تارا فایل

پاورپوینت حجاب وعفاف


حجاب و عفاف
منع تماشاچیان، گر نکند باغبان
                                  می نتواند به باغ، سرو روان داشتن
غنچه به باغ ایمن است،تا بُود اندر حجاب
                                آفت جان و دل است،چهره عیان داشتن
آیینه بی حجاب ، به تن بگیرد غبار
                               خوش بود آیینه را ، پرده بر آن داشتن

ارزش واقعی زن رخت ِ زیبای آسمانی را خواهرم با غرور بر سر کن نه خجالت بکش نه غمگین باش چادرت ارزش است ، باور کن بوی ِ زهرا و مریم و هاجر از پر ِ چادرت سرازیر است بشکند آن قلم که بنویسد : "دِمُدِه گشت و دست و پا گیر" است توی بال ِ فرشته ها انگار حفظ وقت ِ عبور می آیی کوری ِ چشمهای بی عفت مثل یک کوه نور می آیی حفظ و پوشیده در صدف انگار ارزش و شان خویش می دانی با وقاری و مثل یک خورشید پشت ِ یک ابر ِ تیره می مانی خسته ای از تمام مردم شهر از چه رو این قدر تو غم داری ؟ نکند فکر این کنی شاید
چیزی از دیگران تو کم داری !! قدمت روی شهپر جبریل هر زمانی که راه می آیی در شب ِ چادرت تو می تابی مثل یک قرص ِ ماه می آیی سمت ِ جریان ِ آب ها رفتن هنر ِ هر شناگری باشد تو ولی باز استقامت کن پیش ِ رو جای بهتری باشد پر بکش سمت اوج می دانم که خدا با تو است در همه جا پر بزن چادرت تو را بال است و بدان می برد تو را بالا در زمانی که شان و ارزش جز به دماغ و لباس و ماشین نیست توی چادر بمان و ثابت کن ارزش واقعی زن این نیست …!!!

فرشته ی عفت یکی از خلفای عباسی بر اهل بلخ در اثر ندادن مالیات غضب کرد و آن ها را سزاوار عقوبت دید . مردی را طلبید و او را به عنوان فرماندار و حکومت آن شهر ، روانه کرد و تاکید کرد تا می توانی سخت گیری کن و مردم آن جا را در مضیقه ی مالی قرار ده و هیچ گونه مهربانی بر آنان روا مدار تا با وظایف خود آشنا شوند و به این وسیله مالیات دریافت گردد . فرماندار که از خود اراده ای نداشت ، تسلیم امر خلیفه شد و روانه ی بلخ شد . وقتی به انجا وارد شد ، گفت : من از طرف خلیفه امده ام و امر است که هرچه زودتر خراج اموال خود را بپردازید و هرکس نپردازد ، گرفتار عقوبت است و جای او زندان خواهد بود . با نشر این اعلامیه ، وِلوِله ی عجیبی میان مردم برپا شد ، سر و صداها زیاد شد و همه به هم ریختند و شب و روز آرام نداشتند . ضمناً فرماندار ، زن و بچه همراه داشت . مردم فلک زده بلخ ، هرچه فکر کردند ، راه فراری پیدا کنند ، نتیجه ای نبخشید . بنابراین مشورت کردند که به عنوان شفاعت نزد عیال فرماندار بروند تا شاید راه چاره ای به دست آید و یک مشت زن و بچه ی سر و پا برهنه از این سختی و تهدید راحت گردند . عده ی زیادی از زنان و بچه ها ، با حالی آشفته خود را به عیال فرماندار رساندند و نزد او اظهار ناراحتی کردند و حوائج خود را بیان کردند . وضع رقت بار بچه های کوچک و زن های بی سرپرست ، تاثیر به سزایی در روحیه ی آن زن با ایمان ایجاد کرد و او با دیدن این منظره ،پیراهن مرصّع به جواهر را که برای مجالس عروسی تهیه کرده بود ، به شوهر خود داد و به جای مالیات مردم بلخ نزد خلیفه فرستاد که او از مردم آن شهر بگذرد . (قیمت پیراهن از مالیات بلخ بیشتر بود)

فرماندار پیراهن را برداشت و به سمت مرکز ، حرکت کرد . به منزل خلیفه رفت و پیران مذکور را در مقابل خلیفه گذاشت و در گوشه ای نشست . خلیفه پرسید : این چیست ؟ گفت : خراج و مالیات بلخ است . چون مردم از پرداخت خراج عاجز بودند ، همسرم این را فرستاد تا از آن ها بگذرید و در نتیجه ، مردم آن جا آسوده خاطر باشند . خلیفه وقتی از این جریان باخبر شد، دانست که مردم در اثر فقر نمی توانند مالیات بپردازند و این زن برای نجات آنان چنین عملی انجام داده است . پس به همت والای او تحسین کردو دستور داد از مردم بلخ برای همیشه مالیات نگیرند و پیراهن را به آن زن برگرداند . فرماندار ، پیراهن را به بلخ برگرداند . زن گفت : من پیراهنی را که نظر نامحرم به آن افتاده باشد ، نمی پوشم . آن را بفروشید تا در بلخ مسجدی بنا کنند. (که مسجد کنونی بلخ از فروش همان پیراهن است !) بعد از بنای مسجد ، یک سوم آن پول زیاد آمد ، آن را زیر یکی از ستون ها پنهان کردند که هر وقت مسجد به تعمیر احتیاج پیدا کرد ، از آن پول استفاده کنند . عصمتیان را به مقام جلال                جلوه حرام است مگر با حلال دیده به هر روی، نباید گشاد               پای به هر کوی، نباید نهاد  منبع : هزار و یک حکایت اخلاقی ؛ محمدحسین محمدی ، ص 365

جوان بوالهوس مفضل بن بشیر می گوید : همراه قافله ای به سفر حج می رفتیم . در راه به قبیله ای از اعراب چادرنشین رسیدیم . ضمن بحث و گفت و گو درباره ی آن قبیله ، شخصی گفت : در این قبیله ، زنی است که در زیبایی و جمال ، نظیر ندارد و  در معالجه و درمان مارگزیدگی ، مهارتی عجیب دارد . ما به فکر افتادیم که آن زن را از نزدیک ببینیم و برای دیدن آن زن زیبا ، بهانه ای جز معالجه ی مارگزیدگی ، وجود نداشت . جوانی از همراهان ما که از شنیدن اوصاف آن زن ، فریفته ی جمال وی شده بود ، تکه چوبی از روی زمین برداشت و پای خود را با چوب به اندازه ای خراشید که خون آلود شد . سپس به عنوان درمان زخم مار ، به خانه ی آن زن رفتیم و او را از زیبایی، مانند خورشید ؛ درخشان دیدیم . آن جوان ، خراش پای خود را نشان داد و گفت : این اثر نیش ماری است که ساعتی پیش ، مرا گزیده است و اکنون می خواهم که آن را مداوا کنی . زن زیباروی ، نگاهی به خراش پای جوان انداخت و پس از معاینه گفت : این زخم مار نیست ؛ ولی از چیزی که به ادرار مار آلوده بوده ، خراش برداشته و این آلودگی ، بدن را مسموم کرده و علاج پذیر نیست و من این طور تشخیص می دهم که تا چند ساعت دیگر خواهی مُرد . جوان هوسران که از دیدن طبیب ماهروی ، خود را باخته و همه چیز را فراموش کرده بود ، ناگهان به خود آمد و تازه متوجه شد که در راه یک فکر شیطانی ، چگونه جان خویش را در معرض خطر مرگ قرار داده است ؛ اما دیگر کار از کار گذشته بود . سرانجام وقتی خورشید به میان آسمان رسید ، جوان بوالهوس بر اثر مسمومیتی که از ناحیه ی آن چوب آلوده ، پیدا کرده بود ، دیده از جهان فروبست و قربانی نگاه هوس آلود خود شد .  منبع : هزار و یک حکایت اخلاقی ؛ محمدحسین محمدی ، ص712

حیای چشم
در تفسیر روح البیان نقل شده است :
سه برادر در شهری زندگی می کردند ؛ برادر بزرگتر 10 سال روی مناره ی مسجدی اذان می گفت و پس از 10 سال از دنیا رفت . برادر دوم نیز چند سال این وظیفه را ادامه داد تا عمر او هم به پایان رسید .
به برادر سوم گفتند : این منصب را قبول کن و نگذار صدای اذان از مناره قطع شود . اما او قبول نمی کرد . گفتند : مقدار زیادی پول به تو می دهیم ! گفت : صد برابرش را هم بدهید ، حاضر نمی شوم . پرسیدند : مگر اذان گفتن بد است ؟ گفت : نه ؛ ولی در مناره حاضر نیستم اذان بگویم . علت را پرسیدند ، گفت : این مناره جایی است که دو برادرم را بی ایمان از دنیا برد ؛ چون در ساعت آخر عمر برادر بزرگم بالای سرش بودم و خواستم سوره ی «یس» بخوانم تا آسان جان دهد ، مرا از این کار نهی می کرد .
برادر دومم نیز با همین حالت از دنیا رفت . برای یافتن علت این مشکل ، خداوند به من عنایتی کرد و برادر بزرگم را در خواب دیدم که در عذاب بود . گفتم : تو را رها نمی کنم تا بدانم چرا شما دو نفر بی ایمان مُردید !
گفت : زمانی که به مناره می رفتیم ، به ناموس مردم نگاه می کردیم ؛ این مساله فکر و دلمان را به خود مشغول می کرد و از خدا غافل می شدیم ؛ برای همین عمل شوم ، بدعاقبت و بدبخت شدیم .
 

امام علی (علیه السلام) فرمودند: همراه حضرت زهرا (سلام الله علیها) به حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتیم، دیدیم پیامبر به شدت گریه می کنند. عرض کردم: پدر و مادرم به فدایت، چرا گریه می کنی؟ فرمودند: ای علی! در شب معراج زنانی را در عذاب های گوناگون دیدم، از این رو گریه می کنم. از جمله فرمودند: 1. زنی را دیدم که به مویش آویزان است و مغز سرش از شدّت گرما می جوشد. 2. و زنی را دیدم که به دو پایش آویزان شده است. 3. و زنی را دیدم که گوشت بدن خود را می خورد. 4. و زنی را دیدم که با قیچی ها گوشت بدن خود را بریده بریده می کرد. 5. و زنی را دیدم که صورت و بدنش می سوخت و او روده های خود را می خورد. حضرت زهرا (سلام الله علیها) عرض کردند: ای حبیب و نور چشمم! به من بگو عمل آن زن ها در دنیا چه بود که این گونه مجازات می شدند. – زنی که به مویش آویزان شده بود و مغز سرش از گرما می جوشید، به خاطر آن بود که در دنیا موی سرش را از نامحرمان نمی پوشاند. – زنی که به دوپایش آویزان بود، به خاطر آن بود که در دنیا بدون اجازه ی شوهرش از خانه بیرون رفت. – زنی که گوشت بدنش را می خورد، به خاطر آن بود که در دنیا اندام خود را برای نامحرمان آرایش می کرد. – زنی که با قیچی ها گوشت بدنش را می برید، به خاطر آن بود که او در دنیا خودفروشی می کرد و خود را برای کام جویی عیّاشان در معرض تماشای آن ها می گذاشت. – زنی که صورت و بدنش می سوخت و روده های خود را می خورد، به خاطر آن بود که بین زن و مرد نامحرم رابطه ی نامشروع برقرار می نمود و در این جهت دلاّلی می کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در پایان فرمودند: «وَیل لامراهٍ اَغضَبَت زوجَها و طوبی لامراهٍ رضی عنها زوجُها؛ وای بر زنی که شوهرش را خشمگین کند و خوشا به حال زنی که شوهرش از او خشنود باشد».
مُعین الضُــّعَفا
بر سَــــروَر جملـه غریبـــان صلوات
رخسار رضا، به جانِ جانان صلوات
 او یاور مانــدگان و یـار ضُعـَفـاســت
بر یاورِ ما، به مهرِ رحمان صلــوات

    بربادرفته ای شنیــدم که شبی بر سر مد                               دختــری بـــا پـــدرش بود به جنگ پـدر از روی نصیحـت مـی گفت                                  کـــه مـکـن پیـــروی از راه فرنــگ مــرو از خــانـه بـرون بـی چادر                                  بــرتــن خویـش مــکن دامــن تنگ ای بسا گـرگ که در جامه میش                               بهـــر صیــد تــو نـــوازد آهنـــگ نکننــد ایــن دغــلان از دغلی                                   بهــر اغفـــال تــو یـک لحظه درنگ دختــر از روی تعــرض گفتش                                   آنچــه تــو گویـی بـود جمله جفنگ بـا خــاموش دگـر یــاوه مــگو                             کــه تــو پیـــری و بــری از فرهنگ مــدتی شــد سپری زن جریان                                  تا که یک شب پسری گوش به زنگ بــا سخنـهای زیبنـده عشــق                                   بــا بیــانــات دل انگیــز و قشنـگ همچو آهو به سخن رامش کرد                                از ره حیلــه چـــو روبـــاه زرنـــگ گــوهر عفـت او را زد و بــرد                                     کـــرد دامـــان وی آلــوده بـه ننگ همچنانی که به خود می بالیـد                                 زیرلـــب زمـــزمــه کـرد این آهنگ صید با پای خود افتاد بـه دام                                   مــرغ با میــل خــود افتـاد به چنگ  

عصاره ی گل نجابت
عصاره ی گل های عالَم ، تبدیل به « عطر » می گردد و در شیشه ی دربسته نگهداری می شود .
اگر درِ شیشه ی عطر ، باز بماند ، عطرش می پرد و اگر کسی ، با حجاب و پوشش ، عطر عفاف خود را حفظ نکند ، از ارزش و اعتبار می افتد
رایحه ی دل انگیز عفاف را نباید در مزبله ی نگاه های شیطانی ، رها کرد و گُل نجابت را نباید در دست پلید هوسبازان ، پرپر ساخت .

چه کسی گفته که حجاب مصونیت است نه محدودیت ؟ من می گویم اتفاقاً حجاب هم مصونیت است و هم محدودیت، بله حجاب محدودیت است.
اتفاقاً حجاب محدودیت است!
حجاب محدودیت است برای آدم نماهای هرزه ای که فقط به دنبال هوس خودشان هستند و بهترین وسیله برای کامیابی شان جسم و روح توست، که از سر ناآگاهی ات آنها را به نمایش در آورده ای. بله حتی روحت را! تو وقتی بدون هیچ محدودیت و خط قرمزی با نامحرم به گفتگو و بگو بخند می نشینی و همه احساسات و افکار و عقایدت را برایش روی دایره می ریزی، روحت را، که تجلی او، همان فکر و اعتقادات توست به نمایش در آورده ای، و اصولاً آدم از چیزهای راحت به دست آمده و سر راه افتاده، زود دل زده و خسته می شود و ارزش آنها برای او کم! حجاب محدودیت است نه برای توی محجبه، بلکه برای کسانی که خودشان را از قیود و نظم زندگی رها کرده و با بی مسئولیتی نیازهایشان را از این طریق بر آورده می سازند. پسری که از ابراز محبت های بی انتهای دختران، سیراب می شود و نیازهای جنسی اش را هم بدون هیج سدی پاسخ می دهند، مگر می آید و خودش را درگیر زندگی و قیود و نظم آن کند؟  اما حجاب تو، نه فقط حجاب ظاهری که حتی حجاب در رفتار و گفتارت، به هر بی سر و پایی اجازه سوء استفاده نم یدهد. تو قطعاً برای خودت ارزش قائلی! چرا اجازه می دهی عزت و  شخصیتت را از تو بگیرند و وسیله بازی و کامیابی چند روزه شان باشی؟ می گویی: تو جوان و زیبایی و دوست داری از جوانی و زیبایی ات استفاده کنی و آن را به نمایش در بیاوری؟ اما از تو می پرسم: دلت نمی خواهد همان طور که جوانی و زیبا و لایق بهترین ها، یک بهترین هم متقابلاً از زیبایی و جوانی تو استفاده کند؟ تو مطمئنی که هر کس در کوچه و خیابان از کنار تو عبور می کند، لایق است و جزء خوب ها و بهترین ها؟ خیلی از کسانی که هر روز در خیابان از کنارشان می گذری، ممکن است از هر دسته ای باشند، از یک آدم تحصیل کرده با اخلاق با طرز فکری درست و امروزی، تا یک چاقوکش دزد اراذل اوباش! تو از کجا می فهمی هر کدام از آدم هایی که از کنارت می گذرند، جزء کدام دسته اند؟ و نگاهشان به تو، چه نگاهی است؟ خواسته شان از تو با چه قصد و هدفی است؟ از کجا می توانی جلویشان را بگیری، وقتی تشخیص بدهی بعضی هایشان همانی نیستند که تو فکر می کردی؟! اما حجاب تو، محدودیت است برای آنها، چه حجاب ظاهری ات، چه حجاب رفتاری. حجاب ظاهری ات خود به خود زمینه راهنمایی دادن به آن ها را فراهم می کند. تو با نوع پوششت، به طرف می فهمانی چطور باید درباره تو فکر کند و تصمیم بگیرد و در برخورد با تو تا چه حد باید پایبند به اصول و ارزش ها باشد. او با همین نوع پوشش توست که می فهمد روحت هم خریدنی است یا نه؟ و بهایش چقدر است ؟

حجاب تو با ایجاد محدودیت برای دیگران مصونیت تو را به دنبال خواهد داشت و حتی اگر با رعایت حجاب هم از آسیب آدم نماهای بیمار در امان نبودی، آن وقت می توانی صدایی به اعتراض بلند کنی. تو اگر حجاب نداشته باشی و خودت را در معرض استفاده همگان قرار دهی، دیگر حق اعتراض هم نخواهی داشت؛ چرا که خودت به همه اجازه داده ای که از تو و از جسم و روحت استفاده کنند. حالا اگر دچار گرفتاری از جانب آنان بشوی، بروی و از آسیب رسانی چه کسانی اعتراض کنی؟ کسانی که مجوز کارهایشان را خودت صادر کرده ای! می بینی؟ تو گمان می کنی یک دختر محجبه و پسر محجب (چون معتقدم حجاب تنها مختص خانم ها نیست) در بند هستند؛ اما من می گویم: اتفاقاً این تو هستی که در بندی؛ که حتی حق اعتراض نسبت به عواملی که باعث آسیب به تو هستند را هم نداری. اصلاً تو چطور می توانی عزت نفس و ارزش وجودیت را آنقدر پایین به حساب بیاوری که حاضر باشی فلانی، همان نگاه و رفتار و فکری را نسبت به تو داشته باشد که نسبت به هزار تای دیگر هم دارد؟
خودت را کم نفروش! خودت را دست نیافتنی کن! نه با زیبایی ظاهری که بین همه مشترک است و تا دلت بخواهد سر راه ریخته و اگر تو نشدی یکی دیگر هست. برای خودت ارزش قائل باش؛ برای افکار و عقایدت و هم برای جسمت. عزت نفست را حفظ کن! حجاب برای دیگران محدودیت ایجاد می کند که نتیجه اش مصونیت توست. نتیجه اش حفظ عزت نفس توست. اصلاً دقت کرده ای که هیچ وقت چیزهای باارزش دم دستی نیستند؟… بگذار باقی حرف هایم را یکی از همرزمانم که قلمی تواناتر از من دارد برایت بگوید: *چیزهای ارزشمند هیچ وقت دم دست نیستند! و چیزهای دم دستی هم هیچ گاه ارزشمند! می گفت: حجاب این نیست که آدمی یک پارچه سیاه به خودش بپیچد! که نداند این یکی دو متر پارچه هلالی شکل برای چیست، و تنها دلیل سر کردن آن، فرهنگ خاص خانواده باشد یا احتمالاً اجبار آن ها. می گفت: حجاب اصلاً این نیست که فلانی چادری است یا نه! حتی برای چادری ها هم حجاب و اندازه اش فرق می کند! می دانستم که منظورش از چادری ها اصلاً آن هائی نیستند که از چادر به عنوان زینت استفاده می کنند! چادر الگانس، میتسوبیشی! و یحتمل پژو دویست و شش و … که هر قواره اش صد هزار تومن البت بیشتر آب می خورد! که چادر هم برای این ها وسیله تفاخر است! می گفت: حجاب یعنی این که آدمی بداند باید زیبائی هایش از چشم اغیار! پنهان بماند! و گردی صورت و دست ها تا مچ و …. این ها حداقل های دین است. فلانی اگر فی المثل دستان کشیده و زیبائی دارد که جلوه گری می کند- اگر فلسفه حجاب را بداند-  خود به خود حجابش دستان او را نیز در بر می گیرد! یا فلانی با لب های … اما گاهی عده ای عادت می کنند (برایشان ملکه نفس می شود) به حجاب! مثل عادت انسان ها به اکسیژن! که بی حجاب و حیا بودن نفسشان را می بُرَد! نگارنده، عزیزی را سراغ داشت که می گفت: اگر چادر سر نکنم فکر می کنم لباس بر تن ندارم! نمی توانم!!! و این "نمی توانم" صوری نبود! واقعی بود! این عده چه! کسی آن ها را ببیند و چه نه! آنجا که احتمال حضور نامحرمی می رود هم، پوشیده اند! این عده! زیر برف و باران، زیر آتش تابستان و رگبار سنگین شماتت ها حتی، باز هم دلشان لبخند می زند! که لبخند خدا را می بینند!*

      به فرموده امام علی(ع) "دل کتابی است که با قلم چشم به آن نوشته می شود" لذا زنان و مردان ما باید بیاموزند چگونه فکر و دل خویش را مدیریت کنند تا نگاهشان را از هر آلودگی برهاند و نگذارند سیاهی این آلودگی ها بر دلشان بنشیند.
    حجاب دافعه آسیب های اجتماعی و بسترساز رشد، ترقی و عزت بانوان در اجتماع است. 
  رعایت حجاب موجب استحکام و پایداری کانون خانواده و عدم توجه به این مهم انهدام و نابودی کانون گرم خانواده ها را به دنبال دارد. می توانید به آمار طلاق در مناطق شمال تهران رجوع کنید.
حجاب جزو برترین تعالیم دینی اسلام محسوب می شد و بی تفاوتی نسبت به آن گناه است. 
میراث فرهنگی ایرانیان از غنی ترین و مهم ترین میراث به جا مانده از تمدن بشریت بوده و با نگاهی به آثار باقیمانده از مجسمه های تخت جمشید، می توان به این نتیجه رسید که حجاب قبل از اسلام نیز در میان ایرانیان از اهمیت بالایی برخوردار بوده است.
حجاب را باید یک فرهنگ موروثی، ملی، دینی و مذهبی دانست و کشف حجاب و برهنگی امری تحمیلی به ایرانیان بوده که از فرهنگ مبتذل و بدون قید و بند غرب نشات گرفته است. 
  جرج کلونی : به سینمای ایران بسیار احترام می گذارم؛ این بزرگترین هنر ایرانیها است که با رعایت قوانین شرعی و عرفی خود فیلم می سازند و ما که در فرهنگی دیگر زندگی می کنیم از فیلم خوشمان می آید، برایمان باورپذیر است و لذت هم می بریم.  به تنها چیزی که در غرب توجه نمی شود حقوق واقعی و کرامت و منزلت زنان است
     دنیای غرب با عنوان آزادی مقام و منزلت زنان را پایین آورده اند و با استفاده ابزاری از زن جاهلیت مدرن را به نمایش گذاشته اند.
حجاب زن ها، خود تیری به قلب استکبار است که در بسیاری از کشورهای اروپایی به اهمیت آن پی برده اند و حجاب سنگر محکمی برای زنان محسوب می شود؛ سنگری که استکبار را سرافکنده می کند.از این رو حفظ حضور زنان، توام با عفاف و حجاب، مهم ترین و بالاترین جهادی است که در مقابله با جنگ نرم، استکبار و در حمایت جدی از حریم ولایت مطرح می شود.

توصیف زن  بشنو از چادر که در توصیف زن           تار و پودش با تو می گوید سخن تار و پودم را شرافت تافته            تا شرافت را به عصمت بافته… در کلاس حفظ تقوی و شرف          دختران درند و چادر چون صدف بهترین سرمایه زن چادر است      زانکه زن را زینت زن چادر است چادر از بهر زنان الزامی است            بهر زن بی چادری ناکامی است حفظ چادر  در سرای اقتدار         دختران را هست تاج افتخار حفظ چادر حفظ دین و مذهب است             شیوه زهرا و درس زینب است حفظ چادر حافظ ناموس هاست          پاسدار حیله جاسوس هاست حفظ چادر نص قرآن مجید           قفل جنت را بود تنها کلید حفظ چادر سد فحشا می شود          رو سفیدی نزد زهرا می شود حفظ چادر چاره ساز کار هاست        حافظ گل از هجوم خارهاست  حفظ چادر زخم ها را مرحم است           دست رد بر سینه نامحرم است حفظ چادر التیام درد هاست             سد محکم در  بر نامرد هاست  

چادر مشکی از دیدگاه روانشناسی
علم روانشناسی می گوید : سیاه به معنی نه بوده و نقطه ی مقابل بله یعنی سفید است با این نگاه باید گفت:
آن کس که در مقابل نامحرم سیاه می پوشد در واقع می خواهد به او نه بگوید. و آن کس که رنگ سفید، رنگارنگ و جذاب می پوشد راه نگاه ها را به سوی خود باز می گذارد و در واقع خواسته یا ناخواسته خود را در معرض نگاه های هرزه و آلوده قرار می دهد. در واقع وسیله آلودگی و انحراف خود و جامعه را فراهم می کند.
ماکس لوشر متخصص در روانشناسی رنگ ها معتقد است: «سفید به صفحه ی خالی می ماند که داستان را باید روی آن نوشت، ولی سیاه نقطه ی پایانی است که در فراسوی آن هیچ چیز وجود ندارد». بنابراین زنی که در برابر نامحرم و در بیرون از خانه لباس سفید و رنگارنگ نمی پوشد، حداکثر ایمنی را برای خود ایجاد کرده است و نشان می دهد که اینجا نقطه ی پایان نگاه های نامحرمان است و در فراسوی این پوشش جایی برای نفوذ نگاه ها و نیت های ناپاک نیست.

سخنانی از بزرگان در خصوص نجابت و حجاب
ویلیام شکسپیر :
چیزی که زن دارد و مرد را تسخیر می کند ، مهربانی اوست، نه سیمای زیبایش
 
امرسون :
تمدن چیست ؟ نتیجه نفوذ زنان پاکدامن است
 
ارد بزرگ :
زیباترین خوی زن ، نجابت اوست .

رشد گرایش به حجاب اسلامی در کشور سوئد
براساس یک تحقیق از گرایشات اجتماعی و صنفی زنان مهاجر تبار ساکن سوئد، تمایل به استفاده از حجاب و پوشش اسلامی، بویژه در میان دختران نوجوان مسلمان تبار در جامعه سوئد افزایش یافته است. « زنان محجبه شاغل در امور مختلف جامعه، با حفظ حجاب و حمل روسری نشان می‏دهند با افتخار و پاکدامنی، می‏توانند در جامعه حضور داشته باشند »
بنا به تحقیقاتی که توسط یک بانوی خبرنگار سوئدی به نام خانم « کاترینا بیروال‏» صورت گرفته، بانوان و زنان جوان مسلمان که بعضا سالها در سوئد زندگی کرده‏اند، بیش از زمان زندگی در کشور سوئد ، به ‏حفظ سنتها و پوشش اسلامی و استفاده از روسری گرایش پیدا کرده و پیوسته بر تعداد خانمهای محجبه افزوده می‏شود، به گونه‏ای که می‏توان گفت پوشش موی سر اکنون رایج‏شده است.
خانم کاترینا بیروال در بررسی خود، زنان محجبه را به دو گروه تقسیم کرده است: گروهی که عمدتا به منظور منحرف ساختن توجهات مردان و ممانعت از نگاه به آنان به چشم یک کالای جنسی و تجاری و گروه دیگر که از نظر سنتی داشتن روسری و حجاب همانند بپا کردن کفش برایشان امری محرز و طبیعی است. این خبرنگار سوئدی به این نکته نیز اشاره کرده است که پوشش حجاب (اسلامی) علاوه بر زمینه‏های فوق، می‏تواند برخاسته از یک دیدگاه سیاسی، عمدتا به منظور شکلی از مقاومت در برابر سرمایه داری غرب نیز مورد ملاحظه قرار گیرد.
آقای یوناس سونسون، دانشجوی دکترا در رشته اسلام شناسی دانشگاه شهر لوند (واقع در جنوب سوئد)، در گفت و گو با کاترینا بیروال، می‏گوید: در کشور سوئد آزادی کامل وجود دارد، بسیاری از دختران علی رغم مخالفت والدین خود، اکنون روسری برسر می‏گذارند و در این مورد نمونه‏های زیادی وجود دارد. وی می‏گوید: روسری سفید رنگ بزرگی که تا روی شانه‏ها را می‏پوشاند، توام با لباسهای غربی (از نظر رنگ و جنس، نظیر کت و دامن) به صورت یک روند مد در اروپا، میان زنان مسلمان فراگیر شده است. آنها در کشورهای دموکراتیک زندگی می‏کنند و حفظ اسلام خود را با آن جامعه تطبیق می‏دهند و همزمان، دانش و آگاهیهای آنان نسبت‏به نگرشهای مختلف در اسلام رشد می‏یابد

از بی حجابی در ایران تا تحمل ناسزا به خاطر حجاب در انگلیس!!
بیاییم قدر کشور اسلامی مان را بدانیم. چراکه بانوانمان به راحتی می توانند حجاب را رعایت کنند و هیچ مشکلی برای این قضیه ندارند جز خون دل خوردن برای ناسپاسی برخی افراد و عدم رعایت حجاب و عفاف توسط برخی دیگر!! آنچه در زیر می آید حکایت کسانی است که در کشورهای غیرمسلمان و اسلام ستیز حجاب را برگزیده اند و  تمام مشکلات و مصائب آن را با جان و دل برای حفظ دین و حیا و شرف خویش تحمل می نمایند.
بنا به خبر خبرگزاری فارس، یک مادر تازه مسلمان انگلیسی که هر روز در راه مدرسه هنگامی که فرزندانش را به خانه می آورد مورد تمسخر و اذیت عده ای دانش آموز قرار می گیرد.
 به گزارش خبرنگار دیپلماسی عمومی و جنگ نرم این خبرگزاری ، سایت خبری «تلگراف و آرگوس برادفورد» در گزارشی به قلم «هانا بیکر» می نویسد: مادر که به دین اسلام گرویده، مورد تمسخر و اذیت عده ای دانش آموز یکی از شهرهای انگلیس قرار گرفته است.  *آزار و اذیت مادر مسلمان و فرزندانش تنها به دلیل داشتن حجاب   این مادر انگلیسی که به دین اسلام گرویده است هر روز هنگامی که فرزندانش را از مدرسه به خانه می آورد مورد تمسخر دانش آموزان دیگر قرار می گیرد. «تریسی شاه» که 31 ساله که در شهر شیپلی زندگی می کند و روسری می پوشد مدعی است او از ماه فوریه مورد آزار و اذیت گروهی از دانش آموزانی قرار گرفته که در جاده «کانال» و کوچه «گیسبی» با اتوبوس از کنار وی رد می شوند. وی می گوید این دانش آموزان به او توهین می کنند و به روی او و فرزندانش آب دهان می اندازند.  *توهین آشکار دانش آموزان به زن مسلمان و کودکانش  این افراد به سمت دختر 2 ساله این مادر انگلیسی آب پرتقال پرتاب می کنند و از پنجره های اتوبوس به رویشان آب می پاشند و به آنها ناسزا می گویند. این مادر که در سال 2003 قبل از ازدواج با همسرش به دین اسلام گرویده است و هم اکنون دارای 3 فرزند است می گوید این افراد به من دشنام می دهند و از پنجره های اتوبوس داد می زنند که چرا حوله به سر کرده ای؟

حجاب ظاهری ، ریشه در عفاف درونی دارد .
کسی که بخواهد پاک باشد ، ظاهر و باطنش را باید یکی کند .
آنان که بی قید و لاابالی اند ، ولی می گویند : « دلت پاک باشد ! » نمی دانند که پاکی دل ، در پاکی رفتار و متانت و وقار ، نمایان می شود و از دل پاک ، جز نگاه پاک برنمی آید .
از کوزه همان برون تراود که در اوست .
نمی توان پذیرفت که از کسی عفونت گناه به مشام برسد ، ولی مدّعی باشد که دلش پاک است .
خودفراموشی هوشیار باشیم که دام های فریب ، جاذبه های گناه ، آنتن های وسوسه گر و فیلم ها و سی دی های دجّال گونه ، ایمان و عفاف ما را نربایند . خدافراموشی ، خودفراموشی را در پی دارد . هر که ارزش خود را نداند ، خویش را حراج می کند و زیر قیمت واقعی ، می فروشد . ارزش اجناس دست دوم ، خیلی پایین تر است .

امـام رئـوف 
رخســـارِ رضا به مهرِ والا صلوات
بر نور و سرورِ قلب و جانها صلوات
بر جلـــوه رافـتِ خـــداونــدِ رئـــوف
چون بارش ابر و موجِ دریا صلـوات
اگر کسی از ما بتواند یک دختر بدحجاب را باحجاب کند به معنای واقعی یک جهاد کرده است.
آیا تنها خود محجبه باشیم کافی است و دیگر تکلیفی  نداریم ؟؟؟!!!
به راستـــی چه بایــــــد کـــــــــــرد؟؟


تعداد صفحات : 18 | فرمت فایل : .ppt

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود