تارا فایل

روانشناسی – شخصیت سالم




روانشناسی
شخصیت (سالم)

پیشگفتار
شخصیت سالم چیست؟ دارنده ی شخصیت سالم چه ویژگی هایی دارد؟ رفتار و تکفر و احساس چنین آدمی چگونه است؟ ایا ما می توانیم شخصیت های سالمی بشویم؟ نه تها روانشناسان، بلکه میلیونها تن ا زمردم پیش از پیش پاسخ این پرسشنها را می جویند. مردم بسیاری برای کاوش و نمایش درون خود به عنوان درمانهای گروهی1 پناه می برند. گرفته تا چاق و لاغر، ظاهراً با چنین تجربه هایی ابعاد وسیعتر و استعدادهایی را در شخصیت خود می یابند. که هرگز از وجود آنها آگاهی نداشته اند.
هدف این پژوهش فوق العاده محبوب دست یافتن به شخصیتی سالمتر و تعریق کردن ‎آن است. تاکید این جنبش آن قدر که بر رهایی منابع پنهان استعداد و خلاقیت و نیرو و انگیزش است بر درمان کشمکشهایی دوران کودکی یا جراحتهای عاطفی گذشته نیست. کانون توجه این جنبش این است که آدمی چه می تواند باشد، نه اینک چه بوده یا اکنون چه هست.
نه روانکاوری و نه رفتارگرایی از استعداد بالقوه ی آدمی برای کمال، و آرزوی بهتر و بیشتر شدن از آنچه هست بحثی نکرده اند. در واقع این نگرشها تصویر بدبینانه ای از طبیعت انسان به دست می دهند. رفتار گرایان آ‎دمی را پاسخگوی فعلپذیر محرک های2 برونی و روانکاوان او را دستخوش نیروهای زیست شناختی و کشمکشهای دروه ی کودکی می پندارند.
حامیان جنبش استعداد بشری 3 سطح مطلوب کمال و رشد شخصیت را فراسوی "بهنجاری4" می دانند و چنین استدلال می کنند که تلاش برای حصول سطح پیشرفته کمال برای تحقق بخشیدن 5 یا از قوه به فعل رساندن6 تمامی استعدادهای بالقوه ی آدمی ضرورری است. به سخن دیگر، رهایی از بیماری عاطفی یا نداشتن رفتار روانپریشانه برای اینکه شخصیتی را سالم بدانیم کافی نیست. نداشتن بیماری عاطفی تنها نخستین گام ضروری به سوی رشد و کمال است. و انسان پس از این گام راهی دراز در پیش دارد.
لئوتولستوی7 نویسنده ی روسی، توصیفی ماندگار از مردی به دست داده است که در ظاهر همه چیزش در حد مطلوب است. با این حال چنان گرفتار بی معنایی است که در مرز خودکشی گام بر می دارد. او می پرسد: "چرا باید زندگی کنم؟" تولستوی دردی را که توصیف می کرد به خوبی می شناخت، چرا که از خودش می نوشت.
احساس می کردم چیزی در درونم فرو ریخته زندگیم بر پایه ی آن استوار بود. اجساس می کردم دیگر چیزی نداشتم تا به آن بیاوزیم. و زندگی مغویم از فعالیت باز ایستاده بود. آنگاه به حال خود نظر کردم. مردی سالم و خوشبخت که طناب را پنهان می کند تا خود را از سقف اتاقی که هر شب در آن می خوابد، حلق آویز کند. می دیدم که دیگر تیراندازی نمی کنم. مبادا که تسلیم وسوسه ی بسیار آسان پایان بخشیدن به زندگیم با تفنگ بشوم. نمی دانستم که چه می خواستم. از زندگی می ترسیدم. می خواستم رهایش کنم، و با این حال همچنان بهآن امید بسته بودم.
همه ی این احساس ها درست زمانی دست داد که وضع ظاهری زندگیم حکم می کرد. باید کاملاً سعادتمند باشم. همسر خوبی داشتم که دوستم داشت و دوستش داشتم. فرزندانی خوب و ثروت سرشاری داشتم که بی آنکه زحمتی بشکم بر آن افزوده می شد. خویشاوندان و آشنایانم بیش از هر زمان دیگری برایم قایل بودند. بیگانگان مرا سرشار از تحسین می کردند، و بی آنکه تصور مبالعه آمیزی داشته باشم، خودم را آدم سرشناسی می دانستم. وانگهی نه دیوانه بودم و نه بیمار. بع عکس از چنان نیروی جسمی و ذهنی برخوردار بودم که مانندش را در اشخاص دیگری به سن و سال خودم به ندرت دیده ام. می توانستم به خوبی دهقانها درو کنم. می توانستم بی وقفه روزی هشت ساعت کار فکری کنم. بی آنکه هیچ احساس یا تاثیر ناگواری در من بگذارد. حاصل کار امروزم چه خواهد بود؟ چرا باید زندگی کنم؟ چرا باید کاری بکنم؟ به تجربه ی من ادامه ی زندگی بدون پاسخ گفتن به این پرسش ها میسر نیست.
نمی توان تولستوی را که این توصیف تکان دهنده درباره ی آشوب درون خود را در پنجاه سالگی نوشته، شخصیت سالمی دانست. این نکته ما را به همان پرسش اصلی مان باز می گرداند. که: شخصیت سالم چیست؟ مفهوم شخصیت سلام از اهمیت اساسی برخوردار است. مضمون ها و نیمه حقیقت هاست، و بی تردید با سلیقه ی شخصی و خیالپردازی آمیخته است. با این حال مفهوم می کوشد موضوع اصلی را که همانا شصیت انسان باشد باز بتاباند.
به اعتقاد بسیاری از روانشاسان، کانون توجه روانشناسی باید پژوهش و پیرامون شخصیت سالم باشد. چه نظام دیگری باید درباره ی شرایط انسانی به کاوش پردازد؟ کدام هستی است که بیش از شخصیت انسان قادر به دگرگون ساختن عالم به سود خیر یا شر باشد؟ به هنگام رویارویی با مسائل چه چیزی بیش از میزان سلامت روان در جوهر زندگانی تاثیر می گذارد؟
آبراهام مزلو این مسئله را به روشنی بیان کرده است؛ "اگر آگاهانه طرحی در افکنده اید که از آنچه در توان شماست کمتر باشید. به شما هشدار می دهم تا آخر عمرتان ناشادمان خواهید بود."

مقدمه:
هدف روانشناسی کمال، درمان دچار شدگان به روش نژندی و روان پریشی نیست. بلکه بیداری و رهایی استعداد های عظیم انسان برای از قوه به فعل رساندن و تحقق بخشیدن به تواناییهای خویشتن و یافتن معنای ژرفتری در زندگی است.
افراد در سنین مختلف در مراحل گوناگون زندگی، به جنبش استعداد بشری مشتاقانه روی می آورند. با افزایش توجه مردم به فعلیت و تحقق و گسترش خود به منظور دست یافتن به سطوح عالی هوشیاری، انواع درمان های گروهی محبوبیت بیشتری یافته است. عاملان و پیروان جنبش استعداد بشری با شور و شوقی که بی صبرانه به کشف سرشت درون خویش می پردازند، و ظاهراً چند شواهد موجود ناقص است به حس هویت و استقلال، توقیفی دست می یابند. که برداشتهای سنتی و قدیمی تر روانشناسی از ایجاد (حتق پذیرش) آن ناتوان بوده است.
در این تحقیق از الگوی شخصیت سالم: الگوهای گوردون آلپورت8، کارل راجرز9، ریش فروم10، آبراهام مزلو11 گفتگو خواهد شد.
هرچند همه ی این نظریه دانان رسماً به جنبش استعداد بشری تعلق ندارند، اما همگی به یک مسئله توجه کرده اند: ماهیت شخصیت سالم چیست؟ تک تک این نرظیه دانان نگرش منحصر به فرد و تجویز خود را برای رشد روانی و کامیابی عرضه می کنند. هر کدام، استعداد بالقوه ی آدمی را برای بهتر شدن یا بیشتر شدن ازآنچه که هست، از منظری متفاوت می بینند. و هر کدام وصف خود را از اوج انسانیت کاملی که باید هوای رسیدن به آن را در سر داشت، به دست می دهند. به اعتقاد همه ی آنها، سلامت روان بسی بیش از روان نژند12 یا روان پریش13 نبودن است و همچنین می خواهیم این پرسش را مطرح کنیم که: شخصیت سلام چیست؟ اگر دوباره این سوال مطرح شود متوجه خواهیم شد که هنوز پاسخ های قطعی بدان داده نشده است. به دلایل بسیار، تجویز و توصیف مشخصی که همه ی روانشاسان یا نظریه دانان شخصیت بر سر آن توافق داشته باشند، در باب شخصیت سالم نیست.
در این تحقیق از هفت نگرش درباره ی شخصیت سالم گفتگو خواهیم کرد. در این نگرشها نکات مخالف و موافق دیده می شود. برخی از نظریه دانان مدعی اند که ادراک ها از خود و دنیای پیرامونمان باید عینی باشد، حال آنکه عده ای دیگر استدلال می کنند که رفتار افراد سالم مبتنی بر نگرش ذهنیشان نسبت به واقعیت است. بعضی معتقدند بدون اشتغال شدید در کاری نمی توانیم از سلامت روان برخوردار شویم. حال آنکه دیگران از اهمیت این موضوع سخن نمی گویند حتی ممکن است بر آنچه بسیاری آن عنصر اصلی انسان کامل بودن می دانند، از قبیل پذیرفتن مسئولیت دیگران، عدم توافق وجود داشته باشد.
شاید تنها نکته ای که همه ی آنها کاملا با آن موافق باشند، این است که اشخاص سالم بر زندگی خویش آگاهانه تسلط دارند و اگر نه همیشه، دست کم بیشتر اوقات می توانند با عقل و هوشیاری رفتارشان را هدایت کنند و مسئول سرنوشتشان باشند.
ویژگی دیگر سلامت روان که همه بر سر آن توافق دارند، ریشه کردن عمیق در زمان حال است. با اینکه به اعتقاد بیشتر نظریه دانان، از تاثیر رویدادهای گذشته (بویژه دوره ی کودکی) مصون نیستیم. اما همگی همرایند که تجربه های اولیه به ما شکلی تغییر ناپذیر نمی بخشد. اشخاص سالم در گذشته زندگی نمی کنند. آ‎نها قربانیان طرد شدنهای واقعی یا خیالی یا کشمکشهای پیش از پنج سالگی نیستند.
تاکید عمده ی دیگر از وضوع کمتری برخوردار است. بر اهمیت افزایش و نه کاهش تنش از راه ارتباط با اشکال انگیزشی گوناگون حسی و تخیلی است. اشخاص سالم در آرزوی آرامش و ثبات نیستند، بلکه در زندگی مبارزه و هیجان و هدفها و تجربه های تازه می جویند.
هنوز برای این پرسش "شخصیت سالم چیست؟" پاسخی نیافته ایم. شاید این پرسش گمراه کننده باشد. شاید هم چیزی به عنوان شخصیت سالم یا تجویزی کلی برای سلامت روان که برای همه به طور یکسان مفید واقع گردد، وجود نداشته باشد. روان نژندیها یا رفتارهای بهنجار ما نسخه های امثنای هم نیست، پس چرا باید این یکسانی را در اشکال سلامت روان خود بجوییم؟ شاید تنها نکته ی ثابت درباره ی نهاد آدمی که بیشتر روانشناسان در آن متفق القولند، این باشد که طبیعت هر انسان یکتا و منحصر به فرد است. بدین ترتیب، ممکن نیست تنها یک روایت یا یک نگرش درباره ی سلامت روان باشد که متناسب همه کس باشد. همچنان که یک دارو بر همه ی کسانی که بیماری مشابهی دارند تاثیر یکسانی نمی گذارد.
نتایج نگرش های پیرامون شخصیت سالم نه تنها در مورد افراد متقارن، بلکه در سنین مختلف یک فرد واحد نیز متفاوت است. ارزشها و خواستها و نیازها و بیمها و امیدهای ما در هر مرحله ی رشد و پرورش دگرگون می شود. شخصیت ما از کودکی تا نوجوانی، از جوانی تا میانسالی و سپس تا کهولت پیوسته در تکامل است. خوشبختانه هیچ گاه از تکامل باز نمی ایستیم. (شاید این یکی دیگر از ویژگی های سلامت روان باشد.- روان نژندها دارای شخصیتی راکد و ایستا هستند) ما تجربه های تازه کسب می کنیم و در نتیجه دگرگون می شویم. اما در هر یک از مراحل تکامل، چگونه راه درست را می یابیم؟ راه درست را با همان روشی در می یابیم که در هر دوره ی زندگی آنچه برایمان مناسب است می آموزیم . روش های متفاوت زندگی، مجموعه ای از اعتقادات و نقش های اجتماعی را می آزماییم. تا مناسبترین آنها را برای خود بیابیم. ظاهراً اشخاصی که در رسیدن به سلامت روان بختیارنرند، کسانی هستند که به اندازه ی کافی آزادند (یا در خود آنقدر احساس ایمنی می کنند) که تجویزهای متفاوت را تجربه می کنند تا اعتبار آنها را در آزمایشگاه زندگی روزمره شان بیازمایند. دیگران می توانند مسیری را برای دنبال کردن پیشنهاد کنند. ولی تنها خود ما هستیم که می توانیم سودمندیش را بسنجیم.

فصل اول:
انسان بالغ "الگوی آلپوررت"
در تابستان 1920، گوردون آلپورت (1967-13797) بازیگموند فریود ملاقات کرد. این ملاقات نامید کننده به صورت یکی از رویدادهای مهم زندکی آلپورت بیست و سه ساله در آمد، زیرا سرانجام بدانجا انجامید که آلپورت روانکاوی فروید را رد کند و شخصیت آدمی را با دیدی کاملا متفاوت بررسی کند. آلپورت در 1922 از دانشگاه هاروارد دکترا گرفت و به عنوان "رئیس" مرکز آمریکایی مطالعات شخصیت وظیفه ی مهمی را عهده دار شد. کارهای آلپورت بررسی تحقیق شخصیت انسان را در ایالات متحد پر ارج ساخت. روانشناسان بیشماری از پیروان سینه چاک او شدند. افتخارها و جایزه های بسیاری نصیبش شد. همچنین آلپورت یکی از نخستین روانشناسانی بود که توجه خود را به جای شخصیت روان نژند، به شخصیت سالم معطوف داشت.

نگرش آلپورت به شخصیت
آلپورت نسبت به طبیعت انسان خوش بینتر از فروید بود. و همدردی عمیقی به انسانها نشان می داد. ظاهراً این خصوصیات اخلاقی در کودکیش ریشه داشت. پدر و مادرش بر اهمیت سخت کوشی و تقوا تاکید فراوان داشتند و او را با احساس ایمنی و حجت بار آورده بودند. خانه شان از روح انسان دوستی سرشار بود و آلپورت خردسال تشویق می شد تا برای پرسشها و مسائل زندگانی، پاسخ هایی مذهبی بجوید. این تجربه های شخصی بعدها در دیدگاه های نظری آلپورت پیرامون ماهیت شخصیت انعکاس یافت.
به عقیده آلپورت نیروهای تازه ناآگاه- نیروهایی که نه می توان آنها را دید و نه بر آنها تاثیر گذاشت- اشخاص بالغ سالم را هدایت و اداره نمی کنند. سائق انسانهای سالم کشمکشهای ناآگاه نیست و شیاطین درون رفتارشان را تعیین نمی کنند. به نظر آلپورت نیروهای ناآگاه فقط می تواند در رفتار روان نژندها تاثیرات مهمی به جای بگذارد. به هر صورت افراد سالم در سطح معقول و آگاه عمل می کنند و از نیروهایی که آنها را هدایت می کنند کاملاً آگاهند و می توانند بر آنها چیره شوند.
شخصیت های بالغ را جراحتها و کشمکشهای دوران کودکی نمی راند. روان نژندها اسیر تجربه های کودکی خویشند. اما اشخاص سالم از قید و اجبارهای گذشته آزادند. راهنمای اشخاص بالغ زمان حال و هدفها و انتظارهایی است که از آینده دارند. شخص سالم به جلو می نگرد. به رویدادهای حال و آینده. نه به دوران گذشته و رویدادهای دوران کودکی چنین نگرش سالمی آزادی انتخاب و عمل بیشتری را فراوروی انسان می گشاید.
به اعتقاد آلپورت، هیچ شباهت بنیادی میان روان نژند و سالم نیست. بنابراین آلپورت پیشنهاد می کند به جای اینکه پیوستاری14 میان روان نژندی و سلامت عاطفی قرار دهیم، میان آن دو فاصله بگذاریم و برای آنها دوگانگی قائل شویم. زیرا هیچ یک از این دو نمایانگر ویژگی های دیگری نیست. به نظر آلپورت اعمال روان نژند بر پایه ای کشمکشها و تجربه های کودکی است. حال آنکه شخصیت سلام در سطحی متفاوت و والاتر عمل می کند.
از این رو می توان قاطعانه گفت که نظام آلپورت کاملا متوجه سلامت انسان است.

انگیزش شخصیت سالم
آلپورت معتقد بود که مهمترین مسئله ی روانشناس در زمینه ی بررسی شخصیت انسان، تبیین انگیزش است. چه نیروهایی آدمی را پیش می رانند، پس می کشانند یا به طریقق اعمال وی را هدایت می کنند؟ به نظر آلپورت، نیروهای ناآگاه یا تجره بهای کودکی رهنمون شخصیت سلام نیستند. به عقیده او انگیزه های شخص بالغ گسترش یا تکمیل انگیزه های کودکی نیست. انگیزه های انسان بالغ اساساً مستقل از دوران کودکی اوست. یعنی مستقل از شرایط اولیه است. همچنان که درخت بلوط کاملا رشد یافته، از تحفی که روزگاری از آن تغذیه می کرد مستقل است. نیروهای انگیزش که در گذشته ریشه دارند، ما را پیش نمی رانند. بلکه هدفها و برنامه هایی که برای آینده داریم ما را به جلو می رانند. جنبه ی اصلی شخصیت آدمی، مقاصد سنجیده و آگاه؟ یعنی امدها و آرزوهای اوست. این هدفها انگیزه ی شخصیت سالم قرار می گیرند و بهترین راهنما برای فهم رفتار کنونی انسانند. آلپورت می گوید: "داشتن هدفهای دراز مدت، کانون وجود آدمی را تشکل می دهد و بشر را از حیوان، سالمند را از کودک و در بسیاری از موارد شخصیت سالم را از شخصیت بیمار متمایز می سازد".
به اعقتاد آلپورت انگیزش همه ی اشخاص سالم همانند است. نگاه شخص سالم به آینده او را پیش می راند و این نگرش (با هدف های خاص خود) شخصیت را یگانه می سازد و سبب افزایش سطح و میزان تنش15 او می شود.
تصور آلپورت از شخصیت سالم جنبه ی دیگری نیز دارد که شاید خلاف انتظار به نظر برسد: هدفهایی که آرزوی شخص سالمند، در تحلیل نهایی، دست یافتنی است! ظاهراً مراد آلپورت این است که هدف نهایی بسان هدفهای فرعی آنی، حصول پذیر نیست.
اعتقاد آلپورت درباره ی مشکل جنایت، گردنکشی و گریز از مدرسه در سنین نوجوانی چنین است که: بعضی از جوانان برای صرف نیروی خود هدف های پرمعنا و سازنده ندارند. نیروهایشان باید گریز گاهی بیابد و چنانچه به صورت سازنده ای بروز نکند، چه بسا به ویرانگری و زیانکاری بیانجامد.
چنانکه گذشت، انگیزش (از نوع سازنده ی آن) برای کسانی که از سلامت روان برخوردارند حیاتی است. این گونه اشخاص فعالانه در پی هدفها و امیدها و رویاهای خویشند. رهنمون زندگیشان معناجویی و ایثار و حس تعهد است. تعقیب هدف هیچ گاه پایان نمی پذیرد. اگر هدفی را باید کنار گذاشت، باید بی درنگ انگیزه ی نوینی آفرید. افراد سالم به آینده می اندیشد و در آینده زندگی می کنند.
نتیجه گیری
بعضی از جنبه های نگرش آلپورت نسبت به شخصیت انسان اصیل است. او نخستین نظریه دان شخصیت است که به جای روان نژندها، افراد بالغ بهنجار را مورد بررسی قرار داده است. آلپورت میان شخصیت روان نژند و شخصیت سالم و همچنین میان کودکی بلوغ تفاوت می گذارد. او چون تنها نظریه دانی باقی می ماند که قاطعانه می گوید هیچ گونه همانند کنشی میان کسی که دچار اختلال روانی است و شخصیت سالم؟ نیست و آنها دو موجود جداگانه اند.
جنبه ی دیگر نظریه ی آلپورت درباره ی سلامت روان این است که شخصیت سالم متوجه دیگران است و به هیچ روی خود مدار نیست. چنین شخصیتی با سرزندگی و با همه ی وجود مجذوب زندگانی می شود. داشتن کار پرمعنا و همچنین توجه به آسایش و خوشی دیگران، چه شخص محبوب باشد، چه اجتماع وسیعتر همنوعان، ضرورت به شمار می آید. شخص سلام می تواند عشق بورزد و خود را در روابط مهرآمیز با دیگران گسترش بخشد. کمال و توفیق دیگران برای او، دست کم به اندازه ی رشد و اعتلای خودش اهمیت می یابد.
چنین شخصی بسیار واقع بین است. خود را می شناسد، محدودیت های خویش را می پذیرد و از آنها صدمه نمی خورد. به بیان ساده تر، شخص بالغ می داند کیست و بنابراین در رابطه اش با خودش و دنیای پیرامونش احساس ایمنی می کند.

فصل دوم:
انسان با کنش کامل "الگوی راجرز"
کارل راجرز در 1922، بیست ساله که بود تجربه ای در شهر پکن آموخت که صورت و محتوای نگرش او به شخصیت را شکل دارد. در خلال سفر شش ماهه اش به عنوان نماینده ی کنفرانس بین المللی دانشجویان مسیحی در پکن، دگرگونی های مهمی در درونش رخ داد. زمانی که برای تحصیل در سال سوم دانشگاه ویسکانسن، از چنین به وطن خود باز می گشت، انسان دیگری شده بود که با دیدی نو به زندگی می نگریست. این نگرش نوین در زندگی شخصی و حرفه ای او نیز انعکاس یافته است.
راجرز در 1931 از دانشگاه تربیت معلم دانشگاه کلمبیا دکترا گرفت و به علت ایجاد روش درمانی خاصی که روش درمانی بی رهنمود یا روش مراجع محوری نام دارد، مقام برجسته ای یافت. این نوع درمان در ایالات متحده از محبوبیت خاصی برخوردار است و در زمینه های گوناگون برای بهبود شخصیت به کار گرفته شده است.

نگرش راجرز به شخصیت
راجرز با کسانی که دچار اختلال روانی بودند و برای دگرگونی شخصیت خویش مدد می جستند به کار پرداخت. راجرز برای مداوای این بیماران روش درمانی خاصی ابداع کرد که مسئولیت عمده ی دگرگونی شخصیت را، به جای آنکه متوجه درمانگر کند، بر عهده ی بیمار می نهد. بدین ترتیب، از اصطلاح روش درمانی مراجع محوری پیداست که فرض بر این است که دچار اختلال روانی شده از توانایی و هوشیاری معینی برخوردار است. این فرض نمایانگر نگرش راجرز به طبیعت انسان است.
به اعتقاد راجرز، ادراک آگاهانه از خویشتن و دنیای پیرامون است که شخص را هدایت می کند، نه نیروی ناآگاهی که در اختیار و به فرمان او نیست. معیار نهایی انسان، تجربه ی هوشیار و آگاهانه اوست. همین تجربه است که مبنای عاطفی او را می سازد و شخصیتش همواره بر این مبنا تکامل می یابد.
راجرز به یک نیروی انگیزشی اساسی و مشترک اعتقاد دارد که همانا فعلت بخشیدن یا خود را از قوه به فعل رساندن16 است.

انگیزش شخصیت سالم
راجرز در نظام شخصیت به یک انگیزش یا "یک نیاز اساسی" که همان صیانت، فعلیت و اعتلای تمامی جنبه های شخصیت است قایل است. این گرایش، فطری است و هرچند در نخستین سالهای زندگی بیشتر متوجه جنبه های تن- کارشناسی (فیزیولوژیک) رشد است، عناصر و جنبه های روانی کمال را نیز در بر می گیرد.
هیچ یک از جنبه های رشد و تکامل آدمی، مستقل از گرایش فعلیت بخشیدن عمل نمی کند. در سطوح پایین تر، گرایش فعلیت بخشیدن، مسئول نیازهای اساسی فیزیولوژیک به آب و غذا، هواست و بدین ترتیب با حمایت و صیانت نیازهای اساسی جسمانی، ارگانیسم را قادر به ادامه ی حیات می سازد.
به هر صورت فعلیت بخشیدن بیش از صیانت ارگانیسم است، همچنین عامل تسهیل و اعتلای بلوغ و پختگی و کمال است. فرآیند بلوغ از تغییرات شکل و اندازه ی نوزاد آغاز می شود و تا پرورش و تکامل خصایص ثانویه ی جنسی دوران بلوغ ادامه می یابد.
گرایش فعلیت بخشیدن در سطح فیزیولوژیک واقعاً مقاومت ناپذیر است. و فرد را از یک مرحله ی بعد پیش می راند و او را به انطباق و رشد وا می دارد.
راجرز در این سطح زیست شناختی، میان انسان سالم وناسالم تمایز نمی گذارد. ظاهراً میزان یا آهنگ فعلیت بخشیدن زیست شناختی را نشانه ی سلامت یا بیماری عاطفی نمی داند. زمانی این تفاوت ها آشکار می شوند که جنبه های روانی فعلیت بخشیدن را در نظر بگیریم.
میان گرایش کلی فعلیت بخشیدن و گرایش خاص تحقق خود تفاوت مهمی است. آموزش و تجربه نقش چندانی در بلوغ و تکامل ارگانیسم ندارد. تجربه و آموزش به ویژه تجربه ها و آموزش های دوران کودکی می تواند تحقق خود را باز دارد یا تقویت کند.

نتیجه گیری
در وصف راجرز از شخصیت سالم، سادگی خوشایندی هست. راجرز برای سلامت روان تجویزهایی بی مانند و رازگشا ارائه می کند. که گیراست. همچنین وصف راجرز از اشخاصی که از سلامت روان برخوردارند به آدمیانی که برای کسب هر تجربه ای آمادگی کامل دارند خوشایند است.
انسان با کنش و کارکرد کامل در قابلیت تجربه کردن ژرف قلمروهای عاطفی گوناگون، خواه شادی و غم، خواها سرافرازی و نومیدی، بسیار ارزنده به نظر می رسد آنها افرادی بسیار حساس و عاطفی اند. توانایی رهایی از هر قید و محدودیت، احساس تسلط بر زندگی خلاق و خود انگیخته بودن، بی تردید نشانه های هستی لازم است.
تردیدی نیست که آمادگی کسب تجربه، به طور کامل زیستن، قدر هر لحظه زندگی را دانستن انعطاف پذیر بودن و از هیچ یک از جنبه های وجود بشر نهراسیدن، شیوه ی سالمتری است. البته دلپیذیرتر آنست که احساس آزادی و رهایی کنیم، به توانایی های خویش اعماد داشته باشیم و این قدرت را احساس کنیم که می توانیم به زندگی خویش شکل دهیم. البته چنین ویژگی هایی از سلامت روان حکایت می کند، نه از روان نژندی. در واقع چنین اشخاصی دارای کنش و کارکرد عمیق و زنده به نظر می رسند.

فصل سوم:
انسان باور "الگوی فروم"
اریش فروم (1980-1900) دوازده ساله بود که زن نازنین و با استعدادی از دوستان خانوادگیشان خودکشی کرد. این فاجعه که فروم هیچ موجهی برای آن نمی یافت به شدت متحیرش کرد.
فروم در چهار ده سالگی، به هنگام آغاز جنگ جهانی اول شاهد رفتار نامعقول هموطنان آلمانیش بود. رویدادهای جنگی فروم را به شدت آزرد و او را به فکر فرو برد که: "چرا ناگهان مردم شایسته و منطقی، دیوانه می شوند؟"
فروم در هنگام تحصیل روانشناسی، فلسفه و جامعه شناسی در دانشگاه هایدلبرگ، این اندیشه را دنبال کرد. پس از دریافت دکترا در 1922، ضمن دوره آموزشی در مونیخ و برلین به فراگیری روانکاوی به شیوه ی متداول فرویدی پرداخت. فروم تا مدتی می پنداشت سبب نامعقول بودن انسان را در آثار فروید یافته است. اما این اعتقاد چندان دوامی نیافت.
در سال های بعد، فروم نظریه ی شخصیتش را در کتابهایی مردم پسند گسترش داد و پروراند. دو نظام فکری فروم، نیروهای اجتماعی که در دوران کودکی بر فرد تاثیر می گذارند و همچنین عوامل تاریخی که در تحول نوع بشر اثر می کنند، شخصیت انسان را شکل می بخشند.
فروم می نویسد: "برحسب ضرورت های جامعه ای که در آن زندگی می کنیم ما همانی هستیم که مجبوریم باشیم." فروم معتقد است فرهنگ هر چه باشد، افراد همان خواهند بود. شخصیت، خواهد سالم و خواه ناسالم، بستگی به فرهنگ دارد. فرهنگ است از مانع یا حامی رشد و کمال مثبت انسان است.

نگرش فروم به شخصیت
فروم شخصیت انسان را بیشتر محصول فرهنگ می داند. در نتیجه به اعتقاد وی، سلامت روان بسته به این است که جامعه تا چه اندازه نیازهای اساسی افراد جامعه را بر می آورد، نه اینکه فرد تا چه اندازه خودش را با جامعه سازگار می کند. در نتیجه، سلامت روان بیش از آنکه امری فردی باشد، مسئله ای اجتماعی است. عامل اصلی این است که جامعه تا چه پایه نیازهای انسانی را بر می آورد.
جامعه ی ناسالم یا بیمار در اعضای خود دشمنی و بدگمانی و بی اعتمادی می ‎آفریند، و مانع از رشد کامل افراد می شود. جامعه ی سالم به اعضای خود امکان می دهد به یکدیگر عشق بورزند، باور و خلاق باشند و قوه ی تعقل و عینیت خود را بارور و نیرومند سازند. جامعه ی سالم پیدایش انسانهای کارآمد با کنش و کارکرد کامل را آسان می کند.
به اعتقاد فروم تلاش برای سلامت عاطفی و بهبود، گرایش یا استعداد فطری برای زندگانی بهتر و برای هماهنگی و عشق، در نهاد همه ی ما است. اگر به افراد فرصت داده شود این گرایش فطری شکوفا خواهد شد و امکان حداکثر استفاده از استعداد بالقوه را خواهد داد. اما تا زمانی که نیروهای اجتماعی در گرایش طبیعی برای کمال دخالت کنند، نتیجه چیزی جز رفتار نامعقول و روان نژندانه نیست. از این رو، جامعه های بیمار مردمان بیمار به بار می آورند.
مشکل اصلی همه ی ما یافتن راه حلی برای دوگانگی هستیمان و یافتن شکلهای تازه ای برای پیوند با طبیعت وبا دیگران و با خودمان است. تمام هستی بشر با این انتخاب گریز ناپذیر میان "رجعت و پیشرفت، برگشت به زندگی حیوانی یا رسیدن به مرحله ی زندگی انسانی مشخص می گردد." شور و شوق و نیازهای ما متوجه راه حلی برای این مسئله ی اساسی است.

انگیزش شخصیت سالم
به عنوان ارگانیسم زنده، انگیزه ی ما بر آوردن نیازهای اصلی جسمانی چون گرسنگی و تشنگی و نیازهای جنسی است. اینها انگیزه ی حیوانات نیز هست. جز آنکه انسان در بر آوردن این نیازها انعطاف بیشتری از خود نشان می دهد، این نیازها در اصل میان انسان و حیوانات پست تر مشترکند و ضمناً تاثیر چندانی بر شخصیت آدمی نمی گذارند.
موثر ترین عامل در شخصیت انسان، نیازهای روانی است. حیوانات پست تر این نیاز را ندارند. انگیزه انسان- خواه سالم و خواه ناسالم- نیازهای روانی اوست: و تفاوت میان آنها در طریقه ی ارضای این نیازهاست. اشخاص سالم نیازهای روانیشان را از ره های زایا، بارور و خلاق ارضا می کنند و اشخاص ناسالم آنها را از راه های نامعقول برآورده می سازند.
فروم 5 نیاز را که ناشی از دوگانگی میان آزادی و ایمنی است، به شکل زیر مطرح می کند:
1- وابستگی 2- استعلا 3- ریشه داشتن
4- حس هویت 5-موازین جهت گیری

نتیجه گیری
تفسیر فروم از منشاء شخصیت سالم، بر تاثیر نیروهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی روی فرد تاکید می ورزد. شخصیت سالم باروری که فروم وصف کرده است، به نسبت انسان با کنش کامل راجرز، خودخواهی کمتری دارد. ویژگی شخصیت بارور، داشتن رابطه ی مسئولانه با دیگران، عشق و مشارکت و توجه، احترام و شناخت است. تمرکز تماماً بر خود نیست، هر چند با ایجاد روابط مثبت، ایثار و عشق ورزیدن به دیگران بهترین خدمت را به خود کرده ایم. به نظر فروم، ما برای بهبود خودمان به دیگران نیاز داریم.
فروم نخستین نظریه دانی است که سلامت روان را با خوشبختی برابر می داند. خوشبختای بخش جدایی ناپذیر شخصیت سالم است و نه محصول جنبی تصادفی آن.
فروم این تجویزها را در قابل مشاهدات روانکاوانه ی افراد و تفسیر خودش از تاریخ بشر تکرار کرده است. شاید همان شراب کهنه در شیشه ی نو باشد. اما به هر حال آنچه پایدار و سرشار از ارزش است، مظروف است نه ظرف.

فصل چهارم:
انسان خواستار تحقق خود "الگوی مزلو"
آبراهام مزلو (1970-1908) چند روز پس از حمله ی ژاپن به پرل هاربر در 1941 بعد از پایان کار تدریس در دانشکده ی بروکلین به خانه بر می گشت که عبور گروهی تظاهر کننده، اتومبیل او را متوقف ساخت. تظاهرات رقت انگیزی بود از مردم طبقات پایین، پیشاهنگان و سالمندانی که لباس های متحد الشکل قدیمی به تن داشتند. پرچم امریکا برفراز ستونی در اهتراز بود و فلوتی سرودهای میهنی را بی باکانه خارج از نت می نواخت.
مزلو بر آن شد زندگیش را وقف تلاش در راه ابداع گونه ای "روانشناسی برای برقراری صلح و آشتی" کند. این تصمیم و حس تعهد به اندازه ای نیرومند بود که (با وجود کسالت در سالهای آخر) هیچ گاه تزلزلی در آن راه نیافت و به کشف ابعادی از شخصیت سالم انسان انجامید که از جهاتی بر خلاف دستگاه روانشناسی و آموزش پیشین خود بود.
مزلو به استعداد بالقوه ی آدمی برای کمال، عمیقاً توجه داشت و در اواخر عمر به موسسه ی از الن در کالیفرنیا و دیگر گروه هایی که برای "جنبش استعداد بشری" تلاش می کردند، کمک می کرد. اینکه در 1967، یعنی 3 سال پیش از مرگش، به عنوان رئیس انجمن روانشناسی امریکا برگزیده شد. شاید نشانه ای از پشتیبانی حرفه ای از کارش (یا دست کم نشانه ی ستودن او و احترام به خود او) بود.

نگرش مزلو به شخصیت
هدف اصلی مزلو دانستن این بود که انسان برای رشد کامل انسانی و شکوفایی تا چه اندازه توانایی دارد. به اعتقاد او برای بررسی سلامت روان، فقط باید انسان به غایت سالم را مورد مطالعه قرار داد. او به فروید و سایر نظریه دانان شخصیت که می کوشیدند هست. انسان را تنها با مطالعه ی روان نندها و افرادی که به شدت دچار اختلال روانی بودند بشناسد، با نظر انتقادی می نگریست. مزلو یادآوری می کند چنانچه تنها اشخاص درمانده و نابالغ و ناسالم را بررسی کنیم فقط جنبه ی بیمار نهاد آدمی را خواهیم دید، یعنی انسان را در برترین و نه در بهترین حالت خود. بنابراین به نظر مزلو باید بهترین، سالمترین و بالغترین نمونه های نوع بشر را مورد مطالعه قرار داد.
مزلو با استفاده از فنون گوناگون از قبیل مصاحبه، تدعای آزاد و فنون فرافکن با موضوع های آزمون زنده و تحلیل زندگی نامه ها و زندگی نامه های خود نوشت کسانی که زنده نبودند. به بررسی پرداخت و به این نتیجه رسید که همه ی انسانها با نیازهای شبه غریزی به دنیا می آیند. این نیازها مشترک، انگیزه رشد و کمال و تحقق خود قرار می گیرد و انسان را به تبدیل شدن به آنچه در توان اوست فرا می خواند. بدین ترتیب استعداد بالقوه کمال و سلامت روان از بدو تولد وجود دارد. اما اینکه استعداد بالقوه ی آدمی تحقق یا فعلیت می یابد یا نه، به نیروهای فردی و اجتماعی بستگی دارد که تحقق خود را می پرورد یا باز می دارد.

انگیزش شخصیت سالم
به نظر مزلو، در همه ی انسانها تلاش یا گرایشی فطری برای تحقق خود هست، گو اینکه نظریه ی او درباره ی انگیزش انسان مفصل است.
انگیزه ی آدمی، نیازهایی مشترک و فطری است که در سلسله مراتبی از نیرومندترین تا ضعیف ترین نیاز، قرار می گیرد. می توان سلسله مراتب نیازهای مزلو را چنان نردبانی پنداشت که باید پیش از رفتن به پله ی دوم پای خود را روی پله ی اول و پیش از پله ی سوم، روی پله ی دوم گذاشت، الی آخر. از این رو، پایین ترین و نیرومندترین نیاز باید پیش از بروز نیاز طبقه ی دوم برآورده شده باشد و سلسله مراتب به همین ترتیب پیش برود و تا پنجمین یا نیرومندترین نیاز یعنی تحقق خود پدیدار شود.
بدین ترتیب، شرط اولیه ی دست یافتن به تحقق خود، ارضای چهار نیازی است که در سطوح پایین تر این سلسله مراتب قرار گرفته اند و عبارتند از: 1) نیازهای جسمانی یا فیزیولوژیک 2) نیازهای ایمنی 3) نیازهای محبوب و احساس تعلق 4) نیاز به احترام. از این رو پیش از آنکه نیاز تحقق خود پدیدار شود، دست کم باید این چهار نیاز به ترتیبی که آمده است بعضاً برآورده شده باشند.
مزلو در نوشته های بعدی خود سلسله مراتب نیازهای دیگری را نیز پیشنهاد کرده است که به صورت ضمیمه ی سلسله مراتب اولیه عمل می کند. نیازهای سلسله مراتب دوم نیز فطری اند و عبارتند از: نیازهای دانستن و فهمیدن. نیاز دانستن نیرومندتر از نیاز فهمیدن است و باید پیش از بروز نیاز فهمیدن ارضا شود.
مزلو ویژگی های خاصی را نیز تعریف کرده است که عبارتند از:
1- ادراک صحیح واقعیت 2-پذیرش کلی طبیعت دیگران و خویشتن 3- خودانگیختگی، سادگی و طبیعی بودن 4-توجه به مسائل بیرون از خویشتن 5-نیاز به خلوت و استقلال 6-کنش مستقل 7-نوعدوستی 8- حس طنز مهربانانه و … .

نتیجه گیری
سلسله مراتب نیازهای مزلو، به ویژه پافشاری در این باره که نیازهای جسمانی و ایمنی باید پیش از پدیدار شدن سایر نیازها ارضا شود جالب است. ممکن است بر حسب اینکه شخص به محبت بیشتر اهمیت دهد یا به احترام، ترتیب این دو جابه جا شود و مزلو نیز به این امکان اعتراف داشته است. ظاهراً هر نظریه ای که کلیت رفتار یا انگیزشی را مسلم پندارد، دارای استثناهایی نیز هست و نظریه ی مزلو هم از این قاعده بر کنارنیست. در واقع، کسانی هستند که برخلاف سلسله مراتب او رفتار می کنند، کسی که برای هدفی که بدان معتقد است تا دم مرگ لب به غذا نمی زند . نیازهای جسمانی را در راه نیازی عالی تر نفی می کند.
سلسله مراتب نیازهای مزلو، انسان را به صعود از پله های بالاتر نردبان کمال انسانی فرا می خواند. این امید هیجان انگیز را پایدار می کند که اگر در موقعیت های مساعدی قرار گیریم، چه بسا مجال رسیدن یا نزدیک شدن به تحقق خود را بیابیم.

گردآورندگان این تحقیق:
1-پانته آ آزادگانیان
2-پونه نظریان
3-ندا جاودید خلیلی

مدرس:آقای مینو

"فهرست مطالب"
عنوان
صفحه
مقدمه
6
1- انسان بالغ (الگوی آلپورت)
11
2- انسان با کنش کامل (الگوی راجز)
18
3-انسان باور (الگوی فروم)
23
4-انسان خواستار تحقق خود (الگوی مزلو)
29

1 – روشهای Encountertherapy, "T.Groups" Sensitivity Sessions
2 – stimulus
3 – human potential
4 – momlity
5 – to realize
6 – to actualiz
7 – Tolstay
8 – G.Allport
9 -C.Rogers
10 – E.fromm
11 – A.Maslow
12 -اختلال خفیف ذهنی است که ویژگی آن ناآگاهی بیسمار از ناراحتی خود کشمکشها و تعرضها و واکنش های ناشی از اضطراب و لطمه ددین جزئی از شخصیت خود است و اغلب با هراسها، اختلالهای گوارشی و رفتار ناشی از وسواسها و اجبارهای درونی همراه است.
13 – اختلال شید ذهنی است که ویژگی آن بی نظمی روند تفکر، اختلالات هیجانی و عاطفی، تشخیص ندان زمان، مکان و اشخاص و در پاره ای از موارد دچار شدن به هذیان گویی و توهم است.
14 – Continum
15 – تنش: Tension
16 – to actualize
—————

————————————————————

—————

————————————————————

1

2


تعداد صفحات : حجم فایل:92 کیلوبایت | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود