تارا فایل

اختلاف نظر شیعه و سنی-


 علی به حق بوده و مخالفان او اشتباه کردند
در مورد اختلاف میان علی رضی الله عنه و معاویه اهل سنت بر این متفقند که علی رضی الله عنه بر حق بوده و معاویه و کسانی که بااو بودند از حکومت علی سرپیچی کرده بودند. اهل سنت از شیعیان می خواهند حتی یک نوشته در عقیده اهل سنت بیاورند که مغایر این موضوع اهل سنت باشد. بر عکس اهل سنت می توانند صدها کتاب از بزرگان خود در عقیده بیاورند و به ایشان ثابت کنند که اهل سنت خروج معاویه بر علی را عملی اشتباه می دانند. پس چرا شیعیان سعی دارندکه اهل سنت را در صف معاویه و مخالفت علی جلوه دهند و چرا سعی می کنند اهل سنت را به بنی امیه نسبت دهند وآنان را دشمنان اهل بیت معرفی کنند.
متاسفانه دیری نپائید که این اختلاف رنگی مذهبی گرفت و شیعیان گروهی مستقل و دارای روش جدیدی در اصول وعقاید و فقه و مواریث شدند. اما اختلاف میان علی و معاویه در این سطح نبوده و آنان در اصول و عقاید و غیر اختلافی نداشتند. بلکه اختلاف آنها در مسایل حکومتی و سلایق شخصی بود و ربطی به آنچه از رسول اکرم صلی الله علیه وسلم آموخته بودند نداشت . برای اثبات این ادعای خود دلایلی از کتب خود شیعیان می آوریم . مهمترین منبع شیعه نهج البلاغه است که در آن روایت نسبت داده شده به علی رضی الله عنه جمع آوری شده است . در نهج البلاغه ج 3 ص 114 به نقل ازایشان چنین آمده است : ابتدای کار اینگونه بود که ما با اهالی شام برخورد کردیم ، روشن است که خدایمان یکی وپیامبرمان یکی است و دوت همه ما به اسلام است . ما از آنها چیز بیشتری غیر از ایمان به خدا و تصدیق پیامبرش صلی الله علیه وسلم نمی خواهند. آنچه که ما و آنها در آن اختلاف کردیم خون عثمان رضی الله عنه بود.
بنابراین گفته آنحضرت و بر خلاف آنچه شیعیان می گویند، جز مسئله قتل عثمان رضی الله عنه اختلاف دیگری میان علی واصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم وجود نداشته است . حضرت علی رضی الله عنه از تفرقه و جدائی میان اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم حسرت می خورد و اینگونه در مرگ آنها مرثیه می گفت : کجایند آن قومی که به اسلام دعوت داده شدند، پس آن را پذیرفتند،قرآن را خواندند و آن حکم قرار دادند، چشمهایشان از گریه خشکیده و شکمهایشان از روزه گرفتن به کمرهایشان چسبیده بود. دندانهایشان از تضرع و التماس به درگاه خداوند خشکیده ، چهره هایشان از شب زنده داری زرد و از خداترسی خسته بنظر می رسید. آنها برادرانم بودند که رفتند، پس ما حق داریم تشنه دیدار آنها باشیم و از جدائی آنهاانگشت غم به دهان بگیریم (نهج البلاغه ص 235)
این سخن حکایت از روابط دوستانه و محکم میان علی و اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم می کند، کمااینکه علی دخترش ام کلثوم را به نکاح عمر بن خطاب رضی الله عنه در آورد. کتابهائی از اهل تشیع مانند کافی کلینی ج 5 ص 346 و استبصار طوسی ج 3ص 350 و منتهی الامال قمی ج 1 ص 184 به این حقیقت اعتراف کرده اند.
هنگامیکه عمر بن خطاب رضی الله عنه شخصاً می خواست در جنگ با رومیها شرکت کند با علی رضی الله عنه مشورت نمود.حضرت علی رضی الله عنه او را از رفتن منع کرد و گفت او باید باقی بماند زیرا که او قلعه و نماد اعراب و حامی و پناهگاه مسلمین است . (نهج البلاغه ، ج 2 ص 18) سپس حضرت علی به او گفت : اگر عجمها ترا ببینند می گویند این ریشه ونقطه قوت اعراب است و اگر ریشه را قطع کردید در امان خواهید بود. عمر رای را پذیرفته و به جنگ نرفت . (نهج البلاغه ج 2 ص 30)
همچنین در نهج البلاغه ج 3، ص 2 آمده است که علی گرهی از مردم را دید که بدگوئی عثمان را می کردند. حضرت علی ایشان را مذمت نمود و می گفت : مردم بدگوئی او را می کنند و من مردی از مهاجرین بودم که سعی بسیار در دلجوئی اومی کردم .
علی رضی الله عنه از شدت دوستی خلفای ثلاثه سه تن از فرزندان خویش را بنام آنها نامگذاری کرد، به نامهای ابوبکر، عمر وعثمان . گرچه عامه شیعیان از این حقایق آگاه نیستند اما کتابهای شیعیان به این موضوع اقرار دارند. مانند کتابهای اعلام الوری طبرسی ص 302، ارشاد المفید 186، تاریخ یعقوبی ج 2 ص 213، مقاتل الطالبین ابی فرج اصفهانی ص 142،کشف الغمه اردبیلی ج 2 ص 64 و جلاء العیون مجلسی ص 182.
در جایی دیگر علی رضی الله عنه اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم را چنین توصیف می کند:
من یاران محمد صلی الله علیه وسلم را دیدم ، هیچکس از شما مثل آنها نیست . ایشان صبح می کردند ژولیده موی و غبار آلود، شبها درقیام و سجود بودند، غروبها پیشانیهایشان بر خاک بود. از یاد روز قیامت بر شعله های آتش می ایستادند. پیشانیهایشان در اثر سجده های طولانی سائیده شده بود و از ذکر خدا اشک بر چشمانشان جاری می شد و گریبانهایشان را تر می کرد.
از ترس خدا و امید ثواب او چنان می لرزیدند که درختان از باد و طوفان (نهج البلاغه ص 190 ـ189)
حسین رضی الله عنه نیز فرزندانش را ابوبکر و عمر نام نهاد و فرزندان حسین هم برای گرامیداشت ابوبکر و عمر فرزندان خودرا به این اسامی نام نهادند و این واقعیتی است که علماء شیعه نیز در کتابهایشان به آن اعتراف کرده اند. ملاحظه کنیداعلام الوری ص 213، تاریخ یعقوبی ج 2 ص 228، مقاتل الطالبین ص 78 و 116، التنبیه والاشراف مسعودی (شیعی )ص 263 و جلاء العیون مجلسی ص 582.
موسی بن جعفر که بنابر اعتقاد شیعه امام هفتم است ، یکی از فرزندان خود را ابوبکر نام نهاد. کتاب کشف الغمه ج 2ص 217 و مقاتل الطالبین ص 561 این موضوع را ذکر کرده اند. همچنین امام مذکور دخترش را عائشه نام گذاشت . پدربزرگ او علی بن حسین بن علی بن ابی طالب نیز دخترش را عائشه نامیده بود (کشف الغمه والفصول الهمه صـ: 283) همچنین امام دهم شیعیان علی بن محمد هادی پسری بنام حسن و دختری بنام عائشه داشت. (کشف الغمه جـ: 2 صـ: 324 والفصول المهمه صـ: 283).
عبد الله بن جعفر بی ابی طالب فرزندش را ابوبکر نام نهاد. (مقاتل الطالبین ص 123) حسن بن علی سه فرزند داشت که یکی از آنها عمر نام داشت . (تاریخ یعقوبی ج 2 ص 228 و عمده الطالب ص 81 و الفصول المهمه ص 166).
این همه دال بر این است که موضع شیعیان نسبت به اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم موضع اهل بیت نیست ! و گرنه آیا از شیعیان کسی هست که فرزندانش را ابوبکر یا عائشه یا عمر نامگذاری کند؟ با توجه به اینکه اهل بیت این کار را کرده اند ما در اینجا ادعای دوستی و ارادت شیعیان نسبت به اهل بیت را امتحان کرده و می گوئیم : از اهل بیت در نامگذاری فرزندانتان بنام خلفای سه گانه و عائشه پیروی کنید وگرنه ادعای ارادت و پیرویتان از اهل بیت جز ادعائی بی محتوا و عاری از حقیقت چیز دیگری نخواهد بود.
طبرسی از امام باقر روایت می کند که گفت : من منکر فضیلت عمر نیستم اما ابوبکر از عمر افضل است (الاحتجاج طبرسی ص 230) مردی از محمد بن علی متعجب شد وقتی دید او ابوبکر را متصف به صدیق می کند و پرسید آیا تو نیز او را موصوف به صدیق می کنی ؟ محمد بن علی گفت : بلی ، و هر کس او را صدیق نگوید قولش را در دنیا و آخرت تصدیق نخواهد کرد(کشف الغمه ج 2 ص 174)
تمام روایاتی که ذکر می شود توسط بزرگترین و برجسته ترین علماء و مراجع شیعه در مهمترین کتب ایشان روایت شده است و ما از منابع خود شیعیان استدلال می کنیم . از جعفر بن محمد امام ششم شیعیان روایت است که زنی داناخدمت ایشان رسید و از او در مورد ابوبکر و عمر سوال نمود. محمد بن جعفر در جواب آن زن گفت : آن دو را دوست بدار. آن زن گفت : من آنگاه که به ملاقات پروردگارم شتافتم به او می گویم تو مرا به دوستی آنها امر کرده بودی . امام درجواب گفت : بلی (الکافی ، الروضه ، ج 8 ص 101)
جعفر صادق پیوسته می گفت : ولدنی ابوبکر مرتین . بخاطر اینکه نسبت جعفر صادق از دو طرف به ابوبکر می رسد. اول از طریق مادرش ، فاطمه بنت قاسم ، که قاسم فرزند ابوبکر است . و دوم از طریق مادربزرگش اسماء بنت عبدالرحمن بن ابوبکر که مادر فاطمه می باشد. (عمده الطالب ص 195 چاپ ایران و الارشاد المفید ص 186 و الکافی ، الحجه ، ج 1ص 472)
مسعودی می گوید: عثمان در حال تلاوت قرآن کشته شد. زنش فریاد برآورد که امیرالمومنین را کشتند. آنگاه حسن وحسین داخل خانه آمدند و عثمان را در حالی یافتند که روحش پرواز کرده بود و بر او گریستند. این خبر به علی ، طلحه و زبیر (رضی الله عنهما) رسید علی (رضی الله عنه) به درون خانه آمد در حالیکه پریشان و غمگین بود بر صورت حسن سیلی زد و مشتی بر سینه حسین کوبید و گفت: امیر المومنین چگونه کشته شد, در حالیکه شما نزدیک خانه بودید و به محمد بن طلحه ناسزا گفت و عبد الله بن زبیر را لعنت کرد. (مروج الذهب مسعودی ج 2 ص 344)
ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین چاپ دارالمعرفه بیروت ص 87 و 142، اردبیلی در کشف الغمه ج 2 ص 64 ومجلسی در جلاء العیون ص 582 می نویسند: ابوبکر فرزند علی بن ابی طالب در رکاب برادرش امام حسین در کربلا به شهادت رسید همچنانکه فرزند امام حسین که او نیز ابوبکر نام داشت در همین نبرد شهید شد. در سایر تالیفات شیعه ازجمله تنبیه والاشراف ص 263 و کشف الغمه ج 2 ص 74 هم به این موضوع اعتراف شده است . مجلسی در کتاب جلاء العیون ص 582 می نویسد: عمر فرزند امام حسن از جمله کسانی بود که در کربلا در رکاب عموی خود امام حسین به شهادت رسد. اصفهانی در ان مورد با گفته مجلسی موافق نیست و در مقاتل الطالبین ص 116 می نویسد: عمر بن حسن شهید نشده بلکه به اسارت درآمد.
اینها حقایقی است که از عامه شیعه پوشیده نگاه داشته شده است . جای بسی شگفتی است که شیعیان در سوگ شهادت امام حسین رضی الله عنه می گریند در حالیکه حتی نامی از برادرش ابوبکر و نیز فرزندش ابوبکر که در رکاب ایشان به شهادت رسیدند به میان نمی آورند! علت چیست ؟ آیا مگر این دو از اهل بیت رسول نیستند؟ و با اینکه به صلاح زعمای شیعه نیست که عامه مردم شیعه از این حقایق آگاه شوند! چرا که آن دو تن نامهایی دارند که نشان از رابطه صمیمانه و عمق محبت اهل بیت نسبت به اصحاب پیامبر و در راس آنان ابوبکر و عمر رضی الله عنهما دارد. و به راستی چرا زعمای شیعه می خواهند رابطه صمیمانه ، پاک و محبت عمیق میان اهل بیت و اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم رااز دید عامه شیعه مخفی نگاهدارند؟ آنچه که بسیاری از مسلمین رابر می انگیزاند که فرزندانشان را ابوبکر و عمر بنامند، فرخندگی وشان والای ابوبکر و عمر رضی الله عنهما است ، چرا که آندو در واقع نزدیکترین افراد به پیامبر اسلام بوده اند.

چرا حضرت علی رضی الله عنه سکوت کرد؟
در این گفتار می خواهیم رفتار شخصیت دیگر این داستان یعنی کسیکه مدعیان, مدعی اند حقش غصب شده است را بررسی کنیم ما رفتار او در مقابل غاصبان را از منابعی نقل میکنیم که پیروان او از هر فرقه ای قبول دارند.همه پذیرفته اند حضرت علیرضی الله عنه برای کسب حق خدا دادی دست به شمشیر نبردند و 25 سال سکوت کردند، چرا؟
تا آنجا که من میدانم تشیع معمولاً برای توجیه این سکوت دو دلیل میاورند:
دلیل اول: حضرت بدان خاطر سکوت فرمود که اساس اسلام بخطر نیفتد ایشان مصلحت خود را فدای اسلام کردند زیرا اسلام جوان و نو پا بود و احتمال داشت بر اثر مخالفت حضرت علی بطور کلی نابود میشد.
دلیل دوم: حضرت علی قدرت نداشت که حق خود را بگیرد پس بناچار در مقابل دشمنان سکوت کرد.
اما این توجیهات یک معنی دیگر هم دارد و آن اینکه خلفای پیش از حضرت علی به اسلام خدمت میکردند و اعتراف ضمنی به این است که آن راد مومنانی بودند که هدفشان پیش بردن اهداف اسلام بود لهذا خدمتشان تا آن اندازه مفید بود که حضرت علی این گناه عظیم یعنی غصب خلافت را سهل شمردند و سکوت فرمودند.
صرف نظر از تضاد موجود در این دلیل بهر حال و حداقل، یک موضوع ثابت می شود و آن اینکه اصحاب منافق و مرتد نبودند بلکه خادمان مخلص اسلام محسوب می شدند و با ثابت شدن این دیگر چگونه می توان اتهام عظیم نافرمانی از فرامین الهی را متوجه آن پاکبازان کرد.
و دلیل دوم که میگویند حضرت قدرت نداشت نیز دلیلی سست و بی پایه است زیرا برای گرفتن حق و اقدام برای راست کردن کجیها قدرت ملاک نیست حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم نیز در اول نیرو نداشتند و یک تنه شروع کردند. و رفته رفته اصحاب پیرامون ایشان جمع شدند و تا بالاخره حکومت اسلام را پایه ریزی کردند و آنگهی که آدم قدرت نداشته باشد مگر باید زیر بار حکومت منافقین 25 سال زندگی کند؟ نه گمان نمی کنم این روش و سیره شیر خدا علی مرتضی رضی الله عنه باشد.
بعدها که حضرت علی رضی الله عنه خود بخلافت رسیدند در مقابل امیر شام (معاویه) رضی الله عنه نرمش نشان ندادند. درحالیکه قدرت کافی هم نداشتند و مصلحت هم نبود. و در جواب آنهائی که به ایشان عرض میکردند که معاویه در شام قوی و نیرومند است و بهتر است مدتی به او چیزی نگویید. فرمودند: یک روز هم او را تحمل نمی کنم.
اینجا که میرسیم می گویند:علی مصلحت گرا نبود. پس حرف ما را میزنند, یعنی اینکه دلیل دوم آنها به اعتراف خودشان بطور کلی نادرست است.
علی برای جان خود بخاطر پیش برد حق ارزشی قائل نبود فراموش نکنیم علی اولین فدائی در اسلام بود مگر این علی نبود که به جای رسول خدا در رختخواب خوابید؟ و جانش را در معرض خطر گذاشت از این بالاتر حضرت علیرضی الله عنه میدانست که اگر حق با او باشد پیروز خواهد شد زیرا ابرقدرت یعنی خداوندجل جلاله او را تایید میکرد زیرا او این آیه را خوانده بود و به معنی آن آگاهی داشت که:
(کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً بِاِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ)[1]
"چه بسا گروه اندکی که پیروز شدند برجماعتی بزرگ به اراده خدا و خدا باشکیبایان است".
اغلب تشیع بر این باورند که هر گناهی که پس از وفات رسول صلی الله علیه وآله وسلم رخ داد ریشه اش درهمان انحراف اولیه است آنها جمله معروفی دارند که: عمرگناهی ازگناهان ابوبکر بود.!
پس گناهان معاویه هم گناهی ازگناهان ابوبکر محسوب می شود و بر اساس منطق واقعاً هم همینطور باید باشد اگر علی حقش توسط ابوبکر غصب نمی شد دیگر یزید میدانی پیدا نمیکرد, که امام حسین را بکشد.
حتما حضرت علی رضی الله عنه بیشتر از ما به این حقیقت که کژ روی اولیه سنگ بنای تمام انحرافات بعدی است واقف بودند.
پس چرا سکوت کردند؟
چرا برای تغییر این ظلم عظیم آنطور اقدام نکردند که پسرشان حسین رضی الله عنه عمل کردند؟
و از این بالاتر دیگر چرا به آنها کمک کردند؟
ما در تاریخ خوانده ایم که آن حضرت مشاور خوبی برای خلفای سه گانه بودند تشیع به این قول حضرت عمر که فرمودند: "اگر علی نمیبود عمر هلاک می شد". افتخار می کنند و آنرا دلیلی بر دانش علی میدانند من هم افتخار میکنم به دانش علی رضی الله عنه هم به تواضع عمر رضی الله عنه و هم به دوستی و برادری موجود در بین آن دو راد مرد بزرگ تاریخ ولی بهر حال این جمله ثابت می کند که علی خیر خواه عمر بود وقتی حضرت عمر اراده فرمود که برای جنگ با دشمنان اسلام شخصاً به میدان نبرد ایران برود حضرت علی فرمودند: "اگر تو بروی و شکست بخوری یا بمیری روحیه سربازان خراب می شود اما اگر در مدینه باشی می توانی در پی هر شکست بر ایشان نیروی کمکی و تازه نفسی بفرستی".
علی حریص بود که عمر عمرش طولانی باشد نمی توان برای یک منافق مرتد عمر بیشتری را آرزو کرد. نه با هیچ منطقی علی چنان کاری نمی کرد علی دشمن منافقان و مرتدان بود علی حتی باکفار حرف نمی زد, علی دخترش را به عمر داد! این مگر ممکن است که آدمی مثل علی دخترش را به کافری مرتد و منافق بدهد؟! این مگر امکان دارد که آدمی مثل علی دخترش را به کسی بدهد که نافرمانی خدا را در مهم ترین دستورات دین انجام داده است؟ اگر رفتار حضرت علی در قبال خلفای راشدین دیگر را با گفتار مدعیان پیروی او بسنجیم تضادی بزرگ می بینیم و ناچاریم بگوئیم:
یا آن رفتار از علی سر نزده و یا این اقوال دروغ است.
اما همه موافقند به اینکه علی رضی الله عنه آنچه را بر شمرده ایم انجام داده است.
و تازه ما می گوئیم پیوند های دوستی و برادری آنها حتی زیادتر از آنچه بود که نوشتیم, اما بهرحال همان قدری هم که بین ما مشترک است کافی است پس می ماند این احتمال که آن اقوال دروغ است بله آن حرفها دروغ است پذیرش این جمله تنها راه خلاصی از مخمصه تضاد است.
اصلا این مسئله قابل درک و تصور نیست که خداوند تبارک و تعالی حکم رهبری امت بعد از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را بنام علی صادر فرماید و علی بنا به صلاح دید خود از آن حق صرف نظر کند.
اینجا مسئله حق مطرح نیست. مسئله وظیفه پیش می آید علی موظف بود که به دستور الله جل جلاله عمل کند او مامور بود که حکم خداوند جل جلاله را اجرا کند لذا اینکه می گویند: "حق علی را خورده اند و علی سکوت کرد". جمله نادرستی است.
باید بگویند: "مانع انجام وظیفه حضرت علی شدند و علی سکوت کرد". و این را چطور جرات دارند که بگویند؟
در اینجا تشیع برای ساختن پاسخی به این ایراد می گویند: حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم وقتی به علی دستور الهی را ابلاغ فرمود در ضمن اضافه کردند که: "یا علی اگر با تو ناسازگاری کردند و تو را نپذیرفتند سکوت کن".
اگر این توجیه آنها را بپذیریم پس باید این را نیز باور کنیم که برای اولین بار و آخرین بار خداوند جل جلاله حکمی صادر کردند و تنفیذ آنرا مشروط به پذیرش مردم نمودند و الا تا آنجا که ما میدانیم در هیچ دستور الهی پذیرش مردم شرط اجرای آن از طرف مومنان نیست و مسلمانان موظفند چه مردم قبول کنند یا نکنند حکم الله جل جلاله را در روی کره زمین بمرحله اجرا در آورند و لو آنکه همه مردم دنیا یک طرف باشند مسلمان در طرف دیگر و لو آنکه جنگها شود و خونها بر زمین ریزد.
حتی یک مورد هم در تاریخ نیست که مومنان حکم الله را تنها به این دلیل که مردم نپذیرفته اند معلق بگذارند و اگر این حرف تشیع را بپذیریم پس باید باورکنیم که یک استثناء در سنت الهی پدید آمده است.
برای توجیه سکوت به چه دلایلی که نیاویخته اند علت این دور شدن از جاده منطق این است که آنها این مسئله که:"حق علی خورده شده است". را محور ساخته اند و موضوعی غیر قابل بحث قرار داده اند. لذا دیگر پروای این را ندارند که برای آراستن آن حتی نظام خلقت را نیز زیر سوال ببرند!
اینجا شاید کسی بگوید:
" که برخی از فرامین اسلام گاهی معطل می شوند، آن هنگام که دیده شود ضرر انجام کاری از نفع آن بیشتر است, و علی چون ضرر اقدام مسلحانه را بیش از فایده اش میدید لذا سکوت کرد".
اما بلا فاصله می پرسیم که چه خیری و چه فایده ای میتواند در رهبری یک امت نو پا توسط مرتدان و منافقان باشد؟
پس راهی نمی ماند جز آنکه بپذیرم آنها منافق نبودند و در این صورت نمی توانیم اتهام عظیم انکار و نافرنانی و پنهان نمودن حکم الهی را به آنها نسبت دهیم.
با این تضاد کاری نمی شود کرد جز آنکه قبول کنیم فرض تشیع از ریشه نادرست است یعنی حقی جابجا نشده و علی رضی الله عنه جانشین رسمی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نبودند خداوند می فرماید:
(اَفَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً)[2]
" آیا در قران تدبر نمی کنند و اگر قرآن از جانب کس دیگری غیر از الله بود حتما در آن اختلاف و تضاد فراوان میافتند".
این یک شاخص مهم برای شناسائی کلام حق وکتب حق از کلام وکتب باطل است. هر جاکه دیدید عقیده یا مذهبی برای توجیه باورهای خود دچار دوگانه گوئی می شود یقین کنید که آن مذهب ریشه در دین الهی ندارد.
خداوند در قرآن به ما امر میکند که با منافقین بجنگیم:
( یَا اَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ)[3]
" ای پیامبر با کفار و منافقین جنگ کن".
و امر می فرماید: که به آنها سخت گیر باشیم (و اغلظ علیهم ) یعنی:" و برآنها سخت گیرباش و درشتی کن" و دستور می دهد که برسر قبرآنها حاضر نشویم.
(وَلا تُصَلِّ عَلَی اَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ اَبَداً وَلا تَقُمْ عَلَی قَبْرِهِ اِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ )[4]
"و نماز نخوان برجسد احدی از آنها و بر سر قبرشان نایست و برایشان طلب آمرزش نکن زیرا که آنها کافر شدند به خدا و پیامبرش و در حال بدکاری مردند". نه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و نه علی رضی الله عنه هیچکدام از این کارها را در حق اصحاب نکردند و هر کسی خلاف اینرا بگوید دیگر خیلی دروغگو است, زیرا چگونه ممکن است علی اصحاب را کافر بداند و با این وصف حضرت عمر ایشان را در شورای شش نفری نامزد کند؟ شش نفری که قرار شد از بین خود یکی را برای جانشینی عمر برگزینند. چگونه ممکن بود علی عمر را منافق بداند و عمر او را به مجلس خود راه داده و به نصایح او گوش فرا دهد. و بدانها عمل کند.
ملخص کلام اینکه علی نه با خلفای پیش از خود جنگید و نه به آنها سخت گیری کرد و نه از حاضر شدن بر سر قبر و مراسم تدفین آنها روی گردان بوده است. اگر اصحاب منافق بودند معنیش این است که علی به سه فرمان مذکور در آیات فوق عمل نکرده و نافرمانی خدا را مرتکب شده است و کی جرات دارد اینرا بگوید؟
پیروان علی میگویند علی بخاطر مصالح اسلام سکوت کرد و این خاموشی را تا پایان خلافت سه خلیفه پیش از خویش ادامه داد پیروان علی چرا از علی پیروی نمی کنند؟ حالا که علی و عمر هر دو درگذشته اند دیگر چه مصلحتی در کار است؟ چرا پس از سه قرن این بحث ها زنده شد؟! آیا بهتر نبود حالاکه علی بسفارش پیامبر بنا بگفته شما مهر خاموشی بر لب زد و اقدامی نکرد شما هم همانکار را میکردید؟!!! در زمان حضرت عثمان اسلام در اوج قدرت بود حضرت علی سکوت کرد شما چه مقصدی داشتید که در زمان ضعف اسلام این بگو مگو ها را شروع کردید؟!!! آیا بهترنبود این واقعه را همچون علی فراموش میکردید و به قضاوت الهی وا میگذاشتید؟؟
اگر کسی بدقت تاریخ را مطالعه کند تاریخی که تشیع هم قبولش دارند با تعجب در می یابد که دعوایی در بین اهل بیت عمر و ابوبکر و اهل بیت علی رضی الله عنهم اجمعین وجود نداشته است. بیایید به موضوع ازدواج در بین این دو فامیل نظری بیاندازیم.
ازحضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم شروع کنیم:
آن حضرت دو دختر خود را به همسری عثمان رضی الله عنه دادند. یعنی دختر اول که فوت کرد دختر دوم را دادند و دخترکوچک ایشان به عقد و ازدواج علی رضی الله عنه در آمد، پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم دختری از ابوبکر رضی الله عنه بزنی گرفتند و با یک دختر عمر رضی الله عنه نیز عروسی کردند عمر هم یک دختر علی یعنی ام کلثوم کبری را به همسری خویش برگزید!.
امام صادق موسس مذهب آنها, مادرش از اهل بیت ابوبکر بود.
جریان به این صورت رخ داد که حضرت امام سجاد یعنی نوه حضرت علی رضی الله عنه وقتی پسرش باقر بزرگ شد رفت خانه عبدالرحمن نوه ابوبکر, یعنی رفت خانه کسی که جدش حق حضرت علی را خورده بود! و گفت: که آمده دخترش ام فَروه را برای باقر رحمه الله علیه خواستگاری کند و نوه ابوبکر هم قبول کرد.
از عجایب اینکه حتی مادر بزرگ حضرت امام صادق رحمه الله علیه نیز از نسل ابوبکر و نوه ایشان بوده است این سخن را خود امام و موسس مذهب شیعیان فرموده که: "ابوبکر دو بار مرا زاییده است". منظور اینکه من از دو پشت مادری به ابوبکر میرسم. آیا اینها دلیلی براین نیست که ابداً جنگ و دعوائی بین ابوبکر و علی وجود نداشته است. و داستان جانشینی بلا فصل علی ساخته و پرداخته ذهن های بیمار است؟ و اصل و اساسی ندارد؟
انتظار ندارم کسی که نمی خواهد حق را بپذیرد با شنیدن این رویداد های تاریخی مجاب شود زیرا او بالاتر از اینها را میداند و قانع نشده است.
بالاتر از این دیگر چیست؟ وقتی خود علی یعنی صاحب حق دختر جوانش دختر یازده ساله اش را – دختری که از بطن فاطمه رضی الله عنها است- را میدهد به بزرگترین دشمنش. میدهد به منافق و مرتد؟ (استغفرالله) آری ام کلثوم را میدهد به عمر پنجاه و چند ساله!.
داستان کاسه داغ تر از آش را شنیده اید بعضی از طرفداران علی اینطورند. اما امکان ندارد که کاسه داغ تر از آش باشد و هر جا که کاسه را از آش داغ تر دیدید بدانید کاسه ای زیر نیم کاسه است.

بسم الله الرحمن الرحیم
مطلب زیر سخنرانی شیخ محمد ضیایی در یکی از شبهای رمضان سال 1414 هـ قـ – 1372 هـ.شـ می باشد. دوستان گرامی توجه داشته باشند که مطلب فوق از روی نوار پیاده شده است و به همین علت کمی از نظر دستوری با یک مقاله متفاوت می باشد. راهش پر رهرو باد.
الحمد لله و الصلاه و السلام علی رسول الله صلی الله علیه و سلم
اما بعد:
از میان چند صد سوال که در شبهای گذشته تا حالا رسیده من به یک سوال از این چند سوال جواب می دهم و در باره همه سوالها صحبت می کنم. استدعا می کنم که شما در هر شرایطی هستید به محتوای این موضوع توجه فرمایید. این سوال یک سوال از صد سوال است که جواب می دهم.
سوال: چرا در مذهب اهل سنت وفات و تولد بزرگان و ائمه را جشن نمی گیرند و برای آنها نوحه خوانی و سینه زنی نمی کنند؟ این یک سوال از صدها سوال. به این یکی جواب می دهم حالا صد های دیگر را درباره اش حرف می زنم؛ دقت بفرمایید، جواب:
در کلیه مذاهب اهل سنت بلا استثنا فقط احترام بزرگان مرحوم شده به سه چیز است:
1- نام آنها را به خوبی یاد کنیم : حضرت سیدنا علی کرم الله وجهه، حضرت سیدنا عمر رضی الله عنه، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم …
2- از خدا برای آن بزرگان درود و رحمت بخواهیم. اگر صحابه کرام است می گوییم رضی الله عنه (خدا از او خشنود باد) اگر از پیامبران هستند بگوییم علیه السلام (بر او سلام) اگر شخص رسول اکرم را نام بردید می گوییم صلی الله علیه و سلم. اگر بعد از صحابه کرام از بزرگان نام بردید می گوییم رحمه الله علیه.
3- گفتار و کردار آنها را مورد توجه قرار می دهیم و سعی می کنیم دنباله رو مخلص آنها باشیم.
جز این سه چیز در مذهب اهل سنت چیزی بنام احترام شخص مرده وجود ندارد. خوب نیست! در مذهب وجود ندارد، شما آقای سوال کننده می توانید سنی نباشید، اشکال نداره، آزادید سنی نباشید. ولی اگر گفتی من سنی هستم [بدان که] مراسمی بنام سینه زنی و عزاداری در مذهب [اهل سنت] نداریم. نمی شود چیزی به مذهب چسبانید. می شود از خانه بیرون رفت [اما] نمی شود زمین، اتاق، و دیوار خانه را عوض کرد. این مطلب خیلی جالب است، خوب در مذهب وجود ندارد، حتی قول ضعیفی هم نیست، هیچ قولی وجود ندارد. این را برای ادای امانت عرض می کنم چون روز حساب ما مسئول گفتار خودمان هستیم. کار ما گویندگان مذهبی خیلی مشکلتر از کار عوام است. اگر خداوند با لطف و کرمش ما را ببخشد شما شنوندگان ما هزار سال قبل از ما به بهشت می روید. اگر به لطف خدا بهشتی نصیب ما شده باشد شما هزار سال جلوتر می روید چون سین و جیم شما آنجا کمتر است، مسئولیت شما کمتر است، ولی گوینده مذهبی آنجا پدرش در می آید. باید ثابت کند آنچه گفته مخلصانه بوده و مطابق عقیده خودش گفته، خلاف نگفته و ما نمی توانیم "خسر الدنیا و الآخره" باشیم ،خلاف عقیده مان به شما بگوییم، خلاف آنچه خوانده ایم به شما بگوییم، نمی توانیم چنین بکنیم. حالا [اگر] نود و نه سال دیگر [هم اگر بگذرد] . دقت بفرمایید هر مذهبی در جامعه مسلمین یک خصوصیت و رنگ و شکل خاصی دارد. این خصوصیت و رنگ و ویژگی مذهبی [را] هیچ وقت نمی توان عوض کرد. در طول 1400 سال از زمانیکه فرق مختلف در اسلام بوجود آمدند، فِرَقی که بنام اهل سنت هستند چند خصوصیت داشته اند:
1- سواد اعظم امت اسلام بوده اند. در طول تاریخ 90درصد بنام اهل سنت بوده اند.
2- نسبت به جهان خارج سخنگوی جهان اسلام بوده اند. این حکومتهای اهل سنت بوده اند که چه ظالم چه غیر ظالم، جزیه می گرفتند. این حکومتهای اهل سنت بوده اند که بخارا و سمرقند را فتح کرده اند، فلسطین را از اول فتح کرده اند و بعد هم از صلیبی ها باز گرفتند. امپراطور چین فرستاده حکام اهل سنت را می پذیرفت. دربار واتیکان هم از سفرای خلفا استقبال می کرد، همان خلفای به اصطلاح ظالم.
3- از خصوصیت اهل سنت این است که هرگز در برابر مخالفان خود خشونت نشان نمی دهند. فحش را به فحش جواب نمی دهند. بدی را به بدی تلافی نمی کنند، تندی را با تندی پاسخ نمی گویند، خشونت را با خشونت جواب نمی دهند. این از ویژگی های اهل سنت بوده است در طول 1400 سال و این خصوصیت [را] نمی توان تغییرش داد. می توانید خارجی(1) باشید شمشیر بردارید هر کس گفت بالای چشمت ابرو به او بزنید. مساله ای نیست! ولی تا شما خود را سنی می دانی نمی توانید در مقابل مخالفان خشونت نشان بدهید. این در مذهب نیست، خلاف مذهب است. به این دلیل در جامعه بزرگ امت محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم در هر صد سال احزاب و گروه های مختلفی تند رفته اند، حرکت کرده اند، به آسمانها پریده اند و یواش به زمین غلطیده اند ولی اهل سنت [نه] به کهکشانها پریده اند و [نه] در گودالها فرو رفته اند. دقت کردید، این شیوه اهل سنت است. ما اجازه نداریم در مقابل مخالفانمان پرخاش کنیم. چنین چیزی امکان ندارد، چون خلاف مذهب است.
4- اهل سنت همیشه عادت دارد حق خود، عقیده خود را، بدون تعرض به مسائل دیگران خیلی فشرده و خیلی واضح و صریح بیان می کند. شما آقای سنی مذهب اگر حق مذهب خود را درست یاد بگیرید نیاز به این ندارید که به دیگران پرخاش کنید و یا پاسخ فحش بدهید. اصلا نیاز به این پیدا نمی کنید. شما آنچه به نظر خودتان حق است درست یاد بگیرید کافی است.
در خاتمه عرایضم یک مثال [می آورم] این شاید شماره 5 باشد : موضع گیری اهل سنت در مقابل برادران و در مقابل امت اسلامی، در مقابل فرقه های اسلامی که زیر پرچم اسلام با اهل سنت یکی هستند چنین است: امت اسلام حکم تشکل یک خانواده دارد که بعد از فوت پدر خانواده ، وارثان بر سر تقسیم میراث اختلاف پیدا کرده اند. زنان، دختران و پدران امت مرحوم شده اند و این اختلاف را نتوانسته اند حل کنند تا [نوبت] به فرزندزادگان رسید. پسر زاده ها دو دسته شده اند اکثریت می گویند پدرانمان بر سر میراث اختلاف کرده اند حالا درست نیست آن اختلاف را بر ملا کنیم، همسایه ها را خبر دهیم، امت را هم خبر دهیم. خوب این اختلاف [را] داشته اند دیگر. خدا همه را ببخشد. این موضع گیری اهل سنت است. اما در داخل همین خانواده افرادی از نوادگان از پسران و دختران همان پدر مرحوم معتقدند خیر ما باید حق را بگوییم. باید این چیز را که می گوییم به همه اعلام کنیم که این خانواده مقدس نبوده و اکثریت نادرست و ظالم و خائن بوده اند! حالا این اختلاف بین اهل سنت است با دیگران. موضع گیری اهل سنت واضح است می گویند چون بر ملا کردن اختلافها، برملا کردن مسائلی که در صدر اسلام بوده، بعد از رحلت رسول الله بوده، موشکافی [آنها] بدیها را چند برابر نشان می دهد این به نفع نیست.

حالا خلاصه مطلب:

شما پاسخ 99 سوال را پی بگیرید. ما نمی توانیم… مذهب به ما اجازه نمی دهد که به جزئیات بپردازیم. بخواهیم وقتمان را به این صرف کنیم که آن پاسخی که فلانی داده بیهوده است. تازه تکرار فحش، فحش است. یک وقت در مدینه منوره بودیم حدود 32 سال قبل. کتابی به مرحوم شیخ عبدالرحیم انصاری رحمه الله ارائه دادند – آن مرحوم 6 یا 7 سال قبل در مدینه منوره درگذشتند و در بقیع دفن شدند، او از علمای بزرگ اهل سنت بندرعباس است. او در آغاز کشف حجاب هجرت کرد رفت، چون نتوانست بی حجابی را تحمل کند هجرت کرد رفت به مدینه – در محضر ایشان بودیم کتابی آوردند که خیلی بد و بیراه گفته بود به خلفای ثلاثه و از مسلمانان اهل سنت خواسته بود که در مقابل دلایلش دلیل بیاورند. گفته بود اگر اهل سنت جوابی دارند جواب بدهند. شیخ رحمه الله علیه کتاب را گرفت و گفت سبحان الله اهل سنت کی به فحش جواب داده اند. هرگز! ما اجازه نداریم جواب فحش بدهیم. ما آنچه در کتابهایمان است مخلصانه بیان می کنیم. فضایل حضرت علی علیه السلام، فضایل حضرت عمر، فضایل بزرگان را بیان می کنیم. تاسف می خوریم به حال آن خواهران و برادرانی که تندرو هستند، گستاخانه و بدون توجه به مصلحت امت اختلافات را برملا می کنند.* ما جز اینکه دعا کنیم خدا هدایتشان کند، جز اینکه تاسف بخوریم چیز دیگری نداریم. و این موضع گیری صحیح اهل سنت است در دنیا. در قدیم هم همینطور بوده است حتی در مسائل خانوادگی. می گویند شخصی به حضور حسن بصری آمد. – حسن بصری از شاگردان حضرت علی بوده است و از علمای قرن اول هجری. او بین سالهای 30 تا 70 هجری زندگی می کرده است. به عنوان معلم و یک گوینده مذهبی، یک ناقل اخبار و احادیث از اصحاب رسول الله خصوصا از حضرت علی در کوفه و بصره زندگی می کرده است. سخنگوی معروفی بوده است و احادیثش بسیار معتبر است – شخصی به حضور حسن بصری آمد به او گفت فلان کس به تو فحش می داد. حسن به او گفت: خب! چه گفت؟ او فحشهای خیلی علنی و صریح به حسن داد و گفت او اینطور می گفت. حسن گفت: خدا او را ببخشد او پشت سر می گفت تو که روبروی من فحش می دهی! او خیلی گناهانش از تو کمتر است. لا اقل لطفش در باره من از تو بیشتر است. حالا هرگز ما نمی توانیم جواب کم لطفیها را یا بی ادبیها را، توهین ها را به مثل بدهیم. این شیوه ما نیست. این بود جواب…
سوالاتی که ده یازده شب گذشته به دست من رسیده همه اش درباره این است که درباره آنچه می گویند توهین به فلان کس می شود چه بگوییم؟ همین که عرض کردم بگویید دیگه. شما حق خودتان بگیرید و در مقابل آنچه بر خلاف مذهبتان هست می شنوید سکوت کنید. دعا کنید که خدا امت اسلام را عزت بدهد، همه را هدایت کند، دعا کنید خداوند ملت افغان را نجات بدهد، فلسطین را نجات بدهد. خداوند اسرائیل را نابود کند. خداوند مردم بوسنی را عزت دهد. دعا کنید ؛ جواب فحش [را] ، فحش ندهید، جواب ناسزا [را] ناسزا ندهید. اصلا گوشتان بدهکار این حرفها نباشد. این لب مطلب است.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

افراط و تفریط شیعیان در مورد اهل بیت
در کتاب اصول الاخبار نوشته حسین آملی ص 79 آمده است : پیامبر صلی الله علیه وسلم به سوی خانه عائشه اشاره کرده و فرمود: ریشه کفر در اینجا خواهد بود. در کتاب حیاه القلوب مجلسی آمده است : عائشه و حفصه می خواستند پیامبر صلی الله علیه وسلم رامسموم کرده و بکشند.
ویژگی شیعه چیزی نیست جز غلو ایشان در مورد تعدادی از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وسلم و ائمه که آنان را تا مرز تقدیس وپرستش بالا می برند و نسبت به بقیه اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وسلم توهین و ناسزا روا داشته و اصولاً آنها را در زمره اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وسلم بشمار نمی آورند. همان رفتاری که نسبت به عائشه و حفصه رضی الله عنهما روا می دارند. اما از نظر اهل سنت اینان از اهل بیت پیامبرند و برای این ادعای خود دلایل محکم و متقنی از خود قرآن دارند. آنچنانکه خداوند درمورد همسران پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: "انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً" همانا که خدا می خواهد ناپاکی از شما اهل بیت دور شود و پاک کند شما را پاک کردنی . (سوره احزاب آیه 33) که اراده تشریعی خدایتعالی در آن مطرح می باشد و نه اراده تکوینی . از نظر شیعه در این آیه همسران پیامبر صلی الله علیه وسلم مورد خطاب نیستند درحالیکه این آیه در میان آیاتی است که خطاب کلی آنها همسران رسول خدا صلی الله علیه وسلم می باشند. آیاتی که در آنها همسران پیامبر ملزم به وفاداری بیت نبوت ، تقوی پیشه نمودن ، حفظ حجاب و متانت ، امر به نماز و زکات و اطاعت از اوامررسولخدا صلی الله علیه وسلم می شوند و خداوند دو راه مقابلشان قرار می دهد که اگر خدا و رسول وی را انتخاب کنند باید ملتزم به این اوامر باشند واگر زندگی دنیا و زینتهای آنرا انتخاب کنند دیگر افتخار همسری رسول الله صلی الله علیه وسلم را نخواهند داشت . نیزشیعیان استدلال می کنند که اگر منظور خداوند در این آیات همسران رسول خدا است می بایست صیغه مونث بکار می رفت از آنجائیکه فعل به صورت جمع مذکر (یطهرکم ) بکار رفته است خطاب به همسران پیامبر صلی الله علیه وسلم نبوده بلکه گروه دیگری که به زعم ایشان فقط اهل بیت هستند مورد خطاب آیه بوده اند (و با این استدلال بی اساس عصمت اهل بیت و به تبع آن عصمت سایر ائمه را نتیجه می گیرند) اصولاً در زبان عربی صیغه مذکر بر صیغه مونث غالب است این قاعده در نحو به قاعده تغلیب معروف است . برای مثال در زبان عربی هر گاه شخصی وارد مکانی شود که عده ای خانم در آنجا حاضر باشند باید بگوید: السلام علیکن . اما اگر در این مکان فقط یک مرد نیز حاضر باشد بنا بر همین قاعده تغلیب صیغه به مذکر تبدیل می شود. یعنی باید بگوید: السلام علیکم . واژه اهل بیت نیز از همین خصوصیت برخوردار است . برای رد استدلال شیعه در مورد فوق کافیست به روش تفسیر قرآن توسط قرآن ، دست یازیده ، به چندآیه دیگر قرآن که از اهل بیت سخنی رفته است توجه کنیم . مثلاً خطاب فرشتگان به همسر حضرت ابراهیم علیه السلام که گفتند: "رحمه الله و برکاته علیکم اهل البیت " و یا این آیه شریفه از قول حضرت موسی علیه السلام به همسرش که می فرماید: "قال لاهله امکثوا" در هر دو مورد فوق شیعیان نیز مانند اهل سنت معتقدند که مخاطبین این آیات همسران حضرت ابراهیم و حضرت موسی علیهما السلام بوده و برای اهل یا اهل بیت صیغه جمع مذکر بکار رفته است . به این اصل علماء بزرگ شیعه همچون طبرسی در مجمع البیان ، ج 4 ص 211 و علی بن ابراهیم القمی در تفسیرقمی ج 2 ص 139 و کاشانی در تفسیر منهج الصادقین ج 7 ص 95 اذعان نموده اند. بنابراین همچنانکه دیدیم در قرآن کریم اطلاق اهل بیت به همسران به وضوح قابل ملاحظه است پس چگونه است کسانی که مدعی تکریم و بزرگداشت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وسلم هستند، به همسران پیامبر صلی الله علیه وسلم که به تعبیر قرآن مادران مومنین هستند احترام بایسته و شایسته راروا نمی دارند؟ مگر نه این است که خداوند می فرماید: "النبی اولی بالمومنین من انفسهم و ازواجه امهاتهم " پیامبر بر مومنین از خودشان اولی تر است و همسران ایشان مادران مومنین هستند. (سوره احزاب آیه 76) وانگهی مگرنه اینکه خداوند از نیت و تمایل باطنی عائشه و حفصه بنابر آنچه شیعیان مدعیند که آنها قصد جان پیامبر صلی الله علیه وسلم را داشته اند، آگاهی داشته تا پیامبرش را از این خطر آگاه سازد؟
بار دیگر بر می گردیم به مسئله غلو شیعیان در مورد اهل بیت مسیحیان که ادعای دوستی حضرت عیسی علیه السلام را داشتنداز او اطاعت و فرمانبرداری نمی کردند بلکه در تعریف و تمجید از او از حد گذشته ، او را می پرستیدند. اینچنین محبتی چیزی نیست مگر پیروی از خواهشهات نفسانی . تعریف و تمجید از کسی به تنهایی کافی نمی باشد بلکه آنچه لازمه هدایت است اطاعت و پیروی است . چرا که تحسین مبالغه آمیز باعث فریب شخص تحسینگر شده و این توهم را در وی بوجودمی آورد که این عمل باعث شفاعت او نزد خداوند می گردد و هم اینکه اینگونه زیاده رویها دروازه های تعقل و آزاداندیشی او را می بندد. اهل تشیع نیز همانند مسیحیان با غلو و زیاده روی از حدود عقل و شرع فراتر رفته اند.
اهل سنت جانب اعتدال را گرفته اند. هم نسبت به کسانی که بدگوئی اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وسلم را می کنند (مثل خوارج ) وهم نسبت به کسانی که در دوستی اهل بیت افراط می نمایند (مثل شیعیان ) و این افراط را تا بدان حد رسانیده اند که اهل بیت را می پرستند و ثواب زیارت قبور ائمه را بیشتر از ثواب زیارت کعبه می پندارند و می گویند: هر کسی قبور اهل بیت را زیارت کند خداوند جهنم را بر او حرام و بهشت را بر او واجب می گرداند.
(عیون الاخبار ابن بابویه قمی ص 255 و کتاب مع الخطیب فی خطوط العریضه از عبدالله انصاری ص 18)
آیا نامی جز شرک می توان بر این اعتقادات نهاد؟
اهل سنت این مسئله که قبرها واسطه بین بندگان و پروردگارشان قرار می گیرند را بشدت مردود می دانند. اگر فرض کنیم زیارت یکی از مقابر اهل بیت برابر با صد حج است ، پس چرا زیارت مرقد پیامبر صلی الله علیه وسلم با چنین ثوابی شاید بیشتر از آن نباشد؟ چرا این چنین غلوهایی را صرفاً در حق اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وسلم ملاحظه می کنیم . در حالیکه نسبت به حضرت محمد صلی الله علیه وسلم چنین افراطهایی را نمی بینیم ؟ آیا شیعیان اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وسلم را بالاتر از خود پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم دانسته و اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وسلم را بیشتر از خود او دوست دارند؟

مسئله امامت
شیعیان معتقدند خداوند تصریح به امامت علی رضی الله عنه و فرزندان او کرده است و علی شایسته تر و اولی تر از دیگران به جانشینی پیامبر صلی الله علیه وسلم بوده است ، و می گویند ابوبکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم به علی و فرزندانش ظلم کرده و حق خلافتشان را غصب کرده اند، و اضافه می کنند هر کس معتقد به صحت خلافت ابوبکر و عمر و عثمان باشد، فاسق بلکه کافر است .
مجلسی در بحار الانوار ج 23 ص 390 می نویسد: شیعه بر این اصل متفقند که هر کس امامت یکی از ائمه و اطاعت ازآنها را که خداوند فرض دانسته است انکار کند، کافر و همیشه در جهنم خواهد بود. کلینی نیز می نویسد: نافرمانی علی کفر و اعتقاد به برتری کس دیگری جز او شرک است . (الکافی ، الحجه ،45و52)
در تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 654 آمده است : آیاتی در قرآن تصریح به امامت علی کرده اند اما این آیات را از قرآن حذف کرده اند. اما این آیات را از قرآن حذف کرده اند. مانند: "یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک فی علی و ان لم تفعل فما بلغت رسالته "
آنچه از گفته های خمینی نیز می توان استنباط کرد این است که او بر این باور بوده که قرآن تحریف شده است . خمینی درکتاب حکومت اسلامی می نویسد: ما معتقدیم که پیامبر صلی الله علیه وسلم باید جانشین خود را معین می کرد و این کار را هم کرد واگر این کار را نمی کرد، رسالت خود را ابلاغ نکرده بود (حکومت اسلامی ص 20)
اعتقاد به وجود نصی در قرآن که در آن به امامت علی و فرزندانش تصریح کرده باشد، تناقضات و ایرادات ساختاری مهمی را بوجود خواهد آورد.
اولین تناقض : آنچه مسلمین در امر خلافت بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم انجام دادند بر اساس شوری و مشورت بوده است . چنانکه خداوند می فرماید: "و امرهم شوری بینهم " "در امورتان با یکدیگر مشورت کنید" سوره شوری آیه 38. واضح است که خلافت هم از امور مسلمین ، بلکه از مهمترین آنهاست .
دومین تناقض : در نهج البلاغه آمده است که حضرت علی رضی الله عنه به معاویه متذکر شد که شوری از آن مهاجرین و انصاراست و هرگاه بر امامت فردی اتفاق کردند، آن موجب رضایت خداوند خواهد بود و از آن خشنود خواهد شد. (نهج البلاغه ج 3 ص 7)
در ادامه روایتی که از آنحضرت نقل شد، آمده است : سپس علی از معاویه خواست که با او بیعت کند و گفت : قومی بامن بیعت کرده اند بر آنچه که با ابوبکر و عمر بیعت کرده بودند، پس نه شخصی که حاضر است می تواند به رای خود برگزیند و نه شخصی که غایب است می تواند رای مردم را رد کند. از این روایت می توان پی برد که علی (رض) معتقد بوده که خلافت ابوبکر و عمر و عثمان رضی الله تعالی عنهم مطابق موازین شرعی و بر اساس مشورت و رضایت مردم بوده است .
سومین تناقض : سنی و شیعه متفق القولند که حضرت علی رضی الله عنه با خلفای سه گانه بیعت کرده است . گرچه برخی ازبزرگان شیعه می گویند علی رضی الله عنه ابتدا اعتراض نمود، اما اعتراف می کنند که علی رضی الله عنه پس از خلافت را پذیرفت وبا ایشان بیعت نمود.
بنابراین بیعت علی رضی الله عنه اعتراف به مشروعیت و صحت خلافت آنها و حجتی بر شیعیان است . مجلسی که حکم به تکفیر کسی می کند که معتقد به شرعی بودن خلافت ابوکر و عمر و عثمان باشد، نسبت به حضرت علی که با آنها بیعت کرده است چه حکمی می کند؟
کاشف الغطاء در کتاب اصل الشیعه و اصولها ص 91 می نویسد: علی چون دید که ابوبکر و عمر نهایت سعی خود رامعطوف اعتلا و نشر کلمه توحید، تجهیزات ارتش و گسترش فتوحات اسلامی نموده اند و در جهت رفع ظلم و ستم وتبعیضها کوشش می کنند، با آنان صلح و بیعت کرد.
گفته های کاشف الغطاء مغایر گفته های تیجانی است, آنجا که می گوید: آنها (ابوبکر و عمر) در جهاد سستی کرده و به دنیا گرایش پیدا کردند.
در شرح نهج البلاغه از علی (رضی الله عنه) روایت است که ایشان به هنگام بیعت با ابوبکر (رضی الله عنه) گفتند: از نظر ما مستحق ترین فرد برای خلافت ابوبکر است ، چرا که او یار غار پیامبر صلی الله علیه وسلم بوده و ما گذشته نیک او را می دانیم . او کسی است که پیامبر صلی الله علیه وسلم به او دستور داد که امامت مردم را در نماز برعهده گیرد در حالیکه پیامبر صلی الله علیه وسلم در قید حیات بود. (شرح نهج البلاغه ، ج 1 ص 132)
آخوندهای شیعه برای توجیه بیعت علی رضی الله عنه با خلفای سه گانه دو دلیل می آورند.
اول اینکه : بیعت علی رضی الله عنه بخاطر اسلام و هراس از، از بین رفتن آن بوده است . در رد این توجیه همین بس که بگوئیم دوران خلافت ابوبکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم عصر طلایی اسلامی بوده که خلافت اسلامی از شرق تا بخارا و ازغرب تا شمال افریقا گسترش پیدا کرد.
دوم اینکه : بیعت علی رضی الله عنه تقیه بوده است . "و به عبارتی دیگر عذر بدتر از گناه " یعنی اینکه علی رضی الله عنه به ظاهر بیعت کرده است و در واقع از بیعت با آنها ناخشنود بوده است . این دلیل از دلیل اول بی اساس تر است ، چرا که از علی رضی الله عنه چهره ای سازشکار و فریبنده و ترسو ترسیم می کند که آنچه را که می گوید و می کند بر خلاف تمایل باطنی اش می باشد. و براستی آیا علی چنین شخصیتی داشت ؟ و مگر نه این که شاعت و حق طلبی آنحضرت زبانزد شیعه و سنی می باشد؟ در نهج البلاغه از علی رضی الله عنه روایت شده که : من از آن گروهی هستم که ملامت هیچ ملامتگری آنها را از راه خدا باز نمی دارد. (ص 195)
پذیرش اینکه علی رضی الله عنه تقیه کرده باشد، در حالیکه ایشان وزیر و قاضی خلفای سه گانه بوده اند، دشوار است . کمااینکه دشوار است که بپذیریم علی دخترش را به نکاح حضرت عمر در آورد و سه نفر از فرزندانش را به نام خلفای سه گانه نامگذاری کرد و این همه را در حال تقیه انجام داده باشد. اهل سنت می گویند نسبت دادن تقیه به شجاع ترین فردروی زمین طعنه و ریشخندی به اهل بیت است و می پرسند آیا شایسته است شیعیان که مدعی دوستی علی رضی الله عنه هستند چنین نسبتهایی به ایشان بدهند که حتی درشان یک آدم معمولی هم نیست !؟
در نهج البلاغه روایت شده است که علی رضی الله عنه پیشنهاد خلافت را رد کرد و گفت : مرا رها کنید و کسی دیگر را بجوئید،من اگر وزیرتان باشم برایتان بهتر از آن است که امیرتان باشم . (ص 182ـ181) و در صفحه 322 نهج البلاغه اضافه شده است که بعد از کشته شدن حضرت عثمان هنگامیکه مردم با علی بیعت کردند، ایشان گفتند: به خدا قسم من نه علاقه ای به خلافت داشتم و نه آرزوی ولایت ، اما شما مرا به آن دعوت دادید و مرا بر آن گماشتید.
از این دو روایت می توان دریافت که علی رضی الله عنه معتقد به وجود ایه ای در مورد امامت نبوده است و اگر چنین می بودنمی گفت مرا رها کنید و کسی دیگر را بجوئید. چرا که در این صورت از دستور خداوند سرپیچی کرده بود. (به فرض اینکه بپذیریم قرآن به امات علی تصریح کرده باشد.)
اهل سنت و تشبع متفق القولند که امام حسن رضی الله عنه به نفع معاویه از خلافت کناره گرفت . چنانکه پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده بود: پسرم حسن رضی الله عنه مرد والامقامی است و شاید که خداوند به واسطه او بین دو گروه بزرگ از مسلمین تفاهم وآشتی برقرار کند. سوال اینجاست که چرا امام حسن رضی الله عنه از خلافت کناره گیری کرد؟ هر چند که بعضی از زعمای شیعه به این اقدام ایشان معترض هستند. همچون سلیمان بن سرد که یکی از زعمای شیعه است خطاب به ایشان می گوید: السلام علیک یا مذل المومنین ، یعنی سلام بر تو ای ذلیل کننده مسلمین (بجای اینکه بگوید السلام علیک یا امیرالمومنین ). همین مطلب در کتاب رجال الکشی ص 103 و تاریخ یعقوبی ج 2ص 215 و ارشاد المفید ص 190 و الفصول المعمع فی معرفه احوال الائمه ص 162 و احتجاج طبرسی ص 148 آمده است . ملا محمد باقر مجلسی هم در کتاب جلاء العیوم ج 1 ص 393 به این مطلب اذعان کرده است . در اینجا اهل سنت می پرسند بحث و جدل پیرامون گذشته و اینکه ابتدا چه کسی می بایست خلیفه می شد چه سودی دارد؟ آیا شیعیان می پندارند که می توانیم تاریخ را به عقب برگردانیم و این بار خلافت را به علی رضی الله عنه بدهیم ؟ نتیجه این بحث و جدلها جز اختلاف و تفرقه بیشر آیا چیز دیگری است ؟ اگر شیعیان به راستی خواهان وحدت امت اسلامی هستند چرا خاطرات گذشته را تازه می کنند؟ ما از آنها می پرسیم مگر آنها اعتقاد به عصمت علی رضی الله عنه ندارند و مگر به نظر آنها حسن رضی الله عنه معصوم نیست ؟ پس چگونه است که شیعیان به موضوعی تکیه می کنند که علی و حسن رضی الله عنهما از آن موضوع دست برداشته و کناره گرفته اند.

تحقیق و تحلیلی پیرامون حدیث ارث1[1]

((تلک امهُُ قد خلت لها ماکسبت و لکم ما کسبتم ولا تسئلون عما کانوا یعملون )) (2)؛ انان قومی بودند که مردند و درگذشتند.آنچه به چنگ آوردند متعلق به خودشان است و آنچه شما فراچنگ آوردهاید از آن شما است وشماپرسیده نخواهید شد از آنچه آنان میکردند. در شماره 2و3 ندای اسلام رابطه ی حسنه ای که میان اولین جانشین رسول خدا صلی الله علیه وسلم وخاندان آنحضرت بویژه حضرت فاطمه ی زهرارضی الله عنهانزدابوبکرصدیق آمدومیراث پدرش فدک وخمس خیبر-رامطالبه کردوابوبکرصدیق رضی الله عنه ازدادن میراث خودداری نمود و درجواب فرمود: از رسول خداصلی الله علیه و سلم شنیدم که فرمودند: ((نحن معاشرالانبیاءلانورث ما ترکناصدقه)).،ماگروه انبیاءازخودمال به ارث نمیگذاریم مالی که از ماباقی می ماندصدقه است:((فغضبت فاطمه فهجرنه فلم تکلمه حتی یوفیت)).، فاطمه خشمگین شد و ابوبکر را ترک کرد و تا آخر عمر با او سخن نگفت. لذا از این روایات اهل سنت مشخص می شودکه ابوبکررضی الله عنه با خاندان رسول بویژه بافاطمه رضی الله عنها-حداقل درآخرین روزهای زندگی-رابطه خوبی نداشته است.
پاسخ این اعتراض به دوشیوه مطرح خواهدشد:اولا":بصورت ساده برای عموم خوانندگان، متناسب با درک و دانش شان.
ثانیا": بصورت علمی و تحقیقی برای علما و دانش پژوهان.
پاسخ به شیوه اول
وقتی فاطمه رضی الله عنهافدک وخمس خیبروغیره راازصدیق رضی الله عنه مطالبه کرد، ابوبکرصدیق رضی الله عنه در جواب قول و گفته رسول خداصلی الله علیه وسلم رابرایش بیان کرد که : ماگروه انبیاء برای بازماندگان خود مال به ارث نمی گذاریم مالی که از م اباقی می ماندبرای مسلمانان وقف وصدقه است.اکنون سوال این است که آیاپس ازآن ابوبکر صدیق رضی الله عنه درجواب فاطمه رضی الله عنهاقول رسول خدا را بیان کرد، علتی برای ناخشنودی فاطمه رضی الله
عنها پیدا می شود؟
اولا":پس ازشنیدن حدیث نبوی ناخشنودشدن خلاف تصریح آیات قرآنی است.زیراخداوند می فرماید: ((وماکان لمومن ولا مومنه اذا قضی الله ورسوله امرا"ان یکون لهم الخیره من امرهم ومن یعص الله ورسوله فقدضل ضلالا"مبینا"))2[2]
هیچ مرد و زن مومنی،درکاری که خدا و پیغمبرش داوری کرده باشند اختیاری ازخوددرآن ندارند،هرکس هم ازدستورخدا و پیغمبرش سرپیچی کند،گرفتارگمراهی کاملا"آشکاری می گردد.
ودرآیه دیگری می فرماید:(( فلاوربک لایومنون حتی یحکموک فیماشجربینهم ثم لایجدوافی انفسهم حرجا")).3[3] امانه! به پروردگارت سوگند که آنان مومن بشمارنمی آیند که تو را دراختلافات ودرگیریهای خودبداوری نطلبندوسپس ملالی در دل خود از داوری تو نداشته وکاملا" تسلیم (قضاوت تو)باشند.
ثانیا" : خلاف مقضای عقل سلیم است که اولاد انحضرت صلی الله علیه وصلم گفته ی رسول خدا صلی الله علیه و سلم را بشنوند و آنرا نپذیرند و برعکس ازروایت کننده ی آن ناخشنودو بر او خشمگین وعصبانی شوند.
عقل سلیم به چنین چیزی باور ندارد لذاطبق خواسته عقل سلیم وآیات قرآن بر آحاد امت رسول الله صلی الله علیه و سلم لازم و واجب است که گفته رسول خدا صلی الله علیه وصلم را با کمال یقین واطمینان بپذیرد ، زیرا ((ما ینطق عن الهوی، ان هو اِلا وَحیٌ یّوحی))4[4] رسول خدا آنچه که می گوید ازخواسته های نفس و هوای نیست ،گفته ی اوگفته ی خداست.
از این اصل کسی مستثنی نیست.حضرت فاطمه زهرا رضی الله عنهاهم در این اصل داخل است . لذا وقتی حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنها قول پدرش نبی اکرم صلی الله علیه و سلم اولین خلیفه و جانشین بر حق رسول خداصلی الله علیه وصلم در جواب خواسته فاطمه رضی الله عنها قول پدرش نبی اکرم صلی الله علیه و سلم را بیان نمود،حضرت فاطمه پس از مطلع شدن از حکم درست اظهار مسئله سکوت کرد و هیچگونه اعتراض نکرد و اظهار نا خوشنودی از صدیق رضی الله عنه ننمود.البته ما براین مدعای خود دلایل و شواهدی داریم،امااکنون به تحلیل و بررسی روایاتی که در آن ناخوشنودی و خشمگین شدن فاطمه زهرا رضی الله عنهااز ابوبکرصدیق رضی الله عنه ذکر شده است می پردازیم تا شبهه نا خوشنودی فاطمه ازابوبکرصدیق رضی الله عنه که ازکاهش وافزایش درمتن روایات صورت گرفته برطرف شودوتفاوتی که درشیوه ی بیان روایات صورت گرفته برطرف شودوتفاوتی که درشیوه ی بیان روایت کنندگان بکار رفته یا تغییراتی که در بکار گیری در نوشتن این مقاله ازکتاب رحماءبینهم ،ج1نوشته مولانا محمد نافع یکی از علماو نویسندگان برجسته پاکستان استفاده شده است.
الفاظ واقع شده بسهولت احساس شود. پس از بیان این مقدمه خدمت خوانندگان محترم عرض می شود که اولا" : مولانا محمد نافع- ازعلمای برجسته پاکستان-از کتابهای متداول متون حدیث و تاریخ روایاتی راکه درآن خشمگین و نا خوشنود بودن و ترک سخن فاطمه رضی اللع عنها با ابوبکر صدیق رضی الله عنه ذکر شده است را بطور کامل بررسی نموده است که تقریبا"درشانزده مورد در متون حدیث وتاریخ روایاتی یافته که درآن چنین الفاظی بکار رفته است ودر تمام آن روایات، ابن شهاب زهری ، راوی روایت از عروه و او از عایشه صدیقه رضی الله عنها است،و بجز روایت ابن شهاب زهری از هیچ راوی دیگری روایتی که در آن الفاظ جنجال بر انگیز بکار رفته باشد ، یافت نشده است.
ثانیا" بابررسی و تعمق در روایات مذکور مشخص می شود که پس از نقل قول صدیق-در جواب مطالبه فاطمه زهرارضی الله عنها – که قول رسول خداصلی الله علیه وصلم ((لانورث ما ترکنا صدقه))را ذکر کرد و فرمود: ((انمایاْکل آل محمد من هذا المال)) راوی عبارت ((فهجرته فاطمه فلم تکلمه حتی ماتت))را بنا بر برداشت خود در روایت درج کرده است . وعبارت مذکورقول عایشه صدیقه رضی الله عنهانیست،گوینده ی این عبارت مرداست زیرالفظ((قال))بکاررفته اگر قایل این عبارت عایشه صدیقه رضی الله عنها می بودبایدمطابق قاعده عربی لفظ((قالت))بکار میرفت. لذا اکنون بایددید گوینده این عبارت چه کسی است.ازتحقیق وبررسی به عمل آمده و از آنجایی که فقط ابن شهاب زهری در روایات خود چنین کلماتی را بکار برده است،مسلم و مشخص است که گوینده این عبارت هم ابن شهاب زهری است نه کسی دیگر.
ثالثا" واقعیت چنین است که وقتی فاطمه زهرارضی الله عنهادرمقابل خواسته خود ازجانب حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه پاسخ قانع کننده ای شنید، سکوت اختیار کرد و اعتراض نکرد . حافظ ابن کثیر در تاریخ البدایه می فر ماید: ((قد روینا ان فاطمه رضی الله عنهااحتجت اولا"بالقیاس و بالمعموم فی الآیه الکریمه فاجابها الصدیق بالنقص علی الخصوص بالنفع فی حق النبی وانهاسلمت له ماقال وهذاالمجنون بهارضی الله عنها )) (1)؛ از روایات مشخص می شود که ابتداء" حضرت فاطمه رضی الله عنهابرای طلب میراث پدرش نبی اکرم صلی الله علیه وصلم از قیاس و عموم آیه کریمه استدلال جست اماوقتی درپاسخ وی حضرت ابوبکرصدیق رضی الله عنه فرمود : بنا بر قول رسول الله صلی الله علیه و سلم پیامبر از عموم مسئله وراثت مستثنی است . و برای آن حضرت صلی الله علیه و صلم حکم خاصی است . حضرت زهرا رضی الله عنها پذیرفت وقانع شد. و نسبت به حضرت فاطمه رضی الله عنها گمان هم همین است .
اما ابن شهاب زهری- که از عروه و وی از عایشه صدیقه رضی الله عنها- این روایت را نقل کرده است ،بنا بر برداشت و گمان خودش سکوت حضرت فاطمه رضی الله عنها را برناخشنودی و خشمگین شدنش حمل نموده و چنین الفاظی بکار برده است . در صورتیکه سکوت همیشه نشانه ی ناراحتی و رنجش نیست بلکه برعکس آن- همانگونه که در میان عوام الناس مشهور است-می توان آنرا علامت رضایت و خوشنودی تلقی کرد.خلاصه سخن اینکه کلمات جنجال برانگیزی که در این روایت بکار رفته در اصطلاح علمای حدیث((ظن راوی))-برداشت راوی- است،و گوینده این کلمات عایشه صدیقه رضی الله عنها نیست.لذا در تمام جاهایی که کلمات((غضبت،وجدت،هجرت وغیره))بکار رفته گوینده آن ابن شهاب زهری است نه ام المومنین حضرت عایشه صدیقه .نا گفته نماند که شاگردان ابن شهاب زهری در چندین مورد از شانزده موردی که در روایت چنین کلماتی بکار رفته ، لفظ((قال))را حذف کرده اند. کلمات جنجال برانگیز هم اغلب بعد از لفظ((قال)) به کار رفته است.که در پاسخ شیوه دوم آن موارد بیان خواهد شد ،و در اینجانیازی به ذکر آن اساس نمی شود.خلاصه اینکه حضرت فاطمه ی زهرا بعد از شنیدن جواب ابوبکر صدیق رضی الله عنه هرگز خشمگین و ناراحت نشد و با شنیدن پاسخ حضرت ابوبکررضی الله عنه قانع شدوسکوت اختیارکرد .درروایاتی که الفاظ موردبحث بکار رفته،برداشت ابن شهاب زهری است که درآن روایات درج شده.البته بر این مدعاشواهد و قراین متعددی موجود است که به ذکر بعضی از آنها می پردازیم امام احمد درمسند خود در بحث مسندات فاطمه رضی الله عنها روایت کرده((…حدثنی جعفر بن عمرو بن امیت قال: دخلت فاطمه علی ابی بکر،فقالت : اخبرنی رسول الله صلی الله علیه وصلم انی اول اهله لحوقا"به…))(1)حضرت فاطمه رضی الله عنها به نزد حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه آمد وگفت:رسول خدا صلی الله علیه وصلم به من گفت از اهل بیتش من اولین کسی خواهم بود که بعد از رحلت اش به او خواهم پیوست.از این روایت چنین بر می آیدکه :
اولا: در میان آن بزگواران دشمنی و رنجشی وجود نداشت،و گرنه چگونه به نزد یکدیگر می رفتند.
1-تاریخ البدایه و النهایه،ج5،ص289 1- مستد امام احمد،ج6،ص283،احادیث فاطمه ثانیا" :حضرت فاطمه با حضرت ابوبکر صدیق صحبت معمولی نداشت،بلکه حدیث وگفته رسول خدا صلی الله علیه و سلم را که مایه خیر و برکت است برای وی بیان کرد و این خود دال بر آن است که آنان خیر خواهی یکدیگر را می خواستند. ثالثا : رسول خداصلی الله علیه وصلم به حضرت فاطمه رضی الله عنهارازو سری از اسرارش را بیان کرد و حضرت فاطمه رضی الله عنها بعد از رحلت پیامبر آن سر را برای ابوبکر رضی الله عنه بیان نمود . معمولا" دوست از شنیدن سر دوست شادمان میشود ، حضرت فاطمه رضی الله عنها سر محبوب- رسول خدا- را برای محب- ابوبکر صدیق- بیان کرد تا او را خوشحال سازد.
رابعا" : از این روایت سخن گفتن فاطمه با ابوبکر ثابت شد،لذا((فلم تکلمه حتی توفیت))ظن راوی است و با واقعیت اصلا" تطبیق نمی کند و بر خلاف واقیت است. پاسخ به شیوه دوم بعضیها بنابر روایت صحیح بخاری که در آن کلمات ((غضبت فاطمه فهجرته فلم تکلمه حتی ماتت…))بکار رفته ادعامی کنند که درمیان فاطمه وحضرت ابوبکررابطه حسنه وجود نداشته،برعکس در میان آنان رنجش وناخشنودی حکم فرما بوده است ودرموردتضییع حق فاطمه ازطرف خلیفه اول راهمین روایت استدلال می کنند.لذابرای روشن شدن حقیقت امررابه بررسی وتحقیق علمی این روایت خواهیم پرداخت.
اولا" :کلماتی چون ((غضبت وهجرت ولم تتکلمه وغیره))جزءاصلی روایت مذکورنیست بلکه((ظن راوی)) محسوب میشود.
نوشته وتحقیق بعضی از دانشمندان و محدثان موید این نظریه است . مولانا رشید احمد گنگوهی رحمه الله ازدانشمندان و محدثان بزرگ شبه قاره هنددر((لامع الداری علی جامع البخاری)) می فرماید: ((قوله: فغضبت فاطمه…هذا ظن من الراوی حیث استنبط من عدم تکلمها ایاه اها غضب علیه))(2)؛ فرمود: ((فغضبت فاطمه…)) برداشت راوی است که از عدم صحبت فاطمه با ابوبکرصدیق استنباط کرده است.
عارف بالله و مجدد وقت حضرت مولانا اشرفعلی تهانوی رحمه الله در ((فتاوی امدادیه))در توجیه روایت موردبحث نوشته: (در مسئله مطالبه ارث) حمل کرده اند و اگر بپذیریم که عدم تکلم برمعنی متبادر حمل شود ،بازهم دلیل براین نمی شود که این هجران بر اثرکدورت وملامت خاطر بوده واگردر روایتی تصریح هم شده باشد،ممکن است ((ظن راوی))باشد.(1)
ثانیا" :ممکن است در ذهن خوانندگان گرامی این سوال خطور کند که آیاممکن است د ر((صحیحین))ظن راوی بکار رفته باشد؟درپاسخ به این پرسش علمای حدیث گفته اند:درصحیحین درکنار روایات صحیح در بعضی موارد ظن راوی نیز دیده می شود.علامه سیدانورشاه کشمیری رحمه الله درفیض الباری علی صحیح البخاری میفرماید: ((وایّ اعتماد به- بالتاریخ- اذا لم یخلص الصحیحان عن الاوهام حتی صنفوافیهاکتبا" عدیده فاْین التاریخ الذی یُدَوَّنُ بافواه الناس وظنون الموخرین لاسند لهاولا مدد…))(2)؛ایشان می فرمایند:وقتی صحیحین-بخاری ومسلم-از اوهام راوی خالی نیستند وعلمادرباره اوهام راوی در صحیحین کتابها نوشته اند ، پس چه اعتمادی به کتابهای تاریخ است که اززبان مردم و گمانهای مورخین وبدون سندنوشته شده اند.لذا وقتی درروایت صحیح امکان ظن راوی وجوداست وبویژه در روایت مورد بحث علمای بزرگ حدیث هم نوشته اندکه در آن ظن بکار رفته ، بسهولت می توان گفت:در این روایت کلماتی که دال بر رنجش وخشمگین بودن فاطمه زهرا است ،ظن راوی است و از اصل روایت که گوینده آن حضرت عایشه رضی الله عنها است خارج می باشد. اکنون سوال این است که آن راوی که ظن و برداشت خودرا در روایت مورد نظربکار برده کیست؟قبلا" گفتیم بابررسیهایی که انجام گرفته وتحقیقاتی که شده منبع وگوینده ی کلماتِ مدرج در روایت،ابن شهاب زهری است. چون کلماتی از قبیل ((غضبت ولم تتکلمه وغیره))فقط درمرویات ابن شها زهری دیده می شود،وغیرازابن شهاب زهری تمام راویانی که روایات ((مطالبه فدک وخمس وتوریث))را روایت کرده اند،چنینکلماتی در مرویات خودبکار نبرده اند.
به کاربردن کلمه مدرج به این دلیل است که در بعضی موارددر روایت مورد بحث کلمه((قال))بکار رفته و بعد از آن کلمات ((غضنت ولم تتکلم وغیره…))درج شده که این خود دلیل برآن است که کلمات موردنظرمقوله ی حضرت عایشه رضی الله عنهانیست وگوینده ی آن کلمات فاعل((قال))-که مرداست-می باشد.زیرااگرفاعل((قال))عایشه صدیقه بود،طبق قاعده ی زبان عربی فعل بایدبصورت مونث یعنی((قالت))بکار رفت.مولانامحمدنافع تمام روایات مطالبه فدک وغیره راکه درکتابهای 2)لامع الدراری علی جامع البخاری،ج2،ص50،کتاب الجهاد،باب الخمس طبع سهارنپوریوپی 1)فتاوی امدادیه،ج2،کتاب المناظره،ص132،طبع قدیم مجتبایی دهلی با تغییراتی در کلمات از جهت ویرایش 2)فیض الباری،ج4،باب مبعث النبی صلی الله علیه و سلم اهل سنت روایت شده،درکتاب((رحماءبینهم))جلد اول بطورفهرست وار ذکرکرده وتحقیقات خود رابرآن روایات بیان کرده که ذیلا" خدمت خوانندگان محترم عرضه می شود.
مرویات مورد بحث کلا" در36جاذکرشده که خلاصه آن چنین است:
1-المصنف لهبدالرزاق……………………………………….1مورد
2-صحیح البخاری…………………………………………….5مورد
3-مسلم…………………………………………………………..2مورد
4-مسند امام احمد…………………………………………….5مورد
6-مسند ابی عوانه اسفراینی………………………………3مورد
7-ترمذی………………………………………………………..2مورد
8-ابوداود………………………………………………………….4مورد
9-نسائی………………………………………………………….1مورد
10-المتقی لابن جارود……………………………………..1مورد
11-شرح المعانی الآثارللطحاوی………………………..1مورد
12-مشکل الآثار للطحاوی……………………………….1مورد
13-السنن الکبری للبیهقی……………………………….6مورد
14-تاریخ الامم والملوک لابن جابر طبری………..1مورد
15-فتوح البلدان لبلاذری…………………………………1مورد
این روایات در بعضی مواردبطورمفصل ودر بعضی مواردبطر مجمل ذکر شده است. از تحقیق و بررسی چنین بر می آید که در یازده مورد در سندروایت ابن شهاب زهری نیست و اصل روایت هم ازحضرت عایشه صدیقه رضی الله عنهانقل نشده ، بلکه ازافراددیگرمانندابوهریره،ابوالطفیل عامر ابن واثله،ام هانی وغیره نقل شده، و در هیچ جایی از این یازده موردکلمه ای که دال برکدورت و رنجش در میان آن دو بزرگوار باشد،بکار نرفته است.ودربیست وپنج مورددیگر که درسندآنهاابن شهاب زهری است روایات به گونه های مختلفی روایت شده؛درنه مورد باوجودآن که ابن شهاب زهری درسند روایت است، روایت طوری نقل شده که کلمات مورد بحث در آن دیده نمی شود . و در موارددیگرکه ابن شهاب زهری در سند موجود است و کلمات جنجال برانگیزهم درآن بکاررفته،دربعضی موارد،کلمات موردبحث بعداز((قال))دیده میشودوچنانکه گفتیم مقوله ی حضرت عایشه صدیقه رضی الله عنها نیست وگوینده ی آن فاعل((قال)) است واین ((قال))را معمر بن راشدیاکسی دیگر از شاگردان ابن شهاب زهری در روایت اضافه کرده وگوینده ی این کلمات ابن شهاب زهری است.
البته بعضی ازشاگردان ابن شهاب درمواردمتعددی لفظ((قال))راحذف کرده اند.اکنون بعضی ازروایاتی که در آن لفظ((قال)) بکار رفته خدمت خوانندگان گرامی بیان می شود: (1)عبدالرزاق در((المصنف))روایت راچنین نقل کرده است: ((اخبرناعبدالرزاق بن معمر عن الزهری عن عروه عن عایشه ان فاطمه والعباس اْتیاابابکر یلتمسان میراثهمامن رسول الله صلی اللع علیه وصلم و هما حینئذیطلبان ارضه من فدک وسهمه من خیبر فقال لهما ابوبکر : سمعت رسول الله صلی الله علیه وصلم یقول : (( لا نورث ما ترکنا صدقه انمایاْکل آل محمد صلی الله علیه وصلم من هذا المال وانی والله لا ادعا مرا" رایت رسول الله صلی الله علیه وصلم یصنعه الا صنعته(( قال )) فهجرته فاطمه فلم تکلم فی ذلک حتی ماتت فدفنها علی لیلا" ولم یوذن بها ابابکررضی الله عنها))(1)
(2)در((مسند ابی عوانه))جلد چهارم صفحه 145و146در باب اخبار الداله علی الباح‍‍‍ه ان یعمل فی اموال من لم یوجف علیه الخیل،چاپ موسسه دایره المعارف حیدرآباددکن،بعینه همین روایت باتفاوتی جزیی در اول سندودر اخر متن نقل شده است (3)علامه ابوبکراحمد بن الحسین البیهقی در جلد ششم ((السنن الکبری)) از عبدالله بن یحیی بن عبدالجبارو اواز اسماعیل بن محمدالصغارواوازاحمدبن منصوروازعبدالرزاق بعینه همین روایت رانقل کرده،البته دراخرمتن این روایت بعد ازلفظ((قال)) ((فغضبت فاطمه رضی الله عنهافهجرته فلم تکلم حتی ماتت فدفنهاعلی لیلا" ولم یوذن بهاابابکر…))بکار رفته است(2)
(4)امام بخاری در جلد دوم و در کتاب الفرایض روایت راچنین نقل کرده: ((حدثنی عبدالله بن محمدقال حدثنا هشام قال
1-المصنف لعبدالرزاق،ج5،حدیث شماره9774،ص472-473،طبع بیروت
2-السنن الکبری بیهقی،ج6،ص300،کتاب قسم الفی ء والغنیمه
اخبرنامعمر عن الزهری 000)) و در آخر متن میگوید (000قال فهجرته فاطمه فلم تکلمه حتی ماتت.))(3)
(5)امام مسلم درجلددوم باب حکم الفی‍یء ازابن شهاب زهری ازعروه ازعایشه صدیقه رضی الله عنها این روایت نقل نموده ودر پایان روایت این عبارت را بکار برده: ((…قال فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت…)).(4)
(6)محمد بن جریر طبری در تاریخ الامم و الملوک ازابوصالح الضراری وازعبدالرزاق بعینه روایت مزکوررانقل نموده ودر اخرروایت می گوید: ((…قال فهجرته فاطمه فلم تکلمه فی ذلک حتی ماتت فدفنها علی لیلا" ولم یوذن ابابکر…)).(5)
حافظ عمادالدین ابن کثیر در جلد پنجم البدایه و النهایه درباب بیان انه علیه السلام قال :((لانورث))همین روایت رااز امام بخاری نقل کرده ، و در آن عبارت : (( قال فهجرته فاطمه فلم تکلمه حتی ماتت)) درج شده است . ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغه از علمای شیعه در بحث مطالبه ی فدک فصل اول از ابوبکر جوهری با سند چنین روایت کرده : ((قال ابوبکر الجوهری))اخبرنا ابوزیدقال عدتنااسحاق بن ادریس قال حدثنامحمدبن احمدعن معمرعن الزهری عن عروه عن عایشه…))
متن روایت راکما فی السابق روایت نموده ،در اخر روایت چنین نقل کرده است: ((قال فهجرته فاطمه فلم تکلمه حتی ماتت)). خواننده محترم مشاهده می کنندکه در این روایات الفاظ جنجال برانگیز بعد از لفظ ((قال)) بکار رفته است و فاعل((قال)) حضرت عایشه رضی الله عنها نیست و از بررسی به عمل آمده مشخص شده که فاعل آن مرداست وآن ابن شهاب زهری می باشدکه بر مبنای برداشت خوداز سکوت فاطمه رضی الله عنها چنین کلماتی بکار برده است.
شیوه عمل ابن شهاب زهری در روایات
در کتابهای تراجم واسماء رجال علما ابوبکر محمد بن مسلم بن عبدالله بن شهاب زهری را مورد اعتماد وثقه دانسته اند،او از دانشمندان و محدثین بزرگ محسوب می شود.با وجود این درباره طرز عملش در روایات نوشته اندکه اوبعضی اوقات روایات را از طرف خود تفسیر می کرد و در ضمن گاهی علامت تفسیر راحذف می کرد ، در چنین صورتی اصل روایت با تفسیرش مخلوط میشود مشخص نمی شدکه اصل روایت کدام است وتفسیرش کدام.علامه سخاوی این شیوه عمل ابن شهاب زهری رادر((فتح المغیث))شرح الفیه الحدیث العراقی دربحث مدرج(1)ذکرکرده است.حافظ ابن حجرعسقلانی در((النکت))می فرماید :(کذاکان الزی یفسرالاحادیث کثیرا"وربّمااسقط اذاه التفسیرفکان بعض اقرانه دائما" یقول له : اِفصِل کلامک من کلام النبی صلی الله علیه و سلم الی غیرذلک من الحکایات.))(2)
اکنون برای توضیح بیشترچندروایت برای خوانندگان محترم ذکرخواهیم کرد،تاشیوه ى عمل ابن شهاب دربعضی روایات بیشتر روشن و آشکارگردد. و مشخص شودکه بعضی از معاصرین زهری او رادراین زمینه نصیحت میکردند.امام بخاری در((تاریخ کبیر)) جلددوم به حواله امام مالک قول ربیعه بن ابی عبدالرحمان رادرباره زهری اورادراین زمینه نصیحت می کردند.
امام بخاری در((تاریخ کبیر))جلد دوم به حواله امام مالک قول ربیعه بن عبدالرحمن رادرباره زهری چنین نقل کرده است: ((قال عبدالعزیزبن عبدالله حدثنا مالک کان ربیعه یقول الله بن شهاب ان حالتی لیس تشبه حالک انا اقول براْیٍ من شاه اخذوانت عن النبی صلی الله علیه وصلم فتحفظ.))(3) خطیب بغدادی درکتاب((الفقیه والمتفقه))دوروایت راکاملاًباسندذکرکرده است که باملاحظه آن دوروایت برای خوانندگان گرامی شیوه ی کارزهری دربعضی روایات کاملاًآشکارخواهدشد. روایت اول:((اخبرناعثمان بن محمد بن یوسف العلاف انبانا محمد بن عبدالله الشافعی حدثنا اللیث قال : قال ربیعه لابن شهاب یا ابابکر اذا حدثت الناس برایک فاخبرهم بانه رایک واذاحدثت الناس بشیء من السنه فاخبرهم انه سنه لا یظنون انه رایک.))(4) روایت دوم:اخبرنامحمدبن الحسن بن الفضل القطان اخبرناعبدالله بن جعفر ابن درستویه حدثنایعقوب بن سفیان ثنامحمدبن ابی ذکریاانباناابن وهب قال:حدثنی مالک قال:قال ربیعه لابن شهاب:اذااخبرت الناس بشیءمن رایک فاخبرهم انه رایک)).(5) ازگفتگوی ربیعه وابن شهاب در این دو روایت،طرز عمل ابن شهاب برای خوانندگان محترم آشکار شده هیچ ابهامی برای آنان باقی نمی ماند.شمس الدین ذهبی هم در((تاریخ الاسلام))و((طبقات المشاهیروالاعلام))گفتگوی ربیعه وابن شهاب را ذکر کرده است،که خدمت خوانندگان محترم بیان می شود((000قال الاویسی: قال مالک کان ربیعه یقول للزهری ان حالی لیست تشبه حالک قال:وکیف؟قال:انااقول برای من شاءاخذه ومن شاءترک،وانت تُحَدِّث عن النبی صلی الله علیه وسلم فیحفظ.))(6) 3-الصحیح البخاری،ج2،کتاب الفریض باب قول النبی صلی الله علیه وصلم لانورث ماترکناصدقه،ص996،طبع مجتبائی 4-صحیح مسلم،ج2،باب حکم الفیء،ص92-91،طبع نورمحمدی دهلی 5-تاریخ الامم والموک،جلدسوم،ص201-202،تحت حدیث السقیفه،السنه الحادی عشره 1-حدیثی که درآن را وی ازطر خودعباراتی رااضافی کرده باشد.
2-النکت علی کتاب ابن صلاح والفیه العراقی لابن حجر عسقلانی تحت النوع العشرون-همچنین فتح المغیث للسخاوری،ص103،بحث مدرج،مطبوعهانوار محمدی لکهنو-طبع قدیم
3-تاریخ کبیر،ج2،قسماول،ص262
4-کتاب الفقیه والمیفقه بابذکراخلاق الفقیه وادبه،ص148،طبع مکه مکرمه 5-مرجع سابق
6-تاریخ الاسلام للذهبی،ج5،ص248،طبع مصر خلاصه این که ابن شهاب زهری گاهی رای خودراازقول رسول خداصلی الله علیه وسلم تفکیک نمی کردومردم رای او را از قول پیامبرصلی الله علیه وسلم تشخیص نمی دادند . بهمین علت معاصرین ابن شهاب مانند ربیعه بن ابی عبدالرحمن او را نصیحت می کردند تا راْی خود را از روایت پیامبر صلی الله علیه وسلم برای مردم تفکیک کند،تا مردم قول او را باقول پیامبر صلی الله علیه وسلم مخلوط نکنند.مولانامحمد نافع در ((رحماء بینهم))جلداول می فرماید:که ادراج درروایت ابن شهاب زهری بی شماراست وعلمای زیادی مانند : دار قطنی،طحاوی،ابن عبدالبر،بیهقی ، ابوبکر الحازمی ،امام نووی،جمال الدین الزیلعی،ابن کثیر،ابن حجرعسقلانی،جلال الدین سیوطی،ملا علی قاری،وغیره صراحتا" ادراجات او را ذکر کرده اند . با این تفاصیل اگر در روایت مطالبه فدک هم الفاظ جنجال برانگیزراکه بعدازلفظ ((قال)) به کاررفته اندازمدرجات و برداشت-ظن-ابن شهاب زهری قراربدهیم موافق قیاس وعین واقعیت خواهدبود.البته نمی توان فقط ناخشنودی ورنجش ظاهری بزرگان واولیا‍ ءالله را نسبت به یکدیگرسبب تنقیدویاخشم الهی نسبت به بعضی ازانهاقرارداد.زیراگاهی بنابرسرشت و طبیعت بشری وبنابر اختلاف شیوه و سلیقه وبرداشتهای متفاوت درمیان دوستان صمیمی عزیزهم سوءتفاهمهایی پیش می آیدکه سبب رنجش وناراحتی می شود. امابا رفع آن سوءتفاهم آثار کدورت ورنجش هم از بین می رودودر میان آنان همان صمیمیت ودوستی قبلی برقرار می شود، در کتابهای فریقین روایات متعددی نقل شده که در موارد مختلف در میان حضرت علی رضی الله عنه و فاطمه رضی الله عنها ناراحتیهایی بوجود آمد اما توسط رسول خدا صلی الله علیه وسلم آن رنجش وکدورت از بین رفته و همان صمیمیت قبلی بین آن بزرگان برقرار شده است. علما و دانشمندان شیعه ازقبیل ملاباقر مجلسی در حق الیقین و بحار الانوار وجلاءالعیون،علامه طبرسی دراحتجاج،شیخ طوسی در امالی و شیخ صدوق درعلل الشرائع،مطالبه میراث از جانب فاطمه رضی الله عنها و خشمگین شدن او برحضرت علی رضی الله عنه را وقصه کنیزی را که حضرت جعفر بن ابی طالب به برادرش حضرت علی هدیه کرد و سرانجام موجب رنجش حضرت فاطمه شدوهمچنین قصدازدواج حضرت علی بادختر ابی جهل راکه باعث رنجش زهراورسول اکرم صلی الله علیه وسلم شد،نقل کرده اند. در اینجا به نقل یکی دو روایت اکتفا می کنیم.
ملا باقر مجلسی قصه کنیزک رادر ((جلاءالعیون ))چنین نقل کرده است: ((..درکتاب علل الشرایع و بشایر المصطفی و مناقب به سند های معتبر از ابوذرو ابن عباس روایت کرده اند:چون جعفر طیار در حبشه بود،برای او کنیزی به هدیه فرستادندو قیمت او چها هزار درهم بودچون جعفربه مدینه آمد آن کنیزک رابرای برادر خود علی علیه السلام به هدیه فرستادو آن کنیزک خدمت آن حضرت را می کردروزی حضرت فاطمه به خانه در آمددید سر علی علیه السلام دردامن آن کنیزک است چون آن حالت را ملاحظه نمودمتغیر گردید…فرمودمی خواهم مرا رخست دهی که به خانه پدرم روم حضرت امیر فرمود:رخست دادم پس فاطمه چادر بر سر کرد و برقع افکندو متوجه خانه پدر بزرگوار خود گردید…)).(1)
شیخ صدوق نیزدر((علل الشرایع))درباب یکصدو چهل ونه روایتی نقل کرده که شخصی به حضرت فاطمه رضی الله عنهاگفت: علی قصدازدواج بادختر ابوجهل را دارد ، حضر ت فاطمه ناراحت و غمگین به خانه پدرش رسول الله صلی الله علیه وسلم رفت، چون پیامبر از ماجرا اطلاع یافت و حضرت فاطمه رضی الله عنهارا بی قرار یافت به مسجد رفت و به عبادت مشغول شد و دعا کرد تاخداوند کدورت و رنجش آنان را بر طرف سازد،بعد از آن همراه حضرت فاطمه و فرزندانش به نزد حضرت علی رفت ، او خواب بود آن حضرت پاهایش را برپاهای علی گذاشت و فرمود:برخیز ای ابو تراب. آنان را که در آرامش بسر می بردند بی قرار نمودی بروابوبکروعمروطلحه رافراخوان،حضرت علی آنان را فراخواند،سپس به علی خطاب نموده فرمود:ای علی مگر نمی دانی که فاطمه پاره تن من است.آیا آنچه فاطمه می گوید درست است؟حضرت علی فرمود:یا رسو خدا من چنین اراده ای نداشتم.
به هر صورت خواننده گان محترم روایاتی که بر ناخشنودی حضرت فاطمه از حضرت علی دلالت می کردملاحظه نمودند.
امااین ناخشنودی ورنجش هرگزموجب انتقادازحضرت علی رضی الله عنه نشده ونخواهدشدزیرا طبیعی است که گاهی در میان بزرگان براثرسوءتفاهم چنین مواردی پیش می آید،لکن ممکن آن است که رنجش وکدورت برطرف شود و ازمیان این بزرگواران کدورت بر طرف شده است. لذا اگر ما فرض کنیم که به علت اختلاف راْی در دل فاطمه از جانب حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه هم رنجش و کدورتی بوجود آمده است ، روایات متعددی درکتابهای فریقین موجود است که بوضوح بر رفع کدورت ورنجش ازمیان آن بزرگواران دلالت می کند.اکنون چندروایت که درآن رضایت حضرت فاطمه رضی الله عنهااز حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه صراحتا" ذکر شده،خدمت خوانندگان محترم بیان می شود.روایت اول از ((طبقات ابن سعد)) : ((… اخبرنا عبدالله بن نمیرحدثنا اسماعیل عن عامر قال:جاءابوبکرالی فاطمه حین مرضت فاستاْذن،فقال علی:هذاابوبکر علی الباب یستاْذن
1-جلاءالعیون از تاْلیفات ملا محمد باقر مجلسی،ص:131
فان شئت ان تاْذن له قالت وذلک احب الیک،قال:بعم.فدخل علیها و اعتذر الیها و کلّمها فرضیت عنه..))(1)؛ عامر می گوید وقتی حضرت فاطمه مریض شد،حضرت ابوبکر به نزد او رفت و اجازه ورود خواست.حضرت علی به حضرت فاطمه گفت:((ابوبکر اجازه ورود می خواهد،)) حضرت فاطمه فرمود: ((ورودش را می پسندی؟))حضرت علی فرمود : ((بله،)) حضرت ابوبکر نزد فاطمه وارد شد و از او دلجویی نمود و حضرت فاطمه از او خشنود شد.
روایت دوم از(( سنن بیهقی)): ((…حدثنا ابو حمزه عن اسماعیل بن ابی خالد عن الشعبی قال: لما مرضت فاطمه اْتاها ابوبکر الصدیق فاستاْذن علیها فقال علی:یا فاطمه هذا ابوبکریستاْذن علیک فقالت: اْتحب ان آذن له؟قال:نعم،فاْذنت له فدخل علیها یترضاها و قال:والله ما ترکت الدار و المال و الاْهل و العشیره الا ابتغاء مرضاه الله و مرضاه رسوله و مرضاتکم اهل البیت ثم ترضّاها حتی رضیت))؛(2)هنگامی که فاطمه مریض شد ابوبکر صدیق به نزد او رفت و اجازه رودخواست،حضرت علی رضی الله عنه به حضرت فاطمه گفت:ابوبکر است،اجازه ورود می خواهد.حضرت فاطمه فرمود:اگر دوست داری،به او اجازه بده، پس به او اجازه ورود داده شد.حضرت ابوبکرواردشدوبرای جلب رضایت فرمود:به خداقسم به خاطرجلب خشنودی خداو رسولش و شمااهل بیت،دیارومال واهل وخویشاوندان راترک کردم وازفاطمه طلب رضایت نمودواوهم خشنودشد.روایت سوم ازعلامه اوزاعی:((000وعن الاوزاعی قال:فخرج ابوبکرحتی قام علی بابهافی یوم حارثم قال:لاابرح مکانی حتی ترضی عنی بنت رسول الله صلی الله علیه وسلم فدخل علیها علی فاقص علیها لترضی فرضیت )).(3)
روایت چهارم از کتابهای برادران اهل تشیع که در آن نیزرضایت و خشنودی حضرت فاطمه از حضرت صدیق صراحتا" ذکر شده است.ابن میثم بحرانی در شرح نهج البلاغه گفتگوی حضرت ابوبکر صدیق و حضرت فاطمه رضی الله عنها راچنین نقل کرده است: ((قال:ان لک مالا بیک،کان رسول الله صلی الله علیه وسلم یاْخذ من فدک قوتکم و یقسم الباقی و یحمل منه فی سبیل الله و لک علی الله ان اصنع بها کما کان یصنع فرضیت به ذلک و اخذت العهد علیه به…)).(4)
از روایت مذکور چنین بر می آید که اگر بالفرض و بنا بر طبیعت بشری دردل حضرت فاطمه رضی الله عنها نسبت به حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه رنجش وکدورتی بوجود آمده باشد همان طور که از حضرت علی رضی الله عنه رنجیدند، در نهایت آن رنجش و کدورت رفع شده است و حضرت فاطمه رضی الله عنها درحالی ازاین دنیارحلت نموده است که کاملا" ازحضرت صدیق رضی الله عنه خشنودوراضی بوده است.
((الهم ربنا اغفر لناولاخواننا الذین سبقونا بالایمان ولا تجعل فی قلوبناغلاًللذین آمنواربناانک رءوف رحیم)).
1-طبقات ابن سعد ،ج8،ص37،طبع جدید بیروت-و سیره حلبیه،ج3،ص361
2-السنن للبیهقی مع الجوهر النقی،ج6،ص301،مطبوعه حیدر آباددکن،والاعتقاد علی مذهب السلف للبیهقی،ص181،طبع مصر
3-ریاض النضره و مناقب العشره المبشره،ج1،ص156-157
4-شرح نهج البلاغه لابن میثم بحرانی،طبع ق
دیم ،ج:35،ص:543و طبع جدید تهران ج:5،ص:104

خ

عصمت ائمه و غلو در مورد آن
اهل سنت به خوبی به فضیلت و اهتمام اهل بیت (علیهم السلام ) در دین واقفند. اما معتقدند این مقام مانع از انجام اشتباهات و لغزشهای احتمالی که طبیعت بشر مقتضی آن است ، نخواهد بود. حتی پیامبران از اشتباه مصون نبوده اند.پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم فرموده است : (کل ابن آدم خطاء وخیر الخطائین التوابون ) همه فرزندان آدم خطا کاراند و بهترین خطا کنندگان توبه کنندگانند. چه بسا پیامبرانی که پروردگارشان آنان را سرزنش نموده و برخی از مواضعشان را تصحیح کرده است .
چنانکه طرف خطاب خداوند در سوره عبس آیات 1 تا 11 پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وسلم) است, که می فرماید: )عَبَسَ وَتَوَلَّى # اَن جَاءهُ الْاَعْمَى # وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى( "رو ترش کرد و اعراض نمود بسبب آنکه بیامد پیش او نابینا, چه چیز خبردار کرد شما را شاید وی پاک می شد (از گناهان بسبب پند شما)".
و یا در آیه 43 سوره توبه خداوند خطاب به پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم فرموده است : "عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ اَذِنتَ لَهُمْ " عفو کندخدا ترا چرا اجازه دادی به آنها.
همچنین در آیه 37 سوره احزاب خداوند در مورد پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم می فرماید: "وَتُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ اَحَقُّ اَن تَخْشَاهُ " و پنهان می کردی در ضمیر خود آنچه خدا آشکار کننده آنست و از مردم می ترسیدی و خداوند سزاوارتز است به آن که از او بترسی .
همچنین قرآن درباره حضرت عیسی علیه السلام چنین فرموده است : "وَذَا النُّونِ اِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ اَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَی فِی الظُّلُمَاتِ اَن لَّا اِلَهَ اِلَّا اَنتَ سُبْحَانَکَ اِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ" و یاد کن ذالنون را چون خشمگین برفت ،پس گمان کرد که بر وی سخت نگیریم ، پس ندا کرد تاریکی ها (در شکم ماهی ) که هیچ معبودی به حق نیست جز تو،پاکی توراست ، بی شک من از ستمکاران بودم . (سوره انبیاء آیه 87)
و یا در سوره هود آیه 7 از قول نوح علیه السلام چنین می خوانیم : "قَالَ رَبِّ اِنِّی اَعُوذُ بِکَ اَنْ اَسْاَلَکَ مَا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَاِلاَّ تَغْفِرْ لِی وَتَرْحَمْنِی اَکُن مِّنَ الْخَاسِرِینَ" گفت: پروردگارا بی شک به تو پناه می برم از اینکه بپرسم از تو آنچه را که مرا بدان آگاهی نیست و اگر نیامرزی و رحمت نکنی مرا از زیانکاران خواهم بود.
و نیز قرآن از قول حضرت ابراهیم علیه السلام می فرماید: "وَالَّذِی اَطْمَعُ اَن یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ" و آنکه توقع دارم که بیامرزد گناهانم را در روز قیامت (سوره شعراء آیه 82)
وقتیکه پیامبران خدا چنین هستند آیا اعتقاد به عصمت ائمه طعن و توهین به ایشان و طبیعت بشری آنها نیست ؟خداوند سبب آفرینش بندگانش را در یکی از آیات قرآن چنین می فرماید: "لِیَبْلُوَکُمْ اَیُّکُمْ اَحْسَنُ عَمَلًا" تا شما رابیازماید که عمل کدامتان نیک و شایسته تر است . (سوره ملک آیه 72)
بنابراین هیچ مخلوقی خارج از محدوده این آزمایش الهی نیست . خداوند عصمت را فقط از صفات و خصوصیات فرشتگان قرار داده و هیچ یک از افراد بشر را در این صفت به فرشتگان نیفزوده است .
خداوند می فرماید: "لَا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا اَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُوْمَرُونَ" فرشتگان را از دستورات خداوند سرپیچی نیست و به آنچه دستور داده می شوند عمل می کنند. (سوره تحریم آیه 4).

متعه یا ازدواج موقت
اهل سنت آنچه را که شیعه می گویند مبنی بر اینکه روایاتی در کتب حدیث اهل سنت هست که نشانگر این نکته است که ازدواج موقت ابتدا و برای چند روزی جائزه بوده را می پذیرند اما اختلاف در اینجاست که اهل سنت می گویندروایات دیگری در همین کتب حدیث شیعه و سنی آمده است مبنی بر اینکه ازدواج موقت که چند روزی در صدراسلام حلال و جائز بود ولی بعداً خداود در تحریم آن آیه ای نازل فرمود و یاگوشت الاغ که ابتدا جائز بود ولی رسول خداصلی الله علیه وسلم برای همیشه آن را تحریم کرد.
لذا این سه مورد یعنی متعه ، شراب و گوشت الاغ برای همیشه تحریم و ممنوع شده اند. کما اینکه موارد دیگری نیزهستند که برای همیشه منسوخ در کتاب خدا ثابت و معروف است ، هم از اهل سنت و هم از اهل تشیع کسانی هستندکه معتقدند گاهی سنت پیامبر قرآن را نسخ می کند. کما اینکه در نهج البلاغه ص 26 به این مورد اشاره شده است .همچنین عدم مخالفت علی رضی الله عنه با نظریه فقهی عمر رضی الله عنه مبنی بر حرام بودن قطعی و دائمی ازدواج موقت نشاندهنده توافق اصحاب در حرمت قطعی این امر است . چرا که شان علی رضی الله عنه بالاتر از این بوده که به باطل اعتراف کند و حق را بپوشاند آنهم در حالیکه خداوند از اهل علم وعده گرفته که حق را بیان کرده و آن را کتمان نکنند. پیامبرصلی الله علیه وسلم هم می فرمایند: هر کس حق را پوشیده نگهداشت ، روز قیامت دهانش با آتش بسته می شود. علاوه بر این متعه یاصیغه ای که اهل تشیع جائز می دانند و به آن سفارش می کنند با ازدواج موقتی که در صدر اسلام و برای مدت محدودی جائز بوده است تفاوتهای اساسی و ریشه ای دارد.
نخست اینکه : شیعیان ازدواج موقت را اصلی از اصول دین می دانند. ابن بابویه قمی در کتاب من لا یحضره الفقیه ج 6ص 366 می گوید: جعفر صادق گفت : صیغه از دین من و پدران من است ، هر کس به آن عمل کند به دین ما عمل کرده وهر کس منکر آن باشد منکر دین ما شده است . همچنین این مطلب در تفسیر منهاج الصادقین نوشته کاشانی ج 2ص 495 آمده است .
تفاوت دوم اینکه : بنابر اعتقاد شیعه کسی که منکر صیغه باشد کافر و مرتد است . (منهاح الصادقین ج 2 ص 495)
سوم اینکه :شیعه صیغه را همانند صدقه می دانند که غضب خداوندی را از شخص دور می گرداند و خیالپردازی نموده و می گویند پیامبر صلی الله علیه وسلم گفته است که هر کس یکبار صیغه کند از ناخشنودی در امان خواهد بود. (تفسیر منهاج الصادقین کاشانی ج 2 ص 493)
چهارم اینکه :کسی که صیغه می کند در ازای این عملش بخشش و غفران الهی شامل حال او می شود. ابن بابویه قمی درص 463 کتابش من لا یحضره الفقیه می نویسد: در شب معراج جبرئیل به پیامبر گفت: ای محمد خداوند می گوید من آن زنانی را از امت تو که صیغه می کنند, بخشیدم.
مردم از امام جعفر صادق پرسید: آیا کسی که صیغه می کند پاداشی به او خواهد رسید؟ جعفر صادق در جوابش گفت: اگر برای رضای خدا صبغه کند هر کلمه ای به آن زن بگوید برایش یک نیکی می نویسد، وقتیکه به آن نزدیک شودخداوند گناهانش را می بخشد و چون غسل کندغفران خداوندی به اندازه آبهایی که بر بدن او ریخته می شود، شامل حال او می شود. (من لا یحضره الفقیه ج 6 ص 336).
پنجم اینکه :شیعیان ازدواج موقت یا صیغه را مهمترین عاملی می دانند که می تواند رهگشای ورود آنان به بهشت باشدو معتقدند که ازدواج موقت آنان را به درجه ای می رساند که می توانند در بهشت با پیامبران رقابت کنند. برای اثبات این سخن خود روایتی موهوم و جعلی به پیامبر صلی الله علیه وسلم نسبت می دهند که : هر کس یکبار صیغه کند از خشم خداوند در امان خواهد بود و اگر دوباره صیغه کند با نیکان روز قیامت محشور خواهد شد و اگر سه بار صیغه کند با من در بهشت رقابت خواهد کرد. (من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 366)
ششم اینکه : آنها کسانی را که صیغه نمی کنند هشدار می دهند به اینکه در قیامت به آنان پاداش کمی می رسد، چنانکه گفته اند: هر کس در حالی از این دنیا برود که صیغه نکرده باشد، روز قیامت در حالی حاضر خواهد شد که اعضای بدنش قطع گردیده است . (تفسیر منهاج الصادقین ج 2 ص 495)
هفتم اینکه :محدودیت عددی برای زنانیکه می توان صیغه کرد قائل نیستند یعنی که یک مرد می تواند هر تعداد زنیکه بخواهد مثلاً هزاران زن و یا بیشتر صدقه کند (الاستبصار شیخ طوسی ج 3 ص 143 و تهذیب الاحکام ج 7 ص 259)
هشتم اینکه : شیعیان معتقدند صیغه دوشیزه هم جائز است گرچه بدون اجازه ولی او و بدون گواه باشد. (تهذیب الاحکام ج 7 ص 254 و شرائع الاحکام نجم الدین الحللی ج 2 ص 186)
این گفته مغایر حکم پیامبر صلی الله علیه وسلم است که فرمود نکاح بدون اجازه ولی نادرست است .
تفاوت نهم :شیعه متعه دختر خردسال که هنوز به سن بلوغ نرسیده است را مباح می دانند. کلینی از ابی عبدالله روایت می کند که از او پرسیده شد: آیا دختر کوچک را می توان صیغه کرد؟ ابی عبدالله در جواب گفت : بله ، مگر اینکه خیلی بچه باشد و فریب بخورد. به او گفته شد آن حدی که اگر به آن حد رسیده باشد دیگر فریب نمی خورد چقدر است ؟ ابی عبدالله گفت : دهسال (الکافی فی الفروع ج 5 ص 436 الاستبصار طوسی ج 3 ص 145، تهذیب الاحکام ج 7 ص 255)
دهم اینکه :شیعیان لواط با زنی را که صیغخ می شود جائز می دانند. در روایتی منسوب به امام رضا آمده است ،هنگامیکه در مورد فرِ سوال شد وی گفت : آیه ای از قرآن آن را حلال قرار داده است و آن اینکه حضرت لوط علیه السلام گفت : "هولاء بناتی هن اطهرکم " روزی قوم لوط می خواستن با مهمانهای او عمل لواط انجام دهند حضرت لوط گفت : دخترانم برای شما پاکیزه تر هستند، در صورتیکه لوط می دانست خواسته آنان چیست ! (الاستبصار ج 3 ص 243،تهذیب الاحکام ج 7 ص 415)
تفاوت یازدهم اینکه : شیعیان معتقدند صیغه زن زناکار و یا شوهردار بلا اشکال است صیغه با پرداخت مهریه زن مشروع می شود، و نیازی به دانستن اینکه آیا زن شوهر دارد یا خیر نیست . کلینی در کتاب کافی به نقل از جعفر صادِمی نویسد، روزی مردی خدمت ایشان رسیده و گفت : من بعضی مواقع که زن زیبایی را می بینم او را صیغه می کنم وباکی ندارم از اینکه شوهر دارد و یا زناکار است . جعفر صادِ گفت : این به تو ربطی ندارد آنچه که بر تو لازم است این است که مهریه آن زن را بپردازی . (الکافی فی الفروع ج 5 ص 463، استبصار طوسی ج 3 ص 145، تهذیب الاحکام ج 7ص 255)
در این مورد شیعیان استدلال می کنند که شاید صیغه باعث شود زن زناکار از عمل خویش دست بردار. خمینی در کتاب تحریر الوسیله به این مورد اشاره کرده است .
دوازدهم : شیعه می گویند مدت زمانی صیغه می تواند ماهها، روزها و یا چند ساعت و یا برای چند دقیه جهت ارضای غریزه جنسی زن و مرد باشد. (کافی فی الفروع ج 5 ص 460، الاستبصارطوسی ج 3 ص 151)
این نوع صیغه را استئجار الفروج می گویند و برای این موضوع در کتابهایشان عنوان گذاشته اند مثلاً باب ما یسمی باعاره الفروج .
با توجه به همه مواردی که ذکر شد می پرسیم فرِ بین صیغه و رابطه نامشروع زنان و مردان در قبال پول چیست ؟ اگرفرض کنیم کمترین مدت ازدواج موقت آنچنانکه بعضی از آنان مدعی هستند، یکماه باشد یک زن ممکن است ظرف یک سال در صیغه دوازده مرد باشد! کدام مسلمان شریفی راضی به این است که دوازده نفر در یکسال به نوبت با دختریا خواهر و یا مادرش چنین عملی انجام دهند؟ اگر مدت صیغه کمتر از یکماه باشد تامل کنید چه خواهد شد!.
آیا با شان انسانی یک زن متناسب است که زندگی خود را چنین بگذراند و از آغوش مردی به آغوش مرد دیگری درآید؟ و تازه این عمل بنام شریعت محمد صلی الله علیه وسلم انجام گیرد! و آیا این مغایر با گفته پیامبر صلی الله علیه وسلم نیست که فرمود: من مبعوث شده ام تا مکارم اخلاق را کامل کنم .
چه کسی این عمل را برای خواهر یا دخترش می پسندد؟
حدیثی از پیامبر صلی الله علیه وسلم نقل می کنیم که بیانگر کمال مکارم اخلاقی است . مردی خدمت پیامبر صلی الله علیه وسلم آمد و گفت : ای رسول خدا به من اجازه بده تا زنا کنم . اصحاب برافروخته شده و می خواستند آن مرد را تنبیه کنند، رسول خدا صلی الله علیه وسلم مانع شدند و از آن مرد پرسیدند آیا برای مادرت زنا را می پسندی ؟ مرد گفت : خیر. پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند بقیه مردم هم دوست ندارند با مادرشان زنا شود. آیا دوست داری کسی با خواهرت زنا کند؟ مرد گفت : خیر. پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود بقیه مردم هم دوست ندارند کی با خواهرشان زنا کند. سپس از آن مرد پرسیدند آیا زنا را برای دخترت می پسندی ؟ مردگفت : خیر. پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود مردم هم دوست ندارند کسی با دخترشان زنا کند.
این حدیث نشانگر این است که نباید مزایا و منافع شخصی خود را در صورتی که به زیان دیگران منجر شود در نظربگیریم و آنچه را که برای خود نمی پسندیم نباید برای دیگران بپسندیم .
بیاد گفتگویی که میان دو نفر صورت گرفته بود افتادم یکی از این دو شیعه بود و از صیغه دفاع می کرد. وقتیکه از اوپرسیده شد نظرت در مورد صیغه چیست ؟ آن مرد گفته بود: بسیار کار خوبی است و وقتیکه به او گفته شده بودخواهرت را به صیغه من دربیاورد، آن مرد خشمگین شده ، و با طرف مقابلش گلاویز شده بود.
باید پرسید ارزش و کرامت و عفت و حیائی که اسلام به زن بخشیده کجا و صیغه کجا؟ صیغه کرامت زن را پایمال می کندو موجب می شود که زن بی ارزش و کالایی برای تجارت باشد. اهل بدعت و نوآوران در دین از صیغه بعنوان مجوزوسندی برای لگدکوب کردن و تجارت زن آنهم تحت نام پیروی از مذهبشان و دوستی اهل بیت استفاده می کنند.اسلام مرتبت و جایگاه زن را بالا برد اما اینها می خواهند زن را در گرداب ذلت و بی ارزشی بیندازند.
شیعیان اندیشه ازدواج موقت را برای جذب جوانان به مذهبشان بکار می گیرند زیرا که امتیاز ویژه ای است که سایر فرِو مذاهب اسلامی آن را مردود می دانند. ازدواج موقت مجوزی است بای جذب کسانی که ایمان و اراده ضعیفی دارندو آنهایی که برای ارضاء تمایلات جنسی خواهان آزادی مطلق جنسی اند.

افزودن اشهد ان علیاً ولی الله در اذان
توسط شیعیان
اهل سنت معتقدند که علی رضی الله عنه از اولیا بزرگ الهی است . اما این دلیل نمی شود که اذان شهادت بدهیم که علی رضی الله عنه ولی خداست . کما اینکه در زمان خود حضرت علی چنین مطالبی در اذان گفته نشده است . اصولاً داخل کردن چنین مطالبی در نماز راه را بر ورود مطالب دیگری در نماز باز خواهد کرد. مثلاً امام حسن و امام حسین و افراد دیگری نیز هستند که اولیاء خدا هستند، پس چرا در اذان شهادت به ولی الله بودن آنها ندهیم ؟ یا اصلاً چرا اسامی پیامبران گذشته را در اذان داخل نکنیم ؟ مگر شان و مرتبه ائمه از شان و مرتبه آنان بالاتر است ؟ این بدعت در قرن دهم هجری ودر زمان شاه اسماعیل صفوی موسوم شد. تمامی علمائ شیعه به این مسئله اذعان می کنند و اضافه می کنند تکرار اشهدان علی ولی الله وحی خیر العمل در شه رو دیاری نشاندهنده وجود و کیان ملت شیعه در آنجاست .
در صدر اسلام ، نه در زمان علی رضی الله عنه و نه در زمان سایر اهل بیت چنین مطالبی در اذان گفته نشده است . ما از شیعیان می خواهیم که این بدعت را حذف و این اشتباه را تصحیح کنند و به اذانی که بلال حبشی رضی الله عنه در مسجد رسول اکرم و در محضر پیامبر صلی الله علیه وسلم و اصحاب و منجمله علی رضی الله عنه می گفت برگردند.

فضیلت و برتری صحابه
یکی از چیزهایی که بر فضیلت صحابه رضی الله عنهم دلالت می کند، مدح حضرت علی رضی الله عنه بر آنان و مدح آنان بر حضرت علی رضی الله عنه می باشد، وی درباره ی بیعت با حضرت ابوبکر رضی الله عنه می گوید: " فمشیت عنده ذلک الی ابی بکر فبایعته و نهضت فی تلک الاحداث حتی زاغ الباطل و زهق و کانت کلمه الله هی العلیا و لو کره الکافرون، فتولی ابوبکر تلک الامور فیسیرو سددو قارب واقتصد فصحبته مناصحاً و اطعته فیما اطاع الله فیه جاهداً".شرح نحج البلاغه 6/94، البحار 33/566، الغارات ثقفی: 2/305-307
" آنگاه نزد ابوبکر رفتم و باوی بیعت نمودم و در آن وقایع نقش ایفا کردم تا اینکه باطل نابود شد و دین خدا قالب گشت، گرچه کافران ناپسند بدارند، پس ابوبکر زمام امور را بدست گرفت پس آسانی و میانه روی کرد و به راه راست و درست رفت، خیر خواهانه همراهیش کردم و در آنچه از خداوند اطاعت نمود از او اطاعت کردم ".
در ابتدای این روایت آمده که حضرت علی رضی الله عنه در ابتدا از بیعت کردن امتناع ورزید؛ زیرا به خاطر قرابتی که با آن حضرت صلی الله علیه وسلم داشت، خود را به این امر حق دارتر می دانست و سپس بعد از آن بیعت نمود و حضرت ابوبکر رضی الله عنه را چنان که گذشت مدح و ستایش فرمود و اگر حضرت ابوبکر رضی الله عنه چنان نمی بود، هرگز او را به آن صفات نمی ستود.
سید محمد آل کاشف الغطا این واقعیت را صراحتاً بیان کرده است، او می گوید:" هنگامی که "حضرت علی رضی الله عنه" دید که هردو خلیفه (اول و دوم) برای نشر توحید و تجهیز سپاه و توسعه ی فتوحات، آخرین توان خود را به کار گرفتند و تکروی و استبداد نکردند، با آنان بیعت و صلح نمود". نگا: اصل الشیعه الاثنی عشریه و اصولها ص 123-124
بنا براین معلوم می شود که این سخن که صحابه رضی الله عنه با امر خدا و رسولش مخالفت کرده اند و خلفای ثلاثه حق حضرت علی رضی الله عنه را غصب و در روی زمین ستم کردند، سخنی بی اساس و باطل است، زیرا علاوه بر این روایت از حضرت علی رضی الله عنه، روایتی که میان وی و خلفای ثلاثه وجود داشته، بر خلاف این است؛ زیرا تنها رابطه ای که آنان با هم داشتند، رابطه ی دوستی و احترام و اعتراف به فظیلت یکدیگر بود..
حضرت علی رضی الله عنه خلافت شرعی و معتبر را خلافتی می داند که با مشورت مهاجرین و انصار باشد و او خلافت حضرت ابوبکر و عمر رضی الله عنهما را خلافتی مشروع می دانست و آنان را بسیار می ستود این مطلب را بیشتر توضیح خواهیم داد.
حضرت علی رضی الله عنه می فرماید: "انه بایعنی القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان علی ما با یعوهم علیه فلم یکن للشاهد ان یختار و لا للغائب ان یرد و انما الشوری مهاجرین و الانصار، فان اجتمعو اعلی رجل و سموه اماماً کان ذلک لله رضا، فان خرج منهم خارج بطعن او بدعه ردوه الی ما خرج منه، فان ابی قاتلوه علی اتباعه غیر سبیل المومنون و ولاه الله ما تولی " نهج البلاغه، شرح محمد عبیده:246، 247، البحار، 33/67
" همان کسانی که با ابوبکر،عمر وعثمان بیعت کردند با همان شرایط و کیفیت با من بیعت نمودند، بنابراین نه آن که حاضر بود (هم اکنون) اختیار فسخ دارد و نه آن که غایب بود اجازه رد کردن، شوری فقط از آن مهاجرین و انصار است، اگر آنها متفقاً کسی را امام نامیدند خداوند راضی و خشنود است، اگر کسی از فرمان آنها با طعن و بدعت خارج گردد او را به جای خود می نشانند و اگر طغیان کند با او پیکار می کنند، چرا که از غیر طریق مومنان تبعیت کرده و خدا او را در بیراهه رها می سازد".
حضرت علی رضی الله عنه با این سخنان بر معاویه اقامه حجت نمود تا او را به بیعت کردن وا دارد و بیان کند که حق این است که: هر کسی را که مهاجرین وانصار با او بیعت کنند، خلافتش منعقد می شود و رضای خداوند نیز بر آن خواهد بود، حضرت علی رضی الله عنه برتر از آن بوده که نا حق از کسی طرف داری کند و یا برای اثبات حق، به باطل استدلال کند و یا به خاطر کسی سخنی ناحق و باطل بگوید، مگر نه این است که شیعه معتقدند که او معصوم است، معصوم هرگز و تحت هیچ شرایطی سخن باطل و ناحقی نمی گوید.
از این گذشته در باره ی بیعت مهاجرین و انصار می گوید: اگر آنان به اتفاق مردی را برگزینند و او را امام بنامند، رضایت خداوند نیز بر آن خواهد بود، بدون تردید مهاجرین و انصار بر بیعت با او اتفاق داشتند همان گونه که پیش از آن بر بیعت با حضرت ابوبکر، عمر و عثمان رضی الله عنهم اتفاق نمودند و هر یک از آنان را امام مسلمین نامیدند.
حضرت علی رضی الله عنه این مطلب را بسیار روشن و واضح بیان نموده است، اما جای تاسف است که شیعه ها از این متن و امثال آن تجاهل کنند و یا به راستی از آن ناآگاه و بی خبر باشند و یا بکوشند تا آن را تاویل کنند و سپس ادعا کنند که ما پیروان امام علی رضی الله عنه هستیم.
ایشان بیان نموده است که خلافت شرعی و معتبر آن است که از طریق مهاجرین و انصار منعقد شده باشد، و نگفته که در این زمینه از جانب خداوند نصی وجود دارد، و اگر بگوییم که عامه ی صحابه و مهاجرین وانصار مرتد شده اند، پس حضرت علی رضی الله عنه چگونه به خلافت رسیده است؟!!.

مهدی موعود یا امام دوازدهم شیعیان
موضوع دیگری که در بررسی عقاید شیعه مهم است ، اعتقاد شیعیان به ظهور مهدی ، امام زمان است .
بر طبق عقیده اهل سنت در آخر الزمان و آنگاه که دنیا را فساد و گمراهی فرا گیرد، خداوند متعال توسط مردی از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وسلم که هنوز بدنیا نیامده است ، اسلام و مسلمین را یاری می کند. نام او نام پیامبر صلی الله علیه وسلم و نام پدرش نام پدرپیامبر صلی الله علیه وسلم یعنی عبدالله و دعوت او همزمان با نزول حضرت عیسی علیه السلام خواهد بود. در همین رابطه احادیث زیادی در کتب حدیث اهل سنت آمده است . بر خلاف اهل سنت شیعیان می گویند او نه محمد بن عبدالله بلکه محمد فرزندحسن عسکری است که در قرن دوم هجری بدنیا آمده و از 5 سالگی در سردابی در سامرا پناه گرفته و مخفی شده است .بعد از گذشت 1200 سال شیعیان هنوز منتظرند تا این شخص از سرداب بیرون بیاید و آنان را هدایت کند!
قصد ما این نیست که ببینیم آیا از نظر عقلی و علمی امکان این هست که شخصی 1200 سال آنهم درون یک سرداب بتواند زنده بماند، هرچند که موازین عقلی و علمی چنین فریضه ای را رد می کنند. اما، ما معتقدیم که خداوند قادر به هرکاری و فراتر از یافته ها و دانش های بشری است و تصریح قرآن در مورد عمر حضرت نوح علیه السلام یا عمر اصحاب کهف مارا بسنده می کند.
در رد این تصور و پندار شیعیان کافی است که به کتب خود شیعیان در این مورد نظری بیفکنیم ، در این نوشته ها آمده است که حسن عسکری عقیم بود و فرزندی نداشت .
محدثین شیعه روایت می کنند که بعد از وفات حسن عسکری ، از آنجائی که او فرزندی نداشت و همسران و کنیزانش هم باردار بودند بناچار اقوام و خویشاوندانش میراث او را بین مادر و برادرش جعفر تقسیم کردند. (کافی ص 505ـ الارشادالمفید ص 339ـ کشف الغمه ص 408ـ الفصول المهمه ص 289ـ اعلام الوری طبرسی ص 377ـ و کتاب جلاء العیوم ج 2 ص 762)
فرزندی برای امام حسن عسکری در زندگی او ثابت نیست و عموم مردم بعد از مرگ امام حسن عسکری برای اوفرزندی ندیده و نشناخته اند. (اعلام الوری طرسی ص 380 و الارشاد المفید ص 345)
پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم فرموده که عمر امت من بین 70 تا 90 سال است . با اینهمه شیعیان تا امروز بر وجود همچنین فردی که غایب است و عمرش از عمر نوح علیه السلام هم بیشتر است اصرار می کنند. جالب اینجاست که شخصی را مامور کرده اند تابیرون سردابی که ادعا می کنند اما زمان در آنجا مخفی شده است مرتباً فریاد بزند ـ اخرج عجل الله فرجک ـ وقتیکه این مرد بمیرد کس دیگری جانشین او می شود. این مکان به نوبه خود منبع درآمد عظیمی است برای مراجع و آخوندهای شیعه چرا که تعداد زیادی از شیعیان همه روزه جهت زیارت و یا طلب شفاء و رفع مشکلاتشان به این مکان می روند وخیرات و نذرهایشان را به اصطلاح تقدیم امام زمان می کنند.

بِسمِ الله الرّحمنِ الرّحیم
الحمد لولیّه و الصلاه على نبیه
دوست گرامی سلام بر تو باد! از من خواسته بودی نظر خود را در باره اساس مذهب امامیه و همچنین فقه امامیه بطور اجمال بنویسم. اینک در خواست ترا اجابت کردم و از خداوند متعال مسآلت می کنم که بفضل عظیم خود مرا از هر گونه تعصب جاهلانه باز دارد و از بصیرت و انصاف بهره مند فرماید، و میکوشم تا گفتارم موجز باشد. والله المستعان و علیه التکلان.
1- بنیان مذهب امامیه در برابر دیگر مذاهب اسلامی بر این اصل استوار است که علی و یازده فرزندش از سوی خداوند بوسیله رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به خلافت و وصایت آنحضرت انتخاب شده، پس شورای مهاجرین و انصار برای انتخاب خلیفه و امام مسلمین نامشروع و باطل بوده است! امّا این ادّعا با نامه صریحی که خود فرقه امامیه از علی نقل کرده اند مخالفت دارد، چنانچه در نهج البلاغه نامه ای از علی بدین صورت گزارش شده است:
(انه بایعنی القوم الذین بایعوا ابا بکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیه فلم یکن للشاهد ان یختار ولا للغائب ان یرد، و انما الشورى للمهاجرین والانصار فان اجتمعوا على رجلٍ و سموه اماما کان ذالک لله رضی فان خرج عن امرهم خارجٌ بطعنٍ او بدعه ردّوه الى ما خرج منه فان ابى قاتلوهُ علی اتباعه غَیرَ سبیل المومنین…)
( نامه ششم نهج البلاغه)
یعنی:"گروهی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند بهمان طریق با من بیعت کردند، پس کسی که شاهد بوده نباید دیگری را اختیار کند و کسی که غایب بوده نباید منتخب آنها را رد کند، و جز این نیست که شوری از مهاجرین و انصار است، بنابر این اگر آنها بر مردی اتفاق کردند و او را امام نامیدند این کار موجب رضای خداست، پس کسی که بسبب طعن و بدعت از امر ایشان بیرون رفت او را بر میگردانند، اگر از برگشت خودداری نمود با او می جنگند که غیر راه مومنان را پیروی کرده است".
این نامه علاوه بر نهج البلاغه در یکی از کتب معتبر و قدیم شیعه نیر دیده میشود که آن‹وقعه صفین› تالیف نصر بن مزاحم السفری متوفی 412 هجری قمری است که اخیراً در ایران تجدید چاپ شده است که در صفحه 29 آن همین نامه آمده، مفاد نامه مزبور با قرآن کریم نیز می سازد، که در سوره شریفه توبه میفرماید:
(وَالسَّابِقُونَ الْاَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْاَنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسَانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَاَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْاَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا اَبَداً ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیم )التوبه:100
یعنی:"و پیشی گیرندگان نخستین از مهاجرین و انصار و کسانیکه بوسیله نیکوکاری از ایشان پیروی کردند خدا از همه آنان راضی شده و آنها نیز از خدا خشنودند و برای ایشان باغستانهایی مهیّا فرموده که نهرها از زیر درختان آنها روان است و همیشه در آنجا خواهند ماند و این رستگاری بزرگی است".
چنانکه ملاحظه میشود در این آیه کریمه صریحاً به پیشی گیرندگان مهاجر و انصار وعده بهشت داده است، و نیز در باره امور آنها فرموده است:
(وَاَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ) الشورى:38
یعنی:"وکارشان را بمشورت یکدیگرانجام دهند".
اینک اگر عدّه ای بهشتی بشوری بنشینند و کسی را بعنوان پیشوا تعیین کنند، آیا این کار مخالفت رضای خداست؟ یا بقول علی )کانَ ذلکَ للهِ رضی( شگفتا که فرقه امامیه نه به آنچه خودشان از علی روایت میکنند توجّه کافی دارند و نه به آیات صریح قرآن!!
در نهج البلاغه مینویسد، علی فرمود:
(والله ما کانت لی فی الخلافه رغبه ولا فی الولایه اربه و لکنکم دعوتمونی الیها و حملتمونی علیها)(خطبه276 )
یعنی:"سوگند بخدا من رغبتی به خلافت نداشتم و نیازی بولایت در من نبود شما مرا بسوی خلافت خواندید و مرا بدان وادار کردید".
اگر علی (ع) از سوی خدا  برای خلافت و ولایت تعیین شده بود چرا میل و رغبت نداشت و از آن روی گردان بود؟ آیا رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم هم به نبوت و رسالت خود بی میل و بی رغبت بود؟!
اگر علی از سوی خدا انتخاب شده بود چرا با ابوبکرو عمر بیعت کرد؟ چنانچه در کتب شیعه امامیه بدان تصریح شده است؟
(در کتاب غارات ثقفی و مستدرک نهج البلاغه و دیگر کتب امامیه آمده).
بعنوان نمونه در ‹الغارات› اثر ابو اسحاق ثقفی ‹متوفی 283 هجری› میخوانیم: که علی پس از قتل محمد بن ابی بکر نامه ای بیاران خود در مصر نوشت، ضمن آن نامه از خلافت ابوبکر یاد کرده مینویسد: (فمشیت عند ذالک الی ابی بکر فبایعته) ‹الغارات جزء اول ص 204›
یعنی:" در آن هنگام بسوی ابوبکر رفتم و با او بیعت کردم".
و در باره عمر مینویسد:(تولى عمر الامور و کان مرضی السیره میمون النقیبه)‹صفحه207›
یعنی:"عمر کارهای خلافت را بعهده گرفت و پسندیده سیرت و فرخنده نفس بود".
(قال الجوهری فی الصحاح: فلان میمون النقیبه، اذا کان مبارک النفس)
اینها مضمون نامه های علی است که علاوه بر اهل سنّت خود شیعه آنها را نقل کرده و قدمای امامیه بدانها تصریح نموده اند.
آیا علی با غاصب بیعت میکند؟ آیا بیعت بخلافت ابوبکر از سوی کسی که خداوند متعال او را خلیفه کرده است صحیح است؟ آیا علی از ظالم و غاصب تعریف و تمجید مینماید و او را پسندیده سیرت و فرخنده نفس میشمارد؟! پس چرا از خدا نمی ترسند و انصاف پیشه نمی کنند؟ در کتاب ‹الصفین› آمده که علی درباره ابوبکر و عمر گفت:
(احسنا السیره و عدلا فی الامه)‹ص201›
یعنی:"آن دو رفتار نیکو داشتند و در میان امّت بعدالت رفتار کردند".
امّا شیعه امامیه میگویند: آن دو غاصب و ظالم بودند، پهلوی فاطمه زهرا را شکستند!!
اما اگر ادّعای شیعه امامیه را به قرآن عرضه کنیم می بینیم قرآن درباره مهاجرین میفرماید:
"اگر به آنها در زمین قدرت دهیم نماز بر پای میسازند و زکات میدهند و امر به معروف و نهی از منکر مینمایند".
ولی شیعه میگوید چون خدا به ایشان قدرت داد، خلافت علی را غصب کردند و ظلم نمودند و فاطمه را آزردند! خدای متعال در سوره حج میفرماید:
(الَّذِینَ اُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ اِلَّا اَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ ………الَّذِینَ اِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْاَرْضِ اَقَامُوا الصَّلاهَ وَآتَوُا الزَّکَاهَ وَاَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَهُ الْاُمُور) (الحج40/41)
آیا ما دست از نامه های موثق علی و آیه های قرآن برداریم و ادّعا های این و آن را باور کنیم و در میان امّت اسلام اختلاف اندازی و فرقه بازی راه بیندازیم؟ مگر خداوند نمی فرماید:(وَلاَ تَفَرّقوا)"پراکنده نشوید". مگر علی در نهج البلاغه نگفته است:
(والزموا السواد الاعظم فان ید الله مع الجماعه و ایاکم و التفرقه)‹خطبه147›
یعنی:"از سواد اعظم و اکثریت مسلمانان جدا نشوید که دست خدا با جماعت است و از تفرقه بپرهیزید".
شگفتا آنروز که مسلمین به در خانه علی ریختند و خواستند که با آنحضرت بیعت به خلافت کنند ، فرمود:(دعُونی و التمسوا غیری)‹خطبه 91›
یعنی:"مرا رها کنید و غیر منی را برای اینکار بخواهید".
سر انجام با اصرار زیاد راضی شد. آیا اگر خدا او را بخلافت انتخاب کرده بود این استنکاف برای چه بود و چرا وظیفه خدایی خود را بعهده نمی گرفت؟ چرا بتصریح کتب شیعه پشت سر خلفا نماز میخواند؟ چنانچه در ‹وسائل الشیعه› مینویسد:
(قد انکح رسول اَلله صَلى الله عَلیه و آله وَ سَلّم، و صلَّى علی وراءهم)
یعنی:"رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم با ایشان ‹خلفا› منا کحت نمود (دختر ابوبکر و عمر را گرفت و دو دختر خود را به عثمان داد) و علی پشت سر آنها نماز خواند".
‹وسائل الشیعه چاپ سنگی کتاب الصلاه ص 526›
چرا علی بقول امامیه ستمگران و ظالمان و بدعت گذاران را تایید میکرد، آیا همه اینها برای تقویت اسلام بود؟!!
وانگهی چرا از‹ 12› امام در قرآن نام و وصفی نیست ولی از اصحاب کهف و ذو القرنین و لقمان و هارون و غیره ……… بتفصیل سخن آمده است؟ آیا کتاب هدایت باید آنچه را که قرنها مایه اختلاف امّت میشود فروگزارد و درباره گذشتگان سخن بگوید؟ آخر انصاف شما کجا رفت؟
بارها دیده ایم که علمای امامیه (هداهم الله تعالى الى الحق) به حدیث غدیر استشهاد می کنند که علی از سوی رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم به خلافت انتخاب شده در حالیکه رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم بمناسبت اختلافی که عدّه ای با علی پیدا کرده بودند‹1› در میان راه نه در مکه و مدینه، از ولایت یعنی از محبّت او سخن گفت نه از خلافت او! بدلیل اینکه فرمود:(من کنت مولاه فهذا علی مولاه)
سپس قرینه آورده :(اللهم وال من والاه و عاد من عاداه)
یعنی:"بار خدایا دوست بدار کسی را که علی را دوست میدارد ودشمن بدار کسی را که علی را دشمن میدارد".
دوستی و یاری چه ربطی به خلافت دارد؟ مولی بمعنای کسی است که باید او را دوست بداریم نه خلیفه و وصی.
اساساً از کجا ثابت شده که مَفعَل بمعنای اَفعَل آمده تا معلوم شود ءمولی) به معنای ءاولی) است؟ مگر در قرآن نداریم:
(فَاِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَاِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَمَوَالِیکُم..) (الاحزاب:5)
یعنی:"اگر پدران ایشان را نشناختید آنها را برادران دینی و موالی خویش بدانید"
مگر در سوره تحریم نیامده:
(.. فَاِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْرِیلُ وَصَالِحُ الْمُوْمِنِینَ) (التحریم:4)
یعنی:"خدا مولای پیامبر است و نیز جبرئیل و مومنان شایسته".
آیا مولی به معنی سر پرست آمده و مومنان سر پرست پیامبراند؟
شگفتا چرا صحابه رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم که مخاطب این کلمات بودند چنین مفهومی را که امامیه ادّعا دارند از خطبه غدیر نفهمیدند، ابن عساکر از نواده علی یعنی حسن مثنی نقل کرده که:
(قیل: الم یقل رسول الله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم من کنت مولاه فهذا علی مولاه؟ فقال بلى! ولکن والله لم یعن رسول اَلله صَلى الله عَلیه و آله وَ سَلّم)
(بذالک الاماره و السلطان و لو اراد ذالک لافصح لهم به فان رسول اَلله صَلى الله عَلیه و آله وَ سَلّم کان افصح المسلمین و لو کان الامر کما قیل ،لقال رسول اَلله صَلى الله عَلیه و آله وَ سَلّم: یا ایها الناس هذا ولی امرکم و القائم علیکم من بعدی فاسمعوا له و اطیعوا، والله لئن کان الله و رسوله اختارا علیّا لهذا الامر و جعله القائم للمسلمین من بعده، ثم ترک علیّ امر الله و رسوله لکان علیّ اول من ترک امر الله و رسوله).
(روایت/الحافظ ابن عساکر فی تاریخه عن نفیل بن مرزوق عن الحسن بن الحسن)

یعنی:"از حسن مثنی فرزند حسن بن علی پرسیدند: آیا رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم نگفت: من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه؟ پاسخ داد، آری امّا سوگند بخدا قصد پیامبر از این سخن امارت و سلطنت نبود و اگر مقصودش این بود با کمال وضوح آنرا ادا می کرد، زیرا که رسول اَلله فصیح ترین افراد نسبت به مسلمانان بود و اگر مرادش خلافت بود، میفرمود: ای مردم این علی فرماندار شما و قائم بر امور شما بعد از من است. پس سخن او را بشنوید و از وی اطاعت کنید. بخدا قسم اگر خدا و رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم علی را برای حکومت انتخاب کرده بودند و او را زمامدار مسلمین مینمودند، و سپس علی فرمان خدا و رسول را ترک کرده با خلفا بیعت مینمود در آن صورت نخستین گناهکار و نافرمان از امر خدای متعال و رسول اَلله  او بود."
ملاحظه کنید نواده خود علی چگونه قضاوت میکند، و آنوقت گروهی از علی و فرزندانش جلو می افتند، و نامه های او را که خودشان نقل کرده اند به تاویل می برند و سخنا نش را تحریف می کنند و به آثار فرزندانش توجّه نمی کنند؟ تا آراى خود را به کرسی بنشانند و نسبت ضلالت به اکثریت مسلمین از صدر اسلام تا کنون بدهند. آیا از پاسخگویی در قیامت نمی ترسند؟!!
گاهی استدلال می کنند که در صحیح بخاری آمده است که پیامبر فرمود:
(ایتونی بدواه و قرطاس اکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعدی ابدا)
یعنی:"دوات و کاغذ برای من بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که هرگز پس از من گمراه نشوید".
آنگاه گویند چون عمر بن الخطاب گفت: (حسبنا کتاب الله)یعنی:"کتاب خدا برای ما کافی است". و پیامبر از نوشتن صرف نظر کرد. در حالیکه بنظر امامیه رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم قصد داشت درباره خلافت علی چیزی بنویسد:
پاسخ اینکه: اولاً رسول خدا  امّی بود و خط نمی نوشت ولی در این روایت آمده:
)اکتب لکم(یعنی تا برای شما بنویسم، و اگر مقصود آن بود که بگویم دیگران برای شما
بنویسند، میفرمود:)املی علیکم( یعنی برای شما املا کنم.)
ثانیاً بر طبق این روایت پیامبر -معاذ الله-پایه گمراهی را تا ابد در میان امتش نهاد زیرا فرمود: بنویسم و هرگز ننوشت! یا اینکه قرآن مجید فرمود:
(ِ الْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَاَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الاسلام دِیناً) (المائده:3)
یعنی:"امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم"،
ثانیاً اگر این امر به دستور خدا بود، چگونه میشود گفت که پیامبر دستور خدا را به خاطر مخالفت عمر ترک کرد؟!
چهارم بنابر آنکه حدیث کاملاً صحیح و بدون اشکال باشد بهر صورت رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم چیزی ننوشت و جانشین تعیین نکرد، پس فرقه امامیه چرا بر سر کاری که انجام نشده با امّت اسلامیه به مخالفت بر خاسته و به سایرین نسبت گمراهی و ضلالت میدهند؟!
پنجم از کجا میدانند که پیامبر اکرم  در صورتی که نامه ای مینوشت، 12- امام از خاندانش را برای امامت تعیین میفرمود مگر ایشان علم غیب دارند و از ما فی الضمیر رسول الله آگاهند؟!
ششم اگر آقایان به صحیح بخاری اعتماد دارند پس چرا این حدیث را که پیامبر با ابوبکر و عمر و عثمان به بالای کوه احد رفتند و رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم
اشاره بکوه فرمودند:(فلیس علیک الا نبی و صدیق و شهیدان)
یعنی:" بر بالای تو جز پیامبر و صدیق راست کردار و راست گفتار و دو شهیدءکسانی که در راه خدا بقتل می رسند.) کسی دیگر نیست".
‹صحیح بخاری، جزء الخامس، کتاب الفضائل صفحه 19› نمی پذیرند؟!!
میگوئید درباره علی روایات بسیاری داریم که باید از آنها تبعیّت کنیم. گوئیم: درباره ابوبکر و عمر نیز روایات بسیار آمده مبنی بر اینکه باید آن دو را تبعیّت کرد، و این روایات قابل جمع اند و منافات با هم ندارند مثل آنچه از رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم مروی است که فرمودند:
(اقتدوا باللذین من بعدی ابی بکر و عمر) یعنی:"پس از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنید ".
یا فرمودند: (انی لا ادری ما بقائی فیکم فاقتدوا باللذین من بعدی، و اشار الی ابی بکر و عمر)
یعنی:"من نمی دانم که چند روز میان شما میمانم پس از من به این دو تن اقتدا کنید ءو به ابوبکر و عمر اشاره فرمودند".
این حدیث را ترمذی در صحیح خود آورده و دیگران نیز به اسناد گوناگون نقل کرده اند.
البته ما فضائل علی و اهل البیت را انکار نمی کنیم و حتی برتری علی بر دیگر خلفا را رد نمی نمائیم. اما موضوع انتخاب آن حضرت از سوی خدا برای خلافت امری دیگر است که با آثار موثق خود علی از طریق شیعیه امامیه نمی سازد،تا چه رسد به آثاری که اهل سنت روایت کرده اند.
بعنوان نمونه علاوه بر آنچه گفته شد مسعودی که علمای امامیه او را از خود میدانند در جزء دوم از کتاب مروج الذهب در صفحه 412 مینویسد:
(دخل على- علیّ الناس یسالونه، فقالوا یا امیر المومنین ارایت ان فقدناک و لا نفقدک انبایع الحسن؟ قال: لا آمرکم ولا انهاکم و انتم ابصر.)
یعنی:"مردم در زمان خلافت علی و پس از ضربت خوردن آنحضرت، بر علی وارد شدند و پرسیدند: ای امیر مومنان به ما خبر ده که اگر ترا از دست دادیم، و خدا کند که از دستت ندهیم، آیا با حسن فرزندت بیعت کنیم؟ علی فرمود: من نه به شما امر میکنم که بیعت کنید و نه شما را از اینکار نهی می نمائم. شما به کار خود بیناترید".
باز در صفحه 414 مینویسد، مردم به علی گفتند:
(الا تعهد یا امیر المومنین؟ قال: ولکنی اترکهم کما ترکهم رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم).
یعنی:"ای امیر مومنان آیا عهد خلافت را به کسی واگزار نمیکنی؟ فرمود: نه . لیکن ایشانرا ترک میکنم همچنانکه رسول اَلله آنها را ترک کرد و کسی را بخلافت نگماشت".
این آثاری است که شیعه امامیه در کتب تاریخ و حدیث خود شان از علی آورده اند. و نظایر همین آثار را اهل سنت و شیعه زیدیه نیز از آن حضرت نقل کرده اند. مانند آنچه احمد بن حنبل در مسند جلد 1 صفحه 130 رقم 1078 آورده است که مضمون ما را بازگو میکند، و همین آثار که خود امامیه ناقل آنند حجّت ما بر ایشان نزد پروردگار است.
مانند آنچه در مستدرک وسائل الشیعه و بحار الانوار مجلسی آورده اند که علی فرمود:
(ولواجب فی حکم الله و حکم الاسلام علی المسلمین بعد ما یموت امامهم او یقتل ضالاً کان او مهتدیاً، مظلوماً کان او ظالماً، حلال الدم او حرام الدم ان لا یعملوا عملاً و لا یحدثوا حدثاً و لا یقدموا یداً او رجلاً ولا یبدوا بشی قبل ان یختاروا لانفسهم(در بحار الانوار-لجمیع امرهم) اماما عفیفاً عالماً عارفاً بالقضاء و السنه)
‹ کتاب مسلم بن قیس ص171 چاپ نجف و جلد 11 بحار الانوار چاپ کمپانی ص 513›
یعنی:"در حکم خدا  و اسلام بر مسلمین واجب است پس از اینکه امامشان مُرد یا کشته شد، خواه گمراه باشد یا راه یافته، مظلوم باشد یا ظالم، خونش حلال باشد یا حرام، در هر صورت واجب است که مسلمین هیچ عملی انجام ندهند و کاری نکنند و دست بجلو نبرند و پای فرا پیش ننهند و عملی را شروع نکنند مگر آنکه پیش از هر کاری برای خودشان امامی انتخاب نمایند که عفیف و دانشمند و آگاه از قضا و سنت باشد".
در اینجا هم چنانچه ملاحظه میشود علی  امامت را امری اختیاری و انتخابی می شمارد نه انتصابی و تعین شده از جانب خدا.
از اینها گذشته چطور بقول امامیه 77000 تن در غدیر خم فهمیدند که علی از سوی خداوند بخلافت پیامبر انتخاب شده ولی همه سکوت کردند و خلافت ابوبکر را پذیرفتند؟! آن هم پس از گذشت کمتر از دو ماه؟!
آیا مهاجرین اولیّه که خدا در سوره توبه آیه100 وعده بهشت به آنها داده همه کافر شدند؟! گیرم که مهاجرین- معاذ الله- مرتد گشتند، و امر خدا و نصب رسول خدا را نادیده گرفتند، آیا انصار که سودی از آن میان نبردند و خلیفه از آنان انتخاب نشد، چرا سکوت کردند و چرا به حکم خدا و رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم نرفتند و با علی بیعت ننمودند؟ مگر ایشان نبودند که پیامبر را پس از اینکه قومش قصد جان او را نمودند، یاریش دادند؟ مگر اینها آنهمه جانفشانی در راه اسلام نکردند؟ مگر خدا درباره ایشان در قرآن نفرمود:
(ِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا اُولَئِکَ هُمُ الْمُوْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ )الانفال:74

یعنی:"کسانی که به مهاجرین ماوی و مسکن دادند و ایشان را یاری کردند حقَاً مومن هستند و برای ایشان آمرزش و روزی پسندیده ای در آخرت مقررشده است".
1-آیا این مومنان حقیقی همگی بدون دلیل و بدون نفع دنیا و آخرت فرمان خدای و رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم را مبنی بر خلافت علی را کنار گذاشتند؟! آیا می توان همه این دلایل واضح را نادیده انگاشت؟!!(لقد وضح المقال ان استفادوا و لکن این من ترک العناد)؟!!یعنی: براستی گفتار روشن است اگر گوش دهند و استفاده کنند لیکن کجاست آنکه لجاجت و دشمنی و تعصب بیجا را ترک کند.
2- ادّعای دوم شیعه امامیه آنست که اهل البیت پیامبر از هر گونه سهو و خطا و فراموشی معصوم اند و بهیچ وجه اشتباه در آراء ایشان راه ندارد، و لذا مسلمین باید در امور فقهی و تفسیری از ایشان تبعیّت کنند و جز به آثار آنها که در کتب حدیث امامیه آمده بچیز دیگری متمسّک نشوند.
این ادعا نیز از چند جهت خطا است:
اول آنکه پیامبر که بتصدیق امامیه و دیگران از همه افراد خاندانش مقام بالاتر داشت، از اشتباه و خطا مصون نبودند، چنانچه بنقل قرآن این موضوع ثابت می شود. خدای تعالی خطاب به پیامبر میفرماید: (لِمَ اذنت لَهُم) التوبه 43"چرا به ایشان اجازه دادی"؟!
باز میفرماید: (یَا اَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا اَحَلَّ اللَّهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضَاتَ اَزْوَاجِکٌَ) (التحریم:1)
یعنی:"ای پیامبر چرا چیزی را که خدا برای تو حلال کرده است بر خود حرام می کنی و از این راه خشنودی همسرانت را میجویی؟
این قبیل آیات در قرآن مجید نشان میدهند که پیامبر گاهی دچار اشتباه هم می شده است و به کسانی اجازه میداده که از جنگ تخلّف کنند یا به خاطر رضای همسرانش خود را به سختی می افکنده است و از امر حلالی خود را محروم می ساخته است.
ولی فرق پیامبر با دیگران در این بود که خدای سبحان او را از اشتباهش آگاه میفرمود و به اصلاح دستور میداد، ، امّا این نوع ارتباط میان خدا و غیر پیامبر نبود. لذا آنها اشتباه می کردند امّا چون مقام نبوت نداشتند خدا آنها را بوسیله وحی مطلع نمی کرد و خاندان پیامبر هم شامل همین حکم میشدند و اشتباهاتی در تاریخ از آنها نقل شده که خواهد آمد.
دوّم آنکه آیاتی صریح در قرآنِ الکَریم آمده که نسبت نسیان و فراموشی به رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم میدهد. از قبیل:
(ُ وَاذْکُرْ رَبَّکَ اِذَا نَسِیتَ) الکهف:24)
یعنی:"خدایت را یاد کن چون دچار فراموشی شدی". که در سوره کهف آمده و به اتفاق مفسّران رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم به مشرکان مکّه که درباره اصحاب کهف سوال کرده بودند، وعده داد فردا پاسخ شما را از پیک وحی میگیرم ولی گفتن (انشا الله) را از یاد برد، و وحی الهی برای تربیّت رسول خد ا مدتی نیامده و پس از تاخیر چنین نازل شد که:
(وَلا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ اِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَداً الا ان یَشَاءَ اللَّهُ وَاذْکُرْ رَبَّکَ اِذَا نَسِیت) الکهف:23و24
یعنی:"در هیچ موردی مگو که من آنرا فردا انجام میدهم مگر آنکه بگوئی: اگر خدا بخواهد و خدای خود را بیاد آور چون فراموش کردی".
در این صورت اهل بیت پیامبر چگونه از همه نوع فراموشی یا اشتباه مصون بودند؟
مگر خدای تعالی به پیامبرش نفرمود:
(وَاِمَّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطَانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ) (الانعام:68)
یعنی:"اگر شیطان یاد مرا از یاد دل تو فراموش کرد بعد از یاد آوری مجدد من، دیگر با ظالمان منشین".
سوم آنکه آثار تاریخی نشان میدهند که برای اهل بیت اشتباهاتی پیش می آمده است چه در موضوعات و چه در احکام.
به عنوان نمونه در نهج البلاغه نامه ای از علی آمده به فرماندار خود در شیراز یعنی منذر بن جارود عبدی، نوشته است، علی در این نامه می نویسد:
(اما بعد، فان صلاح ابیک غرنی منک و ظننت انک تتبع هدیه و تسلک سبیله)
(نامه شماره :71)
یعنی:"شایستگی پدرت مرا درباره تو فریب داد و گمان کردم که دنبال هدایت او میروی و از طریقی که پدرت رفت رهسپار می شوی".
ومنذر بن جارود کسی بود که علی درباره وی اشتباه کرد او را به حکومت شیراز فرستاد و او هم 4000 درهم از بیت المال را تصرف کرده بنزد معاویه گریخت چنانچه شارحین نهج البلاغه نوشته اند.
می بینید که اشتباهی رخ داده ولی خداوند فرشته ای نازل نفرمود و به علی وحی نکرد و او را از خیانت منذر بن جارود خبر نداد بلکه پس از گریختن وی علی از حال او، به تاراج رفتن اموال مردم آگاه شد.
شاهد دیگر آنست که در تهذیب الاحکام شیخ طوسی که از کتب اربعه شیعه است، در جزء سوم صفحه 40 ءچاپ نجف) مینویسد:
(صلى علی على الناس على غیر طهر و کانت الظهر ثم دخل، فخرج منادیه: ان امیر المومنین صلى على غیر طهر فاعیدوا فلیبلغ الشاهد الغائب)
یعنی:"علی نماز ظهر را بدون وضو خواند پس داخل منزل شد، آنگاه منادی آن حضرت بیرون آمد و اعلام کرد که امیر مومنان بدون وضو نماز خوانده و نمازتان را اعاده کنید و حاضر به غائب ابلاغ کند".
بنابر این فراموشی و سهو حتی در اعمال دینی اهل بیت راه داشته است.
محمد بن ادریس حلی از اعلام شیعه امامیه در صفحه 484 از کتاب السرائر از فضل روایت کرده است که: (ذکرت لابی عبدالله  السّهو فقال و یفلت من ذالک احد؟ ربما اقعدت الخادم خلفی حتى یحفظ علی صلواتی)
یعنی:"نزد ابو عبدالله صادق از سهو سخن گفتم، فرمود: مگر ممکن است کسی از سهو بر کنار ماند؟ بسا میشود که من خدمتکار خود را پشت سرم می نشانم تا حساب نماز مرا نگاه دارد".
در کتب علماء و تواریخ شیعه امامیه مضبوط است امام حسن با پدر بزرگوارش در مسائل سیاسی و دینی اختلاف داشت، اگر بگوئیم حق با امام حسن بود، در آن صورت پدرش یعنی امام علی اشتباه می کرده و اگر گفتیم حق با پدر بوده، پسر خطا کرده است. اینک به نقل روایت توجه کنید:
دینوری (متوفی282هـ ) در کتاب اخبار الطوال بمناسبت حرکت علی برای جنگ جمل در صفحه 125 از کتاب خود مینویسد:
(فدنا منه الحسن فقال یا آبت اشرت علیک حین قتل عثمان وراح الناس الیک وغدوا وسالوک ان تقوم بهذا الامر الا تقبله حتى تاتیک طاعه جمیع الناس فی الآفاق و اشرت علیک حین بلغک خروج الزبیر و طلحه بعایشه الى البصره ان ترجع الى المدینه فتقیم فی بیتک، و اشرت علیک حین حوصر عثمان ان تخرج من المدینه فان قتل، قتل و انت غائب فلم تقبل رایی فی شیء من ذالک).
یعنی:"امام حسن به علی نزدیک شد و گفت: ای پدر هنگامی که عثمان کشته شد و مردم صبحگاه بسوی تو آمدند و از تو در خواست کردند که خلافت را بر عهده بگیری من به سوی تو اشاره کردم که قبول نکنی تا همه مردم در تمام آفاق از تو اطاعت کنند و نیز هنگامی که خبر خروج طلحه و زبیر با عائشه بسوی بصره به تو رسید، اشاره کردم که به مدینه باز گردی و در خانه ات بنشینی، و همچنین هنگامی که عثمان محاصره شد، به تو اشاره نمودم که از مدینه خارج شوی پس اگر او کشته شد در حالی کشته شده که تو در مدینه نبودی و تو در هیچیک از این امور رای مرا قبول نکردی".
آیا می توان گفت امام حسن از هر خطایی معصوم بوده و با وجود این علی رای او را نمی پذیرفته است؟ البته خیر! لذا علی به او چنین پاسخ می دهد:
(فقال علی :اما انتظاری طاعه جمیع الناس من جمیع الآفاق، فان البیعه لا تکون الا لمن حضر الحرمین من المهاجرین و الانصار فاذا رضوا و سلموا وجب على جمیع الناس الرضا و التسلیم. و اما رجوعی الى بیتی و الجلوس فیه فان رجوعی لو رجعت کان غدراً بالامه و لم آمن ان تقع الفرقه و تتصدّع عصا هذه الامه و اما خروجی حین حوصر عثمان فکیف امننی ذالک؟ و قد کان الناس احاطوا بعثمان فاکفف یا بنی عما انا اعلم به منک)
یعنی:"علی پاسخ داد: اما درباره انتظار من که همه مردم در تمام آفاق اطاعتم کنند، بیعت تنها حق کسانی است از مهاجرین و انصار که در حرمین (مکه و مدینه) حضور دارند و چون آنان راضی و تسلیم شدند واجب است که همه مردم راضی و تسلیم گردند. و امّا بازگشت من بخانه و نشستنم در خانه، اینکار را اگر انجام میدادم، نیرنگ و مکری درباره این امت انجام داده بودم و آسوده خاطر نبودم از اینکه تفرقه بیفتد و این امّت وحدتشان به پراکندگی تبدیل شود. و اما خروج من از مدینه هنگامی که عثمان محاصره شده بود چگونه برای من امکان داشت در حالیکه من نیز محاصره بودم ءمانند عثمان مورد احاطه مردم قرار گرفته بودم.) پس ای پسر جانم خود را از سخن گفتن درباره امری که من به آن از تو دانا ترم باز دار(و اعتراض مکن).
نظیر همین اعتراض و سوال و جواب در مصادر شیعه امامیه نیز بتصریح آمده چنانکه در کتاب مجالس شیخ مفید و بحارالانوار مجلسیءجلد8 صفحه353) میخوانیم که: امام حسن به امیر مومنان گفت:
(اخرج من المدینه و اعتزل فان الناس لابد لهم منک و انهم لیاتونک و لو کنت بصنعاء اخاف ان یقتل هذا الرجل و انت حاضره)
یعنی:"ای پدر از مدینه بیرون برو و از مردم کناره گیری کن، پس مردم ناگزیر از تو هستند و بسراغ تو خواهند آمد، هر چند تو در صنعاء(مرکز یمن) باشی و من می ترسم که این مرد (عثمان) کشته شود، در حالیکه تو در مقتل او (مدینه) حاضر باشی".
علی در جواب فرمود:
(یا بنی اخرج من دار هجرتی؟ و ما اظن احداً یجترئ علی هذا القول؟!)
یعنی:" ای پسر جان آیا من از سرای هجرت خود بیرون روم؟ گمان نمی کنم (کسی جرات کند چنین تهمتی بمن بزندءکه موجب کشتن عثمان شده ام).
و دیدیم ظن علی در این باره اصابت به واقع نکرد و متاسفانه این تهمت ناروا را به او زدند.
باز شبیه همین اثر را در امالی شیخ طوسی از اساطین امامیه در صفحه 51 می خوانیم و همه دلالت دارند بر اینکه خطا و اشتباه در اهل بیت پیغمبر راه می یافته است.
یکی دیگر از ادلّه ای که بر این معنا گواه است آثار متناقضی است که در کتب فقهی شیعه امامیه از ائمّه نقل شده است بطوریکه نتوانسته اند یکی از آنها را حمل بر تقیه بکنند زیرا چیزی نبوده که مایه بیم و هراس و تقیه از مخالفان باشد، مانند دو خبر متناقض که یکی از امام جعفر صادق  و دیگری از فرزندش امام موسی  نقل شده است بشرح زیر:
در کتاب الطهاره از وسائل الشیعه از شیخ حرّ عاملی (صفحه 210 چاپ سنگی) آمده است: محمد بن یعقوب کلینیی از علی بن ابراهیم از پدرش از ابی عمیر از حفص بن البختری از جمیل بن دراج از ابی عبدالله الصادق در زیارت قبور روایت کرده اند که گفت:
(انهم یانسون بکم فاذا غبتم عنهم استوحش) روایت دیگر: (محمد بن علی بن حسین ابن بابویه) به اسناد از صفوان ابن یحیی که گفت:
(قلت لابى الحسن موسى بن الجعفر: بلغنی ان المومن اذا اتاه الزائر انس به فاذا انصرف عنه استوحش فقال لا یستوحش)
مفاد روایت اول اینکه امام صادق گفتند که وقتی شما بزیارت قبور می روید (مراد دیدار قبور مومنان است چرا که از زیارت قبور کفار و دعا برای آنها نهی شده) آنها بشما انس میگیرند و وقتی از آنها غایب شدید بوحشت می افتند!!
ومفاد روایت دوم آنست که: امام موسی بن جعفر گفتند: چون از زیارت قبور مومنین برگشتید آنها بوحشت نمی افتند!
این قبیل روایات مجموعاً میرساند که ائمه آراى گوناگون و متضادی داشتند پس خواه نا خواه همه آراى آنها نمی تواند صحیح باشد.
داستان اختلاف امام حسین  با امام حسن بر سر ماجرای صلح با معاویه در میان شیعه و سنی معروف است ودر کتب فریقین آمده است 2 و بر اشتباهی از آن دو بزرگوار دلالت دارد.
در اینجا شیعه امامیه استدلال میکنند به آیه شریفه تطهیرکه:
(ُ اِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا) (الاحزاب:33)
و ادّعا دارند که بدلیل این آیه اهل بیت رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم از هر نوع خطا و اشتباه مصون بودند!
جواب آنست که اولاً خود رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم بنص قرآنِ الکَریم گاهی اشتباه می کردند پس چگونه اهل بیتش از او جلو افتاده اند؟
ثانیاً آیه مزبور از رفع پلیدی درباره اهل بیت سخن میگوید و خطا و اشتباه پلیدی نیست، پلیدی از گناه و معصیت پدید می آید.
ثالثاً آیه مزبور از اراده تشریعی خدا در رفع پلیدی اهل بیت سخن میگوید نه از اراده تکوینی حق که جبر لازم آید. و این نوع اراده برای طهارت درباره عموم مومنان نیز آمده است واختصاص به اهل بیتِ پیامبر ندارد. چنانچه میفرماید:
( وَلَکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ) (المائده: من الآیه6)
یعنی:"اما خدا اراده دارد شما را پاک کند".
و این دلیل نیست که همه مومنان از گناه و سهو و نسیان و خطا بر کنار شده اند.
خلاصه آنکه اهل بیت هم مانند دیگر مردم از سهو و خطا دور نبوده اند. و تمام سخنانشان مانند سخن رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم که در حفظ و عنایت خدا نبوده است:
( فَاِنَّکَ بِاَعْیُنِنَا ) (الطور: من الآیه48)
یعنی:"تو ای رسول منظور نظر مائی".
حجّت نیست، انبیاء بودند که چون سهو و غفلت میکردند خدا بیادشان می آورد و حجّت خدا بوسیله انبیاء عَلَیهمُ السَلام بر مردم تمام شده است بدلیل آیه شریفه:
( لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ)(النساء: من الآیه165)
یعنی"که پس از فرستادن رسولان مردم را بر خدا حجتی نباشد".
3- در مورد فقه امامیه ادّعای ایشان آنستکه چون رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم فرمودند:
(و انی تارکٌ فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتی ما ان تمسّکتم بها لن تضلوا ابدا)
بنابر این فقه اسلامی را تنها از طریق اهل بیت باید گرفت.
جواب این است که بفرض قبول حدیث، چون در بعضی از روایات (کتاب الله وسنتی) آمده، این حدیث بهیچوجه افاده نمی کند که فقهِ اسلامی را فقها باید از طریق اهل بیت تنها بگیرند، بخصوص که می دانیم که قرآنِ الکَریم فرموده است:
(فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طَائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ اِذَا رَجَعُوا اِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ) التوبه:122
یعنی:"چرا از هر فرقه ای دسته ای کوچ نمی کنندءرنج سفر را برای تحصیل فقه و علوم دینی تحمل نمی کنند؟ تا در دین خدا تفقه کنند و سپس برگردند و قوم خود را انذار نمایند".
و این آیه بصراحت میرساند که فقه اسلامی تنها بوسیله اهل بیت منتقل به مردم نمی شده بلکه از هر طائفه ای عده ای می آمدند ونزد رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم تفقه می کردند و سپس بمیان قوم خود بازگشته تعلیم می دادند و آنها را از مخالفت با احکام خدا بر حذر می داشتند.
بعلاوه در تاریخ آمده است که رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم مکرّر اصحابشان را برای تعلیم اقوام بسوی آنها میفرستاد مانند معاذ بن جبل و حادثه بئر معونه و رجیع در تاریخ اسلام معروف و مشهور است که رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم عدّه ای را برای تعلیم قرآنِ الکَریم و احکام فرستاد و اعراب آنها را کشتند).
خلاصه آنکه دین خدا تنها بوسیله اهل بیت تبلیغ نمی شد تا مردم موظف باشند فقه را تنها از ایشان اخذ کنند و کبار صحابه نیز مبلغ دین بودند و رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم پس از خطبه هایش گاهی میفرمود: (فلیبلغ الشاهد الغائب)یعنی:"حاضر به غائب برساند".
و میفرمود:
(نَضَرَ الله عبداً سمع مقالتی فوعاها و افاها الی من لم یسمعها فرب حامل لیس بفقیه و رب حامل فقه الی من هو افقه منه)
یعنی:"خداوند بنده ای را که سخن مرا شنید و آنرا حفظ کرد و بکسی که نشنیده رسانید خرّم گرداند که چه بسا کسی که خود فقیه نیست ولی سخن را به فقیه تر از خود می رساند".
بنابر این موظف هستیم برای شناخت فقه اسلامی به آثار صحابه  که در کتب صحاح اهل سنت آمده است نیز مراجعه کنیم و آنها را فقیه بنامیم، چنانچه احادیث اهل بیت را که در کتب زیدیّه و امامیه آمده لازمست ببینیم و آنها را نقد کنیم و فقه اسلام را بطور جامع الاطراف بررسی نمائیم.
فقه زیدیّه و اهل سنت می تواند فقه امامیه را از یک مشکل اساسی بیرون بیاورد، و آن مشکل این است که در فقه امامیه معمولاً فقهاء معاصر خبر واحد را حجّت می دانند، وحتی قرآنِ الکَریم را با آن تخصیص میزنند و حجیّت خبر واحد بقول خودشان در حال انسداد باب علم است، یعنی چون راهی ندارند که علم به احکام پیدا کنند ناچار به ظنّ روی می آورند. زیرا که خبر واحد ظنّی است! بدلیل آنکه:
اولاً ما نمی توانیم یقین کنیم راوی دروغ نگفته و بغرض اطمینان کامل براستگویی او یقین نداریم، سهو و نسیان و خطا نکرده باشد بخصوص که احادیث را ائمه اجازه داده بودند که نقل به معنا شود ودر طول هزار و چند سال انتقال یک حدیث از چند نفر به یکدیگر به احتمال قوی تغییراتی در مفاد آن ایجاد شده است اما اگر ما به فقه زیدیّه و اهل سنت رجوع کردیم و یک روایت از طرق گوناگون و به اسناد متفاوت دیدیم اطمینان و علم بصدور آنها پیدا می کنیم. پس خبر واحد وقتی حجّت می شود که باب علم بسته باشد. و این راه بحمد الله بسته نیست ولی فقهای امامیه می خواهند از این راه وارد شوند و بهمان روایت ضعیف و ظنّی خود که اخبار واحده است اکتفا میکنند و به احکام عجیب و غریب می رسند!
بویژه که ائمه اهل بیت از ترس خلفای بنی امیّه و بنی عباس غالباً در تقیّه بودند و اظهار نظر صریح در احکام کمتر می کردند. بعلاوه کتب معروفی از ایشان در فقه باقی نمانده است و کتب فقهی و روائی شیعه پس از عصر ائمه تدوین شده و از اخبار صحیح و مستقیم گردآوری گشته است بعکس مذهب زیدی که کتاب المجموع الفقهی یا المسند را از امام زید در دست دارند که املاء او و نوشته ابو خالد واسطی است که شاگرد امام زید بوده است. و همچنین از فقهای اهل سنت کتبی مانند (الموطا) از امام مالک رحمه الله، یا (آلاُمّ) اثر امام شافعی رحمه الله، یا (المسند) اثر احمد بن حنبل رحمه الله موجود است ولی از امامان شیعه کتابی فقهی در دست نیست و روایات متضاد و مختلف آنها را در قرون بعد، دیگران جمع آوری کرده اند، مانند کتب اربعه (کافی، تهذیب، استبصار، من لا یحضره الفقیه).
بنابر این بر علمای منصف لازم است که آثار امامیه را با فقه و روایات مذاهب دیگر تطبیق کنند و از راه علمی شرکت نمایند که خدای میفرماید:
(وَلا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ) الاسراء: من الآیه36 یعنی:"چیزی را که بدان علم نداری پیروی مکن".
وَالسَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَع الهُدی و اجتَنَبَ الهَوای
"سلام و درود بر کسانی باد که از راه راست اسلامی (راه حضرت محمد و خلفای راشدین ) پیروی کردند و از آرزوها و تعصّبات بیجا دوری گرفتند".
بقلم: حیدر علی قلمداران
……………………………………………………………………………………………………………………………………….
1-در میان علمای شیعه ابولفتوح رازی علت این اختلاف را بین کرده و می نویسد: ایشان ءعده ای از حاضران در حجه الوداع ) شکایت علی را با رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم کردند از آنکه در دلشان بود رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم فرمود: علی صواب کرده و چون آنان از کینه و بددلی نسبت به علی خودداری نکردند! رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم به خبر آمده و طی خطبه ای فرمود:) ارفعوا السنتکم عن علی فانه خشن فی ذات الله غیر مداهن فی دینه(. یعنی:" زبانتان از علی کوتاه کنید که او مرد درشتی است در ایمان به بذات خدا و در دین خدا مداهنه نکند". مردمان چون خشم رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم و مبالغه او بدیدند زبان کوتاه کردند. چون رسولخدا حج بگذارد و برگشت، در راه به جایی رسید آنرا غدیر خم گویند خطبه ای بلیغ برای مردم خواند و تمام احکام خدا را که قبلاً بمردم رسانیده بود دوباره بازگو و تایید کرد و در آخر خطبه ءحدیث) ) من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه ( را که ترجمه اش در متن گذشت برای رفع کدورت و غرض ایجاد محبت او در قلب مسلمانان بیان فرمود..
( تفسیر ابوالفتوح سوره مائده صفحه 191)
2- به کتاب زندگانی امام حسین اثر محمد علی خلیلی مراجعه شود. ءروایت این موضوع را در آنجا گرد آورده است)

موقف شیعه در مورد اختلاف نظر یاران پیامبر صلی الله علیه وسلم
اهل سنت زبان و قلمشان را از آنچه بین اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم روی داده است ، پاک نگاه داشته اند و اعتقاد دارند که این مشاجرات فتنه ای بوده است که خداوند دستهای ما را از آلوده شدن به آن پاک نگاهداشته است ، پس چرا قلم و زبانمان را بدان آلوده نمائیم . خصوصاً اینکه خداوند ما را از آنچه بین آنها پیش آمده است مواخذه نخواهد کرد. حق تعالی می فرماید: "تلک امه قد خلت لها ما کسبت و لکم ما کسبتم و لا تسئلون عما کانوا یعلمون " و این امتی است که درگذشت ، بر آنست آنچه حاصل نمودند و شما راست آنچه حاصل می نمائید و شما از آن چه آن گروه انجام می دادند سوال نخواهید شد. (سوره بقره آیه 134) .علت اصلی اختلاف میان سنی و شیعه چیزی نیست جز اصرار شیعیان به تحریف قرآن و هتک حرمت و ناسزاگویی به اصحاب و همسران پیامبر صلی الله علیه وسلم و مردود شمردن احادیثی که توسط اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم جمع آوری شده است . وگفته ها و نوشته های ایشان مبنی بر اینکه اصحاب بعد از اینکه ایمان آوردند مجدداً به جاهلیت برگشتند. ما می گوئیم اگر این حلقه از زنجیره اختلافات برداشته نشود، اختلاف بین اهل سنت و تشیع تا ابد باقی خواهد ماند سمینارها وکنفرانسهایی که به منظور رفع اختلاف و تقریب میان دو گروه تشکیل می شود هیچ ثمری نخواهد داشت مگر اسراف بیت المال مسلمین . هتک حرمت و ناسزاگویی نسبت به اصحاب و همسران پیامبر صلی الله علیه وسلم خط بطلانی بر مذهب تشیع است .
جالب است بدانیم چه کسی ناسزا گویی به اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم را برای شیعیان سنت قرار داد و او چه بدکرار بود. این عمل قبیح را اولین بار شخصی یهودی که تظاهر به مسلمانی می کرد بین شیعیان حضرت علی رضی الله عنه بدعت نهاد ومتاسفانه امروز شاهد این بدعت هستیم .
این حقیقت را شیخ نوبختی که از بزرگترین و معتبرترین علمای شیعه است در کتاب فرق الشیعه ص45- 44 متذکر شده است . وی می نویسد که اساس ناسزاگویی به اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم را عبدالله بن سباء بدعت نمود. وی یهودی الاصل بوده که به تظاهر به اسلام اقدام به توطئه علیه اصحاب می کرد. نوبختی می نویسد: ابن سباء از کسانی بود که بدگویی ابوبکر و عمر و عثمان و سایر اصحاب را می کرد و از آنها برائت می نمود و می گفت علی او را به این کار مامور کرده است .حضرت علی او را دستگیر و مواخذه نمود. وی اعتراف کرد که قصد او ایجاد تفرقه و جدائی میان مسلمین بوده است . آنگاه حضرت علی رضی الله عنه فرمان به کشتن او داد. مردم فریاد برآوردند: یا امیرالمومنین ، آیا کسی را می کشی که ادعای دوستی ترا دارد؟ نوبختی اضافه می کند: این شخص آن هنگام که رسماً یهودی بود می گفت که یوشع وصی و جانشین موسی (ع ) است و وقتی که به ظاهر مسلمان شد، می گفت علی وصی و جانشین پیامبر صلی الله علیه وسلم است . وی اولین فردی بود که جانشینی آنحضرت را عنوان نمود.
تشیع امروزی به اعتباری ریشه در یهودیت دارد و به اعتبار دیگری از مجوس (زرتشتیان ) رسوماتی را به خود اختصاص داده است . بدین علت است که مخالفین شیعیان را رافضی می نامند. میرزا تقی در کتاب ناسخ التواریخ دلیل دیگری بر اینکه چرا شیعه موسوم به رافضه است بیان نموده است . و آن اینکه زید ابن علی رضی الله عنه یکی از بزرگان اهل بیت که فرقه شیعه زیدیه به ایشان منتسب می باشد، این فرقه در عقاید و عبادات همچون سایر مسلمین عمل می کنند وفقط معتقد به افضلیت ابوبکر می باشند لیکن خلافت خلفاء ثلاثه را نیز صحیح می دانند ـ متعرض شیعیان شدند که چرابه ابوبکر و عمر رضی الله عنهما تهمتهای ناروا نسبت می دهند. شیعیان از او پرسیدند پس تو در مورد آنهاچه می گویی ؟وی گفت من جز خیر در مورد آنها چیزی نمی گویم . آنها گفتند پس تو از ما نیستی و او را ترک کردند. زید رضی الله عنه گفت :امروز مرا ترک کردند (رفضتمونی ). پس از آن روز کسانیکه زید بن علی را ترک کردند بدین مناسبت رافضه نامیده شدند.از آنروز زید بن علی رضی الله عنه کسانی را که در مذهب زیاده روی می کردند و طعنه و توهین به اصحاب را جائز می دانستند،با کلمه رافضه خطاب می کردند. (ناسخ التواریخ ج 3 ص 590) .در کتاب الغارات ثقفی ج 1 ص 302 آمده است : روزی عبدالله بن سباء خدمت علی رضی الله عنه آمد و خواست او را عیه ابوبکر و عمر رضی الله تعالی عنهما تحریک کند. علی رضی الله عنه او راتنبیه نمود و گفت آیا تو کاری جز این نداری ؟ پس چگونه است که شیعیان از این سخنان علی رضی الله عنه پند و عبرت نمی گیرند و آگاه نمی شوند! و مگر نه این بود که علی رضی الله عنه عبدالله بن سباء را به خاطر ناسزا گفتن به عمر و ابوبکر رضی الله عنهما به اعدام محکوم نمود.

آیا شیعیان می توانند غیر مسلمانان را به اسلام دعوت کنند؟
حقیقت این است که محققین بعد از بررسی عملکرد شیعیان در این زمینه به این نتیجه رسیده اند که شیعه هیچگونه نقشی در دعوت غیر مسلمانان و کفار به اسلام نداشته اند. علت آن نیز کاملاً روشن و بدیهی است . به عکس اندیشه واعمال و کردار شیعیان باعث بدبینی و دوری غیر مسلمانان از اسلام شده است .
اگر شیعه ای یک مسیحی را به اسلام دعوت کند، شاید آن مسیحی بپرسد به چه چیزم دعوت می کنی ؟ شیعه می گوید به اسلام چرا که اسلام عاری از آن غلوی است که در مسیحیت در مورد عیسی مسیح وجود دارد. مسیحی در جواب می گوید شما به نوبه خودتان در مورد حضرت علی ، حسین و دیگر امامان آنقدر غلو می کنید که می گوئید آنها قبل ازآفرینش جهان نورهایی بوده اند. شما از حسین کمک می خواهید و می گوئید یا حسین . ما هم از حضرت عیسی علیه السلام کمک می خواهیم و می گوئیم یا عیسی مسیح . شیعه می گوید ترا به توحید و یگانگی خدا و عبادت او دعوت می کنم .مسیحی در جوابش می گوید چطور مرا به چنین چیزهایی می خوانی در حالیکه شما اسامی فرزندانتان عبدالعلی وعبدالحسین می گذارید. شیعه می گوید شما بجای اینکه از خدا کمک بخواهید از عیسی کمک می خواهید. مسیحی می گوید شما هم همین کار را می کنید. قبور امامانتان را طواف کرده و از آنها یاری می خواهید به جای اینکه از خدا کمک بخواهید. ما هم همین کار را می کنیم از حضرت عیسی و مادرش کمک می خواهیم زیرا آنان نزد خداوند مقام بالایی دارند.
شیعه می گوید شما در مورد حضرت عیسی غلو کرده اید. مسیحی می گوید شما هم در مورد حسین غلو کرده اید. او وسایر امامانتان را برتر از همه مخلوقات و معصوم می دانید و برای آنان علم مطلق قائل هستید و می گوئید امامانتان آنچه را که پیش آمده و آنچه را که پیش بیاید می دانند و حتی گفته اید آنان دارای مقامی هستند که هیچ فرشته مقرب و یا هیچ پیامبری به آن مقام نمی رسند.
ما هم در مورد حضرت عیسی می گوئیم او قبل از آفرینش جهان نوری بوده و خداوند او را بر همه فرشتگان و انبیاءبرتری داده است . ما گفته ایم دوستی حضرت عیسی کفاره گناهان است شما نیز می گوئید تا زمانیکه کسی اهل بیت رادوست دارد، هر گناهی هم بکند به حسابش نوشته نخواهد شد.
شیعه می گوید کتاب شما دستخوش تحریف و تغییر قرار گرفته ، مسیحی در جوابش می گوید شما شیعه ها هم می گوئید که کتابتان قرآن تحریف شده و اصحاب آن را تغییر داده و اسم علی و آیاتی را که تصریح به جانشینی علی بعد از پیامبرتان می کند، حذف کرده اند. پس چطور شما از ما می خواهید که کتاب تحریف شده ای را ترک کنیم و به دنبال کتاب تحریف شده دیگری برویم !؟
ما می گوئیم انجیل تحریف نشده پیش خداست و شما می گوئی قرآن تحریف نشده نزد امام غایب است . پس چه فرقی میان ما مسیحی ها و شما شیعیان وجود دارد؟
تازه ما مسیحی ها اصحاب و دوستان و پیروان حضرت عیسی علیه السلام را دوست داریم و آنان را اسوه و الگوی خودمی دانیم . در حالیکه شما شیعه ها اصحاب و یاران پیامبرتان را مورد سرزنش و توهین قرار می دهید و می گوئید آنان شیطان و طاغوت بوده و از دین برگشته اند و پیروی از آنان ناجائز است . پس چگونه ما می توانیم پیشوایان نیک وشایسته خود را ترک کنیم و به دین پیامبر شما که اصحاب بدی داشته روی بیاوریم . و چگونه مسیحیت را که دروغ و زنارا حرام اعلام کرده رها کنیم و به دین شما که دروغ بنام تقیه و زنا را بنام صیغه مباح قرار داده است درآئیم ؟
آیا شما می خواهید ما همانند شما با هود زنی و تظاهر به گریستن و عزاداری و ریختن خون خود به خدا نزدیک شویم ؟ بنا به همین دلایل روشن و آشکار است که شیعیان نمی توانند کفار را به اسلام دعوت کنند. بلکه عمده تلاش شیعیان محدود به سعی برای تغییر مذهب برخی از مردم بی سواد و فقیر اهل سنت است که با سوءاستفاده از ناآگاهی و فقر مادیشان آنها را فریفته و تطمیع شان می کنند. کما اینکه میسیونرهای مسیحی با سوء استفاده ازفقر مادی مسلمانان و با تطمیع تعداد از ایشان را به مسیحیت کشاندند.
بنا بر این بار دیگر تکرار می کنیم که شیعه نه تنها در دعوت غیر مسلمانان به اسلام هیچگونه نقشی نداشته ، بلکه کارعمده شیعیان ایجاد تفرقه و اختلاف در صفوف مسلمین بوده است . علاوه بر این شیعیان دارای رسوماتی هستند که اذهان را از اسلام بدبین و شکوه و عظمت آئین پاک محمدی را مخدوش می کند. نمونه عملی افکار و اعمال شیعیان ، اعمال نظام شیعه حاکم بر ایران است که از هنگام بدست گرفتن قدرت جز جنگ ، دامن زدن به اختلافات ، ترور و کشتار، تبعیض و ظلم و ستم نسبت به اهل سنت ایران و حتی ظلم و بیدادگری نسبت به شیعیان ایران و چندین بار خرابکاری در حرم امن الهی ، هیچگونه خیری برای امت اسلامی به ارمغان نیاورده است .

موقف تشیع از یاران پیامبر صلی الله علیه وسلم
در کتب شیعه آمده است از جمله کتاب کافی ، الروضه ص 265 و کتاب سلیم بن قیس عامری ص 92 و کتاب حیاه القلوب ج 2 ص 260 از مجلسی : اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم بعد از رحلت ایشان مرتد گردیدند بجز سه نفر ابوذر،سلمان و مقداد. جای بسی شگفتی و تعجب از پیامبری است که با تاییدات الهی پس از 23 سال زحمت و جهاد ومبارزه اصحابی تربیت نماید که بلافاصله پس از رحلت وی همگی به یکباره کافر و مرتد شوند! آیا نباید در صحت ادعای چنین معلمی که در پایان 23 سال تحصیل در مکتب وحی همه شاگردان وی مردود می شوند، مگر 3 یا 4 نفر، شک کرد!؟
کلینی در کتاب کافی ج 8 ص 246 می نویسد: ابوبکر و عمر در حالی دنیا را ترک کردند که توبه نکرده و بیاد آنچه بر علی روا داشته بودند نیافتادند پس لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر آنان باد. کلینی و صافی در شرح آیه : "ان الذین آمنوا ثم کفروا ثم آمنوا ثم کفروا" می گویند این آیه در مورد ابوبکر و عمرنازل شده است . چرا که ابوبکر و عمر ابتدا ایمان آوردند اما با عدم بیعت با علی کفر ورزیدند. در کتاب الطرائف ص 401 و کتاب سلیم بن قیس عامری ص 89 آمده است که عمر حاصل ارتباط نامشروع عبالمطلب بازنی بدکار بوده است . (و براستیکه قلم و زبان از بیان این گونه تهمتهای ناروا شرم دارد)
در مورد ابوبکر رضی الله عنه می گویند: او بدتر از شیطان بود. او و رفیقش عمر … ، ظالم و دروغگو بوده اند و هر کس بمیرددر حالیکه اعتقاد به خلافت آن ها دارد، به مرگ جاهلیت مرده است . (حق الیقین مجلسی ص 204 چاپ ایران )
در مورد عثمان رضی الله عنه مجلسی در ص 270 حق الیقین می نویسد هر کس معتقد باشد که عثمان مظلومانه مرده است گناهش از گناه کسی که گوساله می پرستد بیشتر است . آنچنانکه در کتاب "کذبوا علی الشیعه " از محمد رضا رضوی و کتاب مع الخطیب فی خطوط العریضه مشاهده می کنیم آنها اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم را متهم به دشمنی با اسلام و دروغگویی می کنند. ایناست گفتار اهل غلو در مورد سابقین در ایمان و نزدیکترین اصحاب و یاران رسول خدا صلی الله علیه وسلم. نشریات شیعیان در زمان حاضر هم نشاندهنده اصرار اهل تشیع بر همان مواضع سابقشان است . انتظار ما این بود که پس از برقراری حکومت به اصطلاح اسلامی در ایران ، شاهد غلو و افراط کمتری باشیم ، اگر چه آخوندهای شیعه خود از گفتگو پیرامون آنچه در کتابهای قدیمی شیعه آمده است شرمسارند اما هرگز جرات تقبیح و رد اظهارات علماء پیشین را ندارند ولی بسیاری از شیعیان بیدار دل و آگاه به اصلاح عقاید خود پرداخته اند و از شرک و افراط اجتناب کرده و با برادران اهل سنت خویش درسراسر عالم اسلامی اختلاف عقیدتی چندانی ندارند.

زیارت قبور ائمه
اهل سنت وصیت پیامبرشان را بیاد دارند که فرمود:لعنت خدا بر یهود و نصاری که قبور پیامبران و نیکانشان را سجده گاه قرار دادند. مبادا شما نیز چنین کنید که من شما را از آن باز می دارم . اهل سنت وصیت پیامبرشان را بگوش جان شنیدند تا مبادا همانند یهود و نصاری به ظلمت بیکران شرک گرفتار شوند. کما اینکه حاجات خود را نیز بنا به وصیت پیامبرشان صرفاً از خداوند میخواهند چرا که ایشان فرموده است : "هرگاه چیزی خواستید فقط از خداوند بخواهید و اگر نیاز به کمک داشتید فقط از خداوند کمک بخواهید". لذا اهل سنت ازمردگان کمک نخواسته بلکه خداوندی را که پیوسته حی است و هرگز نمی میرد تنها مامن و ملجا خود می دانند که شایسته و قادر به برآوردن نیازها و حاجات بندگانش می باشد. آقای مفید در کتاب الارشاد چاپ مکتبه البصیره قم ص 252 چنین می نگارد: زیارت قبر امام حسین علیه السلام برابر با صدحج و صد عمره است . و هر که قبر او را زیارت کند به بهشت می رود. مشابه این مطلب را می توان در کتاب مع الخطیب فی خطوطه العریضه نوشته شیخ شیعی انصاری ص 18 نیز مشاهده نمود. آیا ائمه اهل بیت از این گفته ها راضی وخشنودند؟ یا آنچه ابن بابویه قمی در کتاب خود، عیون اخبار الرضی ج 2 ص 259 نوشته است ، که اگر کسی قبر جعفر صادق علیه السلام را زیارت کند به او پاداش 70 حج خواهد رسید و اگر کسی شبی در کنار قبر او بخوابد مثل این است که خداوند را در عرش زیارت کرده است . اگر اجر و ثواب زیارت قبور ائمه بیشتر از زیارت بیت الله الحرام باشد شکی نیست که دیگر هیچ علاقه و اشتیاقی برای زیارت خانه خدا باقی نخواهد ماند! و این نیست مگر دعوتی برای مقدس جلوه دادن بندگان خداو گنبد و بارگاههای ایشان که خداوند ما را از آن باز داشته است . عمل شیعیان امروز به هنگام زیارت قبور ائمه از جمله بوسیدن در و دیوارهای مقابر، خواندن زیارتنامه های غلوآمیز، نذر کردن اموال جهت گنبد و ضریح قبور، طلب حاجت از ایشان برای حل مشکلاتشان ، طرف پیرامون مقابر ایشان و خرافات بسیار دیگر از این قبیل عیناً مشابه با اعمال یهود و نصاری است که پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم آنها را به خاطر اینگونه اعمالشان مستحق لعنت دانسته است . چنانکه می فرماید: خداوند یهود ونصاری را لعنت کند که قبرهای انبیاء و افراد نیک شان را سجده گاه قرار دادند.
عجیب تر اینکه مراجع و بززگان شیعه برای توجیه بوسیدن و دست کشیدن بر قبور و ضرائح ائمه به بوسیدن حجرالاسود استناد می کنند و حال اینکه با استنباط احکام شرعی توسط قیاس (یکی از منابع استنباط احکام نزد اهل سنت ) بشدت مخالفت می کنند.
اگر کسی به مقایسه منصفانه میان آنچه شیعیان امروز و مسیحیان و یهودیان به هنگام زیارت قبور انجام می دهند بپردازد،بی شک ریشه واحدی را در می یابد. زیرا مسیحیان در کلیساها و دیرها تصاویر و تماثیل حضرت عیسی علیه السلام و مادرگرامیش را بوسیده ، بر آنها دست می کشند و در مقابل آنها به عبادت می پردازند. همانگونه که یهودیان در زیارت قبورعلماء و بزرگانشان از حد می گذرند. بودائیان و هندوها نیز اعمالی مشابه همچون بوسیدن بارگاهها و گریه و زاری و نذرکردن اموال و حاجت خواستن از صاحبان قبور انجام می دهند. این مشابهت و ارتباط زنجیره ای که بین شیعیان ، یهودیان ، مسیحیان ، هندوها و بودائیان وجود دارد و ما شاهد آن هستیم ، فرموده خداوند متعال را بیادمان می آورد که می فرماید: "یضاهئون قول الذین کفروا من قبل " با گفته کافران گذشته مشابهت اختیار می کنند. (سوره توبه آیه 30).

منافق وفرصت ها
بعضی از روحانیون شیعه می گویند:
(یاران پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم پس از رحلت آن حضرت، حق امیر المومنین علی رضی الله عنه را غصب نمودند و دانسته دستور و سفارش رسول الله درباره جانشینی آن حضرت را، پنهان ساختند و راه نافرمانی در پیش گرفته وهمگی آنها براین کار متفق شدند.)
بیایید بطور فرضی با این نظر برادران شیعه خود موافقت کنیم و سپس از آنها بپرسیم:
آیا صحابه رضی الله عنهم با انجام اینکار کافر شدند؟
خود شان در جواب می گویند : ( بله کافر شدند و مرتد گشتند!! )
و ظاهر قضیه هم این است که اگر کسی دانسته دستور خداوند (عز و جل) را عوض نماید یا قبول نکند یا منکر آن دستور شود ویا امر خدا (جل جلاله) را مخفی کند کافر می شود هرچند که بقیه کارهایش درست باشد بطور مثال :
شخصی که قانون زکات را نمی پذیرد اما در همان حال نماز می خواند و به حج میرود از دید تمام مذاهب کافر است.
آیا صحابه میدانستند که در صورت نافرمانی خدا (ج) در باره حق علی رضی الله عنه کافر میشدند ؟
بله باید می دانستند، آنها افراد آگاهی به امور دین بودند و خود شان اعراب بیابانگرد را – که بلا فاصله پس از وفات پیامبر(صلی الله علیه آله و سلم) از دادن زکات ابا ورزیدند -کافر شمرده و فورا جنگ با آنها را شروع کردند. در حالیکه این صحرا نشینان نماز می خواندند و ما بقی احکام اسلام را نیز قبول داشتند.
در چنین فرضی آیا کفر اینها بدتر بود یا کفر کفار مکه در عهد جاهلیت؟
لابد کفر اینها! زیرا قلبا میدانستند که کافرند ولی دربین مردم میگفتند که مسلمانیم یعنی ( استغفرالله ) منافق هم بودند.
و منافق از کافر بدتر است وبه همین سبب خداوند (عزوجل) جایگاه آنها را در جهنم پایین ترین طبقه مقرر فرموده است:
(اِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْاَسْفَلِ مِنَ النَّار) سوره النساء آیه 145
"حتما منافقان در زیر ترین طبقه از آتش هستند".
اما سوال اینجاست که در چه اوضاعی منافق پیدا می شود؟
آنجا که قدرت در دست مسلمان باشد و اسلام موقع برتری در اجتماع بیابد نفاق پدیدار می گردد، بطورمثال در عهد حضرت رسول الله (صلی الله علیه و اله وسلم ) درشهر مکه چون مسلمانان توانایی نداشتند بقیه مردم جملگی کافر بودند و منافقی وجود نداشت اما در مدینه که حکومت اسلامی بر پا بود برخی از کفار ظاهراً اسلام آوردند در حالیکه قلبا از آن نفرت داشتند یعنی منافق شدند. آیا اسلام در زمان خلافت حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه قدرت کافی داشت؟
با حرفی که عالم شیعی میزند جواب این پرسش منفی است زیرا آنها می گویند: (تمام صحابه مرتد شدند ) بنابرین قابل فهم نیست که بگوییم یاران پیامبر از ترس حضرت علی رضی الله عنه و چهار نفر طرفدار ایشان منافقت میکردند. و اصلا اگر از علی رضی الله عنه می ترسیدند حقش را نمی خوردند.
فراموش نکنیم وقتیکه حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه زمام امور را بدست گرفتند اوضاع داخلی نابسامان بود. از یک طرف اعراب بیابانگرد مرتد شده بودند. پس ابوبکر رضی الله عنه از ترس آنها نفاق نمی کرد. از سوی دیگر عالـمان شیعه میگویند در مراسم انتخاب حضرت علی رضی الله عنه به جانشینی، در غدیر خم جمعیت انبوهی شرکت داشتند و بازهم آنهایند که ادعا دارند از این جمعیت انبوه حاجیان فقط چهار ( 4 )تا دوازده ( 12 )نفر حسب روایات آنها، وقتی حق علی خورده شد زبان به اعتراض گشودند. بنابراین افکار عمومی مسلمانان هم برضد علی رضی الله عنه بود و دلیلی برای پیدایش نفاق نمی توان یافت.
و علاوه بر اینها در یمن و جاهای دیگر پیامبران دروغینی قد علم کرده بودند و اساس اسلام در خطر بود.
در چنین اوضاعی منافق باید تیشه بر دارد و بر ریشه اسلام بزند خصوصا وقتی که قدرت هم بدست اوست دیگر نباید فرصت را هدر دهد.
اما می بینیم ابوبکر برای حفظ دین محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از جان و مال مایه می گذارد اینرا چگونه می توان توجیه کرد؟
از همین صحابه ای که پیرو تشیع به کفر متهم شان می کند و منافقشان میداند یکی پس از وفات پیامبر برای دفاع از دین او خود را با فلاخن به داخل قلعه کفار می اندازد و بر روی دریایی از دشمنان میافتد ومی جنگد و در قلعه را برای مسلمانان باز می کند هفتصد صحابه فقط در نبرد علیه مسیلمه کذاب به شهادت میرسند. همه این اتفاقات در دوره کوتاه زمام داری حضرت ابوبکر رضی الله عنه رویداد.
آنها چه اجباری داشتند که دین محمد (صلی الله علیه وآله وسلم ) را حفظ کنند؟ اصولا منافق فاقد این روحیه است. و هر کس باکمترین آگاهی به متن قرآن و حد اقل ایمان به آن ناچار است این اصل که منافق نه فقط روحیه شهادت طلبی ندارد. بلکه در هر فرصتی بر ضد اسلام تلاش می کند را تصدیق نماید.
خداوند(جل جلاله) می فرماید.
(…َفقل لنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ اَبَداً وَلَنْ تُقَاتِلُوا مَعِیَ عَدُوّاً اِنَّکُمْ رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ اَوَّلَ مَرَّهٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخَالِفِینَ) (التوبه:83) (پس ای محمد به منافقان بگو هرگز با من به قصد جهاد از شهر بیرون نخواهید رفت و هیچ وقت همراه من با دشمنی جهاد نخواهید کرد بدرستیکه شما در اول نیز نشستن را دوست داشتند پس همنشینی کنید با آنها ییکه باقی مانده اند از زنان و مجروحین و کودکان".
و همه ما میدانیم صحابه ای که شیعه آنها را بر کرسی اتهام می نشاند همیشه و در همه جنگها همراه حضرت بودند.
خداوند(جل جلاله) می فرماید:
( هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلَى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى یَنْفَضُّوا..)( المنافقون:7) " هم آنهایند که می گویند به کسانی که همراه رسول خدایند کمک مالی نکنید تا پراگنده شوند".
حضرت ابوبکر مردم مدینه را داشت مکه را داشت اعراب بیابانگرد را داشت روم و ایران را داشت مسیلمه در فرض شیعه، هم هدف او بود اما با همه این احوال به سنگر اسلام پناه برد، نه فقط به سنگر اسلام پناه برد، بلکه با همه کفار از هر فرقها ای که بودند جنگید و نه فقط با کفار جنگید بلکه ریشه آنها را از روی شبه جزیره عربستان کند.
این از تاریخ ثابت است برادران شیعه نیز قبول دارند که حضرت ابوبکر و عمر رضی الله عنهما به اسلام خدمت شایان توجه ای کردند. و ثابت است که در اوضاع نابسامان پدید آمده پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم، یاران پیامبر کشتی اسلام را در دریای پر تلاطم، به خوبی هدایت کردند و به ساحل امن رساندند.
و این هم از قرآن ثابت است که منافق به اسلام کمک نمی کند نه فقط کمک نمی کند بلکه اگر فرصت پیدا کند آنرا از بین می برد و به اثبات رساندیم که این فرصت در جلوی یاران قدرتمند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود.
پس نتیجه اینکه، باید قبول کنیم که صحابه نه فقط منافق نبودند بلکه مجاهدانی بودند که تاریخ اسلام پس از پایان یافتن دوره آنها دیگر هرگز آن دوره طلائی را به چشم ندیده هرکس اینرا نپذیرد با حقیقت دشمنی ورزیده است.
چون صحابه منافق و مرتد نبودند- آنطور که شرحش رفت -پس امکان ندارد که دستور خدا را درباره خلافت علی رضی الله عنه را نادیده میگرفتند و یا بدان گردن نمی نهادند و آنکس که چنین ادعائی دارد ناچار باید به تناقضی که در پی ادعایش مطرح می شود پاسخ گوید.
حضرت علی رضی الله عنه چرا سکوت کرد؟
در این گفتار می خواهیم رفتار شخصیت دیگر این داستان یعنی کسیکه مدعیان مدعی اند حقش غصب شده است را بررسی کنیم ما رفتار او در مقابل غاصبان را از منابعی نقل میکنیم که پیروان او از هر فرقه ای قبول دارند.
همه پذیرفته اند حضرت علی(رضی الله عنه) برای کسب حق خدا دادی دست به شمشیر نبردند و 25 سال سکوت کردند، چرا؟
تا آنجا که من میدانم عالمان شیعه معمولاً برای توجیه این سکوت دو دلیل میاورند:
دلیل اول: حضرت بدان خاطر سکوت فرمود که اساس اسلام بخطر نیافتد ایشان مصلحت خود را فدای اسلام کردند زیرا اسلام جوان و نو پا بود و احتمال داشت بر اثر مخالفت حضرت علی بطور کلی نابود میشد.
دلیل دوم: حضرت علی قدرت نداشت که حق خود را بگیرد پس بناچار در مقابل دشمنان سکوت کرد.
اما این توجیهات یک معنی دیگر هم دارد و آن اینکه خلفای پیش از حضرت علی به اسلام خدمت میکردند و اعتراف ضمنی به این است که آن راد مردان، مومنانی بودند که هدفشان پیش بردن اهداف اسلام بود لهذا خدمتشان تا آن اندازه مفید بود که حضرت علی این گناه عظیم یعنی غصب خلافت را سهل شمردند و سکوت فرمودند.
صرف نظر از تضاد موجود در این دلیل بهر حال و حد اقل، یک موضوع ثابت می شود و آن اینکه اصحاب منافق و مرتد نبودند بلکه خادمان مخلص اسلام محسوب می شدند و با ثابت شدن این دیگر چگونه می توان اتهام عظیم نافرمانی از فرامین الهی را متوجه آن پاکبازان کرد.
و دلیل دوم که میگویند حضرت قدرت نداشت نیز دلیلی سست و بی پایه است زیرا برای گرفتن حق و اقدام برای راست کردن کجیها قدرت ملاک نیست حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) نیز در اول نیرو نداشتند و یک تنه شروع کردند. و رفته رفته اصحاب پیرامون ایشان جمع شدند و تا بلآخره حکومت اسلام را پایه ریزی کردند و آنگهی مگر آدم قدرت نداشته باشد باید زیر بار حکومت منافقین 25 سال زندگی کند؟ نه گمان نمی کنم این روش و سیره شیر خدا علی مرتضی رضی الله عنه باشد.
بعدها که حضرت علی خود بخلافت رسیدند در مقابل امیر شام- معاویه – رضی الله عنه نرمش نشان ندادند. درحالیکه قدرت کافی هم نداشتند و مصلحت هم نبود. و در جواب آنهائی که به ایشان عرض میکردند که معاویه در شام قوی و نیرومند است و بهتر است مدتی به او چیزی نگوئید. فرمودند: یک روز هم او را تحمل نمی کنم.
اینجا که میرسیم می گویند (علی مصلحت گرا نبود) پس حرف ما را میزنند یعنی اینکه دلیل دوم آنها به اعتراف خودشان بطور کلی نادرست است.
علی برای جان خود بخاطر پیش برد حق ارزشی قائل نبود فراموش نکنیم علی اولین فدائی در اسلام بود مگر این او نبود که به جای رسول خدا در رختخواب خوابید؟ و جانش را در معرض خطر گذاشت از این بالاتر حضرت علی(رضی الله عنه) میدانست که اگر حق با او باشد پیروز خواهد شد زیرا ابرقدرت یعنی خداوند(جل جلاله) او را تایید میکرد زیرا او این آیه را خوانده بود و به معنی آن آگاهی داشت که:
(کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً بِاِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ) (البقره:249)
چه بسا گروه اندکی که پیروز شدند برجماعتی بزرگ به اراده خدا و خدا باشکیبایان است.
اغلب دانشمندان شیعه بر این باورند که هر گناهی که پس از وفات رسول (صلی الله علیه وآله وسلم)رخ داد ریشه اش درهمان انحراف اولیه است آنها جمله معروفی دارند که: ( عمرگناهی ازگناهان ابوبکر بود ).
پس گناهان معاویه هم گناهی ازگناهان ابوبکر محسوب می شود و بر اساس منطق واقعا هم همینطور باید باشد اگر علی حقش توسط ابوبکر غصب نمی شد دیگر یزیدی میدان پیدا نمی کرد که امام حسین را بکشد.
حتما حضرت علی(رضی الله عنه) بیشتر از ما به این حقیقت که کژروی اولیه ای سنگ بنای تمام انحرافات بعدی است واقف بودند.
پس چرا سکوت کردند؟
چرا برای تغییر این ظلم عظیم آنطور اقدام نکردند که پسرشان حسین (رضی الله عنه) عمل کردند؟
و از این بالاتر دیگر چرا به آنها کمک کردند؟
ما در تاریخ خوانده ایم که آن حضرت مشاور خوبی برای خلفای سه گانه بودند عالمان شیعه به این قول حضرت عمر که فرمودند:
( اگر علی نمیبود عمر هلاک می شد ) افتخار می کنند و آنرا دلیلی بر دانش علی میدانند من هم افتخار میکنم به دانش علی رضی الله عنه هم به تواضع عمر رضی الله عنه و هم به دوستی و برادری موجود در بین آن دو راد مرد بزرگ تاریخ ولی بهر حال این جمله ثابت می کند که علی خیر خواه عمر بود وقتی حضرت عمر اراده فرمود که برای جنگ با دشمنان اسلام شخصا به میدان نبرد ایران برود حضرت علی فرمودند.
"اگر تو بروی و شکست بخوری یا بمیری روحیه سربازان خراب می شود اما اگر در مدینه باشی می توانی در پی هر شکست بر ایشان نیروی کمکی و تازه نفسی بفرستی علی حریص بود که عمر عمرش طولانی باشد نمی توان برای یک منافق مرتد عمر بیشتری را آرزو کرد.
نه با هیچ منطقی علی چنان کاری نمی کرد علی دشمن منافقان و مرتدان بود علی حتی باکفار حرف نمی زد علی دخترش را به عمر داد این مگر ممکن است که آدمی مثل علی دخترش را به کافری مرتد و منافق بدهد؟ این مگر امکان دارد که آدمی مثل علی دخترش را به کسی بدهد که نافرمانی خدا را در مهم ترین دستورات دین انجام داده است ؟ اگر رفتار حضرت علی در قبال خلفای راشدین دیگر را با گفتار مدعیان پیروی او بسنجیم تضادی بزرگ می بینیم و ناچاریم بگوئیم:
یا آن رفتار از علی سر نزده.
یا این اقوال دروغ است.
اما همه موافقند به اینکه علی رضی الله عنه آنچه را بر شمرده ایم انجام داده است.
( و تازه ما می گوئیم حتی پیوند های دوستی و برادری آنها حتی زیادتر از آنچه بود که نوشتیم ) اما بهرحال همان قدری هم که بین ما مشترک است کافی است پس می ماند این احتمال که آن اقوال دروغ است بله آن حرفها دروغ است پذیرش این جمله تنها راه خلاصی از مخمصه تضاد است.
اصلا این مسئله قابل درک و تصور نیست که خداوند تبارک و تعالی حکم رهبری امت بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را بنام علی صادر فرماید و علی بنا به صلاح دید خود از آن حق صرف نظر کند.
اینجا مسئله حق مطرح نیست. مسئله وظیفه پیش میآید علی موظف بود که به دستور الله (جل جلاله) عمل کند او مامور بود که حکم خداوند (جل جلاله) را اجرا کند لذا اینکه می گویند (حق علی را خورده اند و علی سکوت کرد) جمله نادرست است.
باید بگویند: (مانع انجام وظیفه حضرت علی شدند و علی سکوت کرد ) و این را چطور جرائت دارند که بگویند؟
در این جا عالمان شیعه برای ساختن پاسخی به این ایراد می گویند: (حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وقتی به علی دستور الهی را ابلاغ فرمود در ضمن اضافه کردند که ( یا علی اگر با تو ناسازگاری کردند و تو را نپذیرفتند سکوت کن ) اگر این توجیه آنها را بپذیریم بهمرایش باید این را نیز باور کنیم که برای اولین بار و آخرین بار خداوند (جل جلاله) حکمی صادر کردند و تنفیذ آنرا مشروط به پذیرش مردم نمودند و الا تا آنجا که ما میدانیم در هیچ دستور الهی پذیرش مردم شرط اجرای آن از طرف مومنان نیست و مسلمانان موظفند چه مردم قبول کنند یا نکنند حکم الله (جل جلاله) را در روی کره زمین بمرحله اجرا در آورند و لو آنکه همه مردم دنیا یک طرف باشند مسلمان در طرف دیگر و لو آنکه جنگها شود و خونها بر زمین ریزد.
حتی یک مورد هم در تاریخ نیست که مومنان حکم الله را تنها به این دلیل که مردم نپذیرفته اند معلق بگذارند و اگر این حرف عالمان شیعه را بپذیریم بهمراهش باید باورکنیم که یک استثناء در سنت الهی پدید آمده است.
برای توجیه سکوت به چه دلایلی که نیاویخته اند علت این دور شدن از جاده منطق این است که آنها این مسئله که ( حق علی خورده شده است ) را محور ساخته اند و موضوعی غیر قابل بحث قرار داده اند. لذا دیگر پروای این را ندارند که برای آراستن آن حتی نظام خلقت را نیز زیر سوال ببرند!
اینجا شاید کسی بگوید:
" که برخی از فرامین اسلام گاهی معطل می شوند، آن هنگام که دیده شود ضرر انجام کاری از نفع آن بیشتر است ". و علی چون ضرر اقدام مسلحانه را بیش از فایده اش میدید لذا سکوت کرد".
اما بلا فاصله می پرسیم که چه خیری و چه فایده ای میتواند در رهبری یک امت نو پا توسط مرتدان و منافقان باشد؟
پس راهی نمی ماند جز آنکه بپذیرم آنها منافق نبودند و در این صورت نمی توانیم اتهام عظیم انکار و نافرنانی و پنهان نمودن حکم الهی را به آنها نسبت دهیم.
با این تضاد کاری نمی شود کرد جز آنکه قبول کنیم از پای بست فرض مذهب تشیع نا درست است یعنی حقی جابجا نشده و علی (رضی الله عنه) جانشین رسمی پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نبودند خداوند می فرماید:
(اَفَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً) (النساء:82)
" آیا در قران تدبر نمی کنند و اگر قرآن از جانب کس دیگری غیر از الله بود حتما در آن اختلاف و تضاد فراوان میافتند"
و این یک شاخص مهم برای شناسائی کلام حق وکتب حق از کلام وکتب باطل است. هر جاکه دیدید عقیده یا مذهبی برای توجیه باورهای خود دچار و دوگانه گوئی می شود یقین کنید که آن مذهب ریشه در دین الهی ندارد.
خداوند در قرآن به ما امر میکند که با منافقین بجنگیم:
( یَا اَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ) سوره التوبه آیه 73
" ای پیامبر با کفار و منافقین جنگ کن" و امر می فرماید که به آنها سخت گیر باشیم (و غلظ علیهم ) سوره التوبه آیه 73
یعنی" و برآنها سخت گیرباش و درشتی کن" و دستورمی دهد که برسر قبرآنها حاضر نشویم.
(وَلا تُصَلِّ عَلَى اَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ اَبَداً وَلا تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ اِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ ) سوره التوبه ایه 84
"و نماز نخوان برجسد احدی از آنها و بر سر قبرشان نایست و برایشان طلب آمرزش نکن زیرا که آنها کافر شدند به خدا و پیامبرش و در حال بدکاری مردند)
نه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و نه علی رضی الله عنه هیچکدام از این کارها را در حق اصحاب نکردند و هر کسی خلاف اینرا بگوید دیگر خیلی دروغگو است زیرا چگونه ممکن است علی اصحاب را کافر بداند و با این وصف حضرت عمر ایشان را در شورای شش نفری نامزد کند؟ شش نفری که قرار شد از بین خود یکی را برای جانشینی عمر برگزینند چگونه ممکن بود علی عمر را منافق بداند و عمر او را به مجلس خود راه داده و به نصایح او گوش فرا دهد. و بدانها عمل کند.
مخلص کلام اینکه علی نه با خلفای پیش از خود جنگید و نه به آنها سخت گیری کرد و نه از حاضر شدن بر سر قبر و مراسم تدفین آنها روی گردان بوده است اگر اصحاب منافق بودند معنیش این است که علی به سه فرمان مذکور در آیات فوق عمل نکرده و نافرمانی خدا را مرتکب شده است و کی جرات دارد اینرا بگوید؟
پیروان علی میگویند علی بخاطر مصالح اسلام سکوت کرد و این خاموشی را تا پایان خلافت سه خلیفه پیش از خویش ادامه داد پیروان علی چرا از علی پیروی نمی کنند؟ حالا که علی و عمر هر دو درگذ شته اند دیگرچه مصلحتی درکار است؟ چرا پس ازسه قرن این بحث ها زنده شد.؟ آیا بهتر نبود حالاکه علی بسفارش پیامبر بنا بگفته شما مهر خاموشی بر لب زد و اقدامی نکرد شما هم همانکار را میکردید؟ در زمان حضرت عثمان اسلام در اوج قدرت بود حضرت علی سکوت کرد شما چه مقصدی داشتید که در زمان ضعف اسلام این بگو مگو ها را شروع کردید؟ آیا بهترنبود این واقعه را همچون علی فراموش میکردید و به قضاوت الهی وا میگذاشتید؟
اگر کسی بدقت تاریخ را مطالعه کند تاریخی که عالمان شیعه هم قبولش دارند با تعجب در می یابد که دعوایی در بین اهل بیت عمر و ابوبکر و اهل بیت علی رضی الله عنهم اجمعین وجود نداشته است . بیایید به موضوع ازدواج در بین این دو فامیل نظری بیاندازیم.
ازحضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم)شروع کنیم.
آن حضرت دو دختر خود را به همسری عثمان رضی الله عنه دادند. یعنی دختر اول که فوت کرد دختر دوم را دادند و دخترکوچک ایشان به عقد و ازدواج علی رضی الله عنه در آمد، پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم دختری از ابوبکر رضی الله عنه بزنی گرفتند و با یک دختر عمررضی الله عنه نیز عروسی کردند عمرهم یک دختر علی یعنی ام کلثوم کبری را به همسری خویش برگزید.
امام صادق موسس مذهب آنها مادرش از اهل بیت ابوبکر بود.
جریان به این صورت رخ داد که حضرت امام سجاد یعنی نوه حضرت علی رضی الله عنه وقتی پسرش باقر بزرگ شد رفت خانه عبدالرحمن نوه ابوبکر یعنی رفت خانه کسی که جدش حق حضرت علی را خورده بود و گفت که آمده دخترش ام فروه را برای باقر (رحمه الله علیه) خواستگاری کند و نوه ابوبکر هم قبول کرد.
از عجایب اینکه حتی مادر بزرگ حضرت امام صادق (رحمه الله علیه) نیز از نسل ابوبکر و نوه ایشان بوده است این سخن را خود امام و موسس مذهب شیعیان فرموده که ( ابوبکر دو بار مرا زاییده است ) منظور اینکه من از دو پشت مادری به ابوبکر میرسم. آیا اینها دلیلی براین نیست که ابداً جنگ و دعوائی بین ابوبکر و علی وجود نداشته است. و داستان جانشینی بلا فصل علی ساخته و پرداخته ذهن های بیمار است؟ و اصل و اساس ندارد؟
انتظار ندارم کسی که نمی خواهد حق را بپذیرد با شنیدن این رویداد های تاریخی مجاب شود زیرا او بالاتر از اینها را میداند و قانع نشده است.
بالاتر از این دیگر چیست؟ وقتی خود علی یعنی صاحب حق دختر جوانش دختر یازده ساله اش را -دختری که از بطن فاطمه (رضی الله عنها ) است را میدهد به بزرگترین دشمنش. میدهد به منافق و مرتد؟( استغفرالله ) آری ام کلثوم را میدهد به عمر پنجاه و چند ساله.
داستان کاسه داغ تر از آش را شنیده اید بعضی از طرفداران علی اینطورند. اما امکان ندارد که کاسه داغ تر از آش باشد و هر جا که کاسه را از آش داغ تر دیدید بدانید کاسه زیرنیم کاسه است.
انگیزه غاصبان چی بود؟
در پایمالی حق حضرت علی (رضی الله عنه) یا بعبارت بهتر در مانع گشتن از انجام وظیفه چه انگیزه های وجود داشت؟ عاملان این حرکت شنیع به چه دلایلی دست به این عمل ناشایست زدند؟!
به گفته برادران شیعه عاملان این جنایت تقریباً کلیه مسلمانان و خصوصا یاران خاص پیامبر بودند آنها تنها چهار، تا دوازده نفر را از این جرم عظیم تاریخی و دینی بری میدانند.
حالا بیاییم انگیزه را بررسى کنیم.
متهم ردیف اول از نظرآنها حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) و عمر (رضی الله عنه) و عثمان (رضی الله عنه) و دیگر صحابه کبار هستند انگیزه این بزرگواران چه بود؟
مسلماً نه! به گواهی تاریخ و به گواهی اشخاصی چون خمینی اغلب این شخصیات بزرگ دینی زندگی ساده ای داشتند و از مال خلافت سوء استفاده نمی کردند و ما با ذکر چند داستان زهد و تقوای آنها را بتصویر می کشیم.
داستان اول:
روزی ابوبکر (رضی الله عنه) به خانه خویش تشریف بردند همسر شان مقداری حلوا در طبقی گذارد و جلوی ایشان نهاد فرمود (این ازکجا آمده؟)
زن گفت (مدتی از خرج روزانه، اندکی به کنار می گذاشتم، تا مقداری کافی فراهم شد و توانستم این حلوا را درست کنم حضرت فرمود "پس آشکار شد که به آن اندکی که کنار میگذاشتی نیازی نداشتیم ) و سپس به مامور بیت المال دستور دادند که از مستمری ایشان به همان اندازه کاسته شود.
داستان دوم:
روزی پیامبر برای جنگی اعانه جمع می فرمودند حضرت عمر (رضی الله عنه) نصف مال خود را آوردند و تقدیم کردند و حضرت ابوبـکر آمدند و همـه مال خود را در طبـق اخلاص نهـادند حضرت پیامبـر پرسیـدند ( برای زن و بچه ات چیزی گذاشته ای؟)( عرض کرد خدا و رسولش را ) .
انسان پیرو هوای نفسانی، از مرگ می ترسد اما زندگی صحابه سراسر پر از امثال و نمونه هایست که نشان دهنده عدم واهمه آنها از مردن است.
و اصحاب دیگر پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) نیز به همین ترتیب زیسته اند. آنها زاهدان و متقیانى بودند که از مرگ بیمی به دل راه نمی دادند. و بسادگی زندگی میکرده اند این را اهل تشیع در مورد اغلب اصحاب قبول دارد الا بعضی از آنها و بارزترین اعتراض آنها به حضرت عثمان رضی الله عنه است، ایراد میگیرند که خلیفه سوم فامیل بازی میکرد به آشنایان خویش بخشش های کلان میداد اما با این وجود انکار نمی کنند که حضرت عثمان با وجود برخورداری ازثروت فراوان بسادگی زندگی میکردند و همین دلیل ما می شود تا بپرسیم:
هنگامیکه آن حضرت از مال خلافت که هیچ، حتی از مال شخصی خود جز برای گذران یک زندگی فقیرانه بهره نمیگرفتند چگونه راضی می شدند تا خویشاوندانشان سوء استفاده کنند؟ وب یت المال را بیغما برند؟
درحرف حرف آنها تضاد موج میزند
اگر سوء استفاده هم صورت گرفته بدون رضایت و اطلاع آن حضرت بوده است.
کاری که اصحاب و پسران آنها برای پیشبرد اسلام کرده اند
متاسفانه تا امروز نظیر آن دیده نشده بلکه حتی بعضی از دستاورد های آنها را ما مدعیان اسلام ناب محمدی از کف داده ایم مرز های شمالی ایران را مرز بین کفر و اسلام میدانیم اما آیا بی خبریم که در زمان صحابه و تابعین مرزهای کفر صدها کیلومتر دورتر از محل کنونی واقع بودند این همه به کوشش و همت صحابه حاصل شده بود.
با این تفاصیل چگونه باور کنیم که یک عده منافق و مرتد و خائن و فرزندان آنها خدمتی به اسلام کرده اند که در ادوار بعدی مسلمانان هرگز مثل آنرا نتوانستند انجام دهند آیا این کار نامه درخشان یاران پیامبر کافی نیست که نپذیریم آنها بهترین افراد این امت بودند نه بدترین آنها؟
از یهودی بپرسید که (بهترین افراد یهود کیانند ) می گویند یاران موسی (علیه الصلاه والسلام) مسیحیان می گویند یاران عیسی(علیه الصلاه والسلام) مسلمانان می گویند یاران محمد (صلی الله علیه واله وسلم) ولی نه همه مسلمانها متاسفانه بعضی می گویند بدترین افراد امت ما یاران محمد صلی الله علیه و سلم هستند؟ حالا بیایید فرض کنیم ابوبکر و عمر و عثمان (رضی الله عنه ) عطش قدرت طلبی داشتند بیایید این فرض نادرست را بکنیم و بعد بپرسیم بسیار خوب بقیه اصحاب که سرشان از نمد قدرت بی کلاه ماند چرا این گناه بی لذت را کردند؟ و برای چی بخاطر آبادی دنیای دیگری آخرت خود را برباد دادند؟ چه باعث شد امروز بروند و حرف پیامبر را نادیده بگیرند و فردایش در جنگ با مسیلمه کذّاب شهید شوند؟. مگر ابوبکر به آنها پول میداد یا مقام میداد؟ هر کس میداند ابوبکر عمر نه خودشان خوردند و نه اجازه دادند دیگران از بیت المال استفاده غلط کنند.
آخر کسی که این اتهام عظیم را متوجه مهاجر و انصار می کند باید انگیزه ای هم برایش بتراشد اما عملکرد صحابه و شهادت آنها در راه اسلام و زندگانی زاهدانه و ساده آنها ساختن انگیزه را برای اتهام سازان بسی مشکل میکند.
و بلاخره میپرسیم (صحابه کبار حالا بهر علت مجهولی دست به این کار زدند عوام ا لناس که در غدیرهم حاضر بودند چرا در شورای سقیفه سکوت کردند؟ علت این سکوت عجیب چیست؟ آیا فراموش کرده بودند؟ )
فاصله بین غدیر خم ادعایی شیعیان تا تاریخ وفات پیامبر فقط .7 روز است چطور .7 هزارنفر حاضر در جلسه این واقعه را فراموش کردند؟
بگفته آنها وقتی علی رسما جانشین پیغمبر شد مردم حرف رسول خدا را خوب درک کردند حتی آمدند و به علی تبریک گفتند پس چرا یک نفر در روز وفات پیامبر از عوام الناس بلند نشد که بگوید؟ ( آقایان مگر پیامبر علی را تعین نفرموده بود؟) آیا باور کنیم این ادعا را که همه عوام الناس یکباره برضد دستور رسول خدا همدست شدند؟
باور نمیکنیم چون همان عوام الناس بعدا و بتشویق عمر و ابوبکر رضی الله عنهم رفتند و در راه اسلام شهید شدند ایران را فتح کردند یمن را مصر را روم را.
فرض کنید امام مسجدی مردم را امر به تقوا و دین داری می کند بعد همین امام شب هنگام، با همان مردم میرود دزدی آیا فردایش اگر باز مردم را امر به امانت داری کند متاثر می شوند؟ مردمی که میدانستند عمر و ابوبکر غاصب حق اند دیگر چطور زیرا پرچم آنها برای گسترش حق در جهان جهاد میکردند؟ این غیر ممکن است.
شاید این سوال از توریسین های مذهب تشیع شده باشد که آنها در کتاب های خود انگیزه بر کناری علی را این دانستند که (علی قاتل پدران کافر مسلمانان هم عصر خود بود و بستگان مسلمان شده جدید شان چشم دیدن علی را نداشتند ) اما این دروغ است دلیل سست است زیرا:
1ـ اصحاب این مسئله بر ایشان حل بود در بین آنها کسی بود که پدر کافر خود را بخاطر اسلام کشت و دیگری از پیامبر اجازه خواست تا پدر منافق خود را بکشد.
2ـ اگر قرار بر تنفر بود باید از محمد (صلی الله علیه واله وسلم) که سرچشمه اصلی انگیزه قتل کافران محارب بودند متنفر می شدند.
3ـ دیگران بیش از علی کفار را کشتند مثلا عمر در هر موضوعی مشورت به کشتن کفار میداد.
4ـ این جاهلیت در بین مسلمانها نبود ـوحشی ـ حمزه سید شهدا را کشت اما وقتی مسلمان شد کسى به او نگفت بالای چشمت ابروست یا خالد بن ولید قاتل چند صحابه وقتی مسلمان شد حتی به ریاست لشکر رسید و کسی هم اعتراض نکرد که یعنی چه، چرا باید قاتل برادر و پدر ما حالا رئیس ما باشد؟
5ـ وتازه آنهاییکه پدران یا برادران شان بدست علی کشته شده بودند بیشتر در مکه بودند و چندان صاحب رای شمار نمیرفتند و اگر کسی مثل ابو سفیان در مدینه بود بنا به گفته منابع شیعه از علی طرفداری کرد و نگاه نکرد به اینکه علی یارانش را کشته است وحضرت علی نظر او را فتنه گری دانسته و رد فرمود. پس این چه دلیلی است که میاورند آیا فقط دنبال دست آویزی می گردند تا نظریه غلط خود را تفسیر کنند؟
گاهی نیز می گویند آنها از عدالت علی می ترسیدند.
ولى مگر عدالت علی چی بود که از آن بترسند؟ ابوبکر وعمر نیزعادل بودند و علی بگفته بعضی ها وقتی عدالت عمر و ابوبکر را دید سکوت کرد و انگهی کسانیکه عدالت محمدی را دیده بودند و در مقابل آن سرفرود آوردند چرا باید از حکومت عدل علی می ترسیدند؟ آیا علی از محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) عادل تربود؟
صحابه که این چیزها برایشان تازگی نداشت آنها مردانی آب دیده بودند آنها داو طلبانه عدالت محمد راپذیرفتند و انصار آن حضرت را به سرزمین خود دعوت کردند تا آنها حکومت کند.
شنیده می شود که میگویند: ( از ترس شدت عمل عمر عوام ناس چیزی نگفتند.)
این دلیل هم مردود است زیرا اولا عمر لشکری نداشت ثانیا عمر که هیچ بطور کلی مهاجران در سرزمین مدینه قوی نبودند و انصار دست برتر را داشتند ثالثا بعضی از انصار مثل سعد بن معاذ تا آخر عمر نه با ابوبکر بیعت کردند نه با عمر و کسی جرات نکرد به آنها چیزی بگوید.
آزادی بیان از بدیهات حکومت اسلامی بود وکسی از سخن گفتن واهمه نداشت.
داسـتان
روزی عمر (رضی الله عنه) در مسجد سخنرانی میکردند مردی برخاست و گفت :
(نه حرفت را می شنویم و نه اطاعت می کنیم ) فرمود چرا؟ مرد گفت تومردی بلند قامتی و با این وجود لباسی که از پارچه غنیمتی دوختی کاملا به اندازه ات است درحالیکه سهم ما برای دوختن لباس کفاف نمی دهد.
عمر (رضی الله عنه) مجبور شد هم پسر خود را بخواهد تا شهادت دهد که سهم خود را به پدر داده و هم نشانه درز روی لباس را شاهد بیاورد.
آنوقت ها مردم از چماق نمی ترسیدند عامه مردم می توانستند بلند شوند و بگویند شما دورغ میگویید حق از آن علی است ولی کسی در شورای سقیفه بلند نشد.
هرکاری انگیزه ای می خواهد عالمان شیعه باید به این سوال جواب بدهند.
صحابه و زمان انحراف
عالمان شیعه اکثرا معتقدند که پیش از رحلت رسول خدا صحابه منافق بودند مثلا می گویند: ( به این خاطر نماز با دست باز فرض شد تا آنها که درآستین خود بتی داشتند رسوا گردند ) می گویند در بستر مرگ حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) می خواستند چیزی بنویسند تا مردم پس از ایشان گمراه نشوند اما صحابه به مشاجره پرداختند و توطئه چینی کردند تاحضرت آن حرفی مهم را ننویسند )
بحث را دراز نمی کنیم مسئله از دو حال خارج نیست یا معتقدند که قبل از وفات پیامبر نفاق داشتند یا می گویند پس از رحلت رسول الله منافق شدند و ما هر دو نظریه را بررسی می کنیم.
اگر بگویند آن بزرگوران قبل از وفات پیامبر منافق بودند می گویم راست نیست به این دلایل:
1ـ نام نشان منافقان به آنحضرت معلوم بود دستور داشت که برسر قبر آنها نماز نخواند و با آنها بجنگد و با آنها بشدت رفتار کند و بنابراین اگر نام صحابه درلیست آن حضرت بود دیگر معنی نداشت که رسول خدا آنها را ازجمله نزدیکان و مقربان خودگرداند ودرامور با آنها مشورت نماید.
2ـ منافقین به جنگ نمی رفتند خداوند(جل جلاله) درباره آنها میفرماید)
وَاِذَا اُنْزِلَتْ سورهٌ اَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَاْذَنَکَ اُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقَالُوا ذَرْنَا نَکُنْ مَعَ الْقَاعِدِینَ) (رضوا بان یکونوا مع الخوالف وطبع على قلوبهم فهم لایفقهون ) سوره التوبه آیه 86و87
( و اگر سوره ای فرود آید به این مضمون که به خدا ایمان آرید و در رکاب رسولش جهاد کنید کسانی از آنها که توانای و قدرت دارند میایند و از تو اجازه معافی از جنگ را می گیرند ومی گویند بگذار ما را تا با نشسته گان بنیشینم راضی شدند تا همراه یان عقب ماند گان باشند و بر قلب های آنها مهر نهاده شد پس آنها نمی فهمند.) و باز درباره آنها میفرماید. (فَاِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ اِلَى طَائِفَهٍ مِنْهُمْ فَاسْتَاْذَنُوکَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ اَبَداً وَلَنْ تُقَاتِلُوا مَعِیَ عَدُوّاً اِنَّکُمْ رَضِیتُ بِالْقُعُودِ اَوَّلَ مَرَّهٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخَالِفِینَ) (التوبه:83)
( و پس آنوقت که خدا تو را پیروز از جنگ برگرداند بسوی گروهی از ایشان پس از تو برای بیرون رفتن به قصد جهاد اجازه می طلبند در جواب این مردم بگو هرگز با من بیرون نخواهید شد و هرگز بامن دشمنی جنگ نخواهید کرد شما بدرستیکه در اول راضی به نشستن شدید پس بنشینید با پس ماندگان! "
در این جا خدا با کلمه (لن) واضع میکند که منافقان هرگز جهاد نخواهند کرد.
در حالیکه صحابه در جنگها حاضر بودند و اصولا پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) غیر از صحابه کسی دیگر را نداشت که به همرایش به نبرد بروند.
آیا این آیه برای بیدار کردن ما کافی نیست؟
3ـ اگر بگوییم که یاران پیامبر همگی در زمان حیات پیامبر منافق بودند پس نتیجه این می شود که خداوند (جل جلاله ) در اراده اش موفق نشد زیرا یکی از اهداف بعثت پیامبر این بود که نفوس مردم هم عصر خود را پاک کند.(هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْاُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَاِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ) (الجمعه:2) (او خداست که در میان بیسوادان پیامبری از بین خودشان برانگیخت تا آیاتش را برای آنها بخواند و پاکشان کند و کتاب و حکمت را به آنها یاد دهد و بدرستی که قبل از آن در گمراهی آشکار بودند )
با حرف تشیع پاک نکرد. اینکه ما بگوئیم از میان هزاران نفری که در مدرسه محمدی درس خواندند فقط 4 تا 12 نفر موفق شدند توهین به حضرت محمد(ص) است این حرف این معنى را دارد که از زن پیامبر گرفته تا دوست صمیمی ایشان جملگی منافق بودند یعنی آن حضرت در دریای از نفاق که حول ایشان را گرفته بود می زیستند و اقدامی نمی کردند این تهمتی بس بزرگ بر رسول خداست درست آن است که بگوییم ( منافقین یک عده محدود بودند و حکومت اسلامی در قلمرو عربستان رواج پیدا کرد و مسلمانها خلیفه الارض شدند ) یک عیب بزرگ عالمان شیعه این است که باقیاس کردن امر را برمردم مشتبه می کنند مثلا وقتی به آنها بگویید چرا دور قبر حسین (رضی الله عنه) طواف می کنند؟ می گویند شما چرا دور کعبه طواف می کنید؟
می پرسیم: ( چطور مهدی درگهواره حرف زد و..12 سال عمر کرد؟) می گویند : ( چطور ندارد همانطوریکه عیسی (علیه الصلاه والسلام) درگهواره حرف زده و نوح (علیه السلام) 960 سال عمرکرد )
همینطور در جواب اینکه چطور می شود از زن تا پدر زن از نزدیکترین دوست تا خویشاوند پیامبر همه منافق باشند میگویند ( چطور ندارد همانطور که پسر نوح و زن لوط و نوح کافر بودند )
این جوابهای سفسطه آمیزنباید کسی را گمراه کند درجوابشان می گوییم : " ولی پسر و زن نوح به عذاب الهی گرفتار شدند و درحالیکه همانهای که شما آنها را همراهان بد طینت پیامبر میدانید پس از او خلیفه شدند نوح (علیه الصلاه والسلام) به امر خدا (جل جلاله) از زنش دوری کرد لوط (علیه الصلاه والسلام) به امرخدا(جل جلاله) زنش را شبانه در خانه رها کرد تا دچار عذاب شود اما محمد (علیه الصلاه والسلام) ابوبکر را همرایش به غار ثور برد وقت مرگ سرش برسینه عایشه بود و پدرش را پیشنماز مردم کرد آری محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) تا آخرین لحظه اصحاب خود را رها نکرد و فرق در اینجاست اگر کس ادعا کند که چون زن لوط (علیه الصلاه والسلام) کافر بود پس زن محمد(علیه الصلاه والسلام) هم است اگر همین دلیل باشد پس زن شما نیز کافر است اگر نوح …1 سال عمر کرد پس هر کس بتواند چنین عمری کند بنابراین من هم میتوانم بگویم هزار سال عمر می کنم.
این حرف ها به هذیان بیشتر شباهت دارد تا دلایل علمی.
4ـ از همه بالاتر اگر ما بپذیریم که اصحاب پیش از رحلت رسول خدا منافق بودند پس باید قرآن را انکار کنیم درجای جای کتاب خدا صحابه مدح شده اند و ما بعضی از آیات را شاهد میاوریم:
سوره فتح پس از صلح حدیبیه و 5 سال قبل از وفات پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شد در صلح حدیبیه پیمان صلحی بین مسلمانان و کفار بسته شد و خداوند(جل جلاله) پس از آن درباره حضرت محمد این آیه را نازل کرد.
(لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَاَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَیَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُسْتَقِیماًوینصرک الله نصرا عزیزا) سوره الفتح آیه 2ـ3
(تا بیامرزد خداوند برایت گناهان سابق و آینده ات را انعامش را بر تو تمام کند و براه راست هدایتت نماید و تا خدا ترا یاری و نصرت کند نصرت قوی و باشوکت).
پس مسلمانان جلو آمدند وگفتند:
(مبارک باشد یا رسول خدا. الله (جل جلاله) مشخص فرمود که با تو در روز واپسین چه خواهد کرد یا رسول الله با ما چه خواهد کرد؟ )
واین آیات نازل شد:
(هُوَ الَّذِی اَنْزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُوْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا اِیمَاناً مَعَ اِیمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْاَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً لیدخل المومنین والمومنت جنت تجرى من تحت الانهر خلدین فیها و یکفر عنهم سیئاتهم وکان ذلک عندالله فوزا عظیما ) سوره الفتح آیه 4ـ5
(او آن خدایست که فرود آورد آرمش و اطمینان را در دلهای مومنان تا ایمان سابق شان با ایمانی تازه زیادتر شود و برای خداست لشکر های آسمانها و زمین و خداوند دانای باحکمت است و عاقبت نزول این آرامش آنست که خداوند درآرد مردان و زنان مومن را در بهشت های که در آن رود ها جاریست و جاودان در آن باشند و بدیهایشان را از آنها زایل کند و این در نزد خدا یک پیروزی و رستگاری بزرگ برای مومنان است )
این ماجراکه ذکرش رفت را حضرت انس بن مالک نقل فرمود و در کتب مسلم و بخاری به ثبت رسیده است شاید اینجا برادری اعتراض کند و بگوید:
( ای برادر اگر ما انس بن مالک ترا قبول داشتیم و یا بخاری و یا مسلم را دیگر چه نیازی بود که تواین کتاب را بنویسی؟ ) راست هم می گویند قرار نیست که در بحث ما از چیز های مشترکی که هر دو قبول داریم یعنی قرآن وعقل خارج شویم پس دوباره به قرآن رجوع می کنیم تا ببینیم چطور درهمین سوره فتح درچند آیه پایین تر خداوند (جل جلاله) رضایت خود را از مومنانی که در زیردرخت با رسولش بیعت کرده اند اعلام میدارد.
(لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُوْمِنِینَ اِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَاَنْزَلَ السَّکِینَهَ عَلَیْهِمْ وَاَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً) (الفتح:18) بدرستیکه الله از مومنان خشنود شد آن وقتیکه بیعت میکردند با تو زیردرخت پس دانست آنچه که دردل ایشان است و پس فرود آورد آرامش را بردل ایشان و پاداش داد ایشان را به پیروزی نزدیک "
خوب این قرآن جلوی ما است و ما عقل هم داریم بلاخره باید مشخص کنیم این افراد که زیر درخت با پیامبر خدا بیعت کرده اند و خدا از آنها راضی شد چه کسانی بودند؟ در کتب تاریخی اهل تشیع هم ذکر است که:
( وقتی حضرت عثمان تشریف برد به مکه تا با مکیان مذاکره کند و راه را بمنظور دخول صلح آمیز لشکر حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) برای انجام مناسک حج باز کند خبر آمد که مکیان حضرت عثمان را کشتند و بعد حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) مسلمانان را جمع کرد و در زیر درختی نشست و از آنها بیعت گرفت که با مکیان بجنگند)
واضح است که همراه رسول خدا فقط علی بن ابی طالب (رضی الله عنه) نبود حدود ..14 نفر پیروان ایشان بودند وهمه حاضرین غیر از جدین قیس بیعت کردند شیعه هم قبول دارد که در این مراسم بیعت، عمر و ابوبکر (رضی الله عنه) نیز بودند و ما به این دلیل است که پشت کلمه صحابه حروف (رض) که اختصار(رضی الله عنه ) است را می نویسیم.
شما دقت کنید که خداوند در این آیه چه می فرماید:
(فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَاَنْزَلَ السَّکِینَهَ عَلَیْهِمْ وَاَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً وَ مَغَانِمَ کَثِیرَهً یَاْخُذُونَهَا وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً) سوره الفتح آیه 18ـ19
"پس دانست آنچه را که در دلها یشان است و سپس فرود آورد اطمینان و آرامش را بر آنها و پاداش داد ایشان را به پیروزی نزدیک و غنیمت های زیادی که خواهند گرفت و خداوند غالب و عزیز و با حکمت است.
این حرف چه معنی بزرگی دارد این الله است که از قلبهایشان خبرمیدهد و از ایمان آنها تعریف می کند و به خاطر این ایمان محکم است که به آنها مژده میدهد مژده به پیروزی نزدیک:
این پاداش آنها بود بخاطر بیعت شان. و اشاره ای است به پیروزی بعدی آنها درجنگ خیبر با یهودیان که چنانکه میدانیم خیلی زود تحقق یافت یعنی وقتی رسول خدا از حدیبیه بر گشت و قصد خیبر فرمود در مدینه منافقانی که همراه حضرت در سفر مکه شرکت نداشتند بطمع گرد آوری غنایم خواستند که بالشکر همراه شوند اما رسول خدا نپذیرفت و فرمود اگر بیایید به شما از مال غنیمت چیزی نمی دهم و سپس بهمراه همان مومنان که در حدیبیه بودند به خیبر رفت و یهودیان را شکست داد و غنیمت عظیمی بدست آورد.
حضرت عایشه رضی الله عنها میفرماید ( تا روز خیبر یک شکم سیر خرما نخورده بودم )
(1) نگاه کنید به صفحه 32 همین کتاب
خدا را شکر. هزار مرتبه خدا را شکر عالمان شیعه برای آنکه قهرمانی حضرت علی رضی الله عنه را نشان دهند. اقرار دارند به اینکه حضرت ابوبکر و حضرت عمر در آن جنگ پرچمدار بودند. ولی رشادتی از خود نشان ندادند.
به هر حال از حرفشان استنباط می شود که آن حضرات نیز مشمول وعده الهی شدند و غنایم کثیری بدست آوردند و اگر هم کسی جهالت کند و انکار نماید می پرسیم ( آیافتح 9 قلعه مستحکم کفار را علی به تنهایی انجام داد یا حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) با لشکری آنها را در محاصره گرفت لشکر عظیمی که کمر یهودیان را شکست )
اگر بگویند علی به تنهایی و به کمک 4 نفر دیگر یهودیان را شکست داد می گوییم پس نگویید که روزی که حق علی را خوردند علی قدرت نداشت آن علی که 4 سال پیشتر توانسته بود یهودیان تا دندان مسلح را از بین ببرد براحتی می توانست عمر و ابوبکر و بقیه اصحاب را از بین ببرد و ریشه منافقان را بکند پس چرا اینکار را نکرد و چون جواب ندارند ناچاراً می پذیرند که همراه حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) صدها مجاهد دیگر نیز بودند.
مجاهدینی که خداوند (جل جلاله) آنها را تایید فرموده است پس جاییکه قرآن آنها را مومن میداند آیا کسی که مومن به قرآن باشد دیگر حق دارد که علیه صحابه سخن گوید؟
آنهم سخن های رکیک در حد اینکه آنها منافق بودند؟!!
جواب را باید برادران شیعه مومن به قرآن مجید بدهند!
با دلایل ذکر شده مشخص و به اصطلاح اظهر من الشمس است که صحابه تا لحظه وفات پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) مومنانی مخلص بودند و قرآن بر این گواهی میدهد و عقل و براهین و شواهد دیگر نیز همین را می گویند.
حالا احتمال دیگر را بررسی کنیم یعنی احتمال اینکه صحابه نه پیش از وفات بلکه پس از رحلت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) منافق شدند این احتمال نیز غیر ممکن است که بوقوع پیوسته باشد به دلایل زیر:
(1) نا ممکن است چونکه بدون انگیزه است توضیح میدهیم جاده ای را در نظر بگیرید که در آن حدود 30 هزار ماشین در حال حر کتند یکباره اگر در روزنامه ای شما بخوانید که این 30 هزار ماشین جز 4 تا 12 تا یکباره خراب شده و متوقف گشته اند باور می کنید؟ اگر بگویید احتمال دارد که چنین چیزی رخ دهد حد اقل بدنبال دلیل میگردید.
ما وقتیکه می گوئیم 30 هزار صحابه اصحابیکه تا آخرین جنگ همراه رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند یکباره و بلافاصله پس از رحلت آن حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) ایمانشان خراب شد باید دلیل ارائه دهیم وگرنه هیچ انسان خوب اندیشی حرف ما را نمی پذیرد.
(2) گفتیم که خداوند(جل جلاله) در ماجرای صلح حدیبیه برقلب مومنان و صدق ایمان آنان گواهی داد و بر قلوب آنها آرامش را نازل فرمود آیه چنین میگوید:
(هُوَ الَّذِی اَنْزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُوْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا اِیمَاناً مَعَ اِیمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْاَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً لِیُدْخِلَ الْمُوْمِنِینَ وَالْمُوْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْاَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَیُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَکَانَ ذَلِکَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً) سوره الفتح آیه 4و5
(او همان خدای است که آرامش را بردلهای مومنان نازل کرد تا ایمانشان با ایمانی دیگرفزونی گیرد و از برای الله است سپاهیان آسمانها و زمین و خداوند(جل جلاله) دانای با حکمت است)
نتیجه نزول این آرامش برقلبهای مومنان آن است که عاقبت خدا (جل جلاله) زنها و مردان مومن را درباغهای که زیر آنها رودها جاریست وارد کند و جرمها و بدیهای آنها را از آنها زائل گرداند.
و این پاداش برای مومنان نزد خدا یک رستگاری بزرگ است. این آیه 5 سال قبل از وفات پیامبر نازل شد ملاحظه کردید آیه مىفرماید:
( ما بر قلب مومنان سکینه و آرامش نازل می کنیم تا ایمانشان با ایمانی تازه زیادتر و زیادتر شود ).
خداوند نفرمود که ایمانشان کم شود یعنی عکس آنچه که علمای شیعه میگویند آنها مدعیند درعرض 5 سال ایمان صحابه سیر نزولی پیموده به صفر رسید و زیر صفر رفت و این ادعا خلاف فرموده قرآن است. ما به همین دو دلیل بسنده می کنیم و قضاوت در باره ادعای آنانکه به کفر صحابه بعد از پیامبر معتقدند را به خوانندگان وا میگذاریم.
اینجا لازم است اشاره ای به یک طرفند برخی از علمای شیعه بنمایم البته قصد اساء ادب به عامه مردم را ندارم زیرا اغلب آنها مردمانی صادقند و تنها عیبشان این است که از علوم دینی اطلاعات و آگاهی های غلطی دارند. وحتی قصد طعنه زدن به کلیه علمای شیعه را نیز ندارم زیرا در بین آنها نیز مردان خوش نیت وجود دارند متاسفانه یا به حقایق به دقت توجه نمی کنند و یا ازچرخش در زندگی می ترسند.
روی حرف من به آن دسته از عالمان شیعه است که سعی دارند از واقعیت بگریزند و آنرا از عامه مخفی دارند .
طرفند آنها تقیه است یعنی جائیکه کمتیشان لنگ آمد عقب می نشینند مثلا درمسئله تحریف قرآن چون ادعای آنها محلی از اعراب ندارد بطور کلی منکرند که قرآن تحریف شده در حالیکه کتب آنها از این مسئله پرشده و عالمانی که به این امر معتقدند روی چشم آنها قرار دارند .
بر این اساس در سایه تقیه من میترسم که آنان بیایند و بگویند که:
( نویسنده این کتاب به ما افترا بسته و حرف در دهان ما گذاشته و کتاب را بر اساس یک فرض غلط نوشته ما هرگز نگفته و نمی گوئیم عمر و ابوبکر منافق بودند بلکه آنها مومنانی بودند که فقط در مورد حق علی دچار لغزش شدند اگر غیر از این بود چرا ما با مسلمانان دیگر معاشرت می کنیم زن میدهیم زن میگریم برجنازه آنها حاضر می شویم و ذبیحه آنها را می خوریم و پشت امامشان نماز می گزاریم؟
اما صبرکنید. شما نمی توانید بگویید فلان مسلمان بود اما بخشی از رسالت محمد(صلی الله علیه وآله و سلم) را قبول نداشت در این حرف تضاد نهفته است کسی که نماز نخواند کافر نیست اما آنکه منکر وجوب نماز شود مسلماً مسلمان نیست .
شما میگوئید این آیه درحق حضرت علی است
(یَا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ اِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ) (المائده:67)( ای پیامبر برسان آنچه را که ازجانب پروردگارت بتو نازل شده و اگر این کار را نکنی پس رسالتی که بتو محول شده بود را انجام نداده ای خداوند تو را از مردم حفظ میکند بدرستی که او گروه کافران را هدایت نمی کند.)
ببینید مسئله چقدر مهم است که پیامبر تهدید میشود که اگر نگوید علی جانشین من است از مقام پیامبری عزل میگردد این تفسیر شما از آیه است و حالا حساب کنید حال کسی را که بشنود ولی قبول نکند و پنهان کند و منکرشود و خود جای علی بنشیند عمر و ابوبکر و باقی صحابه با دو گوش خود شنیدند که حضرت فرمود علی جانشین من است از او پیروی کنید. عمر و ابو بکر باقی صحابه با ادعای شما با دو چشم خود دیدند که پیامبر بر روی بلندی علی را بر دست بالا برد و گفت آنچه که مدعیید گفت! با این موجود پیروی نکردند اصلا منکر شدند که چنین حرفی را پیامبر زده آیه و حدیث را منکر شدند و پنهان کردند دیگر چطور آنها را مسلمان میدانید پس شما اگر به زبان هم انکار کنید چون عمل این کار کفر آمیز را به اصحاب نسبت میدهید پس قائل به کفر و نفاق آنها هستید و کتابهای شما هم مملو از جملاتی است که به صحابه عظیم شان پیامبر نسبت کفر را میدهند و اما اینکه پشت پیروان آنها نماز می خوانید وزن میدهید وزن می گیرید در جنازه آنها حاضر می شوید برای این است که شما به تقیه معتقد هستید و این سوال را خود شما جواب بدهید چرابا آن عقیده اینکار ها را می کنید و دلیل این تضاد درعمل و گفتار خود را روشن کنید؟
چرا پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) جانشینی برنگزید؟
یکی از ایرادهای بزعم ایشان، مهم این است که می گویند: " چگونه می توان پذیرفت که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در امری چنین مهم سکوت کرده باشند و امت را مانند رمه ای بی چوپان بحال خود وا گذارند. این یک اصل غیر قابل بحث پیش ایشان است که هرگز کره زمین از حجت خدا خالی نمی شود پس می گویند محال بود که پس از مرگ پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این قانون دستخوش تغییر شود".
آنها به استدلال زیاد چنگ می زنند و آنرا از براهین قوی خود بحساب میآورند اما باز بر اساس فرمولی که داریم این نقطه نظر را نیز محک می زنیم تا ببینیم که آیا خالی از تناقص است یانه؟
متاسفانه دراینجا نیز علماء شیعه دچار تناقص گوئی شده اند.
از یک سو می گویند دنیا از حجت خالی نمی شود و زمین بدون رهبری نمی ماند و محال است که امر مهم جانیشنی پیامبر مسکوت گذارده شده باشد و از طرف دیگر ما عملا می بینیم که امروز جهان حتی در نزد خود آنان از حجت خالی است و مسئله جانشینی پیامبر لا ینحل مانده است چطور دقت کنید به عرایضم!:
علماء شیعه می گویند خدا (جل جلاله) حضرت علی و بعد امام حسن و بعد امام حسین بعد امام سجاد و الی آخرتا مهدی 12 امام را به جانشینی پیامبر برگزید می گوییم بسیار خوب از آخری می پرسیم:
امام مهدی حالا کجاست؟
من نوعی را چرا خدا بدون رهبر گذاشته است؟
اگر از عدالت خدا بدور بود که امت محمد را بدون رهبر رها کند از عدل او بس دورتر خواهد بود که مرا و امثال مرا و شما را که از زمان پیامبر خیلی فاصله داریم بدون رهبر رها کند می گویید ( رها نکرده و رهبر ما مهدی است که حی و حاضراست ) باز می پرسیم ( خوب کجاست که من از او بپرسم که حق با کیست؟ ) شما در جواب من ای برادران اهل تشیع چه می گوئید مگرنمی گویید که او پشت پرده غیب پنهان است و دسترسی به او ممکن نیست و باید به قرآن و احادیث ائمه و پیامبر مراجعه کرد خوب پدر آمرزیده ها پس باز به حرف ما رسیدید.
مهدی از میان شما به پشت پرده غیب رفت و جانشینی نگذاشت و شما را بی رهبر گذاشت شما این حق را به مهدی میدهید از عدالت خدا هم بدور نمی دانید خوب پس چرا وقتی می گوئیم پیامبر خدا (صلی الله علیه وسلم) جانشینی برنگزید و قرآن و سنت را برای ما گذاشت ناراحت می شوید و آبرو درهم می کشید؟
اول شما برای مهدی نایب درست کردید و 70 سال که عمر یک آدم است مردم را سرگرم کردید و چون زمینه را برای ظهورش آماده ندیدید عمرش را طولانی کردید و نایب را هم مردود دانستید و بالاخره واضح است که امروز من بدون رهبر هستم شما خواننده هم بدون رهبر هستید ولازم است که خودمان بنشینیم و رهبر خویش را برگزینیم و انتخاب رهبر را در پرتو هدایتهای قرآن و سنت انجام دهیم همانطورکه برادران اهل تشیع انکار را می کنند و کردند اول خمینی را انتخاب کردند نمایندگان خبرگان را انتخاب کردند اگر مهدی زنده و اوامرش ظاهر باشد که دیگر نیازی به انتخاب نیست وقتی رهبر الهی درمیان ما باشد ما دیگر کی هستیم که رهبر انتخاب کنیم وقتی حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) درمیانه صحابه بود کسی انتخاب نمی دانست یعنی چه. هیچکس نمی آمد امیر لشکر را خودش انتخاب کند همه اینها به امر حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) بود و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را هم مردم انتخاب نکرده بودند این واضح است. او پیامبر و برگزیده الله (جل جلاله) بود خوب حالا که ما به خود حق انتخاب رهبر را میدهیم چرا به صحابه نمی دهیم؟
این مثل لقمه از پشت گردن خوردن است پس از هزار و یک دلیل آخر می رسند به حرف ما. جای خنده دار قضیه اینجاست که در کشور ایران وقتی خمینی مرد کسی را به جانشینی خود انتخاب نکرد و شاید خواست خدا بود که اینطور شود از یک طرف منتظری را برکنار کرده بود و از طرف دیگر جانشین رسمی نداشت و بعد بزرگان ایران آمدند و یک رهبر جدید برگزیدند که نامش خامنه ای است. خامنه ای حکم رهبری خود را نه از خدا گرفت ونه از مهدی و نه حتی از رهبری قبلی.
خوب آدمهای حسابی آن چیزی را که غیر ممکن میدانستید و میگفتید محال است پیامبر انجام دهد رهبر شما و رئیس نظام شما انجام داد.
می گویند: اگر خمینی جانشینی انتخاب نکرد برای این بود که قانون اساسی وجود داشت مجلس خبرگان بود و در سایه دستورات آن رهبر انتخاب می شد که شد.
در جواب می گوییم ( یعنی قانون اساسی شما از قرآن دقیق تر بود در قرآن آمده که مسلمانها امور خود را با شوری اداره کنند و بر اساس آن دستور، مردم در امر خلافت شوری کردند و اکثریت قریب به اتفاق بر حضرت ابوبکر متفق شدند. و آنکس هم که قبول نکرد نه کودتا کرد نه دست به شمشیر برد. یا سکوت کرد یا به سفر رفت. و این قانون شورا است.
البته قصد ندارم وارد سیاست شوم تنها هدفم این است تابیان کنم که اهل تشیع نمی توانند به عقاید خود جامه عمل پوشانند حتی وقتى حکومت از آن آنها هم باشد نمى توانند. چون با جوهر عقیده آنها، تضاد عجین شده و هر کس میداند که در عمل دو چیز متضاد واقع نمی شوند. و لو آنکه بصورت تئوری بتوان آنرا بیان نمود.
اما نمی خواهیم از جواب به این سوال که چرا پیامبر خلیفه ای برنگزید طفره برویم ما دلایل زیادی داریم که عدم انتخاب جانشین توسط پیامبر را توضیح میدهد از آن جمله.
(1) پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) قوم را بدون راهنما رها نکرد زیرا در بین آنها قرآن باقی ماند و این کتاب آسمانی دارای این خصوصیت بود و هست و خواهد بود که کتابی آسان و قابل فهم و استفاده برای همه است خداوند(جل جلاله ) 4 بار دریک سوره این آیه را تکرارا آورده است.
(وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ) سوره القمر آیه 17 22 ـ 32 ـ40
(و براستیکه آسان گردانیدیم قرآن را برای پند گیری پس آیا هست کسی که پند گیرد؟)
و این هم ویژگی خاص قرآن است که نه دستخوش تحریف شده و نه می شود و نه خواهد شد گمان نمی کنیم در این باره کسی جرات کند حرف دیگری بزند پس قرآن و عملکرد رسول خدا که در کتب حدیث جمع شده چراغی فروزان برای رهنمای امت بودند و این سخن اساسا غلط است که بگوییم ( امت چون رمه ای بی چوپان رها شده اند ).
(2) دوماً در قرآن و سنت امر شده که مسلمانها در امور خویش با یکدیگر مشورت کنند خداوند (جل جلاله) در قرآن میفرماید:
(َاَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ) سوره الشوری آیه 38
( مومنان) کارهایشان را در بین خویش با مشوره انجام میدهند )
و آنها نیز پس از رحلت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین کردند وعملا نیز موفق شدند.
1. باید دقت کنیم که در عدم انتخاب جانشین مستقیم، حکمت بزرگی وجود دارد برای درک آن نیاز به توجه و فهم است:
هنگامیکه حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) درقید حیات بودند چند بار برای خود جانشین و نائب برگزیدند مثلا وقتی برای غزوه ای تشریف میبردند کسی را به جانشینی در مدینه میگذاردند یا برعکس هنگامیکه خودشان با لشکر نمی رفتند کسی را از جانب خود امیر لشکر میکردند. دریکی از این جنگها خالد بن ولید فرمانده سپاه بود او به کفار حمله کرد یکی از کفارکه مرگ خود را نزدیک میدید داد زد:
( لااله الاالله محمد رسول الله )
اما حضرت خالد اعتنایی نکرد و او را کشت وقتی حضرت خالد برگشت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) واقعه را که شنیدند بشدت ناراحت شدند و چهره شان سرخ شد و بارها به خالد فرمودند ای خالد آیا قلبش را شکافته بودی و دیده بودی که دروغ می گوید آنقدر این جمله را تکرار کردند تاحضرت خالد در دلش گفت. (ای کاش بس میکردند )
بعد حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور دادند که دیه خون آن فرد را به اهلش بدهند بعد فرمودند.
( خدایا من ذمه خون آن شخص را قبول نمی کنم )
چرا حضرت این حرف را زدند؟ از اول نیز ذمه خون آن شخص بگردن حضرت خالد بود از اول هم به حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) ربطی نداشت؟ نه اینطور نیست بهرحال خالد امیرمنتخب حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) بود و به زبان دیگر جانشین ایشان در بین لشکر بود پس دستور خالد مثل دستور پیامبر بود و عمل او عین عمل رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم).
لذا حضرت خالد خطا کرد حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) عکس العمل نشان دادند و خطای خالد را اصلاح کردند حالا تصورکنید خالد جانشین آن حضرت پس ازوفات نیز می بودند و فرض کنید.
که این واقعه پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اتفاق می افتاد هیچکس نمی توانست به خالد این برگزیده پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اعتراض کند و این عمل حتی بصورت قانون درمیاید. و تصور کنید خالد نیز برای خود جانشینی برمیگزید و او هم فقط یک خطا میکرد و به همین ترتیب تا امروز این جانشینان رسمی بنظر شما چند خطا میکردند همه این خطا ها قانون میشد؟
شیعه متوجه این نکته شده که سعی کرده جانشینان پیامبر را معصوم از خطا معرفی کند اما این نادرست است زیرا اولا عملا خلاف این اتفاق افتاده و خالد(رضی الله عنه) برگزیده رسمی پیامبر اشتباهی کرد که رسول خدا را به خشم آورد و ثانیا انسان درصورتی می تواند از خطا مصون بماند که بوحی مرتبط باشد و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم اگر با وحی سر وکار نداشت دچار خطا می شدند بطور مثال ایشان می خواستند سرقبر منافقین نماز بخوانند که این آیه نازل شد:
(وَلا تُصَلِّ عَلَى اَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ اَبَداً وَلا تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ اِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ) (التوبه:84)
و (ای محمد ) برسرمرده هیچیک از ایشان (منافقان ) نماز مگذار و نایست برسر قبرشان بدرستیکه آنها کافر به خدا و رسولش شدند و مردند در حالیکه فاسق بودند ) یا این آیه نازل شد:
(عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ اَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْکَاذِبِینَ) (التوبه:43) خدا ترا ببخشد چرا تا زمانی که برایت واضح نشده بود که از بین اجازه گیران کی راست گو وکی دروغگو است به آنها اجازه دادی که به جنگ نیایند!.
ومثل این زیاد است.
خداوند (جل جلاله) چون که عمل رسول خود را اسوه مومنان مقرر فرموده بود لهذا در هر مورد ایشان را مخاطب میکرد و رفتارشان را درست و بی خطا وصاف می کرد تا برای ما مرجع باشد و مرجع شد و ما میگوییم ایشان معصوم بودند، یعنی ازخطاء وگناه بری بودند.
اما جانشین پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) این امتیاز را نداشت و مثلا اگر علی جانشین رسمی ایشان می شد این احتمال وجود داشت که خطای کند که بعدا بصورت قانون در آید و تازه گاهی خطاها در سلسله جانشینها می توانست 180 درجه باهم فرق کند و ما را دچار سردرگمی نماید به این صورت که این احتمال وجود داشت که امام حسن کاری کند که امام علی خلاف آنرا کرده و یا امام حسین کاری کند که حسن نکرده و به این صورت عوض یک رهبر 100 رهبر داشتیم که هرکسی به فتوای خود عمل میکرد و مسلمانان حیران می شدند وعملا هم تاریخ شیعه با این مشکل روبروست که توضیح دهد. چرا علی با معاویه جنگید و پسرش با معاویه صلح کرد عالمان شیعه برای توجیه این رفتار متضاد مجبور شدند کتب قطوری بنویسند که تازه خواننده کنجکاو را قانع نمیکند.
به این دلیل ساده است که پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) کسی را پس از خود برنگزید تا مبادا خطایش بنام اسلام تمام شود امروز ما در یک مسئله خلافی به قرآن و سنت مراجعه می کنیم و رای هیچ شخصیت دیگری حتی شخصیتی چون ابوبکر (رضی الله عنه) درمقابل قرآن و سنت برای ما سند نیست و خود را ملزم به پیروی صد درصد ازهیچکس جزقرآن و سنت نمی دانیم.
عالمان مذهب تشیع برای آنکه جواب اشکال را بدهند خود را بورطه ای بس خطرناک انداخته اند یعنی مدعی شدند که جانشینان پیامبر معصوم یعنی بری ازخطا بودند و بواسطه الهام با الله(جل جلاله) درتماس بودند و فرق الهام و وحی را در این میدانند که در وحی می توان فرشته را دید و صدایش را شنید و درالهام فقط صدایش شنیده می شود وخودش قابل رویت نیستند به این ترتیب خاتمیت پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلم) و جامعیت قرآن را عملا منکر شده اند هرچند که بظاهر به آن اعتقاددارند.
خاتمیت پیامبر را از اینرو منکرند که بهر حال باور دارند.
خداوند (جل جلاله) پس از حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم ) ازطریق فرشتگان با جانشینان او درتماس است همانگونه که با جانشینان موسی(علیه الصلاه والسلام) تماس داشت حالانکه نوع تماس اهمیتی ندارد؟! می خواهد با وحی باشد یا با الهام یا فاکس یا تلفن نتیجه مهم است مهم این است آنها می خواهند بگویند که ارشادات الهی برخلاف عقیده ما جامع نشده و باز بطریقی دیگر درحال تکمیل است و این انکار اصل خاتمیت پیامبر و جامعیت قرآن است و عجیب اینکه آنها به کتب الهام شده دیگری چون حفر و جامعه و صحیفه فاطمیه معتقدند انا لله واِنا اِلیه راجعون. تمامی این مسائل از آنها سرچشمه گرفته که ایشان جانشینی علی را اصل قرار داده و برای دفاع از این اصل دیگر برایشان اهمیتی ندارد که حتی اگر بنوعی مجبور به انکار خاتمیت پیامبر یاکامل بودن قرآن شوند.
با این بحث معلوم شد که چرا پیامبر جانشینی تعیین نکرد اما باز دلیل را تکرارمی کنیم:
(چونکه جانشین باوحی مرتبط نبود و احتمال داشت در حکمی خطاکند و این خطا درصورتیکه او بر گزیده پیامبر میبود به دین برمیگشت )
واین توضیح شیعه که می گویند جانشینان پیامبر معصوم و با خدا درتماس بودند را نمی پذیریم زیرا اگر قبول کنیم باید آیه 40 از سوره احزاب را منکرشویم
(مَا کَانَ مُحَمَّدٌ اَبَا اَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ وَلَکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ) (الاحزاب:40)
(نیست محمد پدر هیچیک از مردان شما و اما فرستاده خدا و آخرین پیامبران است. )
و اگر بگوییم "هم این آیه را قبول داریم و هم نازل شدن الهام برعلی را دوگانه گوئی کرده ایم و ما دینی که دوگانه گوئی و تضاد در آن باشد را قبول نداریم زیرا الله فرموده است:
(وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً) (النساء:82)
واگر کتاب آسمان دستورات دینی از جانب کس دیگری غیر از الله می بود حتما و صد در صد در آن اختلاف و تضاد فراوانی پیدا می کردند.
یعنی اگر از طرف خدا نباشد حتما می توان درآن تضاد یافت.
چرا عجله کردند؟
و ایراد می گیرند( اگرصحابه ریگی به کفش نداشتند چرا هنوز که جسد پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم ) روی زمین بود به تکاپو افتادند تا جانشین انتخاب کنند علت این شتاب چه بود؟ )
ما نمی دانیم از این حرف چه منظوری دارند؟ این حرف چه معنی دارد؟
مسئله عوام فریبی و ترس درکار نبود که تندی یا کندی عمل در سر نوشت علی تاثیری داشته باشد چونکه برادران شیعه ما خود می گویند که در غدیر خم تمام مردم شنیدند و دیدند پیغمبر علی را به جانشینی برگزید اما در شورای سقیفه کسی دم نزد حتی از عامه مردم همه صدایی در نیامد. بنابراین گردانندگان پشت صحنه نگران این نبودند که( تاخیر در انتخاب جانشین احتمال ازدیاد محبوبیت علی را بهمراه بیاورد.)
مگرخارج از شهر لشکری به کمک علی میامد که صحابه شتاب کنند؟
این ایراد اصلا یک عوام فریبی برای بد نام کردن یاران پیامبر است وگرنه این عجله در سر نوشت علی بی تاثیر بوده است. بیایید فکرکنیم مثلا اگر پس از دفن حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) بفکر انتخاب جانشین میافتادند چه میشد؟ باز حضرت علی ( رضی الله عنه )شانسی نداشت حد اکثر کاری که علی (رضی الله عنه) میتوانستند بکنند این بود که چیزی را که 70 روز پیش همه شنیده بودند را دو باره باز گوکنند آنها که حرف محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) را قبول نکردند مسلما بازگوئی علی را نیز پشت گوش میانداختند. این را شیعه می گوید که "آنها در70 روز پیش همه با علی بیعت کردند وبه جانشینی او اقرار نمودند ولی در شورای سقیفه یعنی 70 روز بعد نقص عهد کردند.
مردمی که گوش شنوا به حرف رسول خدا نداشتند مسلما سخنرانی علی را هم قبول نمی کردند کما اینکه به ادعا منابع شیعه روزهای بعد علی اعتراض کرد انکار و تغییری در اوضاع پیدا نشد.
پس تاجیل یا تاخیر درانتخاب جانشینی برای علی (رضی الله عنه) علی سویه بود. ومشخص نیست کسانیکه این ایراد را علم می کنند اگر قصد فریب دادن و بازی کردن با احساسات مردم را ندارند پس چه مقصدی دارند؟
اما با این وجود برای آنکه کسی از این نظر نیز سوء استفاده نکند علت شتاب صحابه را بروایت تاریخ ذکر می کنیم:
روز وفات پیامبر حضرت سعد بن عباده رهبر یک گروه از انصار همراه یاران خود در محلی بنام سقیفه بنی ساعده بودند و حضرت سعد برای یارانش و بقیه انصار حاضر در محل گفت که باید جا نشین پیامبر را از بین مردم مدینه انتخاب کنیم و خود را که رئیس پیر انصار بود، ارجح به این مقام دید. بزرگان مهاجر تا آن لحظه به این فکرنبودند و شاید اگرعمل حضرت سعد نبود انتخاب جانشین به بعد از دفن رسول خدا موکول می شد. اما این حرکت ناگهانی سعد همه را وادار به مداخله کرد زیرا کبار مهاجران سعد را برای این کار ارجع نمی دیدند. این فقط عقیده مهاجرین نبود گروه بزرگی از انصار نیز برهمین رای بودند پس بدون دعوت و برنامه قبلی بزرگان مهاجر وارد محل اجتماع طرفداران سعد در سقیفه شدند و از قبل توطئه ای درکار نبود و اصلا کسی آنجا حرف علی را نمی زد و بهر حال جر وبحث و مباحثه زیاد شد امابه نتیجه ای نرسیدند یعنی حضرت سعد برحرف خود پافشاری کرد. اما فایده ورود مهاجرین به صحنه این بود که خیلی از انصار حرف و استدلال مهاجرین را پذیرفتند.
و ابوبکر که توسط عمر پیشنهاد شده بود را به خلافت برگزیدند. اما سعد مخالفت کرد از این رفتار حضرت سعد و مخالفت او با مصوبه شوری می توان حق را به آنهایی داد که معتقد بودند از سعد بهتر برای این مقام ابوبکر است. و از رای اکثریت انصاربه ابوبکر می توان در یافت که آن بزرگواران نیزبه این نکته توجه داشتند و از رای انصار به ابوبکر متوجه این نکته و حقیقت عظیم می شویم که شاگردان مکتب محمدی چگونه تربیت شده بودند که درآن محیط جاهلی و قومی رای به فردی از کشور دیگردادند.
( امروز ایران که اسلامی است بر اساس قانون اساسی آن، مسلمانی که از کشور دیگر باشد نمی تواند رهبر ایران شود. ) و الا اگر همه انصار بدور حضرت سعد بن عباده جمع می شدند.
مسلماً مهاجرین قدرت این را نداشتند مخالفت کنند و خلافت بدست انصار میافتاد کسی که صحابه پیامبر را به مقام پرستی وقبیله پرستی متهم می کنند خوب است در این رفتار انصار دقت کند و ببیند که آنها چگونه خلافت که دردسترشان بود را به فردی از قبیله ای دیگر و از وطن دیگردادند. آیا پس از این رای می توان انصار را متهم کرد که حرف رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم) را در مورد حق علی نپذیرفتند و دادند کسی دیگری بخورد. مثل این است که گفته شود.
( دزدی مال دزدیده و در راه خدا بخشید ) حیرت آور است این استدلال آنها.
بنابراین اگردرانتخاب رهبر عجله کردن گناه بود متوجه همه اصحاب نیست بلکه فقط حضرت سعد بن عباده (رضی الله عنه) مسئول آن است هرچند اول ثابت کردیم که دراین عجله کردن هیچ توطئه ای مد نظر نبوده است البته ما این جسارت را در حق حضرت سعد بن عباده نمی کنیم او اجتهاد کرد که بهتر است خویش رهبر شود.
این موضوع را با افراد قبیله اش درمیان گذاشت و اگر بگویم چرا حرص داشت وهول زد جواب این است که درزمان پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) مردم بر سر جسد مرده گریه نمی کردند وسینه نمی زدند و اینکارها را جاهلیت میدانستند و جسد پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) برروی زمین همینطور نیافتاد بلکه بهترین افراد خانواده اش مشغول غسل وکفن حضرت بودند لذا اگر سعد به کار دیگری بپردازد چه ایرادی بر اوست.
دراینجا ما می پرسیم چرا حضرت علی به شوری نیامد تا جلوی انحراف را بگیرد اقلا بیاد مردم بیاورد که در70 روز پیشتر در غدیر خم چه گفته اند چه و چه شنیده اند. مسئله شوری که مخفی نبود او هم می توانست مثل بقیه و با عجله به آنجا برود . آیا کدام امر مهم تر بود؟
( غسل دادن جسد پاک پیامبر یا جلوگیری از انحراف عظیم امت. )
حضرت علی می توانست کسی دیگری از فامیل پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را مسئول غسل کند و خودش هم بیاید یا حد اقل آن 4 تا 12 نفر طرفدار علی چرا در جلسه حاضر نشدند و اگر شدند پس چرا چیزی نگفتند؟ بنی هاشم کجا بودند؟ آیاهمه اینها دلیل براین نیست که اصلا ادعا دروغ است.
وحضرت علی خودش ادعا نمی کرده که خداوند (جل جلاله) او را جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) کرده است ؟
شاید کسی بگوید آخر چطور انسان امرغسل پیامبر را رها کند مگر علی مثل سعد بود که فکر و ذکرش خلافت باشد.
جواب این است که مسئله خلافت در اینجا بعنوان یک مقام مطرح نیست بلکه یک وظیفه و یک امرمهم عبادی مورد بحث است لهذا حضرت علی (رضی الله عنه) اگرمیدید که امت دارد دچار انحراف می شود و زحمات طاقت فرسایی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم ) از بین میرود ناچاراً باید به شوری میامدند واقلا حرف خود را میگفتند. و اصولا عجله در انتخاب رهبرعیبی ندارد اگر داشت در روز مرگ خمینی روز نامه های کشور همزمان با اعلان مرگ خمینی اعلام نمی کردند که مجلس خبرگان تشکیل جلسه داده و خامنه ای را بعنوان رهبر برگزیده است.
اعضای شورای خبرگان مثل باد از همه جای ایران آمدند تهران حتی سر مرده خمینی هم نرفتند (باز صحابه که اول سر جسد حضرت رفتند) اول رفتند جانشین انتخاب کردند حتی دختر خمینی هم پیش از آنکه به فکر پدر باشد به فکر برادر بود و فردای مرگ خمینی و قبل از دفن او به یک خبرنگار آمریکائى گفت ( پدرم گفت که برادرم پس ازمرگ او میتواند وارد جهان سیاست شود پس می بینیم که اینکار بد نیست که آدم در انتخاب رهبر بعدی عجله کند اگر بد بود علمای شیعه پس از 14 قرن ازکار صحابه تقلید نمیکردند.
وقتی خمینی مرد رفسنجانی در آنجا حاضر بود رو به زنان خانواده اش کرد وگفت:
( ساکت باشید باید در فکر این باشیم که نظام را حفظ کنیم نظامی که خمینی موسس آن بوده.)
پس می بینید با همه علاقه به گریه وزاری وقتی مصلحت ایجاب کند و موضوع انتخاب جانشین درمیان باشد حتی زنان از گریه وزاری منع می شوند.
اما باز هم میگویم که عموم صحابه در انتخاب جانشین عجله خاصی نشان دادند و اگر نبود عمل حضرت سعد بن عباده شاید اینکار را به بعد از دفن آن حضرت محول میکردند.
اما بهر حال به جنازه حضرت نیز بی اعتنایی نشد پس از پایان کار در شورای سقیفه صحابه برگشتند و منتظر ماندند تا مردم از حومه مدینه نیز بیایند و سپس جسد پاک حضرت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) را دفن کردند.
بهر حال چه انتخاب قبل از دفن چه پس از دفن شانس حضرت علی را زیاد وکم نمی کرد این نکته ای است که ما می خواستیم در این گفتار ثابت کنیم و همراه آن نیز این را تکرار کنیم که ایرادی که در مورد عجله کردن میگیرند یک نوع جوسازی است تامردم گمان کنند که صحابه برای خوردن حق علی عجله کردند و دست یکی نمودند و تا مردم فکر کنند که آنها اعتنایی به حضرت رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم) نداشتند یا تصور کنند که توطئه ای در کار بوده است.
قرآن و مخالفان صحابه
خداوند در قرآن می فرماید: (مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ اَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ اَثَرِ السُّجُودِ ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاهِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْاِنْجِیلِ کَزَرْعٍ اَخْرَجَ شَطْاَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَهً وَاَجْراً عَظِیماً) (الفتح:29) (محمد فرستاده خداست و همراهانش برکفار خشن و در بین خود مهربانند و می بینی آنها را در حال رکوع و سجده که جویای فضل خدا و خشنودی اویند اثر سجده درچهره های ایشان مشهود است داستان ایشان در تورات و انجیل است ایشان (صحابه) مانند زراعتی هستند که ساقه سبز خود را بیرون دهد و پس قوی گرداند آنرا و پس محکم بایستد برساقه خود و زراع را به شگفت و کافران را به خشم آرد و الله به مومنان نیکوکار ایشان وعده مغفرت و پاداش عظیم میدهد )
( والذین معه ) یعنی کسانیکه با اویند یعنی یاران او را خداوند (جل جلاله) به صفاتی ارزنده وصف نموده است از جمله:
آنها در مقابله باکفار سخت و خشن اند.
و در بین خود مهربانند.
و سپس می فرماید آنها مردمانی اند که زیاد نماز می خوانند وعلاوه می نماید که هدف آنها از این رکوع و سجده جلب رضای الهی است یعنی الله گواهی به حسن نیت و اخلاص آنها میدهد.
و بعد میافزاید که قیافه آنها از اثر سجده نورانی است. و بلاخره به آنها وعده میدهد که مغفرت و پاداش بزرگ در انتظار صالحین آنها است.
خداوند صحابه را به نهالی تشبیه می کند که کم کم رشد نموده شاخ و برگ میدهد وکفار از این رشد به غیض میایند در عمل صحابه نیز چون نهالی تازه پا بودند و سپس مدینه را گرفتند و بعد مکه و بعد خیبر و یمن و شبه جزیره عرب را و بعد ایران و مصر و روم را و از این درخت پرشاخ و برگ کفار به خشم آمدند.
استنباط امام مالک از این آیه این است که هر کسی به همراهان محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) یعنی صحابه رضی الله عنهم خشم و غیض داشته باشد کافر است.
دراینجا شاید کسی از اهل تشیع بگوید :
تو اول برادری خودت را ثابت کن و بعد تقاضای ارث بنما ما اصلا قبول نداریم که عمر و ابوبکر و دیگران اصحاب رسول خدا بوده اند ما قبول نداریم که این آیه در باره آنها ست.
اما با هر چه میشود شوخی کرد با قرآن نمیشود قرآن خودش متونش را تفسیر میکند ما با مراجعه به یک آیه دیگر ثابت می کنیم که ابوبکر یار رسول خدا بود و آنها نیز ناچار به قبول این حقیقت هستند الله (جل جلاله) می فرماید.
(اِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ اِنَّ اللَّهَ مَعَنَا ) سوره التوبه آیه 40
یعنی آن هنگام که محمد میگفت به یارش غم مخور به یقین خداوند باماست.
این آیه مربوط به هجرت حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) از مکه و پناه گزینی او در غار ثور است و بدون نزاع و اختلاف همه معتقدیم به اینکه یار و رفیق غار رسول حضرت ابوبکر بوده است منتهی با این فرق که دشمنان ابوبکر می گویند ایشان بی صبری بخرچ داد و ترسید و دوستان ایشان می گویند ابوبکر (رضی الله عنهم) شجاعت به خرچ داد وغم خوار رسول بود کاری نداریم که حرف کی درست است مهم این است که باید قبول کنیم و هر دو گروه هم قبول دارند که هم صحبت رسول ابوبکر بوده است پس درمعنی آیه (محمد رسول الله والذین معه ) که ذکرش رفت. بودن تردید ابوبکر نیز شامل ( والذین معه ) است. ابوبکر رفیق حیات آن حضرت بود کسی قدرت انکار اینرا ندارد. آیه این را می گوید تاریخ این حرف را میزند. و جز جاهل کسی منکر آن نیست و این هم آیه دیگر که شاهدی بر ادعای ماست.
( لَکِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِاَمْوَالِهِمْ وَاَنْفُسِهِمْ وَاُولَئِکَ لَهُمُ الْخَیْرَاتُ وَاُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) التوبه آیه 88ـ89
اما پیامبر و کسانیکه همراه اویند (صحابه ) جهاد می کنند با مالها و جانهای خود و آنها بر ایشان نیکی هاست و این گروه رستگار و نجات یافته اند.)
خداوند برای آنها بهشتهای که در زیر آنها رود ها جاریست مهیا کرده و جاودان در آن بمانند آن پیروزی بس بزرگ است و باز خداوند (جل جلاله) میفرماید.
(لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ اُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَاَمْوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً وَیَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ اُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ) (الحشر:9)
(مال فی) برای فقیران مهاجری است که از دیار و مالهای خود اخراج شدند در حالیکه جویای فضل خدا و خشنودی اویند و نصرت میدهند خدا و رسولش را آنها همانا که را ستگویند ! .
خوب حالا سوال دیگری از مخالفان می کنیم اگر آنها قبول ندارند که این همه آیات در حق صحابه باشد پس باید بگویند در حق کی است ؟ بالاخره خداوند از مهاجرین و از مجاهدین و از مومنین سخن می گوید منظور خدا (جل جلاله) چه افرادیست ؟ لابد مثل همیشه می گویند منظور همان 4 صحابه ای هستند که از نظر آنها یاران صادق علی بودند و مرتد نشدند یعنی حضرت بلال و ابوذر و سلمان و مقداد رضی الله عنهم اجمعین .
مایه تاسف است که می بینم بعضی از صحابی که شعیه قبول دارد مشمول این آیه نمی شوند مثلا :
حضرت بلال مالی نداشته یک برده بوده که حضرت ابوبکر او را خرید و آزاد کرد .
حضرت ابوذر اصلاً از مکه اخراج نشده و خودش با اراده خود از جایی دیگر آمده و سپس به جای خود برگشته و قبیله خود را مسلمان کرد .
حضرت سلمان هم یک برده بود و از مکه اخراج نشد بلکه در مدینه سکنی داشت و مجبور نشد بخاطر ایمان به رسالت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) مالش را رها کند بلکه حتی بفضل خدا او از مال و کمک مسلمان دیگر مستفید گشت و آزادی خود را بدست آورد.
البته زبانم لال شود اگر قصد توهین به صحابه را داشته باشم یا از ارزششان بکاهم بلال اگر مشمول این آیه نیست مشمول دهها آیه دیگر است. و قهرمانی او در پایداری برتوحید هرگز فراموش شدنی نیست وبه همچنین حضرت سلمان فارسی وحضرت ابوذر رضی الله عنهم .
ما فقط میخواهیم بگوییم چقدر عالمان شیعه از قرآن دور و به متن آن نا آگاه اند و نمی خواهند یا نمی توانند بدرستی مفهوم و مقصود آیه را درک کنند .
پس خلاصه کلام اینکه ناچاریم قبول کنیم همانهای که در نظر آنها متهم بدروغ و نفاقند مشمول متن آیه اند و علاوه بر این خداوند می فرماید .
(وَاِنْ یُرِیدُوا اَنْ یَخْدَعُوکَ فَاِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ هُوَ الَّذِی اَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُوْمِنِینَ) (لانفال:62)
و اگر قصد فریب دادن تو را داشته باشند پس خدا ترا کافی است و او کسی است که یاری میدهد تو را ( ای محمد ) به نصرت و بکمک مومنان .
و همه میدانیم که جهاد رسول خدا با یک لشکر 4 یا 10 نفره نبوده است .
خدا اگر کمی عقل اندکی خلوص به کسی اعطا کند او نمی تواند منکر این حقیقت شود و مجبور است اعتراف کند این آیات درحق همه اصحاب است .
و با این اقرار دیگر بر او لازم است که به اصحاب کینه و غیظ نداشته باشد و بر او واجب است که طبق دستور العمل آیه زیر رفتار کند .
(لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ اُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَاَمْوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً وَیَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ اُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ) (وَالَّذِینَ تَبَوَّاُوا الدَّارَ وَالْاِیمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ اِلَیْهِمْ وَلا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَهً مِمَّا اُوتُوا وَیُوْثِرُونَ عَلَى اَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَهٌ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَاُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) (وَالَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِاِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْاِیمَانِ وَلا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا اِنَّکَ رَوُوفٌ رَحِیمٌ) (الحشر:8-9-10 )
مال فی ( غنیمت بی زحمت جنگی ) برای مهاجران فقیری است که از سر زمین و دارایی خود رانده شدند در حالیکه جویای بخشش وکرم الهی و رضایت او بودند و یاری میدهند الله و فرستاده اش را و همانان آنها را ستگویند ! و نیز برای آنهایست که جای گرفتند در دار اسلام ( یعنی انصار) ایمان آوردند پس از مهاجران و دوست دارند هرکه را که هجرت کند بسویشان و نمی یابید در دلهای خود دغدغه و ناراحتی بخاطر آنچه که به مهاجران داده شد و مهاجران را برنفس خود مقدم میدارند هرچند که خود محتاج هم باشند وکسانیکه نفس خود را از حرام نگه دارند بدرستیکه آن جماعت رستگار و نجات یافته گانند !
و(مال فی) همچنین از آن آنهای است که بعد از این دو گروه آمدند و می گویند بار الها بیامرز ما را و بیامرز برادران ما را که درایمان از ماپیشی گرفتند و در قلبهای ما نسبت به آنها کینه ای قرار مده . با رالها بدرستیکه تو بخشاینده مهربانی! )
بله دایم باید بگویم ( ای خدا ما را و برادران ما را که در ایمان از ما پشیی گرفته اند بیامرز و در دل ما نسبت به آن مومنان کینه ای قرار مده بدرستیکه تو بسیار مهربان و رحیم هستی ! ) دقت کنید که چه کسانی جزو این آیه اند و چه کسانی مشمول آن نمی شوند آنکس که در دل ، غل وکینه به مهاجرین و انصار دارد جزو توصیف شدگان آیه نیست شما توجه کنید که آیه چه می گوید از که می گوید و برای کی می گوید .
آیه می فرماید مال غنیمت که در دست رسول خدا است متعلق به چند گروه است.
یکی نزدیکانش دوم یتیمان سوم فقیران چهارم در راه ماندگان و بعد بیشتر توضیح میدهد و می گوید .
حق آنهایست که از شهر و دیار و مال و منال خویش رانده شده اند یعنی منظور همه اصحابی هستند که از مکه به مدینه هجرت کرده اند و منظور تمامی انصاری هستند که در مدینه با روی باز به آنها جا دادند و در مرحله بعدی کلیه مومنانی هستند که بعد از این دو گروه آمدند که ما و شما هم شاملش هستیم بشرطی که این دعا را بخوانیم و به آن عمل کنیم .
(رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِاِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْاِیمَانِ وَلا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا اِنَّکَ رَوُوفٌ رَحِیمٌ) (الحشر:10)
( بار الها بیامرز ما را برادران ما را که در ایمان از ما پشیی گرفتند و در قلبهای مانسبت به آنها کینه ای قرار مده بار الها بدرستیکه تو بخشاینده مهربانی! )
قرآن و صحابه
اینک قرآن ! کتابی که ما به آن ایمان داریم .
اینک این کتاب آسمانی این معجزه پیامبراست که ازصحابه سخن میگوید .
درصفحات گذ شته به مناسبتهای مختلف نظر قرآن مجید را در راه اصحاب رسول خدا بیان کردیم و در این گفتار مستقلاً در این باره سخن می گوییم تا اگر هنوز در دل کسی شبهه ای باقی مانده باشد رفع گردد .
قرآن به تعدد ، صفات نیکی را به صحابه منسوب می کند که برخی را می شماریم:
1ـ را ستگویان
(لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ اُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَاَمْوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً وَیَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ اُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ) (الحشر:8)
( غنیمت بی زحمت جنگی مال مهاجرین بی چیزی است که از دیار و دارایی خود رانده شدند در حالیکه جویای فضل خدا و خشنودی اویند و یاری میدهند خدا را و رسولش را و آنهایند صادقان )
می فرماید آنها که از مکه و مال و شهر خود محض به رضای خدا اخراج شدند مردمانی صادقند و بعد یکی از ما می گوید نه خیر اینها کذابند !
2ـ مرحمت بخشایش خدا برای آنهاست .
(لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَالْمُهَاجِرِینَ وَالْاَنْصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی سَاعَهِ الْعُسْرَهِ مِنْ بَعْدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ اِنَّهُ بِهِمْ رَوُوفٌ رَحِیمٌ) (التوبه:117)
(بدرستیکه الله برحمت خود بخشید بر پیامبر و مهاجرین و انصاری که از او در وقت سختی پیروی کردند بعد از آنکه نزدیک بود که متزلزل شود ( ازجای کنده شود ) دل گروهی از آنها پس خدا برحمت متوجه شد برایشان بدرستیکه اوست بخشاینده و مهربان ) .
جالب این جاست که عالمان مذهب تشیع نیز می پذیرند که مطلوب این آیه یاران پیامبرند اما باز بروش خود تفسیر می کنند آنها از قول امام صادق و امام رضا نقل می کنند که جمله .
(قَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَالْمُهَاجِرِینَ وَالْاَنْصَارِ) (التوبه: الآیه117) صحیحش این است .
(… لقد تاب الله بالنبى على المهاجرین والانصار… )
آنها در توضیح عمل خود میگویند رسول خدا که گناهی نکرده بود تا مشمول عفو شود البته این خود جای حرف دارد که آنها به چه جرات می گویند آیه را باید اینطور خواند اما بفرض محال باشد قبول است رسول خدا را در این شامل نمی کنیم صحابه که به رای شما گناه کرده بودند را که دیگر مجبورید مشمول آیه بدانید پس از این آیه و به اعتراف خود شما و به اعتراف امام شما و به اعتراف مفسر شما ثابت می شود که خداوند (جل و علا) مهاجرین وانصاری که قلبشان نزدیک بود درگرما گرم و شدت جنگ از جا کنده شود را بخشید چونکه خدا به آنها رئوف و رحیم است .
اگرحضرت محمد (صلی الله علیه وآله و سلم ) را با آن استدلال مشمول این آیه ندانید حتماً علی را هم نمیدانید زیرا به استدلال شما حضرت علی هم که معصوم است گناهی نکرده بود پس شاملین این آیه بقیه صحابه هستند .
دانستیم خدا به مومنان رئوف و رحیم است و دانستیم که مهاجرین و انصار مومن بودند و حالا خوب است بدانیم که این آیه در باره جنگ با رومیان و جنگ تبوک است و تقریباً یک سال قبل از رحلت پیامبر نازل شد و تاریخ نویسان همراهان پیامبر را نیز 4 تا 10 نفر ندانسته بلکه آنها 30 هزار نفر بودند حالا اگر کسی اصرار دارد که حضرت با 10 نفر به جنگ رومیان رفته اند دیگر مختار است
3ـ بهترین امت ها
(کُنْتُمْ خَیْرَ اُمَّهٍ اُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَاْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَتُوْمِنُونَ بِاللَّهِ)(آل عمران: من الآیه110)
شما بهترین امت هستید که خارج شدید (مقرر شدید ) برای مردمان (چون) امر به معروف می کنید و از بدیها مردم را باز دارید و ایمان به خداوند دارید
در این آیه خداوند (جل و علا) که را مخاطب می کند روی سخن با چه کسی است ؟
معلوم است مومنان زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم ) را مورد خطاب قرار داده است و می فرماید شما بهترین امت هستید چونکه ایمان به خدا دارید و امر به معروف و نهی از منکر میکنید .
خداوند (جل و علا) شهادت میدهد که آنها بهترین امت هستند گروهی از مسلمانها شهادت میدهند که آنها بدترین افراد امت هستند خوب حالا حرف کی را باور کنیم حرف خدا را یا حرف اینها را ؟
4ـ رشد یافته گان .
(وَاعْلَمُوا اَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْاَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ اِلَیْکُمُ الْاِیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ اِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ اُولَئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ) (الحجرات:7)
"و بدانید که درمیان شما رسول خدا است اگر فرمانبردار شما در بسیاری از امور باشد پس به رنج خواهید افتاد ولی الله ایمان را برای شما (درچشم شما) چیزی دوست داشتنی قرار داد و آنرا زینت قلبهای شما نمود و بدتان آورد از کفر و فسق و سرکشی و آنها رشد یابندگان هستند .
در این آیه خداوند(جل و علا) صاف و پوست کنده فرموده که در قلب مومنانی که پیامبر در بین شان است ایمان را زینت داده و آنرا چیزی دوست داشتنی قرار داده و کفر و فسق و سرکشی راچیز بدی در نظر شان جلوه داده است و چون به این دو صفت آراسته اند لذا دائماً به پیش میروند .(راشدین)
و حق هم هست که به پیش روند چونکه آدمی که از بدی بدش آمد هرگز بدی نمی کند و اگر از خوبی خوشش آید و آنرا مطابق با هوای نفسانی خود دید دیگر چه چیزی مانعش میشود که از خوبی دوری کند ؟ شیطان بدی را برای انسان خوب جلوه میدهد و آدمی را وسوسه میکند اما با توجه به آیه فوق این کار در مورد قاطبه صحابه ممکن نبوده زیرا خدا دلهای آنها را به ایمان آرایش داده بود پس آنها راشد بودند و دائماً به جلو میرفتند .
خوب! حالا حرف کی را باور کنیم ؟ حرف خدا را که گواهی میدهد این مردم ایمان دارند ایمان را دوست دارند و پیش میروند یا حرف آنکس را که می گوید این مردم نفاق و کفر را دوست دارند و دائماً قهقرا میروند .
حرف کی را باورکنیم ای صاحبان چشم وگوش و دل حرف چه کسی را باور کنیم ؟
یکی شاید این جابگوید: عمو! یواشتر چرا این قدر تند میروی از کجا معلوم که این آیه در حق صحابه باشد ؟
در جواب می گویم : از این جمله آیه :
(وَاعْلَمُوا اَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ )
و بدانید در بین شما رسول خدا است .
از این آیه می فهمیم که مقصود یاران پیامبر بوده اند
رسول خدا در بین کی بود؟ دربین ما بود یا در بین کفار مکه یا در روم یا در ایران ؟ درهیچکدام از این جاها نبود رسول خدا در مدینه و در بین مومنان بود و مومنان مدینه انصار بودند که او را به شهر خود و درمیان خود راه دادند و مهاجرین بودند که ایشان را تا آنجا همراهی کردند . پس همین دوگروه بودند و جای شک و بحث هم نیست !
5ـ یاری دهندگان محمد ( صلی الله علیه وآله و سلم )
(وَاِنْ یُرِیدُوا اَنْ یَخْدَعُوکَ فَاِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ هُوَ الَّذِی اَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُوْمِنِینَ) (لانفال:62) ای محمد (صلی الله علیه وآله و سلم ) و اگر قصد فریب دادنت را دارند پس خدا ترا بس است خدایی که یاری داد تو را به نصرت خود و بواسطه مومنان !کسانی که محمد)صلی الله علیه وآله و سلم) را یاری دادند و سبب پیروزی او برکفار مکه شدند یک لشکر کامل بودند نه 4یا5 نفر و خداوند گواهی میداد که در مقابل خدعه کفار خدا او را با یاری خود و یاری مومنان تائید می کند .
6ـ فرشتگان به کمک صحابه آمدند .
(اِذْ تَقُولُ لِلْمُوْمِنِینَ اَلَنْ یَکْفِیَکُمْ اَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاثَهِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَهِ مُنْزَلِینَ)(بَلَى اِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَیَاْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هَذَا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَهِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَهُ مُسَوِّمِینَ) (آل عمران:125)
پس وقتی می گفتی به مسلمانان آیا بس نیست شما را اینکه پروردگارتان یاریتان کند به 3هزار فرشته فرود آورده شده ! بله اگر صبر کنید و تقوی پیشه نمایید آن هنگام که کافران با جوش خود به شما هجوم آوردند پس پرودگار تان شما را با 5 هزار فرشته نشان زده شده یاری دهد .
(اِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ اَمَنَهً مِنْهُ وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الْاَقْدَامَ اِذْ یُوحِی رَبُّکَ اِلَى الْمَلائِکَهِ اَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَاُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْاَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ) (لانفال:11-12 )
بیاد آورید آن هنگام را که خداوند شما را خواب آلود کرد تا از طرفش برایتان آرامش باشد. و فرود میاورد برشما از آسمان آبی را تا بواسطه آن شما را پاک گرداند و پلیدی شیطان را از شما دور کند و قلب هایتان را به هم وصل نماید و قدمهایتان را ثابت و پا برجا گرداند آنگاه که وحی می فرستاد خدایت بسوی فرشتگان که بدرستی من با شمایم پس استوار سازید مسلمانان را ، رعب خواهم افگند در دل کافران بزنید بالای گردنها و بزنید دست و پای ایشان را از هر طرف .
(فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِیُبْلِیَ الْمُوْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً اِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) (لانفال:17)
پس شما نکشتید آن گروه را و لکن خدا کشتشان ! و تیر نیانداختی تو آن هنگام که تیراندازی کردی ( بلکه در اصل ) خدا تیرانداخت تامسلمانان را ازطرف خویش عطاء بخشد و بدرستیکه الله شنوای داناست .
(قَدْ کَانَ لَکُمْ آیَهٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتَا فِئَهٌ تُقَاتِلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَاُخْرَى کَافِرَهٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَاْیَ الْعَیْنِ وَاللَّهُ یُوَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشَاءُ اِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَهً لِاُولِی الْاَبْصَارِ) (آل عمران:13) "بدرستیکه برای شما در دو گروه که بهم آویختند نشانه ای است .گروهی در راه خدا جهاد میکردند و گروه دیگر کافر بودند . مسلمانان آن کافران را دو برابر خویش دیدند ولی خدا هرکسی را بخواهد بپیروزی رساند و تاییدش کند بدرستیکه درآن عبرتی است برای صاحبان بصیرت . "
تمام این آیات درباره اصحاب پیامبر و مربوط به یوم بدر است و اکثریت این بزرگان بدری پس از وفات پیامبر نیز زنده بودند یعنی همه این آیات را خدا در باره کسانی گفته که میدانسته کافر می شوند !!
7ـ بدی به آنها نمی رسد .
و این آیه در مورد کسانیست که پس از شکست در جنگ احد سستی نکردند و بدنبال کافران رفتند و بتعقیب آنان پرداختند تا کفار پراگنده و فراری شدند .
(الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا اَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ اَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا اَجْرٌ عَظِیمٌ الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ اِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ اِیمَاناً وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ) (آل عمران: 172-174)
(آن کسانیکه پس از رسیدن زخم و آزار، حکم خدا و پیامبرش را قبول کردند برای نیکوکاران وتقوی پیشه کنندگان آن جماعت پاداشی بس بزرگ است .
برای آنهائی که وقتی مردم برایشان گفتند که کافران برضد شما لشکر ها گرد آورده اند پس بترسید و بر حذر باشید اما آنها ایمانشان فزونی گرفت و جواب دادند . خدا ما را کافی است . و نیکو کارگزار و وکیلی است . پس برگشتند با نعمتی از خدا و فضلی از او که بواسطه آن نرسد به آنها هیچ بدی و سختی و جویای خشنودی خدا شدند و خدا دارای فضل بزرگ است .) خداوند میفرماید .
(… لم یمسسهم سوء… ) بدی آنها را لمس نکرد .
خیلی از این افراد در انتخاب خلیفه پس از وفات رسول الله (صلی الله علیه وآله و سلم ) شرکت داشتند چطور شیعه بعد از آنکه خداوند(جل و علا ) ضمانت کرده که (لم یمسهم سوء) گواهی میدهد که این مردم به بزرگترین بدی متصور یعنی نافرمانی و مخفی کردن دستور خدا چنگ آویختند .
8ـ حقا که مومن هستند
(وَالَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا اُولَئِکَ هُمُ الْمُوْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ) (لانفال:74)
( و آنها ئیکه ایمان آوردند و هجرت کردند و جهاد در راه خدا نمودند و کسانیکه آنها را پناه دادند و یاری نمودند آنها حقا که مومنند و برای آنها آمرزش و روزی نیک است . )
و بعضی ها می گویند حقا که کافرند . حرف کی را باور کنیم حرف قرآن را ؟
باحرف کسی که میگوید ایمان به قران دارد ولی برخلاف قران حرف می زند ؟.
9ـ رستگاران !
(الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِاَمْوَالِهِمْ وَاَنْفُسِهِمْ اَعْظَمُ دَرَجَهً عِنْدَ اللَّهِ وَاُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ) (التوبه:20 )
(و آنان که ایمان آورده و هجرت نمودند و جهاد کردند در راه خدا با مالها و جان هایشان دارای درجه و مرتبه بلند تری در نزد خدا هستند و اینها رستگارانند )
10ـ بشارت یافته گان
این آیه دنباله آیه ذکرشده در بالاست .
(یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَهٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ) (التوبه:21)
بشارت میدهد خدا ایشان آنها را به رحمتی از جانب خود و خشنودی و رضوان و باغها و آنها در آن نعمت ها جاودان خواهند بود .
خداوند آنها را بشارت به بهشت میدهد گروهی از مسلمانها به آنان مژده جهنم میدهند جهنم در دست شماست یا دردست خدا بهشت در اختیار شماست یا در اختیار الله ؟
11ـ متقی هستند
(اِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّه حَمِیَّه الْجَاهِلِیَّه فَاَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُوْمِنِینَ وَاَلْزَمَهُمْ کَلِمَه التَّقْوَى وَکَانُوا اَحَقَّ بِهَا وَاَهْلَهَا وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً) (الفتح:26)
(هنگامیکه کافران در دلهای خود غیرت از نوع جاهلی آنرا قرار دادند پس خداوند (جل وعلا) آرامش را بر رسولش و بر مومنین نازل فرمود و آنها را پایبند کلمه تقوی کرد و آنها سزاوار تر بودند به تقوی و اهل تقوی بودند و خدا برهرچیزی داناست .)
ما در این باره شرحی نمی نویسیم اگرکسی هنوز در باره لشکر محمد" صلی الله علیه وآله و سلم " نظرخوبی ندارد پس یک بار دیگر آیه را بخواند .
12ـ خدا ازآنها راضی است.
پیشتر نوشتیم که الله (جل وعلا ) از آنانیکه در بیعت رضوان با رسول خدا بیعت کردند خشنود شد آنها کسانی بودند که قبل از فتح مکه ایمان آوردند و از مکه به مدینه هجرت کردند یا در مدینه مهاجرین را پناه دادند خدا از آنها بنام مهاجران و انصار اولیه نام می برد و در باره آنها می فرماید .
(وَالسَّابِقُونَ الْاَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْاَنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسَانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَاَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْاَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا اَبَداً ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ) (التوبه:100)
( و پیشی جستگان نخستین از مهاجران و انصار و کسانیکه پیروی کردند از مهاجرین و انصار به نیکوئی خشنود شد خداوند (جل و علا) از آنها ، آنها نیز از خداوند خشنود شدند و خدا آماده ساخت برای آنها بهشتهای که از زیرش نهرها جاریست . جاودان در آن برای همیشه باشند و آن رستگاری بسیار بزرگ است! )
این آیه مهر باطل برهرگونه اباطیل میزند خدا اعلان فرموده که از مهاجرین و انصار اولیه خشنود است و آنها را در بهشت، ابد الابد، داخل می کند و لو آنکه نادان در دنیا یقه بدرد و آنها را کافر و منافق بداند کسی که ایمان به قرآن داشته باشد با خواندن این آیه آیا دیگر حق اساء ادب درحق صحابه را دارد .
13ـ صحابه بهتر از ما هستند .
(لا یَسْتَوِی الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُوْمِنِینَ غَیْرُ اُولِی الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِاَمْوَالِهِمْ وَاَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ بِاَمْوَالِهِمْ وَاَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِینَ دَرَجَهً وَکُلّاً وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ اَجْراً عَظِیماً) (النساء:95) (هرگز مومنان نشسته ای که نقصی جسمی و یا دلیلی قانع کننده برای این نشستن ندارند با مجاهدانی که در راه خدا با مال و جان جهاد می کنند برابر نیستند خداوند جهاد کننده گان با مال و جان در راه خدا را برنشستگان در مرتبه و درجه برتری داده و خداوند به همه وعده نیکو داده است و درجه برتری داده و خداوند به همه وعده نیکو داده است و خداوند مجاهدین را نسبت به نشستگان با مزدی بزرگ افزونی داده است ) همه میدانیم که علی و عمر و عثمان و ابوبکر و ابوعبیده و عایشه و زبیر و طلحه و سعد بن ابی و قاص سعد بن عباده و دیگران ( رضی الله عنهم اجمعین ) قبل از فتح مسلمان شدند و هزارتا مسلمان ، که پس از فتح انفاق کردند یا جهاد کردند و لو هرکسی باشد با یکی از اصحاب اولیه برابر نیستند کسی که خدا او را بهتر از ما میداند به ما چه میرسد که در باره آنها زبان درازی کنیم ؟
حالا اگر بعد از این همه آیات که ذکر شد یکی بیاید و بگوید ( ایمان به قرآن دارم آیاتش را قبول دارم اما نمی پذیرم که صحابه انسانهای شریفی بودند ) بنظر شما آیا تناقض گویی نمی کند ؟
صـفات منـافقـین
برخی از داشمندان مذهب تشیع تمام آیات فصل پیش را با یک آیه رد می کنند و به اصطلاح آب پاکی روی دست ما میریزند آنها میگویند (ما قبول نداریم که آیه در حق عمر ابوبکر و دیگران باشد زیرا خداوند (جل و علا) همچنین فرموده است :
(وَمِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْاَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ اَهْلِ الْمَدِینَهِ) (التوبه:101)
( و بعضی از اعراب ( بادیه نشین ) درحول شما منافقانند و بعضی اهل مدینه هم منافقند )
اما جواب این شبه به مدد الله(جل جلاله) :
به قرآن مراجعه کنید می بینید اولاً آیه قبل از ین اختصاص به مدح مهاجران و انصار و تابعین داشته است ، دوماً خداوند(جل جلاله) فرموده (ومن اهل المدینه مردوا على النفاق) ونفرموده (اهل المدینه کلهم منافقون الا علی و ابوذر و سلمان و مقداد) ولی شما همه را منافق کردید از حضرت عایشه تا عامی ترین شهروند مدینه از نظر شما منافق بودند ‍.
ما حق نداریم بدون دلیل انگشت اتهام را به سوی صحابه کرام دراز کنیم حرف که بی دلیل نمی شود شما برای آنکه صحابه را مشمول آیه ای بدانید باید دلیل ارائه دهید و براهین محکم بیاورید وگر‍‍نه اگر قرار هرکی هرکی باشد فردا یکی دیگر بلند می شود و به حجت همین آیه که ( فى المدینه منافقون ) می گوید چون علی در مدینه بود پس منافق است ( استغفرالله ) آیا شما این استدلال را قبول می کنید پس چاره این است قبل از آنکه زید و عمر و را به نفاق متهم کنیم بیاییم و بررسی کنیم که اصلاً منافقین چه صفاتی داشتند و بعد ببینیم که آیا این صفات برصحابه منطبق بود یانه ؟
راه حل درست و منطقی همین است و گرنه اگر بازار تهمت و تهمت بازی گرم شود هیچکس در امان نمی ماند پس حالا بیاییم صفات منافقین را نه از دید ما بلکه از نظر قرآن بررسی کنیم :
منافقین به جهاد نمی رفتند ‍‍‍‍‍‍‍‍‍
(وَاِذَا اُنْزِلَتْ سورهٌ اَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَاْذَنَکَ اُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقَالُوا ذَرْنَا نَکُنْ مَعَ الْقَاعِدِینَ رَضُوا بِاَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ) (التوبه:86-87)
(و چون فرود آورده شود سوره ای (به این معنی ) که ایمان آورید به خدا و جهاد کنید در رکاب رسولش اجازه می خواهند از تو صاحبان قدرت و مکنت (منافقان ) و می گویند رها کن ما را تا بانشسته گان باشیم راضی شدند به آنکه با پس مانده گان باشند و بر قلب آنها مهر زده شد پس آنها درک نمی کنند .)
و ما همه میدانیم که صحابه کرام از جنگ بدر تا جنگ روم با حضرت بودند و عدد شان از 314 نفر در جنگ بدر به 30000 نفر در آخرین سال حیات پیامبر افزایش یافت و باز همه میدانیم که اصحاب کبار چون ابوبکر و عمر و عثمان و على و زبیر و طلحه در اغلب جنگها در رکاب آن حضرت بودند و اگر هم در جنگی بطور استشنائی یکی از صحابه حضور نداشت دلیلش نه نا فرمانی و سرپیچی بلکه این بود که حضرت محمد (صلی الله علیه و سلم ) به آن صحابه ماموریت دیگری محول فرموده بودند پس این صفت منافقین اصلاً بریاران پیامبر تطبیق نمیکند .
خرابکاری می کنند
خداوند می فرماید اگر بفرض منافقین برای جنگ خارج شوند و پیامبر را همراهی کنند در وسط راه دست بخراب کاری می زنند به آیه توجه کنید .
(لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ مَا زَادُوکُمْ اِلَّا خَبَالاً وَلَاَوْضَعُوا خِلالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَهَ وَفِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَهَ مِنْ قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَکَ الْاُمُورُ حَتَّى جَاءَ الْحَقُّ وَظَهَرَ اَمْرُ اللَّهِ وَهُمْ کَارِهُونَ) (التوبه:48)
(و اگر بیرون بیایند با شما چیزی به شما افزایند جز فساد و مرکب میرانند بین شما (تاخت و تازکنند ) فتنه جویان. و در بین شما کسانیند که از آنها حرف شنویی دارند و خدا داناست بستمگاران بدرستی که پیش از این نیز آشوب را خواسته بودند. و خداوند کارها را به صلاح تو برگرداند تا حق آمد و امر خدا ظاهر شد در حالیکه آنها اینرا دوست نداشتند )
مثل آن کاری که منافق بزرگ عبدالله بن ابی درجنگ احد کرد و یاران منافق خود را از نیمه راه برگرداند و حاضر به جنگ نشد .
و اگر کسی بگوید صحابه منافق بودند بر اساس این آیه آنها در جنگها باید دست به خرابکاری می زدند و با این وصف پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلم ) نمی بایست در یک نبرد هم پیروز می شدند .
صحابه در هر یک از جنگها به نوبه خود قهرمانی و رشادت از خود نشان دادند اهل تشیع فقط کارهای علی رضی الله عنه را ذکر می کند و دروغ هم نمی گوید ما هم قبول داریم و به آن افتخار می کنیم ولی در جنگها همه اصحاب نقش اساسی داشتند مثلاً جنگ خیبر را بیاد بیاوریم بحثی نیست که قهرمان بزرگ این جنگ حضرت علی رضی الله عنه بود اما دیگران هم سهم داشتند مثلاً در ابتدای جنگ یعنی شب هفتم وقتی حضرت عمر رضی الله عنه یک یهودی را اسیر کرد کار مسلمانها آسان شد زیرا آن یهودی از ترس جان، همه راز های خیبر را برای مسلمانان گفت پس آیا این کار عمر خرابکاری بود . یا سازندگی ؟ یا کمک به مسلمانها ؟
پس این آیه که منافقان را خرابکار در معارک، و جاسوس می نامد، با عملکرد اصحاب صد در صد مخالف و در جهت عکس کارهای صحابه است .
ایراد به رسـول خدا صلی الله علیه و آله و سلم
(وَمِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ فَاِنْ اُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَاِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْهَا اِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ) (التوبه:58)
(و از آنها کسی است که طعنه میزند تو را در تقسیم اموال صدقه و اگر از آن مال به آنها بدهی راضی می شوند و اگر ندهی ناگهان خشم گیرند )
این صفات منافقان بوده و هست و نشیندم اهل تشیع هم بگویند که حضرت ابوبکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم به پیامبر درتقسیم غنایم ایراد می گرفتند بلکه به گواهی قرآن و تاریخ آنها خود در راه خدا انفاق می کردند خصوصاً حضرت عثمان رضی الله عنه در اینکار گل سرسبد و سر آمد دیگران بودند .
پس این صفت منافقین نیز با اخلاق صحابه تطابق ندارد بلکه فرق بین زمین تا آسمان است .
ذلیل هستند
(یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا اِلَى الْمَدِینَهِ لَیُخْرِجَنَّ الْاَعَزُّ مِنْهَا الْاَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّهُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُوْمِنِینَ وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ) (المنافقون:8) می گویند هنگامیکه به شهر برگردیم پس حتماً عزیزان و بزرگان ذلیلان و خواران را از شهر بیرون می کنند و (اما) برای خدا و پیامبرش و مومنین است عزت و بزرگی ولی منافقان نمی دانند .
کیست که نداند در مدینه عزیز ترین مردم اصحاب بودند در آن شهر پادشاهی کردند و حکم و قضاوت بدستشان بود. و ذلیل ترین مردم منافقان و یاران عبدالله بن ابی بودند حتی پسرش با او مخالف بود پس این صفت هم با اخلاق صحابه همخوانی ندارد . زیرا آنها درعصر خود عزیز بودند و بنظرم تا امروز نیز چون آنها عزیزان و قدرتمندی ، پیدا نشد .
به جنگ رومیان نرفتند.
(فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَکَرِهُوا اَنْ یُجَاهِدُوا بِاَمْوَالِهِمْ وَاَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَقَالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ اَشَدُّ حَرّاً لَوْ کَانُوا یَفْقَهُونَ فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَلْیَبْکُوا کَثِیراً جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ (التوبه:82:81 )
(شاد شدند عقب ماندگان به نشستن خود ضد رسول خدا صلی الله علیه و سلم و نپسندیدند که جهاد کنند به مال و جانشان در راه خدا و گفتند بیرون نروید درگرمی ! بگو آتش جهنم گرمیش شدید تر است اگر دریابند . پس که باید کم بخندند و زیاد بگریند به سزای آنچه که عمل میکردند.)
این آیه در باره جنگ روم است منافقین به جنگ تبوک نرفتند در حالیکه در آن 30000 شمشیر زن مسلمان و از جمله اصحاب کبار مغبوض عالمان شیعه شرکت داشتند پس نباید آنها را منافق بدانیم زیرا خدا منافقین را وصف کرده و مومنان را نیز این طور وصف می کند .
(لَکِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِاَمْوَالِهِمْ وَاَنْفُسِهِمْ وَاُولَئِکَ لَهُمُ الْخَیْرَاتُ وَاُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون اَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْاَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ) (التوبه:89:88)
(اما پیامبر و ( کسانیکه با اویند از مومنان ) با مال و جانهایشان جهاد کردند آنها برایشان نیکی ها و خیرات است. و آنها رستگارند، خداوند آماده کرده است برایشان بهشتهای که در زیرآنها رود ها جاریست جاودان در آن بمانند و آن رستگاری بزرگ است .)
در خانه اگرکس است یک حرف بس است دلیل واضح آمدکه رفتار منافقین با آنچه که از کردار صحابه شنیده ایم منافات دارد . و حتی در یک مورد نیز نه فقط تطابق ندارد بلکه برعکس است . این بار در این گفتار ما فقط از قرآن دلیل آوردیم. و سخن الله را گواه گرفتیم اما کسی که هوای نفسانی خود را پیروی می کند می تواند همچنان در عقیده خود پا فشاری کند که منظور از منافقین مدینه همانا صحابه بودند. ما با او نمی توانیم بحث کنیم ولی در نهایت اینرا عموماً بخوانند گان خود می گوییم .که اگر انسان بدون منطق بخواهد از قرآن چیزی را ثابت کند متاسفانه براحتی میتواند آنچه را که می خواهد استنباط نماید اینکه فلان می گوید چون در قران آمده ( وفى المدینه منافقون ) پس صحابه منافقند مانند آن دو نفری است که ادعای پیامبری کردند یکی نامش بود نصرالله و دیگری فتح الله مردم پرسیدند دلیل نبوت شما چیست ؟ گفتند قرآن ! پرسیدند ( چطور؟) جواب دادند. درقرآن نوشته ( اذا جاء نصرالله و الفتح )
(و ما که نصرالله و فتح الله باشیم آمده ایم پس پیغمبریم )
تهمت و افترای نفاق بر صحابه نیز همسان استدلال فتح الله و نصرالله است .
جنگ بین صحابه
نکته ای که بسیاری از برادران اهل تشیع را به اشتباه میاندازد این است که حتی یک خطا را حاضر نیستند به صحابه ببخشند وگمان دارند که آنها باید همه کارهایشان خوب باشد و اتفاقاً همین عقیده را در مورد علی رضی الله عنه دارند . آنها می پندارند که علی معصوم بوده است .
ما هرگز عقیده نداریم که صحابه منجمله علی رضی الله عنه معصوم بوده اند بلکه معتقدیم از بعضی از صحابه کارهای خطایی سر زده است ما داریم صحابه ای را که در جنگ بدر حاضر بوده اما برای حفظ خانه اش حمله پیامبر به مکه را به کفارگزارش داده وقتی رازش برملا شد پیامبراز او پرسید . ( آیا کافر شدی ؟) گفت ( نه یا رسول خدا ایمان به خدا و رسولش دارم. تنها این تدبیری بود برای حفظ خانواده ام در مکه ) عمر رضی الله عنه اجازه خواست تا او را بکشد اما پیامبر گفت صحابه بدری را خدا بخشیده است . یا داریم صحابه ای که از جنگ فرار کرده مثل حضرت عثمان رضی الله عنه ولی خدا او را صریحاً بخشیده است و امثال اینها من با توجه به طرز تلقی عالمان مذهب شیعه ، میدانم که حالا نفس را حتی می کشند و می گویند ( پدر آمرزیده آخر که خودت قضاوت ما را کردی ! و حرف ما را زدی )
نه من قضاوت شما را نکردم من حرف خودم را زدم حرف ما این است که غیر از حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم ) بقیه انسانها در معرض خطا هستند ممکن است گناه کنند ممکن است فتوای غلط بدهند. ولی صرف این امکان ،نباید ما را وادار کند که همه گناهان را به همه اصحاب نسبت دهیم .
گفتم این اشتباه عظیم عالمان مذهب تشیع است. آنها غلو می کنند و می گویند که کسی که رهبر است دیگرحتی یک گناه صغیره یا کبیره نباید بکند و بر این اساس ائمه خود را به خداوند متصل کردند و آنها را عقل کل و آگاه به تمام علوم و دانای غیب نیز می دانند حتی می گویند علم آنها لدنی است یعنی کسب نکرده اند بلکه خدا به آنها داده است آنها کار را به جای رساندند که حتی امام دهم خود را ( که 8 ساله بوده ) ازپیغمبری چون ابراهیم یا موسی یا عیسی بهتر میدانند خوب به چنین افرادی که بچه 8 ساله را از ابراهیم خلیل الله بهتر می دانند اول باید این نکته را فهماند که انسان معصوم از خطا در جهان در صورتی می تواند وجود داشته باشد که به وحی متصل باشد حتی حضرت محمد صلی الله علیه و سلم وحی به کمک ایشان نمی آمد دچار خطا می شدند مثلاً.
روزی حضرت عمر رضی الله عنه وارد اتاق شد و دید حضرت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) و ابوبکر نشسته اند دارند گریه می کنند عمر متعجب شد و گفت برایم بگویید که چه چیز شما را به گریه آورده تا من هم همراه شما گریه کنم بعد معلوم شد که علت گریه نزول آیه های بوده که در آن حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) مورد عتاب قرار گرفته که چرا تصمیم به آزادی اسیرها دارد این پیشنهاد ابوبکر بود این تصمیم مورد پسند الله (جل جلا له) نبوده است خداوند (جل جلاله) می فرماید .
(لَوْلا کِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمَا اَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ ) سوره الانفال آیه 68
اگر نبود حکم خدا که پیشی گرفته پس لمس میکرد شما را به خاطر آنچه که گرفتید عذابی عظیم .
وطبیعی است که رسول خدا فوراً تصمیم خود را مطابق اراده الهی تغییر دادند .
خوب جایی که پیغمبر خدا مناسب ترین شخص به مقام رهبری بود زیرا خدا او را از بین همه مردم برای فرستادن آخرین پیام خود انتخاب کرد آری وقتی شایسته ترین فرد اگر وحی به کمکش نمی آمد امکان اتخاذ تصمیمات غلط از او میرفت پس دیگر از ابوبکر عمر عثمان و علی رضی الله عنهم چطور انتظار داشته باشیم که در تصمیمات خود و در افعال خود حتی یک بار هم به خطا نروند ؟
گفتیم شیعه برای حل این مشکل علی و ائمه دیگر خود را متصل به وحی دانسته اند ولی چون قرآن فرموده است .
محمد خاتم انبیاء است آنها برای آنکه مواجه به این ایراد نشوند نحوء اتصال علی و ائمه با خدا را اسماً تغییر دادند و شکل آن البته دست نخورده است یعنی آمدند گفتند علی بواسطه الهام با خدا تماس داشت و برای آنکه کسی با آنها نگوید چرا نام وحی را الهام گذاشتید آمدند و گفتند که وحی و الهام فرق دارند در وحی پیامبر فرشته را میدید و در الهام على فرشته را نمى دید و فقط صدایش را می شنید .
عاقل هم میداند که دیدن فرشته چندان اهمیتی ندارد. اصل و مقصود فهم است مهم ارتباط با الله به روش پیامبران است و چون علی پیامبر نبوده این نسبت نا روا که علی از آن بیزار است را نباید به او نسبت داد و نباید نام وحی را الهام گذاشت و قانون من در آوردی درست کرد .
وحی یعنی نزول کلام الهی بواسطه فرشته یا بی واسطه فرشته کما آنکه خداوند مستقیماً با موسی صحبت کرد و فرشته ای در کار نبود اما باز می گویم که به موسی وحی نازل شد و مثل عالمان شیعه لغت دیگری را برای این عمل ارتباط الهی بشر اختراع نمی کنیم و کلامی که بر محمد بواسطه فرشته قابل رویت نازل شده باز نامش وحی است وکلامی که به علی بواسطه فرشته غیر قابل روئیت نازل شده باز نامش وحی است با بازی کلمات نمی توان کلاه شرعی درست کرد .
پس اگر محمد را آخرین پیامبر بدانیم دیگرنمی توانیم قبول کنیم امام 8 ساله از پیامبری چون موسی علیه الصلاه و السلام که مستقیماً با خدا در ارتباط بوده بر ترباشد .
دیگرنمی توانیم ادعا کنیم انسانی بعد از او عقل کل و خالی از خطاء و اشتباه بوده است .
و باید بپذیریم که امکان دارد از اولیاء الله نیز خطا های سرزند منتهی تفاوت آنها بامردم عادی این است که آنها هر وقت که متوجه خطای خود شدند توبه می کنند
و استغفار می طلبند و اگر فتوای غلطی دادند از حرف خود . برمی گردند ! و صحابه نیز استثناء از این قانون نبودند .
ان سخنان مقدمه ای است برای جواب به این سوال که چرا اصحاب با یکدیگر جنگیدند .
خداوند در قرآن می فرماید .
(وَاِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُوْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَاَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَاِنْ بَغَتْ اِحْدَاهُمَا عَلَى الْاُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ اِلَى اَمْرِ اللَّهِ فَاِنْ فَاءَتْ فَاَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ) (الحجرات:9)
(اگر دو گروهی از مومنان با هم جنگ کردند آن دو را آشتی دهید پس اگر یکی بر دیگری ظلم و زور گوئی کرد با زیاد رو و زورگو جنگ کنید تا به حکم خدا رجوع کند و وقتی به حکم خدا رجوع کرد پس بین آن در گروه بعدل اصلاح کنید .)
از ظاهر آیه بر می آید که امکان دارد دوگروه با هم جنگ کنند در حالیکه هر دو طرف مومن باشند و امکان دارد مومنی به مومن دیگر زور بگوید البته این به آن معنی نیست که حالا هر جا دیدیم دو گروه بنام مسلمان باهم می جنگند هر دو را ما مسلمان بدانیم یا یک طرف را بدانیم ! نه ماباید تحقیق کنیم پس بیایید روابط بین صحابه را ذره بین ببریم .
(گفتیم صحابه معصوم نبودند و به حکم این گاهی کار آنها به مرافعه و دعوا می رسید و آنها شکایت به رسول خدا می بردند وتسلیم فرمان او بودند کار در زمان ابوبکر و عمر و عثمان برهمین منوال بود البته گاهی می شد که صحابه از رهبریت ناراضی می شدند یا رهبر از افراد زیر دست ناراضی می شد اما جریان بر اساس قانون قرآن رول عادی خود را طی می کرد مثلاً عمر خالد را دوست نمیداشت و از ابوبکر خواست که او را برکنار کند .
اما ابوبکر سلیقه دیگری داشت وقتی عمر خلیفه شد خالد را کنار زد اما خالد قهر نکرد چون یک سرباز عادی به جهاد ادامه داد . وقتی عثمان خلیفه شد حضرت علی نسبت به بعضی از امور ایراد های به ایشان داشتند و حضرت عثمان نمی پذیرفتند .
اما علی شورش نکرد انقلاب نکرد توطئه گری نکرد بلکه حتی پسرانش نگهبان امیری بودند که علی بهرحال از سیاست وکشور داری او ناراضی بود اولین فتنه را کسانی بوجود آوردند که صحابه نبودند او باشانی از مصر خلیفه سوم را شهید کردند و خلیفه در حالیکه قدرت دفاع داشت دست به شمشیر نبرد و اجازه نداد احدی دست به شمشیر ببرد و غلط یا درست، این فتوای ایشان بود. اما پس از مرگ ایشان صحابه ای که از عمل مصریان اوباش به خشم آمده بودند دیگر مانعی برای دست بردن به شمشیر ندیدند. و هرکس به گوشه ای رفت تانیرویی جمع کند و اوباشان را گوشمالی دهد .
ناگفته نگذاریم که پس از شهادت خلیفه سوم اصحاب و منجمله شورشیان که مسلط برشهر شده بودند با علی بیعت کردند علی براساس فتوای خود تصمیم گرفت کارها را یکی یکى اصلاح کند چون معاویه حاکم شام زیر بار بیعت نمی رفت لذا علی سزا دادن قاتلان عثمان را به آن دلیل و به یک دلیل مهم تربه عقب انداخت دلیل مهمتر این بود که علی نیروی کافی برای مقابله با آنها را نداشت نیروهای صادق پراگنده شد بودند .
و شیرازه کارها از هم گسیخته بود و برای بنظم در آوردن امور احتیاج به زمان بود. اینجا اختلاف بین صحابه شروع شد حضرت عایشه و طلحه زبیر اصرار بر مجازات فوری قاتلان عثمان داشتند و نیروی گرد آوردند تا بزعم خود قاتلان را بکشند آنها سرجنگ به حضرت علی را نداشتند وقتی دو لشکر روبرو شدند کار به مذاکره کشید اما فتنه گران که در هر دو طرف بودند شبانه جنگ را شروع کردند و کنترول از دست صحابه خارج شد . و آتش جنگ با پیروزی حضرت علی موقتاً خاموش شد طلحه شهید شده بود زبیر هم ، و عایشه اسیرعلی بود . و از دو طرف کشته های مسلمانان زمین را فرش کرده بود . از رفتار علی ما پی می بریم که دعوای صحابه یک دعوای فقه ای بوده و برسر امور دنیوی نبوده است حضرت به قاتل زبیرکه خبرمرگ او را بهمراه شمشیرش آورده بود تا مژدگانی بگیرد مژده به جهنم داد و گفت ( از پبامبر شنیدم قاتل زبیرجهنمی است) و مردغضبناک شد و بعد جز و خوارج گشت و بدرک واصل شد .
حضرت به پسرطلحه گفت امیدوارم خدا مرا با پدر تو مشمول این آیات گرداند.
(اِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَعُیُونٍ ادْخُلُوهَا بِسَلامٍ آمِنِینَ وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ اِخْوَاناً عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِینَ)(الحجر-45 -46- 47) ( بدرستیکه پرهیزگاران در باغ ها و چشمه ها باشند داخل شوید در آن بهشت ها سلامتی و بدون خوف و بیرون کشیم از دلهایشان کینه را ، برادر یکدیگر شده برروی تختهای مقابل یکدیگر( نشسته ) .
حضرت جسد کشتگان، اعم ازسپاه موافق یا مخالف را یکجا قرار داد و برآنها نماز جنازه خواند حد اقل شیعه معتقد است که کسی که علی برایش مغفرت بطلبد بهشتی است .
فتنه گران ازسپاه علی خواستند اموال مسلمانان منهزم شده را به یغما برند علی منع کرد و از میان لشکر علی آنهایی که بعدها خوارج شدند گفتند (مالشان را حرام کردی و خونشان را حلال ) اما علی همچنان معتقد بود که این فتنه ای است که بین اهل قبله رخ داده .
این رفتار علی بود با آنهایی که مردند علی نمی توانست کاری پیش از این برایشان بکند اما با عایشه همسر رسول خدا بعنوان محارب خدا و رسولش رفتار نکرد او را زندانی ننمود و تحت نظر نگرفت نه او را بلکه باهیچ مسلمان دیگری چنین نکرد. به حضرت عایشه نزدیک شد و سلام کرد جواب شنید برای او استغفار طلبید عایشه نیز برایش استغفار خواست پس امر کرد .
زنان لباس مردانه بپوشند و حرم رسول خدا را با احترام به مدینه برگردانند و علی هرگز از منبر برای کوبیدن عایشه استفاده نکرد علی هرگز نگفت که طلحه وزبیر به بهشت نمی روند علی بر اتفاق افتاده افسوس میخورد همچنان که عایشه چنین می کرد ما اگر راست می گوییم باید چون علی باشیم اگر علی عایشه را فحش داد ما هم بدهیم .
چرا بعضی ها از علی هم داغ ترند درست مثل خوارج که می خواستند مال کشته شده گان را نیز بگیرند .
در جنگ بین صحابه شکی نیست که حضرت علی محق تر بودند چونکه ایشان جز وصحابه کبار و عشره مبشره محسوب می شدند و بهرحال به خلافت انتخاب شده بودند ونقطه ضعفی نداشتند .
ولی مخالفان هم برای مخالفت خود دلایلى شرعی داشتند آنها به بعضی از اطرافیان علی معترض بودند و ایراد آنها هم درست بود زیرا
درمیان سپاهیان علی افرادی بودند که صفات منافقین را داشتند یعنی در جنگها خرابکاری میکردند و دست به فتنه میزدند .همانها درشبی که فردایش قرار بود برای جلو گیری از جنگ بین حضرت علی و حضرت طلحه و زبیر مذاکره شود آتش فتنه را روشن کردند و شبانه به سپاه مخالف زدند و باعث به شهادت رسیدن طلحه و زبیر شدند همانها بعدها درجنگ صفین وقتی حضرت علی در آستانه پیروزی قرار داشت و به کمک معاویه شتافتند وعلی را درمحاصره گرفتند و او را مجبور کردند که تن به صلح دهد تا مبادا سر زمین اسلامی یکپار چه شود و دو باره فتوحات خارجی ادامه یابد باز همانها بعد از صفین چون دیدند علی مصمم است سر زمین اسلامی را اگر به مذاکره نشد بازور یکپارچه کند از در مخالفت با او در آمدند و علی را کافر دانستند و شروع کردند به کشتن مخلصین .
و در نهایت علی مجبور شد به خون خواهی یک صحابه مظلوم به یاران سابق خود حمله کند و4000 نفر را درنهروان بکشد ولی یکی ازآنهای که جان در برده بود بلاخره موفق به شهید کردن حضرت علی شد .
اما علی قبل ازشهادت درنهایت باکشتن 4000 نفر از یاران سابق خود در جنگ نهروان کاری را کرد که طلحه و زبیر و عایشه و دیگران قبلاً خواستار آن بودند اگرعلی فرصت می داشت بیش از این دست به پاکسازی میزد اما چه میشود کرد که بشرمعصوم نیست و لو آنکه صحابی باشد یاران دیگر پیامبر سلیقه جداگانه ای داشتند و علی فرصت نیافت و شد آنچه که نباید میشد .
اما اینها را نباید بهانه کرد و طرف دیگر را کافر گفت زیرا اولاً آنها مخالف علی نبودند و ثانیاً على آنها را کافرنمیدانست .
و تازه این هیچ ربطی به عمر و ابوبکر و عثمان که پیشتر درگذاشته بودند ندارد و باز اصلاً ربطی به مسئله جانشینی پیامبر ندارد توجه کنید حتی فرد مخلص چون ابو موسی اشعری که در رکاب آن حضرت می جنگید درجنگ صفین وقتی کار به حکمیت رسید با آنکه نماینده و مورد اعتماد حضرت علی بود صلاح اسلام را در این دید که حضرت علی ومعاویه هردوکنار شوند وصحابه دیگری خلیفه گردد اگر ابو موسی معتقد بود که علی ازطرف خدا به این مقام رسیده است کی به خود چنین جرئتی میداد .
امروز عالمان شیعه حضرت ابو موسی اشعری را پیر مردی خرفت میدانند اما این طور نیست جای نشنیده ام که حضرت علی در انتخاب ابو موسی تحت فشار بوده باشد او خود ابو موسی را به نمایندگی انتخاب کرد پس حتماً به تقوی و عقل او اطمینان داشت .
و آنگهی کار ابو موسی بهتر ازکار امام حسن بود اگر او علی را خلع کرد معاویه را نیز برکنار نمود ویاما امام حسن خود را برکنار کرد و حکومت معاویه را پذیرفت پس بر ابوموسی ایرادی نیست همچنان که برامام حسن شماتتی نیست هدف آن دو بزرگوار یکپارچه کردن کشوراسلامی بود .
از بحث دور نشویم مقصودم این بود که دعوای بین صحابه ربطی به آنچه که مذهب شیعه شالوده اش را برآن قرار داده ندارد و نباید از این رخداد تاریخی سوء استفاده کرد .
دوستدار اهل بیت کیست ؟
عالمان مذهب تشیع کتب زیادی در باره اهل بیت نوشته اند . آنها دوستی آل علی را از افتخارات بلکه بزرگترین افتخار خویش می شمارند .
بیایید ببینیم تاچه حد در این ادعا صادقند .
نخست باید اهل بیت را شناخت! از نظر آنها اهل بیت در درجه اول یعنی علی و فاطمه و حسن و حسین و در مرحله بعدی فرزندان آنها بخصوص از نسل حسین .
اما این تقسیم بندی نادرست است در حوزه و دایره ( اهل بیت ) اشخاص زیر نیز شاملند .
1ـ زنان پیامبریاهل بیت یعنی اهل خانه و دوستدار پیامبر باید خود بنگرد که در خانه ایشان چه کسانی زندگی میکردند .
در خانه پیامبر همسران و دختران ایشان می زیستند دختران شوهر کردند و رفتند و ماندند زنهایشان . و قانون زندگی این است که در خانه هر مردی بلاخره فقط زن باقی می ماند خواهر و دختر و مادر درخانه های خود میباشند یا میروند البته اگر مردی فوت کند آنوقت زنش نیز شاید به خانه مردی دیگری رود اما در مورد حضرت محمد صلی الله علیه و سلم زنانشان نه فقط درحیات بلکه پس از رحلت آن حضرت نیز در خانه ایشان ماندند و تا آخر عمرنه شوهری دیگر اختیار کردند نه به خانه ای دیگری رفتند حالا اگر کسی چون کبک سر خود را در برف فرو برد و از حقایق بگریزد در اصل حقیقت ، تغییری پیدا نمی شود .
الله (جل و علا) درقرآن هرجا که حکم اهل بیت را آورده اکثراً قصدش زن و همسر بوده است قصه لوط را بخوانید در قصه ابراهیم و نوح و هرماجرای دیگری که ذکر از آل لوط و آل ابراهیم شد مقصود همسرهم بوده است مثلاً دقت کنید .
(قَالُوا اِنَّا اُرْسِلْنَا اِلَى قَوْمٍ مُجْرِمِینَ اِلَّا امْرَاَتَهُ قَدَّرْنَا اِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِینَ) (الحجر:58 :60) (فرشتگان گفتند ) بدرستی که ما فرستاده شدیم بسوی قوم گنه کار تابر آنها عذاب نازل کنیم جز آل لوط بدرستیکه ما همه آنها را نجات میدهیم مگر زنش را که مقررکردیم با باز ماندگان باشد )
اگرزن از اهل بیت نبود دلیلی برای آن توضیح اضافه و استثناء کردن زن نمىتوان یافت.
در ماجرای حضرت ابراهیم وقتی که فرشتگان بدیدن ایشان آمدند مسئله اهل بیت و شمولیت همسر در آن بطور برجسته نمایان است.
فرشتگان وقتی به دیدن ابراهیم آمدند که حضرت در خانه محل اقامت خویش فرزندی نداشت خانواده او در آنجا متشکل بود از ایشان و ساره، فرشتگان آنگاه که قصه خود را بیان کردند در پی آن افزودند ( ای ابراهیم تو را بشارت میدهیم به فرزند ) زنش یعنی زن حضرت ابراهیم (علی الصلاه والسلام )این حرفها را که شنید تعجب کرد و فرشتگان گفتند.
(قَالُوا اَتَعْجَبِینَ مِنْ اَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَکَاتُهُ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ اِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ) (هود:73)
(فرشتگان گفتند ای زن آیا از امر و حکم خدا تعجب می کنی بخشایش و برکات او بر شما اهل خانه است و بدرستیکه او ستوده و بزرگوار است.)
پس از آیه معلوم می شود که منظور از اهل بیت ( زن و همسر) است زیرا در خانه ابراهیم غیر از زن و شوهر کسی دیگر نبود و علاوه بر این مخاطب آیه نیز همسر پیامبر است.
(قَالُوا اَتَعْجَبِینَ مِنْ اَمْرِ اللَّهِ) (هود:73)
(ای زن آیا تو از کار خدا تعجب می کنی ؟ )
( اتعجبین ) (یعنی ای زن تو تعجب می کنی اگر مقصود ابراهیم بود باید می فرمود)
(اتعجب ) زیرا پسوند (ی) و(ن) در عربی برای زن است.
با این تفاصیل دیگر چرا عالمان شیعه زنان پیامبر را از اهل بیت نمی داند آیا قرآن را قبول ندارند مسلماً دارند پس چرا این عقیده عجیب و غریب و متضاد را باور دارند. این آیه معروف را حتماً شنیده اید .
(اِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) (الاحزاب:33) ( بدرستی که خدا اراده دارد تا حتماً از شما اهل بیت پلیدی را دورکند و شما را کاملاً پاک کند .)
عالمان شیعه می گویند این آیه مربوط به علی و فاطمه و حسن و حسین است در حالیکه این آیه مقصودش زنان پیامبر است منظورش صد البته دختران پیامبر و دامادان ایشان نیز هست اما پیامبر فقط یک دختر نداشت دو دختر دیگر ایشان تا لحظه وفات همسر حضرت عثمان بودند. این را گفتیم قبول داریم .
اما آیه اول مخاطبش و منظورش زنان پیامبر است. زیر سیاق آیات چه در قبل و چه در بعد بشارت پاک کردن اهل بیت متوجه و خطاب به زنان پیامبر است نه دختران او توجه کنید .
(یَا اَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِاَزْوَاجِکَ اِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیَاهَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا فَتَعَالَیْنَ اُمَتِّعْکُنَّ وَاُسَرِّحْکُنَّ سَرَاحاً جَمِیلاً) (الاحزاب:28) )وَاِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَهَ فَاِنَّ اللَّهَ اَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنْکُنَّ اَجْراً عَظِیماً یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ مَنْ یَاْتِ مِنْکُنَّ بِفَاحِشَهٍ مُبَیِّنَهٍ یُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَیْنِ وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً وَمَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحاً نُوْتِهَا اَجْرَهَا مَرَّتَیْنِ وَاَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقاً کَرِیماً یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَاَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ اِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاًوَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّهِ الْاُولَى وَاَقِمْنَ الصَّلاهَ وَآتِینَ الزَّکَاهَ وَاَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ اِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً وَاذْکُرْنَ مَا یُتْلَى فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ وَالْحِکْمَهِ اِنَّ اللَّهَ کَانَ لَطِیفاً خَبِیراً) (الاحزاب31-34 )
(ای نبی به زنان خود بگو اگردنیا و زینتش را می خواهید بیایید تا به شما امتعه و مال دهم و به نیکی رهایتان کنم و اگر خدا و رسولش و خانه آخرت را می خواهید پس بدرستیکه الله برای نیکوکاران شما زنان، اجر بزرگی را مهیا فرموده ! ای زنان پیامبر هرکسی از شما بدکاری آشکاری کند عذابی دو برابر خواهد شد و این برای الله آسان است و هرکه فرمانبرداری کند از شما خدا و پیامبرش را وکار نیک نماید دو بار او را اجر میدهیم و مهیا کنیم برایش روزیی نیکو. ای زنان پیامبر شما مثل زنان دیگر نیستید اگر پرهیزکارید پس در سخن گفتن نرمی نشان ندهید تا آنکس که در قلبش مرض است در شما طمع بد نکند و سخن نیک و به عرف بگویید و در خانه خود بمانید و زینت خود را آنچنان که در جاهلیت اول بود آشکار نکنید نماز برپا دارید و زکات بدهید و خدا و رسولش را اطاعت کنید بدرستیکه الله می خواهد تا از شما پلیدی را دورکند ای اهل بیت و می خواهد شما را کاملا تطهیر کند و ای زنان ذکر کنید آیات خدا را که در خانه شما خوانده می شود و حکمت را بدرستیکه خدا آگاه بالطف است .) در اول این آیات چنانکه دیدید خدا به پیامبر می گوید به زنانت بگو اگر دنیا و زینتش را می خواهید بیایید تا شما را طلاق بدهم به طریقی نیکو ولی همه میدانیم که هیچکدام از زنها خواستار طلاق نشدند یعنی دنیا و زینتش را نخواستند و باز چنانکه دیدید آیه قبل از تطهیر اهل بیت و بعد از آن مربوط به زنان پیامبر است و من نمیدانم علمای شیعه با چه روش این آیه را به فاطمه و حسن و حسین مربوط می کنند ؟)
با این دلیل صریح و روشن باید بپذیریم که زنان پیامبر را خداوند(جل و علا) پاک قرار داده است چونکه اراده کرده حتماً پاک کند و خدا هر چه اراده کند شدنی است .
مایه تاسف است که دوستداران اهل بیت به اهل بیت رسول خدا بد می گویند اهل بیت رسول الله علاوه برآنکه شریک زندگی ایشان بودند توسط رب العالمین به لقب ام المومنین نیز مفتخر شدند آنها با یک دید دیگر، از جمله صحابیات هم بودند پس چگونه می توان ام المومنین را منافق خواند یا چگونه ممکن است ام المومنین منافق باشد ؟
فکر کنید فردی خود را دوستدار شما بداند اما در ملاء عام به همسر تان بد و بیراه بگوید آیا باور میکنید که او صادق باشد این عین کاریست که بعضی ها در حق نبی اکرم می کنند آنهم بعد از آنکه خداوند گرامی به پاکی آنها گواهی داده این کار را میکنند !.
داستان تهمت به حضرت عایشه
حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در هر سفر یکی از همسران خویش را به همراه می بردند در باز گشت از سفری حضرت عایشه رضی الله عنها همراه ایشان بودند و در یکی از استراحتگاههای وسط راه حضرت عایشه از کجاوه ( اتاقکی که بر روی شتر قرار میدادند ) خارج شدند و برای قضای حاجت از کاروان دور رفتند ناقوس حرکت در این بین به صدا در آمد و شتربان کجاوه را بربالای شتر قرار داد غافل از اینکه عایشه در میان آن نیست و ساربان کاروان را به حرکت در آورد .
عایشه رضی الله عنها که برگشت دید که ای داد و بیداد کاروان رفته است چون یقین داشت بدنبالش خواهند آمد در جای خود نشست .
قانون این بود که همیشه پشت سرکاروان و بافاصله فردی حرکت میکرد تا اشیاء بجامانده را جمع آوری کند در آن سفر این وظیفه به حضرت صفوان محول شده بود او وقتی به عایشه رسید گفت ( سبحان الله زن رسول خدا ) و دیگر بدون آنکه کلمه ای بگوید شتر را خواباند تا عایشه بنشیند و دهانه شتر را گرفت و حرکت کرد تا به کاروان رسید اما همین اتفاق ساده سوژه خوبی برای منافقان بود که بگویند بله زن جوان است و مرد جوان و از این حرفها که قلم را نمی رسد که جسارت کند و بنویسد اما حرفها که پخش شد و تا آنکه آیات برائت عایشه در سوره نور نازل شد و درقسمتی از آیات آمد .
(اِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ اَنْ تَشِیعَ الْفَاحِشَهُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ اَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَهِ (النور:19)
(آنان که دوست دارند تا فاش شود تهمت بدکاری در بین ایمان آورنده گان برای آنها در دنیا و آخرت عذابی درد ناک است .) درسوره احزاب آیه 58 درهمین رابطه می فرماید .
(وَالَّذِینَ یُوْذُونَ الْمُوْمِنِینَ وَالْمُوْمِنَاتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتَاناً وَاِثْماً مُبِیناً) (الاحزاب:58)
(و آنها که آزار میدهند زنان و مردان مومن را به تهمت عمل بدی که انجام نداده اند پس بدرستیکه بردوش خود بار گرانی از گناه آشکار و پنهان را نهادند )
بهر حال ما این آیات را نیاوردیم که حضرت عایشه را از زنان مبرا کنیم خوشبختانه در این مورد کسی با ما اختلاف ندارد ما آیه را شاهد آوردیم تا مطلب دیگری از آن گواهی بیاوریم نخست اینرا بگویم که شیعه نیز در اینکه آیات فوق در حق عایشه است با ما متفق است پس توجه کنید خدا چه می گوید .
(وَالَّذِینَ یُوْذُونَ الْمُوْمِنِینَ وَالْمُوْمِنَاتِ)(الاحزاب:58)
(کسانیکه آزار میدهند ( باتهمت زدن ) زنان و مردان مومن را )
منظور از مومنات در اینجا حضرت عایشه و از مومنین حضرت صفوان است پس خدا که آنها را از زمره مومنین و مومنات می نامد آیا برایمان حقی باقی می ماند
که ایشان را کافریا منافق بدانیم .
یا وقتی در آیات زیر می خوانیم :
(اِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاتِ الْمُوْمِنَاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ) (النور:23)
( و کسانیکه اتهام به بد کاری میدهند زنان نیکوکار ایمان آورنده بی خبر از همه جای را ، خدا آنها را در دنیا و آخرت لعنت میکند و برای آنها عذابی بزرگ است )
منظور از محصنات غافلات مومنات حضرت عایشه است .
پس ما چگونه بعد از آنکه خدا ( جل و علا ) به عایشه لقب های عظیم میدهد .
حی یکیش لقبهاى که اگر یکى از آن در حق هر زنى دیگر نازل مى شد براى افتخارش کافى بود . چگونه بعد از همه اینها به عایشه بد میگوییم ؟
و او را منافقه و مغرض می شناسیم ؟
باز گوئی این ماجرا در قرآن با آیه ای پایان می یابد که اگر مسلمانان با دقت به آن توجه کنند دیگر از میان آنها کسی پیدا نخواهد شد که در حق حضرت عایشه زبان درازی کنند . مگر آنکه بنام مسلمان و در دل منافق باشد . مگر آنکه به قرآن ایمان نداشته باشد آیه می فرماید :
(الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَالْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ اُولَئِکَ مُبَرَّاُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ) (النور:26) (زنان نا پاک لایق مردان نا پاکند و مردان خبیث برای زنان خبیث استند و زنان پاک مال مردان پاکند و مردان پاک مال زنان پاک اند آنها برئ اند از آنچه که ( منافقان ) میگویند و برای آنها آمرزش و رزق کریم است )
این آیه یعنی چه ؟ یعنی اگر عایشه خبیث بود باید نصیب خبیث می شد و اگر طیبه و پاک و پاکیزه بود باید حق طیب و پاک میشد و این آیه در باره عایشه است زیرا از برائت او از تهمت صحبت میکند .
خوب آدمهای حسابی ! عایشه نصیب کی بود از لحظه بلوغ نصیب رسول خدا شد و پیامبر در حالی از جهان فانی رحلت نمود که سرشان بر سینه عایشه بود و پس از وفات رسول الله حضرت عایشه تا آخر عمر شوهر هم نکرد و در همان اطاق که ده سال با پیامبر سپری کرده بود باقی عمر را نیز به سر برد و پیامبر در حق او فرموده که ( او زن من در بهشت است ) .
و این اظهر من الشمس است ، که بعد از خدیجه ، عایشه بیش از زنان دیگر عزیز و مورد توجه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بوده است .
روزی که افترا زدن به عایشه ورد زبانها شد حضرت عمر رضی الله عنه به حضرت محمد صلی الله علیه آله وسلم عرض کرد .
( یارسول الله تو یادت میآید که یکبار در نماز ، لباست آلودگی داشت و جبریل بتو خبرداد خوب خدائی که راضی نشده آلودگی را در لباس تو ببیند چطور امکان دارد که زنت را ، شریک زندگیت را ، آلوده ببیند و خبرت ندهد .)
حضرت عمر در پایان این جمله فریاد زد .
( هذا بهتان عظیم ) ( این افترائى بس بزرگ است .)
وخداوند (ج) آیه نازل کرد وحرف عمر راتایید فرمود و عیناً تکرار کرد.
آیه آمد که( هذا بهتان عظیم ) سوره النور آیه 16
کجاست عمر تا امروز ببیند که برخى از مسلمین به حضرت عایشه تهمتى بزرگتر از زنا را نسبت میدهند ؟ به ام مومنان اتهام کفر و نفاق و ارتداد میاورند؟ کجاست عمر تا نعره بزند .( سبحانک هذا بهتان عظیم ) سوره النورآیه 16
حالا که او نیست بیایید اى مسلمانان یکصدا براى حفظ ناموس پیامبر بگوییم . سبحانک هذا بهتان عظیم
بعضى از دانشمندان شیعه که علم خویش را در راه رشد مردم بکار نمى گیرند مثال عجیبى میاورند و مى گویند .
( این تازگى ندارد که زن پیامبرى فاسد باشد بیش از این زن حضرت لوط و زن حضرت نوح نابکار بودند )
آنها در این دلیل تراشى به همان شیوه عجیب یعنى قیاس خود متوسل مىشوند درجواب باید گفت .
( این که حرف نشد ! زن حضرت لوط و نوح فاسد بودند که بودند به زن پیامبر چه ربطى دارد با این استدلال چرا زن حضرت على نباشد ( استغفرالله ) ما الان گفتیم که خدا آلودگى را بردامان پیامبر خویش تحمل نمى کند وبه همین دلیل است که زن نوح را غرق کرد وبرسر زن لوط باران آتش بارید ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍
اما با زن محمدصلی الله علیه وآله وسلم چه کرد‍‍‍ ؟ محمد صلی الله علیه وآله وسلم تا لحظه مرگ در اتاق عایشه در کنار عایشه بود خدا در باره زن پیامبر ما جز خوبى نفرموده است . آخر اینها چه وجه تشابهى بین حضرت عایشه وزنان حضرات نوح و لوط یافتند .
حتى ببینید بعد ها وقتى که بین على و عایشه اختلاف بروز کرد و على پیروز شد بر سرزن پیامبر باران آتش نباراند ویا او را غرق نکرد بلکه با احترام تام او را به خانه پیامبر بر گرداند پس این یک قانون کلى است که خبیث باطیب یکجا نمى توانند باشند چنانکه بین لوط بین نوح و زنش و بین آسیه و فرعون جدائى افتاد و اگر تا آخر عمر یکجا بودند این معنى را دارد که یا هر دو پاکند ویا هر دو نا پاک . تا نظر علماى شیعه چه باشد .
دختران پیامبر
قرآن مى فرماید .
(یَااَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِاَزْوَاجِکَ وَبَنَاتِکَ وَنِسَاءِ الْمُوْمِنِینَ) سوره الا حزاب آیه 59
( اى پیامبر بگو به زنانت دخترانت و زنان مومنان )
از این آیه معلوم می شود که حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم یک بنت نداشته بلکه بنات داشته.
عجب پس آن سه تای دیگر کدام هستند؟ یکی از این دختران زن حضرت عثمان رضی الله عنه و دومی زن ابو العاص ابن الربیع شدند و یکی هم همانطور که میدانیم زن حضرت علی رضی الله عنه بود و یکی هم به خانه بخت نرفته بود وقتیکه زن حضرت عثمان رضی الله عنه وفات کرد حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم این دختر دیگر خود را نیز به او داد به همین دلیل حضرت عثمان رضی الله عنه به ذی النورین معروف است خوب اگر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم میدانست آیا امکان داشت یک دخترش را به او بدهد؟ و تازه بعد از مردن اولی دومی را بدهد؟ اگر بگویند که نمی دانسته و عثمان رضی الله عنه را نمی شناخته پس می گویم پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که با وحی در تماس بوده چگونه نتوانسته نفاق عثمان رضی الله عنه را تشخیص دهد در حالیکه خداوند منافقان را به او شناسانده بود دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با این همه علوم چگونه نتوانست تشخیص دهد که دامادش منافق بوده و اگر بگویند می دانسته منافق است و با این حال دختر دوم را به او داده باید توضیح بدهند چرا؟
عالمان اهل تشیع نه جواب سوال اول را میدهند نه جواب سوال دوم را بلکه راه سومى را برگزیدند یعنى راه سکوت را انتخاب کردند کمتر کسى از مدعیان محبت آل بیت در بین تشیع است که حتى نام خواهران فاطمه را نداند . شما برادر شیعه که حالا این سطور را مىخوانید آیا نام خواهران فاطمه را میدانید ؟ اکثر تان نام خواهر فاطمه را نمى دانند چه برسد به آنکه ازسر گذشت آنها با اطلاع باشید .
آیا مخفى کردن حقیقت راه چاره است ؟ اگر فاطمه جزء اهل بیت است خواهرانش هم که زن عثمان بوده اند نیز هستند اگر امتیاز على این است که شوهر دختر پیامبر بود پس عثمان دو امتیاز داشته و دو دختر رسول خدا را بزنى گرفته بود .
البته ناگفته نگذاریم که حضرت فاطمه بر اساس بعضى از احادیث افضل تر از دختران دیگر بوده اند . و همینطور درباره دختران حضرت على رضی الله عنه شما نام زینب خواهر حسین را زیاد شنیده اید اما ام کلثوم یعنى خواهر دیگر حسین را کمتر شنیده اید چرا؟ که زن حضرت عمر بوده اند آیا ام کلثوم از اهل بیت نیست ؟
آیه مى فرماید . ( خبیثات براى خبیثون وطیبات برای طیبون ) اگر دختران پیامبر و على پاک و نیکو بودند بر اساس آیه شریفه شوهر ایشان یعنى عمر و عثمان نیز پاک بودند اگر مى گوید دختران پیامبر و على که زن عمر و عثمان شدند طیبه نبودند پس ادعاى دوستى اهل بیت محمد و على را نکنید چون نه زنانش را پاک مى دانید نه دخترانش را .
زندگی حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه
چون حضرت ابوبکر رضی الله عنه اولین متهم در کودتا علیه حضرت على رضی الله عنه است نا چاریم شخصیت آن حضرت را کمى بیشتر مورد بررسى قرار دهیم و به سابقه زندگى او بنگریم شاید با یافتن حسن یا سوء سابقه جوابى قانع کننده درله و یا علیه این ادعا بیابیم .
یکى از مهم ترین دلایلى که باعث شده تا رسول خدا حضرت محمد را خیلى دوست بداریم این است که ایشان در ابتداء یکه و تنها در محیط خشن مکه براى نشر اسلام و هدایت مردم متحمل زحمات فراوان و طاقت فرسائى شدند اول خدیجه به ایشان ایمان آورد و سپس حضرت ابوبکر .
البته اهل تشیع مى گوید دوم على بود وسوم ویا چهارم یا شاید هم پنجم ابوبکر بود قبول است زیاد فرق ندارد اما این نکته نا گفته نماند که حضرت على در خانه پیامبر بزرگ شده بود و 8 سال داشته اما ابوبکر دوست وهم عمر ایشان بودند .
ایمان ابوبکر رضی الله عنه خیلى زیاد بود وآنچه را که پیامبر مى فرمود باجان دل مى پذیرفت یک روز رسول خدا ادعا کرد که یکشب رفته به بیت المقدس واز آنجا رفته آسمان و آسمان هفتم را هم دیده و پس در عین شب بر گشته است به زمین .
ابو جهل به تمسخر این حرف را براى ابوبکر تعریف کرد او گفت آیا محمد صلی الله علیه وآله وسلم اینرا گفته ابوجهل خنده کنان گفت (بله این ادعاى اوست) ابوبکرجواب داد (پس راست مى گوید ) اینگونه اعمال باعث شد که او به لقب صدیق مفتخر گردد از جمله کارهاى آن حضرت که نشان دهنده خلوص ومحبت وارادت وى نسبت به آخرین فرستاده خداست تزویج دختر 9 ساله خویش به حضرت محمد که آنزمان 50 ساله بودند است او دختر خود را وقتى به حضرت محمد بزنى داد که آن حضرت درنهایت ضعف بودند و خطر از هر طرف ایشان را تهدید میکرد و در آستانه فرار از شهر و دیار خود بودند .
حضرت ابوبکر در تمام سختیها شریک و یار پیامبر بودند و آنگاه که فرمان هجرت آمد همه مسلمانان از مکه رفتند تنها حضرت محمد ابوبکر و على باقى ماندند وقرار براین شد که على که خانواده متشخص ترى داشت در مکه بماند و خطر خوابیدن در جاى رسول الله را به جان بخرد و ابوبکر همراه آن حضرت هجرت کند و خطر تعقیب ددمنشان را پذیرا شود در اینجا دنباله سر گذشت ابوبکر را رها مى کنم تا این نکته را بگویم که اگر ما از فضایل على در این کتاب چیزى ننوشتیم یا اندکى نوشتیم نه به آن معنى است که اعتراف به قهرمانى على نداریم بلکه فقط به آن دلیل است که خوشبختانه در مورد این صحابى جلیل القدر با عالمان شیعه موافقیم وآنچه که آنها بودن غلو مى گویند ، از عقاید مسلمه ما نیز هست .
بارى ابوبکر با پیامبر همراه شد و کفار به تعقیب آنان پرداختند حضرت پیامبر و یار همراهش در غار ثور ماواء گرفتند اما کفار به مدد ره یابان تا به در غار نیز رسیدند در این اثنا ابوبکر از خطرى که او و پیامبر را تهدید میکرد و قدم به قدم به آن دو نزدیک مى شد حزین و غمگین شد پیامبر به او فرمود اندوه مخور که خدابا ماست آیات قرآن ازواقعات فوق اینطور یاد مىکند .
( اِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ اِذْ اَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَینِ اِذْ هُمَا فِی الْغَارِ اِذْ یقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ اِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَاَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَاَیدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَهَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَى وَکَلِمَهُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ)سوره التوبه آیه 40
( اگر نصرت ندهید پیامبر را (چه باک ) که خدا یاریش داد و پیروزش گرداند هنگامى اخراج کردند او را کافران، وقتى دومى از دو نفرى بود که د رغار بودند وقتى که به یار خود گفت ( غمگین مشو که خدا باماست ) پس نازل کرد خدا آرامش را بر او و یاریش کرد به لشکرى که ندیدند آن را و کلمه کافران را فروتر ساخت و سخن خدا همانا که بلند وغالب است وخدا عزیز وحکیم است .) ازجمله (خدا باماست ) معلوم مىشود که منظور پیامبر در آیه این است که
( اى ابوبکر خدا با من و تو ست ) و میدانیم خدا ب اهمه است با کافرو با مسلمان مراقب همه است اما پیامبر در اینجا قصد دیگرى دارد او منظورش این است که ( اى ابوبکر ناراحت نباش چون خدا با من و توست ) یعنى الله با رحمتش با من و توست اگر به جاى ابوبکر حضرت على همراه پیامبر بود حتماً حالا بچه هاى کوچک شیعه این آیه را حفظ میکردند و کلمه ( الله معنا) ورد و شعار مذهب شیعه مى شد اما از نظر آنها بدبختى دراینجاست که آیه درحق حضرت ابوبکر است پس باید به طریقه اى دیگر تفسیر شود پس علماى شیعه آمدند وگفتند ( ابوبکر ناقص الایمان بود زیرا ترسید ) وبا طرفندى خاص کلمه حزن را در فارسى به ترس ترجمه کردند در حالیکه معنى درست آن درزبان پارسى حزن و غم و اندوه است و حق هم بود که ابوبکر از شکست اسلام و پیروزى کفر و شهادت پیامبر و خودش حزین و اندوهگین شود اگر این عیبى باشد متوجه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم هم هست زیرا ایشان هم گاهى حزین مى شدند خداوند خطاب به او مى فرماید . ( قَدْ نَعْلَمُ اِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یقُولُونَ ) الانعام آیه 33 (بدرستکه میدانیم که تو را اندوهگین مى سازد آنچه که آنها مى گویند)
امابراى کسى که حزن را به ترس ترجمه مىکند لازم است گفته شود که اولاً ازخدا بترسد وترجمه دقیق بنماید وترجمه را تحریف نکند وثانیاً حتى ترس هم درچنین لحظات گناه نیست فرشتگان خداوند(ج) به حضرت لوط مىگویند .
( وَلَمَّا اَنْ جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطاً سِیءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَقَالُوا لا تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ اِنَّا مُنَجُّوکَ ) (العنکبوت:33)
(و هنگامیکه فرستادگان ماپیش لوط آمدند تنگدل و اندوهگین شد بسبت آنها فرشتگان گفتند نه بترس ونه اندوهگین شو ما ترا نجات میدهیم .) باقران جوابشان را دادیم شاید گردن به حق فرود آرند . ابوبکر درمدینه نیز خدمات درخشانى انجام داد ودر کلیه جنگها همراه پیامبر بود اول ایمان آورد وبعد هجرت کرد پس جهاد نمود وبه حق مشمول این آیات است ( الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِاَمْوَالِهِمْ وَاَنْفُسِهِمْ اَعْظَمُ دَرَجَهً عِنْدَ اللَّهِ وَاُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَهٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ ) سوره التوبه 20ـ22 ( کسانیکه ایمان آوردند وهجرت کردند وجهاد نمودند با مال وجان درراه خدا آنها داراى مرتبه اى بلند تر در نزد خدایند و آنها پیروز شدگان هستند خدایشان به آنها بشارت رحمت و خشنودى و باغهاى بهشت را میدهد که در آن نعمت جاودان مقیم هستند و خدا در نزد او پاداش بزرگ است .) ابوبکر علاوه بر اینها انفاق نیز مى نمود وقتى یکى از فامیلهاى فقیرش که همیشه مورد لطف او بود و از او کمک مالى در یافت میکرد علیه عایشه در ماجراى غوغاى منافقان شایعه پراکنى کرد ابوبکر قسم خورد که دیگر به او کمک نکند اما این آیات نازل شد . ( وَلا یَاْتَلِ اُولُو الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَالسَّعه اَنْ یوْتُوا اُولِی الْقُرْبَى وَالْمَسَاکِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلْیعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا اَلا تُحِبُّونَ اَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (النور:22 )
(و نباید که قسم بخورند دارندگان مال مکنت از شما به اینکه به خویشاوندان و فقیران و مهاجران راه خدا چیزى ندهند باید که عفو کنند و در گذرند آیا دوست ندارید که خدا از شما بگذرد و خدا غفور و رحیم است)
ابوبکر وقتى این آیه را شنید . (الاتحبون ان یغفرالله لکم) ( آیا دوست ندارید که خدا شما را بیامرزد ) گفت : چرا دوست داریم که خدا مرا بیامرزد پس به کمک خود ادامه داد تامشمول رحمت خدا شود .
او در جنگها از جان مایه میگذاشت فرزند کافرش در جنگ در صف کفار بود بعدها که مسلمان شد به پدرش گفت ( پدرجان در یکى از ساعات جنگ در پشت تو قرار گرفتم اما رحمت پدر فرزندى مانع ازحمله من به توشد ) ابوبکر فرمود
( به خدا اگر من در چنان موقعیتى بودم به تو رحم نمى کردم ) او از مال خود نیز در راه پیشرفت اسلام گذشت .
در روزهائیکه پیامبر بیمار بودند بیماریى که منجربه رحلت حضرت شد این ابوبکر بود که به امر رسول خدا پیش نماز مردم شد . پس از وفات آن حضرت نیز سکان کشتى طوفان زده اسلام در دستهاى پر توان و پر تدبیر ابوبکر قرار گرفت و با آنکه مدت خلافت ایشان کوتاه بود اما با این و جود کارنامه درخشانى از ایشان باقى ماند. مدعیان نبوت و مرتدان را از بین برد و به مرزهاى ایران و روم لشکر کشید و طعم شکست را به ابر قدرتهاى زمان خود چشاند و چون در جنگ با پیامبران دروغین خیلى از حافظان و قاریان قرآن شهید شدند ابو بکر احساس خطر کرد و دستور جمع آورى قرآن را صادر کرد و این نیز از جمله کارهاى عظیم آن حضرت است . خدایش درجه بلند عطا فرماید آمین .
بدون اعتقاد به صحابه ایمان کامل نمی شود:
این عنوان شاید شما را به تعجب وا دارد ولى این یک حقیقت است که اگر صحابه را از اسلام حذف کنیم اصل دین مورد پرسش قرار مى گیرد ؟ هر کسى باید بداند که دین اسلام از دو پایه اساسى تشکیل یافته اول قرآن دوم حدیث .
قرآن توسط صحابه جمع آورى شد اگر ما در صداقت صحابه شک کنیم چگونه مى توانیم به متن قرآن ایمان و یقین داشته باشیم ؟ و سنت نیز توسط صحابه به ما رسیده است اگر صحابه را مردمى هوسباز و نادرست بدانیم چگونه سخنانى که از پیامبر نقل کرده اند را از آنان بپذیریم و باور کنیم؟ شیعه جواب این اشکال را پیدا کرده او یک کانال 12 نسلى از پیامبر درست کرده و آنرا به امتهاى بعدى متصل نموده است. این کانال ارتباطى با على شروع مى شود و به مهدى ختم مى گردد اما از لحاظ عقلى و علمى کانال خبر رسانى آنها ناقص است .
اولاً چون نفر چهارم در این کانال وقتى که پدرش شهید شد هنوز به سن بلوغ نرسیده بود و اما دهم وقتى پدرش رحلت کرد پسر بچه اى هشت ساله بود واما دوازدهم وقتى عهده دار امر امت شد فقط پنج سال داشت حالا سوال اینجاست که این همه احادیث چگونه در حفظ و یاد کودکانى 8 و 5 ساله مانده است .
دوماً فرضاً که این کانال 12 نسلى را قبول کنیم این اشکال باقى مىماند که على که سرچشمه این کانال است چونکه همیشه با پیامبر نبوده نمى توانسته همه حرفهاى پیامبر و همه اعمال ایشان که ( مجموعاً سنت را تشکیل مىدهند ) را شاهد بوده باشد وبه نسل بعدى منتقل کند بطور مثال شکى نیست که پس از نماز عشاء دیگر على به خانه خود میرفت پیامبر به خانه خود و نماز شب و امور خانواده و غیره را على شاهد نبوده پس این کانال را اگر قبول کنیم نمى توانیم بگوییم که کامل است سنت وقتى کامل مى شود که همه همراهان و هم صحبتان و اصحاب پیامبر آنچه که از پیامبر دیده اند را نقل کنند و وقتى ماهمه اصحاب را قبول نکنیم یعنى همه سنت را قبول نداریم .
عالمان شیعه جواب این اشکال را به این صورت میدهد که مدعى هستند امامان موجوداتى مافوق بشر بودند و علم لدنى داشتند و آن براى یادگیرى علوم به اسباب و وسایل نیاز نداشتند و سن در درجه صحت احادیثى که از آنها داریم هیچگونه تاثیرى ندارد این نحوء اعتقاد آنها احادیث و قرآن است و بدیهى است که برپایه هاى علمى و عقلى استوار نیست پس هر چه را که مفتریان خواسته اند به پیامبر و امامان نسبت داده اند .
و چاره اى غیرازفکر کردن وعمل کردن به این نحو نیز ندارند زیرا آنها صحابه را بدنام نمودند و خود راه خویش را به پیامبر مسدود کردند لهذا نا چارند کانالهاى خیالى درست کنند ! تا ارتباط شان با پیامبر را بنحوى ثابت سازند .
اما ما پیروان صحابه مى گوئیم که حضرت محمد احوال و حرکات و احادیث شان توسط مردان و زنان صحابه بطور دقیق بما رسیده است بطور مثال :
حضرت محمد وقتى با عایشه عروسى کرد عایشه تازه به سن بلوغ رسیده بود و سپس بهترین سالهاى جوانى خود را در خانه حضرت محمد سپرى کرد و شب و روز با آن حضرت بود و خاطرات فراوانى از آن حضرت در یاد او مانده است خداوند (ج) به آن حضرت فرزندى نیز نداد تا تمام توجه اش به پیامبر باشد و باز به این دلیل پس از رحلت رسول خدا نیز اجازه شوهر کردن به او را نداد و شاید براى آنکه احادیث پیامبر پخش شود به حضرت عایشه عمرى طولانى داد بطوریکه بیش از نیم قرن پس از وفات رسول خدا نیز در قید حیات بودند و مردم میامدند و خاطرات وى از آن حضرت را به صورت احادیث مى شنیدند و فراموش نکنیم که زنان پیامبر از زینت دنیا هم منع شده بودند و هم خود بعد ها از آن روى گردان بودند تا همه توجه شان متوجه امر عظیم اشاعه سنت باشد .
همینطور باقى صحابه هر کدام بنوبه خود چون آئینه اى قسمتى از زوایاى زندگى پیامبر را منعکس کرده و به نسل هاى بعدى منتقل نمودند و این است که امروز ماحتى خبر داریم آن حضرت هنگام ورود به مسجد کدام پاى را اول میگذاشته وکدام را دوم ؟ ودلیل ما هم واضح است امروز اکثر مسائل مربوط به زنان را ما توسط حضرت عایشه از پیامبر خدا فهمیده ایم اما عالمان شیعه چه مى توانند بگویند آنها تنها حضرت فاطمه را قبول دارند فاطمه وقتى خود را شناخت به خانه على رفت و کمتر رسول خدا را میدید اما عایشه شب وروز با او بود حضرت فاطمه پس از رحلت رسول خدا فقط 6 ماه زنده بود آنهم به گفته علماى شیعه در این 6 ماه کارش گرفتن دست حسن و حسین و رفتن به گوشه اى بود براى گریه کردن یا گرفتن حق خودش از ابوبکر نه آموختن و آموزش زنان دیگر .
اما حضرت عایشه نیم قرن بعد از رحلت پیامبر زنده بود و مردم میامدند و از او امور دینى را مى پرسیدند .
پس بر اساس علم و منطق و عقل انکار صحابه این انعکاس دهندگان اعمال محمدى انکار نبوت و انکار قرآن است و پل هاى خیالى و عقاید خرافاتى نیز نمى تواند از تاثیر ضربه اى که بر اثر انکار صحابه به سنت وارد مى شود چیزى بکاهند !!

1[1] – بقره 134-141
2[2] – احزاب36
3[3] – نساء 65
4[4] – نجم 3-4
—————

————————————————————

—————

————————————————————

104


تعداد صفحات : حجم فایل:786 کیلوبایت | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود