تارا فایل

تحقیق در مورد زندگی نامه حافظ


صد سال از یورش مغولها می گذشت هنوز در میان ویرانه های بسیاری از شهر ها و آبادی ها که گوسفندان علف می چریدند چه کاخ های باشکوهی که لانه جغد ها نشده بود ،چه کتابهای با ارزشی که زیر خاک نپوسیده بود مردم ستمدیده این سرزمین پهناور مانند گله های انسانی می زیستند فقر و بیماری از همه بدتر تیاهی و اخلاقی بیداد می کرد مردم سرگشته در برابر بیگانگان کمرشان زیر بار مالیاتهای سنگین شکسته شده بود . هنگامی که شمس الدین به دنیا آمد مردم ترک نژاد از خاندان انچو بر فارس حکمرانی میکرد او اگر چه دست نشانده چوپانیان بود اما می کوشید که با استقلال حکومت کند.در سال 736 آخرین حکمران ایلخانی سلطان ابو سعید درگذشت و حکمران فارس نیز به دست چوپانیان کشته شد و پسرش خسرو به شیراز آمد بر تخت پدر تکیه زد از حکمرانی او دو سال بیشتر نگذشته بود که برادرش مسعمد به شیراز تاخت و تخت و تاج پدر را از او گرفت و در قلعه ای زندانی اش کرد شمس الدین محمد هفت ساله بود و در چنین روزگار تاریکی زندگی می کرد پدرش بازرگان خورده یابی بود که به تازگی ار دنیا رفته بود شمس الدین محمد تازه به مکتب پا گذاشته بود زندگی او و خانواده اش بعد از مرگ پدر به سختی می گذشت برادر بزرگتر او به ناچار باید کار می کرد و چرخ زندگی آنها را می چرخاند .
زندگی خصوصی شمس الدین سخت و تاریک و مه آلود است زندیگش گویی نه بر روی زمیکه یکسرهع در سرزمین قصه ها و افسانه ها گذشته است در حالی که کتابهای دوره او پر است از تاریخ زندگی شاهان همراه با شرح کوچکترین رویدادها از سال و ماه و روز و حتی از ساعت تولد و مرگ آنها گرفته تا بیماریها و مستی ها و حتی خوابشان.
نویسندگان و تنی به یاد حافظ افتاده بودند که سالها از مرگ اوگذشته بود و زندگیش به افسانه ها پیوسته بود این قصه ها همه از این شاعر بزرگ به جا مانده است نمی توان به آسانی از آنها گذشت .
شمس الدین در سال 740 دوازده ساله بود و در شهری زندگی می کرد پر از آشوب و غوغا شیراز در این سال آشوب زده و در آستانه جنگ با یکی از ایران چوپانی بود .مردم بینوا از چنگ سخن می گفتند و به فکر آذوقه ای بودند که باید یرای زمان جنگ فراهم می کردند شهر به زودی از همه طرف محاصره می شد .
شمس الدین در همان نوجوانی هوشی سرشار ازاو استعدادی درخشان داشت او در شهری به دنیا آمده بود که بهترین مدرسه ها و بزرگترین استادان را در خود جای داده بود اگر بخت با او یار می شد می توانست در زمان کوتاهی به رشد و شکوفایی برسد او همان گونه که دانش های رایج زمان را فرا می گرفت نزد استاد بزرگش قوام الدین عبدالله فقیه درس قرآن می آموخت و آن را بر می کرد از همت پشتکار او همین بس که حتی هنگام یورش سپاهیان ترک نیز درس و کتاب را رها نکرد یکسال از آن ماجرا ها می گذشت و فارس هنوز زیر سایه شاعر بزرگ خود سعدی بود شاعری زبان آور زبان فارسی را جهانی کرده بود اگر چه سالها درگذشته بود اما هنوز در دل و جان مردم زندگی می کرد شعر هایش روان بود و لطیف و مو سیقی وار همچون باران و نوشته هایش محکم و زیبا مانند فیروزه ای جواهر نشان شاعران آن زمان همه زیر سایه او می زیستند حتی شمس الدین که از همان ابتدای شاعری به پشتوانه شعری او رفته بود.
شمس الدین به سرعت توانست خود را از زیر سایه سعدی بیرون کشد نبوغ او در شعر کفتن به معجزه ای سحر انگیز که در ایتدای جوانی در جایش اتفاق افتاده بود درخشش این معجزه در دیر سال ترین شعری که از او به جا مانده است به روشنی پیداست شعری با زبان خمیر مایع طنز آمیز ،طنزی که در آینده له شکلی عمیق تر از ویژگی شعریش گشتن.
محاصره شیراز پنجاه روز به درازا انجامید مردم شهر به شدت از بازگشت امیر چوپانی هراسان بودند و از سرانجام کار خود می ترسیدند شاه مسعود نیز در آشتی را می کوبید اما کوشش های او نافرجام ماند وسرانجام سپاهیان ترک یکی از دروازه ها را گشودند و خود را به کاخ شاه رساندند اما شاه مسعود گریخته بود.
شمس الدین نیز مانند همه مردم از شکست آن مردم ستمکار و سنگدل شادمان گشتن از خاندان اینچو را دوست می داشت و آنها حکمرانان دیگر بهتر میدانستند بویژه شیخ ابواسحاق را که مردمی با گذشت بود و مهربان و اهل دانش و بخش این مرد با همه ضعف هایش در میان آن همه شاه حکمران بیدادگرخونریز حکم کیمیا را داشت پیوند دوستی میان او و شمس الدین بسیار برقرار شد و شاعر جوان به دربار او راه یافت.
دیری نگذشت که شمس الدین در همه جا به نام حافظ شناخته شد حافظ همه قرآن او اکنون می توانست قرآن را 14 روایت از بر کند کتاب آسمانی را در بیست سالگی از بر کرده بود اما نمی خواست مانند حافظان دیگر خواندن قرآن را شغل و پیشه خود سازد و دوست نداشت که برای مردگان قرآن بخواند همه تلاشش این بود که با آن کتاب زندگی کند در جستجوی رمز و رازهای آن باشد .نگرانی حافظ در آن غزل بیجا نبود هنوز غصه قصه به پایان نرسیده بود دیری نگذشته بود که برادر شاه شیخ با لشکری انبوه از ترکان به فارس تاخت همراه با سرداری سنگدل از سوی حاکم ایلخانی که فارس را ملک خود می دانست آنها به آسانی به شیراز پا گذاشتند زیرا شیخ ابو اسحاق جوانمردانه حکومت را به برادرش واگذار کرد و خود از شهر بیرون رفت حافظ در این دوره برای کشف حقیقت زندگی در رسیدن به خود آگاهی به هر گوشه ای سرک می کشید گاه در کنار چشمه و کنار چشمه زلال اندیشه ای می نشتست و گاهی بردامن احساس و مهری سرشار از شور زندگی سر می نهاد شعر های دوره اش بیشتر رنگ و بوی دینی داشت تا عرفانی نه زنگ مدرسه و موعظه و زهر روزی اگر چه آرام آرام از دنیای عالمان دینی دور می شد اما در شعر های این دوره اش هنوز از حافظ زند و خراباتی خبری نیست شعرهای این دوره حافظ بیشتر رنگ و بوی عارفانه داشت و تعبیرها و اصطلاحات عارفانه را در شعرهایش بیشتر موج می زند و بعد ها نیز اگر چه از دنیایی خانقاه نشین ها فاصله گرفت اما بازهم این اصطلاحات را به کار می برد .
حافظ نکته سنج دریافت که انسان به غنچه ای ناگشوده می ماند معما و رازی رندانه که به ریای عقل می توان آن را دانست اما نمی توان آن را گشود گل رازی که تنها پرونده دل می تواند آن را بگشاید نه عنکبوت عقل که تا روح انسان را در تاروپود خود پیچیده است تارو پود عقاید و خرافات و نبایدها و باید ها پس.
درد و دریغ از این بود که چرا انسان جهان با شکوه و راز آود خود این چنین سرد و بی روح کرده است چرا آدمی آن چه را که تباهی کشیده می شد به بهانه دینداری خونها به زمین می ریزد و به خاطر قرص نان دروغ می گوید.
حافظ در آن روزهای نا امیدی و اندوه حق دوستی را با سرودن شعری به جا آورد و حرف دلش را در قالب قصیده ای بلند به گوش شاه می رساند اما افسوس که برای شنیدن این حرفها گوش شنوایی نداشت.
حافظ در عمر سی و چند ساله اش در ستایش از بسیاری از آدمها شعر سروده بود از شاهان و شاهزادگان گرفته، تا وزیران بزرگان چه بسا در برخی ها که از شعرهایش در ستایشگری زیاده روی هم کرده است اما در ستایش از مسیر مبارزه تر شرویی تلخ زبان شور هم خشم حتی یک بیت شعر نسروده بود وجود این مرد آن قدر حقیر و ناموزون بود که در شعر نمی گنجد آن چنان سنگدل بود که حافظ جز با ز بان نکوهش نمی توانست سخن بگوید حافظ کسی نبود که خاموش بنشیند آن همه بیداد و تباهی را تاب بیاورد و به همین خاطر در اولین روزهای کار آمدن امیر مبارز تکلیف خود را با او برای همیشه روشن کرد.
در سال 757 میان شاه شیخ و امیر مبارز نیز درگیری روی داد اما شاه بخت برگشته در این جنگ نیز شکست خورد و به ناچار به اصفهان پناه برد حاکم شهر با آغوش باز او را پذیرفت اما امیر مبارز پشت با روی شهر خیمه زد تا کار خود را با شاه شیخ یکسره کند.
دستان سال 757 از راه رسید امیر مبارز کار محاصره را به خواهرزاده اش شاه سلطان سپرد و خود را برای سرکوبی لرها به لرستان رفت و او که خیال حکمرانی بر سراسر ایران را در سر می پروراند به تازگی با یکی از بازمانده های طنازی عباسی بیعت کرده بود با نام او سکه زده بود دستور داده بود که واعظان نام دارد او را در خطبه ها بخوانند.
سرانجام با قرار حاکم اصفهان دروازه شهر را به روی سپاهان امیر مبارز گشوده شد و آنها به شهر شورش بردند شاه شیخ غافلگیر شد اما دست سرنوشت او را به خانه شیخ بزرگ شهر کشاند و در آن جا پناه برد.
در شب نوزدهم ماه رمضان سال 756 شاه سلطان از سوی شاه شجاع به قلعه ای رفت که گرگ ببرد در آنجا زندانی بود همراه یک جلاد ورزیده و ماهر جلاد که پیشه شرافتمندانه اش کور کردن چشم هایش بود با اشاره شاه سلطان سفره چرمی اش را گشود و ابزار کارش را بیرون آورد —میله ای و تکه ای پارچه زخم بندد و کمی سرهم میله آهنی در آتش گذاشت و وقتی خوب گداخته شد به سربازان اشاره کرد که گرگ پیر را بیاورند.
بسیاری از مردم با شنیدن این خبر تاریک شدن چشمهای امیر مبارز چشم دلشان روشن گشت اما حافظ شاعر عشق و عدل چگونه می توانست شادمان گردد او نه دل کینه توزی می داشت نه دست آتش افروزی.
به جهانی می اندیشید که کسی در آن گرسنه نخوابد هیچ کس در آن تن به خواری و زبونی ندهد روحش را به جراح نگذارد و آزاری به کسی نرساند جهانی که در آن شوق زندگی بسیار نیرومند تر از حس مرگ باشد.
این جهان آن چیزی نبود که او می خواست باید جهانی دیگر ساخته می شد و آدمی دیگر حافظ هرگز دلش نمی خواست که بدی به دست فرزندش کور شود حتی اگر آن پدر امیر مبارز کافری باشد .
شاعر شوریده ما از دو چیز سخت سرگردان و گریزان بود آزار و دروغ و این دو غارت کننده دین و ایمان می دانست در دیاری زندگی میکرد که روزگاری فرهنگ راستگویی راست پنداری و راستکرداری بر آنجا حاکم بود و هیچ کس در روز چندین بار بر درو دیوار دروغ و نفرین و ترسناک در آن فرهنگ دروغ ترین و بدترین گناهان بود آن چنان که داریوش بزرگ پادشاه هخامنشی دستور داده بود این عبارت را بر سینه کوه بلند بنویسید.
خدای بزرگ کشور ما را از سه گزند نگاهبان باشد.
دروغ و دشمن و خشکسالی:
بیهوده نیست که در شعرهای حافظ این همه به دیوار اهریمن اشاره شده است او خود را وامدار فرهنگ ایران، باستان می دانست سرزمین کهنسالی که مردان آن هیچگاه بت پرستان نبوده اند از دیر باز در گوشه و کنار آن چشمه های زلال خداپرستی جوشیده است به ویژه سرزمین فارس که همیشه سرچشمه اندیشه و هنر و دین بوده است.


تعداد صفحات : 6 | فرمت فایل : .DOC

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود