سه رساله درباره زندگی و مبارزه
سید جمال الدین اسد ابادی
به کوشش :
فهرست
مقدمه
رساله 1. شرح حال و آثارسیّد جمال الدین اسدآبادی معروف به افغانی
یادداشت
دیباچه
سرآغاز
شرح حال وآثار
1. مولد و نسب و تاریخ ولادت سید جمال الدین
2. ایام صباوت سید و تحصیلاتش در قزوین
3. اولین ورود سید به تهران همراه پدرش
4. حرکت سید به عتبات با پدرش و تحصیلش در نزد شیخ مرتضی
5. حرکت سید به مکه از راه هند و رفتنش به کابل از راه طهران و مشهد
6. حرکت سید از افغانستان به عزم مکه و آمدنش از راه مصر به اسلامبول
7. ورود سید بار دوم به مصر و فعالیت او در آنجا
8. حرکت سید به هند و رفتنش به لندن و پاریس
9. آمدن سید به طهران برحسب دعوت ناصرالدین شاه
10. حرکت سید به روسیه و ملاقاتش با ناصرالدین شاه و دعوتش بار دوم به ایران
11. زجر و تبعید سید از طهران و آمدنش به بصره
12. حرکت سید از راه بصره به لندن
13. ورود سید به اسلامبول بار دوم به دعوت عبدالحمید و وفاتش در آنجا
14. خاتمه
2. اسناد و مدارک درباره سیدجمال الدین اسدآبادی
یاد داشت
از مقدمه کتاب تاریخ بیداری ایرانیان
آثار و مدارک موجود
سلسله انساب سیدجمال الدین اسدآبادی
رونوشت چند فقره تلگرافات نایب السلطنه
مشخصات خانه پدری سیدجمال الدین
صورت منقوره چند الواح از قبور منسوبین سید
تحصیلات سید
ورود سید به بوشهر و دعوت ناصرالدین شاه از او
تبعید سید از طهران
اجمالی از اعتراضات راجع به عمل افغانها
آثار سید
اوصاف گزیده سید
قسمتی از مقاله جمعیت دارالتقریب اسلامی
چند نامه از دانشمندان معاصر و مطلع در حالات سید
دو یادداشت مهم راجع به سید اسدآبادی
سید اسدآبادی در اسلامبول
مفسر قرآن
بحث و انتقاد راه اصلاح کشور
سیدجمال الدین اسدآبادی و افغانها
ضمیمه رساله دوم : خاطرات من
3. سیّد جمال الدین اسدآبادی رهبر نهضت آزادیخواهی ایران
یادداشتی بر چاپ دوم
یادداشت
سیدجمال الدین اسدآبادی
تکمله راجع به شرح تاریخ زندگی سیدجمال الدین اسدآبادی
سیّد جمال الدین اسدآبادی باعث نهضت ها
سید جمال الدین معروف به افغانی
1
شرح حال و آثار
سیّد جمال الدین اسدآبادی
معروف به افغانی
سه رساله درباره زندگی و مبارزه
سید جمال الدین اسد ابادی
به کوشش :
سید هادی خسروشاهی
فهرست
مقدمه
رساله 1. شرح حال و آثارسیّد جمال الدین اسدآبادی معروف به افغانی
یادداشت
دیباچه
سرآغاز
شرح حال وآثار
1. مولد و نسب و تاریخ ولادت سید جمال الدین
2. ایام صباوت سید و تحصیلاتش در قزوین
3. اولین ورود سید به تهران همراه پدرش
4. حرکت سید به عتبات با پدرش و تحصیلش در نزد شیخ مرتضی
5. حرکت سید به مکه از راه هند و رفتنش به کابل از راه طهران و مشهد
6. حرکت سید از افغانستان به عزم مکه و آمدنش از راه مصر به اسلامبول
7. ورود سید بار دوم به مصر و فعالیت او در آنجا
8. حرکت سید به هند و رفتنش به لندن و پاریس
9. آمدن سید به طهران برحسب دعوت ناصرالدین شاه
10. حرکت سید به روسیه و ملاقاتش با ناصرالدین شاه و دعوتش بار دوم به ایران
11. زجر و تبعید سید از طهران و آمدنش به بصره
12. حرکت سید از راه بصره به لندن
13. ورود سید به اسلامبول بار دوم به دعوت عبدالحمید و وفاتش در آنجا
14. خاتمه
2. اسناد و مدارک درباره سیدجمال الدین اسدآبادی
یاد داشت
از مقدمه کتاب تاریخ بیداری ایرانیان
آثار و مدارک موجود
سلسله انساب سیدجمال الدین اسدآبادی
رونوشت چند فقره تلگرافات نایب السلطنه
مشخصات خانه پدری سیدجمال الدین
صورت منقوره چند الواح از قبور منسوبین سید
تحصیلات سید
ورود سید به بوشهر و دعوت ناصرالدین شاه از او
تبعید سید از طهران
اجمالی از اعتراضات راجع به عمل افغانها
آثار سید
اوصاف گزیده سید
قسمتی از مقاله جمعیت دارالتقریب اسلامی
چند نامه از دانشمندان معاصر و مطلع در حالات سید
دو یادداشت مهم راجع به سید اسدآبادی
سید اسدآبادی در اسلامبول
مفسر قرآن
بحث و انتقاد راه اصلاح کشور
سیدجمال الدین اسدآبادی و افغانها
ضمیمه رساله دوم : خاطرات من
3. سیّد جمال الدین اسدآبادی رهبر نهضت آزادیخواهی ایران
یادداشتی بر چاپ دوم
یادداشت
سیدجمال الدین اسدآبادی
تکمله راجع به شرح تاریخ زندگی سیدجمال الدین اسدآبادی
سیّد جمال الدین اسدآبادی باعث نهضت ها
سید جمال الدین معروف به افغانی
1
شرح حال و آثار
سیّد جمال الدین اسدآبادی
معروف به افغانی
تالیف :
میرزا لطف الله اسدآبادی
یادداشت
در سالهای اخیر، چند رساله و کتابچه و چندین مقاله ، بوسیله افرادی که خود را: مورخ ، محقق ، اسنادیاب و پژوهشگر! قلمداد می کنند، برضدسیدجمال الدین اسدآبادی و فعالیتهای وسیع و پی گیر اسلامی او، منتشر شده است . نشر این آثار! مغرضانه ، که هرگز با واقعیت های تاریخی سازگار نیست ، بر اهل اطلاع و کسانی که حقایق تاریخی را در چهارچوبی دور از تعصب یا غرض ورزی ارزیابی می کنند، لازم و ضروری ساخت که کتابها، رساله ها، اسناد و مدارک روشن کننده چهره حقیقت را منتشر سازند تا نسل معاصر و آینده از حقایق تاریخی ، آنطور که هست آگاه شوند.
روی همین اصل ، اکنون به تجدید چاپ کتاب : "شرح حال و آثار سیدجمال الدین اسدآبادی " اقدام می شود… اهمیت این کتاب بیشتر ازاین ناحیه است که به قلم مرحوم میرزا لطف الله اسدآبادی ، یکی از نزدیکترین منسوبین سید جمال الدین نوشته شده است . مرحوم میرزا لطف الله،خواهرزاده سید جمال الدین بود و در دو سفری که " سید" به تهران آمد، در کنار او بسر می برد و هنگامی که سید از ایران رفت ، مقداری از کتابها وآثار و مقالات او در نزد میرزا لطف الله باقی ماند که اخیراً به کتابخانه مجلس شورای ملی واگذار گردید.(1)
در همین کتاب ، شما عکس مولف مرحوم را می بینید که در پشت سر سیدجمال الدین ایستاده است و این سند زنده ، خود شاهد گویائی براصالت و صحت مندرجات این کتاب تواند بود…
این کتاب یکبار در سال 1304 یعنی 45 سال (2) پیش بوسیله دانشمند فقید ایرانی ، حسین کاظم زاده ایرانشهر(3) در برلین به چاپ رسید وسپس برای بار دوم در سال 1326 باهتمام علامه فقید، مرحوم حاج میرزا عباسقلی واعظ چرندابی با اضافاتی در تبریز تجدید چاپ شد وآنگاه توسط مرحوم صادق نشات به عربی ترجمه گردید و در قاهره انتشار یافت و اکنون از روی نسخه چاپ برلین ـ پس از مرور و اصلاحات لازم و افزودن بعضی عکسها ـ برای بار دیگر چاپ و دراختیار عموم قرار می گیرد.
——————————————————————————————————–
(1) آقای صفات الله جمالی فرزند مرحوم میرزا لطف الله، در نامه مورخ 17/4/49 خود در پاسخ نامه من می نویسد: "… چهار نسخه از نسخه های اصل العروه الوثقی چاپ پاریس در خانواده ما باقی مانده بود که آن چهار نسخه را بانضمام مقدار زیادی اسناد و مدارک و مجلات و رسائل که مربوط به سید بود، تمامت آنها را به کتابخانه مجلس در تهران ارسال نمودم ، تا این آثار گرانبها محفوظ و به یادگار بماند…".
(2) به هنگام انتشار چاپ جدید ـ 1379 ـ درست هفتاد و پنج سال از تاریخ نخستین نشر آن می گذرد.
(3) مرحوم کاظم زاده دارای تالیفات و آثار زیادی بزبان فارسی و آلمانی است که بعضی از آنها منتشر شده است . او مجله ای هم به نام ایرانشهر در برلین منتشر می ساخت که دارای مقالاتی درباره سید است …
* * *
قسمت دوم این کتاب که قبلاً تحت عنوان ملحقات در آخر کتاب چاپ شده بود و دارای مطالب و اطلاعات جالبی بقلم گروهی ازمعاصرین مرحوم سید و فضلای معروف نیم قرن پیش است و از این جهت که این افراد خود معاصر مرحوم سید جمال الدین اسدآبادی بوده و بااو معاشرت داشته اند، مطالب و نوشته هایشان ارزش تاریخی دارد و برای اهل تاریخ و تحقیق ، می تواند ماخذ و مدرک باشد، چون تهیه شده بوسیله آقای صفات الله جمالی بود و در کتاب تالیفی خود ایشان به نام " اسناد و مدارک درباره سید جمال الدین اسدآبادی " عیناً آمده است ، از نقل آنها در آخر این کتاب خودداری شد ولی باید یادآور شد که همه آن مطالب ، در آخر کتاب دوم همین مجلد، آمده است .
* * *
ما پس از کسب اجازه از فرزند مولف ، جناب آقای صفات الله جمالی اسدآبادی مقیم همدان ، به تجدید چاپ این کتاب اقدام می کنیم تاسندی باشد برای کسانی که می خواهند اطلاعات صحیحی درباره تاریخ حیات سیدجمال الدین ، فیلسوف بزرگ اسلام و شرق ، بدست آورند وپاسخی باشد برای آن گروه از افراد مغرض یا بی اطلاعی که قلم بدست گرفته و هر رطب و یابسی را ناجوانمردانه برضد سیدجمال الدین اسدآبادی و اندیشه های اصلاحی ـ اسلامی او، منتشر می سازند…
از آقای " صفات الله جمالی " که علاوه بر اجازه تجدید چاپ ، یک جلد از نسخه چاپ شده برلین را دراختیار ما قرار دادند، بی نهایت تشکرمی کنیم و امیدواریم که بزودی کتاب خود ایشان را هم که حاوی مدارک و اسناد و اطلاعات دیگری درباره تاریخ حیات سید جمال الدین است ،دراختیار عموم قرار دهیم .(4)
از ناشر محترم نیز باید سپاسگزار بود که با کمال میل و اشتیاق دعوت ما را پذیرفت و به چاپ و نشر این کتاب پرارج و تاریخی درباره سید،اقدام کرد.
سیدهادی خسروشاهی
قم : شعبان 1390 هجری
——————————————————————————————
(4) متاسفانه به هنگام چاپ این مجموعه ، ایشان دیگر در قید حیات نیست ولی موجب خرسندی است که کتاب خود ایشان را هم در همین مجموعه ، می آوریم . خداوندایشان را غریق رحمت سازد.
دیباچه
قدردانی
قدردانی یا شکرگزاری چیزی است که هر فرد بشر را طبعاً و طبیعتاً تشویق بعمل می نماید. میل به شکرگزاری و قدردانی چیزی است که خداوند متعال برای تعلیم به بنی آدم خود پسندیده است و " لئن شکرتم لازیدنکم " حاکی به همین امر است از این که فلاسفه بزرگ و دانایان سترگ برای هر کار و عمل جوائز و انعامات قرار داده اند تا همان جوائز مورث تشویق عامل گردیده پیشرفت و ترقی در عمل خویش بنماید واین اصولی است که غربیان از شاگردان مدارس شروع کرده تا به مقامات عالیه به یک سبک و سیاق می رسانند. مثلاً طفلی که در کلاس نسبت به سایرین بهتر درس خود را حاضر کرده کتاب ، قلم یا امثال آن جائزه می دهند، هرچه بزرگ تر شد جائزه او هم برتر می شود، تا کار به جائی می رسد که هزارها لیره در راه عملی برسم جائزه گذارده می شود. معلوم است همین ، سبب تشویق غربیان گردیده علوم و صنایع را به پایه عالی گذارده و هنوز هم می گذارند. تشویق بزرگان در سایه همان قدردانی چه تواند شد یعنی جائزه که ما در ازای علماء و بزرگان خود ببخشائیم که قابل و سزاوار مقام آنها باشد کدام است ؟
بعقیده نگارنده بهترین جوائز برای اینگونه بزرگان همان قدردانی و ذکر محامد و فضائل آنها است که درحقیقت بجای شکری است که بندگان از خالق مطلق جل شانه می نمایند و این قدردانی نیز فائده اش عاید بخودمان است چه سب تشویق و ترغیب سایر بزرگان و علماء می گردددر خدمات ملیه و ابراز لیاقتهای علمیه خودشان که نفع آن عاید به افراد ملت است بنابراین مقدمه این نگارنده با قلم شکسته خود می خواهم برای تشویق سایر فضلا و علمای عصر شمه اشاره به جلالت قدر و عظمت افکار فیلسوف بزرگ مرحوم جمال الدین الحسینی اسدآبادی متخلص به افغانی بنمایم . چه این سید بزرگوار دارای دو جنبه بود یعنی هم به علوم شرقیه واقف و هم به فلسفه غربیه دانا بوده است و چیزی که خیلی مزیت اورا ثابت کرد احاطه او بود به سیاست مغرب و موقعیت ملل شرق و بیداری امت اسلامیه . در این قرن اخیر دراین راه مخصوص کمتر از فضلای اسلام را به نظر داریم که به پایه این فیلسوف شهیر خدمت به جامعه اسلامیه و ملل شرقیه نموده باشد نظر بر اینکه محرر شهیر و نویسنده تحریرجناب آقای حسین کاظم زاده مدیر مجله شریفه ایرانشهر در برلین دامن همت و قدردانی را به کمر زده حاضر بطبع و نشر سوانح عمری این فیلسوف عالی مرتبت شده اند و ما را از طول مقال فارغ ساخته اند فقط به یک جمله اشاره می کنم که این سید جلیل القدر مقصود عمده اش این بودو نیز عقیده داشت که هیچ ملتی پی به حقوق خود نتواند برد جز به طی مدارج علم و جز در سایه تعلیم و تعلم . اگر بدیده بصیرت نگریسته آیدخواهیم دید همین است و بس .
تا وقتی که ما نیز مثل غربیان اهمیت به مقام علم و عمل نبخشائیم ، محال است در میدان تکامل بتوانیم دعوای برابری و همسری با آنان بنمائیم فقط در اینجا در منافع تعلیم عمومی و اجباری به جمله یکی از فضلا ختم گفتار می نمایم : "العلم ینادی باعلی صوته انا سلطان العالم انا مشید ارکان الامم انا الذی من حصلنی لاینتزع العزه منه ". هرچه داری اگر بعلم دهی کافرم من اگر زیان بینی
میرزا علی محمد کاشانی
سرآغاز
حکما گفته اند که ابراز حق شناسی و تکریم درباره بزرگان نشانه نجابت و بزرگی است . این مسئله نه تنها در روابط افراد با یکدیگر بلکه درزندگی اجتماعی ملتها نیز حقیقت و اهمیت دارد و بقدر حفظ آثار عتیقه و صنایع ظریفه جالب دقت است .
اظهار قدردانی و حرمت در حق مردان نامور و صاحبان فضل و هنر درمیان یک ملت از یک طرف نام و نشان و عظمت مدنی آن ملت را ازمحوشدن نگه می دارد و او را درنظر تاریخ و اهل تحقیق بزرگ می نماید و از طرف دیگر برای افراد نسل حاضر و نژاد آینده مایه تشویق وسربلندی و وسیله پرورش دادن حس غرور و قوه اراده می گردد!
چون در هریک از اعمال بشر یک سایق و محرک مادی یا معنوی موجود است یعنی هریک از کارهای ما تکیه بیک امید نفع مادی و یامعنوی می کند پس در مساعی و فداکاریهای بزرگ نیز امیدها و سایقهای بزرگ لازم است و آن جز تشویق و تکریم و تبجیل چیز دیگر نیست .از اینرو هرقدر نام بزرگان یک قوم بحرمت یاد و خدمات آنان بسط و شرح و تقدیس کرده شود بهمان درجه حس سعی و فداکاری وخدمتگذاری در نهاد افراد پرورش و قوت می یابد. حس تقدیر، یک نوع مکافات اجتماعی است و این حس نه تنها درباره زندگان بلکه درحق مردگان نیز باید بعمل بیاید تا به مشاهده آن ، زندگان نیز قوت قلب دریابند و بزحمات سترگ تن در داده خود را به مقام بلند برسانند.
در کیفیت تقدیر خدمات یک شخص نیز دو نکته را که اغلب ایرانیان در فهم و محاکمه آن بخطا می روند درنظر باید گرفت :
یکی این است که درجه خدمت یک شخص را بیک هیئت جامعه به نسبت اثراتی که در اوضاع زمان حیات خود بخشیده تقدیر باید کرد نه ازنقطه نظر اهمیت آن خدمت در عصر کنونی یا در یک عصر دیگر. مثلاً وقتیکه می خواهیم بگوئیم که فلان پادشاه و یا فلان فیلسوف و عالم و یافلان ادیب و شاعر چه خدمتها به جامعه خود کرده اولاً باید اوضاع زمانی را که او در آن زندگی کرده ، تدقیق کنیم و ثانیاً اثراتی را که اعمال وافکار او در زمینه فعالیت مخصوص خود تولید کرده پیش نظر بیاوریم تا بزرگی و اهمیت خدمت او معلوم شود. و اگر برعکس ، اعمال او را بامقتضیات زمان خودمان مقایسه و محاکمه نمائیم البته بخطا خواهیم رفت چنانکه بسیاری از متجددین ایران از همین راه بخطا می روند و اغلب بزرگان و ادبا و متفکرین و علمای ایران را عاری از هرگونه مزیت و فضیلت می شمارند!
نکته دوم این است که اگر یک مرد نابغه منتهای ذکاوت و قدرت و لیاقت خود را به کار انداخته ، ولی بسبب تهاجم موانع گوناگون و یا وفاننمودن عمر موفق به ایفای نیات خود نشده باشد بازهم از مقام و علویت او نباید کاسته شود چنانکه مجاهدات در راه حق ، ولو اینکه نتیجه ندهددر نزد خدا باز مثاب و مقبول است . چه اساس در حسن نیت و بذل جد و جهد است .
بنابراین سیدجمال الدین اسدآبادی را یکی از نوابغ سیاسی و متفکرین قرن اخیر ایران می توان شمرد. اگرچه مقصد اساسی و غایه سیاسی اوکه عبارت از توحید ملل اسلامی یعنی اتحاد اسلام بود امروزه قیمت عملی و اهمیت اجتماعی ندارد و تقریباً این موضوع از میان رفته است وگرچه سید معظم در پیش بردن این مقصد یک موفقیت قابل توجه احراز نکرد و جهالت و غفلت دول اسلامی از ثمردادن این شجره فکر مانع آمد ولی باز مقام او در نزد عقلا و سیاسیون و متفکرین غرب و شرق بلند است و همیشه مایه مفخرت ایران شمرده خواهد شد چه می توان گفت که اغلب نهضتهای علمی و سیاسی ملل اسلامی در عهد اخیر از منبع فیض تبلیغات و تلقینات او آب خورده است .
ایرانی همواره بوجود چنین مرد بزرگ که نه تنها در موطن خود بلکه در اغلب ممالک اسلامی و در نزد اقوام مهم غرب مصدر آن همه نفوذکلمه و اصابت نظر و مورد آن همه توقیر و احترام گشته است ، البته افتخار باید کند و نام او را در ردیف نوابغ بی نظیر تاریخ خود ثبت نماید تابدین وسیله هم شکران نعمت و اظهار قدرشناسی کرده و هم در پیش چشم نوباوگان نژاد نوزاد خود یک تمثال همت و فضیلت و یک نمونه عزم و اراده و یک مجسمه متانت و بردباری گذاشته باشد.
این کتاب که جزو اول از شرح حال سید جمال الدین را تشکیل می دهد، قسمت اساسی آن بقلم مرحوم میرزا لطف الله خان اسدآبادی که همشیرزاده سید بوده ، نگاشته شده است و مومی الیه در سال 1340 هجری برحمت ایزدی پیوسته و این کتاب را فرزند برومند ایشان آقای صفات الله خان اسدآبادی استنساخ کرده و برای چاپ به اداره ایرانشهر فرستاده اند.
آقای صفات الله خان درباب مرحوم پدرشان که نگارنده این کتاب است ، چنین نوشته اند:
" تاریخچه احوال سعادت اشتمال حضرت سید جمال الدین را مرحوم پدرم از ایام صباوت تا آخرین وحله زندگانیش که در اسلامبول ماننداجداد طاهرینش ، بدست ظلم معاندین مسموم و شهید گردید از روی واقعیت نوشته اند و فعلاً موجود است و چون در ایران و بعضی نقاط ،سرگذشت آن بدر درخشان تا یک اندازه تاریک مانده است ، لذا برحسب خواهش جناب محامد آداب آقای محمدحسن خان آزرمی اسدآبادی که یکی از جوانان برجسته آزادیخواه منورالفکر است ، تمام آن را استنساخ نموده تقدیم اداره محترم می نمایم .
مرحوم میرزا لطف الله خان که یکی از آزادیخواهان روشن فکربود و غالباً مقالات حکیمانه و ادبیات بارعش در جراید مرکز طبع و انتشارمی یافت ، از تربیت یافتگان فیض حضور فیلسوف مشرق زمین حضرت سیدجمال الدین اسدآبادی مشهور به افغانی بود و در دو وحله مسافرتش به پایتخت ایران در خدمت آن سید بزرگوار مشغول استفاده از فیوضات معنوی و کمالات صوری بوده تا روزی که از ایران حرکت فرمودند.
میرزا لطف الله خان محرر مقالات سیاسی فارسی حضرت سید بوده اند. علاوه از مقام قرابت که همشیره زاده اش هستند بستگی معنوی هم باآن روح پاک داشته اند. قصاید و مثنویاتی که در توصیفش سروده اند شاهد این مقال است . همچنین سید هم محبت مخصوص با مرحوم والدم داشته اند و مکرر در مجمعهای عالی0 او را در حضور عالی و دانی بملاطفت و محبت نواخته بودند. اینک سواد کاغذی را که از پاریس به تاریخ 1301 به مرحوم والدم مرقوم فرموده اند ذیلاً می نگارد":
سواد مکتوب : نور دیده میرزا لطف الله ! مکتوب تو که کاشف بر حسن طویت و طهارت سریرت و لیاقت ذاتیه و استعدادات فطریه بود رسید بسیار خوش شدم خصوصاً عبارت آن که در نهایت انسجام و غایت ارتباط بود با مراعات تشبیهات انیقه و استعارات بدیعه ـ آفرین بر تو باد! جوانان را ادب زیب وزیور کمال است معهذا نباید بدین اکتفا نمود چون قناعت بحدی از درجات کمال با وصف اینکه او را حد و پایانی نیست از دون همتی و پست فطرتی است ـ نوشته بودی برای زیارت من می خواهی به پاریس بیائی چنانچه جهت زیارت من می آئی باید مطیع شده امر نمائی ـ حال موقع نیست زمان مناسب دیده تو را خواهم طلبید ـ والا هرگاه خلاف امر نموده بیائی بعظمت حق سوگند است که مرا در شهر پاریس نخواهی دید ـ یاران زنده را سلام برسان ـ مکارم اخلاق ناصری را مطالعه کن .
جمال الدین الحسینی
*
راجع به شرح حال سیدجمال الدین ، تاکنون تفصیلاتی در بعضی از کتب اروپائی و عرب و فارسی نوشته شده است ولی در هیچکدام از روی قطع و تحقیق مولد و اصل و نسب آن مرد بزرگ را ذکر نکرده اند و تاکنون اصلاً در اسدآبادی و ایرانی بودن آن سید بزرگوار شبهه و تردیدداشته اند.
این کتاب هرگونه شبهه و شک را در این باب ازاله می کند و ثابت می سازد که سید جمال الدین ایرانی و اسدآبادی بوده است و هنوز ازبستگان و خویشاوندان آن مرحوم در اسدآباد زنده هستند.
میرزا لطف الله خان همشیره زاده مرحوم که نگارنده این شرح حال است خود در هر دوبار توقف سید در طهران همراه او بوده و به بسیاری ازحالات خصوصی و صفات و جزئیات اعمال و افکار سید پی برده است و در عکسی که سید در طهران با حضور جمعی از علما انداخته است ،میرزا لطف الله خان نیز در پشت سر سید سرپا ایستاده دیده می شود.
اما مفیدترین شرح حالیکه راجع به سید در زبان فارسی نوشته شده است همانا شرحی است که آقای تقی زاده در سال دوم جریده کاوه درشماره 3 و 9 مرقوم داشته (5) و در آنجا خلاصه نوشته های اروپائی و شرقی را جمع و تطبیق کرده تاریخ زندگانی سید را تا یک درجه روشن ساخته اند ولی باز از اظهار تردید در ایرانی بودن سید خودداری نفرموده و در آخر مقاله نوشته اند که ایرانی بودن سید قریب به یقین شده است .درضمن همان مشروحه کاوه در صفحه 10 شماره 3 چنین نگاشته شده است :
" یکی از آشنایان که در طهران با او مدتی در سفر اولش هم منزل بوده و در روسیه هم او را مکرراً دیده روایت می کند که در سفر اول بطهران جوان ایرانی که بعد معلوم شد که همشیره زاده سید بوده همراه بود و سید دو سه صندوق کتب عربی همراه داشت که بتوسط آن جوان به همدان فرستاد."
این جوان بلاشک همین میرزا لطف الله خان است زیرا در همین کتاب خود می نویسد که سید کتابهای خود را در چند صندوق کرده توسط اومنزل حاجی امین الضرب امانت گذارد.
مرحوم میرزا لطف الله خان که در سال 1339 یعنی در موقع چاپ کاوه زنده بوده ، ازین شرح حال مندرج در کاوه نیز استفاده کرده و حتی دربعضی جاها عین عبارت کاوه را استعاره و استعمال نموده است .
با وجود این ، نگارش میرزا لطف الله خان بسیاری از وقایع خصوصی و تاریک زندگی سید و مخصوصاً گزارش ایام صباوت و بعدها گفتگوهای او را با ناصرالدین شاه روشن می سازد و در هیچ یک از کتبی که راجع به شرح حال سید سخن رانده اند، بدین تفصیلات دسترس نمی شود و با اینکه در ذکر بعضی از وقایع اختلاف تاریخ و مباینت با نوشته های دیگر دارد باز ما بدانها دست نزدیم و بحال خود گذاشتیم .
ما چنانکه در مجله هم نوشته بودیم ، در نظر داشتیم علاوه بر این شرح حال ، کلیه آثار فکری و قلمی سید را هم که باز میرزا لطف الله خان جمع کرده و اغلب آنها در هیچ جا بچاپ نرسیده ، در یک جلد بزرگ چاپ کنیم و بهمین ملاحظه دو سه بار در مجله هم تقاضا کردیم که هریک از فضلا و ادبا و ارباب اطلاع در داخل و خارج ایران چیزی تازه و نگفته درباره زندگی و افکار و اعمال و آثار سید می داند محض خدمت بعالم معارف و ترقی ایران برای ما بنویسد تا ضمیمه کنیم . ولی از یک طرف برای معاونت بمخارج چاپ همت کافی ابراز نشد و از طرف دیگر غیر ازسه نفر که عبارت از جناب میرزا حسین خان عدالت و آقای سیدمحمد توفیق که خود منسوب به خانواده سید هستند و آقای میرزا حسین خان دانش باشند، شرحی دیگر درباره سید از کسی نرسید لهذا ما هم عجالتاً بطبع جلد اول اکتفا نمودیم و مشروحه های فضلای مزبور را نیز که بسیارمفید می باشد در جزو ملحقات درج می کنیم .
و نیز شرحی را که در جریده ترکی " وطن " منطبعه اسلامبول بقلم عیسی خان افغانی نوشته شده است ، با چند قطعه اشعار بقلم آقای میرزالطف الله خان و حاج سیدهادی و آقا میرزا صادق بروجردی که درباره سید گفته اند بدین ملحقات ضمیمه کردیم تا بیشتر مورد استفاضه خوانندگان گردد.
در اینجا لازم می دانیم که از آقای آقامیرزا علیمحمد کاشانی که مبلغ 40 لیره برای مخارج چاپ این جلد مرحمت کرده بنام معارف ایران تشکر کرده از ارباب همت تقاضا کنیم که برای مخارج چاپ جلد دویم نیز ابراز فتوت بنمایند و ارباب اطلاع نیز هرچه درباب حالات و افکار واقدامات سید معلومات دیگری دارند برای ما بنویسند تا در جلد دویم کتاب درج شود.
درباره شخصیت سید و افکار فلسفی و عقاید اجتماعی او در این مشروحه چیزی نمی نویسم و انشاءالله در نشر جلد دوم کتاب که مقاله ها،خطابه ها، مذاکره ها، تالیفات و مخصوصاً مباحثه او با فیلسوف و نویسنده فرانسوی "ارنست رنان " را حاوی خواهد بود، راجع بعقاید و افکارفلسفی و اجتماعی سید نیز شرحی خواهیم نگاشت . و حالا همینقدر متذکر می شویم که زندگانی پر انقلاب و بازحمت و اراده غیرمتزلزل ومتانت این نابغه ایران برای هر فردی که آرزوی ترقی دارد سرمشق باید شود.
ح . ک . ایرانشهر
برلین ـ آذرماه 1304ـش
—————————————————————————————————–
(5) این بحث ، بعنوان رساله سوم ، در آخر این مجموعه نقل شده است .
شرح حال و آثار
1. مولد و نسب و تاریخ ولادت سیدجمال الدین
فیلسوف اعظم اسلام سیدجمال الدین قدس الله سره العزیز محقق است که جد کبارش از سنه 673 هجری در اسدآبادتوطن و سکنا داشته اند. از بعضی نوشتجات و بخصوص از الواح قبور نیاکان و اجدادش که در جنب امام زاده احمد و " محله سیدان " که قرب خانه پدری و اجدادی سیدجمال الدین واقع است از سنه هشتصد و شصت و و دو الی یومنا هذا، که چهارصد و هفتاد و هفت سال می شود، اسامی آباء و اجداد او خلفاً بعد سلف و نسلاً بعد نسل معلوم می گردد و جد اعلای او را درهمان سنه (862) چون اجداد عظام و خودش شهید نموده اند. غرض ایشان ، اباً عن جدٍ اسدآبادی و آن آفتاب از برج اسدطالع و لامع گشته و از سادات جلیل القدر و عظیم الشان بوده اند و هریک علی حسب مراتبهم از علوم و کمالات صاحب مایه و بلندپایه بوده اند و در این ولایت ببزرگی و عظمت مشهور و بعضی را در الواح قبورشان با رفعت تام نام برده اند ــ مثلاً:نخبه الاکابر و نقبه الاخیار جلال الدوله و الدین سیدالصالح السعید الشهید منقوش ــ ملقب به شیخ الاسلام و منسوب بقاضی ـ ودر اسدآباد معروف بطایفه شیخ الاسلامی هستند. گذشته از مراتب علمی بعضی بحسن خط نیز موصوف بوده اند چون میرذکی که عموی سیدجمال الدین و میرزاجلال و میرزاجواد خالویان آن مرحوم که اگر بشرح احوال آن بپردازد این مختصرمطول خواهد شد ــ از طرف پدر و مادر متفرع از یک اصل و منشعب از یک شعبه اند.
خواص و عوام این ولایت را اعتقاد و اعتماد تام به شرافت و کرامت خانواده جلیله آنها بوده و هست و از قدیم الایام خانواده ایشان مرجع و ملجا عموم اهالی ولایت بوده و در نزد حکام وقت و اعیان و اشراف نهایت احترام را داشتند و اکنون هم همان طریقه را مرعی می دارند. از صغیر و کبیر و غنی و فقیر آن خانواده را محترم می دارند و بعضی کرامات و خوارق عادات را به آن سلسله جلیله نسبت می دهند که نقل و ورد زبانهاست .
والد ماجدش به زیور فنون علم و کمالات صوری و معنوی آراسته بود سیدی مظلوم و محجوب ، ساکت و صامت ،حمیده اخلاق و در زهد و ورع طاق عذب اللسان و فصیح البیان با مرحوم شیخ مرتضی طاب ثراه معاصر و معاشر و رابطه وِدادرا داشت . او را امر بتوجه فتاوی امور مسلمین فرموده ولی او خود را داخل در امور دنیوی نمی کرد از ارباب رجوع کناره جوئی و با محل زراعت و باغ محقری که داشت قناعت و معیشت خود را می گذرانید و با اکثر علماء معروف معاصرخود شناسائی داشت . از اوصافش همین بس که پسری چون سیدجمال الدین را پدر و مربی و معلم است ـ هو سید صفدربن سیدعلی بن میر رضی الدین محمدالحسینی شیخ الاسلام میر زین الدین الحسینی القاضی بن میر ظهیرالدین محمدالحسینی شیخ الاسلام میر اصیل الدین محمدالحسینی شیخ الاسلام ـ
والده ماجده اش سکینه بیکم بنت مرحوم میر شرف الدین الحسینی القاضی که از علو مرتبت او سخنها در افواه است و بامیر رضی الدین برادر بوده و هر دو پسرهای میر اصیل الدین بوده اند و برادرهای عالی مقدار دیگر نیز داشته اند.
تاریخ تولد و طلوع آن مهر درخشان ، اعنی سیدجمال الدین اسدآبادی در ماه شعبان (1254) هجری بوده . تعیین نامش از اشعه جمالش بمصداق (ان الله جمیل و یحب الجمال ) رهنمون آمده و فحوای ( و اذ علمتک الحکمه ) از تبیین حال وترجمه احوالش در صحایف و اوراق روزگار ثبت و بر جهانیان معلوم خواهد بود، چنانچه امروز در مغرب زمین و اکثرممالک شرق به حکیم الشرق مشهور و در مصر و هند و سودان و آفریقا و بین النهرین و روم و افغان کرورها نفوس از بردن اسم مبارک او قیام و تعظیم و تقدیس می نمایند و ما ایرانیان از حقیقت حال و علو مرتبت و سمو منزلت آن مجدد خبیر وحکیم بصیر اطلاع نداریم . هرگاه ترقی خواهان و دوستداران وطن طالب باشند 18 نمره عروه الوثقی و مقالات جمالیه کلیتاً،رساله نیچریه در رد طبیعیین ، حجه البالغه ، حمله القرآن ، تاریخ افغان ، فلسفه الدین و اللغه ، مشاهیرالشرق از تالیفات شیخ محمد عبده ، تاریخ الامام ( چهار جلد است )، بیانات میرزا محمدباقرخان بواناتی المقلب به ابراهیم جان معطر را از بیروت ومصر بخواهند و مطالعه کنند تا رفعت مقام و سعی و زحمات آن وحید فرید در عوالم اسلامیت معلوم گردد (6).
لیکن افسوس که بمقتضای العاده کالطبیعه الثانیه این عادت بر ما چنان رسوخ یافته که درعوض توقیر و تعظیم و قدردانی علماء و بزرگان دین خود که روح الحیاه قوم و حامی شریعت مقدسه و ترقی خواه وطن هستند در تعظیم و احترام ظالمان و ستمکاران که خون ما را مکیده و اکنون هم از استخوانهای تفتیت شده ما دست برنمی دارند بیشتر سعی و کوشش می نمائیم وجد بلیغ داریم و همچنین وجود مبارکی را که احیاکننده ملت و فخر ما ایرانیان و قاطبه مسلمانان است نمی دانیم کیست ،افغانی است یا ایرانی و این بسیار محل تعجب است چون این مبحث باعث این می شود که از اصل مطلب خارج شویم لذا به اصل مطلب می پردازد:
این مولود مسعود پس از گذراندن روزگار شیرخوارگی در آغاز سال پنجم تا اول سال دهم عمرش
—————————————————————————————–
(6) سید جمال الدین تاهل اختیار ننمود و از اسباب دنیوی چیزی را قبول نکرد و با کمال سادگی زندگانی خود را طی کرد. دو نفر همشیره زاده داشت ، یکی میرزالطف الله خان ( نگارنده این کتاب ) و دیگری میرزا شریف خان که فعلاً هم حیات دارد و یک نفر برادرزاده موسوم به سید کمال الدین دارد که او هم فعلاً بر حیات و دراسدآباد است ( صفات الله ). ( تاریخ کتابت این سطور را در نظر داشته باشید. خ )
2. ایام صباوت سید و تحصیلاتش در قزوین
(1259ـ1264) که نسبت عشره کامله اش می توان داد، دبستانش خانه و مربی و آموزگارش پدر فرزانه اش بوده . درچندماه قرآن را خوانده و مقدمات عربی را هم در سالهای اول بخوبی تحصیل می نماید. بعدها در بعضی از آیات قرآنی وبخصوص درمعنای سوره مبارکه " الم نشرح " که معنای تحت لفظی آنرا نیز به اصراری که داشته و پدرش هم بحسب میل وابرام او درس می داده است ، با پدرش درمقام بحث برمی آید که حقیقت و حکمت معنای آنرا برای من بگوئید و حالی کنیدکه بدانم این چه منتی است که خدای تبارک و تعالی به پیغمبر خود می گذارد، و چه وزریست که پشت او را می شکسته ؟ آنچه پدرش به اختصار می کوشیده قبول نمی کند و می گوید تا آنچه می خوانم معنی آنرا به قاعده حالی نکنید درس نخواهم خواند.
مختصر سه چهار روزی مناظره این مبحث را داشته و درس نمی خوانده تا اینکه در موقعی که با اطفال سرگرم بازی بوده بسرعت از کوچه به خانه می آید و می گوید که امروز حقیقت و سر معنای سوره مبارکه بر من معلوم شد و قسمی معنای آنرابیان می کند که پدرش مات و مبهوت مانده صورتش را می بوسد و سجده شکر بجا می آورد.
در ایام بچگی از این قبیل مطالب بسیار از او مشاهده شده . کتابهای مشکل عربی را از هریک چند ورق و چند فصل وبابی بیش نمی خوانده است و باقی را در نهایت خوبی بهم شاگردانش درس می داده . چنانکه یکی از همسالان و هم شاگردانش جناب شریعتمدار آقای حاجی سیدهادی اسدآبادی است که در فضایل صوری و معنوی آراسته و فعلاً هم در قید حیات وقریب 88 سال از عمرش می گذرد. ( سید جمال الدین پسرعمه آقای حاج سیدهادی است ) بهرحال از ذکاوت و فراست او نقلها می کنند که باعث حیرت هر شنونده ایست . حافظه فوق العاده او باعث ترقی سریع وی گشته و در جوانی در علوم اسلامی متبحر می شود. حیرت افزاتر اینکه بازیهای بچگانه اش اکثر تهیه سفر روم و مصر و هند و افغان و فرنگستان بوده ، زاد راحله خود را بر اسبهای چوبی می بسته خود و یکی دونفر از اطفال را منتخب می کرده است که یکی همین آقای حاج سیدهادی ودیگری مرحوم مغفور آقا سیدعبدالله که از سادات رشید و پدر جناب مستطاب آقای امام جمعه حالیه اسدآباد که درمعارف پروری و فضایل معنوی معروف و مشهورند، بودند. همینطور بر اسبهای چوبی سوار شده با پدر و مادر وهمشیره های خود وداع می کرده است که باید بهند و مصر و روم و افغان و غیره و غیره بروم . ایشان به زبان کودکانه با اوهم ساز می شدند و او هم نویدهای چند از مسافرت خود به پدر و مادرش می داده است .
پدرش چون لیاقت ذاتی و استعداد فطری او را مشاهده می کند پنهانی از مادرش ، سکینه بیگم ، او را برداشته در حدود تاریخ 1264 ه که ابتدای سال دهم عمر او بود به قزوین می روند.
دوسال در قزوین در مدرسه پدرش او را معلم و مدرس بوده چنان شوق تحصیل را داشته که ایام جمعه و اعیاد را بهیچوجه تعطیل قرار نمی داده . پدرش آنچه اصرار می کرده که گاهی به سیاحت و گردش شهر برود قبول نمی کرده و جواب می داده که خشت و گل چه تماشا و سیاحتی دارد، ناچار پدرش درب حجره را قفل نموده به ملاقات دوستان و عقب مطلب خود می رفته وقتی که مراجعت می نماید می بیند سید جمال الدین اطراف خود را به بلندی قامت خود مانند دیوار، کتاب چیده و خودش در وسط آنها نشسته و مشغول مطالعه آنهاست . شبهای ایام البیض ( شبهای 13، 14 و 15 هر ماه ) را پشت بام مدرسه می رفته و تا طلوع صبح مشغول نظاره ستارگان بوده . و از کارهای تعجب آور او در قزوین این است که در اواخر سال دویم توقف قزوین که یازده ساله بوده مرض مشئوم " وبا" پیدا شده و چنان شدت می کند که مردم شهر را خالی و بجاهای مناسب می روند. و اشخاصی که فوت می شده اجساد آنها را در سردابه همان مدرسه که منزل سید بوده ، می ریخته اند. چنانچه خود سید می فرمودند آخوند ملاحسین قزوینی که با پدرم دوست بود در وقتی که من از دکان خبازی نزدیک مدرسه نان می گرفتم به ملاقات پدرم می رفت طولی نکشید که من مراجعت کردم دیدم در قرب مدرسه افتاده و فوت شده . به پدرم خبردادم با چند نفر طلبه آمده او را پس از غسل بهمان سردابه بینداختند. از مشاهده این حال سید تصمیم می گیرد که باید علت این مرض مزمن را بدانم . چند دسته شمع می گیرد و محرمانه از پدرش تا چند شب به سردابه می رود از مرده ها کفن باز می کندبه دقت تمام سروصورت و چشم و دامن آنها را تماشا می کند، بعد کفن آنها را پیچیده بیرون می آید. پدرش با خبرشده درابتدای سال 1266 ه او را برداشته به طهران می رود.
3. اولین ورود سید به طهران با پدرش
تقریرات خود سید است که به جهت من بیان فرموده بودند:
" در ابتدای سال 1266 به طهران رفتیم و در محله سنگلج در خانه سلیمان خان صاحب اختیار که پدرم را می شناخت و اهل ولایت و حاکم اسدآباد بود منزل کردیم . در روز بعد، از چندنفر پرسیدم که امروز عالم و مجتهد معروف طهران کیست . آقای آقا سید صادق را معرفی کردند.فردای همان روز پنهان از پدرم به مدرسه ایشان رفته دیدم طلاب دور آقا را گرفته و آقا مشغول تدریس است . سلام کرده از نبودن جا درب حجره نشستم . یکی از کتب مهمه عربی را ( اسم آنرا سید فرمودند و بنده فراموشم شده ) در دست دارد و مسئله غامضی از آنرا شرح و معنا می کنند لیکن بطور اختصار و مبهم . پس از اتمام درس گفتم جناب آقا این مسئله را مجدداً تکرار فرمائید که استفاده حاصل شود چه از این بیانات مختصر فایده کامل حاصل نشد؛ آقا نظر تند و غضب آلودی از روی تحقیر به جانب من کرده فرمودند تو را به این فضولیها چه ؟ گفتم تقاضای فهمیدن مسائل علمی ربطی به فضولی ندارد، دانستن علم به بزرگی و کوچکی نیست و همان مسئله را بلاتامل بقدر دو ورق خوانده و ترجمه کردم . آقا اینطور که دیدند فوراً برخاسته به جانب من آمدند و من هم برخاسته مستعد شدم و تصور کردم قصد زدن مرا دارد. چون به من رسید صورت مرا بوسیده دستم را گرفته پهلوی خود نشانید، بسیار اظهار ملاطفت کرده از حال و موطنم جویا شدند. معرفی خود را کردم به فوریت فرستادند پدرم را آوردند و یکدست لباس به اندازه من خواستند. پس از ملاقات و بجا آوردن رسوم ظاهری ، تفصیل را از اول تا آخر به جهه پدرم نقل و لباسی که خواسته بودند مرا بپوشیدن آن امر کردند و بدست خود عمامه بسته بسرم نهادند و من تا آنروز عمامه نگذاشته با کلاه بودم ."
4. حرکت سید به عتبات با پدرش و تحصیلش در نزد شیخ مرتضی
چند روز آقای سیدصادق از آنها در منزل خود مهمانداری می کند و این مسئله در طهران شیوع پیدا می کند. اغلبی ازعلمای وقت فیض حضورش را غنیمت شمرده بخدمتش می رسند و در همان سال 1266 از طهران به قصد عتبات عالیات به اتفاق پدرش حرکت کرده از طریق بروجرد عازم مقصد می شوند. در بروجرد هم قرین این مطلب با مرحوم حاجی میرزا محمود مجتهد که در علم و فضل مشهور بوده اند، پیش می آید و حاجی مذکور مجذوب کمالات و حالات سید شده تقریباً سه ماه آنها را در منزل خود نگهداری می کند و از آنجا به عتبات عالیات مشرف شده بعد از ادای زیارت قبور ائمه هدی ، خدمت شیخ مرتضی طاب الله ثراه می رسد.
چون مرحوم شیخ آن فطرت پاک را منشا هوش و مجموعه ادراک مشاهده می کند و پدرش را دارای علم و فضل می بیند منزل برای آنها معین می کند و چهارسال در خدمت شیخ مشغول تحصیل و استفاده علوم بوده دوسالش را مشغول تعلیم و دوسال دیگر را بتکمیل خود در علم تفسیر و حدیث و فقه و اصول و کلام و علوم عقلی از منطق و حکمت الهی وطبیعی و ریاضی و طب و تشریح و هیئت و نجوم می پردازد.
پدرش بعد از دوسه ماه توقف اجازه مرخصی خواسته به اسدآباد می آید. مرحوم شیخ درجات علمی او را تصدیق وبه فتاوی امور شرعی اجازه اش می فرماید. مخارج این مدت سیدجمال الدین را هم خود مرحوم شیخ مرتضی اعلی الله مقامه متکفل بوده . در اندک زمانی وفور استعداد و فراست و کیاست سید بر علمای نجف و کربلا و سامره معلوم شده رفته رفته درهر مدرسه و محفلی از او گفتگوئی برپا می شود، جمعی موالف و بعضی مخالف . از جهال علما با او ضدیت کرده ایرادات وبحث وارد می آورند و در حضور مرحوم شیخ معارضه و مباحثه تصدیق و ختم می شود. مرحوم شیخ را با او لطف و محبتی بی اندازه بوده و با پدرش به واسطه حدت ذهن و ذکاوت سیدجمال الدین ابواب مراسلات را بازکرده و او را به ترقیات سیدجمال الدین بشارت می داده اند.
بالاخره جمعی از علمای سوء بر آن عالم ربانی حسد می برند و درصدد اعدام و اطفاء آن نور ربانی برمی آیند؛ مرحوم شیخ از عقیده خبیثه آنها باخبر شده توصیه او را به پیروان خود نوشته با پیری روشن ضمیر که سیدی جلیل بوده ، بجانب بمبئی و هندوستانش روانه می فرمایند و سال 16 عمر وی بوده که در همان سال 1270 ه عازم بمبئی می شوند.
5. حرکت سید به مکه از راه هند و رفتنش به کابل از راه طهران و مشهد
مجذوب شدن مجتهد بوشهر از یک مجلس ملاقات با سید و شرح حال میرزا باقرخان بواناتی که در آن زمان دعوی یوحنائی داشته و ادب شدنش از دست مرحوم سید و نادم شدن او عاقبت از عقاید و دعوی خود و مطیع شدن او به امر سید، معروف و مشهور است . رساله های منظوم شمسیه لندنیه و سدیره ناسوتیه که از آثار همین میرزا باقرخان است بر فضل واخلاصش گواهند. در این سفر منزل سید در بوشهر خانه حاج عبدالنبی از آل صفر بوده . از بوشهر به جانب هندوستان حرکت کرده یک سال و چندماهی در آنجا اقامت داشته و علوم اروپائی و ریاضی جدید و غیره را فرامی گیرد. و ماهی چند درکلکته منزل حاجی عبدالکریم بوده ، پس از آن سفر مکه معظمه می نماید. این مسافرت وی طول کشید یعنی در ممالک عرض راه مدتی اقامت و سیاحت می کرد و در خود حجاز چندی مانده با علما و روسای دین درخصوص ترقی و اتحاد اسلامی مذاکره ها کرد و زحمتها کشید.
وصول سید به مکه تقریباً درحدود 1274 بوده . پس از آن ثانیاً به کربلا و نجف مراجعت کرده و به عزم زیارت خراسان و مسافرت افغانستان از طریق اسدآباد عازم می شوند و در سال 1277 به هزار اصرار سه شب در اسدآباد و یک شب در خانه پدر و دوشب دیگر را در خانه یکی از همشیره هایش می ماند و روز چهارم به سمت طهران حرکت می کند. پنج شش ماهی درطهران مشغول خدمت نوع و تربیت خلق بودند. در آنجا میرزا بابای ذهبی سرسلسله ذهبیه خدمت سید می رسد از یک توجه ، درس ارشاد را فراموش کرده حیران و مبهوت آن حالاتی که دیده است می شود و طوق اطاعتش را به گردن می اندازد. سید، ازطهران با حالت ناخوشی و ضعف بنیه متوجه خراسان می شود. در بین راه طایفه ای از ترکمنها بسر زوار و قافله ریخته زوار را غارت و برهنه می کنند. بعد از ملاقات سید با آنها حالتی پیدا می شود که آنها دست سید را بوسیده با کمال عذر تمام اموال واثقال منهوبه را به زوار مسترد می دارند.
پس از زیارت حضرت امام رضا علیه السلام به کابل که اصل مقصد مسافرت او بوده قدم گذارده با امیر کابل مصاحب و ندیم می شود و بعد از آن به خدمت امیردوست محمدخان می رسند و در آنجا هم مثل سایر نقاط مشغول تربیت و هدایت وتشویق آنها به ترقیات و اتحاد اسلام بوده و قریب پنج سال در افغانستان توقف فرموده و " تاریخ الافغان " را به عربی که ازنیکوترین آثار برجسته اوست ، نوشت و ملت افغان را از خواب غفلت بیدار و حیات نوی به کالبد ملت افغانی از کلمات حقایق آیات خود داد، چنانکه فعلاً افغانیان اسم او را به تعظیم و تقدیس بر زبان می برند و او را ناجی خود می پندارند و برای افتخار به کلمه افغانی او مباهات می نمایند.
سید در افغانستان مناصب بزرگی را طی کرد و بلکه به روایتی وزارت محمداعظم خان را دارا بود و به مشورت او کار می کرد و در جنگی که امیردوست محمدخان با عموزاده و داماد خود سلطان احمدخان در تاریخ 1279 ه نمود سید همراه امیر بود و اتفاقاً امیر در همان سال فوت کرد و جنگ داخلی که تفصیل آن در غالب مجلات و جراید درج است ، درگرفت و در سنه 1285 شیرعلی خان به کابل هجوم آورده پس از جنگها درحدود جمادی الاخر آنسال کابل را گرفت و دوباره به تخت سلطنت نشست و محمد اعظم خان به نیشاپور و برادرزاده اش امیرعبدالرحمن خان به بخارا فرار کردند.
سید جمال الدین با کمال قوت قلب در کابل ماند و بواسطه سیادت و حق گوئیش مورد انتقام امیرشیرعلی خان نشد ولی بعد صلاح خود را در حرکت دیده بعنوان حج از افغانستان خارج شد و با او شرط شد که از ایران عبور نکند تا مبادا با محمد اعظم خان ملاقات کند.
6. حرکت سید از افغانستان به عزم مکه و آمدنش از راه مصر به اسلامبول
در حدود 1285 از راه هند عازم بیت الله گردید و پس از یک ماه توقف در هند که از طرف حکومت از مراوده ممنوع بوده با کشتی به مصر رفت و در مصر ظاهراً چهل روز مانده در مدرسه معروف الجامع الازهر با علمای آنجا ملاقات وسخنهای گفتنی را گفت و بعد از مسافرت مکه ، منصرف و از آنجا عازم اسلامبول می شوند و بدواً در آنجا از طرف رجال دولت ترکیه مخصوصاً عالی پاشا صدراعظم و فوادپاشا که از رجال نامی و سیاسیون زبردست بشمار می روند، بقاعده پذیرائی شد و در نزد سلطان تقرب تام تمامی پیدا کرد.
و در آنوقت مسئله یمن اهمیت تمام داشته ، سلطان و اولیای دولت در اصلاح آن امر مهم هریک رای و فکری داشته اندکه در هریک مبالغی خطیر و استعدادی قوی لازم بود. سید متعهد اصلاح آن می شود بدون مخارج و قشون مشروط بر اینکه پس از اصلاح محضری به امضای سلطان و اولیای دولت و ملت اصلاح آن امر را بدست سید تصدیق کنند.
این مسافرت در سالی بوده که مرحوم میرزاحسن خان که یکی از دوستان صمیمی سیدجمال الدین بوده در اسلامبول بوده است . پس از تفکرات در اظهارات سید مسئله را به محافل دیگر محول و از ترس و کج اندیشی ، ماندن سید را در اسلامبول مناسب نمی دانند.
علت دیگر دورکردن سید از اسلامبول این است که سید بخواهش تحسین افندی مدیر دارالفنون در حضور صفوت پاشاوزیر علوم و حنیف افندی وزیر علوم سابق و سفیر قدیم طهران خطابه ای به محصلین می خواند. شیخ الاسلام یک جمله نطق را سوء تفسیر می نماید و غوغا بلند می شود ( تفسیر مضمون این نطق و ایراد شیخ الاسلام مفصلاً در مقدمه کتاب " الرد علی الدهریین " سید بقلم شیخ محمدعبده درج است ) و طوری اهمیت بهمرساند که سلطان عثمانی امر می دهد که سید مدتی ازاسلامبول خارج شود.
و نیز از ابتدای ورود سید به اسلامبول ، باعث حسد شیخ الاسلام گردید، چونکه سید جوان و عالم و حکیم و جالب توجه طایفه منورالفکر اسلامبول بود و شیخ الاسلام پیر و جاهل نمی توانست ببیند یکنفر جوان ایرانی محل توجه سلطان و درباریان و بزرگان مملکت عثمانی بشود. این بود که در عقب موقع و تفتین بود تا اینکه به مقصود خود رسید.
سید نیز از خیالات باطله آنها مستحضر شده به عزم هندوستان مسافر می شود و از اسلامبول به مصر رفته در نوروز وارد قاهره می شود.
7. ورود سید بار دوم به مصر و فعالیت او در آنجا
پس از ورود به مصر، ریاض پاشا او را دیده مجذوب لیاقت و کمالاتش می شود. سید در مصر می ماند و طلاب دور او رامی گیرند. ابتدا در خانه اش و بعد در جامع الازهر در علوم مختلف اسلامی تدریس می نماید و روزبه روز نفوذ و شهرتش افزوده می شود و با بلاغت فوق العاده به شاگردان چیزنویس ، درس تحریر را در معقولات و منقولات مختلف تلقین می نماید.قریب ده سال در مصر مقیم شده است . خدمات آن حکیم فرزانه بر مصر و مصریان داستانی است که اندر سر هر بازاریست .متمهدی سودانی چهارسال در خدمتش مشغول تحصیل بوده . ادیب اسحق نویسنده معروف از وی استفاضه کرده است .
درینجا بمناسبت مقام و برای توضیح خدمات سید در مصر، این بنده صفات الله پسر لطف الله خان نگارنده این کتاب ،شرح ذیل را از کتاب "گفتار خوش یارقلی (7) اقتباس و علاوه می کنم :
" شیخ محمد عبده که از اجله علمای مشهور مصر است جذبه الهیه سید، از اهل و عیال و عز و جاهش ربوده ملازمت خدمت سید را به جان خریده در خدمت سید فلسفه قدیم اسلام و علم کلام و فقه و اصول را به انضمام فلسفه جدید و اصول مقتضیات عصر کنونی بدرجه کمال تعلم گرفت . چند سفر در خدمت سید سیاحت اروپا را نمود. اعرابی پاشا و اکثر اصحاب متمهدی از تلامذه سید بوده اند و اغلب جوانان مصری و نونهالان رود نیل که در خط حریت و آزادی و ترقی و خیر جمعیت قدم می زدند، از فیض یافتگان حضور سیدند. تا اینکه سیدموسی کف ، عیسی دم به تاسیس یک انجمنی موسوم به " محفل وطنی " عزیمت فرمود. نونهالان تازه مصری که از یمن فیوضات خورشید آن بزرگوار بجای خار مغیلان جهل و کسالت درکانون قلبشان شاخه طوبای عشق کلمه مبارکه توحید رویان و در تمام عروق و شریانشان شاخ و برگ و ریشه دوانده حیات وممات ملت اسلام را بالحس در امتثال فرمان سید دیده ، دعوت حقه اش را اجابت گفتند، مفتاح سعادت شش کرور نفوس اسلامی در جامعه محفل وطنی قاهره مصر به دستور و ریاست سید افتتاح گردید. این انجمن انجمن عجیبی بوده ، دزد درآنجا راه نداشته ، حب شهرت ، تخلق به اخلاق خارجه ، بافتن رطب و یابس در آن انجمن قدغن فطری بوده . این انجمن میدان صرافی یگانه ممیز فرد اسلامیت و انسانیت سید استاد بوده ، اعضایش از خودخواهی و خودپسندی منزه بوده اند و از برای اقدام هرگونه فداکاری نسبت به عالم و مسلمین بجان حاضر بوده اند. عده اعضا به روایتی 300 و به قولی کمتر بوده . پس سید بقوه خطابه های آتشین مستمعین را از حقایق دین مبین خیرالمرسلین آگاه می ساخت که دین اسلام و قرآن مجید من اوّله الی آخره ، مساعد و راهنمای ترقی روحی و جسمی طبیعت انسانی است و تا وقتی که اسلاف ما علماً و عملاً متمسک و متشبث به حقیقت او بودند در منتهی درجه عرش سعادت استوار بودند و پس از آنکه از این راهنمائی الهی اخلاف ما دور شدند ومیزان علم و عمل آنها کلیتاً بر نقض مواد مقدسه قرآن قرار گرفت ، به این حال نزول رسیدند. قال الله تعالی ان الله لایغیر بقوم ،حتّی یغیّروا ما بانفسهم . پس در موضوع انحطاط مسلمین شکوه از اروپائیان خطا است و خرابی حال مسلمانان از اخلاط فاسده درونی خود مسلمین است . و حبل المتین استخلاص مسلمانان از این هفتم طبقه پستی و خواری ، تمسک عملی بعروه الوثقای قرآن مبین است .
در جلسه 15 انجمن سید استاد به کرسی خطابه رفت و بیان فرمود:
بارالها گفته تو است : "و من جاهد فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین " و کلام تو محض حق است . از آنجا که دعوت من و اجابت این نفوس ذکیه خالصاً مخلصاً لوجهک الکریم بود، مرا به موجب گفته حق خودت بسبیل هدایت راهنمائی فرمودی .
آقایان ! مدینه فاضله انسانی و صراط المستقیم سعادت بشری قرآن است . گرامی دستور مقدس که نتیجه شرافت کل ادیان حقه عالم و برهان قاطع خاتمیت مطلقه دین اسلام الی یوم القیامه و ضامن سعادت دارین و فوز نشاتین است ؛ آه ، آه چسان ازفرط غفلت مهجور شده . گرامی دستور مقدس که مختصر شراره از قبسات انوار مضیئه اش عالم قدیم و دنیای جدید را به آن حقارت به این تمدن رسانید. آها آها چسان فوائد امروز آن از فرط جهل و غفلت منحصر در امور ذیل شده است : تلاوت بالای قبور شبهای جمعه ، مشغولیت صائمین ، زباله مساجد، کفاره گناه ، بازیچه مکتب چشم زخم ، نظر قربانی ، قسم دروغ ، مایه گدائی ، زینت قنداق ، سینه بند عروس ، بازوبند نانوا، گردن بند بچه ها، حمایل مسافرین ، سلاح جن زده ها، زینت چراغانی ،نمایش طاق نصرت ، مقدمه انتقال اسباب ، حرز زورخانه کار، مال التجاره روسیه و هند، سرمایه کتابفروشها، سرمایه گدائی زنان بی تقوی و مردان بی سروپا در معابر!
آه ، وا اسفا، یک سوره والعصر فقط که سه آیه بیش نیست ، اساس نهضت یکدسته اصحاب صفه گردید که از فیض مقدس همین مختصر سوره مبارکه شرک زار بتخانه مکه را قبل از هجرت بستان وحدت و یزدانخانه بطحا نمودند.
آه والهفاه ! این کتاب مقدس آسمانی ، این گرامی تصنیف حضرت سبحانی ، این مایه کل السعادات انسانی ، از دیوان سعدی و حافظ و مثنوی و ابن فارض امروزه کمتر محل اعتناء و مورد اهتمام است . در هر مواعظ و معانی عرشی و فرشی از اواستفاده کنند. برعکس ، جمعی که یکی از منسوجات شعریه خوانده می شود نفسها از ته دل کشیده چشمها، گوشها و دهنهابرای او باز مانده و چه اندازه قرآن ، برعکس که هرگز در هیچ جا با قیل و قال فکر و کار کسی مزاحم نخواهد بود. "ای وحقک سبحانک اللهم انت القائل و قولک حق ـ نسوالله فانسیهم انفسهم ـ " تو را فراموش کردیم تو هم آئینه قلوب ما را ازانعکاس توفیق حقایق ذکر مقدست محروم نمودی . "سبحانک اللهم و قولک حق ـ ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا مابانفسهم ـ " وجه نفوس خودمان را از اطاعت مقدست برگرداندیم تو هم سعادت و شرافت ما را بذلت و نکبت تبدیل فرمودی . "علیکم بذکرالله الاعظم و برهانه الاقوم فانه نوره المشرق الذی به یخرج من ظلمات الهواجس و یتخلص من عتمه الوساوس و هو مصباح النجات من اهتدی بها نجی و من تخلف عنها هلک . و هو صراط الله القویم من سلکه هدی و اهمله غوی . علیکم بالفوز مما انتثر من لئالی مقالات صاحبه علیه السلام . لقوله صلوات علی قائله اذا ارادالله بقوم سوء قل ّ فیهم العمل و کثر فیهم الجدل . و قوله علیه السلام ثلاث لایقل قلب امرء مسلم : اخلاص العمل فیه ، والنصیحه لامراء المسلمین ، و لزوم جماعاتهم . المسلمون تکافوء دمائهم ادناهم . یسعی بذمتهم من والاهم . و هم ید علی من سواهم . و قوله علیه السلام لایزال الامر فی امتی مالم یتخلقوا باخلاق الفرس . و اشباه هذه الغرور الزاهره التی تضمن واحده منها سعاده الامم کلها. والسلام علیکم و رحمه الله برکاته ."
از کرسی خطابه پائین می آید در حالتی که یک ثلث اعضاء انجمن غش نموده اند و بقیه را هم حالی نمانده ، سید بزرگوارهم به گریه برمی آید و هی می گوید: "ای و حقک اللهم نسیناک فانسیتنا" هی می گوید تا اینکه می افتد و غش می کند. سه ساعت تمام در انجمن حالت غشوه و شیون حکم فرما بوده . حسن عطابک داماد خدیو مصر بوسیله عطریات سید و اعضاء رابحال می آورد.
بالاخره سید می فرماید که یگانه راه علاج و نجات منحصر به این است که هر فردی از افراد مسلمانان برطبق قرآن مجید طابق النعل بالنعل باید عمل نماید. و به اسلاف خود در صدر اول اسلام اقتدا کند و از خلوص نیت و صفای باطن ونوع خواهی ، دوری از حقد و بخل و حسد، طمع ، بساطت ، عیش ، التزام بواجبات و محرمات که مابه السعاده و السیاده اسلاف ما بود به بازار عمل گذارد. این بود که اول قدمی که در میدان جانبازی به عالم اسلام گذاشتند تجملات صوری و زینتهای ظاهری از لوازم خورد و خواب و پوشاک و سواری و پذیرائی در بازار حراج ریخته وجه آنرا در صندوق انجمن برای دستگیری درماندگان و قضاء حوائج نوعیه ملک و ملت اسلام ذخیره کردند، ثانیاً هریک از اعضا ملتزم شد که خویشتن را درمقابل قرآن مجید مسئول بداند و تلاوت قرآن را اقل در 24 ساعت یک حزب از روی فکر و امعان مواظبت نموده مواد ذیل را عمل نماید:
1. ادای فرایض و نوافل با جماعت ، 2. امر به معروف و نهی از منکر، 3. دعوت به اسلام ، 4. بحث با دعاه نصاری بالتی هی احسن ، 5. احسان با فقرا، 6. اعانت و قضاء حوائج هر محتاجی با تمکن ، 7. صله رحم ، 8. عیادت مرضی ، 9. تفقد ازحال غائبین ، 10. زیارت قـادمین ، 11. اداء حقـوق مـالیه الهیه ، 12. ارشـاد جـاهـل ، تنبیـه غافل ، 13. تنـزیه و تقدیس آئینه نفـس از مطلـق ملکات خبیثه خاصه ملکه رذیله خودخواهی ، خودبینی ، خودپسندی ، 14. عفو و اغماض از خطایای شخصی ، 15. کظم غیظ ، 16. اعراض از لغو و سخن بیهوده ، 17. اینکه هریک یک دفتر در جیب همیشه داشته باشد که هر کدام یک از مواد هفده گانه مزبوره را بجا آورده مثل اینکه فقیریرا احسان ، غریبی را پرسش ، قادمی را زیارت ، غایبی را تفقد، معروفی را امر، منکری را نهی ، مریضی را عیادت ، رحیمی را صله ، جاهلی را ارشاد، غافلی را تنبیه ، کشیشی را مجاب ، فاسقی را توبه ، رذیله را زائل ، خطائی را عفو، غیظی را کظم ، کافری را مسلمان ، حقی را ادا کرده باشد در آن دفتر برحسب نمره وتاریخ ثبت نمایند و هرشب یاد این دفتر بجزء دفتر کل که راجع به همه اعضاء است ، مستقل گردد تا عمل کرد اعضا در جامعه حزب الوطنی معلوم و مشخص گردد.
آنچه شنیده شده تقریباً ده ماه تمام در کمال حراست به وظایف مزبوره پرداختند و حاصل عمل کرد انجمن در مدت مزبور و ذخیره در صندوق انجمن برای اصلاحات نوعیه از اینقرار می شود:
ذخیره 90000 تومان ایرانی ، عمل کرد انجمن حزب الوطنی مصر در مدت یک ماه :
مرضی عیادت شده 1500 نفر، غائب تفقد می شود 500، حاجت برآورده 12000، شارب الخمر و تارک الصلوه وفاحشه تائب می شوند 25000. مستخدمین ادارات انگلیس تماماً تائب و در سلک اخیار داخل و به پروگرام انجمن عامل می گردند 80 نفر از اکابر و اعیان که به کلی از تجملات و تزیینات اثاث البیت و انواع اطمعه دست شسته اند 500، ورشکسته را سرمایه دادند 75، سائل بکف که ابن السبیل حقیقی بود مونه یک سال داده شد 206، نصاری ، یهود، بت پرست بشرف اسلام مشرف شدند 120، مجلس بحث با دعاه نصاری 44، ایراد عقلی و اجتماعی بر آنها که اظهار عجز از جواب نمودند120.
" لورد کرومر" مستشار مالیه انگلیس یکدفعه ملتفت گردید که نفوذ انگلیس در مصر درصد چهل و پنج کاسته شده ،تجارت انگلیس صدی سی و پنج تنزل نموده ، مرکز دعات نصاری نسبت عمل کرد حزب الوطنی را با حاصل زحمات سی وپنج ساله تمام دعاه در تمام قطر آفریقا سنجیده دید که نسبت یک به شانزده است . ناله روسای ادارات انگلیس از عدم معاون و مستخدم به کهکشان فلک بلند شد که هشتاد نفر مستخدم عالم کارکرده آنها از دست رفته ، دیگری هم از نو تکلیف خدمت و معاونت با خصم قرآن و اسلام را قبول نمی کند، فریاد وکلای کمپانیهای تجارت انگلیس و اروپائی به آسمان رسیده که ما دست روی دست گذارده از صبح تا شام به اندازه مصارف اجزاء فروش نداریم ، محصلین مالیه و شرابخانه ها وفواحش و تیاترها استعفا تقدیم نمودند که چون دخل نیست وجه مقرری عاید نمی شود.
" لورد کرومر" در راپورت خود به لندن می گوید: " درخصوص پیش آمد این اوضاع ناگوار هیچ خلاف سیاست و ضد پولتیک اعمال نشده و بهیچوجه هیچکس را مقصر و مسئول نمی توان دانست ولی خاطر اولیای متبوعه ام را متذکرمی سازم که اگر انجمن حزب الوطنی یک سال دیگر برقرار باشد و سلسله جنبان امروزه آسیای غربی و مرکزی و افریقای شمالی سید جمال الدین اسدآبادی مرفه الحال و آسوده خاطر در مصر زیست کند؛ گذشته از اینکه تجارت و سیاست بریطانیا در قاهره افریقا بالمره معدوم گردد که سهل است ترس آن است که سیادت قاطبه اروپا از هیمنه این انجمن عجیب ، وجود تاریخی کسب نماید و اثری از او در صفحه تمام عالم باقی نماند".
در راپورت دیگرش نیز می گوید: "انجمن حزب الوطنی مصر بدتر و سخت تر عائقی است که از برای پیشرفت ما تصور شود و باید با کمال سرعت و عجله از برای تفرق آن دستور سریع لازم الاجرا برسد". در راپورت دیگر می گوید: " انجمن حزب الوطنی مصر بهترین برهانی است بر استیلای محیرالعقول اعراب در 13 قرن پیش که در کمتر از ربع قرن بر ثلث معموره استیلا و سلطنت یافتند". یکی از دعاه نصارای قاهره در راپورت خود به یکی از اعضای مجمع کنیسه ( سان پول ) که بزرگترین کنائس دنیاست در لندن می گوید: " در دار خیال هیچ امری از این واقعه عجیب تر رخ نداده که هفتصد میلیون اولاد انجیل با کمال علمیت و اقتدار و غیرت که در خور طبیعت بشر است درمقابل چهل نفر که حقیقت روح یک سید درویش ایرانی بیش نیست مقهور گردند".
یکی از دکترهای مریضخانه پورت سعید که اصلاً ایرلاندی و کاتولیکی مذهب است در کتاب خود " فلسفه مجامع "می گوید: " شنیده بودم که مخترع نقشه شطرنج خمس مثقال گندم را از خانه چهلمین بر حسب قانون تضعیف معمول محمول سه هزار اطاق راه آهن یا سیصد و شصت هزار شتر می نماید. یا یک من تبریز را بهمین میزان تا خانها چهلمین به هفت صد وبیست و هفت میلیون و پنجاه و نه هزار و نهصد و هشت خروار که مزروع تمام کره و محمول تمام کشتی های دنیا و کلیه راه های آهن خواهد بود می کشاند؛ اما ندیده بودیم که در پیشرفت نفوذ و اتحاد کلمه و ترقی هیئت جامعه یک ملتی شدیدترو سخت تر از این تصاعد در خارج صورت پذیرد. مجال آن تصاعد و ترقی چون در وادی اعتبار و کوهستان وهم است صعوبتی چندان ندارد. چه آن وادی منزل گاه ضدین و ارتفاع نقیضین هم تواند بود. ولی در تنگنای مضیقه دار، تحقق این سنخ تصاعد که یک سنخ تصاعد محیرالاوهام والعقولی است انجمن حزب الوطنی مصر اول یک تن سید درویش ایرانی بیش نبود بعد شیخ محمد عبده را جذب نمود، رفته رفته به چهل نفر و الان عملیات آنها در مدت نه ماه به بیست هزار و یکصد و هشتاد و یکنفر با سرمایه یک کمپانی معتبری از تجارت خانه های اروپ تصاعد نموده . بدیهی است که اگر هرماهه یک نفر زایش مثل خود نماید به بیست سال نخواهد کشید که صفحه پشت و روی کره کمترین جولان آنها خواهد بود".
رئیس بانک انگلیس به یکی از صرافهای لندن می نویسد: " برادر عزیز! از غرائب روزگار اینکه اروپای امروزه در مصر وفردا در تمام دنیا مقهور معدودی گردد که سلاحشان فقط دیانت و بساطت عیش و جدیت در عمل و نوع خواهی است ".
یکی از صاحب منصبان انگلیس به مادام خود می نویسد: " نگار عزیز من ! این قریحه سعادت که بسرعتی تندتر از سیر برق در جامعه مسلمین می دمد گذشته از اینکه ملت بریطانیا خصوصاً و کلیه اروپا باید از مستملکات خود دست طمع بشویند که سهل است باید در نقطه مرکز دائره منطقه جنوب و شمال کره زمین حصنی حصین از برای خود تهیه کند".
از توارد این همه راپورتهای مدهش و موحش پی درپی که فی الحقیقه راپورت اعدام اروپ بود، ملت انگلیس با کمال جدیت در اعدام و تفرقه انجمن مذکور و رئیس آن همت گماشتند چرا؟ برای اینکه دانستند که اگر تساهل ورزند و مماطله کنند محال است سیاست و دانش بیسمارک . غلادستون ، تدبیر سر ادوارد گری ، کنکاش پارلمان لندن و برلین . غرش توپ هاون ، و تفنگ نارنجک هوائی ، سرنگ دریائی ، قوه نظام آلمان ، فرم اطریش ، جمعیت روس از جلوگیری و سد پیشرفت این مقاصد عالیه برآیند؛ چه این نقشه فرخنده از کارگاه قوه مافوق الطبیعه است . منزلگاه مهندس این نقشه را مکان در لامکان است . مخترع این ترکیب عجیب از آلایش شهوت و غضب مبری است ، خدنگ فکر محدود و دست اسیر طبیعت و چنگال زندانیهای زمان و مکان و نعره غریق دریای شهوت و غضب کجا که به ساحت قدس او برسد؟ از اینرو برخلاف تمام نوامیس بشریت ، دولت ، مسلک ، بهیمیت را پیش گرفت . اداره عرفیه در مصر اعلان و سدمعظم را روانه اروپ کرده شیخ مفتی را سه سال محکوم تبعید و بعضی اعضا را گرفتار و برخی را در ادارات مستخدم و معاش کلی درباره آنها مقرر می دارند. انجمن حزب الوطنی سید یا مفتاح سعادت مصر به روایتی پس از نه ماه و چند روز دار فانی را وداع گفت . و از این تاریخ به بعد تمام شش جهه اروپا چشم شدند که نگذارند در فضای ملک و ملت اسلام نسیم صبح سعادت شروع به وزیدن نماید".
( این بود خلاصه مطلب "گفتار خوش یارقلی " که مولف آن هم از شاگردان و تربیت یافتگان حضور سید بوده است . صفات الله ).
علت دیگر تبعید سید اینکه در این مدت توقف در مصر سید به تعلیم و تربیت و ارشاد مسلمانان مصر مشغول بوده تا اینکه بواسطه نفوذ و غلبه سید کم کم حسد فقهای کهنه مشرب که همیشه از عوام استفاده کرده اند به حرکت آمده . به تدریس فلسفه ابن سینا و یک کره که سید برای تفهیم شاگردان و نشان دادن شکل زمین به مسجد آورده بود، غوغا بلند شد. و چون انگلیسها بر اعرابی پاشا استیلا می یابند از موقع استفاده کرده بواسطه خوفی که از فعالیت سید داشتند قیام او را در مصر صلاح نمی دانند و برخلاف تمام نوامیس بشریت درحدود 1296 ه سیدجمال الدین را با خادم و شاگرد خود ابوتراب ، از مصر خارج می نمایند.
————————————————————————————————-
(7) ـ این کتاب به قلم فقید مرحوم شیخ محمد محلاتی غروی تحریر و به سعی و اهتمام جناب آقا سید محمود در مطبعه علویه نجف اشرف در سال 1340 به چاپ رسیده .گرچه اساس این کتاب مبنی بر رد دعاوی میرزا علی محمد باب است اما بسیاری از حقایق و اطلاعات تاریخی و جغرافیائی و اقتصادی و اجتماعی ایران و بین النهرین را حاوی است و برای علمای روحانی ایران بهترین نمونه امتثال است . ( ایرانشهر)
8. حرکت سید به هند و رفتنش به لندن و پاریس
سید پس از خروج از مصر به هند رهسپار گشت و در حیدرآباد دکن به خیال اتحاد اسلام مسکن گزید. در آنجا بخواهش محمد و اصل مدرس ریاضی مدرسه اعزه در تاریخ 19 محرم 1298 رساله نیچریه را در رد دهریه نوشت که در بمبئی چاپ شده و تاریخ الافغان را به عربی انشاء فرمود. و در سال 1299 پیش از قشون کشی انگلیس به مصر حکومت هند، سید را ازحیدرآباد دکن به کلکته خواست و در آنجا نگه داشت تا وقتی که غائله مصر ختم شد. با مرحوم سرسالار وزیر حیدرآباد وسرسید احمدخان ملاقی شدند و بواسطه مسئله مصر و عدم خوشنودی او نزد انگلیسیان از هند به آمریکا رفت و یا ابتدا به لندن می رود و در حدود 1300 به انگلستان نزول می کند. پس از اندک توقفی به پاریس می رود. " ویلفرید بلنت " سیاسی ونویسنده معروف انگلیسی او را در پاریس در منزل خود می پذیرد و با فراریان مصری محشور بوده . ویلفرید که عازم سیاحت هند بوده بخواهش خود او سید سفارش و توصیه او را به پیروان خود در هند می نویسد. بنابه گفته خود بلنت آن کاغذتاثیر زیاد داشته و خیلی بدرد او می خورد.
بقولی سه سال در پاریس مشغول خدمت به عالم اسلام بوده و از برای استخلاص عالم اسلام از قید ذلت و مسکنت جریده فریده " العروه الوثقی " را به محرری شیخ محمد عبده ، برضد پلتیک انگلیسیان و اروپائیان در تاریخ 1301 ه تاسیس و مجاناً به جمیع جهات شرقیه توزیع می فرمود و شماره اول این روزنامه در 15 جمادی الثانی 1301 هجری منتشر گردید.جریده عروه الوثقی یا نفخه صور اسرافیل چنان ولوله حس و زلزله حیات و استقلال و قریحه سعادت در اجساد مرده مسلمانان دنیا انداخت که دول استعماریه اروپ عموماً از خوف نهضت مستعمرات اسلامیه متزلزل و ارکان سیاستشان مضطرب گردید. لهذا از تزاید نفوس این جریده به تشویش افتادند و به انواع مختلفه من جمله دخول آن در تمام متصرفات انگلیس اسباب تعطیل آنرا انگلیسها فراهم آوردند. و از طرف فرانسه هم در باطن ، تایید شد. تا آنکه کوکب جریده عروه الوثقی در برج هیجدهم غروب نمود ( محل نوشتن جریده مذکور که سید با شیخ محمد عبده مشغول نوشتن آن بودنددر کوچه سیز و در کوچه مارتل بوده ، در دو محل ).
راجع به سیاست شرق روزنامه های فرانسه مقالاتی از سید انتشار می دادند که اغلب جراید انگلیس از مطالب آن اقتطاف می نمودند. خصوصاً موقعی که در پاریس بودند مباحثه اش در جراید فرانسه با " ارنست رنان " عالم مشهور فرانسوی در موضوع اسلام و علم ، اهمیت بسیار داشته . و در آنوقت مسئله مهدی متمهدی سودانی افکار انگلستان را مشغول داشته بود و سید در مرابطه و مخابره با مهدی بود و مذاکره آن شد که سید واسطه صلح مابین متمهدی و انگلستان باشد و ظاهراً گلادستون صدر اعظم انگلیس هم در این کار حاضر شد، ولی بالاخره وزارت خارجه انگلیس آنرا رد کرد و پس از استعفای گلادستون از وزارت در بیستم شعبان 1302 و وزیر هندوستان شدن چرچیل درباب یک اتحادی میان عالم اسلامی و انگلیس مذاکره تجدید و سید در دهم شوال وارد لندن شده و در خانه بلنت منزل کرده بیش از سه ماه مهمان مشارالیه بوده و با چرچیل و " سر دروموند ولف " مذاکراتی نمودند.
در ماه ذیقعده آنسال قرار شد که سید به اتفاق ولف مزبور به اسلامبول برود. ولف به سمت نمایندگی انگلیس در مصرمامور شده بود و می خواست قبلاً به اسلامبول رفته با سلطان عثمانی قراری درباب مصر بدهد. و ضمناً گفتگوی آن بود که مشارالیه تخلیه مصر را از قشون انگلیس وعده داده بود لهذا وجود سید را به واسطه نفوذش در درباریان سلطان که طرفداران عالم اسلام بودند مفید دیده و مصمم بود به اتفاق سید به دربار عثمانی برود ولی بالاخره تنها رفت و سید بسیار از این فقره بغیظ آمده و در حدود 1303 از پاریس رهسپار مشرق زمین شدند و خیال رفتن به نجد و قطیف و یمن را داشتند که در آنجا خلافت اسلامی متمدنی بوجود آورند و اسباب اتحادی فیمابین مسلمانان عموماً و ایران و ترکیه و افغان خصوصاً منعقد کنند.
9. آمدن سید به طهران برحسب دعوت ناصرالدین شاه
باعث آمدنش در ایران این شد که ناصرالدین شاه در سیاحت اروپا آوازه شهرت و نفوذ کلمه و لیاقت ذاتیه سید جمال الدین را بطوری مشعشع دید در فضای انجمنها و ستونهای جراید و مطبوعات اروپا سمت انعکاس پذیرفته که کمترافتخاری از برای نژاد شرق عموماً و اسلامیان خصوصاً و ایرانیان بالاخص بهتر از آن وجود مسعود تصور شود ( ولی او را افغانی پنداشته و ایرانی نمی دانسته ) میرزاحسن خان صنیع الدوله وزیر انطباعات معلوم می نماید که سید ایرانی و اسدآبادی است و مراتب را به ناصرالدین شاه عرض می کند. شاه هم قلباً طالب ملاقات سید می شوند و امر می کنند که در هر نقطه اند، به ایرانش دعوت نمایند.
و در اوقاتی که سید از پاریس و لندن بعزم نجد و قطیف رخت سفر بسته و چند مرحله از منازل پیموده صنیع الدوله حسب الامر به ایرانش دعوت می کند، سید هم تقاضای ایشانرا پذیرفته عطف عنان بجانب ایران و از طریق عربستان درشانزدهم شهر شعبان 1303 ه در بوشهر وارد منزل حاج احمدخان سرتیپ می شوند. چندماهی در آنجا مشغول تعلیم وتربیت و ارائه طریق اسلامیت و حریت بودند و امثال فرصت شیرازی و میرزا نصرالله که بعدها ملک المتکلمین شد. از آن بزرگوار استفاده فیض می نمایند.
در ماه ذیقعده 1303 به عزم طهران بموجب دعوت ناصرالدین شاه از بوشهر عازم اصفهان می شوند. ظل السلطان ورود به اصفهانش را تلگرافاً به دربار ایران مخابره و مستدعی ده روز توقف آن سید جلیل و عالم نبیل می شوند. و در اصفهان درمنزل یکی از دوستان خود که اسمش را فراموش کرده ام می کند. همه روزه ظل السلطان را به توسعه معارف و عدالت و ترقی مملکت توصیه می نموده اند. پس از ده روز از اصفهان عازم طهران می شوند. سهام السلطنه مصطفی قلیخان که در آنوقت حاکم یزد و کاشان بوده او را مهماندار و چندنفر اجزای خود را در خدمت سید تا مرکز می فرستند. در بیست و دویم ربیع الثانی 1304 محترماً وارد طهران و در خانه حاج محمدحسن امین الضرب که یکی از دوستان خود بوده منزل می کند.
این بنده نگارنده سطور ( میرزا لطف اللهخان اسدآبادی همشیره زاده سید) چون از دعوت نمودن به ایرانش مطلع بودم ، از طریق اصفهان و شیراز در سنه مذکور بقصد زیارتش از اسدآباد عازم در اصفهان از ورودش آگاه شدم ؛ ظل السلطان احضارم نموده تحقیقاتی کرده بعد از شش روز توقف بجانب کعبه مقصود به طهران شتافتم . در روز ورود به طهرانم ناصرالدین شاه آن فیلسوف اعظم اسلام را احضار نموده بودند. در عصر همان روز به فیض حضور سعادت دستورش نائل و دست مبارکش را بوسیدم ـ تا روزیکه عازم فرنگستان شدند در خدمتشان به استفاده فیوضات مشغول بودم .
شرح حال آن بزرگوار و ورود به طهرانش مجملاً اینست : ناصرالدین شاه در روز ملاقات به سید می گویند از اینکه دعوت ما را اجابت و متحمل زحمت مسافرت به ایران شده اید و شما را ملاقات نمودم بسیار خوشوقتم و حضرت شما بهر لباس که باشید من شما را می شناسم و می توانم بر سلاطین عصر خود فخر کنم که مانند شما فیلسوف عظیم الشانی از مملکت ایران بوجود رسیده که از نتیجه علم و فضل و حکمت شما ممالک خارجه بهره مند و مستفید شده اند و دانایان و حکمای خارجه به فضل و دانش و استادی شما اعتراف دارند. و از زحمات شما در عالم اسلام در مصر و هند و افغان و اسلامبول و سایر نقاط اروپا آگاه می باشم و تعجب دارم که وحیداً بدون وسائل در ممالک خارجه به این کارهای بزرگ چطور اقدام و قیام نموده اید؟ چرا باید ملل اجنبی از فیوضات شما مستفیض و اهالی وطن شما از آن محروم باشند و ما را در آبادی ایران و ترقی آن چه باید و وسایل مابه الترقی آن چیست ؟
سید: می توانم بر خود ببالم که شهریار ایران از این خواب گران بیدار و به فکر آبادی مملکت و ترقی ملت افتاده و مرا شناخته اید. بلی ایرانی و اسدآبادی هستم . بحمدالله تمام علوم در سینه من درج است . به تنهائی و خردی من ننگرید؛ زیرا که می توانم با این مشت کوچک خود کوه دماوند را به این بزرگی در قعر زمین فرو ببرم ! در هر کجا بوده ام و باشم ، قصدم ترقی و عظمت مسلمین و حفظ بیضه اسلام و استقلال مملکت آنان بوده و هست . هرگاه قصد و نیت سلطانی را موافق بینم بقدرتوانائی مساعدت با نیات خیریه سلطانی خواهم نمود. خرابی ایران و ذلت اهالی بدبخت آن تماماً از خود شهریار است ".
با دلایل واضحه عیوبات را مدلل نموده بودند. منجمله یکی از آنها داشتن هشتاد حرم که هریک از آنها دارای چند خادم و خدمه اند و تجملات آنها را مملکتی لازم است بوده . اجمالاً عیوبات را نشان و راه چاره را می نمایند. اما نه به این قاعده و قانون که فعلاً رفتار می نمایند و فقط لباس و اسم عوض شده .
اظهارات خیرخواهانه سید در قلب ناصرالدین شاه زایدالوصف موثر افتاد و تمام بیانات سید را پذیرفته انجاز مقاصد وترتیب اصلاحات اداری را بطوری قطعی متعهد شد. صنیع الدوله را در دفعه اول ملاقات نمودن مرحوم سید لقب اعتمادالسلطنه می دهند. و ایشان تکلیف رئیس الوزرائی و ریاست دارالشورا به آن بزرگوار می نمایند قبول نمی کنند ومی گویند در دنیا طالب ریاست نبوده و نیستم و بجز تربیت و ترقی مسلمانان و آبادی وطن مقصدی دیگر نداشته و ندارم .آنچه را که امروز درخور و بایست است می گویم شاه و عقلای مملکت به نظر صائب دقیق در آن ملاحظه و تفکر نمایند آنچه را مقرون به صلاح دانستند تصویب نموده مجری دارند. ناصرالدین شاه قبول نموده امر می کند از طبقات وزرا وعلما و تجار و صنوف ممتازه خدمت آن سید عالیقدر آمده ترتیب امورات لازمه و ادارات و مجلس را معین و قانونی که لازم است بنویسند. بعد از چند جلسه جملگی برای امتثال امر سید حاضر می شوند.
به این واسطه در هر محفلی ذکری و در هر انجمنی گفتگوئی در این باب بود و تا چندی جز این صحبت و مذاکره حرف و صحبتی دربین خاص و عام مردم طهران نبود. سید هم با آن نفوذ کلمه و قوه خطابه موثری که داشت در طهران هم مانند همه جا با کمال جرئت و صراحت از خرابی اوضاع مملکت و لزوم اصلاحات و ترقی و تمدن برضد استبداد حرف می زد و کلمه حریت و مدنیت را درمیان کلمه های روشن جای داد، و مستقیماً در مقام ارشاد و تنبیه این ملت بخت برگشته خواب رفته برآمد.
بطوریکه درخور آبهوای طهران بود از انتشار لوائح و مقالات جانسوز در محضر علما و اعیان و اکابر و تجار و القاء مواعظ متوسل گردیدند. ـ این نفس آتشین بقدر ذره بر دل آهنین این ملت اثر نکرد بغیر از عده ـ تا اینکه بواسطه نقص عیش همایونی و سلب لاحدی که لازمه اصلاح اداری است ، بعضی از وزراء خائن خود خواه و پاره از علماء سوء بی عمل که همه وقت از عوام مردم استفاده کرده اند، به تحریک و همدستی دستهای اجنبی متفق و در مقام شکایت و مغلطه کاری برآمدند واز روی حسادت و اغراض شخصیه وطن عزیز ما را خراب خواستند و راضی به اطاعت اجانب شده درمقام ضدیت برآمدندو ناصرالدین شاه را به سخنان غرض آمیز زیاده از حد، خائف نمودند که مبادا اساس مدنیت و مشروطیت در ایران استوار وبرقرار شده وجود خبیث خائنشان نابود و عاطل گردد.
تا اینکه اولیای دولت خاصه میرزاعلی اصغرخان صدراعظم خائن که مذاق سید در مزاج آن مانند سم قاتل بود شاه ساده لوح را از وعده خود پشیمان نموده و خاطرش را از سید رنجانیدند و بحدی سعایت نمودند که گفتند اگر چهار روزدیگر سید در طهران بماند سلطنت را صاحب و شما را خلع خواهد کرد. شاه بسیار متوحش شده محرمانه به حاجی محمدحسن امین الضرب که میزبان سید بوده ، ابلاغ می نماید که توقف سیدجمال الدین را در طهران به جهاتی چند مناسب نمی دانم به ایشان بگوئید چندی بروند خراسان باشند تا وقتی مناسب دیده ایشان را بطلبم . حاجی محمدحسن فرمایش شاه رابه سید می رساند جواب می گویند حال که زمستان است هواها که خوب شد، بهرجا که خود میل داشته باشم خواهم رفت . پس از گذشتن زمستان و اعتدال هوا این مختصر را به ناصرالدین شاه بعدالعنوان نوشتند:
" عزم نجد و قطیف را داشتم صنیع الدوله ( اعتمادالسلطنه ) برحسب امر شهریاری بدارالخلافه البهیه دعوتم نمود امتثال نموده آمدم بحمدالله شرف شمول حاصل شد اکنون قصد عزیمت فرنگستان را دارم اجازه سلطان را فریضه ذمه خود می دانم و بجزاستحصال اذن مقصد دیگر نیست . البته هرجا باشم خود را خادم مقاصد عالیه و مساعد افکار خیریه شهریاری که حفاظت دین وصیانت حوزه مسلمین است می دانم . اللهم اید بآرائه الصائبه هذه المله و شیّد بعزائمه الثابته اساس سلطنه هذه الامه الغرا و السلام
(جمال الدین الحسینی )".
ناصرالدین شاه چنین پاسخ نوشت :
" جناب ……… آقای سید جمال الدین مقصود ما از ملاقات شما حاصل ، اکنون که می خواهید به فرنگستان بروید بسیار خوب است محض اینکه وجود مبارک ما را در نظر داشته باشید و فراموش ننمائید یک انفیه دان الماس جهت شما فرستادم و ما هم هیچوقت شما را فراموش نخواهیم کرد. شهر رجب 1304".
میرزاعلی اصغرخان که در آنوقت امین السلطان بود، دستخط را با انفیه دان آورده بضمیمه هزارتومان با یک حلقه انگشتری الماس هم از خود تقدیم می نماید. آن اولین فدائی راه اسلام ، وجه را عیناً رد نمود. انگشتری را در حضورامین السلطان به محمد حسین آقا پسر مرحوم حاجی محمد حسن امین الضرب ، بخشیدند. قوطی را خواستند پس بفرستند بعضی ها صلاح ندانستند، پس از چند روز دیگر قوطی را به ……. بخشیدند.
10. حرکت سید به روسیه و ملاقاتش با ناصرالدین شاه و دعوتش بار دوم به ایران
در نهم شعبان المعظم 1304 ه از طهران عازم فرنگستان شده به روسیه رفتند و در شهر ولادی قفقاز مهمان محمدعلیخان کاشی بود و در آنجا ماند. امین الضرب نیز از طهران رسید و به اتفاق به مسکو رفتند که بعدها قونسول در آن شهر گردید،مهمان بودند. بعد امین الضرب به پاریس رفت و سید عازم پترسبورگ شدند.
در مسکو با کاتکوف مدیر جریده مسکو ملاقات کرد و برای اتحاد روس و دول اسلامی برضد انگلیس کار می کرد. به روایتی خود کاتکوف تلگرافاً ملاقات سید را خواهش و درخواست نموده بود. و در مدت کمی کاتکوف وفات می نماید و در یازدهم شهر ذیقعده 1304 سید به پترسبورگ می رود و قریب دوسال در آنجا بوده و با رجال نامی و اشخاص سیاسی آن مملکت بسر می برد. مقدمش را گرامی می شمارند و از او خوب پذیرائی می نمایند.
از آنجا به اطریش رهسپار می شوند. در سفر اخیر فرنگستان ناصرالدین شاه در وینه پایتخت اطریش آن مرحوم را ملاقات و از وضع رفتار و حالات و رتبه و مقام سیدجلیل القدر متحیر و از ملاقاتش بسیار اظهار مسرت می نماید. مجدداً سید را دعوت به همراهی و آمدن به ایران می نماید. سید قبول نمی کند و رفتاری که از دعوت سابق از خائنین درباریان دیده وسعایت مغرضین را با مقاصد سوء آنها نصب العین شاه می نماید. پس از مذاکرات بسیار و اصرار ناصرالدین شاه قرار به دست دادن و بستن عهد و خلف ننمودن و به سعایت مغرضین گوش ندادن می شود. شاه به یکی از همراهان خود می گوید که ازجانب من دست معاهده به جانب آقای سیدجمال الدین بسپاران ! وحید دهر دست او را بازپس زده می گوید دست تو را بادست من لایق عهد نیست و نشاید در این معاهدات بجز دست سلطان دست دیگری را سزا و مناسبتی نیست که با دست من عهد ببندد خود ناصرالدین شاه دست پیش آورده عهد موافقت را برای آمدن سید به ایران از هر جهت موکد و محکم می نمایند و هریک نطقی در مستحکم داشتن عهد و میثاق خود بیان می کنند.
ناصرالدین شاه برای استرضای خاطر دولت روسیه که بواسطه امتیاز بانک شاهنشاهی و افتتاح رود کارون به کشتی های انگلیس دولت روسیه بر امین السلطان آشفته بودند می خواسته است یکی از ملتزمین را به دربار پترسبورگ روانه دارد بواسطه خالی بودن کیسه های مملو از زر و سیم که به مصارف معینه فرنگستان صرف لهو و لعب و… و… و… شده بود بطوریکه منظور بوده وسایل آن مهیا و آماده نبود و به هریک از همراهان امر و تکلیف متحمل شدن این زحمت و انجام مطلب را می نمایند هریک به نوعی معتذر می شود. قرار می دهند که در ورود به طهران یک نفر را برای انجام آن مقصود انتخاب و به پترسبورگ ( پایتخت روسیه سویت ) گسیل دارند. آن دانشمند یگانه از روی حمیت و غیرت اسلام پرستی نظر به رابطه و نفوذیکه دردربار روسیه داشت و از آنجائیکه بهر صدمه و لطمه ای که به نفوذ انگلیس وارد می شد، خوشنود بود انجام مطالب فوق الذکررا بدون مخارج و اخذ دیناری بعهده می گیرد.
ناصرالدین شاه به سمت ایران و سیدجمال الدین به جانب پترسبورگ روانه می شوند. و بقول خود با " دوگیرس " رئیس الوزراء روس و زینویف ، مستشار وزارت خارجه و ایغناتیف و مادام نویکوف و ژنرال ریختر و ژنرال ابروچف ملاقات و مذاکره کرده و کامیاب به طهران برگشت .
11. زجر و تبعید سید از طهران و آمدنش به بصره
خوشبختانه حقیر نویسنده این تسطیر در آن سال طهران بودم و فقط انتظار ورود سید و تشرف به حضورش را داشتم تااینکه مژده تشریف فرمائی به طهرانش را از مسکو به طهران بشارت دادند و در این بینها شاه وارد طهران شد و تقریباً بعد ازدوماه دیگر سید در سال 1307 هجری وارد ضراب خانه بیرون شهر شدند. دوسه روزی در همانجا توقف فرمودند. در روزقدوم میمنت مسعودش حقیر بی صبرانه و مشتاقانه به خدمتش نائل و پای مبارکشان را بوسیده دست ملاطفت و نوازش مکرربر سرم کشیده رویم را بوسیدند و اجمالاً از معاهدات آگاهی بهمرسانیدم . ورقه به ناصرالدین شاه به این مضمون تحریرفرمودند:
" ما بعهد خود وفا نموده مطالب مرجوعه انجام یافته و اکنون ، به ضراب خانه وارد شده ام . این است قبل از اینکه تشرف جویم و واردشهر شوم اظهار می دارم : می دانم مغرضین و مفتخواران دست از اغراض خود برنمی دارند و همه روزه سعایت خواهند نمود و شهریارهم در دفع شبهات و سعایت خائنین اقدام نخواهید فرمود و معتذر بعذر و در عهد خود استوار نخواهند ماند.
چنانچه در عهد خود از روی حقیقت باقی و استوارید اجازه فرمائید وارد شده تشرف حاصل نمایم . هرگاه این عهد و دعوت هم مثل دعوت سابق است از همین جا اذن معاودتم دهید که نه مغرضین اعاده سعایت نمایند و نه اعلیحضرت بخلف عهد و میثاق در عالم مشهور شوند والسلام ( جمال الدین )".
( جواب ناصرالدین شاه ) بعدالعنوان :
" از آمدن شما مسرور و زحمات شما را منظور و نهایت اعتقاد و اعتماد را بعهد و وطن خواهی شما دارم . ما نیز در عهد خود برقرار وباقی می باشیم . از هرجهت آسوده خاطر وارد شوید. منزل در خانه جناب صدراعظم کرده همه روزه با ایشان بحضور ما نائل گردید".
ثانیاً سید به شاه نوشت :
" از باقی بودن در عهد و مراحم ملوکانه نهایت متشکرم ، نزد صدراعظم منزل نخواهم کرد، منزل متعدد دارم چون حاجی محمدحسن از دوستان من است و سابق هم آنجا منزل داشته ام میل دارم باز در همانجا باشم ".
جواب ناصرالدین شاه به سید:
" حال که میل دارید خانه حاجی محمدحسن منزل کنید بسیار خوب ".
این بود که وارد طهران شده در منزل حاجی مذکور منزل کردند ( قلم اینجا رسید و سر بشکست ) چندماهی که در طهران توقف داشتند بقوه خطابت و نفوذ کلمه حرفهای ناگفتنی و چیزهای ناشنیدنی را در کله های روشن و دماغهای منور جای داده بقوه جاذبه که سید در تقریر داشت بسرعت هرچه تمامتر دائره حریت و آزادی و اسلام پرستی را در طهران وسعت داده تخم آزادی را درقلوب صلحا افشاند خورده خورده رائج دهان هر بازاری شد که سید جمال الدین راست می گوید شاه ظالم است ، شاه ملت فروش است ، شاه مملکت برباد ده است ، شاه عیاش است ، شاه شهوت پرست است ، وزرا خائنند، وزرا دزدند، وزرا رجاله پرستند، مایل به آبادی مملکت و ترقی ملت نیستند، بیت المال مسلمین کو؟ عسگر ما کو؟ تجارت ما کو؟ ثروت ماکو؟ اسلحه ما کو؟ معارف ما کو؟
درباریان خائن دیدند اگر یک ماه دیگر سید در طهران بماند محققاً ملت شورش می کند از آنطرف دیدند گرفتاری سید که در نزد عامه طرفدار عدالت و اسلام و قرآن است ، اقوی برهان بر بیدینی و ستمکاری دولت است و این خود بیشتراحساسات مردم را بجوش می آورد، لهذا دسیسه لعنت آمیز آن از خدا برگشته ها به آنجا رسید که با کمال وقاحت و بی شرمی آلت قتاله تکفیر را بکار بردند و مطلب را چنان بر عوام الناس مشتبه کردند که شیطان با صدهزار سال عمر انگشت حیرت بلب گزید ـ مزه اینجاست که هرچند قدم به قدم جماعت عوامی را تحریک کردند، به بابیها و دشمنان شاه لعنت کنند.
اجمالاً از سعایت مخربان مملکت و شریعت نبوی همان داستان سابق بلکه بالاتر از آن پیش آمد کرد و شاه جبون خوش باور از آنجائیکه قلباً مایل به بیداری ملت و ترقی مملکت نبود و بر مردمان دانشمند حسد می برد و دربین وزراء ودرباریان القاء ضدیت می نمود و هرکس را راغب باصلاحات می دید و استعداد او را کافی می دانست ، بهر وسیله بود دراعدامش می کوشید ـ با وجود ذی قیمت میرزاتقی خان امیرکبیر و… واقعاً برباد دهنده حقیقی ایران و باعث ذلت و انحطاط اهالی آن ناصرالدین شاه را باید دانست ـ خلاصه شاه از خلف وعده و پیمان شکنی پروا نکرده خود نیز با خائنین و مخربین مملکت اسلام مساعد و معاضد گردید و سخنان غرض آمیز ایشان را قبول می نمود ـ اما درظاهر بتوسط بعضی از رجال ابلاغ داشته بود که سید در طهران یک چندی نماند خراسان یا قم برود. بزرگان مملکت میل به توقف او در طهران ندارند! سیدبی پرده جواب داده بود:
اولاً برای چه مرا به ایران دعوت نمودند و در دفعه ثانی که در خارجه بودم برای چه به آن همه اصرار معاهدات چند نموده به ایرانم خواستند و اکنون که آمده ام از من چه ضرری به دولت و ملت رسیده که در ایران باید نباشم . و من از روز اول که زحمت وطن پرستی و خدمت به عالم اسلامیت را عهده دار شده ام سرم را برای نیل به مقصود عالیه خود برکف دست گرفته و بقدر ذره خوف و اندیشه از احدی ندارم . و تا عهدشکنی و خلف وعده و نقض پیمان شاه را در روی کره دنیا بر تمام ملل معلوم و ثابت نکنم ، اگرچه جانم درمعرض تلف و هلاکت باشد جائی نخواهم رفت ، من محکوم حکم کسی نیستم که بمن بگویند بیا، بیایم و بگویند برو بروم . و این ماهانه که برای مسافرت من معین کرده اند، در ایران عموماً و در طهران خصوصاً مستحق بسیار است ، به آنها بدهند.
و چون سید به یقین می دانست که عاقبت درصدد اذیت و صدمه اش خواهند برآمد و بودنش در منزل حاجی محمد حسن اسباب زحمت برای حاجی و سایر دوستانش خواهد شد، به همین ملاحظه به مکان شریف حضرت عبدالعظیم نقل مکان نمودند و قریب هفت ماه در آن زاویه مقدسه بود و اغلب دوستان و پیروانش آشکارا و پنهان ، خدمتش می رسیدند واستضائه نور می نمودند. رفته رفته بواسطه نطقهای آتشین و خطابه های متین سید همهمه و غوغائی در این باب بین اهالی طهران پیدا شد. تا اینکه عاقبت الامر به حکم ناصرالدین شاه میرزا علی اصغرخان صدراعظم آقا بالاخان سردار را که در این اواخر به تیر ملت در حکومت رشت کشته شد، مامور بنفی و بیرون کردنش از بست و اخراج نمودنش از ایران نمودند.
مختارالسلطنه حاکم حضرت عبدالعظیم نیز با مامور ظالم موافقت کرده آن سید وحید مظلوم را مانند جد بزرگوارش عمامه بگردنش انداخته از زاویه مقدسه اش بیرون کشانیده و از وسط بازار برده با چندنفر سواره در آن زمستان سخت از راه قم و پرسوج به کرمانشاهانش فرستادند و مستحفظین او را منزل به منزل عوض می کردند، زیرا که بواسطه اخلاق حمیده وحالات آن برگزیده هرکس می شد در مجلس اول و دوم شیفته و فریفته او می گردید.
در آن تاریخ حسین خان امیرافخم شورینی قرا گوزلو حاکم کرمانشاه بوده با احترامات فائقه از سید پذیرائی می کند و یک وجهی تقدیم می کند. سید وجه را رد می کند و حواله داشته می فرستد از تاجر می گیرند و صدتومان با کمال ملاطفت به مامورین تبعید خود که مامور بودند سید را تا کرمانشاه رسانیده تسلیم امیر افخم نمایند، می دهد. و به امیرافخم می گوید اگرمی خواهی من از شما خوشنود باشم این خار را ( جوانمیر که در آنوقت در قصر شیرین زوار و عابرین را لخت می کرده ومی کشته ) از سرراه مسلمانان بردار.
همان شب امیر خواب می بیند که سواری نیزه به او داد و عین عبارت سید را به او امر کرد. این بود که امیرافخم دلش قوی و بعد از چند روز دیگر به قصر شیرین می رود و جوانمیر را دستگیر می نماید و می کشد. اگرچه بواسطه محبتی که امیر نسبت به سید کرده بود یک چندی مغضوب دولت گردید.
بالاخره در آنوقت که سید را از حضرت عبدالعظیم بیرون کشیدند جز سید معین التجار و میرزا رضای کرمانی معروف کسی دیگر خدمت سید نبوده . معین التجار از خوف پنهان می شود و میرزا محمدرضا واشریعتا گویان اهالی طهران را به تایید و یاری و استخلاص آن وحید زمانه وادار می نماید. و کوفی طینتان آن اولاد رسول را یاری نمی نمایند و این واقعه ملال انگیزدر ماه شعبان 1308 هجری که خود نگارنده هم در طهران خدمت سید بودم بوقوع رسید. ( کسانیکه نسبت به سید بی احترامی کردند چندی نگذشت که خداوند آنها را به کیفر خود رسانید، مانند مختارالسلطنه ، آقابالاخان ، میرزاعلی اصغرخان صدراعظم که همگی بترتیب کشته شدند و به مکافات خود رسیدند. صفات الله).
12. حرکت سید از راه بصره به لندن
دوستانش این قضیه را به بغداد و سایر ولایات بوسیله تلگراف رمز اطلاع دادند. و مامورینش به دستورالعمل دولت نگذاشتند سید به عتبات مشرف شود و از والی بغداد تقاضا کرده بود که سید را از سرحد یکسره به بصره بفرستند. همینطور هم می کنند. سید وارد بصره می شوند با حاجی سید علی اکبر شیرازی که از علمای ایران بوده و تبعید شده بود ملاقات کرده توسط او رساله عربیه موسوم به " حجه البالغه " و "حمله القرآن " را در تاریخ 1308 از بصره به مرحوم حاج میرزاحسن مجتهد شیرازی و سایر علماء و مجتهدین کربلا و نجف و سامره مبنی به حمایت اسلام و محو ریشه ظلم و قطع نفوذ اجانب نوشتند که بعدها در لندن خود سید آنرا بطبع رسانیدند.
و در این اثنا تلگرافاً خبر به طهران دادند که سید جمال الدین بغته از بصره خارج و از او خبری نیست . تلگرافاتی از دولت ایران به نقاط معینه مخابره می شود که سید را هرجا دیدند توقیف کنند. تا آنکه آن ذات والا بصوب اروپا رهسپار و به اندک مدتی وارد لندن می شوند. در مجالس انگلیس خطابه موثر و مفصلی حاوی بر مظالم ناصرالدین شاه و بعضی از دربار ایشان بیان می فرمایند چنانکه حاضرین متزلزل شده به گریه می افتند و با اینکه سید قوی البنیه بود بواسطه صدمه که به او رسیده بود علیل المزاج و ضعیف می شوند. تبعید او از ایران با زجرهای وحشیانه و بردنش تا خانقین در فصل زمستان تا آخر وحله عمر یادداشت و اثری بد در دلش گذاشت . و در لندن مورد اهمیت زیاد واقع گردید. زیرا که گذشته از اینکه انگلیسها حرکات و سکنات او را در اقامت مصر، هندوستان ، افغان و اروپا تحت نظر قرار داده و مواظب اعمالش بودند به عقاید قلبی و معنوی او نیز تا درجه پی برده و بخوبی از تاثیر کلمه او باخبر بودند و فقط از نقطه نظر اینکه شاید بتوانند موفق بجلب موافقت او شوند احترامات فوق العاده نسبت به سید بجا آوردند. تا آنکه سفیر ایران در لندن بوزارت خارجه انگلیس ابلاغیه اشاعه داد و سید را به انقلابی معرفی کرد.
این اقدام سفیر ایران موجب آن گشت که در لندن احترامات سید بیشتر از پیشتر گردید. و بهمین منوال سید چندی در لندن ماند و با میرزا ملکم خان که آنوقت از سفارت عزل شده بود، اغلب ملاقات می کرد و چندی در منزل اوبود تا آنکه در ماه رجب 1309 یک روزنامه عربی و انگلیسی به اسم " ضیاءالخافقین " در لندن تاسیس کرد و در شماره دوم آن مورخه غره شعبان مکتوبی را که خود سید به علمای بزرگ عتبات و ایران نوشته بود درج کرد. انگلیسها بوسایل عجیبی اسباب توقیف آنرا فراهم کردند.
در این میان سفیر دولت ترکیه به ملاقاتش آمده و بوی ابلاغ کرد که عبدالحمید سلطان ترکیه برطبق دستخطی که به سیدتقدیم می نماید تقاضای ملاقات و مسافرتت را به اسلامبول نموده . سید از سفیر ترک استعلام می نماید، علت این تقاضا چیست ؟ سفیر ترک جواباً به سید می گوید عبدالحمید می خواهد به معاضدت و مساعدت فکری شما بلکه بتواند اتفاق واتحاد خلل ناپذیری بین ممالک اسلامی ایجاد و برقرار نموده بعلاوه برای انشاء و تدوین بعضی قوانین مفیده از فکر رزین ورای متین حضرتت استفاده نماید. سید خواهی نخواهی از لندن در حدود 1310 حرکت و مستقیماً به اسلامبول و به " بابعالی " محترماً معززاً نزول اجلال فرمود.
13. ورود سید به اسلامبول بار دوم به دعوت عبدالحمید و وفاتش در آنجا
نظر به نفوذ سید در ممالک اسلامیه عبدالحمید مقدمش را گرامی شمرده بر مقام منیعش افزود، منتهی اعزاز و توقیر را از معظم له نمود، شام و نهار سید همه روزه از مطبخ سلطانی و خوان ملک تهیه می گردید و به قولی ماهی دویست لیره هم برای وی مقرر کرد و بسیار تقرب در پیش سلطان داشت . در همان موقع مستر بلنت معروف انگلیسی در اسلامبول بوده حکایتی از پذیرائی سلطان ترکیه از سید در عید فطر و اضحی می کند.
در ابتدا مناسبات عبدالحمید و سید فوق العاده با هم گرم و دوستانه بود و بیش از حد به صمیمیت یکدیگر مستظهر بودند ودر یک جلسه خصوصی بین الاثنین عبدالحمید از سید تقاضا کرد که مرا از حضرتت تقاضای این است که جهد وافی مبذول فرموده که با توحید نظر و مساعدت حضرتت بلکه بتوانیم در بین ملل اسلامی اتحاد و اتفاق قوی الارکان خلل ناپذیری را تاسیس و تشکیل کنیم که در پرتو آن اتحاد جامعه اسلامی دست وداد را با فرط استقامت به یکدیگر داده در ظل استقلال واتحاد اسلامی به ترویج صنایع و علوم پردازند. تا اینکه بعون الله موفق شوند که قدرت و عظمت از دست رفته را بدست آورده از کاروان سعادت و ترقی دنیا باز نمانند.
سید جمال الدین که از ابتدای زندگی سیاستش این مقصود یگانه اصل مهم خیالاتش محسوب می شد و همواره تعقیب این نظریه منظور نظرش بود، با مسرت قلبی و بشاشت ضمیر این پیشنهاد را بحسن قبول تلاقی کرد و قول همه نوع جان فشانی و فداکاری را در پیشرفت این مرام عالی به مقام خلافت داده از آن ساعت به بعد برای عملی کردن این عمل با عزمی آهنین و اراده قوی تراز کوه سنگین قیام نمود. سید جمال الدین گذشته از مراتب علمی و ادبی و فضیلت اخلاقی و تقوای ذاتی و سایرملکات فاضله که دارا بود، جنبه شجاعت او بر سایر مدارج عالیه اخلاقش رجحان داشت و هیچ گاه در مذاکره و محاوره جبن و هراس بر او مستولی نمی شد و همیشه با فرط قدرت و اعتماد بنفس که مجبول طینتش بود عقاید و نظریات عالیه خودش را بی پروا اظهار می داشت . گذشته از اینکه علاقه تام و تمامی به سعادت و ترقی وطن و هموطنان خود داشت ، مساعی واهتماماتش مصروف ترقی و تعالی عالم اسلامیت بود و مکرر به پیروان خود گفته بود که به نام عظمت اسلام و شریعت غرای خیرالانام باید در ارتقاء و اعتلاء کلیه دول اسلامی اعم از آسیائی و آفریقائی و غیره کوشیده و سلطه و غلبه اروپائی را غیر متجاوز و محدود ساخت ، بقسمتی که ممالک مسلمین از هر حیث مصون و محروس از تجافی و تخاطی دیپلوماسی اروپائی باشد، و از نقطه نظر ترویج و اشاعه این مرام و مقصد بود که قسمت عمده عمرش را بعه مسافرت در ممالک اسلامی گزرانیده و در همه جا از اظهار این عقیده عالیه خودداری نمود. و بدین جهت بود که به تقاضای عبد الحمد ثانی برای اتحاد عالم اسلام از لندن
به اسلامبول آمد. بعد از چندین جلسه خصوصی بین سید و عبدالحمید در اسلامبول راجع به اتحاد اسلام این اندیشه عالی را بدواً سید بدو طریقه منقسم نمود:
1. کلیه مذاکرات دولتی و درباری نسبت به تهیه کردن زمینه چه با ناصرالدین شاه و چه با خدیو مصر و سلطان مراکش و سایر امراء و امارت نشین های مستقیماً با عبدالحمید و وزراء و سفراء و درباریان او بهرنوع که مصلحت اندیشیده باشد.
2. قسمت ملی و عمومی آن که مهمتر بود سید بعهده گرفت که با علماء و زعماء اسلام اعم از شیعه و سنی و غیره هم داخل در مکاتبه گشته و اصل قضیه را به رضایت و جانب داری همه روسا و قائدین ملی اسلام حل تسویه نمایند، و درضمن باعبدالحمید قطع کرد که چون دولت ایران نسبت به مصر و افغان با مراکش و غیره دولت مستقل تام و تمامی است و بعلاوه اصل و جهه اختلاف شیعه و سنی موضوعیت یک قسم آن که شیعه باشد از هر جهه ایران است . لذا از طرف عبدالحمید به نام ملت و دولت ترکیه عتبات عالیات و قسمتی دیگر از بین النهرین که مرتبط به مشاهد مشرفه شیعه است تفویضاً درمقابل مساعدت دولت و ملت ایران نسبت به اتحاد اسلامی از مملکت عثمانی منتزع و به ایران منضم شود. و سید قرارداد از هریک قطعات مهمه ممالک اسلامی یکنفر نماینده دولتی به انتخاب دولت و یکنفر از طراز اول علما که حقیقتاً نماینده ملی باشد به انتخاب ملت برگزیده شده در اسلامبول گرد هم جمع آمده کنگره عالی بنیانی به اسم مقدس اسلام در اسلامبول تاسیس وتشکیل نمایند و حل قضایای مهمه را در همه جا و همه موارد به حکمیت آن کنگره رجوع و محول داشته تصمیمات ومقطوعات کنگره اسلامی را همه دول و ملل مسلمان مذهب واجب الاحترام شناخته تبعیت نمایند ( بعدها معلوم شد قصدعبدالحمید این بوده که خودش را در راس این کنگره به ریاست جای داده و مقام خلافت عامه و خاصه را تواماً حائز شود ـیکی از موضوعاتی که بعداً تولید اختلاف نظر بین سید و عبدالحمید نمود این مسئله بود).
مقصود سید از تشکیل این کنگره اسلامی این بود که وسایل ترقی و تکامل ملل اسلامیه را مشترکاً فراهم نموده شوکت و عظمت اولیه اسلام را تجدید نماید و هرگاه یکی از دول اروپائی بی اعتدالی را نسبت به یک مملکت اسلامی روا داشت ، فوراًآن کنگره عالی اسلامی اعلان جهاد مقدس را به تمام مسلمین دنیا برعلیه آن دولت صادر نموده گذشته از تحریم امتعه وکالای تجارتی آن دولت همه مسلمین برای اطاعت از مبارزه قیام و شمشیر از نیام کشند.
بعد از آنکه مواضیع فوق بین سید و عبدالحمید قطع شد، سید موضوع را به رفقا و پیروان خصوصیش که همه از فحول ادباء و علماء و آزادی خواهان نامی شیعه بودند مراجعه داده و در جلسه اول حاضرین محضرش عبارت از: فیضی افندی معلم ایرانی ، رضا پاشا شیعی ، سید برهان الدین بلخی ، ابوالحسن میرزا شیخ الرئیس ، نواب حسین هندی ، شیخ احمد روحی ،میرزا آقا خان کرمانی ، میرزا حسن خان خبیرالملک ، عبدالکریم بیک ، حمدی بیک ، جواهری زاده های اصفهانی ، شیخ محمود افضل الملک روحی و چندنفر از آزادی خواهان و مریدانش بودند.
سید خطابه موثری قریب به این مضمون بیان فرمود و حاضرین را به مقصد اخیرش آگاه ساخت :
" امروزه مذهب اسلام به منزله یک کشتی است که ناخدای آن محمدبن عبدالله صلعم است و قاطبه مسلمین از خاص وعام کشتی نشینان این سفینه مقدسه اند و یومنا هذا این کشتی در دریای سیاست دنیا دچار طوفان و مشرف به غرق گردیده و به آن جریانات پلتیکی دنیا و حوادث در غرق و افنای این کشتی رخنه کرده و می کند. آیا تکلیف سکنه و راکبین این کشتی که مشرف به غرق و آماده هلاکند چیست ؟ آیا نخست باید در حراست و نجات این کشتی از طوفان و غرق آب کوشید یا درمقام دوئیت و اختلاف کلمه و پیروی اغراض و نظریات شخصی برآمده خرابی و هلاکی یکدیگر را ساعی باشند؟
حاضرین و مستمعین خطابه گفتند: نخست حفظ بیضه اسلام و نجات این کشتی مقدس فریضه ذمه هر وطن دوست واسلام پرستی است . عموماً متعهد شدند که در پیشرفت نظریات عالیه سید از بذل هر گونه مساعدت و فداکاری دریغ نکنند. بالاخره سید عالیمقدار با پیروان و هم کارانش برای نیل به اتحاد اسلام قیام کردند. و چون افکار عالیه سید در همه جا واسطه تربیت و ترقی مسلمانان بود لهذا در اسلامبول هم مانند سایر جاها تخم آزادی و حریت را در نفوس ذکیه پاشید.
سید جلیل القدر عظیم الشان مقرر داشت که به عموم علماء طراز اول و قائدین ملت شیعه بطور متحدالمآل مکاتیبی که حاوی و متضمن تبلیغات لازمه با ذکر ادله مثبته و استنادات متقنه باشد، مشروحاً و مبسوطاً نگاشتند. و بعلاوه به هرکدام ازمعتقدین خود امر داد که به استثناء دوستان مهم خودشان قضیه را تذکر بدهند که در پیشرفت این مقصود اقدام بنمایند. این بود که بالغ بر پانصد مراسله و مکتوب بالسنه مختلفه فارسی ، عربی ، هندی ، ترکی به رشته تحریر درآورده به عتبات عرش درجات و کلیه بلاد ایران ، هندوستان ، مصر، الجزایر، طرابلس ، شامات ، حجاز و سایر قلمرو اسلامی ارسال داشت . و سید تصمیم گرفت که شش نفر از رفقا و پیروان خود را که بالسنه مشرقی تکلم می کردند به جهه تبلیغات لازمه باقطار معینه گسیل دهد.
چندی نگذشت که جواب کلیه مراسلات به اسلامبول زیب حصول داد و کلیه طبقات حوزه اسلام اعم از علماء اعلام ودیگران موضوع را با فرط مسرت و حسن قبول استقبال نموده و از ناحیه برخی آنان نیز هدایا و تحف عتیقه چندی توسط فیلسوف اعظم اسلام سیدجمال الدین جهه عبدالحمید ارسال نموده و بعضی هم ادعیه و تفویداتی برای سلطان عثمانی منضم مراسله خویش قرار داده بودند. سید امر فرموده کلیه آن مراسلات را از السنه مختلف به ترکی ترجمه کردند و ترجمه هرمکتوبی را ضمیمه به اصل نموده همه اینها را به حضور عبدالحمید برد و از موفقیت شایان خودش در خدمت به عالم اسلام بسیار مسرور و خرسند بود. عبدالحمید همه آن مرقومات را به دقت مطالعه کرده از فرط خوشحالی سید را بی مهابا در آغوش کشیده مکرر در مکرر روی سید را بوسیده بدین توفیق که حاصل کرده بود تبریکش گفت و از نفوذ کلمه و پیشرفت او در این امر خطیر حیرت و تعجب می کرد و به سید اظهار کرد اکنون که بعون الله و مساعدت حضرتت به قسمت اعظم آن موفق گردیده ایم باید در مرحله دویم که عمل نمودن به مقصود باشد وارد شویم و چون بیشتر از درباریان وزراء من در مذهب تسنن لجوج و متعصبند و محتمل است ازین موضوع سوءاستفاده نموده مرا به تشیع متهم ! سازند و درنتیجه مورث بطوءجریان کار گردد. بدین لحاظ بر آنم که اگر صلاح اندیشی از این به بعد اجرائیات این منظور عالی را به " بابعالی " و صدارت عظمی محول داشته و محرمانه شیخ الاسلام را با خویش در این مرحله همدست و همداستان نمائیم . سید قبول کرد.
پس از آنکه اجرائیات اتحاد اسلامی برحسب صلاح دید عبدالحمید به مقام مشیخت و صدارت عثمانی محول گردید،رفته رفته بواسطه مخالفتهای عقیده که بین سید و عبدالحمید حادث شد، موضوع اتحاد اسلامی یک باره مسکوت عنه ماند.درین بین از نوشته و مکاتیبی که در اطراف اتحاد اسلام به امضای سید و همکارانش بود و بعنوان یکنفر از اجله علماء عتبات ارسال شده بود، بدست میرزا محمود خان قونسول بغداد افتاد. میرزا محمودخان آن نوشته را با آب و تاب فراوان و شاخ و برگهای بسیاری پیراسته به طهران حضور ناصرالدین شاه فرستاد که سیدجمال الدین با بعضی ایرانیان دیگر همداستان شده درصدد تسلیم مملکت ایران به سلطان عثمانی برآمده و ظاهراً مطلب را به اسم اتحاد اسلام عنوان نموده اغلب از علماء را برای اجرای این مقصود با خود کرده است .
بعلاوه لوایح آزادی طلبانه میرزا آقاخان و شیخ احمد روحی که متناوباً از اسلامبول به اغلب محترمین طهران از قبیل مرحوم امین الدوله و معاون الدوله و غیره نگاشته می شد و اغلب آنها را ناصرالدین شاه اطلاع داشت موید اظهارات قونسول بغداد شد. ناصرالدین شاه پس از خواندن این راپورت بحدی خشیت و وحشت بر او مستولی می شود که بلاتامل به میرزا محمود خان علاء الملک که در آنموقع سفیر اسلامبول بود رمزاً تلگراف می کند: کلیه نفراتی که در موضوع اتحاد اسلام باسیدجمال الدین مشارکت دارند و از تبعه ایرانند، آنها را متهم سیاسی نموده تحت الحفظ به ایران بفرستید. علاءالملک بواسطه خصومت و کینه ای که از حاج میرزا حسن خان خبیرالملک ژنرال قونسول سفارت اسلامبول بدل داشت و نیز بعلت بی اعتنائی که میرزا آقا خان و شیخ احمد روحی به اتکاء و استظهار سیدجمال الدین که از پیروان مخصوصش بودند، نسبت به او نموده بودند و بعلاوه میرزا آقاخان در اشعار خود او را هجو کرده بود و درصدد بهانه بوده که کینه خود را از این چندنفربگیرد، بعد از وصول تلگراف ناصرالدین شاه موقع را مناسب دیده با محمودپاشا، مدیر ظبطیه و نظمیه اسلامبول کاملاً ساخت و باخت نمود و او را بوعده های دروغی فریفت که بزرگترین نشان دولت ایران را برای تو خواهم گرفت و دیگر اینکه ارامنه هائی که اتباع دولت ترکیه اند و قبلاً به خاک ایران رفته اند و بعدها بخواهند بروند، دستگیر کرده به شما تسلیم می کنم مشروط بر اینکه این سه نفر ایرانی آشوب طلب را که منکر اساس سلطنتند و گرد سیدجمال الدین جمع شده اند و عبدالحمیدهم به واسطه دوستی با سید علی العمیا از آنها حمایت می کند، به سفارت ایران تسلیم کنید.
محمودپاشا بدون تعقل سخنان غرض آمیز علاءالملک را قبول کرده راپورت مفصلی در این زمینه به عبدالحمید تسلیم کرد. عبدالحمید بی اندازه از تسلیم ارامنه به دولت ترکیه خوشوقت می شود. بدون اینکه بداند حضرات پیرو و بسته جمال الدین اند، دستخطی صادر می کند که اختیار رعایای ایران با سفیر آنهاست . در این بین ها آراء ثاقبه سید با خیال شخصی حکومت و درباریان خودخواه منافی موافق نیامده بغض و حسد شیخ الاسلام به جوش آمده بواسطه سعایتهای ابوالهدی ، ندیم سلطان ، سید از عبدالحمید کناره گرفت و مراوده اش را کم کرد.
خدو مصر در آن زمان به اسلامبول آمده و بی اندازه مشتاق زیارت سید جمال الدین بوده .هر چه از ( بابعالی) استیضان به جهت ملاقات سید خواسته بود اجابت نمی شد. تا اینکه خدیو مصر یک روز متهورانه بدون اجازه ( کاغذ خانه ) که یکی از نزهت گاههای اسلامبول است شتافته و در خلوت سید را ملاقات می کند. یک نوبت دیگر هم به فیض حضور سید نایل می شود. این ملاقات را پلیسهای مخفی و جاسوسهای عبدالحمید به وی راپورت دادند. عبدالحمید بسیار متوحش شد وترسید که مبادا بین سید و خدیو مصر نظر به وضعیت آنموقع اسلامبول و نهضت ( ژون ترک ) قراردادی در مورد خلع عبدالحمید و نصب خدیو بشود.
و نیز در آن موقع سید عبدالله، خادم مدینه منوره که فوق العاده ذی اهمیت بود و طرف بغض و تعرض رشاد بیک ، ولیعهد عثمانی واقع شده بود، در منزل سیدجمال الدین متحصن شده بود، آنچه تلاش کردند سید او را تسلیم نکرد و قویاً از او نگهداری نمود، تا اینکه خدیو مصر عزیمت قاهره کرد و وی را به خدیو سپرد و خدیو او را به مصر برد. و در این حیص و بیص ژون ترکها از موقع استفاده کرده درصدد برآمدند که سلطنت مشروطه تاسیس نمایند. این مسئله باعث گردید که بواسطه نفوذ سید بالغ بر سیزده هزار پلیس مخفی در اسلامبول بر مبرزین خارجی و داخلی گماشتند و بطوری سخت گرفتند که کسی قدرت مراوده و مرابطه را با اشخاص معین نداشت . من جمله ده نفر جاسوس مواظت حرکات سیدجمال الدین قرار دادند.دوستان و رفقا و پیروان او را کاملاً در تحت نظر قرار دادند.
این اوضاع و خودخواهی درباریان بابعالی و مفتخواران سبب شد که الفت ذات البین عبدالحمید و سید مبدل به کدورت گردید. علاءالملک ، سفیر ایران ، وقت را غنیمت شمرده درصدد برآمد که آن بیگناهان را دستگیر کرده به پیشگاه عالیه شهادت بفرستد. تیرگی مناسبات سیدجمال الدین با عبدالحمید موجب چیرگی علاءالملک ، سفیر ایران گردید و درصدددستگیری شیخ احمد و میرزا آقاخان کرمانی و خبیرالملک برآمد و با معیت درباریان اسلامبول از دولت ترکیه دستخطی صادر نمود که سه نفر فوق را مطابق دستور سفیر ایران تحت الحفظ در سرحد تسلیم مامورین ایرانی بنمایند.
از قراری که از منابع وثیقه اخذ شده ، صبح 12 رجب 1313 یکنفر یاور نظامی عثمانی با چند پلیس در اسلامبول به خانه روحی و میرزا آقاخان عنفاً وارد بعد از توقیف کلیه مکاتیب و نوشته جات آنها را به اداره ضبطیه جلب می کنند. بلافاصله خبیرالملک را هم توقیف می نمایند. شیخ محمود افضل الملک ، برادر کوچکتر روحی برای استخلاص آنها بدواًبه علاءالملک ، سفیر مراجعه می کند، نتیجه نمی گیرد. شیخ احمد روحی که یکی از اجله علماء کرمانند، با میرزا آقاخان کرمانی و خبیرالملک مامورین نفی با جمعی از آزادی خواهان ترکیه را بوسیله کشتی ( حسین پاشا) که از کشتیهای مخصوص دولتی بوده ، از اسلامبول تبعید، ترکها را به نقاط دیگر و این سه نفر محترم ایرانی را به محبس طربزون جای دادند.
برادر بیچاره روحی بعد از نومیدی از سفیر به اتفاق جواهری زاده های اصفهانی مستقیماً به منزل سیدجمال الدین می روند و استدعا می کنند که حضوراً استخلاص آنها را از عبدالحمید تقاضا فرمایند. سید جواباً می فرماید: درصورتی مناسبات فعلی من با عبدالحمید تیره است و از ملاقات او کراهت داشتم ، همان ساعت که این خبر را شنیدم عبدالحمید را ملاقات کردم وبه عبدالحمید گفتم : این اشخاص جز اینکه با عقاید من در اتحاد اسلام همراهی و شراکت داشتند مرتکب هیچگونه ناصوابی نشده اند. عبدالحمید از گرفتاری آنها اظهار تاسف می نماید و قسم یاد می کند که نفی آنها از اسلامبول بدون اطلاع من بوده فقط ناظم پاشا، مدیر ضبطیه راپرتی فرستاده بود که چندیست دو سه نفر ایرانی در اسلامبول مشغول فساد شدند و سفیر ایران از آنها شاکی است . خوبست اراده سنیه صادر شود که آنها را دستگیر کنیم . من هم بدون آنکه قضیه را بدانم ، امر به توقیف آنها دادم . اینک به طربزون تلگراف می کنم حضرات را محترماً معاودت دهند. بلافاصله به خط خودش تلگرافی صادر کردو به حاجی علی ، رئیس خلوت داد که مخابره کند.
از بیانات سیدجمال الدین خاطر افضل الملک ، برادر روحی به کلی آسوده شد و مطمئن گردید که قریباً حضرات را به اسلامبول عودت می دهند. در این بین سفیر ایران از وقعه ملاقات سید با عبدالحمید و استخلاص آنها مستحضر گردید. درطی ملاقات فوری از سلطان استدعا کرده بود اگر حضرات را به این زودی معاودت دهند باعث توهین و هتک آبروی من درانظار اتباع ایران خواهد شد. مستدعی هستم بیست روز عودت آنها را به تعویق بیندازید. و همه روزه حاجی سید عبدالمهدی ،ندیم عبدالحمید و ناظم رئیس نظمیه که با سفیر ایران همدست و متعهد بودند، مراجعت حضرات را به تاخیر می انداختند واینقدر سعایت کردند تا ناسخ تلگراف اولیه را از عبدالحمید صادر کردند. بالاخره توقیف روحی و میرزا آقاخان وخبیرالملک در محبس طربزون به طول انجامید. اشخاص متفرقه و بعضی از سفرای اروپائی که سمت متعلمی را به روحی داشتند، هرچه اقدام برای رهائی آنان کردند نتیجه نبخشید. مجدداً برادر روحی متوسل به سیدجمال شد. سید با فرط متانت وکمال آرامی پس از اندک تاملی در جواب فرموده بود: اگر بالفرض پسر مرا به قتل گاه ببرند و از یک کلمه شفاعت من نجات یابد، تن به کشتن او می دهم ، اما عار تقاضای از عبدالحمید را دیگر بر خود نمی پسندم . بگذار آنها را به ایران برده بکشند تادر دودمان آنها پایه شرف و افتخار ابدی برقرار گردد. تا اینکه بالاخره همینطور هم شد و حضرات را از طربزون حرکت داده و در سرحد ایران تسلیم مامورین غلاظ و شداد ایرانی نموده از آنجا یکسره به تبریز و در محله ششگلان منزل محمدعلی میرزای ولیعهد حبس نمودند و با زجرهای وحشیانه و شکنجه های ظالمانه که دل هر قسی القلبی از شنیدنش می گدازد هرسه آنها را به درجه رفیعه شهادت رسانیدند. " نامه باستان "، تاریخ ایران را میرزا آقا خان کرمانی در حبس طربزون نوشت .
پس از نفی نمودن سیدجمال الدین از طهران و ایران میرزا رضای کرمانی که یکی از مریدهای شیفته و مجذوب سید بود، بواسطه شور و محبتی که به سید داشت مکرر در مکرر کتباً، شفاهاً، غیاباً، حضوراً به ناصرالدین شاه و دربارانش اعلان نمود که به سبب این بی احترامی که درباره سید بلاجهه کرده اید شما را خواهم کشت . بعضی از دوستان و معتقدین به سید که ازحالت میرزا رضا اطلاع داشتند، برای اتمام حجت مکرر به خود ناصرالدین شاه و میرزا علی اصغرخان صدراعظم و چند نفر ازعلماء طهران قضیه را اطلاع دادند که میرزا رضا به این قصد و خیال است . هرگاه مرتکب این امر خطیر شد بحثی و تقصیری نه بر سید جمال الدین است و نه بر دوستانش . یا او را حبس کنید یا تفتیش نمایید. این بود که بواسطه اعلانات خود میرزا رضا واظهارات دیگران میرزارضا را مدتها و مکرر در حبس و انبار دولتی حبس نمودند. تا اینکه از طول مدت حبس و زجر و تعدیاتی که نسبت به او شد در خانه کامران میرزا یکدفعه با مقراض شکم خود را پاره کرد. به شاه خبر دادند، جراح فرستاد او را معالجه کرد. در حبس قزوین تمام بدن او را داغ کردند. آقا بالاخان سردار یکدفعه اینقدر چوب به پای او زد که دو انگشتش افتاد. اینهمه عقوبات و صدمات را در طهران از آقابالاخان و سایر درباریان چشید و کوشید تا آنکه بقول خودش هرکسی می خواست سردار یا سالار بشود، سر او به فلکه می بست . با این مشقات یکذره از عشقش کم نشد، بلکه روزبه روزعشق و محبتش نسبت به سید زیادتر و تنقیدش از مبغضین سید بیشتر می شد تا اینکه بواسطه تهور و بی باکی که در سخن گفتن داشت ، از حبس نجات یافت .
برای استفاضه فیوضات و درک خدمت فیلسوف اعظم مشرق زمین ، استاد المتاخرین ، فخرالمسلمین حضرت سید جمال الدین طاب مرمسه الشریف ، مهاجرت به سمت اسلامبول را تصمیم گرفت . در صورتیکه سوای توکل به حق از مالیه دنیا چیزی در بساط نداشت . در رشت یکنفر تاجر آشنا داشت که بوسیله حاج محمد حسن امین الضرب که مدتها ارباب او بود با آن تاجر شناسائی پیدا کرده و به ملاقاتش رفت . بیست تومان از آن تاجر رشتی برای مخارج این مسافرت گرفت که به ورودبه اسلامبول درعوض عطر به جهه او بفرستد. و (حاج امین الضرب ) بلافاصله برئیس پستخانه رشت ، میرزا علی خان امین الدوله که آنوقت ریاست کل پستخانه های ایران را داشت ، و نسبت به سید ارادت کاملی داشت ، چهل تومان حواله می کند که به میرزا رضا بدهد و او آن وجه را اخذ کرده و بیست تومان تاجر را با اینکه قبول نمی کرده ، مسترد می دارد و یکسره به اسلامبول و به سوی کعبه مقصود می شتابد. به منزل سید که در آنموقع در ( باب عالی ) و مهمان عبدالحمید بوده ، ورود می کند. اذن می خواهد.
ملا زمان سید به سید عرض می کنند که شخص ایرانی معلول و مفلوج به این نام و نشان استدعای شرفیابی را دارد. در ظرف مدت توقف سید در اسلامبول همه وقت از خواص اصحاب و دوستان صمیمی از قبیل چندنفر علماء و قائدین انقلاب ، هندی ، مصری ، الجزایری و معدودی از طبقه منتخبه ایرانی مانند میرزا آقاخان کرمانی ، شیخ احمد روحی ، میرزا حبیب اصفهانی ، میرزا طاهر مدیر روزنامه اختر و میرزا حسنخان خبیرالملک ، ژنرال قونسول سفارت ایران غالباً در خدمتش بودند. مرحوم سید در جواب پیشخدمت فرمود: این شخص (میرزا رضا) زمانیکه در طهران در خانه امین الضرب بودم از طرف صاحبخانه به سمت مهمانداری من تعیین شد و او را می شناسم ، ولی مع الاسف چون به سفالت طبع و سخافت فکر اغلب ایرانیها که در خارجه اقامت دارند مطلعم ، از پذیرفتن ایشان معذورم . زیرا که شاید این شخص هم مثل بعضی ایرانیها که باحرارت و التهاب بی اندازه به من وارد شدند و بعد معلوم شد جاسوس بابعالی و سفارت ایرانند، باشد. بعضی حضار که اطلاع به سوابق اخلاق میرزارضا داشتند، اظهار کردند که بلاتردید عملاً و اخلاقاً این شخص مورد اطمینان است و بعلاوه دراثرشکنجه و عقوباتی که در محبس طهران و قزوین به او وارد آمده مبتلای به فلج و محتاج به معالجه است .
سید بدون آنکه بارش دهد امر فرمود که وی را به مریضخانه فرانسه برای معالجه بردند و قریب چهل روز که در تحت معالجه بود روزی یک لیره مخارج مداوایش را شخصاً پرداخت و در این ظرف مدتی که در مریض خانه بود، همه روزه از صحابه سید به عیادتش می رفتند تا موقعی که مغالجه اش تمام شد. و اولین دفعه ای میرزا رضا در محضرش به طور خاص حاضر شد، آغاز سخن را بدین گونه نمود:
اوقاتی که در تهران به سمت خدمتگزاری حاضر بودم، فرمایشات عالیه و جذبه شوق و تاثیر بیان حقایق تبیانت یکسره منقلب
و منجذبم نموده تاب و تحمل این همه فجایع و مظالم که درباریان نسبت به ملت اعمال می دارند، نیاورده درصدد برآمدم که برای برانداختن این کاخ ظلم هم فکر زیاد کنم . انتقادات من از وضع حکومت ایران و درباریان باعث آن شد که همه روزه به یک نوع زجر و حبسم کنند. یکدفعه آقا بالاخان اینقدر چوب به پاهایم زد که دو انگشتم افتاد. درمحبس قزوین بدنم را تماماً داغ کردند. در منزل کامران میرزا از شدت ظلم بستوه آمده با مقراض شکم خود را پاره کردم .مشقاتی که به وی وارد آمده بودند بدین طریق در حضور حضرت سید شرح می داد تا اینکه اختیار از دست داده شروع به گریه کرد. سید تا اینموقع با فرط متانت ساکت و گوش به سخنانش می داد.
وقتی که دید میرزا رضا گریه می کند عصبانی گشته به وی فرمود گریه کار پیره زنان است . مادامی که دروازه مرگ برای انسان باز است ، تن به ظلم و پستی نباید بدهد. این عبارت عالی که از صاعقه آسمانی برای میرزا رضا مهیب تر بود، اثر غریبی به میرزا رضا نمود و از آنجا باطناً مصمم می شود که دفع ظلم را از خود بنماید.
چندی در اسلامبول مقیم و در منزلی که میرزا آقاخان و شیخ احمد داشتند معتکف بود و همه روزه در محضر حضرت سید و صحابه او بود. از قراریکه شنیده شد در یک جلسه که روحی و میرزاآقاخان بودند برای تقویت عزم آهنین خود دست به کلام مجید برده نسبت به اندیشه خویش با حضور روحی و میرزاآقاخان تفال به کتاب مقدس آسمانی ( قرآن ) زد. آیه شریفه که در این مورد به منزله اعجاز است ، در اول صفحه به زبان میرزا قرائت شد: " فوکزه موسی فقضی علیه " میرزا رضا از شادی این تفال خیلی خوشوقت می شود. روحی و میرزا آقاخان گاهی که در منزل تنها می ماندند از اوضاع اسف آور ایران مذاکره می نمودند. میرزا رضا با فرط قدرت می گفته است : باید درخت کهن را از ریشه قطع کرد تا این شاخ و برگها و متفرعات بالطبیعه خشک شود.
بالاخره بعد از عزیمت میرزارضا از ایران وزارت خارجه به سفیر و قونسولات ایران در مملکت ترکیه ابلاغ کرد: هر موقع میرزارضا قصد مراجعت به ایران را کرد تذکره مرور و ورود به ایران را به او ندهند. به همین واسطه چندی مراجعت او به تاخیر افتاد تا اینکه شیخ احمد روحی برادر کوچک خود شیخ ابوالقاسم را به سمت ایران فرستاد و میرزارضا به عنوان خادم ضمیمه تذکره شده عازم ایران شدند.
این نکته را نگفته نگذاریم که کلیه مخارجات اینمدت میرزا را از هر قبیل و آنچه لازم داشته همگی را سید متحمل بوده . تا خاک قفقاز میرزا با شیخ ابوالقاسم بوده و از آنجا شیخ ابوالقاسم از راه عشق آباد به سمت خراسان و کرمان عازم می شود. میرزا رضا بیک ترتیب سختی که همه جا خداوند مشکلات او را آسان می نموده تا " مشهد سر" خود را می رساند و از قراریکه شنیده شد در " مشهد سر" از یک نفر میوه فروش یک قبضه طپانچه اسقاط با پنج فشنگ سربی در سه تومان می خرد و از آنجایکسره به طهران وارد می شود و چندی در حضرت عبدالعظیم در گوشه بالاخانه بسر می برد و برخلاف سابق با کسی معاشرت نداشته و منتظر فرصت بوده تا اینکه روز فیروز هفدهم ذیقعده الحرام هزار و سیصد و سیزده هجری در رسید شهر طهران راآئین می بندند و برای فردای آنروز که روز نخست سال پنجاهم سلطنت جابرانه ناصرالدین شاه بود متملقین از هر طبقه به تدارک جشن می پردازند. که قضا و قدر مجال نداد. چون تقدیر الهی بر این قضیه قرار گرفته به مدلول " اذا جاء القدر عمی البصر" میرزارضا کار خود را می کند و قتل شاه در دست او واقع می شود. ناصرالدین شاه عصر هفدهم شهر ذیقعده 1313 به زیارت حضرت عبدالعظیم مشرف می شود. طپانچه میرزارضای مفلوج صدا می کند و در همان زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم که سید را بیرون کشیده بودند، شاه مضروب و مقتول دست فدائی ایرانیان می شود و بعد از گرفتاری بدون اینکه واهمه کند آن استنطاقات عالیه را در عقیده ثابته خود اظهار می نماید. اینکه می گویند این قضیه به اجازه سید بوده ، نگارنده تکذیب می کنم . زیرا آنچه بر بنده ثابت و معلوم شد در آنوقت سید به این کار میل نداشت ، چنانچه وقوع این مسئله اغلب نقشه های سید را بهم زد. سرّ مرتکب شدن میرزارضا به قتل شاه این بود که از فرط عشق و محبت و شور و وَله و ارادتی که نسبت به حضرت سید داشت ، واقعاً نمی توانست ببیند یا بشنود که احدی نام مرحوم سیدجمال الدین را به توهین ببرد. این بود که عشق حقیقی خود را به منصه ظهور رسانید. مسموم نمودن آن سید بزرگوار هم صحیح است و شکی در آن نیست . بعد ازجلوس مظفرالدین شاه به تخت سلطنت دانسته شد که سیدجمال الدین ایرانی و اسدآبادی است . شرح حال و معرفی او را میرزا علی اصغرخان صدراعظم حسب الامر از خان باباخان صاحب اختیار که در آنوقت حاکم اسدآباد بود و از علما و آقایان قصبه استفسار کردند. حاکم و آقایان محل هم اطلاعات خودشان را با امضاء نوشته فرستادند مصداق کلام شریف لعنه الله علی القوم الظالمین در اینجا به عمل آمده و بخاطر گذشت .
آخرالامر دولت ایران به این مسئله متمسک شد. بوسیله علاء الملک سفیر کبیر ایران به اثبات اینکه سید جمال الدین اهل ایران است ، رسماً او را حسب الحکم از دولت ترکیه خواستند. با اینکه سید بواسطه تیره گی مناسبات و خوف عبدالحمید ازلیاقت و نفوذ کلمه او، محترماً در تحت مراقبت بود، بسبب توهین خود ظاهراً از تسلیمش استنکاف نمودند و قریب چهارسال سید در این دفعه در اسلامبول ماند تا آنکه ناصرالملک برای قتل و جلب آن سید سعید و حکیم وحید منتخب ومامور شد. از اینکه دولت ترکیه سید را تسلیم ننمود سفیر ایران و مامور مخصوص که از ایران برای اینکار رفته بود، همراه ومتفق می شوند و در سال 1314 هجری قمری آن سید مظلوم ، معصوم ، غریب وحید را مانند اجداد کبارش به شربت ناگوارسم قتیل و شهید نمودند. و مضمون این شعر عربی که سابقاً حضرت سید قرائت فرمودند و به خط مبارک خود نوشته اند و در سرلوحه یکی از مقالات حقایق آیاتش آنرا زینت نموده ام ، شاهد و گواه احوال است بلی ( اتقوا من فراسته المومن فانه ینظر بنورالله) شعر این است :
انا المسموم ما عندی بتریاق ٍ و لا راق ٍادر کاساً و ناولها الا یا ایها الساقی
از قرار معلوم در ماه شوال آن سال به درجه شهادت فائز و جنازه او را با یک شکوه و احترام و تجلیل شایانی در قبرستان " شیخلر مزارلقی " در نزدیکی منزلش بخاک سپردند.
زنده جاوید ماند هرکه نکونام زیست کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را
( میرزا لطف الله اسدآبادی ، همشیره زاده سید بعد از قتل ناصرالدین شاه بواسطه جرم همشیره زادگی مرحوم سید میرزا شریفخان عمویم را در طهران به انبار دولتی توقیف می کنند. میرزا لطف الله والدم را در کرمانشاه نزد زین العابدین خان امیرافخم که در آنموقع حاکم بود، منشی بوده و مکرر تلگرافاً از مرکز جلب او را از امیر افخم می خواهند. امیر افخم مردانگی نموده او را بدست آنها نمی دهد و مدتی والدم در کوههای لرستان و پشت کوه متواری بوده تا اینکه بهمین سبب ها به حکم خان بابا خان حاکم خانه ما را غارت می کنند و اغلب نوشته جات سید در آنجا از بین می رود، صفات الله .)
14. خاتمه (8)
معلم اول حریت و فیلسوف اعظم اسلام عارف به سیاسیات دنیا و عالم به مقتضیات عصر، نخستین محرر و مقرر آسیا، محرک حس آزادی مسلمانان ، خدایگان احرار حامی مسلمین ، ناصر دین مبین حضرت خیرالمسلمین السید جمال الدین اسدآبادی عطر الله مرقده . این رادمرد بزرگ بی لقب ، موید من عندالله منتخب محققاً یکی از اشخاص فوق العاده و صاحب ملکات و خصال حمیده عالیه و خوارق عادات بوده . بواسطه جودت ذهن و تندی هوش و استعدادات فوق العاده به مقامات مهمه رسید و در طفولیت به سرعت تمام در علوم اسلامیه متبحر شد. اکثر علوم در سینه اش درج و اغلب از زبانها رامی دانست . در علم تاریخ و هیئت مخصوصاً وقوف کافی داشته . در عصر خود منشا نهضت مهمی در ممالک اسلامیه شد. درلندن ، پاریس ، روسیه و سایر ممالک اروپ مشغول سیاست و خدمت به اسلام بوده . در هند، مصر، اسلامبول و افغان کار کردو زحمتها درباره ترقی و تعالی اسلام و اسلامیان کشید. یک شخصیت پرزور و روح قوی و بااهمیت و جذاب و نفس بزرگ باتسلطی داشت . چشمهایش قوه مغناطیسی داشت . بزرگ ترین صفت کمال او پس از شور و ایمان مشتعل او همانا قوه خطابت او بود. در هر مباحثه و مذاکره نظرش به اعماق قلب مخاطب نفوذ و اثر می کرد. به قوه بیان و بلاغت همیشه غالب بود. درتحریر عربی بحدی زبردست بود که مافوق آنرا تصور نمی توان کرد. مقالاتش خطب صدر اسلام را به یاد می آورد. مقالات فارسیه اش فوق العاده شیرین و جالب توجه است . بزرگترین آرزوی او همانا اتحاد اسلامی و نهضت اسلام در روی اساس ترقی و احیای عظمت اسلام و نجاتش از دست اروپائیان بود. حرف حق را همه جا صریح و بی پرده می گفت . نسبت به اسلام بسیار پرشور و علاقه مند بود.
بقول اغلب علمای اروپا این شخص مهم و عالم ربانی عالم و حکیمی بود که بدون داشتن سرمایه از مال دنیا و قشون فقط با زبان و قلم فصیح و عمیق بعلاوه نظر و فهم سیاسی قابل و اطلاع و وقوف کامل بر اوضاع دنیا و یک عشق خالصانه پرشور برای عظمت اسلام که انحطاط آنرا خود حس کرده بود، تحت اللفظ بدون مبالغه پادشاهان عظیم الشان مقتدر را در روی تختهای خودشان بلرزه و تکان درآورد و نقشهای دول اروپا را که خوب تهیه کرده بودند، بهم زد و قوتهای غیرمعلومی بکار انداخت که کسی از سیاسیون مغرب و مشرق ملتفت اهمیت آنها و استفاده از آنها نشده بودند و یگانه عامل و موسس نهضت اسلامی و حزب وطنی بود. و آن بزرگوار در هرجا و هر مملکت بقوه جاذبه گفتار و مغناطیس اخلاق حسنه اسلامیان را تربیت و به شاهراه سعادت علم و عمل هدایت می فرمود. تخم آزادی و معارف را در اراضی قلوب آزادگان افشاند. ونهالهای آزادیخواه را خاصه در مصر، عثمانی ، ایران ، اسلامبول ، هندوستان ، افغانستان غرس نمود. در عالم اسلام پرستی خود را در راه ترقی و تعالی اسلام نثار کرد.
الحال تمام مسلمانان دنیا نام نامی و اسم گرامی آن علامه فهام و یگانه فیلسوف اسلام را به تقدیس و تعظیم به زبان جاری می کنند. احرار مصر ساعی اند مجسمه اش را رکز نمایند. در هر انجمن و مدرس و محفل اسم مبارکش را به معلمی و استادی و تعظیم و تکریم می برند. بزرگترین عملیات او در مصر بود. شیخ محمد عبده مفتی بزرگ مصری مجذوبش بود. اصحاب متمهدی سودانی ، ادیب اسحق ، اعرابی پاشا و اغلبی از طبقه مبرزین مصری از شاگردان و پیروانش بوده اند. اصحاب و مریدهایش مجذوب و عاشق او بوده و او را پرستش می کردند. کتاب " تاریخ الافغان "، " رساله نیچریه "، " مقالات جمالیه "،" طفل رضیع "، " حجه البالغه "، " رساله حقیقت اشیاء"، " کیفیت شهادت حضرت سیدالشهداء علیه السلام (9) "، 18 نمره "عروه الوثقی " از آثار باقیه اوست .
به زندگانی دنیا اعتنائی نداشت . تاهل اختیار نفرمود و زندگانی در منتهای سادگی داشت . غیر از دوازده صندوق شتری کتب که قبل از تبعیدش از ایران به امر خود سید، نگارنده در یکی از اطاقهای حاج محمدحسن امین الضرب امانت گذارده و به مهر خود درب او را مهمور داشتم و دو دست لباس عوضی از دنیا چیز دیگر اختیار نفرمودند و طالب نبودند.
مکرر می فرمودند درباره پیرهن و شلوار من اسراف کرده ام ( گویا از دو دست زیادتر داشتند). همیشه ملبس به لباس فاخره بودند. در افغان و هندوستان و مصر و اروپا لباس افغانی می پوشیده اند. پارچه سفیدی که علامت شیخی بوده بر کلاه می پیچیده اند. در اسلامبول و حجاز ملبس به لباس علماء اسلامبولی بودند. با اینکه مدت عمر خود را در اروپا بسر برده ابداًبه آداب و رسوم و ترتیب اروپائی مانوس نبودند. بسیار نیکو شمایل و موقر و تنومند و قوی بنیه و تیره رنگ ، شبیه به عرب حجاز بود. چشمان درشتش قوه جذابیت و مغناطیسی داشت . غذا کم و اغلب روزی یکبار می خورد. چائی زیاد صرف می کرد. سیگار برگی می کشید. عالم به اغلب علوم و السنه بود. زبان فارسی خصوصاً، عربی حجازی ، ترکی ، هندی ، فرانسه ، انگلیسی و روسی تمام را می دانست . هر قومی را به زبان و لغت خود معلم و استاد بود. چنانچه بخواهد شخصی مقادیر ومحاسن صفات آن سید جلیل القدر را تماماً تحریر نماید، ستودن بسزا نتواند و فضایلش به سخن و این اوراق نگنجد.
مدح تعریف است و تخریق حجاب فارغ از مدح است و تعریف آفتاب بدلایل مالایدرک کله لایترک کله . اطناب مدحش را که خوشتر از ایجاز بود بدین مختصر و بدین کتاب اکتفا نمود.حالات و کراماتی که از او دیده اند و نقل می نمایند بسیار است و شرح آنها را کتابی دیگر باید والسلام .
بیستم ذی الحجه الحرام 1339 هجری
راقمه : لطف الله اسدآبادی
*
این بود تاریخچه حسب و نسب و موطن و مولد و شرح حالات و زندگانی سعادت آیات استاد اولین و آخرین فخرالمسلمین فیلسوف عظیم مشرق زمین السید جمال الدین اسدآبادی که مرحوم والدم میرزا لطف الله خان که یکی ازتربیت یافتگان و مرید شیفته حضرت سید بودند و در دو سفریکه در طهران نزول اجلال فرمودند در تمام مدت توقف آن بزرگوار در خدمت ایشان مشغول استفاده و استفاضه بودند، با قلم ساده ، بدون رعایت سجع و قافیه و عبارت پردازی نوشته اند و اغلب آنرا از لفظ گهربار سید جلیل القدر شنیده و از منابع موثقه اخذ نموده بودند، اینک برای خدمت به تاریخ اسلام و اطلاع طالبین سعادت فرجام آنها را استنساخ نموده تقدیم حضور محترم نگارنده مجله شریفه ایرانشهر نمود که درجزو انتشارات آن مجله به یاری خداوند به طبع برسانند.
26