برگرفته شده از مجموعه سخنرانیهای استاد مطهری رحمت الله علیه
لغت تقوا
این کلمه از کلمات شایع و رایج دینی است ، در قرآن کریم به صورت
اسمی و یا به صورت فعلی زیاد آمده است . تقریبا به همان اندازه که از
ایمان و عمل نام برده شده و یا نماز و زکات آمده ، و بیش از آن مقدار
که مثلا نام روزه ذکر شده ، از تقوا اسم برده شده است . در نهجالبلاغه از جمله کلماتی که زیاد روی آنها تکیه شده کلمه تقوا است . در نهجالبلاغه خطبهای هست طولانی به نام خطبه متقین . این خطبه را امیرالمومنین در جواب تقاضای کسی ایراد کرد که از او خواسته بود توصیف مجسم کنندهای از متقیان بکند . امام ابتدا استنکاف کرد و به ذکر سه چهار جمله اکتفا فرمود ولی آن شخص که نامش همام بن شریح بود و مردی مستعد و برافروخته بود قانع نشد و در تقاضای خود اصرار و سماجت کرد .
امیرالمومنین ( ع ) شروع به سخن کرد و با بیان بیش از صد صفت و ترسیم بیش از صد رسم از خصوصیات معنوی و مشخصات فکری و اخلاقی و عملی متقیان سخن را به پایان رسانید . مورخین نوشتهاند که پایان یافتن سخن علی همان بود و قالب تهی کردن همام بعد از یک فریاد همان . مقصود اینست که این کلمه از کلمات شایع و رایج دینی است . در میان عامه مردم هم این کلمه زیاد استعمال میشود .
این کلمه از ماده " وقی " است که به معنای حفظ و صیانت و نگهداری است . معنای " اتقاء " احتفاظ است . ولی تاکنون دیده نشده که در ترجمههای فارسی ، این کلمه را به صورت حفظ و نگهداری ترجمه کنند . در ترجمههای فارسی اگر این کلمه را به صورت اسمی استعمال شود مثل خود کلمه " تقوا " و یا کلمه " متقین " ، به پرهیزکاری ترجمه میشود . مثلا در ترجمه " " هدی للمتقین "" گفته میشود : هدایت است برای پرهیزکاران . و اگر به صورت فعلی استعمال شود خصوصا اگر فعل امر باشد و متعلقش ذکر شود ، به معنای خوف و ترس ترجمه میشود . مثلا در ترجمه " " اتقوا الله " یا " " اتقوا النار "" گفته میشود : از خدا بترسید . البته کسی مدعی نشده که معنای " تقوا " ترس یا پرهیز و اجتناب است بلکه چون دیده شده لازمه صیانت خود از چیزی ترک و پرهیز است و همچنین غالبا صیانت و حفظ نفس از اموری ، ملازم است با ترس از آن امور ، چنین تصور شده که این ماده مجازا در بعضی موارد به معنای پرهیز و در بعضی موارد دیگر به معنای خوف و ترس استعمال شده است .
و البته هیچ مانعی هم در کار نیست که این کلمه مجازا به معنای پرهیز و
یا به معنای خوف استعمال بشود ، اما از طرف دیگر موجب و دلیلی هم
نیست که تایید کند که از این کلمه یک معنای مجازی مثلا ترس یا پرهیز
قصد شده . چه موجبی هست که بگوئیم معنای " اتقوا الله " اینست که از خدا بترسید و معنای " اتقوا النار " اینست که از آتش بترسید ؟ ! بلکه
معنای اینگونه جملهها این است که خود را از گزند آتش حفظ کنید و یا خود را از گزند کیفر الهی محفوظ بدارید . بنابراین ترجمه صحیح کلمه تقوا " خود نگهداری " است که همان ضبط نفس است و متقین یعنی " خود نگهداران " . " راغب " در کتاب " مفردات القرآن " میگوید : " الوقایه حفظ الشیء مما یوذیه ، و التقوی جعل النفس فی وقایه مما یخاف ، هذا تحقیقه ، ثم یسمی الخوف تاره تقوی و التقوی خوفا ، حسب تسمیه مقتضی الشیء بمقتضیه و المقتضی بمقتضاه ، و صار التقوی فی عرف الشرع حفظ النفس مما یوثم و ذلک بترک المحظور " . یعنی " وقایه عبارت است از محافظت یک چیزی از هر چه به او زیان میرساند . و تقوا یعنی نفس را در وقایه قرار دادن از آنچه بیم میرود . تحقیق مطلب این است ، اما گاهی به قاعده استعمال لفظ مسبب در مورد سبب و استعمال لفظ سبب در مورد مسبب ، خوف بجای تقوا و تقوا بجای خوف استعمال میگردد . تقوا در عرف شرع یعنی نگهداری نفس از آنچه انسان را به گناه میکشاند به اینکه ممنوعات و محرمات را ترک کند " .
" راغب " صریحا میگوید تقوا یعنی خود را محفوظ نگاهداشتن ، و میگوید استعمال کلمه تقوا به معنای خوف ، مجاز است ، و البته تصریح
نمیکند که در مثل " " اتقو الله "" معنای مجازی قصد شده ، و چنانکه
گفتیم دلیلی نیست که تایید کند در مثل آن جملهها مجازی به کار رفته است .چیزی که نسبه عجیب به نظر میرسد ترجمه فارسی این کلمه به " پرهیزگاری " است . دیده نشده تاکنون احدی از اهل لغت مدعی شده باشد که این کلمه به این معنا هم استعمال شده ، چنانکه دیدیم " راغب " از استعمال این کلمه به معنای خوف اسم برد ولی از استعمال این کلمه به معنای پرهیز نام نبرد . معلوم نیست از کجا و چه وقت و به چه جهت در ترجمههای فارسی ، این کلمه به معنای پرهیزکاری ترجمه شده است ؟ ! گمان میکنم که تنها فارسی زبانان هستند که از این کلمه مفهوم پرهیز و اجتناب درک میکنند .
هیچ عربی زبانی در قدیم یا جدید این مفهوم را از این کلمه درک نمیکند . شک نیست که در عمل لازمه تقوا و صیانت نفس نسبت به چیزی ، ترک و اجتناب از آن چیز است اما نه این است که معنای تقوا همان ترک و پرهیز و اجتناب باشد .
سینا 555
10 Jun 2004, 02:16AM
ترس از خدا
ضمنا به مناسبت اینکه از خوف خدا ذکری به میان آمد این نکته را یادآوری کنم : ممکن است این سوال برای بعضی مطرح شود که ترس از خدا یعنی چه ؟ مگر خداوند یک چیز موحش و ترسآوری است ؟ خداوند کمال مطلق و شایستهترین موضوعی است که انسان به او محبت بورزد و او را دوست داشته باشد . پس چرا انسان از خدا بترسد ؟
در جواب این سوال میگوئیم مطلب همینطور است . ذات خداوند موجب
ترس و وحشت نیست ، اما اینکه میگویند از خدا باید ترسید یعنی
از قانون عدل الهی باید ترسید . در دعا وارد است : " یا من لا یرجی الا فضله ، و لا یخاف الا عدله " . ای کسی که امیدواری به او امیدواری به فضل و احسان او است و ترس از او ترس از عدالت او است. ایضا در دعا است:
" جللت ان یخاف منک الا العدل ، و ان یرجی منک الا الاحسان و الفضل " . یعنی تو منزهی از اینکه از تو ترسی باشد جز از ناحیه عدالتت و از اینکه از تو جز امید نیکی و بخشندگی توان داشت .
عدالت هم به نوبه خود امر موحش و ترسآوری نیست . انسان که از
عدالت میترسد در حقیقت از خودش میترسد که در گذشته خطا کاری کرده و یا میترسد که در آینده از حدود خود به حقوق دیگران تجاوز کند . لهذا در مسئله خوف و رجاء که مومن باید همیشه ، هم امیدوار باشد و هم خائف ، هم خوشبین باشد و هم نگران ، مقصود اینست که مومن همواره باید نسبت به طغیان نفس اماره و تمایلات سرکش خود خائف باشد که زمام را از کف عقل و ایمان نگیرد و نسبت به ذات خداوند اعتماد و اطمینان و امیدواری داشته باشد که همواره به او مدد خواهد کرد . علی بن الحسین سلام الله علیه در دعای معروف ابوحمزه میفرماید : " مولای اذا رایت ذنوبی فزعت ، و اذا رایت کرمک طمعت " . یعنی هرگاه به خطاهای خودم متوجه میشوم ترس و هراس مرا میگیرد و چون به کرم وجود تو نظر میافکنم امیدواری پیدا میکنم . این نکتهای بود که لازم دانستم ضمنا و استطرادا گفته شود .
سینا 555
11 Jun 2004, 02:30AM
معنا و حقیقت تقوا
از آنچه در اطراف لغت " تقوا " گفته شد تا اندازهای میتوان معنا و حقیقت تقوا را از نظر اسلام دانست ولی لازم است به موارد استعمال این کلمه در آثار دینی و اسلامی بیشتر توجه شود تا روشن گردد که تقوا یعنی چه . مقدمهای ذکر میکنم . انسان اگر بخواهد در زندگی اصولی داشته باشد و از آن اصول پیروی کند ، خواه آنکه آن اصول از دین و مذهب گرفته شده باشد و یا از منبع دیگری ، ناچار باید یک خط مشی معینی داشته باشد ، هرج و مرج بر کارهایش حکمفرما نباشد .
لازمه خط مشی معین داشتن و اهل مسلک و مرام و عقیده بودن این است که به سوی یک هدف و یک جهت ، حرکت کند و از اموری که با هوا و هوسهای آنی او موافق است اما با هدف او و اصولی که اتخاذ کرده منافات دارد خود را " نگهداری " کند . بنابراین تقوا به معنای عام کلمه لازمه زندگی هر فردی است که میخواهد انسان باشد و تحت فرمان عقل زندگی کند و از اصول معینی پیروی نماید .
تقوای دینی و الهی یعنی اینکه انسان خود را از آنچه از نظر دین و اصولی که دین در زندگی معین کرده ، خطا و گناه و پلیدی و زشتی شناخته شده ، حفظ و صیانت کند و مرتکب آنها نشود . چیزی که هست حفظ و صیانت خود از گناه که نامش تقوا است و به دو شکل و دو صورت ممکن است صورت بگیرد ، و به تعبیر دیگر ما دو نوع تقوا میتوانیم داشته باشیم : تقوائی که ضعف است و تقوائی که قوت است .
نوع اول اینکه انسان برای اینکه خود را از آلودگیهای معاصی حفظ کند از
موجبات آنها فرار کند و خود را همیشه از محیط گناه دور نگهدارد ، شبیه
کسی که برای رعایت حفظ الصحه خود کوشش میکند خود را از محیط مرض و میکروب و از موجبات انتقال بیماری دور نگهدارد ، سعی میکند مثلا به محیط مالاریا خیز نزدیک نشود ، با کسانی که به نوعی از بیماریهای واگیردار مبتلا هستند معاشرت نکند .
نوع دوم اینکه در روح خود حالت و قوتی به وجود میآورد که به او
مصونیت روحی و اخلاقی میدهد که اگر فرضا در محیطی قرار بگیرد که وسائل و موجبات گناه و معصیت فراهم باشد ، آن حالت و ملکه روحی ، او را حفظ میکند و مانع میشود که آلودگی پیدا کند ، مانند کسی که به وسائلی در بدن خود مصونیت طبی ایجاد میکند که دیگر نتواند میکروب فلان مرض در بدن او اثر کند .
در زمان ما تصوری که عموم مردم از تقوا دارند همان نوع اول است . اگر
گفته میشود فلان کس آدم با تقوائی است یعنی مرد محتاطی است ، انزوا اختیار کرده و خود را از موجبات گناه دور نگه میدارد . این همان نوع
تقوا است که گفتیم ضعف است .
شاید علت پیدایش این تصور اینست که از اول ، تقوا را برای ما "
پرهیزکاری " و " اجتنابکاری " ترجمه کردهاند ، و تدریجا پرهیز از گناه
به معنای پرهیز از محیط و موجبات گناه تلقی شده و کم کم به اینجا رسیده که کلمه تقوا در نظر عامه مردم معنای انزوا و دوری از اجتماع میدهد ، در محاورات عمومی وقتی که این کلمه به گوش میرسد یک حالت انقباض و پا پس کشیدن و عقبنشینی کردن در نظرها مجسم میشود .
قبلا گفتیم که لازمه اینکه انسان حیات عقلی و انسانی داشته باشد اینست که تابع اصول معینی باشد ، و لازمه اینکه انسان از اصول معینی پیروی کند اینست که از اموری که با هوا و هوس او موافق است ولی با هدف او و اصول زندگانی او منافات دارد پرهیز کند . ولی لازمه همه اینها این نیست که انسان اجتنابکاری از محیط و اجتماع را پیشه سازد . راه بهتر و عالیتر همان طوری که بعدا از آثار دینی شاهد میآوریم اینست که انسان در روح خود ملکه و حالت و مصونیتی ایجاد کند که آن حالت حافظ و نگهدار او باشد .
اتفاقا گاهی در ادبیات منظوم یا منثور ما تعلیماتی دیده میشود که کم و
بیش تقوا را به صورت اول که ضعف و عجز است نشان میدهد .
سعدی در گلستان میگوید :
بدیدم عابدی در کوهساری
قناعت کرده از دنیا به غاری
چرا گفتم به شهر اندر نیائی
که باری بند از دل برگشائی
بگفت آنجا پریرویان نغزند
چو گل بسیار شد پیلان بلغزند
این همان نوع از تقوا و حفظ و صیانت نفس است که در عین حال ضعف و
سستی است . اینکه انسان از محیط لغزنده دوری کند و نلغزد هنری نیست ، هنر در اینست که در محیط لغزنده خود را از لغزش حفظ و نگهداری کند .
یا اینکه بابا طاهر میگوید :
زدست دیده و دل هر دو فریاد
هر آنچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش زفولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
شک نیست که چشم به هر جا برود دل هم به دنبال چشم میرود و
دست نظر رشتهکش دل بود . ولی آیا راه چاره اینست که چشم را از بین ببریم ؟ یا اینکه راه بهتری هست و آن اینکه در دل قوتی و نیروئی به وجود بیاوریم که چشم نتواند دل را به دنبال خود بکشاند . اگر بنا باشد برای آزادی و رهائی دل از چشم خنجری بسازیم نیشش زفولاد ، یک خنجر دیگر هم برای گوش باید تهیه کنیم زیرا هر چه را هم گوش میشنود دل یاد میکند و همچنین است ذائقه و لامسه و شامه . آنوقت انسان درست مصداق همان شیر بیدم و سر و اشکمی است که مولوی داستانش را آورده است .
سینا 555
13 Jun 2004, 12:10AM
اجبار عملی
در کتب اخلاقی گاهی از دستهای از قدما یاد میکنند که برای آنکه زیاد
حرف نزنند و سخن لغو یا حرام به زبان نیاورند ، سنگریزه در دهان خود
میگذاشتند که نتوانند حرف بزنند ، یعنی اجبار عملی برای خود درست
میکردند . معمولا دیده میشود که از این طرز عمل به عنوان نمونه کامل تقوا نام برده میشود ، در صورتی که اجبار عملی به وجود آوردن برای پرهیز از گناه و آنگاه ترک کردن گناه کمالی محسوب نمیشود . اگر توفیق چنین کاری پیدا کنیم و از این راه مرتکب گناه نشویم البته از گناه پرهیز کردهایم اما نفس ما همان اژدها است که بوده است فقط از غم بیآلتی افسرده است ،آنوقت کمال محسوب میشود که انسان بدون اجبار عملی و با داشتن اسباب و آلات کار از گناه و معصیت پرهیز کند .
اینگونه اجتنابها و پهلو تهی کردنها اگر کمال محسوب شود از جنبه مقدمیتی است که در مراحل اولیه برای پیدا شدن ملکه تقوا ممکن است داشته باشد ، زیرا پیدایش ملکه تقوا بعد از یک سلسله ممارست و تمرینهای منفی است که صورت میگیرد . اما حقیقت تقوا غیر از این کارها است . حقیقت تقوا همان روحیه قوی و مقدس عالی است که خود حافظ و نگهدارنده انسان است. باید مجاهدت کرد تا آن معنا و حقیقت پیدا شود
asheghe iran_p
13 Jun 2004, 12:12AM
آقا سینا دستت درد نکنه خیلی عالی بود کلی استفاده کردم:)
سینا 555
13 Jun 2004, 02:43AM
سلام عاشق 🙂
خواهش میکنم دوست خوبم
التماس دعا پدرام جان
سینا 555
15 Jun 2004, 01:37AM
تقوا در نهجالبلاغه
در آثار دینی خصوصا در نهجالبلاغه که فوقالعاده روی کلمه تقوا تکیه شده است ، همه جا تقوا به معنای آن ملکه مقدس که در روح پیدا میشود و به روح قوت و قدرت و نیرو میدهد ونفس اماره و احساسات سرکش را رام و مطیع میسازد به کار رفته . در خطبه 112میفرماید : " ان تقوی الله حمت اولیاء الله محارمه ، و الزمت قلوبهم مخافته ، حتی اسهرت لیالیهم ، و اظمات هواجرهم " . یعنی تقوای خدا ، دوستان خدا را در حمایت خود قرار داده و آنها را از تجاوز به حریم محرمات الهی نگهداشته است و خوف خدا را ملازم دلهای آنها قرار داده است تا آنجا که شبهای آنها را زنده و بیدار نگهداشته و روزهای آنها را قرین تشنگی ( تشنگی روزه ) کرده است .
در این جملهها با صراحت کامل تقوا را به معنای آن حالت معنوی و
روحانی ذکر کرده که حافظ و نگهبان از گناه است ، و ترس از خدا را به
عنوان یک اثر از آثار تقوا ذکر کرده . از همین جا میتوان دانست که تقوا
به معنای ترس نیست ، بلکه یکی از آثار تقوا اینست که خوف خدا را ملازم دل قرار میدهد . در آغاز سخن عرض کردم که معنای اتقوا الله این نیست که از خدا بترسید .
در خطبه 16 نهجالبلاغه میفرماید : " ذمتی بما اقول رهینه ، و انا به
زعیم ، ان من صرحت له العبر عما بین یدیه من المثلات حجزته التقوی عن
تقحم الشبهات " . یعنی ذمه خود را در گرو گفتار خود قرار میدهم و صحت گفتار خود را ضمانت میکنم . اگر عبرتهای گذشته برای شخصی آینه آینده قرار گیرد تقوا جلو او را از فرو رفتن در کارهای شبههناک میگیرد . . .
تا آنجا که میفرماید : " الا و ان الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها و خلعت لجمها ، فتقحمت بهم فی النار الا و ان التقوی مطایا ذلل حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنه " . یعنی مثل خلافکاری و زمام را به کف هوس دادن مثل اسبهای سرکش و چموشی است که لجام را پاره کرده و اختیار را تماما از کف آنکه بر او سوار است گرفته و عاقبت آنها را در آتش میافکنند ، و مثل تقوا مثل مرکبهائی رهوار و مطیع و رام است که مهار آنها در اختیار آن کسانی است که بر آنها سوارند و آنها را وارد بهشت میسازد .
در اینجا درست و با صراحت کامل تقوا یک حالت روحی و معنوی که ما از
آن به ضبط نفس و یا مالکیت نفس تعبیر میکنیم معرفی شده . ضمنا در
اینجا حقیقت بزرگی بیان شده . آن اینکه لازمه مطیع هوا و هوس بودن و
عنان را به نفس سرکش واگذاردن ، زبونی و ضعف و بیشخصیت بودن است . انسان در آن حال نسبت به اداره حوزه وجود خودش مانند سواره زبونی است که بر اسب سرکشی سوار است و از خود اراده و اختیاری ندارد . و لازمه تقوا و ضبط نفس ، افزایش قدرت اراده و شخصیت معنوی و عقلی داشتن است ، مانند سوار ما هر و مسلطی که بر اسب تربیت شدهای سوار است و با قدرت فرمان میدهد و آن اسب با سهولت اطاعت میکند .
آنکس که بر مرکب چموش هوا و هوس و شهوت و حرص و طمع و جاهطلبی سوار است و تکیه گاهش این امور است زمام اختیار از دست خودش گرفته شده و به این امور سپرده شده ، دیوانهوار به دنبال این امور میدود ، دیگر عقل و مصلحت و مال اندیشی در وجود او حکومتی ندارد ، و اما آنکه تکیهگاهش تقوا است و بر مرکب ضبط نفس سوار است عنان اختیار در دست خودش است و به هر طرف که بخواهد در کمال سهولت فرمان میدهد و حرکت میکند .
در خطبه 189 میفرماید : " فان التقوی فی الیوم الحرز و الجنه ، و فی غد الطریق الی الجنه " . یعنی تقوا در امروزه دنیا برای انسان به منزله یک حصار و بارو و به منزله یک سپر است و در فردای آخرت راه بهشت است .
نظیر این تعبیرات زیاد است ، مثل تعبیر به اینکه " ان التقوی دار حصن
عزیز ، و الفجور دار حصن ذلیل ، لا یمنع اهله ، و لا یحرز من لجا الیه "
( خطبه 155 ) که تقوا را به پناهگاهی بلند و مستحکم تشبیه فرموده است .
این مقدار که گفته شد برای نمونه بود که معنای واقعی و حقیقت تقوا از
نظر اسلام شناخته شود و معلوم شود که واقعا چه کسی شایسته است که به او متقی و با تقوا گفته شود . معلوم شد که تقوا حالتی است روحی در انسان که برای روح حالت حصن و حصار و حرز و اسلحه دفاعی و مرکب رام و مطیع را دارد و خلاصه یک قوت معنوی و روحی است
سینا 555
16 Jun 2004, 04:25AM
تقوا و آزادی
گفتیم که لازمه اینکه انسان از زندگی حیوانی خارج شود و یک زندگی انسانی اختیار کند اینست که از اصول معین و مشخص پیروی کند ، و لازمه اینکه از اصول معین و مشخصی پیروی کند اینست که خود را در چهار چوب همان اصول محدود کند و از حدود آنها تجاوز نکند و آنجا که هوا و هوسهای آنی او را تحریک میکند که از حدود خود تجاوز کند خود را " نگهداری " کند . نام این " خودنگهداری " که مستلزم ترک اموری است تقوا است .
نباید تصور کرد که تقوا از مختصات دینداری است از قبیل نماز و روزه ،
بلکه تقوا لازمه انسانیت است . انسان اگر بخواهد از طرز زندگی حیوانی و جنگلی خارج شود ناچار است که تقوا داشته باشد . در زمان ما میبینیم که تقوای اجتماعی و سیاسی اصطلاح کردهاند . چیزی که هست تقوای دینی یک علو و قداست و استحکام دیگری دارد و در حقیقت تنها روی پایه دین است که میتوان تقوائی مستحکم و با مبنا به وجود آورد . و جز بر مبنای محکم ایمان به خدا نمیتوان بنیانی مستحکم و اساسی و قابل اعتماد به وجود آورد . در آیهای که اول سخن قرائت کردم میفرماید :
" افمن اسس بنیانه علی تقوی من الله و رضوان خیر ام من اسس بنیانه علی شفا جرف هار "
آیا آنکس که بنیان خویش را بر مبنای تقوای الهی و رضای او بنا کرده بهتر است یا آنکه بنیان خویش را بر پرتگاهی سست مشرف بر آتش قرار داده است ؟
به هر حال تقوا اعم از تقوای مذهبی و الهی و غیره لازمه انسانیت است و نه خود بخود مستلزم ترک و اجتناب و گذشتهائی است .
با توجه به این مطلب خصوصا با در نظر گرفتن اینکه در زبان پیشوایان
بزرگ دین ، از تقوا به حصار و حصن و امثال اینها تعبیر شده ممکن است
کسانی که با نام آزادی خو گرفتهاند واز هر چیزی که بوی محدودیت بدهد فرار میکنند چنین تصور کنند که تقوا هم یکی از دشمنان آزادی و یک نوع زنجیر است برای پای بشر .
سینا 555
18 Jun 2004, 08:51PM
محدودیت یا مصونیت
اکنون این نکته را باید توضیح دهیم که تقوا محدودیت نیست ، مصونیت
است . فرق است بین محدودیت و مصونیت . اگر هم نام آن را محدودیت
بگذاریم محدودیتی است که عین مصونیت است .
مثالهائی عرض میکنم : بشر ، خانه میسازد ، اطاق میسازد با در و
پنجرههای محکم ، به دور خانهاش دیوار میکشد . چرا این کارها را میکند ؟
برای اینکه خود را در زمستان از گزند سرما و در تابستان از آسیب گرما
حفظ کند ، برای آنکه لوازم زندگی خود را در محیط امنی که فقط در اختیار
شخص خود اوست بگذارد . زندگی خود را محدود میکند به اینکه غالبا در میان یک چهار دیواری معین بگذرد . حالا نام این را چه باید گذاشت ؟ آیا خانه و مسکن برای انسان محدودیت است و منافی آزادی او است یا مصونیت است ؟ و همچنین است لباس . انسان پای خود را در کفش و سر خود را در کلاه و تن خود را به انواع جامهها محصور میکند و میپیچد و البته به وسیله همین کفش و کلاه و جامه است که نظافت خود را حفظ میکند ، جلو سرما و گرما را میگیرد . حالا نام این را چه باید گذاشت ؟ آیا میتوان نام همه اینها را زندان گذاشت و اظهار
تاسف کرد که پا در کفش و سر در کلاه و تن در پیراهن زندانی شده و آرزوی آزاد شدن اینها را از این زندانها کرد ؟ ! آیا میتوان گفت خانه و مسکن داشتن محدودیت است و منافی آزادی است ؟ !
تقوا هم برای روح مانند خانه است برای زندگی ، و مانند جامه است برای
تن . اتفاقا در قرآن مجید از تقوا به جامه تعبیر شده . در سوره مبارکه
اعراف آیه 26 بعد از آنکه نامی از جامههای تن میبرد میفرماید :" و لباس التقوی ذلک خیر ". یعنی تقوا که جامه روح است بهتر و لازمتر است . آنوقت میتوان نام محدودیت روی چیزی گذاشت که انسان را از موهبت و سعادتی محروم کند ، اما چیزی که خطر را از انسان دفع میکند و انسان را از مخاطرات صیانت میکند ، او مصونیت است نه محدودیت ، و تقوا چنین چیزی است . تعبیر به مصونیت یکی از تعبیرات امیرالمومنین است . در یکی از کلماتش میفرماید : " الا فصونوها و تصونوا بها " . ( 1 ) یعنی تقوا را حفظ کنید و به وسیله تقوا برای خود مصونیت درست کنید .
امیرالمومنین تعبیری بالاتر از این هم دارد که نه تنها تقوا را محدودیت
و مانع آزادی نمیداند بلکه علت و موجب بزرگ آزادی را تقوای الهی
میشمارد . در خطبه 228 میفرماید : " فان تقوی الله مفتاح سداد ، و ذخیره معاد ، و عتق من کل ملکه ، و نجاه من کل هلکه ، بها ینجح الطالب ، و ینجو الهارب و تنال الرغائب " . یعنی تقوا کلید درستی و اندوخته روز قیامت است ، آزادی است از قید هر رقیت ، نجات است از هر بدبختی .
به وسیله تقوا انسان به هدف خویش میرسد و از دشمن نجات پیدا میکند و به آرزوهای خویش نائل میگردد .
تقوا در درجه اول و به طور مستقیم از ناحیه اخلاقی و معنوی به انسان
آزادی میدهد و او را از قید رقیت و بندگی هوا و هوس آزاد میکند ، رشته حرص و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش برمیدارد ، ولی به طور غیر مستقیم در زندگی اجتماعی هم آزادیبخش انسان است . رقیتها و بندگیهای اجتماعی نتیجه رقیت معنوی است . آنکس که بنده و مطیع پول و یا مقام است نمیتواند از جنبه اجتماعی ، آزاد زندگی کند . لهذا درست است که بگوئیم عتق من کل ملکه . یعنی تقوا همه گونه آزادی به انسان میدهد . پس تقوا تنها نه اینست که قید و محدودیت نیست بلکه عین حریت و آزادی است .
—————————————————-
1 – نهجالبلاغه ، خطبه . 189
سینا 555
19 Jun 2004, 11:44PM
حراست تقوا
ممکن است آنچه درباره تقوا گفته شد که حرز و حصن و حافظ و حارس است موجب غرور و غفلت بعضی گردد وخیال کنند که آدم متقی معصوم از خطا است و توجه به خطرات متزلزل کننده و بنیانکن تقوا ننمایند . ولی حقیقت اینست که تقوا هم هر اندازه عالی باشد به نوبه خود خطراتی دارد . آدمی در عین اینکه باید در حمایت و حراست تقوا زندگی کند باید خود حافظ و حارس تقوا بوده باشد و این ، به اصطلاح " دور " نیست .
مانعی ندارد که یک چیز وسیله حفظ و نگهداری ما باشد و در عین حال ما هم موظف باشیم او را حفظ کنیم . درست مثل همان جامه که مثال زدم . جامه حافظ و حارس و نگهبان انسان است از سرما و گرما ، انسان هم حافظ و حارس جامه خویش است از دزد . امیرالمومنین (ع)
در یک جمله به هر دو اشاره کرده آنجا که میفرماید : " الا فصونوها و
تصونوا بها " یعنی تقوا را حفظ کنید و هم به وسیله او خودتان را حفظ کنید
پس اگر از ما بپرسند آیا تقوا ما را حفظ میکند و یا ما باید حافظ تقوا
باشیم ؟ میگوئیم هر دو تا . نظیر اینکه اگر بپرسند آیا از تقوا باید کمک
گرفت برای رسیدن به خدا و مقام قرب الهی ، یا از خدا باید کمک خواست برای تحصیل تقوا ؟ میگوئیم هر دو تا ، به کمک تقوا باید به خدا نزدیک شد ، و از خدا باید مدد خواست که برای تقوای بیشتر ما را موفق بفرماید . و هم از کلمات امیرالمومنین است : " اوصیکم عبادالله بتقوی الله فانها حق الله علیکم ، و الموجبه علی الله حقکم و ان تستعینوا علیها بالله ، و تستعینوا بها علی الله " . ( 1 ) یعنی شما را به تقوای الهی سفارش میکنم ، تقوا حق الهی است بر عهده شما و موجب ثبوت حقی است از شما بر خدا ، و اینکه از خدا برای رسیدن به تقوا کمک بخواهید و از تقوا برای رسیدن به خدا کمک بگیرید .
به هر حال باید توجه به خطراتی که بنیان تقوا را متزلزل میکند داشت .
در مقررات دینی میبینیم که تقوا ضامن و وثیقه بسیاری از گناهان شناخته شده ولی نسبت به بعضی دیگر از گناهان که تاثیر و جاذبه قویتری دارد دستور حریم گرفتن داده شده .
مثلا در مقررات دینی گفته نشده که خلوت کردن با وسیله دزدی یا
شرابخواری یا قتل نفس حرام است . مثلا مانعی ندارد که کسی شب در خانه خلوتی بسر برد که اگر بخواهد العیاذبالله شراب بخورد هیچ رادع و مانع ظاهری نیست . همان ایمان و تقوا ضامن انسان است . ولی در مسئله جنسیت به حکم تاثیر قوی و تحریک شدیدی که این غریزه در وجود انسان دارد ، این ضمانت از تقوا برداشته شده و دستور داده شده که خلوت با وسیله بیعفتی ممنوع است زیرا این خطر ، خطری است که میتواند احیانا در این حصار هر اندازه منیع و مستحکم باشد نفوذ کند و این حصار را فتح نماید .
حافظ در یکی از غزلهای معروفش بیتی دارد که من هر وقت به آن بیت
میرسم همین مطلبی که گفتم در نظرم مجسم میشود و مثل اینکه حافظ با زبان شیرینی که مخصوص خود او است خواسته این حقیقت روحی را بگوید . غزل اینست :
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
تا همه صومعهداران پی کاری گیرند
مصلحت دید من آنست که یاران همه کار
بگذارند و خم طره یاری گیرند
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی
گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند
بیتی که از این غزل مورد نظر بود این بیت است :
قوت بازوی پرهیز به خوبان مفروش که در این خیل حصاری به سواری
گیرند در این بیت تقوا و پرهیزکاری را به حصار تشبیه کرده همانطوری که در کلمات امیرالمومنین ( ع ) عین این تشبیه آمده بود . بعد به شدت تاثیر و قدرت فتح خیل خوبان حصار تقوا را توجه پیدا کرده که این حصار را به رخ این طائفه نمیتوان کشید . در این سپاه هر یک سوار به تنهائی قادر است که حصاری را فتح کند ، احتیاجی به اجتماع و یورش دسته جمعی نیست .
————————————————-
1 – نهجالبلاغه ، خطبه . 289
سینا 555
21 Jun 2004, 04:43AM
ارزش و اثر تقوا
موضوع دیگر ، ارزش و آثار تقوا است . گذشته از آثار مسلمی که تقوا در
زندگی اخروی بشر دارد و یگانه راه نجات از شقاوت ابدی است ، در زندگی دنیوی انسان هم ارزش و آثار زیادی دارد . امیرالمومنین سلام الله علیه که بیش از هر کس دیگر در تعلیمات خود روی معنای تقوا تکیه کرده و به آن ترغیب فرموده آثار زیادی برای آن ذکر میکند و گاهی یک عمومیت عجیبی به فوائد تقوا میدهد ، مثل اینکه میفرماید " عتق من کل ملکه ، نجاه من کل هلکه " یعنی آزادی است از هر رقیتی و نجات است از هرگونه بدبختی .
یا اینکه میفرماید : " دواء داء قلوبکم ، و شفاء مرض اجسادکم ، و صلاح فساد صدورکم ، و طهور دنس انفسکم " ( 1 ) تقوا دوای بیماری دلهای شما و شفای مرض بدنهای شما ، درستی خرابی سینههای شما و مایه پاک شدن نفوس شما است .
علی ( ع ) همه دردها و ابتلائات بشر را یک کاسه میکند و تقوا را برای
همه آنها مفید میداند . حقا هم اگر به تقوا صرفا جنبه منفی و اجتناب و
پهلو تهی کردن ندهیم و آنطور بشناسیم که علی شناخته باید اعتراف کنیم که یکی از ارکان زندگی بشر است چه در زندگی فردی و چه در زندگی اجتماعی ، اگر نباشد اساس زندگی متزلزل است .
ارزش یک چیز آنوقت معلوم میشود که ببینیم آیا چیز دیگر میتواند جای
او را بگیرد یا نه ؟ تقوا یکی از حقایق زندگی است ، به دلیل اینکه چیزی
دیگر نمیتواند جای آن را بگیرد ، نه زور و نه پول و نه تکثیر قانون و نه
هیچ چیز دیگر .
از ابتلائات روز ما موضوع زیادی قوانین و مقررات و تغییر و تبدیلهای
پشت سر هم است . برای موضوعات بالخصوص هی قانون وضع میشود ، مقررات معین میگردد ، آئین نامه میسازند ، باز میبینند منظور حاصل نشد . قوانین را تغییر و تبدیل میدهند ، بر مقررات و آئین نامهها افزوده میشود و باز مطلوب حاصل نمیگردد . البته شک نیست که قانون نیز به نوبه خود یکی از حقائق زندگی است . گذشته از قوانین کلی الهی مردم احتیاج دارند به یک سلسله قوانین و مقررات مدنی ، ولی آیا میتوان تنها با وضع و تکثیر قانون ، جامعه را اصلاح کرد ؟ قانون حد و مرز معین میکند ، پس باید قوه و نیروئی در خود مردم باشد که این حدود و مرزها را محترم بشمارد و آن همان است که به آن نام تقوا دادهاند . میگویند باید قانون محترم باشد . این صحیح است ولی آیا تا اصول تقوا محترم نباشد میتوان نام احترام قانون را برد .
به عنوان نمونه دو سه مثال از موضوعات روز میآورم :
همانطوری که میدانید این روزها در زندگی ما چندین مشکل است که رسما مطرح است و در روزنامهها از مردم تقاضا میکنند که اظهار نظر کنند و راه چاره را نشان بدهند . از جمله آن مسائل که الان مطرح است یکی افزایش روزافزون طلاق است . مسئله دیگر مسئله اصلاح
انتخابات است . مسئله دیگر مسئله رانندگی است . من نمیخواهم ادعا کنم به علل افزایش طلاق احاطه دارم و میتوانم همه را
بیان کنم . بدون شک عوامل اجتماعی گوناگونی دخالت دارد . ولی اینقدر
میدانم که عامل اصلی افزایش طلاقها از بین رفتن عنصر تقوا است . اگر
تقوا از میان مردم کم نشده بود و مردان و زنان بیبند و بار نشده بودند
اینقدر طلاق زیاد نمیشد . در زندگی قدیم نواقص و مشکلات بیشتری وجود داشت . حتما مشکلاتی که در زندگی خانوادگی امروزی است در گذشته زیادتر بود ، ولی در عین حال عنصر ایمان و تقوا بسیاری از آن مشکلات را حل میکرد ، ولی ما امروز این عنصر را از دست دادهایم و با اینکه وسائل زندگی بهتر است با مشکلات بیشتری مواجه هستیم و حالا میخواهیم در همین مسئله افزایش طلاق مثلا به زور افزودن قید و بند قانون برای مردان و یا زنان ، به زور مقررات ، به زور دادگستری ، به زور قوه مجریه ، با تغییر قوانین و مقررات از عدد طلاقها بکاهیم ، و این شدنی نیست .
در موضوع انتخابات میبینیم که بعضیها اصرار دارند که علت خرابی
انتخابات نقص قانون انتخابات است که در نیم قرن پیش وضع شده و با
مقتضیات امروز وفق نمیدهد . نمیخواهم از قانون فعلی انتخابات دفاع کنم ، حتما نواقصی دارد ، ولی آیا مردم طبق همان قانون رفتار میکنند و فساد پیدا میشود ؟ و یا علت فساد اینست که حتی به همان قانون هم عمل نمیشود ، کسی برای خود حدی و برای دیگران حقی قائل نیست . آیا قانون فعلی اجازه میدهد که یک نفر وارد شهری بشود که مردم آن شهر نه او را دیدهاند و نه میشناسند و نه قبل از آن وقت نامش را شنیدهاند و به اتکاء زور و قدرت بگوید من نماینده شما هستم چه بخواهید و چه نخواهید ؟ ! اینگونه مفاسد را با تکثیر یا تبدیل قانون نمیتوان از بین برد ، راهش منحصر است به اینکه در خود مردم آگاهیی و ایمانی و تقوائی وجود داشته باشد .
آیا واقعا در امر رانندگی و موضوع سرعت و سبقت و رعایت نکردن
مقررات عبور و مرور ، عیب در کمبود مقررات است یا در جای دیگر ؟
امروز ما مسائل اجتماعی زیادی داریم که افکار کم و بیش متوجه آنها است . دائما گفته میشود که مثلا چرا طلاق رو به افزایش است ؟ چرا قتل و جنایت و دزدی زیاد است ؟ چرا غش و تقلب در اجناس عمومیت پیدا کرده ؟ چرا فحشاء زیاد شده و امثال اینها .
بدون تردید ضعف نیروی ایمان و خرابی حصار تقوا را یک عامل مهم این
مفاسد باید شمرد . عجبتر اینکه بعضیها مرتبا این چراها را میگویند و مینویسند ، از طرف دیگر چون خود آنها به عنصر تقوا ایمان ندارند ، با اسباب و عوامل مختلف ریشه این چراها را از روح مردم میکنند و مردم را به طرف هرج و مرج اخلاقی و منهدم کردن بنیان تقوا و از بین بردن مصونیت تقوائی سوق میدهند . اگر ایمانی نباشد و تقوای الهی نعوذ بالله حقیقت نداشته باشد ممکن است طرف بگوید چرا دزدی نکنم ؟ ! چرا جنایت نکنم ؟ ! چرا تقلب نکنم ؟ ! چرا ؟
چرا ؟ چرا ؟ .
——————————————————-
1 – نهجالبلاغه ، خطبه . 196
سینا 555
23 Jun 2004, 10:13PM
تقوا و بهداشت
امیرالمومنین درباره تقوا فرمود : " شفاء مرض اجسادکم " . بهبود بیماری تن شما است. و شاید بخواهید بپرسید چه رابطه ای است بین تقوا که امری روحی و معنوی است با سلامت بدن ؟ میگویم البته تقوا گرد یا آمپول نیست ، اما اگر تقوا نباشد بیمارستان خوب نیست ، طبیب خوب نیست ، پرستار خوب نیست ، دوای خوب نیست ، اگر تقوا نباشد آدمی حتی تن خود و سلامت تن خود را قادر نیست حفظ کند .
آدم متقی که به حد خود و حق خود قانع و راضی است روحی مطمئنتر و اعصابی آرامتر و قلبی سالمتر دارد ، دائما در فکر نیست کجا را ببرد و کجا را بخورد و کجا را ببلعد ، ناراحتیهای عصبی او را به زخم روده و زخم معده مبتلا نمیسازد ، افراط در شهوت او را ضعیف و ناتوان نمیکند ، عمرش طولانیتر میشود . سلامت تن و سلامت روح و سلامت اجتماع همگی بستگی دارد به تقوا .
دو مطلب عمده دیگر داشتم که باقی میماند ، یکی تاثیر تقوا در روشنبینی و بصیرت دل که در آیه کریمه قرآن میفرماید " ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا "( 1 ) .
این اثر یعنی روشنبینی و بصیرت ، از آثار مهم تقوا است و میتوان گفت همین مطلب است که باب سیر و سلوک را در عرفان باز کرده است .
یکی دیگر از آثار تقوا اینست که دارنده خود را از مضایق و گرفتاریها
نجات میبخشد . در قرآن کریم سوره طلاق میفرماید " و من یتق الله یجعل له مخرجا ، و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شیء قدرا "( 2 ) .
این دو مطلب چون مفصل است ، با بعضی مطالب دیگر برای جلسه بعد باقی میگذاریم
———————————————–
1 – سوره انفال ، آیه 29 : [ اگر تقوای الهی پیشه کنید خداوند برای شما قوه تشخیص قرار میدهد
2 – سوره طلاق ، آیه 2 و 3 : [ و هر کس تقوای الهی پیشه کند خداوند
برای او راه بیرون شدن از شدائد قرار میدهد و او را از جایی که گمانش
نمیرود روزی میدهد . و هر کس بر خدا توکل کند خداوند او را بس است . همانا خدا کار خود را به انجام رساند . تحقیقا خداوند برای هر چیزی اندازهای قرار داده است ] .
سینا 555
26 Jun 2004, 08:24AM
تقوا و روشنبینی
در سوره طلاق آیه 2 میفرماید : " و من یتق الله یجعل له
مخرجا "یعنی هر کس که تقوای الهی داشته باشد خداوند برای او راه بیرون شدن از شدائد قرار میدهد . ایضا در همان سوره ، بعد از دو آیه میفرماید : " و من یتق الله یجعل له من امره یسرا "هر کس که تقوای الهی داشته باشد خداوند یک نوع آسانی در کار او قرار میدهد .
اما راجع به اثر اول : باید بگویم تنها این یک آیه قرآن نیست ، این
خود یک منطق مسلم است در اسلام . بعضی آیات دیگر قرآن هم هست که اشعاری بر این مطلب دارد . در اخبار نبوی یا اخباری که از ائمه اطهار
رسیده زیاد روی این مطلب تکیه شده . همانطور که در جلسه پیش عرض کردم همین مطلب است که باب سیر و سلوک را در عرفان باز کرده است .
عارف مسلکان به جملهای که در ذیل آیه کریمه " یا ایها الذین آمنوا اذا تداینتم بدین الی اجل مسمی "- الی آخره – آمده که طویلترین آیه قرآن است نیز تمسک جستهاند . آن جمله اینست :" و اتقوا الله و یعلمکم الله ( 1 ) تقوای الهی داشته باشید و خداوند به شما میآموزد و تعلیم میکند . میگویند ذکر این دو جمله پشت سر یکدیگر اشعاری دارد که تقوا تاثیر دارد در اینکه انسان مورد موهبت افاضه تعلیم الهی قرار گیرد .
در کلام رسول اکرم است:" جاهدوا انفسکم علی اهوائکم تحل قلوبکم الحکمه"
با هوا و هوسهای نفسانی مبارزه کنید تا حکمت در دل شما وارد شود .
حدیث دیگری است نبوی که الان یادم نیست در کتب حدیث عین جملههای آنرا دیده باشم ولی نقل این حدیث در سایر کتب خیلی معروف و مشهور است ، و آن اینست : " من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه " ( 2 ) هر کس چهل روز خود را خالص برای خدا قرار دهد چشمههای حکمت از زمین دلش به مجرای زبانش جاری میشود .
ولی عینا همین مضمون ، هر چند با عین این الفاظ نیست در اصول کافی ، باب اخلاص ، از امام باقر ( ع ) نقل شده : " " ما اخلص العبد
الایمان بالله عزو جل اربعین یوما – او قال ما اجمل عبد ذکر الله عز و جل
اربعین یوما – الا زهده الله عز و جل فی الدنیا ، و بصره داءها و دواءها ،
فاثبت الحکمه فی قلبه ، و انطق بها لسانه " " یعنی بندهای چهل روز ایمان خودش را خالص نکرده است ، یا گفت بندهای چهل روز خدا را خوب یاد نکرده است ( این تردید از راوی حدیث است ) مگر آنکه خداوند به او زهد عنایت کرده و او را نسبت به دردها و دواهای این دنیا بصیرت داده و حکمت را در دل او قرار داده و به زبان او جاری ساخته است .
حافظ در این دو بیت نظر به همین حدیث معروف دارد که میگوید :
شنیدم رهروی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی
ادامه…
————————————————————-
1 – سوره بقره ، آیه . 282
2 – این حدیث در عیون الاخبار الرضا ص 258 ، و اصول کافیج 2 ص 16 ،
وعده الداعی ص 170 ، و عوارف المعارف در حاشیه ص 256 جلد دوم احیاء العلوم ، با عبارات مختلف و نزدیک بهم روایت شده است .
sareban
27 Jun 2004, 11:16AM
نوشته شده بوسیله سینا 555
من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه " (
[/B]
از این حدیث شریف میتوان فهمید
هر چه هم از خداوند دور تر شوی به همان اندازه چشمه های حکمت وکلام درست از سخنانت دورتر میشود
هر چه به او نزدیکتر فیضان حکت بیشتر
وهر چه دور تر سخنان جاهلانه وبی فکر بیشتر
نمونه اش را در سخنان مزدک به خوبی میتوان دید:(
سینا 555
29 Jun 2004, 04:59AM
ساربان گرامی
امام صادقعلیه السلام فرمود:
"لا یصلح من لا یعقل و لا یعقل من لا یعلم
و سوف ینجب من یفهم و یظفر من یحلم
و العلم جنه و الصدق عز و الجهل ذل و الفهم مجد".
کسى که تعقل نکند، صالح و عالم نیست
و کسى که بفهمد برگزیده مىشود
و کسى که حلیم باشد، پیروز مىشود
و علم، سپر
و راستى عزت
و جهل، خوارى
و فهم، مجد و عظمت است.
سینا 555
30 Jun 2004, 04:11AM
………….
در تفسیر المیزان از کتب اهل تسنن نقل میکند که رسول اکرم فرمود :
²لولا تکثیر فی کلامکم، و تمریج فی قلوبکم لرایتم ما اری و لسمعتم ما اسمع"
یعنی اگر زیاده روی در سخن گفتن شما ، و هرزه چرانی در دل شما نبود هر چه من میبینم شما میدیدید و هر چه میشنوم میشنیدید . کلمه " تمریج " از ماده " مرج " است و به معنای چمن و سرزمین علفزار است که معمولا هر نوع حیوانی در آنجا وارد میشود و راه میرود و
میچرد . میخواهد بفرماید زمین دل شما مثل آن علفزارهای بیدر و سر است که هر حیوانی در آنجا راه دارد و قدم میگذارد .
در حدیث دیگر امام صادق ( ع ) میفرماید : " لولا ان الشیاطین یحومون حول قلوب بنیآدم لنظروا الی ملکوت السموات " ( 1 ) اگر نبود که شیاطین در اطراف دلهای فرزندان آدم حرکت میکنند آنها ملکوت آسمانها را مشاهده میکردند .
از اینگونه بیانات در آثار دینی ما زیاد است که یا به طور مستقیم
تقوا و پاکی از گناه را در بصیرت و روشنبینی روح موثر دانسته است ، و
یا به طور غیرمستقیم این مطلب را بیان میکند ، مثل اینکه تاثیر هواپرستی و از کف دادن زمام تقوا را در تاریک شدن روح و تیرگی دل و خاموش شدن نور عقل بیان کرده است .
امیرالمومنین سلام الله علیه میفرماید : " من عشق شیئا اعشی بصره ، و امرض قلبه " ( 2 ) هرکس نسبت به چیزی محبت مفرط پیدا کند ، چشم وی را کور ( یا شبکور ) میکند و قلب او را بیمار مینماید . هم او میفرماید : " عجب المرء بنفسه احد حساد عقله " ( 3 ) یعنی خودپسندی انسان یکی از چیزهائی است که با عقل وی حسادت و دشمنی میورزد . و نیز میفرماید
" اکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع " ( 4 ) یعنی بیشتر زمین خوردنهای عقل آنجاست که برق طمع ، جستن میکند .
ادامه…….
________________________________________
– محجه البیضاء ، ج2 ، ص 125 ، رسول خدا ( ص ) ، با کمی اختلاف .
2 – نهج البلاغه ، خطبه . 107
3 – نهج البلاغه ، حکمت . 212
4 – نهج البلاغه ، حکمت . 219
سینا 555
05 Jul 2004, 03:49AM
…ادامه تقوی و روشن بینی
این یک منطق مسلم است در معارف اسلامی . بعدها هم آثار این منطق را در ادبیات اسلامی چه عربی و چه فارسی زیاد میبینیم . ادبا وفضلای ما این حقیقت را اقتباس کرده و به کار بردهاند ، و میتوان گفت یکی از پایههای ادبیات اسلامی روی همین منطق گذاشته شده . به عنوان نمونه از ادبیات عرب بیتی از قصیده نونیه معروف ابوالفتح بستی را شاهد میآورم ، میگوید:
زیاده المرء فی دنیاه نقصان
و ربحه غیر محض الخیر خسران
و کل وجدان حظ لا ثبات له
فان معناه فی التحقیق فقدان
و کن علی الخیر معوانا لذی امل
یرجو نداک فان الحر معوان
من کان للخیر مناعا فلیس له
علی الحقیقه اخوان و اخدان
احسن الی الناس تستعبد قلوبهم
فطال ما استعبد الانسان احسان (1)
این قصیده یکی از شاهکارهای ادبیات عرب شمرده شده . آن بیت از این
قصیده که مورد استشهادم بود ، این است :
هما رضیعا لبان حکمه و تقی
و ساکنا وطن مال و طغیان
یعنی دو چیز هستند که از یک پستان شیر خوردهاند . آن دو ، حکمت است و تقوا . و دو چیز است که اهل یک وطن و در یک جا قرار دارند ،آن دو ، مال است و سرکشی کردن .
سعدی در بوستان در ذیل داستان معروف سلطان محمود و ایاز که محمود را بر محبت ایاز ملامت میکنند – تا آخر این داستان – میگوید :
حقیقت سرائی است آراسته
هوا و هوس گرد برخاسته
نبینی که هر جا که برخاست گرد
نبیند نظر گرچه بیناست مرد
در گلستان میگوید :
بدوزد شره دیده هوشمند
در آرد طمع مرغ و ماهی به بند
حافظ نیز میگوید :
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
از اینگونه بیانات و تعبیرات در ادبیات عربی و فارسی زیاد است .
پس ، از لحاظ دین اسلام و از لحاظ فرهنگ اسلامی این مطلب یک اصل مسلم است . حالا لازم است که به اصطلاح از لحاظ منطق علمی و فلسفی هم بحثی بکنیم و ببینیم که چه رابطهای بین تقوا و بین روشنبینی موجود است ؟
چطور ممکن است تقوا که یک فضیلت اخلاقی است و مربوط به طرز عمل انسان است ، در دستگاه عقل و فکر و قوه قضاوت انسان تاثیر داشته باشد و منشا آن شود که انسان به دریافت حکمتهائی نائل گردد که بدون داشتن تقوا موفق به دریافت آن حکمتها نمیشود ؟ من مخصوصا توجه به این مطلب دارم که خیلی از افراد باور نمیکنند که این یک مطلب درستی باشد ، این را چیزی از نوع تخیل میدانند و تنها ارزش شعری و خیالی برایش قائلند .
یادم هست در چند سال پیش یکی از نوشتههای یکی از طرفداران فلسفه مادی را میخواندم که به همین مطلب حمله و مسخره کرده بود . نوشته بود مگر تقوا و مجاهده نفس ، سوهان و سنباده است که روح آدمی را صیقل دهد و جلا ببخشد ؟ !
________________________________
1 – [ افزون شدن در دنیای مرد برای او نقص است ، و سود بردنش در جز خیر محض ، زیان است . و هرگونه دستیابی به بهرههای دنیوی پایدار نیست ، زیرا معنای آن در حقیقت از دست دادن است . و به هرکس که امید به خیر تو دارد یاور باش ، که انسان آزاده همیشه یاور دیگران است . و هرکس از کارهای خیر خودداری کند ، در حقیقت برادر و دوستی نخواهد داشت . به مردم نیکی کن تا دلهای آنها را بنده خود کنی ، که چه بسا احسان ، آدمی را بنده خود میسازد ] .
سینا 555
09 Jul 2004, 03:35AM
تقوا و حکمت عملی
این نکته را اول باید بگویم که آن حکمتی که به اصطلاح مولود تقوا است و
آن روشنی و فرقانی که در اثر تقوا پیدا میشود حکمت عملی است نه حکمت نظری . حکما اصطلاحی دارند که عقل را منقسم میکنند به دو قسم : عقل نظری و عقل عملی . البته مقصود این نیست که در هر کسی دو قوه عاقله هست ، بلکه مقصود اینست که قوه عاقله انسان دو نوع محصول فکر و اندیشه دارد که از اساس با هم اختلاف دارند :
افکار و اندیشههای نظری ، و افکار و اندیشههای عملی .
فعلا مقتضی نیست که در اطراف این مبحث فلسفی صحبت کنم و فرق افکار و اندیشههای نظری و عملی را ذکر کنم زیرا خود این مطلب اگر بنا باشد در اطرافش صحبت شود بیش از یک سخنرانی وقت میگیرد . همینقدر اجمالا عرض میکنم که عقل نظری همان است که مبنای علوم طبیعی و ریاضی و فلسفه الهی است . این علوم همه در این جهت شرکت دارند که کار عقل در آن علوم قضاوت درباره واقعیتها است که فلان شیء اینطور است و یا آنطور ؟ فلان اثر و فلان خاصیت را دارد یا ندارد ؟ آیا فلان معنا حقیقت دارد یا ندارد ؟
و اما عقل عملی آنست که مبنای علوم زندگی است ، مبنای اصول اخلاقی است ، و به قول قدما مبنای علم اخلاق و تدبیر منزل و سیاست مدن است . در عقل عملی مورد قضاوت ، واقعیتی از واقعیتها نیست که آیا اینچنین است یا آنچنان ؟ مورد قضاوت ، وظیفه و تکلیف است : آیا " باید " این کار را بکنم یا آن کار را ؟ اینطور عمل کنم یا آنطور ؟ عقل عملی همان است که مفهوم خوبی و بدی و حسن و قبح و باید و نباید و امر و نهی و امثال اینها را خلق میکند . راهی که انسان در زندگی انتخاب میکند مربوط به طرز کار کردن و طرز قضاوت عقلی عملی او است و مستقیما ربطی به طرز کار و طرز قضاوت عقل نظری وی ندارد .
اینکه در آثار دینی وارد شده که تقوا عقل را روشن میکند و دریچه حکمت را به روی انسان میگشاید – همچنانکه لحن خود آنها دلالت دارد – همه مربوط به عقل عملی است ، یعنی در اثر تقوا انسان بهتر درد خود و دوای خود و راهی که باید در زندگی پیش بگیرد میشناسد ، ربطی به عقل نظری ندارد ، یعنی مقصود این نیست که تقوا در عقل نظری تاثیری دارد و آدمی اگر تقوا داشته باشد بهتر دروس ریاضی و یا طبیعی را میفهمد و مشکلات آن علوم را حل میکند . حتی در فلسفه الهی نیز تا آنجا که جنبه فلسفه دارد و سر و کارش با منطق و استدلال است و میخواهد با پای استدلال گام بردارد و مقدمات در فکر خود ترتیب میدهد تا به نتیجه برسد همینطور است .
در نوعی دیگر از معارف ربوبی ، تقوا و پاکی و مجاهدت تاثیر دارد ولی آنجا
دیگر پای عقل نظری و فلسفه و استدلال و منطق و ترتیب مقدمات و سلوک فکری از نتیجه به مقدمه و از مقدمه به نتیجه نیست .
مقصود اینست : این حقیقت که بیان شده که تقوا موجب ازدیاد حکمت و
ازدیاد بصیرت و روشنبینی میشود ناظر به مسائل نظری و عقل نظری نیست ، و شاید علت اینکه در نظر بعضیها قبول این مطلب اینقدر
مشکل آمده همین است که این مطلب را به حدود عقل نظری توسعه دادهاند .
و اما نسبت به عقل عملی البته مطلب همینطور است ، و میتوان گفت قبل از هر استدلال و تقریبی ، تجرب گواه این مطلب است . واقعا تقوا و پاکی و رام کردن نفس اماره در روشنبینی و اعانت به عقل تاثیر دارد ولی البته نه به این معنی که عقل فیالمثل به منزله چراغ است و تقوا به منزله روغن آن چراغ ، و یا اینکه دستگاه عقل به منزله یک کارخانه مولد روشنائی است که فعلا فلان مقدار کیلووات برق میدهد و تقوا که آمد فلان مقدار کیلووات دیگر بر برق این کارخانه میافزاید . نه ، اینطورها نیست ، طور دیگر است . برای توضیح مقدمهای عرض میکنم
سینا 555
11 Jul 2004, 02:17AM
دشمن دشمنان عقل
از کلمات علی ( ع ) است : " اصدقاوک ثلاثه ، و اعداوک ثلاثه " یعنی تو سه نوع دوست و سه نوع دشمن داری . " فاصدقاوک : صدیقک و صدیق صدیقک و عدو عدوک " یعنی دوستان تو یکی آنکس است که مستقیما دوست خود تو است ، دومی دوست دوست تو است ، سومی دشمن دشمن تو است ،
" و اعداوک : عدوک و عدو صدیقک و صدیق عدوک " (1)
دشمنان تو عبارت است از آنکه مستقیما با خود تو دشمن است ، و آنکس که دشمن دوست تو است ، و آنکس که دوست دشمن تو است .
مقصودم از نقل این کلام این بود که یکی از انواع دوستان ، دشمن دشمن است . علت اینکه دشمن دشمن به منزله دوست خوانده شده این است که دشمن را ضعیف میکند و دست وی را میبندد و از این راه به انسان کمک میکند . این خود یک حساب و قاعدهای است که دشمن دشمن مانند دوست ، است آدمی را تقویت میکند .
این قاعده که در افراد جاری است ، در حالات و قوای معنوی انسان هم
جاری است . قوای معنوی انسان در یکدیگر تاثیر میکنند ، و احیانا تاثیر
مخالف مینمایند و اثر یکدیگر را خنثی میکنند . این مطلب جای انکار
نیست . در قدیم و جدید به تضادی که کم و بیش بین قوای مختلفه وجود
انسان هست توجه شده ، و این خود داستان مفصلی دارد .
_______________________
1 – نهج البلاغه ، حکمت . 295
سینا 555
15 Jul 2004, 01:49AM
راز تاثیر تقوا در روشنبینی
یکی از حالات و قوائی که در عقل انسان یعنی در عقل عملی انسان یعنی در طرز تفکر عملی انسان که مفهوم خوب و بد و خیر و شر و درست و نادرست و لازم و غیر لازم و وظیفه و تکلیف و اینکه الان چه میبایست بکنم و چه نمیبایست بکنم و اینگونه معانی و مفاهیم را بسازد تاثیر دارد ، طغیان هوا و هوسها و مطامع و احساسات لجاجآمیز و تعصبآمیز و امثال اینها است ، زیرا منطقه و حوزه عقلی عملی انسان به دلیل اینکه مربوط به عمل انسان است همان حوزه و منطقه احساسات و تمایلات و شهوات است .
این امور اگر از حد اعتدال خارج شوند و انسان محکوم اینها باشد نه حاکم بر اینها ، در برابر فرمان عقل فرمان میدهند ، در برابر ندای عقل و وجدان فریاد و غوغا میکنند ، برای ندایعقل حکم پارازیت را پیدا میکنند ، دیگر آدمی ندای عقل خویش را نمیشنود ، در برابر چراغ عقل گرد و غبار و دود و مه ایجاد میکنند ، دیگر چراغ عقل نمیتواند پرتو افکنی کند .
فیالمثل ما که در این فضا الان نشستهایم و میگوئیم و میشنویم و میبینیم ، به حکم اینست که یک نفر سخن میگوید و دیگران سکوت کردهاند ، چراغها نور میدهند و فضا هم صاف و شفاف است .
ولی اگر در همین فضا با این یک نفر سایرین هم هرکس برای خودش حرفی بزند و با صدای بلند آوازی بخواند بدیهی است که حتی خود گوینده هم ندای خود را نخواهد شنید . و اگر این فضا پر از دود و غبار باشد کسی کسی را نخواهد دید . اینست که گفتهاند :
حقیقت سرائی است آراسته
هوا و هوس گرد برخاسته
نبینی که هر جا که برخاست گرد
نبیند نظر گرچه بیناست مرد
و یا گفتهاند :
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
و یا گفتهاند :
چون غرض آمد هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد
برای مثال جوان محصلی را در نظر میگیریم . این جوان از مدرسه برگشته فکر میکند لازم است درسهایش را حاضر کند ، برای این کار چندین ساعت بنشیند و بخواند و بنویسد و فکر کند ، زیرا بدیهی است نتیجه لاقیدی و تنبلی مردود شدن و جاهل ماندن و عقب ماندن و هزارها بدبختی است . این ندای عقل او است . در مقابل این ندا ممکن است فریادی از شهوت و میل به گردش و چشم چرانی و عیاشی در وجود او
باشد که او را آرام نگذارد . بدیهی است که اگر این فریادها زیاد باشد ،
جوان ندای عقل خود را نشنیده و چراغ فطرت را ندیده میگیرد و با خود
میگوید فعلا برویم خوش باشیم تا ببینیم بعدها چه میشود .
پس اینگونه هواها و هوسها اگر در وجود انسان باشند ، تاثیر عقل را ضعیف میکنند ، اثر عقل را خنثی میکنند ، و به تعبیر دیگر این هوا و هوسها با عقل آدمی دشمنی میورزند .
در حدیث است که امام صادق ( ع ) فرمود : " الهوی عدو العقل " . ( 1 ) هوا و هوس دشمن عقل است . علی ( ع ) درباره عجب و خودپسندی فرمود : " عجب المرء بنفسه احد حساد عقله " ( 2 ) خودپسندی انسان یکی از اموری است که با عقل وی حسادت و دشمنی میورزد . درباره طمع فرمود : " اکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع " ( 3 ) بیشتر زمین خوردنهای عقل آنجا است که برق طمع ، جستن میکند .
بدوزد شره دیده هوشمند
در آرد طمع مرغ و ماهی به بند
رسول اکرم ( ص ) میفرماید : " اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک " (4) یعنی بالاترین دشمنان تو همان نفس اماره و احساسات سرکش تو است که از همه به تو نزدیکتر است و در میان دو پهلویت قرار گرفته است . علت اینکه این دشمن بالاترین دشمنان است واضح است ، زیرا دشمن عقل است که بهترین دوست انسان است . هم رسول اکرم ( ص ) فرمود : " صدیق کل امرء عقله " ( 5 ) یعنی دوست واقعی هرکس عقل او است .
از هر دشمنی با نیروی عقل میتوان دفاع کرد . اگر دشمنی پیدا شود که بتواند عقل را بدزدد پس او از همه خطرناکتر است . صائب تبریزی شعری دارد که مثل اینست که ترجمه همان حدیث نبوی است میگوید :
بستر راحت چه اندازیم بهر خواب خوش
ما که چون دل دشمنی داریم در پهلوی خویش
پس توجه به این مطلب لازم است که حالات و قوای معنوی انسان به حکم تضاد و تزاحمی که میان بعضی با بعضی دیگر است در یکدیگر تاثیر مخالف میکنند و تقریبا اثر یکدیگر را خنثی میکنند ، و به عبارت دیگر با یکدیگر دشمنی و حسادت میورزند . از آنجمله است دشمنی هوا و هوس با عقل . از همین جا معنای تاثیر تقوا در تقویت عقل و ازدیاد بصیرت و روشنبینی دست عقل را باز میکند و به وی آزادی میدهد : عتق من کل ملکه . حکما اینگونه عاملها را که به طور غیر مستقیم تاثیر دارند فاعل بالعرض مینامند .
میگویند فاعل یا بالذات است و یا بالعرض . فاعل بالذات
آنست که اثر ، مستقیما از خود او تولید شده ، و فاعل بالعرض آنست که
اثر ، مولود علت دیگری است و کار این علت کار دیگری است مثل اینکه
مانع را برطرف کرده است ، و همینکه مانع برطرف شد آن علت دیگر اثر
خود را تولید میکند ، ولی بشر همین را کافی میداند که آن اثر را به این علت زایل کننده مانع هم نسبت بدهد .
اگر انسان در هر چیزی شک کند در این مطلب نمیتواند شک کند که خشم و شهوت و طمع و حسد و لجاج و تعصب و خودپسندی و نظائر این امور آدمی را در زندگی کور و کر میکند . آدمی پیش هوس کور و کر است . آیا میتوان در این مطلب شک کرد که یکی از حالات عادی و معمولی بشر اینست که عیب را در خود نمیبیند و در دیگران میبیند و حال آنکه خودش بیشتر به آن عیب مبتلا است ؟ آیا علت این نابینائی نسبت به عیب خود جز عجب و خودپسندی و مغروری چیز دیگری هست ؟ آیا تردیدی هست که مردمان متقی که مجاهده اخلاقی دارند و بر عجب و طمع و سایر رذائل نفسانی فائق آمدهاند بهتر و روشنتر عیب خود و درد خود را درک میکنند ؟ و آیا برای انسان علم و حکمتی مفیدتر از اینکه خود را و عیب خود را و راه اصلاح خود را بشناسد
وجود دارد ؟
اگر توفیقی پیدا کنیم که با نیروی تقوا نفس اماره را رام و مطیع
نمائیم آنوقت خواهیم دید چه خوب راه سعادت را درک میکنیم و چه خوب میفهمیم و چه روشن میبینیم و چه خوب عقل ما به ما الهام میکند . آنوقت میفهمیم که این مسائل چندان هم پیچیده و محتاج به استدلال نبوده ، خیلی واضح و روشن بوده ، فقط غوغاها و پارازیتها نمیگذاشتهاند که ما تعلیم عقل خود را بشنویم .
____________________________
1 – مصباح الشریعه ، باب 38 ، ص . 223
2 و 3 – نهجالبلاغه ، حکمت 212 و . 219
4 – بحارالانوار ، ج 70 ، ص . 64
5 – بحارالانوار ، ج 1 ، ص 87 ، از حضرت رضا علیه السلام .
سینا 555
03 Aug 2004, 11:51PM
آیا هوش غیر از عقل است ؟
گاهی افرادی دیده میشوند که در مسائل علمی بسیار زیرک و با هوشند و از دیگران خیلی جلواند ، ولی همین اشخاص در مسئله زندگی و راهی که باید انتخاب کنند مثل آدمهای گیج و متحیراند ، افرادی که هوششان در علمیات از اینها خیلی عقبتر است مصالح زندگی را بهتر و روشنتر میبینند .
لهذا این فکر پیش آمده که در انسان دو چیز است یکی هوش و یکی عقل ، بعضی با هوشترند و بعضی عاقلتر .
ولی حقیقت اینست که ما دو قوه نداریم یکی به نام عقل و دیگری به نام
هوش . افراد باهوشی که در مسائل عملی گیج و مبهوت و متحیرند علتش همان است که عرض شد ، در اثر طغیان دشمنان عقل اثر عقلشان خنثی شده ، پارازیتها نمیگذارند که فرمان عقل خود را بشنوند . اینگونه اشخاص پارازیت وجودشان زیاد است ، نه اینکه در
عقل خود کم و کسری داشته باشند
در اول سخن اشاره کردم که تقوا و مجاهده اخلاقی و طهارت روح ، در آنچه مربوط به حوزه عقل نظری است هیچگونه تاثیری ندارد . حتی فلسفه الهی نیز وابستگی به این معانی اخلاقی ندارد . و اشاره کردم که در عین حال به نحو دیگری تقوا و مجاهده اخلاقی در تحصیل معارف الهی موثر است . این مطلب احتیاج به بحث مستقل دارد و چون آنچه فعلا گفتم
میفرماید : " قد احیی عقله ، و امات نفسه حتی دق جلیله ، و لطف غلیظه ، و برق له لامع کثیر البرق ، فابان له الطریق ، و سلک به السبیل ، فتدافعته الابواب الی باب السلامه " ( 1 ) عقل خویش را زنده کرده و نفس اماره را میرانده است تا آنجا که اثر این مجاهدت در بدن وی ظاهر شده و استخوان وی را نازک و غلظت وجود وی را تبدیل به لطافت کرده . در این موقع برقی شدید برای وی میجهد و راه را به او نشان میدهد و او را در راه میاندازد و پیوسته از این در به آن در و از این مرحله به آن مرحله او را حرکت میدهد تا میرسد به آنجا که باب سلامت مطلق است .
" یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم "( 2) .
_______________________________
1 – نهج البلاغه ، خطبه . 218
2 – سوره مائده ، آیه 16 : [ خداوند به سبب آن ، کسانی را که خشنودی او را میجویند به راههای سلامتی هدایت میکند ، و به اذن خویش ایشان را از تاریکیها به سوی نور بیرون میبرد ، و به راه راست هدایت مینماید ] .