تارا فایل

وحی و هرمنوتیک




موضوع تحقیق:

وحی وهرمنوتیک

فهرست مطالب

عنوان:

سنخ شناسی ماهیت وحی
1-دیدگاه گزاره ای

مفهوم گزاره
تقسیم گیلبرت رایل
ارکان وحی گزاره ای
تفاوت تجارب وحیانی ونبوی ووحی گزاره ای

2- دیدگاه تجربه دینی
ارکان وحی تجربی
دو معنای شخصی بودن تجربه ومیانی
طرح دیدگاه تجربه دینی در الهیات لیبرال
وحی شیوه زندگی است

منابع

سنخ‏شناسى ماهیت وحى
نگاهى به نظریات موجود در باب سرشت وحى
در باب سرشت وحى، سه برداشت و دیدگاه متفاوت در کار است; هر چند این سه دیدگاه به طور همزمان مطرح نبوده‏اند: یک برداشت در قرون وسطا مطرح بوده و امروز هم طرفدارانى دارد و آن دیدگاه گزاره‏اى است. متکلمان مسیحى قرون وسطا این دیدگاه را نسبت‏به وحى داشتند بنابر این دیدگاه، وحى مجموعه‏اى از گزاره‏ها است که به پیامبر القا شده است. برداشت دوم در الهیات لیبرال شکل گرفت. متکلمان لیبرال وحى را نوعى تجربه دانسته‏اند، لذا دیدگاه تجربه دینى از وحى نام گرفت. در قرن بیستم، برداشت دیگرى از وحى صورت گرفت که مى‏توان آن را "دیدگاه افعال گفتارى‏" از وحى نامید. بر طبق این برداشت وحى به این معنا است که خدا افعالى گفتارى را انجام داده است.
1. دیدگاه گزاره‏اى (1)
بر طبق قدیمى‏ترین دیدگاه که در مورد سرشت وحى وجود دارد وحى گونه‏اى انتقال اطلاعات است. خدا حقایقى را به پیامبر انتقال مى‏دهد و مجموعه این حقایق، اساس وحى را تشکیل مى‏دهند. این برداشت از وحى "دیدگاه گزاره‏اى‏" نام گرفته است.
انتقال اطلاعاتى مذکور در اثر گونه‏اى ارتباط میان پیامبر و خدا صورت مى‏گیرد. پیامبر، قدرت ویژه‏اى دارد که در پرتو آن، اطلاعاتى را که خدا به او عرضه مى‏دارد، مى‏فهمد و سپس آنها را در اختیار دیگران قرار مى‏دهد. خدا به واسطه وحى ارتباطى با بشر برقرار کرده و پیامى به او داده است. این پیام یا حقایق از سنخ گزاره‏ها است; یعنى مجموعه‏هایى از آموزه‏ها که به صورت گزاره‏هایى تقریر شده‏اند.
مفهوم گزاره
واژه کلیدى این دیدگاه، "گزاره‏" (2) است. گزاره به چه معنایى است؟ و وحى خدا به چه معنایى گزاره‏اى است؟ در منطق گزاره به جمله‏اى مى‏گویند که صدق و کذب بردار است. مثلا جمله "باران مى‏بارد" ممکن است راست‏یا دروغ باشد، ولى در وحى گزاره‏اى، این معنا از گزاره مراد نیست. چرا که ممکن است‏حقایق وحیانى وقتى در قالب زبان خاصى در مى‏آید، جملات آن صدق و کذب بردار نباشند. گزاره‏هاى منطقى ویژگى دیگرى نیز دارند: چند جمله از زبان‏هاى متفاوت ممکن است‏بر یک گزاره دلالت داشته باشند. مثلا جملاتى از زبان‏هاى گوناگون دنیا که مفید این معنا نیستند که "برف سفید است‏" بر یک گزاره دلالت دارند. آن گزاره در قالب هیچ یک از این زبان‏ها نیست و لباس هیچ یک از آن‏ها را بر تن ندارد. به عبارت دیگر، گزاره به اصطلاح منطقى، الزاما به صورت زبان طبیعى خاصى نیست و به تعبیر کلى‏تر، گزاره‏ها از زبان‏هاى طبیعى استقلال دارند. زبان‏هاى طبیعى زبان‏هایى هستند که انسان‏ها با آن‏ها تکلم مى‏کنند. گزاره‏ها مشروط به این نیستند که حتما به صورت زبان طبیعى خاصى باشند; هر چند وقتى گزاره‏ها را براى دیگران نقل مى‏کنیم، معمولا در قالب زبان خاص است.
در دیدگاه گزاره‏اى، حقایق وحیانى به این معنا گزاره‏اند که زبان‏هاى طبیعى استقلال دارند. حقایقى را که خدا یا فرشته وحى بر قلب پیامبر القا مى‏کند، صورت زبان خاصى ندارد. این حقایق اطلاعاتى محض‏اند و پیامبر به آن‏ها لباس زبان خاص را مى‏پوشاند. حقایق گزاره‏اى براى ما امور آشنایى هستند. ما وقتى با اشاره مطلبى را به دیگران مى‏فهمانیم، حقایق را به آن‏ها القا مى‏کنیم. این حقایق در قالب زبان طبیعى خاصى نیستند. از این گذشته، ممکن است از طریق نمادها و یا علائمى، حقایق گزاره‏اى را به دیگران انتقال دهیم. علائم راهنمایى چنین کارکردى دارند; یعنى گزاره‏هایى را به معناى مذکور به دیگران انتقال مى‏دهند. راه‏هاى بسیارى غیر از موارد فوق، براى القاى حقایق گزاره‏اى وجود دارد; مثلا، با استفاده از روش‏هاى فراروان‏شناختى مى‏توان حقایق گزاره‏اى را به دیگران انتقال داد. تله‏پاتى، یکى از این راه‏ها است.
تقسیم گیلبرت رایل
در وحى گزاره‏اى، خدا وحى فرستاده است، به این معنا است که خدا حقایقى را بر پیامبر (ص) اعلام کرده است. یکى از فلاسفه تحلیلى به نام گیلبرت رایل (3) افعال را به دو دسته تقسیم مى‏کند: افعال حاکى از توفیق و افعال حاکى از کار.
افعال حاکى از توفیق، (4) نشان مى‏دهد که فاعل فعل به هدفى خاص دست نیافته است; مثلا وقتى مى‏گوییم "زید در مسابقه دو برنده شد" غها "برنده شد" فعلى حاکى از توفیق است و نشان مى‏دهد که زید به هدفى خاص دست‏یافته است. در مقابل، افعال حاکى از کار (5) نشان مى‏دهد که فاعل کارى خاص را انجام مى‏دهد، یا داده است. اگر در مثال گذشته بگوییم: "زید میدان مسابقه را دوید" فعل "دوید" تنها نشان مى‏دهد که زید کار دویدن را انجام داده است، ولى نشان نمى‏دهد که او در نیل رسیدن به هدفى، مانند بردن مسابقه، نیز توفیق داشته است. (6)
وحى گزاره‏اى فعلى حاکى از توفیق است. وقتى مى‏گوییم "خدا بر پیامبر وحى کرد" به این معنا است که: "خداوند گزاره الف را بر پیامبر وحى کرد" و این فعل بیان مى‏دارد که ارتباطى میان خداوند و پیامبر، به منظور انتقال گزاره‏اى تحقق یافته است. ممکن است تحقق این ارتباط به شیوه‏هاى گوناگونى صورت گرفته باشد، ولى به هر حال این منظور تحقق یافته است. (7)
ارکان وحى گزاره‏اى
براى این که ببینیم وحى گزاره‏اى بر چه ارکانى تکیه دارد مى‏توانیم کار خود را از بررسى گفت‏وگو و ارتباط زبانى آغاز کنیم. ما وقتى با همنوعان خود ارتباط زبانى برقرار مى‏کنیم، شش رکن در این ارتباط در کارند: گوینده‏اى با مخاطبى خاص ارتباط زبانى برقرار مى‏کند و در این ارتباط، پیامى را به او انتقال مى‏دهد. اولا این انتقال پیام در بستر و زمینه خاص صورت مى‏گیرد; ثانیا گوینده و مخاطب، تماس و مواجهه‏اى دارند، مثلا در میان انسان‏ها، این ارتباط با دیدن و شنیدن همراه است; ثانیا این انتقال پیام به کمک نمادهایى صورت مى‏گیرد. این نمادها غالبا از زبانى خاص‏اند. بنابراین ارتباط زبانى شش رکن دارد: گوینده، مخاطب، پیام، مواجهه، زمینه و نمادها.
در وحى گزاره‏اى سه رکن در کار است که عبارتند از: فرستنده، گیرنده، پیام.
در وحى گزاره‏اى فرستنده خدا (و یا فرشته وحى) است. در مقابل، گیرنده وحى پیامبر است. در عمل وحى، پیامبر پیامى را از خداوند دریافت مى‏کند. دریافت این پیام در پرتو مواجهه‏اى صورت مى‏گیرد که پیامبر با خداوند یا بر فرشته وحى دارد. این مواجهه، تجربه‏اى دینى است و چون با دریافت پیامى همراه است، اصطلاحا آن را "تجربه وحیانى‏" مى‏نامیم. بنابراین، تجربه وحیانى، تجربه‏اى است که پیامبر به هنگام دریافت وحى دارد. انتقال پیام مذکور در بستر و زمینه خاصى صورت مى‏گیرد که زمینه وحى نام دارد. تجربه وحیانى و زمینه وحى، امورى همراه با وحى‏اند.
در وحى گزاره‏اى مخاطبى در کار نیست; زیرا مخاطب در ارتباط زبانى وجود دارد. بنابراین، مخاطب هنگامى پیدا مى‏شود که پیامبر وحى را در قالب زبانى خاص درمى‏آورد، و قبل از این که وحى صورت زبانى به خود بگیرد، تنها بالقوه مخاطب دارد. البته پیامبر واسطه است و این پیام را باید به دیگران برساند; از این رو و به بیان دقیق‏تر، واسطه و گیرنده اصلى، پیام او است.
تفاوت تجارب وحیانى و نبوى و وحى گزاره‏اى
میان تجارب وحیانى نبوى و وحى گزاره‏اى باید فرق بگذاریم. تجارب وحیانى، تجاربى است که پیامبر همراه با دریافت وحى دارد. مجموع تجارب دینى پیامبر (ص) در طول زندگانى ایشان، غیر از تجارب وحیانى، تجارب نبوى‏اند. وحى گزاره‏اى با هر دو تفاوت دارد. تجارب وحیانى خود وحى نیستند، بلکه همراه با وحى تحقق مى‏یابند. وحى حقایقى است که به صورت گزاره القا مى‏شود و همراه با این القاى حقایق، پیامبر مواجهه‏اى دارد که تجربه وحیانى است. حقایقى هم که به صورت گزاره‏اى وحى مى‏شود، همان پیام وحى است.
2. دیدگاه تجربه دینى (8)
طبق دیدگاه دیگر، وحى گونه‏اى تجربه دینى است. طرفداران این دیدگاه با مواجهه پیامبر با خدا تاکید مى‏ورزند و سرشت وحى را همین مواجهه مى‏دانند. در این دیدگاه، وحى به این معنا نیست که خدا پیامى را بر پیامبر القا کرده است. بلکه بدین معناست که پیامبر مواجهه‏اى با خدا داشته است و از این مواجهه تفسیر دارد. آنچه ما به عنوان "پیام وحى‏" مى‏شناسیم، در واقع تفسیر پیامبر و ترجمان او از تجربه‏اش است. همچنین، میان خدا و پیامبر، جملاتى رد و بدل نشده است. خود تجربه، فارغ از زبان است و پیامبر در قالب زبان، تفسیر خودش را به دیگران انتقال مى‏دهد.
ارکان وحى تجربى
در دیدگاه تجربه دینى، وحى را چگونه باید تصور کرد؟ دیدگاه تجربه دینى، فعل وحى صرفا حاکى از کار است; چرا که جمله "فعل وحى، حاکى از توفیق است‏" به این معنا است که: "پیامبر خدا را تجربه کرد" یا به نحو دقیق‏تر، "پیامبر مواجهه وحیانى با خدا داشت‏". این گونه جملات صرفا کار پیامبر را نشان مى‏دهند. این وحى را وحى تجربه مى‏نامیم. وحى تجربه – یعنى وحى در این دیدگاه – به سه رکن تکیه میزند: خدا، پیامبر، تجربه وحیانى. پیامبر با خدا مواجهه‏اى دارد و خدا در تجربه او ظاهر گشته است. وحى در این برداشت، همین تجربه وحیانى است. گزاره‏هایى که پیامبر به عنوان پیام وحى به دیگران ارائه مى‏دهد ترجمه وحیانى او و تفاسیرش از آن هستند; چیزهایى که مستقیما در تجربه رد و بدل شده‏اند.
دو معناى شخصى بودن تجربه وحیانى
وحى به دو معنا تجربه‏اى شخصى است: اولا تنها خود پیامبر و نه کس دیگرى حق دارد تجربه‏اش را توصیف کند. شخصى و خصوصى بودن، ویژگى تمام تجارب دینى است و به وحى اختصاص ندارد. ثانیا تنها خود پیامبر و نه کسى دیگر، این تجربه را مى‏تواند داشته باشد. دیگران نمى‏توانند چنین تجربه‏اى داشته باشند. تجربه وحیانى تجربه‏اى است که فقط پیامبر دارد، نه دیگران. این تجربه در ارتباط خاصى وجود دارد که خدا با برخى از انسان‏ها داشته است و این انسان‏ها را ما با عنوان پیامبر مى‏شناسیم. نادر بودن پدیده وحى، به همین معنا است که تنها پیامبران مى‏توانند چنین تجربه‏اى داشته باشند.
شخصى و خصوصى بودن تجربه وحیانى را باید هم در دیدگاه گزاره‏اى و هم در دیدگاه تجربه دینى ملحوظ داشت. وحى را چه مجموعه‏اى از گزاره‏ها بدانیم و از چه سنخ تجارب دینى بدانیم، به هر دو معنا خصوصى‏اند. تفاوت دو دیدگاه در این است که در دیدگاه گزاره‏اى وحى به معناى دریافت پیام است. در این دریافت، وحى با تجارب وحیانى همراه است و در دیدگاه تجربه دینى، وحى خود این تجارب است، نه دریافت پیام و مجموعه‏اى از گزاره‏ها. از این رو، تجارب وحیانى با دیگر تجارب دینى تفاوت اساسى دارند. چرا که دیگر تجارب خصوصى به معناى دوم نیستند.
دیدگاه گزاره‏اى، قدیمى‏ترین و رایج‏ترین دیدگاه وحى است که در تاریخ ادیان وحیانى در کار بوده است و ریشه در متون دینى دارد. به عبارت دیگر از متون اصلى ادیان وحیانى چنین به دست مى‏آید که وحى گونه‏اى ارتباط انتقال حقایق است که میان خدا و پیامبر صورت مى‏گیرد. متون دیگر براى جنبه انتقال حقایق پاى مى‏فشارند و حالات روحى و تجارب درونى پیامبران به هنگام انتقال حقایق در آن‏ها چندان نقشى ندارد و اگر هم در آن‏ها سخنى از برخى حالات و تجارب پیامبران رفته است، نه از این باب بوده است که انتقال حقایق را در حاشیه ارتباط وحیانى قرار دهند و بر این تجارب تاکید بورزند. به عنوان مثال، اگر از حالات حضرت موسى (ع) و خوف او در مقام وحى در برخى از متون دینى سخن رفته است، نه بدین خاطر است که گزاره‏اى بودن وحى نفى شود، بلکه اشاره به این حالات، به خاطر علل دیگرى صورت گرفته است.
طرح دیدگاه تجربه دینى در الهیات لیبرال
دیدگاه تجربه دینى، فقط در دوره مدرن مطرح شده است. البته دیدگاه گزاره‏اى هم در دوره مدرن طرفداران بسیارى دارد; اما از لحاظ تاریخى، دیدگاه تجربه دینى در دوره متاخر مطرح شده است. از این گذشته، این برداشت در دوره مدرن در میان عالمان الهیات مسیحى، براى نخستین بار مطرح شده است. بنابر عوامل و دلایل خاصى، برخى از عالمان الهیات مسیحى به گرایش خاصى تعلق خاطر داشتند.
در میان متکلمان مسیحى، بیشتر متکلمانى که به الهیات لیبرال (9) گرایش داشتند، وحى را گونه‏اى تجربه دانستند. آن‏ها گفتند وحى را باید در درون انسان و تجربه دینى‏اش جستجو کرد. کتاب مقدس و خصوصا عهد جدید در حقیقت، گزارش تجارب دینى دینداران است. نظر رسمى کلیسا این بود که وحى خدا، گونه‏اى انتقال حقایق به انسان است. الهیات لیبرال در مقابل، بر این نظر تاکید داشت که وحى انتقال حقایق الهى نیست، بلکه گونه‏اى تجربه است. آن‏ها گاهى در مقابل کلیسا مى‏گفتند که خدا خودش را به جاى کلمه در عمل ظاهر مى‏سازد و یا گاهى مى‏گفتند مسیحیت مجموعه‏اى از آموزه‏ها نیست، بلکه شیوه‏اى از زندگى است. مراد آن‏ها از تعابیرى از این قبیل، این بود که وحى مسیحى سرشت گزاره‏اى ندارد، بلکه گونه‏اى تجربه است. (10)
.
1. Propositional View.
2. Proposition.
3. Gilbert Ryle.
4. Achievement Verbs.
5. Task Verbs.
6. Ryle Gilbert, The concept of Mind, pp. 143-153.
7. Davis Charles, Religion and the maaking of society, pp. 96-97.
8. The Religious Experience View.
9. : Liberal Theology هوردرن ویلیام، راهنماى الهیات پروتستان صص 63 – 93.
10. Berkohf Louis, systematic theology, p. 121.

وحى شیوه زندگى است
کسانى که دیدگاه گزاره‏اى را رد مى‏کنند، یعنى وحى را به عنوان مجموعه‏اى از آموزه‏ها نمى‏پذیرند، بیشتر به این نکته نظر دارند که پیامى که پیامبر از وحى ارائه مى‏دهد، به راه و رسم رفتار و شیوه زندگى مربوط مى‏شود. (1)
در تکمیل این سخن مى‏توانیم بگوییم که اگر پیام وحى راه و رسم و رفتار و شیوه زندگى خود را دارد و از دیگران نیز مى‏خواهد که چنین راه و رسم رفتار و شیوه زندگى را داشته باشند. به عبارت دیگر، وحى شیوه زندگى خاصى و نحوه رفتار خاصى و تجربه‏اى خاص مى‏شود که پیامبر دارد و باید دیگران هم آن را داشته باشند.
در نقد این دلیل باید به دو نکته توجه کنیم:
1. ارتباط پیام وحى با شیوه زندگى و راه و رسم رفتار.
2. یکى بودن وحى با شیوه زندگى و راه و رسم رفتار.
بى‏شک پیام وحى، شیوه خاصى از زندگى و نحوه خاصى از رفتار است. پیامبران مردم را به اعمال اخلاقى و نحوه خاصى از زندگى دعوت مى‏کردند. لااقل بخش قابل توجهى از پیام وحى به این امر معطوف بوده است. گر چه در برخى از موارد، وحى به پیشگویى‏هایى نسبت‏به آینده و یا اخبار گذشته مربوط مى‏شود، ولى این امور هم در پرتو جهت دادن مخاطب به شیوه خاصى از زندگى و عمل به صورتى خاص بیان شده‏اند. بنابر این، این سخن تا این حد قابل قبول است که پیام وحى، شیوه‏اى خاص از زندگى و راه و رسم خاصى از رفتار است. طرفداران طرز تلقى تجربى از وحى در این نکته بر حق‏اند.
وحى با رفتار اخلاقى و زندگى دینى ارتباط دارد. در چنین مواردى، وحى نحوه رفتار و زندگى را بیان مى‏کند، اما فاصله و شکافى میان این پیام وحى در کار است. چگونه مى‏توانیم از این امر که وحى به شیوه زندگى و روش رفتار اخلاقى معطوف است، نتیجه بگیریم که وحى گونه‏اى تجربه است؟ پیامبر خود به چنین شیوه‏اى زندگى کرده و این روش و رفتار را داشته است. اما چرا وحى مى‏بایست گونه‏اى تجربه باشد؟ فرض کنید آقاى (الف) به آقاى (ب) گفته است: "راستگو باش‏". از این گذشته مى‏دانیم که: آقاى (الف) خود راستگو است.
در این مثال، آقاى (الف) آقاى (ب) را به نحوه‏اى خاص از رفتار امر کرده است. خود آقاى (الف) راستگویى را تجربه کرده است. بنابراین، در این جا، پیامى داریم که رد و بدل شده است و آقاى (الف) هم تجربه‏اى داشته است. در مورد وحى، هم این تجربه است و هم آن وحى. براى این که آقاى (ب) هم راستگو باشد، باید آقاى (الف)، آن را به صورت گزاره‏اى بیان کند. چرا که تنها راه این که (ب) نیز راستگو باشد، این است که اول (الف) به او امر کند. در وحى هم باید پیامى به صورت گزاره بیان شود تا مخاطبان وحى بدان عمل کنند. چرا خود وحى را باید با تجربه راستگویى، مثلا یکى بدانیم؟
به نظر مى‏رسد که این دلیل از نوع مغالطه مصادره به مطلوب است. براى این که از دو مقدمه:
1. پیام وحى رفتار و زندگى به شیوه خاص است،
2. پیامبر خود به این شیوه، زندگى و رفتار کرده است،
نتیجه مى‏گیریم که خود وحى گونه‏اى تجربه است. باید علاوه بر این دو مقدمه فرض کنیم که خود تجربه، این شیوه زندگى و رفتار وحى است و این دقیقا نتیجه‏اى است که از این استدلال مى‏خواستیم به دست آوریم.
تا به حال، ما رابطه پیامبر را با مخاطبانش در نظر مى‏گرفتیم; همین نکته در مورد رابطه پیامبر و خدا هم صادق است.
خدا بر پیامبر وحى مى‏کند، به این معنا است که از او مى‏خواهد خودش و یا دیگران به شیوه‏اى خاص زندگى و رفتار کنند. پیش از آن که پیامبر این شیوه را تجربه کند، باید به نحوى مقصود خدا را دریابد و بداند که خدا این شیوه زندگى و رفتار را از او خواسته است.
زبان وحى در دیدگاه گزاره‏اى صورت زبانى اطلاعات گزاره‏اى است و در دیدگاه تجربه دینى، تفسیر زبانى پیامبر از تجربه‏اش است. این نکته شایان توجه است که زبان وحى، کارکردهاى گوناگونى دارد; مثلا گاه وحى، بیان اخبار غیبى گذشته است; یعنى خداوند اخبار غیبى گذشتگان را براى پیامبر نقل مى‏کند.
"ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک و ما کنت لدیهم اذا جمعوا امرهم و هم یمکرون‏". (2)
"این ماجرا، از خبرهاى غیب است که به تو وحى مى‏کنیم و تو هنگامى که آن‏ها همدستان مى‏شدند و نیرنگ مى‏زدند، نزدشان نبودى‏".
این تنها یک نمونه از کاربردهاى متنوع زبان وحى است. زبان وحى همواره بیان شیوه زندگى و نحوه‏اى خاص از رفتار نیست. اگر مراد از پیام وحى، مفاد زبان وحى باشد، یعنى پیام وحى همان زبان وحى باشد، پیام وحى همواره بیان شیوه زندگى و راه و رسم رفتار نیست. ولى اگر مراد آن است که پیام وحى مقصود وحى است و حتى مقصود اصلى از بیان داستان‏هاى دینى، اخبار از گذشته، پیشگویى آینده و… ، روشن است که مقصود از همه این امور سوق دادن مخاطبان به سوى شیوه خاص از زندگى و رفتار بر طبق قوانین اخلاقى خاصى است. همه اجزاى مختلف وحى و تمام کارکردهاى گوناگونى که براى وحى، مقصود است، همه در خدمت این امرند که انسان‏ها را به شیوه‏اى از زندگى و رفتار هدایت کنند.
3. دیدگاه افعال گفتارى
دیدگاه سومى که در باب سرشت وحى مطرح شده این است که وحى مجموعه‏اى از افعال گفتارى خدا است. طرفداران دیدگاه از "نظریه افعال گفتارى‏" (3) فیلسوف مشهور زبان جى. ال. آستین (4) متاثر بوده‏اند. از این رو، بحث‏خود را با توضیح این نظریه آغاز مى‏کنم.
مهم‏ترین ویژگى زبان، برقرار کردن ارتباط میان انسان‏ها است. به عبارت دیگر، ما به واسطه زبان با دیگران ارتباط برقرار مى‏کنیم . ولى ارتباط زبانى دقیقا به چه معنا است؟ وقتى ما با زبان ارتباط برقرار مى‏کنیم، چه کارى انجام مى‏دهیم؟ از زمان‏هاى بسیار دور گفته‏اند: واحد ارتباط زبانى جمله است; یعنى وقتى ارتباط زبانى برقرار مى‏کنیم جملات را رد و بدل مى‏کنیم. آستین، در مقابل، این تصویر را طرح و به جاى آن نظریه بدیعى را مطرح کرد. به نظر آستین، واحد ارتباط زبانى، افعال گفتارى است. به این معنا که ارتباط زبانى، هنگامى تحقق مى‏یابد که گوینده‏اى افعال گفتارى را انجام دهد. این نظریه توجه بسیارى از فلاسفه قرن بیستم را به خود جلب کرد.
گفتار گوینده، پیام‏ها و نتایج‏خاصى دارد. ممکن است این گفتار مخاطب را به کارى خاص وادار کند; مثلا جمله "در را ببندید" ، مخاطب را وامى‏دارد که در را ببندد. همچنین، سوال "آیا درس خوانده‏اى؟" ممکن است در مخاطب ترس ایجاد کند و یا او را وادار کند درس‏هایش را دوباره مرور کند. این‏ها همه افعالى هستند که بر خود گفتار مرتبط مى‏شود، و "فعل بعد گفتار" (5) نام دارد و افعالى هستند که با گفتن جمله‏اى از زبان خاص، انجام مى‏دهیم.
دو ادعاى دیدگاه افعال گفتارى
دیدگاه افعال گفتارى در باب وحى دست کم دو ادعا دارد:
اولا، وحى سرشت زبانى دارد. وحى از زبان مستقل نیست. خدا بر پیامبر وحى کرده است، به این معنا است که ارتباط زبانى با خدا برقرار کرده است.
ثانیا، خدا در این ارتباط زبانى افعالى گفتارى را انجام داده است. خدا جملاتى معنادار را از زبان خاص براى پیامبر اظهار کرده است و این جملات، محتوا و مضمون خاصى داشته‏اند و نیز خدا به واسطه این جملات پیامبر را به کارهایى واداشته و تاثیراتى را بر او داشته است.
بر طبق این دیدگاه، "خدا وحى کرده است‏" به این معنا است که خدا افعال گفتارى انجام داده است. بنابراین، وحى در این صورت فعل حاکى از کار مى‏شود. بر طبق دیدگاه تجربه دینى هم، فعل حاکى از کاربرد است; با این تفاوت که در دیدگاه افعال گفتارى، وحى فعل حاکى از کار خدا است، ولى در دیدگاه تجربه دینى، فعل حاکى از کار پیامبر است.
در وحى گفتارى خدا افعال گفتارى انجام مى‏دهد و این وحى سرشت زبانى دارد. این نکته شایان توجه است که وحى گزاره‏اى و وحى تجربى، اگر خدا افعال گفتارى انجام دهد، باز این افعال گفتارى، وحى نیستند. در وحى گزاره‏اى خدا اطلاعاتى را که سرشت زبانى ندارند، در اختیار پیامبر مى‏گذارد و پیامبر آن‏ها را در قالب زبان خاص به دیگران ارائه مى‏دهد. در وحى تجربى، پیامبر صرفا مواجهه‏اى با خدا داشته است; این مواجهه سرشت زبانى ندارد، یعنى نوعى ارتباط گفتارى نیست.
برخى دقیقا به این نکته پى نبرده‏اند و گاهى در مورد وحى چنین مى‏گویند که پیامبر در وحى، مواجهه‏اى با خدا دارد و در این مواجهه خدا با او سخن مى‏گوید. بنابراین، پیامبر تجربه‏اى دینى داشته است و آن تجربه سخن گفتن خدا با او است. در نتیجه در دیدگاه تجربه دینى هم، خدا افعال گفتارى انجام مى‏دهد و در سرشت وحى خود افعال گفتارى خدا هست. این سخن از عدم تفکیک دقیق دو دیدگاه سرچشمه مى‏گیرد. وحى در دیدگاه تجربه دینى مواجهه پیامبر با خدا است و در دیدگاه افعال گفتارى، افعال گفتارى خداست، ولى در این سخن که وحى تجربه سخن خدا است، در حقیقت گوینده سرشتى ترکیبى براى وحى قائل شده است; به این معنا که وحى را مجموع تجربه و سخن خدا دانسته است. به عبارت دقیق‏تر، وحى را تجربه دانسته که متعلق آن، سخن گفتن خدا است. آیا این سخن دیدگاه دیگرى است؟ آیا بر طبق این سخن، خدا، افعال گفتارى انجام مى‏دهد؟ در پاسخ باید بگوییم که این سخن در حقیقت دیدگاه تجربه دینى است; زیرا در این دیدگاه مواجهه پیامبر با خدا وحى است. این مواجهه ممکن است مواجهه با سخن گفتن خدا باشد، یا به نحو دیگر باشد. به هر حال، وحى مواجهه پیامبر است. خدا چه افعال گفتارى انجام دهد و چه ندهد، این تاثیرى در سرشت وحى ندارد. چرا که خود افعال گفتارى خدا در سرشت وحى داخل نیستند. در تجربه سخن گفتن خدا، وحى سرشت زبانى ندارد وحى از سنخ مواجهه است; ولى در دیدگاه افعال گفتارى، وحى سرشت زبانى دارد. (6) در دیدگاه افعال گفتارى، مواجهه و تجربه پیامبر امرى همراه و ملازم با افعال گفتارى است; ولى در سرشت وحى داخل نیست; همان‏طور که در وحى گزاره‏اى هم تجربه پیامبر، امرى بیرون از وحى و همراه با آن است. بنابراین، پذیرش دیدگاه افعال گفتارى و نیز دیدگاه گزاره‏اى به معناى نفى تجارب وحیانى نیست. ما هر یک از دو دیدگاه را بپذیریم، باز پیامبر تجارب وحیانى داشته است و تنها سخن بر سر این است که در دو دیدگاه مذکور، تجارب پیامبر در سرشت وحى داخل نیستند و امرى همراه و ملازم با آن هستند، ولى در دیدگاه تجربه دینى وحى خود این تجارب است و گزاره‏هایى که خدا به پیامبر القا مى‏کند و افعال گفتارى خدا، امورى همراه با وحى (تجارب وحیانى) و بیرون از آن هستند.
ارکان وحى گفتارى
ما قبلا ارکان وحى گزاره‏اى و وحى تجربى (یعنى وحى به عنوان تجربه دینى) را بیان کردیم. اینک این پرسش مطرح مى‏شود که وحى گفتارى چه ارکانى دارد؟ در وحى گفتارى، خدا افعال گفتارى را براى پیامبر انجام مى‏دهد. بنابراین یکى از ارکان وحى گفتارى گوینده (یعنى انجام دهنده افعال گفتارى است) که خدا است. خدا با انجام این افعال گفتارى، با پیامبر ارتباط زبانى برقرار مى‏کند. بنابراین مخاطب (یعنى پیامبر) رکن دیگر وحى گفتارى است. در دیدگاه افعال گفتارى زبان خاص در سرشت وحى داخل است; به این معنا که خدا جملاتى معنادار را از زبانى خاص بر پیامبر اظهار مى‏کند. زبان خاص رکن سوم وحى گفتارى است. زبان خاص همان فعل گفتار است. این جملات مضمون و محتوایى خاص دارند که همان پیام وحى است. پیام وحى در حقیقت فعل ضمن گفتارى است. فعل ضمن گفتارى یا پیام وحى رکن چهارم وحى است وحى گفتارى همین چهار رکن را دارد.
تفاوت دیدگاه افعال گفتارى با دو دیدگاه دیگر
در پرتو مطالبى که تا کنون گفته‏ایم، تفاوت دیدگاه افعال گفتارى با دو دیدگاه قبلى روشن مى‏شود. دو تفاوت عمده میان این دیدگاه‏ها وجود دارد: تفاوت در استقلال و عدم استقلال از زبان و تفاوت در ارکان وحى.
1. تفاوت در استقلال و عدم استقلال از زبان
بر طبق دیدگاه گزاره‏اى و دیدگاه تجربه دینى، وحى سرشت زبانى ندارد و از زبان مستقل است، ولى طبق دیدگاه افعال گفتارى، وحى از زبان مستقل نیست و سرشت زبانى دارد. گرچه دو دیدگاه نخست از این لحاظ وفاق دارند که وحى سرشت زبانى ندارد، ولى بر طبق دیدگاه گزاره‏اى، وحى از سنخ معرفت است; یعنى اطلاعاتى است که پیامبر از خدا دریافت مى‏کند. مطابق دیدگاه تجربه دینى، وحى از سنخ انفعالات و حالات درونى است و به احساسات درونى پیامبر مربوط مى‏شود.
2. تفاوت در ارکان وحى
دیدگاه افعال گفتارى در مورد ارکان وحى نیز با دو دیدگاه دیگر تفاوت دارد. وحى گزاره‏اى سه رکن داشت که عبارتند از: خدا، پیامبر و پیام. ولى در دیدگاه تجربه دینى ارکان وحى عبارتند از:
خدا، پیامبر و تجربه وحیانى. گزارش‏هاى پیامبر از تجربه‏اش، تفاسیر او از تجربه‏اش هستند. ولى وحى گفتارى چهار رکن دارد: خدا، پیامبر و فعل ضمن گفتار و فعل گفتار. گرچه در هر سه دیدگاه، خدا و پیامبر رکن وحى‏اند، ولى مقایسه ارکان دیگر تفاوت آن‏ها را نشان مى‏دهد. در دیدگاه گزاره‏اى پیام وحى رکن است، ولى در دیدگاه تجربه دینى، تجربه وحیانى. در دیدگاه افعال گفتارى بر خلاف دو دیدگاه قبلى، دو رکن دیگر داریم: یکى فعل گفتار که با زبان خاصى پیوند دارد و دیگرى فعل ضمن گفتار که با پیام وحى زبانى ارتباط دارد.
تناسب دیدگاه افعال گفتارى با وحى اسلامى
از میان سه دیدگاهى که در باب سرشت وحى بیان کردیم، دیدگاه افعال گفتارى تناسب و هم‏خوانى ویژه‏اى با وحى اسلامى دارد. چرا که تنها این دیدگاه در سرشت وحى، زبان خاصى را ملحوظ مى‏دارد و وحى را گونه‏اى ارتباط زبانى تصویر مى‏کند. این نظریه مى‏تواند توفیقاتى را نصیب کلام اسلامى کند که پیش از این در بدنه دیگر نظریات قابل دست‏یابى نبودند.
بنابر دیدگاه گزاره‏اى، خدا مجموعه‏اى از حقایق را به پیامبر القا کرده است. ولى این حقایق ممکن بود در قالب جملات زبانى القا شوند. و یا به صورت‏هاى دیگرى، مانند تله‏پاتى، با نمادها و غیره. بنابراین زبان خاصى که پیامبر براى ابلاغ وحى به کار مى‏برد، الزاما همان زبان وحى نیست. زیرا وحى صرفا القاى حقایق است و زبان در آن مدخلیتى ندارد. لذا بر طبق این دیدگاه، وحى سرشت زبانى ندارد، اما بنا به تجربه دینى، وحى تجربه‏اى است که پیامبر داشته است. اگر این تجربه همراه با گفتار زبانى صورت گرفته باشد، شکل زبانى این گفتار در سرشت وحى داخل نیست و رکن آن نمى‏باشد. پیامبر تجربه خود را به زبان خاص بیان مى‏کند، ولى زبان خاصى که پیامبر به کار مى‏گیرد، در خود متن وحى نبوده و وحى صرفا تجربه و مواجهه‏اى خاص بوده است.
اهمیت دیدگاه افعالى گفتارى از این جا روشن مى‏شود. وحى اسلامى که در قرآن تجلى یافته، کلماتى است که خدا به کار برده است. قرآن نه تنها وحى خدا است، بلکه زبان قرآن همان زبانى است که خدا به کار برده و در قالب آن با پیامبر سخن گفته است:
"انا انزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون‏". (7)
با توجه به این آیه روشن مى‏شود که انزال قرآن به صورت عربى بوده است; یعنى خود زبان عربى در متن وحى دخیل است، نه این که پیامبر از وحى به زبان عربى گزارش داده باشد. از این گذشته، انزال قرآن در قالب زبان عربى از ناحیه خدا، بوده است. در این آیه شریفه انزال قرآن به زبان عربى به "نا" نسبت داده شده که همان خدا است. زبان عربى براى وحى اسلامى عرضى نیست، بلکه ذاتى است; به این معنا که در متن خود وحى، وحى به زبان عربى است. خدا افعال گفتارى را به زبان عربى انجام داده است، یعنى جملاتى معنادار از زبان عربى را به پیامبر اظهار کرده و این جملات مضامینى خاص داشته‏اند و پیامبر را به کارهایى خاص واداشته‏اند. از این رو، خداوند متعال در ذیل آیه فوق، مخاطبان خود را به تعقل فراخوانده است. مخاطبان باید در انزال قرآن به زبان عربى از جانب خدا یا در قرآن که به زبان عربى و وحى خدا است، تعقل کنند.
در آیه دیگرى تصریح شده است که خدا به زبان عربى وحى بوده است.
"و کذلک اوحینا الیک قرآنا عربیا". (8)
وحى قرآن به صورت زبان عربى بوده است. پیامبر (ص) زبان عربى را خود به کار نبرده، بلکه خود خدا به زبان عربى با پیامبر گفتگو کرده است.
مساله وحى در جهان اسلام
مساله وحى همواره در جهان اسلام جالب توجه و مناقشه‏برانگیز بوده، از یک سو فلاسفه و از دیگر سو متکلمان دائما با این بحث درگیر بوده‏اند. این نکته از سر اتفاق نیست، چون وحى به معناى خاصى، هسته اصلى اسلام را تشکیل مى‏دهد و تحلیل وحى به معناى تحلیل کل پیکره اسلام است. از این رو، اگر به چهارده قرن گذشته تاریخ اسلام بنگریم، فلاسفه و متکلمان دائما در نزاع بوده‏اند و بر هم دیگر خورده مى‏گرفتند. آنها به خوبى دریافته بودند که تحلیل و تبیین نادرست وحى چه نتایج و پیامدهاى مصیبت‏بارى براى اسلام مى‏تواند داشته باشد، فلاسفه بزرگى در عالم اسلام از قبیل فارابى، ابن سینا و متکلمانى همچون غزالى در این باب زبان گشوده و به مداقه پرداخته‏اند. از فلاسفه و متکلمان که بگذریم، مورخانى چون ابن خلدون نیز به اهمیت این بحث پى‏برده، مباحثى در این زمینه پیش کشیده‏اند.
نظریه اشاعره
اشاعره در مخالفت‏با همه این مذاهب به کلام نفسى قایل شدند. آنها گفتند که کلام لفظى است که حادث است و این کلام به ذات الهى قائم نیست، ولى فراتر از این کلام، کلام نفسى است و کلام حقیقى در واقع همین کلام است. کلام نفسى معنایى قائم به نفس است که با الفاظ از آن تعبیر مى‏آوریم. این کلام قدیم و قائم به ذات الهى و غیر از علم و اراده الهى است. فرض کنید شما بخواهید سخنى را بگویید; معناى آن سخن در ذهن شما هست و سپس آن را به صورت الفاظ و جملات در مى‏آورید. کلام نفسى هم به نظم اشاعره چنین چیزى، و غیر از علم و اراده است. به نظر آنها کلام لفظى قدیم است. (9)
اشاعره با تفکیک کلام نفسى از کلام لفظى، تنها کلام نفسى را قائم به ذات الهى دانسته، کلام لفظى را حادث و غیر قائم به ذات الهى مى‏دانند. این سخن بدین معنا است که الفاظى که به عنوان کلام ائمه مى‏شناسیم، در واقع الفاظ خدا نیستند. کلام خدا همان کلام نفسى است. کلام نفسى در چارچوب نظریاتى که مطرح کرده‏ایم، با دیدگاه وحى گزاره‏اى تناسب دارد و از سنخ گزاره‏ها است. در کتاب‏هاى روایى اهل سنت‏به تواتر از حضرت پیامبر (ص) نقل شده است:
ان هذا القرآن السموع المتلوهو کلام الله (10) ; "این قرآن که شنیده و تلاوت مى‏شود، همان کلام الهى است."
از این حدیث استفاده مى‏شود که کلام الهى در حقیقت این الفاظند که به صورت مکتوب درآمده‏اند و تلاوت مى‏شوند. اشاعره در توجیه این قبیل روایات دست‏به توجیه مى‏زدند و مى‏گفتند این حروف و اصوات و الفاظ به این معنا کلام الهى‏اند که بر آن دلالت مى‏کنند، یعنى بر کلام نفسى دلالت دارند، لذا مجازا بر آنها کلام الهى – از باب تسمیه دال به اسم مدلول – اطلاق شده است. (11)
پیدا است که ظاهر این گونه روایات حقیقت‏گویى است نه مجازگویى، و امروزه در پرتو نظریه افعال گفتارى مى‏توانیم نظریه کلام نفسى را به عنوان گونه‏اى تحویل‏گرایى طرد کنیم. بهتر است‏براى تکمیل این بحث، به بیان فخررازى در مورد انزال وحى هم نظر کنیم و ببینیم چگونه بر اساس نظریه کلام نفسى، انزال وحى را توجیه مى‏کند. فخررازى در بیان مراد از انزال وحى مى‏گوید جبریل (ع) در آسمان کلام خدا را شنید و سپس بر پیامبر (ص) نازل شد. این سخن را مى‏توان از قبیل "نزلت رساله الامسیر من القصر" دانست. وقتى مى‏گوییم پیام امیر از قصر نازل شد، توجه داریم که پیام نازل نمى‏شود، بلکه شنونده، پیام را از مرتبه عالى مى‏شنود و سپس در مرتبه سافل آن را ادا مى‏کند. سخن از او جدا نمى‏شود، بلکه سامع این سخن را مى‏شنود و با الفاظى از پیش خودش آنها را به دیگران مى‏رساند. لذا مى‏گوییم این شنونده کلام را در جایى شنیده و در جاى دیگرى آن را به زبان آورده است. اگر بپرسید جبرئیل چگونه کلام خدا را شنید و حال آن که کلام الهى بر ملک، از قبیل حروف و اصوات نیست؟ در پاسخ مى‏گوییم که شاید خدا قوه شنوایى خاصى متناسب با کلام خودش در جبرئیل (ع) آفریده و سپس او را به تعبیر آوردن از این کلام قدیم قادر ساخته است و ممکن است‏خدا در لوح محفوظ نوشته‏اى را با همین نظم مخصوص آفریده باشد و جبرئیل (ع) آن را خوانده و حفظ کرده باشد و نیز ممکن است‏خدا اصواتى را با این نظم خاص در جسم ویژه‏اى آفریده باشد و جبرئیل (ع) آن را فهمیده و خدا هم در او علم ضرورى به این که این عبارت مودى آن کلام قدیم است، آفریده باشد. (12)
از این قبیل سخنان روشن مى‏شود که اشاعره با چه مشکلاتى مواجه بودند و براى حفظ نظریه کلام نفسى به چه توجیه‏هایى روى مى‏آورند و دچار چه تکلفاتى مى‏شوند. در برخى از کتاب‏هاى کلامى این نظریه نقد شده است، ولى براى نگارنده همواره این پرسش مطرح بوده که مفسر اشعرى مسلکى مانند فخر رازى مثلا این آیه را چگونه معنا مى‏کند؟
انا انزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون (13)
در این آیه، انزال قرآن به صورت عربى به خدا اسناد داده شده است، نه این که خدا به صورت کلام نفسى سخن گفته و جبرئیل (ع) یا پیامبر (ص) آن را به صورت عربى فهمیده است. فخر رازى در تفسیر این آیه، این نکته را مطرح کرده است که جبایى با استناد به این آیه استدلال کرده که قرآن به عربى بودن موصوف شده و لذا قدیم نیست. زیرا قدیم فارسى یا عربى نمى‏شود. سپس در پاسخ جبایى گفته است این آیه تنها بر این امر دلالت دارد که این الفاظ و عبارات حادثند و ما در این نکته نزاعى نداریم و آنچه مى‏گوییم قدیم است، چیز دیگرى است. (14)
این توجیه فخر رازى اگر مشکل قدیم بودن را حل کند، این مشکل را حل نمى‏کند که در این آیه انزال قرآن به زبان عربى به خدا اسناد داده شده است و این بدین معنا است که وحى خدا، صورت زبانى خاصى داشته و در قالب الفاظ زبان عربى بوده است. مثال انزال پیام امیر هم نمى‏تواند این مورد را توجیه کند; زیرا انزال به زبان عربى، به خود خدا نسبت داده شده است.

1. Davis, Religion andThe Making of society, p.99.
2. یوسف آیه 102.
3. Speech Acts Theory.
4. J.L. Austin.
5. Perlocutionary act austin J.L, How to do things with words, p.109.

دو مساله اصلى هرمنوتیک متون
هرمنوتیک متون را به حق مى‏توان در دو مسئله خلاصه کرد: 1. تعیین و عدم تعیین معنا; 2. فهم و تصمیم‏پذیرى.
متن معنایى دارد که مى‏خواهیم آن را بفهمیم. پیدا است که هرمنوتیک هم با این معنا و فهم آن سروکار دارد. آیا معناى متن فى نفسه معین است؟ یا این که معناى متن همچون مومى است که در اثر علل و عوامل مختلفى شکل خود را عوض مى‏کند و تغییر مى‏یابد؟ تعین در این مورد به این معنا است که معناى متن ثابت و علل و عواملى در آن تاثیر ندارد و مراد از عدم تعیین این است که این معنا در اثر علل و عواملى و تحت‏شرایطى خاص تغییر مى‏یابد، شکل عوض مى‏کند، و محتوا تغییر مى‏دهد.
مسئله دوم با این پرسش شروع سروکار دارد که آیا مى‏توان این معنا را فهمید؟
فهم‏ها تا کجا مجازند؟ آیا میان فهم‏هاى متفاوت مى‏توان داورى کرد و برخى را ابطال یا اثبات کرد؟
در مسئله فهم وتصمیم‏پذیرى پاسخ این قبیل پرسش‏ها مورد بررسى قرار مى‏گیرد. دو مسئله فوق، موضوعات هرمنوتیک متن هستند و هر نظریه هرمنوتیکى باید پاسخى در خور به آن بدهد.
1. مسئله تعین و عدم تعین معنا
در هرمنوتیک متون دینى دو مرز را باید در نظر داشت: جزم‏اندیشى محض و شکاکیت. در بحث تعین و عدم تعین معنا این دو به این شکل رخ مى‏نمایند که برخى براى متن معنایى یکه و یگانه و کاملا معین در نظر مى‏گیرند; یعنى در باب تعین معناى متن جزم اندیش محض‏اند و هیچ‏گونه تغییر و تحولى را در آن روا نمى‏دارند. اینان را باید "جزم اندیش تمام عیار معنایى‏" نامید. در مقابل، برخى دیگر هیچ‏گونه تعیینى براى معناى متن قایل نیستندو آن را کاملا متغیر و متحول مى‏دانند. اینان را باید "شکاکیت تمام عیار معنایى‏" نامید. تقابل این دو دیدگاه، یعنى جزم‏اندیشى تمام عیار معنایى و شکاکیت تمام عیار معنایى، تقابل تناقض است; چرا که بنا بر دیدگاه نخست، معناى متن کاملا معین و بنابراین دیدگاه دوم، کاملا نامعین است.
اما چه علل و عواملى یا چه شرایطى در دیدگاه دوم به معناى متن تغییر مى‏بخشد؟ طرفداران دیدگاه دوم پاسخ‏هاى متفاوتى به این پرسش داده‏اند. برخى مى‏گویند معناى متن با توجه به قصد و نیت نویسنده تعین مى‏یابد; برخى دیگر سیاق و زمینه را عامل تعین‏بخش مى‏دانند، و برخى هم اجتماع قاریان متن را عامل تعین بخش مى‏دانند. نظریات دیگرى هم در کار است. همه این نظریات، بالاخره بر این نکته اتفاق نظر دارند که معناى متن تعین ندارد و با چیز دیگرى تعین مى‏یابد.
دسته‏بندى دیدگاه راجع به تعین و عدم تعین معنا
نزاع این دیدگاه‏ها را مى‏توان در دو دسته کلى‏تر جاى داد: برخى متن را هم‏چون آینه مى‏دانند و برخى دیگر، همچون پنجره. آنان که متن را به مثابه یک پنجره مى‏بینند، مى‏گویند متن‏پنجره‏اى است که با ایستادن در مقابل آن و با نگریستن به پشت آن، چیزهایى را که در آن اطراف قرار دارند، مى‏بینیم. البته ممکن است‏شیشه پنجره، تصویر خود ما را با صحنه بیرون تا حدى مخلوط کند; ولى با نگریستن به این پنجره، ما عمدتا آن سوى آن را مى‏بینیم. آن سوى این پنجره چیست؟ و ما چه چیزهایى را مى‏بینیم؟ ما عمدتا اندیشه‏هاى مولف و شرایط زندگى و محیط او را مى‏بینیم; قصد مولف را مى‏بینیم؟ و ما چه چیزهایى را مى‏بینیم؟ ما عمدتا اندیشه‏هاى مولف و شرایط زندگى و محیط او را مى‏بینیم؟ قصد مولف را مى‏بینیم; یعنى با خواندن متن در مى‏یابیم که او چه چیزى را در نظر داشت و قصد کرده به خواننده انتقال دهد. اگر در جایى در معناى متن تردید داشته باشیم و دقیقا مراد از آن معلوم نباشد، باید به قصد مولف و افکار او رجوع کنیم تا مراد او روشن شود. در این تصویر از متن، نقش قصد مولف در تعین معناى متن به حداکثر رسیده، نقش خواننده و سیاق و غیره به حداقل مى‏رسد. این دیدگاه "قصد گرایى‏" نام گرفته است. شلایر ماخر از بنیان‏گذاران هرمنوتیک نوین و هرش از نظریه پردازان معاصر، با اختلاف در جزییات و برخى اصول، طرفداران این دیدگاهند. (1)
آنان که متن را به مثابه یک آینه مى‏دانند، بر این نکته تصریح دارند که خواننده با نگاه به متن، یعنى با خواندن آن، خود و انتظارات و پیش‏داورى‏ها و زمینه فکرى و اجتماعى خود و غیره را مى‏بیند. متن به جاى این که آن سوى خود را نشان دهد، خواننده را و عصر او را و معارف عصرى او را نشان مى‏دهد. خواننده به جاى این که مولف و افکار مولف را ببیند، آنچه را که مى‏خواهد و در دل دارد مى‏بیند.
متن آینه‏اى است که خواننده و درون او را منعکس و برملا مى‏سازد. پیداست که این دیدگاه نقش خواننده را به حداکثر و نقش قصد مولف را به حداقل مى‏رساند.
پیامد این دو دیدگاه در قلمرو متون دینى روشن است. بنابر دیدگاه اول کسى که متن دینى را مى‏خواند، مقاصد خدا و پیامبر و ائمه را مى‏یابد; یعنى به پیام الهى، اوامر و نواهى او راه مى‏یابد. سرچشمه معنا قصد مولف و گوینده است. اما طبق دیدگاه دوم، خواننده، عصر خود و معارف و انتظارات و… خود را در متون دینى مى‏بیند و سرچشمه معنا این امورند. هر دو دیدگاه معناى متن را فى نفسه نا متعین مى‏دانند و عوامل تعین را امرى بیرون از متن، خواه قصد مولف و خواه خواننده و زمینه فکرى او مى‏دانند. به طور کلى، نظریاتى که عامل تعین معنا را بیرون از متن جستجو مى‏کنند "بیرونى‏گرایى معنا شناختى‏" (2) نام گرفته‏اند. قصد گرایى و نظریات معطوف به خواننده، تنها دو نمونه از نظریات بیرون‏گرا هستند.
برخى در مقابل، سرچشمه معنا و تعین آن را در درون خود متن جستجو مى‏کند. متن از جملاتى فراهم آمده که معناى هر یک فى نفسه نامعین است و تنها در سیاق خود متن و با در نظر گرفتن کل متن، معناى جملات تعین مى‏یابد. در این دیدگاه، در سطح متن تعین حاکم است; ولى در سطح جملات و واژه‏ها عدم تعین. فلاسفه کل گرا (3) این ادعا را در مورد زبان مطرح مى‏کنند و مى‏گویند واژه‏ها در سیاق جملات و جملات در بافت کل زبان معنا مى‏یابند. این دیدگاه هم در باب معناى متن این ادعا را مطرح مى‏کند. طرفداران این دیدگاه معمولا به جاى قصد مولف، از قصد متن سخن مى‏گویند و مراد آنها همین است که در سطح متن تعین حکم مى‏راند; هر چند در سطوح پایین‏تر از متن، یعنى در سطح جملات و واژه‏ها تعین‏ى در کار نیست. این دیدگاه از این جهت که عامل تعین معنا در درون متن جستجو مى‏کند "درون گرایى معنا شناختى‏" را تصدیق مى‏کند.
دور هرمنوتیکى و تعین معنا
صورت کلى "دورهرمنوتیکى‏" (4) که از قدیم در هرمنوتیک مطرح بوده، با این دیدگاه اخیر همخوان است. این دور در مکاتب و گرایش‏هاى مختلف هرمنوتیکى به صورت متفاوتى ظاهر شده، ولى صورت کلى آن به این نحو بود که براى فهم کل باید بخش‏ها و براى فهم بخش‏ها باید کل را بفهمیم. در واقع بخش‏ها و کل را با مقایسه با یکدیگر مى‏فهمیم. مثلا، براى فهم جملات و واژه‏هاى یک متن باید کل این متن را بفهمیم و کل هم در سیاق این جملات و واژه‏ها فهیمده مى‏شود. دور هرمنوتیکى با این تقریر با کل گرایى معنا شناختى که اکنون به آن اشاره کردیم، تفاوت چندانى ندارد و در واقع دو روى یک سکه‏اند. تفاوت آنها در این است که کل گرایى (معنا شناختى) مستقیما به مسئله معنا مربوط مى‏شود، ولى دور هرمنوتیکى مستقیما به شیوه فهم معنا ارتباط دارد، ولى پیامدى در سطح معناى متن دارد و آن این که معناى متن تعین دورنى دارد; بخش‏ها با کل و کل با بخش تعین مى‏یابد.
گفتیم برخى متن را همچون یک آینه و برخى دیگر همچون یک پنجره مى‏دانند. هر دو دسته بر این نکته وفاق دارند که تعین را در جاى دیگرى باید جست. دسته اول معناى متن را به قصد مولف و دسته دوم آن را به خواننده و معارف او و… پیوند مى‏دهند. در سى سال اخیر، هرمنوتیک شاهد بروز دیدگاه سومى هم بوده است. دیدگاه سوم نه یکسره به قصد مولف بها مى‏دهد و نه تعین معنا را تنها در خواننده و معارف و پیش‏دانسته‏هاى او جستجو مى‏کند، بلکه تلفیقى از این دو را مى‏پذیرد; تا حدى قصد مولف را، و تا حدى هم خواننده را سبب‏ساز تعین معنا مى‏داند. آنها محدوده‏اى از متن را در سیطره قصد مولف و محدوده دیگرى را زیر فرمان خواننده او مى‏دانند.
نظریه وحى گفتارى و تعین معنا
نظریه وحى گفتارى و تثبیت آن از طریق کتابت چه پیامدى در بحث تعین و عوم تعین معنا دارد؟ بر طبق نظریه افعال گفتارى، وقتى گوینده‏اى با مخاطبى ارتباط زبانى برقرار مى‏کند، علاوه بر اینکه جملاتى را از زبان طبیعى خاصى بر زبان مى‏آورد، فعل ضمن گفتار انجام مى‏دهد; یعنى مضمونى خاص را به گوینده منتقل مى‏سازد. معنا در حقیقت‏به این سطح از فعل گفتارى، یعنى سطح فعل گفتار، مربوط مى‏شود. گوینده مضمونى متعین را به شنونده انتقال مى‏دهد. این مضمون در قالب یکى از انواع دستورى، از قبیل امر، نهى، اخبار و غیره است.
گوینده با واژه‏هاى یک زبان و جملات آن، کارهاى متفاوتى را انجام مى‏دهد و این بدان معنا است که واژه‏ها و جملات، نقش خاصى را در ارتباط زبانى ایفا مى‏کنند; نقشى که مثلا یک جمله ایفا مى‏کند، جملات دیگر ایفا نمى‏کنند. داشتن نقش خاص در گرو تعین معنا است. به عبارت دیگر، جملات و واژه‏ها در ارتباط زبانى نقش خاصى را دارند و این نقش در پرتو تعین معنا حاصل مى‏شود. این سخن که جمله‏اى مثلا معنایى خاص دارد، به این معنا است که آن جمله در ارتباط زبانى، نقش خاصى را ایفا مى‏کند. زبان ابزار ارتباط است و وقتى گوینده‏اى مى‏خواهد این ابزار را به کار بگیرد، به نقش واژه‏ها و جملات آن مى‏نگرد و متناسب با مقصود خود، واژه‏ها و جملاتى را انتخاب مى‏کند که در رساندن آن مقصود، ایفاى نقش مى‏کنند. (5)
دو عامل موثر در تعین معنا
ماحصل سخن بالا این مى‏شود که گوینده براى اینکه فعل ضمن گفتارى را انجام دهد، و مضمونى خاص را به شنونده انتقال دهد، واژه‏ها و ترکیباتى را از زبان طبیعى خاصى برمى‏گزیند. تعین معنا در اثر دو عامل حاصل مى‏شود: یکى واژه‏ها و ترکیبات زبان و دیگرى قصد گوینده. معنا از تعین ویژه‏اى برخوردار است. از این‏رو، معناى عبارت‏هاى زبان را از خود آنها و نقشى که در ارتباط زبانى ایفا مى‏کنند، باید به دست آورد و در پاره‏اى از موارد که با تفاسیر متفاوتى مواجه مى‏شویم، باید به قصد گوینده رجوع کنیم.
تعین نسبى معناى متن
پیامد این نکته براى هرمنوتیک متون دینى این است که معناى متن از تعین نسبى برخوردار است. اصل کلى براى رسیدن به معناى متن، تحلیل زبان و ساختار متن و آشنایى با زبان متن است و در پاره‏اى از موارد که با معناى متفاوت و تفسیرهاى گوناگون روبرو مى‏شویم، باید به قصد و نیت مولف رجوع کنیم. متن براى خود قصدى دارد و مولف هم داراى قصدى است. قصد متن همان است که از تحلیل زبان متن به دست مى‏آید و این دو بر هم منطبق‏اند. به این معنا که در مواردى که زبان متن، معانى متفاوتى را برنمى‏تابد، قصد متن همان قصد مولف است و در پاره‏اى از موارد که تحلیل زبان متن کمک نمى‏کند و مفسر را با معانى متعدد و متفاوتى روبرو مى‏سازد، باید قصد مولف را اصل قرار داد و فاصله قصد متن را از قصد مولف کم کرد. پیش‏دانسته‏هاى مفسر راجع به مولف، مى‏تواند در این زمینه به او کمک کند.
وحى، افعال گفتارى خدا است و این افعال گفتارى به صورت مکتوب درآمده‏اند.
معناى متن، معناى افعال گفتارى خدا است; یا به تعبیر دقیق‏تر، معناى افعال گفتارى تثبیت‏شده خدا است. معناى متن با محدودیت‏هاى ویژه‏اى همراه است و تعین خاصى دارد. تمام پیش‏فرض‏هایى که در مورد خدا وجود دارد، در معناى متن دخیل‏اند و محدودیت‏هایى را براى آن به بار مى‏آورند. ما مى‏دانیم که خدا دروغ نمى‏گوید و نیز در سخنانش هیچ‏گاه تناقض رخ نمى‏دهد. این اصل تنها دو پیش‏فرض از پیش فرض‏هایى هستند که براى معناى متن تعین به بار مى‏آورند. از این رو، هیچ‏گاه مفسر نمى‏تواند متن را به نحوى تفسیر کند که برخى از جملات آن دروغ از آب درآید. بهترین تفسیر، تفسیرى است که حداکثر انسجام را براى متن حفظ مى‏کند. تفسیرى که حاکى از گونه‏اى از ناسازگارى در معناى متن باشد، مردود است.
نقش پیش‏فرض‏ها در تعین معنا
مجموعه پیش‏فرض‏هایى که در باره خدا در کارند، کمربند محافظى براى معناى متن هستند که تعین آن‏را کنترل مى‏کنند و به هنگام به وجود آمدن فاصله‏اى میان قصد متن و قصد خدا، این فاصله را از میان برمى‏دارند. متن دینى، از این جهت‏با متون دیگر تفاوت دارد. قرآن، افعال گفتارى خداست و با گلستان سعدى از این جهت تفاوت دارد که گلستان، افعال گفتارى خدا نیست. اگر گلستان هم مثلا افعال گفتارى خدا بود، همان پیش‏فرض‏هایى راکه در تفسیر قرآن سودمندند، مى‏توانستیم در فهم گلستان سعدى هم به کار بگیریم، ولى چنین پیش‏فرض‏هایى در تفسیر دیگر متون در کار نیستند. ماجراى نزاع قائلان به تعین معنا با قائلان به عدم تعین معنا از خدا بهترین بحث‏هاى هرمنوتیک نوین است و چنان‏که قبلا گفتیم عدم تعین معنا با شکاکیت و تعین معنا با نوعى جزم‏اندیشى همراه بوده است.
قائلان به عدم تعین معنا هیچ محدودیتى براى معناى متن در نظر نمى‏گیرند و معناى متن را از عوامل دیگرى جستجو مى‏کنند. در مقابل قائلان به تعین، معناى متن را محدود مى‏سازند. ظهور نظریه‏اى از میان این دو که از یک سو نه معنا را آن‏چنان نامتعین سازد که هیچ محدودیتى براى آن در کار نباشد و نه آن‏را به نحوى متعین در نظر گیرد که فقط یک معنا داشته باشد. نظریات هرمنوتیکى را از چنگال شکاکیت و جزم‏اندیشى رهانیده است.
دیدگاه افعال گفتارى، محدودیت‏هاى خاصى را براى معناى متون دینى ترسیم مى‏کند و تمام معنارا به بیرون از متن حواله نمى‏دهد. در گام نخست، خود زبان متن براى معناى آن تعین‏ى را به بار مى‏آورد، و در گام دوم، افعال گفتارى خدا دستور زبان ویژه‏اى دارد که براى معناى متن محدودیت‏هایى را به بار مى‏آورد.
این محدودیت و تعین از این ویژگى ناشى مى‏شود که افعال گفتارى مورد نظر، افعال گفتارى خدا هستند. از این رو، این تعین به متن، به متن اصلى اختصاص مى‏یابد. متون روایى هم از این جهت که افعال گفتارى معصومان (ع) هستند، تعین ویژه‏اى دارند. ولى متون دینى از جهات دیگرى محدودیت دارند. خود نظریه افعال گفتارى براى معناى برخى از متون – دینى یا غیره دینى – محدودیت‏ها و تعین خاصى را به بار مى‏آورد.
بنابراین نظریه، گوینده به ترتیب سه کار را انجام مى‏دهد.
1. جملاتى معنادار از زبانى خاص را به زبان مى‏آورد. این فعل گفتار است.
2. کارى در ضمن گفتار انجام مى‏دهد، مثلا هشدار مى‏دهد یا از چیزى خبر مى‏دهد، امر مى‏کند و غیره. این فعل "فعل ضمن گفتار" است.
3. مخاطب را به کارى خاص وامى‏دارد. این کار سوم "فعل بعد گفتار" است. فعل بعد گفتار در متون دینى اهمیت ویژه‏اى دارد. متون دینى صرفا گزارشى از عالم خارج، و یا متن ادبى نیستند، بلکه از مخاطبان، اعمال خاصى را مى‏خواهند. به بیان دقیق‏تر مى‏خواهند مخاطبان را به کارهایى وادار کنند. این وادار کردن با روش‏هاى متفاوتى از قبیل امر، تهدید، بشارت، اندرز و غیره صورت مى‏گیرد. این کارها، کارهایى مشخص و داراى تعین‏اند. مخاطب یا خواننده با فهم فعل ضمن گفتار در مى‏یابد که خدا او را به کارهایى معین واداشته است. بنابراین، تعین در سطح فعل بعد گفتار از تعین در سطح فعل ضمن گفتار ناشى مى‏شود.
فعل ضمن گفتار با محتوا و معناى متن سروکار دارد و تعین آن به معناى تعین معناى متن است.
نقد دلیل مخالفان قصدگرایى
توجه به دلیلى که برخى از طرفداران عدم تعین معنا، در مقام رد قصدگرایى پیش کشیده‏اند، در ایضاح تعین معناى متون دینى سودمند است. آنها مى‏گویند متن ممکن است گاهى جلوتر و یا عقب‏تر از مولف، معنایى در نظر داشته و خواسته است آن‏را به دیگران انتقال دهد. متن فراورده‏اى زبانى است.
مولف براى اینکه معناى مورد نظرش را به دیگران انتقال دهد، واژه‏ها و ترکیباتى را از زبان خودش برمى گزیند و با آنها متنى را سرهم مى‏کند. در این میان، ممکن است که او واژه‏ها و ترکیب‏هاى زبانى را به نحوى که کاملا منطبق بر معناى مورد نظر باشد، انتخاب نکرده باشد و جملات متن، مفید معنایى باشد که او اراده نکرده است و یا کاملا معناى مورد نظر او را افاده نکند و یا بیشتر از آن را افاده کند. لذا ممکن است متن گامى جلوتر و یا عقب‏تر از قصد مولف باشد. یعنى معناى مورد نظر مولف را کاملا انتقال ندهد و براى تفاسیر متعدد جا باز کند، و یا معانى‏اى را بربتابد که مولف آنها را قصد نکرده است.
پیدا است که اگر دلیل فوق تمام باشد، عدم تعین مطلق معناى متن را اثبات نمى‏کند. از این که گاه مولف در خلق متن موفق نبوده، نمى‏توان نتیجه گرفت که معناى آن به طور کلى با عدم تعین همراه است.
از این گذشته، این احتمال در متون اصلى به کلى منتفى است. اگر وحى مکتوب یا قرآن، افعال گفتارى خدا است، مولف در واقع خدا است. مولف در صورتى ممکن است که در مشکل فوق گرفتار آید که از سنخ بشر باشد. بشر به خاطر محدودیت‏هاى بسیارى که دارد، ممکن است در خلق متن کاملا موفق نباشد، ولى چنین محدودیت‏هایى در حق مولفى که خدا است، جا ندارد. فاصله‏اى میان متن و مولف در کار نیست تا متن گامى جلوتر و یا عقب‏تر از مولف باشد و معنایى بیشتر و یا کمتر و یا مغایر با معناى مراد مولف افاده کند.
هم‏خوانى تعین معنا با تجربه بشر
نظریه افعال گفتارى در معناى وحى مکتوب، تعین‏ى خاص را به همراه دارد، ولى نباید از این سخن این نتیجه نادرست را گرفت که پس متن یک معنا دارد و بس! معمولا کسانى که در باب وحدت و یا تعدد معناى متون دینى بحث کرده‏اند، یک یا دو نوع را ارائه مى‏دهند.
متن یا تنها یک معنا دارد و یا محدودیتى براى معناى متن در کار نیست. طرفداران این شق اخیر، گاهى با این تعبیر سخن مى‏گویند که متن معناى خود را بر دوش ندارد و در هر سیاقى، معنایى خاص مى‏یابد.
مشکل سخن اخیر این است که با تجربه بشر همخوان نیست. بنا به تجربه بشرى، معناى متون تعین خاصى دارد. ساده‏ترین این مثال این جمله است "استعمال دخانیات ممنوع‏". معناى این عبارت این است که استعمال هیچ نوع دخانیاتى مجاز نیست. ممکن است در هر موردى، خواننده این عبارت را بر یک نوع حمل کند; ولى هیچ گاه نمى‏تواند آن را به معناى مجاز بودن استعمال دخانیات بگیرد.
استعمال دخانیات، همه انواع استعمال دخانیات را در بر مى‏گیرد، اعم از موارد قبلى و بعدى. از این نظر معناى آن گسترده است و هیچ یک از این موارد را به خصوص شامل نمى‏شود; بلکه معناى عام دارد که بر همه اینها منطبق مى‏شود، ولى به هر حال استعمال اینها ممنوع است. مثال‏هایى از این قبیل نشان مى‏دهد که نمى‏توان ادعا کرد که همه متون و همه نمادهاى زبانى تعین معنایى و یا محدودیت‏هاى معنایى ندارند.
وانگهى، ارتباط زبانى از طریق متون به این معنا است که معناى متون حداقل از بعضى تعین دارد; هر چند این تعین همان تعین‏ى نباشد که مولف اراده کرده است.
به نظر مى‏رسد هم نظریه عدم تعین مطلق معنا و هم نظریه تعین مطلق معنا با تجربه‏اى که ما از متون داریم، همخوان نیست. از یک سو معناى متن آن‏قدر نامتعین نیست که در هر سیاقى، تعین‏ى خاص بیابد، و از سوى دیگر آن‏قدر تعین ندارد که تنها یک معنا را برتابد. این دو شق تنها شقوق مسئله نیستند تا از نفى عدم تعین مطلق به تعین مطلق و یابالعکس برسیم. معناى متون، از برخى جهات تعین دارند و ممکن است از برخى جهات دیگر تعین نداشته باشد و این هم به عوامل مختلفى بستگى دارد.
تنوع عوامل تعین بخش به معناى متن
این عوامل از متنى به متن دیگر فرق مى‏کند. در متن دینى اصلى، افعال گفتارى خدا بودن، یک عامل است. در متون دیگر ممکن است عوامل دیگرى در کار باشند. اما یک عامل در همه آنها مشترک است. هر متنى از متن دیگر متمایز است و هویت جداگانه‏اى دارد. ما وقتى متنى را مى‏خوانیم در مى‏یابیم که معنایى غیر از معناى متن دیگر دارد. اینهمانى هر متن خاصى محصول تعین معانى آن است. اگر معانى متن از عدم تعین مطلق برخوردار باشند، راهى براى تشخیص اینهمانى آن از اینهمانى متون دیگر در کار نیست. طرفداران عدم تعین مطلق مى‏گویند معناى هر متنى در زمینه و سیاق خاصى تعین مى‏یابد. بنابراین، اینهمانى متن هم محصول زمینه و معلول آن است. دو عیب این سخن مشهور است: اولا در سیاق و زمینه واحد، دو متن غیر هم هستند، چه عاملى موجب مى‏شود که ما متنى را از متن دیگر در سیاق و زمینه واحد متفاوت بدانیم؟ روشن است که عاملى دیگر که زبان متن باشد، باید نوعى تاثیر در تعین معناى آن و اینهمانى متن داشته باشد و تمام تعین متن را نمى‏توان به پاى سیاق و زمینه نوشت. در غیر این صورت، هیچ‏گاه در زمینه واحد دو متن قابل تفکیک نخواهد بود. ثانیا، ما وقتى در دو سیاق متفاوت متنى را مى‏فهمیم، اینهمانى آن به هم نمى‏خورد. البته ممکن است فهم ما از آن در مواردى تغییر کند; ولى اینهمانى متن به هم نمى‏خورد; یعنى یقین داریم که این همان متنى است که قبلامى‏خواندیم. این جز در سایه تعین نسبى معنا امکانپذیر نیست. متن هسته معنایى خاص دارد که در هر دو سیاق ثابت و لایتغیر باقى مانده است.
بر طبق دیدگاه افعال گفتارى، معناى متن تعین نسبى دارد; به این معنا که:
1. قصد متن با قصد مولف (یا گوینده) منطبق است; یعنى براى پى بردن به قصد مولف، باید زبان متن را تحلیل و تبیین کرد و خود زبان متن تعین دارد.
2. در جایى که متن، محتمل معانى مختلفى باشد، باید به دنبال قصد مولف بود و فاصله قصد متن را از قصد مولف از میان برد.
2. فهم و تعمیم‏پذیرى
در باب فهم متن، نظریات بسیار متفاوتى در هرمنوتیک به چشم مى‏خورد که طیف بسیار وسیعى را تشکیل مى‏دهند. در یک طرف این طیف نظریاتى است که معتقد است معناى متن را از هر جهت مى‏توان فهمید.
در مقابل، در طرف دیگر این طیف نظریاتى در کارند که براى فهم متن مطلقا راهى قائل نیستند و هر فهمى را سوءفهم مى‏دانند.
در میان این دو طرف هم، نظریاتى در کارند که ترکیبى از این دو را مى‏پذیرند. بهتر است این بحث را با بیان بحث "تعمیم‏پذیرى‏" (6) دنبال کنیم. مسئله فهم متن را مى‏توان به این مسئله تحویل و تقلیل داد که آیا تفکیک فهم‏هاى درست از فهم‏هاى نادرست امکان‏پذیر است‏یا نه؟ یعنى آیا روشى کارآمد در کار است که با آن میان فهم‏هاى درست و نادرست فرق بگذاریم؟
مراد از مسئله تصمیم‏پذیرى (فهم‏ها) همین است. اگر قائل شویم که روش کارآمدى براى تفکیک فهم‏هاى درست از نادرست وجود دارد، تصمیم‏پذیرى فهم‏ها را پذیرفته‏ایم و اگر قائل شویم که چنین روشى در کار نیست و اساسا نمى‏توان فهم‏هاى درست را از نادرست جدا کرد، نظریه تصمیم‏ناپذیرى فهم‏ها را اتخاذ کرده‏ایم.
رئالیسم خام و ساختى گروى
نظریاتى که به تصمیم‏پذیرى فهم‏ها از هر جهت قائل‏اند، در هرمنوتیک، واقع‏گرایى (رئالیسم) خام (7) نام گرفته‏اند. در تاریخ هرمنوتیک تا زمان دیلتاى چنین نظریاتى غالب بودند; ولى قرن بیستم، شاهد ظهور نظریاتى بود که به تصمیم‏پذیرى قائل نبودند. این نظریات فهم‏ها را از زمینه و سیاق و از عواملى، مانند خواننده، پیش‏داورى‏ها و معارف اصلى او و غیره متاثر دانسته‏اند. این نظریات، نظریات ساختى‏گرا (8) نام گرفته‏اند.
ساختى‏گرایى، دیدگاهى پساکانتى است و براى ایضاح آن ناچاریم به نکته‏اى از فلسفه کانت روى بیاوریم. سخن مشهور کانت این است که ما همواره اشیا را در ضمن مقولات ذهنى در مى‏یابیم. به عبارت دیگر ما به اشیا آن گونه که در جهان هستند، یعنى اشیاء فى‏نفسه که کانت آن را نومن مى‏نامد، دسترسى نداریم، بلکه ما همواره آنها را در ضمن مقولاتى در مى‏یابیم که از ذهن ما خاسته‏اند.
اشیایى که بر ما پدیدار مى‏شوند، همواره در ضمن مقولات ذهن هستند. کانت اشیا را آن‏گونه که بر ما پدیدار مى‏شود، فنومن مى‏نامد.
تفکیک فنومن از نومن و اعتقاد به عدم امکان دسترسى معرفتى به نومن، پایه و اساس فلسفه کانت است. بنا به این نظر، گرچه جهان خارج و اشیا مستقل از ما وجود دارند، ولى ما به حاق ذات آنها راهى نداریم.
دیدگاه کانت از لحاظ هستى شناختى، دیدگاهى رئالیستى است و از لحاظ معرفت‏شناختى به شکاکیت مى‏انجامید. معمولا میان این دو زاویه نگرش به فلسفه کانت، خلط شده است. کانت از لحاظ هستى شناختى قائل است که نومن غیر از فنومن است. بنابراین به وجود نومن مستقل از ما قائل است. اشیاى جهان، خارج و مستقل از ما وجود دارند. این دقیقا رئالیسم هستى‏شناختى است.
این رئالیسم در برابر شکاکیت هستى‏شناختى (و نیز ایده آلیسم) قرار مى‏گیرد. شکاکیت هستى‏شناختى، به وجود اشیا و جهان خارجى اعتقاد ندارد.
رئالیسم کانتى گرچه شکاکیت هستى شناختى را رد مى‏کرد، ولى در دام شکاکیت معرفت‏شناختى گرفتار بود; چرا که اعتقاد داشت‏به اشیاء خارجى و جهان خارج آن‏گونه که هست، یعنى به نومن، نمى‏توان معرفت داشت و باب شناخت آن تا ابد مسدود است .
دیدگاه کانتى در باب متن و معناى آن (اگر به این زمینه توسعه مى‏یافت) به این صورت در مى‏آمد که متن مستقل از هر خواننده‏اى معنایى دارد و هیچ کس به آن معنا آن‏گونه که در واقع هست، راهى ندارد; بلکه آن‏را همواره در ضمن مقولات ذهنى در مى‏آورد. این مقولات، مقولاتى هستند که صرفا به ساختمان ذهن بشر مربوط مى‏شوند. از این رو، دیدگاه کانتى در باب متن و معناى آن ، رئالیست هستى‏شناختى و معرفت‏شناختى است; یعنى وجود معنایى مستقل از خواننده را مى‏پذیرد و فهم آن را آنگونه که در واقع هست، نمى‏پذیرد و باب فهم آن‏را تا ابد مسدود مى‏داند.
دیدگاه کانتى در برخى از گرایش‏هاى هرمنوتیکى به شکل فوق جلوه نکرد، بلکه به صورت دیگرى در آمد که دیدگاه پساکانتى نام گرفت.
به نظر کانت عالم خارج و اشیا خارجى، مستقل از خارج در کارند و ذهن تاثیرى در آنها ندارد و اصلا در باب آنها بدون یارى مفاهیم و مقولات ذهنى نمى‏توان سخن گفت. ذهن هیچ محتوایى به عالم خارج و اشیا آن نمى‏دهد. در مقام فهم متن هم، معناى متن ثابت و متعین بدون دخالت مقولات ذهن وجود دارد، ولى به آن معناى ثابت و فارغ از مقولات ذهن، خواننده دسترسى ندارد. دیدگاه پساکانتى که در برخى از گرایش‏هاى هرمنوتیک قرن بیستم جلوه کرد و اصلاح عمده در دیدگاه کانتى به عمل آورد تا بتواند آن‏را در باب متن و فهم معناى آن و به طور کلى در هرمنوتیک به کار بگیرد: یک، اصلاح در ناحیه معنا و اصلاح دیگر در ناحیه مقولاتى که در فهم تاثیر مى‏گذارد.
دیدگاه پساکانتى در هرمنوتیک که ساختى‏گرایى نام گرفت، در ناحیه معنا این ادعا را مطرح کرد که معنایى متعین فارغ از فهم خواننده در کار نیست. ما معمولا وقتى "معنا" را به کار مى‏بریم و مى‏گوییم "معناى متن‏" چیزى ثابت ومتعین را در نظر مى‏آوریم که خواننده به آن دست مى‏یابد; ولى معنایى ثابت و متعین در کار نیست، بلکه معنا با فهم خواننده و معلومات و معارف و مفاهیم و پیش‏دانسته‏هاى او تعین مى‏یابد. معنا از این نظر مستقل از خواننده وجود ندارد.
معنا که چیزى متعین است‏با خواننده متولد مى‏شود و مادامى که خواننده‏اى متن را نخواند، معنایى در کار نیست.
دیدگاه پساکانتى در ناحیه معنا به شکاکیت مى‏انجامد و وجود معنا را مستقل از خواننده نمى‏پذیرد. دیدگاه کانتى مفاهیم ومقولاتى را در فهم و معرفت دخالت مى‏داد که از ساختمان ذهن بشر برخاسته‏اند; مقولاتى مانند زمان و مکان، علیت و غیره که در اذهان همه انسان‏ها وجود دارد و آنها در قالب این مقولات، اشیا و جهان خارج را در مى‏یابند. اصلاحى را که دیدگاه پساکانتى در این ناحیه انجام داد، این بود که مقولات را از ساختمان ذهن به مقولات اجتماعى و عصرى تغییر داد; مقولاتى که ما بر حسب آنها مى‏فهمیم، برخاسته از ساختمان ذهن نیستند، بلکه معلومات و پیش‏دانسته‏هاى عصرى‏اند; مقولاتى هستند که در جامعه و در زمانه رواج دارند. از این نظر، هر دو دیدگاه شکاکیت معرفت‏شناختى‏اند; یعنى هر دو مى‏گویند معناى متن را آن‏گونه که هست نمى‏توان فهمید. از این گذشته، دیدگاه پساکانتى به نسبیت نیز مى‏انجامد. فهم هر کس – و فهم هر دوره‏اى – منوط و وابسته به معارف او (یا معارف آن دوره) است و با تغییر چارچوب زمینه‏ها و معارف، فهم نیز تغییر مى‏یابد.
رابطه ساختى گروى با تصمیم ناپذیرى
دیدگاه پساکانتى همان‏طورى که در هرمنوتیک به تفصیل بحث‏شده است‏با تصمیم ناپذیرى ملازم است. اگر هر فهمى متاثر از پیش دانسته‏ها و معلومات سابق و انتظارات خواننده است، بنابراین، روشى کارامد براى تفکیک فهم‏هاى درست از نادرست در کار نیست. معنا تعین ندارد و فهم‏ها به معنا تعین مى‏دهند، لذا تصمیم گرفتن میان فهم درست از نادرست ممکن نیست، چرا که هر فهمى تعین‏ى ویژه به معنا مى‏دهد. فهم نادرست در صورتى مطرح مى‏شود و مى‏توان آن‏را از فهم درست جدا ساخت که معناتعین‏ى ویژه داشته باشد و اگر فهم به آن رسیده باشد درست و در غیر این صورت نادرست است.
دیدگاه افعال گفتارى و مسئله تصمیم پذیرى
دیدگاه افعال گفتارى چه تاثیرى در مسئله فهم و تصمیم پذیرى دارد؟ مطالبى که پیشتر مورد بحث قرار داده‏ایم و تاثیر این دیدگاه رادر برخى از آنها خاطر نشان کرده‏ایم، مى‏تواند در یافتن راه حلى مناسب براى این مسئله سودمند افتد. ما تعین نسبى معنا را راهى میانه دانستیم که از جزم اندیشى و شکاکیت مى‏گریزد.
هرمنوتیک افعال گفتارى نظریه‏اى رئالیستى است
هرمنوتیک افعالى گفتارى دیدگاه رئالیستى را بر مى‏تابد; هم رئالیسم هستى‏شناختى و هم رئالیسم معرفت‏شناختى. تعین نسبى معنا موجب مى‏شود که از لحاظ هستى فهم غیر از معنا باشد. معنا فى‏نفسه امرى متعین است; خواه فهم‏ها بدان ست‏یابند و خواه دست نیابند. از سوى دیگر، تعین نسبى معنا با تصمیم‏پذیرى نسبى فهم‏ها ملازم است. با تفکیک فهم‏ها، على الاصول درست از نادرست امکان‏پذیر است. اگر فهم‏ها به آن معناى متعین برسند درست، و اگر نرسند نادرست‏اند.
متن هسته اصلى معنایى دارد. این هسته در جایى است که تحلیل زبان متن و یا رجوع به قصد مولف پاسخ قطعى را در دست مى‏نهد. به عبارت دیگر، در مواردى که با تحلیل زبان و ساختار متن به معنایى متعین دست مى‏یابیم و یا در پاره‏اى از موارد که ساختار و زبان متن پاسخگو نیست، رجوع به قصد مولف و پیش‏فرض‏هاى راجع به او، معنایى متعین را ظاهر مى‏سازد. در هر دو مورد در قلمرو هسته معنایى متن هستیم و در این قلمرو تصمیم پذیرى حاکم است. اما در حاشیه این هسته معنایى، یعنى در مواردى که تحلیل زبان و ساختار متن و نیز رجوع به قصد مولف کارساز نیست، با عدم تعین، و در نتیجه با تصمیم‏ناپذیرى روبه‏رو هستیم.
دیدگاه افعال گفتارى دست کم دو پیامد، در بحث فهم و تصمیم پذیرى دارد:
اولا، فهم متن اصولا تصمیم‏پذیر است.
ثانیا، فهم متن از نقطه‏اى خنثى و بدون پیش فهم‏ها شروع نمى‏شود.
نکته نخست، حاکى از تعین نسبى معنااست; متن در محدوده هسته اصلى معنایى‏اش از تعین برخوردار است. بنابراین، اگر فهمى به این هسته معنایى دست‏بیابد فهم درست، و اگر به آن دست نیابد، فهم نادرست است. اما در محدوده‏اى که به هسته متن مربوط نمى‏شود، عدم تعین حاکم است. تصمیم پذیرى على‏الاصول فهم‏ها به این معنا است که در فهم‏هایى که به هسته معنایى متن مربوط مى‏شود، مى‏توان فهم‏هاى درست را از نادرست تفکیک کرد. اما در محدوده عدم تعین معنا و بیرون از هسته معنایى متن، چنین تصمیم پذیرى در کار نیست.
نکته دوم به رابطه پیش‏فهم‏ها با فهم متن مربوط مى‏شود. در هرمنوتیک معاصر، نظریات ساختى‏گرا قائل به تاثیر کلى پیش فهمها در فهم هستند و مى‏گویند هیچ فهمى بدون پیش فهم‏ها امکان‏پذیر نیست. نظریات دیگر در مقابل یا بالکل منکر تاثیر پیش فهم‏ها در فهم هستند و مى‏گویند از پیش فهم‏ها باید اجتناب کرد و یا به تاثیر جزیى پیش فهم‏ها، یعنى در مواردى خاص قائلند. این نظریات، نظریات عینى گرا (9) یا رئالیست نام گرفته‏اند.
در هرمنوتیک فلسفى گادامر، این ادعا به چشم مى‏خوردکه فهم متن به معناى تحمیل پیش فهم‏ها نیست، بلکه گشودن در نفس به روى متن است. در این عمل نفس، اطلاعات بیشترى به دست مى‏آورد و وسعت‏بیشترى پیدا مى‏کند. متن است که نفس را مى‏سازد نه نفس متن را. (10) برخى ادعا کرده‏اند که این سخن که در هر فهمى پیش‏فهم‏ها حضور دارند، اصل کلى هرمنوتیک است. ولى در هرمنوتیک معاصر، گرایش‏هاى متفاوتى در کار است که نسبت‏به این مسئله پاسخ‏هاى متفاوتى مى‏دهند. اصل مذکور تنها اصل هرمنوتیک فلسفى، یعنى هرمنوتیک گادامر است.
هرمنوتیک افعال گفتارى که خطوط اصلى آن را ترسیم کرده‏ایم، راهى میانه را پیش مى‏نهد. از این نظر با هرمنوتیک فلسفى سر وفاق دارد که فهم از نقطه‏اى خنثى و بدون پیش فهم‏ها صورت نمى‏گیرد، ولى در باب سرشت این پیش‏فهم‏ها از هرمنوتیک گادامر فاصله مى‏گیرد و به هرمنوتیک ریکور نزدیک مى‏شود. این پیش‏فهم‏ها، از معارف عصرى یا از سنت مفسر بر نمى‏خیزد، بلکه از سرشت‏خود وحى و سرشت افعال گفتارى ناشى مى‏شوند.
مفسر کار خود را با پیش‏فرض‏هایى شروع مى‏کند که در مقام فهم او به پیش فهم‏ها مبدل مى‏شوند. در قرائت متن اطلاعات جدیدى به دست مى‏آورد، و به جهانى جدید پاى مى‏گذارد که با دانسته‏هاى قبلى او تفاوت دارد.
عمل قرائت متن صرفا تحمیل پیش‏فهم‏هایى در متن نیست; بلکه ورود به جهانى جدید است که با پیش فهم‏هاى مفسر تفاوت دارد .

Desvosevs Gilbert, An Introuction to Revleoation, PP.269.
2. Smantic Externalism.
3. Holist.
4) نگ به: متن از نگاه متن "از نگارنر.".
5. Alston William Illocutionary Acts And Sentence Meaning, PP.1545.
6. Decidabitity.
7. Naive Realism.
8. Constractivist Theoris.
9. Objectivist.

منابع:

http://www.naraqi.com

http://www.noormags.com


تعداد صفحات : 38 | فرمت فایل : word

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود