تارا فایل

اخلاق کاربردی و حسنه


اخلاق کاربردی و حسنه

مقدمه و تاریخچه
بى‏شک یکى از غنى‏ترین و پرمایه‏ترین مباحث و مصادیق علمى و فرهنگى در تاریخ و فلسفه تعلیم و تربیت، تالیفات و آثار اخلاقى و تربیتى بزرگان اندیشه و علم کشورمان است که از منابع فلسفى و حتى ادبى نشات گرفته‏اند.
این آثار و نوشته ها در فرازهایى خاص از تاریخ اجتماعى و سیاسى کشور همواره تلاش داشته‏اند تا تعادلى در روح و حرکت پرفراز و نشیب جامعه و افراد آن فراهم سازند، تا بتوانند مانع و سدى در برابر نابسامانى‏ها و تشتت حاکم بر نفس افراد و ارزش‏هاى جامعه باشند.
به همین منظور کتب اخلاقى از بالاترین سهم و حساس‏ترین وظیفه، در این زمینه برخوردار بوده‏اند. این معنا در آثار ادبى این مرز و بوم نیز به وفور دیده مى‏شود. ادبا در قالب نثر و نظم آثارى مثل گلستان، بوستان، مثنوى، دیوان حافظ و… به رشته تحریر در آورده‏اند که بر همه آن‏ها یک سیاق فلسفى و اخلاقى حاکم مى‏باشد، و به نوعى نمایان گر دیدگاه‏ها و راه بردهاى اخلاقى و تربیتى، تاریخى و فلسفه اجتماعى زمان خود نیز مى‏باشند.
کتاب ارزشمند معراج السعاده از جمله آثار و منابع اخلاقى تربیتى و هم چنین ادبى و فلسفى است که تحت تاثیر این طیف تاریخى و فلسفه اجتماعى و سیاسى و فراز و نشیب‏هاى حاکم بر آن، توسط عالم ربانى "ملا احمد نراقى" در اوایل قرن سیزدهم هجرى به رشته تحریر درآمده است در این کتاب تلاش براى تعادل روح و فرهنگ خسته جامعه و نفس متزلزل انسان آن روز به چشم مى‏خورد.
معراج السعاده یکى از آثار علامه "ملا احمد نراقى" مى‏باشد به تعبیرى در جهت تکمیل کتاب "جامع السعادات" تالیف علامه "ملا مهدى نراقى" پدر بزرگوار ملا احمد، نگارش یافته است. [1] بعضى محققان آن را ترجمه کتاب جامع السعادات نیز مى‏دانند. [2]

محتواى معراج‏السعاده
کتاب معراج‏السعاده از نظر محتوا و مطالب به پنج باب تقسیم مى‏شود که هر باب داراى فصول، مقام، صفات و مقاصدى به شرح زیر است:
باب اول: در بیان مقدمات نافعه و مشتمل بر ده فصل است؛
باب دوم: در سبب بدى اخلاق و بیان قواى نفس و در آن هشت فصل است؛
باب سوم: در بیان محافظت اخلاق حسنه از انحراف و معالجات کلیه اخلاق رذیله و در آن سه فصل است؛
باب چهارم: در تفصیل اخلاق حسنه و ذمیمه و فواید و مفاسد آن‏ها و کیفیت کسب اخلاق حسنه و معالجه اخلاق رذیله و این باب مشتمل است بر پنج مقام، که،
مقام اول: در چهار فصل؛
مقام دوم: در دو مطلب و هر مطلب در فصولى و صفات متعدد؛
مقام سوم: نیز مشتمل بر بیست و یک صفت و فصول مربوط به آن‏هاست؛
مقام چهارم: در دو مطلب و نه صفت و فصول مربوط و در مقام پنجم سى و سه صفت و براى هر یک فصول متعددى مى‏باشد؛
باب پنجم: نیز در بیان مراتب اطاعت و عبادت و کیفیت و آداب و شرایط آن و در آن هفت مقصد است، که بعضى از مقاصد به فصولى تقسیم شده است.

چاپ‏هاى معراج السعاده
از زمان نگارش معراج‏السعاده تا کنون، این کتاب چندین نوبت چاپ شده و در دسترس طالبان معرفت و اخلاق قرار گرفته است.
آن طور که مشخص است نسخ اولیه به صورت دست نویس و چاپ سنگى و بدون رعایت فهرست و شناسنامه کتاب در اختیار جویندگان معرفت بوده است. در زیر به نسخه‏هایى که در اختیار قرار گرفته است اشاره مى‏شود:
یکى از نوبت‏هاى نشر کتاب در سال 1388 هجرى قمرى در تهران و توسط انتشارات اسلامیه در 299 صفحه و به صورت چاپ سنگى انتشار یافته است. از جمله چاپ‏هاى دیگر، چاپ در سال 1332 هجرى شمسى توسط انتشارات محمد على علمى مى‏باشد که به صورت افست و به خط نستعلیق و در 594 صفحه منتشر شده است.
موسسه انتشارات رشیدى معراج‏السعاده را در دو نوبت چاپ کرده است که یکى از نوبت‏ها، بدون ذکر تاریخ انتشار و در نوبت دوم، سال 1361 تحت عنوان چاپ دوم به طبع رسانده است.
در تاریخ 1351 هجرى شمسى، کتاب معراج‏السعاده توسط موسسه مطبوعاتى على اکبر علمى در 462 صفحه به چاپ رسیده است که نسبتا از شناسنامه کتاب، فهرست مطالب، مقابله و تصحیح و یادداشت و کیفیت چاپ نسبتا مطلوبى برخوردار مى‏باشد.
لازم به ذکر است که اکثر چاپ‏هاى اشاره شده از مطلوبیت نشر سال 1351 برخوردار نبوده‏اند. به نظر مى‏رسد این اثر، اخیرا توسط انتشارات جاویدان با آخرین اصلاحات و کیفیت مطلوب ترى تجدید چاپ گردیده است.

جایگاه تاریخى و فلسفى کتاب
انسان در طول تاریخ همواره دو دیدگاه شناختى و فلسفى را در نظر داشته است و به دو نیرو و صفت خیر و شر و یا نیکى و بدى اعتقاد داشته است. کنترل و هدایت و یا تشدید و سرکوب این دو نیرو در مباحث و آثار اخلاقى به وسیله صفت اعتدال و یا میانه روى، از زمان ارسطو، به بعد مورد توجه قرار گرفته است. در واقع صفت اعتدال و میانه روى، در برنامه اخلاق و سیر و سلوک تربیتى تمامى مکاتب اخلاقى و فلسفى به نوعى پذیرفته شده است، بویژه پس از ارسطو که اولین بار به صورت کاربردى استفاده شده است، هم چنین در فلسفه اسلامى نیز جایگاه ویژه‏اى دارد.
صاحب معراج السعاده نیز در شروع مبحث خود و در خصوص حقیقت آدمى و لزوم شناخت این حقیقت، که در نفس انسان متبلور است، به این صفت (اعتدال) هم در ماهیت و هم در عمل توجه خاص دارد، و به نوعى آن را با فلسفه شناختى و عملکرد اخلاق اسلامى مرتبط مى‏سازد.
مولف، در این اثر ماهیت و ذات انسان را غیر جسمانى و در قالب نفس مجرد مى‏داند و در عین حال آن را تلفیقى از جنبه‏هاى مثبت و منفى، در زمینه افعال خوب و بد یا خیر و شر نیز ترسیم مى‏نماید.
اگر به زمان نگارش کتاب توجه کنیم، مى بینیم که این طرز تلقى از مباحث نظرى و عملى در اخلاق، بى تاثیر از اوضاع تاریخى، اجتماعى، سیاسى و شرایط تفکر فلسفى آن روزگار نبوده است.
استاد "محمد رضا مظفر" در مقدمه‏اى بر کتاب "جامع السعادات" در تشریح اوضاع سیاسى، فلسفى و اجتماعى زمان مولف کتاب که مقارن زمان ملا احمد نیز مى‏باشد، چنین مى‏نویسد:
در این زمان، دو حادثه غریب و فوق‏العاده در قلمرو سلوک دینى رخ نمود،
نخست: جنبش صوفیه که به زیاده رویها و غلو و مبالغه فرقه کشفیه انجامید و،
دوم: حرکت فرقه اخباریه. این دومى (فرقه اخباریه) در این قرن، سلطه و سیطره‏اى نیرومند بر جریان مطالعه و تفکر و درس و بحث پیدا کرد و صریحا همگان را به توجه به خود فرا مى‏خواند، تا آن جا که طلاب علوم دینى در شهر کربلا که آن روز بزرگ‏ترین مرکز علمى در میان شهرهاى شیعه نشین بود در این باره افراط و غلو به خصوصى نشان مى‏دادند و تالیفات دانشمندان علم اصول را جز با دستمال برنمى‏داشتند، از ترس این که مبادا دستشان با لمس کردن حتى جلد خشک آن‏ها نجس شود.
در حقیقت در این قرن روحیه علمى بسیار به سستى و فتور گرایید… این سستى و کساد بازار علم و سرکشى حرکت تصوف از یک‏سو و جنبش اخباریه از سوى دیگر مخصوصا در این قرن، انسان را به شگفتى و تفکر مى‏خواند…
با این که ما به اسباب و علل این وضع و حال شناخت کافى نداریم، به احتمال قوى مهم ترین اسباب و عواملى که مى‏توانیم با اطمینان اظهار کنیم، وضع سیاسى و اجتماعى بلاد و سرزمین‏هاى اسلامى در آن قرن بوده است، از قبیل جدایى و بى‏نظمى شهرها و اختلال امنیت در اطراف آن‏ها، و جنگ‏هاى خانمان سوز بین ایران و دولت‏ها، به خصوص بین دو حکومت ایران و عثمانى و بین دو حکومت ایران و افغان، این جنگ‏ها که اکثرا صبغه دینى داشت، همگى اسباب اضطراب و نگرانى در افکار و تمایلات و موجب ناتوانى روحیه معنوى عمومى بود".
وى سپس ادامه مى‏دهد:
"این مسایل باعث شد که ارتباط رجال دین با زندگى واقعى و… نیروهاى مسلط بر زمان ضعیف شود و بگسلد، و این امر بر حسب عادت به بى‏میلى و زهد افراطى در همه شوون زندگى و ناامیدى از اصلاح منجر مى‏شود و از این جا حرکت تصوف پدید مى‏آید، و در این موقع وضع باشکوهى به خود مى‏گیرد و فلسفه اشراقى اسلامى که رانده و سرکوب شده بود دوباره جان مى‏گیرد و یاران نیرومندى، نظیر "مولى صدرالدین شیرازى" متوفى در سال 1050 و امثال و پیروان او، پیدا مى کند و در اندیشه‏هاى فلسفه اشراقى غلو و مبالغه مى‏شود به علاوه طریقه تصوف تکیه گاهى در قدرت مسلط آن زمان یعنى سلطنت صفویه مى‏یابد که برپایه دعوت به تصوف برپا شد و همواره آن را تایید و تقویت مى‏کرد.
از سوى دیگر این حرکت تند و غلوآمیز عکس‏العملى در پى‏دارد، و آن این است که مردم یکسره از اعتماد به عقل و تفکر فلسفى روى مى‏گردانند و در هر چیزى راه تعبد به ظواهر شرع، به معناى [ بسنده ] کردن به اخبارى که در کتاب‏هاى مورد وثوق وارد شده، پیش مى‏گیرند، آن هم با جمود بر ظواهر آن اخبار و آن گاه مبالغه و زیاده روى در این ادعا که همه آن اخبار، با همه اختلافى که در آن‏ها هست، قطعا از جانب معصوم صادر شده است.
پس در غلو از این هم فراتر رفته مى‏گویند، که ظواهر قرآن را به تنهایى بدون رجوع به اخبارى که وارد شده نباید اخذ کرد. پس از این علم اصول را به کلى رد مى‏کنند به این ادعا که همه مبانى آن عقلى است و مستند به اخبار نیست و در هیچ چیز اعتماد و تکیه به عقل روا نیست و آن گاه اجتهاد و جایز بودن تقلید را رد و انکار مى‏کنند. بدین گونه اندیشه فرقه جدید اخباریه پدید آمد و…".
"استاد مظفر" سپس به جبهه گیرى "شیخ وحید بهبهانى" در آغاز قرن سیزدهم در مقابل اخباریون، به عنوان فردى که در علم اصول تطورى ایجاد مى‏کند و آن را از جمود و رکودى که قرن ها بر آن گذشته است خارج مى‏نماید، اشاره مى‏کند.
پس براساس این مقدمه و شرحى که بر زمان نگارش کتاب جامع السعادات تالیف مولى مهدى نراقى (پدر بزرگوار مولى احمد) گذشته است معلوم مى‏شود که مولى احمد نیز در طیف فکرى و فلسفى نزاع میان اصولى و اخباریون و نیز نهضت تصوف قرار داشته است، و به دلیل جدایى و بیگانگى مردم از اخلاق نظرى، مردم را به اعتدال و میانه روى در روند اخلاقى و منش تربیتى خاصى، مبتنى بر تفکر و شناخت عقلى و اصولى، ارشاد مى‏نماید.
در واقع، جامعه منفعل و بى‏سازمان آن زمان، به راهنمایى احتیاج داشت که آن را کمى به تعادل و نظم نزدیک کند و این ضرورت حیاتى را ملا احمد نراقى، هم در درون پرآشوب مردم آن زمان و هم در اوضاع اجتماعى حاکم مشاهده و درک مى‏کرد و این مى‏توانست انگیزه خوبى براى نگارش کتاب "معراج السعاده" باشد.
آن چه که جایگاه فلسفى معراج السعاده را ممتاز مى‏سازد، توجه به عنصر شناخت و تکیه و اعتماد به عقل و استدلال است. همین امر نیز زمینه ساز تفکر فلسفى و شناخت مبادى اخلاقى براى نگارش کتاب قرار گرفته است.
روش علمى و طبقه‏بندى عناصر و مفاهیم در این کتاب از نظریه قدیمى و فلسفى ناشى مى شود، جدا کردن و در مقابل هم قراردادن جسم و روح یا تن و ذهن و تن و جسم را همواره بستر کشمکش روح و یا نفس، در ارتباط با چهار نیرو و یا قواى اربعه در نظر مى‏گیرد.
در نگرش اخلاقى و تربیتى کتاب، از بعد شناختى و فلسفه وجودى انسان، مى‏توان نفس را به عنوان تنه اصلى شناخت انسان در نظر گرفت که معراج السعاده، قوا و صفات اربعه از شاخه‏هاى اصلى آن در نظر گرفته شده است، و به همین ترتیب به صورت خوشه‏اى، صفات مربوط به هر یک از این قوا را در مصادر نیکى و فضایل و سپس بدى و رذایل تشریح مى‏نماید و در واقع به یک رابطه علت و معلولى در این زمینه اشاره دارد و آن‏ها را با دو وجه لذت و الم در انسان و مفاسد و فواید بیمارى و صحت نفس مقایسه مى‏کند، و مهم‏تر این که راه مبارزه با صفات رذیله و تقویت صفات فاضله را، شناخت شرافت انسان مى‏داند.
در واقع مى‏توان گفت بحث اخلاقى کتاب به نوعى آشتى دهنده نقطه نظرات مکاتب و مباحث فلسفى تندرو و محافظه کار نیز مى‏باشد که قرن‏ها بر فلسفه اسلامى حاکم بوده‏اند و در نهضت‏هاى اخبارى، کشفى و تصوف و… که به آن‏ها اشاره شده است به اوج خود رسیده‏اند و انگار در نظرگاه کتاب، تلاش بر تعدیل و هدف‏مند کردن آن‏ها قرار داشته است و این خود بى‏تاثیر از نهضت فلسفى "حکمت متعالیه ملاصدرا" و اثر آن بر نظریات "مولى احمد" نیز نبوده است، گرچه بارقه‏هاى تفکر اشراقى کاملا در سیاق فلسفى کتاب مشهود است.

جایگاه اخلاقى و تربیتى کتاب
معراج السعاده را مى‏توان از جمله آثار اخلاقى و تربیتى محسوب کرد که با ارایه یک مجموعه و دیدگاه شناختى و دستورالعمل‏هاى تربیتى، تلاش در شناساندن انسان به عنوان موجودى متشکل و هدف‏مند دارد و سعى دارد تا با شناخت عناصر این مجموعه متشکل، رابطه این عناصر را ضمن ارایه تاثیر سلسله مراتبى بر یکدیگر، بر مخاطبین خود بازشناساند.
این مسیر و خط سیر معرفت، بر خویشتن شناسى و سپس خداشناسى تکیه مى‏کند و این خود یکى از نکات مثبت تربیتى مى‏باشد که انگیزه‏اى مضاعف را در وجود انسان به عنوان یک عنصر فعال و نه صرفا منفعل در نظر مى‏گیرد.
این اثر را مى‏توان به منزله پلى در نظر گرفت که طرز تفکر و دیدگاه سنتى در نظریات تربیتى را به طرز تفکر جدیدتر و پویاتر پیوند مى‏زند و بى‏شک این از تغییر روش تفکر فلسفى آن زمان نیز نشات گرفته است.
یکى از نکات بسیار مهم در معراج‏السعاده، توجه به تربیت همراه تعلیم و یا به عبارتى آموزش و پرورش است، که در مسیر خودسازى و سیر و سلوک اخلاقى، آن‏ها را لازم و ملزوم هم دیگر مى داند و این شروع همان تفکر نوینى است که تعلیم و تربیت جدید نیز آن را در نظر مى‏گیرد و مى‏تواند به واسطه آن براى علم اخلاق و کلا علوم تربیتى، هدف، برنامه، روش، محتوا و ارزشیابى علمى داشته باشد.
از طرف دیگر، توجه به ضرورت شناخت نفس، مى‏تواند به انسان بفهماند که او در یک چارچوب قانون‏مند از نظر شرایط و عوامل جسمى و روحى قرار دارد و نیز تحت شرایط متعادل و غیرمتعادل محیط پیرامونش، مجرى و مسوول اعمال خویش و موثر بر شرایط خود نیز مى‏تواند باشد. تا آن جا که پیام اخلاقى کتاب، مبارزه مداوم انسان با دو "خود" علوى و سفلى مى‏باشد و ماهیت رفتار او، نتیجه‏اى است که از این مبارزه، شخصیت، منش و سلوک اخلاقى فرد را تحت تاثیر دارد و آن را شکل مى‏دهد.
شاید یکى از مشکلات کتاب در زمینه استناد به مصادیق اخلاقى و شواهد تجربى، عدم دقت در استناد به منابع معتبر و نیز عدم توجه کافى به اقوال بزرگان و صاحب نظران به صورت موردى و وسیع مى‏باشد. به طورى که این ضرورت، بیش‏تر با آوردن اشعار در متن کتاب و در تاکید بر مباحث خاص، ترمیم گردیده است.
هم چنین در استناد به روایات، توجه و دقت کافى به اصالت و مصادر واقعى روایات نشده است، که البته ماهیت و هدف اخلاقى و تربیتى کتاب را خدشه‏دار نمى‏کند، بلکه آن را در این مسیر آسیب پذیر مى‏سازد. گرچه استناد مستقیم به آیات به منظور تنفیذ مباحث اخلاقى از نکات مثبت این کتاب محسوب مى‏شود.
معراج‏السعاده در عین توجه به جامعیت صفات و آثار و تبعات مترتب بر آن در انسان، آن‏ها را در یک روند تربیتى و اخلاقى، مستلزم درجات ذاتى و تقدم و تاخر ارزشى نیز مى‏داند، که همه در طیف شناخت انسان مى‏توانند متعادل و سودمند باشند و در سایه جهل مى‏توانند از عوامل زیان و عدم تعادل به حساب آیند.

مقایسه با دیگر آثار اخلاقى
معراج السعاده را مى‏توان با دیگر آثار اخلاقى و تربیتى زمان خود و یا بعد و قبل از آن، از ابعاد تاریخى، فلسفى، اخلاقى و حتى ادبى مقایسه قرار داد. بدیهى است هر یک از آثار اخلاقى، بویژه پند نامه‏ها و آثار ادبى قرون و اعصار گذشته، ضمن داشتن سیاق فلسفى، تاریخى و ادبى خاص، همه در موضوعیت داشتن مباحث اخلاقى و بویژه اخلاق عملى اشتراک دارند. ضمنا هر یک از این متون را مى‏توان در ابعاد ادبى، اخلاقى و فلسفى بررسى کرد.
در این مقاله، تحلیل و مقایسه تمامى ابعاد فوق، از حوصله بحث خارج و ضرورى به نظر نمى‏رسد. اما آن چه از بعد تاریخى مى‏تواند مورد نظر ما باشد، این است که معراج السعاده نه یک اثر جدا تنیده شده و جدا بافته از دیگر آثار مشابه اخلاقى؛ از جمله "کیمیاى سعادت" امام محمد غزالى، "قابوس نامه" وشمگیر، "گرشاسب نامه"، "مرزبان نامه"، "سیاست نامه"، "گلستان"، "بوستان" و… مى‏باشد، بلکه در امتداد و مکمل آن‏هاست و به فراخور زمان خود، مطالب اخلاقى (که در آثار قبلى بیش‏تر با انگیزه‏هاى خاص زمان خود نگاشته شده است) را بیش‏تر با انگیزه‏هاى مذهبى و فلسفى و نیز متاثر از آن آثار به رشته تحریر در آورده است.
مخاطبین بعضى آثار اخلاقى پیش از معراج السعاده بیش‏تر فرزندان و حیوانات بوده اند (پندنامه‏ها، مرزبان نامه، کلیله و دمنه و…) و این بر مى‏گردد به این که هنوز تفکر اجتماعى و برداشت اخلاقى در طبقات ممتاز و حکما و حتى عامه مردم، به صورت طبقاتى و متاثر از اخلاق افلاطونى بوده است. به طورى که آموزش اخلاقى در کنار آموزش حکمت، فلسفه، ریاضى و… درون گروهى بوده است.
در معراج السعاده ما این ارتباط غیرمستقیم را کم‏تر مى‏بینیم، بلکه نگارنده خطاب به تمام مردم تلاش کرده است، تا همه را از جایگاه اخلاقى و شخصیتى خود آگاه سازد، و این نکته "معراج السعاده" را به صورت یک اثر عمومى و نیز کاربردى نزد عموم مردم متجلى ساخته است.
در نگاهى کوتاه به محتواى این اثر اخلاقى استنباط مى‏شود، که این کتاب بیش‏ترین تاثیر را از "کیمیاى سعادت" غزالى گرفته است، بویژه آن جایى که در سلسله مراتب روح تا قواى اربعه، به تمثیل پادشاه و دیگر قوا به صورت تشکیلات حکومتى مى‏پردازد، کاملا از مبحث شناختن مقصود دل از کیمیاى سعادت اقتباس شده است.
هم چنین مباحث شناخت دل و حقیقت نفس و منحصر نمودن شناخت آدمى به شناخت نفس و نقش محورى آن در تربیت انسان از مباحث کیمیاى سعادت پیروى شده است. در واقع "معراج‏السعاده" را مى‏توان به نوعى تکرار روش شناخت نفس و اخلاق عملى آثار اخلاقى بویژه کیمیاى سعادت در نظر گرفت که براساس شرایط خاص زمان خود، به صورت عمومى‏تر، به رشته تحریر در آمده است.
نکته دیگر این که، مى‏توان گفت آثار اخلاقى پیش از "معراج السعاده" به جز معدودى از آن‏ها مثل گلستان، بوستان و… به نظر مى‏رسد از پشتوانه سیاسى و حکومتى بیش‏ترى برخوردار بوده‏اند و در واقع به واسطه حاکمیت زمان خود، تنفیذ مى‏شده‏اند، در حالى که "معراج السعاده" از زمینه کم‏ترى در این مورد برخوردار بوده است.

عناصر و راهبردهاى اصلى کتاب در زمینه‏هاى اخلاقى و تربیتى
اگر "نفس" را در مرکز مباحث معراج السعاده به عنوان عنصر اصلى در اخلاق و تربیت قرار دهیم، مى‏توانیم عناصر بعدى را پیرامون آن، یا به موازات و یا منشعب از این عنصر در نظر بگیریم. مولف کتاب با تعیین و تعریف حقیقت انسان به اعتبار "نفس" و دادن نقش حاشیه اى و به جسم و تن و این که این نفس خود نفخه‏اى الهى و ودیعه‏اى خداوندى است، منشا وجودى انسان را از یک بستر ماورا الطبیعى و معنوى منبعث مى‏سازد، سپس رسالت اخلاقى و تربیتى را در انسان، رسیدن دوباره به این مبدا ترسیم مى‏کند، و این را در خودشناسى متجلى مى‏بیند، بدین منظور چارچوب جسمى و روحى و یا تن و روان یا نفس را در مجموعه اى از صفات و عوارض مثبت یا منفى آن طبقه‏بندى و توصیف مى‏نماید.
اشاره به قواى چهارگانه و یا قواى اربعه در انسان، شامل:
1. عقل؛
2. شهوت؛
3. غضب ،
4. وهم،
از جمله عناصرى است که با یک تمثیل کارکردى آن را با حکومت و عناصر و عاملین آن در مقام مقایسه قرار مى‏دهد. در این تمثیل، نفس را به عنوان حاکم و پادشاه بر انسان، عقل را به عنوان وزیر، شهوت را به مثابه مامور مالیات، غضب را به شحنه و وهم را به خدعه و نیرنگ تشبیه مى‏کند، که این خود به نوعى نشان دهنده قایل شدن سلسله مراتب قدرت و رابطه اثر و موثرى در فعل و انفعال اخلاقى انسان مى‏باشد و این طرز تلقى در دیدگاه غزالى نیز در مبحث شناختن مقصود از لشکر دل مطرح و کاملا با آن هم سنخ مى‏باشد.
پس از شناخت نفس و مصادر صفات و ویژگى‏هاى اخلاقى و عوارض مترتب بر آن، فواید و کیفیت شناخت مطرح مى‏شود، و این که وجود، از دو وجه لذت و الم برخوردار است، که در نفس متبلور مى‏گردد. این دیدگاه در روان شناسى جدید نیز به عنوان مبدا و منشا انگیزه‏هاى انسان در دو وجه محرک یا بازدارنده قلمداد مى‏شود و مبناى هیجان و احساس قرار مى‏گیرند. عدم انکار اصل لذت و اعتقاد به درجه بندى لذت از مادى به معنوى و بویژه اشاره به لذت شناخت و لزوم درک و تمسک به لذات روحانى و معنوى، از نکات برجسته دیگر معراج السعاده مى باشد. توجه به عوارض بیمارى یا صحت نفس و مفاسد و فواید ناشى از این حالات، خود نشان از نقش آسیب شناختى کتاب و مضامین آن در زمان خودش دارد و این که این توجه چه تاثیرى مى‏تواند بر سازمان و یا بى‏سازمانى شخصیت فرد و جامعه داشته باشد.
یکى از نکات برجسته دیگر "معراج السعاده"، توجه و اعتقاد به دوران کودکى و طفولیت است که این دوره را واجد و مستعد جذب بیش ترین صفات، در دوران زندگى فرد مى‏داند. که این دیدگاه و اعتقاد به وجهى با روان شناسى جدید، بویژه روان شناسى رشد (که امروزه مبانى شخصیت اخلاقى و تربیتى کودک را مى‏توان از آن استنباط کرد) مشابهت دارد.
مسلما وقتى این عناصر در بستر شرافت علم اخلاق و ضرورت تهذیب آن، به واسطه علو درجه اى که دارد، مطرح مى‏گردد، راهبردهایى نیز به منظور رسیدن به مقصود نهایى و اخلاق برتر، مورد نظر نگارنده کتاب، قرار مى‏گیرد. از آن جمله مى‏توان به قایل بودن به درجه‏بندى و مرتبه‏اى بودن سلوک اخلاقى، به عنوان یک راهبرد عرفانى اشاره کرد.
هم چنین اشاره به غالب بودن صفات رذیله بر حسنه در انسان و این که در مقابل هر صفت نیکو، دو صفت رذیله وجود دارد، آماده باش مداوم و هشدارگونه‏اى را به انسان گوشزد مى‏سازد که مى‏بایست محافظت دایمى از اخلاق حسنه و معالجه رذایل، داشته باشد.
پس مى‏توان گفت: معراج السعاده از فرآیندى پیروى مى‏کند که از یک نفس پاک شروع مى‏شود و در یک نزاع و سیر و سلوک، تلاش دارد تا ضمن دفع رذایل و پلیدیها و کسب فضایل و کرامات انسانى، به همان نفس پاک برگردد، و این به تمامى در مسیر شناخت فلسفى و عملکرد اخلاقى مکتب اسلام و راهبردهاى عرفانى آن متجلى مى‏باشد.
مقدمه و اشاره
حجت الاسلام والمسلمین احمدحسین شریفی محقق و مدرس حوزه و دانشگاه و نویسنده کتاب های صحیفه عصمت، پژوهش در عصمت معصومان، خردورزی و دین باوری و عقل و وحی است و تاکنون مقاله های فراوانی از جمله "بعثت و نبوت" و "امام علی(ع) و مخالفان" از ایشان منتشر گردیده که در جلد سوم و ششم دانشنامه امام علی(ع) به چاپ رسیده است.
در آستانه چاپ کتاب درسی آیین زندگی(اخلاق کاربردی) که به زودی از این نویسنده منتشر خواهد شد، نشریه معارف با ایشان به گفتگو نشسته تا ضمن معرفی بیشتر این کتاب، راهکارهای موثر در تدریس آن را از زبان ایشان، به همه اساتید معارف تقدیم کند.
در ابتدا بفرمایید که اخلاق کاربردی یعنی چه؟ و تفاوت آن با سایر دروس اخلاق چیست؟
پیش از اینکه سوال حضرتعالی را پاسخ بدهم لازم می دانم که به سهم خودم از مدیر محترم مرکز برنامه ریزی و تدوین متون درسی جناب آقای دکتر کلانتری که انصافاً با همکاری دوستانشان زحمات فراوانی برای تدوین کتابهای درسی معارف متحمل شدند و اقدامات بسیار مفید و ارزنده ای انجام دادند تشکر و قدردانی کنم ان شاء الله در آینده جامعه دانشگاهی ما بهره بیشتری از این فعالیت ها خواهد برد. در مورد سوالی که فرمودید به نظر می رسد ابتدا شاخه های مختلف پژوهش اخلاقی که الان در دنیا مرسوم است و مطالعات اخلاقی در این قالب ها شکل می گیرد را معرفی کنم و بعد به جایگاه اخلاق کاربردی بپردازم بگوییم. به طور کلی مطالعات اخلاقی در سه حوزه اخلاق توصیفی، اخلاق هنجاری و اخلاق تحلیلی صورت می گیرد. اخلاق توصیفی به این معنا است که صرفاً اخلاقیات جوامع و گروههای مختلف و ادیان با مذاهب خاصی توصیف می شود. مثلاً می گوییم اخلاق پیامبر اسلام(ص) به این شکل بود؛ یا اخلاق مسیحیان یا اخلاق جامعه اسکیموها به این صورت است. صرفاً توصیف می کنیم و خبر می دهیم ولی هیچ ارزش گذاری نمی شود.
حوزه دیگری به نام اخلاق تحلیلی یا مطالعات تحلیلی و فلسفی هم در اخلاق هست. در باب اخلاق که اصطلاح فلسفه اخلاق، ناظر به این نوع مطالعات می باشد و حوزه های مختلف اخلاق را از ابعاد مختلفی مورد مطالعه قرار می دهد و مفاهیمی که در یک جمله اخلاقی بکار برده می شود مورد بررسی قرار می گیرد. مثلاً این جمله که "راستگویی خوب است" مورد بررسی قرار می گیرد. خوبی یعنی چه؟ راستگویی یعنی چه؟ معیار و تعریف خوب بودن چیست؟ یعنی مفاهیمی که در ناحیه موضوع جملات اخلاقی و همچنین مفاهیمی که در ناحیه محمولات جملات اخلاقی قرار می گیرند بررسی می شوند. بحث دیگری در اخلاق تحلیلی تحت عنوان وجود شناسی گزاره های اخلاقی وجود دارد. آیا گزاره های اخلاقی گزاره های واقعی هستند یا غیرواقعی؟ باز نوع نگاه دیگری که در این بحث هست معرفت شناسی گزاره های اخلاقی و همچنین روابط منطقی گزاره های اخلاقی با سایر گزاره ها می باشد. این نوع مطالعات در حوزه مطالعاتِ تحلیلی در اخلاق یا فلسفه اخلاق و یا به اصطلاح دیگری فرا اخلاق بحث می شود.
یک نوع پژوهش دیگری در اخلاق وجود دارد به نام اخلاق هنجاری یا دستوری که خیلی به علم اخلاق اصطلاحی نزدیک است. به طور کلی می توان گفت که اخلاق هنجاری آن نوع مطالعاتی است که به بررسی باید ها و نباید ها یا شایستگی ها و ناشایستگی ها در باب افعال اختیاری انسان و صفات و ملکات انسانی می پردازد. اخلاق هنجاری را می توان به دو دسته تقسیم کرد. – البته این تقسیم بندی را من جایی ندیده ام – یکی بررسی فضایل و رذایل اخلاقی؛ یا بررسی بایدها و نبایدها و شایستگی ها و ناشایستگی ها در باب افعال اختیاری و صفات و ملکات درونی است با صرف نظر از حوزه خاص؛ اصطلاح اخلاق هنجاری به همین جهت منصرف است. یک نوع مطالعات دیگر در حوزه اخلاق هنجاری هست که باید ها و نبایدها را در حوزه های خاصی مورد بررسی قرار می دهد مثلاً در حوزه معیشت، معیشت انسانی را مورد بررسی قرار می دهد. یا در بحث تحصیل علم که به آن اخلاق دانشجویی می گوییم باید ها و نباید های اخلاقی را مورد بررسی قرار می دهد. یا الزامات اخلاقی را در حوزه پژوهش مورد بررسی قرار می دهد. پس شقّ دوم اخلاق هنجاری، اخلاق کاربردی است. به طور خلاصه، اخلاق کاربردی زیر مجموعه اخلاق هنجاری می شود با این قید که در قلمرو خاصی بحث می کند و معیار ها و باید ها و نباید ها را در حوزه خاصی مورد بررسی قرار می دهد.
تفاوت اخلاق کاربردی با دروس فعلی اخلاق اسلامی در چیست؟
اخلاق کاربردی به گستردگی اخلاق هنجاری نیست. ما در اخلاق هنجاری فضایل و رذایل را مورد بررسی قرار می دهیم ولی در اخلاق کاربردی وارد حوزه های خاصی می شویم که هر فرد دانشجویی بطور روزمره با آنها درگیر است. مثلاً نقش اول دانشجویی یک دانشجو اخلاق کاربردی است و یک سری الزامات اخلاقی از حیث دانشجو بودن برعهده اش می باشد؛ همچنین ممکن است کارهای پژوهشی انجام دهد و به نقد و بررسی افکار و گفته های دیگران بپردازد؛ یعنی در اخلاق کاربردی حوزه های خاصی را که دانشجو به طور روزمره با آن ها درگیر است با نگاه حل مشکلات مورد بررسی قرار می دهیم.
نگاهی که در اخلاق کاربردی هست این است که سعی کردیم به سوالات و مشکلات و معضلات اخلاقی دانشجویان هم پاسخ داده شود. خیلی از دانشجویان می گویند من می دانم غیبت بد است و مثل خوردن گوشت برادر مومن است اما به این قضایا مبتلا هستم. می دانم دروغ گویی بد است این عواقب را دارد اما مبتلا هستم؛ بگویید چه کار کنم که دروغ نگویم؟ اندیشمندان حوزه اخلاق کاربردی معتقدند که می توانند راهکار هایی برای رفع این معضلات و بیماری های اخلاقی ارائه بدهند. ما هم سعی کرده ایم در این کتاب این کار را بکنیم و در حوزه های خاص، معیارهایی را ارائه بدهیم که با عمل به آن معیارها این مشکلات رفع بشود. خصوصیت و تفاوت این درس با سایر دروس به صورت خلاصه این است که اولاً حوزه های خاصی از زندگی دانشجویی را مورد بررسی قرار می دهد؛ ثانیاً سعی شده است که راهکار ارائه شود؛ صرفاً بیماری ها و آسیب های اخلاقی بیان نشود؛ بلکه یک سری معیارهایی گفته شود که با عمل به آن معیارها و با داشتن آن معیارها آن مشکلات و ناهنجاری های اخلاقی رفع بشود یا فضایل اخلاقی به طور زیبایی در آن حوزه شناخته و کاربردی بشود.
ضرورت تدریس این درس را در دانشگاه چگونه می بینید؟ آیا نمی شد با اصلاح کتاب های قبلی به این اهداف نایل گشت؟
برای اینکه با ضرورت تدریس درس آیین زندگی یا اخلاق کاربردی یا آیین زندگی بیشتر آشنا بشویم باید به جایگاه این بحث در دنیا نگاهی بیافکنیم. در دنیای غرب بیش از سه چهار دهه است که بحث اخلاق کاربردی به طور جدی در بین اندیشمندان و در دانشگاه ها مطرح شده است. مقالات، مجلات و رشته های خاصی هم در این حوزه در دانشگاه های غربی شکل گرفته و بسیار هم پرجاذبه و پرطرفدار است؛ لذا در این سه چهار دهه ای که از عمر این بحث به صورت یک رشته تخصصی می گذرد شاهد یک دائره المعارف تخصصی چهار جلدی در این رشته هستیم. همچنین مجلات خاصی در حوزه اخلاق کاربردی راه اندازی شده است؛که بعضی از آنها را در مقدمه کتاب معرفی کرده ام اما متاسفانه علی رغم منابع و ذخایر فراوانی که در حوزه های اخلاق داریم مانند آیات قرآن، روایات بسیار متعدد و متنوع، سیره پاکان و و اولیاء دین نتوانستیم به طور خاصی این رشته و این نوع نگاه را به اخلاق داشته باشیم. من در مقدمه و تاریخچه کتاب این بحث را آورده ام که گذشتگان ما از سده های نخستین اسلام این نوع نگاه را در حوزه های خاص اخلاقی داشته اند و کتاب های متعددی نوشته اند اما متاسفانه در سده های بعدی مکتوم مانده است. بنابراین با توجه به این جایگاه والا و به حقی که الان اخلاق کاربردی در دنیا پیدا کرده است ضرورت دارد که این درس هم در دانشگاه های ما ارائه بشود نظرسنجی ای هم که از دانشجویان صورت گرفته است نشان می دهد که حوزه های اخلاقی مثل اخلاق جنسی، اخلاق سیاست و اخلاق گفتگو برایشان اولویت دارد. همچنین طی نظرسنجی ای که از اساتید اخلاق صورت پذیرفت نشان داد که تقریباً صد در صد اساتید این درس را ضروری دانسته اند. البته نظرات اصلاحی هم داشتند که اعمال گردید و بعد از اعمال نظرات اساتید این سرفصل ها شکل گرفت.
سرفصل های مصوب این درس را چگونه دیدید؟
اولاً با توجه به محدودیت زمانی که در ارائه این درس داریم ثانیاً گستردگی موضوعات اخلاق کاربردی که تقریباً همه حوزه های زندگی بشر را شامل می شود و خیلی هم زیاد است؛ با توجه به این دو نکته سرفصل هایی که به تصویب رسیده است به نظر من کلیدی و کارشناسانه می باشد.

تطابق کتاب حضرتعالی با سرفصل های مصوب تا چه حد است؟
بنده تلاش کردم که در حد توان بر اساس همین سرفصل ها کتاب را تدوین کنم. حدس می زنم بیش از‍ 90% به این سرفصل ها عمل شده است. تنها سرفصلی که بنده به دلایلی نتوانستم آن را در این کتاب بگنجانم بحث اخلاق محیط زیست بود والّا بقیه سرفصل ها با کمی جابجایی اعمال شده است. مثلاً تحت عنوان اخلاق آموزش و پژوهش یک سرفصل به تصویب رسیده بود ولی ما یک فصل را به اخلاق دانشجویی و فصل دیگر را به اخلاق پژوهش اختصاص دادیم آن هم به دلیل بحث نهضت نرم افزاری و جنبش علمی و نگاه پژوهشی به مطالعات دانشجویان و پژوهشگر بار آوردن دانشجویان تشخیص داده شد که یک فصل جدایی آورده شود. اما تنها سرفصلی که ما نتوانستیم در این کتاب بیاوریم بحث اخلاق محیط زیست بود که به سه دلیل آن را مطرح نکردیم. یکی اینکه حجم کتاب از دو واحد درسی زیادتر می شد دلیل دوم گستردگی مباحث اخلاق محیط زیست و سوم کمبود وقت بود که این سرفصل و سایر سرفصل هایی هم که تشخیص داده شود ان شاء الله در چاپ ها و مراحل بعدی اضافه خواهد شد.
همانطور که مستحضرید همه دانشگاه های ما اعم از دولتی، آزاد ، پیام نور و … خیلی گسترده و متنوع هستند جا دارد که سوال کنیم آیا می شود از این کتاب به صورت خودآموز استفاده کرد یا باید حتماً در کلاس و به کمک استاد از این کتاب استفاده نمود؟
به نظر می رسد بعضی از بخش های کتاب را اگر خود دانشجو هم مطالعه کند مشکلی نداشته باشد؛ اما بعضی بخش های دیگر که بخش اعظم کتاب را شکل می دهد نیاز به استاد دارد. هر چند دانشجویان هم متفاوت هستند بعضی دانشجویان ممکن است توانایی تحلیل و تبیین سخت ترین متن ها آن را داشته باشند اما بهتر است عموم مخاطبین این کتاب در کلاس شرکت کنند و این متن را درس بگیرند؛ هر چند بعضی از بخش ها را اساتید می توانند به دانشجویان واگذار کنند تا خودشان بخوانند اما برخی بخش ها نیاز به استاد دارد.
از ویژگی های این کتاب، کادرهای موجود در آن است آیا درست است که بگوییم حضور در کلاس برای کاربردی تر کردن این درس و فهم بهتر این کادرها موثر است؟
بله، اگر واقعاً بنا باشد به آن کادرها هم پرداخته شود و ثمره عملی و عینی مباحث متن دیده شود نیاز است که در کلاس و با فعالیت طرفینی استاد و شاگردان به بهترین نحو مباحث پیش برود.
آیا اساتید فعلی درس اخلاق می توانند این کتاب را تدریس کنند یا اینکه ویژگی یا آمادگی خاصی برای تدریس این کتاب لازم است؟
به نظر می رسد عموم اساتید اخلاق در تدریس این کتاب مشکلی نداشته باشند. در این کتاب کوشش شده از قلمی روان استفاده شود و اصطلاحات علمی و فنی بکار برده نشود؛ لذا اساتید عموماً از عهده تدریس بر می آیند. حداقل آمادگی که برای تدریس این کتاب لازم است یکی، آشنایی اجمالی با برخی از مباحث مهم فلسفه اخلاق و دیگری آشنایی اجمالی با مکاتب اخلاقی است که حدس می زنم عموماً اساتید در این مورد مشکلی نداشته باشند.
عنوان های هر فصل این کتاب عنوان یک کتاب مستقل را به ذهن متبادر می کند، مثل اخلاق نقد، اخلاق دانشجویی، اخلاق معاشرت و… . با توجه به گستردگی مطالب این مباحث آیا حجم مطالب کتاب، متناسب با دو واحد درسی خواهد بود؟
ما کوشش فراوانی کردیم که این کتاب به گونه ای تنظیم شود که در دو واحد درسی قابل عرضه باشد. البته کتاب در این جهت از انعطاف فراوانی برخوردار است. کادرهایی که اشاره کردید انعطاف پذیری درس ها را فراوان کرده است. یعنی اگر استاد بخواهد می تواند این کتاب را در شش واحد هم تدریس کند. اما اگر استاد یک هنرمندی ای بکار گیرد متن کتاب در دو واحد کاملاً قابل تدریس است. به علاوه امکان دارد اساتید تشخیص دهند و برخی از سرفصل ها را به صورت گزارش ارائه دهند و یا یک فصل دیگر را که بیشتر مورد نیاز دانشجویان است با توجه به کادرهایی که در متن ارائه شده به بحث و گفتگو با دانشجویان بگذارند. هر چند اگر کسی بخواهد این کارها را نکند باز این کتاب در دو واحد قابل تدریس است. ما سعی کردیم که وارد جزئیات نشویم بلکه مطالب به گونه ای ارائه شود که با تدریس کلیاتی در هر بخش، بسیاری از سوالات دانشجویان پاسخ داده شود. البته نهایتاً باید در عمل دید که واقعاً در دو واحد قابل تدریس است یا نه؟
آیا از نظر شما همه مباحث این کتاب به لحاظ اهمیت یکسانند یا بعضی مباحث دارای اولویت هستند؟
نیازها و نگاه ها متفاوت است، دانشجویان و مخاطبین هم ممکن است نیازهای متفاوتی داشته باشند. به نظر من همه مباحث این کتاب مهم و لازم است. اما ممکن است هر استادی با توجه به تشخیص خودش یا نیازهای دانشجویانش و با توجه به نظرات دانشجویان، نظر دیگری داشته باشد و یک اولویت بندی بین این سرفصل ها داشته باشد. کتاب این قابلیت را دارد که استادی مثلاً چهار فصل را انتخاب کند و همین چهار فصل را با توجه به نیاز روز دانشجویان محور قرار دهد. مثالی می زنم مثلاً بحث اخلاق سیاست در برهه های زمانی خاصی خیلی اولویت دارد. اگر ایام انتخابات باشد این فصل خیلی ضروری است اما زمانی که انتخاباتی در کار نباشد و مسائل حاد سیاسی مطرح نباشد شاید نیاز درجه یک به آن بحث نباشد لذا مقاطع زمانی در تشخیص اولویت ها تاثیر دارند. بنده معتقدم که همه مباحث، ضروری است و استاد حتی الامکان باید بتواند همه شان را تدریس کند ولو اینکه به مسائل داخل کادر هم نرسد اما اصول مطالب ارائه شده در متن را تدریس کند.
آیا رعایت تقدم و تاخر موجود در مباحث کتاب ضروری است یا استاد به تشخیص خود می تواند آنها را تنظیم کند؟
موضوعات کتاب متعدد و متنوع است و گاهی در نگاه اول با همدیگر بی ارتباط هستند. مثلاً یک بحث، اخلاق دانشجویی است و بحث دیگر، اخلاق سیاست. یک بحث، اخلاق پژوهش است و بحث دیگر، اخلاق معیشت یا اخلاق معاشرت است. در نگاه اول این موضوعات از همدیگر مستقل هستند و ترتب منطقی به معنای حقیقی کلمه بین اینها نیست. ما سعی کرده ایم در ارائه این درس ها یک نوع ترتیبی بین اینها لحاظ کنیم؛ هر چند که لازم نیست اساتید این ترتیب را رعایت کنند بلکه اساتید نسبت به نیازی که تشخیص می دهند می توانند اولویت بندی کنند. یکی از ویژگی های این کتاب همین است که اساتید می توانند خودشان تقدیم و تاخیر موضوعات را انتخاب کنند.
اگر اساتید بخواهند برای تدریس این کتاب آمادگی بیشتری کسب کنند مطالعه چه منابعی را پیشنهاد می کنید؟
با توجه به نُه موضوع مستقل و کلی که در این کتاب مورد بررسی قرار گرفته است منبع خاصی در عرض این کتاب وجود ندارد. یعنی در حال حاضر کتابهایی که این موضوعات یا بخش اعظمی از این موضوعات پوشش بدهند نداریم و یا من نمی شناسم. اما در پایان هر فصلی منابعی را برای مطالعه بیشتر معرفی کرده ایم و آن منابع بیشترین تناسب را با آن موضوع خاص دارند. مثلاً در پایان بحث اخلاق نقد منابع مرتبط با این موضوع اعم از مقاله و کتاب را معرفی کرده ایم. اساتید و دانشجویان می توانند به آنها مراجعه کرده و دامنه مطالعاتشان در این موضوع را توسعه بخشند. اما دو کتاب را به نظرم لازم است اساتید مطالعه کنند یکی کتاب فلسفه اخلاق و دیگری کتاب مکاتب اخلاقی استاد مصباح یزدی است که تصحیح و نگارش هر دو کتاب بر عهده بنده بوده است. این دو کتاب، اساتید را برای داشتن مطالعات جانبی در این حوزه خیلی کمک می کند. مخصوصاً برای فهم دقیقتر و عمیقتر مطالبی که در داخل کادر ها آمده است. برای متن کتاب حتی نیازی به این دو کتاب هم نیست اما اگر بخواهند داخل کادرها را مورد بررسی قرار بدهند توصیه می کنم آن دو کتاب را به طور جدی مورد مطالعه قرار بدهند.
بعضی مواقع استاد به این نتیجه می رسد که نمی تواند همه مطالب کتاب را تدریس کند اگر عملاً نشود همه این کتاب را تدریس کرد کدام یک از فصول و مباحث این کتاب دارای اهمیت بیشتری است که باید حتماً تدریس شود؟
اگر فرض کنیم که لازم باشد استاد برخی از فصل ها را گزینش کند به نظر بنده لازم است که اخلاق پژوهش، اخلاق نقد، اخلاق معاشرت، اخلاق سیاست و اخلاق جنسی که حتماً تدریس شود چون بیشتر مورد نیاز دانشجو هستند. نظرسنجی هم همین را نشان داده است که دانشجویان به این بخش ها بیشتر توجه دارند و سوالات اخلاقی شان در این زمینه ها بیشتر است اما باز هم تاکید می کنم که اساتید از همان ابتدای ترم، زمان را طوری مدیریت کنند که بتوانند همه فصل ها را تدریس کنند ولو اینکه بعضی از فصول به نحو اختصار و گذرا ارائه شود.
آیا در نگارش این کتاب تنوع دانشجویی به لحاظ جنس، مذهب و رشته تحصیلی لحاظ شده، یا بیشتر مناسب قشر خاصی نگارش یافته است؟
بنده کاملاً به این مطلب توجه داشته ام یعنی واقعاً سعی کرده ام مخاطب این کتاب، دانشجو به معنای واقعی کلمه باشد صرف نظر از جنسیت یا مذهب یا قومیت یا رشته تحصیلی. حتی منظور از اخلاق جنسی در آنجا تنها اخلاق جنسی خواهران یا برادران مطرح نیست بلکه اخلاق جنسی یک جوان و یک انسان مطرح است. اخلاق دانشجویی یا اخلاق گفتگو هم همین طور است. حتی این کتاب دین خاصی را هم مخاطب قرار نمی دهد یعنی حتی یک دانشجوی مسیحی هم می تواند این کتاب را بخواند و استفاده کند زیرا معیارها گفته شده است. ممکن است در برخی از بحث ها مثلاً در اخلاق جنسی به طور خاص نگاه مسیحیت را مورد نقد قرار داده باشیم اما به این معنا نیست که یک دانشجوی مسیحی این مطالب را اصلاً نباید بخواند بلکه می تواند بخواند و اگر نقدها را منصفانه دید، بپذیرد یا اگر منصفانه ندید، نقد کند. بنابراین مخاطب این کتاب فقط دانشجو به معنای عام کلمه است.
به نظر شما این کتاب از چه امتیازات و ویژگی های خاصی برخوردار است؟
این کتاب سه ویژگی دارد: یکی اینکه در این کتاب از پرداختن به جزئیات مسائل اخلاقی پرهیز شده و به معیارها توجه شده است و اصول کلی مورد توجه قرار گرفته است. ویژگی دوم، تحقیقی بودن این کتاب است یعنی در هر بحثی سعی شده به منابع معتبر و اصیل ارجاع گردد حتی اگر منبع ضعیفی هم در آن حوزه بوده و به آن مراجعه شده باشد سعی شده امانت رعایت گردد و منبع به طور کامل ذکر شود. بنابراین شاید بعضی این مطلب که بیشتر از دیگران نقل شده است را ضعف کتاب تلقی کنند اما واقعیت مطلب این است که بنده هر مطلبی را از هر جا که استفاده کردم منبع آن را در این کتاب ذکر کردم و اخلاق پژوهش را در این بخش مراعات کردم ویژگی سوم این است که این کتاب بر اساس شیوه های نوین در طرح کتب درسی تدوین شده است. به این صورت که اولاً در ابتدای هر فصلی اهداف کلی آن فصل بیان شده و در ضمن بحث کادرهایی ارائه شده است که این کادرها از تنوع و گوناگونی زیادی هم برخوردار هستند. به طور کلی بعضی از این کادر ها کادرهای توضیحی هستند. مثلاً مطلبی در داخل متن آمده است که احساس کردیم نیاز به توضیح بیشتری دارد اما امکان دارد توضیحش در متن ملال آور باشد و ما را از آن هدف اصلی باز دارد لذا در داخل کادر آمده است. بعضی از کادر ها بصورت بررسی مصداقی و تطبیقی هستند؛ به این صورت که ابتدا معیار کلی در متن ارائه شده پس در داخل کادر یک مورد خاصی را ذکر کرده ایم و گفته ایم که آن معیاری که خواندید اینجا تطبیق کنید و تشخیص بدهید که اینجا باید چه کار کنید؟
یک سری کادر ها هم به صورت بررسی مقایسه ای است یعنی ما خواستیم قدرت استدلال اخلاقی دانشجو را پرورش دهیم توانایی استدلال و تعقل اخلاقی اش را پرورش دهیم. این درسبه گونه ای ارائه نشده که دانشجو تصور کند همین است و جز این نیست و اصلاً نمی شود جز این فکری داشته باشد. به همین دلیل یک سری کادرهایی به عنوان کادرهای مقایسه ای آورده شده است مثلاً دیدگاه اسلامی را که در متن از آن دفاع کرده ایم و برایش استدلال آورده ایم در داخل کادر یک دیدگاه یا مکتب رقیبی را هم ذکر کرده ایم و از دانشجو خواسته ایم که مقایسه کند و ضعف ها و قوت های این دو مکتب را مورد ارزیابی قرار دهد.
همچنین در پایان هر فصلی اولاً سوالاتی متناسب با درس استخراج شده که کار اساتید و دانشجویان را تا حدی آسان کرده است. ثانیاً برای مطالعه بیشتر متناسب با موضوعی که خواندند منابعی ذکر شده برای اینکه دامنه مطالعاتشان را افزایش بدهند و با نگاه های دیگر هم آشنا بشوند. ثالثاً مطالب یا موضوعاتی برای پژوهش بیشتر از دانشجویان خواسته شده است. مثلاً چند موضوع متناسب با هر فصل، برای پژوهش بیان شده است اساتید می توانند به عنوان تحقیقات کلاسی از دانشجو بخواهند که آنها را مورد مطالعه قرار دهند و در کلاس کنفرانس دهند یا مقاله ای بنویسند. این کار برای کاربردی و تحقیقی کردن این موضوع نقش زیادی دارد.
سخن آخر اینکه به نظر شما چه مشکلاتی می تواند برای تدریس این درس وجود داشته باشد؟ راهکارهای پیشنهادی شما چیست؟
تنها مشکلی که برای تدریس این کتاب وجود دارد عدم آشنایی کافی برخی از اساتید با حوزه های جانبی مباحث مثل فلسفه اخلاق و مکاتب اخلاقی خواهد بود. این مطالب ممکن است برای برخی از اساتید مشکل آفرین باشد هر چند اگر حداقل آن دو منبعی که عرض شد مورد مطالعه قرار گیرد هیچ مشکلی نخواهد بود. در این کتاب کوشش فراوانی شده تا در جاهایی که به مباحث فلسفه اخلاق پرداخته ایم مکاتب اخلاقی را نیز مورد بررسی قرار بدهیم به گونه ای که اساتید را از مراجعه به منابع دیگر بی نیاز کنیم. البته با آشنایی ای که با اساتید معارف عموماً و اساتید اخلاق خصوصاً دارم به نظرم مشکل، جدی نباشد و راهکارش این است که برخی از کتاب ها مطالعه بشود. باز هم از دست اندرکاران مجله معارف تشکر می کنم و از خداوند آرزوی توفیق برای شما در جهت نشر معارف اسلامی در دانشگاه ها و همه جهان را دارم.
سلام کردن در اسلام
یکی از دستورهای اسلام، در راستای ایجاد حاکمیت صمیمیّت و دوستی، سلام است. فرهنگ سلام، آنچنان اهمیت و ارزش دارد که شعار رسمی ملت مسلمان در دیدار با یکدیگر معرفی شده است. رسول خدا (ص) در این زمینه می فرماید : "سلام، درود ملت ماست."
اهمیت این موضوع آنگاه بیشتر و بهتر فهمیده می شود که بدانیم پیامبر اکرم (ص) بخیل ترین مردم را کسی معرفی کرده است که در ادای سلام، بخل ورزد.
برنامه های دین اسلام به گونه ای تنظیم شده است که افراد در جامعه اسلامی آداب اسلامی را ناگزیر باید رعایت کنند؛ زیرا گاهی تخلّف از یک دستور دینی پیامدهای تحمل ناپذیری برای فرد در پی دارد. برای نمونه، دستور دین این است که آغاز سخن گفتن و شروع ایجاد ارتباط باید با سلام باشد و هر کس این دستور را رعایت نکند، از برخورد مناسب و شایسته، محروم می شود. پیامبر اکرم (ص) در سخنی می فرماید: "سلام، مقدم بر سوال و درخواست است. پس هر کس پیش از اسلام، درخواستش را مطرح کرد، پاسخش را ندهید." سلام، حق متقابل میان دو مسلمان دانسته شده است که در دیدار با یکدیگر وظیفه دارند به هم سلام کنند.
بدیهی است که در هر کار نیکی، آن کس که پیشتاز باشد، فضیلت بیشتری را کسب می کند. درباره سلام نیز همین گونه است. رسول خدا (ص) می فرماید : "آنکه سلام آغاز می کند، از تکبر بر کنار است." و در گفتاری دیگر می فرماید : "مرد مسلمان، هرگاه بر گروهی گذر کند و بر آنها سلام کند و جوابش را دهند، وی را بر آنها فزونی مرتبت است که سلام را به یادشان آورده است و اگر جوابش ندهند، کسی که از آنها بهتر و پاکیزه تر است، جوابش دهد."
اگر موضوعی، حق متقابل میان دو مسلمان شناخته شود، روشن است که هر دو طرف وظیفه ای بر عهده دارند. به این معنی که اگر یکی از دو طرف زودتر از دیگری سلام گفت، دیگری موظف است پاسخ سلام او را بدهد و این جواب دادن لازم و الزامی است. در سخنی پیامبر اکرم (ص) می فرماید : "جواب نامه نیز مانند جواب سلام، واجب و لازم است." و در اهمیت جواب سلام این سخن پیامبر گویاست که می فرماید : "سلام کردن از روی میل و به دلخواه است (واجب و الزامی نیست)، ولی جواب سلام، واجب است."
در فرهنگ سخنان پیامبر رحمت، با نگاهی دیگر به برخی از گفتارهای آن حضرت، با آثار و پیامدهای مثبت سلام آشنا می شویم. پیامبر خدا (ص) درباره نقش گسترده سلام در ایجاد دوستی و الفت عمومی می فرماید : "سلام را آشکار کنید تا دوستی و محبت در میان شما استوار گردد." و "سلام را آشکار کنید تا در پرتوی آن به سلامتی دست یابید."
رمز این گفتار پیامبر از سخن دیگرش به دست می آید که می فرماید :
"سلام نامی از نامهای خداوند است که آن را در زمین نهاده است. پس سلام را در میان خودتان بگسترانید." این سخن رسول گرامی به آیه 22 از سوره حشر اشاره دارد که سلام در این آیه، یکی از نامهای خداوند معرفی شده است.
در گفتاری دیگر، پیامبر اکرم (ص) حسادت و دشمنی را عامل دین زدایی معرفی فرموده و راه ورود به بهشت را ایمان و شرط ایمان را دوستی همگانی و فراگیر دانسته است و آنگاه راهکار دوستی را گسترش سلام در میان افراد جامعه معرفی کرده است. در سخنی دیگر، گسترش سلام را در کنار اطعام دیگران و صله ارحام و نماز شب، از راههای ورود به بهشت معرفی کرده است.
آمرزش و مغفرت الهی، موهبتی است که نصیب هر کس نمی شود؛ زیرا آمرزش خداوند آنجا محقق می شود که بنده با اعمال خویش رضایت حق تعالی را به دست آورده باشد. یکی دیگر از آثار و فواید سلام در گفتار نبوی این است که می فرماید: "از جمله لوازم آمرزش، ادای سلام و نیکی کلام است."
رهایی از تکبّر و خارج شدن از خودبینی و کبر، از فضایل مهم اخلاقی است که راهکارها و نشانه هایی دارد. در اندیشه الهی پیامبر بزرگوار اسلام، آنکه سلام آغاز می کند، از تکبر برکنار است؛ زیرا آغاز کردن به سلام، نشانه آن است که انسان برای خود نسبت به دیگران، امتیاز و برتری قایل نیست.
بر این اساس، در فرهنگ دینی نه تنها آغاز به سلام به دوری از تکبر می انجامد، نشانه تواضع و خاکساری است و تواضع جز رفعت مقام و والایی موقعیت، رهاوردی ندارد.
در گفتاری دیگر، پیامبر اکرم (ص) سلام کردن را در کنار صدقه دادن در تنگ دستی و رعایت انصاف، هر چند به زیان انسان باشد، از عوامل کامل کننده ایمان شمرده است. سرّ این سخن، آن است که عمل از ارکان ایمان است و سلام، نمونه روشن یک عمل ایمانی در قلمروی روابط اجتماعی است.
سخن پایانی در این بخش اینکه هر چند سلام خود پیام آور دوستی و محبت و امنیت است، اگر همراه با گشاده رویی و برخورد محبت آمیز و آمیخته به عاطفه باشد، از فضیلت بیشتری برخوردار است تا آنجا که چنین سلامی، صدقه به شمار می آید. به این گفتار پیامبر بنگریم که فرموده است: "سلام کردن به مردم با گشاده رویی صدقه است."
سلام و تحیت
سلام در لغت‏به معانى گوناگون آمده است، یکى از آنها معناى تحیت است و در آیه شریفه آمده است: (والسلام على من اتبع الهدى) (۱) و یکى از اسماء الله سلام است زیرا سالم از هرگونه نقص و عیب و فناست (۲) و به معناى درود گفتن و هنیت‏به زبان آوردن هم مى‏باشد. (۳)
تحیت و درود از امورى نیستند که بعد از ظهور اسلام حادث شده باشد، بلکه مصادیق مختلف آن در میان اقوام و ملل پیش از اسلام نیز سابقه دارد; در آیات مختلف قرآن کریم تعبیراتى وجود دارد که نشانگر وجود این سنت در ملل گذشته دارد، از جمله آنها: (ولقد جائت رسلنا ابراهیم بالبشرى قالوا سلاما) و (السلام على یوم ولدت و یوم اموت و یوم ابعث‏حیا) (۴) . این دو آیه نشانگر آن است که در زمان حضرت ابراهیم و حضرت عیسى‏۸ تحیت و سلام وجود داشته است. در زمان عرب جاهلى نیز نوعى از تحیت رواج داشته است که حکایت ذیل بیانگر آن است:
"روزى یکى از اعراب جاهلى جهت‏شنیدن آیات قرآن کریم به حضور پیامبر اکرم(ص) رسید و در ابتداى سخن براى تحیت چنین گفت: انعم صباحا که حضرت در جواب فرمود: خداى من تحیت‏بهتر از این فرستاده و آن این است که بگوییم سلام علیکم. (۵)
و همچنین تاریخ; رسوم و آداب مختلفى از ملل پیشین نقل کرده است. شارع مقدس اسلام در بسیارى از موارد عادات پسندیده مرسوم در میان امتهاى پیش از خود را امضاء نموده است که نمونه‏هایى از آن مانند حج و …را در مورد پذیرش قرار داده است و سپس برخى اصلاحات و تغییرات در آن سنن و آداب انجام داده است و مواردى که کاستیهایى در آنها وجود داشته است را جبران نموده است. سنت پسندیده سلام و تحیت هنگام دیدار، ورود به خانه و آغاز به تکلم نیز از مواردى است که شارع آن را تایید نموده و دستورات خاصى نیز براى آن وضع نموده است.
کیفیت‏سلام و تحیت در اسلام
در آیین مقدس تاکید زیادى به روى برخورد صحیح و حسن شده است و یک نوع تحیت‏خاص که همان استفاده از کلمه سلام است، مورد تاکید و سفارش قرار گرفته است. در میان جوامع مختلف از الفاظ یا رفتارهاى مختلفى براى این منظور استفاده مى‏شود اما شارع مقدس کلمه سلام را به عنوان تنها کلمه‏اى که احکام خاصى را به دنبال خود دارد، قرار داده است. گویا بدین وسیله قصد داشته است که مسلمانان در برخوردهاى خود نیز داراى وحدت و نشانه باشند تا از غیر مسلمانان شناخته شوند. و لذا اگر به لفظى غیر از سلام براى تحیت استفاده شود، مثلا گفته شود: "صبحک الله بالخیر" یا "مساک الله بالخیر"; جواب آن واجب نیست، و فقط در صورتى واجب است که به لفظ سلام باشد. (۶)
و همچنین فقهاء سلام را در نماز واجب مى‏دانند، اما در هرگونه تحیتى غیر از سلام را واجب ندانسته، بلکه آن را مبطل نماز مى‏شمرند. (۷)
در روایتى چنین مى‏خوانیم:
لما اسجد الله عزوجل الملائکه لآدم و ابى ابلیس ان یسجد فقال له ربه عزوجل (اخرج فانک رجیم و ان علیک لعنتى الى یوم الدین) ثم قال عزوجل لآدم: انطلق الى هولاء الملا من الملائکه فقل السلام علیکم و رحمه‏الله و برکاته. فسلم علیهم فقالوا و علیک السلام و رحمه‏الله و برکاته فلما رجع الى ربه تبارک و تعالى هذه تحیتک و تحیه ذریتک من بعدک‏".
"هنگامى که خداوند متعال فرمان سجده آدم را به ملائکه صادر کرد و شیطان از سجده سرپیچى کرد، خداوند متعال به شیطان دستور خروج داده او را طرد نمود و فرمود: همانا لعنت من تا روز قیامت‏بر تو باد پس خطاب به آدم(ع) فرمود: به سوى گروه ملائکه برو و برآن بگو: سلام علیکم و رحمه‏الله و برکاته، سپس آدم بر آنها سلام کرد و ملائکه در جواب گفتند: سلام و رحمت‏خدا بر تو باد، سپس هنگامى که آدم به سوى پروردگار خود مراجعه کرد، خداوند فرمود این تحیت تو و فرزندانت‏بعد از این مى‏باشد". (۸)
اهمیت‏سلام نمودن در قرآن و سنت
کلمه سلام بیش از ۴۰(چهل) بار در قرآن کریم بکار رفته است; گاهى خداوند خود، بر بندگان برگزیده‏اش یعنى انبیاء: سلام مى‏فرستد(سلام على المرسلین). (۹) و (قیل یا نوح اهبط بسلام منا و برکات علیک) (۱۰) و (سلام على موسى و هارون) (۱۱) فرشتگان نیز هنگام دخول اهل بهشت آنها را با سلام و تحیت داخل مى‏نمایند (ادخلوها بسلام ذلک یوم الخلود). (۱۲) و (ان المتقین فى جنات و عیون. ادخلوها بسلام آمنین). (۱۳)
همچنین تحیت اهل بهشت نیز سلام است و شکر الهى (دعویهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام و آخر دعویهم ان الحمد لله رب العالمین). (۱۴)
همچنین یکى از نامهاى بهشت نیز دارالسلام است (والله یدعوا الى دارالسلام). (۱۵)
علاوه بر آیات قرآنى فراوانى که در مورد تحیت و سلام وجود دارد، در سنت‏شریف نیز احادیث زیادى وارد شده است که به پاره‏اى از آنها اشاره مى‏شود:
عن النبى(ص) "یا انس سلم على من لقیت‏یزید الله فى حسناتک و سلم فى بیتک یزید الله فى برکتک‏""اى انس -نام خدمتکار رسول خدا(ص)- سلام کن بر هر کسى که ملاقات مى‏کنى و خدا بر حسنات تو مى‏افزاید و سلام کن در خانه‏ات و خداوند بر برکاتت مى‏افزاید". (۱۶)
و از امام صادق(ع) روایت‏شده است:
اولى الناس بالله و رسوله من بدا بالسلام‏"."نزدیکترین و مقرب‏ترین مردم به خدا و رسولش کسى است که ابتداء به سلام نماید". (۱۷)
در روایتى دیگر چنین مى‏خوانیم:
"من لقى عشره من المسلمین فسلم علیهم، کتب الله له عتق رقبه‏".
"هرکس ده نفر از مسلمانان را ملاقات کند و بر آنها سلام کند، خداوند ثواب آزاد کردن بنده‏اى را به او عطا مى‏کند". (۱۸)
از دلایل اهمیت‏سلام کردن، جواز رد سلام در نماز، بلکه با شرائطى وجوب آن است; تکلم نمودن در نماز و لو این که کلام دو حرف باشد موجب ابطال نماز است و لیکن در مورد جواب سلام استثناء شده است. مرحوم صاحب عروه وجوب رد سلام در نماز را لازم مى‏دانند و آن را از واجبات کفایى مى‏شمرند. (۱۹)
فلسفه سلام کردن
شیعه معتقد است که احکام اسلام از روى مصالح و مفاسد جعل گردیده است، لذا امرى که واجب یا مستحب در اسلام است، داراى مصلحت ذاتى است. رسیدن به علت و فلسفه احکام اسلام به‏طور کامل میسر نیست مگر این که از ناحیه خود شارع به آن تصریح شده باشد، لکن برخى از مصالح و مفاسد را فى‏الجمله عقول انسانها مى‏فهمد. سلام نیز از این قاعده مستثنى نیست لذا به پاره‏اى از آنها اشاره مى‏شود.
دین اسلام یک دین اجتماعى است، ضمن این که دستورهاى فردى زیادى نیز قرار داده است; نماز جماعت، حج، زکات، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر و… دستورهاى اجتماعى اسلام هستند.
این‏گونه جعل قوانین توسط شارع در قبال اجتماع نشان دهنده اهمیت او به اجتماع و جهت تشویق توده مردم به حضور در جامعه اسلامى است. سلام کردن و برخورد خوب یکى از درهاى مهم در برقرارى روابط اجتماعى سالم است که اینهمه مورد تاکید دین مبین اسلام است. این کلمه (سلام) که در آن معنى و مفهوم سلامتى و ایمنى نهفته، به مخاطب اطمینان مى‏دهد که طرف مقابل قصد صحیحى در راه آغاز رابطه را با او در نظر گرفته است. در این صورت مخاطب نیز این پیام را دریافت نموده و در صورت تمایل دو طرف رابطه اجتماعى جدید و کوچکى تشکیل مى‏شود، ضمن این که سلام، روح تعاون و همکارى و همدلى را بین مسلمانان افزایش مى‏دهد و همچون شعار و علامتى جهت‏شناخت جوامع اسلامى از دیگر جوامع مى‏باشد.
یکى دیگر از علل حسن سلام ایجاد رابطه دوستى و محبت‏بین مسلمانان مى‏باشد. اسلام تاکید زیادى بر روى حب و بغض دارد و از صفات مومنین، حب به مومن و بغض نسبت‏به دشمنان اسلام در قرآن مجید ذکر شده است:
(محمد رسول الله و الذین معه اشداء على الکفار رحماء بینهم). (۲۰) دین مقدس اسلام سفارش زیادى نسبت‏به گسترش محبت‏بین مومنین نموده است و دستورات زیادى در این زمینه قرار داده است. به عنوان نمونه مصافحه کردن، به دیدار یکدیگر رفتن و صلحه رحم از آن دسته‏اند که همگى اینها عامل ازدیاد پیوند و محبت در جامعه اسلامى است.
از رسول اکرم(ص) نقل شده است:
"الزیاره تنبت‏الموده‏""زیارت و ملاقات یکدیگر سبب دوستى و محبت است‏". (۲۱)
و در حدیث دیگر این چنین وارد شده است:
"ما صافح رسول الله(ص) رجلا قط فنزع یده حتى یکون هو الذى نزع یده منه‏"."هنگامى که پیامبر اکرم(ص) با کسى مصافحه مى‏کرد، دست‏خود را نمى‏کشید مگر این که طرف مقابل دست‏خود را مى‏کشید". (۲۲)
و در این زمینه احادیث فراوانى وارد شده است که همگى مشوق مودت و دوستى میان مومنان است. سلام کردن نیز چون عامل شروع و ایجاد این‏گونه روابط است مورد اهتمام شارع مقدس قرار گرفته است، زیرا بشاشت و برخورد خوب عامل جلب دوستى و محبت است. از حضرت على(ع) روایت‏شده است:
"البشاشه حباله‏الموده‏" "بشاشت و خوشرویى دوام دوستى است‏". (۲۳)
در روایتى دیگر از ایشان مى‏خوانیم:
"اذا لقیتم اخوانکم فتصافحوا و اظهروا لهم‏البشاشه و البشر، تتفرقوا و ما علیکم من الاوزار قد ذهب…". (۲۴)
"هنگامى که با برادران خود ملاقات مى‏کنید، مصافحه کنید و اظهار خوشرویى نمائید تا این که هنگام جدایى، همه گناهانتان آمرزیده شده باشد".
و به تجربه نیز به اثبات رسیده است که افراد عبوس و کسانى که از سلام خوددارى مى‏ورزند، از جایگاه خوبى در قلوب مردم برخوردار نیستند. و برعکس افراد خوشرو و کسانى که ابتدا به سلام مى‏نمایند، محبوب دلهاى مومنینند.
آداب فقهى سلام کردن
"جایز نیست ابتدا به سلام براى شخص نمازگزار و همچنین "جایز نیست ابتدا به سایر تحیات مثل صبحک الله بالخیر یا مساک‏الله بالخیر و غیر اینها". (۲۵)
"واجب است‏سلام در اثناء نماز به تقدیم کلمه سلام بر ظرف -علیکم، علیک و…- اگرچه شخص سلام دهنده ظرف(جار و مجرور) را بر کلمه سلام مقدم نماید; و احتیاط مستحب این است که در تعریف و نکره آوردن شخص نمازگزار مراعات مماثله را بنماید و همانند شخص سلام دهنده جواب دهد و همچنین در جمع و مفرد آوردن. (۲۶)
رد سلام واجب کفایى است پس اگر به جماعتى سلام کنند و یکى از آنها جواب دهد، کافى است. اما بر بقیه مستحب است جواب دهند. (۲۷) اگر یک نفر از جماعت جواب دهد و آن شخص بچه باشد، کفایت نمى‏نماید. (۲۸) اگر شخص نمازگزار در بین جماعتى باشد که بر آنها سلام کنند و شخص نمازگزار شک کند که او نیز قصد شده است‏یا نه، جواب دادن او جایز نیست. (۲۹) واجب است جواب را به گونه‏اى دهند که شخص سلام کننده بشنود خواه در نماز باشد یا غیر آن، به این صورت که صداى خود را به اندازه متعارف بلند نماید به گونه‏اى که اگر مانعى نباشد، صداى او شنیده شود و اگر شخص سلام دهنده خیلى دور باشد که امکان شنیدن صدا را نداشته باشد، جواب واجب نیست. (۳۰) جواب سلام واجب است فورا -به‏طور عرفى- داده شود و تاخیر آن جایز نیست و اگر به تاخیر انداخت وجوب ساقط مى‏شود. (۳۱)
جایز است‏سلام مرد نامحرم به زن نامحرم و بالعکس مشروط بر این که با ریبه یا خوف فتنه نباشد. (۳۲)
از حضرت على(ع) روایت‏شده است:
"و کان یسلم على النساء و کان یکره ان یسلم على الشابه منهن و یقول: اتخوف ان تعجبنى صوتها فیدخل على اکثر مما اطلب من الاجر".
"حضرت على(ع) بر زنان سلام مى‏کرد ولى کراهت داشت که بر زنان جوان سلام نماید، و مى‏فرمود: نگران هستم از این که از صداى آنها تعجب نمایم و این کار ضررش براى من بیش از ثواب آن باشد". (۳۳)
کراهت دارد که مسلمان بر شخص کافر سلام نماید، اما اگر کافر ذمى بر مسلمان سلام نماید، احتیاط واجب رد سلام است‏به لفظ علیک یا سلام بدون علیک. (۳۴)
در روایتى از امیرالمومنین از سلام به شش گروه نهى شده است:
"سته لا ینبغى ان یسلم علیهم: الیهود و النصارى و اصحاب النرد و الشطرنج و اصحاب الخمر و البربط و الطنبور و المتفکهون بسب الامهات و الشعراء".
"به شش گروه نباید سلام کرد: یهود و نصارى، کسانى که نرد و شطرنج‏بازى مى‏کنند، شراب خواران، کسانى که آلات موسیقى مى‏نوازند، کسانى که به مادرشان دشنام مى‏دهند و شاعران(ناحق)". (۳۵)
البته آداب فقهى سلام کردن بسیار زیاد است که طالبین مى‏بایست‏به کتب مفصل فقهى و روایى مراجعه نمایند.
سلام; این سنت اسلامى را پاس بداریم
از مجموعه مطالبى که گذشت، اهمیت این سنت‏شریف و لزوم اهمیت دادن به آن و به کار بستن آن، استفاده مى‏شود. اما با کمال تاسف در جامعه ما اهتمام و توجه به این سنت و بسیارى دیگر از سنن اسلامى کمرنگ گردیده است. استفاده از کلمات دیگر براى تحیت و ابتدا به سخن بدون سلام در جامعه رواج یافته است. و بخش مهمى از جامعه از بعضى کلمات نامناسب و بعضا فرنگى استفاده مى‏نمایند، نه تنها در برخوردهاى حضورى، بلکه در مکالمات تلفنى و مکاتبات نیز کلمات دیگرى جایگزین گردیده‏اند. این تغییر رویه در جامعه ما على‏الخصوص در اقشار مرفه به علل متعددى صورت گرفته است:
اولا: حس تقلید از ارزشهاى کشورهاى اروپایى و فرنگى است که عده‏اى آن را فرهنگ برتر و پیشرو در جهان مى‏دانند.
ثانیا: استفاده مطبوعات و قشر فرهنگى جامعه از لغات دیگر که سبب مى‏شود، به تدریج‏سایر اقشار جامعه به این سمت کشیده شوند.
ثالثا: عدم آموزش صحیح سنن و آداب اسلامى توسط خانواده و مدارس و عدم تاکید بر حفظ سنن پسندیده اسلامى.
رابعا: ضعف تبلیغات و عدم معرفى و تبیین ارزشهاى اسلامى در جامعه.
در مورد گروه اول; کار قدرى مشکل است. و به دشوارى مى‏توان آنها را به احیاى این سنت اسلامى متقاعد نمود مگر این که اساس فکرى و عقیدتى آنها دگرگون گردد; اما در مورد کسانى که به یکى از علل سه‏گانه ذیل و اخیر از رعایت این ادب اسلامى غافلند، مى‏توان با آموزش و تبلیغات صحیح و الگودهى مناسب، اهمیت مساله را براى آنها روشن ساخت و پاداش معنوى و اخروى آن را به آنها گوشزد نمود. روحانیون معظم نیز مى‏توانند در برنامه‏هاى تبلیغى خود به احیاى این امر پسندیده همت گمارند تا انشاءالله این سنت فراگیر شده و مردم در انجام آن از یکدیگر سبقت‏بگیرند، و هنگامى که یک بیگانه قدم به مملکت اسلامى بگذارد، فضاى عطرآگین سلام از همه جاى آن ظاهر شود و در دنیا این سنت‏یکى از نشانه‏هاى شناسایى مسلمان از دیگران قرار گیرد. والسلام.

توبه از رذایل اوصاف و اخلاق
مسئله مهم دیگرى که در مرحله اول توبه مطرح است و سالک باید به آن توجه داشته باشد، مسئله توبه از رذایل اوصاف و اخلاق است.
سالک به مقتضاى اجتناب از مبعدات در طریق، موظف بر کناره‏گیرى از رذایل اوصاف و اخلاق و خصلتها مى‏باشد. وى این حقیقت را در درون خود با هدایت ربوبى مى‏یابد که با آلودگى باطن به اوصاف رذیله و اخلاق مذمومه، هرگز نمى‏توان به جوار قدس حضرت مقصود راه یابد. او به این سر پى مى‏برد که رذایل اوصاف و اخلاق در اصل، یک سلسله رنگهاى جهنمى در روح انسان است و از جنس جهنم و عالم خبیثهاست و نمى‏شود با حمل این رنگها با خود، به سوى عالم قدس و طهارت، به سوى عالم طیبها به سوى عالم بهاء و جمال، به سوى بهشتها، و در تعبیر روشنتر، به سوى حضرت حق و به سوى جوار او حرکت نمود و وارد آن جوار شد.
سالک وقتى صادقانه قدم در طریق گذاشت، همه چیز بتدریج براى او معنى پیدا مى‏کند او دیگر مانند عامه مردم نیست که حقایق را ساده بگیرد و واقعیتهاى هستى را سهل بشمارد. او دیگر مانند جهال نیست که تصور کند مسئله قرب حق و جوار او، و مسئله لقاى حق و شهود او و مسئله بهشتها و عوالم نور، مسئله ساده و بى حساب و کتاب است و مى‏شود با حمل آلودگیها و رذایل، و با حمل خصوصیات جهنمى با خود، به قرب حق و جوار او و به بهشتها و عوالم نور و بهاء، نایل آمد و به آنجا راه یافت.
راست گفته است آن شه شیرین زبان
چشم گردد موبموى عارفان
(دفتر چهارم مثنوى)
او با استفاده از اشارات آیات و روایات با کمال وضوح به این حقیقت مى‏رسد که اوصاف و
اخلاق و خصلتها یک سلسله واقعیتها در وجود انسان و درروح او هستند و قسمتى از موجودیت واقعى و آنسویى وى را تشکیل مى‏دهند، و همانها هستند که قسمتى از نعمتهاى و بهجتها و جمالها و کمالها و حیات طیبه و بهشتى، و یا قسمتى از آتشها و گرفتاریها و ظلمتها و وحشتها و فقدانهاى اخروى و جهنمى انسان را مى‏سازند.
موجودیت اخروى یک انسان عبارت است از مجموع عقاید و افکار، اوصاف و اخلاق، و اعمال و حرکات او و آنچه از این قبیل است، و نه چیزدیگر. یعنى عقاید حقه و افکار صحیح، اوصاف و اخلاق حسنه، و حرکات و اعمال صالحه، تشکیل دهنده موجودیت الهى و بهشتى در آخرت، و به عکس، عقاید و افکار باطله، اوصاف و اخلاق رذیله، حرکات و اعمال ناصالح، تشکیل دهنده موجودیت جهنمى در آخرت هستند.
این بدان معنى است که رذایل اوصاف و اخلاق، مانند حسد، بخل، حرص و طمع، خشم، ترس، سوء ظن، کینه و عداوت، ریاست‏طلبى، و صفات رذیله دیگر، خصوصیات و مسائل جهنمى هستند و به آنجا بر مى‏گردند. از آنجا هستند و به همانجا بازگشت مى‏کنند پیداست آن کس که حامل آنهاست، همانها او را بسوى عالم خود که جهنمهاست مى‏برند و به آن سو مى‏کشند. (دقت شود).
اصل کینه دوزخ است و کین تو
جزو آن کل است و خصم دین تو
چون توجزو دوزخى هین هوش دار
جزو سوى کل خود گیرد قرار
ور تو جزو جنتى اى نامدار
عیش تو باشد چو جنت پایدار
تلخ با تلخان یقین ملحق شود
کى دم باطل قرین حق شود
(دفتر دوم مثنوى)
آنان که صفات رذیله و اخلاق مذمومه را با مجاهدت از وجود خود بر طرف نموده و کنار مى‏زنند و به جاى آنها صفات فاضله واخلاق حسنه را کسب مى‏کنند، یعنى صفات و اخلاق رذیله را مبدل به صفات و اخلاق فاضله مى‏نمایند، در باطن امر و در آن سو، آتشها و عذابها و وحشتها را از خود کنار زده و خود را از قسمتهایى از جهنم نجات میدهند و به جاى آنها از نعمتها و لذتها و ابتهاجهاى بهشتى برخوردار مى‏گردند. (دقت شود).
و همین طور است درباب عقاید و افکار، نیات و مقاصد، حرکات و اعمال.
در اینجا به اشعارى از مولوى، اگر چه تا حدودى طولانى است، اشاره مى‏کنیم و در نکات موجود در آنها که مستفاد ازاشارات است به دقت مى‏پردازیم.
مومنان در حشر گویند اى ملک
نى که دوزخ بود راه مشترک
مومن وکافر بر او باید گذار
ما ندیدیم اندرین ره دود و نار
نک بهشت و بارگاه ایمنى
پس کجا بود آن گذرگاه دنى
پس ملک گوید که آن روضه خضر
که فلا نجا دیده‏اید اندرگذر
دوزخ آن بود و سیاستگاه سخت
بر شما شد باغ و بستان و درخت
چون شما این نفس دوزخ خوى را
تتشى گبر فتنه جوى را
جهدها کردید تا شد پر صفا
نار را کشتید از بهر خداى
آتش شهوت که شعله مى‏زدى
سبزه تقوى شد و نور هدى
آتش خشم ازشما هم حلم شد
ظلمت جهل از شما هم علم شد
آتش حرص از شما ایثار شد
و آن حسد چون خار بد گلزار شد
چون شما این جمله آتشهاى خویش
بهر حق کشتید جمله پیش پیش
نفس نارى را چو باغى ساختید
اندر او تخم وفا انداختید
بلبلان ذکر و تسبیح اندر او
خوش سرایان در چمن بر طرف جو
داعى حق را اجابت کرداید
وز جحیم نفس آب آورده‏اید
از جنان سوى جنان گردید باب
از حمیم نفس آوردید آب
دوزخ ما نیز در حق شما
سبزه گشت و گلشن و برگ نوا
(دفتر دوم مثنوى)
هر یک از رذایل اوصاف و اخلاق، حجابى از حجب ظلمانى است
آنچه در باب توبه از رذایل صفات و اخلاق براى سالک بیش از همه چیز مهم است، عبارت از این است که هر یک از صفات رذیله و اخلاق مذمومه به جاى خود حجابى است بس ظلمانى و موحش بین او و حضرت حق. هر کدام از آنها بلحاظ ماهیت خاصى که دارد، به شکل مخصوصى حجاب است، و هر یک به نحوى مانع راه مى‏باشد. و این حقیقتى است که با تامل در اشارات آیات و روایات وارده از حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین، در خصوص تک تک این قبیل صفات و اخلاق بطور واضح استفاده مى‏شود.
بنابراین، سالک در مقام توبه باید از رذایل اوصاف و اخلاق نیز توبه کند و در تطهیر خود ازآنهامجاهدت نموده و در این امر هیچگونه مسامحه نکند و سستى به خود راه ندهد و بداند که هر یک از آنها حجاب سختى است و با داشتن آنها نمى‏شود در سفر الى الحق موفق بود.
او باید از تک تک رذایل که در آیات و روایات به آنها اشاره شده است توبه کند و از وجود خود کنار بزند و با کنار زدن هر یک از آنها، حجابى از حجب ظلمانى را کنار بگذارد، تا جایى که همه آنها را از خود دور نموده و با مقابل آنها، یعنى با فضایل اوصاف و اخلاق، متصف و متخلق گردد.
همه مسائل در رذایل اوصاف و فضایل صفات، خلاصه مى‏شود
اما اینکه رذایل اوصاف و اخلاق چه چیزها هستند، و کدام صفت، از صفات رذیله و کدام خلق، از اخلاق مذمومه است؟ و نیز، نقطه مقابل آنها، یعنى فضایل اوصاف و اخلاق چه چیزهاو کدام صفت، از صفات فاضله وکدام خلق، از اخلاق حسنه هستند، در جواب این سوال باید توجه داشته باشیم که جزئیات رذایل و فضایل بسیار زیاد است و در آیات و روایات وارده به آنها اشاره شده و ارباب سلوک و علماى اخلاق و عرفان در نوشته‏ها و گفته‏هاى خود با استفاده از آیات و روایات، و با استفاده از اشارات و نکات آنها، تک تک رذایل و فضایل را توضیح داده و هلکات و تبعات رذایل، و نیز، آثار و برکات فضایل را بیان نموده و همچنین، راه علاج رذایل و توبه از آنها، و راه اکتساب فضایل را نشان داده‏اند و باید گفت، زحمات زیادى کشیده و حق مطلب را اداء کرده و جزئیات و نکات لازم را مفصلا گفته‏اند. شکرالله سعیهم.
جزئیات و ریزه کاریهاى رذایل و فضایل بطورى که گفتیم، بسیار زیاد است و اصولا باید به این نکته دقیق و عمیق توجه کنیم که به یک نظر، همه مسائل در رذایل و فضایل خلاصه مى‏شود و هلاکت و سعادت انسان از این دو نشات مى‏گیرد و در تعبیر روشنتر، موجودیت حقیقى وآنسویى انسان، یامجموعه‏اى از رذایل است، یا مجموعه‏اى از فضایل، و یا مجموعه‏اى از بعضى رذایل و بعضى فضایل.
دامنه رذایل و فضایل آنچنان گسترده است که اگر معنى وسیع و جامع در جانب رذایل و همچنین در جانب فضایل را در نظر بگیریم، خواهیم دید همه آنچه انسان در سلوک عبودى خویش موظف است خود را از آنها تجرید و تطهیر کند، در اصل، یک سلسله اوصاف و اخلاق رذیله هستند، و نه چیز دیگر. و نیز، همه آنچه انسان در سلوک عبودى خویش باید کسب کند، در حقیقت یک سلسله اوصاف فاضله و اخلاق حسنه است، و نه چیز دیگر. و این، نکته‏اى است بسیار دقیق که دریافت صحیح آن تا حدودى مشکل، و در عین حال براى سالک راه گشاست.
از باب مثال: در باب گناه، آنچه اصل است و باید سالک خود را از آن تطهیر کند، همان حالت مخالفت با حضرت حق، و حالت انقیاد در برابر نفس و یا شیطان است، و این دو حالت، دوصفت، دو خلق، و دو خصلت درونى هستند و آنچه در عمل به عنوان گناه به ظهور مى‏رسد و گناه مى‏نامیم، در حقیقت، ظهور و تجلى همین دو حالت و یا همین دو صفت درونى است. اگر این دو حالت که دو صفت از صفات رذیله هستند و درون انسان وجود نداشته باشند، و اگر این دو رذیله را انسان از درون خویش کنار بزند و به جاى آنها حالت طاعت از حق،و حالت مخالفت با نفس و یا با شیطان را که دو صفت ازصفات فاضله مى‏باشند کسب
کند، هرگز در مقام عمل به گناه نخواهد افتاد و عملا معصیت از او به ظهور نخواهد رسید. (دقت شود).
اصل معصیت و حقیقت آن، همان صفت مخالفت با حق، و صفت انقیاد در برابر نفس یا شیطان است، و معصیت عملى جز ظهور این دو صفت درونى، چیز دیگرى نیست. و به عبارتى، معصیت عملى از آثار این دو صفت است. اگر این دو صفت رذیله از درون انسان کنار رود، معصیتى به تحقق نرسد.
از باب مثال: تعلقها که از حجب ظلمانى در وجود انسان هستند، یک سلسله صفات و خصلتها وخلقهاى درونى مى‏باشند، و یک سلسله رذائلند، و نه چیز دیگر. تعلق به این و تعلق به آن، و به عبارتى، این علقه و آن علقه، جز خصوصیتها و رنگهایى در درون انسان، جز صفتها و خلقهایى در روح وى، چیز دیگرى نیستند هر تعلقى به جاى خود، رنگى ازرنگها، خصلتى از خصلتها، صفتى از صفتهاى موجود در باطن انسان است و رذیله‏اى است از رذایل. اگر تعلقى از تعلقات را از درون خود کنار بزنیم و به جاى آن، انقطاع به دست بیاوریم، در حقیقت، صفت رذیله‏اى را کنار زده و صفت فاضله‏اى را کسب نموده‏ایم. (دقت شود).
این دو مورد را به عنوان مثال گفتیم. اگر شما در همه مسائل به تعمق بپردازید، این نکته را خواهید یافت که همه آنها به رذایل و فضایل مى‏رسد وهلاکت و حرمان وخسران انسان در رذایل اوصاف و اخلاق، و فلاح و حیات و نیل انسان به مقصد نیز در فضایل اوصاف و اخلاق، خلاصه مى‏شود. بعثت لاتمم مکارم الاخلاق.
اى برادر تو همین اندیشه‏اى
ما بقى تو استخوان و ریشه‏اى
گر گلست اندیشه تو گلشنى‏
ور بود خارى تو هیمه گلخنى
(دفتر دوم مثنوى)
بنابر این، چنین نیست که مسئله رذایل و فضایل، قسمتى از مسائل سلوک باشد و در این بین، غیر از این مسئله چیزهاى دیگرى هم داشته باشیم؛ بکله، همه مسائل سلوک در همین مسئله خلاصه مى‏شود. از اول سلوک تا آخر آن، سخن از کنار زدن رذایل و اکتساب فضایل است و سالک باید به تناسب منازل سلوک، در هر منزلى رذایل بخصوصى را از خود دور کند و فضایل مقابل آنها را نیز کسب نماید. به تعبیرى، سالک باید در هر منزلى از منازل سلوک، از رذایل بخصوصى توبه کند و به فضایل مقابل آنهار وى بیاورد وبا آنها متخلق گردد.
مثلا در اواسط باید خود را از رذیله غفلت که از رذایل صفات است تطهیر نموده و از آن توبه کند و به ذکر قلبى دایم که از فضایل صفات است روى بیاورد و با آن متخلق باشد. و مثلاً در نهایات باید خود را از رذیله شرک خفى در درجات مختلف تطهیر نموده و از آن توبه کند و به توحید حق که از فضایل صفات است روى آورده و به آن متصف گردد. و همچنین در
نهایات باید خود را از رذیله "توجه به خود" پاک نموده و از آن توبه کند و به صفت فاضله "غفلت از خود" و یا "نسیان خود" روى بیاورد و با تخلق با این صفت فاضله، به شهود وجه الله فایز گردد. و بالاخره، در نهایات باید از رذیله "خود" که سر چشمه رذایل دیگر است و رذیله خفیه هم هست توبه کند و به صفت فاضله "بیخودى" روى بیاورد، تا با کنار زدن این رذیله وبا اکتساب این صفت فاضله، به فناء فى الله نایل آید. (دقت شود).
مقصود از توبه از رذایل اوصاف واخلاق چیست ؟
با توضیحى که گذشته، معلوم شد که مقصود ما از عنوان "توبه از رذایل اوصاف و اخلاق" در این مقام که مرحله اول توبه را توضیح مى‏دهیم و در اول سلوک مطرح است، توبه ازرذایل به معنى وسیع آن که همه رذایل در همه منازل را شامل مى‏شود و اکتساب همه فضایل در همه منازل را در بر دارد و همه مسائل را فرا مى‏گیرد،نیست؛ بلکه، مقصود ما از این عنوان، توبه ازرذایل بخصوصى است که در مرحله اول توبه مطرح مى‏باشد.
آنجا که سالک به مقام توبه آمده و در مرحله اول از افعال حرام توبه مى‏کند، چه ترک و یا تضییع واجب باشد و چه ارتکاب محرمات و منهیات، لازم است از یک سلسله رذایل اوصاف و اخلاق که مهلکات عظیمه هستند نیز توبه کند. و ما در این قسمت از گفتار خود به توبه از این بخش از رذایل اشاره مى‏کنیم و توبه از آنها رایک به یک و با اجمال توضیح مى‏دهیم.
جهت با اجمال پیش آمدن ما در این باب هم این است که مشروح این مسئله در کتب اهل فن آمده است و احتیاج به شرط و بسط نیست و پرداختن اجمالى ما به این مسئله هم علاوه بر اهمیت آن در مقام توبه در اول سلوک، بلحاظ تذکر دادن نکات و رموزى است که از اشارات آیات و روایات استفاده مى‏شود و در نوشته‏هاى اهل فن تا آنجا که اطلاع داریم به آنها اشاره‏اى نشده و یا خیلى سربسته ذکر شده است، در حالى که دانستن آنها به نظر ما براى سالکین الى الله ضرورت دارد و شناخت آنها موجب بصیرت در طریق است.
در ضمن، چون ما به خیلى از موضوعات در این باب بلحاظ اینکه در کتاب اهل فن آمده است اشاره‏اى نمى‏کنیم و به جزئیات نمى‏پردازیم، و از طرفى براى سالکان طریق لازم است از جزئیات این مسئله و از موضوعاتى که در کتب مذکور با استفاده از آیات و روایات آمده با خبر باشند، این توصیه رامى کنیم که لزوماً نوشته‏هاى آنان را در این زمینه که گفتنیهاى زیادى را گفته‏اند با دقت و حوصله مطالعه کند، تا با مطالعه جزئیات و با اطلاع از آنها، در مقام توبه از رذایل به نحوى که لازم است به مجاهدت پرداخته و احیاناً چوب بى‏اطلاعى خود را نخورند.
مخصوصاًتاکید مى‏نمائیم در این زمینه به کتاب جامع السعادات مرحوم نراقى، و به کتاب
محجه البیضاء مرحوم فیض کاشانى مراجعه کنند و به مطالعه دقیق مباحث این باب بپردازند.
و بالاتر از همه اینها، سالکان را به تدبر در آیات قرآن واشارات آنها در این باب، و به تعمق در روایات و نکات آنها در همین باب، توصیه مى‏کنیم. و چه بهتر روایات اصول کافى در خصوص رذایل و فضایل را بخوبى مورد دقت و تامل قرار دهند.
توبه از حب دنیا
اولین رذیله‏اى که منشا رذایل دیگر بوده و باید ام الرذائل نامید، حب دنیاست که سالک در همان قدم اول، یعنى در مقام توبه از افعال حرام، باید از آن نیز توبه را آغاز کند.
در خصوص این رذیله سخنى بالاتر ازسخن قرآن نیست. اگر در کل قرآن کریم به تدبر بپردازیم و با تامل پیش بیاییم، خواهیم دید مجموع آیات قرآنى در مقامى که مى‏خواهد انسان را به طریق عبودیت دعوت نموده و آنها را در صراط الى الله به حرکت آورده و بسوى حضرت مقصود متوجه کند، به بیان روشنتر، در مقامى که مى‏خواهد انسان را در طریق سلوک الى الله پیش ببرد؛ بازبانهاى مختلف و متنوعى مى‏خواهد آنان را از حب دنیا پاک کند و انصراف و انقطاع از آنرا در باطن آنان به وجود آورد و به جاى آن، حب حق و حب لقاى حق، و به عبارتى، حب موطن اصلى را در آنان ایجاد کند، تا با پاک شدن از حب دنیا، و با انجذاب بسوى حق و لقاى او و بسوى موطن اصلى، سلوک عبودى را شروع نموده و طریق نیل به حق و نیل به موطن حقیقى خود را در پیش گیرند.
این خود بهترین دلیل بر این حقیقت است که اولین رذیله مانع در سلوک الى الله، همان حب دنیاست و هر رذیله‏اى دیگر از آن نشات مى‏گیرد و به آن بر مى‏گردد.
مى‏شود گفت، که از مجموع آیات قرآن کریم چنین بر مى‏آید که کنار زدن حب دنیا، جزئى از طریق عبودیت وقسمتى از آن است و در پیش گرفتن این طریق براى سالکان، بدون آن امکان‏پذیر نخواهد بود. و بلکه باید گفت، مطلب عمیق‏تر و بالاتر از این است و تدبر در آیات قرآنى این حقیقت را مى‏رساند که طریق الى الله در کنار زدن حب دنیا به منظور نیل به حق، خلاصه مى‏شود و براى نیل به حضرت مقصود، راهى جز کنار زدن حب دنیا و مجاهدت در طلب، وجود ندارد. (دقت شود).
همچنین درخصوص این رذیله، سخنى بالاتر از بیان معروف رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نیست که فرمود: "حب الدنیا راس کل خطیئه" در این بیان که بظاهر کوتاه، ولى
دریایى از حقایق و معارف را در بردارد، حب دنیا سرچشمه همه خطاها، لغزشها، انحرافها، حرمانها، خسرانها، و هلاکتها معرفى شده است. و این بدان معنى استکه این رذیله، ام الرذائل است و اگر انسان موفق بر تطهیر خود از این رذیله باشد و از آن توبه کند، همه رذایل را که مظاهر گوناگون و جلوه‏هاى مختلف آن هستند کنار زده وخود را از همه آنها تطهیر کرده و از همه توبه نموده‏است.
این بیان اگر چه بسیار معروف است و خیلى‏ها آنرا به نقل از آن حضرت شنیده‏اند، و لیکن باید گفت که در خصوص آن کمتر به تعمق پرداخته‏اند و جان مسئله آنچنان که باید، مورد توجه قرار نگرفته است و به همین جهت هم در مقام عبودیت ،از عبودیت به معنى کلمه محروم گشته‏اند. و چه بسا بعضیها زحمتها کشیده و به یک سلسله اوراد و اذکار نیز مى‏پردازند و به گمان خویش راه سلوک در پیش مى‏گیرند ولیکن بلحاظ عدم توجه به عمق این بیان، به تطهیر خود از رذیله حب دنیاچندان اهمیتى نمى‏دهند، و در نتیجه، در همان قدم اول مى‏مانند و راهى ازپیش نمى‏برند.
این بیان از کسى است که دواى دردها پیش او، و رمز مسئله نزد اوست، و او را خداى متعال براى آنان که مى‏خواهند بسوى او سفر کنند، به عنوان "دلیل" بسوى خود تعیین فرموده است و هر چه در این سفر از اسرار و رموز هست، باید از او یاد گرفت.
بنابراین این باید به عمق این بیان توجه داشت، و همه مصیبتها را در حب دنیا دانست، و در سفر الى الحق ضرورت کناره‏گیرى ازآنرا نصب العین خود قرار داد، و نباید مسئله حب دنیا را مسئله ساده‏اى تلقى نمدو و به آسانى از کنار آن گذشت و نیز، نباید آنرا مسئله جزئى دانست و یا توجه کافى به آن و به نقش پر مخاطره آن نداشت، زیرا ساده تلقى نمودن و جزئى دانستن آن، و خوب توجه نداشتن به مخاطرات آن، جز عدم موفقیت وحرمان و خسران، در بر نخواهد داشت.
دنیا کدام است؟ و حب دنیا چیست؟
در این جا به اجمال به دو موضوع اشاره مى‏کنیم. اول اینکه، دنیا کدام است؟ و دوم اینکه، حب دنیا چیست؟ البته هر دو موضوع تا حدودى براى مومنین ،مخصوصاً براى آنان که مى‏خواهند طریق سلوک در پیش گیرند، بلحاظ برخوردارى ازفکر دینى و تربیت الهى، واضح و روشن است. اما براى تذکر و براى بهتر و بیشتر روشن شدن، و نیز، براى بر طرف شدن بعضى از ابهامها و یا شبهه‏ها در برخى موارد، توضیح مختصرى در هر دو مورد مى‏آوریم.
در خصوص موضوع اول و اینکه دنیا کدام است؟ باید توجه داشت که دنیاى مذموم، و
دنیایى که محبت آن سر چشمه همه خطاها بوده و ام الرذائل است، به معنى موجودات و مخلوقاتى که با آنها مواجه هستیم نیست. زیرا هر یک از آنها به جاى خود و در حد خود، اثرى از حضرت حق، و جلوه‏اى از جلوات اسماء و صفات حق، و بلکه، هر یک اسمى از اسماء جزئیه فعلیه است و هر کدام از آنها آیتى است ازآیات ربوبى، و کلمه‏اى است از کلمات وجودیه الهیه. هر یک از آنها براى اهل ذوق و عرفان، و براى صاحبان بصیرت، حکایتى از جمال و جلال وجه حق،و خبرى از اسماء و صفات او دارد.
اگر انسان به هر یک از موجودات و مخلوقات به عنوان مظهرى ازمظاهر جمال و جلال نظرکند، و در هر کدام به لحاظ آیتى از آیات، تدبر داشته باشد، به اندازه خود به حقایق و معارف نایل مى‏شود و اسرارى از ربوبیت را مى‏یابد؛ و اگر از ارباب کشف وشهود باشد، در هر یک از آنها وجه حق را مى‏بیند و با سیر در آنها، سیر در جمال و جلال وجه او مى‏کند، و مى‏بیند و مى‏یابد آنچه را که باید ببیند و بیابد.
حب آنها از این جهت نیز به تنها مذموم نیست، بلکه، ممدوح هم هست. و اصولا حب آنها و عشق به آنها از این رهگذر، از باب حب حق، یعنى از لوازم و آثار حب حق است ،نه از باب حب دنیا و حب اغیار. حب جمال وجه و جلال وجه است. نظر در آنها با این لحاظ، نظر به وجه حق در مر آتهاست ،و نه نظر در مرآتها، اگر چه مرآتها هم به جهت اینکه فقط مرآت هستند و جمال و جلال وجه او را نشان مى‏دهند، نه اینکه خود را مطرح کنند، محبوب مى‏باشند.
هر دو عالم یک فروغ روى اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
داستان در پرده مى‏گویم ولى‏
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
(حافظ شیرازى)
وقتى در قرآن کریم مى‏خوانیم "فاینما تولوا فثم وجه الله" (آیه 115 سوره بقره) یعنى "پس به هر سو روى آورید، همانجا وجه حق را خواهید دید" و با کمال وضوح این حقیقت را مى‏فهمیم که هر سو و هر چیزى، مظهر و مرآت وجه اوست؛ چگونه مى‏توانیم موجودى از موجودات و مخلوقى از مخلوقات را از این نظر که مرآت است و وجه حق را نشان مى‏دهد، بد بدانیم؟! و چگونه مى‏توانیم حب آنرا از این نظر که وجه حضرت مقصود را در آن مى‏بینیم، حب غیر حق به حساب آوریم؟! و مگر نه این است که هر یک از آنها براى شاهدان مشتاق، از جمال وجه و جلال آن حکایتى دارند؟!.
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن زارش همى گردد چمان ابرو
رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغامست و حاجب در میان ابرو
دگر حور و پرى را کس نگوید با چنین حسنى
که این را اى چنین چشمست و آنرا آن چنان ابرو
(حافظ شیرازى)
و نیز، وقتى در مناجات روز عرفه حضرت سیدالشهداء حسین بن على صلوات الله علیه مى‏خوانیم که "الهى علمت باختلاف الاثار و تنقلات الاطوار ان مرادک منى ان تتعرف الى فى کل شى‏ء حتى لا اجهلک فى شى‏ء" یعنى "خدایا، از پشت سر هم آمدن آثار، و از جابجا شدن اطوار، دانستم مقصود تو این است که در هر چیزى خودت را به من بشناسانى، تا جایى که در همه چیز فقط تو را شاهد باشم"، و با روشنى از این جملات مى‏فهمیم که مقصود خداى متعال از ایجاد هر چیزى بدون استثناء، نشان دادن و شناساندن خود براى شاهدان است، و هر چیزى جز مجلا و مظهر او نیست؛ چگونه مى‏توانیم موجودى را از این نظر که جناب او با آن براى شاهدانش تجلى مى‏کند و جلوه‏گاه اوست، بد بدانیم؟!.
بنابراین، دنیاى مذموم، و دنیایى که حب آن از رذایل مهلکه است، خود موجودات نیست، بلکه، خوش بودن و لذت بردن از آنها، آنهم خوشى و التذاذى که به این زندگى بر میگردد، دنیاى مذموم است. اگر در اشارات آیات و روایات وارده تعمق کنیم، به همین حقیقت که گفتیم مى‏رسیم. براى رسیدن به این حقیقت کافى است فقط در این دو آیه دقت بنماییم:
یکى آیه 43 سوره فرقان که مى‏فرماید: "ارایت من اتخذ الهه هواه افانت تکون علیه وکیلا" یعنى "اى پیامبر، آیا مى‏بینى آن کس را که هواى خود رامعبود خویش اتخاذ نموده است؟! آیا تو مى‏خواهى وکیل او بوده و نجاتش دهى؟!"
و دیگرى آیه 23 سوره جاثیه که مى‏فرماید: "افرایت من اتخذالهه هواه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوه فمن یهدیه من بعد الله افلا تذکرون" یعنى "اى پیامبر، آیا مى‏بینى آن کس راکه هواى خود را معبود خویش اتخاذ کرده است و با اینکه علم دارد، با این همه راه ضلالت را انتخاب نمده و خدا هم او را در ضلالت رها کرده و بر گوش و بر دل او مهر زده و بر چشم او پرده انداخته است؟! پس وقتى خداى متعال او را به حال خود گذاشته، چه کسى بعد از خدا او را هدایت خواهد کرد؟! پس آیا متذکر نمى‏شوید؟!".
در این دو آیه، هوا و التذاذ نفسانى مربوط به این زندگى را معبود و مقصود بعضیها معرفى نموده، نه موجودات و مخلوقاتى را که هوا و التذاذ با آنها و به سبب آنها حاصل مى‏شود،و این
بدان معنى است که دنیاى مذموم و دنیایى که معبود و مقصود بعضیها مى‏گردد و حب آن و عشق به آن همه وجود آنان را مى‏گیرد، همان هوا و التذاذ مربوط به این زندگى است که با این و آن حاصل مى‏شود، نه خود این و آن از موجودات و مخلوقات. (دقت شود).
دنیا، خوشى و التذاذ نفسانى خود انسان است، و اگر عمیقاً دقت کنیم، دنیا، "خود" انسان است. خوشى و التذاذ نفسانى خود را خواستن، یعنى "خود" را خواستن.
آنچه انسان از مال و جاه و خوردنى و آشامیدنى، و از همسر و فرزند و مسکن و باغ وراغ، و از طلا و نقره و این و آن مى‏خواهد، براى این است که التذاذ و خوشى نفسانى خود در این زندگى را در آنها و به سبب آنها و با آنها مى‏بیند ،والا خود اینها مطلوب ومقصود اصلى او نیست، و اگر احیاناً تصور مى‏شود خود اینها مطلوب و مقصود انسان است، اشتباهى بیش نیست.
تنهااین دو آیه نیست که این حقیقت را مى‏رساند، بلکه، اشارات آیات دیگر قرآنى و همچنین روایات وارده از همین حقیقت خبر مى‏دهد.
با این توضیح که در اینجا آوردیم، موضوع اول، یعنى اینکه دنیا کدام است؟ براى ما روشن شد و دنیاى مذموم را شناختیم.
و اما موضوع دوم، یعنى اینکه، حب دنیا چیست ؟
با شرحى که در موضوع اول گذشت، موضوع دوم نیز معلوم شد و فهمیدیم حب دنیا، یعنى حب خوشى و التذاذ نفسانى خود. وقتى انسان خوشى و التذاذ نفسانى با این و آن را دوست داشت، در حقیقت، گرفتار رذیله حب دنیاست که‏ام الرذائل و سرچشمه همه خطاها و هلاکتها و حرمانهاست.
دراینجا به همه و مخصوصاً به سالکین این توصیه را داریم و به آن تاکید مى‏کنیم که در همه آنچه گفتیم بخوبى دقت کنند، زیرا دقت و تعمق در نکاتى که ذکر شد، و دریافت خوب آنها، موجب بصیرت خواهد شد و معیارها را در این باب براى ما روشن نموده و معلوم خواهد کرد که در چه صورتى ما گرفتار رذیله حب دنیا هستیم و در چه صورتى هم گرفتار آن نیستیم. با دقت در آنچه گفتیم، همه‏مسائل در این باب براى ما حل شده و جواب سوالات زیادى که احیاناً به نظر مى‏آید، روشن مى‏گردد.
از باب مثال:
اگر انسان بدنبال مال و جاه و خوردنى و آشامیدنى، و مسکن و لباس و فرش، و اشباه و نظایر اینها باشد، و سعى در داشتن آنها نموده و آنها راداشته باشد و در حفظ آنها بکوشد، و در همه جوانب قضیه مقصود او، نه لذت و خوشى نفسانى مربوط به این زندگى، بلکه، مسائل اخروى و الهى، و در تعبیر روشنتر، مقصود او نیل به رضوان حق و قرب او باشد او باشد و تقرب و
رضاى حق را دوست بدارد، در این صورت نه طالب دنیا محسوب مى‏شود، و نه گرفتار رذیله حب دنیا. او در این صورت طالب حق است و حب حق را دارد.
و اگر انسان به دنبال کسب و کار باشد و مقصود او، نه التذاذ و خوشى نفسانى این زندگى، بلکه، مقصودش تامین معاش خود و همسر و فرزندان از طریق مشروع، و حفظ حیثیت خود و اهل و اولاد، جهت امتثال امر حق باشد، و یا مقصود او، ادامه حیات براى پرداخت به سیر عبودى باشد، طالب دنیا و صاحب رذیله حب دنیا به حساب نمى‏آید، بلکه او طالب حق و رضوان او، و صاحب صفت فاضله حب حق است.
و خلاصه سخن این که، اگر انسان چیزى را براى استفاده در طریق عبودیت، و براى تقرب و نیل به رضوان پروردگار بخواهد، و نه براى خوشى و لذت نفسانى در این زندگى؛ از باب طلب دنیا و حب آن نخواهد بود و بلکه حرکت عبودى نیز محسوب خواهد شد.
بعد از این شرح، مى‏توانیم آیات قرآن و روایات وارده در این باب راخوب بفهمیم و نکات و دقایق آنها را بهتر دریافت کنیم و راه خود را بشناسم.
از باب نمونه:
"شیخى به حضرت صادق صلوات الله علیه گفت: ما دنیا را طلب مى‏کنیم و مى‏خواهیم به آن برسیم. امام سلام الله علیه فرمود: دوست دارى با آنچه به دست آوردى چه کارى انجام دهى؟ گفت: مى‏خواهم حوایج خود و عیال خود را بر طرف کنیم و صله رحم انجام دهم و به فقرا و در راه خدا انفاق نموده و حج و عمره بجا آوردم. امام فرمود: این، طلب دنیا نیست، این، طلب آخرت است".
در این روایت که بلحاظ اختصار ترجمه‏اش را آوردیم، اصل سوال آن شخص و سپس سوال امام از او، و همچنین توضیح آن شخص در مقام جواب به سوال امام، و در آخر، جواب امام با کیفیت خاص، همه داراى نکات و دقایقى است که بعد از شرح و توضیح گذشته براى ما روشن مى‏شود. نکات آیات و روایات دیگر نیز بعد از این باذن الله براى ما معلوم مى‏گردد.
حال که معنى دنیا و مقصود از حب دنیا را فهمیدیم، چه بهتر به بعضى از آثار سوء و هلکات حب دنیا اشاره‏اى داشته باشیم، تا سالکین الى الله با پى بردن به آنها، و با دقت در اشارات آیات و روایات، و با تامل در سخنان علماى سلوک، به اهمیت توبه از این رذیله مهلکه، و به ضرورت کنار زدن آن در مقام توبه از حرامها، کاملا متوجه گردند.
حب دنیا موجب تاریکى دل و از کار افتادن آن است
از جمله لطمات و مضرات حب دنیا، تیرگى دل و تاریکى آن، و به تعبیرى، از کار افتادن آن است.
براى یک سالک در طى طریق سلوک که طریق بسیار دقیق و عمیق و پر اسرار از یک سو، و طریق بسیار طولانى و پر مخاطره از سوى دیگر مى‏باشد، مهم‏ترین مسئله عبارت از روشنى دل و سلامت آن است. دل سالک باید دلى روشن و سالم باشد تا بتواند در طى طریق سلوک موفق باشد. ریزه کاریها و دقایق طریق آنچنان زیاد و عمیق است که اگر دل، دل نباشد و تیرگى و شدت محجوبیت آن مانع از این گردد که دل از دریافت آنچه باید دریافت کند محروم باشد، مسلماً سالک در این طریق موفق نخواهد بود.
ریزه کاریها و دقایق طریق را، مخصوصاً در اواسط ونهایات، با عقل جزئى نمى‏شود دریافت نمود و از حیطه آن خارج است. و همچنین، اشارات بسیار لطیف را که در آیات و روایات و ادعیه ماثوره هست و دریافت آنها براى سالک یک ضرورت مى‏باشد، با عقل جزئى نمى‏توان یافت. و همین طور، اشارات و هدایتهاى ربوبى را که قدم به قدم در منازل مختلف سلوک از جانب ربوبیت به باطن سالک مى‏رسد، با عقل جزئى نمى‏شود دریافت نمود، و اصولا شان عقل جزئى این نیست و دریافت آنها فقط از طریق دل بوده ونیل به آنها در شان دل است ؛ و به تعبیرى، آنچه این افاضات ربوبى را قبول میکند، دل است وبس. طبعاً دل باید صلاحیت قبول آنها را داشته باشد والا محروم خواهد بود.
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض
ورنه هر سنگ و گلى لولو و مرجان نشود
(حافظ)
در همه این موارد که گفتیم، سالک به دل روشن و دریافت کننده نیاز دارد و هر چه دل او روشن‏تر و سالم‏تر باشد، به همان اندزاه در دریافت آنچه باید دریافت کند، موفق‏تر خواهد بود و در نتیجه خواهد توانست در طریق سلوک پیش برود. واین چیزى است که سالک باید به آن توجه کامل داشته باشد و بداند که اگر نداشته باشد، از همان اول امر آنچه را که باید قدم به قدم بیابد و با یافتن آن قدم به قدم پیش برود، نخواهد یافت و طبعاً یا حرکتى نخواهد داشت و یا در حرمانها و خسرانهاو هلاکتها قرار خواهد گرفت. دل اگر دل نباشد و حجب متراکم آنرا از کار انداخته باشد، حتى از دریافت روشن‏ترین حقیقت نیز عاجز خواهد بود، چه رسد به اشارتهاى ربوبى و اشارات لطیف قرآنى و دقایق طریق.
چون نبد بوجهل از اصحاب درد
دید صد شق قمر باور نکرد
دردمندى کش ز بام افتاد طشت
زونهان کردیم حق، پنهان نگشت
وانکه او جاهل بد از دردش بعید
چند بنمودیم و او آن را ندید
آینه دل صاف باید تا در او
واشناسى صورت زشت از نکو
(دفتر دوم مثنوى)
در باب مخاطرات طریق سلوک نیز وساوس و مکاید شیطانى و مکرهاى نفسانى، و
ریزه‏کاریهاى القائات مهلکه در مراتب مختلف و صور و اشکال متنوع، آنچنان زیاد و داراى ابعاد وسیع است که خلاص شدن از آنها، در اصل با عنایات خاصه ربوبى وبا توجهات حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین، و سپس با داشتن دل پاک و سالم و روشن، ودل با چشم و گوش و دریافت کننده امکان‏پذیر است، والا این مخاطرات گوناگون سالک را به حرمان و خسران و هلاکت خواهد انداخت.
کوردل با سمع و با جان وبصر
مى‏نداند دزد شیطان را اثر
زاهل دل جو از جماد آن را مجو
که جماد آمد خلایق پیش او
(دفتر دوم مثنوى)
در باب اسرار طریق هم مسئله همینطور است، یعنى سالک از اسرار طریق که در هر قدمى به تناسب آن وجود دارد، باید از طریق دل روشن و پاک با خبر باشد، تا بتواند راه خود را آنچنان که باید، در پیش بگیرد. اگر دل، دل نباشد سالک از فهم اسرار و نیل به آنها محروم گشته و در سلوک خویش موفقیت لازم را نخواهد داشت.
بر دلت زنگار بر زنگارها
جمع شد تا کور شد ز اسرارها
(دفتر دوم مثنوى)
روشنى و تیرگى، و بینایى و نابینایى دل، و آثار و تبعات آن، نه تنها یک حقیقت مسلم و اسرارآمیز است، بلکه باید گفت همه مسائل به همین مسئله مى‏رسد و حیات و مرگ واقعى در آن خلاصه مى‏گردد. با این همه، مسئله‏اى است که بسیار کم به آن توجه شده است.
آیات قرآنى با اشارتهاى خاصى که در هر یک از آنها وجود دارد، روى این مسئله بیشترین تکیه را نموده و براى ارباب معرفت وآنان که مى‏خواهند بفهمند، حقایق و دقایق را بیان مى‏کند و براى هر کسى به اندازه خود هدایتها دارد و بصیرتها مى‏دهد.
در آیه 46 سوره حج مى‏فرماید: "فانها لا تعمى الابصار ولکن تعمى القلوب التى فى الصدور" یعنى "این یک حقیقت است که چشمهاى ظاهرى نابینا نمى‏شوند و لیکن دلهاى که در سینه‏هاست نابینا مى‏گردند".
تدبر در این آیه و تعمق جدى در آن براى همه، مخصوصاً براى سالکان طریق کاملا ضرورت دارد. این آیه با صراحت به این امر اشاره مى‏کند که آنچه براى انسان در طریق کمال و حیات او لازم است، چشم دل و بینایى و بصیرت قلبى، و به عبارتى، دل روشن و سالم است؛ و اگر این نباشد و چشم ظاهر هم سالم باشد، انسان به طریق حیات وکمال خویش قدم نمى‏نهد. آنچه اصل است، روشنى دل و یا دل روشن است و هر چه روشنى دل زیاد باشد، آشنایى انسان به طریق کمال و حیات خود نیز بیشتر خواهد بود.
آیات قرآنى در این زمینه یکى دو تا نیست و این آیه را به عنوان نمونه در اینجا آوردیم.
براى سالکین الى الله لازم است در همه آیاتى که در آنها کلمه "قلب" و کلمه "قلوب "آمده، و درنکات آنها به دقت و تدبر بپردازند، تا به اهمیت امر دل و روشنى و تیرگى آن پى ببرند.
اصولا باید توجه داشته باشیم که مشکل و معماى سالک در طریقى که در پیش مى‏گیرد، در اصل، از دل و با دل و در دل باید حل شود. دردها هه در دل، و دواها نیز همه در دل است. و این، سرى است بسیار عمیق که اهل باطن مى‏دانند و اصحاب اسرار مى‏یابند.
گفت پیغمبر که حق فرموده است
من نگنجم هیچ در بالا و پست
در زمین و آسمان و عرش نیز
من نگنجم این یقین دان اى عزیز
در دل مومن بگنجم اى عجب
گر مرا جویى در آن دلها طلب
گفت فادخل فى عبادى تلتقى‏
جنه من رویتى یا متقى
(دفتر اول مثنوى)
در نتیجه، سالک باید همت خود بر دل خویش مصروف بدارد و از همان اول امر سلوک، روى روشنى و سلامت، و تیرگى و ظلمت دل خود حساب کند وبداند در سفرى که آغاز نموده است، دل لازم است، نه آنچه دل نامیده مى‏شود و دل نیست. او باید در همان ابتداى امر از آنچه دل را تیره میکند و آنرا بکلى ازکار مى‏اندازد، سخت در اجتناب باشد و در کنار زدن آن بکوشد و به خود اجازه مسامحه در این امر ندهد.
حال که سخن به اینجا رسید، باید به یک حقیقت، و به تعبیرى، به یک واقعیت دیگرى که در عین واقعیت و حقیقت داشتن دردآور نیز مى‏باشد، توجه کنیم؛ و آن عبارت از این است که، آنچه دل را تیره مى‏کند و سلامت آنرا از میان مى‏برد و ماهیت آنرا تغییر مى‏دهد و روشنى آنرا مى‏گیرد و چشم و گوش آنرا ازکار مى‏اندازد و نمى‏گذارد دل کار خود را انجام بدهد و جز اسمى ازآن، چیزى باقى نمى‏گذارد، حب دنیاست.
رذیله حب دنیا، بعنوان صفتى در دل، و خلق و خصلتى در آن، عارضه‏اى است بر دل که با احاطه این رذیله بر دل انسان، چیزى از دل و در دل باقى نمى‏ماند و با غلبه آن، دل، دل نیست.
در این بیان از حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم دقت مى‏کنیم که مى‏فرماید: "هل منکم من یرید ان یذهب الله عنه العمى و یجعله بصیرا، الا انه من رغب فى الدنیا و طال فیها امله اعمى الله قلبه على قدر ذلک و من زهد فى الدنیا و قصر امله فیها اعطاه الله علماً بغیر علم و هدى بغیر هدایه" "جامع السعادات ، ج 2، ص‏26).
یعنى "آیا از شماکسى مى‏خواهد که خداى متعال نابینایى را از او برداشته و او را بینا کند؟ بدانید که هر کس روى به دنیا آورده و آرزوهاى طولانى در آن داشته باشد، خداى متعال به همان اندازه که روى به آن آورده است و آرزوهاى آنرا دارد، دل او را نابینا مى‏گرداند؛ و هر کس انصراف از دنیا داشته و از آن کناره‏گیرى کرده و از آروزهاى آن پاک
باشد، خداى متعال به او علم را بدون تعلم و هدایت را بدون راهنمایى عطاء مى‏کند".
آن کس که لذت و خوشى نفسانى خود در این زندگى را دوست مى‏دارد و در دوست داشتن این امر پیش مى‏رود وآنرا تثبیت و تکمیل مى‏کند، و به تعبیرى، در حب دنیا مستغرق مى‏گردد، دل خویش را بیچاره کرده و از کار انداخته، و پر و بال این طایر قدسى را شکسته است وبلکه آنرا کشته، وبه جوهره خود بالاترین ظلم را روا داشته است که در اصل، ظلم به خویشتن است.
کیست آن یوسف دل حقجوى تو
چون اسیرى بسته اندر کوى تو
جبرئیلى را براستن بسته‏اى
پر و بالش را به صد جا خسته‏اى
پیش او گوساله بریان آورى‏
که کشى او را به کهدان آورى
که بخور این است ما را لوت و پوت
نیست او را جزو لقاء الله قوت
زین شکنجه و امتحان آن مبتلا
مى‏کند از تو شکایت با خدا
(دفتر سوم مثنوى)
و نیز در این بیان از حضرت مولى الموحدین امیرالمومنین صلوات الله علیه که قسمتى از یک نامه آن حضرت به بعضى از اصحابش مى‏باشد، دقت مى‏کنیم.
مى‏فرماید: ".. فارفض الدنیا فان حب الدنیا یعمى ویصم ویبکم ویذل الرقاب، فتدارک ما بقى من عمرک و لا تقل غدا او بعد غد، فانما هلک من کان قبلک باقامتهم على الامانى و التسویف حتى اتاهم امر الله بغته و هم غافلون، فنقلوا على اعوادهم الى قبور هم المظلمه الضیقه و قد اسلمهم الاولاد و الاهلون، فانقطع الیه الله بقلب منیب، من رفض الدنیا و عزم لیس فیه انکسار ولا انخزال…"(ج 2 اصول کافى کتاب الایمان و الکفر، باب ذم الدنیا و الزهد فیها).
یعنى ".. دنیا را ترک کن که حب دنیا انسان را کور و کر ولال مى‏کند، و گردنها را به ذلت مى‏کشاند. پس در بقیه عمرت خود را بیاب و به جبران بپردازد، و نگو فردا و پس فردا، زیرا آنها که قبل از تو بودند و به هلاکت افتادند، با همین آرزوها و اوهام، و فردا و پس فردا گفتنها گذراندند تا جایى که امر خداى متعال درحالى که در غفلت بودند به سراغ آنها آمده سپس روى پاره تخته‏هایشان بسوى قبرهاى تنگ و تاریک خود انتقال داده شدند و همان فرزندان و نزدیکان، آنها را تسلیم قبور نمودند. پس با قلب منیب بسوى خدا منقطع باش در حالى که دنیا را ترک کرده‏اى و از تصمیم و اراده‏اى برخوردار هستى که هیچگونه شکستى در آن نبوده و ثابت و محکم است…"
حب دنیا، فرو رفتن در وادى ظلمت و وحشت "خود" است
این هم یکى دیگر از هلکات این رذیله، و به تعبیرى، صورت پشت پرده آن است. و این، رمزى است از رموز که صاحبدلان از آن آگاهند و کمتر کسى هست که به این حقیقت رسیده باشد.
براساس توضیحى که در معنى دنیا و حب داشتیم، حب دنیا یعنى دوست داشتن خوشى و لذت نفسانى خود در این زندگى، و این به معنى غوطه‏ور شدن در ظلمت "خود" است.
هیچ یک از ما از مسئله "خود" یعنى "خود نازل" خبرى نداریم، که اینکه از "خود عالى" یعنى از حقیقت برتر و نورى خویش نیز بى‏خبریم.
ظلمت متراکم وحشتناک، و سرگردانى هولناک وادى "خود" و ضیقها و فشارهاى عذاب دهنده‏اى که در این وادى، و براى غوطه وران در آن وجود دارد و در پشت پرده قرار گرفته و در جاى خود به ظهور مى‏رسد، در لفظ و در عبارت نمى‏آید و با تصویر و تصور ذهنى هم نمى‏توان فهمید و فقط یافتنى و رسیدنى است. ظلمات و ضیقها و سرگردانیها و وحشتهاى وادى "خود" یا عالم "خودى" را فقط اهل باطن، آن هم کاملین از آنها مى‏دانند و براى غیر آنان این مسائل پوشیده است تا وقتى که در جاى خود ظاهر شود.
اگر براى غوطه‏وران در این وادى هولناک، گرفتاریهاى آن معلوم و مشهود مى‏گشت، و اگر حجاب از میان بر مى‏خاست و پشت پرده آشکار مى‏شد؛ یعنى اگر فرو رفتن در ظلمتها، افتادن در وحشتها، قرار گرفتن در ضیقها و فشارها، و متبلا شدن به سرگردانیهاى عذاب دهنده وادى "خود" را مى‏دیدند، و در یک جمله، اگر جهنم "خود" را شاهد بودند، هرگز روى به "خود" نمى‏آوردند، یعنى هرگز دل به لذت و خوشى نفسانى نمى‏دادند و در خود فرو نمى‏رفتند، بلکه، از التذاذ نفسانى فرار مى‏نمودند و از "خود" کاملا وحشت داشتند.
مصطفى (ص) گوید اگر گویم براست
شرح آن دشمن که در جان شماست
زهره‏هاى پردلان بر هم درد
نى رود ره نى غم کارى خورد
نى دلش راتاب ماند در نیاز
نى تنش را قوت صوم و نماز
همچو موشى پیش گربه لا شود
همچو میشى پیش گرگ از جا رود
اندر او نى حیله ماندنى روش‏
پس کنم ناگفته‏تان من پرورش
(دفتر دوم مثنوى)
آنها که در مقام سلوک با مجاهدت پى‏گیر، خود را از حب دنیا پاک مى‏کنند، یعنى از خوشى و لذت نفسانى خود در این زندگى مى‏گذرند، و در حقیقت، از "خود" گذر مى‏کنند، در آن سو و در پشت پرده از وادى هولناک "خود" و از ظلمات و وحشتها و سرگردانى‏هاى آن گذر

|156|

نموده و در همین زندگى دنیوى از آن نجات یافته، و در همینجا این وادى را پشت سر مى‏گذارند.
بعکس، آنها که در حب دنیا مستغرق مى‏شوند، یعنى در حب خوشى و لذت نفسانى خود، و در اصل، در "خود" فانى مى‏گردند، در وادى هولناک "خود" و در ظلمتها و وحشتها و سرگردانیهاى آن قرار مى‏گیرند که در این زندگى دنیوى توجه به آن ندارند و وقتى از این عالم منقطع شدند و به عالم برزخ قدم گذاشتند، خود را در همین وادى و در گرفتاریها و عذابهاى آن، یعنى همان ظلمتها و وحشتهاى آن مى‏یابند. در حقیقت، پرده‏اى کنار مى‏رود و خود را در آنچه بودند مى‏یابند.
دقایق و اسرار درباب "خود" و وادى هولناک آن بسیار زیاد است که اگر به شرح جزئیات بپردازیم و گفتیم را بگوییم، مثنوى هفتاد من کاغذ شود. علاوه بر این، بسیارى از حقایق و اسرار در این باب را هم نمى‏توان گفت، زیرا که در گفتار نیاید.
خلاصه سخن اینکه، حب دنیا، فرو رفتن در ظلمات "خود" است و این براى سالک نه تنها مانع راه است، بلکه، با سلوک الى الله ناسازگار بوده و مقابل سلوک و نفى آن است. زیرا سلوک، یعنى از "خود" رها شدن و به سوى حضرت مقصود شتافتن؛ و حب دنیا، یعنى در "خود" فرو رفتن و در "خود" غوطه‏ور گشتن.

ضرورت مجاهدت سالک

با بیانى که گذشت، ضرورت مجاهدت سالک در تطهیر خود از رذیله حب دنیا روشن شد. از همان وقتى که سالک توبه از حرامها را آغاز نمود و قدم در طریق گذاشتن، باید توبه از رذیله حب دنیا را هم شروع کند و در تطهیر دل از آن بکوشدو از مجاهدت در این امر به هیچ وجه دست بر ندارد، زیرا که سستى در آن جز عدم موفقیت در سلوک، نتیجه دیگرى نخواهد داشت.
سالک باید به این حقیقت توجه داشته باشد که راه انتخابى او، راه بخصوصى است و باید با قدم نهادن در آن در همان اول از دنیا دل برداشت، یعنى از همان اول باید از لذت و خوشى نفسانى در این زندگى که بااین و آن حاصل مى‏شود، چشم پوشید. و این، اگر چه سخت است، اما هر چه هست، راه جز این نیست. او باید بداند سفرى را آغاز نموده است که دل برداشتن از همه مانوسات و مالوفات، و دل برداشتن از همه آنچه تاکنون دل به آنها داده است، لازمه این سفر و یا اصولا عین آن است. یعنى این سفر، سفر از مانوسات و مالوفات خیالى، و سفر از این و آن، و سفر از خوشى و التذاذ تخیلى بسوى حضرت مقصود است.
او باید هوشیار بوده و گرفتار فکر خامى که بعضیها گرفتار آن مى‏باشند، نشود. بعضى از

|157|

کسانى که به فکر سلوک مى‏افتند و از اول همین حقیقت را خوب هضم نمى‏کنند، چنین مى‏پندارند که مى‏شود بدون دل برداشتن ازدنیا در این راه موفق شد. و احیاناً گمان مى‏کنند که خداى متعال هر که راه خواست در این راه موفق مى‏کند، اگر چه دل او در اسارت محبت دنیا باشد. آنان غافل از این نکته هستند که خواست، خواست اوست و او هر که را خواست، موفق مى‏کند، اما نه بدین معنى که کسى را با همان اسارت به دنیا و در همان حالى که اسیر حب دنیاست، موفق کند و به سوى خود راه دهد؛ بلکه، او به هر کسى نظر داشت و هر کسى را خواست، در مرحله اول دل وى را از دنیا آزاد نموده و حب دنیا را از آن مى‏زداید، و سپس وى را به سوى خود و به جوار قدس خود راه مى‏دهد. یعنى اول او را موفق به تطهیر دل از حب دنیا مى‏کند، و سپس در مدارج توحید پیش مى‏برد.
بعضیها هم خود را فریب مى‏دهند و حب دنیا را براى خود و احیاناً براى آنان که مى‏خواهند، با توجیهات خاصى توجیه مى‏کنند و مشمول مکر شیطان و و مکر نفس مى‏گردند.
سالک صادق باید خود را در پناه حق قرار داده و از او بخواهد که وى را از اینگونه اوهام و خیالات و از اشباه و نظایر آنها محفوظ بدارد و با عنایات خاصه‏اش وى را به توبه از حب دنیا به معنى صحیح آن موفق کند.
نا گفته نماند که تطهیر دل از رذیله حب دنیا و توبه از آن، اگر چه باید در همان اول سلوک و در مقام توبه از حرامها باشد، ولیکن توجه به این نکته لازم است که توبه کامل از حب دنیا و پاک شدن از آن، بنحوى که انقطاع کامل حاصل بشود، معمولا با یک تصمیم و به اصطلاح، یکباره تحقق نمى‏یابد و مشکل است، بلکه بتدریج بوده و با مجاهدت به کمال خود مى‏رسد. یعنى سالک باید توبه از این رذیله را از همان اول امر شروع کند و در تطهیر خود از آن به مجاهدت بپردازد و پیداست که هر چه تایید الهى کاملتر، و توجهات حضرات معصومین صلوات الله علیهم بیشتر و همت سالک هم زیادتر باشد، به همان اندازه انقطاع کامل از حب دنیا نیز زودتر به تحقق خواهد رسید. و این بر خلاف توبه از حرامها، یعنى از افعال حرام است که توضیح آن گذشت و باید با یک تصمیم و یکدفعه از آنه توبه نمود و روى تصمیم و توبه خود نیز ثابت بود.
وقتى سالک از حب دنیا توبه نمود، یعنى از حب خوشى و لذت نفسانى خود با این و آن توبه کرد، بالتبع از حب این و آن نیز توبه کرده است، زیرا بطورى که اشاره نمودیم، دوست داشتن هر چیزى فقط بلحاظ این است که انسان لذت و خوشى خود را در آن وبا آن مى‏بیند و چون لذت و خوشى خود را دوست مى‏دارد، طبعاً همان چیز را هم دوست داشته و به آن محبت مى‏ورزد، و اگر از حب خوشى و لذت خود برگشت، از حب همان چیزى نیز برگشته است.

|158|

سرى از اسرار دل با صاحبدلان

این بیان را از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم شنیده‏ایم که فرمود: "ولکل امرء مانوى" [3]یعنى "براى هر کس، همان هست که در دل دارد". باز از آن حضرت شنیده‏ایم که فرمود: "المرء مع من احب" [4] یعنى" انسان با کسى است که او را دوست مى‏دارد". و نیز از آن حضرت نقل مى‏شود که:"ان الله لا ینظر الى صورکم و اموالکم، و انما ینظر الى قلوبکم و اعمالکم و انما ینظر الى القلوب لانها مظنه النبیه" [5] یعنى "خداى متعال به صورتها و اموال شما نگاه نمى‏کند، و حقیقت این است که او به دلهاى شما و به اعمال شما نظر مى‏کند، و نظر او بر دلها براى این است که خواسته‏ها و مقاصد، همه در دلهاست و دلها جایگاه آنهاست".
این بیانات و نظایر اینها که در هر یک از آنها اشارتهاى بسیار دقیق و هدایت کننده‏اى براى اهل اشارت هست، از سرى کاملا عمیق خبر مى‏دهد که توجه به آن براى سالکان طریق و براى اهل درد، ضرورت دارد و حیاتى است؛ و در مقابل، غفلت از آن براى آنان و براى هر کسى از صاحبان ایمان کاملا خطرناک و خسران آور مى‏باشد و آن اینکه:
مسئلها "محبت" و "حب" به معنى دوست داشتن، مسئله ساده‏اى نیست، کما اینکه خیلیها آنرا مسئله‏اى ساده تلقى نموده و از این طریق از فهم بسیارى از حقایق و معارف محروم مانده و در نتیجه در مقام عمل هم به حرمان و خسران، و یا به هلاکتهاى وحشتناکى افتاده‏اند، و عده‏اى از آنان که خود را سالک مى‏دانند نیز بر اثر همین ساده تلقى نمودن آن، در سلوک عبودى خویش موفق نگشته و راه به جایى نبرده‏اند.
محبت و دوست داشتن یک چیز، یعنى وحدت پیدا کردن با آن، و فانى شدن و گم گشتن در آن. و هر چه محبت انسان شدیدتر باشد، این وحدت و فانى گشتن نیز کاملتر خواهد بود.
در توضیح این حقیقت باید گفت: محبت به یک چیز، امر موهوم یا ذهنى محض، و یا تخیلى و یا اعتبارى نیست، بلکه، یک واقعیت عینى در دل انسان است، و به اصطلاح، حالتى است در دل و خصلتى است در آن که به جاى خود واقعیت عینى دارد، البته به تناسب خود و به تناسب دل، مانند همه واقعیتهاى روحى و قلبى. شما اگر خوب تامل کنید، خواهید یافت که محبت، یک حالت عینى و یک واقعیت موجود در دل است و مسئله موهوم، یا ذهنى، یا اعتبارى، یا تخیلى نیست.
حال ببینیم این واقعیت که "محبت" مى‏نامیم،و یا این حالت و این صفت که "محبت" مى‏گوییم چیست؟ و آنجا که انسان به چیزى محبت دارد، چه مى‏شود و صورت امر در عالم
________________________________________
[3]. جامع السعادات، ج 3، ص 112.
[4]. جامع السعادات، ج 3، ص 152.
[5]. جامع السعادات، ج 3، ص 112.

|159|

باطن و در آن سو چگونه است؟.
وقتى انسان به چیزى محبت پیدا مى‏کند و آنرا دوست مى‏دارد، در همانحال که محبت آنرا در دل خویش احساس مى‏کند، در حقیقت، دل وى درآن سو و در پشت پرده به سوى همان چیزى که دوست مى‏دارد کشیده مى‏شود و به سوى آن مى‏رود و با آن نوعى وحدت پیدا مى‏کند و در آن فانى مى‏گردد. (دقت شود).
چیزى که هست، باید توجه داشته باشیم که رفتن و وحدت پیدا کردن روح و دل، رفتن دیگر و وحدت پیدا کردن دیگرى است و نباید به اشتباه افتاد و رفتن روح و وحدت یافت آنرا با معیارهاى مادى و جسمانى شناخته شده بسنجیم که در این صورت از نیل به حقایق محروم خواهیم بود.
نظام ارواح، نظام دیگرى است و روح و دل انسان براى خود، نظام خاص و احکام و سنن ومعیارهاى خاصى دارد. حرکت کردن، رفتن، وحدت پیدا کردن، جدا شدن، نزدیک گشتن، دور شدن، ونظایر اینها، در خصوص روح و دل از معنى خاص به خود برخودار است، نه از آن معنى که در اجسام مادى هست.
سیر جان بى چون بود در دور و دیر
جسم ما از جان بیاموزید سیر
سیر جان هر کس نبیند جان من
لیک سیر جسم باشد در علن
(دفتر سوم مثنوى)
مثلا در باب حرکت کردن و رفتن روح و دل؛ همان توجه کردن و یا نمودن چیزى ،رفتن و حرکت کردن روح و دل است بسوى همان چیز. شما اگر چیزى را در مکان بسیار دور یاد کنید و متوجه آن شوید، در همان لحظه روح و دل شما در همان مکان نزد همان چیز هست و لیکن این رفتن و این سیر و نیز، بودن نزد آن چیز، از نظر شما غایب و از شما پوشیده است، و آنچنان که هست، براى شمامعلوم و مشهود نیست و مسئله براى شما در حد همان "توجه کردن" و یا "یاد نمودن" معلوم است، ونه بیش از آن؛ واگر حجاب بدن در میان نبود و دست و پاگیر شما نمى‏شد، حقیقت امر را بنحوى که گفتیم، شاهد بودید. کما اینکه بعد از مرگ و در عالم برزخ، و همچنین در عوالم فوق برزخ، مسئله از همین قرار است. اگر انسان در برزخ بخواهد نزد چیزى یا کسى و یا در جایى باشد، در صورتى که روح او یک روح آزاد بوده و در قید و بند گرفتاریهاى اکتسابى خویش قرار نگیرد، به مجرد توجه و اراده،نزد همان چیز یا همان کس و یا در همان جایى که مى‏خواهد، حاضر مى‏شود.
این دراز و کوته اوصاف تن است
رفتن ارواح دیگر رفتن است
(دفتر سوم مثنوى)
و مثلا در باب وحدت پیدا کردن و درباب جدا شدن و فاصله گرفتن روح و دل؛ محبت

|160|

داشتن به چیزى و یا متنفر بودن و منزجر شدن از چیزى، در اصل وحدت پیدا کردن با آن چیز و یا جدا شدن و فاصله گرفتن از آن چیز است.
اگر به چیزى محبت پیدا کنید ونسبت به آن چیز در دل خویش سوز محبت ببینید، به همان اندازه‏اى که محبت دارید، دل شما با همان چیز وحدت یافته و با آن یکى شده است، و لیکن آنچنان که باید، به این وحدت یافتن دل توجه ندارید و صورت پشت پرده آن براى شما مشهود نیست و براى شما حقیقت امر فقط در حد همان "محبت داشتن" معلوم است و نه بیش از آن. و اگر دقیق‏تر بگوییم، در چنین صورتى شما خود با همان چیز وحدت یافته و یکى گشته‏اید، زیرا شما غیر از "دل" چیز دیگر نیستید و دل شما،یعنى شما، و شما، یعنى دل. دل هر کجا باشد، شما آنجایید، و شما هر کجا باشید، دل شما آنجاست.
و اگر از چیزى متنفر و منزجر شدید ونسبت به آن در دل خویش نفرت و انزجار دیدید، به اندازه‏اى که نفرت دارید، به همان اندازه دل شما از همان چیز دور گشته و از آن جدا شده و فاصله گرفته است ولى شما آنچنان که باید، به این دور شدن و جدا گشتن دل توجه ندارید و صورت پشت پرده آن براى شما مشهود نیست و حقیقت امر براى شما فقط در حد همان "نفرت و انزجار" معلوم است، نه بیش از آن. در اینجا هم اگر با تعمق پیش بیاییم، باید گفت در چنین صورتى شما خود از همان چیز جدا شده و دور گشته و فاصله گرفته‏اید، زیرا شما غیر از "دل" نیستید".
اگر پرده کنار برود و من و شما آن سو رامشاهده بکنیم، خواهیم دید آن وقتى که کسى چیزى را دوست مى‏دارد و با سوز به آن محبت مى‏ورزد، در همان وقت وى با آن چیز یکى مى‏شود و در صورت شدت محبت، در آن فانى مى‏گردد. و بعکس، هنگامى که از چیزى بدش مى‏آید، از آن دور مى‏شود و فاصله مى‏گیرد. (دقت شود).
در مکاشفات صوریه برزخیه، احیاناً او را با قالب برزخى شبیه قالب دنیوى مى‏بینیم که بسوى همان چیزى که دوست مى‏دارد، حرکت سریع مى‏کند و نزد آن قرار مى‏گیرد و یا در آن فانى مى‏شود، و یا به نوعى دیگر مشاهده مى‏کنیم که در الفاظ و عبارات گنجانیدن امکان‏پذیر نیست. و همین طور در صورت نفرت و انزجار از یک چیز احیاناً او را با قالب برزخى در حال فرار و دور شدن از همان چیز مى‏بینیم، و یا بنحو دیگرى که در لفظ نیاید.
بنابراین، محبت به این چیز و دوست داشتن آن، مسئله ساده‏اى نبوده و حالتى است در دل که بین دل و بین همان چیز، و به عبارتى، بین انسان و بین آنچه دوست مى‏دارد، ایجاد وحدت مى‏کند.
تذکر این نکته را لازم مى‏بینیم که مقصود از وحدت و یکى بودن، نوعى خاصى ازوحدت و اتحاد است و بدان معنى نیست که براى ما در این عالم و در میان موجودات مادى شناخته

|161|

شده است، و همچنین، بدان معنى نیست که دو چیز مبدل به یک چیز باشند و هر دو از میان بروند و ثالثى به وجود بیاید، و یا یکى مبدل به دیگرى گردد و از آن اثرى باقى نماند. و همین طور، مقصود از فانى گشتن در محبوب هم آن نیست که در میان موجودات مادى هست و موجودى در موجود دیگرى فانى مى‏گردد، و این نیست که از فانى اثرى نماند و به صورت همان چیزى در آید که در آن فانى گشته است.
این وحدت و یکى بودن، و این فانى گشتن، به معنایى است که شبیه هیچیک از این معانى مذکور نیست، بلکه بمعنایى است که متناسب با نظام روحى و با سنن و معیارهاى حاکم در آن نظام است. از این وحدت و از این فانى گشتن مى‏توانیم با جمله "با هم بودن" و "ملازم بودن" تعبیر بیاوریم؛ کما اینکه در بیاناتى که در اول این سخن از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نقل نمودیم، و همچنین در روایات وبیانات دیگرى نیز همین تعبیر را مشاهده مى‏کنیم. و خلاصه سخن اینکه، این وحدت و این فانى گشتن را تا لمس نکرده‏ایم، چگونگى آنرا بخوبى نمى‏یابیم و الفاظ و عبارات از اداى حق مطلب قاصر است.
در هر صورت، محبت، نوعى وحدت پیدا کردن محب با محبوب است. حال باید دید محبوب چیست و در کجاست؟. محبوب هر چه و در هر کجا باشد، محب هم با او و در همانجاست. وحدت محب با محبوب خویش است که محب را یا به عوالم نور و بهاء و حیات و بقاء مى‏کشد، ویا به عوالم پست ، و ضیق وظلمت، و فشار و عذاب مى‏برد. زیرا محب همانجاست که محبوب او آنجاست، و محب با محبوب خود و در عالم اوست و از او جدا نخواهد بود. شما اگر سنگى را دوست بدارید، با او خواهید بود، و اگر نورى را دوست بدارید، با او خواهید بود، و بالاخره هر چه را دوست بدارید، با او و در عالم او خواهید بود، و او سرنوشت شما را مشخص خواهد نمود.
پس شما در محبوب خود بنگرید و ببینید محبت چه چیز رادر دل دارید؟ سپس نگاه کنید عالم محبوب شما چیست و کجاست و منزلت وجودى آن کدام است؟ و آیا شما را بسوى بالا مى‏کشد و یا به پستى و سقوط مى‏کشاند؟.
اگر محبوب دل شما موجود نورى باشد، شما نیز نورى هستید، واگر محبوب دل شما موجود نارى باشد، شما نیز نارى هستید. اگر محبوب دل شما علیینى است، شما هم علیینى هستید؛ و اگر سجینى است، شما نیز سجینى خواهید بود. اگر محبوب دل شما حضرت حق است و فقط حب او در دل شماست، شما هم حقانى هستید، و اگر محبوب دل شما هواى نفس شماست، شما نیز نفسانى هستید و در جحیم نفس خواهید بود.
عاشق و معشوش را در رستخیز
دو به دو بندند و پیش آرند تیز
(دفتر سوم مثنوى)

|162|

با این توضیح به آثار و برکات محبت خوبان نیز تا حدودى پى مى‏بریم و سر این جمله از مناجات المحبین امام سجاد سلام الله علیه را مى‏فهمیم که مى‏گوید: "اسئلک حبک و حب من یحبک" یعنى "خدایا، محبت تو را و محبت آنکس را که به تو محبت دارد، از تو مى‏خواهم". امام در این جمله از دعاى خویش علاوه بر حب حضرت حق، حب آنانى را که محب حضرت او هستند، از او مسئلت مى‏کند. پیداست اگر محبوب دل انسان، خوبان از بندگان، و به تعبیرى، محبین حق و محبوبان حضرت او باشد، انسان با آنها و در عالم آنها، یعنى در جوار قدس حضرت مقصود، و شاهد وجه کریم او خواهد بود.
اى دل آنجا رو که با تو روشنند
وز بلاها مر تو را چون جوشنند
در میان جان تو را جا مى‏کنند
تا تو را پر باده چون جامى کنند
در میان جان ایشان خانه گیر
در فلک خانه کن اى بدر منیر
چون عطارد دفتر دل وا کنند
تا که بر تو سرها پیدا کنند
(دفتر دوم مثنوى)
حال بر مى‏گردیم به مسئله گذشته، یعنى حب دنیا و این مسئله را از این رهگذار که "محب با محبوب خود وحدت دارد" نیز مورد بررسى قرار مى‏دهیم، تا سالکان طریق ازبصیرت بیشترى برخوردار شوند و در تطهیر خود از آن، جدیت کامل داشته باشند.

حب دنیا و وحدت دل با اغیار

گفتیم حب دنیا در اصل، عبارت است از حب خوشى و لذت نفسانى خود در این زندگى ؛ و چون انسان خوشى و لذت خود را با این و آن مى‏بیند، بالتبع این و آن را نیز دوست مى‏داردو حب این و آن نیز در دل وى وجود دارد. در نتیجه، کسى که گرفتار حب دنیاست، در مرحله اول و بالاصاله برخوشى و لذت خود، و در حقیقت، برخود محبت دارد، و در مرحله دوم و بالتبع بر آنچه به اصطلاح معروف، دنیا نامیده مى‏شود، یعنى بر این موجود و آن موجود، محبت دارد. هم حب خوشى خود و"خود" در دل او هست، هم حب این و حب آن.
به حکم وحدت روح و دل با محبوب خود، انسان هم با خوشى و لذت خود، و در اصل، با "خود" وحدت پیدا مى‏کند، هم با این و با آن، یعنى با هر چیزى که بلحاظ خوشى خود آنرا دوست مى‏دارد، که یکى دو تا نیست و بى شمار است. این وحدت با "خود" و با این و با آن، بطورى که گفتیم، یک واقعیت عینى است و در پشت پرده قرار گرفته، و در حیات دنیوى ازما مستور است .و اینچنین نیست که یک امر ذهنى یا تخیلى یا موهوم یا اعتبارى باشد .
واقعیت پشت پرده، و به تعبیرى، واقعیت آنسویى این وحدت، بسیار موحش و دردآور است، و دردآورتر از آن، حجاب بودن این وحدت است بین انسان و حضرت حق.

|163|

واقعیت پشت پرده این وحدت از این جهت دردآور است که وقتى انسان در پشت پرده با خوشى نفسانى خود، یا با "خود" و با این و با آن وحدت پیدا مى‏کند، با صورتهاى آنسویى آنها وحدت مى‏یابد، یعنى با صورتى که براى هر یک از آنها در آن سو هست و صورتى است که هم ظلمانى، هم موحش، هم عذاب دهنده، هم سرگردان کننده، و هم به بند کشنده است و همانند زندان محصورى است که راه فرار ندارد و در مجموع، فشار و عذابى به انسان متحد با آن و محبوس در آن مى‏دهد که نه چشمى دیده است و نه گوشى شنیده است و نه در وهم کسى خطور نموده است.
هنگامى که مرگ به سراغ انسان آمد و نظام برزخى طلوع کرد و حجاب بر طرف گردید و انسان در آنسو قرار گرفت، خود را باصورتهاى آنسویى آنها یکى مى‏بیند، یعنى متحد با آنها، و ملازم آنها، و محبوس در آن مى‏یابد، که نه راه فرارى مى‏بیند، و نه راه به جایى مى‏برد.
چه دل به خوشى نفسانى خود و به "خود" دهید، و چه دل به این و به آن دهید، در حقیقت، دل خویش به چیزى داده‏اید که در پشت پرده و در آن سو، ظلمتى بیش نیست که سه شعبه دارد و موحش و عذاب دهنده است، به نحوى که راه فرار ندارد و در آن محبوس گشته‏اید، و به نحوى که چگونگى گرفتاریهاى آن الان به تصور نمى‏آید.
این حقیقت اسرار آمیز و بسیار عمیق را صاحبان معرفت و ارباب هوش باید بدانند که هر چیزى، چه خودما، چه این، و چه آن، و بدون استثناء، آنچه در این عالم از موجودات مى‏بینیم، داراى دو جنبه، و به تعبیر صحیح، داراى دو جنبه، و به تعبیر صحیح، داراى دو وجه میباشد، یکى"وجه الخلقى" آن، و دیگرى "وجه اللهى" یا "وجه الربى" آن. به عبارتى، هر موجودى و هر مخلوقى داراى دو جهت مى‏باشد، یکى جهت "خودى" آن، و دیگرى جهت "وجه اللهى" آن.
جهت "خودى" یا "وجه الخلقى" موجود، جز قالب ظلمانى فاقد همه چیز، جز سراب، جز ظلمت سه شعبه پیچ در پیچ نیست که با تجلى نور وجه حق در آن، به اندازه قابلیت خود ازاین نور بهره مى‏گیرد، وبه اندازه خود جلوگاه نور وجه او مى‏شودو در نتیجه داراى خیر و خوبى، وآثار وجودى، و به عبارتى، داراى کمالات وجودى مى‏گردد. و بلحاظ همین کمالات و خوبیها که تابشهاى نور وجه اوست، آن مورد علاقه انسان و انسان مجذوب آن مى‏شود.
یک زمان بگذار اى همره ملال‏
تا بگویم وصف خالى ز آن جمال
در بیان ناید جمال حال او
هر دو عالم چیست عکس خال او
چونکه من از خال خوبش دم زنم‏
نطق مى‏خواهد که بشکافد تنم
همچو مورى اندرین خرمن خوشم
تا فزون از خویش بارى مى‏کشم
کى گذارد آنکه رشک روشنى است
تا بگویم آنچه فرض و گفتنى است
(دفتر دوم مثنوى)

|164|

اگر تابش نور وجه حق از موجود گرفته شود، و به عبارتى، اگر موجود وجه اللهى خود را نداشته باشد، خود آن جز یک قالب ظلمانى موحش نیست. و آنچه دل انسان با آن وحدت یافته و در بند آن افتاده و در آن سو به ظهور رسیده، و موجب عذاب و حرمان مى‏گردد، همین قالب ظلمانى موحش است. (دقت شود).
در این بیان اشتباه بخصوصى پیش مى‏آید و دل بلحاظ مشاهده انوار وجه حق در موجود، براساس انجذاب فطرى خود بر وجه حق و بر انوار وجه او، خوشى و آرامش و راحت خود را در آن موجود مى‏بیند و مطلوب خود را در آن مى‏یابد، وفکر مى‏کند خودآن موجود واجد و صاحب آن جمال و کمال است، و طبعاً بسوى آن کشیده مى‏شود. غافل از اینکه آنچه او مى‏خواهد، و آنچه او را مجذوب مى‏کند، تابش انوار وجه حق در آن موجود است، نه کمال خود آن موجود؛ و غافل از اینکه این تابش کنار خواهد رفت و در آن صورت، دل خواهد ماند و قالب ظلمانى و موحش آن موجود، در حالى که دل در بند و اسارت آن قرار گرفته است و دیگر نه به اصل نور راهى دارد،و نه از تابشهاى آن بهره‏مند است.
گر شود پر نور روزن یا سرا
تو مدان روشن مگر خورشید را
ور در و دیوار گوید روشنم
پرتو غیرى ندارم من منم
پس بگوید آفتاب اى نارشید
چونکه من غایب شوم آید پدید
(دفتر اول مثنوى)
روشندلان را به تدبیر در آیات 30 تا 34 سوره مرسلات توصیه مى‏کنیم که مى‏فرماید: "انطلقوا الى ظلل ذى ثلاث شعب – لا ظلیل ولا یغنى من اللهب – آنهاتر مى‏بشرر کالقصر – کانه جمالت صفر – ویل یومئذ للمکذبین".
دردآورتر از محبوس و معذب بودن در ظلمات موحش این قابل‏هاى ظلمانى در آن سو، مسئله حجاب بودن آنها بین انسان و حضرت حق است. و این براى یک سالک،مهم‏تر از اصل گرفتاریهاى آنهاست.
بطورى که اشاره کردیم، وقتى انسان دل به چیزى مى‏دهد، چه "خود" باشد و چه این و آن باشد، در پشت پرده در اسارت قالب ظلمانى آن قرار گرفته و با آن نوعى وحدت پیدا مى‏کند و به عبارتى، قالب ظلمانى آن همانند زنجیر فراگیرى همه وجود انسان را مى‏گیرد، و در حقیقت، حجاب سختى مى‏شود که مانع از عروج و صعود بسوى عالم نور، و بسوى حضرت حق مى‏باشد.
شما اگر با تعمق پیش بیابید، این اسارت ووحدت در پشت پرده را بخوبى در همین حیات ظاهرى مى‏یابید و مى‏فهمید، یعنى در همین زندگى مى‏توانید تا حدودى پى ببرید. آنجا که شما به چیزى محبت دارید، مگر نمى‏بینید وقتى که همان چیز در معرض تحولات و
حوادث قرار مى‏گیرد، و مثلا فرش مى‏سوزد، یا منزل خراب مى‏شود، دل شما نیز در معرض تحول قرار گرفته و دل شما نیز مى‏سوزد، و یا دل شما نیز خراب مى‏گردد؟! و در مجموع، هر چه به هر چیزى مى‏شود، از دل شما خبر مى‏دهد؟!
باید دید چه رابطه‏اى در این بین هست ؟
این رابطه، همان رابطه وحدت و اسارت است، وحدت و اسارتى که در باطن امر و در پشت پرده است و اثر آن در این زندگى این چنین ظاهر مى‏شود. از اینجا مى‏توانید متوجه باشید که این وحدت و اسارت چگونه شما را در پشت پرده به زنجیر این و آن مى‏کشد، و چگونه این و آن را حجاب سخت بین شما و حضرت مقصود قرار داده ومانع عروج و سیر شما بسوى او مى‏سازد؟
یکى با محبت به این و آن، کارى مى‏کند که این و آن را حجاب بین خود و حضرت مقصود مى‏سازد ؛ و یکى با انقطاع از این و آن، به جایى مى‏رسد که حضرت مقصود را در این و آن مى‏بیند!!. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا.

نتیجه گیرى
پس از مقدمه اى کوتاه بر "معراج السعاده" از دیدگاه تاریخ و فلسفه تعلیم و تربیت، مى‏توان چنین استنباط کرد که معراج السعاده از نظر تاریخى و تفکر فلسفى زمان خود، جایگاهى ویژه و نقشى عملى در ساختار و عملکرد اخلاق فردى و اجتماعى داشته است و این نقش، تا این زمان، هم چنان به عنوان یک اثر جامع و کاربردى، مورد نظر صاحب‏نظران و عامه مردم نیز بوده است.
معراج السعاده به واسطه مقام والا و کرامتى که براى انسان قایل است و نیز به دلیل لزوم شناخت نفس و طبیعت انسان، دیدگاهى مثبت و فعال به انسان مى‏بخشد و او را در عین قرار داشتن در مجموعه شرایط، عناصر و قواى نیک و بد، خیر و شر و یا فضایل و رذایل، در بستر انتخاب راهى مى‏داند که طى مسیر آن، مستلزم شناخت از خود و از شرایط مى‏باشد.
این اثر را مى‏توان به نوعى داراى وزنه دل چسب از نظر فلسفى، اخلاقى و تربیتى در نظر گرفت، که هر طبعى را چه تحقیقى و چه تشریعى سیراب مى‏سازد و زمینه‏اى مى شود براى راه یافتن به اعماق و ابعاد نفس و صفات انسان.
12

3


تعداد صفحات : حجم فایل:322 کیلوبایت | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود