تارا فایل

امام حسن


 شناخت مختصری از زندگانی امام حسن(ع)
پیشوای دوم جهان تشیع که نخستین میوه پیوند فرخنده علی (ع) با دختر گرامی پیامبر اسلام (ص) بود، در نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدینه دیده به جهان گشود .
حسن بن علی(ع) از دوران جد بزرگوارش چند سال بیشتر درک نکرد زیرا او تقریبا هفت سال بیش نداشت که پیامبر اسلام بدرود زندگی گفت .
پس از درگذشت پیامبر (ص) تقریبا سی سال در کنار پدرش امیر مومنان (ع) قرار داشت و پس از شهادت علی (ع) (در سال 40 هجری) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجری با توطئه معاویه بر اثر مسمومیت در سن 48 سالگی به درجه شهادت رسید و در قبرستان "بقیع" در مدینه مدفون گشت .
رسول اکرم (ص ) بلا فاصله پس از ولادتش , او را گرفت و در گوش چپش اقامه گفت .
سپس برای او بار گوسفندی قربانی کرد, سرش را تراشید و هموزن موی سرش -که یک درم و چیزی افزون بود – نقره به مستمندان داد.
پیامبر (ص ) دستور داد تاسرش را عطر آگین کنند و از آن هنگام آیین عقیقه و صدقه دادن به هموزن موی سرنوزاد سنت شد.
این نوزاد را حسن نام داد و این نام در جاهلیت سابقه نداشت .
کنیه او را ابومحمد نهاد و این تنها کنیه اوست .
لقب های او سبط, سید, زکی , مجتبی است که از همه معروفتر مجتبی میباشد.
پیامبر اکرم (ص ) به حسن و برادرش حسین علاقه خاصی داشت و بارها می فرمودکه حسن و حسین فرزندان منند و به پاس همین سخن علی به سایر فرزندان خودمی فرمود : شما فرزندان من هستید و حسن و حسین فرزندان پیغمبر خدایند .
امام حسن هفت سال و چندی زمان جد بزرگوارش را درک نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پیامبر (ص ) که با رحلت حضرت فاطمه دوماه یا سه ماه بیشتر فاصله نداشت تحت تربیت پدر بزرگوار خود قرار گرفت .
امام حسن (ع ) پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصیت آن حضرت , به امامت رسید ومقام خلافت ظاهری رانیز اشغال کرد,و نزدیک به شش ماه به اداره امورمسلمین پرداخت .
در این مدت , معاویه که دشمن سرسخت علی (ع )و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت ( در آغاز به بهانه خونخواهی عثمان و درآخر آشکارا به طلب خلافت ) جنگیده بود, به عراق که مقرخلافت امام حسن (ع ) بودلشکر کشید و جنگ آغاز کرد.
ما دراین باره کمی بعد تر سخن خواهیم گفت .
امام حسن (ع ) از جهت منظر و اخلاق و پیکر و بزرگواری به رسول اکرم (ص )بسیار مانند بود.
وصف کنندگان آن حضرت او را چنین توصیف کرده اند:
دارای رخساری سفید آمیخته به اندکی سرخی , چشمانی سیاه , گونه های هموار,محاسنی انبوه , گیسوانی مجعد و پر, گردنی سیمگون , اندامی متناسب , شانه ای عریض ,استخوانی درشت , میانی باریک , قدی میانه , نه چندان بلند و نه چندان کوتاه .
سیمایی نمکین و چهره ای در شمار زیباترین و جذاب ترین چهره ها .
ابن سعد گفته است که حسن و حسین به ریگ سیاه , خضاب میکردند .
کمالات انسانی
امام حسن (ع ) در کمالات انسانی یادگار پدر و نمونه کامل جد بزرگوار خودبود.
تا پیغمبر (ص ) زنده بود, او و برادرش حسین در کنار آن حضرت جای داشتند,گاهی آنان را بر دوش خود سوار می کرد و می بوسید و می بویید.
از پیغمبر اکرم (ص ) روایت کرده اند که درباره امام حسن و امام حسین (ع )می فرمود: این دو فرزند من , امام هستند خواه برخیزند و خواه بنشینند ( کنایه از این که در هر حال امام و پیشوایند ).
امام حسن (ع ) بیست و پنج بار حج کرد, پیاده , درحالی که اسبهای نجیب را با او یدک می کشیدند.
هرگاه از مرگ یاد میکرد می گریست و هر گاه از قبر یاد میکردمیگریست , هر گاه به یاد ایستادن به پای حساب می افتاد آن چنان نعره میزد که بیهوش میشد و چون به یاد بهشت و دوزخ می افتاد, همچون مار گزیده به خود می پیچید.
از خدا طلب بهشت میکرد و به او از آتش جهنم پناه میبرد.
چون وضو می ساخت و به نماز می ایستاد, بدنش به لرزه می افتاد و رنگش زرد می شد.
سه نوبت دارائیش رابا خدا تقسیم کرد و دو نوبت از تمام مال خود برای خدا گذشت .
گفته اندکه : امام حسن (ع ) در زمان خودش عابد ترین و بی اعتنا ترین مردم به زیور دنیا بود.
در سرشت و طینت امام حسن (ع ) برترین نشانه های انسانیت وجود داشت .
هرکه او را می دید به دیده اش بزرگ می آمد و هر که با او آمیزش داشت بدو محبت می ورزید و هر دوست یا دشمنی که سخن یا خطبه او را می شنید, به آسانی درنگ میکردتا او سخن خود را تمام کند و خطبه اش را به پایان برد.
محمد بن اسحاق گفت : پس از رسول خدا (ص ) هیچکس از حیث آبرو و بلندی قدر به حسن بن علی نرسید.
بر درخانه فرش میگستردند و چون از خانه بیرون می آمد و آنجا می نشست راه بسته میشد وبه احترام او کسی از برابرش عبور نمی کرد و او چون می فهمید, برمی خاست و به خانه میرفت و آن گاه مردم رفت و آمد می کردند.
در راه مکه از مرکبش فرود آمد وپیاده به راه رفتن ادامه داد.
در کاروان همه از او پیروی کردند حتی سعد بن ابی وقاص پیاده شد و در کنار آن حضر ت راه افتاد .
ابن عباس که از امام حسن و امام حسین (ع ) مسن تر بود, رکاب اسبشان رامیگرفت و بدین کار افتخار میکرد و می گفت : اینها پسران رسول خدایند.
با این شا ن و منزلت , تواضعش چنان بود که : روزی بر عده ای مستمند می گذشت , آنها پاره های نان را بر زمین نهاده و خود روی زمین نشسته بودند و می خوردند, چون حسن بن علی را دیدند گفتند: ای پسر رسول خدا بیا با ما هم غذا شو.
امام حسن (ع ) فورا از مرکب فرود آمد و گفت : خدا متکبرین را دوست نمی دارد.
و باآنان به غذا خوردن مشغول شد .
آنگاه آنها را به میهمانی خود دعوت کرد, هم غذا به آنان داد و هم پوشاک .
در جود و بخشش امام حسن (ع ) داستانها گفته اند.
از جمله مدائنی روایت کرده که : حسن و حسین و عبدالله بن جعفر به راه حج میرفتند.
توشه و تنخواه آنان گم شد.
گرسنه و تشنه به خیمه ای رسیدند که پیر زنی در آن زندگی می کرد.
از او آب طلبیدند.
گفت این گوسفند را بدوشید وشیر آن را با آب بیامیزید و بیاشامید.
چنین کردند.
سپس از او غذا خواستند.
گفت همین گوسفند را داریم بکشید و بخورید.
یکی از آنان گوسفند را ذبح کرد و از گوشت آن مقداری بریان کرد و همه خوردند وسپس همانجا به خواب رفتند.
هنگام رفتن به پیر زن گفتند: ما از قریشیم به حج میرویم .
چون باز گشتیم نزد ما بیا با تو به نیکی رفتار خواهیم کرد.
و رفتند.
شوهر زن که آمد و از جریان خبر یافت , گفت : وای بر تو گوسفند مرا برای مردمی ناشناس میکُشی آنگاه میگویی از قریش بودند؟ روزگاری گذشت و کار بر پیر زن سخت شد, از آن محل کوچ کرد و به مدینه عبورش افتاد.
حسن بن علی (ع ) او را دیدو شناخت .
پیش رفت و گفت : مرا می شناسی ؟ گفت نه .
گفت : من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم .
و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دینار زر به او دادند.
آن گاه او را نزد برادرش حسین بن علی فرستاد.
آن حضرت نیز همان اندازه به اوبخشش فرمود.
او را نزد عبد الله بن جعفر فرستاد او نیز عطایی همانند آنان به اوداد.
حلم و گذشت امام حسن (ع ) چنان بود که به گفته مروان , با کوهها برابری می کرد .
همسران و فرزندان امام حسن (ع )
دشمنان و تاریخ نویسان خود فروخته و مغرض در مورد تعداد همسران امام حسن (ع ) داستانها پرداخته و حتی دوستان ساده دل سخنانی به هم بافته اند.
اما آنچه تاریخ های صحیح نگاشته اند همسران امام (ع ) عبارتند از: ام الحق دختر طلحه بن عبید الله – حفصه دختر عبد الرحمن بن ابی بکر- هند دختر سهیل بن عمد و جعده دختر اشعث بن قیس .
به یاد نداریم که تعداد همسران حضرت در طول زندگیش از هشت یا ده به اختلاف دوروایت تجاوز کرده باشند.
با این توجه که ام ولد هایش هم داخل در همین عددند.
ام ولد کنیزی است که از صاحب خود دارای فرزند می شود و همین امر موجب آزادی او پس از مرگ صاحبش می باشد .
فرزند آن حضرت از دختر و پسر 15 نفر بوده اند به نامهای : زید, حسن , عمرو,قاسم , عبد الله , عبد الرحمن , حسن اثرم , طلحه , ام الحسن , ام الحسین , فاطمه , ام سلمه , رقیه , ام عبد الله , و فاطمه .
و نسل او فقط از دو پسرش حسن و زید باقی ماند و از غیر این دو انتساب با آن حضرت درست نیست .
فریاد رس محرومان
در آیین اسلام، ثروتمندان، مسئولیت سنگینی در برابر مستمندان و تهیدستان اجتماع به عهده دارند و به حکم پیوندهای عمیق معنوی و رشته‏های برادری دینی که در میان مسلمانان بر قرار است، باید همواره در تامین نیازمندیهای محرومان اجتماع کوشا باشند. پیامبر اسلام (ص) و پیشوایان دینی ما، نه تنها سفارشهای موکدی در این زمینه نموده‏اند، بلکه هر کدام در عصر خود، نمونه برجسته‏ای از انساندوستی و ضعیف نوازی به شمار می‏رفتند.
پیشوای دوم، نه تنها از نظر علم، تقوی، زهد و عبادت، مقامی برگزیده و ممتاز داشت، بلکه از لحاظ بذل و بخشش و دستگیری از بیچارگان و درماندگان نیز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود. وجود گرامی آن حضرت آرام بخش دلهای دردمند، پناهگاه مستمندان و تهیدستان، و نقطه امید درماندگان بود. هیچ فقیری از در خانه آن حضرت دست خالی برنمی گشت. هیچ آزرده دلی شرح پریشانی خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمی‏کرد، جز آنکه مرهمی بر دل آزرده او نهاده می‏شد. گاه پیش از آنکه مستمندی اظهار احتیاج کند و عرق شرم بریزد، احتیاج او را برطرف می‏ساخت و اجازه نمی‏داد رنج و مذلت سوال را بر خود هموار سازد!
"سیوطی" در تاریخ خود می‏نویسد: "حسن بن علی" دارای امتیازات اخلاقی و فضائل انسانی فراوان بود، او شخصیتی بزرگوار، بردبار، باوقار، متین، سخی و بخشنده، و مورد ستایش مردم بود.
نکته آموزنده
امام مجتبی (ع) گاهی مبالغ توجهی پول را، یکجا به مستمندان می‏بخشید، به طوری که مایه شگفت واقع می شد. نکته یک چنین بخشش چشمگیر این است که حضرت مجتبی (ع) با این کار برای همیشه شخص فقیر را بی نیاز می‏ساخت و او می‏توانست با این مبلغ، تمام احتیاجات خود را برطرف نموده و زندگی آبرومندانه‏ای تشکیل بدهد و احیاناً سرمایه‏ای برای خود تهیه نماید. امام روا نمی‏دید مبلغ ناچیزی که خرج یک روز فقیر را بسختی تامین می‏کند، به وی داده شود و در نتیجه او ناگزیر گردد برای تامین روزی بخور و نمیری، هر روز دست احتیاج به سوی این و آن دراز کند.
خاندان علم و فضیلت
روزی عثمان در کنار مسجد نشسته بود. مرد فقیری از او کمک مالی خواست. عثمان پنج درهم به وی داد. مرد فقیر گفت: مرا نزد کسی راهنمایی کن که کمک بیشتری به من بکند. عثمان به طرف حضرت مجتبی و حسین بن علی (ع) و عبدالله جعفر، که در گوشه‏ای از مسجد نشسته بودند، اشاره کرد و گفت: نزد این چند نفر جوان که در آنجا نشسته‏اند برو و از آنها کمک بخواه.
وی پیش آنها رفت و اظهار مطلب کرد. حضرت مجتبی (ع) فرمود: از دیگران کمک مالی خواستن، تنها در سه مورد رواست: دیه‏ای (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن بکلی عاجز گردد، یا بدهی کمر شکن داشته باشد و از عهد پرداخت آن برنیاید، و یا فقیر و درمانده گردد و دستش به جایی نرسد. آیا کدام یک از اینها برای تو پیش آمده است؟
گفت: اتفاقا گرفتاری من یکی از همین سه چیز است. حضرت مجتبی (ع) پنجاه دینار به وی داد. به پیروی از آن حضرت، حسین بن علی(ع) چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل وهشت دینار به وی دادند.
فقیر موقع بازگشت، از کنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه کردی؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادی، ولی هیچ نپرسیدی پول را برای چه منظوری می خواهم؟ اما وقتی پیش آن سه نفر رفتم یکی از آنها (حسن بن علی) در مورد مصرف پول از من سوال کرد و من جواب دادم و آنگاه هر کدام این مقدار به من عطا کردند.
عثمان گفت: این خاندان، کانون علم و حکمت و سرچشمه نیکی و فضیلتند، نظیر آنها را کی توان یافت؟
بخشش بی نظیر
حسن بن علی (ع) تمامی توان خویش را در راه انجام امور نیک و خداپسندانه، به کار می ‏گرفت و اموال فراوانی در راه خدا می‏بخشید. مورخان و دانشمندان در شرح زندگانی پرافتخار آن حضرت، بخشش بی سابقه و انفاق بسیار بزرگ و بی نظیر ثبت کرده‏اند که در تاریخچه زندگانی هیچ کدام از بزرگان به چشم نمی‏خورد و نشانه دیگرى از عظمت نفس و بی اعتنایی آن حضرت به مظاهر فریبنده دنیا است. نوشته‏اند:
"حضرت مجتبی (ع) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایی خود را در راه خدا خرج کرد و سه بار ثروت خود را به دو نیم تقسیم کرده و نصف آن را برای خود نگه داشت و نصف دیگر را در راه خدا بخشید .
کمک غیر مستقیم
همت بلند و طبع عالی حضرت مجتبی(ع) اجازه نمی‏داد کسی از در خانه او ناامید برگردد و گاه که کمک مستقیم مقدور حضرت نبود، به طور غیر مستقیم در رفع نیازمندیهای افراد کوشش می‏فرمود و با تدابیر خاصی گره از مشکلات گرفتاران می گشود. چنانکه روزی مرد فقیری به آن بزرگوار مراجعه کرد و درخواست کمک نمود. اتفاقا در آن هنگام امام مجتبی (ع) پولی در دست نداشت و از طرف دیگر از اینکه فرد تهیدستی از در خانه‏اش ناامید برگردد، شرمسار بود، لذا فرمود:
– آیا حاضری تو را به کاری راهنمایی کنم که به مقصودت برسی؟
– چه کاری؟
– امروز دختر خلیفه از دنیا رفته و خلیفه عزادار شده است، ولی هنوز کسی به او تسلیت نگفته است، نزد خلیفه می‏روی و با سخنانی که به تو یاد می‏دهم، به وی تسلیت می‏گویی، از این راه به هدف خود می‏رسی .
– چگونه تسلیت بگویم؟
– وقتی نزد خلیفه رسیدی بگو: "الحمدلله الذى سترها بجلوسک على قبرها و لا هتکها بجلوسها على قبرک."
حاصل مضمون آنکه: حمد خدا را که اگر دخترت پیش از تو از دنیا رفت و در زیر خاک پنهان شد، زیر سایه پدر بود، ولی اگر خلیفه پیش از او از دنیا می‏رفت، دخترت پس از مرگ تو دربدر می‏شد و ممکن بود مورد هتک حرمت واقع شود.
مرد فقیر به این ترتیب عمل کرد.
این جمله‏های عاطفی در دوان خلیفه اثر عمیقی بر جای نهاد و از حزن و اندوه وی کاست و دستور داد جایزه‏ای به وی بدهند.
آنگاه پرسید: این سخن از آن تو بود؟
گفت: نه، حسن بن علی (ع) آن را به من آموخته است.
خلیفه گفت: راست می‏گویی، او منبع سخنان فصیح و شیرین است.
بررسی علل صلح (آتش بس) امام حسن (ع)
مهمترین و حساسترین بخش زندگانی امام مجتبی، که مورد بحث و گفتگوی فراوان واقع شده و موجب خرده‏گیری دوستان کوته بین و دشمنان مغرض یا بی اطلاع گردیده است، ماجرای صلح آن حضرت با معاویه و کناره‏گیری اجباری ایشان از صحنه خلافت و حکومت اسلامی است.
گروهی، با مطالعه زندگانی حضرت مجتبی (ع) و حوادث آن روز، این سوالها را مطرح می‏سازند که چرا امام حسن (ع) با معاویه صلح کرد؟ مگر پس از شهادت امیر مومنان (ع) شیعیان و پیروان علی با فرزندش حسن مجتبی (ع)بیعت نکرده بودند؟
آیا بهتر نبود که آنچه را بعدا امام حسین (ع) انجام داد، امام حسن (ع) پیشتر انجام می‏داد و در برابر معاویه قیام می‏کرد، و آنگاه یا پیروز می‏شد و یا با شهادت خود حکومت معاویه را متزلزل می‏ساخت؟
پیش از آنکه به پاسخ این سوالها بپردازیم، لازم است مقدمتاً سه نکته را یاد آوری کنیم:
1- مبارزات حسن بن علی (ع) پیش از دوران امامت
امام حسن (ع)، به شهادت تاریخ، فردی سخت شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بیم در وجود او راه نداشت. او در راه پیشرفت اسلام از هیچ گونه جانبازی دریغ نمی‏ورزید و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود.
در جنگ جمل‏
امام مجتبی (ع) در جنگ جمل، در رکاب پدر خود امیر مومنان (ع) در خط مقدم جبهه می‏جنگید و از یاران دلاور و شجاع علی (ع) سبقت می‏گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختی می‏کرد.
پیش از شروع جنگ نیز، به دستور پدر، همراه عمار یاسر و تنی چند از یاران امیرمومنان (ع) وارد کوفه شد و مردم کوفه را جهت شرکت در این جهاد دعوت کرد.
او وقتی وارد کوفه شد که هنوز "ابوموسی اشعرى" یکی از مهره‏های حکومت عثمان بر سر کار بود و با حکومت عادلانه امیر مومنان (ع) مخالفت نموده و از جنبش مسلمانان در جهت پشتیبانی از مبارزه آن حضرت با پیمان شکنان جلوگیری می کرد، با این کار حسن بن علی (ع) توانست بر رغم کار شکنی های ابوموسی و همدستانش متجاوز از 9 هزار نفر را از شهر کوفه به میدان جنگ گسیل دارد.
در جنگ صفین
نیز در جنگ صفین، در بسیج عمومی نیروها و گسیل داشتن ارتش امیر مومنان (ع) برای جنگ با سپاه معاویه، نقش مهمی به عهده داشت و با سخنان پرشور و مهیج خویش، مردم کوفه را به جهاد در رکاب امیر مومنان (ع) و سرکوبی خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمود.
آمادگی او برای جانبازی در راه حق به قدری بود که امیر مومنان در جنگ صفین از یاران خود خواست که او و برادرش حسین بن علی (ع) را از دامه جنگ با دشمن باز دارند تا نسل پیامبر (ص) با کشته شدن این دو شخصیت از بین نرود.
2- مناظرات کوبنده امام مجتبی (ع) با بنی امیه
امام حسن مجتبی (ع) هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام نرمش نشان نمی‏داد. او علناً از اعمال ضد اسلامی معاویه انتقاد می‏کرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و دودمان بنی امیه را بی پروا فاش می‏ساخت.
مناظرات و احتجاج های مهیج و کوبنده حضرت مجتبی (ع) با معاویه و مزدوران و طرفداران او نظیر: عمرو عاص، عتبه بن ابی سفیان، ولید بن عقبه، مغیره بن شعبه، و مروان حکم، شاهد این معنا است .
حضرت مجتبی (ع) حتی پس از انعقاد پیمان صلح که قدرت معاویه افزایش یافت و موقعیتش بیش از پیش تثبیت شد، بعد از ورود معاویه، به کوفه، برفراز منبر نشست و انگیزه‏های صلح خود و امتیازات خاندان علی را بیان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاویه با شدت و صراحت از روش او انتقاد کرد .
پس از شهادت امیرمومنان و صلح امام حسن (ع) خوارج تمام قوای خود را بر ضد معاویه بسیج کردند. در کوفه به معاویه خبر رسید که "حوثره اسدی"، یکی از سران خوارج، بر ضد او قیام کرده و سپاهی دور خود گرد آورده است.
معاویه، برای تثبیت موقعیت خود و برای آنکه وانمود کند که امام مجتبی (ع) مطیع و پیرو اوست، به آن حضرت که راه مدینه را در پیش گرفته بود، پیام فرستاد که شورش حوثره را سرکوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد!
امام (ع) به پیام او پاسخ داد که: من برای حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم (از جنگ با تو خودداری کردم) و این معنا موجب نمی‏شود که از جانب تو با دیگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد، پیش از هر کس باید با تو بجنگم، چه، مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازمتر است.
در این جملات روح سلحشوری و حماسه موح می‏زند، بویژه این تعبیر که با کمال عظمت، معاویه را تحقیر نموده می‏فرماید: دست از سر تو برداشتم (فانی ترکتک لصلاح الامه).
3- قانون صلح در اسلام
باید توجه داشت که در آیین اسلام قانون واحدی به نام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلکه همانطور که اسلام در شرایط خاصی دستور می‏دهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنین دستور داده است که اگر نبرد برای پیشبرد هدف موثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاریخ حیات پیامبر اسلام (ص) این هر دو صحنه را مشاهده می‏کنیم: پیامبر اسلام که در بدر، احد، احزاب، و حنین دست به نبرد زد، در شرایط دیگری که پیروزی را غیر ممکن می‏دید، ناگزیر با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خودداری نمود تا در پرتو آن پیشرفت اسلام تضمین گردد. پیمان پیامبر (ص) با "بنى ضمره" و "بنى اشجع" و نیز با اهل مکه (در حدیبیه) از جمله این موارد به شمار می‏رود .
بنابراین، همانگونه که پیامبر اسلام (ص) بر اساس مصالح عالیتری که احیانا آن روز برای عده‏ای قابل درک نبود، موقتاً با دشمن کنار آمد، حضرت مجتبی (ع) نیز، که از جانب رهبر و پیشوای دینی بود و به تمام جهات و جوانب قضیه بهتر از هر کس دیگر آگاهی داشت، با درو اندیشی خاصی صلاح جامعه اسلامی را در عدم ادامه جنگ تشخیص داد. از اینرو این موضوع نباید موجب خرده‏گیری گردد، بلکه باید روش آن حضرت عیناً مثل پیامبر (ص) تلقی شود.
اینک برای آنکه انگیزه‏ها و آثار صلح آن حضرت بهتر روشن شود، لازم است تاریخ را ورق بزنیم و این مسئله را با استناد به مدرک اصیل تاریخی بررسى کنیم:
اجمالا باید گفت: حضرت مجتبی (ع) در واقع صلح نکرد، بلکه صلح بر او تحمیل شد. یعنی، اوضاع و شرایط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعی به وجود آورد که صلح به عنوان یک مسئله ضروری بر امام تحمیل گردید و حضرت جز پذیرفتن صلح چاره‏ای ندید، به گونه‏ای که هر کس دیگر به جای حضرت بود و در شرایط او قرار می‏گرفت، چاره‏ای جز قبول صلح نمی‏داشت؛ زیرا هم اوضاع و شرایط خارجی کشور اسلامی، و هم وضع داخلی عراق و اردوی حضرت، هیچ کدام مقتضی ادامه جنگ نبود. ذیلاً این موضوعات را جداگانه مورد بررسی قرار می‏دهیم:
از نظر سیاست خارجی
از نظر سیاست خارجی آن روز، جنگ داخلی مسلمانان به سود جهان اسلام نبود؛ زیرا امپراتوری روم شرقی که ضربتهای سختی از اسلام خورده بود، همواره مترصد فرصت مناسبی بود تا ضربت موثر و تلافی جویانه‏ای بر پیکر اسلام وارد کند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد.
وقتی که گزارش صف آرایی سپاه امام حسن و معاویه در برابر یکدیگر، به سران روم شرقی رسید، زمامداران روم فکر کردند که بهترین فرصت ممکن برای تحقق بخشیدن به هدفهای خود را به دست آورده‏اند، لذا با سپاهی عظیم عازم حمله به کشور اسلامی شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگیرند. آیا در چنین شرایطی، شخصی مثل امام حسن (ع) که رسالت حفظ اساس اسلامی را به عهده داشت، جز این راهی داشت که با قبول صلح، این خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع کند، ولو آنکه به قیمت فشار روحی و سرزنشهای دوستان کوته بین تمام شود؟
"یعقوبی"، مورخ معروف، می‏نویسد: هنگام بازگشت معاویه به شام (پس از صلح با امام حسن) به وی گزارش رسید که امپراتور روم با سپاه منظم و بزرگی به منظور حمله به کشور اسلامی از روم حرکت کرده است.
معاویه چون قدرت مقابله با چنین قوای بزرگی را نداشت، با آنها پیمان صلح بست و متعهد شد صد هزار دینار به دولت روم شرقی بپردازد.
این سند تاریخی نشان می‏دهد که هنگام کشمکش دو طرف در جامعه اسلامی، دشمن مشترک مسلمانان با استفاده از این فرصت، آماده حمله بود و کشور اسلامی در معرض یک خطر جدی قرار داشت و اگر جنگ میان نیروهای امام حسن و معاویه در می‏گرفت، کسی که پیروز می‏شد، امپراتوری روم شرقی بود نه حسن بن علی (ع) و نه معاویه!! ولی این خطر با تدبیر و دوراندیشی و گذشت امام بر طرف شد.
امام باقر (ع) به شخصی که بر صلح امام حسن (ع) خرده می‏گرفت، فرمود: اگر امام حسن این کار را نمی‏کرد خطر بزرگی به دنبال داشت.
از نظر سیاست داخلی
شک نیست که هر زمامدار و فرماندهی اگر بخواهد در میدان جنگ بر دشمن پیروز گردد، باید از جبهه داخلی نیرومند و متشکل و هماهنگی برخوردار باشد و بدون داشتن چنین نیرویی، شرکت در جنگ مسلحانه نتیجه‏ای جز شکست ذلتبار نخواهد داشت.
در بررسی علل صلح امام مجتبی (ع) از نظر سیاست داخلی، مهمترین موضوعی که به چشم می‏خورد، فقدان جبهه نیرومند و متشکل داخلی است، زیرا مردم عراق و مخصوصا مردم کوفه، در عصر حضرت مجتبی (ع) نه آمادگی روحی برای نبرد داشتند و نه تشکیل و هماهنگی و اتحاد.
خستگی از جنگ
جنگ جمل و صفین و نهروان، و همچنین جنگهای توام با تلفاتی که بعد از جریان حکمیت، میان واحدهای ارتش معاویه و نیروهای امیر مومنان (ع) در عراق و حجاز و یمن درگرفت، در میان بسیاری از یاران علی (ع) یک نوع خستگی از جنگ و علاقه به صلح و متارکه جنگ ایجاد کرد، زیرا طی پنج سال خلافت امیرالمومنین علیه السلام- یاران آن حضرت هیچ وقت اسلحه به زمین ننهادند مگر به قصد آنکه فردا در جنگ دیگری مشارکت کنند. از طرف دیگر، جنگ آنها با بیگانگان نبود، بلکه در واقع با اقوام و برادران و آشنایان دیروزی آنان بود که اینک در جبهه معاویه مستقر شده بودند. مردم عراق در واقع با این دست و آن دست کردن، و کندی درگسیل داشتن نیروها برای جنگ با گروههای مختلف شام که به حجاز و یمن و حدود عراق شبیخون می‏زدند، عافیت‏طلبی و خستگی ازجنگ را نشان می‏دادند، و اینکه عراقیان دعوت مجدد امیرمومنان- علیه السلام- را به جنگ صفین بکندی اجابت‏نمودند، نشانه همین خستگی بود .
دکتر"طه حسین" پس از نقل ماجرای حکمیت و پیچیده‏تر شدن اوضاع در پایان جنگ صفین، می‏نویسد: سپس(علی) تصمیم گرقت رهسپار شام گردد، اما منافقان اصحابش پیشنهاد کردند که به کوفه بازگردد تا پس از جنگ، کارهای خود را روبراه کنند و با جمعیت و آمادگی بیشتری به سوی دشمن روی آورند. علی- علیه السلام- آنان را به کوفه باز آورد، لیکن دیگر از کوفه بیرون نرفت؛ چه؛ یارانش به خانه‏های خود رفتند و به کارهای خود سرگرم شدند و به قدری‏در کار جنگ سستی و بی رغبتی نشان دادند که علی- علیه السلام- را از خود نا امید ساختند علی(ع) پیوسته‏آنها را به جهاد می‏خواند و در دعوت خویش اصرار می‏ورزید، لیکن آنها نه می‏شنیدند و نه می‏پذیرند، تا آنجا که‏روزی در خطبه خود گفت: با نافرمانی خود، رای مرا تباه ساختید و کار به جایی رسید که قریش گفتند: پسر ابی طالب مردی است دلیر، لیکن با جنگ آشنایی ندارد. پدرشان خوب، چه کسی علم جنگ را بهتر از من می‏داند؟!.
پس از شهادت امیرمنان(ع) که حسن بن علی به خلافت رسید، این پدیده به شدت آشکار شد و مخصوصا هنگامی که امام حسن مردم را به جنگ اهل شام دعوت نمود مردم خیلی به کندی آماده شدند. هنگامی که خبر حرکت سپاه معاویه به سوی کوفه به امام مجتبی(ع) رسید، دستور داد مردم در مسجد جمع شوند. آنگاه خطبه‏ای آغاز کرد و پس از اشاره به بسیج نیروهای معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگی در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداکاری و تحمل دشواریها را گوشزد کرد امام(ع) با اطلاعی که از روحیه مردم داشت، نگران بود که دعوت او را احابت نکنند. اتفاقاً همین طور شد و پس از پایان خطبه جنگی مهیج حضرت، همه سکوت کردند و احدی سخنان آن حضرت را تایید نکرد! این صحنه به قدری اسف‏انگیز و تکان دهنده بود که یکی از یاران دلیر و شجاع امیر مومنان(ع) که در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستی و افسردگی به شدت توبیخ کرد و آنها را قهرمامان دروغین و مردمی ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت کرد که در رکاب امام برای جنگ اهل شام آماده گردند.
این سند تاریخی نشان می‏دهد که مردم عراق تا چه حد به سستی و بی حالی گراییده بودند و آتش شور و سلحشوری و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شرکت کنند. سرانجام پس از فعالیتها و سخنرانیهای عده ای از یاران بزرگ حضرت مجتبی به منظور بسیج نیروها و تحریک مردم برای جنگ، امام(ع) با عده کمی کوفه را ترک گفت و محلی در نزدیکی کوفه بنام"نخیله" را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در "نخیله" به انتظار رسیدن قوای تازه، جمعا"چهار هزار نفر" در اردوگاه حضرت گردد آمدند! به همین جهت امام ناگزیر شد دوباره به کوفه برگردد و اقدامات تازه و جدی تری جهت گردآوری سپاه به عمل بیاورد.
جامعه‏ای با عناصر متضاد
علاوه بر این، جامعه عراق آن روز یک جامعه متشکل و فشرده و متحد نبود، بلکه از قشرها و گروههای مختلف و متضادی تشکیل یافته بود که بعضاً هیچ گونه هماهنگی و تناسبی با یکدیگر نداشتند. پیروان و طرفداران حزب خطرناک اموی، گروه خوارج که جنگ با هر دو اردوگاه را واجب می‏شمردند، مسلمانان غیر عرب که از نقاط دیگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بیست هزار نفر می‏رسید و بالاخره گروهی که عقیده ثابتی نداشتندو و در ترجیح یکی از طرفین بر دیگری در تردید بودند، عناصر تشکیل دهنده جامعه آن روز عراق و کوفه به شمار می‏رفتند. پیروان و شیعیان خاص امیر مومنان(ع) نیز یکی دیگر از این عناصر محسوب می‏شدند .
سپاهی ناهماهنگ‏
این چند دستگی و اختلاف عقیده و تشتت و پراکندگی، طبعاً در صفوف سپاه امام مجتبی(ع) نیز منعکس شده و آن را به صورت ارتشی ناهماهنگ باترکیب ناجور در آورده بود، ازینرو در مقابله با دشمن خارجی به هیچ وجه نمی‏شد به چنین سپاهی اعتماد کرد. استاد شیعه، مرحوم شیخ مفید، و دیگر مورخان در مورد این پدیده خطرناک در سپاه امام حسن(ع) می‏نویسند: "عراقیان خیلی به کندی و بی علاقگی برای جنگ آماده شدند و سپاهی که امام حسن(ع) بسیج نمود، از گروههای مختلفی تشکیل می‏شد که عبارت بودند از: 1- شیعیان و طرفداران امیرمومنان(ع) 2- خوارج که از هر وسیله‏ای برای جنگ با معاویه استفاده می‏کردند(و شرکت آنها در صفوف سپاهیان امام به خاطر دشمنی با معاویه بود، نه دوستی با امام حسن)؛ 3- افراد سود جو و دنیا پرست که به طمع منافع مادی در سپاه امام نظر آنان چندان بر معاویه ترجیح نداشت؛ 5- و بالاخره گروهی که نه به خاطر دین، بلکه از روی تعصب عشیرگی و صرفاً به پیروی از رئیس قبیله خود، برای جنگ حاضر شده بودند. بدین ترتیب سپاه حضرت مجتبی(ع) فاقد یکپارچگی و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن نیرومندی چون معاویه بود.

سندی گویا
شاید هیچ سندی در ترسیم دور نمای جامعه متشتت و پراکنده آن روز عراق و نشان دادن سستی عراقیان در کار جنگ، گویاتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبی (ع) در "مدائن" یعنی آخرین نقطه‏ای که سپاه امام تا آنجا پیشروی کرد، سخنرانی جامع و مهیجی ایراد نمود و طی آن چنین فرمود:
هیچ شک و تردیدی ما را از مقابله با اهل شام باز نمی‏دارد. ما در گذشته به نیروی استقامت و تفاهم داخلی شما، با اهل شام می‏جنگیدیم، ولی امروز بر اثر کینه‏ها اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شکوه گشوده‏اید.
وقتی که به جنگ صفین روانه می‏شدید دین خود را بر منافع دنیا مقدم می‏داشتید، ولی امروز منافع خود را بر دین خود مقدم می‏دارید. ما همان گونه هستیم که در گذشته بودیم، ولی شما نسبت به ما آن گونه که بودید وفادار نیستید.
عده‏ای از شما، کسان و بستگان خود را در جنگ صفین، و عده‏ای دیگر کسان خود را در نهروان از دست داده‏اند. گروه اول، بر کشتگان خود اشک می‏ریزند؛ و گروه دوم، خونبهای کشتگان خود را می‏خواهند؛ و بقیه نیز از پیروی ما سرپیچی می‏کنند!
معاویه پیشنهادی به ما کرده است که دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اینک اگر آماده کشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او در مبارزه برخیزم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگی و عافیت هستید، اعلام کنید تا پیشنهاد او را بپذیرم و رضایت شما را تامین کنیم.
سخن امام که به اینجا رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: "البقیه، البقیه": ما زندگی می‏خواهیم، ما می‏خواهیم زنده بمانیم!
آیا با اتکا به چنین سپاه فاقد روحیه رزمندگی، چگونه ممکن بود امام (ع) با دشمن نیرومندی مثل معاویه وارد جنگ شود؟ آیا با چنین سپاهی، که از عناصر متضادی تشکیل شده بود و با کوچکترین غفلت احتمال می‏رفت خود خطرزا باشد، هرگز امید پیروزی می‏رفت؟
اگر فرضا امام حسن (ع) و معاویه جای خود را عوض می‏کردند و معاویه در راس چنین سپاهی قرار می‏گرفت، آیا می‏توانست جز کاری که امام حسن (ع) کرد، بکند؟
آری همین عوامل دست به دست هم داد و جامعه اسلامی را تا دو قدمی خطر قطعی نزدیک ساخت و حوادث تلخی به وجود آورد که شرح آن را ذیلا می‏خوانید.
بسیج نیرو از طرف امام حسن (ع)
برخی از نویسندگان و مورخان گذشته و معاصر، حقایق تاریخ را تحریف نموده و ادعا کرده‏اند که امام حسن مجتبی (ع) آهنگ جنگ و مخالفت با معاویه نداشت، بلکه از روز نخست در صدد بود از معاویه امیتازات مادی گرفته و از زندگی راحت و مرفه ای برخوردار شود و اگر مخالفتهایی با معاویه می‏کرد، برای تامین و تضمین این امتیازات بود!
اسناد تاریخی زنده‏ای در دست است که نشان می‏دهد این تهمت ها کاملا بی اساس است و با حقایق تاریخی به هیچ وجه سازگار نمی‏باشد، زیرا اگر پیشوای دوم نمی‏خواست با معاویه بجنگد، معنا نداشت گردآوری سپاه و بسیج نیرو کند؛ در صورتی که به اتفاق مورخان، امام مجتبی (ع) سپاه ترتیب داد و آماده جنگ شد، لیکن از یک سو به خاطر عدم هماهنگی و چند دستگی سپاه امام (ع) و از سوی دیگر در اثر توطئه‏های خائنانه معاویه، از هم پاشیده شد و مردم از اطراف امام (ع) پراکنده شدند، امام نیز به ناچار از جنگ خودداری نمود و مجبور به پذیرفتن صلح شد.
بنابراین، کار امام حسن (ع) با "قیام" و اعلان جنگ و تهیه لشکر آغاز شد و سپس با درک عمیق اوضاع و شرایط جامعه اسلامی و رعایت مصالح روز، منجر به صلح مشروط گردید.
ذیلا نظر خوانندگان را به توضیحات بیشتری در این زمینه جلب می‏کنیم:
مردم پیمان شکن‏
همانطور که قبلا گفته شد، مردم عراق و کوفه یکدل و یک جهت نبودند، بلکه مردمی متلوّن و بی وفا و غیر قابل اعتماد بودند که هر روز زیریک پرچم گرد می‏آمدند و همواره تابع وضع موجود و قدرت روز بودند و به اصطلاح نان را به نرخ روز می‏خوردند. بر اساس همین روحیه بود که همزمان با بحران آرایش سپاه و بسیج نیروهای طرفین، عده‏ای از روسای قبائل و افراد وابسته به خاندان های بزرگ کوفه، به امام خیانت کرده و به معاویه نامه‏ها نوشتند و تایید وحمایت خود را از حکومت وی ابراز نمودند و مخفیانه او را برای حرکت به سوی عراق تشویق کردند و تضمین نمودند که به محض نزدیک شدن وی، امام حسن (ع) را تسلیم کنند .
معاویه نیز عین نامه‏ها را برای امام مجتبی (ع) فرستاد و پیغام داد که چگونه با اتکا به چنین افرادی حاضر به جنگ با وی شده است؟
فرمانده خائن
امام حسن (ع) پس از آنکه کوفه را به قصد جنگ با معاویه ترک گفت "عبیدالله بن عباس" را با دوازده هزار نفر سپاه، به عنوان طلایه لشکر، گسیل داشت و "قیس بن سعد" و "سعید بن قیس" را که هر دو از یاران بزرگ آن حضرت بودند، به عنوان مشاور و جانشین وی تعیین نمود تا اگر برای یکی از این سه نفر حادثه‏ای پیش آمد، به ترتیب، دیگری جایگزین وی گردد.
حضرت مجتبی (ع) خط سیر پیشروی سپاه را تعیین فرمود و دستور داد در هر کجا که به سپاه معاویه رسیدند جلوی پیشروی آنها را بگیرند و جریان را به امام (ع) گزارش دهند تابی درنگ با سپاه اصلی به آنها ملحق شود.
"عبیدالله" فوج تحت فرماندهی خود را حرکت داد و در محلی بنام "مسکن" با سپاه معاویه روبرو شد و در آنجا اردو زد.
طولی نکشید به امام (ع) گزارش رسید که عبیدالله با دریافت یک میلیون درهم از معاویه، شبانه همراه هشت هزار نفر به وی پیوسته است.
پیدا است خیانت این فرمانده، در آن شرایط بحرانی، در تضعیف روحیه سپاه و تزلزل موقعیت نظامی امام (ع) تا چه حد موثر بود، ولی هر چه بود "قیس بن سعد" که مردی شجاع و با ایمان و نسبت به خاندان امیرمومنان بسیار باوفا بود، طبق دستور امام حسن (ع) فرماندهی سپاه را به عهده گرفت و طی سخنان مهیجی کوشید روحیه سربازان را تقویت کند. معاویه خواست او را نیز با پول بفریبد، ولی قیس فریب او را نخورد و همچنان در مقابل دشمنان اسلام ایستادگی کرد .
توطئه‏های خائنانه
معاویه تنها به خریدن "عبیدالله" اکتفا نکرد؛ بلکه به منظور ایجاد شکاف و اختلاف و شایعه سازی در میان ارتش امام مجتبی (ع)، بوسیله جاسوسان و مزدوران خود، در میان لشکر امام مجتبی (ع) شایع می کرد که قیس بن سعد (فرمانده مقدمه سپاه) با معاویه سازش کرده، و در میان سپاه قیس نیز شایع می‏ساخت که حسن بن علی (ع) با معاویه صلح کرده است!
کار به جایی رسید که معاویه چند نفر از افراد خوش ظاهر را که مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امام (ع) فرستاد. این عده در اردوگاه "مدائن" با حضرت مجتبی (ع) ملاقات کردند، و پس از خروج از چادر امام، در میان مردم جار زدند: "خداوند بوسیله فرزند پیامبر فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن علی (ع) با معاویه صلح کرد، و خون مردم را حفظ نمود"!
مردم که به سخنان آنها اعتماد داشتند، در صدد تحقیق برنیامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضد امام شورش کردند و به خیمه آن حضرت حمله ور شده و آنچه در خیمه بود، به یغما بردند و در صدد قتل امام برآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند.
خیانت خوارج
امام مجتبی (ع) از "مدائن" روانه "ساباط" شد. در بین راه یکی از خوارج که قبلا کمین کرده بود، ضربت سختی بر آن حضرت وارد کرد. امام بر اثر جراحت، دچار خونریزی و ضعف شدید شد و به وسیله عده‏ای از دوستان و پیروان خاص خود، به مدائن منتقل گردید. در مدائن وضع جسمی حضرت بر اثر جراحت به وخامت گرایید. معاویه با استفاده از این فرصت بر اوضاع تسلط یافت. پیشوای دوم که نیروی نظامی لازم را از دست داده و تنها مانده بود، ناگزیر پیشنهاد صلح را پذیرفت.
بنابراین اگر امام مجتبی (ع) تن به صلح در داد چاره‏ای جز این نداشت، چنانکه طبری و عده‏ای دیگر از مورخان می‏نویسند: حسن بن علی (ع) موقعی حاضر به صلح شد که یارانش از گرد او پراکنده شده و وی را تنها گذاردند.
گفتار امام پیرامون انگیزه‏های صلح
امام مجتبی (ع) در پاسخ شخصى که به صلح آن حضرت اعتراض کرد، انگشت روی این حقایق تلخ گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنین بیان نمود:
من به این علت حکومت و زمامداری را به معاویه واگذار کردم که اعوان و یارانی برای جنگ با وی نداشتم. اگر یارانی داشتم شبانه روز با او می‏جنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب می‏شناسم و بارها آنها را امتحان کرده‏ام. آنها مردمان فاسدی هستند که اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پیمانهای خود پایبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه می‏کنند، ولی عملاً با دشمنان ما همراهند.
پشوای دوم که از سستی و عدم همکاری یاران خود به شدت ناراحت و متاثر بود، روزی خطبه‏ای ایراد فرمود و طی آن چنین گفت:
در شگفتم از مردمی که نه دین دارند و نه شرم و حیا. وای بر شما! معاویه به هیچ یک از وعده‏هایی که در برابر کشتن من به شما داده، وفا نخواهد کرد. اگر من با معاویه بیعت کنم، وظایف شخصی خود را بهتر از امروز می‏توانم انجام بدهم، ولی اگر کار به دست معاویه بیفتد، نخواهد گذاشت آیین جدم پیامبر را در جامعه اجرا کنم.
به خدا سوگند (اگر به علت سستی و بی وفایی شما) ناگزیر شوم زمامداری مسلمانان را به معاویه واگذار کنم، یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنی امیه هرگز روی خوشی و شادمانی نخواهید دید و گرفتار انواع اذیتها و آزارها خواهید شد.
هم اکنون گویی به چشم خود می بینم که فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ایستاده و درخواست آب و نان خواهند کرد؛ آب و نانی که از آن فرزندان شما بوده و خداوند آن را برای آنها قرار داده است، ولی بنی امیه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت.
آنگاه امام افزود:
اگر یارانی داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکاری می کردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمی‏کردم، زیرا خلافت بر بنی امیه حرام است….
امام مجتبی که ماهیت پلید حکومت معاویه را بخوبی می‏شناخت، روزی در مجلسی که معاویه حاضر بود، سخنانی ایراد کرد و ضمن آن فرمود: "سوگند به خدا، تا زمانی که زمام امور مسلمانان در دست بنی امیه است، مسلمانان روی رفاه و آسایش نخواهند دید" .
و این، هشداری بود به عراقیان که بر اثر سستی و به امید راحتی و آسایش، تن به جنگ با معاویه ندادند، غافل از اینکه در حکومت معاویه هرگز به امید و آرزوی خود دست نمی‏یابند.
پیمان صلح، و اهداف امام (ع)
پیشوای دوم، هنگامی که بر اثر شرایط نامساعدی که قبلا تشریح شد، جنگ با معاویه را بر خلاف مصالح عالی جامعه اسلامی و حفظ موجودیت اسلام تشخیص داد و ناگزیر صلح و آتش بس را قبول کرد، فوق العاده کوشش نمود تا هدفهای عالی و مقدس خود را به قدر امکان از رهگذر صلح و به نحو مسالمت‏آمیز تامین کند.
از طرف دیگر، چون معاویه به خاطر برقرار صلح و قبضه نمودن قدرت، حاضر به دادن همه گونه امتیاز بود- به طوری که ورقه سفید امضا شده‏اى برای امام فرستاد و نوشت هر چه در آن ورقه بنویسد مورد قبول وی می‏باشد. امام از آمادگی او حداکثر بهره برداری را نموده و موضوعات مهم و حساس را که در درجه اول اهمیت قرار داشت و از آرمانهای بزرگ آن حضرت به شمارمی رفت، در پیمان صلح گنجانید و از معاویه تعهد گرفت که به مفاد قرار داد عمل کند.
گر چه متن پیمان صلح در کتب تاریخ، به طور کامل و به ترتیب، ذکر نشده است، بلکه هر کدام از مورخان به چند ماده از آن اشاره نموده‏اند، ولی با جمع آوری مواد پراکنده آن از کتب مختلف می‏توان صورت تقریباً کاملی از آن ترسیم نمود. با یک نظر کوتاه به موضوعاتی که امام در قرار داد قید نموده و برای تحقق آنها پافشاری می‏کرد، می‏توان به تدبیر فوق العاده‏ای که حضرت در مقام مبارزه سیاسی برای گرفتن امتیاز از دشمن به کار برده، پی برد.
اینک پیش از آن‏که هر یک از مواد صلحنامه را جداگانه مورد بررسی قرار دهیم، متن پیمان صلح را که در پنج ماده می توان خلاصه کرد، ذیلاً از نظر خوانندگان محترم می‏گذرانیم:
متن پیمان
ماده اول: حسن بن علی (ع) حکومت و زمامداری را به معاویه واگذار می‏کند، مشروط به آنکه معاویه طبق دستور قرآن مجید و روش پیامبر (ص) رفتار کند.
ماده دوم: بعد از معاویه، خلافت از آن حسن بن علی (ع) خواهد بود و اگر برای او حادثه‏ای پیش آید حسین بن علی (ع) زمام امور مسلمانان را در دست می‏گیرد. نیز معاویه حق ندارد کسی را به جانشینی خود انتخاب کند.
ماده سوم: بدعت ناسزا گویی و اهانت نسبت به امیر مومنان (ع) و لعن آن حضرت در حال نماز باید متوقف گردد و از علی (ع) جزبه نیکی یاد شود.
ماده چهارم: مبلغ پنج میلیون درهم که در بیت المال کوفه موجود است از موضوع تسلیم حکومت به معاویه مستثنا است و باید زیر نظر امام مجتبی (ع) مصرف شود.
نیز معاویه باید در تعیین مقرری و بذل مال، بنی هاشم را بر بنی امیه ترجیح بدهد. همچنین باید معاویه از خراج "دارابگرد" مبلغ یک میلیون درهم در میان بازماندگان شهدای جنگ جمل و صفین که در رکاب امیر مومنان کشته شدند، تقسیم کند.
ماده پنجم: معاویه تعهد می‏کند که تمام مردم، اعم از سکنه شام و عراق و حجاز، از هر نژادی که باشند، از تعقیب و آزار وی در امان باشند و از گذشته آنها صرفنظر کند احدی از آنها را به سبب فعالیتهای گذشته‏شان بر ضد حکومت معاویه تحت تعقیب قرار ندهد، و مخصوصاً اهل عراق را به خاطر کینه‏های گذشته آزار نکند.
علاوه بر این معاویه تمام یاران علی (ع) را، در هر کجا که هستند، امان می‏دهد که هیچ یک از آنها را نیازارد و جان و مال و ناموس شیعیان و پیران علی در امان باشند، و به هیچ وجه تحت تعقیب قرار نگیرند، و کوچکترین ناراحتی برای آنها ایجاد نشود، حق هر کس به وی برسد، و اموالی که از بیت المال در دست شیعیان علی (ع) است از آنها پس گرفته نشود.
نیز نباید هیچ گونه خطری از ناحیه معاویه متوجه حسن بن علی (ع) و برادرش حسین بن علی (ع) و هیچ کدام از افراد خاندان پیامبر (ص) بشود و نباید در هیچ نقطه‏ای موجبات خوف و ترس آنها را فراهم سازد.
در پایان پیمان، معاویه اکیدا تعهد کرد تمام مواد آن را محترم شمرده دقیقا به مورد اجرا بگذارد. او خدا را بر این مسئله گواه گرفت، و تمام بزرگان و رجال شام نیز گواهی دادند .
بدین ترتیب پیشگویی پیامبر اسلام (ص)، در هنگامی که حسن بن علی (ع) هنوز کودکی بیش نبود، تحقق یافت: پیامبر (ص) روزی برفراز منبر، با مشاهده او فرمود:
"این فرزند من سرور مسلمانان است و خداوند بوسیله او در میان دو گروه از مسلمانان صلح برقرار خواهد ساخت.
هدفهای امام (ع) از صلح با معاویه
بزرگان و زمامداران جهان، هنگامی که اوضاع و شرائط را برخلاف هدفها و نظریات خود می یابند، همواره سعی می‏کنند در موارد دوراهی، جانبی را بگیرند که زیان کمتری دربر داشته باشد، و این یک اصل اساسی در محاسبات سیاسی و اجتماعی است.
امام مجتبی (ع) نیز بر اساس همین رویه معقول می‏کوشید هدفهای عالی خود را تا آنجا که مقدور است، به طور نسبی تامین نماید. از اینرو هنگامی که ناگزیر شد با معاویه کنار آید، طبق ماده اول با این شرط حکومت را به وی واگذار کرد که در اداره امور جامعه اسلامی تنها بر اساس قوانین قرآن و روش پیامبر (ص) رفتار نماید.
بدیهی است نظر امام تنها رسیدن به قدرت و تشکیل حکومت اسلامی نبود، بلکه هدف اصلی، صیانت و نگهداری قوانین اسلام در اجتماع و رهبری جامعه بر اساس این قوانین بود و اگر این روش به وسیله معاویه اجرا می‏شد، باز تا حدودی هدف اصلی تامین شده بود.
بعلاوه، طبق ماده دوم، پس از مرگ معاویه، حسن بن علی (ع) می‏توانست آزادانه رهبری جامعه اسلامی را به عهده بگیرد، و با توجه به اینکه معاویه در حدود سی سال از آن حضرت بزرگتر بودو در آن ایام دوران پیری را می‏گذرانید و طبق شرایط عادی امید زیادی می‏رفت که عمر وی چندان طول نکشد، روشن می‏گردد که این شرط، روی محاسبات عادی تا چه حد به نفع اسلام و مسلمانان بود.
بقیه مواد پیمان نیز هر کدام حائز اهمیت بسیار بود، زیرا در شرایطی که امیر مومنان (ع) در مراسم نماز جمعه و در حال نماز با کمال بی پروایی مورد سب و شتم قرار می گرفت و این کار به صورت یک بدعت ریشه داری در آمده بود و شیعیان و دوستداران آن حضرت و افراد خاندان پیامبر همه جا مورد تعقیب و در معرض تهدید و شکنجه بودند، ارزش گرفتن چنین تعهدی از معاویه غیر قابل انکار بود.
اجتماع در کوفه
پس از انعقاد پیمان صلح، طرفین همراه قوای خود وارد کوفه شدند و در مسجد بزرگ این شهر گرد آمدند. مردم انتظار داشتند مواد پیمان طی سخنرانیهایی از ناحیه رهبران دو طرف، در حضور مردم، تایید شود تا جای هیچ گونه شک و تردیدی در اجرای آن باقی نماند.
این انتظار بیجا نبود، ایراد سخنرانی جز در برنامه صلح بود، لذا معاویه بر فراز منبر نشست و خطبه‏ای خواند؛ ولی نه تنها در مورد پایبندی به شرایط صلح تاکیدی نکرد، بلکه باطعنه و همراه با تحقیر چنین گفت:
"من به خاطر این با شما نجنگیدم که نماز و حج به جا آورید و زکات بپردازید! چون می‏دانم که اینها را نجام می‏دهید، بلکه برای این با شما جنگیدم که شما را مطیع خود ساخته و بر شما حکومت کنم".
آنگاه گفت: "آگاه باشید که هر شرط و پیمانی که با حسن بن علی (ع) بسته‏ام زیر پاهای من است، و هیچ گونه ارزشی ندارد."
بدین ترتیب، معاویه تمام تعهدات خود را زیر پا گذاشت و پیمان صلح را آشکارا نقض کرد.
جنایات معاویه
معاویه به دنبال اعلام این سیاست، نه تنها تعدیلی در روش خود به عمل نیاورد بلکه بیش از پیش بر شدت عمل و جنایت خود افزود.
او بدعت اهانت به ساحت مقدس امیر مومنان (ع) را بیش از گذشته روج داد، عرصه زندگی را بر شیعیان و یاران بزرگ و وفادار علی (ع) فوق العاده تنگ ساخت، شخصیت بزرگی همچون "حجر بن عدی" و عده‏ای دیگر از رجال بزرگ اسلام را به قتل رسانید، و کشتار و شکنجه و فشار در مورد پیروان علی (ع) افزایش یافت به طوری که نوعاً شیعیان یا زندانی و یا متواری شدند و یا دور از خانه و کاشانه خود در محیط فشار و خفقان به سر می‏بردند.
معاویه نه تنها ماده مربوط به حفظ احترام علی (ع) و پیروان آن حضرت را زیر پا نهاد، بلکه در مورد خراج "دارابگرد" نیز طبق پیمان رفتار نکرد.
"طبری" در این باره می نویسد:
"اهل بصره خراج دارابگرد را ندادند و گفتند این مال، متعلق به بیت المال ما و از آن ماست".
"ابن اثیر" می نویسد:
"اهل بصره از دادن خراج دارابگرد امتناع ورزیدند و این کار را بر خلاف دستور معاویه انجام دادند".
بیداری و آگاهى مردم
مردمی که به سبب تحمل جنگهای متعدد از جنگ خسته و بیزار بودند و به پیروی از روسای خود و تحت تاثیر تبلیغات و وعده‏های فریبنده عمال معاویه دل به صلح و سازش بسته بودند، لازم بود بیدار شوند و متوجه گردندکه به خاطر اظهار ضعف از تحمل عواقب جنگ، و فریفتگی به وعده‏های معاویه و پیروی کورکورانه از روسای خود، چه اشتباه بزرگی مرتکب شده‏اند؟! و این ممکن نبود مگر آنکه به چشم خود آثار و عواقب شوم و خطرناک عمل خود را می‏دیدند.
بعلاوه لازم بود مسلمانان عملاً با چهره اصلی حکومت اموی آشنا شده و به فشارها، محرومیتها، تعقیبهای مداوم، و خفقانهایی که حکومت اموی به عمل می‏آورد، پی ببرند.
در حقیقت، آنچه لازم بود امام حسن(ع) و یاران صمیمی او در آن بُرهه حساس از تاریخ انجام دهند، این بود که این واقعیتها را عریان و بی پرده بر همگان مکشوف سازند و در نتیحه عقول و افکار آنها را برای درک و فهم این حقایق تلخ، و قیام و مبارزه بر ضد آن، آماده سازند.
بنابراین اگر امام مجتبی(ع) صلح کرد، نه برای این بود که شانه از زیر بار مسئولیت خالی کند، بلکه برای این بود که مبارزه را در سطح دیگری شروع کند.
اتفاقاً حوادثی که پس از انعقاد پیمان صلح به وقوع پیوست به این مطلب کمک کرد و عراقیان را سخت تکان داد. "طبری" می‏نویسد: "معاویه(پس از آتش بس) در "نخلیه" (نزدیکی کوفه) اردو زد. در این هنگام گروهی از خوارج بر ضد معاویه قیام کرده وارد شهر کوفه شدند. معاویه یک ستون نظامی از شامیان را به جنگ آنها فرستاد. خوارج آنها را شکست دادند. معاویه به اهل کوفه دستور داد خوارج را سرکوب سازند، و تهدید کرد که اگر با خوارج نجنگند، در امان نخواهند بود!"
بدین ترتیب مردم عراق که حاضر به جنگ در رکاب امیرمومنان و حسن بن علی(ع) نبودند، از طرف معاویه که دشمن مشترک آنها و خوارج بود،مجبور به جنگ با خوارج شدند! و این نشان داد که در حکومت معاویه هرگز به صلح و آرامشی که آرزو می کردند نخواهند رسید.
سیاست تهدید و گرسنگی
علاوه بر این، معاویه برنامه ضد انسانی دامنه داری را که باید اسم آن را برنامه تهدید و گرسنگی گذاشت، بر ضد عراقیان به مورد اجرا گذاشت و آنها را از هستی ساقط کرد.
معاویه از یک طرف مردم عراق را در معرض همه گونه فشار و تهدید قرار داد و از طرف دیگر حقوق و مزایای آنها راقطع کرد.
"ابن ابی الحدید"، دانشمند مشهور جهان تسنن، می‏نویسد: شیعیان در هر جا که بودند به قتل رسیدند. بنی امیه دستها و پاهای اشخاص را به احتمال اینکه از شیعیان هستند،بریدند. هر کس که معروف به دوستداری و دلبستگی به خاندان پیامبر(ص) بود، زندانی شد، یا مالش به غارت رفت، و یا خانه‏اش را ویران کردند.
شدت فشار و تضییعات نسبت به شیعیان به حدی رسید که اتهام به دوستی علی(ع) از اتهام به کفر و بی دینی بدتر شمرده می‏شد! و عواقب سخت‏تری به دنبال داشت!
در اجرای این سیاست خشونت‏آمیز، وضع اهل کوفه از همه بدتر بود زیرا کوفه مرکز شیعیان امیرمومنان(ع) شمرده می‏شد.
معاویه"زیاد بن سمیه" را حاکم کوفه قرار داد و بعدها فرمانروایی بصره را نیز به وی محول کرد. زیاد که روزی در صف یاران علی(ع) بود و همه آنها را بخوبی می‏شناخت، پیدا کرده و کشت، تهدید کرد، دستها و پاهای آنها را قطع کرد، نابینا ساخت، بر شاخه درختان خرما به دار آویخت و از عراق پراکنده نمود، به طوری که احدی از شخصیتهای معروف شیعه در عراق باقی نماند.
اوج فشار در کوفه و بصره
چنانکه اشاره شد، مردم عراق و مخصوصاً کوفه بیش از دیگران زیر فشار قرار گرفته بودند، به طوری که وقتی به خانه دوستان و افراد مورد وثوق و اطمینان خود رفت و آمد می‏کردند و اسرار خود را با آنها در میان می گذاشتند،چون از خدمتکار صاحبخانه می‏ترسیدند، مادام که از آنها سوگندهای موکد نمی‏گرفتند که آنها را لو ندهند، گفتگو را آغاز نمی‏کردند!
معاویه طی بخشنامه‏ای به عمال و فرمانداران خو در سراسر کشور نوشت که شهادت هیچ یک از شیعیان و خاندان علی(ع) را نپذیرند!
وی طی بخشنامه دیگری چنین نوشت: "اگر دو نفر شهادت دادند که شخصی، از دوستداران علی(ع) و خاندان او است، اسمش را از دفتر بیت المال حذف کنید و حقوق و مقرری او را قطع نمایید"!
زیاد که به تناوب شش ماه در کوفه و شش ماه در بصره حکومت می کرد، "سمره بن جندب" را به جای خود در بصره گذاشت تا در غیاب وی امور شهر را اداره کند. سمره در این مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانید. زیاد به وی گفت: آیا نمی‏ترسی که در میان آنها یک نفر بی گناه را کشته باشی؟ گفت: اگر دو برابر آنها رانیز می کشتم هرگز از چنین چیزی نمى‏ترسیدم!
"ابو سوار عدوی" می‏گوید: سمره در بامداد یک روز چهل و هفت نفر از بستگان مرا کشت که همه حافظ قرآن بودند.
صلح، زمینه ساز قیام عاشورا
این حوادث وحشتناک، مردم عراق را سخت تکان داد و آنها را از رخوت و سستی به در آورد و ماهیت اصلی حکومت اموی را تا حدی آشکار نمود.
در همان حال که روسای قبائل، از آثار و منافع پیمان صلح امام حسن(ع)بهره‏مند می‏شدند و از بذل و بخششهای معاویه برخوردار می‏گشتند، مردم عادی عراق کم کم به ماهیت اصلی حکومت بیدادگر وخودکامه معاویه که پای خود به سوی آن رفته و به دست خود آن را تثبیت کرده بودند پی می‏بردند.
معاویه "مغیره بن شعبه" را بر کوفه حاکم ساخت و کار بصره را به "عبدالله بن عامر" وا گذاشت و این شخص که پس از قتل عثمان آن شهر را ترک گفته بود، به بصره بازگشت. معاویه خود نیز به شام رفت و از دمشق به تدبیرکار دولت خویش پرداخت.
مردم عراق هر گاه به یاد زندگانی در روزگار علی(ع) می‏افتادند، اندوهناک می‏شدند و از آن سستی که در حمایت از علی(ع) نشان داده بودند، اظهار پشیمانی می‏نمودند و نیز از صلحی که میان ایشان و مردم شام اتفاق افتاده بود، سخت پشیمان بودند. آنان چون به یکدیگر می‏رسیدند همدیگر را سرزنش می‏کردند و از یکدیگر می‏پرسیدند که چه خواهد شد و چه باید کرد؟ هنوز چند سالی نگذشته بود که نمایندگان کوفه میان آن شهر و مدینه برای دیدار حسین بن علی و گفتگو با او و شنیدن سخنان وی به رفت و آمد پرداختند.
بنابراین دوران صلح امام حسن(ع) دوران آمادگی و تمرین تدریجی امت برای جنگ با حکومت فاسد اموی به شمار می‏رفت تا روز موعود، روزی که جامغه اسلامی آمادگى قیام داشته باشد، فرا رسد.
اظهار آمادگی برای آغاز قیام‏
روزی که امام حسن(ع) صلح کرد، هنوز اجتماع به آن پایه از درک و بینش نرسیده بود که هدف امام را تامین کند. آن روز هنوز جامعه اسلامی اسیر زنجیرهای آمال و آرزوها بود؛ آمال و آرزوهایی که روح شکست را در آنها تزریق کرده بود.
ازینرر و هدفی که امام حسن(ع) تعقیب می‏کرد این بود که افکار عمومی رابرای قیام بر ضد حکومت اموی آماده کند و به مردم فرصت دهد تا خود بیندیشند و به حقایق اوضاع و ماهیت حکومت اموی پی ببرند، بویژه آنکه اشارتهایی که حضرت مجتبی(ع) به ستمگریها و جنایات حکومت اموی وزیر پا گذاشتن احکام اسلام می‏نمود، افکار مردم را کاملاً بیدار می‏کرد.
کم کم این آمادگی قوت گرفت و شخصیتهای بزرگ عراق متوحه حسین بن علی(ع) شده از او خواستند که قیام کند.
ولى حسین بن علی(ع) آنها را به پیروی از امام مجتبی(ع) توصیه می‏کرد و می‏فرمود: اوضاع فعلی برای قیام مساعد نیست و تا زمانی که معاویه زنده است، نهضت و قیام به ثمر نمی‏رسد.
بازتاب حوادث در مدینه‏
پس از شهادت حضرت مجتبی(ع) که حسین بن علی(ع) امامت را عهده دار بود، خبر جنایتهای معاویه بلا فاصله در مدینه طنین می‏افکند و محور بحث در اجتماعاتی می‏گشت که حسین بن علی(ع) با شرکت بزرگان شیعه در عراق و حجاز و مناطق دیگر اسلامی تشکیل می داد. برای نمونه، هنگامی که معاویه "حجر بن عدی" و همراهان او را کشت، عده‏ای از بزرگان کوفه نزد حسین(ع) آمده جریان را به حضرت خبر دادند و پخش این خبر موجی از نفرت در همه افراد با ایمان برانگیخت.
این مطلب نشان می‏دهد که در آن هنگام جنبش منظمی بر ضد حکومت اموی شکل می‏گرفت که مبلغین و عوامل موثر آن، همان پیروان اندک و صمیمی امام حسن(ع) بودند که حضرت با تدبیر هوشمندانه خویش جان آنان را از گزند قشون معاویه حفظ کرده بود. هدف این گروه این بود که با تذکار جنایاتی که در سراسر دوران حکومت معاویه موج می‏زد، روح قیام را در دلهای مردم برانگیزند تا روز موعود فرا رسد!
چرا امام حسن(ع) صلح ولی امام حسین(ع) قیام کرد؟
بحثهای پیشین، راز و رمز صلح امام مجتبی(ع) را روشن ساخت، ولی دراینجا، جای یک سوال باقی است و آن این است که چرا امام حسن(ع) صلح کرد ولی امام حسین قیام نمود؟ اگر صلح، کار درستی بود، چرا امام حسین(ع) با یزید صلح نکرد؟ و اگر قرار بر جنگ بود، چرا امام حسن نجنگید؟
پاسخ این سوال را باید در اوضاع و شرایط متفاوت زمان این دو امام بزرگ، و نحوه رفتار و شخصیت معاویه و یزید جستجو کرد. ذیلاً به گوشه هایی از تفاوت شیوه معاویه و یزید اشاره می‏کنیم:
فریبکاری های معاویه‏
معاویه در دوران زمامداری خود، با نقشه‏ها و سیاستهای عوام فریبانه خود،همواره سعی می‏کرد به حکومت خود رنگ شرعی و اسلامی بدهد. او از این که افکار عمومی، انحراف وی را از خط سیر صحیح سیاست اسلامی بفهمد، جلوگیری می‏کرد. گر چه معاویه عملاً اسلام را تحریف نموده و حکومت اشرافی اموی را جایگزین خلافت ساده و بی پیرایه اسلامی ساخته، و جامعه اسلامی را به یک جامعه غیر اسلامی تبدیل کرده بود، ولی با وجود اینها ظواهر اسلام را نسبتاً حفظ می کرد مقررات اسلامی را ظاهراً اجرا می‏نمود، پرده‏ها را نمی‏درید و در دربارش پاره‏ای از مقررات اسلامی مراعات می‏شد و نمی‏گذاشت رنگ اسلامی ظاهری جامعه عوض شود. او به خوبی درک می‏کرد که چون به نام دین و خلافت اسلامی، بر مردم حکومت می‏کند، نباید علناً مرتکب کارهایی بشود که مردم آن را مبارزه با دین- همان دینی که وی به نام آن بر آنان فرمانروایی می‏کرد- تلقی نمایند، بلکه همیشه به اعمال خودرنگ دینی می‏داد تا با مقامی که داشت سازگار باشد و آن دسته از کارها را که توجیه و تفسیر آن طبق موازین دینی مقدور نبود، در خفا انجام می‏داد.
بعلاوه معاویه، در حل و فصل امور و مقابله با مشکلات، سیاست فوق العاده ماهرانه‏ای داشت و مشکلات را به شیوه‏های مخصوصی حل می‏کرد که فرزندش یزید فاقد مهارت در به کارگیری آنها بود، و همین دو موضوع، پیروزی قیام و تاثیر مثبت شهادت در زمان حکومت معاویه را مورد تردید قرار می‏داد زیرا در این شرایط افکار عمومی درباره قیام و انقلاب ضد اموی داوری صحیح نمی‏کرد. بنی امیه برانگیخته نمی‏شد، چون هنوز افکار عمومی به میزان انحراف معاویه از اسلام، آشنا نبود و به همین جهت، عناصر نا آگاه، جنگ حضرت مجتبی(ع) را با معاویه بیشتر یک اختلاف سیاسی و کشمکش بر سر قدرت و حکومت به شمار می‏آوردندتا قیام حق در برابر باطل .
شهادت در چنین شرایطی به پیشبرد مقاصد نهضت کمک نمی‏کرد، بلکه افکار عمومی درباره آن دستخوش اشتباه می‏گردید و حقیقت لوث می‏شد.
جو نامساعد
چنانکه دیدیم "فضای سیاسی" دوره معاویه فضای صریحی نبود که یک مصلح بتواند از یک راه مشخص، امر را فیصله دهد، و جامعه، با هوشیاری، جهت خویش راپیدا کند، چنین نبود، بلکه جوی بود که هر مصلحی در آن جو می‏بایست مراقب عمل رهبران فساد باشد و در هر فرصت- با توجه به امکانات خود و چگونگی اطرافیان خود و شکل مواجهه دشمن- عکس العملی مناسب نشان دهد، تا بدین گونه "حقیقت مغلوب" را بر "غالب" پیروز گرداند. این، مشکل عمده روزگار امام حسن بود. در آن روزگار، آنچه به نام "شهادت" شناخته شده بود تاثیری که باید، نداشت. در واقع شهادت نیز مانند بسیاری از پدیده‏ها، زمینه مساعدی می‏خواهد تا بتواند از صورت یک شهادت و اخلاص فردی در آید و شکل یک پدیده اجتماعی موثر به خود گیرد و خون شهید در رگ دیگر مردم، حیات بیافریند.
قرائن تاریخی نشان می‏دهند که اگر امام با سپاه سست عنصری که دور او را گرفته بودند- و یادی از آنان گذشت که چه کردند- بر می خاست و میان خود و معاویه شمشیر می‏نهاد، او را به زودی به عنوان یک شهید قهرمان، نمی‏کشتند، بلکه او را اسیر می‏کردند! معاویه می‏خواست ننگی را که او و خاندانش از دست سربازان اسلام دیده بودند، و روزی به دست سربازان سلحشور اسلام اسیر شده بودند، از طریق اسیر کردن یکی از بزرگان آل محمد(ص) جبران کند. پس امام در صورت شکست خوردن، به صورت شهیدی قهرمان- انسان که درعاشورا پیش آمد- کشته نمی‏شد، بلکه او به دست معاویه گرفتار می‏شد و سرانجام به گونه‏ای نامعلوم تلف می‏گشت، و این، یکی از زیانهای بزرگ بود که در آن روز متوجه موضع حق می‏شد.
اگر در جنگ با سپاه معاویه، سپاه امام مجتبی(ع) مغلوب می‏شد، معاویه به سرزمینها و شهرهای اسلام می‏تاخت و تا می‏توانست می‏کشت، و بویژه شهرهای مکه و مدینه و کوفه و بصره و دیگر آبادیهایی که در قلمرو حکومت علی بن ابی طالب و امام حسن قرار داشت. بدین گونه تعداد کشته شدگان – برخلاف واقعه عاشوا- محدود نمی‏ماند و از حساب می‏گذشت، این بود آن حفظ خونی که امام از آن یاد می‏کرد."
شاید به همین دلایل – و نیز به دلیل صحه گذاشتن حسین بن علی (ع) بر صلح امام حسن (ع) بود که – حسین بن علی (ع) پس از شهادت برادر بزرگوار خود، در مدت ده سال آخر حکومت معاویه یعنی تقریبا از سال 50 تا 60 هجری قیام نکرد، بلکه در انتظار فرصت مناسب، روز شماری می‏نمود و به آماده ساختن افکار عمومی اکتفا می‏ورزید، زیرا اگر در این زمان قیام می‏کرد، معلوم نبود بازتاب آن در جامعه اسلامی چگونه خواهد بود و در افکار عمومی چگونه انعکاس خواهد یافت؟
یزید، چهره منفور جامعه اسلامی
اما این مطلب درمورد یزید درست برعکس بود زیرا(چنانکه در زندگانی امام حسین (ع) گفته‏ایم) یزید نه تنهاپختگی وتدبیر وسیاست پدر رانداشت، بلکه از رعایت ظواهراسلام نیزکه می‏خواست به نام آن بر مردم حکومت کند، فرسنگها دور بود.
یزید جوانی ناپخته، شهوت پرست، خود سر، و فاقد دور اندیشی و احتیاط بود. او فردی بی خرد، متهور، خوشگذران، عیاش، و دارای فکر سطحی بود.
یزید که پیش از رسیدن به حکومت اسیر هوسهاو پایبند تمایلات افراطی بود، بعد از رسیدن به حکومت نیز نتوانست حداقل مثل پدر ظواهر اسلام را حفظ کند، و خود را ولو به صورت ظاهر، فردی دیندار و با ایمان معرفی کند بلکه در اثر خصلت بی پروای و هوسبازی که داشت، علنا مقدسات اسلامی را زیر پا گذاشت و در راه رضای شهوات خود از هیچ چیز فرو گذاری نکرد. او علناً شراب می‏خورد و تظاهر به فساد و گناه می‏کرد.
یزید از لحاظ سیاسی آن قدر ناپخته بود که ماهیت اصلی حکومت بنی امیه را که دشمنی آشتی‏ناپذیر با اسلام و بازگشت به دوران جاهلیت و احیای رژیم اشرافی آن زمان بود، کاملا به مردم نشان داد.
این پرده دریها و بی بند وباریهای یزید برای همه ثابت کرده بود که وی به کلی فاقد شایستگی و لیاقت برای احراز مقام خلافت و رهبری جامعه اسلامی است. بنابراین مزدوران حکومت بنی امیه نمی‏توانستند قیام حسین (ع) را در افکار عمومی متهم و آلوده سازند، زیرا مردم به چشم خود، رفتار یزید را، که کوچکترین تناسبی با موازین دینی و تعالیم مذهبی نداشت، می‏دیدند، و همین رفتار یزید در افکار عمومی، مجوز خوبی برای قیام جهت واژگون ساختن چنین حکومتی به شمار می‏رفت. در چنین شرایطی مردم قیام حسین بن علی (ع) را قیام فرزند پیامبر (ص) بر ضد حکومت باطل به منظور حفظ اسلام تلقی می‏کردند، نه اختلاف سیاسی و یا کشمکش بر سر تصاحب مقام و قدرت
جنبش نیرو می‏گیرد
علت دیگر قیام حسین بن علی (ع) را باید در بیداری افکار عمومی و افزایش نفوذ دعوت شیعیان پس از صلح امام مجتبی (ع) جستجو کرد، زیرا جنبشی که پس از امضای صلح، بر ضد حکومت اموی آغاز شده بود روز بروز در حال گسترش و توسعه بود و بر دامنه نفوذ آن افزوده می‏شد.
سیاست معاویه نیز، دانسته یا نادانسته، موجب گسترش و نیرومندی این جنبش گردید، زیرا معاویه که پس از شهادت امام مجتبی (ع) میدان عمل را تا حدودی بلامانع می‏دید، بیش از پیش عرصه را بر مردم – خاصه شیعیان و پیروان امیر مومنان (ع) تنگ گرفت و از هیچ گونه ظلم و ستم فروگذار نکرد.
تجاوز مکرر معاویه به حقوق مسلمانان، حملات و شبیخونهای پی در پی نظامیان خشن و ستم پیشه معاویه بر مناطق مختلف اسلامی، کشتن و آزار مردم بیگناه، نقض پیمان صلح و بیعت گرفتن برای ولیعهدی یزید- برخلاف مفاد صریح صلحنامه – و بالاخره مسموم ساختن امام مجتبی (ع) مسائلی بود که وجهه عمومی حکومت بنی امیه را بیش از پیش لکه دار ساخت و موقعیت آن را تضعیف کرد. این حوادث موجب همبستگی و فشردگی هر چه بیشتر صفوف شیعیان و تقویت جبهه ضد اموی شد و به تدریج زمینه نهضت و قیام حسینی را فراهم ساخت.
دکتر "طه حسین"، دانشمند و نویسنده معروف مصری، پس از بیان سختگیریهای معاویه نسبت به شیعیان پس از صلح، می‏نویسد:
"در ده سال آخر حکومت معاویه، کار شیعیان بالا گرفت و دعوت آنها در شرق کشور اسلامی و جنوب مناطق عربی فوق العاده انتشار یافت، به طوری که هنگام مرگ معاویه عده بسیاری از مردم، مخصوصاً اهل عراق، لعن معاویه و محبت اهل بیت را جزئی از وظیفه دینی خود می‏دانستند".
بدین ترتیب، جامعه اسلامی به قدر کافی چهره حقیقی حکومت اموی را شناخت، و طعم تلخ شکنجه های آن را چشید، و از انواع ظلمها و تجاوزهای این حکومت به حقوق مسلسانان، آگاه شد و ماسکی که این حکومت در ابتدای زمامداری معاویه بر چهره زده بود کنار رفته مردم با قیافه اصلی آن آشنا گشتند. و در نتیجه، با مرگ معاویه و رشد و آگاهی حامعه اسلامی، تمام عواملی که در زمان وی مانع تحقق یک قیام پیروزمند بود، بر طرف شد و راه قیام بر ضد حکومت اموی کاملاً هموار گردید و در این هنگام بود که حسین بن علی (ع) ضربت قاطع را بر پیکر حکومت فاسد بنی امیه وارد ساخت و آن قیام بزرگ و بی‏نظیر را پی ریزی نمود.
نهضت الهام بخش
قیام حسین بن علی (ع) تحول دامنه داری در جامعه اسلامی به وجود آورد، اوضاع را دگرگون ساخت و افکار عمومی را بر ضد حکومت بنی امیه شوراند و منشا پیدایش نهضتها و انقلابهای پی در پی و بزرگی مانند: قیام توابین ونهضت های بزرگ دیگر گردید، در حالی که اگر همین انقلاب در زمان حضرت مجتبی و به وسیله آن حضرت عملی می‏گردید، فاقد چنین ثمراتی بود.
حسین بن علی (ع) در واقع دنباله برنامه برادر ارجمند خود را گرفت، زیرا حضرت مجتبی (ع) با کمال شهامت، خرده‏گیریهای کوته فکران و عناصرافراطی را تحمل کرد و به تدریج زمینه انقلاب را فراهم ساخت و افکار عمومی را آماده نمود و آنگاه که زمینه کاملاً آماده شد، حسین بن علی (ع) ابتکار عمل را در تهاجم به کانون فساد به دست گرفت.
تفاوت یاران
گذشته از تفاوتهایی که دوره امام حسن (ع) با زمان امام حسین داشته است- و شرح آن گذشت-باید تفاوت اساسی میان یاران این دو امام را نیز در نظر گرفت.
در صفحات گذشته دیدیم که سپاه امام حسن (ع) با شنیدن یک شایعه، بهم ریختند و جمعی، سرا پرده امام حسن (ع) را غارت کردند و حتی فرش زیر پای امام را ربودند!
دیدیم آنان که می خواستند در رکاب امام، با سپاه شام بجنگند و در این راه جان دهند، خود حادثه ساز شدند و امام را تنها گذاشتند. اکنون آنان را مقایسه کنید با یاران امام حسین که شب عاشورا می‏گفتند:
"به خدا سوگند اگر بدانیم که کشته می‏شویم، آنگاه ما را زنده می‏کنند، سپس می‏کشند و خاکسترمان را بر باد می‏دهند، و این کار را هفتاد بار می‏کنند، از تو جدا نخواهیم شد تا اینکه در راه تو جان بسپاریم. یک کشته شدن که بیش نیست، و آن شهادت است و کرامت جاوید و سعادت ابدی".
آری با این گونه مردان، می‏توان، شوری در تاریخ بشر در انداخت به نام "شهادت" و طنینی در گنبد افلاک در افکند به نام "عاشورا"، نه با کسانی که با آنان نه غلبه نصیب گردد، نه شهادت، بلکه آدمی را دست بسته تحویل دشمن دهند و آنچه بر جای ماند، ذلت اسارت باشد و بس!
این بود که امام حسن فقط سنگر مبارزه را تغییر داد، به عبارت دیگر تغییر جای داد نه تغییر جهت، مانند کسی که در وسیله‏ای در حال حرکت نماز بخواند و روی به قبله داشته باشد، این نماز گزاز با تغییر مرکوب،تغییر وضع و جای می‏دهد، نه تغییر جهت(روی به قبله بودن). قبله مردان حق همواره مبارزه با باطل بوده است، چه از میدان عاشورا، چه از درون کوچه‏ها و محله‏های کوفه و مسجد مدینه، چه از زندان بغداد و…….
امام حسن(ع) ، معاویه را، بزرگترین مانع نشر حق و عدالت در آن روزگار را هدف گرفته بود،گاه از زاویه تجهیز سپاه و گاه از زاویه تدبیر قبول صلح.
دو رویه یک رسالت‏
علامه مجاهد، مرحوم"سید شرف الدّین عاملی"، در مقدمه‏ای که بر کتاب پر ارج"صلح الحسن" تالیف دانشمند و محقق عالیقدر"شیخ راضی آل یاسین" نوشته، چنین می‏نگارد :
"…مهمترین هدف امام حسن آن بود که پرده از چهره این طاغیان بر دارد و آنان را آن طور که بودند، بشناساند، تا از عملی شدن نقشه هایی که برای از بین برد رسالت جدش پیامبر کشیده بودند، جلوگیری نماید، و این هدف امام، به طور کامل برآورده شد و ماسک از چهره کثیف امویان برافتاد و ماهیت پلید آنان آشکار گشت(و خدا را بر این نعمت سپاس).
از برکت این تدبیر امام حسن بود که برادرش سیدالشهدا آن انقلاب بزرگ را که روشنگر حقیقت و عبرت بخش خردمندان بود، به وجود آورد.
این دو برادر، دو رویه یک رسالت بودند که وظیفه و کار هریک، در جای خود، و در اوضاع و احوال خاص خود از نظر ایفای رسالت و تحمل مشکلات، و نیز از نظر فداکاری و از خود گذشتگی، درست معادل و هموزن دیگری بود.
حسن از بذل جان خود دریغ نداشت، و حسین در راه خدا جانبازتر از حسن نبود. چیزی که هست، حسن، جان خود رادر یک جهاد خاموش و آرام فدا کرد و چون وقت شکستن سکوت رسید، شهادت کربلا واقع شد؛ شهادتی که پیش از آنکه حسینی باشد. حسنی بود!
از نظر خردمندان صاحبنظر، واقعیت فداکاری در روز"ساباط" از روز"عاشورا" ریشه دارتر بود، زیرا امام حسن آن روز در صحنه فداکاری، نقش یک قهرمان شکیبا و پایدار را در چهره یک شکست خورده از پای در آمده ایفا کرد.
از اینجاست که شهادت عاشورا درمرتبه اول حسنی بود و در مرتبه دوم حسینی، زیرا این حسن بود که در واقع شالوده نهضت عاشورا را ریخته و آن را به ثمر رساند.
گویی امام حسن و امام حسین (ع) (به منظور روشن کردن ماهیت ضد اسلامی حکومت اموی و بیدار کردن مردم از غفلت) بر سر یک برنامه متفقاً تصمیم گرفته بودند که هر یک نقشی ایفا کنند، منتها نقش امام حسن نقش صبر وپایداری حکیمانه باشد و نقش امام حسین (ع)، نقش انقلاب و قیام مردانه، تا از این دو نقش، یک تاکتیک کامل در راه هدف واحد، به وجود آید.
از اینجا بود که پس از واقعه ساباط و کربلا، مردم بیدار شدند و شروع کردند به فکر کردن در مسائل و حوادث، و پی به ماهیت پلید بنی امیه بردند.
با توجه به این حقایق، می‏توان گفت که اگر حسین بن علی (ع) در شریط تاریخی برادرگرامی خود امام حسن قرار می‏گرفت، همان کار را می کرد که امام حسن (ع) کرد، و اگر امام حسن (ع) در زمان حسین بن علی، برنامه او را در پیش می‏گرفت زیرا این دو امام بزرگ هر کدام با توجه به اوضاع و شرایط خاص زمان خود، رسالت تاریخی خویش را انجام دادند.
پیامبر اسلام (ص) با پیش بینی این حوادث و خرده گیریهای، درباره این دو فرزند عالیقدر خود فرمود: "حسن و حسین دو پیشوای اسلامند، خواه صلح کنند و خواه نبرد و جهاد."
صلح یا صلاح…؟
این بخش رابا مقاله یکی از نویسندگان که در یکی از مجلات تهران زیر عنوان "صلح یاصلاح…؟" چاپ شده بود، به پایان می‏رسانیم:
صلح حسن (ع) یا به عبارتی متارکه و آتش بس وی با معاویه را شاید بتوان یکی از دشوارترین مراحل سیر امامت در دنیای اسلام نامید. این انقلابی‏ترین نرمش تاریخ، و تحمل رنج طاقت فرسای آن، که هیچ کس جز پسر علی (ع) آن هم توسط درک عالیترین درجات ایمان قادر به انجامش نبوده و نخواهد بود، همواره بحث‏انگیز وسوال آفرین بوده است، و متاسفانه غرض و رزان به قلم غرض و جاهلان به دیده جهل، این شگرد ایمانی را در پرده تحریف و ابهام پیچیده‏اند.
امامان همگی، مظهر تقوی و روش هستند، تقوی در همگی شان مشترک، و روش در تمامی شان متفاوت است.
روش علی (ع) در دو مرحله: سکوت و خروش: راهگشای امت می‏گردد. شیوه حسن (ع) در مرحله اول روش پدر، و راه حسین (ع) در مرحله دوم آن شکل می‏گیرد. علی (ع) بی سکوت، خروش و شهادتی هشدار دهنده و حیاتبخش نمی‏داشت، فریاد و جانفشانی حسین (ع) نیز بدون صلح برادر، این چنین در تاریخ به ثبت نمی رسید.
آنان که حسن (ع) را به عافیت اندیشی متهم کرده‏اند، و آنان هم که تحت تاثیر شور و احساس، آرزو کرده‏اند که "ای کاش او نیز شهادت را بر می‏گزید و از ساباط (نام مکان صلح، نام روز صلح، همان صلح انقلابی و تاریخ ساز حسن (ع)، و به عبارتی دیگر روز عاشورای حسن (ع) عاشورای دیگر، و از کوفه، کربلای دیگر می‏ساخت، هر دو در اشتباهند.
گزینش موثرترین شیوه مبارزه
چه بسا تحمل شهادت برای حسن آسانتر بود، اما او نیز مانند سایر امامان باید تنها به فکر نجات اسلام و مسلمین، و برگزیدن موثرترین شیوه و مستی مبارزه، می‏بود. با کمی تفحص می‏یابیم که در دوران حسن هیچ روش دیگری جز صلح، آن هم به هدف ماندن برای پر پیام‏تر رفتن، و زنده بودن برای بهتر مردن، به کار نمی‏آمد. اگر حسن در آن تنهایی و بی یاوری، مانند برادر قیام مسلحانه می‏کرد و شهید می‏شد، امامت تداوم نمی‏یافت.
شاید اگر او هم مانند برادر حتی هفتاد و دو یار صدیق و جانباز می‏داشت، به آن خروش دست می‏زد، اما وقتی دشمن آن گونه اطراف او را از یاور تهی می‏کند که حتی همسرش را برای مسموم کردنش، تحت فرمان می‏گیرد و امرای سپاهش را برای "کت بسته" تحویل دادن او به معاویه، به معامله وا می‏دارد، و در نهایت، فرمانده سپاهی را که برای قیام باید از او کمک بگیرد، بر علیه‏اش به طغیان می کشاند، چه راهی جز صلح پیش پایش می‏ماند؟
به تنها کسی که می‏توانست اعتماد کند، همان حسینی بود که فردای پر پیام عاشورا، منتظرش نشسته بود. بی انصافی است اگر اذعان نکنیم که شهادت کربلا پیش از آنکه حسینی باشد، حسنی است و چهره حسن را در روزی که در صحنه فداکاری با نقشی از یک قهرمان نستوه و پایدار، و در چهره مظلومانه یک از پا ننشسته مغلوب، صلح را به تحمیل تحمل می‏کند با بیداری ننگریم.
بی تردید، اگر معاهده حسن با معاویه نبود و محک آزمودن در شکستن مفاد آن، به وسیله همین صلح به مردم داده نمی‏شد، قیام حسین نیز به وقوع نمی‏پیوست. اگر شرط حسن با معاویه که او را از تعیین جانشین محروم می‏ساخت برقرار نمی‏شد، تا معاویه آن را با انتصاب یزید بشکند، نه حسین دستاویز مشهودی برای قیام می‏داشت، و نه پیروانش دلیل واضح برای استدلال…
ساباط و عاشورا؛ افشاگر جاهلیت پلید امویان
امت آن روزخود وقتی بر مسیر دو حادثه "ساباط" و "عاشورا" نظر افکند، جاهلیت زشت و پلید امویان را بوضوح احساس می‏کرد. دید که حسن مسالمت را پذیرفت، ولی باز معاویه به هیچ یک از پنج شرط توافق پایبند نبوده و میثاقها را شکست. نه در دوران حکومت، بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر خدا، عمل کرد؛ نه پس از خود، زمام امر را به شورا و یا صاحب واقعی آن سپرد ؛ نه دشنام و ناسزا به علی را متوقف کرد و تقدس منبر را از این بدعت ننگین مصون داشت؛ نه خراج تعهد کرده را پرداخت ؛ و نه مسلمانان متعهد و یاران علی را از آسیب حملات ناجوانمردانه‏اش برکنار داشت… و سرانجام نیز حسن رامسموم کرد.
بزرگترین تجسم خواستن و نتوانستن!
به برکت قیام حسن، و قیام فریادگونه حسین، نقطه‏های پوشیده، عریان شدند و فکرهای نهان، عیان گشتند. این بغض اسلام بود که در حسن نهفت و نهفت…، و در حسین به فریاد شکست، و شالوده امامت بود که خون جگر حسن نطفه بست، و در خون پیکر حسین به بلوغ رسید.
حسن، بزرگترین تجسم خواستن و نتوانستن بود. سربازی که در جنگها، یکه تازیش حیرتها می‏آفرید، و خلفی که در مکتب رشادت تا شهادت پدر، از ارث و آموزش بهره برده بود، آنجا که رسالت را در میدان امامت، تنها در صلح، ممکن دید، چه بزرگوارانه و پرشکیب، آن را پذیرفت، که تحمل کرد. این، زیبایی روش حسن بود نه کیفیتی دیگر، که سکوت و صلح را تنها بر لبه شمشیرش نشاند، و راههای دیگر اسلام را در حصار پناه مصون داشت. زبان برنده و خطبه‏های کوبنده و کلام توفنده‏اش سکوت شمشیر را بکمال جبران کردند، و مستعدترین زمینه را برای قیام خونین برادر فراهم ساختند تا بدانجا که معاویه از سخن گفتنش می‏هراسید و رندان مزدور را بر آن داشت تا رشته کلام را از این صاحب بر حقش، به سرقت برده و حتّی الامکان به وی اجازه صحبت در مجامع را ندهند.
جهاد در وسیعترین میدانها
او بزرگترین قدم اصلاحی را برداشت، و در هنگامه‏ای که فتنه و سلاح، حاکم بود، درهای مکتب اخلاق، محبت و اصلاح را گشود، و مانند مصلحی که جز به صلاح نمی‏اندیشد، نام را به رضای خدا فروخت. او صلح را در ابتدای راه برنگزید، بلکه در انتهای آن، و پس از شکست در همه جبهه‏های جهاد، گردن نهاد جهاد دردناک او در وسیعترین میدانهاو گسترده‏ترین ابعاد صورت گرفت. در جبهه مبارزه با دشمن، هم لشکر و هم سنگر را به آزمون گذاشت و هم مقابله با فتنه‏ها و نیرنگها را در جهاد با اصحاب منافق ازنیروی اصلاح و ارشاد کمک گرفت و در جهاد با نفس، از مهار خشم و تحمل صلحی تحمیلی.
با نظری حتی اجمالی بر جهادهای این مظلوم خاموش، هر اعتراضی اعتذار می‏شود و هر ایرادی ستایش.
مسئولیت های امام حسن(ع) در دوران پدر
امام حسن(ع)در طول سی و هفت‏سالی که درکنار پدر زیست نه فقط فرزندی مطیع و امام شناس بود، بلکه همواره بازوی نیرومند،یاوری صدیق، مسئولی امین و با تجربه و سربازی عاشق و فداکار برای امیرمومنان به حساب می‏آمد. وی با شناخت کاملی که از پدرداشت، خود را وقف خدمت‏به امیرالمومنین کرده بود.
روزی بازوی نظامی پدر می‏شود و به فرمانش به طرف کوفه روانه‏می‏شود تا مردم آن سامان را از توطئه شوم دشمنان اسلام آگاهی دهد و آنها را جهت مقابله با پیمان شکنان و ناکسان بسیج کند. روزدیگر بازوی سیاسی امام می شود و در جریانات سیاسی دوران عثمان‏ وارد صحنه می‏شود و او را نسبت‏به وضع ناهنجار دستگاه خلافتش وکثرت انحرافات آگاه می‏سازد و یا در مسئله حکمیت‏ به دستور آن‏حضرت و با بیانات شیوا و دلنشین، اعلام موضع می‏نماید و دست‏ به‏افشاگری می‏زند.
آن حضرت در سمت قضاوت و دیگر مسوولیت‏ها به کمک و یاری پدرمی‏شتابد. این نوشتار کوتاه اگر چه بیان کننده بخشی ازمسوولیت‏ها و ماموریت‏های امام حسن(ع) در دوران پدر می‏باشد، اماباید اعتراف کرد که بدون شک در این سی و هفت‏سال خدمات آن حضرت‏در قالب ماموریت از طرف امیرمومنان بیش از اینها بوده است ولی ‏ما برآن‏ها دست نیافته‏ایم و یا فاقد ارزش تاریخی بوده‏اند.
اما مسوولیت‏های ثبت‏شده در تاریخ به قرار زیر است:
1- نماینده امام علی(ع)به سوی عثمان
انحرافات و کج‏روی‏های آشکار کارگزاران عثمان عرصه را بر تمام‏مسلمانان آگاه و بیدار، به ویژه صحابه رسول الله(ع)تنگ کرده‏بود. ابن عبد ربه اندلسی می‏نویسد:
در زمان خلافت عثمان کارهای خلاف زیاد صورت می‏گرفت. بدین جهت‏هرگاه فرد یا افرادی به حضور علی(ع)می‏آمدند و از کارهای عثمان‏شکایت می‏نمودند، علی(ع) پسرش، حسن(ع)را نزد عثمان می‏فرستاد تاشکایت مردم را به او گوشزد کند. این موضوع بسیار تکرار شد، تااین که روزی عثمان به حسن(ع)گفت: پدرت تصور می‏کند که احدی‏آگاهی ندارد ولی ما به آنچه انجام می‏دهیم آگاه هستیم. بنابراین‏از مادست‏بردار. پس از این گفتگو دیگر حضرت علی(ع)پسرش امام‏حسن(ع)را نزد عثمان نفرستاد.
2- پاسخ به سوالات مذهبی مردم
از دیگر مسوولیت‏های مهم امام حسن(ع)در زمان پدر، پاسخگویی به‏پرسشهای مهم مردم بود. حضرت امیرمومنان(ع) بارها پاسخ بدین‏پرسشها را به امام حسن(ع)ارجاع داده بود. گاهی مردم پس ازدریافت پاسخ از امام حسن(ع)به نزد امام علی(ع) می‏رفتند و ازحضرت پاسخ همان سوال را می‏خواستند که حضرت به آنان می‏فرمود: اگر از من هم می‏پرسیدید بیش از این جوابی دریافت نمی‏کردید.
در دوران خلافت ابوبکر یک نفر اعرابی نزد او آمد و گفت: من درحال احرام حج‏به تخم شتر مرغ دست‏یافتم و آن را خوردم. چه‏کفاره‏ای برمن واجب است؟ ابوبکر که نتوانست جواب دهد، او را به‏نزد عمر فرستاد. او هم که از جواب عاجز مانده بود، اعرابی رابه نزد عبدالرحمن بن عوف راهنمایی کرد. عبدالرحمن نیز که درمانده شده بود، به اعرابی گفت که نزد علی(ع)برود. مرد اعرابی‏نزد علی(ع)آمد. حضرت به حسنین علیهما السلام اشاره کرد و فرمود: مسئله خود را از هرکدام از این دو کودک می‏خواهی بپرس. اعرابی‏سوال خود را مطرح کرد و امام حسن(ع)در محضر امیرمومنان بدان‏پاسخ گفت.
روزی حضرت علی(ع)در "رحبه‏" بودند که مردی به حضورش آمد وعرضه داشت: من از رعایای شما هستم. حضرت فرمود: خیر. هرگز ازرعایای من نیستی، بلکه تو پیک پادشاه روم هستی; از معاویه‏سوالاتی کرده‏ای و او درمانده و عاجز شده است. بدین جهت تو راجهت دریافت پاسخ‏های آن به نزد ما فرستاده است.
آنگاه حضرت به او فرمود: از یکی از دو فرزندم بپرس. او گفت: از فرزندت حسن(ع) می‏پرسم. امام حسن(ع)رو به او کرد و فرمود: آمده‏ای که بپرسی: فاصله بین حق و باطل چه مقدار است؟ همچنین‏آمده‏ای که بپرسی: چقدر فاصله است‏بین آسمان و زمین؟ میان مشرق‏و مغرب چه اندازه فاصله است؟ قوس و قزح چیست؟ کدام چشمه و چاه‏است که ارواح مشرکان در آنجا جمع هستند؟ ارواح مومنان در کجاجمع می‏شوند؟ خنثی کیست؟ کدام ده چیز است که هریک سخت‏تر ازدیگری است؟
عرض کرد: یابن رسول الله! آری. پرسش‏های من همین است که بیان‏داشتید. سپس امام حسن(ع)به یک یک پرسش‏های اوپاسخ داد. مردشامی به امام حسن(ع)گفت: گواهی می‏دهم که توفرزند رسول خدایی و همانا علی‏بن ابی‏طالب(ع)برای خلافت وجانشسینی رسول خدا از معاویه سزاوارتر است…
3- خواندن دعای باران به دستورامیرمومنان(ع)
گروهی نزد علی(ع)آمده، از کمبود باران شکایت کردند. آن حضرت‏فرزند برومندش، امام حسن(ع)را فراخواند و به وی فرمود: خدای را از بهر استسقاء بخوان. امام حسن(ع)به دنبال فرمان پدر، دست‏به‏دعا برداشته، فرمود: "اللهم هیج لنا السحاب بفتح الابواب بماءعباب‏" ;
خدایا! ابرها را به حرکت درآور و با بازکردن درب‏های آسمان،آب و باران فراوانی بر ما فرست.
سپس امام حسن(ع)دعای استسقا را جهت آمدن باران قرائت کرد.
امام حسین(ع)نیز به دستور پدر به دعای استسقاء پرداخت: "اللهم معطى الخیرات. .." ; خدایا! ای کسی که خیرات و برکات‏را به بندگان عطا می‏کنی.
هنوز دعا پایان نگرفته بود که باران تندی شروع به باریدن‏کرد.
به سلمان گفتند: ای اباعبدالله! این دعا به آن‏ها یاد داده‏شده بود. او در پاسخ گفت: وای برشما! مگر نشنیده‏اید حدیث رسول‏خدا را که می‏فرماید: خداوند مصالح حکمت را بر زبان اهل‏بیت من‏جاری ساخته است.
4- بسیج مردم کوفه
امام حسن(ع)از طرف امام علی(ع)مامور شد تا جهت آگاه ساختن‏مردم کوفه از توطئه‏های شوم دشمنان و بسیج مردم برای یاری‏علی(ع)به همراه عماربن‏یاسر و قیس به کوفه برود.
امام حسن(ع)در کوفه چنین گفت: ای مردم! به دعوت امام و امیر خود پاسخ مثبت دهید و به کمک‏برادران مجاهد خود علیه شورشگران داخلی حرکت کنید… سوگند به‏خدا، خردمندان او را یاری نمایند. درس عبرتی برای آیندگان‏نزدیک و دور خواهد شد. عاقبت نیکی خواهید داشت. پس به دعوت ماپاسخ دهید و ما را برآن‏چه ما و شما بدان مبتلا و دچار گشته‏ایم‏یاری نمایید. همانا امیرمومنان(ع)فرمود: من به سوی ناکسین حرکت‏کردم تا آنان را به جای خود نشانم. در این حال از دو صورت خارج‏نیست؛ من یا ظالم و ستمگرم و یا مظلوم و و ستمدیده. مردم، ازخدا می‏خواهم مردی را برساند که جویای حقیقت‏ باشد وحق خدا را درنظر بگیرد، چنان‏چه من مظلوم و ستمدیده هستم یاری‏ام کند و اگرستم می‏کنم، ممانعت و جلوگیری نماید. سوگند به خدا طلحه وزبیر از اولین کسانی بودندکه با من بیعت کردند و از اولین‏افرادی بودند که پیمان شکستند و خدعه نمودند. آیا از بیت المال‏چیزی را به خود اختصاص داده‏ام و یا حکمی را دگرگون کرده‏ام؟! پس‏حرکت کنید به سوی آنان و امر به معروف و نهی از منکر نمایید.
کارشکنی‏های ابوموسی اشعری عقیم ماند و امام حسن(ع)توانست‏حدود دوازده هزار نفر از جنگجویان کوفه را جهت پیوستن به سپاه‏علی(ع)به سوی بصره گسیل دارد.
5- تبیین سیاست امام علی(ع)درباره حکمیت
پس از پایان گرفتن جریان حکمیت توسط ابوموسی اشعری و عمروبن‏عاص، و خیانت آشکار آنها به اسلام و مسلمانان، بسیاری از مردم‏لب به اعتراض گشودند که چرا امام علی(ع)بعضی از بستگان خود رامامور مذاکره و تکلم نکرد؟
با این که مردم کوفه بر خلاف نظر امام‏علی(ع)، ابوموسی اشعری ‏را جهت مذاکره و حکمیت پیشنهاد کرده و بر این امر اصرار ورزیده‏بودند؛ حضرت علی(ع)برای پایان دادن به اختلافات، به امام‏حسن(ع)دستور داد تا درباره ابوموسی و عمروبن عاص و اشتباهاتشان‏سخن گوید.
اندلیسی می‏نویسد: روزی علی(ع)در مسجد کوفه بالای منبر سخن می گفت. متوجه فرزندش‏حسن(ع)شد و به او فرمود: برخیز و درباره این دو نفر سخن بگو. امام حسن(ع)برخاست و پس از حمد و ثنای خدا، فرمود:
ای مردم! شما در مورد این دو نفر(ابوموسی و عمروبن‏عاص)مذاکره کردید(و به توافق رسیدید.)و ما آنها را به مجلس‏مذاکره فرستادیم. براین اساس که مطابق قرآن، نه مطابق هوس‏های‏نفسانی داوری کنند ولی آنها مطابق هوس‏های نفسانی، نه مطابق‏قرآن داوری کردند و وقتی که مذاکره این گونه باشد، حاکم نخواهدبود. بلکه محکوم است. ابوموسی در آنجا که حکمیت را برای‏عبدالله بن عمر قرار داد، به خطا رفت. ابوموسی از سه جهت‏خطاکرد:
1- عبدالله با پدرش عمر مخالفت نمود، زیرا عمر او را برای‏خلافت نپسندید و او را جزو شورای شش نفره قرار نداد.
2- عبدالله رهبری و حاکمیت را برای خود طلب نکرد.
3- مهاجران و انصار که مقام زمامداری را تشکیل می‏دهند، برای ‏امارت او اتفاق نظر ننمودند.
در مورد اصل مسئله حکمیت(وکالت دادن به شخصی برای داوری)رسول‏اکرم(ص)در جریان یهودیان بنی قریظه، سعد بن معاذ را منصوب نمودتا درباره آنها داوری کند و او نیز حکمی کرد که خداوند به آن‏راضی شد و شکی در این جهت نیست، زیرا اگر حکم کردن سعد بن معاذخلاف بود، پیامبر(ص)به آن راضی نمی‏شد.
6- عهده‏داری امامت جمعه
یکی دیگر از مسئولیت‏های مهم امام حسن(ع)که در زمان پدر به وی ‏واگذار شده بود، اقامه نماز جمعه بود. مسعودی می‏نویسد: آنگاه‏که عذری مانند بیماری برای امیرمومنان پیش می‏آمد و نمی‏توانست‏برای اقامه نماز جمعه در مسجدکوفه حضور یابد، فرزند برومندش رابه این امر مهم می‏گمارد.
امام حسن(ع)در یکی از خطبه‏های نماز جمعه درمسجد کوفه، چنین‏فرمود: همانا خداوند سبحان مبعوث ننمود پیامبری را مگر این که‏ بعد از او، خلیفه و جانشینی را تعیین کرد و یا گروه و یاخاندانی را. پس قسم به آن کس که محمد(ص)را به پیامبری برگزید،هیچ کس در حق ما اهل‏بیت کوتاهی نخواهد کرد، مگر این که خداوندسبحان اعمال او را ناقص خواهدگذاشت و هیچ دولتی بر ضد ماحاکمیت پیدانخواهد کرد، مگر آن که عاقبت از آن ما خواهد شد ومتجاوزان به حق ما پس از چند صباحی، سزای عمل خود را خواهنددید و به مکافات آن خواهند رسید.
7- دستیاری امیرمومنان(ع)در قضاوت
حضرت علی(ع)در برخی رویدادها از امام حسن(ع)می‏خواست قضاوت‏کند. امیرمومنان(ع)از فرزندش خواست تا در باره مردی که چاقو دردست داشت و در خرابه‏ای کنار کشته‏ای دستگیرش کرده بودند، قضاوت‏کند. اینک تمام ماجرا:
امام صادق(ع)فرمود: در دوران حاکمیت امیرالمومنین(ع)مردی راجهت دادخواهی به محضر آن حضرت آوردند. آن مرد را در خرابه‏ای ‏یافته بودند در حالی که چاقویی خون آلود در دست داشت و بالای سرمقتول که به خون خویش می‏غلتید. ایستاده بود. حضرت پرسید: ای ‏مرد! در این مورد چه می گویی؟
متهم پاسخ داد: ای امیرمومنان! اتهامم را می‏پذیرم. علی(ع)دستور داد او را ببرند و به جای مقتول قصاص کنند. در این‏هنگام مردی با عجله و شتاب خود را نزد حضرت رساند و فریاد زد: او را باز گردانید، به خدا سوگند، او جرمی ندارد. من قاتلم!
امیرمومنان از متهم پرسید: چه چیز تو را وادار کرد که اتهام‏قتل را بپذیری و حال آن که او را نکشته‏ای؟ مرد پاسخ داد: وضعیت‏به گونه‏ای بود که نمی‏توانستم کمترین دفاعی از خود کنم؛ زیراچند نفر مرا درحالی که کارد خونین در دست داشتم و بالای سرمقتول‏ایستاده بودم، دیدند و دستگیرم کردند. من در کنار خرابه مشغول‏ذبح گوسفند بودم. وقتی آن را سربریدم نیاز به قضای حاجت پیداکردم. از این رو، داخل‏خرابه شدم که ناگهان دیدم مردی در خون‏خود می‏غلتد. به شدت ترسیده بودم. در حالی که چاقوی خون آلود دردستم بود، چند نفر وارد شدند و مرا بازداشت نمودند.
علی(ع)دستور داد آن دو را نزد فرزندش، حسن(ع)ببرند و داستان‏را برای او بیان کنند و حکم الهی را بپرسند. آنان را نزدامام‏مجتبی(ع)بردند. آن حضرت پس از شنیدن سخنان آنها چنین قضاوت‏نمود:
قاتل واقعی با اقرار و صداقتش جان متهم را نجات‏داد و با این‏کارش، گویی بشریت را نجات داده است، خداوند سبحان فرمود: (…ومن احیاها فکانما احیاالناس جمیعا)…؛ هرکس انسانی را از مرگ‏رهایی بخشد چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است.
بنابراین آن دو را آزاد کنید و دیه مقتول را از بیت المال‏پرداخت نمایید.
8- فرماندهی گروه ده هزارنفری
در پی خیانت آشکار معاویه و هوادارانش پس از ماجرای حکمیت،امیرمومنان(ع)در اواخر عمرش برآن شد تا جنگ بامعاویه را از سربگیرد. بدین جهت‏با بسیج کردن مجدد نیروهای رزمنده، امام‏حسن(ع)را به فرماندهی ده هزار نفرمنصوب کرد تا آنها به سوی‏جبهه صفین روانه شوند. مردم گروه گروه به این سپاه پیوستند. صد هزار شمشیر جمع شد و آماده حرکت‏شد. در این هنگام بود که ابن‏ملجم ملعون بر فرق مقدس امام علی(ع)ضربت زد و آن ضربت‏به شهادت‏آن حضرت منجر شد و آن سپاه با عظمت مانند گله گوسفندی که چوپان‏خود را از دست داده باشداز هم گسیخت.
9- سرپرستی موقوفات و صدقات
از دیگر مسوولیت‏های امام حسن(ع)، تولیت موقوفات امام‏علی(ع)بود. امام علی(ع) در اواخر عمر خویش طی حکمی همه موقوفات‏خویش را به امام حسن(ع)واگذار کرد.
این موقوفات دو بخش بود: برخی موقوفات خود امام علی(ع)بودنداز قبیل چاه، چشمه، نخل و دیگر چیزهایی که امیرمومنان آنها رااحداث و وقف گردانیده بود؛ برخی همان موقوفات پیامبر(ص) و فاطمه(س)بود که تولیتش به عهده حضرت علی(ع)بود که مجموع آنهاعبارت بود از: چشمه ینبع و وادی احمر، القصیبه، منطقه ینبع،یبیغات، صحرای رعیه، عین حسن، دیمه، اذنیه، ام‏العیال، حیطان‏سبعه(دلال، عواف، برقه، میثب، حسنی، صافیه، مشربه‏ام‏ابراهیم)وفدک.
امام علی(ع)در فرمانی به امام حسن(ع)به وی چنین می‏فرماید:
"این است آنچه را که بنده خدا، علی‏بن ابی‏طالب، پیشوای‏مومنین درباره دارایی خود به آن فرمان داده برای به دست آوردن‏رضا و خشنودی خدا که به سبب آن مرا به بهشت داخل نماید و براثر آن، آسودگی آخرت را به من عطا فرماید… و پس از من، حسن‏بن علی سفارش مرا انجام می‏دهد. وصی من است از مال و داراییم به‏طور شایسته صرف می‏کند و به مستحقین و سزاواران می‏بخشد و اگربرای حسن پیشامدی نمود حسین زنده است. وصی من بعد از حسن، اوست‏و سفارشم را مانند او انجام می‏دهد…. و شرط می‏کند با آن که‏تصدی این مال را به او داده، این که این مال را به همان طوری‏که هست، باقی بگذارد و میوه آن را در آنچه به آن مامور گشته ورهنمود شده است، صرف نماید و شرط می‏کند که نهالی از زاده‏های‏درخت‏خرمای این ده‏ها را نفروشد…"
10- ایراد سخن به دستور پدر
روزی امام علی(ع)به امام حسن(ع)فرمود: برخیز و سخنرانی کن تاگفتارت را بشنوم. امام حسن(ع) عرض کرد: پدرجان! چگونه سخنرانی‏کنم با این که رو به روی تو هستم و از شما شرم دارم.
امام(ع)سپس خود را مخفی نمود به طوری که صدای حسن(ع)رامی‏شنید. امام حسن(ع) برخاست و خطابه خود را شروع کرد و پس ازحمد و ثنای الهی فرمود: "اما بعد فان علیا باب من دخله کان‏مومنا و من خرج منه کان کافرا اقولى قولى هذا و استغفرالله‏العظیم لى و لکم‏" ؛ بدون شک علی، دری(از علم و کمال)است که‏اگر کسی وارد آن در شود، مومن است و کسی که از آن خارج گردد،کافر است. من این سخن رامی گویم(و به آن معتقدم)و از برای خود و شما ازدرگاه خدای بزرگ طلب آمرزش مى‏کنم.
در این هنگام امام علی(ع)برخاست و بین دو چشم حسن(ع)را بوسیدو سپس فرمود: "ذریه‏بعضها من بعض والله سمیع علیم‏" ; آنهافرزندان و دودمانی بودند که بعضی از بعضی دیگر گرفته شده بودندو خداوند شنوا و داناست.
حکومت و سیاست در سیره امام حسن(ع)
حضرت امام حسن مجتبی (ع ) بعد از شهادت پدرش علی (ع ) مدت شش ماه یا هفت ماه و هفت روز, کشور اسلامی را اداره کرد و از مردم بیعت گرفت ؛ بیعت یک سنت عربی بود که در کارهای مهم مانند سلطنت و امارت اجراء می شد, زیردستان بویژه سرشناسان , بیعت و موافقت به امیر یا سلطان می دادند, و مخالفت بعد از بیعت عار و ننگ قومی بود, و مانند تخلف از امضای قطعی , جرم مسلم شمرده می شد, و در سیره ی پیامبر اکرم (ص ) نیز در جایی که به اختیار و بدون اجبار انجام می یافت , اعتبار داشت , و حضرت مجتبی بعد از گرفتن بیعت از مردم که امامت و حکومتش بحسب ظاهر نیز رسمیت یافت , تمامی والیان و کارگزاران پدرش را از نظر حکومتی ابقاء نمود.
حضرت امام حسن (ع ) هنگامی عهده دار امر خلافت اسلامی گردید, که مجتمع آن روز را گروهی آشفته و سست ایمان دنیاپرست و دغلکار تشکیل می داد, و تن آسایی , تجملّ پرستی و دنیاطلبی , جای مجاهدت , پاکبازی , زهد و ساده زیستی را گرفته بود, و شعله فضلیت و تقوا رو به خاموشی می رفت . امام مجتبی (ع ) بلافاصله برای نابود ساختن رژیم غیر اسلامی و ضد انسانی معاویه , همت گماشت و لشکری را که پدر بزرگوارش برای نبرد با رژیم شام آماده کرده بود, برای جنگ سازمان داد. اما این ارتش سست اراده و متفرق که اصلاً روحیه ی جنگی نداشت هرگز شایسته ی ادای فریضهء جهاد نبود. کارشکنی های خوارج از سویی , و سستی و بی ارادگی گروه غارتگری که مطیع محض روسای قبایل خود بودند, از سوی دیگر ارتش حضرت امام حسن (ع ) را از درون پوک و متلاشی ساخته بود.
امام بناچار با چنان لشکر بی سامان و بی روحیه , از کوفه بیرون شد, و در اردوگاه نخیله اردو زد, حضرت , حکَم کندی را با چهار هزار کس بمقابلهء لشکر معاویه فرستاد, ولی این فرمانده خیانت پیشه , با دریافت پانصد هزار درهم , به لشکر دشمن پیوست آنگاه ستون بعدی متشکل از چهار هزار لشکر بفرماندهی یک سردار مرادی از نوگسیل داد, اما کیسه های پول معاویه او را هم فریفت و تسلیم سپاه شیطان شد. در این جا امام پس از مطالعه ی کافی , پسر عموی پدرش عبیدالله ابن عباس را که در زمان علی (ع ) والی یمن بود, و سپاهیان خونخوار معاویه دو فرزند خردسالش را در دامان مادر کشته بودند, با سپاهی گران به جنگ معاویه فرستاد, و از او برای پایداری در جنگ پیمان های محکم گرفت , عبیدالله با آن که قلبش مالامال از کین و عداوت معاویه بود هم در برابر یک میلیون درهم و وعدهء فرماندهی یکی از ولایات شام , شبانه به اردوگاه معاویه پیوست و لشکریان صبح هنگام خیمهء فرماندهی را بدون فرمانده دیدند.
این خیانت های پی درپی و تبلیغات ستون پنجم دشمن و نفاق افکنی های جاسوسان معاویه آن چنان اثرات سوء خود را ظاهر ساخت که لشکریان امام حسن (ع ) حاضر به جنگ نمی شدند که هیچ بلکه اردوگاه امام را به غارت گرفتند, و عبا و سجادهء امام را بردند, و در آن گیرودار, در اثر حملهء ناگهانی تروریست های معاویه , آن امام زخمی شد,
در چنین موقعیت خطرناک بود که نامهء معاویه به امام حسن (ع ) رسید, که فرماندهان قبایل و سران سپاهت همه به من تسلیم شده اند, و امام (ع ) کاملا از بی وفایی و نابکاری ارتش کوفه مطلع گردید, در این نامه معاویه از حضرت حسن مجتبی (ع ) تقاضای صلح کرده بود. در چنین شرایطی که جان و هسته ی مقاومت در خطر نابودی است , سیاست سالم و معقول اقتضا می کند که با امضای قرارداد صلح خود و آن عده از تربیت یافته گان خود را از خطر نابودی قطعی نجات داده و در انتظار روزی باشند که زمینه ی مناسب تر فراهم آید. اگرچنین شرایطی برای حضرت علی (ع ) هم پیش می آمد, صلح می کرد, و قوای نظامی علی الاکثر, از جنگ و مقاومت سرباز می زدند, چنان که حضرت وقتی که آن ها را به جنگ تحریک می کرد, می گفتند : البقیه البقیه , یعنی ما می خواهیم باقی بمانیم . اگر چنانچه این نیرو تن به ذلت نمی دادند, شکست لشکر شام قطعی بود, زیرا آنان در صفین ضرب ششت لشکر عراق را دیده بودند.
وقتی که دوره ی 250ساله ی امامت را بررسی نماییم , طلایی ترین دوره همان چهار سال و نه ماه مدت خلافت امیرالمومنین (ع ) است و همین شش یا هفت ماه خلاف امام حسن (ع ) که با همهء کوتاهی و دردسرها و موانعی که ازلازمه ی یک حکومت انقلابی است , با اعمال روش های انسانی و عدالت مطلق , و رعایت ابعاد گوناگون اسلام در زندگی جامعه , همراه با قاطعیت و صراحت و جرات , در این دوره درخشیده و نمونه ی بوده است برای حکومت ها و نظام های اجتماعی بشر و درقرن های بعد همواره همچون خاطره های گرمی از آن دوره یاد می شده , و دریغ آن روزگار خورده می شده , و رژیم های زمان های بعد در مقایسه با آن دوره همیشه محکوم بوده است , و امامان شیعه در راه زنده کردن چنین حکومتی به اشکال گوناگون تلاش می کرده اند.
در عین حال درس و تجربه ی آموزنده ای بود که می توانست وضع و حال یک انقلاب صددرصد اسلامی را در میان جامعه و مردمی تربیت نیافته و به انحراف کشانده شده نشان دهد و از آن روز به بعد روش های دراز مدت و همراه با تربیت های دشوار و سخت گیرانه ی حزبی بر امامان بعدی تحمیل گردید.
پس از صلح امام حسن (ع ) کارهای نیمه مخفی و برنامه هایی که هدفش , تلاش برای بازگرداندن قدرت به خاندان پیامبر در فرصت های مناسب بود, آغاز شد که با پایان یافتن زندگی شرارت آمیز معاویه زمینه ی فرار رسیدن چنین آرمانی فراهم بود.
همین بود که پس از حادثه ی صلح امام حسن (ع ) اقدام بسیار مهمی که انجام گرفت , گسترش اندیشه ی شیعی و سر و سامان دادن به جمع پیوسته و باور مندی بود که اکنون بر اثر سلطه ظالمانه ای خلفای اموی , و فشاری که بر آنان وارد می آمد, می توانست از تحرک و دینامیسم بیشتری برخوردار باشد و همواره چنین است که اختناق و فشار به جای آن که عامل گسیختگی نیروهای منسجم و تحت فشار باشد, موجب هرچه پیوسته تر و راسخ تر و گسترده تر شدن آنان می شود.
جع آوری نیروهای اصیل و مطمئن شیعی , و حراست آنان از گزند توطئه های بی امان ضد شیعی دستگاه اموی و گسترش تفکر اصیل اسلامی , در دایره ی محدود ولی پر عمق , جذب نیروهای بالقوه و افزودن آنان به جمع شیعیان , اقدام به موقع و مناسبی بود برای منفجر ساختن نظام جاهلی بنی امیه , و جایگزین ساختن نظام صحیح اسلامی . استراتژی امام حسن (ع ) و آخرین علتی که پذیرش صلح را برای آن حضرت اجتناب ناپذیر می ساخت , همین بود.
گویا به همین جهت که مبارزه ی علنی کار به جایی نمی برد, پس از حادثه ی صلح , وقتی جمعی از شیعیان به سر کردگی مسیب ابن نجبه و سلیمان ابن صرد خزاعی به مدینه که امام تازه از کوفه بدان جا باز گشته بود, و آن شهر را مجددا پایگاه فکری و سیاسی خود قرار داده بود, نزد آن حضرت رفتند و پیشنهاد بازسازی قوای نظامی و تصرف کوفه و حمله به سپاه شام را مطرح کردند. امام آن دو نفر را از میان جمع برگزید و نزد خود به خلوت خواند, و با بیانی که از هیچ روی از کم و کیف آن اطلاعات در دست نیست , آنان را به نادرستی این نقشه قانع ساخت , و آنان هنگامی که نزد یاران و همسفران خود, بازگشتند به سخنان سربسته و کوتاه فهماندند که موضوع قیام نظامی منتفی است و باید به کوفه برگردند و به کار خود مشغول شوند.
با توجه به این نکته است که برخی از مورخین هوشیار معاصر عرب , معتقد شده اند که نخستین سنگ بنای تشکیلات سیاسی شیعه , در همان روز و در همان مجلس نهاده شد که این دو چهرهء معروف , با امام حسن (ع ) دیدار و مذاکره کرده اند.
یکی از آن سخنان که امام در جمع دوستان خود مطرح کرده است , این است : <آنگاه که مرا از دست داده باشید بسیار چیزها خواهید دید که تمنای مرگ کنید, بی عدالتى , دشمنی , انحصارطلبی , سبک شمردن حق خدا و بیمناکی بر جان و مال خود و… و هنگامی که چنین شود, باید خویشتن را بطور جمعی بوسیله ا ی حفظ کنید, و به پراکندگی دچار نشوید, مقاومت و نماز و تقیه را پیشه سازید, و بدانید که خداوند هر لحظه به رنگی درآوردن را از بندگانش مبغوض می دارد, از حق و اهل حق می گذرید,زیرا هر آن کس که دیگری را بجای ما انتخاب کند, دنیا را از دست خواهد داد, و گناه کار از این جهان رخت بر خواهد بست >. این سخن که آشکارا ترسیمی است از مهمترین نابسامانی های دوران اموی , و فرمانی است دایر بر تشکل و سازمان گیری و هماهنگی , در شمار جالب ترین اسناد مربوط به حزب شیعه است و همین طرح است که در دیدار امام حسن (ع ) و دو نفر از زبده ترین شیعیان شکل عملی وعینی می یابد, بی گمان همهء پیروان و شیعیان از این نقشه ی بسیار هوشمندانه , مطلع نبوده اند, از اعتراض ها و ایرادهای هم که از سوی دوستان بر آن حضرت وارد می آمد, همین بود ولی پاسخی که کرارا به این مضمون :
<چه معلوم است شاید این برای شما آزمونی باشد, و برای دشمن شما بهره ی زوال پذیری >. از آن حضرت شنیده می شد, اشارتی پنهان به همین سیاست پنهان و تدبیر داشت . در طول حکومت جبارانه ی معاویه , باشرح دردآوری که مورخان , از جفاها و ستم های او نسبت به شیعیان نوشته , تا آن جا که لعن بر علی ابن ابیطالب (ع ) چون سنتی رایج گشته بود, اما با آن حال رشد اندیشه ی شیعی و افزایش آنان رو به تزاید بود, و حجاز و عراق , معروف ترین و نام آورترین چهره های شخصیت شیعی را در سینه ی خود جای داده بود که چون حلقه های زنجیر به یکدیگر متصل و از حال یکدیگر مطلع بودند, حجر ابن عدی وقتی که شهید شد, در چندین نقطه از کشور, علیرغم اختناق شدید, اعتراض بلند می شود, و شخصیت معروفی در خراسان به دنبال اعتراض خشم آلودی از شدت اندوه جان می سپارد. نامه های فراوان از مردم کوفه برای امام حسین برای دعوت به قیام , و پس از شهادت امام حسین (ع ) پیوستن ده ها هزار نفر به گروه انتقام گیران تحت عنوان توابین , و یا در سلک سپاه ابراهیم و مختار و شورش برضد حکومت اموی , این گرایش ها و پیوندها و حرکت ها, جز در سایه ی یک فعالیت حساب شده و تشکیلاتی از سوی گروه شیعیان متحد و یک دل و یک جهت , ممکن و معقول نیست ؛ زیرا دستگاه مسلط اموی به وسیله ی صدها قاضی و قاری و خطیب و والی اداره می شد, و با تبلیغات حساب شده و فعالیت های سری دیگری که از طرف یک جمع پیوسته و یک جهت و وابسته و جهت می یافت .
فرماندار مدینه در اثر گزارشی که از فعالیت های امام بدست آورده بود, به معاویه نوشت : اما بعد عمر ابن عثمان گزارش داد که مردانی از عراق و کسانی از سرشناسان حجاز, نزد حسین رفت و آمد می کنند و گمان قیام او هست , من در این باره تفحص کردم و خبر یافتم که حسین قصد برافراشتن پرچم مخالفت دارد, نظر و فرمان خود را بنویس .
گروه شیعه پیوسته مشغول بودند به جمع آوری سلاح و تهیه ی آمادگی های جنگی و دعوت پنهانی مردم ـ اعم از شیعه و غیر شیعه ـ برای خونخواهی حسین (ع ) پس گروه از پی گروه به دعوت آنان پاسخ می دادند و به آنان می پیوستند و کار بدین شیوه بود تا یزید بِمُرد.
از مجموع مطالعات تاریخی بدست می آید که حضرت امام حسن مجتبی (ع ) زمینه ی جنگ رویاروی علیه حاکمیت نامشروع و استبدادی معاویه , برایش میسر نبود, اما در چارچوب یک فعالیت سیاسی و در راستای اهداف بلند مدت حکومت اسلامی , اساس یک مبارزه ی پنهانی را پی ریزی کرد و شیعه را بصورت یک جمع متشکل و هدفدار برای یک مبازره ی مکتبی دوامدار حفظ کرد و به نسل های بعدی سپرد.
موقعیت سیاسی امام حسن (ع)
پیش از بیعت
برای روشن شدن موضوعی همچون موضوع مورد بحث ما – که بطور دقیق نمیتوان گفت تا چه حدی تحت تاثیر قضایای گذشته و همزمان بوده – کافی است که فقط اندکی به عقب بازگشته و برخی از اوضاع اجتماعی صدر اول را که مسلمانان پس از دوران نبوت , برای نخستین بار بدان رو آوردند , بررسی کنیم , با توجه به اثر عمیق شخص نبی اکرم در نفوس مسلمانان و تسلط و قدرت وی بر سازندگی جامعه و دست خلاقی که در پدید آوردن عناصر نشاط و تحرک در پیروان خود داشت .
و در این مورد که ما از خاطرات گذشته برای ترسیم یک چهره ی زودگذر , الهام می گیریم , کافی است که از هر جریانی فقط ارتباط آن را با موضوع خود و یا فقط جریانات مربوط به این موضوع را ذکر کنیم تا در پرتو این اسلوب , میزان تاثیر قضایای گذشته را در موضوع مورد بحث بدست آوریم.
بزرگترین حادثه در تاریخ اسلام , در گذشت پیامبر خدا و از بین رفتن این تشعش آسمانی بود که بر همه ی جهان فیض می بخشید با این حادثه , عالم در ظلمتی شر آفرین فرو رفت و زمین با مرگ پیامبر از آسمان منقطع گشت , زیرا وحی همچون قاصدی میان آسمان و زمین و مایه ی پیوند آن دو به یکدیگر بود و مگر ممکن است زمین از آسمان بی نیاز گردد در حالیکه رزقش در آنجا و زندگیش و نشاطش و نورش و دینش از آنجا است راستی اگر این جدائی و انقطاع , نهایی و قطعی و همیشگی می بود , برای دنیا وحشتی از این بالاتر و برای مسلمانان زیانی از این گرانبارتر تصور نمی شد .
ولی رسول خدا – صلی الله علیه و آله – آزمایش دشوار و مصیبت بزرگی را که مسلمانان بر اثر انقطاع وحی , بطور طبیعی بدان دچار خواهند شد , از پیش ادراک کرد و از روی مهر و رافتی که به مومنان داشت , به آنها خبر داد که میان آنان و آسمان , رشتهء واحدی برقرار خواهد ماند و مگر پس از اینکه رشتهء وحی منقطع شده , جز رشتهء آسمانی , رشته ی دیگری شایسته ی چنگ زدن و در آویختن می باشد ؟ فرمود :
( من برای شما چیزی گذارده ام که تا وقتی بدان چنگ در زنید , گمراه نخواهید شد : کتاب خدا را آن ریسمان از آسمان تا زمین بر کشیده و عترت و خاندانم را و این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا با من در قیامت دیدار کنند بنگرید تا پس از من چگونه پاس مرا در ایندو باز مانده , خواهید داشت)
شایسته ی بحثی که در پیش داریم آن است که قبلا ببینیم : جامعه ی مسلمانان و یا آنانکه مدعی بودند شایسته ی رهبری و نمایندگی جامعه اند , با عترت و خاندان رسول اکرم چه روشی در پیش گرفتند تا بتوانیم قضاوت کنیم که چگونه پاس پیامبر را در مورد خاندانش نگاه داشتند و حداقل , تا آنجا که به بحث ما مربوط است از این موضوع باخبر گردیم .
اگر عترت هر کس , خاندان و عشیره ی او باشند , علی بارزترین مرد خاندان پیامبر پس از آن حضرت است و اگر فرزندان و نوادگان او باشند , حسن مهتر فرزندان و ذریه ی آن حضرت است و عرب کلمه ی ( عترت) را در هر دو مورد – هم خاندان و هم فرزندان – بکار می برد .
آری , مقدر شده بود که اجتماع مسلمان , بلافاصله پس از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله به آن دو دستگی و انشعاب تاریخی دچار شود : گروهی به توجیه و تاویل گفته های پیامبر پردازند و در مرداب تاویلات خود فرو روند و گروهی دیگر به گفته های صریح آن حضرت گردن نهند و بر سر آن گفته ها ایستادگی کنند و رسول اکرم در موضوع نامزدی مقام خلافت سخنان صریح زیادی فرموده که اکنون جای عرضه کردن آنها نیست و ما اینجا بدان صدد نیستیم که عقیده ی طرفداران تاویل را رد کنیم یا گفته ی گروه دوم را اثبات نمائیم چه , هر آنچه مورد توافق یا اختلاف میان دو گروه باشد , در ظرف خود با وضعی خاص واقع شده و بحث و مجادلهء ما واقعیت را دگرگون نخواهد ساخت
لیکن ما به همراهی اهل تاویل و برای اینکه مخالفت آنان را با گفته های صریح پیامبرشان عذر نهیم , میگوییم : آنها به نیابت از وحی – که رسول اکرم آنرا پس از خود به قرآن و عترت خویش اختصاص داده بود و در این حدیث و احادیث فراوان دیگر بدان اشاره کرده بود – به نظر یک مسئله ی سیاسی نگریستند و بی آنکه بخواهند با پیغمبر مخالفتی کرده باشند , آنرا پیش از هر چیز مربوط به مصلحت دانستند و معتقد شدند که لزوم اطاعت فرمان پیامبر در مسائل سیاسی , وابسته به صلاحدید و نظر پیامبران مجرب و جهاندیده است , اگر آنان با اراده ی پیامبر توافق داشتند باید آنرا پذیرفت و اگر توافق نداشتند , نظر آنان ملاک عمل است نه اراده ی پیامبر .
بدین ترتیب , خلافت از خاندان پیغمبر باز گرفته شد , و بدین ترتیب , امکان یافت – و شاید از نظر جمع کثیری از پیروان محمد صلی الله علیه و آله پسندیده آمد – که معاویه نیز روزی بر سر خلافت اسلامی با دیگران منازعه کند و خود را به دلیل مسن تر بودن برای حکومت شایسته تر بداند و جمعی از پیروان قوم همچون ( عمر و بن عاص) و ( مغیره بن شعبه) و ( ابو هریرهء دوسی) نظر اورا تایید کنند .
این ادعای معاویه – با تمام اهانتی که در آن به قداست و طهارت اسلام موجود است – در نوع خود بی سابقه نیست , ریشه ی آنرا می باید در دوره ای جلوتر و در همدستی و توطئه ای قدیمی تر و با اسلوبی برتر و عالیتر جستجو کرد .
این مطلب دیری پوشیده نماند که : سنگ زاویه ی این انحراف و عقبگرد , همان بود که آنروز در مدینه کار گذارده شد و سفیفه ی بنی ساعده بر محور آن بوجود آمد و در آن , رشته ای جدید , بر تافته و به کار گرفته شد که با رشته ی الهی متصل میان آسمان و زمین و مورد نظر رسول اکرم ( ص ) در حدیث مزبور مغایرت داشت رشته ای که خواستند تا آخر با تاریخ همپا و همراه باشد .
و بگفتهء بولس سلامه :
در زیر آن ( سرپوشیده) حوادثی واقع شد .
که بر انگیزندهء احساسات نهایی و پدید آورندهء کج رویها گشت .
امواج تمایلات و خواسته هایی به هر سو پراکنده گشت , همچون شاخه های خار بُنی سبز
و نو رسیده , و پر از تیغه ی خار و پر آفت .
صاحب اصلی خلافت , در برابر آن جمع تاویلگر , روشی در پیش گرفت که شایسته ی او و نمایشگر روح بزرگ او و هم ضامن حفظ و حراست اسلام می توانست بود آخر مگر نه او تنها واسطه ی خلق خدا با آن رشته ی آسمانی و الهی است ؟ .
تا آن اندازه که برای هشیار کردن افکار مسلمانان و توجه دادن ملت به حق از دست رفته اش لازم می دید , بیعت با مسند نشین خلافت را به تاخیر افکند و پس از آن در برابر الزام دستگاه خلافت , تسلیم شد و بیعت کرد یکی از یارانش از او پرسید : چگونه دست شما را از این منصب , کوتاه کردند با اینکه از همه کس بدان سزاوارتر بودید ؟ در پاسخ فرمود : ( این یک انحصار طلبی بود که جمعی بدان حرص ورزیدند و جمعی دیگر بزرگوارانه از سر آن گذشتند , داوری در این قضیه با خداست و باز گشتگاه , قیامت است و تو اکنون از آنچه به کارت نیاید پیگیری مکن) .
و در این سخن , نشانه ی کامل نارضائی و خشم باطنی و در عین تسلیم و تحمل آن حضرت را می توان دید .
رقیبانش پرتو نور او را ندیدند , چشم های آنان را پرده ای از کینه و دشمنی فرو گرفته بود , سابقه و جهاد او و خویشاوندی و دامادی و برادری او با پیغمبر و دانش و عبادت او و گفته های صریح رسول خدا درباره ی او – که آنروز بیش از امروز در دسترس بود – هیچیک را انکار نمی کردند ولی بخاطر همین برتری ها و امتیازات فراوانش بدو کینه می ورزیدند و پیگیری او را در حقگوئی و حقجویی و شمشیر برای او را – که نهال اسلام را در صحنه های پیکار مقدس بر نشانده و دشمنان خونین و خونخواهی از میان همین مردم برای صاحب خود تراشیده بود ! – دشمن میداشتند .
جوانی او را بر او خرده میگرفتند چه , او در آنروز چهارمین دهه عمر را میگذرانید و چه جای شگفتی اگر پیران سالخورده , شرط خلافت بلافصل رسولخدا را سنینی در حدود هفتاد سالگی – مثلا – بدانند ؟ ! دیگر توجه نداشتند که در اسلام , امامت و پیشوائی امت نیز منصبی هم چون نبوت است , هر چه در نبوت رواست در امامت هم رواست و هر چه برای عظمت پیامبری شایسته نیست , برای امامت نیز پسندیده نمی باشد و در اینصورت , دیگر اجتهادی که نتیجه اش شرط بودن پیری است در مقابل نصب قاطع , چه ارزشی می تواند داشته باشد ؟ و ملاحظات سیاسی را با وجود گفته های خدا و تصریح های پیامبر , چه مایه و وزنی خواهد بود ؟ ! .
سنین عمر علی در روز وفات پیامبر صلی الله علیه و آله با سنین عمر عیسی بن مریم در روز عروج به آسمان , برابر بود شگفتا ! روا بود که عیسی در آخرین روز نبوتش به سی و سه سالگی برسد ولی روا نبود که علی در اولین روز پیشوائی و امامتش دراین مرحله از عمر باشد ؟
مرحله ای که خدا برای ساکنان بهشتش در آن جهان مقرر کرده است ! اگر این سن , بهترین سنین عمر آدمی نمی بود , خدا آن را برای بندگان برگزیده اش در بهشت معین نمی فرمود .
قرابت و خویشاوندی نزدیک او را با پیغمبر , نقیصه ی دیگر او می شمردند و ( نمی پسندیدند که نبوت و خلافت در یک خاندان جمع شود) حالا چه شده بود که فضیلتی را نقیصه ای می دانستند و چگونه خویشاوندی با شکل نزدیکترش را مانع خلافت می شمردند ولی با شکل دور ترش را دلیل خلافت و تنها برهان در برابر رقبای بیگانه سوالهایی بدون پاسخ است .
آنها پنداشتند این به سود اسلام و به مصلحت جامعه ی مسلمانان است که خلافت را از خاندان پیغمبر جدا کنند و میدان را برای فعالیت ها و قدرت نمایی های خاندانهای دیگر در راه تصرف عالیترین منصب دینی باز گذارند منصبی که طبیعتا از قلمرو قدرت نمایی و تصرف قاهرانه و فاتحانه بسی دور است .
و خلاصه , منظور و هدف مهمی که پیغمبر با اصرار و احتیاط برای امت و عترت در نظر داشت و به خاطر آن , خلافت را به عترت سپرد , از چشم آنان پوشیده ماند .
حوادثی که بعد از این , در عالم اسلام پیش آمد , دلهای بیدار را به حقانیت عمل پیغمبر ( ص ) و خطای مدعیان متوجه ساخت زیرا همین ( تفکیک خلافت از عترت) بود که آن همه اختلافات تاریخی خونین را میان دلباختگان خلافت بوجود آورد و آن فجایع بزرگ را در عالم اسلام واقع ساخت و منشاء پیش آمدهای زیانبخشی را در راه تحقق وضع ایده آل اسلام شد بطوری که اگر خلافت اسلامی از نخستین روز به راه طبیعی و روشن خود می رفت – یعنی کسی جز خدا در آن دخالتی نمی کرد و اجتهادها و سیاست های بشری آنرا آلوده نمی ساخت , مسلمانان از این پیشامدها در امان بودند .
( و ما کان لمومن ولا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امر هم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبینا) ( هیچ مرد و زن مومن را مجال آن نیست که چون خدا و رسولش در امری حکم کردند , ایشان در امرشان به اختیار و میل خود باشند و هر آنکس که خدا و رسولش را نافرمانی کند به گمراهی نمایانی دچار شده است ) .
مگر این کشمکشهای خونین و مخاصمتهای دراز مدت , میان خاندانهای بر جسته ی مسلمانان که از نسلی به نسل دیگر به ارث می رسید , موجبی غیر از همان باز گذاردن میدان خلافت برای هر کس و ناکسی داشت ؟ و مگر خونریزیهای فجیعی که در دوره های مختلف تاریخ اسلام پیش آمد : میان بنی هاشم و بنی امیه , میان بنی زبیر و بنی امیه , میان بنی عباس و بنی امیه , میان علویان و بنی عباس جز نتیجه ی طبیعی گسستن این قید و بند دینی چیزی بود ؟ همان قید و بندی که رسول خدا آن همه برای تحکیم و تثبیت آن احتیاط و دقت به خرج میداد , چنانکه گفتی از پیش , این حوادث اسفبار را می دید و در صدد جلوگیری از بروز آن بود .
و مگر فجایعی که درباره ی خاندان پیغمبر مرتکب شدند و هر کدام آنها – اگر کشتن بود و اگر به دار آویختن و اگر اسیر کردن یا آواره ساختن – در نوع خود بی نظیر بود , موجبی جز همان نخستین اشتباه داشت ؟ همان اشتباهی که سیاست و طرح نبوی در مورد امت و عترتش را پایمال کرد و مصلحتی را که آن حضرت برای امت و عترت در نظر داشت نادیده گرفت ؟ .
آری , آنها عمق این سیاست دور اندیش را در نیافتند و چون سرگرم سیاستی دیگر بودند ( اجتماع نبوت و خلافت در یک خاندان) را خوش نداشتند .
این , عذر ظاهری آنان بود که بجز آن , عذر دیگری که بتوان آشکارا به مردم گفت , نیافته بودند اما عذر باطنی آنان چه بود ؟ کسی جز دانای نهان , از آن آگاه نیست ولی گمان بیشتر آن است که از خاطرات خونین جنگهای مقدس دعوت اسلامی و یا از حس حسادت – که بگفته ی حدیث : ( دین را آنچنان می خورد که آتش , هیزم را) – بیرون نبوده است .
براستی که عشق ریاست و هوس حکومت , خطرناکترین بیماریهای روانی بشر و کارگرترین آنان در مزاج نیرومند رهبران و مدعیان رهبری است.
نبوت و امامت از این رو که هر دو از منصبهای الهی می باشند , داخل در قلمرو سیاست – به معنای متعارف آن – نیستند و هر سیاستی که در دستگاه نبوت و یا در یکی از توابع اداری و تشکیلاتی آن مشاهده شود , خود جزئی از دین و مربوط به آن است و یگانه مرجع با صلاحیت در همه ی این امور , صاحب دین و رهبر دینی است و رای و سخن او , آخرین و حتمی ترین رای و سخن در آن باره می باشد .
اینک برای اینکه ارتباط شدید این مطلب با موضوع مورد بحث ما روشن شود , به نامه ی تظلم بار و عتاب آمیزی که حسن بن علی در آغاز خلافتش برای معاویه نوشت , اشاره می کنیم در آن نامه , چنین آمده بود :
( … چون رسول خدا رحلت یافت , بر سر میراث حکومت او , در میان عرب منازعه در افتاد : قریش گفتند ما عشیره و خویشاوندان و نگهبانان نسب اوئیم و روا نیست که شما بر سر حکومت و قدرت او با ما مخاصمه کنید , عرب این حجت را از قریش پذیرفت و به داعیه ی او گردن نهاد , آنها را گرامی داشت و مسند را تسلیم آنان کرد پس آنگاه ما به قریش همان را گفتیم که قریش به عرب گفته بود ولی او همانند عرب با ما به انصاف نگرایید قرشیان حکومت را به نیروی استدلال خود و به یاری انصاف عرب گرفتند ولی چون نوبت استدلال ما و انصاف آنان فرا رسید , ما را دور کردند و باتفاق و اجتماع , ستم و جفا درباره ی ما روا داشتند و خود زمام کار را به دست گرفتند باری وعده گاه ما و آنان , پیشگاه خداست و اوست یاور و سرپرست ما .
ما در آنروز , از اینکه جمعی حق ما و حکومت خاندان ما را غاصبانه مورد دستبرد ساخته اند , بسی در شگفت بودیم لیکن از آنجا که آنها مردمی صاحب فضیلت و با سابقه در اسلام بودند از منازعه با ایشان چشم پوشیدیم , مباد که منافقان و مخالفان دین , دستاویزی برای شکست دین بیابند یا راهی بسوی اخلالگری و فساد پیدا کنند .
ولی امروز – ای معاویه ! – بجا است که همه کس از دست اندازی تو بدین منصب و مسند در شگفت فرو روند ! چه , تو به هیچ بابت شایسته ی این مقام نیستی , نه فضیلت و خصلت ستوده از تو به یاد است و نه اثر نیک و پسندیده ای و افزون از همه آنکه : تو دست پرورده ی یکی از گروه های معاند و فرزند سر سخت ترین دشمن قریشی رسول خدا و قرآنی ! خدا بینای کار تو است و عن قریب بر او وارد خواهی شد و خواهی دانست که پایان کار به سود کیست) !
چنانکه می بینید , امام حسن علیه السلام شگفتی خود را از دست اندازی غاصبانه ی معاویه به مسند خلافت , دنباله ی شگفتی اش از رفتار غاصبان نخستین , قرار می دهد و آن دو را با ( فاء عطف) به یکدیگر متصل و مربوط می سازد واز اینجا است که ارتباط این دو قضیه آشکارمی شود و نیز حقایق دیگری – مربوط به این دو برادر یا مربوط به پدر و مادرشان و یا مربوط به حقوق عمومی – روشن میگردد .
ما اکنون چون نمی خواهیم از آن بحث ها – جز آنچه را که با متن موضوع ما ارتباط کامل دارد – چیزی بیان کنیم , از ورود در این مقوله ها خودداری می نماییم .
تردید نیست که آن تردستی سیاسی جالب که پس از رسولخدا صلی الله علیه و آله در چند لحظه , موقعیت را برد – همانکه یکی از بزرگترین بازیگرانش آنرا ( فلته یعنی غیر منتظره ) نامید و معاویه بعدها نام ( بر کندن حق و نافرمانی امر) بر آن نهاد – با موفقیت سریعش نشان داد که طرح آن بوسیله ی کارگر دانانش از مدتها پیش سابقه داشته است و بنابراین خیلی ساده میتوان از این طرح , جهت گیری و جبهه بندی خاص مدعیان را در برابر اهل بیت که دارای آثاری هم – چه در آن هنگام و چه پس از آن – بود , استنباط کرد .
نتیجه ی این (جهت گیری) آن شد که عترت پیغمبر در مسئله ی خلافت , شکست خوردند و پس از آن نیز در همه ی تحولات مهمی که تاریخ آن روز به خود دید , همه جا دست آنان از کارها به طور حساب شده و پیش بینی شده ای کوتاه گشت .
نه آن نخستین خلیفه که برای خود جانشین معین کرد , آنان را مقدم داشت و نه آن دیگری که خلیفه را در سه تن از شش تن قرار داد , با آنان به انصاف عمل کرد پس از ماجرای خانه ی عثمان نیز اگر اختیار تعیین خلیفه به دست ملت نمی افتاد , تا آخر در هیچیک از دوره های تاریخ اسلام , خاندان پیغمبر سهمی از حکومت و خلافت نمی یافتند .
نتیجه ی دیگر این ( جبهه بندی) آن بود که معارضه و ضدیت و مخالفتی عمیق و ریشه دار با دو دوره حکومت هاشمی – یعنی دوره پنجساله ی حکومت امام علی و حکومت چند ماهه ی امام حسن – بوجود آورد .
شواهد فراوان این گفته را در جنگهای بصره و صفین و سپس مسکن باید جستجو کرد . همچنین در روش افرادی همچون : عبدالله بن عمر , سعد بن ابی وقاص , اسامه بن زید , محمد بن مسلمه , قدامه بن مظعون , عبدالله بن سلام , حسان بن ثابت , ابا سعید خدری , زید بن ثابت , نعمان بن بشیر و آن ( نشستگان) که بیطرفی اختیار کرده و از بیعت امام علی و امام حسن علیهما السلام سرباز زدند , شواهد دیگری بر این گفته , موجود است .
این معارضه و ضدیت , دارای میدانهای مختلف و رنگها و شکلهای گوناگون بود و از آن جمله قیافه های مهمل و منفی و گریزان از تکلیف , که رهبران عترت , چه در مدینه و چه در کوفه با آنها مواجه بودند .
و گرنه , چه دلیل داشت که علی علیه السلام بر فراز منبر کوفه فریاد بزند :
( ای مرد نمایان نامرد ! ای فکر شما چون خواب مشوش کودکان و اندیشه ی عروسان حجله نشین ! کاش شما را نمی دیدم و نمی شناختم – وه که چه آشنایی ندامت بار و غم انگیزی – مرگ بر شما که دل مرا به درد آوردید و سینه ام را از خشم مالامال ساختید و جام اندوه را جرعه جرعه در گلویم ریختید و با نا فرمانی و سست عنصری , نقشه ی مرا باطل کردید) .
و سخنان دیگری از این قبیل که در خطب و کلمات او فراوان است .
آیا این قیافه و وضع منفی , جلوه ای از همان ضدیت و معارضه نیست که در همه ی مراکز بزرگ حکومت علی علیه السلام بذر پلید خود را پاشیده بود و مردم را با بهانه های گوناگون از یاری آن حضرت باز می داشت ؟ .
البته نباید عوامل دیگری را که همچون جبهه گیری مزبور در ایجاد این ضدیت به هر دو شکلش – شکل مبارزه ی مثبت مسلحانه و شکل خودداری از کمک و یاری – تاثیر داشت از یاد ببریم .
جای تردید نیست که آن عدالت قاطع و مساوات دقیق – که بی گمان نشانه ی بارز حکومت آن دوره و همه ی حکومتهای هاشمی قرن اول بود- نیز عامل دیگری- محسوب میشد برای احساس نوعی مضیقه و فشار – لااقل – در میان یک طبقه از مردم – که با اطاعت مطلق و اخلاص و صمیمیتی که در صلح و جنگ از آن گریز نیست , سازگار نبود .
شرایط خاص آن زمان و فتوحاتی که مردم را بر خزاین کشورهای مغلوب مسلط ساخته بود و جلوه های نوین زندگی که برای آن مردم تازگی داشت , نیز عامل مهمی بود برای ایجاد یک نوع تیرگی روان که لازمه ی آن , حرکت در جهت عکس نور و روشنایی است .
بحران این جبهه بندی و جهت گیری که یک ربع قرن روی آن فعالیت شده بود , در دوران حکومت علی علیه السلام – یعنی پیش از روزگار بیعت با حسن بن علی – خلاصه می شد .
حسن , فرزند ارشد علی و ولیعهد وی و شریک غم و شادی و خوشی و ناخوشی او بود , درد او را احساس می کرد و از رنج او , رنج می برد , با دنیایی که پدرش را احاطه کرده بود – : قوم و عشیره , عامه ی ملت , دشمنان و مخالفان – بطور کامل آشنایی و ارتباط داشت , از آنچه در پیرامونش می گذشت اندوهی نهانی و بزرگ داشت و در این اندوه , برادرش حسین نیز با او شریک بود همچنانکه در برادری و همین رنج و اندوه نهان پسران پیغمبر , نمایشگر نحوه ی رفتار امت با عترت آن حضرت و نمونه ای از پاسخ آنان به این گفتهء رسولخدا بوده که : ( بنگرید تا پس از من چگونه جانب مرا در مورد عترتم نگاه خواهید داشت) .
لیکن حسن بن علی اگر از سویی با دیدن اوضاع ناگوار محیط , چنان رنج جانکاهی در دل داشت از سوی دیگر مشاهده ی یاران ارزنده ی پدرش که نمودار کامل دلیری و مردانگی و فداکاری و اخلاص بودند و بی هیچ طمعی یا شائبهء هوا و هوسی , در راه خدا جانبازی می کردند , روزنه ی امیدی در دلش می گشود .
در میان این گروه , فرماندهان نظامی , خطبای زبر دست , فقهاء و قاریان قرآن و برگزیدگانی بازماندهء بانیان اسلام , دیده می شدند و به حق , گروهی بودند که امیرالمومنین در جنگ و صلح به آنان اتکاء داشت و پایه ی اساسی حکومت هاشمی در برابر پیشامدها و حوادث خطرناک , بردوش آنان قرار گرفته بود .
اینها مسلمانانی بودند که به عهد و پیمان خود با پیغمبر در مورد بازماندگان آن حضرت وفادار مانده و این تعهد را که : از آنان همچون خود و فرزندانشان حمایت و دفاع کنند , از یاد نبرده بودند بنابرین چرا حسن بن علی از آنان در مورد پدرش یا برای آینده ی خودش رایحه ی امید استشمام نکند ؟ .
اینها مومنان راستینی بودند که به سخنان خداوند درباره ی خاندان پیامبر , ایمان آورده و به جانشینی علی و مرتبه و منصبی که خدا و اختصاص داده و او را برای آن ساخته و پرداخته , از دل و جان گرویده و علی را آنچنانکه شایسته ی اوست , درک کرده بودند و مگر نه علی همان قهرمانی است که مسلمانان پس از رسول اکرم – صلی الله علیه و آله – کسی را در اخلاص و صمیمیت و فداکاری در راه اسلام و علاقمندی به مصالح عمومی ملت مسلمان و پایداری در عدالت و گسترش معلومات به پایهء او ندیده بودند و به یاد نداشتند ؟ .
انکار دیگران , از کبریا و عظمت مقام علی نمی کاست اینها کسانی بودند که خلاء روحشان با هوسها و طمعها انباشته شده بود و در دستگاه علی , جایی برای طمع و هوس افراد وجود نداشت اینگونه کسان باید همیشه در دنیایی دور از دنیای علی و با ملاکها و معیارهایی مغایر ملاکها و معیارهای علی زندگی کنند و در اردوگاهی که مبنای آن بر معامله گری و خرید و فروش حکومت و منصب است , بسر برند .
با علی باید همان جمع برگزیده و آزمایش شده ی او , آن مسلمانان راستین و درست اندیش باشند , همچون :
عمار بن یاسر , خزیمه بن ثابت ذوالشهادتین , حذیفه بن الیمان , عبدالله بن بدیل و برادرش عبدالرحمن , مالک بن الحارث اشتر , خباب بن الارت , محمد بن ابی بکر , ابوالهیثم بن التیهان , هاشم بن عتبه بن ابی وقاص ( مرقال ) , سهل بن حنیف , ثابت بن قیس انصاری , عقبه بن عمرو , سعد بن الحارث , ابو فضالهء انصاری , کعب بن عمر و انصاری , قرضه بن کعب انصاری , عوف بن الحارث بن عوف , کلاب بن الاسکر الکنانی , ابولیلی بن بلیل .
و مردان دیگری از این ردیف , که فرماندهان میدان جنگ و شب زنده داران محراب عبادت بودند ظلم را تقبیح می کردند و بدعتها را بزرگ می شمردند , امر به معروف و نهی از منکر می کردند و به سوی مرگ در راه خدا بر یکدیگر پیشی می جستند چنانکه دیگران به سوی هدفهای مادی .
خوبست این مطلب را هم در اینجا یاد آور شویم که همه ی این برگزیدگان منتخب , در میدانهای جنگ و در کنار علی علیه السلام شهید شدند و تنها در جنگ صفین شصت و سه تن از بدریان شربت شهادت نوشیدند و خسارت جنگهای متوالی سه ساله چند برابر این عدد بود .
در اینصورت , دریچه ی امیدی که حسن بن علی از وجود این یاوران با اخلاص به روی خود گشوده می یافت , چگونه وضعی می توانست داشته باشد ؟ و آیا پس از فقدان آن یاران وفادار , برای او بجز آن رنج نهان- که با گذشت زمان چند برابر شده بود – چه احساسی بجا می توانست ماند ؟ .
اردوگاه علی با از دست دادن مراکز ثقل خود و خالی شدن از بهترین مردانش , به بزرگترین مصیبت دچار شد و خود آن حضرت – همانطور که در کنار بدنهای بیجان جمعی از یاران شهیدش گفت – به عمری که سر تا سر اندوه و ملال و ناخشنودی بود دچار گشت .
علی هر چه در آفاق گسترده و وسیع قلمرو قدرت و حکومت خود نظر افکند , در میان انبوه مردمی که در این محدوده می زیستند , کسی که دارای روح فعال و پر نشاط یا خصلتهای پسندیده و برتر آن شهیدان باشد نیافت تعداد اندکی هم که به آنان شباهت می داشتند آنقدر نبودند که در جنگ یا صلح بتوان به آنان امید بست .
بی شک اگر بیان قوی و موثر علی در خطبه هایش و هم مرتبت و شان عظیم او در دیده ی مستمعانش نمی بود , هرگز پس از فقدان آن یاران برگزیده , نه سپاهی می توانست گرد آورد و نه رکن قابل اطمینانی می توانست داشت .
اوضاع و احوال چنین پیش آورد که علی از یکسو با قطع رابطه ی بعضی از سران مواجه شود و از سوی دیگربا دشمنی مسلحانه بعضی دیگرو بالاخره از یکطرف هم با سست عنصری و فرومایگی و جفای پیروان و یارانش که : ( نه برادران وقت راحت بودند و نه آزاد مردان هنگام بلا) .
راستی چه دشوار است آن زندگی که نه فروغ امیدی در آن دیده شود و نه انتظار موفقیتی برده شود و بندگان شایسته ی خدا – آن دنیای ناچیز گذرا را به آخرت ابدی فروشان – همه رخت بربسته و رفته باشند .
این بود که می شنیدند می گوید : ( خدایا شقاوت مرادی را زودتر برسان) یا میگوید : ( چرا شقی ترین مردم محاسنم را بخون سرم رنگین نمی کند ؟ ) یا خطاب به مردم میفرماید : ( به خدا سوگند دوست می دارم که خدا مرا از میان شما بیرون برد و بسوی رحمت خویش فرا خواند) .
درود بر او روزی که ولادت یافت , و روزی که از همه جلوتر به اسلام گروید , و روزی که با شمشیر خود اسلام را پرداخت , و روزی که آزمایش خود را داد , و روزی که وفات یافت , و روزی که زنده و بر انگیخته خواهد شد .
علی وفات یافت و آن وضعیت و موقعیت نا مطلوب را – که با این سه خصلت , مشخص می شد : نداشتن یاور , مواجه بودن با دشمنی مسلحانه , عدم همکاری افراد موثر – برای جانشین و زمامدار بعد از خود بجا گذارد.
بیعت
اگر دین , در منطق اسلام , آن چیزیست که پیامبر خدا ابلاغ می کند زیرا فقط اوست که از روی هوس سخن نمی گوید و گفته اش وحی الهی است .
و اگر خلیفه در نظام اسلامی آن کسی است که پیغمبر – به حکم آنکه بالاترین مرجع در اثبات و نفی است – او را بدین مقام منصوب می کند .
پس حسن بن علی به هیچ گفتگو , خلیفه ی شرعی است , مردم با او بیعت بکنند یا نکنند .
رسول اکرم – صلی الله علیه و آله – او را به نام و نشان در ردیف خلفای دوازده گانه اش معرفی کرده است و این گفته ی پیغمبر را علمای اهل سنت در احادیث فراوانی روایت کرده اند و علمای شیعه بر روایت آن اجماع نموده اند و باز هر دو فریق متفقند که رسول اکرم به او و برادرش فرمود : ( شما هر دو امام و پیشوایید و مادرتان را حق شفاعت است) همچنین در حالیکه به حسین اشاره میکرد , فرمود : ( این امام است , پسر امام است , برادر امام است , پدرنه امام است).
پدرش امیرالمومنین هنگامیکه بیمار شد به او دستور داد که در نماز بر مردم امامت کند و در آخرین لحظات زندگی , او را به این صورت وصی خود قرار داد 🙁 پسرم ! پس از من , تو صاحب مقام و صاحب خون منی) و حسین و محمد و دیگر فرزندانش و روسای شیعه و بزرگان خاندانش را بر این وصیت گواه ساخت و کتاب و سلاح خود را به او تحویل داد و سپس فرمود : ( پسرم ! رسولخدا به من دستور دادهاست که تو را وصی خود سازم و کتاب و سلاحم را به تو تحویل دهم همچنانکه آن حضرت مرا وصی خود کرده و کتاب و سلاحش را به من داده است و مرا مامور کرده که به تو دستور دهم در آخرین لحظات زندگیت , آنها را به برادرت حسین بدهی) سپس به حسین رو کرد و فرمود 🙁 و به تو نیز امر فرموده است که این همه را به این پسرت و اگذار کنی) و سپس دست علی بن الحسین را گرفت و گفت : ( رسولخدا به تو نیز دستور داده که آنها را به پسرت محمد بن علی بسپاری به او سلام پیغمبر و مرا برسان) .
همه ی کتابهای حدیث که متعرض موضوع مزبور شده اند , آن را به همین صورت ذکر کرده و روایات مربوط به آن را با سندهای صحیح و از راههای مورد اطمینان به منابع اصلی خبر – یعنی ائمه ی اهل بیت علیهم السلام و غیر آنها – متصل ساخته اند و این صورت با وضعیتی که بر حسب قاعده و حدس در آنچنان شرایطی باید بوقوع پیوسته باشد , نیز متناسب و قابل تطبیق است و راستی جز این , صورتی که شایسته و صحیح باشد کدام است ؟
این , روش شیعهء امامیه در اثبات امامت است :
– نصوص و گفته های صریحی از پیغمبر – که از طریق شیعه , متواتر است – و هم روایاتی با متن روشن و دلالت آشکار ازطریق غیر شیعه , امامت را دردوازده نفر و همه ازقریش منحصرمی سازد و در همین ضمن یا به مناسبتی دیگر , نام یک یک آنان را نیز معین می کند تا آخرین نفر که مهدی منتظر است و خدا به دست او جهان را که پر از ستمگری و تجاوز شده است , سرشار از عدالت اجتماعی و روشهای انسانی خواهد ساخت .
– نصوص و گفته های صریحی از هر امام , بطور خاص , امام و پیشوای واجب الاطاعهء بعد از خود را تعیین مینمایند .
– علاوه بر اینها , تفوق علمی و عملی و اخلاقی و کرامتهای هر یک از امامان نیز , دلیل های وجدانی دیگری می باشند که دو نوع دلیل قبلی را تایید می کند .
در این میان , بیعت کردن مردم , شرط امامت امام نیست مردم می باید با کسی که نصوص و گفته های صریح پیغمبر بر او منطبق است بیعت کنند و امامیه بیعت کس دیگر را صحیح نمی دانند و با کسی که مردم می باید با کسی که دارای این خصوصیت نیست , جز در موارد اضطرار وناچاری , بیعت نمی کنند .
بر اثر شرایط زمان و انگیزه ها و موجباتی که این شرایط را می سازند , چنین پیش آمد که مردم از میان خلفای واقعی رسول اکرم که نصوص پیغمبر بر آنان تطبیق می کرد , فقط با دو نفرشان بیعت کنند و آن دو نفر امیرالمومنین علی و فرزندش حسن مجتبی بودند – سلام الله علیهما – .

پس از امام حسن , دوره ی ( خلافت) های اسمی آغاز شد با این خصوصیت و خصلت ویژه که : برای گسترش نفوذ از زورسرنیزه استفاده می شد و برای بیعت گرفتن از مردم خریداری و جدانها با مال , یگانه راه محسوب می گشت و به قول غزالی : خلافت به مردمی رسید که به هیچ رو , شایسته ی آن نبودند .
مسلمانان – به ویژه مورخان اسلامی – باید دوره ی خلافت اسلامی را با تمام شدن دوران حکومت حسن بن علی ( ع ) پایان یافته می دانستند و از آن پس را دوره ی سلطنت می شمردند با همه ی نشانه های سیاسی و اجتماعیش اگر چنین میکردند , سیمای حقیقی و ایده آلی اسلام را که از سیره ی نبوی و روش خلفای شایسته ی آن حضرت به روشنی نمودار بود , همچنان حفظ کرده بودند واین آیین را از بر چسب هایی که این پادشاهان خلیفه نام با رفتار خود به آن زده اند رها می ساختند و در آن صورت دیگر تاریخ , این ستمگران خود کامه را ( خلیفه – یعنی جانشین پیغمبر ) نمی نامید و ندانسته چنین ستمی بر این آیین روا نمی داشت .
راستی آیا صحیح است که خلیفه – یعنی آن کسی که باید از جهت تقوی و دانش و پایبندی به اصول اسلام از همه کس به صاحب رسالت , شبیه تر باشد – نماز جمعه را در روز چهارشنبه بخواند , یا آنرا پیش از ظهر بجا آورد , یا مجدانه در طلب محرمی باشد , یا طلا را به طلای ناهموزن خود بفروشد , یا زنا را به نسب ملحق سازد , یا مومنی را به زندان افکنده و سپس به قتل رساند , یا به کافری کمک مالی داده و او را بر ضد مسلمانان تجهیز کند و یا کارهایی از این قبیل و زشت تر از آن – که همه از لوازم ( سلطنت) است و نسبت دادن آن به ( دین) جایز نیست انجام دهد ؟ ! چرا ما چنین کسی را بجای اینکه خلیفه و پیشوای دینی بخوانیم , پادشاه و رئیس دنیوی ندانیم ؟ جانشینان معاویه و میوه های آن درختی که قرآن آنچنان که شایسته بوده از آن نام برده , برای اثبات این گفته دلیلی بسنده اند : یزید پسر معاویه چه کرد و عبدالملک و ولید و دیگران و دیگران از شاخه های این شجره ی ملعونه چه کردند ؟.
این واقعیت همه باید مسلمانان را وادار می ساخت که با اسلام , رفتار منصفانه تری داشته باشند یعنی : به برترین منصب تشکیلات این آیین , کسی جز شایستگان و تربیت یافتگانی را که از همه به رسول اکرم شبیه ترند , نسبت ندهند و هر ناکسی را خلیفه ی پیغمبر نخوانند .
از آنچه باز گفتیم معلوم شد که حسن بن علی ( علیهما السلام ) شبیه ترین و همانندترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله بود در چهره و اندام و اخلاق و بزرگواری , سیمای پیامبران و درخشندگی پادشاهان در قیافه اش تجلی داشت , سرور جوانان بهشت بود و بدیهی است که سرور آن جهان , در این جهان نیز بی گفتگو سرور و آقا است , لقب ( سید) ( یعنی آقا و سرور ) را جدش رسول اکرم روی او نهاد و این نام , لقب شخصی او شد .
و هم معلوم شد که او از حیث نسبت از همه ی مردمان شریفتر و به لحاظ پدر و مادر و عمو و عمه و دایی و خاله و جد و جده از همه برتر و نیکوتر بود ؛ همانطور که مالک بن عجلان در مجلس معاویه او را توصیف کرد .
در اینصورت چرا همانطور که به دلیل تعیین قطعی و صریح , امام و پیشوا است , از طرف تمامی مردم کاندید بیعت عمومی نیز قرار نگیرد ؟ و چرا با دارا بودن این مقام و این خصلت های برگزیده , بالاترین منصب دینی را احراز نکند ؟ اگر پیشوایی امت و لیاقت جانشینی پیغمبر از این نشانه ها باز شناخته نشود , چه وسیله ای دیگری برای شناخت آن می توان یافت ؟ .
به جمع مسلمانان در آمد و بر فراز منبر پدرش ایستاد , بی آنکه نظر به روشی که مردم با او در پیش خواهند گرفت داشته باشد و فقط بدین منظور که درباره ی فاجعه ی بزرگ شهادت علی علیه السلام , با مردم سخن بگوید , آنگاه چنین آغاز سخن کرد :
( همانا در این شب آنچنان کسی وفات یافت که گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آیندگان بدو نخواهند رسید همانکس که درکنار رسول خدا جهاد میکرد و جان خود راسپر بلای او می ساخت. رسولخدا پرچم بدو میسپرد و او را به میدان می فرستاد , آنگاه جبرئیل از سوی راست و میکائیل از سوی چپ , او را در میان میگرفتند و از میدان باز نمیگشت مگر آنگاه که خدا پیروزی نصیب او کرده بود در شبی وفات یافت که موسی در آنشب جان سپرد و عیسی در آن شب به آسمانها رخت بست وقرآن درآنشب نازل شد دردم مرگ ازمال دنیا فقط هفتصد درهم داشت ازسهمیه- اش از بیت المال که می خواست با آن خدمتکاری برای اهل و عیال خود تهیه کند).
این سخنرانی با روش خطابی اش , در نوع خود بی نظیر و بی سابقه است : در یاد بودهای مرگ بزرگان و برگزیدگان علمی و اخلاقی , معمولا از صفات بارز و معروف آنان همچون : دانش و گذشت و فصاحت و شجاعت و بزرگواری و نسب و حسب و فضل و نجابت و وفاء و مناعت و سخن می رود و از معروفترین فضائل ذاتی آنان یاد می شود اما در این سخنرانی از مزایا و ماثر معروف این در گذشته ی عظیم الشان سخن نرفته و حسن بن علی در یاد بود پدرش از روش معمول تخلف ورزیده و به گونه ای دیگرو با زبانی دیگر , پدر را یاد کرده است چرا ؟ .
آیا اندوه شدیدی که از این مصیبت بزرگ , بر حسن بن علی وارد شده , او را که خطیبی چیره دست و فرزند بزرگترین سخنران عرب است , از سخن گفتن باز داشته و راه گفتاری چنین متعارف و معمول را بر او بسته است ؟ یا آنکه وی خود از روی عمد این طرز سخن را انتخاب کرده است و با انتخاب این روش مخصوص , تقدم و برتری و مهارت خود را در فن خطابه و بلاغت و مراعات تناسب و گزیده و سنجیده گویی , ثابت و مسلم ساخته است ؟.
بلی او در این یاد بود آنچنان درباره ی علی سخن گفت که در تاریخ , هیچکس را یارای آن نیست که درباره ی دیگر کس بدانگونه سخن بگوید , و اگر به نوعی دیگر حرف می زد , مجال آن بود که در یاد بود دیگر بزرگان نیز به روش و طرز او سخن گفته شود خصالی که او در این گفتار کوتاه برای علی ذکر کرد , خصالی بود که در تاریخ , کس دیگری جز علی دارای آن نبوده و هیچیک از بزرگان و مقدسان جهان , با او در آنها انباز و همدوش نبوده اند .
او از زاویه ی ربانی به علی مینگرد , از زاویه ی دید یک امام به امامی دیگر با این دید , علی آن در گذشته ای است که هیچکس از در گذشتگان و زندگان به اوشبیه و ماننده نیستند و هیچ ولی یا حاکم یا پیشوایی – در هر یک از مراحل – با او همدوش و همسر نمی باشد .
مردی اما برتر از پیشینیان و آیندگان , انسانی اما میان جبرئیل و میکائیل , یعنی انسانی با خوی فرشتگان , در شبی که عیسی به آسمانها رخت کشیده , روح پاکش پرواز می کند , و همانند زمانی که موسی وفات یافته , می میرد , و در آنشب که قرآن به زمین فرود آمده , به قبر سرازیر میگردد ! همه جا با فرشته ای مقرب یا بسان پیغمبری مرسل یا همچون کتابی منزل و یا همراه رسول خاتم و سپری بلای او .
اکنون آیا مزایا و فضائل دنیوی را در جنب این مکارم , آن ارج و مقدار هست که از آن یاد شود ؟
اینک شاید تو نیز با من در این عقیده شریکی که : این اسلوب جالب و دلکش و بی نظیر که حسن بن علی در یاد بود پدرش انتخاب کرد , در موقعیت و وضعیت خاص خود , بلیغ ترین و شایسته ترین اسلوبی بود که می شد بکار برد .
این , یکی از مواردی بود که حسن بن علی در خطابه ی خود , با قدرت خدا داد , خویشاوندی نزدیک خود را با جدش پیغمبر و پدرش علی – آن خداوندان سخن – ثابت کرد و از آن روز به بعد نظایر این خطابه از حسن بن علی – با عنوان خلیفه ی مسلمین – به موجب قبول بیعت عمومی و به حکم پیشامدها و حوادثی که مستلزم سخن گفتن و ایراد خطابه بود , طبعا فراوان دیده می شد .
پسر عمویش : عبیدالله بن عباس در مسجد جامع که از انبوه جمعیت , مالامال بود , در برابر منبر ایستاد نخست لحظه ای انتظار کشید تا طوفان گریه ای که بدنبال این خطابه , سرتاسر مسجد را فرا گرفته بود فرو نشست آنگاه با صدای طنین دار و رسای موروثی خود همچون سروش آسمانی فریاد بر آورد :
( هان ای گروه مردمان ! این پسر پیغمبر و جانشین پیشوا و امام شماست , با او بیعت کنید که خدا بوسیله ی او دنباله روان رضای خود را به راههای سلامت رهبری میکند و – به اذن خود – آنها را از تیرگیها به نور می کشاند و به راه راست هدایت میکند) .
در آن هنگام هنوز در میان مردم , بسیار بودند کسانیکه گفتار صریح پیغمبر را درباره ی امامت او بعد از پدرش , شنیده بودند لذا پس از گفتار کوتاه ابن عباس , گفتند : ( وه که او چه محبوب است و چه حق دار بر ما و شایسته ی خلافت ) ! و با شوق و رغبت به بیعت او شتافتند.
و این , در روز بیست و کم ماه رمضان سال چهلم از هجرت , یعنی روز وفات پدرش امیرالمومنین بود .
بدین ترتیب , کوفه موفق شد اطمینان اسلامی را در همان حدی که خدا و عدالت اجتماعی حکم می کرد , بکار برد بصره و مدائن و سر تا سر عراق نیز با کوفه در بیعت حسن بن علی هماهنگ گشتند , حجاز و یمن نیز بدست فرمانده بزرگ : جاریه بن قدامه بیعت کردند فارس نیز بوسیله ی استاندارش : زیاد بن عبید بیعت کرد علاوه بر اینها , هر کس از زبدگان و برگزیدگان مهاجرین و انصار که در این آفاق می زیست بیعت او را پذیرفت هیچ حاضری در بیعت با او تامل و تردید نکرد و هیچ غائبی بیعت او را رد ننمود و تا آنجا که ما اطلاع داریم , جز معاویه و اتباعش کسی از بیعت با او سرباز نزد .
فقط معاویه بود که مردم خود را از راهی غیر از راه مومنان سوق داد و با حسن نیز رفتاری چون پدرش , در پیش گرفت افراد معدود دیگری نیز از اطاعت و بیعت حسن بن علی تخلف ورزیدند که از آن پس به : قعاد ( نشستگان ) معروف شدند .
خلافت شرعی , بصورت پدیده ای عمومی و اجتماعی , از راه بیعت اختیاری تحقق یافت و برای دومین بار در تاریخ آل محمد , مردم از روی رضا و اختیار با خلیفه ای بیعت کردند , و از همان دریچه ای که خورشید نبوت , نیم قرن قبل بر مردم تابیده بود , فروغ امامت پرتو افکن شد در حقیقت , این خلافت به لحاظ پیوند و اتصالی که با رسول خدا داشت , امتداد شعاع همان آفتاب نبوت بود که از این مشعل پرفیض , بر مردم نور افشانی میکرد و خلیفه ی جدید , تمام عناصر مادی و معنوی موروثی را که در شکل بندی جسمی و روحی او موثر می توانست بود , در وجود خود داشت و مصداق شایسته ی این شعر :
به خلافت نائل آمد , چون متناسب و شایسته ی او بود همچنانکه موسی , به شایستگی و تناسب به پیشگاه خدا بار یافت .
پس از پایان بیعت , امام حسن علیه السلام دوران حکومت خود را با این خطابه ی تاریخی و بلیغ – که در آن از مزایای اهل بیت و حق مسلم آنان در مورد خلافت , سخن رفته و به مردم در مورد حوادث خطرناکی که فضای تیره و ابر آلوده اجتماع , آبستن آن بود , هشدار داده شده است آغاز کرد .
در قسمتی از این خطابه چنین گفت :
( ما حزب پیروزمند خدا و خویشاوندان نزدیک پیامبر و خاندان پاک اوئیم یکی از دو بازمانده ی گران وزن رسولخدا در میان امت و ثانی قرآن – که در آن تفصیل هر چیز هست و از هیچ سو باطل را بدان راه نیست – ماییم پس در تفسیر قرآن از ما باید یاری جست که برای تاویل آن , به گمان روی نمی کنیم بلکه به حقایق آن با یقین راه میبریم از ما فرمانبرداری کنید که اطاعت ما واجب و با اطاعت خدا و رسولش مقرون است خدای – عزوجل – فرموده است : ای کسانیکه ایمان آوردید ! خدا و رسول و صاحبان امر را اطاعت کنید پس اگر در چیزی به نزاع و اختلاف بر خاستید آنرا به خدا و رسول باز گردانید و فرموده است : و اگر آن را به رسول و صاحبان امر باز میگردانیدند , آنانکه در پی تشخیص اند آنرا در می یافتند) .
سپس خطابه ی خود را ادامه داد و در آخر سخن گفت :
( زنهار به بلندگوهای شیطان گوش فرا مدهید که او دشمن آشکار شماست وگرنه , همچون دوستان او خواهید بود که بدانها می گفت : امروز هیچکس از مردم بر شما پیروز نیست و من پشتیبان شمایم پس آنگاه که دو گروه یکدیگر را دیدار کردند , پشت به آنان کرد و گفت : من از شما ها بیزارم , من چیزی می بینم که شما نمی بینید به زودی نیزه ها را و شمشیرها را طعمه ای و عمودها را و تیرها را هدفی خواهید یافت دیگر در آنروز ایمان آوردن آنانکه پیش از آن ایمان نیاورده یا در ایمان خود خیری کسب نکرده اند , سودی نخواهد داشت).
سپس از منبر فرود آمد , کارگزاران شهرها را مرتب ساخت , احکام امراء را صادر کرد , و به رسیدگى کارها پرداخت .
بعضی ها – گویا به انگیزه ی فضل فروشی ! – به حسن بن علی اعتراض کرده اند که : قبول خلافت در میان شرائط و اوضاعى همچون شرائط و اوضاع روزهای بیعت – که از وقوع حوادث زیانبار و دردناکی خبر میداد – نوعی ( شتابزدگی) بود .
و ما برای اینکه میزان صحت این رای آشکار گردد , می گوییم :
1 – همانطور که تسلیم و سر نهادن به بیعت امام منصوب و تعیین شده , بر مردم واجب و لازم است , برای امام نیز در صورت وجود داشتن یاور و کمک کار و تمام شدن حجت الهی , قبول این بیعت وظیفه ای شرعی و غیر قابل تخلف است .
در مورد امام حسن , هجوم مردم از روی شوق و رغبت به بیعت در همه ی شهرهای اسلامی , به موجب ظواهر امر , دلیل بر وجود داشتن یاور و کمک کار بود و با فراهم بودن این شرط , مجال سر پیچی از وظیفه ی شرعی وجود نداشت .
2 – آنچه موجب چنین دریافتی از ماجرای امام حسن می شود , نگریستن به این ماجرا فقط از زاویه ی دنیوی آن است حال آنکه مناسب تر آن است که ماجرای یک امام بیشتر از جنبه ی دینی مورد بررسی قرار گیرد و از نظر امام , تفاوت میان دین و دنیا بسی زیاد است با این نظر و این دید , ماجرای امام حسن سرتاسر سود است و کوچکترین زیانی در آن وجود ندارد – همانطور که در جای مناسب بیان خواهیم کرد این ماجرا هر چند دردناک بود ولی این درد , در راه اسلام تحمل می شد و چه کسی به اسلام نزدیکتر و به تحمل آلام آن سزاوارتر از حسن بن علی که خانه زاد و دست پرورده ی اسلام بود ؟ .
3 – علاوه بر اینها , حسن بن علی با برتری مسلمی که از همه ی رهبران مسلمان داشت و با آن نسب ممتاز و آن دانش برتر , اگر هم می خواست , نمی توانست از این منصب شانه خالی کند اگر او مردم را رها می کرد , مردم از او جدا نمی شدند تحرک ها و انقلاب های جامعه ی اسلامی , بطور قهری و اجتناب ناپذیری او را بخود دعوت میکرد و از او همکاری و رهبری می طلبید مگر که حقی به پا داشته و باطلی سرکوب گردد همانطور که برای برادرش امام حسین در دوره ی خودش پیش آمد .
و نیز : به فرض که او مردم را وا میگذاشت و از قبول بیعت آنان سرباز می زد و بفرض که مردم نیز او را از خلافت معاف میداشتند , بی شک قدرتمندان و کسانیکه بر مردم تسلط یافته و زمام کار را به دست گرفته بودند , او را راحت نمی گذاشتند و همواره به او به دیده ی شبحی مخوف می- نگریستند زیرا طبعا در محیط او آنچه همیشه وجود داشت یا دعوت به اصلاح بود و یا فریاد خشم گروههای مختلف مردم و انعکاس نارضایی ایشان از دستگاه حکومت که – اگر به انگیزه ی حق طلبی و به خاطر وظیفه ی دینی بود یا از روی رقابتهای سیاسی و غرضهای خاص – به هر صورت برای مخالفان و شورشیان , هیچ پناه و ملجای بهتر از فرزند رسول خدا و پیشوای محبوب مسلمانان , وجود نداشت.
مگر پیشنهاد گروههای مختلف ( در دوران حکومت معاویه ) که امکانات خود را در اختیار آن حضرت قرار داده و آمادگی خود را برای مبارزه با حکومت اموی و پیکار مجدد برای باز گردانیدن خلافت غصب شده اظهار میداشتند , چیزی جز جلوه ی خشم و کینه ی عمومی بود که آن روز جامعه ی اسلامی را فرا گرفته بود ؟ و مگر با بودن چنین مرکز و پایگاهی که مردم بدان تمایل و علاقه ی فراوان دارند , امکان آن بود که قدرت و حکومت بر فاتحان خلافت قرار گیرد ؟.
فراموش نکنیم که او را مسموم کردند اگر وجود او قدرت ایشان را تهدید نمی کرد و مانع نفوذ حریفان در دل مردم نمی بود , چه دلیل داشت او را که با آنان صلح کرده و همه ی دنیا را برای آنان گذاشته بود , مسموم کنند ؟ آیا این خود , دلیل آن نیست که مردم از لحاظ فکری و عقیدتی , مطیع و منقاد او بودند و به دشمنانش توجهی نداشتند ؟ .
و تازه این توجه و گرایش مردم به او , پس از وقوع صلح بود که گروههائى از شیعه و غیر شیعه را به ایراد و اعتراض به او واداشته بود .
اکنون اگر در آغاز کار , خلافت را نمی پذیرفت و اشتیاق مردم به بیعت وی , به همان حدت و شدت نخستین باقی می ماند , آیا وجهه و نفوذ معنوی او شدیدتر نمی شد ؟ و در آن صورت کسی که تا این اندازه , محور امید و آرزوی مردم و پناهگاه دشمنان و مخالفان دستگاه حاکم است , می توان گمان داشت که دور از چشم هراسان و کنجکاو دنیا طلبان بتواند زندگی کند و هر چه زودتر زندگی پاکیزه و طاهرش با حمله ای ناجوانمردانه خاتمه نیابد ؟ همانطور که در نخستین سال پس از وفات پدرش – به گمان قوی – مورد چنین سوء نیتی قرار گرفت .
آیا باز هم منطقی است که گفته شود : قبول خلافت و بیعت , شتابزدگی بوده است ؟ .
مگر نه اینکه خلافت در اصل – به تعبیر امام علی بن موسی – منصب پدر و میراث او و برادرش بود ؟ .
و اما حوادث ناگواری که در این انتقاد به آنها اشاره شده , چیزی جز نتیجه ی طبیعی دسیسه چینی مخالفان امام حسن در کوفه , نبوده و با شور و فعالیتی که مردم داشتند – اگر تا آخر باقی میماند – به حال او نمی توانست زیان بخش باشد و کدام خلیفه یا رهبری است که از اینگونه دشمنها و دشمنی ها بر کنار مانده باشد ؟ .
در این صورت , قبول بیعت به هر تقدیر , کاری راجح بلکه با توجه به ضرورت زمان و مصلحت عمومی و احقاق حق , کاری واجب بوده است.
عقیده یا حکومت ؟
شاید برترین روش برای روشن ساختن موضوعی که در این فصل , مورد بحث ما است , این باشد که ابتدا قدری در توضیح دو معنای مختلفی که مسلمانان برای ( خلافت) در نظر دارند , سخن گوئیم هر چند که سخن گفتن درباره ی مسئله ی ( خلافت) ( و حتی مسائل مربوط به آن ) دارای خطر و مسئولیت – غالبا در برابر یکی از طرفین و احیانا در برابر هر دو طرف – می باشد .
و ما که فهرست وار , معنی خلافت را از نظر هر دو طرف تشریح می کنیم , در نظر نداریم که در این باره بیش از آنچه به موضوع ما مرتبط است , مطلبی بیان نماییم .
علاوه بر این , ضمنا و در پرتو شکل خاص بحث , سعی می کنیم که میان این دو نظر مختلف , تقریبی ایجاد کنیم که ای بسا بتواند نهال اصلاح را سر سبز و بارور سازد اگر این نهال را در این سرزمین , راهی به روییدن و بارور شدن باشد ! .
آنچه منظور ماست , خطر و مسئولیتی نزد دو گروه یا یکی از دو گروه ایجاد نخواهد کرد چه , در آن جز خیر نیست و از اصلاح , همگان یکسان بهره می برند .
اکنون می گوییم : خلافت عبارت است از : نیابت عام پیغمبر – صلی الله علیه و آله – در امر ریاست و رهبری مسلمانان پس از وفات آن حضرت تعهد مردم در برابر این مقام , اطاعت مطلق است و تعهد این مقام در برابر مردم , عمل به کتاب خدا و سنت پیغمبر ( ص ) .
فریقی از مسلمانان عادت کرده اند که برای تصدی این مقام , هر آنکسی را بپذیرند که بتواند آن را برای خود ادعا و احراز کند :
– یا بزور همچون خلافت معاویه که گفته اند : ( خلافت را با شمشیر و با سیاست و مکر بدست آورد) و همچون خلافت ابن زبیر و ابی العباس سفاح و عبدالرحمن ناصر و جمعی دیگر .
– یا به ولیعهدی از خلیفه ی دیگری که او خود , آن را بزور یا وسیله ای دیگر به دست آورده است مانند خلافت عمر و هرون الرشید و جمعی دیگر .
– و یا به انتخاب جمعی از مسلمانان در ابتدا و بدون سابقه , همچون خلافت ابی بکر و عثمان و محمد رشاد .
فریق دوم از مسلمانان , در تعیین نایب رسول اکرم ( ص ) به گفتار صریح خود صاحب رسالت , مراجعه کرده و فقط آنکس را به نیابت و خلافت می پذیرند که نبی بزرگوار , شخصا او را به نیابت و خلافت خویش برگزیده باشد .
بر این اساس , دو گروه مزبور مشی کرده و بدین ترتیب به صورت دو فرقه ی متمایز در آمده اند .
و باز همانطور که در موجبات نصب خلیفه اختلاف دارند , در اینکه خلیفه قابل تغییر و عزل هست یا نه , نیز اختلاف دارند : بنابر نظریه ی اول , هرگاه شخص دیگری توانست بر خلیفه ی موجود غلبه یابد یا هرگاه زمینه ی خلافت یک شخص تغییر یافت , خلیفه ی مزبور قابل عزل است و بنابر نظریه ی دوم هیچکس را مجال تغییر و عزل خلیفه ای که پیغمبر معین کرده , نیست و اساسا خلیفه ی منصوص پیغمبر , هرگز در معرض نقیصه ای که با مقام نیابت او از پیغمبر ناسازگار باشد , قرار نمی گیرد و از اینجاست که او نیز همچون خود رسول اکرم دارای خصیصه ی عصمت است.
بنابرآنچه گفته شد : خلافت از نوع اول , قدرت و سلطه ای عام است باشکل و مقرراتی مخصوص به خود این نوع خلافت از لحاظ واقعیت همچون حکومتهای دنیای امروز است و فقط از لحاظ شکل و مقررات از آنها متمایز است همانطور که حکومتهای موجود نیز همه از لحاظ شکل و مقررات یکسان نیستند .
قداست این نوع خلافت , وابسته به استعداد و قابلیت آن کسی است که از هر طریق و به هر جهت , متصدی آن شده است ای بسا آن کس که متصدی این مقام است پاکترین و مقدس ترین و ای بسا که از دین و اخلاق بیگانه ترین و دورترین افراد باشد .
ولی خلافت از نوع دوم , منصبی الهی و آسمانی است که اطاعت از آن – همچون اطاعت از پیغمبر – به حکم دین واجب است بنابراین معنی , خلافت , سایه ای است از نبوت از آن نظر که مرتبط و متصل به خدا و ماوراء الطبیعه است نهایت این ارتباط و اتصال , از طریق نبی و به وساطت اوست و نبی , مصدر و سر چشمه ی معنویت آن است همچنانکه مرجع تعیین آن نیز اوست .
قداست این مقام , طبیعی و ذاتی آن است همچنانکه قداست مقام نبوت و خلفای منصوب باید عموما پاک ترین و با فضیلت ترین شخصیت های عالم باشند.
موضوع خلافت , از دورانهای قدیم , مایه ی دو دستگی و اختلاف شدید مسلمانان و منشا حوادث اسفبار در تاریخ اسلام بوده است در آن دورانها نزدیک ساختن این دو فریق به یکدیگر و وادار کردن آنها به اعتدال و میانه روی و وحدت و گوشزد نمودن وظیفه ی برادری و اصلاح به آنان – که امروز آسان به نظر میرسد – آسان و امکان پذیر نبوده است .
این یگانگی و برادری , لازمه ی پرداختن به جوهر و اصل دین و کنار گذاردن پیرایه ها و غرض ها است و این همان اسلام واقعی است , اسلامی که باید مایه ی ارتباط راستین مسلمان با خدا باشد و او را از فریب عصبیت ها و عواطف و عوامل انحرافی مصون دارد .
مسئله ی دین یعنی پیوند میان انسان و خدا و نقطه ی اتکاء بشر برای زندگی واپسین همچون مسائل دنیوی که می تواند در بسیاری از گوشه هایش تابع تمایلات و عادت ها و هوس ها و عصبیت ها باشد , نیست .
دیندار , برای درک و فهم دین , ناگزیر بجز دریافتن و شناختن واقعیت , راهی ندارد .
ما اکنون در موضوع خلافت در نظر داریم نقطه ی مشترکی در میان واقعیت ها نشان دهیم , بی آنکه کوچکترین دخل و تصرف و تحریفی در واقعیت بنماییم .
اینک دو واقعیت مورد اتفاق را از نظر می گذرانیم :
یک واقعیت , عبارت است از خلافت به معنای اول یعنی همان سلطه و قدرت همگانی و عمومی پس از رحلت پیغمبر این یک موضوع واقعی شده ( واقعیت ) است که شیعه هم به وقوع آن اعتراف می کند و در بسیاری از آثار مترتب بر آن , آن را مستوجب مدح و ثنا نیز می داند .
واقعیت دیگر عبارت است از خلافت به معنای دوم یعنی واسطه بودن میان امت و پیامبر در دین که این نیز به شهادت روایات صحیح که از طرق معتبر و غیر قابل خدشه وارد شده , امری مسلم و واقع شده است و سنی نیز بدان اعتراف می کند .
و این راه حلی است شایسته ی اعتبار و بدین وسیله گره های مهم میان دو گروه – بی آنکه یک طرف مغبون یا محروم شده باشد – گشوده می گردد.
و چون ما اینک در صدد بحث درباره ی یکی از افراد گروه برگزیده ی خلفای منصوص ( یعنی کسانی که پیغمبر به خلافت آنان تصریح کرده است ) می باشیم باید دانسته باشیم که خلافت شخص مورد بحث ما , به نوعی بود که در تاریخ خلافت های اسلامی , برای آن مشابهی نمی توان یافت به این معنی که وی از روز وفات پدرش و از لحظه ای که مردم با او بیعت کردند , از خلافت به هر دو معنی به بهترین وجهی برخوردار بوده و خلیفه به هر دو صورت , بوده است هم خلیفه از نوع اولی ولی به انتخاب و هم خلیفه از نوع دوم و از راه نص و با عنوان امام .
در این هنگام که سلسله ی حوادث جاری میان حسن و معاویه , امام حسن را به دو راهیِ حکومت ؟ یا عقیده ؟ رسانیده بود , منظور از حکومت , همین سلطه و قدرتی بود که وی به موجب انتخاب مردم بدان نائل آمده بود , نه آن منصب و مقامی که مصدر و منشاء آن , انتخاب خدا و نصب و تعیین رسول اکرم – صلی الله علیه و آله – بود زیرا این منصب – همچنانکه گفتیم – در معرض تغییر و تبدیل قرار نمی گیرد و تابع چیزی جز امر و فرمان خدا نیست و فرمان خدا تغییر ناپذیر است .
همچنین بلیه ها و حوادث سویی که در دوران خلافت امام حسن بدو روی می کرد , تماما حسن را بدین لحاظ و از این دریچه که حاکمی دارای قدرت و سپاه است , هدف قرار می داد , نه حسن را از آن نقطه نظر که امامی است تعیین شده ی رسول خدا .
امامت حسن , دستخوش تغییر نمی شود و در معرض آسیب قرار نمی گیرد امامت او همچون قرآن است و قرآن را – که عالیترین مرجع مسلمانان است و باطل را از هیچ سو بدان راه نیست – چه زیان اگر مردم با او مخالفت کنند و از امرش سر بپیچند و از او دوری گزینند ؟ رتبت پیشوایی و رهبری قرآن همچنان باقی و سخن خدا بودنش همچنان صادق است مردم راضی باشند یا نه , به راهنمایی او عمل کنند یا نه , زمام خود را بدو بسپرند یا نه.
امامت حسن بن علی نیز همینطور است .
قرآن و حسن هر کدام , یکی از دو مرکز ثقل اند در اسلام , همچنانکه در حکومتهای قانونی , قانون و رئیس حکومت هر کدام یکی از دو مرکز ثقل می باشند .
منظور ما از ( مرکز ثقل) در اسلام , همان چیزی است که رسولخدا – صلی الله علیه و آله – در حدیث صحیح بلکه متواتر بدان اشاره کرده و فرموده است : ( من بجا گذارندهء دو چیز گران وزن در میان شمایم : کتاب خدا و اهل بیتم , ایندو از هم جدا نمی شوند تا بر سر حوض کوثر بر من وارد گردند).
حسن بن علی در آن روز , بزرگ عترت و پیشوای قوم خود بود پس او مرکز دایره ای است که صاحب رسالت به همراه قرآن – یعنی عالی ترین مرجع – در میان مسلمانان بجا گذارده است .
راستی , امامت جز این چیز دیگری است ؟ .
به حسن بنگرید وقتی از حقیقت او سخن می گویید , ببینید چگونه از همه سو کلمات خدا او را فرا میگیرد : قرآن , نبوت , امامت دو گران وزن , بهشت , اصلاح , حفظ خون , وفا به عهد .
حال , ذهن خود را بسوی رقیب او که بر سر فرمانروایی واجب الاطاعه با او ستیزه می کرد منعطف سازید ببینید درهنگامی که از او سخن به میان می آید توصیف او چه کلماتی می طلبد : طمع , حیله گری , فتنه انگیزی , رشوه , عهد شکنی , مال و منال , جنگ , غارت و چپاول .
به راستی که از پستی و حقارت دنیاست که آنچنان کسی با این چنین کسی در میدان مبارزه و ستیز در آیند ! .
آری , این حسن است , پسر رسولخدا و دارنده ی منصب امامت سلطنت و مال و منال دنیا را در برابر این , چه شان و مقام است ؟ .
این ( سرور جوانان بهشت) است به گفتهء جد بزرگوارش رسول اکرم گفته ای که همهء فرقه های اسلامی آن را از حضرتش نقل کرده اند و در صحت و تواتر , همدوش و همپای قرآن است و در عمق و بلاغت , فراتر از کلام آدمیان .
در حاشیه ی این حدیث میگوییم :
آیا به ذهن کسی نمی رسد که سوال کند چرا در این حدیث , حسن به سروری جوانان دنیا توصیف نشده است ؟ مگر وی در دنیا با آن برتری ها و مزیت ها و شرافت های نمایانش بر همه ی مردم , سرور جوانان نبود ؟ .
پس چه رازی در میان است که این حدیث از یک جهان – در بست – گذر می کند و به آن جهان دیگر ناظر می شود ؟ .
امروز کسی به این پرسش توجه ندارد , زیرا تا ذهن به طرف حسن – که اکنون از این جهان رخت بر بسته و در بهشت نعیم پروردگار متنعم است – التفات می یابد , او را جز سروری از سروران بهشت نمی بیند پس طبعا باید سرور جوانان بهشت باشد , دیگر انتساب این سروری به دنیا , مورد نظر قرار نمی گیرد دیگر آنکه گذشت چهارده قرن از صدور این حدیث و ذکر شدن آن در مناسبتهای مختلف , آن را بصورت جملهء بسیط و واحدی در آورده که از آن , همین نام حسن و حسین و سروری جوانان بهشت به ذهن می رسد نه چیز دیگر .
ولی در آن روزی که این حدیث از زبان بلاغت بار پیغمبر صادر شد , فکر می کنید مردم از این گفتار چه می فهمیدند و منظور آن بلیغ ترین گوینده ی عرب را چگونه تصور می کردند ؟ .
بلی ,آن بزرگواری که دو پسر خود را بدین لقب سرافراز می ساخت , به اشاره تفهیم می کرد که : سرزمین محنت باری چون این جهان که جز گیاه خیانت و غدر در آن نمی روید , و مردم بی ثبات و نا آرامی چون جوانان این روزگار که بر نفاق و عهد شکنی خو گرفته اند , شایسته و لایق آن نیستند که در سایه ی سیادت و سروری این دو سرور بزرگوار قرار گیرند پس آن دو , سرور جوانانند اما آن جوانان برگزیده ای که به پیمان خود با خدا وفا کرده اند , و در آن سرزمین برگزیده ای که خدا ناپاک دلی و کینه را از سینه ی ساکنان آن , برکنده و آنان را با یکدیگر برادر و مهربان ساخته است .
دو سرور جوانان بهشت همین و بس .
و به روشی واضح تر : آنگاه که این دنیا و جوانان آن , حق این دو را انکار کردند و به آزار آنان کمر بستند و بر آنان طغیان گرفتند و سیادت و سروریشان را نپذیرفتند و از آن دو گریختند آیا با این حق ناشناسی ها و ناسپاسی ها حق آنان از بین می رود ؟ نه , این سیادت و سروری همچنان باقی است , نهایت در جهانی برتر از این جهان و بر مردمی برتر از این مردم .
بگذار این دنیای پست , از برکت و فضل و رهبری آنان محروم ماند .
بگذار جوانان خیانت پیشه و غدار این روزگار , ننگ و ندامت و رسوایی تاریخ و عذاب قیامت را بر دوش کشند .
با این معنی , حدیث مزبور یک پیشگویی نبوی است که آینده را از ورای پرده های زمان می بیند و با این سخن ابهام آمیز , به آنچه این دو سرور جوانان بهشت , از جوانان این دنیا خواهند دید اشاره می کند و نصیب و بهره ی کامل و پر سود و بی زیان هر یک را معین می سازد .
و تردید نیست که آن کسی که سید بهشت و سرور جوانان آن ست , به یقین سرور همه ی مردم و سید این جهان نیز هست .
کلمات قصار رسول اکرم – صلی الله علیه و آله – که با اسناد صحیح به ما رسیده , دارای آنچنان بلاغتی است که نیروی بلاغت بزرگترین سخنوران بلیغ روزگار نیز نمی تواند بدان نائل آید این کلمات در فصاحت عربیش و از لحاظ وسعت معنی و زیبایی لفظ , اعجوبه ی زبان و نادره ی لغت است و از دلکش ترین وجوه امتیاز در بلاغت نبوی آنست که به لفظ کم , معانی بسیاری را افاده می کند , گاه به صراحت و گاه به اشاره آمیختگی سخنان آن حضرت به پیشگویی های صادق – که جز به اعجاز , به چیز دیگری قابل حمل نیست – نیز از همین جاست .
این نوع بلاغت در هر حدیثی که باشد خود دلیل صحت آن حدیث است , هر چند که صحت آن از جهات دیگر جای تردید باشد .
یکی از همین سخنان , گفتاری است که درباره ی تعیین دو سبط بزرگوارش به امامت , از آن حضرت صادر شده : ( همانا آندو امامند , بنشینند یا قیام کنند) این حدیث بظاهر , همین اندازه می فهماند که آندو امامند لیکن در ورای این ظاهر , پیشگویی صادقی نهفته است که به سیره ی این دو امام , اشاره می کند و به زبان تلویح می فهماند که یکی از آن دو , قیام خواهد کرد و دیگری خواهد نشست یا اینکه یکی از آن دو یا هر یک از آن دو , نوبتی قیام خواهد کرد و نوبتی قعود و در این هر دو حالت , امام و پیشواست و مخالفت با سیره ی او جایز نیست .
در اسلام , کسی وجود نداشته که به پیشگویی های رسول اکرم – صلی الله علیه و آله – بیش از پسر و خلیفه اش حسن بن علی – علیهما السلام – واقف باشد او هر آنچه راکه در این حدیث و احادیث بسیار دیگر , منظور جدش بود می دانست و او از هر کسی سزاوارتر بود که روشهای زندگی و مرگ را از این پیشگویی ها انتخاب کند .
مگر او پسر همین پیغمبر و وارث خلق و خوی او و وصی او بر امتش نبود ؟ پس باید هر آنچه را که پیغمبر در راه دعوت , از قوم خود دید , او نیز به بیند و همان سخنی را که پیغمبر آن روز می گفت , او نیز امروز بر زبان جاری کند 🙁 بار خدایا ! قوم مرا هدایت کن زیرا آنان نمی فهمند) .
این نسب شریف , این خاصیت ارجمند را داشت که حسن را در جهان اسلام بر دیگر مسلمانان مزیت می بخشید و او را از نیروی مادی و ثروت و قدرت بی نیاز می ساخت , زیرا که این خود در حقیقت , نیرو و ثروت و قدرت بود .
بگذار معاویه با او دشمنی کند , عبیدالله بن عباس بدو خیانت ورزد و کوفه از یاری و همراهی او سرباز زند و او را تنها گذارد , اما آنچه هرگز او را تنها نخواهد گذارد , آن نسب کرامت بار و آن امامت و پیشوایی مفترض الطاعه و بالاخره , آن مودت و محبتی است که خدا مردم را بدان امر کرده است.
سلطنت و حکومت محدود این جهان را در مقایسه با حکومت معنوی نامحدود , چه بها و ارزشی است ؟ .
شکست و ناکامی و مرگ , حتی یکروز هم نخواهد توانست این معنویاتی را که مایه ی افتخاری نا محدود و مورد اعجاب و تحسین تاریخ و حاکم بر قلوب مسلمانان است , تحت الشعاع و محکوم خود سازد و تجاوز متجاوز یا انکار منکر , نمی تواند مانع شکوفا شدن و بارور گشتن این معنویات باشد و هر روزی که بگذرد , این افتخارات هر چه بزرگتر و نمایانتر در دیدگاه وسیع این جهان نمودار خواهد گشت .
تا اینجا پیوند مستحکمی را که میان حسن و آن چشمه ی فیاض بشریت بود – چشمه ای که در هنگامه ی شر و فساد و سرگردانی و قحطی , بر سر مردم خیر و هدایت و برکت فرو می ریخت – دریافتیم و حسن را با صفت : پسر رسولخدا , سرور جوانان بهشت و امامی که با قرآن در هدایت شریک است , باز شناختیم .
این مطلب باقی ماند که با دقت و اهتمام , سخنانی را که حسن علیه السلام , خود در نمایاندن وضع خاص خود – بر سر دو راهی : حکومت یا عقیده – بیان کرده است , بفهمیم .
نخست باید اندکی از روایات بسیاری را که با سندهای متفاوت الحال به ما رسیده بازگو کنیم و سپس اشارهء رسای او را که در خلال این روایات موجود است – و برای راهنمایی ما به نظر نهایی در این موضوع حائز اهمیت فراوان است – استظهار نماییم .
اکنون به تصریحى که از شخص او صادر شده و در این موضوع , داراى ارزش خاصى است , گوش فرا دهیم .
به پرسش عتاب آمیز ( سلیمان بن صرد) – مردی که ابن قتیبه او را به عنوان : آقا و رییس عراق توصیف می کند – اینگونه پاسخ می دهد : ( اگر من در امر دنیا سختکوش و برای رسیدن به آن , در تلاش و زحمت می بودم , معاویه کسی نبود که از من نیرومندتر و نسوه تر باشد و من نیز جز این که اکنون می بینید رای و نظری می داشتم).
این یک نمونه , ما را از ذکر پاسخهای زیاد دیگری که به شیعیان خود داده بی نیاز می سازد .
و اما پاسخهای او به دشمنانش که برخی از آنان چون از ناحیه ی او ایمن بودند , خوش داشتند او را آزار دهند مانند عبدالله بن زبیر که آشکارا رقابت و دشمنی خود را با آل محمد اظهار می کرد یک نمونه از آنها پاسخی است که به همین عبدالله داده , به وی می گوید : ( پنداشته ای که من تسلیم او شدم ؟ ! وای بر تو ! چگونه چنین کاری امکان پذیر است در حالیکه من پسر شجاعترین مرد عرب و مولود فاطمه سرور زنان جهانم ! صلح من نه از روی ترس بود و نه از روی ضعف , ولی مردمى با من بیعت کرده بودند که همچون تو , دلی بیگانه داشتند و محبتی ریایی و قدمی ناپایدار) . گفتار کوتاه – ولی پر اهمیت – دیگری نیز هست که با وجود اجمال و اختصار , شاید رساترین گفتهء آن حضرت در این زمینه باشد و آن گفتاری است که در جواب برادر و پاره ی تن و شریک رنج و راحتش حسین بن علی علیه السلام بیان کرده است وی از او سوال کرد : ( علت چه بود که حکومت را واگذاشتی ؟) پاسخ داد : ( همان چیزی که پدرت را پیش از من بدین کار واداشت).
این چند نمونه ما را از ذکر نظایر بسیار آن – که همه شاهد ( آزمایش ) دشواری است که مقام امامت از ناحیه ی دوست و دشمن بدان دچار بوده ولی در آخر کار , سربلند و موفق از آن بیرون آمده بی نیاز می سازد .
با بررسی گفته های امام در این مورد , مشاهده می کنیم که آن حضرت بطور کلی در همه ی بیانات خود , عناصر اصلی زیر را روشن می سازد :
1 – برای دنیا فعالیت نکرده است.
2 – اگر می خواست برای دنیا در تلاش باشد , از دشمنانش نیرومندتر می بود و روشهایش در زندگی با آنچه اکنون هست , تفاوت می داشت .
3 – در وضع خاص خود , مرتکب کوچکترین ضعف نفس و ضعف سیاست و جبن و ترس نشده بلکه فاقد یاران با اخلاص بوده است و این بدان معنی است که اگر می توانست یاوران با اخلاص و راستگویی داشته باشد , وسایل پیروزی به طور کامل برای او فراهم بود .
4 – یگانه هدف او همان بوده که پیش از او پدرش داشته است و البته هدف پدرش جز این نبود که معنویات اسلام را از انقراض و درک صحیح اسلامی را از نابودی مصون بدارد .
چنانکه ملاحظه مى کنید , نشانه هاى امامت و پیشوائى روحى , بوضوح از لابلاى این عناصر چهارگانه متجلی است , بدان گونه که آنرا نه به ضعف میتوان حمل کرد , نه به عقب نشینی و نه به فرار از وظیفه پیداست که عامل اتخاذ این روش , نیرویی قائم به نفس و مستقل است که دارنده ی خود را به عمل برای خدا و امی دارد .
چنین روحیه ای هرگز در راه فعالیت برای دنیا , بکار نیافتد چه , آنرا با دنیا مناسبتی و پیوندی نیست .
از طرفی , امامت بمعنای صحیح و بدین اعتبار که سایه ای است از نبوت – که باز نبوت , رابطه ای است میان آسمان و زمین – اینچنین است نبوت هر آنگاه که به ارادهء خدا در زمین پدید آمده , استقرار و پای گرفتن آن , جز به کمک یاورانی با اخلاص صورت نیافته است پس امامت نیز ممکن نیست بدون چنین یاورانی مستقر و پای بر جا گردد حال , این چنین یاورانی کجا و آن مردم سست عنصر که با همه ی تظاهر به دوستی , دلی بیگانه داشتند و با وجود بیعت به شرط اطاعت کامل و بدون قید و شرط , بی پروا فرار را بر قرار ترجیح می دادند .
همانطور که محمد ( ص ) جز پیامبری که پیش از او پیامبران در گذشته اند , نبود , پسرش حسن نیز جز این نبود که امامی است با ایمان قوی در دل و نمونه های عالی بر زبان و این بود رسالتی که برای وی – و او برای آن – مقدر گشته بود .
همان وضع دشوار و بحرانی جدش رسول خدا در حادثه ی ( حدیبیه) و ( بنی اشجع ) برای او نیز مقدر شده بود و همان بی کسی و بی یاوری پدرش علی مرتضی در روز ( سقیفه) و روز ( شوری) او را نیز مبتلا ساخته بود با این وصف چه دلیل دارد که برنامه ی خود را از روش جد و پدرش فرا نگیرد و عمل خود را بر طبق سنت آنان ترتیب نبخشد ؟ برای او چه نقیصه و عیبی که سومین آن دو بزرگ باشد ؟ .
در حاشیه ی مفاد ماده ی دوم می گوییم : حسن بن علی بر خود چنین قرار داده بود که هست و نیست خود را , زندگیش را , تاریخش را , کیان سیاسیش را , همه ی نیرویش و همه ی امکاناتش را در خدمت فکر و هدف و عقیده ی خود و وسیله ی پیاده کردن و بلند آوازه ساختن آن , به کار گیرد او در این گام خطیر و دشواری که ( دو راهی میان حکومت و عقیده) را با آن به پایان رسانید سیمای امام و خلیفه ی پارسا و بی اعتنا به دنیایی را مجسم ساخت که مسئولیت حکومت را فقط بدین موجب پذیرفته که بوسیله ی آن , فضایل و خصایص ایده آل انسانی را در اجتماع بشری پیاده کند .
بنابرین , او در تمام اقدامات مثبت و منفی , نمودار کامل یک رهبر مسلکی است .
دنیا , با همهء جلوه های فریبنده اش همچون : حکومت , ثروت , نفوذ و لذتهای گوناگون , خود را در اختیار او قرار داد و در بهای این انقیاد و اختصاص و رام شدن , جز قبول و انتخاب او , چیزی نخواست ولی او امتناع ورزید و قبول نکرد.
اگر او قبول میکرد , دنیا را ترجیح میداد و بخاطر آن سختکوش و در تلاش می شد , بی گمان از هر انسان دیگری بیشتر بهره ی آنرا میبرد زیرا او در آن صورت برترین نسب در تاریخ انسانیت را با بزرگترین کشور در تاریخ ممالک عالم , یکجا در اختیار می داشت .
ولی در صورتی که او – بفرض محال – چهره ی یک شخصیت دنیایی و مادی را بخود می گرفت , ناگزیر می باید از قیود وراثت و تربیتش بگذرد و افتخارات روحی خود را فراموش کند و کسی غیر از حسن پسر علی و فاطمه و نوه ی پیغمبر باشد , یعنی طمعکاران را راضی کند , برای خود همدست هایی بسازد و دو دل ها و مرد دین را با رشوه گلوگیر محبت و احسان خود کند مالیات آن امپراطوری وسیع , به آسانی می توانست جواب توقعات و مطامعی را که رهبران آن اجتماع و ( فرزندان فامیلهای سود جو) مدهوش سحر آن بودند , بدهد آنوقت بود که منافقین به مومنینی پاکیزه جان , و خیانتکاران به مردمی امین و با اخلاص , و دو دلها به افرادی سر به راه و مطیع تبدیل یافته و همه ی ملت بی آنکه خود بدانند در نقشی دروغین و غیر واقعی جلوه می کردند .
در آن صورت عمر و بن عاص و مغیره بن شعبه و زیاد بن ابیه و دیگر رجال این مکتب را میدیدی که در کوفه در جوار قصر حسن بن علی اقامت گزیده و در زیر سایه ی او آرمیده اند ! هم چنانکه امروز حجر بن عدی و قیس بن سعد و عدی بن حاتم بدان پناهنده اند , یا همچنانکه همان گروه نخست , امروز کاخ معاویه را طواف میکنند ! .
رییس ونقطهء اتکایی چون حسن بن علی برای آنان این امتیاز را هم داشت که ازنقطه ضعف هایی از آنگونه که در زندگی معاویه و گذشتهء او و مواریث او فراوان دیده می شد , مبرا و بر کنار بود .
دیگر , ماجرای حسن با آنچنان کامیابی و موفقیتی توام می بود که به هیچ وجه ضرورت نداشت درباره ی آن چیزی نوشته شود یا تحقیقی به عمل آید و یا وقتی و عمری برای آن مصرف گردد .
در آن فرض , همین ملت پست کوفه که در تاریخ , همپا و هم دورهء حسن اند , در چهرهء ملتی با ثبات و موقر و یکپارچه ظاهر می شدند که در عین حال , بیت المالشان مایه ای برای خریداری وجدانها است و حکومت ولایاتشان در خدمت طمع و آز رجال است و سیاست دولتشان با هوسهای نفسانی و غرض های حزبی و طمع های دنیوی اطرافیان , به مدارا و سازش است .
تنها کسانی که در آن صورت ممکن بود به وضع موجود تن در ندهند , همین گروه اقلیت پولادین شیعیان علی بودند که با اخلاص و پاکبازی خود در همراهی امام حسن و پدرش امام علی – علیهما السلام – که اولی یکباره از سر دنیا در گذشته و دومی دنیا را سه طلاقه کرده بود , ثابت کرده بودند که همواره در جبههء حقایق قرار دارند نه در ورای مطامع و هوسها تازه همین گروه نیز امید می رفت که به خاطر انتساب امام حسن به رسول اکرم این خاصیت غیر قابل انتزاع که می توانست شفیع مقبول الشفاعه ای در نزد آنان باشد – از فشار اعتراض و عصیان خود نسبت به وی بکاهند .
حال چگونه فکر می کنید ؟ آیا راستی معاویه می توانست در برابر ( این حسن) مقاومت کند یا بر او پیروز شود ؟ در چنین وضعی کدامیک از این دو رقیب , شانس پیروزی و پیشرفت داشتند ؟ حسن یا معاویه ؟ .
در پرتو این توضیح , معنای گفته ی امام را درک می کنیم : ( اگر من در امر دنیا سختکوش و برای آن در فعالیت و تلاش می بودم , معاویه کسی نبود که از من نیرومندتر و نستوه تر باشد و من نیز رای و نظری جز این که اکنون می بینید , می داشتم) .
آری , اگر حسن در پی دنیا می بود , جز این گمان و انتظاری نمی رفت .
ولی موضوع معلوم و مسلم آنست که حسن بن علی – بر او و بر پدرش درود و رحمت – بشری از نوع دیگر بود او از آن گونه انسانهایی بود که فقط در فترتهای معدودی از زمان , در دسترس این جهان قرار میگیرند و بشریت , روحیات عالی و نمونه ی انسانی را از روش و کیفیت زندگی آنان الهام می گیرد و به رهنمایی آنان , به سعادت خود راه می یابد .
او از شرف معنای خاصی درک می کرد که ترکیبی بود از عزت نفس و مصالح دینی دیگر نه حکومت و نه مال و نه تمتعات لذتبخش این جهان , هیچیک به عقیده ی او داخل در حساب شرف نبودند .
معصومیت او از پلیدی – که قرآن بدان ناطق است – و روحیه ی عالی و نمونه ای که تمام وجود او را انباشته بود نمی گذاشت که وی از اوج این شرف به حضیض تمایلات دنیای چند روزه و خواسته های محدود و عیش منغص و تیره ی این جهان فرود آید علاوه , اینکار مستلزم روی گردانی از خدا و از کتابهای آسمانی و پیامبران الهی و روز قیامت , بود و مرد دنیا ناگزیر میباید از این همه چشمپوش و احیانا با آنها دشمن باشد .
برد موقعیت به کمک این روشهای انحرافی و فساد آمیز , در زندگی این ردیف انسانهای اوج نشین و بلند پرواز , بزرگترین زیان و خسارت است .
لازمه ی تن دادن به این روشها – در مورد حسن بن علی آن بود که غرایز بی نظیر و پر ارزشی که به دست نبوت در کیان او بر نشانده شده و از پستان وحی , تغذیه کرده و در مهبط قرآن گسترش یافته , بکلی در وجود او متلاشی شود و از بین برود .
ولی مگر ممکن بود , این غرایز که همچون ذاتیات وی و جزیی از وجود او بود متلاشی گردد ؟ مگر ممکن بود او – که پسر رسول خدا و پرورده ی دامان او و شاگرد مکتب اوست – برای دنیا به فعالیت برخیزد و یا در امر دنیا سختکوش و در تلاش باشد ؟ …
مگر رسول خدا با دنیا – جز بدین لحاظ که میدان رسالت اوست – کاری داشت ؟ .
پس حسن نیز به حکم آنکه از تربیت و عقیده و محیط زندگی آن حضرت الهام گرفته , می باید در میدان امامت , آئینه ی تمام نمای جدش باشد و این همان تاسی و پیروی نیکویی است که هرگز نمی توان آنرا به ضعف و زبونی مشتبه ساخت یا تهمت جبن و ترس بدان زد یا هر ایراد و اشکال دیگری بر آن وارد آورد آری همانگونه که حسن در صفات و خصال پسندیده , آئینه ی جدش رسولخدا است , در زهد و پیراستگی از مطامع دنیا و هم در سیاست و اداره ی امت باید آئینه و نمودار کامل او باشد زیرا که او ( شبیه ترین مردم به پیغمبر است در خلقت و در اخلاق)
با این ترتیب , انتقادگران و قاضیان شتابزده , کدام ضعف و زبونی را بر حسن خرده میگیرند ؟ .
این گروه , گویا وضع بحرانی و دشواری را که آن حضرت از ناحیه ی اصحابش بدان دچار بود , از یاد برده و هم فراموش کرده اند که ناهنجاری این یاوران و همراهان , ناشی از یک سلسله حوادثی بود که حسن در آنها دستی نداشت بلکه دگرگونی زندگی عمومی در سومین دورهء پس از عهد نبوت و بیرون آمدن همگی یا بیشترین مردم از قید و بند تقوی و دل نهادنشان به مطامع و لذتها و هوسها , عامل اساسی این وضع بود در این صورت گناه , گناه شرایط و تقصیر , تقصیر آن نسلی بود که حسن می باید با آن به سرمی برد و او از هر گناه و تقصیری مبرا و بر کنار بود .
فراموش کرده اند که هرآنگاه چنان موقعیت ناهنجاری و چنان نسل فاسدی که به تظاهر و باطل- گرایی خو گرفته , با چنین مرد با ایمانی که جز با اخلاص و حق گرایی سر سازش ندارد , مواجه گردد , نتیجه و عاقبت کار ممکن نیست بهتر از آنچه واقع شد , واقع گردد .
لذا می بینیم تدابیر خاصی که امام حسن در مراحل مختلف ماجرای خود اتخاذ میکرده , ماهرانه ترین راه حل ها و جالب ترین تدبیرها با نظری به نهایت دقیق و سیاستی شایستهء سیره ء امام , بوده است .
ما در فصول این کتاب همهء نقاطی را که بعنوان نقطه ضعف در داستان امام حسن ذکر کرده اند , در فصول این کتاب به مناسبت یاد آور شده و در هر موردی توجیه صحیح و منطبق با واقعیت را که مانع هر گونه تحریف و بیهوده گویی است , ذکر کرده ایم .
بدین ترتیب بود که حسن در آخر کار بزرگترین قدم اصلاحی خود را برداشت و هنگامه ای را که بر فتنه و سلاح , استوار بود به مکتب اخلاق و محبت و اصلاح تبدیل کرد و با سیمای ( بزرگترین مصلح) در صحنه ی مصلحان عالم نمودار گشت و در میان رهبران مسلکی جهان , برترین مدارج کمال را احراز کرد .
و سپس به حکومت همه ی جهان نائل آمد – گرچه نه بر تخت سلطنت مگر اسلام در حقیقت و معنی , جز همین روح آسمانی و فرشته گون که مغلوب مادیگری دنیا و ذلیل شهوتهای پست و اوهام مسخره و دروغین نشود , چیز دیگری است ؟ ! .
او به انبوه اصحاب خود نگریست و بسی بر او گران آمد که مشاهده کند آنان بر اثر بی اعتنایی به مسئولیت و بی ثباتی در دوستی و واگذاری جبههء حق خودشان , به حقیقت در صف دشمنان او در آمده اند نه در صف او واگیر خطرناکی که خیانتکاران معدود آن لشکر را سخت مبتلا ساخته بود , تمامی آن اجتماع از دست رفته و شکست خورده را تهدید می کرد , اختلاف کلمه در آنان راه یافته و صفوف از هم متلاشی شده و سلیقه ها و طرز فکرهای گوناگون پدید آمده بود , هر گروهی خط مشی مخصوصی را انتخاب می کرد و خود را برای جنگ آماده می ساخت اما نه با آن کس که از خیر او دورتر و به حرمان او نزدیکتر است .
راستی به یاورانی که هیچ دشمنی از آنان بدتر نیست , چه امیدی می توان داشت ؟ .
در اینصورت چرا امامی که نایب پیغمبر است , آن سخنی را که در رحمت و عظمت , گویی از زبان نبوت صادر می شود , بر زبان جاری نکند , همان سخنی که در لب و حقیقت , نشان کناره گیری از این هر دو گروه متخاصم است , گویی که چیزی است برتر از همه .
و مگر امام در حقیقت چیزی بجز آن موجود برتر است ؟ .
انگیزه های صلح از نظر دو جبهه
با آشنایی به چگونگی اقدامات معاویه برای رسیدن به هدفهای خود , شگفت نمی نماید که وی اولین پیشنهاد کننده ی صلح باشد و هر گونه تعهدی به امام حسن بسپارد فقط به ازای گرفتن یک امتیاز یعنی : حکومت .
این نقشه را معاویه در هنگامی که هنوز طرفین برای جنگ در شور و التهاب بودند طرح کرد و فعالیت خود را بیش از آنچه برای تنظیم اردوگاه و تدبیر امور جنگ بکار می برد , در اجرای این نقشه متمرکز ساخت نقشه این بود که به امام حسن پیشنهاد صلح کند , اگر پذیرفت که هیچ , و گرنه صلح را به زور بر او تحمیل کرده و به هر قیمتی از شروع جنگ جلوگیری نماید .
برای تامین این منظور پیش از هر چیز لازم بود که در جبهه ی امام حسن وضعی بوجود بیاید که خود به خود مردم را به فکر صلح کردن بیندازد .
بر اساس این نقشه , ناگهان سیل شایعات دروغین بسوی اردوگاههای این جبهه سرازیر شد , بازار رشوه رونق گرفت , در ستون وعده هایی که هوش از سر بسیاری از فرماندهان یا داعیه داران فرماندهی می ربود , اینگونه وعده هایی دیده می شد : فرماندهی یک لشکر , حکومت یک ناحیه , ازدواج با یک شاهزاده خانم اموی ! و در رشوه های نقدی رقم یک میلیون دیده می شد !
معاویه برای پیاده کردن این نقشه همه ی نیرو و همه ی هوش و استعداد و تجربیات خود را بکار انداخت , بسیاری از وجدان فروشهایی که بظاهر حسن را ترک نگفته بودند نیز در باطن مزدور و آلت دست او به شمار می رفتند و در دستگاه حسن بن علی برای او جاسوسی می کردند و هیچ گونه امکانی را برای ترویج هدفهای او از دست نمی دادند.
لشکرها و سلاحها و عملیات سوق الجیشی نیز وسایل دیگر او برای عملی کردن نقشه ی صلح بودند , او مایل نبود که نخستین بار به عراق حمله کند زیرا نمی خواست با بودن راه چاره ی دیگر , با حسن وارد جنگ شود و البته راه چاره از نظر معاویه با راه چاره از نظر مردم یا از نظر دین جدید , بسی تفاوت داشت .
باید انصاف داد که وسایلی که معاویه در این مورد بر انگیخت همه ابتکاری و حساب شده و بر طبق روشهای دقیق تنظیم شده بود و می توانست نظر و هدف خاص او – یعنی ایجاد زمینه ای که رقیب را به فکر صلح بیندازد – را بطور کامل تامین کند .
وقتی از طرفی فرمانده جبهه ی عراق و به دنبال او بیشتر سرکردگان سپاه , وجدان خود را با مال یا وعده معامله می کنند و از طرف دیگر ناگهان سیل شایعات دروغ و تزلزل آور و مردد کننده و هولناک , اردوگاه های مسکن و مدائن را در هم می ریزد و بالاخره خود امام حسن بر اثر رواج همین شایعات در وضعی قرار میگیرد که امکان هیچگونه اقدام مثبتی برای او باقی نمی ماند و حتی نمی تواند در برابر توده ی سپاهیانش ظاهر گردد بدون آنکه مورد هجوم ناگهانی دشمنان داخلی قرار گیرد در چنین موقعیت آشفته و اوضاع نابسامانی آیا راه چاره ای جز تن دادن به صلح به نظرش می رسد؟
موقعیت عجیبی بود , نیکیها و شرایط مساعد تحت الشعاع فساد و بد اندیشی مردم قرار داشت و بر رهبر چه ایرادی می توان گرفت وقتی شرایط نامساعد و وضع , نابسامان است ؟ و از مردم چه گله ای می توان داشت وقتی فتنه و فساد در میان ایشان ترویج می شود البته انحراف برخی از طبیعت ها و نو ظهور بودن اسلام را – که هر یک جداگانه عاملی بودند برای پدید آمدن چنین وضعی در مردم دو دل یا کسانی که و بالِ گردن اسلام شده بودند – نیز نمی توان نادیده گرفت .
حال در چنین موقعیتی که حسن بن علی بر اثر عواملی خارج اختیار خود او مانند خیانت سپاهیان یا فتنه انگیزیهای ماهرانه ی حریف , در نخستین صف آرایی با شکست روبرو می شود , قاعده آنست که از همان لحظه و همان روز در فکر صف آرایی دیگری باشد و نبرد خود با معاویه را به میدان جدیدی بکشاند , میدانی که دست خیانت سپاهیان بدان نمی رسد و انحراف طبایع بدان زیان نمی رساند و دسیسه های دشمن و فتنه انگیزیهای او بر شانس موفقیت و نفوذ و پیروزی روز افزون آن می افزاید .
این خلاصه ی آن طرحی است که امام حسن به نیکوترین وجهی از آن بهره برداری کرد و معاویه با همه بیداری و هشیاری اش در آن موقعیت , غافلگیر شد و آنرا درک نکرد .
پیشنهاد صلح معاویه , مورد قبول امام حسن واقع شد ولی این فقط بدین منظور بود که او را در قید و بند شرایط و تعهداتی گرفتار سازد که معلوم بود کسی چون معاویه دیر زمانی پایبند آن تعهدات نخواهد ماند و در آینده ی نزدیکی آنها را یکی پس از دیگری آشکارا نقض خواهد کرد و مردم نیز وقتی چنین دیدند , قاعده خشم و انکار خویش را نسبت بدو آشکارا بیان خواهند کرد و بدین صورت بود که بذر خشم و انتقام , بذری که در سرزمین دل مردم , دیر پای و در امتداد نسلها بر قرار است , بوسیله ی صلح پاشیده شد و این خشم , مایه ی شورشهایی شد که در طول تاریخ همواره به تصفیه ی قدرتهای غاصبانه کمک کرد .
این می تواند خلاصه ی طرح سیاسی ای باشد که امام حسن به خاطر آن تن به قبول صلح داد و سپس به نیکوترین وجهی از آن بهره برداری کرد و معاویه را غافلگیر ساخت و این عمل همچون نشان نبوغ مظلومانه ای بر تارک آن امام مظلوم درخشید .
در این صورت بر حسن چه ایرادی میتوان گرفت اگر صلح را بر طبق نقشه ی حساب شده ی خود امضاء کند ؟ نابسامانی وضع او در نخستین صحنه و امیدواری به نتایج صحنه ی دومین صلح را در نظر او موجه می ساخت , علاوه بر اینکه اساسا پدیده ی اصلاح میان امت اسلامی و آثار قهری آن مانند جلوگیری از خونریزی و صیانت مقدسات و محقق ساختن وجهه ی نظر اسلامی , نیز خود موجب ترجیح صلح می شد .
بیش ازچند ماه طول نکشیدکمتر از عدد انگشتان دو دست ولی حوادث خرد کننده وشکننده ای که در این ماهها بوقوع پیوست آن را به عدد ستارگان آسمان وانمود می ساخت این , قطعه زمانی بود که دل آدمی با هر آن چه از عشق و تحسین که در گنجایش آنست بدان روی می آورد عطر دلاویز نبوت از آن متصاعد گشت و مزایای امامت راستین در آن تجلی نمود و با همه کوتاهی و زود گذری , باطن و حقیقت کار کسانی بیشمار را آشکار ساخت این همان ماههایی بود که پرونده اش با بهترین سر انجام ها در عالم مسالمت و اصلاح , ختم شد و در آن برترین سر انجام , مصلحت دین و دنیا به هم پیوست .
حسن بن علی در چهره ی مصلح اکبری که جدش رسولخدا صلی الله علیه و آله در حدیثی بدان بشارت داده بود , ظاهر گشت : ( این پسر من سرور و آقاست , و در آینده ی نزدیک خدا بدست او میان دو گروه بزرگ مسلمانان صلح خواهد داد) .
اراده ی خدا بر اینست که این خاندان از برترین مراحل شرف در شکلها و صحنه های گوناگونش برخوردار باشند اگر پیروزی از راه شمشیر بدست نیامد , از راه شهادت و مرگی که در پیشگاه خدا و قضاوت تاریخ ارزشمند است , و اگر به این هر دو صورت امکان نیافت , بوسیله ی اصلاح و وحدت کلمه و یکپارچه ساختن پیروان توحید برای شرف آدمی همین بس که پیام آور صلح باشد و در پیروزی یک انسان همین بس که شرفش پایدار ماند پایدار بودن شرف , ضامن پایداری عزت است و عزت انگیزه ی پیوسته ای است که آدما را به زندگی سوق می دهد و بر سروری و آقایی استوار است .
اینک با توجه به آنچه گذشت به آسانی میتوان انگیزه های صلح را از نظر امام حسن باز شناخت .
و اما انگیزه های معاویه که موجب پیشقدمی او در موضوع صلح شد , انگیزه هایی از نوع دیگر بود که نه از عجز و ناتوانی ریشه می گرفت و نه به خواسته های دین یا اصلاح میان امت و جلوگیری از خونریزی نظر داشت . اصلاح میان امت یا جلوگیریی از خونریزی از نظر معاویه نمی توانست انگیزه ی چشم پوشی از امتیازات فاتح بودن باشد , شبیخونها و سفاکیهای او در مدینه و مکه و یمن و وضع گستاخانه ی او در صفین میتواند هر کسی را با ماهیت شیطانی او آشنا سازد , گرچه کم اند کسانیکه معاویه را کاملا شناخته باشند .
در اینصورت باید گفت که پیشنهاد صلح از طرف او فقط میتواند طغیان یک حس سود جویانه باشد و بس چیزی که با سرگذشت افسانه وار معاویه متناسبتر و قابل تطبیق تر است .
او چنین پنداشته بود که کناره گرفتن امام حسن از حکومت به نفع او , در افکار عمومی بمعنای کناره گرفتن از خلافت تلقی خواهد شد و گمان کرده بود که پس از این پیشامد , او در نظر مسلمانان به عنوان خلیفه ی قانونی معرفی خواهد گشت .
این رویای لذتبخشی بود که معاویه هر چیز گرانبهایی را در برابر آن خوار می شمرد دیگر نمیدانست که اسلام بسی عزیزتر و شامختر از آن است که رجاله بازی ها و هوچیگری های کسی چون او را بپذیرد یا زمام خود را به دست بردگان جنگی آزاد شده و فرزندان ایشان بسپارد .
انکار نمی توان کرد که ممکن است انگیزه های دیگری نیز وجود داشته و توانسته از معاویه شخصیت دیگری که دشمن جنگ و دوستدار صلح و پذیرنده ی تعهدات و سوگندها و میثاق های موکد است , بسازد ولی بررسی دیگر انگیزه های وی از قوت این مطلب نمی کاهد که بزرگترین انگیزه ها و دواعی وی همان رویای لذتبخشی بوده است که بدان اشاره کردیم .
اینک در زیر , مجموعه ی موضوعاتی را که هر یک میتواند بخشی از عامل وادار کننده ی او بر پیشنهاد صلح باشد , بیان می کنیم :
1- می دانست که حسن بن علی علیهما السلام صاحب اصلی حکومت است و برای بدست آوردن حکومت ناگزیر باید صاحب اصلی آن را – و لو به ظاهر – قانع ساخت و بهترین طریق قانع ساختن او صلح است .
اعتقاد او به این مطلب – یعنی به اولویت حسن بن علی برای حکومت – در نامه ای که کمی پیش از حرکت سپاه به سوی مسکن برای آن حضرت فرستاد , با این عبارت ذکر شده : ( تو بدین امر سزاوارتر و شایسته تری) و در گفتگویی که راجع به اهل بیت پیغمبر با پسرش یزید داشته چنین بیان گردیده : ( پسرم ! بی تردید این حق از آن ایشان است) و باز در نامه ای که به زیاد بن ابیه نوشته , بدین گونه تبیین شده است : ( و اما اینکه او – یعنی حسن- بر تو برتری جسته و آمرانه سخن گفته , این حق اوست و می باید چنین کند) .
درمعضلات ومشکلات دینی نظر امام حسن را همچون کسی که معتقد به امامت اوست می پرسید و بارها صریحا می گفت که حسن سرور مسلمانان است و مگر کسی جز پیشوا و امام مسلمانان , سرور ایشان تواند بود ؟
2 – با وجود همه ی وسایلی که در اختیار داشت از نتایج جنگیدن با امام حسن سخت بیمناک بود و این مطلب را کتمان نیز نمی کرد مثلا در توصیف دشمنان عراقیش می گفت : به خدا هرگاه چشمان ایشان را که در صفین از زیر کلاه خودها نمایان بود به یاد می آورم هوش از سرم پرواز می کند گاه درباره ی آنان می گفت : خدا بر آنان غضب کند , گویی دلهایشان همه یکدل است بدین جهت بود که گرایش به صلح را گریزگاهی از برخورد با ایشان و مشاهده ی چشمهای آنان از زیر کلاه خود می دانست !
3 – از موقعیت امام حسن فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان مردم و مکانت معنوی بی نظیری که آن حضرت بر حسب اعتقادات اسلامی دارا بود , واهمه داشت لذا می خواست بوسیلهء صلح از جنگ با او بگریزد .
وی می اندیشید که ممکن است خداوند کسی را از میان صفوف شام بر انگیزد که حقایق را به مردم باز گفته و ناپسندی وضعی را که در برابر امام حسن به خود گرفته اند , برای آنان مدلل سازد چنین حادثه ای بی تردید مسلمانان جبهه ی او را بر شورش و نافرمانی بر می انگیخت و عاقبت , سپاه او را متلاشی می ساخت .
او در تمام مدتی که در برابر حسن صف آرایی کرده بود ماجرای نعمان بن جبلهء تنوخی را که در صفین به خاطر داشت در آن جنگ , وی که خود از سران سپاه شام بود با صراحت بی سابقه ای با معاویه سخن گفته و آنچنان که از یک فرد معمولی نسبت به حاکمی انتظار نمی رود , او را به باد تمسخر و استهزاء گرفته بود معاویه حتی امروز نیز قبول نمی کرد که مردم شام شعوری به پایهء شعور آن روز آن مرد داشته باشند .
از جمله سخنانی که وی در صفین به معاویه گفت این بود : به خدا – ای معاویه – من به زبان خود برای تومصلحت اندیشی کردم و ملک و حکومت ترا بر دین خود ترجیح دادم و به خاطر هوسهای تو , راه هدایت را که می شناختم ترک گفتم و از صراط حق و حقیقت که می دیدم , کناره گرفتم چگونه به رشد و هدایت راه خواهم یافت من که با پسر عم رسول خدا صلی الله علیه و سلم و اول گرونده ء به او و نخستین هجرت کننده ی با او , می جنگم ؟ اگر آنچه را که ما اینک در اختیار تو گذارده ایم به او ارزانی میداشتیم یقینا دلی مهربانتر و دستی بخشنده تر میداشت لیکن اکنون کار را به تو واگذار کرده ایم و ناگزیر باید آنرا چه به حق و چه به ناحق پایان بریم حال که از میوه و جویبار بهشت محروم مانده ایم از انجیر و زیتون دفاع خواهیم کرد ! .
یکی از تدابیر سیاسی معاویه این بود که مردم شام را از شناسایی بزرگان اسلام که در خارج شام می زیستند باز می داشت , مبادا که از این شناسایی , روزنی به مخالفت و انشعاب گشوده گردد لذا بر ما پوشیده است که چگونه این مرد شامی توانسته بود پسر عم رسول خدا را شناخته و از سبقت او در اسلام و دل مهربان و دست بخشنده و اولویت او برای حکومت اطلاع یابد .
معاویه , سیاست بی خبر نگاهداشتن مردم از بزرگان اسلام را تا آخر دوران حکومتش ادامه داد این سیاست , ابزاری بود که بوسیله ی آن توانست آن اجتماع عظیم را در جنگ صفین و سپس در لشکر کشی به سوی مسکن فراهم آورد .
یکی از نشانه های به کار بردن این سیاست را – که نشانه ی ضعف به کار برنده ی آن نیز هست – در سخنی که معاویه خطاب به عمروعاص بیان کرد می توان مشاهده نمود در آن روز عمروعاص در برابر امام حسن زبان به مفاخره گشوده و از آن حضرت پاسخی بلیغ و دندان شکن – که محرکش معاویه نیز از آسیب آن در امان نماند – شنیده بود معاویه در این هنگام خطاب به عمرو گفت : به خدا قسم از این گفتگو جز اهانت به من منظوری نداشتی مردم شام تا این لحظه که این سخنان را از حسن شنیدند , گمان نمی کردند که کسی به مرتب و منزلت من باشد .
4 – سیاست معاویه – که در راه منافع شخصی وی کمتر خطا می کرد – ایجاب مینمود که وی درباب صلح پیشقدم باشد و بر آن اصرار بورزد و هر اندازه که برای او ممکن است از مردم دو منطقه ی عراق و شام و دیگر آفاقی که صدای وی بدانجا می رسد , بر این صلح طلبی گواه گیرد .
وی درورای این ظاهرصلح جویانه منظور دیگری را تعقیب میکرد و آن این که برای آیندهء نزدیک خود که سرنوشت جنگ آن را مشخص می ساخت , زمینه ای فراهم آورده باشد یکی از دو صورتی که انتظار وقوع آن می رفت این بود که جنگ با پیروزی شام ختم شود و حسن و حسین و خاندان و یارانشان به طور دسته جمعی کشته شوند , در این صورت هیچ عذری در مورد این جنایت بزرگ بهتر از این نبود که وی مسئولیت فاجعه را متوجه امام حسن نموده و بی آنکه دروغ گفته باشد به مردم بگوید : من حسن را به صلح خواندم ولی او به هیچ چیز جز جنگ رضایت نداد , من زندگی او را می خواستم و او مرگ مرا , من در پی حفظ خون مردم بودم و او طالب قتل مردمی که در میان من و او می جنگیدند .
این تردستی سیاسی بسیاری از هدفهای معاویه را تامین میکرد و به او امکان می داد که به طور نهایی حساب خود را با آل محمد تصفیه کند , در آن صورت وی در نظر عموم , رقیب فاتح و در عین حال مرد عادل و منصفی قلمداد می شد که همه ی کسانی که ندای صلح او را پیش از شروع جنگ شنیده بودند حق را به جانب او می دادند و انصاف و عدالت او را گواهی می کردند .
ولی امام حسن علیه السلام کسی نبود که از تردستی های سیاسی حریف خود غافل گشته یا خود از بکار بستن این روشها عاجز باشد , او در همه حال از دشمن خود هشیارتر و زبردست تر و در بهره برداری از فرصت ها به نحو صحیح و خداپسند نیرومندتر بود , لذا با مشاهده ی شرایط ناهنجاری که از همه سو او را در میان گرفته بود و با اطلاع از مقاصد پلید دشمن و منظوری که از دعوت به صلح داشت , مقتضی دید که به پیشنهاد صلح پاسخ مثبت دهد .
و سپس فقط بدین اکتفا نکرد که نقشه های معاویه را خنثی و باطل سازد , بلکه در پوشش صلح دشمن خود را با نقشه ای حکیمانه و قاطع , تا ابد منکوب ساخت .
نگاهی به واپسین روزهای عمر امام حسن مجتتبی (ع)
امام حسن مجتبی(ع) بعد از امضای قرارداد صلح ازکوفه به مدینه نزد جدش پیامبر خدا بازگشت و حدود ده سال در جوار ملکوتی پیامبر(ص) و مسجد النبی(ص) گام‏های بسیار اساسی برداشت.
تا سیره و سنت پیامبر و اهل بیتش را به مردم جهان بشناساند و مسلمانان را از سلطه ستم‏شاهی بنی امیه به ویژه معاویه نجات بخشد.
از سوی دیگر معاویه راه‏های مختلفی را جهت مبارزه با شخصیت اجتماعی و سیاسی امام حسن مجتبی(ع) برگزید تا موقعیت والا و پر نفوذ آن حضرت را از قلب دوستدارانش بزداید لکن به هر جنایتی که دست می‏زد نتیجه عکس می‏گرفت و هر روز تعداد علاقه‏مندان به حضرت و شیفتگان دین و حقیقت‏بیشتر می‏شد از این جهت تصمیم گرفت‏شخص آن بزرگوار را از بین ببرد تا شاید دیگر افراد خاندان اهل بیت(ع) و ساداتی که در صدد مبارزه با رژیم وی بودند نا امید گردند و خود آن بزرگوار را که به عنوان بزرگترین سد و مانع سر راهش بود از میان بردارد.
جنون‏آمیزترین جنایت معاویه
معاویه بارها تصمیم بر مسموم کردن امام مجتبی(ع) گرفت و به واسطه‏های پنهان زیادی متوسل گردید حاکم نیشابوری با سند معتبر از ام بکر بنت مسور نقل می‏کند که گفت:
"کان الحسن بن علی(ع) سم مرارا کل ذلک یغلت‏حتى کانت مره الاخیره التى مات فیها فانه کان یختلف کبده، فلم لبث‏بعد ذلک الا ثلاثا حتى توفی : حسن بن‏علی (ع) را بارها مسموم کردند، لیکن اثر چندانی نگذاشت ولی در آخرین مرتبه زهر کبدش را پاره‏پاره کرد، که بعد از آن سه روز بیش‏تر زنده نماند."
ابن‏ابی‏الحدید می‏نویسد: "چون معاویه خواست‏برای پسرش یزید بیعت‏بگیرد، اقدام به مسموم نمودن امام مجتبی(ع) کردزیرا معاویه برای گرفتن بیعت‏ به نفع پسرش وموروثی کردن حکومتش مانعی بزرگ‏تر و قوی‏تر ازحسن‏بن‏علی(ع) نمی‏دید، پس معاویه توطئه کرد، آن حضرت را مسموم نمود و سبب مرگش شد."
در این توطئه، بیش‏ترین نقش را مروان بن‏حکم که فرماندار مدینه بود ایفا کرد. وقتی معاویه تصمیم بر این جنایت هولناک گرفت، آخرین مرتبه، طی نامه‏ای سری از مروان فرماندار خویش خواست تا در مسمومیت‏حسن بن‏علی(ع) سرعت گیرد و آن را در اولویت قرار دهد.
مروان جهت اجرای این توطئه مامور شد با جعده دختر اشعث همسر امام مجتبی(ع) تماس برقرار کند. معاویه در نامه‏اش نوشته بود که جعده یک عنصر ناراضی و ناراحت است و از جهت روحی می‏تواند با ما همکاری داشته باشد و سفارش کرده بود که به جعده وعده دهد بعد از انجام ماموریتش او را به همسری پسرش یزید درخواهد آورد و نیز توصیه کرده بود صد هزار درهم به او بدهد.
بنا به گفته شعبی : چون جعده امام مجتبی(ع) را مسموم کرد، معاویه صدهزار درهم را به او داد، لیکن از ازدواج با پسرش یزید سرباز زد و در پیامی برایش نوشت: "چون علاقه به حیات و زندگی فرزندم یزید دارم، نمی‏گذارم با تو ازدواج کند."
امام صادق(ع) فرمود: جعده زهر را گرفت و به منزل آورد. آن روزها امام مجتبی(ع) روزه داشت و روزهای بسیار گرمی بود، به هنگام افطار خواست مقداری شیر بنوشد، آن ملعون زهر را در میان آن شیر ریخته بود، به مجرد این که شیر را آشامید، پس از چند دقیقه امام(ع) فریاد برآورد:
"عدوه الله! قتلتنی قتلک الله و الله لا تصیبن منی خلفا و لقد غرک و سخر منک و الله یخزیک و یخزیه : دشمن خدا! تو مرا کشتی، خداوند تو را نابود کند. سوگند به خدا بعد از من بهره و سودی (خوشحالی) برای تو نخواهد بود. تو را گول زدند و مفت و رایگان در راستای اهدافشان به کار گرفتند. سوگند به خدا معاویه بیچاره و بدبخت نمود تو را و خود را خوار و ذلیل کرد."
امام صادق(ع) در ادامه سخنان خود فرمودند: "امام مجتبی(ع) بعد از این که جعده او را مسموم کرد، دو روز بیش‏تر باقی نماند و از دنیا رفت و معاویه هم بدانچه وعده کرده بود وفا ننمود."
تطهیر جنایتکار
بعضی از مورخان همانند ابن خلدون و لامنس خواسته‏اند دامن معاویه را از این جنایت هولناک تطهیر کنند و بگویند این هم از اخبار ساختگی است. ابن خلدون می‏نویسد:
"و ما ینقل من ان معاویه دس الیه السم من زوجه جعده بنت الاشعث‏فهو من احادیث الشیعه و حاشا لمعاویه من ذلک… : نسبت مسمومیت‏حسن بن‏علی(ع) به معاویه ابی‏سفیان که به دست همسرش جعده دختر اشعث انجام شد، ساخته و پرداخته شیعه است و دامن معاویه از چنین نسبت‏هایی به دور است."
ولامنس نیز می‏نویسد: "و کان الغرض من هذا الاتهام و صم الامویین … و لم یجرا على هذا القول بهذا الاتهام الشنیع جمهره سوى المولفین من الشیعه."
هدف از نسبت مسمومیت‏حسن بن‏علی (علیه السلام) به معاویه بد نام کردن رژیم بنی‏امیه بوده و این اتهام را غیر از مولفان شیعه کسی مطرح نکرده است!!!
اعتراف مورخان
توطئه معاویه جهت مسموم نمودن امام مجتبی(ع) به قدری روشن و آشکار است که فرصت هر گونه انکار را از مورخان و دانشمندان گرفته است و از این‏روست که آنان بدون اختلاف – جز در موارد اندک – آن را نگاشته‏اند، از جمله آنهاست: ابن‏حجر عسقلانی، ابوالحسن علی بن‏حسین بن‏علی مسعودی، ابوالفرج اصفهانی،شیخ مفید، احمد بن‏یحیی بن‏جابر بلاذری، ابن‏عبدالبر، محمد بن‏علی ابن‏شهرآشوب، ابن صباغ مالکی، سبط ابن‏جوزی، سیوطی، حاکم نیشابوری،احمد بن‏اعثم کوفی، و جمال الدین ابی الحجاج یوسف المزی .
به جهت اختصار به مطالب محمد بن‏جریر طبری بسنده می‏کنیم او می‏نویسد:
علت وفات و رحلت امام مجتبی(ع) این بود که معاویه هفتاد مرتبه آن حضرت را مسموم کرد ولیکن اثر فوری و اساسی نگذاشت تا این که زهری را جهت مسموم نمودن آن حضرت برای جعده دختر محمد بن‏اشعث‏بن‏قیس کندی فرستاد و به همراه آن زهر، بیست هزار دینار فرستاد و ده قطعه باغ از باغهای کوفه را به نام او کرد و همچنن وعده داد بعد از انجام ماموریت، او را به ازدواج پسرش یزیدبن معاویه درآورد. پس او در فرصتی خاص آن زهر را به خورد حسن بن‏علی داد و مسمومش کرد".
مورخ توانا، علامه بزرگوار باقر شریف قرشی می‏نویسد:
جعده دختر اشعث‏بن‏قیس از خانواده‏های فرومایه، بسیار پست و فرصت‏طلب بود. او نسبت‏به امام مجتبی(ع) عقده دارد، شاید بدان جهت که نتوانسته بود از آن حضرت فرزندی داشته باشد ؛ از این‏رو وقتی زهر از سوی مروان رسید و وعده‏ها را شنید و پولها را مشاهده کرد، ارتکاب آن جرم بزرگ را پذیرفت و در روزی گرم و سوزان که امام مجتبی(ع) روزه‏دار بود، به هنگام افطار زهر را در کاسه شیر ریخت و به آن حضرت خورانید. زهر بلافاصله روده‏هایش را پاره کرد و امام از شدت درد به خود می‏پیچید و می‏فرمود: انالله و انا الیه راجعون. آخرین روزهای حیات آن حضرت، جناده بن‏امیه برای عیادت خدمتش آمد. او می‏گوید: حال امام منقلب بود و از شدت درد می‏نالید،تشتی را در برابر حضرت قرار داده بودند. هر چند گاه، لخته‏های خون از راه دهان خارج می‏شد، این جا بود که به وحشت افتادم و سخت ناراحت شدم.
وصایای امام حسن مجتبی(ع)
شیخ طوسی(ره) از ابن‏عباس نقل می‏کند: در واپسین ساعتهای عمر امام مجتبی(ع) برادرش امام حسین(ع) وارد خانه آن حضرت شد، در حالی که افراد دیگری از یاران امام مجتبی(ع) در کنار بسترش بودند. امام حسین پرسید: برادر! حالت چگونه است؟ حضرت جواب داد:
در آخرین روز از عمر دنیایی‏ام و اولین روز از جهان آخرت به سر می‏برم و از جهت این که بین من و شما و دیگر برادرانم جدایی می‏افتد، ناراحتم. سپس فرمود: از خدا طلب مغفرت و رحمت می کنم، چون امری دوست داشتنی، همچون ملاقات رسول خدا(ص) و امیرمومنان و فاطمه و جعفر و حمزه(علیهم السلام) را در پیش دارم. آن گاه اسم اعظم و آنچه را از انبیای گذشته از پدرش امیرالمومنین(ع) به ارث داشت تسلیم امام حسین(ع) نمود. در آن لحظه فرمود بنویس:
"هذا ما اوصى به الحسن بن على الى اخیه الحسین اوصى انه یشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و انه یعبده حق عبادته لا شریک له فى الملک و لا ولى له من الذل و انه خلق کل شئ فقدره تقدیرا و انه اولى من عبد و احق من حمد، من اطاعه رشدو من عصاه غوى و من تاب الیه اهتدى، فانى اوصیک یا حسین بمن خلفت من اهلى و ولدى و اهل بیتک ان تصفح عن مسیئهم و تقبل من محسنهم و تکون لهم خلفا و والدا، و ان تدفننى مع رسول الله(ص) فانى احق به و ببیته فان ابو اعلیک فانشدک الله بالقرابه التى قرب الله – عزوجل – منک و الرحم الماسه من رسول الله(ص) ان لا تهریق فى امرى محجمه من دم حتى نلقى رسول الله(ص) فنختصم الیه و نخبره بما کان من الناس الینا.
این وصیتی است که حسن بن‏علی به برادرش حسین نموده است. وصیت او این است: به یگانگی خدای یکتا شهادت می‏دهد و همان طوری که او سزاوار بندگی است عبادتش می‏کند، در فرمانروایی‏اش شریک و همتایی وجود ندارد و هرگز ولایتی که نشانگر ذلت او باشد بر او نیست. او آفریدگار همه موجودات است و هر چیزی را به اندازه و حساب شده آفریده. او برای بندگی و ستایش سزاوارترین معبود است. هر کس فرمانبرداری او کند راه رشد و ترقی را پیش گرفته و هر کس معصیت و نافرمانی او کند گمراه شده است و هر کس به سوی او بازگردد – توبه کند – از گمراهی رسته است.
ای حسین، تو را سفارش می‏کنم که در میان بازماندگان و فرزندان و اهل بیتم که خطاکاران آنان را با بزرگواری خود ببخشی و نیکوکاران آن‏ها را بپذیری و بعد از من جانشین و پدر مهربانی برای آنان باشی.
مرا در کنار قبر جدم رسول خدا(ص) دفن نما، زیرا من سزاوارترین فرد برای دفن در کنار پیامبر خدا(ص) و خانه او هستم، چنانچه از این کار تو را مانع شدند سوگند می‏دهم تو را به خدا و مقامی که در نزد او داری و به پیوند و خویشاوندی نزدیکت‏ با رسول خدا(ص) که مبادا به خاطر من حتی به اندازه خون حجامتی، خون ریخته شود تا آن که پیغمبر خدا(ص) را ملاقات کنم و در نزد او نسبت‏به رفتاری که با ما کردند شکایت نمایم."
و در روایتی دیگر وصیت آن حضرت چنین نقل شده:
برادرم، آن گاه که از دنیا رفتم، بدنم را غسل بده و حنوط کن و کفن نما و جنازه‏ام را به سوی حرم جدم ببر و در آن جا دفن کن، چنانچه از دفن جنازه من در کنار قبر جدم مانع شدند، تو را به حق جدم رسول خدا(ص) و پدرت امیرمومنان و مادرت فاطمه زهرا(س) با هیچ کس در گیر مشو و به سرعت جنازه مرا به بقیع برگردان و در کنار آرامگاه مادرم دفن نما."
شهادت مظلومانه امام مجتبی علیه السلام
مشهور میان مورخان و علمای مسلمان این است که امام مجتبی(ع) بر اثر زهری که از سوی معاویه بن‏ابی‏سفیان توسط جعده به آن حضرت خورانیده شد، در روز پنج‏شنبه 28 صفر سال پنجاهم هجرت در سن 48 سالگی به شهادت رسید. همان طوری که شیخ مفید(ره) متوفای قرن پنجم، سال‏413 هجری، و مفسر ادیب و توانمند شیخ طبرسی(ره) در قرن ششم سال 548 هجری در دو کتاب خود و علامه بزرگوار حلی در قرن هشتم سال‏726 هجری بر آن تصریح کرده‏اند.
مرحوم شیخ طبرسی – روایتی را از طبرانی نقل می‏کند و می‏گوید: "ایشان در کتاب معجمه‏ نوشته است: امام مجتبی(ع) در ماه ربیع‏الاول سال‏49 هجری به وسیله زهر به شهادت رسیده است."
و در این جا قول سومی وجود دارد و آن این که: "امام حسن(ع) در روز پنجشنبه، هفتم ماه صفر سال پنجاه هجری رحلت نموده است."
مرحوم علامه مجلسی این قول را به شیخ ابراهیم کفعمی صاحب مصباح و بلد الامین نسبت داده است.
ابن قتیبه دینوری می گوید: چیزی از رحلت امام مجتبی(ع) نگذشت که معاویه اقدام به گرفتن بیعت از مردم شام برای پسرش یزید کرد و این را طی بخشنامه‏ای به همه جهان اسلام اعلام نمود.
مراسم کفن و دفن
آن گاه که امام حسن(ع) دار فانی را وداع گفت، عباس بن‏علی(ع)، عبدالرحمن بن‏جعفر و محمد بن‏عبدالله بن‏عباس به کمک امام حسین(ع) شتافتند و آن حضرت با کمک آنان جنازه برادر را غسل داد، حنوط کرد و کفن نمود، آن گاه به مصلا (جایگاه خاص، جهت نماز گزاردن بر مردگان) که در نزدیکی مسجد النبی بود منتقل نمودند، که آن مصلا را "بلاطه‏" می‏نامیدند. در آن جا بر جنازه آن حضرت نماز گزاردند، سپس جنازه را جهت تجدید عهد و دفن، نزدیک مزار رسول خدا(ص) بردند.
ممانعت از دفن در حرم پیامبر
فرماندار مدینه، مروان بن‏حکم به همراه آشوبگران جلو آمدند و فریاد برآوردند: شما می‏خواهید حسن بن‏علی را در کنار پیامبر دفن کنید؟ از طرف دیگر عایشه سوار بر استر به جمعشان پیوست و فریاد زد: چگونه می‏شود کسی را که من هرگز او را دوست ندارم، به میان خانه من داخل کنید.
مروان گفت: آیا سزاوار است عثمان در دورترین نقطه مدینه در قبرستان دفن شود و حسن بن‏علی در جوار پیامبر خدا(ص) ، هرگز نمی‏شود، من شمشیر به دست می‏گیرم و حمله می‏کنم و ممانعت‏خواهم نمود.
عده‏ای از امویان و آشوبگران به دنبال بهانه بودند ومی‏خواستند فتنه‏ای به پا کنندکه امام حسین با بردباری جنازه برادرش را به سوی بقیع برگرداند و بنی‏هاشم را آرام نمود و در جوار جده‏اش فاطمه بنت اسد در بقیع دفن نمود و از خون‏ریزی و فتنه به همان وضعی که امام مجتبی(ع) وصیت نموده بود جلوگیری کرد.
امام حسین(ع) رو به مروان کرد و فرمود: اگر برادرم وصیت کرده بود که در کنار جدش پیامبر(ص) دفن شود، می فهمیدی که تو کوچک‏تر از آنی که بتوانی ما را برگردانی و جلو دفن جنازه او را در میان حرم پیامبر(ص) بگیری.
ابن‏شهر آشوب می‏افزاید: به هنگام بردن جنازه امام مجتبی(ع) به سوی بقیع غرقد، افراد شرور و پست‏به پشتیبانی امویان به جنازه آن بزرگوار تیراندازی کردند، به طوری که هنگام دفن هفتاد تیر از بدن آن حضرت جدا نمودند.
هنگام دفن امام مجتبی(ع) ، ابن‏عباس(ره) خطاب به عایشه – در حالی که چهل سوار در اطرافش بودند- گفت: "واسو اتاه فیوما على بغل و یوما على جمل، تریدین ان تطفئى نورالله و تقاتلى اولیاءالله ارجعى فقد کفیت الذى تخافین و بلغت ما تحبین و الله منتصر لاهل البیت و لو بعد حین: چه بیچارگی و بدبختی! امروز سوار بر استر شدی و یک روز سوار بر شتر گشتی (اشاره به جنگ جمل). تو می‏خواهی نور خدا را خاموش کنی و با اولیای خدا بجنگی. برگرد، آنچه دیگران می‏خواستند انجام دادی و ماموریت ‏خویش را به پایان رساندی، خداوند اهل بیت(علیهم السلام) را یاری خواهد کرد، گرچه زمانی بگذرد…"
و بعضی سخن ابن‏عباس را چنین نقل کرده‏اند: "جملت و بغلت و لو عشت لفیلت!" آن روز سوار بر شتر گشتی و امروز بر استر سواری، و اگر زنده بمانی (برای مبارزه با نور خدا و اهل بیت) بر فیل نیز سوار خواهی گشت.
و در قسمت‏هایی از زیارات جامعه، خطاب به امامان معصوم(علیهم السلام) ماجرای شهادت آن بزرگوار را از زبان امام صادق(ع) چنین نقل می‏کند:
"یا موالى… انتم بین صریع فى المحراب قد فلق السیف هامته و شهید فوق الجنازه قد شکت‏ بالسهام اکفانه [اکفانه بالسهام]… : ای سروران من…! شما کسانی هستید که بعضی جسدتان در میان محراب عبادت در حالی که فرقتان شکافته بود، به شهادت رسیدید و بعضی از شما شهیدی هستید که دشمنان اسلام بر جنازه شما تیراندازی کردند، به طوری که کفنتان سوراخ سوراخ گردید…"
در روایت فوق، ابتدا اشاره به نحوه شهادت علی بن‏ابی‏طالب(ع) شده است و سپس ماجرای تیرباران شدن جنازه امام مجتبی(ع) را بیان می‏کند و در ادامه آن، ماجرای شهادت امام حسین(ع) و دیگر ائمه را بیان می‏دارد.
انعکاس شهادت امام مجتبی(ع)
شهادت مظلومانه سبط اکبر رسول خدا(ص) پرده نفاق را از چهره کریه معاویه کنار زد ؛ پرده نفاقی که ذوالفقار امیرمومنان(ع) در صحرای صفین قادر بر دریدن آن نگردید. شهادت امام مجتبی(ع) کاری کرد که عمرو بن‏نعجه گفت: "رحلت‏حسن بن‏علی(ع) اولین خاک ذلت و خواری بود که بر سر عرب پاشید و سیاه‏بختش گردانید."
الف) واکنش مردم
امام باقر(ع) نسبت‏به انعکاس شهادت آن بزرگوار فرمود: "مکث الناس یبکون علی الحسن بن‏على و عطلت الاسواق : به هنگام شهادت امام مجتبی(ع) مردم گریه و زاری داشتند، حزن آنان را فرا گرفت و عزاداری نمودند و بازارها را تعطیل کردند."
ب) حضور همگانی
جهم بن‏ابی‏جهم می‏گوید: چون امام حسن مجتبی(ع) رحلت نمود، بنی‏هاشم همگی بسیج گردیدند و به تمام شهرها و روستاهای اطراف مدینه که در آن‏ها، انصار زندگی می‏کردند رفتند و خبر شهادت آن حضرت را با حزن و اندوه اعلان داشتند، به مجرد شنیدن خبر رحلت آن بزرگوار، زن و مرد، کوچک و بزرگ همگی در تشییع جنازه شرکت نمودند، به طوری که بر اثر کثرت جمعیت در میان بقیع اگر سوزن به روی زمین می‏افتاد به زمین نمی‏رسید.
پ) مردم مکه و مدینه
ابن ابی‏نجیح می‏گوید: "در مکه معظمه و مدینه منوره یک هفته عزای عمومی بود و همه مردم اعم از زنان، مردان و فرزندان خردسال، در فقدان آن حضرت اشک می‏ریختند."
ت) مردم بصره
ابوالحسن مدائنی می‏نویسد: عبدالله بن‏سلمه جهت رساندن خبر رحلت جانگداز امام مجتبی(ع) برای زیاد بن‏ابیه وارد بصره شد، که به محض پخش خبر شهادت آن حضرت، آه و ناله مردم بلند شد. ابوبکره برادر زیاد مریض بود، چون صدای گریه مردم را شنید از همسرش میسه بنت‏شحام پرسید: چه خبر شده؟ با بی‏پروایی گفت: "حسن بن‏علی درگذشت و مردم از دست او آسوده شدند!"ابوبکره با خشم و ناراحتی گفت: "ساکت‏باش! وای بر تو! خدای سبحان او را از شر بسیاری آسوده کرد، و لیکن مردم با فقدان او خیر بسیاری را از دست دادند، خداوند حسن بن‏علی را رحمت کند."
ث) همسر معاویه
ابن قتیبه نیز می‏نویسد: "خبر رحلت امام مجتبی(ع) چون به معاویه رسید، او و بعضی از همراهانش سجده شکر به جا آوردند و تکبیر گفتند، و لیکن فاخته همسر معاویه سخت ناراحت گردید و معاویه را بر شادمانی‏اش نکوهش نمود و فریادش به "انا لله و انا الیه راجعون‏" بلند شد".
ج) معاویه و یارانش
در آن زمان عبدالله بن‏عباس در شام به سر می‏برد، چون خبر خوشحالی معاویه را در رحلت امام مجتبی(ع) شنید بر او داخل شد و چون بر زمین نشست، معاویه گفت:
حسن بن‏علی مرد و هلاک گردید! عبدالله گفت: بلی، آن‏گاه چند مرتبه تکرار کرد: "انا لله و انا الیه راجعون‏" سپس گفت: معاویه! شنیدم اظهار خوشحالی و شادمانی کرده‏ای! آگاه باش! قسم به خدا با مرگ حسن بن‏علی هرگز قبر تو پر نمی‏گردد و کوتاهی عمر با برکت او بر عمر تو نمی‏افزاید. او رحلت نمود و حال آنکه وجودش بهتر از تو بود. اگر امروز ما گرفتار فقدان آن وجود مبارک شده‏ایم، قبلا به چنین مصیبتی در رحلت رسول خدا(ص) مبتلا گشته بودیم، و لیکن خداوند سبحان با تعیین جانشین نیکو، آن را جبران نمود. در این هنگام عبدالله فریادی برآورد و گریه زیادی کرد به طوری که هر کس در آن جا بود تحت تاثیر قرار گرفت و اشکش جاری گشت، حتی معاویه خبیث هم گریان شد.
راوی گفت: "هرگز مانند آن روز، مجلسی را چنان متاثر و گریان ندیدم."
چ) بنی‏هاشم در مدینه منوره
حاکم در مستدرک می‏نویسد:
"چون امام حسن مجتبی(ع) در گذشت، زنان بنی‏هاشم یک ماه در سوگ آن حضرت عزاداری و نوحه سرایی نمودند."
عبیده بنت نائل از عایشه بنت‏سعد نقل می کند: "زنان بنی‏هاشم به مدت یک سال برای حسن بن‏علی عزاداری کردند."

گفتار نیک
از آن حضرت سوال شد : زهد چیست ؟ فرمود : رغبت به تقوی و بی رغبتی به دنیا . 1-
از آن حضرت سوال شد : مروت چیست ؟ فرمود : حفظ دین، عزت نفس ، نرمش، احسان ، 2-
پرداخت حقوق و اظهار دوستی نسبت به مردم. از آن حضرت سوال شد : کرم چیست ؟ فرمود : بخشش پیش از خواهش و اطعام درقحطی. 3- از آن حضرت سوال شد بخل چیست ؟ فرمود : آنچه در کف داری شرف بدانی ، و آنچه 4-
انفاق کنی تلف شماری .
از آن حضرت سوال شد : بی نیازی چیست ؟ فرمود : رضایت نفس به آنچه برایش قسمت 5-
شده ، هر چند کم باشد .
.از آن حضرت سوال شد : فقر چیست ؟ فرمود : حرص به هر چیز 6-
پناهنده به خدا آسوده و محفوخ است ، و دشمنش ترسان و بی یاور. 7-
ای بندگان خدا ، از خدا بپرهیزید ، و بدانید که هر کس از خدا بپرهیزد ، خداوند او را موفق سازد
او را به خوبی از فتنه ها و آزمایشها برآورد و راه حق را در کارش برایش آماده کند .
8- هیچ مردمی با هم مشورت نکند مگر اینکه به درستی هدایت شوند.
9- پستی و ناکسی این است که شکر نعمت نکنی .
10- انسان تا وعده نداده ، آزاد است . اما وقتی وعده می دهد زیر بار مسوولیت می رود ، و تا به وعده اش عمل نکند رها نخواهد شد .
11- خیری که هیچ شری در آن نیست ، شکر بر نعمت و صبر بر مصیبت و ناگوار است.
12- آن حضرت ( علیه السلام ) به مردی که از بیماری شفا یافته بود ، فرمود : خدا یادت کرد
پس یادش کن ، و از تو گذشت پس شکرش کن .

13- هر کس که پیوسته به مسجد رود یکی از این هشت فایده نصیب او شود : آیه محکمه ،
دست یابی به برادری سودمند ، دانشی تازه ، رحمتی مورد انتظار ، سخنی که او را از شرم مردم و ترس به راه راست کشد یا او را از هلاکت برهاند ، ترک گناهان از خدا .
به درستی که پر دیدترین دیده ها آن است که در خیر نفوذکند ، و شنواترین گوشها آن 14-
است که تذکری را بشنود و از آن سود برد ، سالم ترین دلها آن است که از شبه ها پاک باشد .
15- مردی به امام حسن – علیه السلام – عرض کرد : دختری دارم به نظر شما با چه کسی وصلت کنم فرمود : با کسی که متقی و با ایمان باشد ، چون اگر او را دوست بدارد ، مورد احترامش قرار
می دهد ، و اگر از او نفرت داشته باشد ، به او ظلم نمی کند .
16- به درستی که نعمت دنیا پایدار نیست ، نه از آسیبش آسودگی هست ، و نه از بدیهایش جلوگیری ، فریبی است حایل سعادت ، و تکیه گاهی است خمیده .
ای بندگان خدا از عبرتها پند گیرید ، و از اثر گذشتگان متوجه شوید ، و به وسیله نعمتها 17-
از نافرمانی خدا باز ایستید ، و از پندها سود برید.
18- به درستی که خداوند ماه رمضان را میدان مسابقه خلق خود ساخته تا به وسیله طاعتش به
رضای او سبقت گیرند .
19- به خدا سوگند اگر پرده برگیرند ، معلوم می شود که نیکوکار مشغول کار نیک خود است
و بدکار گرفتار بدکرداری خود .
20- ای پسرم با هیچکس برادری مکن تا بدانی کجا می رود و ازکجا می آید و چه ریشه ای
دارد ، پس چون خوب از حالش آگاه شدی و معاشرتش را پسندیدی با او برادری کن به شرط
گذشت از لغزش و کمک در تنگی .
21- از آن حضرت سوال شد : ترس چیست ؟ فرمود : دلیری بر دوست و گریز از دشمن .
22- ننگ کشیدن آسانتر از دوزخ رفتن است .
23- سفاهت ، به پستی گراییدن و با گمراهان نشستن است .
24- پرسش صحیح نیمی از علم است ، و مدارا کردن با مردم نیمی از عقل است ، و اقتصاد و
اعتدال در زندگی نیمی از مخارج است .
25- پیامبر خدا ( ص ) فرموده است : یکی از موجبات آمرزش گناهان ، مسرور کردن برادران
دینی است .

93


تعداد صفحات : حجم فایل:817 کیلوبایت | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود