مبانی نظری وپیشینه تحقیق عزت نفس
فصل دوم- ادبیات و پیشینه تحقیق
مقدمه 12
خود و تعاریف آن 13
نظریه های خود در روانشناسی 20
احترام به خود: احساس ارزشمندی 23
پذیرش (خود، دیگران، طبیعت) 25
ثبات خویشتن و هماهنگی خویشتن 26
گرایش به پایداری درونی 27
عنوان صفحه
وجود خودپنداشت 28
آیا انسان دارای دو نفس است 33
تحقیر و تجلیل نفس 34
تعریف عزت نفس 36
اهمیت عزت نفس 38
عزت نفس از نظر روانشناسان 41
نظریات مربوط به عزت نفس 42
منشاء و طبیعت عزت نفس 44
اعتماد به نفس: احساس سودمندی 48
ارتباط عزت نفس با خود پنداره و خود ایده آل 51
تفاوت عزت با احساس عزت 54
اسلام و عزت نفس 56
عزت نفس فردی و عزت نفس جمعی 60
از عزت نفس بالا یا پائین چه چیز استنباط می شود 63
عزت نفس و مناعت طبع 67
رشد عزت نفس 70
شرایط اساسی عزت نفس 72
عنوان صفحه
آثار عزت نفس 78
احساس عزت نفس 81
منابع عزت نفس 82
ارکان عزت نفس 83
ابعاد اعتماد وعزت نفس 86
تظاهرات عزت نفس 87
حقایقی چند در مورد عزت نفس 88
تحقیقات انجام شده در زمینه عزت نفس 89
توصیه هائی در جهت حصول به اعتماد و اتکا به نفس 93
تعریف جانباز 95
توصیف جانبازان انقلاب اسلامی از دیدگاه مردم 97
خصوصیات جانباز 99
انتظارات جانباز 100
خصوصیات و نیازهای جامعه جانبازان 101
شناخت جانباز 106
هدف جانباز 107
چگونگی مقابله با مشکلات (معلولین و جانبازان) 108
عنوان صفحه
اهمیت تصویر ذهنی درافراد جانباز 111
عوامل اهمیت مطالعه تصویر ذهنی در افراد جانباز 112
علل ایجاد مشکل در جانباز 116
تحلیل مبانی روان شناختی جانباز مبتنی بر هدف 116
تحقیق انجام شده در زمینه جانبازان 121
آزمون عزت نفس آیزنگ 121
مقدمه
خداوند برای انسان در اساس بودنش بهره وری هایی را فراهم آورده که مایه امتیاز او از غیرانسان است. به سبب آن وی را بزرگوار و مکرم داشته است. اصل عزت ناظر بر این ویژگی است و مقصود از این عمل آن است که باید انسان مکرم را عزیز داشت و مایه های عزت نفس او را فراهم آورد (اسلامی نسبت، علی، 1372).
خداوند خود همچنین می کند و خود را متکلف تدبیر و برآوردن عزت نفس انسان می سازد. از اینرو یکی از اوصاف خداوند "رب الغره" است این وصف نشانگر آن است که خداوند مالک عزت و هم تدبیرگر و عزت پرور است و اما باز آمدن عزت در آدمی، در راستای همان مایه کرامت او و حاصل آن است. هرگاه مایه کرامت او یعنی عقل به راه شکوفایی درآید و در پرتو آن از فرولغزیدن در ضلالت مصون می شوند، این مصونیت همان "تقوی" است، لازمه ادامه یافتن حرکت او در راه بهتر و برتر آمدن است (اسلامی نسبت، علی، 1372).
عزت نفس یکی از حالات انفعالی انسان است. هرکس در هر رتبه و مقام باشد خود را اگر بالاتر از دیگران نداند نمی تواند اذعان کند که پست تر یا پایین تر از دیگران است. انسان به برآوردن نیازهای خود قانع نیست بلکه همواره دنبال لذتی بالاتر می رود که جای معین ندارد و متناوب و ادواری هم نیست یعنی انسان خود را از هر چه هست بالاتر می داند و خواهش نخستین او این است که بگذارند هر چه هست بماند و مانع پیشرفت او نشوند، بنابراین بعد از رفع احتیاجات اولیه، مقداری از نیروی ذخیره شده برای منظور دیگری که می توان آنرا به ارضای عزت نفس تعبیر کرد، صرف می گردد (شکیباپور، عنایت الله، 1369).
ارضای عزت نفس بوجوه مختلف ظاهر می شود، اول: تحصیل خوشبختی، دوم: استقلال طلبی و کسب قدرت، سوم: کبر و غرور، چهارم: احتیاج به اثریابی شخص و هیجانات روحی، پنجم: حس تملک که سبب می شود به تصرف چیزی پرداخته و اراده خود را بر دیگری تحمیل نماید (شکیباپور، عنایت الله، 1369).
خود و تعاریف آن
حدود پنجاه سال پیش اریکسن1 مقدمه ای درباره مفهوم هویت در روان شناسی نوشت که به سرعت این مفهوم به لحاظ نظری گسترش یافت و در تحقیقات تجربی نیز مورد توجه قرار گرفت. با گذشت زمان، این مفهوم تعاریف عملیاتی تری به خود گرفت به گونه ای که بتوان آن را مورد سنجش و ارزیابی قرار داد. یکی از این تعاریف توصیف هویت یا مفهوم خود می باشد. کلمه خود دارای چند معنی است، معنای اول بر همانی دلالت دارد مانند کلمه خوسانی2، معنای دوم آن بر فردیت یا ذات یک شخص یا چیز دلالت دارد مانند خودم، خودت. معنای سوم به درون نگری یا عمل بازتابی اشاره دارد و اغلب به صورت پیشوند به کار می رود. مانند به خود اعتماد داشتن، خودآگاهی. چهارم آن که در خود، معنایی از استقلال و کنش وری خودمختار وجود دارد
(پورحسین، رضا، 1383).
خود در معانی و تعاریف گوناگون مطرح شده است که از آن جمله می توان به تعاریف زیر اشاره نمود.
1- خود به معنای یک وجود فرضی و انگیزشی. این وجود فرضی، درونی، مهار کننده و هدایت کننده اعمال در مقابل انگیزه ها، ترس ها و نیازها است. در اینجا خود، یک وجود فرضی است. وجهی فرضی از روان که نقش معینی برای ایفا کردن دارد (پورحسین، رضا، 1383).
2- خود به معنای جزئی از روان آدمی که عمل درون گرانه دارد. این عمل دو نوع خود را با حیثیت فاعلی3 و مفعولی4 مطرح می کند که در نظریه "خود" جیمز به کار رفته است. در اینجا خود جزئی از روان تلقی می شود که عملی درون گرانه دارد.
3- خود به معنای موجود زنده. در این معنا خود به تمامی تجربه شخص پوشش می دهد. اصطلاح خود به صورت فراگیر و نسبتاً خنثی به کار برده می شود و اصطلاحاتی چون من5، شخص6 فرد و ارگانیزم می توانند معادل خوبی برای این معنی باشند (پورحسین، رضا، 1383).
4- خود به معنای کل سازمان یافته شخصی. در این معنی تاکید بر پیوستگی خود می باشد که می توان واژه شخصیت را معادل آن به کار گرفت. کسانی که این اصطلاح را به معنی مزبور به کار می برند غالباً آن را به صورت ساختاری منطقی که به طور غیرمستقیم از طریق تجربه استمرار شخص، علیرغم تغییرات زمان استنباط می شود، مورد استفاده قرار می دهند. به این ترتیب شخصیت معادل خوبی برای این کاربرد است (پورحسین، رضا، 1383).
5- خود به معنای هوشیاری، ادراک خود و هویت. در این مورد می توان از واژه های خویشتن خویش آلپورت7 مدد گرفت. خویشتن خویش ناظر بر هوشیاری انسان نسبت به هویت و وجود خود به عنوان یک واحد کامل و مجزا از دیگران است. در این آگاهی، انسان خود را به صورت یک واحد شکل یافته درمی یابد و با وجود آگاهی از تکثر مولفه ها و عناصر شخصیتی خویش دارد، خویشتن را به عنوان یک فرد می بیند، غیر از این حالت حالتی است که فرد دچار گسستگی شخصیتی و ناهنجاری می شود. ناهنجاری در این زمینه به صورت عدم هوشیاری نسبت به واحد بودن خویش قابل درک است (پورحسین، رضا، 1383).
6- خود به معنای هدف انتزاعی. این مفهوم در نوشته های یونگ8 و مزلو9 بیان گردیده است. در ای خصوص دستیابی به خود، نمایش نهایی رشد روح گرایی است. مزلو نیز همین معنا را بیان کرده است منتها آن را در اصطلاح مرکبی تحت عنوان خود شکوفایی مطرح می کند.
7- خود به عنوان یکی از دیرینه ریختهای شخصیت10. این فرآیند یک نظام روانی است که درصدد اعتدال و توحیدیافتگی آدمی به کار گرفته می شود. یونگ خود را مرکز شخصیت می داند که بیان ناهوشیار و هوشیار قرارداد و کل وجود را دربر خواهد داشت و همه نظام های دیگر شخصیت، چون اقمار آن می گردند و از دیرینه ریختها محسوب می شوند (پورحسین، رضا، 1383).
8- خود وسیله ای برای ارضای تمایل برتری جوئی، آدلر11 1969 با معرفی مفهوم خود خلاق معتقد است که این خود برای ارضای تمایل برتری جوئی و به کارگیری عوامل زیستی و اجتماعی در تجارب تازه و فعالیت های ابتکاری مورد استفاده قرار می گیرد. به عبارت دیگر عوامل رشد شخصیتی در نظر آدلر بر محور "خود" عمل می کنند. برتری جویی، عامل انگیزشی مهمی در نظر آدلر است که می تواند رفتارهای آدمی را سامان دهد. خود، محوری است که این فرآیندها حول آن شکل می گیرند. خود را می توان محرک تمایل برتری جوئی قلمداد نمود (پورحسین، رضا، 1383).
9- خود به معنای خویشتن. در این تعریف آلپورت برای اجتناب از ابهام واژه من و خود، واژه "کنشهای اختصاصی شخصیت12" را به کار می برند. این کنشها شامل علم به بدن، علم به حرمت خود و برتری جویی و فکر و منطقی می باشند و به انسان، یکتایی و بی مانندی را هدیه می دهند. این مجموعه وحدت یافته که متشابه بودن فرآیندهای روانی بر آن پایه استوار است، خویشتن خوانده می شود (پورحسین، رضا، 1383).
10- خود به عنوان یک نظام حمایت کننده. سالیوان13 1963 با به کارگیری واژه نظام خود آن را یک عامل انگیزشی می داند که می تواند فرد را حفظ و حمایت کند. در این نظر خود معنای حمایت کننده دارد.
11- خود به معنای جزئی آگاه از میدان پدیداری14. راجرز خود را جزئی از میدان پدیداری می داند که از آن جدا شده و در اثر عمل متقابل ارگانیزم و محیط به وجود می آید. در این تعامل قسمتی از کل میدان ادراکی جدا می گردد و عنوان خود پیدا می کند که آگاهی انسان را از وجود و کنش وری خویش بوجود می آورد. خود عبارت است از احساسات، عواطف و تکاپوهایی که فرد نسبت به آن هشیار است و آنها را به عنوان اینکه متعلق به او هستند ارزیابی می کند. خود عبارت است از آگاهی به اینکه هست و کنشی دارد. این ادراک در نظر راجرز با حضور و تعامل در میدان پدیداری قابل حصول است. به عبارت دیگر خود به صورت مجرد قابل ادراک نیست. خود موجب می شود که انسان حضور خویش را در میدان پدیداری به عنوان یک شخص ادراک کند و با دیگران و پدیده ها تعامل برقرار کند (پورحسین، رضا، 1383).
12- خود به عنوان پردازشگر اطلاعات15. کانتور و کیلستروم 1987 خود را یک پردازشگر می دانند که توانایی درونشد، اندوختن و برونشد را دارد. در نظر آرنسون16 1999 خود، یک پردازشگر فعال اطلاعات و یک شناساگر17 محسوب می شود. این معنا عمدتاً در نظریه های شناختی مطرح می شود. در نظریه های شناختی، مفهوم پردازش اطلاعات عاملی برای تعیین پاسخ انسان به محرکها می باشد. برخلاف نظریه های رفتاری نگر که صرفاً به محرک و پاسخ می اندیشند و به نحوه پردازش داده های محیطی در درون انسان توجهی ندارند نظریه های شناختی نقش تعیین کننده ای برای مرکز پردازش قائل هستند. در نظر آنهان لزوماً پاسخ های انسان متناسب با محرکها نخواهد بود بلکه این نوع پردازش از محرکهاست که پاسخ انسان را معین می سازد و این از ویژگیهای انسان است که می تواند رفتاری مغایر با محرکی که دریافت کرده است از خود نشان بدهد (پورحسین، رضا، 1383).
13- خود به عنوان نظریه پیش بینی کننده. اپشتین 1973. نقل ازتدشی 1986 "خود" را یک نظریه می داند که خویش را تبیین و آینده را پیش بینی می کند و به لحاظ اعتبار و سودمندی آن ارزشیابی می شود. این پیش بینی به میزان زیادی تحت تاثیر رشد یافتگی خود می باشد.
14- خود به عنوان احساس مفعولی من. احساس مفعولی من، در نظر مولفان متعددی موجب کنش سازی فرد می شود (پورحسین، رضا، 1383).
15- خود به معنای عامل کنش وری. برخی محققان، خود را به عنوان عامل سه نوع کنش معرفی می کنند. کنش اداره کننده فرد18، کنش سازماندهی19 و کنش انگیزشی و هیجانی فرد20 "خود" موجب می شود که فرد خود را در ارتباط با جهان مادی و اجتماعی، طراحی و برای آینده، زندگی و تعیین میزان رفتارهای انگیزشی مدیریت کند. این سه کنش را نمی توان به صورت عناصر مجزا در نظر گرفت بلکه امتزاج آنها در یک کلیت موجب می شود که یک رفتار سازمان یافته دارای هدف و انگیزه به وجود می آید. مدیریت این نوع رفتار به عهده خود می باشد. طبیعی است هر اندازه خود، رشد یافته تر باشد، رفتار هدفدار و پخته تری توسط فرد مدیریت می شود و برعکس (پورحسین، رضا، 1383).
نکته مشترک این تعاریف هوشیاری، آگاهی یافتن، قابلیت سازماندهی وایفاگری نقش میانجی با دنیای برونی است. خود یک محصول روانی- اجتماعی است که از تعامل تدریجی انسان و محیط در زمینه های مختلف آن شکل می یابد و متحول می گردد. انسان به عنوان یک واحد کلیت یافته که احساس وحدت می کند با دیگران تعامل برقرار می کند. او در مناسبات خود با افراد و پدیده های گوناگون به عنوان یک "واحد" شرکت می کند. او احساس یکی بودن و وحدت را براساس درکی که از "خود" دارد بدست می آورد. به همین دلیل هنگامی که احساس تفرد و یکی بودن را از دست می دهد نمی تواند در تعامل با دیگران و پدیده های گوناگون شرکت کند که این امر یک جنبه مرضی ار مطرح می سازد (پورحسین، رضا، 1383).
نظریه های خود در روان شناسی
نظریه های خود در روان شناسی بویژه در مباحث مربوط به روان شناسی شخصیت ناظر به توضیح و تبیین پدیدآیی، تحول و تشکیل هویت شخصی و خود می باشند. بر این اساس آگاهی و هوشیاری انسان درباره خویش بر دو پایه وحدت و هویت استوار است. در بعد وحدت، مجموعه استعدادها، تمایلات و صفات انسانی با یکدیگر اختلاط و امتزاج پیدا می کنند و کلیت واحدی را تشکیل می دهند. رکن وحدت احساس کلی است که هرکس به مجموع حیات جسمانی و روانی خود یعنی به وجود واحد دارد. آدمی با همه تکثر و گوناگونی که در عناصر وجودی خود دارد یک نوع پیوستگی را در خود احساس می کند. این احساس پیوستگی و کلیت توحید یافته را اصل و یا رکن وحدت می نامیم که نشانه ای از سلامت روانی است. آدمی همه صفات و فعالیتهایش را به یک کلیت و نظام روانی نسبت می دهد و در این اسناد از واژه های من، مال من، خود و خودم استفاده می کند. این وحدت در اثر ترکیب و توحیدیافتگی داده های بیرونی و درونی وانسجام آن در شاکله فرد به وجود می آید. بعد دوم هویت است که ناظر به دوام و بقای آگاهی انسان به وحدت و یکپارچگی خود در طول زمان می باشد. این احساس به صورت تداوم و پیوستگی زمانی درک می شود وقتی متوجه می شویم که با گذشت روزها و سالها و با همه تغییرات ظاهر وباطنی "همان" هستیم در حقیقت به هویت دست یافته و تعریفی از خویشتن به عنوان یک کلیت توحید یافته داریم (پورحسین، رضا، 1383).
به لحاظ تاریخی، بحثهای مربوط به خود در دو دوره اولیه و عمومی مطرح بوده است. در دوره اولیه خود شخصی مورد تاکید قرار گرفته و در دوره بعدی علاوه بر خود شخصی، بر جنبه های عمومی تر و اجتماعی آن نیز توجه شده است. در تعریفهای اولیه، خود به رویدادهای ذهنی در یک شخص اشاره داشته که در زمینه زیستی فرد وجود دارد. در تبیین های بعدی ضمن تاکید بر رفتارهای عمومی براساس نظریه خود، روان شناسان بر ساخت خود تاکید ورزیده اند. روی آوردهای متنوعی در این باره ارائه شده اند که خود را به عنوان تجربیات ضبط شده و انسجام یافته و دارای ساخت قلمداد می کنند که رفتار انسان را سامان می دهد. در دوره بعدی، عمده تحقیقات بر تحول خود متمرکز بوده اند بطوری که این مطالعات به سوی شکل گیری نظریه خود سوق داده شده است. نظریه ای که براساس آن خود، مطالعات را درونی می کند، رفتار را برمی انگیزاند و تصمیم های موثر فردی را می سازد (پورحسین، رضا، 1383).
نظریه های اولیه مربوط به خود، ثبات و استحکام منطقی نظریه های علمی را ندارند و بوسیله روشهای غیرنظام دار ارزیابی می شوند. اما تحول این نظریه ها در خلال قرن بیستم گذار از بررسی خود شخصی21 به خود اجتماعی22 را در پی داشته اند به طوری که واژه خود با پسوندهای فراوانی که عمدتاً بار اجتماعی دارند به کار گرفته شده است. پسوندهای متنوع خود نظیر خود پنداشت، حرمت خود، خودآگاهی، خودارزشیابی، … نشانه گستردگی مباحث مربوط به خود در روان شناسی و نیز بنیادی بودن آن در شخصیت انسان محسوب می شود. در هر صورت دوره اولیه اشاره به تجربیات پدیدارشناختی شخصی دارند و در دوره بعد اشاره به خودی است که نه تنها برای شخص مشخص است بلکه در رفتارهایی که دیگران مشاهده می کنند نیز متجلی می شود (پورحسین، رضا، 1383).
اگر به فلسفه باز گردیم بحث درباره خود به سال 1644 در زمان دکارت باز می گردد که در کتاب اصول فلسفه از خود غیرفیزیکی یاد کرده است. او درباره خود به صورت شک بحث می کند وی با بیان "از اینکه شک می کنم، شک نمی کنم" خود را اثبات نمود. بحث های بعدی در این دیدگاه به مید 1934 و کولی 1902 بازمی گردند که خود را یک محصول اجتماعی می دانند. برحسب نظر مید هر فرد از خلال اخذ دیدگاه دیگری شکل می گیرد. بر این اساس فرد خود را به عنوان یک موضوع در حوزه ادراک دیگری می بیند و با درون سازی آن، خود را به عنوان موضوعی در حوزه ادراک خویشتن نیز می یابد این شناخت ریشه در دیگری دارد. اصطلاح خود در آیینه را که کولی به کار برده است، بیانگر همین موضوع است که از نظر وی خود، بازتابی از باز خورد دیگران درباره خویشتن است. نوشته های بعدی درباره خود را می توان به روان شناسانی چون راجرز23 نسبت داد. به نظر راجرز خود، عنصر مرکزی سازنده شخصیت انسان و موجب سازش شخصی است. خود یک محصول اجتماعی است که در اثر تعامل فرد و محیط بوجود می آید و بتدریج پایدار می شود. در نظر راجرز خود یک نیاز اساسی مثبت است (پورحسین، رضا، 1383).
احترام به خود: احساس ارزشمندی
شخصیت یک انسان مجموعه اصول و ارزشهایی است که راهنمای او در انتخاب روشهای اخلاقی باشد. کودک در جریان رشد اولیه خود از قدرت خویش در انتخاب اعمالش آگاه می شود همان طور که احساس شخصیت و موجودیت می کند به همان نحو نیازمنداست که خویشتن را در مقام یک انسان درست و موجه ببیند یعنی درستی در رفتار و روش و اعتقاد به اینکه انسان خوب و شایسته ای است
(مترجم: هاشمی، جمال، 1376).
کودک در این مرحله از مسئله مرگ و زندگی، ناآگاه و فقط از موضوع غم و شادی مطلع است برای او درست عمل کردن مترادف با شایستگی برای شاد بودن و غلط عمل کردن به منزله تهدید به غصه دار شدن می باشد.
انسان نمی تواند خود را از محدوده ارزشها و قضاوت درباره ارزشها آزاد ساخته و خویشتن را از آن معاف دارد اعم از اینکه ارزشهایی که معیار قضاوت او از نفس خویش است آگاهانه یا ناآگاهانه، معقول یا نامعقول، سازگار یا متناقض و در جهت زندگی باشد با بر ضد آن. هر انسان خود را بر طبق معیارها و موازین معینی می سنجد و به هر اندازه ای که نتواند خود را با آن معیارها وفق دهد و در رسیدن به آن ناکام شود به همان اندازه حس ارزشمندی و احترام او نسبت به خویش جریحه دار می شود.
انسان نیاز دارد به خود احترام بگذارد زیرا برای نیل به ارزشها ناگریز از عمل است و به منظور آنکه وارد عمل شود نیاز دارد که به ثمره عمل خود ارج نهد. برای آنکه انسان خواهان ارزشهایی باشد، باید خود را مستعد لذت بردن از آنها بداند و برای آنکه برای نیکبختی تلاش نماید باید خود را شایسته آن بداند (مترجم: هاشمی، جمال، 1376).
دو جنبه حرمت نفس، اعتماد به نفس و احترام به خود، می توانند از نظر مفهوم از یکدیگر جدا شوند ولی در روان شناسی انسان، این دو جنبه غیرقابل تفکیک هستند. انسان خود را شایسته زندگی می کند تا به زندگی ارزش زیستن ببخشد یعنی با متعهد کردن فکر خود به منظور کشف حقیقت و با تنظیم عمل خود در این راستا
(مترجم: هاشمی، جمال، 1376).
اگر انسان در انجام وظیفه تفکر و استدلال ناکام شود شایستگی خود در امر زیستن را کاهش می دهد و نمی تواند احساس ارزشمندی خود را نگاه دارد. اگر انسان با فرار از حقیقت و تحریف و خیانت در داوری (درست یا نادرست) از اعتقادات اخلاقی خویش دست بکشد، پیامد آن باز هم کاهش احساس ارزشمندی خود اوست. لذا نمی تواند احساس شایستگی خود را حفظ نماید. منشا و ریشه هر دو جنبه حرمت نفس دارای ماهیت معرفت شناسی روانی است و طبیعت و موجبات نیاز انسان به حرمت نفس ناشی از همین هاست (مترجم: هاشمی، جمال، 1376).
باید به خاطر داشت که حرمت نفس یک ارزشیابی اخلاقی است و اخلاق فقط به آنچه در اختیار انسان است راجع می شود یعنی به آن اموری که فرد در آنها آزادی انتخاب دارد. تنها احساس حرمت نفس معتبر و تنها معیار ارزشمند فضیلت، همانا قوه عقلی اصیل و تحریف نشده یعنی تعهد و رسالت خالص و صادقانه در استفاده تمام عیار از تمامی توان و پرهیز از گریز دانسته ها و یا عمل کردن علیه این دانسته ها می باشد (مترجم: هاشمی، جمال، 1376).
پذیرش (خود، دیگران، طبیعت)
بسیاری از صفات شخصی را که می توان در ظاهر مشاهده کرد و در ابتدا به نظر گوناگون و ناپیوسته می رسند ممکن است به عنوان مظاهر یا مشتقات نگرشی واحد و اساسی تر یعنی نوعی فقدان نسبی گناه مفرط، شرم مفرط و نگرانی شدید تلقی کرد. برای افراد سالم امکان پذیر است که خود و فطرتشان را بدون آزردگی یا شکوه و شکایت و حتی بدون تفکر زیاد درباره موضوع بپذیرند آنها می توانند فطرت بشری خودشان را با همه نقایصش و با همه تفاوت هایش به صورت مثالی، به شیوه رواقی و بدون این که واقعاً توجهی به آن داشته باشند بپذیرند (مترجم: رضوانی، احمد، 1369).
ممکن است اگر بگوییم که آنها از خود راضی هستند برداشت نادرستی را موجب شویم در عوض آنچه که باید بگوییم این است که آنها می توانند کاستیها و گناهان، ضعفها و شرارتهای فطرت آدمی را به همان گونه که ویژگیهای طبیعت را می پذیرند، بپذیرند (مترجم: رضوانی، احمد، 1369).
یک فرد خودشکوفا نیز گرایش دارد که به همان ترتیب به طبیعت بشری خود و دیگران بنگرد این البته همان حالت انزوا و تسلیم به مفهوم شرقی کلمه نیست اما انزوا و تسلیم را نیز می توان در آزمودنیهای ما، به ویژه هنگام مواجه شدن با بیماری یا مرگ مشاهده کرد.
آنچه که رابطه زندگی با خودپذیری و پذیرش دیگران دارد عبارت است از (1) فقدان حالت دفاعی، ظاهرسازی و نقش بازی کردن یا ژست در آنها و (2) بی رغبتی آنها نسبت به چنین اعمال تصنعی در دیگران، ریا، تزویر، نفاق، گستاخی، تظاهر، نقش بازی کردن، سعی در تاثیرگذاری در دیگران از راههای تصنعی. آنها تقریباً فاقد همه این صفات هستند. از آن جا که آنها می توانند حتی با معایب خودشان به راحتی زندگی کنند. سرانجام همه اینها در اواخر عمر، نه معایب بلکه صرفاً ویژگیهای شخصی فاقد هرگونه جهتگیری خاص تلقی می شوند (مترجم: رضوانی، احمد، 1369).
ثبات خویشتن24 و هماهنگی خویشتن25
در نظریه راجرز دو مفهوم ثبات خویشتن و هماهنگی خویشتن بیشتر از مفهوم خودشکوفایی مورد توجه محققین امور شخصصیت قرار گرفته است. ثبات خویشتن عبارت است از عدم تعارض بین ادراکات مختلف خویشتن26، هماهنگی خویشتن هم یعنی تجانس. به عبارت دیگر ثبات خویشتن یعنی فقدان تعارض بین ادراکات خویشتن و تجربه های واقعی زندگی. راجرز معتقد است که موجود زنده رفتارهایی را اختیار می کند که با ادراک او از خویشتن خویش همگون باشند (شاملو، سعید، 1370).
طبق نظریه راجرز هنگامی که احساس عدم هماهنگی می کنیم که بین پندار ما از "خویشتن" خود و تجارب واقعی زندگی تعارضی پیدا شود. برای مثال اگر ما خود را شخصی بپنداریم که هیچ گاه از دیگران متنفر نمی شود ولی در تجارب روزمره از دیگران احساس تنفر کنیم به طور طبیعی در وضع ناهماهنگی قرار می گیریم و به مرور بر اثر آن دچار تنش و نابسامانی می شویم (شاملو، سعید، 1370).
گرایش به پایداری درونی
هر چند هم که یک فرد به شدت ناایمن باشد باز هم ممکن است به دلایل گوناگون چند رفتار، اعتقاد یا احساس خاصی که ویژگی امنیت می باشند در او استمرار یابد. از این رو گرچه یک فرد ناایمن گاهی بندرت کابوسهای مزمن، رویاهای اضطراب آمیز و یا رویاهای نامطبوع دیگری دارد با این وجود زندگی رویایی تعداد نسبت زیادی از همه این قبیل افراد معمولاً نامطبوع نیست. به هر حال در این قبیل افراد تغییرات نسبت جزئی در محیط چنین رویاهای نامطبوعی را القا می کند (مترجم: رضوانی، احمد، 1369).
افراد دارای عزت نفس پایین گرایش دارند که متواضع و کمرو باشند. به عبارت دیگر فردی که ناایمن است گرایش دارد که به طور کاملتر یا پایدارتری ناایمن شود. فردی که از عزت نفس بالایی برخوردار است گرایش دارد که به طور پایدارتری در سطح بالایی از عزت نفس قرار گیرد (مترجم: رضوانی، احمد، 1369).
وجود خود پنداشت
یک شخص مجموعه ادراکهای مربوط به خود و صفات و رفتار خویش و نیز نگاه دیگران را در یک تصویر کم و بیش منسجم و مستحکم و بیش و کم عینی متشکل می کند که این کلیت را می توان درک از خود و یا خود پنداشت نامید. خودپنداشت همان خود ادراک شده است که نقطه نظر عینی فرد را از مهارتها، خصوصیات و تواناییهای خویش بیان و توصیف می کند. شیولسون27 و همکاران 1976 خودپنداشت را به عنوان ادراک یا فهم هر شخص از خود تعریف کرده اند. پورکی 1988، خودپنداشت یا درک از خود را به عنوان مجموعه پیچیده، سازمان یافته و پویا از باورهای یاد گرفته شده. بازخوردها و نظراتی که هر شخص درباره هستی خویش دارد تعریف کرده است. همچنین الحسن28 2000، آن را به عنوان یک محصول تربیتی در درون فرد می داند که به منزله یک متغیر میانجی، متغیرهای دیگری چون پیشرفت و موفقیت به ویژه موفقیت تحصیلی را توصیف می کند. مازکوز و ورف29 1987 خودپنداشت را پاسخ فرد به جمله "من که هستم" می دانند که توصیف کننده خلقیات، تواناییها، نگرش ها و احساسات فرد است
(پورحسین، رضا، 1383).
در این توصیفها نکته قابل ملاحظه این است که روان شناسان در تبیین خود به سازمان و وجوه مختلف خودپنداشت توجه جدی مبذول داشته اند. آنان معقتدند که سازماندهی و یا توصیف یک فرد از خویش در یک بخش خاص و بنیادین بوجود می آید که یک سازمان شناختی اولیه و به عبارتی یک روان بنه خود30 محسوب می شود. روان بنه خود تعمیم های شناختی درباره خود به شمار می روند که از تجربیات قبلی بوجود آمده اند و فرد آنها را با تجربیات شخصی واجتماعی مرتبط می سازد و در یک کلیت البته ناهشیارانه سازمان می دهد. روان بنه خود یک شالکه اصلی از خودپنداشت است که به عنوان یک کلیت شخصیتی، اطلاعات و تجربیات بعدی در درون آن درون سازی می شوند و خودپنداشت پیچیده تری را تشکیل می دهند. نتایج مطالعات نشان داده اند که روان بنه خود، فرآیند درون سازی اطلاعات را در یک کلیت و سازمان پیچیده آسان می سازد (پورحسین، رضا، 1383).
مارکوز معتقد است کمیت و تنوع محرک های اجتماعی بیش از آن است که فرد سازماندهی می کند افراد بعضی محرکها، نه همه محرکها را مورد توجه قرار می دهند، یاد می گیرند، به یاد می آورند و انتخاب می کنند. به عبارت دیگر هر تجربه ای در روان بنه درون سازی نمی شود بلکه این روند به شخصیت و ساخت شناختی فرد بستگی دارد. این ساختها برای کدگذاری و به یادآوری اطلاعات، چارچوب یا قالب31 خوانده می شوند این مفهوم را آبکلوسون32 1975 نقل از مارکوز 1999 به عنوان دستورالعمل نامیده است. روان بنه خود، پایه ای است که بر مبنای آن ساختمانهای مربوط به خود بنا می شوند. روان بنه خود، تعین می کند که اطلاعات چگونه سازماندهی شده و چگونه در کلیت شخصیت، درونی می شود. بر این اساس درون سازی اطلاعات در روان بنه مقدماتی، فعال شده و بتدریج در اثر تعامل با محیط و برون سازی، ساختمانهای متحول تری پدید می آید روان بنه اولیه بتدریج به ساختمانهای متحول تر و پیچیده تری تبدیل می شود و انواع خودپنداشت اختصاصی تر را بوجود می آورد (پورحسین، رضا، 1383).
روان بنه، خود، عنصری ذهنی است که موجب دریافت از خویش در ابعاد مختلف مادی، فعال، اجتماعی و روانی می گردد و به طور قابل ملاحظه ای اطلاعات اجتماعی ما را تحت تاثیر قرار می دهد. بنابراین براساس نظرات قبلی و نظرات مولفان چون کیلستروم و کانتور روان بنه، نوع پنداشت را می سازد و بازخوردها و نگرش های ما را درباره خود سازمان می دهد (پورحسین، رضا، 1383).
نکته دیگر آن است که روان بنه خود، موجب می شود که اطلاعات همگن با آن به سرعت پردازش و یادآوری شوند. اگر از ما سئوال شود که چند ویژگی را با شنیدن یک داستان کوتاه یادآوری کنیم طبعاً ویژگی های خود را بهتر به یاد می آوریم. وقتی درباره چیزی که به ما مربوط می شود فکر می کنیم آنها را بهتر یادآوری می کنیم. این توانایی، تاثیر ساخت "خود" را در بازشناسی و یادآوری پدیده ها و وقایع نشان می دهد (پورحسین، رضا، 1383).
اکثر روان شناسان در تبیین هسته اولیه "خود" در به کارگیری تعبیر روان بنه اتفاق نظر دارند. وقتی روان بنه با موقعیت ها و عوامل مختلف روبرو می شوند بتدریج جنبه های دیگری از خودپنداشت بوجود می آید. برای نمونه مارکوز و نوریس 1986 عنوان می کنند که در خودپنداشت، عوامل بر روان بنه هر فرد دارای خودهای ممکن و احتمالی است. این خودها جنبه هایی از خود را مطرح می کنند که ما آن را خود مطلوب می کنیم. مولفان نشان داده اند که مجموعه روان بنه و خودهای ممکن حرمت خود را تشکیل می دهند که به عنوان نوعی قضاوت و ارزشیابی درباره خویش قلمداد می شود (پورحسین، رضا، 1383).
در نظر مولفان دیگر خودپنداشت بوسیله فرد تعریف می شود. با میستر 1999 معتقد است که خودپنداشت نوجوانان سفید وسیاه بر یک پایه شکل می گیرد که ناشی از "خودکلی" است اما نقش های اجتماعی که برای افراد سیاه و سفید در نظر گرفته می شود خودکلی را اختصاصی تر کرده و ممکن است موجب تفکیک و تفاوت خودپنداشت نوجوانان سفید و سیاه شوند. به عبارت دیگر خودپنداشت در اثر اعمال نقش های متفاوت اختصاصی تر می شود نقش هایی که ناشی از فرهنگ و عوامل اجتماعی است. همچنین برخی از مولفان دیگر برای خودپنداشت دو مشخصه اصلی تعیین کرده اند که یکی توصیف کننده است مانند تصور کلی بدنی و دیگری ارزیابی کننده همچون حرکت خود33 که موفقیت و غلبه بر شکست را تداعی کند (پورحسین، رضا، 1383).
وجوه دیگری از "خود" توسط مولفان متعدد مطرح شده است یکی از این عناوین خودآگاهی است. این عنوان بارها توسط دورال34 و ویکلند35 1972 در روان شناسی اجتماعی مطرح شده است. وقتی انسانها خودشان را با متوسط اشخاص و یا با کسانی که واجد توان کافی هستند مقایسه می کنند معمولاً احساس خوبی پیدا می کنند و خود را در این ارتباط توانا، جذاب و دوست داشتنی می دانند و یا برعکس. این توصیف که تداعی کننده تواناییهای فرد است و فرد نسبت به آن هوشیار است، خودآگاهی36 نامیده می شود. البته ممکن است آدمی از بعضی جنبه های خودآگاهی دچار نابهنجاری شود؛ مانند وقتی که وی نسبت به بعضی رویدادهای تنش آور هشیار می شود؛ رویدادهایی که در صورت تداوم می توانند موجب تنیدگی گردند. خودآگاهی می تواند درون نگری و توصیف نسبت به خود را گسترش دهد که تاثیرات آن در حوزه رفتاری کاملاً مشهود خواهد بود (پورحسین، رضا، 1383).
مشخصه دیگر خود پنداشت حرمت خود یا عزت نفس است. حرمت خود، ارزیابی فرد از خویشتن است این ارزیابی به صورت مورد قبول بودن و مورد قبول نبودن خود احساس می شود یعنی فرد خود را بدون ارزیابی مثبت و منفی صرفاً توصیف می کند؛ به خود پنداشت خود اشاره دارد مثل انیکه فردی بگوید "من آدم حساسی هستم" اما اگر احساس بودن خود را به صورت مثبت یا منفی ابراز کند حرمت نفس خود را بروز داده است مانند اینکه همان فرد بگوید "من متاسفانه آدم حساسی هستم". حرمت "خود" یک قضاوت شخصی از ارزشمندی یا ناارزشمندی خود است که به صورت عامل و ذهنی در انسان وجود دارد. باتل37 1992 آن را در یک ساختار درباره ارزش خود و فاعل اصلی خود پنداشت و یک احساس مثبت و منفی کلی درباره خویش می داند. مکا38، اسماسر39 و اسکان سلو40 1989 حرمت خود را بازخورد مثبت نسبت به خود به عنوان یک فرد مستعد و قدرتمند مهار زندگی می دانند. رضایت از خود41- خود- نظم جویی42 و تجسم خود43 از تعابیر دیگری است که توسط روان شناسان متعدد بیان شده است که ناظر به وجوه مختلف خود پنداشت هستند (پورحسین، رضا، 1383).
آیا انسان دارای دو نفس است
گفتیم که در اسلام از یک طرف توصیه شده به جهاد و مبارزه با نفس بلکه به میراندن نفس، موتوا قبل ان تموتوا پیش از آنکه بمیرید نفس اماره را بمیرانید و از طرف دیگر توصیه هایی است سراسر کرامت نفس، عزت نفس، نفاست نفس، حریت نفس و غیره. آیا انسان دارای دو نفس یا دارای دو خود است؟ دارای دو خویشتن است؟ دو خود دارد که یک خود را وظیفه دارد بمیراند و خود دیگر را وظیفه دارد محترم و مکرم بشمارد و عزیز بدارد؟ اگر اینطور باشد پس باید آنچه را که روانشاسی می گوید "تعدد شخصیت" به معنی واقعی آن بپذیریم یعنی قبول کنیم که هرکس در واقع دو "خود"، دو "من" است، دو "شخص" است. قطعاً مقصود این نیست در واقع، در یک کالبد دو من مجزا وجود ندارد، دو شخص وجود ندارد (مطهری، مرتضی، 1370).
یک فرض این است که در انسان دو شخص وجود دارد، در من وجود دارد، دو خویشتن در مقابل یکدیگر وجود دارد از این رو یکی را باید ضعیف کرد و می راند، دیگری را باید محترم شمرد، این جور نیست. فرض دیگر این است که انسان دارای دو "خود" است اما نه به این معنی که دو خود اصیل، دو "من" در کنار یکدیگرند بلکه یک خود واقعی و یک خودپنداری که آن ناخود است ولی انسان ناخود را خود خیال می کند. مگر می شود چنین چیزی؟ می گویند بله می شود، آنجا که گفته اند با "خود" باید مبارزه کرد، آن خود، خود خیالی و پنداری است، آن چیزی که خیال می کنی تو آن هستی ولی تو آن نیستی. یک خود واقعی و اصیل که خود حقیقی اوست. خودپنداری را باید میراند تا خود حقیقی و اصیل در انسان از پشت پرده ها ظاهر بشود. آیا این جور است؟ خیر. همین را به تعبیر دیگری هم می توانیم بگوییم: یک خود اصلی است و خود دیگر، خود فرعی و طفیلی (مطهری، مرتضی، 1370).
تجزیه و تحلیل نفس
در قرآن و در متون اسلامی ما به منطقی برمی خوریم که اگر وارد نباشیم خیال می کنیم تناقضی در کار است مثلاً در قرآن وقتی سخن از نفس انسان یعنی خود انسان به میان می آید، گاهی به این صورت به میان می آید: با هواهای نفس باید مبارزه کرد، با نفس باید مجاهده کرد، نفس اماره با سوء است. اَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهیُ النَّفْسَ عَنِ الْهوی فَاِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَاْوی44. هرکس از مقام پروردگارش بیم داشته باشد و جلوی نفس را از هوی پرستی بگیرد ماوی و جایگاه او بهشت است. فَاَمّا مَنْ طَفی وَ آثَرَالحَیوهَ الدُّنْیا فَاِنَّ الْجَحیمْ هِیَ الْمَاْوی45. افرایت من اتخذ الهه هواه. آیا دیدی آن کسی را که هوای نفس خودش را معبود خویش قرار داده است. همچنین از زبان یوسف صدیق نقل می کند که به شکل بدبینانه ای به نفس خودش می نگرد می گوید: وَ ما اَبَرِّءُ نَفْسی اِنّ الْنَفْسَ لَاَمّارَهٌ بِالسُّوءِ46 در ارتباط با حادثه ای که مورد تهمت قرار گرفته است، با اینکه صددرصد، به اصطلاح برائت، ذمه دارد و هیچ گونه گناه و تقصیری ندارد در عین حال می گوید من نمی خواهم خودم را تنزیه کنم و بگویم که من بالذات چنین نیستم و ما ابرءنفسی، من نمی خواهم خودم را تبرئه کنم چون می دانم که نفس، انسان را به بدی فرمان می دهد پس ]طبق این آیات[ آن چیزی که در قرآن به نام "نفس" و "خود" از او اسم برده شده، چیزی است که انسان باید با چشم بدبینی و به چشم یک دشمن به او نگاه کند، نگذارد به او مسلط بشود و او را همیشه مطیع و زبون نگه دارد (مطهری، مرتضی، 1370).
در مقابل ما به آیات دیگری برمی خوریم که از نفس- که به معنایش خود است- تجلیل می شود: وَ لاتَکًونوا کَالَذّینّ نَسُو اللهَ فَاَنْساهُم اَنْفُسَهُمْ47 از آن گروه مباشید که خدای خود را فراموش کردند خدا هم خودشان را، نفسشان را از آنها فراموشاند. خوب اگر این نفس همان نفس چه بهتر که همیشه در فراموشی باشد. قُلْ اِنَّ الْخاسِرینَ الذَّینَ خَسِروا اَنْفُسَهُمْ48 بگو باختگان زیاد کردگان، آنها نیستند که ثروتی را باخته و از دست داده باشند- یعنی آن یک باختن کوچک است- باختن بزرگ این است که انسان، نفس خود را ببازد. ثروت سرمایه مهمی نیست بزرگترین سرمایه های عالم برای یک انسان نفس خود انسان است اگر کسی خود را باخت دیگر هرچه داشته باشد گویی هیچ ندارد؛ که به این تعبیر باز هم مادر قرآن داریم ]بنابراین در قرآن از یک طرف[ تعبیراتی از قبیل فراموش کردن خود، باختن خود، فروختن خود، به شکل فوق العاده شدیدی نکوهش شده که انسان نباید خودش را فراموش کند، نباید خودش را ببازد، نباید خودش را بفروشد و از طرف دیگر انسان باید با هوای خویش مبارزه کند که این "خود" فرمان به بدی می دهد. از جمله قرآن می گوید: آیا دیدی آن کسی را که خواسته های خود را معبود خویش قرار داد
(مطهری، مرتضی، 1370).
تعریف عزت نفس
عزت نفس عبارت است از ارزیابی و ارزشیابی مداومی که شخص نسبت به ارزشمندی خویشتن خود دارد و عزت نفس نوعی قضاوت شخص نسبت به ارزشمندی وجودی خویش می باشد. این صفت خاصیت عمومی دارد و در همه انسان ها وجود دارد در انسان نه یک حالت محدود و گذرا بلکه ثابت و دائمی است (شاملو، سعید، 1370).
حرمت نفس در هر سطحی که باشد یک تجربه شخصی است و در کانون وجود انسان قرار دارد و عبارت از این است که "من خودم درباره خودم چه فکر می کنم و نه آنکه دیگری درباره من چه می اندیشد". اگر حرمت نفس عبارت باشد از قضاوت انسان مبنی بر شایستگی، برای زندگی و تجربه ارزشمندی خویش و تاثیر و تصدیق و خوش گمانی و آگاهی وجدان انسان از نفس خویش و ایجاد ذهنی که مورد اعتماد وی. هیچ کس جز خود انسان نمی تواند آن را بیافریند (مترجم: هاشمی ، جمال، 1375).
منظور از "عزت نفس" چیزی به مراتب بیش از احساس خود ارزشمندی است. احساس ارزشمندی که بسیاری از روان درمانگرها و آموزگاران می خواهند آن را در اشخاص ایجاد و القا کنند به مقایسه در حکم اتاق انتظار عزت نفس است
(مترجم: قرچه داغی، مهدی، 1379).
عزت نفس، اگر به طور کامل تحقق پیدا کند تجربه ای است که … خود را مناسب زندگی و لازمه های آن بدانیم اگر دقیق تر بگوییم، عزت نفس.
1- اعتماد به توانایی خود در اندیشیدن است، اعتماد به توانایی خود به کنار آمدن با چالشهای اولیه زندگی است.
2- اعتماد به حق خود برای موفق و شاد بودن است، احساس ارزشمند بودن است، داشتن حق ابراز نیازها و خواسته هاست، ابراز میل رسیدن به ارزشها و برخوردار شدن از ثمرات تلاش خویشتن است (مترجم: قرچه داغی، مهدی، 1379).
عزت نفس یعنی اعتماد کردن به توانمندی ذهن و به توانایی خود در اندیشیدن. اگر موضوع را بیشتر بسط دهیم می توانیم بگوییم که عزت نفس به معنای توانایی یاد گرفتن، انتخاب های درست، تصمیمات به جا و برخورد درست با تغییرات است
(مترجم: قرچه داغی، مهدی، 1379).
عزت نفس را می توان اینچنین تعریف کرد: عزت نفس به عنوان یک نیاز شامل احساساتی است که انسان به داشتن آن در یک سیستم متقابل اجتماعی محتاج است بدین معنی که ما نیاز داریم تا مشترکات احساسی خود را با دیگران رد و بدل نماییم و در درون خود احساس کنیم که با ارزشیم و همچنین احساس کنیم که دیگران ما را باارزش می پندارند و معقتد باشیم که آنان هم با ارزشند (اسلامی نسب، علی، 1372).
اهمیت عزت نفس
اکثر صاحب نظران برخورداری از عزت نفس (ارزیابی مثبت از خود) را به عنوان عامل مرکزی و اساسی در سازگاری عاطفی- اجتماعی افراد می دانند. این باور گسترش یافته و دارای تاریخچه طولانی نیز هست. ابتدا روان شناسان و جامعه شناسان از جمله ویلیام جیمز و هربرت مید49 و چارلز کولی50 بر اهمیت عزت نفس تاکید داشتند. چند سال بعد نئوفرویدین ها، چون سالیوان و هورنی، "خودپنداره" را در نظریه های شخصیتی شان وارد کردند. سالها بعد روان شناسان، نظریه ها را با کارهای تجربی در هم آمیختند و نتیجه گرفتند که عزت نفس (ارزیابی مثبت از خود) با شادکامی و کارکرد مفید فرد رابطه ای متقابل دارد (بیابانگرد، اسماعیل، 1372).
احساس ما از خویشتن و آنچه را که در مورد خود می اندیشیم بر کلیه جوانب تجربه ما از زندگی اثر جدی و قطعی دارد. شیوه رفتار ما در کار و حرفه، در مسائل عشقی و عاطفی، در امور جنسی، در نقش پدر و مادر در رابطه با فرزندان و در پیشرفت امور زندگی، همه و همه متاثر و در گرو احساس ما از نقش خویشتن است همچنین راه گشای فهم و درک ما از خود و دیگران است (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
جدا از مسائلی که منشا زیستی دارند من حتی نمی توانم یک مورد مشکل روانی را نام ببرم که از حرمت نفس پایین ناشی نمی شود، اعم از اضطراب، افسردگی، ترس از صمیمیت و محبت یا موفقیت، اعتیاد به الکل و مواد مخدر، مشکلات زناشویی، عادت اذیت و آزار کودکان، اختلالات جنسی، نارسایی های احساساتی، ارتکاب به خودکشی و جنایات و یا آشوبگری، همه و همه در حرمت نفس ضعیف ریشه دارند و ردیابی می شوند. از همه قضاوتهای ما در زندگانی هیچ یک به اهمیت قضاوت ما از نفس خویش نیست. حرمت نفس سالم یک نیاز اصولی و اساسی بر برخورداری از یک زندگی با فرجام است (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
برای درک بهتر از حرمت نفس باید متذکر شویم که حرمت نفس دارای دورکن اصلی است که عبارتند از "احساس ارزشمندی" و "احساس شایستگی" به عبارت دیگر حرمت نفس عبارت است از مجموع اعتماد به نفس و احترام به خویشتن، بازتابنده قضاوت ضمنی در رو دررویی و مبارزه با مسائل و مشکلات زندگی (در جهت فهم و درک، قبضه و حل این مسائل) و حق انسان برای نیک بختی و بهروزی (و همت گماشتن و قامت افراشتن برای نیل به علایق و رفع نیازها و احترام به مشروعیت آنها)
(مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
منظور از برخورداری از حرمت نفس نیرومند، احساس اطمینان از شایستگی در زندگی است یعنی لیاقت، قابلیت رقابت و ارزشمندی به معنایی که در بالا ذکر شد. معنی حرمت نفس ضعیف این است که انسان خود را مناسب و لایق زندگی نداند و به عنوان یک شخص خود را گمشده نامناسب و نابجا تلقی نکند نه نامناسب برای یک یا چند فعالیت در یک یا چند زمینه بخصوص، بلکه نامناسب و نابجا به عنوان یک شخص. حرمت نفس متوسط نوسان بین این دو حالت است. گاهی مناسب و زمانی نامناسب، گاهی عاقل و زمانی ابله. به طوری که تناقض در رفتار مشهود است و در نتیجه موجب عدم اطمینان شخص می شود و وضع را غیرقابل پیش بینی می کند (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
استعداد ایجاد حس اعتماد به نفس و احترام به خویشتن بالقوه در ذات انسان موجود است. زیرا توان تفکر جوهر و سرمایه اساسی ما برای شایستگی است و این حقیقت که ما یک موجود زنده هستیم منشا اساسی حق ما در تلاش برای نیک بختی و سعادت است. تفکر ایده آل آن است که هرکس با برخورداری از اعتماد به نفس و نیروی عقل خویش و یک احساس قوی مبنی بر شایستگی برای نیک بختی باید از حرمت نفس نیرومندی بهره مند گردد. اما بدبختانه وضع به این منوال نیست. گروه زیادی از مردم از احساس بی کفایتی، بی امنیتی، تردید به نفس، احساس گناه و ترس از شرکت فعال در زندگی رنج می برند. این احساسها همواره به وضوح قابل شناسایی و تصدیق نیستند اما در وجود آنها شکی نیست (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
در جریان رشد و در فرآیند زندگی چه بسا ممکن است به سهولت از درک و فهم مثبتی از نفس خویش غافل می شویم و یا اصلاً از پایه و اساس، فاقد چنین درکی از خویشتن باشیم. ممکن است به واسطه انتقاد و طعن، لعن دیگران هیچ گاه بینش و چشم انداز لذت بخشی از خود نداشته باشیم و یا به دلیل زیرپا گذاشتن شرف، تمامیت، مسئولیت و حق طلبی خود و یا قضاوت اعمال خویش بدون درک و فهم کافی و یا از روی دلسوزی از خود تصویر شایسته ای ترسیم نکنیم (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
اهمیت حرمت نفس سالم در این حقیقت نهفته شده که پایه و اساس نیروی ما برای برخورد و واکنش به فرصتهای مثبت و گرانبهای زندگی است. خواه در کار و حرفه یا مسائل عشقی و عاطفی و یا در بازیها و تفریحات. همچنین اساس آن صفاتی است که لذات و شادیهای زندگی را در اختیار انسان می گذارد (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
عزت نفس از نظر روان شناسان
عزت نفس از نظر روان شناسان مهمترین موضوع از جنبه های فردی، اجتماعی، روان شناختی است. در سال های 65-1359 فشرده ترین مطالعات درباره عزت نفس صورت گرفته و نتایج مطالعات کلینیکی و تجربی نشان می دهد که عزت نفس دارای خاصیت سرایت کنندگی و در عین حال از نفوذ و اهمیت فراوانی برخوردار است. از آنجا که استعدادها با رفتار وحدت یافته و بندرت به طور مستقل ظهور و بروز نماید، عزت نفس نیز چنین حالتی دارد و به صورت چند جنبه ای بیان می شود به علت همین تداخل عزت نفس و جنبه های دیگر شخصیت، نباید انتظار تعریف، توصیف و تعبیر واحدی از آن داشت (اسلامی نسب، علی، 1373).
عناوینی مانند عزت نفس، حرمت نفس، مناعت و علو طبع، احساس ارزش و احترام به خویشتن معانی یکسانی ندارند که از کلمه Self Steam به عمل آمده است. بدلیل متداول بودن و بهتر بودن "واژه عزت نفس" بهتر است از آن نام ببریم
(اسلامی نسب، علی، 1373).
در فرهنگ اسلام و متون اسلامی این واژه به بیانهای گوناگونی آمده است، ولی در حقیقت مفهوم واحدی را بیان می دارند. واژه هایی نظیر کرامت به کرات در آیات و احادیث به چشم می خورد (اسلامی نسب، علی، 1373).
نظریات مربوط به عزت نفس
در فرهنگ لغات و بستر 1968 WLS 2060. از عزت نفس، الف) اعتماد و رضایت در خویشتن، ب) نظر مثبت فرد درباره خود یاد شده است (اسلامی نسب، علی، 1373).
آبراهام مازلو از عزت نفس به عنون یک نیاز یاد کرده و می گوید همه افراد جامعه ما (غیر از برخی بیماران) به یک ارزشمندی ثابت و استوار و معمولاً عالی از خودشان، به احترام به خود یا عزت نفس یا احترام به دیگران تمایل یا نیاز دارند. معنایی که می توان از عزت نفس بیان کرد تعبیر زیبایی از سنت شافتل می باشد که از عزت نفس به عنوان احساسا وجود و فروش شخصیت یاد می کند (اسلامی نسب، علی، 1373).
ویلیام جیمز تحلیلی را در بیان عزت نفس ارائه می دهد مبتنی بر این که آرزوها و ارزشهایی که آدمی برای خود تصور می نماید و به طور کلی عزت نفس به نظر وی به نسبت توانایی های واقعی و بالفعل، با آنچه خواستار آنیم محاسبه می شود که آن را با فرمول زیر ابراز می دارد موفقیتها/ انتظارات. عزت نفس (اسلامی نسب، علی، 1373).
کوپر اسمیت، عزت نفس را چنین تعریف می کند: عزت نفس به قضاوت شخص پیرامون ارزش خویشتن اطلاق می گردد. به اعتقاد کوپر اسمیت، عزت نفس میزان تلقی فرد از توانایی، اهمیت، موفقیت و ارزشمندی خود را نشان می دهد بنابراین عزت نفس ارزیابی اطلاعات تشکیل دهنده خودپنداره است (اسلامی نسب، علی، 1373).
شاملو معتقد است 1363 عزت نفس عبارت است از ارزیابی و ارزشیابی مداومی که شخص نسبت به ارزشمندی خویشتن خود دارد. عزت نفس نوعی قضاوت شخص، نسبت به ارزشمندی وجودی می باشد.
اریکسون اعتقاد دارد بهترین اعتماد در سن 1-5 سالگی است زیرا اعتماد اساسی و پایه در این سن (تولد تا یک سالگی) شکل می گیرد. او این مرحله را اعتماد در برابر عدم اعتماد نامیده است. مراقبت ناکافی و طرد کودک سبب ترس و دودلی نسبت به جهان می شود. به نظر اریکسون درک کودک از خویش و از فرهنگی که در آن تربیت شده است به اندازه سایقهای مورد تاکید فروید اهمیت دارد (اسلامی نسب، علی، 1373).
خویشتن، یک هسته مرکزی ثابت دارد که همراه با یک سلسله احساس ارزشی پیرامونی، یک مجتمع را تشکیل می دهند و هر چه خوده ایده آل با خویشتن فرد نزدیکتر باشد احساس ارزش خود، بیشتر و متعادل تر است. در نهایت می توان به تعریف مختصر ماسن و همکارانشان اشاره کنیم که می نویسد: ارزیابی و ارزشیابی فرد نسبت به خویشتن را عزت نفس گویند (اسلامی نسب، علی، 1373).
منشا و طبیعت عزت نفس
برای انسان هیچ حکم ارزشی مهمتر از داوری او در مورد نفس خویش نیست و ارزشیابی شخص از خویشتن قطعیترین عامل در روند رشد روانی اوست. این ارزشیابی تماماً به شیوه قضاوت آگاهانه و صریح، شفاهی یا کتبی، یا برشمردن صفات و توصیف حالات نیست بلکه به صورت احساس می باشد. احساسی که جدا کردن و شناسایی آن مشکل است زیرا پیوسته توسط انسان تجربه می شود و جزئی از هر احساس دیگر انسانی می باشد و در هر واکنش احساساتی دخیل است (مترجم: هاشمی، جمال، 1376).
هر احساس زاییده یک برآورد است و بازتاب یک ارزشیابی، سودمندی و یا زیان بخشی برخی از جنبه های حقیقت به حال انسان می باشد بنابراین تصویری که یک فرد از خویشتن دارد به طور ضمنی در همه واکنشهای ارزشی او تجلی می کند. هر نوع قضاوت این سوال را پیش می آورد که "آیا به نفع من است یا به زیان من؟" و این خود به خود متضمن نمایی از "من" است و تصویری از نفس را به دنبال خود می کشد
(مترجم: هاشمی، جمال، 1376).
ارزشیابی شخص از خویشتن اثرات برجسته ای در جریان فکری، احساسات، تمایلات، ارزشها و هدفهای وی دارد و کلید فهم رفتار اوست. به منظور شناخت کیفیات روانی انسان و پی بردن به روحیات او باید به طبیعت و میزان حرمت نفس و معیارهای قضاوت وی درباره خویشتن آگاهی یافت.
انسان تمایل به داشتن حرمت نفس را امری ضروری و الزام آور و اساسی می داند اعم از اینکه ضرورت را در وجود خود به وضوح شناسایی می نماید یا نه. نمی تواند منکر این واقعیت شود که ارزشیابی او از خویشتن اهمیت حیاتی دارد و به اندازه مسئله مرگ و زندگی مهم است. هیچ کس نمی تواند نسبت به داوری خود درباره خویشتن بی تفاوت باشد زیرا طبیعت وی چنین اجازه ای را نمی دهد (مترجم: هاشمی، جمال، 1376).
انسان آنچنان مشتاق دنیا و نیازمند به داشتن نظر مثبت و مناسب درباره خویش است که امکان دارد در این راه حقیقت را نادیده انگارد، قضاوتش را تحریف و ذهن خود را تجزیه کند و احساسات نامناسب را سرکوب کند تا از رودررویی با حقایقی که ارزشیابی او را در مورد خویش خدشه دار می کند و به آن جهت منفی می دهد پرهیز نماید. انسانی که معیارهای نامعقولی را انتخاب کرده و پذیرفته است تا خود را براساس آنها قضاوت و ارزشیابی کند ممکن است آشکارا و بازشتی به سوی هدفهای مخربی سوق داده شود تا خود را قانع و مطمئن سازد که دارای فضایل و حرمت نفس است هر چند در واقع فاقد آن می باشد (مترجم: هاشمی، جمال، 1376).
انسانی که دارای حرمت نفس نیست به میزان فقدان آن خود را مجبور به جعل و کسب نوع کاذب آن می نماید تا با توسل به تصویر دروغین و بدلی آن چهره خود را بیاراید و با این حس نومیدی و این باور که رودررویی با جهان، بدون برخورداری از حرمت نفس به منزله بی پناه کردن و خلع سلاح خویش است که نهایتاً منجر به تخریب نفس می گردد، خود را از نظر روان شناسایی به طریق باطل و بی راهه سوق می دهد (مترجم: هاشمی، جمال، 1376).
حرمت نفس دارای دو جنبه وابسته به یکدیگر است، یکی حس سودمندی و دیگری حس ارزشمندی فرد و در معنی مجموع حس شرف نفس و حس اعتماد به نفس است که دلالت بر لیاقت شخص برای زیستن دارد.
نیاز انسان به حرمت نفس در نهاد آدمی غریزی است ولی فاقد علم مادرزادی برای برآوردن این نیاز و یا اطلاع از حرمت نفس می باشد و این رسالت و مسئولیت اوست که چنین معیارهایی را کشف نماید (مترجم: هاشمی، جمال، 1376).
سوالات مطرح در این مرحله از این قرارند که چرا انسان به حرمت نفس نیاز دارد؟ (تمایل به داشتن آن، دلیل بر نیاز نیست) و یا اینکه "موضوع حرمت نفس چگونه به بقای انسان مربوط می شود؟" و "شرایط احراز آن چیست؟" و "به چه دلیل نیروی انگیزشی آن تا این اندازه نیرومند است؟" اینها سوالاتی است که باید مورد توجه قرار گیرند.
دو حقیقت در مورد نهاد بشر وجود دارد که کلید پاسخ به این سوالات است: اول آنکه قوه استدلال وسیله اساسی برای بقای انسان است، دوم آنکه به کارگیری قوای ذهنی و عقلانی انسان امری است اختیاری، یعنی در قلمرو ادراک انسانی و ضمیر آگاه او به طور خودمختار عمل می کند (مترجم: هاشمی، جمال، 1376).
اغلب مردم نقش و اهمیت نیروی استدلال خودرا در امر زیستن شناسایی نمی کنند ولی از زمانی که کودک نیروی خودآگاهی را کسب می کند ولو به نحو ضمنی به طور اجتناب ناپذیر و به حکم اجبار هوشیار می شود؛ یعنی آگاهی، وسیله اساسی وی در برخورد با واقعیات است و هیچ راه و روشی جهت زیستن بدون این آگاهی برای او امکان پذیر نیست و بهزیستی او بستگی به میزان سودمندی عملکرد ذهن او دارد. یک مثال در سطح خیلی ابتدایی و پایین می توان عنوان کرد که در آن هیچ کس نمی تواند منکر اهمیت استدلال بشود. مثلاً اگر کسی خود را "بی عقل" یا "احمق" بداند ضرورتاً آن را بازتاب تخریب کننده عدم توانایی خود در برخورد با واقعیات خواهد دانست
(مترجم: هاشمی، جمال، 1376).
از زمانی که کودک توان درک و فهم کسب می کند به طور روزافزون به نحو ضمنی و ناواضح از مسئولیت خود در تنظیم رفتار خویش آگاه می شود. برای حفظ آگاهی خود در حد ادراک و فهم عمیق باید از راه نیل به هدفهای گوناگون کوشش فکری نماید و نیز این توان را حاصل کند که بین حالت تمرکز فکری و حالت سردرگمی تمیز قائل شود و یکی را در مقابل دیگری انتخاب کند (مترجم: هاشمی، جمال، 1376).
اعتماد به نفس، احساس سودمندی
واقعیت مرتباً انسان را در سر چند راهی قرار می دهد که ناگریز باید یکی از چند راه را انتخاب نماید یعنی انتخاب اعمال و هدف و انتخاب از بین شقوق مختلف، خوشبختی انسان در گرو انتخاب صحیح و برگزیدن راه درست است؛ درستی در استدلالات و درستی در انتخاب. ولی در عین حال نمی تواند پای خود را از محدوده امکانات طبیعی خویش بیرون بگذارد و انتظار داشته باشد که بحرالعلوم، عقل کل و خطاناپذیر باشد. چیزی که بدان نیاز دارد همان است که در حیطه توان وی قرار دارد، یعنی این عقیده که شیوه او در انتخاب و اتخاذ تصمیمات و روش ویژه وی در استفاده از آگاهی صحیح باشد. صحیح در اصول و مناسب با واقعیات (مترجم: هاشمی، جمال، 1376).
یک موجود زنده که آگاهی او به طور خودکار عمل می کند با چنین مسئله ای روبرو نیست و نمی تواند ارزشمندی عملکرد ذهنی خود را مورد سوال قرار دهد. ولی در مورد انسان که آگاهی او اختیاری است هیچ چیز حیاتی تر از این نیست.
انسان تنها موجود زنده ای است که می تواند وسیله حیات و بقا یعنی نیروی تفکر خود را مردود و یا تخریب و یا به دشمن تسلیم کند. او تنها موجود زنده ای است که می تواند به وسیله تمرین و تربیت، نیروی عقلانی خویش را مساعد و شایسته زیستن نماید و این مسئولیت عمده او در طریق زندگی است. روشی را که انسان در برخورد با این موضوع انتخاب می کند از نظر روان شناسی بارزترین حقیقت در مورد نفس اوست زیرا در تار و پود وجود او به عنوان یک موجود زیستی قرار دارد (مترجم: هاشمی، جمال، 1376).
هر چه انسان بیشتر خود را به شناخت متعهد بداند، به همان اندازه وظیفه اصلی ضمیر هشیار او آگاه و بیدار می شود. یعنی درک و فهم و در معنی آن، عمل ذهنی که بوسیله انتخاب خود او برانگیخته شده و به سوی سودمندی در شناخت سوق داده می شود. بالعکس هر چه انسان در بیدار و هشیار ساختن هدف تنظیم کننده عمل خودآگاهی دچار شکست شود یا از آن امتناع نماید به همان میزان از کوشش ذهن و مسئولیت استدلال به دور می ماند و نتیجه آن ناسودمند کردن نیروی شناخت است (مترجم: هاشمی، جمال، 1376).
اساسی ترین انتخاب آن انتخابی است که مستقیماً در قلمرو اختیار قرار دارد: فکر کردن یا فکر نکردن و تمرکز یا تعلیق ذهن. این انتخاب در سه شق اساسی معرف شناسی روانی موجود است؛ شقوقی در قالب اصلی جریان عملکرد شناختی او. این شقوق مواضعی را که استدلال، فهم و واقعیت در ذهن انسان اشغال می نماید منعکس می سازند (مترجم: هاشمی، جمال، 1376).
1- انسان می تواند یک تمرکز فکری بسیار قوی را در ذهن خود فعال سازد و آن را پایدار و مستمر بدارد؛ با این هدف که فهم خود را به میزان مطلوبی از دقت و روشنی برساند و یا بالعکس آن را در سطح تیره ای از حالت منفعل، بدون قوه تمیز و بی ارادگی و بی هدفی ذهنی نگاه دارد.
2- انسان می تواند بین عقل و احساس، تمایز و تفاوت قائل شود و بگذارد که قضاوت او از عقل و نه از احساسات او پیروی نماید. یا در عوض در زیر فشار احساسات (تمایلات و یا ترسهای خود) عقل خود را به حالت تعلیق درآورد و ذهن خود را تسلیم انگیزه هایی نماید که نسبت به ارزشیابی آنها بی تفاوت و بی قید است (مترجم: هاشمی، جمال، 1376).
3- انسان می تواند تحلیل مستقلی از میزان صحت و سقم هر ادعا و یا درجه درستی یا نادرستی هر موضوع نماید و یا حالت منفعلانه و غیرمنتقدانه ای در برخورد با عقاید و بیانات دیگران اختیار کند و قضاوت آنها را جایگزین تشخیص و قضاوت خود نماید.
به هرمیزان که انسان سیرتاً در این موضوعات انتخاب صحیح داشته باشد به همان اندازه احساس کنترل بر هستی خود می نماید؛ کنترل ذهن به نحوی که در عین حال با واقعیت مناسب و در صلح و سازش باشد اعتماد به نفس عبارت است از اعتماد به ذهن انسان در رابطه با اعتبار ابزار شناخت (مترجم: هاشمی، جمال، 1376).
این اعتماد الزاماً انسان را از خطا مصون نمی دارد به این معنی نیست که فرد هیچ گاه اشتباه نمی کند بلکه بر این عقیده استوار است که انسان شایستگی تفکر، قضاوت و دانستن را دارد (دانستن به معنی جبران خطاها). و نیز انسان اصولاً واجد لیاقت است و بدون چون و چرا ملزم است که در رابطه اصیل، شرافتمندانه و تحریف نشده ای با ظرفیت کامل خود و تا آنجا که نیروهای اختیاری او اجازه می دهند باشد. علاوه بر این عالم و معتقد بر این باشد که هیچ چیز پرارجحتر و ارزشمندتر از واقعیت نیست و بالاترین توجه و احترام باید به سوی واقعیت باشد (مترجم: هاشمی، جمال، 1376).
نوع اساسی واصلی اعتماد به نفس باید از نوع سطحی و مقطعی آن تمیز داده شود زیرا نوع اخیر فقط حس سودمندی انسان در یک زمینه خاص و یک منظور ویژه را شامل می شود. حال آنکه اعتماد به نفس اساسی، متوجه علم شخص در یک زمینه خاص و یا مهارت در کار معینی نیست بلکه متوجه اعتماد به نفس به معنی آن درعلم معرفت شناسی روان است که شامل برخورداری از یک روح قضاوت کلی به صورت ضمنی و غیرواضح و لزوماً آگاهانه و یک سیرت و صفت انسانی در برخورد با حقایق، واقعیات و تلاش و مبارزه در این راستاست. انسان به چنین اعتماد به نفسی نیاز دارد زیرا شک در کارآیی آنچه سرمایه بقای اوست در حکم فلج کردن، متوقف کردن و تسلیم به اضطراب و محکومیت، به درماندگی و بیچارگی است که منجر به عدم صلاحیت و شایستگی او برای زیستن می گردد (مترجم: هاشمی، جمال، 1376).
ارتباط عزت نفس با خودپنداره و خود ایده آل
به مجموعه ویژگیهایی که یک فرد برای توصیف خودش به کار می برد خودپنداره یک فرد می گویند. خودپنداره با عزت نفس متفاوت است. مثلاً شاید فردی خود را یک پزشک خوب، علاقمند به مطالعه کتاب های علمی، برادر احمد دارای موهای مشکی و با وزنی حدود 75 کیلوگرم بداند که مجموعه این ویژگیها خودپنداره این آقا می گویند، یا خودپنداره این فرد را تشکیل می دهند ولی عزت نفس عبارت است از میزان ارزشی که اطلاعات درون خودپنداره برای فرد دارد و از اعتقادات فرد در مورد تمام صفات و ویژگیهایی که در او هست سرچشمه می گیرد مثلاً اگر در مورد این آقا وزن 75 کیلوگرمی ارزش زیادی داشته باشد ولی فاصله زیادی بین آنچه که می خواهد و آنچه که هست باشد وی از پائین بودن عزت نفس خود رنج می برد و یا فرضاً داشتن موهای مشکی، علاقمند به موهای خرمایی و یا با داشتن مدرک دکترای عمومی، علاقه و ارزش زیادی به گرفتن تخصص در یکی از رشته های پزشکی داشته باشد، این وضعیت نیز صادق است و او از کمبود عزت نفس رنج می برد. با این وجود احتمال دارد توانایی بدنی و محبوبیت همین فرد در میان دوستانش بیشتر از موارد دیگری باشد که ذکر کردیم. حال اگر وی در هر دو زمینه ممتاز باشد (موفقیت تحصیلی و محبوبیت) عزت نفس او بالا خواهد بود (علیپور، بیژن، 1375).
بنابراین به تعبیری بهتر می توان گفت که عزت نفس هر فردی (خود ارزشیابی مثبت) براساس ترکیبی از اطلاعات عینی در مورد خودش و ارزش های ذهنی که برای آن اطلاعات قائل است پایه گذاری شده است. از جنبه ای دیگر فاصله بین خود ادراک شده و خود ایده آل نیز می تواند میزان عزت نفس یک فرد را محک بزند. خود ادراک شده یا همان خودپنداره یک موقعیت عینی است که می تواند درباره مهارت ها، صفات و ویژگیهایی که در یک فرد وجود دارد بحث کند. اما خود ایده آل یا خود آرمانی عبارت است از تصوری که یک فرد دوست دارد در مورد خودش داشته باشد یا به آن برسد و همانگونه باشد. البته واضح است که این ضرورتاً خیالبافی و بی معنی نیست. فرضاً اینکه شخصی بخواهد مدیرعامل شرکتی شود و یا با سواد شود این یک خواست صادقانه و منطقی است و فرد می تواند با تلاش و کوشش به آن برسد (علیپور، بیژن، 1375).
اگر خودپنداره یا همان خودادراک شده و خود ایده آل با هم منطبق باشد فرد از عزت نفس بالایی برخوردار خواهد بود. برعکس اگر فاصله زیادی بین این دو باشد عزت نفس وی کاهش یافته و خود ارزشمندی منفی افزایش می یابد. به عنوان مثال فردی که دارای مدرک تحصیلی بالایی است و موقعیت شغلی خوبی هم دارد برای خود ارزش مثبتی در نظر می گیرد اما فردی که می خواهد شخص متخصص و معروفی در ارتوپدی شود ولی شکست های پی درپی تحصیلی دارد از عزت نفس پایینی برخوردار خواهد بود (علیپور، بیژن، 1375).
خودپنداره و به تبع آن عزت نفس براساس ترکیبی از مسائل و موضوعاتی که در زندگی برای ما اهمیت دارند ساخته شده است. به عنوان مثال یک کودک تجاربی را که در زمینه های ورزشی، آموزشگاهی و دوست یابی داشته و در آنها به موفقیت هایی نائل شده است بیان می کند. عز ت نفس این کودک به اهمیتی که او برای هر کدام از موارد نام برده قائل است بستگی دارد.
اصولاً اگر کودک زمینه هایی را که در آنها فعالیت داشته است با ارزش بداند عزت نفس کلی او بالا خواهد بود در حالی که اگر وی آن زمینه ها را بی ارزش بداند عقاید منفی در مورد خودش خواهد داشت. بعضی افراد برای توانائیها یا ظرفیت های خوبی که دارند ارزش قائل نیستند و در مقابل برای آنچه که فاقد آن هستند و یا به نسبت کمتری از آن برخوردارند ارزش فراوانی قائل می شوند روشن است که اینگونه افراد مشکلات بیشتری در ارتباط با عزت نفس کلی خواهند داشت (علیپور، بیژن، 1375).
به طور کلی عزت نفس از جنبه های مختلف اجتماعی، تحصیلی، خانوادگی و … قابل بررسی است اگر فرد در هر کدام از اینها دچار فاصله بین آنچه که می باشد (خودپنداره یا خود ادراک شده) با آنچه که می خواهد باشد (خود آرمانی یا ایده آل) بشود، وی دچار عزت نفس پایین می گردد که باید با توجه به شناخت تک تک این موارد در برطرف کردن آنها همت گذاشته شود در غیر این صورت احتمال ابتلا به اختلالاتی همچون افسردگی، بی حالی، پوچی، اضطراب، ترس، … بسیار زیاد است (علیپور، بیژن، 1375).
تفاوت عزت با احساس عزت
عزت (سربلندی) همسنگ برتر آمدن است و هر که برتر آید، عزیز تواند بود و آنانکه در فرودست می مانند ذلیل خواهند بود پس چون عزت حاصل کرامت است می توان گفت که عزت نیز از جنس کرامت است اما از آنجا که عزت با برتر آمدن ملازمت دارد، باید گفت که عزت کرامت مضاعف است. از این رو هر جا عزت باشد کرامت نیز لاجرم هست اما هر جا کرامت باشد لزوماً عزت نفس موجود نیست (اسلامی نسب، علی، 1372).
بنی آدم همه مکرمند اما همه عزتمند نیستند، از میان آنان تنها کسانی که برتر می آیند از عزت نفس بهره ورند، یعنی آنهایی که در پرتو تحمل به ایمان و تقوی راه می یابند51.
حاصل این بیان آنکه معیار عزت تقوی است با نظر به این سخن اکنون باید به تمایز دیگری نیز روی آوریم و آن تمیز میان "عزت" و "احساس عزت" است.
این دو بر هم منطبق نیستند، عزت صفتی واقعی و وجودی است و هرگاه معیار آن "تقوی" موجودباشد آن نیز موجود است. اما احساس عزت لزوماً چنین نیستند و لذا ممکن است حتی وهمی و پنداری باشد. پس احساس عزت دو گونه است گاه کسی براستی عزتمند است و احساس عزت نیز می کند و گاه کسی تنها احساس عزت می کند بی آنکه فی الوقوع عزیز باشد. عزت با ذلت قابل جمع نیست اما احساس عزت با ذلت قابل جمع است (اسلامی نسب، علی، 1372).
هرگاه کسی بتواند با قدرت با علم یا جمال خود، دیگران را به اعجاب آورد، احساس عزت در او پدیدار می شود اما چنین فردی ممکن است خود نیز فریفته ویژگی های خویش باشد در این صورت فاقد تقوی و بنابراین فاقد عزت است در ترجمه آیه زیر از قرآن همین تمایز میان احساس عزت و عزت مورد توجه قرار گرفته است.
"منافقین (پنهانی با هم) می گویند اگر به مدینه مراجعت کردیم البته باید اربابان عزت و ثروت، مسلمانان ذلیل (فقیر) را از شهر بیرون کنند و حال آنکه عزت مخصوص خدا و رسول و اهل ایمانست (و ذلت خاص کافران) ولکن منافقان از این معنی آگاه نیستند52" منافقین مورد بحث در این آیه احساس عزت دارند اما نمی دانند که احساس عزت آنها با عزتمند بودن یکی نیست (اسلامی نسب، علی، 1372).
با توجه به دیدگاه اسلامی در عبارت فوق می توان به ابعاد عمیق تری از روا ن شناسی اعتماد و عزت نفس پی برد. انسان بایستی مقدمتاً به درستی ساختار و ساختمان وجودی: عملکرد روانی خود، اعتماد، اعتقاد، ایمان و اطمینان داشته باشد. اینکه بتواند در ارتباط اجتماعی رابطه اعتمادآمیز برقرار کند از این رو اصل عزت به نحو روشن تری قابل تصور است. هنگامی که می گوئیم باید عزت نفس انسان را فراهم آورد مقصود این نیست که تنها احساس عزت نفس درونی را در او به وجود آوریم بلکه مراد آن است، باید احساس عزتی قرین به عزت واقعی نفس در او پدید آوریم و عزت واقعی وجودی حاصل دست یافتن به کرامتی برتر از کرامت اولیه و عمومی انسان است و معیار این کرامت مضاعف، تقوی است (ان اکرمکم عندالله اتقیکم53) (اسلامی نسب، علی، 1372).
اسلام و عزت نفس
قال الله بتارک و تعالی: والله العزه و لرسوله و للمومنین. عزت منحصراً از آن خداست و پیامبر خدا و مومنین … مومن باید همیشه عزیز باشد و عزیز است.
پیغمبر اسلام فرمود اُطْلُبُوا الْحَوائِجَ بِعِزَّهِ الْاَنْفُسِ54 انسان احتیاج پیدا می کند به انسانهای دیگر. آیا عرض احتیاج به انسانهای دیگر خوب است یا بد؟ برخی مکتبها می گویند خوب است مخصوصاً از این جهت که هر چه انسان بیشتر اظهار احتیاج و تذلل و خواستاری کند نفس خودش را بیشتر خوار و ذلیل کرده برای تهذیب نفس خوب است (مطهری، مرتضی، 1370).
خداوند در سوره فاطر آیه ده می فرمایند: "هر که طالب عزت است (بداند که) تحکم و عزت ، خاص خداست، کلمه نیکوی خداوند (و روح پاک آسمانی) به سوی خدا بالا رود و عمل نیک خالص آنرا بالا برد."
راغب در کتاب مفردات می گوید که کلمه عزت به معنای آن حالتی است که نمی گذارد انسان شکست بخورد، مغلوب واقع شود و از اینجا گرفته شده که می گویند "زمین خیلی سخت" پس صلابت اصیل در معنای عزت است. چیزی که هست از بابت توسعه در استعمال، بر کسی هم که مقهور نمی شود یعنی عزیز می گویند55 مثل عزیز مصر. عزت به معنای غیرت و حمیت نیز آمده است: نظیر آیه (بلکه آنها که کافر شدند گرفتار غیرت و دشمنی اند (اسلامی نسب، علی، 1372).
حال که معنای لغوی عزت معلوم شد می گوییم، عزت به معنای اول یعنی اینکه چیزی ظاهر باشد و نه مقهور یا غالب باشد و شکست ناپذیر که حقیقت معنای آن مختص به خدای عزوجل است چون غیر خدای عزوجل هرکسی را که فرض کنی در ذاتش فقیر و در نفسش ذلیل است و چیزی را که نفعش در آن باشد مالک نیست مگر آنکه خدا به او ترحم کند و سهمی از عزت به او بدهد (اسلامی نسب، علی، 1372).
نهایت عزت نفس و اعتماد به نفس قبول خالق و خودسپاری می باشد. توکل کردن بر خدا حقیقتش اطمینان خود به حق تعالی و تسلیم شدن به امر اوست. بعضی نوشته اند معنای توکل این است که شخص از آنچه در نزد مردم است مایوس و به آنچه در نزد خداست امیدوار است.
علی (ع) در معنی توکل بیانی دارند که نزدیک به همین معنی است و می فرمایند: ایمان بنده قابل تصدیق نیست مگر که به این معنی اطمینان حاصل کند که آنچه در دست حق تعالی است برای او بیشتر قابل اعتماد است تا آنچه در دست خود اوست (اسلامی نسب، علی، 1372).
خواجه می گوید: توکل عبارت از این است که شخص کارهای خود را کلاً به حق متعال که مالک واقعی است واگذار نماید و به خواست حق متعال تن در دهد و بدان اعتماد نماید. توکل برای عامه سخت ترین منزل و برای خواص سهل ترین راه است. زیرا حق متعال امور را کلاً به خود نسبت داده و اهل عالم را از تصاحب و تمالک مایوس ساخته است (اسلامی نسب، علی، 1372).
توکل کاری بس مشکل است زیرا متوکل، باید با توکل اختیار را رها و امر را به حق متعال واگذار نماید. گفته اند: دو سلطان در یک اقلیم نگنجد تا مادامی که در باطن، نفس اماره حکومت دارد عنوان دعوی حکومت حق برای تصاحب نفس امری است عاری از حقیقت. چه صاحب نفس هیچ گاه راضی نمی گردد اختیار را از خود سلب و کار را به دیگری واگذار نماید. معنی توکل، اختیار از دست دادن و آن را به غیر واگذار کردن است (اسلامی نسب، علی، 1372).
توکل عامه توکل تجارتی است و به این منظور است که سود بیشتر عاید آنها گردد. عامه در توکل، خواست خود را منظور می کنند نه خواست حق را یک نظر این امر مشکل عامه را برای خاصه سهل و آسان می کند آن نظر این است که خاصه سعی دارند متوجه خود نباشند توجهشان به خدا باشد خود را نبینند خدا را ببینند همین نظر این امر را مشکل را برای آنان سهل می کند. خاصه، دارایی ندارند، قدرت ندارند، خواسته ندارند اختیار ندارند لذا امر توکل بر آنان سهل می گردد. واگذاری ملک به صاحب ملک و رها کردن امر به صاحب امر کار مشکلی نیست. توکل به معنی واقعی این است که شخص بفهمد مالک چیزی نیست و از خود در زمینه حق متعال اراده و اختیار ندارد و کاری که قصد انجام آن را ندارد به اختیار و صلاح حق متعال است. این آن متوکل است که محبوب حق متعال است و در مورد او آیه شریفه ان الله یحب المتوکلین (159-4) نازل شده است (اسلامی نسب، علی، 1372).
متوکل در این حال که توکل می کند در توکلش خواست و طلب هست و به منظور وصول به منظور توکل می کند در توکلش به سبب هم متوسل است زیرا می گوید کارها همه با اسباب فراهم می گردند و این نظر را هم دارد که با این وسایل مشغول باشد تا به امر خلاف مبادرت نکند چه فراغت را برای خود منضر می داند، می داند اگر به اقامه نماز، پرداخت زکوه، صله رحم، احسان و سایر امور مشغول نباشد و سرگرم به این امور که مامور به او هستند نباشد نفس او را به کارهای باطل مشغول خواهد ساخت. یک نظر دیگر هم متوکل در این حال دارد و آن نظر این است که اسباب واسطه وصول او به مقصود شوند چه اگر بی واسطه و سبب او به مقصود برسد ممکن است این گونه سیری موجب شهوت او شود و او را به دعوی و ادعا بکشاند پس از توکل ترک دعوی را هم منظور دارد (اسلامی نسب، علی، 1372).
بنابراین در توکل، فرد به خودشناسی نائل آمده و به خداشناسی می رسد و فکر و روان روح در اختیار کسی می گذارد که مرکز تمام قدرت ها و منشا همه تکیه گاهها می باشد و از این طریق قدرت می گیرد و به سلسله قدرت و بزرگ بزرگان و خداوند عزیز و صاحب عزت اتصال پیدا می کند (اسلامی نسب، علی، 1372).
در این حالت فرد خود عزتمند است و اعتماد به نفس خوبی دارد زیرا خداوند، آن و نفس را با هم آفریده است این حالت سیری عرفانی و معنوی دارد و دارای درجات استکمالی می باشد و قابل بسط در روان شناسی نمی باشد و توکل نهایت درجه اتصال به منشا عزت است. در نتیجه تنها انسان متوکل از بالاترین درجه عزت نفس برخوردار خواهد بود (اسلامی نسب، علی، 1372).
عزت نفس فردی وعزت نفس جمعی
مطابق نظریه هویت اجتماعی56 خودپنداره دو جنبه متفاوت دارد (تجفل57، 1982، ترنر58، 1986) یکی هویت فردی است که مشتمل بر باورهای فرد در مورد مهارتها و تواناییهایش می باشد و دیگری هویت اجتماعی (آنچه که آن را هویت جمعی یا گروهی می نامیم) که عبارت است از جنبه ای از خودپنداره افراد که از آگاهی آنان از عضویت در یک گروه (یا چند گروه) اجتماعی، توام با ارزش و اهمیت عاطفی که به هر عضو تعلق می گیرد ناشی می شود. در حالی که هویت فردی به ویژگیهای شخصی فرد نسبت داده می شود هویت جمعی یا اجتماعی به ویژگیهای گروههایی نسبت داده می شود. که فرد در آنها عضویت دارد این ویژگیها ممکن است شبیه به همان ویژگی های فردی باشد و یا هیچ گونه شباهتی با یکدیگر نداشته باشند (بیابانگرد، اسماعیل، 1372).
نظریه هویت اجتماعی در درجه اول برانگیزش فرد به منظور نیل به یک هویت اجتماعی مثبت (برای مثال عزت نفس جمعی59) تاکید دارد. براساس این نظریه زمانی که هویت اجتماعی افراد با تهدیدی مواجه شود، آنها از طریق همانندسازی یا مقایسه مطلوب بین گروه (یا گروههای) خود و برون گروه (یا گروه غیر خودی) به یک هویت اجتماعی مثبت دست می یابند بنابراین افراد تحقیرهای اعضای برون گروه را نسبت به درو ن گروه کاهش می دهند تا به مقایسه مطلوبی بین گروه خودی و برون گروه دست یازند معمولاً افراد، اعضای گروه خودی را مطلوبتر از اعضای برون گروه ارزیابی می کنند
(بیابانگرد، اسماعیل، 1372).
چندین مطالعه نشان داده، افرادی که عزت نفسشان بالاست انواع خطاها یا تحریفات تقویت کننده خویش یا خود افزایی را به ویژه زمانی که با یک تهدید واقعی یا خیالی نسبت به خودپنداره فردی خود مواجه باشند از خود نشان می دهند برای مثال احتمال بیشتری وجود دارد که افراد دارای عزت نفس بالا در مقایسه با افراد واجد عزت نفس پایین نسبت به موفقیتهای خود اطمینان داشته، از سرزنش به خاطر شکستها اجتناب ورزند (بیابانگرد، اسماعیل، 1372).
در یک مطالعه گروکر60 1987، دریافت که آزمودنیهای با عزت نفس فردی بالا در یک آزمون مربوط به اطلاعاتی در مورد عملکرد فردی شان به شیوه ای پاسخ دادند که به طور غیرمستقیم "خویشتن" آنها را افزایش دهد.
بنابراین آزمودنیهای با عزت نفس بالا به صورت غیرمستقیم تلویحاً موفقیتهایشان را افزایش می دهند و تلویحات شکستهایشان را به حداقل می رسانند برعکس آزمودنیهای با عزت نفس پایین تحریفات خودافزایی را که مشخصه افراد با عزت نفس بالاست نشان نمی دهند (بیابانگرد، اسماعیل، 1372).
لاتنن61 و کروکر 1989 بیان می کنند که عزت نفس جمعی ممکن است در زمینه های گروهی به مانند یک شیوه برای کسب عزت نفس فردی در زمینه های شخصی عمل نماید از این رو عزت نفس فردی حوزه پاسخ یک فرد را نسبت به تجربه یک شکست گروهی تعدیل می نماید. افراد با عزت نفس جمعی بالا زمانی که با یک تهدید برای هویت گروهی شان مواجه می شوند سوگیریها و یا تحریفاتی را برای افزایش عزت نفس گروه خودی به کار می برند در حالی که افراد با عزت نفس جمعی پایین ممکن است چنین سوگیری یا تحریفاتی برای افزایش عزت نفس گروه خودی نشان ندهند بنابراین پیش بینی های نظریه هویت اجتماعی ممکن است برای افراد با عزت نفس جمعی بالا به کار رود اما در مورد افراد با عزت نفس جمعی پایین کاربردی ندارد
(بیابانگرد، اسماعیل، 1372).
روزنبرگ رابطه بین عزت نفس فردی و جمعی را در یک نمونه 82 نفری از دانشجویان با 1/0P<، 34/0= r بدست آورد هاتر 1983 معتقد است که بعد از دوره نوجوانی عزت نفس جمعی اهمیت دارد.
تحقیق جنی فر62 و همکاران 1989 نشان داد که عزت نفس جمعی و تهدید نسبت به آن در پدیده های میان گروهی اهمیت مهمی دارد علاوه بر این گر چه عزت نفس جمعی ظاهراً از نظر مفهومی و آزمایشی از عزت نفس فردی متمایز است اما این دو حیطه عزت نفس اهمیت یکسانی دارند و افراد با عزت نفس فردی بالا یا پایین به تهدیدهای شخصی به همان میزان پاسخ می دهند که افراد با عزت نفس جمعی بالا یا پایین تهدیدهای جمعی پاسخ می دهند (بیابانگرد، اسماعیل، 1372).
از عزت نفس بالا یا پایین چه چیز استنباط می شود
عزت نفس بالا به عنوان یک دیدگاه سالم از خود مورد بررسی قرار گرفته است، یعنی دیدگاهی که به طور واقع گرایانه کمبودها و نقاط ضعف را دربر می گیرد ولی نه به آن شدتی که منجر به انتقاد شدید از خود شود. شخصی که از عزت نفس بالایی برخوردار است خودش را به گونه مثبتی ارزشیابی کرده و برخورد مناسبی نسبت به نظریات مثبت خود و دیگران دارد، در مقابل کسی که به عزت نفس پایین مبتلا است اغلب نوعی نگرش مصنوعی نسبت به دنیا دارد و در ناامیدی تلاش می کند تا به دیگران و خودش نشان دهد که او شخص لایقی است یا ممکن است به درون خویش انزوا گزیند و از ارتباط با دیگران که از آنها می ترسد اجتناب نماید. شخص مبتلا به عزت نفس پایین اساساً فردی است که احساس غرور کمی در خودش ادراک کرده است (علیپور، بیژن، 1375).
عزت نفس بالا یا پایین استنباطی است که از سلامتی یک فرد می شود. عزت نفس بالا به عنوان یک نشانه از میزان سلامتی شخص مطرح می گردد یعنی نشانه و دیدگاهی که به طور واقع گرایانه کمبودها و نقاط ضعف را دربر می گیرد. از آنجایی که عزت نفس نقش اساسی در کاهش و از بین بردن افسردگی، اضطراب و ناراحتی روحی دارد دارای ارزش ویژه و بالایی است (علیپور، بیژن، 1375).
برگ اظهار می دارد که فرد در صورتی احساس با ارزش بودن می کند که رشته عملکرد خود را متصل به منشا محکم و استوار و قابل قبولی بر اجتماع ببیند (اسلامی نسب، علی، 1372).
مطالعه شغل ها و امور انجام شده توسط انسانها در جامعه امروز یا تاریخ گذشته ملل و اقوام نشان می دهد که هرگاه فردی اقدام به عملی نموده است که جامعه او را تحسین کرده و یا مورد قبول و اعتماد و پذیرش جامع بوده فرد احساس اعتماد به نفس زیادی نموده و از کرده خود شاد بوده است (اسلامی نسب، علی، 1372).
وقتی صحابه رسول اکرم (ص) همراه او به جنگ و کارزار می رفتند آنچنان مطمئن، استوار و مقاوم پیش می تاختند که دشمن را یارای مقاومت نبود زیرا آینده اقدام خود را به کینه می دیدند. همینطور است وقتی که نافرمانی نموده و دست از اهداف والای می شستند و زیان های بسیاری از سوی دشمن به آنها وارد می شد (نظیر جنگ احد که مسلمانان به جهت نافرمانی رسول خدا شکست اول و سختی داشتند) و چون دوباره متحد شدند پیروزی نهایی کسب نمودند. بنابراین هر قدر عمل انجام شده توسط فرد با معیارهای فردی، اجتماعی، الهی مطابقت بیشتری داشته باشد احساس عزت نفس بیشتری فراهم خواهد شد (اسلامی نسب، علی، 1372).
رضایت از زندگی، تلاش جهت بهبود و امیدواری به آینده نشانه سلامت روانی فرد است. درماندگی در زندگی یعنی دیگران را مسئول مشکلات خود تلقی کردن و این، عمل خود پایین بودن عزت نفس و آگاه نبودن از قدر و منزلت خود انسان را نشان می دهد و آن فرد متاسفانه از اساسی ترین عامل در رشد مطلوب و همه جانبه شخصیت فردی خود هیچ بهره ای نگرفته و این همان روحیه پذیرش خود و عزت نفس است که او در خود به باد فراموشی سپرده و دچار خسران زیاد می شود. فرد با چنین خصیصه رفتارهایی چون احساس بی ارزشی از نگاه دیگران دارد، از محبت و پذیرش دیگران نسبت به خود تردید می نماید، احساس درماندگی و ناتوانی می کند، به راحتی تحت تاثیر قرار می گیرد و از خود توان مقاومت ندارد زود از افرادی که شخصیت قوی دارند فرمانبرداری دارد، از موقعیت نگرانی زا می گریزد و در برابر فشارهای روانی به ویژه ترس و خشم کم تحمل می شود، بهانه جویی می کند و زود ناامید می شود و برای ضعف خود دیگران را سرزنش می نماید و اشتباهات خود را نمی بیند و از پذیرش آن فراری است، توانمندیهای خود را دست کم می گیرد و همیشه ناامید است و می گوید نمی توانم این کار را انجام دهم، عواطف خود را تماماً به شکل مطلوب بروز نمی دهد و مواردی چون بی قیدی، خشونت و بدخلقی را از خود به نمایش می گذارد ولی برعکس افرادی که حالات خودپذیرنده دارند در مستقل عمل کردن و خود انتخاب گری و مسئولیت پذیری مطمئن تر می باشند به گونه ای که توجه به پیشرفت های خود داشته و به آن افتخار می کنند و به خود احساس رضایتمندی دارند در مقابل مشکلات ناکام نمی شوند و واکنش های سازگارانه ای دارند و در مورد علل آن صحبت می کنند، از نفوذ خود بر افراد مطمئن هستند، هیجانات خود را به خوبی بروز می دهند و محبت و خشم خودشان را به راحتی آشکار می کنند (ابوطالبی احمدی، تقی، 1378).
هرکس که از خود تصویر ذهنی مثبت دارد به خود و دیگران احترام می گذارد. او می داند که خوب و خوش است و حتی می تواند بهتر از این شود، رفتار منصفانه دارد، با افراد خانواده با همکاران و مشاغل مختلف کنار می آید، در رفتار وعملکرد خود تعصب و یک رای ندارد چون فرد متعصب عملکرد کورکورانه دارد و در قلب و ذهن خود جایی برای دیگران پیدا نمی کند، با خود و دیگران رفتار غیرمنطقی می نماید، خود و دیگران را عذاب می دهد، با خود همکاری و تعاون ندارد و با دیگران هم چنین نمی کند، خودش تنش درونی دارد و از تنش دیگران لذت می برد. او فرد متعصبی جلوه می کند طوری که می دانید تعصب موجب انکار خویشتن می شود و فرد را از شادی و سعادت محروم می گرداند. افرادی که تصویر ذهنی منفی دارند معتقدند که از اهمیتی کمتر برخوردارند، مورد احترام قرار نمی گیرند و در مقام تحقیر و شماتت خویش هستند، از روبرو شدن با مسائل روزانه طفره می روند، از کمک به دیگران دریغ می کنند زیرا احساس می کنند که تلاشهایشان بی حاصل و بی مورد است، ناکام هستند و در بهترین حالات در حد متوسط، روزگار می گذرانند، با نارضایتی، شکست و ناراحتی رو به رو می گردند، بخت و اقبال بد را متوجه خود می سازند و خود را مستحق آن می دانند و تا آخرین روزهای حیات، خویش را در زندان احساسات و عواطف نامعقول زندانی می کنند (ابوطالبی احمدی، تقی، 1378).
عزت نفس و مناعت طبع
اهمیت مناعت طبع و عزت نفس در وجود هر شخص به هر نحوی که خودش فکر و تصور می کند در کارها و وظایف روزانه، در عشق، در امور جنسی، در نقش یک پدر ومادر به طور قطع و یقین جلوه گر خواهد شد. پاسخ به حوادثی که بر ایمان رخ می دهد نشانگر آن است که به چه نحو درباره خویشتن فکر و قضاوت می کنیم. واکنش در برابر حوادث زندگانی دیدگاه ما را در برابر آنها نشان می دهد لذا می بینیم که داشتن عزت نفس و مناعت طبع نه تنها کلید موفقیت و فقدان آن سبب شکست است بلکه موجب می شود تا خود و دیگران را بهتر بشناسیم (مترجم: کیوانی، اسماعیل، 1374).
اضطراب، افسردگی، وحشت از انس و عطوفت، وحشت از عدم موفقیت در کارها، اعتیاد به الکل یا مواد مخدر، مردود شدن در امتحانات، شکست در ازدواج یا آزار و ایزاء فرزندان، انحرافات جنسی یا احساس ناشی از عدم رشد و بلوغ، خودکشی و بزهکاری هیچکدام اینها مربوط به فقدان عزت نفس در شخص نبوده و قابل طرح و استناد نمی باشد (مترجم: کیوانی، اسماعیل، 1374).
عزت نفس مرکب از دو چیز، یکی احساس شایستگی و قابلیت و دیگری ارزشی شخصی می باشد. به عبارت دیگر مناعت طبع و عزت نفس همانا میزان اعتماد به نفس و بازگشت به خویشتن است. این صفات منعکس کننده استعداد نهانی در مورد قضاوت درباره نیروی فرد در برابر مبارزه با مشکلات زندگی و درک مسائل و تسلط به حل آنهاست. دیگر آن که انسان می بایستی همواره شادمان و بشاش بوده و از خواسته ها و نیازمندیهای خود حمایت کند و به آنها احترام بگذارد. داشتن مناعت طبع و بلندنظری همانا احساس اطمینان نسبت به زندگی است یعنی دارا بودن صلاحیت و شایستگی و ارزشهایی است که به آنها اشاره شد و برعکس اگر در عزت نفس و مناعت طبع نقصانی وجود داشته باشد انسان خود را به عنوان یک وصله ناجور و ناهماهنگ نسبت به زندگی احساس می کند و خویشتن را در مورد همه چیز مقصر و خطاکار می داند (مترجم: کیوانی، اسماعیل، 1374).
نیروی توسعه و بالا بردن اعتماد و عزت نفس در طبیعت و نهادها نهفته است و نظر به این که نیروی فکری هر شخص یک عامل اساسی اعتماد نسبت به خودش به شمار می رود لذا زندگی ما ایجاب می کند که برای خوشبختی و سعادت خودمان همواره در تلاش باشیم. غایت آرزوی هر فرد آن است که از عزت نفس و مناعت طبع خویش حداکثر لذت و استفاده را ببرد و هر دو آنها را یعنی اعتماد نسبت به خود و ادراک و هوش خدادادی خویش را که ضامن سعادت اوست مورد تجربه و آزمایش قرار بدهد اما متاسفانه عده زیادی از مردم این نکات را در نظر نگرفته و به کار نمی برند
(مترجم: کیوانی، اسماعیل، 1374).
کسب موفقیت بدون حصول عزت نفس مطلق محکوم به این است که شخص خود را چون یک فرد دورو و دغلباز احساس کند که مشتاقانه انتظار بکشد تا مورد توجه دیگران قرار بگیرد و چون تحسین و تمجید دیگران مناعت طبع ایجاد نمی کند لذا نه معلومات، نه مهارت، نه مال و مکنت، نه ازدواج و نه صاحب فرزند شدن و نه کارهای خیریه هیچکدام اینها او را به رفعت و سربلندی نمی رسانند (مترجم: کیوانی، اسماعیل، 1374).
پاره ای اوقات با این که این قبیل امتیازات می تواند به طور موقت خاطر ما را ارضا کند و احساس راحتی بیشتری بکنیم معهذا این آسایش و راحتی هرگز جای عزت نفس و مناعت طبع را نمی گیرد.
بدبختانه در همه جای دنیا عده زیادی از مردم در جستجوی به دست آوردن مناعت طبع و اعتماد به نفس هستند بدون اینکه آن را در خودشان جستجو بکنند و به همین سبب است که در این راه شکست خورده و موفق نمی شوند
(مترجم: کیوانی، اسماعیل، 1374).
مناعت طبع و اعتماد به نفس به عنوان کمال و فضیلت معنوی و یا به عبارت دیگر یک فتح و پیروزی در تحول و تکامل، آگاهی و هوشیاری انسان به شمار می رود. هنگامی که به این طریق عزت نفس را به عنوان یک آگاهی بشناسیم درک خواهیم کرد که می توانیم درباره دیگر مردم احساس داشته و در نتیجه متوجه شناخت خویش بشویم.
حرمت و کرامت نفس اصیل، فخرفروشی و بزرگ شمردن خود نیست و برای این که ما را بزرگ بشمارند نبایستی در جستجوی آن باشیم که خویشتن را از سایرین برتر دانسته و آنها را تحقیر کنیم (مترجم: کیوانی، اسماعیل، 1374).
نخوت و تکبر و خودستایی واین که بگوییم افزونتر از دیگران هستیم برخلاف تصور عده ای از عزت نفس ما می کاهد. یکی از خصوصیات عزت نفس صحیح همانا متانت و وقار انسانی است به این معنی که نه با خود و نه با مردم سرجنگ و منازعه نداشته باشیم عزت نفس سالم پایه و اساس استفاده از فرصتهای مناسب و به موقع زندگی است که موجب آرامش و صفای روح شده و شادمانیهای زندگی را برای ما فراهم می سازد (مترجم: کیوانی، اسماعیل، 1374).
رشد عزت نفس
رشد حرمت نفس فرد به معنی رشد این عقیده در اوست که شایسته برای نیک بختی و لایق ارزشمند برای زندگی است و لذا در رودررویی با زندگی از اعتماد، خیراندیشی و خوش بینی بیشتری برخوردار است به ما کمک می کند که به هدفها و انجام خواسته های خود نایل آییم. رشد حرمت نفس به منزله گسترش قابلیت انسان برای نیک بختی و سعادت است (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
اگر این نکات را فهم کنیم خواهیم دید که هر یک از ما می توانیم در تقویت حرمت نفس خود ایفای نقش کنیم و سهیم باشیم. برای آنکه بیاموزیم بیشتر به خویشتن عشق ورزیم لازم نیست ابتدای امر از خویش متنفر باشیم. برای کسب اعتماد به نفس بیشتر ضرورت ندارد که احساس حقارت نماییم به منظور برخورداری از قابلیت بیشتر برای کامجویی از مواهب زندگی لازم نیست احساس بدبختی و نکبت کنیم (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
هر چه حرمت نفس ما والاتر باشد در کار خود خلاق تر بوده و لذا احتمال موفقیت ما بیشتر است. هر چه حرمت نفس ما والاتر باشد بلند همت تر و بلندپروازتر هستیم این بلند همتی لزوماً مسائل مادی یا شغلی و جاه و مقام نیست بلکه در امید ما برای تجربه های روحانی، خلاق و احساساتی در طریق زندگی است. هر چه حرمت نفس ما والاتر باشد روابط اجتماعی ما مفیدتر می شوند و نه مخرب زیرا هر چیز جذب نظیر خود می شود. سلامت، سلامت را جذب می کند. زنده دلی و کمال طلبی به یکدیگر خوشایندترند تا به خلاء درونی و استثمارگری (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
هرچه حرمت نفس ما والاتر باشد رفتار ما با دیگران احترام آمیزتر و خیرخواهانه تر و طینت و نیت ما بهتر است و نیک اندیش تر هستیم زیرا وجود آنها را تهدیدی به حال خویشتن نمی دانیم و خود را در دنیایی که ساخته و پرداخته خود ما نیست غریب و تنها نمی بینیم زیرا احترام به خویشتن پایه و اساس احترام به دیگران است
(مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
اگر بتوانیم حقیقت طبیعت حرمت نفس را درک و تحسین کنیم خواهیم دید که حرمت نفس انسان با چیز دیگری نه قابل مقایسه است و نه قابل مسابقه و رقابت.
حرمت نفس اصیل در تجلیل و بزرگ کردن خود به قیمت تحقیر و پایمال کردن دیگری نیست (مسابقه ای نیست) و یا تلاش برای سلطه و برتری جویی و یا کوچک کردن آنها به منظور بالا بردن خود نیست (مقایسه ای نیست). تکبر، فخرفروشی، خودستایی، خودنمایی و گزافه گویی در مورد توان خویش دال بر حرمت نفس ضعیف و بی کفایت است درست برخلاف نظر بعضی مردم است که آن را نشانه حرمت نفس والا می دانند (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
یکی از مهمترین ویژگیهای حرمت نفس سالم عبارت از این حالت است که: (انسان در جنگ و ستیز با خویشتن و یا با دیگری نیست، آنچه که اصطلاحاً انسان ناراحت نامیده می شود) (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
شرایط اساسی عزت نفس
اگر انسان بخواهد به حرمت نفس نائل آید و آن را حفظ کند اولین و اساسی ترین شرط، داشتن یک اراده برای فهم و درک و تمایل به کسب آن و نیز روشن بینی و مستعد کردن ذهن برای فهم و احاطه به ان چیزی است که به محدوده آگاهی انسان راه می یابد و حافظ و ضامن سلامت ذهن و منبع محرکه رشد عقلی انسان است (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
عمل بالقوه آگاهی انسان بستگی به وسعت هوش او یعنی به میزان ظرفیت معنوی و استعداد خاص شخص وی دارد ولی اراده جهت فهم و ادراک برای همه درجات هوش و استعداد یکسان است و متضمن شناسایی، تمامیت و یکپارچه کردن دانسته ها و توان انسان به بهترین درجه ای که به محدوده ذهنی او وارد می شود می باشد. بدبختانه این برخورد ذهنی در اوایل زندگی رها و یا تخریب می شود و انسان خود را در جهانی نامفهوم و بی معنی، سردرگم و ترسناک می یابد که در آن اعتماد به نفس در شناخت، امری محال به نظر می رسد و ناگریز است زندگی خود را با آن تطبیق دهد (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
انسان در مسیر رشد خود بامسائلی برخورد می کند. روشی را که در مقابله با این مسائل انتخاب می نماید انعکاس فوق العاده ای بر حرمت نفس او دارد. اولین برخورد از این در کودکی روی می دهد و هرکس در مقطعی از عمر خود با نظایر آن روبرومی شود. مواقعی وجود دارد که عقل و احساسات انسان به طور کامل و سریع همنوا و همسو نیستند مثلاً تمایلات و ترسهایی را تجربه می کند که با درک معقول او در تعارض است و وی باید یا دنباله رو درک معقول خود شود و یا از احساسات خویشتن پیروی نماید (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
حرمت نفس متضمن خود بیانگری در شناخت می باشد و با آن توام است که بوسیله عادت به تفکر و قضاوت و تنظیم رفتار بر طبق آن تجلی کند. کور کردن فهم عاقلانه و نابود کردن مرجعیت آن و قربانی کردن ذهن در راه احساسات غیرقابل توجیه و دفاع، در حکم تخریب حرمت نفس می باشد.
نیروی استدلال عنصر فعال و نقطه آغازین در ذهن انسان است که به طور ارادی و اختیاری باید ایجاد شود، در حالی که احساسات عنصر منفعل و واکنش یعنی حاصل خود روی ترکیب و تلفیق ضمیر ناخودآگاه است. در یک حالت مفروض ممکن است در جهت واقعیت باشد و یا برخلاف آن باشد. قضاوت درباره مناسبت یا ارزشمندی احساسات یکی از وظایف و هدفهای مهم نیروی استدلال انسان است
(مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
اگر مرجعیت، استدلال و منطق انسان انکار شود و اگر انسان به طور انفعالی خود را تسلیم احساساتی نماید که مورد قضاوت و تائید او قرار نگرفته اند، حس حاکمیت بر هستی یعنی فرمانروایی بر وجود را که لازمه حرمت نفس است از دست می دهد.
حرمت نفس سالم مشتمل بر سرکوبی امیال و خواسته ها و یا انکار آنها نیست و احساسات شخصی را به دیده بی تفاوتی نمی نگرد و بی اهمیت محسوب نمی کند بلکه آنها را به عنوان نتایج و اثرات احکام ارزشی به رسمیت می شناسد و در عین حال طبیعت این احکام و درجه ارزشمندی آنها را در هر زمینه به خصوص، مورد توجه و بررسی قرار می دهد (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
در معنی این روش حاکمیت معقول بر نفس است که بیش از هر چیز دیگر انسان را به سوی جوشش احساسات سالم در زمینه هایی که این جوشش مناسبت داشته باشد هدایت می کند (و مناسبت آن را فقط استدلال می تواند تشخیص دهد). در صورتی که سیلان افسار گسیخته احساسات منجر به نتایج مصیبت بار شده و موجب می شود که انسان احساسات خود را منشا خطر و گناه دانسته و از آن هراس داشته باشد
(مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
اگر یک انسان به نحو سالمی رشد نماید یک سلسله ارزشهای یکپارچه و کمال یافته کسب می کند، تفکر و احساسات او با یکدیگر هماهنگی و همنوایی دارند، وجود او به طور مزمن با تضاد و تعارض بین تمایلات و دانسته های وی از هم نمی باشد ولی هر اندازه هم که شخص دارای ارزشهای یکپارچه باشد جریان اعمال صحیح دانسته ها و اندوخته های معنوی دیرینه وی خودکار نخواهد بود. یکپارچگی ضمیر ناآگاه او که احساسات وی را بوجود می آورد اشتباه ناپذیر نیست به این جهت انسان همواره مسئولیت هشیاری و آگاهی از احساسات خود و ارزشیابی آنها را دارد و هیچ گاه درست نیست که به آنها به عنوان عناصر اولیه ذهنی که خود به خود اعمال و افکار و احساسات ثانویه را پالایش و توجیه می کنند اعتماد شود (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
اکثریت افراد بالغ به میزان زیاد دچار کمبود حرمت نفس هستند. عنصر و مصیبت بی معنایی که بر زندگی آنها سایه افکنده معلول خیانت آنها به قوای ذهن و نیروی تفکر خودشان است نه به واسطه ارضای هوای نفس و یا احساسات تند و نامعقول. در حقیقت باید گفت به دلیل هوسهای بی معنی و احمقانه ای که به یاد ندارند و به خاطر آزاد بودن در عمل در اثر انگیزه های آنی و تکانه ها (بنده دم بودن) و بدون احساس مسئولیت نسبت به آگاهی بر آن اندیشه هایی که پشتوانه این اعمال است (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
از نظر روان شناسی، یک مصیبت بزرگ این است که در زیر فشار تمایلات نامعقول از عقل و فهم خود غافل شده، آن را نادیده بگیریم ولی شاید فاجعه بزرگتر و غم انگیزتر این است که تحت تاثیر ترس، چنین عملی را انجام دهیم. پیروی از تمایلات نامعقول، لااقل نمایش نوعی خودبیانگری می باشد که بواسطه مصیبت دچار تحریف و اعوجاج شده و متوجه به هدف برای کسب لذت و ارضای خاطر است ولی قربانی کردن عقل شخص به خاطر ترس، انکار نفس به اعلی درجه است (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
البته احساس ترس به هیچ وجه غیرعادی و یا نشانه بیماری نیست بلکه ارزشمند نیز می باشد ووظیفه ترغیب انسان در حفاظت از خود را درمقابل خطرات به عهده دارد. آنچه در مورد بهداشت روانی شخص واجد اهمیت است طرز برخورد او و روش برخورد با ترس است (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
قصد کردن برای فهم و درک و سیادت در قضاوت منطقی همان اصل اساسی یعنی احترام برای واقعیت را در پی دارد، یعنی یک حس عمیق از واقعیت و عینیت و هست بودن هستی و اینکه A ضرورتاً A است و نیز آنکه واقعیت امری است مطلق که نباید از آن گریخت و یا پرهیز کرد و مسئولیت اولیه ضمیر آگاه ادراک و رویت آن است. این اصل موضوع بحث در انتخابی است که برای حرمت نفس انسان نقش تعیین کننده دارد. انتخاب بین درست و نادرست، حقیقت و باطل که باید به وسیله قضاوت مستقل و کاربری ذهن خود شخص انجام گیرد و نه با فرار از مسئولیت و واگذاری این وظیفه به دیگران جهت شناخت و ارزشیابی و پذیرش، بدون قید و شرط و کنجکاوی منتقدانه نسبت به نظرات و عقاید آنان (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
انسان می تواند به وسیله و در قالب ذهن دیگری فکر کند البته می توان از دیگران مطالبی را آموخت ولی دانش و آموختن مستلزم فهم و ادراک است و نه صرفاً تکرار و تقلید. برای آنکه یک مطلب، جزئی از علم و دانسته های انسان شود یک جریان فکری مستقل مورد نیاز است لزوماً استقلال عقلانی تلویحاً در قصد برای فهم و ادراک نهفته است. "فهم و ادراک" مضامینی هستند که فقط به فکر خود شخص مربوط می شوند (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
نظر به اینکه اساس حاکمیت اساسی که انسان بر هستی خود دارد و در کانون حرمت نفس او موجود است دارای ماهیت معرفت شناسی و روان است و چون این کیفیت به سودمندی ضمیر آگاه شخص مربوط می شود، فرار از مسئولیت تفکر مستقل و غیروابسته ضرورتاً در حکم چشم پوشی از حرمت نفس است (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
این دو سوال که "حقایق واقعیات چه هستند" و "مردم چه می گویند یا چه احساس می کنند یا به چه معقتدند" دو مقوله کاملاً جدا و مستقل و به طور اصولی متفاوت از یکدیگرند، در حقیقت بازتاب دو عملکرد روان شناسانه و روشهای معرفت شناسانه روانی هستند که از نظر بنیادی از یکدیگر متمایزند (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
موضوع دیگری در مسئله انتخاب بین "فکر کردن" و یا "فکر نکردن" بیشتر است که تلویحاً همان مفهوم را می رساند و آن انتخاب بین "پذیرفتن یا رد کردن طبیعت انسانی به عنوان یک موجود معقول به بقای او درگرو استفاده اش از نیروی ذهنی و عقلانی اوست". نظر به اینکه تفکر مستلزم کوشش است و از آنجا که انسان از خطا مصون نیست و برای فکر کردن با ترس و وحشت روبه رو شده و از اینکه از نظر عقلانی تنها به خود متکی شود هراس دارد. بنابراین ممکن است بکوشد بار هستی خود را به دیگران منتقل نماید که نتیجه آن بیگانگی از واقعیت و پیامد نهایی آن بدل شدن به موجودی غریب و هراسان در جهانی است که هیچگاه در ساختن آن سهیم نبوده (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
آثار عزت نفس
باید به خاطر داشته باشیم که حرمت نفس براساس ویژگیهایی چون موفقیت و شهرت، شکل و قیافه و کیفیات جسمی، محبوبیت و یا هر ارزش دیگری خارج از حیطه اختیار یا کنترل ما تعیین نمی گردد بلکه تابعی از معقولیت، شرافت، تمامیت، انسجام و یکپارچگی شخصیت و نیز همه صفات و کیفیات روانی زیر فرمان و اختیار ما و هر آنچه که ذهن ما مسئول آن است می باشد (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
چون حرمت نفس عبارت است از احساس، تجربه و اعتماد بر اینکه شخص شایسته زیستن و لایق برخورد با مسائل زندگی است و چون ابزار اساسی بقای انسان نیروی ذهن و تفکر اوست و ستون و محور اصلی حرمت نفس سالم اتخاذ روش براساس زندگی هوشیارانه است (که مشتمل بر معقولیت، شرافت، تمامیت و یکپارچگی می شد) پس زندگی هوشیارانه عبارت است از زندگی با مسئولیت و برخورد مسئولانه با واقعیات زندگی با احترام برای حقایق و برای دانش به این حقایق و راستی های جهان و اتخاذ روشی که منجر به ایجاد آگاهی به میزان مناسب برای مبادرت به رفتار درست باشد (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
خویشتن پذیری یا پذیرش نفس، خودداری از انکار نفس و پرهیز از انفکاک و تجزیه قسمتی از خویشتن و یا استعفا از مالکیت بخشی از نفس و دست کشیدن از مایملک وجود است که شامل افکار، احساسات، خاطرات، ویژگیهای جسمی، فراشخصیتها و اعمال ما می شود. خویشتن پذیری به معنی عدم تضاد و امتناع از خصومت با تجربه و افکار خود و به رسمیت شناختن آنها و در صلح و صفا زیستن با خویشتن است که اساس همه تحولات و پایگاه رشد آدمی است و نهایتاً به معنی شهامت در زیستن و بودن از برای خویشتن است به طوری که حد حرمت نفس ما هرگز نمی تواند بیشتر از درجه پذیرش نفس ما باشد زیرا اساس حرمت نفس، پذیرش نفس است
(مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
اگر مقرر شود که حرمت نفس خویش را حفظ کنیم نیاز به ارزشیابی درست و مناسب از رفتار خویش داریم که شامل اولاً اطمینان از این است که معیارهای سنجش و قضاوت ما واقعاً به خود ما تعلق دارند و نه تعلق به کسانی دیگر که خود را چون غلام حلقه به گوش موظف به خدمتگزاری آنها بدانیم، ثانیاً ارزشیابی خود را باید به نگرش شرافتمندانه و روح دلسوزی و شفقت توام کنیم و به اوضاع و احوال و شرایط حاکم بر رفتار خود توجه کنیم و از شقوق راهها و چاره های دیگری که در اختیار ما بوده آگاه شویم. در اموری که به راستی احساس گناه می کنیم باید گامهای مشخصی در جهت حل و فصل آنها برداریم و نه آنکه منفعل و درمانده دست روی دست بگذاریم و زجر بکشیم (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
ما نباید هرگز بیاموزیم که فضایل خود را از مالکیت خویش رها سازیم، از آنها دست بکشیم یا به واسطه آنها خود را سرزنش نماییم و یا عذرخواهی کنیم بلکه باید شهامت در آگاهی از این نیروها و برخورداری از آنها را به عنوان مایملک خود داشته باشیم در غیر این صورت ناگریز از استعفا و دست کشیدن از حرمت نفس خواهیم بود
(مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
احترام به نفس و اعتماد به نفس با زندگی معتبر، تحقق و استمرار می یابد و شهامتی در "خود بودن" است یعنی همانی باشیم که هستیم و بین نفس درونی خود و نفسی که به جهان برون می نمایانیم تناسب، هماهنگی و یکتایی و یگانگی باشد که در بیان ادبی به معنی (زندگی خودبیانگرانه)، (راست قامتی) و (سربرافراشتگی) است. یعنی همان چیزی را که می اندیشیم ارزش می نهیم و احساس می کنیم به جهان برون بازمی تابانیم و متجلی می سازیم و خود را در دامان امور مخفی، مجهول و مرده رها نمی کنیم
(مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
در جریان کمک به حرمت نفس دیگران در واقع به حرمت نفس خویشتن کمک می کنیم و لذا حرمت نفس به وسیله زندگی خیرخواهانه تحقق می یابد و تقویت می شود.
ما در مقام پیروان مکتب روان شناسی استوار بر اخلاق، نیاز به درک و فهم این نکته داریم که (حرمت نفس متضمن به رسمیت شناختن ارزشهای والای انسانی و مبتنی بر آنهاست و پایه های آن براساس این فرض اخلاقی بنا نهاده شده که (شخص نهایت و غایتی از برای خویشتن است) و با نظریه (تسلیم و استعفای از نفس) و (فدا و فنا کردن نفس) مخالف است و خودخواهی معقول و منطقی را به عنوان شعار اصلی زندگی می پذیرد (مترجم: هاشمی، جمال، 1375).
احساس عزت نفس63
عزت نفس عبارت است از ارزیابی مداوم شخص نسبت به ارزشمندی "خویشتن" خود. عزت نفس نوعی قضاوت نسبت به ارزشمندی وجودی است. این صفت در انسان حالت عمومی دارد و محدود و زودگذر نیست. روان شناسی بنام کوپراسمیت64 با به کاربردن مفاهیم و روشهای راجرز در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که کودکان با عزت نفس بیشتر افرادی هستند که احساس اعتماد به نفس، استقلال، خلاقیت و خوداعمالی65 می کنند و به راحتی تحت تاثیر و نفوذ عوامل محیط قرار نمی گیرد. طبق نظریه راجرز این احساس عزت نفس در اثر "نیاز به نظر مثبت66" به وجود می آید. نیاز به نظر مثبت دیگران شامل بازخوردها- طرز برخورد گرم و محبت آمیز، احترام، صمیمیت، پذیرش و مهربانی از طرف محیط و به خصوصی اولیاء کودک می شود.
به نظر راجرز اصل و ریشه خودپنداری و عدم ثبات و هماهنگی در آن به کوشش طفل برکسب و حفظ محبت است (شاملو، سعید، 1370).
منابع عزت نفس
به نظر کوپر اسمیت 1967 منابع عزت نفس شامل موارد ذیل می باشد.
1- قدرت: وقتی من شخص احساس قدرت کند، می تواند روی سایرین اثر بگذارد و کارهایش را خوب انجام دهد و "عزت نفس" او بالا می رود. 2- مهم بودن67: وقتی شخص متوجه شود که اهمیت دارد و در زندگی دیگران مهم است عزت نفس او بالا می رود.
3- پای بندی به آداب و قوانینی اجتماعی و اخلاقی. 4- موفقیت68
عزت نفس در اثر نیاز به نظر مثبت به وجود می آید و شامل برخورد گرم و محبت آمیز، احترام، صمیمیت و پذیرش و مهربانی است که از طرف محیط اجتماعی و اولیاء خود تامین می گردد بنابراین محیط اجتماعی در رشد "عزت نفس" تاثیر به سزایی داشته و می تواند آن را یکی از انگیزش های اجتماعی محسوب نمود.
عزت نفس زائیده زندگی و ارزش های آن است و محیط زندگی و اجتماعی است که فرد را متاثر و نوعی قبولی به خود او می دهد بنابراین مهم است که دانشجویان با چه نگرشی، رشته تحصیلی خود را انتخاب کنند، کارمندان چه نوع کارهای برگزینند و اصولاً هر صاحب فن و دانشی چه سنجشی از خدمات انسانی را به عهده بگیرند اینکه مثلاً فرد جانباز چقدر در جامعه می تواند نقش داشته باشد، چقدر به وجود او اهمیت بدهند، چقدر به مذهب، اخلاق اسلامی و فرهنگ ایران پایبند باشد و چقدر گذشته موفقی داشته باشد (اسلامی نسب، علی، 1373).
ارکان عزت نفس
زندگی آگاهانه، نخستین رکن عزت نفس است.
آگاهی بالاترین تجلی زندگی است. هر چه آگاهی بیشتر باشد زندگی متعالی تر می شود و هرچه شکل آگاهی بالاتر باشد سطح حیات بالاتر است. در نظام هستی هر شکل حیاتی از آگاهی خاص خود برخوردار است. اما در نزد انسان هم این مطلب صدق می کند بلوغ و درایت بالاتر با بینش بیداری و آگاهی بیشتری همراه است. چرا آگاهی تا این اندازه مهم است؟ به این دلیل که آگاهی ابزار بقاست. کسی که محیط خود را بهتر بشناسد بهتر می تواند در آن زندگی کند، زندگی آگاهانه یعنی اینکه گمان کنیم احساسات ما عین حقیقت است (مترجم: قرچه داغی، مهدی، 1379).
خودپذیری، رکن دوم عزت نفس است.
بدون خودپذیری، عزت نفس وجود خارجی پیدا نمی کند. خودپذیری به قدری با عزت نفس در ارتباط پیوسته و تنگاتنگ است که گاه می بینیم این دو را با هم به اشتباه می گیرند با این حال این دو، معانی متفاوتی دارند و هر کدام را باید جداگانه درک نمود. عزت نفس چیزی است که آن را تجربه می کنیم اما خودپذیری کاری است که آن را انجام می دهیم. خودپذیر یعنی آن که رابطه مخرب با خویشتن را کنار بگذاریم (مترجم: قرچه داغی، مهدی، 1379).
مسئولیت در قبال خود، سومین رکن عزت نفس است.
برای آن که احساس کنیم شایسته زندگی و سعادت هستیم باید بتوانیم بر زندگی خود مسلط باشیم و به اختیار برسیم و لازمه این مهم تمایل به قبول مسئولیت در قبال رفتار و دستیابی به هدفهاست. این بدان معناست که در قبال زندگی و سعادت خود قبول مسئولیت کنیم. قبول مسئولیت در قبال خود برای رسیدن به عزت نفس ضرورت دارد. کسی که در قبال خود قبول مسئولیت می کند نشان می دهد که از عزت نفس برخوردار است. رابطه میان عزت نفس و ارکان تشکیل دهنده آن رابطه ای همیشه متقابل است (مترجم: قرچه داغی، مهدی، 1379).
ابراز وجود، چهارمین رکن عزت نفس است.
ابراز وجود کردن یعنی احترام گذاشتن به خواسته ها، نیازها و ارزش های خود. ابراز وجود کردن و قاطعیت نشان دادن هرگز به معنای مشاجره و ستیزه جویی و پرخاشگری بی مورد نیست بدین معنا نیست که به حق و حقوقم اشاره کنم و به حق و حقوق دیگران بی تفاوت باشم. به جای آن ابراز وجود کردن به معنای حق خود را ستاندن، حرف خود را زدن و در نهایت به معنای خود بودن است بدین معناست که به خود به عنوان یک انسان احترام بگذاریم (مترجم: قرچه داغی، مهدی، 1379).
زندگی هدفمند، پنجمین رکن عزت نفس است.
زندگی هدفمند موارد زیر را شامل می شود.
– قبول مسئولیت در تعیین هدفها به طرزی آگاهانه
– تدوین اقداماتی برای جامه عمل پوشاندن به هدفها
– توجه به همخوان بودن اقدامات، با هدفهایی که برای خود برگزیده ایم
– توجه کردن به نتایج اعمال و رفتار خود و حصول اطمینان از اینکه این اقدامات به تحقق هدفهای ما کمک می کنند (مترجم: قرچه داغی، مهدی، 1379).
انسجام شخص، ششمین رکن عزت نفس است.
وقتی به بلوغ می رسیم و ارزشها و معیارهای خودمان را پیدا می کنیم موضوع یکپارچگی شخص در ارزیابی خود از اهمیت والایی برخوردار می شود. انسجام، زمانی ایجاد می شود که ایده آلها، باورها، معیارها و برداشتها و رفتارمان از همخوانی برخوردار باشند. انسجام زمانی ایجاد می شود که رفتارمان با ارزشهایمان سازگار باشند و ایده آلهایمان با اعمالمان همخوانی داشته باشند (مترجم: قرچه داغی، مهدی، 1379).
عشق، رکن هفتم عزت نفس است.
این عشق مشروع فضیلت است، وسیله ای برای تحقق آرزوهای ماست، نیرویی است که به شش رکن عزت نفس توان حرکت می دهد (مترجم: قرچه داغی، مهدی، 1379).
ابعاد اعتماد و عزت نفس
اگر ابعاد اعتماد را مرکز و محور اقدام برای اعتماد بدانیم اشکال زیر قابل تصور هستند
1- اعتماد به نفس خود (بخش لوامه یا آغاز مطمئنه خود)
2- اعتماد به انسان غیر از خود (همسر، والدین، دوستان به همکاران، مقامات کشور و …)
3- اعتماد به خدا (در احادیث و روایات اعتماد به خدا)
در شکل مطالعه در صفحات جلالی یا سلبی و ثبوتی به نام توکل آمده است
اعتماد به خدا (توکل)
اعتماد به خدا جانباز اعتماد به خویشتن خود
(گاهی وظیفه است) (به عنوان خود) (سیر در خودشناسی)
ابعاد ارتباط توام با اعتماد جانباز در سه حیطه خلاصه می شود.
1- ارتباط توام با اعتماد نسبت به خویشتن خود (فردی)
2- ارتباط توام با اعتماد نسبت به افراد جامعه (جمعی یا اجتماعی)
3- ارتباط توام با اعتماد (رزق و توکل و یقین) نسبت به خالق (الهی و خدایی) (اسلامی نسب، علی، 1372).
4- بعد دیگری از اعتماد در طبقه بندی کمی آن قرارداد که توسط کارن هورنای ابداع شده است.
الف. اعتماد با درجه بالا69
ب. اعتماد با درجه متوسط (اولیه)
ج. اعتماد با درجه پایین (اسلامی نسب، علی، 1372).
تظاهرات عزت نفس
باوری که اشخاص درباره خودشان دارند در زمان های مختلف گوناگون است با وجود این می توان آنها را در سه دسته، مشخص ساخت. برخی از خود متنفرند، بعضی به خود شک دارند و سرانجام عده ای از وجود خود سرافرازند. کسانی که به خود اعتماد ندارند خود کم بین هستند و خویشتن خویش را حقیر می شمارند و فکر می کنند چیزی که در خور جلب محبت و توجه باشد ندارند. آنها نسبت به خود بسیار سختیگر و همواره هدف انتقاد از خویش اند، از برخورد با مردم هراسانند، به آسانی از میدان درمی روند گویی منتظر شکست هستند، همواره در ذهن خود تکرار می کنند "هر اقدامی بی نتیجه است"، آنها مایلند که در حاشیه زندگی و در تنهایی و انزوا به سر برند، ترجیح می دهند که گفته های دیگران را کورکورانه بپذیرند تا آنکه در زندگی از خود اراده نشان بدهند. ظن دیگران در آنها بسیار موثر واقع می شود. مسایل شخصی، آنان را در خود غرق می سازد، آنها بخش اعظم ابتکارات خود را برای به هدر دادن آنچه شروع کرده اند به کار می گیرند (مترجم: جنتی عطایی، مهیندخت، 1373).
اشخاصی که به تواناییهای خود کم و بیش اعتماد دارند یعنی کسانی که به خود شک دارند اندکی خوش بین ترند. آنها احساسات باطنی خود را بیشتر بروز می دهند و انتقادپذیرتر و اصلاح پذیرند. آنها ماجراجو نیستند و خود را به مخاطره نمی اندازند و عامل (امنیت) در نظر آنها در مقام نخست جای دارد. آنها برای کتمان شکی که نسبت به خود دارند همواره در جستجوی جلب حق شناسی و تصدیق دیگران هستند، انگیزه رفتار آنها عدم امنیت است، اینها غالباً اشخاصی هستند که می خواهند به هر قیمت شده خوشایند دیگران باشند (مترجم: جنتی عطایی، مهیندخت، 1373).
اشخاصی که از آنچنان که هستند سرافراز و خشنودند می توانند ارزش خود را جلوه گر سازند آنها به "من" خود اعتماد می کنند این اعتماد به آنها جرات ابراز عقیده می دهد، آنها خود را نه "کناره گیر" و نه "منزوی" نمی یابند، آنها انتقاد را می پذیرند و خشونتها را نادیده می گیرند و شکست آنها را از پا درنمی آورد، سعی دارند که تندرستی خود را حفظ کنند، زندگی را دوست داشته باشند و زندگی به نظرشان خوب بیاید، آنها حتی اگر از معایب و خصوصیات خود آگاه باشند خود را مورد سرزنش قرار نمی دهند (مترجم: جنتی عطایی، مهیندخت، 1373).
حقایقی چند در مورد عزت نفس
– آنچه هست، هست، حقیقت، حقیقت است.
– بستن عمدی چشمها، واقعیت را غیرواقعیت نمی کند، حقیقی را غیرحقیقی نمی کند.
– احترام به حقایق و واقعیت ها، نتایجی بهتر از بی توجهی به آن ها بدست می دهد.
– بقا و سعادت انسان با آگاهی او در رابطه است.
– در اصل، آگاهی قابل اطمینان، دانش دست یافتنی و حقیقت دریافتنی است.
– ارزشهایی که به زندگی و موفقیت انسان کمک می کند برتر از ارزشهایی هستند که انسان را به مخاطره می اندازند.
– معاشرتهای انسانهای بالغ باید انتخابی و داوطلبانه باشد.
– نباید خود را فدای دیگران و دیگران را فدای خود کنیم.
– روابط مبتنی بر تبادل ارزشها، برتر از روابط مبتنی بر از خود گذشتی کسی درقبال دیگری است.
– دنیایی که خود و دیگران در آن پاسخگوی انتخابها و اعمال خود باشند، بهتر ازدنیای است که فکر پاسخگو بودن خود باشیم.
– انکار پاسخگو بودن شخصی بر عزت نفس ما کمک نمی کند.
– اخلاقی که منطقاً درک شود، عملی است (مترجم: قرچه داغی، مهدی، 1379)
تحقیقات انجام شده در زمینه عزت نفس
اولین کار توسط ویلیام جیمز70 1890 انجام شده است. وی به توضیح تمیز بین خود شناخته شده و خود شناسانده پرداخت و آنرا به 3 عنصر: مادی (بدن، خانواده، خانه)، اجتماعی (فرد در عین داشتن سطوح مختلف اجتماعی، برای سایرین قابل شناخت است) و روحانی (حالات هوشیاری و تمایلات) تقسیم کرد. او معتقد است که تصور فرد از خود در حین تعاملات اجتماعی، یعنی از زمانی که متولد شده و مورد شناسایی دیگران واقع می شود شکل می گیرد (علیپور، بیژن، 1375).
جرج کلی71 1902 به گسترش این عقیده یعنی توجه به خود پرداخت و تاکید را بر اهمیت واکنشهای افراد دیگر در شکل دادن بر عزت نفس قرار داد.
استور 1979 براساس مکتب روان پویایی فرمولی برای عزت نفس تهیه نمود که این چنین است: نوزاد پس از تولد به طور فزاینده ای از وابستگی و ناتوانی خود و نیاز به بزرگسالان آگاه می شود. اگر نوزاد در خانواده ای متولد شده باشد که آن خانواده پذیرنده وی باشند و مورد محبت، نوازش و علاقه قرار گیرد بتدریج در طی رشد و تکامل خود احساس ارزشمندی می کند و والدین را به عنوان موضوعات خوب درونی می سازد. بر اثر تکرار، تایید و تصدیق بیرونی، حس ارزشمندی در فرد درونی می شود. مثال اگر این نوزاد درخانواده ای به دنیا آمده باشد که مورد پذیرش، لطف و نوازش قرار نگیرد از همان ابتدا دچار احساس فقدان ارزشمندی می گردد و این نقیصه در طی فرآیند رشد روانی به گونه های مختلف بر رفتار فرد تاثیر می گذارد (علیپور، بیژن، 1375).
بالبی72 1973 عزت نفس را قستمی از شخصیت می داند و اهمیت کسب امنیت در دوران کودکی را نیز به عنوان اصل کلی و پایه ای برای درونی کردن اعتماد به خود متذکر می شود (علیپور، بیژن، 1375).
روزنبرگ73 1965 نخستین مطالعات علمی را در زمینه عزت نفس انجام داد. وی تاثیر متغیر اجتماعی (طبقه اجتماعی، نژاد، مذهب، تربیت، تولد و ارتباط بین والدین) را بر عزت نفس گروه زیادی از نوجوانان مورد بررسی قرار داد و با انجام این کار موجب رواج یافتن مقیاسهای اندازه گیری عزت نفس شد.
رابطه بین عزت نفس و تخمین فرد از توانایی خود نیز مورد بررسی محققان متعددی قرار گرفت و وجود همبستگی بین این دو تایید شده است به گونه ای که وقتی میزان عزت نفس بالا باشد فرد میزان فعالیت خود را افزایش می دهد و احساس توانایی خود را در مواجهه با مشکلات و انجام وظایف محوله در سطح مطلوب و بالایی ارزیابی می کند.
عزت نفس با حس اتکاء به نفس، احساس ارزشندی و تصور فرد از خود ارتباط معناداری دارد و هرگونه نقصان و کاهش در عوامل مذکور موجب تغییراتی در کل رفتار فرد می گردد (علیپور، بیژن، 1375).
در پی مطالعاتی که الیسون74 انجام داد مشخص شد که از دست دادن حس کنترل و ایجاد نارضایتی فردی، یکی از جنبه های مشخص عزت نفس پایین بوده است. در بررسیهایی که بر روی افراد دارای عزت نفس پایین صورت گرفته علائمی چون شکایات جسمانی، افسردگی، اضطراب، کاهش سلامت عمومی بدن، بی تفاوتی و احساس تنهایی، تمایل به اسناد شکست خود به دیگران، عدم رضایت شغلی و کاهش عملکرد، عدم موفقیت آموزشی و داشتن مشکلات بین فردی گزارش شده است (علیپور، بیژن، 1375).
کوپر اسمیت75 در کتاب پیشینه عزت نفس در مورد بررسی گسترده ای که در باب عزت نفس دانش آموزان ابتدایی به عمل آمده است چنین گزارش می کند: از معلمان کلاس پنجم خواسته شد دانش آموزان خود را با یک لیست که انعکاسی از اعتماد به خود، سطح آرزوها و عوامل مربوط به آن بود درجه بندی کنند مقیاس های دیگری نیز به کار رفت و دانش آموزانی که در بالاترین حد عزت نفس قرار داشتند به طور فشرده مورد مطالعه قرار گرفتند. انواع رویه های پرورشی فرزند نیز که توسط والدین آنان به کار رفته بود بررسی گردید. جمع بندی مختصر از نتایج تحقیق فوق از این قرار است: والدین کودکان دارای عزت نفس بالا به کودکان خود توجه و دقت دارند. آنها دنیای کودکان خود را طوری تنظیم می کنند که به نظرشان مناسب و مطلوب است و آزادی نسبتاً زیادی به کودکان خود می دهند.
محدودیت های تعیین و اعمال شده بیشتر با عزت نفس زیاد همبستگی دارد تا با عزت نفس پایین خانواده هایی که محدودیت های کاملاً مشخصی را تعیین می کند، بیشتر به فرزندان خود اجازه می دهند که از رفتار متعارف منحرف شوند و آزادی بیشتری برای آنان قائلند.
والدینی که ارزشهایی مشخص و دیدگاهی روشن در مورد آنچه رفتار درست می نامند دارند و قادرند و می خواهند که عقاید خود را ابراز و اعمال کنند، احتمالاً کودکانی به بار خواهند آورد که برای خود ارزش والایی قائلند (علیپور، بیژن، 1375).
کوپراسمیت این توضیح را برای نتایج مطالعه خود ارائه می دهد.
محدودیت های کاملاً مشخص برای کودک، بنیادی را به وجود می آورد که با آن، عملکرد فعلی خود را ارزیابی کند و در ضمن بتواند رفتار و نگرش های قبلی خود را مقایسه کند. کودک یاد می گیرد که واقعیتی اجتماعی وجود دارد که خواسته هایی را ایجاد می کند، پاداشهایی را فراهم می نماید و تخلفات را تنبیه می کند این امر به تفکیک بین خود و محیط منجر می شود و میزان شناخت از خود را افزایش می دهد (علیپور، بیژن، 1375).
توصیه هایی در جهت حصول به اعتماد و اتکا به نفس
1- این حقیقت را بپذیرید که فردی ممتاز هستید و در اجتماع جایگاه مخصوصی دارید و می توانید به اهداف خود برسید.
2- آگاهی خود را توسعه دهید و خویشتن را از اشتباهات محضی که شما را از به کارگیری نیروی نامحدودتان بازمی دارند رهایی بخشید.
3- نیروی نامحدود خود را آزاد بگذارید، در زندگی نقشه و هدفی داشته باشید و آن را به ضمیر باطن (ناآگاه) خود بسپارید.
4- به قادر متعال توکل نموده و به او روی بیاورید تا مشکلات شما را حل کرده و زندگی را مطابق دلخواه تان دربیاورد.
5- خویشتن را در نظر مجسم سازید و به طور قاطع بگویید چه می خواهید باشید پس همان را در زندگی پیشه خود قرار داده و برای نیل به آن اقدام کنید.
6- در مخیله خود موفقیت را بپرورانید نه شکست را.
7- به اوقاتی که در اختیار دارید مسلط شوید و از آن حداکثر استفاده را ببرید نه اینکه بگذارید وقت به شما مسلط شده و بیهوده آن را به هدر بدهید.
8- از وابستگی، نیاز به دیگران، گناه، ترس و اضطراب درونی بپرهیزید و به جای آن اعتماد به نفس، عشق، قوه مخلاقه، تحرک، شوخ طبعی و ارتباط با دیگران را پیشه خود سازید.
9- در جهت کمک به ایجاد صلح و آرامش، کسب نیرو و انجام امور، فن تفکر و اندیشه را تمرین کنید.
10- و سرانجام به خاطر داشته باشید که شما دارای نیروی انتخاب و عامل بالقوه ای هستید که می توانید هر کاری را که مایل باشید انجام دهید (مترجم: کیوانی، اسماعیل، 1375).
حال که به شکل فرد جدید و متحولی درآمده اید دارای صفات زیر می باشید.
1- چون معیار ذهنی مثبتی در خود پرورش داده اید و آن را به مرحله عمل درآورده اید به عنوان شخصی برجسته و موفق شناخته می شوید.
2- فردی هستید پرقدرت که همه کارهایتان حساب شده است.
3- برعقاید پوچ و واهی که شما را عقب نگهداشته بودند فائق آمده اید.
4- شما فردی دوست داشتنی هستید که هیچ گاه تنها نمی مانید.
5- شخصی هستید دارای اعتماد به نفس که سرنوشت خویش را در دست دارید.
6- نیازی ندارید تا درباره خود یا دیگران به قضاوت بنشینید.
7- فرد با ثبات و با عزمی هستید که می توانید افکار خود را به دیگران هم منتقل نمایید.
8- فردی روشنفکر و با ادراک هستید که ارزشها، ایده ها و عقاید جدید را پذیرا می باشید.
9- از سلامتی کامل و عمری طولانی برخوردار خواهید بود.
10- شما دارای آگاهی معنوی جدیدی شده اید.
11- می آموزید که خود و دیگران را بیشتر از همیشه دوست بدارید (مترجم: کیوانی، اسماعیل، 1375).
تعریف جانباز
تعریف جانباز: (تعریف از جوانب متعدد صورت گرفته است)
الف. واژه ای است که بعد از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران اطلاق، رواج و رونق عملی یافت.
ب. هر فردی که در اثر مقاومت و یا جنگ با دشمنان اسلام و حمایت از انقلاب اسلامی دچار صدماتی شود که اختلال در عملکرد ارکانیک پیدا کند، جانباز نام دارد.
ج. جانباز ممکن است در جبهه جنگ، پشت جبهه، برای دفاع از انقلاب در هر کجای کره ارضی، زمان پیروزی انقلاب اسلامی و یا حتی قبل از انقلاب و با هدف پیروزی حماسه اسلامی ایرانیان و بر علیه دشمنان دین، مکتب، ایران، رهبر و انقلاب اسلامی به رزم پرداخته باشد (اسلامی نسب، علی، 1372).
د. جانباز عبارت از فردی است که مطابق رای کمیسیون پزشکی مرکز (تهران) و با توجه به میزان صدمات وارده (جسم و روان) در یکی از سه گروه ذیل جای بگیرد.
1- گروه جانباز با صدمه زیر 25% که کمترین میزان آسیب دیدگی در این طبقه بندی است.
2- گروه جانباز با آسیب بین 69%- 25% که آسیب دیدگی متوسط دارند.
3- گروه 70% و بالای 70% که بالاترین آسیب و صدمه را داشته اند (اسلامی نسب، علی، 1372).
هـ . جانبازان عزیز، شهدای زنده انقلاب و یادگارهای ارزنده یازده سال مقاومت ملت ایران می باشند (رهبر انقلاب، آیت ا… خامنه ای).
و. جانباز عنوان ایثارگرانی است که در جریان تکوین و شکوفایی انقلاب اسلامی، طول جنگ تحمیلی و حفظ و حراست از دستاوردهای ارزشمند آن، از تعرض و تجاوز عوامل داخلی و خارجی و یا هرگونه حوادث مستقیم ناشی از آن به اختلالات و نقصانهای عارضی، جسمی و روانی دچار شده که در نتیجه در روند زندگی فردی و اجتماعی با محدودیت هائی مواجه شده اند و به منظور حمایت از استمرار حرکت حماسی و فرهنگی و عقیدتی آنان و جبران محدودیت های ناشی از نقصانها و اختلالات عارضی تحت پوشش بنیاد جانبازان انقلاب اسلامی قرار گرفته یا می گیرند (اسلامی نسب، علی، 1372).
این واژه دارای بار ارزشی است که به فرد معلول جنگ اطلاق می گردد. در لغت نامه دهخدا (انتشارات مجلس شورای ملی، 1328) جانباز را جان بازنده و کسی که با جان خود بازی می کند و آنرا به خطر می اندازد معنی کرده است. جانبازان را براساس میزان صدمه ناشی از جنگ به صورت صددرصد طبقه بندی می نمایند. معمولاً جانبازان 70% به بالا (نوع بسیار شدید معلولیت جنگی) در راس معلولین جنگ قرار دارند که می توانند دارای معلولیت های متفاوت باشند (اسلامی نسب، علی، 1372).
توصیف جانبازان انقلاب اسلامی از دیدگاه مردم
در هنگامه آتش و خون و آن زمانی که عزت و استقلال ملت، دستخوش مطامع جهانخواران گشته بود جوانمردانی از این مرز و بوم با سری پرشور از عشق به اسلام و قرآن و دلی لبریز از امید به وعده های حق الهی کمر همت بستند و قد برافراشتند تا اهریمن تجاوز را از این سرزمین خدایی برانند و با مرکب خون و کلک جان نقشی از حماسه کربلایی، سرود آزادگان را بر صحیفه تاریخ رقم زنند این دلیر مردان بی پروای، جان در برابر خصم دون سینه سپر کردند و ایثار و از خودگذشتگی را در رواج به نمایش گذاشتند (روابط عمومی بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامی، 1373).
در این راه عاشقانی، شاهد شهادت را در آغوش کشیدند و به دیدار محبوب شتافتند و ایثارگرانی نیز تا مرز شهادت به پیش رفتند و با اهدای سلامت خویش، سلامت و بقای نظام و انقلاب اسلامی را تضمین نمودند و به لقب پرافتخار "جانباز" مفتخر گردیدند.
جانبازان در حقیقت یادگاران دوران ایثار و فداکاری اند و حضورشان در جای جای میهن اسلامی معطر کننده دلها به شمیم جانفزای عشق و دلدادگی است. سیمای درخشان جانباز آیینه تمامی آرمانهای مقدسی است که برای تحقق آنها خون پاک شهیدان شاهد و در صدر آنها سالار شهیدان و امام عاشقان حسین (ع) نثار شده است. نگاه به چهره جانباز نظاره شکوفه اتنظار مظلومان تاریخ انسان است که اینک به گل نشسته و با ثمره شیرین پیروزی کام جان حق طلبان را حلاوتی نو بخشیده است (روابط عمومی بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامی، 1373).
توصیف جانباز، وصف عشق و ایثار و آرمانخواهی است و ترسیم لحظه های ناب حضور در اقلیم تابناک شور و شیدایی و این دلها معنی یاب و جانهای شیفته اند که جانباز را در سویه ای وجدان و ضمیرشان به تصویر می کشند و سرو قامت او را در قاب نگاه بهاری شان به تماشا می نشینند (روابط عمومی بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامی، 1373).
خصوصیات جانباز
انتظار می رود فردی که برای رضای خالق به جبهه رفته و جانباز شده است، دارای خصوصیات ذیل باشد:
1- دارای احساس آرام و قرار و اطمینان قلبی باشد.
2- از مبتلا شدن به هر مشکلی هراس به دل راه ندهد.
3- از دست دادن عضوی از بدن را در راه خدا بداند و خوفی به دل راه ندهد.
4- اجر و پاداش اقدام خود را فقط از خدا بخواهد و هیچکس را مسئول نداند.
5- معلولیت جسمی، روانی، قطع عضو، از دست دادن توانایی ها، افراد دارای اهداف غیرالهی را ناتوان تر ساخته و حتی به سوی رفتارهای خود ویرانگری می کشاند (اسلامی نسب، علی، 1372).
6- اگر تعبیر فرد از معلولیت و عوارض جانبازی این باشد که دست و پا و بدن و روان از آن خداست پس او خود شاهد مشکلات می باشد بنابراین خود راهنمایی خوبی برای سازش یا از بین بردن نواقص است. اگر درمان فقدان یا آسیب ها امکان پذیر نباشد بایستی طریق دیگری برای ادامه زندگی پیدا کرد که البته باید در جهت الهی باشد.
7- هیچ جانبازی بدون اهداف بزرگ الهی نمی تواند با درد عظیم خود سازش کند. تصویر ذهنی جانباز هدفمند (الهی) علیل شدن و حقیر شدن نیست بلکه افتخاری است در راه رضای دوست که ناچیز عضوی که متعلق به خود اوست و در راهش تقدیم شده است هموست که پاداش و جزا می دهد (اسلامی نسب، علی، 1372).
8- بی تردید تفاوت رزمنده متوقع، غرامت خواه، زیاده طلب و عصیان کننده با جانبازی که درصدد بیان اشکالات روشهای خدماتی و اداری بوده و اصلاح طلب است، به خوبی بازشناخته می شود (اسلامی نسب، علی، 1372).
انتظارات جانباز
جانباز دوگونه انتظار دارد
الف. انتظار اجر و ثواب از خداوند متعال
ب. انتظار از ارگانی که مسئولیت خدمت رسانی به جانبازان را به عهده گرفته تا وظایف خود را به خوبی انجام دهد.
خط وظیفه بندی ها و انتظارات، موضوع بحث های زیادی است که نیازمند روشن بینی می باشد باید دانست که:
الف. مسئولین وظایف خود را به نحو درستی انجام می دهند.
ب. جانبازان از مسئولین در حد قانون و توانایی انتظار داشته باشند.
ایرادات وارد دو دو شکل خواهد بود.
الف. زمانی که جانباز انتظار غیرواقعی یا بیش از حد داشته باشد.
ب. زمانی که مسئولین ارائه خدمات به جانبازان، در وظایف خود قصور کنند.
موارد فوق از تاثیرات نوع هدف افراد است (اسلامی نسب، علی، 1372).
چه بسیار جانبازانی را می شناسیم که به خود متکی بوده اند و دست نیاز و کمک به مراکز مربوط دراز نکرده اند زیرا اعتقاد داشته اند که هدف آنها رضای خداوند است بنابراین از خلق انتظار و توقع داشتن شایسته نمی باشد. چه بسیار افرادی که بیش از میزان آسیب خود و بیش از شایستگی قانونی و صدمات وارده درخواست یاری می نمایند (اسلامی نسب، علی، 1372).
شخصیت خاص معلولین اقتضاء می کند که به دنبال ناتوانی و درد و رنج حاصله، نیازمند کمک غیر باشند اما عزت نفس رزمنده و جانباز مومن او را از درخواست و پذیرش منت بازمی دارد و هر قدر اعتماد به نفس فرد بیشتر باشد خود اتکائی فزونی می یابد. اما محدودیت و ناتوانی نباید فراموش شود. اگر جانبازی طلب کمک نمی کند دلیل بر این نیست که به همیاری نیاز ندارد بلکه جامعه، مسئولین و همگان باید به روشی آبرومندانه و با افتخار به آنها کمک کنند. مبادا کمک نکردن به آنها برایمان معمولی و عادت شود آنها با اهداف الهی و از میان خلق عبور می کنند نفرین و در دل های آنها گریبان ما را خواهد گرفت (اسلامی نسب، علی، 1372).
همچنین خدمت به آنها و شناخت مشکلات مختلف روان شناختی مربوطه و حفظ احترام متقابل و برخورد مانند افراد دیگر جامعه، عدم ترحم و واقع بینی می تواند زمینه احترام به اهداف والای آنها را فراهم سازد (اسلامی نسب، علی، 1372).
خصوصیات و نیازهای جامعه جانبازان
اگر به بررسی کلی جامعه بپردازیم ضروریات و نیازهای هر جامعه را درمی یابیم. این جامعه (جامعه جانبازان) همانند کارخانه ای عمل می کند که امید به تولید دارد. با مطالعه دقیق تر می توانیم تمام نیازهای جوامع دیگر را با این جامعه مقایسه نمائیم. بر وجود یک جانباز روح معنویت، حاکم بر قلوب شکسته است و مادیت تنها راهی است به سرچشمه طبیعت. فضای وجود یک جانباز آکنده از مهر و صفای پرمعنایی است و این همان صفائیست که در یک مظهر و نشانه و الگوی بهترین های روزگار وجود دارد (اسماعیل پور، محمد مهدی، 1370).
درک مصائب و مشکلات این جامعه در راه رسیدن به هدف والایش برای افراد دیگر جوامع تاحدودی قابل بحث است. چرا که کلمه شهامت در فرهنگ لغات دلیری و بی باکی آمده است در حالیکه شهامت یکی از راههای رسیدن به سرمنزل عشق است و در فرهنگ معنویات از اصالت و جایگاه خاصی برخوردار است (اسماعیل پور، محمد مهدی، 1370).
درد نیز کلمه دیگریست که برای ما به معنای حصول رنج و ناخوشی تعبیر می شود و در فرهنگ معنویات راهگشای دیار عشق است بنابراین معانی، درک می کنیم که افراد جامعه ی جانباز از مرز مشقات و سختی های معنوی عبور کرده و اکنون در دریای درد غوطه ورند و تا زمانیکه آزادی و پیروزی هم آغوش با هم او را به کمال و مقصد نهایی برسانند همچنان این درد ادامه دارد (اسماعیل پور، محمد مهدی، 1370).
ما مسلمانان اهمیت و ارزش والای خودسازی را می دانیم اما در جامعه جانبازان خودسازی مفهومی ویژه یافته است. اصولی تر اینکه ریشه و اساس تشکیل جامعه جانبازان بوسیله خودسازی تحکیم یافته است پس باید همچنان اساس و شالوده این جامعه را منسجم و استوار نگهداشت تا پیوسته رو به تکامل گام بردارد اگر در راه رسیدن به این تکامل موانعی وجود داشته باشد بی تردید حصول نتیجه به تاخیر خواهد افتاد (اسماعیل پور، محمد مهدی، 1370).
درک خودسازی یکی از باورهای جامعه جانباز است. یک جانباز می داند که نخست باید خودرا بشناسد تا به خداشناسی نیز نائل آید. اما متاسفانه انسان امروز به موضوع خودشناسی اهمیت چندانی نمی دهد، در حالیکه این خودسازی است که ما را به سوی کمال انسانی سوق می دهد و زندگی را مفهوم می بخشد. انسانی که خود را شناخت موجود خدایی خواهد بود و در راه رضای او گام خواهد زد و برای خوشنودی او خواهد کوشید. چنین موجود خودشناخته ای هر امری که از جانب خدای متعال صادر شده باشد اطاعت و اجابت خواهد نمود (اسماعیل پور، محمد مهدی، 1370).
این انسان پاک زندگی را گذرگاهی می داند که جنبه آزمایشی دارد و می داند اگر از این میدان امتحان سربلند برخیزد بهشت موعود درانتظار اوست. انسان خودشناخته فرمان آفریدگار را پاسخ می گوید و برای تحقق دین مبین او ایثار واز خودگذشتگی نشان می دهد و حماسه آفرینی و جانبازی می کند، پس جانباز نمونه ای از این سرافرازیهاست. جانباز خود و معبود آسمانی را شناخته که در راه او به درجه رفیع جانبازی رسید و به تعبیری خداوند متعال ایثار او را پذیرفته و مفتخر به جانبازی نموده است
(اسماعیل پور، محمد مهدی، 1370).
جانباز از سلامتی- یعنی بزرگترین نعمات الهی- از عشق، از آرامش، از امنیت و از آسایش خویش درگذشته و آخرت خویش را سامان بخشیده است.
حال این سوال مطرح می شود که آیا شخص جانباز از مرحله خودسازی عبور کرده، دیگر نیازی به آن ندارد؟
برای پاسخ به این سوال باید به عمق جامعه جانبازان برویم و پی جوی پاسخ خود باشیم (اسماعیل پور، محمد مهدی، 1370).
جانباز خود سرمشقی برای خودسازی است. جانباز معلم خودسازی انسان هاست اما از آنجا که هدف اورسیدن به حد کمال است پس نمی تواند- حتی به نام یک معلم- به مرحله تکامل رسیده باشد مگر اینکه پیامبر یا امام باشد. همه می دانیم که جامعه بشری به دلیل وجود تبلیغات سوء بی دینان در بیشتر موارد گرایشهای مادی پیدا کرده است. بنابراین باید در انهدام این جنبه کوشید و از طریق فرهنگ اصیل معنویت به مبارزه با آن پرداخت و این ممکن نیست مگر با تحکیم اصول معنوی در اذهان جامعه جانبازان. یک جانباز گرچه به مرحله جانبازی و افتخارات فردی و اجتماعی آن رسیده است اما همانطور که گذشت هنوز تا مرحله کمال راهی طولانی در پیش دارد
(اسماعیل پور، محمد مهدی، 1370).
پس امکان تاثیر سوء تبلیغات وجود جانبازان را نیز تهدید می کند و برای مقابله با این پدیده زیان آور نیاز به نیرویی بسیار قوی تر دارد تا بتواند مرحله خودسازی را به سلامت پشت سر گذاشته، به سوی تکامل معنوی گام بردارد. یک چنین نیرویی زمانی پدید می آید که امکانات یک زندگی آسوده و بی دغدغه را برای او فراهم نمایند تا ضمن خودسازی، محبوبیت و ارزش والای خویش را نیز در پیشگاه باری تعالی از دست ندهد (اسماعیل پور، محمد مهدی، 1370).
امروزه می دانیم که محیط زندگی جانبازان با دیگر مردم تفاوتهای فاحشی دارد و چنانچه این محیط برابر با نیازهای بر حق شرعی جانباز تغییر یابد وی می تواند علاوه بر مشکلات عدیده ای که حاصل معلولیت او هستند به خودسازی ادامه داد. همچنان در راه جلب رضای حق تعالی کوشا باشد چرا که خودسازی سمبل معنویت است. انسانی که خود را می سازد در واقع به زیبایی معنویت آراسته می شود در حالیکه مسائلی وجود دارند که انسان جانباخته را از خودسازی دور می کند. یکی از مهمترین این مسائل وساوس شیطانی و خودنمایی هوسهای شهوانی است. شیطان به کسی که سعی در انجام این امور دارد حملات سخت تری می کند پس شخص جانباز هر لحظه در معرض خطر شیطان قرار دارد و از آنجا که سطح فکر و آگاهی و دانش هر انسانی نسبت به دیگری متفاوت هست، بنابراین علارغم وجود کتب راهنما و فرامین شرعی، فکر جانبازان نیز احتیاج به برنامه و آموزش دارد که پشتوانه بسیار خوبی در جهت خودسازی آنان خواهد بود. اصول عقاید اسلامی، برنامه های آموزشی، دینی، جلسات دعا، قرآن و نیایش، سخنرانی و موعظه همه از مصالح زیربنایی خودسازی هستند زیرا با تفکر تنها، خودسازی ممکن نیست. باید محرکات خارجی نیز وجود داشته باشند تا پشتوانه ایمان جانباز قرار گیرند و به حرکات معنوی او جهت ببخشند. بر این اساس به یک برنامه ریزی دقیق نیازمندیم، برنامه ای چنان متعادل که پاسخگوی نیازهای فکری و ذهنی جانبازان باشد در غیر اینصورت- با وجود عدم تعادل در برنامه ها- احتمالاتی در خودسازی آنان پدید خواهد آمد و روان خسته ایشان را خسته تر خواهد ساخت. خودسازی موجبات یک سلسله پیشرفت در امور زندگی جانبازان را فراهم خواهد آورد (اسماعیل پور، محمد مهدی، 1370).
شناخت جانباز
اصل انسانی در برقراری ارتباط با هرکسی، ایجاد اطمینان و اعتماد متقابل است. با فرد جانباز نمی توان ارتباط برقرار کرد مگر آنکه او حاضر به رودررویی با شما باشد و هیچگاه اطلاعات مفیدی نخواهد داد مگر به مفید فایده بودن شما اعتقاد داشته باشد.
از سوی دیگر جانباز را نمی تون شناخت مگر آنکه یا جانباز شوید و یا اینکه به درد دلهای قلبی و گفته های توام با رنج و تحمل مشکلات آنها گوش جان فرا دهید (اسلامی نسب، علی، 1372).
آیا تا به حال قلباً و جسماً و روحاً خود را به جای یک جانباز قطع نخاعی قرار داده اید؟ آیا نیازمندی و ضعف ها و قوت های او را دریافته اید؟ آیا به ارتباط او با رنج با خدا، با مراقبت، با سایر جانبازان، با متصدیان امور پی برده اید؟
از آنجا که اعتماد آغاز هر ارتباطی (اجتماعی، درمانی وانسانی) است، بایستی نگرشی کلی نسبت به آن بدست داد در غیر اینصورت شناخت جانباز و ابعاد وجودی او به عنوان یک انسان الگو غیرممکن خواهد بود.
بیائید به جای آنکه به روان شناسی آمال و انسان کامل و روشهای روان شناختی حتی تعادل انسانی بپردازیم. بدانیم که در چه وضعیتی هستیم، به اساس تمام تئوری ها و نظریه های روان شناختی، روان پزشکی و روان پرستاری و مددکاری یعنی به چارچوب استوار روان هر فرد انسانی به اعتماد بیندیشیم (اسلامی نسب، علی، 1372).
هدف جانباز
انسانها در انتخاب اهداف زندگی خود، مختار هستند. اینکه هدف های انتخاب شده آنها چقدر حقیقی باشد و به ارزشهای الهی متصل، ارزشمندی مقاصد آنها روشن می شود. جانباز به عنوان الگوی ایثارگری در جامعه مطرح شده است. تفکیک اینکه چند درصد جانبازان به طور حقیقی جان باخته راه حق محسوب می شوند و یا اینکه چند نفر آنها به طور کاذب از این فرصت اجتماعی و ملی ایجاد شده به دلایل متعدد سوءاستفاده می کنند به عهده خود فرد، مسئولین و نهایت خداوند است (اسلامی نسب، علی، 1372).
مشاهدات روزمره نشان می دهد که جانبازانی که در رسیدن به اهداف کمال جویی خود هنوز استوار و ایستا و سترگ باقی مانده اند علیرغم شدت یافتن مشکلات بازهم توانمندی روحی خود را حفظ کرده اند گویی هر قدر رنج، معلولیت، فقدان، دردهای جان فرسا فزونی می یابد لجاجت و سرسختی فرد بیشتر می شود و استفاده از استعدادهای درونی خود نضج بهتری می یابد. از طرف دیگر نداشتن هدف امکان پذیر می باشد. به نظر می رسد انسان بی هدف وجود نداشته باشد زیرا در آن صورت اطلاق لفظ انسان راهی به خطا رفته است. انتخاب اهداف و به کارگیری نیرو در جهت آنها نیازمند شناخت و دانش زیادی است. داشتن نگرش مثبت نسبت به زندگی، معلولیت ها، جانباز شدن، جنگ و فقدان توانایی های مثبت نظیر قدرت جنسی، کار، تحصیل، هنر و غیره از هرکسی برنمی آید (اسلامی نسب، علی، 1372).
چگونگی مقابله با مشکلات (معلولین و جانبازان)
قدرت و توانمندی افراد پیرامونی، ضعف اندامهای فرد معلول را صد چندان به رخش می کشد از این پس به دنبال راه چاره ای می گردد و راه حل به سادگی به دست نمی آید. مشکلات خیلی آسان می توانند چرخ او را پنچر کنند تازه در همین زمان هنگامی که بتواند در برابر این وضعیت کاری بکند آماج فراوان طعنه قرار خواهد گرفت ناگزیر دو راه در پیش روی او گشوده می شود، یکی او را به تسلیم فرا می خواند و دیگری او را به شورش دعوت می کند، البته تسلیم در برابر وضعیت موجود- تا آنجا که تجربه نشان داده است- گرایش مسلط به نظر می آید. امروز روز لااقل متخصصین آمار این واقعیت را هر چه بیشتر به ما نشان داده اند. از سوی دیگر شاید پذیرش این الگو آسانتر جلوه کند زیرا فراوانی این الگو در سطح جامعه بیشتر مشاهده می شود و دستهای نامرئی سرنوشت تا حدود زیادی در شکل گیری این عقیده موثر بوده و نقش به سزایی در فراوانی آن ایفا نموده است. اگر بتوانیم این مقوله را با تمام ابعاد مشخصی که دارد از لحاظ خود بگذرانیم، دریچه های هر چه بیشتری به روی دنیای آنان خواهیم گشود، دریچه ای برای بهتر دیدن، بهتر درک کردن و بهتر پذیرفتن آنان. اما برعکس این گروه از معلولین، عده کمی واقعاً کمی را می توان یافت که به قلب سنگر مشکلات حمله ور شوند و تا آنجا به پیش روند که حتی آن را تسخیر کنند البته افرادی که به این هدف نائل شوند انگشت شمارند (یوسف زاده دوانی، منصور، 1376).
متاسفانه تاکید عمده عوام الناس درست بر همین نکته استوار گردیده است، موضوعی که شاید برای تبلیغات و ویترین نمایشگاه های محلی، ملی، منطقه ای و جهانی شایسته تر باشد تا زندگی جاری معلولین ما. این معلول در هیئت یک شورشگر تنها توانسته است کارهایی محیرالعقول از خود نشان دهد و نه چیزی دیگر. برای نمونه مثل "تیمورلنگ" جنگجوئی نام آور و جهان گشا بشود. مثل "گبلز" مشاور "آدولف هیتلر" وزیر تبلیغات فاشیستهای آلمانی بشود اما این تنها حادثه ای کوچک درجهان بزرگ ماست. این از نظر علمی قابل تعیمم نیست. نمی توان این چنین الگویی را به سایر معلولین تسری داد. البته تاریخ بشر نمونه های دیگری از این نوع معلولین پیشرو را نیز شاهد بوده است که توانسته اند مانند (ژان پل سارتر) فیلسوف بشوند و یا مانند "هلن کلر" مربی و نویسنده نامدار گردند البته اینها توانسته آند با غلبه بر ضعف جسمانی و اندامهای آسیب پذیرشان افرادی بزرگ و مشهور بشوند. اینها توانسته اند از عضو آسیب دیده خود منبعی سرشار بیافرینند و به مدارج عالی اندیشگی فرابالند (یوسف زاده دوانی، منصور، 1376).
این نکته را نیک می دانیم افرادی که در هیات یک نویسنده یا محقق خوش درخشیده اند، زائیده دوران و سیستم های معینی بوده اند. این افراد تنها با غلبه بر احساس حقارت خود توانسته اند اتمسفر پیرامون خود را عوض کنند و به جهانیان نشان دهند که می توانند کاری کارستان کنند. معلولین هنرمند، معلولین نویسنده و شاعر و حتی معلولین دانشمند با غلبه بر احساس حقارت خود توانستند مشکلات خود را محاصره کرده، آن را در عرصه های عمل و زندگی از میان بردارند. زیاده از اندازه تلاش کرده اند تا خود را به ثبت برسانند زیرا آنان نیز نیک دریافته بوده اند که مقوله باور، مقوله بسیار مهمی است و شاید کلید معما همین باشد. آنان مشکلات خود را محاصره کردند و پیروز شدند این می تواند برای یک معلول ستاره باشد، راهنما باشد ولی نه بیشتر
(یوسف زاده دوانی، منصور، 1376).
تجزیه و تحلیل علمی این موضوع می تواند سیر گام به گام حرکت به پیش آنان را و اینکه چگونه و در چه شرایطی دستاورد معینی داشته اند به ما نشان دهند. آیا ما خواهیم توانست کاشفان خوبی برای شناخت راز پیروزی آنان بر مشکلاتشان باشیم؟
معلولین در پاسخ می گویند: تکیه خود را بر ضعف و ناتوانی ما مگذارید تا بعد هر جور که دلتان خواست همه معادله هایتان را بر آن استوار کنید و نتایج آنچنانی بگیرید چه ریاضیات بی رحمی. از سوی دیگر اینقدر نیشتر به ضعف ما وارد نیاورید تا بددلی ما را افزون کنید. برای ما برنامه مشخص و وسایل معین تهیه کنید آنگاه شاید بتوانیم از خجالت شما بیرون آییم.
بهرحال هر چه فرد معلول در مقابل سرنوشتش تسلیم شود یا شورش کند ما با پدیده ای غیرعادی روبرو خواهیم شد (یوسف زاده دوانی، منصور، 1376).
اهمیت تصویر ذهنی در افراد جانباز
هر فرد انسانی و به خصوص فرد جانباز و معلول با یک سوال بزرگ مواجه می شود که آیا تصوری که ما از جهان و از خود و از سایر انسان ها در ذهن داریم همان چیزی است که باید باشد؟ "آیا حقیقت همان است که ما متصور می شویم". بی تردید اگر هر فردی تصویر ذهنی خود را همان واقعیت و حقیقت مطلوب بداند، می توان نتیجه گرفت که به تعداد انسان ها، واقعیت و حقیقت وجود خواهد داشت و این معقول نمی باشد. هر فرد انسانی باید معیاری برای رسیدن به حقیقت ها کسب کند و به هر میزان که افراد بیشتری به اهداف و معیارهای مشترک معینی برسند اشتراک حاصله می تواند همگونی بیشتری ایجاد کند و راه بهتری به سوی ارضای "درد مشترک" آدمیان بگشاید. گمان می رود هدف انبیاء نیز تابانیدن نور در تاریکی هایی بوده که نظر گاههایی افراد را تشکیل می داده است. بدین طریق روشن شد اذهان و کسب تصویر ذهنی مشترک و یکسان (یا تقریباً یکسان) از هستی، می توانسته آنچه را که راه حقیقت و کمال مطلوب انسان تلقی می شود اتخاذ کنند. از این جهت رویکرد جدیدی با عنوان تصویر ذهنی از خود یا برداشت و طرز تلقی از خود می تواند برنامه ها و اقدامات موجود آتی هر انسان را تعیین کند. چنانکه همین تصویر ذهنی غلط و گاه مغرضانه (غرض فاسد) توانسته است جهانی را بر ما دهد و ملل بزرگی را به زیر سلطه درآورد (اسلامی نسب، علی، 1373).
در جامعه اسلامی ایران جانباز دارای جایگاه ویژه ای است که شناخت آن توسط سایر افراد و خودشناسی توسط خود جانبازان می تواند از طریق شناخت مکانیسم ها یا سیر مکانیسم های تصویر ذهنی باشد. اهمیت تصویر ذهنی به اندازه اهمیت عملکرد خود جانباز است. تردید نداریم که ما همان می کنیم که همان می پنداریم. بنابراین وظیفه داریم که پندارهایمان را نیکو و نیکوتر گردانیم و به حقیقت نزدیکتر (اسلامی نسب، علی، 1373).
عوامل اهمیت مطالعه تصویر ذهنی در افراد جانباز
عواملی که باعث اهمیت بیشتر مطالعه تصویر ذهنی در افراد جانباز می باشد شامل موارد ذیل است.
1- کلید اصلی شخصیت و رفتار هر شخص (تصویر ذهنی) و آن برداشت ذهنی و روحی است که فرد از خودش دارد.
2- رابطه مستقیمی بین تصویر ذهنی و میزان عزت نفس فرد وجود دارد. هر قدر اعتماد به نفس فرد بیشتر باشد موفقیت بیشتری در زندگی کسب می کند و این ممکن نیست مگر آنکه تصویر ذهنی کارآمد انسانی و خلاقی از خود و جهان و پیرامون خود داشته باشد. بنابراین هر قدر تصویر ذهنی مطلوبتر، اعتماد و عزت نفس بیشتر خواهد بود (اسلامی نسب، علی، 1373).
3- با تغییر تصویر ذهنی، شخصیت و رفتار انسان تغییر می کند. اگر تصویر ذهنی بدن از عملکرد بدن خود از رفتار و اخلاق خود داریم در صورت تغییر آن می توان روش های موفقیت آمیزی اتخاذ کرد.
4- تصویر ذهنی، حدود توانایی های انسان را معین می کند. اگر تصور می کنید که امام صادق (ع) می شوید که البته نمی شوید و یک روحانی ساده بیش نخواهید شد در همان راه گام می گذارید و اگر تصور امام صادق (ع) شدن محال نباشد، نهایت امر این است که همان امام صادق (ع) خواهید شد. ولی اگر تصور کنید نظیر یک عالم روحانی ساده یا عارف یا دانشمند یا هنرمند و حتی یک انسان معلولی باشید نهایت به همان درجه می رسید و نه بیشتر (اسلامی نسب، علی، 1373).
5- تصویر ذهنی هر فرد قابل تغییر است، گرچه با زحمت می توان به نتایج دلخواه رسید. تصویر ذهنی یک فرد کم ارزش، از خود بیگانه، سست، منفعل، نازیبا و … را می توان به تصویری برتر، با ارزش خوددار و دارای خودواقعی، پرجنب و جوش، فعال و زیبا تبدیل کرد. بنابراین دامنه عملکرد را تصویر ذهنی معین می کند.
6- جانباز می تواند با نگرش مثبت و ارزشمند، کاستی های جسمی و روانی خود را با تغییر در روش تفکر و تصویر ذهنی از خود جبران کند (اسلامی نسب، علی، 1373).
7- تصویر ذهنی هر فردی ناشی از تجربیات گذشته است و در اثر برنامه ریزی برای تجربیات موجود و آتی نیز تغییرپذیر است. بسیاری امور حاصل تعقل و تفکر و اراده نیست بلکه حاصل تاثیراتی است که اجتماع در ما داشته است. اگر تجربه های خلاق و کارآمد کسب کنیم برداشت بهتری از خود خواهیم داشت. جانباز باید ببینید که آیا می تواند عملکرد بهتری از آنچه که هم اکنون هست داشته باشد. او بایستی هر لحظه از خود سوال کند که آیا عملکرد بهتری می تواند اتخاذ کند؟ از این طریق به کارگیری استعدادهای خدا و او در جهت تجربه خلاق، زندگی را تغییر داده و متحول می کند (اسلامی نسب، علی، 1373).
8- از طریق تغییر تصویر ذهنی می توانیم خود، روان درمانگر خود باشیم همان چیزی که اسلام به آن اعتقاد راسخ دارد و انسانها را به آن دعوت کرده است روشی کارآمد، عملی، کم هزینه یا فاقد هزینه، لذت بخش، هدفمند، زیبا و نتیجه بخش خواهد بود.
9- زمان در اختیار انسان خواستار تغییر تصویر ذهنی خواهد بود. او در تمام طول زندگی می تواند برای ساختن تصویر ذهنی مناسب اقدام کند و هر روز بهتر از روز پیش. انسان خواستار تحول پویا، جویا، فعال و غیرقانع است. جانباز می تواند به آنچه امور توسط عملکرد با پای مصنوعی بدست آورده قانع نباشد و تنها اقدامی که باید کرد قدری صبر، تحمل و دندان روی جگر گذاشتن است (اسلامی نسب، علی، 1373).
10- انسان هدفدار بودن را دوست دارد و حتی مغز و اعصاب و بدن انسان هدفمند نیز فعالیت می کنند. بنابراین نحوه حرکت و فعالیت هدفمند تحت تاثیری است که از هدف (خود) در روح، جسم و مغز خود داریم. بنابراین آدمی می تواند اهداف کوتاه مدت خود را برحسب درجات و طبقات تعالی و پیشرفت حاصله از اقدامات تغییر دهد و روشهای مقصددار بهتری اتخاذ کند (اسلامی نسب، علی، 1373).
11- اگرچه در اسلام به وجود شالکه معتقد هستیم اما همین شالکه می تواند تحت اراده قوی عوض شود. البته تغییراتی که ایجاد می شود در شالکه او اثرات عمیق ندارد بلکه در تصویر ذهنی او از خود و از بدن و عملکرد و مفهوم از خود اثر دارد. روحیه مکتبی جانباز با بدترین تغییرات جسمی نیز تغییر نمی کند. فکر آنکه درد مومن طولانی و شدید و فقدان های مکرر روحیه را تحت شعاع قرار دهد. وقتی روحیه تضعیف می شود همه استحکامات روانی جانباز یکباره می لرزد و در آن فرو خواهد رفت بنابراین در سخت ترین شرایط نیز می توان به نیروهایی اندیشید که تصویر ذهنی انسان را در جهت کمال حفظ کند (اسلامی نسب، علی، 1373).
12- اینکه تصویر ذهنی یا فرد همراه با فقدان جراحت و آسیب جسمی وروانی لزوماً عملکرد بهتری را به دنبال نمی آورد بلکه بستگی به طرز تلقی فرد و مردم اجتماع از نوع خاصی ا ز آسیب دارد (گاهی آدم سالم تصویر برتری دارد) (اسلامی نسب، علی، 1373).
13- برای تغییر تصویر ذهنی نیازمند یک جراحی روانی در خود هستیم تا غده های عقده های روانی ناشی از طرز تلقی خود و یا دیگران از خود و توهماتی که به روش نادرستی در جسم و روح و مغز جای گرفته اند کنده به دور بریزیم. بنابراین اهمیت تصویر ذهنی در این است که با تغییر آن نوعی جراحی روانی در فرد صورت گیرد حتی اگر جراحی پلاستیک و ترمیمی و اخذ عضو مصنوعی قبلا ً انجام شده باشد، از این رو تصویر ذهنی فرد (جانباز) از خود، محرک مشترک یا به عبارتی تعیین کننده تمامی نیورهای ناکامی و موفقیت ها می باشد (اسلامی نسب، علی، 1373).
14- بایستی تصویر ذهنی اتخاذ کرد که بتوان از طریق آن به تمامیت وجود اعتماد و اطمینان واثق داشت. تصویر ذهنی جانباز باید حدود منطقی او باشد نه بیش از آنچه هست و نه کمتر از آن. وقتی تصویر ذهنی بی عیب باشد مطمئن باشد احساس خوشی می کند، وقتی به خطر افتاد احساس دلواپسی و ناامنی و عدم قرار روانی. اگر بتوان به تصویر ذهن از خود با اطمینان افتخار کرد احساس عزت نفس در انسان اوج می گیرد (اسلامی نسب، علی، 1373).
15- تصویر ذهنی، تعیین کننده اقدامات استراتژیک انسانی ما می باشد. بی آن نمی توان زیست و با نوع خراب آن با زحمت می توان زندگی بسر کرد و رنج کشید و با نوع تکامل یافته و واقع بینانه آن می توان باقرار و نشاط زیست کرد (اسلامی نسب، علی، 1373).
علل ایجاد مشکل در جانباز
1- خود جانباز (عدم واقع بینی، تخیل گرایی، اقتضای سن و کمی تجربه)
2- محدودیت های جسمی نظیر فقدان دست و پا و غیره
3- مشکل ناشی از همسر و اعضای خانواده و فرزندان
4- تعارضات روانی قبل و بعد از جنگ
5- تغییر در معیارهای اعتقادی و ارزش حاکم (واقعی و یا از نظر جانباز)
6- محدودیت های اجتماعی (جهل مردم، برخورد نادرست، امکانات ناکافی فیزیکی و رفاهی، ترحم و بی احترامی به ارزشهای جانبازی) (اسلامی نسب، علی، 1373).
تحلیل مبانی روان شناختی جانباز مبتنی بر هدف
بررسی مقاصد مورد نظر جانبازان برای حضور در قتال و جنگ با دشمن و به روش مبتنی بر هدف به همگان و خصوصاً فرد جانباز کمک می کند تا روش طی شده خود را با دید بهتری بازنگری نماید. اهداف خارج از مضامین عالی یا خیالی از هرگونه ارزش والا، می توانند انرژی روانی جلوبرنده تولید کنند. اهداف در هر جهت که باشند انسان را به خود جلب می کنند. انسان نیز تمام هم وغم خود را برای رسیدن به آنها بسیج می نماید (اسلامی نسب، علی، 1373).
انسانها در انتخاب اهداف زندگی خود، مختار هستند اینکه هدف های انتخاب شده آنها چقدر حقیقی باشد و به ارزشهای الهی متصل، ارزشمندی مقاصد آنها روشن می شود. جانباز به عنوان الگوی ایثارگری در جامعه مطرح شده است. تفکیک اینکه چند درصد جانبازان به طور حقیقی جان باخته راه حق محسوب می شوند و یا اینکه چند نفر آنها به طور کاذب از این فرصت اجتماعی و ملی ایجاد شده و به دلایل متعدد سوء استفاده می کنند به عهده خود فرد مسئولین و نهایت خداوند است. در هر حال قاطبه قشر جانبازان با دیدگاه الهی به جبهه اعزام شده اند و در منحنی نرمال رسم شده از تعداد جانبازان ایران و به دلایل واثق موجود در مشاوره ها، مصاحبه ها و برخوردهای کلی و آمار ارائه شده توسط مراکز اطلاعاتی بنیاد جانبازان توزیع طبیعی حاکی از اکثریت قریب به اتفاق هدفمندی الهی آنها می باشد (اسلامی نسب، علی، 1373).
در این رابطه جانبازان را به طبقات زیر تقسیم می کنیم.
الف. جانبازانی که سرشاد بوده و از زندگی عادی خود لذت می برند و به ظاهر سالم هستند.
ب. جانبازانی که بیماری جسمی داشته و معلول محسوب می شوند.
ج. جانبازانی که بیماری روانی داشته و نگران وضعیت نامطلوب خود هستند.
د. جانبازانی که بیماری صعب العلاج جسمی داشته و بسیار افسرده و غمگین هستند.
سوالی که مطرح می شود این است که آیا شادی، سلامت و تعامل اجتماعی مناسب جانباز رابطه ای با هدفمندی او در زندگی گذشته او دارد یا خیر؟
تحقیقات موجود نشان می دهد که انسان با معنی دار بودن زندگی، زنده است (اسلامی نسب، علی، 1373).
نتایج کلی که می توان از صحبت مبانی روان شناختی جانبازی مبتنی بر هدف گرفت شامل موارد ذیل است:
1- انسان هیچگاه بی هدف نیست زیرا لازمه انسان بودن، هدفمند بودن است.
2- اکثریت قریب به اتفاق جانبازان با هدف الهی به جبهه عزیمت کرده اند.
3- هرقدر هدف انسان ارزشمندی بیشتری داشته باشد، ماندن در آن راه و تحمل رنج برای رسیدن به آن اهداف، آسانتر و شاید دلپذیرتر باشد.
4- اهداف در هر حال، انسان را به سوی خود می کشانند چه در جهت مثبت و چه در جهت منفی.
5- تداخلی میان وظایف نهادهای خدماتی مربوط به جانباز و عملکرد خود به شکل غرامت خواهی نداشته باشد.
6- هنگام درد و رنج به خود و سپس به خدا مراجعه کند و پرخاش و عصبانیت را جایز نداد.
7- از هرگونه امکان خارجی برای کاهش درد یا بهتر شدن عملکرد بدون امتناع استقبال کند.
8- به همان میزان که بخش های بیشتری از بدن را از دست می دهد ایمان خود بیشتر قوی دارد و از درون خود جانشین اکتساب کند و استعداد دیگری که پنهان بوده اند را خارج سازد.
9- ایده آل آن است که همواره هدف بزرگ آن جهانی در مدنظر باشد تا اهداف دون شان، این جهانی او را به گمراهی نکشاند. اگر در این راه از پای فتاد سرنگون حرکت کند. اگر همه قدرتها از بین رفت و فقط قدرت فکر کردن باقی مانده، با فکر زندگی کند و در فکر عبادت نماید.
10- از خلق هیچ انتظاری نداشته باشد. اگر چه خلق موظف هستند وظیفه خود را انجام دهند از فردی که هدف را جز خدا (غیرخدا) قرار داده هر انتظاری می رود. او حتی اگر ظاهر خود را حفظ کند بی تردید بازشناخته خواهد شد زیرا اعمال و رفتار او حکایت از اهداف شوم خواهد داشت. این گونه افراد فاقد خصوصیات یاد شده گروه اول بوده و بدین گونه شناسایی می شوند (اسلامی نسب، علی، 1373).
تحمل فوق مشکلات و رنج های فوق عادت فقط زمانی ممکن است که زندگی کردن مفهومی ارزشمند پیدا کند در غیر اینصورت رهایی از رنج بسیار عاقلانه و مطلوب است و طریق خروج از دردمندی نیز قابل اهمیت نخواهد بود (نظیر خودکشی و عدم قبول درمان) (اسلامی نسب، علی، 1373).
مشاهدات روزمره نشان می دهد که جانبازانی که در رسیدن به اهداف کمال جویی خود هنوز استوار و ایستا و سترگ باقی مانده اند علیرغم شدت یافتن مشکلات باز هم توانمندی روحی خود را حفظ کرده اد گویی هر قدر رنج، معلولیت، فقدان، دردهای جان فرسا، فزونی می یابند لجاجت و سرسختی فرد بیشتر می شود و استفاده از استعدادهای درونی خود نضج بهتری می یابد. از طرف دیگر نداشتن هدف امکان پذیر نمی باشد به نظر می رسد انسان بی هدف وجود نداشته باشد زیرا در آن صورت اطلاق لفظ انسان راهی به خطا رفته است. انتخاب اهداف و به کارگیری نیروها در جهت آنهانیازمند شناخت و دانش زیادی است. داشتن نگرش مثبت نسبت به زندگی، معلولیت ها، جانباز شدن، جنگ و فقدان توانایی های مثبت نظیر قدرت جنسی، کار، تحصیل، هنر و غیره از هرکسی برنمی آید (اسلامی نسب، علی، 1373).
تمرکز بر خودکاوی، خودشناسی و خودسازی است که می تواند چنین نگرش مثبت و عملکردهای بهینه ای را ایجاد نماید. جانبازان رامی توان از نظر نوع هدف اینگونه طبقه بندی کرد.
1- هدف از حضور در جنگ و جبهه، رضایت خداوند است.
2- هدف از حضور در جنگ و جبهه غیر از رضای الهی است.
تعیین میزان هماهنگی اقدامات فرد رزمنده اهداف الهی به عهده خود جانباز است (اسلامی نسب، علی، 1373).
تحقیق انجام شده در زمینه جانبازان
پژوهش تحت عنوان "بررسی تفاوت در قبولی (خود) بین معلولین پاسدار و بسیجی و معلولین عادی" توسط یزدان دوست در سال 1361 انجام شده است.
در این پژوهش افراد مورد مطالعه دو گروه بودند که شامل 30 نفر معلول عادی، سی نفر معلول پاسدار و بسیجی از نظر میزان "قدر و شان خود" مورد بررسی قرار گرفته اند. این دو گروه از نظر کلیه خصوصیات سنی و جنسی برابر انتخاب شده اند. آزمودنی ها مرد و مجرد بودند و سن آنها حداقل 20 و حداکثر 30 در نظر گرفته شده بود و سعی شده بود معلولینی که از دو پا معلول هستند به طور تصادفی انتخاب شوند. ابزار تحقیق، پرسشنامه "آیزنگ" که حاوی 30 سوال مربوط به "سنجش قبولی خود" بوده پژوهشگر 10 سوال به آن اضافه کرده بود. نتیجه پژوهش نشان داد که معلولینی که پاسدار و بسیجی بودند دارای قبولی خود بیشتری نسبت به معلولین عادی می باشند. فرضی دیگری که سنجش شد عامل سن بود و نشان داده شد که سن پایین تر، قبولی خود بالاتری را نسبت به معلولینی که گروه سنی آنها بالاتر بود دارا بودند (اسلامی نسب، علی، 1373).
آزمون عز ت نفس76 آیزنگ
آیزنگ برای بررسی شخصیت با همه دشواری هایی که گستره مذکور در ارزیابی دارد کوشش های فراوانی به عمل آورده است.
حاصل کوششهای وی پرسشنامه های گوناگونی درباره ابعاد مختلف شخصیت است آیزنگ 1976 کوشیده است یکی از گروه های عمده از عوامل تشکیل دهنده را که مربوط به زمینه کلی سنخ77، استواری سازگاری78 در برابر نااستواری هیجانی79 است بررسی نماید (اسلامی نسب، علی، 1373).
پژوهش ها نشان داده اند که تعدادی از صفات، مربوط به سنخ یاد شده می باشد و با یکدیگر همبستگی دارند. هر چند باید توجه داشت که همبستگی بین صفات کامل نیست اما وقتی فردی در یکی از این صفات نمره بالایی می آورد تمایل غیرقابل انکاری برای امتیاز بالا در سایر صفات نیز وجود دارد (اسلامی نسب، علی، 1373).
استواری سازگاری از صفاتی چون عزت نفس، خوشی، آرامش، … و نااستواری هیجانی از صفاتی چون احساس حقارت، افسردگی، نگرانی، … تشکیل شده است. 30 سوال از پرسشهای سنخ استواری سازگاری و نااستوار هیجانی مربوط به عزت نفس است که در مقابل احساس حقارت قرار گرفته است (اسلامی نسب، علی، 1373).
منابع
1- اسلامی نسب، علی، (1372)- روان شناسی جانبازی و معلولیت- اتنشارت صفی علی شاه- تهران
2- اسلامی نسب، علی، (1373)- روان شناسی اعتماد به نفس- انتشارات مهرداد- تهران.
3- ابوطالبی احمدی، تقی، (1378)- خودباوری و ارتباط آن با موفقیت- انتشارات نذیر- تهران.
4- اسماعیل پور، محمدمهدی، (1370)- جانبازان ایران- ناشر نویسنده- تهران.
5- آنتونی، رابرت، (1375)- رموز اعتماد و اتکاء به نفس- مترجم اسماعیل کیوانی، انتشارات گلریز- تهران.
6- بیابانگرد، اسماعیل، (1372)- روشهای افزایش عزت نفس کودکان و نوجوانان- انتشارات انجمن اولیاء و مربیان جمهوری اسلامی- تهران.
7- براندن، ناتانیل (1376)- روان شناسی حرمت نفس- ترجمه جمال هاشمی- انتشارات شرکت سهامی انتشار- تهران.
8- براندن، ناتانیل، (1375)- رمز خویشتن یابی یا روان شناسی اعتماد به نفس و احترام به خویشتن، ترجمه جمال هاشمی- شرکت سهامی انتشار- تهران.
9- براندن، ناتانیل، (1379)- روان شناسی عزت نفس- ترجمه مهدی قرچه داغی- انتشارات نشر نخستین- تهران.
10- براندن، ناتانیل، (1379) روان شناسی عزت نفس، ترجمه مهدی قرچه داغی- انتشارات نشر نخستین- تهران
11- پورحسین، رضا، (1383)- چگونه عزت نفس خود را تقویت کنیم- ترجمه اسماعیل کیوانی- انتشارات گلریز، تهران.
12- شاملو، سعید، (1370)- مکتب ها ونظریه ها در روان شناسی شخصیت- انتشارات رشد، تهران.
13- شکیباپور، عنایت الله، (1369)- دایره المعارف روان شناسی و روانکاوی- انتشارات فروغی- تهران.
14- علیپور، بیژن- نظام آبادی فراهانی، (1375)- معجزه عزت نفس- انتشارات دکلمه گران- تهران.
15- کورکیل برگیس، دروتی، (1373)- شناخت خویشتن خویش- ترجمه مهیندخت جنتی عطایی، انتشارات کهکشان- تهران.
16- مطهری، مرتضی، (1370)- فلسفه اخلاق- انتشارات صدرا- تهران.
17- مزلو، ابراهام، (1369)- انگیزش و شخصیت- ترجمه احمد رضوانی- انتشارات آستان قدس رضوی- مشهد مقدس.
18- یوسف زاده دوانی، منصور، (1376)- روان شناسی معلولین- انتشارات سرور- تهران.
19- آینه اوج، تصویری از سیمای جانباز در نگاه مردم، (1373)- انتشارات روابط عمومی بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامی- تهران.
1- Erikson, E. H.
2 – Self- Same
3 – I
4 – Me
5 – Ego
6 – Person
7 – Alport, G.
8 – Jung, K.
9 – Maslow, A.
10 – Archetype
11 – Adler, A.
12 – PropriataFounetion of personality
13 – Sullivan, H. S.
14 – Self system
15 – Information Processor
16 – Arenson, E.
17 – Kenower
18 – Managerial
19 – Organizational Function
20 – Emotional Function
21 – Personal self
22 – Social Self
23 – Rodgers.C.
24 – Self- Consistency
25 – Self- Congraence
26 -Self- Perceptions
27 – Shavelson, R.J, et all.
28 – EL- Hassan, K.
29 – Wurf, E.
30 – Self- Scheme
31 – Frame
32 – Abcloson, S.
33 – Self, Esteem
34 – Dural, S.
35 – Wicklund, R. A.
36 – Self- Aarence
37 – Battle. J.
38 – Mecca, A. M.
39 – Smelser, N. J.
40 – Vascancello, S.J.
41 – Self- Efficacy
42 – Self- Regulation
43 – Self- Presentation
44 – النازعات: 41
45 – النازعات: 39
46 – یوسف: 53
47 – الحسْر: 19
48 – الزمر: 15
49 – Herbert Mead
50 – Charles Cooley
51 – ان العزه الله، للرسول و للمومنین
52 – منافقون آیه 8
53 – هجرات، آیه 13
54 – نهج الفصاحه ص 64 حدیث 325
55 – سوره یوسف آیه 88
56- Social Identity Theory
57 – Tajfel
58 – Turner
59 – Collectire Self- Esteem
60 – Crocker
61 – Luhtanen
62 – Jennifer
63 – Self- esteem
64 – Cooper Smith
65 – Self Assersion
66 – Need for Positive Regard
67 – Signification
68 – Successful
69 – High- trust- Basetrast- Downtrast
70 – Willium James
71 – George Cley
72 – Bowlby
73 – Rosenberg
74 – Ellison
75 – Cooper Smith
76 – Self- steam test
77 – type
78 – Adjust ment stability
79 – Emotioal
—————
————————————————————
—————
————————————————————