موضوع:
مقدمه
غنا در لغت به معنی سرود ، نغمه و آواز خوش طرب انگیز است و شعر غنایی به شعری گفته می شود که گزارشگر عواطف و احساسات شاعر باشد . ادبیات غنایی گونه ای از ادبیات است که با زبانی نرم و لطیف با استفاده از معانی عمیق و باریک به بیان احساسات شخصی انسان می پردازد و منظومه های غنایی چنان که از اسم آن هویدا است اشعاری است که برای بیان احساسات انسانی از عشق و دوستی و رنج ها و نامرادی ها و هر چه روح آدمی را متاثر می کند ، پرداخته آید . این گونه اشعار – که کوتاه بود – در یونان باستان به همراهی سازی به نام لیر خوانده می شده ؛ و از این رو در زبان های فرنگی و اشعار غنایی ، لیریک Lyric می گویند . اصولا ً در اکثر نقاط جهان اشعار عاطفی و عاشقانه و سوزناک با موسیقی همراه بوده است . در اروپا تروبادورها و در ایران عاشوق ها یا عاشیق ها و خیناگران ، روستاییان و شبانان حافظ این سنت بوده اند .
لیریک را در عصر ما شاید به تبع عرب ها که به شعر عاشقانه و عاطفی (الشعر الغنایی) می گویند ، به غنایی ترجمه کردهاند و به معنی اشعار عاشقانه و بزمی بکار می برند . به هر حال معادل قدیم آن غزل است .
باید توجه داشت که مراد از اشعار لیریک در ادبیات اروپایی شعری است کوتاه و غیر روایی که گوینده در آن فقط احساسات خود را بیان می کند . و از این رو مرثیه را هم باید جزء ادب غنایی دانست و اگر شعر، بلند و روایی باشدمثل خسرو و شیرین به آن Dramatic Lyric می گویند ، یعنی شعر غنایی نمایشی یا داستانی می گویند . شعر لیریک ممکن است عاشقانه باشد در این صورت به آن Love Lyric می گویند به معنی شعر عاشقانه یا تغزلی یا غزل می گویند . در شعر غنایی گاهی سخنگو خود شاعر است و گاهی کسی دیگر . به هر حال برخلاف آن چه در نظر اول به ذهن متبادل می شود ممکن است شاعر Persona باشد یعنی نقابی به چهره داشته باشد و خود واقعه را مطرح نسازد پس شخصیت مطرح در شعر را نباید باشخصیت واقعی شاعر خلط کرد . در شعر فارسی ادبیات غنایی به صورت داستان ، مرثیه ، مناجات بت الشکوی و گلایه و تعزل در قوالب غزل ، مثنوی ، رباعی و حتی قصیده مطرح می شود . اما مهم ترین قالب آن غزل است . در غزل قهرمان اصلی معشوق است و قهرمان دیگر که عاشق و خود شاعر باشد معشوق را بهانه کرده و گلایه ها و آرزوها و احساسات خود را مطرح می کند . البته ارسطو در تقسیمات خود از ادب ، شعر غنایی را مطرح نکرده بود . اما البته شارحان و دنباله روان ارسطو بدان اشاره کرده اند .
بخش عمده ی ادبیات ما را شعر غنایی تشکیل می دهد . رباعیات خیام ، دو بیتی های بابا طاهر ، غزلیات مولوی ، سعدی ، حافظ ، صائب و بیدل منظومه های بزمی نظامی و بخشی از سروده های قصیده سرایان مشهور، مانند : فرخی ، منوچهری ، عنصری ، خاقانی و نیز عمده سروده های معاصر از نوع ادبیات غنایی است . ادبیات غنایی و عرفانی ما مبتنی بر کشف و شهود است یعنی تک گویی و چون و چرا ناپذیر . کشف و شهود برای ادراک حسی و بی زمان است . در حالی که گفت و گو با نشانه های واقعی سرو کار دارد و محدود به زمان معینی لست . در ادبیات غنایی از قالب غزل استفاده می شود . امروزه نیز از قالب غزل و بعد از آن رباعی شاعران ، از دیگر قالب ها برای شعر جدی به ندرت استفاده می کنند اما در هزاران سال گذشته در دوره های پی در پی قالب غزل برای بیان عشق زمینی ، عرفانی ، حدیث نفس ، انتقاد اجتماعی و سیاسی تاملات فلسفی و مانند اینها به کار گرفته می شده است .
در مورد نوع شعر غنایی آراء مختلفی وجود دارد و تا کنون نظریات گوناگونی توسط سخن سنجان اظهار شده است ، چنانکه بسیاری از منتقدان اروپا به ویژه شاعران پیرو مکتب رمانتیسم ، نوع غنایی را شعری می دانند که شاعر ، خویشتن خویش را در آن مجسم می کند و ضمن آن به بیان عواطف واحساسات شخصی و تاثرات خود از زندگی و طبیعت می پردازد .
به نظر این گروه چون شعر غنایی حاکی از حالات . احساسات عمیق و سوز و گدازهای شاعر است ، لذا لطیف ترین و ارزنده ترین نوع شعربه شمار می آید . اما به رغم این نظر ، به عقیده ی طرفداران مکتب رئالیسم طرح و اظهار اندیشه ها و حالات شخصی در شعر ، امری منطقی و پسندیده نیست ، چنان که گوستا و فلوبر [Gustave Flaubert] نویسنده و منتقد فرانسوی که از هواداران این مکتب است ، سرایندگان اشعار غنایی را "شاعران دلقک می داند زیرا او مخالف بیان مسائل شخصی در ادبیات است و در این باره چنین می گوید : همه ی آنان که برای شما از عشق های ناکامشان ، از قبر مادرشان ، از پدرشان ، از خاطرات مقدسشان ، صحبت می کنند یا یادگارهاشان را می بوسند ، در مهتاب گریه می کنند ، در برابر اقیانوس غرق در تخیل می شوند ، همه از یک قماشند ، اینان معرکه گیرانی هستند که برای بدست آوردن پول و شهرت ، قلب خود را به دست گرفته اند " . و شاید به همین دلیل باشد که افلاطون حکیم نامدار یونانی نیز در کتاب سیاست خود که در زبان فارسی به نام جمهوریت ترجمه شده است . برای شاعران و غزل سرایان و سرایندگان اشعار غنایی ، به واسطه ی آن که با سروده های خود مردم را از حال طبیعی خارج می کنند و به دنیای اوهام و خیال می کشانند ، در مدینه ی فاضله ی خویش جایی نمی بینند .
در حالیکه چنین نیست ، زیرا به جز برخی از آثار غنایی که جنبه ی شخصی محض دارد ، اصولا ً شعر غنایی شعری است کاملا ً اجتماعی ، شاید تعریف دقیق غنایی بدین صورت مطلوب تر باشد که مقصود از : شعر غنایی سخن گفتن از احساس شخصی است به شرط اینکه از دو کلمه "احساس" و "شخصی" وسیع ترین مفاهیم آنها را در نظر بگیریم ، یعنی تمام انواع احساسات از نرم ترین تا خشن ترین آنها را با همه ی واقعیاتی که وجود دارد . احساس شخصی بدان معنی که از روح و احساس شاعرمایه گرفته باشد ، و به اعتبار این که شاعر فردی است از اجتماع ، لذا روح او نیز در بسیاری از مسائل با تمام جامعه پیوند دارد و زبانش گویای غمها و شادیهای است که میان وی و افراد اجتماعش مشترک است .
منشا ادب غنایی
همانطور که اشاره شد ، شعر غنایی در دو معنی به کار می رود :
1- اشعار احساسی و عاطفی 2- اشعار عاشقانه
در ادبیات ، بیشترین معنی دوم معروف است و لذا ما محور بحث را بر آن می فهمیم . برخی از منتقدان اصل اشعار عاشقانه را به روابط مرد و زن در دوران مادرسالاری – که جامعه تحت حکومت زن بود – مربوط کرده اند و اشعار عاشقانه را همان ستایش ها و دورادور اذکاری دانسته اند که مردان برای زن حاکم بر قبیله یا جامعه می سروده و می خوانده اند . به این ترتیب در عصر الهگان و در باب انواع مونث و در دوره ای که ریاست جوامع کشاورزی به عهده ی زنان بوده است ، مدایح و اورادی در ستایش ایشان رواج داشته است که بعد ها به صورت سنن ادب غنایی در آمده است . در بسیاری از مناجات و اوراداگر به جای خدا معشوق را تصور کنیم درمعنی خللی ایجاد نخواهد شد . زیر بنای ادبیات عرفانی هم از این دیدگاهها همان ادبیات غنایی است . عارفان نخستین فی الواقع ادب عاشقانه را تفسیر و تاویل عرفانی کرده اند و این معنی از تفسیرهای شیخ ابو سعید ابوالخیر در اسرار توحید کاملا ً آشکار است نمونه از مناجات کهن ،فرامیر داوود است. این مناجات در اصل اشعار ملحونی است که با موسیقی همراه بود(داوود صوت خوشی داشت) و شبیه به اشعار عاشقانه است . منتها در سرودهای کهن مایه هایی از بینش اساطیری و حماسی مختلفی است که به آنها جذابیتی بدوی و اصیل بخشیده است.بخش هایی از فرمور بیست و هفتم:"خداوند نور من ونجات من است, از که بترسم ؟ خداوند ملجای جان من است , از که هراسان شوم ؟یک چیز خواستم و آن را خواهم طلبید که تمام ایام عمرم در خانه ی خداوند ساکن باشم تا جمال خداوند را مشاهده کنم،و در هیکل او تفکر نمایم زیرا که در روز بلا مرا در سایبان خود نهفته در پدیده ی ضمیمه ی خود مرا مخفی خواهد داشت ومرا بر صخره بلند خواهد ساخت وبرای خداوند سرود وتسبیح خواهم خواند چون به آواز خود می خوانم مرا بشنو و رحمت فرموده مرا مستجاب فرما بلی روی ترا ای خداوند خواهم طلبید روی خود را از من مپوشان بلی منتظر خداوند باش "
در دعاهای ما همچنین است :
"معبودی جز تو نیستای شایسته ی بزرگی وبخشش ای به وصف و چگونگی در نیایی ودر جایی جایگیر نشوی ای در پرده از هر دیده ، ای جاویدان ، ای پایدار و……"
نمونه ی خوبی از اتحاد ادب غنایی ومذهبی ، غزل های سلیمان است ،زیرا این ترانه ها از سویی کاملا ً عاشقانه است واز سوی دیگر جنبه ی مذهبی دارد و در تورات آمده است در این ترانه های قدیمی اصیل که در آن حال وهوای جوامع دامداری وشبانی کهن را می توان مشاهده کرد ، عشق زمینی به اصیل ترین و بی پیرایه ترین اشکال نمونه شده است.
بعد از خواندن ابیات شور انگیز سلیمان خواننده بی اختیار به یاد این بیت حافظ خواهد افتاد که فرمود :
گربه دیوان غزل صدر نشینم چه عجب سال ها بندگی صاحب دیوان کردم
دوران اوج و رواج ادبیات غنایی مربوط به ایام گسترش تمدن و شهر نشینی است و از این رو غنا نسبت به حماسه متاخر است. مثلا ً ادبیات قدیم عرب در عصر چادر نشینی و زندگی شبانی و بدویت ، جنبه ی حماسی دارد و بعد از ظهور اسلام و گسترش شهرنشینی است که غنا وتغزل رواج می یابد . در ادبیات قدیم انگلیس هم غنا نیست یا بسیار کم است و به هر حال مورخان تاریخ ادبیات انگلیسی متفق القولند که انگلو ساکسون ها و نرمان ها قریحه ای برای اشعار غنایی نداشته اند . اشعار غنایی با ستایش حضرت مریم رواج یافته است و در منظومه های غنایی آن دوران عناوینی چون "نیایشی به درگاه باکره" یا "نیایشی به درگاه بانوی ما "زیاد به چشم می خورد .
در این منظومه ها مریم از طرفی چون یکی از الهگان آسمان است و گاهی چون معشوق زمینی ،اما به هر حال این گونه منظومه ها بوی ادعیه و اوراد قدیم را دارند.
عوامل پیدایش شعر غنایی :
لذتها و شادیهای شاعر و جذبیتهای بر خاسته از دست نیافتن به آرزوها و رنج حاصل از اندیشه یبودن و دست نیافتن به آزادی و دنیای آرمانی و مطلوب ،از جمله موضوعات شعر غنایی است و به تعبیری دیگر می توان آنها را به احساسات مربوط به فرد ،خانواده ،انسانیت ،وطن ،طبیعت ،خدا ودین محدود کرد.
در شعر فارسی وسیعترین افق معنوی وعاطفی ، افق شعرهای غنایی است. مطالعه درتطور انواع غنایی در ادب فارسی ، گسترده ترین زمینه ی بحث است. موضوعاتی که در ادب فارسی حوزه ی شعر غنایی را تشکیل می دهد تقریبا ً تمام موضوعات رایج است بجز حماسه وشعر تعلیمی و در یک نگاه اجمالی ،شعرهای عاشقانه ،عرفانی ،مذهبی ،هجو ،مدح ،و وصف طبیعت همگی مصادیقی از شعر غنایی به شمار می روند . نکته ی قابل ملاحظه این است که در ادبیات فارسی مفاهیم مزبور اغلب با یکدیگر به هم آمیخته اند و در بیشتر قالبهای شعری مجموعه ای از این مفاهیم وجود دارند.
غزل فارسی که یکی از سرشارترین حوزه های شعر است، مثل اعلائی است که در آن می توان همه ی انواع غنایی شعر را به خوبی ملاحظه کرد.در یک غزل حافظ ،مسائل اجتماعی که با بیانی غنایی و بر اساس منِ گسترده و اجتماعی شاعر مطرح می شود ،با مسائل خصوصی از قبیل مرثیه دوست یا فرزند و مباحث فلسفی (آغاز و انجام زندگی و سرنوشت انسان و اعتراض در برابر نظام کائنات) وهجو وطنز و وصف طبیعت به هم می آمیزد و در یک زمینه ی کلی عرفانی سیر می کند .
یعنی همه انواع جداگانه ی غنایی در شعر او ترکیب شده است:
"در آغاز ادب دری ، این انواع از یکدیگر بیشتر تمایز دارند و هر قدرشعر فارسی به کمال نزدیکتر می شود ، این مفاهیم به یکدیگر بیشتر می آمیزند . ناگفته پیداست که یکی از علل اصلی آمیختگی انواع غنایی در ادب فارسی تاثیر قوالب شعری و سنتهای ادبی است . حکومت قالب و فرم سبب شده است که سلسله ی تداعیها، انواع مضامین شعری را در یک شعر کنار یکدیگر قرار دهد.
اصطلاح غنایی که در برابر لیریک (lyrique) فرانسوی (به معنی شعری که همراه آلت موسیقی "لیر" خوانده می شود و در زبان یونانی قدیم به کار می رفته است و بعدها به ادبیات اروپایی راه یافته ) در سالهای اخیر در ادبیات فارسی و عربی رایج شده است ، در قدیم نبوده است و قدما برای آن اصطلاح خاصی نداشته اند چه تعبیراتی از انواع غزل و یا تغزل در ادبیات ما بوده است که در طول زمان مفهوم آن تغییرات وسیعی یافته است.
در برسی انواع غنایی در شعر فارسی ، زمینه ی اجتماعی را نباید فراموش کرد. هجوهای فردی را با هجوهای اجتماعی نباید در یک طراز قرار داد، مرثیه های خصوصی را با مرثیه های عام و اجتماعی نباید یکسان شمرد و عشقهای صوری که "از پی رنگی" بود را با عشق به مقدسات و معنویات نباید یکسان دانست و بر همین قیاس ، هر یک از انواع غنایی را با توجه به ارتباط و پیوندی که با جامعه و تاریخ دارد،باید به خوبی بررسی کرد. در چنین سنجشی می توان ارزش گویندگانی نظیر حافظ یا عبید زاکانی را بخوبی دریافت.
بارزترین نوع شعر غنایی را در ادبیات فارسی ، غزل است که خود به دو نوع عاشقانه و عارفانه تقسیم می شود ودر این دو نوع هر اندازه عواطف شاعر غزل سرا عمیق تر و احساسات او لطیف تر باشد ، لا جرم سخنش نافذتر و دلنشین تر خواهد بود ، چه به گفته ی ادیب پیشاووری:
شور وجد آمد غزل را تارو پود هر که شورش بیش ، او خوشتر سرود
خودچه گویدآن که اوشوریده نیست دیده اش رنج سحرها دیده نیست
آتشی در دیگدان می بایدش تا ز روزن دود بیرون آیدش
موضوع اشعار غنایی فارسی خصوصا ً غزلیات ، غیر از بیان حالات گوناگون عشق و توصیف مناظر زیبایی طبیعت ، بهار ، پائیز ، شب ، صبح و نظایر آن است که جز در آثار غنایی عرفانی که سرایندگان آنها را از اصطلاحات ورمز و رازهای مخصوص در بیان اندیشه هایشان سود جسته اند و از جمله واژه های می ومیخانه و ساقی و ساغر و عشق و هستی را در معانی مجازی ویژه ای استعمال کرده اند ،در سایر آثار غنایی فارسی ، عشق و شراب مفهوم ظاهری و واقعی آن که شراب انگوری و عشق صوری و جسمی است به کار گرفته شده است.
اشعار عاشقانه در ادب فارسی از اواسط قرن سوم هجری یعنی از نخستین روزگار پیدایش شعر دری آغاز می شود و قدیمی ترین آنها در ادبیات بازمانده از حنظله ی باد غیسی می یابیم. دوره ی کامل اشعار غنایی در زبان فارسی از قرن چهارم هجری آغاز می گردد و در این عهد است که شاعران به سرودن نوع خاصی از شعر به نام غزل و جای دادن تغزلات دلپسند در تشبیب قصاید می پردازند. از خصوصیات غزل آن بوده و هنوز نیز هست که همواره سعی شده است تا در آنها به کوتاهی سخن ، نرمی و لطافت کلام، رقت و باریکی معانی و مضامین توجه شود تا بتواند در بیان عواطف وشوقهای عاشقانه به کار می رود.
نخستین غزلهای دل انگیز پارسی از آن رودکی سمرقندی است . شاعر معاصر رودکی یعنی شهید بلخی نیز دارای غزلهای لطیف است. در آثار غالب شاعران دیگر قرن چهارم هم به غزلهای ساده ی خوب بر می خوریم.
در نیمه ی اول قرن پنجم ، غزل و تغزل در شعر فرخی کمال بسیار می یابد ، این شاعر معانی غنایی را در غزل وتغزل یکسان می آورد و بسیاری از شاعران دیگر ایران تا قرن ششم در تغزلهای خود شیوه ی اورا به کار می برند. در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم هجری در دیوانهای شاعرانی از قبیل سنائی و معزی به غزل های فراوان باز می خوریم و این نکته می رساند که غزل به تدریج به عنوان نوع خاصی از شعر تلقی می شود و وسیله ای می گردد برای آنکه شاعران مداح دربار ی ، بیان عواطف و احساسات شخصی و آزاد خود را به این نوع شعر اختصاص می دهند .
توجه به غزل سرایی از اواسط قرن ششم هجری به بعد شیوع بیشتری می یابد . چنانکه هم شماره ی غزلهای شاعران بیشتر می شود و هم دسته ای از آنان به غزل بیش از قصیده متمایل می گردند و کمتر کسی از شاعران بزرگ اواخر قرن ششم هجری است که در پیشرفت غزل سهمی نداشته باشد . به ویژه برخی از شاعران اواخر آن قرن مانند : انوری ، جمال الدین اصفهانی ، ظمیر فارابی ، خاقانی ، نظامی گنجوی و کمال الدین اسماعیل .
همه غزلهای مطبوع و شیوایی دارند که در بعضی از آنها چاشنی عرفان نیز محسوس است .از اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم به بعد ، متصوفه ، غزل را وسیله ی سرگرمی سالکان و تهذیب نفس آنان در خانقاهها و مجالس خود قرار می دهند و به همین سبب تدریجا ً عده ای از صوفیه به ساختن غزلهایی بز مشرب خویش می پردازند و نوعی غزل را که به نام عارفانه موسوم است به وجود می آورند . از کسانی که می توانند برای اولین بار در این راه موفقیت شایانی را کسب کند ، سنایی غزنوی است . بعد از سنایی پرداختن به غزلهای عرفانی بسیار متداول می شود و کسی که در اوایل قرن هفتم غزلهای عرفانی را تکامل می بخشد فریدالدین عطار نیشابوری است و بعد از او جلال الدین مولوی – که در دیوان غزلهای پر شور و عارفانه اش به نام شمس تبریزی مشهور است – و فخرالدین عراقی نیز از جمله سرایندگان غزل عارفانه هستند . غزلهای عاشقانه بعد از آن که در اواخر قرن ششم واوایل قرن هفتم هجری به وسیله ی شاعران بزرگی که نام بردیم به نحو مطلوبی پیش می رود ، در قرن هفتم به وسیله ی سعدی شیرازی به حد اعلای کمال می رسد . وی در غزلهای خود با زبان شیرین و سخن لطیف و بیان سهل ممتنع و مضامین تازه و متنوع کمال و مهارت خود را آشکار می کند و کاری را که از رودکی شروع و به انوری و ظهیر ختم شده بود ، به نهایت خود می رساند .
تا این هنگام غزلهای عاشقانه و عارفانه ، جز در سخن بعضی از شاعران که چاشنی عرفان را پذیرفته اند ، از یکدیگر جداست ، لیکن بعد از مولوی و سعدی ، بر اثر نفوذ شدیدی که آن دور ادب فارسی حاصل می کنند و نیز به علت آن که مشرب عرفان در ادب فارسی گسترش کاملی می یابد ، دو نوع غزل مذکور با هم می آمیزد و از این آمیزش شیوه ای نو در غزل به ظهور می پیوندند . در این شیوه از طرفی افکار عالی عرفانی و نکات عمیق حکمی و از طرفی دیگر زبان لطیف شاعران غزل گوی و دقتی که آنان در حفظ ظاهر الفاظ خود به کار می برند با یکدیگر آمیخته می شود و غیر از اظهار عشق و اشتیاق و حکایت وصال و فراق ، افکار پخته عارفانه ای که همراه با تاثرات و عواطف عالی شاعرانه باشد خصوصا ً در سخن شاعرانی چون عراقی ، خواجوی کرمانی و حافظ ملاحظه می شود .
در فاصله ی میان عصر حافظ و نورالدین عبدالرحمن جامی غزل سرایان معروفی که آثارشان جنبه ی عرفانی دارد مانند مغربی تبریزی ، عصمت بخاری ، شاه نعمت الله ولی ، شاه قاسم انوریتبریزی ظهور پیدامی کنند .
از قرن نهم روش حافظ و معاصران او در غزل با سرعتی بسیار حالت اعتدال خود را از دست می دهد بدین معنی که هر چه از زمان خواجه ی شیرازی دور شویم ملاحظه می کنیم که زبان غزل ساده و نزدیک به زبان متداول مردم می شود و در عرض رقت خیال و سعی دریافتن مضمونهای تازه افزایش می یابد . این وضع مقدمه پیدایش سبک خاصی در فارسی خاصه در غزل می شود که از نیمه ی دوم قرن هجری تا اواخر قرن دوازدهم به نام سبک هندی یا سبک اصفهانی متداول بوده است . در این سبک که مبتنی بربیان افکار دقیق و ایراد مضامین باریک و دشوار و دور از ذهن در زبان ساده معمول و عمومی است ، عرفی شیرازی ، فیضی کدکنی ، حکیم کاشانی و صائب تبریزی از دیگران مشهورترند . از اواخر قرن دوازدهم ، دوره ی خاصی درشعر فارسی آغاز می شود که آن را دوره یبازگشت نامیده اند زیرا در این دوران ، شاعران پارسی گوی چه در غزل و چه در قصیده می کوشند تا شیوه ی شاعران قدیم خراسان و عراق را تجدید کنند . و بدین جهت در اغلب اشعار این دوره جز تکرار مضامین گذشته به نظر نمی آید و همین امر است که به تدریج اندیشه ی تحول در شعر و مضامین جدید را در ذهن بعضی از شاعران به وجود می آورد و زمینه ی پیدایی شعر نو را فراهم می کند ، چنان که ملک الشعرای بهار بدان اشارت کرده و گفته است :
بهارا همتی جو اختلاطی کن به شعر نو که رنجیدم زشعر انوری و عرفی و جامی
مکرر گر همه قند است خاطر را کند رنجه ز بادامم بد آید ، بس که خواندم چشم بادامی
مضامین شعر غنایی فارسی ، به جز در قالب غزل و مقدمات قصایدی که با تشبیب و نسیب یا تغزل همراه است ، در قالب مثنوی های بزمی و عشقی ، خصوصا ً ساقی نامه ها همچنین در نوع ترجیح بند و ترکیب بند و مسلط و رباعی و دو بیتی و دیگر قالبهای شعری بیان شده است .
سبک ادبیات غنایی
چنان که گفته شد یک معنی ادب غنایی ، اشعاری است که از احساسات و عواطف فردی سخن می گوید ، دراین صورت شاعر ، با نگاهی عاطفی و درونی به مسائل و مشکلات خود ، رنگ فلسفی و و جامعه شناختی می دهد و با طرح دیدگاه های روانی و فلسفی ، موقعیت انسان را در ارتباط با حیات و ممات ، داشتن و نداشتن ، خوشبختی و بدبختی ، عشق و نفرت و امثال این ها به شکلی موثرو معمولا ً اندوهناک توصیف می کند.
معنی دیگر ادب غنایی اشعار عاشقانه است . اشعار عاشقانه در ادبیات ما سه نوع است، یا با معشوقی زمینی مواجه ایم، مثلا ً در غزل عارفانه یا معنوی مانند اکثر غزلیات مولانا و یا با معشوقی که گاهی زمینی است و گاهی آسمانی و نه این است و نه آن ، مانند غزلیات تلفیقی حافظ.
چنان که اشاره شد زن مطرح در شعر غنایی در اصل یک ایزد بانوست. پس در توصیف او زبان شعر باید استعاری و به اصطلاح تصویری باشد ؛ یعنی از انواع تشبیه و مجاز و استعاره استفاده شود. اما نکته این است که با توجه به منشا شعر غنایی این استعاره ها را می توان تاویل به حقیقت کرد؛ زیرا در واقع این استعاره ها همان صفات جادویی و آسمانی و اساطیری ایزد بانوان هم مانند حماسه اغراق جزو ذات شعر است و نباید آن را یک صنعت بدیعی محسوب داشت.
در ادب غنایی پیشرفته (ادب عرفانی ) با معشوقی نمادین و خیالی و اساطیری مواجه ایم که به هیچ وجه زمینی و دست نیافتنی نیست . به اصطلاح چهره Portrait نیست.
شاعر در وصف علو و آرزوی تقرب به درگاه او سخن می گوید. و همین معشوق است ، که عارفان از آن به معبود و خدا تعبیر می کنند.
ارنست کاسیرر در زبان و اسطوره می نویسد:
"شعر تغزلی نه تنها در سر آغازش ریشه در انگیزه های اسطوره یی دارد ، بلکه حتی در عالی ترین و ناب ترین فراورده های خود ارتباطش را با اسطوره همچنان حفظ می کند . بزرگترین شاعران تغزلی ، مانند هولدرلین یا کتیس، کسانی هستند که قدرت بینش اسطوره ایی با همان شدت و قدرت عینیت بخش خود دوباره در آن ها فوران می کند."
جلوه ی ادب غنایی ما در سبک عراقی است. از این رو از نظر زبان ، موسیقی کلام دلنشین تر است، و مثلا ً از تشدید و تخفیف های بی مورد خبری نیست، لغات نسبت به سبک خراسانی تراش خورده تر و نرم تر است و از لغات کهن و خشن استفاده نمی شود . درصد لغات عربی بیشتر است . جملات به نظم طبیعی خود در زبان نزدیکترند. از نظر فکری ، شعری درونگرا و به اصطلاح سوبژکتیو است، زیرا مسایل درونی مطرح می شود ،معمولاً غم گراست نه شادی گرا، همانطور که عشق گراست نه عقل گرا . از نظر ادبی بیشتر به قوالب غزل و مثنوی و رباعی است. غزل و توصیف دارد و سرشار از صفات بدیعی و بیانی است.
اما شعر غنایی در معنای اشعار عاطفی و احساسی= این گونه اشعار معمولا ً با وصف طبیعت و یاد روزگاران کهن همراه است. چون شاعر دوره ی شعر غنایی روز به روز در شعرها از طبیعت دور می شده است. یکی از موتیف های این گونه اشعار ، موتیف "آن روزها رفتند" که فرنگیان به آن فرمول [Where-are] یعنی کجا هستند می گویند . در این گونه اشعار شاعر به دوران خوش گذشته حسرت می خورد و یا به یادرفتگان نوحه سر می دهد.البته نباید پنداشت که اشعار غنایی ، عاطفی و احساسی همواره غمنا می کنند مثلا ً یکی از موضوعات اینگونه اشعار وصف بهار است که شاعر در آن مژده رسیدن بهار با لحنی شاد بیان می کند . این موضوع مخصوصا ً در ادبیات کهن اروپایی دیده می شود. فرانسوی ها به این گونه اشعار" روردی"Revrdiesمی گویند. بهار نوید بخش گرما بود و سرزمین های سرد اروپایی را از گزند سرما نجات می داد. در ادبیات ما هم مژده آمدن بهار به فراوانی دیده می شود . بهار علاوه بر نابودی سرما نویددهنده ی آغاز فعالیت های کشاورزی است.بسییاری از محققان منشا اشعار غنایی را ادبیات فولکوریک دانسته اند. در ادبیات عامیانه ما هم نمونه های فراوانی از اشعار عاطفی و احساسی و عاشقانه به چشم می خورد، برای بسیاری از ترانه های روستایی و شبانی می توان درد و اوین شاعران بزرگ ، مشابه و معادل ادبی یافت.
ادبیات غنایی و داستانی
چنانچه که قبلا گفته شد شعر غنایی در تعریف ادبای غرب ، شعری کوتاه و غیر روایی است و اگر بلند باشد به آن شعر غنایی نمایشی Dramatic می گویند ، زیرا معمولا ً شعر وقتی طولانی می شود که متضمن داستانی باشد . از آنجا که در ایران هنر نمایش رواج نداشته است ، ما به شعرهای بلند غنایی ادبیات فارسی ، شعر غنایی داستانی می گوییم . در ادبیات فارسی ، چندین منظومه ی عالی غنایی داستانی وجود دارد مثل ویس ورامین ، لیلی و مجنون و خسرووشیرین که بلند و روایی است و داستانی عاشقانه را روایت می کند . در این داستان ها موضوع اصلی بیان حالات و احساسات مربوط به وصال و فراق است . در بخش هایی هم شاعر به مناسب به وصف پدیده های زیبایی طبیعت می پردازد و در همه ی آن ها بدون استثنا شاعر به ستایش قهرمان زن پرداخته و از زیبایی و علو و عظمت او داد سخن داده است و نحوه ی بیان گاه طوری است که یادآور همان اوراد و اذکار و ادعیه ی کهن در ستایش ایزد بانوان است . باید به این نکته نیز توجه داشت که در ادب حماسی ، شاعر معمولا ً در داستان تصرف نمی کند و به هر حال کمتر احساسات و عواطف خود را بروز می دهد همین طور است در ادب دراماتیک ، اما در ادب غنایی ، شاعر امیال و آرزوهای خود را در مواقع مناسب در قصه دخالت می دهد . چنان که معروف است ، نظامی در پرداخت شخصیت شیرین ، سیمای همسر متوفای خود "آفاق" را در نظر داشته است .
ویژگی سخن حافظ
یکی از نکات مهمی که در شیوه سخنوری حافظ باید در نظر داشت تاثیر پیشینیان بر شعر و سخن حافظ است ولی ذکر این نکته ضروری است که حافظ تا چه حد سخن شناس بوده است چرا که او اغلب مضامین اقتباس شده را بهتر از صاحبان اصلی ادا می کند چرا که آنچه را که خوبان در مجموع دارند حافظ به تنهایی دارد . شاعرانی را که حافظ از آنها تاثیر گرفته است عبارتند از :سنایی ، انوری ، خاقانی ، ظهیر فارابی ، نظامی ، عطار ، عراقی ، سعدی ، امیر خسرو دهلوی ، خواجوی کرمانی و عده ای دیگر او شاعری است که در شعر خود از قرآن و تفاسیر نهایت سود را برده است و هم چنین به کار بردن درست کلمات در شعر است به طوری که اگر بخواهیم اشعار او را به نثر در آوریم کلمات اصلا ً جا به جا نمی شود و معنای خود را از دست نمی دهد او تسلط کاملی بر علم عروض داشته که نهایت استادی خود را در این علم در اشعارش به کاربرده است . خوش خوانی و خوش لهجگی حافظ و موزون بودن اشعارش برای همه معروف و مشهود است و یکی دیگر از امتیازات و عظمت حافظ طربناکی و داشتن روح امیدواری و عشق و آرزو در اشعارش است . از ویژگیهای دیگر سخن حافظ آن است که اشعارش دارای معانی عرفانی است که در قالبی بسیار زیبا و دلنشین بیان کرده است و هم چنین استفاده از الفاظ و کلمات در نهایت استادی و چیره دستی که همین امر باعث شده که حافظ در زمان حیات خود مشهور شود و به سرعت نه تنها در تمام ایران بلکه در دیگر کشورها نیز شهرت پیدا کند . ذکر این نکته ضروری است که غزل فارسی تا زمان او تک مضمون بوده است و آن مضموم سراسر عشق است تا اینکه با ظهور شیخ شیراز غزل عارفانه مولانا و غزل عاشقانه سعدی را به هم پیوند می زند و متوجه می شود که در غزل نباید فقط به این دو امر توجه کرد و بهتر است فکر دیگری بکند و آن این است که به ابیات غزل استقلال می دهد که منظور از آن این است که او انقلابی در غزل به وجود می آورد و ابداع حافظ در غزل تک بیت سرایی است و استقلال دادن به ابیات غزل است و توانست معانی اجتماعی و انتقادی و حکمت مطرب و طنز را در غزل به کار برد . غزل از ریشه غزال ، به معنی آهو رمنده و خرار است و غزل سرای هنرمند در هر بیت غزلش معنی کاملی را اراده می کند در عین آنکه ابیات به هم پیوستگی نیز دارند . حافظ که صنعت غزل را به کمال رسانده غزلیاتش غالبا ً دارای چنین وجهی هستند در غزل حافظ با اینکه تمام ابیات دنبال هم به نظر می رسند هر بیت معنی کاملی را ارائه می دهد . بعد از اینکه شاعر در بیت اول معنی و مفهومی بسیطی را بیان می دارد که در اثر موریس مترلینگ بیان شد در ابیات بعدی که پیرا یه های تازه ای می رسد که آنها هم تماما ً زیبا و دلکش و دارای معانی بکر و تازه هستند .
عقل و عشق
در ازل پرتو جنسیت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد وآتش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخت ، دید ملک عشق نداشت عین آتش شد ، از این نییت و بر آدم زد
عقل می خواست کز آن شعله چراغ افزود برق غیرت بدرخشیدوجهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگر راز دست غیب آمد و برسینه نامحرم زد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت دست درحلقه آن زلف خم اندرخم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند دل غم دیده به ما بودکه هم برغم زد
حافظ آن روز طرب نامه عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
روز ازل چون به مشیت الهی انسان به صورت زیباترین و کاملترین خلقت الهی آفریده شد ، ظاهر وجودش به جمال عشق او آراسته شد و زیبائی های وی ، عالمی غرق روشنائی گردید ، خداوند از روح خود بر آدم دمید و آتش شور در خرمن جان آدمی درخشش یافت و شیطان که از آتش آفریده شده و وجودش خالی از عشق است با اینکه می دانست قسمتی از وجود آدمی روح خداست حاضر نشد وی را سجده کند بلکه از رشک و حسد سوزان شد ، عقل مصلحت گرامی خواست از شعله ی درخشان روح آدمی توشه بردارد و با دست مایه قرار دادن لطف خداوندی چراغی بر سر راه خود روشن دارد ، لیکن روح که منشا از خداوندگار دارد و ملتهب برگشت به سوی اوست نخواست پیدایه ای بر خود مضاف گرداند پس راهی به عقل نداد ، به غیرت ، با عشق به مبدا راه جهان عرفان را تابع شد و جهان عقل را پشت سر نهاد و از آن جهان تازه معرفت و عرفان پدیدار گردید ، مدعی که جز شیطان عامل دیگری نیست دو گانگی عقل و عشق وجود آدمی را استفاده کرد و با فتنه انگیزی ها سعی به فساد و تباهی وی نهاد ، خداوند که در همه حال مددکار بندگان خوب خود می باشد به ایشان کمک فرمود شیطانهایی را که نامحرم هستند از حریم حرم دور گرداند ، که این مرحمت نسبت به بیچارگان گمراهی که غرق در حیله های شیطان شده اند نگردد ، چه آنان در پی اندوختن مال و منال ، و شیفته ی عیش و عشرت هستند ، از دنیا فقط دنیا را می طلبند ، وجودشان خالی از لطافت روح انسانی است و بهتر به همین دنیا و ظاهرش بسنده کنند ! اهل علم و هنر و معرفت ، برخوردار و مستفیظ از روح مقدس الهی ، خود محرومیت از مادیات را به خاطر عشق به معنویات پذیرفته اند ، از اگر مال دنیا نصیب ندارند روحشان به شعور الهی آراسته است ، بلندای قدسی ، وصف به جانان ، بازگشت به جهان باقی و بهشت برین در انتظارشان است ایشان راهی پر پیچ و خم چون حلقه های خم اندر خم زلف یار را در پیش رو دارند ولی در پیمودن آن هراسی به خود راه ندهند .
سعدی
زندگی نامه
شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی یکی از بزرگترین شعرای ایران است که بعد از فردوسی آسمان زیبای ادبیات فارسی را با نور خود روشن می ساخت و او نه تنها یکی از بزرگترین شعرای ایران بلکه یکی از بزرگترین سخنوران جهان می باشد . ولادت سعدی در سالهای اول سده ی هفتم هجری حدودا ً در سال 606 ه . ق در شهر شیراز می باشد . خانواده اش از عالمان دین بودند و پدرش از کارکنان دربار اتابک بوده که سعدی نیز از همان دوران کودکی تحت تعلیم و تربیت پدرش قرار گرفت . ولی در همان دوران کودکی پدرش را از دست داد وتحت تکفل جد مادری خود قرار گرفت . او مقدمات علوم شرعی و ادبی را در شیراز آموخت و سپس در دوران جوانی به بغداد رفت که این سفر آغاز سفرهای طولانی سعدی بود .
سال وفات او را بعضی 691 ه.ق ذکر کرده اند و گروهی معتقدند که او در سال 690 ه.ق وفات یافتند که مقبره او در باغی که محل آن نزدیک به سر چشمه نهر رکن آباد شیراز است ، قرار دارد .
ویژگی سخن سعدی
مهمترین ویژگی سخن سعدی چه در نثر و چه در نظم فصاحت و شیوایی و شیرینی کلام اوست و او توانست از طرفی زبان ساده و فصیح استادان قبل را زنده کند و همچنین خود را از قید تصنعات عجیب که در نیمه ی دوم قرن 6 وحتی در قرن 7 گریبانگر شعر فارسی شده بود ، رهایی بخشد . از خصوصیات شگفت انگیز سعدی در سخن ، آن دلیری و شهامتی است که در حقیقت گویی استفاده کرده است . در دوران مغول و جباران دست نشانده که جز امارت و ریاست و هوس رانی چیزی در نظر نداشتند شیخ بزرگ حقایق را به صورت نظم و نثر بدون هیچ گونه ترس و بی پرده آشکار بیان کرد و چنان فریاد کرد که در هیچ عصر و زمان کسی به این صراحت سخن نگفته و عجیب تر آنکه در همان هنگام به صاحبان قدرت و حکومت نپرداخته بلکه از قاضی فاسد و صوفی دنیا دار و عبادت و ریاضتی که از روی صدق و صفا نبود و نظر به خلق و مردم نداشته خودداری نکرده و به قول خود او در این روزگار دو بار عمر کرده و تجربه آموخته و اینک این تجربه ها را به کار می برد و تمام اینها را در سخنان شیرین و زیبای خود بیان می کند .
نمونه ای از غزل سعدی
بگذار تا بگریم چو ن ابر در بهاران کز سنگ گریه خیزد،روز وداع یاران
هرکه شراب فرقت،روزی چشیده باشد داند که سخت باشد ، قطع امیدواران
با ساربان بگویید ، احوال آب چشمم تا بر شتر نبندد محمل بروز باران
بگذاشتند ما را ، در دیده آب حسرت گریان چودرقیامت،چشم گناهکاران
ای صبح شب نشینان ، جانم به طاقت آمد از بسکه دیر ماندی ، چون شام روزه داران
چندین که برشمردم،ازماجرای عشقت اندوه دل نگفتم، الایک ازهزاران
سعدی به روزگاران ، مهری نشسته در دل بیرون نمی توان کرد ، الا به روزگاران
چندت کنم حکایت ، شرح اینقدرکفایت باقی نمی توان گفت،الا به غم گساران
الهی نامه
تذکره نویسان چنین حکایت کرده اند که توجه عطار به عرفان نتیجه ی یک تغییر حالت ناگهانی بود که بر اثر سخن یک درویش پیدا شد . گویند روزی عطار سرگرم معاینه ی بیماران بود ، درویشی پیش دکان او ایستاد و از او چیزی خواست او با آنکه خواهش خود را چند بار تکرار کرد عطار جوابی به او نداد ، درویش با لحن سرزنش به عطار گفت ، تو سرانجام خواهی مرد اما چگونه خواهی مرد ؟ عطار با تعجب پاسخ داد همانطور که تو می میری . مگر تو چگونه خواهی مرد ؟ آنگاه درویش گفت این طور و بر روی زمین دراز کشیده کشکولش را زیر سر گذاشت و جان سپرد . دیگران داستان را به شکل دیگر نقل کرده و گفته اند دیوانه ای پیش دکان عطار ایستاد و به کالاهای فراوان و نشانه های توانگری عطار نظری کرد و زبان به سرزنش وی گشود گفت اگر بارت را سبک نکنی چگونه به جهان دیگر توانی رفت ؟ باری گفته اند عطار از کار آن درویش یا از سخن این دیوانه چنان دگرگون شد که دکان و پیشه ی خود را ترک کرد و سر به بیابان گذاشت و گوشه خلوت گزید و باقی عمر را یکباره وقف عرفان نمود . البته ممکن است که تذکر درویش یا دیوانه ای چنان به دل عطار نشسته باشد که او را به کلی منقلب و روش زندگانی وی را دگرگون کرده باشد اما از این نکته نیز نباید غافل بود که وی خود همواره به اینگونه سخنها دلبستگی داشته و از کودکی فریقه ی مباحث عرفانی و مخصوصا ً حالات و گفته های اولیا بوده است و اگر هم انقلاب ناگهانی در حالت او پیدا شده باشد ازپیشه ی خود پس از آن دست نکشیده است . این گفته خود اوست که از مقدمه ی تذکره الاولیاء جائی که از اولیا سخن می گوید نقل می کنیم :
(( بی سببی از کودکی باز دوستی این طایفه در دلم موج می زد و همه وقت مفرح دل من سخن ایشان بود ))
همچنین گفته ی خود عطار گواه بر آن است که الهی نامه را در پیری نوشته زیرا در آخر کتاب می گوید :
خدایا گر چه بس افکنده ام من ولی هم پیرم و هم بنده ام من
اگر چه جمله در تقصیر گشتم مرا مفروش که آخر پیرگشتم
از طرفی هم می دانیم که این کتاب را در داروخانه ی خود تالیف کرده زیرا در مثنوی خسرونامه چنین می گوید :
مصیبت نامه که اندوه جهان است الهی نامه که اسرار عیان است
به داروخانه کردم ه ر دو آغاز چه گویم زودردستم زین و زان باز
به داروخانه پانصد شخص بودند که در هر روزنبضم می نمودند
میان آن همه گفت و شنیدم سخن را به از این روئی ندیدم
پس چنین می نماید که عطار تا زمان پیری در عین اشتغال به جمع آوری سخنهای اولیاء و تالیف کتابهایش به کار روزانه خود نیز ادامه داده و به استثنای مواقعی که در سفر بوده همه ی عمر را در داروخانه خود گذرانده است .
سنایی و عطار پیشروان مولانا تلقی می شوند و او خود نیز بر این مطلب تصریح کرده عطار را "روح" و سنایی را "دو چشم" خوانده و گفته که "ما از پی سنایی و عطار آمدیم" لیکن تاثیر عطار در سخن مولانا بیش تر و محسوس تر است وی در مقامی خود را "مرید پیر عطار" خوانده و در جایی از عطار به عنوان پیری کامل و واصل که هفت شهر عشق را گشته یاد کرد و خود را در برابر او جوینده ای مبتدی و تازه کار خوانده که هنوز اندر خم یک کوچه است .
گفته اند که مولانا برای نظم مثنوی از عطار الهام یافته این سخن از هر حدیث درست و به جا است چه مولانا گذشته از آنکه در وزن مثنوی از منطق الطیر و مصیبت نامه عطار پیروی کرده اصولا ً در طرز سخن و نحوه ی بیان مطالب عرفانی از عطار تبعیت نموده است .
بابا طاهر
بابا طاهر عریان همدانی از شاعران اواسط قرن پنجم ، معاصر ، طغر لبیک سلجوقی بوده است . ولادت او در اواخر قرن چهارم اتفاق افتاده ، زیرا در اواسط قرن پنجم در حدود سال (447 ق) که طغرل بیک سلجوقی به همدان رفته ، او عارفی کامل و صاحب کرامات و مقامات عالیه بود . راوندی گوید "شنیدم که سلطان طغرلبیک به همدان آمد . از اولیاء سه پیر بودند ، بابا طاهر ، بابا جعفر ، شیخ حمشا که هر سه درکوهی به نام خضر نزدیک همدان ایستاده بودند نظر سلطان بر ایشان آمد و دست هاشان ببوسید ، بابا طاهر شیفته گونه بود . او را گفت : ای ترک با خلق خدای چه خواهی کرد ؟ سلطان گفت : آنچه تو فرمایی . طاهر گفت آن کن که خدای تعالی فرماید . ان الله یعمر بالعدل و الاحسان ، سلطان بگریست و گفت چنان کنم . بابا سرابریقی شکسته که سال ها از آن وضو کرده بود در انگشت داشت آن را بیرون آورد در انگشت سلطان کرد و گفت مملکت عالم چنین در دست تو کردم ، بر عدل باش .
سلطان پیوسته آن را در میان تعویذها داشت و چون مصاف یا جنگی پیش می آمد آن را در انگشت می کرد و اعتقادی صاف و پاک بر آن داشت .
از بابا طاهر مجموعه ای از کلمات قصار مشهور به "اشارات" به زبان عربی باقی مانده که نوشته اند "عین القضات" آن را شرح کرده است .
کلمات قصار یا اشارات او شامل 23 باب و در آن مسائلی چون علم و معرفت ، ذکر و عبادت بیان کرده است که همه مورد توجه اهل عرفان است .
غزل
دلا درعشق توصددفترستم که صد دفتر ز کونین از بر ستم
منم آن بلبل گل نا شکفته که آذر در ته خاکستر ستم
دلم سوجه ز غصه وربریچه جفای دوست را خواهان نزستم
و آن عودم میان آتشستان که این نه آسمان ها مجمرستم
شد از نیل و غم و ماتم دلم خون به چهره خوشتر از نیلوفر ستم
درین آلاله در کویش چو گلخن به داغ دل چو سوزان اخگر ستم
ز دوران گر چه پر بی جام عیشم ولی بی دوست خونین ساغرستم
چرم دانم درین مرز و در این گشت که مرغ خو گر باغ و بر ستم
منم طاهر که از عشق نکویان دلی لبریز خون اندر بر ستم
نام والقاب
نام او نعمت ا…. و لقب اصلی او نورالدین بوده که خود در شعری آن را تایید می کند :
نعمت الله نور دین دارد لقب نور دین از نعمت الله می طلبد
لقبهایی به او چون امیر ، ولی و شاه نیز داداه اند و گاهی او را سید می گفتند و همچنین قطب العارفین و هم سید نورالدین نعمت ا…. و القاب دیگری که هر یک از تاریخ نویسان و تذکره نویسان با توجه به شناخت خود به وی نسبت داده اند مانند حضرت شاه ولی یا قبله ی اصحاب علم و عرفان و یا حضرت شاه و ….. و بعضی نیز به او نعمت ا…… یزدی گفته اند .
اما در مورد لقب "شاه" که به ایشان نسبت داده اند بعضی آن را به سبب تسلط بر نفس خود و برخی به دلیل اینکه بر دل مریدان خود آگاهی دارد ایشان را شاه دلها می نامیدند و عده ای نیز به این عقیده اند که از قرن هفتم به بعد لقب شاه جانشین لقب شیخ شده است و برای اولین بار در مورد شاه نعمت ا…. به کار برده شده است .
ولی آنچه مسلم است لقب شاه ولی به این دلیل به وی داده شده که از نظر عرفانی به مقام و منزلتی رسیده بود که هیچ یک از راهیان این راه پیش از وی به این مقام نرسیده بودند و این مقام را در اشعار خود آورده است .
نعمت الله رسید تا جایی که به جز جان اولیا نرسد
اصل ونصب
پدر او میر عبدا… اهل حلب از شهرهای شام که در آن روزگار جزء مراکز مهم تعلیمات اسلامی به حساب می آمده ، بود نیاکان وی تقریبا ً همه از علما و عارفان عهد خویش بوده اند . شاه ولی از سادات حسینی بوده و به واسطه ی 19 نسل به جد خود حضرت محمد "ص" می رسد . مادر شاه ولی از خان زادگان شبانکاره ی فارس بود . شجره نامه شاه نعمت الله ولی به صورت زیر می باشد : میرعبد الله بن محمد بن میر عبد الله بن کمال الدین یحیی بن هاشم بن موسی بن جعفر بن صالح بن میر حاتم (محمد) بن سید علی بن (جعفر) بن ابراهیم بن سید علی کاشانی (جعفر اکبر) فرزند میر محمد بن سید اسماعیل بن ابی عبدا لله بن محمد باقر فرزند حضرت علی بن حسین علیه السلام .
تاریخ تولد
تاریخ تولد شاه ولی را در تذکره ها به صورتهای مختلف روایت کرده اند بعضی آن را سال 730 ه.ق نوشته اند . روز و ماه تولد ایشان را نیز بعضی 22 رجب و بعضی چهاردهم ربیع الول ذکر کرده اند . اما به نظر می رسد آنچه که در رساله عبدالعزیز واعظی آمده که 28 سال بعد از فوت شاه ولی نوشته شده و متکی به قول فرزند شاه ولی بنام سید خلیل اله است بیشتر قابل اعتبار باشد و آن روز دوشنبه چهاردهم ربیع الاول سال 731 ه.ق باشد .
تحصیلات
از همان کودکی هوشمندی و فراست او معلوم بود و از لحاظ استعداد بر دیگران برتری داشت و در درک معانی نیز نسبت به هم سن و سالان خود و هم کلاسان در مرتبتی والا داشت و حتی می گویند که در 14 سالگی قرآن را حفظ داشت ، و اطرافیانش در همان کودکی از او خوارق عاداتی ذکر می کردند . البته این هوشمندی شاه ولی برگرفته از محیط علمی و عرفانی است که خانواده او برایش فراهم آورده بودند که همه اهل فضل و علم بوده اند . و در تذکره آمده است که او مبادی علوم را نزد شیخ رکن الدین شیرازی و بلاغت را نزد شیخ شمس الدین مکی و کلام را نزد سید جمال الدین خوارزمی و اصول و فلسفه را نزد قاضی عضد الدین ایجی و آنچه را که مربوط به عرفان و تصوف بود نزد شیخ عبدا… یافعی فرا گرفت و از او خرقه گرفت اما آنچه مسسلم است شاه ولی اغلب علوم زمان خود را از قبیل حکمت ، کلام ، فقه ، اصول ، تفسیر ، حدیث و ادب فارسی ، عربی و نظم و نثر و عرفان و تصوف و آداب و اصطلاحات و رموز اعداد وسایر علوم را در همان جوانی فرا گرفته بود و بر هر دو زبان فارسی و عربی مسلط بوده و حتی با آثار بزرگان ادب و عرفان آشنایی کامل داشته است . چنانکه از آثار وی چنین بر می آید .
ملاقات با شیخ یافعی :
آری شاه ولی همواره در طلب مردان خدا و سیر در افاق و انفس بود پس از مدتها ریاضت و سیر و سلوک در مصر و پرداختن به کار ارشاد به عزم زیارت بیت الله الحرام به طرف مکه آمد و بعد از ادای مناسک حج به ملاقات شیخ یافعی رسید و هنگامی که شاه ولی او را ملاقات می کند می گوید که خود را مانند قطره ای و او را مانند دریا یافتم و این ملاقات در 24 سالگی وی بوده است . ضمناً در همین سفر د رمکه قطب الدین محمد رازی را نیز ملاقات کرده است . شاه ولی پس از ملاقات شیه یافعی به او علاقمند شده و برای رسیدن به مدارج عالی سیر و سلوک به خدمت او رفت و در مدتی که نزد شیخ یافعی بود از هیچ گونه کمکی در حق خانواده ایشان دریغ نمی کرد و با نهاطت خضوع و فروتنی سعی در رفاه و آسایش خانواده شیخ می کرد و صادقانه به خدمت آنها می پرداخت .
مسافرتهای شاه ولی
شاه نعمت الله ولی برخلاف عده ای از عرفا که بیشتر به گوشه نشینی می پردازند ، سفر را انتخاب کرده بود واز عزلت و گوشه نشینی بر کنار بو (البته شاه ولی گوشه نشینهایی هم برای ریاضت کشیدن داشت که از طرف شیخ یافعی به او امر شده بود .) و سالهایی از عمر خودش را به مسافرت مشغول بود . مسافرتهایی به نقاطی مانند عراق ، حجاز ، مصر ، ترکستان و ایران کرد که هر کدام از این بلاد در آن زمان مرکز علم ودانش بوده اند و شاه ولی در همین سفرها توانست بسیاری از حقایق را کشف کند و کمالات معنوی را به دست بیاورد .
مسافرت های شاه ولی را می توان به سه بخش تقسیم کرد :
اول ، سفر به عراق و مصر و حجاز که قبل از عزیمت به ایران و ترکستان بوده و تا حدود سال 760 ه.ق می باشد .
دوم ، مسافرت به ایران و ترکستان تا هنگام توطن در کوهبنان کرمان که از سال 763 تا 775 ه.ق می باشد .
سوم ، پس از اقامت در کوهبنان تا پایان عمر که از سال 775 تا 834 ه.ق می باشد .
در اینجا به شرح این مسافرتها به طور مختصر پرداخته می شود تا وقایع مهمی که دراین دوران بر او اتفاق افتاده بر همگان روشن گردد .
مسافرتهایی که شاه ولی به عراق ، مصر و حجاز داشته در دوران جوانی وی که ملاقات با شیخ یافعی در همین دوره است که در مکه انجام شده این ملاقات پس از مسافرت به مصر صورت گرفته است می گویند درمصر غاری وجود دارد که اکنون نیز به نام او است و در آن غار سه سال به عبادت مشغول بوده و پس از این دوره ی عبادت قصد حج کرده و در مکه در سن 24 سالگی با شیخ یافعی ملاقات کرده است و چند سال به خدمت او مشغول بود . و پس از گرفتن خرقه مسافرت خود را ادامه می دهد .
بخش دوم مسافرتهای شاه ولی که پس از کسب اجازه ارشاد می باشد از مصر شروع می گردد که از طریق آذربایجان به ایران آمده و پس از عبور از اردبیل و سراب و ملاقات با مشایخی همچون سید صدرالدین موسوی صفوی که فرزند شیخ صفی الدین اردبیلی بوده به سمرقند رفته وچند سال در سمرقند به عبادت و ریاضت می پردازد منجمله به چله ی کبیر نشسته که این چله صد و بیست روز طول می کشد و این ریاضتها را در کوههای اطراف سمرقند انجام می داده است .
در همین دوران با امیر تیمور گورکانی ملاقاتی داشته است . ناگفته نماند امیر تیمور به خاطر کثرت مریدان حضرت شاه ولی به او سوء ظن داشته به گونه ای که فکر می کرده که شاه ولی قصد سلطنت دارد . در تذکره ها هر جا سخن از مریدان شاه ولی شده تعداد بیشماری را حتی تا صد هزار نفر ذکر کرده اند .
شاه ولی پس از عزیمت از سمرقند به هرات رفته و در آنجا با دختر امیر عمادالدین حمزه الحسین المروی یعنی نوه ی دختری امیر حسین هروی (پرسنده ی سوالات گلشن راز شیخ محمود شبستری) ازدواج کرده که سن او در این تاریخ نزدیک به چهل سال بوده است . وی بعد به کوهبنان کرمان مسافرت می کند و در آنجا ساکن می شود و در این شهر صاحب فرزندی می شود که مولادنامه ی فرزند خود را به صورت شعر آورده است .
بخش سوم مسافرتهای شاه ولی ، پس از اقامت او در کوهبنان است .
شاه ولی در کوهبنان به ریاضت می پرداخته و در ضمن ریاضت به هدایت مردم نیز مشغول بوده و به شیوه ی خود بساط ارشاد داشت و به کار تعلیم و تربیت می پرداخت و مریدان از اطراف برای کسب فیض به نزد ایشان می آمدند پس از آن وی به یزد و تفت می رود و در آنجا خانقاهی می سازد و همچنین از آنجا به ابرقو رفته و مجددا ً به تفت آمده و از آنجا به کرمان باز می گردد و پس از آمدن به کرمان در این شهر ساکن می شود به قول خود "خوبی هوا و فطانت ذکاء اهل" آن دیار او را مجذوب خود می کند و در آنجا ساکن می شود . شاه ولی پس از سیر و سیاحت در اطراف کرمان مجذوب اطراف کرمان مجذوب طراوت و صفای هوا و لطف و زیبایی مناظر ماهان شده به طوری که در این شهر خانقاه می سازد و در همانجا ساکن می شود . در اشعار وی بارها از ماهان نام برده شده از آن جمله :
ترک کرمان کن به مصر جان خرام . تا به کی سر گشته ی کرمان شوی؟
ماه ماهانی ببین ای نور چشم . آن او باشی چو با ماهان شوی ؟
شاه ولی 25 سال آخر عمر خود را در این شهر به سر برد و در این مدت به هدایت مریدان خود پرداخته و به شیوه ی خود سعی در تربیت شاگردان داشته است . جویندگان علم و حقیقت از همه اطراف به سوی او می آمدند و تشکیل مجالس می دادند . این مجالس در نوع خود بی نظیر بوده اند . به طوری که در تذکره ها آمده است شاه ولی در مدت اقامت خود در کرمان سفری به شیراز داشته که در زمان میرزا اسکندر اتفاق افتاده است . در شیراز جمعی از علماء و فضلا با شاه ولی ملاقات داشته اند و بسیاری از دانشمندان خدمت ایشان رسیده و نسبت به وی صادقانه و با اخلاص ارادت ورزیده اند ، در این بین بسیاری به او می پیوندند . در دیوان اشعار وی از پاکبازان شیرازی و عاشقان آن دیار سخن به میان آورده و علاقه و دلبستگی خود را به مریدان با ذوق شیرازی بارها تکرار کرده و از پاکبازان و عاشقان آن دیار که به ملاقات ایشان آمده اند سخن گفته است .
گویند در شیراز سی هزار کس از عوام و خواص با شاه ولی دست بیعت داده اند . اما از کسانی که در شیراز به حضور او رسیده اند یکی هم شیخ ابوالسحق شیرازی معروف به "بسحق اطمعه" است که از مریدان شاه ولی بوده است .
از دیگر فضلای مقیم شیراز که با شاه ولی ملاقات کرده اند می توان به شیخ شمس الدین محمود الجوزی و سید ابوالعرفاء اشاره کرد . البته در بعضی از کتابها به اشتباه ملاقات خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی رابا شاه ولی و همچنین داعی الی الله را ذکر کرده اند چونکه در زمان مسافرت شاه ولی به شیراز 20 سال از فوت حافظ گذشته بوده است و سید محمود داعی الی الله نیز در آن زمان ، خردسالی بیش نبوده است این قول از اقوال صحیح به نظر نمی رسد .
شاه ولی پس از مدتی اقامت در شیراز به کرمان و پس از آن به ماهان می رود و در آنجا تا آخر عمر به عبادت و ارشاد و هدایت خلایق می پردازد .
دیدگاههای شاه ولی
حضرت شاه ولی دارای مقام خاصی در عرفان تصوف است که باعث محبوبیت و تکریم او چه در زمان حیات و چه بعد از وفات شده است او در بین عرفا از مقام والایی برخوردار است و آنچه باعث احترام ایشان است سیرت ، افکار و عقاید او می با شد که در اینجا به این موارد پرداخته می شود .
در تذکره ها آمده که در صورتی زیبا و دارای هفت خال داشت . لباس او در نهایت سادگی ولی نیکو بود و همیشه پیراهنی از جنس کرباس و جبه ای نیز به تن داشت و دستاری نیز می بست و لباس پوشیدنش مثل سایر درویشان در نهایت سادگی بود .
او دلی مطمئن و قلبی آرام و سرشار از نشاط و هیچ وقت غم جهان را نمی خورد . و در نهایت سلامت و تندرستی جسمی و روحی بوده و از حالات نفسانی معتدل برخوردار و تا پایان عمر در کمال سلامت می زیسته است .
از هوش و فراست و ذکاوت فطری بهره مند بوده به طوری که در کودکی قرآن را حفظ بوده و همیشه باعث تعجب مریدان خود می شده است . در بزرگسالی به اکثر علوم آگاهی داشته و این آگاهی را مدیون همت بلند و تحقیق و مسافرت خود می باشد .
علاوه بر علوم کشفی به عقاید مذهبی سایر ادیان و فرقه ها و هم چنین به آثار سایر شعراء و عرفا و فلاسفه و فقها از جمله کسانی همچون حسین بن منصور حلاج ، ابوبکر شبلی ، افلاطون ، ارسطو ، جالینوس ، ابوحنیفه ، شافعی ، ذالنون مصری ، بایزید بسطامی ، سهل بن عبدالله تستری ، جنید بغدادی ، ابن سینا ، ابو سعید ابوالخیر ، خواجه عبدالله انصاری ، امام غزالی ، شیخ احمد جام ، سنایی ، قطب الدین حیدر ، ابن فارض ، محیی الدین بن عربی ، فخرالدین ابراهیم عراقی ، سعدی ، عبدالله یافعی ، مغربی ، مولوی ، خواجوی کرمانی و ….. توجه داشته است و آثار این شناخت از آثار این شناخت از آثار شاه ولی پیداست . یکی از خصوصیات شاه ولی حقیقت جویی و ولی طلبی اوست که سالها در پی مراد خود به بسیاری شهرها مسافرت کرد و در این راه از خود استقامت و پایداری و سخت کوشی نشان می داد که در بین عرفا کم نظیر است .
از خصوصیات دیگر شاه ولی همت و استغنای طبع او است که در تمام طول عمر خود با توکل به خدا از عجز و زبونی به دور بود و هیچ وقت مدح سلاطین و امرا را نمی گفت و همیشه به دنبال سلطنت طلبی معنوی بود تا مادی . به خاطر همین صفات به ایشان حتی در زمان حیات خود ، صفت شاه را داده اند . از دیگر خصوصیات او ، فصاحت و بلاغت بوده است و این صفات در آثارش نیز هویدا است . همیشه با وقار و آهستگی و پیوستگی خاصی سخن می گفت و به خاطر این شیوایی سخن بود مه مجلس او از گرمی ویژه ای برخوردار بوده و مریدان به درک حقایق بهتر نائل می شدند .
او در رفتار با مریدان کمال ادب و حسن خلق را به کار می گرفته و شاگردانش را نیز به آن تشویق می کرده است .
از خصوصیات دیگر شاه ولی که بیشتر مورد توجه است ، خودستایی اومی باشد که از آثارش بر می آید البته این خودستایی در طریق دعوی ارشاد است که خود در این مورد مطالبی را آورده است از جمله :
اگر گویم که نیکویم ، مکن عیبم که من اویم
چنان مستم که از مستی نمی دانم چه گویم
ما را کمال نیست به خود ای عزیز ما
داریم ما کمال ولی از کمال اوست
البته این خود ستایی مورد ایراد ناقدانی چون حافظ قرار گرفته است و وی در اشعار خودستایی او را مورد طعنه قرار می دهد .
از دیگر خصوصیات شاه ولی بی آزاری او ، مهربانی در رفتار نسبت به زیردستان است و این معانی بارها در دیوان خود بیان کرده او بر خلاف بسیاری از اهل تصوف دارای مال و مکنت و حشمت فراوان بوده و مریدان و هواخواهان و حتی سلاطین سایر بلاد هدایای بسیاری برایش می فرستادند و شاه ولی نیز آنها را قبول کرده و در راه خدا برای هدایت مریدان خرج می کرد . یکی از کسانی که هدایای بیشماری برای شاه ولی می فرستاد سلطان شهاب الدین احمد بهمنی (متوفی به سال 838 ه.ق) پادشاه دکن هندوستان بود که از هواخواهان خاص او به شمار می رفت . از خصوصیات و علایق دیگر شاه ولی پرداختن به زراعت و همچنین عمران و آبادانی بود به طوریکه همیشه به ساخت و ساز مدارس و خانقاه ها در بیشتر شهرها همت گماشته و به احداث باغ ها و مزارع و چاه ها و قنوات پرداخته است . و مریدان را به کسب حلال تشویق و از گدایی و بیکاری منع می کرد .
آنچه از صفات شاه ولی بیان شد نشانگر شیوه ی زندگی صحیح او است که می تواندسر مشق و الگویی کامل برای سایر افراد باشد .
اما آنچه که مربوط به عقاید و افکار شاه ولی است :
اول مذهب شاه ولی – بنا بر برخی شواهد وی متمایل به اهل سنت بوده ضمن اینکه نشانه هایی نیز برای گرایش به تشیع وی نیز وجود دارد و البته باید توجه داشت که این موضوع از گذشته ها مورد اختلاف بوده است و شاه ولی به شکل عارفانه ای مذهب خود را چنین بیان می کند :
مذهب جامع از خدا دارم این هدایت مرا بود ازلی
اما در این مورد مذهب به موارد زیر هم می توان اشاره کرد :
شاه ولی هفت سال خدمت شیخ عبدالله یافعی بوده و به کمال رسیده و همانطوری که می دانیم شیخ یافعی از اهل سنت بوده و به جرات نمی توان گفت که او با مراد خویش هم مذهب نبوده است .
و دیگر آنکه نسبت خرقه ی شاه ولی به شیخ احمد غزالی و حسن بصری می رسد که محل انکار اهل تشیع اند ولی نباید فراموش کرد که او نسبت خرقه ی خود را به ائمه معصوم می رساند و این امر نمی تواند بدون اعتقاد به آنها باشد .
نشانه هایی غیر از این در آثار شاه ولی وجود دارد که تمایل بسیار زیاد او را به تشیع و خاندان نبوت نشان می دهد که به سادگی نمی توان از آنها چشم پوشی کرد و باید در این زمینه تحقیقات بیشتری صورت گیرد تا بتوان به طور صریح به مذهب او اشاره کرد .
اما آنچه مسلم است شاه ولی در خانواده ای از اهل سنت به دنیا آمده و نزد استادی چون شیخ یافعی که از اهل سنت بوده تربیت شده و در آثارش به اهل سنت اشاره کرده ولی می توان گفت ممکن است وی پس از آشنایی کامل با مذاهب و شناخت تشیع به این مذهب گرویده باشد و در تائید این مطلب حتی می توان به این نکته اشاره کرد که تا قبل از ایشان تمام فرقه های تصوف اهل سنت بودند در حالی که سلسله ی شاه ولی بعد از او همه شیعه هستند به طوری که تا قبل از شاه ولی کلاه های 5 یا 6 ترکی می گذاشتند و شاه ولی در اواخر عمر کلاه دوازده ترکی می گذاشته که نشان از اعتقاد به دوازده معصوم است و رساله ی تاج نامه ای نیز می نویسد که در اشاره به دوازده معصوم می کند . با وجود این همه دلایل باز مذهب ایشان مورد سوال است .
با وجود بعضی دلایل مبنی بر نوعی انحصار طلبی و خود منشی در آثار شاه ولی ایشان دارای مشرب عرفانی معتدلی بوده اند که همیشه معتقد به اعتدال بود است و حتی الامکان از افراط و تفریط و افشار اسرار خاصه نزد نامحرمان خودداری می کرده و بهترین شاهد برای اعتدال او می توان به جملاتی که نصیحت به فرزندش است اشاره کرد .
اما آنچه که مربوط به فکر و دیدگاه شاه ولی است و محور افکار او را تشکیل می دهد آنچه از آثار او به نظر می رسد توجه او به مقام رفیع انسان و عزت نفس و منزلت انسان که خلیفه ی خدا می باشد را نشان می دهد و آدمی را مظهر کمالات و جلوه گاه انوار خدا می داند و همیشه به مقام معنوی انسان پرداخته و انسان را کوون جامع و مظهر اسم اعظم دانسته است و حتی هدف از آفرینش را انسان می داند و یا از این فراتر گذاشته و انسان را دارای نسب عالی خدایی دانسته و از فنا و بقای بعد از فنا سخن به میان آورده است و در بعضی از آثارش اشاره به عالم غیب می کند و به امکان آگاهی انسان از آن سخن گفته است .
یکی از خصوصیات و افکار شاه ولی در کتمان کرامات بوده است و او کتمان کرامات را واجب شمرده و شعر زیر شاهد این سخن است :
این کرامات حسی ای درویش تا توانی بپوش از کم و بیش
باری ، شاه ولی بر اثر همین گونه عقاید و افکار عرفانی ، کمر همت به تعلیم و تربیت و ارشاد خلایق بست و تا واپسین لحظات زندگی مردانه در این راه کوشید و به عنوان مرشدی کامل ، جمع کثیری از سالکان طریق و طالبان حقیقت را تربیت کرد و با معارف و حقایق الهی آشنا ساخت .
و در این راه به چنان موفقیتی دست یافت که او را در امر تربیت می توان جز کم نظیرترین افراد دانست که توانسته اند این گونه بر شاگردان خود مسلط باشند و این موفقیت را هم به خاطر احاطه ی علمی و تجربه ی علمی و اعتدال مشرب عرفانی او و همچنین آگاهی بر تمام افکار و عقاید و حالات روحی و باطنی مریدان دانست .
و از طرف دیگر رونق مجالس تربیت ایشان را می توان به ویژگی های ارزشمند طریقت تصوف ایشان که آمیخته با حکمت بود و ویژگی هایی همچون جمع میان صورت و معنی و دنیا و عقبی دانست و همچنین استفاده از مادیات در جهت رسیدن به کمالات و برتر داشتن عشق بر عقل و اطز همه مهمتر اعتقاد به اینکه هر چیز از آن خداست و تسلیم در مقابل خدا و رضایت داشتن نسبت به آنچه که پیش می آید و همیشه بلا و همیشه بلا را راحت جان دانستن است .
آری این گونه خصوصیات و افکار بوده است که شاه ولی در عالم تصوف و عرفان اسلامی به مقامی رفیع رسانده است و هر انسان بی غرضی که آثار او را مطالعه کرده باشد به عقاید و افکار او آَشنا گردد به مقام بلند وی در عرفان به خصوص در تربیت وارشاد سالکان پی خواهد برد و او را بزرگترین مربیان تصوف خواهد خواند و اگر چیزی غیر از این باشد باعث تعجب است .
وسعت دامنه ی ارشاد و مرتبت والای شاه ولی در عالم عرفان و تعلیم و تربیت از این سخن عارفانه ی او کاملا ً آشکار است که فرموده "هر کس که تمام اولیاء او را رد کنند ، من او را قبول دارم و فراخور قابلیتش تکمیل کنم ."
خصوصیات این عارف بزرگ آنقدر زیاد است که نمی توان به طور کامل به آنها اشاره کرد و شناخت آنها نیز کار مشکلی است ولی شناخت همین چند خصوصیت هر انسان را شیفته او می کند به قول خود شاه ولی :
میل به من باشدش هر که شناسد مرا
هر که شناسد مرا ، میل به من باشدش
فوت شاه ولی
و اما بالاخره دوره ی ارشاد نیز به سر آمد وشاه ولی توانسته بود به آرامش درونی دست یافته و با داشتن حالات نفسانی معتدل و برخورداری از نعمتهای دنیایی پای به وادی عرفان بگذارد و مراحل ترقی و تکامل را طی کند و به لقاء پروردگار عالمیان برسد .
سر انجام او پس از صد و سه سال و چهار ماه و هشت روز در روز پنجشنبه 22 رجب سال 834 ه.ق دار فانی را وداع گفت اما :
نمیرد نعمت الله حاش لله که دل زنده به درگاه خدا شد
آری در تاریخی که ذکر شد شاه ولی در کرمان فوت نمود که بنا بر سفارش خود ایشان بابا حاجی نظام الدین کیجی او را غسل داد . شاه ولی در زمان حیات فرموده بود که هیچکس به غیر از قطب زمان بر من نماز نگذارد و هنگامی که شاه ولی فوت کرد مریدان منتظر بودند تا ببینند که چه کسی بر او نماز می گذارد ، که در همان موقع سیدشمس الدین ابراهیم بمی از بم رسیده و بر او نماز می گذارد و مریدان نیز پشت سر او نماز گزارده و بعد بدن او را برداشته و به ماهان آوردند و در خانقاه خود شاه ولی (به سفارش خود او) دفن کردند و مقبره ی او اکنون محل زیارت عاشقان و صاحبدلان می باشد .
معاصران شاه ولی
دوره ی زندگی با برکت شاه ولی در زمان پادشاهان و فرمانروایی همچون امیر تیمور گورکانی ، شاهرخ میرزا ، میرزا اسکندر بن عمر شیخ و سلطان شهاب الدین احمد شاه ولی بهمنی سپری شده است .
مشاهیر معاصر وی از مشایخ و بزرگان عرفان و تصوف ، علما و فقها ، شعرا و حکما و دانشمندانی همچون صدرالدین موسی صفوی ، شیخ مرشدالدین ابواسحاق بهرامی شیرازی ، سید شمس الدین ابراهیم بمی کرمانی ، سید طاهر الدین محمد ، سید نظام الدین محمود داعی ال الله ، سید علی همدانی ، شاه قاسم انوار ، شیخ صدرالدین اردبیلی ، خواجه بهاءالدین نقشبندی ، خواجه محمد پارسا ، خواجه ابو نصر پارسا ، مولانا نظام الدین خاموش ، جلاالدین یوسف اوبهی ، خواجه علاءالدین چشتی ، سید محمد نور بخش ، نورالدین حافظ ابرو ، شیخ زین العابدین ابوبکر خوافی ، خواجه صاین الدین علی ترکه ، مولانا شرف الدین علی یزدی ، ابو عبدالله شمس الدین محمد بن مکی معروف به شیخ شهید اول ، شیخ رکن الدین شیرازی ، سید جلال الدین خوارزمی ، عبدالرحمان بن رکن الدین معروف به قاینی عضدالدین ، سید علی بن محمد علی شهیر به میر سید شریف جرجانی ، خواجه افضل الدین محمد صدر ترکه اصفهانی ، مشرف الدین اسمعیل بن ابی بکر شافعی مشهور به ابن الحرمین ، احمد بن محمد بن فهد حلی مولف عدهّ الداعی ، بابا سودائی ابیوردی ، محمد شیرین مغربی ، شیخ ابواسحق معروف به شیخ اطعمه ، میر مختوم شیرازی ، حافظ شیرازی ، شیخ کمال خنجری ، شیخ آذری طوسی ، نورالدین عبدالرحمن جامی و ……. بوده اند . اما غیر از نامبردگان فوق که معاصران شاه ولی بوده اند اشخاص دیگری نیز هستند که هر کدام به گونه ای ، شاه ولی را تحت تاثیر قرار داده اند از جمله خاقانی که سبک قصاید شاه ولی به سبک وی نزدیک است وی به مولانا توجه داشت و قصیده ای در شرح یکی از غزلیات مولانا دارد و همچنین به ابو سعید ابوالخیر که در آثارش از او به احترام یاد شده است .
و خواجه عبدا… انصاری که شاه ولی به او توجه خاص داشته و همینطور عارف بزرگ و نامی ابوالمجدود بن آدم سنایی به طوری که اسم او بارها در آثار وی ذکر شده است .
پایان
منابع و ماخذ
انواع ادبی
نویسنده دکتر سیروس شمیسا
ادبیات فارسی سال اول دبیرستان
دکتر حسن ذوالفقاری
دستور زبان فارسی
مهدی معینیان
انواع ادبی و آثار در زبان فارسی
دکتر حسین رزمجو
ادبیات غنایی
سایت گوگل
شعرای نامی ایران
منیرالسادات معراجی
الهی نامه عطار
عطار
کارنامه ی بزرگان
حسن منصوری