تارا فایل

تحقیق در مورد انسان در جهان بینی اسلامی


انسان در جهان بینی اسلامی
انسان در جهان بینی اسلامی داستانی شگفت دارد. انسان اسلام تنها یک حیوان مستقیم
القامه که ناخنی پهن دارد و با دو پا راه می رود و سخن می گوید نیست، این موجود از نظر
قرآن ژرف تر و مرموزتر از این است که بتوان آن را با این چند کلمه تعریف کرد.
قرآن انسان را مدحها و ستایشها کرده و هم مذمتها و نکوهشها نموده اس ت. عال یترین
مدحها و بزرگترین مذمتهای قرآن درباره ء انسان است، او را از آسمان و زمین و از فرشته
برتر و در همان حال از دیو و جار پایان پست تر شمرده است. از نظر قرآن انسان موجودی
است که توانایی دارد جهان را مسخر خویش سازد و فرشتگان را به خدمت خویش بگمارد،
و هم می تواند به " اسفل سافلین " سقوط کند. این خود انسان است که باید در باره ء خود
تصمیم بگیرد و سرنوشت نهایی خویش را تعیین نماید.
سخن خویش را از ستایشهای انسان در قرآن تحت عنوان " ارزشهای انسان " آغاز
می کنیم.

ارزشهای انسان
1. انسان خلیف هء خدا در زمین است.
" روزی که خواست او را بیافریند، اراده خویش را به فرشتگان اعلا م کرد. آنها گفتند: آیا
موجودی می آفرینی که در زمین تباهی خواهد کرد و خون خواهد ریخت؟ او گفت: من
چیزی می دانم که شما نم یدانید "( 1).
" اوست که شما انسانها را جانشینهای خود در زمین قرار داده تا شما را در مورد
سرمایه هایی که داده است در معرض آزمایش قرار دهد "( 2).
" اوست که شما انسانها را جانشینهای خود در زمین قرار داده تا شما را در مورد
سرمایه هایی که داده است در معرض آزمایش قرار دهد "( 2).
. 2 ظرفیت علمی انسان بزرگترین ظرفیتهایی است که یک مخلوق ممکن است داشته
باشد.
" تمام اسماء را به آدم آموخت(او را به هم هء حقایق آشنا ساخت). آنگاه از
فرشتگان(موجودات ملکوتی) پرسید: نامهای اینها را بگویید چیست. گفتند: ما جز آنچه تو
مستقیما به ما آموخته ای نمی دانیم(آنچه را تو مستقیما به ما نیاموخته

باشی ما از راه کسب نتوانیم آموخت). خدا به آدم گفت: ای آدم! تو به اینها بیاموز و اینها را
آگاهی ده. همینکه آدم فرشتگان را آموزانید و آگاهی داد، خدا به فرشتگان گفت: نگفتم که
من از نهانهای آسمانها و زمین آگاهم(می دانم چیزی را که حتما "نمی دانید) و هم م یدانم
آنچه را شما اظهار می کنید و آنچه را پنهان می دارید؟ "( 1)
3. او فطرتی خدا آشنا دارد، به خدای خویش در عمق وجدان خویش آگاه ی دارد. هم هء
انکارها و تردیدها، بیماریها و انحرافهایی است از سرشت اصلی انسان.
هنوز که فرزندان آدم در پشت پدران خویش بوده(و هستند و خواهند بود) خداوند(با زبان
آفرینش) آنها را بر وجود خودش گواه گرفت و آنها گواهی دادند "( 2).
" چهره ء خود را به سوی دین نگه دار، همان که سرشت خدایی است و همه ء مردم را بر
آن سرشته است "( 3)
4. در سرشت انسان علاوه بر عناصر مادی که در جماد و گیاه و حیوان وجود دارد، عنصری
ملکوتی و الهی وجود دارد. انسان ترکیبی است از طبیعت و ماورای طبیعت، از ماده و
معنی، از جسم و جان.

" آن که هر چه را آفرید نیکو آفرید و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد، سپس نسل او را از
شیره ء کشیده ای که آبی پست است قرارداد، آنگاه او را بیاراست و از روح خویش در او
دمید "( 1).
5. آفرینش انسان، آفرینشی حساب شده است، تصادفی نیست. انسان موجودی انتخاب
شده و برگزیده است.
" خداوند آدم را بر گزید و توبه اش را پذیرفت و او را هدایت کرد "( 2).
او شخصیتی مستقل و آزاد دارد، امانتدار خداست، رسالت و مسوولیت دارد، از او خواسته
شده است با کار و ابتکار خود زمین را آباد سازد و با انتخاب خود یکی از دو راه سعادت و
شقاوت را اختیار کند.
" همانا امانت خویش را بر آسمان و زمین و کوه ها عرضه کردیم، همه از پذیرش آن
امتناع ورزیدند و از قبول آن ترسیدند، اما انسان بار امان ت را به دوش کشید و آن را
پذیرفت. همانا او ستمگر و نادان بود "( 3).
" ما انسان را از نطفه ای مرکب و ممزوج آفریدیم تا او را مورد آزمایش قرار دهیم، پس او
را شنوا و بینا قرار دادیم. همانا راه

را به او نمودیم، او خود یا سپاسگزار است و یا کافر نعمت.(یا راه راست را که نمودیم خواهد
رفت و به سعادت خواهد رسید و یا کفران نعمت کرده، منحرف م یگردد"( 1).
. 7 او ازیک کرامت ذاتی و شرافت ذاتی بر خوردار است، خدا او را بر بسیاری از مخلوقات
خویش برتری داده است. او آنگاه خویشتن واقعی خود را درک و احسا سمی کند که این
کرامت و شرافت را در خود درک کند و خود را برتر از پستیها و دنائتها و اسارتها و
شهوترانیها بشمارد.
" همانا ما بنی آدم را کرامت بخشیدیم و آنان را بر صحرا و دریا(خشک و تر) مسلط کردیم
و بر بسیاری از مخلوقات خویش برتری دادیم "( 2)
. 8 او از وجدانی اخلاقی برخوردار است، به حکم الهامی فطری زشت و زیبا را درک می کند.
سوگند به نفس انسان و اعتدال آن، که ناپاکیها و پاکیها را به او الهام کرد "( 3).
. 9 او جز با یاد خدا با چیز دیگر آرام نم یگیرد. خواستهای او بی نهایت است، به هر چه
برسد از آن سیر و دلزده می شود مگر آنکه به

ذات بی حد و نهایت(خدا) بپیوندد. "
هماناتنها بایاد او دلها آرام می گیرد "( 1).
" ای انسان! توبه سوی پرورد گار خویش بسیار کوشنده هستی و عاقبت او را دیدار خواهی
کرد "( 32 ).
. 10 نعمتهای زمین برای انسان آفریده شده است.
" همانا اوست که آنچه در زمین است برای شما آفرید "( 3).
" آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است مسخر او قرار داده است(پس او حق بهره گیری
مشروع همه ء اینها را دارد "( 4).
11 او را برای این آفرید که تنها خدای خویش را پرستش کند و فرمان او را بپذیرد. پس او
وظیفه اش اطاعت امر خداست:
همانا جن و انس را نیافریدیم مگر برای اینکه مرا پرستش کنند.( 5)"

12 او جز در راه پرستش خدای خویش و جز با یاد او خود را نمی یابد،و اگر خدای خویش
را فراموش کند خود را فراموش م یکند و نمی داند که کیست و برای چیست و چه باید
کند و کجا باید برود.
" همانا از آنان مباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند خودشان را ازیاد خودشان
برد"( 1).
. 13 او همینکه از این جهان برود و پرد هء تن که حجاب چهره ء جان اس ت دور افکنده
شود، بسی حقایق پوشیده که امروز بر او نهان است بروی آشکار گردد.
" همانا پرده را کنار زدیم، اکنون دیده ات تیز است "( 2)
. 14 او تنها برای مسائل مادی کار نمی کند، یگانه محرک او حوایج مادی زندگی نیست. او
احیانا برای هدفها و آرمانهایی بس علی می جنبد و می جوشد. او ممکن است که از حرکت
و تلاش خود جزر رضای آفریننده، مطلوبی دیگر نداشته باشد
" ای نفس آرامش یافته! همانا به سوی پرورد گارت باز گرد با خشنودی متقابل: تو از او و
او از تو خشنود "( 3).
" خداوند به مردان و زنان با ایمان باغها و عده کرده است که در

آنها نهرها جاری است، جاویدان در آنجا خواهند بود و هم مسکنهای پاکیزه، اما خشنودی
خدا از همه ء اینها برتر و بالاتر است. آن است رستگاری بزرگ "( 1).
بنابر آنچه گفته شد از نظر قرآن انسان موجودی است برگزیده از طرف خداوند، خلیفه و
جانشین او در زمین، نیمه ملکوتی و نیمه مادی، دارای فطرتی خدا آشنا، آزاد، مستقل،
امانتدار خدا و مسوول خویشتن و جهان، مسلط بر طبیعت و زمین و آسمان، ملهم به خیر
و شر، و جودش از ضعف و ناتوانی آغاز می شود و به سوی قوت و کمال سیر می کند و بالا
می رود اما جز در بارگاه الهی و جز با یاد او آرام نمی گیرد، ظرفی ت علمی و عملی اش نا
محدود است، از شرافت و کرامتی ذاتی بر خوردار اس ت، احیانا انگیزه هایش هیچ گونه رنگ
مادی و طبیعی ندارد، حق بهره گیر ی مشروع از نعمتهای خدا به او داده شده است ولی در
برابر خدای خودش و ظیفه دار است.
ضد ارزشها در انسان
در عین حال، همین موجود در قرآن مورد بزرگترین نکوهشها و ملامتها قرار گرفته است.
" او بسیار ستمگر و بسیار نادان است "( 1).
" او نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است "( 2).

او آنگاه که خود را مستغنی می بیند طغیان می کند "( 1).
" او عجول و شتابگر است "( 2).
" او هرگاه به سختی بیفتد و خود را گرفتار ببیند، ما را در هر حال(به یک پهلو افتاده و
یا نشسته و یا ایستاده) می خواند. همینکه گرفتاری را از او بر طرف کنیم گویی چنین
حادثه ای پیش نیامده است "( 3).
" او تنگ چشم و ممسک است "( 4).
" او مجادله گرترین مخلوق است "( 5).
" او حریص آفریده شده است "( 6).
" اگر بدی به او رسد، جزع کننده است و اگر نعمت به او رسد بخل کننده است "( 7).
زشت یا زیبا؟
چگونه است؟ آیا انسان از نظر قرآن یک موجود زشت و زیباست، آن ه م زشت زشت و
زیبای زیبا؟
آیا انسان یک موجود دو سرشتی است: نیمی از سرشتش نور است و نیمی ظلمت؟ چگونه
است که قرآن، هم او را منتها درجه مدح می کند و هم منتها درجه مذمت؟!
حقیقت این است که این مدح و ذم، از آن نیست که انسان یک
موجود دو سرشتی است: نیمی از سرشتش ستودنی است و نیم دیگر نکوهیدنی، نظر قرآ ن
به این است که انسان همه ء کمالات را بالقوه دارد و باید آنها را ب ه فعلیت برساند، و این
خود اوست که باید سازنده و معمار خویشتن باشد. شرط اصلی وصول انسان به کمالاتی که
بالقوه دارد " ایمان " است. از ایمان، تقوا و عمل صالح و کوشش در راه خدا بر می خیزد، به
وسیله ء ایمان است که علم از صورت یک ابزار ناروا در دست نفس اماره خارج می شود و به
صورت یک ابزار مفید در می آید.
پس انسان حقیقی که خلیفه الله است، مسجود ملائکه است، همه چیز برا ی اوست و
بالاخرش دارنده ء هم هء کمالات انسانی است، انسان بعلاو هء ایما ن است، نه انسان منهای
ایمان. انسان منهای ایمان، کاستی گرفته و ناق ص است. چنین انسانی حریص است، خونریز
است، بخیل و ممسک است، کافر است، از حیوان پست تر است.
در قرآن آیاتی آمده است که روشن م یکند انسان ممدوح چه انسانی است و انسان مذموم
چه انسانی است. از این آیات استنباط م یشود که انسان فاقد ایمان وجدا از خدا انسان
واقعی نیست. انسان اگر به یگانه حقیقتی که با ایمان به او ویاد او آرام م یگیرد بپیوندد،
دارنده ء همه ء کمالات است و اگر از آن حقیقت – یعنی خدا – جدا بماند، درختی را ماند
که از ریشه ء خویشتن جدا شده است. ما به عنوان نمونه دو آیه را ذکر می کنیم:

و العصر 0 ان الانسان لفی خسر 0 الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و
تواصوا بالصبر 1)" )
سوگند به عصر، همانا انسان در زیان است، مگر آنان که ایمان

آورده و شایسته عمل کرده و یکدیگر را به حق و صبر و مقاومت توصیه کرده اند.
" ولقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن و الانس، لهم قلوب لا یفقهون بها و له م اعین لا
یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل( 1).
همانا بسیاری از جنیان و آدمیان را برای جهنم آفرید هایم(پایان کارشان جهنم است)، زیرا
دلها دارند و با آنها فهم نمی کنند، چشمها دارند و با آنها نمی بینند، گوشها دارند و با آنها
نمی شنوند. اینها مانند چهار پایان بلکه راه گم کرده ترند ".
موجود چند بعدی
از آنچه گفته شد معلوم شد که انسان با همه ء وجوه مشترکی که با سایر جاندارها دارد،
فاصله ء عظیمی با آنها پیدا کرده است. انسان موجود ی مادی – معنوی است. انسان با هم هء
وجوه مشترکی که با جاندارهای دیگر دارد، یک سلسله تفاوتهای اصیل و عمیق با آنها دارد
که هریک از آنها بعدی جدا گانه به او می بخشد و رشته ای جدا گانه در بافت هستی او به
شمار می رود. این تفاوتها در سه ناحیه است:

بعد ادراک و آگاهی
. 1 ناحیه ء ادراک و کشف خود و جهان.
. 2 ناحی هء جاذبه هایی که بر انسان احاطه دارد.
. 3 ناحیه ء جاذبه کیفیت قرار گرفتن تحت تاثیر جاذبه ها و انتخاب آنها. اما در ناحیه ء ادراک
و کشف و جهان. حواس حیوان راهی و وسیله ای است برای آگاهی حیوان به جهان. انسان
در این جهت با حیوانهای دیگر

شری ک است و احیانا برخی حیوانات از انسان در این ناحیه قوی ترند. آگاهی و شناختی
که حواس به حیوان و یا انسان می دهد سطحی و ظاهری است، به عم ق ماهیت و ذات
اشیاء و روابط منطقی آنها نفوذ ندارد. ولی در انسان نیرو ی دیگری برای درک و کشف خود
و جهان وجود دارد که در جانداران دیگر وجود ندارد و آن نیروی مرموز تعقل است. انسان
با نیروی تعقل، قوانین کلی جهان را کشف م یکند و براساس شناخت کلی جهان و کشف
قوانین کلی طبیعت ، طبیعت را عملا استخدام می کند و در اختیار خویش قرار می دهد. در
بحثهای گذشته نیز اشاره به این نوع شناخت که مخصوص انسان است کردیم و گفتی م
مکانیسم شناخت تعقلی از پیچیده ترین مکانیسمهای وجود انسان است. همی ن مکانیسم
پیچیده اگر درست مورد دقت قرار گیرد، درواز هء شگفتی است برای شناخت خود انسان.
انسان با این نوع شناخت، بسیاری از حقایق را ک ه مستقیما از راه حواس با آنها تماس ندارد
کشف می کند. شناخت انسان ما ورای محسوسات را، بالاخص شناخت فلسفی خداوند،
وسیله ء این استعداد مرموز و مخصوص آدمی صورت می گیرد.

جاذبه های معنوی انسان
اما در ناحیه ء جاذب هها. انسان مانند جانداران دیگر تحت تاثیر جاذب هها و کششهای مادی و
طبیعی است، میل به غذا، میل به خواب، میل به امور جنسی، میل به استراحت و آسایش
و امثال اینها او را به سوی ماده و طبیعت می کشد. اما جاذبه هایی که انسان را به خود
می کشد منحصر به اینها نیست، جاذب هها و کششهای دیگر انسان را به سوی کانونهای غیر
مادی، یعن ی اموری که نه حجم دارد و نه سنگینی و نتوان آنها را با امور مادی سنجید،
می کشاند. اصول جاذب ههای معنوی که تا امروز شناخته شده و مورد قبول اس ت امور ذیل
است:

. ١ علم و دانایی
انسان، دانش و آگاهی را تنها از آن جهت که او را بر طبیعت مسلط می کند و به سود
زندگی مادی اوست، نمی خواهد. در انسان غریزه ء حقیقت جویی و تحقیق وجود دارد، نفس
دانایی و آگاهی برای انسان مطلوب و لذت بخش است. علم گذشته از اینکه وسیل های است
برای بهتر زیستن و برای خوب از عهد هء مسوولیت برآمدن، فی حد نفسه نیز مطلوب بشر
است. انسان اگر بداند رازی در ورای کهکشانها وجود دارد و دانستن و ندانستن آن تاثیری
در زندگی او ندارد، باز هم ترجیح م یدهد که آن را بداند. انسان طبعا از جهل فرار م یکند
و به سوی علم می شتابد. بنابراین، علم و آگاهی یکی از ابعاد معنوی وجود انسان است.

. ٢ خیر اخلاقی
پاره ای از کارها را انسان انجام م یدهد نه به منظور سودی از آنها و یا دفع زیانی به وسیله ء
آنها، بلکه صرفا تحت تاثیر یک سلسله عواطف که عواطف اخلاقی نامیده می شود، از آن
جهت انجام می دهد که معتقد است انسانیت چنین حکم م یکند. فرض کنید انسانی در
شرایطی سخت، در بیابان ی و حشتناک قرار گرفته است، بی آذوقه و بی وسیله، و هر لحظه
خطر مرگ او را تهدید م یکند. در این بین، انسانی دیگر پیدا م یشود و به او کم ک می کند
و او را از چنگال مرگ قطعی نجات می بخشد. بعد این دو انسان از یکدیگر جدا می شوند و
یکدیگر را نم یبینند. سالها بعد آن فردی که روزی گرفتار شده بود، نجات دهند هء قدیمی
خود را م یبیند که به حال نزاری افتاده است، به یادش م یافتد که روزی همین شخص او
را نجات داده اس ت. آیا وجدان این فرد در اینجا هیچ فرمانی نم یدهد؟ آیا به او نم یگوید
که یاداش نیکی، نیکی است؟ آیا نمی گوید سپاسگزاری احسان کننده واجب و لازم است؟
پاسخ مثبت است.

آیا اگر این فرد به آن شخص کمک کرد، وجدان انسانهای دیگر چه می گوید؟ و اگر بی
اعتنا گذشت و کوچکترین عکس العملی نشان نداد، وجدانها ی دیگر چه می گویند؟
مسلما در صورت اول وجدانهای دیگر او را تحسین م یکنند و آفرین می گویند، و در
صورت دوم ملامت می کنند و نفرین می گویند. اینکه وجدان آن انسان حکم م یکند "
پاداش احسان، احسان است "( 1) و هم اینکه وجدان انسانها حکم می کند که " پاداش
دهنده ء نیکی را به نیکی، باید آفری ن گفت و بی اعتنا را باید مورد ملامت و شماتت قرار داد
" از وجدان اخلاق ی ناشی می شود و این گونه اعمال را خیر اخلاقی می گویند.
معیار بسیاری از کارهای انسان " خیر اخلاقی " است، و به عبارت دیگر، بسیاری از کارها
را انسان به جهت " ارزش اخلاقی " انجام م یدهند ن ه به جهت امور مادی. این نیز از
مختصات انسان است و مربوط است ب ه جنبه ء معنوی انسان و یک بعد از ابعاد معنویت
اوست. سایر جاندارا ن هرگز چنین معیاری ندارند، برای حیوان، خیر اخلاقی مفهوم ندارد و
ارزش اخلاقی بی معنی است.

. ٣ جمال و زیبایی
یک بعد دیگر از ابعاد معنوی انسان علاقه به جمال و زیبایی است. قسم ت مهمی از زندگی
انسان را جمال و زیبایی تشکیل می دهد. انسان جمال و زیبایی را در همه ء شوون زندگی
دخالت می دهد: جامه م یپوشد برای سرما و گرما، ب ه همان اندازه هم، به زیبایی رنگ و
دوخت اهمیت می دهد، خانه می سازد برای سکونت، و بیش از هر چیز به زیبایی خانه توجه
دارد، حتی سفره ای که برای غذا خوردن پهن می کند و ظرفی که در

آن غذا می ریزد و حتی ترتیب چیدن غذا در ظرفها و بر سفره همه روی اصول زیبایی
است. انسان دوست دارد قیافه اش زیبا باشد، نامش زیبا باشد، جام هاش زیبا باشد، خطش
زیبا باشد، خیابانش و شهرش زیبا باشد، مناظر جلوی چشمش زیبا باشد و خلاصه
می خواهد هاله ای از زیبایی تمام زندگی اش را فرا گیرد.
برای حیوان مساله ء زیبایی مطرح نیست. برای حیوان آنچه مطرح است محتوای آخور
است، اما اینکه آخور زیبا باشد یا نازیبا، دیگر مطرح نیست. برای حیوان پالان زیبا، منظر هء
زیبا، مسکن زیبا و غیره مطر ح نیست.

. ٤ تقدیس و پرستش
یکی از پایدارترین و قدیم یترین تجلیات روح آدمی و یکی از اصی لترین ابعاد وجود آدمی،
حس نیایش و پرستش است. مطالعه ء آثار زندگی بشر نشان می دهد هر زمان و هر جا که
بشر وجود داشته است، نیایش و پرستش ه م وجود داشته است، چیزی که هست شکل کار
و شخص معبود متفاوت شده است: از نظر شکل از رقصها و حرکات دسته جمعی موزون
همراه با یک سلسله اذکار و اوراد گرفته تا عال یترین خضوعها و خشوعها و راقی ترین اذکار
و ستایشها، و از نظر معبود از سنگ و چوب گرفته تا ذات قیوم ازلی ابدی منزه از زمان و
مکان.
پیامبران پرستش را نیاوردند و ابتکار نکردند، بلکه نوع پرستش را یعنی نوع آداب و اعمالی
که باید پرستش به آن شکل صورت گیرد، به بشر آموختند و دیگر اینکه از پرستش غیر
ذات یگانه(شرک) جلوگیری به عمل آوردند.

از نظر مسلمات دینی و همچنین از نظر برخی علمای دین شناسی( 1) بشر ابتدا موحد و
یگانه پرست بوده است و خدای واقعی خویش را می پرستیده است. پرستش بت یا ماه و یا
ستاره و یا انسان از نوع انحرافهایی اس ت که بعدا رخ داده است. یعنی چنین نبوده که بشر
پرستش را از بت یا انسان یا مخلوقی دیگر آغاز کرده باشد و تدریجا با تکامل تمدن به
پرستش خدای یگانه رسیده باشد. حس پرستش که احیانا از آن به حس دینی تعبیر
می شود، در عموم افراد بشر وجود دارد. قبلا از " اریک فروم " نقل کردیم که:
" انسان ممکن است جانداران یا درختان یا بتهای زرین یا سنگی یا خدا ی نا دیدنی یا
مردی ربانی یا پیشوایی شیطانی صفت را بپرستد، می تواند نیاکان یا ملت یا طبقه یا حزب
خود یا پول و کامیابی را بپرستد… او ممکن است از مجموعه ء معتقداتش به عنوان دین،
ممتاز از معتقدات غیر دینی آگاه باشد و ممکن است بر عکس، فکر کند که هیچ دینی
ندارد. مسال ه بر سر این نیست که دین دارد یا ندارد، مساله بر سر این است که کدام دین
را دارد "( 2).
" ویلیام جیمز " بنابر نقل " اقبال " می گوید:
" انگیزه نیایش نتیجه ء ضروری این امر است که در عین اینکه در قوی ترین قسمت از
خودهای اختیاری و عملی هر کس خودی

از نوع اجتماعی است، با وجود این، مصاحب کامل خویش را تنها در جهان اندیشه(درون
اندیشی) می تواند پیدا کند… اغلب مردم، خواه ب ه صورت پیوسته و خواه به صورت تصادفی
در دل خویش به آن رجوع می کنند. حقیرترین فرد بر روی زمین با این توجه عالی، خود را
واقعی و با ارزش احساس می کند "( 1).
" ویلیام جیمز " درباره ء عمومی بودن این حس در همه ء افراد چنین می گوید:
" احتمال دارد که مردمان از لحاظ درجه ء تاثیر پذیری از احساس یک ناظر درونی در
وجودشان با یکدیگر اختلاف داشته باشند. برای بعضی از مردم بیش از بعضی دیگر این
توجه، اساسی ترین قسمت خودآگاهی را تشکیل می دهد. آنان که بیشتر چنین هستند
محتملا دینی ترند، ولی اطمینان دارم که حت ی آن کسان هم که م یگویند بکلی فاقد آنند
خود را فریب می دهند و حقیقتا تا حدی دیندارند "( 2)
قهرمانهای افسانه ای ساختن از پهلوانان و یا دانشمندان و یا رجال دینی، معلول حس
تقدیس بشر است که می خواهد موجودی قابل ستایش و تقدیس داشت ه باشد و او را
عاشقانه و در حد ما فوق طبیعی ستایش نماید. ستایشها ی مبالغه آمیز بشر امروز از
قهرمانهای حزبی یا

ملی، دم زدن از پرستش حز ب، مرام، مسلک، پرچم، آب و خاک، و احساس میل به
فداکاری در راه اینها همه معلول این حس است. احساس نیایش، احساس [ نیاز ] غریزی
است به کمالی برتر که در او نقصی نیست و جمالی که در آن زشتی وجود ندارد. پرستش
مخلوقات به هر شکل، نوعی انحراف این حس از مسیر اصلی است.
انسان در حال پرستش، از وجود محدود خویش می خواهد پرواز کند و ب ه حقیقتی پیوند
یابد که در آنجا نقص و کاستی و فنا و محدودیت وجود ندارد و به قول " اینشتاین "
دانشمند بزرگ عصر ما:
" در این حال فرد به کوچکی آمال و اهداف بشری پی می برد و عظمت و جلالی را که در
ما ورای امور و پدیده ها در طبیعت و افکار تظاهر می نماید، حس می کند ".( 1)
" اقبال " می گوید:
" نیایش عمل حیاتی و متعارفی است که به وسیله ء آن جزیره ء کوچک شخصیت ما وضع
خود را در کل بزرگتری از حیات اکتشاف می کند "( 2).
عبادت و پرستش نشان دهنده ء یک " امکان " و یک " میل " در انسا ن است: امکان
بیرون رفتن از مرز امور مادی، و میل به پیوستن به اف ق بالاتر و وسی عتر. چنین میلی و
چنین عشقی از مختصات انسان است.

این است که پرستش و نیایش یکی دیگر از ابعاد معنوی روح انسان است.
اما تفاوت انسان در کیفیت قرار گرفتن تحت تاثیر جاذبه ها و انتخا ب یکی از آنها، مطلبی
است که در بحث آینده مطرح می شود.
تواناییهای گوناگون انسان
قوه و نیرو نیازی به تعریف ندارد، عاملی که اثری از او ناشی می شود به نام قوه یا نیرو
نامیده می شود. هر موجودی از موجودات جهان، منشا ی ک یا چند خاصیت و اثر هست،
لهذا در هر موجودی، اعم از جماد و نبات و حیوان و انسان، قوه و نیرو وجود دارد. قوه اگر
با شعور و ادراک و خواست توام باشد به نام " قدرت " و یا " توانایی " نامیده می شود.
یکی دیگر از تفاوتهای حیوان و انسان با گیاه و جماد این است که حیوا ن و انسان بر
خلاف جماد و گیاه، پار های از قو ههای خویش را بر حسب میل و شوق و یا ترس و به دنبال
" خواست "، اعمال م یکند. مثلا مغناطیس که نیروی کشش آهن دارد به طور خود به
خود و به حکم نوعی جبر طبیعی، آهن را به سوی خود می کشد. مغناطیس نه از کار
خویش آگاه است و نه میل و شو ق یا ترس و بیمش اقتضا کرده است که آهن را به سوی
خود بکشد. همچنین است آتش که می سوزاند و گیاه که از زمین می روید و درخت که
شکوفه می کند و میوه می دهد.

اما حیوان که راه می رود، به راه رفتن خویش آگاه است و خواسته است که راه برود و اگر
نمی خواست راه برود چنین نبود که جبرا راه برود. ای ن است که گفته م یشود: " حیوان
جنبنده ء با خواست است ". به عبار ت دیگر، پار های از قو ههای حیوان تابع خواست حیوان
است و در فرمان خواس ت حیوان است، یعنی اگر حیوان بخواهد، آن قو هها عمل می کنند و
اگر نخواهد، عمل نم یکنند.

در انسان نیز پار های قوه ها و نیروها به همین شکل وجود دارد، یعنی تابع خواست انسان
است، با این تفاوت که خواست حیوان میل طبیعی و غریزی حیوان است و حیوان در
مقابل میل خود قدرت و نیرویی ندارد. حیوا ن همینکه میلش به سویی تحریک شد، خود
به خود به آن سو کشیده می شود. در حیوان قدرت مقاومت و ایستادگی در مقابل میل
درونی خود و همچنین قدرت محاسبه و اندیشه در ترجیح جانب میلها و یا جانب امری که
بالفعل میلی به سوی او نیست بلکه صرفا دوراندیشی اقتضا می کند، وجود ندارد.
اما انسان چنین نیست. انسان قادر است و توانایی دارد که در برابر میلهای درونی خود
ایستادگی کند و فرمان آنها را اجرا نکند. این توانایی را انسان به حکم یک نیروی دیگر
دارد که از آن به " اراده " تعبیر می شود. اراده به نوب هء خود تحت فرمان عقل است، یعنی
عقل تشخیص می دهد و اراده انجام می دهد.
از آنچه گذشت روشن شد که انسان از دو جهت، یک سلسله تواناییها دارد که سایر
جاندارها ندارند:

یکی از جهت اینکه در انسان یک سلسله میلها و جاذب ههای معنوی وجود دارد که در سایر
جاندارها وجود ندارد. این جاذبه ها به انسان امکان م یدهد که دایره ء فعالیتش را از حدود
مادیات توسعه دهد و تا افق عالی معنویا ت بکشاند، ولی سایر جاندارها از زندان مادیات
نمی توانند خارج شوند.
دیگر از آن جهت که به نیروی " عقل " و " اراده " مجهز است، قادر است در مقابل میلها
مقاومت و ایستادگی نماید و خود را از تحت تاثیر نفوذ جبری آنها آزاد نماید و بر همه ء
میلها " حکومت " کند. انسا ن می تواند هم هء میلها را تحت فرمان عقل قرار دهد و برای
آنها جیره بندی کند و به هیچ میلی بیش از میزان تعیین شده ندهد و به این وسیله
"آزادی معنوی "

که با ارزش ترین نوع آزادی است کسب نماید.
این توانایی بزرگ از مختصات انسان است و در هیچ حیوانی وجود ندارد و همین است که
انسان را شایست هء " تکلیف " کرده است و همین است که به انسان حق " انتخاب "
می دهد و همین است که انسان را ب هصورت یک موجود واقعا " آزاد " و " انتخابگر " و "
صاحب اختیار " در می آورد.
میلها و جاذب هها نوعی پیوند و کشش است میان انسان و یک کانون خارج ی که انسان را به
سوی خود م یکشاند. انسان به هر اندازه که تسلیم میلها بشود، خود را رها م یکند و به
حالت لختی و سستی و زبونی در می آید و سرنوشتش در دست یک نیروی خارجی قرار
می گیرد که او را به این سو و آن سو می کشاند، ولی نیروی عقل و اراده نیرویی درونی و
مظهر شخصیت واقعی انسان است.
انسان آنجا که به عقل و اراده متکی می شود، نیروهای خویش را جمع و جور می کند و
نفوذهای خارجی را قطع می نماید و خویشتن را " آزاد " می سازد و به صورت " جزیره ای
مستقل " در می آیند. انسان به واسطه ء عقل و اراده است که " مالک خویشتن " می شود و
شخصیتش استحکام می یابد.
مالکیت نفس و تسلط بر خود و رهایی از نفوذ جاذب هء میلها هدف اصلی تربیت اسلامی
است. غایت و هدف چنین تربیتی " آزادی معنوی " است.
خودشناسی
اسلام عنایت خاص دارد که انسان " خود " را بشناسد و جا و موق ع خویشتن را در جهان
آفرینش تشخیص دهد. این همه تاکید در قرآن در مورد انسان برای این است که انسان
خویشتن را آنچنان که هست
بشناسد و مقام و موقع خود را در عالم وجود درک کند و هدف از این شناختن و درک
کردن این است که خود را به مقام والایی که شایسته ء آن است برساند.
قرآن کتاب انسان سازی است، یک فلسف هء نظری نیست که علاقه اش تنها به بحث و نظر
و چشم انداز باشد، هر چشم اندازی را که ارائه می دهد برای عمل و گام برداشتن است.
قرآن کوشاست که انسان " خود " را کشف کند. این " خود "، " خود " شناسنامه ای
نیست، که اسمت چیست؟ اسم پدرت چیست و در چه سالی متولد شد های؟ تابع چه
کشوری هستی؟ از کدام آب و خاکی و با چه کسی زناشویی بر قرار کرده ای و چند فرزند
داری؟
آن " خود " همان چیزی است که " روح الهی " نامیده می شود و با شناختن آن " خود
"، است که [ انسان ] احساس شرافت و کرامت و تعال ی می کند و خویشتن را از تن دادن
به پستیها برتر می شمارد، به قداست خوی ش پی می برد، مقدسات اخلاقی و اجتماعی
برایش معنی و ارزش پیدا می کند.
قرآن از برگزیدگی انسان سخن می گوید، چرا؟ م یخواهد بگوید: توی ک موجود " تصادفی "
نیستی که جریانات کوروکر، – مثلا اجتماع تصادفی اتمها – تو را به وجود آورده باشد،
تویک موجود انتخاب شده و برگزیده ای، و به همین دلیل رسالت و مسوولیت داری. بدو ن
شک انسان در جهان خاکی قوی ترین و نیرومندترین موجودات است. اگر زمی ن و موجودات
زمینی را در حکم یک " قریه " فرض کنیم، انسان کدخدای ای ن قریه است. ولی باید
ببینیم که آیا انسان یک کدخدای انتخاب شده و برگزیده است و یا یک کدخدایی که به
زور و قلدری خود را تحمیل کرده است ؟
فلسفه های مادی، قدرت حاکم هء انسان را صرفا ناشی از زور و
قدرت انسا ن می دانند. و مدعی هستند که انسان به علل تصادفی دارای زور و قدرت شده
است. بدیهی است که با این فرض، " رسالت " و " مسوولیت " برای انسان ب یمعنی است.
چه رسالتی و چه مسوولیتی؟ از طرف چه کسی و در مقابل چه کسی؟
اما از نظر قرآن، انسان یک کدخدای انتخاب شده زمین است و به حک م شایستگی و
صلاحیت، نه صرفا زور و چنگال تنازع، از طرف ذی صلاحیت ترین مقام هستی، یعنی ذات
خداوند، برگزیده و انتخاب و به تعبیر قرآن " اصطفا " شده است، و به همین دلیل مانند
هر برگزیده دیگر " رسالت " و " مسوولیت " دارد: رسالت از طرف خدا، و مسوولیت در
پیشگاه او.
اعتقاد به اینکه انسان موجودی انتخاب شده است و هدفی از انتخاب در کار است، نوعی
آثار روانی و تربیتی در افراد به وجود می آورد، و اعتقاد به اینکه انسان نتیجه ء یک سلسله
تصادفات بی هدف است، نوعی دیگر آثار روانی و تربیتی در افراد به وجود م یآورد، و اعتقاد
به اینکه انسان نتیجه یک سلسله تصادفات بی هدف است، نوعی دیگر آثار روانی و تربیتی
در انسان به وجود می آورد.
خودشناسی به معنی این است که انسان مقام واقعی خویش را در عالم وجود درک کند،
بداند خاکی محض نیست، پرتوی از روح الهی در او هست، بداند که در معرفت می تواند بر
فرشتگان پیشی بگیرد، بداند که او آزاد و مختار و مسوول خویشتن و مسوول افراد دیگر و
مسوول آباد کردن جهان و بهتر کردن جهان است(او شما را از زمین بیافرید و عمران آن را
از شما خواست)( 1)، بداند که او امانتدار الهی است، بداند که بر حسب تصادف، برتری
نیافته است تا استبداد بورزد و همه چیز را برا ی شخص خود تصاحب کند و مسوولیت و
تکلیفی برای خویشتن قائل نباشد


تعداد صفحات : 22 | فرمت فایل : WORDx

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود