تارا فایل

زندگی نامه مالک اشتر


بخشی از کتاب اصحاب امام علی (علیه السلام) تالیف: آیت الله ناظم زاده قمی
مروری بر زندگی مالک اشتر نخعى (مالک بن حارث)
کتاب اصحاب امام علی (ع) مشتمل بر نام و زندگی نامه ۱۱۱۰ صحابی امیرمومنان تالیف استاد محقق آیت الله ناظم زاده قمی در دست چاپ و انتشار است که مقاله مالک اشتر نخعی که از تحقیق های جامع و منحصر به فرد درباره این صحابی بزرگ امیرالمومنین است، را از آن کتاب در اینجا نقل کرده ایم. لازم به ذکر است که این مقاله غلط گیری و ویرایش نهایی نشده است.
تولد
مالک فرزند "حارث بن عبد یغوث نخعى" معروف به "مالک اشتر"(1)، کنیه اش ابو ابراهیم است وى از اهالى یمن بود که در زمان رسول خدا (صلى الله علیه وآله) به شرف اسلام نایل آمد و چون به دیدار پیامبر (صلى الله علیه وآله)توفیق نیافت لذا او را جزو تابعین به شمار آورده اند.(2)مالک از یمن به کوفه آمد و در همان جا ساکن گردید و چون مردى شجاع و دلاورى با تقوا بود در جنگ ها و فتوحات اسلامى از جمله در جنگ تبوک در سال 13 هجرى در عصر خلافت ابوبکر به مصاف رومیان رفت(3) و در فتح دمشق به فرماندهى ابو عبیده جراح شرکت داشت(4).او در عین دلاورى مقابل دشمنان و منحرفان در برابر ضعیفان و درماندگان دلى رحیم و قلبى مهربان داشت.او در زمان خلافت عثمان به علت اعتراض به کارگزار ناصالح کوفه به شام تبعید شد و از آن جا به کوفه بازگردانده و سپس به "حمص" تبعید گردید و سرانجام در سرنگونى خلافت عثمان به یارى اصحاب رسول خدا (صلى الله علیه وآله)شتافت.
مالک پس از کشته شدن عثمان، در خلافت امیر مومنان (علیه السلام) بسیار تلاش کرد و با حضرت بیعت نمود و از سرداران بزرگ سپاه حضرت گردید. وى از شیعیان بسیار پاى بند و یارى دهندگان به امیرالمومنین (علیه السلام) بود، به طورى که رابطه دوستى او با مولاىمتقیان آن قدر زیاد بود که امام على (علیه السلام) پس از مرگ وى فرمود: "رحم الله مالکاً، فلقد کان لى کما کنت لرسول الله (صلى الله علیه وآله); خداوند مالک را رحمت کند، او براى من همان گونه بود که من براى رسول خدا (صلى الله علیه وآله)بودم."
از آن جا که معاویه از این رابطه معنوى بین امام (علیه السلام) و مالک آگاهى داشت دستور داده بود که در خطبه ها علاوه بر لعن امیرالمومنین (علیه السلام)، امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام)، نیز به مالک اشتر و عبدالله بن عباس لعن هم کنند.(۵)
در شجاعت و دلاورى این مرد الهى همین بس که ابن ابى الحدید درباره اش مى گوید: پاداش مادرى که چون مالک اشتر را پرورده است با خدا باد، که اگر کسى سوگند بخورد که خداوند متعال میان عرب و عجم شجاع تر از او، جز استادش على (علیه السلام) نیافریده است، من بر او بیم گناه ندارم، و چه نیکو گفته است آن کسى که وقتى درباره مالک اشتر از او پرسیدند، گفت: من درباره مردى که زندگانى او مردم شام را شکست داد و مرگش مردم عراق را شکست داد، چه بگویم؟(6)

ایستادگى مالک و عزل امیر کوفه
هنگامى که عثمان به خلافت رسید به مرور زمان، بسیارى از فرمانداران زمان خلافت عمر بن خطاب را، که اکثراً مورد رضایت مردم بودند، از کار بر کنار کرد و در برهه اى از خلافتش، افراد وابسته و اقوام و بستگان خود از بنى امیه را که نوعاً عیّاش و منحرف بودند بر سر کار آورد و در بلاد اسلامى، آن افراد ناصالح را بر جان و مال مردم مسلط کرد، از جمله پسر دائى خود "عبدالله بن عامر" را به فرماندارى بصره گماشت، و برادر رضاعى خود "عبدالله بن سعد" را رئیس دارائى و فرمانده سپاه مصر، و برادر مادرى خود "ولید بن عقبه" را والى کوفه قرار داد که او خیانت هاى زیادى در حق مردم و اسلام انجام داد و در نهایت از حکومت کوفه عزل شد.(9)
برخورد مالک با حاکم دوم کوفه
عثمان، پس از عزل ولید، "سعید بن عاص" را به جاى او گماشت. سعید در ابتدا با مردم رفتار خوبى داشت، اما روزى در بین مذاکرات گفت: باغ هاى کوفه و اراضى آن خاص قریش و بنى امیه است.مالک اشتر که با حکم خدا کاملاً آشنایى داشت در پاسخ او گفت: آیا تو چنین مى پندارى که ناحیه عراق که خداوند آن را با شمشیرهاى ما گشوده و بر مسلمانان ارزانى فرموده، بوستان اختصاصى براى تو و قوم تو است؟ هر که چنین قصد کنددماغش را به خاک مى مالیم!عبدالرحمن اسدى رئیس گارد سعید براى جلب رضایت سعید گفت: اى مالک، تو سخن امیر را رد مى کنى و او را اهانت مى نمایى، بعد نسبت به مالک درشتى کرد. به دستور مالک قبیله نخع برخاسته و رئیس گارد را از مجلس بیرون انداختند. این کار بر سعید گران آمد، لذا رابطه خود را با مالک اشتر و دیگر سران کوفه قطع کرد. اما این عمل هیچ اثرى نداشت و مالک از اعتراض به کارهاى خلاف سعید و عثمان دست برنداشت.سعیدبن عاص چون برخورد مالک و همراهان او را مشاهده کرد و دید در آینده از اعتراض بیشتر سران کوفه در امان نخواهد ماند، نامه اى به خلیفه نوشت و از عثمان خواست که یا مالک و همدستانش را از کوفه ببرد و یا وى را از امارت کوفه بردارد. عثمان در جواب نامه امیر کوفه نوشت، مالک اشتر با تنى چند از یارانش را به شام تبعید کند!(10) تا مردم کوفه را به تباهى نکشانند و براى معاویه حاکم شام هم نامه اى نوشت که تنى چند از مردم کوفه را که آهنگ فتنه گرى دارند، پیش تو تبعید کردم، آنان را از این کار نهى کن و اگر احساس کردى رو به راه شده اند، به آنان نیکى کن و به وطن خودشان برگردان. اما معاویه قادر به مهار آنان نشد و طى نامه اى از عثمان خواست که آنان را به کوفه بازگرداند.
مالک و همراهان چون به کوفه بازگشتند دست از مبارزه و حق گویى بر نداشتند و مجدداً سعیدبن عاص به دستور عثمان آنان را نزد "عبدالرحمان بن خالد بن ولید" حاکم عثمان در حمص تبعید کرد و در راستاى تبعیدى آن گروه، عثمان نامه اى هم براى مالک و همراهان نوشت:"من شما را به حمص تبعید مى کنم، به محض این که نامه ام به شما رسید، به سوى حمص حرکت کنید; زیرا شما براى اسلام و اهلش جز شرارت خاصیتى ندارید!"
وقتى نامه عثمان به مالک اشتر رسید دست ها را به دعا برداشت و گفت:"پروردگارا هریک از ما یا عثمان را که براى مردم زیان کاریم و در میان مسلمانان مرتکب گناه مى شویم هرچه زودتر به مکافات کردارش برسان."(11)
و بدین ترتیب گروه معترض به رفتار حاکمان مستبد و ستم کار به حمص تبعید شدند، البته آنان در حمص بسیار تحت فشار و اهانت حاکم آن جا قرار گرفتند و با مرارت شدید، مجدداً به کوفه بازگردانده شدند(12). این حوادث در سال 32 هجرى به وقوع پیوسته است.(13)
مالک اشتر و سقوط خلافت عثمان
پس از آن که تعدیات و انحرافات کارگزاران عثمان از حد گذشت، مردم به ویژه نخبگان براى اصلاح یا عزل عثمان وارد عمل شدند و چون عثمان اصلاح پذیر نبود و حاضر نشد تقاص اعمال بد خود را پس بدهد بر او شوریدند و سرانجام او را به قتل رساندند. از جمله افرادى که براى هدایت عثمان و دست کشیدن او از کارهاى خلاف تلاش فراوان نمود اما به نتیجه نرسید، مالک اشتر بود. لذا او هم به صف طرفداران برکنارى یا قتل عثمان پیوست.(14)
پیش گامىِ مالک در بیعت با على (علیه السلام)
مردم مدینه پس از کشته شدن عثمان، یک صدا با امیرالمومنین (علیه السلام) بیعت کردند تا جامعه اسلامى بدون رهبر نماند.(5 1) حتى سران ناکثین یعنى طلحه و زبیر با اختیار کامل با آن حضرت دست بیعت دادند. مالک اشتر از جمله کسانى بود که در این راه پیش گام شد و جزو نخستین کسانى بود که با سخنان خود مردم را براى بیعت با آن حضرت تشویق نمود.
ابن ابى الحدید مى نویسد: چون عثمان کشته شد، مالک اشتر خدمت حضرت (علیه السلام)آمد و گفت: یا على، مردم براى بیعت با شما جمع شده اند و به حکومت و خلافت تو راغب هستند، به خدا سوگند اگر از آن خوددارى کنى، چشمت براى بار چهارم بر آن اشک خواهد ریخت. امیرالمومنین (علیه السلام) بیرون آمدند و در محلى نشستند.(16) و مردم همه اجتماع کردند که بیعت کنند، در همین حال طلحه و زبیر آمدند ولى آن دو مى خواستند که حکومت توسط شورا تعیین شود. اما مالک اشتر گفت: آیا مگر منتظر
کسى هستید؟ اى طلحه برخیز و بیعت کن! طلحه برخاست و جلو آمد و بیعت کرد، کسى در میان جمع و موقع بیعت طلحه تفال بدى زد و گفت: نخستین کسى که با على (علیه السلام) بیعت کرد، شل بود، این کار به انجام نمى رسد و تمام نمى شود!(17) سپس اشتر به زبیر گفت: پسر صفیه برخیز، او هم برخاست و بیعت کرد و سپس مردم بر على (علیه السلام)هجوم آوردند و بیعت کردند.در نقلى دیگر آمده است: نخستین کسى که با على (علیه السلام) بیعت کرد، مالک اشتر بود. او گلیم سیاهى را که بر دوش داشت، افکند و شمشیرش را بیرون کشید، آن گاه دست على (علیه السلام)را گرفت و بیعت کرد و به زبیر و طلحه گفت: برخیزید و بیعت کنید و پس از بیعت این دو، مردم بصره که براى برکنارى عثمان به مدینه آمده بودند، برخاستند و با حضرت بیعت کردند و اول کسى که از بصریون با حضرت بیعت کرد، عبدالرحمان بن عریس بود، و سپس سایر مردم بیعت کردند(18).
آغاز غائله جمل و نقش مالک اشتر
چند ماه پس از حکومت رسمى امیر مومنان (علیه السلام) طلحه و زبیر ـ سران ناکثین ـ که چشم طمع به بیت المال دوخته بودند، درصدد شورش علیه امام (علیه السلام) برومدند، اما براى تحقق این نیّت شوم هیچ بهانه اى نداشتند; زیرا حکومت امام (علیه السلام) از جهت شرعى و معیارهاى قانونى نقصى نداشت، آنان ابتدا به سراغ عایشه ـ که ساکن مکه شده بود ـ رفتند و او را که از امیر مومنان چندان دل خوشى نداشت با خود هم عقیده ساختند و این نخستین قدم موثر بود; زیرا به دنبال آن عده زیادى نیز با آن ها هم راى شدند. از آن جا که ابو موسى والى کوفه هم جنگ علیه عایشه را حرام دانست و مانع یارى امام (علیه السلام)در برابر ناکثین شد.در چنین شرایطى مالک اشتر، عمار، صعصعه و امثال آنان بودند که نقش موثرى در خنثى کردن توطئه امثال ابو موسى داشتند، مالک اشتر در این باره گفته است: سعادتمند کسى است که از این صراط مستقیم عدول نکند و به این ریسمان محکم خدا اعتصام نماید، و نگون بخت کسى است که نافرمانى امام کند که او در هاویه دوزخ منزل گزیند.(26)
امّا اقدام مهم تر مالک این بود، که نامه اى تاریخى و پیامى به یاد ماندنى براى عایشه ارسال نمود و کمتر کسى را یاراى آن بود که به چنین کار خطیرى اقدام نماید. او در نامه چنین نوشت:"امّا بعد، همانا اى عایشه تو همسر رسول خدایى، آن حضرت (صلى الله علیه وآله) تو را فرمان داده است که در خانه خود آرام و قرار بگیرى، اگر چنان کنى براى تو بهتر است امّا اگر فرمان پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله) را نقض کنى و بخواهى چوب دستى خود را به دست گرفته و روپوش از چهره فرو افکنى و براى مردم خود را آشکار سازى، من با تو جنگ خواهم کرد تا تو را به خانه ات و جایگاهى که خداوند برایت پسندیده است، برگردانم ."این نامه مالک که همراه با اعلان جنگ با عایشه بود، براى عایشه بسیار سخت و گران آمد و در پاسخ چنین نوشت:"امّا بعد، تو نخستین عربى هستى که آتش فتنه را برافروختى و جماعت را به تفرقه فرا خواندى، و با پیشوایان مخالفت کردى و براى کشتن خلیفه سوم کوشش نمودى. اى مالک، تو خوب مى دانى که خداوند عاجز نیست و از تو انتقام خون خلیفه مظلوم را خواهد گرفت! نامه تو به
من رسید، آن چه را در آن بود فهمیدم و به زودى خداوند، شر تو و شر کسانى را که در گمراهى و بدبختى به تو تمایل دارند، از من کفایت خواهد فرمود، ان شاء الله."(27)
حمایت مالک از سخنان امیر مومنان (علیه السلام)
وقتى خبر تصرف بصره توسط ناکثین به سمع امیر مومنان (علیه السلام) رسید، آن حضرت که در ذى قار بود، سخنرانى مهمى ایراد کرد و در ضمن آن از اعمال ظالمانه طلحه و زبیر به خدا شکایت نمود و گفت:"اللهم انّ طلحه و الزبیر قطعانى و ظلمانی و البّا علىّ، و نکثا بیعتى، فاحلل ما عقداه، و انکث ما ابرما، و لا تغفر لهما ابداً، و ارهما المساءه فیما عملا و امَّلا;پروردگارا، همانا طلحه و زبیر از من بریدند و بر من ستم کردند و بر من شورش نمودند و بیعت مرا شکستند. پروردگارا، آن چه را آنان گره زده اند بگشاى و آن چه را استوار کرده اند از هم بگسل، و آن دو را هرگز نیامرز و در آن چه کرده اند و به آن دل بسته اند فرجامى ناخوش بهره
ایشان فرماى".چون سخنان امام (علیه السلام) تمام شد مالک اشتر برخاست و پس از حمد و ثناى خدا چنین گفت:"اى امیرالمومنین سخن تو را شنیدیم و همانا درست مى گویى و خدا تو را موفق دارد، یا على، تو پسر عمو و داماد و وصى پیامبر مایى و نخستین کسى هستى که او را تصدیق کردى، و همراهش نمازگزاردى، و در همه جنگ هاى او شرکت نمودى، از این رو در این موارد بر همه امت فضیلت دارى و از همه برترى و براى جانشین پیامبر (صلى الله علیه وآله) از همه سزاوارترى، یا على، هر کس از تو پیروى کند به بهره خود رسیده و مژده رستگارى را دریافته است و آن کس که از فرمان تو سرپیچى نماید و از تو روى گرداند به جایگاه خود در هاویه دوزخ منزل گزیده است.اى امیرالمومنین، سوگند به جان خودم که کار طلحه و زبیر و عایشه براى ما آسان و ماهیتشان برایمان روشن و شناخته شده است آن ها بى آن که از تو خلافى ببینند و یا ستمى نموده باشى از تحت فرمان تو خارج شده اند و به این اقدام خطیر مبادرت نموده اند، اگر آنان مى پندارند که خون عثمان را طلب مى کنند، نخست باید از خود قصاص بگیرند که آن دو، نخستین کسانى بودند که مردم را بر او شوراندند و مردم را به ریختن خونش واداشتند، و خدا را گواه مى گیرم که اگر به بیعتى که از آن بیرون رفته اند باز نگردند آن دو را نیز به عثمان ملحق خواهیم ساخت چرا که شمشیرهاى ما بر دوش هاى ماست و دل هاى ما در سینه هایمان محکم و استوار است، و ما امروز همان گونه ایم که دیروز بودیم." مالک این سخنان قاطع و محکم را گفت و بر جاى خود نشست.(28)

تصرف دارالاماره کوفه
امیر مومنان از "ذى قار" ـ محل تجمع نیروهاى امام (علیه السلام) ـ براى ابو موسى، والى کوفه، نامه نوشت و از او خواست تا مردم را براى یارى در مقابله با ناکثین به ذى قار بفرستد، اما ابو موسى نه تنها مردم را تشویق نکرد، بلکه در این کار مانع تراشى کرد.وقتى خبر توطئه ابو موسى به امیر مومنان (علیه السلام) رسید، مالک اشتر را فراخواند و از او خواست که به کوفه برود و ابو موسى را از مقام خود عزل نماید. مالک شتابان خود را به کوفه رساند و در مسجد شاهد بحث و گفتگوى ابوموسى اشعرى و نمایندگان امیرالمومنین (علیه السلام)شد، و بلافاصله از مسجد راهى دارالاماره ابوموسى شد و در مسیر راه به هر طایفه و هر قوم و جماعتى که مى رسید، از آن ها مى خواست تا همراه وى به سوى قصر ابو موسى حرکت کنند، سیل خروشان مردمى که مالک را همراهى مى کردند به دارالاماره رسید وى در حالى که ابو موسى در مسجد تلاش مى کرد مردم به سپاه امیرالمومنین (علیه السلام)نپیوندند، وارد قصر ابو موسى شد و تمام غلامان و ماموران او را از قصر بیرون کرد، و آن جا را تصرف نمود، ماموران و غلامان فوراً به مسجد رفتند و موضوع را به ابوموسى اطلاع دادند ابوموسى که مشغول ایراد سخنرانى بود پس از آگاهى از این ماجرا از منبر پایین آمد و وارد قصر شد.مالک بر سر او فریاد کشید و گفت:"از ساختمان ما خارج شو، اى بى مادر که امیدارم خداوند تو را بکشد، سوگند به خداى تعالى! همانا تو از گذشته جزو منافقین بودى."به این ترتیب مالک اشتر مرکز امارت ابوموسى را تسخیر کرد و به دستور امیرالمومنین (علیه السلام) او را از مسندش عزل نمود و مانع اصلى حرکت به سوى دشمن را از
سر راه برداشت، البته ابوموسى یک شب مهلت خواست در کوفه بماند، و مالک با او موافقت کرد به شرط آن که در قصر حکومتى نماند. و ابوموسى پس از آن شب از کوفه بیرون رفت(29).
مالک سپس در مسجد براى مردم سخنرانى نمود و از فضایل امام (علیه السلام) و خطر دشمنان و ناکثین سخن گفت و سرانجام با نُه هزار نفر به سوى ذى قار حرکت نمود و در حالى که امام حسن و مالک اشتر و عمار یاسر پیشاپیش آن ها حرکت مى کردند با
شکوه خاصى وارد ذى قار شدند و مورد استقبال گرم حضرت امیر (علیه السلام)قرار گرفتند(30).
جنگ جمل و رشادت هاى مالک اشتر
پس از آن که یاران امام (علیه السلام) از کوفه آمدند و به سپاهیان ملحق شدند، حضرت با تمام نیرو از ذى قار به حومه بصره حرکت کردند، و در مقابل سپاه ناکثین قرار گرفتند، امام (علیه السلام)تمام تلاش خود را براى اقناع طلحه و زبیر و وادار ساختن آن ها به صلح و آشتى و عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر (صلى الله علیه وآله) به کار بست و در این راستا نمایندگانى
براى گفت و گو با آن رهبران شورشى به میان سپاه دشمن فرستاد، امّا تمام این تدابیر بى نتیجه ماند و سرانجام جنگ سختى در گرفت که ضایعات جانى و خسارت هاى مالى فراوانى بر جاى گذاشت، و تعدادى از اصحاب پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله)در این واقعه تلخ و تکان دهنده به شهادت رسیدند که از یک سو امیرمومنان (علیه السلام)را از نصایح و شفقت هاى بى دریغ خود محروم نمودند و از دیگر سو، آن حضرت را با رنج ها و مرارت هاى پر حادثه ترین و خونبارترین مقطع تاریخ اسلام، تنها گذاشتند.
جنگ جمل به عنوان نخستین جنگ داخلى مسلمین، دقیق ترین معیار سنجش میزان ایمان و ارادت اصحاب على (علیه السلام) به آن حضرت (علیه السلام)و بهترین ملاک ارزیابى عملکرد اصحاب جلیل القدر پیامبر اسلام و مشاهیر تابعین به شمار مى رود.مالک اشتر چون عمار یاسر و صعصعه بن صوحان و زید بن صوحان و دیگران، در این جنگ حماسه هاى جاویدانى آفرید. او به دست خود در همین نبرد تعداد زیادى از مشهورترین قهرمانان و جنگ جویان سپاه دشمن را به هلاکت رساند، تدابیر هوش مندانه او در خدمت مولا و مقتدایش امیرالمومنین (علیه السلام) باعث شد که همه صفوف مستحکم دشمن به زودى بهم بریزد و مقاومتشان در هم بشکند.
ابن ابى الحدید از کلبى از مردى از انصار نقل مى کند که مى گفت: من در جنگ جمل در صف اول ایستاده بودم ناگاه على (علیه السلام) سر رسید، به سوى او برگشتم، فرمود: محل اجتماع اصلى دشمن و نقطه قوت آن ها کجاست؟ گفتم: در کنار عایشه.همو از ابو مخنف نقل مى کند: در این موقع حضرت على (علیه السلام) براى مالک اشتر پیام فرستاد که بر میسره سپاه دشمن حمله کند، اشتر حمله کرد و با هلال بن وکیع که سرپرستى گروهى از ناکثین را بر عهده داشت جنگید و هلال را به هلاکت رساند و تمام
میسره سپاه به سوى هودج عایشه عقب نشینى کرد و به آن جا پناه برد. در این هنگام افراد قبیله هاى ازد، ضبه، ناجیه و باهله از سپاه بصره خود را به اطراف شتر عایشه رساندند و آن را احاطه کردند تا از خطر مصون بمانند، در این شرایط با حملات
نیروهاى على (علیه السلام) جنگ شدیدتر شد و تنور آن داغ تر گردید و "کعب بن صور"، قاضى بصره در حالى که لگام عایشه در دستش بود به هلاکت رسید و پس از او "عمرو بن یثربى" که مردى شجاع و سوارکارى بى باک از سپاه بصره بود و جمعى از سران سپاه على (علیه السلام) را به شهادت رسانده بود نیز کشته شد.(31) نیروهاى امام (علیه السلام) در راه پیروزى قرار گرفتند، و مالک اشتر در این زمینه نقش بسزایى ایفا مى کرد.
جنگ مالک با عبدالله بن زبیر
واقدى مى گوید: در روایت آمده، آخرین شعار على (علیه السلام) در ساعت هاى آخرجنگ جمل چنین بود: "حم لا ینصرون، اللهم انصرنا على القوم الناکثین"(32) آن گاه هر دو گروه از یک دیگر جدا شدند و از هر دو گروه هم افراد بسیارى کشته شده بودند، ولى کشتار مردم بصره به مراتب بیشتر از کشته شدگان یاران على (علیه السلام) بود، از این رو کم کم نشانه هاى پیروزى مردم کوفه آشکار شد. روز سوم که رویارو شدند، نخستین کس عبدالله بن زبیر خواهرزاده عایشه بود، که به میدان آمد و مبارز طلبید، مالک اشتر به جنگ او رفت و هر کدام برابر هم قرار گرفتند، عایشه پرسید: چه کسى به مبارزه عبدالله آمده است؟ گفتند: مالک اشتر. گفت: اى واى بر بى فرزند شدن اسماء، سپس آن دو هر کدام به یکدیگر ضربه اى زدند و یک دیگر را زخمى کردند بعد با یک دیگر گلاویز
شدند و مالک اشتر، در لحظه اى عبدالله را بر زمین زد و روى سینه اش نشست، در این موقع هر دو گروه به هم ریختند، گروهى براى آن که عبدالله را از چنگ اشتر درآورند، هجوم آوردند و گروهى براى یارى دادن به اشتر پیش آمدند، مالک اشتر بسیار گرسنه و با شکم خالى بود و از سه روز قبل چیزى نخورده بود و این کار عادت او در جنگ ها بود، وانگهى نسبتاً پیرمرد و سالخورده بود، عبدالله بن زبیر فریاد مى زد: من و مالک را با هم بکشید. و اگر مى گفت: من و اشتر را بکشید، بدون ترید مالک را مى کشتند; زیرا مردم که از کنار آن ها مى گذشتند، آنان را نمى شناختند و شخصى را به نام مالک نمى شناختند بلکه به نام اشتر شناخت داشتند و در آن میدان بسیارى بودند که یکى روى سینه دیگرى نشسته بود و در حال جنگ و نبرد بود و سپاهیان آنان را نمى شناختند، به هر حال طورى شد که عبدالله توانست از زیر دست و پاى مالک اشتر بگریزد و یا این که به سبب ضعف مالک اشتر بود که توانست فرار کند و لذا مالک در شعر خود این مطلب را به عایشه مى گوید (که در ادامه خواهد آمد).
پایان جنگ جمل و گفت و گوى عایشه با مالک
ابو مخنف از اصبغ بن نباته نقل مى کند که: پس از پایان جنگ جمل، عمار یاسر و مالک اشتر نزد عایشه رفتند، عایشه از عمار پرسید همراه تو کیست؟ گفت: مالک اشتر است. عایشه از اشتر پرسید: آیا تو بودى که مى خواستى خواهرزاده ام عبدالله بن زبیر را
بکشى و با او چنین و چنان کردى؟(33) گفت: آرى ولى اگر گرسنگى سه شبانه روزم نبود، امت محمّد را براى همیشه از شر خواهر زاده ات خلاص مى کردم.عایشه گفت: مگر نمى دانى که پیامبر فرموده است:"لا یحلّ دمُ مسلم الاّ باحدى اُمور ثلاث: کفر بعد الایمان، او زناً بعدَ احصان، او قتلِ نفس بغیر حق;ریختن خون مسلمانى جایز نیست مگر با یکى از سه چیز: کافر شدن
پس از ایمان یا زنا پس از همسردارى و یا کشتن کسى به غیر حق."مالک اشتر گفت: اى عایشه، بدون تردید یکى از این کارها را مرتکب شده بود که با او جنگ کردیم و به خدا سوگند شمشیر من پیش از آن، هرگز به من خیانت نکرده بود امّا در آن روز، شمشیرم در او کارگر نبود، و سوگند خورده ام که دیگر آن شمشیر را با خود همراه نداشته باشم; زیرا به من خیانت کرد و عبدالله را به هلاکت نرسانید. و اشعارى نیز در این باره سرود.(34)
نقش مالک در جنگ صفین
مالک اشتر ـ همان گونه که در همین بخش از کتاب اشاره شد ـ از آغاز حرکت امیرالمومنین (علیه السلام) به صفین، در کنار حضرت گوش به فرمان بود و در مواردى پیمان وفادارى خود را اعلام مى کرد و در مسیر راه نیز با جان و دل از حقانیت على (علیه السلام) دربرابر معاویه حمایت مى نمود. در این قسمت، نمونه هایى از وفادارى و ایمان و اعتقاد او را نسبت به حقانیت امیرالمومنین (علیه السلام)مى آوریم.
1 ـ مالک و برپایى پل رقه
امام (علیه السلام) در مسیر حرکت خود به جانب صفین در سرزمین رقه فرود آمد و از آن جا نامه اى به معاویه نوشت(35) و مجدداً حجت را بر او تمام کرد تا شاید بدون خون ریزى جلو یاغى گرى معاویه گرفته شود. اما معاویه در پاسخ نامه، آن حضرت را
تهدید به جنگ کرد، از این جهت امام (علیه السلام) فرمان حرکت از رقه به جانب صفین را صادر کرد، ولى مشکل سپاهیان على (علیه السلام) رود فرات بود که بدون زدن پل امکان پذیر نبود، حضرت از مردم رقه خواست که وسیله عبور او و سپاهیانش را فراهم کنند، ولى مردم این سرزمین از زدن پل خوددارى کردند. امیرالمومنین (علیه السلام) در عین قدرت عکس العملى از خود نشان نداد و تصمیم گرفت که سپاهیان خود را از روى پل دورافتاده اى که در محلى به نام "مَنبِج" (بر وزن مسجد) بود عبور نماید. در این هنگام مالک اشتر آنان را تهدید به جنگ نمود و آنان از ترس خود، پل را ساختند.(36)
2 ـ مالک به سوى خط مقدم سپاه دشمن
موقعى که امام (علیه السلام) قدم به سرزمین شام نهاد براى مقابله با هر نوع یورش احتمالى دشمن دو فرمانده نیرومند خود به نام "زیاد بن نضر حارثى" و "شریح بن هانى" را با نیروهایشان که همراه داشتند به عنوان مقدمه لشکر به سوى سپاه معاویه
گسیل داشت، آن دو با مقدمه سپاه معاویه به فرماندهى ابوالاعور سلّمى(37) رو به رو شدند ولى نتوانستند دشمن را به صلح دعوت کنند، لذا نامه اى توسط "حارث بن جمهان جعفى" براى امام فرستادند و کسب تکلیف کردند(38).امام (علیه السلام) پس از خواندن نامه، فوراً مالک اشتر را خواست و او را از نامه آگاه ساخت و فرمود: هر چه زودتر خود را به آنان برسان و سرپرستى هر دو گروه را به عهده بگیر، ولى تا دشمن را ملاقات نکرده اى و سخنانشان را نشنیده اى، آغاز به نبرد نکن، مگر آن ها آغازگر جنگ باشند.مالک به همراه نامه امام (علیه السلام) به سرعت خود را به ون محل رساند و وضع سپاه را منظم کرد و از آن پس طبق دستور امیرالمومنین (علیه السلام) جز دفاع از سپاه، کارى صورت نمى داد و هرگاه حمله اى از ابوالاعور رخ مى داد، تنها به دفع آن مى پرداخت. مالک چنان به قدرت خود مطمئن بود که براى معاویه شخصاً پیغام فرستاد که اگر خواهان نبرد است، خود شخصاً گام به میدان نهد تا با هم به نبرد بپردازند و مایه خون ریزى دیگران نشود، ولى او هرگز اجابت نمى کرد تا این که در نیمه یکى از شب ها، سپاه معاویه به سرعت عقب نشینى کرد و در سرزمین وسیعى کنار رود فرات فرود آمد و آب را به روى سپاه امام (علیه السلام)بست.(39)
3 ـ مالک و فتح فرات
امیرالمومنین (علیه السلام) با سپاهى گران مسیر راه را طى کرد و وارد سرزمین صفین شد، و به پیش قراولان و طلایه داران سپاه خود که مالک اشتر آنان را فرماندهى مى کرد، پیوست. اما على (علیه السلام)وقتى قدم به صفین گذارد که دشمن میان سربازان او و آب فرات لشکر بزرگى را مستقر کرده و امکان استفاده لشکر عراق را از آب فرات سلب کرده بود.عبدالله بن عوف بن احمر از یاران و جنگ جویان سپاه على (علیه السلام) مى گوید: وقتى ما وارد صفین شدیم، دیدم معاویه شریعه را در اختیار گرفته و ابوالاعور سلمى فرمانده مقدمه سپاه معاویه، مسیر آب را با سواره و پیاده نظام بسته است و تیراندازان زیادى در اطراف آن مستقر نموده است و تمام تلاش آن ها جلوگیرى از رسیدن آب به سپاه امیرالمومنین على (علیه السلام) است. عبدالله مى گوید: ما کم آبى و مشکلات و سختى طاقت فرساى آن شرایط را به محضر امام (علیه السلام)گزارش کردیم، حضرت براى آن که کار به مسالمت تمام شود، صعصعه بن صوحان را به سوى معاویه فرستاد تا او را ملامت نماید و او را باز هم به گفت و گو و مذاکره فرا خواند.صعصعه نزد معاویه رفت و تذکرات امام (علیه السلام) را یادآور شد، اما بعضى از اطرافیان و خود معاویه بستن آب را اولین پیروزى براى خود مى دانستند. سخن بین صعصعه و معاویه و همراهانش به درازا کشید و سرانجام معاویه بر تصمیم خود اصرار ورزید و حاضر به باز شدن فرات نشد.بعد از بازگشت صعصعه نگرانى بر سپاه امام (علیه السلام) مستولى شد، اما نظر سپاه امام این شد که باید با یک جمله غافلگیرانه رود فرات از دست دشمن آزاد شود. امام (علیه السلام)فرمود: اختیار با شماست سپس موضع تمرکز نیروهاى اشتر را معین کرد و بعد خطبه اى بسیار غرّا و کوبنده خواند که سپاهیان را به طورى تهییج کرد که با یک حمله برق آسا، سربازان معاویه را درهم شکستند و فرات را آزاد کردند(40). اما امام (علیه السلام) بر خلاف معاویه اجازه داد تا دشمن نیز از آب فرات استفاده کند.(41)
4 ـ جبران خطا در توطئه تخریب بند فرات
روزى معاویه به دروغ شایع کرد که مى خواهد بند (سد) فرات را خراب نماید ـ اگر بند خراب مى شد سپاه امام (علیه السلام) براى سالم ماندن باید شریعه فرات را رها مى کرد و این شکست بزرگى بود ـ لذا سران سپاه امام (علیه السلام) پیشنهاد ترک شریعه را دادند، اما چون با مخالفت امام (علیه السلام) رو به رو شدند ـ چون امام مى دانست این نقشه عملى نیست و صرفاً یک توطئه است ـ به خواسته خود پافشارى کردند و از محل استقرار خود خارج شدند و امام آخرینِ آن ها بود که خارج شد. مدتى بعد که معاویه به راحتى شریعه را به دست گرفت و سربازان عراقى در حیرت فرو رفتند.در این موقعیت امام (علیه السلام)سران مخالف از جمله مالک اشتر و اشعث بن قیس را که اصرار به ترک اردوگاه داشتند، خواست که این شکست را جبران کنند و آن دو پذیرفتند لذا با نیروهاى خود با حمله اى غافگیرانه آن ها را سه فرسنگ از منطقه اشغالى دور ساختند و از این طریق شکست خود را جبران نمودند و وضع جبهه را به نفع سپاه امیرالمومنین (علیه السلام)تغییر دادند(42).
5 ـ نگرانى معاویه از مالک اشتر
از روز اول صفر، جنگ میان دو سپاه مجدداً آغاز شد و غالباً برترى با سپاه امام (علیه السلام)بود که مالک اشتر نقش اصلى را ایفا مى کرد و این مسئله بر معاویه گران بود، لذا به مروان گفت با سوارکاران قبایل یحصب و کلاعیین به میدان جنگ برو، مروان گفت: بهتر است عمروعاص را براى جنگ با مالک روانه میدان کن که که سرانجام معاویه پذیرفت و از او خواست تا همراه نیروهاى آن دو قبیله بر مالک اشتر بتازد. او گرچه از رو به رو شدن با مالک هراس داشت، اما براى حفظ موقعیت خود، دستور معاویه را پذیرفت و راهى جنگ شد. ابتدا در مقابل رجز خوانى مالک او هم رجز خواند، ولى با نخستین حمله مالک به وحشت افتاد و در میان نیروهاى خود پنهان شد و مورد توبیخ و تحقیر آنان قرار گرفت.(43)روز دیگر عبیدالله بن عمر، به دستور معاویه همراه با نیروهاى فراوان عازم نبرد با سپاه امیر مومنان به فرماندهى مالک اشتر شد. مالک به هنگام رویارویى رجزخوانى نمود و چنان حمله کرد که نیروهاى عبیدالله درمانده شدند و به عقب بازگشتند. این شکست براى پسر عمر و معاویه بسیار گران شد و مایه آزردگى خاطرشان گردید.(44)
6 ـ مالک و بازسازى بخش شکست خورده سپاه امام (علیه السلام)
در یکى از روزهاى سخت جنگ در صفین، جناج راست سپاهیان عراق در برابر حمله شدید سپاهیان شام، در هم شکست و نیروها پا به فرار گذاشتند. امیر مومنان (علیه السلام) با مشاهده فرار جناح راست سپاهیان خود آهنگ جناح خود کرد و از مردم مى خواست برگردند و به نبرد ادامه دهند، در همین حال از کنار مالک گذشت و فریاد زد: اى مالک به این جماعت در حال فرار بگو، از چه و به کجا مى گریزید، آیا از مرگى که هرگز نمى توانید آن را عاجز کنید و به زندگانى که براى شما باقى نمانده است، فرار مى نمایید؟ مالک حرکت کرد و در برابر فراریان ایستاد و سخنان امیرالمومنین را برایشان بازگفت و به آنان فریاد زد: اى مردم من مالک بن حارثم، و مکرر خود را معرفى کرد و گفت: من مالک بن حارثم، حال پیرامون من جمع شوید، ولى از آن گروه یک نفر هم به او توجه نکرد و هم چنان در حال فرار و دور شدن از صحنه نبرد بودند. در این لحظه، مالک با خود پنداشت که نام "اشتر" میان مردم مشهورتر است به این سبب او فریاد زد:اى مردم من اشترم، اى مردم من اشترم، به من نزدیک شوید و فرار نکنید. در این هنگام گروهى به جانب او آمدند، مالک به آنان گفت: آن چه امروز انجام دادید، بسیار ناپسند بود، اى مردم از دشمن استقبال کنید و بر آنان حمله کنید و با سرعت و تهوربه دشمن یورش برید.اى مردم مگر نمى دانید هدف دشمن خاموش کردن نور خدا و سنت پیامبر و
زنده کردن بدعت ها است، پس در راه خدا و دفاع از دین ایثار کنید; فرار از میدان نتیجه اى جز خوارى و مرگ و عذاب دردناک الهى ندارد.آن مذحجیان را ملامت نمود که: امروز خدا را خشنود نکردید و به وظایف خود عمل ننمودید، این رفتار (فرار از جنگ) از شما بعید بود، مگر نه این که شما دست پرورده جنگ و بزرگ شده رزم و پیکارید و اصحاب تهاجم و ارباب جوان مردى، شما که هرگز به درماندگى و بیچارگى معروف نبودید … سخنان نافذ مالک در آنان و سایر فراریان اثر گذاشت، لذا خطاب به او گفتند به
هر جا که مى خواهى ما را ببر، مالک گفت: من با شما هم پیمان مى شوم که تا پیروزى نهایى یا شهادت بجنگیم.آن گاه به همراه آنان به بخش مرکزى سپاه معاویه حمله کرد و قوى ترین ستون سپاه دشمن را مورد حمله قرار داد. این گروه به حدى پایدارى از خود نشان داد که دشمن را به وحشت و ترس انداخت و سپس به اردوگاه سپاه على (علیه السلام) بازگشت و بدین ترتیب مالک اشتر از گروه فرارى نیروهایى ساخت که دشمن را به شگفتى و حیرت واداشت.بعد از این واقعه امام (علیه السلام) از بازگشت آنان به میدان جنگ و حماسه آفرینى آنان به ویژه مالک اشتر ابراز رضایت نموده و خطبه ایراد فرمودند.(45)
7 ـ مردانگى مالک و انجام وظیفه و رعایت موازین
مردى از شامیان به نام اصبغ بن ضرار ازدى به صحنه نبرد آمد، امیر مومنان (علیه السلام)مالک اشتر را به مقابله با او گسیل داشت، اشتر موفق شد، بدون جنگ و درگیرى او را اسیر کند. بدین ترتیب او را شبانه به قرارگاه خویش آورد و در جایى او را محکم بست تا فرار نکند تا صبح فرا رسد. اصبغ شاعرى نام آور بود و یقین پیدا کرد که فردا کشته خواهد شد، لذا براى نجات خود، ابیاتى سرود و صداى خود را بلند کرد تا اشتر بشنود.راوى مى گوید: صبح که شد، اشتر او را به حضور حضرت على (علیه السلام) آورد و گفت: اى امیرالمومنین، این مرد از افراد پادگان معاویه است که دیروز اسیرش کردم و دیشب را پیش ما گذراند و با اشعار خود عواطف ما را تحریک کرد، گویا او با من خویشاوندى هم دارد، اینک اگر مستحق کشته شدن است او را بکش و اگر گذشت از اوبراى تو گوارا است او را به من ببخش.على (علیه السلام) فرمود: "هو لک یا مالک، و اذا اصبت منهم اسیراً فلا تقتله فان اسیر اهل القبله لا یقتل; اى مالک، او از تو باشد و هرگاه از ایشان اسیرى گرفتى او را مکش که اسیر اهل قبله نباید کشته شود." مالک او را به جایگاه خویش برد و آزاد ساخت(46).
8 ـ نقش مالک در روز و شب هریر
لیله الهریر شبى است که لشکریان معاویه از شدت جراحت و درد زوزوه مى کشیدند، زیرا در این ایام شدیدترین درگیرى ها روى داد و بیشترین کشته ها را داشت.امیرالمومنین (علیه السلام) از صبح گاهان این روز پس از اداى نماز صبح با یاران خود، از آن جا که مى دانست دشمن از ادامه جنگ به ستوه آمده و به آخرین سنگر عقب نشینى نموده و با یک حمله جانانه مى تواند بساط ظلم معاویه را برچیند، لذا به مالک اشتر دستور داد که به تنظیم سپاه بپردازد و آماده نبردى تمام عیار شود(147).در این موقع مردى از لشکر عراق بیرون آمد و چندان سلاح بر تن داشت که فقط دو چشمش دیده مى شد و نیزه اى در دست داشت و با آن به سر سپاهیان عراق اشاره مى کرد و مى گفت: "خدا شما را رحمت کند، صف هاى خود را مرتب کنید." و چون صف ها و پرچم ها را مرتب کرد، روى به مردم عراق و پشت به مردم شام کرد و حمد و سپاس خداوند را بر زبان آورد و چنین گفت:"سپاس خداوندى را که پسر عموى پیامبر خویش را در میان ما قرار داد، همان کسى که در اسلام آوردن بر همه مقدم و در هجرت نیز پیشتاز همگان بود، کسى که شمشیرى از شمشیرهاى خداوند است که بر دشمنان خدا فرود مى آید، اینک دقت کنید که چون تنور جنگ تافته و گرد و غبار برانگیخته و نیزه ها درهم شکسته شد و اسب ها سواران ورزیده را به جولان آورده اند، من جز همهمه و خروش نخواهم شنید،
اینک از پس من حرکت کنید و به دنبال من آیید." او پس از بیان این کلمات به ارتش شام حمله کرد و نیزه خود را میان آنان شکست و پس از مدتى پیکار بازگشت و معلوم شد که این شخص دلاور مالک اشتر بوده است.(48) در این موقع سرنوشت ساز، مردى از سپاه شام خواستار ملاقات حضورى با امیرالمومنین (علیه السلام) شد، حضرت نزد او رفت. آن مرد از حضرت خواست که به جایگاه نخستین خود یعنى عراق برگردد و معاویه هم به شام برگردد و شام براى معاویه باشد.امام (علیه السلام) از خیرخواهى او تشکر کرد و فرمود: من در این موضوع مدت ها اندیشیده ام و در آن جز دو راه براى خود ندیده ام: یا نبرد با یاغى گران یا کفر بر خدا و بر آن چه که بر پیامبر او نازل شده است، و خداوند هرگز از اولیاى خود راضى نخواهد شد که مردم روى زمین معصیت و گناه کنند و آنان سکوت اختیار نمایند و از امر به معروف و نهى از منکر سرباز زنند، از این رو جنگ با معاویه را بر خویشتن آسان تر و بهتر مى یابم تا در سلطه زنجیرهاى دوزخ جهنم در افتم تا آن که از گناه رهایى یابم.
9 ـ ادامه جنگ و نقش حساس مالک
وقتى آن مردى که به گمان خود خیرخواهى مى کرد به اردوگاه معاویه بازگشت، میان دو گروه سپاهیان عراق و شام باز جنگ سختى از سر گرفته شد، و از هر وسیله ممکن استفاده مى شد، نخست با تیر و سنگ به جان یک دیگر افتادند و سپس با نیزه به نبرد با هم پرداختند و با شکسته شدن نیزه ها با شمشیر و گرزهاى آهنین به یک دیگر حمله کردند و صدایى جز صداى ضربات آهن شنیده نمى شد که دل مردان دلاور را به هراس انداخته بود و رایات و درفش ها در میان گرد و غبار گم شده بود.در این میان مالک اشتر بدون خوف و هراسى میان میمنه و میسره سپاه حرکت مى کرد و به هر یک از قبایل و گروه هاى قاریان قرآن فرمان مى داد که به گروه مقابل خود حمله برند و از هنگام نماز صبح آن روز (سه شنبه دهم ربیع الاول سال 37 قمرى) تا نیمه شب با شمشیر و گرز به نبرد پرداختند و فرصت خواندن نماز را نداشتند و به تکبیر و ایما و اشاره بر روى مرکب ها اکتفا کردند. مالک اشتر در تمام آن مدت هم چنان مى جنگید و مى رزمید تا شب را به صبح آورد، در حالى که آوردگاه پشت سرش بود، سرانجام دو گروه از یکدیگر جدا شدند در حالى که هفتاد هزار تن کشته شده بودند; و این شب همان شب مشهور "هریر" است. در این جنگ، مالک اشتر در میمنه لشکر و ابن عباس در میسره و على (علیه السلام) در قلب ] لشکر [ بودند و مردم هم چنان جنگ مى کردند.
۱۰ ـ به نیزه کردن قرآن ها و مقابله با مالک
راوى گوید: چون سخنان امیر مومنان على (علیه السلام) و آمادگى براى جنگى تمام عیار با شامیان به اطلاع معاویه رسید، عمروعاص را خواست و گفت: اى عمرو، فقط یک امشب را فرصت داریم و على فردا براى فیصله کار بر ما حمله خواهد آورد; اندیشه تو چیست و چه مى بینى؟عمروعاص گفت: اى معاویه، مردان تو در قبال مردان على (علیه السلام) پایدارى نمى کنند تو هم از نظر اعتقاد در جنگ مثل او نیستى; زیرا على (علیه السلام) براى خدا مى جنگدو تو براى دنیا مى جنگى، وانگهى اگر تو بر مردم عراق پیروز شوى، آنان از تو بیم دارند ولى اگر على بر مردم شام پیروز شود، از او بیمى ندارند; بنابراین براى نجات
از این مهلکه و خطر قطعى باید کارى به آن قوم پیشنهاد کنى که اگر آن را بپذیرند اختلاف نظر پیدا کنند و اگر نپذیرند باز هم اختلاف پیدا کنند، آنان را به این کار فراخوان که قرآن را میان خودت و ایشان حکم قرار ده و با این پیشنهاد در آن قوم به هدف خودخواهى رسید، این نیت در فکر من بود ولى من همواره این پیشنهاد را به تاخیر مى انداختم تا وقتى که کاملاً نیازمند آن شوى اعلام کنم. معاویه ارزش پیشنهاد عمروعاص را فهمید و به او گفت راست گفتى و تصمیم گرفت دستور دهد قرآن ها را بالاى نیزه ها ببرند و در مقابل سپاه على (علیه السلام) قرار داده و آنان را به حکمیت و داورى قرآن فراخوانند.
نتیجه مشورت شوم معاویه با عمروعاص این شد که بامداد روز بعد سپاه امام (علیه السلام) با نیرنگ کاملاً بى سابقه اى رو به رو شد و خدمتى که پسر عاص به طاغیان شام کرد به حق مایه حیات مجدد قوم اموى گردید. سپاه شام طبق دستور معاویه با نقشه عمرو عاص هر چه قرآن به همراه داشتند بر نوک نیزه ها قرار دادند و مصحف بزرگ دمشق را به کمک ده نفر حمل نمودند، آن گاه همگى یک صدا شعار داردند که "حاکم میان ما و شما کتاب خداست."این نقشه شوم موثر افتاد و سپاه عراق ـ جز چند تن از جمله مالک اشتر ـ فریب این توطئه را خوردند و سرانجام امام (علیه السلام) را به پذیرش آن وادار نمودند.
۱۱ ـ ناکامى مالک تحت فشار یاران نادان
منظره بسیار جالب قرآن ها و ناله هاى عاطفه برانگیز(50) شامیان عقل و هوش را از بسیارى از سربازان امام (علیه السلام) ربود و آنان را مبهوت و مدهوش ساخت و همان مردانى که تا ساعاتى قبل افتخار مى آفریدند و تا مرز پیروزى پیش رفته بودند، همانند افسون شدگان بر جاى خود میخ کوب شدند. در این میان افراد نیرومند و با ایمانى که درست راه حق را شناخته و به نیرنگ معاویه واقف بودند، چون مالک اشتر، عمرو بن حمق خزاعى، عدى بن حاتم که خوب مى دانستند معاویه مى خواهد خود را از سقوط
قطعى نجات دهد، از پاى نایستادند و براى ادامه جنگ به محضر امام (علیه السلام) آمدند و هر کدام سخنى گفتند.مالک اشتر چنین گفت: اى امیرالمومنین، براى معاویه چندان نیروى رزمنده اى باقى نمانده است، و حال آن که خداى را سپاس که تو هنوز مردان بسیار دارى، و بر فرض او مردانى چون مردان تو داشته باشد، اما صبر سربازان تو را ندارند، و اینک آهن را با آهن بکوب و از پروردگارت یارى بخواه.اما اشعث بن قیس با ادامه جنگ مخالفت کرد. امیرالمومنین (علیه السلام) هم چون بر نیت ناپاک او آگاه بود، فرمود: باید با دقت و مهلت در این کار تامل شود.(51)ولى با تحریک و دستور معاویه عبدالله فرزند عمرو عاص که از مقدس نماهاى جامعه آن روز بود، با سخنرانى خود افراد بسیارى از ساده لوحان سپاه امام (علیه السلام) را تحت تاثیر قرار داد و نیرنگ معاویه آنان را فریب داد لذا با فریاد و شعار صلح و ترک جنگ، امام على (علیه السلام) را وارد به تسلیم کردند.(52)حضرت (علیه السلام) براى اتمام حجت در این لحظات حساس و روشن شدن اذهان فریب خوردگان سخنان ارزنده اى گفت و آنان را از فریب و مکر معاویه برحذر داشت، اما تعداد زیادى از رزمندگان میدان نبرد را ترک نموده، نزد امام آمدند و گفتند: اگر داورى قرآن را نپذیرى تو را همانند عثمان مى کشیم. امام باز هم آنان را ارشاد نمود، اما اثرى در دل آنان نداشت و امام با اصرار آن ها دستور داد تا مالک اشتر از جنگ دست بردارد و به اردوگاه برگردد.(53)

۱۲ ـ احضار مالک به هنگام پیروزى بر دشمن
جریان احضار مالک اشتر توسط امام (علیه السلام) را از زبان ابراهیم فرزند مالک اشتر نقل مى کنیم: مردى از قبیله نخع مى گوید: من نزد معصب بن زبیر بودم که ابراهیم بر او وارد شد و مصعب درباره پدرش مالک از او سوال کرد. او چنین شرح داد که: در آنهنگام که پدرم بر لشکر معاویه در صفین اشراف داشت تا حمله کند و کار را بر آن ها تمام نماید، من نزد امیرالمومنین على (علیه السلام) حاضر بودم که او را مجبور کردند که دست از جنگ بردارد و پدرم مالک را از صحنه نبرد فراخواند. حضرت به ناچار یزید بن هانى را نزد پدرم فرستاد و پیام امام (علیه السلام) که بازگشت به پشت جبهه بود، به اطلاع او رسانید.ابراهیم مى گوید: پدرم مالک در پاسخ به یزید بن هانى گفت: خدمت على (علیه السلام)برگرد و بگو، شایسته نیست در این لحظه ها و ساعت هاىِ سرنوشت ساز، مرا از جایگاهم فراخوانى که امیدوار به فتح و پیروزى هستم و در مورد احضار من شتاب مکن.یزید بن هانى نزد حضرت (علیه السلام) بازگشت و موضوع را گزارش داد. پسر مالک مى گوید: همین که ابن هانى برگشت، بانگ هیاهو و گرد و غبار از جایى که پدرم ایستاده بود، برخاست و نشانه هاى فتح و پیروزى براى مردم عراق نمودار و شکست و خوارى براى مردم شام آشکار شد، ولى در این هنگام همان گروه جاهل و ظاهربین و فریب خورده به امیرالمومنین (علیه السلام) گفتند: به خدا سوگند ما چنین مى بینیم که تو به اشتر فرمان دادى بجنگد. امام فرمود: من هرگز با مامور خود در حضور شما محرمانه سخن نگفتم، هر چه گفتم شما آن را شنیدید، چگونه مرا بر خلاف آن چه که آشکارا گفتم، متهم مى کنید؟! اما سران مخالفین گفتند: دوباره کسى را بفرست تا فوراً مالک بازگردد و گرنه به خدا قسم از تو کناره مى گیریم. امیرالمومنین (علیه السلام) به یزید بن هانى فرمود: اى پسر هانى، بشتاب و به مالک بگو که سریعاً نزد من آید که فتنه واقع شد.یزید بن هانى نزد پدرم رفت و او را آگاه کرد. مالک به ابن هانى گفت: آیا این
آشوب و فتنه تنها به دلیل برافراشتن این قرآن ها است؟ گفت: آرى. مالک گفت: به خدا قسم، هنگامى که قرآن ها برافراشته شد، گمان بردم که این عمل بذر اختلاف و تفرقه را در دل هاى اصحاب ما مى کارد هر چند که خداوند زمینه هاى فتح و پیروزى ما را فراهم ساخته بود و این توطئه پسر نابغه عمروعاص است. سپس اشتر به یزید بن هانى گفت: آیا نشانه فتخ را نمى بینى؟ آیا نمى بینى چه بر سر آن ها آمده و خداوند چه رحمتى براى ما فراهم آورده است؟ آیا سزاوار است این فرصت را از دست بدهیم و از آن بازگردیم؟ یزید بن هانى به مالک اشتر گفت: آیا دوست دارى تو این جا پیروز شوى و اطراف امیرالمومنین (علیه السلام) خالى باشد و او را تسلیم دشمن کنند؟ اشتر گفت: سبحان الله، به خدا سوگند من هرگز چنین چیزى را دوست ندارم. یزید بن هانى گفت: پس بدان که قواىخودى و سران قبایل وفادار به على (علیه السلام) آن حضرت را تهدید کرده اند که چنان چه مالک را احضار نکنى و او را به توقف فورى جنگ ملزم نسازى یا تو را همانند عثمان به قتل خواهیم رساند و یا این که تو را به دشمن تسلیم خواهیم کرد.با پیام امیرالمومنین (علیه السلام) مالک وخامت اوضاع را دریافت و بر خود لرزید و فوراً دست از نبرد کشید و خود نزد امام (علیه السلام) آمد، همین که چشمش به آشوب گران افتاد، فریاد زد: "اى اهل ذلت و سستى و اى فریب خوردگان، آیا زمانى که در آستانه پیروزى قرار گرفتید و پس از آن که پنداشتید شما بر ایشان چیره مى شوید فریب آنان را خوردید؟ آن ها زمانى قرآن ها را برافراشتند و شما را به پذیرش داورى کتاب خدا دعوت کردند که از پیروزى بر شما ناامید شدند و در شرف شکست قطعى قرار گرفتند، و به خدا سوگند آن ها خود نخستین کسانى بودند که از دستورهاى قرآن عدول کرده و روش و سنت رسول خدا را پایمال نمودند پس فریب حیله و توطئه آن ها را نخورید و دعوتشان را پاسخ نگویید و فقط به اندازه فاصله دوشیدن شیر ناقه اى به من مهلت دهید که من هم اکنون احساس فتح و پیروزى مى کنم." اما آنان نپذیرفتند و هر چه مالک آنان را نصیحت و سرزنش کرد، موثر نیفتاد.(54)
۱۳ ـ مالک نامزد امام (علیه السلام) در حکمیت
پس از پایان جنگ مقرر شد هر گروه یک نفر را به عنوان حکم و داور تعیین کند. معاویه، عمروعاص را تعیین کرد، و اشعث بن قیس و قاریان قرآن فریاد برآوردند که ما ابو موسى اشعرى را تعیین مى کنیم.امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود: من ابو موسى را براى این امر مهم شایسته نمى دانم. از این رو ابن عباس را معرفى نمود، اما اشعث همراهان او نپذیرفتند. این بار امام (علیه السلام)
مالک اشتر را معرفى فرمودند، ولى باز هم آنان نپذیرفتند، از این رو امام (علیه السلام) به ناچار حکمیت ابو موسى اشعرى را پذیرفت و جمع زیادى از اصحاب و یاران طرفین پیمان حکمیت را امضا کردند.مالک اشتر حاکم نصیبین، موصل و ..اینک به بُعد دیگرى از زندگانى این افسر رشید و فداکار که حکومت دارى او از جانب امیرالمومنین (علیه السلام) است، مى پردازیم تا با زوایاى شخصیت کم نظیر مالک بیشتر آشنا شویم.
امیرالمومنین على (علیه السلام) پس از جنگ جمل و ورود به کوفه، افرادى را به امارت بعضى مناطق منصوب نمود. از جمله مالک اشتر را به حکومت منطقه وسیع جزیره که مشتمل بر شهرهاى نصیبین، موصل، دارا، سنجار، آمد، هیت و عانات بود، برگزید.
فراخوانى مالک از نصیبین جهت عزیمت به مصر
پس از جنگ صفین و تحمیل حکمیت بر امام (علیه السلام) و خروج معاویه بن حدیج بر ضد محمّد بن ابوبکر ـ والى مصر از سوى امام (علیه السلام) ـ اوضاع مصر در معرض خطر بود و نیازمند حاکمى شجاع و کارآزموده بود و این اوصاف تنها در مالک وجود داشت، لذا امام طى نامه اى او را از نصیبین و بلاد آن فراخواند تا به مصر اعزام نماید، نامه امام (علیه السلام)به مالک چنین بود: "امّا بعد، من تو را از معدود کسانى مى دانم که براى برپایى دین از او کمک مى جویم تا ریشه هاى نخوت و خودکامگى خودکامگان را بخشکانم و این شکاف عمیق و خطرناک ـ مصر ـ را مسدود نمایم. من محمّد بن ابى بکر را به ولایت مصر منصوب نمودم، امّا گروهى بر ضد او خروج کرده اند و او به دلیل جوانى و عدم برخودارى از تجارب و فنون جنگى نمى تواند از عهده برآید، پس نزد من بیا در مورد آن چه لازم است بیندیشیم و یکى از یاران خیرخواه و قابل اعتماد خود را براى اداره امور محل انتخاب کن و به سوى ما حرکت نما، و السلام."
لذا مالک اشتر، شبیب بن عامر را براى جانشینى خود گمارد و خود به محضر امام (علیه السلام) شرفیاب شد.(55)حضرت اوضاع مصر را بیان کرد و سفارش هاى لازم را به او گوش زد نمود و مالک با توصیه هاى امام (علیه السلام) عازم مصر شد.(56)
نامه امام (علیه السلام) به مالک اشتر
امام (علیه السلام) بر حسب روش متداول خود نامه اى به عنوان دستور العمل براى مالک نوشت و نامه اى هم براى مردم مصر نوشت و از انتصاب و شخصیت مالک اشتر خبر داد. امام (علیه السلام) در این نامه مالک را شخصیتى نستوه و قاطع و خداترس خواند و مردم را به پیروى از او در جنگ و صلح دعوت کرده و در پایان ـ مانند آغاز آن ـ بر مردم درود و سلام فرستاده بود.(۵۷)
شهادت مالک به زهر معاویه
مالک اشتر پس از دریافت دستورات امام (علیه السلام) به جانب مصر حرکت کرد، اما جاسوسان معاویه خبر دادند که مالک عازم مصر شد، معاویه سخت نگران و ناراحت شد، زیرا او چشم طمع به مصر داشت و مى دانست با حضور مالک در مصر، هرگز نمى تواند بر آن جا تسلط یابد، لذا به فکر افتاد که نگذارد مالک وارد مصر شود تا به اوضاع نابسامان آن جا سامان بخشد، ازاین رو برنامه قتل مالک را طراحى کرد.از این رو یکى از بردگانِ آزاد شده خانواده عمر را بر اشتر گمارد. آن مرد در نیمه هاى راه به مالک و عائله اش ملحق شد و به خدمت مالک کمر همت بست و درخدمت گزارى به مالک و احترام نسبت به على (علیه السلام) و خاندان بنى هاشم نهایت سعى و تلاش را از خود نشان داد که مالک سخت شیفته او شد و به او اعتماد و اطمینان کرد تا این که به قُلزم ـ در نزدیکى رود نیل ـ رسید، مالک آب طلب کرد، همان مرد خائن گفت: آیا شربت آمیخته به آرد سرخ کرده مى خورى؟ او در این محل شربت سویق به سمى کشنده آلوده کرده بود(58) به مالک اشتر داد و مالک ساعاتى پس از نوشیدن آن جان سپرد، و بدین گونه شمشیر برنده اسلام در غلاف فرو رفت. سپس همراهان مالک هر کجا آن مامور را تعقیب کردند، وى را نیافتند.(59)معاویه مکر دیگرى هم به کار بست و آن این که از مردم شام خواست تا براى خلاصى از شر مالک اشتر دعا کنند، در حالى که قبلاً نقشه قتل او را کشید و به شهادت رسانده بود.(60)

موضوع :
زندگی نامه مالک اشتر
دبیر مربوطه :
آقای سنگینیان
تهیه کنندگان :
علی بختیاری
مالک اسلامی
نجیب الله حیدری

16


تعداد صفحات : حجم فایل:174 کیلوبایت | فرمت فایل : WORDx

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود