تارا فایل

معماری به عنوان نماد


 1: معماری به عنوان نماد
"بر خلاف سیاسیون و دیگرانی که به طور مکانیکی آموزش می بینند همین طور اصحاب دین، مسئله ی مطلوب تر ساختن زندگی و محیط آن از یکدیگر جدا نیستند. این دو فصل برخلاف آنچه سیاسیون ــ حال با آرزویی نابجا، یا با یاسی غیرضرورــ تثوری می کنند مستلزم جابجائی ارقام و احجام بزرگ ]احتمالاً نویسنده جمعیت و تاسیسات است[ مقدم بر دست زدن به هر کاری نیسیت. بهینه سازی حیات انسانی هم این طور معضلی نه مبتلا به وسعت و ثروت ، بل اساساً مسئله ای تجربی است که نقطه آغازین آن انطباق مجدد می باشد" . این سخنان که از زبان پاتریک گرس و برانفورد جاری شد طی دو دهه اخیر به اثبات رسیده و در زمینه ی مسکن و احداق محلات نوعی انطباق مجدد آغاز شده است؛ بدین ترتیب که در مقابله با سرمایه داری و برخلاف مخالفت آشکار و اخلال منفصلانه و بی تفاوتی کسل کننده، جنبش احداث مسکن به رشد خود ادامه داده است.
نماد این تحول جدی فرم فراگیر معماری و گونه های جدیدی از طرح های محلی است. این تحولات تاکنون به طور جسته و گریخته در حاشیه ی شهرهای بزرگی چون لندن، آمستردام، پاریس، برلین و وین شکل گرفته است، که هم چنان حامل پاره ای از عیوب اولیه ی خود نیز می باشند. با این حال جنبش بهبود وضعیت مسکن برای کل جامعه و نه تنها افراد خوشبخت که ساقه ای صد ساله دارد؛ اینک به نقطه ای رسیده است که دستاوردهای مثبت آن، رشک و رقابت را برمی انگیزد. در فحوای دگرگونی شهرها اثبات سخنان پیامبرانه ی پاتریک گرس به سال 1905 میلادی در تشریح گذار از مرحله ی پارینه فنی به دوره ی نوــ فنی موج می زند. "هم آن طوری که دوره قبلی با سیطره و تسلط کارگر بالنسبه غیرماهر و ماهر تمایز می یابد، دوره ی جدید با ظهور سرکارگر کامل، یعنی معمار فاقد قوه ی تخیّل؛ و عمران گران (improver) روستایی، باغبان، جنگلبان، کشاورز، آبیار، یعنی گونه های متناظر به جای کارگران غیرماهر می شود".
معمار در دگرگونی محیط دارای نقش اساسی است، این امر صرفاً ناشی از این نیست که ابنیه بخش بزرگی از محیط زندگی روزمره ی انسان را اشغال می کنند، بلکه از آن روست که معماری طیف وسیعی از واقعیتهای اجتماعی یعنی ویژگی ها و منابع طبیعی، مهارتهای حرفه ای، سنت تجربی و دانش عملی بکاررفته در معماری، فرایندهای تعاون و سازمان اجتماعی و باورها و جهان بینی جامعه را مورد توجه قرارداده و منعکس می سازد. در ادوار از هم گسیختگی اجتماعی و تخصص گرایی نابجا ، نظیر دوره ای که پشت سرگذارده ایم، معماری بخش عمده ای از مشخصه های اساسی اش را از دست می دهد، و برعکس، در دوره ی انسجام و سازندگی، معماری یک بار دیگر به سوی هنر فرماندهی و هدایت به حرکت درمی آید.
از آن جایی که فرم معماری دقیقاً تبلور یافته، قابلیت مشاهده پیدا کرده و در معرض آزمون دائمی قرارمی گیرد، حامل معنای خاص انگیزه ها و ایده هایی است که از آنها شکل می گیرد: معماری باورهای زنده را متبلور ساخته و بدین ترتیب روابط و همبستگی های نهان را آشکار می سازد، معماری با کمک گرفتن از طرحهای دقیق، مجموعه ای از پیشه ها ، مهارتها و هنرها را گردهم آورده، و در عمل ساخت ، گونه هایی از همکاری زیرکانه ای را خلق می نماید که ما در مقیاس گسترده ی اجتماعی به دنبال آن هستیم: اندیشه ی برنامه ریزی ، جدای از مهارت هماهنگ کننده ی مضمر در حرفه ی مهندسی، مرهون همین هنر در نزد معماران است.
معمار، آرزوها و نیازهای انسانی را با واقعیت های سرسخت سایت، مصالح، فضا و هزینه ها تطبیق می دهد و به نوبه ی خود، محیط را در قرابت با رویاهای انسانی قالب می زند. معماری در مفهوم اجتماعی، بسیار پیشرفته تر از فن آوری های مکانیکی صرف است زیرا ساختمان خوب همواره به عنوان عنصر اساسی در طراحی و اجراء، درک و بیان اهداف طبیعی انسانی را متبلور ساخته است. آدمی می تواند در ابنیه ی هر دوره، به خطی خوانا، تحولات و فرایند بغرنج شکل گرفته در تمدن را کشف نماید. در دوره ای که وجه ممیزه ی آن انسجام و یک کاسه گی است، نظیر دوره ای که ما در آستانه ی ان قرارداریم، معماری در جایگاه هدایت تمامی فعالیتها قرارخواهد گرفت.
در مفهوم و بیان معماری، قرن نوزدهم دوره ی از هم گسیختگی بود. ساختمانها بدون آن که در ریشه در منظر و چشم انداز داشته باشند و بی ارتباط با جامعه شان در میانه ی شهرهای در حال رشد قر برمی افراشتند. این ساختمانها حاصل کار معماران منفردی بودند که تنها در قبال تک بنای خود مسئولیت داشتند: اثر بوجودآمده تنهان بدان مقید بود که در انبوه بی نظمی حاکم بر شهر که حاصل کار زمین خواران، مالکان زمین، و شرکتهای صنعتی که ذیل علم بازار آزاد کار می کردند از نظر دور مانده یا تحلیل بروند. انجیل اولیه ی معماری با تحقیقات وسیع باستان شناختی و سفرهای خارجی در نبود انگیزه های خلاقیت به گرته برداری های مرده یا التفاط گرانی های ضعیف رهنمون شد.
ابتدا معماران دوره ی رنسانس به مردگان به مثابه منبع الهام روی آوردند، گویی که دَم زندگی می توانست از گورستان برخیزد. شکی وجود ندارد که بهبود کشاورزی بدنبال نشر رساله ی کولوملا1 (Columlla) در کشاورزی، عملیات پیشرفته کشت و کار را تحت تاثیر قرار دو تکانه های اختراعات مکانیکی با تجراب حاصله از تجدید چاپ قهرمان اسکندریه2با ماشین بخار نضج یافت. اما تفاوت فاحشی میان گزینش تجربی و گرته برداری بی روح وجوددارد؛ در عرصه ی معماری آنچه پس از فیلیپو برونسکی3 روی داد نه فرایندی قادر به تعدیل و اصلاحات کامل به موازات پیدایش نیازهای جدید،بلکه نوعی پوسته ی خارجی، یعنی کلیشه ی بیروح فرهنگی دیگر نبود. توجه داشته باشید که معماری چگونه بعد از قرن شانزدهم به جای پنجره های کلاف دار (Banked Window) به عنوان فرم ساختمانی به روش بسیار ابتدایی گذاشتن حفره ای بر روی دیوار صُلب رجعت کرد، که به معنای از دست رفتن تسهیلات و قابلیت زندگی از منظر فن آوری بود؛ در عوض دوری گزینی از انعکاس نور از قسمت فوقانی پنجره های بلند مستطیلی شکل ایجاد حفاظ و پرده اجتناب ناپذیر شد این در حالی بود که نور وارده از قسمت تحتانی پنجره به لحاظ بصری بی مصرف بود.
فاصله ی زمانی قرن شانزدهم تا قرن بیستم شاهد فقدان ارتباط فاحش میان معماری و سرچشمه ها نشظم مسلط اجتماعی بود. قرائن و شواهد دال بر مرگ معماری به معنای اجتماعی در مجموعه بقایای بیروح مشهود است. مردم در فرم های رومی، یونانی، گوتیک جدید و در نهایت فرم های بیزانسی و رومانسک، راههای سهل الوصول و سریع به جامعه ی واقعی و فرهنگ زنده را می جستند. و در نبود خاک و گیاهان که می توانستند به زیبایی منجر شوند گلهای کاغذی را ابداع کردند. چه کسی می توانست تفاوت میان گلهای کاغذی یا عکس برداری شده را با گلهای واقعی نشان دهد؟ معماری در جستجوی ناآگاهانه مجاری تغذیه ی حیات اجتماعی، سنگهای تزئینی، این نمادهای بی معنای جامعه ی موهوم را خلق کرد. همزمان نطفه های نظم زنده به یکسان در ساختمان، فن آوری و فرهنگ محوطه سازی موج می زد، اما اذهان آشفته و تردید طبقات حاکمه، پذیرش این جوانه ها را آسان نمی یافت. دلایل و توجیهات رایج ویکتوریایی در احداث ساختمان های جدید صنعتی نه هم عرض توجیهات هنر خوب، بلکه واقعیت این بود که تمدن صنعتی نیازی به هنر نداشت.
نبرد میان سبک ها ، میان معماران دوره ی متقدم عصر باروک و دست اندرکاران سنتی قرون وسطی، یا میا کلاسیست های جدید قرن نوزدهم و قرون وسطی گرایان جدید منظری سطحی و ظاهری ناچیز می نمود زیرا از دست دادن روابط با محیط اجتماعی وجه مشترک هر دو مکتب بود. هم زمان با تحلیل مفاهیم نظم جمعی در جامعه اشکال نظم اجتماعی به جهت نا معین بودن ارزش ها ناپایدار شده و به باوری در راستای دستاوردهای صرفاً کمّی مبدل شد: معماری زیبا و ظریف به حجم و هزینه تقلیل یافت و ساختمان های رایج در دوری از معیارها و استانداردهای انسانی، ارزان، حقیر و کوچک و تنگ شدند.
تمایز میان این دو مکتب در این از هم گسیختگی اجتماعی ، به سختی قابل تشخیص بود. با آغاز قرن نوزدهم، سبک کلاسیک مدعی ادارات دولتی، دادگاهها، مراکز انتظامی، بانک ها و موزه های هنری و سبک گوتیک مدعی مدارس، دانشگاهها، ساختمان شهرداری، کلیسا و موزه های تاریخ هنر شد که البته مصالحه ها و تعدیل های اتفاقی نیز در این تقسیم بندی مشاهده می شد. مواریثی که لجوجانه از پذیرش مرگ سرباز می زدند، مومیایی سازی های خطاآمیز برای نشان دادن سرزندگی، به همراه جهش هایی که از تلاش برای تولد تن می زدند، در جمع مشخصه ی بخش عمده ی معماری قرن نوزدهم که در دسترس اجتماعاتی قرارداشتند که هنوز از جایگاه خاص برخوردار بودند. حتی نافذترین و برجسته ترین شهرها دچار آشفتگی بودند: راسکین که موزه ی اشمولین (Ashmolean) در آکسفورد را مورد تمجید قرارداد بسیار شجاعت داشت.
با این حال، اوایل قرن نوزدهم متفکرین و برنامه ریزانی پا به عرصه گذاشتند که براین معنا که حمله اساسی می بایست بر کلیت مسئله فرم صورت پذیرد. واقف بودند. من در قسمت بعدی به کسانی که از منظر برنامه ریزی اجتماعی(Community Planning) به مسئله فرم پرداختند و و سلسله جنبان آن رابرت آوئن می باشد، خواهیم پرداخت.در این جا معمارانی که جامعه را منبع اصلی فرم معماری قلمداد کرده، مضافاً بر این نکته تاکید دارند که تنها کارکردهای قوی و محکم می تواند به خلق فرم های زنده منجر شود، می پردازیم. در این جنبش پیشگامان زیادی وجود دارند اما مهمترین چهره ی آن ویلیام موریس بود زیرا وی به همراه فیلیپ وبا4 در سال 1851 به طراحی رِدهاوس پرداخت که موریس سالهای اولیه ی پس از ازدواج را در آن گذارند. از همین جاست که تلاش برای کنارزدن محلقات تزئینی و عطف توجه به اصول یعنی مصالح ساخته و پرداخته، دیوارهای ساده ی آجر ی و سقف هایی با الواح سنگی سنگین که در آن تمامی جزئیات به مثابه ی خانه ی روستایی قرن هفدهم انگلستان ملموس و بی واسطه جلوه کرد، آغاز شد.
پیشتر، یادمان های صِرف معماری محور و کانون لذت و منبع مقبول سبک بودند، که از میان می توان به پانتئون، خانه ی کره (Maison Carreee) ، کاخ امپراطور دیوکلتین5(313-245م.) در شهر اسپالاتو6، کلیسای جامع استراسبورگ ، سنت مارک ونیز اشاره کرد. این ابنیه ی یادمانی که تبلور نظم عام اجتماعی بودند، به خطا نقطه ی شروع طرح معماری قلمداد شدند. این خطا در میانه ی قرن نوزدهم به حدی عمیق تر شد که کلبه های حقیر کز کرده در پشت سنتوری های حجیم یونانی را در برگرفت، و دانشجویان معماری، کارآموزی خود را با مطالعه ی عناصر تزئینی فرم های یادمانی کلاسیک آغاز کردند؛ این در حالی بود که آنان آموزش ناچیزی در زمینه ی طراحی خشک و بیروح به هنگام ترک آتلیه ، غره از مهارت لمس قلم و برس، و غافل از اولین اشارات کاردک یا شاغول؛ توانا به طراحی تالار دادگستری اما ناتوان از طراحی یک لانه ی سگ، که بتوان به آن مسکن نام نهاد، بودند.
ویلیام موریس با ساختن خانه ای به عنوان نقطه ی عطف جنبش نوین معماری، به طور نمادین به تحول راستینی دست یافت. آموزه ای که وی با توجه به طرحش ساخته و پرداخته کرد بسیار بنیادی بود: موریس به عنوان یک سوسیالیت انقلابی در این آموزه ها به طور ضمنی مفاهیمی از نظم جدید اجتماعی را نه ر جهت مکانیزاسیون تحصیل سود، بلکه در جهت انسانیت، رفاه و خدمات تدوین نمود. گرچه موریس با ماشین رابطه ی خوبی نداشت ــ زیرا در اشکال اولیه ی معیوبش دلیلی برای این کار وجود نداشت ــبا این حال به رهیافتی از فرم جامعه دست یافته بود که ظرفیت و توان بهره مندی و هدایت پیشرفتهای واقعی که در سازماندهی انسان، مواد و نیروهای بیروح طبیعت شکل می گرفت، را دارا بود. اگر کارخانه هسته و کانون جامعه پارینه ــ فنی بود، خانه می بایست ره کانون عصر زیست ــ فنی تبدیل می شد و در این راستا استعدادهایش در خدمت ا قرار داشتند.
ویلیام موریس می نویسد: "به سخنان من یقین داشته باشید اگر خواهان آنیم که از هنر در خانه ی خود بهره ببریم، می بایست خانه هایمانرا از چیزهای زائی که همواره سر راهما قراردارند پاکسازی نمائیم؛ وسایل رفاهی قدیمی و عامه پسند دیگر آسایش و رفاهی واقعی را به همراه نمی آورند بلکه برای خدمتکاران و پزشکان شغل ایجاد می کنند؛ اگر شما طالب قاعده ی طلائی هستید که با همه کس متناسب باشد، چیزی در خانه نداشته باشید که در مورد مفیر فایده بودن آن چیزی نمی دانید و یا به زیبائی آن یقین ندارید". دور ریختن پس مانده های تاریخی و عریان شدن همچنانکه در مورد دیدگاه جدید نسبت به زندگی و مناسبات جهانی که به واسطه ی علوم جدید بکار گرفته شد عمده ترین مشخصه ی اساسی معماری جدید بود. این معنی در ساختمان به مفهوم پنجره ی در معرض دید، دیوار خالی ]بدون برجستگی[ و تالار بدون نورگیر بود: بدین ترتیب نه چیزی برای نشان دادن و نه چیزی که از نشان دادن آن طفره رفت، وجود داشت.
حرکت بعدی در خصوص فرم منسجم از طرف استاد امریکایی اچ.اچ.ریچاردسون7به منصه ی ظهور رسید. ریچاردسون که کار خود را پس از جنگ داخلی امریکا شروع کرد ابتدا از نمادهای التقاطی رایج بهره برد و در نهایت با بکارگیری فرمهای یادمانی برای خودش آبرویی کسب کرد، این امر تا بدین جا مانعی فرا راه دستاوردهای اصیل به شمار می رفت اما پس از آن که وی عمیقاً درگیر مسایل عصر خود شد و به نیروهای اجتماعی و اقتصادی آگاهی یافت با طراحی ساختمان اداری، انبار، ایستگاه راه آهن و کتابخانه ی عمومی خود را در عرصه ی جدیدی یافت. ریچاردسون گام به گام از مفاهیم مهجور و نمادهای دست و پاگیر فاصله گرفت، او با فرمهای بنیادی بنایی که عناصر را به تنهایی به منظور بیان بصری و کارکردی مورد استعمال قرارمی دهند دست و پنجه نرم کرد و آموزه های وب و موریس در طراحی خانه های مسکونی را به تمامی جنبه های ساختمان انتقال داد. گرچه ریچاردسون فقط در طراحی های متاخرش با امکان ظهور فرم جدید، که بر منابع فنی و اصول اجتماعی جامعه ی جدید ابتنا داشتند مواجه شد، با این حال به قسمی از انسجام مقدماتی براساس بنایی نایل آمد. او اثبات کرد که زشتی فرمهای مبتنی بر اصول فایده گرایی نه به واسطه مبادی و کاربردشان، بلکه ناشی از حقارت ذهنی مندرج در احداث آنهاست. به طور طبیعی، ایستگاه راه آهن از ظرفیت کمتری برای انتقال زیبائی در قیاس با قلعه های قرون وسطی برخوردار نیست ، و این امکان وجود دارد که یک کلبه ی چوبی از یک کاخ گران قیمت برای نیازهای انسانی مناسبتر باشد.
کار ریچاردسون متعاقباً به واسطه ی دستاوردهای معماران همفکر او در اروپا تایید شد؛ بنای زیبای بورس شهر آمستردام که توسط برلاگه طراحی شد نمونه ی برجسته ای از شایستگی و قدرت می باشد؛ ریچاردسون زمینه های لازم برای گروه دیگری از معماران ، یعنی آدلر، سولیوان و فرانک لویدرایت را در شیکاگو فراهم آورد که کار وی را بسط بیشتری دادند. وظیفه ی سولیوان به مفهوم اجتماعی، صورتبندی نظمی بود که در کارهای متاخر ریچاردسون به شکل ضمنی نهفته بود: سولیوان احتمالاً به طور ناخودآگاه و شاید کاملاً مستقل، قاعده ی "فرم از کارکرد تبعیت می کند. را که بوسیله ی پیکرتراش امریکایی هوراسیوگرینو پایه گذاری شده بود، وجهه ی همت خود قرارداد، و در پی خلق نوعی معماری برآمد که اصول بکاررفته در یک نوع ساختمان، برای دیگر ابنیه نیز کارائی داشته و این قاعده بقدری گسترده باشد که استثناءپذیر نیر باشد. این قاعده می بایست نه تنها ریشه در ذهن معمار، بلکمه ریشه در نهادهای سیاسی، نظم مستقر و نگرش اجتماعی جامعه داشته باشد. در واقع معمار برای صورتبندی این قاعده، و ترجمه ی آن از توهم و خیال به واقعیت انضمامی، نیاز به همکاری فعال معاصرین خود دارد؛ هی کس دلیلی بهتر از سولیوان برای ارزیابی نابودی توان و فلج شدن قوه ی مخیله در تعاقب تضاد معمار با جامعه اش ، یا همگامی که وادار می شود بهترین استعدادهایش را در انطباق و هماهنگی با سلیقه ی تحمیلی مشتریان تنزل دهد، نداشت. روی هم رفته، ساختمانهای طراحی شده توسط سولیوان آن یگانگی را که آموزه ی وی می طلبید به همراه نداشت.
کارکدن براساس اندیشه های موریس در طراحی واحد مسکونی، برای عملی ساختن ترکیب طبیعت، ماشین، فعالیت و اهداف انسانی برای فرانک لوید رایت به ارث رسید. رایت اندازه ی پنجره را افزایش دادو پنجره ی افقی را که به استثنای پاره ای مواقع، پس از قرن هفدهم کنار گذاشته شده بود، احیا کرد. با صالاح طرح ساختمانی و کاهش ارتفاع آن و نزدیکی با مرغزار، رایت تحول بنیادی در ارتباط با خانه و زمین را به وجود آورد و تقریباً باغچه را به قلب اتاق نشیمن کشاند. و اندرون و برون به مثابه ی ارگانیسم انسان به جنبه های یک واحد منفرد تبدیل شدند. که به منزله ی خانه در دامن طبیعت و طبیعت در خانه بود. رایت نه تنها در استفاده از مصالح طبیعی و انطباق طرح های خود با چشم انداز طبیعی، مستعد بود به شکلی استادانه از روش های ساختمانی مدرن و تسهیلات جدید که بوسیله ی ماشین فراهم شده بود، بهره برداری کرد: وی با ماشین به عنوان عنصری همراه با اهداف انسانی، و نه صرفاً کاهنده ی هزینه ها و تامین کننده ی بدیل های کاذب که از دوره ی اندیشه ی موریس رواج یافته بود، برخورد کرد.
رایت در احترام به خاک، سایت، اقلیم و منطقه ی پیرامون، نه تنها بر معاصرین التقاطی اش، بلکه بر شارحان متروپل نشین "مدرن" نیز، که یک نسل بعد از او تبعیت کردند، پیشی گرفت: "معماری مرغزار" همین طور "معماری صحرا" به معنای واقعی کلمه واجد فرم منطقه ای بودند. رایت در حقیقت، منطقه گرایی را از روابط آن با مشخصه های تاریخی و منسوخ (قدیمی) رها ساخت و آن را در راستای حال زنده که شامل گذشته و آینده است سمت و سو داد؛ و در فرم های جدید، وجوه عام و خاص، محلی و جهانی را گرد آورد. تصاوفی نیست که معماری مرغزار فرانک لویدرایت در هلند کشوری که هیچ شباهتی با مرغزار و ناحیه ی دریاچه های بزرگ امریکا نداشت هرچند مقیاسی متفاوت اتفاق افتاد. رایت، فرمهای مکانیکی نظیر آثار کلاسیست ها در قرن نوزدهم، و آثار لوکوبوزیه که در دهه ی گذشته به طور قالبی گرته برداری شدند، خلق نکرد، او فرمی ارگانیک خلق کرد که دقیقاً به جهت اصول عامی که بر آن بنا نهاده شده بود، تعدیل و تطبیق داده می شد.
معماری رایت، و تا حدی نامتعارف ، ترکیبی پیامبرانه داشت: بدین ترتیب که مدل کوچکی از اقتصاد زیست ــ فنی جدیدبود. این ترکیبات در اشکال منفردش بر بهترین کارهای انجام شده در اروپا با ویژگی ها و خط و خطوط مشترک اش، حداقل یک نسل تقدم داشت. متاسفانه، آثار اولیه ی فرانک لویدرایت دارای ضعفهایی بود که نمی توانست به عنوان پاسخی برای تقاضای موجود در حومه های رمانتیک ــ خانه های مستقل منفرد برای خانوارهای مرفه بورژوازی ــ قلمداد شود. رایت به استثنای تلاشی نافرجام و بیش از اندازه خلاقانه در احداث مساکن مجتمع که سطح بسیار بالائی از تراکم را پذیرفت در زمینه ی درک معضلات بنیادی انسجام اجتماعی تا دهه ی حاضر که طرح ها و الگوها و پروژه های شهر پهن ــ پپکر را طراحی کرد، گام مهمی برنداشت. شکست و ناتوانی در اندراج و تلفیق خصایص فردی و اجتماعی، پس از 1920 میلادی، احتمالاً مسئول تاثیر اندک وی بر جنبش واقعی احداث مسکن می باشد.
در واقع تمامی این معماران ]از جمله رایت[ نمایندگان جامعه ای بودند که هنوز ظهور بروز نیافته بود. تلاش اینان به مثابه ی جوانه های ظریفی بود که با دقت تمام در باتلاق، پیش از آنکه ردای برف از باغ تا جائی که جوانه ها در آن می بایست نشاء گردند رخت بربندد، خوب تغذیه و رشد یافته بودند اما غالباً پیش از تغییر فصل یا رسیدن فصلی پیش از موعد، پژمردند. بهترین دستاوردهای آنان حتی هنگامی که جان سالم بدر بردند در هرزه زارهای بی نظمی صنعت و شرکتهای بورس بازار از نظر دور ماندند: بدین ترتیب که تاثیرات ریباشناختی به جهت نبود زمینه ای مبتنی بر همان اصول هرز رفت. نتیجه این که شاهکار رایت یعنی"ساختمان اداری لارکین" به معبد اسرارآمیزی در میان برهوت سیاه صنعت ــ در تضاد با پس زمینه، اما ناتوان از غلبه بر زشتی و بی نظمی پیرامون ــ تبدیل شد.
این معماران ، در جایگاه و مرتبه ی شعرای رومانتیک نظیر بلیک و وایتمن که برای دمکراسی موهوم قلم فرسانی می کردند، هم چنین با فردگرایان رمانتیک دردگیر نحله های هنری که تلاش می کردند در شخصیت های داستانی آثار خود چیزهایی را که نمی توانستند بدون همیاری اجتمعی و سیاسی جوامع خلق نمایند سهیم شدند. در اصل، این رمانتیک ها پیام آوران زندگی بودند،زندگی و نظمی که ]می توانست[ ظهور و بروز یابد. آنچه که این هنرمندان در مجموع خلق کردند الگویی کوچک و کارآمد بود که می بایست قبل از تثبیت دوران جدید و تحقق مفهوم کامل آن به تولید انبوه می رسید.
تقریباً در هر کشوری چنین مبدعینی پا به عرصه گذاشته و نخستین تلاشها در جهت نیل به فرم جدید بروز یافت، که از ای میان می توان به وی سی8 (Voysey)، مکین تاش9، بیلی اسکات10(Baillie Scote) لوتینس11 (Lutyens) ، آنوین و پارکر در انگلستان، ون دِولد12 در بلژیک واگنر13، هانمن14 و لوز15 در اتریش، بهرنس16 ، پولزیک17 (Poelzig) ، شوماخر18 در آلمان، برلاگه در هلند، تونی گارنیه و پرتز19 (Perrets) در فرانسه، اشاره کرد. در تمامی کشورها، به استثنای امریکا ــــ با اندک مسامحه ــ این جنبش جدید ابتدا در هنر و انواع پیشه ها نقاشی، نساجی، سفال، مبلمان، قبل از اینکه به عنوان فرم معماری و اجتماعی تصمیم یابد رواج پیدا کرد. با توجه به ارتباط اکید بخشهای تبعی طراحی با تکنیک های ماشینی در قیاس با صنایع دستی ساختمان این معنا طبیعی به نظر می رسد. دلیل دوم رواج جنبش جدید در حوزه هایی که ذکر آن رفت می تواندتحول بنیادی در نگرشها و گرایشات باشد که به معنی تجدید نظر در اهداف اجتماعی است. تمایل به نور طبیعی خورشید و هوای آزاد، ابتدا به ساکن به طور نمادین یک نسل پیش از آنکه در جامعه تعمیم یابد در نقاشی امپرسیونیستی جلوه گرد شد و یک نسل بعد در معماری تبلور یافت. آیا ذهن آدمی بدان گرایش ندارد که به جای فرایندهای مشقت بار آزمون و خطا و رویه های مبتنی بر تعاونی در ساختارهای اجتماعی به شیوه های سهل الوصول که سریعتر به تاثرات هنری عکس العمل نشان می دهد توسل جوید؟ آدمی برای بزرگداشت این نمادها ــ منهای زمانی که به عنوان اصنام و بدیلی برای زندگی ای که آن را نمایندگی می کنند، می شود ــ دارای دلایل کافی است.
از دهه هشتاد قرن نوزدهم به بعد، ساختمانی که به شکل هوشمندانه و قوی طراحی شده باشد وجود ندارد مگر اینکه مفهوم زیباشناختی بر معنای اجتماعی فراگیر که زیباشناختی فقط جزئی از آن می باشد، تسلط یافته باشد. آدمی شاهد خطر صورتبندی های صرفاً زیباشناختی از مسایل در نضج سبکهای جدید در حرکت تاریخ به سوی اواخر قرن نوزدهم بود، سبکهایی که در فرانسه، به هنر نو و در آلمان به یوگند استیل (Jugendstil) نامبردار شد. دو نمونه ی عمده ی فنی این فرم جدید در صنعت چاپ و جواهرسازی متبلور شد، در این بخش بود که آدمی از تاثیر مطبوع زن، که بطور سهل و آسان در جهان پرقدرت ماشین قابل حصول نیست به طور غیرارادی به نمادهای زندگی، یعنی گل، میوه و اندام بدون پوشش او دست یافت. جنبش هنر نو کوشش ابتدائی برای اندراج نمادگرایی زیست شناختی در هنرها می باشد؛ این جنبش در معماری، خطوط مستقیم و سطوح هندسی صُلب را تحقیر و خطوط موّاج گسترش یابنده و حرکت آزاد را ترغیب کرد در این نهضت ، ابزار تزئینی نگهدارنده ی لامپ ها به افشانه ی گلهای براق و تار می های ساده به اسفنجهای مواج، براق و شیبدار تبدیل می شود. نخستین نشانه های تزئینات گلدار قبل از مبلمان بینگ (Bing) در نمایشگاه 1990 پاریس که تاثیرش بر پایه های برج ایفل مشهود بود در پلهای فلزی قدیمی یافت می شد.
جنبش هنر نو در ضبط و ربط مصالحش، بالاخص فلز و شیشه، نمونه های برجسته ای از طرحهای معماری را به نمایش گذارد که برخی از آنها به ضرس قاطع کارکردی تراز مکاتبی بودند که در مقام سخن مدعی این اصل بودند. آن چه در این جنبش ضعیف می نمود نه آفرینش ساختار، بلکه نمادگرایی صوری بود، بدین معنی در بیان اهدافش بر تزئینات خارجی اتکا داشت. دیگر وقت آن رسیده بود که زندگی در معماری تجسم یابد و این دقیقاً نشانه ای اجتناب ناپذیر ظهور عصر جدید زیست فنی بود . عصری که به واسطه ی مشارکت بنیادی دانشمندانی نظیر پاستور در بیوشیمی، گرس در زیست ــ جامعه شناسی و هنرمندانی نظیر رودینــ اگر بتوان از تشابه کلامی بهره بردــ در زیست ــ پیکرتراشی تمایز داشت.
"سرزندگی" در معماری ارتباط کافی و وافی با زندگی است. این رابطه به مفهوم گرته برداری از نمود خارجی فرم طبیعی، یعنی خانه هایی با بامهای قارچ گونه و اتاق هایی به شکل جام گل، در سنگ و فلز نیست. سرزندگی نه کاغذدیواری گلدار که در خانه ی مدرن مورد نیاز بود، بلکه به معنی فضا، نور آفتای و شرایط حرارتی است که گیاهان می توانند ذیل آن شرایط رشد کنند: سرزندگی نه به معنای خطوط مواج و نرم مبلمان بلکه اشکال متناسب با فرم بدن و نیازهای روان شناختی است: صندلی هایی که بهترین حالت و آرامش را فراهم ساخته و تختخواب هایی که برای تعامل جنسی و خواب عمیق مناسب می باشند. مخلص کلام این که سرزندگی بدین معناست که محیط فیزیکی به شکل ملموس نسبت به نیازهای شخصی و حیاتی بهره برداران حساس می باشد.
معماران جنبش هنر نو در بیان و تجلیل زندگی به طور نمادین صادق بودند؛ اما در عمل آنها راه خطا پیمودند زیرا در بیشترین شور و حرارت را معطوف فرم های تزئینی صرف که ساختگی بود، کردند. معضل و مسئله ی مبتلا به عصر جدید خلق نوع جدیدی از محیط زندگی بود به نحوی که انسان قادر باشد بدون از دست دادن حس همدردی با طبیعت در شهرها زندگی نمایند و برای انجام فعالیتهای تخصصی اجتماعی بدون قربانی رکدن بهداشت مطلوب و تغذیه و معقول کودکان تجمع نمایند. هیچ یک از این دستاوردها به صرف استفاده از تزئین ، جدای از این که به شکل شگفت آوری خیال انگیز، و یا این که تزئین تا چه اندازه می تواند فصیح باشد، برآورده نخواهد شد. معماری نیازمند فرم های ساختاری بود که به طور ارگانیک با قابلیت انعطاف، تطبیق پذیری و نوسازی عجین باشند.
به همین دلیل واکنش علیه این جنبش در اروپا، که ذیل مکعب گری در نقاشی و ساختارگرایی در معماری شکل گرفت، بیش از اندازه به فرم پرداخت. ــاین جنبش هرگز به طور واقعی در امریکا پانگرفت، و کارهای اولیه ی رایت به چنین تذکرات و هشدارهایی نیامند نبودــ . برخلاف جنبش هنرنو ، نمادگرایی مکعب گری راه خطا در پیش گرفت: این جنبش از ماشین به عنوان ولی نعمت تمام عیار انسان، و چشم پوشی از تمامی مخاطرات اجتماعی که با بهره کشی سرمایه دارانه همراه بوده است، تمجید کرد؛ و تاکید بیش از اندازه ای بر اشکال هندسی، بالاخص مربع و مکعب قایل شد که ماشین واقعی را نمایندگی نمی کردند، هم چنین در پی آن بود که واحد مسکونی را بدون تبیین این که چرا ماشینیزم می بایست چنین کنترلی یک سویه ای را بر زندگی تحمیل کند، به ماشین مبدل سازد. اما مکعب گری مصحح ضروری جزئیات خطوط مواجی است که در تعقیب اشکال بیرونی زندگی، شرایط عینی، تبعیت شکل کاسه از چرخ کوزه گری ، تبعیت فرم اتاق از جایگذاری تیرها ، ستونها و پنجره ها؛ را به فراموشی می سپارد.
هواداران مکعب گری به عوض پنهان ساختن فرمهای مدرن ساختمانی زیر بار تزئین، در پی برجسته ساختن آن برآمدند. هواداران مکعب گری در استفاده از سیمان برای پیشامدگی بنا و ساختن خانه بر روی ستونهای فولادی کوتاه امدند و به جای نمایش مهارت خود ــ محورانه فردی معمار، در پی روش متعارف طراحی فرمولی عام برآمدند مکعب گری به بیان ساختایر کار چشمگیری در خصوص خلوص ]طرح[ به انجام رسانید: این جنبش خود را از معیارهای سرمایه دارانه ی اعتبار و هزینه جدا ساخت و زمینه را برای حرکتی نو پاکسازی کرد. مکعب گری در ارزیابی مشتاقانه اش بر فرآورده های ماشین (که به وسیله ی هنرمندانی نظیر مارسل دا و چمپ20تلاش چشمگیری را برای نیل به فرمهای واضح و روشن در دیگر شاخه های صنعت غیر از معماری تمایل پیدا کرد.
گرچه مکعب گری در آغاز تمایل مشخصی را علیه فرمهای زنده به خود گرفت، اما ماشین خود محصول و ابزار زندگی است بدین ترتیب که هرچه ماشین تکمیل تر می شد به مقدار بیشتری ابزارهای خودــ تنظیمی و خودــ کار را شبیه سازی نموده و دقیق تر ، چشم، گوش، صوت و حافظه را تقلید می کند. مکعب گری در تلاش استفاده از ماشین به طور مناسب و ایجاد نظم فراگیر و جهانی، به سمت صورتبندی نظریه ی شهر به مفهوم مدرن جهت گیری نمود.
مکعب گری به زعامت لوکوبوزیه مانع از آن شد که مکعب گران صرفاً با فرآورده های جداافتاده ی معماری ارتباط برقرارنمایند؛ آنها به طرف محیط شهری بعنوان یک کل حرکت کرده و در پی آن برآمدند که فرایند تمام و کمال ساخت و بازسازی را بر بنیانی جدید بنا نهند.
لوکوبوزیه با اندیشه ی مهجور قرن نوزدهمی شهر در کتاب "شهر ماشینی" اچ.جی.ولز دست به کار شد. طرح اولیه ی وی با مجموعه ای از بن بستها مواجه شد: شهر آسمان خراش ها، شهر ترافیکی، و در نهایت ترکیب مضحکی از این دو به شکل پل دره گذر، که پایه ها و تکیه گاههای آن مملو از واحدهای مسکونی بود. لوکوبوزیه بواسطه ی فرایند با قاعده ی بازــ صورتبندی نگرش زیست ــ فنی به مفهوم شهر درخشان نزدیک شد که نوعی بهینه سازی برجسته ی ایدئولوژیک به شمار می آمد و طرح وی برای شهر نمورس21 یکی از بهترین طرحهای عقلانی می باشد که تاکنون جامه ی عمل پوشیده است. بدین ترتیب زندگی نه به شکل تزئینات بیرونی، بلکه در لفافه ی درخواست هوا، نور، باغات، پارکها، زمین بازی، میادین تفریحی، دیگر اشکال موسسات اجتماعی که برای برانگیختن زندگی شهر یعنی مکانهای غیر رسمی ملاقات و تمدد اعصاب، نظیر قهوه خانه مکانهای رسمی آموزش هدفمند، نظیر موزه و دانشگاه ضروری بود تبلور دوباره یافت. معماری به سمت زندگی و فرآیندهای زندگی، معمار به تزئین خانه شروع کرد به تزئین شهر منتهی شد.
مکعب گران در تلاش برای اندراج ماشین در معماری، برخی مواقع به واسطه ی مفهوم است و خارجی ماشین دچار خطا شدند؛ اما ب طور ناخودآگاه بر کمکهای بی واسطه ی دستاوردهای ماشینی که مرهوق پیشرفتهای به عمل آمده در برخورد با موجودات ذی حیات بالاخص باغبانی بود، وقوف یافتند. اولین گونه ی متکامل معماری نو در گرمخانه های شیشه ای ظهور و بروز یافت که کریستال پالاس لندن تجسم یادمانی آن می باشد. همان طوری که کریستال پالاس نتیجه ی زحمات یک مهندس برای کمک به باغبانی بود، بالعکس سامانه های جدید سازه های آهن و سیمان، ابداع باغبانی به نام مونیه (Monnier) برای احداث استخرهای سرپوشیده و لکن آبشخور برای باغهایشان بود.
پیشرفت های جدید در گرمایش واحدهای خانگی نیز از ابداعات باغبانی بود. یکی از اولین کسانی که استفاده از حرارت حاصل از بخار را پبشنهاد کرد سِرهیوج پلات (Sir Huge Platt) بود که اندیشه ی انتقال حرارات از دیگ بخار اجاق آشپزخانه توسط لوله به گلخانه را برای پرورش نباتات جدای از شرایط بیرونی را فراهم آورد. پیشنهاد وی در سال 1745م. بوسیله ی سر ویلیام کوک که روشی را برای گرمایش تمامی خانه از حرارات آشپزخانه ارائه کرد اصلاح شد. پاکستون اولین کسی بود که مفهوم و معنای کامل این اختراعات را دریافت. پاکستون در نامه ای به تاریخ پنجم جولای 1851م. به مجله ی مصور "لندن نیوز" طرح آسایشگاه مسلولین کریستال را طراحی کرد: این طرح نه تنها اکسیژن اضافی حاصل از رشد گیاهان را برای بهره مندی بیماران بلکه استفاده از نور آفتاب و ایجاداتاق در آن ، در تمامی شرایط آب و هوایی را امکان پذیر می نمود. برای عملی ساختن این طرح، وی نصب دستگاهی را برای تصفیه و گرایش هوا پیشنهاد کرد که در واقع نخستین پیشنهاد برای تهویه ی کامل هوا بود ، این پیشنهاد نه علاجی در مقابل گازهای زیان آور حاصل از معادن یا مجلس عوام انگلستان ، بلکه کمک موثری برای بهداشت بود.
بدین ترتیب شیوه های جدید ساخت، مصالح جدید، و ابزارهای جدید تنظیم هوا در ساختمان برای انطباق تما و کمال آن با نیازهای ساکنین، مستقیماً از یافته های زیست ــ فناوری باغبانی اقتباس شد. این تحولات می بایست نشان می دادند که برای رفاه انسان بسیار با اهمیت تر از اشکال گلدار با بهره گیری از تزئینات حکاکی شده و خرپاهای انحنادار می باشند.
فرم های مدرن، معماری مدرن و جوامع مدرن در مجموع جوانه های جامعه ی زیست ــ فنی هستند، جامعه ای که نظام تولید و تقاضاهای مصرفی اش به سمت حداکثر پرورش و تربیت گروههای انسانی ذیل شرایط مادی کاملتر و حداکثر تربیت فرهنگی فردیت انسانی سوق می یابد. آن چه تاکنون به انجام رسیده است، صرفاً طلیعه ی نظم جامع و کاملی است که می بایست ظهور و بروز یابد، کشاورزی و برنامه ریزی اجتماعی تاکنون به طور تجربی به تبیین و وضوح این نظام کمک کرده اند: با این حال ارزیابی ریشه ای آموزه ها و باورهای این نظام و انباشت دانش اثباتی به نوبه ی خود جوامعی را که ما درصدد تحقق آنها هستیم عمیقاً تغییر خواهد داد. اجماعی تدریجی میان انسانهای نیک سیرت و با صلاحیت در سراسر جهان در حال شکل گیری است، بیائید تلاش نمائیم جهت گیری اجتماعی قوالب مدرن را تعقیب نموده و اصول بنیادی لازمه ی آنرا مستقر سازیم.
2:مبادی قالبهای معاصر ــ اصل صرفه جویی
احتمالاً موثرترین هادی معماری مدرن، اقتصاد است: یعنی اقتصاد مصالح، اقتصاد ابزار، و اقتصاد بیان دریافت بقاعده و کنترل کامل ــ همچون پیچ و تاب بدن یک شیرجه رو که بدون هرگونه ترشحی در آب فرو می رود ــ علت محوریت اقتصاد در اندیشه ی معاصر است.
بیایید با ابتدائی ترین گزاره ی اقتصادی یعنی ابزارهای مدرن ساخت آغاز کنیم. ذیل نظامات گذشته ی معماری، استحکام و حجم یک بنا از طریق تجربه تعیین می شد مثلاً اگر برجی سقوط می کرد یا پی آن بسیار ضعیف و یا برج آن بسیار سنگین بود. که چندان قانع کننده به نظر نمی آید. نه تنها طیف بسیار متفاوتی از مصالح طبیعی به لحاظ استحکام وجود نداشت، بلکه ابزارهای قابل اعتمادی برای محاسبه ی نیروی فشار و کشش عناصر مختلف بنا در دسترس نبود: در حقیقت یونانیان در برخی از معابد خود که مشتاق استحکام سنگها بودند، حفره هایی را برای میله های اهنی نقر می کردند که عملاً بنا را ضعیف می نمود.
طی نیمه اول قرن بیستم پیدایش مصالح ساختمانی جدید نظیر فولاد و بتون مسلح با استحکام و ضرایب انبساط قابل شناسایی به طور بنیادی احداث ساختمان را دچار تحول کردند: این مصالح نیاز به عناصر توپر بزرگ را که ب شکل احجام تندیس گون ساخته می شدند کاهش داد و استفاده حداقل از مصالح در انطباق با ایمنی به مشخصه ی محاسبه ی دقیق و بصیرت زیرکانه ی معماری و حجم و وزن بیش از اندازه، هرچند که درنگاه اجمالی چندان به نظر نیاید، به نشای فقدان ظرایف فنی مبدل شد. مقررات ساختمانی که براساس موازین ظنی و محاسبات نامعقولی از ایمنی بیش از اندازه تدوین شده بود عموماً این تحول را برنمی تابید در نتیجه می توان چنین استنباط نمود که تغییر در مقررات ساختمانی در سراسر جهان به تاخیر افتاده است.
دلبستگی زیاد به اقتصاد، استفاده از مصالح سبک را که برای حمل و نقل و نصب سهل تر می باشند را تسجیل نموده است و جایگاه عناصر ایستا و سنگین را اسکلت فلزی، سطوح شیشه ای یا ترمیبی ]شیشه / فلز[ به عنوان پوسته ای برای فضای داخلی و تقسیم بندی منعطف اشغال نموده است. نگرش زیباشناختی مضمر در مصالح جدید به نحو احسن توسط جی.جی.پی.اود معمار آلمانی، یکی از هواداران پرتوان فرم جدید پرداخته شده است. "معماری جدید به عوض زیبائی طبیعی دیوارها و بامهایی که از مصالح خام ساخته می شوند و در برابر نیروی کششی ناپایدار بوده و استقامتشان در هاله ی از شک و تردید قراردارد؛ به عوض پنجره هایی که در حفره های کوچک جای گرفته و شیشه های مات بر آنها نصب شده و به طور نامنظمی رنگ می شوند مقادیر متنابهی از مصالح مصنوعی، سطوح صسقلی و ظریف، درخشش فولاد و برق رنگها، و پنجره های بزرگ شفاف را ارائه خواهد کرد… تکامل و تطور معماری ما را به سمت سبکی رها از مصالح و در عین حال همبسته ی بسیار دقیق تر از گذشته با آن رهنمون خواهد شد".
بسط کارکردی معماری از قرن پانزدهم به بعد، همانگونه که مه یر(Meyer) خاطر نشان کرد پاسخی به تقاضای "نور بیشتر" بود! این سبک و سیاق، تاکید ساختاری را از دیوار و ستون به اسکلت داخلی، از احجام بسته به سطوح متصل، از فرم معمای به عنوان پیکره هایی صلب به فرم معماری به عنوانمفصل بندی و تعریف فضاهای خالی انتقال داد. عصر ساختمان هایی با پوسته ی سخت جای خود را به عنوان بهره داران داده است و دیوار نه یک سپر دفاعی که فقط یک پوسته می باشد. دیگر تحولات طبیعی در ساختمان بالضروره همین بسط و توسعه را مورد متابعت قرارداده است: بدین ترتیب که تخصصی شدن بخشهای مختلف ساختمان، مفصل بندی ظریف تر عناصر، سیستمی برای حفظ حرارات داخلی و تهویه ی هوا با عمل قلب و ریه در بدن قابل قیاس می باشد ــ این در حالی است که ساختار عملکردهای مربوط به هضم (نور، هوا، آب، ذغال، گاز، برق) و دفع (ضایعات و غیر طبیعی) ماهیت هر ساختانی را عملاً تعدیل نموده است.
ساختمان دیگر پناهگاهی منفعل نیست: بلکه سازمانی کارکردی است که جنبه ی ابتدایی پناهگاه در غار اولیه و جنبه ی نمادین آن که در مونومان تجسم یافت به نشانه های ثانویه ی فرایندهای بسیار پیچیده مبدل شده اند. پاره ای از این کارکردها در حقیقت در دیگر نظامهای معماری تدارک شده و در فرهنگ چوب ــ و ــ آب ژاپنی به نقطه ی اوج خود رسیده اند؛ با این حال برد و دامنه ی آنها به واسطه ی فرمهای جدید تولید صنعتی گسترش بیشتری یافته و بیاشنان در فرم های تازه اجتناب ناپذیر شده است.
مقاومت دراستفاده از این مصالح و فرمهای جدید ساخت، به معنای مقاومت در برابر امکانات و دستاوردهای نظام معاصر می باشد: آدمی نه تنها می بایست فضل فروشی بورژوازی حومه نشین را مردود بداند، و جلال و عظمت نخ نمای ابنیه ی مورد علاقه ی دیکتاتورهای حکومتی و اقتصادی دور بیاندازد ؛ بلکه کی بایست کلیشه ها و قوالب بسیار نامناسب معماری سنتی را که در کلبه های مستحکم و حسابی ساخته شده بوسیله ی دستگاههای دولتی به عنوان نمونه در تعداد بیشماری از شهرکهای مسکونی انگلستان، از آنها تبعیت نموده اندرا کنار بگذارند. زندگی معاصر ظرفیتهای بیشتری از این مصالحه های حسابل گرانه و شرمساری های عمومی در خود نهفته دارد. ما از آن جهت که همواره پرواز در ذهن آدمی با پرواز پرندگان عجین بوده است پرها را به بالای هواپیما نمی چسبانیم؛ دلیلی وجود ندارد که ما امروزه نیز به نگرش های سنتی پایبند بمانیم بلکه می بایست به عملیات مشابهی در احداث خانه دست یازیم ــ هرچند آنچه معماری تاکنون به زنان خانه دار عرضه کرده است چیزیهایی جذاب تر از بامهای مسطح و دیوارهای گچ اندود نبوده است. خانه روستایی قرن نوزدهمی امریکا دارای قالب سنتی پرتجملی بود بدین ترتیب که خطوط ظریف و تناسبات زیبا را از فنون و فرهنگ ساخت آسیابهای آبی وکشتی های چوبی به عاریت گرفته بود. که هیچ یک ناشی از وفور تزئینات نبود. چنین هماهنگی میان بخشهای مختلف زیست محیط چیزی است که معماری امروز نیازمند آن است که براساس نظم معاصر تدوین و تنظیم شود.
حتی هنگامی که مصالح طبیعی برای هماهنگی با محیط طبیعی، به شکلی مناسب بکار بسته می شود اصل صرفه جویی استفاده از آنها را در اشکال فنی مدرن و نه اشکال به ارث رسیده از گذشته تحمیل خواهد نمود: برای نمونه بجای اسکلت چوبی و قاب بندی حجیم با استفاده از چوب درخت بلوط، قاب بندی با استفاده از تخته سه لایی سبک و تیرهای اره کاری شده صورت می گیرد.
آن چه در مورد مصالح و ساختمان صدق می کند به طور طبیعی در مورد طرح (پلان) نیز صادق است. زیرا در این جا نیز اصل صرفه جویی غلبه دارد. یک طرح مدرن هنگامی قرین موفقیت خواهد بود که تمامی نیازهای آدمی را متناسب با بنا، بدون اتلاف فضا، دوباره کاری، دست و پاگیری و ابزار نامناسب سیرکولاسیون تامین نماید. این اصل اقتصادی در تنافر با رویه های قدیمی اتلاف فاحش فضا قراردارد. زیرا در ادوار گذشته به جهت علائق اقتصادی و تمایز طبقاتی بر حشور و زوائد تاکید می شد: اتاق ها نه براساس نیازهای انسانی بلکه صرفاً به منظور تحت تاثیر قراردادن بیننده، بی توجه به دشواری گرمایش و طاقت فرسابودن و احساس دلتنگی برای ساکنین مقیاس بندی می شدند. اتاق ها غالباً در دو طرف محورها، صرفاً به جهت نیل به توازن صوری از چشم ناظر بیرونی تکرار می شدند. بدین ترتیب، تزئین بر فرم ساختاری سنگینی می کرد: محصولب کنده کاری به واسطه ی برجستگی ها، منجوق ها، دندانه ها که گرد و خاک را در خود جمع می کردند مشخص می شد: قاب بندی با درخت بلوط با علائم خانوادگی و طرح های گل و بوته تزئین می شد و سقف با انواع اشکال هندسی پیچیده گچ کاری می شد. اگر جائی خالی بماند با محصولات صنایع دستی پر می شد، بخشی از این رویه بدان سبب بود که استادکار خود ار این خیال پردازی محظوظ می شد و بیشتر بدان سبب که حامی از زیاده طلبی صرف لذت می برد. آیا این تلذذ به جهت زیبایی بود؟ شاید. یا برای عرضه و نمایش؟ به ضرس قاطع، بله. انباری، آشپزخانه و برج و بارو احتمالاً براساس قوائد اقتصاد ساخته می شد؛ اما آثاری که موقعیت اجتماعی یا عملکرد و نقش اجتماعی را نمادینه کرد از این اصل بری بود.
گرچه امروزه اقتصاد تا حدودی از محاسبات دقیق علمی و ابداعات پیچیده که وارد عرصه ی ساختمانی شده اند بهره می برد ــ ابداعاتی که هزیننه های مبتلا به ان می بایست در دیگر بخش ها جبران شودــ بلکه هم چنین ازگرایش زیباشناختی و اجتماعی نیز بهره مند است. اصل اجتماعی بنیادین قانون اقتصاد براین واقعیت متکی است که ماشین ]به مفهوم اعم کلمه[ و وسایل رفاهی وجود ندارد که کاربر جهانی عام نداشته باشد. در حال حاضر ما نوع خاصی از برق برای اغنیاء و نوع دیگری برای فقرا ، همچنین نوع خاصی از تلفن که با تزئینات و مصالح گران قیمت برای ثروتمندان و نوع دیگیر که از مصالح کم ارزش برای روستائیان و منشی یان طراحی شده باشد ، نداریم ]به نظر می رسد در این جا منظور مامفورد استفاده از تلفن باشد؛ و الا که دستگاههای تجملی و گران قیمت در هر صورت وجود دارد[ تمامی ابزارها واجد معیارهای فنی در خصوص کارآیی هستند که به واسطه ی تجربه قابل حصول می باشند: لیت ابزارها فرآورده های اقتصاد جمعی و در تناسب با کل ]جمعیت[ قراردارند و موقعیت اقتصادی به منزله ی بهره برداری وسیع و یا محدود از آن اما کیفیت در مجموع ثابت می باشد.
با توجه به کالاهای اساسی مورد نیاز زندگی معاصر ، نوعی کیفیت پایه به شکلی ناقص محقق شده است و شمار هرچه بیشتری از کالاها و خدمات در این راستا قرارگرفته اند: این اصل راه خود را به قلمرو البسه نیز باز کرده است جائی که تفاوتهای طبقاتی زمانی به نحو بایسته توسط قانون اعمال می شد و ریخت و پاش فاحش برای مدتها بدون تغییر برقراربود. این همسان سازی عمدتاً برصرفه جوئی های ناشی از مقیاس تولید انبوه، یا با همین اهمیت در قلمرو خدمات شهری بر صرفه های ناشی از توزیع جمعی مبتنی بر انحصار اجتماعی متکی است. تولید انبوه فی نفسه به لحاظ زیباشناختی مستلزم تاکید بر ویژگی های عام و استاندارد ، متکی بر فرمهایی رها از بی نظمی حشو و زوائد و هوس های خیالی می باشد. به جهت آن که تولید و توزیع جمعی در مقیاسی صورت پذیرد که تمامیت جامعه را دربرگیرد، می بایست اقتصاد اصل تنظیم کننده ای را در تمامی طراحی ها به کار بندد، زیرا تنها به واسطه ی حفظ وسایل و ابزار زندگی است که یک جامعه می تواند بر وفور و فراوانی ضروری در سطوح بالای هنر، علوم، آموزش و بیان دست یابد. اقتصاد که ر ادوار قبلی بر خست دلالت داشت، اینک ابزارهایی را برای گشاده دستی جمعی فراهم کرده است. براساس این اصل ابزارها و وسایل می بایست برای استفاده ی همگانی کفایت نماید.
به هر حال، نوعی مبنای زیباشناختی مضاعف در معماری مدرن برای اقتصاد وجود دارد. این مبنای زیباشناختی در این واقعیت نهفته است که ما در جهانی بسیار پیچیده تر از جهان روستائیان و پیشه وران ابتدایی زنمدگی می کنیم: در جوامع شهری امروز حتی محدودترین فرد چنان بواسطه ی قدرتها و انگیزه های بی شمار، مداوم و سرگرم کننده مورد سوء استفاده قرار می گیرد که او صرفاً به واسطه ی کناززدن حشو وزوائد از مبانی و مقدمات محیط بصری می تواند به آرامش درونی دست یابد. هنگامی که کتابی در زمینه ی تاریخ طبیعی، وجود نداشت، موزه ها و مجردات علمی، مجلات و روزنامه ها مصور وجود نداشت، تصویر حیوانات برروی کشتی نوح در کلیسای جامع سرگرم کننده بوده است: پس به واقع و همان گونه که ویکتور هوگو می گوید کلیسای جامع کتاب سنگی بشریت است. اما چنین تزئیناتی امروزه عمدتاً به درد سرگرمی می خورد و در بهترین صورت تکرار چیزی کهنه ای است که به شکل کافی و مناسب در رساله های بیولوژی و موزه های علم وجود دارد. ما در پی آنیم که محیط معاصر بسیار خوانا و بلکه فراتر بسیار آرام باشد. سطوح تمیز، افشای واقع بینانه ی کارکرد، نمادگرایی یا طراحی قابل رویت حروف در یک نشانه یا ساختمان، اینها مقولاتی هستند که مفهوم زیبائی در بناهای شهری را از نو قالب زده و تعریف می کنند.
در ارزیابی هنر و پیکر تراشی به عنوان تجارب حسی، می بایست آنها را از کارکرد ساختمان جدا ساخت: تداوم و مکان غیرقابل انفکاکشان به همراه فرم های سنگی و دیوارهای صُلب و مناسبات غیرقابل تغییر، که به آن ها جایگاه کارکردی در دیگر فرهنگها می داد ناپدید شده اند. بسیاری از تقاضاهای جاری برای دیوار نگاره ها ، به لحاظ زیباشناختی و اجتماعی محملی ابتدایی و بدوی دارند: دیوارنگاه های ساختمان مدرن پوستر می باشد: فرمی که می توان آن را تکثیر ، توزیع و مکرراً بازسازی کرد. تونلهای مترو لندن حامی زیرک هنر مدرن در قیاس با ارگان متفرعن عمومی ــ نظیر اداره ی پست ایالات متحده ــ به شمار می آیند که براساس وضعیت اجتماعی منسوخ عمل نمایند.
نماد واقعی عصر معاصر در قلمرو معماری غیبت نمادهای قابل مشاهده است. به نحوی که دیگر امکان نفوذ و مشارکت کارآمد در کارکرد ساختمان از طریق نما و سطوح وجود ندارد. بموازات ارتقاء درک ما از نیروهای غیرقابل مشاهده ی محیط واقعی ــ این افزایش درک نه تنها فرایندهای فیزیکی تحت آستانه ی مشاهده ی عام، بلکه فرایندهای اجتماعی و روان شناختی را نیر شامل می شودــ بدان تمایل پیدا می یابیم که از معمار درخواست کنیم کمتر در معرض دید قراربگیرد: معمار تماشاگر، معمار نمایش و صحنه سازی، راه رابرای درک کامل و جامع فرم، نه چندان فاحش و آشکار در سطح ، بلکه قادر به تامین تکانه های فکری و حسی در هر مرحله از رازگشایی اش را باز خواهد کرد.
اصل اقتصاد در بیان خلاقانه به میل و خواستی قاطع در ساختمان تبدیل می شود و این نشانه ی همبستگی دقیق با زندگی است. کشتی ها نیز همین مفهوم اقتصادی را از قایق های ماهیگیری مدرن تا اقیانوس پیماها، همین طور طیف گسترده ای از ماشینها، بخش عمده ی سدها، نیروگاهها و کارخانه ها برمی تابانند. به احتمال یکی از دقیق ترین موارد، نه صرفاً از جنبه ی دستاورد فایده گرایانه بلکه هوسهای زیباشناختی، آشپزخانه ی مدرن امریکایی حتی در خانه هایی که غالباً تمایم ویژگی های خویش در دیگر قسمتها انکار می شود ، می باشد. این اقتصاد محصول اخلاقی راه و روش دیرپای طبع و شخصیت انسان غربی است که طی هزاره ی گذشته، ذیل اشکال متفاوت رهبانیت، سرمایه داری ، نظامی گری و ماشینیزم به منصه ی ظهور رسیده است: فرمهایی که در آن زندگی به خاطر هدف عالی پارسائی یا قدرت و نه اعتلاء نفسی باشد. با شکافتن پوسته ی عادات کهن اجتماعی اقتصاد آماده ی سیلان بخشهای زندگی ــ سوز به سمت عادات انسانی متعادل و کمتر سترون می باشد.
3:نقش بهداشت
نظافت و بهداشت برای دیگر تمدن ها نیز پدیده ای شناخته شده می باشد: کدامین جوامع توانسته اند از آزمون سخت اقامتگاههای شدیداً به هم چسبیده و تنگ بدون رعایت قوانین نظافت و بهداشت جان سالم بدر ببرند؟ در عصر ما، یعنی اقتصاد مبتنی بر فناوری ــ زیستی، بهداشت موقعیت چشمگیری را اشغال می کند که صرفاً به معنی مقابله ی عام با بیماری ها نیست بلکه مفهوم برداشتن گامهای قاطع در استقرار محیطی منطبق با بهداشت، تلذذ جسمانی و سالهای عمر می باشد.
مادامی که جسم جدای از روح تلقی می شد مراقبت نظام مند از آن نادیده گرفته شد. مفهوم جدید علمی از موجود زنده که در قرن نوزدهم نضج گرفت فرایندهای کالبدشناختی و روان شناختی مبدل شد. پاستور به واسطه ی تحقیقاتش در ابکتری شناسی، مفهوم محیط درونی و خارجی موجودات زنده را متحول ساخت؛ با پیشرفت پزشکی، پزشکان از توجه به نشانه ] های بیماری[ به تحلیل علل، از تعدیل یکسویه ی موجودات زنده از طریق درمان یا جراحی، به تعدیل و درمان چند ــ وجهی شامل رژیم غذایی، توان بخشی مناسبات اجتماعی و روان شناختی تغییر موضع دادند.
علاقه به بهداشت و نظافت در قرن نوزدهم، تا حدودی حاصل عکس العمل خودــ به ــ خودی با شرایط محیطی دردآور، رژیم غذایی بی محتوا، وضعیت غیرقابل تغییر فقر بهداشتی بود که ساکنان شهرهای قرن نوزدهم گرفتار آن بودند. پیشرفتهای علوم زیستی، هم خود را به رهایی از گرفتاری محیط جدید، یعنی نبود نورآفتاب، اشعه ی ماورابنفش، آلودگی دائمی منابع آب، رواج گستره ی شرایط مناسب برای عیاشی، ناسازگاری روان شناختی و بیماری معطوف ساخت.
یافته های بهداشتی معاصر این واقعیت ار مسجل ساخته است که اکثر شهرهای ما و یا حداقل شهرهای بزرگی که عمدتاً در پنجاه سال اخیر بنا شده اند به لحاظ زیست شناختی خصم زندگی یا محیط های مخرب حیات هستند. اگر ارقام خام مرگ و میر و بیماریها ــ که غالباً مایه ی فخرفروشی است ــ را بطور انتقادی تحلیل و در رابطه با توزیع ــ سنی تصحیح نمائیم شاهد آن خواهیم بود که تقریباً در تمامی مراحل زندگی، نواحی روستائی با تسهیلات پزشکی ضعیف و نظام عقب مانده ی بهداشتی، قاطعانه بر نواحی شهری که با آخرین تسهیلات خدماتی در زمینه ی پزشکی بهداشت تجهیز شده اند، ارجحیت دارند. همچنین همبستگی معنی داری میان اندازه و سلامتی وجود دارد بدین ترتیب که هرچه شهر بزرگتر باشد بهره ی کمتر از سلامتی دارد. مضافاً همبستگی معناداری میان باروری زیستی و محیط شهری مشاهده می شود: نه تنها شهر باروری کمتری از نواحی روستایی دارد بلکه به موازات بزرگترشدن شهر، نزخ باروری به طور مستقیم کاهش می یابد. مضافاً بالاترین میزان امید به زندگی در میان نواحی روستایی و کمتر صنعتی شده مشاهده می شود (رجوع کنید به وارت تامپسون و گزارش کمیته منابع ملی درباره ی شهرها) .
پیشرفت علوم زیستی و گرایشات جدید همراه با آن، تا حدود زیادی مرکز نقل را از جهان معدن و کارخانه به جهان باغ و مزرعه منتقل نمود. تمایل به حومه به مثابه ی ویژگی آشکار رشد شهرها در نیم قرن گذشته واکنش به علاقه ی فزاینده ی بهداشتی و آموزش است که مشخصه ی شیوه ی زندگی طبقه متوسط می باشد. آئین پاکیزگی که بهداشت دوره ی معاصر اساساً بر آن متکی است، همان طور که پیشتر خاطرشان شد ریشه در ادوار قبل از قرن نوزدهم دارد: این آئین مرهون شهرهای قرن هفدهمی آلمان، با منابع فراوان آب، در معرض دید قرارگرفتن گرد و غبار داخل خانه ها به واسطه ی پنجره های بزرگ و کف کاشی کاری شده بود، به ترتیبی که زمین شویی، برق انداختن کف و کف سابی زنان خانه دار آلمانی ضرب المثل می باشد. علاوه بر اینها متعاقب دستاوردهای پزشکی سالهای پس از 1870میلادی موازین بهداشتی قدرت بیشتری می گرفتند: نظافت و توجه به پاکیزگی به جای آنکه خاص طبقات فرادست باشد که حتی در میان حلقه های اشرافی قرن نوزدهم نیز عمومیت نداشت، به ضرورتی فراگیر مبدل شد. مراقبتهای بهداشتی که امروزه در شیردوشی رعایت می شود برای جراحان لندنی ]در قرن نوزدهم[ محلی از اعراب نداشت، تا این که آموزه های لیستر22 از راه رسید. توجه به بهداشت، اهمیت تامین آب را افزونتر ساخت: این اهمیت به موازات نضج عادات استحمام و شست و شو نه تنها به خلوص که به کمیت دائم التذاید آن که از یک حلقه ی اقتصادی به گروههای دیگر اجتماعی تصمیم داده می شد، معطوف بود.
نهایت بی تفاوتی دوره ی پارینه ــ فنی نسبت به تایرکی و پلشتی به مثابه ی توحش هولناک مورد داوری قرارگرفت. شستشوی مداوم دست وبدن، جدای از شستن لباسها، تهیه و تامین آب جاری را به عنصر الزامی در طراحی خانه و محلات تبدیل نمود. در حالی که حمام در اوایل قرن نوزدهم حتی برای زیباترین خانه ها در نظر گرفته نمی شد در اواخر همین قرن معیار وان مجزایی برای هر خانوار ــ و در صورت ممکن حمام مجزاــ به ایده الی حداقل، اگر نه یک دستاورد واقعی ، در تمامی برنامه های احداث مسکن مبتنی بر عقلانیت و خرگرایی تبدیل شد. حمام های بزرگ و رختشویخانه های عمومی نیز برای واحدهای همسایگی در دستور کار قرارگرفت.
با افزایش اشتیاق و کارآمدی، ضروریات بهداشتی به دفع فضولات انسانی، زباله ها و ضایعات نیز تصمیم داده شد. مستراح که بوسیله ی سِرجان هرینگتونبه سال 1596م. اختارع شده بود تا سال 1778م. هنگامی که برامه23 دست به طراحی نزده بود، کامل نشد. طی قرن نوزدهم نصب مستراح در خانه های شهری به سرعت نضج یافت: در اواخر قرن نوزدهم شاخص یک مستراح برای هر خانوار به الزامی ترین شرط بهداشتی در سراسر جهان غرب ، در محلاتی که بافت در ه تنیده داشتند مبدل شد. این اصلاحات در تجهیزات بهداشتی واحدهای مسکونی تغییر بنیادی در هزینه ی احداث بنا را به بار آورد: این اصلاحات بهداشتی با تاسیسات گرمایشی و روشنایی، انجماد مواد غذایی و ایجاد ارتباط اکید واحد مسکونی با جهان خارج از طریق تلفن و رادیو، و اختراعات جدید مکانیکی که موجب افزایش سهم هزینه و نگهداری ساختمان می شد، همراه بود: بدین ترتیب که هزینه دیوارها ]پوسته ی ساختمان[ بالنسبه کاهش یافت اما هزینه های "عناصر درونی" با تکثیر آنها افزایش یافت.
رویهمرفته تمامی این تحولات مجزی دارای دستاوردهای مهمی برای کلیت جوامع بود، بدین ترتیب که جامعه پذیری به عنوان مکمل پیش پاافتاده ی خدمات مکانیکی ظاهر شد. تسهیلات ضروری جمعی برای بهره برداری از ساختمان ها و عملکرد شهرها عمدتاً انحصارهای معمولی قلمداد می شوند: تامین آب به علقه ی عمومی در شهرهای بزرگ تبدیل شد که دیگر امکان اماله ی آن به شرکتهای منفرد تامین آب که خدماتشان را فقط برای کسانی که توانایی پرداخت داشتند یا تا نقطه ای که برای شرکت سودآور بود ادامه می دادند، امکان پذیر نبود. توزیع آب سالم که برای سلامتی ضرورت داشت جدای از این که خانواده ای متقاضی آن باشد یا توان مالی خرید آن را داشته باشد بسیار اهمیت یافت چنین موضوعاتی را که دیگر نمی شد بر عهده ی وی و هوس افراد نهاد. این واقعیتها با همین درجه از اهمیت در مورد نظامات دفع زباله ، فضولات و ضایعات نیز صدق می کرد.
در مراکز کوچک تر امکان آن وجود داشت که شرکتهای خصوصی همچنان از این امتیازها برخوردار باشند، یا حتی می شد این خدمات را مادامی که بیماری مهلکی براثر بی دقتی بوقوع نپیوسته باشد به افراد واگذار نمود: اما در شهرهای بزگتر، جامعه پذیری هزینه ی ایمنی بود؛ پی علیرغم ادعاهای بازار آزاد، هم چنانکه وب24 خاطرنشان کردند قرن نوزدهم عصر سوسیالیسم شهری بود. هر اصلاح منفرد به کارر فته در ساختمان مستلزم تسهیلاتی است که در مالکیت و مدیریت عمومی قرارگیرد، که از جمله می توان به منابع آب، سفره های آب زیرزمینی ، ایستگاههای تلمبه زنی واگن های زباله و ضایعات، کارخانه های زباله سوزی و محل تخلیه ی زباله، حوضچه های فاضلاب، کارخانه های تقلیل آلودگی و تصفیه خانه اشاره کرد. نرخ مرگ و میر عمومی همچنین مرگ و میر کودکان قرن نوزدهم به واسطه ی جامعه پذیر کارآ‚د و گسترده کاهش، و سرمایه گذاری اجتماعی در زمینه ی تسهیلات شهری به شکل چشمگیری افزایش یافت.
طبیعت و ماهیت شهر زیر فشارهای وارده از تسهیلات جدید، به شکل بنیادی به مثابه ماهیت ساختمان دچار تحول شد . بدین ترتیب بخش وسیعی از خدمات ضروری در سیستم های زیرزمینی سازمان داده شد که کم اهمیت تر از خیابانها و ساختمانه نبودند. اصلاحات بالقوه، نظیر آن چه در مورد واحد مسکونی اتفاق افتاد، تا حدودی به واسطه ی ناتوانی قوه ی تخیل در تجدید نظر پیرامون پلان، طرح و نیازهای ساختاری شهری، ناکام ماند. صورتبندی نظری الزامات و فرصتهای این ساختار پیچیده ی شهری تا سال 1829م. به تاخیر افتاد. در فکر و ذهن برنامه ریزان آرایش تصویری در درجه ی اول اهمیت قرارداشتند و این ذهنیت فقط پاره ای مواقع بواسطه ی "عمل گرایی" در امتداد نسنجیده ی معابر، طرح های مربوط به آمد و شد و تکثیر خیابانها دچار جرح و تعدیل میشد.
پس از استقرار معیارهای نظافت فردی، استانداردهای جدید بهداشتی به واحدهای مسکونی و از این جا به سایر بخش ها نفوذ کرد. به سال 1877م. داونز و بلونت (Downes and Blunt) ویژگی ضدــ باکتریائی نور را اثبات کردند: عمومیت استفاده از دوربین عکاسی طی دهه های بعدی، مردم را نسبت به نور حساس نمود: گرچه معمارانی نظیر ریچاردسون، مکینتاش و رایت با حساسیت تمام این تحول را ثبت کردند، اهمیت همیشگی نور طبیعی به عنوان مکمل و ضمیمه ی تمامی بخشهای زندگی، به استثنای خواب، به کندی مورد توجه قرارگرفت. دراین نقطه از زمان نیز شرایط آسیب شناختی توجه همگان را به مصارف بسیار معمولی نور، بالاخص نقش نور آفتاب و هوای تازه درمان مسلولین و کشف نقش اشعه ی ماوراءبنفش در تقویت رشد که به همان اندازه اهمیت داشت، جلب نمود. در عرض های بالای جغرافیائی دسترسی به نور و هوا در داخل ساختمان بالاخص در روزهای زمستانی به الزام جدید در طراحی خوب مبدل گشت که به معنای اتاق های ساختمان های کم عمق، جهت گیری دقیق به لحاظ نور آفتاب و باد غالب نمود.
تحقیقات علمی بیشتر در فرایند تهویه، دیگر جوانب اهمیت بهداشت را آشکار ساخت: ضرورت تنظیم حرارت، رطوبت و چرخش هوا در جهت نیل به معیارهای مناسب در تابستان و زمستان دال براین معنا بود. برای نمونه کمیته ی دولتی تهویه در شهر نیویورک به این نتیج دست یافت که بازدهی کار وقتی درجه ی حرارات از 68به 75 درجه فرانهایت افزایش یابد 15 درصد کاهش می یابد و این رقم در صورتی که درجه ی حرارات به 85 درجه فارنهایت دوره ی نهفتگی سرماخوردگی طولانی تر می شود. این عناصر پیچیده تر از آن بدند که بتوان بسادگی وضعیت ایده آل را تعیین کرد اما امکان کشف شرایط مطلوب در انطباق با خصوصیات آب و هوایی منطقه ای در تیررسی انسان قرارگرفت.
تمامی این امور، یعنی جابه جائی هوا، نفوذ خورشید، پاکسازی پلشتی و از بین بردن ضایعات، مسایلی سهلا الوصول هستند. این الزامات از مبلمان اتاق گرفته تا طراحی واحدهای همسایگی می بایست به تفصیل منعکس می شدند. حیاط محصور که نماد قرون وسطی بود، فرمی معاصر محسوب نمی شد: پنجره ی شیشه ای که نتوان آنرا آشکارا در معرض نور قرارداد حتی اگر از چهارچوب فولادی برخوردار بوده و به طور خودکار باز بسته شود پدیده ای مدرن قلمداد نمی گردد: کف پوش و پوشش پنجره ها که نتوان آنها را به راحتی شست و در معرض آفتاب قرارداد به لحاظ بهداشتی مقبول نیستند.
این الزامات متنوع بهداشتی فقط به مقداری ناچیز در بلوک های بزرگ ساختمانهای شهری محقق شد ؛ ابنیه ای که پس از قرن هیجدهم احداث شدند به مراتب بیش از ساختمانهای متقدم بر آن دوره، از ضوابط بهداشتی تخطی کردند. حتی بسیاری از ساختمانهایی که به طور ساختگی از طراحی مدرن با بازشوهای بزرگ و تجهیزات تهویه ای همراهند در طرح و فاصله بندی، بسیار حقیرتر از نمونه های قبلی هستند. دسترسی به نور آفتاب، هوا و بهداشت در بافت پر محلات شهری معمولاً فراتر از مهارت هر معمار بصورت منفرد قراردارد: این امر مستلزم دانش قابل الملاحظه ای در زمینه ی فیزیوگرافی، اقلیم شناسی و نجوم می باشد که به طور معمول در حوزه ی کاری معماران و مهندسین قرارنمی گیرد: فرم خوب، محصول و فرآورده ای جمعی است که نیازمند همکاری گروهی در تولید می باشد. تحقق بهداشت پایدار در شهری که جایگاه صنایع دوره ی پارینه ــ فنی است که دود و آلاینده های شیمیائی آنها حذف نشده اند ممکن نیست. برای تامین حمام آفتاب روزانه ی کودکان، جابه جایی صنایع آلاینده به خارج از شهر و ایجاد حائل سبز میان آنها و بقیه ی مسکونتگاههای انسانی امری الزامی و اجتناب ناپذیر می باشد.
نقطه ای که می باید خاطرنشان ساخت این است که اصول بهداشتی که دارای اهمیت و اعتبار هستند می بایست نه تنها در بیمارستا یا خانه، بلکه در تمامی بخشای زیست محیط بکار بسته شوند. کارخانه ها، ادارت و فروشگاهها که بخش عمده ی جمعیت نیمی از ساعات روز را در آنجاها صرف می کنند می بایست با حداکثر کارآئی و سرزندگی طراحی شوند. آیا می توان ادعا نمود که بموازات پیشرفتهای فنی در عرصه ی ساختمان، پیشرفتهای متناظری نیز در دیگر حوزه های صورت پذیرفته باشد؟ برخی مواقع کارخانه های منفرد موجود در حومه های شهری مثلاً کارخانه ی ون نل (Van Nell) نزدیک رتردام اشکال مطلوبی حاصل شده است. اما ساخت و ساز بیش از اندازه و ازدحام جمعیت که خصیصه ی توسعه ی ساختمان های اداری در تمامی شهرهاست ویژگی های مهلک دیوان سالاری را تشدید کرده است بنحوی که فضای مرده ی بدون هوا در این ساختمان ها ایراد اساس در کار روزمره ی کارکنان بوجود می آورد.
استانداردهای حداقل در رابطه با نور، هوا و تراکم که برای مدارس تدوین شده است می بایست در تمامی بناهای تجاری نیز بکار بسته شود. اگر این معیارها در تناسب با معیارهای موجود مالی قرارنداشته باشد، موازین مالی دگرگون شوند. به جای آنکه آسمان خراش های یادمانی شق و رق به عنوان نماد معماری مدرن قلمداد شود هر بخش جدید اداری می باید با ساختمان های کم عمق، که به نحو مطلوب در جهت نورگیری بیشتر طراحی شده و به طریقی فاصله گذاری شوند که ارتفاع ساختمان ها پیش از فاصله ی ساختمانهای عقبی و جلوئی بنا شد. ضوابط منطقه بندی که با اتکاء بر دستاوردهای علوم اثباتی شکل گرفت می توانست استانداردهای مذکور را سروسامان دهد، این در حالی است که ضوابط و مقررات مربوط به عقب نشینی و ارتفاع که اولین بار در ایالات متحده توسط شهرداری نیویورک تدوین شد هیچ ارتباطی با این استانداردها نداشت و تنها اصول قانونی در زمینه نظارت بر ساخت و سازها از آن بهره مند شد. آسمان خراشها می توانستند بر مبنای این مجموعه ضوابط بنا شوند. اما این امر بدون سطوح باز کافی برای از بین بردن تراکم و پلشتی ــ و تحصیل از قِبل تراکم ــ امکان پذیر نبود.
تامین بهداشت حتی هنگامی که آلودگی های سمی وجود نداشته باشد مستلزم تهویه هوا با اتکاء به ساده ترین ابزار تهویه ، یعنی فضاهای باز مملو از بوته و سبزه می باشد که نه تنها درجه حرارات را متعادل و هوا را تازه می نماید، بلکه آسایش لازم برای جسم و ذهن را فراهم می آورد. باات مایه ی نشاط هستند و نشاط فی نفسه عنصری مهم در حفظ بهداشت است . انسان های کسل و ناامید، در مقایسه با آنهایی که با روحیه می باشند بیشتر در معرض آسیب قراردارند. ماههای سرد زمستان بدترین ماهها از نظر سلامتی در نواحی معتدل می باشند . ماههایی که همه به استثنای ماجراجویانی که راهی دشتها و سواحل می شوند در خانه ها محبوس هستند.
برای اقلیت مرفه پارکها و باغات امور تجملی به شمار نمی روند. در صورتی که شهر به سکونتگاها دائمی انسان تبدیل شود این اقلام اجتناب ناپذیر خواهند شد. شهری که به طور شایسته و بایسته برتمدن مدرن اتکاء دارد. شهر باراندازها و اسکله های متورم با کشتی هایی مملو از کالاهای اقصی نقاط دنیا، شهر آسمانخراش ها به خیابان ها را تاریک کرده و شلوغ می نماید، شهری که در آن عریض ترین خیابانهای بتونی، ورودی های دو طبقه ی اتومبیل رو و متروهای پرازدحام وجود دارد نیست، بلکه شهری است که هر مرحله ی آن با باغات و پارکها محصور می شوند. جنبش شربرگاتن (Scherbergarten) تاثیری التیام بخش بر متروپلیس های شلوغ آلمان داشته است با واگذای قطعه زمین کوچک کشاورزی در زمینهای بایر حومه شهرها به مستاجرین گام نخست در روستایی کردن محیط شهری است. آنچه که شهرهسازان دوره ی باروک برای کاخها و اقامتگاههای طبقه ی فرادست به تنهایی فراهم آوردند اینک پدیده ای اجتناب ناپذیر برای تمامی شهر بود.
4:طولانی شدن دوری جوانی
پیشدستی انگلستان در بکارگیری صنایع سیاه (آلاینده) برخی مواقع پیشگامی این کشور در قیام علیه این رژیم نابخردانه را از نظرها پنهان ساخت. این قضاوت نه تنها در مورد طبیعت گرایی مردم انگلیس که بسیار فراگیر و پرشور بود، بلکه در واقع در مورد مسابقات و ورزش های رایج پس از اوایل قرن نوزدهم ، که بخش عمده ای از تفریحات روزمره رااشغال کرد، صدق می نماید. این که پیروزی واترلو ]روستائی واقع در جنوب بروکسل که یادآور شکست سخت ناپلئون می باشد[ در میادین ورزشی ومسابقه ی شهر اتون25حاصل آمد مورد تردید قراردارد؛ غالباً سربازان انگلیسی حاضر در آن میدان هرگز شهر اتون را ندیده بودند: اما انتظام حاکم بر ورزش نه تنها برای حکومت و همکاری های مبتنی بر بده و بستا بلکه برای حیات سیاسی نیز مفید بود: آرامش حاصل از ورزش به طولانی شدن دوره ی جوانی کمک کرد مهمترین ویژگی زیست شناختی تمدن مدرن است. آیا این امر، در کنار رژیم غذایی کاملتر، بهداشت و نظافت دقیق تر، نظام دوراندیشانه تر پزشکی، یکی از دلایل تطویل بهت آور طول عمر در قرن نوزدهم نیست؟ بدین ترتیب با به تاخیرانداختن دوره ی بلوغ، دوره ی پیری را مطول تر کردیم.
جامعه ی مدرن به واسطه ی نگهداری و تربیت دختران و پسران در وضعیت تفریحی سالم، با گسترش بیش از اندازه ی خدمات حرفه ای بالاخص در میان طبقات فرادست اقتصادی، دوره ی مسئولیت خانوادگی به تعویق افتاده و وسایل جلوگیری از آبستنی، تولد فرزندان را به دوره ی مطلوبی از بلوغ موکول کرده است. این در حالی است که انسانها در قبایل بدوی و نظام های کشاورزی ابتدایی در بیست و پنج سالگی به واسطه ی مسئولیت زودرس و آبستنی های زودهنگام دچار پیری زودرس می شدند، زنان جامعه ی مدرن در سنین بالا نیز به جهت پاره ای موارد همچنان فعال ، هشیار و به لحاظ جنسی جذاب باقی می مانند. اگرچه این تاثیر گذاری در میان مردان چندان چشمگیر نمی نماید. با این حال به همان اندازه ی مورد زنان واقعی است: کافی است چهره های مفهوم و ریشه ی جوانان دوره ی ویکتوریایی را با چهره های تر و تازه و به لحاظ زیست شناختی جوان مردان مسن تر امروزی مقایسه کنید. ورزش، بازی و کاهش اشتیاق جنسی مشخصه ی بارز این تفاوت هاست.
آئین توجه به ورزش و مراقبت از جسم، از خانه ی ییلاقی و مدارس عمومی انگلستان که در جوار میدان بازی جای می گرفتند شروع شد. و بسیار با تاخیر راه خود را به قلب شهر باز کرد. اولین زمنیهای ورزش عمومی در ایالات متحده به سال 1871م. احداث شدند. تدارک و تمهید زمینهای تفریحی برای بزرگ سالان ، نظیر زمینهای بازی تنیس، گلف و اختصاص سواحل به منظور تفریح باستانی حمام آفتاب اهمیتی هم شان تدارک مکانهای خاص شهری برای بازی کودکان داشت.
مفهوم کلی ذیل محیط کاملاً متوازن به واسطه ی آئین پرورش جسم دچار تحول شده است. این آئین در اشکال بسیاری تخصصی متروپلین با میادین گلادیاتوری برای نمایش کشتی و جایزه بگیران، به ناچار شکل وهنی به خود گرفته است؛ تکثیر چنین ورزشگاههای بزرگ با انبوه تماشاگران چندان مطلوب نمی نماید. اگر قرار بر این است که واحدهای همسایگی به مثابه محیطی واجد ویژگی های زیست ــ فناوری عمل نمایند. می بایست تمهیدات خاص برای بازی کودکان درنظر گرفته و محلات از شهرها برنیازها پیشی گرفته است و برعکس تلاشهای خیرخواهانه در اصلاح شاخص های مسکن از این معیارها دور مانده است.
در حالی که اعصار گذشته به انبوه بیمارستانهای خود، ازادینبورو قرن نوزدهم گرفته تا بناهای با عظمت مراکز پزشکیجدید در نیویورک مباهات می کردند، شاخصه ی دوره ی زیست ــ فناوری ، تعداد زمینهای بازی، استخرهای شنا و سواحل قابل استفاده ی شهری است. در واقه، در ای دوره متروپلیس های بزرگ ، رهبری احداث تسهیلات جمعی برای ورزش و بازی ، نظیر استادیوم بزرگ فرانکفورت را بر عهده گرفتند. چنین تفریحات و سرگرمی هایی خاص اقلیت اشراف آتن بود، در حالی امروزه در دسترسی تمامی جوامع دارای مدیریت مناسب قراردارد. با این امید که انبساط جسمی و عزت نفس و شادی خواری ، اعتماد به نفس و مناعت طبع مشارکت کنندگان در این سرگرمی ها را افزایش خواهد داد در حالی که در "زمین بازی" بر زرق و برق و پولساز شهر صنعتی ایندیانا آدمی در همه جا بر سر در ورودی های پرتجمل، حکم پاک دینی تعجب انگیز ــ "سخت تفریح کنید تا بتوانید سخت کار نمایند"ــ را مشاهده می کند به پیشانی زمینهای بازی جدید می توان این مفهوم جدید را حک کرد که یادآور همکاری نزدیک ورزشگاههای آتن با آکادمی است، شعاری بر شهر ایندیانای دیگر ــ "کار، مطالعه ، تفریح". جوانی ورزش را با جدیت تعقیب نموده و به نظم و ترتیب دست می یابد و دوره ی بلوغ پختی نگاهی بازگوشانه به ورزی به جوانی نایل می شود.
5:زندگی خانوادگی دوــ قطبی
تقلیل خانواده به واحد زیست شاختی مهم ترین گام در فرایند شهرنشینی است. این معنا به د شاخصه ی فرهنگ زیست ــ فناوری که آن را از دیگر فرهنگها که روند زندگی در آنها محصول هستی تصادفی است معطوف می باشد. اولین این شاخص ها مراقبت از کودکان است: ارزیابی از مرحله ی کودکی به عنوان مرحله ای با ارزش از زندگی، و نه به مثابه ی مرحله ی معمولی و پیش پا افتاده که برای نیل به مسئولیت و استقلال بسیار نشاط آور دوره ی بلوغ باشتاب پشت سرگذاشته شود. در دوره ی معاصر آئین تربیت کودک با ژان ژاک روسو شروع شد: جدای از خطاهایش در رابطه با تولید مثل، وی به دبدگاه جدید از روابط و همبستگی ها نایل شد: دیدگاههایش بلحاظ اصول و مقدمات اساساً از جهت سفارش ب مادران ــ از فرزندان خود پرستای کنید!ــ تا این مفهوم که زدگی با شور و حرارت در محیط ساده ی طبیعی بهترین همراه و ملازم رشد به هنجار کودک است، عمیقاً کارآ‚د بود. تا زمان روسو، کودکان بیشتر کوچک ــ زنان و کوچک ــ مردان به شمار می رفتند. به تدریج و به کندی کودکان به زندگی خاص خود در محیطی که بیشتر و بیشتر ــ در خانوارهایی که انتخاب کودکان به لحاظ اقتصادی امکان بروز و ظهور می یافت ــ براساس فعالیتهایشان قالب شده می شد، دست یافتند.
بی شک، علاقه ی فزاینده به زندگی کودکان، به واسطه ی کنترل موالید، که امکان جایگزینی را دشوار می سازد و کودک برای والدین به پدیده ای گرانبها تبدیل می شود که مستلزم توجه بیشتر و مراقبت ظریف تر می باشد. افزایش یافته است. در حقیقت کنترل موالید تاثیری مضاعف بر روابط خانوادگی داشته است: این امر انتخاب عامرانه و سنجیده ای را در قلمرو عنایت الهی که تاکنون غالب بوده را امکان پذیر ساخته است و به تولید مثل ارزش اخلاقی خاصی که فقط انتخاب آزاد می تواند محمل آن باشد. بخشیده است، همچنین امکان انتظام عقلانی تر مراحل زندگی ــ تطویل دوره ی تجربه ی جنسی و مجازکردن ظهور و بروز نقش ولایت ]پدر و مادربودن[ در بالاترین مرحله از ظرفیت روان شناختی ــ را فراهم ساخته است.
البته به طور همزمان، جلوگیری از آبستن امکان صرف لذایذ جنسی را، در کنار گشودن راهی برای روابط جنسی دو جانبه خارج از مقوله ی ازدواج دائمی26 را فراهم ساخته است: امکان مقایسه میان زوجین قرن شانزدهمی که روابط جنسی شان معمولاً به واسطه ی آبستنی تا دوره ی یائسگی دچار انتقطاع های مکرر می شد با زن و شوهر قرن بیستم وجود ندارد؛ تمایز به قدری فاحش است که به تفاوت نظرگاههای توماس مور قدیس که عمل جنسی را به تخلیه ادرار تشبیه کرده بود و مفهوم مورد نظر هاولوک الیس27 شباهت دارد. معاشقه ی جنسی و اوج بیان جنسی دیگر لذائذ تصادفی و متغیر نیستند: هرچند هنوز هم به مقداری بالانسبه ناچیزی در مورد مختصصین شهوت ران صادق است: معاشقه و اوج کام گیری به بخش قابل توجهی از زندگی زنان مردان سالم تبدیل شده است. قرن بیستم علیرغم جنگهای وحشیانه و مستبدین مطلق الصنانش ، عصری است که به شکوفایی روابط جنسی شهره می باشد. به روش و بیانی متناقض ، خانواده و کامیابی جنسی، که روزگاری دشمکنانی به خصومت اوکتاویای28 مارک آنتونیو معمشوقه اش کلئوپاترا29بودند، امروزه به یکدیگر نزدیک شده اند.
این واقعیت ها فشار معناداری رابر جایگاه مسکن در اقتصاد شهری و طراحی داخلی ساختمان وارد کرده اند. از طرفی کودکان به اندازه ی بزرگسالان در رابطه با فضا محق هستند، آنان می بایست قفسه ها و کمدی برای اسباب بازی ، اتاقی برای بازی و تحرک، مکانی برای مطالعه و خلوت کامل غیر از محل خواب داشته باشد: خانه ای که فقط رختکن یا اتاق لباس پوشیدن برای کودکان فراهم می آورد، یا او را وادار می کند مستمراً در جاب بزرگسالان باشد از معیارهای مطلوب برخوردار نیست. واحد مسکونی می بایست به تزئینی آرایش و فاصله بندی شود که مراقبت های روزمره ی جسمی و اشراف بر فعالیتهای مستلزم حداقل از خودگذشتگی از جانب مادر گردد: معماران، حتی بهترین آنها، هنوز می بایست چیزهای زیادی در خصوص آرایش مناسب آشپزخانه، اتاق نشمین، فضای بازی و باغ یاد بگیرند.
همین طور، هر بخش از واحد مسکونی می بایست با ملاحظه ی حرایم جنسی و معاشقه ی آزادانه آرایش یابد. اتاق خواب خصوصی به تنهایی کافی نیست. تقسیمات فضایی بااستفاده از مصالح و عایق صوت، و کفهای عایق صوت نیز در واحدهای گروهی دارای اهمیت می باشند. یکی از دلایلی که فقرا در استفاده از ابزارهای ضد آبستنی دست و پا چلفتی می نمایند این است که ساده ترین و عاقلانه ترین ابزارها که یک زن می تواند از آنها استفاده نموده و لذت جنسی به مضحکه زشت و شرم آور تقلیل نیابد هنوز مستلزم تجهیزاتی است که فقط در حمامهای کاملاً مجهز دیده می شود. معاشقه، به استثنای ثروتمندان غرق در ناز و نعمت، همواره نبایست زیر پوشش تاریکی، در آن ساعات از روز که نیرو و توان به سرعت دچار کاستی می شود، انجام گیرد: اما پیش از آن که این رابطه بتواند در شرایط دیگری به منصه ظهور برسد می بایست بسیاری از ضعفهای طراحی خانه اصلاح و برطرف شود. معمار می تواند و می بایست حتی با اندک هزینه ای بواسطه ی راهرو در خانه و آپارتمان فضای مختص کودکان را از بزرگسالان جدا سازد. این قواعد به دو طریق کارساز خواهد بود زیرا بموازات رشد و بلوغ کودکان، آنها به همان اندازه ی والدینشان به فضاهای خصوصی نیاز دارند که در آن جا مباحثات گرم، اتکای به نفس و نخستین سعی و تلاشش در عشق بازی را تجربه نمیاند. به سبب نبود چنین فضاهایی در امریکا نسلی از دختران و پسرانی پرورش یافتند که از بی بند و باری های زننده ی ]شکل گرفته در[ اتومبیل، غالباً و با افتخار به روابط جنسی بی شرمانه تری در رستورانهای بین راهی و کلبه های شبانه راه بردند و فساد و آلودگی چیزی را که به لحاظ زیبائی شناختی شرم آور و به جهت احساسی از هم گسیخته بود بر زندگی جنسی خود تحمیل کردند. خانه، باغ و پارک می بایست برای عشاق و عشق ــ بازی که جنبه ی اساسی محیطی است که برای رشد انسانی مطلوب است طراحی می شود. عشق ــ بازی، خانه ــ سازی، جنبه های شهوانی و امور خانوادگی، نشاط و تلذذ جنسی و تربیت پیگرانه ی کودکان، از اصلی تیرن اهداف انسانی در عرصه ی شهرسازی اصیل دوره ی فن آوری ــ زیستی می باشند. تمام چیزها، از توزیع فضاهای باز، تا ارتفاع پنجره ها از این اهداف و برنامه ها تاثیر می پذیرند. معماران و شهرسازان هرچه سریعتر با واقعیتهای زندگی معاصر روبرو شوند سریعتر قوالب طراحی منسوخ را رها خواهند ساخت و سریعتر به این واقعیت پی خواهند بد که بخش عمده ای از صرفه جوئی های به عمل آمده در پلان، هزینه ی گزافی را در پی داشته باشد. طراحی خوب به معنای توسل به مبادی و بنیان ها می باشد. کودکی مشغول بازیگوشی در دنیائی با ثبات و مطمئن، عشاقی در حال نوازش یکدیگر، در اتاقی که رایحه ی گل یاس از پنجره به درون می خزد و صدای تند سوت جیرجیرک از باغی دوردست به گوش می رسد.
6:مرگ یادمان
یکی از مهمترین نشانه های محیط نشاط آور شهری، چیزی است که به ندرت در تمدنهای قبلی به منصه ی ظهور رسیده و آن چیزی نیست جز ظرفیت نوسازی. معماری جدید برخلاف بدنه ی غیرقابل تغییر و یادمان ایستا، سرنوشت خود را با نیروی انطباق و باز تولید اجتماعی گره زده است. نشان و علامت نظام قدیمی حاکم بر معماری تقریباً در تمامی فرهنگها، خانه ی مردگان بود: در فرهنگ مدرن این نشانه واحد مسکونی یا خانه ی زندگان است که نسل به نسل قابل نوسازی است.
محرک انسانی برای خلق یادمانهای همیشگی، به احتمال از آرزوی زندگان برای جاودانی ساختن خود نشات می گیرد. تا بدین ترتیب بر ناپایداری و موقتی بودن تمامی اشکال زندگی غلبه یابد. برای نیل به این منظور به لحاظ زیست شناختی فقط یک وسیله وجود دارد و آن تولید مثل طبیعی است. تمامی تمدنهای باستان بالاتر از همه ی آنها تمدن چینی، تولید مثل را وظیفه ای مقدس می شمردند. تداوم از طریق تولید مثل ، ابزار عامیانه ای در تضمین تسلسل است : این معنی و انتقال میراث اجتماعی از طریق حافظه، الگو پذیری و اسناد مکتوب شیوه های تداوم به شمار می روند. با این حال هنوز ابزارهای دیگری برای تداوم تسلسل وجود دارد که نه از زندگی و انگیزه های نوسازی، که از مرگ سرچشمه می گیرد: آرزوی محبوس کردن زندگی، کنارگذاشتن عامل زمان، زدودن پلشتی فرایندهای زیست شناختی ، و کنارگذاشتن مراقبت فعالانه ی دیگر نسلها به واسطه ی فرایند مومیائی کردن معماری از این مقوله می باشند. تپه های آرامگاهی دره ی باستان ، سنگهای بزرگ دشتهای سالیسبوری یا بریتانی، اهرام و ابوالهول های مصر، ژست های پرزرق و برق سارگون30 یا اوزی ماند یاس31 ، لوئی چهاردهم و پطر کبیر، این ها همه نشان دهنده ی احترام برای مرگ است که مشخصه ی ترسِ از زندگی است.
زن و مرد معمولی از این که تصویر خودشان را در کودکانشان تثبیت می نمایند، خشنود هستند اما انسانهای برجسته و با قدرت اعتقادی به این گونه تداوم و تسلسل ندارند: آنها به سبب کبر و غرور در پی جاودانگی و فناناپذیری تثبیت شده ای هستند: آنها افتخاراتشان را بر گور ــ سنگ ها حک می نمایند؛ آنها قبال های ]دارائیهایشان را[ ضمیمه ای ابلیسک ها می نمایند؛ و امیدهای به یادماندن و فراموش نشدن را بر سنگهای صُلب که به دیگر سنگها متصل هستند، می سپارند و برای همیشه وقف پیرامون و وراثین خود می کنند غافل از این که، سنگهایی که به وسیله ی زندگان به حال خود رها شده اند، خود بسیار بی یارورتر از زندگی هستند که در حفاظ سنگها قرارنمی گیرند.
این الگوها باستانی از آئین های شاهانه و کشیشی کم و بیش به وسیله ی جوامع مدنی مصادره شد. جوامع مذکور همچنین به قربانی ساختن زندگی در پای مونومان تمایل یافتند. در کل می توان گفت که تمدن های کلاسیک جهان تا حال حاضر، حتی تمدن خودمان، در راستای مرگ و عدم تغییر جهت گیری کرده اند. و این به معنی رکود زندگی است. هراکلیوس نامی می تواند به تغییر و تحول ابدی پافشاری نمایند و لوکریتوس نامی میتواند چنین قضاوت نماید که انسان بخشی از چرخه ی همواره در تحول طبیع می باشد، اما هدف تمدن جاودانگی بود و عاللیترین دستاورد آن در شهرها شکوه متصلب پانتنون یا تمپل32 بود.هرچه یک نهاد متزلزلل باش مونومان آن بسیار صلب تر خواهد بود تمدن به کرات ضرب المثل پاتریک گرس ، بدین این معنا که کمال فرم در معماری، مادامی که نهاد تحت حفاظت این فرم به مرحله ی نیستی و نابودی نرسیده باشد، ظهور نخواهد کرد را به اثبات رسانیده است.
با توجه به این کیش و آئین، جاودانگی در بناهای یک شهر قراردارد: با این حال مرگ نیز با همین ابنیه فرامی رسد33 : گورستان به شهر تجاوز می کند شهر با ساختمان های مرده اش که زرهی از سنگ بر تن دارند به گورستان مبدل می شود. معبد برای مرگ تدارک می شود، یادمان مرگ را تقدیس می کند، محراب ]قربانگاه[ آن را تطهیر می کند، آموزه های مکاتب آن را تعلیم می دهند، سردابه یا گورستان آن را کامل می کند، این باورها و عادات رواج می یابند و با امور روزمره ی شهری عجین می گردند. اسناد دولتی، سیاهه ی قوانین، مکاتبات کارمندان سیاسی و تصمیمات دادگاهها؛ بر همه ی این فعالیتها دستی بی روح منجر غلبه دارد. جاودانگی سنگ و آجر، که آنها را به نافرمانی در برابر زمان توانا ساخته است موجب می شود در نهایت در برابر زندگی نیز سرکشی و عصیان نمایند. سنگ مفهومی کاذب از تداوم و اطمینانی فریبنده از زندگی را القاء می نماید: به نظر می رسد بدنه، تداوم را به واسطه ی این حقیقت که علی الظاهر بی توجه به وقوع حوادث به حیات خود ادامه می دهد، تعهد کرده است. اما واقعیت این است که فرم بیرونی فقط می تواند حیات درونی را تنفیذ نماید و بنابراین نمی تواند یک بدیل باشد. تمامی باورهای سرزنده و مستحکم، همین طور تمایم ایده ها و آرزوهای با نشاط، می بایست نسل به نسل به طور مستدام بازسازی شوند: اگر همه اینها می خواهد تداوم داشته باشند می بایست مورد بازــ اندیشی ، بررسی مجدد، عزم و خواست مجدد و در نهایت بازسازی قرارگیرند. افول روم باستان در قوه ی تخیل ایتالیائی ها در اعصار بعدی شاهدی بر قدرت متصلب یادمان می باشد: هر نسلی نگهبان را بر گورستان می گمارد و رمز عبور تلاشهای خشک و بی روح خود را تکرار می نمایند.
مادامی که انسان تمام و کمال در راتای مرگ و ابدیت جهت گیری گرده است، یادمان یک معنا بیشتر نخواهد داشت و آن این که هیچ قربانی به اندازه لازم وزن و اهمیت برای باز تولید آن ندار. همچنان که امروزه یک خانواده ی فقیر مسیحی بیش از نیمی از درآمد سالانه ی خود را صرف مراسم در خور و شایسته ی مرگ یکی از اعضایش نموده و آن ار از آموزش و تولد کودکانش مضایقه می نماید. همین طور تمدنهای گذشته بخش عمده ای از زندگی، درآمد، انرژی عقیدتی خود را صرف یادمان نموده اند. اما امروز برای ما، که با چشمانی باز جهان را نظاره می کنیم که توسط بوفون34، گوته یا دارویننامی باز شده است تحول عمیقی در مفهوم زیست شناختی پیرامون مرگ و جاودانگی شکل گرفته است، تحولی که معنای اصلی یادمان گرایی را به غارت برده است . از منظر زیست شناختی مرگ پرده ای از روند بازسازی زندگی، نقطه ی پایانی بر ناهماهنگی بنیادی است. جاودانگی در مقام نظر فقط برای اشکال پست تر حیات، نظیر آمیب ها، امکان پذیر است در مورد موجودات عالی صادق نیست. تداوم و استمرار برای ما، نه در شکل روحی منفرد ، بلکه در پلاسمای نطفه و میراث اجتماعی امکان پذیر می شود که از این طریق با تمام بشریت و طبیعت یگانه می شویم. بازسازی ]نوسازی[ از طریق قربانی کردن والدین برای فرزندان و قربانی کردن جانداران در برابر زندگی و زندگان امکان پذیر می گردد.

IX: شهر و منطقه منطقه بندی کارکردی ]29[
با فرمان مجمع بزرگ وینز، کوره های ساخت شیشه در کاستلو، به منظور رهاساختن شهر از آلودگی صوتی و بهداشتی به مورانو (Murano) منتقل شدند: الگویی که به وسیله ی این جزیره ی منفک شکل گرفت، یعنی همین مقررات منطقه بندی، به شکل اعجاب آوری بر نظام لاینحل برنامه ریزی شهری مدرن تقدم ارد. طرح های منطقه بندی دوره ی مدرن نه فقط در امریکا بلکه به شکلی فراگیر عمدتاً بر استانداردسازی و تثبیت ارزشهای مالی ابتناء دارد. به هر حال توسعه ی شهری را همواره نمی توان به عملکرد شرکتهای خصوصی واگذار کرد، بلکه نظیر هلند می بایست تحت مدیریت سازمان های ذیصلاح منطقه ای و محلی قرارگیرد تا قادر به خرید زمین، طراحی و احداث شهرکهای جدید باشند یا این که وظایف خود را به سازمانهایی تفویض نمایند که زیر نظر آنها فعالیت نمایند. منطقه بندی کارکردی به معنای سازماندهی مرکزی عملکردهای داخلی یک شهر مضافاً سازماندهی مرکزی شهرها در چارچوب منطقه می باشد.
]ردیف اول تصویر سمت چپ[ تسهیلات جدید بندری در شهر برمدهاون35.ترکیب و آرایش مطلوب باراندازهای راه آهن، انبارها، بارانداز رودخانه ای و ابزار و وسایل دسترسی از طریق آب (Photograph Ewing Galloway) .
]ردیف دوم، تصویر سمت راست[ کارخانه ی صنعتی مدرن، رها از خیابان های درهم پیچیده ی شهری و محاط در فضای باز. منطقه ای کاملاً تعریف و تحدیدشده که در ارتباط با نیازهای خاص طراحی شده است. منطقه بندی گسسته ی محلات به عوض انباشتگی بهم پیوسته بموازات خیابانهای دالانی شکل، مشخصه ی طراحی جدید شهری است: بدین ترتیب که هر عملکرد به شکل خاص در موقعیت طراحی شده استقرار یافته و عامدانه از جریان ترافیک به استثنای دسترسی، مجزا می شوند. حلق چنین مناطقی به واسطه ی برنامه ریزی گام به گام به وسیله ی واحدهای ناهماهنگ محال بوده و مستلزم برنامه ریزی اجتماعی است. (عکس: مرجع فوق)
]تصویر ردیف دوم[ کارخانه ی فولاد با واحدهای مسکونی در پیشانی عکس، انگلستان برخلاف ساخت و سازهای دوره ی پارینه ــ فنی که در تصویر شماره ی 11 نشان داده شد، جدید طراحی به واسطه گذار از افتضاح رقابتی شرکتهای دوره ی ویکتوریایی به برنامه های مسکن اجتماعی با کمک های دولتی و معیارهای کنترلی که بوسیله ی نهادهای عمومی اعمال می شد متمایز می شود. انگلستان، بالاخص پس از 1920م. پیشگام چنین تحولاتی در عرصه ی جهانی بود: در نتیجه حومه ی آلوده و اصطلاحاً سیاه با کارخانه های تاریک اهریمنی به حومه ی سبز تبدیل شد. خود طرح، به مثابه بسیاری از نمونه های اجراشده در انگلستان، متاسفانه طرحی پیش پاافتاده است: خیابانهای محلی در اینجا بسیار عریض و بی توجه به زاویه ی تابش آفتاب طراحی شده و معابر دالانی شکل حفظ شده اند. با اینحال انفکاک نواحی صنعتی، کشاورزی و مسکونی به شکل تحسین برانگیز آشکار است.
(Photograpg : Aerefilms, Ewing Galloway) .
]تصویر ردیف پائین[ بخش مسکونی که توسط ساختمانهای عمومی در شیگاگو احداث شد. نمونه ای از نظم مبتنی بر اصول دوره ی زیست ــ فناوری در میانه ی منطقه فرسوده و شلوغ متروپلتین؛ هنگامی که نهالهای غرس شده رشد نمایند، این بخش جذابیت حیاتهای چهارگوش شهر ولوین (به تصویر 30 مراجعه شود ) را پیدا خواهد کرد. توسعه هایی به روش فوق، جا به جائی پرهزینه به حومه ها را خنثی ساخته و مراکز قدیمی شهرها را احیا خواهد نمود. (Photograph : V.S.Public Works Administration) .

IX : شهر و منطقه گونه های جدید شهری ]30[
]تصویر ردیف اول[ الگوی شهری پهن ــ پیکر توسط فرانک لویدرایت طراحی شد. این طراحی مبتنی بر حد نهایی برنامه ریزی غیرمتمرکز می باشد که هر خانوار دارای حداقل یک آکر (قریب 4047مترمربع) زمین می باشد، مقیاس شهر بر فعالیتهای کشاورزی و مالکیت عمومی و استفاده از اتومبیل دلالت دارد. ایده ی بنیادی این طرح استقراء منطقی از این فرض می باشد که ابزارهای فنی بسیج و تجهیز اتفاقی محمل اهداف خاص تجهیز به واسطه ی همجواری و پیوستگی می گردد. جدای از بار مالی تدارک تسهیلات عمومی چنین واحدهای مسکونی پراکنده، این طرح هیچگونه تمهیدی را برای همیاری خودجوش گروههای ابتدایی ــ نقطه ی ضعفی برای کودکان و مادران ــ همچنین محمل برخوردهای صمیمی روزانه را که عنصر ضرور در زندگی گروهی است، نیاندیشیده بود. شهر پهن ــ پیکر ، اعتراض مبالغه آمیز بر علیه ازدحام از هم گسیخته و بی محابای متروپلیس بود، با این حال فروض اساسی آن چندان هم بی مایه نبود. به مقاله ی رایت: شهر در حال ناپدیدشدن36، مراجعه شود.
]ردیف دوم، تصویر چپ[ شهر لوین، انگلستان: دومین باغ شهر، که به وسیله ابنزرهوارد پس از موفقیت شهر جدید لچ ورث (1904م.) بنیان گذارده شد. این طرح نه تنها از کمکهای دولتی در جهت تامین خانه های کارگری ، بلکه از تمایل صنایع به جنوب پس از 1925م. منتفع شد: واقعیتی که اجازه داد این شهر در دره ی کوتاهی به شهری متوازن با بخش صنعتی قوی مبدل شود، که نتیجه ی آن شکل گیری جامعه ای مختلط بود. استفاده از بن بست و حیاط های چهارگوش در این شهر برگرفته از الگوی خاص انگلستان می باشد: با این حال خیابانهای دالانی شکل بطور تمام و کمال کنار گذارده نشده است و طرح فاقد خوایایی است. شهر جدید دیگری برای تامین مسکن از طریق احداث باغ شهر که شهرداری منچستر در میتن شاو(Wythenshawe) متقبل آن شد به وسیله ی بری پارکر برای اسکان یکصدهزار نفر، با کمربند کشاورزی به مساحت هزار آکر، و یک فضای باز برای هر پنجاه نفر طراحی شد. مراکز خرید در وتین شاد در تلاقی چهار واحد همسایگی قرارگرفتند. (Photograph: Aerofilms).
]ردیف وسط، تصویر سمت راست[ در حالیکه طرح های اولیه ی ماشین محور لوکوزوبویه برای شهرهای یادمانی آسمانخراش ، با خیابانهای بی شمار، اساساً متحجرانه بودند، پروژه ی وی در احداث شهر مبتنی بر پل های کرم گونه ]منظور پل های چند طبقه هستند[ انحراف ذهنی خلاق قلمداد می شود. آخرین طرح وی (به همراه اچ.بریو H.Breullot) در احداث شهر کوچک نمورس در افریقای شمالی، نشاندهنده ی تالیفی از وضوح و تمرکز اجتماعی است که یکی از نشانه های نظم جدید شهری به شمار می آید.
]ردیف پائین[ رادبرن، ان.جی (اچ . رایت و سی. اس. اشتاین که طراحان این شهر جدیدبودند) اینشهر نخستین نمونه از شهرهای فاقد خیابانهای دالانی شکل با واحدهای مسکونی مستقر در طرفین خیابان بود) که در نتیجه باعث جدائی زندگی روزمره از آلودگی صوتی و عبور و مرور خیابانها شد و کمربند پیوسته ای از پارکها در چارچوب کلان ــ بلوک های مسکونی فراهم آمد و ضرورت انتقال پارک ها به حومه از بین رفت. هرکلان ــ بلوک بر محور یک مدرسه، زمین بازی، و استخر شنا شکل گرفت و هزینه ی تامین فضاهای باز جزء هزینه های اولیه ی طرح محسوب می شد. ساکنان شهر می توانستند با پای پیاده از طریق زیرگذرها و پل ها از محله ای به محله ی دیگر بدون تلاقی با خیابان رفت و آمد نمایند.
بنابراین ما به جای این که در سمت و سوی مرگ و فناناپذیری جهت گیری کنیم در راستای چرخه ی حیات، با فرایند پایان ناپذیر تولد، رشد، بازــ سازی و مرگ جهت گیری می کنیم. فرایندی که نمی توانیم آن را به واسطه ی وسواس های ایئدولوژیک یا ابداعات ابتکاری متوقف ساخته یا محدود نمائیم. سنگهای مقابر باستانی دیگر برای ما نمادهای واقعی جاودانگی نیستند ما به مفاهیم پنهان آن آگاه و ویژگی متزلزلشان را کشف کرده ایم: ما هم چنین از منظ زمانی، چشم اندازهایی را که ضعف و بی پایگی قدرتی را که به آن مباهات می کنند و نقص یادمان هایشان را آشکار می سازد، تمدنی را که به آن تعلق دارند نظاره می کنیم. اشکالی که فرهنگهای گذشته برای نمایش فناناپذیری خود انتخاب کرده اند در نظر ما به بازیچه ای کودکانه می ماند که به خطا و از سر بازیگوشی حیاتمند قلمداد می شدند. زمان بمبی است که با شکوهترین آرامگاهها را از هم کی گسلد ، هرچند که خوی غارتگری شهوانی انسانی نمی تواند بر سلاح مرگ پیشی جوید.
اینک، اشکال و الگوهای اعصار گذشته به آرامی از صفحه ی روزگار محو می شوند، بدین معنا که انگاره ی فناناپدیری در مقاومت بر علیه تغییر کوتاه آمده است . تجسد معمارانه ی اندیشه ی بقا علیرغم چالشهای دنیای نو همچنان مقاومت می کند. حقیقت این است که نگرش بقای مادی با اتکا بر یادمان ،دیگر بیانگر تکانه های تمدن معاصر نیست، و این تمدن از دقیق ترین قراردادهای ما سرپیچی می کند. یادمانهای لینکن و وال هالاس37، یادمان های ویکتور امانوئل38 و یادمانهای ویمی ریج39؛ "چراغهای جاودان40" هنگامی که برق قطع می شود یا حباب ها می شکنند خاموش می شوند ــ به نظر شما چند ساختمان متعلق به قرن نوزدهم که مدعی شکوه و خصائص یادمانی بودند نشانه ای از روح دوران مدرن را در خود نهفته دارند؟ این ساختمان ها پژواک های کاذب نفس های واپسین است که به شکل طعنه آمیزی در خیابانهای شلوغ ما جیرینگ جیرینگ می کنند، پشته های سنگی، نظیر کتابخانه ی عمومی نیویورک یا فقط به زندگان منحصر هستید یا کاملاً با اعتقادات و خواسته های ما بی ارتباط می باشند. تصور یادمان مدرن بدون اغراق حامل پارادوکس می باشد، بدین ترتیب اگر یادمان باشد مدرن نیست و اگر مدرن باشددیگر نمی تواند یادمان باشد.
این ادعا بدین معنا نیست که یک بیمارستان ، نیروگاه یا چراغ چشمک زن را نمی توان به عنوان یک یادبود یا یک حادثه تلقی کرد: همچنین به مفهوم نفی تداوم ساختمان های معاصر برای دویست سال یا حتی دو هزار سال نیست: اینها هدف من از نفی یادمان نیست. آنچه یک بیمارستان یا یک چراغ چشمک زن را به یادبود مطلوب می سازد این واقعیت می باشد که آنها برای یاری بیماران و کمک به هدایت هواپیما توسط خلبان طراحی شده اند؛ نه آن که از باورهای ماوراء طبیعی درباره ی فناناپذیری و جاودانگی و گرامیداشت مرگ نشات گرفته باشند. شکاف میاناین دو جهان بینی بسیار عظیم است؟ کسی که صادقانه در یکی از این دو جهان زندگی می کند نمی تواند به شکل شرافتمندانه آن دیگری را نیز در بربگیرند.
در غالب تمدنهای گذشته، فعالیتهای مربوط به زندگی مادامی که بر اساس مرگ دگرگون نمی شدند واقعی جلوه نمی کردند. اما در تمدن در حال ظهور ما، مرگ مادامی که بر حسب زندگی تبدل نیابد بی معناست. در اوایل دوره ی سیطره ی فرهنگ مسیحیت، زندگی دوره ای آزمایشی برای مرگ، و بل مهمتر و بامعناتر آمادگی برای دوره ی پس ــ از ــ زندگی بود. در نظر ما، مرگ دست مایه ای برای حیات است و تمامی فرایندهای یادمانی و غیرقابل تغییر، اسناد مکتوب، مطبوعات ]به مفهوم عام[ ، سنگهای حکاکی شده، عکس ، اصوات ضبط شده، هدایایی به زندگان ــ نه از سر قدرشناسی در قبال مردگان، بل وفاداری به نسلهای آینده که قادر خواهند بود زندگی را از این نمادها بیرون بکشندــ می باشند.
در قرن نوزدهم مرگ عنصر یادمانی به طور شهودی توسط چندین نفر پیش بینی شد. این حکم از آن جهت واقعی می نماید که تحولات معماری تلویحاً حامل قراینی بودند که عرصه هایی فراتر از آرامگاههای فردی، عناصر یادمانی ، یا بناهای عمومی را درنوردیدند؛ معماری خصلت فرهنگ ما را در کل و بافت شهری را تحت تاثیر قرارداده است. برای مثال، چرا می باید هر نسل در جایی زندگی کنند که توسط پیشینیانشان ساخته شده است؟ این محلات حتی در صورتی که فرسوده و کثیف نباشند برای رفتار، مصارف و راه و رسم زندگی علی حده ای طراحی شده اند، و غالباً چیزی جزء ابنیه های سرهم بندی شده برای روزگار خود نیستند، که بهترین راه حل با توجه به محدودیت های موجود ، دست کشیدن از آنها می باشد. این پرسش بود که ناتانیال هانورن41 آن را مطرح ساخت، وی این سوال را در رمان هاوس سِون گیبل42در دهان عکاس جوانی گذارد و هر جائی آن را تکرار کرد که احتمالاً ما اینک توانسته ایم به کنه آن پی ببریم. چادرنشینان کوچرو از قربانی کردن زندگان بخاطر یادمان های مرده، مادامی که زندگی شهری را گرته برداری نکرده بودند، اجتناب کرده و سبک سفر می نمودند. تمدن ما می بایست به دلایل مختلف، باغات و چشم اندازهای متفاوت چادرنشینان را سرمشق خود قراردهد: انسان مدرن نه تنها می بایست سبک سفر کند بلکه می بایست سبک نیز رحل اقامت افکند، نه تنها می بایست برای جا به جایی فیزیکی در فضا بلکه برای انطباق با شرایط جدید زندگی، فرایندهای جدید صنعتی و امتیازهای جدید فرهنگی آماده باشد. شهرهای ما نبایست عناصر یادمانی، بلکه موجوداتی خود ــ دگرگونساز باشند: نبایست گورستان، جائی که مردگان نباید در آن جا مضطرب شوند به تصور غالب تبدیل شود، بلکه دشتها، مردابها، پارکها با پوشش پایدار درختی و خطوط مرزی ظریفشان، با بذری دائماً در حال تغییر که دشتها هر ساله برای کشت آنها شخم شده می شوند در این جایگاه قرارگیرند.
7:انعطاف پذیری و نوسازی
امروزه بی اعتمادی ما به عنصر یادمانی نمی تواند به ساختمانهای نمادین مذهبی و دولتی محدود شود زیرا ابداعات ماشینی و تاسیسات خدماتی که به ترویج اسکان متراکم در شهرها دامن زده اند خود خصلتی یادمانی گرفته اند. در حقیقت، جاده ها، مجاری آب و فاضلاب دوره ی روم، حداقل به همان خوبی آرامگاهها دریان43 و تاق کنستانتین پابرجا مانده اند در حالیکه متروپلیس معاصر قطارهای زیرزمینی و شریان های ترافیکی را با بی اعتنائی حیرت آور به واقعیتهای ملموس، درست همانطوریکه بورگرهای44 قرون وسطیکلیساهای جامع را احداث می کردند، می سازند.
به همان میزانی که انرژی جوامع در ساخت ابنیه های حجیم مادی فلج می شود آن جامعه آمادگی کمتری برای تعدیل خود با محدثات جدید و بهره بردن از امکانات جدید خواهد داشت. مثلاً یک ساختمان دو طبقه بابی نه چندان عمیق را می توان بآسانی برای احداث ساختمان جدید تخریب کرد. اما یک بنای بیست طبقه که دارای پی حجیم، تجهیزات مکانیکی پیچیده و گران قیمت می اشد را نمی توان به سادگی یک بنای فیزیکی صرف، و حتی بدتر در صورتی که مایه ی مباهات باشد تخریب نمود هرچند که دوره ی استهلال آن نیز کوتاه باشد. حتی در صورتیکه بنای کوچکی جایگزین چنان ساختمان عظیمی شود، و یا اصلاً بنایی احداث نگردد، سرمایه ی اولیه ی بکاررفته در مقابل انطباق و تعدیل منطقی آن مقاومت خواهد کرد.
هر بخشی از پوسته و تجهیزات جوامع نیز با همین معضل مواجه هستند. سرمایه گذاری کلان در خط آهن برق طی دهه هشتاد قرن نوزدهم، به طور قاطع توسعه ی حمل و نقل مبتنی بر اتومبیل را یک نسل به تعویق انداخت: سرمایه گذاری بیش از اندازه در سیستم حمل و نقل زیرزمینی شهرهای بزرگ اعمال الگوی خاصی از تراکم وازدحام، همچنین الگویی خاص از پرداخت دیون را بر شهرداری ها تحصیل کرد. امروزه سرمایه گذاری کلان در سیستم های دفع فاضلاب، شامل تصفیه خانه ها و ایستگاههای تقلیل آلودگی به سادگی می توانند بهره مندی از دستگاههای بسیار ساده تصفیه و تبدیل فاضلاب را در حداقل فاصله با مبادی تولید فاضلاب دچار تعویق نمایند که چنین نیز شده است.
بدین ترتیب چنین می نماید که هر پیشنهادی برای تجهیز کالبدی جامع می بایست به شکل دقیق مورد آزمون قرارگیرد و بدیل های اجتماعی در مقابل ابزارهای مکانیکی پیشنهادی مورد بررسی قرارگرفته یا امکان بهره برداری از تجهیزات مکانیکی ساده تر و سبک تر ــ غیرمتمرکز تا متمرکز ، کوچکک تا بزررگ ــ – مدنظر قرارگیرد. در این گونه موارد غالباً انتخاب متمایزی میان مکانیزاسیون و اجتماعی شدن وجود دارد: انتخابی که سرمایه داری به طور طبیعی ترجیح می دهد به آن بی اعتنا باشد زیرا می تواند از تولید و فروش تسهیلات مکانینی منتفع شود. نظام و روند انتفاع از تولید تجهیزات مکانیکی به حدی ریشه دار است که حتی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی ]سابق[ نیز شیوه های سرمایه دارانه و جتی خرافه های آن را تحت شعارهای سوسیالیستی اقتباس نموده است.
شهرهای قدیمی ما که به مثابه عناصر یادمانی با سرمایه گذاری طراحی شده و آنطور که باید و شاید ذیل حاکمیت سرمایه داری در ساختار باژگونه ی قیمت زمین وام عجین شده اند از هماهنگی با نیازهای جدید و درخواست های نو ناتوان هستند . هست و نیت این شهرها منجمد شده و از منظر زندگی، به کاستی های احمقانه و فلج کننده ای راه و روشهای منعطف نیل به نهادهای جدید از طریق ساختارهای مناسب مبدل شده اند. یکی از مزایای بارز شهر کوچک برمتروپلیس های بیش از اندازه بزرگ در این واقعیت نهفته است که شهرهای کوچک زیر فشار هزیتنه های سرمایه ای در تسهیلات غیرمولد دچار سرگیج نشده اند. اقتصاد اسکان سبک صرفاً به معنای مقیاس کوچکتر سرمای و هزینه های بالا سری نیست: امتیاز برجسته ی شهر کوچک ، آمادگی آن برای بهره برداری از اصلاحات جدید است: شهرهای کوچک که در آن ها مردم به طور پیاده و یا استفاده از دو چرخه در سر کارهای خود حاضر می شوند آمادگی بیشتری برای بهره مندی از حمل نقل موتوری در قیاس با شهرهایی دارند که سرمایه های کلانی را در تامین اتوبوس های برقی، مترو، و قطارها بکار بسته اند. با ظهور نظام مبتنی بر فناوری ــ زیستی تلاش خواهیم نمود با اتکا برنامه ریزی اجتماعی، چیزهایی را که تاکنون انحصاراً با تکیه بر تجهیزات پرهزینه ی مکانیکی به دست آوریم، تحصیل نمائیم. توین بی(مورخ و نویسنده امریکائی) فرایند فرهنگ، یعنی شیوه ای که جامعه روند سیطره بر محیط و ابزار فیزیکی زندگی را در پیش می گیرد ، "اثیری شدن" نامید . آدمی می تواند در بسط و توسعه ی نو جدید محیط زندگی، استنباط منفی از این معنا، یعنی عینیت زیادی ار مراد نماید، کهبه مفهوم تقلیل ساختارهای کالبدی به حداقل های مطلقاً کارکردی است.
بدین ترتیب دلزدگی از عناصر یادمانی مکانیکی به همان میزان دلزدگی از عناصر یادمانی نمادین تحم آمیز می نماید. زیرا عصر زیست ــ فناوری به شکل مضاعفی به واسطه ی ساده سازی تجهیزات مکانیکی شخص می شود. بار سنگین تسهیلات مکانیکی در واحدهای مسکونی معاصر، آسمانخراش ها و شهرها، بالاخص در شهرهای امریکائی علامت ناتوانی ما در تفکر، طراحی و عمل براساس وضعیت کلی است. بدین ترتیب ما مجدداً به ایدئولوژی کوته فکرانه ی فایده گرائی ماشین رجعت می نمائیم. واقعیت این است که "عصر ماشین " به ماشین نگاهی تجملی یا تزئینی دارد: این عصر زمانی که می بایست با فرش و قالیچه خداحافظی می کرد، جاروی برقی را اختراع نمود. این عصر سیستم گرمایشی مبتنی بر بخاری را برای تولید حرارت نیمه استوایی با هزینه ی گزاف همچنان حفظ کرده است در حالی که می بایست اشکال مطلوبی از عایق بندی دائمی را ابداع نمود تا با گرمایش پرهزینه ی دیوار و پنجره های بزرگ وداع نماید: این عصر گاراژ شخصی را به عنوان تزئینی برای ساختمان مستقل حفظ کرده است در حالی که می بایست به گاراژها و خانه های مجتمع گونه در محیطی قابل تحمل تر توسل می جست. هم این طور، مزایای تسهیلات جدید نظیر یخچال های خصوصی و کوره های نفت ــ سوز خصوصی صرفاً به صورت نصفه و نیمه مورد استفاده قرارمی کیرند. زیرا بهره برداری اقتصادی از آنها برای مثال مستلزم الگوهای بسیار اقتصادی خیابان هاست که به نیاز قدیمی برای دسترسی عمومی به واحدهای مسکونی خصوصی از خیابان پایان خواهد داد.
اگر ماشین یک عنصر یادمانی نبود، اگر نماد مذهب ماشین محور ما نبود، چنین هزینه های گزافی توجیه پذیر نمی شد. می بایست این نکته را خاطر نشان نمود که کیش پرستش ماشین مذهبی بدقواره است زیرا از شکوه و آوازه اش آن اصول علمی و مکانیکی را که به طور ساختگی در پی گرامیداشت آنهاست به سخره گرفته و بی اثر می سازد. ماشین به عنوان یک عنصر یادمانی مشمول همان دلزدگی طعنه آمیز است ک در رابطه با تمامی تلاشهای معطوف به تحدید زندگی صدق می کند: آن چه پیروزی ها و دستاوردهای تمدن نامیده می شد به مجموعه ای تمام و کمال از مایه های دردسر مبدل شد که در نهایت امکان تحرک و واکنش های انعطاف پذیر را سرکوب نمود و به انحطاط شهری رهنمون شد.
در این جا نیز می توان شاهد درس هایی بود که در بخش اقتصاد خاطرنشان شد. ما در جوامعی با حصارهای کالبدی دست و پا گیر به ارث رسیده از گذشته پا به جهان گذاشته ایم: آن چه در آینده به آن نیاز داریم حصاری به عنوان محیط زندگی نیست ]بلکه[ کالبدی طبیعی است که در تمامی اجزاء بافتها وارگانهایش قادر به نوسازی ، مرمت و گردش مایه ی حیات می باشد. در مورد کارکرد حفاظتی شهر که جنبه ی فایده گرایانه ی مفاهیم ماورا الطبیعه ی فناناپذیری و جاودانگی است، بیش از حد اغراق شده است. برای موجودات زنده تنها حفاظ واقعی از طریق رشد، نوسازی و تولید مثل فراهم می شود: فرایندهایی که دقیقاً در جهت عکس تحجر قرارمی گیرند. تهاجم واقعی به تزئینات خیابان رجنت (Regent) در لندن، پاکسازی نماهای صاف و هموار ناش45 نبود، بلکه جایگزینی آنها با بناهای پر طمطراق بود که برای چشم مدرن زشت و کریه ، و از هماهنگی بمراتب کمتر با خواسته های دوره ی معاصر در قیاس با بناهای ناش برخوردار بود. یک جهانگرد امریکایی سنت معماری ساکنان جزیره ی بالی را که به جهت استفاده از سنگهای آشتفشانی شدیداً ناپایدار در ساختمانهایشان ، که بیش از پانزده سال عمر نمی کنند را تحسین نموده است: بدین ترتیب آنها می توانند بناهایشان را مکرراً نوسازی نمایند و سنگهای بکاررفته در آن را از نو بتراشند. این تقاضای مدا م برای مهارت و هنر ساخت ابنیه موجد حفظ سنت زیبائی در هنرهای تزئینی شده است. شیشه و مصالح مصنوعی که در زندگی مدرن مورد استفاده قرارمی گیرند نمادهای معتبر مفهوم اجتماعی روشن بینانه سرزنده به شمار می روند.
متاسفانه دستاورد واقعی ای تحول از دو جهت عقیم مانده است. مکاتب قدیمی معمای همچنان به بند ناف فرم های یادمانی مهجور آویزان هستند، و صاحبان صنایع که در پی بهره برداری از مصالح جدید هستند مکرراً با خصوصیات سطحی و کم مایه فرایندهای فن آوری متقدمتر اغوا شده اند. از طرف دیگر از دیدگاه شرکتهای سرمایه دای، نوعی تلاش گمراه کننده طی دهه گذشته برای سرهم بندی کردن خانه های صنعتی، منفرد و مستقل که میتوان آنرا نظیر ماشین در بازار عرضه کرد، شکل گرفته است. با محور قراردادن عنصر صرفاً فنی در زمینه دستاوردهای مربوط به قطعات پیش ــ ساخته ، تولید کنندگان این ساختمانها از این واقعیت تعیین کننده که خدمات اجتماعی و تسهیلات جمعی مدرن، هزینه ی احداث واحدهای مستقل را به استثنای خلوت حومه ها، غیرممکن ساخته است، مورد غفلت قراردادند. آنها صرفه جوئی های اقتصادی را فقط در بدنه ی ساختمان ها جستجو می کردند و از صرفه جوئی هایی ناشی از مقیاس که حاصل برنامه ریزی اجتماعی و احداث واحدهای مجتمع بود، غفلت کردند.
اگر بر عنصر قابلیت نوسای تکیه می شود، این به معنای نفی طراحی کارآ‚د که مستلزم کشف ثوابت معماری که نبایست از نسلی به نسل دیگر مورد تجدید نظر قرارگیرند نیست. کشف و تثبیت چنین ثوابتی، یکی از وظایف عمده ی برنامه ریزان دوره ی مدرن می باشد. تمامی اقسام هنر ]از جمله معماری[ فرمهای بسیار مطلق ور پردازش و بسیار هماهنگ با کارکرد وجود دارد که برای اهداف عملی "جاودان" می نمایند: به عنوان مثال ضامن ایمنی از عصر برنز به بعد تغییر بسیار جزئی را متحمل شده است و اشکال ممکن برای طراحی یک جام یا یک کوزه که به طور کارآمد مایعات ر تخلیه نماید محدود می باشد و الی آخر. قابلیت نوسازی در معمای به معنای طراحی ساختمانهایی نیست که می بایست طی پانزده سال تخریب شوند: بلکه برعکس بدین معناست که می بایست از اخداث خانه های پیش ــ ساخته که فرم ساختگی آن متحمل تحولات احمقانه و زودگذر، نظیر مدلهای مختلف اتومبیل برای تسریع کهنگی به منظور اداره ی سودآور صنایع می باشد اجتناب کرد. قابلیت نوسازی به معنای طراحی ساختمانها با مصالح و شیوه های فن آوری است که به سهولت بتوان آنها را جزء جزء ساختمان حتی واحد همسایگی به واحد همسایگی متحول ساخت.
آیا قابلیت نوشازی ساختمانهای اسکلت فلزی را توجیه نمی کند؟ در حالی که ساختار درونی را می توان بر حسب نورگیری ، فضای باز و تراکم تثبیت نمود. این امکان وجود دارد که تیغه های داخلی و بیرونی را که نفوذپذیری اندازه ی اتاق ها و نیازهای متفاوت کارکردی را تعیین می کند. تماماً از نو قالب بندی می نمود. میس ون در روهه تلاش چشمگیری را دراین راستا در یکی از طرحهایش در برلین به انجام رسانید به نحوی که تعداد و اندازه ی اتاق ها را می شد بنابر نیاز تغییر داد: رایموند هود46 به شیوه ای بسیار معمولی طرحهایی را برای ساختمانهایی با همین ویژگی طراحی نمود: هر چند نوابت معماری دارای اعتبار علمی نیستند، اما با این وجود، این گونه طراحی دارای پیشینه ای طولانی در ساختمان های اداری امریکا بود. کلارنس اشتاین کاربرد همین اصول را در طراحی موزه ی هنرهای معاصر با اجزای تماماً قابل تغییر داخلی را نشان داده است. اساساً این روش قابل تصمیم به هر نوع ساختمان، به استثنای بناهای صنعتی خاص می باشد: حتی در بخش صنعت نیز ، بالاخص در صنایع سبک با تجهیزات بالنسبه متحرک، همان مجموعه ثوابت ــ و طیف وسیعی از متغیرهاــ را می توان اعمال نمود.
آیا تمامی این صغری کبری ها بدین معناست که شهر معاصر می بایست در هر نسل نوسازی شود؟ آای این بدان معناست که شهر به طور نامحدود "رشد"، گسترش خواهد یافت؟ آیا این بدان معناست که فرایند تخریب، به همان شدتی که ر قرن نوزدهم به وقوع پیوست، به راه خود ادامه داده و تمامی بقایای گذشته را نابود خواهد نمود؟ جواب سوال اول مثبت است اماپاسخ سوالهای دوم و سوم منفی است.
گستره ی نوسازی به نسبت میان متغیرها و ثوابت بستگی دارد. بخش عمده ی محلات شهری که در یک صد سال گذشته، احداث شده اند می بایست به طور اکید بازسازی شوند: این امر اگر به شکلی نظام مند صورت پذیرد به احتمال بخش قابل توجهی از انرژی دو نسل آتی را به خود اختصاص خواهد داد که به معنای پنبه کردن رشته ها و رشته کردن پنبه ها خواهد بود. اما انفجار اختراعات ماشینی طی قرن نوزدهم، به همراه تحولات سریع در شیوه های قدیمی کار و زندگی و جا به جائی شدید جمعیت، بدون شک نسل حاضر را در خصوص شمار متغیرهای اجتماعی به مبالغه و در خصوص ثوابت به فراموشی دچار کرده است. تحول هدفمند بلافاصله پس از آن که به هدفش نایل شد به تبلور آن تمایل دارد برای مثال به محض تثبیت ارتباطات فوری در فواصل دور هیچگونه شیوه ی سریعتر ارتباطی را نمی توان متصور شد.
یکی از مزایای چشمگیر استانداردسازی مکانیکی، افزایش شمار ثوابت در محیط می باشد که در مورد پیشرفتهایب علمی نیز صادق است. برای نمونه غیرممکن می نماید که علوم پزشکی به این نکته دست یابند که ساختمانهای بی نور و بدون هوا بر بناهای نورگیر و هواگیر ارجحیت دارند و یا چشم انداز سرسبز برای زندگی خطرناکتر از خیابان های کثیف و شلوغ می باشد. به محض اینکه ما ثوابت برنامه ریزی شهری را مستقر سازیم نوع معینی از تحول و تغییر که طی قرن نوزدهم متداول بود ــ تحولاتی در راستای تراکم های بیش از حد و ازدحام جمعیت ــ دیگر ظهور و بروز نخواهد یافت.
برخی از این ثوابت در ادوار گذشته حاصل آمده و منقرض شدند زیرا از حفظ معیارهای واقعی زندگی ناتوان بودند: محلاتی که با تقریب بیشتری به استانداردهای محسوس علوم مدرن احداث شدند، نظیر پالاس و نوم (Palace Vendome)، در پاریس، یا فوگری در آکسبورگ (شهری در ایالات باواریای آلمان)، گری این در لندن، از جاودانگی بیشتری در قیاس با انبوه عظیم بناهای اخیر برخوردارند. به موازات این که شهرهایمان را برای دائمی و نه بهره برداری مالی احداث نمائیم بی شک مجموعه ی کاملی از ثوابت اجتماعی و زیست شناختی را که از نسلی به نسل دیگر کمتر دچار تحول می شوند کشف خواهیم نمود؛ و یا این که تحولات ضروری نه در تعارض با فرم دائمی که در چارچوب آن شکل خواهند گرفت.
8:ماموریت موزه
تمامی آنچه خواهد آمد بدین نکته دلالت دارد که شهر فی نفسه و به عنوان محیطی ذی حیات، نباید به خدمت اهداف تخصصی موزه محکوم شود. اگر شهر می بایست از توده ای از زباله ی در هم و برهم خلاصی یابد، نقش حفاظت و انبارداری می باید بر عهده ی موزه قرارگیرد. معنای دقیق موزه ی هنر و تاریخ اجتماعی این است که موزه قادر است عناصر یادمانی زندگی را از فرهنگی که ابتدا آنرا حمایت می کرد، جدا سازد.با محدودساختن وظیفه ی حفاظت به موزه، مابقی فضای شهر برای مصارف نوظهور زندگی آزاد می شود. هنگامی که اجزاء یک فرهنگ محلی بالضروره می باید حفظ شود یکی از بهترین ابزارها برای این کار، استفاده از یک بنای تاریخی است که می توان از این موارد به موزه ی تفت (Taft) در سنسیناتی، بن هاوس و سنت آنه کلوستر در لوبک (بندری در آلمان): موزه ی کلونی در پاریس و موزه های تاریخی ادینبورگ و لندن اشاره کرد.
موزه، ابزار مواجهه با گذشته، همچنین تعامل معنی دار با ادوار قدیمی و دیگر شیوه های زندگی را بدون آن که فعالیت های خود را به الگوهای خلق شده در گذشته محدود نمائیم برای ما فراهم می سازد. موزه هنر به عنوان مجال و فرجه ی انباشت بقایا و "اشیاء باارزش" ، همچنین گاوصندوقی نیمه ایمن و نمایشگاهی محدود، به تدریج در جریان بسط و توسعه خود کارکرد خاص خود را کشف کرده است، بدین ترتیب که به شکل گزینشی عناصر یادمانی فرهنگ را در خود حفظ می کند. موزه ، حداقل ابزار صادقی در حفاظت از یادمان است. ما امروزه می توانیم آنچه را که قادر به حفظ هستی خود به شکل مادی نیست، اندازه گرفته ، از آن عکس و فیلم تهیه کرده اصوات را ضبط نمائیم و آنها در کتابها و مقالات جمع آوری کنیم. ما می توانیم ــ و می بایست ــ تمامی این عملیات را هنگامی انجام دهیم که حیات هم چنان برقراربوده و بدین ترتیب خواهیم توانست نه تنها بخشی از پوسته ی اصلی بلکه دانش کارآمدی از فیزیولوژی ساختمان و یا اثر هنری را برای ارجاعات آتی بایگانی نمائیم.
این رویه تا جایی که به آثار هنری محض مربوط می شود، می تواند تمام و کمال صورت پذیرد. آن چه اثر هنری را به مفهوم انسانی خود جاودان می سازد جزئیاتی نیست که از گذشته ی مرده انتقال می یابد بلکه چیزی است که در زمینه ی تجربه ی ما این اثر بدان دلالت می نماید. بدین ترتیب در حالی که موزه ی تاریخ اجتماعی بالضروره در پی حفظ و مصون نگاه داشتن زمینه و پیشینه برمی آید، موزه ی هنر می بایست از چنین تلاشی صرف نظر کنند. آدمی برای ارزیابی یک خانه ی متعلق به قرون وسطی نیاز به نقاشهای راجرون در ویدن47 یا بروگل48 ندارد، زیرا حتی در صورتی که خود خانه را نیز داشتیم نمی توانستیم نه تصویر و نه خانه را از منظری قرون وسطایی به تماشا بنشینیم. برعکس، هرقدر فرایند جداسازی و بایگانی کامل باشد و ما بتوانیم کارآ‚دتر یک نماد را از معنایی که برای نسلی دیگر دربردارد جداسازیم پاسخ ما صریح و قاطع تر خواهدبود.
از بخت بد ماست که گذشته به واسطه ی تفسیر نادرست آن مجدداً حیات می یابد این در حالی است که درک راستین، گذشته را در جایی که اصالتاً بدان تعلق دارد فرومی گذارد: گذشته از طریق "غیرت و دگرــ بودگی" است که حال با اشاره ها، پیشنهادها، و معنای که متعلق به روزگار خود نیست، غنی می بخشد. در صورتی که اثر هنری ذی حیات باشد به شکل واقعیتی معاصر، پدیده ای زیباشناختی، واقعیتی مذهبی و فلسفی و نه یک عنصر یادمانی ظاهر خواهد شد. موزه ای که به شکلی بایسته و با تجهیزات فراوان برای نگاهدار و حفاظت، مضافاً برای نمایش طراحی شده باشد در راستای گسترش عرصه ی تجربه ی معاصر عمل خواهد نمود. با این حال تعامل ما با گذشته گزینش است و نمی تواندجزء این باشد. فرهنگ دایره المعارف وار متروپلیس تلاش می کند تمامی چیزها را حفظ کرده و نمایش دهد؛ فرهنگ متروپلیس زیاده خواهی را با لذت و قدردانی ، شناخت مشاهیر و حوادث را با الهامات زیباشناختی، و گرته برداری مکانیکی را با تعاملات فرهنگی خلط می نماید.
فرهنگ مذکور، موزه را به متروپلیس ثانوی مبدل می سازد: موزه در این مفهوم به مثابه یک شهر بزرگ، صرفاً بزرگی و عظمت را هدف خود قرارداده و در نتیجه به احتقان بی هدف و سرگردانی فکری منجر شود. براساس قوانین صرف احتمال چیز ارزشمندی می بایست در آثار برجای مانده از گذشته نهفته باشد. تمامی نسلها در موزه هایی که حاصل نوعی فرهنگ متوازن منطقه ای و نه الگوی زیاده طلبی باشند فرصت آن را خواهند یافت که در جایگاه مشاهده ی گزینشی گذشته قراربگیرد. هر شهر موزه ی خاص تاریخ مدنی خود را خواهد داشت: تمامی جوامع در چارچوب نظام شهری بزرگتر نوعی موزه ی تاریخ طبیعی و فرهنگ انسانی را خواند یافت که به طور منسجم و مختصر زیست محیط واقعی آن را ترمیم می نمایند: این محیط واقعی شامل ستاره های بی نهایت دور تا اجزای بسیار ریز پرتوپلاسم یا انرژی، مکان، کار و مردم در تمامی روابط بوم شناختی شان می باشد. بخش قابل توجهی از مجموعه ها ذیل توزیع مذکور می توانند بطور متمرکز ذخیره و انبار شوند به نحوی که چرخش بسیار گسترده و نظام مندی از اشیاء امکان پذیر گردد: با این حال جولانگاه و محل نمایش نمی تواند ساختمانی بیش از اندازه بزرگ و در هم و برهم باشد. امروزه حتی در ساختار ناشیانه و خالی از ظرافت شهرهای بزرگ، گرایشی بدین سمت مشاهده می شود.
اما این کاربرد تمام عیار اصول مذکور در انتظار توسعه ی هماهنگ واحدهای همسایگی و شهرهای منسجم و یکپارچه می باشد.
10: زمینه ی نامتمایز
طی سه قرن گذشته تحول با اهمیت دیگری نیز رخ نموده است اما به شکل نهای خود دست یافته و تبلور آن در معمای به طور کامل مورد ارزیابی قرارنگرفته است. این تحول انتقال همبستگی از مفهوم کاست به شخصیت می باشد، کنازدن نقاب اخلاقی ساده لوحانه و جایگزینی آن با بافت پیچیده تر فردیت نتیجه ی این دگرگونی است. مرگ عنصر یادمانی قرینه ی خود را در ناپدیدشدن هماهنگی و همشکلی یافت.
علیرغم آن که انقلابات فرانسه و انگلستان نشانه های خود را بر تمامیت جامعه ی غربی حک کردند با این حال به طور جزئی و ناقص تواسنتند بنیانهای قدیمی کاست و پایگاه اجتماعی را محو سازند. فرایند برهم خوردن قشربندی اجتماعی به شکل عام در جهان نو بالاخص در ایالات متحده اتفاق افتاد جائی که فشار تصرف سرزمین های وسیع و بکر، عادات قدیمی زندگی، مراتب اجتمعی و قید و بندهای قدیمی جای خود را به مفهوم منعطف تری از شخصیت واگذار کردند. بدین ترتیب بجای آنکه از اشخاص سوال شود که "از کجا آمده اند؟" سوال می شه که "چه کاری می تواند انجام دهند" ؛ و به جای سوال "موقعیت اجتماعی شما چیست؟" سوال "شغل شما چیست؟" ارائه می شد.
در لوای آزادی بدست آمده ، شق نیرومندی از شخصیت در طی چند نسل ظهور یافت؟ شخصیتی که بوسیله ی نویسندگان بزرگی چون امرسون49، تارو50، هاثورن و ویتمن51 مورد تمجید قرارگرفت. در سرزمینهای جدید، انسان به لحاظ اجتماعی و سیاسی از برابری بهره مند بود؛ این بدان معناست که تفاوتها میان آدمیان دیگر نه ریشه های تاریخی که بر واقعیتهای روان شناختی اتکاء داشتند.
این فرهنگ پیشگام با وجد عقب ماندگی لجام گسیختگی به نوعی ارزیابی عملی از شخصیت دست یافت ک انزجار را به زندگی روزمره تزریق می نمود و پیشتر ویلیام شکسپیر در جامعه ی مبتنی بر کاست بدان نایل آمده بودند. از توده مبتنی بر قشربندی ، انسان فردیت یافته، رها از تعلقات و نشانه های جامعه ی کاستی با اتکاء بر شایستگی هایش سربرآورده به نحوی که شخصیت وی، وضعیت وی، واحساساتش دیگر مشروط به طبقه اقتصادی او نبود: بدین ترتیب یک کشاورز دست پا چلفتی در شرایط ترتیبی جدید به فرمانده بزرگ نظامی، سوزبان به دولتمرد؛ دریانورد به تراژدی نویس برجسته، و قلم ساز به فیلسوف مبدل شد. در واقع امریکائی پیشگام برخلاف ساکنان جوامع قدیمی اروپا، یک همه کاره بود و در نهایت شیوه ی جدیدی از ظهور و بروز انسانی متجلی شد که در آن انسان امریکائی دیگر انسان مقید به کاست نبود. اگر آموزه های مبارزه ی طبقاتی به کندی راه خود را در امریکا باز کرد بدین دلیل بود که برای امریکائیان میانحال طبقات اصل نسب دار قدیمی ]مفهوم مبارزه ی طبقاتی[ فاقد واقعیت اجتماعی بود. فرصتهای برابر در دسترسیس به زمین به معنای عدم تمییز نامحدود طبقاتی بود و فقط به واسطه ی انسداد مرزها و محدودکردن فرصتها بود که قشربندی اجتماعی به طور کامل ریشه دوانید و ماندگار شد.
گسترش نظام فرصتهای آموزشی طی قرن نوزدهم و وعده های رفاه جمعی ناشی از کاربرد ماشین ، فرصتهای پیش پاافتاده ی برابری اجتماعی را که به واسطه ی سرزمین های مرزی فراهم شد در سطوح عالی تر مجدداً پیش کشید. برای انسان معاصر، کاست دیگر نشانه ی دائمی شخصیت نیست، در نتیجه شخصیت به جای این که واحدی غیرپویا و محتوم باشد که جاودان می نماید به تابعی از رفتارها و عکس العملهای انسان تبدیل می شود که هرآینه محصول و برآیند درهم تنیده ی روابط و انجمنهای متعدد بوده که لاجرم پیچیده نیز خواهد بود. نوع اشتغال و سوائق منطقه ای می تواند شخصیت را با جلوه ها و آب و رنگهای محلی انکارناپذیر درهم بیامیزند. مضافاً نوع انسان با طیف وسیعی از گزینه ها و فرصتها، ترکیبات و الوان نامحدودی را شکل می دهد.
هرجائی که مفهوم معاصر شخصیت انسانی نفوذ کرده باشد یکنواختی ظاهری به استثنای توافقات کارآمد مربوط به اقلیم و کار، ناپدید و در نتیجه یکپارچگی درونی نیز همزمان محو می شود. از طرفی رفتار آدمی را نمی توان به شکل خودکار از الگوی کاستی که فرد به آن تعلق دارد استخراج کرد. همچنانکه فرد نیز نمی تواند مدعی آن شود که قلمرو علائق صرفاً حرفه ای می تواند نماینده ی تمام عیار شخصیت وی باشد چه آدمی همچنان جایگاه ذوق و دزی خود را حفظ می نمایند. این نگرش در مورد انسا نه فقط از محیط جدید اجتماعی، بلکه درک عمیق تر از محرکها و توانائی های انسان سرچشمه می گیرد؛ اما از آن جائی که ارزیابی روان شناختی و کنترل رفتار، مرحله ی ابتدایی را خود را می گذراند، مفهوم مدرن شخصیت ــ احتمالاً به استثنای امریکا جائی که این مفهوم به عنوان میراث برجای مانده از تجربه ی پیشگامان شکل می گیردــ هنوز آشکار و عیان نیست.
در حقیقت بخش از جهان، امروزه در موقعیتی واپسگرایانه گرفتار است، وضعیتی که به واسطه ی فشارها و اجبارهای ناخودآگاه نظامهای جنگ ــ سالار در دولتهای فاشیستی ، مجدداً کاست گرایی، جهالت فردی به همراه عدم اعتماد به نفس و زندگی به سبک و سیاق مطلوب حاکمان دولتی را بازآفرینی کرده است: جهانی آکنده از قهرمانها و ضدقهرمانها: جهانی مملو از سیاه جامگان52، پیراهن قهوه ای ها53 و پیراهن آبی ها54: جهانی که در آن شخصیت از حفظ هستی و ارزش خود در استبداد هرج و مرج طلبانه ی رهبران ــ کوچک مردانی که بوسیله ی حکومتهای نظامی و هراس عمومی از جبروت ظاهری، بزرگ نمایی می شوندــ عاجز می ماند.
همشکلی و یکنواختی در هر دو مفهوم استعاری و فیزیکی خود، بهرحال نوعی رجوع به اسلاف، یعنی تلاشی موهن برای چشم پوشی از شناخت عمیق تر شخصیت و محدودکردن تاثیرات علوم بر رفتار انسانی می باشد. تا زمانی که امکان آن وجود داشت که انسان به واسطه ی مرتبه و جایگاهش تشخص یابد، تا زمانی که وی به مفهومی تمام عیار ، یک شوالیه، یا شهرنشین متشخص، سرف، مشرک، مسیحی، پروتستان یا یک کاتولیک بود، تا زمانی که این تمایزات ابتدایی و واضح بودند ویژگیهای پیشینه و گذشته ی وی نقش مهمی را در تعریفق موقعیت وی در جامعه برعهده داشتند. لباسهایش که غالباً به واسطه ی قوانین شاهی محدود می شد نوعی پیشینه به شمار میرفت؛ و پیشینه اش به نوبه ی خود نوعی البسه بود. او در اتاق پذیرائی، اتاق غذاخوری، در باغ تلاش می کرد شخصیت اش را از طریق پیشینه اش تحمیل نماید: او به طور آگاهانه و ناخودآگاهانه ثروت خود را به نمایش می گذاشت، اینکه خانواده اش از اصل و نسب قدیمی برخوردار است، کاست وی در جامعه چقدر بوده است، همه اینها با اهمیت به نظر می رسیدند.
در چنین جامعه ای کلید معماری تزئینات منطبق بر تمایز طبقاتی بود: شخصیت انسانی تصویری صرف بررویفرش بود. مثلاً وجود و کیفیت پرده ها در خانوارهای طبقه ی متوسط ملاک شهرت و حیثیت بود: کمیت خرت و پرت ها یا ملافه ها نیز همین تاثیر را در برداشت: هم این طور زندگی در برخی از شهرهای امریکائی در یک سمت خط آهن با نوعی تلقی نادرست از آن به منزله طرد ساکنان آن از طرف ساکنان طرف دیگر خط آهن بود. یکی از گناهان نابخشودنی از نقطه نظر کاست اجتماعی وجود اتاق خالی ]از خرت و پرت[ بود. زیرا این وضعیت فی الفور شان صاحب خانه در اجتماع را معین نمی ساخت؛ عامه پسندشدن فراورده های نساجی و پوست، الگوی البسه نیز از قوانین شاهی کنار رفت و خطوط تمایز طبقاتی تا حدودی مبهم شد در نتیجه سابقه و پیشینه ی خانوادگی اهمیت بیشتری پیدا کرد. از آنجائیکه شخصیت متکی بر موازین طبقاتی در نبود پیشینه ی شایسته و بایسته احساس تزلزل می کرد برای غلبه براین وضعیت ویژگی های شخصیتی مرکز ثقل خود را از علائم آشکار املاک، هام، اوراق قرضه و رهن ها که مظاهر علائق و سلایق زیادت طلبانه بودند بر کایآیی انتقال دادند.
تمامی این عادات همچنان به حیات خود ادامه می دهند؛ اما مفهوم جدید از شخصیت به واسطه ی روانشناسی مدرن کننده و عظیم اش برانگیخته شده است. به همان میزانی که نگرش ما نسبت به زمان و مرگ، متفاوت از اعصار گذشته باشد نگرش معاصر به پیش زمینه و پس زمینه نیز تا حدود زیادی متحمل تغییر شده است؛ در واقع ابداع اساسی معماری معاصر حذف پس زمینه و تمرکز بر پیش زمینه می باشد. دوره ی نشانه های آشکار ثروت، سیر و سفر "مراتب فرهنگی" به سرآمده است؛ امروزه کاغذ دیواری های منقش ، طرحهای عجیب برروی قالیچه ها و فرش ها، اشکال بکاررفته در گلدانها، جام ها، میزها، برای تشخص التماس کرده و برای جلب توجه با سایر اشیاء موجود در فضا به رقابت برمی خیزند.
طراحی خوب امروزه از الگوهایی که ابتدا در دکوراسیون تئاتر توسط آدولف آپیا بکارگرفته شد تبعیت می کند، این الگو توجه خود را بر "عمل و کارکرد" در پیش زمینه متمرکز می نماید و اجازه نمی دهد محوریت توجه از بازیگران به پس زمینه نمایشی منحرف شود. این صورت، صدا، ایما و اشارات، و اندیشه می باشد که حکایت صاحب شخصیت را روایت خواهد کرد: بدین ترتیب مجموعه عناصر فوق جایگزین کالاهای مادی ، توهمات و سبک مندرج در تجهیزات مادی در تملک شخصیت وصوف خواهد شد. هرچه پس زمینه عام تر باشد، تاثیرات مزاحم و فخرفروشانه ی آن کمتر خواهد شد و داستان با روایتی ظریف شکل خواهد گرفت ــ و حضور واقعی انسان به شکل کارآمدتری در تصویر جلوه خواهد کرد.
مفهوم معاصر از شخصیت نه تنها مستلزم تاکید موکد بر پیش زمینه، بلکه عقب رفتن پس زمینه می باشد: در صورتی که پس زمینه مورد تاکید واقع شود، آفریننده ]ی تصویر[ در مظان ضعف و بی مایگی قرارمی گیرد. آرزو و خواست جبروت ظاهری، آرزوی تجلی و تجملی فریبنده ــ که چیزی جزء تبلور حقارت روانشناختی نیست ــ ناتوانی در بیان مناسبات مطلوب اجتماعی است. درست به مثابه ی عاشق و دلباخته ی فاقد جذبه که تلاش می کند برای رهایی از این نقیصه ، همسر یا معشوقه ی خود را هدیه باران نماید، شخصیت نالایق اجتماعی نیز می بایست تلاش کند به پس زمینه ی مادی پناهنده شود، و برای درامان بودن از مفهوم ناامنی به عتیقه جات یا اشتیاق شدید به آخرین حقه های مُد متوسل شود.
تلاش برای ارائه ی شخصیت با توسل به کاست سنتی، نظیر یک تاجر قرن نوزدهمی یا تصورات رمانتیک پاره ای اشکال موهوم معماری، این کوششی در هر صورت به جهت جدایی از محیط واقعی همچنان ناکارآمد باقی خواهد ماند.

Ix : شهر و منطقه شهرک های کمربند سبز ]31[
مهمترین عنصر نو در باغ شهر، دیواره ی کشاورزی یا پارک ماننداست که این اجتماعات را در بر گرفته و تعریف می نماید. بدنبال ابتکار بخش خصوصی در احداث شهر جدید رادبرن، "اداره ی اسکان ایالات متحده" در سال 1934م. توسط دولت فدرال برای تلفیق مسکن و احداث بود. شهر جدید گرین بلت در ایالت مرینلند اولین این آنها بود که به طور ناقص احداث شد. گرین دال نزدیک میلواکی، و گرین هیلز در حوالی سنسیناتی همین اصول را با طح های متفاوت به نمایش گذاردند. بریتانیای کبیر و دیگر کشورها پس 1919م. با توجه صرف به ترفیع وضعیت مسکن و عدم بهره برداری از فرصت مغتنم برای تمرکزــ مجدد صنایع و جمعیت در باغشهرهای متوازن و کامل مرتکب خطا شده بودند. به نظر می رسد ایالات متحده ی امریکا در غلبه بر این معضل در پروژه های احداث مسکن ذیل شهرکهای کمربند سبز که بر منابع دولتی اتکاء داشتند موفق عمل نمود این سیاست روشن بینانه می بایست احیاء شود.
]تصویر ردیف اول[ طرح کلی گرین بلت میلواکی. طرح این شهر از فلات نعل اسبی منطقه تبعیت می کرد و از نواحی جنگلی و درختان موجود در زمینه ی طراحی بهره برداری کامل صورت گرفت. واحدهای مسکونی علیرغم ناهماهنگی در استفاده ی بیشینه از نور آفتاب، بطور منطقی در چارچوب کلان ــ بلوکها ــ اقتصاد کلان ــ استقرار یافتند. ویژگی دیگر برنامه ریزی مترقی در این شهر انتقال بزرگ راههای اصلی از شهر به پیرامون بود. (Photograph : Resettlement Administration).
]تصویر ردیف وسط[ الگوی مسکن در گرین بلت. طراحی ساده با آجر و بلوکهای سیمانی: که دارای چشم انداز باز و فضای سبز وسیع می باشند. مدارس و فروشگاههای محله ای نیز از همین روش تبعیت نمودند: این دستاوردها در مجموع پیشرفتی چشمگیر در قیاس با چشم اندازهای دست ــ دوم حومه های شهری امریکائی تلقی می شوند. ظرافت و فراخی ــ نه سادگی و شبه تاریخی ـــ کلیدهای نظام جدید طراحی بشمار می روند.
(Photograph : Resettlement Administration) .
]تصویر ردیف پائین[ تصویر هوایی از گرین بلت، هنگامی که شهر در دست ساختمان بود. این شهر بسیار فشرده تر از حومه های پراکنده ی قرن نوزدهمی (به عنوان نمونه استربو)؛ و بسیار آزادتر و فراختر از انواع سنتی طراحی شهری بود. دستاوردها ثمرات قابل توجه در اینجا صرفاً از طریق طراحی جامع، برنامه ریزی کلان ــ مقیاس، ارزیابی منطقی نیازها، مالکیت یک کاسه و عملیات ساختمانی کلان مقیاس حاصل شده است. جوامعی نظیر گرین بلت که ابتدا توسط رابرت آوئن پیش کشید در حال حاضر به شاخص طراحی شهری عصر زیست ــ فناوری مبدل شده اند. (Photograph : Resettlement Administration .

IX: شهر و منطقه
]32[فرانکفورت ــ رومر اشتات: نظام زیست فناوری
یکی از متقدم ترین و به احتمال بهترین روشهای شهرسازی در سال 1926میلادی پاگرفت که ویژگی های آن ردیف موازی واحدهای مسکونی در بلوک های مطول بدون تلاقی با خیابانهای محلی کم عرض با حاشیه های سرسبز برای تمهید خدمات محلی، فضاهای باز وسیع به همرا باغچه ها، سطوح چمن کای شده و تراس های غذاخوری درشت خانه ها بود. واحد هلالی در وسط عکس هوایی یک بلوک آپارتمانی چهارطبقه و مرکز تجاری خرده فروشی است که به سهولت و به یک میزان از هر دو مرحله از قابلیت دسترس برخوردار می باشد: استفاده از واحدهای بلندمرتبه و کم ارتفاع در این طرح، فرصتهایی را برای ضرب آهنگها و نقاط مکث، نظیر آپارتمان های دو واحدی که به واسطه ی دیواره های هلالی در تصویر متمایز شده اند، فراهم آورد. جهت گیری متفاوت واحدهای مسکونی نه تنها به واسطه ی جهت تابش، بلکه عناصر دیگر ــ وضعیت زمین و چشم انداز اصلی دره ی نیدا (Nidda) که عمدتاً به کاربری های کشاورزی اختصاص داردــ تعیین شده است. گرچه این طرح صرفه جوئی های سخت گیرانه و صورتبندی های قالبی برخی از طرح های متاخر آلمان را نشان می دهد؛ با این حال بیانگر طرح آزادانه ی هنرمندان است که در آینده با عطف توجه تولید اقتصادی به غایات اجتماعی هرچه بیشتر امکان پذیر خواهد شد: طراحی مبتنی بر صرفه های اقتصادی برای آینده، به معنی قبض دامنه ی عمل به امکاناتحقیرانه ی امروز نیست بلکه پیش بینی معیارهای رفیع زندگی در چارچوب فهم و درک جمعی ما ــ که خواستار فضا و زیبائی تا صرفه های اقتصادی است ــ می باشد. برنامه ریزی برای حداقل ها، برمبنای استانداردها و فقر پذیرفته ی عمومی؛ برنامه ریزی برای شکست است: استانداردهای عالی در مورد فضا بهترین تمهید علیه کهنگی است. قطعه زمین زیردست نرده های حفاظ (تصویر بالای صفحه) نشاندهنده ی باغچه های انفرادی همچنین اتنتظام انبارهای مخصوص ابزارآلات است که بصورت مشترک بنا شده اند: این باغچه ها بخشی از کمربند سبز هستند که از هر د طرف به این محله خاصی می بخشند. ظرافت منظر خیابانی با حال و هوا وتنوع هوشمندانه، بسیار برانگیزنده تر از شبه ــ شهرنشینی طرح های بسیار متعارف عصر حاضر می باشد.
در این شیوه ی طراحی نوعی هسته های شهری وجود دارد که الزامات تمرکز (مزایای اجتماعی)، نیاز به وسعت و گستردگی(مزایای بهداشتی و زیست شناختی). و ضروریات نظم و زیبائی مورد اجماع را برآورده می سازد: محیطی که نیازهای متنوع فردی و زندگی مشترک را به شکلی کارآمد آشتی می دهد. با این حال رومراشتات مصداق همه شمول به شمار نمی آیند. برپاساختن چنین واحدهایی مستلزم تحولات ریشه ای در صنعت، استانداردهای اقتصادی، ساختار سیاسی و فرهنگ است: تحولاتی که برای نیل به آنها، برنامه ها و احزاب سیاسی قدیمی صرفاً صورتبندی های متعارض و ناقص را در هم آمیخته اند. ایجاد جوامعی نو متناسب با نیازهای اجتماعی مستلزم پایه های گسترده در تمامی عرصه های فرهنگ مبتنی بر مولفه های عصر زیست ــ فناوری است. این اشکال جدید، پیشگوئی ظهور تمدنی جدیداست؛ تمدنی که شبیه دوره ی جنینی سرمایه دای و ماشینیزم در قرن هفدهم می باشد. نسل ما با گزینه ی حرکت شجاعانه به سوی این تمدن ، یا بازگشت به توحش که مشخصه ی آن سرمایه دای از هم گسیخته و جایگزینی روان رنجوری یعنی فاشیسم به جای نظمی منسجم می باشد ، روبروست…به پیش!

پس زمینه نوعی نقاب است و ما پشت نقاب را می بینیم ــ درست به همان شکلی که پس پشت همنوائی های بچه گانه، داربست ها و تزئینات مستبدین تمامیت طلب را به چشم عین می بینیم ــ اعتراف به ضعف و ناتوانی در رعایت و ملاحظه ی واقعیتهای زندگی اجتماعی، در پس زمینه های نقاب مشهود است. ما شاهد ترفندها، اعوجاجات و طفره رفتن ها از واقعیت هستیم. کیش تمایل به عتیقه جات در مبلمان و تزئینات، گرایش به پدیده های نامتعارف، تلاش برای تصاحب بقایای مقید ــ به ــ زمان ادوار گذشته، این ویرها و هوس ها چیزی جز گریزگاههای مسلم ناکجاآبادی، یعنی استقرار جزایر کوچک رویائی در اقیانوس فولادین واقعیت نیستند.
امروز جایگاه فردیت انسانی تغییر یافته است. باغ، گل، مجسمه، نقاشی، البسه ی زیبا، جسم و چهره ی انسانی، به پیش زمینه (کانون توجه) تعلق دارند، بدین ترتیب که اینها خادمین صدیق شخصیت و نه مظاهر طبقه و وضعیت مالی می باشند. هرچه یک کاست منفرد بلکه به کل جامعه، نه یک جامعه ی منفرد که بر کل تمدن قابلیت تعمیم خواهد یافت و در نتیجه اراده ی معطوف به پیش زمینه ]کانون توجه[ به میزان بیشتری متفرد خواهد شد. ما در معماری با تمایلی به تلفیق ضروری فردی و خصوصی. که آنها را در منطقه یافته ایم، با عمومی و تلّی مواجه می باشیم که این دوتای آخری فقط با گسترش فرایندهای فرهنگی بر تمامیت سیاره ی زمین به دست خواهد آمد؛ در نتیجه زمینه های مشترک، گسترده تر خواهد شد. اما سلایق رایج و ارزشیابی روانشناختی با انتقال هرچه پیشزمینه به کانون توجه ، پالایش خواهد یافت. و این به مفهوم رهایی پیش زمینه ی رمانشناختی از عیارهای جعلی طبقه ی اجتمعی، پول، و مرتبه ی اجتمعی می باشد. براین مبنا، و در چارچوب این جایگاه ، گروههای واقعی و شخصیت های واقعی ، آازدی ظهور و بروز ، یکپارچه شدن، عمل کردن و انحلال مجدد خواهد یافت.
10:فردیت و جامعه پذیری
آن چه ما ذیل وفهوم فرم معماری مورد بحث قرارمی دهیم در حقیقت نمونه های مشخصی از جامعه گرایی و فردگرایی است که هر دو تحت تحولات بنیادی قراردارند. در گذشته هر دو این نگرش ها حامی نظریه ی جامعی از جامعه بودند : این دو رهیافت به مثابه ی فلسفه ی سیاسی و اجتماعی حول جزئیات مالکیت خصوصی و آازدی فردی طی قرن نوزدهم شکل گرفته که همواره به عنوان بدیل یا جایگزین مدنظر قرارمی گرفتند. فردگرایی نظریه ای بود که به هستی اتم وار افراد به عنوان واقعیت اولیه معتقد بود. ذیل این نظریه افراددارای حقوق طبیعی در زمینه ی مالکیت و بهره مندی از حمایت قانونی بودند و هیچ قانوین نمی توانست و یا از این اعتبار برخوردار نبود تا آزادی های شخصی مبتنی بر مالکیت خصوصی را منسوخ نماید. سوسیالیسم در تمامی اشکال خود، جامعه را واقعیت بنیادی در نظر می گرفت و رفاه جامعه را بسیار بااهمیت تر از ادعاهای افراد به حمایت }قانونی[ یا معاش می دانست.
هردوی این اموزه ها ، طی قرن نوزده در واقع نشانه های شومی را از خود بروز دادند. با فریب کاری ذیل شعائر حقوق انسان که مدعی ادامه ی جنگ قدیمی با قدرت مطلقه بود، فردگرائی توانست به عنوان ادعای اقلیتی از افراد ممتاز برای بهره کشی از دیگر انسانها با تمایل به ایجاد انحصار کامل یا جزئی بر زمین، سرمایه ، اعتبار، و مکانیزم تولید؛ موقعیت خود را استحکام بخشید. فردگرایی به عوض استبداد شاه، تعدادی از خرده ــ و شاید هم نه چنان خرده ــ خودکامه ها یعنی صاحبان صنایع، صاحبان بنگاههای مالی و بارون های غارتگر را بر مصدر امور گمارد. از طرف دیگر "سوسیالیسم" عملاً به معنای قدرت نامحدود حکومت و نیروهای مسلح به تحمیل فرمانبرداری و همکاری به زیردستان در دوره های بروز جنگ منتهی شد و در نهایت از دولت خدا انگاری فاشیسم و وحدت جنگ دیکتاتوری سردرآورد. "فردگرایی" بر آموزه ی "بازار آزاد" اتکا نمود که در آن قیمتها عملکرد مشیت الهی قدر قدرتی را اعمال می نمودند: "سوسیالیسم" بر آموزه ی مرزهای بسته ابتنا نمود که در آن تمامی فعالیتهای آدمی و حتی اندیشه اش در تبعیت از انحصار دولتی شکل می گرفت. نابرابریهای فردگرایی و همسانی های سوسیالیسم به یکسان جامعه ی خوب را مورد تعدی قرارمی دهد.
این دو فلسفه کج اندیشی های اسطوره شناختی را در خصوص واقعیتهای بنیادی زندگی اجتماعی یعنی فرایند فردیت و جامعه پذیری شایع کرده اند. در واقع این دو واژه فقط بدیل هایی به مثابه شمال و جنوب هستند. آنها مسیرهایی حرکت را بدون ارائه ی هرگونه مرجع توصیفی از هدفی که می بایست به آن نایل آمد، نشان می دهند. نمی توان جامعه ای را تصور کرد که هر دو گرایش نقش فعالی را به درجات متفاوت در آنجا برعهده نداشته باشد.
نظریه ی اجتماعی تاجائی که به مبادی مربوط می شود مقرون به صحت است: جامعه طبیعتاً واقعیتی انکارناپذیر است و بدون همزیستی اساسی هیچ انسانی نمی تواند به زندگی خود ادامه دهد. هرچه مراتب هستی نازلتر باشد تاثیر وسوسه ها و الزامات حیوانی و نابخردانه در عین حال تابوهای سرکوبگرانه گسترده تر خواهد بود. جدایی فرد از جمع واقعیت اجتماعی است که فقط در حیوانات اجتماعی شده که واجد اعضای فرا ــ طبیعی توارث می باشند ظهور و بروز می یابد. فقط از طریق میراث خاص اجتماعی که با هنر سخن گفتن آغاز می شود ، فردیت می تواند نضج یابد. فردرهاشده به حال خود هیچ است، فردرهاشده به حال خود عملاً گرسنگی کشیده و دیوانه خواهد شد.
نظریه ی فردیت تا جائی که به پدیده های در حال ظهور و تکوین مربوط می شود، یک واقعیت مسلم می باشد. زمانی که دستگاه جامعه پذیری به وساطت زبان، خط، تقسیم کارو توسعه ی شهرها تکامل یابند اشکال خاصی در توده های همگون و کمتر متمایز و ظاهر می شود. هرگروه، هرجامعه، هر حرفه و هر آداب و رفتار موجو الگوهای جدید فردیت شده و از طریق تعامل به وساطت شهر، ترکیبات و جایگشت های نامحدودی در اعضای خود دامن می زند. محیط مشترک ، موجد وحدت اساسی می گردد. بدین ترتیب که شهر می تواند به نماد پیوند این وحدت مبدل شود: با این حال در چارچوب این محیط مشترک، تمامی تمایزات یک فرهنگ واقعی با انبوه الگوهای نامکشوف رخ می نماید. میراث زیست شناختی به واسطه ی ترکیب نژادها و نس ها در شهر، در جای خود با واقعیت های کاملاً پیچیده ی میراث اجتماعی درهم می آمیزند: این واقعیتها لحظه به لحظه، به مثابه تجارب شخصی متفرد می شوند. آدمی غالباً در رابطه با اهداف عملی، واقعیت تفرد را فراموش می کند؛ در عین حال به واسطه ی تعامل با شخص فردیت ــ زدایی شده که تمامی مواریث انسانی اش به لحاظ ایدئولوژیک ساخته شده است، به تفاوت میان وحدت فروخفته ی آموزه ی تمامیت خواه و کثیرالوجه و با نشاط جامعه ای اصیل که در آن بحران های اجتماعی و اختلاط فرهنگی نقش فعالی را بر عهده دارند، پی می برد.
فردگرایی و اجتماعی شدن، هر دو می بایست در طراحی شهرها و ابنیه ی آن مدنظر قرارگیرند: متاسفانه جوامع مدرن سرمایه داری در گذشته ذیل اسطوره ی کاذب فردیت به "تلاشهای فردی" در حوزه هایی که اقدامات استانداردشده و نظارت اجتماعی ضرورت داشت اهمیت داده و ارزش قایل شده اند. حق مالکیت فردی و استفاده ی تمام و کمال از آن در جهت رفاه شخصی ذیل حداقل ترتیبات قانونی ، به مثابه ی حکمی بی چون و چرا تلقی شده و بدین ترتیب دستاوردهای مترتب برسافته های علمی و ابداعات فنی نظیر رانت های ارضی به جای اطمینان بخشی به اجتماع در خدمت افراد طماع و ثروتمند قرارگرفت. به همین ترتیب ، اموال بازار آزاد افرادرا به طمع برای تصرف موقعیتهای صنعتی، قطعه بندی انفرادی زمین، مالکیت فردی و احداث انفرادی ساختمان که اساساً عملکردهای جمعی بوده و به فردیت واقعی مقدم هستند ترغیب شدند. در حقیقت ، تفرد نمی تواند وارد عرصه ی فرهنگی شود مگر آن که بخش قابل توجهی از فعالیتها به امور ماشینی و اجتماعی شده تقلیل یابد. تنها با ازدیاد و تکثیر عملکردهای نخاع و خودکار کردن آنها، می توان کارکردهای عالی تر مغز را نجات داد. این مفهوم حقیقت بنیادین ملاحظات و نکات و اظهارنظرهای ظالمانه ی ارسطو می باشد مبنی بر این که حکومت خوب می بایست بر بردگی اتکا داشته باشد.
ذیل قسمی جامعه پذیری اسطوره شناختی، گذشته از اینکه جامعه پذیری در راستای منافع طبقه ی مالی حاکم یا دولت خودکامه شکل گرفته باشد عکس روند مذکور محقق شده است. این دولت تلاش کرد همشکلی و "جامعه پذیری" را بر آموزش، فرهنگ فکری و داوری سیاسی جائیکه در چارچوب الگوی مشترک تمدن (که خودش را تحمیل کند) می بایست فردیت تشویق و ترغیب می شد، نمی بایست برای ریشه کنی مذاهب مهجور، آموزه های منسوخ علمی و باورها و خصائص فردی غیرمتعارف صورت می گرفت، زیرا پاره ای مواقع جهش معناداری بواسطه ای ترکیب بندی غیرمنتظره ی میراث اجتماعی، یا باز ــ تفسیر غیر ارتدکس باوردهای گذشته به وقوع می پیوندد. تمایلاتی که همشکلی انسانی را ترغیب می نمایند به قدری عمیق تحمیلی هستند که تنها با زمینه سازی بازی آزاد فردیت می توان از عادات سترون و کیست های خطرناک تمدن گذشته اجتناب کرد.
هر اجتماعی می باید تلاش نماید در ساختارهای خود ثبات و تعدیل، استانداردسازی و انعطاف، اجتماعی شدن و فردیت را آشتی دهد . هیچ یک از این خصائص نقطه ی نهایی یا هدف به شمار نمی آیند. بلکه مسیرهای حرکت و تحول می باشند. برنامه ریزی حوب، تلاش برای حفظ تمامیت محیط در وضعیت تعادل پویا می باشد که در آن آزادی به معنای صرف آشفتگی و نظم به مفهوم مرگ و سکوت بی معنا نیست.
حکومتهای اشرافی گذشته بر اینامر که کارهزاران سِرف ]تسامحاً رعیت[ ، انباشت احجام ساختمانی ، با تمامی زمینهای موردنیاز برای پشتیبانی آنها، نبایست گزافتر از هزینه ای باشد که صرف تربیت انسانی کاملاً روشن بین و فرهیخته می شود وقوف یافتند زیرا در بلندمدت سود چشمگیری حاصل خواهد شد. اما به دلیل نابرابری اجتماعی و بی عدالتی شدید حاکم به ندرت توانستند به تربیت افلاطون ها نایل آیند. امروزه با دسترسی به ظرفیت های گسترده و منابع مافر جمعی فرصت اعمال ضوابط اخلاقی مذکور را نه در راستای منافع الیگارشی بلکه در راستای رفاه تک تک اعضای جامعه را داریم. اساس این ضوابط می باید عام، متعادل، استانداردشده و اجتماعی ، و حاصل خاص، غیراستاندارد ، فردی و آریستوکراتیک باشد تا به گروههای انکشاف یافته، افراد انکشاف یافته و جوامع شهری و منطقه ای انکشاف یافته رهنمون گردد.
11:از اقتصاد ــ پولی به اقتصاد ــ زندگی
در اقتصاد پولی که طی پنج قرن گذشته بسط یافته ایت فقط یک معیار وجود داشت: سود. به نحوی که اگر سنگ پزی سود بیشتری از پختن نان داشت، سنگ پخته می شد حتی اگر مردم از گرسنگی تلف می شدند. کمیابی بازار و مازاد، عرضه و تقاضا نه در رابطه با نیازهای واقعی مردم، بلکه در ارتباط با بازار معنا داشت. خواسته هایی که نمی توانست بنابر معیارهای بازار بیان شود ارضا نشده باقی می ماندند، مگر ان که از طریق قسمی زندگی سازمانی که از دیگر ادوار باقی مانده بودند ارضا می شدند. پول نماد قدرت و قدرت ارباب انسان بود.
ذیل این اقتصاد ، نیازهای که براساس تقاضای بازار شکل می گرفت خود ادامه می داد، این فرایند در وهله ی نخست با تنوع کالاهای عرضه شده و در وهله ی دوم با افزایش حجم کالالهای تولید شده به وسیله ی ماشین مشخص شد. به منظور تحقق تقسیم کار هرچه تخصصی تر در تولید بی برنامه و معمولی برای بازار جهانی، افزایش نیازها اجتناب ناپذیر بود: همین طور و در همین راستا مصرف نیز می ببایست شتاب بگیرد: فقط بدین قرار بود که تولید می توانست به هماهنگی دست یافته و سودها افزایش یابد یا حداقل ایمن گردد. در صورتی که تولید به بدیل های محصولات متعارف محدود می شد، اشباع بازار می توانست به کاهش فرصتها یرای تحصیل سود منجر شده و هستی سیاره ی در حال انبساط ]تمثیلی از گسترش بازار[ را در معرض خطر قراردهد: ثبات در مفهوم تحصیل سود، به معنای شکست است: کسادی و رکود نیز به معنای ورشکستگی می باشد.
ذیل اقتصاد پولی، نیازهای مدنی و زندگی بخش عظیمی از جمعیت هرگز از طریق فرایندهای متعارف اقتصاد بازار برآورده نشده باقی مانده بود. پارچه (چلوار و چیت)، چاقو و ساعت، به موازات ورود آنها به مجاری تجارت بین المللی و به شکل متزایدی جایگزینی محصولات بومی به قیمتی که ناکارآمدی بعدی آنها را از نظر دور می داشت، ارزانتر می شد: اما دستمزدهای ناچیز در ایجاد تقاضای موثر برای بازار مسکن و تسهیلات اجتماعی منظم به حیات شهری که همبسته ی تولید ارزان بود، دسترسی بخش عمده ای از کارگران به این کالاها را محدود ساخت.
این حکم در مورد قرن هیجده و نوزده، با نتایجی که به تفصیل آنها را در فصول قبلی تشریح کردم صادق بود: اما نکته ی قابل توجه این است که در حال حاضر نیز صادق است. بدون شک مانع اصلی بر سر راه تمرکز زدایی شهری این می باشد که واحدی مشتمل بر کارگران، بدون طبقه ی متوسط و گروههای ثروتمند موجود در شهرهای بزرگ، قادر به تامین تسهیلات ابتدایی شهری از قبیل جاده ها، مجاری فاضلاب ، آتش نشانی، پلیس و مدارس نیست. امروزه تنها با باقی ماندن در ناحیه ی متروپلین، جائی که مالیات های اخذشده از بخش های مرفه را می توان در محلات کارگری بکارگرفت، می باشد که کارگران می توانند تا حدودی تسهیلات در خور زندگی خوب را به دست آورند.
این مفهوم حقیقتی بود که بوسیله ی برنامهی ریزان شهر رادبرن ان.جی. در تلاش برای سازماندهی حیات شهری عقلانی کشف شد و متعاقباً بوسیله ی کلارنس اشتاین در مطالعه ای که برای اداره ی اسکان صورت داد، بسط و گسترش یافت. این امر مکرراً به واسطه ی تلاشهای شورای کانتی لندن در تمرکز زدایی شهری ــ برای مثال بی کانترــ با شواهد و قرائن به اثبات رسیده است.
تولید ماشینی، اقتصاد شرکتی، تقسیم تخصصی کار، تمرکز تولید بر بازار کور خریداران چه تاثیری بر تدارکات واحدهای مسکونی برجای گذاشته است؟ همین جاست که می توان شاهد ناکفایتی کامل اقتصاد پولی در ارضای نیازهای اجتماعی و زیست شناختی جامعه بود. فرصتهای سودآوری به موازات بالارفتن استانداردهای ممکن از طریق فروش یا اجاره کاهش یافته است. در اقتصاد سرمایه داری این بدان معناست که تولید راهی مجاری ]سودآور[ دیگری شده است. نتیجه این که، کمبود کمّی فضای مسکونی در کشورهای شدیداً صنعتی نظیر لندن از قرن شانزدهم به پدیده ای مزمن تبدیل شده است.
برای آن زمینه ی ورود به معنای اعم کلمه به این بخش فر اهم شود معیارهای کیفی به شکلی عامدانه زیر ضوابط اخلاقی با احتساب دستاوردهای فنی موجود حفظ شده است. خانه ی مسکونی، بسیار فراتر از مزرعه به حیاط خلوت فنون مدرن مبدل شده است. سطوح دستمزد و درآمدها هیچ ارتباطی با تسهیلات مسکن مناسب ندارد. ناتوانی و شکست اقتصاد پولی در این بخش وحشتناک است، زیرا اجراه بها بزرگترین قلم از اقلام بودجه ی خانوار است: این بخش از بودجه ی خانوار از ده نا پانزده درصد در مورد کارگری هلند به بیست و پنج درصد از کل بودجه ی خانوار بالاخص در میان اقشار کم درآمد را می بلعد به معنای کاهش و نقصان شدید ضروریات حیاتی در دیگر بخشهای زندگی است.
ناتوانی جذب سرمایه به بخش مسکن از طریق رقابت در بازار، به تلاش گسترده ای جهت ترغیب مالکیت خانه در میان کارگران منجر شده است: عناصر حکومتی در لفافه ی تامین امنیت، تلاش کردند ذیل جنبش مالکیت خانه،‚ مخاطرات اقتصادی را متوجه کارگران نمایند: مخاطراتی که بازگشت مالی آنها برای جذب سرمایه کافی به نظر نمی رسد.مالکیت واحد مسکونی در بودجه ی اندک کارگران نه تنها معیارهای زندگی اش را تحلیل می برد بلکه آزادی تحرک وی در مواقع بحرانهای مالی یا تعطیلی کارخانه های محلی که غالباً به از دست رفتن تمامی سرمایه گذاری وی ــ همچنین سقف بالای سرش ــ منجر شود را کاهش می دهد.
پرواضح است مالکیت مسکن جدای از این واقعیت که بنای منفرد به لحاظ فنی فرایندی بسیار مصرفانه می باشد شیوه ی برخورد مناسب با معضل مسکن نیست. به استثنای مورد گروههای بالای درآمدی احداث مسکن در سراسر دنیای غرب در تعقیب تحصیل سود فقط به تحقیر طرح منتج شده است و حاصل آن ازدحام نظامند فضاهای شهری،و شلوغی واحد مسکونی بوده است. مادامی که اقتصاد مبتنی بر تحصیل شود همچنان دست بالا را حفظ نماید امیدی به تحولی وجود ندارد.
تمامی این واقعیتها بدان دلالت دارند که بخش عمده ی فرایند احداث و تجهیزات شهری به هر ترتیب ذیل اقتصاد مبتنی بر کسب سود امکان پذیر نبوده و در این نظام فقط می توان با چشم پوشی از معیارهای مبتنی بر داده های علمی که خاص تمدنهای پیشرفته هستند به مسکن مناسب دست یافت. این کشف طی قرن نوزدهم به آرامی در ذهن و فلب انسان های صاحب اندیشه جای گرفت و به مجموعه ای از استانداردها در قلمرو مسکن و توسعه شهری منجر شد که نمی توان آنها را بر حسب نفع شخصی و سودجویی کنار گذارد.
احداث مسکن در واقع نقطه ی کانونی در گذار از اقتصاد پولی به اقتصاد زیست فناوری است که بآرامی در سراسر جهان غرب گسترش می یابد و تکانه ی شدیدی را در دهه ی متعاقب جنگ جهانی اول بوجود آورده است. نظام صنعتی قدیم ، ناکفایتی درآمد در قیاس با معیارهای مفید زندگی برگزید. کالای مسکن، جدای از تقاضای مالک خانه و چیزی که کارگر به عنوان دستمزد به آن دست می یابد حتی در دوره های رونق نسبی برای کارگران، همچنان جایگاه گزینه ی سوم در هزینه هایش را حفظ کرد. لیندز55 در کتاب میدل تاون به این نکته پی برد که کارگرانی که دارای خودروهای آخیرن مدل هستند همچنان در خانه هایی فاقد حداقل رفاهیت بهداشتی زندگی می کنند. حتی کارگران نیز از طریق تبلیغات، شایعات فروش و رقابت از مُد پیروی می کنند.
در اقتصاد زیست فناوی این شرایط معکوس خواهد شد. به عوض این که دستمزدها و درآمدها تقاضای بازار را هدایت نمایند،‚ سطح درآمد را تعیین نموده و تولید را به مجاری مفید اقتصادی هدایت خواهد نمود. ]برای نیل به این مهم[ ابتدا می بایست معیارهای زندگی را مستقر سازیم. در رابطه با مسکن، حداقل استانداردها بر مبنای حداقل هوا، نور، آب، حرارت، خلوت و غیرو تعیین، و با اتکاء بر شروط اجتماعی که سنت و بررسی های اخیر بر ضرورت آنها در راستای رشد کودکان و تربیت شهروندان مسئول اصرار دارند، تعدیل می شود. در هر عصری، در هر منطقه ای، این معیارها می باید حداقل سطوح دستمزدها را تضمین نماید: صنایعی که نمی توانند چنین سطحی از دستمزد را تامین نمایند. می بایست تعطیل شوند زیرا به لحاظ اقتصادی ناکارآمد و به لحاظ اجتماعی معیوب هستند و یا در غیر اینصورت زمام امور آنها به جامعه سپرده شود.
چنین استانداردهایی در عرصه ی خانه سازی اجتماعی هرکجا که کم و بیش مستقر شود مستلزم وقوع دو پددیده می باشد: افزایش درآمدها در بخش صنعت به سطح ضروری و اخذ مالیات از درآمدهای بالا توسط دولت که مستقیماً به یارانه ی بخش مسکن تبدیل می شود: بدین ترتیب که دولت با ارائه ی وام با نرخ سود کمتر، شکاف میان هزینه ی مسکن و توان پرداخت کارگر را با یارانه ی اجاره تعدیل، و یا به کمک های دقیقاً بلاعوض متوسل می شود. در طرحهای احداث مسکن دولتی که به طور گسترده در اروپا که طلیع ی آن پس از نیمه ی اول قرن نوزده در انگلستان و بلژیک شکل گرفت، یک یا هر دوی روشهای فوق به کار گرفته شد. آیا بدین ترتیب سرمایه دایر راهی را برای تامین مسکن مناسب برای فقززدایی یا انسانهای فقیر با نرخ سودی که می توانست آن را ارضا نماید کشف کرد؟
در حال حاضر تولید برای فروش و انتفاع بر اقتصاد پولی سیطره دارد: مازاداقلام مصرفی جدای از هزینه های حداقل برای مصارف شخصی یا خدمات عمومی به گسترش تولید ماشینی تزریق می شود. مصرف و خدمات در اقتصاد مبتنی بر فناوری زیستی، می بایست دست بالا را داشته باشد. تولید می بایست به طور گسترده به مجاریی که مازاد انرژی برای مصارف مستقیم زندگی نظیر خانه، شهر، و زیستبود منطقه ای، همچنین ذخیره برای مصارف حیاتی بکار گرفته شود هدایت گردد. دستاوردهای تولید ماشینی، صرفه های ناشی از تولید سازمان یافته ، جا به جائی نیروی کار و مازاد حاصله از کشاورزی مدرن، همه ــ اگر متضمن بهره مندی انسانی باشندــ به معنای آزادسازی انرژی در راستای خدمت به زندگی است. در حالی که سود در اقتصاد پولی، از طریق نقش گسترش یابنده ی ماشیت تامین می شود، اقتصا عصر فن آوری زیستی به واسطه ی انقباض نقش ماشین و کاهش اهمیت بازار جهانی ــ که در حال حاضر به جهت وجود مازاد و فراوردهای خاص به عهده ی تعویق گذارده شده است ــ با اقتصادهای متوازن منطقه ای مشخص خواهد شد.
مصرف در اقتصاد عصر فناوری ــ زیستی دیگر باری به هر جهت، به هر مقدار و بی هدف نیست. نظام سرمایه داری نیازی به تعمق در کیفیت یا غایت مصرف ندارد: در حقیقت حامیان دو اتشاهی سرمایه داری در دوره ی صورتبندی دستگاه فکری ]این نظام[ حتی از تقلب در تولید دارو و مواد غذایی در بازار رقابت، در راستای تدوین معیارهای یکدست که به معنای نادیده گرفتن رقابت آزاد بود، دفاع کردند. مصرف در اقتصاد عصر فناوری ــ زیستی، در راستای حفاظت و ترفیع زندگی و در نتیجه التزام به معیارهای کیفی جهت گیری خواهد نمود. واژه ی زندگی بی هیچ ابهامی به معنای تولد رشد کودکان، حمایت از بهداشت و رفاه انسانی، پرورش شخصیت انسانی، و بسط محیط شهری و طبیعی به عنوان صحنه ی تمامی این فعالیتهاست. در اینجا اهداف والایی ب مصرف مترتب است که در دکترن های تجدیدی نیازهای فزاینده ذیل ابداعات جدید و دستگاههای فزاینده ی تولیدی غیرقابل تصور می نماید.
اقتصاد عصر زیست ــ فناوری در مقابله با تکثیر مصرخانه ی تجهیزات ماشینی، بهره وری بی هدف، گسترش بی برنامه ی تولید ذیل اصول موفقیت مالی، اهداف عقلانی را مستقر می سازد: این اهداف به معنای بهترین محیط ممکن برای رشد و تربیت انسانی، تفوق مصرف کننده و فعالیتهای خلاق بر فرایندهای ابزاری، نفی "موفقیتهای" مجسم در تسهیلات مخرب جنگی و افزایش بدیه ها که بر سیطره اقتصاد پولی متکی است می باشد. بهنجار کردن مصرف، استقرار معیاری است که هیچ طبقه ی منفردی، جدای از هزینه هایش، ]امروزه[ از آن تبعیت نمی کند. این معیار را نمی توان بر حسب مقادیر کمی ، نظیر پیشنهاد بلامی56 که مبلغ پنج هزار دلار در سال بود، وضع کرد زیرا این معیار مستلزم بهره گیری از تسهیلات پیچده ای شهری است که تملک فردی آن، حتی خاریج از توان افراد ثروتمند قراردارد. بدی ترتیب بیان پولی استانداردهای بالای زندگی به شکل مناسب امکانپذیر نمی باشد و این معنا بسیار دور از دسترسش ساز و کار بازار قراردارد. استانداردهای حیاتی را می بایست بر حسب آسایش، بهداشت، فعالیت زیست شناختی ، شادی خواری زیباشناختی و فرصتهای اجتماعی بیان نمود بدین ترتیب تولید ماشینی و تمامی فرایندهای جنبی و انحرافی که در خدمت چنین نظام تولیدی قراردارند در چارچوب پیشرفتهای زیست محیطی و کالایی صرفاً نقشی فرعی بر عهده خواهند داشت .
مسکن، مدرسه و شهر در استقرار معیارهای حیاتی غایت مشخص و کاملاً فراگیر تولید کشاورزی و صنعتی محسوب می شوند. هدف، تولید کالای بیشتر برای فروش بیشتر نیست بلکه تمهید فرصتهای زیاد برای زندگی است: بدین ترتیب فقط افزایش کالاها به قرار فوق ]در راستای تمهید فرصتهای مضاعف برای زندگی[ ابزاری برای "بهترین زندگی ممکن" به شمار می روند. تحت چنین نظام اقتصادی، انتخاب های اجتماعی بسیار مهمتر از انتخابهای فردی قلمداد شده و بخش وسیعی از فعالیتهای مربوط به زندگی شهروندان از قید و بند تحصیل سود خلاصی می یابد.
مادامی که چنین معیارهائی استقرار نیافته باشند تولید برنامه ریزی شده رویای بیش نیست، و در نتیجه تمامی زمینه چینی های رایج ، با همه ی تدابیر مبتکرانه ی فنر، نمی تواند جامعه را مگر به شکلی ناچیز از دستاوردهای احتمالی خود منتفع سازد. خوشبختانه تمدن ما در کل بلحاظ فنی در نقطه ای قراردارد که می تواند زمینه های تربیت و پرورش مطلوب را که تاکنون در در تیول طبقه ی اشراف قرارداشت برای تمامی آحاد جمعیت فراهم آورد.
مفهوم فوق تحولی است که به کندی پس از ربع سوم قرن نوزدهم در تمدن ها شکل می گیرد. افزایش فعالیتهای مبتنی بر جمع گرایی، رونق احداث مسکن از سوی شهرداری ها و دلتها، کسترش انجمن های تعاونی مصرف کنندگان و تولیدکنندگان، امحاء آلونک ها و احداث انواع برتر محلات مسکونی برای کارگران، همگی نشانه های سمت گیری زیست ــ فناوری هستند. این تحول به قدری عمیق و فراگیر است که می توان آن را در جوامعی که نظام مبتنی بر تحصیل سود برابر نهاد آن تلقی می شود به اوج خود رسیده است. برای مثال، می توان بر این باور بود که بودجه شهر بزرگی چون نیویورک، مبالغی بسیار بیشتری از نظافت معابر و حمل و نقل، صرف آموزش می شود؛ این معنا را می توان در انگلستان، جائی که بر خرابه های مناطق آلونک نشین سکونتگاههای جدیدی استقرار یافته اند نیز شاهد بود که بامهای سفالی آن در میان درختان و چمن زارها جای گرفته است. آدمی می تواندشاهد مدعی را در مقیاس کلان در المان در نیم دهه ی پس از 1925 میلادی، پیش از آن که انگیزه های زیانبار ایدئولوژی نازیسم فراگیرد، شود، در ا‎غوش کشد؛ همچنین می توان در تمامی بخشهای زندگی سایه روشن فرهنگ جدید انسانی را ، مفهوم تمام و کمال از حیات مطلوب که آلمان قبل از تسلط نازیسم آن را در نوک پیکان تمدن مدرن نشاند، شاهد بود.
در حالی که اقتصاد سودگرا نقش ماشین را گسترش داد، اقتصاد زیست ــ فناوری نقش خدمات حرفه ای را بسط می دهد که در آن سهم عمده ای از درآمد و انرژی ازاد صرف پشتیبانی از هنرمندان ، علما، معماران و فن سالاران، معلمان و پزشکان، خوانندگان، موسیقی دانان، و هنرپیشه ها می شود. این جا به جایی در طی نسل گذشته به سرعت پیش رفته است به نحوی که می توان آنرا با اعداد و ارقام مدلل ساخت. اما اهمیت این معنا چندان که شاید و باید درک نشده زیرا در غیر اینصورت علائق و تمایلات می بایست از هنرها و مهارتهای تبعی ماشینی به هنرهای بی واسطه ی زندگی منتقل می شد؛ کهبه همراه آن امکان علی حده ای و در حقیقت ضرورت دیگری ظهور می یافت؛ کهبه معنای بازسازی کامل شهرها نه صرفاً بخاطر دستیابی به شرایط بهتر زندگی بلکه خلق هدفمندتر و بهره برداری هرچه بیشتر از میراث اجتماعی بود: زندگی ای که آدمی بطور اتفاقی جرقه و بارقه ای از آن را در اورشلیم، آتن، فلورانسیا کنکورد تجربه کرده است.
12:مسکن معاصر از دیدگاه اجتماع
هم چنان که پیشتر خاطرنشان کردیم، واحد مسکونی کانون اقتصاد زیست ــ فناوری است. در حدود نود درصد ساختمانها در تمامی جوامع شهری به مسکن اختصاص دارند؛ بنابرای امروزه از منظر عمل گرایی، بصیرت کافی به وظیفه ی احداث مسکن امر اساسی در توسعه ی شهرهاست. تامین و تدارک اجتماعی مسکن، در واحدهای همسایگی منسجم، بنیان اقتصادی شهر زیست فناوری می باشد.
امروزه، حتی زیباترین بخشهای مسکونی قرن نوزدهم، عمدتاً کهنه محسوب می شوند. این واحدهای مسکونی بر حسب شیوه ای منسوخ محدود از زندگی شکل گرفته اند و تعداد اندکی از آنها حتی با نوسای بنیادی نیز به سختی می توانند تقاضای جدید را برآورده سازند. این واحدهای برخی مواقع بعنوان پناهگاه صرف مفید فایده هستند اما به عنوان چارچوبی برای زندگی ناکارآمد می نمایند. تمامی نیازهای جدید ما ــ آرزوی ما برای اجتناب از کارهای پست غیرضرور، مراقبت های بسیار جدی و کارآمد از کودکان به رسمیت شناختن سرگرمی و بازی به عنوان بخش انکارناپذیر زندگی از دوران کودکی تا اخر عمر، نیاز به آرامش و خلوت ــ موجد تقاضا برای قسم متفاوتی از مسکن و فرم شهری می باشند. ما به شیوه های مختلف، آستانه های عصر جدید را درنوردیده ایم، اما واحد مسکونی همچنان عقب مانده و چسبیده به رویاهایی است که دیگر ارضاء نمی شود و با نمایشی بیمارگون از سلایق مهجور تلاش می کند به شرایطی که دیگر وجود ندارد دست یابد و از بهره برداری از شرایط موجود و نوید دستاوردهای انسانی عاجر می باشد. حتی بخش عمده ی مسکن جدید که بوسیله ی ارگانهای عمومی و بخش خصوصی ساخته می شوند صرفاً نشاندهنده ی نوعی تجددگرایی تزئینی مبتنی بر صُوری مهجور است. رهیافت جدید مسکن به واسطه ی این واقعیت که دیگر واحد مسکونی مطلوب براساس فاکتور یگانه ــ طراحی خوب، پیشرفت استثنایی در طراحی فنی و نظام شدیداً اجتماعی در بهره برداری از زمین ــ پیگیری نمی شود متمایز می گردد. زیرا در واقع مسکن انطباق بسیار بغرنج با مجموعه ای از نیازمندی هاست. بنابراین غیرمحتمل ی نماید که راه حلی ساده با اتکاء بر مفاهیم مکانیکی قادر باشد تمامی شرایط ضروری را برآورده سازد. آن چه که در طراحی واحد مسکونی اهمیت دارد ملاحظه ی الزامات جغرافیائی، اقتصادی، اجتماعی. فنی و فردی در طرحی یگانه است. دستاوردهای فنی قرن بیستم نمی تواند با اقتصاد بازار آزاد و سلایق قرن نوزدهمی جور درآید. اصلاحات و پیشرفتهای بدست آمده می بایست تماماً در یک راستا هماهنگ شوند بدین ترتیب چشمگیرترین دستاوردها تا لحظه ای که یکاسه نشوند، پیشرفت محسوب نخواهند شد، تصور خانه ای پیش ساخته که در خلاء اجتماعی و زیست محیطی طراحی شده است چیزی خام، زیان آور و فاقد کفایت می باشد.
مسکن مدرن چیست، خانه ی مدرن عمدتاً نهادی زیست شناختی است؛ و ساختاری تخصصی دارد که به تولید مثل، تغذیه و پرورش اختصاص یافته است. اگر این تعریف را اندکی بسط دهیم میتوان گفت خانه مسکونی ساختمانی است که برای آماده سازی و صرف غذا به شکلی سهل و آسان، تمهید بهداشت و نظافت، استراحت و خواب بدور از تشویش جهان خارج، برقراری رابطه ی جنسی در خلوت و با حداقل آشفتگی در تمام طول سال و مراقبت از کودکان تحت شرایط مطلوبی از همراهی و نظارت برپا می شود.
لازم به ذکر نیست که هیچ یک از این فعالیتها به خانه محدود نمی شود. با این حال خانه با تسهیلات خاص خود به شکلی ویژه برای اجرای تمایم فعالیتهای فوق با همیاری ضروری دیگر اعضای خانوار انطباق داده می شود. اگر به این نیازمندی های اولیه ی جسمی، تدارک فضا برای تعامل اجتماعی، بازی و مطالعه اضافه شود، تعریف مسکن مدرن کامل شود. برخی از کارکردهای معین که منشاء خانوادگی دارند نیازمند فضای کافی یا تسهیلات خاص هستند؛ این کارکردها بیش از آن چه امروز شاهد آن هستیم نظیر تولد بچه، بیماریهای مسری، مراسم ازدواج و تدفین که نیازمند ابنیه ی اجتماعی هستند باید از کارکردهای خانه کنارگذارده شوند.
آن چه باقی می ماند دیگر غیرقابل فروکاستن است. بارجعت تفریح به خانه از طریق گرافامون، رادیو و سینما ــ با سیستم در حال ظهور تلویزیون ــ خانه ی مدرن چیزی را که بسیار ی از بخشهای صنایع متکی بر کارخانگی از دست داده بود مجدداً به دست آورده است. مضافاً رایدو و تلفن، خانه را به مرکز ارتباطی نظیر بازار قدیمی مبدل ساخته است. بدین ترتیب اگر برخی از کارکردهای خانه ناپدید شده اند در عوض برخی کارکردهای جدید به آن اضافه شده اند؛ در عین حال تمرکز فزاینده بر کارکردهای زیست شناختی در مجموع اهمیت این نهاد را در ارتباط با دیگر فعالیتهای رقیب افزایش داده است.
گمان می رود بموازات جایگزینی بیکای با فراغت و تفریح متوازن در آینده زمان بیشتری در خانواده ی تک هسته ای در قیاس با خانواده ی گسترده در خانه صرف شود. امروزه بسیار بیش از گذشته طراحی هوشمندانه ی محیط خانگی دارای اهمیتی تعیین کننده می باشد: این طراحی جدید مستلزم داوری بسیار حساس و متوازن در تمییز میان نیازهای اولیه ی و تبعی است.
در حال حاضر برای تامین عملکردهای زیست شناختی واحد مسکونی می بایست الزامات متعارف را بی امان کاهش دهیم. می بایست نه تنها تمنای مهجور "تزئین" و اسراف فاحش ، بلکه تمنای مدرن تجملی به وسایل متنابه مکانیکی را رها کنیم. همانطوری که هنری رایت برای اولین بار آشکارا اعلام نمود پی، بام و دیوارهای ساده از مدتها قبل دیگر واقعیت ساختاری خانه ی مدرن را تشکیل نمی دهند. بخش عمده ی چیزهایی که قبل از 1750م. به ساختمان اضافه شد از طریق تزئینات بود. پس از این دوره یکسری تسهیلات مکانیکی: گرمخانه، آب لوله کشی، حمام، اجاق آشپزی و چراغ گازی، مستراح، یخدان و سیستم حرارت مرکزی، چراغ برقی، اجاقهای برقی و گازی، سیستم های خودکار خرارتی سردخانه، آنتن رادیو، پارکینگ خودرو، و در نهایت پبشنهاد اولیه ی پالادیو57 در مورد تهویه ی هوا به پدیده ی مکانیکی پرهزینه مبدل شده است.
این تسهیلات و ابزارهای مکانیکی ماهیت خانه را به دو طریق دگرگون ساخته اند: انزوای خودکفای خانه را در هم شکسته و آن را بواسطه ی راهها، لوله های آب، لوله های فاضلاب و گاز، سیم های برق، خطوط تلفن به دیگر بخشها متصل شده اند: خانه به شکل عنصری از واحد گروهی و جمعی درا‚ده و کارآیی آن بعنوان سلول منفرد اینک به کارآیی و اقتصاد کل مشروط شده است. بدین ترتیب خانه های کاملاً مجهز، بدون طرح های شهری کاملاً متناسب، فقط می توانند به بخش کوچکی از مواعید مکانیکی خود دست یابند.
ز طریف دیگر این صالاحات و ملحقات هزینه ی تمام شده ی خانه را افزایش داده است؛ در حالی که اسکلت ساختمان در گذشته نود درصد کل هزینه را شامل می شد، امروزه این رقم به بیست درصد بالغ می شود، و حتی هزینه کل واحد مسکونی کاملاً مجهز به تمامی تجعیزات مکانیکی و تسهیلات خدماتی نشان دهنده چهل و پنج تا شصت و پنج درصد کل هزینه ی واحد مسکونی است. کاهش دو درصدی نرخ بهره صرفه جویی بسیار تعیین کننده ای را در مقایسه با دستاوردهای ناخن خشک فناوری یا صرفه جوئی های ناشی از بکارگیری قطعات از پیش ساخته در هزینه ی تمام شده ی ساختمان به ارمغان خواهد آورد.
اگر بودجه خانوار را ثابت فرض نمائیم، بدین ترتیب تمامی گروهها درآمدی سهم بیشتری از درآمد خود را در سال 1940م. در قیاس با 1740م. سرف مسکن نموده اند، یا به عبارتی دیگر اگر نسبت هزینه ها را میان مسکن، پوشاک، غذا، و دیگر اقلام زندگی ثابت فرض نمائیم بنابراین کل درآمد خانوار می بایست به مقدار قابل توجهی برای خنثی کردن افزایش هزینه ها افزایش یابد. بدیل افزایش درآمد ، نقصان در تسهیلات، یعنی فقدا فضا و تجهیزات می باشد: جوامع معاصر تا حال حاضر برای بخش عمده ی جمعیت، با نوعی ناارآمدی تسهیلات کنار آمده اند.
هنوز اصلاحات و پیشرفتهای مکانیکی زیادی در راه است و روی هم رفته، تجهیزات داخلی واحد مسکونی تاکنون به صورت علمی سازماندهی نشده است. هماهنگی تمامی تسهیلات مکانیکی در یک محور که توسط وزیر مختار فولر (Buckminste Fuller) پیشنهاد شد اینک به وسیله ی کارخانه های تولیدکننده ی واحدهای پیش ــ ساخته در امریکا اقتباس شده است؛ شکی نیست که این رند گسترش خواهد یافت که این نیز به معنی پیشرفت اقتصادی مضافاً کارآمدی تجهیزات مکانیکی است گرچه می بایست تمامی دستاوردها را غنیمت شمرد با این حال خردگرایی نی تواندمعضل افزایش هزینه ناشی از خدمات و تسهیلات را رفع رجوع نماید: مضافاً این مسئله را نمی توان از طریق کاهش هزینه ی دیوارها، بام ها و کف های پیش ساخته حل کرد هر چند هریک از این ها به نوبه ی خود اصلاحات تعیین کننده ای به شمار می رود. دلیل این امر بسیار ساده می باشد زیار در حال حاضر : دیوارهای خارجی خانه کوچکترین بخش از هزینه ی تمام شده ی واحد مسکونی را به خود اختصاص می دهد، بدین ترتیب تاثیر کاهش هزینه دیوار به شکل تعیین کننده بدون کاهش هزینه ی زمین، تجهیزات ، اصلاحات ، هزینه ها تامین مالی و خود ساختمان، بسیار ناچیز خواهد بود. توجیه استفاده از قطعات پیش ساخته مطلوبیت آنها در مقایسه با دیوارهای حجیم بنایی است: واحدهای پیش ساخته از ویژگی های خاصی در زمینه ی گسترش ، نوسازی و تعدیل برخوردارند که قدیمی ترین اشکال ساختمانی فاقد آن هستند.
بخش عمده ی دستاوردهای مکانیکی در روند معاصر سازی واحد مسکونی طی قرن گذشته ناقص باقی مانده اند. از این رو آن چه که در زمینه آیسایش داخلی ساختمان ــ اتاق های گرم در زمستان، آب لوله کشی، کاهش تقاضا در زمینهی خدمات خانگی ــ حاصل آمده است از طریق قربانی کردن وسعت خانه هرز رفته است. هر راه حلی در زمینه ی معضل مسکن که از مواجهه با این واقعیت ها اجتناب نمایند پیشتر به تفصیل توضیح داده ام و فریبنده می باشد. خانه ی معاصر نمی تواند خانه ای ارزان قیمت باشد: تشبیه صرفه جوئی های احداث خانه با تولید خودرو به واسطه ی تولید انبوه بی نهایت گمراه کننده است. مضافاً ساخت کاراوان های مسکونی که اخیراً در ایالات متحده متداول شده است تمام و کمال این معنا را اثبات کرده است. ساختن خانه ای کوچک که هماهنگی روان شناختی زندگی قربانی اقتصاد فضا نشود راه حلی دروغین است. اقتصادی کردن احداث خانه با حذف سردابه با علم به این که انبار چ در زیرزمین یا در طبقات با هیزنه ای یکسان عنصری ضروری برای زندگی خانوادگی است، راه حل دروغین است زیرا ذخیره و پس انداز در تمامی فرایندهای اقتصادی دارای نقش اساسی است. برای کاستن از هزینه، زیرساخت و ساز بردن بخش عمده ای از زمین نیز راه حلی مناسب نیست زیرا هزینه ی آن زیاد و مضافاً باعث حذف فضای باز و نور آفتاب می شود. تامین تمامی تسهیلات مکانیکی زندگی مدرن و عجر از تامین فضای قابل استفاده با کیفیت مطلوب، درست به همان وجهی که دیوارهای لخت و خالی قرن نوزدهمی ایجاد می کرد و عدم تجهیز آن با دستاوردهای مکانیکی نیز دروغی بیش نیست : خانه ای که به این شکل احداث می شود ارزان خواهد بود. اما نیازهای زندگی شهری معاصر را برآودره نخواهد ساخت.
در نهایت پیشنهاد فولر و دیگران در توسل به نوع بسیار متحرک واحد مسکونی در حل معظلات مسکن نیز راه حل فریبنده ای است. فرض پیشنهاد فوق این است که می توان از هزینه های اجتماعی نظیر مدارس، خدمات، بیمارستان، کتابخانه، حکومت و جاده ها به شکل دائمی با اجتناب از ورود به نواحی که این خدمات عرضه می شود شانه خالی کرد یا به هنگام درخواست سهم نگهداری این تسهیلات جابه جا شد. بازگشت به زندگی کولی وار و حرکت از نقطه ای به نقطه دیگر بای تفریح، خانه ی متحرک یا کاراوان، می تواند برای آنهایی که اشتیاق به زندگی در خانه ی قایقی، یعنی بدیل آبی خانه ی متحرک دارند، دلچسب باشد. اما چنین خانه ای رابطه ی انگلی با نزدیکترین جوامع همسایه داشته یا می بایست فاقد ضمائیم فرهنگی و اجتماعی ضرور باشد که بدون آنها آدمی به سطح یک قایقران نزول می کند: پیشنهادی که به تعبیر احمقانه براین باور اتکا دارد که "ساختمان خود ــ کفا" قادر به تامین زندگی "خودکفا" است. این قضاوت حتی در مورد بهداشت نیز صدق نمی کند.
راه حل فوق نیز نوعی تخطی مضاعق به شمار می آید زیرا تلاش می کند خانه را غیراجتمعی کرده و تمامی مواریت زندگی مبتنی بر همکاری و تعاون را نابود سازد، این در حالی است که عمیق ترین نیاز زندگی معاصر انسجا مجدد ارگان های همیاری با تشکیل واحدهای جدید اجتماعی است. مخلص کلام این که طفره از زندگی اجتماعی با اتکاء بر ماشین که بر کاراوان و اردوگاهها مبتنی است یکی از مضحک ترین اختلاط های نژادی ایدئولوژیک می باشد که دنیای مدرن مملو از آن، یعنی فرزندان روان رنجور رمانتیسیسم و مکانیسیسم می باشد: بدین ترتیب معضل مسکن با تقلیل آن به سرپناه و خداحافظی از مناسبات اجتماعی که تنها از طریق همکاری نزدیک و اسکان دائم نضج می یابد رفع و رجوع می شود.
دلیل عقب ماندگی فرم مسکن در سرتاسر دنیای متمدن این است که هیچ گونه تحول بنیادی مگر از طریق بازــ توزیع درآمد اجتماعی امکان پذیر نیست. آلونک تبلور فقر کالبدی است: تخریب آلونک می بایست با امحای فقر همراه باشد در غیر اینصورت هیچ نیست. همین طور، احداث خانه های مناسب با تربیت انسانی، به تولید و توزیعی بستگی دارد که به طور مستقیم تابع استانداردهای زیست ــ فناوری در عرصه ی مصرف باشد و در دسترس همگان قرارگیرد. هرگونه تلاشی برای تامین مسکن مناسب می باید این معضل محوری اقتصاد را مورد هجوم قراردهد.
بنابراین احداث مسکن اجتماعی مستلزم جنبش های فعال اتحادیه ای و تعاونی است که در وهله نخست دستمزد ها را افزایش داده و مدعی سهم بیشتری از محصول کل گردد و له تقاضای و درخواس های سیاسی کارآمد برای احداث مسکن با کمک های دولتی منجر شود : ئر وهله ی دوم این جنبش ها می بایست سازماندهی و مدیریت احداث واحدهایی را مد نظر قراردهد که بر تفسیر و محوریت نیاز مصرف کننده متکی باشد و به عنوان واسطه ای میان ارگان های رسمی، موسسات خدمات حرفه ای و ساکنان آتی عمل نماید: و رد پاره ای موارد می بایست خود این جنبش ها نظیر فرانکفورت قبل از تسلط نازیسم راساً وارد عمل شوند. خدمات آموزشی نهادهای مذکور کم اهمیت تر از عملکرد سیاسی آنها نیست.
13:مدرسه به عنوان هسته ی اجتماعی
با معناترین واقعیت درباره ی زندگی جمعی معاصر، همه شمولی ماشین از طریق ابزارهای مکانیکی برای تکثیر، ضبط و انتقال علائم و نمادها نیست: بلکه این نکته از اهمیت شایان توجهی برخوردار است که مواریث پس از انتقال به شکل متزایدی بی معنا و بی حاصل می شوند مگر آن که با وقوف مجدد بر زندگی هدفمند جمعی همراهی شوند. زیرا یک شهر، در ایفای نقش خود، عرصه ای برای تعامل "قدرتهای دنیوی و معنوی" است، همچنانکه اگوست کنت گفته است: شهر محیط اجتماعی متمرکزی است که مدیران و انسانهای پرشور و شوق، همچون رته برداری و مبدعین می توانند در قلمروی مشترک نسبت به یکدیگر واکنش نشان دهند. جامعه ای که نتواند ساختارهای لازم برای زندگی مشترک را طراحی و احداث نماید همواره زیربار باقی مانده و با نقاط ضعف دست و پا نخواهد زد:
در این جامعه، ساختمانهایش سینه و سینه ی آسمان می سایند اما ظرفیت اجتماعی اش براساس دستاوردهای کارآمد، حقیرتر از یک شهرک روستایی است.
کلیسا هسته ی اصلی شهر قرون وسطایی بود و تمامی نهادهای همجوار در سلطه ی آن قرارداشتند: آدمی در هیچ نقطه ای از زندگی روزمره نمی توانست اهداف کلیسا را فراموش کند یا از خدماتش دوری گزیند. در شهر دوره ی باروک، کاخ هسته ای مشابه کلیسای قرون وسطا بود: تئاتر و تالار موسیقی و گالری هنر بخشی از چشم انداز آن به شمار می رفتند: و میدان خرید و فروش، و میدان مشق تابعی از سبک و سیاق حیات کاخ بودند: صنعت نیز به منظور برخورداری از مزایا، همچنین حمایت و پشت گرمی به کاخ وابسته بودند. در اقتصاد پارینه فنی، کارخانه همان نقش کاخ رابر عهده می گیرد؛ حال آن که در متروپلیس ، بازار در تمامی اشکالش از نوار مغازه ها در حاشیه شریان های حمل و نقل تا بانکها و بورس اوراق بهادار و دفاتر حق العمل کاری، نقش تعیین کننده ای را در طراحی شهر یا نبود طرح بازی می کند و تمامی خصائص جدید در الگویی نو با تنش های متفاوت، تاملات متفاوت در تمامی نهادهای شهر مجدداً متبلور می شوند.
خصائص جدید اقتصاد زیست ــ فناوری چیست؟ مشاهده ی این خصائص چندان دشوار نیست: خانه و مدرسه، به همراه تمامی عملکردهای اجتماعی تخصصی شان، هسته ی اصلی جامعه ی جدید را شکل می دهند. همانطور که منطقه ی جدید، شهر به مفهوم دقیق می باشدــ حکمی که صرفاً یک استعاره نیست ــ می توانیم در منطقه ای کاملاً سازمان یافته نهادهای متناظر آن را مشاهده کنیم که دیگر نه در خدمت یک طبقه یا اقلیت، بلکه به مثابه ارگانهای تمام عیار یک جامعه عمل می نمایند.
در شهرهای قدیمی، حتی محلات داخل شهر که برروی روستاهای قدیمی شکل می گرفتند فاقد هویت کالبدی بودند: این بخشها علی الظاهر و فقط اسماء خود را از ناحیه ی شهری که با آن ادغام شده بودند، جدا می کردند. در حقیقت حومه های شهری، حیات و هستی خود را علائم مشهود وحدت و جدائی آغاز کردند؛ اما به استثنای حومه های دوردست و خوش شانس، درو اقع مابقی به واسطه ی گسترش شهر بلعیده می شدند. در شهرهای جدید، هر واحد همسایگی دارای حدود مشخصی است. اندازه ی این واحدها بر مبنای دسترسی آسان کودکان از دورترین واحد مسکونی به مدرسه و زمین بازی که بیشترین فعالیتها در ان جا متمرکز می شود، تعیین می شود: الگوی طراحی این واحدها نیز براساس ضرورت انفکاک مدارس و منازل از سروصدای آمد و شد و مخاطرات آن شکل می گیرد: بنابراین شریان های اصلی آمد و شد از میان واحدهای همسایگی عبور داده نمی شوند: این شریان ها می توانند در مرز واحدهای همسایگی به جهت ایمنی و رفاهی به واسطه ی بیشه راهها از این واحدهای فضایی منفک شوند: جدای از این که صافی های آمد و شد در واحدهای همسایگی می بایست در این راستا }انفکاک فضایی امد و شد شریانی از واحدهای همسایگی[ عمل نمایند ضرب آهنگ حرکت می بایست با رعایت پیاده ها تنظیم شود. مروزه حتی روستاهای دورافتاده نیز از عنصر ایمنی و فراغت از این دلواپسی مصون نیستند.
در عین حال که مدرسه به نهاد عمومی و نماد عمده ی فرایند آموزش مبدل شده است، ابزارهای آموزش مدرن همواره به خود زندگی متصل باقی مانده اند: هیچ بنایی به تنهایی نمی تواند تمامی این ابزارها را در خود گرد آورد و این اندیشه که با احداث ساختمان های بزرگ با گنجایش 1500 تا 3000 دانش آموز، و توسعه ی مقیاس واحدهای همسایگی به نحوی که قادر باشند دانش آموزان لازم برای این نهاد را تدارک کنند میتوان به عنوان تحریفی خاص نظام مگالوپلتین کنارگذارد. واحد همسایگی می باید در حوزه ی فهم علاقه ی یک نوجوان سامان گیرد، به نحوی که زندگی روزانه وحدت و معنای واحد اجتماعی بزرگتر را در نزد وی تداعی کند؛ همین طور می باید تلاش کرد صنایع سبکی را که مستقیماً در خدمت این واحد فضایی هستند در طراحی آن دخالت داد. واحد همسایگی می بایست واجد ناحیه ای فشرده و به قاعده ی صنعتی نه تنها شامل پارکینگ پمپ بنزین، بلکه لباسشویی و نانوایی نیز باشد حتی این ناحیه می تواند دارای کارگاههای کوچک برقی نظیر بخاری و تولید پوشاک باشد: مثالها و نمونه هایی از فرایندهای مختلف صنعتی که کودک نه تنها می بایست در مدرسه با آنها آشنا شود بلکه به مثابه تجربه ی آموزشی در آنها مشارکت نمایند. بی شک مشاهده ی بی واسطه ی تمامی انواع پیشه ها در کارگاههای آتن، دقت بصری و فهم هوشمندانه ی فرایندهای هستی که لازمه ی پرورش اذهان توانا می باشد را برای افلاطون و همشهریانش جمعیت آن از سه هزار نفر تجاوز نمی کرد فراهم ساخت. در صورتی که واحد همسایگی ، زمینه ی استقرار انواع دیگری از فعالیتها ــ نظیر مهدکودک و یا کارگاه نقاشی ــ را فراهم آورد. ارزش آموزشی لوازم و تجهیزات مستقر در آن شدیداً افزایش خواهد یافت.
آموزش طبقاتی اعصار گذشته، همچنین آموزش های حرفه ای کوته بینانه ی نظام های گذشته ، هردو با مفهوم زیست فناوری آموزش که بر بسط، پالایش و انسجام تجربه ی انسانی در وجوه متکثر آن متکی است در تناقض می باشد. پرورش وتربیت فاهمه بواسطه ی کشفیات حسی و بصری محیط پیرامون ، تعمیق پالایش مشترک و جمعی احساسات در فعالیت های گروهی ورزشی، در تئاتر، جائی که ناظر و بازیگر نقش های خود را مبادله می کنند، همچنین در جشنهای اجتماعی و آئین های مذهبی و بالاتر از همه ی اینها در روابط دوستانه، عشق، آمیزش جنسی. که مشغله های اصلی زندگی بشمار می آیند. و مابقی امور چیزی جز زمینه سازی و شالوده ی تجارب آموزشی نیست. روند کنشگرانه و عملکر با قاعده ی کارگاه، کارخانه، مزرعه و اداره، یاور عمده ی نظام آموزشی بشمار می آیند: و بسیار فراتر از آموزش صرف در جهت تمهیدات لازم برای تقبل مسئولیت های اقتصادی بلوغ دانش آ‚وزان برای انتظام صنایع در جهت تسهیل الزامات کمال آموزشی نیز دارای اهمیت می باشد. سوال واقعی در هر مرحله ]از زندگی[ این نیست که آدمی به چه کای مشغول است بلکه این است که آدمی درصدد برآوردن چه آمالی است؟ مناسبات و روابط اقتصادی روزمره هنگامی بامعنا می شوند که به قاعده مند نمود هرچه مطلوبتر زندگی کمک نماید؛ بدین ترتیب با گذار از نظام تخصص گرایی به اقتصاد متوازن شخصی و صنعتی می بایست تلاش بیشتری را در جهت بسط شخصیت منعطف و چندــ وجهی غیرحرفه ای ها تا توانائی های شغلی متخصصین به عمل آوریم.
در آمریکا، بخشی به واسطه ی به لرزه درآمدن نظام کاستی و بخشی به جهت پذیرش چالش نواحی مرزی، توانستیم به نوعی آموزش سرزنده، قبل از هجوم کامل ماشین دست یابیم: ما در حال حاضر می بایست آن را در جهانی که هم به ماشین و هم به انتظام عالی علوم نیازمند است، باز یابیم. اما انسجام جدید، صرفاً با کمک رویه های نهادی تخصصی قابل حصول نمی تواند باشد. بهترین مدارس در پاره ای از مقدمات ، حتی از فقیرترین شهرها، فقیر باقی می مانند. شهر مجدداً همچون گذشته ذیل نظام اقتصاد زیست ــ فناوری به ابزار اصلی آموزش یعنی مدرسه ی جامع برای نوجوانان و دانشگاه برای بزرگسالان مبدل می شود، در حالی که کارخانه، تالار شهر، کمیته ی سیاسی و انجمنهای علمی، به مثابه گذشته به ضمائم مدرسه تبدیل می شوند. تحت چنین شرایطی دستاوردهای بسیار بااهمیت ، غیرقابل اجتناب خواهد شد و آن اینکه فرایندها و فعالیتهای مدرسه در مجموع در جهت تمهید قالبی برای فرایندهای اجتماعی تمایل پیدا خواهند نمود.
آموزش جوانان، مشغله ی اصلی تمامی جوامع می باشد؛ و مدرسه یکی از نخستین نهادهای انکشاف یافته در شهر است. با این حال در فرهنگهای متقدم، الگوی ثابت و امکانات محدود بزرگسالی پدیده ای موجود تلقی می شد و فرایند آموزش اساً ، فرایند تزریق زندگی به قالبهای از پیش تعیین شده به شمار می آمد. پس از قرن هیجدهم این قالبها شکسته شدند: بدین ترتیب دوره ی آموزش و دوره ی تجربه به عوض آنکه به جوانی محدود گردند به تمامیت زندگی تسری یافت: این فقط مرگ بود که نقطه ی پایانی تلقی می شد. از قرن هیجدهم به بعد تحت تکانه های روانشناختی و رویاهای انقلابی سیاسی، مدرسه جایگاه تعیین کننده ای را در کل نظام سیاسی کسب کرد : از روسو و فیخته تا جان دیوئی و کروچه، تعلیم و سیاست، دست در دست یکدیگر حرکت کرده اند و دلواپسی اصلی آموزش عمومی به ثمرنشاندن جامعه ی سیاسی مطلوبتر از طریق فرایندها و ابزارهای جمعی بوده است.
به واسطه ی رشد صنایع تخصصی ماشینی ، فرصت های آموزشی در محیط هایی غیر از مدرسه در شهرهای آشفته و بی قاعده که این رژیم بوجود آورد، بسیار محدود شده است. فن آوری نظام مند کارخانه یا اداره ی مدرن در عین حالی که خود فرایند را عقلانی تر می ساخت همزمان از آنهایی که در مصادر امور بودند خردزدایی ــ یعنی ترویج اتوماسیون و اندیشه زدایی ــ می کرد. در اقتصاد جهان چه چیزی روی داد که هم ارز آن در جهان نمایش نیز بوقوع پیوست: شنونده ی رادیو، ناظر تصاویر متحرک (سینما و تلویزیون) بدان تمایل داشتند که مفعل و مشروط به ماشین عمل نمایند. نتایج این جریان رشد رفتار غیرعقلانی در بحبحه ی استقرار نظام بسیار دقیق ماشینی و تحلیل چیزی که مانهایم آنرا عقلانیت محتوایی نامید، بود.
برای جلوگیری از گسترش این گسست، می بایست عناصر خردگرایی و انسانگرایی در رفتار انسانی به شکل وافی و کافی در سازمان مدرسه و شهر اندراج می یافت و همزمان فرایندهای اجباری و خودکار که درکارخانه و اداره همچون میدان مشق نظامی سیطره داشت، کاهش یافته و باریکتر می شوند. این مفهوم در میان عوامل عدیده ی دیگر، به معنای استفاده از واحدهای کوچک، که برمبنای مشارکت و فعالیت مستقیم قالب زده می‏شددر تمامی مراحل سازماندهی بود: غول ــ پیگرایی می بایست به چالش طلبیده می شده و غیرقابل هضم بودن آن نه تنها به لحاظ مکانیکی، بلکه به جهت انسانی نیز اثبات می شد.
ما در هر بخش از شهر، نیازمند واحدهایی هستیم که رفتار مبتنی بر همکاری و هوشمندی را جایگزین مقررات توده ای، تصمیمات توده ای و اعمال توده ای که از طریق مدیران و رهبران برج عاج نشین تحمیل می شود، نماید. گروههای کوچک، طبقات اجتماعی کوچک، محلات کوچک و….نهادهایی که بر اساس مقیاس انسانی قالب زده می شوند برا ی رفتار هدفمند جامعه ی مدرن ضروری هستند. ما به شکل احمقانه ای شیوه هایی را که واحدهای بزرگ می توانند تمامی فرصت ها را محدود نمایندمورد چشم پوشی قرار دادیم . این غفلت نه تنها در عرصه ی اصطکاک فیزیکی، فضا، یا هزینه های بالاسری مدیریتی و ماشین وارگی، بلکه تحلیل فرصت ها برای افراد دارای استعداد خاص نیز روی داد. بدین ترتیب سٍٍٍٍٍٍٍِِِِِرریموندآنوین بر این نکته پای فشرد که بیست شهر با جمعیتی معادل پنجاه هزار نفرنه تنها به شکلی مناسب در قیاس با یک شهر یک میلیونی می تواند اداره شود بلکه فرصت های مضاعفی را برای شهرداران یا مدیران شهری در قیاس با شهرداران مراکز بزرگ فراهم می آورد. این حکم در مورد تمامی بخش های جامع نیز صادق است. ما از تعداد انگشت شماری از افراد در زمینه ی مدیریت و خدمات تخصصی انتظار امور غیرممکن را داشته و از تقاضای امور عملی و ممکن از کسانی که بقدر کافی برای کنترل و مدیریت وظایف کوچک تبحر دارند عاجزیم. با وجود نهادها و شهرهای بیش از اندازه بزرگ، دانشکده ها و شرکت ها تعجبی ندارد که به آسانی قربانی دستگاه تبلیغات، روزمره گی هاو مستبدین مطلق عنان می شویم.
از قرن نوزدهم، معیار زندگی در مدرسه نفوذ کرد و مدرسه به ابزاری اساسی در جهت گیری موثر جامعه به طرف غایاتی به رغم تصور اعضا و طبقات حاکمه مبدل شد. پیشرفته ترین مدرسه ی اوایل قرن نوزدهم باغ کودکان1نامیده می شد که در قرن بیستم مهدکودک نام گرفت. هر دو این مدارس از شیو ی مهجور، که کودکان را بزرگسالان کوچک تصور می کردند دور بودند. بدین ترتیب، مدرسه در مفهوم نوین آن را می توان محیطی برای رشد زیست شناختی و اجتماعی تعریف کرد: محیطی که به شکل خاص به رشد مرتبط بوده و فرآیند های رشد را دیگر تخطی تصادفی از الگوی آرمانی تلقی نمی نماید.
مدرسه ذیل رژیم پارینه ــ فنی و متروپلیتن، وظیفه ی ترغیب مردم به مطبوعات (به مفهوم عام)، کسب مهارت در حساب و مطیع محرکهای بیرونی را بر عهده داشت. امروزه مدرسه وظیفه ی تبدیل جامعه به واحدی که قادر به کنترل سرنوشت خود باشد همچنین توانایی تنظیم و تغییر تمامی جنبه های فعالیتی، عملی و ابزاری، شخصی و اجتماعی را داشته باشد برعهده دارد. دوره ی معاصر در تعقیب نظم فزاینده، مدرسه را در موقعیت مرکزی قرار داده که در قرون وسطی به کلیسا تعلق داشت
گذار مدرسه از موقعیت مربوط به دوره ی پارینه ــ فنی به دوره نوین را می توان در گذاراز مدرسه ی مشق به مدرسه ی ارگانیک، از مدرسه ی کودکان به مدرسه ی کودک ــ بزرگسال، از محیطی خشک به محیطی سرزنده، و از مباحث ابترو القاعات مکانیکی به پیمایش آزاد و نظم مبتنی بر همیاری به مثابه فرایند بهنجار زندگی، به عنوان جزئی از این تغییر و تبدل مشاهده کرد. مراحل آموزش مدرن را می توان به واسطه ی گذاراز مدرسه نیمه ــ وقت که به یک ساختمان محدود می شد به مدرسه ی تمام ــ وقت که کلیت زندگی واحد همسایگی، شهر و منطقه را ارزیابی نموده و د رآن مشارکت می‏کند. گذار از نظام آموزشی که بخش عمده‏ی حقایق وموازین ارزشی آن به وسیله‏ی محیط واقعی وعمل اجتماعی نفی می‏شدبه آموزشی که باتقاضا و امکانات زندگی عجین شده و دیگر نیازی به تحریف واقعیتها برای انطباق با اهداف و آرمان نیست تشبیه کرد.
امروزه شکافی عمیق نو را از کهنه جدا می‏سازد به نحوی که هیچ جامعه‏ای تا کنون نتوانسته است بر آن فائق آید؛ زیرا این شکاف صرفاً موضوع برنامه‏ی جدید، گونه‏ی جدید ساختمان ونگرشی نو از سوی دانش‏آموزان،معامان و والدین نیست: بلکه فائق آمدن بر این شکاف به معنای هماهنگی مجدد نیازهای عملی وآموزشی جامعه از طریق باز‏سازی آشکار ساختار کلی است. در صورتی که مدرسه‏ی جدید هسته‏ای اساسی اجتماع باشد که حامل میراث اجتماعی است، همین سلول محاط، شکل‏آن، اندازش، ساختارش و عناصر ویژه آن، در فرایند توسعه از اهمیت چشمگیر برخوردار خواهند بود.
موسسات وابسته به مدرسه عبارت از: کتابخانه‏ی عمومی، سالن مطا‏لعه، کارگاه‏های عمومی ،استودیوها،آزمایشگاهها، تالارعمومی‏رقص وسالن‏های تئاتر می‏باشند.درامریکا،مدرسه ومرکز خدمات رفاهی1 نشان داده اند که چگونه میتوان فعالیت های متفاوت را به طور کار آمد تجمیع نمود به نحوی در یک ساختمان واحد برای تمامی سطوح سنی امکان ارائه ی خدمات وجود داشته باشد. دراینجا نیز آنچه جامعه ی زیست ــ فناور را متمایز می سازد بکارگیری موسسات جدید نیست بلکه سازمان و انسجام مطلوب به عنوان بخش ضرور و اولیه ی کلّ می باشد. اغلب واحدها ی همسایگی، ختی درنقاطی که مسکن اجتماعی قرین موفقیت بوده است، فاقد چیزهایی فراتر ار ابتدائی ترین تسهیلات فیزیکی برای زندگی خوب اجتماعی می باشند.
نقد این پیشنهادها بدین معنا نیست که آنها و هر توقعی در مقیاسی مشابه ورای منابع مالی حوامع موجود قرار دارند. این حکم در مورد مسکن خوب نیز صادق است: هر دو نکته]یعنی سازمان و انسجام کافی را می توان به صورت کامل پذیرفت. در نظام صنعتی که صرفاًِ به تولید کالاهای قابل فروش در بازار معطوف است چیزی نظیر مازاد ضرور برای مصرف متوازن و فعالیت‏های خلاق تولید نکرده‏ایم که واقعیت غیرقابل انکار نظام اقتصادی موجود است. غفلت، بیماری، جنایت، کالاهای بی‏ارزش به طرق مختلف علائم کاستی‏های محیطی و کم خونی اقتصادی است.
تا اینجا درباره‏ی هسته‏های اصلی مدنی واحدهای همسایگی سخن رانده‏ایم. این نهادها می‏بایست بقدری بسط یابند تا تمامی پهنه‏ی شهر را در بر گیرند؛ این هسته‏های مدنی می‏بایست ساختمان‏ها و سازمان‏هایی را در مقیاس منطقه‏ای در خود جای دهند. گر چه صعود به منطقه]در سلسه مراتب فضایی[ مستلزم تفاوت‏هایی در مقیاس، اندازه، تخصص و فرصت می‏باشد، با این حال واقعیت این است که تمامی تسهیلات مورد نیاز در چارچوب گسترده ی ]منطقه ای[ می بایست به مثابه عناصر فعّال در حیات کوچکترین و ساده ترین واحدها نیزموجود باشد. بدین ترتیب دانشگاههای بزرگ، موزه ها و آزمایشگاه که درخدمت نخبه گان سراسر جهان می باشند بدیل خود را در جوامع محلی کوچک خواهند یافت. همزمان بخشایش موسسات بیش از اندازه بزرگ متروپلیتن به واسطه تکثیر واحدها ی محلی ــ نظیر موزه ی متروپلین و کالج های شهر نیویورک ــ گام لازم به سمت انسجام شهری است.
مهمترین مطلت پذیرش ماهیّت هسته های مدنی و ضرورت اقتصاد اجتماعی است. صنعت می بایست نیازهای اجتماعی و خانگی را سر لوحه ی برنامه ریزی خود قرار دهد و شرکت های صنعتی به مجاریی هدایت شوند که مازاد لازم برای تجهیزات و ساختارها ــ تجهیزات کارآمد و ساختارهای زیبا ــ که لازمه ی حیات شهری هستند از آن ها ظهور و بروز یابند. اقتصادی که به شکل کار آمد مدیریت شود شمار کارگران یدی و روبوت‏ها را کاهش داده، شرکت‏های مبتنی بر فروش و تبلیغات رقابتی را کوچکتر،و وقفه‏ها و اتلاف‏های مصرفانه را حذف و در نهایت شمار پزشکان، معلمین، مدیران، هنرمندان، دانشمندان و محققین را چند برابر خواهد کرد.
اقتصاد مبتنی بر زیست ــ فناوری مستلزم آن است که علائق و فعالیت هایی که مستقیماً در خدمت زندگی قرار دارند، در سرلوحه ی امور، و آن هایی که در مرتبه ی ابزاری قرار دارند، نظیر استخراج مواد خام، آماده سازی و فرآوری مواد غذایی، تبدیل مواد خام به اشکال مفید بیشمار در مرتبه ی دوّم اهمیت قرار گیرند. کمیّت، جهت و جریان فعالیت های ابزاری می بایست نه بر اساس معیارهای بازار که نیازهای انسانی تعیین شود که سال به سال و از نسلی به نسل دیگر بواسطه آرزوهای اکثریت و خود انسان ها ی با کفایت تایید می‏شوند." کمیته ی ملی منابع" در گزارش خود پیرامون شهرها (1937 م.)این نکته را تایید نمود که " تفریح، آموزش، رفاه و بهداشت سریع الرشدترین خدمات عمومی شهری می‏باشند". به موازات آن که شهرها به طور گسترده محمل برنامه ریزی و طراحی قرار می گیرند، این فعالیت ها سهم متزایدی از کل منابع مالی جوامع را به خود اختصاص خواهند داد: تبلور و ظهور کارآمد این فعالیت ها وظیفه ی مهم معماران، شهرسازان و مدیران خواهد بود.
14: مفهوم اجتماعی شهر
برنامه ریزی شهری و احداث مسکن در دوره ی اخیر دارای کاستی های بسیاری بوده است زیرا آنانی که این امور را بر عهده داشتند فاقد نگرش روشن از کارکردهای اجتماعی شهر بودند. آن ها تلاش کردند این کارکردها را از طریق پیمایش سطحی فعالیت ها و جاذبه ها ی عرصه های معاصر شهری استخراج نمایند، و علی الظاهر به این نکته پی نبردند که کاستی های فاحش، تلاش های ناصواب و هزینه های نابجایی وجود دارد که نمی توان آن ها را به صرف احداث تاسیسات بهداشتی یا تعریض معابر کم عرض رتق فتق کرد.
شهر به عنوان واقعیت فیزیکی صرف موضوع پژوهش های زیادی بوده است. بااین همه، مفهوم شهر به عنوان نهاد اجتماعی چیست؟ پاسخ های اولیه ی به این سوال از سوی افلاطون، ارسطوو نویسندگان ناکجا آباد باور از سرتوماس مور تا رابرت آوئن روی هم رفته قانع کننده تر از پاسخ های مدون جامعه شناسان بوده است؛ غالب رسائل معاصردر خصوص " جامعه شناسی شهری" در آمریکا دستاورد مهمی در باره ی این مسئله به همراه نداشته است.
یکی از عمیق ترین تعاریف شهر توسط جان استو(John Stow ) از ناظرین صدیق لندن عصر الیزابتی1 چارچوب بندی شد:" انسان ها در شهرها و کشورها به منظور درستکاری و سودجوئی گردهم می آیند، مختصر این که این دو کالاهایی بودند که با شهرها، توده های مردم و انجمن ها ظهور یافتند. بدین ترتیب انسان در وحله ی نخست به واسطه ی گفتگوی صمیمانه از توحش و اجبار به ملایمت در رفتار، انسانیت و عدالت رهنمون شد در نتیجه آنها به داد و ستد دقیق و درست با زیردستان و هم شانان خود رضایت دادند همچنین فرمانبری و اطاعت از روسا و مافوقان را آموختند. همچنین اعتقاد به خدا به شکل مناسبی عرضه شد، و مقررات خداباوری بسیار مناسبتر از نواحی خارج از شهردر شهرهای پرجمعیت، به واسطه ی قابلیت همگانی و گردهمائی ها به اجراء گذاشته می شد؛ نتیجه این که ساکنان شهرها به نحو مطلوبی در تبعیت از نظم هدایت شدند و به نحو مطلوبی به لحاظ بهره برداری از خود آموزش یافتند…. هنوز هم رفتار مبادی آداب، اوربانیتاس(Urbanitas)1 خوانده می شود زیرا این مفهوم درشهر به منصه ی ظهور رسید. مخلص کلام این که انسان به واسطه ی استماع مکرر، به نحو مطلوبتری در مقابل آموزه های دین مجاب می شود و از آن جائی که آن ها در چشم و نظر دیگران زندگی می کنندبا اقتداء به الگو و سرمشق به سهولت به عدالت خو کرده و به واسطه ی ننگ و سرافکندگی از آسیب]رساندن به دیگران[ باز داشته می شوند.
"کشورها و حکومت ها نمی توانند بنیان مطمئنی جز عشق و خوش قلبی ــ البته پس ازخداباوری ــ داشته باشند که این ها نیز در شهر ها پرورش یافته و حفظ می شوند، جائی که انسان ها با اتکاء بر معاشرت دو جانبه و مصاحبت با یکدیگر به مشترکات، تعاون و پیوند رونق بخشیدند.
بی هیچ امیدی به بسط و گسترش بصیرت بنیادی که درتوصیف فوق موج می زند . مفهوم جامعه شناختی شهر را به قرار زیر جمع بندی کرده ام:
شهر مجموعه به هم پیوسته ای از گروههای اولیه و انجمن های هدفمنداست: گروههای اولیه نظیرخانواده و واحد همسایگی از وجوه مشترک تمامی جوامع شمار می آیند، حال آنکه انجمن ها خاص حیات شهری می باشند. این گروههای متنوع که از طریق سازمان های اقتصادی پشتیبانی می شوند دارای ویژگی کم و بیش جمعی توده و یا حداقل تحت کنترل عمومی قراردارند که همه ی آن ها در ساختمان هایی بالنسبه محدود مستقر می شوند. تاسیسات اصلی کالبدی شهر، موقعیتی ثابت، پناهگاه دائمی تسهیلات پایدار برای تجمع، تعامل و ذخیره سازی است؛ ابزار اساسی اجتماعی حیات شهر، تقسیم کار اجتماعی است که نه تنها به زندگی اقتصادی بلکه فرایندهای فرهنگی خدمت می کند.
شهر در مفهوم اکمل خود، شبکه ی جغرافیایی، سازمان اقتصادی، فرایندنهادی و تئاتری برای عمل اجتماعی و نمادزیباشناختی وحدت جمعی است. شهر از یک طرف چارچوب فیزیکی برای فعالیتهای اقتصادی و معمولی خانگی و از طرف دیگر جایگاه سنجیده ای برای با معناترین اعمال و اشتیاق های پالایش یافته ی فرهنگ انسانی است. شهر مروج هنر و ]خود[ هنراست؛ شهر موجد تئاتروخود تئاتراست. در شهر به عنوان تئاتر است که هدفمندترین فعالیت های آدمی صورت‏بندی شده و از طریق شخصیت های متعارض و همیار، حوادث و گروهها به نقاط اوج خود دست می یابد.
بدون نمایش و درام اجتماعی که از طریق تمرکز و تشدید فعالیت های گروهی ظهور و بروز می یابد فعالیت منفردی وجود ندارد که در شهر به اجراء گذاشته شده باشد که نتوان آن را در نواحی روستایی به اجراء گذارد ــ و در واقع به اجراء گذاشته نشده است .سازمان کالبدی شهر می تواند این نمایش را خدشه دارساخته و یا آنرا عقیم نماید؛ یا می تواند از طریق تلاش های سنجیده ی هنری، سیاسی و آموزشی آنرا بسیار غنی بخشیده و در تنظیم صحنه و طراحی، ایماءو اشاره ی بازیگران، عمل نمایش راتقویت کرده و مورد تاکید قرار دهد. بیخود نیست که آدمی زیبایی ها وزشتی های شهر را به جان خریده است: این نشانه ها]زشتی ها وزیبایی ها[ هستند که فعالیت اجتماعی انسان را مشروط می نمایند.و اگر بی میلی عمیق ازسوی ساکنان شهر برای ترک محلات بسیارخفه کننده به سمت محیط بسیار مطبوع حومه ــ حتی یک حومه ی شبه باغ! ــ وجود دارد این تمایل تا حدودی توجیه پذیر است:زیرا شهر درحیات متنوع وکثیر الوجه خود، در فرصت های زیادی که برای ناهماهنگی وتعارض اجتماعی فراهم می کنند،خالق درام است،که حومه ها فاقدآن می باشند.
میتوان شهر را از جنبه ی اجتماعی، به عنوان چارچوب خاصی در راستای خلق فرصت های متمایز برای زندگی مشترک و درام جمعی با معنا توصیف کرد.به واسطه ی اشکال غیرمستقیم پیوندومعاشرت باکمک علایم، نمادها وسازمان های تخصصی، تدارک تعامل رو ــ در ــ رو، شخصیت شهروندان کثیرالوجه می شود:این وجوه حلقه های خاص، استعدادهای اکیداً پرورش یافته، گزینه ها وسلایق ظریفشان رابازتاب می نماید: این شخصیت دیگرچهره ی کم وبیش سنتی رام نشده و چموش را به واقعیت به عنوان کلّ عرضه نمی کند.دراینجاست که امکان ظهور ازهم گسیختگی شخصی نهفته است،ودرهمین جاست که نیازبرای انسجام مجدد ازطریق مشارکت گسترده درکل انضمامی وقابل مشاهده جمعی رخ می نماید.آنچه را آدمی نمی تواندبه عنوان جامعه ی آشفته و گنگ درتصوروخیال خود بگنجاند می تواند به عنوان شهروند یک شهر تحمل وتجربه نماید. ساختمان ها وطرح های یکپارچه ی شهروندان به نماد وابستگی اجتماعی تبدیل می شود، هنگامی که محیط فیزیکی انسجام و انتظام خود را از دست داد کارکردهای اجتماعی مستقردرآن به سختی تبلور وتظاهر می یابند.
انسان اجتماعی قبل از آن که به طور تام و تمام به شخصیت انسانی خود دست یابد، می بایست به هزاران جزء تجزیه شود: به نحوی که تمامی استعدادهایش، تمامی گرایشات عقلی، تمامی تعلقات و وابستگی هایش، به واسطه ی آمیزش با دیگر استعدادها،گرایشات و بافت های همان ذات وطبیعت متلون شود. پیوند های جمعی یکپارچه جوامع ابتدایی به وسیله ی این روابط تخصصی تضعیف می شود، اماّ زنجیره ی تمدن با گذاراز پیچ وتاب چندگانه به لایه های رنگارنگ وبسیار پیچیده پررنگ تر می شود.از آگاهی ساده ی انسان درقبیله یا خانواده آگاهی بسط یافته همراه با پیوند ها،روابط خاص وگروههای انکشاف یافته ظاهر می شود:گذاراز عادت به انتخاب:ازقالبی ثابت به تعادل پویای نیروها، ازهرآنچه پیش آید خوش آید به درک وطراحی مجددزندگی،تماماً نشان دهنده ی سیر بسط وتکامل اجتماعی وانسانی هستند. انتقال وگذر از تاکید بر همگونی هاوپذیرش جمعی گروههای اولیه به گزینه های انتقادی، همکاری های هدفمندونمایان ونتیجه ی عقلانی گروههای ثانوی،یکی ازکارکردهای عمده ی شهردرحقیقت حد اعلاو پیچیده ترین فرم کالبدی انواع زندگی جمعی می باشد.
یک نتیجه با معنا از مفهومی که برای شهر قایل شدیم نشات می گیرد: بدین معنا که واقعیت های اجتماعی ، فی نفسه امور اصلی و اساسی هستند و سازمان کالبدی شهر،صنایع و بازارهایش، خطوط ارتباطی و آمدو شد آن می بایست در خدمت نیازهای اجتماعی قرارگیرند. این در حالی است که در توسعه ی شهرها طی قرن نوزدهم، ماکالبد شهر را به شکل متزایدی گسترش دادیم و هسته های اجتماعی، ارگان های حکومتی، آموزشی و خدمات اجتماعی را به عهده ی تعویق نهادیم، امروزه می باید هسته های اجتماعی را عناصر اصلی در طراحی شهرهای معتبر و با ارزش تلقی نمائیم. لکه گذاری و بهم پیوستگی مدارس، کتابخانه ها، تئاترها، مراکز اجتماعی، اولین وظیفه در تعریف و تحریر واحد همسایگی و طراحی خطوط اصلی شهر یکپارچه می باشند.
اگر آن چه در بالا رفت تفسیر دقیقی از ماهیت شهر باشد، بخش عمده ای از آنچه ذیل برنامه‏ریزی شهری صورت گرفته است می بایست نادیده گرفته شده و بی اعتبار تلقی شود. بدین ترتیب برنامه ریزی شهری چیزی فراتر از کارپرده دار و جمعدار تئاتر در تکوین درام هاملت با کارکردهای اسامی زندگی در شهرها انجام نداده است. البته این نه به معنی نفی برنامه ریزی شهری بلکه به معنای تردید در کارآمدی آن است. برنامه ریزی شهرهابه‏وسیله کسانی که تاکنون خود را شهرساز می دانستند شبیه آن است که جمعدار تئاتر خود به نوشتن نمایش نامه پرداخته یا کارگردانی با بازیگری خلط شود.
گر چه برداشت ما از ساختار کالبدی شهرها طی قرن نوزدهم حتی با اتکاء بر مفاهیم صرف کالبدی، یعنی جا ــ به ــ جائی مردم و خدمات صنایع، ناکافی بوده است، برداشت مردم از ساختار اجتماعی و فعالیت های اجتماعی شهرها نیز نابجا بوده است. حتی آنهائیکه مشتاقانه درجهت پیشرفت کوشیده اند باتوجه به دیدگاهایشان در خصوص تحولات مادی که از قضا بسیار با اهمیت نیز هستند، به ساختن ابنیه ای صرف راضی شدند.امّا ساختمان ها شهر را بوجود نمی آورند؛ طراحی مناسب و مطلوب ساختمان ها، فقط بخشی از برنامه ی ضروری اجتماعی به شمار می آید.
از منظر طراحی شهری، نظریه ی جامعه شناختی گروهها دارای تاثیر مستقیم بر طرح شهر می‏باشد. یکی از معضلات بر سر راه پیوندهای سیاسی این است که ما تشکیلات فیزیکی لازم برای آن را تدارک ندیده ایم. ما در تدارک مکان های لازم، ساختمان های ضروری، تالارها، اتاق ها و محل گردهمائی ها شکست خورده ایم. از این رو در شهرهای بزرگ سالن ها و ادارات مرکزی کهنه که فقط به روی اعضای بسیار سخت کوش حزب باز هستند، مورد توجه قرار گرفته اند. این معنا در مورد صنایع نیز صادق است، فرصت های سیاسی برای ارتباط و معاشرت حتی ناچیزتر بوده است. در چند بخش صنعتی می توان شاهد تالارهای مجهز با وسعت کافی برای گردهمایی کارگران بود؟
در اینجا به نقل قولی از وب(ها)1 اشاره می کنم که می نویسند" تصور نمی کنیم میان کارآمدی نظام سندیکایی و ترفیع آن به تراز سازمان خدمات اجتماعی، صرفاً با تدارک ساختمانی نظیر وزارتخانه های دولتی که بتوان در آن تمامی اتحادیه ها را با هر گرایشی در کنار یکدیگر به نحو شایسته مستقر کرد ارتباط چندانی وجود داشته باشد" .
گردهمائی های شهری نظام سیاسی ینوانگلند از آن جایی که واجد ابعاد و اندام های لازم بود واقعیتی انکارناپذنر می باشد. شهروندان در ساختمانی مخصوص یعنی تالار شهر رو ــ در ــ رو با یکدیگر ملاقات می کردند. آن ها همشهریان خود را از نزدیک ملاقات می نمودند وبه سخنانشان گوش فرا می‏دادند و مسایل مبتلا به واحدهای بلافصل خود را که در معرض فهم و دید قرار داشت به بحث می گذاشتند. با این حال دنیای غرب در پی زیستن ذیل نظام دمکراتیک مرموز و تجریدی بود که به واحدهای محلی به چشم باجه های رای گیری نگاه می کرد. ما تاکنون فاقد اراده یا بصیرت تدارک تالارهای گردهمایی، فضاهایی مخصوص کمیسیون ها و دفاتر دائمی بوده ایم. به همین دلیل می بایست واحدهای همسایگی و سازمان های گروهی را به مثابه اهداف سیاسی جامعه که مهمترین کارکردها را داشته باشند سازماندهی نمائیم. تعجبی ندارد در توده های درهم و برهمی که شهر می نامیم، زندگی سیاسی به عنوان اِعمال مشخص وظایف و اهدف، راه را برای انواع انحرافات و زندگی انگلی زیرکانه باز کرده است. برعکس در جوامع جدید که به عنوان یک واحد اجتماعی، باانسجام مشهود در معماری، با تعداد کافی از سالن های گردهمائی محلی برای فعالیت های گروهی، نظیر سانی سایدگاردنز. آی.، طراحی شده اند زندگی‏یاب سیاسی، به همراه عمل جمعی کارآمد و مفهوم احیاء شده ی مسئولیت به آرامی رشد کرده است.
نتیجه اخلاقی حاصله بسیار ساده و آن اینکه می بایست واحدهای اجتماعی تام و تمام طراحی نمود. میبایستشهرهارا طراحی کنیم. در طراحی و آرایش نهادهای اجتماعی، تدارک مناسب و سرویس دهی مطلوب آن ها، کلید راهنمایی برای مابقی ساختار شهر نهفته است. در عرصه ی خدمات صرفاً کالبدی می‏باید صرفه جویی ها ی اکید و حتی امساک را اِ عمال نموده و در عرصه ی خدمات آموزشی و سیاسی می بایست با گشاده دستی هزینه نمائیم. این به معنای نظم نوین در طراحی و گونه ی متفاوت طراح می باشد. بدین ترتیب که می بایست تاکید و کانون توجه خود را به شکل متزایدی از تنظیم صحنه به نمایش (درام) معطوف کنیم نتیجه این که ضبط و ربطه همبستگی ها و فعالیت های اجتماعی توجه کامل شهرساز را به خود جلب خواهد نمودو این روند به نوبه ی خود باعث تحلیل مهارت ها ابزاری برنامه ریزی شهری به امور بالنسبه ثابت شده و در عین حال انرژی قابل توجه و حمایت اقتصادی را برای هنرهای معنادار و عاطفی: نقاشی و پیکرتراشی، نمایش و موسیقی آزاد خواهدساخت و این هنرها مجدداً اهمیت بیشتری را از بهداشت و فاضلاب و شیوه های دقیق مربوط به گندزدایی کسب خواهند کرد.
بدین ترتیب، واحد اولیه ی برنامه ریزی، دیگر نه خانه و نه بلوک های مسکونی، که خود شهر می باشد، زیرا فقط بر حسب این شکل بندی پیچیده تر اجتماعی است که هر فعالیت یا ساختمان خاص معنا می یابد. هدف انیگونه برنامه ریزی،کارآمدی فی نفسه ی صنعت، تقلیل بیماری ها، یا گسترش فی نفسه ی فرهنگ نیست. هدف برجسته ترساختن زندگی جمعی است. هدف گسترش قلمرو مفهوم انسان است بنحوی که در نهایت هیچ عمل، هیچ برنامه و هیچ حرکتی از ارزش های انسانی تهی نباشد و یا در کمک متقابل به شهروند و جامعه دچار کاستی نگردد. هنگانی که این درام (نمایش) شدیداً مورد توجه قرار گیرد و به شکل مطلوب به صحنه آید تمامی بخش ها واجزاء زندگی، خیزشی از انرژی اجتماعی را در زمینه ی تغذیه، کار، جفت گیری، و خواب احساس خواهد کرد که نه کمتر از گذشته بل بسیار بیشتر از آن خواهدشدو بدین ترتیب زندگی علی رغم گسست های لحظه ای، متانت و یگانگی یک اثر هنری جمعی را باز خواهد یافت. خلق این زمینه، نیل به این بصیرت، احیاء توانائی های فردی از طربق پیوند یک کل برانگیزنده ی زیباشناختی و قابل فهم، ماهیت هنر شهرسازی است . و کمتر از این، به هیچ وجه وافی مقصود نخواهد بود.
15: ساختار تالیفی
در اینجا به نکته ی مهم دیگری در مورد ماهیت اجتماعی شهر خواهیم پرداخت. مصلحین و هواداران نوسازی اجتماع، که کارشان یادآور برخی شکست های ناخوشایند در نظام اجتماعی است، به ساده سازی در جهت معکوس تحریک می شوند. آن ها در پی چنان هماهنگی مطلقی هستند که ترجمان آن در زندگی واقعی هدف آنان را خنثی و عقیم خواهد گذارد. محققین که به پژوهش در زمینه ی تحقق مدینه ی فاضله پرداخته اند به نقاط ضعف کمال گرایی آگاهند. زیرا این نقاط ضعف اینک دردولت های تمامیت خواه جدید متبلور شده است، جائی که رویاهای افلاطون، اتین کابه و ادواردبلامی در مراحل متفاوت محقق شده است. آنچه که در این رویاها ناپیداست مفهوم و معنای تحقق آن ها نیست بلکه تحقق نیازهای اساسی انسان برای ناهماهنگی و تعارض است عناصری که پذیرش و رفع و رجوع آن لازمه ی رشد روانشناختی است.
زمانی که در پی انتظامی مبتنی بر حس همکاری در طراحی شهرها هستیم، لاجرم در پی نظمی گام خواهیم برداشت که انواع عمیق تر تعارض، اقسام محرکهای فکری و پیچیده ای از ناهماهنگی بتوانند به منصه ی ظهور برهند. مخلص کلام این که، ما در پی نظم تالیفی هستیم. از اینرو به طرح ها و بناهایی نیاز داریم که در برابر هجوم امواج تحول و رقابت ایده های نومتحجر باقی نمانند. برای نمونه میتوان شیوه ی جدیدی از زندگی خانوادگی را تصور نمود که در مواجهه با فاجعه ای مخرب رخ نموده و بازنگری سریعی را در طراحی مسکن و توسعه ی شهر‏ی را ضروری می سازد: اشتیاق شدید به تولید مثل می تواند با دیدگاهی محتاط در خصوص حفظ تعادل که به سختی بدست آمده از تناقض و رویاروئی در آید. چنین تعارضاتی را میتوان درتمامی سطوح شاهد بود؛ چالشی که این تعارضات در پی دارند از اهمیتی همسان برای تشریک مساعی هم دلانه در جهت نیل به زندگی مطلوب برخوردار می باشد. تمامی این مطالب نیاز قاطع و سازنده به تنوع درزندگی شهری است، تنوعی در عرصه ی گروههای]اجتماعی[ ، شخصیت های متفاوت و فعالیت های متنوع.
جوامع بسیار کوچک که می بایست تفاوت های اساسی میان مردم و گروهها را مسامحتاً در آنها مورد چشم پوشی قرار داد، تا جوامعی بسیار بزرگ که نمی توانند بدون بی نظمی حاد اختلاط یافته و یا از در مخالفت با یکدیگر در آیند از تدارک محیط مطلوب برای رشد شخصیت انسانی عاجزند. همدلی خوب است و آقا و خانم لیندا1 در اٍِسناد آن به عنوان نشانه ای از میدل تاون 2موفق عمل کردند: نشانه ای برجسته، مشخصه ی تمامی بخش ها ی جهان به استثنای شهرهای کوچک بخش های میانی آمریکا. با این حال همدلی خوب تمامیت وظیفه ی انسان اجتماعی نیست، بسیاری از دستاورد های والای معنوی نه از خشنودی های ناچیز، بلکه حاصل شکست ها ی بزرگ، آشتی ناپذیری، دلسردی و ناخشنودی بدست آمده است: کتاب جامعه ی حضرت سلیمان در عهد عتیق، اشعیای نبی، اورفیدوس،شکسپیر، دانتهو ماکیاولی شواهد و قراینی دال بر ناهماهنگی دراورشلیم، آتن، فلورانس و لندن می باشند.رشد روانشناختی بسیار بامعنا تر از اقناع جسمانی است؛ مادر طراحی شهرها می بایست محیطی به اندازه ی کافی بزرگ و غنی تدارک نمائیم که به "جامعه ی مدل" تنزل نیابد.
شاید درک پاتریک گدس از چالش حیات بخش ناسازی و تنافر بود که او را به سمت نوسازی مراکز تاریخی و نه احداث باغ شهرهای مدل رهنمون کرد؛ علی رغم معضلات مبتلا به غلبه بر گرایش صاحبان منافع در مخالفت با نوسازی شهری مراکز موجود، شاید درست در همین جاست که ما می توانیم انگیزه های لازم برای خلق بهترین طراحی را پیدا کنیم: در این خصوص می توان به آمستردام و دستاوردهای عظیم فرانکفورت و برلینقبل از تسلط نازی ها اشاره کرد. اگر قرار است شهر بطور کار آمد عمل نماید نبایست آنرا به شکل محیطی جدامانده مد نظر قرار داد: شهری با یک طبقه ی اجتماعی، یک قشر اجتماعی، با یک نوع خاص از فعالیت صنعتی، امکانات کمتری را برای اشکال والای دستاوردهای انسانی در مقایسه با محیط شهری کثیرالوجه فراهم می سازد. ( این حکم در مورد منطقه نیز صادق است.) اگر بخش های متروپلیتن طی نسل گذشته به هزینه ی شهرهای کوچکتر رشد کردند این امر تا حدودی بدان جهت بود که تحت اقتصاد متروپلیتن، کثیرالوجهی فقط در نواحی متروپلیتن امکان رشد یافت.
16: مبانی نظم شهری
آدمی می تواند در پاسخ جامعه شناختی به سوال : شهر چیست؟ تعدادی سوالات با اهمیت دیگری را پیش بکشد. مهمتر اینکه می توان سوالی در باره ی اندازه ی مطلوب شهر عرضه کرد ــ یا این که آیا یک شهر می تواند به رشد خود تا جائی ادامه دهد که یک منطقه ی شهری منفرد، مثلاً نیمی از قاره ی آمریکا را بپوشاند وبقیه جهان را به خراج گزار خود تبدیل نماید؟ از منظر سازمان کالبدی خدمات شهری ــ که برنامه ریزی متروپلیتن در گذشته فقط به آن توجه می کرد ــ این فرایند می تواند بی نهایت پیش برود. امّا اگر شهری صحنه ی فعالیت اجتماعی است و در صورتی که نیازهایش به واسطه ی فرصت های عرضه شده به گروهها ی اجتماعی متمایز تعریف می شودکه از طریق هسته های خاص انجمن ها و نهادهای مدنی عمل می نمایند، تعریف محدوده های شهری می بایست از این واقعیت تبعیت نماید. بدون این محدوده ها جامعه فاقد کانون های اجتماعی خواهد بود.
افلاطون اندازه ی مطلوب شهر را پذیرش پنج هزار نفر جمعیت می دانست: این رقم نشاندهنده ی تعداد ی جمعیتی بود که می توانستند صدای سخنران را بشنوند و درزندگی سیاسی عصر او مشارکت فعّال داشته باشند. در عصر ما، تسهیلات فنی نوین، بسیاری ازکار کردهای اجتماعی را دگرگون ساخته است: امّا اصل محدودیت همچنان الزام آور می نماید. لوکوربوزیه در یکی از طرح های اولیه ی خود، عدد سه میلیون نفر را برای سکنی در شهر برگزید: رقمی که به سادگی بیانگر جمعیت شهری پاریس بود، امّا بی سختی می توان آنرا به عنوان هنجاری عقلانی از توسعه ی شهری پذیرفت. اگر اندازه ی واحد شهری، تابعی از سازمان تولیدی و فرصت های فرهنگی و تعامل فعال اجتماعی باشد اطلاعات قطعی معینی برای تعیین نسبت جمعیت به خدماتی که شهر می باید ارائه نماید بدست خواهد آمد. بدین ترتیب با سطح کنونی از فرهنگ در آمریکا، برای احدث دانشگاه در یک شهر یک میلیون جمعیت لازم خواهد بود. بسیاری از عناصر، به شرط آن که ملحوظ شوند، میران پذیرش دانشگاه و جمعیت پایه را تغییر خواهند داد؛ به این ترتیب هرگز نمی‏توان ادعا کرد که اگر یک میلیون نفر جمعیت برای تاسیس یک دانشگاه لازم باشد، دو برابر شدن جمعیت به معنای احداث دو باب دانشگاه خواهد بود. همچنین می توان ادعا کرد که به فرض ثبات سایر چیزها، پنج میلیون نفر جمعیت نمی تواند دانشگاهی کار آمدتر از واحدی که یک میلیون نفر جمعیت آنرا تدارک می کند بوجود آورد بی معناست. بدلیل دیگر در شناخت این نسبت ها ادامه ی فعالیت تعداد قلیلی از موسسات موجود بسیار پر از ازدحام و بیش از اندازه بزرگ می باشد که تسهیلات اصیل آموزش خود را نه گسترش که محدود خواهند نمود.
آن چه که در این رابطه اهمیت دارد رقم مطلق جمعیت یا مساحت نیست: گرچه در جنبه های مشخصی از زندگی، نظیر اندازه ی شهر که قادراست از طریق بار آوری طبیعی خود را باز تولید نماید می توان چنین محدوده هایی را تعیین کرد. آن چه که با معناست تبعیّت اندازه از روایط اجتماعی مورد نظر است. با وجود این اندازه ی جمعیتی بهینه ای وجود دارد که هرگونه افزایش ورای آن موجد معضلاتی نامتناست با بهره های آن است . همچنین اندازه ی بهینه ای برای گسترش سطوح شهر وجود دارد که فراتر از آن رشد شهری روابط بامعنای اجتماعی رافلج می سازد. وسائط سریع حمل ونقل، به عرصه ی منطقه ای باشعاع شصت و پنج تا صدوشصت کیلومتر وحدتی بخشیدند که لندن و همپستید پیش از ورود راه آهن زیر زمینی واجد آن بودند. با این حال هنوز فعالیت کودکان به مسافت قابل پیاده روی در حدود چهارصدمتر محدود می باشد؛ این حدّ برای گردهمایی آزادانه و مکرراً مردان در واحدهای همسایگی تقریباً بی معناست، گرچه میتوان آن را به طور اخص حوزه ی نفوذ یک دانشگاه بری اقلیت خاص، یا کتابخانه ی مرکزی مرجع، یا بیمارستانی کاملاً مجهز تعریف نمود.

عرصه ی سکونت گاههای شهر ی بالقوه به واسطه ی استفاده از خودرو و هواپیما اکیداً افزایش یافته است؛ در عین حال ضرورت رشد پیوسته ی شهر ی برای تعامل، به نوبه‏ی خود به واسطه ی استفاده از تلفن و رادیو کاهش یافته است. در قرون وسطی فاصله ی هشتصد متری از مرکز شهر، حدّ بیرونی شهرقلمداد می‏شد. رشد بلوک شهر بزرگ بموازات خیابان های کریدوری اش، از جمیع جهات نفی و انکار انواع بهینه ی مجتمع های شهری است که اختراعات و ابداعات جدید ما بدان نایل شده اند. برای تمامی اقسام معاشرت های تصادفی، منطقه واحد زندگی اجتماعی محسوب می شود: اما در صورتی که تمامی سطح ناحیه مملو از سکنه گردد منطقه به مثابه واحدی خوش بافت قادر نخواهد بود به طور کارآمد عمل نماید زیرا ازدحام بیش از اندازه، شریان های آمد و شد آن را بند آورده و تسهیلات اجتماعی اش را ناکارآمد خواهد ساخت.
محدودیت در اندازه ی جمعیت، تراکم و وسعت ضرورت اجتناب ناپذیر برای معاشرت کارآمد اجتماعی است؛ و این محدودیت ها مهم ترین ابزارهای برنامه ریزی اجتماعی ــ اقتصادی عقلایی به‏شمار می آیند. ناخشنودی از استقرار این محدودیت ها در گذشته عمدتاً حامل دو عامل بوده است: نخست این که نمامی تحولات در افزایش حجم، نشانه ی پیشرفت و به طور خودکار "مطلوب برای تجارت" تلقی می شد؛ ثانیاً این باور وجود داشت که این محدودیت ها اساساً ارادی هستند که به معنای "کاهش فرصت های اقتصادی" می باشند ــ یعنی انقباض فرصت های کسب سود از ازدحام و تراکم ــ که به توقف جریان غیرقابل اجتناب تحول رهنمون خواهد شد. هر دو این گزاره ها خرافه ای بیش نیستند.
محدودیت درارتفاع، امروزه در تمامی شهرهای آمریکا متداول می باشد و محدودیت آشکار در زمینه ی تراکم به قاعده ای در تمامی مستغلات مسکونی شهری در انگلستان مبدل شده است: بدین ترتیب چیزی که قبلاً محال به نظر می رسیدامروزه جامه ی عمل پوشیده است. چنین محدودیت هایی به‏طور ملموس شمار جمعیت را محدود نمی کند بلکه صرفاً فرصتی در دست برنامه ریزان و مدیران است تا شمار مراکزی را که جمعیت در آن ها اسکان می یابند افزایش دهند و مانع از آن شوند که مراکز موجود بر پایه ی الگوی انحصارگرا گسترش یابند.
محدودیت های مذکور برای تجزیه ی لکه های بدون کارکرد و بیش از اندازه بزرگ شهرهای گذشته ضروری به شمار می آیند. ذیل این شیوه ی طراحی، شهرساز فرصت می یابد همان گونه که پرفسور وارن تامپسون اظهار نظر کرد" شهرتک ــ هسته ای " رابه "شهرکثیرالمرکز" تبدیل نماید که در آن مجموعه ای از محلات، که به شکل مناسب فاصله گذاری و محدود شده اند، از پس وظایف خود برای شهری که به شکل نامناست سازمان یافته است، برآیند. بیست پارچه شهر، در منطقه ای که زیست محیط و منابع اش بطور مناسب برنامه ریزی شود، تمامی مزایای متروپلیسی با جمعیت یک میلیون نفر را بدون مسایل مبتلا به آن ــ سرمایه هایش در تسهیلات زیان آور به هدر می رود و قیمت زمین هایش در سطحی تثبیت شده که مانع از انطباق آن ها با نیازهای نو می شود ــ در برخواهد‏داشت.
همین تحول امروزه نیز به چشم می خورد. منابع نو ــ فناوری از انرژی، حمل ونقل و ارتباطات، دیگر از بزرگراههای قدیمی تبعیت نمی کنند. امروزه انرژی الکتریسیته با چشم پوشی از محدودیت خودروهای چرخدار بر روی کوهها به پرواز در می آید؛ هواپیما بارهای بیشتر،بر روی مرداب ها و کوهها به پرواز در آمده و سفر خود را نه در یک جاده که دریک دشت به پایان می برد. حتی بزرگراههای جدید، نظیر بزرگراه نیوجرسی و وست‏چستر که عملکرد محلی دارد، کم و بیش برسامانه ای متکی است که توسط بنتون مک کی1(Benton Mackaye)در مقالات مختلفش پیرامون "بزرگراههای بدون شهر" صورتبندی شد. کامل ترین طرح از شبکه ی مستقل بزرگراهی، که هم از نواحی روستایی و هم از شهرهایی که آن ها را دور می زند، منفک می باشد: و بدین ترتیب از تجاوزو تعدی، نظیر سامانه ی خط آهن محفوظ می ماند. در چنین سامانه ی حمل ونقل،هیچ مرکز منفردی، نظیر متروپلیس دوران گذشته، نمی تواند به نقطه کانونی تمامی امتیازات و مزایای منطقه ای مبدل شود؛ برعکس کل منطقه برای اسکان آمادگی می‏یابد.
حتی بدون نظارت هوشمندانه ی بخش عمومی احتمال می رود که طی نسل آینده پخشایش و تمرکز زدایی تسهیلات شدت بیشتری یابد. " بزرگراه بدون شهر" به " شهربدون بزرگراه" منجر می شود جائی که در آن معاشرت پیوسته و صمیمی انسانی در تمامی سطوح دست بالا را دارد. این درست طرح اولیه ی ماشین محور رودتاین(Road town) می باشدکه به وسیله ی ادگارچمبلس (E. Chambless) و طراح اسپانیایی شهر خطی (سوریاای ماتا) به تصویر کشیده شد، زیرا "شهربدون بزرگراه" بر نگرش منطقه بندی کار آمد کارکردها از طریق طراحی تمام و کمال اولیه و نه مقررات قانونی کورابتناء دارد. " شهربدون بزرگراه" شهری است که بخش‏های عملکردی متنوع آن به واسطه ی عوارض زمین به مثابه مناطق شهری از یکدیگر منفک شده و به شکل مناست برای مصارف خاص طراحی می شود: بدین ترتیب که هیچ گونه تلاشی برا ی تدوین طرحی یکنواخت از الگویی واحد برای بخش های صنعتی، تجاری، مسکونی و اجتماعی صورت نمی‏پذیرد.
اولین طرح مدون از این نوع شهر، ابتداً توسط رایت و اشتاین درطرح رادبرنبه سال 1929 میلادی آماده شد؛ گونه ی جدیدی از طراحی که درمقیاس محدود ــ با استقلال کامل از الگوی پیشنهادی رایت و اشتاین ــ همزمان در کلن و هامبورگ تکرار شد. به جهت محدودیت های اعمال شده بر طرح در سنخیت با الگوی رایج خانه های ییلاقی و فرم های مهجور معماری، الزامات شیوه ی جدید برنامه ریزی چندان که باید در طرح رادبرن بکار گرفته نشد. با این حال خطوط کلی همبستگی ها و روابط الگوی جدید مشهود می باشد: جدایی آمدوشد پیاده از حمل و نقل موتوری به شکلی تمام عیار، جدایی محلات مسکونی از جاده های عبوری، الگوی ناپیوسته ی خیابانی؛ و تبلور و قطبش حیات اجتماعی در هسته های اجتماعی ویژه، که از واحد همسایگی با مدرسه، زمین بازی و استخر شنا آغاز می شد، از نشانه های نگرش نو بود.
به واسطه ی همزمانی این تلاش ها بود که اصول و مبانی شهرهای چند ــ هسته ای آنطور که شاید و باید مستقر شد. این طرح ها به طور قطع و یقین به فرصت های کامل برای گروههای اولیه با تمامی مشخصات الگوهای رفتاری در ملاقات های مکرر مستقیم و معاشرت رو ــ در ــ رو منتهی شد: این طرح ها همچنین می بایست به الگوهای پیچیده تر و جامع تر برای حیات منطقه رهنمون می شدزیرا، برای اولین بار این پهنه ی جغرافیایی (منطقه) اینک به عنوان کلیتّی بلافصل برای تمامی کارکردهای هستی اجتماعی در نظر گرفته می شد. اینک زمان آن رسیده بود که به جای اتکاء بر انبوه صرف جمعیت برای نیل به تمرکز ضرور اجتماعی و درام اجتماعی، به برنامه ریزی سنجیده ی شهری و ارتباطات نزدیکتر منطقه ای متوسل شویم. کلمات چندان روشن و واضح نیستند، بااینحال اهمیت و جایگاهشان نبایست مورد غفلت قرارگیرد.
می توان این روش نوین طراحی شهر و منطقه در مشارکت کارآمد را "قاعده ی اتحاد" با اتکا بر تسهیم تا اتحادمتکی بر تمرکز نام نهاد: اتحاد متکی بر تمرکز به معنای بسط و کنترل از مرکزی مقتدر است حال آنکه " اتحاد متکی بر تسهیم" به معنای لکه گذاری کارکردی است. هرکدام از اجزای چنین مجتمعی می تواند در رابطه با هدفی خاص به مرکز منطقه تبدیل شود. بدین ترتیب این جزء به عوض آن که فقط یک واحد تخصصی باشد، هم بخشی از یک واحد کوچکتر یعنی اجتماع محلی یا " شهر" درمعنای قدیمی ای کلمه،و هم یک‏واحد بزرگتر یعنی منطقه خواهدبود و در نهایت حتی می تواند مشمول گروهبندی بزرگتر با انشعابات گسترده تر، یعنی سطوح ایالتی و بین منطقه ای گردد.
کتابخانه ی کارآمد در هر واحدهای همسایگی برای تمامی کسانی که قادربه استفاده از آن است، می بایست مجموع تمامی کتابخانه های مجزا باشد: این اصل همواره به شکل منطقی در توسعه ی نظام فرعی کتابخانه ای در آمریکاو حتی در ارتباط با کتابخانه های بزرگتر که درخدمت جامعه ی علمی کتابخانه ی کنگره هستند اندارج یافته است. پس در ارتباط با دیگر اقلام تسهیلات، تمامی خدمات به طور صعودی بر اساس ویژگی های کارکردی و توپوگرافیک از کوچکترین مرحله ی مسکونی تا سطح سیاره ای که خانه ی انسان تلقی می شود، سطح بندی می شود.
آن چه که ذیل مفهوم در حال ظهور از سطح بندی مهم می نماید درایده ی شهرهای اقماری، حتی باغ شهرهای اقماری نیز عرضه نشده است. زیرا ، همان گونه که واژه ی سطح بندی برمی آیدفرض مسلم آن است که یک شهر خاص مقیاس جهانی را حفظ خواهد کرد؛ حال آن که از نقطه نظر نسبیت اجتماعی و انسجام اجتماعی، می بایست به شکلی آشکار ساختار درونی خود، مضافاً نواحی پیرامونش را بر مبنایی واحد بازسازی نماید. بدین ترتیب در رابطه با عملکرد خاص، بزرگترین شهر یک گروه تابع واحد کوچکتر می باشد، آنچه اهمبت دارد شمار ساکنان نیست بل کیفیت خدمات است.
امکانات جدید در حیات شهری نه تنها از طریق سازماندهی مطلوب قنی بلکه از طریق درک دقیق جامعه شناختی در دسترس ما قرار می گیرند. عینیت بخشیدن به این امکانات در طرح ها و برنامه ها و برجسته کردن خود این اقدامات درساختارهای مناست شهری و فردی وظیفه نسل آتی را شکل می دهد.
آدمی در توصیف جامعه ی مدرن می بایست به شکل تفصیلی ظرفیت های زندگی را برای انسان مدرن آشکار نماید. مخلص کلام این که، دغدغه و دلواپسی کسانی که تلاش ها و طرح هایشان ساختار مستحکم حیات اجتماعی راخلق می کند می‏بایست وحدت فرهنگی در تمامی وجوه آن باشد: فرهنگ به معنای دلواپسی برای کره ی خاکی، فرهنگ به معنای به چنگ آوردن و بهره برداری نظامند انرژی در راستای ارضای اقتصادی نیازهای انسانی، فرهنگ به معنای پرورش جسم، فرهنگ به مفهوم تولید و تربیت کودکان، فرهنگ به مفهوم تعهدات بروز تمامی ظرفیت های انسانی به مثابه ی موجودی ذی شعور، حساس، صاحب اندیشه و عامل،فرهنگ به معنای تبدیل قدرت به سیاست، تجربه به علم و فلسفه،زندگی به وحدت و معنای هنر، و تبدیل کلّ به چنان بافت ارزشی ، که آدمی حاضر است بخاطر آن بمیرد تا قسم دروغ بخورد، فرهنگ شهرها در نهایت فرهنگ زندگی دروالاترین تجلیات اجتماعی است. ادامه ی این مطالعه و تبعیت از مفاهیم ضمنی آن در زمینه ی شخصیت و جامعه، مستلزم کتاب دیگری است. با این حال مطمئنم که خطوط اصلی آن هم اینک بسیار مشهود و سهل الوصول می باشد.
چرخه ی ماشین به سرانجام خود نزدیک می شود. انسان چیزهای زیادی را از انتظام خشک و سلطه ی زیرکانه و تزلزل ناپذیر امکانات عملی که ماشین طی سه قرن اخیر فراهم کرده، آموخته است: با این حال دیگر نمی‏توان به زندگی در دنیای ماشین ، بیش از زندگی موفقیت آمیز در سطح لم یزرع ماه دل بست. کمینه این که، انسانی در وضعیتی است که از ماشین فراتر رفته و محیط اجتماعی و زیست شناختی جدیدی را خلق نماید که در آن والاترین امکانات هستی انسانی، نه برای انسان های صاحب قدرت و ثروت، بلکه برای تمامی جوامع،انجمن و گروههای همیار و همدرد محقق گردد.
ارسطو می گفت " انسان ها برای زندگی کردن در شهرها گردهم آمده اند: آن ها برای زندگی بهتر در کنار هم باقی خواهندماند." فقط بخش های ناچیزی از این هدف در جهان معاصر محقق شده است؛ با این حال الگوی جدیدی از زندگی، بخشی به جهت فشارهای درونی و بخشی به جهت واکنش بر علیه محیط مغشوش، اهداف غیر انسانی و شرارت بار، و توحش قبیحی که هنوز به طور گسترده بر جهان سیطره دارد، در حال ظهور می باشد.
تا همین جا نیز میتوان شاهد آن بود که نظم و دانشی که ماشین فراهم آورده است در معماری و طراحی جوامع جدید به دستاوردهای پر شور و نقطه ی اوج وصال انسانی مبدل شده است . تا همین جا نیز، در خیال و در عمل، محدودیت های شرارت بار محیط موجود متروپلیتن را در نوردیده ایم. ما چیزهای زیادی می‏باید تخریب نمائیم و امّا چیزهای بسیار زیادتری را نیز می بایست بسازیم که مبانی آن حاضرو آماده می باشد. ماشین ها در جای خود قرار گرفته و ابزارها براق و برنده شده اند و معماران، مهندسین و کارگران گردهم می آیند . هیچ یک از ما به اندازه ای زنده نخواهیم ماند که بنای کامل را ببینیم، وشاید هم در ذات پدیده ها هرگز کامل شدن وجود ندارد: بااین حال برخی از ما شاهد پرچم یا صنوبری را که کارگران بر فراز مناسک عتیق برمی‏افرازند آن هنگام که بساط آخرین حکایت را بر می چینند خواهیم بود.

واژه نامه

واژه های معینی که در ابتدا توسط پاتریک گرس یک نسل قبل رایج شد مکرراً در این کتاب مورد استفاده قرار گرفته است. برای کسانی که کتاب " فنون و تمدن" را نخوانده اند تعاریف زیر ارائه می شود:
ائوتکنیک(Eotechnic). این واژه به عصر طلوع فنآوری مدرن مربوط می شود؛ اقتصاد این دوره بر استفاده از باد، آب و چوب به عنوان منبع انرژی و چوب به مثابه ی ماده ی اصلی ساخت و ساز متکی بود. این نظام اقتصادی از قرن دهم تا نوزدهم بر اروپای غربی حاکم بود. مرحله ی نخست این دوره با پیشرفت های حاصله در دریانوردی، شیشه سازی و نساجی از قرن سیزدهم به بعد، و مرحله متاخر آن با رواج ساخت آبراهه ها و بهره گیری از انرژی و دستگاههایی که با استفاده از انرژی ] باد و آب و …[ کار می‏کردند مشخص می شود.
پارینه فنی (Paleotechnic)این واژه به اقتصاد زغال سنگ و آهن اشاره دارد که جهشی در دوره ی اتوتکنیک (استفاده ازکوره ی بلند وخط آهن ابتدایی)بود اماّ در واقع در قرن نوزدهم و برای جایگزینی مجتمع اتو‏‏تکنیک ظهور نمود و بر سالهای1850 الی1890 میلادی سیطره داشت. ابداعات کلید ی این دوره عبارتنداز: موتور بخار، راه آهن، کشتی بخار، کوره ی مبدل بسمر(Bessemer)، وسایل مختلف خود کار در ریسندگی و بافندگی. اقتصاد اتو تکنیک تا ربع آخر قرن نوزدهم به شکل نهفته پا برجا بود.
نو فنی(Neotechnic) این واژه به اقتصاد نوین اشاره دارد که در دهه ی هشتاد قرن نوزدهم، با اتکاء بر بهره برداری از برق، فلزات سبک نظیرآلومونیوم ومس، وفلزاتی نظیر تنگستن، پلاتینیوم، توریوم وغیرو به منصه ی ظهوررسید. اوج دستاوردهای این دوره درزمینه ی بهره گیری از انرژی،توربین های آبی بود. تلخیص مهلک زغال سنگ که به استفاده کامل از خرده ریزها و فرآورده های فرعی آن منجر شد. از نشانه های دیگر این دوره تکامل فزاینده و خودکاری در تمامی ابزار و دستگاهها بود. اختراعات کلیدی این دوره عبارت بودند از : مبدل الکتریکی ، موتور برقی، چراغ برقی ، ارتباطات الکتریکی با استفاده از تلگراف و تلفن و رادیو، همین طور موتور احتراقی ولاستیک ولکانیده. در حال حاضر اقتصاد ائوتکنیک به میراث، اقتصاد پارینه فنی به نظامی نهفته و اقتصاد نو ــ فنی به عنصر مسلط مبدل شده است.
زیست ــ فناوری(Biotechnic) به اقتصاد در حال ظهور اشاره دارد که مشخصاً از نظام (صرفاًماشینی) نو ــ فنی نشات می گیرد و به تمدنی اشاره دارد که علوم زیست شناختی به شکل گسترده در فناوری مورد استفاده قرار گرفته و فرهنگ زندگی به هدف فناوری مبدل خواهد شد. اختراعات کلیدی این دوره (درعرصه مکانیک) هواپیما، گرامافونت، سینما و ابزارهای جلوگیری از آبستن می باشد که تماماً به طور مستقیم از مطالعه ی موجودات زنده گوته برداری شده است. کاربرد باکتری شناسی در پزشکی و بهداشت، فیزیولوژی در علم تغذیه و رژیم روزانه، دیگر نشانه های این عصر به شمار می آیند: کاربرد هم ارز این دستاوردها درروانشناسی به منظور تنظیم رفتار انسانی در تمامی عرصه ها نیز می تواند مورد اشاره قرار گیرد. در نظام زیست ــ فناوری؛ زیست شناسی و مهارتهای اجتماعی ویژه گی مسلط می یابید: بدین ترتیت کشاورزی، پزشکی، و آموزش برمهندسی سبقت می جویند. پیشرفتها و دستاوردهای بشری، به جای آن که صرفاً بر تبادلات مکانیکی مواد و انرژی متکی باشند بر بکارگیری ارگانیک تمامی زیست محیط، در پاسخ به نیازهای موجودات و گروهها با تمامی روابط متکثرشان یعنی فیزیکی، زیستی، اجتماعی؛ اقتصادی، زیباشناسی و روانشناختی، ابتناء خواهند نمود.

کتاب شناسی

1: مقدمه
کتاب شناسی عمدتاً شامل دو قسم می‏باشد: قسمی که خواننده را قادر خواهد ساخت دانش خویش را در رابطه با موضوع فرهنگ شهرها عمیق تر و گسترده تر می سازد گرچه به طور اخص حوزه ی کتاب حاضر را نپوشانده و بمنظور خاصی مستندسازی شده است.
بخش عمده ی مآخذ اصلی ذیل عنوان دوم آمده است؛ بااین حال، به موازات استفاده و بهره برداری از این مآخذ، همچنان بر این قاعده پای بند بوده ام که یک اثر تالیفی ] منظورکتاب فرهنگ شهرها است[ می بایست عمدتاً بر یافته‏هایی ابتناء یابد که بوسیله متخصصین مربوطه گردآوری شده و سپس به طور انتقادی هضم و جذب شده باشد: به عبارت دیگر این مفهوم از دیدگاه یک محقق ذیل مآخذ ثانوی تمایز می یابد. کسانی که نسبت به این رویه بدگمان هستنداز خود نوعی بی میلی نسبت به کارکرد تفسیر تا بی اطمینانی منطقاً مستحکم به این رویه نشان می دهند. تمامی دیدگاههای کلی، البته می توانند در معرض حک و اصلاح قرارگیرند و این امر هم در مورد امور واقع و هم تفسیر صادق است، و من خالصانه از چنین کمکی استقبال می کنم.
نقطه ی ضعف اصلی موضوعات و مصالحی که دراین کتاب بکار رفته است اتکاء جزئی آن به منابع ثانوی نیست بلکه فقدان تک نگاری ها دررابطه با بسیاری از موضوعات می باشد. این مطلب نشاندهنده ی نقص و عیب در دلبستگی خود جوش یاسمت‏گیری نظامند در بسیاری از حوزه هایی است که در قلمرو این کتاب قرار می گیرند. برای مثال، تاریخ مقایسه ای مدیریت ها و حکومت های شهری آنطور که شاید و باید، و تا جائی که من اطلاع دارم، وجودندارد؛ همچنین ظاهراً کسی به نگارش تاریخ موسسات شهری، که امکان پیگیری نقش و سازمان هر عنصر مجزا در میراث مدنی را فراهم سازد، دست نیازیده است. تدوین چنین کتابی علی الظاهر در انتظار به نگارش در آمدن تک نگاری های مقدماتی در باره ی بسط تاریخی شورای شهر، تامین آب، بهداشت، گردهمائی های عمومی، نهادهای مدنی، و الی آخر، در مقیاس قابل مقایسه ای با بررسی های حاضر، مثلاً، در موردموزه می باشد: نبود شناخت تفصیلی از جایگاه و وظایف نخستین تظاهرات " معمار شهر" ، بیانگر یکی از دهها حوزه ای است که می باید مورد کاوش قرار گیرد. نبود تحلیل های انتقادی تفصیلی از آمار و ارقام خام مربوط به بیماری ها، بهداست و مرگ ومیر در شهر و حومه شرم آور است: واحدهای غیر ــ قابل ــ مقایسه ی بی معنا، نظیر ملت ها، برای چنین داده هایی مورد استفاده قرار میگیرند که امکان رهیافت مشخص به امور مهم مربوط به محیط را ناممکن می سازد. بررسی های جامعه شناختی در تناظربامطالعات زیست شناختی ، در باره ی جنین شناسی، ریخت شناسی و فیزیولوژی شهرها در انتظار گروههای جدیدی از محققین است: بررسی های تاریخی و جغرافیایی موجود هنور به مقدار وسیعی در مرحله ی کشف حقیقت بوده و برای تحلیل نارسا می باشند. یک سری از مطالعات تفسیری شهرهای مهّم، بسیار مدون تر از نظامی که بررسی یادمانی پوته (Poete)از پاریس بنیان نهاد، شدید مورد نیاز می باشد. غالب تواریخ، حتی تاریخ شهرها، پیش ــ جامعه شناختی و پیش ــ مدنی هستند.
متاسفانه، عمده ترین منابع اولیه برای مطالعات شهری، اسناد مکتوب نیستند: خود شهرها می بایست آثار مکتوب به مفهوم عام کلمه، کلیدها و پاسخ هایی را برای مسایل مبتلا به مطالعات میدانی از محیط شهری فراهم نمایند. هیچ راهی برای کوتاه کردن این گونه اکتشاف دست ــ اوّل از محیط و تجربه ی دست ــ اوّلی که از زندگی و کارکردن در شهرها بدست می آید وجود ندارد: در حقیقت شاید به سبب نبود چنین اکتشاف و تجربه ای است که اغلب تحلیل های جامعه شناختی از شهر تاکنون ارضاکننده نبوده‏اند.
در حالی که بررسی مطالعه ی شهرهای خاص از طریق کتاب ها و اسناد، مضافاً پیمایش های شخصی برای دانشجویان ساعی وکوشا غیر قابل اجتناب است، با این حال در چارچوب کتابشناسی موجود این امر در مورد تعداد قلیلی از کتاب های ارائه شده،از جمله"فلورانس" نوشته یدیوید سون و"پاریس" نوشته ی پوته صادق است.واقعیت این است که فهرست کتاب هایی که با یک شهرک کوچک سروکار دارد غالباً وسیعتر از کتاب‏شناسی حاضر می باشد. هر دانشجویی می بایست کتاب‏شناسی مخصوص خود را برای شهری که در آنجا زندگی می کند یا مکانی که مورد علاقه وی می باشد گرد آوری نماید.
2: زمینه ی منطقه ای وشهری
تا کنون تعداد قلیلی رساله درباره ی شهرها به زبان های مختلف به رشته ی تحریر درآمده است: درحقیقت نبودبررسی های جامعه شناسی وتاریخی چشمگیر درباره ی شهرها مشابه غفلت از کشاورزی وزراعت درنواحی پیرامونی بود. این حوزه ها خارج از عرضه ی علقه های تحقیقاتی وعملی قرون متاخر قرارگرفته بودند که دراثنای آن دانش پژوهی تمامی همّ خود راصرف فعالیت های رقیب کرده بود که به سهولت در انزوا ویا آرشیو هاتعقیب می شد.
به جهت سنت شهری دیرپا که بالنسبه دست نخورده از قرون وسطی به ارث رسیده بود نقاط ضعف مورد اشاره،در ادبیات آلمان در قیاس با سایر کشورها چندان بر جسته نبود.از نیچه وویلدا (Wilda) مائورر) Maurer ) و ریل (Riehl) تا بی لو (Below) و باخر (Bucher) و نویسندگان دو دهه ی اخیر، تفسیری بالنسبه تمام عیاری از " شهر آلمانی " ارائه شده است: مطالعه ای که نقطه ضعف‏اش ، هر جند تحسین برانگیز، تمرکز بر تعصبات محلی ] روحیه ی شهرستانی[ است.
هرچند که تفاسیر جامعه شناختی معاصر که توسطسومبارت، وبر و فردیناند تونیس ارائه شده است ازمنظر شهری کاملاً وافی مقصود نیست با این حال مفهوم شهر را حتی در اثنای تمرکزگرایی و منطقه زدایی متعاقب جنگ فرانسه- پروس و برتری کامل برلین،زنده نگاه داشتند: درحقیقت سنت آلمانی از وحدت بنیادی و تابع با لفصل بودن ناسیونال سوسیالیسم احتمالاً جان سالم بدر خواهدبرد. ابتکارات اجتماعی شهرداران بزرگ اولم و فرانکفورت طی نیمه ی دومّ قرن نوزدهم،همچنین احیای معماری، احتمالاً انگیزه های مضاعفی را در خصوص دلبستگی تحقیقی به گذشته همچنین کمک مستقیم به کار باز سازی شهری موجب شده است. گرچه شهرهای آلمانی نشان دهنده ی برخی از بدترین نمونه های بهره برداری سرمایه دارانه از زمین هستند، با اینحال پایه ی جنبش نوسازی عظیم شهری که تحت نظام جمهوری طی سالهای 1924تا1932 شکل گرفت بسیار مستحکم پایه گذاری شد.
درصورتی که آلمان پیشگام تحقیقات تاریخی شهر به شمار می رود، فرانسه اعتبار خود را مدیون بهترین کارها درخصوص مبادی جغرافیایی شهرهاست. گرچه لاپلهبا مشغله های روستایی و ابتدایی اش،تحلیل خود را هرگز به شهرگسترش نداد- و به خانواده به عنوان واحد بنیادی اجتماع رضایت داد- آثار اگوست کنت و رکله ولاپله به همراه مکتب متاخر جغرافیایی به سرکردگی ویدال ودولا بلاش و برونه،مبنای علمی جنبش منطقه گرایی را فراهم آورد و به شناسایی وجوه منحصر به فرد شهرها و مناطق کمک کرد.آثاربه یاد ماندنی لاودان و پوته در درجه ی اولّ اهمیت قرار دارند و هیچ محقق جدی درقلمرو مطا لعات شهری نمی تواند ازآن چشم پوشی نماید.
3: ابتکارات انگلیسی
آدمی در ادبیات انگلیسی شکافی صدساله میان آدام اسمیت،احتمالاً آخرین اقتصاددان کلاسیک که کارکرد اجتماعی شهر ونقش اقتصادی کارکردهای سیاسی را دریافته بود وشخص اولّ اقتصاددانان جدید به نمایندگی اشلی را مشاهده می نماید. شهر منهای قلمرو صرف سیاسی جایگاهی درسنت اقتصادی اصالت فایده نداشته است؛ اقبال مجدد به شهر از سوی هنر به منصه ی ظهور رسید. بر خلاف رمانتیست های آلمانی،مکتب انگلیسی رومانتیسم،ضد شهر یا حداقل نسبت به آن بی تفاوت بود، گرچه یکی از اصیل ترین غرلیات وودورث از منظره ی پل وست مینستر الهام گرفت. اماّ عشق به معماری گوتیگ درنهایت به حواشی شهری نفوذ کرد؛ و در نوشته های راسکین، بالاخص در" سنگ های وینز"، شهر به عنوان موجود اجتماعی مورد اولین تجزیه و تحلیل های گذشته گرا و در عین حال واقع گرایانه قرار گرفت. روش بررسی وی دقیق و پراکنده و تمرکز تحلیل معماری نه بر الگوی کلّ که بر سنگ ها استواربود. امّا راسکین ، که غالباً به شکلی تحقیرآمیز به عنوان هنرشناس دروغین شناخته می شود، یکی از نخستین کسانی بود که بازگشت به مبانی در طراحی شهرها را موعظه کرد: او در مونرا پل وریس (Munera Pulveris ) و هر جای دیگر درخواست هوای تمیز و آب ناآلوده را به عنوان پیش ــ شرط های هنر شهری مطرح کرد.
دردهه ی هشتادقرن نوزدهمچارلزبوث(G.Booth)،بدنبال‏بررسیهای ژونالیستی می هو (Mayhew)،مطالعه ی تاریخی خود از لندن را آغاز کرد: طی همان دهه، پاتریک گرس که به عنوان زیست شناس وارد عرصه شده بود در پی تالیف سنن ناهمخوان جامعه شناختی اگوست ، کنت و لاپله برآمد: آثار این دو در تدارک شیوه ی بررسی و تشخیص جامع در برنامه ریزی و توسعه نقش تعیین کننده ای داشت. گرس به تالیف جوانب جغرافیایی و تاریخی مطالعات شهری بر آمد و بل بسیار عمیق تر، او دلبستگی های مجزای پژوهشگران پهنه های شهری و اهداف عملی بهداشت کاران، مصلحین امرمسکن، متخصصین تاسیسات شهری و برنامه ریزان شهری، که در پی خلق تحولات تدریجی در محیط های شهری، بدون فهم کلیت اجتماعی و ساختاری آن بودند را به یکدیگر نزدیک ساخت. علاقه ی گرس به شهر، به عنوان یک زیست شناس، جامعه شناس و فیلسوف و علقه های عملی وی به عنوان سازمان دهنده ی نمایشات تاریخی شهری و نمایشگاههای شهری، که کمتر از تمایلات شهری وی به عنوان یک برنامه ریز نبود، تدون شک سه گانه ی عنصر تجدید گرایشات منطقه ای و شهری در گستره ی کشورهای مشترک المنافع انگلستان، شامل سرزمین های دورافتاده ای چون هند بود که گرس طی سال های 1914 و1924 میلادی در آنجا حدود پنجاه شهر را طراحی کرد. همچنین نباید ابتکارات صنعتگران بزرگ انگلیسی چون سالت ، کدبوری،لور (Lever) و رانتری ( Rowntree)، اثر پیشگامانه ی معماران با اهمیتی چون وب ؛ بیلی ــ اسکات ، مکین تاش ،پارکر، آنوین، دولتمردان چون جان بارنز و کمک تعیین کننده ی ابنزر هاوارد فراموش کرد.
هیچ بخش از اندیشه های گرسدر باره ی شهرها، آنطور که باید وشاید در تک نگاری ها و یا به صورت کتاب تدوین نشد. کتاب وی تحت عنوان " تطور شهرها" باارزشترین اثر وی در این حوزه به شمارمی رود، در حالیکه " گزارش ایندور" ، در دو مجلد، کاملترین تجسم روش، دیدگاه و نگرش جامعه شناختی وی می باشد. برخی از سخنرانی های وی به همان صورت تندنویسی شده، و ماشین شده، به ابتکار همکارش آقای جان راس در آوتلوک تاور (Outlook Tower ) شهر ادینبورگ نگه داری می شود. کار گرس و همکار برجسته ی وی ویکتوربرانفورد ، هر چند پیروان قابل توجهی نداشته است با اینحال تاثیر چشمگیری را بر جای گذاشته است:کار هربرستون در باره ی جغرافیای منطقه ای یکی از این ثمرات است: همچنین بررسی های بیشمار منطقه ای تحسین برانگیز از بررسی دونکامتر به بعد نیز متاثر از کارهای آنان بوده است.
4: مکتب امریکائی: رهیافتی جامعه شناختی
در آمریکا ، فاصله ی زمانی زیادی میان هنری کاری(H. Carey) و مکتب جامعه شناسی شهری شیکاگو، که عمدتاً با چارلز زوبلین (C. Zublin) شروع می شود وجود دارد، زوبلین به نوبه ی خود عمیقاً تحت تاثیر اثر گرس در آوتلوک تاور شهر ادینبورگ قرار گرفته بود. خط واسط میان این دو احتمالاً کارهای چارلز هورتون کولی (C.H.Cooley) در تحلیل نظری از گروهها و جوامع، و کارهای آلمستد و چارلز مالفورد رابینسون به لحاظ عملی، بالاخص در میدل وست که بخش عمده ی کارهایش در آن جا انجام شد، می باشد. این فراینه طی دهه ی گذشته به بارنشسته است. گره خوردن جامعه شناسی شهری با گرایش مقدماتی زیست شناسی از بوم شناسی، در این راستا مفید فایده بوده است: همچنین در این خصوص می بایست به تاثیر چشمگیر مطالعات زیست ــ جامعه شناختی ویلر اشاره کرد. جامعه شناسان امریکائی در کّل، شهر و همین‏طور روستا را به حال خود رها کرده‏اند: حتی قوم شناسان در مطالعات میدانی خود، الگوهای خاص رفتاری را مورد غفلت قرار داده‏اند و صرفاً به اشیاء مادی نظیر قایق‏ها، سلاح‏ها یا روش‏های روشن کردن آتش پرداخته و به اردوگاه یا روستا همچنین سایر اقسام مصنوعات جمعی بی‏توجهی کردند.
یکی از گناهان نابخشودنی جامعه شناسی شهری امریکا، جدای از استفاده نامعقول از داده‏های نامربوط آماری، ناتوانی در استفاده از دانش جغرافیا بوده است : این امر به شکلی آشکار و بعبارتی در مطالعه ی تحسین برانگیز میدل تاون ، و به شکلی خفیفتر در " جامعه شناسی زندگی شهری" اثر کارپنتر هویداست. مسئله ی دیگر فقدان مطالعات تطبیقی شهرها در زمان و مکان است: این روند به محدود کردن مطالعات شهری به شهر آمریکائی، به شهر معاصرآمریکائی و ــــ در نهایت به تعصبات محلی ــــ به فرم متروپلیتن معاصر، که در مفهوم جامعه شناختی فرم نهایی تلقی می شد، منجر شد، و بدین ترتیب به ناتوانی از تقویت پیش زمینه ی مدیریتی و برنامه ریزی منجر شد. دیگر نقطه ی ضعف جامعه شناسی آمریکائی که تا حدودی با دیگر کشورها در آن سهیم می باشد ناتوانی مزمن در چنگ زده به تمایز پایه ای ارسطوئی میان شرایط زندگی شهری، اهداف آن و تظاهراتش می باشد که با کمال تاسف به ناتوانی هر چه بیشتر در تدوین پرسش های جالب توجه در باره ی نشانه های خاص انسانی و فرهنگی شهرها راه می برد، که برآیند آن تمایل به آمارهای جمعیتی، مقررات انتظامی و روش های دفع فاضلاب می باشد: و این نیز به نوبه ی خود به ناتوانی جدّی در برخورد تمام عیار یا با کفایت با نهادها، معضلاتی اجتماعی، ساختارهای اجتماعی/ زیباشناختی بر حسب معنا و کارکرد شان به عنوان اجزای لاینفک زیست بوم شهری منجر می گردد.
کارهای با ارزشی توسط پارک ، برجس ، ویرث ، اگبورن و دیگران انجام شده است: با اینحال در صورتی که جامعه شناسی از تغییرات اساسی در چارچوب مرجع اجتناب نماید کوشش های آن دچار مشکل خواهدشد. بوم شناسی فرهنگی نبایست صرفاً از روش های بوم شناسی حیوانی یا گیاهی گوته‏برداری نماید: بلکه می باید به واسطه ی بررسی کنش و واکنش محیط کالبدی و کارکردهای مشروط زندگی از یک طرف و محیط اجتماعی و کارکردهای نامشروط ــــ که در آنجا انتخاب ، آرزو، خسال و هدف دارای نقش می باشند از طرف دیگر، راه خود بگشاید.
5: آرمانشهر گرایان
بعضی از مهمترین کارها در باره‏ی شهرها د رخارج از دوره ای قرار دارند که در این کتاب مورد بررسی قرار گرفته است، یا به لحاظ روش و میدان بررسی به طور بنیادی از رسائل مدونی که تا اینجا مورد بررسی قرار گرفته اند متفاوت می باشندو افلاطون و ارسطو در ادبیات غربی، همچنانکه انتظار می رود کلام اوّل و آخر را در مورد آرمانشهر گفته اند؛ همچنانکه تحقیق و تفحص در خصوص نگرش اسطوره شناختی از نقش تقسیم کارد‏ر جامعه ی انسانی ــــ همین طور کاربرد نادرستش ــ در قیاس با آنچه در گفتگوی آغازین جمهوری افلاطون آمده است؛ بیهوده خواهد بود، امّا کتاب سیاست ارسطو هنوز نیز مفید فایده می باشد: زیرا مفهوم آینده نزد وی به مثابه استعداد و ظرفیت بالقوه، از مفهوم بسیار خارجی آماری از حوادث آینده که امروزه بسیار متداول می باشد در مورد موجودات زنده و گروهها معتبرتر می نماید: این حکم در مورد قلمرو ویژه ی آرمانشهرها در فلسفه ی سیاسی وی نیز صادق است.
این سنت بزرگ بوسیله ی نویسنده ی آرمانشهری ، یعنی توماس مورمجدداً به عرصه بازگشت؛ به اعتباری تمامی آرمانشهرگرایان از مور و آندره آ گرفته تا فوریه، بلامی و هرشل درمقایسه با اندیشمندان بسیا متنفذ آرمانگرا چون ماکیاولی و اسپنسر، ازبهترین جامعه شناسان بوده اند زیرا آن ها در طرح خود جایگاهی را برای شهر به عنوان تجسم انضمامی جامعه تخصیص داده بودند. در میان نویسندگان دوره ی پیشا – جامعه شناختی میِناختی می‏بایست یادی نیز از راله1، بوترو (Boetero ( و بالاتر از همه استو کرد.
6: ادبیات تخیلی
یک طیف کامل از کتاب ها که از اهمیّت چندان کمی هم برخوردار نیستند، تقریباً در فهرست کتاب شناسی معرفی نشده اند این کتاب ها آثار تخیلی می باشند . بر خلاف مورخین قدیمی، من این آثار تخیلی را به جهت آن که تصور خیالی آن ها سند و مدرک نیستند و یا به واقعیت های بیرونی انکار ندارند مورد چشم پوشی قرار نداده ام ، زیرا واقعیت های خیال به همان اندازه ی تکه چوب وسنگ به جهان واقعی تعلق دارند. در حقیقت راهنمایی بهتراز آنچه مردم می بینند، احساس می کنند و انجام می دهند که درنهایت راه خود را به اشعار، نمایشنامه ها و داستان ها باز می کنند وجود ندارد: آنها از صداقتی برخودارند که اسناد دادگاهها، گزارشات و روزنامه ها فاقد آن هستند: زیرا آن ها به بهترین وجه، انسان گوشت وپوست و استخوان دار و بخش عمده ی محیط زندگی وی را همانگونه که او به آن عکس العمل نشان داده و بیان می نماید در خود نهفته دارند.
نه: واقعیتی که در اینجا نهفته است، هم چنان که در هنرهای تحسمی وگرافیکی، ایناست که آدمی صرفاً در برابر غنای مسنتدات سر تعظیم فرو می آورد. در صورتیکه خواننده ی کتاب حاضر ، اگر حداقل آثار بوکاچیو 1 و چیسر را نخوانده باشد قادر به شناخت شهر قرون وسطی نخواهد بود؛ اگر او کتاب بادن بروک توماس مان یا کتاب کامبری مارسل پروست را نخوانده باشد قادر به شناسایی بقایای شهر قرون وسطایی در قرن نوزدهم نخواهد بود. برای میتندسازی شهر پارینه ــ فنی نیکلاس نیکلبی (N. Nickleby)و کتاب "روزگار سخت" ] چارلز دیکنز[ به همان میزان تقدیرات فردریک انگلس و چادویک اهمیت دارند : همچنین امیل زولا و آرنولدبنت نیز جایگاه و اهمیت خود را دارند؛ هم چنان که برای درک گشترده و تفصیلی شهرمدرن بالزاکچهره ای بلامنازع به شمار می رود.
چشم پوشی از این منابع غنی با این توجیه که با روشی دقیق و علمی این واقعیت آشکار خواهد شد که تمامی دانش و متافیزیک نهفته در این منابع به قرن هفدهم تعلق دارد چندان موجه نیست. من بسیار فراتر رفته و می گویم کمی که نمایشنامه ها و رمان هایی که بوسیله ی کسانی که در این شهرها زندگی کرده و هستی ساکنان آن ها را به تصویر کشیده اند نخوانده است قادر به شناخت حیات شهرها به عنوان واقعیت اجتماعی نیست، و این قاعده بالاخص پس از قرن هفدهم که رمان اجتماعی به عنوان پیش درآمد ذهنی جامعه شناسی مدون ظهور کرد، صدق می نماید. لندن دانیلدفو، فیلدینگ، تاکری2 ، دیکنز، مردیت و ولز بالاخص تونو ــ بان وی و نیو ماکیاولی ]احتمالاَ از نوشته های اورسن ولز هستند[ ، شهرک های کلیسائی آنتونی ترولپ3 ، سنت پترزبورگو مسکو تولستوی شهرهای فرانسوی استاندال، بالزاک، هوگو، شیکاگودرایزر و شهرهای سینکلیر لوئیز، وبستن و نیویورک ویلیام دین هاولز تماماً آثار خیال برانگیزی هستند که تجارب محققین مسایل شهری را غنا می بخشند. و اگر قرار باشد من اثرِخیال برانگیز معاصر، که به شکلی سنجیده و فوق العاده تمامی صحنه های زندگی شهری را به کمند قلم رام نموده است را معرفی نمایم اثر سترگ آقای جولزروماین (J. /Romain) یعنی " انسان خیرخواه" را توصیه خواهم کرد.
7: تفسیرفرهنگی
در میان مفسرین فرهنگی که با شهرها سروکار داشته اند، آثار دو نفر دارای ارتباط خاصی با این کتاب می باشد. نخستین آن ها دبلیو. اچ. ریل(W.H. Riehl) با کتاب کلاسیک اش " تاریخ طبیعی مردم آلمان" می باشد که در اواسط قرن نوزدهم منتشر شد ــ نه چندان مطرح زیرا در عین حال که بسیار دیر منتشر شد بسیار " پیشگام" نیز بود ــ که حتی در میان آلمانی ها نیز به شکل عجیبی موردغفلت قرار گرفته است. دینی که من به ریل دارم و در کتاب " تکه چوب ها و تکه سنگ ها" که در سال 1924 م. منتشر شد به آن اذعان کرده ام، دینی است که مایلم بسیاری دیگر در آن سهیم شوند. نویسنده ی دیگر، اسوالد اشپنگلر و کتاب سترگ او " افول غرب" است، با مزخرفاتی از عقاید بَدوی (ابتدائی) و بینش های جالب، لجاجت های احساسی و ذکات حکیمانه ی شهودی ، یکی از اولین تفاسیر تاریخی بود که شهر را در مرکز و کانون توجه قرار داد.
8: نظریه و عمل در عرصه ی برنامه ریزی
در باره ی منطقه گرایی و توسعه ی منطقه ای ،شامل دیدگاه حفاظت از زیست محیط، مجموعه ای از مطالعات کلاسیک موجود می‏باشد، که گرچه در نگاه نخست غیر محسوس است با این حال از اهمیّت شایانی برخوردار می باشند که در میان آن ها می توان به کتاب " انسان و طبیعت" جی. پی. مارش، کتاب " انسان و زمین" ان. اس. شالر کتاب " حفاظت از منابع طبیعی" ون هیز ، و " اکتشاف جدید" بنتون و مک کی اشاره کرد.
یکی از تفاسیر برجسته ی تحولات بالقوه در مناسبات انسان با کشاورزی و صنعت ،کتاب " مزارع، کارخانه ها و کارگاهها"ی پترکروپتکین می باشد، اثر دانشمندی که جایگاهش به عنوان متفکری متنفذ، نه صرفاً شخصیت انسانی در حال فزونی است. در حالی که ایدئولوژی مارکس عمدتاً متعلق به عصر پارینه فنی بود، کروپکتین دراواخر قرن نوزدهم از کلیشه ی تنگ به مفهوم اقتصاد ــ حیات عصر نو ــ فنی دست یافت: کمونیسمهرج و مرج گرای او، که اینک فقط در اسپانیا رواج دارد، می تواند عامل اصلاح کننده ی دیوانسالاری سترونی که مارکسیسم به سهولت آموزه هایش را نیل نگرش های استالینی و تروتسکیستی به قربانگاه فرستاد.
پیشنهادهای موثری را می توان در نوشته های گرس و برانفورد یافت؛ امّا جدای از مکتب فرانسوی که پیشتر ذکر شد، مهم ترین اثر که تاکنون شکل گرفته است در دو سند عمومی قابل پیگیری است: گزارش هنری رایت در مورد " برنامه ی ایالت نیویورک" که در سال 1926 میلادی تحت مدیریت " کمیسیون مسکن و برنامه ریزی منطقه ای" به ریاست کلارنس اس. اشتاین انتشار یافت؛ و دومی گزارش پروفسور جان گاس (J. Gaus) و همکارانش برای " دفتر منابع ملی" در خصوص " مولفه های منطقه ای در برنامه‏ریزی ملی" بود. هر دو گزارش رهیافت هایی را برای تحدیدو بسط زیست بوم انسانی ــ اکتشاف قلمرو جدید ــ ارائه می نمایند. کتاب " هستی ملّی" اثر جورج راسل (A.E.) در معنا و دیدگاه به آموزه های محوری منطقه گرایی ، بسیار نزدیکتر از رسائلی است که‏آزادانه و بی هیچ قید و بند از عنوان منطقه گرایی استفاده می کنند
مکتب جدید منطقه گرایی آمریکایی که اساساً در جنوب ] امریکا[ ریشه گرفت ــ که مایلم در اینجا به طور اخص به آثار اودوم(Odum)مور، و ونس(Vance)اشاره نمایم ــ تفسیر توصیفی ترنر(Turner) از فرقه گرایی در زندگی آمریکائی را به نوعی آموزه ی پویا از توسعه ی اجتماعی دگرگون ساخته است. کتاب " منطقه گرایی امریکایی" نوشته ی اودوم و مور که من دست نوشته ی آن را خوانده ام، تلاش چشمگیری در یک کاسه کردن رهیافت های متفاوت به عمل آورده است.
9: برنامه‏ریزی و توسعه
تا اینجا من عمدتاً با ادبیات جامعه شناختی و تاریخی سروکار داشته ام در اینجا وقت آن رسیده است که سخنی نیز در باره ی حوزه ی برنامه ریزی و جوانب متنوع آن بگویم. ادبیات مربوط به توسعه ی شهری به عصر هیپوداموس بازمیگردد که بنابر نوشته های وی، ارسطونیز آرمانشهری را طراحی کرد؛ در حقیقت همبستگی پایداری میان شهر واقعی زندگی روزانه و آرمانشهر وجود داشته است: از آلبرتی تا رابرت آوئن، و از اوئن تا هوارد و لوکوربوزیه، طرح های انگاره ای یک نسل در نسل بعدی محقق شده است.
پیرامون برنامه‏ریزی واقعی شهرها، مدت های مدید تاکیدات زیباشناختی بسیار برجسته بوده است: در این حوزه می توان به کتاب های کامیلوسیت، برینکمن و زوکر اشاره کرد. کتاب " تاریخ شهرسازی" اثر لاودان و " مقدمه ای بر شهر سازی" اثر پوته ، از کارهای برجسته به شمار می روند. تهترین مدخل تطبیقی خلاصه ی دو جلدی ورنر هایمن ( W. Hegemann) در باره ی نمایشگاههای بین المللی شهرهای برلین و دوسلدورف در سال های 1912ــ 1910 می باشد. بررسی اخیر بورنوشوآن در این حوزه،اثری مفید است که با بی علاقه گی انجام شده است. اثر آنوین ذیل " برنامه ریزی شهری در عمل" از بالاترین اهمیت در زمان انتشارش برخوردار بود؛امّا تجدید چاپ آن در سال 1932 میلادی بدون تلاش کافی برای مواجهه با نظریه ها و تکامل متاخر حوزه ی نظری برنامه ریزی، آنرا به کتاب تاریخی تقلیل داد. بررسی فرم های شهری، معماری و چشم انداز توسط شولتز نامبورگ ( sChultze- Naumburg ) در اثر سترگش " Kulturarbeiten" کم وبیش به گذشته نظر دارد: با این حال الگویی است که می بایست برای هر منطقه به عنوان سرمشق قرار گیرد: برای زمینه های تصویری بیشتر به آلبوم عالی گروتزبورگ ( Gretzburg) تحت عنوان ( Kulturlandschajtender Erde) مراجعه کنید.
پیشرفت های فنی زیادی طی نسل گذشته در برنامه ریزی شهری به منصه ی ظهور رسیده است. یکی از این دستاوردهای مهم در مقاله ی کوچک آنوین ذیل عنوان " ازدحام هیچ حاصلی ندارد" تجسم یافت که گزافه بودن تلاشهای صورت گرفته در خصوص تراکم وتمرکز جمعیت در گذشته را نشان داده است که به اتلاف فاحش زمین بواسطه ی احداث خیابان های پر هزینه منجر شد. من هیچ کتابی را نمیشناسم که تحلیل انتقادی کارآمدی را از تمامی این تحولات و پیشرفت ها از جمله: جهت گیری، ردیف سازی (Zeilenbau) بن بست ها ، ساختمان های بلند و کوتاه رابدون درک واقع گرایانه انتقادی بپذیرد و یا مورد هجوم قرار دهد: تا اینجا این امر فقط تا حدودی در مورد اثر حاشیه ای " بازساماندهی شهری در امریکا" هنری رایت صادق است. کتاب " باغ شهر"ابنزر هوارد تاکنون مهمترین کتاب در زمینه ی ارائه ی مفهومی جدید از شهر بوده است که اوّل بار در سال 1898 م. ذیل عنوان " فردا " منتشر شد. کتاب " شهرفردا " اثر لوکوربوزیه به لحاظ اقتصادی تقریباً کتابی بی‏ضرر و نظیر پرخاشجویی کودکانه' معماران آسمانخراش های نیویورک در دهه ی بیست قرن بیستم ماشین محور می باشد: امّا کتاب بعدی وی " شهر درخشان" نشان دهنده ' یک گام به جلو می باشد . می توان " شهر در حال ناپدید شدن " فرانک لویدرایت را درتضاد صوری با لوکوربوزیه دید، که در آن جا امکان حداکثری تمرکززدایی ذیل شرایط فناوری مدرن به نمایش در می آید. بسیاری از کتابهای فنی در باره ی برنامه ریزی شهری که در حال حاضر انتشار می یابد، تلاشهایی در جهت رازورانه ساختن اقدامات گذشته و انطباق ناچیز با ضرورت های جدید می باشد: نسخه های این نوشته ها را می بایست معکوس به کاربرد:" خوب فقط برای همین امروز".
10: مسکن و معماری
در واحدهای کوچکتر، در املاک مسکونی و واحدها ی‏ همسایگی، فرصت بیشتری برای اقدام یکاسه با شهر به عنوان یک کّل نهفته است. در این خصوص به کار تحسین برانگیز " مسکن مدرن" کاترین بوئر که بالاخص در زمینه ی تحلیل زیباشناختی مطلوب است مراجعه نمائید که طرح ها و عکسهای متنابهی را از ساخت و سازهای واقعی نشان می دهد. مرور موشکافانه ی " بازــ ساماندهی شهری در امریکا" اثر هنری رایت احتمالاً مهمترین مدخل ممکن از منظر طراحی است. از آن جایی که اندیشه ی انسجام و معاصر بودن، البته از دیدگاه کتاب حاضر ، نقش ویژه ای در طراحی معاصر داشته اند اجازه تدهید در این خصوص توجه شما را به دوکتاب که مستقیماً با مسئله یزیباشناختی و اجتماعی فرم سروکار داشته اند یعنی کتاب " معماری مدرن" اچ.آر. هیچکاک و کتاب " ساختمان مدرن" والتر کورت برندت (W.CurtBehrendt) تک نگاری های مربوط به اف. ال. رایت، گروپیوس، اود (Oud)،لوکوربوزیه و دیگران، قطعاً مشاوران امینی در راستا می باشند.
11: اهمیت پیمایش
اسناد عمده درباره ی شهرها در قیاس با خود شهرها در مرتبه ی دوّم اهمیت قرار می گیرند. سندسازی عمدتاً مرهون راسکین می باشد، هر چند که درهمین اثنا باستان شناسان بعد از شلیمان (Schlemann) نشان داده‏اند که چه مقدار از گذشته را می توان بدون استفاده از اسناد مکتوب بازیافت. حتی چشم انداز و طرح اولیه ی شهر می تواند در سنگها حفظ شده باشد ــ نظیر نهرهای لندن ــ و با این که از مدت ها قبل زیر خروارها خاک قرار گرفته اند اما همچنان در معابر یا اسامی مکان ها تداوم می یابند. محقق مشتاق به محض آن که وارد شهر می شود از زمین شناسی و اقلیم آن اطلاع حاصل می کند: موقعیت شهر، تزکیت معابر، وضعیت بازشوها، خانه های برجای مانده، خرابه ها، همگی سرگذشت خودرا روایت می کنند: زیرا این در حالی است که آمد و شد خیابان ها. رودخانه، بندر، حرکت و ایماء و اشاره های ساکنان، داستان خود را به سِند عمومی اضافه می کنند.
بررسی اولیه ی شهر می بایست تصادفی و اجمالی باشد: این بررسی به آن چه دیده می شود و بی هیچ نظم خاصی اتفاق می افتاد بی هیچ تمایلی برای پیش بینی و مسیرهای از پیش تعیین شده یا " میان برهایی" که در واقع می توانند امکانات تجربه ی نو را بی اثر سازند محدود می شود. آدمی میباید به شکلی کنش پذیر در دریای دریافت های حسّی غرق شود. هنگامی که نخستین مرحله به سرانجام رسید، می باید به دنبال فرصت تبدیل شدن به بخش از شهر، حتی به اندازه ای ناچیز را غنیمت شمرد: این فرصت ها را میتوان در خرید از فروشگاهها و بازارها؟ بازدید از خانه ها (اگر امکان پذیر باشد) و بالاتر از همه انجام برخی کارهای مشخص (اگرامکان آن فراهم گردد) خلاصه کرد. فقط پس از شناور شدن کامل در صحنه ی شهری است که می باید تلاش نمود آنرا به شکلی مدون از مرکز به پیرامون در حومه و سپس بالعکس از آنجا به هسته ی اصلی مورد شناسایی قرارداد. در این مرحله استفاده از دوربین، دفترچه های یادداشت و شستی طراحی مفید فایده خواهد بود. در این مرحله است که می توان به کتابچه ی راهنما یا تاریخچه ی محلی مراجعه نمود، آن هم نه به شکل یک نقشه که در جیب جای گیرد، بلکه این امر به صورت مشورت بعد یا قبل از مسافرت یا پیاده‏روی صورت می پذیرد. با این حال حکم و دستود وودورث را می بایست بخاطر داشت زیرا برخلاف فعالیت هدفمند فکری و مفهوم عمل گرایانه ی مرسوم ما می باشد: " تصور کنید . . . هیچ چیز به خود ی خود آشکار نخواهد شد، اما می بایست همچنان به جستجوی خود ادامه دهیم" تسلیم منطقی ] به معنای آمادگی دریافت[ قرینه ی مهمی برای فعالیت عمیق است: تحقیق را هرگز نمی توان به جهت ضرورت تامل و تفکر کنارگذارد.
12: موزه ها و کتابچه های راهنما
شناخت تفصیلی حداقل یک شهر برای دانشجویان علوم شهری الزامی است: شناختی تفصیلی و کثیرالوجه، تقویت شده و متداوم طی چندسال از مشخصات این روند شناسایی است. در تاکید بر مطالعات شخصی، برای این که این بررسی ها به پایه ای برای مطالعه ی بصری و تجربه ی دست ــ اوّل تبدیل شوند، محقق میبایست به دیدار موزه ها برود. من در موزه های لندن، هامبورگ، اولم، اگسبورگ، ادینبورو، و پاریس چیزهای ارزشمند زیادی یافته ام؛ با این حال می توان نظیر آن ها را در شهرهای دیگر، از جمله نیویورک، بالتیمور، سلم(Salem) در آمریکابا مصالح و موضوعات غنی یافت. متاسفانه بسیاری از موزه های شهری به نحو نامطلوبی طبقه بندی شده و از دیدگاه شهری بی معناهستند: بدین ترتیب که انباشته از چیزهای عجیب و غریب و عتیقه جات می باشند. حتی هنگامی که این موزه ها از مدل ها و نقشه ها استفاده می کنند، اشناء معمولاً توسط کسانی تنظیم و ترکیب می شوند که در آن ها حسّ عتیقه شناسی بر علقه ی اجتماعی و فرهنگی موجود در فرایندهای حیات شهری سیطره دارد. کارهای زیادی هنوز می باید در زمینه ی باز ــ طبقه بندی و گزینش ــ مجدد در مجموعه های موزه ای مربوط به شهر صورت پذیرد: بی شک در آینده با ورود افرادی توانا به هیات مدیره ی موزه ها و متصدیان آن تحولات بیشتری صورت خواهد پذیرفت: موزه ی شهری مناست، بخشی لاینفک از برنامه ریزی شهری هوشمندانه به شمار می رود.
در رابطه با کتاب های راهنما، برسی های مبتنی بر واقعیات بدکر(Baedekev) ، میورهد(Murhead)، گربین(Grieben) و دیگران، البته غیرقابل چشم پوشی هستند: در امریکا سری جدید کتابچه های راهنما به وسیله ی فدرال رایترز پراجکت (Federal Writetrs Projects ) زیرنظر ورکس پروگرس ادمینستریشن( Works Progress Administratian )عرضه شده است که به نحو زیبائی تصویرپردازی شده و بر انواع قدیمی کتابچه های راهنما به لحاظ غنای تاریخی و جامعه شناختی و تلاش برای شرح و بسط منطقه ای رجحان دارد: این حکم در مورد کتابچه های راهنمای نیوانگلندکه تاکنون منتشر شده است نیز صادق می باشد. نقطه ضعف این کتابچه ها فقدان نقشه های شهری در آن هاست. امّا در رابطه با نمایه های شهری، کارهای جدید حتی از نوع اروپایی آن جای کار بسیاری دارد: نقشه های شهری به قدری کوچک هستند که به استثنای طرح کلی و موقعیت بناهای مهم، چندان کمک کار دانشجویان نیستند. هر شهری میباید نقشه هایی نظیر نقشه های بریتیش اردوانس سوروی (British Ordance Survey) در مقیاس یک فوت]حدود سی سانت[ برای هر مایل]حدود1600متر[ باشد به نحوی به تفصیل ، کاربری زمین را با کمک گرفتن از تصاویر هوایی مورد بررسی قرارداد. تصویر برداری هوایی به تنهایی این کار را امکانپذیر می سازدو بازبینی ده ساله و تجدید نظرها و ضبط تغییراتی شهری می بایست بخشب از امور روزمره باشد. جایی که چنین نقشه هایی موجود باشد، دانشجویان استفاده بهتری از آن ها به عمل خواهندآورد. در دایره المعارف ها هر دو شهر بروک هاوسو میر،دارای نقشه های کوچک مقیاس زیبایی هستند
13: عکس ها و تصاویر متحرک
در راستای شناخت شهرها می باید به ابزاری دیگر، یعنی تصاویر متحرک اشاره کرد. فیلم های خبری هر چند کوتاه، امّا چشم اندازهایی مجمل از شهر را در هر گوشه از جهان نشان می دهند؛ هراز گاهی در تصاویری قابل توجه، حال و هوای یک شهر به تصویر کشیده می شود. تدین ترتیب لاکرمس هروی(Lakermess Heroigue) دارای سابقه و پیشینه ی فوق العاده عالی بود که با صداقت کامل شهر قرون وسطایی لاولندز(Law Lands ) را به تصویر کشید گرچه نمایشمامه مضحکه ای بیش نیست، بااین حال واقعیت نهفته ای وجود دارد که فراتر از پوشش ] هنرپیشگان[ قرار می گیرد. درام تحت عنوان کامرادشافت(Kameradschaft) اثر پابس (Pabst) در باره ی معدنچیان آلمان وفرانسه، تمامی ابعاد محیط وحشتناک پارینه ــ فنی را در خود نهفته دارد؛ هیچ کس قادر نیست بندر اودسا را که در فیلم مشهور اس. اس. پوتمکین دیده است فراموش نماید، این امر در مورد چهره قهرمان مادرید پس از آن که فاشیست ها آن را تخریب کردند درفیلم ژوریس ایون (Joris Iven ) نیز صادق است. این ها نمونه هایی بیش نیستند: هنر تکامل یافته تر تصاویر متحرک، بدون توسل به سفرنامه های مطحی و کسل کننده؛ بی شک دستاوردهای بسیار پرباری را در این حوزه به همراه خواهد آورد.
شهرهایی که دارای مجموعه های تصویری هستند، مورد توجه چشمگیر بخش عمومی و خصوصی می باشند. مستندسازی پاریس توسط آگه (Atget) و نیویورک توسط آلفرد استیلیتز(A. Stieglitz) در این خصوص از نمونه های شاخص به شمار می روند؛ در عین حال ضمائم تصویری روزنامه ها به طور روزمره این طرح ها را ــ باچاپ درخورتوجه ــ پشتیبانی می نمایند. در آمریکافدرال آرت پروجکتز وابسته به ورکس پروگرس ادمینستریشن(W.P.A) گنجینه ای از تصاویر با اهمیت را تدارک دیده است. مجموعه های متعلق به عکاسان خصوصی نیز ، بالاخص در اسناد و مدارم نسل حاضر، مفید فایده می باشد. در دوره های قبلی، تصاویر چاپی، گراورسازی و حکاکی، که من در اینجا ] کتاب فرهنگ شهرها[ بی هیچ محدودیتی از آن ها استفاده کرده ام، به لحاظ جزئیات تاریخی بسیار غنی هستند: برخی از اینکتاب های مهم که نمونه های چاپی استفاده کرده اند در فهرست کتاب شناسی آمده است که از جالب ترین تخش های کتاب شناسی است. فهرست کتاب شناسی گرچه گزینشی است تا حد مطلوب موضوع را پوشش می دهد. به هر حال تا جائی که امکان داشت از درج نشریات ادواری چشم پوشی کرده ام: خواننده، مآخذ ضروری را در کتاب شناسی های ویژه که من در اینجا به آن ها اشاره کرده ام،
1
2
3 – F.Brunelleschi (1446-1377م.) معمار ایتالیائی و سازنده ی کلیسای سانتاماریا دِل نیوره در فلورانس.
4 -P.Webb(1915-1831م.) انگلیسی. عمدتاً به طراحی خانه پرداخت. به استفاده از موتیف های زیاد از سبکهای مختلف دست می زد. به نشان دادن مصالح و نمایش عملکرد بخشهای مختلف ساختمان علاقه داشت. به طراحی مبلمان و وسایل شیشه ای نیز می پرداخت.
5 -امپراطور روم 305-284 بعد از میلاد.
6 – Spalato نام ایتالیائی Split، بندری مهم در دریای آدریاتیک-ایتالیا

7 -Henry Hobson Richard : 86-1837 معمار امریکایی
8 -Voy sey
9 -C.R.Mackintosh معمار و طراح اسکاتلندی (1928-1868)
10 –
11 -Sir Edwin Landseer معمار انگلیسی(1944-1869)
12 -Van de Velde خانواده ی نقاش و منظره پرداز آلمانی که تصاویر و پرجنگ های دریایی را نقاش می کردند ویلیام ون ولد پدر(93-1611)، ویلیام پسر(1707-1633)، تا آدریان پسر (1672-1636)،
13 -Otto Wagner معمار اتریشی (1918-1841)
14 -Hofmann (1966-1880) هنرمند و معلم امریکائی متولد آلمان استاد واسیلی کاندینسکی، موسس مدرسه ی هنرهای زیبا هافمن در نیویورک.
15-Adolf Loos (نویسنده و معمار اتریشی (1933-1870)
16 -Peter Behrens معمار آلمانی (1940-1868)
17 –
18 –
19 -Auguste Perret معمار فرانسوی (1954-1874)
20 -Marcel Duchamp (1968-1887م.) هنرمند فرانسوی، پیشگام دادائیسم، مکعب گری و فوتوریسم که در ابتدا تحت تاثیر پل سزان بود . وی غالباً از اشیاء معمولی بعنوان ابزار هنری استفاده می کرد. تاکید وی در آثار هنری عمدتاً متوجه حرکت بود.
21 -Nemours : شهری ر افریقای شمالی که توسط لوکوبوزیه و همکارش اچ.بریو طراحی شد.
22 -Josef Lister (1912-1827م.) جراح انگلیسی: بنیانگذار جراحی مدرن مبتنی بر گندزدایی.
23 -Josef Bramah (1814-1748م.) مهندس و مخترع انگلیسی.
24 -خانم مارتاوب (1943-1858م.) سفالگر و شوهرش سیدنی وب (1947-1859م.) اقتصاددان، مصلح اجتماعی ، نویسنده سوسیالیست انگلیسی.
25 -Eton: شهری در جنوب شرق انگلستان در ناحیه ی بِرک شایر.
26 -شاید برخی چنین پندارند که منظور نویسنده پذیرش هرج و مرج در روابط جنسی است، حال آن که با امعان نظر می توان در سنن و آداب دینی ما مسلمانان نیز اکان ]تلذذ جنسی[ را ملاحظه کرد، منظور صریح مامفورد اشاره به نیل به تلذذ جنسی و اجتناب از مخاطره ی کودکان ناخواسته می باشد.
27 -Havelock Ellis(1939-1859م.) نویسنده و روانشناس انگلیسی.
28 – Octavia . مرگ 11قبل از میلاد. خواهر اگوستوس امپراطور روم و همسر مارک انتونی (مارکوس آنتونیوس) Mark Antony (30-؟830ق.م.) ژنرال رمی، دوست سزار و دومین تیم سه نفره رقیب اکتاویان (مشهور به اگوستوس (63ق.م. تا 14 بعد از میلاد) اولین امپراطور روم (27ق.م. تا 14 بعد از میلاد)
29 – کلئوپاترا: (30-69ق.م.) ملکه ی مصر (30-51ق.م.).
30 – Sargon of Akked : پادشاهی که اولین و بزرگترین امپراطوری در تاریخ در 2300قبل از میلاد را بنیان نهاد . فرماندهی برجسته که برای اولین بار ارتش دائمی بنیان نهاد. پایتخت امپراطوری وی اکد بود.
31 – Ozymandias :
32 – Temple : به احتمال معبد بزرگ و حیرت انگیز ، واقع در شهرافه سوس می باشد که به آرتمیس (الهه یونانی، دختر لئو و خواهر آپولو، شکارچی (زن) باکره و ملازم ماه) وقف شد.
33 -این جمله ی نغز مامفورد به جمله ای از واگنر در پارسیفال شبیه است : "تنها همان سلاح زخم آفرین مرهم است بر زخم"(مترجم)
34 – Goerge Lowis Leclerc (1788-1707م.) عالم طبیعی، اهل فرانسه.
35 – Bermerhaven: بندری در شمال آلمان غربی (سابق) واقع بر مصب رودخانه ی ورسر.
36 – Wright : The Disappeaning City : عنوان مقاله ای از لوئیز مامفورد.
37 – Valhallasک اسطوره ی اسکاندیناویایی؛ تالار اسطوره ای که روح قهرمانان کشته شده در جنگ با الهه ی او دین (الهه خرد، جنگ، مرگ در فرهنگ اسکاندیناوی) به جشن و سرور مشغولند.
38 – Victir Emmanel : لقب سه نفر از پادشاهان ساردینیا طی سالهای 1946-1802 میلادی.
39 – Vimy Ridge : محلی در شمال فرانسه، که نیروهای کانادایی در نوزده آوریل 1917 شکست سنگینی را بر نیروهای آلمانی در جنگ جهانی اول تحمیل کردند و این محل به نماد شکل گیری ملت مستقل کانادا مبدل شد.
40 – Eternal Lights :
41 – Nathaniel Hawthorne : (1864-1804م.) داستان نویس امریکایی.
42 – House of seven Gabels : عنوان رمانی از ناتانیال هانورن که در 1851م. منتشر شد.
43 – Hadrian (138-76ق.م.) امپراطور روم طی سالهای (138-117ق.م.)
44 -بورگرها ، شهرنشینان شاخص قرون وسطی بودند.
45 – John Nash (1835-1752م.) معمار و شهرسازانگلیسی.
46 – R.Mathewson (1934-1881م.) معمار امریکائی .ملقب یه Hood .
47 – R.Van der Weyden (1464-1400م.) نقاش فلاندری (بلژیک)
48 – Pieter Breughel (1569-1525م.) نقاش فلاندری که صحنه های روزمره ی زندگی را به تصویر کشیده است.
49 – Ralf Valdo Emerson (1882-1803م.) شاعر و مقاله نویس امریکائی.
50 – Henry David Thoreau (1862-1817م.) عالم طبیعی و نویسنده ی امریکائی.
51 – Walter Whitman (1892-1819م.) شاعر امریکائی (مشهور به والت وتیمن).
52 -اعضای حزب فاشیست ایتالیا، که پیراهن سیاه یونیفورم آنها بود.
53 -اعضای حزب نازی آلمان، که پیراهن قهوه ای جزئی از یونیفورم آنها بود.
54 -لباسهای فرم نیروی دریایی و هوایی امریکا.
55 – Robert Staughtin L. (1970-1892م.) جامعه شناس امریکائی و همسرش Hellen Lynd (1982-1896م.) نویسندگان کتابی با عنوان Middletown : A Study in Cintemporary American Culture (1929).
56 – Edward Bellamy (1898-1850م.) نویسنده ی امریکائی.
57 – Andrea Palladia (1580-1508م.) معمار ایتالیایی.
1ــ مادر اینجانی که متولد آذدبایجان شمالی(جمهوری آذربایجان کنونی) است به یاد دارد که کودکستان را در آنجا باغچه می نامیدند( مترجم)
1- Settlement house . مرکز واحدهمسایگی برای ارائه خدمات به محلات، که توسط مددکاران اداره می شود. اولین این مراکز توسط ماموئل اای. برنت در سال 1884 م . با نام تالار توین بی راه اندازی شد.
1- سالهای 1603- 1558 میلادی. دوره ی سلطنت ملکه الیزابت اوّل در انگلستان
1ــ در انگلیسی: Urbanity
1- بئاتریس وب (B.Webb) (1943- 1858) و شوهرش سیدنی وب (1947- 1859) که اولین بارون ناحیه پسفیلد بود. اقتصاددان، مصلح، نویسنده و سوسیالیست انگلیسی.
1 ــ Robert Staughto lynd (1970ــ1892) وهمسرش Helen Merrell (1982ــ1897) جامعه شناسان آمریکائی
2ــ حداقل پنج شهر به همین نام در آمریکا وجوددارد. شاید هم در اینجا منظور از میدل تاون شهر متوسط باشد.
1ــ بنتون مک کی ( ؟ ــ 1879) جنگلبان، زمین شناس و برنامه ریز منطقه ای . آثار عمده ی وی :
The New Exploration (1928). Town less Highway (1930)
1ــ Sir Walter Raleigh (1618 ــ 1552 م .) مکتشف و نویسنده ی انگلیسی عصر الیزابتی
1ــ Giovan Boccaccio ( 1375ــ 1313 میلادی) نویسنده و شاعر ایتالیائی
2ــ W. Thackeray ( 1883ــ 1811 م.) رمان نویس انگلیسی متولد هند.
3- A. Trollope (1882ــ1815 م.) نویسنده ی انگلیسی
—————

————————————————————

—————

————————————————————

2


تعداد صفحات : 185 | فرمت فایل : word

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود