حزب پیمان شکن از نگاه دیگر(2(
در میان فرماندهان نظامى جهان کسى را سراغ نداریم که به اندازهء امام على (ع ) به دشمن مهلت بدهد و با اعزام شخصیتها و دعوت به داورى قرآن , در آغاز کردن نبرد صبر وحوصله به خرج دهد و به اصطلاح دست به دست کند, تا آنجا که صداى اعتراض و شکوهء مخلصان و یاران او بلند شود. از آن رو, امام (ع ) ناچار شد که به آرایش سپاه خود بپردازدو فرماندهان خود را به نحو زیر تعیین کرد:
ابن عباس را فرمانده کل مقدمهء سپاه و عمار یاسر را فرمانده کل سوار نظام و محمد بن ابى بکر را فرمانده کل پیاده نظام . آن گاه براى سواره و پیاده نظام قبایل <مذحج >و <همدان >و<کنده > و <قضاعه >و <خزانه >و <ازد>و <بکر>و <عبدالقیس >و… پرچمدارانى معین کرد. آمار کسانى که در آن روز, اعم از سواره و پیاده , تحت لواى امام (ع ) آمادهء نبرد شده بودند به شانزده هزار نفر مى رسد.(1)
آغاز حمله از طرف ناکثان
در حالى که امام (ع ) مشغول بیان دستورات جنگى به سپاهیان خود بود, ناگهان رگبار تیر از طرف دشمن لشکرگاه امام را فرا گرفت و بر اثر آن چند تن از یاران امام درگذشتند. ازجمله , تیرى به فرزند عبدالله بن بدیل اصابت کرد و او را کشت . عبدالله نعش فرزند خود را نزد امام آورد و گفت : آیا باز هم باید صبر و بردبارى از خود نشان دهیم تا دشمن ما راى یکى پس از دیگرى بکشد؟ به خدا سوگند, اگر هدف اتمام حجت باشد, تو حجت را بر آنان تمام کردى .
سخنان عبدالله سبب شد که امام آمادهء نبرد شود. پس , زره رسول خدا (ص ) را پوشید و استر او را که به همراه داشت سوار شد و در برابر صفوف یاران خود ایستاد. قیس بن سعدبن عباده (2) که از صمیمیترین یاران امام بود اشعارى دربارهء آن حضرت و پرچمى که برافراشته بود سرود که دو بیت آن چنین است :
هذا اللواء الذى کنا نحف به مع النبى و جبریل لنا مدداً
ما ضر من کانت الانصار عیبه ان لا یکون له من غیرها احداً
پرچمى که به گرد آن احاطه کرده ایم همان پرچمى است که در زمان پیامبر دور آن گرد مى آمدیم و جبرئیل در آن روز یار و مددکار ما بود. آن کس که انصار رازدار او باشند ضرر نداردکه براى او از دیگران یار و یاورى نباشد .
سپاه چشمگیر و منظم امام (ع ) ناکثان را به تکاپو انداخت و شتر عایشه را که حامل کجاوهء او بود به میدان نبرد آوردند و زمام آن را به دست قاضى بصره , کعب بن سور, دادند و اومصحفى برگردن آویخت و افرادى از قبیلهء ازد و بنى ضبه جمل را احاطه کرده بودند. عبدالله بن زبیر پیش روى عایشه و مروان بن حکم در سمت چپ او قرار داشت . مدیریت سپاه با زبیر بود و طلحه فرمانده سواره نظام و محمد بن طلحه فرمانده پیاده نظام بودند.
امام (ع ) در روز جمل پرچم را به دست فرزند خود محمد حنفیه سپرد و او را با جملاتى که عالیترین شعار نظامى است مخاطب ساخت و فرمود:
<تزول الجبال و لاتزل , عض على ناجذک , اعر الله جمجمتک . تدفى الارضى قدمک , ارم ببصرک اقصى القوم و غض بصرک و اعلم ان النصر من عند الله سبحانه >(3)
اگر کوهها از جاى خود کنده شوند تو بر جاى خود استوار باش , دندآنهارا بر هم بفشار. کاسهء سرت را به خدا عاریت دهد. گامهاى خود را بر زمین میخکوب کن . پیوسته به آخر لشکربنگر (تا آنجا پیشروى کن ) و چشم خود را بپوش و بدان که پیروزى از جانب خداى سبحان است .
هر یک از جمله هاى على (ع ) شعار سازنده اى است که شرح هر کدام مایهء اطالهء سخن خواهد شد.
وقتى مردم به محمد حنفیه گفتند که چرا امام (ع ) او را به میدان فرستاد ولى حسن و حسین را از این کار بازداشت , در پاسخ گفت : من دست پدرم هستم و آنان دیدگان او; او بادستش از چشمانش دفاع مى کند.(4)
ابن ابى الحدید, از مورخانى مانند مدائنى و واقدى , حادثه را چنین نقل مى کند:
امام با گروهى که آن را <کتیبه الخضراء>مى نامیدند و اعضاى آن را مهاجرین و انصار تشکیل مى دادند, در حالى که سحن و حسین اطراف او را احاطه کرده بودند, خواست به سوى سپاه دشمن حمله برد. پرچم را به دست فرزندش محمد حنفیه داد و فرمان پیشروى صادر کرد و گفت : به اندازه اى پیش برو که آن را بر چشم جمل فرو کنى . فرزند امام آهنگ پیشروى کرد, ولى رگبار تیر او را از پیشروى بازداشت . او لحظاتى توقف کرد تا فشار تیرباران فروکش نمود. در این هنگام امام مجدداً به فرزند خود فرمان حمله داد, اما چون ازجانب او درنگى احساس کرد به حال او رقت آورد و پرچم را از او گرفت و در حالى که شمشیر در دست راست و پرچم در دست چپ او قرار داشت , خود حمله را آغاز کرد و تاقلب لشکر پیش رفت . سپس براى اصلاح شمشیر خود, که کج شده بود, به سوى یارانش بازگشت .
یاران امام , مانند عمار و مالک و حسن و حسین , به او گفتند: ما کار حمله را صورت مى دهیم , شما در اینجا توقف کنید. امام به آنان پاسخ نگفت و نگاهى هم نکرد, بلکه چون شیرمى غرید و تمام توجه او به سپاه دشمن بود و کسى را در کنار خود نمى دید. آن گاه پرچم را دو مرتبه به فرزند خود داد و حملهء دیگرى آغاز نمود و به قلب لشکر فرو رفت و هر کس را در برابر خود دید درو کرد. دشمن از پیش روى او فرار مى کرد و به اطراف پناه مى برد. در این حمله , امام به اندازه اى کشت که زمین را با خون دشمن رنگین ساخت . سپس برگشت در حالى که شمشیر او کج شده بود که آن را با فشار بر زانوان راست کرد. در این هنگام یاران او در اطرافش گردآمدند و او را به خدا سوگند دادند که مبادا شخصاً حمله کندزیرا کشته شدن او موجب نابودى اسلام خواهد شد و افزودند که ما براى تو هستیم . امام فرمود: من براى خدا نبرد مى کنم و خواهان رضاى او هستم . سپس به فرزند خود محمدحنفیه فرمود: بنگر, این چنین حمله مى کنند. محمد گفت : چه کسى مى تواند کار تو را انجام دهد اى امیر مومنان !
در این موقع امام به اشتر پیام فرستاد که بر جناح چپ لشکر دشمن که آن را هلال فرماندهى مى کرد حمله برد. در این حمله , هلال کشته شد و کعب بن سور قاضى بصره که زمام شتر را در دست داشت و عمرو بن یثربى ضبى که قهرمان سپاه جمل بود و مدتها از طرف عثمان قضاوت بصصره بر عهدهء او بود کشته شدند. همت لشکر بصره این بود که شترعایشه سرپا باشد, زیرا سمبل ثبات و استقامت آنها بود. از این رو, سپاه امام چون کوه به سوى جمل حمله برد و آنان نیز کوه آسا به دفاع پرداختند و براى حفظ زمام آن هفتاد نفر ازناکثان دست خود را از دست دادند.(5)
در حالى که سرها از گردنها مى پرید, دستها از بندها قطع مى شد, دل و روده ها از شکمها بیرون مى ریخت , با این همه ناکثان ملخ وار در اطرااف جمل ثابت و استوار بودند. در این هنگام امام فریاد زد:
<ویلکم اعقروا الجمل فانه شیطان . اعقروه و الا فنیت العرب . لا یزال السیف قائما و راکعاً حتى یهوى هذا البعیر الى الارض >.
واى بر شما! شتر عایشه را پى کنید که آن شیطان است . پى کنید آن را وگرنه عرب نابود مى شود. شمشیرها پیوسته در حال فرار رفتن و فرود آمدن خواهند بود تا این شتر بر پاباشد.(6)
روش امام (ع ) در تقویت روحیهء سپاه خود
امام (ع ) براى تقویت روحیهء سپاه خود از شعار <یا منصور امت >و گاهى از <حم لاینصرون >بهره مى برد, که هر دو شعار از ابتکارات رسول اکرم (ص ) بود و در نبرد با مشرکان به کارمى رفت . استفاده از این شعارها تاثیرى عجیب در تزلزل روحیهء دشمن داشت , زیرا یادآور خاطرهء نبرد مسلمانان با مشرکان مى شد. از این رو, عایشه نیز براى تقویت روحیهء سپاه جمل شعار داد که :
<یا بنى الکره, الکره, اصبروا فانى ضامنه لکم الجنه>. یعنى : فرزندام بردبار باشید و حمله برید که من براى شما بهشت را ضمانت مى کنم !
بر اثر این شعار, گروهى دور او را گرفتند و به قدرى پیشروى کردند که در چند قدمى سپاه امام (ع ) قرار گرفتند.
عایشه براس تحریک یاران خود مشتى خاک طلبید و چون به او دادند, آن را روى یاران امام (ع ) پاشید و گفت : <شاهت الوجوه >یعنى سیاه باد رویتان . او در این کار از پیامبر (ص )تقلید کرد. زیرا آن حضرت نیز در جنگ بدر یک مشت خاک برداشت و به سوى دشمن پاشید و همین جمله را فرمود و خدا دربارهء او نازل کرد:
<و ما رمیت اذا رمیت و لکن الله رمى >(7) با مشاهدهء این عمل را عایشه , امام على (ع ) بالافاصله فرمود: <و ما رمیت اذا رمیت و لکن الشیطان رمى >یعنى اگر در مورد پیامبر اکرم (ص ) دست خدا از آستین پیامبر ظاهر شد, در مورد عایشه دست شیطان از آستین او آشکار گشت .
پى کردن جمل
جمل عایشه حیوان زبان بسته اى بود که براى نیل به مقاصد شوم به کار گرفته مى شد و با گذاردن هودج عایشه بر آن , نوعى قداست به آن بخشیده بودند. سپاه بصره در حفاظت وبر پا نگاه داشتن آن کوششها کرد و دستهاى زیادى در راه آن دادند. هر دستى که قطع مى شد دست دیگرى زمام شتر را مى گرفت . اما سرانجام زمام شتر بى صاحب ماند و دیگرکسى حاضر نبود که آن را به دست بگیرد. در این هنگام فرزند زبیر و زمام آن را به دست گرفت , ولى مالک اشتر با هجوم بر وى او را نقش زمین کرد و گردن او را گرفت . وقتى فرزندزبیر احساس کرد که به دست مالک کشته مى شود فریاد زد: مردم هجوم بیاورید و مالک را بکشید, اگر چه به کشته شدن من بینجامد. (8)ً
مالک , با زدن ضربتى بر چهرهء او, وى را رها کرد و سرانجام مردم از اطراف شتر عایشه پراکنده شدند. امام (ع ) براى اینکه دشمن با دیدن شتر عایشه بار دیگر به سوى او باز نگردند,فرمان پس کردن جمل را مجدداً صادر کرد. پس , شتر به زمینى خورد و کجاوه سرنگون گردید. در این هنگام فریاد عایشه بلند شد, به نحوى که هر دو لشکر صداى او را شنیدند.محمد بن ابى بکر, به فرمان امام (ع ) خود را به کجاوهء خواهر رسانید و بندهاى آن را باز کرد.
در این گیرودار گفتگویى میان خواهر و برادر در گرفت که به اختصار نقل مى شود:
عایشه : تو کیستى ؟
محمد بن ابى بکر: مبغوضترین فرد از خانوادهء تو نسبت به تو !
عایشه : تو فرزند اسماء خثعمیه هستى ؟
محمد: آرى , ولى او کمتر از مادر تو نبود.
عایشه : صحیح است , او زن شریفى بود. از این بگذر. سپس خدا را که تو سالم ماندى .
محمد: ولى تو خواهان سالم ماندن من نبودى .
عایشه : اگر خواهان نبودم چنین سخنى نمى گفتم .
محمد: تو خواهان پیروزى خود بودى , هر چند به بهاى کشته شدن من .
عایشه : من خواهان آن بودم ولى نصیبم نشد. دوست داشتم که تو سالم بمانى . از این سخن خوددارى کن و سرزنشگر مباش , همچنان که پدرت چنین نبود.
على (ع ) خود را به کجاوهء عایشه رسانید و با نیزهء خود بر آن زد و گفت : اى عایشه , آیا رسول اکرم (ص ) تو را به این کار سفارش کرده بود؟ او در پاسخ امام گفت : اى اباالحسن , آن گاه که پیروز شدى ببخش .
چیزى نگذشت که عمار و مالک اشتر نیز خود را به کجاوهء عایشه رساندند و گفتگویى به شرح زیر میان آنان صورت گرفت :
عمار: مادر! امروز رشادت فرزندانت را دیدى که چگونه در راه دین شمشیر مى زدند؟ عایشه خود را به نشنیدن زد و چیزى نگفت , زیرا عمار صحابى جلیل القدر و پیر قوم بود.
اشتر: سپاس خدا را که امام خود را یارى کرد و دشمن او را خوار گردانید. حق آمد و باطل برچیده شد, زیرا باطل رفتنى است . مادر! کار خود را چگونه دیدى ؟
عایشه : تو کیستى , مادرت در عزایت بنشیند؟!
اشتر: من فرزند تو مالک اشتر هستم .
عایشه : دروغ مى گویى , من مادر تو نیستم .
اشتر: تو مادر من هستى , هر چند نخواهى .
عایشه : تو همانى که مى خواستى خواهرم اسماء را در عزاى فرزندش (عبدالله بن زبیر) بنشانى ؟
سپس , عایشه , در حالى که بر مرکبى سوار مى شد, گفت : افتخار آفریدید و پیروز شدید, تقدیر خدا انجام گرفتنى است .
امام (ع ) به محمد بن ابوبکر فرمود: از خواهرت بپرس که آیا تیرى به او اصابت کرده است ؟ زیرا بیرون کجاوهء عایشه از فزونى پرتاب تیر, به صورت خارپشت درآمده بود. او درپاسخ برادر خود گفت : فقط یک تیر بر سرم اصابت کرده است . محمد به خواهر گفت : خدا در روز جزا به ضرر تو داورى خواهد کرد, زیرا تو کسى هستى که بر ضد امام قیام کردى ومردم را بر او شورانیدى و کتاب خدا را نادیده گرفتى . عایشه در پاسخ گفت : مرا رها کن و به على بگو که مرا از آسیب و گزند محافظت کند.
محمد بن ابوبکر امام (ع ) را از سلامتى خواهرش آگاه ساخت و امام فرمود: او زن است و زنان از نظر منطق قوى نیستند. حفاظت او را بر عهده بگیر و او را به خانهء عبدالله بن خلف منتقل کن تا دربارهء او تصمیم بگیریم . عایشه مورد ترحم امام (ع ) و برادر خود قرار گرفت ولى پیوسته زبان وى به بدگویى به امام (ع ) و آمرزش خواهى بر کشتگان جمل آلوده ومشغول بود.(9)
سرنوشت طلحه و زبیر
تاریخنگاران برآنند که طلحه به دست مروان بن حکم از پاى در آمد. توضیح آنکه وقتى طلحه سپاهیان را در هزیمت و خود را در معرض هلاک دید, راه فرار را برگزید. در این هنگام چشم مروان بر او افتاد و به خاطرش آمد که وى عامل موقر در قتل عثمان بود است . لذا با پرتاب تیرى او را از پاى درآورد. طلحه احساس کرد که این تیر از اردوگاه خودش به سوى او پرتاب شد. پس , به غلام خود دستور داد که وى را فوراً از آن نقطه به جاى دیگر منتقل سازد. غلام طلحه سرانجام او را به خرابه اى از خرابه هاى متعلق به <بنى سعد>منتقل کرد.طلحه , در حالى که خون از سیاهرگ او مى ریخت , گفت : خون هیچ بزرگى مثل من لوث نشد. این را گفت و جان سپرد.
,ظا2.قتل زبیر
زبیر, دومین آتش افروز نبرد جمل , وقتى احساس شکست کرد, تصمیم به فرا به سوى مدینه گرفت , آن هم از میان قبیلهء <احنف بن قیس >که به نفع امام (ع ) از شرکت در نبردخوددارى کرده بود. رئیس قبیله از کار ناجوانمردانهء زبیر سخت خشمگین شد, زیرا وى , بر خلاف اصول انسانى , مردم را فداى خودخواهى خود کرده بود و اکنون مى خواست ازمیدان بگریزد.
پ پپیک نفر از یاران احنف به نام عمرو بن جرموز تصمیم گرفت که انتقام خونهاى ریخته شده را از زبیر بگیرد. پس او را تعقیب کرد و وقتى زبیر در نیمهء راه براى نماز ایستاد از پشت سربر او حمله رد و او را کشت و اسب و انگشتر و سلاح او را ضبط کرد و جوانى را که همراه او بود به حال خود واگذاشت و آن جوان زبیر را در <وادى السباع >به خاک سپرد.(10)
عمرو بن جرموز به سوى احنف بازگشت و او را از سرگذشت زبیر آگاه ساخت . وى گفت : نمى دانم کارى نیک انجام دادى یا کارى بد. سپس هر دو به حضور امام (ع ) رسیدند وقتى چشم امام به شمشیر زبیر افتاد فرمود: <طالماً جلى الکرب عن وجه رسول الله >یعنى : این شمشیر, کراراً غبار غم از چهرهء پیامبر خدا زدوده است . سپس آن را براى عایشه فرستاد.(11) وقتى چشم حضرت به صورت زبیر افتاد فرمود: <لقد کنت برسول الله صحبه و منه قرابه ولکن دخل الشیطان منخرک فاوردک هذا المورد>(12) یعنى : تو مدتى با پیامبر خدا مصاحب بودى و با او پیوند خویشاوندى داشتى , ولى شیطان بر عقل تو مسلط شد و کار تو به اینجا انجامید.
آمار کشتگان جمل
آمار کشتگان جمل در تاریخ به طور دقیق ضبط نشده است و اختلاف زیادى در نقل آن به چشم مى خورد. شیخ مفید مى نویسد: برخى آمار کشته شدگان را بیست و پنج هزار نفرنوشته اند در حالى که عبدالله بن زبیر (آتش افروز معرکه ) این تعداد را پانزده هزار مى داند. سپس شیخ مفید قول دوم را ترجیح مى دهد مى گوید مشهور این است که مجموع کشته هاچهارده هزار نفر بوده است .(13)
طبرى در تاریخ خود آمار کشتگان را ده هزار نفر نقل کرده است و نیمى از آنان را مربوط به هواداران عایشه و نیم دیگر را از یاران امام (ع ) مى داند. سپس نظر دیگرى را نقل مى کندکه نتیجهء آن با آنچه که از عبدالله بن زبیر نقل کردیم یکى است .(14)
تدفین کشتگان
واقعهء جمل در روز پنجشنبه دهم جمادى الثانى از سال سى و ششم هجرى قمرى رخ داد و هنوز آفتاب غروب نکرده بود (15) که آتش نبرد با افتادن جمل عایشه و سرنگون شدن
کجاوهء او به پایان رسید, و به جهت فقدان یک انگیزهء صحیح , ناکثان غالباً پا به فرار نهادند. مروان بن حکم به خانواده اى از قبیلهء <عنزه >پناهنده شد و از سخنان على (ع ) درنهج البلاغه استفاده مى شود که حسنین علیهاالسلام براى او از امام (ع ) امان گرفتند. اما جالب آنکه وقتى فرزندان امام (ع ) به او یاد آور شدند که مروان بیعت خواهد کرد, امام فرمود:
<اولم یبایعنى بعد قتل عثمان ؟ لا حاجه لى فى بیعته آنهاکف یهودیه لو بایعنى ب>کفه لغدر بسبته . اما ان له امره کلعقه الکلب انفه . و هو ابو الاکبش الاربعه و ستلقى الامامه منه و من ولده یوما احمر>(16)
مگر او پس از قتل عثمان با من بیعت نکرد؟ نبازى به بیعت او ندارم , که دست او دست یهودى است ; اگر با دستش بیعت کند با پشت خود آن را مى شکند. براى او حکومت کوتاهى است به اندازه اى که سگ با زبان بینى خود را پاک کند. او پدر قوچهان چهارگانه است که امت اسلام از او و پسرانش روز خونینى خواهد داشت .
عبدالله بن زبیر به خانهء یکى از <ازدیان >پناه برد و عایشه را از جایگاه خود آگاه ساخت . او برادر خود محمد بن ابى بکر را, که به امر امام (ع ) حفاظت عایشه را بر عهده داشت , به جایگاه عبدالله فرستاد تا او را به خانهء عبدالله بن خلف , که عایشه به آنجا انتقال یافته بود, منتقل کند. سرانجام عبدالله بن زبیر و مروان نیز به آنجا انتقال یافتند.(17)
سپس امام (ع ) باقیماندهء روز را در میدان نبرد به سر برد و مردم بصره را دعوت کرد که کشتگان خود را به خاک بسپارند. به نقل طبرى , امام برکشتگان ناکثان از بصره و کوفه نمازگزارد و بر یاران خود که جام شهادت نوشیده بودند نیز نماز گزارد و همگان را در قبر بزرگى به خاک سپرد. سپس دستور داد که تمام اموال مردم رابه خودشان بازگردانند بجزاسلحه اى که در آنها علامت حکومت باشد و فرمود:
<لا یحل لمسلم من المسلم المتوفى شى ء>.(18)
از مال مسلمان مرده , چیزى براى دیگران حلال نمى شود.
گروهى از یاران امام اصرار مى ورزیدند که با ناکثان معاملهء نبرد با مشرکان گردد, یعنى دستگیر شدگانشان برده شوند و اموالشان قسمت گردد. امام (ع ) در این مورد فرمود: <ایکم یاخذ ام المومنین فى سهمه >(19) یعنى : کدام یک از شما حاضر است عایشه را بابت سهم خود بپذیرد؟
امام صادق (ع ) در حدیثى حکم این گروه را که تحت عنوان <باغى >در فقه اسلامى مطرح شده اند چنین بیان کرده است :
<ان علیا (ع ) قتل اهل البصره و ترک اموالهم فقال ان دار الشرک یحل ما فیها و ان دار الاسلام لا یحل ما فیها. ان علیا انما من علیهم کما من رسول الله (ص ) على اهل مکه>(20)
على (ع ) مردم بصره را به سبب یاغیگرى و افساد آنان کشت ولى دست به اموال آنان نزد, زیرا حکم مشرک با حکم مسلمان باغى متفاوت است ; ارتش اسلام در محیط کفر وشرک بر هر چه دست یابد بر او حلال است ولى آنچه در محیط اسلام است هرگز حلال نمى شود. همانا على بر آنان منت گذاشت چنان که رسول اکرم (ص ) بر اهل مکه منت نهاد.
گفتگوى على (ع ) با کشتگان
پیامبر گرامى (ص ) در جنگ بدر اجساد قریش را در چاهى فرو ریخت و سپس با آنان به گفتگو پرداخت . وقتى به حضرتش گفتند که مگر مردگان سخنان زندگان را مى شنوند,فرمود: شما از آنان شنواتر نیستید.(21)
امیر مومنان (ع ) از میان کشتگان جمل مى گذشت که جسد عبدالله بن خلف خزاعى را, که لباسى زیبا بر تن داشت , مشاهده کرد. مردم گفتند که او رئیس گروه ناکثان بود, امام (ع ) فرمود: چنین نبود, بلکه که او انسانى شریف و بلند طبع بود. سپس جسد عبدالرحمان بن عتاب بن اسید را دید فرمود: این مرد ستون گروه و رئیس آنان بود. سپس به گردش خودادامه داد تا اجساد گروهى از قریشیان را مشاهده کرد. فرمود: به خدا سوگند, وضع شما براى ما ناراحت کننده است , ولى من حجت را بر شما تمام کردم ولى شما جوانانى کم تجربه بودید و از نتایج کار خود آگاه نبودید.
سپس چشمش به جسد قاضى بصره کعب بن سور افتاد که قرآن بر گردن داشت . دستر داد که قرآن وى را به نقطهء تمیزى انتقال دهند, سپس فرمود: اى کعب , آنچه را که خداى من به من وعده کرده درست و استوار یافتم , آیا تو هم آنچه را که پروردگارت وعده کرده درست و استوار یافتى ؟ سپس فرمود:
<لقد کان لک علم لو نفعک , ولکن الشیطان اضلک فازلک فعجلک الى النار>(22)
تو دانشى داشتى ; اى کاش (آن دانش ) تو را سود مى بخشید. ولى شیطان تو را گمراه کرد و لغزانید و به سوى آتش کشانید.
چون جسد طلحه را دید, فرمود: براى تو سابقه اى در اسلام بود که مى توانست تو را سود بخشد, ولى شیطان تو را گمراه کرد و لغزانیده و به سوى آتش شتافتى .(23)
در این بخش از تاریخ جز اینکه امام (ع ) شورشیان را محکوم کرد و همهء اهل آتش را معرفى نمود, از چیز دیگرى سخن به میان نیامده است , ولى فرقهء معتزله مدعى است که برخى از این افراد پیش از مرگ از کردهء خود پشیمان شدند و راه توبه در پیش گرفتند. ابن ابى الحدید, که از سخت ترین مدافعان مکتب اعتزال است , مى نویسد: مشایخ روایت مى کنند که على فرمود طلحه را بنشانند و آن گاه به او گفت :
<یعز على یا ابا محمد ان اراک معفرا تحت نجوم السماء و فى بطن هذا الوادى ابعد جهادک فى الله و ذبک عن رسول الله ؟>.
براى من ناگوار است که تو را در زیر آسمان و در دل این بیابان خاک آلوده ببینم .آیا سزاوار بود که پس از جهاد در راه خدا و دفاع از پیامبر خدا دست به چنین کار بزنى ؟
در این هنگام شخصى به حضور امام رسید و گفت : من در کنار طلحه بودم . وقتى وى با تیر ناشناسى از پاى درآمد از من استمداد جست و پرسید: تو کیستى ؟ گفتم : از یاران امیرمومنان . گفت : دستت را بده تا من به وسیلهء تو با امیر مومنان بیعت کنم . سپس با من دست داد و بیعت کرد. امام در این موقع فرمود: خدا خواست که طلحه را در حالى که با من بیعت کرده است , به بهشت ببرد.(24)
این بخش از تاریخ جز افسانه چیزى دیگر نیست . مگر طلحه عارف به مقام امام (ع ) و شخصیت و حقانیت او نبود؟ این نوع توبه از آن کسى است که مدتى در جهالت بسر برد وسپس پردهء جهالت را بدرد و سیماى حقیقت را مشاهده کند, در حالى که طلحه از روز نخست حق و باطل را از هم باز مى شناخت . به علاوه , بر فرض صحت این داستان , توبه ءطلحه , به حکم قرآن کریم , بى فایده است :
<و لیست التوبه للذین یعملون السیئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان و لا الذین یموتون و هم کفار اولئک اعتدنا لهم عذاباً الیما>(النساء: 16.
توبه کسانى که کارهاى زشت انجام مى دهند و سپس به هنگام مرگ مى گویند توبه کردم , پذیرفته نیست و چنین است توبهء کسانى که مى میرند در حالى که کافرند; براى آنان عذاب دردناک آماده کرده ایم .
گذشته از این , مگر تنها بیعت با امام (ع ) مى توانست گناهان او را شستشو دهد؟ وى , با همکارى زبیر وام المومنین ,سبب ریخته شدن خونهاى زیادى در بصره و در میدان نبرد شدند و حتى گروهى به فرمان آنها همچون گوسفند ذبح شدند. این نوع تلاشهاى بى مایه نتیجهء پیشداورى درباره ءصحابهء رسول خدا (ص ) است که مى خواهند همه را عادل معرفى کنند.
سقوط بصره , ارسال نامه ها و اعزام عایشه به مدینه
احتمال برخورد نظامى میان سپاهیان امام (ع ) و پیمان شکنان بصره , به وسیلهء کاروانهاى بازرگانى که پیوسته در بیابانهاى عراق و حجاز و شام در رفت و آمد بودند, در سرزمینهاى اسلامى منتشر شد و مسلمانان و اقلیتى از هواداران عثمان در انتظار خبر وقایع بودند و هر نوع گزارش از شکست و پیروزى براى هر یک از طرفین سرنوشت ساز بود. از این جهت ,امام (ع ) پس از صدور دستور تدفین کشتگان و گردش در میدان نبرد و امر به انتقال برخى از اسیران , به خیمهء خود بازگشت و دبیر خود عبدالله بن ابى رافع را به حضور طلبید ونامه هایى را املاء کرد و دبیر امام نیز همه را به رشتهء تحریر در آورد. طرف خطاب نامه ها مردم مدینه و کوفه , دو منطقهء حساس از جهان اسلام در آن روز بود. در ضمن , نامه اى نیز به خواهر خود ام هانى دختر ابوطالب نوشت . امام (ع ) با نگارش این نامه ها دوستان را خوشحال و فرصت طلبان را از اندیشهء مخالفت نومید ساخت . شیخ مفید متن همهء نامه ها راکتاب خود (25) به صورت کامل آورده , ولى طبرى از میان نامه ها فقط متن بسیار کوتاهى از نامهء امام (ع ) به مردم کوفه را در تاریخ خود منعکس کرده است و چون وى در این بخش از کتاب خود به نوشته هاى سیف بن عمر اعتماد کرده غالباً حق مطلب را ادا ننموده از کنار مطالب حساس به سادگى گذشته است .
در نامه اى که امام (طبق نقل طبرى ) به مردم کوفه نوشته روز برخورد نظامى را نیمهء جمادى الاخر سال سى و شش هجرى و محل درگیرى را نقطه اى به نام <خریبه >ذکر کرده است .
بارى , سرانجام امام (ع ) در روز دوشنبه خریبه را به عزم بصره ترک گفت و وقتى به مسجد بصره رسید, در آنجا دو رکعت نماز گزارد و سپس یکسره به سوى خانهء عبدالله بن خلف خزاعى , که بزرگترین خانه در بصره بود و از عایشه در آنجا حراست مى شد, رفت . عبدالله در عصر خلافت عمر کاتب دیوان بصره بود و چنان که گذشت , او و برادرش عثمان درنبرد جمل کشته شدند. برخى مى گویند وى عهد رسالت را درک کرده و رسول گرامى (ص ) را دیده بوده است .(26) هر چند این مطلب ثابت نیست .
وقتى على (ع ) وارد خانهء عبدالله شد, زن او صفیه دختر حارث بن طلحه بن ابى طلحه مشغول گریه و زارى بود. همسر عبدالله به امام (ع ) اهانت کرد و او را <قاتل الاحبه >و <مفرق الجمع >نامید, ولى امام پاسخى به او نگفت . سپس به اتاق عایشه وارد شد و بر او سلام کرد و در کنار او نشست و اهانت صفیه را یادآور شد. حتى به هنگام خروج امام از خانه نیز,صفیه اهانت خود را تکرار کرد که در آن هنگام یاران امام (ع ) تحمل خود را از دست دادند و همسر عبدالله را تهدید کردند. امام آنان را از هر نوع تعرض بازداشت و گفت : هرگز ازتعرض به زنان خبرى به من نرسد.
سخنرانى امام (ع ) در بصره
امام (ع ) پس از خروج از خانه عبدالله , به نقطهء مرکزى شهر رفت و مردم بصره با پرچمهاى گوناگون خود با وى تجدید بیعت کردند. حتى مجروحان و کسانى که به نوعى به آنان امان داده شده بود بار دیگر با آن حضرت بیعت کردند.(27)
بر امام (ع ) لازم بود که مردم بصره را از عمق جنایت و زشتى کارشان آگاه سازد. از این رو, در حالى که هاله اى از عظمت و نورانیت او را احاطه کرده بود و مردم بصره سراپا گوش بودند, سخنان خود را چنین آغاز کرد:
شما سپاهیان آن زن و پیروان آن شتر بودید چون صدا کرد او را پاسخ گفتید و وقتى پس شد فرار کردید. اخلاق شما پست و پیمان شما غدر و دین شما نفاق و آب شما شور است .و آن کس که در شهر شما اقامت گزیند در دام گناهانتان گرفتار شود و آن کس که از شما دورى گزیند رحمت حق را دریابد. گویا مى بینم که عذاب خدا از آسمان و زمین بر شما فرودمى آید و به گمانم همگى غرق شده اید و تنها قلهء مسجدتان , همچون سینهء کشتى , بر روى آب نمایان است .(28) آنگاه افزود:
سرزمین شما به آب نزدیک و از آسمان دور است . خردهاى شما سبک و افکار شما سفیهانه است . شما (به سبب سستى اراده ) هدف تیر اندازان و لقمهء چربى براى مفت خواران وشکارى براى درندگان هستید.(29)
سپس فرمود: اکنون , اى اهل بصره , دربارهء من چه گمان دارید؟
در این موقع مردى برخاست و گفت : جز خیر و نیکى دربارهء تو نسبت به خود, گمان نمى بریم . اگر مارا مجازات کنى جا دارد زیرا ما گناهکاریم , و اگر ما را ببخشى , عفو براى خدامحبوبتر است .
امام (ع ) فرمود: همه را عفو کردم . از فتنه جویى دورى گزینید. شما نخستین کسانى هستید که بیعت را شکستید و عصاى امت را دو نیم کردید, از گناه باز گردید و خالصانه توبه کنید.(30)
نیت نیک جانشین عمل است
در این هنگام یکى از یاران امام (ع ) گفت : دوست داشتم برادرم در اینجا بود تا پیروزیهاى تو را بر دشمنانت مشاهده مى کرد و در فضیلت و ثواب جهاد شریک مى شد. امام از اوپرسید: آیا قلب و فکر برادرت با ما بوده است ؟ در پاسخ عرض کرد: بلى . امام (ع ) فرمود:
<فقد شهدنا و لقد شهدنا فى عسکرنا هذا اقوام فى اصلاب الرجال و ارحام النساء سیرعف بهم الزمان و یقوى بهم الایمان >.(31)
همانا برادرت نیز در این معرکه با ما بود (و همچون دیگر مجاهدان شریک اجر و پاداش آن است ). نه تنها او, بلکه آنان که هنوز در صلب پدران و رحم مادران هستند و زمان به زودى آنان را آشکار مى کند و ایمان به وسیلهء آنان نیرومند مى شود نیز در فضیلت این جهاد شریکند.
این کلام امام (ع ) اشاره به یک اصل تربیتى و پرورشى است و آن اینکه نیت خوب و بد, از نظر پاداش و کیفر, جانشین خود عمل نیز مى گردد. در جاهایى دیگر از نهج البلاغه نیز به این اصل اشاره شده است . از جمله آنها که مى فرماید:
<ایها الناس انما یجمع الناس الرضا و السخط. و انما عقر ناقه ثمود رجل واحد فعمهم الله بالعذاب لما عموه بالرضا>.(32)
تقسیم بیت المال
سپاهیان امام در این نبرد چیزى را مالک نشدند و در حقیقت , رزم آنان یک رزم صد در صد الهى بود. زیرا امام (ع ) جز سلاح دشمن همه چیز را به خود آنان و اگذار کرد.از این جهت , باید بیت المال را میان آنان تقسیم مى کرد. وقتى دیدگان امام (ع ) به آن افتاد دستها را بر هم زد و گفت : <غرى غیرى >. (یعنى برو دیگرى را بفریب .) موجودى بیت المال ششصد هزار یدرهم بود که همه را در میان سپاهیان تقسیم کرد و به هر یک پانصد درهم رسید, در پایان تقسیم , پانصد درهم باقى ماند که آن را براى خود اختصاص داد. ناگهان فردى در رسید و مدعى شد که در این نبرد شرکت داشته ولى نام او از قلم افتاده است . امام (ع ) آن پانصد درهم را نیز به او داد و فرمود:
سپاس خدا را که از این مال چیزى به خود اختصاص ندادم .(33)
اعزام عایشه به مدینه
عایشه به جهت انتساب به رسول اکرم (ص ) از احترام خاصى برخوردار بود. امام (ع ) مقدمات سفر او را, از مرکب و توشهء راه , فراهم ساخت و به محمد بن ابى بکر دستور داد که در معیت خواهر خود باشد و او را به مدینه برساند و به همهء یاران مدنى خود, که علاقه مند بودند به مدینه باز گردند, اجازه داد که عایشه را تا مدینه همراهى نمایند و به این نیزاکتفا نکرد و چهل تن از زنان با شخصیت بصره را همراه او روانهء مدینه کرد.
روز شنبه , نخستین روز از ماه رجب سال سى و شش , روز حرکت تعیین شد. در هنگام حرکت گروهى از مردم او را مشایعت کردند و مراسم تودیع را انجم دادند. عایشه در برابرمحبتهاى امام (ع ) بى اختیار منقلب شد و به مردم گفت : فرزندانم , برخى از ما بر برخى دیگر پرخاش مى کند, ولى این کار سبب تعدى نگردد. به خدا سوگند, میان من و على , جزآنچه میان زن و بستگان او رخ مى دهد, چیز دیگرى نبود. او, گرچه مورد خشم من قرار گرفت , از اخیار و نیکان است . امام (ع ) از سخنان عایشه تشکر کرد و خود افزود: مردم , وى همسر پیامبر شماست . آن گاه او را چند میا مشایعت کرد.
شیخ مفید مى نویسد:
چهل زن که به فرمان امام (ع ) در معیت عایشه قرار گرفتند به ظاهر لباس مردان پوشیدند تا بیگانگان آنان را مرد بینگارند و افکار ناروا به ذهن احدى دربارهء آنان و همسر رسول اکرم (ص ) خطور نکند. عایشه نیز تصرو مى کرد که على (ع ) ماموران مرد را بر حفاظت او گمارده است و پیوسته از این کار گله مى کرد. وقتى به مدینه رسید و آنان را زنانى دید که لباس مردان پوشیده اند از اعتراض خود پوزش طلبید و گفت : خدا فرزند ابوطالب را پاداش نیک دهد که حرمت رسول خدا را در مورد من رعایت کرد.(34)
نصب استانداران
در دوران خلافت عثمان امور استان مصر به دست عبدالله بن سعد بن ابى سرح اداره مى شد و یکى از عوامل شورش مصریان بر خلیفه اعمال زشت و ننگین او بود, تا آنجا که به اخراج او از مضر انجامید. در آن زمان محمد بن ابى حذیفه در مصر بود و پیوسته از والى مصر و خلیفه انتقاد مى کرد. وقتى مصریان , به عزم مدینه و محاکمهء خلیفه , وطن خود راترک گفتند, ادارهء امور مصر را به محمد بن حذیفه واگذار کردند و او در این منصب باقى بود تا اینکه امام (ع ) قیس بن سعد بن عباده را براى ادارهء استان مصر نصب کرد.
طبرى اعزام قیس را در سال واقعهء جمل مى داند, ولى برخى از مورخان , مانند ابن اثیر (35), تاریخ اعزام قیس را به مصر, ماه صفر مى داند. اگر مقصود صفر سال سى و ششم باشد, طبعاً پیش از واقعه جمل بوده است و اگر صفر سال سى و هفتم باشد, در این صورت شش ماه و اندى پس از آن صورت گرفته بوده ; در حالى که طبرى تاریخ اعزام را سال سى و شش هجرى که سال واقعهء جمل است ضبط کرده است .
بارى , امام (ع ) خلید بن قره یر بوعى را استاندار خراسان و ابن عباس را استاندار بصره قرار داد و تصمیم گرفت که خاک بصره را به عزم کوفه ترک گوید. پیش از ترک بصره , جریر بن عبدالله بجلى را روانهء شام ساخت که با معاویه گفتگو کند تا پیروى خود را از حکومت مرکزى , که در راس آن امام بود, اعلام دارد.(36)
ارد.به سبب اهمیتى که بصره داشت و شیطان در آنجا تخم ریزى کرده بود, امام (ع ) ابن عباس را استاندار و زیاد بن ابیه را مامور خراج و ابو الاسود دوئلى را معاون آن دو قرارداد.()به هنگام معرفى ابن عباس به مردم , امام (ع ) سخنرانى بسیار لطیف و شیرینى کرد که شیخ مفید آن را در کتاب <الجمل >نقل کرده است .(37)
طبرى مى گوید: امام به ابن عباس گفت : <اضرب بمن اطاعک من عصاک , و ترک امرک >(38) یعنى : با مطیعان عصیان را و آنان را که امر تو را تبعیت نمى کنند بکوب .
وقتى امام (ع ) سرزمین بصره را ترک مى گفت با خداى خود چنین مناجات کرد:
<الحمد الله الذى اخرجنى من اخبث البلاد>: سپاس خدا را که مرا از ناپاکترین شهرها بیرون برد.
بدین طریق , نخستین غائله در حکومت امام (ع ) پایان یافت و آن حضرت رهسپار کوفه شد تا نقشهء تعقیب معاویه را بریزد و سرزمین پهناور اسلامى را از عناصر فاسد و خودکامه پاک سازد.
1- الجمل , ص 172
2- در کتاب الجمل (تالیف شیخ مفید) قیس بن عباده وارد شده که ظاهراً مقصود قیس بن سعد بن عباده است .
3- نهج البلاغه , خطبهء 11
4- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 1 ص 244
5- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 1 ص 265
6- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 1 ص 267ـ 257
7- سورهء انفال , آیهء 17
8- او چنین گفت : <اقتلونى و مالکاً و اقتلوا مالکامعى >.
9- الجمل , ص 198ـ 166; تاریخ طبرى , ج 3 ص 539
10- الجمل , ص 204 تاریخ ابن اثیر, ج 3 ص 244ـ 243
11- تاریخ طبرى , ج 3 ص 540; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج 1 ص 235
12- الجمل , ص 209
13- الجمل , ص 223
14- تاریخ طبرى , ج 3 ص 543
15- ابن ابى الحدید مدت نبرد را دو روز مى داند. به ج 1 ص 262مراجعه شود.
16- نهج البلاغه , خطبهء 71
17- امام در این سخن از چند موضوع غیبى خبر داده است .
18- تاریخ طبرى , ج 2 ص 543
19- وسائل الشیعه , ج 11 باب 25از ابواب جهاد.
20- همان , ابن ابى الحدید نظر دیگرى در این مورد دارد. وى مى گوید: امام آنچه در میدان جنگ بود همه را گرفت و میان سپاه خود تقسیم کرد.
21- سیرهء ابن هشام , ج 1 ص 639
22- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 1 ص 348
23و 34 – شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 1 ص 348
25- الجمل , ص 211و 213
26- اسد الغابه , ج 2 ص 152
27- تاریخ طبرى , ج 3 ص 545
28- نهج البلاغه , خطبهء 130
29- همان , خطبهء 514
30- الجمل , ص 218
31- نهج البلاغه , خطبهء 12
32- همان , خطبهء 196طبع عبده .
33 – تاریخ عایشه به مدینه .
34 – الجمل , ص 221
35- تاریخ ابن اثیر, ج 3 ص 268
36- همان , ج 3 صص 560ـ 546
37 و38- تاریخ جمل , ص 324
39- تاریخ طبرى , ج 3 ص 546