تارا فایل

سقیفه بنی ساعده



موضوع:
سقیفه بنی ساعده
استاد :

گردآورنده:

شرح واقعه
بعد از مرگ محمد در تاریخ دوشنبه ۲۸ صفر سال یازدهم هجری تعدادی از انصار در سقیفهٔ بنی ساعده جمع شده بودند. زبیر بن عوام، علی بن ابی طالب و یاران او در خانه فاطمه جمع بودند. عده ای از مهاجرین از جمله ابوبکر و عمر که از این اجتماع مطلع گشتند، خود را به آن جا رسانیدند. در اجتماع سقیفه مهاجرین، در حضور تمام خزرجیان ،سعد بن عباده از صحابه بزرگ پیامبر و رئیس عشیره بنی ساعده و خزرجیان در حالتی مریض در وسط جمعیت بود.
بحث بالا گرفت و ابتدا هر گروه فضیلتی از خویش بیان می کرد و خود را از گروه دیگر به امر خلافت محق تر می دانست. یکی از انصار از فضایل انصار گفت و ابوبکر در سخنرانی خود با قبول فضایل مهاجرین عنوان نمود که اعراب پس از مرگ محمد تنها از فردی از قبیله خود پیامبر اطاعت خواهند نمود و انصار نمی توانند جامعه ای که محمد به وجود آورده اند را حفظ نمایند. بعد از آن که این کار نتیجه نداد، ابوبکر از هر دو گروه خواست تا از اختلاف دوری کنند و به عمر بن خطاب و ابوعبیده ابن الجراح اشاره کرد و از جمع خواست تا با یکی از آن دو بیعت کنند. در این لحظه عمر گفت که با وجود شخصی چون تو بر ما سزاوار نیست که خلیفهٔ مسلمین شویم.
سپس در این هنگام حباب ابن منذر از انصار و از مجاهدین بدر پیشنهاد داد که دو امیر یکی از انصار و دیگری از مهاجرین انتخاب شوند. بعد از آن که سر و صدا و هیجان گروه خوابید عمر از ابوبکر خواست که دستش را جلو بیاورد و با او بیعت نمود. به دنبال او سایر مهاجرین و انصار نیز با ابوبکر بیعت نمودند. سقیفه هنگامی کاملاً به نفع ابوبکر شد که بنی اسلمیان که شاخه ای از خزرجیان بودند در تعدادی زیاد به مدینه آمدند و با ابوبکر بیعت کردند. بنی اسلمیان عشیره ای بودند که عشق و وفاداری شان به محمد شهرهٔ عام بود و به همین خاطر توسط محمد به آنها عنوان مهاجرین اطلاق شد. بنی اسلم دشمنی دیرین با انصار داشتند. آنها حتی با اشاره عمر با سعد بن عباده که با ابوبکر بیعت نکرده بود نیز درگیر شدند.
ابن عباس روایت می کند که عمر در هنگام شرح واقعه سقیفه، در مورد شتابزده و بدون برنامه بودن بیعت با ابوبکر می گوید که "کاری شتاب زده (فلته) بود که خدا مردم را از شر آن نگه داشت."
دیدگاه تاریخی
ویلفرد مادلونگ عنوان می کند که هرچند که اکثر تاریخ نگاران قبول دارند که سقیفه توسط انصار شروع شد، اما این که شورا در ابتدا جهت تعیین خلیفه مسلمانان راه اندازی شده بود را زیر سوال می برند. به نوشته مادلونگ، ایده خلافت ایده ای نبود که تا آن هنگام در بین مسلمانان مطرح شده باشد. شواهدی مانند گفتگوهای مطرح شده در جلسه نشان می دهد که هدف اولیه انصار از تشکیل سقیفه تصمیم گیری در مورد نحوهٔ ادارهٔ شهر مدینه پس از مرگ محمد بوده؛ زیرا اوس و خزرجیان گمان داشتند که پس از مرگ محمد، مهاجرین به مکه بازخواهند گشت و باید برای آینده اداره مدینه توسط ساکنان اولیه آن تصمیم گیری شود.
هرچند که اهل سنت و بیشتر تاریخ نگاران غربی عنوان می دارند که علی به سبب جوانی در زمان مرگ محمد، و نداشتن تجربه سیاسی شانسی برای خلافت نداشت. مادلونگ بیان می دارد که اگر قرار بود جانشینی با توجه به قرابت و نزدیکی فامیلی با محمد تعیین شود، علی با توجه به این که داماد و پدر نوه های محمد بود، شانس زیادی داشت. همچنین با توجه به آنکه خزرجیان خود را هم خون با بنی هاشم می دانستند (مادر هاشم پدر عبدالمطلب خزرجی بوده است)، شانس انتخاب یکی از بنی هاشم به عنوان عشیره پیامبر و به طور خاص علی وجود داشته است.
هادی عالم زاده، استاد تاریخ و تمدن اسلامی دانشگاه تهران، دلایل انتخاب ابوبکر را چنین برمی شمارد:
* اعتبار و شخصیت ابوبکر در میان مردم و رقابت های طایفه ای موجود میان عشیره های قریش به ویژه میان بنی هاشم، بنی امیه و بنی مخزوم، و تعلق ابوبکر به تیرهٔ کم اهمیت تر بنی تیم که در جنگ قدرت بین این گروه ها معمولاً شرکت نداشت و امکان سازش بین تیره های رقیب قریش بر سر او را آسان می نمود.
* اختلاف و دشمنی دیرینه و ریشه دار بین اوس و خزرج و رقابت درونی میان عشیره های هر یک از این دو قبیله، از عوامل پیروزی ابوبکر در سقیفه بود. سخنان نقل شده از حباب بن منذر به بشیر بن سعد، و نیز سخن اُسید بن حضیر، از بزرگان اوس، خطاب به اوسیان و هشدار به آنان در مورد احتمال امارت خزرجیان می تواند دلیلی بر صحت این فرضیه باشد.
* اشتغال علی، عباس و دیگر بزرگان بنی هاشم به غسل و کفن محمد پیامبر مسلمانان، و عدم حضور آنان در صحنهٔ سقیفه و بیعت.
دیدگاه شیعه
شیعیان اعتقاد دارند که ماجرای سقیفه در مخالفت با دستور محمد که قبل از مرگش علی را به عنوان خلیفه بعد از خودش تعیین کرده بود اتفاق افتاده است. و معتقدند که در حجه الوداع آخرین حجی که پیامبر اسلام انجام داده، به هنگام بازگشتن از حج پس از جمع کردن تمام حجاج در محلی به نام غدیر خم بعد از شمردن فضایل علی بن ابیطالب او را به عنوان جانشین خود انتخاب کرده و آیه ای نیز در جهت تایید این امر نازل شده بوده.((بلغ ما انزل علیک.. ))هم چنین در مورد وقایع متعاقب سقیفه، از جمله رویداد خانه فاطمه، منابع و نویسندگان شیعه مانند روحانیان و مراجعی مانند بروجردی، روحانی، شاهرودی و حسین خراسانی معتقدند که فاطمه در اثر صدمات و جراحات وارده که در حین رویداد اتفاق افتاد و منجر به شکستگی پهلو و سقط جنین وی گردید، کشته شده است.
هادی عالم زاده دیدگاه علمای شیعه در مورد سقیفه را چنین برمی شمارد: مواردی مانند
۱. ترک لشکر اسامه بن زید و بازگشت به مدینه…
۲.نفی و انکار مرگ پیامبر توسط عمر
۳.خودداری از آوردن کاغذ و دوات برای محمد به نقل از منابعی مانند مسلم، بخاری، و ابن سعد
۴. تلاش برای تصدی امامت نماز به جای محمد در ایام بیماری محمد
۵. سخن علی به عمر: "شیر خلافت را بدوش که برای تو نیز نصیبی خواهد بود، امروز زمام آن را محکم برای ابوبکر در دست گیر، تا فردا در اختیار تو باشد"
۶. نامه معاویه به محمد بن ابوبکر و اشاره به هم دستی ابوبکر و عمر بر ضد علی و غصب خلافت که در منابعی مانند مسعودی و مروج آمده است
۷. واگذاری خلافت به عمر توسط ابوبکر
۸. "سخن عمر در هنگام کشته شدن که "اگر ابوعبیده زنده بود، او را به جانشینی بر می گزیدم".این موارد بنابر دیدگاه شیعه نشان از برنامه ریزی قبلی ابوبکر برای این واقعه می باشد. به گفته آنان برخلاف آنچه عمر ادعا کرده است بیعت ابوبکر کاری شتاب زده و بی اندیشه (فلته) نبوده است.

بررسی علل تشکیل سقیفه بنی ساعد بعد از رحلت رسول اکرم (ص) با وجود تصریح به وصایت وخلافت امامت علی (ع) از سوی پیامبر (ص) ؟
بدیهی است که با وجود بیست و سه سال مجاهدت وحرکت عظیم و تمدن ‏ساز پیامبر (ص) متاسفانه باید اذعان داشت که ریشه‏های جاهلیت، شرک و اشرافیت قریش و باندهای سیاسی – اقتصادی فاسد گذشته همچنان زنده ماند. این عناصر منحط فرصت ‏طلب و مرتجع، در ساختارهای جدید یا حل و هضم نشدند و یا اینکه فریبکارانه و ریاکارانه خود را جزء گردوندگان و مومنین به اسلام جا می‏زدند. این حرکت‏های منافقانه و ریا محور؛ همواره مایه نگرانی پیامبر بود و با ارتحال آن رهبر الهی، همان ریشه‏ها و حرکت‏ها دوباره سر برآورد و انقلاب و حرکت انسان‏ساز و معنوی نبوی را متوقف و منحرف ساخت. پیامبر مکرم اسلام با پیش ‏بینی چنین وضعی در زمان حیات خویش فرموده‏اند: "اسلام باغربت آغاز شد و بزودی غریب می‏شود، پس خوشا غریبانی که مصلحند و آنچه را از سنت من پس از من فاسد شده دوباره اصلاح نمایند."[ ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه ج10,ص98]
تحلیل وقایع و رویدادهای این دوره و تـدبـّر کـافـی در تـاریـخ صدر اسلام، به ویژه سیره ی شریف نبوی به روشنی نشان می دهد که رفتار و موضع گیری های این دسته از صحابه، مصداق بارز رفتار منافقانه است و بر پیشانی بسیاری از صـحـابـه مـهـر ایـن اتـهـام را می زند که اسلامی طمع ورزانه داشته اند نه ایمانی خالصانه. این دسته از مـنـافـقـان بـرای مصالح اسلام تا جایی که در راستای هدف های مطلوب خودشان باشد تـلاش مـی کنند. علامه ی طـبـاطـبـائی در ایـن بـاره مـی گـویـد: "در مـیـان جـوامـع مـردان بـسـیـاری دیـده می شوند که به دنـبـال هـر دعـوتـگـری راه مـی افـتـنـد و بـر گـرد هـر فریادی تجمع می کنند. بدون آن که از نیروهای مخالف هر چند توانا باشند پروا کنند. اینان با اصرار تمام زندگی خود را به خطر می اندازند، به این امید که روزی هدفشان را به اجرا درآورند و بر مردم حکومت کنند و اداره ی امور را بـه تنهایی در دست گیرند و در زمین از دیگران برتر باشند… حتی چنین منافقانی، تا آن جا که بتوانند جامعه را تقویت می کنند و مال و مقامشان را در راه آن فدا می سازند، به این منظور که اوضاع جامعه به سامان آید و برای بهره برداری خودشان آماده شود و آسیاب امور مسلمانان در راسـتـای مـنافع شخصی آنان به گردش درآید. آری این گونه منافقان هرگاه متوجّه شوند که چیزی امنیت و اقتدار آنان را به خطر می اندازد، با آن به مخالفت بر می خیزند و کارشکنی می کنند تا این که امور را به مجرای هدف های فاسد خودشان باز گردانند."
طمع به آینده اسلام وچشمداشت به آینده، از انگیزه های قوی پیوستن به اسلام و درآمدن زیر پرچمش بود که از هـمـان روزهـای آغـازیـن ظـهور اسلام در مکّه مکرمه شکل گرفت! زیرا:
اولا: کسانی از آنها با یهودیان و مسیحیانی که اخبار جنگ ها و حوادث آینده را از پیشینیان خود به ارث برده بودند، ارتباط نزدیک داشتند. و اعراب در مـوضـوع هـای اعـتـقـادی و حـوادث مـربـوط بـه آیـنـده بـر آرای اهل کتاب اعتماد می کردند.برای مثال برخی از صحابه، برای کمک گرفتن از اندیشه آنان چنان اصرار و پـافـشـاری داشـتند که جرات کردند با کمال جسارت، صفحاتی از تورات را بیاورند و بر پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم بخوانند و بدین وسیله آن حضرت را به شدّت بیازارند! در خبر آمده است:
عمر بن خطاب [به نزد حضرت] آمد و گفت: من نزد یکی از برادران یهودیم (از قریظه) رفتم و او سـخـنـان پـرمـعـنـایـی را از تـورات بـرایـم نوشت، آیا اجازه می دهید که آن را برای شما بـخـوانـم؟(راوی گـویـد) چـهـره رسـول خـداصلی الله علیه و آله و سلم دگـرگـون شـد؛ و عـبـدالله گـفـت: خـدا عـقـل تـو را مـسخ کند آیا رنگ رخسار پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم را نمی بینی؟[مسند احمدبن حنبل ج 3 ص 387] .
آن گونه که در قـرآن کـریـم آمـده اسـت، اهـل کـتـاب حـتـی بـه ویـژگی های جسمی و روحی پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم آگاهی کـامـل داشـتـنـد: (کسانی که به انها کتاب داده ایم اورا می شناسند همان گونه که پسرانشان را می شناسند) و در گفت و گو با مردم، او را پیامبر خاتم و پیروز معرفی کردند. اهـل کـتـاب هـنـگـامـی کـه پـیـامـبـر اکـرم صلی الله علیه و آله و سلم بـه رسـالت مـبـعـوث شـد، ایـن مـوضـوع را با برخی اعراب در میان گذاشتند و تاءکید ورزیدند که آینده از آن پیامبر اسلام و دعوت تازه اش خواهد بود.
در روایـتـی آمـده اسـت کـه در یـکـی از سفرهای تجاری ابوبکر به شام، یکی از راهبان،هنگام ظـهـور پـیامبرصلی الله علیه و آله و سلم را در مکّه به او خبر داد؛ و به او دستور داد که در شمار پیروان آن حضرت درآید. وی چون از سفر بازگشت، مطلع شد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مردم را به سوی خداوند دعوت می کند و بی درنگ نزد آن حضرت رفت و اسلام آورد.[البدء والتاریخ ج5 ص77] . عـثـمـان بـن عـفان گوید که او در یکی از دروازه های شام از زنی کاهن شنید که احمدصلی الله علیه و آله و سلم ظهور کـرده اسـت، آن گـاه بـه مـکـّه بازگشت، دید که پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم مبعوث گشته و مردم را به سوی خداوند عزّوجلّ دعوت می کند.[دلائل النبوه اصفهانی ص70] .د ربـاره ی اسـلام طـلحـه بـن عـبیدالله گویند: در بُصری بود که از راهبی شنید پیامبری به نام احـمـد ظـهـور کـرده اسـت. چون به مکّه رفت، شنید که مردم می گویند: محمد پسر عبدالله ادعای پـیـامـبـری کـرده اسـت. آن گـاه نـزد ابوبکر رفت و موضوع را از او جویا شد. او نیز وی را از موضوع آگاه ساخت و نزد پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم برد؛ و طلحه اسلام آورد.[مستدرک الحاکم ج3 ص396] .
دوما: در میان اعراب کسانی بودند که نسبت به واقعیّت سنّت های اجتماعی و قانون منازعه و آینده آگاهی و شناخت داشتند؛ و مـی دانـسـتـند که دعوت بی رونق پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم در مکّه، به زودی پیروز خواهد شد و آوازه اش در همه جا خواهد پیچید. چـنان که یکی از مردان بنی عامر بن صعصعه پرده از این حقیقت برداشته می گـویـد: "بـه خـدا سـوگند، اگر من این جوان قریشی را در اختیار می داشتم، همه عرب را به وسیله ی او می خوردم." وی به رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم چنین پیشنهاد کرد: "اگر ما با تو بیعت کنیم و آن گاه خداوند تو را بر مخالفانت پیروز سازد، آیا می پذیری که پس از تو قدرت و جانشینی از آن مـا بـاشـد؟" حضرت در پاسخ فرمود: "جانشینی من امری الهی است و او در هر جا که خود بـخـواهـد قرارش می دهد." مرد عامری گفت: آیا می خواهی که پس ما در مقابل عرب جان نثار تو باشیم و پس از آن که خداوند تو را پیروز کرد قدرت از آن دیگران باشد؟ ما را به قدرت تو نیازی نیست؛ و [با این استدلال] دعوت آن حضرت را نپذیرفتند.[السیره النبویه ابن هشام ج2 ص66] .
همچنین اسلام آوردن بعضی ازآنها نه از روی اعتقاد وایمان قلبی بلکه به خاطر مصلحت واز روی ناچاری بوده.
پس از فتح مکه ودیگر فتوحات بعدی در سالهای بعد از هجرت بالخصوص در سال نهم هجری نمایندگان قبایل مختلف عرب وگاهی گروهی از آنان به سرپرستی سران خود به حضور پیامبر شرف یاب می شدند واسلام وایمان خود را ابراز می داشتند که به سال "عام الوفود" شهرت یافت و جمعیت زیادی با حفظ ساختارهای قبیله‏ای، عرفیات عربی جاهلی و با انگیزه‏هایی که عمدتاً نا استوار و غیر صمیمی بود به حوزه اسلام وارد شده بودند اینان اسلام را نه از روی شناخت وایمان قلبی بلکه فقط بخاطر مصالح موقت وترس از قدرت روز افزون اسلام پذیرفتند. قرآن کریم به طور صریح به این مسئله اشاره کرده است:
قالت الاعراب امنا قل لم تومنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم…؛ ای رسول! اعراب بر تو منت نهاده گفتند ما بی جنگ و نزاع ایمان آوردیم به آن‏ها بگو شما که ایمانتان از زبان به قلب وارد نشده است‏به حقیقت هنوز ایمان نیاورده‏اید، لیکن بگویید ما اسلام آوردیم….
یکی ازدلایل براین مدعا این است که بعد از فوت پیامبر(ص) برخی از قبایل جزیره‏العرب اعلان کردند که دیگر هیچ‏گونه ارتباط دینی و حکومتی با مدینه ندارند و بر اعتقادات و باورهای قدیم خود برگشته‏اند. ظهور پیامبران دروغینی همچون طلیحه‏بن‏خویلد، سجاح، مسیلمه کذاب و اسود عنسی با انگیزه‏های حسادت به سیادت قریش، شرکت در حاکمیت متمرکز جزیره‏العرب، تصور باج گونه داشتن از حکم دینی زکات و… همه بیان کننده درک ناقص و ناتمام این قبایل از دین اسلام و مبانی آن می‏باشد..
عـلاوه بـر این ها کسانی بودند که در آغاز به اسلام ایمان آوردند، اما در ادامه ی راه پس ازروبه رو شـدن بـا دشـواری هـای فـراوان و دیـدن صـدمـه هـای بـزرگ و یـا امـثـال شـبـهـه هـای گـمـراه کـنـنده ای که در نبوّت رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم ایجاد تردید می کرد، از دین برگشتند، اما بی دینی شان را از روی ترس پنهان کردند. اینان تا هنگامی که کفر و ارتدادشان را پنهان می داشتند منافق به شمار می آمدند.
از آنـچـه گذشت به روشنی درمی یابیم که جریان نفاقی که از همان آغاز ظهور اسلام در مکّه مکرّمه در صف جامعه اسلامی نفوذ کرد؛ و با ورود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه مـنـّوره و تشکیل دولت اسلامی به صورت یک پدیده ی خطرناک اجتماعی ظاهر شد .نداشتن اسلام راستین توده قبایل عرب شرایط را چنان دشوار کرده بود که رسول الله (ص) در اظهار فرمان الهی درباره امامت و جانشینی علی (ع) با دشواریها و بیم هایی مواجه گشت.
"ای رسول ابلاغ کن آنچه را به تو نازل کردیم (ولایت علی ابن ابیطالب) که اگر اعلام نکردی رسالتت را انجام نداده ای وخدا تورا از شر (منافقین) حفظ خواهد کرد"مائده 65.
علاوه بر این در بین اعراب و تیره‏های مهم قریشی از جمله بنی امیه حس برتری جوئی بر دیگر اعراب بسیار زیاد بود بطوریکه از اینکه پیامبر گرامی اسلام (ص) از بنی هاشم بود, نه تنها بنی ‏امیه بلکه سایراعراب را نیز به حسادت وا داشت این حسادت تا حدی بود که رسماً به نبوت پیامبر اعتراض کرده و کسان دیگری را مستحق نبوت می‏دانستندو اصولا این گونه مسائل بود که قریش، و برخی از همپیمانان آن مثل بنی مخزوم را قبل ازفتح مکه، در برابر اسلام قرار داد. مغضوبیت بنی‏هاشم در نزد همه جناحهای قریش بویژه بنی‏امیه، افزون بر سوابق تاریخی پیش از اسلام، به واسطه به هلاکت رسیدن بسیاری از افراد و سران این جناحها به دست علی (ع) و حمزه (ع) عموی پیامبر هم بود،این دشمنی‏های قبیله‏ای و جاهلی مزبور با بنی‏هاشم و امام علی (ع) در دمادم ارتحال پیامبر افزونی بیشتر می‏یافت. "[ محمد فقط پیامبری است که پیش از او نیز پیامبران آمده‏اند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود شما به افکار و عقاید جاهلیت باز می‏گردید؟]
از طرفی در مدینه نیزحسادت برخی از قبایل متنفذی وجود داشت که اساساً تصورشان از اسلام پیروزی قبیله‏ای خاص بر قبایل دیگر بود درست به همان صورت که زمانی برخی از قریشیان، مطرح شدن اسلام را بهانه‏ای از سوی بنی‏هاشم برای غلبه بر دیگر خاندانهای قریشی تلقی می‏کردند. مانند بنی‏عامرکه از همان دوران بعثت در اندیشه جانشینی رسول الله (ص) بودند و حتی اسلام آوردن خود را منوط به این می‏دانستند که پیامبر پس از خویش "امر" و حکومت را به آنان تفویض کند که این حسادت وبرتری قبیله ای اعراب در روز سقیفه بخوبی نمایان می شود آنجا که به نقل از تاریخ الطبری،" ابو بکر گفت: این، عمر است و این، ابو عبیده. با هر کدام که خواستید، بیعت کنید. آن دو گفتند: نه! به خدا سوگند، ولایتِ بر تو را به عهده نمی‏گیریم؛ چرا که تو برترینِ مهاجران و یکی از دو تنِ در غار و جانشین پیامبر خدا در نماز هستی و نماز، برترین جزء دین مسلمانان است. پس، چه کس را سزاست که از تو پیش افتد، یا بر تو امیر شود؟ دستت را بگشا تا با تو بیعت کنیم. و چون آن دو رفتند که با او بیعت کنند، بشیر بن سعد، از آن دو پیشی گرفت و با او بیعت کرد. پس، حباب بن منذر ندا داد: ای بشیر بن سعد! قطع رحم کردی. خدا تو را بی یاور گذارد! چه چیز، تو را به این کار وا داشت؟ آیا امیر گشتن پسر عمویت را تاب نیاوردی؟….قبیله اوس، وقتی آنچه را بشیر بن سعد کرد و آنچه را قریش بدان فرا می‏خوانْد و آنچه را قبیله خزرج در امیر کردن سعد بن عباده می‏خواست، دیدند، در حالی که اُسید بن حُضیر در میان آنان بود، به یکدیگر گفتند:به خدا سوگند، اگر خزرج برای یک بار بر شما ولایت یابد، هماره بدان بر شما فضیلت خواهد داشت و هرگز سهمی از آن به شما نخواهد داد. برخیزید و با ابو بکر بیعت کنید! پس برخاستند و با او بیعت کردند و آنچه سعد بن عباده و خزرج برایش گرد آمده بودند، در هم شکست.
با توجه به آنچه در مورد جریان نفاق گفته شد ودر شرایطی که هنوز مفاهیم عمیق اسلامی در ذهن و دل اعراب کاملا رسوخ نکرده و آن‏ها را از درون متحول نکرده بود پیامبر دارفانی را وداع گفت ودر حالیکه اهل بیت پیغمبر و امام علی علیه السلام در غم از دست دادن وبه خاک سپاری آن حضرت بودند؛ بلافاصله آنهایی که در پی رهبری وریاست وخلافت بر امت اسلامی بودند- پیش از آنکه آن‏حضرت به خاک سپرده شود-فرصت را غنیمت شمردند و با استفاده از تضادّهای داخلی انصار، حسادتهای قبیله ای وشخصی و استفاده از اهرم زور و خشونت، به دوران جاهلیت خود برگشتند و با استناد به "برتری قبیله‏ای" که قریش داشت دست به کودتای سیاسی در سقیفه زند و خلیفه اول را به عنوان جانشین رسول خدا (ص) معرفی کردند.
شیعه و اهل سنت شک ندارند در این که: سوره توبه در سال نهم هجرت نازل شد و آن وقت یک سال از عمر رسول الله می ماند ولی حدود دو سوم این سوره از منافقان صحبت می کند، معلوم می شود که در اواخر عمر آن حضرت منافقان در اوج خود بوده اند لذا مساله منافقان تا آخر عمر رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم حل نشد و پیوسته در تزاید و شدت بود.
حال چطور بلافاصله پس از رحلت پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و تشکیل سقیفه و انتشار نتایج آن، دیگر آن رفتاری کـه مـنـافقان در دوران پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم داشتند، به چشم نمی خورد؛ و این جریان بزرگ و خطرناک اجـتـمـاعـی، یـکـبـاره پـنـهـان گـردیـد. به راستی چه شد، جریانی که روزی از چنان نیرویی برخوردار بود که پیش از جنگ احد سیصد تن از سپاه نهصد یا هزار نفری اسلام را از ورود به مـیـدان نـبـرد بـاز داشـت؛ و در دیـگر رویدادها نیز مواضع زشت و ذلت بارش را اعـلام مـی کـرد و تـا واپـسـیـن روزهای زندگانی پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم مکرورزی و دسیسه چینی می کرد، یکباره پنهان گردید؟ دلیل این که پنهان شدند چه بود؟ و چرا دیگر از آنها خبری نمی رسید؟
آیاهـمـه افـراد یـا رهـبـران و اعـضـای فـعـال آن پیش از رحلت پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم نابود یا یکجا کشته شدند؟؟
آیا بلافاصله پس از رحلت پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و بر اثر این مصیبت جانکاه، منافقان بـه شـدّت تـکان خوردند و به خود آمدند و چنان متاثر شدند که یکباره به خدا روی آوردند و تـوبـه کـردند و همگی خالصانه ایمان آوردند؛ و به این ترتیب اسلامشان نیکو گردید؟؟
و عجیب تر آنکه بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و شکست رهبریت اسلام، مدت 25 سال خبری از منافقان در تاریخ اسلام دیده نمی شود، گوئی در مدت 25 سال خلافت خلفای ثلاثه، چاه طویلی کنده شد و همه منافقان در آن فرو رفته و ناپدید شدند، و بعد از 25 سال چون امیرالمومنین به خلافت رسید باز نفاق از نو زنده شد؟ آری پس از رحلت پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم، جریان نفاق، زمام امور را خود به دسـت گـرفـت، و پـس از تـشـکـیـل سـقـیـفـه جـریان اسلام و جریان نفاق در یک مجرا و راستا قرار گرفتند و بدون عهد و پـیـمـان و بـه صـورت خـودجـوش بـه صـلح رسـیـدنـد و به این ترتیب برخورد و تعارض و مخالفت از میانشان رخت بربست! منافقین بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آنچه می خواستند پیدا کردند و دیدند حکومتی به وجود آمده که می شود با آن کنار،آمد لذا در آن جذب شده و دارای مقامهایی گردیدند و دم فرو بستند، حقیقت جز این نمی تواند باشد. البته به شرط آن که بررسی کننده این حوادث و کسی که آنها را مورد ژرف اندیشی قرار می دهد، از سلطه ی قداست دروغینی که تبلیغات گمراه کننده امویان، پیش از مرگ صحابه مشهور، برایشان، ابداع کرده است بیرون باشد. ولی اهل سنت بر این باورند صحابه عدالتشان قطعی است وبعد از رحلت پیامر(ص) کاری بر خلاف فرمان رسول خدا صلی الله علیه وآله انجام نداده اند.
بـرای اثـبات این موضوع که گروهی از صحابه در دایره نفاق یا همسوبا آنان قرار می گیرند، همین بس که بـدانـیـم ایـنـان در کـاری کـه رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم مقرر داشته بود، ایجاد مانع می کردند، چنان که خدای متعال می فرماید:
(وَ اِذَا قـِیـلَ لَهـُمْ تـَعـَالَوْا اِلَی مـَا انـزَلَ اللّهَُ وَ اِلَی الرَّسـُولِ رَایْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُودا).
و چـون بـه ایـشـان گـفـتـه شـود: "بـه سـوی آنـچـه خـدا نـازل کـرده و بـه سـوی پـیـامـبـر [او] بـیایید؛ منافقان را می بینی که از تو سخت روی برمی تابند.
واژه "صـَدّ" در آیـه شـریـفـه بـه مـعـنای روی گردانیدن، خودداری ورزیدن و باز داشتن است. ایمان تنها به فرمانبرداری مطلق از پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم در همه ی آنچه آورده اسـت و احـسـاس حـرج نـکـردن از آنـچـه مـقـرر داشـتـه اسـت و تـسـلیـم کـامـل نـسـبت به فرمان آن حضرت است؛ و این از حقایق بزرگ و روشن قرآنی است که نیاز به توضیح ندارد.
اسلام واقعی، تسلیم مطلق نسبت به فرمان خدا وپیامبرش می باشد. امیر المومنین علی (ع) چنین می فرماید : "الاسلام هو التسلیم" اسلام چیزی جز تسلیم در برابر دستورهای آن چیزی نیست.
حال اگر مواردی یافت شود که نشان دهد بعضی از صحابه حتی در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله ، بر خلاف فرمان رسول خدا صلی الله علیه وآله رفتار کرده اند ،نه تنها بی اساس بودن این باور اهل سنت را روشن و ثابت می کند بلکه در ایمان واقعی واسلام حقیقی بعضی از صحابه نیزشک می کند و چه برسد به اینکه بعد از رحلت پیامر(ص) خود را جانشین آن حضرت بدانند.
اظهار مخالفت و سرپیچی صحابه از فرمان پیامبر(ص) به غیراز ولایت امیر المومنین علی علیه السلام ،که بعداز رحلت رسول خدا (ص) اتفاق افتاد در زمان خود آن حضرت به کررات اتفاق افتاده واز مسلمات وحقایق تاریخی است که ما فقط به ذکرچند نمونه از آن بسنده می کنیم:
مخالفت عمر با پیامبر(ص) در حجه الوداع
در سنه دهم از هجرت در حجه الوداع که رسول خدا بر فراز کوه مروه از طرف وحى آسمانى الهى توسط جبرائیل، امر کردند کسانى که با خود قربانى (هدى از قبیل شتر) نیاورده‏اند باید نیت‏حج را تبدیل به عمره کنند، و از احرام بیرون آیند، از جمله اشخاصى که شدیدا با این موضوع مخالفت کرد، عمر بودچون سخن او و همدستانش به گوش رسول خدا رسید، آثار غصب چنان در چهره‏اش پدیدار شد، که آمد در میان مردم خطبه خواند و فرمود: اما بعد فتعلمون ایها الناس! لانا و الله اعلمکم و اتقاکم له! و لو استقبلت من امرى ما استدبرت ما سقت هدیا و لاحللت. "آیا شما مى‏خواهید خدا را یاد بدهید و تعلیم کنید اى مردم! من به خدا سوگند از همه شما علمم بیشتر و تقوایم افزون‏تر است، و اگر من مى‏دانستم از آنچه پیش آمد کرده است، در آن زمان که گذشت، هیچگاه با خود قربانى نمى‏آوردم، و من هم مانند شما محل مى‏شدم و از احرام بیرون مى‏آمدم‏".
و چون از علت غضب آنحضرت پرسیدند، فرمود: چگونه من غضبناک نشوم، آخر امر مى‏کنم عمل نمى‏کنند، آیا مگر نفهمیدى که من مردم را به عملى امر مى‏کنم و آنها در آن تردید و شک مى‏نمایند؟! [کتاب "حیات محمّد" هیکل ، ج 1، ص 461.]
عمر این امر خدا و رسول خدا را ناپسند داشت تا در زمان حکومت‏خود، صریحا این حکم را برداشت، و گفت: در زمان حج، عمره تمتع نباید بجاى‏بیاورند، و هر کس بجاى آورد، من بر او حد جارى مى‏کنم.عمر مى‏گوید: من اعتراف دارم که تمتع، سنت و دستور رسول خداست، و لیکن نظر من این است که نباید بجاى آورده شود.

مخالفت صحابه با پیامبر(ص) در روزه سفر :
درسال هشتم هجرت، رسول خدا صلی الله علیه وآله برای فتح مکه قصد آن سرزمین نمود. در این سفر آن حضرت به همراهانش دستور داد که روزه خود را افطار کنند و خود نیز در حالی که همه مردم می دیدند ، افطار کرد ؛ ولی در عین حال برخی از صحابه از فرمان پیامبر خدا سرپیچی و تا غروب آفتاب افطار نکردند . رسول خدا پس از آگاهی از موضوع ، با صراحت تمام آنان را عصیان گر و گناهکار نامید.مسلم نیشابوری در صحیحش می نویسد :
جابر بن عبد اللَّه می گوید : پیامبر در سال فتح مکه در ماه رمضان با حالت روزه از شهر خارج شد به "کراع الغمیم" رسید، همراهان آن حضرت هم روزه بودند، ظرفی آب در خواست نمود و آن را بالا برد تا مردم آن را ببینند، سپس آن را نوشید. پس از گذشتن لحظاتی، گفتند: برخى از مردم روزه هستند. فرمود: آنان سرکشان هستند ، سرکشانند .
مخالفت عمر باپیامبر (ص) در قضیه نوشتن وصیت :
دیگر رخداد واقعه "یوم الخمیس" است که اکثر کتب معتبر اهل سنت آن را نقل کرده‏اند. بنا به این روایت؛ پیامبر (ص) در دو ماه پایانی حیات خویش فرمود: "کتاب و دواتی برایم بیاورید تا چیزی بنگارم که پس از من گمراه نشوید". در این میان خلیفه دوم برخاست و گفت: "این مرد گرفتار تب شده و هذیان می‏گوید! ؛ کتاب خدا ما را کفایت می‏کند".[نقل از بخاری کتاب العلم ج1 ص22 ,23] پس از این مخالفت رسول الله (ص) فرمود: "برخیزید و بروید که نباید در حضور پیامبری ندای اختلاف برخیزد." بنا به نقل بخاری و ابن ‏سعد، ابن‏ عباس در حالی که اشک چونان سیل برگونه هایش جاری بود، می‏گفت: "تمام مصیبت و بدبختی همان است که با اختلاف و شلوغ ‏کاری خود مانع از نوشتن کتاب، توسط رسول خدا (ص) شدند و گفتند که رسول خدا هذیان می‏گوید". این در حالی بود که بر همگان آشکار بود که نبی اسلام قصد داشت به صراحت نام علی (ع) را جهت جانشینی خود مکتوب نماید.
ابن ابی الحدید می نویسد، عمر در صلح حدیبیه به پیامبر(ص) گفت: آیا تو برای ما نگفتی که به زودی وارد مکّه خواهیم شد. و با الفاط و کلمات زشتی آن را بر زبان آورد، آن چنان که پیامبر(ص) از او پیش ابوبکر گلایه کرد.[ واقدی، المغازی، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، سوّم،1409، ج 2، ص 606؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بیروت، دارالجیل، 1407 ق، ج 1، ص 183.]

نافرمانی ابوبکر وعمر با پیامبر (ص) در پیوستن به لشکر اسامه
مورخان و محدثان شک ندارند که آن حضرت قبل از رحلت خویش، به اسامه هجده ساله حکم فرماندهی داد و به آن عده که بر علیه علی علیه‏السلام جمع شده بودند و از آزاد شدگان و منافقین تشکیل یافته بودند و حدود چهار هزار نفر می‏شدند فرمان داد تا آماده پیکار و جهاد با روم باشند و به اسامه بن زید فرمود: برو به آن محل از شام که پدرت زید بن حارثه در آنجا شهید شده است.بزرگان مهاجر و انصار از قبیل ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح و دیگران را جزء لشکریان او کرد، چنان که حلبی در سیره ج 3، ص ‍ 227 و ابن اثیر در تاریخ کامل، ج 2، ص 215 و طبرسی در اعلام الوری، ص 133 و دیگران در کتابهای خود نقل کرده اند، مرحوم شرف الدین در النص و الاجتهاد، ص 11 فرموده: اهل تاریخ و حدی اتفاق دارند، که ابوبکر و عمر از لشکریان اسامه بودند و آن را به طور ارسال مسلم نقل کرده اند، آن حضرت صلی الله علیه وآله به تشکیل لشکر اسامه و خروج آنها از مدینه کمال ضرورت را می داد ومکرر می فرمود: جهزوا جیش اسامه نفذوا جیش اسامه و خود پرچم او را آماده کرده و به دست وی داد، تا جایی که به نقل النص و الاجتهاد از ملل و نحل شهرستانی حضرت فرمود: لعن الله من تخلف عن جیش اسامه خدا لعنت کند کسی را که از لشکر اسامه تخلف نمایند و به هر حال اسامه با هزار رزمنده و هزار اسب از مدینه خارج شد و در لشکرگاه جرف اردو زد؛ولی عمر و ابوبکر و دیگران فرمان آن حضرت را اطاعت نکرده و تخلف نمودند و فرمان صریح آن حضرت را نقض کرده و عصیان نمودند ومشمول سخن رسول خدا صلی الله علیه وآله شدند که فرمود: خدا لعنت کند کسی را که از لشکر اسامه تخلف نمایند.
از این گونه مخالفت ها و رفتارهای ناشایست در حضور پیامبر مکرّم اسلام(ص) زیاد نقل شده که در منابع معتبر موجود است و حتی منابع خود اهل سنت به آن اعتراف نموده اند.آیا این است پیروی از فرمان خدا ورسولش؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
با این همه مخالفت ها و رفتارهای ناشایست در زمان حیات رسول الله آیا جایی برای این سوال باقی می ماند که مگر می شود صحابه بعد از رحلت رسول خدا (ص) بر خلاف فرمان آن حضرت عمل کنند!!
آری بعضی از صحابه خوب می دانستند که بیرون از اسلام هیچ جایگاهی در رهبری و ریاست نخواهند یافت لذا در چـنـیـن شـرایـطـی مـصلحت در این بود که همه آنچه را اسلام تشریع کرده است، بـجـز مـواردی کـه بـه مـوضـوع خـلافـت و شـخـص خـلیـفه پس از پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم مربوط می شد، بپذیرند و حضرت رسول اکرم (ص) نیز از این موضوع بخوبی آگاه بودند از این روآن حضرت در روزهای آخر عمر خویش از باب ضرورت و جهت تثبیت ولایت امام علی (ع)،فرمان خروج کسانی که داعیه ریاست و رهبری وامارت داشتند را در قالب سپاهی به فرماندهی جوانی بیست ساله به نام "اسامه" به ‏سوی "موته" را صادر نمودو در اخراج آنها جدیت به خرج داد و مردم را برای حرکت ترغیب می کرد واز تاخیر و امروز و فردا کردن بر حذر می داشت.
باید به ذکر این نکته توجه داشت که با توجه به ماهیت جریان نفاق از تـلاش هـای مـنـافـقـان در مـقـابله با مومنان خبرهای زیادی در تاریخ نیامده واصولا آنها توطئه ها و رفتارهای مخالفت آمیزشان را به طور پنهانی انجام می دادند.
آری همان شد که بیم آن می رفت وقرآن کریم نیز تلویحاً به آن اشاره کرده بود آنجا که می گوید:
"و ما محمد الارسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضر الله شیئاً و سیجزی الله الشاکرین". (آل عمران: 144)
محمد فقط پیامبری است که پیش از او نیز پیامبران آمده‏اند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود شما به افکار و عقاید جاهلیت باز می‏گردید؟ هر کس عقبگرد کند ضرری به خدا نمی‏رساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش نیک می‏دهد.
بررسی اتفاقاتی که در سقیفه‏ی بنی‏ساعده رخ داد به خوبی نشان می‏دهد که در آن روز چگونه از رازها پرده بر افتاد و تعصبهای قومی و عشیره‏ای و افکار جاهلی بار دیگر خود را از خلال گفت وگوهای یاران پیامبر (ص) نشان داد و روشن شد که هنوز تربیت اسلامی در جمعی از آنان نفوذ نکرده، اسلام و ایمان جز سرپوشی بر چهره‏ی جاهلیت ایشان نبوده است. وقایع بعد از رحلت رسول الله جنگ احد را در یادها زنده کرد آنجا که وقتی شایعه‏ی کشته شدن پیامبر از طرف دشمن در میدان نبرد منتشر شد، اکثر قریب به اتفاق مسلمانان راه فرار را در پیش گرفته، به کوهها و نقاط دور دست پناه بردند و برخی تصمیم گرفتند که از طریق تماس با سرکرده‏ی منافقان (عبدالله بن ابی) از ابوسفیان امان بگیرند. و عقاید مذهبی آنان چنان سست و بی پایه شد که درباره‏ی خدا گمان بد بردند و افکار غلط به خود راه دادند. قرآن مجید از این راز چنین پرده بر می‏دارد:
گروهی از یاران پیامبر چنان در فکر جان خود بودند که درباره‏ی خدا گمانهای باطل، به سان گمانهای دوران جاهلیت، می‏بردند و می‏گفتند: آیا چاره‏ای برای ما هست؟ آل عمران: 153
پیامبر خدا از آینده اصحاب واز تغییرها ودگرگونی ها ی اعتقادی وروحی آنان، آگاهی بیشتری داشت ولذا از نافرمانی آنان و عدم پذیرش ولایت امیر مومنان علیه السلام خبر داده است .
ابو یعلی موصلی در مسندش به نقل از امیر المومنین علیه السلام می نویسد :رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گریست و صداى گریه‏اش بلند شد. پرسیدم: علت گریه شما چیست؟ فرمود: علت گریه من، حسادتهائى است که مردم نسبت تو در دل دارند و آشکار نمى‏کنند و هنگامى آثار حسادتشان را بروز مى‏دهند که من دعوت حق را اجابت کرده‏ام و در میان شما نیستم‏ ، علی علیه السلام می گوید : سوال کردم : ای فرستاده خدا ! آیا در آن هنگام دین من سالم است ، فرمود : بلی دینت سالم است .
حاکم نیشابوری نیز المستدرک می نویسد :از علی علیه السلام نقل شده که فرمود : از چیزهایی که رسول خدا (ص) به من فرمود این است که : پس از من، مردم با حیله‏گرى با تو رفتار مى‏کنند .و بعد از نقل روایت می گوید :این حدیث سندش صحیح است ؛ ولی بخاری و مسلم نقل نکرده اند .
امیر المومنین علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید :بار خدایا از قریش و تمامى کسانى که یاریشان کردند به پیشگاه تو شکایت مى کنم ؛ زیرا قریش پیوند خویشاوندى مرا قطع کردند و مقام و منزلت بزرگ مرا کوچک شمردند و در ربودن حقی که برای من بود ، با یکدیگر هم داستان شدند . نهج البلاغه ، خطبه 172 و شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 4، ص104.
چطورمسئله رهبری جامعه اسلامی نزد بوجودآورندگان سقیفه آنقدرمهم است که باوجود اینکه پیامبر(ص) را به خاک نسپاردند وبدون حضوراهل بیت(ع) که پیامبر(ص) در مورد آنان سفارش کرده بود وبنی هاشم تشکیل جلسه می دهند وبرای پیامبر(ص) جانشین تعیین می کنند ولی پیامبر اهمییت این مسئله را نمی دانستند ودر مورد جانشین بعد از خود سخنی به میان نیاوردند؟!!!! آیا پیامبر نسبت به حفظ دینش داناتر بود یا خلیفه ی اول و دوم و سوم؟ و آیا پیامبر از هر لحاظ بالاتر از آن ها بود یا آن ها آگاه تر از پیامبر بودند؟!!
اساساً آن ها از خودشان سوال کنند و فکر کنند که چرا پیامبر(ص) حق انتخاب جانشین نداشته باشد؟؟ و اصلاً به فکر انتخاب جانشین نباشد و این امر مهم را بدون روشن کردن آینده ی آن رها کند؟؟ ؟ نعوذ بالله آیاپیامبر (ص) به اندازه ی مردم و صحابه و خلیفه ی اول از ابعاد قضیه اطلاع نداشتند؟ یااین که به سرنوشت امّت خود اهمیّت نمی دادند و دلسوزی نمی نمودند؟
در صورتی که بگوییم انتخابی از طرف پیامبر(صلی الله علیه وآله) در کار نبوده است باید خلیفه اول هم که جانشین پیامبر شده بود به سنت پیامبر(ص) عمل می کرد و هرگز کسی را انتخاب نمی کرد و به عهده ی صحابه و مسلمانان می گذاشت.
اگر هم نعوذ بالله آنها داناتر بودند وانتخاب خلیفه با اتفاق صحابه بود! چرا در خلیفه ی دوم و سوم عملی نشد؟ و خلیفه ی دوم را خلیفه ی اول انتخاب کرد و خلیفه ی سوم را شورای شش نفره؟
امّا متاسفانه با همه توصیه ها و صراحت در تعیین جانشین، بعد از رحلت پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ عده ای از صحابه در سقیفه اجتماع کردند وخودشان خلیفه تعیین کردند و در مسیر خلافت انحراف ایجاد کردند و بسیاری از پی آمدهای منفی که در اثر همین انحراف مسیر خلافت، به وجود آمد تا به جایی رسید که منتهی شد به خلافت طلقاء (آزاد شده ها: آن کسانی که در فتح مکّه مورد عفو پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ واقع شده بودند.)، و تبدیل خلافت به سلطنت و موروثی شدن آن و ادامه حکومت توسط کسانی که ظواهر اسلام را داشتند ولی در عمل، همواره اسلام و مسلمانان را ضربه زده و تضعیف می نمودندو حوادث دیگری نظیر غصب فدک، ایذاء حضرت زهرا ـ علیها السّلام ـ ، منع نشر احادیث پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از سوی خلفاء، عدم اجرای حدود، تحریف و بدعت در دین، پناه دادن عناصر مطرود پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نظیر حکم بن ابی العاص از سوی خلیفه سوّم، حیف و میل کردن بیت المال و واقعه عاشورا و… اقداماتی بود که بعد از رحلت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ انجام دادند و از نقاط ضعف آن ها محسوب می شود و شیعه، خلفا را به واسطه این اقدامات (که مخالفت با احکام اسلام و سنت نبوی(ص) است) مورد ملامت قرار می دهد.
در صحیح بخاری وصحیح مسلم که از کتب معتبر اهل سنت است آمده است :رسول اکرم-صلی الله علیه و آله و سلم- می گوید:صحابه مرا در قیامت به سمت جهنم می برند از آنها سوال می کنم که به کجا می برید؟ می گویند: به سمت آتش. سوال می کنم: جرمشان چیست؟ می گویند:انک لا علم لک بما احدثوا بعدک، انهم ارتدوا على ادبارهم القهقری … آنها بعد از تو مرتد شدند و به زمان دوران جاهلیتشان برگشتند.سپس خود رسول اکرم-صلی الله علیه و آله و سلم- می گوید:فلا اراه یخلص منهم الا مثل همل النعم از این صحابه من، جز تعداد اندکی، از آتش جهنم نجات پیدا نمی کنند. ، صحیح بخاری، ج7، ص208

1


تعداد صفحات : 16 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود