تارا فایل

مقاله نژاد پرستی اعراب در دوره بنی امیه




موضوع
نژاد پرستی اعراب در دوره بنی امیه

نام استاد :

نام محقق :

نژاد پرستی اعراب در دوره بنی امیه :
مقدمه :
سلسله ساسانی با یورش اعراب از میان رفت و سرزمین ایران بخشی از خلافت اسلامی شد.اعراب مسلمان که با ندای برادری و برابری ایران را فتح کردند بسیار زود شعار خویش را از یاد بردند و با روحیه ای که از تعصب عربی و تاریک اندیشی جاهلی ناشی می شد خلافت اسلامی را به خلافت عربی مبدل کرده، زشتکاریها و جنایات بی شماری را مرتکب شدند.از این رو بود که ایرانیان خیلی زود مسیر خود را از حاکمان دمشق و پس از آنها بغداد جدا کردند و خدمات بی شماری را به فرهنگ و تمدنی که امروزه آن را تمدن اسلامی می نامیم هدیه کردند.در این مبحث می خواهم از جنبش شعوبیه برای دوستان صحبت کنم.اگر بدون مقدمه به سراغ نویسندگان و شعرای شعوبی برویم شاید در قضاوت خود اشتباه کنیم و این جنبش را نژاد پرستانه بدانیم در صورتی که به گمان من شعوبیه واکنش طبیعی ایرانیان در برابر نژادپرستیها و سیاهکاریها و جنایات حاکمان عرب در حق مردمان فرهیخته ای بود که به راستی وارث تمدنی بزرگ بودند و منشاء خدمات بسیاری برای اسلام شدند.پس در ابتدا نمونه هایی از رفتار حکام عرب را با هم مرور می کنیم. 1

نمونه هایی از رفتار فاتحان
بلاذری در فتوح البلدان می نویسد:…. پس از فتح قلعه جرجان،اهل آن تسلیم حکم یزید شد.جهم بن زحر جعفی،آنان را به وادی جرجان کشانید و شروع به کشتن ایشان کرد تا خون در آن وادی روان شد).این کشتار در روضه الصفا اینگونه نقل شده است : قاتلان،اسیران را بر کنار جویی که به آسیابی می رفت،بنا به فرموده یزید بن ملهب مانند گوسفند ذبح کردند و از آرد آن آسیا طعامی مرتب کردند،پیش یزید آوردند تا بخورد و چهار هزار نفر دیگر از آنها را بیاویخت.

باز رفتار وحشیانه دیگری از یزید بن ملهب و جهم جعفی
وقتی مردم گرگان در برابر او پایداری کردند:…به شهر داخل شد و در آن هنگام مردم جرجان در خانه های خود،غافل به سر می بردند.ابن ملهب نیز به وی رسید و خلقی از مردم جرجان را بکشتند و کودکانشان را به بردگی بردند و کشتگان را در چپ و راست جاده مصلوب کردند.

ناجوانمردی عبدالله بن خازم با مردم سرخس
وقتی زازویه مرزبان سرخس صلح طلب کرد،قرار شد به صد مرد امان داده شود و زنان به عبدالله داده شوند.دختر مرزبان سهم ابن خازم شد.طبق شرط صلح باید به صد تن امان داده شود و مرزبان صد نفر را نام برد و خویشتن را در زمره آنان قرار نداد.پس ابن خازم او را بکشت و وارد سرخس شد.

داستانی غم انگیز در حمله به سیستان
در سال سی ام هجری که عبدالله بن عامر بن کریز بن ربیعه عبد شمس به فتح سیستان و کابل مامور شد و هنگامی که به کرمان رسید،ربیع بن زیاد انس حارثی را برای گشودن سیستان فرستاد.اهالی زرنج در برابر او مقاومت کردند و به نبرد پرداختند.به دستور ربیع شهر را محاصره کردند اپویز مرزبان زرنج کسی پیش ربیع فرستاد و امان خواست تا مصالحه کنندربیع دستور داد تا یکی از اجساد کشته شدگان را بیاورند و بر زمین قرار دهند و خود بر آن نشست و بر جسد دیگری تکیه داد و یارانش را نیز بر جسدهای کشتگان بنشانید.ربیع مردی گراز دندان ودراز بالا بود،و چون مرزبان وی را بدید بهراسید و مصالحه کرد بر این قرار که هزار غلام بچه به او دهد و همراه هر غلام بچه ای،جامی از طلا باشد.ربیع دو سال و نیم در زرنج ماند و در این دوران چهل هزار نفر از مردم آزاده سیستانی را به بردگی گرفت.2

بنی امیه
حکومت بنی امیه برای برای آزادگان و بزرگ زادگان ایران قابل تحمل نبود.زیرا بنیاد آن را بر کوچک شماری عجم و برتری عرب نهاده بودند.بنی امیه که عصبیت عربی را فراموش نکرده بودند حکومت خود را بر اصل سیادت عرب قرار داده بودند.عرب مسلمانان دیگر را موالی یا بندگان خود می نامید.تحقیر و ناسزایی که در این نام ناروا وجود داشت کافی بود که همواره ایرانیان را نسبت به اعراب بدخواه و پر کینه نگهدارد.نظام حکومت اشرافی امویان آزادگان و نژادگان ایران را مانند بندگان درم خرید از تمام حقوق مدنی و اجتماعی محروم کرده بود .ایرانی نمی توانست به هیچ کار آبرومند بپردازد.حق نداشت سلاح بسازد و بر اسب بنشیند.اگر یک نژاده ایرانی دختری از بیابان نشینان بی نام و نشان عرب را به زنی می گرفت یک سخن چینی کافی بود که طلاق و جدایی را بر زن و شلاق و زندان را بر مرد تحمیل نماید.حکومت و قضاوت نیز همه جا مخصوص عرب بود.حجاج بن یوسف بر سعید بن جبیر که از پارساترین و آگاه ترین مسلمانان عصر خود بود منت می گذاشت که او را با آنکه از موالی است مدتی به قضاوت کوفه گماشته است. 3

نمونه ای از چگونگی برخورد عمال عرب با مردم
جزیه مالی جنسی یا نقدی بود که مردمان غیر مسلمان در قبال حفظ دین خود باید علاوه بر مالیات معمول به خلافت می پرداختند.در این موضوع هم سعی می شد تا این کار نه به نحوی پاکیزه که با نهایت تحقیر انجام پذیرد.در یک راهنمای شرح وظایف عمال حکومتی گردآوری مالیات سرانه چنین آمده است که:…..ذمی باید احساس کند که فردی پست تر است…..وی در روزی معین،شخصا به سراغ امیری می رود که برای دریافت جزیه گماشته شده است.امیر بر تختی بلند می نشیند.ذمی در برابر او پدیدار می شود و جزیه اش را بر کف دستانش گرفته تقدیم می کند.امیر در حالی آن را بر میدارد که دستانش در بالا و دستان ذمی در زیر است.سپس امیر یک پس گردنی به او می زند و کسی که در برابر امیر(به خدمت)ایستاده،او(ذمی)را با خشونت بیرون می کند…همه مردم اجازه داشتند آن نمایش را ببینند.

جعل احادیث
اعراب(تاکید من بر کلمه اعراب است چون دین اسلام از چنین زشتکاریهایی به دور بود)برای توجیه این نژاد پرستی و رفتار ددمنشانه خود از جعل حدیثهایی که برتری تازیان را تایید می کرد فروگذاری نکردند.به دروغ از قول پیامبر ((ص)) نقل کردند که: ((هرکه بدخواه عرب است از شفاعت من محروم است و نصیبی از دوستی من ندارد))یا این حدیث که ((عرب را برای سه چیز دوست بدارید،یکی این است که من عرب هستم،دوم قرآن به زبان عربی است.سوم زبان عربی زبان اهل بهشت است))یا حدیثی که درباره سلمان فارسی روایت شده است که خطاب به سلمان فرمود: ((بدخواه عرب مباش تا بدخواه من نباشی))
یا روایات دیگری جعل می کردند.احمد مقدسی در احسن التقاسیم می نویسد: ((مقبری از قول ابوهریره و به تواتر خبر و راوی نقل کرد که شنید رسول خدا می فرمود،بدترین زبان نزد خدا فارسی است!!و زبان خوزی زبان شیطان و زبان تازی زبان مردم بهشت است!))چگونه ممکن است پیامبر اسلام که همه شعوب و قبایل را به دستور قرآن یکسان میداند چنین سخنی بفرماید؟؟
بر اثر این فشار و نژاد پرستی بود بسیاری از مسلمانان که عجم و موالی نام گرفته بودند و این تحقیر و ذلت را نمی پذیرفتند تصمیم گرفتند بر پایه شعار اصلی اسلام و به استناد آیه مشهوری از قرآن کریم برای احقاق حق خود بایستند.

نهضت شعوبیه و واکنش ایرانیان
شعار نهضت شعوبیه آیه 13 از سوره حجرات بود: ((یا ایها الناس،اناخلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبایل لتعارفو ان اکرمکم عندالله اتقیکم ان الله علیم خبیر)) ای گروه مردم به درستی که ما شما را از مرد و زن آفریدیم و شما را شعبه ها و قبیله ها گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید .به درستی که گرامیترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست و خداوند دانا و آگاه است.
نهضت شعوبیه و خیزش ایرانیان مبارزه ای برای حق برابری و برادری بود.شعوبیه دسته های مختلفی از ایرانی و نبطی و قبطی و اندلسی بودند که در یک شعار یعنی برابری و مساوات و وطن پرستی و استقلال خواهی مشترک بودند.همین نکته آخری بود که موجب تکفیر آنها توسط اعراب حاکم شد.اما نتوانستند آنها را شکست دهند.مبارزه اندک اندک پنهانی و زیرزمینی و گسترده تر شد.نخست از تساوی با عربها دم زدند و سپس ملتهای دیگر را بر آنها ترجیح دادند.ایرانیان شعوبی که بر زبان عرب تسلط پیدا کرده بودند با همان زبان مهاجمان به نبرد آنها رفتند.بیایید نمونه هایی از اندوه شاعران شعوبی ایرانی را ببینیم که چگونه در سخت ترین لحظات و در چنگ وسلطه تازیان اموی و عباسی و نژاد پرست به هویت ستایی و یادآوری افتخارات گذشته پرداختند.این سروده را ببینید:
فلست بتارک ایوان کسری لتوضح اولحومل فالدخول
وضب فی الفلاساع و ذئب بهایعوی و لیث وسط غیل
من ایوان کسری را ترک نمیکنم که توضح و حومل و دخول را(نام مکان هایی است که در شعر امری القیس هم آمده)بر آن ترجیح بدهم.سوسمار را که بیابان گرد است یا گرگ را که نعره می زند یا شیر را که در میان بیشه نهفته است بر ایوان کسری ترجیح نمی دهم.
پس از شهادت حضرت علی( ع ) در رمضان سال 40 هجری و خلافت کوتاه مدت حضرت امام حسن ( ع ) و صلح او با معاویه، خلافت بر معاویه بن ابی سفیان که از خاندن بنی امیه بود مسلم گردید. معاویه از سالهای پیش ، یعنی تقریبا از همان اوایل فتح شام و فلسطین از سوی عمر و بعد از سوی عثمان، والی دمشق بود. وی، پایه های حکومت خود را در شام استوار ساخته بود. به همین سبب، توانست پس از قتل عثمان با حضرت علی ( ع) مخالفت کند و در برابر او بایستد. سرانجام، پس از جنگ صفین و ضعف قوای کوفه، حکومت خود را بر مصر نیز مسجل سازد. پس از آنکه معاویه به خلافت رسید، تحکیم اساس حکومت بنی امیه را آغاز کرد و برای پسرش یزید، از بزرگان و اشراف به استثنای چندتن از جمله ، حسین بن علی ( ع) و عبداله بن زبیر بیعت گرفت. او در سیاست خارجی هم موفق بود و بر متصرفات مسلمانان در ولایتهای تابع دولت بیزانس افزود. همچنین، نیروی دریای مهمی نیز در مدیترانه به بوجود آورد. معاویه با جلب افرادی مانند زیادبن ابیه و مغیره بن شعبه و عمرو عاص قدرت بنی امیه را در سرتاسر عالم اسلامی بسط داد .
اگر چه این بسط و استحکام به قیمت زیرپا نهادن بسیاری از اصول اسلامی، از جمله ارثی ساختن خلافت و تبدیل دستگاه خلافت به سلطنت و پادشاهی و تعیین مبلغان برای تحقیر و توهین خاندان حضرت رسول اکرم ( ص) و غیر آن تمام شد. معاویه در سال 60 هجری از دنیا رفت و خلافت پسرش یزید با کارهای خلافی، از قبیل قتل حسین بن علی ( ع ) و محاصره مکه آغاز شد ولی مدت زیادی به طول نینجامید و سرانجام یزید در سال 64 هجری در گذشت. . پس از وی در نتیجه حوادثی خلافت بنی امیه به شاخه " مروانیان " انتقال یافت .
عبدالملک بن مروان پس از کشتن عبدالله بن زبیر، خلیفه مسلم و بلامنازع گردید . همچنین ، با مسلط ساختن مرد سفاک آهنینی مانند حجاج بن یوسف ثقفی، حکومت بنی امیه را استحکامی تازه بخشید. حکومت اسلامی در زمان خلافت عبدالملک و ولیدبن عبدالملک، به منتهای وسعت خود رسید. "قتیبه بن مسلم باهلی" سردار حجاج، بلاد شمالی خراسان و خوارزم و ماوراءالنهر و سغد را که مرکز آن سمرقند بود فتح کرد و تا نزدیکیهای کاشغر پیش رفت. همچنین، در زمان حجاج ایالت سند هم فتح شد. در جانب مغرب، مسلمانان تا سواحل اقیانوس اطلس پیش رفتند و اندلس ( جنوب اسپانیا ) را متصرف شدند. طی خلافت نود ساله بنی امیه، اوضاع اجتماعی ایران دگرگون شد و اکثریت عظیم ایرانیان، دین اسلام را پذیرفتند. اما، ایرانیان تحقیر و توهین سرداران عرب را که از خود حکام بنی امیه الهام می گرفتند تحمل نکردند. مردم خراسان با استفاده از خصومت میان قبایل عرب حاکم بر خراسان و ماورالنهر، جانب داعیان و مبلغان بنی عباس را گرفتند. بنی عباس به سبب خویشاوندوی نزدیکتر با حضرت رسول اکرم ( ص ) خود را برای خلافت و حکومت شایسته تر می دیدند. در این راستا، ابومسلم سردار ایرانی توانست با حمایت ایرانیان و قبایل عرب مخالف، حکومت بنی امیه را سرنگون سازد و عباسیان را به قدرت برساند. بنی امیه در زمان حکومت عبدالملک و ولید و هشام ، تنها در اثر توفیق در فتوحات شرق و غرب و سیاست داخلی مبنی بر فشار بسیار زیاد بر طبقات مردم، توانستند به حکومت خودادامه دهند. فشار حکام و والیان تعیین شده از سوی آنان، مردم عراق و ایران را ناراضی ساخت. همچنین، بی اعتنایی بعضی از آنان به اصول دین اسلام موجبات ناخشنودی اهل دین و تقوا را فراهم آورد. سیاست مالی و اداری آنان نیز در سرزمینهای مفتوح و مغلوب موفق نبود. مهمتر آنکه طرفداری آنان از عصبیت عربی و تحقیر ملل مغلوب که همه را موالی ( یعنی بندگان) خود می دانستند، به تدریج مایه های عصیان و قیام را به خصوص در ایران و خراسان فراهم ساخت. سال 132 هجری، پایان حکومت نود ساله بنی امیه و آغاز حکومت بنی عباس است. از این سال، خلافت و قدرت شرعی و صوری ایشان در حدود پانصد سال ادامه یافت. لازم به ذکر است که قدرت واقعی ایشان، گاهی به حدود عراق و بین النهرین محدود می شد و حتی، گاهی در خود بغداد نیز از قدرت و اعتبار محروم بودند .
اگر چه منصور – خلیفه دوم عباسی – با قتل " ابو مسلم خراسانی " ناسپاسی خود را به این سردار بزرگ ظاهر ساخت، ولی برای استوار ساختن قدرت خود از این کار ناگزیر بود. با قتل ابومسلم، نه تنها نفوذ ایرانیان که آغاز شده بود از میان نرفت، بلکه با ورود دبیران و وزیران ایرانی در دستگاه خلافت عباسی، نفوذ فرهنگی و سیاسی ایرانیان گسترش بیشتری نیز یافت. قتل برمکیان هم که از خاندان اصیل ایرانی بودند، نتوانست جلو آن نفوذ را بگیرد درقرن سوم هجری، عنصر مهم دیگری وارد حکومت اسلامی شد. آن عنصر مهم، ترکان بودند که به صورت غلامان جنگی در دستگاه حکومتی وارد شدند و به تدریج، قدرت نظامی را از قوم غالب عرب گرفتند. این نفوذ تا بدان جا ادامه یافت که عزل و نصب خلفا هم به دست آنان انجام می گرفت و هیچ خلیفه ای بی رضایت ایشان، نمی توانست کاری بکند .
این قدرت غلامان ترک در قرن چهارم متوقف شد و قدرت سیاسی و نظامی به دست "دیلمیان" که ایرانی بودند افتاد. با آمدن سلجوقیان، قدرت نظامی و سیاسی ترکان در عالم اسلامی، به طور قطع مسلم و مسجل گردید. در این زمان، ایرانیان به اداره امور مالی و دیوانی دستگاههای حکومتی پرداختند. اما، فرهنگ نوپا و نوبنیاد اسلامی به صورت عمده در دست ایرانیان بود. اگر چه ماده اصلی آن، قرآن و حدیث و زبان عربی و ماده مهم فکری آن یونانی بود. اما پرچمداران این فرهنگ در همه شاخه ها ایرانیان بودند. ایرانیان با اتکاء به فرهنگ قدیم و با اتکاء به گذشته نیرومند سیاسی، ملیت خود را در داخل حکومت اسلامی حفظ کردند. ایشان بر خلاف ملل مغلوب دیگر ، نه تنها در ملیت عرب مستهلک نشدند، بلکه ادبیات ملی بسیار غنی خود را نیز به وجود آوردند .

عوامل زوال دولت اموی :
درباره زوال دولت اموی و علل آن مطالب مختلفی گفته شده است. (1) بحث از زوال اندیشه‏ای فلسفی در باب تاریخ می‏طلبد و مورخ به صرف مورخ به این گونه امور نمی‏پردازد. زمانی که بحث فلسفی و به اصطلاح فکری و ایدئولوژیکی شد، اندیشه‏های فلسفی شخصی نیز در آن راه می‏یابد، آن گونه که گاه با تاریخ نیز سازگاری ندارد. آنچه در این باره گفتنی است این که معمولا تا قبل از سقوط، بحث زوال کمتر مطرح است، چون هنوز روشن نیست که آیا نظام مورد نظر می‏تواند مشکلات خود را حل کند یا نه، اما وقتی نظامی سقوط کرد، بحث از زوال به میان و میدان می‏آید.
در مورد امویان، به چندین مساله توجه داده شده است. یکی از آنها سقوط عصبیت ویژه‏ای است که امویان قدرت سیاسی و سلطه خویش را بر پایه آن مستقر کرده بودند. این مساله مربوط به برتری شاخه خاصی از قریش با عنوان بنی امیه، به پشتوانه عرب شمالی، و قبایل ساکن شام بوده است. نزاع دو گروه از قبایل شمال و جنوب همیشه مشکل‏زا بوده و در آخرین سالهای حیات دولت اموی، نزاع این دو نیرو به حدی رسید که بویژه در خراسان امکان سامان یابی مجدد برای آن نبود. این اختلاف در همه مناطق عربی بویژه عراق و ایران- که محل سکونت اعراب مهاجر فراوان بود- شده بود. نزاع در عراق میان دو گروه عرب شمال و جنوب بود. زمانی که خالد بن عبد الله قسری سر کار بود، وی به تناسب آن که از عرب جنوب بود، شمالی‏ها یا به عبارتی مضریها از او راضی نبودند. زمانی که یوسف بن عمر بر سر کار آمد، ماجرا به عکس شد. او خالد را کشت و این نزاع شدت یافت. پس از آن یزید بن خالد بن عبد الله نیز یوسف بن عمر را که محبوس بود به قتل رساند. (2) مسعودی نزاعهای قبیله‏ای را از دلایل عمده سقوط امویان دانسته است. او از حمایت مروان بن محمد از نزاریان در برابر یمنیان اشاره کرده و این که این امر سبب شد تا اعراب یمنی به حمایت از مخالفان وی از بنی هاشم بپردازند. (3)
مشکل خراسان، بیش از این بود. این منطقه از سالها قبل از سقوط امویان محل فرار کسانی بود که از دست‏حکومت عراق به شرق می‏گریختند. شورش حارث بن سریج مشکل را بیشتر کرده بود. جنگهای مداوم اعراب با ساکنان ماوراء النهر بر خستگی اعراب این ناحیه افزوده بود. ظلم و فشار حجاج بر تازه مسلمانان این دیار و گرفتن جزیه از آنها، مشکل چندین دهه این دیار محسوب می‏شد. در این فضا، مشکل نزاع اعراب شمال و جنوب می‏توانست‏خطر زیادی را برای حکومت داشته باشد. نصر بن سیار از اعراب نزاری شمالی دفاع می‏کرد. در برابر وی، جدیع بن علی کرمانی مدافع اعراب یمنی و جنوبی بود. نزاع اینها سبب رشد مخالفان امویان شد. قوت ابو مسلم خراسانی در کار دعوت عباسیان و بهره‏گیری وی از روحیه شیعی مردم خراسان که پس از شهادت یحیی بیشتر شده بود، اوضاع را به نفع او تغییر داد. فرماندهی نظامی او نیز نقطه قوت مهمی بود. همه این مسائل دست‏به دست هم داده و راه را برای یک تغییر مهم در خراسان هموار کرد. مشکل دیگر امویان این بود که این منطقه دور از دسترس آنها بود. لذا به سادگی نمی‏توانستند به سوی آن لشکرکشی کنند. باید توجه داشت که در این زمان نیروهای شامی در عراق سخت گرفتار خوارج بودند و علی رغم استمدادهای مکرر نصر سیار نتوانستند به او کمک کنند. خوارج در طی نابسامانیهای که در طی سالهای 126 و 127 برای امویان پیش آمد، رشد یافته و ضحاک بن قیس خارجی برای مدتها با مروان بن محمد درگیر بود. او در سال 127 کشته شد، اما خوارج همچنان یکی از تهدید کنندگان اصلی، خوارج عراق و جنوب ایران بودند. به هر روی پیروزی عباسیان در خراسان عامل عمده زوال دولت اموی بود. البته این که چرا عباسیان و نه دیگران، دلایل خاص خود را دارد که مربوط به چگونگی غلبه عباسیان است نه زوال امویان. به هر روی وجود جانشین مناسب برای امویان که همانا خاندان بنی هاشم بودند، سبب شد تا امویان راحت‏تر قدرت را از دست‏بدهند. در حالی که اگر چنین نیرویی وجود نداشت، بعید می‏نمود که کسی بتواند قدرت را از قریش باز پس بگیرد. نفوذ قریش، تا آن اندازه بود که تا خاتمه کار دولت عباسی که آن نیز به زور و نیروی مغولان پایان یافت، دوام آورد.
فروپاشی نظام اموی تا اندازه‏ای به ضعف داخلی امویان نیز مربوط می‏شد. همان طور که پیش از این اشاره کردیم، از زمانی که نزاعهای داخلی خاندان اموی بر سر جانشینی مطرح شد، هم خلفا و هم ولایتعهدان، که از زمان عبد الملک معمولا از دو نفر بیشتر بودند، راه را برای توطئه آنها بر ضد یکدیگر هموار می‏کرد. به علاوه شورش یزید سوم، اعتبار خلافت و بیعت را بیش از حد از میان برد. سقوط پشت‏سر هم چند تن از کسانی که قرار بود بر مسند خلافت‏بنشینند، در طی سال 126 و 127 انسان را به یاد شاهان ساسانی در آخرین سالهای آن دولت رو به زوال می‏اندازد.
باید بی‏اعتباری خلفای اموی را از لحاظ دینی عامل عمده‏ای برای عدم حمایت توده‏های مردم را از آنها دانست. در این میان، با وجود اصلاحاتی که عمر بن عبد العزیز و احیانا هشام کرد، امویان نتوانستند اعتبار گذشته خویش را باز یابند. ولید بن یزید با به اوج رساندن فساد و تباهی دستگاه خلافت، راه را برای بی‏اعتباری خلافت اموی بیش از پیش هموار کرد. در این باره اطلاعات فراوانی در کتابهای تاریخی آمده است. گرچه برخی از آنها، به دلیل آن که مصادر متمایل به عباسیان یا دیگر گرایشات مذهبی است، مورد تضعیف قرار گرفته است.
افزون بر بی‏اعتباری دینی، استبداد سیاسی و اقتصادی امویان نیز خشم مردم عراق و خراسان را برانگیخته بود. امویان به حق متهم بودند که با برخوردهای نژادی، با موالی میانه‏ای ندارند. البته نمونه‏های فراوانی می‏توان به دست داد که غیر عربها نفوذی در دستگاه خلافت اموی یافته‏اند، اما در مجموع راه یشرفت‏برای آنان مسدود بوده و موقعیت مناسبی نداشتند.

تعریف لغوی ارجاء
واژه "ارجاء" از ریشه "جاء" مشتق شده و به معنای تاخیر انداختن است.2 در آیات شریفه "ترجیء من تشاء منهنّ"3 و "و آخرون مرجون لامر الله"4 نیز به همین معنا آمده است.5 در حدیث توبه کعب بن مالک که یکی از متخلفان در جنگ تبوک بود و پس از پنجاه روز توبه او پذیرفته شد6 نیز به همین معنا آمده است: "ارجا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم امرنا; پیامبر(صلی الله علیه وآله) کار ما را به تاخیر انداخت".7

تعریف اصطلاحی ارجاء
بر اساس تعریفی که از ارجاء در لغت ارائه شد، مرجئه که اسم فاعل از مصدر ارجاء است، به فرقه ای گفته می شود که معتقد بودند با داشتن ایمان، معصیت زیانی نمی رساند، همان طور که با کفر، اطاعت سودی ندارد. این ها را "مرجئه" نامیدند، چون در باور ایشان خداوند عذاب گناه کاران را درباره معاصی به تاخیر انداخته است.8 مقریزی در این باره می نویسد: ارجاء یا از واژه "رجاء" مشتق شده است، چون مرجئه برای گناه کاران امید ثواب از خداوند داشته و می گفتند با ایمان، معصیت زیان بخش نیست، همان گونه که با کفر طاعت سودمند نیست، یا این که مشتق از ارجاء به معنای تاخیر است، چون این ها حکم اصحاب کبائر را تا آخرت به تاخیر می انداختند.9 برخی در تعریف مرجئه چنین گفته اند: " و المرجئه هم الذین اخّروا الاعمال و لم یعتقدوها من فرائض الایمان;10 مرجئه کسانی هستند که عمل را از ایمان به تاخیر افکنده و آن را از شرایط ایمان به شمار نمی آورند".
افزون بر این تعریف ها مرجئه، به تاخیر انداختن رتبه علی (علیه السلام) به مرتبه چهارم، پس از خلفای سه گانه، نیز تعریف شده است.11 درباره هر یک از این تعاریف به تفصیل سخن خواهیم گفت.

خاستگاه تاریخی ارجاء
اندیشمندان جامعه شناسی معرفت بر این باروند که همه آرای کلامی و فلسفی، زمینه های سیاسی و اجتماعی دارند.12 هر چند ممکن است در کلیّت این باور تردید وجود داشته باشد، اما بدون شک درباره خاستگاه فرقه مرجئه درست به نظر می رسد.13 مسلمانان در عصر نبوی با وجود نقش کاریزمای حضرت رسول (صلی الله علیه وآله)یکپارچه بودند و کمتر دچار اختلاف می شدند و در صورت بروز اختلاف بلافاصله حضور آن حضرت مشکل را بر طرف می کرد. اما پس از رحلت آن حضرت آنان دچار اختلاف و چند دستگی شدند.
افزون بر حادثه سقیفه بنی ساعده که نخستین اختلاف میان مسلمانان پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) درباره مسئله امامت و رهبری جامعه اسلامی بود، شورش اهل ردّه نیز رخ داد. مقدسی می نویسد: پس از مسئله امامت، نخستین اختلافی که میان مسلمانان روی داد جنگ با مانعان زکات بود. نظر ابوبکر این بود که باید با آنان جنگید، اما مسلمانان ابتدا با او مخالفت کردند و پس از مدتی رای او را پذیرفتند.14شهرستانی نیز ضمن شمردن نخستین اختلاف ها میان مسلمانان، هفتمین اختلاف را ماجرای اهل ردّه و جنگ با مانعان زکات دانسته است.15 هر چند این فتنه به زودی سرکوب شد، اما بذر سوال های بسیاری را در ذهن جامعه کاشت. ایمان یعنی چه؟ نشانه های آن چیست؟ اگر کسی نماز یا زکات را ترک کند آیا می توان هم چنان او را مسلمان نامید؟ اما هنوز زمان آن نرسیده بود که این گونه ابهام ها و اشکال های ذهنی زمینه ساز مجادلات عقلی و استدلالی شود.16
پس از ماجرای قتل عثمان و جنگ های داخلی عصر علی (علیه السلام) با گروه های سه گانه ناکثین، قاسطین و مارقین، جریان های گوناگونی در جامعه پدید آمد که هر یک دیدگاه های سیاسی و عقیدتی متفاوتی داشتند. در این میان، اقلیتی حضور داشتند که با استناد به سخنانی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) مردم را به بهانه دوری از فتنه، به سکوت و پرهیز از جنگ فرا می خواندند. شاخص ترین شخصیت های این گروه که فکر و اندیشه آن ها باعث پیدایش فرقه مرجئه گردید، عبارت اند از: سعد بن ابی وقاص17، محمد بن مسلمه انصاری18، عبداللّه بن عمر19، اسامه بن زید20،ایمن بن خریم اسدی21، اهبان بن صیفی22، عمران بن حصین الخزاعی23 و ابو بکره نفیع بن حارث ثقفی.24
این گروه، درگیری داخلی مسلمانان را فتنه خوانده و بهترین وظیفه را دوری از فتنه و پرهیز از ریختن خون هر مسلمانی می دانستند. اینان می گفتند ما خود از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شنیده ایم که فرمود: تا می توانید در فتنه وارد نشوید و در صورت ورود به آن، عبداللّه مقتول باشید بهتر است تا عبداللّه قاتل.25 سعد بن ابیوقاص می گفت: من با دو گوش و قلبم شنیدم که پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: "ِان استطعت اَن تکون انت المقتول و لا تقتل احداً من اهل الصلاه فافعل، قالها ثلاثاً".26 خالد بن سمیر می گوید: به عبداللّه بن عمر گفته شد، کاش امور مردم را بر عهده می گرفتی چون آن ها تو را می خواهند. ابن عمر گفت: اگر مردی از مشرق مخالفت کرد چه کنیم؟ گفتند: مخالف را می کشیم و کشتن یک نفر در برابر مصلحتِ امت چیزی نیست. ابن عمر پاسخ داد: من دوست ندارم فرد مسلمانی کشته شود، گرچه تمام دنیا و آن چه در آن است از آنِ من باشد و تمام مسلمانان به شمشیری دست برده باشند که من هم به دست گیره آن دست گرفته باشم.27 گفتنی است که مشی سیاسی وی چنین بود که هر کس به قدرت می رسید، پشت سرش نماز می گزارد و زکات مالش را به او می پرداخت.28
این اندیشه تفریطی دقیقاً نقطه مقابل اندیشه افراطیِ خوارج بود و آن ها در برابر آن، واکنش نشان می دادند. وقتی خوارج در عبور از مدائن به عبداللّه بن خباب بن ارت، والی آن شهر برخورد کردند، از او خواستند که حدیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) برای آن ها نقل کند. او به روایت از پدرش حدیثی نقل کرد که پیامبر (صلی الله علیه وآله) مردم را در ایام فتنه به قعود و پرهیز از خون ریزی دعوت کرده بود. خوارج با شنیدن چنین روایتی، او را کشتند.29 گفتنی است که طبری روایت دیگری نیز نقل کرده که گویا علت کشته شدن عبداللّه بن خباب، تمجید او از علی (علیه السلام) بوده است.30
بدیهی است اندیشه یاد شده که مردم ِ خواهان رفاه و امنیت را به سکوت و خاموشی دعوت می کرد، به تدریج از اقلیت به اکثریت تبدیل گردید. این اندیشه، در بسیاری از سرزمین ها رسوخ کرد، به طوری که نشوان حمیری درباره دوران حیات خویش می نویسد: "لیس کوره من کور الاسلام الاّ و المرجئه غالبون علیها الاّ القلیل".31
برخی مورخان نوشته اند: هنگامی که علی (علیه السلام) در آستانه جنگ جمل در ربذه فرود آمد، گروهی از قبیله طیء نزد او آمدند. به امام گفته شد که برخی از اینان می خواهند همراه تو حرکت کنند و برخی تنها می خواهند به شما سلام کنند. امام علی (علیه السلام) با این که برای هر دو گروه دعا کرد، اما آیه "فضّل اللاه ّلمجاهدین علی القاعدین" را هم تلاوت نمود.32
حمید بن هلال می گوید: عمران بن حصین (در آستانه جنگ جمل) مرا نزد بنی عدی فرستاد و گفت: وقتی همه در عصرگاه در مسجد اجتماع کرده اند، نزد آن ها برو و بگو: عمران، صاحب رسول خدا(صلی الله علیه وآله) مرا فرستاده تا به شما سلام رسانده و خبر دهم که او خیرخواه شماست و سوگند یاد می کند که اگر عبد حبشی بالای کوهی بزچرانی کند تا مرگش فرا رسد، بهتر است از این که در میان دو گروه (دو طرف درگیر در جنگ جمل) تیری به خطا یا صواب رها نماید. پدر و مادرم فدای شما باد دست نگه دارید.33
افکار و اندیشه های افرادی، چون قاعدین به مرور زمان، تقویت گردید و با افراطی که برخی گروه ها در دشمنی با یکدیگر از خود نشان می دادند، مستند مرجئه قرار گرفت و این فرقه، مبانی مسالمت جویانه خویش را بنیاد نهادند. آنان می گفتند: داوری درباره تمام احزاب و گروه ها را به خدا واگذار می کنیم که برخی مصیب و برخی دیگر در خطایند. این باور، بنی امیه را هم در بر می گرفت، چون آن ها نیز شهادتین گفته و بر اساس باور یاد شده، کافر و مشرک نبودند.34 مرجئه، عقیده داشتند جمیع اهل قبله همین که به ظاهر به اسلام اقرار کنند، مومن اند و ارتکاب کبائر به ایمان ضرر نمی رساند. هیچ کس حق ندارد در دنیا در باب جهنّمی بودن کسانی که مرتکب گناهان کبیره می شوند، حکم بدهد و باید حکم این اشخاص را به روز قیامت موکول کرد.
گفتنی است که ابن ابی الحدید با بیان تفاوت دیدگاه علی (علیه السلام) با ابوبکر در تفسیر دو آیه "انّ الذین قالوا ربّنا اللّه ثم استقاموا…"35 و "انّما المومنون الذین آمنوا باللّه و رسوله ثمّ لم یرتابوا…"36 می نویسد: امیرالمومنین(علیه السلام) استقامت را به "اداء الفرائض" تفسیر می کرد اما ابوبکر آن را به "استمرار توحید" معنا می نمود. سپس می گوید: روایت شده است که ابوبکر آیه استقامت را تلاوت کرد و از اطرافیان پرسید: درباره این آیه چه می گویید؟ گفتند: مراد این است که مرتکب گناه نشویم. ابوبکر گفت: شما آیه را بر سخت ترین وجه آن تفسیر کردید. گفتند: پس مراد چیست؟ او گفت: مراد این است که به پرستش بتان باز نگردید. ابن ابی الحدید می گوید: رای ابوبکر در تفسیر این آیه – اگر ثابت شود که او چنین گفته است – مویّد مذهب ارجاء است و سخن امیرالمومنین (علیه السلام) مذهب اصحاب ما (معتزله) را تایید می کند.37

مراحل تطور اندیشه ارجاء
نخستین بنیاد اندیشه ارجاء در پی قتل عثمان و داوری درباره او و علی (علیه السلام)در جامعه آشکار شد. برخی مورخان از گروهی با عنوان المرجئه الاولی یاد کرده اند، که قضاوت درباره آن دو خلیفه را به تاخیر انداخته و به هیچ یک از ایمان یا کفر آنان گواهی نمی دادند.38 اینان به شیخین معتقد بودند ولی کار علی (علیه السلام) و عثمان را به خدا واگذار می کردند.39 مورخان از محارب بن دثار، قاضی کوفه (متوفای حدود 116 ق) به عنوان یکی از افراد مرجئه اولی یاد کرده اند.40 با پیدایش گروه افراطی خوارج، که مرتکب کبیره را مشرک می دانستند، بحث جدیدی در میان مسلمانان مطرح گردید و آن این که آیا عمل، جزئی از ایمان است یا این که این دو جدا از یکدیگرند و با هم ارتباطی ندارند. در این جا فرقه مرجئه به تفکیک عمل از ایمان معتقد گردید. بنابراین، مرجئه اصطلاحی در اواخر قرن نخست هجری به دو گروه اطلاق می شد: یکی، گروهی که کار علی (علیه السلام) و عثمان را به تاخیر می انداختند و بین مصیب و مخطیء در جنگ های جمل و صفین تردید داشتند. این گونه ارجاء، که همان ارجائی است که حسن بن محمد بن حنفیه درباره آن سخن گفت (و ما به زودی به آن خواهیم پرداخت)، به تدریج منقرض شد، چون رای سلف بر این قرار گرفت که حق با علی (علیه السلام) بوده است.41 دیگری، گروهی که ایمان را قول بدون عمل می پنداشتند با این اعتقاد که با ایمان، معصیت زیان نمی رساند، همان طور که با کفر، طاعت سودی ندارد.42
در مقدمه الفتح الباری آمده است که ارجاء به معنای تاخیر انداختن، دو گونه است: گاهی مراد از آن، تاخیر حکم و داوری در تصویب یکی از دو طرف درگیر پس از قتل عثمان است و گاهی به معنای تاخیر داوری در جهنّمی بودن مرتکب کبیره و تارک فرایض است، چون ایمان فقط اقرار و اعتقاد است و عمل، به آن زیانی نمی رساند.43 بنا بر دو مفهوم دیگر، مرجئه گاهی در مقابل "وعیدیه" به کار می رود و گاه در برابر "شیعه". اگر مراد از تاخیر، وانهادن حکم صاحب کبیره تا قیامت باشد، که حکم به بهشتی یا جهنّمی بودنش نشود، در این صورت، مرجئه در برابر وعیدیه است، اما چنانچه ارجاء به معنای تاخیر علی (علیه السلام) به مرحله چهارمین خلیفه باشد، در این صورت مرجئه در برابر شیعه خواهد بود.44
در واقع بر اساس این مفهوم، بیشتر مسلمانان، به جز اقلیت شیعه، تحت تاثیر آموزه های مرجئه قرار گرفتند و مرجئه تمامی پیروان اهل سنت را شامل می شد. براساس همین مفهوم اخیر است که در منابع آمده است که "شیعیان تمام اهل سنت را مرجئه نامیدند"45 و نیز بر همین اساس برخی آن را توسعه داده و نوشته اند:
بعد از شهادت حضرت علی بن ابی طالب (سنه 40 هجری) غیر از فرقه کوچک شیعه، که به امامت آن حضرت بعد از پیغمبر اسلام ایمان داشتند و این حق را نصیب آل علی می دانستند، بقیه مسلمین و اتباع طلحه و زبیر و عائشه با اصحاب معاویه، که سواد اعظم مسلمین می شدند، دست یکی کرده به فرقه مرجئه موسوم شدند و این فرقه مشتمل بود بر درباریان و ریزه خوارانِ خوان معاویه و طرفداران کسانی که غلبه یافته بودند; یعنی جمعیتی که گرد معاویه جمع آمده و عقیده ایشان این بود که جمیع اهل قبله همین که به ظاهر اقرار می کنند مومن اند.46
برخی پژوهشگران47 گفته اند: کسانی که از فتنه دوری گزیده و به ارجاء معتقد شدند، جنگجویان و مجاهدان مردّدی بودند که بعد از قتل عثمان به مدینه آمدند و دور از انتظار، اختلافات را مشاهده می کردند. برخی عثمان را مظلوم و پیروانش را ذی حق می دانستند و برخی علی (علیه السلام) را اولی به حق و پیروانش را ثقه به شمار می آوردند. آنان می گفتند: ما از هیچ یک از علی (علیه السلام) و عثمان بیزاری نجسته و آن ها را لعن نمی کنیم، بلکه کار آن دو را به خدا واگذار می کنیم. این محققان، در اثبات چنین خاستگاهی برای مرجئه، به تعریفی که ابن عساکر از این فرقه ارائه داده است، تمسک کرده اند. ابن عساکر در این باره می نویسد:
آن ها جنگ جویانی بودند که پس از بازگشت (از مرزها)، دچار شک و تردید شده بودند. اینان وقتی پس از کشته شدن عثمان وارد مدینه شدند و بر خلاف گذشته اختلافات مردم را مشاهده کردند، گفتند: ما زمانی که از پیش شما رفتیم همه یکپارچه و بدون اختلاف بودید، اما اکنون می بینیم که اختلاف کرده و برخی می گویید: عثمان مظلوم کشته شده و او و اصحابش به عدالت سزاوارتر بودند، و برخی دیگر می گویید: علی (علیه السلام) و یارانش به حق سزاوارتر بودند. ما همه را مورد وثوق می دانیم و همه نزد ما راست می گویند. ما از هیچ یک از این دو بیزاری نمی جوییم و آن دو را لعن نمی کنیم و بر ضدّشان گواهی نمی دهیم، بلکه کار هر دو را به خدا واگذار می کنیم تا خود او درباره آن ها داوری کند.48
بر همین مبنا زمینه سازان و معتقدان به اندیشه ارجاء را به سه گروه تقسیم کرده اند:
1. برخی صحابه، مانند سعد بن ابی وقّاص، عبداللّه بن عمر، ابوهریره، زید بن ثابت، اسامه بن زید، محمد بن مسلمه و…که از فتنه دوری می جستند.
2. برخی مرزنشینان قلمرو اسلامی که مشغول جهاد بودند و پس از کشته شدن عثمان در ترجیح دو طرف درگیر با یکدیگر نتوانستند یکی را بر دیگری مقدم بدارند. (این پژوهشگران برای وجود چنین گروهی به سخن ابن عساکر استناد کرده اند که در بالا بیان شد). این دو گروه را اگر بتوان نام ارجاء بر آن ها نهاد، ارجاء تحیّر و سرگردانی است نه ارجاء فکری; یعنی اینان در داوری درباره طرفین متحیّر بودند. برخی هم گفته اند: مسئله گروه اول به یک حکم فقهی باز می گردد و آن حکمِ جنگ میان صحابه یا جنگ میان مسلمانان است.
3. گروه سوم، کسانی بودند که می گفتند ما توان فهم آن چه را که میان صحابه (که مقام بلندی از فضل و علم و دانش را دارا بودند) رخ داده، نداریم و از این رو، از اظهار نظر درباره حق یا باطل بودن آن ها پرهیز می کنیم. اصل ارجاء به این گروه باز می گردد.49
البته قدرت یافتن خاندانی از اشراف مکه (بنی امیه) که جز عثمان، افراد آن هنگامی دعوت حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) را اجابت کرده بودند که کارش پیشرفت کرده و موفق شده بود، ضربه شدیدی برای مسلمانان پر سابقه بود، از این رو، فرزندان آن مسلمانان نسبت به بنی امیه کینه داشتند و این دشمنی به زودی به متهم ساختن امویان به سست دینی و بی دینی بدل شد. از این طریق، سوالی پیش آمد که آیا اعتراف شفاهی به اسلام برای مسلمان بودن یک فرد کفایت می کند؟ یا این که اطمینان یافتن از راستی این اعترافات لفظی نیز ضرورت دارد، و اعتراف لفظی باید با انجام دادن اعمال عبادتی خاص مسلمانان همراه باشد و این، مسئله ای جدید بود که بر اساس آن، اگر فرمانروا مسلمان واقعی نبود، افراد امت می توانستند از فرمان او سرپیچی کنند.50
با این که کوفه نخستین شهری بود که ارجاء در آن پدید آمد و سپس از آن جا به دیگر سرزمین های اسلامی انتشار یافت51، برخی نوشته اند: مرجئه در نیمه دوم قرن اول هجری زیر نفوذ پاره ای عوامل مسیحی در دمشق، پایتخت امویان به وجود آمد.52 البته اثبات این نظر، نیازمند شواهد تاریخی است.

حسن بن محمد بن حنفیه و اندیشه ارجاء
بسیاری از مورخان و شرح حال نویسان از حسن بن محمد بن حنفیه (متوفای 99 یا 100 ق) به عنوان نخستین کسی یاد کرده اند که درباره اندیشه ارجاء سخن گفته است.53 قاضی عبدالجبار درباره وی می نویسد: او جز در ارجاء با پدرش، محمد حنفیه و برادرش، ابوهاشم استاد واصل بن عطاء، مخالفتی نداشت.54 ابن حزم از او به عنوان محدّثی ثقه یاد کرده که اندیشه ارجاء داشته است.55 وی برای تبلیغ اندیشه خویش به بسیاری از شهرها نامه نوشت و به نیابت از او در آن مناطق قرائت گردید. محتوای نامه وی، نهی مردم از گفتار بد درباره شیخین و نهی از تولاّ و تبرّا از علی (علیه السلام)، عثمان، طلحه و زبیر بود.56
با توجه به این شواهد تاریخی که حسن بن محمد را ابداع کننده اندیشه ارجاء معرفی می کنند، استاد سبحانی با احمد امین مصری و دیگر پژوهشگرانی که مرجئه نخستین را مجاهدان مرددی می دانند که پس از کشته شدن عثمان به مدینه آمده و با مشاهده اختلافات میان مسلمانان، قضاوت درباره علی (علیه السلام) و عثمان را به خدا واگذار کردند، اختلاف نظر دارند. استاد سبحانی می نویسند:
اقتضای سخن احمد امین پیدایش ارجاء در دهه چهارم قرن نخست هجری است و این با تاریخ، که حسن بن محمد را نخستین مبدع ارجاء می داند، هماهنگ نیست، چون پدر حسن در روز کشته شدن عثمان، پانزده ساله و در روز شهادت علی (علیه السلام)، بیست ساله بوده است و حسن هنوز متولد نشده بود. نهایت چیزی که می توان گفت، این است که این تحولات پس از کشته شدن دو خلیفه و آمدن مجاهدان از جنگ ها، زمینه پیدایش چنین فکری را فراهم کرد. اما کسی که به صورت علمی و با نوشتن نامه به شهرها، آن را مطرح ساخت حسن بن محمد بود. به همین جهت، عموی عثمان بن ابراهیم بن حاطب گفت: این ها سخن او را امام قرار خواهند داد.57
در راستای همین تفاوت دیدگاه، استاد سبحانی نظر احمد امین را که معتقد است "مرجئه یک حزب سیاسی بود که از درگیر شدن در فتنه ها و ریختن خون احزابِ درگیر، پرهیز داشت و حکم به تخطئه یا تصویب دیگران نمی کرد" ردّ کرده و می نویسد:
این نظر تنها یک حدس بی اساس است و برگرفته از همان مبنایی است که می گفت اندیشه ارجاء به بازگشت مجاهدان به مدینه پس از کشته شدن عثمان و علی (علیه السلام)می رسد، در حالی که فکر ارجاء در دامن تبلیغات امویان شکل گرفت و فضایل برساخته آنان برای برخی صحابه پیامبر (صلی الله علیه وآله)، حقیقت را پوشاند و مانع حضور مردم ساده اندیش در حوادث مهم جامعه گردید و گمان کردند که راه وسط این است که در هیچ جناحی وارد نشده تا جانب احتیاط را رعایت کنند.58
حال این سوال مطرح است که ارجائی که حسن بن محمد به آن اعتقاد داشته، چه نوع ارجائی بوده است؟ آیا او به تاخیر عمل از ایمان معتقد بوده و یا این که تنها قضاوت درباره علی (علیه السلام) و عثمان و طلحه و زبیر را به به قیامت واگذار و مردم را به یاد نیک نمودن از شیخین دعوت کرده است؟ ابن حجر عسقلانی می نویسد:
مراد از ارجائی که حسن بن محمد درباره آن سخن گفته، غیر از ارجاء درباره ایمان است که اهل سنت بر آن ایراد گرفته اند، چون من بر نامه حسن آگاهی یافته ام. او در این نامه از شیخین به نیکی یاد کرده، به این دلیل که امت اسلامی با آن ها به جنگ نپرداخته و درباره آن دو تردید نکرده اند، اما درباره کسانی که پس از آن ها درفتنه وارد شدند، کارشان را به خدا واگذار نموده است. پس معنای ارجاء مورد نظر حسن این است که او یقین به درست یا نادرست بودن یکی از دو گروه درگیر جنگ در فتنه نداشته است. اما نامه او ارتباطی با ارجاء مربوط به ایمان ندارد.59
مقریزی هم پس از اشاره به نامه حسن بن محمد به شهرها و دعوت مردم به ارجاء، می نویسد: بر خلاف گفته برخی، او عمل را از ایمان به تاخیر نمی افکند.60
بنابراین، آن چه از منابع تاریخی استفاده می شود این است که حسن نخستین قائل به اندیشه ارجاء بوده است، اما نه به معنای تقدیم قول و اذعان قلبی و تاخیر عمل، بلکه به معنای تقدیم قول درباره شیخین و تصدیق آن دو و تاخیر قول درباره علی(علیه السلام)، عثمان، طلحه و زبیر و واگذار کردن کار آنان به خداوند و توقف در اظهار نظر درباره آن ها.61 پس کسانی که ارجاء به معنای تفکیک عمل از ایمان را به او نسبت داده اند، دچار اشتباه تاریخی شده اند.62 گفتنی است که در همان زمان، برخی حسن بن محمد را به دلیل نوشتن نامه به شهرها سرزنش کردند و او نیز از اندیشه ارجاء خویش و نوشتن نامه به شهرها در این باره، در اواخر عمر اظهار ندامت کرد.63 بنا بر گفته برخی مورخان، پدرش محمد حنفیه او را زد و به او اعتراض کرد که چرا چنین اندیشه ای را درباره جدّش علی (علیه السلام) اظهار داشته است.64

انگیزه های حسن بن محمد
تاکنون دانسته شد که اصل اندیشه ارجاء، به حسن بن محمد و دهه هفتاد سده نخست هجری بر می گردد. از سوی دیگر، حسن از خاندان بنی هاشم بود و بدون تردید می بایست محبت علی (علیه السلام) و ولایت او را باور داشته باشد. حال، این سوال مطرح می شود که انگیزه و هدف او از طرح چنین اندیشه ای که درباره علی (علیه السلام)توقف کند و شیخین را بر او مقدم بدارد چه بوده است؟ برای یافتن پاسخ مناسب به سوال یاد شده، باید اوضاع و شرایط سیاسی و عقیدتی آن برهه از تاریخ اسلام را با دقت بیشتری مطالعه کرد.
شکی نیست که در آن زمان (دهه هفتاد هجری) امویان بر جامعه اسلامی حاکم بودند و سبّ و دشنام به علی (علیه السلام) در منابر به شدت رواج داشت. این تبلیغات بر ضدّ آن حضرت به همراه تبرئه کردن عثمان از حوادث ناگواری که به او نسبت می دادند و نیز منزه کردن ناکثین از نقض بیعت امام مفترض الطاعه، در مردم ساده اندیش تاثیر می گذاشت. ساده اندیشان در برابر این تبلیغات چاره ای جز دو راه نداشتند: نخست، این که با اجتهاد و فکر و تعقّل، حقیقت را کشف نمایند و دیگر این که با توقف و سخن نگفتن درباره علی (علیه السلام)، عثمان، طلحه و زبیر، کار آنان را به خدا واگذار کنند. راه نخست، برای این ساده اندیشان غیر ممکن بود از این رو به راه دوم پناه بردند.
به نظر می رسد یکی از اهداف او از طرح اندیشه ارجاء و توقف در اظهار نظر درباره علی (علیه السلام)، جلوگیری از سبّ ایشان توسط مخالفان در منابر بوده است. از این رو او می گوید: ما درباره شیخین سخن می گوییم، اما در مورد علی (علیه السلام)و عثمان مدح و قدحی نمی کنیم.65 افزون بر این، احتمال می رود هدف وی وحدت کلمه مسلمانان بوده باشد، چون هدف نخستین مرجئه، به ویژه آنان که در کوفه و بصره پراکنده شدند، آن بود که جامعه مسلمانان را در مخالفت با محکوم ساختن هر یک از خلفای راشدین، که از سوی شیعه و خارجیان و نیز هواخواهان تندرو عثمان عنوان می شد، یکپارچه سازند66 و گرنه بعید است وی از انحراف ناکثین، قاسطین و مارقین بی اطلاع بوده باشد. حسن گرچه حُسن نیت داشت، اما اقدام او پیامدهای منفی به دنبال داشت و افکارش مورد سوء استفاده امویان قرار گرفت و شاید به همین دلیل در اواخر عمر نادم گردید.67
برخی بدون توجه به حاکمیت امویان و تبلیغات شدید آن ها بر ضدّ علی (علیه السلام)، خاستگاه ارجاء، بهویژه اقدام حسن بن محمد را مواضع افراطی شیعه و خوارج دانسته و گفته اند:
چون شیعه درباره علی (علیه السلام) و اهل بیت غلو می کردند و بر معتقدان به تفضیل علی(علیه السلام) بر خلفای سه گانه افزوده می شد و از طرفی خوارج موضع علی(علیه السلام) در ماجرای حکمیت را، کفر و شرک به شمار می آوردند و با عثمان نیز چنین کردند، و شیعه و خوارج این امور را از چارچوب مسائل سیاسی به دینی منتقل کردند و از دائره صواب و خطا در شئون حکومت به عقاید مربوط به ایمان و کفر کشاندند، در این جا حسن بن محمد از بیتی بود که غلوّ را ترک می کردند. او خواستار جدایی مسائل عقیدتی و کاربرد کفر و ایمان از مسائل سیاسی بود. همین مسائل موجب شد که او آن نامه ها را به شهرها بنویسد.68
این سخن گرچه تا حدودی می تواند صحیح به نظر آید، اما نباید به معنای نادیده گرفتن سلطه امویان و تاثیر آن در به وجود آمدن چنین اندیشه ای تلقی شود.

مرجئه، حزبی دینی یا سیاسی
این که فرقه مرجئه در آغاز پیدایش، یک حزب سیاسی بوده یا دینی، میان پژوهشگران معاصر اختلاف دیدگاه وجود دارد. برخی با تاکید بر دینی بودن این فرقه نوشته اند:
مرجئه بر خلاف خوارج و شیعه، موضع سیاسی ای که موید نظر خاصی باشد، نداشتند. بنابراین، نمی توان گفت که این فرقه یک حزب سیاسی بوده است، چون آن ها در برابر احزاب سه گانه اموی، خوارج و شیعه موضع سلبی داشتند و در نظر و عمل، موید هیچ گروهی نبودند. از این رو باید گفت مرجئه، همان طور که از خاستگاه آن ها پیداست، یک حزب دینی بودند که اصول گرایی افراطی ای که خلفا، صحابه و مسلمانان را تکفیر می کرد، منجر به پیدایش آن گردید.69
این پژوهشگران در تایید نظریه خویش به چند دلیل تمسک می جویند: نخست، این که پیدایش اولیه آنان با بحث ایمان و کفر و رابطه عمل و ایمان آغاز شده و نتیجه ای که از آن گرفتند، این بود که نظریه معتدلی بین افراط گرایی شیعه و خوارج اتخاذ نمایند. دو دیگر این که مرجئه در حوزه ادبیات آثار چندانی ندارند، چون مذهب سیاسی خاصی نداشتند که بخواهند از آن دفاع کنند. آن ها بر خلاف خوارج و شیعه که در مسئله خلافت موضع داشتند، نظریه خاصی ارائه نمی کردند. فقط تاریخ، قصایدی از شعرای آن ها را حفظ کرده است. دلیل سوم، این که آنان هیچ حزبی را تایید نمی کردند و در مشکلات سیاسی، موضع تایید و موثر نمی گرفتند. اینان مردم را به مسالمت و تسامح فرا می خواندند.70
بر خلاف دیدگاه یاد شده، برخی دیگر مرجئه و اندیشه ارجاء را در آغاز پیدایشش یک مذهب کاملا سیاسی دانسته که به زودی معتقدان به آن در مسئله ایمان و کفر وارد شدند و آن چه آنان را به این سو سوق داد، رای خوارج بود که عمل را جزء ایمان به شمار می آوردند و علی (علیه السلام)، عثمان، اصحاب جمل، حکمین، مصوبّان تحکیم و راضیان به آن را تکفیر می کردند. آنان غلات شیعه را می دیدند که صحابه را به سبب ترک بیعت با علی (علیه السلام) تکفیر می کردند. از این رو معتقد شدند به این که ایمان، تصدیق قلبی است و مصدّق قلبی، مومن است.71 در واقع، موضعی که علی (علیه السلام) را از خلفا به تاخیر می انداخت و برتری آن ها را بر حسب ترتیب عهده داری خلافت معین می کرد، موضع سیاسی ای بود که خود یک نوع ارجاء ویژه تلقی می شد که حسن بن محمد و غیلان دمشقی هم به آن معتقد بودند.72
دیدگاه اخیر، که مرجئه را یک حزب سیاسی دانسته که به تدریج تبدیل به حزب دینی شده است، به نظر درست تر می آید. استاد مشکور نیز با سیاسی خواندن خاستگاه نخستین مرجئه می نویسد: با سقوط دولت بنی امیه، سبب سیاسی که موجب پیدایش این فرقه شده بود، از میان رفت و بحث های آن متوجه عقایدی شد که در راس آن ها مسئله ایمان و کردار و گناهان کبیره و صغیره بود، زیرا می گفتند واجب است حکم درباره مرتکب کبیره تا روز جزا به تاخیر افتد و اهمیتی ندارد که در این دنیا اهل بهشت یا دوزخ باشد.73 برخی هم تصریح کرده اند که طریقه مرجئه ابتدا یک مسلک اجتماعی ساده بود که در بعضی از صحابه صدر اول وجود داشت، اما به تدریج، رنگ دینی و صبغه مذهبی گرفت.74
بر خلاف دیدگاه فوق که مرجئه را ابتدا یک حزب سیاسی خوانده که به تدریج تبدیل به حزب دینی شده است، برخی کاملا بر عکس برداشت کرده و نوشته اند:
عقاید مرجئه در آغاز، صرفاً مباحث دینی درباره ایمان و کفر و ارتباط عمل صالح با ایمان بود، در حالی که سیاست و درگیری های سیاسی باعث پراکندگی فکر آنان گردید.75
آشکار است که چنین برداشتی از مرجئه، نادرست است چرا که مسائل سیاسی، پیش از مسائل عقیدتی در میان آنان مطرح بود.
برخی، جنبش مرجئه را یکی از پی آمدهای جنگ خانگی دانسته اند که با جنبش شیعیان کوفه به رهبری مختار برای پشتیبانی از محمد بن حنفیه در برابر امویان آغاز شد و موضوع اصلی این کشمکش، داوری درباره عثمان و علی(علیه السلام) بود و نظر خداوند در مورد آنان، در حالی که به نظر مرجئه رفتار دو خلیفه اولین، یعنی ابوبکر و عمر هیچ گونه ایرادی نداشت. حسن بن محمد هم بر این عقیده بود که باید نه ابراز سرسپردگی به علی(علیه السلام) و عثمان کرد و نه اعلام ترک این دو.76 اما به نظر می رسد این جنبش، پیش از قیام مختار، پیامد کشته شدن عثمان و درگیری علی(علیه السلام)با سه گروه ناکثین، قاسطین و مارقین بوده باشد، و البته درگیری های دهه هفتاد هجری هم این مسئله را تشدید کرد.

پی نوشتها :
1. دانشجوی دوره دکتری تاریخ.
2. ابن اثیر جزری، النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، تحقیق محمود محمد طناحی و طاهر احمد زاوی، (بیروت، دارالکتاب اللبنانی[بی تا]) ج 2، ص 206; احمد بن فارس بن زکریا، معجم مقاییس اللغه، تحقیق عبدالسلام هارون (قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1404ق، ج 2، ص 495; محمد بن منظور، لسان العرب، تصحیح امین محمد عبد الوهاب و محمد صادق عبیدی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، اوّل، 1416 ق/ 1995 م)، ج 5، ص 164; فخر الدین طریحی، مجمع البحرین، تحقیق سید احمد حسینی (تهران، انتشارات مرتضوی، 1362) ج 1، ص 178.
3. احزاب(33) آیه 51.
4. توبه (9) آیه 106.
5. خلیل بن احمد فراهیدی، ترتیب کتاب العین، تحقیق مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، تصحیح اسعد الطیب، (قم، انتشارات اسوه، اوّل، 1414 ق) ج 1، ص 654.
6. ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تصحیح هاشم رسولی محلاتی (تهران، مکتبه العلمیه الاسلامیه، [بی تا]) ج 4، ص 69; طریحی، پیشین، ج 1، ص 178.
7. ابن اثیر، پیشین، ج2، ص 206 و ابن منظور، پیشین، ج 1، ص 84 و ج 14، ص 311.
8. ابن اثیر، همان; ابن منظور، همان.
9. احمد بن علی مقریزی، المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار (بغداد، مکتبه المثنی، [بی تا]) ج 2، ص 349 – 350.
10. محمد کراجکی، کنز الفوائد (قم، منشورات دار الذخائر، اوّل، 1410 ق) ج 1، ص 125.
11. محمد تقی مجلسی، بحار الانوار (بیروت، موسسه الوفاء، 1404 ق) ج 46، ص 292.
12. مونتگمری وات، فلسفه و کلام اسلامی، ترجمه ابوالفضل عزتی (تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، اول، 1370) ص 20.
13. برخی نویسندگان معاصر اهل سنت از این که برخی مستشرقان مانند فان فلوتن به جای یافتن منشا دینی برای اندیشه هایی همچون ارجاء، به دنبال یافتن زمینه های سیاسی و اجتماعی می گردند انتقاد کرده اند. ر.ک: سفر بن عبدالرحمن حوالی، ظاهره الارجاء فی الفکر الاسلامی، اشراف محمد قطب، قاهره، مکتب الطیب، اوّل 1417 ق) ج 1، ص 269.
14. مطهر بن علی مقدسی، البدء و التاریخ، ([بی جا]، مکتبه الثقافه الدینیه، [بی تا]) ج 2، ص 123.
15. محمد بن عبد الکریم شهرستانی، الملل و النحل، تحقیق امیر علی مهنا و دیگران (بیروت، دار المعرفه، چهارم 1415 ق) ج 1، ص 33; علی غلامی دهقی، جنگهای ارتداد و بحران جانشینی پیامبر(صلی الله علیه وآله)، (قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، اوّل 1381)، ص 9.
16. علی محمد ولوی، دیانت و سیاست در قرون نخستین اسلامی (تهران، دانشگاه الزهراء، اوّل، 1380) ص 128.
17. نصر بن مزاحم منقری، پیکار صفین، تصحیح عبد السلام محمد هارون، ترجمه پرویز اتابکی (تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، سوم، 1375) ص 765; محمد بن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، اوّل 1410 ق / 1990 م) ج 3، ص 106; محمد بن محمد بن نعمان شیخ مفید، الجمل، تحقیق سید علی میر شریفی، (قم، مکتب الاعلام الاسلامی، اوّل: 1413 ق / 1371) ص 51.
18. منقری، پیشین، ص 112; ابن سعد، پیشین، ص 339; عبداللّه بن مسلم بن قتیبه، المعارف، تحقیق ثروه عکاشه (قم، منشورات الشریف الرضی، اوّل: 1415 ق / 1373) ص 269; شیخ مفید، پیشین، ص 51.
19. منقری، پیشین، ص 107; ابن سعد، پیشین، ج 4، ص 113; شیخ مفید، همان.
20. ابن سعد، پیشین، ج 4، ص 51; شیخ مفید، همان.
21. منقری، پیشین، ص 694; ابوحنیفه احمد بن داود دینوری، الاخبار الطوال، تحقیق عصام محمد حاج علی (بیروت، دار الکتب العلمیه، اوّل 1421 ق / 2001 م) ص 287.
22. حسین عطوان، الفرق الاسلامیه فی بلاد الشام فی العصر الاموی (بی جا)، دار الجیل، اوّل 1986 م) ص 18 به نقل از: سنن ترمذی، ج 4، ص 490 و اسد الغابه، ج 1، ص 138.
23. ابن سعد، پیشین، ج 4، ص 216.
24. حسین عطوان، پیشین، ص 21 – 22 به نقل از: صحیح بخاری، ج 9، ص 51 و صحیح مسلم، ج 4، ص 2213 – 2214.
25. محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم (بیروت، دار التراث، [بی تا]) ج 5، ص 81 ; ابن سعد، پیشین، ج 5، ص 190;احمد بن عمرو شیبانی، الآحاد و المثانی، تحقیق باسم فیصل احمد جوابره (الریاض، دار الرایه، اوّل 1411 ق / 1991 م) ج 1، ص 215 و ص 466.
26.ابوبکر احمد بن علی خطیب بغدادی، تاریخ بغداد (بیروت، دار الکتب العلمیه، [بی تا])، ج 3، ص 448.
27. ابن سعد، پیشین، ج 4، ص 113.
28. همان، ص 111.
29. طبری، پیشین ج 5، ص 81; مطهر بن طاهر، پیشین، ج 5، ص 136; ابوالفرج بن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم (بیروت، دار صادر، اوّل: 1358 ق) ج 5، ص 132.
برخی نویسندگان معاصر اهل سنت از سیره قاعدین در اجتناب از فتنه و بهویژه یاری نکردن علی (علیه السلام) در جنگ ها دفاع کرده و می نویسند: از کمال آگاهی صحابه است که بین صحت امامت علی (علیه السلام) و وجوب یا صحت همراهی با او در جنگ فرق گذاشته اند، چون لازمه این که کسی امام حق است این نیست که جنگ همراه او با اهل جمل و صفین هم حق باشد. نوویِ شافعی مذهب و بسیاری از شافعیان متاخر، علی (علیه السلام) را تصویب کرده و جنگ کنندگان با او و متخلفان از او را تخطئه نموده اند، اما نووی که خود محدّث بوده، چون از صحت احادیث نهی از قتال در فتنه و کثرت آن ها مطلع است، نتوانسته به طور قطع قعودکنندگان از یاری علی (علیه السلام) را تخطئه نماید، از این رو برای سازگاری میان روایات یاد شده با اندیشه قاعدین، می گوید: اینان معذور بوده اند، چون درستی همراهی با علی (علیه السلام) یا جنگ کنندگان با او برای آن ها روشن نبوده است. اما مطلق ترک جنگ با مسلمانان موجب جری شدن مفسدان و تجاوزگران می گردد. ر.ک: سفر بن عبد رحمن حوالی، ظاهره الارجاء فی الفکر الاسلامی، اشراف محمد قطب (قاهره، مکتب الطیب، اوّل 1417 ق) ص 257 – 258. باید از این نویسنده پرسید: آیا انبوه صحابه ای که امام علی (علیه السلام)را در جنگ جمل و صفین یاری کردند، فاقد کمال و آگاهی بودند؟.
30. طبری، پیشین، ج 5، ص 82.
31. نشوان حمیری، الحور العین، تحقیق کمال مصطفی (بیروت، دار آرال، دوّم 1985 م) ص203.
32. طبری، پیشین، ج 4، ص 478.
33. همان، ص 216.
34. حسین عطوان،پیشین، ص 24.
35. فصلت (41) آیه 30.
36. حجرات (49) آیه 15.
37. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم (قم، موسسه اسماعیلیان، [بی تا]) ج 10، ص 26 – 27.
38. ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 307.
39. شمس الدین محمد ذهبی، تاریخ الاسلام، تحقیق عبدالسلام تدمری (بیروت، دار الکتاب العربی، دوّم 1414 ق) ج 6، ص 333 – 334.
40. ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 307.
41. ناصر بن عبد الکریم عقل، القدریه و المرجئه (ریاض، دار الوطن، اوّل، 1418 ق، ص 77 – 79).
42. جعفر سبحانی، بحوث فی الملل و النحل (قم، لجنه اداره الحوزه العلمیه، اوّل، 1370 اوّل/ 1412 ق ج 3، ص 97; نویسنده نامعلوم، هفتاد و سه ملت یا اعتقادات مذاهب، تصحیح محمد جواد مشکور (تهران، موسسه مطبوعاتی عطائی، چهارم، 1356) ص 27.
43. محمد ابراهیم فیومی، الخوارج و المرجئه (قاهره، دارالفکر العربی، اوّل، 1423 ق / 2003 م) ص 128.
44. همان.
45. حسن بن موسی نوبختی، فرق الشیعه، تصحیح محمد صادق آل بحرالعلوم (نجف، المکتبه المرتضویه، 1355 ق) ص 13 – 14 ; سعد بن عبداللاه ّشعری، المقالات و الفرق، تصحیص محمد جواد مشکور (تهران، موسسه مطبوعاتی عطائی، 1963 م) ص 5.
46. عباس اقبال آشتیانی، خاندان نوبختی (تهران، کتابخانه طهوری، 1345) ص 31.
47. حسین عطوان، پیشین، ص 23 ; ناصر بن عبد الکریم، پیشین، ص 78 – 79; عبد الکریم بلبع، ادب المعتزله الی نهایه القرن الرابع الهجری (القاهره، دار نهضه مصر للطبع و النشر، سوّم، [بی تا])، ص 36.
48. متن آن چنین است: "هم الشکاک الذین شکّوا کانوا فی المغازی، فلما قدموا المدینه بعد قتل عثمان و کان عهدهم بالناس و امرهم واحد لیس بینهم اختلاف، قالوا: ترکناکم و امرکم واحد لیس بینکم اختلاف و قدمنا علیکم و انتم مختلفون ; فبعضکم یقول: قتل عثمان مظلوماو کان اولی بالعدل و اصحابه، و بعضکم یقول: کان علیٌّ اولی بالحق و اصحابه. کلّهم ثقه و کلّهم عندنا مصدّق فنحن لانتبرا منهما و لانلعنهما و لانشهد علیهما و نرجیء امرهما الی اللّه حتی یکون اللّه هو الذی یحکم بینهما". (عبد الکریم بلبع، پیشین، ص 36 ; حسین عطوان، پیشین، ص 23 به نقل از: ابن عساکر، تاریخ دمشق، نسخه تیموریه، ج 20، ص 577.
49. حسین عطوان، پیشین، ص 263 ; سفر بن عبد الرحمن، پیشین، ج 1، ص 246 – 248.
50. آ. ج. آربری و دیگران، تاریخ اسلام کمبریج، ترجمه احمد آرام (تهران امیر کبیر، دوم، 1378)، ص 126.
51. ناصر بن عبد الکریم، پیشین، ص 116.
52. حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، سازمان انتشارات جاویدان، هشتم، 1373)، ج 1، ص 408 – 409.
53. ابن سعد، پیشین، ج 5، ص 252 ; محمد بن مکرم بن منظور، مختصر تاریخ دمشق لابن عساکر، تحقیق احمد راتب حمّوس و دیگران (دمشق، دارالفکر، اوّل، 1405 ق)، ج 7، ص 69 – 70; اسماعیل بن کثیر، البدایه و النهایه (بیروت، مکتبه المعارف، [بی تا]) ج 9، ص 40.
گفتنی است که برخی مورخان از افراد دیگری به جز حسن بن محمد، مانند حسان بن بلال بن حارث مزنی به عنوان "اوّل من احدث الارجاء بالبصره" و از ابوالصلت سمان (متوفای 252 ق) نیز به عنوان نخستین کسی که درباره ارجاء سخن گفت یاد کرده اند که گویا در شهرهای دیگری غیر از کوفه بوده اند. ر.ک: عبدالله بن مسلم بن قتیبه، المعارف، تحقیق ثروت عکاشه (قم، منشورات الشریف الرضی، اوّل 1415 ق)، ص 298 ; مقریزی، پیشین، ج 2، ص 350،.
هاشم معروف حسنی هم از حسان بن بلال مزنی به عنوان نخستین کسی یاد کرده که مذهب ارجاء را میان مردم بصره تبلیغ کرد و دعوتش مورد قبول قرار گرفت، چه مردم بصره، گمشده خویش را در مذهب ارجاء یافته بودند. رک: هاشم معروف، پیشین، ص 175.
از ذرّ بن عبدالله نیز به عنوان نخستین گوینده ارجاء نام برده اند که حماد بن ابی سلیمان، شاگرد او افکارش را دنبال نمود. رک: ناصر بن عبد الکریم، پیشین، ص 82 – 83.
54. لواء حسن صادق، جذور الفتنه فی الفرق الاسلامیه (القاهره، مکتبه مدلوبی، دوّم، 1414 ق)، ص 213.
55. علی بن احمد بن حزم اندلسی، جمهره انساب العرب (بیروت، دار الکتب العلمیه، اوّل، 1403 ق)، ص 66.
56. ابن منظور، پیشین، ج 7، ص 69 – 70; ابن کثیر، پیشین، ج 9، ص 40.
57. سبحانی، پیشین، ص 69 – 70.
58. همان، ص 71.
59. احمد بن علی بن حجر، تهذیب التهذیب (حیدر آباد دکن، اوّل 1325 ق)، ج 2، ص 320 – 321.
60. مقریزی، پیشین، ج 2، ص 349 – 350 و لواء حسن صادق، پیشین، ص 213.
61. سبحانی، پیشین، ص 67.
62. جلال محمد عبدالحمید موسی، نشاه الاشعریه و تطورها (بیروت، دارالکتاب اللبنانی، 1982 م)، ص 20.
63. ابن سعد، پیشین، ج 5، ص 252 ; ابن منظور، پیشین، ص 71.
64. ابن کثیر، پیشین، ج 9، ص 40.
65. سبحانی، پیشین، ص 68 – 70.
66. رضا رضازاده لنگرودی، "برخورد اندیشه های سیاسی در اسلام"، کتاب توس (انتشارات توس، اول، 1366) ص 155.
67. سبحانی، پیشین، ص 68 ـ 70.
68. لواء حسن صادق، پیشین، ص 213 – 214.
69. عبدالحکیم بلبع، پیشین، 37.
70. همان، ص 36 – 40.
71. حسین عطوان، پیشین، ص 24.
72. لواء حسن صادق، پیشین، ص 214 – 215.
73. ابومنصور عبدالقاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، با ترجمه و تعلیقات محمد جواد مشکور (تهران، انتشارات اشراقی، سوم، 1358)، ص 371 – 372.
74. جلال الدین همائی، غزالی نامه ([بی جا]، کتاب فروشی فروغی، دوم، 1342)، ص 69.
75. لواء حسن صادق، پیشین، ص 213.
76. رضازاده لنگرودی، همان، ص 154.

منابع و ماخذ :
1. فهرستی از این دیدگاهها را مرحوم محمد کاظم خواجویان- که خدایش رحمت کند- در مقاله‏ای در مجله دانشکده ادبیات مشهد سال 19 صص 530- 503 آورده‏اند.
2. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 338
3. مروج الذهب، ج 3، ص 232

فهرست مطالب
مقدمه :
نمونه هایی از رفتار فاتحان
باز رفتار وحشیانه دیگری از یزید بن ملهب و جهم جعفی
ناجوانمردی عبدالله بن خازم با مردم سرخس
داستانی غم انگیز در حمله به سیستان
بنی امیه
نمونه ای از چگونگی برخورد عمال عرب با مردم
جعل احادیث
نهضت شعوبیه و واکنش ایرانیان
عوامل زوال دولت اموی :
تعریف لغوی ارجاء
تعریف اصطلاحی ارجاء
خاستگاه تاریخی ارجاء
مراحل تطور اندیشه ارجاء
حسن بن محمد بن حنفیه و اندیشه ارجاء
انگیزه های حسن بن محمد
مرجئه، حزبی دینی یا سیاسی
پی نوشتها :
1 ابن منظور، پیشین، ج 7، ص 69 – 70; ابن کثیر، پیشین، ج 9، ص 40
2 احمد بن علی بن حجر، تهذیب التهذیب (حیدر آباد دکن، اوّل 1325 ق)، ج 2، ص 320 – 321
3 لواء حسن صادق، پیشین، ص 213 – 214.
—————

————————————————————

—————

————————————————————

7


تعداد صفحات : 37 | فرمت فایل : word

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود