تارا فایل

تفسیر سوره نساء


تفسیر سوره نساء
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
یآ اَیُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذى خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْس واحِدَه وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثیراً وَ نِسآءً وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذى تَسآءَلُونَ بِه وَ الْاَرْحامَ اِنَّ اللّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقیباً (*)
به نام خداوند بخشاینده بخشایشگر. اى مردم از پروردگارتان پروا کنید آنکه شما را از یک جان آفرید و همسر او را از او آفرید و از این دو، مردان و زنان بسیارى را پراکنده ساخت و از خدا پرواکنید آنکه به نام او از یکدیگر درخواست مى کنید و نیز درباره خویشاوندان بترسید. همانا خداوند بر شما
مراقب است (1)
نکات ادبى
1 ـ "بثّ" پراکنده ساخت ، منتشر کرد. "مبثوث" پراکنده.
2 ـ "تسائلون" از یکدیگر درخواست چیزى مى کنید و این اشاره به درخواست و تقاضاى افراد از یکدیگر با سوگند دادن به خداست.
3 ـ "الارحام" جمع رحم، خویشاوندان و از رحم زن مشتق شده، این کلمه عطف بر الله است و اتقوا بر سر آن نیز مى آید یعنى درباره خویشاوندان هم پروا کنید و بترسید.
4 ـ "کان" در "کان الله" منسلخ از زمان است و براى تثبیت مطلب آمده است.
5 ـ "رقیب" مراقب، نگهبان، مواظب و ناظر.
تفسیر و توضیح
آیه (1) بسم الله الرحمن الرحیم. یا ایها الناس اتقوا… : این سوره نیز مانند تمام سوره هاى قرآن بجز سوره توبه، با نام خدا آغاز مى شود خدایى که رحمان و رحیم است (تفسیر بسم الله در آغاز سوره حمد گذشت) نخستین جمله این سوره خطاب به عموم مردم چه مومن و چه کافر است و به مردم تذکر مى دهد که از پروردگارتان پروا داشته باشید و آنان را امر به تقوا مى کند. تقوا آن حالت خداترسى است که اگر در وجود انسان پیدا شود، او را از ارتکاب گناهان باز مى دارد. این حالت، رابطه انسان با خدا را محکم مى کند و انسان با داشتن روح تقوا، در تمام کارها خدا را در نظر مى گیرد و مطابق با رضایت او عمل مى کند و از انجام کارى که خشم خدا را بر انگیزد پرهیز مى نماید.
طبق این آیه، دلیل اینکه انسان باید از خدا پروا کند و رضایت و خوشنودى او را بجوید، این است که خدا پرورش دهنده انسانهاست و هموست که انسانها را از نسل
یک نفر به وجود آورده که منظور حضرت آدم است و همسر او حوا را هم از او آفرید و از این دو نفر مردان و زنان بسیارى پدید آورد.
پیش از آنکه درباره چگونگى خلقت آدم و حوا و تکثیر نسل آنها سخنى بگوییم، این نکته را یادآور مى شویم که کیفیت خلقت نوع بشر و تکثیر ذریه آدم و پدید آمدن انسانها از پدران و مادران بهترین وضعیت و حالت در ایجاد نوع بشر است خداوند با قرار دادن غریزه جنسى در نهاد آدمى و شدت علاقه اى که به او نسبت به جنس مخالف داده، کارى کرده است که به طور طبیعى و بدون احتیاج به امر تشریعى نسل بشر در روى زمین باقى مانده است هر چند که امر تشریعى به ازدواج نیز به صورت استحبابى وجود دارد ولى غریزه جنسى آنچنان نیرومند است که خود به خود و حتى در میان اقوام وحشى نیز تولید مثل وتکثیر نسل وجود دارد.
بنابراین، خداوند با پدیدآوردن انسانها با این کیفیت مخصوص بالاترین حق را برگردن انسانها دارد و آن حق حیات است و به همین جهت لازم است که انسان از خدا پروا کند و تقوا داشته باشد و خوشنودى او را در کارهاى خود در نظر بگیرد.
با توجه به متن قرآن و ظواهر آیات، شکى وجود ندارد که از دیدگاه قرآن نسل کنونى بشر به یک فرد به نام آدم مى رسد که خدا او را از خاک آفرید و از روح خود بر او دمید و او نخستین انسان روى زمین است که بدون پدر و مادر آفریده شده. تکامل نوع انسان از انواع دیگر حیوانات مانند میمون، مورد قبول متن قرآن و ظواهر آیات نیست و البته مى دانیم که این نظریه از سوى بعضى از دانشمندان علوم طبیعى نیز رد شده و فسیلها و اسنادى یافته اند که مخالف با این فرضیه است.
مطلب دیگر اینکه طبق همین آیه، نسل بشر به یک تن مى رسد که همان آدم است و همسر آدم نیز از او به دنیا آمده. اکنون باید دید که منظور از این جمله چیست؟ و همسر آدم چگونه از خود آدم پدید آمده است؟ طبق بعضى از روایات، همسر آدم از دنده چپ آدم مخلوق شده و طبق بعضى از روایات دیگر، او پس از خلقت آدم از باقیمانده سرشت آدم آفریده شده است. البته در بعضى از آیات قرآنى هم آمده که خدا
از خود شما همسرانى براى شما آفرید (خلق لکم من انفسکم ازواجا) ولى این آیات مربوط به نسلهاى بعدى است و ناظر به جریان آدم و حوا نیست.
اگر در سند روایاتى که به آنها اشاره شد تردید کنیم، باید بگوییم که ما از چگونگى خلقت حوا از آدم اطلاعى نداریم و فقط طبق آیه مورد بحث مى دانیم که حوا نیز از آدم آفریده شده است. و نسل بشر به یک نفر مى رسد که نام او آدم است.
موضوع دیگرى که در اینجا قابل بررسى وتامل است این است که از این آیه فهمیده مى شود که نسل بشر از آدم و همسر او ازدیاد پیدا کرده و مردان و زنان بسیارى در روى زمین پراکنده شده اند. در اینجا این سوال پیش مى آید که فرزندان بلافصل آدم چگونه و با چه کسانى ازدواج کردند؟ و نسلهاى بعدى چگونه به وجود آمدند؟ از این آیه فهمیده مى شود که دختران و پسران آدم و حوا با یکدیگر ازدواج کرده اند و ازدواج خواهر و برادر یک حکم تشریعى و قراردادى است و این حکم در آن زمان نیامده بود و بعدها که نسل آدم تکثیر شد و نیازى به ازدواج خواهر و برادر نبود، این حکم از سوى خدا آمد و این هیچ گونه استبعادى ندارد. زیرا طبق نص صریح قرآن بعضى از ازدواجهاى حرام، قبلا حرام نبوده و در شریعت اسلام حرام شده است مانند جمع کردن میان دو خواهر که در شریعتهاى قبلى جایز بود و یک مرد مى توانست همزمان با دو خواهر ازدواج کند ولى در شرع اسلام این امر ممنوع شد و ازدواج با خواهر همسر حرام اعلام شد.
این نشان مى دهد که حرام بودن ازدواج با بعضى از زنها یک مساله قراردادى است و ممکن است بعضى از زنها در زمانى حلال باشند و در زمانى طبق مصلحت جدیدى که پیش مى آید حرام باشند. بنابراین نباید در ازدواج فرزندان آدم با یکدیگر استبعاد کرد. چون ظاهر این آیه همین موضوع را مى رساند. البته در بعضى از روایات آمده که فرزندان بلافصل آدم با حورى یا جنّى ازدواج کردند و در بعضى از روایات آمده که حوا همیشه دوقلو مى زایید که یکى از آنها پسر و دیگرى دختر بود. پسر هر شکم با دختر شکم دیگر ازدواج مى کرد و شاید هم فرزندان آدم با بازماندگان انسانهاى
پیشین ازدواج کردند چون طبق یک نظریه، آدم نخستین انسان در روى زمین نبود بلکه پیش از او هم انواع مشابهى از انسانها در روى زمین زندگى مى کردند که به تدریج نسل آنها قطع شد و خدا آدم را از خاک آفرید.
در قسمت بعدى آیه مورد بحث، بار دیگر مردم را به سوى تقوا مى خواند و مى فرماید: از خدا پروا کنید خدایى که همیشه با نام او از یکدیگر درخواست مى کنید و به یکدیگر مى گویید تو را به خدا فلان چیز را به من بده یا فلان کار را انجام بده. منظور این است که از همان خدایى که نام او همیشه ورد زبان شماست و به او سوگند مى خورید وسوگند مى دهید بترسید و پروا کنید و با انجام واجبات و ترک محرمات رضایت او را فراهم سازید.
پس از بیان این مطلب، اضافه مى کند که علاوه بر خدا از ارحام و خویشاوندان هم پروا کنید و حقوق آنان را در نظر بگیرید. این جمله اهمیت صله رحم و توجه به خویشان و نزدیکان را مى رساند. خویشاوندان حقوقى برگردن انسان دارند که باید آن را ادا کند و یکى از نشانه هاى ایمان صله رحم و محکم کردن پیوندهاى خویشاوندى است. این موضوع در آیات دیگرى هم آمده است:
و اولو الارحام بعضهم اولى ببعض فى کتاب الله (احزاب / 6)
صاحبان پیوند خویشاوندى برخى از آنان براى برخى دیگر اولى هستند.
در روایات اسلامى نیز درباره صله رحم و اثر آن در زندگى انسان مطالبى آمده که در بخش روایات بعضى از آنها ذکر خواهد شد.
پس از امر به تقوا و صله رحم اظهار مى دارد که خداوند مراقب اعمال شماست و به آنچه انجام مى دهید نظارت دارد. اعتقاد به اینکه خدا همیشه ناظر اعمال انسان است، از نظر تربیتى بسیار مهم و سازنده است و سبب مى شود که انسان در کارهایى که مى کند، رها و یله نباشد بلکه معیارهاى خدایى را در نظر بگیرند.
چند روایت
1 ـ قال امیرالمومنین (ع) لنوف البکالى: یا نوف صل رحمک یزیدالله فى عمرک.(1)
امیر المومنین (ع) به نوف فرمود: اى نوف صله رحم کن تا خدا بر عمر تو بیفزاید.
2 ـ قال امیرالمومنین (ع): صلوا ارحامکم و لوبالسلام. یقول الله تبارک و تعالى: "واتقوالله الذى تسائلون به و الارحام".(2)
امیرالمومنین (ع) فرمود: با خویشاوندان خود وصل کنید اگر چه با سلام باشد خداوند مى فرماید: "و اتقوالله الذى…"
3 ـ قال الحسین (ع): من سرّه ان ینسا فى اجله و یزاد فى رزقه فلیصل رحمه.(3)
امام حسین(ع) فرمود: هر کس دوست دارد که اجل او به تاخیر بیفتد و روزى او افزایش یابد، پس صله رحم کند.
4 ـ عن الباقر(ع)، قال قال رسول الله: اخبرنى جبرئیل ان ریح الجنه توجد من مسیره الف عام ما یجدها عاقّ ولاقاطع رحم.(4)
امام باقر(ع) فرمود: پیامبر فرمود: جبرئیل به من خبر داد که عطر بهشت از فاصله هزار سال راه شنیده مى شود ولى عاقوالدین و کسى که با خویشاوندان خود بریده است، آن را نمى شنود.
وَ آتُوا الْیَتامى اَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبیثَ بِالطَّیِّبِ وَ لا تَاْکُلُوا اَمْوالَهُمْ اِلى اَمْوالِکُمْ اِنَّهُ کانَ حُوباً کَبیراً (*)وَ اِنْ خِفْتُمْ اَلاّ تُقْسِطُوا فِى الْیَتامى فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّسآءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَاِنْ خِفْتُمْ اَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَهً اَوْ ما مَلَکَتْ اَیْمانُکُمْ ذلِکَ اَدْنى اَلاّ تَعُولُوا (*)وَ آتُوا النِّسآءَ صَدَقاتِهِنَّ نِحْلَهً فَاِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – بحارالانوار ج 74 ص 89
2 – خصال ص 157
3 – بحارالانوار ج 74 ص 91
4 – بحارالانوار ج 74 ص 95
شَىْء مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنیئاً مَریئاً (*)
و اموال یتیمان را به خودشان بدهید و پلید را با پاکیزه عوض نکنید و اموال آنها را با اموال خود مخورید زیرا که آن گناه بزرگى است (2) و اگر بیم آن را داشتید که درباره دختران بتیم عدالت را رعایت نکنید، پس از زنانى که براى شما پسندیده است دوتا دوتا و سه تا سه تا و چهار تا چهارتا به همسرى بگیرید و یا زنى را که مالک آن هستید بگیرید. این کار نزدیکتر به آن است که ستم نکنید (3) و مهریه زنان را با رغبت بدهید. پس اگر با طیب نفس چیزى از آن را به شما بخشیدند، آن را گوارا و نوشین بخورید (4)
نکات ادبى
1 ـ "لاتتبدلوا" عوض نکنید، یکى را جانشین دیگرى نکنید. تبدل و استبدال به یک معناست.
2 ـ "الى اموالکم" الى در اینجا به معناى "مع" است. یعنى همراه بااموال خودتان.
3 ـ "حوب" گناه، معصیت، کار بد.
4 ـ "ماطاب" ما در اینجا مصدر است و ما بعد خود را در حکم مصدر مى کند. و البته مى توان آن را موصول هم گرفت و استعمال ما در ذوى العقول اشکالى ندارد همانگونه که استعمال "من" در غیر ذوى العقول دیده شده است.
5 ـ "مثنى" و "ثلاث" و "رباع" تکرار در عدد یعنى دوتا دوتا و سه تا سه تا و چهارتا چهارتا. وزن "مفعل" و "فُعال" در اعداد براى تکرار آن عدد است و این از باب عدول است یعنى مثنى از اثنان اثنان عدول کرده همانگونه که ثُلاث از ثلاثه ثلاثه و رُباع از اربعه اربعه عدول کرده است و به خاطر همین عدول و وصفیت این کلمات غیر منصرف هستند. ضمناً وزن "فُعال" در اعداد فقط تا عدد چهار استعمال شد و از اعداد بالاتر این وزن نیامده است.
6 ـ "ملک یمین" تملک شخص بر عبدو امه. سابقاً که بردگى وجود داشت انسان
مى توانست مالک عبد یا امه خود باشد. وامه یا همان کنیز اصطلاحى مانند زوجه صاحبش بود و همبستر شدن با او جایز بود.
7 ـ "تعدلوا" از عیله به معناى جور و ستم و میل از حق.
8 ـ "صدقات" جمع صدقه و منظور همان صداق یا مهریه زنان است.
9 ـ "نحله" از روى میل و رغبت، نحله به معناى عطایى است که بدون منت و بدون عوض داده شود. البته معانى دیگرى هم دارد که با این مورد مناسب نیست مانند: نحله به معناى شریعت و دین.
10 ـ "هنیئا" گوارا و "مریئا" شیرین و با لذت. این دو کلمه حال از "کلوا" است.
تفسیر و توضیح
آیه (2) و آتوا الیتامى اموالهم… : پس از امر به تقوا که در آیه پیش آمد اکنون چندین حکم از احکام فقهى بیان مى شود. نخستین حکم مربوط به یتیمان است و دستور مى دهد که اموال یتیمان را به آنها بدهید. کسانى که عهده دار نگهدارى اموال یتیمان هستند باید به درستى و امانت آن را حفظ کنند و چون یتیم بالغ شد به او تحویل دهند. ممکن است بعضى از افراد در اثر وسوسه شیطان و به سبب مال دوستى و دنیاپرستى، در اموال یتیمان خیانت کنند. یا از آن بخورند و یا جنس خوب را که مال یتیم است با جنس بد که مال خودشان است عوض کنند. این است خداوند آنها را موعظه مى کند و مى فرماید: جنس بد را با جنس خوب عوض نکنید و اموال یتیمان را همراه با اموال خودتان نخورید که این گناه بزرگى است.
طبق این آیه باید در حساب و کتاب اموال یتیمان دقت کرد تا با اموال خود شخص مخلوط نشود. این دستور الهى سبب شد که بعضى از متدینین درباره یتیمان سختگیرى کنند و براى اینکه مبادا مال آنها قاطى مال خودشان شود غذا و زندگى آنها را جدا کردند و از دست زدن به غذاى آنها پرهیز نمودند و این کار از نظر عاطفى به ضرر یتیمان بود و یتیمان احساس تنهایى و بى کسى مى کردند. این بود که آیه دیگرى
نازل شد و مردم را به خوردن متعارف از مال یتیمان و انس با آنان دعوت کرد:
و یسالونک عن الیتامى قل اصلاح لهم خیر و ان تخالطوهم فاخوانکم (بقره / 220)
از تو درباره یتیمان مى پرسند بگو اصلاح حال آنها بهتر است و اگر با آنها معاشرت کنید پس برادران شما هستند.
آیه (3) و ان خفتم الاتقسطوا … : گاهى بعضى از اشخاص دختران یتیم را مى دیدند و به جهت ترحم به حال آنها و یا به جهت مال و جمال آنها، با آنها ازدواج مى کردند و اموال این یتیمان در اختیار آنان قرار مى گرفت و نمى توانستند آنچنان که باید حقوق آنها را رعایت کنند و گاهى درباره آنها ظلم مى شد و آنها حامى و دفاع کننده نداشتند. آیه شریفه به این گروه از مسلمانان هشدار مى دهد که اگر شما نمى توانید درباره این دختران یتیم حق و عدالت را رعایت نمایید، با آنها ازدواج نکنید بلکه با زنهاى دیگر ازدواج کنید و در یک زمان دو یا سه یا چهار زن داشته باشید.
بدینگونه قرآن به مردان اجازه تعدد همسر را مى دهد و این یک ضرورت طبیعى و اجتماعى است و سبب مى شود هم شهوترانیهاى نامشروع مهار شود و هم زنهاى بیوه در جامعه بدون همسر و حامى نباشند و به فحشا کشیده نشوند ولى این حکم یک شرط مهم دارد و آن اینکه کسانى مى توانند بیش از یک همسر داشته باشند که بتوانند میان همسران خود عدالت را برقرار کنند و از لحاظ خوراک و پوشاک و مسکن تفاوتى میان آنها نگذارند و اگر نتوانستند چنین عدالت و مساواتى را میان آنها برقرار سازند، حق ندارند بیش از یک زن بگیرند و فقط مى توانند با یک زن ازدواج کنند و یا با برده هاى کنیز که مالک آنها هستند همبستر شوند.
البته اکنون بردگى از میان رفته و موضوع این حکم منتفى است ولى سابقاً که بردگى رسمیت و مشروعیت داشت زنهاى برده نسبت به مالکان خود همانند زنها و همسران آنها بودند و مالکانشان مى توانستند با آنها همبستر شوند و البته آن خود نیز مانند زوجیت شرایط ویژه اى داشت و به نفع زنهاى برده بود چون اگر اینها از مالکان خود حامله مى شدند و فرزندى مى آوردند، آزاد مى شدند.
در پایان آیه خاطرنشان مى سازد که این برنامه یعنى اینکه به جاى دختران یتیم با همسران دیگرى ازدواج کنید و اگر نتوانستید در میان همسران خود عدالت را برقرار سازید فقط با یک همسر ازدواج کنید، این برنامه سبب مى شود که شما به ظلم و ستم و ضایع کردن حقوق دیگران کشیده نشوید و از حق تجاوز نکنید.
آیه (4) و آتوا النساء صدقاتهن نحله… : وقتى ازدواجى صورت گرفت باید مبلغى به عنوان مهریه به زن داده شود و این حکم به نفع زنهاست چون هر دو طرف از آمیزش جنسى لذت مى برند ولى مرد باید در مقابل این کار مبلغى را به عنوان مهریه به زن بدهد و این براى حمایت از حقوق زن در جامعه است چون نوعاً زنها درآمدى مانند مردها ندارند و مهریه مى تواند پشتوانه اقتصادى زنها باشد.
در آیه شریفه دستور مى دهد که مهریه زنها را با رغبت و از روى خوشحالى و رضایت خاطر بپردازید. چون مهریه در گردن مرد یک دین است و باید این دین را ادا کند و بدهى خود را بدهد ولى براى اینکه میان زن و مرد محبت و علاقه باشد باید این بدهى را با خوشحالى و گشاده رویى و میل و رغبت داد و نباید دادن مهریه باعث ناراحتى و بى مهرى گردد. زیرا که پیوند زناشویى از نظر اسلام یک پیوند مقدسى است که نباید به خاطر مال دنیا لطمه اى به آن بخورد.
مردها موظف هستند که با رغبت مهریه زنها را بپردازند ولى اگر زنها نیز براى اثبات علاقه به همسران خود با رضایت خاطر تعدادى از مهریه خود را به همسران خود بخشیدند، همسران این هدیه را قبول کنند و با خوشوقتى آن را نوش جان کنند که گوارایشان باد!
بحثى درباره تعدد زوجات
در میان بسیارى از اقوام و ملل جهان از دیرباز تا کنون، این سنت وجود داشته است که مرد مى تواند بیش از یک همسر داشته باشد و عملا بعضى از مردان همزمان چند همسر داشتند. بخصوص در میان اعراب عصر جاهلى این یک سنت دیرپا بود و بسیارى از مردها چندین همسر داشتند که گاه تعداد آنها به ده تا و بیشتر مى رسید و البته این سنت مخصوص عربها نبود و بسیارى از ملل دیگر نیز به آن عمل مى کردند از جمله در میان ایرانیان قدیم هم این سنت وجود داشته است. به گفته کریستن سن: اصل تعدد زوجات اساس تشکیل خانواده در ایران به شمار مى رفت.(1) و نیز در میان یهود نیز قانون تعدد زوجات رسمیت دارد و مورد عمل است.
جالب اینکه در میان اقوام و مللى که تعدد زوجات را به صورت رسمى و قانونى قبول ندارند، عملا بسیارى از مردها با زنهاى متعددى رابطه جنسى دارند و فحشا و روسپى گرى جاى قانون تعدد زوجات را گرفته است. نمونه آن جوامع اروپایى و امریکایى است که وضع اسفبار فحشا و روابط نامشروع جنسى در میان آنها براى همه روشن است. عجیب اینکه آنها ازدواج قانونى با چند زن را، غیر انسانى و ظلم در حق زنان قلمداد مى کنند ولى فحشا و زنا و روابط نامشروع را که امرى شایع میان آنهاست نشانه اى از آزادى مى دانند و کار به جایى رسیده که در انگلستان همجنس بازى هم صورت قانونى یافته است! و آن را تجاوزى به حق زنان نمى دانند.
اسلام در محیطى ظهور کرد که تعدد زوجات آنهم به هر تعدادى که مى خواستند، قانونى بود و در جامعه به آن عمل مى شد. اسلام به خاطر ضرورتها و با رعایت قوانین طبیعى حاکم بر مرد و زن با تعدد زوجات مخالفت نکرد و آن را به رسمیت شناخت ولى آن را از دو جهت محدود کرد یکى از لحاظ تعداد و دیگر از لحاظ رعایت عدالت میان همسران که بعداً توضیح داده خواهد شد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان ص 346
با توجه به مطالب بالا، روشن است که اسلام مبتکر تعدد زوجات نیست بلکه آن را محدود هم کرده است و این در حالى است که به گفته ویل دورانت: علماى دینى در قرون وسطى چنین تصور مى کردند که تعدد زوجات از ابتکارات پیغمبر اسلام است.(1)
غربیها بخصوص در قرون وسطى همواره خواسته اند چهره مخدوشى از اسلام ارائه بدهند و دشمنى خود را با اسلام گاهى به صورت جنگ (نمونه اش جنگهاى صلیبى) و گاهى به صورت تهمتهاى ناروا و گاهى به صورت ایرادهاى واهى بر احکام اسلام، نشان داده اند یکى از مواردى که غربیها به اسلام ایراد گرفته اند همین قانون تعدد زوجات است در حالى که این قانون همانگونه که گفتیم مخصوص اسلام نیست و بسیارى از اقوام و ملل به آن عمل مى کنند و در خود اروپا نیز عملا تعدد زوجات وجود دارد منتهى به صورت غیرقانونى و نامشروع و از طریق زنا و فحشا و اساساً یکى از عوامل شیوع فحشا در غرب همین تحریم تعدد زوجات است این مطلبى است که بعضى از دانشمندان اروپایى به آن اعتراف کرده اند. جان دیون پورت انگلیسى مى گوید: در میان ملل مسیحى چیزى قوى تر از تحریم تعدد زوجات باعث شیوع فحشا نشده است.(2)
تعدد زوجات یک ضرورت طبیعى و اجتماعى
با توجه به نیازهاى طبیعى و اجتماعى، مشروعیت تعدد زوجات در جامعه یک ضرورت است. و دلیل روشن آن گرایش بسیارى از اجتماعات به سوى این مساله است. هر چند که به طور طبیعى نوزادهاى دختر و پسر تقریباً به یک تعداد به دنیا مى آیند ولى باید به چند موضوع توجه داشت:
اولا سن ازدواج در دختران به طور طبیعى حدود پنج سال زودتر از پسران است و
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – ویل دورانت، تاریخ تمدن ج 1 ص 61
2 – عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، ترجمه فارسى به قلم سید غلامرضا سعیدى ص 34
زنها زودتر از مردها بالغ مى شوند و آمادگى ازدواج پیدا مى کنند و این سبب مى شود که تعداد زنان آماده به ازدواج از تعداد مردان آماده به ازدواج زیاد باشد.
ثانیاً مردها همواره در معرض تلف شدن هستند و عواملى مانند جنگ و کارهاى سنگین و خطرناک باعث پیدایش تلفاتى در میان مردان مى شود ولى زنها از این عوامل تلف کننده دور هستند. لذا همیشه پس از وقوع جنگهاى بزرگ مشکل انبوهى زن چه زنان بیوه و چه زنان آماده ازرواج و کمبود مرد به وضوح در جامعه دیده مى شود.
برتراند راسل درباره انگلستان اظهار مى دارد: در انگلستان کنونى بیش از دومیلیون زن زاید بر مردان وجود دارد که بنا بر عرف باید همواره عقیم بمانند و این براى آنها محرومیت بزرگى است.(1)
ثالثاً، طبق تحقیق دانشمندان و به طورى که مشاهده مى کنیم، زنها نسبت به مردها به طور طبیعى عمرى طولانى دارند و مقاومت آنها در برابر بعضى از امراض از مردها بیشتر است. و این سبب مى شود که تعداد زنها نسبت به مردها بیشتر باشد.
رابعاً، قابلیت تولید مثل در مردها بیشتر از زنهاست. وقتى زن حدود پنجاه سالگى به سن یائسگى رسید دیگر قابلیت باردارى ندارد ونمى تواند زایمان کند ولى مرد حتى تا سن هفتادو پنج سالگى و هشتاد سالگى قابلیت تولید مثل دارد.
خامساً، زنها در ماه چندین روز دوران قاعدگى دارند و در این روزها آمادگى آمیزش جنسى ندارند ولى مردها همیشه از این آمادگى برخوردارند.
سادساً، برخلاف آنچه معروف شده است، شهوت و میل جنسى مرد بیش از زن است و تنوع طلبى یکى از خصیصه هاى طبیعى مرد است و به گفته بعضى از دانشمندان اجتماعى، مرد ذاتاً طبیعت چند همسرى دارد و فقط نیرومندترین قیود اخلاقى، میزان مناسبى از فقر و کار سخت و نظارت دایمى زوجه، مى تواند
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – زناشویى و اخلاق ص 115 به نقل مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام ص 374
تک همسرى را به او تحمیل کند.(1)
سابعاً، در بعضى از جوامع و قبایل گاهى ضرورت ایجاب مى کند که تولید نسل سرعت بیشترى بگیرد و کثرت اولاد و افزایش نیروى انسانى و کار مطلوب مى شود.
با توجه به مطالب بالا پرواضح است که مشروعیت تعداد زوجات، امرى ضرورى واجتناب ناپذیر است و جامعه باید آن را بپذیرد. گاهى گفته مى شود که این قانون نوعى توهین به زنان و تجاوز به حقوق آنان است. پاسخ این است چنین کارهایى یک ارزش نسبى دارند و اگر در جامعه اى این کار مشروعیت داشته باشد و به آن عمل شود و زنان با آن خو بگیرند، دیگر آن را توهین برخود قلمداد نمى کنند و لذا در جامعه جاهلى و حتى در اوایل اسلام و حتى در بعضى از کشورهاى عربى امروز داشتن چند همسر براى مرد یک امر عادى و معمولى بوده و هست و زنان هرگز این موضوع را توهین به خود تلقى نمى کنند ولى در جوامع اروپایى که این رسم وجود ندارد آن را توهین بزرگى براى خود مى دانند و این گونه موارد، نوعى اخلاق نسبى است و بستگى به قراردادهاى اجتماعى و آداب و سنن جامعه دارد.
ضمناً روشن شد که چند همسر داشتن مرد یک امر طبیعى است ولى چند شوهر داشتن زن یک امر غیر طبیعى است و لذا تا کنون در هیچ جامعه اى چه قدیم و چه جدید و حتى در میان قبایل وحشى چنین کارى سابقه نداشته و در جوامع کمونیستى و اشتراکى نیز مطرود بوده و هیچ کس کمونیسم جنسى را قبول نکرده است.
تعدد زوجات در اسلام
به طورى که گفتیم همزمان با ظهور اسلام در میان اعراب جاهلى تعدد زوجات آنهم به صورت نامحدود وجود داشته است. اسلام ضمن قبول اصل موضوع که یک ضرورت طبیعى و اجتماعى بود، آن را از دو جهت محدود کرد:
نخست اینکه تعداد زنان نباید بیش از چهارتا باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – ویل دورانت، لذات فلسفه ص 91
دوم اینکه باید در میان همسران از هر نظر عدالت و مساوات برقرار باشد و اگر مرد نتواند چنین عدالتى را برقرار کند حق ندارد بیش از یک زن داشته باشد.
این دو جهت در آیه اى که مى خوانیم آمده است:
فانکحوا ماطاب لکم من النساء مثنى و ثلاث و رباع فان خفتم الاّ تعدلوا فواحده(نساء/3)
پس، از زنانى که براى شما پسندیده است دوتا دوتا و سه تا سه تا و چهارتا چهارتا به همسرى بگیرید و اگر بیم آن را داشته باشید که عدالت را رعایت نکنید، پس یک همسر بگیرید.
به طورى که ملاحظه مى کنید تعداد همسران به چهارتا محدود شده و از آن مهمتر اینکه رعایت عدالت میان همسران الزامى شده که کمتر مردى مى تواند امکانات آن را داشته باشد که میان همسران متعدد، از لحاظ خوراک و پوشاک و مسکن و رعایت شئون همسردارى عدالت برقرار کند. البته توجه کنیم که رعایت عدالت میان همسران که در این آیه خواسته شده به امور ظاهرى مانند غذا و مسکن و اینکه هر چهار شب یک شب را به نوبت با یکى از آنها به سر برد، مربوط مى شود و منظور از آن مساوات در محبت قلبى نمى باشد چون چنین کارى در دست انسان نیست و خارج از اراده انسان است و لذا در آیه دیگرى چنین مى فرماید:
و لن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء و لو حرصتم فلا تمیلوا کل المیل (نساء/ 129)
و هرگز نمى توانید میان زنها عدالت کنید هر چند خواستار آن باشید پس یکسره از یکى روى برمگردانید.
این آیه شریفه مربوط به میل باطنى و دلبستگى مردان به زنان است که مسلماً علاقه او به همه یکسان نخواهد بود ولى در عین حال از مردان خواسته شده که میل قلبى خود را کنترل کنند و چنین نباشد که تمام توجه آنها به یکى از همسران باشد البته از نظر ظاهرى و رعایت شئون همسردارى او حق ندارد میان زنان تفاوت و تبعیضى
قایل شود که اگر چنین کند باید فقط یک همسر داشته باشد و حق گرفتن بیش از یک همسر را ندارد.
در اینجا براى تتمیم فایده دو روایت که در این زمینه وارد شد ذکر مى کنیم. البته روایات بسیار است ما فقط نمونه هایى از آن را مى آوریم.
1 ـ قال الصادق (ع): لایحلّ لماء الرجل ان یجرى فى اکثر من اربعه ارحام.(1)
امام صادق(ع) فرمود: براى آب مرد حلال نیست که در بیش از چهار رحم جارى شود.
2 ـ امام رضا(ع) فرمود: علت اینکه مرد با چهار زن تزویج مى کند ولى زن حق ندارد با بیش از یک نفر ازدواج نماید این است که اگر مرد چهار زن هم داشته باشد اگر فرزندى بیاورند از اوست ولى اگر زن دو شوهر یا بیشتر داشته باشد، معلوم نمى شود که این فرزند از کیست چون همه در آن مشترک هستند و بدینگونه نسبها و مواریث تباه مى شود و فرزند شناخته نمى شود.(2)
وَ لا تُوْتُوا السُّفَهآءَ اَمْوالَکُمُ الَّتى جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیاماً وَ ارْزُقُوهُمْ فیها وَ اکْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (*)وَ ابْتَلُوا الْیَتامى حَتّى اِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَاِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا اِلَیْهِمْ اَمْوالَهُمْ وَ لا تَاْکُلُوهآ اِسْرافاً وَ بِداراً اَنْ یَکْبَرُوا وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کانَ فَقیراً فَلْیَاْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَاِذا دَفَعْتُمْ اِلَیْهِمْ اَمْوالَهُمْ فَاَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَ کَفى بِاللّهِ حَسیباً (*)
و اموال خود را که خداوند مایه برپایى زندگى شما قرار داده به سفیهان ندهید و از آن مال آنان را بخورانید و بپوشانید و به آنان سخنى پسندیده بگویید (5) و یتیمان را آزمایش کنید تا وقتى که به مرحله ازدواج برسند پس چون از آنها رشدى ملاحظه کردید، اموالشان را به خودشان بدهید و آن را از روى اسراف
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – وسائل الشیعه ج 14 ص 399
2 – همان ص 398
وجلوتر از بزرگ شدنشان نخورید و هر کس توانگر باشد خویشتن دارى کند و هر کس فقیر باشد به اندازه اى که پسندیده است بخورد و چون اموالشان را به آنها دادید، بر آنان شاهد بگیرید و خدا از لحاظ حسابرسى کافى است (6)
نکات ادبى
1 ـ "سفهاء" کم خردان، آنها که صلاح و فساد خود را نمى دانند. مانند کودکان و عقب ماندگان فکرى. به اینگونه افراد محجور گفته مى شود.
2 ـ "ابتلاء" آزمایش و امتحان.
3 ـ "آنستم" یعنى مشاهده کردید، بر شما ثابت شد.
4 ـ "اسراف" تجاوز از حدّ در طرف افراط.
5 ـ "بدار" مبادرت، پیشدستى، جلو افتادن. منظور در اینجا این است که پیشدستى مى کنید مبادا بزرگ شوند و مالشان را از شما بگیرند.
6 ـ "اسراف" و "بدار" هر دو مصدرند و به جاى حال هستند.
7 ـ "حسیبا" حال یا تمیز است.
تفسیر و توضیح
آیه (5) و لاتوتوا السفهاء اموالکم… : ممکن است کم خردان و سفیهانى تحت تکفل انسان باشند مانند کودکان و یا بزرگانى که رشد عقلى ندارند و صلاح و فسادکار را درک نمى کنند در چنین صورتى انسان نباید اموال خود را در اختیار آنان قرار بدهد که هر کارى خواستند بکنند چون اموال هر انسانى براى برپایى زندگى اوست و قوام و پایدارى زندگى روزمرّه وابسته به آن است و اگر اختیار این اموال به دست سفیهان داده شود تباه خواهد شد و از بین خواهد رفت.
قرآن در این آیه توصیه مى کند که اموال خود را در اختیار چنین افرادى قرار ندهید ولى از اموال خود خوراک و پوشاک آنها را بدهید و زندگى آنان را تامین کنید و علاوه
برتامین مادى زندگى آنها، با آنان خوش رفتارى هم بکنید و سخن نیکویى به آنان بگویید.
بدینگونه ضمن برحذر داشتن از اینکه سفیهان را در معاملات و کارهاى تجارى خود شرکت بدهید و از این طریق ضرر و زیان کنید، دستور مى دهد که غذا و پوشاک و سایر لوازم زندگى آنها را در اختیارشان قرار بدهید و با آنان رفتارى خوب داشته باشید. البته در آیه فقط غذا و پوشاک آمده ولى منظور تمام ملزومات زندگى است. نکته دیگر اینکه فرمود: وارزقو هم فیها یعنى رزق آنها را در آن قرار دهید و نه فرمود: از آن. این شاید یک امر ارشادى باشد که روزى آنها را از اصل مال قرار ندهید که به مرور زمان تمام مى شود بلکه در آن مال قرار دهید به این معنا که اصل مال سرمایه باشد و با آن تجارت کنید و از سود آن روزى و نفقه آنها را بدهید.
آیه (6) و ابتلوا الیتامى حتى اذا بلغوا… : این آیه چند حکم را درباره یتیمان بیان مى کند. گاهى کسانى کودکان یتیمى از خویشاوندان خود یا از بیگانگان را نگهدارى مى کردند و آنان اموالى داشتند که این اموال نیز در تصرف این افراد بود. وقتى کودکان یتیم بزرگ مى شدند، لازم بود که اموال آنها به آنها برگردانیده شود در این آیه دستور مى دهد که چون یتیمان بالغ شدند و به مرحله اى رسیدند که قابلیت ازدواج دارند، شما باید آنها را از لحاظ رشد عقلى امتحان کنید و تنها به رشد جسمى و بلوغ سنّى آنان اکتفا نکنید. وقتى آنها را امتحان کردید و دیدید که به رشد عقلى هم رسیده اند و مى توانند صلاح خود را درک نمایند، در چنین صورتى اموال آنها را به آنها برگردانید.
بنابراین دادن اموال یتیمان به خود آنان دو شرط دارد: یکى اینکه از لحاظ جسمى و سنى به حد بلوغ برسند و دیگر اینکه از لحاظ عقلى و فکرى داراى رشد لازم باشند.
از نظر اسلام در وجوب عبادات مانند نماز و روزه تنها بلوغ جسمى کافى است و با رسیدن به بلوغ جسمى، کودک مکلف مى شود ولى در مسایلى مانند ازدواج و دادن اموال کودکان یتیم به خودشان علاوه بر بلوغ جسمى، رشد فکرى و عقلى هم
لازم است.
از نظر فقهى رسیدن به حد بلوغ با یکى از چند چیز محقق مى شود: رسیدن به سنّ شانزده سالگى در پسران و ده سالگى در دختران، احتلام و قابلیت ازدواج، روییدن مو در صورت پسران. اینها نشانه رشد جسمى و رسیدن به حدّ تکلیف است ولى رشد عقلى با امتحانهاى مکرر و گوناگون ثابت مى شود.
ضمناً در آیه شریفه، افراد را از تجاوز به اموال کودکان یتیم برحذر مى دارد و مى فرماید: شما اموال آنها را به خودشان بدهید و آن را از روى اسراف وافراط و با عجله که مبادا کودکان بزرگ مى شوند و اموالشان را ا زشما مى گیرند، نخورید، چون بعضیها براى نگهدارى اموال یتیمان اجرتى مى گرفتند و چون مى دیدند که آنها در شرف بلوغ هستند، سعى مى کردند آن اموال را بیشتر نگهدارى کنند و بیشتر اجرت بگیرند قرآن آنها را از این کار نهى مى کند و دستور مى دهد که اموال آنها را به موقع به خودشان پس بدهید.
البته خوردن از مال یتیم براى نگهدارى آن و به حد متعارف اشکالى ندارد. در عین حال قرآن توصیه مى کند که کسانى که توانگر هستند و نیازى به اموال یتیمان ندارند بهتر است که اصلا از آن مال چیزى نخورند ولى کسانى که فقیرند مى توانند به اندازه اى که متعارف باشد در برابر خدماتى که انجام مى دهند، از مال یتیم بخورند.
حکم دیگرى که در این آیه آمده این است که چون خواستید اموال یتیمان را پس از بزرگ شدنشان به آنها بازپس دهید، براى این کار شاهد بگیرید که مبادا در آینده، گرفتن اموالشان را انکار کنند و مدعى شما باشند. البته شما شاهد بگیرید ولى بدانید که شاهد و حسابگر اصلى خداست و اگر خیانتى در اموال یتیمان کرده باشید خداوند آن را مى داند و شما را مواخذه مى کند، و خدا از لحاظ حسابگرى بسنده است.
لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْاَقْرَبُونَ وَ لِلنِّسآءِ نَصیبٌ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْاَقْرَبُونَ مِمّا قَلَّ مِنْهُ اَوْ کَثُرَ نَصیباً مَفْرُوضاً (*)وَ
اِذا حَضَرَ الْقِسْمَهَ اُولُو الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (*)وَ لْیَخْشَ الَّذینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّهً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلاً سَدیداً (* )اِنَّ الَّذینَ یَاْکُلُونَ اَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً اِنَّما یَاْکُلُونَ فى بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیراً (*)
براى مردان از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان باقى مى گذارند بهره اى است و براى زنان نیز از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان باقى مى گذارند بهره اى است. کم باشد یا زیاد، بهره اى تعیین شده (7) و چون در موقع تقسیم مال، خویشاوندان و یتیمان و بینوایان حاضر باشند، از آن مال به آنان هم بدهید و به آنان سخنى شایسته بگویید (8) و کسانى که اگر بعد از خود فرزندان ضعیفى بگذارند از آنان بیمناک هستند، باید (درباره یتیمان مردم) بترسند و از خدا پروا کنند و سخنى درست و استوار بگویند (9) کسانى که اموال یتیمان را از راه ستم مى خورند همانا در شکمهایشان آتش مى خورند و بزودى به آتش جهنم در مى آیند (10)
نکات ادبى
1 ـ "اقربون" خویشاوندان و نزدیکان.
2 ـ "مفروض" تعیین شده ، مشخص شده.
3 ـ "ذریه" فرزندانى که از انسان باقى مى مانند.
4 ـ "سدید" استوار، درست، مطابق با واقع.
5 ـ "سیصلون" از صلى مشتق شده به معناى ملازمت. یعنى آنها بزودى ملازم آتش خواهند بود.
6 ـ "سعیر" آتش فروزان و شعلهور و منظور آتش جهنم است.
تفسیر و توضیح
آیات (7-8) للرجال نصیب مما ترک الوالدان… : در میان اعراب جاهلى رسم بر این بود که وقتى کسى از دنیا مى رفت، تنها مردان را وارث او مى شمردند و به زنان سهمى از مال نمى دادند. این آیه این سنت ظالمانه را نفى مى کند و حکم اسلام را در ارث مردان و زنان بدینگونه بیان مى کند که هم مردان از پدر و مادر و خویشان خود ارث مى برند و هم زنان از آنها ارث مى برند چه ترکه میت اندک باشد و چه بسیار; در هر حال هم مرد و هم زن سهم ارث خود را مى برند و سهم وارثان هم در آیات دیگر تعیین شده است.
پس از بیان این حکم کلى درباره ارث براى زن و مرد، حکم دیگرى را بیان مى کند و به وارثان میت دستور مى دهد که اگر کسانى از خویشاوندان شما که سهمى در ارث ندارند در موقع تقسیم ترکه حضور داشته باشند و یا بعضى از یتیمان و بینوایان در آن مجلس حاضر باشند، سهمى هم به آنها بدهید و آنها را هم از آن مال بهره مند سازید هر چند که به آنها ارث نمى رسد ولى نا امیدشان نکنید و ضمن اینکه آنها را هم از آن مال برخوردار مى کنید، با آنان خوشرفتارى نمایید و سخنى پسندیده بگویید.
البته این یک توصیه اخلاقى است و وارثان مال میت، خوب است که به حاضران در مجلس تقسیم ترکه، چیزى از آن مال را بدهند و این غیر از حکم ارث و سهم وارثان است که دادن آن الزامى است.
آیات (9-10) و لیخش الذین لوترکوا… : این دو آیه کسانى را که متصدى کار یتیمان هستند و اموال یتیمان در اختیار آنهاست، از خیانت بر آنها برحذر مى دارد و به آنها گوشزد مى کند که خوردن مال یتیم و ظلم به او سرانجام بدى دارد و هم در دنیا و هم در آخرت مجازات سختى خواهد داشت. مجازات خوردن مال یتیم در دنیا این است که اگر این شخص خود فرزندانى دارد که نگران حال آنهاست، باید از عاقبت آنها بترسد و بداند که همانگونه که فرزندان یتیم دیگران در اختیار او هستند فرزندان او هم ممکن است در اختیار کسان دیگرى قرار بگیرد و همانگونه که او نگران حال فرزندان خویشتن است و دلش مى خواهد که اگر او از دنیا رفت با یتیمان او
خوشرفتارى کنند، او نیز در حق یتیمانى که در اختیار اوست خیانت نکند و آنچه براى خود مى پسندد براى دیگران هم بپسندد.
از آیه چنین استفاده مى شود که خیانت به یتیمان در این دنیا اثر وضعى دارد و ممکن است فرزندان چنین اشخاصى دچار گرفتاریهایى بشوند مانند فرزندان افراد مسلول و الکلى که خواه ناخواه در آنها زمینه بیمارى بیشتر است و این فرزندان تاوان کارهاى پدر و مادر خود را مى دهند همانگونه که در فرزندان نامشروع و زنازاده ها هم زمینه هاى انحراف وجود دارد. البته این موارد در حد الزام و به صورت حتمى نیست که ظلمى در حق فرزندان آنها باشد فقط در حد زمینه است و فرزندان مى توانند با انجام کارهاى نیک از بروز ناراحتى جلوگیرى کنند.
و اما مجازات خوردن مال یتیم و خیانت به او در آخرت نیز سنگین است واین آیه به صورت شدیداللحنى به آنان اخطار مى کند که آنها که اموال یتیمان را از روى ستم مى خورند، همانا در شکمهایشان آتش مى خورند. یعنى این اموال در آخرت تبدیل به آتش خواهد شد و در شکمهاى آنها فرو خواهد رفت و آنان در روز قیامت در میان آتش فروزان و شعلهور خواهند افتاد.
این بالاترین نوع تهدید است که خداوند درباره خیانتکاران به اموال یتیمان بیان مى کند و آشکارا وعده جهنم و آتش سوزان مى دهد.
عین همین تهدید را خداوند درباره آن گروه از اهل کتاب که آیات خدا را کتمان مى کنند و تورات و انجیل را بازیچه هوسهاى خود قرار مى دهند، دارد:
ان الذین یکتمون ما انزل الله من الکتاب و یشترون به ثمنا قلیلا اولئک ما یاکلون فى بطونهم الا النار (بقره / 174)
کسانى که آنچه خداوند از کتاب نازل کرده، پنهان مى دارند و آن را به بهاى اندکى مى فروشند، همانا در شکمهایشان جز آتش نمى خورند.
چند روایت
1 ـ عن ابى عبدالله(ع) قال: من اکل مال الیتیم سلّط الله علیه من یظلمه او على عقبه او على عقب عقبه فانّ الله یقول فى کتابه: و لیخش الذین لو ترکوا…(1)
امام صادق(ع) فرمود: هر کس مال یتیم را بخورد خداوند کسى را بر او مسلط مى کند که به او یا به فرزند او و یا نسل بعدى ظلم کند. خداوند در قرآن فرموده: ولیخش الذین…
2 ـ پیامبر خدا(ص) فرمود چون مرا به آسمان بردند، قومى را دیدم که به درون آنها آتش نفوذ مى کند و از پایین آنها بیرون مى آید. پس گفتم: اى جبرئیل اینها چه کسانى هستند؟ گفت: اینها کسانى هستند که اموال یتیمان را خورده اند.(2)
3 ـ امام صادق(ع) فرمود: در کتاب على آمده است: خورنده مال یتیم تاوان کار خود را در دنیا در فرزندانش پس مى دهد و در آخرت نیز وبال آن را خواهد داشت اما در دنیا، چون خداوند مى فرماید: و لیخش الذین لوترکوا… و اما در آخرت مى فرماید: ان الذین یاکلون اموال الیتامى..(3)
یُوصیکُمُ اللّهُ فى اَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْاُنْثَیَیْنِ فَاِنْ کُنَّ نِسآءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ وَ اِنْ کانَتْ واحِدَهً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِاَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِد مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمّا تَرَکَ اِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ فَاِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ اَبَواهُ فَلِاُمِّهِ الثُّلُثُ فَاِنْ کانَ لَهُ اِخْوَهٌ فَلِاُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّه یُوصى بِهآ اَوْ دَیْن آبآوُکُمْ وَ اَبْناوُکُمْ لا تَدْرُونَ اَیُّهُمْ اَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَریضَهً مِنَ اللّهِ اِنَّ اللّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً(*)
خداوند شما را درباره فرزندانتان سفارش مى دهد که براى پسر مانند بهره دو دختر باشد. پس اگر آنها زن باشند و بیش از دو نفر باشند، دو سوم ترکه براى آنهاست و اگر یک نفر باشد نصف ترکه براى اوست و براى پدر و مادر میت هر
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – کنزالدقائق ج 2 ص 372
2 – تفسیر قمى ج 1 ص 132
3 – کنزالدقائق ج 2 ص 375
کدام یک ششم ترکه مى رسد این در صورتى است که میت فرزند داشته باشد. پس اگر فرزند نداشته باشد و پدر و مادرش از او ارث ببرند، پس براى مادرش یک سوم مى رسد و اگر برادارانى داشته باشد، در این صورت براى مادرش یک ششم مى رسد. البته این پس از وصیتى است که میت کرده و یا بدهى که داشته است. شما نمى دانید که پدرانتان و یا فرزندانتان کدام یک از لحاظ سود رسانى به شما نزدیکتر است. این فریضه اى است از جانب خدا که خدا داناى فرزانه است(11)
نکات ادبى
1 ـ "یوصیکم" از وصیت به معناى سفارش کردن، عهد نمودن، امرکردن. عمل به وصیت خدا واجب است. بنابراین، این یک حکم الزامى است.
2 ـ "اولاد" فرزندان و فرق آن با "ابناء" در این است که نوعاً اولاد را فقط در فرزندان بدون واسطه به کار مى برند ولى ابناء اعم است به فرزندان فرزندان هم گفته مى شود همانگونه که والدین به پدر و مادر اطلاق مى شود و آباء به اجداد هم اطلاق مى شود چون ماده "والد" به معناى زاییدن است و آن با واسطه جور در نمى آید.
3 ـ "ثلث" و "سدس" و هم و زنهاى آنها از اعداد مانند ربع و خمس و … براى نشان دادن یک سهم معین از چند سهم است و عدد بیان کننده تعداد آن سهم هاست ضمناً این کلمات را هم با ضمه حرف وسط و هم با سکون آن مى توان خواند.
4 ـ "وان کانت" به اعتبار خبرش مونث آمده.
5 ـ "فریضه" چیزى که مقرر شده و واجب شده است. ضمناً این کلمه منصوب با یک فعل مقدر است: خذوافریضه یا الزموا فریضه.
6 ـ "کان" در جمله پایانى آیه منسلخ از زمان است.
تفسیر و توضیح
آیه (11) یوصیکم الله فى اولادکم… : یکى از مسایل مهمى که مربوط به حقوق
مالى مردم است مساله ارث است که در این آیه و آیات بعدى آمده است. اسلام با واقع گرایى خاصى و با توجه به ضرورتهاى مالى اشخاص، سهم وارثان را تعیین کرده است. پیش از اسلام اعراب جاهلى زنها را از ارث محروم مى کردند و آنها نه از پدران و نه از شوهران و نه از فرزندان ونه از هیچ کس دیگرى ارث نمى بردند ولى اسلام حقوق آنها را زنده کرد و با توجه به اینکه هزینه زندگى آنها به عهده مردهاست با یک واقع بینى خاصى سهم ارث آنان را نصف سهم ارث مردها قرار داد.
در این آیه ارث بردن طبقه اول یعنى فرزندان و پدران و مادران از یکدیگر بیان شده و فریضه و سهم هر کدام تعیین گردیده است که البته اگر میت چند وارث داشته باشد هر کدام سهم تعیین شده خود را مى برند و اگر تنها بود مقدارى را به عنوان سهم تعیین شده و بقیه را به عنوان "ردّ" مى برد.
در این آیه چند مساله از مسائل ارث مربوط به طبقه اول ذکر شده که عبارتند از:
1 ـ اگر میت چند پسر و چند دختر داشته باشد، پسر به اندازه سهم دو دختر ارث مى برد و این را به عنوان یک قاعده کلى بیان کرده: للذکر مثل حظ الانثیین و البته این قاعده در همه جا جارى است.
2 ـ اگر میت فقط دو دختر یا چند دختر داشته باشد سهم مجموع آنها دوسوم مال است که البته اگر میت وارث دیگرى در طبقه اول نداشت بقیه مال هم به عنوان "ردّ" به آنها داده مى شود.
نکته اى که در اینجا باید به آن توجه داشت این است که آیه حکم بیش از دو دختر را ذکر مى کند (فوق اثنتین) که شامل سه دختر یا بیشتر مى شود ولى حکم دو دختر هم از جمله قبلى که به صورت قاعده کلى گفته شد به دست مى آید. یعنى در جمله پیش گفته شده که پسر دو برابر دختر سهم مى برد بنابراین اگر میت یک پسر و یک دختر داشته باشد سهم یک دختر یک سوم مى شود و طبعاً اگر تنها دو دختر باشند سهم آنها دوسوم خواهد بود اما اگر سه دختر یا بیشتر باشند دیگر سهم آنها سه سوم نخواهد بود بلکه مجموع سهم آنها همان دو سوم خواهد بود و سرّ اینکه در آیه، سهم سه
دختر یا بیشتر را بیان کرد همین است که با توجه به جمله قبلى تصور نشود که سهم سه دختر سه سوم مال است البته اگر وارث دیگرى نبود، بقیه هم به عنوان "ردّ" به دختران داده مى شود.
3 ـ اگر میت فقط یک دختر داشته باشد، سهم او نصف مال است و اگر وارث دیگرى نبود بقیه هم به او مى رسد.
4 ـ اگر میت هم پدر و مادر و هم فرزند داشته باشد، هر کدام از پدر و مادر یک ششم مال را مى برند و بقیه به اولاد مى رسد که مطابق با آن قاعده اى که گفته شد تقسیم کنند.
5 ـ اگر میت فقط پدر و مادر داشته باشد و اولاد و برادرانى نداشته باشد یک سوم مال به مادرش و بقیه به پدرش مى رسد.
6 ـ اگر میت پدر و مادر وهم چند برادر داشته باشد ولى اولاد نداشته باشد برادران ارث نمى برند چون در طبقه دوم هستند ولى وجود آنها براى مادر حاجب مى شود یعنى سهم مادر با وجود برادران میت از یک سوم به یک ششم تقلیل مى یابد. و پدر سهم بیشترى از ارث مى برد و این شاید بدانجهت باشد که قسمتى از هزینه برادران میت به عهده پدر میت است و شایسته است که او سهم بیشترى داشته باشد.
در آیه شریفه پس از ذکر این مسایل، تذکر مى دهد که همه این موارد پس از عمل به وصیت و پرداخت بدهى میت است و وارثان باید پیش از هر چیز به وصیت میت عمل کنند و اگر تعهدات مالى دارد تا یک سوم مال، آن را پرداخت نمایند و نیز اگر بدهى دارد آن را نیز بپردازند اگر چه همه مال را در برگیرد و اگر چیزى باقى ماند میان خود به ترتیبى که گفته شد تقسیم نمایند.
توجه کنیم که بدهى جلوتر از عمل به وصیت است و نخست باید بدهى هاى میت را بدهند و اگر چیزى ماند به وصیت عمل کنند سپس نوبت به ارث مى رسد و اینکه در آیه وصیت جلوتر از بدهى گفته است براى آن نیست که وصیت مقدم بر بدهى است بلکه براى تاکید در امر وصیت است چون وارثان نوعاً در پرداخت بدهى میت
مسامحه نمى کنند ولى در عمل به وصیت بخصوص اگر بار مالى هم داشته باشد سهل انگارى مى کنند.
در پایان آیه به ذکر یک مطلب کلى مى پردازد و آن اینکه شما نمى دانید که از پدران و فرزندانتان کدام یک به شما نفع بیشترى دارند. بنابراین شما نمى توانید تشخیص بدهید که سهم ارث کدام یک از آنها چقدر باشد. شاید بعضیها خیال کنند که سهم پدر و مادر بیشتر باشد بهتر است و بعضیها عکس آن را تصور کنند ولى این خداست که از مصالح واقعى و کلى بشر آگاه است او هم "علیم" است و از تمام مسایل آگاه است و هم "حکیم" و کارهاى او از روى حکمت و اتقان مى باشد و لذا همو باید سهم ارث پدران و فرزندان را تعیین کند همانگونه که تعیین کرده است.
وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ اَزْواجُکُمْ اِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَاِنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّه یُوصینَ بِهآ اَوْ دَیْن وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَکْتُمْ اِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَاِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّه تُوصُونَ بِهآ اَوْدَیْن وَ اِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَهً اَوِ امْرَاَهٌ وَ لَهُ اَخٌ اَوْ اُخْتٌ فَلِکُلِّ واحِد مِنْهُمَا السُّدُسُ فَاِنْ کانُوا اَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکآءُ فِى الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّه یُوصى بِهآ اَوْ دَیْن غَیْرَ مُضآرّ وَصِیَّهً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَلیمٌ حَلیمٌ (*)تِلْکَ حُدُودُ اللّهِ وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنّات تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْاَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ (*)وَ مَنْ یَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فیها وَ لَهُ عَذابٌ مُهینٌ (*)
نیمى از آنچه همسران شما بر جاى گذارند، براى شماست اگر آنها فرزند نداشته باشند ولى اگر فرزند داشته باشند، یک چهارم ترکه آنها از آنِ شماست. پس از وصیتى که کرده باشند و یا بدهى که داشته باشند. و یک چهارم ترکه اى که شما بر جاى مى گذارید براى آنها (زنان) است اگر شما فرزند نداشته باشید ولى اگر
فرزند داشته باشید، یک هشتم ترکه شما از آنِ آنهاست. پس از وصیتى که مى کنید و یا بدهى که دارید. و اگر مردى یا زنى که از او ارث مى برند، "کلاله" باشد (یعنى پدر و مادر و فرزند نداشته باشد) و برادر یا خواهرى داشته باشد براى هر کدام از آنها یک ششم مى رسد و اگر بیشتر از این باشند، آنها در یک سوم شریک هستند البته پس از وصیتى که کرده و یا بدهى که داشته است; وصیت و بدهى که زیان آور نباشد. این سفارشى از خداست و خدا دانا و بردبار است (12) این حدود خداست و هر کس خدا و پیامبرش را پیروى کند، خدا او را به بهشتهایى داخل مى کند که نهرها از زیر آن روان است جاودانه در آن خواهند بود و این رستگارى بزرگى است (13) کسى که خدا و پیامبر او را نافرمانى کند و از حدود او تجاوز نماید خدا او را وارد آتشى مى کند که جاودانه در آن خواهد بود و براى او عذابى خوار کننده است (14)
نکات ادبى
1 ـ "ازواج" جمع زوج که هم به معناى شوهر و هم به معناى زن است و در هر دو استعمال مى شود، همسر.
2 ـ "کان" در "وان کان رجل" تامه است و با فاعل تمام شده و نیازى به اسم و خبر ندارد.
3 ـ "کلاله" خواهران و برادران، خویشاوند درجه دوم، خویشاوندان غیر از پدر و مادر و فرزندان. اساساً کلاله به معناى خویشاوندى است که میان او و انسان تولدى واسطه نباشد یعنى نه از انسان زاده شده باشد و نه انسان زاییده او باشد که شامل خواهران و برادران مى شود این کلمه از ماده "کلل" مشتق شده که به معناى احاطه است و به کلاه اکلیل مى گویند چون سر را احاطه کرده ولى خود سر نیست کلاله هم خویشاوندى است که انسان را احاطه کرده ولى از او زاده نشده و نه او را زاییده است ضمناً کلاله هم به میت گفته مى شود و هم به برادران و خواهران او که وارث او هستند
اطلاق مى شود.
4 ـ "کلاله" در اینجا مصدر است ولى در جاى حال قرار گرفته و حال است از رجل و امراه و کلاله لفظى است که هم براى مفرد و هم براى تثنیه و هم براى جمع و هم براى مذکر و مونث استعمال مى شود.
4 ـ "مضار" ضرر رساننده و به معناى کسى است که به او ضرر رسیده است نیز آمده و این صیغه هم صیغه فاعل و هم صیغه مفعول است و معناى آن را باید از قراین فهمید.
تفسیر و توضیح
آیه (12) ولکم نصف ما ترک ازواجکم… : در این آیه نیز دنباله مسایل ارث بیان شده و مربوط به ارث بردن زن و شوهر از یکدیگر و نیز ارث بردن بعضى از خویشان مرتبه دوم مى باشد. مسایلى که در این آیه آمده به قرار زیر است:
1 ـ اگر زنى بمیرد و فرزندى هم نداشته باشد، نصف ترکه او به شوهر مى رسد البته پس از عمل به وصیتى که کرده و پس ا زپرداخت بدهى او.
2 ـ اگر زنى بمیرد و فرزندى داشته باشد چه پسر چه دختر، یک چهارم مال او به شوهر مى رسد.
3 ـ اگر شوهرى بمیرد و فرزندى نداشته باشد، یک چهارم مال او به زنش مى رسد.
4 ـ اگر شوهرى بمیرد و فرزندى نداشته باشد یک هشتم مال او به زنش مى رسد. البته در اینجا نیز حکم پس از عمل به وصیت و پرداخت بدهى اجرا مى شود.
این چهار حکم به صورت خطاب به مردان ذکر شده است.
5 ـ اگر مردى یا زنى بمیرد و "کلاله" باشد یعنى پدر و مادر و فرزند نداشته باشد و وارث او برادر و خواهر او باشند، به هر کدام یک ششم مال مى رسد.
6 ـ اگر در مساله قبلى تعداد برادران و خواهران بیش از یکى باشد، مجموعاً در یک سوم مال شریک مى شوند.
توجه کنیم که در چنین فرضى هم به میت کلاله گفته مى شود و هم به برادران و خواهران او که وارث او هستند و در آیه شریفه، کلمه کلاله به میت اطلاق شده و مى فرماید: اگر مردى یا زنى ارث برده شود یعنى بمیرد در حالى که کلاله است.
نکته مهم دیگر اینکه منظور از برادر و خواهر در این آیه برادر و خواهر مادرى است که اصطلاحاً به آنها "کلاله امى" گفته مى شود و این آیه شامل برادران و خواهران پدرى و مادرى یا فقط پدرى نمى شود که به آنها "کلاله ابى و امى" گفته مى شود. چون حکم ارث آنها در آیه آخر همین سوره بیان شده و با حکم ارث کلاله اى که در این آیه آمده متفاوت است. البته در خود آیه قرینه اى براى این اختصاص یافته نشد ولى چون حکم کلاله در این دو آیه متفاوت است و در فقه نیز حکم این آیه به کلاله امى و حکم آیه آخر سوره نساء به کلاله ابى یا ابى و امى اختصاص دارد، لذا همه مفسران و علماء اسلامى اتفاق نظر دارند که آیه مورد بحث درباره کلاله امّى است.
نکته دیگر اینکه همان جمله که به صورت ترجیع بند در آخر احکام ارث در این دو آیه مکرر آمده، در اینجا هم آمده ولى یک جمله اضافه دارد و آن اینکه این حکم پس از کسر وصیت و بدهى اجرا شود و میت در حال حیات خود وصیتى نکند که به ضرر وارث است و یا به یک بدهى غیر واقعى به خاطر ضرر زدن به وارث اقرار نکند و بالاخره ضرر زدن به وارث ممنوع است. اینکه این قید در ارث کلاله آمده ولى در ارث وارثان دیگر نیامده شاید بدانجهت باشد که وارثان دیگر خیلى به میت نزدیک هستند وقتى کسى ببیند که مال او به فرزندش یا پدر و مادرش و یا به همسرش مى رسد ناراحت نیست و آنها را مانند خودش مى داند و لذا دست به کارى نمى زند که آنها ضرر کنند اما وقتى ببیند که مال او به وارثان درجه دوم مى رسد، شاید ناراحت باشد و کارى کند که از این مال مقدار کمترى به آنها برسد. این است که در اینجا تذکر مى دهد که شما حق ندارید کارى بکنید که به وارث ضرر برسد.
پس از بیان چندین حکم از احکام ارث اضافه مى کند که خداوند شما را به این احکام سفارش مى دهد و خداوند دانا وبردبار است. یعنى به نیتهاى شما آگاه و در
مجازات متخلفان بردبار است.
در دو آیه بعدى براى تحکیم و تثبیت احکام ارث که گفته شد، مى فرماید: این حدود و مقررات الهى است و هر کس خدا و پیامبرش را پیروى کند وارد بهشتهایى مى شود که از زیر آن نهرها جارى است و جاودانه در آن هستند و این یک رستگارى بزرگ است. در مقابل، هر کس خدا و پیامبرش را معصیت کند وارد جهنم مى شود و جاودانه در آن است و براى او عذابى خوار کننده است.
بدینگونه مردم را در اجراى احکام الهى هم تشویق و هم تهدید مى کند.
وَ اللاّتى یَاْتینَ الْفاحِشَهَ مِنْ نِسآئِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ اَرْبَعَهً مِنْکُمْ فَاِنْ شَهِدُوا فَاَمْسِکُوهُنَّ فِى الْبُیُوتِ حَتّى یَتَوَفّاهُنَّ الْمَوْتُ اَوْ یَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبیلاً (*)وَ الَّذانِ یَاْتِیانِها مِنْکُمْ فَآذُوهُما فَاِنْ تابا وَ اَصْلَحا فَاَعْرِضُوا عَنْهُمآ اِنَّ اللّهَ کانَ تَوّابا رَحیماً (* )
کسانى از زنان شما که کار ناشایست (زنا) انجام مى دهند، بر آنها چهار نفر از خودتان شاهد بگیرید. پس اگر شهادت دادند، آنها را در خانه ها نگهدارید تا مرگشان برسد یا خدا براى آنها راهى قرار بدهد (15) و آن دو نفر از شما را که کار ناشایست (زنا) انجام دهند، آزارشان دهید پس اگر توبه کردند و اصلاح نمودند، از آنها دست بردارید که خدا بسیار توبه پذیر و بخشایشگر است.
تفسیر و توضیح
آیات (15-16) و اللاتى یاتین الفاحشه… : حکم دیگرى از احکام الهى بیان مى شود و آن حکم مربوط به زناکاران است. زنابا چهار شاهد ثابت مى شود. اگر چهار نفر مرد شهادت دادند، باید زناکار مجازات شود و حد الهى درباره او اجرا گردد. حدّ و مجازاتى که در این آیه آمده مربوط به زنان زناکار است و آن این است که باید آنها را در خانه ها حبس کنند تا وقتى که بمیرند. این حکم در آیه شریفه به صورتى بیان شده که
معلوم مى شود یک حکم موقتى است و بزودى نسخ خواهد شد. چون مى فرماید: آنها را در خانه ها نگهدارید تا بمیرند و یا خدا راهى براى آنها قرار بدهد. جمله دوم موقت بودن این حکم را مى رساند.
همانگونه که پیش بینى مى شد، بعدها آیات دیگرى نازل شد و این حکم را نسخ کرد و آن، آیات مربوط به حدّ زنا بود:
الزانیه و الزانى فاجلدوا کل واحد منهما مائه جلده (نور / 2)
زن زناکار ومرد زناکار به هر کدام از آنها صد تازیانه بزنید.
این آیه مربوط به حدّ زناى غیر محصنه است یعنى زناى مردان و زنانى که ازدواج نکرده اند و از نظر سنت پیامبر حکم زناى محصنه یعنى زناى کسانى که ازدواج کرده اند و در عین حال زنا مى کنند، این است که باید آنها را سنگسار کرد. این آیه به ضمیمه سنت پیامبر، آیه مورد بحث ما را نسخ کرده و حکم آن را برداشته است. از اول هم آن حکم موقتى بود و در پایان آن آیه به موقت بودن آن حکم اشاره شده بود. مصلحت آن زمان آن حکم را اقتضاء مى کرد و مصلحت بعدى آن را نسخ کرد.
این مورد از موارد بسیار اندکى است که در آن آیه اى نسخ شده است هر چند که بعضیها عقیده دارند با توجه به جمله پایانى آیه که حکم را موقت اعلام مى کند نباید آیه را نسخ شده دانست چون در خود آیه آمده است که حکم آن تا زمان معینى است و معلوم است که چون آن زمان معین سپرى شد حکم نیز از اعتبار مى افتد و این غیر از نسخ اصطلاحى است نسخ در جایى است که حکمى با قاطعیت گفته شود ولى بعدها آیه دیگرى حکم آن را عوض کند مانند آیه نجوا. (درباره نسخ پیش از این به تفصیل سخن گفته ایم) در عین حال مى توان گفت که مجازات و حدّ زناکار در همین آیات مورد بحث آمده و آن عبارت (فاذاوهما) مى باشد و آیه مربوط به حدّ در واقع آن را تفصیل مى دهد پس جایى براى نسخ وجود ندارد.
این نکته را هم تذکر بدهیم که اگر آیه مورد بحث را منسوخ شده بدانیم، ناسخ آن آیه دیگر و سنت پیامبر است و این مى رساند که با سنت قطعى هم مى توان آیه قرآن را
نسخ کرد و بسیارى از دانشمندان علم اصول این مطلب را تایید کرده اند و نسخ آیه با سنت قطعى و متواتر را پذیرفته اند ولى نسخ آیه با خبر واحد را اکثریت اصولیین قبول نکرده اند.
در آیه بعدى حکم دیگرى درباره زناکاران بیان مى شود و دستور مى دهد که چون مردزناکار و زن زناکار پیش شما آمدند آنها را تنبیه کنید و آزارشان دهید. چگونگى آزار دادن بسته به شرایط و موقعیت آنها دارد گاهى با زبان و گاهى با کتک و گاهى با بیرون کردن آنها از خانه محقق مى شود ولى اگر توبه کردند و خود را اصلاح نمودند از آزار آنها دست بردارید و رهایشان سازید چون خدا توبه پذیر و مهربان است.
مى بینند که در اسلام در عین اینکه مجازاتهاى سختى براى خطاکاران وجود دارد، تمام راهها به روى آنها بسته نمى شود و اگر آنها متنبه شدند و توبه کردند و از کرده خود پشیمان شدند، اسلام آنها را مى پذیرد و توبه آنها را قبول مى کند.
اِنَّمَا التَّوْبَهُ عَلَى اللّهِ لِلَّذینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَه ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَریب فَاُولئِکَ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللّهُ عَلیماً حَکیماً (*)وَ لَیْسَتِ التَّوْبَهُ لِلَّذینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتّى اِذا حَضَرَ اَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ اِنّى تُبْتُ الْآنَ وَ لاَ الَّذینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفّارٌ اُولئِکَ اَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً اَلیماً (*)
پذیرش توبه از سوى خدا تنها براى کسانى است که از روى نادانى کار بد مى کنند سپس بزودى توبه مى کنند. خدا توبه آنها را مى پذیرد و خدا دانا و فرزانه است (17) و توبه براى کسانى نیست که کارهاى بد مى کنند تا وقتى که یکى از آنها را مرگ فرا مى رسد مى گوید: هم اکنون توبه کردم و نیز براى کسانى نیست که در حال کفر مى میرند. براى آنها عذابى دردناک آماده کرده ایم (18)
نکات ادبى
1 ـ "توبه" مصدر از تاب یتوب به معناى بازگشت و رجوع و در اصطلاح، توبه
عبارت است از پشیمانى از گناه و تصمیم بر ترک آن در آینده. توبه گاهى به خدا نسبت داده مى شود و گاهى به بنده که در هر دو صورت به معناى رجوع است. رجوع بنده به خدا پشیمانى از گناه است و رجوع خدا به بنده به معناى پذیرش توبه اوست.
2 ـ "جهالت" منظور ازآن در اینجا ارتکاب گناه از روى هوى و هوس است هر چند که حرام بودن آن را مى داند. همین که کار را از روى عناد با خدا انجام نمى دهد کافى است.
3 ـ "من" در "من قریب" براى ابتداى غایت است.
4 ـ "سیئات" جمع سیئه به معناى کار بد در مقابل حسنه که به معناى کار نیک است.
5 ـ ذکر "احدهم" در اینجا براى تحقیر مطلب است.
6 ـ "آن" لحظه، وقت. مخصوص زمان معینى نیست ولى وقتى با الف و لام همراه شد (الآن) به معناى لحظه حال مى شود.
7 ـ "اعتدنا" آماده کردیم. این کلمه در اصل اعددنا بوده دال تبدیل به تاء شد.
تفسیر و توضیح
آیه (17) انما التوبه على الله للذین … : یکى از مظاهر لطف و رحمت خداوند نسبت به بندگانش این است که درهاى توبه را به روى آنها باز کرده است و به گنهکاران و کسانى که از دستورات خدا سرپیچى کرده اند، فرصتى دیگر داده که از طریق توبه به سوى خدا بازگردند و مشمول رحمت او باشند.
توبه یک حقیقت بلند در معارف اسلامى است. در واقع توبه وسیله اى براى بازیابى و بازنگرى و اصلاح نفس است اگر درهاى توبه باز نبود و فرصت بازگشت به سوى خدا از گنهکاران گرفته مى شد، اثر بسیار بد و خطرناکى در روحیه افراد داشت و هر فردى با ارتکاب یک گناه، دیگر خودش را از رحمت خدا به دور مى دید و به سوى گناهان دیگر کشیده مى شد و دچار یاس از رحمت الهى مى گشت و این بدترین حالتى است که بنده اى دچار آن شود.
در این آیه خداوند از روى امتنان بر بندگان، اظهار مى دارد که خدا قبول توبه گنهکاران را بر خود لازم مى داند گویا که این عهد و پیمانى براى خداست و خدا وعده مى دهد که توبه آنها را بپذیرد.
البته پذیرش توبه گنهکاران را مشروط به دو شرط مى داند:
نخست اینکه، معصیتى که مرتکب شده اند از روى عناد با خدا نباشد بلکه از روى جهالت باشد. گاهى انسان گناهى را از روى هوى و هوس و براى ارضاى شهوتهاى خود انجام مى دهد و هدف او مخالفت با خدا نیست ولى گاهى آن کار را به جهت مخالفت با خدا و عناد و ستیز در برابر حق انجام مى دهد. اگر ارتکاب گناه به صورت اول باشد، معلوم مى شود که بنده هر چند خدا را نافرمانى کرده ولى روح نافرمانى در او نیست بلکه فقط از روى هواى نفس این کار را کرده است در این صورت اگر از کرده خود پشیمان شد و به سوى خدا بازگشت خدا توبه او را مى پذیرد و مى توان گفت که او این کار را از روى جهالت و نادانى انجام داده است هر چند که گناه بودن آن را مى دانست.
بنابراین، قید جهالت به معناى آن نیست که گنهکار در حین ارتکاب گناه، حرام بودن آن را نمى دانست چون در چنین صورتى او گناهى نکرده تا توبه کند بلکه جهالت در اینجا به همان مفهومى است که گفته شد. یعنى انجام کار از روى هوا و هوس.
دوم اینکه، وقتى مرتکب گناهى شد هر چه زودتر توبه کند و توبه را به تاخیر نیندازد اگر توبه را به تاخیر اندازند تا وقتى که مرگشان فرا رسد، دیگر توبه آنها پذیرفته نخواهد شد همانگونه که در آیه بعدى بیان شده است. و اگر پس از ارتکاب گناه بلافاصله توبه نکرردند و به تاخیر انداختند اگر چه پیش از مرگشان هم توبه کنند، قبول توبه آنها براى خدا واجب نیست و چنین توبه اى شامل تعهد و وعده الهى نمى شود و ممکن است نپذیرد. زیرا در این آیه خدا تنها در مقابل توبه کنندگانى خود را متعهد به قبولى توبه مى کند که بلافاصله پس از ارتکاب گناه توبه کنند.
به هر حال وقتى دو شرط یاد شده محقق شد، خدا قول مى دهد که توبه توبه کننده را بپذیرد و اضافه مى کند که خدا دانا و حکیم است; از حقیقت حال بندگانش خبر دارد و کارهاى او از روى حکمت و اتقان است.
آیه (18) و لیست التوبه للذین یعلمون… : همانگونه که پذیرش توبه با دو شرطى که در آیه پیش گفته شد، حتمى است، توبه دو گروه هم به طور حتمى پذیرفته نخواهد شد و خداوند در این آیه این دو گروه را چنین معرفى مى کند:
گروه نخست، کسانى هستند که مرتکب گناهان مى شوند و توبه نمى کنند تا وقتى که آثار و نشانه هاى مرگ خود را مشاهده مى کنند و چون با مرگ روبرو مى شوند، توبه مى کنند. توبه این افراد در این زمان پذیرفته نیست زیرا آنها فرصت را از دست داده اند و اساساً با فرا رسیدن مرگ، تکلیف از انسان برداشته مى شود و توبه مربوط به زمان تکلیف است.
اساساً چنین افرادى دروغ مى گویند و با توجه به سابقه کار آنها اگر مرگ آنها هم به تاخیر بیفتد، باز به ارتکاب گناه ادامه خواهند داد; چون آن ایمان محکم را ندارند که آنها را از معصیت بازدارد و روح آنها به گناه عادت کرده است. همانگونه که در آیات دیگر نیز این حقیقت آمده است:
فلم یک ینفعهم ایمانهم لماراواباسنا (غافر / 85)
پس ایمان آنها هنگامى که عذاب ما را دیدند به آنها سودى نداد.
حتى اذا ادرکه الغرق قال آمنت انه لااله الاّ الذى آمنت به بنوا اسرائیل و انا من المسلمین. ءالان و قد عصیت من قبل و کنت من المفسدین (یونس / 90-91)
تا وقتى که او را (فرعون را) غرق فرا گرفت ، گفت ایمان آوردم که معبودى جز آنکه بنى اسرائیل به او ایمان دارند نیست و من از تسلیم شدگانم. آیا اکنون ؟ و حال آنکه پیشتر معصیت کردى و از فاسدان بودى.
گروه دوم از کسانى که توبه آنها پذیرفته نیست و راه نجاتى ندارند، کافرانى هستند که به کفر خود بمیرند. روشن است که اینها در برزخ و در قیامت پشیمان خواهند بود
ولى دیگر پشیمانى سودى ندارد و خدا براى آنها عذابى دردناک آماده کرده است.
همانگونه که درباره گروه اول گفتیم این گروه نیز عمرى را با کفر سرکرده اند و اگر بر فرض محال به دنیا برگردانیده شوند باز در کفر زندگى خواهند کرد چون روح آنها کاملا آلوده شده و مسخ شده است و امیدى بر اصلاح آنها وجود ندارد. این حقیقت نیز در آیات دیگرى هم آمده است:
ولو ردّوا لعادوا لمانهوا عنه و انهم لکاذبون (انعام / 28)
و اگر به دنیا بازگردانیده شوند به سوى آنچه از آن نهى شده اند برمى گردند وآنها دروغگویانند.
ان الذین کفروا و ماتوا وهم کفار فلن یقبل من احد هم ملو الارض ذهبا(آل عمران/91)
کسانى که کافر شدند و در حالى که کافرند مردند، از یکى از آنها طلا به اندازه زمین پذیرفته نخواهد شد.
بحثى درباره توبه
توبه از ماده تاب یتوب توباً مشتق شده و به معنى بازگشت مى باشد کسى که توبه مى کند در واقع به سوى خداوند باز مى گردد. در قرآن کریم توبه هم به خدا نسبت داده شده و هم به بنده و در هر دو مورد به معناى رجوع و بازگشت مى باشد.
توبه عبارت است از بازگشت انسان به سوى خداوند با حالت پشیمانى از گناهى که کرده با این قصد که دیگر آن گناه را تکرار نکند. توبه کردن از گناه واجب است و خداوند در قرآن کریم بندگان خود را به آن امر کرده است:
و توبوا الى الله جمیعاً ایه المومنون لعلکم تفلحون (نور / 31)
همگى به خداوند توبه کنید اى گروه اهل ایمان تا رستگار شوید.
یا ایها الذین امنوا توبوا الى الله توبه نصوحا عسى ربکم ان یکفر عنکم سیئاتکم(تحریم/8)
اى کسانى که ایمان آورده اید به خداوند توبه کنید توبه اى خالص و بادوام، شاید که پروردگارتان بدى شما را نادیده بگیرد.
از دیدگاه قرآن توبه کسى قبول است که داراى شرائط ویژه اى باشد:
انما التوبه على الله للذین یعملون السوء بجهاله ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم و کان الله علیماً حکیماً، ولیست التوبه للذین یعملون السیئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان و لا الذین یموتون و هم کفار اولئک اعتدنا لهم عذاباً الیماً (نساء / 17 – 18)
همانا بر خداست توبه کسانى را بپذیرد که از روى نادانى کار بد کنند آنگاه به زودى توبه نمایند پس خدا توبه آنها را مى پذیرد و خدا علیم و حکیم است و قبول نیست توبه کسانى که کارهاى بد مى کنند تا وقتى که مرگ یکى از آنها فرا رسد و بگوید اکنون توبه کردم، همچنین قبول نیست توبه کسانى که مى میرند در حالى که کافرند، براى آنها عذاب دردناکى آماده کرده ایم.
طبق این آیات شریفه قبولى توبه شرایط خاصى دارد که عبارتند از:
1ـ توبه باید از گناهى باشد که از روى جهالت و نادانى انجام گرفته است و البته منظور از جهالت در اینجا این نیست که گناه بودن آن عمل را نمى دانست بلکه منظور این است که بر سبیل عناد با خدا و در مقام معارضه با حقتعالى آن عمل را انجام نداده باشد. ممکن است انسان گناهى را مرتکب شود اما نه به عنوان عناد با خدا بلکه از روى هوى و هوس که خود نوعى جهالت است در چنین صورتى است که اگر واقعاً توبه کند توبه او پذیرفته مى شود اما اگر گناه را در مقام معارضه با خدا و با انگیزه عناد ولجاجت مرتکب شد، معلوم نیست که خداوند توبه از چنین گناهى را قبول کند.
2ـ توبه باید زود انجام بگیرد و انسان حق ندارد توبه را به تاخیر بیاندازد البته در بعضى از روایات عبارت (من قریب) به زودتر از مرگ تفسیر شده است و گویا منظور
این است که تا پیش از مرگ توبه کند و اگر با رسیدن نشانه هاى مرگ توبه کرد قبول نیست. اگر منظور این باشد جمله بعدى (ولیست التوبه) توضیح آن خواهد بود.
3ـ توبه باید هنگامى باشد که انسان قدرت انتخاب و اختیار و آزادى عمل داشته باشد اما اگر انسان به مرحله اى رسید که با مرگ دست به گریبان شد و آثار آن را معاینه و مشاهد کرد، دیگر فرصتى براى توبه نیست و توبه در این دم آخر مقبول درگاه الهى نخواهد بود.
4ـ توبه کسانى که کافر از دنیا مى روند قبول نیست بنابر این پشیمانى کفار در عالم برزخ و یا در روز قیامت سودى به حال آنها نخواهد داشت.
شبیه آیاتى که خواندیم آیه یاد شده در زیر است:
انه من عمل منکم سوء بجهاله ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحیم (انعام/54)
همانا اگر کسى از شما از روى جهالت کار بدى کند آنگاه توبه نماید و خود را اصلاح سازد، به درستى که خداوند آمرزنده و بخشنده است.
در این آیه شرط دیگرى براى قبولى توبه آمده است و آن عبارت است از اصلاح حال شخص که باید بعد از توبه انجام گیرد و شاید این شرط اشاره باشد به این که توبه کننده باید تصمیم قطعى بگیرد که دیگر به سوى گناهى که از آن توبه کرده باز نگردد و آن را تکرار نکند. البته قید اصلاح بعد از توبه در آیات دیگرى نیز آمده است که ما آنها را نیاوردیم.
از بعضى از آیات چنین استفاده مى شود که اگر توبه با شرائط لازم انجام بگیرد، قبولى آن از سوى خداوند حتمى است زیرا در این آیات، خداوند به طور قطعى وعده قبول توبه را مى دهد:
فمن تاب من بعد ظلمه واصلح فان الله یتوب علیه (مائده / 39)
پس هر کس توبه کند پس از آن که ظلم کرده، واصلاح نماید، پس خداوند توبه او را قبول مى کند.
وانى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى (طه / 82)
همانا من آمرزنده هستم براى کسى که توبه کند و ایمان داشته باشد و عمل صالح انجام دهد و آنگاه هدایت شود.
به طورى که از این آیات و آیات دیگر استفاده مى شود، بخشیده شدن گناهان کسى که توبه مى کند حتمى است و خداوند آن را وعده داده است. گاهى ممکن است حتى بدون توبه هم عفو الهى شامل حال کسى بشود به گونه اى که گویا توبه کرده است خداوند کریم در قرآن این مژده را به بندگان خود داده ولى آن را حتمى والزامى نکرده است:
ثم انزل الله سکینته على رسوله و على المومنین وانزل جنوداً لم تروها و عذب الذین کفروا و ذلک جزاء الکافرین، ثم یتوب الله من بعد ذلک على من یشاء والله غفور رحیم (توبه / 26 – 27)
سپس خداوند آرامش خود را بر پیامبرش و مومنان نازل کرد ولشکرى فرستاد که آن را نمى دیدید و کافران را عذاب نمود و این است جزاى کافران، سپس خداوند بعد از این هر کس را که بخواهد مى بخشد، خدا آمرزنده و بخشنده است.
لیجزى الله الصادقین بصدقهم و یعذب المنافقین ان شاء او یتوب علیهم ان الله کان غفوراً رحیماً (احزاب / 24)
تا خداوند راستگویان را به سبب راستگوئى شان پاداش دهد و منافقان را عذاب کند اگر بخواهد ویا آنها را بیامرزد که خدا آمرزنده و بخشنده است.
البته عفو ابتدائى خداوند که گاهى شامل حال بنده اى مى شود که هنوز توبه نکرده، امرى مسلم است و آیات بسیارى به آن دلالت دارد. منتهى در دو آیه اى که آوردیم لفظ توبه به کار رفته و منظور همان عفو ابتدائى است. بدیهى است که عفو ابتدائى خداوند که گاهى شامل حال بعضى از بندگان مى شود، براى خود حساب و کتابى دارد و شامل همه نمى شود، بلکه کسانى از آن برخوردار مى شوند که در خود شایستگى و اهلیت آن را ایجاد کنند اگر چه از گناه بخصوصى توبه نکرده اند.
مطلب دیگرى که در اینجا متذکر مى شویم این است که گاهى بنده خالصى از این
که لحظه اى از یاد الهى غافل شده و یا ترک اولائى از او سرزده و یا انتخاب احسن نکرده است خود را گناهکار مى داند و از این نقیصه به درگاه خداوند توبه مى کند. توبه اى که در قرآن کریم به بعضى از انبیاء نسبت داده شده، از این نـوع است:
فتلقى آدم من ربّه کلمات فتاب علیه انه هو التواب الرحیم (بقره / 37)
پس آدم از پروردگار خود کلماتى را دریافت نمود پس به او توبه کرد همانا او بسیار توبه پذیر و بخشنده است."
و خر موسى صعقا فلما افاق قال سبحانک تبت الیک و انا اول المومنین (اعراف/148)
موسى بیهوش افتاد و چون به هوش آمد، گفت: منزهى خدایا به سوى تو توبه کردم و من از نخستین مومنان هستم.
درباره توبه در روایات معصومین مطالب جالبى آمده و اکنون که بعضى از آیات مربوط به توبه را خواندیم، فرازهایى از روایات راجع به توبه را نقل مى کنیم.
توبه از دیدگاه معصومین
1 ـ عن الصادق (ع) قال: انّ الله یفرح بتوبه عبده المومن اذا تاب کما یفرح احدکم بضالّته اذا وجدها.(1)
امام صادق(ع) فرمود: خداوند به سبب توبه بنده مومن خود وقتى توبه مى کند، خوشحال مى شود همانگونه که یکى از شما وقتى گمشده خود را مى یابد خوشحال مى شود.
2 ـ عن الباقر (ع) قال: التائب من الذنب کمن لاذنب له و المقیم على الذنب وهو یستغفر منه کالمستهزئ.(2)
امام باقر (ع) فرمود: کسى که از گناه توبه مى کند مانند کسى است که گناه ندارد و کسى که در حال استغفار باز هم مرتکب آن گناه است مانند کسى است که
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – کافى ج 2 ص 436
2 – همان
مسخره مى کند.
3 ـ پیامبر خدا(ص) فرمود: هر کس پیش از یک سال از مرگش توبه کند، خداوند توبه او را قبول مى کند. سپس فرمود: یک سال زیاد است; هر کس یک ماه پیش از مرگش توبه کند، خداوند توبه او را قبول مى کند. سپس فرمود: یک سال زیاد است; هر کس یک ماه پیش از مرگش توبه کند، خداوند توبه او را قبول مى کند. سپس فرمود: یک ماه زیاد است; هر کس یک جمعه پیش از مرگش توبه کند، خداوند توبه او را قبول مى کند. سپس فرمود: یک جمعه زیاد است; هر کس یک روز پیش از مرگش توبه کند، خداوند توبه او را قبول مى کند سپس فرمود: یک روز هم زیاد است; هر کس بیش از آنکه مرگ را مشاهده کند توبه نماید، خداوند توبه او را قبول مى کند.(1)
4 ـ قال امیرالمومنین(ع): ترک الخطیئه ایسر من طلب التوبه و کم من شهوه ساعه اورثت حزنا طویلا.(2)
امیرالمومنین (ع) فرمود: ترک نمودن گناه آسانتر از طلب توبه است و چه بسا شهوت یک لحظه باعث اندوه طولانى شود.
5 ـ امام صادق(ع) فرمود: گاهى شخصى گناهى مى کند و به وسیله همان گناه وارد بهشت مى شود. گفته شد: خدا به وسیله گناه او را وارد بهشت مى کند؟ فرمود: بلى او گناه مى کند و همواره از گناه خود مى ترسد و از خودش بدش مى آید پس خدا به او رحم مى کند و به بهشت وارد مى سازد.(3)
6 ـ قال النبى(ص): کل بنى آدم خطّاء و خیر الخطّائین التوّابون المستغفرون.(4)
پیامبر (ص) فرمود: همه فرزندان آدم خطاکارند و بهترین خطاکاران، توبه کنندگان واستغفار کنندگانند.
یآ اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ اَنْ تَرِثُوا النِّسآءَ کَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – کافى ج 2 ص 44
2 – محجه البیضاء ج 7 ص 96
3 – کافى ج 2 ص 626
4 – محجه البیضاء ج 7 ص 81
لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مآ آتَیْتُمُوهُنَّ اِلاّ اَنْ یَاْتینَ بِفاحِشَه مُبَیِّنَه وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَاِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى اَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللّهُ فیهِ خَیْراً کَثیراً (*)وَ اِنْ اَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْج مَکانَ زَوْج وَ آتَیْتُمْ اِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَاْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً اَتَاْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ اِثْماً مُبیناً (*)وَ کَیْفَ تَاْخُذُونَهُ وَ قَدْ اَفْضى بَعْضُکُمْ اِلى بَعْض وَ اَخَذْنَ مِنْکُمْ میثاقاً غَلیظاً (*)وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آبآوُکُمْ مِنَ النِّسآءِ اِلاّ ما قَدْ سَلَفَ اِنَّهُ کانَ فاحِشَهً وَ مَقْتاً وَ سآءَ سَبیلاً (* )
اى کسانى که ایمان آورده اید بر شما جایز نیست از روى اجبار از زنان ارث ببرید و بر آنان سختگیرى نکنید تا برخى از آنچه به آنها داده اید، ببرید (از دستشان بگیرید) مگر اینکه کار زشت آشکارى انجام بدهند و با آنها به نیکى رفتار کنید پس اگر آنان را خوش ندارید، چه بسا چیزى را خوش ندارید و خداوند در آن نیکى بسیار قرار دهد (19) و اگر خواستید زنى را جایگزین زن دیگرى کنید و به یکى از آنها مال بسیارى دادید، چیزى از آن را از او نگیرید. آیا آن را از روى بهتان و گناه آشکار مى گیرید؟ (20) و چگونه آن را مى گیرید در حالى که شما با یکدیگر آمیزش داشته اید و آنها از شما پیمانى محکم گرفته اند؟ (21) زنانى را که پدرانتان با آنان ازدواج کرده اند به زنى نگیرید مگر آنچه در گذشته بوده است چون این کار کارى زشت و نفرت انگیز و روش بدى است (22)
نکات ادبى
1 ـ "ان ترثوا" محلا مرفوع است چون فاعل لایحل مى باشد.
2 ـ "کرها" مصدر به جاى حال است از نساء.
3 ـ "عضل" منع کردن، سختگیرى، اذیت نمودن.
4 ـ "مبینه" آشکار، روشن.
5 ـ "استبدال" جایگزین ساختن، عوض کردن.
6 ـ "قنطار" مال بسیار، پوست گاو پر از طلا.
7 ـ "بهتانا" تهمت زدن، به دروغ چیزى را به کسى نسبت دادن که باعث تعجب او شود. اصل این کلمه از "بهت" است که به معناى تعجب مى باشد. ضمناً دو کلمه بهتان و اثم در این آیه حال از اخذ هستند.
8 ـ "افضاء" به هم رسیدن، تماس گرفتن، آمیزش و در اینجا کنایه از زناشویى است.
9 ـ "نکاح" گاهى به معناى عقد ازدواج است و گاهى هم به معناى عمل زناشویى مى آید.
10 ـ "الاماقدسلف" استثناى منقطع مى باشد.
11 ـ "مقت" چیز بدى که باعث نفرت و انزجار باشد.
تفسیر و توضیح
آیه (19) یا ایها الذین امنوا لایحلّ لکم… : عربهاى عصر جاهلى براى زنها حقوق چندانى قایل نبودند و همواره درباره آنها ظلم مى کردند و کسى جلودار آنها نبود. با ظهور اسلام سنتهاى غلط جاهلى سرکوب شد و از جمله، سنتهاى ظالمانه اى که درباره زنها اعمال مى شد برداشته شد. و با توجه به نیازهاى واقعى و شرایط طبیعى آنها، حقوقشان احیا گردید.
در این آیه براى دفاع از حقوق اساسى و خانوادگى زنها چند دستور به مردها داده مى شود:
نخست اینکه، براى مردان جایز نیست که بر خلاف میل زنان از آنها ارث ببرند. گاهى بعضى از مردها زنان ثروتمند را به خاطر ثروت آنها به زنى مى گرفتند ولى با آنها مثل یک همسر رفتار نمى کردند و حقوق همسرى را زیرپا مى گذاشتند و آنها را به همین صورت رها مى ساختند و منتظر بودند که آنها بمیرند و اینها ارث ببرند و طبعاً این کار بر خلاف میل آن زنها بود. در این آیه از این رفتار ظالمانه و غیر انسانى نهى
شده و به مردانى که دست به این کار مى زدند گفته شده که براى شما جایز نیست که از زنها برخلاف میل آنها ارث ببرند.
دوم اینکه، مردان حق ندارند با زنهایشان سختگیرى کنند و آنها را زیر فشار قرار بدهند تا آنها مجبور شوند قسمتى از مهریه خود را به مردها ببخشند تا در مقابل آن مردان آنها را طلاق بدهند. مگر اینکه زنها مرتکب فحشا و زنا باشند که در این صورت براى مجازات آنها چنین کارى عیبى ندارد.
سوم اینکه، به مردان دستور مى دهد که با زنها با نیکویى رفتار کنند و اگر هم به آنها عشق و علاقه و میل باطنى ندارند باز رفتارشان با آنها خوب باشد و این را بدانند که اى بسا انسان از چیزى خوشش نمى آید ولى خداوند خیر فراوانى در آن قرار داده است. و شاید همین زنها که مورد علاقه مردهاى خود نیستند، باعث خوشبختى آنها و به وجود آمدن فرزندان شایسته براى آنها باشند. گاهى میان زن و شوهر سوء تفاهمهایى به وجود مى آید که مرد نباید فوراً تصمیم به طلاق بگیرد و یا با زن بدرفتارى کند بلکه باید تحمل نماید و رفتار خوبى داشته باشد و بداند که اى بسا در آنچه مورد پسند او نیست خداوند سود فراوانى قرار داده است.
آیات (20-21) و ان اردتم استبدال زوج… : یکى از رسوم عربهاى جاهلى درباره زنها این بود که وقتى مى خواستند زن خود را رها کنند و با زن دیگرى ازدواج نمایند زن اولى را تحت فشار قرار مى دادند و آزار و اذیت مى کردند تا او مجبور شود مقدارى از مهریه اى را که گرفته به شوهر بازپس مى دهد و شوهر با گرفتن آن، زن اول را طلاق مى گرفت و همان وجه را مهریه براى زن دوم خود قرار مى داد.
آیه شریفه از این کار نهى مى کند و مى فرماید: اگر خواستید زنى را جایگزین زن دیگرى کنید و به زن خود مال فراوان و بسیارى داده اید، چیزى از آن را از او نگیرید. و براى تاکید مطلب اضافه مى کند که آیا شما آن را از روى بهتان و گناه مى گیرید؟ شاید این جمله اشاره به کار ناجوانمردانه بعضى از مردها باشد که براى توجیه کار خود در طلاق دادن زن اولى و مجبور کردن او به بازپس دادن مهریه، به او تهمت مى زدند و
نسبت گناه به او مى دادند خداوند از این روش ظالمانه که حقوق اساسى زن پایمال مى شود و زن به شدت مورد ستم قرار مى گیرد، جلوگیرى مى کند ومردان را از اتخاذ این شیوه نامطلوب باز مى دارد. و در آیه بعدى این گونه افراد را چنین موعظه مى کند که شما چگونه دست به این کار مى زنید در حالى که میان شما و آن زنها انس و الفت بوده و با آنها تماس و آمیزش داشته اید و آنها با اجراى مراسم عقد، پیمان محکمى از شما گرفته اند.
آیه (22) و لاتنکحوا ما نکح آبائکم… : رسم دیگرى از رسوم عصر جاهلى کوبیده مى شود. عربهاى جاهلى وقتى پدرى از دنیا مى رفت و زن جوانى داشت که نامادرى فرزندانش بود، فرزند با او ازدواج مى کرد. خداوند از این رسم غلط نهى مى کند و دستور مى دهد که با زنهایى که پدرانتان با آنها ازدواج کرده اند شما از دواج نکنید. طبق این دستور چنین ازدواجى حرام است و انجام آن گناه دارد. ولى باید دید کسانى که پیش از اعلام این حکم دست به این کار زده بودند چه حکمى دارند؟ آیا آنها هم مرتکب گناه شده اند؟ در ادامه آیه جمله اى وجود دارد که پاسخ این سوال است و اعلام مى دارد که آنها گناه نکرده اند و این حکم از این به بعد لازم الاجرا است.
در پایان آیه براى تشدید حکم، اعلام مى دارد که ازدواج فرزند با زنى که پدر با او ازدواج کرده بود، هم کارى زشت و هم عملى نفرت انگیز و هم شیوه اى ناپسند است.
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ اُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ وَ اَخَواتُکُمْ وَ عَمّاتُکُمْ وَ خالاتُکُمْ وَ بَناتُ الْاَخِ وَ بَناتُ الْاُخْتِ وَ اُمَّهاتُکُمُ الاّتى اَرْضَعْنَکُمْ وَ اَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَهِ وَ اُمَّهاتُ نِسآئِکُمْ وَ رَبآئِبُکُمُ الْلاتى فى حُجُورِکُمْ مِنْ نِسآئِکُمُ الْلاتى دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَاِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ وَ حَلائِلُ اَبْنائِکُمُ الَّذینَ مِنْ اَصْلابِکُمْ وَ اَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْاُخْتَیْنِ اِلاّ ما قَدْ سَلَفَ اِنَّ اللّهَ کانَ غَفُوراً رَحیماً (*)
براى شما حرام شده است ازدواج با مادرانتان و دخترانتان و خواهرانتان
وعمه هایتان وخاله هایتان و دختران برادر و دختران خواهر و آن مادرانتان که به شما شیر داده اند و خواهرانتان از راه شیرخوردن و مادران زنانتان و دختران زنانتان که در دامان شما تربیت شده اند از آن زنانتان که به آنها دخول کرده اید و اگر دخول نکرده باشید گناهى بر شما نیست و (نیز) همسران آن پسرانتان که از صلب شما هستند و اینکه میان دو خواهر را جمع کنید مگر آنچه از پیش بوده است. همانا خداوند آمرزنده بخشایشگر است (23)
نکات ادبى
1 ـ "امهات" جمع امّ که در اصل "امهه" بود هاء در مفرد به جهت تخفیف افتاد. امّ به معناى مادر و ریشه است. مادر پدر و مادر نیز که همان جدّه است، براى انسان "امّ" حساب مى شود. ضمناً کلمه "امهات" نایب فاعل "حرّمت" است و چون اعیان واشخاص نمى تواند مورد تعلق حرمت باشد، باید کلمه مناسبى در تقدیر باشد که در اینجا "نکاح" است و در جاهایى مثل حرمت علیکم الدم "اکل" است.
2 ـ "ربائب" جمع ربیبه، دختران زنان از شوهران دیگر که نزد شوهر دوم زندگى مى کنند و از "ربى" مشتق شده چون آنها تحت تربیت این ناپدرى هستند.
3 ـ "حجور" جمع حجر به معناى آغوش، دامن. کنایه از تربیت و نگهدارى.
4 ـ "جناح" گناه، بیم.
5 ـ "حلائل" جمع حلیله، همسر. از آن جهت به همسر حلیله گفته مى شود که براى انسان حلال شده است.
6 ـ "اصلاب" جمع صلب ، پشت، محل ساخته شدن نطفه.
7 ـ "الاماقدسلف" استثناى منقطع است.
تفسیر و توضیح
آیه (23) حرّمت علیکم امهاتکم… : ازدواج زنان و مردان با یکدیگر در اسلام
مقرارت ویژه اى دارد که مهمترین آنها این است که مردها با زنانى که براى آنها محرم است حق ازدواج ندارند. در این آیه زنهاى محرم را بر مى شمارد و مردان را از ازدواج با آنها منع مى کند البته حرام بودن ازدواج مردى با زنى به خاطر خویشاوندى در میان ملل دیگر هم وجود دارد منتها موارد آن فرق مى کند و اساساً این یک امر قراردادى و تشریعى است و منشاء طبیعى ندارد هر چند که گفته شده بعضى از حیوانات هم از آمیزش با مادران و دختران خود خوددارى مى کنند.
به هر حال در این آیه چهارده مورد از زنها را که ازدواج با آنها حرام است برمى شمارد. از آنها هفت مورد نسبى است یعنى به خاطر ولادت و هم خونى است و هفت مورد سببى است یعنى به خاطر شیرخوردن و ازدواج است. هفت مورد اول عبارتند از:
1 ـ مادران; و این شامل جدّه انسان که همان مادر پدر و مادر است نیز مى شود و همچنین شامل جدّه جدّه و بالاتر هم مى شود.
2 ـ دختران; و این شامل دختران دختران و دختران پسران هم مى شود و همچنین شامل دختران آنها و پایینتر هم مى شود.
3 ـ خواهران; و این شامل خواهران پدرى و مادرى و خواهران فقط پدرى و فقط مادرى هم مى شود.
4 ـ عمّه ها; و این شامل خواهر پدرى و مادرى یا پدرى و یا مادرى پدر مى شود.
5 ـ خاله ها; و این شامل خواهر پدرى و مادرى و یا پدرى و یا مادرى مادر مى شود.
6 ـ دختران برادر; و این شامل دختران برادران پدرى و مادرى و پدرى یا مادرى مى شود.
7 ـ دختران خواهر; این شامل دختران خواهران پدرى و مادرى و یا پدرى و یا مادرى مى شود.
هفت مورد دوم که نه از طریق نسب بلکه از طریق سبب حرام مى شوند عبارتند از:
1 ـ مادران شیرى; یعنى زنانى که مادر واقعى نیستند ولى انسان از آنها در کودکى شیر خورده است.
2 ـ خواهران شیرى; یعنى زنانى که خواهر واقعى نیستند ولى انسان از کسى شیرخورده که آنها هم از او شیر خورده اند.
این دو مورد را محرمهاى "رضاعى" مى گویند و به طورى که در روایت صحیحى از پیامبر اسلام(ص) آمده هر چه به جهت نسبت حرام مى شود، به جهت شیرخوردن و رضاع هم حرام مى شود. یعنى همانگونه که مادر رضاعى حرام است خواهر او که خاله رضاعى مى شود و دختران او که خواهران رضاعى مى شوند نیز حرام است و از این طرف دخترى که از زنى شیرخورده براى شوهر او که صاحب شیر است حرام است و خواهر شوهر او هم که عمه رضاعى مى شود حرام است و خلاصه هر چه در نسب حرام است در رضاع هم حرام است.
البته محرم بودن به وسیله شیرخوردن شرایطى دارد از جمله اینکه شیرخوردن در دوسالگى کودک باشد و اگر بالاتر از دوسالگى شد باعث نشر حرمت نمى شود. دیگر اینکه شیرخوردن به صورتى باشد که گوشت و استخوان کودک از آن رشد کند به این صورت که یک شبانه روز و یا پانزده بار شیر آن زن را بخورد و میان آنها چیز دیگرى نخورد. دیگر اینکه شیر را مستقیماً از پستان آن زن بخورد و اگر شیر را به ظرفى بدوشد و کودک از آن ظرف بخورد، نشر حرمت نمى شود.
3 ـ مادران همسران; که شامل مادر زن و مادر مادر زن به بالا مى شود.
4 ـ دختران زنان از شوهر دیگر; که در اصطلاح به آنها "ربیبه" گفته مى شود. البته در آیه گفته شده آن دخترانى که در دامان شما و تحت تربیت شما هستند ولى این فقط یک قید توضیحى است و براى آن است که غالباً چنین است و به آن معنا نیست که اگر دختران همسران از شوهر دیگر در خانه شما و تحت تربیت شما نباشند، براى شما محرم نیستند بلکه ازدواج بااین گونه زنها حرام است اگرچه درجاى دیگرى زندگى کنند.
ازدواج با این گونه زنان وقتى حرام است که شخص با مادر آنها همبستر شود ولى
اگر همبستر نشده و فقط عقد ازدواج خوانده شده، محرمیت با آن دختران حاصل نمى شود و مى توانند با آنها ازدواج کنند منتهى باید مادران آنها را طلاق بدهند.
5 ـ همسران فرزندان; شامل عروس شخص و یا عروس فرزند شخص مى شود و البته منظور از فرزند در اینجا فرزندان واقعى و صلبى است و شامل فرزند خوانده نمى شود و همانگونه که مى دانیم پیامبر اسلام با زینب زن طلاق داده شده زیدبن حارثه فرزندخوانده خود ازدواج کرد.
6 ـ خواهران همسر; جمع میان دو خواهر حرام است و انسان نمى تواند در یک حال دو خواهر را به زنى بگیرد. البته اگر از زن خود با مرگ او و یا طلاق جدا شود، مى تواند با خواهر او ازدواج کند. ضمناً چون در میان عربهاى جاهلى جمع میان دو خواهر رسم بوده، در اینجا مى فرماید: مگر آنچه از پیش انجام گرفته یعنى ازدواجهایى که پیش از تشریع این قانون بوده و میان دو خواهر را جمع کرده بودند، اشکالى ندارد و براى آنها گناه نوشته نمى شود.
7 ـ نامادرى; که شامل زن ناپدرها مى شود و پسران نمى توانند با آنها ازدواج کنند. حکم این مورد در این آیه نیست بلکه در آیه قبلى آمد و تفسیر آن گذشت.
در پایان این آیه بار دیگر مردم را به یاد خدا مى اندازد و خدا را با دو صفت "غفور" و "علیم" یاد مى کند. اشاره به اینکه گذشته ها آمرزیده مى شوند.
آغاز جزء پنجم قرآن(1)
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّسآءِ اِلاّ ما مَلَکَتْ اَیْمانُکُمْ کِتابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ اُحِلَّ لَکُمْ ما وَرآءَ ذلِکُمْ اَنْ تَبْتَغُوا بِاَمْوالِکُمْ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِه مِنْهُنَّ فَاتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ فَریضَهً وَ لا
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ شروع تفسیر جزء پنجم قرآن در تاریخ 27/2/1376 مطابق با عاشوراى 1418 ـ قم
جُناحَ عَلَیْکُمْ فى ما تَراضَیْتُمْ بِه مِنْ بَعْدِ الْفَریضَهِ اِنَّ اللّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً (*)
(همچنین بر شما حرام شده است) زنان شوهردار مگر زنى که مالک آن هستید. این فریضه خدا بر شماست و جز اینها بر شما حلال شده است که با مالهاى خود در حالى که پاکدامن هستید و نه زناکار، آنها را بجویید و هر گاه از زنان متعه کردید پس مهر مقرر شده آنها را بپردازید و در مورد آنچه پس از مهریه تعیین شده بر آن توافق مى کنید گناهى بر شما نیست همانا خداوند داناى فرزانه است (24)
نکات ادبى
1 ـ "المحصنات" جمع محصن، زنان شوهردار از حصن به معناى منع. گویا زنان شوهردار منع از ازدواج با دیگرى دارند. البته احصان در اینجا به معناى شوهردارى است ولى گاهى هم به معناى عفت و پاکدامنى مى آید همانگونه که "محصنین" در همین آیه به همان معناست.
2 ـ "ملک یمین" کنایه از تملک و منظور در اینجا کنیزانى است که در قدیم کسانى مالک آنها بودند.
3 ـ "کتاب الله" مفعول مطلق به تقدیر کتب الله کتاباً.
4 ـ "تبتغوا" مصدر آن ابتغاء است به معناى طلب کردن. ضمناً ان تبتغوا بدل یا عطف بیان از "ماوراءذلکم" است.
5 ـ "مسافحین" از سفاح به معناى زنا و اصل سفح ریختن آب است و لذا به پایین کوه سفح گفته مى شود چون آب به آنجا مى ریزد و زناکار آب خود را در جاى باطلى مى ریزد.
6 ـ "استمتعم" مصدر آن استمتاع به معناى طلب لذت کردن و منظور در اینجا ازدواج موقت است که در اصطلاح به آن "متعه" گفته مى شود.
7 ـ "اجور" جمع اجر پاداش و در اینجا به معناى مهریه زن است.
8 ـ "فریضه" مصدر به جاى حال یعنى مفروضه.
تفسیر و توضیح
آیه (24) و المحصنات من النساء… : پس از برشمارى چهارده گروه از زنان محرم که ازدواج با آنها براى مردان حلال نیست اینک از گروه دیگرى نام مى برد که ازدواج با آنها هم جایز نیست. آنان زنان شوهردار هستند. پس از بیان این مطلب یک گروه از زنان را استثنا مى کند و آنان زنان برده هستند که شخص مالک آنهاست و منظور از آنها گروهى از بردگانى هستند که در جنگ با کفار به اسارت مسلمانان در آمده اند و استرقاق شده اند یعنى آنها را به کنیزى و بردگى گرفته اند. با چنین زنان اسیرى اگر چه شوهردار هم باشند مى توان ازدواج کرد.
اسیر بودن رابطه ازدواج با همسران قبلى را از بین مى برد و مردان مسلمان با ازدواج با آنها در واقع آنها را از آوارگى و بلاتکلیفى نجات مى دهند و این به نفع آنهاست و در واقع مصالح آنها در نظر گرفته شده است.
البته از نظر فقهى پیش از ازدواج با آنها، باید این زنان عده نگهدارند و به اصطلاح "استبراء" کنند تا اگر جنینى در شکم دارند مشخص شود و ابهام در نسل پیش نیاید.
گفته شده که این آیه پس از آن نازل شد که مسلمانان اسیرانى از اوطاس گرفتند و در میان آنها زنانى بود که شوهرانى داشتند پیامبر دستور داد که مسلمانان صبر کنند آنها استبراء شوند و یک بار حیض ببینند و اگر حامله اند وضع حمل کنند آنگاه مسلمانان با آنها ازدواج نمایند.
البته از نظر فقهى، امه یا کنیز اصطلاحى حکم خاص خودش را دارد و آنها اگر هم ازدواج کرده باشند با فروش آنها ازدواجشان باطل مى شود و خریدار بعدى مى تواند پس از استبراء آنها را به شوهر دیگرى بدهد یا خودش با او ازدواج کند و همبستر شود.
پس از بیان این حکم و حکم آن گروه از زنها که ازدواج با آنها جایز نیست، براى تثبیت و تحکیم مطلب اضافه مى کند که این برنامه خدا براى شماست و غیر از اینها که گفته شد بقیه زنان بر شما حلال است و مى توانید با آنها ازدواج کنید. البته زنان دیگرى هم هستند که ازدواج با آنها حرام است ولى این حرمت عارضى است و در اثر عوامل خاصى به وجود مى آید و حرمت اولى و ذاتى ندارد. مانند زن سه طلاقه که ازدواج مجدد با او حرام است مگر پس از محلل و شوهر کردن با یک مرد دیگر و یا ازدواج با زنى که در حال عده است و یا ازدواج با زن پنجم و یا ازدواج مجدد با زنى که با او لعان کرده است یا ازدواج با خواهر پسرى که با او لواط کرده است در همه این موارد حرمت ازدواج ناشى از علت خاصى است که در فقه آمده است و حرمت اوّلى ندارد.
در ادامه آیه اجازه مى دهد که مردان با اموالى که دارند و مى توانند آن را مهریه زنان قرار بدهند، ازدواج موقت کنند و عفت را رعایت نمایند و مرتکب زنا نشوند آنها مى توانند ازدواج موقت یا همان متعه انجام بدهند و آیه به روشنى دلالت دارد که ازدواج موقت مشروع و جایز است و مى فرماید: چون زنهایى را متعه کردید یعنى به طور موقت با آنها ازدواج کردید، پس مهرشان را به آنها بدهید.
اینکه گفتیم آیه به روشنى دلالت بر ازدواج موقت دارد، از این جهت است که کلمه "استمتعتم" و "استمتاع" و "متعه" اصطلاح خاصى بود که در عهد پیامبر به معناى ازدواج موقت بود و مسلمانان از آن همین معنا را مى فهمیدند و طبق روایات متعدد و معتبرى که از طریق شیعه و سنى نقل شده، مسلمانان در زمان پیامبر متعه یا همان ازدواج موقت را انجام مى دادند و مانعى از آن نبود منتهى از نظر اهل سنت این حکم بعدها نسخ شد ولى از نظر شیعه نسخ نشده است.
در بعضى از قرائتها مانند قرائت ابن عباس و ابى بن کعب پس از جمله این "فمااستمتعتم" این عبارت آمده: "الى اجل مسمّى" یعنى تا مدت معین. اگر این قرائت درست باشد صریح در مطلب است ولى به نظر مى رسد که این عبارت به عنوان توضیح و تفسیر از سوى این قاریان افزوده شده است و متن قرآن نیست و نیازى هم
به آن وجود ندارد. زیرا به عقیده بیشتر مفسران سنى و همه مفسران شیعه و ائمه اهل بیت، این آیه مربوط به ازدواج موقت است فقط صحت سر این است که آیا حکم این آیه نسخ شده یا نه (توضیحات بیشتر را در بحث مستقل و مفصلى که به خواست خدا در این باره خواهیم داشت، مى دهیم).
در پایان آیه تذکر مى دهد که شما مى توانید پس از تعیین مهریه، بعدها با توافق خودتان آن را کم و زیاد کنید و شاید این اشاره به حکم عقد متعه باشد که چون وقت معین به پایان رسید زن و مرد مى توانند با توافق یکدیگر مدت را تمدید کنند و در مقابل بر مهریه هم بیفزایند. آیه با تذکر اینکه خدا دانا و فرزانه است خاتمه مى یابد. اشاره به اینکه خدا از کارهاى شما آگاه است و احکامى که تعیین کرده از روى حکمت مى باشد.
بحثى درباره ازدواج موقت
ازدواج موقت یا همان "متعه" عبارت از این است که زن و مرد با یکدیگر تا زمان معینى ازدواج مى کنند و چون آن زمان معین به سر آمد رابطه زناشویى آنها هم پایان مى یابد و نیازى به طلاق ندارد. این ازدواج در مقابل ازدواج دائم است که در آن مدتى براى ازدواج تعیین نشده و تنها مرگ یکى از زوجین و یا طلاق آن را به هم مى زند.
در اینکه آیا چنین ازدواجى از نظر اسلام مشروع و صحیح است یا نه، میان دانشمندان شیعه و سنى اختلاف است از دیدگاه شیعه و ائمه اهل بیت چنین ازدواجى جایز و صحیح است ولى اهل سنت آن را غیر مشروع مى دانند. پیش از توضیح مطلب به پیشینه تاریخى آن در اسلام اشاره مى کنیم:
سابقه ازدواج موقت در اسلام
با توجه به روایات متعددى که اهل سنت نقل کرده اند، شکى نیست که در عهد رسول گرامى اسلام، مسلمانان ازدواج موقت مى کردند و این کار با اجازه شخصى پیامبر بود. اینک به چند روایت در این زمینه توجه فرمایید:
1 ـ ابن ابى حاتم از ابن عباس نقل مى کند که در اول اسلام، متعه جایز بود و شخصى به شهرى مى آمد و با او کسى نبود که ملک او را اصلاح کند و وسایل زندگى او را حفظ نماید; پس با زنى تا مدتى که نیاز داشت ازدواج مى کرد…(1)
2 ـ سبره جهنى مى گوید: پیامبر خدا در سال فتح مکه به ما اجازه متعه زنان را داد.(2)
3 ـ روایت شده که وقتى پیامبر به مکه براى عمره آمد، زنهاى مکه خودشان را زینت مى دادند. اصحاب پیامبر از بى همسرى به او شکایت کردند. حضرت فرمود: با این زنها متعه کنید.(3)
4 ـ سبره مى گوید: با پیامبر در حجه الوداع بودیم وقتى به مکه آمدیم و از احرام بیرون شدیم، فرمود: با این زنها متعه کنید. موضوع را با زنها در میان گذاشتیم آنها از اینکه با ما ازدواج کنند امتناع کردند مگر اینکه مدتى براى آن تعیین شود. موضوع را به پیامبر خبر دادیم حضرت فرمود: میان خود و آنها مدت تعیین کنید.(4)
5 ـ از جابر درباره متعه پرسیدند، گفت: در عهد پیامبر و ابوبکر و عمر متعه مى کردیم تا اینکه عمر از آن نهى کرد.(5)
6 ـ جابر مى گوید: در زمان پیامبر و ابوبکر با یک مشت خرما یا آرد متعه مى کردیم تا اینکه عمر نهى کرد.(6)
نظیر این گونه روایات بسیار است و ما فقط نمونه هایى را آوردیم و حتى خود
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – سیوطى، الدرالمنثور ج 2 ص 259
2 – همان
3 – تفسیر فخر رازى (مفاتیح الغیب) ج 10 ص 49
4 – متقى هندى، کنز العمال ج 16 ص 525
5 – همان ص 523
6 – مسند احمد بن حنبل ج 3 ص 325
خلیفه دوم که شدیداً با متعه مخالفت نمود، در سخنى اعتراف کرده که متعه زنان در زمان پیامبر جایز بوده و او آن را حرام کرده است.(1)
البته اهل سنت گفته اند که بعدها جواز متعه نسخ شد ولى به هر حال این روایات مى رساند که در زمان پیامبر متعه معمول بوده و به طورى که دیدیم در بعضى از آنها آمده بود که خود پیامبر به آن امر فرمود. درباره نسخ این حکم بعدها صحبت خواهیم کرد.
ازدواج موقت در قرآن و حدیث
از قرآن کریم به روشنى مشروعیت و جواز متعه یا همان ازدواج موقت به دست مى آید آنجا که مى فرماید:
فما استمتعتم به منهنّ فاتوهنّ اجورهنّ فریضه (نساء / 24)
پس هر گاه از زنان متعه کردید پس مهریه هاى مقرر شده آنان را بپردازید.
کلمه "استمتاع" و "متعه" در زمان نزول قرآن به معناى ازدواج موقت بود و این یک اصطلاح بود که همه از آن ازدواج موقت را مى فهمیدند. حتى در بعضى از قرائتها مانند قرائت ابن عباس و ابى بن کعب بعد از "منهن" عبارت "الى اجل مسمّى" آمده که به معناى تا مدت معین است(2) و شاید منظور تفسیر آیه باشد و نه اینکه این تفسیر از متن آیه است.
بسیارى از مفسران اهل سنت حتى قدماى آنها مانند سدى و مجاهد گفته اند که منظور از این آیه نکاح متعه است.(3) منتهى اهل سنت گفته اند که این آیه نسخ شده که درباره آن بحث خواهیم کرد.
از نظر روایات هم، مشروعیت و جواز متعه در زمان پیامبر امرى مسلم است و برخى از روایات را در این زمینه از منابع اهل سنت ملاحظه کردید و اینک دو روایت
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – کنز العمال ج 16 ص 519
2 – طبرى ، جامع البیان ج 4 ص 13
3 – همان ص 12
هم از طریق شیعه نقل مى کنیم:
1 ـ عن الصادق(ع) قال: المتعه نزل بها القرآن و جرت بها السنه من رسول الله(ص)(1)
امام صادق(ع) فرمود: درباره متعه قرآن نازل شده و سنت پیامبر هم بر آن جارى است.
2 ـ عبدالرحمن بن ابى عبدالله مى گوید: ابو حنیفه از امام صادق(ع) درباره متعه زنان پرسید که آیا آن حق است؟ او فرمود: سبحان الله آیا کتاب خدا را نمى خوانى "فمااستمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فریضه" ابو حنیفه گفت: به خدا قسم مثل آن بود که تا کنون این آیه را نخوانده بودم.(2)
آیا حکم ازدواج موقت نسخ شده است؟
دیدیم که آیه قرآن و روایات متعدد از طریق اهل سنت و شیعه بر مشروعیت و جواز ازدواج موقت دلالت دارد، و این چیزى نیست که جاى تردید باشد. همچنین جاى تردید نیست که خلیفه دوم در زمان خلافت خود ازدواج موقت را تحریم کرد و گفت دو نوع متعه در زمان پیامبر وجود داشت و من آنها را حرام مى کنم و مرتکبان را مجازات خواهم کرد یکى متعه حج و دیگرى متعه زنان.(3)
آنچه مهم است این است که آیا این حکم در زمان پیامبر به وسیله قرآن یا حدیث پیامبر نسخ شده یا فقط خلیفه آن را نسخ کرد؟ اهل سنت معتقدند که این حکم در زمان خود پیامبر نسخ شده است. گاهى گفته مى شود که این آیه با آیاتى که دلالت بر ارث و عدّه زن مى کند نسخ شده چون زنى که متعه شده ارث وعده ندارد و گاهى گفته مى شود که آیه (الا على ازواجهم او ما ملکت ایدیهم) که در سوره مومنون آمده آن را نسخ کرده چون به زنى که متعه شده زوجه گفته نمى شود و گاهى نسخ حکم متعه را به
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – کافى ج 5 ص 449
2 – همان.
3 – کنز العمال ج 16 ص 519
[400]
روایاتى نسبت مى دهند که در آنها از پیامبر نقل شده که از متعه زنان نهى کرده است از جمله:
1 ـ از على (ع) نقل مى کنند که گفته: پیامبر در روز خیبر از متعه زنان و خوردن گوشت الاغهاى اهلى نهى کرد.(1)
2 ـ از سبره نقل مى کنند که پیامبر روز فتح مکه از متعه زنان نهى کرد.(2)
3 ـ باز از سبره نقل مى کنند که پیامبر در حجه الوداع از متعه زنان نهى کرد.(3)
ما مى گوییم این آیه نسخ نشده زیرا آیات مربوط به ارث وعدّه فقط بیان حکمى از احکام ازدواج است و در مقام بیان شرط زوجیت نیست و لذا صلاحیت نسخ این حکم را ندارد. دیگر اینکه آیه سوره مومنون در مکه نازل شده و آیه نکاح متعه در مدینه نازل شده و آیه مکى نمى تواند ناسخ آیه مدنى باشد و اساساً اطلاق زوجه بر زنى که متعه شده اشکالى ندارد و لذا در بعضى از روایات اهل سنت، از متعه به عنوان نکاح و تزویج نام برده شده و اینکه زوجه به او اطلاق نمى شود صرف یک ادعاست و استدلال به اینکه او ارث نمى برد یک استدلال واهى است و همانگونه که گفتیم این بیان حکمى از احکام است و شرط زوجیت نیست.
و اما روایاتى که نقل شده آنها نیز صلاحیت نسخ آیه را ندارند زیرا:
اولا، نسخ قرآن با خبر واحد جایز نیست.
ثانیاً، این احادیث مضطرب هستند و یکى دیگرى را نفى مى کند زیرا همانگونه که دیدیم در یکى زمان نهى پیامبر روز خیبر و در دیگرى روز فتح مکه و در دیگرى حجه الوداع گفته شده و این اضطراب اصالت آنها را زیر سوال مى برد و براى همین اضطراب است که بعضى ها گفته اند متعه چندین بار مشروع شده و نسخ شده است(4)که سخن باطلى است و ما در دین چیزى را نداریم که به طور مکرر نسخ شده باشد.
ثالثاً، این روایات با روایات دیگرى که دلالت بر عدم نسخ مى کند معارض است
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – کنزالعمال ج 16 ص 523
2 – همان ص 225
3 – همان 225
4 – کشاف ج 1 ص 498
از جمله:
1 ـ از حَکَم بن عیینه پرسیده شده که آیه (فما استمتعتم به منهن) نسخ شده یا نه؟ گفت: نه و على (ع) مى گفت: اگر عمر از متعه نهى نمى کرد، جز شقى کسى زنا نمى کرد.(1)
2 ـ عمران بن حصین گفت: آیه متعه در کتاب خدا نازل گردید و پیامبر ما را به آن امر کرد و آیه اى نازل نشده که آن را نسخ کند و پیامبر از دنیا رفت و ما را از آن نهى نکرد آنگاه مردى با راى خود چیزى گفت.(2)
و اما نهى خلیفه دوم از متعه، آنهم صلاحیت نسخ حکم خدا را ندارد و اتفاقاً سخن خلیفه که گفت: دو متعه در زمان پیامبر بود و من آن را حرام مى کنم، خود دلیل است که حکم متعه در زمان پیامبر نسخ نشده و این خلیفه بود که به خاطر مصالحى که خود مى دانست آن را تحریم کرد و او در مقامى نیست که بتواند چیزى را که پیامبر حلال کرده، حرام کند و اگر هم به عنوان حاکم و به خاطر مصالحى چیزى را قدغن کرد، جنبه موقت خواهد داشت و نمى توان آن را حکم اسلام دانست و به آن جنبه شرعى و دائمى داد.
اتفاقاً از فرزند عمر درباره متعه زنان پرسیدند، گفت: حلال است راوى گفت:پدرت آن را حرام کرده است. او گفت: ببین اگر چیزى را پدرم نهى کند ولى پیامبر آن را سنت قرار دهد ما باید سنت پیامبر را ترک کنیم و تابع پدرم باشیم؟(3) گفته شده که یحى بن اکثم به مردى که متعه مى کرد گفت: حکم متعه را از چه کسى گرفتى؟ گفت از عمر! گفته شد او که شدیداً مخالف متعه بود. گفت: در خبر صحیح آمد که عمر بالاى منبر گفت: پیامبر متعه را حلال کرده من حرام مى کنم. ما روایت او را مى پذیریم ولى تحریم او را نمى پذیریم.(4)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – جامع البیان ج 4 ص 13
2 – صحیح بخارى ج 6 ص 33
3 – مسند احمد بن حنبل ج 2 ص 95
4 – جواهر الکلام ج 30 ص 148 به نقل از المحاضرات راغب ج 2 ص 93
دیدگاه شیعه و ائمه اهل بیت
مشروعیت و حلال بودن ازدواج موقت یکى از ضروریات مذهب شیعه است و شیعه با پیروى از آیه قرآن و سنت پیامبر و سخنان ائمه اهل بیت آن را جایز بلکه مستحب مى دانند و اعتنایى به تحریم خلیفه ندارند.
در این باره نخست چند روایت و سپس سخنانى از بزرگان علماى شیعه نقل مى کنیم هر چند که نیازى به نقل آنها نیست:
1 ـ عن الصادق(ع) قال: لیس منا من لم یومن بکّرتنا و لم یستحلّ متعتنا.(1)
امام صادق(ع) فرمود: از ما نیست کسى که به رجعت ما ایمان نداشته باشد. و متعه ما را حلال نداند.
2 ـ عبدالله بن عمر لیثى از امام باقر(ع) پرسید: راجع به متعه زنان چه مى گویى فرمود: خدا آن را در کتاب خودش و در سنت پیامبرش حلال کرده. پس، آن تا روز قیامت حلال است.(2)
روایات از طریق اهل بیت در این باره متواتر است و اینک چند سخن از فقها و دانشمندان شیعه نقل مى کنیم:
1 ـ شیخ مفید مى گوید: نکاح بر چند قسم است: یکى نکاح "غبطه" که همان نکاح دائم است که مدت و شرط ندارد… و دیگرى نکاح "متعه" و آن نکاحى است که مدت معین دارد و با اجرت منعقد مى شود.(3) و نیز شیخ مفید رساله مستقلى درباره متعه دارد و در آن از حضرت على(ع) و سایر ائمه مباح بودن متعه را نقل مى کند.(4)
2 ـ شیخ طوسى مى گوید: نکاح متعه در شریعت اسلام مباح است و آن عبارت است از عقد یک مرد بر زنى در مدت معین در برابر مهر معین.(5)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – وسائل الشیعه ج 14 ص 438
2 – همان ص 437
3 – شیخ مفید ، المقنعه ص 498
4 – وسائل الشیعه ج 14 ص 440
5 – شیخ طوسى، النهایه ص 489
3 ـ محقق حلى مى گوید: ازدواج موقت در دین اسلام جایز است چون مشروع بودن آن ثابت شده و دلیلى بر رفع حکم آن وجود ندارد.(1)
4 ـ صاحب جواهر مى گوید: اجماع بر حلال بودن متعه از سوى شیعه واضح است بلکه آن از ضروریات مذهب شیعه است و اما از غیر شیعه صحابه و کسانى که در صدر اسلام بودند بر مشروع بودن و حلال بودن آن اتفاق نظر دارند.(2)
پرسشهایى درباره ازدواج موقت
اکنون که مشروعیت ازدواج موقت از نظر اسلام روشن شد، اینک به پرسشهایى که ممکن است در این باره پیش بیاید پاسخ مى دهیم.
پرسش نخست اینکه آیا ازدواج موقت ارکان خانواده را به هم نمى زند؟ و باعث دلسردى زن از زندگى با مردى که متعه کرده نمى شود؟
پرسش دوم اینکه آیا ترویج ازدواج موقت، ترویج شهوترانى نیست؟ وباعث به وجود آمدن حرمسراها نمى شود؟
پرسش سوم اینکه ازدواج موقت چه فرقى با فحشا دارد؟ آیا آن هم نوعى فحشا و خودفروشى به حساب نمى آید؟
پرسش چهارم اینکه آیا ازدواج موقت توهین به شخصیت زن نیست؟ و زنى که تن به ازدواج موقت مى دهد و در مقابل اجرتى صیغه مى شود به شخصیت او لطمه وارد نمى شود؟
در پاسخ پرسش نخست مى گوییم: ازدواج موقت رقیبى براى خانواده ها نیست و در مواقعى صورت مى گیرد که ضرورتى پیش بیاید و مرد و زن احتیاج به اطفاء شهوت داشته داشته باشند ولى امکان تشکیل خانواده براى آنها وجود نداشته باشد. ازدواج موقت به عنوان یک راه حل موقت براى این گونه موارد تشریع شده است تا از
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – محقق، شرایع الاسلام چاپ سنگى ص 184
2 – جواهر الکلام ج 30 ص 149
فحشا و زنا جلوگیرى گردد و لذا در روایاتى از ائمه اهل بیت، ازدواج موقت براى مردانى که خانواده دارند امرى ناپسند دانسته شده:
1 ـ عن على بن یقطین قال سالت ابا الحسن(ع) عن المتعه. فقال: ما انت و ذلک قد اغناک الله عنها.(1)
على بن یقطین مى گوید: از امام موسى بن جعفر(ع) درباره متعه پرسیدم. فرمود: تو را با متعه چه کار؟ در حالى که خدا تو را از آن بى نیاز کرده است.
2 ـ عن الفتح بن یزید قال: سالت اباالحسن(ع) عن المتعه. قال: هى حلال مباح مطلق لمن لم یغنه الله بالتزویج فلیستعفف بالمتعه.(2)
فتح بن یزید مى گوید: از امام موسى بن جعفر (ع) درباره متعه پرسیدم. فرمود: آن براى کسى که خدا او را به وسیله ازدواج بى نیاز نکرده است، حلال و مباح مطلق است پس چنین شخصى به وسیله متعه عفت نشان بدهد.
بنابراین اصل مشروعیت ازدواج موقت براى کسانى است که امکان تشکیل خانواده ندارند و روشن است که این نوع ازدواج در برابر خانواده ها نیست تا بگوییم باعث دلسردى و عدم امنیت در خانواده مى شود. حال کسانى از این قانون سوء استفاده مى کنند، مطلب دیگرى است. از این گذشته این گونه چیزها مربوط به فرهنگ جامعه است اگر در جامعه اى متعه رواج داشته باشد یک چیز معمولى مى شود و به خانواده لطمه نمى زند.
در پاسخ پرسش دوم مى گوییم: با توجه به مطلبى که در پاسخ پرسش اول گفتیم روشن مى شود که ازدواج موقت اگر درست اجرا شود نه تنها باعث ترویج شهوترانى نیست بلکه جلو فحشا و بى بندباریهاى جنسى را مى گیرد و همانگونه که گفتیم، آن راه حل موقتى براى کسانى است که غریزه جنسى در آنها شعلهور است ولى امکان تشکیل خانواده و ازدواج دائم را ندارند بخصوص در زمان ما که شرایط ازدواج دایم بسیار سنگین شده است. و اینکه مشروعیت این امر باعث به وجود آمدن حرمسراها
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – وسائل الشیعه ج 14 ص 449
2 – همان
مى شود، سخن بى ربطى است و این مربوط به سوء استفاده هایى است که از قانون مى شود و مى دانیم که از هر قانونى مى توان سوء استفاده کرد.
در پاسخ پرسش سوم مى گوییم: میان ازدواج موقت و فحشا تفاوتهاى اساسى وجود دارد در ازدواج موقت مانند ازدواج دائم یک زن فقط در اختیار یک مرد است و تا وقت معینى به سر نیامده، حق ندارد با مرد دیگرى رابطه داشته باشد. همچنین پس از پایان وقت معین، زن باید عده نگهدارد تا وضعیت او از نظر حاملگى مشخص شود و نیز فرزندان چنین ازدواجى مانند فرزندان ازدواج دایم هستند و از پدر و مادر خود ارث مى برند. بنابراین، فرق ازدواج موقت با ازداواج دایم فقط در این است که شرایط آن آسانتر است.
در پاسخ پرسش چهارم مى گوییم: این بستگى به فرهنگ جامعه دارد اگر در جامعه اى مانند جامعه ما، ازدواج موقت کارى توهین آمیز براى زن تلقى شود، این مربوط به فرهنگ جامعه مى شود و ربطى به قانون ندارد در مقابل ممکن است در جامعه اى ازدواج موقت توهین تلقى نشود بلکه کارى پسندیده باشد این هم مربوط به فرهنگ آن جامعه است و به هر حال در اصل قانون چنین اهانتى بر زن نشده و ازدواج موقت هم مانند ازدواج دایم رابطه زناشویى و زوجیت ایجاد مى کند و اگر توهین باشد، بسته به آداب و رسوم و سنتهاى جامعه است که باید با تبلیغات درست اصلاح شود.
وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً اَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُوْمِناتِ فَمِمّا مَلَکَتْ اَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُوْمِناتِ وَ اللّهُ اَعْلَمُ بِایمانِکُمْ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْض فَانْکِحُوهُنَّ بِاِذْنِ اَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنات غَیْرَ مُسافِحات وَ لا مُتَّخِذاتِ اَخْدان فَاِذآ اُحْصِنَّ فَاِنْ اَتَیْنَ بِفاحِشَه فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِکَ لِمَنْ خَشِىَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ وَ اَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ وَ اللّهُ
غَفُورٌ رَحیمٌ (*)یُریدُ اللّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْوَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَ اللّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ (*)وَ اللّهُ یُریدُ اَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَ یُریدُ الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ اَنْ تَمیلُوا مَیْلاً عَظیماً (*)یُریدُ اللّهُ اَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَ خُلِقَ الاْنِْسانُ ضَعیفاً(* )
و هر کس از شما که از لحاظ مالى توانایى ندارد که با زنان آزاد مومن ازدواج کند، پس با کنیزان مومنى که مالک آنها هستید ازدواج کنید و خدا به ایمان شما داناتر است. بعضى از شما از بعضى دیگراست پس با آنها با اجازه مالکانشان ازدواج کنید و مهریه هایشان را بدهید در حالى که پاکدامنان هستند و زناکاران و دوست گیران به پنهانى نیستند. پس چون شوهردار شدند، اگر کار زشت (زنا) کنند پس بر آنها نیمى از مجازاتى است که بر آزادان است. این، براى کسى از شماست که از فشار بى همسرى بترسد (که به گناه بیفتد) ولى اینکه صبر کنید براى شما بهتر است و خدا آمرزنده بخشایشگر است (25) خدا مى خواهد تا به شما بیان کند و شما را به سنتهاى کسانى که پیش از شما بودند، رهنمون شود و شما را بپذیرد و خدا داناى فرزانه است (26) و خدا مى خواهد شما را بپذیرد ولى کسانى که پیروى از شهوتهاى خود کرده اند، مى خواهند به کجروى بزرگى دچار شوید (27) خدا مى خواهد بر شما تخفیف دهد وانسان ضعیف آفریده شده است (28)
نکات ادبى
1 ـ "استطاعت" قدرت، توانایى، داشتن امکانات براى انجام کارى.
2 ـ "طول" ثروت، افزونى. یکى از نامهاى خدا "ذى الطول" است یعنى داراى افزونى.
3 ـ "محصنات" در اینجا زنهاى آزاد در برابر کنیز. البته محصنات معانى دیگرى
هم دارد که باید با قرائن فهمید مانند زنهاى شوهردار و زنهاى با عفت.
4 ـ "ملک یمین" تملک، تصاحب، مالکیت برده ها و کنیزان.
5 ـ "فتیات" کنیزان هر چند که پیر باشند.
6 ـ "مسافحات" زنان زشتکار، زناکار.
7 ـ "اخدان" جمع خدن. دوست، رفیق، دوست پنهانى.
8 ـ "عنت" ضرر شدید. بیم از افتادن به ضرر یا گناه.
9 ـ "لیبین" لام در اینجا به معناى "ان" مى باشد. همیشه لام پس دو فعل اراد و امر به معناى آن مى آید مانند: یریدون لیطفئوا اى ان یطفئوا.
10 ـ "میل" کجى، انحراف از خط مستقیم.
تفسیر و توضیح
آیه (25) و من لم یستطع منکم طولا… : حکم دیگرى از احکام ازدواج بیان مى شود و آن اینکه اگر کسانى از شما از نظر قدرت مالى نتوانستند با زنان معمولى و آزاد ازدواج کنند مى توانند با کنیزانى که در تملک صاحبان خود هستند ازدواج کنند چون مهریه و نفقه آنها پایین واندک است و مردان فقیر نیز مى توانند از عهده آن بر بیایند.
اینکه در آیه آمده که (فمن ما ملکت ایمانکم) یعنى کنیزانى که مالک آنها هستید، منظور مالک بودن جامعه است یعنى اینکه آنها برده و مملوک هستند و در ملک کسى از شما قرار دارند و منظور برده هایى است که کنیز دیگران هستند و انسان نمى تواند با کنیز خود ازدواج کند بلکه با کنیز دیگران ازدواج مى کند.
مطلب دیگر اینکه هم زنان آزاد و هم زنان کنیز را به این مقید کرده که مومن باشند اشاره به اینکه ازدواج با زنان غیر مسلمان چه آزاد و چه کنیز براى مرد مسلمان جایز نیست. پس از این قید اضافه مى کند که خداوند از ایمان شما آگاهتر است. یعنى شما فقط موظف به ظاهر هستید و کسى که در ظاهر ادعاى ایمان و اسلام مى کند شما باید
با او رفتار یک مسلمان داشته باشید و با باطن او کارى نداشته باشید و این خداست که از باطن افراد خبر دارد.
در جامعه آن روز که برده دارى رسم بود، ازدواج یک مرد آزاد با یک زن برده نوعى کسرشان و توهین به آن مرد به حساب مى آمد. قرآن کریم در اینجا تذکر مى دهد که ازدواج با زنان برده را کسر شان خود ندانید زیرا همه شما از یکدیگر هستید و همه، فرزندان آدم و از نوع بشر هستید. و نیز در اصل ایمان مساوى هستید هر چند که ایمان مراتبى دارد ولى آن مربوط به پاداشهاى اخروى است. از نظر جریان احکام اسلام، همه مسلمانان یکسان هستند و حقوق مساوى دارند.
ازدواج با زنان برده یا همان کنیزان باید با اجازه مالکان آنها باشد همچنین باید مانند زنان آزاد براى آنها هم مهریه داده شود و دادن مهریه باید با خوشرفتارى باشد.
پس از بیان این حکم هشدار مى دهد که با کنیزان با عفت که زناکار نیستند و روابط نامشروع پنهانى با کسان دیگرى ندارند، ازدواج کنید. چون زنان برده در آن زمان بیشتر در معرض فساد اخلاقى بودند و حتى بعضى از افراد زنان برده خود را وادار به فحشا مى کردند تا از این طریق، مالى به دست آورند و قرآن از این کار منع کرد:
ولاتکرهوا فتیاتکم على البغاء ان اردن تحصنا (نور / 133)
کنیزان خود را وادار به فحشا نکنید وقتى آنها مى خواهند باعفت باشند.
اکنون که افرادى مى خواهند با زنان برده ازدواج کنند، دقت داشته باشند آنها پاک و با عفت باشند و از اهل فحشا نباشند و پنهانى با مردان اجنبى رابطه نداشته باشند. در عصر جاهلى زناکارى و فحشاى آشکار را بد مى دانستند ولى اینکه زنى در خفا و پنهانى با کسى رابطه جنسى و دوستى آنچنانى داشته باشد، آن را کار خلاف نمى دانستند. در این آیه هر دو صورت فحشا را نفى مى کند چه فحشاى آشکار (مسافحات) و چه فحشاى پنهانى (متخدات اخدان).
حکم دیگر اینکه وقتى زن برده اى به عقد ازدواج کسى در آمد و به اصطلاح "محصن" شد، اگر چنین زنى با داشتن شوهر زنا کند به او حدّزنا جارى مى شود و
میزان حدّ او نصف حدّ زنان آزاد است. مى دانیم که حدّ زن آزاد شوهردار "رجم" یا سنگسار کردن است و چون این حدّ قابل نصف کردن نیست، حکم روى حدّ دیگر زنان آزاد مى رود و آن صد ضربه شلاق است. بنابراین به زن برده زناکار چه شوهر دار باشد و چه نباشد پنجاه ضربه شلاق زده مى شود، و اینکه این حکم در این آیه درباره برده شوهردار بیان شده براى این است که سیاق سخن آن را اقتضا مى کند و از اول آیه صحبت از ازدواج با کنیزان است که طبعاً شوهردار مى شوند و به اصطلاح ادبى "فاءتفریع" در "فاذااحصن" بیانگر این مطلب است که این سخن ادامه سخن قبلى است.
آیه اضافه مى کند که ازدواج با کنیزان، براى کسانى پسندیده است که از ضرر بترسد یعنى اینکه اگر ازدواج نکند به ضرر و مشقت مى افتد و بیم آن مى رود که آلوده به گناه باشد. بنابراین، پسندیده بودن ازدواج با کنیزان سه شرط دارد یکى اینکه مرد قدرت مالى براى ازدواج زنان آزاد نداشته باشد. دوم اینکه کنیزان مسلمان باشند. سوم اینکه مرد در صورت ازدواج نکردن، از افتادن به ضرر بترسد. ولى اگر تحمل داشته باشد و از ضرر نترسد، از چنین ازدواجى خوددارى کند بهتر است، چون زنان برده در زمان برده دارى، همسران شایسته اى براى تشکیل خانواده و تربیت اولاد نبودند. در آخر آیه مى فرماید: خداوند آمرزنده بخشایشگر است یعنى اینکه اگر در اجراى احکامى که ذکر شد تعللى رخ دهد، خداوند آن را مى بخشد.
آیات (26-28) یریدالله لیبین لکم و یهدیکم… : در چند آیه پیش بعضى از مسایل و احکام مربوط به زنان ذکر شد واینک مى فرماید: خدا مى خواهد که احکام خود را به شما بیان کند و شما را به سنتهاى گذشتگانتان رهنمون شود. منظور از گذشتگان در اینجا پیامبران پیشین و آیین آنهاست و این نشان مى دهد که این احکام در شریعت آنها هم به همین ترتیب بوده است و فقط چند اختلاف جزیى میان شریعت اسلام و شرایع آنها بوده که در آیه به آنها با تعبیر (الاماقدسلف) یعنى جز آنچه گذشته، اشاره شده است. مانند جمع میان دو خواهر.
غیر از این دو مورد یعنى بیان احکام و رهنمون شدن به سنتهاى گذشتگان، خدا مى خواهد شما را بپذیرد. توبه در اینجا از جانب خدا و به معناى بازگشت خدا به بنده است و بازگشت او به بندگان همان دادن نعمت است و اینکه این احکام را تشریع فرموده و به بشر اجازه داده که ازدواج کند و تشکیل خانواده بدهد و فرزندانى بیاورد، خود نعمت بزرگى از سوى خدا بر بندگان است. پس از بیان این سه موردى که اراده خدا به آنها تعلق گرفته مى فرماید: خدا دانا و فرزانه است یعنى تشریع این احکام از روى علم و حکمت است و به صورت گزاف و تصادفى نیست.
در آیه بعد، باز اظهار مى دارد که خدا مى خواهد شما را بپذیرد و این تکرار علاوه بر تاکید، براى زمینه سازى جهت بیان مطلب بعدى است و آن اینکه در مقابل خواست خدا که اراده کرده شما را بپذیرد و شما هدایت شوید، کسانى هستند که اراده کرده اند شما را به کجى و انحراف بزرگى بکشانند و آنها همانها هستند که از شهوات نفسانى خود پیروى مى کنند کسانى که اسیر شهوات خود هستند و به احکام الهى اعتنایى ندارند، همواره مى خواهند دیگران هم مثل آنها باشند و سعى دارند همه را به راه نادرست خود بکشند. مسلم است که انسانهاى گمراه و منحرف همیشه در تلاشند که دیگران را هم همراه خود سازند تا کمتر مورد سرزنش قرار بگیرند.
در آیه بعدى یکى دیگر از مواردى که اراده خدا به آن تعلق گرفته بیان مى شود و آن تخفیفى است که خدا بر بندگان خود داده است. مسلم است تکلیفهایى که از جانب خدا بر بندگان شده به مراتب کمتر از امکانات آنهاست و اگر تکلیف بیشتر از این هم بود بندگان مى توانستند انجام بدهند ولى خدا تکلیف را تخفیف داده و در عین حال همان پاداشى را که شایسته است به آنها مرحمت فرموده. جالب اینکه علت این تخفیف در احکام را هم در این آیه بیان نموده و گفته است: همانا انسان ضعیف و ناتوان آفریده شده است. یعنى اگر تکلیفهایى بیشتر از آنچه هست وجود داشته باشد، بشر از زیربار تکلیف شانه خالى مى کند و جز افراد اندکى به آنها عمل نمى کنند.
یآ اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَاْکُلُوا اَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ اِلاّ اَنْ تَکُونَ تِجارَهً عَنْ تَراض مِنْکُمْ وَ لا تَقْتُلُوا اَنْفُسَکُمْ اِنَّ اللّهَ کانَ بِکُمْ رَحیماً (*)وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فسَوْفَ نُصْلیهِ ناراً وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللّهِ یَسیراً (*)
اى کسانى که ایمان آورده اید، اموال خود را در میان خود به باطل نخورید مگر اینکه تجارتى از روى رضایت یکدیگر باشد و خودتان را نکشید همانا خداوند بر شما مهربان است (29) و هر کس چنین کارى را از روى دشمنى و ستم انجام بدهد، بزودى او را به آتش افکنیم واین بر خدا آسان است (30)
نکات ادبى
1 ـ "اکل" در اینجا به معناى تصرف است و چون گاهى مال از جنس خوردنى هاست لذا به تمام تصرفات "اکل" یعنى خوردن اطلاق شد (از باب تسمیه الشىء باسم بعضه).
2 ـ "باطل" نامشروع، بیهوده ، کارى که غرض عقلایى نداشته باشد.
3 ـ "تجاره" از "تجر" به معناى معامله و داد و ستد کردن. گویا در زبان عربى واژه اى که با تاء و جیم شروع شود غیر از این کلمه وجود ندارد. ضمناً تجاره خبر تکون است و اسم آن محذوف است و تقدیر چنین است: ان تکون التجاره تجاره عن تراض.
4 ـ "تراض" تراضى، رضایت دو طرف معامله.
5 ـ "الاان تکون.." استثناى منقطع و یا بگوییم الاّ به معناى "بل" است.
6 ـ "عدوان" تجاوز از حدّ، دشمنى.
7 ـ "نصلیه" از "اصلاء" به معناى انداختن، افکندن.
تفسیر و توضیح
آیات (29-30) یا ایها الذین آمنوا لاتاکلوا اموالکم… : براى کسب درآمد و به دست
آوردن ثروت، راههاى گوناگونى وجود دارد که بعضى از آنها از نظر اسلام مشروع نیست مانند در آمدهاى ناشى از رشوه، ربا، قمار، معاملات غررى، خرید وفروش بعضى از اعیان نجسه چون سگ و خوک و خون و مشروب. در آمدهاى ناشى از چنین کارهایى از نظر اسلام نامشروع و اکل مال به باطل و حرام است. ممنوعیت چنین کارهایى براى حفظ سلامت اقتصادى است و گاهى منشا اعتقادى دارد. اما در مقابل، داد و ستد و تجارت که از روى رضایت طرفین باشد مشروع و جایز است.
در این آیه خوردن مال به باطل که شامل معاملات حرام و کسب درآمد از راههاى نامشروع مى شود، مورد نهى واقع شده ولى به معاملات و داد و ستدهاى معمول مانند خرید و فروش اجازه داده شده است. طبق این حکم هر نوع معامله اى که میان عقلا رایج باشد با رضایت طرفین جایز است جز مواردى که استثنا شده و حکم آنها در آیات دیگر و یا در حدیث آمده است و اگر در مشروعیت یک معامله خاصى تردید کردیم و دلیلى بر حرمت آن نیافتیم و یا معامله جدیدى میان عقلاء رسم شد، مى توانیم به این جمله که بیانگر یک قاعده عمومى است استناد کنیم و در اصطلاح فقهى به اینگونه جملات عمومات گفته مى شود مانند (اوفوابالعقود) یا (احل الله البیع و حرم الربوا) و یا همین جمله (تجاره عن تراض) با این عمومات مى توان به مشروعیت هر نوع قراداد و معامله جدیدى که میان عقلا پیدا مى شود با توجه به شرایط آن که بر خلاف احکام اسلامى نباشد، استناد کرد و این نمونه اى از پویایى فقه اسلام است.
"اکل مال به باطل" در این آیه عام است و شامل تمام درآمدهاى نامشروع مى شود که بعضى از آنها را برشمردیم ولى در آیه دیگرى تعبیر "اکل مال به باطل" در مورد رشوه خوارى به کار رفته که بیان یکى از مصادیق است:
و لاتاکلوا اموالکم بینکم بالباطل و تدلوا بها الى الحکام (بقره / 188)
اموالتان را در میان خود به باطل نخورید که آن را به حاکمان رشوه دهید.
بعضى از فقهاى اهل سنت از جمله(تجاره عن تراض) چنین استفاده کرده اند که
پس از اجراى عقد بیع، معامله لازم مى شود ولى بعضى دیگر از فقهاى اهل سنت و همه فقهاء شیعه مععتقدند که لزوم معامله تنها با عقد نیست بلکه پس از اجراى عقد تا وقتى که طرفین از مجلس عقد کنار نرفته اند اختیار فسخ دارند و به این ، خیار مجلس گفته مى شود چون پیامبر(ص) فرموده است:
البیّعان بالخیار ما لم یفترقا
دو طرف معامله اختیار فسخ دارند تا وقتى که از هم جدا نشده اند.
ممکن است بگوییم که خیار مجلس و یا هر خیار دیگرى مانند خیار شرط و خیار حیوان و خیار غبن و خیار عیب با اطلاق جمله (تجاره عن تراض) مغایرت ندارد. زیرا هر شخصى که معامله مى کند باید به این احکام و خیارات توجه داشته باشد و با فرض توجه، رضایت بر آن تجارتى حاصل مى شود که داراى این احکام است. بنابراین، در خود رضایت طرفین چنین احکام و خیاراتى خوابیده است و مغایر آن نیست.(دقت شود)
دستور دیگرى که در این آیه آمده مربوط به ایجاد امنیت در جامعه است. مى فرماید: خودتان را نکشید. این جمله کوتاه شامل معانى گوناگونى است. یکى اینکه خودکشى و انتحار ممنوع است. دیگر اینکه کشتن افراد دیگر و ایجاد ناامنى در جامعه ممنوع است دیگر اینکه مردم براى رسیدن به هدفهاى دنیایى خود نباید خویشتن را در معرض خطر وهلاکت قرار بدهند. در آیه دیگرى مى خوانیم:
و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکه (بقره / 195)
خودتان را با دستان خود به هلاکت نیندازید.
خداوند در آیه مورد بحث پس از بیان این مطلب که خودتان را نکشید، اضافه مى کند که خدا بر شما مهربان است. یعنى ناملایمات زندگى شما را وادار به بعضى از کارهاى خلاف نکند و به لطف و مرحمت خداوند امیدوار باشید. در آیه بعدى کسانى را که دست به این کار بزنند و خود یا دیگران را بکشند، به شدت تهدید مى کند و مى فرماید: هر کس از روى تجاوزگرى و ستم چنین کنید، بزودى او را به آتش جهنم
خواهیم افکند و این بر خدا آسان است. البته همه چیز بر خدا آسان است که از جمله آن این کار است.
اِنْ تَجْتَنِبُوا کَبآئِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَریماً (*)
اگر از گناهان بزرگى که از آن نهى شده اید پرهیز کنید، از بدیهاى شما صرفنظر مى کنیم و شما را به جایگاهى شایسته وارد مى سازیم (31)
نکات ادبى
1 ـ "اجتناب" پرهیز، خوددارى. از "جنب" به معناى پهلو مشتق شده که کنایه از اعراض و رویگردانى است و به بیگانه "اجنبى" گفته مى شود.
2 ـ "نکفّر" از کفر به معناى پوشانیدن مشتق شده است.
3 ـ "سیئات" بدیها، زشتیها. در اینجا به معناى گناهان کوچک مى باشد.
4 ـ "مدخل" اسم مکان از دخول، جایگاه. محل وارد شدن.
تفسیر و توضیح
آیه (31) ان تجتنبوا کبائر ما تنهون… : گناهانى که از انسان سرمى زند بر دو قسم است: گناهان کبیره یا بزرگ و گناهان صغیره یا کوچک و این هر دو در روح انسان تاثیر نامطلوب مى گذارد و انسان را از خدا دور مى کند ولى یک تفاوت اساسى که میان گناهان کبیره و صغیره وجود دارد این است که اگر انسان از گناهان کبیره پرهیز کند، خداوند گناهان صغیره او را مى بخشد.
ارتکاب گناهان کبیره ناشى از روح عناد و ستیز با خداست و این قابل گذشت نیست و کسى که چنین روحیه اى داشته باشد گناهان کوچک او نیز قابل عفو نخواهد بود چون آنها هم از روى عناد است ولى اگر کسى از گناهان کبیره پرهیز کند معلوم
مى شود که ایمان به خدا دارد و ایمان او توام با تقواست و لذا اگر چنین کسى با داشتن ایمان و تقوا تصادفاً گناه کوچکى هم بکند خدا آن را مى بخشد و بر او مواخذه نمى کند چون این گناه از روى عناد نیست و البته گناه صغیره هم با تکرار و اصرار تبدیل به گناه کبیره مى شود.
در این آیه خداوند از روى لطف و مرحمت اظهار مى دارد که اگر شما از گناهان بزرگ که از آن نهى شده اید، اجتناب کنید، ما بدیهاى شما را که همان گناهان کوچک و صغیره است پوشیده مى داریم و از آنها مى گذریم و شما را وارد جایگاهى پسندیده و شایسته که همان بهشت است مى سازیم.
در مورد گناهان کبیره و صغیره و شناخت آنها بحثهایى وجود دارد که در پى مى آید:
بحثى درباره گناهان کبیره و صغیره
تقسیم گناهان به "کبیره" و "صغیره" یا بزرگ و کوچک، یک اصطلاح قرآنى است و از آیات قرآنى چنین استفاده مى شود که گناهان و معاصى همه یکسان نیستند و مراتب و درجاتى دارند بعضى از آنها از اهمیت بیشترى برخوردارند و شدیداً مورد تنفر و انزجار شارع هستند و بعضى دیگر اهمیت چندانى ندارند و هر چند که مورد نهى واقع شده اند ولى انجام آنها آن تاثیر نامطلوب روحى را که در گناهان نوع اول موجود است، ندارند; مشروط بر اینکه این گناهان هم تکرار نشوند و بر آنها مداومت و اصرار نکند.
این تقسیم بندى در مورد گناهان، هم در آیات قرآنى و هم در روایات منعکس مى باشد و اینک آیاتى را که ناظر به این موضوع است مى خوانیم:
1 ـ والذین اذا فعلوا فاحشه او ظلموا انفسهم ذکروا الله فاستغفروا لذنوبهم
(آل عمران/135)
و کسانى که چون کار زشت آشکارى انجام مى دهند یا بر نفس خود ستم مى کنند، خدا را به یاد مى آورند و از گناهانشان طلب آمرزش مى کنند.
در این آیه از دو نوع گناه یاد مى کند: یکى فاحشه که به معناى زشتى آشکار است و دیگرى ستم بر خویشتن ومعلوم است که نوع اول گناه کبیره است و گاهى تفسیر به زنا شده که یکى از گناهان کبیره مى باشد و نوع دوم گناه صغیره است که با تعبیر سازنده "ستم به نفس" از آن یاد شده است.
2 ـ ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفّر عنکم سیئاتکم و ندخلکم مدخلاً کریماً(نساء/ 31)
اگر از گناهان بزرگى که از آن نهى شده اید پرهیز کنید، از بدیهاى شما صرفنظر مى کنیم و شما را به جایگاهى پسندیده وارد مى سازیم.
در این آیه نیز گناهان به دو نوع تقسیم شده اند: یکى "کبائر" یا گناهان بزرگ و دیگرى "سیئات" یا بدیها که همان گناهان کوچک است و در این آیه خاطرنشان شده که اگر از گناهان کبیره اجتناب کنید گناهان صغیره شما بخشیده خواهد شد; و این بدانجهت است که ارتکاب گناهان بزرگ ناشى از روح عناد و ستیز در برابر خداست و کسى که نهى شدید خداوند را زیرپا بگذارد و مرتکب گناه کبیره شود، او در برابر خدا قرار گرفته و با خدا در ستیز است ولى کسى که از گناهان بزرگ پرهیز مى کند، چنین حالتى را ندارد و پرهیز از گناهان کبیره دلیل بر وجود ایمان و تقواست. و اگر کسى با وجود ایمان و تقوا تصادفاً گناه کوچکى از او سرزند، دیگر جاى مجازات نیست بلکه جاى عفو و بخشش است.
3 ـ مالهذا الکتاب لایغادر صغیره و لاکبیره الا احصاها (کهف / 49)
این نامه عمل چگونه است که از هیچ گناه کوچک و بزرگ فروگذار نکرده مگر اینکه آن را برشمرده است.
تعبیر "صغیره" و "کبیره" در این آیه که مربوط به روز قیامت است، بیانگر دو نوع
بودن گناهان است که نوعى از آنها صغیره یا کوچک و نوع دیگرى کبیره یا بزرگ است.
از این آیه فهمیده مى شود که در روز قیامت به حساب گناهان کوچک هم رسیدگى خواهد شد و آنها هم مجازات دارند و این در حالى است که شخص، مرتکب گناه کبیره شده باشد که در این صورت گناهان صغیره او نیز به حساب مى آید. وشاید علت اینکه در این آیه، صغیره جلوتر از کبیره ذکر شده، این است که انسان انتظار آن را ندارد که گناهان کوچک او هم مورد رسیدگى قرار گیرد ولى آیه اشاره مى کند که با وجود کبیره، صغیره هم مجازات دارد. ولى اگر انسان مرتکب کبیره نشود، طبق صریح آیه قبلى صغیره او به حساب نخواهد آمد و مورد عفو و بخشش خداودن قرار خواهدگرفت.
4 ـ الذین یجتنبون کبائر الاثم و الفواحش الاّ اللهم ان ربک واسع المغفره (نجم/32)
کسانى که از گناهان بزرگ و زشتکاریها دورى کنند مگر گناهان کوچک. همانا پروردگار تو بخشش گسترده اى دارد.
تقسیم گناهان به بزرگ و کوچک در این آیه هم به روشنى مشهود است. این آیه در مقام بیان صفات نیکوکاران، آنها را چنین توصیف مى کند که از گناهان بزرگ و زشتکاریهاى آشکار اجتناب مى کنند هر چند که گاهى گناهان کوچک و کم اهمیت از آنها سر مى زند که خداوند با آن بخشش گسترده خود مى بخشد.
در آیاتى که خواندیم، تعبیرها مختلف است در یک آیه میان کبائر وسیئات و در آیه دیگر میان فاحشه و ظلم به نفس و در آیه دیگر میان صغیره و کبیره و در آیه دیگر میان کبائر و لمم مقابله انداخته و منظور از همه یک چیز است و آن تقسیم گناهان به بزرگ و کوچک است.
این تعبیرات در روایات و احادیث گوناگون هم آمده که اقتباس از قرآن است و ما بزودى نمونه هایى از آنها را خواهیم آورد.
معیار شناخت کبیره از صغیره
اکنون این پرسش مطرح مى شود که معیار و ملاک در تشخیص گناه کبیره از گناه صغیره چیست و براى شناخت آنها چه ضابطه اى وجود دارد؟ در این باره نظریه هاى مختلفى ابراز شده که مهمترین آنها عبارتند از:
1 ـ گناه کبیره گناهى است که خداوند در دنیا براى آن حدّ و مجازات معین کرده و در آخرت وعده عذاب جهنم داده است وگناهان صغیره غیر آن است.(1)
اشکال این قول این است که گناهانى مانند رباخوارى و دروغگویى را نمى گیرد چون براى آن در دنیا حدّى تعیین نشده است.
2 ـ گناه کبیره گناهى است که از روى استهانت بر دین و طغیان و عناد در برابر خدا انجام گیرد. هر گناهى که به این صورت واقع شود کبیره است هر چند که کم اهمیت باشد و هر گناهى که چنین نباشد صغیره است.(2)
این قول نیز درست نیست زیرا بعضى از گناهان حتى اگر از روى عناد و طغیان هم نباشد، قطعاً جزو گناهان کبیره است و مرتکب آن در جهنم خواهد بود مانند قتل نفس و خوردن مال یتیم و فرار از جهاد که در روایات از گناهان کبیره شناخته شده اند.
3 ـ کبیره و صغیره بودن گناه نسبى است. به این معنا که هر گناهى نسبت به گناه مهمتر از خود صغیره است و در مقایسه با گناه کم اهمیت تر کبیره است بنابراین، یک گناه ممکن است هم کبیره باشد و هم صغیره.(3)
این نظریه خلاف ظواهر قرآن واحادیث است که در آنها گناهان به روشنى بر دو قسم تقسیم شده اند و اجتناب از کبائر باعث آمرزش صغایر دانسته شده است.
4 ـ گناه کبیره گناهى است که مجازات و عقاب آن از ثواب مرتکب آن بیشتر باشد و هم ثواب او را از بین ببرد و هم چیزى از آن باقى بماند و گناه صغیره گناهى است که چنین نباشد یعنى عقاب آن از ثواب صاحبش کمتر باشد.(4)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – مجمع البیان ج 2 ص 61
2 – طباطبائى، المیزان ج 4 ص 346 به نقل از امام الحرمین.
3 – مجمع البیان ج 2 ص 61
4 – رجوع شود به: زمخشرى، الکشاف ج 1 ص 503 این قول را غزالى در احیاء العلوم پسندیده است.
این قول هیچ دلیل و معیارى ندارد و با ظواهر آیات و روایات هم سازگار نیست و ضمناً مبتنى بر حبط اعمال است که از نظر شیعه مردود است و حبط عمل فقط براى کافران و مشرکان مى باشد.
5 ـ گناه کبیره گناهى است که به شدت از آن نهى شده و براى مرتکب آن وعده عذاب آخرت داده شده هر چند که در این دنیا حدّ و مجازاتى براى آن تعیین نشده است. خواه وعده عذاب در آخرت، در قرآن داده شده باشد و خواه در روایات معتبر.
ما تصور مى کنیم که این قول به صواب نزدیکتر است و این مطلب را مى توان از آیات قرآنى به دست آورد زیرا در آیه 31 از سوره نساء که متن آن را آوردیم، مسلمانان را مورد خطاب قرار مى دهد و مى فرماید: اگر از گناهان کبیره اجتناب کنید، گناهان کوچک را مى بخشیم و شما را به جایگاهاى نیکو و پسندیده وارد مى سازیم. معلوم است که منظور از این جایگاه بهشت است. طبق اینآیه کسانى که از گناهان کبیره پرهیز مى کنند وارد بهشت مى شوند مفهوم آن این است که مرتکبین کبیره وارد جهنم خواهند شد و با این مفهوم گیرى مامى توانیم معیار کبیره بودن گناه را به دست آوریم و بگوییم هر گناهى که در برابر آن وعده عذاب آخرت داده شده کبیره است.
از این گذشته در روایات متعددى به این معیار و ضابطه تصریح شده است و ما بزودى بعضى از آن روایات را خواهیم آورد.
کبائر و صغائر از دیدگاه روایات
درباره تعیین گناهان کبیره و بیان ضابطه کلى آن، روایات متعددى از حضرات معصومین(ع) نقل شده است. در بعضى از آنها ضابطه و ملاک کلى بیان گردیده و در بعضى دیگر از گناهان بخصوصى نام برده شده است در بعضى از روایات، گناهان کبیره پنج تا و هفت تا و در بعضى دیگر هفتاد تا و در بعضى دیگر هشت تا و نه تا و بیست تا نام برده شده که معلوم است منظور روایات، حصر در آن عدد نیست بلکه بیان بعضى از مصادیق است و مى دانیم که خود گناهان کبیره هم متفاوت است و
درجاتى دارد. بعضى از آنها بسیار بزرگ است مانند شرک به خدا و یا قتل نفس. شاید در این روایات، مهمترین آنها ذکر شده است و بقیه به خود مردم واگذار شده که با توجه به معیار کلى آنها را به دست آورند. در بعضى از نقلها از ابن عباس روایت شده که گناهان کبیره را هفتصد تا دانسته و البته او تمام گناهان را کبیره مى دانسته و لذا آنها را به هفتصد تا رسانیده است.
به هر حال مااینک چند نمونه از روایاتى را که از حضرات معصومین(ع) در این زمینه نقل شده، ذکر مى کنیم بعضى از آنها ضابط کلى را بیان مى کند و بعضى از آنها گناهان بخصوصى را نام مى برد:
1 ـ عن ابى عبدالله (ع) قال: الکبائر التى اوجب الله علیها النار.(1)
امام صادق (ع) فرمود: گناهان کبیره گناهانى است که خداوند به آن وعده آتش داده.
2 ـ عن على(ع): ومباین بیّن محارمه من کبیر اوعد علیه نیرانه او صغیر ارصد له غفرانه.(2)
امیرالمومنین (ع) فرمود: و جدا کننده اى که محارم خود را بیان کرده یا بزرگ است که به آن وعده آتش داده و یا کوچک است که مژده عفو آن را داده.
3 ـ از امام صادق(ع) درباره آیه (ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه) پرسیده شد فرمود: هر کس از آن چیزهایى که خدا در مقابل آنها وعده آتش داده پرهیز کند و مومن هم باشد، گناهان کوچک او آمرزیده مى شود. و گناهان کبیره هفتگانه که موجب آتشند، عبارتند از: کشتن کسى که جان او محترم است، عقوق والدین، خوردن ربا، تعرب بعد از هجرت (برگشتن از اسلام) تهمت زنا زدن به زن شوهردار، خوردن مال یتیم و فرار از جهاد.(3)
روایات دیگرى هم داریم که در آنها افزون بر اینها از گناهان دیگرى به عنوان کبائر
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – کافى ج 2 ص 276
2 – کنزالدقائق ج 2 ص 431 به نقل از نهج البلاغه
3 – بحارالانوار ج 79 ص 13
نام برده شده و در بعضى از آنها به کبیره بودن یک گناه به شدت نهى از آن استناد شده است. و این مى رساند که شدت نهى هم معیار دیگرى براى کبیره بودن گناه است.
حکم ارتکاب کبائر
دیدیم که به مرتکب گناه کبیره، وعده عذاب جهنم داده شده. همین امر باعث گردیده درباره چنین افرادى قضاوتهاى گوناگون بشود و در میان داشمندان و متکلمان، این پرسش مطرح گردد که مرتکب گناه کبیره چه حکمى دارد؟
در این مورد از سوى فِرَق و گروههاى اسلامى چهار نظریه ابراز شده است:
1 ـ نظریه شیعه واهل سنت مبنى بر اینکه مرتکب کبیره با اعتقاد به اسلام و داشتن ایمان قلبى، مسلمان و مومن است ولى مسلمان فاسقى است که خداوند مطابق گناه، او را کیفر خواهد داد.(1)
2 ـ نظریه معتزله مبنى بر اینکه مرتکب کبیره نه مومن است و نه کافر بلکه در مرتبه اى میان ایمان و کفر قرار دارد (منزله بین المنزلتین)(2)
3 ـ نظریه مرجئه که گفته اند مرتکب گناه کبیره مومن است و با وجود ایمان قلبى، ارتکاب گناه ضررى بر ایمان شخص نمى رساند و تکلیف کارهاى او را باید به خدا واگذار کرد.(3)
4 ـ نظریه خوارج که مى گفتند: مرتکب گناه کبیره کافر است اگر چه ایمان قلبى به اسلام داشته باشد و نماز بخواند و چون کافر است، جان و مال او احترام ندارد.(4)
باید بگوییم که نظریه پذیرفته شده در میان عامه مسلمانان تا زمان پیدایش خوارج همان نظریه اول بود اما پس از جریان حکمیت و ظهور خوارج، این مساله به صورت خاصى مطرح شد و مورد اختلاف قرار گرفت و اهمیت ویژه اى یافت; زیرا عقیده خوارج در این مساله باعث تندرویهاى آنان گردید و آنها به خاطر داشتن این عقیده
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – رجوع شود به کتب کلامى شیعه و اشاعره مانند: کشف المراد ص 427 و المواقف ص 389
2 – قاضى عبدالجبار، شرح الاصول الخمسه ص 697 به بعد.
3 – شهرستانى، الملل و النحل ج 1 ص 139
4 – در این زمینه رجوع شود به: خوارج در تاریخ ص 253 به بعد تالیف اینجانب.
اکثریت مسلمانان را که روش آنها را قبول نداشتند، تکفیر مى کردند و حتى دست به کشتار آنان مى زدند.
این بود که در محافل علمى، مساله را با اهمیت خاصى مطرح کردند و به اظهار نظر پرداختند و مى توان گفت که همین مساله بحث انگیز بود که علم کلام را پایه گذارى کرد و موجب گردید که با جدا شدن واصل بن عطا از حسن بصرى پس از بحث در این باره، مکتب معتزله به وجود آید.(1) و به دنبال آن بحثهاى کلامى داغى در جامعه مسلمانان مطرح گردد.
وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِه بَعْضَکُمْ عَلى بَعْض لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّسآءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ وَ اسْاَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِه اِنَّ اللّهَ کانَ بِکُلِّ شَىْء عَلیماً (*)وَ لِکُلّ جَعَلْنا مَوالِىَ مِمّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْاَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ اَیْمانُکُمْ فَاتُوهُمْ نَصیبَهُمْ اِنَّ اللّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَىْء شَهیداً (*)
و چیزى را که خداوند به وسیله آن برخى از شما را بر برخى دیگر برترى داده، آرزو نکنید. مردان را از آنچه کسب کرده اند بهره اى است و زنان را نیز از آنچه کسب کرده اند بهره اى است و از خدا از فضل او بخواهید همانا خداوند به همه چیز داناست (32) براى هر کسى از آنچه پدر و مادر و خویشان بر جاى گذاشته اند، وارثانى قرار داده ایم و نیز کسانى که با آنان پیمان بسته اید; پس سهم آنها را بدهید. همانا خداوند بر هر چیزى گواه است (33)
نکات ادبى
1 ـ "تمنى" آرزوى قلبى که گاهى بر زبان هم جارى مى شود و نوعاً در آرزو کردن
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – جرجانى، شرح المواقف ج 8 ص 377
چیزهاى غیر ممکن به کار مى رود.
2 ـ "فضل" افزونى و چون معمولا انسان از آنچه افزون از نیاز خودش است احسان مى کند، لذا به بخشش، فضل گفته شد.
3 ـ "موالى" جمع مولى. این کلمه معانى متعددى دارد و در اینجا به معناى وارث است. از "ولاء" مشتق شده که به معناى اتصال است.
4 ـ "عقدت ایمانکم" دستان راست شما با آنان پیوند خورده. کنایه از پیمان بستن چون در قدیم موقع پیمان بستن، دست راست خود را به یکدیگر مى دادند.
تفسیر و توضیح
آیه (32) ولا تتمنوا ما فضّل الله… : خداوند جهان آفرینش را بر اساس تفاوتها و اختلافها و تضادها آفریده و در جامعه بشرى نیز افراد بشر با اینکه همگى از یک نوع هستند در جهات مختلفى با همدیگر تفاوت دارند از تفاوت در قیافه گرفته تا تفاوت در استعداد. اینکه بعضى از افراد نسبت به بعضى دیگر نعمت بیشترى دارند و برخوردارترند، بیشتر از همین اختلاف استعدادهاست و البته مواردى هم هست که از اختیار بشر بیرون است ولى به هر حال این اختلافها و تفاوتها وجود دارند و خداوند بعضى را بر بعضى دیگر برترى داده و صد البته این به خاطر مصالحى است که بعضى از آنها را ما مى دانیم و بعضى را نمى دانیم. مثلا در عالم تشریع در باب ارث، مرد دو برابر زن ارث مى برد و یا در موضوع ازدواج زن مهریه و نفقه مى گیرد و در عالم تکوین بعضى از افراد استعداد بیشترى دارند و در زندگى موفق ترند و خلاصه مسلّم است که خداوند چه از لحاظ تشریعى و چه از لحاظ تکوینى به خاطر مصالحى بعضى را بر بعضى دیگر برترى داده است.
اینک در این آیه مردم را از اینکه بعضیها موقعیت و برخوردارىِ بعضى دیگر را آرزو کنند، نهى کرده زیرا چنین آرزویى انسان را نسبت به نعمتهایى که دارد بى اعتنا مى کند و به جاى اینکه از آنچه دارد استفاده کند و لذت ببرد، اندیشه آنچه ندارد او را
آزار مى دهد و این بدترین حالت روحى براى انسان است. بخصوص مردها و زنها نباید مقام و موقعیت یکدیگر را آرزو کنند زیرا خداوند با حکمت و مصلحت والاى خود یکى را مرد و یکى را زن قرار داده و نظام خلقت به هر دو احتیاج دارد و زن و مرد تکمیل کننده وجود یکدیگرند. براى مردان از آنچه به دست آورده اند بهره اى است و براى زنان نیز از آنچه به دست آورده اند بهره اى است. منظور از چیزى که به دست آورده اند، مجموع امتیازات و نعمتهایى است که مرد یا زن کسب کرده اند و اینها بیشتر ناشى از ویژگیهاى غیراختیارى و تفاوتهاى طبیعى است و البته مقدارى هم به عملکرد آنها بستگى دارد. کلمه "اکتساب" در آیه شامل برخورداریهاى طبیعى و اختیارى است و هر دو را در بر مى گیرد.
پس از آنکه از آرزو کردن موقعیت و برترى دیگران نهى مى کند، به مردم دستور مى دهد که اگر خواهان نعمت و برترى هستند، آن را از خدا و از فضل خدا بخواهند که خدا به همه چیز داناست و به خاطر این علم، اگر صلاح بداند به کسى نعمت بیشترى مى دهد ولى البته گاهى صلاح نمى داند و به نفع آن شخص نیست که بیش از آنچه دارد، داشته باشد.
آیه (33) و لکل جعلنا موالى… : در آیاتى که چندى قبل گذشت صحبت از ارث بود و سهم وارثان گوناگون تعیین شد. اینک در این آیه به طور اجمال و کلى به موضوع ارث اشاره مى کند و اظهار مى دارد که براى هر کسى وارثانى قرار دادیم که از آنچه پدر و مادر یا خویشاوندان و یا کسانى که با آنان پیمان بسته اید، از خود برجاى مى گذارند ارث ببرند و دستور مى دهد که سهم هر کدام از آنها را بدهید و خدا بر کارهاى شما شاهد و ناظر است.
باید دید که منظور از کسانى که با آنها پیمان بسته شده چه کسانى هستند؟ و چگونه آنها ارث مى برند؟ منظور از آنها وارثانى هستند که بدون داشتن نسب مشترک از یکدیگر ارث مى برند مانند زن و شوهر که با هم پیمان زناشویى و ازدواج بسته اند و یا کسانى که از راه "ولاءضمان جریره" ارث مى برند. و آنها کسانى هستند که با یکدیگر
پیمان مى بندند که یار و یاور یکدیگرباشند و اگر یکى از دنیا رفت و وارثى نداشت دیگرى از او ارث ببرد. از نظر اسلام چنین پیمانى محترم است و در صورتى که یکى از دو طرف بمیرد و وارثى نداشته باشد طرف دیگر وارث اموال او خواهد بود.
اَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّسآءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض وَ بِمآ اَنْفَقُوا مِنْ اَمْوالِهِمْ فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ بِما حَفِظَ اللّهُ وَ الْلاتى تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِى الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَاِنْ اَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبیلاً اِنَّ اللّهَ کانَ عَلِیًّا کَبیراً (*)وَ اِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ اَهْلِه وَ حَکَماً مِنْ اَهْلِهآ اِنْ یُریدآ اِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللّهُ بَیْنَهُمآ اِنَّ اللّهَ کانَ عَلیماً خَبیراً (*)
مردان، سرپرستان زنانند به سبب آنچه خدا بعضى از آنها را بر بعضى دیگر برترى داده است و به سبب انفاقى که مردان از اموال خود مى کنند. پس زنانِ شایسته، فرمانبرداران و حافظان (حرمت شوهران) در غیاب آنها به سبب حفظ (حقوق) آنها از سوى خدا هستند. و زنانى را که از نافرمانى آنها بیم دارید، اندرزشان دهید و در بسترهاى خواب از آنان دورى کنید و آنها را بزنید پس اگر از شما فرمان بردند، بر آنان راه بهانه اى نجویید. همانا خدا بلند مرتبه و بزرگ است (34) و اگر از اختلاف میان زن و شوهر بیم دارید، پس داورى از خانواده مرد و داورى از خانواده زن برانگیزید که اگر اراده اصلاح داشته باشند، خداوند آن دو را موفق مى کند. همانا خدا دانا و آگاه است (35)
نکات ادبى
1 ـ "قوّامون" جمع قوّام، سرپرست، قیّم، کسى که متصدى امور کس دیگرى باشد.
2 ـ "بمافضل الله" متعلق به قوامون است.
3 ـ "قانتات" از قنوت به معناى مداومت در فرمانبردارى و اطاعت.
4 ـ با در "بماحفظ الله" براى سببیت است.
5 ـ "نشوز" سرکشى ، عصیان، نافرمانى. از نشز به معناى بلندى و ارتفاع; گویا کسى که نشوز مى کند خود را به بزرگى و بلندى مى زند.
6 ـ "هجر" ترک، دورى.
7 ـ "مضاجع" جمع مضجع به معناى بستر. محل خواب از ضجوع به معناى خوابیدن به پشت مشتق شده است.
8 ـ "شقاق" دشمنى، عداوت، جدایى. از شق به معناى یک جزء جداشده از چیز مشتق شده است.
9 ـ "حَکَم" داور، کسى که میان دو نفر قضاوت مى کند.
تفسیر و توضیح
آیه (34) الرجال قوامون على النساء… : جامعه بشرى از واحدهاى کوچکى به نام خانواده تشکیل شده و خانواده نیز از گروه اندکى به نامهاى زن و شوهر و فرزندان پدید آمده است و مى توان گفت: جامعه یک خانواده بزرگ و خانواده یک جامعه کوچک است. همانگونه که براى اداره بهینه جامعه، وجود یک حاکم یا رئیس ضرورت دارد و اگر در جامعه اى حکومتى نباشد هرج و مرج و پریشانى به وجود مى آید، خانواده نیز همانگونه است و باید در میان اعضاء خانواده کسى به عنوان رئیس و سرپرست خانواده تعیین شود و بقیه از او پیروى کنند. اکنون این سوال پیش مى آید که چه کسى سرپرستى خانواده را به عهده بگیرد؟ پاسخ این سوال روشن است. جز مرد هیچ یک از اعضاء خانواده شایستگى سرپرستى خانواده را ندارد زیرا اگر فرزندان باشند تجربه اى ندارند و زن نیز در مقایسه با مرد تجربه اندکى دارد و هم از لحاظ نیروى بدنى از مرد ضعیفتر است و از همه مهمتر اینکه زن یک موجود عاطفى و احساساتى است و در اداره خانواده عقل و تدبیر لازم است که مرد بیش از
زن دارد البته عاطفى بودن زن براى تربیت فرزندان و ایجاد محیط صفا و آرامش در خانواده لازم و موثر است ولى اداره خانواده مانند اداره یک کشور، بیشتر به عقل و تدبیر نیازمند است و ضمناً مرد نان آور خانواده است و از لحاظ اقتصادى خانواده به او نیازمند است و در مقابل تامین هزینه زندگى اعضاء خانواده، منطقى است که مرد سرپرست و رئیس خانواده باشد.
در آیه شریفه پس از بیان این حقیقت که مردان سرپرستان زنان هستند و دادن ریاست خانواده به مردان، براى آن دو دلیل مى آورد:
نخست اینکه خداوند به مردان برتریهایى داده است که زنان آن را ندارند مانند همان نیروى جسمى بیشتر و جنبه عقلانى برتر که گفته شد. دوم اینکه، هزینه زندگى به عهده مرد است و طبعاً سرپرستى خانواده نیز به عهده او خواهد بود.
باید توجه کرد که حکم روى به اصطلاح "اعم اغلب" رفته است یعنى اگر نوع زنان و مردان را در نظر بگیریم، برترى جسمانى و عقلانى مرد بر زن را به خوبى ملاحظه مى کنیم ولى ممکن است زنانى پیدا شوند که به مراتب از شوهران خود قوى تر باشند و عقل و درایت بیشترى داشته باشند یا حتى نان آور خانواده باشند. در مقام قانون گذارى، نمونه هاى نادر را در نظر نمى گیرند بلکه نمونه هاى غالب را ملاحظه مى کنند.
با توجه به اینکه سرپرستى خانواده به عهده مرد است، زن باید از مرد اطاعت کند تا خانواده با خوبى و خوشى اداره شود. قرآن کریم در این مورد زنان را به دو دسته تقسیم مى کند:
اول، زنانى که صالح و شایسته اند و همواره در اطاعت شوهران خود هستند و حافظ اسرار آنان مى باشند و حتى درغیاب آنها ناموس و آبرو و اموال آنان را حفظ مى کنند. این گونه زنان وظیفه خود را در مقابل حقوقى که خداوند به نفع آنها قرار داده و حفظ کرده است، انجام مى دهند; حقوقى مانند نفقه، مهریه و موارد دیگر.
دوم، زنانى که در مقابل شوهران خود سرکشى و عصیان مى کنند و از سرپرست
خانواده فرمان نمى برند. براى اصلاح حال چنین زنهایى، خداوند به شوهرانشان دستور مى دهد که اقداماتى را به قصد تربیت انجام دهند. در درجه اول آنها را موعظه کنند و با ملایمت رفتار نمایند. اگر پندواندرز موثر نشد، در درجه دوم به آنها بى اعتنایى کنند و در بستر پشت به آنها بخوابند و بدینگونه نارضایى خود را نشان بدهند. و اگر این کار هم تاثیر نکرد، در درجه سوم به آنها اجازه داده مى شود که براى ادب کردن چنین زنهاى سرکش، آنها را بزنند.
ممکن است بعضیها این حکم را که مرد مى تواند زن خود را بزند، توهین به مقام زن تلقى کنند ولى اگر واقع گرا باشیم، مى بینیم که گاهى کتک زدن براى حفظ خانواده از خطر سقوط و پاشیدگى، کار لازمى است و اگر هم توهین به زن باشد در مقابل حفظ خانواده قابل تحمل است و در واقع این کار دفع افسد به فاسد مى باشد.
اساساً زنان و کودکان موجوداتى عاطفى هستند و عاطفه و احساس آنها خیلى زود تحریک و جریحه دار مى شود تنبیه بدنى مى تواند در آنها موثر باشد و آنها براى اینکه تنبیهى پیش نیاید و در معرض تنبیه قرار نگیرند، از مربیان و سرپرستان خود حساب مى برند و کمتر نافرمانى مى کنند. بنابراین تنبیه بدنى یکى از ابزارهاى موثر در تربیت این گونه افراد است. در مقابل آنها، تنبیه بدنى و کتک کارى درباره پسران جوان و مردان تاثیر معکوس دارد و آنها را جرى تر مى کند.
باید توجه کرد اینکه اسلام زدن زنان را در شرایط خاصى مجاز مى داند، منظور کتک کارى و خشونت نیست. از نظر فقهى مردها حق ندارند زنان خود را طورى بزنند که بدن آنها خونى و یا حتى کبود بشود و یا استخوان آنها بشکند بلکه زدن فقط براى تحریک احساسات آنهاست و آن با خفیف ترین نوع زدن هم حاصل مى شود و لذا در روایات ما آمده که وقتى مجبور شدید زن را بزنید آنها را با چوب مسواک بزنید. پرواضح است که چوب کوچک مسواک آنها را به درد نمى آورد ولى نفس عمل احساس و عاطفه آنها را تحریک مى کند و همین اندازه در تنبیه آنها کافى است.
در پایان اضافه مى کند که اگر با این روشها، آنان از شما اطاعت کردند پس درصدد
بهانه جویى بر ضد آنها نباشید. یعنى دیگر حق ندارید درباره آنها رفتار نامطلوب داشته باشید و خود را بزرگ و مهم بشمارید. این خداست که بلند مرتبه و بزرگوار است.
آیه (35) و ان خفتم شقاق بینهما… : راه حلى که براى رفع مشکل ناسازگارى در خانواده در آیه پیش گفته شد، همیشه به سازگارى و حل اختلاف نمى انجامد و گاهى مشکل خانواده عمیق تر است و زن و مرد بناى ناسازگارى دارند، در این آیه راه حل دیگرى براى رفع بحران در خانواده ارائه مى دهد و مى فرماید: اگر از اختلاف و عدوات میان زن و شوهر بیم دارید، پس داورى از خانواده مرد و داورى از خانواده زن انتخاب کنید. طبیعى است که این دو داور به سخنان طرفین گوش خواهند داد و مشکلات آنها را بررسى خواهند کرد و در رفع مشکلات و برطرف کردن سوء تفاهمها اقدام خواهند کرد و اگر براستى آنها قصد اصلاح میان زن و شوهر داشته باشند خداوند نیز به آنان کمک مى کند و آنها را به اصلاح میان زن و شوهر موفق مى سازد. چون خدا دانا و آگاه است و از نیتهاى داورها باخبر است.
باید دید که تعیین داورها به عهده کیست؟ در آیه عموم مسلمانان را مورد خطاب قرار داده و از آنها خواسته است که داورها را تعیین کنند و چون انجام چنین کارى از عهده عموم مردم برنمى آید، بهتر است بگوییم که این وظیفه مخصوص حکومت و امام است که از طریق قضات و دادگاهها دست به این کار بزنند. حکم داورها هر چه باشد، باید دادگاه آن را تنفیذ و اجرا کند مگر اینکه سوء نیت یکى از داورها براى دادگاه ثابت شود که در این صورت تجدید نظر خواهد شد و اگر سازش میان زن و شوهر به هیچ وجه امکان پذیر نشد و داورها هم نتوانستند کارى انجام دهند به ناچار باید طلاق داده شود که بدترین و آخرین راه حل است.
چند روایت
1 ـ قال النبى (ص): ما استفاد امرء مسلم فائده بعد الاسلام افضل من زوجه مسلمه
تسره اذا نظر الیها و تطیعه اذا امرها و تحفظه اذا غاب عنها فى نفسها و ماله.(1)
پیامبر (ص) فرمود: هیچ مرد مسلمانى فایده اى را بعد از اسلام به دست نیاورده که بهتر از زن مسلمانى باشد که چون به او نگاه مى کند، او را شاد مى سازد و چون به او دستور مى دهد، اطاعت مى کند و در غیاب او جان خود و مال او را حفظ مى کند.
2 ـ فى قول الله تعالى (واضربوهن) روى عن ابى جعفر (ع) انه الضرب بالسواک.(2)
درباره سخن خداوند که فرمود: آنها را (زنها را) بزنید، از امام باقر(ع) نقل شده که فرمود: منظور زدن با چوب مسواک است.
3 ـ عن ابى عبدالله (ع) فى قول الله تعالى: (فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها) قال: الحکمان یشترطان ان شاء افرّقا وان شاء اجمعا فان جمعا فجائزوان فرّقا فجائز.(3)
از امام صادق(ع) درباره سخن خداوند که داورى از خانواده مرد و داورى از خانواده زن برانگیزید، فرمود: دو داور شرط مى کنند که اگر خواستند جدا مى کنند (طلاق مى دهند) و اگر خواستند جمع مى کنند پس اگر جمع کردند جایز است و اگر جدا کردند نیز جایز است.
وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِه شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ اِحْساناً وَ بِذِى الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکینَ وَ الْجارِ ذِى الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبیلِ وَ ما مَلَکَتْ اَیْمانُکُمْ اِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُوراً (*)اَلَّذینَ یَبْخَلُونَ وَ یَاْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَ یَکْتُمُونَ مآ آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِه وَ اَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ عَذاباً مُهیناً (*)وَ الَّذینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ رِئآءَ النّاسِ وَ لا یُوْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الاْخِرِ وَ مَنْ یَکُنِ الشَّیْطانُ لَهُ قَریناً فَسآءَ قَریناً (*)وَ
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – تهذیب الاحکام ج 7 ص 240
2 – مجمع البیان ج 2 ص 69
3 – کافى ج 6 ص 146
ماذا عَلَیْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ وَ اَنْفَقُوا مِمّا رَزَقَهُمُ اللّهُ وَ کانَ اللّهُ بِهِمْ عَلیماً (*)
و خدا را بپرستید و چیزى را به او شریک قرار ندهید و به پدر و مادر و خویشان و یتیمان و بینوایان و همسایه نزدیک و همسایه دور و دوست همنشین و درمانده راه و کسى که مالک او هستید، احسان کنید. همانا خداوند هر کسى را که خود پسند و فخر فروش باشد، دوست ندارد (36) آنها کسانى هستند که بخل مىورزند و مردم را به بخل فرمان مى دهند و آنچه را که خدا از فضل خود به آنها داده پوشیده مى دارند و براى کافران عذابى خوار کننده آماده کرده ایم (37) و کسانى که مالهاى خود را به خاطر خودنمایى به مردم، انفاق مى کنند و آنها نه به خداوند و نه به روز قیامت ایمان ندارند و کسى که شیطان همنشین او باشد، بد همنشینى است (38) آنها را چه مى شد اگر به خدا و روز قیامت ایمان داشتند و از آنچه به آنها روزى داده انفاق مى کردند و خداوند به آنها داناست(39)
نکات ادبى
1 ـ "احسانا" مفعول مطلق براى فعل محذوف است به تقدیر (احسنوا احسانا) ضمناً کلمه احسان هم با الى و هم با باء متعدى مى شود که در اینجا با باء متعدى شده است.
2 ـ "جار" همسایه. از جوار به معناى پناه دادن است گویا همسایه در پناه همسایه است. جار ذى القربى ، همسایه نزدیک و جار جنب، همسایه دور.
3 ـ "جُنُب" صفت مشبهه به معناى دور، بیگانه.
4 ـ "ابن السبیل" درمانده راه، کسى که در سفر باشد و به اموال خود دسترسى نداشته باشد.
5 ـ "ماملکت ایمانکم" منظور برده ها و غلامان و کنیزان است.
6 ـ "مختال" خودپسند. از خیل به معناى خودبزرگ بینى. و به اسب هم خیل گفته مى شود چون با تبختر راه مى رود.
8 ـ "الذین" بدل از "من کان" که در آیه قبلى آمده بود و یا منصوب به ذمّ است "والذین" در آیه بعدى عطف به همین "الذین " است.
9 ـ "رئاء" مصدر به معناى نشان دادن، نمودن و منظور از آن انجام کارهاى نیک با قصد خودنمایى است.
تفسیر و توضیح
آیه (36) و اعبدوا الله و لاتشرکوا به… : این آیات، فراگیر یک سلسله موضوعات اعتقادى واخلاقى است و اگر به توصیه هایى که در این آیات شده، عمل گردد، انسان به رتبه بالایى از کمال انسانى واخلاقى مى رسد.
در مرحله نخست به پرستش خداوند توصیه مى شود و اینکه براى او شریکى قرار ندهند. این خود زیربناى هر نوع ارزشهاى دینى و اخلاقى است و کسى که خدا را پرستش کند و چیزى را شریک او قرار ندهد، از لحاظ روحى آمادگى کاملى براى انجام کارهاى نیک و پرهیز از کارهاى بد دارد. اساساً بدون ایمان به خدا، فداکارى و کمک به دیگران، کارى بیهوده و حتى احمقانه است و اخلاق بدون ایمان پشتوانه ندارد ولى ایمان به خدا در انسان ایجاد انگیزه مى کند و او را به انجام کارهاى خوب و انسانى وادار مى سازد.
در مرحله بعدى به نیکى کردن به گروههاى خاصى سفارش مى کند. البته نیکى به همه افراد بشر خوب است ولى این گروهها اولویت دارند و باید مورد توجه ویژه قرار گیرند. گروههایى که در این آیه از آنها یاد شده و باید به آنها نیکى شود، نه گروه هستند:
1 ـ پدر و مادر; ارزش نیکى به پدر و مادر در حدى است که خداوند در چندین آیه و از جمله در همین آیه نیکى به آنها را در ردیف عبادت خود قرار داده است.
2 ـ خویشاوندان; آنها همان نزدیکان سببى و نسبى و ارحام انسان هستند و صله ارحام به عنوان یک ارزش والا در اسلام مطرح است.
3 ـ یتیمان; آنها هم به خاطر کمبودى که دارند باید مورد حمایت قرار گیرند و هم اموال آنها از حیف و میل نگهدارى شود و هم از لحاظ عاطفى و محبت تامین گردند.
4 ـ بینوایان و فقیران; کسانى که از نظر مال دنیا تهیدستند و زندگى آنها تامین نمى شود، باید مورد حمایت ثروتمندان قرار بگیرند و ثروتمندان با دادن حقوق واجب مالى، زندگى آنها را تامین کنند.
5 ـ همسایه نزدیک;
6 ـ همسایه دور; همسایه حق بزرگى بر گردن همسایه دارد وباید با یکدیگر خوشرفتارى کنند و حقوق هم را محترم بشمارند و این شامل همسایه دور هم مى شود. به تصریح روایات تا چهل خانه از هر طرف همسایه حساب مى شود.
7 ـ همنشین و کسى که در کنار انسان است; مانند همسر و همسفر و دوست و رفیق که مصاحب و همنشین انسان هستند و باید حق مصاحبت رعایت شود.
8 ـ ابن السبیل و درمانده در راه; او مسافر و غریبى است که در شهر خود ثروتى دارد ولى در سفر درمانده شده و دسترسى به ثروت خود ندارد که باید مورد حمایت قرار گیرد.
9 ـ غلامان و کنیزان; اینها همان خدمتکارانى هستند که براى راحتى انسان زحمت مى کشند. البته آیه به برده هایى که در مالکیت افراد قرار مى گرفتند ناظر است ولى مى توان آن را به تمام خدمتکاران تعمیم داد.
در آیه شریفه پس از برشمارى این گروههاى نه گانه و توصیه به نیکى کردن در حق آنها، اضافه مى کند که خداوند هر کسى را که خودپسند و فخرفروش باشد، دوست ندارد. یعنى کسانى که در حق این افراد نیکى نمى کنند، آنها متکبر و خودخواه هستند و این حالت ناشى از خودپسندى آنهاست. افراد خودپسندو متکبر، دیگران را به حساب نمى آورند و به آنها ارزشى قایل نیستند تا در حق آنها نیکى کنند. خداوند
چنین افرادى را دوست ندارد.
آیات (37-38) الذین یبخلون ویامرون الناس بالبخل… : از ویژگیهاى کسانى که متکبر و خودخواه هستند و به دیگران حتى پدر و مادر و خویشان خود نیکى نمى کنند، یکى هم این است که آنها افرادى بخیل هستند و از انفاق اموال خود به دیگران سرباز مى زنند و علاوه بر اینکه خود بخل مىورزند، دیگران را هم به بخل فرمان مى دهند البته ممکن است آنها با زبان فرمان ندهند بلکه با عمل خود، صفت بخل را ترویج کنند و دیگران هم با دیدن امساک و بخل آنها به سوى این صفت ناپسند کشیده شوند. مسلم است کسانى که مبتلا به این بیمارى روحى هستند، به پدر و مادر وخویشان و آن گروههایى که در آیه پیش گفته شد، نیکى نخواهند کرد.
ویژگى دیگر این افراد این است که آنها نعمتها و امکاناتى را که خدا از فضل خود به آنها داده همیشه مخفى مى کنند و خود را به نادارى و فقر و تنگدستى مى زنند. این بدانجهت است که دیگران از آنها انتظار احسان و انفاق نداشته باشند.
مى توان گفت که آیه مفهومى گسترده دارد و شامل هر نوع بخلى از جمله بخل علمى هم مى شود. در زمان پیامبر اسلام(ص) دانشمندان یهود از بیان آنچه در تورات آمده بود بخل مىورزیدند و آن را کتمان مى کردند و اگر کسى در صدد بیان آنها مى آمد آنان را از این کار باز مى داشتند.
در پایان آیه مى فرماید: ما براى کافران عذابى خوارکننده آماده کرده ایم. این جمله نشان مى دهد که منظور از متکبران بخیل که صحبت آنها شد، کافران و مشرکانى هستند که این حالت را دارند و شامل مسلمانان بخیل و متکبر نیست هر چند که تکبر و بخل در مسلمان هم ناپسند است ولى تکبر و بخل کافران ناشى از روح سرکش آنها و طغیان و عنادى است که با خدا دارند و در آیه بعدى به بى ایمانى آنها به خداو روز قیامت تصریح شده است.
یکى دیگر از ویژگیهاى افراد بخیل و متکبر، این است که آنها اگر هم انفاق کنند، براى خودنمایى و خودنشان دادن براى مردم و از روى ریاست. انسان متکبر و فخر
فروش، همواره مى خواهد دیگران از او تعریف کنند و لذا اگر کار خوبى هم انجام دهند از روى جاه طلبى و خودخواهى است.
این افراد به خدا و روز قیامت ایمان ندارند; و در نتیجه، همنشین با شیطان هستند و کسى که شیطان مصاحب و همنشین او باشد، بدهمنشینى دارد. توجه کنیم که خاصیت دورى از خدا، نزدیکى به شیطان است. وقتى انسان ایمان به خدا نداشته باشد شیطان جاى او را مى گیرد و او از شیطان فرمان مى برد و آنچنان به شیطان نزدیک مى شود که شیطان همنشین و یار و مصاحب او مى گردد:
و من یعش عن ذکر الرحمان نقیّض له شیطانا فهو له قرین (زخرف / 36)
و هر کس از یاد خدا روى گرداند، براى او شیطانى مى گماریم که همنشین او باشد.
در آیه بعدى ازاینکه این افراد به خدا و روز قیامت ایمان ندارند و از آنچه خدا به آنها داده انفاق نمى کنند، اظهار تاسف مى شود به این بیان که آنان را چه مى شود که به خدا و روز قیامت ایمان ندارند و به آنان چه زیانى داشت اگر ایمان داشتند و از آنچه خدا به آنها روزى داده انفاق مى کردند؟ سپس اضافه مى کند که خداوند به حال آنها آگاه است.
به راستى کسانى که به خدا و روز قیامت و مکتب انبیاء ایمان ندارند دچار خسارتى عظیم شده اند و به شدت مغبون هستند زیرا آن آرامشى را که ایمان به خدا و پیروى از مکتب انبیاء به انسان مى دهد، از هیچ راهى و با هیچ وسیله اى نمى توان به دست آورد. کسانى که به خدا و روز قیامت و باورهاى دینى عقیده دارند، ازهر گونه نگرانى و اضطراب مصون و محفوظ هستند و در دنیایى پر از صفا و زیبایى و آرامش و اطمینان زندگى مى کنند.
چند روایت
1 ـ قال رسول الله(ص): کل اربعین دارا جیران من بین یدیه و من خلقه و عن یمینه و
عن شماله.(1)
پیامبر خدا (ص) فرمود: هر چهل خانه از جلو و عقب و راست و چپ همسایه هستند.
2 ـ عن الصادق(ع) قال: حسن الجوار یعمر الدیار و یزید فى الاعمار.(2)
امام صادق(ع) فرمود: همسایه خوب بودن، خانه ها را آباد و عمرها را زیاد مى کند.
3 ـ عن الکاظم(ع) قال: لیس حسن الجوار کف الاذى و لکن حسن الجوار صبرک على الاذى.(3)
امام کاظم (ع) فرمود: همسایه خوب بودن فقط به این نیست که اذیت نکنى بلکه به این است که اذیت همسایه را تحمل کنى.
4 ـ قال رسول الله (ص): خصلتان لایجتمعان فى مسلم، البخل و سوء الخلق.(4)
پیامبر خدا(ص) فرمود: دو چیز در مسلمان جمع نمى شود: بخل و بداخلاقى.
اِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّه وَ اِنْ تَکُ حَسَنَهً یُضاعِفْها وَ یُوْتِ مِنْ لَدُنْهُ اَجْراً عَظیماً (*)فَکَیْفَ اِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ اُمَّه بِشَهید وَ جِئْنا بِکَ عَلى هوُلاءِ شَهیداً (*)یَوْمَئِذ یَوَدُّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوّى بِهِمُ الْاَرْضُ وَ لا یَکْتُمُونَ اللّهَ حَدیثاً (*)
همانا خداوند به سنگینى یک ذره ستم نمى کند و اگر حسنه اى باشد آن را دوچندان مى کند و از پیش خود پاداش بزرگى مى دهد (40) پس چگونه خواهد بود هنگامى که از هر امتى گواهى بیاوریم و تو را بر آنها گواه بیاوریم (41) در آن روز، کسانى که کافر شدند و پیامبر را نافرمانى کردند، آرزو مى کنند که کاش با زمین یکسان مى شدند و نمى توانند سخنى را از خدا پوشیده بدارند (42)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – کافى ج 2 ص 669
2 – همان ص 667
3 – همان
4 – خصال صدوق ص 75
نکات ادبى
1 ـ "مثقال" مصدر میمى به معناى سنگینى و ثقل.
2 ـ "ذره" مورچه کوچک قرمز، کوچکترین نوع مورچه ها. گاهى هم به ذرات پراکنده در هوا که هنگام افتادن آفتاب از روزنه اى دیده مى شود مى گویند. کنایه از بسیار کوچک بودن یک چیز.
3 ـ "تک" در اصل تکون بود مجزوم شد و جهت التقاء ساکنین واو افتاد تکن شد سپس گاهى جهت کثرت استعمال نون را هم حذف مى کنند. در قرآن هم به صورت تک با حذف نون و هم به صورت تکن با اثبات نون آمده است.
4 ـ "یضاعفها" چند برابرش مى کند. ممکن است دو برابر یا بیشتر باشد.
5 ـ "لدنه" نزد او. این کلمه شکلهاى دیگرى هم دارد مانند لدى لد، لداً و دائم الاضافه است و فرق آن با "عند" این است که لدن بیشتر در امور معنوى استعمال مى شود ولى عند اعم است.
6 ـ "کیف" براى استفهام توبیخى است.
7 ـ "تسوّى" یکسان شود، برابر شود. تعبیر "لوتسوى بهم الارض" کنایه از این است که آنها بمیرند و خاک شوند، با خاک یکسان شودن و یا دفن شوند خاک روى آنها ریخته شود.
تفسیر و توضیح
آیه (40) انّ الله لایظلم مثقال ذرّه… : یکى از صفات جلال خدا این است که او عادل است و ظالم نیست و ظلم و ستم به او نمى زیبد زیرا اساساً کسى ظلم مى کند که به چیزى نیاز داشته باشد و جهت به دست آوردن آن به دیگران ظلم کند و یا ناشى از جهل و نادانى است و احتیاج و نادانى از خدا دور است و او غنى بالذات وداناى همه چیز است بنابراین موجبى بر ظلم در خدا وجود ندارد هر چند که قدرت بر ظلم دارد.
خداوند عادل و دادگر هرگز بر بندگان خود ظلم نمى کند حتى به سنگینى یک ذرّه هم از خدا ظلم سر نمى زند. ذره که در این آیه آمده به معناى ریزترین موجودى است که قابل درک با حواس ظاهرى است. چون گفته اند ذره در اصل به معناى مورچه کوچک سرخ رنگ و یا ذرات ریز معلق در فضا که جاذبه زمین در آنها اثر محسوسى ندارد. کنایه از اینکه خداوند کوچکترین ظلم و ستمى در حق بندگان خود نمى کند.
در مقابل، اگر کسى به سنگینى همین ذره عمل خیر کند، خداوند آن را از نظر دور نمى دارد و آن را چند برابر مى کند و چند برابر پاداش مى دهد و علاوه بر اینکه در مقابل عمل پاداش مى دهد، از پیش خود نیز بر آن مى افزاید و اجرى عظیم از نزد خود رحمت مى کند.
پاداش مضاعف در مقابل عمل نیک که در این آیه آمده، بالاترین تشویقها براى انجام کارهاى نیک است و در انسان ایجاد انگیزه مى کند و باعث ترغیب مردم به طاعات و اعمال صالحه است. وقتى انسان ببیند که هر کار خوبى انجام مى دهد، چند برابر مى شود به اضافه پاداش بزرگى که خدا از نزد خود بر آن مى افزاید، علاقمند مى شود که هر چه بیشتر دست به انجام کارهاى خیر بزند. بخصوص اینکه خداوند در این آیه مقدار و میزان پاداش را تعیین نکرده و از آن به عنوان چند برابر و یا اجر عظیم یاد کرده است و این خود باعث امید بیشتر مى شود.
تعبیر "مثقال ذره" که در این آیه آمده در آیه دیگرى نیز آمده به این صورت:
فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره (زلزال / 6)
پس هر کس به سنگینى یک ذره کار نیک بکند، آن را مى بیند و هر کس به سنگینى یک ذره کار بد بکند، آن را مى بیند.
آیات (41-42) فکیف اذا جئنا من کل امه… : روز قیامت که خداوند پاداش کارهاى نیک و بد مردم را خواهد داد، صحنه هاى عجیبى خواهد داشت در این آیه یکى از آن صحنه ها ترسیم شده تا مردم را به یاد آن روز بزرگ و هولناک بیندازد. صحنه اى که در این آیه آمده مربوط به برانگیخته شدن گروهى از امتها و جامعه هاست به این معنا که
هر امتى و گروهى همراه با پیامبر خود مبعوث خواهند شد و خداوند از هر امتى شاهد و گواهى خواهد آورد که به اعمال آنها گواهى دهد و این گواه همان پیامبر آن امت خواهد بود و براى امت اسلام هم پیامبر اسلام(ص) گواهى خواهد داد.
منظور از گواه بودن پیامبر بر امت خود چیست؟ به نظر مى رسد که منظور همان سرمشق بودن و الگو بودن است یعنى در روز قیامت پیامبر هر امتى براى آنان حجتى خواهد بود و به آنها گفته خواهد شد که شما نیز مى توانستید در دنیا مثل این پیامبر زندگى کنید و خدا را اطاعت نمایید. چون ممکن است در روز قیامت کسانى از گنهکاران بگویند که برایمان امکان نداشت که یک فرد شایسته و صالحى باشیم و این بیرون از قدرت و استطاعت بشرى بود. پاسخ این سخن وجود پیامبران و صالحان است که نشان مى دهد که انسان در دنیا مى توانست فرد باایمان و صالحى باشد همانگونه که اینان شده اند.
اتفاقاً در آیه دیگرى، مسلمانان به عنوان گواهان امتهاى دیگر در روز قیامت معرفى شده اند که منظور همان است که گفته شد:
لتکونوا شهداء على الناس و یکون الرسول علکیم شهیداً (بقره / 143)
تا شما گواهان بر مردم باشید و پیامبر گواه بر شما باشد.
نظیر آیه مورد بحث آیه اى است که دلالت دارد که در قیامت هر امتى شاهد و گواهى خواهد داشت و پیامبر هم گواه آن گواهان بود:
و یوم نبعث فى کل امه شهیدا علیهم من انفسهم و جئنا بک شهیدا على هولاء(نحل/89)
و روزى که از هر امتى گواهى بر آنان از خودشان برمى انگیزیم و تو را گواهى بر آنان قرار مى دهیم.
همچنین درباره حضرت عیسى(ع) آمده:
و یوم القیامه یکون علیهم شهیدا (نساء / 159)
و در روز قیامت بر آنان گواه خواهد بود.
البته پیامبران در این دنیا نیز گواه اعمال امت خود هستند و حتى در بعضى روایات معتبر آمده که پیامبران پس از مرگشان نیز ناظر اعمال امت خود هستند و پرونده اعمال تک تک افراد به آنها عرضه مى شود اگر خوب باشد خدا را شکر مى کنند و اگر بد باشد بر آنان طلب آمرزش مى کنند.
پس از بیان این صحنه از صحنه هاى قیامت، به صحنه دیگرى از آن مى پردازد و حالت اضطراب و خودباختگى کافران را ترسیم مى کند که در آن روز از هولناکى محشر و شدت عذاب آرزو مى کنند که کاش آنها مرده بودند و با خاک یکسان مى شدند و این حیات مجدد را پیدا نمى کردند و مثل حیوانات، حشر و نشر و حساب و کتابى نداشتند و یا زمین باز مى شد و آنها را در کام خود مى کشید و یا اصلا آنها نبودند و یا چون خاکى افتاده بر راه بودند. نظیر آیه:
و یقول الکافر یالیتنى کنت ترابا (نباء / 40)
و کافر مى گوید: اى کاش خاک مى شدم.
در آیه مورد بحث آمده است که این آرزو هم از کافران و هم از کسانى است که پیامبر را نافرمانى کردند. معلوم مى شود که اینها دو گروه هستند. یکى همان کافران که به خدا و پیامبر ایمان نیاورده اند و دیگر آن گروه از مسلمانان که در عین حال که به خدا و پیامبرش ایمان دارند از سخنان پیامبر سرپیچى مى کنند و این شامل حال صاحبان گناه کبیره و فاسقان از امت اسلام مى شود و آنها نیز از هول محشر و افزونى عذاب آرزو خواهند کرد که با خاک یکسان مى شدند.
در پایان آیه اضافه مى کند که این کافران و گنهکاران که چنین آرزویى خواهند کرد، نخواهند توانست که سخنى را از خدا پنهان کنند. البته طبق بعضى از آیات، در روز قیامت، کافران و مجرمان سعى خواهند کرد که به دروغ متوسل شوند و حتى سوگند یاد کنند که ما چنین نبودیم:
و یوم نحشرهم جمیعا ثم نقول للذین اشرکوا این شرکاوکم الذین کنتم تزعمون. ثم لم تکن فتنتهم الاّ ان قالوا و الله ربّنا ما کنّا مشرکین. انظر کیف کذبوا على انفسهم و ضلّ
عنهم ما کانوا یفترون (انعام / 22-24)
و روزى کههمه آنها را محشور مى کنیم و به کسانى که مشرک شده اند مى گوییم: کجایند شریکانتان که شما گمان مى کردید؟ آنگاه عذر آنها چیزى نیست جز اینکه مى گویند سوگند به خدا که پروردگارماست ما از مشرکان نبودیم. بنگر که چگونه برخود دروغ مى گویند و آنچه دروغ مى بندند از آنها گم مى شود.
یوم یبعثهم الله جمیعاً فیحلفون له کما یحلفون لکم (مجادله / 18)
روزى که خدا آنها را برمى انگیزد پس آنها براى او سوگند مى خورند همانگونه که براى شما سوگند مى خورند.
بنابراین در روز قیامت در بعضى از مواقف، کافران دروغهایى سرهم خواهند کرد تا خود را نجات بدهند ولى طرف مقابل آنها خداست که عالم غیب است و هیچ چیزى را نمى توان از او پنهان کرد.
یآ اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلوهَ وَ اَنْتُمْ سُکارى حَتّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُباً اِلاّ عابِرى سَبیل حَتّى تَغْتَسِلُوا وَ اِنْ کُنْتُمْ مَرْضى اَوْعَلى سَفَر اَوْ جآءَ اَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغآئِطِ اَوْ لامَسْتُمُ النِّسآءَ فَلَمْ تَجِدُوا مآءً فَتَیَمَّمُوا صَعیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ اَیْدیکُمْ اِنَّ اللّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً (*)
اى کسانى که ایمان آورده اید در حالى که مستید به محل نماز (مسجد) نزدیک نشوید تا بدانید چه مى گویید ونه در حالى که جنب هستید مگر درحالى که عبورکننده راه باشید تا اینکه غسل کنید و اگر مریض یا مسافر بودید و یا یکى از شما از نشستگاه (محل قضاى حاجت) آمد یا زنان را لمس کردید و آب نیافتید، پس بر خاک پاکى تیمم کنید. پس صورتها و دستهایتان را مسح کنید. همانا خداوند بخشنده آمرزنده است (43)
نکات ادبى
1 ـ "الصلوه" در اینجا یا به معناى نماز است و یا به معناى محل نماز که همان مسجد مى باشد.
2 ـ "سکارى" جمع سکران، مست. مست شراب. از سکر مشتق شده که به معناى سدّ راه است.
3 ـ "عابرى سبیل" یا به معناى عبورکنندگان از راه و یا به معناى مسافران است.
4 ـ "جنب" کسى که حدث اکبر از او سرزده و این حالت یا با آمیزش جنسى و یا با خروج منى صورت مى گیرد. ضمناً این کلمه هم براى مفرد و هم براى تثنیه و جمع و هم مذکر و هم مونث است و از جنب به معناى دورى مشتق شده چون شخص جنب از نماز و مسجد و قرائت قرآن دور است.
5 ـ "ولاجنبا" عطف بر "وانتم سکارى" است.
6 ـ "غائط" محل مطمئنى از زمین که در آنجا قضاى حاجت مى کنند، مستراح. اینکه به مدفوع انسان غائط گفته مى شود به همین مناسبت است.
7 ـ "لامستم" لمس کردید. کنایه از آمیزش جنسى با زنان.
8 ـ "تیمم" در لغت به معناى قصد کردن است و اصل آن تئمم بوده که همزه قلب به یاء شده است و در اصطلاح شرعى انجام عمل خاصى است که به جاى غسل و وضوء با زدن دستها بر زمین و مسح صورت و دستها صورت مى گیرد.
9 ـ "صعید" روى زمین که شامل خاک و سنگ مى شود.
تفسیر و توضیح
آیه (43) یا ایها الذین آمنوا لاتقربوا… : در این آیه چندین مساله از مسائل شرعى و فقهى بیان شده است. اولین مساله این است که خطاب به مومنان اظهار مى دارد که در دو حالت به مسجد که جایگاه نماز است نزدیک نشوید یکى در حالت مستى; تا وقتى که به هوش بیایید و بدانید که چه مى گویید. دوم در حالى که جنب هستید تا وقتى که غسل کنید. مگر اینکه فقط از مسجد عبور کنید که اشکالى ندارد چیزى که اشکال دارد
توقف در مسجد است و نه عبور از آن. بنابراین اگر مسجد دو تا در داشته باشد و شخص جنب از یک در وارد و از در دیگر خارج شود عیبى ندارد البته در کتابهاى فقهى مسجدالحرام و مسجدالنبى را از این حکم استثنا کرده اند و گفته اند که جنب نمى تواند از این دو مسجد عبور کند.
اینکه ما کلمه "صلوه" را در این آیه به معناى مسجد گرفتیم، به قرینه "الاّعابرى سبیل" است یعنى مگر اینکه از آن عبور کنید. مسلم است که از نماز نمى توان عبور کرد و معلوم مى شود که منظور از صلوه محل صلوه یعنى مسجد است. و اطلاق کلمه "صلوه" به مسجد از آن جهت که انسان معمولا براى نماز به مسجد مى رود و مسلمانان صدر اسلام در غالب اوقات نماز را در مسجد و با جماعت مى خواندند و نماز و مسجد لازم و ملزوم یکدیگر بود. ضمناً در یک آیه از قرآن کلمه صلوات که جمع صلوه است قطعاً به معناى محل نماز و عبادت آمده و کسى در آن تردید نکرده است آن آیه عبارت است از:
و لو لادفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد (حج / 40)
و اگر خدا بعضى از مردم را به وسیله بعضى دیگر دفع نمى کرد هر آینه صومعه ها و کلیساها و جایگاههاى عبادت و مساجد خراب مى شدند.
از این گذشته کلمه "لاتقربوا" یعنى نزدیک نشوید، بیشتر با مکان مناسبتر است و نزدیکى و دورى با زمان و مکان تناسب دارد و نه افعال. هر چند که به طور مجازى در افعال هم استعمال مى شود.
بعضى از مفسران کلمه "صلوه" را در آیه مورد بحث به معناى نماز گرفته اند و آیه را چنین معنا کرده اند که در حال مستى و جنابت به نماز نزدیک نشوید و "عابرى سبیل" را هم به معناى مسافر گرفته اند. یعنى اینکه مسافر اگر جنب باشد مى تواند با تیمم نماز بخواند.
به نظر مى رسد که این احتمال بعید باشد چون علاوه بر قراینى که براى درستى
احتمال اول ذکر کردیم، لازمه حمل "عابرى سبیل" به مسافر، این است که حکم تیمم کردن مسافر دو بار در آیه ذکر مى شود که بعید است. چون در دنباله آیه، حکم تیمم مسافر آمده است.
مساله فقهى دیگرى که در این آیه آمده حکم تیمم است به این شرح که اگر شما مریض و یا مسافر بودید و در این حال قضاى حاجت کردید که باید براى نماز وضو بگیرد و یا آمیزش جنسى با زنان داشتید که باید براى آن غسل کنید ولى آب پیدا نکردید در چنین حالاتى شما وظیفه دارید که با خاک پاکى تیمم کنید. به این صورت که دستان خود را بر خاک بزنید و آن را به صورت و دستان خود بکشید.
در آیه شریفه آمده که بر "صعید" تیمم کنید آیا منظور از "صعید" خاک است و یا مطلق زمین است که شامل سنگ و صخره هم مى شود؟ از بعضى از اهل لغت مانند زجاج نقل شده که صعید قسمت رویى زمین است و شامل سنگ هم مى شود و لذا بسیارى از فقهاى شیعه با استناد به قول این گروه از اهل لغت و با استناد به روایاتى که در آنها "ارض" یعنى مطلق زمین "طهور" معرفى شده است، گفته اند به سنگ و صخره هم تیمم جایز است ولى بعضى دیگر از فقهاى شیعه با استناد به بعضى از روایات که در آنها به جاى "ارض" کلمه "تراب" به معناى خاک به کار رفته، گفته اند که تنها باید به خاک تیمم کرد و بعضى دیگر از فقها گفته اند که احتیاط این است که به خاک تیمم کند و اگر خاک پیدا نشد مى تواند به سنگ هم تیمم کند.
ما تصور مى کنیم که تیمم باید بر خاک باشد و اگر بر سنگ هم تیمم مى کند باید روى آن قدرى خاک و یا گرد و غبار باشد. زیرا:
اولا، کلمه "صعید" از صعود مشتق شده که به معناى بالا رفتن است و این ذرات خاک و گرد و غبار است که بالا مى رود و سنگ و صخره بالا نمى روند.
ثانیاً، در آیه دیگرى که حکم تیمم در آنجا آمده، پس از جمله (فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم) کلمه (منه) ذکر شده است (مائده / 6) یعنى به صورتها و دستانتان از آن بکشید. این مى رساند که باید اثرى از زدن دست بر زمین در آن باقى
باشد تا صحیح باشد که بگوییم از آن به صورت و دست خود بکشید یا مسح کنید و تنها در صورتى اثر تیمم بر دست مى ماند که بر خاک و یا گرد و غبار تیمم شود و اگر دستان خود را بر سنگ صافى بزند، اثرى در دستان او برجاى نمى ماند.
ثالثاً، در روایات، هم کلمه "ارض" یعنى زمین آمده و هم کلمه "تراب" یعنى خاک آمده و مى توانیم از باب مطلق و مقید و یا عام و خاص ارض را حمل بر تراب کنیم.
مطلب دیگرى که باید در اینجا مورد توجه قرار گیرد این است که حکم تیمم در این آیه روى مریض و مسافر رفته و این از باب بیان مصداق است چون در قدیم تهیه آب مستلزم زحمت بود و آب را از جاهاى دور مى آوردند، طبعاً مریض نمى توانست آب تهیه کند و یا در مسافرت دستیابى به آب مشکل بود لذا در آیه از باب بیان مصداق، مریض و مسافر را ذکر کرده و گرنه حکم آیه شامل همه افراد است و انسان در هر موقعیتى اگر آب پیدا نکند اگر چه مریض و مسافر نباشد وظیفه او تیمم است.
در پایان آیه دو صفت از اوصاف خداوند را ذکر مى کند و یادآور مى شود که خدا بخشنده آمرزنده است یعنى اگر هم در شرایطى نتوانستید وضو ویا غسل کنید با همان تیمم نماز بخوانید، خدا قبول مى کند و این کمبود را مى بخشد.
در اینجا توجه خوانندگان را به این مطلب جلب مى کنیم که تیمم بر خاک براى انسان آثار و خواصى دارد که مهمترین آنها خضوع و خشوع در برابر خداست این که انسان پیشانى خود را براى خدا بر خاک مى ساید، نهایت تذلل و خضوع در برابر خدا و یک عبادت است. ضمناً همانگونه که در روایات آمده خاک یکى از مطهرات و پاک کننده هاست و امروز خاصیت پاک کنندگى خاک بر همه روشن شده زیرا خاک مواد آلى را تجزیه مى کند و اگر این خاصیت خاک نبود لاشه حیوانات و فضولات آنها، زندگى را بر روى زمین غیر ممکن ساخته بود.
اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذینَ اُوتُوا نَصیباً مِنَ الْکِتابِ یَشْتَرُونَ الضَّلالَهَ وَ یُریدُونَ اَنْ تَضِلُّوا السَّبیلَ (* )وَ اللّهُ اَعْلَمُ بِاَعْدآئِکُمْ وَ کَفى بِاللّهِ
وَلِیًّا وَ کَفى بِاللّهِ نَصیراً (*)مِنَ الَّذینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِه وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَع وَ راعِنا لَیًّا بِاَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِى الدّینِ وَ لَوْ اَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ اَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ اَقْوَمَ وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِکُفْرِهِمْ فَلا یُوْمِنُونَ اِلاّ قَلیلاً (*)
آیا ندیدى کسانى را که به آنها بهره اى از کتاب داده شده بود؟ آنها گمراهى را مى خرند و مى خواهند که شما راه را گم کنید (44) و خدا به دشمنان شما آگاهتر است و خدا از لحاظ دوستى کفایت مى کند و خدا از لحاظ یاورى بسنده است (45) بعضى از یهودیان هستند که سخنان را از جاى خود منحرف مى سازند و مى گویند: شنیدیم و نافرمانى کردیم و بشنو که هرگز نشنوى (و از روى مسخره مى گویند) راعنا (ما را مراعات کن) تا زبانشان را بچرخانند و در دین طعنه بزنند و اگر آنان مى گفتند: شنیدیم و اطاعت کردیم و بشنو و ما را در نظر بگیر، براى آنها بهتر و استوارتر بود ولى خداوند آنها را به سبب کفرشان لعنت کرد پس جز اندکى ایمان نمى آورند (46)
نکات ادبى
1 ـ "الم تر" آیا ندیدى، دیدن در اینجا به معناى دانستن است چون علم یقین مانند دیدن است.
2 ـ "نصیبامن الکتاب" بهره اى از کتاب. اشاره به اینکه همه کتاب در دست آنها نبود و یا علم به همه کتاب نداشتند.
3 ـ "من" در "من الذین هادوا" براى تبیین است و متعلق به "اوتوا" مى باشد.
4 ـ "غیرمسمع" این تعبیر در مقام نفرین گفته مى شود یعنى گوشهایت نشود و کر باشى.
5 ـ "راعنا" در عربى به معناى (مارامراعات کن) است ولى یهود آن را مى گفتند و
معناى زشتى از آن در نظر مى گرفتند چون این کلمه با این تلفظ در لغت آنها به معناى حماقت بود و یا آنها با چرخاندن زبان خود "راعنا" را "راعینا" تلفظ مى کردند که به معناى چویان ما آمده است.
6 ـ "لىّ" در اصل "لوى" بود که واو قلب به یا شد و در یا ادغام گردید. این کلمه به معناى پیچاندن است.
7 ـ "طعن" در اصل به معناى زخم زدن با نیزه است ولى در این موارد به معناى تحقیر و توهین استعمال مى شود که آن نیز نوعى زخم زدن است.
تفسیر و توضیح
آیات (44-46) الم ترالى الذین او توانصیبا… : بعضى از شیتنطهاى یهود و اقدامات خصمانه آنها بر ضد پیامبر اسلام(ص) را بیان مى کند. اینها کسانى بودند که بخشى از تورات را در اختیار داشتند و تورات تحریف شده در دست آنها بود. اینها هم خودشان گمراه بودند و گمراهى را در برابر هدایت خریده بودند و هم مى خواستند با تبلیغات مسموم کننده خود و با شگردهاى خاصى که داشتند، مسلمانان را گمراه کنند. خداوند در این آیه ضمن بیان مطالب بالا، اظهار مى دارد که خداوند بر دشمنان شما آگاهتر است و دشمنان شما را بهتر مى شناسد اشاره به اینکه اینها دشمنان شما هستند بنابراین با آنها مشورت نکنید و طرح دوستى نریزید و از آنها کمک نخواهید و از لحاظ دوستى و یاورى، خداوند شما را بس است.
کار دیگر یهودیان این بود که سخنان خدا را تحریف و جابجا مى کردند. آنها جمله اى از تورات را که مورد پسندشان نبود حذف مى کردند و گاهى جملاتى از خودشان مى ساختند و به خدا نسبت مى دادند و گاهى هم آیات موجود در تورات را به صورت نادرستى تاویل و تفسیر مى کردند و اینها شکلهاى گوناگون تحریف کلام خدابود.
احتمال آن هم هست که منظور از (یحرفون الکلم عن مواضعه) سوء استفاده آنها
از واژه هایى است که به کار مى برند. آنها با بازى با کلمات، مسلمانان و پیامبر اسلام را مسخره مى کردند و قصد توهین داشتند. آنها در مقابل پیامبر اسلام مى گفتند: شنیدیم ونافرمانى کردیم! بشنو که نشنوى! و نیز مى گفتند: "راعنا" این کلمه در زبان عربى به این معناست که ما را رعایت کن و مسلمانان این کلمه را در خطاب به پیامبر اسلام(ص) به طور مرتب تکرار مى کردند. یهودیها نیز این کلمه را به پیامبر اسلام مى گفتند ولى نظر آنها به معناى زشت این کلمه بود چون این کلمه در زبان یهودیان معناى بدى دارد و به معناى حماقت و نادانى است. این مطلب در سوره بقره آیه 104 نیز آمده است. یهودیها با گفتن این کلمه قصد توهین و مسخره داشتند آنها زبان خود را با این جملات توهین آمیز مى چرخاندند و مى خواستند در دین اسلام طعنه بزنند و بدینگونه دشمنى هاى خود را آشکار مى کردند.
قرآن کریم اضافه مى کند که اگر آنها به جاى این سخنان توهین آمیز مى گفتند: شنیدیم و فرمان بردیم و بشنو و ما را در نظر بگیر، براى آنها بهتر و استوارتر بود. مسلم است که اگر آنها این جملات را که قرآن تلقین مى کند مى گفتند، نشان مى دادند که روح حقیقت جویى دارند ولى یهودیها چنین روحیه اى نداشتند و آنها همیشه عناد با حق داشتند و به تعبیر قرآن، خدا به سبب کفرشان به آنها لعنت کرده بود و آنها را از رحمت خود دور ساخته بود و این به خاطر کفر آنها بود و اصرارى که بر گمراهى داشتند. و به همین جهت است که قرآن پیش بینى مى کند که از آنها جز اندکى ایمان نخواهند آورد. و همانگونه هم شد و جز تعداد اندکى از یهود، مسلمان نشدند و با قوت گرفتن اسلام در جزیره العرب، آنها به تدریج از آنجا به جاهاى دیگر کوچ کردند.
یآ اَیُّهَا الَّذینَ اُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى اَدْبارِهآ اَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنّآ اَصْحابَ السَّبْتِ وَ کانَ اَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً (*)اِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِه وَ
یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشآءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرى اِثْماً عَظیماً (*)اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذینَ یُزَکُّونَ اَنْفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ یُزَکّى مَنْ یَشآءُ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتیلاً (*)اُنْظُرْ کَیْفَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْکَذِبَ وَ کَفى بِه اِثْماً مُبیناً (*)
اى کسانى که به آنها کتاب داده شده، به آنچه نازل کردیم ایمان بیاورید که تصدیق کننده چیزى است که با شماست. پیش از آنکه چهره هایى را محو کنیم و آنها را به پشت برگردانیم یا آنها را لعنت کنیم همانگونه که اصحاب سبت را لعنت کردیم و کار خدا انجام گرفتنى است (47) خدا این را که به او شریک قرار داده شود، نمى آمرزد و آنچه را که پایینتر از آن باشد براى هر کسى که بخواهد مى بخشد. و هر کس به خدا شریک قرار دهد گناه بزرگى را ساخته است (48) آیا ندیدى کسانى را که خودشان را پاک مى شمارند؟ در حالى که این خداست که هرکس را که بخواهد پاک مى شمارد و ذره اى به آنها ستم نمى شود (49) بنگر که چگونه بر خدا دروغ مى بندند وهمین امر به عنوان گناهى آشکار بسنده است(50)
نکات ادبى
1 ـ "طمس" محوکردن، از بین بردن.
2 ـ "ادبار" جمع دبر، پشت سر.
3 ـ "اصحاب سبت" یاران شنبه، گروهى از یهود که در روز شنبه صید ماهى مى کردند با اینکه از آن نهى شده بودند و خدا آنها را به خاطر همین نافرمانى مسخ کرد.
4 ـ "یزکون" از تزکیه مشتق شده، پاکیزه نشان دادن خود. گاهى تزکیه عملى است و آن تهذیب نفس است که کار مطلوبى مى باشد و گاهى تزکیه زبانى است و آن خودستایى و تکبر است که نامطلوب مى باشد. و در اینجا تزکیه زبانى مورد نظر است.
5 ـ "اثماعظیما" مفعول مطلق براى افترى است چون در معناى افتراء گناه هم وجود دارد.
6 ـ "فتیل" نقطه اى در هسته خرما، کنایه از هر چیز کوچک.
7 ـ "اثمامبینا" تمیز از کفى.
تفسیر و توضیح
آیه (47) یا ایها الذین اوتوا الکتاب… : مطالبى که در آیه پیش گفته شد مربوط به بعضى از یهودیها بود و اینک در این آیه همه اهل کتاب را مورد خطاب قرار مى دهد و از آنها مى خواهد که به قرآن و پیامبر اسلام ایمان بیاورند و خاطرنشان مى سازد که پیامبر اسلام تصدیق کننده تورات است و وجود او تجسم عینى نشانه ها و اوصافى است که در تورات آمده و او همان پیامبر موعود تورات است.
پس از این دعوتى که از اهل کتاب به عمل آمد، آنها را تهدید مى کند و اظهار مى دارد که شما ایمان بیاورید پیش از آنکه به یکى از دو عذاب الهى گرفتار شوید یکى از آنها این است که صورتهاى شما را محو کنیم و آنها را به پشت سرتان برگردانیم دیگر اینکه شما را لعنت کنیم همانگونه که به اصحاب سبت لعنت کردیم.
منظور از تهدید اول یعنى محو کردن صورتها و برگردانیدن آنها به پشت سر، این است که انسان همه چیز را معکوس ببیند و درک و بینش او برعکس عمل کند یعنى به جاى اینکه طالب حق باشد و هدایت را جستجو کند، به دنبال باطل بیفتد و خواهان گمراهى باشد. و این بدترین حالتى است که ممکن است در یک انسان به وجود آید و درست برعکس فطرت اولیه انسانى است. انسان بافطرت اولیه خود همواره خواهان حقیقت ودرجستجوى هدایت است ولى در اثر کفر و ادامه آن، فطرت او زیر پرده مى ماند و به جاى حق دنبال باطل مى افتد. درست مانند کسى که صورت او به پشت سرش برگردانیده شود; هر چه بخواهد به نظر خودش پیش برود، به عقب برمى گردد و هر چه بیشتر و سریعتر حرکت کند، بیشتر از هدف فاصله مى گیرد.
درباره کج اندیشى کافران و افتادن آنها به حالتى که قواى دراکه آنها برعکس عمل مى کند، در آیات دیگرى هم سخن به میان آمده است از جمله:
و نقلب افئدتهم و ابصارهم کما لم یومنوا به اول مره ونذرهم فى طغیانهم یعمهون (انعام / 110)
و ما دلها و دیدگانشان را دگرگون مى سازیم، همانگونه که نخستین بار ایمان نیاوردند و آنها را در طغیانشان وامى گذاریم.
دگرگونى دلها و دیده ها به معناى این است که آنها بر خلاف فطرت انسانى خود اندیشند و بینند و باطل در نظر آنها حق جلوه مى کند. صد البته عامل پیدایش چنین حالتى خود آنها هستند و این نتیجه قهرى اصرار بر کفر و ستیز با حق است.
تهدید دوم که در این آیه آمده، لعنت کردن بر آنها و دور ساختن آنها از رحمت الهى است همانگونه که خداوند اصحاب سبت را لعنت کرد. اصحاب سبت همان کسانى بودند که خدا را نافرمانى کردند و در روزهاى شنبه که صید ماهى حرام بود، به صید ماهى پرداختند و خدا به عنوان مجازات، آنها را مسخ نمود و قیافه آنها را تبدیل به قیافه میمون کرد وعلاوه بر آن به آنها لعنت کرد یعنى آنها را از رحمت واسعه خود دور ساخت. و لعنت کردن غیر از مسخ کردن بود به طورى که در این آیه آمده است:
من لعنه الله و غضب علیه و جعل منهم القرده و الخنازیر (مائده / 60)
کسى که خدا او را لعنت کرد و بر او خشم گرفت و از آنها بوزینگان و خوکهاقرارداد.
با توجه به آنچه گفتیم، هر دو تهدیدى که در آیه مورد بحث آمده، تهدید معنوى است و مربوط به جسم آنها نمى باشد یکى از آنها کج فکرى آنهاست که مربوط به این جهان است و دیگرى دورى از رحمت حق است که مربوط به جهان آخرت است. بعضیها خواسته اند این دو تهدید را تهدید مادى بگیرند و گفته اند تهدید اول برگردانیدن صورت آنها و تهدید دوم مسخ کردن آنها به صورت حیوان است ولى در پایان آیه آمده است که کار خدا انجام یافته است، معلوم مى شود که خدا این تهدیدها
را درباره یهودیانى که به دین اسلام ایمان نیاوردند، عملى ساخته است و همه مى دانیم که در میان یهودیان معاصر پیامبر نه سرکسى به عقب بدنش برگشت و نه کسى مسخ شد. بنابراین منظور از دو تهدید موجود در این آیه تهدید معنوى است و این تهدید درباره آنها عملى شد و آنها نتوانستند درست بیندیشند و راه حق را پیدا کنند و مورد لعن خداوند قرار گرفتند.
آیه (48) ان الله لایغفر ان یشرک به… : پس از دعوتى که در آیه پیش از اهل کتاب به عمل آورد و از آنها خواست که پیش از گرفتارى به عذاب الهى اسلام بیاورند، اینک بیان مى کند که خداوند گناه شرک را نمى بخشد و کسانى که به خدا شریک قرار بدهند هرگز بخشیده نخواهند شد ولى گناهان دیگر قابل بخشش هستند و اگر خدا بخواهد آنها را مى بخشد. به نظر مى رسد که شرک در اینجا اعم از شرک اصطلاحى است و شامل اهل کتاب هم مى شود چون یهود و نصارى هم به نوعى براى خدا شریک قرار مى دهند وهر چند در اصطلاح به آنان مشرک گفته نمى شود ولى آنها نیز اعمال شرک آلودى دارند. این را از آن جهت گفتیم که قبل و بعد آیه مربوط به اهل کتاب است و دیگر اینکه کفر اهل کتاب هم مانند شرک مشرکان بخشیده نخواهد شد. پس باید گفت که شرک در این آیه به معناى کفر است و شامل یهود و نصارى هم مى شود.
توجه کنیم که از این آیه فهمیده نمى شود که خدا حتماً گناهان کوچکتر از شرک را خواهد بخشید زیرا مى فرماید: آنها را براى کسى که بخواهد مى بخشد و خواستن خدا براى خود معیارهایى دارد و شامل همه نمى شود. بنابراین انسان باید میان خوف و رجا باشد و هم احتمال عفو و هم احتمال عدم عفو را بدهد و این خود سبب مى شود که انسان از گناهان پرهیز کند. ضمناً این آمرزش یا با شفاعت شافعان و یا با آمرزش ابتدایى خداوند خواهد بود و آمرزش به وسیله توبه را شامل نمى شود چون آمرزش با توبه در شرک و کفر هم وجود دارد و خداوند مشرک و کافرى را که از شرک و کفر خود توبه کند مى بخشد.
در پایان آیه اضافه مى کند که هر کس به خدا شریک و انبازى قرار دهد، به خدا افترا
زده و گناه بزرگى مرتکب شده است. قرار دادن شریک براى خدا، یک دروغ بزرگ است و جهان خلقت و نظم و هماهنگى موجود در آفرینش آن را نفى مى کند و دروغ بودن آن را روشن مى سازد.
این آیه مشابه آیه 116 همین سوره است و مختصر تفاوتى در آخر آیه دارد.
آیات (49-50) الم تر الى الذین یزکّون انفسهم… : به طورى که از آیات متعددى از قرآن استفاده مى شود، یهودیها قومى خودخواه و مغرور بودند و همواره خودشان را بزرگ مى شمردند و خود را تعریف مى کردند. در این آیه به این صفت ناپسند آنها اشاره مى کند و خطاب به پیامبر(ص) مى فرماید: آیا ندیدى کسانى را که از خود تعریف مى کردند؟ منظور از آنها یهود و نصارى است که خودستایى مى کردند و خودشان را قومى برتر مى دانستند. آنها خودشان را دوستان خدا و حتى فرزندان خدا مى دانند و معتقدند که اگر گنهکار هم باشند جز چند روزى در جهنم نخواهند بود و بالاخره وارد بهشت خواهند شد:
و قالت الیهود و النصارى نحن ابناء الله و احبائه (مائده / 18)
یهود و نصارى گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم.
و قالوا لن تمسنا النار الا ایاماً معدوده (بقره / 80)
و گفتند: آتش ما را نمى گیرد مگر چند روز شمارش شده.
یهود و نصارى بخصوص یهود، از این نوع خودستاییها فراوان دارند اینک در این آیه خودستایى آنان را مورد انتقاد قرار مى دهد و اضافه مى کند که این خداست که هر کس را بخواهد مى ستاید و در حق هیچ کس اندک ستمى روا نمى دارد.
خداوند در آیات قرآنى مومنان و صالحان و پرهیزگاران را ستوده و آنها را به نیکى یاد کرده است. این ستایش ارزش فراوان دارد چون بر اساس ارزشهاى واقعى و مطابق با معیارهاى درست اعتقادى و اخلاقى است. ولى اینکه انسان خودش خودش را تعریف کند نه تنها ارزشى ندارد بلکه دلیل بر انحطاط اخلاقى آن شخص است و لذا در آیه دیگرى مردم را از خودستایى نهى مى کند:
فلاتزکّوا انفسکم هو اعلم بمن اتقى (نجم / 32)
پس خود را تعریف نکنید. او به کسى که پرهیزگارى مى کند داناتر است.
توجه کنیم که در قرآن کریم "تزکیه" به دو معنى آمده: یکى تهذیب و پاک ساختن عملى و آن بسیار مطلوب است و دیگرى پاک ساختن زبانى و ادعایى نفس که همان خودستایى است و آن نامطلوب است.
در آیه بعدى، خودستاییهاى اهل کتاب را نوعى دروغ و افترا بستن بر خدا قلمداد مى کند و آن را گناهى آشکار مى داند و روشن مى سازد که تعریفهایى که آنها از خودشان مى کنند ساخته و پرداخته خودشان است و خدا چنین نگفته است.
اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذینَ اُوتُوا نَصیباً مِنَ الْکِتابِ یُوْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ یَقُولُونَ لِلَّذینَ کَفَرُوا هوُلاءِ اَهْدى مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً (*)اُولئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ مَنْ یَلْعَنِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصیراً (*)اَمْ لَهُمْ نَصیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَاِذاً لا یُوْتُونَ النّاسَ نَقیراً (*)اَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى مآ آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِه فَقَدْ آتَیْنآ آلَ اِبْراهیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظیماً (*)فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِه وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ کَفى بِجَهَنَّمَ سَعیراً (*)
آیا ندیدى کسانى را که به آنها بهره اى از کتاب داده شده است که به "جبت" و "طاغوت" (معبودهاى دروغین) ایمان مى آورند و درباره کافران مى گویند که اینان از کسانى که ایمان آورده اند، راه یافته ترند (51) آنان کسانى هستند که خدا بر آنان لعنت کرده و هر کس را که خدا لعنت کند، بس براى او یاورى نخواهى یافت (52) آیا مگر آنان بهره اى از مُلک دارند و در این حال اندکى به مردم نمى دهند (53) یا آنان به مردم به سبب چیزى که خدا از فضل خود به آنان داده، حسد مى کنند. همانا به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و به آنها فرمانروایى بزرگى بخشیدیم (54) پس بعضى از آنها به او ایمان آوردند و
بعضى از آنها از او روى گردان شدند و آنان را آتش شعله ور جهنم بس است (55)
نکات ادبى
1 ـ "جبت" چیزى که در آن خیرى نباشد، معبود دروغین، نام بتى در مکه. این کلمه در عربى تصریف ندارد و در اصل از "جبس" از لغت حبشه گرفته شده است.
2 ـ "طاغوت" مصدر از "طغى" مانند طغیان. مصدر به معناى فاعل و یا بگوییم که طاغوت صیغه مبالغه است، طغیانگر ، معبود باطل، کاهن و هر کسى که انسان را از خدا باز دارد.
3 ـ "ام" در "ام لهم نصیب" یا منقطعه است به معناى "بل" و یا متصله است و مى دانیم که ام متصله پس از همزه استفهام مى آید و هر چند در اینجا جمله استفهامى وجود ندارد ولى از آیه قبلى مى توان آن را فهمید و یا بگوییم جمله استفهامى در تقدیر است: اهم اولى بالنبوه.
4 ـ "نقیر" چیز بسیار کوچک، آنچه پرنده با منقار خود از زمین برمى دارد، گودى پشت هسته خرما.
5 ـ "صدّ" اعراض کرد، بازداشت.
6 ـ "سعیر" آتش فروزان، از سعر به معناى روشن کردن آتش.
تفسیر و توضیح
آیات (51-52) الم ترالى الذین اوتوا نصیبا من الکتاب… : باز هم سخن از کارهاى ناپسند بعضى از اهل کتاب و برخوردهاى نامطلوب آنها با مسلمانان و پیامبر اسلام(ص) است. آنها آنچنان عداوتى با مسلمانان و دین اسلام داشتند که حاضر بودند بر خلاف مبانى دین خود و براى ضربه زدن به مسلمانان، به معبودهاى باطل ایمان بیاورند و بدتر اینکه مشرکان را بر مسلمانان ترجیح دهند و بگویند آنها از
مسلمانان راه یافته ترند و به حق نزدیکترند!
گفته شده است که هفتاد نفر از یهودیان به سرکردگى کعب بن اشرس به مکه رفتند تا با مشرکان قریش بر ضد مسلمانان هم پیمان شوند مشرکان به آنها گفتند: ما به گفته هاى شما اطمینان نمى کنیم مگر اینکه به بتهاى ما سجده کنید و آنها به "جبت" و "طاغوت" که دو بت از بتهاى مکه بودند، سجده کردند. مشرکان از آنها پرسیدند که به عقیده شما کدام یک از ما و محمد به حق نزدیکتریم؟ آنها گفتند: آیین شما از آیین محمد بهتر است تا بالاخره این آیه نازل شد و از این دو کار نابخردانه و غیرمنطقى آنها خبر داد.
ما تصور مى کنیم که منظور از جبت و طاغوت بتهاى مردم مکه نیست زیرا در آیه چنین آمده است که آنها به جبت و طاغوت ایمان دارند و مى دانیم که آنها به بتهاى مشرکان ایمان نداشتند و اگر هم داستانى که در بالا گفته شد درست باشد، آنها براى مصلحتى به طور موقت در برابر دو بت کرنش کردند و این غیر از ایمان قلبى به آن بتهاست بخصوص اینکه کلمه "یومنون" حالت استمرار را مى رساند یعنى آنها همواره به جبت و طاغوت ایمان دارند. از این گذشته ما در جایى ندیدیم که طاغوت نام بت خاصى باشد بلکه طاغوت به هر نوع معبود باطل چه بت و چه انسان و یا هر پدیده دیگر گفته مى شود و تعبیر "جبتوطاغوت" همانگونه که در بعضى از روایتهاى ما آمده معمولا به انسانهایى که طغیانگرند و مردم را از راه حق باز مى دارند اطلاق مى شود.
با توجه به مطالب بالا به نظر مى رسد که منظور از جبت و طاغوت در آیه شریفه علما و سران یهودباشد که مردم به آنها ایمان داشتند و چون آنها مردم را از راه حق بازمى داشتند و مانع ایمان آنها به اسلام مى شدند، لذا به آنها جبت و طاغوت گفته شده است. اتفاقاً یکى از احتمالاتى که در تفسیر جبت و طاغوت داده شده این است که منظور از آنها دو تن از سران یهود به نامهاى حیى بن اخطب و کعب بن اشرس مى باشد.

در آیه بعدى مى فرماید: خداوند چنین افرادى را که به جبت و طاغوت ایمان دارندو مسلمانان را گمراه مى دانند لعنت مى کند و هر کس که خداوند به او لعنت کند، براى او یار و یاورى پیدا نمى کنى. زیرا آنچنان از رحمت الهى دور مى شود که یارى هیچ کس به حال او سودى نمى دهد.
آیات (53-55) ام لهم نصیب من الملک… : در مقابل این گروه از اهل کتاب که چنین با اسلام و پیامبر اسلام دشمنى مى کنند، اظهار مى دارد که مگر آنها داراى سلطنت و فرمانروایى و قدرت هستند که اگر خواستند به کسى چیزى ندهند یعنى آنها مالک و صاحب اختیار نعمتهاى خدا نیستند تا بتوانند پیامبر اسلام را از آن منع کنند واین خداست که به او نبوت داده و آنها نمى توانند این نعمت را از او سلب کنند. یا چنین است که اگر نمى توانند مانع رسیدن نعمت شوند، بر پیامبر اسلام در برابر آنچه خدا از فضل خود به او داده، حسد مىورزند؟ این حسد آنها بى مورد است چون خداوند در طول تاریخ به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت داده و به آنها ملکى عظیم عنایت کرده است و پیامبر اسلام هم از خاندان ابراهیم است و پیامبر و اهل بیت او شایستگى هر نوع علم و حکمت و بزرگى را دارند، و به طورى که مى دانیم بسیارى از پیامبران از نسل ابراهیم بوده اند و بعضى از آنها علاوه بر نبوت، به سلطنت هم رسیده اند مانند داود و سلیمان که نبوت و سلطنت را یکجا داشتند.
این مطلب را هم اضافه مى کند که عکس العملهاى مردم در برابر پیامبران ابراهیمى متفاوت بوده است بعضیها به آنها ایمان آورده اند و بعضیها از آنان روى گردان شده اند. جایگاه آنها که از این پیامبران روى گردانیده اند جهنم است و جهنم به عنوان آتشى سوزان آنها را بس.
چند روایت
1 ـ قال ابوعبدالله(ع): نحن قوم فرض الله طاعتنا لنا الانفال و لنا صفوالمال و نحن

الراسخون فى العلم و نحن المحسودون الذین قال الله: "ام یحسدون الناس…"(1)
امام صادق(ع) فرمود: ما (آل محمد) همان کسانى هستیم که خداوند پیروى از ما را واجب کرده انفال و چکیده اموال از آنِ ماست و راسخون در علم ماییم و ما همان کسانى هستیم که به آنها حسد شده است همانهایى که خدا درباره آنها مى فرماید: "ام یحسدون الناس…"
2 ـ حمران بن اعین مى گوید: از امام صادق(ع) درباره سخن خداوند (فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب) پرسیدم فرمود: کتاب همان نبوت است. گفتم: حکمت؟ فرمود: فهمیدن و قضاوت کردن. گفتم: (وآتینا ملکا عظیما) فرمود: اطاعت نمودن.(2)
3 ـ امام باقر(ع) در مورد آیه (فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب و الحکمه و آتینا هم ملکا عظیما) فرمود: از آنها پیامبران و امامانى قرار داد. پس چگونه است که در آل ابراهیم آن را قبول دارند ولى در آل محمد قبول ندارند. گفتم: منظور از ملک عظیم چیست؟ فرمود: خداوند از آنها پیشوایانى قرار داده که هر کس از آنان اطاعت کند از خدا اطاعت کرده است و هر کس نافرمانى کند خدا را نافرمانى کرده و این همان ملک عظیم است.(3)
اِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا سَوْفَ نُصْلیهِمْ ناراً کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ اِنَّ اللّهَ کانَ عَزیزاً حَکیماً (*)وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّات تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْاَنْهارُ خالِدینَ فیها اَبَداً لَهُمْ فیهآ اَزْواجٌ مُطَهَّرَهٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَلیلاً (*)
کسانى که به آیات ما کافر شدند به زودى آنان را به آتش مى افکنیم هر گاه که پوستهایشان سوخته شود پوستهاى دیگرى جایگزین کنیم تا عذاب را بچشند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – کافى ج 1 ص 206
2 – همان.
3 – همان.
همانا خداوند توانمند و فرزانه است (56) کسانى که ایمان آورده اند و کارهاى شایسته انجام داده اند بزودى آنان را به بهشتهایى وارد مى کنیم که از زیر آن نهرها جارى است همیشه در آن هستند و براى آنها در آنجا همسرانى پاکیزه است و آنان را به سایه اى گسترده وارد مى کنیم(57)
نکات ادبى
1 ـ "سوف" براى استقبال است و مضارع را از دلالت بر حال قطع مى کند و منحصر در استقبال مى کند مانند سین.
2 ـ "نصلیهم" مى افکنیم، وارد مى کنیم. از "صلى" به معناى انداختن براى کباب کردن. بنابراین در این کلمه علاوه بر انداختن معناى سوزاندن و کباب کردن هم هست.
3 ـ "نضجت" مى سوزد، در اثر آتش از بین مى رود.
4 ـ "جلود" جمع جلد، پوست و قسمت رویى هر چیز.
5 ـ "ظل ظلیل" سایه پایدار و گسترده چنین ترکیبهایى در عربى براى تاکید و مبالغه است مانند: لیل الیل، داهیه دهیا، قناطیر مقنطره.
تفسیر و توضیح
آیات (56-57) ان الذین کفروا بایاتنا سوف نصلیهم… : مردم دنیا در مقابل دعوت انبیاء دو دسته اند: بعضیها به آنان ایمان مى آورند. و بعضیها کافر مى شوند. در این آیات سرنوشت این دو گروه و جایگاه آنان را در قیامت ذکر مى کند تا از هم اکنون مردم به خود آیند و تصمیم لازم را بگیرند.
در مورد کافران و مخالفان خدا و پیامبران و کسانى که آیات و نشانه هاى خدا را نادیده گرفتند و به او کفر ورزیدند، وعده آتش جهنم مى دهد و مى فرماید: بزودى کافران را به آتش وارد مى کنیم. سپس شدت شکنجه اى را که در آتش خواهند دید،
بدینگونه ترسیم مى کند که هر وقت پوستهاى بدن آنها در آتش سوخت و از بین رفت پوستهاى دیگرى براى آنها قرار مى دهیم و جایگزین مى سازیم تا عذاب را بچشند.
از این آیه فهمیده مى شود که در میان اندامهاى بدن انسان، پوست بیشتر از بقیه عذاب را احساس مى کند و لذا وقتى پوست آنها سوخت پوست دیگرى درمى آورند تا باز عذاب آتش را به طور کامل احساس نمایند. اتفاقا از لحاظ علمى هم ثابت شده است که سلولهاى پوست بدن انسان داراى انشعاباتى از رگهاى عصبى است که پیامهایى چون درد و سوزش و سردى و گرمى را دریافت مى کند و به مغز مى رساند و انسان درد را احساس مى کند.
توجه کنیم که پوستهاى تازه هم متعلق به همان بدن است و وسیله اى براى چشیدن عذاب است و در واقع این روح است که با سوختن پوست معذب مى شود. بنابراین این سوال که پوست جدید چه گناهى دارد سوال بى مورد و کودکانه اى است.
در مقابل کافران، به مومنان و کسانى که هم ایمان به خدا دارند و هم اعمال صالح و شایسته انجام داده اند، وعده بهشت مى دهد و اظهار مى دارد که بزودى آنان را به بهشتهایى وارد مى کنیم که نهرها از زیر آن جارى است و مهمتر اینکه آنان در بهشت جاویدان هستند و همیشه در آن مى مانند و این باعث لذت مضاعف آنها خواهد بود چون اگر جاودانگى نبود، غم بیرون رفتن از بهشت نمى گذاشت که انسان از نعمتهاى آن لذت ببرد ولى اینکه مى داند همیشه در آن خواهد ماند، خود باعث لذت بیشتر مى شود.
همچنین در بهشت به مومنان همسران پاکیزه اى داده خواهد شد تا عیش و لذتشان تکمیل شود و خدا آنها را به سایه هاى پایدار و گسترده وارد مى کند. مى دانیم که سایه در یک هواى گرم آفتابى لذتبخش است و بهشتیان هواى مطبوعى خواهند داشت که نه گرم است و نه سرد و موجب آرامش و آسایش آنهاست.
اِنَّ اللّهَ یَاْمُرُکُمْ اَنْ تُوَدُّوا الْاَماناتِ اِلى اَهْلِها وَ اِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ
اَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ اِنَّ اللّهَ نِعِمّا یَعِظُکُمْ بِه اِنَّ اللّهَ کانَ سَمیعاً بَصیراً (*)یآ اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اَطیعُوا اللّهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الْاَمْرِ مِنْکُمْ فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فى شَىْء فَرُدُّوهُ اِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ اِنْ کُنْتُمْ تُوْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْاخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ اَحْسَنُ تَاْویلاً (* )
همانا خداوند به شما فرمان مى دهد که امانتها را به صاحبانش باز دهید و چون میان مردم داورى نمودید، از روى عدل داورى کنید. همانا خداوند چه نیکو شما را با آن موعظه مى کند همانا خداوند شنوا و بیناست (58) اى کسانى که ایمان آورده اید خدا را اطاعت کنید و پیامبر و صاحبان امر از خودتان را اطاعت کنید. پس اگر در چیزى اختلاف کردید، آن را به خدا و پیامبر برگردانید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید. این بهتر واز لحاظ عاقبت نیکوتر است (59)
نکات ادبى
1 ـ "تودوا" از تادیه به معناى باز پس دادن، برگردانید چیزى که تحویل گرفته شده.
2 ـ "حکم" در اینجا به معناى داورى و قضاوت است.
3 ـ "نعمّا" فعل مدح که مخصوص به مدح آن به جهت معلوم بودن حذف شده و تقدیر آن چنین است نعم شیئا شئ یعظکم به.
4 ـ "تنازعتم" از نزاع به معناى اختلاف و درگیرى.
5 ـ "تاویل" در اینجا عاقبت، سرانجام. از آل یول به معناى رجع یرجع مشتق شده است.
تفسیر و توضیح
آیه (58) ان الله یامرکم ان تودوا… : سعادت و نیکبختى یک جامعه هنگامى تامین مى شود که در آن جامعه کار به دست اهل آن سپرده شود و امانتها به صاحبان اصلى آن برگردانده شود و دیگر اینکه از روى عدل داورى گردد. در این آیه، خداوند
به این دو مورد که دو عامل سعادت انسان است فرمان مى دهد و اضافه مى کند خداوند چه خوب شما را موعظه مى کند. براستى که این دو فرمان از بهترین موعظه هایى است که خدا بندگان را با آنها مورد خطاب قرار داده است. این دو فرمان عبارت است از:
1 ـ اداى امانت: خداوند به شما فرمان مى دهد که امانتها را به اهل آن برگردانید. این فرمان شامل کلیه امانتها و تعهدها مى شود. هم امانتهاى مالى را مى گیرد و هم امانتهاى معنوى را شامل مى شود. طبق این فرمان کسانى که مردم پیش آنها امانتهاى مالى دارند، باید آنها را در موقع لزوم به صاحبانش برگردانند. و نیز علما و دانشمندان به تعهد اخلاقى خود در رساندن پیام الهى به مردم کوتاهى نکنند و از همه مهمتر اینکه افراد جامعه باید حکومت را که مهمترین امانت الهى است به دست اهل آن بسپارند. و حاکمان نیز وظیفه دارند پستهاى مهم حکومتى را به دست افراد صالح و شایسته که اهل آن هستند، تفویض کنند و به یک کلام، به امانتها وتعهدها خیانت نشود که خیانت آفت بزرگ جامعه هاست.
یا ایها الذین آمنوا لاتخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتکم و انتم تعلمون (انفال/27)
اى کسانى که ایمان آورده اید به خدا و پیامبر خیانت نکنید و به امانتهاى خود هم خیانت نکنید در حالى که مى دانید.
2 ـ داورى به عدالت: فرمان دوم خدا در این آیه این است که چون در میان خود به داورى و قضاوت نشستید، از روى عدل داورى کنید. قضاوت یک منصب مهم و خطیرى است و حقوق مردم در دست قاضیان است و کسى که به این مسند تکیه زده باید با احتیاط کامل عمل کند و بر اساس حق و عدالت داورى نماید و گرنه جایگاه او آتش جهنم خواهد بود.
این فرمان اختصاص به قاضیان و حاکمان ندارد بلکه باید تمام افراد جامعه خود را به آن متعهد بدانندو در قضاوتهاى خود درباره اشخاص، حق و عدالت را در نظر بگیرند و به خاطر مصالح شخصى خود، انصاف را زیر پا نگذارند.
خداوند پس از بیان این دو موعظه نیکو، اضافه مى کند که خدا شنوا و بیناست و حرفهاى شما را مى شنود و کارهاى شما را مى بیند.
آیه (59) یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و … : یکى از ویژگیهاى جامعه اسلامى این است که در این جامعه تنها اراده الهى حکومت مى کند و اگر کسانى چون پیامبر و پیشوایان دینى هم حاکمیت دارند، حاکمیت آنها در طول حاکمیت خداست و در عرض آن و مقابل آن نیست. آیه اى که هم اکنون تفسیر مى کنیم، مربوط به همین حاکمیت هاست و مشروعیت حکومت اسلامى از این آیه به دست مى آید.
در این آیه خطاب به مومنان فرمان مى دهد که از خدا اطاعت کنند و نیز از پیامبر و اولى الامر هم اطاعت کنند اطاعت خدا و اطاعت از پیامبر و اولوالامر با یکدیگر فرق دارد و لذا کلمه اطیعوا (یعنى اطاعت کنید) دوبار آمده یک بار در اطاعت از خدا و یک بار در اطاعت از پیامبر و اولى الامر، ذکر شده است.
اطاعت از خدا عمل به احکامى است که در قرآن و یا سنت پیامبر آمده است و در مورد شریعت و احکام، اطاعت از پیامبر همان اطاعت از خداست و آنحضرت بیان کننده احکام مجملى است که تفصیل آن در قران نیامده:
من یطع الرسول فقد اطاع الله (نساء / 80)
هر کس از پیامبر اطاعت کند، به تحقیق از خدا اطاعت کرده است.
و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم (نحل / 44)
و قرآن را بر تو نازل کردیم تا به مردم آنچه را نازل شده بیان کنى.
بنابراین، منظور از اطاعت خدا عمل به احکام خداست که یا مستقیماً از قرآن به دست مى آید و یا از طریق سنت پیامبر معلوم مى شود.
و اما اطاعت از پیامبر و اولى الامر که با نوع اطاعت از خدا فرق دارد، مربوط به امور اجتماعى و مسایل حکومتى است و پیامبر و اولى الامر جامعه را در موضوعاتى مانند جنگ و صلح، قضاوت، گرفتن حقوق مالى، ایجاد نظم و سایر شئون حکومتى رهبرى مى کنند و آنها زمامداران جامعه هستند. با فرمانى که در این آیه آمده اطاعت از
آنان مشروعیت پیدا کرده و واجب شده است و هر مسلمانى وظیفه دارد که از پیامبر اسلام و اولى الامر اطاعت کند.
مساله مهمى که در اینجا وجود دارد، این است که منظور از اولى الامر چه کسانى هستند که اطاعت از آنها در ردیف اطاعت از پیامبر قرار گرفته و بر مسلمانان واجب شده است؟ اهل سنت معتقدند که منظور از اولى الامر زمامداران و حاکمانى هستند که در جامعه اسلامى حکومت مى کنند. اطاعت از آنها هر چند خطا هم بکنند لازم است و حتى بعضى از آنها عقیده دارند که حاکم اگر فاسق و ظالم هم باشد باید از او اطاعت کرد. در مقابل اهل سنت، شیعه عقیده دارد که منظور از اولى الامر اشخاص معینى هستند که داراى مقام عصمت مى باشند و از هر گونه خطا و اشتباه و گناه و معصیت مصون هستند و آنها دوازده امام معصوم مى باشند که ازطرف پیامبر(ص)معرفى شده اند.
عقیده شیعه در تعیین اولى الامر علاوه بر روایات معتبرى که از ائمه اهل بیت رسیده، مبتنى بر این مطلب است که اطاعت اولى الامر در این آیه در ردیف اطاعت پیامبر آمده و بر مسلمانان واجب شده است و بنا بر این باید اولى الامر هم مانند پیامبر معصوم باشند و گرنه خداوند اطاعت کسى را واجب کرده که اهل خطا و گناه است و این با عقل جور در نمى آید. چون ممکن است مواردى پیش آید که حکم آنان باحکم خدا تعارض داشته باشد درچنین مواردى تکلیف مردم روشن نخواهدبود; پس باید اولى الامر معصوم از خطا باشند تاچنین مواردى پیش نیاید و همه مى دانیم که پس از پیامبر درباره کسى جز این دوازده نفر ادعاى عصمت نشده است و تنها این بزرگوارانند که معصوم هستند و شیعه عصمت آنها را ثابت کرده است.
اتفاقاً بعضى از مفسران اهل سنت مانند فخر رازى نیز این مطلب را قبول دارد که اولى الامر باید معصوم باشند ولى مى گویند منظور از آنها اهل حل و عقد و مجموع امت اسلامى است و آنها اجماع بر خطا نمى کنند; ولى سخن فخر رازى درست نیست زیرا مجموع امت نمى تواند حکومت کند و اگر آنها یکى را تعیین کنند باز همان
اشکال پیش مى آید زیرا آن یک نفر معصوم نخواهد بود.
اگر گفته شود که ائمه معصومین در زمان نزول این آیه نبوده اند چگونه خداوند اطاعت آنها را بر مسلمانان آن عصر واجب مى کند؟ مى گوییم: این آیه مربوط به زمان پیامبر نیست بلکه تکلیف مسلمانان را در طول تاریخ بیان مى کند. و اساساً با وجود و حضور پیامبر، اولى الامرى در کار نبوده و حتى اگر اولى الامر را به معناى حاکمان جامعه هم بگیریم آنها هم در عهد پیامبر نبودند و در واقع در زمان پیامبر، خود او مصداق اولى الامر بود.
در ادامه آیه دستورى مى دهد که مربوط به حل اختلافهاست و آن اینکه اگر در چیزى اختلاف پیدا کردید، آن را به خدا و پیامبر برگردانید و این در حال حیات و حضور پیامبر با مراجعه به او امکان پذیر بود و پس از رحلت پیامبر هم با مراجعه به قرآن و سنت پیامبر عملى بود و اولى الامر یا همان ائمه معصومین هر چه مى گفتند در تفسیر و تبیین قرآن و سنت بود و چیزى از خودشان تشریع نمى کردند. از این جهت است که در اینجا سخنى از اولى الامر به میان نیامده چون آنها هم در حل اختلافها باید به خدا و رسول یا همان قرآن و سنت مراجعه نمایند.
پس از این دستور، براى تاکید مطلب اضافه مى کند که اگر شما ایمان به خدا و روز قیامت دارید چنین کنید یعنى از خدا و پیامبر و اولى الامر اطاعت نمایید و در اختلافات به خدا و پیامبر رجوع کنید. این کار براى شما بهتر است و سرانجام نیکویى دارد. زیرا سبب مى شود که در جامعه اى منسجم و سعادتمند زندگى کنید و در اختلافاتى که پیش مى آید پناهگاه مطمئنى داشته باشید.
چند روایت
1 ـ قال على بن الحسین (ع) لاصحابه: علیکم باداء الامانه فلوانّ قاتل الحسین بن على ائتمننى على السیف الذى قتله به لادیته الیه.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – معانى الاخبار ص 107
امام سجاد به اصحاب خود فرمود: بر شما باد به اداى امانت. اگر قاتل حسین بن على مرا به شمشیرى که او را با آن کشت امین کند، آن را بر او برمى گردانم.
2 ـ امام موسى بن جعفر(ع) درباره آیه (ان الله یامـرکم ان تـودوا الامـانـات الى اهلها) فرمود: این آیه خطاب به ماست. خدا هر امامى از ما را فرمان داده که امانت را به امام بعد از خود بسپارد و به او وصیت کند. سپس این آیه در سایر امانتها جریان دارد.(1)
3 ـ امام صادق(ع) درباره آیه (یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول واولى الامر منکم) فرمود: منظور امامانى است که از فرزندان على و فاطمه هستند تا روزى که قیامت برپا شود.(2)
4 ـ از جابربن عبدالله انصارى روایت شده که گفت: وقتى آیه (یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول واولى الامر منکم) بر پیامبر نازل شد، گفتم: یا رسول الله خدا و پیامبر را شناختیم این اولى الامر چه کسانى هستند که اطاعت از آنها در ردیف اطاعت از خدا آمده؟ فرمود: اى جابر آنان جانشینان من و پیشوایان مسلمانان پس از من هستند اول آنها على بن ابیطالب است سپس حسن سپس حسین سپس على بن الحسین سپس محمد بن على که در تورات معروف به باقر است و بزودى او را ملاقات مى کنى پس سلام مرا به او برسان. سپس صادق جعفر بن محمد سپس موسى بن جعفر سپس على بن موسى سپس محمد بن على سپس على بن محمد سپس حسن بن على سپس همنام من محمد و هم کنیه من حجت خدا بر زمین…(3)
اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذینَ یَزْعُمُونَ اَنَّهُمْ آمَنُوا بِمآ اُنْزِلَ اِلَیْکَ وَ ما اُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُریدُونَ اَنْ یَتَحاکَمُوا اِلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ اُمِرُوا اَنْ یَکْفُرُوا بِه وَ یُریدُ الشَّیْطانُ اَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعیداً (*)وَ اِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 – همان.
2 – کمال الدین ج 1 ص 222
3 – همان ص 253
اِلى مآ اَنْزَلَ اللّهُ وَ اِلَى الرَّسُولِ رَاَیْتَ الْمُنافِقینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً (* )فَکَیْفَ اِذآ اَصابَتْهُمْ مُصیبَهٌ بِما قَدَّمَتْ اَیْدیهِمْ ثُمَّ جآءُوکَ یَحْلِفُونَ بِاللّهِ اِنْ اَرَدْنآ اِلاّ اِحْساناً وَ تَوْفیقاً (*)اُولئِکَ الَّذینَ یَعْلَمُ اللّهُ ما فى قُلُوبِهِمْ فَاَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فى اَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلیغاً (*)
آیا ندیدى کسانى را که گمان مى کنند به آنچه بر تو فرستاده شده و آنچه پیش از تو فرستاده شده ایمان آورده اند مى خواهند، داورى پیش طاغوت ببرند در حالى که به آنها فرمان داده شده که به آن کافر شوند و شیطان مى خواهد آنها را به گمراهى دورى بکشاند (60) و چون به آنها گفته شود به سوى آنچه خدا و پیامبر نازل کرده بیایید، منافقان را مى بینى که از تو، به شدت روى گردان مى شوند (61) پس چگونه است که چون به جهت کارهایى که مى کنند مصیبتى به آنها مى رسد آنگاه نزد تو مى آیند، به خدا سوگند مى خورند که ماجز نیکویى و سازش دادن قصدى نداشتیم (62) اینان کسانى هستند که خدا آنچه را در دلهایشان وجود دارد، مى داند. پس، از آنها اعراض کن و آنها را اندرز بده و به آنها سخنى رسا درباره جانشان بگو (63)
نکات ادبى
1 ـ "زعم" گمان، پندار. اظهار چیزى که به حقانیت آن اطمینان ندارد.
2 ـ "تحاکم" داورى بردن دو نفر متخاصم به سوى قاضى.
3 ـ "طاغوت" مصدر به معناى فاعل مانند جبروت ملکوت و به معناى موجود طغیانگر و سرکش است و به تمام معبودهاى باطل طاغوت گفته مى شود.
4 ـ "تعالوا" بیایید، نزدیک شوید. از علوّ به معناى بلندى مشتق شده.
5 ـ "صدّ" و "صدود" اعراض کردن، روى گردان شدن، بازداشتن.
6ـ "توفیق" سازش دادن و جمع کردن میان دو چیز. فراهم آوردن مقدمات
انجام کارى.
تفسیر و توضیح
آیات (60-63) الم تر الى الذین یزعمون انهم… : به دنبال مطلبى که در آیه پیش آمد و به مسلمانان فرمان داده شد که در اختلافات خود به خدا و رسول مراجعه کنند، اینک در این آیه کار زشت بعضى از مسلمانان ضعیف الایمان ویا منافق مثل یک تابلو در برابر دیدگان پیامبر قرار داده مى شود. آنها که به جاى خدا و رسول، داورى پیش طاغوت مى برند. منظور از طاغوت در اینجا بعضى از سران یهود است که این مسلمانان سست ایمان و منافق در اختلافات خود به آنها مراجعه مى کردند و آنها را داور و حَکَم قرار مى دادند.
این گروه از مسلمانان مى پنداشتند که به قرآن و تورات و انجیل ایمان دارند، در عین حال طاغوت را که موجودى سرکش و طغیانگر و دشمن محمد(ص) و سدّ راه اسلام بود، براى خود حاکم و قاضى قرار مى دادند در صورتى که به آنها فرمان داده شده بود که به طاغوت کفر ورزند و اساساً ایمان به خدا بدون کفر به طاغوت فایده اى ندارد و اگر این دو با هم باشد، انسان نجات مى یابد:
فمن یکفر بالطاغوت و یومن بالله فقداستمسک بالعروه الوثقى (بقره / 256)
پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد، همانا به دستاویز محکمى چنگ زده است.
اینان که دست به چنین کار ناپسندى مى زنند، در واقع از شیطان فرمان مى برند و شیطان مى خواهد آنها را سخت گمراه سازد. تاسف آور اینکه وقتى به این منافقان گفته مى شود که به سوى خدا و پیامبر و قرآن بیایید، آنها از پیامبر اعراض مى کنند وبه سوى پیامبر نمى آیند ولى چون خداوند به مجازات اعمال زشتشان آنها را گرفتار مصیبتى مى کند، آنها پیش پیامبر مى آیند و عذر خواهى مى کنند وبه خدا سوگند مى خورند که ما هدفى جز نیکى و ایجاد سازش نداشتیم واینکه داورى پیش کافران
بردیم، براى ایجاد سازش بود و نخواستیم تو را به زحمت اندازیم.
در آیه بعدى خطاب به پیامبر مى فرماید: خداوند از آنچه در دلهاى این افراد است آگاه است یعنى مى داند که اینها دروغ مى گویند و با سوء نیت پیش طاغوت رفته اند پس اى پیامبر از آنها اعراض کن و اندرزشان بده و درباره آنچه در دلهاى آنهاست با آنها سخنى بلیغ بگو. یعنى به آنها گوشزد کن که خدا آنچه را که در نفوس خود دارید مى داند.
وَ مآ اَرْسَلْنا مِنْ رَسُول اِلاّ لِیُطاعَ بِاِذْنِ اللّهِ وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جآءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّاباً رَحیماً (*)فَلا وَ رَبِّکَ لا یُوْمِنُونَ حَتّى یُحَکِّمُوکَ فى ما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فى اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً(*)
هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر اینکه به امر خدا از او اطاعت شود و اگر آنها هنگامى که بر نفس خویش ستم کردند، پیش تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى کردند و پیامبر هم بر آنان طلب آمرزش مى کرد، خدا را توبه پذیر و بخشایشگر مى یافتند (64) نه! سوگند به پروردگارت که آنان ایمان نخواهند داشت مگر اینکه تو را درباره اختلافى که در میانشان به وجود آمده داور کنند و آنگاه در دلهایشان از آنچه تو داورى کردى آزردگى نیابند و کاملا تسلیم شوند (65)
نکات ادبى
1 ـ "اذن" در اینجا به معناى امر و فرمان است.
2 ـ "لو" همیشه به فعل داخل مى شود و اگر به "انّ" هم داخل مى شود از آن جهت است که شبیه فعل است.
3 ـ "ظلمواانفسهم" منظور از این تعبیر ارتکاب گناه است. در واقع کسى که مرتکب گناه مى شود بر نفس خود ظلم مى کند و خود را در معرض مجازات قرار مى دهد.
4 ـ "واستغفرلهم الرسول" التفات از خطاب به غیبت است که یکى از صنایع ادبى است.
5 ـ "وجد" در اینجا به معناى علم است.
6 ـ در "فلاوربک" لا براى نفى کلام سابق و یا تاکید نفى لاحق و واو براى قسم است.
7 ـ "تحکیم" مانند "تحاکم" به معناى تعیین داور و مراجعه به اوست.
8 ـ "شجر" اختلاف افتاد. اصل آن از "شجر" به معناى اختلاط و در هم آویختن است گویا وقتى چند نفر با هم مشاجره و اختلاف مى کنند، درهم مى آمیزند. و به درخت هم شجر گفته مى شود چون شاخه هاى آن درهم آویخته است.
9 ـ "حرج" آزردگى، دلتنگى، گناه.
10 ـ "تسلیما" مصدر براى تاکید است گویا فعل دو بار تکرار مى شود.
تفسیر و توضیح
آیات (64-65) و ما ارسلنا من رسول الاّ لیطاع… : مطالبى که در این آیات آمده دنباله آیات پیشین است. در آیات پیش، از اینکه بعضى از مسلمانان سست ایمان در اختلافات خود، به داورى طاغوت تن مى دهند انتقاد به عمل آمد و از مسلمانان خواسته شد که در اختلافات خود به خدا و رسول مراجعه کنند. اینک در این آیات آن مطالب را تکمیل مى کند و اظهار مى دارد که اساساً هر پیامبرى که از جانب خدا فرستاده شده باید از او اطاعت شود و این یک فرمان الهى است و به همین جهت اطاعت از پیامبر، اطاعت از خداوند است.
از این آیه استفاده مى شود که پیامبران باید معصوم باشند و هرگز دچار خطا و
اشتباه و گناه و معصیت نشوند. چون اطاعت آنها به طور مطلق واجب شده و مسلم است که اطاعت از فرد خطاکار از نظر عقلى درست نیست و نمى تواند مورد نظر خداوند باشد. و خداوند هرگز بندگان خود را به اطاعت از فرد خطاکار فرمان نمى دهد.
در دنباله آیه درباره همان گروهى که داورى پیش طاغوت برده بودند و از اطاعت پیامبر سرپیچى کرده بودند، اظهار مى دارد که اگر آنها پس از آنکه مرتکب این گناه شدند و در واقع بر نفس خویش ستم کردند، پیش پیامبر خدا بیایند و از خدا طلب آمرزش کنند و پیامبر هم براى آنها طلب آمرزش کند، خدا را توبه پذیر و مهربان خواهند یافت. یعنى خدا توبه آنها را قبول مى کند. البته در آیه پیش چنین آمده بود که آنها پس از این عمل ناپسند پیش پیامبر آمدند ولى به جاى طلب آمرزش عذرهاى بیهوده اى آوردند که مورد قبول نبود. بخشودگى آنها بسته به این بود که پیش پیامبر بیایند و به گناه خود اعتراف کنند و از خدا درخواست عفو نمایند و پیامبر هم پیش خدا از آنها شفاعت کند در این صورت بود که گناه آنها بخشیده مى شد.
این آیه به روشنى دلالت دارد بر اینکه شفاعت خواهى از پیامبر کار مطلوبى است و مسلمانان طبق تعلیم این آیه پیش پیامبر مى رفتند و از او شفاعت خواهى مى کردند و حتى پس از مرگ پیامبر هم در طول تاریخ، مسلمانان آگاه وقتى به زیارت قبر پیامبر مى روند با الهام از این آیه از آن حضرت تقاضاى شفاعت مى کنند و از او مى خواهند که براى آنها از خدا طلب آمرزش نماید.
این یک سنتى است که دانشمندان و علماى اسلامى به آن عمل مى کردند و در زیارتنامه هاى پیامبر هم این مطلب را قرار داده اند و حتى متن این آیه را هم آورده اند.
بنابراین کسانى که شفاعت خواهى از پیامبر را شرک قلمداد مى کنند، با مضمون این آیه و نیز با سیره مستمر مسلمانان مخالفت مىورزند و آنها را این خسارت بس که خود را از این خیر و برکت محروم کرده اند.
در آیه بعدى سوگند مى خورد که ایمان این گروه از مسلمانان که از اطاعت پیامبر
سرباز زده اند، مورد قبول نیست مگر اینکه در مشاجرات و اختلافات خود، پیامبر را داور قرار بدهند و از داورى او آزرده نشوند و در برابر آن تسلیم محض باشند.
روشن است که این آیه ناظر به کار کسانى است که ذکر آنها در آیات پیش گذشت و آنها در اختلافات خود داورى به سوى طاغوت بردند و این کار را از روى نفاق و سستى ایمان انجام دادند. آیه به مسلمانان تعلیم مى دهد که مسایل خود را پیش دشمنان اسلام مطرح نکنند و به حکم پیامبر اسلام گردن نهند و به آن راضى باشند اگرچه به ظاهر به نفع آنها نباشد. اساس اسلام بر تسلیم شدن در برابر حکم خدا و رسول است و یک مسلمانان واقعى بدون چون و چرا در مقابل احکام اسلام تسلیم مى شود و با جان و دل آن را مى پذیرد.
وَ لَوْ اَنّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ اَنِ اقْتُلُوا اَنْفُسَکُمْ اَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکُمْ ما فَعَلُوهُ اِلاّ قَلیلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ اَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِه لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ اَشَدَّ تَثْبیتاً (*)وَ اِذاً لَآتَیْناهُمْ مِنْ لَدُنّآ اَجْراً عَظیماً (*)وَ لَهَدَیْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقیماً (*)وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَاُولئِکَ مَعَ الَّذینَ اَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیّنَ وَ الصِّدّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحینَ وَ حَسُنَ اُولئِکَ رَفیقاً (*)ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَ کَفى بِاللّهِ عَلیماً (*)
و اگر ما بر آنها مقرر کرده بودیم که خود را بکشید و یا از خانه هایتان بیرون روید، جز اندکى از آنها این کار را نمى کردند; و اگر آنچه را که به آنها اندرز داده مى شود انجام مى دادند، بر ایشان بهتر و استوارتر بود (66) و در این صورت به آنها از پیش خود پاداشى بزرگ مى دادیم (67) و آنها را به راه راست هدایت مى کردیم (68) و هر کس خدا و پیامبر را اطاعت کند همواره با کسانى خواهند بود که خدا به آنها نعمت داده است از پیامبران و صدّیقان وشهدا و صالحان. و اینان نیکو همنشینانى هستند (69) این بخشش از سوى خداست و از نظر دانا
بودن، خدا بس است (70)
نکات ادبى
1 ـ "کتبنا" نوشتیم، واجب کردیم، مقرر نمودیم.
2 ـ "دیار" جمع دار، خانه ها.
3 ـ "تثبیت" استوار بودن، ثابت قدم بودن، بصیرت داشتن.
4 ـ "صدّیق" صیغه مبالغه، کسى که مداومت بر راستى و راستگویى داشته باشد و عادت به راستگویى کند.
5 ـ "شهداء" گواهان، ممکن است در اینجا به معناى کشته شدگان در راه خدا باشد.
6 ـ "رفیق" از رفق بهمعناى مدارا. و اینکه به دوست رفیق گفته مى شود براى آن است که دوست با دوست با مدارا و مهربانى رفتار مى کند.
7 ـ "فضل" زیادت ، افزونى بخشش.
تفسیر و توضیح
آیات (66-68) ولو انا کتبنا علیهم ان اقتلوا انفسکم… : مسلمان واقعى و مومن حقیقى کسى است که در برابر فرمانهاى خدا همانگونه که در پایان آیه پیش آمد، به طور کامل و بدون چون و چرا تسلیم باشد. به طورى که اگر خدا فرمان دهد که جان خود را بدهد یا دست از خانه و زندگى بردارد، در انجام آن تردیدى به خود راه ندهد. اما مسلم است افرادى که به این درجه از ایمان و تسلیم رسیده باشند اندک هستند. در این آیه به همین حقیقت اشاره مى کند و مى فرماید: اگر ما بر آنها واجب مى کردیم که خودشان را بکشند و یا از خانه هایشان بیرون روند، جز اندکى از آنها این کار را نمى کردند. همانگونه که خداوند این فرمان را به بنى اسرائیل داد و پس از گوساله پرستى، به آنها فرمان رسید که خود را بکشند بعضى از آنها این فرمان را به کار
بردند و بعضى دیگر از آن سرپیچى کردند. البته این نوعى مجازات براى آنها بود.
نوع مردم ایمانشان در حدى نیست که اگر تکلیفهایى سنگینى به آنها شود، از عهده انجام آن برآیند و لذا اساس دین تسامح است و اسلام یک شریعت آسان و به اصطلاح "سهلهوسمحه" است. ولى گاهى حفظ اسلام و استقلال جامعه، احتیاج به فداکارى و جانبازى دارد در این شرایط است که مجاهدان راه خدا از دیگران تشخیص داده مى شوند و همه چیز را فداى هدف مقدس خود مى کنند. امیرالمومنین على بن ابیطالب(ع) در نهج البلاغه مى فرماید: مادر محضر رسول خدا که بودیم، حاضر بودیم پدران و پسران و عموهاى خود را در راه اسلام بکشیم و این کار بر مراتب ایمان وتسلیم ما مى افزود.
مى توان گفت که آیه شریفه به چیزى بالاتر از جهاد و فداکارى دلالت مى کند و آن مرحله اى است که ایمان کمتر مسلمانى به آن مى رسد و لذا در آیه آمده که جز اندکى از مسلمانان آن را انجام نمى دادند در حالى که بسیارى از مسلمانان به جهاد مى رفتند و مى کشتند و کشته مى شدند. بنابراین، فرمانى که در این آیه به طور فرضى آمده تکلیفى بالاتر و دشوارتر از جهاد و رفتن به میدان جنگ است و آن عبارت از این است که انسان دستور یابد که بى هیچ دلیلى با دست خود خودش را بکشد و یا بى هیچ دلیلى خانه اش را ترک کند. انجام چنین فرمانى از عهده کمتر کسى برمى آید و این از شرکت در جهاد سخت تر است چون در جهاد هر چند احتمال کشته شدن مى رود ولى امید زنده ماندن هم هست و ضمناً جهاد انگیزه دارد و آن دفاع از جان و مال و شرف است ولى انجام این تکلیف، هم با مرگ قطعى همراه است و هم انگیزه اى جز اطاعت محض وتسلیم در برابر خدا ندارد. و این، نظیر فرمانى است که خدا به حضرت ابراهیم(ع) داد که با دست خود سر فرزند دلبندش اسماعیل را از تن جدا کند و به طورى که مى دانیم او تسلیم فرمان خدا شد و مى خواست سر اسماعیل را ببرد که فرمان لغو شد و او از این آزمایش بزرگ سرافراز بیرون آمد.
البته توجه کنیم که آنچه در این آیه آمده یک فرمان فرضى است و به کسى چنین
فرمانى داده نشده و فقط براى بیان این مطلب است که از مردم کمتر کسى مى تواند به این مرحله از ایمان و تسلیم برسد که اگر به او چنین فرمانى از سوى خدا داده شد، آن را اجرا کند.
پس از این بیان اضافه مى کند که اگر مسلمانان به پند و اندرزها و موعظه هایى که به آنها مى شود عمل کنند به نفع آنهاست و باعث استوارى ایمان آنها مى گردد و آنها در اسلام ثابت قدم و پایدار مى شوند و نیز خداوند به آنها از نزد خود پاداش بزرگ مى دهد و آنها به راه راست هدایت مى کند. البته مومنان، از پیش هدایت شده اند و این هدایت جدید به معناى تثبیت هدایت آنها و موفق کردن آنها در تداوم هدایت است و به طورى که در تفسیر (اهدناالصراط المستقیم) در سوره حمد گفتیم، مومن هر چند هدایت یافته است ولى در ادامه آن هر لحظه به توفیق الهى و کمک خدا نیازمند است.
یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فى الدنیا و الاخره (ابراهیم / 27)
خداوند کسانى را که ایمان آورده اند با گفتار استوار در دنیا و آخرت بر جاى و استوار مى دارد.
آیات (69-70) و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین… : اطاعت از خدا و رسول چندین بار در آیات گذشته آمد و اینک در این آیه به صورت دیگرى مطرح مى شود تا ارزش و اهمیت آن روشن گردد و مسلمانان به آن تشویق شوند. طبق این آیه، کسانى که از خدا وپیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانى قرار خواهند گرفت که خدا به آنها نعمت داده و همواره مورد لطف و عنایت پروردگار هستند و آنها عبارتند از:
1 ـ پیامبران، سفیران خدا در زمین و دریافت کنندگان پیام الهى;
2 ـ صدّیقان، راستگویانى که راستگویى کار همیشگى آنهاست;
3 ـ شهدا، گواهان بر اعمال دیگران یا کشته شدگان در راه خدا;
4 ـ صالحان، افراد شایسته اى که به مقام قرب الهى رسیده اند.
آنان که از خدا و رسول اطاعت کنند، در بهشت با این گروهها همراه و همنشین خواهند بود و اینان نیکو همنشینانى هستند و این یک نوع عنایت و بخششى از
خداوند است که به اطاعت کنندگان مى دهد.
توجه کنیم که منظور از اطاعت خدا و رسول در این آیه مطلق اطاعت است که شامل افراد معمولى هم مى شود. چون اطاعت خدا هم مانند ایمان درجات و مراتبى دارد و اطاعت کسى که فقط به بعضى از احکام شرع عمل کرده با اطاعت پیامبران و اولیاء خدا که همان صدیقان و شهدا و صالحان است، یکى نیست و هر کدام در رتبه خود قرار دارند. هر چند که اینان در بهشت با پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحان همنشین و همراه خواهند بود ولى درجه آنها یکسان نیست و حتى درجه این چهار گروه هم با یکدیگر فرق دارد و هر کدام در جایگاه خاص خود هستند.
در پایان آیه اشاره به علم خدا مى کند و اینکه خدا به خوبى از عملکرد اشخاص آگاه است و مى داند چه کسى در چه حدى خدا و رسول را اطاعت مى کند.
یآ اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ فَانْفِرُوا ثُبات اَوِ انْفِرُوا جَمیعاً (*)وَ اِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَّ فَاِنْ اَصابَتْکُمْ مُصیبَهٌ قالَ قَدْ اَنْعَمَ اللّهُ عَلَىَّ اِذْ لَمْ اَکُنْ مَعَهُمْ شَهیداً (* )وَ لَئِنْ اَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّهِ لَیَقُولَنَّ کَاَنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ مَوَدَّهٌ یا لَیْتَنى کُنْتُ مَعَهُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظیماً (*)فَلْیُقاتِلْ فى سَبیلِ اللّهِ الَّذینَ یَشْرُونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا بِالْآخِرَهِ وَ مَنْ یُقاتِلْ فى سَبیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ اَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُوْتیهِ اَجْراً عَظیماً (*)


تعداد صفحات : حجم فایل:495 کیلوبایت | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود