اعتقادات اسلامى از نظر شیعه دوازده امامى
خدا شناسى
1 – نظرى بجهان از راه هستى و واقعیت – ضرورت وجود خدا .
2 – نظرى دیگر از راه ارتباط انسان و جهان – خاتمه فصل وحدانیت خدا .
3 – ذات و صفت .
4 – معنى صفات خداوندى 5 – توضیح بیشترى در معنى صفات 6 – صفات فعل 7 – قضا و قدر 8 – انسان و اختیار
1 – نظرى بجهان از راه هستى و واقعیت – ضرورت وجود خدا
درک و شعور انسان که با پیدایش او توا م است در نخستین گامى که برمیدارد هستى خداى جهان و جهانیان را بر وى روشن میسازد .
زیرا برغم آنان که در هستى خود و در همه چیز اظهار شک و تردید میکنند و جهان هستى را خیال و پندارمینامند ما میدانیم یکفرد انسان در آغازپیدایش خود که با درک و شعور توا م است , خود و جهان را مییابد یعنى شک ندارد که ( او هست و چیزهاى دیگرى جز او هست ) و تا انسان انسان است این درک و علم در او هست و هیچگونه تردیدى بر نمیدارد و تغییر نمیپذیرد .
این واقعیت و هستى که انسان در برابر سوفسطى و شکاک اثبات میکند ثابت است و هرگز بطلان نمیپذیرد یعنى سخن سوفسطى و شکاک که در حقیقت نفى واقعیت میکند هرگز و هیچگاه درست نیست پس جهان هستى واقعیت ثابتى دربر دارد .
ولى هر یک از این پدیده هاى واقعیت دار که در جهان میبینیم دیر یا زودواقعیت را از دست میدهد و نابود میشود و از اینجا روشن میشود که جهان مشهود و اجزاء آن خودشان عین واقعیت ( که بطلان پذیر نیست ) نیستند بلکه بواقعیتى ثابت تکیه داده با آن واقعیت , واقعیتدار میشوند و بواسطه آن داراى هستى میگردند و تا با آن ارتباط و اتصال دارند با هستى آن هستند و همین که از آن بریدند نابود میشوند ما این واقعیت ثابت بطلان ناپذیر را ( واجب الوجود ) خدا مینامیم .
2 – نظرى دیگر از راه ارتباط انسان و جهان
راهى که در فصل گذشته براى اثبات وجود خدا پیموده شد , راهى است بسیار ساده وروشن که انسان با نهاد خدادادى خود آن را میپیماید و هیچگونه پیچ و خم نداردولى بیشتر مردم بواسطه اشتغال مداوم که بمادیات دارند و استغراقى که در لذائذ محسوسه پیدا کرده اند رجوع بنهاد خدادادى و فطرت ساده و بیآلایش برایشان بسیار سخت و سنگین میباشد .
از این روى اسلام که آئین پاک خود را همگانى معرفى میکند و همه را در برابرمقاصد دینى مساوى میداند اثبات وجود خدا را با اینگونه مردم از راه دیگر در میان مینهد و از همان راهى که فطرت ساده را از توجه مردم بدور داشته با ایشان سخن گفته خدا را میشناساند .
قرآن کریم خدا شناسى را از راههاى مختلف بعامه مردم تعلیم میدهد و بیشتر از همه افکارشان را به آفرینش جهان و نظامى که در جهان حکومت میکند معطوف میدارد و به مطالعه آفاق و انفس دعوت مینماید زیرا انسان در زندگى چند روزه خود هر راهى را پیش گیرد و در هر حالى که مستغرق شود از جهان آفرینش و نظامى که در آن حکومت میکند بیرون نخواهد بود و شعور و ادراک وى از تماشاى صحنه شگفت آور آسمان و زمین چشم نخواهد پوشید .
این جهان پهناور هستى که پیش چشم ما است ( چنانکه میدانیم ) هر یک ازاجزاء آن و مجموع آنها پیوسته در معرض تغییر و تبدیل میباشد و هر لحظه در شکل تازه و بیسابقه اى جلوه میکند .
و تحت تا ثیر قوانین استنثاء ناپذیر لباس تحقق میپوشد و از دورترین کهکشانها گرفته تا کوچکترین ذره اى که اجزاء جهان را تشکیل میدهد هر کدام متضمن نظامى است واضح که با قوانین استثناء ناپذیر خود بطور حیرت انگیزى در جریان میباشدو شعاع عملى خود را از پستترین وضع بسوى کاملترین حالات سوق میدهد و به هدف کمال میرساند .
و بالاتر از نظامهاى خصوصى نظامهاى عمومیتر و بالاخره نظام همگانى جهانى که اجزاء بیرون از شمار جهان را بهمدیگر ربط میدهد و نظامهاى جزئى را بهم میپیوندد و درجریان مداوم خود هرگز استثناء نمیپذیرد و اختلال برنمیدارد .
نظام آفرینش اگر انسانى را مثلا در زمین جاى میدهد ساختمان وجودش را طورى ترکیب میکند که با محیط زندگى خود سازش کند و محیط زندگى ویرا طورى ترتیب میدهد که مانند دایه اى با مهر و عطوفت بپرورشش پرداخته آفتاب و ماه وستارگان و آب و خاک و شب و روز و فصول سال و ابر و باد و باران و گنجینه هاى زیر زمینى و روى زمین و بالاخره همه سرمایه نیروى خود را در راه آسایش و آرامش خاطر وى گذاشته بکار میبندد .
ما چنین ارتباط و سازشى را میان هر پدیده و میان همسایگان دور و نزدیک و خانه اى که در آن زندگى میکند مییابیم .
اینگونه پیوستگى و بهم بستگى در تجهیزات داخلى هر یک از پدیده هاى جهان نیز پیدا است .
آفرینش اگر براى انسان نان داده براى تحصیل آن پاى و براى گرفتن آن دست و براى خوردن آن دهان وبراى جویدن آن دندان داده است و آن را با یک رشته وسائلیکه مانند حلقه هاى زنجیر بهم پیوسته اندبهدف کمالى این آفریده ( بقاء و کمال ) مرتبط ساخته است .
دانشمندان جهان تردید ندارند که روابط بیپایان که در اثر تلاش علمى چندین هزارساله خود بدست آورده اند طلیعه ناچیزى است که از اسرار آفرینش که دنباله هاى تمام نشدنى بدنبال خود دارد و هر معلوم تازه اى مجهولات بیشمارى را به بشر اخطار میکند .
آیا میتوان گفت این جهان پهناور هستى که سرتاسر اجزاء آن جدا جدا و در حال وحدت و اتصال با استحکام و اتفاق حیرت انگیز خود از یک علم و قدرت نامتناهى حکایت میکند , آفریدگارى نداشته و بیجهت و سبب بوجود آمده است ؟ آیا این نظامهاى جزئى و کلى و بالاخره نظام همگانى جهانى که با ایجاد رابطه هاى محکم و بیشمار جهان را یکواحد بزرگ قرار داده و با قوانین استثناء ناپذیر و دقیق خود در جریان است همه و همه بدون نقشه و بحسب اتفاق و تصادف بوده ؟
البته فردى که هر حادثه و پدیده اى را بعلت و سببى نسبت میدهد و گاهى براى پیدا کردن سببى مجهول روزگارها با بحث و کوشش میگذراند و دنبال پیروزى علمى میگردد فردى که با مشاهده چند آجر که با نظم و ترتیب روى هم چیده شده نسبت آنرا بیک علم و قدرتى میدهد و اتفاق و تصادف را نفى کرده بوجود نقشه و هدفى قضاوت مینماید هرگز حاضر نخواهد شد جهان را بیسبب پیدایش , یا نظام جهان را اتفاقى و تصادفى فرض کند .
پس جهان با نظامى که در آن حکومت میکند آفریده آفریدگار بزرگى است که با علم و قدرت و بیپایان خود آن را بوجود آورده و بسوى هدفى سوق میدهد و اسباب جزئیه که حوادث جزئیه را در جهان بوجود میآورند همه بالاخره باو منتهى میشوند و از هر سوى تحت تخسیر و تدبیر وى میباشند هر چیزى در هستى خود نیازمند باوست و او بچیزى نیازمند نیست و از هیچ علت و شرطى سرچشمه نمیگیرد .
وحدانیت خد
هر واقعیتى را از واقعیتهاى جهان فرض کنیم واقعیتى است محدود یعنى بنا بفرض و تقدیرى (فرض وجود سبب و شرط) هستى را دارا است و بنا بفرض و تقدیرى (فرض عدم سبب و شرط) منفى است و در حقیقت وجودش مرزى دارد که در بیرون آن مرز یافت نمیشود تنها خدا است که هیچ حد و نهایتى براى وى فرض نمیتوان کرد , زیرا واقعیت وى مطلق است و بهر تقدیرموجود میباشد و بهیچ سبب و شرطى مرتبط و نیازمند نیست .
روشن است که در مورد امر نامحدود و نامتناهى نمیتوان عدد فرض نمود زیرا هر دوم که فرض شود غیر از اولى خواهد بود و در نتیجه هر دو محدود و متناهى خواهند بود و بواقعیت همدیگر مرز خواهند زد چنانکه اگر حجمى را مثلا نامحدود و نامتناهى فرض کنیم در برابر آن حجمى دیگر نمتیوان فرض کرد و اگر هم فرض کنیم دومى همان اولى خواهد بود پس خدا یگانه است و شریک وجود ندارد .
3 – ذات و صفت
اگر انسانى را مثلا مورد بررسى عقلى قرار دهیم خواهیم دید ذاتى دارد که همان انسانیت شخصى اوست و صفاتى نیز همراه دارد که ذاتش با آنها شناخته میشود مانند اینکه زاده فلان شخص است و پسر فلان کسى است دانا است و توانا است و بلند قامت و زیبا است یا خلاف این صفات را دارد .
این صفات اگرچه برخى از آنها مانند صفت اولى ودومى هرگز ازذات جدا نمیشوند وبرخى مانند دانائى و توانائى امکان جدائى و تغییر را دارند ولى در هر حال همگى غیر از ذات و همچنین هریک از آنها غیر از دیگرى میباشد .
این مطلب ( مغایرت ذات با صفات و صفات با همدیگر ) بهترین دلیل است بر اینکه ذاتى که صفت دارد و صفتى که معرف ذات است هر دو محدود و متناهى میباشند زیرا اگر ذات نامحدود و نامتناهى بود صفات را نیز فرا میگرفت و همچنین صفات نیز همدیگر را فرا میگرفتند و درنتیجه همه یکى میشد مثلا ذات انسان مفروض همان توانائى بود و همچنین توانائى و دانائى وبلند قامتى و زیبائى همه عین همدیگر و همه این معانى یک معنى بیش نبود .
از بیان گذشته روشن میشود که براى ذات خداوندى عزوجل , صفت ( بمعنائى که گذشت ) نمیتوان اثبات نمود زیرا صفت بیتحدید صورت نمیگیرد و ذات مقدسش از هر تحدیدى منزه است ( حتى از همین تنزیه که در حقیقت اثبات صفتى است ) .
4 – معنى صفات خداوندى
در جهان آفرینش کمالات زیادى سراغ داریم که در صورت صفات ظاهر شده اند اینها صفات مثبتى هستند که در هر جا ظاهر شوند مورد خود را کاملتر نموده ارزش وجودى بیشترى بآن میدهند چنانکه از مقایسه یک موجود زنده مانند انسان با یک موجود بیروح مانند سنگ , روشن است .
بیشک این کمالات را خدا آفریده و داده است و اگر خودش آنها را نداشت بدیگران نمیبخشید و تکمیلشان نمیکرد و از این رو بقضاوت عقل سلیم باید گفت خداى آفرینش علم دارد قدرت دارد و هر کمال واقعى را دارد .
گذشته از اینکه چنانکه گذشت آثارعلم و قدرت ودرنتیجه آثار حیات از نظام آفرینش پیدا است .
ولى نظر باینکه ذات خداوندى نامحدود و نامتناهى است این کمالات که در صورت صفات براى وى اثبات میشوند در حقیقت عین ذات و همچنین عین یکدیگر میباشند و مغایرتى که میان ذات و صفات و همچنین در میان خود صفات دیده میشود تنها در مرحله مفهوم است و بحسب حقیقت جز یک واحد غیر قابل تقسیم در میان نیست .
اسلام براى جلوگیرى از این اشتباه ناروا ( تحدیدات بواسطه توصیف یا نفى اصول کمال )عقیده پیروان خود را در میان نفى و اثبات نگهمیدارد و دستورمیدهد اینگونه اعتقاد کنندکه :خدا علم دارد نه مانند علم دیگران .
قدرت دارد نه مانند قدرت دیگران .
میشنود نه با گوش .میبیند نه با چشم و بهمین ترتیب .
5 – توضیح بیشتر در معنى صفات
صفات بر دو قسمند – صفات کمال و صفات نقص .
صفات کمال چنانکه پیشتر اشاره شد معانى هستند اثباتى , که موجب ارزش وجودى بیشتر و آثار وجودى فزونتر براى موصوفات خودمیباشند چنانکه با مقایسه یک موجود زنده و دانا و توانا با یک موجود دیگرمرده و بیعلم وقدرت روشن است .و صفات نقص صفاتى هستند بر خلاف آن .
وقتى که در معانى صفات نقص دقیق شویم خواهیم دید که بحسب معنى منفى بوده از فقدان کمال و نداشتن یک نوع ارزش وجودى حکایت میکند مانند جهل و عجز و زشتى وناتندرستى و نظایر اینها .
بنابر آنچه گذشت نفى صفات نقص معنى صفات کامل میدهد مانند نفى نادانى که معنى دانائى و نفى ناتوانى که معنى توانائى میدهد .
و از اینجاست که قرآن کریم هر صفت کمالى را مستقیما براى خداى متعال اثبات میکند و هرصفت نقص را نیز نفى کرده منفى آن را براى وى اثبات مینمایدچنانکه میفرماید : و هو العلیم القدیر , و هو الحى , و لا تا خذه سنه و لا نوم , و علموا انکم غیر معجزى الله .
نکته ایکه نباید از نظر دور داشت , اینست که خداى متعال واقعیتى است مطلق که هیچگونه حد و نهایت ندارد و از این روى هر صفت کمالى هم که درموردش اثبات میشود , معنى محدودیت را نخواهد داشت .
موردش اثبات میشود , معنى محدودیت را نخواهد داشت .
وى مادى و جسمانى و محدود بمکان و زمان نیست و از هر صفت حالى که حادث باشد منزه است وهر صفتى که حقیقتا براى وى اثبات میشود از معنى محدویت تعریه و خالى شده است چنانکه میفرماید ( لیس کمثله شى ء) سوره شورى آیه 11 .
6 – صفات فعل
صفات ( علاوه بر آنچه گذشت ) با انقسام دیگرى منقسم میشوند به صفات ذات و صفات فعل توضیح اینکه صفت گاهى با خود موصوف قائم است مانند حیات و علم و قدرت .
که با شخص انسان زنده و دانا و توانا قائم هستند و ما میتوانیم انسان را بتنهائى با آنها متصف فرض کنیم اگر چه غیر از وى چیز دیگر فرض نکنیم و گاهى تنها با موصوف قائم نیست و موصوف براى اینکه با آن صفت متصف شود, نیازمند تحقق چیزدیگرى است مانند نویسندگى و سخنگوئى وخواستارى و نظایر آنها .
زیرا انسان وقتى میتواند نویسنده باشد که دوات و قلم و کاغذ مثلا فرض شود و وقتى سخنگو میشود که شنونده اى فرض شود و وقتى خواستار میشود که خواستنى وجود داشته باشد و تنها فرض انسان در تحقق این صفات کافى نیست .
از اینجا روشن میشود که صفات حقیقى خداى متعال که ( چنانکه گذشت عین ذاتند ) تنها از قسم اول میباشند و اما قسم دوم که در تحقق آنها پاى غیر در میان است و هر چه غیر اوست آفریده او و در پیدایش پس از اوست صفتى را که با پیدایش خود بوجود میآورد نمیشود صفت ذات و عین ذات خداى متعال گرفت .
صفاتى که براى خداى متعال بعد ازتحقق آفرینش ثابت میشود مانند آفریدگار,کردگار, پروردگار , زنده کننده , میراننده , روزى دهنده و نظایر آنها عین ذات نیستند بلکه زائد بر ذاتند و صفت فعلند .
مراد از صفت فعل این است که پس از تحقق فعل معنى صفت از فعل گرفته شود نه از ذات , مانند آفریدگار , که پس از تحقق آفرینش از آفریده ها آفریدگار بودن خداى متعال ماخوذ و مفهوم میشود و با خود آفریده ها قائم است نه با ذات مقدس خداى متعال تا ذات با پیدایش صفت از حالى به حالى تغییر کند .
شیعه دو صفت اراده و کلام را بمعنائى که از لفظ آنها فهمیده میشود ( اراده بمعنى خواستن , کلام یعنى کشف لفظى از معنى ) صفت فعل میدانند و معظم اهل سنت آنها را بمعنى علم گرفته و صفت ذات میشمارند .
7 – قضا و قدر
قانون علیت در جهان هستى , به نحو استثناء ناپذیر حکمفرما و جارى است .
به مقتضاى این قانون هر یک از پدیده هاى این جهان در پیدایش خود بعللى ( اسباب و شرائط تحقق ) بستگى داردکه با فرض تحقق همه آنها ( که علت تامه نامیده میشود ) پیدایش آن پدیده ( معلول مفروض ) ضرورى ( جبرى ) است و با فرض فقدان همه آنها یا برخى از آنها پیدایش پدیده نامبرده محال است .
با بررسى وکنجکاوى این نظریه , دو مطلب زیرین براى ما روشن میشود : 1 – اگر یک پدیده ( معلول ) را با مجموع علت تامه و همچنین با اجزاء علت تامه اش بسنجیم نسبت آن بعلت تامه نسبت ضرورت ( جبر ) خواهد بود و نسبتش بهر یک از اجزاء علت تامه ( که علت ناقصه نامیده میشود ) نسبت امکان است زیرا جزء علت نسبت بمعلول تنها امکان وجود را میدهد , نه ضرورت وجود را .
بنابراین جهان هستى که هر پدیده از اجزاء آن در پیدایش خود بستگى ضرورى بعلت تامه خود دارد , ضرورت در سراسر آن حکمفرما و پیکره آن از یک سلسله حوادث ضرورى و قطعى تنظیم شده است با اینحال صفت امکان در اجزاء آن ( پدیده ها که بغیر علت تامه خود نسبت و ارتباط دارند ) محفوظ میباشد .
قرآن کریم در تعلیم خود این حکم ضرورت را بنام قضاء الهى نامیده زیرا همین ضرورت از هستى دهنده جهان هستى سرچشمه گرفته و ازاین روى حکم و قضائى است حتمى که قابل تخلف نیست و عادلانه میباشد که استثناء و تبعیض برنمیدارد .
خداى متعال میفرماید ( الا له الخلق و الامر ) سوره اعراف آیه 54 و میفرماید( اذ قضى امرا فانما یقول له کن فیکون ) سوره بقره آیه 17 ومیفرماید(و الله یحکم لا معقب لحکمه ) سوره رعد آیه 41 .
2 – هر یک از اجزاء علت اندازه و الگوئى مناسب خود نسبت به معلول میدهد و پیدایش معلول موافق و مطابق مجموع اندازه هائى است که علت تامه برایش معین میکند مثلا عللى که تنفس را براى انسان بوجود میاورد تنفس مطلق را ایجاد نمیکند بلکه اندازه معینى از هواى مجاور دهان و بینى را در زمان معین و مکان معین و شکل معین از مجراى تنفس بمحوطه ریه میفرستد و عللى که ابصار را براى انسان بوجود میآورد ( و انسان نیز جزء آنها است ) ابصار بیقید و شرط را محقق نمیسازد بلکه ابصارى که بواسطه وسائل آن از هر جهت براى وى اندازه گرفته شده ایجاد میکند این حقیقت در همه پدیده هاى جهان و حوادثى که در آن اتفاق میافتد بدون تخلف جارى است .
قرآن کریم در تعلیم خود این حقیقت را قدر نامیده و بخداى متعال که سرچشمه آفرینش میباشد نسبت داده است چنانکه میفرماید ( انا کل شیئى خلقناه بقدر ) سوره قمر آیه 49 و میفرماید ( و ان من شیئى الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) سوره حجر آیه 21 .
(148) و چنانکه بموجب قضاى الهى هر پدیده و حادثه اى که در نظام آفرینش جاى میگیردضرورى الوجود و غیر قابل اجتناب است همچنین بموجب قدر هر پدیده و حادثه اى که بوجود میآید از اندازه اى که از جانب خدا برایش معین شده هرگز کمترین تخلف و تعدى نخواهد نمود .
8 – انسان و اختیار
فعلى که انسان انجام میدهدیکى از پدیده هاى جهان آفرینش است و پیدایش آن مانند سایر پدیده هاى جهان بستگى کامل بعلت دارد و نظر باینکه انسان جزءجهان آفرینش و ارتباط وجودى با اجزاء دیگر جهان دارد .
اجزاء دیگر را در فعل وى بیاثر نمیتوان دانست .
مثلا لقمه نانى که انسان میخورد .
براى انجام این فعل چنانکه وسائل دست و پاى دهان و علم و قدرت و اراده لازم است وجود نان در خارج و در دسترس بودن و مانع نداشتن و شرایط دیگر زمانى و مکانى براى انجام عمل لازمست که با نبودن یکى از آنها فعل غیر مقدور است وبا تحقق همه آنها ( تحقق علت تامه ) تحقق فعل ضرورى است .
و چنانکه گذشت ضرورى بودن فعل نسبت بمجموع اجزاء علت تامه منافات با این ندارد که نسبت فعل بانسان که یکى از اجزاء علت تامه است نسبت امکان باشد .
انسان امکان یعنى اختیار فعل را دارد و ضرورى بودن نسبت فعل بمجموع اجزاء علت موجب ضرورى بودن نسبت فعل به برخى از اجزاء آن است که انسان است نمیباشد .
درک ساده و بیآلایش انسان نیز این نظر را تا یید میکند زیرا ما میبینیم مردم با نهاد خداداى خود میان امثال خوردن و نوشیدن و رفتن و آمدن و میان صحت و مرض و بزرگى و کوچکى , بلندى قامت فرق میگذارند و قسم اول را که با خواست و اراده انسان ارتباط مستقیم دارد در اختیار شخص میدانند و مورد امر و نهى و ستایش و نکوهش قرار میدهند بر خلاف قسم دوم که در آنها تکلیفى متوجه انسان نیست .
در صدر اسلام میان اهل سنت درخصوص افعال انسان دو مذهب مشهوربود گروهى از این روى که افعال انسان متعلق اراده غیر قابل تخلف خدا است انسان را درافعال خود مجبور میدانستند و ارزشى براى اختیار و اراده انسان نمیدیدند وگروهى انسان را در فعل خود مستقل میدانستندو دیگر متعلق اراده خدائى ندیده از حکم قدر خارج میشمردند .
ولى بحسب تعلیم اهل بیت که با ظاهر تعلیم قرآن مطابقت دارد انسان در فعل خود مختار است ولى مستقل نیست بلکه خداى متعال از راه اختیار فعل را خواسته است و بحسب تعبیر سابق ما خداى متعال از راه مجموع اجزاء علت تامه که یکى ازآنها اراده و اختیار انسان میباشد فعل را خواسته و ضرورت داده است و در نتیجه اینگونه خواست خدائى فعل ضرورى و انسان نیز در آن مختار میباشد یعنى فعل نسبت بمجموع اجزاء علت خود ضرورى و نسبت بیکى از اجزاء که انسان باشد اختیارى و ممکن است .
امام ششم (ع ) میفرماید : نه جبر است و نه تفویض و بلکه امرى است میان دو امر .
پیغمبر شناسى
1 – بسوى هدف – هدایت عمومى .
2 – هدایت خصوصى .
3 – خرد و قانون .
4 – شعور مرموزى که وحى نامیده میشود .
5 – پیغمبران و عصمت نبوت .
6 – پیغمبران و دین آسمانى 7 – پیغمبران و حجت وحى و نبوت .
8 – شماره پیغمبران خدا .
9 – پیغمبران اولوالعزم صاحبان شریعت .
10 – نبوت محمد (ص ) .
11 – پیغمبر اکرم (ص ) و قرآن .
1 – بسوى هدف – هدایت عمومى
دانه گندمى که در شکم خاک با شرائط مناسبى قرار میگیرد شروع به رشد و نمو کرده بشاهراه تحول میافتد و هر لحظه صورت و حالت تازه اى بخود گرفته با نظم و ترتیب مشخصى راهى را میپیماید تا یک بوته اى کامل داراى خوشه هاى گندم میشود و اگر یکى از دانه هاى آن بزمین افتد باز مسیر گذشته را آغاز کرده بسرانجام میرساند .
و اگر هسته میوه اى است در مهد زمین آغاز حرکت نموده پوست را شکافته نوک سبزى میدهد و راه منظم و مشخصى را پیموده بالاخره درختى برومندو سر سبزى باردار میشود .
اگر نطفه حیوانى است در میان تخم یا در رحم مادر شروع بتکامل نموده راه مشخصى را که ویژه همان حیوان نطفه ایست سیر نموده فردى کامل از همان حیوان میشود .
این راه مشخص و سیر منظم در هر یک از انواع آفرینش که در این جهان مشهورندبرقرار رو در سرشت همان نوع است و هرگز بوته سبز گندم که از دانه شروع نموده بگوسفند یا بز یا فیل نمیرسد و هرگز حیوانى ماده که از بز خود باردار گشته خوشه گندم یا درخت چنارنمیزاید حتى اگرنقصى در ترکیب اعضاء یا در عمل طبیعى نوزادى پیدا شود مثلا گوسفندى بیچشم یا بوته گندمى بیخوشه بوجود آید ما تردید نمیکینم که بیک آفت و سبب مخالف مستند میباشد .
نظم و ترتیب مداوم در تحول و تکون اشیاء و اختصاص هر نوع از انواع آفرینش در تحول و تکامل خود بنظامى خاص براى متتبع کنجکاو غیر قابل انکار میباشد .
از این نظریه روشن دو مسئله دیگر میتوان نتیجه گرفت : 1 – در میان مراحل که نوعى از انواع آفرینش از آغاز پیدایش تا انجام آن میپیماید یک اتصال و ارتباطى برقرار است مانند اینکه نوع نامبرده در هر یک از مراحل تحول و تکون خود از پشت سر دفع و از پیش رو جذب میشود .
2 – نظر باتصال و ارتباط نامبرده آخرین مرحله سیر هر نوع از آغاز پیدایش مطلوب و مورد توجه تکوینى همان پدیده نوعى است چنانکه مغز گردوئى که در زیرخاک نوکى سبز میدهداز همان وقت متوجه یک درخت برومند گردوئى است و جنین در تخم یا در رحم از آغاز تکون بسوى حیوان کاملى رهسپار میباشد .
قرآن کریم در تعلیم خود ( که مطلق آفرینش و پرورش اشیاء را بخدا نسبت میدهد ) این رهسپارى و کشش را که هر نوع از انواع آفرینش در راه کمال خود دارد بهدایت الهى و رهبرى خدائى نسبت میدهد چنانکه میفرماید (الذى اعطى کل شى خلقه ثم هدى ) سوره طه آیه 50 .
و میفرماید ( الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى ) سوره اعلى آیه 32 و بنتیجه هاى نامبرده اشاره کرده میفرماید .
( و لکل وجهه هو مولیها ) (151) سوره بقره آیه 148 .
و میفرماید ( و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعبین ما خلقناهما الا بالحق و لکن اکثرهم لا یعلمون ) (152) سوره دخان آیه 39 .
2 – هدایت خصوصى
بدیهى است نوع انسان از این کلیات مستثنى نیست و همین هدایت تکوینى که درهمه انواع آفرینش حکومت میکند در وى نیز حکومت خواهد کرد و چنانکه با هر نوع سرمایه اختصاصى خود بسوى کمال رهسپار میشود و هدایت مییابد انسان نیز با هدایت تکوینى بسوى کمال واقعى خود هدایت یابد انسان در عین اینکه با انواع دیگر نباتى و حیوانى در بسیارى از خصایص شریک است خصیصه اختصاصى دارد که از دیگران تمیزش میدهد و آن ( خرد ) است .
خرد است که انسان بواسطه آن بتفکر پرداخته از هر وسیله اى ممکن بنفع خوداستفاده مینماید در فضاى بیکران آسمانها اوج میگیرد و در اعماق دریاها شنامیکند و در سطح زمین از انواع جماد و نبات و حیوان استثمار و استخدام مینماید حتى از همنوعان خود تا جائى که میتواند سود میگیرد .
انسان بحسب طبع اولى سعادت و کمال خود را در آزادى مطلق خود میبیندولى نظرباینکه سازمان وجودیش سازمان اجتماعى است و نیازمندیهاى بیشمار دارد که هرگزبه تنهائى توانائى رفع آنها راندارد و در صورت اجتماع و تعاون با همنوعان خود که آنان نیز همان غریزه خودخواهى و آزادى دوستى را دارند ناگزیر است مقدارى از آزادى خود را در این راه از دست بدهد در برابر سودى که ازدیگران میبرد سودى بدهد و معادل آنکه از رنج دیگران بهره میگیرد از رنج خود بهره بدهد یعنى اجتماع تعاونى را از روى ناچارى میپذیرد .
این حقیقت از حال نوزادان و کودکان , بسیار روشن است نوزادان درآغازدرخواستهاى خود بچیزى جز زور و گریه متوسل نمیشوند ونیز زیربار هیچ قانون و مقرراتى نمیروند ولى تدریجا بحسب تکامل فکر میفهمند که کار زندگى تنها باسرکشى و زورگوئى پیش نمیرود و کم کم بحال فرد اجتماعى نزدیک میشوند تا در سن یک فرد اجتماعى که تفکر کامل دارد بهمه مقررات اجتماعى محیط خود رام میگردندانسان بدنبال پذیرفتن اجتماع تعاونى وجود قانون لازم میشمرد که در اجتماع حکومت کرده وظیفه هر یک از افراد را معین و سزاى هر متخلف را مشخص سازد قانونى که با جریان عملى آن هر یک از افراد جامعه بسعادت واقعى خود برسند و نیکبختى را که معادل ارزش اجتماعى وى میباشد بیابند .
این قانون همان قانون عملى همگانى است که بشر از روز پیدایش تا امروز پیوسته خواهان و شیفته آنست و همیشه آن را در سر لوحه آرزوهاى خود قرار داده دربرآوردن آن تلاش میکند بدیهى است اگر چنین چیزى امکان نداشت و در سرنوشت بشریت نوشته نشده بود , خواست همیشگى بشر قرار نمیگرفت (153) .
خداى متعال بحقیقت این اجتماع بشرى اشاره نموده میفرماید ( نحن قسمنا بینهم معیشتهم فى الحیاه الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا ) (154) سوره زخرف آیه 32 .
در معنى خودخواهى و انحصار طلبى انسان میفرماید : خلق الانسان هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخیر منوعا (155) سوره معارج آیه 21 .
3 – خرد و قانون
اگر درست دقت کنیم خواهیم دید قانونى که بشر پیوسته در آرزوى آنست ومردم تنها و دسته دسته به نهاد خدادادى لزوم چنان مقرراتى را که سعادتشان را تا مین کند , درک میکنند , همانا قانونى است که جهان بشریت را از آن جهت که جهان بشرى است بیتبعیض و استثناء به نیکبختى رسانیده در میانشان کمال عمومى را برقرار سازدو بدیهى است تاکنون دردوره هاى گوناگون زندگى بشر چنین قانونى که تنظیم یافته عقل و خرد باشد , درک نشده است و اگر چنین قانونى بحسب تکوین بعهده خرد گذاشته شده بود البته در این روزگاران دراز براى بشریت درک و مفهوم میشدبلکه همه افراد مردم که با جهاز تعقل مجهز میباشند آن را تفصیلا درک میکردند چنانکه لزوم آن رادر جامعه خود درک میکنند .
و بعبارت روشنتر قانون کامل مشترکى , که باید سعادت جامعه بشرى را تا مین کند و باید بشر را از راه آفرینش و تکوین بسوى آن هدایت شود , اگر تکوینا بعهده خرد گذاشته شده بود هر انسان با خردى آن را درک میکرد چنانکه سود و زیان و سایر ضروریات زندگى خود را درک میکند ولى از چنین قانونى تاکنون خبرى نیست و قوانینى که خود بخود یا با وضع یکفرد فرمانروا یا افراد یا ملل که تاکنون در جامعه هاى بشرى جریان یافته , براى جمعى مسلم و براى غیر آنان مسلم است و دسته اى ازآن با اطلاع و دسته اى بیاطلاع میباشند و هرگز همه مردم که در ساختمان بشرى مساوى و همه باخرد خدادادى مجهزند درک مشترکى در این باب ندارند .
4 – شعور مرموزى که وحى نامیده میشود
با بیان گذشته روشن شد که قانونى را که سعادت جامعه بشرى را تا مین کند خرددرک نمیکند و چون به مقتضاى نظریه هدایت عمومى وجود چنین درکى در نوع انسانى ضرورى است ناگزیر دستگاه درک کننده دیگرى در میان نوع انسانى بایدوجود داشته باشد که وظایف واقعى زندگى را به آنان بفهماند و دردسترس همگان گذارد و این شعور ودرک که غیر از عقل وحس میباشد, شعور وحى نامیده میشود البته لازمه پیدایش چنین نیروئى در انسانیت این نیست که در همه افراد پیدا شودچنانکه نیروى تناسل در انسانیت آفریده شده ولى درک لذت ازدواج و مهیا شدن براى آن تنها درافرادى پیدا میشود که بسن بلوغ برسند و شعور وحى درافرادى که ظهور نکرده شعورى است مرموزچنانکه درک لذت ازدواج براى افراد نابالغ انسان درکى است مرموز .
خداى متعال در کلام خود در خصوص وحى شریعت خود و نارسائى عقل در این خصوص اشاره کرده میفرماید ( انا اوحینا الیک کما اوحینا الى نوح و النبیین من بعده رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس على الله حجه بعد الرسل ) (156) سوره نساء آیه 162 .
5 – پیغمبران – عصمت نبوت
ظهور پیغامبران خدا نظریه وحى را که درفصل سابق گذشت تا یید میکند پیغامبران خدا مردانى بودندکه دعوى وحى و نبوت نمودند و بدعوى خود حجت قاطع اقامه کردند و مواد دین خدا را که همان قانون سعادت بخش خدائى است , بمردم تبلیغ نموده در دسترس عموم گذاشتند وچون پیغمبران که با وحى و نبوت مجهز بودند , در هر زمان که ظاهر شدند بیش از یکفرد یا چند فرد نبودند , خداى متعال هدایت بقیه مردم را با ما موریت دعوت و تبلیغ که به پیغمبران خود داده , تتمیم و تکمیل فرمود .
و از اینجاست که پیغمبر خدا باید با صفت عصمت متصف باشد یعنى درگرفتن وحى ازجانب خدا و در نگهدارى آن و در رسانیدن آن بمردم از خطا مصون باشد و معصیت ( تخلف از قانون خود ) نکند زیرا چنانکه گذشت تلقى وحى و حفظ و تبلیغ آن سه رکن هدایت تکوینى میباشند و خطا در تکوین معنى ندارد .
گذشته از اینکه معصیت و تخلف از موداى دعوت و تبلیغ خود , دعوتى است عملى بضد دعوت و موجب سلب وثوق و اطمینان مردم است از راستى و درستى دعوت و در نتیجه غرض و هدف دعوت را تباه میکند .
خداى متعال در کلام خود بعصمت پیغامبران اشاره نموده میفرماید ( و اجتبیناهم و هدیناهم الى صراط المستقیم ) .
سوره انعام آیه 87 .
و باز میفرماید : ( عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا , لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم ) ( 158) سوره جن آیه 28 .
6 – پیغمبران و دین آسمانى
آنچه پیغمبران خدا از راه وحى بدست آورده و بعنوان پیغام و سفارش خدائى بمردم رسانیدند دین بود یعنى روش زندگى و وظائف انسانى که سعادت واقعى انسان را تا مین میکند .
دین آسمانى بطورکلى از دو بخش اعتقادى و عملى مرکب میباشد بخش اعتقادى یکرشته اعتقادات اساسى و واقع بینیها است که باید انسان پایه زندگى خود را به روى آنها گذارد و آنها سه اصل کلى توحید و نبوت و معاد است که با اختلال یکى از آنها پیروى دین صورت نبندد .
و بخش عملى یکرشته وظائف اخلاقى و عملى است که مشتمل است بر وظائفى که انسان نسبت به پیشگاه خداى جهان و وظائفى که انسان در برابر جامعه بشرى دارد .
و از اینجاست که وظائف فرعى که در شرایع آسمانى براى انسان تنظیم شده بر دوگونه است اخلاق و اعمال و هر یک از آنها نیز بر دو قسم است : قسمتى اخلاق و اعمالى است که به پیشگاه خداوندى ارتباط دارد مانند خلق و صفت ایمان و اخلاص و تسلیم و رضا و خشوع و مانند عمل نماز و روزه و قربانى و این دسته بویژه عبادات نامیده میشود و خضوع و بندگى انسان را نسبت به پیشگاه خدائى مسجل میسازد .
و قسمى اخلاق و اعمال شایسته اى است که بجامعه ارتباط دارد مانند اخلاق و صفات بشر دوستى و خیر خواهى و عدالت و سخاوت و مانند وظائف معاشرت و داد و ستدو غیر آنها و این قسم بویژه معاملات نامیده میشود .
و از طرف دیگر نوع انسانى تدریجا متوجه کمال است و جامعه بشرى بمرور زمان کاملتر میشود ظهور این تکامل در شرایع آسمانى نیز ضرورى است و قرآن کریم نیز همین تکامل تدریجى را ( چنانکه از راه عقل بدست میآید ) تا یید میکند و چنانکه از آیاتش استفاده میشود هر شریعت لاحق از شریعت سابق کاملتر است میفرماید ( و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه ) .
سوره مائده آیه 48 .
و البته چنانکه نظریات علمى نشان میدهد و قرآن کریم نیز تصریح میکند زندگى جامعه انسانى در این جهان ابدى نیست و طبعا تکامل نوع وى نامتناهى نخواهد بود و از این روى کلیات وظائف انسانى ا جهات اعتقاد و عمل ناگزیر درمرحله اى واقف خواهد شد بالتبع نبوت و شریعت نیز روزى که از جهت کمال اعتقاد و توسعه مقررات عملى بآخر مرحله رسید , ختم خواهد گردید .
و از اینجاست قرآن کریم براى روشن ساختن اینکه اسلام – دین محمد (ص ) آخرین و کاملترین ادیان آسمانى است خود را کتاب آسمانى غیر قابل نسخ و پیغمبر اکرم را خاتم الانبیاء و دین اسلام را مشتمل بهمه وظائف , معرفى میکند چنانکه میفرماید .
( و انه لکتاب عزیز لا یا تیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه ) سوره حم سجده آیه 42 و میفرماید ( و ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین ) سوره احزاب آیه 40 و میفرماید ( و انزلنا الیک الکتاب تبیانا لکل شى ء ) سوره نحل آیه 89 .
7 – پیغمبران و حجت وحى و نبوت
بسیارى از دانشمندان امروزى که در وحى و نبوت کنجکاوى کرده اند مسئله وحى ونبوت و مسائل مربوط بآنرا با اصول روانى اجتماعى توجیه نموده اند میگویند پیغمبران خدا مردانى پاک نهاد , بلند همت و بشر دوست بوده اند که براى پیشرفت مادى و معنوى بشر و اصلاح جامعه هاى فاسد قوانین و مقرراتى تنظیم نموده اند مردم را بسوى آن دعوت کرده اندوچون مردم آن روز زیر بارمنطق عقل نمیرفته اند براى جلب اطاعت مردم , خود و افکار خودرا بعالم بالا نسبت داده اند و روح پاک خود را روح القدس و فکرى که از آن ترشح میکند ( وحى و نبوت ) و وظائفى را که از آن نتیجه گرفته میشود ( شریعت آسمانى ) و بیاناتى که مشتمل بآنهاست مثلا ( کتاب آسمانى ) نامیده اند .
کسیکه با انصاف و نظر عمیق بکتب آسمانى و بویژه بقرآن کریم و همچنین بشریعت پیغمبران نگاه کند , تردید نخواهد داشت که این نظریه درست نیست .
پیغمبران خدا مردان سیاست نبودند بلکه مردان حق و سراپا صدق و صفا بودند .
چیزى را که درک میکردند بیکم و کاست میگفتند و آنچه را میگفتند میکردند و آنچه مدعى بودند شعور مرموزى بود که با مدد غیبى بایشان اضافه میشد و از آن راه وظائف اعتقادى و عملى مردم را از پیشگاه خدائى فرا گرفته بمردم تبلیغ میکردند .
و از اینجا روشن میشود که براى ثبوت دعوى نبوت , حجت و دلیل لازم است و مجرد اینکه شریعتى که پیغمبر میآورد مطابق عمل میباشد , در صدق دعوى پیغمبرى کافى نیست زیرا کسى که دعوى پیغمبرى میکند علاوه بر دعوى صحت شریعت خود دعوى دیگرى دارد و آن این است که با عالم بالا رابطه وحى و نبوت دارد و از جانب خدا ما موریت دعوت یافته است و این دعوى در جاى خود دلیل میخواهد .
و از این روى بود که ( چنانکه قرآن کریم خبر میدهد پیوسته مردم با ذهن ساده خود از پیغمبران خدا براى اثبات صدق دعوى نبوت معجزه میخواسته اند .
و معنى این منطق ساده و درست این است که وحى و نبوت که پیغمبر خدا دعوى میکند در سایر مردم که مانند وى انسانند یافت نمیشود و ناچار نیروئى است غیبى که خدا بطور خرق عادت به پیغمبر خود داده که بوسیله آن سخن خدا را شنیده از روى ما موریت , بمردم برساند اگر راست است , پس پیغمبر از خداى خود بخواهد که خارق عادت دیگرى بوجود آورد که مردم بوسیله آن صدق نبوت پیغمبر ( مدعى نبوت ) را باور کنند .
چنانکه روشن است درخواست معجزه از پیغمبران طبق منطقى است درست و بر پیغمبرخداست که براى اثبات نبوت خود ابتداء یا طبق درخواست مردم , معجزه بیاورد و قرآن کریم نیز این منطق را تا یید کرده از بسیارى از پیغمبران ابتداء یا پس از درخواست مردم معجزه نقل میفرماید .
البته بسیارى از کنجکاوان تحقق معجزه ( خرق عادت ) را انکار نموده اند ولى سخنشان بدلیل قابل توجهى تکیه نمیدهد و علل و اسبابى که براى حوادث تاکنون با تجربه و فحص بدست ما رسیده هیچگونه دلیلى نداریم که آنها دائمى هستند وهیچ حادثه اى هرگز با غیر علل و اسباب عادى خود متحقق نمیشود و معجزاتى که به پیغمبران خدا نسبت داده شده محال و خلاف عقل ( مانند زوج بودن عدد سه ) نیستند بلکه خرق عادت میباشد در صورتیکه اصل خرق عادت ازاهل ریاضت بسیار دیده و شنیده شده .
8 – شماره پیغمبران خدا
بحسب نقل درگذشته تاریخ , پیغمبران بسیارى آمده اند و قرآن کریم نیز کثرت ایشان را تا یید فرموده و عده اى از ایشان را بنام و نشان یاد کرده ولى عده مشخص براى ایشان ذکر ننموده است .
از راه نقل قطعى شماره ایشان بدست نیامده جز اینکه در روایت معروف که ازابیذر غفارى از پیغمبر اکرم است عدد ایشان صد و بیست و چهار هزار تعیین شده است .
9 – پیغمبران اولوالعزم صاحبان شریعت
بحسب آنچه از قرآن کریم استفاده میشود همه پیغمبران خدا شریعت نیاورده اند بلکه پنج نفر از ایشان که حضرات نوح و ابراهیم و موسى و عیسى و محمد (ص ) هستند اولوالعزم و صاحبان شریعت میباشند و دیگران در شریعت تابع اولوالعزم بوده اند .
خداى متعال در کلام خود میفرماید ( شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا و الذى اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى ) سوره شورى آیه 12 و میفرماید ( و اذا اخذنا من النبیین میثاقهم و منک و من نوح و ابراهیم و موسى و عیسى ابن مریم و اخذنا منهم میثاقا غلیظا ) سوره احزاب آیه 7 .
10 – نبوت محمد (ص )
آخرین پیغمبران خدا حضرت محمد (ص ) میباشد که صاحب کتاب و شریعت است و مسلمانان بوى ایمان آورده اند .
حضرت محمد (ص ) پنجاه و سه سال پیش از شروع تاریخ هجرى و قمرى در شهر مکه از حجاز در میان خانواده بنیهاشم از قریش که گرامیترین خانواده عربى شناخته میشد , تولد یافت .
پدر آن حضرت عبدالله و مادرش آمنه نام داشت و در همان اوایل کودکى پدر و مادر را از دست داد و در کفالت جد پدرى خود عبدالمطلب قرار گرفت و بزودى عبدالمطلب نیز بدرود زندگى گفت و عمویش ابوطالب بسرپرستى او قیام کرده او را بخانه خود آورد .
آن حضرت در خانه عموى خود بزرگ شد و ضمنا پیش از بلوغ با عموى خود همراه مال التجاره سفر شامى کرد .
آن حضرت درس نخوانده بود و نوشتن یاد نگرفته بود ولى پس از بلوغ و رشد باعقل و ادب و امانت معروف شد و در نتیجه عقل و امانت یکى از بانوان قریش که بثروت معروف بود او را سرپرست اموال خود قرار داد و اداره امر تجارت خود را باو واگذار کرد .
آن حضرت سفرى دیگر نیز با مال التجاره بشام نمود و در اثر نبوغى که از خود نشان داد , سود فراوانى عائد گردید و دیرى نگذشت که آن بانو پیشنهاد ازدواج بآن حضرت نمود و او نیز پذیرفت و پس از ازدواج که در بیست و پنج سالگى آن حضرت واقع شد تا سن چهل سالگى در همان حال بود و شهرت بسزائى در عقل و امانت پیدا کرد جز اینکه بت نپرستید ( با اینکه مذهب معمولى عرب حجاز بت پرستى بود ) و گاهى بخلوت رفته با خدا براز و نیاز میپرداخت .
تا در سن چهل سالگى که در غار حراء ( غارى است در کوههاى تهامه در نزدیکى مکه )خلوت کرده بود از جانب خداى متعال براى نبوت برگزیده شدو ما موریت تبلیغ یافت واولین سوره قرآنى ( سوره علق ) بر وى نازل شد و همان روز بخانه خود مراجعت و در راه پسر عموى خود على بن ابیطالب را دید و پس از بیان واقعه على (ع ) بوى ایمان آورد و پس از ورود بمنزل همسرش نیز اسلام را پذیرفت .
پیغمبر اکرم (ص ) براى اولین بار که گروه مردم را دعوت کرد با عکسالعمل طاقت فرسا و دردناکى روبرو شد و ناچار پس از آن مدتى دعوت سرى میکرد تا دوباره ما مور شد که خویشاوندان بسیار نزدیک خود را دعوت کند ولى این دعوت نتیجه اى نداد و کسى از آنان جز على بن ابیطالب بوى ایمان نیاورد ( ولى طبق مدارکى که از ائمه اهل بیت (ع ) نقل و باستناد اشعارى که از ابوطالب در دست است شیعه معتقد است که وى باسلام گرویده بود ولى چون یگانه حامى پیغمبر اکرم بود ایمان خود را از مردم کتمان میفرمود تا قدرت ظاهرى خود را پیش قریش حفظ کند ) پس از آن پیغمبر اکرم طبق ما موریت خدائى بدعوت علنى پرداخت شروع دعوت علنى توا م بود با شروع سختترین عکس العمل و دردناکترین آزارها و شکنجه ها از ناحیه اهل مکه نسبت به پیغمبر اکرم ( ص ) و مردمانى که تازه مسلمان شده بودند تا سختگیرى قریش بجائى رسید که گروهى از مسلمانان خانه و زندگى خود را ترک نموده بحبشه مهاجرت کردند و پیغمبر اکرم (ص ) با عموى خود ابوطالب و خویشاوندان خود از بنیهاشم سه سال در شعب ابوطالب ( حصارى بود در یکى از دره هاى مکه ) در نهایت سختى و تنگى متحصن شدند و کسى با آنان معامله و معاشرت نمیکرد و قدرت بیرون آمدن نداشتند .
بت پرستان مکه با اینکه هرگونه فشار و شکنجه از زدن و کوبیدن و اهانت واستهزاء و کار شکنى در حق وى روا میداشتند گاهى نیز براى اینکه او را از دعوت خود منصرف کنند از راه ملاطفت پیش آمده وعده مالهاى گزاف و ریاست و سلطنت بوى میدادند ولى پیش آن حضرت وعده و وعید آنان مساوى بود و جز تشدید همت و تصمیم عزیمت نتیجه اى نمیبخشید در یکى از مراجعه هائى که به آن حضرت کرده و وعده مال گزاف و ریاست میدادند آن حضرت بعنوان تمثیل بآنان فرمود اگرخورشید را در کف راست و ماه را در کف چپ من بگذارید از فرمانبردارى خداى یگانه و انجام ما موریت خود روى برنخواهم تافت .
در حوالى سال دهم بعثت که آن حضرت از شعب ابیطالب بیرون آمد کمى بعد از آن ابوطالب عمو و یگانه حامى وى بدورد زندگى گفت و همچنین یگانه همسر با وفاى وى درگذشت .
دیگر براى آن حضرت هیچگونه امن جانى و پناهگاهى نبود بالاخره بت پرستان مکه نقشه محرمانه اى براى کشتن وى طرح کرده شبانه خانه اش را از هر سوى بمحاصره درآوردند که آخر شب ریخته در بستر خواب قطعه قطعه اش کنند .
ولى خداى متعال مطلعش ساخته به هجرت یثرب ما مورش کرد آن حضرت , على (ع ) را در بستر خواب خودخوابانید شباه بنگهدارى خدائى از خانه بیرون آمد و از میان گروه دشمنان بگذشت و در چند فرسخى مکه بغارى پناهده شد و پس از روز که دشمنان بهر سوى گشته و از دستگیرى او نومید شده بمکه بازگشتند , از غار بیرون آمده راه یثرب را در پیش گرفت .
اهل یثرب که بزرگانشان پیش از آن بآن حضرت ایمان آورده و بیعت کرده بودندمقدمش را با آغوش باز پذیرفتند و جان و مال خودشان را در اختیارش گذاشتند .
آن حضرت براى اولین بار در شهر یثرب یک جامعه کوچک اسلامى تشکیل داده باطوائف یهود که در شهر و اطراف آن ساکن بودند و همچنین با قبائل نیرومند عرب آن نواحى پیمانها بست و بنشر دعوت اسلامى قیام فرمود و شهر یثرب بمدینه الرسول معروف شد .
اسلام روز بروز بتوسعه و ترقى پیش میرفت و مسلمانانى که در مکه در چنگال بیدادگرى قریش گرفتار بودند تدریجا خانه و زندگى خود را ریخته بمدینه مهاجرت نمودندو پروانه وار بدور شمع وجود پیغمبر اکرم (ص ) گرد آمدند و مهاجرین نامیده شدند چنانکه یاوران یثربى آن حضرت به انصار شهرت یافتند .
اسلام با سرعت تمام پیشرفت میکرد ولى با اینحال بت پرستان قریش و طوائف یهود حجاز از کارشکنى و ماجراجوئى هیچگونه فرو گذارى نمیکردند و بدستیارى گروه منافقین که در داخل جمعیت مسلمانان بودند و بهیچ سمت خاصى شناخته نمیشدند هر روز مصیبت تازه اى براى مسلمانان بوجود میآوردند .
تا بالاخره کار بجنگ کشید و جنگهاى بسیارى میان اسلام و وثنیت عرب و یهود اتفاق افتاد که در اغلب آنها پیروزى با لشگر اسلام بود شماره این جنگها به هشتاد و چند جنگ بزرگ وکوچک میرسد و در همه جنگهاى بزرگ مانند جنگ بدر و احد و خندق و خیبر و غیر آنها پیغمبر اکرم (ص ) شخصا حاضر معرکه جنگ میشد و در همه جنگهاى خونین بزرگ و بسیارى از جنگهاى کوچک گوى پیروزى بدست على (ع ) ربوده میشد و تنها کسى بود که هرگز در جنگى از آن همه جنگها پا بعقب نگذاشت و در همه این جنگها که در مدت ده سال پس از هجرت در گرفته از مسلمانان کمتر از دویست و از کفار کمتر از هزار تن کشته شده است .
در اثر فعالیت آن حضرت و فداکاریهاى مهاجرین و انصار در مدت دهسال پس از هجرت , اسلام شبه جزیره عربستان را فرا گرفت و نامه هاى دعوتى به پادشاهان کشورهاى دیگر مانند ایران و روم و مصر و حبشه نوشته شد .
آن حضرت در زى فقرا میزیست و با فقر افتخار (166) میکرد و لحظه اى از وقت خودرا بیهوده نمیگذرانید بلکه وقت خود را سه بخش کرده بود .
بخشى اختصاص بخدا داشت و با عبادت و یاد خدا میگذاشت و بخشى بخود و اهل خانه و نیازمندیهاى منزل میپرداخت و بخشى از آن مردم بود و در این بخش بنشر و تعلیم معارف دینى و اداره امور جامعه اسلامى و اصلاح مقاصد آن و سعى در رفع حوائج مسلمین و تحکیم روابط داخلى و خارجى و سایر امور مربوطه میپرداخت .
آن حضرت پس از ده سال اقامت در مدینه در اثر سمى که زنى یهودى در غذا به وى خورانیده بود نقاهت پیدا نمود پس از چند روز رنجورى رحلت فرمود و چنانکه در روایاتى وارد است آخرین کلمه اى که از زبانش شنیده شد توصیه بردگان و زنان بود .
11 – پیغمبر اکرم (ص ) و قرآن
از پیغمبر اکرم (ص ) نیز مانند سایر پیغمبران معجزه میخواستند و آن حضرت نیز وجود معجزه را در پیغمبران تا یید میکرد چنانکه در قرآن کریم بالصراحه تا یید شده .
از آن حضرت معجزات بسیارى رسیده که نقل برخى از آنها قطعى و قابل اعتماد میباشد ولى معجزه باقیه آنحضرت که هم اکنون زنده است همانان قرآن کریم است که کتاب آسمانى اوست قرآن کریم کتابى است آسمانى که به شش هزارو چند صد آیه مشتمل است و بصدو چهارده سوره بزرگ و کوچک تقسیم میشود .
آیات کریمه قرآنى در مدت بیست و سه سال ایام بعثت و دعوت پیغمبر اکرم (ص )تدریجا نازل شده و کمتر از یک آیه تا یکسوره تمام , در حالات مختلفه شب و روز , سفر و حضر و جنگ و صلح و روزهاى سخت و لحظات آسودگى وحى گردیده است .
قرآن کریم در آیات بسیارى با صراحت لهجه خود را معجزه معرفى میکند و عرب آن روز که بشهادت تاریخ به راقیترین درجات فصاحت و بلاغت رسیده بود و درشیرینى زبان و روانى بیان پیشتازان میدان سخنورى شمرده میشدند بمعارضه و مبارزه میطلبد و میگوید اگر چنین میپندارید که قرآن کریم سخن بشر و ساخته خود محمد (ص ) است یا از کسى یاد گرفته و تعلیم یافته مانند او را یا مانند ده سوره یک سوره از سورهاى آن را بیاورند و از هر وسیله ممکن در اینکار استفاده کنند سخنوران نامى عرب پاسخى که در برابر این درخواست آماده کردند این بود که گفتند .
قرآن سحر است و از عهده ما بیرون .
قرآن کریم تنها از راه فصاحت و بلاغت تحدى نمیکند و به معارضه نمیطلبد بکله گاهى از جهت معنى نیز پیشنهاد معارضه مینماید و به نیروى فکرى همه جن و انس تحدى مینماید .
زیرا کتابى است که به برنامه کامل زندگى جهان انسانى مشتمل است و اگر بدقت کنجکاوى شود این برنامه وسیع و پهناور که هر گوشه و کنار اعتقادات و اخلاق و اعمال بیرون ازشمار انسانیت را فرا گرفته و بتمام دقایق و جزئیات آن رسیدگى مینماید همانا ( حق ) قرار داده و آن را ( دین حق نامیده ( اسلام دینى است که مقررات آن از حق و صلاح واقعى سرچشمه میگیرد نه از خواست و تمایل اکثریت مردم یا دلخواه یکفرد توانا و فرمانروا ) .
اساس این برنامه وسیع گرامیترین کلمه حق که ایمان بخداى یگانه باشد , قرارداده شده و همه اصول و معارف از توحید استنتاج گردیده است و از آن پس پسندیده ترین اخلاق انسانى از اصول معارف استنتاج و جزء برنامه شده است .
و از آن پس کلیات و جزئیات بیرون از شمار اعمال انسانى و اوضاع و احوال فردى و اجتماعى بشر بررسى و وظائف مربوط بآنها که از یگانه پرستى سرچشمه میگیرد تنظیم گشته است .
در آئین اسلام ارتباط و اتصال میان اصول و فروع بنحوى است که هر حکم فرعى از هر باب باشد اگر تجزیه و تحلیل شود بهمان کلمه توحید تنها برمیگیردد و کلمه توحید نیز با ترکیب همان احکام و مقررات فرعى میشود .
البته گذشته از تنظیم نهائى نین آئین پهناورى با چنین وحدت و ارتباط حتى تنظیم فهرست ابتدائى آن نیز از نیروى عادى یکنفر از بهترین حقوقدانان جهان در حال عادى بیرون است چه برسد بکسى که در زمان ناچیزى در میان هزاران گرفتارى جانى ومالى و شخصى و عمومى و جنگهاى خونین و کار شکنیهاى خارجى و داخلى قرار گیرد و بالاخره در برابر جهانى تنها بیفتد .
گذشته از اینکه پیغمبر اکرم (ص ) آموزگارى ندیده بود و خواندن و نوشتن یاد نگرفته بود و پیش از دعوت دو سوم زندگى خود را در میان قومى بسر برده بود که از فرهنگ عارى بودند و بوئى از مدنیت و حضارت نشنیده بودند و در زمینى بیآب و علف و هوائى سوزان با پستترین شرائط زندگى میکردند و هر روز زیر تسلط یکى از دول همجوار خود میرفتند .
گذشته از اینها قرآن کریم از راه دیگر تحدى میکند و آن اینست که این کتاب تدریجا با شرائطى کاملا مختلف و گوناگون از گرفتارى و آسودگى و جنگ و صلح و قدرت و ضعف و غیر آنها در مدت بیست و سه سال نازل شده است اگر از جانب خدا نبود و ساخته و پرداخته بشر بود تناقض و تضاد بسیارى در آن پدید میآمد و ناگزیر آخر آن از اولش بهتر و مترقیتر بود چنانکه لازمه تکامل تدریجى بشر همین است و حال آنکه آیات مکى این کتاب با آیات مدنى آن یکنواخت میباشد و آخرش از اولش متفاوت نیست و کتابى است متشابه الاجزاء و در قدرت بیان حیرت انگیز خود بیک نسق .