تارا فایل

توحید معاد نبوت


معاد
انسان از روح و بدن مرکب است .

کسانیکه بمعارف اسلامى تا اندازه اى آشنائى دارند میدانند که در خلال بیانات کتاب و سنت سخن روح و جسم یا نفس و بدن بسیار بمیان میآید و یا اینکه تصور جسم و بدن که بکمک حس درک میشود تا اندازه اى آسان است و تصور روح و نفس خالى از ابهام و پیچیدگى نیست .
اهل بحث از متکلمین و فلاسفه شیعه و سنى در حقیقت روح نظریات مختلفى دارند ولى تا اندازه اى مسلم است که روح و بدن در نظر اسلام دو واقعیت مخالف همدیگر میباشند .
بدن بواسطه مرگ خواص حیات را از دست میدهد و تدریجا متلاشى میشود ولى روح نه اینگونه است بلکه حیات بالاصاله از آن روح است و تا روح به بدن متعلق است بدن نیز از وى کسب حیات میکند و هنگامیکه روح از بدن مفارقت نمود و علقه خود را برید ( مرگ ) بدن از کار میافتد و روح همچنان بحیات خود ادامه میدهد .
آنچه با تدبر در آیات قرآن کریم و بیانات ائمه اهل بیت (ع ) بدست میآید اینست که روح انسانى پدیده ایست غیر عادى که با پدیده بدن یک نوع همبستگى و یگانگى دارد .
خداى متعال در کتاب خود میفرماید ( لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین ثم جعلناه نطفه فى قرار مکین ثم خلقنا النطفه علقه و خلقنا العلقه مضغه فخلقنا المضغه عظاما فکسونا العظام لحما ثم انشا ناه خلقا آخر ) سوره مومنون آیه 12-14 .
( تحقیقا ما انسان را از خلاصه که از گل گرفته شده بود آفریدیم .
سپس او را نطفه اى قرار دادیم در جایگاه آرامى سپس نطفه را خونى بسته کردیم پس خون بسته را گوشتى جویده شده کردیم سپس گوشت جویده شده را استخوانهائى کردیم پس استخوانها را گوشت پوشانیدیم پس از آن او را آفریده دیگرى بیسابقه قرار دادیم ) .
از سیاق آیات روشن است که صدر آیات , آفرینش تدریجى مادى را وصف میکند ودر ذیل که به پیدایش روح یا شعور و اراده اشاره میکند آفرینش دیگرى را بیان میکند که با نوع آفرینش قبلى مغایر است .
و در جاى دیگر در پاسخ استبعاد منکرین معاد باین مضمون که انسان پس از مرگ و متلاشى شدن بدن و گم شدن او در میان اجزاء زمین چگونه آفرینش تازه اى پیدا کرده انسان نخستین میشود , میفرماید ( بگو فرشته مرگ شما را از ابدانتان میگیرد پس از آن بسوى خداى خودتان برمیگردید یعنى آنچه پس از مرگ متلاشى گشته و در میان اجزاء زمین گم میشود بدنهاى شما است ولى خودتان ارواح بدست فرشته مرگ از بدنهایتان گرفته شده اید و پیش ما محفوظید ) سوره سجده آیه 11 .
گذشته از اینگونه آیات قرآن کریم با بیانى جامع مطلق روح را غیر مادى معرفى میکند چنانکه میفرماید ( از تو حقیقت روح را میپرسند بگو روح از سنخ امر خداى من است ) سوره اسرى آیه 85 , و در جاى دیگر در معرفى امر خود میگوید ( امرخدا وقتى که چیزى را خواست این است و بس که بفرماید بشو آن چیز بیتوقف میشودو ملکوت هر شئى همین است ) سوره یس آیه 83 و مقتضاى این آیات آنستکه فرمان خدا در آفرینش اشیاء تدریجى نیست و در تحت تسخیر زمان و مکان نمیباشد پس روح که حقیقتى جز فرمان خداوند ندارد مادى نیست .
و در وجود خود خاصیت مادیت را که تدریج و زمان و مکان است ندارد
بحث در حقیقت روح از نظر دیگر
کنجکاوى عقلى نیز نظریه قرآن کریم را درباره روح تا یید میکند .
هر یک از ما افراد انسان از خود حقیقتى را درک مینماید که از آن ( من ) تعبیر میکند و این درک پیوسته در انسان موجود است حتى گاهى سر و دست و پا و سایر اعضاء حتى همه بدن خود را فراموش میکند ولى تا خود هست خود ( من ) از درک او بیرون نمیرود این ( مشهود ) چنانکه مشهود است قابل انقسام و تجزى نیست و با اینکه بدن انسان پیوسته در تغییر و تبدیل است و امکنه مختلف براى خود اتخاذ میکند و زمانهاى گوناگون بروى میگذرد حقیقت نامبرده ( من ) ثابت است ودر واقعیت خود تغییر و تبدیل نمیپذیرد و روشن است که اگر مادى بود خواص مادیت را انقسام و تغییر زمان و مکان میباشد میپذیرفت .
نیز نسبت داده آرى بدن همه این خواص را میپذیرد و بواسطه ارتباط و تعلق روحى این خواص بروح میشود ولى با کمترین توجهى براى انسان آفتابى میشود که ایندم و آندم و اینجا و آنجا و این شکل و آن شکل و این سوى و آن سوى همه از خواص بدن میباشد و روح از این خواص منزه است و هر یک از این پیرایه ها از راه بدن بوى میرسد .
نظیر این بیان در خاصه درک و شعور ( علم ) که از خواص روح است جارى میباشدو بدیهى است اگر علم خاصه مادى بود بتبع ماده انقسام و تجزى و زمان و مکان را میپذیرفت .
البته این بحث عقلى دامنه دراز و پرسشها و پاسخهاى بسیارى بدنبال خود دارد که از گنجایش این کتاب بیرون است و این مقدار از آن بحث در اینجا بعنوان اشاره گذاشته شد و براى استقصاء بحث به کتب فلسفى اسلامى باید مراجعه نمود .
مرگ از نظر اسلام
در عین اینکه نظر سطحى , مرگ انسان را نابودى وى فرض میکند و زندگى انسان را تنها همین زندگى چند روزه که در میان زایش و درگذشت محدود میباشد , میپندارد , اسلام مرگ را انتقال انسان از یک مرحله زندگى به مرحله دیگرى تفسیر مینماید .
بنظر اسلام انسان زندگانى جاویدانى دارد که پایانى براى آن نیست و مرگ که جدائى روح از بدن میباشد وى را وارد مرحله دیگرى از حیات میکند که کامروائى و ناکامى در آن بر پایه نیکوکارى و بدکارى در مرحله زندگى پیش از مرگ استوار میباشد .
پیغمبر اکرم (ص ) میفرماید ( گمان مبرید که با مردن نابود میشوید بلکه ازخانه اى به خانه دیگرى منتقل میشوید )[1] .
برزخ
طبق آنچه از کتاب و سنت استفاده میشود انسان در فاصله میان مرگ و رستاخیزعمومى یک زندگانى محدود و موقتى دارد که برزخ و واسطه میان حیات دنیا و حیات آخرت است .
[1] .
انسان پس از مرگ از جهت اعتقاداتى که داشته و اعمال نیک و بدى که در این دنیا انجام داده مورد بازپرسى خصوصى قرار میگیرد و پس از محاسبه اجمالى طبق نتیجه اى که گرفته شد بیک زندگى شیرین و گوارا یا تلخ و ناگوار محکوم گردیده با همان زندگى در انتظار روز رستاخیز عمومى بسر میبرد[2] .
حال انسان در زندگى برزخى بسیار شبیه است بحال کسیکه براى رسیدگى اعمالى که ازوى سرزده بیک سازمان قضائى احضار شود و مورد بازجوئى و بازپرسى قرار گرفته بتنظیم و تکمیل پرونده اش بپردازند آنگاه در انتظار محاکمه در بازداشت بسر برد .
روح انسان در برزخ , بصورتى که در دنیا زندگى میکرد , بسر میبرد اگر از نیکان است از سعادت و نعمت و جوار پاکان و مقربان درگاه خدا برخوردار میشود و اگر از بدان است در نقمت و عذاب و مصاحبت شیاطین و پیشوایان ضلال میگذراند .
خداى متعال در وصف حال گروهى از اهل سعادت میفرماید : ( و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل اللّه امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون , فرحین بما آتاهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من بعدهم ان لا خوف علیهم و لا هم یحزنون .
یستبشرون بنعمه من الله و فضل و ان الله لا یضیع اجر المومنین ) سوره آل عمران آیه 169 .
( البته گمان مبر اى پیغمبر کسانى که در راه خدا کشته شده اند , مرده اند بلکه زنده اندو پیش خداى خودشان در مقام قرب روزى داده میشوند از آنچه خدا از فضل خود بایشان داده شاد هستند و به کسانى از مومنین که بدنبالشان میباشند و هنوز بایشان نرسیده اند مژده میدهندکه هیچگونه ترس و اندوهى برایشان نیست .
مژده میدهند با نعمت و فضل وصف نشدنى خدا و اینکه خدا مزد و پاداش مومنان را ضایع و تباه نمیکند ) .
و در وصف حال گروهى دیگر که در زندگى دنیا از مال و ثروت خود استفاده مشروع نمیکنند , میفرماید ( حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فیما ترکت کلا انها کلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الى یوم یبعثون ) سوره مومنون آیه 99-100 ( تا آندم که بیکى از آنان مرگ میرسد میگوید خدایا مرا ( بدنیا ) برگردانید شاید در ترکه خود کار نیکى انجام دهم نه هرگز این سخنى است که او میگوید بسخنش گوش داده نمیشود و در پیششان برزخى است که تا روز رستاخیز ادامه دارد ) .
روز قیامت – رستاخیز
در میان کتب آسمانى , قرآن کریم تنها کتابى است که از روز رستاخیز بتفصیل سخن رانده و در عین اینکه تورات نامى از این روز بمیان نیاورده و انجیل جز اشاره مختصرى ننموده قرآن کریم در صدها مورد با نامهاى گوناگون روز رستاخیز را یاد کرده و سرنوشتى را که جهان و جهانیان در این روز دارند , گاهى باجمال و گاهى بتفصیل بیان نموده است .
و بارها تذکر داده که ایمان بروز جزا ( روز رستاخیز ) هم تراز ایمان بخدا و یکى از اصول سه گانه اسلام است که فاقد آن ( منکر معاد ) از آئین اسلام خارج و سرنوشتى جز هلاکت ابدى ندارد .
و حقیقت امر نیز همین است زیرا اگر از جانب خدا حسابى در کار , و جز او پاداشى در پیش نباشد , دعوت دینى که مجموعه اى از فرمانهاى خدا و اوامر و نواهى او است , کمترین اثرى دربر نخواهد داشت و وجود و عدم دستگاه نبوت و تبلیغ در اثر , مساوى خواهد بود بلکه عدم آن بر وجودش رجحان خواهد داشت .
زیرا پذیرفتن دین و پیروى از مقررات شرع و آئین , خالى ازکلفت و سلب آزادى نیست و در صورتیکه متابعت آن اثرى در بر نداشته باشد هرگز مردم نیز بار آنرا نخواهند پذیرفت و از آزادى طبیعى دست بر نخواهند داشت .
و از اینجا روشن میشود که اهمیت تذکر و یادآورى روز رستاخیز , معادل با اهمیت اصل دعوت دینى است .
و هم از اینجا روشن میشود که ایمان به روز جزا مهمترین عاملى است که انسان را به ملازمت تقوى و اجتناب اخلاق ناپسندیده و گناهان بزرگ وادار میکند چنانکه فراموش ساختن یا ایمان نداشتن بآن ریشه اصلى هر گناهى است .
خداى متعال در کتاب خود میفرماید ( ان الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب ) سوره ص آیه 26 .
( کسانیکه از راه خدا بیرون رفته و گمراه میشوند , براى ایشان عذابى است سخت در مقابل اینکه روز حساب را فراموش کردند ) چنانکه پیدا است در آیه کریمه , فراموشى روز حساب منشا هر گمراهى گرفته شده است .
تا مل در آفرینش انسان و جهان و همچنین در غرض و هدف شرائع آسمانى در پیش بودن چنین روزى ( روز رستاخیز ) را روشن میسازد .
ما وقتیکه در کارهائى که در آفرینش تحقق میپذیرد , دقیق میشویم میبینیم که هیچ کارى ( که بطور ضرورت بنوعى از حرکت نیز مشتمل است ) بدون غایت و هدف ثابت انجام نمییابد و هرگز خود کار بطور اصالت و استقلال مقصود و مطلوب میباشد حتى در کارهائى که بنظر سطحى بیغرض شمرده میشوند مانند افعال طبیعى و بازیهاى بچگانه و نظایر آنها اگر بدقت نگاه کنیم غایتها و غرضهائى مناسب نوع کار مییابیم چنانکه در کارهاى طبیعى که عموما از قبیل حرکت میباشد غایتى که حرکت بسوى آنست غایت و غرض آنست و در بازیهاى بچگانه مناسب نوع بازى غایتى است خیالى و وهمى که مطلوب از بازى همانا رسیدن بدانست .
البته آفرینش انسان و جهان کار خدا است و خدا مننزه است از اینکه کار بیهوده و بیهدف انجام دهد و دائما بیافریند و روزى دهد و بمیراند و باز بیافریند و روزى دهد و بمیراندو همچنین درست کند و بهم زند بیاینکه از این آفرینش غایت ثابتى را بخواهد و غرض پا برجائى را تعقیب کند .
پس ناچار براى آفرینش جهان و انسان , هدف و غرض ثابتى در کار است و البته سود و فائده آن بخداى بینیاز نخواهد برگشت و هر چه باشد بسوى آفریده ها عاید خواهد شد , پس باید گفت که جهان و انسان بسوى یک آفرینش ثابت و وجود کاملترى متوجهند که فنا و زوال نپذیرد .
و نیز وقتیکه از نظر تربیت دینى , در حال مردم دقیق میشویم میبینیم که در اثر راهنمائى خدائى و تربیت دینى , مردم بدو گروه نیکوکاران و بدکاران منقسم میشوند , با اینحال در این نشا ه زندگى و تمیز و امتیازى در کار نیست بلکه بالعکس و على الاغلب پیشرفت و موفقیت ازآن بدکاران و ستمکاران میباشد و نیکوکارى توا م با گرفتارى و بد گذرانى و هر گونه محرومیت و ستمکشى .
میباشد در این صورت مقتضاى عدل الهى آنست که نشا ه دیگرى وجود داشته باشد که در آن نشا ه هر یک از دو دسته نامبرده جزاى عمل خود را بیابند و هر کدام مناسب حال خود زندگى کنندخداى متعال در کتاب خود باین دو حجت اشاره نموده میفرماید : ( و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بینهما لاعبین ما خلقناهما الا بالحق و لکن اکثرهم لا یعلمون ) سوره دخان آیه 38 ( ما آسمان و زمین و آنچه را که در میان آنها است بیهوده نیافریدیم این احتمال دور از خرد گمان کسانى است که بخدا کافر شدند واى بحال این کافران از آتش که به کفار وعده داده شده .
آیا ما کسانى را که ایمان آوردند و کارهاى نیک کردند مانند کسانى قرار خواهیم داد که در زمین افساد میکنند ؟ یا پرهیزکارانى را مانند اهل فجور قرار خواهیم داد ؟ ) .
و در جاى دیگر که هر دو حجت را در یک آیه جمع نموده , میفرماید : ( ام حسب الذین اجتر حوا السیئآت ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون .
و خلق الله السمآوات و الارض بالحق و لتجزى کل نفس بما کسبت و هم لا یضلمون ) سوره جاثیه آیه 21-22 ( آیا کسانیکه بجرم و جنایتها پرداخته اند , گمان میبرند که ما آنان را مانند کسانى که ایمان آورده و کارهاى نیک انجام داده اند , قرار خواهیم داد ؟ بطوریکه زندگى و مرگشان برابر باشد .
بد حکمى است که میکنند خدا آسمانها و زمین را آفرید بحق ( نه بیهوده ) و براى اینکه هر نفس بآنچه با عمل خود کسب کرده جزا داده شود بیاینکه بمردم ستم شود ) .

بیان دیگر
در بحث ظاهر و باطن قرآن در بخش دوم کتاب اشاره کردیم که معارف اسلامى درقرآن کریم , از راههاى گوناگون بیان شده است و راههاى نامبرده بطور کلى بدوطریق ظاهر وباطن منقسم میشود بیان از طریق ظاهر بیانى است که مناسب سطح افکار ساده عامه میباشد بخلاف طریق .
باطن که اختصاص بخاصه دارد و یا روح حیات معنوى درک میشود .
بیانى که از طریق ظاهر سرچشمه میگیرد خداى متعال را فرمانرواى على الاطلاق جهان آفرینش معرفى میکند که سراسر جهان ملک اوست خداوند جهان فرشتگان بسیار بیرون از شمار آفریدکه فرمانبران ومجریان اوامرى هستند که بهر سوى جهان صادرمیفرماید و هر بخش از آفرینش و نظام آن ارتباط بگروه خاصى از فرشتگان دارد که موکل آن بخش هستند .
نوع انسان از آفریدگان و بندگان او هستند که باید از اوامر و نواهى او پیروى و فرمانبردارى کنند و پیغمبران حاملان پیامها و آورنده شرایع و قوانین او هستند که بسوى مردم فرستاده و جریان آنها را خواسته است .
خداى متعال از این روى که بایمان و اطاعت , وعده ثواب و پاداش نیک داده و به کفر و معصیت وعید عقاب و سزاى بد داده , و چنانکه فرموده خلف وعده نخواهد نمود , و از این روى که عادل است و مقتضاى عدل او اینست که در نشا ه دیگرى دو گروه نیکوکاران و بدکاران را که در این نشا ه موافق خوبى و بدى خود زندگى نمیکنند از هم جدا کرده خوبان را زندگى خوب و گوارا و بدان را زندگى بد و ناگوار عطاء نماید .
خداى متعال بمقتضاى عدل خود و وعده اى که فرموده گروه انسان را که در این نشا ه میباشند بدون استثناء پس از مرگ دوباره زنده میکند و بجزئیات اعتقادات و اعمالشان رسیدگى حقیقى مینماید و میان ایشان بحق قضاوت و داورى میفرماید و در نتیجه حق هر ذیحق را بوى میرساند و داد هر مظلومى را از ظالمش , میگیرد و پاداش عمل هر کس را بخودش میدهد گروهى به بهشت جاودان و گروهى بدوزخ جاودان محکوم میشوند .
این بیان ظاهرى قرآن کریم است و البته راست و درست میباشد ولى از موادى است که مولود تفکر اجتماعى انسان است تا لیف و تنظیم شده تا فائده اش عمومیتر و شعاع عملش وسیعتر باشد .
کسانى که در ساحت حقایق جاى پائى و بزبان باطنى قرآن کریم تا اندازه اى آشنائى دارند , از این بیانات مطالبى میفهمند که بسى بالاتر از سطح فهم ساده و همگانى است و قرآن کریم نیز درخلال بیانات روان خود گاهگاهى بآنچه مقصد باطنى این بیانات است , گوشه اى میزند .
قرآن با اشاره هاى گوناگون خود , اجمالا میرساند که جهان آفرینش با همه اجزاء خود که یکى از آنها انسان است , با سیر تکوینى خود ( که پیوسته رو بکمال است ) بسوى خدا در حرکت است و روزى خواهد رسید که بحرکت خود خاتمه داده , در برابر عظمت و کبراى خدائى انیت و استقلال خود را بکلى از دست دهد .
انسان نیز که یکى از اجزاء جهان و تکامل اختصاصى وى از راه شعور و علم است شتابان بسوى خداى خود در حرکت میباشد و روزى که حرکت خود را بآخر رسانید حقانیت و یگانگى خداى بیگانه را عیانا مشاهده خواهد نمود او خواهد دید که قدرت و ملک و هر صفت کمال در انحصار ذات مقدس خداوندى است و از همین راه حقیقت هر شى ء چنانکه هست بر وى مکشوف خواهد شد .
این نخستین منزل از جهان ابدیت است , اگر انسان بواسطه ایمان و عمل صالح در این جهان ارتباط و اتصال و الفت و انس با خدا و نزدیکان او داشته باشد با سعادتى که هرگز بوصف نمیآید درجوار خداى پاک و صحبت پاکان عالم بالا بسر میبرد واگر بواسطه دلبستگى و پاى بندى بزندگى این جهان و لذائذ گذران و بیپایه آن از عالم بالا بریده و انس و الفتى بخداى پاک و پاکان درگاهش نداشته باشد گرفتار عذابى دردناک و بدبختى ابدى خواهد شد .
درست است که اعمال نیک و بد انسان در این نشا ه گذران است و از میان میرود ولى صور اعمال نیک و بد در باطن انسان مستقر میشود و هر جا برود همراه اوست و سرمایه زندگى شیرین یا تلخ آینده او میباشد .
مطالب گذشته را میتوان از آیات ذیل استفاده نمود – خداى متعال میفرماید( ان الى ربک الرجعى ) سوره علق آیه 8 ( برگشت مطلقا ) بسوى خداى تست .
و میفرماید ( الا الى الله تصیر الامور ) سوره شورى آیه 53 ( آگاه باشید همه اموربسوى خدا برمیگردد )و میفرماید ( الامر یومئذ لله ) سوره انفطار آیه 19 ( امروز امر یکسره از آن خداست ) ( یا ایتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک راضیه مرضیه فادخلى فى عبادى ) سوره فجر آیه 27-30 ( اى نفس که اطمینان و آرامش یافته اى ( با یاد خدا ) بسوى خداى خود برگرد , در حالى که خوشنودى و از تو خوشنود شده , پس داخل شو در میان بندگان من و داخل شو در بهشت من ) .
و در حکایت خطابى که روز قیامت به بعضى از افراد بشر میشود , میفرماید : لقد کنت فى غفله من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید .
سوره ق آیه 22( تو از اینها که مشاهده میکنى در غفلت بوده اى اینک پرده را از پیش چشمت برداشتیم و در نتیجه چشم تو امروز تیزبین است ) در مورد تا ویل قرآن کریم حقایقى که قرآن کریم از آنها سرچشمه میگیرد میفرماید ( هل ینظرون الا تا ویله یوم یا تى تا ویله یقول الذین نسوه من قبل قد جائت رسل ربنا بالحق فهل لنا من شفعاء فیشفعوا لنا او نرد فنعمل غیر الذى کنا نعمل قد خسروا انفسهم و ضل عنهم ما کانوا یفترون ) سوره اعراف آیه 53 ( آیا کسانیکه قرآن را نمیپذیرند , جز تا ویل آن چیزى را منتظرندروزى که تا ویلش مشهود میشود , کسانیکه قبلا آنرا فراموش کرده اند خواهند گفت پیغمبران خداى ما بحق آمدند پس آیا براى ما نیز شفاعت کنندگانى هستند که براى ما شفاعت کنند یا اینکه برگردانده شویم ( بدنیا ) و عملى غیر از آن عمل که انجام میدادیم , انجام دهیم ؟ اینان نفسهاى خود را زیان کردند و افترائى که میبستند گم نمودند ) .
و میفرماید ( یومئذ یوفیهم الله دینهم الحق و یعلمون ان الله هو الحق المبین ) سوره نور آیه 25 ( در چنین روزى خدا پاداش واقعى ایشان را میدهد و میدانند که خدا واقعیتى آشکار و بیپرده است و بس ) و میفرماید ( یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه ) سوره انشقاق آیه 6 ( اى انسان تو با رنج بسوى خداى خود در کوشش میباشى پس او را ملاقات خواهى کرد ) .
و میفرماید ( من کان یرجوا لقاء الله فان اجل الله لآت ) سوره عنکبوت آیه 5( هر که ملاقات خدا را امیدوار باشد موقعى که خدا براى ملاقات مقرر فرموده خواهدآمد ) و میفرماید ( فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه احدا ) سوره کهف آیه 110 ( پس هر که بملاقات خداى خود امیدوار باشد باید عمل صالح ( کار سزاوار ) بکند و بپرستش خداى خود امیدوار باشد باید عمل صالح ( کار سزاوار ) بکند و بپرستش خداى خود کسى را شریک ننماید ) و میفرماید ( یا ایتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک راضیه مرضیه فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى ) سوره فجر آیه 27-30 .
و میفرماید ( و اذا جائت الطامه الکبرى , یوم یتذکر الانسان ما سعى , و برزت الجحیم لمن یرى , فاما من طغى و آثر الحیات الدنیا , فان الجحیم هى الما وى ,و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى , فان الجنه هى الما وى ) سوره نازعات آیه 34-41 ( وقتیکه بزرگترین داهیه روز رستاخیز رسید روزى که انسان هر گونه تلاش و کوشش خود را بیاد میآورد و آتشى که براى عذاب روشن شده آشکار گردید , مردم دو گروه میشوند اما کسى که طغیان نموده و زندگى دنیا را براى خود انتخاب نمود , آتش نامبرده جایگاه اوست و اما کسیکه از مقام خداى خود ترسیده و نفس خود را از هوى دلخواه ناپسند نهى کرد بهشت جایگاه اوست و بس ) .
و در بیان هویت جزاء اعمال میفرماید : ( یا ایها الذین کفروا , لا تعتذروا الیوم انما تجزون ما کنتم تعملون ) سوره تحریم آیه 7 : اى کسانیکه کافر شدید اعتذار مجوئید امروز ( رور رستاخیز جزائى که بشما داده میشود همان خود اعمالى است که انجام میدادید .
استمرار و توالى آفرینش
این جهان آفرینش که مشهود ما است , عمر بیپایان ندارد و روزى خواهد رسید که بساط این جهان و جهانیان برچیده شود چنانکه قرآن همین معنى را تا یید میکند خداى متعال میفرماید : ( ماخلقنا السماوات و الارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمى ) سوره احقاف آیه 3 ( نیافریدیم آسمانها و زمین و آنچه را که در میان آنها است مگر بحق و اجل معین ) براى مدت محدود و معینى که نام برده شده است و آیا پیش از پیدایش این جهان فعلى و نسل موجود انسانى , جهان دیگرى آفریده شده و انسانى بوده است ؟ آیا پس از برچیده شدن بساط جهان و جهانیان که قرآن کریم نیز از آن خبر میدهد , جهان دیگرى بوجود خواهد آمد و انسانى آفریده خواهد شد , پرسشهائى است که پاسخ صریح آنها را در قرآن کریم نمیتوان یافت , جز اشاراتى – ولى در روایاتى که از ائمه اهل بیت نقل شده , باین پرسشها پاسخ مثبت داده شده است [1]
* بیخدایان راه واقع گرایی و خردگرایی و منطق را پیش گرفته اند و در مقابل انتقادات انعطاف نشان داده اند نه اینکه مانند دین داران مخالفان را شب و روز لعنت کنند و آنها را بکشند، روزنامه هایشان را تعطیل کنند، سایتهایشان را سانسور کنند و… این راه درستی است که بیخدایان پیش گرفته اند، اگر هزینه درست فکر کردن و درست زیستن و دفاع از حریم عقلانیت و انسانیت به جهنم رفتن است، بیخدایان مردانه پای این جرم خود خواهند ایستاد و هزینه اش را خواهند داد، حتی اگر این هزینه رفتن به جهنم مسخره اسلامی باشد. ما جهنم را در حکومت دینی اسلامی دیدده ایم، ترسی از جهنم های دیگر نداریم.
در نظر داشتن این مطالب نشان میدهد حتی بر فرض محال که خدا و آخرتی نیز وجود داشته باشد بیخدایان اساساً در آن دنیا از موقعیت شرافتمندانه تر و بهتری نیز برخوردار خواهند بود. حال از دید دیگری به این برهان سبک که آخرین برهانیست که مسلمانان دارند و معمولا وقتی دیگر چیزی در بساط ندارند آنرا مطرح میکنند تا از زیر بار فرار کنند بنگریم. فرض بر این است که ما هیچ چیز در مورد اینکه خدا وجود دارد یا ندارد نمیدانیم (که خوب البته فرض غلطی است چون ما دانش به عدم وجود خدا را داریم)، حال میتوان بر نتیجه گیری یا بخش دوم این استدلال مسلمانان اینگونه ایراد هایی را گرفت
* اگر خدا وجود داشته باشد، هیچ دلیلی وجود ندارد که این خدا الله باشد (چون فرض این استدلال مبنی بر نادانی کامل ما نسبت به قضیه خدا است)، اگر الله وجود نداشته باشد و بجای آن فرضاَ زئوس، خدای باستان وجود داشته باشد احتمالا تمام مسیحیان و یهودیان و مسلمانان و بهائیان را به جهنم خواهد فرستاد. در قرآن سوره شماره 21 آیه 98 اشاره میشود که هرکس غیر از الله کسی یا چیزی را بپرستد، آن شخص پرستشگر و شخص یا چیز پرستش شونده در بهشت خواهند سوخت، بنابر این اگر فرض کنیم این الله است که وجود داشته باشد، تمامی غیر مسلمانان در جهنم خواهند سوخت، البته به دلیل ناسازمانیافته بودن و ادبیات ضعیف قرآن واقعا نمیتوان گفت نظر قرآن در مورد وضعیت غیر مسلمانان در آخرت چیست، چون حرفهای خود را در چندین جا نفی میکند و در این مورد دارای اختلافات و تناقضات بسیار است، این تناقضات در بخش تناقضات درونی تازینامه مورد بررسی قرار گرفته اند. اگر بجای الله، یهوه وجود داشته باشد و مسیحیت و اسلام آئینهای دروغین باشند، معلوم نیست یهوه خدای درنده و جانورخوی عهد عتیق چه بلایی سر مسلمانان و مسیحیان بیاورد، هندو ها و… که جای خود دارند. اینها همه نشان میدهد، اعتقاد داشتن به یک خدا، از لحاظ قوانین احتمال کمک چندانی به خداپرستان نمیکند، و فضای انتخاب در فرمول احتمال خدا، {خداهست، خدا نیست}، نیست! بلکه به اینگونه است {خدا نیست، الله هست، یهوه هست، مسیح هست، اهوره مزدا هست، زئوس (خدای یونان باستان) هست، ساترن (خدای رم باستان)، میترا هست، هرا هست، ویشکا هست و….} و در هر حالت، شانس برد خداباوران تنها یک واحد بیشتر از خداناباوران است، مسلمانان معمولا آنقدر آزاد اندیش نیستند که احتمال خطای خود را بدهند، بعنوان مثال فرض کنید الله و محمد دروغین باشند و در این آشفته بازار دین فروشی این مسیحیان باشند که حقیقت را بگویند، میدانید خدا در آنصورت چه بلایی سر مسلمانان خواهد آورد؟
مسئله به بهشت رفتن یا نرفتن فقط بر سر اعتقاد داشتن یا نداشتن به خدا نیست، در هر دین و آیینی بسیار محرامت و فرایض دینی وجود دارد که انسانها باید انجام بدهند، فرقه های مختلف مفاهیم مختلفی دارند، مسئله گناه کردن یا نکردن به نظر میرسد در اکثر دینها بیش از به خدا اعتقاد داشن یا نداشتن مطرح است. در مورد اسلام بعنوان مثال شرک ورزیدن چیزیست که الله به شدت از آن بیزار است و اهل تسنن به شدت شیعیان را محکوم به شرک ورزی میکنند، و ادعا میکنند این شرک ورزی شیعیان باعث بازشدن دکان های دین و به لجن کشیده شدن اسلام در کشورهایی مثل ایران شده است، از طرفی شیعیان اعتقاد دارند اهل تسنن نسبت به امامان که نمایندگان خدا هستند ظالم هستند و عذابی سخت در انتظار آنهاست، همانطور که آشکار است اعتقاد داشتن و یا نداشتن به خدا تنها قسمت بسیار کوچکی از دیانت است، و صرف این قضیه ورود این افراد به بهشت را تضمین نخواهد کرد، بنابر این قسمت دوم این استدلال که مسلمانان در بهشت وضعیت بسیار بهتری خواهند داشت نیز غلط است.
تازینامه بعنوان یک کتاب بر آشفته، مالیخولیایی و سازمان نیافته بعضی اوقات حرفهای عجیبی میزند بعنوان مثال همانطور که در شصت مورد از تضاد های داخلی تازینامه؛ دشواریهای قرآن بررسی شده است در (سوره 19 آیه 71) میگوید تمامی مسلمانان به جهنم خواهند رفت (حد اقل برای مدتی) اما در جاهای دیگر ادعا میکند کسانی که در جهاد کشته میشوند مستقیم به بهشت میروند، پس بنابر این تکلیف آن دنیا واقعا برای خود مسلمانان نیز هنوز روشن نیست و خود نمیدانند برنامه چیست، بگذریم از اینکه شیعیان فساد اداری و حماقت خود را در این دنیا، به آن دنیا نیز کشیده اند و قرار است عده ای شفاعتگر آنان باشند و یا فرقه های زیادی از مسیحیت سالها با مالیات برای کلیسا گرفتن در بهشت زمین فروخته اند و به خدا رشوه داده اند و یا فرقه هایی معتقدند خداوند در هر صورت بندگان را خواهد بخشید، در این آشفته بازار الهی که ادیان پیوسته افسانه های مربوطه اش را تولید میکنند میتوان همانطور که در بخش طنز آورده ایم، پاسخ دندانشکنی این چنین به خداوند داد "جواب دندان شکن به خدا در روز قیامت" و احتمالا وارد بهشت شد.
* پس قالب جسمانی ، دنیایی و فانی را به رنگ آخرت نورانی و باقی حشر کنند که " یوم تبدل الارض غیر الارض " (37-11) اگرچه همان قالب باشد اما نه بدان صفت دنیایی . قالب دنیایی را از چهار عنصر خاک ، باد ، آب و آتش ساخته اند ، اما آب و خاک بر وی غالب است که : " من طین لازب " (37-11) و این هر دو محسوس است و چشم هر دو را ادراک کند ، این قالب را در عالم آخرت که عالم لطافت است هم از این چهار عنصر ساخته اند ، اما باد و آتش را غالب کنند که هر دو لطیف است و خاک و آب را مغلوب کنند . و مومن را نوری که در دل داشت بر صورت او غالب کنند که : " یسعی نورهم بین ایدیهم " (57-12) و " یوم تبیض وجوه و تسود وجوه " (3-106) هم بدین معنی است . پس چون قالب لطیف و نورانی باشد ، مزاحمت روح ننماید ، زیراکه از او به تصرف زحمت را بیرون برده اند . " و نزعنا ما فی صدورهم من غل " (7-43) همچنانکه شیشه گر خاک و کدورت را از جوهر شیشه بیرون برده و او را شفاف گردانیده ، تا ظاهر و باطن شیشه یکرنگ گردد . از ظاهر آن باطن را می توان دید ، و از باطن آن ظاهر را می توان دید . " یوم تبلی السرائر " اشارت بدین معنی است . (6)
والسلام – حبیب عباس زاده – پاییز 1383
پاورقی معاد
1- الشواهد الربوبیه – تالیف صدرالمتالهین شیرازی – تصحیح سید جلال آشتیانی – ص33
2- رساله بستان القلوب – مجموعه مصنفات شیخ الاشراق – تصحیح سید حسین نصر – ج3 ص374
3- گفتار فلسفی – معاد از نظر روح و جسم – تالیف حجه السلام فلسفی – نشر معارف اسلامی ص103
4- عرشیه – تالیف صدر المتالهین شیرازی – ترجمه و تصحیح غلامحسین آهنی – ص252
5- معاد از دیدگاه حکیم مدرس زنوزی – تالیف دکتر غلامحسین ابراهینی دینانی – انتشارات حکمت – ص 155
6- مرصاد العباد – تالیف نجم رازی – به اهتمام محمد امین ریاحی- انتشارات علمی و فرهنگی ص 404

*
عدل

مقدمه
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّى اللّه على سیّدنا محمّد و آله الطاهرین و لعنه اللّه على اعدائهم اجمعین
در کتاب توحید به طور فشرده درباره جهان‏بینى الهى و مساله توحید و شرک بحث کردیم؛ در این کتاب به دومین اصل اعتقادى نزد شیعه یعنى عدل الهى مى‏پردازیم:

خداوند متعال همه صفات پسندیده را داراست و از تمامى صفات ناپسند پاک و منزّه است. صفات پسندیده‏اى که در خدا وجود دارد، صفات جمال یا صفات ثبوتیّه و صفات ناپسندى که خداوند از آنها مبرّاست، صفات جلال و یا صفات سلبیّه نامیده مى‏شود.
صفات ثبوتیّه نیز دو قسم است: صفات ذات و صفات فعل.
صفات ذات: صفاتى است که عین ذات خداست و قابل جدا شدن از خدا نیست، مانند عالم بودن، زنده بودن و قادر بودن.
صفات فعل: صفاتى است که مربوط به فعل خداست و مى‏توان بود یا نبودشان را به خدا نسبت داد، مانند خالق بودن، زیرا خداوند هم مى‏تواند خلق کند و هم مى‏تواند خلق نکند.
به عبارت دیگر؛ هر صفتى که بشود ضدّش را به خدا نسبت داد، صفت فعل است، مانند رضایت خدا که در برابر غضب خدا قرار دارد و هر صفتى که نتوان ضدّش را به خدا نسبت داد، صفت ذات است.

راه آشنایى با صفات خدا
راه آشنایى با صفات خدا مانند راه آشنایى با خود خداست، همان گونه که شما از یک نوشته به نویسنده آن پى مى‏برید، از چگونگى الفاظ و کلمات، مقدار آشنایى نویسنده آن را با لغات به دست مى‏آورید، از انشاى آن قدرت نویسندگى او را مى‏فهمید و از مطالبش متوجّه روحیّه و هدف نویسنده مى‏شوید. پس هر آفریده‏اى مى‏تواند دو کار انجام دهد:
1- آفریدگار خود را بشناساند.
2- صفات و حالات و هدف آفریدگار خود را بفهماند.

نقش ایمان به صفات خدا
ایمان به هر یک از صفات خدا نقش مثبت و ارزنده‏اى در گفتار، روش و منش انسان و بالطبع در زندگى فردى و اجتماعى او دارد.
ایمان به اینکه خداوند عزیز و نفوذناپذیر است، "انّ العزّه للّه جمیعاً" (1) و همه قدرت‏ها و توانایى‏ها از اوست، "انّ القوّه للّه جمیعاً" (2) و پدید آورنده و برگشت دهنده همه اوست، "انّا لِلّه و انّا الیه راجعون" (3) به انسان اعتماد، وقار و امید مى‏دهد و او را از خود برتربینى، خود کم‏بینى و ترس و وحشت از آینده نجات مى‏دهد.

چرا عدل از اصول است؟
با اینکه خدا صفات زیادى دارد – از قبیل رحمت، حکمت، قدرت، خالقیّت، علم و… – چرا تنها عدل از اصول دین شمرده شده است؟
پاسخ: این انتخاب، هم ریشه تاریخى دارد و هم‏ریشه سیاسى.
ریشه تاریخى آن به قرون اولیه اسلام بر مى‏گردد. آن گاه که گروه کوچکى از مسلمانان – فرقه اشعرى – عادل بودن خدا را لازم نمى‏دانستند و مى‏گفتند: هر کارى که خدا خواست و انجام داد همان درست است، گرچه از نظر عقل از کارهایى باشد که مسلّماً قبیح و زشت و ستم محسوب شود! مثلاً مى‏گفتند: اگر خداوند امیرمومنان على‏علیه السلام را به دوزخ و قاتل او – ابن ملجم – را به بهشت ببرد مانعى ندارد. ولى ما این منطق را نمى‏پذیریم و طبق منطق عقل و آیات قرآن مى‏گوییم تمام کارهاى خدا حکیمانه است و هرگز کارى که ظلم و قبیح باشد از او سر نمى‏زند.
البتّه خدا بر هر کارى قدرت دارد، امّا کار خلاف حکمت نمى‏کند؛ چنانکه ما قدرت داریم چشم خود را کور کنیم ولى چنین نمى‏کنیم چون این عمل، حکیمانه نیست، پس استفاده از قدرت مربوط به آن است که عمل با عدل وحکمت و وعده‏هاى قبلى هماهنگ باشد. خدایى که وعده داده است مومنان را به بهشت و فاسقان را به دوزخ ببرد اکنون اگر خلاف کند، خلف وعده مى‏شود واین عمل، قبیح است و هرگز خداوند کار زشت نمى‏کند. ما که مى‏گوییم: خدا ظلم نمى‏کند قدرت او را محدود نکرده‏ایم بلکه این حکمت است که موجب مى‏شود قدرت در جاى مناسب به کار گرفته شود.
و امّا ریشه سیاسى آن به دوران بنى‏امیّه و بنى‏عبّاس برمى‏گردد، آنها براى آن که با اعتراضات و شورش‏هاى مردمى مواجه نشوند، این گونه تبلیغ مى‏کردند که همه چیز به خواست خداست و کسى حقّ ندارد در برابر اراده خدا حرفى بزند. اگر ما حاکم شده‏ایم به خواست خدا بوده و کسى حقّ اعتراض ندارد، زیرا آنچه بر جهان حاکم است جبر است و انسان هیچ اختیارى ندارد و این جبر مورد رضایت خداست و چون رضاى خدا در آن است پس هرکارى که او انجام دهد عدل است. در واقع این نظریّه پشتوانه سیاسى خوبى براى بنى‏امیّه و استمرار حکومت و ریاستشان بود.

معنى و مفهوم عدل
واژه عدل در لغت در مقابل ظلم و جور آمده و به معناى قراردان هرچیز در جاى خود و یا انجام دادن هرکارى به نحو شایسته است. چنانکه حضرت على‏علیه السلام مى‏فرماید: "العدل یضع الامور مواضعها" (4) عدل است که هر امرى را در جایگاه خودش قرار مى‏دهد.
اینکه مى‏گوییم خداوند عادل است، یعنى هم در نظام تکوین و طبیعت هر چیزى را تحت نظامى خاص و مناسب آفریده است، "بالعدل قامت السموات و الارض" (5) و هم در عالم قانون‏گذارى و تشریع، تمام قوانین او عادلانه و به جا و با هدف خلقت هماهنگ بوده و هیچ گونه تبعیض و تفاوت ناروایى در آن قرار نداده است. چنانکه حضرت على علیه السلام مى‏فرماید: "و ارتفع عن ظلم عباده و قام بالقسط فى خلقه و عدل علیهم فى حکمه" (6) خداوند از ستم بر بندگان خود منزّه است و درباره آفریدگان خود به عدل رفتار مى‏کند و در مورد آنان به عدل حکم مى‏کند.
بنابراین مقتضاى عدل الهى این است که خداوند هر انسانى را به اندازه استعدادش مورد تکلیف قرار دهد، "لا یکلّف الله نفساً الا وسعها" (7) و سپس با توجّه به توانایى و تلاش اختیارى وى درباره او قضاوت کند، "و قضى بینهم بالقسط و هم لا یظلمون" (8) و سرانجام پاداش یا کیفرى در خور کارهایش به او عطا فرماید. "فالیوم لا تظلم نفس شیئاً و لاتجزون الا ما کنتم تعملون" (9)

عدل و قسط
هرچند عدل وقسط معمولاً در کنار یکدیگر ویا به جاى یکدیگر بکار مى‏روند امّا تفاوت‏هایى نیز با هم دارند و موارد کاربرد متفاوتى پیدا مى‏کنند.
گاهى عدل در برابر ظلم به کار مى‏رود و قسط در برابر تبعیض.
گاهى قسط را در تقسیم عادلانه به کار مى‏برند، امّا عدل اعمّ از تقسیم عادلانه و هر کار عادلانه دیگر است.
گاهى عدل در مورد حکومت وقضاوت به کار مى‏رود و قسط در مقام تقسیم حقوق.

آثار ایمان به عدل خدا
ایمان به عدالت خداوند، از جهات مختلف اثر عجیبى در سازندگى انسان دارد:
1- از جهت کنترل خود در برابر گناهان. اگر انسان بداند که گفتار و کردارش زیر نظر است و جزاى هر نیک و بدى را خواهد دید، خود را در این جهان رها و بى قید و شرط نمى‏داند.
2- خوش‏بینى و دورى از یاس و ناامیدى. انسانِ معتقد به عدل الهى، به نظام آفرینش خوش‏بین است و چون خداى جهان را عادل مى‏داند، حوادث تلخ نیز برایش شیرین است و در هیچ حالى گرفته خاطر و مایوس نیست.
3- استقرار عدالت در زندگى فردى و اجتماعى. کسى که به عدل خداوند عقیده دارد آماده پذیرفتن عدالت در زندگى شخصى و اجتماعى خویش است.

ریشه‏هاى ظلم
ما با نیروى عقل و اندیشه‏اى که خدا به ما عنایت کرده، خوبى‏ها و بدى ها را درک مى‏کنیم و مى‏فهمیم که ستم، بد و عدالت خوب است و معتقدیم خدا کار قبیح نمى‏کند و ظلم و ستم در او نیست زیرا تمام ظلم و ستم‏هایى را که در انسان مشاهده مى‏کنیم از یکى ازمنابع زیر سرچشمه مى‏گیرد:
1- جهل: گاهى جهل و نادانى ریشه ظلم است، مثلاً کسى که نمى‏داند نژاد سفید و سیاه با هم فرقى ندارد، به خیال برترى، به سیاه پوست ظلم مى‏کند، ریشه این ظلم، ناآگاهى یا خودخواهى است.
بنابراین انسان ممکن است با گمان‏هاى پوچ و کج فهمى‏ها و نادانى‏ها به کارهایى دست بزند که نتیجه‏اش جز ظلم نیست ولى از خدایى که جهل در او راه ندارد و علم او بى‏نهایت است چگونه ممکن است ظلم سر زند؟
2- ترس: گاهى انگیزه ظلم ترس است، مثل اینکه یک قدرتى از قدرت رقیب خود به وحشت مى‏افتد ومى‏ترسدکه اگر حمله نکند به او حمله شود وبراى پیشگیرى، به او ظلم مى‏کند و یا طاغوت‏ها براى تحکیم پایه‏هاى قدرت خود و تسلّط بر آزادیخواهان به زور و ظلم متوسّل مى‏شوند؛ امّا مگر خدا رقیبى دارد یا به تحکیم قدرت نیاز دارد؟
3- نیاز و کمبود: گاهى عامل ظلم، نیاز است، نیازهاى مادّى یا روانى که ممکن است کسى را وادار کند که به عمل زشتى دست زند و بر دیگرى ستم کند.
4- خباثت درونى. برخى ظلم‏ها به خاطر خباثت درونى افراد است؛ بعضى سادیسم دارند و از رنج دادن دیگران یا رنج کشیدن آنان لذّت مى‏برند.
5 – عقده. گاهى فردى به اذیّت و آزار دیگران مى‏پردازد چون عقده دارد. او بر اثر ظلم دیگران و یا شکست‏ها و یا به دلیل برآورده نشدن انتظارات و توقّعاتش به دیگران ستم مى‏کند وبدین وسیله مى‏خواهد انتقام بگیرد وخود را آرامش دهد.
اکنون که با ریشه‏هاى ظلم آشنا شدید کدامیک را در خدا مى‏یابید تا کسى بتواند تصوّر کند انگیزه ظلم در خداوند وجود داشته باشد؟ در حالى که خداوند ذرّه‏اى ظلم نمى‏کند، "انّ اللّه لایظلم النّاس شیئا" (10) به هیچ کس ظلم نمى‏کند، "و لایظلم ربّک احدا" (11) حتّى به اندازه رشته باریکى که در وسط هسته خرما قرار دارد ظلم نمى‏کند. "لا یظلمون فتیلا" (12)
خداوند نه تنها به احدى ظلم نمى‏کند، حتّى اراده ظلم نسبت به هیچ موجودى ندارد. "و ما اللّه یرید ظلماً للعالمین" (13)
خدایى که به ما فرمان عدالت مى‏دهد، "انّ اللّه یامر بالعدل و الاحسان" (14) چگونه ممکن است خود ظلم کند؟ او که علم مطلق، حکمت مطلق و لطف مطلق است، چگونه ممکن است به انسان ضعیف که در طوفان غرائز سرکش به سر مى‏برد دستور دهد که دشمنى ها وناراحتى‏هایى که از قومى‏دارد موجب بى عدالتى او نشود، "و لایجرمنّکم شنئان قوم على الاّ تعدلوا" (15) ولى خود با آن قدرت بى نهایت که تحت تاثیر هیچ غریزه‏اى نیست ظلم کند؟!

پاسخ به شبهات
در بحث عدل، شبهات و پرسش‏هاى بسیارى مطرح است؛ اگر خدا عادل است، علّت این همه تفاوت در آفرینش موجودات به خصوص انسان‏ها چیست؟
اگر جهان بر پایه عدل استوار است، مشکلات و ناگوارى‏ها و امراض و ناقص الخلقه‏ها براى چیست؟
چرا لحظه‏اى گناه، گاهى عذاب ابدى به دنبال دارد؟
براى پاسخ‏گویى، با استفاده از آیات و روایات نکاتى را گوشزد مى‏کنیم. هر یک از این نکات، کلیدى است براى حلّ معمّاها و پاسخى است به چراها و شبهه‏ها.

نکته اول: هیچ موجودى از خدا طلبکار نیست
خدا عادل است، یعنى حقّ هیچ موجودى را پایمال نمى‏کند و به هر موجودى طبق نظام حکیمانه هستى لطف مى‏کند. ظلم، پایمال کردن حقّ است و عدل و ظلم در جایى معنا پیدا مى‏کند که حقى در کار باشد.
اکنون مى‏پرسیم آیا کسى از خدا طلبى دارد و آیاموجودات از قبل حقّى داشته‏اند تا پایمال شده باشد و ظلمى صورت گرفته باشد؟ مگر ما قبلاً بوده‏ایم یا از خود چیزى داشته‏ایم تا از ما گرفته، یا پایمال شده باشد؟ البتّه تفاوت‏هایى در جهان هست، یکى جماد است، یکى گیاه، یکى حیوان است ودیگرى انسان، ولى هیچ موجودى قبلاً وجودى نداشته تا از او گرفته باشند.
اگر یک قالى بزرگ را پاره پاره کنند، مى‏توان گفت: این قالى قبلاً بزرگ بوده و اکنون با پاره شدن بزرگى خود را از دست داده است ولى اگر ما از اول یک قالیچه کوچک بافتیم، قالیچه حقّ ایراد ندارد که چرا من کوچکم؟ زیرا او پیش از این هیچ بود واصلاً از خود بزرگى نداشت تا کسى آن را گرفته باشد وبه او ظلمى کرده باشد. یا مثلاً حرف دال، زمانى مى‏تواند از نویسنده خود شکایت کند که چرا او را کمر خمیده قرار داده که قبلاً صاف نوشته مى‏شد، در آن صورت بود که یک کمال را از او گرفته بود و او حقّ اعتراض داشت.
بنابراین اگر خدا به یک نفر که هیچ طلبى از او نداشته، چیزى بدهد و به فرد دیگرى از همان چیز، دو عدد بدهد، هرگز ظلم نیست. علاوه بر اینکه خداوند به آن کسى که نعمت بیشترى داده مسئولیّت بیشترى نیز سپرده است.

نکته دوم: تبعیض ظلم است نه تفاوت
خداوند، تمام موجودات را با تفاوت‏هایى حکیمانه آفرید و براى هر موجودى راهى مناسب براى رسیدن به کمال مقرّر کرد و در تکلیف و فرمان یا اجر و کیفرى که به دنبال آن معیّن ساخت، میان نژادى با نژاد دیگر یا امّتى با امّت دیگر یا فردى با فرد دیگر هیچ تبعیضى قایل نشد.
انگشت‏هاى یک دست باهم تفاوت دارند، امّا این ظلم نیست چون هرکدام خاصیّت ویژه‏اى دارند. سلّول استخوان با سلّول چشم فرق مى‏کند امّا این بى‏عدالتى نیست، بلکه عین عدالت است. چنانکه قُطر و ضخامت ستون‏ها و تیرآهن‏ها در طبقات پایین ساختمان بیشتر از طبقات بالاست، در اینجا نیز تفاوت وجود دارد، امّا ظلم نیست.
فرق است میان تبعیض و تفاوت؛ تبعیض یعنى در شرایط مساوى میان افراد و موجودات فرق گذاردن که این ظلم است امّا تفاوت مربوط به شرایط مختلف است، مثلاً: اگر تمام شاگردان یک کلاس به طور مساوى درس استاد را فراگرفته‏اند و معلّم میان نمره آنان فرق بگذارد این تبعیض و ظلم است امّا اگر تفاوت نمره‏هاى معّلم به خاطر تفاوت آشنایى شاگردان با درس باشد مانعى ندارد.
کارخانه‏اى را فرض کنید که هم پیچ و مهره کوچک مى‏سازد و هم تایر ماشین بزرگ، آیا به خود اجازه مى‏دهید به خاطر تفاوت میان پیچ و مهره و تایر به موسس کارخانه نسبت ظلم دهید؟ و آیا خود پیچ و مهره حقّ اعتراض دارد؟ شکّى نیست که جواب منفى است، زیرا زمانى هیچ یک از این دو نبودند و موسس کارخانه طبق مصلحت، این دو را براى دو کار مختلف ساخته است. در اینجا فقط یک صورت براى ظلم باقى مى‏ماند و آن اینکه ما کار تایر را از پیچ و مهره بخواهیم، امّا اگر هر قطعه براى کارى ساخته شد و بیش از ظرفیّت هم چیزى بر آن تحمیل نشد، در این صورت ظلمى قابل تصوّر نیست.

تفاوت‏ها، رمز خداشناسى
چنانکه گذشت، تفاوت‏هاى حکیمانه در آفرینش نه تنها ظلم نیست، بلکه عین عدالت است، علاوه بر آنکه رمز خداشناسى نیز هست، قرآن درسوره روم مى‏فرماید: "و مِن آیاته خَلقُ السَّمواتِ و الارضِ و اختِلافُ اَلسِنَتِکُم و الوانِکُم" (16) اختلاف زبان‏ها و رنگ‏هاى شما انسان‏ها، نشانه قدرت خداست.
اگر یک نقّاش، دائماً یک چیز را نقاشى کند و معمار یا مهندسى تنها یک طرح ساختمانى بدهد یا شاعرى تنها یک نوع شعر بسراید، اینها دلیل بر ضعف و محدودیّت اوست، امّا اگر کسى هر روز و هر ساعت طرحى نو داد این دلیل بر توان و قدرت بالاى اوست.

تفاوت‏ها، رمز شکوفایى کمالات
اگر همه مردم از همه جنبه‏ها یکسان باشند، رشد و کمالى به وجود نخواهد آمد. اگر همه داراى یک شکل و یک تُنِ صدا و کاملاً شبیه یکدیگر باشند، نمى‏توان آنها را شناخت.
اساساً نظام تعاون، همکارى، همیارى و سوز و محبّت، در زمانى است که تفاوتى وجود داشته باشد. توانمند دست ناتوان را مى‏گیرد و ثروتمند دست تهیدست را.
اگر همه مردم درآمد مساوى داشته باشند، سخاوت و انفاق معنا پیدا نمى‏کند و سخى و بخیل شناخته نمى‏شوند. من که رانندگى بلد نیستم، تواضع مى‏کنم و از یک راننده یاد مى‏گیرم، او نیز براى مسایل شرعى خود نزد من مى‏آید و آنها را مى‏آموزد. هرکس در یک رشته شاگردى مى‏کند.

تفاوت‏ها و جامعه‏سازى
تفاوت‏ها نقش بسیار مهمى در زندگى اجتماعى انسان داراست. براى بیان اهمیّت آن، پذیرش چند نکته لازم است:
الف. زندگى انسان اجتماعى است. ما مثل یک گیاه خودرو نیستیم که خود به خود سبز یا خشک شویم وبه دیگرى کارى نداشته باشیم.
البتّه در فلسفه اجتماعى بودن انسان دو نظریه وجود دارد: نخست اینکه نیازهاى زندگى، انسان را به زندگى اجتماعى وادار مى‏کند. دوم اینکه انسان طبعاً به زندگى اجتماعى مایل و از زندگى انفرادى متنفّر است، امّا در هر دو صورت، انسان موجودى اجتماعى است.
ب. زندگى اجتماعى جز از راه همکارى قابل تداوم نیست و همکارى، تنها در صورت وجود تفاوت‏هاست، که هر کسى در یک حرفه و هنر و رشته‏اى توانا و در رشته‏هاى دیگر ضعیف باشد؛ تفاوت در قدرت‏ها و ذوق‏ها و حوصله‏ها سبب پیدایش نیاز مى‏شود و نیاز هم عامل پیدا شدن اجتماع است تا هر دسته و فردى نیاز دیگرى را بر آورد. بنابراین، تفاوت‏ها نیازآفرین است و نیازها جامعه‏ساز و رشد انسان در سایه اجتماع است.

تفاوت در تکلیف
قرآن در مورد تکلیف انسان‏ها مى‏فرماید: "لا یکلّف اللّه نفساً الاّ وسعها" (17) خداوند هیچ کس را به انجام کارى مکلّف نمى‏کند، مگر به اندازه توانائیش و در آیه دیگرى مى‏فرماید: "لایکلّف اللّه نفساً الاّ ما آتاها" (18) خداوند هیچ کس را به انجام کارى مکلّف نمى‏کند، مگر به اندازه امکاناتى که به او داده است.
در آیه اول حدّ ومرز تکلیف، توانایى انسان است. هرچه توان دارى! در آیه دوم حدّ و مرز تکلیف، امکانات انسان است. هرچه پول و ثروت دارى!
واضح است کسى که از توانایى جسمى‏و امکانات مالى برترى برخوردار است با کسى که از چنین امکاناتى برخوردار نیست، تکلیف یکسانى ندارند و این عدل و عدالت است.

تفاوت در پاداش
مزد افراد نیز بر اساس میزان امکانات و کارى که انجام مى‏دهند، متفاوت است و عدل نیز همین را ایجاب مى‏کند. بنده که سالم هستم، به راحتى وضو مى‏گیرم، به مسجد مى‏روم و نماز مى‏خوانم، امّا انجام این کارها براى انسان بیمار مشقّت دارد و زمان طولانى‏ترى را باید صرف اقامه نماز کند و بدیهى است که در این صورت از پاداش بیشترى نیز برخوردار گردد.

نکته سوم: همیشه عدل به معناى مساوات نیست
توجّه به این نکته ضرورى است که عدل در همه جا و همیشه به معناى مساوات و برابرى نیست؛ اگر معلّم به همه شاگردان – بدون در نظر گرفتن مقدار استحقاق آنان – نمره مساوى دهد ظلم است. ظلم به دانش آموزانى که درس خوانده‏اند.
اگر پزشک بدون در نظر گرفتن حال بیماران به همه آنان از یک دارو و به مقدار مساوى بدهد ظلم است. عدالت پزشک و معلّم دراین دو مثال، در آن است که نمره و داروى متفاوت بدهند و این تفاوت‏ها غیر از تبعیض است، این تفاوت‏ها بر اساس توصیه و سفارش و نور چشم‏بازى نیست، بلکه حکیمانه است. بنابراین هرگونه نابرابرى و تفاوت تا از مدار حکمت بیرون نرود، ظلم نخواهد بود.

نکته چهارم: حقوق جامعه بر حقوق فرد اولویّت دارد
فرض کنید دولت اسلامى به خاطر نیاز منطقه و رفاه عمومى، دستور احداث خیابانى را مى‏دهد. وجود این خیابان در ارتباط با نیازها و تراکم جمعیّت و وسایل نقلیّه ضرورت دارد ولى در احداث هر خیابانى خانه عدّه‏اى خراب مى‏شود و آنان تا پول خانه را از دولت بگیرند و خانه دیگرى تهیه کنند، باید زحماتى را متحمّل شوند. در اینجا به خاطر رنج چند نفر نباید اساس نیاز ملّت و رفاه مردم را نادیده گرفت، در اسلام با همه اهمیّتى که مالکیّت و حقوق فرد دارد، حقوق اجتماع بیشتر مورد توجّه قرار گرفته است.
امیرمومنان على‏علیه السلام به مالک اشتر مى‏فرماید: کسانى که اموال مورد نیاز مردم را احتکار کرده‏اند احضار کن و پس از موعظه و نهى از منکر اگر به عمل خود ادامه دادند با آنها با شدّت و خشونت رفتار کن. سپس مى‏فرماید: عمل احتکار گرچه به نفع فرد است ولى براى اجتماع ضرر دارد. (19)
در جاى دیگر مى‏فرماید: در اداره حکومت، توجّه تو به رفاه و رضاى عموم باشد گرچه به قیمت ناراحتى خواص تمام شود.

نکته پنجم: علم و آگاهى ما محدود است
در بسیارى مواقع چیزهایى را شرّ مى‏پنداریم که خیر ما در آنهاست و گاهى چیزى را خیر مى‏دانیم که براى ما مایه شرّ است. قرآن نیز ما را متوجّه همین مطلب کرده و مى‏فرماید: "عسى‏ ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم" (20) و در آیه دیگرى اندک بودن دانش و اطلاعات ما را یادآور مى‏شود: "و ما اوتیتُم من العلم الاّ قلیلا" (21)
در قرآن نمونه‏هاى فراوانى از این دست بیان شده است:
1- در ماجراى قارون آمده است: وقتى که مردم به زرق و برق و تشریفات و تجمّلات قارون نگاه مى‏کردند، مى‏گفتند: اى کاش آنچه قارون داشت ما هم مى‏داشتیم! خوشا به حال او! عجب لذّتى مى‏برد! چندى بعد که سرنوشت تلخ او را دیدند گفتند: خوب شد که ما مثل قارون نبودیم. (22)
2- هنگامى که حضرت موسى از خضرعلیه السلام درخواست کرد تا اجازه دهد همراه او باشد و در جهت رشد خود علومى را از او بیاموزد، پس از پذیرش مشروط حضرت خضر، آن دو بر کشتى سوار شدند، خضر شروع کرد به سوراخ کردن کشتى، حضرت موسى به او اعتراض کرد در حالى که قبلاً قول داده بود به کارهاى خضر اعتراض نکند.
آنها پس از پیاده شدن از کشتى به راه خود ادامه دادند تا رسیدند به کوچه‏اى که تعدادى از بچّه‏ها مشغول بازى بودند.
خضر یکى از بچّه‏ها را کشت. فریاد موسى بلند شد که چرا یک انسان بى‏گناه را کشتى! خضر گفت: مگر بنا نبود اعتراض نکنى؟! من که گفتم تو صبر ندارى!
موسى‏علیه السلام قول داد که دیگر هیچ اعتراضى نکند وچنانچه اعتراضى نمود خضر از او جدا شود.
آنان همچنان به راه خود ادامه دادند و در حالى که تشنه و گرسنه بودند به روستایى رسیدند، از مردم آن روستا غذا خواستند، امّا آب و غذایى به آنها ندادند.
آنان در آن روستا متوجّه دیوارى شدند که کج شده و ممکن بود هر آن فرو ریزد. خضر شروع به تعمیر آن دیوار کرد، مجدّداً موسى اعتراض کرد که مردم این روستا به ما نان وغذا ندادند وحالا شما دیوار آنها را تعمیر مى‏کنید؟! اى کاش مزدى از آنها مى‏گرفتید!
پس از این اعتراض که به جدایى آنها انجامید، حضرت خضر انگیزه‏ها و دلایل کارهاى به ظاهر خلاف خود را براى موسى شرح داد. (23) آرى گاهى پیامبرى چون حضرت موسى که پیامبر اولوا العزم است بر اثر بى‏اطلاعى اعتراض مى‏کند؟

نکته ششم: قضاوت‏هاى ما عجولانه است
قرآن در آیات متعدّد به ما هشدار مى‏دهد که اى انسان! بسیارى از خیال‏ها و گمان‏هاى تو اساس درست و صحیحى ندارد، چه بسیار کارهایى که به نظر شما بد است و از آنها کراهت دارید ولى در واقع به نفع شماست، و چه بسا چیزهایى را که دوست دارید ولى در واقع براى شما شرّ است، چنانکه شما در تشخیص ابتدایى و سطحى خود، جهاد را بد مى‏دانید ولى در واقع براى شما خوب است. "کُتِبَ علیکم القِتال و هو کُرْهٌ لَکُم و عسى انْ تَکرَهوا شَیئاً و هو خیرٌ لَکُم و عَسى‏ انْ تُحِبُّوا شَیئاً و هو شَرٌّ لَکُم" (24)
جنگ و جهاد، گرچه به ظاهر سخت و داراى عوارضى بد مى‏باشد، ولى استعدادها را شکوفا مى‏کند و لیاقت‏ها را بروز مى‏دهد و به فرموده امام خمینى‏قدس سره جوهره وجود انسان در جنگ رشد مى‏کند. در زمان جنگ و درگیرى صفوف افرادى که تنها شعار مى‏دهند از صفوف کسانى که اهل عمل هستند جدا مى‏شوند. جنگ، نیروهاى همفکر و هدفدار را با هم منسجم و متّحد مى‏کند، جنگ به انسان ارزش و شرف مى‏دهد و اساساً نشانه حیات یک ملّت مبارزه با ستمگران است.
در قرآن نیز مى‏خوانیم که چه بسا شما چیزى را ناگوار مى‏دانید ولى خدا خیر کثیر در آن قرار داده است. "فَعَسى‏ ان تَکرَهوا شَیئاً و یَجعَل اللّهُ فیه خیراً کثیراً" (25)
اگر به واژه "حُسبان" و مشتقّات آن در قرآن دقّت کنیم، خواهیم دید که قرآن پى در پى به ما اخطار مى‏کند که بسیارى از خیالات و تصوّرات و گمان‏هاى شما باطل است، پس چنین خیال نکنید، چنان فکر نکنید، این نحوه گمان نبرید و امثال این تعبیرات که همه نشان دهنده انتقاد از دیدهاى سطحى و عجولانه است.
نمونه‏اى دیگر
در قرآن مى‏خوانیم که فرشتگان هنگام خلقت حضرت آدم (چون آگاهى عمیقى نسبت به انسان نداشتند) به خدا عرض کردند: ما تو را تسبیح مى‏کنیم و با وجود عبادت ما چرا انسان مفسد را خلق مى‏کنى؟! ولى خداوند با اعطاى علومى به انسان و اعطاى مقام جانشنى خود به او، به فرشتگان ثابت کرد که قضاوت آنها درباره انسان سطحى و عجولانه بوده است.
کوتاه سخن اینکه اگر ما در بحث عدل خدا دچار شبهه‏اى شدیم که اگر خدا عادل است پس چرا چنین و چرا چنان؟ باید توجّه داشته باشیم که بسیارى از مسایل و اسرار بر ما پوشیده است. ما هم از نظر علمى و هم از نظر فکرى و هم از نظر تجربى محدودیم.
اگر ما کتابى را که مطالبى عالى و ارزنده دارد مطالعه کنیم و در هر چند سطر به کلمه‏اى برسیم که معناى آن بر ما مجهول باشد نباید زود قضاوت کنیم و نسبت ناروا به نویسنده بدهیم، بلکه باید در فهم خود تجدیدنظر کنیم.
شخصى در منزل سگى داشت، براى خرید از خانه بیرون رفت و کودک شیرخوار خود را تنها گذاشت به امیّد اینکه زود برمى‏گردد، چون بازگشت، سگ با پوزه خونین به استقبالش آمد، با خود فکر کرد که حتماً سگ به کودک حمله کرده و او را دریده است، در حالى که عصبانى بود با اسلحه خود به سگ شلیک کرد و با شتاب به درون خانه دوید، امّا با صحنه‏اى که تصوّرش را نمى‏کرد مواجه شد.
ماجرا از این قرار بود که گرگى به خانه آنان – که در خارج شهر قرار داشت – وارد شده و به داخل اطاق‏ها مى‏آید و به کودک حمله مى‏کند، سگ از کودک حمایت کرده با تلاش زیاد و با چنگ و دندان گرگ را به عقب مى‏راند و خود، خون آلود مى‏گردد، امّا قضاوت عجولانه صاحبخانه موجب شد که به جاى سپاسگزارى، سگ را بکشد!
صاحبخانه از کار خود پشیمان شد و به سوى سگ آمد تا شاید او را از مرگ برهاند ولى کار از کار گذشته و سگ از بین رفته بود و پشیمانى سودى نداشت. مى‏گوید: به چشم‏هاى سگ که باز بود نگاه کردم و این فریاد را از چشم‏هاى باز این سگ با گوش دل شنیدم که اى انسان! چقدر عجولى و چه زود قضاوت مى‏کنى؟! چرا به درون خانه نرفته و خبر نگرفته مرا کشتى؟! او پس از این جریان تاسّف آور مقاله‏اى نوشت با عنوان "اى انسان چه زود قضاوت مى‏کنى!"

نکته هفتم: قضاوت مقطعى ممنوع
قضاوت کردن ما نباید با توجّه به یک زمان خاص صورت پذیرد، مثلاً جیغ و داد کودک در هنگام آمپول زدن نباید مبناى قضاوت ما باشد، بلکه ما باید دردکشیدن‏هاى قبلى کودک و سلامتى بعدى او را در نظر داشته باشیم، آنگاه قضاوت کنیم و یا فقط درد و رنج هنگام زایمان یک زن را در نظر نگیریم بلکه رنج بى‏بچّگى و لذت بچّه‏دار بودن و نتایج بعدى آن را در نظر بگیریم، آنگاه قضاوت کنیم.
همین طور دید ما نسبت به دنیا و مشکلات آن باید دیدى کلّى و همه جانبه باشد. از یک روزنه باریک به دنیا نگاه نکنیم، مانند کسى که از پشت دیوار و از شکاف آن قافله‏اى را نگاه مى‏کند؛ او ابتدا سر شترى را مى‏بیند و بعد گردن شتر را، امّا اگر از پشت دیوار بیرون آید، قافله شتر را مى‏بیند.
حضرت موسى در جریان همراهى خود با خضر، ساختن دیوارى را مى‏بیند براى مردمى که هیچ کمکى به آنان نکردند، لذا اعتراض مى‏کند. امّا حضرت خضر آنچه را موسى نمى‏بیند مى‏بیند و به موسى مى‏گوید: زیر این دیوار گنجى است که متعلّق به دو کودک یتیم است. به خاطر نیکوکارى پدرشان، این گنج باید محفوظ بماند تا آنان بزرگ شده و از آن استفاده کنند. پس ماموریم این دیوار را تعمیر نماییم.
پدر در گذشته خوبى کرده است، فرزند او در آینده نیکى مى‏بیند.
قرآن مى‏گوید: به یتیمان مردم ستم مکنید، شاید مرگ به سراغ شما بیاید و فرزندان شما نیز یتیم شوند و دیگران به آنها ظلم کنند.
پس گذشته، حال و آینده را باید باهم دید، دنیا و آخرت را باید با هم دید، آنگاه قضاوت کرد.
روایت داریم خداوند در روز قیامت به افرادى پاداش مى‏دهد و مى‏فرماید: این پاداش براى آن دعایى است که درخواست کردى ولى مستجاب نکردم، زیرا در آن وقت، مصلحت تو نبود که دعایت مستجاب شود.
آرى، گاهى کودکى گریه مى‏کند و مرتّب اصرار مى‏کند که پدر براى او اسباب بازى و خوراکى بخرد، امّا پدر پاسخ مثبتى نمى‏دهد، بچّه بسیار زجر مى‏کشد و مى‏گوید: تو بسیار باباى بدى هستى چون هرچه خواستم نخریدى! پس از گذشت چند سال پدر مى‏گوید: فرزندم! به جاى چیزهایى که از من درخواست نمودى، پس انداز نمودم و مثلاً یک قطعه زمین برایت خریده‏ام. در اینجا قطعاً همه بچه‏هایى که پدر براى آنها اسباب بازى و… خریده، مى‏گویند: اى کاش پدر ما نیز به جاى آن چیزها، چیزى که مورد نیاز واقعى ما بود مى‏خرید.
در مملکت‏دارى نیز مساله به همین صورت است. گاهى مردم یک کشور و یا منطقه باید براى مدّتى، فشارى را تحمّل کنند و عنایت داشته باشند که خیر و صلاح کشور و مردم در چیست؟
در امر پزشکى نیز مساله همین طور است. گاهى دستى را قطع مى‏کنند تا تن سالم بماند.
در بحث عدل خدا نیز لحظه‏اى و مقطعى قضاوت نکنیم و به تمام جوانب توجّه نماییم.
اگر امروز به خیرى رسیدیم، آن را مقطعى نبینیم، شاید نتیجه دعاى انسان تشنه‏اى باشد که پدرم به او یک لیوان آب گوارا داد و او دعا کرد که ان شاءاللّه خیر ببینى، ان شاءاللّه بچّه‏هایت خیر ببینند!

نکته هشتم: از نقش خود غافل نشویم
ما از نقش خود در به وجود آوردن ناگوارى‏ها غافلیم و بى‏جهت همه را به حساب خدا مى‏گذاریم و شروع به اشکال مى‏کنیم که خدایا! اگر تو عادلى پس چرا فلان ناراحتى براى من پیش آمد؟ ناگفته پیداست که بسیارى از ناگوارى‏ها به دست خود ماست، مراعات بهداشت نمى‏کنیم، به بیمارى دچار مى‏شویم. جلو فساد را با نهى از منکر نمى‏گیریم، اشرار بر ما مسلّط مى‏شوند و دیگر دعا و فریاد ما هم بى‏اثر مى‏ماند. مواظب بچّه خود نیستیم، در آب حوض غرق مى‏شود و ما داد و فریاد مى‏کنیم.
درس نخواندیم، مردود شدیم، سعى و تلاش نکردیم، پیشرفت نداشتیم. در انتخاب همسر دقّت نکردیم، زجر مى‏کشیم. در انتخاب دوست دقّت نکردیم، معتاد شدیم. مقرّرات راهنمایى و رانندگى را مراعات نکردیم، تصادف نمودیم. خواب آلود پشت فرمان نشستیم، چپ کردیم. در حالت مستى آمیزش انجام دادیم، بچه ناقص به دنیا آوردیم. شنا نیاموختیم، غرق شدیم، در همه این موارد جز خود ما چه کسى مقصّر است؟
اگر کار امروز من پیچ مى‏خورد، شاید نتیجه تاب دادن به کار دیگران باشد. در حدیث مى‏خوانیم: "مَن حَفر بئراً لاخیه وقع فیها" (26) هرکس براى برادرش چاهى را حفر کند، خود در آن مى‏افتد.
قرآن در آیات متعدّد به این موضوع اشاره کرده و مى‏فرماید:
"وَ ما اَصابَکُم مِن مُصیبَهٍ فَبِما کَسَبَت اَیدیکُم" (27) هر سختى و مصیبتى که به شما مى‏رسد به خاطر دست‏آورد کار خودتان است.
"وَ اِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ بِما قَدَّمَتْ اَیْدیهِمْ اِذا هُمْ یَقْنَطُونَ" (28)
اگر به خاطر اعمال و رفتار خلاف مردم به آنان ناگوارى رسد، از لطف ما مایوس مى‏شوند.
"وَامّا اِذا مَا ابتَلاهُ فَقَدَرَ عَلیهِ رِزقَهُ فَیَقُولُ رَبّى اَهانَنِ" (29) همین که خداوند انسان را در بوته آزمایش قرار داد وگرفتار کمبودهایى نمود فریادش بلند مى‏شود که خدا به من اهانت نموده ولطفش را نسبت به من کم کرده است.
در صورتى که هرگز خداوند بدون جهت رزق و روزى کسى را قطع نمى‏کند، پس دلیل و رمز این کمبودها را باید در رفتار خود جستجو کرد. چنانکه در ادامه آیه مى‏خوانیم: "کلاّ بَل لا تُکرِمُون الیَتیمَ و لا تَحاضُّون عَلى طَعامِ المسکینِ" (30) اگر به سختى افتاده‏اید به خاطر آن است که شما به یتیم احترام نکردید و دیگران را براى کمک رسانى و اطعام محرومان جامعه تشویق ننمودید.
این روح بى‏تفاوتى شما سبب قهر و غضب خداوند شده است و در واقع علّت این تفاوت‏ها در چگونگى عملکرد شماست.
"فَکَفرتْ بِاَنعُمِ اللّهِ فَاذاقَها اللّهُ لِباسَ الجُوع و الخَوف" (31) قریه‏اى که نعمت‏هاى فراوانى داشت ولى مردم آن در مورد این نعمت‏ها کفر ورزیدند، خداوند هم آنان را به ترس و گرسنگى مبتلا کرد.
کفر گاهى در برابر خداست وگاهى در برابر فرمان خدا وگاهى در برابر نعمت‏هاى خدا. در مورد سوم که معمولاً از نعمت‏ها درست و بجا استفاده نمى‏شود، کفران گفته مى‏شود.
این آیات به روشنى بیان مى‏کنند که عامل بسیارى از گرفتارى‏ها، عملکرد بد خود ماست.

بررسى یک سوال
سوال: در دوران زندگى افرادى را مشاهده مى‏کنیم که از هیچ گونه ظلم و ستمى فروگذار نیستند امّا در رفاه و خوشى زندگى مى‏کنند! اگر ناگوارى‏ها به خاطر اعمال بد ماست پس چرا کسى که اعمالش از اعمال ما زشت‏تر و سوءسابقه‏اش بیشتر است به دردسرها و ناراحتى‏هاى ما گرفتار نشده و در رفاه و آسایش به سر مى‏برد؟!
پاسخ: با توجّه به آیات و روایات، حساب همه افراد و گروه‏ها نزد خدا یکسان نیست و آنان وضعیّت متفاوتى دارند:
خداوند گروهى از مردم را فورى گوشمالى مى‏دهد.
گروهى را تا مدّتى مهلت مى‏دهد. دسته دیگر را تا آخر عمر مهلت داده و در رفاه مى‏گذارد و کیفر آنان را به روز قیامت مى‏گذارد، چون ما در جهان بینى خود، دنیا را جداى از قیامت بررسى نمى‏کنیم.
البتّه این تفاوت‏ها از طرف خداوند حکیمانه است، زیرا افراد خطاکار و نوع عمل و روحیّه آنها با هم یکسان و برابر نیست تا حساب مساوى داشته باشند.
گاهى معلّم نسبت به خلافکارى یک شاگرد ممتاز عکس‏العمل شدیدى نشان مى‏دهد، چون از او توقّع چنین کارى را ندارد، در صورتى که با شاگردان معمولى و بد با این شدّت رفتار نمى‏کند. در قرآن مى‏خوانیم: خداوند اولیا و پیامبران را گاهى به خاطر یک عمل که حتّى گناه هم نیست و به اصطلاح ترک اولى مى‏باشد، شدیداً مورد انتقاد قرار مى‏دهد، زیرا از آن بزرگواران توقّع چنین کارى نیست، و در مورد افرادى با اینکه گنهکارند، ولى به آنان فرصت داده مى‏شود: "جَعَلنا لِمَهلِکِهِم مَوعِداً" (32)
قرآن در مورد درخواست تعجیل عذاب کفار مى‏فرماید: "وَ یَستَعجِلُونَکَ بِالعَذابِ وَ لَن یُخلِفَ اللّهُ وَعدَهُ" (33) وقتى تاریخ و سرنوشت هلاکت بار اقوام و ملّت‏هاى کافر ستمگر را بیان مى‏کنیم، کفّار مى‏گویند: چرا ما عذاب نمى‏شویم و همچنان با آن همه کفر و ستم در رفاه هستیم؟ ولى اینها نسبت به قهر و عذاب خدا عجله مى‏کنند در حالى که خدا به وعده خود عمل خواهد کرد ولى هنوز زمان آن نرسیده است.
بنابراین، گاهى خداوند نسبت به افراد ستم پیشه عکس العمل فورى نشان نمى‏دهد و مى‏فرماید: "فَاَملَیتُ لِلّذینَ کَفَرُوا ثُمَّ اَخَذْتُهُم" (34) من به کافران را مهلت مى‏دهم و سپس آنان را مى‏گیرم.
و علّت مهلت را هم چنن بیان مى‏کند: "لا یَحسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا اَنّما نُمْلى لَهُم خَیْرٌ لاَنفُسِهِم اِنَّما نُمْلى لَهُم لِیَزدادُوا اِثماً وَ لَهُم عَذابٌ مُهینٌ" (35) آنها که کافر شدند ( و راه طغیان را پیش گرفتند ) تصوّر نکنند اگر به آنان مهلت مى‏دهیم به سود آنهاست، ما به آنان مهلت مى‏دهیم تا بر گناهان خود بیافزایند و پیمانه آنها پر شود، سپس عذاب خوارکننده و رسوایى در کمین آنهاست.
یزید پس از به شهادت رساندن امام حسین‏علیه السلام و یارانش، خود را موفّق و پیروز مى‏دانست، ولى حضرت زینب‏علیها السلام همین آیه را براى او خواند که آزادى و پیروزى و رفاه و قدرت فعلى تو به خاطر آن است که بار گناهت سنگین‏تر شود و اساساً همین رفاه موقّت بهترین وسیله عذاب است، زیرا قرآن مى‏گوید: ما به افرادى رفاه زیاد مى‏دهیم تا خوب علاقه‏مند به آن شوند، سپس ناگهان از آنان مى‏گیریم تا در حسرت آن بسوزند.
"فَلَمّآ نَسُوا ما ذُکِّروا بِه فَتَحْنا عَلَیهِم اَبوابَ کُلِّ شَى‏ءٍ حَتّى اِذا فَرِحُوا بِما اُوتوا اَخَذناهُم بَغتَهً فَاذاهُم مُبلِسُون" (36) چون پندها و تذکّرات ما را فراموش کردند و عملاً به دستورات ما بى اعتنایى نمودند ما، درِ هر چیزى را به روى آنان باز کردیم. خوشى و رفاه از هر سو برایشان فرستادیم تا شاد و خوشحال و دلبسته شوند، سپس یک مرتبه غافلگیرانه همه خوشى‏ها را که به آن دل بسته بودند مى‏گیریم تا تحیّر و یاس و اندوه، آنان را از درون بسوزاند.
مَثل این گونه افراد مثل کسى است که هر قدر از درختى بالا رود به خیال خود موفّق‏تر است ولى با سقوط او معلوم مى‏شود همه آن بالا رفتن‏ها مقدّمه عذاب او بوده است.
البتّه اگر خداوند نسبت به بعضى افراد این گونه معامله مى‏کند، درباره گروه دیگرى که آمادگى اصلاح شدن دارند و روزنه امیدى در آنها هست مى‏فرماید: "لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرجِعُونَ" (37) ما کیفر تلخ قسمتى از کارهاى خلاف آنان را به آنها مى‏چشانیم، شاید برگردند و اصلاح شوند.
روایات متعدد به ما هشدار مى‏دهد که اگر شما پى در پى گناهانى مرتکب مى‏شوید ولى آثارى از قهر و غضب خدا در زندگى خود مشاهده نمى‏کنید، بترسید که مبادا از مدار قابلیّت و تنبّه خارج شده باشید و تنها چاره کارتان سوء عاقبت و دوزخ باشد.
همان گونه که گاهى حال مریض به جایى مى‏رسد که دیگر پزشک او را رها مى‏کند و مى‏گوید: بگذارید هر چه میل دارد بخورد و دیگر دستورى نمى‏دهد، زیرا از درمان و نجات او نا امید شده است. افرادى هستند که از بس مرتکب گناه شده‏اند، خدا با آنها قهر کرده و مى‏گوید: "اِعمَلُوا ما شِئْتُم" (38) هر کارى که میل دارید انجام دهید.
پیامبران هم که از اثرپذیرى و هدایت مردم مایوس مى‏شدند، به آنها خطاب مى‏کردند: "یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ" (39) هر کارى که مى‏خواهید بکنید.

نکته نهم: سختى‏ها عامل رشد است
اساساً راه رشد و تکامل ما و همه موجودات، از لابلاى ناگوارى‏ها و سختى‏ها مى‏گذرد. گندم باید مراحل دشوارى را پشت سر گذارد تا به نان تبدیل شده، گواراى وجود انسان گردد. اگر به این گندم اجازه شکایت داده شود به نزد قاضى رفته و از دست ما انسان‏ها در موارد متعدّدى شکایت مى‏کند:
1- من در کنار مادرم زمین بودم، انسان مرا با داس درو واز او جدا کرد.
2- پر و بالم را شکست و از خانه‏اى که در آن آرمیده بودم خارج کرد.
3- زیر سنگ سنگین آسیا مرا له کرد و آرد نمود.
4- مرا با آب و خمیرترش مخلوط کرده، با مشت به جانم افتاد و خمیر کرد.
5 – نانوا مرتّب بر سرم کوبید و به تنورم چسباند و پشت و صورتم را سوزاند.
6- در نهایت، انسان‏ها مرا در زیر دندان‏هاى خود له کردند.
آرى، گندم مراحل سختى را پشت‏سر مى‏گذارد تا قوت وغذایى براى انسان گردد. بدیهى است اگر موادّ مختلف زمین بخواهند جزء بدن آدمى‏و سلّولى از سلّول‏هاى او گردند باید این مراحل را طى کنند. "از جمادى مردم و نامى شدم"

نقش ناگوارى‏ها در خودسازى
قرآن مى‏گوید: برخورد با حوادث تلخ زنگ بیدار باش انسان است، زندگى یک‏نواخت، انسان را سست و تن‏پرور بار مى‏آورد، مى‏گویند: اگر جادّه‏اى سراسر صاف و یکدست و مستقیم باشد راننده خوابش مى‏برد، در روایات مى‏خوانیم: خداوند بندگان شایسته‏اش را بیشتر دچار ناگوارى مى‏کند:
امام صادق‏علیه السلام فرمودند: "اِنَّ اَشَدَّ النّاس بَلاءً الاَنبیاءُ ثُمَّ الَّذینَ یَلُونَهُم ثُمّ الاَمثَلُ فَالاَمثَل" (40) در میان انسان‏ها سخت‏ترین ناگوارى‏ها نصیب پیامبران مى‏شود؛ سپس پیروان آنان و کسانى که بیشتر ارتباط مکتبى با انبیا دارند.
در حدیث مى‏خوانیم: خداوند بندگان با ایمان خود را به وسیله سختى‏ها و بلاها مى‏پروراند، همان گونه که مادر فرزند خود را با شیر پرورش مى‏دهد.
سختى‏ها نه تنها به هنگام پدید آمدن مى‏توانند نقش موثّرى در سازندگى انسان داشته باشند بلکه توجّه به ناگوارى‏هاى گذشته و یاد آنها هم موثّر است، در قرآن خطاب به پیامبر اسلام مى‏خوانیم: "الَم یَجِدکَ یَتیماً فَآوى‏ وَ وَجَدکَ ضالاً فهَدى‏ و وجدک عائِلاً فَاغنى‏" (41) مگر نه آن است که خداوند تو را یتیم یافت و جا داد. و محتاجت دید و بى‏نیازت کرد؟ پس اکنون که به قدرت رسیده‏اى بر یتیم تسلّط مجو و قهر مکن و با فقیر خشونت مکن. "فامّا الیتیم فلا تَقهر و امّا السائل فلا تَنهر" (42) بنابراین، خداوند یادآورى ناگوارى‏هاى گذشته را هم در حرکت و تربیت و رشد انسان موثّر مى‏داند. چنانکه قرآن سختى‏ها را براى تضرّع و زنگ‏زدایى قلب دانسته و مى‏فرماید: "و لَقَد اَرسَلنا الى‏ اُمَمٍ مِن قَبْلِکَ فَاَخَذناهُم بِالباساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُم یَتَضَرَّعُونَ" (43) پیامبرانى را به سوى امّت‏هاى پیش از تو فرستادیم و به تنگدستى و سختى گرفتارشان کردیم تا شاید تذلّل کنند.
نظیر این مطلب در سوره اعراف آیه 94 آمده است که یکى از آثار و فواید ناگوارى، توجّه به خداست.
در حدیث مى‏خوانیم: "لَولا ثَلاثَهٌ ما طاطاَ رَاسُ اِبنِ آدَمَ: اَلفَقرُ وَ المَوتُ وَ المَرَض" (44) اگر انسان دچار فقر و مرض و مرگ نبود، در مقابل هیچ نیرویى سر خم نمى‏کرد و به گردن‏کشى خود مغرور بود.
گاهى تلخى‏ها براى تعدیل روحیه انسان لازم و ناگوارى‏ها براى تنظیم باد و غرور انسان مفید است. امیر مومنان‏علیه السلام مى‏فرماید: "ما لابن آدم و الفَخر اولّه نطفه و آخره جیفه و لایرزق نفسه و لا یدفع حتفه" فرزند آدم را با فخر فروشى و تکبّر چکار؟ او موجودى است که اول نطفه بوده و در پایان مردارى بیش نخواهد بود و قدرت روزى دادن به خود و دورى از مرگ را ندارد. (45)
قرآن مى‏فرماید: "و لاتَمش فى الارض مَرحاً انّک لن تَخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا" (46) اى انسان! بر روى زمین با کبر وغرور راه مرو، تو هرگز نمى‏توانى زمین را بشکافى وهیچگاه در بلندى به کوه‏ها نخواهى رسید.
به راستى رفاه وخوشى، انسان را بى‏اراده بار مى‏آورد و در مقابل سختى‏ها انسان را آب دیده و مقاوم مى‏سازد. حضرت على‏علیه السلام مى‏فرماید: درختانى که در دامن بیابان‏هاى خشک پرورش پیدا مى‏کنند، چوب محکم‏ترى دارند. (47)
شاید مراد امام عسگرى‏علیه السلام که مى‏فرماید: "در نهاد بلاها خیرهاست" (48) همین باشد که بلاها از یک سو میان ما و خدا ارتباط برقرار مى‏کنند و از سوى دیگر ما را به کار و تلاش وا مى‏دارند. بنابراین، فشارى که در بلاها روى جسم مى‏آید در عوض، جان قوّت مى‏گیرد، همان گونه که میزبان در یک مهمانى، به زحمت مى‏افتد امّا شخصیّت او که همان روح سخاوت اوست رشد پیدا مى‏کند. پس بلاها در خودسازى و رشد شخصیّت انسان موثّر است، البتّه بلاها و ناگوارى‏ها براى افراد مختلف فرق مى‏کند؛
در حدیث مى‏خوانیم: "اَلبَلاء لِلظالِم اَدَب و لِلمُومن امتحان وَ لِلاَولیاءِ کرامه" (49) سختى‏ها براى افراد ظالم وسیله هشدار و زنگ بیدار باش و براى مومنان وسیله آزمایش و رشد و براى مردان وارسته و اولیاى خدا کرامت و وسیله کسب مقام است.
در پادگان نظامى، گاهى یک سرباز خلافى انجام داده و مى‏خواهند او را تنبیه کنند، لذا کار سنگینى به او واگذار مى‏کنند که مصداق جمله "اَلبَلاءُ لِلظّالِمِ اَدَبٌ" است. گاهى مى‏خواهند سرباز را رشد دهند و استعدادش را شکوفا کنند، در اینجا انواع آموزش‏هاى سخت نظامى را به او تعلیم مى‏دهند. "و لِلْمُومِن اِمْتحانَ" و گاهى مى‏خواهند مقام و رتبه او را بالا برند یا مدّتى مرخّصى به او بدهند، در اینجا کار سنگینى را به او مى‏دهند تا استحقاق مرخّصى یا رتبه و درجه را داشته باشد. "للاولیاء کرامه"
بنابراین آنچه خداوند به دیگران داده است دلیل عزّت و شرف و خوبى آنان نیست؛ همان گونه که سختى‏ها و مشکلات و گرفتارى‏ها براى افراد، نشانه بد بودن آنان نیست. گاهى بهترین و پاک‏ترین افراد به سخت‏ترین ناراحتى‏ها گرفتار مى‏شوند تا آبدیده شوند و به کمالاتى برسند، چنانکه تا چوب عود را نسوزانند عطر دل انگیزش به مشام نمى‏رسد. این زیر و رو شدن‏ها در تمام موجودات رمز تکامل آنهاست. فلزّات تا در کوره گداخته نشوند، تصفیه نمى‏شوند، زمین تا با شخم‏زدن زیر و رو نشود، آماده سبزشدن ومحصول دادن نمى‏شود، علف تا زیر دندان گوسفند له نشود و مراحل هضم و گوارش را پشت سر نگذارد، گوشت نمى‏شود و گوشت گوسفند تا با آتش پخته نشود قابل تغذیه انسان نمى‏شود و به سلّول‏هاى آدمى مبدّل نمى‏گردد، انسان هم در این کاروان هستى، تا درگیر نشود و با بلاهاى سخت دست و پنجه نرم نکند، روحش آبدیده نمى‏شود و به رشد نمى‏رسد.
انسانیّت ما به خوردن و خوابیدن نیست، زیرا حیوان هم در این کارها با ما شریک است. انسان بودن ما به داشتن صفات انسانى و فضایل و کمالات ماست نظیر توجّه به خدا، نوع دوستى، ایثار و بخشش و ناگفته پیداست که شکوفایى و بروز این صفات، جز در مبارزه با سختى‏ها صورت نمى‏گیرد.

نکته دهم: سود و زیان، ملاک سنجش خوبى یا بدى نیست
نسیمى که از دریا بر مى‏خیزد، ممکن است منطقه ساحل را شرجى و به صورت خفقان آورى در آورد و ساکنان ساحل را بیازارد، امّا همین نسیم به جریان خود ادامه داده، نقاط سوزان را روح تازه‏اى مى‏بخشد.
باد ممکن است در گوشه‏اى شاخه درختى را بشکند و خساراتى وارد کند، امّا هوا را لطیف ساخته به دورترین نقاط مى‏رساند.
باران‏هاى پى در پى و رگبارهاى تند، ممکن است در مسیر خود لانه مورچه‏اى را خراب کند و زندگى او را بر هم زند، امّا زمین‏هاى تشنه را سیراب مى‏سازد و به جهان طراوت مى‏بخشد. آیا براى خراب نشدن لانه مورچه‏ها باید از باران و فواید ارزشمند آن چشم‏پوشى کرد؟
آیا مورچه حقّ دارد فریاد زند مرگ بر خورشید و اقیانوس، مرگ بر ابر و باران و کشاورز و اعتراض کند که چرا اینها خانه مرا خراب کردند؟! آیا چنین ایرادهایى جز به خاطر خودمحورى و خودخواهى است؟ آیا چنین اعتراضى به خاطر آن نیست که ما مسایل را تنها از یک زاویه مى‏نگریم و تنها در یک مدار فکر مى‏کنیم و مرکز این مدار را هم منافع شخصى خود مى‏دانیم؟ گویا تمام عالم هستى باید به میل شخص من و در راه رفاه من در حرکت باشند، آن هم منافع شخصىِ امروز من، زیرا گاهى مشکلات براى فرداى من خوب است لکن ما تا نتیجه فورى و آنى براى همین امروز نداشته باشد راضى نمى‏شویم!
بنابراین، سود وزیان محدود ما وسیله‏اى مطمئن براى سنجش خوبى و بدى چیزى نیست ونباید هر فرد ویا گروهى فقط فایده و ضرر وراحتى وناراحتى خود را ملاک خوبى وبدى آن چیز بداند، فقط کسى مى‏تواند قضاوت صحیحى داشته باشد که به همه موجودات و خصوصیّات آنها احاطه کامل داشته باشد.

نکته یازدهم: انسان‏ها پیوسته آزمایش مى‏شوند
یکى از سنّت‏هاى حتمى خداوند درباره انسان، مساله آزمایش است که حدود بیست مرتبه در قرآن از آن سخن به میان آمده است.
ناگوارى‏ها از ابزارهاى آزمایش خدا هستند، لذا گاهى انسان با اینکه گناه و تقصیرى هم نکرده به برخى ناگوارى‏ها مبتلا مى‏شود؛ همان گونه که خوشى‏ها نیز وسیله دیگرى براى این آزمایش است.
قرآن مى‏فرماید: "و لَنَبْلُوَنَّکُم بِشَى‏ءٍ مِنَ الخَوفِ وَالجُوعِ و نَقصٍ مِنَ الاموالِ وَ الانفُسِ وَ الَّثمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرینَ" (50) ما شما را با ترس و گرسنگى و قحطى و کم شدن مال و جان و میوه‏ها و محصولات، آزمایش مى‏کنیم، و به کسانى که در این حوادث، خود را نمى‏بازند و صبر و شکیبایى و استقامت از خود نشان مى‏دهند بشارت بده.

آزمایش‏هاى خداوند
در مورد آزمایش انسان چند مساله را باید مورد بررسى قرار داد:
الف. مگر خدا نمى‏داند که هر کسى چه کاره است تا لازم باشد او را به وسیله ناگوارى‏ها آزمایش کند؟ (فلسفه آزمایش‏هاى الهى)
ب. ابزار آزمایش چیست؟
ج . عکس‏العمل مردم در برابر حوادث تلخ چگونه است؟
د. راه پیروزى بر مشکلات چیست؟
الف. فلسفه آزمایش الهى
شکّى نیست که میان آزمایش ما وآزمایش خدا فرق است؛ آزمایش ما براى شناخت است، امّا آزمایش خدا براى علم وآگاهى به وضع و روحیّه و عکس‏العمل ما نیست، زیرا او قبل از هر فکر و عملى، مى‏داند که ما چگونه فکر مى‏کنیم و چگونه عمل خواهیم کرد، بلکه هدف از آزمایش این است که از ما کارى سر زند و بدین وسیله استحقاق پاداش و کیفر داشته باشیم، زیرا خداوند طبق علم خود به خوبى و بدى شخصى (بدون اینکه او عملى انجام داده باشد) پاداش و کیفر نمى‏دهد. همان گونه که ما نیز به صرف اینکه بدانیم شخصى بنّاى خوبى است، یا آرایشگر خوبى است، یا بدانیم نقّاش و نجّار خوبى است به او مزد نمى‏دهیم، بلکه اگر براى ما کارى انجام داد، آن وقت او را مستحقّ مزد و پاداش مى‏دانیم.
ب. ابزار آزمایش
قرآن در این باره مى‏فرماید: مال و جان انسان، ابزار آزمایش او هستند، "لَتُبْلَوُنَّ فِى اموالکُم وَ اَنْفُسِکُمْ" (51) و انسان به وسیله حوادث تلخ و شیرین آزموده مى‏شود. "نَبْلُوکُمْ بِالشَرِّ وَ الخَیْر" (52)
خداوند انسان را گاهى با ترس، گاهى با گرسنگى و زمانى با قحطى و گاهى با از بین رفتن محصولات و گاهى با دیدن داغ‏ها و از دست دادن عزیزان و زمانى با دادن نعمت و زمانى دیگر با گرفتن آن، آزمایش مى‏کند.
ج . عکس‏العمل انسان‏ها
انسان‏ها دربرابر سختى‏ها وناگوارى‏ها، عکس‏العمل مختلفى دارند:
گروهى در بلاها و حوادث تلخ، داد و فریاد به راه مى‏اندازند، به عدل خدا، به لطف و حکمت او و به نظام آفرینش بد مى‏گویند؛ قرآن این گروه را چنین معرّفى مى‏کند: "اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً" (53) همین که به این افراد سختى و شرّى رسد، داد مى‏زنند و جزع مى‏کنند.
گروهى با استقامت وپشتکار سختى‏ها را تحمّل مى‏کنند و با زبان و دل مى‏گویند: "اِنّا لِلّه و اِنّا الیه راجِعون" (54) ما همه از خدا هستیم و به سوى او بازمى‏گردیم.
گروهى نه تنها صبر و تحمّل مى‏کنند، بلکه شکر هم مى‏کنند. در پایان زیارت عاشورا، در حالى که سر به سجده گذارده‏ایم مى‏گوییم: "اَلّلهُمَّ لَکَ الحَمدُ حَمدَ الشّاکِرینَ لَکَ عَلى‏ مُصابِهِم" خدایا! شکر من براى توست، شکرى نظیر شکر یاران امام حسین‏علیه السلام در برابر سختى‏ها و مصیبت‏هاى روز عاشورا. آرى، تحمّل سختى‏ها و شهادت در راه خدا، بزرگ‏ترین آرزوى اولیاى خداست و همین که به آرزوى خود رسیدند، خدا را سپاس مى‏گویند.
و گروهى که رشد یافته‏تر هستند، آگاهانه و عاشقانه به سراغ بلاها و ناگوارى‏ها مى‏روند. در اوائل ظهور اسلام که مسلمانان با کمبود وسائل و تجهیزات مواجه بودند، بعضى از یاران پیامبر خدمت آن حضرت رسیده و تقاضاى تجهیز و شرکت در جنگ و جهاد داشتند، امّا پیامبر در پاسخ آنان مى‏فرمود: من وسیله جنگ (شمشیر و اسب) ندارم تا به شما بدهم. قرآن در مورد آنان مى‏فرماید: "تَوَلّوا و اعینَهم تَفیضُ مِن الدَّمع حَزَناً الاَّ یَجدوا ما یُنفقون" (55) آنان ناراحت و گریه‏کنان برگشتند که چرا ما نتوانستیم خود را به ارتش اسلام برسانیم و جان خود را در راه دین فدا کنیم.
بنابراین ظرفیّت و عکس‏العمل مردم در برابر سختى‏ها و حوادث، متفاوت است؛ یکى از آن فرار مى‏کند و دیگرى به استقبال آن مى‏رود. چنانکه اگر شما پیازى را به کودکى بدهید، همین که دندان روى آن بگذارد و آب از چشم او سرازیر شود، داد و فریاد مى‏زند و آن را دور مى‏اندازد، امّا پدر که رشد بیشترى دارد، همین پیاز تند را به سراغش رفته و مى‏خرد.
د . راه پیروزى بر مشکلات
گفتیم که خدا عادل است وناگوارى‏ها گاهى به خاطر آزمایش و شکوفا شدن استعدادهاى درونى ما مى‏باشد، اینک ببینیم باید چکار کنیم تا در برابر بلاها و حوادث، موفّق و پیروز شویم؟
راه‏هایى که قرآن به ما ارائه مى‏دهد از این قرار است:
1- داشتن جهان‏بینى الهى
قرآن در مدح افراد با ایمانى که در برابر سختى‏ها صبور هستند مى‏فرماید: اینها به خاطر داشتن جهان‏بینى الهى، در مواجهه با حوادث مى‏گویند: ما براى خدا هستیم، استقلالى از خود نداریم، طلبى هم از او نداشته‏ایم، وجود ما و نعمت‏هاى ما همه و همه از اوست و ما امانتدارى بیش نیستیم. علاوه بر اینکه دنیا محلّ عبور است، جایگاه همیشگى ما نیست تا بگوییم: چرا رفتیم؟ ما با مرگ به سوى او مى‏رویم و هرگز نابود نمى‏شویم، "اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ" (56) مرگ و زندگى فرقى نمى‏کند، محلّ ما عوض مى‏شود ولى خود ما محو نمى‏شویم.
این دید و جهان‏بینى، انسان را براى برخورد صحیح با حوادث آماده مى‏کند.
2- آگاهى از سنّت‏هاى الهى
قرآن مى‏فرماید: شما انسان‏هاى امروز متفاوت از انسان‏هاى پیشین نیستید که بدون هیچ آزمایش و رنج و زحمتى به بهشت برسید، بلکه باید همچون امّت‏ها و شخصیّت‏هاى دیگر در جریان سخت‏ترین حوادث قرار گیرید و آزموده شوید. "ام حَسِبْتُم اَن تَدخُلُوا الجَنَّهَ و لَمّا یَاتِکُم مَثَلُ الَّذینَ خَلَوا مِن قَبلِکُمْ مَسَّتْهُم البَاساءُ و الضَّراءُ و زُلزِلُوا حَتّى یَقُولَ الرَّسُولُ و الَّذینَ آمنُوا مَعَهُ مَتى‏ نَصرُ اللّهِ اَلا اِنَّ نَصرَ اللّهِ قَریبٌ" (57) آیا گمان مى‏کنید که وارد بهشت مى‏شوید بدون اینکه با حوادث امّت‏هاى پیشین برخورد کنید؟! مومنان قبل از شما مردمى بودند که انواع سختى‏ها به آنها رسید تا جایى که اضطراب همه آنان را فرا گرفت و پیامبر و مومنان گفتند: کجاست یارى خدا؟ آگاه باشید یارى خدا نزدیک است.
این آیه مى‏گوید: در طول تاریخ افراد با ایمان و حق‏طلب دچار سخت‏ترین ناملایمات شده‏اند، اکنون نوبت شماست. بنابراین، نه ناگوارى‏ها تازگى دارد و نه تنها شما هستید که گرفتار این سختى‏ها و مشکلات شده‏اید؛ این یک سنّت الهى است که باید طى شود، قرآن مکرّر مى‏فرماید: "وَ اذکُر فِى الکِتابِ…" (58) تاریخ پیامبران و امّت‏هاى پیشین را یاد کنید تا فکر نکنید ناگوارى‏ها براى شما بوده است. آنگاه به پیامبر مى‏فرماید: تو نیز مانند سایر انبیا صبور باش. "فَاصبِر کَما صَبَرَ اُولُوا العَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ" (59)
آرى، انسان اگر بداند که ناگوارى‏ها، هم یک قانون و سنّت است و هم عمومى و همگانى، آمادگى بیشترى پیدا مى‏کند، ما در ماه رمضان که همه مردم روزه هستند، خیلى راحت روزه مى‏گیریم، چون عموم مردم در آن ماه روزه هستند، امّا در غیر ماه رمضان، روزه گرفتن سخت و دشوار است.
قرآن که فرمان روزه مى‏دهد، مى‏فرماید: اى مومنان! خیال نکنید این دستور مخصوص شماست، بلکه بر تمام امّت‏هاى پیشین هم روزه واجب بوده و آنها هم روزه مى‏گرفته‏اند. "یا ایّها الّذینَ آمنوا کُتِبَ علیکم الصّیام کَما کُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِن قَبلِکُم" (60)
3- آشنایى با صابران و چگونگى صبرشان
اطلاع از استقامت پیشینیان یکى از رمزهاى موفّقیت در برخورد با حوادث است. قرآن در این زمینه بسیار سخن گفته و الگوها و مدل‏هاى صبر و استقامت را از افراد و امّت‏هاى پیشین بیان کرده است. قرآن مى‏فرماید: پیامبران الهى دربرابر سرسخت‏ترین مخالفان خود مى‏گفتند: "وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَیْتُمُونا" (61) ما در برابر آزار شما استقامت خواهیم کرد.
چنانکه ساحرانى که به دعوت فرعون براى مقابله و محکوم کردن حضرت موسى آمده بودند همین که به حقّانیّت موسى پى بردند، ایمان آوردند و در برابر تهدیدات فرعون گفتند: "فَاقْضِ ما اَنْتَ قاضٍ اِنَّما تَقضى هذِهِ الحَیاه الدُّنیا" (62) هر کارى مى‏توانى و هر حکمى مى‏خواهى در باره ما اجرا کن، ما راه خود را پیدا کرده‏ایم و از مسیر حقّ دست بر نمى‏داریم.
آرى، علم به تاریخ گذشته، در صبر و بردبارى انسان بسیار موثّر است، همان‏گونه که علم به اسرار آینده در صبر و تحمّل انسان اثر مى‏گذارد، حضرت خضر به موسى گفت: چون تو از اسرار حوادث و کار من خبر ندارى، صبر و تحمّل نخواهى کرد. "و کَیفَ تَصبِر عَلى ما لَم تُحِطْ بِه خُبراً" (63) ولى موسى پاسخ داد: ان شاءالله صبر مى‏کنم.
امّا تجربه نشان داد که بى‏خبرى از اسرار سبب شد کاسه صبر موسى لبریز شده و به کارهاى به ظاهر ناحقّ حضرت خضر اعتراض کرده و از آن حضرت جدا شود.
4- توجّه به حضور خدا
اگر انسان بداند و باور داشته باشد که خداوند بر تمام اعمال و رفتار و حتّى افکار او آگاه است و در همه حال حاضر و ناظر بر اوست، در برابر مشکلات صبر کرده و سختى‏ها بر او آسان و گاهى شیرین شده و خود به استقبال آن خواهد رفت.
خداوند به موسى و هارون‏علیهما السلام مى‏گوید: شما نزد فرعون بروید و سخن حقّ خود را به گوش او برسانید و او را به یکتاپرستى دعوت کنید، بدانید من با شما هستم، کارتان را مى‏بینم و گفتگوهایتان را مى‏شنوم. "اِنَّنى مَعَکُما اَسْمَعُ وَ اَرى‏" (64)
چنانکه خداوند براى عذاب قوم نوح و نجات افراد با ایمان، به حضرت نوح دستور داد که زیر نظر ما کشتى بساز. "و اصْنَعِ الفُلکَ بِاَعْیُنِنا" (65)
حضرت نوح همین که ساختن کشتى را شروع کرد، کفّار او را مسخره کرده و گفتند: گویا پیامبرىِ شما نگرفت و اکنون دست به نجّارى زده‏اى! ولى چیزى که موجب مقاومت حضرت نوح در برابر این طعنه‏ها مى‏شد، همان جمله خداى متعال بود که تو پیش چشم ما هستى، کار تو زیر نظر ماست. چنین ایمان و بینشى روح استقامت را در انسان زنده مى‏کند.
5 – توجّه به پاداش الهى
از جمله مواردى که روح استقامت را در انسان زنده کند، توجّه به آثار مثبت و اجر وپاداش الهى است، زیرا تحمّل سختى‏ها، بزرگ‏ترین پاداش دنیوى و اخروى را براى انسان در بر دارد، در سراسر قرآن نمونه‏هاى فراوانى از این امتیازها به چشم مى‏خورد.
6- استمداد از صبر و نماز
پنجمین نیرو و اهرمى که مى‏تواند در انسان استقامت آفرین باشد، استمداد از صبر (روزه) و نماز و عبادت است، قرآن مى‏فرماید: "اِسْتَعینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلوهِ" (66)
در سوره اعراف نیز مى‏خوانیم: "وَ اسْتَعینُوا بِاللّهِ" از خدا کمک بگیرید. چنانکه در حدیث آمده است که حضرت على‏علیه السلام به هنگام برخورد با ناگوارى‏ها، با نماز از خداوند استعانت مى‏نمود.
نماز، انسان بى‏نهایت کوچک را با خداى بى‏نهایت بزرگ و موجود ضعیف را با تواناى بى‏نهایت متّصل مى‏کند و در پرتو نماز و یاد خدا دل آرام مى‏گیرد. "اَلا بِذِکرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوب" (67)

نکته دوازدهم: کج فهمى‏ها و برداشت‏هاى غلط
بسیارى از شبهه‏هایى که در بحث عدل الهى مطرح است، به خاطر کج فهمى‏ها و برداشت‏هاى غلط است که بدون توجّه، اشکال را متوجّه خدا مى‏کنیم، مثلاً:
خیال مى‏کنیم مرگ نابودى است و اشکال مى‏کنیم که اى خدا! فلانى چرا مرد؟
خیال مى‏کنیم دنیا جاى ماندن است و مى‏گوییم: چرا افراد بسیارى با سیل یا زلزله یا فلان مرض از دنیا رفتند؟
خیال مى‏کنیم دنیا جاى رفاه است، مى‏گوییم: چرا سختى هست؟
مثالِ ما همچون کسى است که به تصوّر سالن پذیرایى، وارد سالن درس و سخنرانى شود و اشکال کند که چرا پذیرایى نمى‏شود، چرا نوشیدنى و غذا نمى‏آورند؟ چرا و چرا ؟! تمام این اشکالات به خاطر یک کج اندیشى و گمان باطل است، امّا اگر تفکر او اصلاح شود و متوجه شود که اینجا سالن درس است نه پذیرایى، با کمى انصاف از همه انتقادهاى خود صرف نظر و عذرخواهى مى‏کند.
ما هم باید دنیا را طورى که هست بشناسیم و هدفِ آفرینش خود را بدانیم، باید باور کنیم دنیا جاى ماندن نیست، گذرگاه است.
در کنار گل خار است، در کنار عسل نیش زنبور است و در کنار توسعه و رفاه، بلا و سختى، "قَرن بسعتها عقابیل فاقتها" (68) و همواره بلاها گریبان‏گیر انسان است. "دار بالبلاء محفوفه" (69)
اگر این حقیقت را باور کردیم خود به خود برخى اشکال‏هاى ما برطرف مى‏شود، زیرا بسیارى از اشکالات ما به دستگاه آفرینش، به خاطر دید انحرافى و برداشت‏هاى کج ماست، کسى که عینک سرخ زده باشد قهراً هر شلغمى را لبو خواهد دید.
شخصى نزد لیوان فروشى رفت و دید که لیوان‏ها را واژگون چیده است. به لیوان‏ها خیره شد و شروع به اشکال نمود که آقا: چرا این لیوان در بسته است و لیوان را به همان حال بلند کرد و گفت: این لیوان ته هم ندارد ! فروشنده خندید و لیوان را از او گرفت و به حال طبیعى برگرداند و گفت: آقا این لیوان هم ته دارد و هم درش باز است.
کوتاه سخن اینکه برخى اشکال‏هاى ما به خاطر تفسیر غلطى است که از انسان و هدف او و دنیا داریم. خیال مى‏کنیم دنیا خوابگاه است، آخور است، عشرتکده است وبعد مى‏گوییم چرا این همه ناکامى؟ در حالى که دنیا میدان رشد است، مزرعه و جاى کشت است، قهراً مزرعه جاى تلاش و عرق ریختن و درد سر است.

نکته سیزدهم: خوبى‏ها و زیبایى‏ها را با هم ببینیم
انسان نباید در قضاوت، تنها به جهات منفى توجّه داشته باشد، بلکه باید جامع نگر بوده و نقاط مثبت را نیز ببیند.
یوسف پس از آنکه برادرانش او را به چاه انداختند و سپس گروهى او را بیرون آورده، به بردگى فروختند و در مصر به او تهمت ناروا زدند و به زندانش انداختند و بعد از آن همه سختى و حوادث، عزیز مصر شد. مدّت‏ها بعد به ملاقات پدر نائل آمد. پدر از او پرسید: برادرانت با تو چه کردند؟ یوسف گفت: از کار برادرانم سوال نکن بلکه از لطف خدا سوال کن که چگونه در لابلاى آن همه توطئه و تهمت و زندان مرا حفظ و بر همه مسلّط کرد.
این خود یک منطقى است که انسان همیشه به جهات منفى توجّه نکند بلکه جهات مثبت را نیز در نظر بگیرد.
امام عسگرى‏علیه السلام مى‏فرماید: "ما مِن بَلیَّه اِلاّ و لِلّهِ فیها نِعمَه تُحیطُ بِها" (70) هیچ بلایى نیست مگر اینکه خداوند در نهاد آن، خیرى قرار داده که آن خیر بر بلا احاطه دارد.

نکته چهاردهم: از نقش قوانین طبیعى غفلت نکنیم
بسیارى از مشکلات و مصائب لازمه نظام علّت ومعلولى حاکم بر جهان است. به عبارت دیگر ما در عالم هستى باید یکى از این دو نظریّه را بپذیریم: یا باید حساب و نظامى را براى عالم قبول کنیم و یا بگوییم هرج و مرج بر جهان حاکم است.
اگر در عالم هستى، نظم و حساب در کار است، پس ناگوارى‏ها هم بى صلاح و مصلحت نیست.
توضیح اینکه: اگر هر حادثه تلخى را بررسى کنیم، خواهیم دید که آن حادثه از یک سرى علّت و معلول‏ها و بر اساس محاسبات و فرمول‏هاى دقیق، به وجود آمده است. مثلاً: پس از بررسى علّت خانه‏اى که بر سر افرادش فروریخته به این عوامل پى مى‏بریم:
1- توپ بچّه‏هاى محلّ به هنگام بازى روى بام همسایه افتاد.
2- توپ گرد و کروى چرخید و در سوراخ ناودان جا گرفت و راه خروج آب باران بند آمد.
3- بارندگى شد و آب‏ها روى پشت بام خانه جمع شد.
4- آب باران در سقف اثر و خشت‏ها را خیس کرد.
5 – سقف خشتى که با آب باران از هم گسسته شده، بر اثر سنگینى و جاذبه زمین فرو ریخته و عدّه‏اى زیر آن از بین رفته‏اند.
بر طبق نظام علّت و معلول، باید این حوادث پیش آید چون خود توپ و چرخیدن آن و سراشیبى بام و تنگى سوراخ ناودان و تاثیر آب در سستى سقف و سقوط سقف بر اثر جاذبه زمین، هر یک حساب و نظام وفرمولى دارد.
اکنون اگر شما طرفدار عالمى حساب شده هستید باید این ناگوارى را براى اهل خانه بپذیرید وگرنه هرج و مرج مى‏شود و محاسبات به هم مى‏ریزد. مثلاً در این جریان باید:
1- توپ بچّه‏ها به قدرى سنگین شود که بالاى بام همسایه نرود.
2- ضربه به توپ و پرتاب توپ بى اثر باشد.
3- ناودان بزرگ شود که توپ به راحتى از آن خارج شود.
4- عوامل بارندگى باران همه از کار بیافتد و باران نبارد.
5 – آب خاصیّت خود را از دست بدهد و در خشت اثر نکند.
6- جاذبه زمین متوقّف شود و سقف را به سوى خود نکشد.
7- بدن کسانى که زیر سقف خوابیده‏اند به صورت چدن در آید که فرو ریختن‏ها در آنها اثر نکند.
مشاهده مى‏فرمایید اگر طرفدار نظام و حساب باشیم و در مدار علل و معلول حرکت کنیم چنین ناگوارى‏هایى لازمه یک زندگى طبیعى است و نفى آن مستلزم به هم زدن ده‏ها قانون و فرمولى است که دست حکیمانه خدا در عالم قرار داده است. کوتاه سخن اینکه اگر این عالم حساب دارد بلا هم دارد و اگر بنا باشد حساب نباشد، هرج و مرج خود از هر بلایى بدتر است.

نکته پانزدهم: ضرورت تلاش براى کشف استعدادها
افرادى که به دنبال کارى مى‏روند و در آن موفّق نمى‏شوند، خود را ناکام و شکست خورده مى‏یابند و به کائنات بد مى‏گویند و این را ظلم به خود مى‏دانند و عقده‏اى مى‏شوند، در صورتى که چه بسا همین اشخاص در رشته‏هاى دیگر مبتکر و موفّق باشند.
مى‏گویند: پدر داروین پزشک بود و مى‏خواست فرزندش نیز همکار او شود، لکن داروین در رشته پزشکى موفّق نشد، پدرش او را در رشته علوم مذهبى به تحصیل واداشت تا کشیش و روحانى خوبى براى مسیحیّت باشد، امّا در آن رشته نیز ناکام شد. داروین بعد از دو شکست و ناکامى وارد رشته علوم طبیعى شد و در آن علم صاحب نظر و موفّق گردید. (71)
در حدیث مى‏خوانیم: اگر در شغلى موفق نشدید و شکست خوردید، تغییر شغل بدهید چه بسا در رشته دیگر موفّق شوید.
کسى که نقص و کمبودى را در خود مشاهده مى‏کند، باید به کمالات و استعدادهاى خود نیز توجّه کند و تلاش نماید آنها را کشف کند و بشناسد.
حضرت على‏علیه السلام مى‏فرماید: در کنار هر کمالى نقصى و در کنار هر نقصى کمالى است؛ گروهى قامت بلندى دارند ولى از همّت کوتاهى برخوردارند، "مادُّ القامَهِ قَصیرُ الهمَّه" بعضى قیافه زشتى دارند، امّا عمل خوبى دارند، "زاکِى العَمَلِ قَبیحُ المَنْظَرِ" برخى بیان روانى دارند امّا دل سختى دارند. "طَلیقُ اللِّسانِ حَدیدُ الجَنانِ" (72)
بنابراین، نه هر فردى در همه رشته‏ها کامیاب مى‏شود و نه هر شکست خورده‏اى در همه برنامه‏ها شکست مى‏خورد. افرادى هستند که بر اساس رقابت مشغول رشته‏اى مى‏شوند وچون آمادگى روحى و ذوق آن کار را ندارند شکست مى‏خورند و بعد به عدل خدا ایراد مى‏گیرند که خدایا! چرا فلانى موفّق شد و من شکست خوردم. امّا اگر در رشته دیگرى که با روحیّه و ذوق او هماهنگ بود وارد مى‏شد چه بسا به موفّقیت چشم‏گیرى مى‏رسید.

نکته شانزدهم: همگانى بودن راه قرب به خدا و رشد معنوى
انسان باید به این نکته اعتقاد داشته باشد که راه رسیدن به کمالات بر روى تمام افراد باز است و هرکس مى‏تواند در آن قدم گذارد و هرکس به اندازه توان و لیاقتش، مستحق دریافت پاداش و نعمت است. چنانکه در مناجات با خدا مى‏گوییم: "یا من سوّى التّوفیق بین الضعیف و القوى" اى خداوندى که راه قرب به خودت را بین ضعیف و قوى یکسان قرار دادى!
بنابراین هرکس به تناسب امکانات و توانى که در اختیار دارد، پاداش دریافت مى‏کند. اگر شخصى که صد تومان دارد، ده تومان آن را در راه خدا بدهد، اجر و پاداش او با کسى که صد تومان در راه خدا انفاق مى‏کند ولى دارایى او هزار تومان است، برابر است.

پاسخ به چند شبهه
در پایان این بخش ضمن طرح چند شبهه و سوال در مورد عدل خدا، به پاسخ‏گویى آنها مى‏پردازیم:
سوال: آیا آفریدن ابلیس، با عدل و حکمت خدا سازگار است؟ اگر هدف خداوند از آفرینش انسان عبادت مى‏باشد، پس آفریدن موجودى همچون ابلیس با این هدف مغایر است. انسان با زحمت زیاد عملى را انجام مى‏دهد، ولى به واسطه وسوسه‏هاى شیطان و انجام گناه، این اعمال از سه راه خراب شود: یا از ابتدا نمى‏گذارد کار اخلاص داشته باشد و به خاطر ریا شکل الهى به خود نمى‏گیرد و یا با خودبینى و عجب بى‏تاثیر مى‏شود و یا بعد از عمل با ارتکاب برخى گناهان، حبط شده و از بین مى‏رود.
پاسخ:
اوّلاً خداوند، شیطان را شیطان نیافرید بلکه او نیز مانند دیگر مخلوقات آفریده شده و وجود او و امکاناتى که خداوند به او داد، همه و همه خیر بوده و او نیز سال‏ها به عبادت خداوند پرداخته است، چنانکه حضرت على‏علیه السلام مى‏فرماید: ابلیس شش هزار سال خدا را عبادت کرد که معلوم نیست این سال‏ها از سال‏هاى دنیاست (که هر سال آن 365 روز است) یا از سال‏هاى آخرت (که به گفته قرآن یک روز آن به اندازه پنجاه هزار سال دنیاست). (73) و شیطان شدنش به خاطر گناه و سرپیچى از فرمان خدا بود و بدتر از آن، این که او توبه و عذرخواهى هم نکرد، پشیمان هم نشد و با یک دنیا غرور و خودخواهى فرمان خدا را غلط دانست و گفت: این فرمان صحیح نیست، زیرا نژاد من از آتش است و بر نژاد آدم که از خاک است برترى دارد، "قال انا خیر منه خلقتنى من نار و خلقته من طین" (74)
بنابراین، سرپیچى و غرور شیطان و سرنوشت شوم او مربوط به خود اوست ،نه خداوند.
ثانیاً وسوسه‏هاى او نسبت به انسان طورى نیست که ما را به گناه مجبور کند، کارآیى وسوسه در حدّ یک دعوت است، امّا اراده ما با وسوسه‏ها از بین نمى‏رود و اصولا این وسوسه‏ها جنبه مثبت هم مى‏تواند داشته باشد زیرا رشد ما تنها در صورت مخالفت با تمایلات درونى و وسوسه‏هاى شیطانى است. اگر شخصى لال بود و غیبت نکرد ارزشى ندارد، اگر وسوسه و تمایلات نباشد خوب بودن انسان ارزشى ندارد. ما کسى را پهلوان مى‏دانیم که وزنه سنگینى را بلند کند، زیرا این عمل مخالفت با نیروى جاذبه زمین است، آرى نشانه پهلوان بودن مخالفت با کشش‏ها و جاذبه‏هاى هواى نفس است.
پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله فرمود: اگر غضب، تو را به سویى کشید و خود را کنترل کردى به مقام پهلوانى رسیده‏اى.
بر فرض اگر شخصى در برابر وسوسه‏ها تمکین نمود، راه توبه و عذرخواهى باز است و مى‏تواند توبه کند و خداوند توبه‏پذیر است. چنانکه حضرت آدم نیز نافرمانى کرد و از درخت ممنوعه خورد، امّا پس از آن پشیمان شده و توبه کرد و به درگاه خداوند عذر خواست و خداوند توبه او را پذیرفت.
ثالثاً اگر ما بودیم و وسوسه‏هاى شیطانى، جاى اشکال بود امّا در برابر وسوسه‏هاى شیطان، هدایت عقل و فطرت و دعوت انبیا نیز هست که مى‏تواند بهترین کمک براى حرکت در راه مستقیم و دورى از گناه و وسوسه‏هاى شیطان باشد.
علاوه بر اینکه وسوسه شیطان پس از آمادگى و زمینه‏سازى خودماست و چنین نیست که او ما را بى‏اختیار به دنبال خود بکشد، بلکه این ما هستیم که او را به خود جلب و بر خود مسلّط مى‏کنیم.
چنانکه بلعم باعورا آن دانشمند بنى‏اسرائیل که حافظ تورات بود و به مقامى رسیده بود که دعایش مستجاب مى‏شد، پس از گرایش به دربار فرعون و دلبستگى به مال و مقام، زمینه را براى تسلّط شیطان بر خود فراهم کرد و در نتیجه از گمراهان شد. قرآن در این باره مى‏فرماید: "فَانْسَلَخَ مِنْها فَاَتْبَعَهُ الشَّیطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ" (75)
از این آیه معلوم مى‏شود شیطان در کنار افرادى حاضر مى‏شود که با ارتکاب گناه آمادگى خود را براى حضور و تسلّط او اعلام مى‏کنند.
چنانکه در آیه دیگر مى‏خوانیم:
"اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّونَهُ" (76)
تسلّط شیطان، تنها بر کسانى است که او را دوست و سرپرست خود قرار مى‏دهند.
بنابراین تا در خود ما آمادگى پیروى از شیطان نباشد، او نمى‏تواند رهبرى ما را به عهده گیرد و لذا قرآن مى‏فرماید:
"اِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلطانٌ عَلَى الَّذینَ آمنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِم یَتَوَکَّلُونَ" (77)
شیطان بر مومنان وکسانى که به‏خدا توکّل مى‏کنند، تسلّطى ندارد.
البتّه مراد از تسلّط نداشتن، این نیست که حتّى وسوسه هم نمى‏کند بلکه مراد این است که مومنانِ راستینِ شیطان‏شناس، تا به وسوسه‏هاى او برمى‏خورند قبل از آنکه تحت نفوذ و سیطره او در آیند، متذکّر مى‏شوند.
قرآن نحوه برخورد مومنان با شیطان را چنین توصیف مى‏کند:
"اِنَّ الَّذینَ اتَّقَوا اِذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا" (78)
افراد با تقوا کسانى هستند که تا دسته‏اى از شیطان‏ها با آنان تماس مى‏گیرند متذکّر شده، خود را حفظ مى‏کنند.
بنابراین، رابطه مومن با شیطان رابطه برخورد است، امّا رابطه فاسق با شیطان، رابطه انس و همنشینى است.
"وَ مَنْ یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیطاناً فَهُوَ لَهُ قَرینٌ" (79)
هر که از یاد خدا اعراض کند شیطانى براى او قرار مى‏دهیم که یار و همنشین او باشد.
کوتاه سخن آنکه شیطان موجود شرّى نبود و مى‏توانست از امکانات خود بهترین استفاده را بکند ولى به خاطر تکبّر و لجاجت، تبدیل به موجودى شرور شد و این مربوط به خودش بود و وسوسه‏هاى شیطان هم سبب بى‏ارادگى و اجبار ما به انحراف نمى‏شود و آماده کردن زمینه نفوذ هم به دست خود انسان است. از طرفى راه توبه و بازگشت هم براى فریب خوردگان باز است. پس نمى‏توان گفت آفریدن شیطان با عدل خدا منافات دارد.
سوال: آیا وجود غریزه‏هایى که انسان را به نافرمانى خدا، گناه و تباهى مى‏کشاند و موجب دورى از رحمت خدا و ورود در عذاب اخروى مى‏گردد، با عدل خدا سازگار است؟
پاسخ: شکّى نیست که چنانچه از غرائز به طور صحیح استفاده شود، عامل همه نوع خیرها و برکات خواهد بود، همانند گاز که اگر از طریق کنترل شده و در اجاق گاز مورد بهره‏بردارى قرار گیرد، مایه خیر و برکت است، امّا اگر به صورت آزاد در هوا منتشر شود، موجب انفجار و خرابى گردیده، خسارات غیر قابل جبرانى را به وجود خواهد آورد.
بنابراین، اصل غرائز چیز مضرّى نیست، بلکه وجود آنها براى استمرار حیات بشر ضرورى است، مثل غریزه جنسى براى تشکیل زندگى مشترک و تولید نسل و یا غریزه غضب براى دفاع از جان و مال، منتهى‏ غرایز باید کنترل شوند و انسان به چنین کارى نیز قادر است.
سوال: آیا خدا قدرت دارد خوبان را عذاب کند وبدان را در بهشت جاى دهد؟
پاسخ: خداوند بر انجام هر کارى قدرت دارد، امّا هر کارى را انجام نمى‏دهد، زیرا خداوند علاوه بر قدرت، داراى صفات دیگرى نیز هست. او حکیم و عادل نیز هست و به وعده‏هاى خود نیز پایبند است، این صفات با انجام آنچه در سوال مذکور به آن اشاره شد، منافات دارد. پس خداوند چنین کارى را انجام نمى‏دهد، زیرا با حکمت و عدالت و دیگر صفات او سازگار نیست.
سوال: چرا به خاطر این که فردى در یک لحظه و یا در چند روز و چند ماه و حتّى در چند سال، مرتکب گناهى شده است، باید پیوسته در آتش دوزخ باشد، چنان که قرآن مى‏فرماید: "فادخلوا ابواب جهنّم خالدین فیها" (80)
پاسخ: جزا، گاهى قراردادى است. جزاى قراردادى یعنى مجازاتى که فردى و یا جمعى براى ارتکاب جرمى وضع نمایند. این جزا چون قراردادى است، کم و زیاد کردن آن امکان دارد و به اصطلاح قابل چانه زدن است.
گاهى جزا، جزاى طبیعى است که قابل کم و زیاد شدن نیست، به عنوان مثال، اگر کسى از یک مترى پرتاب شود، پایش درد مى‏گیرد و اگر از پنج مترى پرت شود درد بیشترى را احساس خواهد کرد، بنابراین کسى که از پنج مترى پرتاب شود نمى‏تواند احساس درد پرتاب از یک مترى را داشته باشد. در این‏گونه جزا، مدّت زمان کیفر ومجازات، با مدّت زمان انجام تخلّف و جرم تناسبى ندارد، ممکن است زمان جرم بسیار کوتاه، امّا زمان کیفر ابدى باشد.
بسیار مشاهده مى‏کنیم که بر اثر غفلت چند ثانیه، باید تاوان آن را تا آخر عمر پس دهیم. کودکى بر اثر یک لحظه غفلت مادر، دست‏هاى کوچک خود را داخل چرخ گوشت قرار مى‏دهد و براى همیشه انگشتان زیباى خود را از دست مى‏دهد. اگر فردى با چاقو به چشم دیگرى زد و او را کور کرد، مجازاتش این نیست که به اندازه همان مدّت کوتاه کیفر ببیند، زیرا آن شخص یک عمر کور خواهد بود و همین طور اگر کسى در عرض چند ثانیه و یا چند دقیقه انسان بى‏گناهى را کشت، نمى‏توان گفت کیفر او آن است که به اندازه همان مدّت، زندانى شود. برخى از گناهان نیز عواقب شومى دارند و چنین نیست گناهى که در یک ساعت انجام گرفت، مجازاتش نیز تنها یک ساعت تحمّل عذاب باشد.
سوال: آیا وجود افراد ناقص الخلقه که عمرى در رنج به سر مى‏برند و گاهى مورد اهانت قرار مى‏گیرند با عدل خدا سازگار است؟
پاسخ: چنانکه گذشت، عامل بسیارى از ناگوارى‏ها خود ما هستیم. افراد ناقص‏الخلقه هم از مصادیق همین سهل انگارى‏ها هستند، این والدین هستند که باید مسایل بهداشتى و روانى را مراعات کنند، ولى گاهى سهل‏انگارى مى‏کنند و نوزاد ناقص متولّد مى‏شود. خوشبختانه در روایات پیشوایان معصوم ما به این مسایل توجّه شده و تذکراتى در مورد شرایط و زمانِ آمیزش داده شده است، به امید آنکه براى خواهران و برادران در آستانه تشکیل خانواده کلاسهایى گذارده شود که وظایف اسلامى و حقوق هر یک و تربیت فرزند و مسایل آمیزش و سایر احکام اسلام تدریس شود.
در اینجا این سوال مطرح مى‏شود که در این میان گناه آن کودک ناقص‏الخلقه چیست؟
پاسخِ ما تنها یک جمله است و آن اینکه گناه خدا چیست؟ اگر نوزاد بى‏تقصیر است، خدا هم منزّه است، مقصّر واقعى والدین هستند که خواسته یا ناخواسته، دانسته یا ندانسته زمینه تولد چنین فرزندى را فراهم آورده‏اند و قرار نیست که خداوند مامور اصلاح خرابکارى‏هاى ما باشد.
اگر من سنگى به سوى شما پرتاب کردم وپیشانى شما شکست نه شما گناهکارید نه خدا؛ گناه از من است که سنگ زدم لکن سختى و درد این گناه را شما تحمّل مى‏کنید، والدین کوتاهى کرده‏اند ولى بار آن را فرزند مى‏کشد.
اگر شما خمیر شور یا تلخى را نزد نانوا ببرید و او نان شور یا تلخ به شما تحویل دهد، آیا مى‏گویید نانوا ظالم است؟
اگر شما تخم هندوانه کاشتید و هندوانه برداشتید جاى اعتراضى باقى مى‏ماند؟
هر غذا و روحیّه‏اى داراى آثارى طبیعى و ذاتى است که گریز از آن مستلزم به هم خوردن قوانین طبیعى است، هر تخمى میوه‏اى و هر نطفه‏اى نتیجه‏اى دارد که توقّع خلاف آن غلط است.
ممکن است بگویید: والدین خبر نداشتند که این عمل در فلان شرایط آثار سویى روى نوزاد مى‏گذارد؟
پاسخ آن است که دانستن یا ندانستن والدین در خاصیّت طبیعى اشیا اثر ندارد. اگر ما ندانیم که سیمى برق دارد و دست به آن بگذاریم دچار برق گرفتگى خواهیم شد. برق صبر نمى‏کند تا ببیند اگر ما بى‏اطلاعیم به ما کار نداشته باشد.
بنابراین در این موارد پدر و مادر گناه عمدى نکرده‏اند امّا آثار طبیعى و وضعى عمل در جاى خود محفوظ است. در غیر این صورت نظام علّت ومعلولى به هم مى‏خورد.
در مورد توهین مردم به افراد ناقص‏الخلقه نیز ناگفته پیداست که توهین مردم تنها به فرهنگ خود آنها مربوط است و ربطى به عدل خداوند ندارد. البتّه ما نباید نسبت به افراد ناقص‏الخلقه به چشم حقارت نگاه کنیم و در این موضوع سفارش‏هاى خاصّى در آیین مقدّس اسلام بیان شده است.
دولت و حاکمان اسلامى نیز مسئولیت دارند که زندگى این افراد را محترمانه تامین کنند وبراى هریک به تناسب ذوق و استعداد و قدرت خود کار آسان و راحت با درآمدى در حدّ رفاه ترتیب دهند و بدین وسیله بخشى از سختى‏ها و رنج‏هاى آنان را جبران نمایند.
یک تقاضا
در پایان پاسخگویى به شبهات، تقاضایى از خوانندگان محترم دارم؛ ما باید در مسایل عقیدتى و فکرى، که همان اصول دین و مبانى ایدئولوژى ماست، هیچ‏گونه تردیدى نداشته باشیم و هرگاه شبهه‏اى پیش آمد فوراً از یک اسلام‏شناس سوال کنیم. باید در دفترچه تلفن خود، شماره تلفن یک یا چند دانشمند را هم داشته باشیم، زیرا همان گونه که یک تیغ کوچک در پا فرو مى‏رود و انسان را از حرکت باز مى‏دارد و زندگى را بر او تلخ مى‏کند، گاهى یک ایراد کوچک نیز در مغز ما فرو مى‏رود و ما را از فکر کردن و خوش‏بین بودن باز مى‏دارد و زندگى را برما ناگوار مى‏سازد، به خصوص نوجوانان عزیز در این زمان که گرفتار انواع ایرادها و شبهات مى‏شوند، حتماً با یک انسان دانشمندِ آگاه و متّقى در ارتباط باشند.
خاطره
در رژیم طاغوت عدّه‏اى مى‏گفتند: قوانین اسلام با روح تمدّن بشرى ناسازگار است، زیرا اسلام مى‏گوید: باید چهار انگشت کسى که دزدى مى‏کند را قطع کرد، امّا اگر شکم دزد را سیر کردیم و سیستم اقتصادى را تغییر دادیم خود به خود دزدى پیدا نمى‏شود!
وقتى با آنان به گفتگو نشستم معلوم شد این سخن از یک معلّم مارکسیست به آنها القا شده و اینها در محیط درس حرف را شنیده‏اند و جذب شده‏اند.
گفتم: آیا مى‏دانید که اسلام دست هر دزدى را قطع نمى‏کند، بلکه حدود بیست شرط براى قطع کردن دست در اسلام مقرّر شده است، حالا کدام یک از شما از این شرایط اطلاع دارید؟ همه گفتند: ما خبر نداریم. گفتم: اگر شما از مسایل اسلام آگاه بودید سر کلاس از جا بر مى‏خاستید و به معلّم مى‏گفتید اسلامى که دستور قطع کردن دست دزد را مى‏دهد حدود بیست شرط هم مقرّر کرده است که یکى از آنها توجّه به زمینه‏هاى جرم است. شما اى معلّمى که از آن شرایط خبر ندارید لطفاً دخالت نفرمایید، یا لااقل او را به بحث آزاد دعوت مى‏کردید و از اسلام عزیز حمایت مى‏کردید.
خواننده عزیز! طبق وعده‏هاى مکرّر قرآن پیروزى نهایى با اسلام است و مردم سراسر جهان در آینده به سراغ اسلام مى‏آیند و حکومت حضرت مهدى‏علیه السلام تشکیل مى‏شود و این وعده‏ها شرایطى دارد:
1- توجّه دنیا به اسلام.
2- شناخت اسلام.
3- گرایش به اسلام.
شهداى ما در انقلاب اسلامى‏توجّه مردم را به اسلام جلب کردند و گام اول برداشته شد.
اکنون نوبت ماست که گام دوم را برداریم و آن شناخت اسلام و شناساندن آن است و گام سوم گرایش مردم به اسلام است که پس از سرخوردگى از ایسم‏ها به سراغ آن خواهند آمد.
ما باید لااقل هفته‏اى یک کتاب مفید از نویسندگان دانشمند و بى‏غرض بخوانیم تا روز به روز به اطلاعات اسلامى ما اضافه شود. امام رضاعلیه السلام مى‏فرماید: اگر مردم با مکتب و سخن ما آشنا شوند، به سوى ما گرایش پیدا مى‏کنند.
در سیر مطالعاتى اولین گام را باید در مطالعه کتاب‏هاى اعتقادى و جهان‏بینى برداشت، زیرا زیربناى اعمال ما فکر ماست که باید با استدلال محکم و بر اساس عقل و فطرت، آن را انتخاب کنیم.

عدالت اجتماعى
در بخش قبل، از عدل خدا بحث کردیم و این بخش را به عدالت اجتماعى اسلام اختصاص مى‏دهیم.
چون دامنه بحث گسترده است،به طور فشرده مطالبى را از قرآن و نهج‏البلاغه ذکر مى‏کنیم وکمى هم آنها را توضیح مى‏دهیم. مطالب این جزوه معرّف مکتب ما و آگاهى از آن براى عموم مفید است.
در ابتداى بحث مناسب است به این نکته اشاره کنیم که بحث عدالت اجتماعى جزء اصول‏عقاید ما نیست، گرچه موضوعى بسیار ارزشمند و زیر بناى هر نظام سعادت آفرین است.
هدف ما از بحث عدالت اجتماعى، بیان آیات و روایاتى است که قرآن کریم و پیشوایان معصوم‏علیهم السلام در آنها به حفظ حقوق و مساوى بودن تمام مردم در برابر قانون و نفى تبعیض و استثمار و ظلم، فرمان داده‏اند و نیز بیان بیش از چهل خاطره از روش پیامبر گرامى اسلام و پیشوایان معصوم در زمینه تقسیم عادلانه بیت‏المال و نمونه هایى از اخوّت و برادرى اسلامى.

عدالت و مساوات
مفهوم عدالت با مساوات نزدیک به یکدیگرند. قطعا در شرایط مساوى، عدالت همان مساوات است.
اگر چند کارگر، با تخصّص و سابقه و توانِ کارِ یکسان، در یک زمانِ مساوى کارى را انجام دهند، عدالت حکم مى‏کند که از دستمزد یکسانى نیز برخوردار شوند. اما با وجود تفاوت و اختلاف در خصوصیّات یاد شده، قطعاً تساوى در حقوق خلاف عدالت است.
بنابراین نمى‏توانیم عدالت را به مساوات معنا کنیم، بلکه صحیح آن است که بگوییم: عدالت، رعایت حقّ است. خواه آن حقّ، میان افراد مساوى باشد یا نباشد.

جایگاه عدالت در اسلام
با سیرى کوتاه در آیات و روایات به وضوح در مى‏یابیم که فضاى اسلام، فضاى عدالت است. آیات و روایات فراوانى مردم را به عدالت و پاسدارى از آن توصیه و امر مى‏کند و از ظلم و ستم و خیانت باز مى‏دارد.
اسلام مکتب عدل و اعتدال است و امّت اسلامى، امّت میانه و وسط است، نظام آن عادلانه است؛ اسلام اگر نماز دارد زکات هم دارد، اگر تولّى‏ و دوستى اولیاى خدا را دارد تبرّى و دورى از دشمنان هم دارد؛ اگر از علم طرفدارى مى‏کند از عمل هم پشتیبانى مى‏نماید، اگر ایمان را مطرح مى‏کند عمل صالح را هم در کنار آن لازم مى‏داند، اگر توکّل به خدا را سفارش مى‏کند، دستور فعّالیّت و تلاش هم مى‏دهد

توحید

خدا شناسی و توحید

وجود خداوند قادر ومتعال
ما معتقدیم : که خداوند متعال پدید آورنده تمام جهان هستی است ، و آثار عظمت و علم و قدرت او در جبین تمامی موجودات جهان ، آشکار و هویدا است .
ما معتقدیم : هر چه که در اسرار موجودات این جهان بیشتر اندیشه کنیم به عضمت ذات پاک او و وسعت علم و قدرتش آگاه تر میشویم و با پیشرفت علم و دانش بشری هر روز درهای تازه ای از علم و حکمت او به روی ما گشوده می شود .
قرآن کریم می گوید :
"و فی الارض آیات للمومنین * و فی انفسکم افلا تبصرون "
و در زمین آیاتی برای جویندگان یقین است و در وجود شما آیا نمی بینید !؟

صفات جلال و جمال خداوند
یکی دیگر از مباحثی که در خدا شناسی و توحید مطرح می شود صفات جمال و جلال خدامند متعال می باشد .
ما معتقدیم ذات پاک خداوند از هر گونه عیب و نقص پاک و منزه است و آراسته به تمام کمالات می باشد بلکه او کمال مطلق ،و مطلق کمال است و به تعبیر دیگر هر کمال و زیبائی در این جهان است از ذات پاک او سرچشمه گرفته . در قران کریم آمده است او خدای است که از هر گونه عیب و بدی پاک و منزه است ، به کسی ستم نمی کند امنیت بخش است ،مراقب همه چیز است،قدرتمندی شکست نا پذیر است که با اراده نافذ خود هر امری را اصلاح میکند . او شایسته عظمت است ، و منزه است از هر آنچه که با او مقایسه شود .او خداوندی است خالق و بی سابقه ،صورتگری بی نظیر و ……..
اگر بخواهیم در صفات و جلال خداوند مطلب بیان شود بسیار است اما هان نکته بس که خداوند خالقی بی همتا و بی نظیر و یکتا است

ذات پاکش نا متناهی است
دیگر مباحثی که در خدا شناسی و توحید بایستی مطلع بود خداوند دارای ذاتی پاک و نامتناهی است .
ما معتقدیم : او وجودی است بی نهایت از هر نظر : از نضر علم و قدرت ،حیات ابدیت و ازلیت و به همین دلیل در زمان و مکان نمی گنجد ،چرا که زمان و مکان هر چه باشد محدود است ،ولی در عین حال در هر زمان و مکان حضور دارد چرا که فوق زمان و مکان است .
" وهو الذی فی السماء اله و فی الارض اله و هوالحکیم العلیم " :
او کسی است که در آسمان معبود است و در زمین معبود و او حکیم و علیم است.
آری او به ما از ما نزدیکتر است ،او در درون جان ماست و او در همه جاست ،و در عین حال مکانی تدارد و در همین راستا خداوند میفرمائد :
" و نحن اقرب الیه من حبل الورید : و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم !؟

توحید و تکامل
*

توهم تضاد تکامل و خداشناسی

از جمله مسائلی که تاثیر زیادی در گرایشهای مادی داشته است‏ ، توهم تضاد میان اصل " خلقت و آفرینش " از یک طرف و اصل " ترانسفورمیسم " یعنی اصل تکامل خصوصا تکامل جانداران از طرف دیگر است‏

به عبارت دیگر ، توهم اینکه " آفرینش " مساوی است با " آنی و دفعی الوجود " بودن اشیاء ، و " تکامل " مساوی با " خالق نداشتن‏ اشیاء " است .

آنچنانکه از تاریخ بر می‏آید در مغرب زمین بخصوص این اندیشه وجود داشته است که لازمه اینکه جهان به وسیله خداوند به وجود آمده باشد این‏ است که همه اشیاء ، ثابت و یکنواخت بوده باشند و تغییری در کائنات ، خصوصا در اصول کائنات یعنی " انواع " ، رخ ندهد . پس تکامل خصوصا تکامل ذاتی یعنی تکاملی که مستلزم این باشد که ماهیت یک شی‏ء تغییر کند و نوعیت آن عوض شود غیر ممکن است .

از طرف دیگر ، می‏بینیم که هر اندازه علوم‏ سیر تکاملی انجام می‏دهند و توسعه می‏یابند ، مساله اینکه اشیاء و بالاخص‏ جانداران یک قوس صعودی تکاملی را طی می‏کنند ، بیشتر ثابت و مبرهن‏ می‏گردد .

نتیجه این دو مقدمه این است که علوم بالاخص علوم زیستی در جهت‏ ضد خداشناسی گام بر می‏دارند !

چنانکه می‏دانیم نظریات لامارک و داروین، خصوصا شخصی اخیر ، غوغایی در اروپا به پا کرد . داروین با اینکه شخصا مردی معتقد به خدا و مذهب بود و می‏گویند در لحظات احتضار، کتاب مقدس را به سینه چسبانیده بود و خود وی‏ مکرر در نوشته‏هایش ایمان خود را به خداوند اعلام می‏کند ، نظریاتش صددرصد ضد خدا معرفی شد .

ممکن است گفته شود ترانسفورمیسم به طور کلی ( خصوصا داروینیسم با توجه‏ به فرضیه وی در این باره که اصل انسان از میمون است اگر چه بعد مردود گشت ) از آن جهت ضد خدا شناخته شد که برخلاف مندرجات کتب مقدس مذهبی‏ بود ، زیرا کتب مذهبی عموما خلقت انسان را از یک انسان اولی به نام " آدم " می‏دانند که ظاهر این است که او مستقیما از خاک آفریده شده است‏ .
به هر حال بحق و بجا بوده که داروین و داروینیستها ، بلکه همه طرفداران‏ تکامل ، ضد خدا شناخته شوند ، زیرا به هیچ وجه نمی توان میان اعتقاد به‏ مذهب و اعتقاد به اصل تکاملی آشتی داد . چاره‏ای نیست از اینکه از ایندو یکی اختیار و دیگری رها شود .

جواب این است که:

اولا

آنچه علوم در این زمینه بیان داشته‏اند فرضیه‏هایی‏ است که دائما تغییر کرده و اصلاح شده و با باطل شناخته شده و فرضیه‏ای دیگر جانشین آن شده است . یا اینچنین‏ فرضیه‏هایی نمی توان مطلبی را که در یک کتاب آسمانی آمده است ، اگر به‏ صورت صریح و غیر قابل توجیهی بیان شده باشد ، مردود شناخت و آن را دلیل‏ بر بی اساسی اصل مذهب شمرد و بی اساسی مذهب را دلیل بر نبودن خدا گرفت‏ .

ثانیا

علوم در این جهت سیر کرده است که تغییرات اساسی که در جانداران پیدا شده ، خصوصا مراحلی که نوعیت تغییر یافته و ماهیت عوض‏ شده است ، به صورت جهش یعنی سریع و ناگهانی بوده است .

دیگر مساله‏ تغییرات بسیار بطی‏ء و نامحسوس و کند و متراکم مطرح نیست . وقتی که‏ علم ممکن دانست که طفل یکشبه ره صد سال برود ، چه دلیلی در کار است که‏ چهل شبه ره صدها میلیون ساله را نرود ؟ آنچه در کتب مذهبی آمده است‏ فرضا صراحت داشته باشد که " آدم اول " مستقیما از خاک آفریده شده‏ است ، به شکلی بیان شده که نشان می‏دهد ملازم با نوعی فعل و انفعال در طبیعت بوده است .

در آثار مذهبی آمده است که طینت آدم چهل صباح سرشته‏ شد . چه می‏دانیم ؟ شاید همه مراحلی را که به طور طبیعی اولین سلول حیاتی‏ باید در طول میلیاردها سال طی کند تا منتهی به حیوانی از نوع انسان بشود ، سرشت و طینت " آدم اول " به اقتضای شرایط فوق العاده‏ای که دست‏ قدرت الهی فراهم کرده بوده است ، در مدت چهل روز طی کرده باشد ، همچنانکه نطفه انسان در رحم در مدت نه ماه تمام مراحلی را که می‏گویند اجداد حیوانی انسان در طول میلیاردها سال طی کرده‏اند ، طی می‏کند .

ثالثا

فرض می‏کنیم آنچه در علوم در این زمینه آمده است بیش از حد فرضیه است و از نظر علوم قطعی است ، و هم فرض می کنیم که ممکن نیست شرایط طبیعی به صورتی فراهم شود که ماده مراحلی را که در شرایط دیگر کند و بطی‏ء طی می‏کند در آن شرایط سریع و تند طی کند و از نظر علم قطعی است که انسان اجداد حیوانی داشته است .

آیا ظواهر مذهبی غیر قابل توجیه است ؟

ما اگر مخصوصا قرآن کریم را ملاک قرار دهیم‏ می‏بینیم قرآن داستان آدم را به صورت به اصطلاح سمبولیک طرح کرده است .

منظورم این نیست که " آدم " که در قرآن آمده نام شخص نیست ، چون " سمبل " نوع انسان است ابدا قطعا " آدم اول " یک فرد و یک شخص است‏ و وجود عینی داشته است ، منظورم این است که قرآن داستان آدم را از نظر سکونت در بهشت ، اغوای شیطان ، طمع ، حسد ، رانده شدن از بهشت ، توبه‏ و . . . به صورت سمبولیک طرح کرده است .
نتیجه‏ای که قرآن از این‏ داستان می‏گیرد ، از نظر خلقت حیرت انگیز آدم نیست و در باب خداشناسی‏ از این داستان هیچ گونه نتیجه گیری نمی کند ، بلکه قرآن تنها از نظر مقام‏ معنوی انسان و از نظر یک سلسله مسائل اخلاقی ، داستان آدم را طرح می‏کند .

برای یک نفر معتقد به خدا و قرآن کاملا ممکن است که ایمان خود را به خدا و قرآن حفظ کند و در عین حال داستان کیفیت خلقت آدم را به نحوی توجیه‏ کند .

امروز ما افرادی با ایمان و معتقد به خدا و رسول و قرآن را سراغ‏ داریم که داستان خلقت آدم را در قرآن به نحوی تفسیر و توجیه می‏کنند که‏ با علوم امروزی منطبق است . احدی ادعا نکرده است که آن نظریه‏ها برخلاف‏ ایمان به قرآن است . ما خودمان وقتی آن نظریه‏ها را در کتابهای مربوط به‏ این موضوع مطالعه می‏کنیم در آنها نکات قابل توجه و تامل زیادی می‏بینیم ، هرچند صددرصد قانع نشده‏ایم .

به هر حال ، این گونه مطالب را بهانه انکار قرآن و مذهب قرار دادن تا چه رسد بهانه انکار خدا قرار دادن ، بسیار دور از انصاف علمی‏ است .

رابعا

فرضا قبول کردیم که ظواهر آیات مذهبی غیر قابل توجیه است و از نظر علمی هم تسلسل انسان از حیوان ، قطعی است ، حداکثر این است که‏ انسان ایمان خود را به کتب مذهبی از دست بدهد ، چرا ایمان خود را به‏ خدا از دست بدهد ؟

اولا شاید مذاهبی در جهان پیدا شوند که درباره خلقت‏ انسان ، به صراحت تورات ، اصل انسان را مستقیما از خاک ندانند .

ثانیا چه ملازمه‏ای هست میان قبول نداشتن یک یا چند یا همه مذاهب و میان قبول‏ نداشتن خدا ؟ همواره در جهان افرادی بوده و هستند که به خداوند ایمان و اعتقاد دارند ولی به هیچ مذهبی پای بند نیستند .

از مجموع آنچه گفتیم معلوم شد فرض تضاد میان مندرجات کتب مذهبی و اصل تکامل ، عذری برای گرایش به مادیگری محسوب نمی شود ، مطلب چیز دیگری است . حقیقت آن است که مادیین اروپا خیال می‏کرده‏اند که فرضیه‏ تکامل عقلا و منطقا با مساله خدا سازگار نیست اعم از آنکه با مذهب‏ سازگار باشد یا نباشد بدین جهت اظهار می‏داشتند که با قبول اصل تکامل ، مساله خدا منتفی است .

آیا عقلا و منطقا میان‏ توحید و تکامل ضدیت است یا ضدیتی نیست و نارسایی مفاهیم‏ فلسفی اروپا توهم ضدیت را به وجود آورده است ؟

و به هر حال ، باید ببینیم مادیین که ضدیت فرض می‏کرده‏اند از چه راه بوده است ؟

سخن اینها را به دو گونه می‏توان تقریر کرد :

1- تضاد تکامل با نظام منظم موجودات

یکی به این نحو که با پیدایش نظریه تکامل ، مهمترین دلیل الهیون از دستشان گرفته می‏شود . عمده دلیل الهیون بر وجود صانع علیم حکیم ، نظام متقن موجودات است .

این نظام متقن بالخصوص در جانداران یعنی گیاهان و حیوانات نمودار است‏ . اگر خلقت گیاه و حیوان دفعی می‏بود ، استدلال از راه نظام متقن موجودات‏ صحیح بود ، زیرا عقلا قابل قبول نبود که موجودی بدون یک نظارت مدبرانه‏ آنا و دفعتا موجود گردد ، در حالی که به یک سلسله تشکیلات مجهز است که‏ نشان می‏دهد این تشکل و نظم و ارگانیزم به خاطر هدفهای پیش بینی شده و در نظر گرفته شده به وجود آمده است .

ولی اگر خلقت موجودات ، تدریجی و در طول زمان یعنی امتداد صدها میلیون سال صورت گرفته باشد ، به این ترتیب‏ که کم کم با توالی قرون و تراکم نسلها وضع ساختمان موجودات به شکل حاضر در آمده باشد ، مانعی نیست که این تشکیلات دقیق به هیچ وجه پیش بینی‏ نشده باشد ، یعنی قوه مدبری بر آن نظارت نداشته ، بلکه تنها تصادفات و انطباق قهری با محیط ، منشا این نظامات و تشکیلات بوده باشد .

پس با قبول و ثبوت نظریه ترانسفورمیسم عمده دلیل الهیون از دست آنها گرفته شد و همین کافی است که کفه مادیین بچربد و گروهی به آن طرف‏ متمایل گردند .

ولی این توجیه فی حد ذاته صحیح نیست . اگر این سخن بر یک مکتب الهی‏ جانداری عرضه بشود ، فورا پاسخ می‏دهد که :

اولا دلیل " اتقان صنع " را به‏ عنوان تنها دلیل بر وجود خدا محسوب داشتن غلط است و به عنوان عمده دلیل‏ ذکر کرده مبالغه است

ثانیا نظام خلقت منحصر به ساختمان اعضای‏ حیوانات نیست تا گفته شود تکامل تدریجی جانداران برای توجیه وجود تصادفی آنها کافی است

ثالثا آنچه مهم است و جواب اصلی این ایراد است ، این است که‏ پیدایش تدریجی و تغییرات تصادفی ساختمان اندامهای گیاهان و حیوانات به‏ هیچ وجه برای توجیه تشکیلات و نظامات دقیق اندامهای آنها کافی نیست .

تغییرات تصادفی آنگاه می‏تواند کافی شمرده شود که فرض کنیم در اثر یک‏ تصادف و یک فعالیت بی هدف و یا یک فعالیت برای هدف دیگر غیر از خاصیتی که اکنون پیدا شده ، تغییری در اندام جاندار پیدا شود ، مثلا پرده‏ای لای انگشتان مرغابی پیدا شود و این تغییر تصادفی ، به حال شناوری‏ مرغ مفید باشد و بعد در اثر وراثت به نسلهای بعد منتقل شود و بماند . و حال آنکه اولا از نظر علم وراثت ، انتقال صفات اکتسابی و فردی و شخصی ، خصوصا صفات اکتسابی ، سخت مورد تردید بلکه مورد انکار است ، و ثانیا همه اعضا و جوارح و اندامها از قبیل پرده لای انگشت مرغابی نیست . غالبا هر کدام از اعضا جزء یک جهاز بسیار مفصل و پیچیده‏ای است نظیر جهاز هاضمه ، جهاز تنفس ، جهاز باصره ، جهاز سامعه و غیره .

هر یک از این‏ جهازها یک دستگاه منظم و به هم پیوسته است که تا همه اجزای آن به وجود نیایند ، کار و خاصیت منظور ، مترتب نمی شود . مثلا پرده‏های چشم چنان‏ نیست که فرض شود هر کدام کار جدایی برای بدن انجام می‏دهد و هر کدام در طول میلیونها سال تدریجا به وجود آمده است ، بلکه چشم با همه پرده‏ها و رطوبتها و اعصاب و عضلات که از لحاظ کثرت و تنوع و انتظام و تشکل ، حیرت انگیز است ، مجموعا یک کار را انجام می‏دهد .

قابل قبول نیست که‏ تغییرات تصادفی ، ولو در طول میلیاردها سال ، تدریجا جهاز باصره یا جهاز سامعه را به وجود آورده باشد .

اصل تکامل ، بیش از پیش ، دخالت قوه‏ای مدبر و هادی و راهنما را در وجود موجودات زنده نشان می‏دهد و ارائه دهنده اصل غائیت است . داروین شخصا درباره اصل انطباق با محیط آنچنان اظهار نظر کرد که به او گفته شد تو درباره این اصل مانند اصلی ماوراء الطبیعی سخن می‏گویی .

حقیقت هم همین است که نیروی تطبیق با محیط در جاندارها که نیرویی بسیار مرموز و حیرت انگیز است ، نیرویی است ماوراء الطبیعی ، یعنی در تسخیر یک نوع هدایت و شعور به هدف است و به هیچ وجه نیرویی کور و بی هدف‏ نیست .

دلالت اصل تکامل بر وجود متصرفی غیبی در کار جهان از هیچ اصلی کمتر نیست . علت اینکه شخص داروین و همچنین بسیاری از زیست شناسان بعد از او موحد و الهی هستند همین است که اصول و نوامیس طبیعی از قبیل اصل‏ کوشش برای بقا ، اصل وراثت ، اصل انتخاب اصلح ، اصل انطباق با محیط را اگر صرفا به یک عکس العمل عادی کورکورانه طبیعی در مقابل محیط تفسیر شود به هیچ وجه برای توجیه خلقت موجودات زنده اعم از گیاه و حیوان‏ کافی ندانسته‏اند . البته نمی گویم لازم ندانسته‏اند و بار دیگر به نظریه‏ دفعی الوجود بودن جانداران بازگشت کرده‏اند ، بلکه می‏گویم کافی دانسته‏اند .

حقیقت این است که علت اینکه نظریه تکامل بر ضد استدلال معروف الهیون‏ از راه اتقان صنع بر وجود خدا تلقی شد ، همانا ضعف دستگاههای فلسفی و حکمت الهی بود . آنها به جای اینکه از پیدایش نظریه تکامل به نفع مکتب‏ الهیون استفاده کنند ، آن را چیزی بر ضد مکتب الهی تلقی کردند ، زیرا چنین فرض کردند که تنها با دفعی الوجود بودن جهان است که جهان نیازمند به علت و پدید آورنده است ، و اگر جهان یا نوعی از انواع ، تدریجی الوجود باشد ، علل و عوامل تدریجی طبیعت برای توجیه آنها کافی است .

این گونه فرضیات‏ نشانه‏های ضعف دستگاههای فلسفی غرب است . علاوه بر این جهت که در غرب فرض بر این بود که نظریه تکامل ، برهان‏ نظم و اتقان صنع را تضعیف می‏کند

یک چیز دیگر نیز سبب شد که مکتب‏ تکامل ، ضد مکتب الهی تلقی شود و به این وسیله بازار مادیگری را رونق‏ دادند . آن این بود که فرض شد اگر خدایی در کار باشد می‏بایست اشیاء طبق‏ طرح قبلی به وجود آمده باشند ، یعنی وجود اشیاء قبلا در علم الهی پیش‏ بینی شده باشد و سپس با اراده و مشیت قاهره الهی خلق شده باشد .

طرح قبلی و پیش بینی قبلی ملازم است با اینکه به هیچ وجه " تصادف " دخالت نداشته باشد ، زیرا تصادف بر ضد پیش بینی است . امر تصادفی‏ یعنی امری غیر مترقب و غیر منتظر و غیر قابل پیش بینی .

اما ما می‏دانیم‏ که تصادف نقش فوق العاده مهم و موثری در خلقت کائنات بازی کرده است‏ . فرضا تصادف را برای خلقت اولی اشیاء کافی ندانیم ، بالاخره وجودش را و نقش موثرش را در جریان خلقت نمی توانیم انکار کنیم . مثلا خود زمین‏ که گهواره جانداران است قطعه‏ای بوده که بر اثر تصادف ، مثلا نزدیک شدن‏ خورشید به یک کره بزرگ و واقع شدن آن تحت تاثیر جاذبه آن کرده بزرگ ، به وجود آمده است .

اگر طرح قبلی و به اصطلاح اگر تقدیر ازلی در کار بود ، تصادف هیچ نقشی نداشت . نتیجه اینکه اگر خدایی در کار باشد ، اشیاء طبق طرح قبلی به وجود می‏آیند و قبلا در علم ازلی الهی پیش بینی می‏شوند ، اگر اشیاء در علم ازلی الهی پیش بینی شده بودند تصادفی در کار نبود ، و چون تصادف نقش موثری در خلقت داشته است ، پس خلقت اشیاء مقرون به پیش بینی نبوده و چون مقرون به‏ پیش بینی نبوده پس خدایی نیست .

بعلاوه اگر اشیاء با اراده و مشیت ازلی به وجود آمده باشند ، لازم است‏ آنا و دفعتا به وجود آیند ، زیرا اراده خداوند مطلق و بلامانع و غیر مشروط است . لازمه اراده مطلق و بلامانع و غیر مشروط این است که هر چیزی را که‏ بخواهد ، بدون یک لحظه فاصله به وجود آید . لهذا در کتب مذهبی آمده‏ است :

" امر الهی چنان است که چون چیزی را بخواهد و بگوید باش ، بلافاصله آن چیز وجود می‏یابد " .

پس اگر جهان و موجودات جهان به وسیله‏ اراده و مشیت الهی به وجود آمده باشند ، لازم می‏آید که جهان به هر شکل و هر وضعی که در نهایت امر باید موجود گردد ، از همان اول موجود گردد .

نتیجه این دو بیان که یکی مربوط به علم ازلی بود و دیگری مربوط به‏ مشیت ازلی اینکه اگر خدایی در جهان باشد ، هم علم ازلی هست و هم مشیت‏ ازلی ، و مقتضای علم ازلی و همچنین مقتضای مشیت و اراده ازلی این است‏ که اشیاء دفعتا به وجود آمده باشند .

پاسخ این است که نه نتیجه علم ازلی ، دفعی الوجود بودن اشیاء است و نه نتیجه اراده و مشیت ازلی ، و نه حتی الهیون جهان و یا کتب مذهبی این‏ مساله را اینچنین طرح کرده‏اند . در کتب مذهبی آمده است که خداوند آسمانها را در شش روز آفرید . مراد از این روزها هر چه باشد ، خواه مراد شش دوره است و یا مراد شش روز ربوبی است که هر روزش برابر است با هزار سال و یا مراد شش روز معمولی یعنی معادل 144 ساعت است ، به هر حال از این جمله " تدریج " فهمیده می‏شود . هیچ گاه الهیون این مساله را طرح نکرده‏اند تدریجا و در طول یک زمان معین آفریده شده است ؟

و نیز قرآن کریم با کمال صراحت خلقت تدریجی جنین را در رحم مطرح می‏کند و آن را به عنوان‏ دلیلی بر معرفت خدا یاد می‏نماید . احدی تاکنون نگفته است لازمه علم ازلی‏ و مشیت ازلی – که چون به چیزی تعلق بگیرد و بگوید باش ، موجود می‏شود – این است که چنین در یک لحظه متکون گردد . این از نظر کتب مذهبی .

اما از نظر فلسفی اینکه گفته شد لازمه علم ازلی‏ این است که تصادف به هیچ وجه نقش موثری نداشته باشد ، توضیحی را ایجاب می‏کند .

از نظر فلاسفه ، صدفه و اتفاق ، و به تعبیری دیگر تصادف ، به هیچ وجه‏ وجود ندارد و آنچه بشر آن را به نام تصادف می‏نامد ، واقعا از نوع تصادف‏ نیست ، با سایر علل و معلولات و مقدمات و نتایج ، کوچکترین تفاوتی از لحاظ ماهیت ندارد .
کلمه تصادف در دو مورد استعمال می‏شود :

یکی در مورد پیدایش حادثه‏ای بدون علت فاعلی . یعنی اینکه فرض کنیم‏ پدیده‏ای که نبود و پدید شد ، خودبخود و بدون تاثیر هیچ عاملی پدید شد . این نوع از تصادفات از طرف همه مکتبها ، اعم از الهی و مادی ، مردود است . مادیین نیز در خلقت عالم چنین فرضی را نمی پذیرند . این نوع از تصادف از محل بحث فعلی ما نیز خارج است . کسانی که مدعی هستند که‏ تغییرات اندام حیوانها تصادفی بوده است ، کسانی که مدعی هستند که‏ تغییرات اندام حیوانها تصادفی بوده است ، منظورشان این نوع از تصادف‏ نیست .

مورد دیگر استعمال این کلمه این است که فرض شود نتیجه‏ای از مقدمه‏ای پیدا شود که مقدمه او نیست و از مقدمه‏ای نتیجه‏ای‏ پیدا شود که آن نتیجه ، نتیجه این مقدمه نیست ، بلکه نتیجه طبیعی‏ مقدمات دیگر است که وجود نیافته است . مثلا اگر شما از تهران سوار اتومبیل شوید و راه تهران قم را پیش بگیرد و بعد از دو سه ساعت به قم‏ برسید ، هرگز نمی گویید با اتومبیل در این راه ، راه افتادم و تصادفا به‏ قم رسیدم ، زیرا لازمه طبیعی این نوع سیر و حرکت ، رسیدن به قم است .

ولی اگر دوستی قدیمی داشته باشید که سالهاست او را ندیده‏اید و در وقتی‏ که به قم می‏روید ابدا در فکر او و در جستجوی او نیستید ، همینکه در بین‏ راه تهران و قم به علی آباد رسیدید برای رفع خستگی پیاده شدید و در کنار یک میز ، یک صندلی خالی یافتید و رفتید که بنشینید ناگهان رفیق خودتان‏ را دیدید که بیست سال بود ندیده بودید و معلوم شد در شیراز بوده و می‏آمده به تهران و او هم برای رفع خستگی آمده لحظه‏ای بنشیند و با شما برابر شده است ، در اینجا هر دو نفر می‏گویید در بین راه قم و تهران‏ تصادفا به هم رسیدیم .

اینکه هر دو نفر این ملاقات را تصادف تلقی می‏کنید ، از این جهت است که لازمه طبیعت کلی حرکت از قم به تهران و از تهران‏ به قم چنین برخوردی نیست . اگر لازمه‏اش این بود ، باید هر وقت و هر زمان و در هر شرایطی که شما از تهران به قم حرکت کنید ، چنین برخوردی‏ دست دهد و حال آنکه چنین نیست ، تنها این سفر که سفری خاص بوده و در زمانی خاص صورت گرفته است و مقرون به شرایط خاصی بوده است ، این‏ نتیجه را به بار آورده است و به همین جهت این ملاقات نه برای شما و نه‏ برای دوست شما و نه برای هر فردی دیگر مانند شما قابل پیش بینی نبوده‏ است و اگر شما یا دوستتان می‏خواستید طرحی برای سفرتان تهیه کنید ، هرگز نمی توانستید برخورد دو نفری خود را در علی آباد در طرح بگنجانید ، ولی‏ چیزهایی که از لوازم طبیعی حرکت بین قم و تهران است قابل پیش بینی و قابل گنجانیدن در یک طرح قبلی بود .

اما اگر نظر خود را از طبیعت کلی حرکت از تهران به قم ، به سوی همان‏ حرکت خاصی که در زمان خاص و شرایط خاص انجام داده‏اید ، معطوف کنید و آن را در حالی که محفوف و مقرون به یک سلسله شرایط و اوضاع است و مقارن یک سلسله حوادث دیگر است در نظر بگیرید ، می‏بینید که برخورد شما یا رفیقتان در آن نقطه معین و در آن لحظه معین به هیچ وجه تصادفی نبوده ، بلکه کاملا ضروری و طبیعی و نتیجه قهری حرکت شما به قم بوده است و برای‏ کسی که بر مجموع اوضاع و احوال شما دو نفر آگاه بوده کاملا قابل پیش بینی‏ نیز بوده است .

این برخورد از نظر کسی تصادفی است که طبیعت کلی حرکت از تهران به قم‏ را می‏بیند . البته طبیعت کلی و عمومی این حرکت یک سلسله لوازم محدود دارد . آنچه از محدوده آن لوازم خارج باشد ، از نظر طبیعت کلی این حرکت‏ امری تصادفی است . اما آنچه وجود دارد تنها طبیعت عام نیست ، آنچه‏ وجود دارد آن طبیعت است بعلاوه یک سلسله شرایط و ضمائم ، و یا در نظر گرفتن آن شرایط و ضمائم است که تصادف از میان بر می‏خیزد .

در اینجا مثال دیگری ذکر می‏کنیم تا روشن شود چگونه تصادف و اتفاق یک‏ امر نسبی است ، یعنی از نظر کسی که از اسباب و علل بی خبر است تصادف‏ است ، اما از نظر عالم به اسباب و علل ، تصادف و اتفاقی در کار نیست‏ .

فرض کنید دو نفر را که هر دو عضو یک اداره‏اند و از یک مرکز فرمان می‏گیرند . یکی از این دو نفر که آقای " الف " است ، مامور خراسان و دیگری که آقای " ب " است ، مامور اصفهان است . از مرکز دستور می‏رسد به آقای " الف " که فلان روز برای فلان کار به فلان نقطه‏ آسیب دیده برود و پس از چندی دستور به آقای " ب " می‏رسد که در همان‏ روز برای انجام یک ماموریت دیگر به همان نقطه برود . بدیهی است که‏ آقای " الف " و آقای " ب " یکدیگر را در همان محل ملاقات می‏کنند و این ملاقات برای هر دو نفر آنها جنبه تصادفی دارد . هر دو نفر می‏گویند در فلان روز در فلان نقطه تصادفا یکدیگر را ملاقات کردیم .

هر کدام از اینها که طبیعت کار خود را در نظر می‏گیرد ، می‏بیند لازمه هیچ یک از اینها آن‏ برخورد و ملاقات نبوده است و می‏بیند از نظر هیچ یک از آنها این ملاقات‏ قابل پیش بینی نبوده است ، اما از نظر مرکز که هر دو ماموریت به ظاهر جدا و بی ارتباط را او اداره می‏کرده است و به فرمان او صورت گرفته است‏ ، به هیچ وجه تصادف نیست . از نظر مرکز که از یک طرف ، خط سیر از اصفهان را تا آن نقطه ، و از طرف دیگر ، خط سیر مشهد را تا آن نقطه به‏ وجود آورده است و هر دو را طوری تنظیم کرده که در روز معین هر دو نفر به‏ آن نقطه برسند ، ملاقات و برخورد هر دو نفر بسیار طبیعی و قهری است .

منابع:
* بحارالانوار، ج 46، ص 63، حدیث 20 به نقل از علل الشرایع
* اعتقاد ما ،از آیته الله العظمی مکارم شیرازی

معارف…………………………………………………………………………………………………………  49


تعداد صفحات : حجم فایل:319 کیلوبایت | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود