تارا فایل

داستان حضرت محمد


حضرت محمد (ص)

خلاصه ی زندگی نامه

حضرت محمد (ص) اخرین پیامبر خداست.
پدرش عبدالاه و مادرش امنه نام داشت.
وقتی پیامبر به دنیا امد " پدرش از دنیا رفته بود.
برای همین پدر بزرگش" عبدالمطلب سرپرستی او را به عهده گرفت. عبدالمطلب از بزرگان مکه بود و همه ی مردم مکه او را می شناختند و به او احترام می گذاشتند. محمد شش ساله بود که مادرش از دنیا رفت و در هشت ساله گی پدر بزرگش. او که خیلی تنها و غمگین شده بود" به خانه ی عمویش رفت. او به خانواده ی عمویش کمک می کرد و همه او را دوست داشتند. در دوازده سالگی سفری دور و درازی کرد سفر به شام. در بیست و پنج سالگی این سفر تکرار شد.
اما در این سفر محمد کاروان تجارتی خدیجه را سر پرستی می کرد. بعد از این سفر او با خدیجه که زن ثروتمند و مهربانی بود ازدواج کرد. چهل ساله بود که به پیامبری برگزیده شد. سیزده سال در مکه و ده سال در مدینه مردم را راهنمایی کرد و در شصت و سه سالگی به دیدار خدای مهربان رفت.

داستانی درمورد این پیامبر
گریه ی درخت
تازه مسجد پیامبر (ص) را ساخته بودند.
هر روز پیامبر به مسجد می رفت تا نماز بخواند. همیشه
بعد از نماز می ایستاد و با مسلمان ها صحبت
می کرد. ایه های جدیدی که جبریل اورده بود. برای ان ها می خواند. دستورات جدید اسلام را برایشان شان بگیرند. در اولین روزها یکی از مسلمان ها قسمتی از تنه ی یک درخت را به مسجد اورده بود. ان را کنار دیوار قرار داده بود تا پیامبر موقع صحبت کردن روی ان بنشیند.
روز بعد پیامبر (ص) نمازش را تمام کرد بعد بلند شد و روی تنه ی درخت نشست. با مردم حرف زد و صحبت هایش را کرد. تا مدت ها این تنه ی درخت منبر پیامبر بود. روزی از روز ها پیرمردی که کارش نجاری بود منبری ساخت که دو پله داشت ان را به مسجد اورد و به پیامبر نشان داد. پیامبر از دیدن منبر خوش حال شد.
بعد از نماز از منبر بالا رفت تا با مردم صحبت کند. حالا دیگر همه پیامبر را می دیدند و صدای
صدای گریه و ناله به گوش رسید. پیامبر حرفش را قطع کرد و ساکت شد. همه به صدای گریه و ناله گوش می کردند. پیامبر پرسید: چه کسی گریه می کند؟
چند نفر بلند شدند و گوشه کناره های مسجد را گشتند. عاقبت متوجه شدند که صدای گریه از تنه ی درخت خشکیده است. همان تکه چوبی
که پیامبر روی ان می نشست و با مردم حرف می زد. چوب خشکیده طاقت دوری پیامبر را نداشته. برای همین گریه می کرد.
یکی از مسلمان ها گفت: ای پیامبر خدا صدای گریه از این چوب خشکیده است.
پیامبر از منبر پایین امد. کنار چوب خشکیده نشست و ان را نوازش کرد و گفت: افرین بر مهر و محبت تو کاش بسیاری از ادم ها از تو یاد فی گرفتند و این طور مهربان و با محبت می شدند.
دیگر صدای گریه و ناله شنیده نمی شد.
پیامبر کنار تنه ی خشکیده درخت نشست و از ان جا با مردم حرف زد.

با سپاس از محمد نوید دهنوی


تعداد صفحات : 2 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود