فهرست مطالب
عنوان:
اثبات عدل الهی
عدل الهی و کاستی ها ونارسایی ها
عدل الهی وکیفرهای اخروی
عدل الهی وپاسخ به ابهامات
منابع
اثبات عدل الهی
درآمد
مساءله عدل الهى یکى از اصول بسیار مهم اعتقادى و کلامى است. عدل نیز, همانند توحید, بیانگر یکى از اوصاف الهى است, ولى به دلیل اهمیت و صف ناپذیر آن, جایگاه ویژه اى در مباحث اعتقادى و کلامى یافته است. این اهمیت تا آنجا ست که گاه از عدل به عنوان یکى از اصول پنج گانه دین یا مذهب و در کنار اصولى, مانند نبوت و معاد, یاد مى شود. بى تردید, این جایگاه رفیع معلول عواملى چند است که در این میان, دو عامل نقشى اساسى تر دارند:
1ـ اصل عدل الهى گستره وسیعى دارد: پذیرش یا رد این اصل, نقش مهمى در تصویر ما از خداوند سبحان و به عبارت دیگر, در خداشناسى ما ایفا مى کند. از سوى دیگر, این اصل با کل نظام تکوینى و تشریعى عالم در ارتباط است و قبول یا رد آن مى تواند کل جهان بینى ما را دگرگون سازد. افزون بر این, عدل الهى یک از پیامدهاى مهم اثبات معاد و پاداش وکیفر اخروى است و سرانجام, این اصل صرفاً بعد عقیدتى و نظرى ندارد, بلکه ایمان به دادورزى و عدالت پیشگى خداوند آثار تربیتى خاصى در رفتارهاى آدمى و گرایش او به تحقق عدل و ریشه کن ساختن ظلم در روابط اجتماعى و انسانى به جاى مى گذارد.
2ـ عدل الهى در تاریخ اندیشه کلامى, به ویژه در سده هاى نخست تاریخ اسلام, بسیار محل گفتگو و نزاع بوده است. امامان معصوم (ع) از همان آغاز بر دادورزى خداوند تاءکید ورزیدند, تا آن جا که این سخن بر سر زبانها افتاد که: ((التوحید و العدل علویان و التشبیه و الجبر امویان)) 1
متکلمان امامیه و معزله به پیروى از ائمه اطهار (ع), از اصل عدل طرفدارى کردند و به طایفه ((عدلیه)) معروف شدند از سوى دیگر, اشاعره با ارائه تفسیر خاصى از عدل الهى, عدل به معناى متعارف و معقول آن را انکار کردند.
در نظر آنها, ممکن است خداوند, همه موئمنان را به دوزخ برد و تمام کافران و مشرکان را به بهشت وارد سازد, و اگر چنین کند, عمل او عین عدالت است! به هر تقدیر, در اینجا نیز, مانند بحث قضا و قدر و جبر و اختیار, حکومتهاى ستمگر زمان که غاصبانه بر مقام خلافت رسول الله (ص) تکیه زده بودند, براى حفظ منافع نامشروع و توجیه بیعدالتیها و ستمگریهاى خود, با اندیشه عدل به مخالفت برخاستند.
بنابراین, موقعیت تاریخى بحث عدل از دیگر عواملى است که آن را از برخى اوصاف دیگر خداوند ممتاز ساخته است.
رابطه حکمت و عدل
در بحث حکمت الهى گفتیم که یکى از معانى حکمت, احتناب فاعل از انجام کارهاى زشت و قبیح است و این معنا از حکمت, شامل عدل نیز مى گردد, زیرا عدالت ورزى کارى شایسته و ظلم عملى قبیح و ناشایست است. بر این اساس, مى توان صفت عدل را یکى از شاخه هاى صفت حکمت به شمار آورد.
اتکارى اصل عدل بر حسن و قبح عقلى
به نظر مى رسد که مهمترین پایه اعتقاد به اصل عدل (یعنى اینکه تمام افعال خداوند عادلانه است) مساءله حسن و قبح عقلى است. به یاد داریم که براساس اصل ((حسن و قبح عقلى)) عقل انسان مى تواند مستقلاً و با نظر به ذات برخى از افعال (یعنى افعالى که حسن و قبحشان ذاتى است) درباره حسن یا قبح آنها داورى کند و از آنجا که موضوع این داورى, ذات فعل, صرف نظر از شرایط و ظروف مختلف آن و بدون لحاظ فاعل خاص, است, افعال خداوند را نیز در بر مى گیرد.
بنابراین اصل, عدل و ظلم, به ترتیب, داراى حسن و قبح ذاتى اند و عقل انسان حسن و قبح آنها را درک مى کند; یعنى عقل عمومى انسانها در مى یابد که عدالت ورزى, در هر شرایطى و از سوى هر فاعلى, کارى شایسته است و ستمگرى و ظلم, مطلقاً, قبیح است و از آنجا که خداوند, حکیم و از انجام فعل قبیح منزه است ; عقل در مى یابد که خدا, از انجام ظلم اجتناب مى ورزد و تمام افعال او عادلانه است .
به دلیل همین ارتباط است که مخالفان حسن و قبح عقلى, دریافتن مبناى عقلى استوار براى اصل عدل ناکام مى مانند و صدور کارهایى را که عقل ما آن را ناعادلانه مى داند, از سوى خداوند, ممکن مى دانند.
معناى عدل
در اینجا توضیح دقیقترى از معنایى که در بحث حاضر از ((عدل)) اراده مى شود, ارائه مى کنیم. واژه عدل در معناى مختلفى به کار مى رود. 2 برخى از معانى مهم عدل عبارت انداز:
1ـ رعایت تساوى و اجتناب از تبعیض: گاه مقصود از عدل و عدالت ورزى آن است که شخص هیچ گونه تفاوتى میان دیگران در نظر نمى گیرد و در روابط خود, به همگان به دیده یکسان مى نگرد و از تبعیض مى پرهیزد. البته این نکته را نباید از نظر دور داشت که مراعات مساوات تنها در صورتى پسندیده و مطلوب است که هیچگونه تفاوتى در شایستگى ها و استحقاق ها نباشد. اما اگر با مجموعه اى مواجه باشیم که از جهت شایستگى متفاوت اند, مراعات مساوات در میان آنها کارر عادلانه نبوده, بلکه تضییع حق اعضاى شایسته تر است. براى مثال, اگر معلمى به قصد مراعات عدل و مساوات, به همه دانش آموزان خود نمره یکسانى دهد,کارى عادلانه انجام نداده است. بنابراین, باید به خاطر داشت که عدالت همواره ملازم با مساوات نیست .
2ـ رعایت حقوق دیگران: در این معنا, عبارت است از آنکه حقوق همه افراد مورد توجه و رعایت قرار گیرد (اعطاء کل ذى حق حقه) آن است که حقوق دیگران تضییع شود .
3ـ قرار گرفتن افراد و اشیا در جایگاه شایسته خود: گاهى عدل در معناى جامعترى به کار مى رود: نهادن هر چیز در جایگاه مناسب خود. این تعریف را مى توان در کلامى از امام على (ع) یافت, آنجا که فرمود:
العدل یضع الامور مواضعها3.
عدالت هر چیزى را در جایگاه (مناسب) آن قرار مى دهد.
مبناى این سخن بلند آن است که در جهان تکوین و تشریع, هر چیزى موقعیت و جایگاه مناسب و درخور خود دارد و عدل آن است که این تناسب رعایت گردد و هر چیز در جاى مناسب خود قرار گیرد. این معنا, جامعترین معناى عدل است و معانى پیشین را نیز در بر مى گیرد.
بنا بر آنچه گذشت, معناى اجمالى عدالت الهى آن است که خداوند با هر موجودى, آن چنان که شایسته آن است, رفتار کند او را در موضعى که درخور آن است, بنشاند و چیزى را که مستحق آن است, به او عطا کند. 4
اقسام کلى عدل الهى
با توجه به حوزه هاى اصلى عدالت خداوند, مى توان عدل الهى را به اقسام کلى زیرتقسیم کرد:
1ـ عدل تکوینى: خداوند به هر موجودى به اندازه شایستگى هاى او از مواهب و نعمتهاى عطا مى کند و هیچ استعداد و قابلیتى را, در این حوزه, بى پاسخ و مهمل نمى گذارد. به دیگر سخن, خداوند متعال به هر یک از مخلوقات خویش, به اندازه ظرفیت وجودى آن, افاضه مى کند و آنها را به قدر قابلیت و استعدادشان از کمالات بهره مند مى سازد.
2ـ عدل تشریعى: خداوند از یک سو, در وضع تکالیف و جعل قوانینى که سعادت و کمال انسان در گروه آن است, فرو گذار نمى کند و از سوى دیگر, هیچ انسانى را به عملى که بیش از استطاعت اوست, مکلف نمى سازد.5 بنابراین, شریعت الهى به هر دو معناى یاد شده, عادلانه است .
3ـ عدل جزایى: خداوند در مقام پاداش و کیفر بندگان خود, جزاى هر انسانى را متناسب با اعمالش مقرر مى کند. بر این اساس, خداوند در مقابل اعمال نیک نیکوکاران, آنان را پاداش مى دهد و بدکاران را به سبب کارهاى زشتشان, کیفر کند.
همچنین, عدل جزایى خداوند اقتضا دارد که هیچ انسانى به سبب تکلیفى که به او ابلاغ نشده است, مجازات نشود. بخشى از این پاداش و کیفر در دنیا و بخش دیگرى در آخرت واقع مى شود. البته با توجه به حقیقت مجازات اخروى و رابطه تکوینى آن با اعمال (که در ادامه به آن اشاره مى کنیم) عدل جزایى, در نهایت, به عدل تکوینى خداوند باز مى گردد.
استدلال عقلى بر عدل الهى
همانگونه که گفتیم, مهمترین مبناى عقلى عدل الهى, اصل حسن و قبح عقلى است که درباره چگونگى این ارتبا توضیح دادیم. بنابراین, خلاصه استدلال عقلى بر اصل ((عدل)) این خواهد بود که: در نظر عقل, عدل کارى شایسته و ظلم عملى ناشایست است و خداوند حکیم از انجام کارهایى که عقل ناشایست مى شمارد, منزله است. پس, خداوند هیچ گاه مرتکب ظلم نمى شود و تمام افعال او عادلانه است .
البته, متکلمان طرفدار عدل, ادله دیگرى نیز ارائه کرده اند, ولى به نظر مى رسد که هیچ کدام بدون استفاده از اصل ((حسن و قبح عقلى)) تمام نیست. براى نمونه گفته شده است: اگر فرض کنیم که خداوند سبحان مرتکب ظلم مى گردد, با سه احتمال روبه رو خواهیم بود: یا این عمل ناشى از جل است و یا از نیاز سرچشمه مى گیرد و یا مقتضاى حکمت است. دو احتمال اول بوضوح باطل اند, زیرا خداوند واجب الوجود و داراى علم مطلق است و لذا جهل او نسبت به ظالمانه بودن فعلى که انجام مى دهد یا نیازمندى او به انجام آن محال است. احتمال سوم نیز باطل است; زیرا حکمت, مقتضى اجتناب از فعل زشت و قبیح است و از این رو, ممکن نیست موجب ارتکاب ظلم شود.
بنابراین, تمام احتمالات ممکن در باب ارتکاب ظلم از سوى خداوند, باطل اند و در نتیجه, ثابت مى شود که تمام افعال او عادلانه است. 6
عدل الهى در قرآن
شایان ذکر است که در قرآن کریم, واژه عدل و مشتقات آن هیچ گاه درباره خدا به کار نرفته, 7 بلکه عدل الهى عمدتاً در قالب ((نفى ظلم)) بیان شده است براى مثال, در برخى آیات آمده است که خداوند در حق هیچ انسانى ظلم روا نمى دارد:
ان الله لا یظلم الناس شیئاً ولکن الناس انفسهم یظلمون(یونس: 44)
خدا به هیچ وجه به مردم ستم نمى کند, لیکن مردم خود بر خویشتن ستم مى کنند. در برخى از آیات نیز, عدل الهى در حوزه گسترده ترى بیان شده است :
و لا یظلم ربک احداً (کهف: 49)
و پروردگارت به هیچ کس ستم روا نمى دارد.
و ما الله یرید ظلماً للعالمین (آل عمران: 108)
و خداوند هیچ ستمى بر جهانیان نمى خواهد.
مقصود از ((عالمین)) ممکن است موجودات عاقل, مانند انسانها, اجنه و فرشتگان باشد و این احتمال نیز وجود دارد که مقصود از آن, تمام موجودات عالن هستى باشد. در هر دو صورت آیه فوق عدالت ورزى خداوند را در حوزه اى گسترده تر از مجموعه انسانها ثابت مى کند.
برخى آیات از عدالت تکوینى خداوند حکایت مى کنند:
شهدا الله انه لا اله الا هو الملائکه و اولوا العلم قائما بالقسط (آل عمران : 18).
خدا که همواره به عدل قیام دارد گواهى مى دهد که جز او هیچ معبودى نیست و فرشتگان و صاحبان دانش نیز گواهى مى دهند. 8
پاره اى آیات نیز ناظر به عدالت تشریعى خداست:
ولا نکلف نفساً الا وسعها (موئمنون : 62)
و هیچ کس را جز به قدر توانش تکلیف نمى کنیم.
قل امر ربى بالقسط (اعراف : 29)
بگو: پروردگار من به قسط (و عدل) فرمان داده است .
هم چنین برخى از آیات را مى توان گواهى بر عدل جزایى خداوند دانست . براى مثاللا
و نضع الموازین القسط لیوم القیامه فلا تظلم نفس شیئاً (انبیاء : 47)
و ترازوهاى عدل را در روز رستاخیز مى نهیم , پس هیچ کس ستمى نمى بیند.
انه یبدا الخلق ثم یعیده لیجزى الذین آمنوا و عملواالصالحات بالقسط (یونس : 4)
اوست که آفرینش را آغاز مى کند سپس آن را باز مى گرداند تا کسانى را که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند, به عدالت پاداش دهد.
و ما کنا معذبین حتى نبعث رسولاً (اسراء : 15)
و تا پیامبرى برنینگیزیم (کسى را) عذاب نمى کنیم.
فما کان لیظلمهم ولکن کانوا انفسهم یظلمون (توبه : 70 و روم 9)
خدا بر آن نبود که به آنان ستم کند ولى آنان بر خود ستم روا مى داشتند.
آیه اخیر, درباره عذابهایى است که دامنگیر برخى اقوام طغیانگر و سرکش شد و قرآن, با ذکر فرجام آنان, تاءکید مى کند که کیفر الهى به هیچ وجه ظلم خداوند بر آنان نیست , بلکه نتیجه قهرى اعمال خودشان است و از این رو, اگر پاى ظلمى در میان باشد , در واقع خود آنان بر خویش ستم کرده اند.
در کنار آیات قرآن کریم, احادیث فراوانى در بیان عدالت خداوند به ما رسیده است . در روایتى از پیامبر اکرم (ص) مى خوانیم :
بالعدل قامت السماوات و الارض 9
آسمانها و زمین براساس عدالت استوار شده است .
امیر موئمنان على (ع) در پاسخ شخصى که از معناى توحید و عدل پرسیده بود, فرمود:
التوحید ان لا تتوهمه و العدل ان لا تتهمه
(حقیقت ) توحید آن است که خداوند را (در صورت مخلوقاتش ) در وهم و اندیشه در نیاورى و عدل آن است که او را (به آنچه شایسته آن نیست) متهم نسازى.
همچنین , در توصیف خداوند سبحان فرمود:
ارتفع عن ظلم عباده و قام بالقسط فى خلقه و عدل علیهم فى حکمه 10
(خداوند) برتر از آن است که بر بندگانش ظلم کند. او در میان مخلوقاتش به قسط و عدل قیام کرده و در حکمش عدالت را بر آنان جارى ساخته است .
شبهاتى درباره عدل الهى
در بحث حکمت الهى آمده است که در نظر گروهى , وجود مصائب, سختیها, بلایا و هر چه که در نظر انسان ((شر)) به شمار مى آید, با حکمت خداوند ناسازگار است و سپس , با اشاره به برخى حکمتها و مصالح موجود در شرور, باطل بودن این پندار را ثابت شد . اینک مناسب است که , به اختصار, برخى از شبهات مربوط به عدل الهى را بررسى کنیم . پیش از آن , این نکته را یادآور مى شویم که برخى از این شبهات درباره حکمت الهى (به معناى غایتمندى افعال خداوند) نیز قابل طرح است ; 11 اما از آنجا که پاسخها در هر دو مورد, تا حدودى , مشترک است , ما بحث را صرفاً در حوزه عدل الهى دنبال مى کنیم .12
عدل الهى و تفاوتها
گاه چنین پنداشته مى شود که وجود تفاوتها درمیان موجودات , نوعى تبعیض و بى عدالتى است; از این رو, با اعتقاد به عدالت ورزى خداوند همخوانى ندارد. این تفاوتها گاه در میان اشیایى است که به انواع مختلف موجودات تعلق دارند. براى مثال, گفته مى شود که چرا خداوند موجودى را به صورت انسان و دیگرى را به صورت حیوان یا گیاه آفریده و چرا حیوانات و گیاهان و جمادات را از موهبت انسان بودن محروم ساخته است . گاه نیز بر تفاوتهاى میان افراد مختلف یک نوع اعتراض مى شود: چرا برخى آدمیان بینا و برخى دیگر نابینا هستند؟ چرا یکى زشت است و دیگرى زیبا؟ به چه دلیل انسانى هوشمند و عاقل است و دیگر, کودن و کم خرد؟ و…
پاسخ به شبهه فوق با توجه به اصول زیر روشن مى شود:
1ـ جهان طبیعت , و بلکه کل عالم مخلوقات , نظام خاصى دارد و قوانین و سنن ثابت و تغییر ناپذیرى بر آن حکومت مى کنند. یکى از عمده ترین این قوانین, اصل علیت است که براساس آن, هر موجود ممکنى , دارى علتى است و نیز, بین علت و معلول ,نوعى مسانخت وجود دارد , به گونه اى که, هر معلولى از هر علتى به وجود نمى آید.
2ـ نظامها و قوانین حاکم بر جهان ((ذاتى)) جهان اند, به این معنا که نمى توان فرض کرد که جهان باشد, اما قوانین و نظامهاى آن تغییر کنند; همان گونه که نمى توان شکر یا آبى را فرض کرد که شیرینى یا رطوبت نداشته باشد.
3ـ لازمه قوانین ثابت و تفکیک ناپذیر جهان آن است که بین موجودات هستى تفاوتهایى باشد. براى مثال, قانون علیت مقتضى آن است که معلول, نسبت به علت خویش از کمالات وجودى کمترى برخوردار باشد . همچنین, مسانخت و هماهنگى علت و معلول, متناسب با آن نیز (که همان تولد انسانى کور یا کودن است) موجود گردد.
حاصل آنکه , وجود تفاوت تکوینى در میان مخلوقات خداوند از لوازم لاینفک قوانینى است که تغییر و جدایى آنها از جهان ممکن نیست .
از آنچه گذشته , روشن مى شود که به کار بردن لفظ ((تبعیض)) درباره چنین تفاوتهایى صحیح نیست; تبعیض در جایى است که دو شى داراى قابلیت دریافت بهره یکسانى باشند, ولى آن بهره تنها به یکى از آن دو داده شود. اما در بحث ما, نرسیدن موجودات به برخى کمالات از آن روست که به دلیل قوانین حاکم بر هستى, اساساً قابلیت دریافت چنین کمالاتى را ندارند . به دیگر سخن, فیض خداوند نامحدود است , ولى ظرفیت و قابلیت آفریدگان او محدود است و این محدودیت نیز از ویژگیهاى لاینفک عالم به شمار مىآید.
بنابراین , تفاوتهاى موجود به هیچ وجه با عدل الهى منافات ندارد, زیرا از ظلم یا تبعیض خداوند نشاءت نمى گیرد و در نتیجه, نمى توان آن را نشانه اى بر انجام فعل قبیح از سوى خدا دانست.
مرگ و نیستى
یکى دیگر از شبهاتى که درباره عدل الهى مطرح شده است , به مساءله مرگ مربوط مى شود ممکن است گمان شود این واقعیت که انسانها پس از گذشت مدتى نابود مى شوند, با عدالت خداوند سازگار نیست .
در پاسخ به ادعاى فوق مى توان گفت: اولاً, مرگ یکى از لوازم لاینفک زندگى در عالم طبیعت است و موجودى که دامان طبیعت به سر مى برد, قابلیت بقاى دائمى در آن را ندارد. و ثانیاً, این شبهه, بر این فرض استوار است که مرگ, نیستى مطلق است, در حالى که چنین نیست, بلکه مرگ صرفاً انتقال از یک جهان به جهان دیگر است . اگر با چنین برداشتى به مرگ بنگریم , هیچ وجهى براى اعتقاد به ناعادلانه بودن آن, وجود نخواهد داشت.
مجازات اخروى و نسبت آن با گناه آدمى
دو اشکالى که تاکنون بررسى کردیم, به عدل تکوینى خداوند مربوط مى شد. اما مجازات اخروى با عدل جزایى خدا در ارتباط است :
مبناى این اشکال آن است که به حکم عقل, تناسب بین جرم و جزاى آن باید مراعات گردد. از این رو, براى کسى که از قوانین رانندگى تخلف کرده است, نباید کیفرى همانند کیفر شخص قاتل در نظر گرفت. از سوى دیگر, در شریعت , کیفرهاى اخروى بسیار سنگینى براى گناهان انسانها تعیین شده است . براى مثال, قرآن عقوبت کسى را که مرتکب قتل عمد شود, جاودانگى در جهنم مى داند بنابراین , مجازاتهاى اخروى خداوند, نه از جهت کیفیت و نه به لحاظ مدت آن, با جرم و گناهان بندگان در دنیا تناسبى ندارد و این عدم تناسب با عدالت الهى سازگار نیست .
پاسخ به این اعتراض , در گروه تاءمل در ماهیت مجازاتهاى اخروى است حقیقت آن است که کیفر اخروى با مجازاتهاى قراردادى از جهات مختلفى تفاوت دارد: مقدار و کیفیت مجازات قراردادى, تابع وضع و قرارداد است و از همین روست که در نظامهاى حقوقى متفاوت , گاه کیفرهاى مختلفى براى جرم واحد در نظر گرفته مى شود.
همچنین , هدف از مجازاتهاى قراردادى, علاوه بر تسلیت خاطر کسى که مورد جنایت قرار گرفته (یا بستگان او), برقرارى نظام اجتماعى و جلوگیرى از تکرار جرم است . اما مجازات اخروى امرى قراردادى نیست,بلکه نتیجه تکوینى و قهرى اعمال مجرمان در دنیاست; همان گونه که مثلاً خوردن زهر در دنیا, آثار تکوینى اجتناب ناپذیرى دارد و چنین نیست که اگر کسى زهر بنو شد, در دادگاه احضار مى شود و به کیفر بیمارى یا مرگ محکوم مى گردد.
برخى آیات قرآن گویاى آن اند که مجازاتهاى اخروى رابطه تکوینى محکمى با گناهان دارند, بلکه اساساً چیزى جز تجسم گناهان و اعمال زشت انسان نیستند.13
در سوره کهف آمده است :
و وجدوا ما عملوا حاضراً ولا یظلم ربک احداً(کهف: 49)
و آنچه را انجام داده اند حاضر یابند و پروردگارت به هیچ کس ستم نمى کند.
این آیه اعلام مى دارد که اعمال انسان , در آخرت, چهره حقیقى خود را آشکار مى سازد و انسان حقیقت اعمال خود را مى یابد . در جاى دیگر مى فرماید:
یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضراً و ما عملت من سو تود لو ان بینها و بینه امداً بهیداً (آل عمران : 30)
روزى که هر کسى آنچه از کار نیک یا زشت انجام داده است, حاضر مى یابد (و) آرزو مى کند کاش میان او و آن (کارهاى ) زشت فاصله اى دور بود.14
بنابراین, رابطه کیفر اخروى با اعمال انسان همانند رابطه مجازاتهاى قراردادى با جرایم اجتماعى مجرمان نیست, تا از عدم تناسب و سنگینى غیر عادلانه آن سخن به میان آید, بلکه صورت حقیقى گناهان است که در جهان بازپسین آشکار گردیده و چهره نموده است . بنابراین, همان گونه که عمل ظاهراً ساده و کوتاه مدتى, مانند خوردن سم, عراقب بسیار سنگین و دراز مدتى (مثلاً بیماریهاى طولانى یا محرومیت ابدى از حیات) به دنبال دارد, گناهان انسان نیز, تکویناً, داراى آثار اجتناب ناپذیرى است که در آخرت ظهور مى یابد و بلکه (به تعبیر دقیقتر) خود گناهان و اعمال زشت , حقیقت خویش را در آخرت, که محل کشف حقایق و برداشتن پرده هاست, آشکار مى سازند . بنابراین, جاودانگى قاتل انسان موئمن در دوزخ, مجازاتى قراردادى نیست, بلکه نتیجه تکوینى ارتکاب قتل (یا ظهور حقیقت این عمل) است و از آنجا که او با سو اختیار خویش به این عمل مبادرت ورزیده, مساءله بى عدالتى و عدم تناسب کیفر و پاداش کاملاً منتفى است .
عدل الهى و درد و رنج انسان.
اعتراض دیگرى که بر عدل الهى مى شود, آن است که درد و رنجى که از ناحیه مصائب, بلایا, ناملایمات, بیماریها و … براى انسانها فراهم مىآید, با عدالت ورزى خداوند سازگار نیست.
در پاسخ به این اعتراض, افزون بر آنچه که در پاسخ به اشکالات قبلى ذکر گردید, مى توان گفت : درد و رنجى که در حیات دنیوى گریبانگیر انسانها مى شود, از دو حالت خارج نیست:
1ـ بخشى از آلام و مصائب آدمى برخاسته از اعمال ناشایست او و نتیجه گناهان و خطاهاى اوست. انسان, با توجه به غایت حکیمانه اى که براى خلقت او وجود دارد, موجودى مختار آفرید شده است و گروهى از انسانها با سو اختیار خویش مرتکب خطا مى گردند و در نتیجه, به عواقب مرارت بار وتلخ آن گرفتار مى شوند بدیهى است که چنین درد و رنجى که محصول کردار خود آدمى است , هیچ گونه منافاتى با عدل الهى ندارد.
قرآن کریم نیز در آیات فراوانى به این حقیقت اشاره مى کند که بسیارى از گرفتاریهاى انسان ثمره اعمال خود اوست .15
2ـ بخشى از تلخ کامیهاى انسان نیز ارتباطى به اعمال او ندارد و کیفر گناهان او نیست ; مانند درد و رنج کودکان بى گناهى که مرتکب هیچ جرم و گناهى نشده اند درباره این بخش, متکلمان امامیه معتقدند که عدل الهى مقتضى جبران این گروه از آلام است ; یعنى خداوند متعالى در دنیا یا در آخرت, نعمتى را به انسان درد کشیده , مى بخشد که از درد و رنج او بزرگتر است و از این طریق, درد و رنجى را که او متحمل شده است, جبران مى کند.117
بنابراین , روشن مى شود که رنج کشیدن انسانها در دنیا , در هیچ صورتى مستلزم نفى عدل الهى نیست.
سعیدى مهر, کلام اسلامى, ج 1
1ـ نهج البلاغه, خطبه 143.
2ـ علامه مجلسى, بحارالانوار, ج 3, ص 139.
3ـ ((توحید و عدل دو اصل مورد قبول على (ع) و خاندان اوست و در مقابل, تشبیه و جبر از اصول مورد تاءیید و ترویج خاندان بنى امیه است)).
4ـ گاه عدل به معناى اعتدال و موزون بودن به کار مى رود که چندان مناسبتى با معناى عدل ندارد.
5ـ نهج البلاغه, حکمت, شماره 437.
عدل الهی و کاستی ها ونارسایی ها
موضوع کاستىها و نارسائىها در کتابهاى عقاید در مراحل مختلف مطرح گردیده و احیانا تصور شده که بلاها و گرفتاریها با چهاراصل مسلم در تضاد است:
1 – توحید در خالقیت.
2 – نظام احسن.
3 – حکمتخداوند.
4 – عدل الهى.
و ما در اینجا این موضوع را فقط از دیدگاه چهارم بررسىمىکنیم، تا روشن شود این نوع کاستىها با عدل الهى کوچکترینتضادى ندارد، پرسشهائى که در این مورد وجود دارد، به سه صورتمطرح مىشود:
1 – اگر خدا عادل است، چرا حوادثى رخ مىدهد که همگى زیانبار وضررخیز است؟
2 – اگر خدا عادل است، چرا انسانها را با شایستگیهاى متفاوتآفریده است؟
3 – اگر او عادل است، چرا فقر و بدبختى دامن گروهى را گرفتهاست؟
در اینجا پاسخ اجمالى وجود دارد که براى اهل ایمان کافى است وآن این که هرگاه با دلائل قطعى عدل الهى ثابتشد، طبعا ناآگاهىما از مصالح این رویدادها بر عدل الهى خدشهاى وارد نمىسازدزیرا چهبسا در این موارد مصالحى باشد که ما از آن ناآگاهیم.
ولى براى کسانى که هنوز به عدل الهى از دیده شک و تردیدمىنگرند، باید پاسخ دیگرى داد. اینک ما هر سه پرسش را مطرح وبه تحلیل آنها مىپردازیم:
1 – درباره بلاها و مصیبتها
داورى قاطع درباره بلاها و گرفتاریها مانند سیلها و زلزلهها وآفتها در گرو آگاهى ما از وضع عمومى جهان استیعنى بدانیم کهاین پدیدهها کوچکترین سودى در پهنه زندگى بشر ندارد، و ناگفتهپیداست که چنین علم محیط براى انسان عادى دست نمىدهد.
غالبا افراد به این نوع پدیدهها از نقطهنظر مصالح خود وهممیهنان خود مىنگرند وقتى آنها را برخلاف مصالح خود تشخیصدادند، با خود مىگویند: این نوع بلاها و گرفتاریها با عدل الهىسازگار نیست ولى چهبسا این نوع پدیدهها زیانبار نباشد، بلکهنسبتبه گروهى مایه حیات باشد. خصوصا اگر مقیاس را مطلق انسانچه در گذشته و چه در حال و چه در آینده، بدانیم.
ما در اینجا براى تقریب مطلب، به مثالى اکتفاء مىورزیم:
طوفانى در شعاع چند کیلومترى پدید مىآید و شاخههاى برخى ازدرختها را شکسته و برخى را نیز از بن مىافکند، از دیده یککشاورز و صاحبان باغ بلا است، اما چهبسا، این طوفان معلول وزشباد مفید و سودمند است که قطعات ابر را از سواحل دریا همراهداشته است و به سرزمین آماده رسانیده است.
بشر در ارزیابى پدیدهها دچار یک خودبینى خاصى است و هرپدیدهاى را از دریچه سود خویش مىنگرد، درحالى که باید هرپدیده را با نظام کل جهان سنجید آنگاه درباره آن داورى کرد.
"جزئى نگرى" و "خود محورى" سبب مىشود که جزئى از جهان کهدر مقایسه با مجموع "صنع احسن" است، نازبا جلوه مىکند.
درحالى که اگر به مجموع مىنگریست، سپس داورى مىکرد، چهبسا آنرا موزون و زیبا تلقى مىکرد، قرآن مجید مىفرماید: (الذى احسنکل شى خلقه…) (1) .
"او همان کسى است که هرچه را آفرید، نیکو آفرید".
تصدیق به مضمون این آیه در گرو "جمع بینى" است نه"خودبینى".
آثار تربیتى بلاها
گذشته از این، از آثار تربیتى بلاها نباید در غفلتبود و ازآثار ثمربخش مصائب نباید دیده پوشید، این نوع بلاها مایه توجهانسان به جهان غیب و سبب وارستگى اوست، زندگى شیرین و لذیذمایه غفلت و خوابآور است. آنگاه که نظام آن بهم خورد، پردههاىضخیم غفلت دریده مىشود و انسان ناخودآگاه به جهان غیب متوجهمىشود.
در حقیقت این نوع گرفتاریها ترمزى است که بشر را از خواب غفلتبیدار کرده و او را به معنویت و اخلاق سوق مىدهد، قرآن مجید بهاین نکته چنین اشاره مىکند: (و ما ارسلناک فى قریه من نبى الااخذنا اهلها بالباءساء و الضراء لعلهم یضرعون) (2) .
"هیچ پیامبرى را در هیچ دهکده و شهرى نفرستادیم مگر آن کهمردم آنها را به شدت و سختى دچار نمودیم تا شاید(متنبه شده) وبه ما متوجه شوند". (و لقد اخذنا ال فرعون بالسنین و نقص منالثمرات لعلهم یذکرون) (3) .
"قوم فرعون را به خشکسالى و کمى میوه دچار نمودیم تا شایدمتذکر گردند". قرآن فلسفه گرفتاریهاى آنان را با جملههاى:
(لعلهم یضرعون) و یا (لعلهم یذکرون) بیان مىنماید.
در حقیقت این نوع گرفتاریها که مایه ناخوشایندى انسان است،چهبسا ممکن است در آن خیر کثیرى باشد که آگاه نیست چنان کهمىفرماید: (فعسى ان تکرهوا شیئا و یجعل الله فیه خیرا کثیرا) (4) .
"چهبسا چیزى را خوش نشمارید ولى خدا در آن خیرى فزونى قراربدهد". این بلاها و گفتاریهاى دردناک، تازیانه بیدارى است وسرانجام خوبى دارد. در قرآن واژهاى به نام "استدراج" وجوددارد که مقصود از واژه نخست، انسان غافل و گنهکارى است کهپیوسته در نعمتبوده و هیچگونه گزندى در زندگى به او نمىرسد واو مىپندارد که یک چنین رفاه متسمر به سود اوست، درحالى که یکچنین شرایط، مایه خسران و زیانکارى مىباشد، زیرا چنین فردىهیچگاه از خواب غفلتبیدار نشده و به آغوش حق باز نمىگردد.
درحالى که اگر فرد مومن در مسیر زندگى دچار ابتلا گردد، و باحوادث تلخ روبهرو شود، این حالتها براى او کاملا سازنده بوده،غبار غفلت را از روح و روان او پاک مىسازد، قرآن مىفرماید:
(والذین کذبوا بآیاتنا سنستدرجهم من حیث لا یعلمون و املى لهمان کیدى متین) (5) .
"آنها که آیات ما را تکذیب کردهاند، بهتدریجبه نحوى که نمىدانند گرفتار مجازاتشان مىنمائیم و بهآنها مهلت مىدهیم(تا مجازاتشان دردناکتر باشد) زیرا طرح ونقشه من قوى و حسابشده است". در آیه دیگر مىفرماید:
(فذرنى و من یکذب بهذا الحدیثسنستدرجهم من حیث لا یعلمون) (6) .
"اکنون مرا با آنها که این سخن را تکذیب مىکنند، واگذار ماآنان را از آنجا که نمىدانند، به تدریجبه سوى عذاب پیشمىبریم".
بخشى از نارسائىها معلول کوتاهى است
در اینجا نکته سومى هست و آن این که متوجه ساختن همه بلاها ومصائب به جهان غیب، دور از واقعبینى است زیرا بخشى از ایننارسائىها معلول کوتاهى خود انسان است، چهبسا او مىتواند بخشىاز این گرفتاریها را کاهش دهد، او مىتواند با هوش خدادادى اززیانهاى آنها بکاهد، بلکه از آنها به سود خود بهره بگیرد.
ساختن خانههاى ضد زلزله در مراکز زلزلهخیز، و احداث سدهاىاستوار در مسیلها، بخشى از زیانهاى ناشى از این دو حادثهطبیعى را جلوگیرى مىکند. و چهبسا انسان از آن به سود خود بهرهمىگیرد. امروزه ساختن سدها در برابر سیلابها مایه رونق بیشترحیات بشر گردیده، بلکه از اهرمهاى لازم حیات به شمار مىرود.
2- درباره اختلاف استعدادى
شکى نیست که افراد انسان با استعدادهاى گوناگونى آفریده شدهاند ولى این تفاوتها، ارتباطى به ظلم ندارد زیرا ایرادکنندگاناز یک اصل اساسى غفلت کردهاند و آن این که اختلاف در ذوق و هوشمایه بقاء زندگى دستهجمعى است اگر همه افراد از نظر ذوق واستعداد یکنواختبودند، رشته زندگى اجتماعى از هم مىگسست زیرااختلاف ذوقها سبب مىشود افراد جامعه، به صورت فردى درآیند، هرعضوى از او پاسخگوى بخشى از نیازهاى اوست. روانشناسانمىگویند: تمام افراد بشر با شایستگیهاى ویژه آفریده شدهاند،آنچه مهم است، این است که شخص ذوق خود را درباید و بداند کهعقربه استعداد او به چه سمتى متوجه است.
در جهان فرد سالمى را پیدا نمىکنیم که براى هیچ کارى شایستگىنداشته باشد، این ما هستیم که برخى از کارها را پر اهمیت وبرخى دیگر را بىاهمیت جلوه مىدهیم. در نظام اجتماعى وجوداستدادهاى مختلف لازم و ضرورى است و اگر همه افراد از نظر هوشو درک یکسان باشند، چرخ زندگى از گردش افتاده و سرانجام زندگىجمعى مىپاشد.
در روایت است امیر مومنان على(ع) فرمود:
"لا یزال الناس بخیر ما تقاوتوا و اذا استووا هلکوا" (7) .
"تا مردم باهم متفاوتند در خیر و رفاهاند ولى هنگامى کهیکسان شوند، زندگى آنان مىپاشد".
3 – درباره فقر و نارسائى
خداى دادگر سفره نعمتى را به نام طبیعت گسترانیده و روزى همهافراد را در آن پدید آورده است چیزى که هست، باید فرد از طریقفعالیت و کار بر روزى خدادادى دستیابد.
البته نوع فعالیت نسبتبه مرحله عمر متفاوت است فعالیت کودکشیرخوار، مکیدن پستان و تلاش جوان نیرومند، کار و سختکوشى است.
بنابراین فقر و بدبختى معلول تقسیم الهى نیست، بلکه نتیجهنظام ظالمانه اجتماعى است که گروهى از پرخورى نجببرند وگروهى دیگر از گرسنگى، اگر در جهان نظام عادلانه حاکم بود، همهزندگى آبرومندى برخوردار بودند. آمارها گواهى مىدهند در فصلىمیلیونها بشر در شرق آسیا و آفریقا از گرسنگى جان مىسپارند ودر همان فصل دولتهاى سرمایهدارى به خاطر حفظ قیمت گندم، مقدارزیادى از آن را به دریا مىریزند.
پی نوشتها:
1 سجده:7.
2 اعراف: 94.
عدل الهی وکیفرهای اخروی
آخرین پرسش که در مورد عدل الهى مطرح است، مساله جزا وکیفرهاى اخروى است و پرسش به نحو یاد شده در زیر مطرح مىشود.
انگیزه از کیفر یا تشفى خاطر استیا عبرتگیرى دیگران و جایگاههر دو زندگى دنیوى است، و در سراى دیگر هیچیک از دو ملاک وجودندارد توضیح این که:
انتقام از قاتل در زندگى دنیوى جنبه تشفى دارد چنانکهمىفرماید:
(…ومن قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلا یسرف فى القتلانه کان منصورا) (1) .
"هرکس که بىگناه کشته شود، براى ولى او حق قصاص قرار دادیماما در قتل اسراف نکند چرا که او مورد حمایت است".
درباره عبرتگیرى دیگران از کیفر مجرمان چنین مىفرماید:
(الزانیه والزانى فاجلدوا کل واحد منهما ماءه جلده و لاتاخذکم بهما رافه فى دین الله ان کنتم تومنون بالله و الیومالاخر و لیشهد عذابهما طائفه من المومنین) (2) .
"هر یک از زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید، و نبایدرافت(ومحبت کاذب) نسبتبه آن دو، شما را از اجراى حکم الهىمانع شود، اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید، و باید گروهى ازمومنان مجازاتشان را مشاهده کنند".
پاسخ این سوال این است که یکساننگرى به مجرم و مطیع، خود; یکنوع ظلم و ستم است و اگر گنهکاران که در این دنیا مجازاتنمىشوند، در آخرت نیز کیفر نبینند، نتیجه آن یکسان بودن عاصىو مطیع است.
قران مجید مىفرماید:
(افنجعل المسلمین کالمجرمین ما لکم کیف تحکمون) (3) .
"آیا مومنان را همچون مجرمان قرار مىدهیم، شما را چه مىشود؟
چگونه داورى مىکنید؟".
ممکن است گفته شود: در رفع این محذور کافى است که تنها مطیعانزنده شوند و مجرمان برانگیخته نگردند ولى یک چنین پیشنهاد ازیک اندیشه خامى سرچشمه مىگیرد زیرا مفاد آن این است که آفرینشمجرمان بىهدف باشد درحالى که حیات اخروى غایت فعل خدا است وفعل پیراسته از غایت و هدف، جز لغو و عبث چیزى نیست و ساحتقدس الهى از آن مبرا مىباشد. چنانکه مىفرماید:
(اءفحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون) (4) .
"آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریدهایم، و به سوى ما بازنمىگردید؟".
کیفرهاى اخروى لازمه وجود ما است
در اینجا جواب علمىتر و بالاتر نیز هست که تنها اهل معرفت ازآن بهره مىگیرند و آن این که: هر عملى که انسان در این جهانانجام مىدهد، در جهان دیگر با وجود متناسب با آن جهان خود رانشان مىدهد. تو گوئى کردار انسان برونى دارد و درونى و آنچهبراى ما در این جهان ملموس است، وجود دنیوى است ولى در آخرتبا وجود اخروى ظاهر و آشکار مىگردد.
مثلا احتکار طلاها و نقرهها در این جهان همان صورتى دارد کهمىبینیم ولى درسراى دیگر به صورت آتش خود را نشان مىدهدچنانکه مىفرماید:
(…والذین یکنزون الذهب والفضه و لا ینفقونها فى سبیل اللهفبشرهم بعذاب الیم یوم یحمى علیها فى نار جهنم فتکوى بهاجباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما کنزتم لانفسکمفذوقوا ما کنتمتکنزون) (5) .
"کسانى را که طلا و نفره گنجینه مىسازند و در راه خدا انفاقنمىکنند، به مجازات دردناکى بشارت ده، در آن روز که آن را درآتش جهنم گرم و سوزان کرده و با آن صورتها و پهلوها وپشتهایشان را داغ مىکنند(وبه آنها مىگویند) این همان چیزى استکه براى خود اندوختید (و گنیجنه ساختید) پس بچشید چیزى را کهبراى خود مىاندوختید!".
جمله (هذا ما کنزتم) مىرساند که آتش، وجود اخروى طلا و نقرهگنج زده است، تو کوئى براى آن طلا و نقره دو نوع ظهور است،ظهورى در دنیا و به صورت فلز زرد و سفید و ظهورى در آخرت بهصورت آتش.
هرگاه به این مطلب مقدمه دیگرى افزوده شود و آن این که ایناعمال از لوازم وجود ما به شمار مىرود به گونهاى که تفکیکمیان ذات و این افعال امکانپذیر نیست، در این صورت سوال پیشین(چرا خدا کیفر مىدهد) سوال بىموردى خواهد بود زیرا هرگاه ذاتو فعل تفکیکپذیر بود، جا داشت که از چنین(کیفردهى) سوال شود واما اگر از لوازم وجود مجرمان و گنهکاران باشد، قهرابرانگیختن آنان با برانکیختن اعمال آن نیز همراه خواهد بود، وشاید آیات یادشده در زیر موید این گفتار باشد.
1 – (کل انسان الزمناه طائره فى عنقه و تخرج له یوم القیامهکتابا یلقاه منشورا) (6) .
"هر انسانى اعمالش را بر گردنش آویختهایم روز قیامت کتابىبراى او بیرون مىآوریم که آن را در برابر خود گشوده مىبیند".
(یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا) (7) .
"روزى که هرکس آنچه را از کار نیک انجام داده حاضر مىبیند وآرزو مىکند میان او و آنچه که از اعمال بد انجام داده، فاصلهزمانى زیادى باشد، خداوند شما را از نافرمانى خودش برحذرمىدارد و در عین حال خدا نسبتبه همه بندگان مهربان است".
(و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا یظلم ربک احدا) (8) .
"کتاب "نامه اعمال" در آنجا گذارده مىشود پس گنهکاران رامىبینى که از آنچه در آن است، ترسان و هراسانند و مىگویند: اىواى بر ما این چه کتابى است که هیچ عملى کوچک و بزرگ را فرونگذاشته مکر این که آن را به شمار آورده است. و در این حالتاست که همه اعمال خود را حاضر مىبیند و پروردگارت به هیچ کسستم نمىکند".
(علمت نفس ما احضرت) (9) .
"آرى در آن هنگام هرکس مىداند چه چیزى را آماده کرده است".
(یا بنى انها ان تک مثقال حبه من خردل فتکن فى صخره او فىالسموات او فى الارض یات بها الله…) (10) .
"پسرم اگر به اندازه سنگینى دانه خردلى کار نیک یا بد باشد ودر دل سنگى و یا در گوشهاى از آسمانها و زمین قرار گیرد، خداوند آن را در قیامت مىآورد. خداوند دقیق و آگاه است".
این آیات همگى گواهى مىدهند که اعمال نیک و بد انسان در آنجهان به صورتهاى پاداش کیفر مجسم مىشود و این جز از طریق تلازمبین ذات و فعل امکانپذیر نیست.
پاسخ سوم: در اینجا پاسخ دیگرى نیز هست و آن این که نفسانسانى در این جهان بر اثر طاعت و عصیان، ملکههاى گوناگونىتحصیل کرده و در روز قیامتبا همین ملکهها محشور مىشود و هرنفسى مطابق روحیات خود صورى را مىآفریند و این صور گاهى مایهنشاط و شادمانى و گاهى دیگر مایه ایذاء و ناراحتى مىباشند.
و خلاقیت نفس در جهان اخروى خلاقیت طبیعى است و اگر پاداشها وکیفرها همین صور غیبى باشند قهرا سوال پیشین ساقط است زیرااین خود مجرم است که خواسته و ناخواسته این صور را که مایهسرور و یا حزن است، مىآفریند به گونهاى که یک لحظه آرامنمىگیرد.
از اینجا پاسخ سوال دیگرى نیز روشن مىشود و آن این که: کفرکافران و نفاق منافقان در این جهان بسیار محدود بوده ولى عذابآنان در آخرت جاودان است و اگر قانون(کیفر به مقدار جرم)پذیرفته شود، این قانون در این مورد به هم خورده و کیفرهزاران برابر گناه است.
پاسخ این سوال نیز روشن است: هرگاه کیفرهاى اخروى جنبه جعلىو قراردادى بود، این سخن مورد داشت ولى اگر کیفرها معلول خودوجود انسان باشد و گنهکار در سایه ممارست گناه به پایهاىمىرسد که متناسب روح خود صورى را ایجاد کند، این صور مربوط بهخود گنهکار خواهد بود.
پىنوشت:
1 سجده:7.
2 اعراف: 94.
3 اعراف: 20.
4 نساء:19.
عدل الهى و پاسخ به ابهامات درباره آن
هدف این مقال پاسخ به یک رشته پرسشها است که افراد ناآگاه و جسور، آن را به عنوان اعتراض بر عدل الهى مطرح مىنمایند.
این پرسشها بر چهار محور دور مىزنند:
1- عدل الهى و فاعلیت انسان.
2- عدل الهى و علم و اراده پیشین خدا.
3- عدل الهى و مساله قضا و قدر.
4- عدل الهى و کیفرهاى اخروى.
عدل الهى و کیفرهاى اخروى
حکیمان و متکلمان پیرامون هر چهار موضوع به صورت گسترده سخن گفتهاند، و از راههاى گوناگون به حل مشکل پرداختهاند، ولى از آنجا که بحث ما، یک بحث قرآنى است، فقط درباره این سه سوال از دریچه آیات قرآن سخن مىگوئیم، کسانى که علاقمندند موضوعات سهگانه را از همه زاویهها بررسى کنند، مىتوانند به دیگر کتابهاى ما مراجعه کنند (1) .
اینک درباره نخستین موضوع سخن مىگوئیم.
عدل الهى و فاعلیت انسان
مساله جبر واختیار از معدود مسائل فلسفى است که براى نوع مردم نیز مطرح مىباشد، برخلاف بسیارى از مسائل فلسفى که فقط در میان گروه خاصى از متفکران مطرح است. مثلا قاعده "الواحد" به نام "الواحد لا یصدر منه الا واحد" مساله فلسفى است که فقط جمعى از متفکران با آن سروکار دارند و توده مردم را یاراى درک واقع آن نیست، اما مساله جبر واختیار و این که آیا انسان واقعا در زندگى خود آزاد استیا آزادنماست، مسالهاى است که نوع مردم به آن توجه دارند و هر فردى فراخور فکر خود، درباره آن اظهار نظر مىنماید ما اکنون نظر قرآن را با توضیحات بیشتر در این مورد مطرح مىکنیم تا روشن گردد که فاعلیت انسان در افعال مسئولیتزا، کوچکترین تصادمى با عدل الهى ندارد. قبلا تاریخچه مختصرى از اندیشه عرب عصر جاهلى را که قرآن در آن محیط فرود آمده است، یادآور مىشویم.
از آیات متعددى استفاده مىشود که عرب عصر جاهلى معتقد به جبر بوده، و کردار خود را خصوصا مساله بتپرستى از طریق مشیت الهى تفسیر مىکرد، و چنین مىاندیشید که مشیت الهى بر "بتپرستى" افراد، تعلق گرفته است و اگر او نمىخواست آنان بت را نمىپرستیدند و چون مورد خواست اوست، ترک آن امکانپذیر نیست.
قرآن چنین اندیشهاى را در آیاتى از آنان نقل مىکند و مىفرماید:
"سیقول الذین اشرکوا لو شاء الله ما اشرکنا و لا آباونا و لا حرمنا من شئ.." . (2)
"به زودى مشرکان مىگویند اگر خدا نمىخواست ما براى او (درعبادت) شریکى قائل نمىشدیم وچیزى راتحریم نمىکردیم" .
قرآن در رد اندیشه آنان مىفرماید:
"…کذلک کذب الذین من قبلهم حتى ذاقوا باسنا قل هل عندکم من علم فتخرجوه لنا ان تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون" .
"پیشینیان نیز مانند آنان دروغ گفتند، تا عذاب ما را چشیدهاند بگو آیا براى این مطلب سند و دلیلى دارید، آن را به ما ارائه دهید شما فقط از ظن و گمان پیروى مىکنید، و کارى جز حدس و تخمین ندارید" .
قرآن در جاى دیگر نیز اندیشه عرب عصر جاهلى را در مورد کارهاى خود منعکس مىکند و مىفرماید:
"و اذا فعلوا فاحشه قالوا انا وجدنا علیها آبائنا و الله امرنا بها قل ان الله یامر بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون" (3) .
"هرگاه کار زشتى انجام دهند، مىگویند ما نیاکان خود را بر این راه یافتهایم و خدا به آن امر کرده است (شما اى محمد) در پاسخ آنان بگو: خدا بر کار زشت فرمان نمىدهد. آیا آنچه رانمىدانید، به خدا نسبت مىدهید؟" .
بخش نخست آیه مبین عقیده آنهاست و آنان کارهاى زشتخود را از این راه توجیه مىکردهاند که مشیتخدا بر آن تعلق گرفته است و اگر خواستخدا نبود، بت را نمىپرستیدند و یا دیگر کارها را انجام نمىدادند. انجام عمل نشانه تعلق مشیت و خواست اوست، در این صورت ما مقصر نیستیم. تو گوئى کلمه "امرنا" در آیه کنایه از مشیت و خواست الهى است.
ذیل آیه بیانگر پاسخ این اشتباه است که هرگز خدا بر کار زشت فرمان نمىدهد و در نتیجه نباید انسان کار زشتخود را از طریق مشیت الهى توجیه کند.
شگفت آنجاست که پس از نزول قرآن و گذشت زمان، هنوز اندیشه جبر در اذهان خلفا و مسلمانان باقى بود. "عبدالله بن عمر" مىگوید: مردى بر ابىبکر وارد شد و به او گفت آیا عمل زشتى مانند (زنا) به تقدیر الهى است؟ خلیفه در جواب گفت: آرى، دراین موقع سوال کننده در پرتو وجدان بیدار خود گفت: اگر به تقدیر الهى است، پس چرا مجازات مىکند؟ خلیفه در پاسخ، عاجز و ناتوان ماند جز بدگوئى پاسخ دیگرى نداشت و گفت: اى فرزند انسان کثیف اگر کسى در این مجلس نبود، فرمان مىدادم که بینى تو را نرم کنند (4) .
اتفاقا خلیفه دوم نیز برخى از کارهاى خود را از طریق جبر توجیه مىکرد، "واقدى" نقل مىکند: مسلمانان از جمله عمر بن خطاب در جنگ "حنین" پا به فرار نهادند، زنى به نام: "ام حارث" که از انصار بود، گفت: عمر را درحال فرار دیدم، گفتم: این چیست؟ در پاسخ گفت: فرمان خداست، یعنى هزیمت و شکست مربوط به ما نیست، بلکه خواستخدا است که ما در این نبرد محکوم شویم.
خلیفه کوتاهیهاى مسلمانان و غرور بىجاى آنها را به حساب نیاورد، ولى اگر در علل شکست دقت مىکرد، پى به علل آن مىبرد.
اندیشه جبر بعد از خلفا در میان امویان از رشد بیشترى برخوردار بود، زیرا آنان با این اصل تمام کارهاى خود و وضع جامعه را توجیه مىکردند و چنین وانمود مىنمودند گرسنگى تودهها و پرخورى خویشتن معلول خواست الهى است و از این طریق خود را از هر نوع گناه تبرئه مىنمودند، حتى روزى که معاویه فرزند خود یزید را به عنوان خلیفه مسلمین معرفى کرد، مورد اعتراض عائشه قرار گرفت. معاویه در پاسخ گفت: خلافت فرزندم تقدیر الهى است و بندگان خدا حق مداخله در امور مربوط به او را ندارند (5) .
این نه تنها امویان بودند که کلیه کارهاى خود را از طریق جبریگرى و احیانا تقدیر الهى توجیه مىکردند، بلکه در طول تاریخ غالبا گنهکاران و تبهکاران کارهاى زشتخود را به عاملى غیر خود نسبت مىدادند و عجیب اینجاست که عارف وارستهاى خواسته و ناخواسته بر این اندیشه صحه نهاده و چنین مىگوید:
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت یا رب از مادر گیتى به چه طالع زادم
تو گوئى در جهان مقصرى جز کوکب و بخت، و عاملى جز طالع در کار نیست و خود انسان و اراده و تمایلات فزون از حد وى کوچکترین تاثیرى در سرنوشت او ندارند، شایسته بود این عارف وارسته از گفته شاعر دیگرى عبرت بگیرد آنجا که مىگوید:
تو خود گر کنى اختر خویش را به مدار از فلک چشم نیک اخترى را
ما در اینجا دامن سخن را کوتاه مىکنیم و نظر قرآن را درباره افعال انسان مورد بررسى قرار مىدهیم.
قرآن منادى اختیار است
در این که قرآن منادى اختیار است، جاى سخن نیست و به عناوین گوناگون او را در انجام کارهاى مسئولیتزا مختار و آزاد معرفى مىکند:
1- "انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا" (6) . "ما طریق حق و باطل را به انسان ارائه کردیم و در نتیجه او با کمال آگاهى و اختیار در مقابل نعمتهاى الهى یا شکرگزار و یاکفرورز است" .
2- "قل ان ضللت فانما اضل على نفسی و ان اهتدیت فبما یوحى الى ربى انه سمیع قریب" (7) .
"بگو اگر گمراه شدهام، به زیان خویش گمراه گشتهام، و اگر راه یافتهام، به خاطر چیزى است که خدا به من الهام کرده است او شنوا و نزدیک است".
آیه یاد شده عامل ضلالت را خود انسان مىداند نه خدا، درحالى که هدایت را به خدا نسبت داده و او را هادى معرفى مىکند و نکته آن این است که خدا تمام ابزار هدایت را از فطرت و عقل گرفته تااعزام پیامبران و مصلحان در اختیار بشر نهاده است و اگر فردى از این سرمایه علمى بهره گرفت، خدا او را هدایت کرده است و اما اگر به خاطر خودخواهىها و تمایلات نفسانى از بهرهگیرى سر باز زد، طبعا خود او عامل گمراهى خود بوده است.
3- "و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر.." . (8)
"بگو حق از جانب خدا فرو فرستاده شد، هر که بخواهد ایمان بیاورد، و هرکه نخواهد کفر بورزد" .
چه آیهاى روشنتر از این که ایمان و کفر انسان را مربوط به خواسته او مىداند و او رامسئول فعل خویش معرفى مىکند.
در اینجا شایسته است دوبیتى را از فقیه و متکلم بزرگ شیعه مرحوم "زینالدین عاملى" (909- 966) سروده، بیاوریم و در حقیقت مضمون آیه را در دو بیتخود گنجانیده و چنین مىفرماید:
لقد جاء فى القرآن آیه حکمه تدمر آیات الضلال و من یجبر و تخیر ان الاختیار بایدینا فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر
3- "قد جائکم بصائر من ربکم فمن ابصر فلنفسه و من عمى فعلیها و ما انا علیکم بحفظ" (9) .
"اسباب بصیرت از جانب خدا به سوى شما آمده است هرکس بصیرت یابد، به سود اوست. و هر کس چشم بپوشد، به ضرر اوست و من نگهبان شما از عذاب خدا نیستم" .
5- "…لیهلک من هلک عن بینه و یحیى من حى عن بینه و ان الله لسمیع علیم" (10) .
"تا آن کس که محکوم به هلاکت است، پس از اتمام حجت، هلاک شود، و آن کس که شایسته زندگى است، با اتمام حجت زنده بماند" .
6- "من اهتدى فانما یهتدى لنفسه و من ضل فانما یضل علیها.." . (11)
"هرکس هدایت پذیرد، به سود خویش هدایت پذیرفته و هرکس گمراه شود، به ضرر خویش گمراه شده است" .
7- "…کل امرئ بما کسبت رهین" (12) . "هر فردى در گرو عملى است که به دست آورده است" .
8- "…انما تجزون ما کنتم تعملون" (13) . "کیفر و پاداش اعمال خود را مىبینید" .
این آیات و نمونههاى آنها انسان را مسوول افعال خود معرفى مىکند، و او را درکارهاى مربوط به ایمان و کفر و آنچه که پاداش و کیفر دارد، مختار و آزاد معرفى مىنماید. بنابراین نسبت اندیشه جبر به قرآن نسبت ناروا است و کاملا با این آیات در تضاد است.
البته طرفدارى از اختیار و آزادى انسان، نباید به گونهاى تفسیر شود که نیاز او را به خدا در انجام کار نادیده بگیرد و در نتیجه راه نفى "جبر" ، به "تفویض" پناهنده شود. و به نوعى "ثنویت" و دوگانگى در تاثیر دچار گردد.
و به دیگر سخن: آزادى انسان درتصمیمگیرى و گزینش یکى از دو طرف فعل به معنى تفویض و وانهادگى نیستبه گونهاى که فعل او به تمام معنى به وى وابسته شود و از خدا منقطع و بریده گردد زیرا یک چنین عقیده با توحید افعالى (در جهان یک موثر مستقل بیش نیست) منافات دارد، بنابراین باید راهى میان جبر و تفویض برگزیند.
خاندان رسالت پیامبر از روز نخستبا دو اندیشه باطل مبارزه کردهاند و کاملا با آن دو مخالف بودند این دو اندیشه عبارت است:
1- جبر یعنى انسان در کارهاى خود فاقد اختیار است.
2- وانهادگى (تفویض) و این که بشر در کارهاى خود مستقل بوده و در انجام کارهاى خویش نیازى به خدا ندارد.
این دو مکتب – متاسفانه – در گذشته و حال نیز طرفدارانى دارد و پیشوایان معصوم درباره هر دو، موضعگیرى داشتهاند.
امام علیه السلام در ابطال هر دو مکتب مىفرماید:
"ان الله اکرم من ان یکلف الناس بما لا یطیقون و الله اعز من ان یکون فى سلطانه ما لا یرید" (14) .
"خدا بزرگوارتر از آن است که انسانها را به پیش از توانائى آنان تکلیف کند (یعنى جبر باطل است) و خدا گرامىتر و بالاتر از آن است که در قلمرو قدرت او کارى صورت بگیرد که اراده وى به آن تعلق نگرفته باشد، است" (یعنى تفویض و وانهادگى باطل است) .
در حدیث دیگر آزادى انسان به این نحو تفسر شده است: "وجود السبیل الى اتیان ما امروا به و ترک ما نهو عنه" (15) . "براى انسان راه اطاعت وجود دارد تا این که اوامر الهى را انجام داده و از نواهى و محرمات الهى اجتناب جوید" .
این آیات و روایات بیانگر موضعگیرى اسلام درباره افعال انسان است افعالى که مسئولیت آن بر دوش اوست، و اما کارهائى از قبیل قحطى، سیل و زلزله و طوفان و دیگر عوامل خارج از اختیار، کسى درباره آنها مدعى اختیار نیست و لذا مسئولیتى نیز متوجه او نمىباشد.
با وجود این آیات و روایات، گروهى از مسلمانان به نام اشاعره به مکتب جبر گرویده و براى انسان درباره افعال خویش، نقشى قائل نشدهاند.
آنان در برابر این آیات روشن، گرفتار یک سلسله شبههها شده و براى شبهات خود آیاتى را دستاویز خود قرار دادهاند. آنچه که مهم است، ما آیات مورد نظر آنان را توضیح دهیم تا مخالف، خلع سلاح گردد.
شبهات و تحلیلها
شبهه خلق اعمال
نخستین شبهه قائلان به جبر مساله خلق اعمال است و شبهه آنان بر دو اصل استوار است:
1- آیاتى از قرآن گواهى مىدهند که خالق و آفریدگارى جز خدا نیست و همانطور که خدا آفریدگار انسان است، آفریدگار افعال او نیز مىباشد و آیات این قسمت عبارتند از:
الف) "…قل الله خالق کل شئ و هو الواحد القهار" (16) .
"بگو خدا خالق همه چیز است اوست که یگانه و غالب است" .
ب) "ذلکم الله ربکم خالق کل شئ لا اله الا هو.." . (17)
"این است پروردگار شما آفریدگار همه، خدایى جز او نیست" .
ج) "یا ایها الناس اذکروا نعمه الله علیکم هل من خالق غیر الله.." . (18)
"مردم نعمتهایى را که خدا بر شما نازل کرده استیاد بیاورید آیا جز او خالقى هست؟" .
د) "هو الله الخالق البارئ المصور.." . (19)
"اوستخداى آفریننده صورتگر" .
2- هرگاه در جهان هستى آفریدگارى جز خدا نیست، قهرا انسان و افعال وى، مخلوق خدا بوده است، دیگر انسان درکارهاى خود نقشى نخواهد داشت.
و به دیگر سخن: اگر در صحنه هستى، خالق واحدى وجود دارد و براى او در مساله خلقت، شریک و انبازى نیست، طبعا فعل بشر نیز، مخلوق خدا بوده است و اراده او درباره فعل خویش موثر نخواهد بود.
در حقیقت آنچه که این گروه را به جبریگرى کشیده است، رعایتیک اصل عظیم از اصول اسلامى است، به نام "توحید در خالقیت" ، آنان براى حفظ این اصل، تاثیرگذارى انسان را در افعال خویش منکر شده و تصور کردهاند که اگر فعل انسان را به خود او نسبت دهیم، اصل یادشده خدشهدار مىشود و مساله دو خالقى، بلکه چند خالقى پیش مىآید سرانجام براى حفظ این اصل، خواسته یا ناخواسته یک رشته اصول مسلم اسلامى را منکر شدهاند.
1- فطرت و وجدان یکى از حجتهاى الهى است و هر انسانى در وجدان خویش کاملا مختار و آزاد مىانگارد و مضمون این بیت را زمزمه مىکند:
این که گوئى این کنم یا آن کنم این دلیل اختیار است اى صنم 2- بعثت پیامبران براى هدایتهاى انسان اصل بارزى است و پیروان همه شرایع این اصل را پذیرفتهاند و اگر مساله توحید در خالقیت را به نحوى تفسیر کنیم که نقش انسان درباره افعال خود منتفى گردد، در این صورت بعثت تمام پیامبران لغو و کار عبثخواهد بود.
3- تمام قوانین کیفرى و جزائى اسلام بىپایه بوده، بلکه نوع ستم در حق تبهکاران و گنهکاران خواهد بود.
و به تعبیر شاعر عرب:
غیرى جنا و انا المعاقب فیکم فکانى سبابه المتندم
شایسته بود گروه اشاعره با در نظر گرفتن این اصول، به تحلیل اصل توحید در خالقیت مىپرداختند و آن را به گونهاى تفسیر مىکردند تا با دیگر اصول، تعارض پیدا نکند نه این که اصل واحدى را بگیرند و بر دیگر اصول خط بطلان بکشند.
اینک ما به تفسیر این اصل مىپردازیم:
حصر خالقیت در خدا، یا توحید افعالى
آیات مربوط به حصر خالقیت در خدا را به دو نحو مىتوان تفسیر کرد:
1- آفریدگار جهان بهطور مستقیم هر پدیدهاى را بدون سبب و علتى پدید مىآورد و خود جانشین تمام علل و اسباب طبیعى و غیر طبیعى مىباشد در این صورت جز به یک علت (خدا) معترف نبوده، و همه مظاهر هستى اثر مستقیم فعل خدا خواهد بود، در این صورت، افعال انسان از این اصل مستثنى نبوده و بهطور مستقیم مخلوق او خواهد بود.
2- جهان آفرینش همه متکى به خدا بوده و قائم به وجود اوست، ولى او از طریق آفریدن اسباب و علل مادى و غیر مادى به اشیا هستى مىبخشد.
وبه دیگر سخن: جهان آفرینش بر نظام علت و معلول، اسباب و مسببات استوار است و چهبسا براى تحقق پدیده علل و اسباب بىشمارى لازم است تا آن پدیده تحقق پذیرد.
و در نتیجه در جهان یک خالق اصیل و مستقل بیش نداریم اما خالقهاى ماذون و تبعى و ظلى فزون از حد هست که همگى در پرتو قدرت او، به آفرینشگرى اشتغال دارند.
تفسیر نخست از آن اشاعره است که با دیگر اصول اسلامى مخالف مىباشد درحالى که تفسیر دوم از آن عدلیه است. این تفسیر علاوه بر این که با دیگر آیات هماهنگ مىباشد، با سایر اصول نیز همگام است و از آنجا که آیات قرآن مىتواند ابهام آیات دیگر را بردارد، ما در اینجا بخشى از آیات را که تایید کننده نظریه دوم است، نقل مىکنیم. در این آیات خواهیم دید که قرآن نیز به وجود علل طبیعى و تاثیر آنها در دیگر پدیدهها تصریح مىکند و این مىرساند که پدیدههاى طبیعى اثر مستقیم کار الهى نیست، بلکه خدا از طریق توجیه اسباب و علل پدیده را هستى مىبخشد.
قرآن و تاثیر علل طبیعى و مادى
آیات قرآن گواهى مىدهند که موجود طبیعى هم تاثیرپذیر است و هم تاثیرگذار، مهم این است که آیات مربوط به تاثیرگذارى موجود مادى را منعکس کنیم، این مطلب در آیات یاد شده در زیر به روشنى وارد شده است:
الف) "…و ترى الارض هامده فاذا انزلنا علیها الماء اهتزت و ربت و انبتت من کل زوج بهیج" (20) .
"زمین را خشک و بىگیاه مىبینید آنگاه که باران بر آن فرو فرستادهایم تکان خورده و بالا مىآید، و انواع گیاهان زیبا و نشاطآور رامىرویاند" .
دراین آیه رابطه آب با حرکت و رویش گیاه و تاثیرگذارى آب در پرورش گیاهان، به روشنى وارد شده است.
ب) در آیه دیگر مىفرماید: "…و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فیها من کل زوج کریم" (21) .
"از آسمان آب فرو فرستادهایم پس در زمین از هر نوع گیاه یک جفت زیبا رویانیدیم، در این آیه به تاثیر آب در رویش گیاهان تصریح شده است" .
ج) قرآن آنجا که مىخواهد ارزش انفاق را بیان کند، آن را به رویش سنبلهها از دانه گیاهان تشبیه نموده و چنین مىفرماید:
"مثل الذین ینفقون اموالهم فى سبیل الله کمثل حبه انبتتسبع سنابل فی کل سنبله ماه حبه والله یضاعف لمن یشاء و الله واسع علیم" (22) .
"اموال کسانى که در راه خدا انفاق مىکنند، مانند دانهاى است که هفتسنبل را مىرویاند و در هر یک از این سنبلها، هفت دانه وجود دارد و خداوند براى هرکس که بخواهد افزایش مىدهد و خدا داراى قدرت گسترده و داناست" .
در این آیه، رویش دانهها را به "حبه" نسبت داده و مىگوید: "انبتت" تو گوئى "حبه" توان تبدیل به چنین سنبلها را دارد (رویاندن گیاه) .
روشنترین آیهاى که به اثرپذیرى و تاثیرگذارى میان پدیدههاى طبیعى تصریح مىکند، آیه یادشده در زیر مىباشد:
"الله الذی یرسل الریاح فتثیر سحابا فیبسطه فی السماء و یجعله کسفا فترى الودق یخرج من خلاله فاذا اصاب به من یشاء من عباده اذا هم یستبشرون" (23) .
"خدایى که بادها را مىفرستد پس آن بادها ابرها را برمىانگیزند سپس ابرها را به هر کیفیتى که بخواهد، در آسمان مىگستراند و بعد به صورت قطعات تیره درمىآورد، آنگاه دانههاى باران را مىبینى که از خلال آنها بیرون مىآید و به هرکس که اصابت نماید، خوشحال مىگردد" .
این آیه آشکارا به اصل سببیت در پدیدههاى طبیعى گواهى مىدهد زیرا آمدن باران را به عواملى مختلف همچون: "1- وزش باد; 2- حرکت ابرها; 3- بههم پیوستگى آنها، نسبت مىدهد. بنابراین هر یک به نوبه خود در آمدن باران که یک پدیده طبیعى است، موثر مىباشد.
این آیات به تاثیرگذارى امور طبیعى گواهى داده آیات دیگرى نیز به تاثیرگذارى انسان در فعل خود شهادت مىدهند. به گواه این که در قسمتى از آیات عمل را به خود انسان نسبت مىدهد و مىفرماید:
"…قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المومنون.." . (24)
"بگو عمل نمایید پس به زودى خدا و پیامبر او و مومنان عمل شما را مىبینند" .
در آیه دیگر مىفرماید: "…اطیعواالله و اطیعوا الرسول و لا تبطلوا اعمالکم" (25) .
"خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید و اعمال خود را باطل ننماید" .
برخى از آیات براى انسان نصیبى جز از طریق سعى او قائل نمىشود و مىفرماید: "و ان لیس للانسان الا ما سعى و ان سعیه سوف یرى" (26) .
روشنتر از این که گاهى به انسان نسبتخلقت مىدهد و در دو آیه مبارکه، مسیح را خالق مرغى از گل مىداند، و این گواه بر این است که موجود امکانى در فعل خود موثر است اینک هر دو آیه را مىآوریم:
"…و اذ تخلق من الطین کهیئه الطیر باذنى فتنفخ فیها فتکون طیرا باذنى و تبرئ الاکمه و الابرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى.." . (27)
"آنگاه که از گل شکل پرندهاى را به اذن من مىآفرینى، و در آن مىدمى و به اذن و مشیت من پرنده مىگردد، به اذن من کور مادرزاد و مبتلا به بیمارى پیسى را بهبود مىبخشى و آنگاه که مردگان را به اذن من زنده مىکنى" .
و نیز حضرت مسیح علیه السلام خود را به گونهاى خالق ماذون معرفى مىکند و مىفرماید:
"…انى اخلق لکم من الطین کهیئه الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله و ابرئ الاکمه و الابرص و احیى الموتى باذن الله.." . (28)
"من براى شما از گل، صورت پرندهاى را مىآفرینم و در آن مىدمم در نتیجه به فرمان خدا پرنده مىشود و کور مادرزاد و بیمارى پیسى را بهبود مىبخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مىکنم" .
در این آیه حضرت مسیح، خود را آفریننده شکل پرنده، بهبود بخشنده بیماران، زنده کننده مردگان به اذن خدا معرفى مىکند و قرآن نیز در آیه قبل از آن ادعاهاى او را تصدیق مىکند.
1- از بررسى مجموع این آیات مىتوان به مفاد "حصر خالقیت" پى برد و تفسیر آن، همان است که در گذشته بیان گردید و آن این که در جهان آفرینش انسان و دیگر موجودات طبیعى که بخشى از هستى را تشکیل مىدهند، هرکدام مبدا یک سلسله آثار و خواص ویژه مىباشند و نسبت این موجودات به این آثار، از قبیل نسبت فاعل به فعل، و علتبه معلول است ولى همه این موثرها و اثرها، فاعلها و فعلها با اعتراف به وجود رابطه و علیت و معلولیت میان آنها، قائم به وجود خدا بوده و رشته علیتبه آنجا منتهى مىگردد.
روى این بیان فعل هر موجودى اعم از طبیعى و غیر طبیعى را مىتوان هم به خدا نسبت داد و هم به فاعل طبیعى، مثلا رویش گیاهان هم کار اشعه خورشید و آب زلال است که به پاى درخت ریخته مىشود و هم فعل خدا.
اما فعل فاعل طبیعى است، براى این که اسباب طبیعى تاثیر مستقیم روى رویش گیاه دارند. و اما فعل خداست، براى این که نظام علت و معلول به خدا منتهى مىگردد و جهان با آنچه که درون او هست، از فاعل و فعل همه قائم به او بوده است.
بنابراین نباید توحید در خالقیت را مزاحم در تاثیرگذارى موجود بدانیم از این بیان نتیجه مىگیریم که حصر خالقیت در خدا مایه جبر نیست، زیرا اگر مفاد آن اعتقاد به یک فاعل و انکار دیگر فاعلهاى تبعى بود، در این صورت چنین توهمى جا داشت، ولى هرگاه جهان هستى براساس علل و معالیل و اسباب و مسببات استوار شده که سرانجام به واجبالوجود منتهى مىگردد یک چنین تفسیر ملازم با جبر نیست، بلکه تابع کیفیت تاثیرگذارى فاعل مىباشد. هرگاه تاثیرگذار فاقد علم شعور و اراده و اختیار باشد، قهرا فعل او توام با جبر خواهد بود و اما اگر فاعل داراى علم و شعور و اختیار اراده باشد در این صورت فاعلیت او در عین قیام به خدا، از روى اراده و اختیار خواهد بود.
و آخرین سخن این که آیاتى که مىگوید: "هل من خالق غیر الله" ، ناظر به خالق اصیل مستقل و قائم به ذات است و یک چنین خالقیت منحصر به اوست درحالى که خالقیت و فاعلیت دیگر موجودات قائم به نفس نبود و قائم به خدا مىباشند و به صورت ظلى و تبعى، تاثیر مىگذارند.
و از این بیان، مفاد توحید افعالى نیز روشن گردیده و مفهوم آن این است که موثر اصل و هستىبخش حقیقى، و علت قائم به نفس یکى بیش نیست و تاثیرگذارى دیگر اسباب و علل در پرتو قدرت و اراده و خواست او صورت مىپذیرد و به یک معنى موثرى جز خدا نیست، اگر مقصود موثر مستقل و قائم به نفس باشد، و به معنى دیگر، موثر جز او هست اما به نحو تبعى و ظلى و قائم به او باشد.
پىنوشتها:
1) مانند: "الالهیات ج2" و "جبر واختیار" بحثهاى اینجانب به قلم آقاى على ربانى گلپایگانى، ص30. "سرنوشت از دیدگاه علم و فلسفه" و "لبالاثر" تقریر درس حضرت امام (ره) در مورد جبر و اختیار.
2) انعام: 148.
3) اعراف: 28.
4) تاریخ الخلفاء ص 95.
5) ابن قتیبه، امامت و سیاست: ج1، ص 167.
6) انسان: آیه 3.
7) سبا: آیه 50.
8) کهف: آیه 29.
منابع:
http://www.naraqi.com
http://www.erfaneshams.com
http://pershian.blogfa.com
61