موضوع تحقیق :
نحوه به خلافت رسیدن ابوبکر و فعالیتهای حضرت علی (ع) در دوران 23 سال اسلام
استاد گرامی :
جناب آقای حیدری
تهیه و تنظیم :
محمدرضا امین رضایی
دانشگاه آزاد اسلامی ـ واحد قوچان
زمستان 84
مرداد ماه 84
نحوه به خلافت رسیدن ابوبکر و فعالیتهای حضرت علی (ع) در دوران 23 سال اسلام
مقدمه
سقیفه ی بنی ساعده محل سرپوشیده ای بود که اقوام بهنگام ضرورت در آن گرد می آمدند. بهنگام رحلت پیامبر(ص) مهاجران و انصار در سقیفه گرد آمدند تا نسبت به تعیین خلیفه و جانشین محمد(ص) اقدام کنند. آنها برای این منظور سعدبن عباده پیشوای خزرجبان را در نظر گرفته بودند. چون ابوبکر از این خبر آگاهی یافت، به همراه عمر بدانجانب رهسپار گشت و در نتیجه ی کوشش و تلاش عمر و یاری مهاجران و انصار به خلافت برگزیده شد.
در این نشست پیرامون امارت و فرمانروائی گفتگوی فراوان و مناقشه ی بسیار صورت گرفت و نوزده نفر در این باره به احتجاج برخاستند. مهاجران سبقت و پیشگامی خود را ملاک برتری خویش عنوان کردند و انصار یاریهای بی دریغ خود را معیار صلاحیت خود دانستند. سررشته داران ماجرای سقیفه می گفتند اگر پیامبری و خلافت هر دو در یک خاندان قرار گیرد، هاشمیان (بنی هاشم) بر قریش جیره خواهند شد. این امر در واقع حکایت از آن دارد که چه مهاجران و چه انصار خلافت بنی هاشم را مایه ی خشم اعراب می پنداشتند و شاید به منظور حفظ وحدت و اتفاق اعراب بود که خلافت علی(ع) را قربانی کردند.
ابوبکر گفت: پیغمبر فرمود که خلیفه باید از قریش باشد. جمعیت انبوه حاضران با شنیدن سخنان ابوبکر در مسجد حاضر شده، وی را به خلافت برگزیدند. بنابه روایتی، ابوبکر بر بالای منبر رفت و پس از سپاسگزاری از مردم، اظهار داشت که حق این بود که علی(ع) به خلافت برگزیده گردد. ولی مردم این پیشنهاد را نپذیرفته گفتند: رسول خدا ترا صدیق خوانده و علاوه بر آن تو پیر و شیخ قبیله ی قریشی و این مقام حقاً به تو می رسد. سلمان، اباذر، مقداد، عمار یاسر و گروهی از صحابه نیز خلافت را حق علی(ع) اعلام کردند، ولی اظهارات ایشان مورد عنایت و اعتنا قرار نگرفت.
ابوبکر دو سال و سه ماه خلافت کرد. در دوران حکمرانی ابوبکر، مسلمانان بر ایران حمله بردند، بخشی از عراق و شام را فتح کردند و فتنه ی مسلیمه ی کذاب که در یمامه دعوی پیغمبری می کرد، فرونشانده شد.
ابوبکر را یار غار پیامبر می دانند. او نخستین مردی بود که اسلام را پذیرفت وی همه ی دارائی خود را در راه پیشرفت آئین محمد(ص) صرف کرد، دختر خویش عایشه را به همسری پیامبر اسلام درآورد و در سختی ها یار و یاور صمیم و با ارادت وی بود. ابوبکر در ماه جمادی الاخر سال سیزدهم هجرت چشم از جهان فروبست.
علت تشکیل سقیفه
بررسی سرگذشت گروهی که در سقیفه بنی ساعده دور هم گرد آمده بودند، به خوبی نشان می دهد که چگونه در آن روز اسرار هویدا گشت و بار دیگر عصبیت های قومی و عشیره ای و افکار جاهلی از لابلای گفتگوهای یاران پیامبر خود را نشان داد و روشن گردید که هنوز تربیت های اسلامی در اعماق دل آنان نفوذ نکرده و اسلام جز سرپوشی بر چهره کریه جاهلیت، چیزی نبوده است.
بررسی این واقعه تاریخی به خوبی می رساند که هدف از آن اجتماع، هدف از آن سخنرانی ها و پرخاشها، جز منفعت طلبی و سودجویی چیز دیگری نبود و هر فردی کوشش می کرد که لباس خلافت را که باید بر اندام شایسته ترین فرد از امت پوشیده شود، بر اندام خود بپوشد.
چیزی که در آن انجمن مطرح نبود، مصالح اسلام و مسلمانان بود و یا جستجوی شایسته ترین فرد از امت که با تدبیر خردمندانه و دانش وسیع و روح بزرگ و اخلاق پسندیده خود، بتواند کشتی شکسته اسلام را به ساحل نجات رهبری کند.
مرحوم استاد مظفر در السقیفه می نویسد:
در بحث گذشته دیدیم که خدمت ممتازی که انصار به اسلام کرده بودند به خیالشان انداخته بود که در خلافت یا در زمامداری مسلمین ذی حقند و این حقیقت را ما از زبان نامزد خلافت از طرف انصار (سعدبن عباده) در خطبه ای که آن روز ایراد کرد، می فهمیم.
به اضافه اینکه از آن بیم داشتند که امر خلافت در بست در اختیار کسانی قرار گیرد که انصار فرزند و پدر و برادرشان را کشته بودند. با این اعتقاد که مساله از دست اهلش خارج شده است و همان گونه که گذشت دلیل بر این مطلب اخیر این است که پس از آنکه ناامید شدند، خواستند با علی(ع) بیعت کنند.
ما از مجموعه آنچه گذشت می فهمیم که اینها در این کوشش بیشتر از آنکه مهاجم باشند، مدافع بودند. حالت دفاعی همیشه از احساس ضعف و ناکامی به وجود می آید و این احساس برای کسانی که بخواهند در زندگی پیروز شوند، بزرگترین درد روحی است زیرا بر اثر آن، تصمیم و اراده ضعیف و سست می گردد و در رای و تدبیر شخصی، اضطراب پیدا می شود و همه این احوال در اجتماع سقیفه در چهره انصار ظاهر و هویدا بود. شاهد بر این مدعا این است که بین خود انصار انشعاب روی داد و در برابر دشمنانشان عقب نشینی اختیار کردند و حتی بیشتر از اینها پیش از آنکه کسی با آنان به منازعه برخیزد، یعنی پیش از آمدن مهاجرین در اجتماع آنان، حاضر شده بودند که در امر خلافت به طریق شرکت عمل کنند و سخنگوی آنان چنین گفت:
وقتی که با ما منازعه کنند، خواهیم گفت: "یک امیر از ما و یک امیر از شما و هرگز به چیزی کمتر از این حاضر نخواهیم شد" که سعد پس از این سخن گفت: "هذا اول الوهن" یعنی: "این اولین گام شکست است" حقیقت این است که این گفته، اول و آخر شکست آنان بود.
این حالت یعنی اینکه حاضر بودند خلافت را با شرکت دیگران متصدی شوند، حتی بعد از آمدن مهاجرین نیز ادامه یافت و علی رغم تذکر سعد که "این اولین شکست است" باز این کلمه را تکرار کردند.
این گفته در ضمن حاکی از آن است که انصار دارای روحیه هایی بزرگ و با گذشت و مردمانی نرم خو بوده اند و این مطلب نیز صدق می کند که اینان پیش از آنکه مهاجم باشند، حالت دفاعی داشتند و خلافت و پیشوایی را برای آن نمی خواستند که مالک مقدرات و شوون امت گردند، بلکه منظورشان این بود که زیان و صدمه کسانی را که از صدمه شان بیم داشتند، دفع کنند.1
ایشان در قسمت اول این بحث می نویسد:
ما در بحث سابق کوشش کردیم متشبث به چیزهایی شویم که سوء نیت را از انصار برطرف کند ولی مطمئنیم که آنچه از طرف انصار گفتیم، چیزی خارج از یک سری وسوسه هایی که بالاخره کار شخص را از نقطه نظر دینی تجویز نمی کند، نبود ولی امید ما این است که انصار در کاری که کرده اند، معذور باشند تا ما عده فراوانی از صحابه را گمراه ندانیم.
اما در وسع ما نیست که این کار انصار را فی نفسه صحیح بدانیم، اعم از آنکه سوءنیت داشته یا نداشته اند، زیرا مادام که فرض کنیم حقیقتی از لحاظ نص راجع به امام وجود داشته بنابراین این گونه خودرایی و پیشدستی که انصار در عقد اجتماع خویش به خرج دادند، نمی تواند چیزی خارج از خیانت به اسلام و تفریط بی مجوز در حقوق مسلمین به شمار آید، آن هم در موقعی که چنین فاجعه بزرگی هوش از اسلام برده و مسلمین هم از شدت مصیبت عقل از سرشان پریده و نمی دانند که از طرف عرب و دشمنان اسلام چه به روزشان خواهد آمد.2
نظریه احمد حسین یعقوب
صاحب کتاب "نظریه عداله الصحابه" در دفاع از انصار آنچنان گام جلو نهاده که مساله را به گونه ای دیگر بیان می کند. ایشان می نویسد:
اما راجع به انصار باید گفت که به طور قطع و یقین، همه آنها در سقیفه حاضر نبودند و چنان که به موجب نص شرعی، نخبگان انصار کسانی بودند که در جنگ بدر حضور داشتند گردهمایی انصار در سقیفه بدون حضور آنان امکان پذیر نبود و آن دو فردی که با مهاجرین سه گانه برخورد کردند (عویم بن ساعده و معن بن عدی) از جنگاوران بدر بودند و چنان که هدف از گردهمایی از نظر انصار انتخاب و تعیین خلیفه بوده، حداقل این دو تن بدری که آن موقع خارج از اجتماع عزاداران رسول اکرم(ص) بودند، در آن شرکت می کردند.
علاوه بر این، رسول اکرم (ص) جان به جان آفرین تسلیم نمود، در حالی که در میان خانه مبارک خود آرمیده بود. آیا پذیرفتنی است که انصار همگی او را رها کرده و آن هنگام ک عترت پاک آن حضرت، مهیای خاکسپاری او در ضریح مقدسش بودند، احدی از آنها برای وداع آن حضرتش نرفته باشد؟ این مطلبی است که قبول آن جز با تقلید کورکورانه ممکن و میسر نیست.
گذشته از اینها بر فرض که انصار همگی به خاطر انتخاب و تعیین خلیفه اجتماع کرده باشند، آنها مساله دان بودند و به خوبی می دانستند که حضرت محمد(ص) از قریش است و ائمه طاهرین (ع) اصل و نسب قریشی دارند و احکام و ویژگی های اهل بیت پیامبر(ص) را می شناختند و موقع نصب و معرفی ولی و خلیفه پیامبر(ص) در غدیرخم حضور داشتند. رسول اکرم(ص) سفارش علی(ع) و اهل بیت خود را به آنها کرده بود و یک بار در اجتماع آنها چنین فرمود:
"ای گروه انصار! آیا راهنمایی نکنم شما را به چیزی که اگر بدان چنگ زنید، هرگز گمراه نخواهید شد؟" همگی گفتند: چرا یا رسول الله! سپس آن حضرت فرمود:
"این علی(ع) است، پس او را دوست بدارید، چنان که مرا دوست می دارید و به او احترام کنید، چنان که به من احترام می کنید به درستی که گفتار من، فرمان خداوند است که جبرئیل به من ابلاغ نموده است3.
با این حال، چگونه ممکن است انصار این حدیث شریف را از یاد ببرند، یا همگی آن را به فراموشی بسپارند؟ چطور ممکن است ماجرای نصب و معرفی خلیفه را فراموش کنند؟ در حالی که با شعار "ناروایی فراهم آمدن خلافت و نبوت برای هاشمیان" میانه ای نداشتند. اصلاً آنها از قریش نبودند و لذا کنار زدن آل محمد(ص) برای آنها سود و مصلحتی در برنداشت. چگونه ممکن است گفته رسول اکرم(ص) را درباره علی(ع) از یاد ببرند که فرمود:
"او بعد از من ولی و سرپرست شما است" و او بعد از پیامبر(ص) ولی هر مرد و زن مومنی می باشد…"
نادیده گرفتن این نصوص روشن و مسلم چه مصلحتی برای انصار داشت؟ شکی نیست که انصار برای انتخاب خلیفه از میان آنها، اجتماع نکرده بودند و این امری است که قبول آن بسیار دشوار می باشد، زیرا انصار نسبت به خلیفه و ولی خدا معرفت داشتند و در نبود علی(ع) وقتی متوجه شدند که خلافت از دست خارج خواهد شد، یک صدا گفتند: "با غیر علی(ع) بیعت نخواهیم کرد".
و بنا بر نقل دیگر بعضی از انصار این جمله را بر زبان آوردند4 که اگر این روایت صحیح باشد، برخی از حاضرین می خواستند با غیر آن حضرت بیعت نمایند.با این حال تردید نمی توان کرد که یکی از این دو روایت، صحیح و انکارناپذیر است.
هنگامی که انصار تسلیم بیعت ابوبکر شدند و فاطمه زهرا(ع) به آنها مراجعه کرد و درخواست یاری و کمک نمود، به آن حضرت گفتند: "ای دختر پیامبر(ص) کار بیعت ما با ابوبکر سپری شده و چنان که همسرت، دست خود را پیش از ابوبکر به سوی ما دراز می کرد، ابوبکر را ترجیح نمی دادیم"
و بشیربن سعد همان کسی که خرق اجماع انصار کرد و پیش از همه دست بیعت به ابوبکر داد، با شنیدن استدلال امام علی(ع) رو به آن حضرت کرد و گفت: "اگر انصار سخنان تو را قبل از بیعت با ابوبکر شنیده بودند حتی دو نفر در حقانیت تو اختلاف نمی کردند."5
لذا عاقلانه نیست که افرادی با این اندیشه و تفکر، دور هم جمع شوند که در نبود ولی برای پیامبر(ص) جانشین انتخاب کنند. در صورتی که این ولی را رسول اکرم(ص) در غدیر خم و پیش چشم آنها برایشان انتخاب و معرفی فرموده و آنها خود، بهترین تبریک و تهنیتها را پیشکش کرده اند….
از اینها گذشته "سعدبن عباده" این صحابه جلیل القدر و رئیس قبیله خزرج و مرد قاطعی که هیچ مصلحتی را بالاتر از قبول خلافت ولی و اهل بیت پیامبر(ص) و بزرگان مهاجرین بعد از آن حضرت نمی دانست. این صحابی جلیل القدر به اتفاق همه مورخین بیمار و قادر بر حرکت نبود و چنان که توانایی می داشت، از دیدار واپسین رهبر و پیامبر خود صرف نظر نمی کرد و نیز مسلم است که منزل سعد به سقیفه و محل گردهمایی وصل بوده که بنا به نقل ابن قتیبه، او را به راحتی به منزلش برده اند.
احتمالاً این گروه از انصار به عیادت او آمده خبر رحلت رسول اکرم(ص) را به وی داده اند و بعید به نظر نمی رسد که گفتگوی تندی میان این عده بر سر خلافت و شرایط و احوال دوره بعد از پیامبر(ص) نیز در گرفته باشد.6
احمد حسین یعقوب پس از بیان چگونگی ورود مهاجرین سه گانه به گردهمایی و چگونگی بیعت گرفتن برای ابوبکر در چند صفحه بعد می نویسد:
حقیقت این است که داستان گردهمایی سقیفه، زیر نظر طرفداران عمر و ابوبکر ساخته و پرداخته شده است. آن هم به گونه ای که حساسیت حکام و زمامداران را برنیانگیزد و چهره طرفداران این ماجرا و کسانی که مهاجرین سه گانه را به مثابه قهرمان این داستان تاریخی، تلقی می کنند مخدوش نسازند.7
صاحب تاریخ سیاسی اسلام در بررسی علل تشکیل سقیفه دو نکته دیگر را در دفاع از انصار بیان می کند:
یکی اینکه گویا پیامبر(ص) نیز به انصار گفته بود که بعد از او صدماتی به آنها خواهند زد و آنها که باید صبور باشند.8 لذا آنها بدون اینکه تامل کافی درباره واقعیت امر کرده و ابتدا از علی(ع) حمایت کنند، نابخردانه دست به تشکیل سقیفه زده و تصمیم گرفتند تا سعدبن عباده رئیس قبیله خزرج را به ریاست برگزینند.
دیگر اینکه اگرچه انصار در سقیفه ذکری از علی(ع) کرده و یک نفر از آنها گفته بود که اگر علی(ع) بود دو نفر بر او اختلاف نمی کردند.9 اما احتمالاً گمان کرده اند که علی(ع) از گرفتن خلافت منصرف شده، چون به سقیفه نیامده است. لذا این کلمات کمتر مورد توجه قرار گرفته و با توجه به بحرانهای موجود مسائل دیگر برای آنها در درجه اول از اهمیت بوده است.10
وی در ادامه می افزاید:
نظر قریش نسبت به علی(ع) بسیار بدبینانه بود. در ابتدا چنانچه حدیدی نیز متذکر شده، قریش او را قاتل عزیزان خود می دانستند! این خونها اگرچه درکنار محمد(ص) و با انگیزه دینی ریخته شده بود، اما در هر حال از شمشیر علی (ع) چکیده بود.11
اضافه بر آن محبوبیتی که علی(ع) نزد پیامبر(ص) داشت، برای دیگران آزردگی و حسادت به وجود آورده بود.12
خلافت ابی بکر
آفتاب عمر رسول گرامی غروب نمود و مسلمانان را در سوک خود فرو برد. بزرگترین مسئله ای که مسلمانان، پس از درگذشت پیامبر گرامی، با آن روبرو بودند مسئله رهبری امت بود. مواجه شدن با چنین مسئله ای بدان علت بود که امت اسلامی در هیچ زمانی بی نیاز از رهبر نبوده و وجود امام و خلیفه ای برای هدایت آنان ضروری است.
از نظر شیعه وجود رهبری در زمان خود رسول گرامی حل شد و جانشین او در یک اجتماع باشکوه در غدیر خم تعیین گردید ولی از نظر برادران اهل سنت مسئله به گونه ای دیگر است و باید گره به دست خود مسلمانان گشوده شود؛ اکنون ببینیم این مشکل چگونه گشوده شد؟
هنوز جسد مطهر پیامبر در گوشه اطاق قرار داشت که گروهی از مسلمانان مدینه از فوت او آگاه شده و گرداگرد مسجد و خانه او جمع شدند. آنان همگی مرگ پیامبر را باور نموده و اندیشه ای جز انجام دادن مراسم غسل و تدفین او نداشتند. در این میان "عمربن خطاب" از میان جمعیتی که در مسجد نشسته بودند برخاست و گفت: "به خدا قسم پیامبر خدا نمرده است بلکه همچون حضرت موسی از نظر ما غایب شده و باز می گردد"13 سپس عمر و مغیره اجازه گرفتند که وارد حجره پیامبر شوند و در این مورد تحقیق بیشتری کنند. در حجره دو نفر پارچه را از چهره پیامبر عقب زدند. عمر گفت: "او نمرده بلکه از هوش رفته است" ولی مغیره گفت: "قطعاً در گذشته است."14 عمر همچنان بر زنده بودن پیامبر پافشاری می کرد تا ابوبکر وارد شد. وی رو به حاضران کرد و گفت: "هرکس محمد را می پرستد محمد مرده است و هرکس خدای محمد را می پرستد او زنده است." آنگاه این دو آیه را خواند:
تو می میری و آنان نیز می میرند.15
محمد رسولی است که پیش از او پیامبرانی آمده اند اگر او بمیرد یا کشته شود به عصرهای پیشین باز می گردید؟ هرکس برگردد بر خدا ضرر نمی زند و خدا سپاسگزاران را پاداش می دهد.16
در این جا اختلاف بر سر فوت پیامبر برطرف شد. همگان در انتظار مراسم تدفین پیامبر بودند که ناگهان دو نفر از انصار خود را به مجمع رساندند و رو به ابی بکر کردند و گفتند که نطفه فتنه در حال انعقاد است و انصار در سقیفه بنی ساعده گرد آمده اند و می خواهند با سعدبن عباده بیعت کنند. ابی بکر و عمر و ابوعبیده از جای خود برخاستند و به سرعت خود را به سقیفه رساندند.17 آنان هنگامی رسیدند که سعدبن عباده در مجمعی از انصار سخن می گفت. وی ضمن تشریح خدمات انصار چنین گفت: "ای گروه انصار شما پیش از دیگران به آئین اسلام گرویدید از این جهت برای شما فضیلتی است که برای دیگران نیست. پیامبر اسلام متجاوز از ده سال قوم خود را به خداپرستی و مبارزه با شرک دعوت نمود، جز جمعیت کمی از آنان کسی به او ایمان نیاورد ولی هنگامی که پیامبر با شما سخن گفت شما به او ایمان آوردید و دفاع از او را برعهده گرفتید، و برای گسترش اسلام و مبارزه با دشمنان جهاد نمودید و در تمام دوره ها سنگینی کار بر دوش شما بود و روی زمین را شمشیرهای شما رنگین کرد و عرب سرکش در پرتو قدرت شما گردن نهاد تا آنجا که رسول خدا از میان رفت و از همه شما ناراضی بود، هر چه زودتر زمام کار را به دست بگیرید که جز شما کسی لیاقت این کار را ندارد.18
در این موقع ابوبکر برخاست و چنین گفت: "خداوند محمد را برای پیامبری به سوی مردم اعزام نمود تا خدا را بپرستند و شریک و انبازی برای او قرار ندهند. برای عرب ترک آئین شرک و بت پرستی سنگین و گران بود، گروهی از مهاجران به تصدیق و ایمان و یاری او در لحظات سخت بر دیگران سبقت گرفتند و از کمی جمعیت نهراسیدند، آنان نخستین کسانی بودند که به او ایمان آوردند و خدا را پرستش نمودند. آنها خویشاوندان پیامبرند و به زمامداری و جانشینی شایسته تر می باشند." سپس به فضیلت و موقعیت و سوابق انصار ر اسلام اشاره کرد و گفت:
"اگر از گروه مهاجرین که در هجرت پیشقدم بوده اند بگذریم هیچ کس به مقام و موقعیت شما نمی رسد. بنابراین چه بهتر ریاست و خلافت را مهاجرین به دست بگیرند و وزارت و مشاوره را به شما واگذار کنند و هیچ کاری را بدون تصویب شما انجام ندهند.19
هرگاه خلافت و زمامداری را قبیله خزرج به دست بگیرند اوسیان از آنها کمتر نیستند و اگر به اوسیان واگذار شود خزرجیان از آنها دست کم ندارند. گذشته از این، میان این دو قبیله خونهائی ریخته و افرادی کشته شده و زخمهائی غیرقابل جبران پدید آمده است که هرگز فراموش نمی شوند. هرگاه یک نفر از شما، خود را برای خلافت آماده کند بسان این است که او خود را در میان کام شیر افکنده باشد و سرانجام میان دو فک مهاجر و انصار خرد شود.20
آنگاه حباب بن منذر از جانب انصار و عمر و ابوعبیده از جانب مهاجر سخن گفتند و هرکدام در دعوت به تعیین زمامدار و جانشین از گروه مهاجر و انصار دلایلی را یاد کردند. در این میان آنچه که مایه سنگینی کفه مهاجر شد این بود که شخصیتی از انصار به نام بشیربن سعد که پسر عمومی سعدبن عباده و از تمایل اوس و خزرج به گزینش او سخت ناراحت بود، سکوت مجلس را شکست و برخلاف توقع گفت پیامبر از قریش است، خویشاوندان پیامبر برای زمامداری از ما شایسته ترند چه بهتر کار خلافت را به خود آنان واگذار نمائیم و مخالفت نکنیم.
جبهه انصار با مخالفت شخصیتی مانند بشیر وحدت کلمه را از دست داد. در این موقع ابی بکر رو به مردم کرد و گفت مردم! به نظر من عمر و ابوعبیده برای خلافت شایستگی دارند. با هرکدام می خواهید بیعت کنید. ولی هر دو نفر برخاستند و به ابی بکر گفتند: "تو از ما شایسته تری تو همسفر رسول خدا در غار ثور می باشی، چه کسی می تواند در این امر بر تو سبقت بگیرد، آنگاه هر دو نفر جلو رفتند، دست ابی بکر را به عنوان بیعت فشردند و از انصار بشیربن سعد که وحدت کلمه را بهم زد، دست ابوبکر را نیز برای بیعت فشرد.
مخالفت شخصیتی از خزرجیان، به قبیله اوس که از لحظه نخست با پیشوائی سعدبن عباده خزرجی موافق نبودند جرئت مخالفت بخشید. رئیس آنها رو به افراد خود کرد و گفت: "هرگاه خزرجیان گوی خلافت را بربایند و زمام امور را به دست بگیرند یک نوع فضیلت و برتری پیدا می کنند، هر چه زودتر برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید". سپس خود او برخاست و با او بیعت کرد واوسیان نیز همگی از او پیروی کردند و بیعت نمودند. به این ترتیب ابوبکر به بیعت دو نفر از مهاجران و بیعت رئیس اوسیان و به دنبال آن پیروان او اکتفا کرد و سقیفه را ترک گفت و به سوی مسجد آمد، ولی رئیس خزرجیان و پیروان او یادآور شدند که ما جز با علی با کسی دیگر بیعت نمی کنیم.
ابی بکر وقتی زمام خلافت را به دست گرفت که گروهی از طوایف راه ارتداد را پیش گرفته بودند و گروهی دیگر از پرداخت زکات خودداری می کردند. مسیلمه کذاب نیز دریمامه دعوی نبوت می نمود و سپاه اسامه در اجرای فرمان رسول خدا در حال حرکت بودند. وی در دوران حکومت خود با طوائف مرتد نبرد کرد، کسانی را که از پرداخت زکات خودداری می کردند رام ساخت، سپاهی را برای سرکوبی مسیلمه گسیل داشت و جیش اسامه را برای نبرد با رومیان تنفیذ کرد. او در شب سه شنبه بیست و دوم جمادی الاخر در سال سیزدهم هجرت در سن شصت و سه سالگی درگذشت21.
ابی بکر
عتیق بن عثمان که اسم اصلی ابوبکر ابن ابی قحافه است از طایفه "بنی تیم" بن مره بن مکعب از جمله طوائف قریش است. چنانچه از گفتار ابوسفیان در هنگام به خلافت رسیدن ابوبکر استفاده می شود این طائفه در جاهلیت در پائین ترین رتبه در میان طوائف قریش داده داشته است ابوسفیان گفت: ما بال هذا الامر فی اقل قریش قله و اذلها ذله22.
او از نظر سنی چند سال کوچکتر از رسول الله (ص) بوده و چنانچه گفته شده در جاهلیت مشغول به تجارت بوده است. اما در این مطلب بعضی از محققین تردید کرده اند23 چنانکه شیردوشی او در دوران مدینه24 نیز تا حدی حاکی از عدم تجارت او در جاهلیت است. در بحثی که در حضور رسول خدا(ص) میان ابی بکر و شخصی بنام "ذنفل" روی داد چنین معلوم شد که "بنی تیم" از پائین ترین رتبه در دوران جاهلیت در میان قریش برخوردار بوده است.25
در یک روایت دیگری که ابن ابی الحدید گزارش کرده چنین استفاده میشود که خود ابی بکر نیز در جاهلیت مرد مشهور و با شخصیتی نبوده است: وقتی ابی بکر به قیس بن عاصم میگوید که چرا دختران خود را زنده به گور می کند او پاسخ می دهد که: می خواهم تا فرزندی چون تو نزایند26 بنابراین آنچه از "شهرت" او در میان عرب به او نسبت داده شده معلوم نیست صحیح باشد.
او از جمله کسانی است که گفته شد جزو مسلمانان اولیه می باشد اما چنانچه ثابت شده اسلام او پس از دوران خفا بوده است.27
ابی بکر در ماجرای هجرت به همراهی رسول خدا(ص) از مکه به مدینه آمد و در مدت 10 سال، همچون افراد دیگر در جنگها و غزوات شرکت داشت و باز چنانچه گفته شده و وانمود گشته که نزد پیامبر (ص) اهمیتی برتر داشته صحیح بنظر نمی رسد، چنانچه گفته شده او در موارد مختلفی تحت فرماندهی دیگران همچون عمروبن عاص بکار مشغول بود و هیچگاه تاریخ از او شجاعت و دلاوری خاصی بیادگار ندارد. ازدواج رسول الله(ص) با عایشه روابط ابوبکر را با پیامبر(ص) گسترش داد، از این رو کسانی که از دور تماشاگر خانه رسول الله(ص) بودند گمان کردند که روابطش با پیامبر(ص) گسترده است. با استفاده از همین حیثیت و البته بکارگیری شیوه های دیگر که قبلاً توضیح داده شده و با تلاشهای گسترده عمر به خلافت رسید. بیعت با ابوبکر چند روز پیش از رحلت پیامبر(ص) بوده است. ابوبکر پس از دو سال و اندی که از خلافتش بگذشت در سال 13 هجری از دنیا رفت.
علی علیه السلام در دوران خلافت 25 ساله پس از پیامبر(ص)
بررسی وضعیت امام در این دوران یکی از مسائلی است که باید بدقت مورد ارزیابی قرار گرفته و کیفیت زندگانی سیاسی ـ اجتماعی امام همراه با برخوردهای او توضیح داده شود. ما در این قسمت ابتدا از برخورد دستگاه خلافت با امام صحبت می کنیم و بعد از آن حرکات امام را در قبال موضع حکومت، از میان کلمات حضرت و نیز نوشته های مورخین ذکر خواهیم نمود.
الف: خلفاء و علی (ع)
به نظر می رسد شیوه خلفا در برخورد با علی(ع) از همان روزهای اول در جهت تضعیف موقعیتی که امیرالمومنین در دوران حیات رسول الله (ص) داشته، بوده است. ما در محل دیگری این نکته را که عده ای از همان دوران نسبت به موقعیت او و همسرش فاطمه(ع) حسادت داشتند سخن گفتیم و طبیعی بود که این حسادت پس از پیامبر(ص) به دشمنی با علی(ع) و بخصوص پس از به خلافت رسیدن دیگران به تضعیف موقعیت او تبدیل شود. کما اینکه خود عمر می گفت: جلوگیری مردم از خلافت علی جز به قصد کوچک کردن او نبوده است28؟ و خود امام فرمود:
"اللهم انی استعدیک علی قریش فانهم قطعوا رحمی… و صغروا عظیم منزلتی"29
خدایا من از تو در انتقام گیری از قریش کمک می خواهم آنها با من قطع رابطه کرده… و منزلت والای من را خرد کردند.
و باز در خطبه دیگری امام تصریح می فرماید که: فرزند ابی قحافه در حالی لباس خلافت را به تن کرد که موقعیت والای من را می دانست… و بعد از آن امام می فرماید: آنها جریان را گونه ای گونه ای ترتیب دادند که من را درمیان جمعی قرار داده که گمان کردند من یکی از آنها هستم؟؟ و بعد فرمودند: "فیالله وللشوری، متی اعتراض الریب فی مع الاول منهم، حتی صرت اقرن الی هذه النطائر"30 واضح است که امام در جهت بیان سیاست خلفاست سیاستی که در جهت کوچک نمودن او و هم تراز کردن او با افرادی است که در مقایسه با او بسیار موقعیت پائینی را دارا بوده اند.
مورخین نقل کرده اند که خلیفه دوم وقتی در مورد امر خلافت پس از خود، تصمیم گیری می کرد شش نفر را که برگزید او به هر کدام نسبتی داده و با ذکر این نسبتها قصد داشت لیاقت آنها را برای خلافت در وهله اول کوچک جلوه دهد، در این میان به علی(ع) چنین نسبت داد که: "فیه دعابه" او فردی شوخ31 است، چنانچه بعدها عمروبن العاص نیز با الهام از همین نسبت در مورد علی(ع) گفت فیه تلعابه32، این نوع برخورد با امیرالمومنین هیچ وجهی جز تضعیف شخصیت امام نداشته و همان گونه که امام خود این نسبت را انکار فرموده، اساساً این خصلت هیچ ارتباطی با شخصیت امام نیز نداشته است. این نوع موضعگیری برای آن جهت است که شخصیت امام در اطراف و اکناف مجهول مانده و هیچ آینده ای برای او نماند جندب بن عبدالله نقل می کند هنگامی که به عراق رفتم (بعد از بیعت با عثمان) در آنجا از فضائل علی(ع) نقل می کردم بهترین چیزی که در مقابل می شنیدم اینکه این حرفها را کنار گذار، به چیزی بپرداز که برای تو نفعی داشته باشد؟ به او می گفتم اینها از چیزهایی است که به هر دوی ما نفع می دهد اما طرف بلند شده و می رفت33
ابن ابی الحدید در بیان اینکه موقعیت طلحه و زبیر بهتر از علی(ع) بود می گوید:
"لان علیاً دحضه الاولان واسقطاه و کسرا ناموسه بین الناس فصار نسیاً و مات الاکثر ممن یعرف خصایصه التی کانت فی ایام النبوه و فضله و نشاء قوم لایعرفونه ولا یرونه الا رجلاً من عرض المسلمین ولم یبق له مما یمت به الا انه ابن عم الرسول و زوج ابنته وابوسبطیه ونسی ماوراء ذلک کله واتفق له من بغض قریش وانحرافها ما لم یتفق لاحد"34
"زیرا دو نفر اول! علی را پائین آورده وعظمت او را از بین برده حرمت او را شکستند بطوری که میان مردم فراموش شد بعدها اکثر کسانی که خصائص او را در زمان پیامبر(ص) می شناختند مردند و کسانی آمدند که او را جز به عنوان یکی از مسلمین عادی نمی شناختند نهایت چیزی که از افتخارات او وجود داشت اینکه پسر عم رسول الله، شوهر دختر او و پدر نواده اوست غیر از اینها همه چیز فراموش شد و از سوی قریش کینه ای علیه او صورت گرفت که نسبت به هیچکس وجود نداشت."
او در مورد دیگری که سخن درباره صفین بوده و درباره این نکته است که عده ای عمار را علامت حق گرفته اند نه علی(ع) را، می گوید: و این مطلب شما را راهنمائی به این نکته می کند که تمام قریش از ابتدا در جهت فراموشی یاد علی(ع) و پوشاندن فضائل او بودند، تلاش آنها در پرده پوشی برخصائص او بود تا فضل و مرتبه او در قلوب همگی مردم بجز اندکی محو شد.35
خود امام در پاسخ به سوال کسی که پرسیده بود که: اگر خود رسول خدا(ص) فرزند پسری می داشت چه می شد… اما با متهم کردن قریش به "اسلام آوردن مصلحتی" برای کسب خلافت، به تشریح اوضاع پس از پیامبر(ص) پرداختند آنگاه فرمود: فتاکد عندالناس نباهه قوم و خمول الاخرین فکنا نحن ممن خمل ذکره و خبت ناره وانقطع صوته وصیته حتی اکل الدهر علینا و شرب و مضت السنون والاحقاب بما فیها و مات کثیر ممن یعرف و نشا کثیر ممن لایعرف36
با تبلیغات دیگران عده ای نزد مردم مشهور شده و دیگران به فراموشی سپرده شدند ما از کسانی بودیم که فراموش شده و آتش مان خاموش شد شهرت و صدایمان محو گردید، سالها بهمین منوال گذشت بطوری که اکثر افراد شناخته شده مرده و کسانی که اصلاً شناخته شده نبودند بوجود آمدند.
در همین حال ملاحظه می کنیم که موقعیت علی را بجائی رسانده اند که عثمان به او می گوید: ای علی(ع) تو از مروان بن حکم نزد من بهتر نیستی37 و باز خود امام می فرماید: من از بعد از رحلت پیامبر(ص) همیشه مظلوم بوده ام38، و باز می بینیم که آنقدر چهره علی(ع) نزد مردم مخدوش شده که او را متهم به دروغگوئی می کنند39 و لذاست که امام باقر(ع) وقتی می فرماید که بین تمام هواداران امام در عراق کمتر از 50 نفر معرفت حقیقی نسبت به او داشتند40 براحتی می توان باور کرد.
ولذاست که امام مجبور است تا خود را معرفی کند (همان گونه که بعدها نیز ملاحظه می کنید حضرت سجاد(ع) تازه باید در شام خود را معرفی کند) او نقش خود را در پیشرفت اسلام در زمان پیامبر(ص) بیان کرده و با فضائل مختلف خود را همچون حدیث منزلت، حدیث غدیر، حدیث اخوت خود با پیامبر(ص)، داستان خبیر، حدیث سد ابواب و… بیان می کرد.41
شیخ مفید نیز در عبارتی به همین سیاست که در جهت کوچک کردن علی(ع) و انکار فضائل او بوده اشاره کرده است.42
همان گونه که خواهید دید علی (ع) در این دوران به گونه ای موضعگیری کرد که برای آیندگان عدم رضایت او نسبت به بسیاری از سیاستهای خلفا هویدا گردید اما در همین اوضاع وقتی که مخالفینی چون سعدبن عباده کشته می شوند چرا که مخالفت صریح با خلافت کرده اند باید کوشش می کرد تا مبادا در این اوضاع جن ها همان گونه که سعد را کشتند او را نیز بکشند لذاست که امام در بسیاری از موارد کوتاه می آمد و خود را از حوادث کنار می نهاد ابی ابی الحدید راجع به این مسئله از استاد خود می پرسد که چگونه علی(ع) در مدت 25 سال توانسته است جان سالم بدر ببرد، استاد گفت: اگر نبود که او بینی خود را بر خاک مالیده و صورت خود را بر خاک نهاد، کشته می گردید. اما او خود را از حضور بازداشت و مشغول عبادت شده در قرآن نظر می کرد، او از موضع اول خود (در حیات پیامبر) دست برداشته، شمشیر را به فراموشی سپرد،… او خود را سیاح زمین و راهب در کوهها نشان داد و حتی خلفا را اطاعت می کرد… آنها نیز او را رها کرده و درباره او سکوت کردند… و انگیزه ای نداشتند تا او را بکشند و اگر غیر از این بود کشته می شد.43
علاوه بر "موضع تضعیف" مشاهده می کنیم که کوشش میشود تا او را به شکلی فریب داده و با مسائل مالی و مشغول کردن او، او را از صحنه خارج کنند، سعیدبن العاص از عمال عثمان، هدایائی برای مردم مدینه می فرستد از جمله برای علی(ع) نیز، بعد به رسول خود می گوید: وقتی هدایا را به مردم (اشراف) دادی جز از علی(ع)، از کسی دیگر معذرت خواهی نکن و به علی(ع) بگو که: در دادن هدیه به او هیچکس جز عثمان را بر او برتری نداده و البته امام متوجه حیله آنها می شود و حتی در گفتاری تند به رسول سعید، بنی امیه را تهدید می کند.44
ب: موضع امام (ع) در بیان مواضع خود را خلافت
جدای از بیاناتی که امام(ع) پس از روی کارآمدن در مورد تبیین حوادث پس از پیغمبر(ص) دارد در همین دوران 25 ساله نیز، با احتیاط کامل سعی می کند تا به کسانی که هوشیاری لازم را دارند بفهماند که این روال مورد تائید او نیست. ولذاست که او به مدت 6 ماه از بیعت ابی بکر تخلف می کند45 و معتقد است که این حقی بوده که از آن او بوده است و در مواردی در همین دوران به استدلال برای اثبات حق خود می پردازد از جمله روز شوری فرمود:
یا معشر قریش انا اهل البیت احق بهذا الامر منکم اما کان فینا من یقرا القران و تعرف السنه وتدین بدین الحق46
ای جماعت قریش ما اهل بیت به خلافت سزاوارتر از شما هستیم (دلیل هم نه خویشاوندی بلکه این است که) آیا قاریان قرآن، عارفان به سنت و متدینین به دین حق در میان ما نیستند.
هنگامی که به او گفتند بر امر خلافت حریص است فرمود: من که می بینم حق من (که خدا و رسول من را بدان اولی کرده اند) گرفته می شود حریص هستم47؟
هنگامی که از او می خواهند با ابی بکر بیعت کند می فرماید: سزاوار است شما در این امر با من بیعت کنید… من بر شما به همانگونه که شما بر انصار احتجاج کردید، احتجاج می کنم، ای گروه مهاجرین ما اهل بیت پیامبر(ص) هستیم آیا از میان ما قاری قرآن و فقیه در دین و عالم به سنت نیست48، از نمونه این احتجاجات در این دوره زیاد بوده است49. علاوه بر استدلالهایی که امام در جهت اثبات خلافت خود و بطلان خط مشی تحمیل شده دارد، مخالفتهایی نیز عملاً با خلفا در بعضی از مواردی که به نظرش پیروی از آنها راه صواب نیست دارد، از جمله وقتی از او خواسته می شود در فتح ایران بعنوان فرمانده شرکت کند نمی پذیرد50 و هنگامی که در "شوری" بر او شرط می شود در صورتی خلافت به او واگذار می شود که بپذیرد بر سیره ابی بکر و عمر عمل کند او قبول نمی کند51، نه تنها او در پذیرش این امور مخالفت می کند بلکه صریحاً می فرماید تنها در اموری اطاعت آنها را می کرده که در حقیقت اطاعت خدا در آن باشد52 افراد دیگری نیز از اهل بیت مخالفت هایی را با خلفا دارند، حضرت فاطمه(ع) در ماجرای فدک با اصراری که بر این قضیه و حق شوی خویش کرده بعد از آن نیز حالت قهر خود را نسبت به ابی بکر تا پایان حیات خویش اعلام می دارد تا جائی که حتی اجازه حضور آنها را در تشییع جنازه خود نمی دهد و وصیت می کند که قبر او در حالت خفی باشد53 همه این مطالب چیزی جز مخالفت او را نمی رساند.
حتی فرزندان علی(ع) در موارد خاصی سعی در اظهار مخالفت دارند و چنانچه مورخین نقل کرده اند امام حسن(ع) هنگامی که در مسجد ناظر ابی بکر بر روی منبر بود به او گفت: انزل عن منبر ابی عین همین جمله را از امام حسین(ع) در مورد عمر نقل کرده اند.54
بعدها وقتی معاویه تلاش می کند علی (ع) را مخالف ابی بکر و عمر نشان داده و علاقمندان به آنها را بر علیه او تحریک کند امام در ضمن آنکه بغض خود را بر علیه آنها انکار می کند مخالفت خود را با آنها تائید کرده و به معاویه می نویسد که بخاطر این مخالفت نه از مردم و نه از کس دیگری معذرت خواهی، نخواهد کرد55، در همین دوران امام در مواردی به انتقاد می پردازد و در مورد عمل عمر، دائر بر گرفتن نصف اموال عمال خود و الحاق آن به بیت المال و بعد باز فرستادن آنها را به منطقه خود، خلیفه را مورد سئوال قرار می دهد که چگونه اگر آنها دزد هستند باز آنان را بر سر کار بر می گرداند.56 ولی با توجه به مباحث قسمت قبل باید توجه داشت که امام احتیاط کامل را در موضع گیری خود نسبت به خلافت انجام می داد، او در عین آنکه ترس در مورد ترور خود داشته (همان گونه که ابن الحدید تصریح کرده) می خواسته به نحوی برخورد کند که انحرافات را به حداقل برساند و لذاست که خود می فرماید:
"فصحبته منا صحاً"من با او مصاحبت می کردم در حالیکه نصیحت گر بودم57 و می بینم که امام با آنها رفت و آمد داشته است و حتی دختر خود ام کلثوم را نیز (البته بعد از اصرار خلیفه) به عمر می دهد.
اما با مواضعی که امام در موارد دیگری داشت به صراحت می توان گفت که امام در مورد بسیاری از حرکات آنها موضع منفی داشته است و لذا ملاحظه می کنیم که بارها عمر از عدم همکاری او سخن به میان می آورد.58
تلاش امام برای تحقق امامت:
در مباحث قبل این مسئله عنوان شد که دوران 25 ساله یک دوران مظلومیت برای امام علی(ع) بوده و دیگران در تلاش بودند تا امام را گمنام کرده فضائل او را پوشانده و او را از دور خارج کنند و شاهد آن هم این است که بعدها خلیفه دوم از عبدالله بن عباس می پرسد که آیا: هنوز علی(ع) در فکر خلافت است59، او انتظار داشت که پس از چندی او بطور کلی منزوی شده و از فکر خلافت منصرف شود. طبیعی بود وقتی امام 25 سال از جامعه و صحنه های سیاسی آن فاصله بگیرد علاوه بر اینکه قشر جوان این جامعه پس از آن دوران او را نخواهند شناخت و علاوه بر اینکه عده زیادی از عارفین به حق او مرده اند علاوه بر همه اینها، عده زیادی نیز یا او را فراموش کرده اند و یا در اثر تاثیرپذیری از محیط، خود را به فراموشی زده اند.
بر امام بود تا به شکلی خود را به عده زیادی از نو بشناساند.
منا شده رحبه مسجد کوفه: بعد از آنی که امام (ع) از جنگ با اصحاب جمل خلاصی یافت به کوفه آمده و در رحبه مسجد کوفه همه مردم را جمع کرده و آنها را قسم داد تا اگر در روز عید غدیر در گودال خم حضور داشته اند بلند شده و شهادت دهند که پیامبر فرموده من کنت مولاه فهذا علی مولاه در میان جمع عده ای (گفته شده فقط از میان بلند شدگان 12 نفر بدری بوده است) بلند شده و شهادت دادند و بعضی نیز همچون زیدبن ارقم شهادت ندادند امام در حق او نفرین کرده و کور شد و خود می گفت کوری او از همان نفرین بوده است.60
البته این منا شده تنها در رحبه مسجد کوفه نبوده بلکه چنانچه نقل کرده اند در روز شوری و حتی در دوران عثمان نیز امام(ع) همین برخورد را با مردم داشته است.61
امام در رحبه مسجد کوفه قصد دارد تا بار دیگر امامت را زنده کرده و به مردمان کوفه که بسیاری با او آشنایی ندارند بفهماند که قضیه خلافت او غیر از آن چیزی است که قبل از او بوده بلکه آن امامتی است که از ناحیه خدا به او تفویض شده است.
حرکت دیگر امام در این زمینه نقل وقایع آینده است62، با نگاهی به نهج البلاغه و سایر کتابهائی که در زمینه حیات علی (ع) است در می یابیم که امام در مواقع مختلف بر سر منبر و یا جاهای دیگر نقل ملاحم می کند و با اینکه حتی شیوه پیامبر(ص) نیز غیبگوئی به این کثرت نیست امام چنین می کند تا بدین طریق چهره "امامت" با وجه الهی آن را تثبیت کند.
تلاش دیگر امام در این زمینه این است که می فرماید: سلونی قبل ان تفقدونی:63
چنین ادعای بزرگی را هیچ انسان عاقلی که مطمئن به خود نیست نخواهد کرد اما امام با جرات تمام در موارد مختلف چنین ادعائی را می کند و مطمئن است (و مردم نیز کم کم مطمئن شدند) که او می تواند پاسخ بگوید، به نظر می رسد او قصد دارد تا شخصیت و علم الهی خود را برای مردم بازگو کند.
حدیدی از صاحب الاستیعاب نقل کرده که هیچکس جز علی(ع) چنین ادعایی را نداشته است.
از مواضع دیگر امام برای جا انداختن مسئله امامت و اظهار چهره "الهی و ولایتی" خود و اوصیاء گرامش در میان مردم بیانات زیادی است که در توصیف اهل بیت پیامبر دارند توضیحاتی که جز در پرتو ارتباط الهی به شکل دیگری قابلیت توجیه را ندارند.
و منها یعنی آل النبی(ص): "موضع سره ولجا امره وعیبه علمه وموئل حکمه و کهوف کتبه وجبال دینه بهم اقام انحناء ظهره… هم اساس الدین و عماد الیقین… و لهم حق الولایه وفیهم الوصیه والوراثه، الان اذرجع الحق الی اهله و نقل الی منتقله"64
و باز می فرماید: "هم ازمه الحق واعلام الدین والسنه الصدق"65
و می فرماید: "نحن شجره النبوه و محط الرساله و مختلف الملائکه و معادن العلم و بنابیع الحکم"66
و می فرماید: "وعدنا اهل البیت ابواب الحکم و ضیاء الامر"67
و باز می فرماید: "هم عیش العلم و موت الجهل"68
و نیز… "بهم عاد الحق الی نصابه وانزاح الباطل عن مقامه"69
و نیز… "الا و انا اهل البیت من علم الله علمنا و بحکم الله حکمنا"70
و نیز در مورد مردم و اهل البیت (ع) می فرماید: "قد خاضوا بحارالفتن واخذوا بالبدع دون السنن… نحن الشعار والاصحاب والحزنه والابواب ولاتوتی البیوت الا من ابوابها"71
و باز خطاب به کسانی که محل اهل بیت را اشغال کرده اند می فرماید:
"این الذین زعموا انهم الراسخون فی العلم، دوننا کذباً وبغیاً علینا… بنا یستعطی الهدی ویستجعلی العمی ان الائمه من قریش غرسوا فی هذا البطن من هاشم لاتصلح علی سواهم و لاتصلح الولاه من غیرهم"72
واضح است که روشنگری های امام در جهت بیان امامت و اصلاح مسلمین در جهت اطاعت از او به عنوان امام بخوبی از این جملات استفاده شده و امام قصد دیگری جز این امر ندارد.
علی علیه السلام در مقابل مشکلات:
در مباحث گذشته طرح کلی بحث در جهت بیان قدری از انحرافات و مشکلاتی بود که به مرور زمان جامعه اسلامی را تهدید کرده و آن را آلوده به مفاسد اخلاقی و دینی کرده بود. هنگامی که امیرالمومنین (ع) بر سر کار آمد این مشکلات در حد گسترده ای بعنوان یک مانع و مشکل بر سر راه سبز شد و او را که قصد احیاء دوران پیامبر(ص) را داشت مواجه با زحمات فراوانی کرد که بالاخره او را به زانو درآورده و در محراب عبادت پس از 4 سال اندی به شهادت رساند ما در ضمن بررسی این مشکلات، در نهایت موضع امام را در مبارزه با این مشکلات بیان خواهیم کرد.
1ـ مشکل عدالت اقتصادی:
آنگونه که از کتب تاریخی بدست می آید یکی از مشکلات اساسی امام که تقریباً یکی از نتایج عملی آن، جنگ جمل بود چیزی است که با عنوان فوق می توان آن را نشان داد. تربیتی که گفته شد (و ما قبلاً این گفتارها را نقل کرده ایم) از زمانی بوجود آمد که مهاجرین بر انصار برتری یافتند و اموال بیت المال در پی اهمیت خانواده های عرب تقسیم گردید و صحابه ای که زودتر ایمان آورده بودند سهم بیشتری دریافت کردند در حالی که هیچ وجه شرعی نداشت. امام که معتقد بود این مسئله یک نوع تبعیض بوده و خلاف قرآن است بنای مخالفت با آن را گذاشت و البته در این راه برای او مشکلاتی را ایجاد کردند73، از "محمدبن عبدالله عثمان" نقل شده که گروهی از اصحاب علی(ع) نزد او رفته و به او گفتند تا در تقسیم اموال ملاحظه اشراف را کرده، عرب را بر عجم و موالی آنها برتری بخشد (تا مشکلات حل گردد) و البته امام نپذیرفت74.
"عبدالله به عباس" در نامه ای به "امام حسن(ع)" نوشت که… مردم بدین دلیل پدرت را رها کرده و بسوی "معاویه" شتافتند که در تقسیم اموال بصورت مساوی برخورد کرد و آنان تحمل این مطلب را نداشتند75، و وقتی از "عبدالرحمن بن السلمی" سئوال شد که تو را به خدا چرا از علی(ع) روی گرداندی، تو را بخدا بگو آیا از موقعی که علی در تقسیم اموال در کوفه سهمی به تو نداد تو از او جدا نشدی؟ او گفت: حال که قسم دادی، آری، این مشکلات بقدری گسترده بود که امام مجبور شد تا در این باره با اصحاب رسول خدا(ص) سخن بگوید اصحابی که می پنداشتند چون زودتر از دیگران ایمان آورده اند باید سهم بیشتری دریافت کنند، امام روی به آنها کرده و فرمود: ای گروه مهاجر و انصار آیا با اسلام خود بر خدا و رسول منت می گذارید؟؟ و پس از آن حضرت با استدلال به قرآن صریحاً می فرماید: مشی او چنین است که کسی را جز به تقوی بر دیگری برتری نخواهد داد.76
طلحه و زبیر از او می خواهند که او نیز همچون "عمر" بعضی را بر بعضی برتری دهد اما امام فریاد می زند:
افسنه رسول الله اولی بالاتباع ام سنه عمر
البته وقتی مخالفت صریح امام را دیدند راهی مکه شدند تا رو در روی علی بایستند77، حدیدی نیز نقل کرده که وقتی علی از آن دو نفر پرسید چرا از شیوه او کراهت دارند پاسخ دادند چون تو سنت عمر را ترک کردی و به ما همچون دیگران بصورت مساوی برخورد کردی. علی پاسخ داد: ما همه دیدیم که پیامبر(ص) چنین (مساوی) حکم کرد78 (پس جای اعتراضی باقی نمی ماند).
"ثقفی" نقل می کند که اشراف کوفه به معاویه تمایل داشتند زیرا علی(ع) با آنها به صورت مساوی برخورد می کرد اما معاویه حقوق آنها را همیشه محفوظ می داشت79، و اساساً یکی از مشخصه های او در برخورد با جامعه این است که (قسم بالسویه و عدل فی الرعیه) او با نیت تساوی تقسیم می کرده و در مورد رعیت به عدالت رفتار می کرده است.
اصرار علی(ع) در این امر بحدی بود که عده ای از صحابه بسیار خوب حضرت همچون عمار، خزیمه، ابن التیهان و… از او خواستند تا این برخورد مساوی را بردارد تا مخالفت قریش از بین برود (البته آنها برای خود نمی گفتند) اما امام با عصبانیت به مسجد آماده و با توجه دادن مردم به اینکه معیار شرافت تقوی بوده و برتر از همه آنست که علم به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) بیش از همه دارد پس از آن رو به مهاجر و انصار کرده و به آنها فرموند: ما با هرکس که بسوی قبله ما نماز خوانده، ذبیحه ما را بخورد و شهادت بخدا و نبوت پیامبر(ص) دهد با او مثل بقیه رفتار می کنیم80.
2ـ مشکل مسائل نژادی:
مسائل مربوط به نژاد از وقتی در دنیای اسلام آغاز شد که در زمان خلیفه دوم کشورهای ایران و شامات بر عربها مفتوح شده و برده های ایرانی و رومی به داخل حوزه اسلامی آورده شدند ما در مباحث قبل به تبعیض اقتصادی که در آن دوران اعمال می شد اشاره کردیم قضیه تبعیض نژادی در جامعه اسلامی بعنوان یک مسئله از سنتهای خلیفه باقی ماند. هنگامی که امام خواست تا جامعه را اسلامی کند این نیز مشکلی بود که با او مواجه شد، از ابی اسحاق نقل شده که حرث نقل کرده: من نزد علی(ع) بودم که دو زن آمدند و ادعای فقر و مسکنت کردند، امام فرمود بر ما واجب است در صورت صدق گفته شما، به شما کمک کنیم. آنگاه مردی را به بازار فرستاد تا برای آنها طعام و پیراهن خریده و به هر یک از آنها صد درهم بدهد، یکی از زنها اعتراض می کند و می گوید من عرب هستم و زن دیگر از موالی، چگونه با ما برخورد مساوی شده است، امام فرمود من قرآن خوانده و در آن خوب نگریستم اما برای فرزندان اسماعیل (عربها) برتری بر فرزندان اسحاق، حتی باندازه بال پشه ای ندیدم81.
از "فضل بن جنید" نیز شنیده شد که می گفت آنچه باعث کوتاهی حمایت مردم از علی(ع) گردید یکی مسئله مربوط به اموال بوده است و دیگر اینکه علی(ع) اشراف را بر دیگران برتری نمی داد چنانچه عرب را بر عجم برتری نمی داد82، در مورد دیگری امام فرمود: حضرت آدم نه غلام بدنیا آورده و نه کنیز، بندگان خدا همه آزادند… اکنون مالی نزد من است و من بین سیاه و سفید فرقی نخواهم گذاشت و آن را بگونه مساوی تقسیم خواهم کرد83.
یعقوبی می گوید: علی(ع) اموال را در میان مردم به شکل مساوی تقسیم می کرد و به اموالی (بردگان عجم آزاد شده) به همان اندازه می داد که به عربها، وقتی علت را پرسیدند فرمود که در کتاب خدا فرزندان اسماعیل بر اسحاق برتری ندارند84
این داب از ام هانی خواهر علی (ع) نقل می کند که نزد برادرش آمده و امام 20 درهم به او داده کنیز عجم ام اهانی نیز نزد امام رفته و پول گرفته بود وقتی "ام هانی" از کنیز خود پرسید که چقدر از امام گرفته گفت که علی(ع) 20 درهم به او داده است؟؟ ام هانی با عصبانیت نزد امام رفت و گفت که باید به او پول بیشتری بدهد، اما پاسخ امام همان بود که در قرآن برتری عرب بر عجم نیافته است85، بهرحال امام تاکید بر تساوی این دو گروه عرب و عجم داشت86. وقتی اشعث بن قیس بعنوان اعتراض میگوید این حمراء (موالی) را بر ما در نزدیکی به خود غلبه داده ای… امام پاسخ داد من اینان را طرد نخواهم کرد اگر طرد کنم از جاهلین خواهم بود. بعید نیست همین حمایت از موالی در مقابل اعراب یکی از مهمترین علل گرایش ایرانیان (که در آن موقع بخوبی ناظر این تبعیض در زمان خلفا و این عدالت در زمان علی بودند) به تشیع باشد و موجب آن شده باشد که بعدها بیشترین حامیان مختار را موالی (حمراء) تشکیل دهند.
3ـ مشکل انحرافات دینی:
یکی از مسائلی که باز بعنوان مشکل بزرگی بر سر راه اصلاح جامعه اسلامی، در هنگام روی کار آمدن امیرالمومنین وجود داشت این بود که بعضی از انحرافات صریح دینی بعنوان یک امر دینی در میان مردم مقبول بود، این مسئله جدای از ناآگاهی مردم نسبت به بسیاری از اصول و فروع دینی است که خود زمینه و سبب بسیاری از کجرویها می باشد پس از فتوحات و رسیدن غنائم بدست مردم کم کم، انگیزه های دینی رو به کاهش نهاده و جای آن را انگیزه های مادی پر کرده است. به نظر می رسد این مشکل علاوه بر آنکه خود بعنوان یک انحراف مطرح بود مشکلاتی را نیز در باب سیاسیات و اجتماعیات بر سر راه علی(ع) ایجاد می کرد که این مشکلات بعنوان تبعات آن انحرافات می بود.
از نمونه این انحرافات که امام با آن درگیر می شود این است که عده ای با وجود قرآن و سنت برای خود حق تشریع قائل بوده و از خود در حل مسائل رای مستقل می دهند، اما با اشاره بدین مطلب که وقتی قضیه ای نزد آنها برده شود هر کدام برای خود رای جداگانه ای ابراز می کند آنها را مورد توبیخ قرار داده و می فرماید: آنها خداوند به آنها دستور داده تا با هم اختلاف کنند و آنها این دستور را اطاعت کرده یا اینکه خدا از اختلافات نهی شان کرده و آنها عصیان خدا کرده اند و بعد امام می افزاید: "ام انزل سبحانه دیناً ناقصاً فاستعان بهم علی اتمامه" یا اینکه خدا دین را ناقص فرستاده و از آنها برای اتمام دین کمک گرفته است87 این مسئله "رای دادن" و "حق تشریع قائل" شدن و بعد هم باور کردن مردم که این کارها جنبه شرعی دارد، بسیاری از مفاسد را به تبع خود داشت، این مسئله بیشتر باید در تاریخ فکر و فرهنگ اسلامی مورد ارزیابی قرار گیرد.
از جمله انحرافات دینی این است که کارهای خلیفه اول و بخصوص دوم برای مردم بصورت سنتی شرعی و دینی درآمد و حداقل آن این بود که بصورت الگو و عملی بسیار صحیح برای مردم تلقی شد. عثمان صریحاً سنت را شامل عمل پیامبر و نیز اعمال ابی بکر و عمر می دانست88 کمااینکه از حرکات و گفته های عمر نیز استفاده می شود که کار ابی بکر را سنت تلقی می کرده است89 و در فقه بخوبی میتوان وجود چنین انحرافی را در مواردی پیگیری کرد چنان چه ابوحنیفه سخن گفتن قبل از پایان سلام را مجاز دانسته و آن را مستند به عمل ابی بکر می کند90 و مردم "نماز تراویح" که از جانب خلیفه قرار داده شده بعنوان سنت عمر تلقی می کنند و آن را بعنوان یک سنت شرعی باقی می گذارند91.
از نمونه های این مطلب در فقه و تاریخ بسیار یافت می شود92، مهمتر از همه این است که در شوری عمر، به علی(ع) شرط می شود که در صورت عمل به سنت ابی بکر و عمر خلافت به او تسلیم خواهد شد از جمله مطالبی که زمینه انحراف دینی را گسترش می داد دروغ گوئی در حدیث و نقل مطالب کذب از پیامبر(ص) بوده است چنانچه خود پیامبر در زمان خود با ذکر این جمله: "من کذب علی متعمداً فلیتبوء مقعده فی النار"، "هرکس به عمد بر من دروغ بندد جایگاهش در آتش است" سعی در جلوگیری از اشاعه دروغ در زمان خود داشتند93، این کذب و دروغگوئی خودبخود باعث شد بعضی از انحرافات دینی بوجود آید. چیزی که باز بعنوان یک انحراف، زمینه بسیاری از انحرافات را بوجود آورد، جلوگیری از نقل و روایت و کتابت حدیث بود که این قضیه در زمان ابی بکر، عمر، عثمان اعمال می شد94 و چنانچه رشید رضا گفته این مسئله ضربه بسیار بزرگی که طبیعتاً جبران ناپذیر نیز بوده بر فرهنگ اسلامی زده است95، همین عمل از بین بردن احادیث که البته نهی در کتابت آن از نقل آن شدیدتر بود باعث شد بصورت "سنت" برای دیگران درآمده و مثلاً اصحابی نیز که بعضی از احادیث را نوشته بودند نوشته های خود را سوزاندند96 و یا بعضی دیگر حتی از نقل حدیث خودداری کردند97، این در حالی بود که پیامبر بارها دستور نقل حدیث داده و از شاهدین خواسته بود تا سخنان او را به غائبین برسانند98، اما همانگونه که قرطبی نقل کرده بسیاری از "سلف امر به عدم نوشتن" حدیث می کردند و می گفتند تنها آن را حفظ کنند99، این در حالیست که از خود پیامبر(ص) روایاتی نقل گردیده که حدیث را بنویسند100.
4ـ مشکل فساد داخلی:
همان گونه که در تحلیلهای گذشته گذشت، عمده توجه خلفا به فتوحات و فی الواقع گسترش حوزه خلافت که به گسترش حوزه جغرافیایی اسلام منتهی می شده بوده است و برعکس محیط داخلی و اصلاح آن مورد نسیان و فراموشی قرار گرفته است امام خد در ضمن کلمات بسیار زیبائی وضع داخل را تشریح می کند:
"الا وان بلیتکم قد عادت کهیتها یوم بعث الله نبیه"101
آگاه باشید که وضعیت امروز شما همانند روزی است که خداوند پیامبرش را مبعوث کرد.
و در کلام دیگری می فرماید: "واعلموا انکم صرتم بعد الهجره اعراباً وبعد الموالاه احزاباً ما تتعلقون من الاسلام الا باسمه وما تعرفون من الایمان الا رسمه الا وقد قطعتم قید الاسلام وعطلتم حدوده وامتم احکامه"102
آگاه باشید که شما بعد از آنی که هجرت کردید دو مرتبه اعرابی (از لحاظ فکری) شدید و بعد از وحدت دو مرتبه متفرق شدید شما رابطه تان با اسلام جز به اسم نیست و شناخت تان نسبت به ایمان جز به ظاهر نیست شما بند اسلام را گسستید، حدود الهی را تعطیل کردید و احکام او را از بین بردید.
و باز در کلام دیگری می فرماید: "واعلموا رحمکم الله انکم فی زمان، القایل فیه بالحق قلیل واللسان بالصدق کلیل واللازم للحق ذلیل، اهله معتکون علی العصیان و…"103
خداوند شما را رحمت کند بدانید شرایط زمانی شما به گونه ای است که گویندگان به حق اندک هستند، زبانهای صدق خاموشند ملازمان حق ذلیل و خوار بوده و مردمان همه رو به عصیان و گناه آورده اند.
و امام در ضمن تحلیل جنگهای داخلی خود با مفسدین می فرماید: "… ولکنا انما اصبحنا نقاتل اخواننا فی الاسلام علی ما دخل فیه من الزیغ والاعوجاج والشبهه والتاویل"104
امروز وضعیت ما به گونه ای شده که با برادران مسلمان خود در حال مقاتله هستیم چرا که گمراهی و کجی و شبهه و تاویلات ناصحیح در اسلام وارد شده و این سبب مقاتله بین مسلمین است.
شرایط داخلی دوران خلیفه دوم بحدی با اصل اسلام فاصله گرفته بود که خلیفه خود می گفت در صورت تمایل می تواند مردم را کافر کند وقتی پرسیدند چگونه، گفت سهمیه آنها را از بیت المال قطع خواهم کرد105، برای فهم بهتر این بحث و دیدن نمونه های زیادتر رجوع کنید به بحث "فتوحات و جامعه اسلامی".
موضع امام در اصلاح وضع داخلی:
اگر مقایسه ای بین دوره 25 ساله پس از پیامبر و 5 ساله خلافت امیرالمومنین صورت گیرد براحتی می توان این نکته را که امام در جهت اصلاح وضع داخلی بوده درک کرد و برعکس دریافت که حرکت دوران 25 صرفاً در جهت گسترش سرزمینهای اسلامی بوده است ما با توجه به مسائل مطروحه در باب مشکلات امام در مسیر اصلاح، تلاشهای امام را نیز در این زمینه توضیح می دهیم: از میان تلاشهای امام یکی موضع اصلاح همراه با آرامش است و دیگری همراه با جنگ و درگیری بر علیه مفسدین اما قسمت اول:
از جمله کارهای امام در از بین بردن مفاسد، سخنرانی ها، خطبه ها، نامه ها و کلمات قصار گسترده ای است که در تحریک مردم بر تقوی و نفی "دنیا طلبی" ایراد شده است با نگاهی به نهج البلاغه که تنها قسمتی از سخنان امام است ملاحظه می کنیم که درصد بسیاری از خطبه ها و مضمون نامه ها در تعریف دنیا و آخرت و بیان صفات متقین و منافقین و امر به مردم در طاعت از قرآن و سنت می باشد و این مقدار سخن در باب تقوی که از حد عادی بسیار فراتر است بخوبی نقش امام را در زدودن مفاسد نشان می دهد.
امام باز در بیان نقش خود در اصلاح اوضاع می فرماید:
"… الم اعمل فیکم بالثقل الاکبر واترک فیکم الثقل الاصغر، قد رکزت فیکم رایه الایمان و وقفتکم علی حدود الحلال والحرام والبستکم العافیه من عدلی و فرشتکم المعروف من قولی و فعلی واریتکم کرائم الاخلاق من نفسی"106
آیا من به وزنه سنگین (قرآن) در میان شما عمل نکرده و وزنه کوچک (عترت) را در میان شما نمی گذارم؟ من پرچم ایمان را در میان شما استوار کرده شما را بر حدود حلال و حرام آگاه کردم، با عدالت خویش لباس سلامت را بر شما پوشانده و با گفتار و کردار خود امور خیر و معروف را در میان شما گستراندم، من به شما فضائل اخلاق را نشان دادم.
علی (ع) حاضر نشد در مسئله عدالت اقتصادی، سخنان بعضی "مصلحت اندیشان" را که می گفتند علی باید بیشتر مراقب اشراف باشد بپذیرد. او ضمن جمله ای که تا قبل از آن به شکلی که او بدان عمل کرد، عمل نکرده بودند، به آنها فرمود: "اطلب النصر بالجور"107 آیا پیروزی را با ستم و ظلم بطلبم.
امام از اولین روزی که بر سر کار آمد تصمیم به از بین بردن عناصری گرفت که جامعه را آلوده ساخته و مکتب را بازیچه دست خود کرده و جز نابودی اصل اسلام قصدی نداشتند از نمونه های آنها معاویه بود که امام تصمیم به از بین بردن او گرفت، وقتی علت را از او پرسیدند جنگ و برخورد با معاویه را، در جهت کفرزدائی مطرح کرد108 و حتی علامت انگشتری خود را با شعار (محمد رسول الله) زینت داد تا تکیه بر اصل اسلام کرده باشد.109
امام موضع اصلاح خود را چنین توضیح داده و تاسف می خورند که: اگر او (یعنی علی (ع)) برود چه کسی است که این سیره را برای آنها حفظ کند
افرادی در این میان بودند که اقرار داشتند علی(ع) چنان نماز خوانده که آنها را بیاد نماز پیامبر(ص) انداخته است110.
هنگامی که علی(ع) مشاهده می کند عده ای به جهت عدم اعراب گذاری قرآن آن را به غلط می خوانند و امکان دارد این مسئله کم کم به تحریف قرآن منجر شود "ابوالاسود" را صدا زده و "نحو" به او یاد می دهد تا قرآن محفوظ بماند.111
و هنگامی که ملاحظه می کند دیگران را از نقل حدیث جلوگیری کرده و این مطلب ضربه محکمی به فرهنگ اسلامی زده و باعث فراموشی سیره پیامبر(ص) می شود، خود به نقل حدیث می پردازد و امر به نوشتن آن می کند.112
امام به بیان همین سیاست خود که تربیت جامعه به شکلی است که در زمان پیامبر(ص) بوده است شروع به بیان سیره پیامبر(ص) می کند سیره پیامبر(ص) در تقسیم اموال، نحوه برخورد با مردم، تحقیق درباره وضع مردم و… که اگر بخواهیم همه آنها را نقل کنیم چندین صفحه می شود و این تاکید واضح است که در همان جهت اصلاح وضع داخلی است.113
در خصوص تقسیم اموال می گفت: پیامبر(ص) مالی را در بیت المال محبوس نمی کرد اما ابوبکر و عمر چنین کردند اما من همان را می کنم که پیامبر114(ص) کرد، او به عمر نیز می گفت که همچون پیامبر(ص) عمل کند.115
خود امام بعد از آنکه وضع را همانند دوران جاهلی معرفی می کند به دنبال آن می فرماید: "والذی بعثه بالحق لتبلبلن بلبله ولتغربلن غربله حتی یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم"116
بخدائی که پیامبر را به حق مبعوث کرد شما را چنان با همه درآمیخته و بعد غربال کنم بطوری که زمین خوردگان را بالا برده و اشراف را پائین خواهیم کشید.
درباره همین خصوصیات امام که تاکید در ساختن جامعه اسلامی دارد عمر خود به ابن عباس می گوید علی پسر عمت سزاوارترین کس برای خلافت است اما قریش تحمل او را ندارد.
"ولئن ولیهم لیاخذنهم بمر الحق ولاتجدون عنده رخصه"117
اگر او به سرپرستی جامعه منصوب شود مردم را در طریق حق خواهد برد در حالی که آنها با وجود او رخصت تخلفی را نخواهند داشت.
هنگامی که در شورای خلافت به او پیشنهاد می شود در صورت پذیرش این شرط که به "سیره ابی بکر عمل کند" خلافت به او واگذار خواهد شد قبول نمی کند118، وحاضر می شود تا 12 سال پس از آن خلافت دور باشد اما این شیوه و سیره را نپذیرفته باشد و برای ابد عدم مقبولیت آن را اعلام کرده باشد.
هنگامی که از حسن بصری راجع به علی (ع) پرسیده می شود در بیان مهمترین صفت امام، همین خصوصیت او را می گوید که: اراهم السبیل واقام لهم الدین اذا اعوج119
او راه را به مردم نشان داده و دین را هنگامی که انحراف و کجی دچار آن شده بود استوار و مستقیم کرد. او در کلمات دیگری نیز همین خصوصیت را ذکر کرده است120.
بعضی از کوفیان ضمن شعری خطاب به علی (ع) چنین می سرودند:
اوضحت من دیننا ما کان مشتبها جـزاک ربـک عنـا فیـه احسانــا121
آنچه را که از دین ما بر ما مشتبه بود واضح کردی خداوند جزای نیک از طرف ما به تو بدهد.
عایشه دختر ابی بکر "ام المومنین" و آغاز جنگ جمل
عایشه دختر ابی بکر بگفته خودش 6 ساله بعقد پیامبر درآمده و در 9 سالگی با او ازدواج کرده است (اگرچه بعضی از محققین نظر دیگری دارند و معتقدند سن او بیش از این مقدار بوده است)122بطوری که در بسیاری از نقل قولهای خود او مطالبی برخلاف این گفته روایت شده است.123و حتی گفته شده که پیامبر (ص) گاه و بیگاه عذر عایشه را از ابوبکر می خواسته124 است او خود نقل می کند که ازدواج او از آسمان تدارک شده است اما باز روایت شده که زینب تمام افتخارش این بود که تنها کسی است از زنهای پیامبر که خدا او را به تزویج پیامبر در آورده125 و بر این اساس قول او غیرصحیح است او یکی از رهبران جنگ جمل است که دوران پیامبر(ص) را طی کرده و با به خلافت رسیدن پدرش، هر روز اعتبار او در جامعه زیادتر گردید او خود سعی داشت با روایتی که در باب رابطه خود با پیامبر(ص) نقل می کند به دیگران نشان دهد که اعتبار و عظمت خاصی نزد پیامبر(ص) داشته است.
در حقیقت از بعضی از روایات تاریخی چنین بدست می آید که او برای اینکه محبت پیامبر(ص) را به خود نشان دهد حاضر شده پیامبر(ص) را گرو گذاشته و از قول سایر زنان پیامبر(ص) به پیامبر(ص) گفته شود که چرا عدالت را در مورد آنها رعایت نکرده و تنها سراغ عایشه می رود126؟
در دوران عمر، اهمیت او گسترده تر شد تا جایی که عمر دو هزار درهم بر سهمیه او نسبت به سایر زنان پیامبر(ص) افزود127 و البته عمل خود خلیفه در اهمیت او افزود نه اینکه اهمیت یافت پس او سهمیه او را زیاد کرد، عایشه نیز بعدها از عدم وجود عمر بسیار تاسف128 می خورد و می گفت مجالس خود را با ذکر پیامبر(ص) و عمر زینت دهید129 این پاسخ او در مقابل عنایت خلیفه به او بوده است.
در این میان می بینیم مورخین نقل می کنند که عایشه حق خاصی بر گردن عمر130 داشته، پس طبیعی بود که او را بر دیگران افزونی داده است، او در زمان عثمان ابتدا روابط خوبی با او داشته اما کم کم به این فکر افتاد تا طلحه را که از خاندان "بنی تیم" بود یعنی همان طایفه ای که ابی بکر و خود او نیز از همان بودند به خلافت برساند، لذا با عثمان به مخالفت پرداخت، عایشه ام المومنین که با عنایات عمر، جایی خاص برای خود باز کرده بود سخت با عثمان درگیر شده و اسم "نعثل" را که اسم یک یهودی بدطینت بوده روی عثمان نهاد و او را متهم به کفر کرد.131
زرنگی خاص او در این بود که بعد از تحریک مردم برعلیه خلیفه خود راهی مکه شد تا اگر اتفاق ناگواری افتاد چندان مقصر نباشد او هنگامی که عازم مکه شد که شورش مردم بر علیه خلیفه در اوج خود رسیده بود و اگر چه احتمال داشت طلحه یا زبیر به خلافت برسند اما با بودن علی(ع) و شرائطی که به نفع او بوجود آمده بود (و مردم او را واسطه خود و عثمان قرار داده بودند) باید از مدینه به مکه می رفت تا اگر علی(ع) بر سر کار آمد و یا طلحه بر سر کار آمد زمینه تبلیغ بر علیه علی(ع) یا بطرفداری از طلحه (در میان مردم کثیری که برای ایام حج به مکه آمده و او را با عنوان ام المومنین احترام می کردند) آماده باشد. او در مکه خبر قتل عثمان را شنید و همچنین در ابتدا نیز شنید که طلحه بر سر کار آمده، و از این رو بسیار شاد شده و راهی مدینه گشت اما چندی راه نیامده بود که به او خبر خلافت علی(ع) را دادند او نیز به مکه برگشت و فریاد مظلومیت عثمان را سرداد132 دشمنی عایشه با علی(ع) و نیز فاطمه ماجرای مفصلی در تاریخ دارد که اینجا جای طرح آن نیست اما از بسیاری از اخبار تاریخی استفاده می شود که این کینه از اولیه روزی که عایشه به خانه پیامبر(ص) قدم گذاشته بود وجود داشته است133 شیخ مفید رحمه الله علیه نیز این بغض و کینه را از زبان خود، عایشه همیشگی نقل کرده است134 که او وقتی شهادت علی(ع) را شنیده بسیار خوشحال شده و شعری نیز سروده بود در همان حال وقتی بچه ای را برای نامگذاری نزد او آوردند، او را بنام عبدالرحمن یعنی بنام قاتل علی(ع) نامید135 وخود عایشه به ابن عباس در هنگامی که بعد از شکست در بصره راهی مدینه می شد گفت: هیچ شهری نزد من مبغوض تر از شهری که شما بنی هاشم در آن باشید نیست136
در بغض او نسبت به علی (ع) همین بس که وقتی روایت آوردن پیامبر(ص) را به مسجد در روزهای بیماری نقل می کند حاضر نیست اسم علی(ع) را بعنوان یکی از دو نفری که پیامبر(ص) را به مسجد آوردند بزبان بیاورد (می گوید فضل یا فثم بن عباس و رجل آخر) آ نوقت راوی می گوید آیا دیگری علی(ع) بوده است.137 مردمی که در آن هنگام در مکه آمده بودند علی(ع) را نمی شناختند اما عایشه ام المومنین را می شناختند و لذا همین عنوان در تحریک این مردم جاهل بسیار موثر واقع شد، خود عایشه نیز در سخنرانی خود ابتدا به مردم گفت آنها باید بدانند که او حق مادری به آنها دارد138 و بعد سخنان خود را عنوان کرد پس از اتمام این مطالب در مکه به مردم ثابت شده بود علی(ع) قاتل عثمان بوده و این سه نفر نیز در صدد گرفتن ثار (خون) عثمان هستند139، جهت همین تاثیر عایشه بود که امام می فرمود: عایشه مطاع ترین در میان مردم است140، طلحه نیز در سخنرانی خود ودر اثبات آن میگفت ام المومنین همراه ماست او دختر ابی بکر نیز هست141 بخاطر همین نفوذ اوست که طلحه و زبیر او را همراه خود به بصره بردند تا همه را دور او جمع کنند142 و بعداً در طی حوادث جمل می بینیم تا وقتی شتر عایشه بر پااست جنگ ادامه دارد، در جمل تنها بیش از 70 دست برای گرفتن افسار شتر عایشه قطع گردید143 آنها پس از تحریک مردم و پس از آنی که عمال عثمان مثل عبدالله بن عامر و دیگران با پولهای زیادی که از محل خدمت سرقت کرده بودند به یاری آنها شتافتند تصمیم گرفتند تا ابتدا به شام بروند اما متوجه شدند که معاویه زرنگتر از آنهاست؟ اگر هم پیروزی بدست آید اوست که صاحب آن خواهد شد، ولید بن عقبه نیز آنها را به همین دلیل از رفتن به شام نهی کرد.144
آنها بصره را انتخاب کرده و بسوی آن روانه شدند، آنها تصمیم گرفتند تا زنهای دیگر پیامبر(ص) بخصوص "حفصه" دختر عمر را نیز همراه خود ببرند او نیز برای رفتن آماده شد اما برادرش عبدالله بن عمر، از رفتن او جلوگیری کرد.145
ام سلمه بهترین همسر پیامبر(ص) پس از خدیجه، بشدت با رفتن عایشه مخالفت کرد و با نامه و سخن، او را از رفتن به بصره نهی کرد و گفت که رفتن او خلاف دستوری است که قرآن به زنهای پیامبر(ص) داده که از خانه خارج نشوند و…146 حتی او سعی کرد تا با بیادآوردن فضائل علی(ع) برای عایشه، او را از رفتن باز دارد لذا به او گفت هیچ یاد داری که پیامبر(ص) در مورد علی(ع) فرمود: "علی (ع) خلیفتی علیکم فی حیاتی ومماتی فمن عصاه عصانی" عایشه گفت بخدا آری اما…147
ام سلمه به امیرالمومنین علی (ع) گفت اگر نبود که قرآن زنهای پیامبر(ص) را نهی کرده که از خانه بیرون روند و امر فرموده (در این امور تا در خانه بمانند "وقرن فی بیوتکن") من به دنبال تو به بصره می آمدم اما اکنون پسر عمم را که از خودم عزیزتر است بدنبال تو می فرستم.148
معاویه نیز برای درگیر کردن زبیر با علی (ع) و اصحاب او و کشته شدن تعداد زیادی از مسلمین و شاید کشته شدن علی(ع) و زبیر هم، می خواست تا زمینه ای برای حکومت خود بسازد. ولذا (به دروغ) نامه ای به زبیر نوشت و به او گفت که از اهل شام برای او (بعنوان خلیفه) بیعت گرفته است و به او گفت: قبل از علی(ع) عراق را بگیرد، شام نیز آماده است برای اوست و نتیجتاً علی(ع) چیزی نخواهد داشت زبیر نیز از رسیدن نامه خوشحال گردید.149
زبیر در تصمیمات خود مصمم تر شد و اگر قصد صلحی نیز با علی(ع) داشت بهم زد، طبیعی بود که اگر عراق دست لشگر جمل می ماند و بدست علی(ع) نمی افتاد، این خود بهترین نفع را برای معاویه داشت چون علی(ع) نمی توانست به عراق آمده و با سپاه عظیمی که از آنجا فراهم می کند با معاویه به نبرد بپردازد.
بالاخره با تاکیدات عبدالله بن عامر والی عثمان در بصره و وعده دادن او به اینکه او در بصره صد هزار شمشیر آماده تحویل آنها خواهد داد150 اصحاب جمل بسوی بصره رفتند.
هجرت علی (ع) به عراق
هنگامی که امام تصمیم گرفت رو دررو با شام ایستاده و اطمینان یافت که این ایستادگی، جنگی سخت را در پی خواهد داشت لذا بر آن شد تا از مدینه بسوی عراق هجرت کند.
رفتن اصحاب جمل به بصره و پایگاه قرار دادن آن نیز از سوی آنان علی(ع) را مصمم کرد تا هر چه زودتر بسوی آن منطقه روی آورد.
دلیلی که در این هجرت نهفته است مشابه همان دلیلی است که هجرت پیامبر(ص) از مکه به مدینه داشت، بهمان شکل که پیامبر(ص) برای مبارزه با دشمن، موقعیت مکه را مناسب ندیده و مدینه را از جهات مختلف (نیروی انسانی مناسب، قوای اقتصادی و…) مناسب تشخیص داده بدان شهر هجرت نمود. علی(ع) نیز هنگامی که دشمنی به وسعت شام را در مقابل خود دید، متوجه شد که مدینه و حجاز، از جهات مختلفی چه در بعد کمیت نیرو و چه کیفیت آنها، نخواهد توانست در مقابل آنها مقاومت کند. اضافه بر اینکه مردم شام که از ابتدا با "اسلام معاویه ای" آشنایی یافته و مطیع کامل او بودند با اطاعتی که مردم مدینه از علی (ع) می کردند قابل مقایسه نبود چرا که:
علی (ع) چون حاضر به اهمیت دادن به اشراف نبود (چرا که آن را خلاف اسلام می دانست) آنها نیز که هر کدام برای خود محوری بودند حاضر به حمایت از علی(ع) بصورت کامل نبودند، آنها خود را صحابی پیامبر(ص) و با توجه به سیاستی که از قبل، از ناحیه خلفاء در تضعیف موقعیت علی(ع) اعمال شده بود خود را هم ردیف علی(ع) می پنداشتند آنها خود را مجتهد معرفی کرده و هر روز سر راه علی(ع) اشکال تراشی می کردند.
رفاه حاکم بر مردم مدینه که اکثریت آنها در پرتو، فتوحات صاحب مال و منال فراوانی شده و اکثراً در عراق و شام زمینهایی را در تصاحب داشتند در مقابل مردمی اعرابی در شام که حمایت زیادی از معاویه می کردند مقاوم نبودند نکته دیگر در رابطه با اینکه مردم مدینه، نمی توانستند حمایت کاملی از علی(ع) در مقابل معاویه بکنند این بود که گرایشات مختلف سیاسی ـ مذهبی داشتند، گروه زیادی طرفدار بنی امیه و حاکمیت آنها بودند کما اینکه گروههای دیگری طرفدار زبیر، طلحه و بهرحال نیروهای مخالف علی(ع) بودند، همین افراد می توانستند "دشمنی خانگی" آنهم بصورت جدی برای علی(ع) باشند بعداً هم شاهدیم که بسیاری از آنها به معاویه ملحق شدند و سهل بن حنیف والی امام در مدینه خبر آن را به امام داده و امام او را دلگرمی151 می داد، مورخین نیز این فرار را ثبت کرده اند152 کمااینکه مردم مکه نیز ابتدا قصد بیعت با علی(ع) را نداشتند.153
اما کوفه: 1ـ شهر کوفه و اطراف آن شامل یک جمعیت بسیار گسترده ای بود که می توانست از این جهت کاملاً در مقابل شام مقاومت کند.
2ـ کمااینکه از لحاظ اقتصادی نیز شاید در مقایسه با شام، براحتی می توانست مشکلات را تحمل کند. و لذا وقتی از علی(ع) علت هجرت را پرسیدند امام فرمود: "ان الاموال والرجال بالعراق"154 نیروهای مالی و انسانی در عراق است.
ولیدبن عقبه نیز در جواب عبدالله بن عامر (والی عثمان در بصره) که عراق را رها کرده بود چنین گفت: "ترکت العراق وفیها الرجال وجئت الی بلده حامله"155
عراق را در حالیکه پر از مردان بود ترک کرده وبه شهری خاموش آمدی.
ابن اعثم اهمیت عراق را به اندازه ای می داند که شام تنها گوشه ایی از آن به حساب می آید.156
3ـ نزدیکی عراق به شام نیز برای جنگ با آنها از نظر امام(ع) کاملاً اهمیت داشته است.157
4ـ اضافه بر اینها آن ادعاهای "اسلام شناسانه" که در مدینه بین اصحاب وجود دارد در اینجا مطرح نیست ادعائی که یک حالت خودبینی در آنها بوجود آورده و خود بدون امام حرکت می کردند!!
5ـ رفتن به عراق و نظارت مستقیم بر آن از ناحیه امام، براحتی هزاران نیروی آماده را از چنگ معاویه و طیف های دیگری که در جهت حاکمیت بعضی از فرصت طلبان مثل طلحه و زبیر می باشند در می آورد.
6ـ مردم عراق مردمی که در اکثر فتوحات شرکت کرده و مردمی رزمنده و کارآزموده بودند و لذا نیروهای مناسبی برای جنگ با شام بودند. در عین حال نباید از یک نقطه غفلت کرد که مردم عراق برعکس مردم شام، مردمی حساس، مذبذب و فضولی بودند که در نهایت همین خصلت آنها کار جنگ با معاویه را به "حکمیت" کشاند، خوارج نیز از میان آنها برخاستند و در نهایت زمینه شکست حرکت اصلاحی امام را فراهم کردند وقتی از "ابن الکواء" راجع به کوفه سوال می شود می گوید: مردم آن جدلی ترین مردمان نسبت به امور کوچک هستند.
علی (ع) و معاویه:
معاویه به هیچ وجه مورد تایید علی نبود، امام از همان ابتدا جهت گیری خود را در تطهیر جامعه از جهت سیاسی قرار داد لذا در اولین قدم، کارگزاران فاسد عثمان را از کار برکنار نمود، معاویه از جمله این افراد بود که می بایست کنار برود، از نظر امام، ابقای معاویه بر مسند خلافت به معنای نفی اسلام و سازش با کفر می بود158 ولذا وقتی "مغیره بن شعبه" از او خواست تا از ابتدا با معاویه کنار آمده و پس از، گذشت مدتی او را برکنار کند، حاضر نشد حتی یک لحظه حاکمیت او را بر شام بپذیرد159، اما در علت اینکه درخواست معاویه را نپذیرفته بود این چنین فرمود که:
"لم یکن الله یرانی اتخذ المضلین عضداً"160
نباید خداوند در حالیکه من از گمراهان بعنوان بازوی قدرت استفاده کرده ام مرا ببیند.
امام طبق آنچه فرمود، معاویه را از کوچکی می شناخت و با خصلتهای او آشنا بود، او می دانست که آنها بظاهر اسلام آورده و اسلام را وسیله ای برای کسب قدرت قرار داده اند161، معاویه خود گفته بود که اگر علی(ع) شام و مصر را به او واگذارد او حاضر است که در مقابل او تسلیم شود اما این مطلب هیچگاه مورد پذیرش امام قرار نگرفت.
امام پس از استقرار در کوفه ضمن نامه ئی به معاویه نوشت: پس از بیعت مردم مدینه با من، بر تو نیز که در شام هستی بیعت لازم است چرا که، همان مردمی که با سه نفر خلیفه گذشته بیعت کردند با من نیز بیعت کرده اند… اگر زحمتی برای ما ایجاد کردی با تو کارزار خواهیم کرد… تو در مورد قتل عثمان اصرار داری… اما اگر خوب دقت کنی در میان قریش از من مبری تر در مورد خون عثمان نخواهی یافت162…
معاویه در حضور نامه رسان علی (ع) یعنی جابرین عبدالله البجلی بر منبر رفته و با ذکر خون عثمان از مردم شام خواست تا آماده باشند، آنها نیز با او بیعت کردند.163
معاویه نیز ضمن نوشتن یک نامه، علی را متهم به شرکت در قتل عثمان کرد و علاوه بر آن اختلافات گذشته او را با خلفای گذشته (ابوبکر و عمر) مطرح کرد و گفت تو نسبت به آنها حسادت کرده و بر آنها بغی کردی164، معاویه با این حرکت می خواست از زبان علی(ع) در مورد مخالفت با عمر چیزی را بیرون بکشد، و همین را بهانه برای تبلیغات دیگری بر علیه علی (ع) قرار دهد.
امام در پاسخ، به گونه ای زیرکانه، معاویه را بیاد زحمات خود برای اشاعه اسلام انداخته و مظلومیت هایی را که در طول دوران مکه و هجرت مدینه بر او رفته بود یادآوری کرد، در مورد حسادت نیز فرموده که در این مورد به خدا پناه می برم اما اعلام کرد که در مورد کوتاهی حمایت از آنها این مطلب را قبول دارد و بخاطر این موضعگیری از کسی نیز عذرخواهی نخواهد کرد، در مورد عثمان نیز فرمود عثمان حرکاتی را انجام داده مردم بر او شورش کردند و او را کشتند، در حالیکه من گوشه گیر بودم، در مورد قاتلین عثمان نیز به معاویه نوشت من قاتل مشخصی را نمی شناسم تا به تو تحویل دهم.165
همراهی معاویه و عمروبن عاص:
عمروبن عاص یکی از حیله بازترین شخصیتهای سیاسی صدر اسلام است او پس از صلح حدبییه اسلام آورد و پس از رحلت پیامبر(ص) نیز در جنگها شرکت کرده و مصر بدست او مفتوح شد در این اواخر عثمان او را از مصر برکنار نمود و از این جهت با عثمان از درمخالفت درآمد. او فرزند عاص بن وائل بود اما در این نسبت نیز تردید شده است166 تا جائی که شاعر گوید:
له ابوان فهو یدعی الیهما و شر العباد من له ابوان
برای او پدر هست و او منسوب به هر دوی آنها، در حالیکه بدترین بندگان کسی است که دو پدر دارد.
معاویه که علاقه عمروبن عاص را دائر بر ریاست بر مصر می دانست از او خواست تا در این ماجرا به کمک او بشتابد167 عمروبن عاص نیز ضمن پذیرش دعوت معاویه، خواست تا شرط آن را ولایت مصر قرار دهد، او در این باره چند بیت شعر نیز نزد معاویه فرستاد:
معاوی لااعطیک دینـی ولـم انل بذلک دنیا فانظرن کیف تصنع
فان تعطنی مصراً فاربح بصفقه اخذت بها شیخاً یضرر وینفـع168
ای معاویه تا وقتی که چیزی از دنیا نگیرم دینم را به تو نخواهم داد ببین که چگونه باید برخورد کنی اگر تو مصر را به من بدهی سود خوبی از معامله کرده ای چرا که شیخی را خواهی داشت که ضرر و نفع دارد (لابد ضرر برای علی(ع) و نفع برای معاویه).
عمروبن العاص به شام آمد و پس از نوشته شدن عهدنامه او برای مصر و امضای معاویه و دیگر بزرگان شام، همکاری خود را آغاز کرد.169
مقدمات درگیری:
به نظر می رسد با توجه به خصلتهایی که معاویه داشت در مقابل سختگیریهای به حق علی(ع) در رعایت موازین اسلامی، چاره ای جز جنگ بین طرفین وجود نداشت و تنها حاکم بین آنها شمشیر بود170. این حقیقت برای هر دو طرف آشکار شد و لذا آنها به جمع آوری نیرو پرداختند.
معاویه با تکیه بر خون عثمان شروع به تحریک مردم حجاز بر علیه علی(ع) کرد اما طبیعی بود که به این سادگی نمی توانست این دروغ را به مردم حجاز ثابت کند چون خود آنها ناظر قتل عثمان بودند معاویه نامه ای به "عبدالله بن عمر" نوشت و خواست تا با او در مقابله با علی(ع) همکاری کند حتی گفت خلافت را برای او می خواهد و در صورتی که به این امر تمایلی ندارد شورائی برای خلافت تعیین خواهد شد اما عبدالله زیر بار نرفت171، او بعدها حتی وقتی عمار به شهادت رسید و بر او ثبات شد که گروه شام همان فئه باغیه بوده، تاسف می خورد که چرا به آنها به جنگ نپرداخته است172 معاویه نامه ای نیز به سعدبن ابی وقاص فرستاد اما او نیز همکاری نکرده و در عین حال شوری برای تعیین خلیفه را پذیرفت.173
امیرالمومنین (ع) نیز آماده برای نبرد با مردم شام شد، از در ضمن صحبت با بزرگان سپاه خود، که اکثراً از اصحاب رسول الله بودند از آنها خواست تا نظر خود را در این مورد بگویند174، افرادی چون هاشم بن عتبه، عماربن یاسر، قیس بن سعد عباده، سهل بن حنیف همگی آمادگی خود را اعلام کردند در این میان افرادی نیز چون مالک بن اشتر نخعی، معقل بن قیس، زیدبن حصین الطائی نیز در تحریک جنگ بر مردم با اهل شام سخن گفتند175، امام(ع) خود در سخنانی علت جنگ با مردم شام را برای مردم توضیح داد، ایشان علت حقیقی را عداوت آنها با اسلام و سنت پیامبر(ص) ذکر فرموده و حرکت آنها را ادامه حرکت "احزاب مشرک" در زمان پیامبر(ص) معرفی کرد.
امام فرمود: "سیروا الی اعداء الله سیروا الی اعداء السنن والقرآن سیروا الی بقیه الاحزاب قتله المهاجرین والانصار"176
البته ناگفته نماند که مردم عراق علی(ع) را بصورت واقعی نمی شناختند و در این میان تنها اندکی بودند که به "امامت" او اعتقاد داشتند اما خلافت او بر همه مسلم بود و لذا امر او را چون خلیفه بود متابعت می کردند،در این میان چه بسا نفرتی که از زمانهای گذشته بین مردم عراق با شام وجود داشته بی تاثیر در جنگ نبوده است در زمانی که ساسانیها با رومیان مشغول نبرد بودند گاه و بیگاه عراق آلت دست ایران و شام آلت دست روم با یکدیگر به نبرد می پرداختند.177 در اواخر سال 37 در ماه ذی حجه سپاه امام وارد صفین شد در حالیکه جمعیت کثیری از مردم مدینه بصره و کوفه و نیز موالیان ایرانی در کنار او بودند تعداد سپاه امام را از 50 هزار الی 100 هزار نقل کرده اند178، سپاه معاویه زودتر وارد صفین شده و معابر ورود به آب را بر روی سپاه امام بسته بود، امام با حمله ای آب را از آنها گرفته اما مانع از بردن آب توسط آنها نشد.179
درگیری: درگیری در اول صفر سال 38 آغاز روزهای اول افراد نیرومند دو طرف به نبرد با یکدیگر پرداختند در همین روزها معاویه باز بفکر فریب عبدالله بن عباس یکی از فرماندهان امام پرداخت و با گفتن اینکه تو دومین نفر بعد از علی(ع) هستی از او خواست تا جنگ را به شکلی خاتمه دهد نامه را عمروبن العاص نوشت اما عبدالله با جوابی کوبنده او را متهم کرد که دین خود را برای دنیا فروخته و گفت که او آدمی پست تر از او ندیده180 است.
امام از معاویه خواست تا خود را در صحنه جنگ حاضر کرده و با او به مبارزه برخیزد هر کدام کشته شدند جنگ به نفع طرف مقابل او خاتمه بیابد و سایر مردم درگیر آن نشوند ولی معاویه نپذیرفت181 ظاهراً امام هر روز اول صبح همین مسئله را مطرح می کرد.182 جنگ بصورت عمومی هر روز ادامه داشت و روزی که در یک بزنگاه علی(ع) با عمروبن العاص مشغول جنگ بود، "عمرو" با تمام بی حیائی شلوار خود را پائین کشید تا امام خجالت کشیده و او جان سالم بدر ببرد معاوین این مطلب را همیشه بیاد عمومی آورد و او را استهزاء می کرد.183
حکمیت و تفرقه:
چنانچه گذشت عمروبن عاص این قضیه را بخاطر ایجاد اختلاف بین سپاه علی(ع) درست کرده بود او عراق و مردم آنرا خوب می شناخت و تاثیر این مسئله را بر آنها در جهت پراکنده کردن آنها خوب فهمید اما آنها فکر نمی کردند که این تفرقه در سپاه علی(ع) در هنگام صفین، به یک فرقه سازی مبدل شود در حالی که شد، حکمیت ابتدا با افتضاح و فریب مطرح شد اما عاقبت آن اقتضاحش بیشتر گردید علی(ع) قرار یک سال صلح را برای روشن شدن مسئله با فشار سپاه خود پذیرفته بود، اینک می بایست به کوفه باز گردد لذا دستور بازگشت داد. در هنگام بازگشت همه، همدیگر را متهم می کرده به یکدیگر ناسزا می گفتند184، این مسئله طبیعی بود آنها از خود بپرسند جنگ برای چه بود کشته ها برای چه؟ برای صلحی خفت بار که بالاخره شام پیروز شود؟ آیا از ابتدا نمی شد چنین رفتار کرد؟ حکمیت یعنی چه؟ این چه حکمیتی بود؟ قرآن چه شد و؟
اما چه کسی مقصر بود بر همه روشن بود که علی(ع) نمی خواسته حاکمیت معاویه را بپذیرد و چنانچه خود بارها فرموده بود سازش او با معاویه سازش با کفر بود185 و بر این اساس بعنوان خلیفه مسلمین تصمیم گرفت با کسی که بغی بر اسلام و مسلمین کرده ستیز کند، ولذا مردم را در این جهت تحریک و تحریض بر جنگ با اهل شام می کرد. اما در پایان جنگ آن هنگامی که سپاه شام روبه اضمحلال کامل بود حیله دشمن بر سپاه علی(ع) کارگر شد، بر اثر فشار گروه زیادی علی اجباراً و علی رغم خواست خود تن به صلحی تحمیلی و مقطعی داد، اکنون که مردم باز می گشتند چون شخص معینی به عنوان مجرم و پاسخ گو به سوالات خود نمی یافتند علی را مقصر معرفی میکردند. این طبع مردمان جاهل است که از جهل خود و یا تنبلی خویش تن به کاری نداده و عاقبت حاکم را بخاطر نتایج سوءعمل خود مجرم معرفی می کنند گویا حاکم خود می بایست با یک دست دشمن را سر به نیست می کرده، جالب اینجاست همان کسانی که خود علی را وادار به پذیرش حکمیت کرده بودند اینک او را مقصر دانسته در "حروراء" سکونت گزیدند در همین راه گروهی از اعراب نیز برهبری حارث بن راشد ناجی از اسلام برگشته و به نصرانیت سابق خود بازگشتند.186
خوارج و ویژگیها
1ـ یکی از مسائلی که در مورد خوارج ذکر شده این است که آنها مردمانی عابد و زاهد بوده اند چنانچه به رهبر آنها عبدالله بن وهب لقب "ذوالثفنات" داده بودند و این اشاره به اثرات سجود بر پیشانی او بوده است در کنار این عبادت یک نوع حماقت و کج فهمی وجود دارد که مانع از حرکت فرد در یک مسیر صحیح می باشد، اضافه بر آن همین عبادت همانگونه که یک عجبی را برای شخص در حق بودن حتمی برای او بوجود می آورد دیگران را نیز به اشتباه واداشته و گمان می کنند که خط صحیح همان است.
2ـ مطلب دیگر در مورد تاویلات و تفسیرات باطلی است که از قرآن ارائه می دادند آنها بعضی از آیات را بدون توجه به سایر آیات تفسیر و توجیه می کردند از جمله همان گونه که دیدید از کلمه لاحکم الالله برداشتی غلط می کردند کما اینکه با برداشتهای غلط، انجام هر گناه کبیره را "کفر" می دانستند و وقتی در دعای حضرت نوح (ع) می خوانند که: "رب لاتذرعلی الارض من الکافرین دیاراً" تصمیم می گرفتند تا بر طبق آن هیچ کافری را زنده نگذارند حتی در این رابطه آنها در کشتن افراد بی گناهی همچون زنان و پیران و کودکان نیز دریغ نمی کردند و معروف به خشونت و کشتار در مورد کودکان و زنان بودند187.
3ـ چنین صفاتی موجب می گردید که همیشه حالت خشونت در آنها یافت شود لذا بود که بیشتر جوانان را که دارای احساسات بودند به این سو جذب می کردند و متهم نیز بودند که جوانها طرفدار آنها هستند188
4ـ فاصله زیاد اعتقادی بین آنها و سایر مردم، بتدریج موجب جدائی آنها از لحاظ فکری از سایرین شده بود و لذا افرادی نیز که متابعت آنها را می کردند از جهت تربیت فکری، تحت تعلیم رهبران خوارج بودند بدون آنکه با دیگران ارتباط زیادی داشته باشند همین مطلب موجب بقای آنها ولو در سخت ترین شرایط گشته بود لذا بود که امام در مورد افرادی که به خوارج گرایش پیدا کرده بودند فرمودند: اینها تابعیت حق را پذیرفته اند اما جوانب آنرا نمی شناسند و اولین شبهه ای که برای آنها بوجود آید شک در قلوب آنها نفوذ می کند189 و در مورد دیگری امام می فرماید: اینان مردمان خشنی هستند که از هر گوشه گرد آمده اند و قبل از هر چیز احتیاج به تعلیم و تادیب دارند، احتیاج به کسی دارند که قیم آنها بوده و دست آنها را بگیرد190.
5ـ در حالی که پس از علی(ع) بنی امیه حاکم می شدند وجود خوارج به لحاظ دشمنی سخت آنها با بنی امیه به شکل گسترده، طبیعی بود وقتی پس از جنگ با خوارج به علی(ع) خبر دادند که همگی خوارج کشته شدند امام فرمودند این طور نیست.
"کلا والله نطف فی اصلاب الرجال و قرارات النساء کلما نجم منهم قرن قطع یکون آخرهم لصوصاً سلابین"191
این گروه علی رغم آنکه باطل بود در مقابل انحرافات بنی امیه، بقاءش تضمین شده به نظر می رسید خط مشی علی(ع) بود که از چهار هزار نفر آنها و آن همه استواری و بظاهر عابد و زاهد تنها ده نفر از آنها را آنهم با فرار کردن باقی می گذارد.
به نظر می رسد این گفتار علی(ع) کنایه از این باشد که این گروهها که با احساسات سرکار دارند و با ظاهری مومن و با استفاده از شعارهای قرآنی قصد اعمال نفوذ دارند اگر در موقع حاکمیت مشی علی(ع) باشد چیزی از آنها باقی نمی ماند اما اگر بنی امیه بر سر کار آیند آنها همیشه در اصلاب مردان باقی خواهند ماند همانطور که ماندند.
آخر جمله امام اشاره به این مطلب دارد که علی رغم اینکه آیا باقی می مانند ولی در نهایت به صورت دزدهای سرگردنه در می آیند، چون ماهیت آنها، بر مبنای صحیحی بنیان نشده است و بالاخره از درون متلاشی خواهد گردید.192
علی (ع) بخاطر همین خصوصیات بود که در آگاهی دادن به آنها فوق العاده تلاش کرد، او کوشش می کرد تا بهرطریقی شده آنها را به خطاهایشان واقف کند اما وقتی دست به سلاح بردند علی(ع) چاره ای جز جنگ با آنها نداشت، در عین حال بعد از جنگ، اسرای آنها را آزاد کرده و زخمی های آنها را به خانواده هایشان باز گرداند193، تا حس نیت خود را آشکار سازد.
امام چون می دانست حاکمیت پس از او با بنی امیه است به اصحاب و شیعیان خود فرمود تا در آن موقع رو در رو با خوارج نجنگند:
لاتقاتلو الخوارج من بعدی فلیس من طلب الحق فاخطا کمن طلب الباطل فادرکه194
پس از من با خوارج کارزار نکنید زیرا کسی که در طلب حق بوده و خطا کرده همچون کسی (معاویه) نیست که در طلب باطل بوده و بدان رسیده است اما در این مورد که چرا پس از او با خوارج درگیر نشوند این علت را ذکر می کند که خوارج ابتداء به قصد "اخذ حق" حرکت کردند اما اشتباه کردند اما بنی امیه از ابتدا بدنبال باطل بودند و بدان رسیده اند از این جهت اولی آنست که با بنی امیه مبارزه شود نه با خوارج.
نکته دیگری که در ارتباط با خوارج در این جنگ قابل توجه است اینکه امام فرمود:
هیچکس جز من جرات جنگیدن با خوارج را نداشت195.
این مطلب بدین جهت بود که خوارج با آن چهره حق بجانبی که بخود گرفته و در عبارت از همه جلوتر بودند کمتر کسی جرات جنگیدن با آنها را داشت امام علی(ع) که خود از جهات مختلف برتر از آنها بوده و عابد و زاهدتر از او وجود داشت براحتی می توانست با آنها نبرد کرده و هیچ شبهه ای نیز برای کسی باقی نگذارد امام در این حرکت خود با کسانی می جنگد که خشک مقدس بوده و با اظهار حق راه باطل را می رفتند آنها ناآگاهانه بدام شیطان درغلتیده بودند، امام به آنها اجازه حیات داد تا وقتی که آنها نیز آرامش داشته باشند به محض آنکه دست به قتل و غارت زدند، دیگر تامل جائز نبوده و کشتن آنها واجب بود و علی چنین کرد.
پس از خوارج:
جنگ با خوارج نهروان پایان یافت و امام (ع) در پی تهیه مقدمات حمله دیگری به شام برآمد در آن موقع امام به مردم فرمود:
"فان الله قد احسن بکم واعز نصرکم فتوجهوا من فورکم هذا الی عدوکم من اهل الشام"196
خداوند به شما احسان کرده و پیروزی شما را قوت بخشیده فوراً به سوی دشمن خود در شام حرکت کنید.
اما این بار مردم تحرکی از خود نشان ندادند و حرکت غلطی که پس از صفین با اصرار خود این مردم ایجاد شده اثر سوء آن یعنی جنگ خانمانسوز نهروان بر خود آنها وارد شده بود، آنها را از حرکت مجدد بازداشت اشعث بن قیس یکی از رهبران قبیله ای اظهار خستگی کرد و روحیه یاس و ناامیدی را در مردم ایجاد کرد بعضی مردم نیز بنابه نقل "ثقفی" ته دل ایده خوارج را داشتند (نه از معاویه خشنود بودند و نه از علی(ع)) و بعضی نیز اساساً تمام وجودشان را تردید فرا گرفته بود197، امام در این دوره است که سخنان شماتت آمیز خود را بر مردم عراق میگوید و آنها را متهم به ضعف کرده و بارها و بارها از عدم همکاری آنها ناله می کند، معاویه از این کندی و بی تحرکی مردم عراق استفاده کرده و سعی در زدن ضربات دیگر بر مناطقی است که تا آن موقع تحت نفوذ علی(ع) بودند.
مصر: پس از کشته شدن عثمان و فرار مالی او "عبدالله بن سعد ابی سرح" به دمشق، قیس بن عباده از طرف امام والی آن دیار گردید معاویه از همان ابتدا درصدد فریب قیس برآمد و ضمن نوشتن نامه ای که جهت تندی نداشت گفت که باید تامل کند، معاویه که خیال کرده بود قیس جذب او شده به مردم گفته بود که قیس نیز از آنها هواداری کرده است اما پس از چندی قیس در جواب نامه دوم به او تندی کرده و او و همراهانش را گمراه خواند و گفت که حاضر به همکاری با آنها نیست198.
از طرف دیگر قیس نسبت به مخالفین علی(ع) در مصر سخت گیری نکرد، از این رو با رسیدن شایعات حمایت قیس از معاویه از یک طرف و عدم سختگیری او نسبت به مخالفین علی در مصر، این احتمال را تقویت کرد که مصر باید بدست فرد مطمئن تری سپرده شود او "محمدبن ابی بکر" یکی از صحابیان مخلص علی(ع) بود، محمدبن ابی بکر بسوی مصر رفت اما او نیز از قدرت کافی برخوردار نبود، لذا پس از ماجرای حکمیت نتوانست در مقابل دسیسه های معاویه ایستادگی کند لذا امام تصمیم گرفت تا مالک اشتر را بجای او بفرستد بخصوص که سپاه معاویه به رهبری عمروبن العاص روبه مصر حرکت کرده بود اما با کمال تاسف عمال معاویه در بین راه مالک را به شهادت رساندند و با این حرکت خود دل علی(ع) را در این موقع تنهائی، بدرد آوردند پس از چندی محمد بن ابی بکر نیز در مصر به شهادت رسید و مصر تحت سلطه معاویه قرار گرفت امام در مورد مالک به مردم مصر نوشته بود:
"انی بعثت الیکم سیفاً من سیوف الله … فانه لایقدم ولا تهجم الا بامری وقد اثرتکم به علی نفسی"199
من شمشیری از شمشیرهای خداوند را به سوی شما فرستادم… او جز با امر من حرکتی نخواهد کرد من در فرستادن او به سوی شما ایثار کردم.
وقتی خبر شهادت او به علی(ع) رسید امام گریه فراوان کردند و فرمودند "وعلی مثلک فلتبکی البواکی" معاویه از این خبر بسیار مسرور شد و اعلام کرد که علی(ع) دو دست داشت یکی عمار بود که در صفین کشته شد و دیگر مالک که امروز200.
بصره: یکی از نقاط دیگری که مورد نظر معاویه بود شهر بصره بود این شهر چندی قبل از آن، با آمدن عایشه و سایر کسانی که برای انتقام خون عثمان بسیج شده بودند "عثمانی" شده بود، از این جهت امید معاویه این بود که پس از آن همه کشته هایی که این مردم در جمل داده اند از علی(ع) نفرت پیدا کرده و با معاویه همداستان شوند. از این جهت معاویه شخصی را بنام عبدالله بن الحضرمی به بصره فرستاد تا با تبلیغ و تحریک آنها را بسوی معاویه جذب کنند در آن موقع عبدالله بن عباس والی آن شهر بود و خود برای انجام کاری به کوفه رفته بود و زیاد بن عبید "ابیه" را بر جای نهاده بود، با این پیش آمد، زیاد وقتی کثرت طرفداران عبدالله الحضرمی را دید از دارالاماره خارج شد و در میان یکی از قبائل پناهید او با فرستادن نامه ای به کوفه از علی کمک خواست تا جاریه بن قدامه را به بصره بفرستد جاریه به بصره رفت او نیز با تبلیغ مردم بتدریج قبائل را از هواداری ابن حضرمی بازداشت امام نیز نامه ای همراه با تهدید و تبشیر برای آنها فرستاد پس از چندی درگیری بین آنها صورت گرفت و ابن حضرمی در محاصره جاریه بن قدامه در میان آتش سوخت.
عمان: والی امام در این دیار، حلف بن عوف ازدی بود، پس از جنگ خوارج، قوم بنی ناجیه که ضعف حاکمیت را مشاهده کردند، مرتد شده و مسیحی شدند امام(ع) برای سرکوبی آنها معقل بن قیس را فرستاد و او در یک درگیری با آنها، خریت بن راشد رهبر آنها را به قتل رسانده و آنها را به شکست کشانید201.
عین التمر:
این منطقه نیز یکی از مناطقی بود که مورد تجاوز معاویه قرار گرفت، نعمان بشیر یکی از فرماندهان معاویه به این منطقه حمله برد کعب بن مالک والی امام با فرستادن پیامی برای امام از او درخواست کمک کرد، امام نیز برای تهییج مردم به منبر رفته و آنها را نسبت به این واقعه هشدار دارد اما در آن محفل، کسی اعلام آمادگی نکرد، پس از آن عدی بن حاتم خود با هزار نفر از قبیله طی عازم شد و دشمن را فراری دادند.
مکه، یمن و مدینه:
"بسربن ارطاه" یکی از فرماندهان جنایتکار معاویه مامور حجاز شد او به مکه و مدینه رفته و در میان مردم کوشش کرد تا برای معاویه بیعت بگیرد و پس از آن رو به سوی یمن رفت، عبیدالله بن عباس کارگزار آن دیار از ناحیه علی، فرار کرد وبسربن ارطاه دو فرزند او را سر برید، او خانه کسانی را که متمایل به علی بودند غارت کرده بسیاری از آنها را به شهادت رساند، امام جاریه بن قدامه را بسوی او فرستاد و او در حال تعقیب بسر برد که خبر شهادت علی به او رسید او وارد مدینه شد و در آنجا پس از گرفتن بیعت مردم برای حسن بن علی(ع) بسوی کوفه بازگشت.
قطقطانه:
یکی از مناطق دیگری که مورد هجوم معاویه قرار گرفت این منطقه بود ضحاک بن قیس با تعداد کثیری به این دیار هجوم آورده و "ابن عمیش" والی امام را به شهادت رساند. خبر آن به امام رسید اما کمتر کسی پاسخ امام را داد در همین موقع بود که امام فرمود: که ای کاش در مقابل هر هشت نفر شما یک نفر شامی همراه من بود202، پس از آن 4 هزار نفر با همکاری اصحاب امام گرد آمدند و به فرماندهی حجربن عدی راهی این منطقه شدند، با رسیدن خبر به ضحاک او شبانه بسوی شام فرار کرد از نمونه این حملات بازهم در سال 39 هـ و اوائل 40 یافت می شود از جمله، حمله عبدالله بن مسعده که قبل از بسر به مکه و مدینه تجاوز کرد و با فرستادن "مسیب بن نجبه" از سوی امام دستگیر شد اما شبانه فرار کرد203.
هدف معاویه عمدتاً آن بود تا به مردم مسلمان سراسر این مناطق بفهماند علی قدرت حکومت نداشته و یک فرد لایق برای حکومت نیست، طبیعی بود که با سلب شدن امنیت مردم بتدریج موقعیت امام روبه ضعف می نهاد و زمینه برای حکومت معاویه آماده تر می شد جالب این است که بعدها نیز وقتی سخن از حکومت علویان پیش می آمد این شایعه شهرت داشت که اینها توانایی حکومت را ندارند204، و این خود بخود توانست مردم را از حمایت آنها باز دارد.
منابع و ماخذ
کتاب تاریخ اسلام ـ تالیف جعفر سبحانی
کتاب پیام آور رحمت ـ تالیف مصطفی رجایی خراسانی
کتاب تاریخ ده هزار ساله ایران ـ عبدالعظیم رضایی
تاریخ سیاسی اسلام ـ تالیف رسول جعفری
1 – اسرار سقیفه، حجتی کرمانی، ص188
2 – اسرار سقیفه، ص187
3 – شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 9، ص 170ـ حلیه الاولیاء ابونعیم، ج 1، ص 63ـ مجمع الزوائد، ج 9، ص 132ـ کفایه الطالب، کنجی شافعی، ص 210ـ ینابیع الموده، قندوزی حنفی، ص313 ـ کنزالعمال، ج 15، ص 126ـ الریاض النضره، طبری، ج 2، ص 233ـ فضائل الخمسه، ج 2، ص 98ـ مطالب السول، ابن طلحه، ج 1، ص 60 و فوائد المسمطین، ج 1، ص 197، ح 154.
4 – الامامه و السیاسه، ابن قتیبه، ج 3، ص8 و 198ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص266
5 – الامامه والسیاسه، ج 3، ص 12
6 – نظریه عداله الصحابه و المرجعیه السیاسیه فی الاسلام، احمد حسین یعقوب، مترجم مسلم صاحبی، ص 411
7 – همان ماخذ، ص418
8 – انساب الاشراف، قسم سوم، ص 53، چاپ بیروت.
9 – یعقوبی، ج2، ص 132ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 65، ص 20
10 – تاریخ سیاسی اسلام، رسول جعفریان، ج 1، ص 263ـ موسسه در راه حق، پاییز 1366 هـ .ق
11 – شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 300
12 – تاریخ العرب و الاسلام، ص89
13 – سیره ابن هشام ج 2 ص 656 و تاریخ طبری ج 3 ص 200
14 – طبقات ابن سعد ج 2 ص 267
15 – سوره زمر آیه 30
16 – سوره آل عمران آیه 144
17 – سیره ابن هشام ج 2 ص 669 و عقدالفرید ج 4 ص 257، 258
18 – تاریخ طبری ج 3 ص 218
19 – تاریخ طبری ج 3 ص 220
20 – البیان والتبیین ج 2 ص 181
21 – کامل بن اثیر ج 2 ص 287 و تاریخ الخلفاء سیوطی ص 91
22 – المصنف لعبد الرزاق ج 5 ص 451، مستدرک حاکم ج 2 ص 78 کنزالعمال ج 5 ص 385
23 – الصحیح من سیره النبی الاعظم از علامه سید جعفر مرتضی
24 – الفائق ج 4 ص 12
25 – مجمع الامثال ج 1 ص 27 ط الحیاه از میدانی
26 – شرح نهج البلاغه ج 13 ص 177
27 – الصحیح من سیره النبی الاعظم ج 1 ص 247، 289، 290
28 – الغارات ج 2 ص 569
29 – الغارات ج 1 ص 309، الجمل ص 92، نهج البلاغه صبحی ص 246، 336
30 – نهج ابلاغه صبحی ص 49، چگونه شک در نهادن من در کنار خلیفه اول می توانست وجود داشته باشد؟ تا اینکه بعداً من را در کنار این افراد!! نهادند.
31 – تاریخ مختصرالدول ص 103، الایضاح ص 128، 85، 191، ط بیروت.
32 – الامتاع والموانسه ج3 ص 183، عیون الاخبار ج 1 ص 164، نهج البلاغه صبحی ص 115، انساب الاشراف ج 2 ص 127، 145، 151، 138، 127، عقد الفرید ج 2 ص 187، الغدیر ج 2 ص 127 نهج السعاده ج 2 ص 88
33 – شرح نهج البلاغه ابن الحدید ج 9 ص 58
34 – شرح نهج البلاغه حدیدی ج 9، ص 28، 29
35 – همان ج 8 ص 18، 5
36 – شرح نهج ابلاغه حدیدی ج20 ص 299
37 – مروج الذهب ج 2 ص 342
38 – خصائص الائمه از سید رضی ص 75، الجمل ص 92، نهج البلاغه صبحی ص 53.
39 – نهج البلاغه صبحی ص 100
40 – رجال کشی
41 – وقعه الصفین ص 313 تاریخ دمشق ج 38 ص 29، الصواعق المحرقه ص 126، مناقب ابن المغازلی ص 553، غایه المرام حدیث 86، باب 20 ص 124، نهج السعاده ج 2 ص 222، 314، از تفسیر فرات ص 9 و توحید صدوق باب 30، طبری ج 4 ص 47، قوت القلوب ج 2 ص 251، و مناقب خوارزمی ص 213 و کنزالعمال ج 2 ص 154
42 – الجمل ص 92
43 – شرح نهج البلاغه حدیدی ج 13 ص 301، نهج الصباغه ج 4 ص 388 از حدیدی
44 – شرح مایقع فیدالتصحیف والتحریف ص 107
45 – الکامل فی التاریخ ج 2 ص 325، انساب الاشراف ج 1 ص 585
46 – الغارات ج 1 ص 307، ورک نهج البلاغه صبحی ص 102.
47 – الغارات ج 1 ص 308
48 – شرح نهج البلاغه حدیدی ج 6 ص 12، الاحتجاج ص 95، الامامه و السیاسه ج 1 ص 11، ورک الخصائص ص 62، اثبات الوصیه ص 117.
49 – نهج البلاغه صبحی ص 94، 196، مناقب خوارزمی ص 213، تاریخ دمشق ج 25 ص 60، کنزالعمال ج 3 ص 154، نهج السعاده از بعضی از مدارک فوق.
50 – مروج الذهب ج 3 ص 154، نهج السعاده از بعضی از مدارک فوق
51 – مدارک این مطلب در بحث شوری نقل شده است.
52 – الغارات ج 1 ص 307.
53 – مستدرک ج 3 ص 162، طبقات الکبری ج 8 ص 30، 29، التنبیه و الاشراف ص 250، اختصاص ص 5 وفاءالوفائ ص 995، 996، 1000.
54 – انساب الاشراف ج 3 ص 25، تاریخ الخلفاء ص 80، 143، حیاه الصحابه ج 2 ص 396، شرح نهج البلاغه جدیدی ج 6 ص 42.
55 – عقد الفرید ج 4 ص 366، نهج البلاغه صبحی ص 387
56 – نهج السعاده ج 1 ص 112، 119
57 – الغارات ج 1 ص 307
58 – الاغانی ج 10 ص 289، طبری ج 6 ص 2768، 2771، الایضاح ص 90.
59 ـ نهج البلاغه حدیدی ج 12 ص 21
60 – الغدیر ج 1 ص 166 از شرح حدیدی ج 1 ص 362، اسد الغابه ج 3 ص 307، ج 5 ص 205، الاصابه ج 2 ص 408، ج 4 ص 80، مسند احمد ج 1 ص 84، 88، 188، مجمع الزوائد ج 9ص 107، صفه الصفوه ج 1 ص 107، صفه الصفوه ج 1 ص 121، البدایه و النهایه ج 5 ص 210، و… لازم به یادآوری است که منا شده یکتا در رحبه سال 35 بوده بار دیگر در جمل در سال 36 بار دیگر در کوفه سال 36 یا 37 بار دیگر در صفین بسال 37 قبل از آن نیز در روز شوری و نیز زمانی در خلافت عثمان رک: الغدیر ج 1 ص 159-196
61 – شرح نهج البلاغه حدیدی ج 2 ص 61، تفسر الطبری ج 3 ص 418، در تفسیر آیه انما ولیکم الله فرائد السمطین باب 58.
62 – انساب ج 3 ص 145، طبری ج 5 ص 199، الجمل ص 158، وقعه الصفین ص 407، 424، نهج السعاده ج 1 ص 167، 168، 276، 335، الصله بین التشیع والتصوف ص 65، 87.
63 – مشکل الاثارج 2 ص 350، کنزالعمال ج 1 ص 254 ط 1 فضائل الخمسه ج 3 ص 62، الریاض النضره ج 2 ص 210، تاریخ دمشق ج 38 ص 59، نهج البلاغه صبحی ص 137، 280، الغارات ج 1 ص 7، عقدالفرید ج 2 ص 218، المعیار والموازنه ص 82، تفسیر فرات کوفی ص 9، ثمرات الاسفارج 1 ص 206، حیله الاولیاء ج 1 ص 68، شواهد التنزیل ج 1 ص 30، الجرح والتعدیل ج 6 ص 192، نهج السعاده ج 2 ص 627 و 314 از بعضی مدارک مذکور. از من بپرسید قبل از آنکه مرا نیابید.
64 – نهج الصباغه ج 3 ص 44، ربیع الابرارج 3 ص 536.
65 – نهج البلاغه صبحی ص 120.
66 – صبحی ص 162، 163
67 – نهج البلاغه خطبه، 120
68 – نهج البلاغه صبحی ص 357
69 – همان ص 358
70 – البیان و التبیین ج 2 ص 52.
71 – صبحی ص 215، 216
72 – همان ص 201
73 – شرح نهج البلاغه حدیدی ج 7 ص 42، 43، 37
74 – الغارات ج 1 ص 75
75 – شرح نهج البلاغه ج 16 ص 23، الفتوح ج 4 ص 149
76 – نهج السعاده ج 1 ص 415، 200 از تحف العقول ص 125، امالی ابن الشیخ ص 91، حدیث 5 مجلس 44، روضه الکافی حدیث 551، وقعه الصفین ص 551.
77 – دعائم الاسلام ج 1 ص 384، المعیار و الموازنه ص 113، بحارج 1 ص 116، ط ایران
78 ـ شرح نهج البلاغه حدیدی ج 7 ص 41
79 – الغارات ج 1 ص 44، 45
80 – المعیار والموازنه ص 110، 111، 112، ور.ک نهج البلاغه صبحی ص 183
81 – انساب الاشراف ج 2 ص 141. الغارات ج1 ص 7، یعقوبی ج 2 ص 183
82 – شرح نهج البلاغه حدیدی، بهج الصباغه ج 12 ص 198 از حدیدی
83 – نهج السعاده ج 1 ص 189، از روضه الکافی حدیث 26 ص 69
84 – تاریخ الیعقوبی اخر واقعه جمل
85 – نهج السعاده ج 1 ص 212 پاورقی
86 – اختصاص مفید ص 151، بحارالانوار ج 40 ص 106
87 – سنن بیهقی ج 3 ص 144، الغدیر ج 8 ص 100، از بیهقی، تاریخ الخلفا ص 241، حیاه الصحابه ج 3 ص 505
88 – طبقات الکبری ج 3 ص 342
89 – شرح نهج البلاغه جدیدی
90 – الاوائل از عسکری
91 – التراتیب الادرایه ج 2 ص 366، مناقب الشافعی ج 1 ص 367، ابن حنیل از ابن زهر ص 251، 255 المصنف از عبدالرزاق ج 10 ص 57، کنزالعمال جلد 1 ص 332، سنن ابی داود ج 4 ص 291، سنن بیهقی ج 9 ص 310، تیسیر الوصول ج 1 ص 25، النهایه از ابن اثیرج 1 ص 283، الاصابه ج2 ص 388 و… ر.ک الغدیر ج 6 ص 369 و الحیاه السیاسیه الامام الحسن از علامه سید جعفر مرتضی ص 85، 86، 87، 88، 89، 90
92 – شرح نهج البلاغه حدیدی ج 1 ص 188
93 – فجرالاسلام ص 210، 211
94 – رجوع کنید کتاب تقیید العلم از خطیب، در این باب ما کتاب مستقلی در دست تهیه داریم با نام تاریخ کتابت حدیث که بطور نسبتاً مبسوطی این مسئله و عوارض آن را در جامعه اسلامی توضیح داده ایم.
95 – المنارج 6 ص 288
96 – طبقات الکبری ج 4 ص 115
97 – همان ج 4 ص 145
98 – الجرح والتعدیل ج 1 ص 8
99 – جامع بیان العلم ج 1 ص 76، 77 و…
100 – همان ص 84
101 – نهج ابلاغه صبحی ص 57
102 – شرح نهج البلاغه حدیدی ج 13 ص 197
103 – نهج البلاغه صبحی ص 354
104 – شرح نهج البلاغه حدیدی ج 7 ص 289، و نهج البلاغه صبحی ص 179
105 – المعیار والموازنه ص 87
106 – شرح نهج البلاغه حدیدی ج 6 ص 373
107 – امالی مفید ص 175، امالی طوسی ج 1 ص 197، الغارات ج 1 ص 75، 100 بهج الصباغه ج 12 ص 196، شرح حدیدی ج 2 ص 203
108 – المعیار و الموازنه ص 54، وقعه صفین ص 473، ثمرات الانصار ج 1 ص 218، حلیه الاولیا ج 1 ص 85، اخبار الطوال ص 188، فتوح ج 3 ص 264، 284
109 – طبقات الکبری ج 3 ص 30
110 – انساب الاشراف ج 2 ص 180
111 – البصائر والذخائر ص 183
112 – ربیع الابرار ج 3 ص 226، 294، انساب الاشراف ج 2 ص تاریخ بغداد ج 8 ص 357، التراتیب الادرایه ج 2 ص 259، طبقات الکبری ج 6 ص 116، کنزالعمال ج 10 ص 156، تقید العلم ص 90
113 – عیون الاخبار الرضا(ع) 348، انساب الاشراف ج 1 ص 386، دلائل النبوه ابونعیم، ص 544، دلائل النبوه بیهقی ج 1 ص 238، نهج السعاده ج 1 ص 107
114 – الغارات ج 1 ص 48
115 – طبقات الکبری ج 3 ص 294
116 – نهج البلاغه صبحی ص 57
117 – تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 159 شرح حدیدی ج 5 ص 446 و ادب المفرد بخاری ص 149
118 – شرح نهج البلاغه حدیدی ج 1 ص 188
119 – مصنف ابن ابی شبیه ج 12 ص 83
120 – البیان والتبیین ج 2 ص 108، عقد الفرید ج 4 ص 313
121 – کشف الغمه ص 25 و 26 از بحارالانوار ج 38 ص 245
122 – تاریخ طبری ج 3 ص 451، حدیث الافک سید جعفر مرتضی ص 91 به بعد
123 – ر.ک طبقات الکبری ج 8 ص 80، 123، 126، برای شواهد زیادتر ر.ک حدیث الافک از علامه سید جعفر مرتضی ص 158 به بعد
124 – طبقات ج 8 ص 81
125 – طبقات ج 8 ص 103
126 – طبقات الکبری ج 8 ص 172، مسند احمد ج 6 ص 151
127 – الاصابه فی معرفه الصحابه ج 4، ص 360
128 – عقدالفرید ج 4 ص 329، فتوح ابن اعثم ج 2 ص 336
129 – اخبار اصفهان ج 2 ص 50
130 – حیاه الصحابه ج 2 ص 300 و عایشه نیز بعدها گفت که صدای جنها را که نوحه بر عمر می خواندند شنیده است طبقات ج 3 ص 274
131 – فتوح ج 2 ص 249، ایام العرب فی الاسلام ص 328، کامل ج 3 ص 206
132 – انساب الاشراف ج 2 ص 217، اعیان الشیعه ج 3 ص 14، از حدیدی
133 – احادیث عایشه از علامه عسکری ج 1 ص 26 به بعد، نهج السعاده ج 1 ص مسند احمد ج 6 ص 122. 113، 130
134 – الجمل ص 81
135 – الجمل ص 84
136 – فتوح ابن اعثم ج 2 ص 337
137 – مسند احمد ج 6 ص 34، 38، الجمل ص 82
138 – عقدالفرید ج 4 ص 314
139 – این امر با توجه به سیاستی که قبلاً در مورد علی (ع) اعمال میشده است و جهالتی که مردم در آن غرق بودند طبیعی بود با دیدن این نوع حوادث در تاریخی خطر جهالت مردم را بیشتر درک کرده و بیاد وقایع مشابه اسفناک آن می افتیم که در انقلاب اسلامی خودمان رخ داد و عده ای فرصت طلب برای مخالفت با نظام، افراد محبوب آن را متهم می کردند و احمقانه فریاد میزدند بهشتی بهشتی طالقانی را تو کشتی؟ بهشتی را که به تنهایی یک امت بود چنین متهم میکردند و البته در کوچه ها بر سر زبان بچه ها نیز بود. این مظلومیتی است که علی (ع) بدان دچار بود، یارانش نیز پس از او.
140 – عقدالفرید ج 4 ص 326
141 – الجمل ص 162
142 – همان ص 150
143 – انساب الاشراف ج 2 ص 141
144 ـ فتوح ابن اعثم کوفی ج 2 ص 279، 280
145 – اعیان الشیعه ج 3 ق 2 ص 20
146 – الجمل ص 126
147 – فتوح ج 2 ص 282، 283 علی (ع) در حیات و مرگ من، خلیفه من بر شماست هر کس او را عصیان کند مرا عصیان کرده است.
148 – انساب الاشراف ج 1 ص 430 ایام العرب فی الاسلام ص 342 بحارالانوار ج 38 ص 36 ط بیروت
149 – اعیان الشیعه ج 3 ق 2 ص 12
150 – فتوح ابن اعثم ج 2 ص 276، الجمل ص 67
151 – نهج البلاغه صبحی ص 461
152 – طبری ج 3 ص 252، ایام العرب فی الاسلام ص 322
153 – انساب الاشراف ج 2 ص 211
154 – اخبار الطوال ص 143، المعیار والموازنه ص 189، الفتوح ج 2 ص 268
155 – فتوح ج 2 271
156 – فتوح ج 1 ص 134
157 – معجم البلدان ج 1 ص 47
158 – المعیار والموازنه ص 136
159 – مروج الذهب ج 2 ص 355، فتوح ج 2 ص 266
160 – وقعه صفین ص 52
161 – شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 20 ص 298 و 299.
162 – وقعه صفین ص 30، فتوح ج 2 ص 352، 374، 375
163 – همان ص 32
164 – انساب الاشراف ج 2 ص 278
165 – وقعه صفین ص 88، 89 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 15 ص 73، عقدالفرید ج 3 ص 108 انساب الاشراف ج 2 ص 283، مناقب خوارزمی ص 175.
166 – عقدالفرید ج 4 ص12، الصوله العلویه ص 49، نقلاً عن ربیع الابرار از زمخشری.
167 – وقعه صفین ص 33
168 – مروج الذهب ج 2 ص 377
169 – انساب ج 2 ص 283، وقعه صفین ص 40
170 – مروج الذهب ج 2 ص 377
171 – وقعه صفین ص 73
172 – المعرفه والتاریخ ج 3 ص 83، طبقات الکبری ج 4 ص 185، چرا که در روایت صحیح از پیامبر(ص) نقل شده بود که عمار در جنگ صفین به طرفداری از علی(ع) کشته شد.
173 – وقعه صفین ص 74، 75
174 – البته علی در جنگ با معاویه در تردید نبود این مشاوره بیشتر بدان جهت بود که بار این جنگ دوش همین افراد قرار داشت و البته باید موافقت می کردند.
175 – وقعه صفین ص 92 الی 99
176 – وقعه صفین ص 94
177 – البته نه اینکه این مسئله عامل تعیین کننده در جنگ صفین و یا درگیریهایی بعدی شام و عراق بوده چنانچه بعضی اینگونه پنداشته اند ر.ک کتاب "بعد از پنجاه سال"
178 – انساب الاشراف ج 2 ص 322، مروج الذهب ج 2 375.
179 – مروج الذهب ج 2 ص 377 آنچه که در انساب الاشراف ج 2 ص 300 نقل شده که معاویه خود اقدام به بردن سپاه خود کرد برخلاف نقل متواتر تاریخی دائر بر اخراج اجباری آنها توسط سپاه علی است.
180 – انساب ج 2 ص 307
181 – همان ج 2 ص 303، مروج ج 2 ص 386
182 – عقدالفرید ج 3 ص 110
183 – مروج الذهب ج 2 ص 387، عیون الاخبار ج 1 ص 169، بهجه المجالس ج 1 ص 95 اخبار اطوال ص 177.
184 – المعیار والموازنه ص 185
185 – انساب الاشراف ج 2 ص 236
186 – مروج الذهب ج 2 ص 407
187 – خطبه ابی حمزه خارجی در مدینه
188 – البیان والتبین ج3 ص 364، عقدالفرید ج 1 ص 223
189 – نهج البلاغه کلمات قصار ص 139
190 – جاذبه و دافعه علی(ع) ص 160
191 – نهج البلاغه صبحی ص 93، 94 نه والله آنها بصورت نطفه در پشت مردان و رحم زنان وجود دارد هرگاه گروهی از آنها طلوعی کنند از بین خواهند رفت در حالیکه در اواخر آنها دزدان راهزنی پیش نخواهند بود.
192 – جاذبه و دافعه علی(ع) ص 160
به نظر میرسد در مورد خوارج زمان ما از گروهک منافقین تا سایرین مثل فرقان یا آرمان مستضعفین که به اسم اسلام کار خود را شروع کردند مشابهتی زیاد با خوارج زمان علی(ع) می توان یافت این گروهها تا وقتی که در مقابل حکومتی همچون حکومت علی(ع) باشد با همه مشکلات جز اندکی باقی نخواهند ماند اما اگر حاکمیت بسوی انحراف حرکت کند طبیعی است که اینان بیش از هر کس با خصوصیاتی که دارند نیرو جذب کنند.
193 – انساب ج 2 ص 361
194 – نهج البلاغه صبحی ص 94
195 – تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 193، الغارات ج 1 ص 6
196 – وقتی مردم در مواجهه با دشمنی سلاح را بر زمین نهادند پس از آن یارای برداشتن آن را نخواهند داشت این شاهدی است تاریخی بر اینکه سایر ملتها نباید فریب حرکت مزدورانه دشمن را صلح طلبی خورد و سلاح را بر زمین گذارند.
197 – الغارات ج 1 ص 24، اخبار الطوال ص 211
198 – الغارات ج 1 ص 29
199 – تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 94
200 – الغارات ج 1 ص 264
201 – ر.ک مفصل داستان در الغارات ج 2 و سایر کتب تاریخی.
202 – یعقوبی ج 2 ص 196
203 – برای بررسی تاریخ این حملات مفصل ترین و قدیمی ترین کتاب همان الغارات ثقفی می باشد.
204 – ر.ک البصائر والذخایر ص 168
—————
————————————————————
—————
————————————————————