تارا فایل

تحقیق با عنوان خواندنی های جالب




تهیه کننده : حامد عطاران

دبیر مربوطه : آقای عادلی

دبیرستان زنده یاد صادقی

کلاس 102

فروردین 1385

لطیفه ———————————— 2
ضرب المثل —————————– 13
حکایت———————————- 17
کاریکلماتور—————————– 21
شعبده بازی—————————– 29
کاریکاتور —————————— 37

– تو تبریز یه مار 90 متری پیدا کردن. برای تشخیص نوع مار، فرستادن آزمایشگاه. بعد از دو هفته آزمایشگاه جواب داد: 90 متر شیلنگ آب ایرانی!
– از یه ترکه میپرسن: چرا ترکها به "ق" میگن "گ"؟ ترکه می گه: اون گبلن گبلن ها، گدیم گدیما میگفتیم، حالا دیگه نمی گیم!
– یه زن به شوهرش میگه: اگه میخوای که برای تولدم یه کادو بخری، یه چیزی بخر که به پالتو پوستم بخوره! مرد میگه: از قبل فکر اونو کردم! زنه میگه: چی خریدی؟ مرد میگه: نفتالین!
– به ترکه میگن:خاصیت نوشابه را بگو. میگه: آب دارد گاز دارد ولی متاسفانه تلفن ندارد!
– ترکه یک سکه میندازه هوا، شیر میاد، فرار میکنه!
– ترکه میره دکتر، میگه: آقای دکتر من دچار فراموشی شدم. دکتره میپرسه: چند وقته؟ ترکه یکم فکر میکنه، میگه: چی چند وقته؟!
– اصفهانیه سوار تاکسی میشه، آخر مسیر به راننده میگه: حاج آقا کرایه ما چقدر شدس؟ یارو میگه: 50 تومن. اصفهانیه میگه: چه خبرس؟! اولندش که 40 تومن بیشتر نمیشه، بعدشم من 30تومن بیشتر ندارم، حالا فعلا این 20 تومنو بگیر… یارو پولو میگیره، میشمره میبینه 10 تومنه!
– پرگاره قرص اکس میخوره ، مستطیل میکشه!
– ترکه می افته تو دره، Game Over میشه!
– ترکه میخوره زمین،… هوا میره، نمیدونی تا کجا میره!
– ترکه رو داشتن میبردن اتاق عمل، ازش میپرسن: همراه داری؟ میگه: آره، خاموشش کردم!
– ترکه می خوره به جدول، میشینه حلش میکنه!
– ترکه میره مکه. وقتی برمیگرده رفقاش میپرسن: تعریف کن چجوریا بود؟ ترکه میگه: ایلده باز خدا نبود، ملت همه تو حیاط ولو بودن! – آبادانیه میخواسته یک رفیق جدیدشو به باقی رفقا معرفی کنه، رو به رفقاش میکنه، میگه: بچه ها… قاسم. بعد رو به قاسم میکنه، میگه: قاسم جان… بچه ها!
– به ترکه می گن: بچه کجایی؟ می گه: بچه USA! می گن: یعنی چی؟ می گه: یونجه زارهای سرسبز اردبیل! – ترکه صبح از در خونه میاد بیرون، میبینه سر کوچه یک پوست موز افتاده، با خودش میگه: ای داد بیداد، باز امروز قراره یک زمینی بخوریم! – ترکه با کایت میکوبه به ساختمون بانک کشاورزی، 730 نفر کشته میشن!… البته از خنده! – ترکه سرش میخوره به میله وسط اتوبوس، جا به جا ولو میشه کف اتوبوس. بعد از چند لحظه، چشماشو باز میکنه میبینه ملتی که واستادن بالا سرش میله رو گرفتن، میگه: ولش کنین ببینم چی میگه! – از ترکه میپرسن: ببخشید ساعت چنده؟ میگه: والله تقریباٌ سه و خورده ای. میپرسن: ببخشید، دقیقاٌ چنده؟ میگه: دقیقاٌ هفت و سی و یک دقیقه! – ترکه میره پیتزا فروشی، میگه: ببخشید پیتزا بزرگ چنده؟ یارو میگه: 2000 تومن. ترکه یکم بالا پایین میکنه، میگه: پیتزا متوسط چنده؟ یارو میگه: 1000 تومن. باز ترکه یه خورده با پولای جیبش ور میره، میگه: پیتزا کوچیک چنده؟ یارو میگه: 700 تومن. ترکه دست میکنه تو جیبش یک صد تومنی درمیاره، میگه: قربون دستت داداش، یک جعبه اضافه به ما بده! – ترکه از طبقه صدم یه ساختمون می پره پایین، به طبقه پنجاهم که میرسه میگه: خب الحمدالله تا اینجاش که بخیر گذشت! – ترکه میره واسه تلفن همراه ثبت نام میکنه، بهش میگن: تا سه ماه دیگه بهت تحویل میدیم. ترکه هم رو کمربندش مینویسه: به زودی دراین مکان یک عدد موبایل افتتاح خواهد شد! – عربه با دو تا خیار در دست میره توی یک بقالی، میگه:حاج آقا خیارشور داری؟ بقاله میگه: بله. عربه میگه: پس ولک بی زحمت این دوتا رو هم بشور! – بابای ترکه میمیره، مجلس ختمش رفیقای ترکه همه میان بهش تسلیت میگن. ترکه خیلی احساساتی میشه، میگه: به خدا خیلی زحمت کشیدین تشریف آوردین، شرمنده کردین… ایشالله ختم پدرتون جبران می کنم! – ترکه خودشو میزنه به کوچه علی چپ، گم میشه! – تو یکی از دهات اردبیل ملت برای بار اول کیوی میبینن، میرن از ملای ده میپرسن این چیه؟ ملاهه یکم میره تو نخ کیویه، بعد میگه: ایلده این تخم مرغه! ولی من نمی فهمم چرا موکتش کردن؟! – از ترکه میپرسن بنفش چه رنگیه؟ میگه: قرمز دیدی؟! آبیش! – ترکه میفته تو جوب، سند میگذاره میاد بیرون!
– به ترکه می گن: برای چی زدی زنتو با چاقو کشتی؟ ترکه می گه: آخه وضع مالیم اونقدر خوب نبود که بتونم تفنگ بخرم!
– یه یارو زنگ زد هواشناسی گفت: آقا دستتون درد نکنه… دیروز هوا خیلی خوب بود .
– به یه ترکه توپ فوتبال نشون دادن و گفتن: این چیه؟ طرف کلی فکر کرد و گفت: شطرنج گردالی!
– به یه ترکه میگن : راستی شما به خر میگین داداش؟ میگه آره داداش!
– یه روز از یه شیرازی میپرسن که راسته که شیرازی ها حرف دومشون همیشه فحشه؟ شیرازیه میگه: کدوم بی شرفی این حرف رو زده!
– ترکها به نون باگت میگن: تهاجم فرهنگی! – ترکه میخ میره تو پاش، نمیتونه درش بیاره، کجش میکنه! – ترکه داشته رادیو پیام گوش میداده، گزارشگره میگفته: راه بهارستان به امام حسین بسته است، راه انقلاب هم به امام حسین بسته است… ترکه میگه: باشه بابا بستس که بستس، دیگه چرا هی به امام حسین قسم میخوری؟! – ترکه یه تیکه یَخو گرفته بوده بالا، داشته خیلی متفکرانه بهش نگاه می کرده. رفیقش ازش میپرسه: چیرو نگاه میکنی؟ ترکه میگه: ایلده ازش آب میچیکه ولی معلوم نیست کجاش سوراخه! – به ترکه میگن یک معما بگو، میگه اون چیه که زمستونا خونه رو گرم میکنه تابستونا بالای درختو؟! یارو هرچی فکر میکنه جوابشو پیدا نمیکنه، میگه: نمیدونم، حالا بگو چیه؟ ترکه میگه بخاری! یارو کف می کنه، میگه: باباجان بخاری زمستونا خونه رو گرم میکنه ولی تابستونا چه جوری بالای درختو گرم می کنه؟ ترکه میگه: بخاریِ! خودمه دوست دارم بگذارمش بالای درخت! – لره توی اتوبوسِ تهران- خرم آباد نشسته بوده، میره به راننده میگه: آقای راننده واسه کی داری رانندگی می کنی؟! اینا همه خوابن! – ترکه با چند تا رشتیه نشسته بودن داشتن جوک می گفتن، رشتیا برای ترکا جک میگن، نوبت ترکه که میشه، تا میاد بگه: یه روز رشتیه… همه بهش میگن بشین بابا نمیخواد بگی! دوباره یه دور میزنه میرسه به ترکه، باز تا میاد بگه: یه روز یه رشتیه… میپرن وسط حرفش، نمیذارن بگه. بار بعد که نوبت میرسه به ترکه، میگه: یه روز یه ترکه داشته میرفته با سر میخوره زمین! همه رشتیا میخندن بعد ترکه میگه: ولی وقتی بلندش میکنن میبینن رشتی بوده! – یک سال، یک ماه از محرم گذشته بوده ولی هنوز تو شهر صدای سینه زنی میومده. مردم میرن پی ماجرا، میبینن دسته ترکها تو کوچه بن بست گیر کرده! – به ترکه میگن چرا ترک شدی؟! میگه: ایلده جوون بودیم، ایمکانات کم بود، پیش اومد دیگه! میپرسن: پس چرا لر نشدی؟ میگه: نه بابا، دیگه اونقدرها هم ایمکانات کم نبود! – ترکه میره لباس فروشی، میگه: ببخشید شلوار نخی دارید؟ یارو میگه: بله. ترکه میگه: بی زحمت دونخ بدین!
– یه روز متخصص کامپیوتر می افته تو آب میگه: اف 1، اف 1!
– تو تبریز حکومت نظامی بوده، یارو سروانه به سربازش میگه که تو اینجا کشیک بده، از هفت شب به بعد هرکسی رو خیابون دیدی در جا بزنش. حرفش که تموم میشه، تا میاد بره سوار ماشینش شه، میبینه صدای گلوله اومد. برمیگرده میبینه سربازه زده یک بدبختی رو کشته! داد میزنه: احمق! الان که تازه ساعت پنج بعد از ظهره! سربازه میگه: ایلده قربان این یارو آدرسی پرسید که عمرا تا ساعت نه شب هم پیداش نمیکرد! – به ترکه میگن: میدونی امام حسین کجا دفن شده؟ میگه: نه. میگن: کربلا. میگه: ای خوشا به سعادتش! – سه تا ترکه رفته بودن ایستگاه راه آهن، تا میرسن تو یهو قطار حرکت میکنه، اینها هم میگذارن دنبال قطار حالا ندو کی بدو! خلاصه بعد از هزار بدبختی، یکیشون میرسه به قطار و میپره بالا و دستشو دراز میکنه دومی رو هم سوار میکنه، ولی سومی بنده خدا هرچی میدوه نمیرسه. خلاصه خسته و کوفته برمیگرده تو ایستگاه، یک بابایی بهش میگه: آقاجان چرا اینقدر خودتونو خسته کردید؟ قطار بعدی نیم ساعت دیگه حرکت میکنه، وامیستادید با اون میرفتید. ترکه نفس زنان میگه: ایلده منم نمیدونم! والله من فقط قرار بود برم، اون دوتا رفیقام اومده بودن بدرقم! – ترکه میره زیر ماشین، رفقاش با دمپایی میزنن درش میارن! – یک سری از دانشمندا داشتن روی مغز آدم تحقیق میکردند، یک ریاضی دان را انتخاب می کنند و بهش میگن از یک تا پنج بشمر، اون هم سریع شروع میکنه به شمردن: یک..دو..سه..چهار..پنج… بعد جراحیش میکنند و نصف مغزش را در میارن، و دوباره میگن بشمر، اینبار یکم کندتر میشمره: یک…دو…سه…چهار…پنج…. دوباره مغزش رو جراحی میکنند و یک چهارم دیگش در میارن و میگن بشمر، یارو آروم آروم میشمره: یک…… دو…… سه…… چهار…… پنج….. دانشمندا شاکی میشن، این سری جراحی میکنند، کل مغز یارو رو درمیارن! وقتی بهوش میاد، بهش میگن بشمر، یارو میگه: بیر…ایکی…اوچ…دورد…بش….التی….یدی! – به یه ترکه میگن: دو دو تا! میگه: هان؟ میگن: بابا دودوتا! میگه آهان…
– یه اسب زنگ می زنه سیرک. تلفنچی می گه: بله… بفرمایید…. اسبه می گه: با مدیر سیرک کار داشتم. تلفنچی تلفن رو وصل می کنه به مدیر سیرک. مدیر سیرک میگه: بفرمایید. اسبه میگه: من کار میخوام. مدیر سیرک می گه: چی کار بلدی؟ اسبه میگه: بلدم روی پاهام بلند شوم… دنده عقب برم… از روی مانع بپرم و… مدیر سیرک می پره توی حرف اسبه و میگه: نه بابا… کار درست و حسابی و جدید چی بلدی؟ یه دفعه اسبه شاکی می شه می گه: الاق… دارم حرف می زنم….!؟ – تو اردبیل معلمه از شاگردش میپرسه: دو دو تا چند تا میشه؟ پسره میگه: شونزده تا! یارو شاکی میشه، میگه: همین خنگ بازیا رو در میارید که ملت میگن ترکا خرن! دو دو تا میشه چهارتا، دیگه اگه خیلی بشه، میشه هشت تا! – ترکه بیهوا میاد تو اتاق، خفه میشه! – ترکه دنبال دزد میکنه، از دزده جلو میزنه! – ترکه خودکارش تموم میشه، ترک تحصیل میکنه! – ترکه میره مسابقه قرائت قرآن، شلوار ورزشی میپوشه! – به عربه میگن تا حالا موز خوردی؟ میگه: آره ولک، همون که هستش یک وجبه؟! – به ترکه میگن یه معما بگو، میگه: اون چیه که درازه، زرده، موزه؟! – یه هواپیما تو قبرستون تبریز سقوط میکنه، فردا رادیو تبریز میگه: شب گذشته یک فروند هواپیمای توپولوف در حومه شهر تبریز سقوط کرده و تا این لحظه 34513 جسد کشف شده! عملیات برای یافتن اجساد بقیه قربانیان همچنان ادامه دارد! – از عربه نوار مغزی میگیرند، میبینند بیست دقیقه اولش خالیه! – ترکه سنگ مینداخته تو صندوق صدقات، ازش میپرسن: بابا این چه کاریه میکنی؟! میگه: میخوام به انتفاضه کمک کنم! – دزد مسلح جلوی مردی رو گرفت و اسلحه روی پیشونی اش گذاشت و گفت: هر چی پول داری بده وگرنه مغزتو داغون می کنم. مرد گفت: پول نمی دهم. چون تو این مملکت بدون مغز میشه زندگی کرد، ولی بدون پول نمی شه.
– عابر از یک تروریست پرسید: آقا ساعت چنده؟ تروریست گفت: نمی دونم ولی این ساختمون روبه رویی هر وقت بره روی هوا، ساعت هشت شبه!؟
– پسر: پدر، کی آنقدر بزرگ می شوم که هر کاری دلم خواست انجام دهم؟ پدر: نمی دانم پسرم، تا حالا کسی اینقدر عمر نکرده!
– ترکه پرتقال خونی میخوره، ایدز میگیره! – از ترکه میپرسن: میدونی USA مخفف چیه؟ میگه: یوم الله سیزده آبان!

*عاشقان را همه گر آب برد — خوبرویان همه راخواب برد . (( ایرج میرزا ))
*عاشق بی پول باید شبدر بچینه !
*عاشقم پول ندارم کوزه بده آب بیارم !
*عاشقی پیداست از زاری دل — نیست بیماری چو بیماری دل . (( مولوی ))
*عاشقی شیوه رندان بلا کش باشد ! (( حافظ ))
*عاشقی کار سری نیست که بر بالین است ! (( سعدی ))
*عاقبت جوینده بابنده بود ! (( مولوی))
*عاقبت گرگ زاده گرگ شود — گر چه باآدمی بزرگ شود . (( سعدی ))
*عاقل بکنار آب تا پل میجست — دیوانه پا برهنه از آب گذشت !
*عاقل گوشت میخوره، بی عقل بادمجان !
*عالم بی عمل، زنبور بی عسله !
*عالم شدن چه آسون آدم شدن چه مشکل !
*عالم ناپرهیزکار، کوریست مشعله دار !
*عبادت بجز خدمت خلق نیست — به تسبیح و سجاده و دلق نیست ! (( سعدی ))
*عجب کشگی سابیدیم که همش دوغ پتی بود !
*عجله، کار شیطونه !
*عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد !
*عذر بدر از گناه !
*عروس بی جهاز، روزه بی نماز، دعای بی نیاز، قرمه بی پیاز !
*عروس تعریفی عاقبت شلخته در آمد !
*عروس که بما رسید شب کوتاه شد !
*عروس مردنی را گردن مادر شوهر نگذارید !
*عروس میاد وسمه بکشه نه وصله بکنه !
*عروس نمیتونست برقصه میگفت : زمین کجه !
*عروس را که مادرش تعریف کنه برای آقا دائیش خوبه !
*عروس که مادر شوهر نداره اهل محل مادر شوهرشند !
*عزیز کرده خدا را نمیشه ذلیل کرد !
*عسل در باغ هست و غوره هم هست !
*عسل نیستی که انگشتت بزنند !
*عشق پیری گر بجنبد سر به رسوائی زند !
*عقد پسر عمو و دختر عمو را در آسمان بسته اند !
*عقلش پاره سنگ بر میداره !
*عقل که نیست جون در عذابه !
*عقل مردم به چشمشونه !
*عقل و گهش قاطی شده !
*علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد . (( … دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست )) (( سعدی ))
*علاج بکن کز دلم خون نیاید . (( سرشک از رخم پاک کردن چه حاصل … )) (( میر والهی))
*عیدت را اینجا کردی نوروزت را برو جای دیگه !
*سال به سال دریغ از پارسال !
*سالها میگذاره تا شنبه به نوروز بیفته !
*سالی که نکوست از بهارش پیداست !
*سبوی خالی را بسبوی پر مزن !
*سبوی نو آب خنک دارد !
*سبیلش آویزان شد !
*سبیلش را باید چرب کرد !
*سپلشت آید و زن زاید و مهمان عزیزت برسد !
*سخن خود تو کجا شنیدی، اونجا که حرف مردمو شنیدی !
*سر بریده سخن نگوید !
*سر بزرگ بلای بزرگ داره !
*سر بشکنه در کلاه، دست بشکنه در آستین !
*سر بی صاحب میتراشه !
*سر بیگناه، پای دار میره اما بالای دار نمیره !

حکایت
یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری آمد و همت خواست که روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان. ذوالنون بگریست و گفت: اگر من خدای را چنان پرستیدمی که تو سلطان را از جملهء صدیقان بودمی.
حکایت
یکی مژده آورد پیش انوشروان عادل که: خدای تعالــــی فلان دشمنت برداشت.گفت؟ هیچ شنیـــــدی که مــرا فرو گذاشت ؟
حکایت
یکی از پادشاهان پارسائی را دید گفت: هیچت از ما یادت می آید؟ گفت: بلی هر وقت که خدای را فراموش می کنم.
حکایت
لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت: از بی ادبان . هر چه از ایشان در نظرم نا پسند آمدی از فعل آن پرهیز کردمی .
حکایت
عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی بکـــردی. صاحبدلـــی بشنید و گفت: اگـــر نیم نانی بخــوردی و بخفتی بسیار از این فاضل تر بودی .
حکایت
مریدی گفت پیر را: چه کنم که از خلق به رنج اندرم از بسیاری که به زیارتم می آیند و اوقات من از تردد ایشان مشوش میشود. گفت: هر چه درویشان را وامی بده و آن چه توانگرانند از ایشان چیزی بخواه که دیگر گرد تو نگردند.

حکایت
پادشاهی به چشم حقارت در طایفه درویشان نظر کرد . یکی از آن میان به فراست دریافت و گفت: ای ملک! ما در این دنیا به جیش از تو کمتریم و به عیش خوشتر و به مرگ برار و در قیامت بهتر انشا الله .
حکایت
دست پا بریده ای هزار پائی بکشت. صاحبدلی بر او بگذشت و گفت:سبحان الله! با هزار پایی که داشت چون اجلش فرا رسید از بی دست و پائی نتوانست گریخت .
حکایت
دزدی گـــدائی را گفت: شرم نداری که برای جوی سیم دست پیش هر لیم دراز کنی؟ گفت: دست دراز از پــــی یک حبه سیــم به کـــه ببرنـــدبه دانگی و نیــــــــم

حکایت
بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت: باید که این سخن با هیچ کس در میان ننهی. گفت: ای پدر فرمان تو راست و لیکن می خواهم بدانم در این چه مصلحت است؟ گفت: تا مصیبت دو نشود یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه.
حکایت
جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان عالمی زده و بی حرمتی همی کرد. گفت: اگر این دانا بودی کار او با نادان بدین جایگه نرسیدی.
حکایت
منجمی به خانه در آمد مردی بیگانه دید با زن او بهم نشسته .دشنام داد و سقط گفت و درهم افتادند و فتنه و آشوب برخاست. صاحبدلی که بر آن واقف شد گفت: تـــــو بر اوج فلک چـــه دانی چیـسـت کــــه نـــدانی کـــه در سرای تو کیست

ــ کمترین آمار طلاق متعلق به حلزون هاست ، چون نه مشکل خانه دارند نه ماشین !!!
ــ به حال دل شکسته ام آنقدر اشک می ریزم که سیل
خرده هایش را با خود ببرد .
ــ دیروز آبزیان طرفدار محیط زیست علیه ماهی دودی ها تظاهرات کردند .
ــ وقتی روی سنگ قبرش آب می پاشم ، روحش تازه
می شود .
ــ هیچ وقت به لامپی که می سوزد ، پماد سوختگی
نمی زنم .
ــ از بس باهوش بود ، آمپول بیهوشی بهش اثر نمی کرد .
ــ چون می خواست رک حرف بزند ، پوست تنش را کند . -ـ قبل از این که غصه ، مرا بخورد ، می خورمش .
ــ روز تولد بیابان ، یک تکه ابر به او هدیه کردم .
ــ به خاطر موهای مصنوعی ام از باد متنفرم .
ــ چاشنی غذاهای من ، ترشی غصه هایم است .
_اگر آدمخوار بودم آدمهای باتجربه و پخته را انتخاب
می کردم .
ــ خون آشام تنها موجودی است که با هیچ گروه خونی مشکل ندارد .
ــ وقتی موهای سرش از تعجب سیخ شد ، هوس کباب کوبیده کردم .
ــ گربه شکمو از دزدیدن پیچ گوشتی هم دریغ نمی کند .
ــ چتر در روز بارانی ، بهترین الگوی فداکاری است .
ــ حقوق بشر روی صابون قدرت سرخورده است .
_ قلمم در خامی به پختگی رسیده است .
ــ حباب نفس کش ، می میرد . _ آن قدر به سر و صدا حساسیت داشت که از صدای قلبش سرسام گرفت . – هر وقت عزرا ئیل را ببینم خودم را به مُردن می زنم. – نویسنده ‏ای آن‏قدر خودش را سانسور کرد تا ناپدید شد. – وقتی پست بالاتری به او دادند، با چتر نجات سر کار رفت. – ماهی تنها جانوری است که به راستی دل به دریا می زند. – پرنده گوشه گیر ، روی شانه مترسک لانه می سازد. – گیاه توی گلدان، شبها خواب باغچه را می بیند. – قلب تاکسیمتر، با دیدن مسافر به تپش می افتد. – پرنده ای که فریب مترسک را بخورد، از گرسنگی می میرد. – بیکاری هم، خودش یک کار است، افسوس که تعطیلی و مرخصی ندارد. – پایمال ترین، بی بوترین ولی مقاوم ترین گل دنیا را روی قالی خانه مان یافتم. – وقتی صفر جلوی اعداد دیگر می ایستد , احساس غرور می کند. – برای اینکه کاسه صبرش لبریز نشود کمی از روی آن برداشت. – بعضی ها به روحشان هم سفید کننده می زنند. – مرگ و زندگی دو مقوله اند در یک مـقاله. – تیـر همیشه به راه راست می رود. – پای افکـارم را قـَلم کـردم. – کدام دکتری می تواند نبض روحم را بگیرد. – ماهی خجالتی در موقع تحویل سال , قرمز شد. – مرگ ، شلاق حوادث است ولی افسوس که بیدار کننده نیست. – برای مردن ، نیاز به تشریفات آنچنانی نیست . کافی است فقط نفس نکشید. – مرگ و زندگی سر همه چیز مشکل دارند ، به جز مرگ و زندگی. – مرگ مامور اجرای " قانون " طبیعت است. – آدم تمیز خیلی آسانتر کثیف می شود. – آخرین ایستگاه زندگی مرگ است. – مرگ بعضی انسانها را زنده تر می کند. – عقلش آنقدر بزرگ بود ، که هیچ کلاهی به راحتی سرش نمی رفت. – مرگ، کسی را خبر نمی کند ولی مرگ دیگران مخبر مرگ ماست. – دویدن کافی نیست باید به موقع دوید. – پزشکی قانونی علت مرگش را " افتادن از چشم همه " تشخیص داد.
– خیلی خجالت کشیدم. همین روزها نمایشگاه می‏زنم بیایید تماشا. – برای مردی که از ته دل می‏خندید، طناب انداختند تا بالا بیاید. – سالها خون دل خورد ، به جرم خون آشامی دستگیر شد. – فقط ستاره ها از چشمک زدنشان منظوری ندارند. – حتی اگر ماه هم طلوع نکند ، نمی درخشد. – تنهایی در غربت هم ، مرا تنها نمی گذارد. – بعلت پرت شدن از مرحله ، زخمی شدم. – آسانترین کارها شکست خوردن است. – حال آدم بی حال را نمی شود گرفت. – برخی ، از آینه هم توقع تخفیف دارند. – طمعکار پولهایش را جلوی آینه می شمرد. – مغزم درگذشت ، افکارم بدون سرپرست ماند. – از ترس زنده ها به عمق قبرم پناه می برم. – جسدم را تا گورستان به دوش کشیدم.
– پس از مرگ آرزوی به گور نمی بریم.
– برای مردن عمری فرصت دارم.
– به تعداد شکستهایم روزنه امید دارم.
– اکثرا" غافلند که مرگ ، یک غافلگیری است.
– مرگ ، برای جلوگیری از به درازا کشیدن زندگی است.
– دیدن شب احتیاج به چراغ ندارد. – باد با چراغ خاموش کاری ندارد. – باد کلاه سر کسی نمی گذارد. – گاهی سکوت بهترین زینت است ! – عاقبت مچ آینده به روشنی گذشته باز می شود. – وقتی که در آینه می نگری ، آینه می شکند ، یا بغض تو؟ – عینک تان ایرادی ندارد ، سعی کنید نگاه تان را عوض کنید. – خطرناک ترین آبها , آب راکد است که هیاهو ندارد. – کلام سلاح است ، سلاحی برای کشتن سکوت. – عشق ، فنا شدن نیست ، فدا شدن است. – دیروز رفته که فردا بیاید ، حالا کجاست ؟ – تنهایی واسه فکر کردنه ، نه واسه زندگی کردن … – آنقدر نگاهش تیز بود ، از آن به جای چاقو استفاده می کرد.
– از وقتی شنیدم زندگی چشم به هم زدنی است دیگه پلک نمی زنم. – زندگی یک معادله چند مجهولی است که تنها جواب معین آن مرگ است. – هیچ راهی مطمئن تر از لبخند برای نزدیکی آدمها به یکدیگر وجود ندارد. – محبت تنها چیزی است که در مصرف آن نباید صرفه جویی کرد. – آنقدر خسیس بود که لبخندش را هم از دیگران دریغ می کرد. – آدم حسود به سایه خودش هم حسادت می کند. – زندگی یک راز است ، رازی که مرگ آنرا افشا می کند. – مرگ پایان همه چیز نیست ، آغاز خیلی چیزهاست. – به سادگی از کنار زندگی گذشت و همانقدر ساده هم درگذشت. – یک روز دو چشمش با هم قهر کردند و از آنروز به بعد بینوا لوچ شد. – یکی می گفت : چون از این بدتر هم هست ، بگو از این بهتر نمی شه.
– معمولا" آنها که به تنهایی پناه می برند ، خیلی سرشان شلوغ است.
– دویدن کافی نیست باید به موقع دوید.
– هر چه شیشه عینکم را تمیزتر می کنم ، دنیا را کثیف تر می بینم.
– خورشید هنگام طلوع سلامی به روشنی روز می کند.
– بعضی ها ، بارشان بار است و بعضی هیچی بارشان نیست. – برای غلبه بر تاریکی ها ، سعی کنید چراغ دلتان را روشن نگهدارید. – بعضی ها ، هر چقدر تند می روند به خودشان نمی رسند ، شما چطور ؟ – یکی می گفت : آخرین چیزی که به زندگی معنا می دهد مرگ است. – زندگی را چه عرض کنم ولی مرگ ، برای هیچکس کم نمی گذارد.
– حتی یک ساعت خراب هم یک زمانی را درست نشان می دهد.

آب آتشزا
شعبده باز روی سن، یا حتی در یک محفل دوستانه
می گوید که می تواند کارهایی بر خلاف قوانین طبیعت انجام دهد. مثلا با آب لیوانی که روی میز قرار دارد. شمع روشن کند! همه تعجب می کنند، ولی او با کمال خونسردی شمع روشنی را از روی میز بر می دارد، و آن را خاموش می کند. بعد لیوان آب را بر می دارد و کمی خم می کند، و به ظاهر روی شمع آب می ریزد. شمع روشن می شود!اما رمز کار این است، که شعبده باز قبلاً تکه کوچکی فسفر به اندازه یک سر سوزن بریده، و به کمک یک قطعه موم به لبه لیوان چسبانده است. می دانیم که فسفر ماده ای است، که در دمای کم خود به خود آتش می گیرد، وقتی شعبده باز لیوان را خم می کند، فسفر در مجاورت آب و دمای کم مشتعل می شود، و فتیله شمع که تازه خاموش شده است، آتش می گیرد. اگر شما می خواهید این کار را انجام دهید، توصیه می کنیم، که فسفر را زیر آب با قیچی ببرید، و همانجا به لبه لیوان بچسبانید. همچنین آن را نباید زیاد در دستتان نگه دارید، زیرا بسیار آتش گیر است و گرمای دست باعث اشتعال آن می شود.
حقه سیگار و یخ
در یک میهمانی شعبده باز با ذکر مطالب با مزه ای توجه مهمانها را به خود معطوف می دارد، و ضمن اینکه درباره موضوع مورد بحث در حضور جمع حرف می زند، سیگار خود را آتش می زند. کمی بعد تکه یخی را از لیوان پر از نوشابه که تازه سرو شده است، در می آورد، و به سیگار خود نزدیک می کند. همین که یخ به سیگار نزدیک می شود، سیگار شعله می کشد. شعبده باز هم در صندلی خود لم می دهد و به کشیدن سیگارش مشغول می شود، در حالی که همه مهمانها به شدت متعجب می شوند. راز این کار هم ساده است: شعبده باز قبلاً تکه خیلی کوچک فلز پتاسیم، به اندازه یک سر سوزن به لبه سیگار خود چسبانده است. می دانیم که پتاسیم فلز فعالی است و می تواند حتی با یخ هم ترکیب شده و مشتعل گردد. اگر شما هم می خواهید، این کار را بکنید، باید با احتیاط تمام به آن مبادرت ورزید، زیرا کار با آن، همان طور که در فوق گفتیم، خطرناک است و هرگز نباید مدت زیادی در معرض هوا قرار داد. یک توصیه دیگر، مواظب باشید، که اشتباهاً سر سیگار را به دهن خود نبرید، زیرا آتش می گیرد!
گلدان بزرگ پر گل
شعبده باز ادعا می کند، که می تواند یک گلدان بزرگ پر گل روی میز ظاهر کند. ولی این کار در پیش چشم همه تماشاگران ممکن نیست، زیرا ممکن است چشم ناپاکی نیز ناظر بر این چشم بندی شود، و مانع از اجرای صحیح آن گردد! بنابراین چشم بندی حتماً باید در پشت یک پرده کوچک انجام یابد. میز نمایش جلو شعبده باز قرار دارد. از روی آن دستمال بزرگی تقریباً به ابعاد یک در یک متر بر می دارد. جلو صحنه آمده و پشت و روی آن را به همه نشان میدهد و آن وقت یک لحظه دستمال را جلوی میز نگه داشته و مانع از دیده شدن روی میز می شود و تماشاچیان که به هیچ وجه انتظار دیدن آن را نداشتند سخت متعجب می شوند.
راز تردستی به این ترتیب است گلدان از یک فنر بزرگ فلزی ساخته شده است که دور آن پارچه سیاه کشیده اند. روی میز هم برای این گلدان جاسازی شده است. فنر گلدان
می تواند فشرده شده، و ارتفاع کمی پیدا کند. در پایه میز هم که به شکل استوانه سوراخ شده است، یک دسته گل پلاستیکی در هم فشرده شده و انتظار می کشد تا در موقع لزوم خارج شود . وردست شعبده باز هم در زیر سن نمایش نشسته و از یک سوراخ کوچک که مواظب اوست. وقتی شعبده باز یک لحظه پرده را جلو میز نگه داشت. همکار او اولاً سرنخی را که به میله نگهدارنده گلدان وصل است،
می کشد تا فنر گلدان باز شده و از محفظه خود خارج
می شود. ثانیاً با دسته مخصوص استوانه گلهای پلاستیکی را بالا می زند تا از وسط گلدان بالا بیایند و به این ترتیب بزرگ، با دسته گلی بزرگتر، فقط در یک لحظه روی میز ظاهر می شود و تماشاگر را متعجب می سازد.
دستمال حریر توی کیف
شعبده باز رو به یکی از تماشاگران ردیفهای اول نمایش، که کلا به سر دارد، می گوید: آقا شما چرا توی کلاهتان دستمال پر کرده اید؟ تماشاگر بی اختیار کلاهش را از سرش بر می دارد، و بررسی می کند، و احتمالاً می گوید که: نه خالی است! ولی شعبده باز اضافه می کند، که شما متوجه نیستید، و قطعاً پر از دستمالهای رنگارنگ است و بالاخره ادامه می دهد، که اگر باور ندارد کاهش را به او بدهد، تا معلوم شود که حق با کیست و آن وقت ضمن گرفتن کلاه، عمداً آن را به زمین می اندازد و می گوید: ببخشید کلاه شما کثیف شد و اجازه می دهید که پاک کنم؟ سپس یک "برس" معمولی را که روی میز است بر می دارد و پشت کلاه را به دقت تمام پاک می کند و بعد آن را طوری نگه می دارد، که دهانه کلاه رو به بالا باشد، و مرتباً 10 الی 20 و بیشتر دستمالهای رنگی مختلف از توی آن بیرون می کشد و همه متعجب می شوند.رمز تردستی در چیست؟ موضوع بسیار ساده است: در برس مویی جاسازی شده است و تعداد زیادی دستمال ابریشمی نازک دور از چشم تماشاگران در آن پنهان شده است، که گوشه همه آنها دو به دو به هم دوخته شده و سر آن در بیرون قرار گرفته است. بعد از صحنه سازیهای زیاد و پاک کردن دروغی کلاه، بی آنکه کسی متوجه شود، برس را با دست چپ زیر لبه کلاه نگه می دارد، به طوری که کسی متوجه آن نگردد و از سر نخ می کشد تا دستمالها پشت سر هم بیرون بیایند و ملاحظه می کنید که با وجود ساده بودن تردستی نتیجه چقدر شگفت آور است.
تغییر رنگ مکعب
شعبده باز یک مکعب مستطیل تقریباً بزرگ به دست دارد، که رنگ آن قرمز است. جلوی سن از تماشاگران حاضرمی خواهد، که خوب نگاه کنند، او رنگ مکعب مستطیل را تغییر خواهد داد! و در یک لحظه شعبده باز به هوا می پرد و جیغ می کشد و در ضمن مکعب مستطیل قرمز رنگ را در پشتش می گیرد. وقتی مکعب را جلو می آورد، ملاحظه می کنند که سفید رنگ است و سخت متعجب می شوند.
راز تردستی: هر مکعب مستطیل دارای 6 وجه است: اولاً می توان سه وجه آن (دو وجه جانبی و یک قاعده) از مکعب را رنگ قرمز و بقیه را رنگ سفید زد و د رموارد لزوم آنرا طوری نگه داشت، که فقط سه وجه سفید و با سه وجه قرمز در معرض دید ناظران قرار گیرد (این کار خیلی سهل است و با کمی تمرین می توان موفق به انجام آن شد). ثانیاً در برخی موارد برای یک وجه بزرگ آن روکش در نظر می گیرند که این روکش از وسط به وسیله لولا می تواند تا شود. قسمت تاشو به شکل مثلث است، که یک طرف آن سفید و طرف دیگرش قرمز رنگ می شود و می تواند همراه با دو وجه جانبی بر حسب وضعیتی که دارا است مکعب را قرمز با سفید نشان دهد.
کدام ورقها؟
این یکی از تردستیهایی است که بر خلاف راز ساده آن معمولاً آدمهای با هوش را نیز فریب میدهد. شعبده باز یک دسته ورق در دستش دارد. ضمن اینکه آنها را بازی می دهد، ادعا می کند اگر چند نفر از حاضر در جلسه از بین کارتهای مزبور چند تا انتخاب کنند، او یک به یک کارتهای انتخاب شده، را مشخص خواهد کرد، و برای آنکه موضوع را خیلی مهم و غیر عادی جلوه دهد، یک دستمال سیاه بر می دارد و از یک تماشاگر می خواهد که آنرا به چشمان او ببندد. علاوه بر آن در همین وضعیت پشت به تماشاچیان می ایستدو همکارش دسته ورق را در دستش گرفته و پیش تماشاچیان می رود و از 8 الی 12 نفر می خواهد، که از کارتهای مزبور هر کدام یک برگ به دلخواه انتخاب کرده و پس از امضا کردن به همکار شعبده باز تحویل دهد و سپس همین وردست شعبده تمام کارتهای انتخابی را در یک کلاه، که از تماشاچیان امانت گرفته شده است، می ریزد و بقیه کارتها را نیز روی آنها اضافه می کند و پس از آنکه روی کلاه دستمال بزرگی می کشد به شعبده باز تحویل می دهد. شعبده باز با چشم بسته و از زیر دستمال یکایک ورقهای انتخاب شده را بیرون می کشد، و تماشاگران را حیرت زده می سازد. چگونه؟ مطلب خیلی ساده است: همکار شعبده باز با زرنگی تمام ورقهای انخابی را پس از تحویل گرفتن از تماشاچیان با یک گیره کاغذ به هم وصل می کند، و یکجا توی کلاه می اندازد. این ورقها را در ته کلاه پیوسته به هم باقی مانده اند که شعبده باز یک به یک بر می دارد، و به تماشاگران ارائه می دهد.

2


تعداد صفحات : 42 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود