تارا فایل

سخنرانی استاد مطهری



برگرفته شده از مجموعه سخنرانیهای استاد مطهری رحمت الله علیه
لغت تقوا
این کلمه از کلمات شایع و رایج دینی است ، در قرآن کریم به صورت‏
اسمی و یا به صورت فعلی زیاد آمده است . تقریبا به همان اندازه که از
ایمان و عمل نام برده شده و یا نماز و زکات آمده ، و بیش از آن مقدار
که مثلا نام روزه ذکر شده ، از تقوا اسم برده شده است . در نهج‏البلاغه از جمله کلماتی که زیاد روی آنها تکیه شده کلمه تقوا است . در نهج‏البلاغه‏ خطبه‏ای هست طولانی به نام خطبه متقین . این خطبه را امیرالمومنین در جواب تقاضای کسی ایراد کرد که از او خواسته بود توصیف مجسم کننده‏ای از متقیان بکند . امام ابتدا استنکاف کرد و به ذکر سه چهار جمله اکتفا فرمود ولی آن شخص که نامش همام بن شریح بود و مردی مستعد و برافروخته بود قانع نشد و در تقاضای خود اصرار و سماجت کرد .
امیرالمومنین ( ع ) شروع به سخن کرد و با بیان بیش از صد صفت و ترسیم‏ بیش از صد رسم از خصوصیات معنوی و مشخصات فکری و اخلاقی و عملی متقیان‏ سخن را به پایان رسانید . مورخین نوشته‏اند که پایان یافتن سخن علی همان‏ بود و قالب تهی کردن همام بعد از یک فریاد همان . مقصود اینست که این کلمه از کلمات شایع و رایج دینی است . در میان‏ عامه مردم هم این کلمه زیاد استعمال می‏شود .

این کلمه از ماده " وقی " است که به معنای حفظ و صیانت و نگهداری‏ است . معنای " اتقاء " احتفاظ است . ولی تاکنون دیده نشده که در ترجمه‏های فارسی ، این کلمه را به صورت حفظ و نگهداری ترجمه کنند . در ترجمه‏های فارسی اگر این کلمه را به صورت اسمی استعمال شود مثل خود کلمه‏ " تقوا " و یا کلمه " متقین " ، به پرهیزکاری ترجمه می‏شود . مثلا در ترجمه " " هدی للمتقین "" گفته می‏شود : هدایت است برای پرهیزکاران . و اگر به صورت فعلی استعمال شود خصوصا اگر فعل امر باشد و متعلقش ذکر شود ، به معنای خوف و ترس ترجمه می‏شود . مثلا در ترجمه " " اتقوا الله‏ " یا " " اتقوا النار "" گفته می‏شود : از خدا بترسید . البته کسی مدعی نشده که معنای " تقوا " ترس یا پرهیز و اجتناب است‏ بلکه چون دیده شده لازمه صیانت خود از چیزی ترک و پرهیز است و همچنین‏ غالبا صیانت و حفظ نفس از اموری ، ملازم است با ترس از آن امور ، چنین‏ تصور شده که این ماده مجازا در بعضی موارد به معنای پرهیز و در بعضی‏ موارد دیگر به معنای خوف و ترس استعمال شده است .

و البته هیچ مانعی هم در کار نیست که این کلمه مجازا به معنای پرهیز و
یا به معنای خوف استعمال بشود ، اما از طرف دیگر موجب و دلیلی هم‏
نیست که تایید کند که از این کلمه یک معنای مجازی مثلا ترس یا پرهیز
قصد شده . چه موجبی هست که بگوئیم معنای " اتقوا الله " اینست که از خدا بترسید و معنای " اتقوا النار " اینست که از آتش بترسید ؟ ! بلکه‏
معنای این‏گونه جمله‏ها این است که خود را از گزند آتش حفظ کنید و یا خود را از گزند کیفر الهی محفوظ بدارید . بنابراین ترجمه صحیح کلمه تقوا " خود نگهداری " است که همان ضبط نفس است و متقین یعنی " خود نگهداران‏ " . " راغب " در کتاب " مفردات القرآن " می‏گوید : " الوقایه حفظ الشی‏ء مما یوذیه ، و التقوی جعل النفس فی وقایه مما یخاف ، هذا تحقیقه‏ ، ثم یسمی الخوف تاره تقوی و التقوی خوفا ، حسب تسمیه مقتضی الشی‏ء بمقتضیه و المقتضی بمقتضاه ، و صار التقوی فی عرف الشرع حفظ النفس مما یوثم و ذلک بترک المحظور " . یعنی " وقایه عبارت است از محافظت‏ یک چیزی از هر چه به او زیان می‏رساند . و تقوا یعنی نفس را در وقایه‏ قرار دادن از آنچه بیم می‏رود . تحقیق مطلب این است ، اما گاهی به قاعده‏ استعمال لفظ مسبب در مورد سبب و استعمال لفظ سبب در مورد مسبب ، خوف‏ بجای تقوا و تقوا بجای خوف استعمال می‏گردد . تقوا در عرف شرع یعنی‏ نگهداری نفس از آنچه انسان را به گناه می‏کشاند به اینکه ممنوعات و محرمات را ترک کند " .
" راغب " صریحا می‏گوید تقوا یعنی خود را محفوظ نگاهداشتن ، و می‏گوید استعمال کلمه تقوا به معنای خوف ، مجاز است ، و البته تصریح
نمی‏کند که در مثل " " اتقو الله "" معنای مجازی قصد شده ، و چنانکه‏
گفتیم دلیلی نیست که تایید کند در مثل آن جمله‏ها مجازی به کار رفته است‏ .چیزی که نسبه عجیب به نظر می‏رسد ترجمه فارسی این کلمه به " پرهیزگاری‏ " است . دیده نشده تاکنون احدی از اهل لغت مدعی شده باشد که این کلمه‏ به این معنا هم استعمال شده ، چنانکه دیدیم " راغب " از استعمال این‏ کلمه به معنای خوف اسم برد ولی از استعمال این کلمه به معنای پرهیز نام‏ نبرد . معلوم نیست از کجا و چه وقت و به چه جهت در ترجمه‏های فارسی ، این کلمه به معنای پرهیزکاری ترجمه شده است ؟ ! گمان می‏کنم که تنها فارسی زبانان هستند که از این کلمه مفهوم پرهیز و اجتناب درک می‏کنند .
هیچ عربی زبانی در قدیم یا جدید این مفهوم را از این کلمه درک نمی‏کند . شک نیست که در عمل لازمه تقوا و صیانت نفس نسبت به چیزی ، ترک و اجتناب از آن چیز است اما نه این است که معنای تقوا همان ترک و پرهیز و اجتناب باشد .

سینا 555
10 Jun 2004, 02:16AM
ترس از خدا

ضمنا به مناسبت اینکه از خوف خدا ذکری به میان آمد این نکته را یادآوری کنم : ممکن است این سوال برای بعضی مطرح شود که ترس از خدا یعنی چه ؟ مگر خداوند یک چیز موحش و ترس‏آوری است ؟ خداوند کمال مطلق‏ و شایسته‏ترین موضوعی است که انسان به او محبت بورزد و او را دوست‏ داشته باشد . پس چرا انسان از خدا بترسد ؟

در جواب این سوال می‏گوئیم مطلب همینطور است . ذات خداوند موجب‏
ترس و وحشت نیست ، اما اینکه می‏گویند از خدا باید ترسید یعنی‏
از قانون عدل الهی باید ترسید . در دعا وارد است : " یا من لا یرجی الا فضله ، و لا یخاف الا عدله " . ای کسی که امیدواری به او امیدواری به فضل‏ و احسان او است و ترس از او ترس از عدالت او است. ایضا در دعا است:
" جللت ان یخاف منک الا العدل ، و ان یرجی منک الا الاحسان و الفضل " . یعنی تو منزهی از اینکه از تو ترسی باشد جز از ناحیه عدالتت و از اینکه از تو جز امید نیکی و بخشندگی توان داشت .

عدالت هم به نوبه خود امر موحش و ترس‏آوری نیست . انسان که از
عدالت می‏ترسد در حقیقت از خودش می‏ترسد که در گذشته خطا کاری کرده و یا می‏ترسد که در آینده از حدود خود به حقوق دیگران تجاوز کند . لهذا در مسئله خوف و رجاء که مومن باید همیشه ، هم امیدوار باشد و هم خائف ، هم‏ خوشبین باشد و هم نگران ، مقصود اینست که مومن همواره باید نسبت به‏ طغیان نفس اماره و تمایلات سرکش خود خائف باشد که زمام را از کف عقل‏ و ایمان نگیرد و نسبت به ذات خداوند اعتماد و اطمینان و امیدواری داشته‏ باشد که همواره به او مدد خواهد کرد . علی بن الحسین سلام الله علیه در دعای معروف ابوحمزه می‏فرماید : " مولای اذا رایت ذنوبی فزعت ، و اذا رایت کرمک طمعت " . یعنی هرگاه به خطاهای خودم متوجه می‏شوم ترس و هراس مرا می‏گیرد و چون به کرم وجود تو نظر می‏افکنم امیدواری پیدا می‏کنم‏ . این نکته‏ای بود که لازم دانستم ضمنا و استطرادا گفته شود .

سینا 555
11 Jun 2004, 02:30AM
معنا و حقیقت تقوا

از آنچه در اطراف لغت " تقوا " گفته شد تا اندازه‏ای می‏توان معنا و حقیقت تقوا را از نظر اسلام دانست ولی لازم است به موارد استعمال این‏ کلمه در آثار دینی و اسلامی بیشتر توجه شود تا روشن گردد که تقوا یعنی چه‏ . مقدمه‏ای ذکر می‏کنم . انسان اگر بخواهد در زندگی اصولی داشته باشد و از آن اصول پیروی کند ، خواه آنکه آن اصول از دین و مذهب گرفته شده باشد و یا از منبع دیگری ، ناچار باید یک خط مشی معینی داشته باشد ، هرج و مرج بر کارهایش حکمفرما نباشد .

لازمه خط مشی معین داشتن و اهل مسلک و مرام و عقیده بودن این‏ است که به سوی یک هدف و یک جهت ، حرکت کند و از اموری که با هوا و هوسهای آنی او موافق است اما با هدف او و اصولی که اتخاذ کرده منافات‏ دارد خود را " نگهداری " کند . بنابراین تقوا به معنای عام کلمه لازمه زندگی هر فردی است که می‏خواهد انسان باشد و تحت فرمان عقل زندگی کند و از اصول معینی پیروی نماید .

تقوای دینی و الهی یعنی اینکه انسان خود را از آنچه از نظر دین و اصولی‏ که دین در زندگی معین کرده ، خطا و گناه و پلیدی و زشتی شناخته شده ، حفظ و صیانت کند و مرتکب آنها نشود . چیزی که هست حفظ و صیانت خود از گناه که نامش تقوا است و به دو شکل و دو صورت ممکن است صورت بگیرد ، و به تعبیر دیگر ما دو نوع تقوا می‏توانیم داشته باشیم : تقوائی که ضعف‏ است و تقوائی که قوت است .

نوع اول اینکه انسان برای اینکه خود را از آلودگیهای معاصی حفظ کند از
موجبات آنها فرار کند و خود را همیشه از محیط گناه دور نگهدارد ، شبیه‏
کسی که برای رعایت حفظ الصحه خود کوشش می‏کند خود را از محیط مرض و میکروب و از موجبات انتقال بیماری دور نگهدارد ، سعی می‏کند مثلا به محیط مالاریا خیز نزدیک نشود ، با کسانی که به نوعی از بیماریهای واگیردار مبتلا هستند معاشرت نکند .

نوع دوم اینکه در روح خود حالت و قوتی به وجود می‏آورد که به او
مصونیت روحی و اخلاقی می‏دهد که اگر فرضا در محیطی قرار بگیرد که وسائل و موجبات گناه و معصیت فراهم باشد ، آن حالت و ملکه روحی ، او را حفظ می‏کند و مانع می‏شود که آلودگی پیدا کند ، مانند کسی که به وسائلی در بدن‏ خود مصونیت طبی ایجاد می‏کند که دیگر نتواند میکروب فلان مرض در بدن او اثر کند .

در زمان ما تصوری که عموم مردم از تقوا دارند همان نوع اول است . اگر
گفته می‏شود فلان کس آدم با تقوائی است یعنی مرد محتاطی است ، انزوا اختیار کرده و خود را از موجبات گناه دور نگه می‏دارد . این همان نوع‏
تقوا است که گفتیم ضعف است .

شاید علت پیدایش این تصور اینست که از اول ، تقوا را برای ما "
پرهیزکاری " و " اجتنابکاری " ترجمه کرده‏اند ، و تدریجا پرهیز از گناه‏
به معنای پرهیز از محیط و موجبات گناه تلقی شده و کم کم به اینجا رسیده‏ که کلمه تقوا در نظر عامه مردم معنای انزوا و دوری از اجتماع می‏دهد ، در محاورات عمومی وقتی که این کلمه به گوش می‏رسد یک حالت انقباض و پا پس کشیدن و عقب‏نشینی کردن در نظرها مجسم می‏شود .

قبلا گفتیم که لازمه اینکه انسان حیات عقلی و انسانی داشته باشد اینست‏ که تابع اصول معینی باشد ، و لازمه اینکه انسان از اصول معینی پیروی کند اینست که از اموری که با هوا و هوس او موافق است ولی با هدف او و اصول زندگانی او منافات دارد پرهیز کند . ولی لازمه همه اینها این نیست‏ که انسان اجتنابکاری از محیط و اجتماع را پیشه سازد . راه بهتر و عالیتر همان طوری که بعدا از آثار دینی شاهد می‏آوریم اینست که انسان در روح خود ملکه و حالت و مصونیتی ایجاد کند که آن حالت حافظ و نگهدار او باشد .

اتفاقا گاهی در ادبیات منظوم یا منثور ما تعلیماتی دیده می‏شود که کم و
بیش تقوا را به صورت اول که ضعف و عجز است نشان می‏دهد .
سعدی در گلستان می‏گوید :

بدیدم عابدی در کوهساری
قناعت کرده از دنیا به غاری
چرا گفتم به شهر اندر نیائی
که باری بند از دل برگشائی
بگفت آنجا پریرویان نغزند
چو گل بسیار شد پیلان بلغزند

این همان نوع از تقوا و حفظ و صیانت نفس است که در عین حال ضعف و
سستی است . اینکه انسان از محیط لغزنده دوری کند و نلغزد هنری نیست ، هنر در اینست که در محیط لغزنده خود را از لغزش حفظ و نگهداری کند .

یا اینکه بابا طاهر می‏گوید :

زدست دیده و دل هر دو فریاد
هر آنچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش زفولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

شک نیست که چشم به هر جا برود دل هم به دنبال چشم می‏رود و
دست نظر رشته‏کش دل بود . ولی آیا راه چاره اینست که چشم را از بین‏ ببریم ؟ یا اینکه راه بهتری هست و آن اینکه در دل قوتی و نیروئی به وجود بیاوریم که چشم نتواند دل را به دنبال خود بکشاند . اگر بنا باشد برای‏ آزادی و رهائی دل از چشم خنجری بسازیم نیشش زفولاد ، یک خنجر دیگر هم‏ برای گوش باید تهیه کنیم زیرا هر چه را هم گوش می‏شنود دل یاد می‏کند و همچنین است ذائقه و لامسه و شامه . آنوقت انسان درست مصداق همان شیر بی‏دم و سر و اشکمی است که مولوی داستانش را آورده است .

سینا 555
13 Jun 2004, 12:10AM
اجبار عملی

در کتب اخلاقی گاهی از دسته‏ای از قدما یاد می‏کنند که برای آنکه زیاد
حرف نزنند و سخن لغو یا حرام به زبان نیاورند ، سنگریزه در دهان خود
می‏گذاشتند که نتوانند حرف بزنند ، یعنی اجبار عملی برای خود درست‏
می‏کردند . معمولا دیده می‏شود که از این طرز عمل به عنوان نمونه کامل تقوا نام برده می‏شود ، در صورتی که اجبار عملی به وجود آوردن برای پرهیز از گناه و آنگاه ترک کردن گناه کمالی محسوب نمی‏شود . اگر توفیق چنین کاری‏ پیدا کنیم و از این راه مرتکب گناه نشویم البته از گناه پرهیز کرده‏ایم‏ اما نفس ما همان اژدها است که بوده است فقط از غم بی‏آلتی افسرده است‏ ،آنوقت کمال محسوب می‏شود که انسان بدون اجبار عملی و با داشتن اسباب‏ و آلات کار از گناه و معصیت پرهیز کند .

اینگونه اجتنابها و پهلو تهی‏ کردنها اگر کمال محسوب شود از جنبه مقدمیتی است که در مراحل اولیه برای‏ پیدا شدن ملکه تقوا ممکن است داشته باشد ، زیرا پیدایش ملکه تقوا بعد از یک سلسله ممارست و تمرینهای منفی است که‏ صورت می‏گیرد . اما حقیقت تقوا غیر از این کارها است . حقیقت تقوا همان روحیه قوی و مقدس عالی است که خود حافظ و نگهدارنده انسان است. باید مجاهدت کرد تا آن معنا و حقیقت پیدا شود

asheghe iran_p
13 Jun 2004, 12:12AM
آقا سینا دستت درد نکنه خیلی عالی بود کلی استفاده کردم:)

سینا 555
13 Jun 2004, 02:43AM
سلام عاشق 🙂

خواهش میکنم دوست خوبم

التماس دعا پدرام جان

سینا 555
15 Jun 2004, 01:37AM
تقوا در نهج‏البلاغه

در آثار دینی خصوصا در نهج‏البلاغه که فوق‏العاده روی کلمه تقوا تکیه شده‏ است ، همه جا تقوا به معنای آن ملکه مقدس که در روح پیدا می‏شود و به‏ روح قوت و قدرت و نیرو می‏دهد ونفس اماره و احساسات سرکش را رام و مطیع می‏سازد به کار رفته . در خطبه 112می‏فرماید : " ان تقوی الله حمت‏ اولیاء الله محارمه ، و الزمت قلوبهم مخافته ، حتی اسهرت لیالیهم ، و اظمات هواجرهم " . یعنی تقوای خدا ، دوستان خدا را در حمایت خود قرار داده و آنها را از تجاوز به حریم محرمات الهی نگهداشته است و خوف خدا را ملازم دلهای آنها قرار داده است تا آنجا که شبهای آنها را زنده و بیدار نگهداشته و روزهای آنها را قرین تشنگی ( تشنگی روزه ) کرده است .

در این جمله‏ها با صراحت کامل تقوا را به معنای آن حالت معنوی و
روحانی ذکر کرده که حافظ و نگهبان از گناه است ، و ترس از خدا را به‏
عنوان یک اثر از آثار تقوا ذکر کرده . از همین جا می‏توان دانست که تقوا
به معنای ترس نیست ، بلکه یکی از آثار تقوا اینست که خوف خدا را ملازم‏ دل قرار می‏دهد . در آغاز سخن عرض کردم که معنای اتقوا الله این نیست که‏ از خدا بترسید .

در خطبه 16 نهج‏البلاغه می‏فرماید : " ذمتی بما اقول رهینه ، و انا به‏
زعیم ، ان من صرحت له العبر عما بین یدیه من المثلات حجزته التقوی عن‏
تقحم الشبهات " . یعنی ذمه خود را در گرو گفتار خود قرار می‏دهم و صحت‏ گفتار خود را ضمانت می‏کنم . اگر عبرتهای گذشته برای شخصی آینه آینده‏ قرار گیرد تقوا جلو او را از فرو رفتن در کارهای شبهه‏ناک می‏گیرد . . .

تا آنجا که می‏فرماید : " الا و ان الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها و خلعت لجمها ، فتقحمت بهم فی النار الا و ان التقوی مطایا ذلل حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنه " . یعنی مثل خلافکاری و زمام را به‏ کف هوس دادن مثل اسبهای سرکش و چموشی است که لجام را پاره کرده و اختیار را تماما از کف آنکه بر او سوار است گرفته و عاقبت آنها را در آتش می‏افکنند ، و مثل تقوا مثل مرکبهائی رهوار و مطیع و رام است که‏ مهار آنها در اختیار آن کسانی است که بر آنها سوارند و آنها را وارد بهشت می‏سازد .

در اینجا درست و با صراحت کامل تقوا یک حالت روحی و معنوی که ما از
آن به ضبط نفس و یا مالکیت نفس تعبیر می‏کنیم معرفی شده . ضمنا در
اینجا حقیقت بزرگی بیان شده . آن اینکه لازمه مطیع هوا و هوس بودن و
عنان را به نفس سرکش واگذاردن ، زبونی و ضعف و بی‏شخصیت بودن است . انسان در آن حال نسبت به اداره حوزه وجود خودش مانند سواره زبونی است‏ که بر اسب سرکشی سوار است و از خود اراده و اختیاری ندارد . و لازمه‏ تقوا و ضبط نفس ، افزایش قدرت اراده و شخصیت معنوی و عقلی داشتن است‏ ، مانند سوار ما هر و مسلطی که بر اسب تربیت شده‏ای سوار است و با قدرت فرمان می‏دهد و آن اسب با سهولت اطاعت می‏کند .

آنکس که بر مرکب چموش هوا و هوس و شهوت و حرص و طمع و جاه‏طلبی‏ سوار است و تکیه گاهش این امور است زمام اختیار از دست خودش گرفته‏ شده و به این امور سپرده شده ، دیوانه‏وار به دنبال این امور می‏دود ، دیگر عقل و مصلحت و مال اندیشی در وجود او حکومتی ندارد ، و اما آنکه‏ تکیه‏گاهش تقوا است و بر مرکب ضبط نفس سوار است عنان اختیار در دست‏ خودش است و به هر طرف که بخواهد در کمال سهولت فرمان می‏دهد و حرکت‏ می‏کند .

در خطبه 189 می‏فرماید : " فان التقوی فی الیوم الحرز و الجنه ، و فی غد الطریق الی الجنه " . یعنی تقوا در امروزه دنیا برای انسان به منزله یک‏ حصار و بارو و به منزله یک سپر است و در فردای آخرت راه بهشت است .
نظیر این تعبیرات زیاد است ، مثل تعبیر به اینکه " ان التقوی دار حصن‏
عزیز ، و الفجور دار حصن ذلیل ، لا یمنع اهله ، و لا یحرز من لجا الیه "
( خطبه 155 ) که تقوا را به پناهگاهی بلند و مستحکم تشبیه فرموده است .
این مقدار که گفته شد برای نمونه بود که معنای واقعی و حقیقت تقوا از
نظر اسلام شناخته شود و معلوم شود که واقعا چه کسی شایسته است که به او متقی و با تقوا گفته شود . معلوم شد که تقوا حالتی است روحی در انسان که‏ برای روح حالت حصن و حصار و حرز و اسلحه دفاعی و مرکب رام و مطیع را دارد و خلاصه یک قوت معنوی و روحی است

سینا 555
16 Jun 2004, 04:25AM
تقوا و آزادی

گفتیم که لازمه اینکه انسان از زندگی حیوانی خارج شود و یک زندگی‏ انسانی اختیار کند اینست که از اصول معین و مشخص پیروی کند ، و لازمه‏ اینکه از اصول معین و مشخصی پیروی کند اینست که خود را در چهار چوب‏ همان اصول محدود کند و از حدود آنها تجاوز نکند و آنجا که هوا و هوسهای‏ آنی او را تحریک می‏کند که از حدود خود تجاوز کند خود را " نگهداری " کند . نام این " خودنگهداری " که مستلزم ترک اموری است تقوا است .

نباید تصور کرد که تقوا از مختصات دینداری است از قبیل نماز و روزه ،
بلکه تقوا لازمه انسانیت است . انسان اگر بخواهد از طرز زندگی حیوانی و جنگلی خارج شود ناچار است که تقوا داشته باشد . در زمان ما می‏بینیم که‏ تقوای اجتماعی و سیاسی اصطلاح کرده‏اند . چیزی که هست تقوای دینی یک علو و قداست و استحکام دیگری دارد و در حقیقت تنها روی پایه دین است که‏ می‏توان تقوائی مستحکم و با مبنا به وجود آورد . و جز بر مبنای محکم ایمان‏ به خدا نمی‏توان بنیانی مستحکم و اساسی و قابل اعتماد به وجود آورد . در آیه‏ای که اول سخن قرائت کردم می‏فرماید :

" افمن اسس بنیانه علی تقوی من‏ الله و رضوان خیر ام من اسس بنیانه علی شفا جرف هار "

آیا آنکس که‏ بنیان خویش را بر مبنای تقوای الهی و رضای او بنا کرده بهتر است یا آنکه بنیان خویش را بر پرتگاهی سست مشرف بر آتش قرار داده است ؟

به هر حال تقوا اعم از تقوای مذهبی و الهی و غیره لازمه انسانیت است و نه خود بخود مستلزم ترک و اجتناب و گذشتهائی است .

با توجه به این مطلب خصوصا با در نظر گرفتن اینکه در زبان پیشوایان‏
بزرگ دین ، از تقوا به حصار و حصن و امثال اینها تعبیر شده ممکن است‏
کسانی که با نام آزادی خو گرفته‏اند واز هر چیزی که بوی محدودیت بدهد فرار می‏کنند چنین تصور کنند که تقوا هم یکی از دشمنان آزادی و یک نوع‏ زنجیر است برای پای بشر .

سینا 555
18 Jun 2004, 08:51PM
محدودیت یا مصونیت

اکنون این نکته را باید توضیح دهیم که تقوا محدودیت نیست ، مصونیت‏
است . فرق است بین محدودیت و مصونیت . اگر هم نام آن را محدودیت‏
بگذاریم محدودیتی است که عین مصونیت است .
مثالهائی عرض می‏کنم : بشر ، خانه می‏سازد ، اطاق می‏سازد با در و
پنجره‏های محکم ، به دور خانه‏اش دیوار می‏کشد . چرا این کارها را می‏کند ؟
برای اینکه خود را در زمستان از گزند سرما و در تابستان از آسیب گرما
حفظ کند ، برای آنکه لوازم زندگی خود را در محیط امنی که فقط در اختیار
شخص خود اوست بگذارد . زندگی خود را محدود می‏کند به اینکه غالبا در میان یک چهار دیواری معین بگذرد . حالا نام این را چه باید گذاشت ؟ آیا خانه و مسکن برای انسان محدودیت است و منافی آزادی او است یا مصونیت‏ است ؟ و همچنین است لباس . انسان پای خود را در کفش و سر خود را در کلاه و تن خود را به انواع جامه‏ها محصور می‏کند و می‏پیچد و البته به وسیله‏ همین کفش و کلاه و جامه است که نظافت خود را حفظ می‏کند ، جلو سرما و گرما را می‏گیرد . حالا نام این را چه باید گذاشت ؟ آیا می‏توان نام همه‏ اینها را زندان گذاشت و اظهار

تاسف کرد که پا در کفش و سر در کلاه و تن در پیراهن زندانی شده و آرزوی‏ آزاد شدن اینها را از این زندانها کرد ؟ ! آیا می‏توان گفت خانه و مسکن‏ داشتن محدودیت است و منافی آزادی است ؟ !

تقوا هم برای روح مانند خانه است برای زندگی ، و مانند جامه است برای‏
تن . اتفاقا در قرآن مجید از تقوا به جامه تعبیر شده . در سوره مبارکه‏
اعراف آیه 26 بعد از آنکه نامی از جامه‏های تن می‏برد می‏فرماید :" و لباس‏ التقوی ذلک خیر ". یعنی تقوا که جامه روح است بهتر و لازمتر است . آنوقت می‏توان نام محدودیت روی چیزی گذاشت که انسان را از موهبت و سعادتی محروم کند ، اما چیزی که خطر را از انسان دفع می‏کند و انسان را از مخاطرات صیانت می‏کند ، او مصونیت است نه محدودیت ، و تقوا چنین چیزی‏ است . تعبیر به مصونیت یکی از تعبیرات امیرالمومنین است . در یکی از کلماتش می‏فرماید : " الا فصونوها و تصونوا بها " . ( 1 ) یعنی تقوا را حفظ کنید و به وسیله تقوا برای خود مصونیت درست کنید .

امیرالمومنین تعبیری بالاتر از این هم دارد که نه تنها تقوا را محدودیت‏
و مانع آزادی نمی‏داند بلکه علت و موجب بزرگ آزادی را تقوای الهی‏
می‏شمارد . در خطبه 228 می‏فرماید : " فان تقوی الله مفتاح سداد ، و ذخیره‏ معاد ، و عتق من کل ملکه ، و نجاه من کل هلکه ، بها ینجح الطالب ، و ینجو الهارب و تنال الرغائب " . یعنی تقوا کلید درستی و اندوخته روز قیامت است ، آزادی است از قید هر رقیت ، نجات است از هر بدبختی .

به وسیله تقوا انسان به هدف خویش می‏رسد و از دشمن نجات پیدا می‏کند و به آرزوهای‏ خویش نائل می‏گردد .
تقوا در درجه اول و به طور مستقیم از ناحیه اخلاقی و معنوی به انسان‏
آزادی می‏دهد و او را از قید رقیت و بندگی هوا و هوس آزاد می‏کند ، رشته‏ حرص و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش برمی‏دارد ، ولی به طور غیر مستقیم در زندگی اجتماعی هم آزادیبخش انسان است . رقیتها و بندگیهای‏ اجتماعی نتیجه رقیت معنوی است . آنکس که بنده و مطیع پول و یا مقام‏ است نمی‏تواند از جنبه اجتماعی ، آزاد زندگی کند . لهذا درست است که‏ بگوئیم عتق من کل ملکه . یعنی تقوا همه گونه آزادی به انسان می‏دهد . پس‏ تقوا تنها نه اینست که قید و محدودیت نیست بلکه عین حریت و آزادی‏ است .

—————————————————-
1 – نهج‏البلاغه ، خطبه . 189

سینا 555
19 Jun 2004, 11:44PM
حراست تقوا

ممکن است آنچه درباره تقوا گفته شد که حرز و حصن و حافظ و حارس است‏ موجب غرور و غفلت بعضی گردد وخیال کنند که آدم متقی معصوم از خطا است‏ و توجه به خطرات متزلزل کننده و بنیانکن تقوا ننمایند . ولی حقیقت‏ اینست که تقوا هم هر اندازه عالی باشد به نوبه خود خطراتی دارد . آدمی‏ در عین اینکه باید در حمایت و حراست تقوا زندگی کند باید خود حافظ و حارس تقوا بوده باشد و این ، به اصطلاح " دور " نیست .

مانعی ندارد که‏ یک چیز وسیله حفظ و نگهداری ما باشد و در عین حال ما هم موظف باشیم او را حفظ کنیم . درست مثل همان جامه که مثال زدم . جامه حافظ و حارس و نگهبان انسان است از سرما و گرما ، انسان هم حافظ و حارس جامه خویش است از دزد . امیرالمومنین (ع)
در یک جمله به هر دو اشاره کرده آنجا که می‏فرماید : " الا فصونوها و
تصونوا بها " یعنی تقوا را حفظ کنید و هم به وسیله او خودتان را حفظ کنید

پس اگر از ما بپرسند آیا تقوا ما را حفظ می‏کند و یا ما باید حافظ تقوا
باشیم ؟ می‏گوئیم هر دو تا . نظیر اینکه اگر بپرسند آیا از تقوا باید کمک‏
گرفت برای رسیدن به خدا و مقام قرب الهی ، یا از خدا باید کمک خواست‏ برای تحصیل تقوا ؟ می‏گوئیم هر دو تا ، به کمک تقوا باید به خدا نزدیک‏ شد ، و از خدا باید مدد خواست که برای تقوای بیشتر ما را موفق بفرماید . و هم از کلمات امیرالمومنین است : " اوصیکم عبادالله بتقوی الله فانها حق الله علیکم ، و الموجبه علی الله حقکم و ان تستعینوا علیها بالله ، و تستعینوا بها علی الله " . ( 1 ) یعنی شما را به تقوای الهی سفارش می‏کنم‏ ، تقوا حق الهی است بر عهده شما و موجب ثبوت حقی است از شما بر خدا ، و اینکه از خدا برای رسیدن به تقوا کمک بخواهید و از تقوا برای رسیدن به‏ خدا کمک بگیرید .

به هر حال باید توجه به خطراتی که بنیان تقوا را متزلزل می‏کند داشت .
در مقررات دینی می‏بینیم که تقوا ضامن و وثیقه بسیاری از گناهان شناخته‏ شده ولی نسبت به بعضی دیگر از گناهان که تاثیر و جاذبه قویتری دارد دستور حریم گرفتن داده شده .

مثلا در مقررات دینی گفته نشده که خلوت کردن با وسیله دزدی یا
شرابخواری یا قتل نفس حرام است . مثلا مانعی ندارد که کسی شب در خانه خلوتی بسر برد که اگر بخواهد العیاذبالله شراب بخورد هیچ رادع و مانع ظاهری نیست . همان ایمان و تقوا ضامن انسان است . ولی در مسئله‏ جنسیت به حکم تاثیر قوی و تحریک شدیدی که این غریزه در وجود انسان دارد ، این ضمانت از تقوا برداشته شده و دستور داده شده که خلوت با وسیله‏ بی‏عفتی ممنوع است زیرا این خطر ، خطری است که می‏تواند احیانا در این‏ حصار هر اندازه منیع و مستحکم باشد نفوذ کند و این حصار را فتح نماید .

حافظ در یکی از غزلهای معروفش بیتی دارد که من هر وقت به آن بیت‏
می‏رسم همین مطلبی که گفتم در نظرم مجسم می‏شود و مثل اینکه حافظ با زبان‏ شیرینی که مخصوص خود او است خواسته این حقیقت روحی را بگوید . غزل‏ اینست :

نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
تا همه صومعه‏داران پی کاری گیرند
مصلحت دید من آنست که یاران همه کار
بگذارند و خم طره یاری گیرند
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی
گر فلک‏شان بگذارد که قراری گیرند

بیتی که از این غزل مورد نظر بود این بیت است :
قوت بازوی پرهیز به خوبان مفروش که در این خیل حصاری به سواری‏
گیرند در این بیت تقوا و پرهیزکاری را به حصار تشبیه کرده همان‏طوری که در کلمات امیرالمومنین ( ع ) عین این تشبیه آمده بود . بعد به شدت تاثیر و قدرت فتح خیل خوبان حصار تقوا را توجه پیدا کرده که این حصار را به رخ‏ این طائفه نمی‏توان کشید . در این سپاه هر یک سوار به تنهائی قادر است‏ که حصاری را فتح کند ، احتیاجی به اجتماع و یورش دسته جمعی نیست .

————————————————-
1 – نهج‏البلاغه ، خطبه . 289

سینا 555
21 Jun 2004, 04:43AM
ارزش و اثر تقوا

موضوع دیگر ، ارزش و آثار تقوا است . گذشته از آثار مسلمی که تقوا در
زندگی اخروی بشر دارد و یگانه راه نجات از شقاوت ابدی است ، در زندگی‏ دنیوی انسان هم ارزش و آثار زیادی دارد . امیرالمومنین سلام الله علیه که‏ بیش از هر کس دیگر در تعلیمات خود روی معنای تقوا تکیه کرده و به آن‏ ترغیب فرموده آثار زیادی برای آن ذکر می‏کند و گاهی یک عمومیت عجیبی به‏ فوائد تقوا می‏دهد ، مثل اینکه می‏فرماید " عتق من کل ملکه ، نجاه من کل‏ هلکه " یعنی آزادی است از هر رقیتی و نجات است از هرگونه بدبختی .

یا اینکه می‏فرماید : " دواء داء قلوبکم ، و شفاء مرض اجسادکم ، و صلاح فساد صدورکم ، و طهور دنس انفسکم " ( 1 ) تقوا دوای بیماری دلهای شما و شفای‏ مرض بدنهای شما ، درستی خرابی سینه‏های شما و مایه پاک شدن نفوس شما است .

علی ( ع ) همه دردها و ابتلائات بشر را یک کاسه می‏کند و تقوا را برای‏
همه آنها مفید می‏داند . حقا هم اگر به تقوا صرفا جنبه منفی و اجتناب و
پهلو تهی کردن ندهیم و آنطور بشناسیم که علی شناخته باید اعتراف کنیم که‏ یکی از ارکان زندگی بشر است چه در زندگی فردی و چه در زندگی اجتماعی ، اگر نباشد اساس زندگی متزلزل است .

ارزش یک چیز آنوقت معلوم می‏شود که ببینیم آیا چیز دیگر می‏تواند جای‏
او را بگیرد یا نه ؟ تقوا یکی از حقایق زندگی است ، به دلیل اینکه چیزی‏
دیگر نمی‏تواند جای آن را بگیرد ، نه زور و نه پول و نه تکثیر قانون و نه‏
هیچ چیز دیگر .

از ابتلائات روز ما موضوع زیادی قوانین و مقررات و تغییر و تبدیلهای‏
پشت سر هم است . برای موضوعات بالخصوص هی قانون وضع می‏شود ، مقررات‏ معین می‏گردد ، آئین نامه می‏سازند ، باز می‏بینند منظور حاصل نشد . قوانین‏ را تغییر و تبدیل می‏دهند ، بر مقررات و آئین نامه‏ها افزوده می‏شود و باز مطلوب حاصل نمی‏گردد . البته شک نیست که قانون نیز به نوبه خود یکی از حقائق زندگی است . گذشته از قوانین کلی الهی مردم احتیاج دارند به یک‏ سلسله قوانین و مقررات مدنی ، ولی آیا می‏توان تنها با وضع و تکثیر قانون‏ ، جامعه را اصلاح کرد ؟ قانون حد و مرز معین می‏کند ، پس باید قوه و نیروئی در خود مردم باشد که این حدود و مرزها را محترم بشمارد و آن همان‏ است که به آن نام تقوا داده‏اند . می‏گویند باید قانون محترم باشد . این‏ صحیح است ولی آیا تا اصول تقوا محترم نباشد می‏توان نام احترام قانون را برد .

به عنوان نمونه دو سه مثال از موضوعات روز می‏آورم :
همان‏طوری که می‏دانید این روزها در زندگی ما چندین مشکل است که رسما مطرح است و در روزنامه‏ها از مردم تقاضا می‏کنند که اظهار نظر کنند و راه‏ چاره را نشان بدهند . از جمله آن مسائل که الان مطرح است یکی افزایش روزافزون طلاق است . مسئله دیگر مسئله اصلاح‏
انتخابات است . مسئله دیگر مسئله رانندگی است . من نمی‏خواهم ادعا کنم به علل افزایش طلاق احاطه دارم و می‏توانم همه را
بیان کنم . بدون شک عوامل اجتماعی گوناگونی دخالت دارد . ولی اینقدر
می‏دانم که عامل اصلی افزایش طلاقها از بین رفتن عنصر تقوا است . اگر
تقوا از میان مردم کم نشده بود و مردان و زنان بی‏بند و بار نشده بودند
اینقدر طلاق زیاد نمی‏شد . در زندگی قدیم نواقص و مشکلات بیشتری وجود داشت . حتما مشکلاتی که در زندگی خانوادگی امروزی است در گذشته زیادتر بود ، ولی در عین حال عنصر ایمان و تقوا بسیاری از آن مشکلات را حل می‏کرد ، ولی ما امروز این عنصر را از دست داده‏ایم و با اینکه وسائل زندگی بهتر است با مشکلات بیشتری مواجه هستیم و حالا می‏خواهیم در همین مسئله افزایش‏ طلاق مثلا به زور افزودن قید و بند قانون برای مردان و یا زنان ، به زور مقررات ، به زور دادگستری ، به زور قوه مجریه ، با تغییر قوانین و مقررات از عدد طلاقها بکاهیم ، و این شدنی نیست .

در موضوع انتخابات می‏بینیم که بعضیها اصرار دارند که علت خرابی‏
انتخابات نقص قانون انتخابات است که در نیم قرن پیش وضع شده و با
مقتضیات امروز وفق نمی‏دهد . نمی‏خواهم از قانون فعلی انتخابات دفاع کنم‏ ، حتما نواقصی دارد ، ولی آیا مردم طبق همان قانون رفتار می‏کنند و فساد پیدا می‏شود ؟ و یا علت فساد اینست که حتی به همان قانون هم عمل نمی‏شود ، کسی برای خود حدی و برای دیگران حقی قائل نیست . آیا قانون فعلی اجازه‏ می‏دهد که یک نفر وارد شهری بشود که مردم آن شهر نه او را دیده‏اند و نه می‏شناسند و نه قبل از آن وقت نامش را شنیده‏اند و به‏ اتکاء زور و قدرت بگوید من نماینده شما هستم چه بخواهید و چه نخواهید ؟ ! اینگونه مفاسد را با تکثیر یا تبدیل قانون نمی‏توان از بین برد ، راهش‏ منحصر است به اینکه در خود مردم آگاهیی و ایمانی و تقوائی وجود داشته‏ باشد .

آیا واقعا در امر رانندگی و موضوع سرعت و سبقت و رعایت نکردن‏
مقررات عبور و مرور ، عیب در کمبود مقررات است یا در جای دیگر ؟
امروز ما مسائل اجتماعی زیادی داریم که افکار کم و بیش متوجه آنها است‏ . دائما گفته می‏شود که مثلا چرا طلاق رو به افزایش است ؟ چرا قتل و جنایت و دزدی زیاد است ؟ چرا غش و تقلب در اجناس عمومیت پیدا کرده‏ ؟ چرا فحشاء زیاد شده و امثال اینها .

بدون تردید ضعف نیروی ایمان و خرابی حصار تقوا را یک عامل مهم این‏
مفاسد باید شمرد . عجبتر اینکه بعضیها مرتبا این چراها را می‏گویند و می‏نویسند ، از طرف‏ دیگر چون خود آنها به عنصر تقوا ایمان ندارند ، با اسباب و عوامل مختلف‏ ریشه این چراها را از روح مردم می‏کنند و مردم را به طرف هرج و مرج اخلاقی‏ و منهدم کردن بنیان تقوا و از بین بردن مصونیت تقوائی سوق می‏دهند . اگر ایمانی نباشد و تقوای الهی نعوذ بالله حقیقت نداشته باشد ممکن است طرف‏ بگوید چرا دزدی نکنم ؟ ! چرا جنایت نکنم ؟ ! چرا تقلب نکنم ؟ ! چرا ؟
چرا ؟ چرا ؟ .
——————————————————-
1 – نهج‏البلاغه ، خطبه . 196

سینا 555
23 Jun 2004, 10:13PM
تقوا و بهداشت

امیرالمومنین درباره تقوا فرمود : " شفاء مرض اجسادکم " . بهبود بیماری تن شما است. و شاید بخواهید بپرسید چه رابطه ای است بین تقوا که‏ امری روحی و معنوی است با سلامت بدن ؟ می‏گویم البته تقوا گرد یا آمپول‏ نیست ، اما اگر تقوا نباشد بیمارستان خوب نیست ، طبیب خوب نیست ، پرستار خوب نیست ، دوای خوب نیست ، اگر تقوا نباشد آدمی حتی تن خود و سلامت تن خود را قادر نیست حفظ کند .

آدم متقی که به حد خود و حق خود قانع و راضی است روحی مطمئن‏تر و اعصابی آرامتر و قلبی سالمتر دارد ، دائما در فکر نیست کجا را ببرد و کجا را بخورد و کجا را ببلعد ، ناراحتیهای عصبی او را به زخم روده و زخم معده مبتلا نمی‏سازد ، افراط در شهوت او را ضعیف و ناتوان نمی‏کند ، عمرش طولانی‏تر می‏شود . سلامت تن و سلامت روح و سلامت اجتماع همگی بستگی دارد به تقوا .

دو مطلب عمده دیگر داشتم که باقی می‏ماند ، یکی تاثیر تقوا در روشن‏بینی‏ و بصیرت دل که در آیه کریمه قرآن می‏فرماید " ان تتقوا الله یجعل لکم‏ فرقانا "( 1 ) .
این اثر یعنی روشن‏بینی و بصیرت ، از آثار مهم تقوا است و می‏توان گفت همین مطلب است که باب سیر و سلوک را در عرفان باز کرده است .

یکی دیگر از آثار تقوا اینست که دارنده خود را از مضایق و گرفتاریها
نجات می‏بخشد . در قرآن کریم سوره طلاق می‏فرماید " و من یتق الله یجعل له‏ مخرجا ، و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله‏ بالغ امره قد جعل الله لکل شی‏ء قدرا "( 2 ) .

این دو مطلب چون مفصل است ، با بعضی مطالب دیگر برای جلسه بعد باقی‏ می‏گذاریم

———————————————–
1 – سوره انفال ، آیه 29 : [ اگر تقوای الهی پیشه کنید خداوند برای شما قوه تشخیص قرار می‏دهد

2 – سوره طلاق ، آیه 2 و 3 : [ و هر کس تقوای الهی پیشه کند خداوند
برای او راه بیرون شدن از شدائد قرار می‏دهد و او را از جایی که گمانش‏
نمی‏رود روزی می‏دهد . و هر کس بر خدا توکل کند خداوند او را بس است . همانا خدا کار خود را به انجام رساند . تحقیقا خداوند برای هر چیزی‏ اندازه‏ای قرار داده است ] .

سینا 555
26 Jun 2004, 08:24AM
تقوا و روشن‏بینی

در سوره طلاق آیه 2 می‏فرماید : " و من یتق الله یجعل له‏
مخرجا "یعنی هر کس که تقوای الهی داشته باشد خداوند برای او راه بیرون‏ شدن از شدائد قرار می‏دهد . ایضا در همان سوره ، بعد از دو آیه می‏فرماید : " و من یتق الله یجعل له من امره یسرا "هر کس که تقوای الهی داشته باشد خداوند یک نوع آسانی در کار او قرار می‏دهد .

اما راجع به اثر اول : باید بگویم تنها این یک آیه قرآن نیست ، این‏
خود یک منطق مسلم است در اسلام . بعضی آیات دیگر قرآن هم هست که‏ اشعاری بر این مطلب دارد . در اخبار نبوی یا اخباری که از ائمه اطهار
رسیده زیاد روی این مطلب تکیه شده . همانطور که در جلسه پیش عرض کردم‏ همین مطلب است که باب سیر و سلوک را در عرفان باز کرده است .

عارف مسلکان به جمله‏ای که در ذیل آیه کریمه " یا ایها الذین آمنوا اذا تداینتم بدین الی اجل مسمی "- الی آخره – آمده که طویل‏ترین آیه قرآن‏ است نیز تمسک جسته‏اند . آن جمله اینست :" و اتقوا الله و یعلمکم الله‏ ( 1 ) تقوای الهی داشته باشید و خداوند به شما می‏آموزد و تعلیم می‏کند . می‏گویند ذکر این دو جمله پشت سر یکدیگر اشعاری دارد که تقوا تاثیر دارد در اینکه انسان مورد موهبت افاضه تعلیم الهی قرار گیرد .

در کلام رسول اکرم است:" جاهدوا انفسکم علی اهوائکم تحل قلوبکم الحکمه"

با هوا و هوسهای نفسانی مبارزه کنید تا حکمت در دل شما وارد شود .
حدیث دیگری است نبوی که الان یادم نیست در کتب حدیث عین جمله‏های‏ آنرا دیده باشم ولی نقل این حدیث در سایر کتب خیلی معروف و مشهور است‏ ، و آن اینست : " من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمه من قلبه‏ علی لسانه " ( 2 ) هر کس چهل روز خود را خالص برای خدا قرار دهد چشمه‏های حکمت از زمین دلش به مجرای زبانش جاری‏ می‏شود .

ولی عینا همین مضمون ، هر چند با عین این الفاظ نیست در اصول کافی ، باب اخلاص ، از امام باقر ( ع ) نقل شده : " " ما اخلص العبد
الایمان بالله عزو جل اربعین یوما – او قال ما اجمل عبد ذکر الله عز و جل‏
اربعین یوما – الا زهده الله عز و جل فی الدنیا ، و بصره داءها و دواءها ،
فاثبت الحکمه فی قلبه ، و انطق بها لسانه " " یعنی بنده‏ای چهل روز ایمان خودش را خالص نکرده است ، یا گفت بنده‏ای چهل روز خدا را خوب‏ یاد نکرده است ( این تردید از راوی حدیث است ) مگر آنکه خداوند به او زهد عنایت کرده و او را نسبت به دردها و دواهای این دنیا بصیرت داده و حکمت را در دل او قرار داده و به زبان او جاری ساخته است .

حافظ در این دو بیت نظر به همین حدیث معروف دارد که می‏گوید :
شنیدم رهروی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی

ادامه…
————————————————————-
1 – سوره بقره ، آیه . 282
2 – این حدیث در عیون الاخبار الرضا ص 258 ، و اصول کافی‏ج 2 ص 16 ،
وعده الداعی ص 170 ، و عوارف المعارف در حاشیه ص 256 جلد دوم احیاء العلوم ، با عبارات مختلف و نزدیک بهم روایت شده است .

sareban
27 Jun 2004, 11:16AM
نوشته شده بوسیله سینا 555

من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمه من قلبه‏ علی لسانه " (

[/B]

از این حدیث شریف میتوان فهمید
هر چه هم از خداوند دور تر شوی به همان اندازه چشمه های حکمت وکلام درست از سخنانت دورتر میشود
هر چه به او نزدیکتر فیضان حکت بیشتر
وهر چه دور تر سخنان جاهلانه وبی فکر بیشتر
نمونه اش را در سخنان مزدک به خوبی میتوان دید:(

سینا 555
29 Jun 2004, 04:59AM
ساربان گرامی

امام صادق‏علیه السلام فرمود:

"لا یصلح من لا یعقل و لا یعقل من لا یعلم
و سوف ینجب من یفهم و یظفر من یحلم
و العلم جنه و الصدق عز و الجهل ذل و الفهم مجد".

کسى که تعقل نکند، صالح و عالم نیست
و کسى که بفهمد برگزیده مى‏شود
و کسى که حلیم باشد، پیروز مى‏شود
و علم، سپر
و راستى عزت
و جهل، خوارى
و فهم، مجد و عظمت است.

سینا 555
30 Jun 2004, 04:11AM
………….

در تفسیر المیزان از کتب اهل تسنن نقل می‏کند که رسول اکرم فرمود :
²لولا تکثیر فی کلامکم، و تمریج فی قلوبکم لرایتم ما اری و لسمعتم ما اسمع‏"
یعنی اگر زیاده روی در سخن گفتن شما ، و هرزه چرانی در دل شما نبود هر چه‏ من می‏بینم شما می‏دیدید و هر چه می‏شنوم می‏شنیدید . کلمه " تمریج " از ماده " مرج " است و به معنای چمن و سرزمین علفزار است که معمولا هر نوع حیوانی در آنجا وارد می‏شود و راه می‏رود و
می‏چرد . می‏خواهد بفرماید زمین دل شما مثل آن علفزارهای بی‏در و سر است که‏ هر حیوانی در آنجا راه دارد و قدم می‏گذارد .

در حدیث دیگر امام صادق ( ع ) می‏فرماید : " لولا ان الشیاطین یحومون‏ حول قلوب بنی‏آدم لنظروا الی ملکوت السموات " ( 1 ) اگر نبود که شیاطین‏ در اطراف دلهای فرزندان آدم حرکت می‏کنند آنها ملکوت آسمانها را مشاهده‏ می‏کردند .

از اینگونه بیانات در آثار دینی ما زیاد است که یا به طور مستقیم‏
تقوا و پاکی از گناه را در بصیرت و روشن‏بینی روح موثر دانسته است ، و
یا به طور غیرمستقیم این مطلب را بیان می‏کند ، مثل اینکه تاثیر هواپرستی‏ و از کف دادن زمام تقوا را در تاریک شدن روح و تیرگی دل و خاموش شدن‏ نور عقل بیان کرده است .

امیرالمومنین سلام الله علیه می‏فرماید : " من عشق شیئا اعشی بصره ، و امرض قلبه " ( 2 ) هرکس نسبت به چیزی محبت مفرط پیدا کند ، چشم وی را کور ( یا شبکور ) می‏کند و قلب او را بیمار می‏نماید . هم او می‏فرماید : " عجب المرء بنفسه احد حساد عقله " ( 3 ) یعنی خودپسندی انسان یکی از چیزهائی است که با عقل وی حسادت و دشمنی می‏ورزد . و نیز می‏فرماید

" اکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع " ( 4 ) یعنی بیشتر زمین خوردنهای‏ عقل آنجاست که برق طمع ، جستن می‏کند .

ادامه…….
________________________________________
– محجه البیضاء ، ج‏2 ، ص 125 ، رسول خدا ( ص ) ، با کمی اختلاف .
2 – نهج البلاغه ، خطبه . 107
3 – نهج البلاغه ، حکمت . 212
4 – نهج البلاغه ، حکمت . 219

سینا 555
05 Jul 2004, 03:49AM
…ادامه تقوی و روشن بینی

این یک منطق مسلم است در معارف اسلامی . بعدها هم آثار این منطق را در ادبیات اسلامی چه عربی و چه فارسی زیاد می‏بینیم . ادبا وفضلای ما این‏ حقیقت را اقتباس کرده و به کار برده‏اند ، و می‏توان گفت یکی از پایه‏های‏ ادبیات اسلامی روی همین منطق گذاشته شده . به عنوان نمونه از ادبیات‏ عرب بیتی از قصیده نونیه معروف ابوالفتح بستی را شاهد می‏آورم ، می‏گوید:

زیاده المرء فی دنیاه نقصان
و ربحه غیر محض الخیر خسران
و کل وجدان حظ لا ثبات له
فان معناه فی التحقیق فقدان
و کن علی الخیر معوانا لذی امل
یرجو نداک فان الحر معوان
من کان للخیر مناعا فلیس له
علی الحقیقه اخوان و اخدان
احسن الی الناس تستعبد قلوبهم
فطال ما استعبد الانسان احسان (1)

این قصیده یکی از شاهکارهای ادبیات عرب شمرده شده . آن بیت از این‏
قصیده که مورد استشهادم بود ، این است :

هما رضیعا لبان حکمه و تقی
و ساکنا وطن مال و طغیان

یعنی دو چیز هستند که از یک پستان شیر خورده‏اند . آن دو ، حکمت است‏ و تقوا . و دو چیز است که اهل یک وطن و در یک جا قرار دارند ،آن دو ، مال است و سرکشی کردن .

سعدی در بوستان در ذیل داستان معروف سلطان محمود و ایاز که محمود را بر محبت ایاز ملامت می‏کنند – تا آخر این داستان – می‏گوید :

حقیقت سرائی است آراسته
هوا و هوس گرد برخاسته
نبینی که هر جا که برخاست گرد
نبیند نظر گرچه بیناست مرد
در گلستان می‏گوید :

بدوزد شره دیده هوشمند
در آرد طمع مرغ و ماهی به بند

حافظ نیز می‏گوید :

جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد

از اینگونه بیانات و تعبیرات در ادبیات عربی و فارسی زیاد است .
پس ، از لحاظ دین اسلام و از لحاظ فرهنگ اسلامی این مطلب یک اصل مسلم‏ است . حالا لازم است که به اصطلاح از لحاظ منطق علمی و فلسفی هم بحثی‏ بکنیم و ببینیم که چه رابطه‏ای بین تقوا و بین روشن‏بینی موجود است ؟

چطور ممکن است تقوا که یک فضیلت اخلاقی است و مربوط به طرز عمل انسان است‏ ، در دستگاه عقل و فکر و قوه قضاوت انسان تاثیر داشته باشد و منشا آن‏ شود که انسان به دریافت حکمتهائی نائل گردد که بدون داشتن تقوا موفق به‏ دریافت آن حکمتها نمی‏شود ؟ من مخصوصا توجه به این مطلب دارم که خیلی از افراد باور نمی‏کنند که این یک مطلب درستی باشد ، این را چیزی از نوع‏ تخیل می‏دانند و تنها ارزش شعری و خیالی برایش قائلند .

یادم هست در چند سال پیش یکی از نوشته‏های یکی از طرفداران فلسفه مادی‏ را می‏خواندم که به همین مطلب حمله و مسخره کرده بود . نوشته بود مگر تقوا و مجاهده نفس ، سوهان و سنباده است که روح آدمی را صیقل دهد و جلا ببخشد ؟ !

________________________________

1 – [ افزون شدن در دنیای مرد برای او نقص است ، و سود بردنش در جز خیر محض ، زیان است . و هرگونه دستیابی به بهره‏های دنیوی پایدار نیست‏ ، زیرا معنای آن در حقیقت از دست دادن است . و به هرکس که امید به‏ خیر تو دارد یاور باش ، که انسان آزاده همیشه یاور دیگران است . و هرکس از کارهای خیر خودداری کند ، در حقیقت برادر و دوستی نخواهد داشت‏ . به مردم نیکی کن تا دلهای آنها را بنده خود کنی ، که چه بسا احسان ، آدمی را بنده خود می‏سازد ] .

سینا 555
09 Jul 2004, 03:35AM
تقوا و حکمت عملی

این نکته را اول باید بگویم که آن حکمتی که به اصطلاح مولود تقوا است و
آن روشنی و فرقانی که در اثر تقوا پیدا می‏شود حکمت عملی است نه حکمت‏ نظری . حکما اصطلاحی دارند که عقل را منقسم می‏کنند به دو قسم : عقل نظری و عقل‏ عملی . البته مقصود این نیست که در هر کسی دو قوه عاقله هست ، بلکه‏ مقصود اینست که قوه عاقله انسان دو نوع محصول فکر و اندیشه دارد که از اساس با هم اختلاف دارند :

افکار و اندیشه‏های نظری ، و افکار و اندیشه‏های عملی .

فعلا مقتضی نیست که در اطراف این مبحث فلسفی صحبت کنم و فرق افکار و اندیشه‏های نظری و عملی را ذکر کنم زیرا خود این مطلب اگر بنا باشد در اطرافش صحبت شود بیش از یک سخنرانی وقت می‏گیرد . همینقدر اجمالا عرض‏ می‏کنم که عقل نظری همان است که مبنای علوم طبیعی و ریاضی و فلسفه الهی‏ است . این علوم همه در این جهت شرکت دارند که کار عقل در آن علوم‏ قضاوت درباره واقعیتها است که فلان شی‏ء اینطور است و یا آنطور ؟ فلان‏ اثر و فلان خاصیت را دارد یا ندارد ؟ آیا فلان معنا حقیقت دارد یا ندارد ؟

و اما عقل عملی آنست که مبنای علوم زندگی است ، مبنای اصول اخلاقی‏ است ، و به قول قدما مبنای علم اخلاق و تدبیر منزل و سیاست مدن است . در عقل عملی مورد قضاوت ، واقعیتی از واقعیتها نیست که آیا اینچنین است یا آنچنان ؟ مورد قضاوت ، وظیفه و تکلیف است : آیا " باید " این کار را بکنم یا آن کار را ؟ اینطور عمل کنم یا آنطور ؟ عقل عملی همان است که‏ مفهوم خوبی و بدی و حسن و قبح و باید و نباید و امر و نهی و امثال اینها را خلق می‏کند . راهی که انسان در زندگی انتخاب می‏کند مربوط به طرز کار کردن و طرز قضاوت عقلی عملی او است و مستقیما ربطی به طرز کار و طرز قضاوت عقل نظری وی ندارد .

اینکه در آثار دینی وارد شده که تقوا عقل را روشن می‏کند و دریچه حکمت‏ را به روی انسان می‏گشاید – همچنانکه لحن خود آنها دلالت دارد – همه مربوط به عقل عملی است ، یعنی در اثر تقوا انسان بهتر درد خود و دوای خود و راهی که باید در زندگی پیش بگیرد می‏شناسد ، ربطی به عقل نظری ندارد ، یعنی مقصود این نیست که تقوا در عقل نظری تاثیری دارد و آدمی اگر تقوا داشته باشد بهتر دروس ریاضی و یا طبیعی را می‏فهمد و مشکلات آن علوم را حل می‏کند . حتی در فلسفه الهی نیز تا آنجا که جنبه فلسفه دارد و سر و کارش با منطق و استدلال است و می‏خواهد با پای استدلال گام بردارد و مقدمات در فکر خود ترتیب می‏دهد تا به نتیجه برسد همینطور است .

در نوعی دیگر از معارف ربوبی ، تقوا و پاکی و مجاهدت تاثیر دارد ولی آنجا
دیگر پای عقل نظری و فلسفه و استدلال و منطق و ترتیب مقدمات و سلوک‏ فکری از نتیجه به مقدمه و از مقدمه به نتیجه نیست .
مقصود اینست : این حقیقت که بیان شده که تقوا موجب ازدیاد حکمت و
ازدیاد بصیرت و روشن‏بینی می‏شود ناظر به مسائل نظری و عقل نظری نیست ، و شاید علت اینکه در نظر بعضیها قبول این مطلب اینقدر
مشکل آمده همین است که این مطلب را به حدود عقل نظری توسعه داده‏اند .

و اما نسبت به عقل عملی البته مطلب همینطور است ، و می‏توان گفت قبل‏ از هر استدلال و تقریبی ، تجرب گواه این مطلب است . واقعا تقوا و پاکی‏ و رام کردن نفس اماره در روشن‏بینی و اعانت به عقل تاثیر دارد ولی البته‏ نه به این معنی که عقل فی‏المثل به منزله چراغ است و تقوا به منزله روغن‏ آن چراغ ، و یا اینکه دستگاه عقل به منزله یک کارخانه مولد روشنائی است‏ که فعلا فلان مقدار کیلووات برق می‏دهد و تقوا که آمد فلان مقدار کیلووات‏ دیگر بر برق این کارخانه می‏افزاید . نه ، اینطورها نیست ، طور دیگر است‏ . برای توضیح مقدمه‏ای عرض می‏کنم

سینا 555
11 Jul 2004, 02:17AM
دشمن دشمنان عقل

از کلمات علی ( ع ) است : " اصدقاوک ثلاثه ، و اعداوک ثلاثه " یعنی‏ تو سه نوع دوست و سه نوع دشمن داری . " فاصدقاوک : صدیقک و صدیق‏ صدیقک و عدو عدوک " یعنی دوستان تو یکی آنکس است که مستقیما دوست‏ خود تو است ، دومی دوست دوست تو است ، سومی دشمن دشمن تو است ،

" و اعداوک : عدوک و عدو صدیقک و صدیق عدوک " (1)
دشمنان تو عبارت‏ است از آنکه مستقیما با خود تو دشمن است ، و آنکس که دشمن دوست تو است ، و آنکس که دوست دشمن تو است .

مقصودم از نقل این کلام این بود که یکی از انواع دوستان ، دشمن دشمن‏ است . علت اینکه دشمن دشمن به منزله دوست خوانده شده این است که دشمن‏ را ضعیف می‏کند و دست وی را می‏بندد و از این راه به انسان کمک می‏کند . این خود یک حساب و قاعده‏ای است که دشمن دشمن مانند دوست ، است آدمی‏ را تقویت می‏کند .

این قاعده که در افراد جاری است ، در حالات و قوای معنوی انسان هم‏
جاری است . قوای معنوی انسان در یکدیگر تاثیر می‏کنند ، و احیانا تاثیر
مخالف می‏نمایند و اثر یکدیگر را خنثی می‏کنند . این مطلب جای انکار
نیست . در قدیم و جدید به تضادی که کم و بیش بین قوای مختلفه وجود
انسان هست توجه شده ، و این خود داستان مفصلی دارد .

_______________________
1 – نهج البلاغه ، حکمت . 295

سینا 555
15 Jul 2004, 01:49AM
راز تاثیر تقوا در روشن‏بینی

یکی از حالات و قوائی که در عقل انسان یعنی در عقل عملی انسان یعنی در طرز تفکر عملی انسان که مفهوم خوب و بد و خیر و شر و درست و نادرست و لازم و غیر لازم و وظیفه و تکلیف و اینکه الان چه می‏بایست بکنم و چه‏ نمی‏بایست بکنم و اینگونه معانی و مفاهیم را بسازد تاثیر دارد ، طغیان‏ هوا و هوسها و مطامع و احساسات لجاج‏آمیز و تعصب‏آمیز و امثال اینها است‏ ، زیرا منطقه و حوزه عقلی عملی انسان به دلیل اینکه مربوط به عمل انسان‏ است همان حوزه و منطقه احساسات و تمایلات و شهوات است .

این امور اگر از حد اعتدال خارج شوند و انسان محکوم اینها باشد نه حاکم بر اینها ، در برابر فرمان عقل فرمان می‏دهند ، در برابر ندای عقل و وجدان فریاد و غوغا می‏کنند ، برای ندایعقل حکم پارازیت را پیدا می‏کنند ، دیگر آدمی ندای عقل خویش را نمی‏شنود ، در برابر چراغ عقل گرد و غبار و دود و مه ایجاد می‏کنند ، دیگر چراغ عقل‏ نمی‏تواند پرتو افکنی کند .

فی‏المثل ما که در این فضا الان نشسته‏ایم و می‏گوئیم و می‏شنویم و می‏بینیم ، به حکم اینست که یک نفر سخن می‏گوید و دیگران سکوت کرده‏اند ، چراغها نور می‏دهند و فضا هم صاف و شفاف است .

ولی اگر در همین فضا با این یک نفر سایرین هم هرکس برای خودش حرفی‏ بزند و با صدای بلند آوازی بخواند بدیهی است که حتی خود گوینده هم ندای‏ خود را نخواهد شنید . و اگر این فضا پر از دود و غبار باشد کسی کسی را نخواهد دید . اینست که گفته‏اند :

حقیقت سرائی است آراسته
هوا و هوس گرد برخاسته
نبینی که هر جا که برخاست گرد
نبیند نظر گرچه بیناست مرد

و یا گفته‏اند :
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد

و یا گفته‏اند :
چون غرض آمد هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد

برای مثال جوان محصلی را در نظر می‏گیریم . این جوان از مدرسه برگشته‏ فکر می‏کند لازم است درسهایش را حاضر کند ، برای این کار چندین ساعت‏ بنشیند و بخواند و بنویسد و فکر کند ، زیرا بدیهی است نتیجه لاقیدی و تنبلی مردود شدن و جاهل ماندن و عقب ماندن و هزارها بدبختی است . این‏ ندای عقل او است . در مقابل این ندا ممکن است فریادی از شهوت و میل به‏ گردش و چشم چرانی و عیاشی در وجود او
باشد که او را آرام نگذارد . بدیهی است که اگر این فریادها زیاد باشد ،
جوان ندای عقل خود را نشنیده و چراغ فطرت را ندیده می‏گیرد و با خود
می‏گوید فعلا برویم خوش باشیم تا ببینیم بعدها چه می‏شود .

پس اینگونه‏ هواها و هوسها اگر در وجود انسان باشند ، تاثیر عقل را ضعیف می‏کنند ، اثر عقل را خنثی می‏کنند ، و به تعبیر دیگر این هوا و هوسها با عقل آدمی‏ دشمنی می‏ورزند .

در حدیث است که امام صادق ( ع ) فرمود : " الهوی عدو العقل " . ( 1 ) هوا و هوس دشمن عقل است . علی ( ع ) درباره عجب و خودپسندی فرمود : " عجب المرء بنفسه احد حساد عقله " ( 2 ) خودپسندی‏ انسان یکی از اموری است که با عقل وی حسادت و دشمنی می‏ورزد . درباره‏ طمع فرمود : " اکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع " ( 3 ) بیشتر زمین‏ خوردنهای عقل آنجا است که برق طمع ، جستن می‏کند .

بدوزد شره دیده هوشمند
در آرد طمع مرغ و ماهی به بند

رسول اکرم ( ص ) می‏فرماید : " اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک " (4) یعنی بالاترین دشمنان تو همان نفس اماره و احساسات سرکش تو است که از همه به تو نزدیکتر است و در میان دو پهلویت قرار گرفته است . علت اینکه این دشمن بالاترین دشمنان است واضح است ، زیرا دشمن عقل‏ است که بهترین دوست انسان است . هم رسول اکرم ( ص ) فرمود : " صدیق‏ کل امرء عقله " ( 5 ) یعنی دوست واقعی هرکس عقل او است .

از هر دشمنی با نیروی عقل می‏توان دفاع کرد . اگر دشمنی پیدا شود که‏ بتواند عقل را بدزدد پس او از همه خطرناکتر است . صائب تبریزی شعری‏ دارد که مثل اینست که ترجمه همان حدیث نبوی است می‏گوید :

بستر راحت چه اندازیم بهر خواب خوش
ما که چون دل دشمنی داریم در پهلوی خویش

پس توجه به این مطلب لازم است که حالات و قوای معنوی انسان به حکم‏ تضاد و تزاحمی که میان بعضی با بعضی دیگر است در یکدیگر تاثیر مخالف‏ می‏کنند و تقریبا اثر یکدیگر را خنثی می‏کنند ، و به عبارت دیگر با یکدیگر دشمنی و حسادت می‏ورزند . از آنجمله است دشمنی هوا و هوس با عقل . از همین جا معنای تاثیر تقوا در تقویت عقل و ازدیاد بصیرت و روشن‏بینی‏ دست عقل را باز می‏کند و به وی آزادی می‏دهد : عتق من کل ملکه . حکما اینگونه عاملها را که به طور غیر مستقیم تاثیر دارند فاعل بالعرض‏ می‏نامند .

می‏گویند فاعل یا بالذات است و یا بالعرض . فاعل بالذات‏
آنست که اثر ، مستقیما از خود او تولید شده ، و فاعل بالعرض آنست که‏
اثر ، مولود علت دیگری است و کار این علت کار دیگری است مثل اینکه‏
مانع را برطرف کرده است ، و همینکه مانع برطرف شد آن علت دیگر اثر
خود را تولید می‏کند ، ولی بشر همین را کافی می‏داند که آن اثر را به این‏ علت زایل کننده مانع هم نسبت بدهد .

اگر انسان در هر چیزی شک کند در این مطلب نمی‏تواند شک کند که خشم و شهوت و طمع و حسد و لجاج و تعصب و خودپسندی و نظائر این امور آدمی را در زندگی کور و کر می‏کند . آدمی پیش هوس کور و کر است . آیا می‏توان در این مطلب شک کرد که یکی از حالات عادی و معمولی بشر اینست که عیب را در خود نمی‏بیند و در دیگران می‏بیند و حال آنکه خودش بیشتر به آن عیب‏ مبتلا است ؟ آیا علت این نابینائی نسبت به عیب خود جز عجب و خودپسندی‏ و مغروری چیز دیگری هست ؟ آیا تردیدی هست که مردمان متقی که مجاهده‏ اخلاقی دارند و بر عجب و طمع و سایر رذائل نفسانی فائق آمده‏اند بهتر و روشنتر عیب خود و درد خود را درک می‏کنند ؟ و آیا برای انسان علم و حکمتی مفیدتر از اینکه خود را و عیب خود را و راه اصلاح خود را بشناسد
وجود دارد ؟

اگر توفیقی پیدا کنیم که با نیروی تقوا نفس اماره را رام و مطیع‏
نمائیم آنوقت خواهیم دید چه خوب راه سعادت را درک می‏کنیم و چه خوب‏ می‏فهمیم و چه روشن می‏بینیم و چه خوب عقل ما به ما الهام می‏کند . آنوقت می‏فهمیم که این مسائل چندان هم پیچیده و محتاج به استدلال نبوده ، خیلی واضح و روشن بوده ، فقط غوغاها و پارازیتها نمی‏گذاشته‏اند که ما تعلیم عقل خود را بشنویم .

____________________________

1 – مصباح الشریعه ، باب 38 ، ص . 223
2 و 3 – نهج‏البلاغه ، حکمت 212 و . 219
4 – بحارالانوار ، ج 70 ، ص . 64
5 – بحارالانوار ، ج 1 ، ص 87 ، از حضرت رضا علیه السلام .

سینا 555
03 Aug 2004, 11:51PM
آیا هوش غیر از عقل است ؟

گاهی افرادی دیده می‏شوند که در مسائل علمی بسیار زیرک و با هوشند و از دیگران خیلی جلواند ، ولی همین اشخاص در مسئله زندگی و راهی که باید انتخاب کنند مثل آدمهای گیج و متحیراند ، افرادی که هوششان در علمیات‏ از اینها خیلی عقبتر است مصالح زندگی را بهتر و روشنتر می‏بینند .

لهذا این فکر پیش آمده که در انسان دو چیز است یکی هوش و یکی عقل ، بعضی با هوشترند و بعضی عاقلتر .
ولی حقیقت اینست که ما دو قوه نداریم یکی به نام عقل و دیگری به نام‏
هوش . افراد باهوشی که در مسائل عملی گیج و مبهوت و متحیرند علتش همان‏ است که عرض شد ، در اثر طغیان دشمنان عقل اثر عقلشان خنثی شده ، پارازیتها نمی‏گذارند که فرمان عقل خود را بشنوند . اینگونه اشخاص‏ پارازیت وجودشان زیاد است ، نه اینکه در
عقل خود کم و کسری داشته باشند

در اول سخن اشاره کردم که تقوا و مجاهده اخلاقی و طهارت روح ، در آنچه‏ مربوط به حوزه عقل نظری است هیچگونه تاثیری ندارد . حتی فلسفه الهی نیز وابستگی به این معانی اخلاقی ندارد . و اشاره کردم که در عین حال به نحو دیگری تقوا و مجاهده اخلاقی در تحصیل معارف الهی موثر است . این مطلب‏ احتیاج به بحث مستقل دارد و چون آنچه فعلا گفتم

می‏فرماید : " قد احیی عقله ، و امات نفسه حتی دق جلیله ، و لطف غلیظه ، و برق له لامع کثیر البرق ، فابان له الطریق ، و سلک به السبیل ، فتدافعته الابواب الی باب السلامه " ( 1 ) عقل خویش را زنده کرده و نفس‏ اماره را میرانده است تا آنجا که اثر این مجاهدت در بدن وی ظاهر شده و استخوان وی را نازک و غلظت وجود وی را تبدیل به لطافت کرده . در این‏ موقع برقی شدید برای وی می‏جهد و راه را به او نشان می‏دهد و او را در راه‏ می‏اندازد و پیوسته از این در به آن در و از این مرحله به آن مرحله او را حرکت می‏دهد تا می‏رسد به آنجا که باب سلامت مطلق است .

" یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم "( 2) .
_______________________________
1 – نهج البلاغه ، خطبه . 218
2 – سوره مائده ، آیه 16 : [ خداوند به سبب آن ، کسانی را که خشنودی‏ او را می‏جویند به راههای سلامتی هدایت می‏کند ، و به اذن خویش ایشان را از تاریکیها به سوی نور بیرون می‏برد ، و به راه راست هدایت می‏نماید ] .


تعداد صفحات : حجم فایل:133 کیلوبایت | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود