تارا فایل

شاه در آخرین روزها


جنگ گُجستان

از آغاز دهه ۱۳۴۰شمسی، رژیم پهلوی احساس می‏کرد که همه موانع و مشکلات را پشت سر گذاشته و اکنون هنگام آن فرا رسیده است که برای تحکیم رژیم و بقای آن دست به اقداماتی بزند. طرح مسئله انقلاب سفید و به ویژه اصلاحات ارضی با طراحی آمریکاییان و توصیه آنان بدین منظور به میان آمد. در آن ایام تب انقلابهای دهقانی در برخی از کشورها داغ بود. شاه و حاکمان آمریکا بر این باور بودند که با شعارهای انقلاب سفید و اصلاحات ارضی، نه تنها بسیاری از گروههای اپوزیسیون و روشنفکران را خلع سلاح می‏کنند، بلکه طبقه دهقان را نیز جذب حاکمیت می‏کنند.

اما اوضاع بدان گونه پیش نرفت. بسیاری از علمای دینی و مهمترین آنها، امام خمینی، با توجه به وقایعی چون لایحه انجمن‏های ایالتی و ولایتی و دیگر حوادث دوره پهلوی اول و دوم، و مشاهده دست آمریکا در جریان امور، مبارزه با رژیم را آغاز کردند. مخالفان سیاسی هم اگرچه به انفعال افتاده بوده اما اگر زمینه مناسب و بی‏خطری می‏یافتند از آن بهره‏برداری می‏کردند. شاه برای اجرای اصلاحات ارضی، فئودالهای مناطق مختلف کشور را به تهران احضار می‏کرد تا آنان را مطمئن سازد که زیانهای آنها به گونه‏ای جبران خواهد شد و با تطمیع یا تهدید از واکنش آنان جلوگیری خواهد کرد.

یکی از مناطقی که سابقه مبارزات خونینی با سلسله پهلوی داشت، منطقه کهگیلویه و بویراحمد بود. در زمستان سال ۱۳۴۱شاه تعدادی از خوانین آن منطقه را به تهران احضار کرد تا از واکنش آنها در برابر انقلاب سفید جلوگیری کند. بدین منظور عبدالله خان ضرغام‏پور و ناصرخان طاهری، رهبران ایل بویراحمد علیا و سفلی به تهران فراخوانده شدند. اما آنان در تهران دریافتند که جریانهای ملی و مذهبی مهمی با برنامه‏های رژیم مخالفند و با این آگاهی، دلگرم و امیدوار شدند که به منطقه برگردند و مبارزه را آغاز کنند. آنان به منطقه بازگشتند اما سیر تحولات اجتماعی، وضعیت جامعه را متفاوت از دهه‏های پیش ساخته بود، از جمله اینکه مشروطیت سیاسی خوانین در میان ایلات کاهش یافته بود و زمینه مبارزات عشایری سنتی چندان فراهم نبود. به هر حال خوانین با تاکید بر اینکه این مبارزه جنبه ملی داشته و از پشتیبانی علما برخوردار است، توانستند زمینه نسبتاَ مناسبی برای مبارزه فراهم کنند.

بدین ترتیب، اواخر سال 1341 و سه ماه اول سال ۱۳۴۲، ایام آخرین مبارزه عشایر کهگیلویه و بویراحمد با رژیم پهلوی بود که با سرکوب خشن و خونین عشایر به پایان آمد. شرح آن مبارزات بیرون از حوصله این نوشته است اما نکته قابل تامل در رخدادهای آن منطقه درآن ایام این است که مهمترین و کوبنده‏ ترین و در عین حال خونین‏ترین بخش آن مبارزه را طایفه " جلیل" از ایل بویراحمد صورت داده بود. این طایفه از نظر جایگاه اجتماعی و موقعیت طبقاتی، به عنوان " رعیت" شناخته می‏شدند و بنابر قاعده می‏بایست به وعده‏های رژیم مبنی بر دستیابی به زمین دل می‏بستند، اما مشاهده می‏شود که رئیس آن طایفه، ملا غلامحسین سیاهپور، هنگامی که پی برد علمای دین با برنامه‏های رژیم مخالف‏اند، آشکارا اعلام داشت که از همراهی با خوانین در مبارزه با رژیم می‏پرهیزد، اما به دستور علما مبارزه را برخود واجب می‏داند. بدین گونه بود که او به طور مستقل به مبارزه برخاست و حماسه گجستان را آفرید. نبرد گجستان در روز آخر فروردین و اول اردیبهشت 1342 میان مبارزان عشایر و نظامیان رژیم به وقوع پیوست. در این نبرد قوای دولتی با برجای گذاشتن دهها کشته و زخمی متحمل شکست سنگینی گردیدند. سپهبد بهرام آریانا فرمانده عملیات جنوب اعتراف کرد که واقعه گجستان " نه تنها تطبیق عملیات را مختل و غیرممکن کرد بلکه باعث بحران بزرگی در عملیات نبرد گردید."

قوای دولتی پس از شکست در این نبرد چون نتوانستند مبارزان عشایر را دستگیر کنند، با بی‏رحمی و شقاوت، خانواده‏های آنان را به مدت چند ماه مورد شدیدترین حملات و شکنجه‏ها و خشونتها قرار دادند. فرماندهان نظامی ناصادقانه و با ادای سوگند و تامین کتبی، سیاهپور ار حاضر به معرفی کردند و سرانجام در 20 دی ۱۳۴۳ او را همراه با چند نفر دیگر از همرزمانش اعدام کردند.

حزب رستاخیز و سقوط نهایی رژیم پهلوی

با اعلام تاسیس حزب واحد رستاخیز در بعداز ظهر روز یکشنبه 11 اسفند سال 1353 خودکامگی و روش استبدادی حکومت در ایران دوران محمدرضا شاه پهلوی به نهایت رسید. به دنبال آن احزاب حکومت ساخته و البته فرمایشی ایران نوین، مردم و یکی دو حزب کمتر قابل اعتنای دیگر (پان ایرانیست و ایرانیان) به سرعت منحل و بلافاصله برای حزب جدید عضوگیری آغاز شد. شاه که بالاخص پس از کودتای 28 مرداد 1332 با پشتیبانی صریح آمریکا و نیز انگلستان در راه تثبیت و تحکیم دیکتاتوری گام نهاده بود طی سالهای 1336 و 1337 ش با تاسیس دو حزب فرمایشی مردم و ملیون که به ترتیب نقش اقلیت و اکثریت را بر عهده داشتند، چنین وانمود می کرد که گویا نظام سیاسی حاکم بر ایران از روش دموکراتیک حکومت پیروی می کند؛ ادعایی که خیلی زود خلاف آن به اثبات رسید. در این میان مخالفان سیاسی – مذهبی حکومت از اقشار و گروههای سیاسی مختلف هیچ گونه وقعی به این بازی مضحکه آمیز سیاسی ننهادند و مردم کشور نیز هیچ گاه اهمیتی شایان توجه برای آن در نظر نگرفتند. با این احوال این احزاب حکومت ساخته (البته با جایگزین شدن حزب ایران نوین به جای حزب ملیون) در تمام سالهای دهه 1340 و اوایل دهه 1350 به حیات بی فروغ خود ادامه دادند و در این میان جز اجرای کامل خواسته های شخص شاه هیچ گونه وظیفه درخور اعتنایی برای خود نمی شناختند. آنچه بود با افزایش عایدات حاصله از فروش کمتر محدود شونده نفت در اوایل دهه 1350 و مجموعه عوامل داخلی و خارجی دیگری که موجبات غرور و نخوت و خود پسندی زایدالوصف شاه را فراهم می کرد، او دیگر حتی تحمل وجود و حیات البته ظاهری همین احزاب فرمایشی و تحت سلطه خود را نیز نداشت. به همین دلیل با اعلام تاسیس حزب واحد رستاخیز تصریح کرد که همه مردم کشور مجبور به ثبت نام و عضویت در این حزب بوده و کسانی که نخواهند در این حزب عضو شوند در ردیف خائنین به کشورند و البته جایشان در زندان است. شاه راه دیگری نیز پیش روی مخالفان عضویت در این حزب نهاده بود و آن تهیه پاسپورت و خروج از کشور بود.

با این احوال حزب رستاخیز هیچ گاه مورد توجه جدی مردم کشور قرار نگرفت و در شرایط بی اعتقادی رهبران و گردانندگان آن به ماهیت و نقشی که می توانست در عرصه سیاسی – اجتماعی کشور ایفا نماید، در روندی تدریجی ولی مداوم راه زوال و نیستی در پیش گرفت و با گسترش فزاینده مخالفتهای عمومی با این پدیده نوظهور و سراسر مضحکه، به عاملی بس مهم و تعیین کننده در ناکارآمدی و سپس سقوط نهایی رژیم پهلوی تبدیل شد.

حزب رستاخیز در طول بیش از سه سال و شش ماه از فعالیتهایش، به رغم آنکه موفق شد تشکیلات و سازمان اداری و اجرایی گسترده ای در بیشتر نقاط کشور به وجود آورد و با برگزاری چند کنگره و سمینار، و اقدامات صوری بسیار توانست هیاهوی گاه و بیگاهی در فضای سیاسی، اجتماعی کشور ایجاد کند، اما در اهداف و مقاصدی که دنبال می کرد به طور کامل شکست خورد و در نهایت، چاره ای جز انحلال نیافت. مهم ترین وظیفه و رسالت حزب رستاخیز، تحکیم هرچه بیشتر موقعیت شاه و سلسله پهلوی در عرصه کشور بود. شاه می خواست حد کنترل حاکمیت بر مردم و مخالفان سیاسی را گسترش دهد، به طوری که ، مردم را به پیروی از نظمی ویژه مجبور سازد. او به شیوه ای استبدادی می کوشید مردم را متقاعد کند و از آنان اقرار بگیرد که حکومت او بر پایه های مشروعیت و حقانیت استوار است. شاه دیگر حتی در ظاهر هم نمی خواست نغمه مخالفی در " ممالک محروسه" سر داده شود و نیش و کنایه های این و آن که ، گاه لحنی انتقادی و مخالفت آمیز می گرفت، خاطرش را بیازارد. اینکه او در آن مقطع تاریخی چرا و چگونه فکر تاسیس حزب واحد رستاخیز را مورد توجه قرار داد و در این راستا چه جریانات داخلی و یا خارجی مشوق او در تاسیس این حزب بودند (هرچند معتقد بود که در تاسیس حزب رستاخیز از جایی الهام نگرفته است)، اهمیت درجه دومی دارند. اما مهمتر این بود که این حزب در برآوردن مجموعه وظایف مدونه کاملاً با شکست و ناکامی مواجه شد و فراتر اینکه ، حتی خود به عاملی بس مهم و اساسی در تسریع روند سقوط نهایی رژیم پهلوی تبدیل گردید. در این شکست بزرگ، مجموعه عملکرد و موضع گیریهای شاه، رهبران و دست اندرکاران ریز و درشت حزب رستاخیز، اکثریتی از مردمان خاموش ولی معترض، روابط تعریف ناشده حزب با دولت و مجلسین، فقدان نظمی انسجام یافته میان بخشهای مختلف حزب و نیز مخالفان سیاسی – مذهبی رژیم در سطوح مختلف بیشترین نقش را داشتند . شاه که در هر حال، آرزومند بود حزب واحد رستاخیز به عنوان بازویی قدرتمند در تحکیم موقعیت او و جانشینانش در راس حاکمیت کشور عمل کند در طول دوران فعالیت این حزب به ندرت فرصت بالندگی و رشد به آن داد. طی مقاطع مختلف، او در کلیه تصمیم گیریهای کوچک و بزرگ، اولین و آخرین تصمیم گیرنده محسوب می شد و رهبران و دست اندرکاران حزب هیچ گاه جسارت نداشتند که مستقل از او تصمیم گیری کنند. مداخلات شاه در امور ریز و درشت حزب رستاخیز و ارائه دستورالعمل و رهنمودهای متعدد که در بسیاری موارد هم در حیطه عمل با پیچیدگی روبه رو می شد، از همان آغاز فعالیت حزب، مسئولان و رهبران آن را از هرگونه اقدام مستقلانه باز می داشت و گونه ای آشکار از انفعال و بی برنامگی در مجموعه مدیریتی حزب به وجود می آورد. در چنین شرایطی کلیه مسئولان حزبی منتظر بودند برای هر اقدام خود و کلانی رهنمود آن را از زبان شاه بشنوند. بدین ترتیب، شاه قبل از اینکه امکانی برای رشد، معقول حزب فراهم آورد، تشکیلات آن را پایگاهی برای اجرای خواسته های نامعقول خود می شناخت و این امر در شکست نهایی حزب سهم مهمی داشت.

از سوی دیگر، در طول دوران فعالیت حزب رستاخیز به ندرت افراد کارآمد و فساد ناپذیر در مراکز مهم مدیریتی قرار گرفتند و در تمام بخشهای مدیریتی و اجرایی حزب اشخاص فاسد، سودجو و بی اعتنا به اهداف و خواسته های حزب، بیشترین رقم را به خود اختصاص دادند. این گروه که بیشترین نیروهای حزب را تشکیل می دادند در ناکامی و شکست نهایی حزب سهم اصلی را بر عهده داشتند. مدیریت حزب رستاخیز در سطوح مختلف، به طور دائم گرفتار رقابت و اختلافات درونی کسانی بود که بی اعتنا به اهداف و خواسته های حزب رستاخیز، صرفاً جهت زمینگیر کردن رقبای سیاسی و شخصی خود به هر روش خلاف قاعده ای توسل می جستند. این گونه رقابتهای فساد آور که در سطح رهبری حزب هم نمود آشکاری داشت، ضربات باز هم خردکننده و جبران ناپذیری بر پیکره حزب فرود آورد.

بدین ترتیب ، سوء عملکرد رهبران و دست اندرکاران ریز و درشت حزب علاوه بر اینکه اهداف و رسالتهای حزب رستاخیز را به دست فراموشی می سپرد، بسیاری از طرفداران و فعالان حزب در بخشهای مختلف کشور را به تدریج از فعالیتهای حزبی رویگردان می ساخت. ضمن اینکه، اکثریت خاموش مردم که صرفاً به مقتضای وقت ورقه هویت در حزب رستاخیز را پر کرده بودند، با آشکار شدن علائم ناکارآمدی حزب به تدریج، موضوع عضویت خود در حزب را به دست نسیان سپردند.

از سوی دیگر، بی اعتقادی اکثریت قریب به اتفاق رهبران و مسئولان درجه اول حزب به آرمانها و اهداف تعریف شده آن، علاوه بر آنکه، امکان هرگونه ابتکار عملی را از دست اندرکاران حزب سلـب می کرد، اندک مسئولان معتقد و کوشای حزب را نیز از تلاش باز می داشت و هرگونه انگیزه فعالیت مشتاقانه حزبی را در آنان از بین می برد.

به رغم تشکیلات عریض و طویلی که سازمان حزب را در بخشهای مختلف کشور شکل می داد، در طول دوران فعالیت این حزب، هرگز ارتباطی نظام مند و معقول میان سطوح مدیریتی حزب به وجود نیامد و امور داخلی حزب، به طور مداوم در یک بی نظمی آزاردهنده سیر می کرد که در این میان، گستره وسیع فعالیت حزب و عدم وجود تعریفی دقیق و روشن از حیطه فعالیت و محدوده قدرت و اختیارات حزب باز هم بر ناکارآمدی آن می افزود. همچنان که، نوع رابطه حزب با دولت و نیز مجلسین شورای ملی و سنا هیچ گاه آشکار نشد و تا واپسین ماههای فعالیت حزب، بحث تقدم و یا تاخر حزب بر دولت و مجلسین کماکان حل ناشده باقی ماند.

حزب رستاخیز در طول دوران فعالیتش حتی در میان طرفداران حاکمیت هم نتوانست به عنوان پایگاهی موثر، ایفاگر نقش مهمی باشد. تا جایی که به مخالفان سیاسی شاه و رژیم مربوط می شد، تاسیس و فعالیت حزب رستاخیز باز هم بر دشمنی و نفرت آنان از رژیم افزود، به طوری که، خوشبین ترین آنان هم از دستیابی به توافقی هرچند لرزان با شاه و حاکمیت او نومید شدند و بدین باور رسیدند که رژیم پهلوی دیگر هیچ گونه اصلاحی را برنخواهد تابید. همچنان که، مخالفان سرسخت تر رژیم پهلوی نیز، مانند آیت الله امام خمینی بر شدت حملات و انتقادات خود افزودند. شاه با تاسیس حزب واحد و به اصطلاح فراگیر رستاخیز، آشکارا مخالفان سیاسی خود را به مبارزه طلبیده بود. با این همه، به رغم تمام تلاشهایی که صورت می گرفت هیچ یک از مخالفان جدی او درصدد تایید حزب رستاخیز برنیامدند و حتی برحسب ظاهر، عضویت در حزب رستاخیز را نپذیرفتند.

بدین ترتیب، در حالی که شاه و بسیاری از دولتمردان و رجال حاکمیت وی نیروی مخالفان را جدی نمی گرفتند، مخالفان سیاسی او که از سالیان گذشته به سان آتشی زیر خاکستر مانده بودند، با تاسیس و گسترش فعالیت حزب رستاخیز – علی رغم تصور شاه و اطرافیانش – پرتوان تر از هر زمان دیگری حاکمیت را سخت به چالش طلبیدند و در شرایطی که مجموعه ارکان رژیم و در راس همه آنها حزب رستاخیز به دلایل عدیده دچار فساد و عفونتی التیام نایافتنی شده و در دفاع از کیان حاکمیت فرو مانده بودند، به عمر پنجاه و سه ساله سلسله پهلوی پایان دادند.

نگاهی به سنت بست نشینی در ایران

شواهد تاریخی از دیر باز حضور پدیده بست نشینی را در اشکال مختلف در پاره ای از جوامع نشان داده و سیر جریان را به شکلهای گوناگون، از جمله اعتصاب، تحصن، پناهندگی و غیره باز کرده حتی امروزه نیز در کشور خود ما و در سایر نقاط مختلف جهان می توان مشاهده کرد و تاثیر آن را در ظهور و سقوط حکومتها و پایداری و سرنگونی آنها در متن و حاشیه رویدادهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی در تحولات تاریخ معاصر ارزیابی کرد. در این رهگذار شاید در هیچ دوره ای مانند دوره قاجار شاهد رواج گسترده بست نشینی نباشیم.

این عمل در نظر نویسندگان خارجی یک تاکتیک ایرانی جهت احقاق حق بود. مردم مظلوم پیوسته به جهت دادخواهی در مکانهای خاص (اماکن مقدسه، مساجد امامزاده و منازل علما و مجتهدین) بست می نشستند و تا حدودی هم منجر به رفع ظلم می شد. و لذا این رسم پیوسته به کار گرفته می شد، و حکومت به دنبال راهکار اساسی بود که این رسم را ریشه کن نماید.

می گویند ناصرالدین شاه که از رواج بست نشینی بیم داشت خطاب به آیت الله ملا علی کنی می نویسد:

شما که رئیس علما هستید حکم بدهید به رفع بست نشینی و آنرا مهمل گذارید.

حاج ملا علی در جواب ناصرالدین شاه می نویسد:

گمانم این است دولت باب عدالت را باز نماید، تا جمیع ابواب بسته شود.

خانم لیدی شل بست نشینی را در ارتباط به عمل نشدن قانون می داند و در این باره می نویسد: " در ایران با اینکه ظاهراً مجموعه ای از قوانین وجود دارد ولی غالباً هیچ یک از آنها به مورد اجرا گذاشته نمی شود، چون عمل ضایع کننده قدرت مثل حب و بغض، تحریکات مختلف، فساد و اعمال نفوذ دائماً در کار است و برای سنجش خوب و بد کارها مصالح گوناگون را به جای قانون مدنظر قرار می دهند، در چنین جامعه ای مسلماً، وجود حق پناهندگی و بست نشینی اجتناب ناپذیر است و می تواند یکی از روشهای حفاظت شخصی در برابر نارسایی قانون و جلوکیری از تضییع حق بی گناهان در مقابل حکومت زور و استبداد به حساب بیاید و نتیجه مناسبی را برای بست نشینان به ارمغان بیاورد."

شیوه معمول بست نشینی چنین بود: اشخاصی که تقاضایی داشتند در محل امن و مقدس بست می نشستند و اعلام می نمودند تا وقتی به درخواستشان رسیدگی نشود از آنجا خارج نخواهند شد. و تا این حد در عرف اجتماعی قابل قبول و به صورت قانونی در آمده بود. اما بعدها از حالت معمول خود خارج شد و به صورت زشتی درآمد، به طوری که حتی افراد مجرم به جهت فرار از مجازات از این رسم سوء استفاده می کردند تا جایی که امیر کبیر به شدت از آن جلوگیری می کرد. البته مکانهای دیگر مثل اصطبل شاهی و زیر چرخ توپ مروارید نیز به عنوان محل بست نشینی استفاده می شد، ولی درایت و تیزبینی امیر کبیر اجازه نمی داد این اماکن، محل امنی برای افراد مجرم باشد، لذا افراد فرصت طلب، سفارتخانه دول خارجی خصوصاً روس و انگلیس را پناهگاه خود قرار دادند و این حرکت ناصواب از آن به بعد مرسوم گردید و در جنبش مشروطه از آن استفاده شد.

تحصن در سفارت انگلیس در جریان نهضت مشروطه خواهی ملت ایران حرکتی مشکوک بود که در تغییر مسیر آن نهضت دینی موثر واقع شد. بازتاب این واقعه در منابع تاریخی به صورتهای مختلف آمده، عده ای آن را حرکتی از سر ناچاری و عده ای دیگر آن را حرکتی حساب شده با اشاره و راهنمایی بیگانگان معرفی می نمایند در هر صورت این اقدام بی سابقه یعنی پناهنده شدن در سفارتخانه ها باعث گردید دست بیگانگان در امور داخلی ایران به کار افتد و سبب بروز تشتت و اختلاف در صفوف متحد مردم شوند.

نام ونام خانوادگی :
کلاس : دوم حسابداری B
موضوع : سقوط دولت پهلوی وتاریخچه بست نشینی در ایران
منابع :
——————————————–
1. جهت اطلاعات بیشتر از سنت بست نشینی، رجوع کنید به: تاریخچه بست نشینی همراه با شواهد تاریخی، تهران، علمی، 1366.
2. محمد علی تهرانی (کاتوزیان)، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ص184-190 .
3. خاطرات لیدی شل، ص116 .
4. در این خصوص رجوع کنید به: محمد معینی، تصحیح و تحشیه نسخه خطی تاریخ انقلاب ایران، پایان نامه کارشناسی ارشد، تهران واحد علوم تحقیقات سال تحصیلی 1381، تحت عنوان رفتن مردم طهران به سفارتخانه دولت انگلیس، ص 39-42 و ص 54-59. و نیز رجوع کنید به: همایش یکصدمین سالگرد انقلاب مشروطیت، خبر نامه شماره دوم (نخستین سده) 1384، تحت عنوان ورقی از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ص 39. و نیز رسول جعفریان، بست نشینی مشروطه خواهان در سفارت انگلیس بررسی تحولات یک ماهه تحصن مشروطه خواهان در سفارت …، تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1384.
5 . وسایت http://www.iichs.org

استالین

یوسف ویساریونویچ جوگا شویلی، سیاستمدار و رهبر حزب کمونیست شوروی سابق، سال ۱۸۷۹ در گوری واقع در گرجستان به دنیا آمد. پدر وی کفاش بود. او تحصیلات خود را در مدرسه مذهبی تفلیس گذراند و در سال ۱۸۹۸ به عضویت حزب سوسیال دموکرات قفقاز درآمد و به دلیل فعالیتهای سیاسی اخراج شد. پس از انشعاب حزب سوسیال به دو جناح بلشویک و منشویک (۱۹۰۳) به بلشویکها (یاران لنین) پیوست.

از سال ۱۹۰۲ تا ۱۹۱۳ پنج بار توقیف شد، که هر بار از زندان تزار گریخت و در نهایت برای همیشه به سیبری تبعید شد ولی در ۱۹۱۷ مشمول عفو عمومی قرار گرفت. به دلیل ایفای نقش مهم در فاصله انقلاب اول و دوم روسیه (مارس تا نوامبر 1917) از طرف لنین به لقب استالین (= مرد پولادین) ملقب شد. پس از انقلاب اکتبر، در دولت لنین به مقام کمیسری خلق ملتها رسید و در ۱۹۲۲ دبیر کل حزب کمونیست شد و پس از مرگ لنین (۱۹۲۴)، زمام امور را به دست گرفت.

در ۱۹۲۶ با تصویب قانون اساسی جدید که به قانون اساسی استالین مشهور است و نیز کنار گذاشتن دو رقیب عمده حزبی خود یعنی تروتسکی و زینوویف، رهبر بلامعارض شوروی شد. با آن که تا سال ۱۹۴۱ رسماً مقام دولتی نداشت، اما به عنوان رئیس بولیت بورو دفتر سیاسی حزب، سیاست دولت شوروی را تقریر می کرد.

در ۱۹۲۸ به سیاست اقتصادی نوین لنین پایان داد، و برنامه های پنج ساله را بنیاد نهاد که در خلال آن، صنعتی و اشتراکی کردن کشور را با شدت و به قیمت نابودی صدها هزار انسان دنبال کرد. لذا واژه استالینیسم، در فرهنگ سیاسی وارد شد که اختناق هولناک سالهای زمامداری او را نشان می دهد.

در ۱۹۴۱ نخست وزیری را از مولوتوف گرفت، و در همان سال، پس از حمله هیتلر به روسیه، تصدی ارتش را نیز عهده دار شد و درجه مارشالی (۱۹۴۳) و مقام فرماندهی کل قوا (۱۹۴۵) را عهده دار شد.1

در کنفرانس تهران (1943) موضوع منابع نفتی شمال ایران و کشورهای ساحلی خلیج فارس را نیز مطرح ساخت و خواستار توافقی برای تقسیم این منابع در آینده شد. طمع به تمامیت ارضی ایران، اشغال کشور و البته نارضایتی مردم از نظام سیاسی حاکم، زمینه ای شد تا استالین از فرصت پیش آمده، جهت استیلا بر نفت شمال ایران بهره جوید. لذا برنامه ریزی دقیق و پیچیده ای را با کمک دست نشاندگان داخلی در ایران آغاز کرد تا از طریق دامن زدن به احساسات ناسیونالیستی در میان آذریهای هر دو سوی مرز ایران و شوروی به اهداف توسعه طلبانه خود دست یابد. وی در گام نخست، دستور اکتشاف نفت در شمال ایران را صادر کرد و در گام بعدی به سازماندهی جنبش جدایی طلب آذربایجان و "دیگر ایالات شمالی ایران" پرداخت و در این راه اقداماتی از قبیل: تشکیل یک ناحیه خود مختار با اختیارات گسترده، شروع به فعالیت یک حزب با هدف رهبری جنبش جدایی طلب و تاسیس یک جنبش "خود مختاری طلب" کرد. تدوین شعارهای انتخاباتی مجلس پانزدهم، تشکیل گروه رزمی و جنگی جهت حوائج دفاعی هواداران شوروی، تاسیس انجمن دوستان آذربایجان، انتشار نشریات در باکو و داخل، ارسال دستگاه چاپ و تشکیل یک صندوق ویژه با اعتبار یک میلیون روبل ارز خارجی! برنامه ریزی شده بود.

گذر یک ساله آذر ۱۳۲۴تا آذر ۱۳۲۵کافی بود تا پوشالی بودن حرکت و غیر مردمی بودن آن هویدا شود. تحولات بعدی نشان داد که استالین در قربانی کردن سران فرقه دموکرات آذربایجان و جدایی طلبان کرد که سرنوشت خود را به دست او سپرده بودند، کوچکترین ملاحظه ای نداشت.

وی در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، سیاست دوری از غرب (پرده آهنین) را پیش گرفت و با این کار باعث شد که شوروی سالها در جنگ سرد با ابر قدرت غرب یعنی آمریکا باشد. او تا زمان مرگش (5 مارس ۱۹۵۳)، که بر اثر خونریزی مغزی اتفاق افتاد، با قدرت کامل بر روسیه حکومت کرد. پس از وی، خروشچف به دبیر کلی حزب کمونیست انتخاب شد و استالین را به اعمال خشونت و کیش شخصیت متهم ساخت.

از آثار استالین می توان لنینیسم، مسائل لنینیسم، و جنگ وطن پرستانه اتحاد جماهیر شوروی را نام برد.

مظفر فیروز

مظفر فیروز در سال ۱۲۸۵ش در خانواده ای اشرافی متولد شد. پدر وی نصرت الدوله فیروز، فرزند ارشد عبدالحسین میرزا فرمانفرما بود که از خاندانهای متعلق به سیاست انگلستان شمرده می شد. مادر وی دختر میرزا هدایت الله وزیر دفتر بود. پدر او در کابینه وثوق الدوله وزیر خارجه بود و یکی از عاملان انعقاد قرارداد استعماری ۱۹۱۹ شمرده می شد و به همین دلیل مبلغ هنگفتی نیز از انگلستان رشوه دریافت کرد.

مظفر در خردسالی (حدود 6 سالگی) به امر پدر برای تحصیل به انگلستان رفت و با اخذ مدرک دیپلم مدتی را در دانشگاه کمبریج به تحصیل اقتصاد پرداخت.

در ۱۳۰۶ به ایران مراجعت کرد و در 21 سالگی وارد مشاغل دولتی شد. اولین حرفه ای را که به آن وارد شد مترجمی وزارت دادگستری بود و چون این کار، او را راضی نکرد در وزارت امور خارجه به کار پرداخت و با سمت نیابت دوم به سفارت ایران در واشنگتن رفت، ولی چندی بعد به دلیل ناسازگاری با وزیر مختار به ایران بازگشت و وکالت را پیشه ساخت و اولین تجربه آن قبول وکالت دکتر لیندن بلات آلمانی، مدیر عامل بانک ملی ایران بود.

پس از مراجعت از آمریکا با مهین دولتشاهی دختر محمد علی دولتشاهی ازدواج کرد. دوران زندگی مظفر فیروز را می توان به دو بخش تقسیم کرد. یکی از تولد تا سال ۱۳۱۵ که دوران آرامش و برخورداری از امکانات و تنعم مالی بود و مقطع دوم از سال 1315 آغاز شد که پدرش توسط رضاشاه به قتل رسید و فیروز کینه دربار را به دل گرفت.

پس از شهریور ۱۳۲۰ وارد معرکه سیاسی شد و به فعالیت پرداخت. هدف او براندازی حکومت پهلوی بود. مظفر فیروز برای دستیابی به اهدافش به دنبال یک همفکر می گشت. لذا عازم فالسطین شد و با دعوت از سید ضیاءالدین برای همکاری با خود به تهران بازگشت. چندی بعد سید ضیاءالدین همزمان با انتخابات دوره 14مجلس شورای ملی به ایران آمد و نمایندگی مردم یزد را به عهده گرفت و با کمک فیروز، حزب وطن و سپس اراده ملی را راه اندازی کرد.

فیروز چندی بعد، از سید ضیاء کناره گرفت و به جناح چپ گرایش نشان داد و در این زمان بود که با قوام آشنا شد.

قوام السلطنه در 6 بهمن ۱۳۲۴ فرمان نخست وزیری را دریافت نمود و در 12 بهمن همان سال فیروز را به عنوان ریاست تبلیغات و معاونت سیاسی خود بر گزید.

در اوایل زمامداری وی، جریان اعتصاب کارگران نفت جنوب پیش آمد و مظفر فیروز به دستور قوام برای رسیدگی به اوضاع کارگران به آبادان رفت. مظفر فیروز با وساطت عباس میرزا اسکندری، (نماینده دوره 15 مجلس) خود را به حزب توده نزدیک ساخت و در راه برقراری ارتباط قوام السلطنه با توده ایها فراوان کوشید.

در مسئله آذربایجان از سوی قوام السلطنه برای مذاکره با سادچیکف، فرستاده جدید شوروی ماموریت یافت. قوام السلطنه پس از بازگشت به ایران تحت فشار شاه دست به ترمیم کابینه خود زد و در این ترمیم مظفر در 10 فروردین ۱۳۲۵ به وزارت اقتصاد گماشته شد.

در سال 1325 قوام السلطنه حزب دموکرات ایران را پایه گذارد و معاونت آن را به مظفر فیروز واگذار کرد، که در واقع می توان گفت همه کاره حزب، مظفر فیروز بود. مورخ الدوله سپهر از مخالفان وی به حساب می آمد و اغلب در جلسات کابینه، منتقد عملکرد او بود. لذا فیروز با دسیسه چینی، سپهر را از صحنه خارج و به دستور قوام به کاشان تبعید کرد.

در مرداد ماه 1325 در کابینه ائتلافی احمد قوام مسئولیت وزارت جدیدالتاسیس کار را بر عهده گرفت. چندی بعد به علت مخالفت شاه با فیروز، قوام وی را از کابینه خارج و به عنوان سفیر کبیر ایران در مسکو به شوروی فرستاد، اما پس از یک سال در شهریور ۱۳۲۶ از سفارت معزول و راهی اروپا شد.

وی مدتی را در سوئیس به سر برد و سپس در فرانسه بخش خاورمیانه را در مطبوعات آن کشور اداره می کرد. سراجام مظفر فیروز سال ۱۳۶۸ در پاریس در گذشت.

دکتر محمد مصدق

محمد مصدق فرزند میرزاهدایت‏الله وزیر دفتر در سال 1261ش در تهران متولد شد. نسبت او از سوی مادرش نجم‏السلطنه به فتحعلی شاه می‏رسید. پس از پایان تحصیلات مرسوم زمان به دربار ناصری راه یافت و با فوت پدر از سوی ناصرالدین شاه ملقب به " مصدق‏السلطنه" شد. در زمان مظفرالدین شاه مستوفی خراسان شد اما با تاسیس مدرسه علوم سیاسی در تهران، او که به فراگیری علم علاقه بیشتری داشت شغل دولتی را رها کرد و به تهران آمد تا به این مدرسه راه یابد.
پس از چندی با مشروطه‏خواهان همآوا شد. پس از پیروزی انقلاب مشروطه کاندیدای نمایندگی نخستین دوره مجلس شورای ملی بود اما کمی ِ سن باعث رد اعتبارنامه‏اش شد.

مصدق بار دیگر برای ادامه تحصیل راهی اروپا شد اما بیماری مانع تحصیل شد و به تهران بازگشت تا اینکه مجدداَ به همراه خانواده خود به اروپا رفت و موفق به اخذ مدرک دکترا در رشته حقوق شد. پس از بازگشت به موطن مدتی در مدرسه علوم سیاسی تدریس کرد و از پذیرش مشاغل دولتی سرباز زد. او که از مخالفان وثوق‏الدوله بود در زمان صدارت وی تهران را ترک کرد و به اروپا رفت و زمانی که مسئله انعقاد قرارداد 1919 مطرح شد مصدق در نشریات خارجی مقالات متعددی بر ضد این قرارداد منتشر کرد.

با سقوط وثوق‏الدوله و روی کار آمدن مشیرالدوله، دکتر مصدق به ایران بازگشت و مدتی نیز استاندار فارس بود. اما وقتی نوبت به صدارت سیدضیاءالدین طباطبایی رسید، مصدق به اعتراض از استانداری فارس استعفا کرد و احمدشاه نیز استعفای وی را پذیرفت.

دکتر مصدق پس از برکناری سیدضیاء در 1300، یک سال حکومت آذربایجان را عهده‎دار بود که به خوبی نیز از عهده آن برآمد و پس از آن در دولت میرزاحسن خان مشیرالدوله به وزارت خارجه منصوب شد. اما دولت مشیرالدوله دیری نپایید و حال نوبت صدارت سردارسپه بود. مصدق در این دولت سمتی نداشت و خود را برای انتخابات دوره پنجم مجلس شورای ملی کاندیدا کرد و به مجلس راه یافت. مجلس پنجم، همان مجلسی بود که نمایندگان آن رای به انحلال سلطنت قاجار دادند اما وکلایی چون دکتر مصدق، سیدحسن مدرس و چند نماینده دیگر با این طرح مخالفت کردند. دکتر مصدق در نطقی با ادله قانونی مخالفت خود را با واگذاری سلطنت به رضاخان چنین شرح داد و دیکتاتوری رضاخان را پیش بینی کرد:
در مملکت مشروطه رئیس‏الوزراء مهم است نه پادشاه. پادشاه فقط می‏تواند به واسطه رای اعتماد مجلس یک رئیس‏الوزرایی را به کار بگمارد. خوب اگر ما قایل شویم که آقای رئیس‏الوزراء پادشاه بشوند آن وقت در کارهای مملکت هم دخالت می‏کنند و همین آثاری که امروز از ایشان ترشح می‏کند در زمان سلطنت هم ترشح خواهد کرد. شاه هستند، رئیس‏الوزراء هستند، فرمانده کل قوا هستند.
دکتر مصدق در دوره ششم نیز نماینده مجلس بود و به همراه سیدحسن مدرس با طرحهای رضاشاه مخالفت خود را ادامه داد و پس از پایان این دوره مجلس از سیاست کناره گرفت و گاه در احمدآباد و گاه در اروپا بود. اما شهربانی رضاخان مصدق را بی نصیب نگذاشت و در 1319 دستگیر و به بیرجند و احمدآباد تبعید شد. یک سال بعد، در شهریور 1320 پس از سقوط رضاخان، مصدق نیز آزاد شد و این بار به نمایندگی دوره 14 برگزیده شد. از اقدامات وی در این مجلس مخالفت با تصویب اعتبارنامه سیدضیاءالدین طباطبایی و برشمردن خیانتهای وی، مخالفت با واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی و ارائه طرح منع نخست‏وزیر، وزیر و اشخاص دیگر برای مذاکره درخصوص امتیاز نفت با نمایندگان کشورها یا شرکتهای خارجی بود که این طرح وی همان روز ارائه به تصویب رسید و عملاَ دولت را در واگذاری امتیاز نفت فلج کرد. از مخالفان این طرح نمایندگان توده‏ای مجلس چون ایرج اسکندری، رضا رادمنش و… بودند. مصدق در انتخابات دوره پانزدهم متوجه دخالت دولت قوام در انتخابات شد و به همراه همفکران خود 4 روز در دربار متحصن شد. اما این تحصن نتیجه‏ای نداشت و قوام‏السلطنه بر اریکه قدرت تکیه زد.

در انتخابات دوره شانزدهم، مصدق به همراه دیگر همفکران خود بار دیگر برای کسب آزادی انتخابات در دربار متحصن شدند و این بار نتیجه این تحصن تشکیل حزبی به نام " جبهه ملی" و ابطال انتخابات تهران بود. دکتر مصدق در مجلس شانزدهم عضو کمیسیون مخصوص نفت بود و برای ملی شدن صنعت نفت به همراه دیگر نمایندگان جبهه ملی تلاش می‏کرد.

در 1329 سپهبد حاج علی رزم‏آرا نخست‏وزیر شد و نمایندگان جبهه ملی به شدت با وی مخالفت کردند چرا که او از مخالفان سرسخت ملی شدن صنعت نفت بود. ترور او راه را برای پیشبرد مقاصد ملیون باز کرد و در 29 اسفند 1329، مجلس صنعت نفت را ملی اعلام کرد.

دولت علاء که پس از رزم‏آرا روی کار آمده بود توان صدارت در آن اوضاع بحرانی را نداشت و به همین خاطر، نخست‏وزیری به دکتر مصدق واگذار شد و او در اردیبهشت 1330 دولت خود را بدون اطلاع قبلی اعضای جبهه ملی معرفی کرد و این خود موجب کدورت اعضای جبهه ملی شد.

از اولویتهای دولت دکتر مصدق ملی شدن صنعت نفت و قطع دست استعمار انگلستان از این صنعت بود و او موفق شد به رغم مشکلات فراوانی که بر سر راهش بود این طرح را اجرا کند و شیرهای نفت را بر روی انگلستان بست. دکتر مصدق در خرداد 1331 برای حضور در دادگاه لاهه که انگلستان شکایت خود را در مخالفت با ملی شدن نفت ایران به آن ارجاع داده بود راهی هلند شد. مصدق پس از بازگشت دولت جدید خود را به شاه معرفی کرد. در این دولت پست وزارت جنگ را نیز خود برعهده گرفته بود که با مخالفت شاه مواجه شد. شاه چندان تمایلی نداشت که کل قدرت را به وی واگذار کند. نتیجه این بحث و جدل، استعفا و خانه‏نشینی مصدق بود. اما رهبر روحانی نهضت ملی شدن نفت آیت‏الله کاشانی این بار زمام امور را در دست گرفت و قیام 30 تیر حاصل فراخوان وی بود. مصدق تنها 4 روز از نخست‏وزیری برکنار شد و قوام‏السلطنه که چندان رقیب مناسبی برای او نبود دولتش در 30 تیر 1331 سقوط کرد. همزمان با این پیروزی، دیوان لاهه نیز رای خود را به نفع ایران صادر کرد و عدم صلاحیت خود را در رسیدگی به شکایت دولت انگلستان اعلام نمود.

دکتر مصدق از روز 31 تیر 1331 تا 28 مرداد 1332 بار دیگر بر مسند نخست‏وزیری تکیه زد اما توطئه‏های مخالفان داخلی و خارجی و اختلافی که بین او و آیت‏الله کاشانی به وجود آمد، درها را برای رخنه نفوذ دشمنان بزرگی چون امریکا و انگلستان باز کرد و همدستی این دو استعمارگر به کودتای 28 مرداد و سقوط دولت وی انجامید. دکتر مصدق پس از کودتا محاکمه و به احمدآباد تبعید شد و در اسفند 1345 در بیمارستان نجمیه تهران درگذشت.

آیت الله سیدحسن مدرس
سیدحسن مدرس فرزند سید اسماعیل سال 1249ش در یکی از توابع اردستان متولد شد. تحصیلات مقدماتی را تا سن 14 سالگی در قمشه به انجام رسانید. پس از آن به اصفهان رفت و برای تکمیل تحصیلات عازم عتبات شد و در محضر اساتیدی چون آخوند ملا محمدکاظم خراسانی و آیت‏الله سیدکاظم یزدی به تحصیل پرداخت و پس از هفت سال با درجه اجتهاد به اصفهان بازگشت و در مدرسه جده کوچک مشغول تدریس شد.
پس از تشکیل مجلس شورای ملی در دوره دوم از طرف علمای نجف به عنوان ناظر شرعی بر قوانین مجلس شورا انتخاب شد و به مجلس راه یافت. در اواخر مجلس دوم از مخالفین اولتیماتوم روسیه به ایران بود و در ایام جنگ جهانی اول و اشغال ایران توسط متفقین‏، مدرس به همراه چند تن از نمایندگان مجلس سوم و عده‏ای از اعیان و اشراف و بازاریان به قم مهاجرت کردند. این افراد برای حفظ استقلال و امنیت کشور کمیته دفاع ملی را تشکیل دادند. سپس این گروه به کرمانشاه رفتند و کابینه مهاجرت را با ریاست نظام‏السلطنه مافی تشکیل دادند که سیدحسن مدرس در آن وزارت عدلیه را برعهده داشت. سپس با افراد کابینه به عثمانی مهاجرت کرد و بعد از پایان جنگ اول جهانی به ایران بازگشت، پس از چندی در مخالفت با دولت صمصام‏السلطنه و ضعف دولت مرکزی در حضرت عبدالعظیم متحصن شد. مدرس، ابتدا با روی کار آمدن وثوق‏الدوله موافق و همراه بود ولی پس از قرارداد 1919 یکی از مخالفین این قرارداد شد.

پس از کودتای سوم اسفند به همراه رجال مخالف کودتا دستگیر شد و تا پایان دوران حکومت سیدضیاءالدین در زندان بود. پس از آزادی به نمایندگی از تهران وارد مجلس چهارم شد و رهبری اکثریت مجلس را به عهده داشت. مدرس همچنین در این دوره نایب رئیس مجلس بود. او در این دوره به همراه همفکران خود با اعتبارنامه‏های نمایندگان طرفدار قرارداد 1919 به مخالفت پرداخت. در دوره پنجم مجلس، زمزمه تغییر رژیم که از اواخر مجلس چهارم آغاز شده بود ادامه یافت و مدرس از مخالفان سیاست سردار سپه و تغییر رژیم شاهنشاهی به جمهوری بود و تا جایی مخالفت کرد که از موافقین این حرکت در مجلس سیلی خورد.

پس از به سلطنت رسیدن رضاشاه در آبان 1305ش به علت مخالفتهای پیشین آیت‏الله مدرس با او مورد سوء قصد قرار گرفت و از ناحیه دست مجروح شد ولی او همچنان بر ضد شاه جدید فعال بود. مدرس به مجلس هفتم راه نیافت و به تدریس در مدرسه سپهسالار ادامه داد. در مهر ماه 1307 سرتیپ محمد درگاهی رئیس شهربانی وقت به دستور رضاشاه ایشان را دستگیر و به خواف تبعید کرد و پس از 9 سال در آذر ماه 1316 به دست عوامل شهربانی در همان محل به شهادت رسید.
ستارخان سردار ملی

ستارخان فرزند حاج حسن بزاز قره داغی در 1284ق در قره داغ متولد شد. او از سواد چندانی بهره مند نبود و در تبریز به دلالی اسب مشغول بود. ستارخان که در دسته لوطیهای محل امیرخیز تبریز بود مدتی کوتاه به کدخدایی این محله انتخاب شد و بعد به دسته تفنگداران ویژه ولیعهد مظفرالدین میرزا پیوست ولی در این کار چندان موفق نبود و بار دیگر به دلالی اسب روی آورد و در عین حال شرارت را نیز پیشه خود کرد. ماموران دولتی او را به علت ناآرامی تحت تعقیب قرار دادند و او ناگزیر به فرار از تبریز شد و به عتبات عالیات رفت. در سامراء در مسلک مریدان مرجع تقلید وقت آیت الله میرزاحسن شیرازی درآمد، اما اقامت وی در عتبات نیز چندان طولی نکشید و به علت ضرب و جرح یکی از خدام، توسط پلیس عثمانی دستگیر و به ایران بازگردانده شد.

در تبریز به دلالی اسب مشغول شد و در این کار تا به جایی ارتقاء یافت که میدان اسب فروشان تبریز را در اختیار خود گرفت. با آغاز جنبش مشروطه خواهی در تبریز ستارخان نیز به انجمن حقیقت پیوست و پس از تشکیل انجمن ایالتی تبریز به عضویت آن درآمد.

ستارخان در دوره ای که محمدعلی شاه به مخالفت با مشروطه پرداخت در تبریز فعال شد و در مقابل قوای دولتی ایستادگی کرد. این مقاومت او را به قهرمانی ملی تبدیل کرد و از این مقاومت داستانها برای وی ساختند. پس از آنکه قوای مقاوم در برابر روسها تسلیم شد حضور سردار ملی با دسته مسلح خود در تبریز معضلی بود و به همین جهت تدابیری برای خروج وی و باقرخان تدارک دیده شد تا اینکه در 28 شوال 1328 این دو به همراه گروهی از یاران مسلح خود بنابه دعوت تلگرافی آخوند ملا محمدکاظم خراسانی به تهران وارد شدند. علی رغم توصیه مخبرالسلطنه حاکم تبریز که به سردار اسعد گفته بود: " زیاد باد زیر بغل آنها نیندازد" استقبالی عظیم از آنها شد. سردار و سالار ملی به همراه فداییان خود در پارک اتابک مستقر شدند و در هنگامی که دولت دستور خلع سلاح همگان را صادر کرد این دو به خواسته دولت تن نداده، در نتیجه به محاصره قوای دولتی درآمدند و جنگ بین آنها درگرفت. ستارخان خود در این درگیری هدف گلوله ای قرار گرفته و از ناحیه پا محروج شد. گرچه بعدها ادعا کرد که این تیر از سوی کسان خود وی شلیک شده است نه قوای دولتی، از این زمان به بعد ستارخان دیگر به گرد سیاست نگشت و در تهران اقامت داشت تا اینکه در 25 آبان 1293ش/ 28 ذی الحجه 1332 درگذشت.

الکساندر سر گیویچ گریبایدوف

الکساندر گریبایدوف در پانزدهم ژانویه 1795م. در مسکو به دنیا آمد و در 1810 وارد دانشگاه آن شهر شد. در سال 1812 به خدمت نظام وارد گردید و از سال 1814 به کار نویسندگی و ادبی پرداخت. نخستین نمایشنامه او در سال 1815 به نام "همسران جوان" در سن پطرزبورگ نمایش داده شد. 2

گریبایدوف در سال 1817 وارد مدرسه عالی وزارت امور خارجه گردید و از آن پس در سلک کارمندان آن وزارتخانه در آمد. کمی بعد از آن که آخرین نمایشنامه وی به نمایش گذارده شد، وزارت امور خارجه او را به سمت منشی هیئت نمایندگی سیاسی مامور ایران برگزید و او در 28 اوت 1818 (25شوال 1233ه.ق) به سوی ایران عزیمت کرد. بدین گونه، گریبایدوف در 21 اکتبر 1818 (20 ذیحجه 1233) به تفلیس و در سوم فوریه سال 1819 (هفتم ربیع الثانی 1234) وارد ایران شد. در این سفر مدتی در تبریز و چندی هم در تهران توقف نمود و سر انجام در سپتامبر آن سال به همراهی عده ای از اتباع روسیه که از زمان جنگ اول ایران و روسیه در ایران مانده بودند به گرجستان بازگشت.

گریبایدوف، بار دیگر در اوایل فوریه سال 1820( ربیع الثانی 1235ه.ق) به ایران سفر کرد و این بار تا ماه نوامبر 1821 ( صفر 1236) یعنی یک سال و دو ماه در ایران بود و در بازگشت به تفلیس به عنوان کاردار هیئت نمایندگی سیاسی روسیه که به ریاست یرملوف (Ermolov) به ایران می آمد، انتخاب شد. پس از خاتمه این ماموریت و مراجعت به تفلیس، در فوریه 1823 به مسکو و سن پطرزبورگ بازگشت.

در اواخر سال 1825(1241ه.ق)، مجدداً در معیت ژنرال یرملوف، به قفقاز رفت و در این هنگام (1820م) با نینا چاوچاوادزه (Nina Chavchavadze) دختر الکساندر چاوچاوادزه شاعر گرجی ازدواج کرد و چند ماه بعد به جرم شرکت در توطئه و کودتایی که در 25 دسامبر بر ضد نیکلای دوم به وقوع پیوست، دستگیر و به سن پطرزبورگ اعزام شد و در آنجا مورد محاکمه قرار گرفت و پس از چهار ماه آزاد گردید.

مقارن این احوال در شانزدهم ژانویه 1826 (10 ذیقعده 1241ه.ق) جنگ دوم میان ایران و روسیه آغاز شد و گریبایدوف ماموریت یافت در ستاد فرماندهی قفقاز به سمت منشی ژنرال پاسکیویچ، فرمانده نیروهای روسیه، انجام وظیفه نماید، او در سوم سپتامبر وارد تفلیس گردید. از این پس تا پایان جنگ گریبایدوف حضور داشت تا آنکه جنگ خاتمه یافت.

با خاتمه جنگ ایران و روسیه، معاهده ترکمان چای، که متن روسی آن به قلم و طرح گریبایدوف بود، در حضور آصف الدوله و وزیر امور خارجه ایران به امضا رسید ( 22فوریه 1828- پنجم شعبان1243) و به موجب فصل شانزدهم عهدنامه وی ماموریت یافت که عهدنامه را برای تصدیق امپراتور به سن پطرزبورگ برد که در آنجا ماموریت جدیدی که طرح آن از پیش آماده شده بود به وی ابلاغ گردید و آن چنین بود که ضمن انجام ماموریت برای اجرای مفاد توافق شده در عهدنامه، غرامت جنگی را نیز دریافت دارد. او از قبول این ماموریت سخت بیمناک بود، اما به هر حال در بیست و هفتم ربیع الاول 1244(17 اکتبر 1828) به تبریز رسید و پس از مدتی توقف در آنجا، روز دوازدهم جمادی الثانی (20 دسامبر) به سوی تهران حرکت کرد و در پنجم رجب (11ژانویه1829) به تهران وارد شد و فردای ورود خود به حضور فتحعلیشاه بار یافت و اعتبار نامه خود را تسلیم نمود. وی بلافاصله پس از انجام تشریفات رفتاری را پیش گرفت که نه تنها شاه و درباریان بلکه مردم کوچه و بازار تهران را ناراضی و خشم آلود ساخت.

مسئله دیگری که دست آویز گریبایدوف شد و سرانجام نیز سبب بروز غائله عوام تهران شد، موضوع زنان ارمنی و گرجی بود که مسلمان شده و به حکم شرع اسلام در خانه بعضی رجال ایرانی به سر می بردند و گریبایدوف به عنوان اینکه اسرای روسی می باشند به استناد مفاد ماده سیزدهم عهدنامه ترکمان چای، با همراهی و هدایت "آقا یعقوب ارمنی"، یکی از خواجه سرایان فتحعلی شاه، که خانواده های ایرانی را خوب می شناخت به تفتیش خانه رجال و مطالبه زنان گرجی و ارمنی ( علی الخصوص زنان خانه آصف الدوله) پرداخت. این رفتار که مخالف سنن و رسوم ایرانیان و بر خلاف قوانین شرع اسلام بود، سرانجام موجب تحریک احساسات عام شد و مردم تهران به رهبری میرزا مسیح مجتهد به سفارت روسیه حمله بردند و در زد و خوردی که میان آنها و اتباع سفارت روس روی داد کلیه اعضای هیئت سفارت بجز یک تن که مالتسوف (Maltsev)، دبیر اول سفارت بود، به قتل رسیدند و چیزی نمانده بود که جنگی دیگر رخ دهد که با اعزام "خسرو میرزا" فرزند عباس میرزا به مسکو و نامه ای از شاه قاجار مبنی بر عذرخواهی برای امپراتور، کار به مصالحه کشید و میرزا مسیح به تقاضای دولت روس به عتبات تبعید شد.

نام ونام خانوادگی :
کلاس : دوم حسابداری B
موضوع : زندگی نامه برخی از رجال تاریخ ایران
منابع :
الکساندر سر گیویچ گریبایدوف
————————————————————-
1- http://en.wikipedia.org/wiki/Alexander-Griboyedov
2- غلامحسین مصاحب. دایره المعارف فارسی، ج 2. ص 2391
3- جهانگیر قائم مقامی. نکاتی درباره واقعه قتل گریبایدوف، ص 258-259
4- بررسیهای تاریخی. سال 4، ش 5. ص255-278
5- فتح الله عبدالله یف. گوشه ای از مناسبات روسیه و ایران و سیاست انگلستان در آغاز قرن نوزدهم. ترجمه غلامحسین متین، ص 203-204
6- حامد الگار. دین و دولت در ایران و نقش علماء در دوره قاجار، ترجمه ابوالقاسم سری، ص 136
7- ابوالقاسم حالت. پیروزمندان تاریخ، ص 106-113
8- علی اکبر بینا. تاریخ سیاسی و دیپلماسی ایران، ج 1، ص 249-251؛ محمد علی منوچهری. مذهب و سیاست در جهان، ص709-711.
مظفر فیروز
—————————————————–
1. علی دهباشی، زندگی سیاسی و اجتماعی مظفر فیروز، ص1- 17..
2. ناصر نجمی، بازیگران سیاسی عصر رضاشاهی و محمد رضاشاهی، ص290..
3. ابوالفضل قاسمی، الیگارشی خاندان حکومتگر، 120- 123..
4. علی دهباشی، همان، ص18-20.
استالین
————————————-
1. غلامحسین مصاحب، دایرهالمعارف فارسی، 1265..
2. محمد حسین زاده، "به دستور استالین: نگاهی به اسناد تازه منتشره درباره شکل گیری فرقه دموکرات آذربایجان"، روزنامه شرق، 365، آذر 1383، ص 19..
3. یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب بیست و نهم؛ آیت الله سید محمود طالقانی، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1/112..
4. مصاحب، پیشین.

ومنبع اصلی: سایت http://www.iichs.org


تعداد صفحات : 49 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود