( باستان شناسی و هنر اشکانی )
تاریخ فرهنگ و تمدن سلوکی و اشکانی
خشایارشا برای جبران شکستی که در دشت ماراتن به لشگریان پدرش وارد شده بود، در سال 480 ق.م با سپاه گرانی که هرودت مورخ یونانی تعداد آنها را به گزاف 2641000 نفر و سایر مورخین 100000 نفر و برخی هم 35000 نفر نوشته اند، عازم یونان شد، و با سپاه ده هزار نفری اسپارت به فرماندهی لئونداس به جنگ پرداخت که ظاهراً فاتح شد و مردم اسپارت شهر را تخلیه کردند و خشایارشا هم آنجا را به آتش کشید و در دنباله اقدام توسعه طلبانه اش معبد پارتنون را که متعلق به آتنا دختر زئوس خدای خدایان بود آتش زد.
در بابل نیز چنین کرده بود و مجسمه مردوک خدای ملی بابلیان را که مورد ستایش و احترام مردم بابل و بعضی از مردم کشورهای دیگر امپراطوری بودند از معبد بزرگ بعل خارج کرده بود. همه این خودخواهی ها به آشفتگی هر چه بیشتر اوضاع کمک می کرد و در نتیجه آتش طغیان و شورش ها را تندتر می ساخت و بر شدت نارضایتی ها می افزود، چنان که آتش کینه مردم آتن بر علیه ایران افروخته شد و پیوسته مترصد بودند که در فرصتی مناسب از پارسیان انتقام گیرند. اگر چه در زمان خشایارشا به علت عدم وحدت در شهرهای یونانی این کار عملی نبود، ولی سرانجام در زمان داریوش سوم اهالی مقدونیه پرچمدار این نهضت و اندیشه در سرزمین یونان شدند.
مقدونیه سرزمینی ثروتمند بود و اساس اقتصاد آن بر پایه کشاورزی خوب مقدونیه نهاده شده بود و همین امکانات طبیعی سبب شده بود ملت واحدی از کشاورز و گله دار و شبان تحت اداره یک نفر پادشاه در آنجا تشکیل شود. در صورتیکه موقعیت جغرافیایی یونان بگونه ایست که مانع شده است از اینکه مقر یک ملت واحد باشد بلکه آن را مجموعه ای از دول کوچک ساخته بود که برای امر معاش خود ناچار متوجه دریا بودند. وانگهی مرد مقدونی حق نداشت اگر آدمی نکشته با دیگر مردان روی یک میز بنشیند مگر بدست خود لااقل گزاری کشته باشد. از طرفی اختلافات و کشمکش هایی پیوسته بین این دول وجود داشت. چنانکه فیلیپ پدر اسکندر در دوره جوانی مدت سه سال، بطور گروگان در تب، که آن زمان دولت نظامی مهم یونان بود بسر برد و بعد از این اسارت بود که موفق شد سپاهی بنام فلانژ تشکیل دهد در حالیکه آتن و تب با به قدرت رسیدن فیلیپ سخت مخالف بودند اما در جنگهایی که فیلیپ با قبایل مختلف کرد با دولت های تب و آتن که با هم متحد شده بودند وارد جنگ شد. فیلپت فاتح شد و بعد تسخیر آتن و تب متوجه اسپارت گردید و آنجا را نیز به تصرف خود درآورد و بعد از این فتوحات بود که فیلیپ، خود را سردار کل یونان معرفی کرد و آنگاه برای انتقام گرفتن از ایران از مردم یونان و مقدونی درخواست کمک و یاری نمود که ظاهراً جزو مردم اسپارت پذیرفته شده؛ چون نظام اجتماعی و حکومتی با آنکه تحت اختیار روسایی بود که مالک زمینهای وسیعی بودند و از نظر کشت و زرع درآمد سرشاری داشتند که می توانستند شاه را در جنگ یاری دهند. قدرت دینی و قضایی و نظامی هم در دست شاه بود و فیلیپ توانسته بود یا تشکیلات مجهز و با نیروی نظامی خود موجبات وحدت سرزمین هلاد (یونان قدیم) را فراهم نماید و با اجتماع ملت یونان در گرد تاج و تخت خود تحت عنوان منتقم یونانیان از پارسیان، توجه و حمایت اهالی آتن و تب را نیز کاملاً جلب کند. ب طوری که سپاهی مرکب از سربازان سنگین اسلحه با نظم و ترتیب خاص آمادگی خود را برای حمله اعلام داشته بودند، که پیش از اقدام به این امر برای مرگ او توطئه ای بعمل آمد و فیلیپ را به قتل رساندند.
به نظر می رسد که این سوء قصد توسط عاملین ایرانی یا طرفداران حکومت پارسی انجام گرفته باشد. زیرا قتل فیلیپ هیچگونه تغییری در اندیشه ضد ایرانی مقدونی ها نداد و جانشین فیلیپ مقدونی پسر 22 ساله اش اسکندر پرچمدار نجات یونانیان از یوغ ایرانیان شد و راه پدر را دنبال کرد و با حمایت و کمکی که از اهالی آتن و تب گرفته بود با سپاه منظم مقدونی که در ستاد آن مورخان، جغرافی دانان، دانشمند و حتی گیاه شناسان هم بودند عازم ستیز با شرق شد. او از شاگردان تحصیل کرده مکتب ارسطو بود و از دانش های زمان بهره کافی گرفته بود، دارای زیرکی و هوش سرشاری بود او را شکارچی قابل و مرد کاملی نوشته اند که در این لشگرکشی ها برای تهییج سربازان یونانی تصمیم گرفت از همان راهی که خشایارشا به یونان آمده بود راهی پارس شود یعنی از تنگه داردانل (هلس پونت)، خود اسکندر اولین کسی بود که از کشتی پا به خشکی نهاد. او از اشتیاق اعمال قهرمانه اش بر خود می لرزید و در اولین قدم بر طبق نقشه اش شهر تروا را در آسیای صغیر تصرف کرد و آنرا به آتش کشید و در این شهر پس از اولین پیروزی اساسی اقدام به حمله را جنگ انتقامی و مذهبی بر ضد آسیا اعلام کرد؛ و آن را یک سفر جنگی تلافی جویانه تلقی کرد و برای شادی ارواح قهرمانان یونانی دستور قربانی داد و سپاهیان اسکندر هم که تنها آرزویشان عبور از سواحل مدیترانه بود به شوق آمده بودند.
اما باید گفت که اسکندر پا را راهی گذاشته بود، که فقط جنبه انتقام مذهبی نداشت، زیرا بعداً خواهیم دید که برای مطامع جهانگشایی اسکندر نمی توان حدی قائل شد. حتی هدف اسکندر تنها بدست آوردن متصرفات ایرانی مانند سوریه، مصر و بابل نبود، بلکه اشغال خود کشور هخامنشی بود؛ او می خواست دنیایی را به زیر سلطه خود درآورد، بخت هم او را یاری کرد چون بدون هیچگونه برخوردی پس از آسیای صغیر وارد مصر شد و راه مواصلاتی خویش را با یونان تعیین کرد و با تسخیر سواحل دریا سپاهیانش را از گزند هر نوع حمله دریایی از طرف داریوش سوم محفوظ نگهداشت. مضافاً به اینکه داریوش هم که از باده غرور و قدرت سرمست بود به جای مقابله با لشگریان اسکندر، با همه تجهیزات نظامی و امکانات وسیعی که داشت فقط فرمان صادر می کرد که اسکندر را این چنین و آن چنان کنید، اسکندر را به زنجیر کشیده به پایتخت شوش بفرستید. غافل از اینکه وقتی اسکندر وارد مصر شد چون مصریان دل خوشی از حکومت ایرانیان نداشتند اسکندر به راحتی آن کشور را منصرف شده بود از طرفی سپاهیان یکدست یونانی اسکندر که برای هدفی تعیین شده می جنگیدند، با لشگریان مخلوط داریوش که ترکیب از مزدوران یونانی و ایرانی بودند فرق داشتند و هنگامیکه در گرانیک اولین برخورد بین دو سپاه پیش آمد با همه غیرت و مردانگی که سربازان ایرانی از خود نشان دادند مع الوصف کاری از پیش نرفت. آرین می نویسد که ممنون سرکرده قوای مهم مزدور یونانی در سپاه ایران به سرداران ایران پیشنهاد نمود که باید عقب نشست و شهر و دهات مسیر حمله اسکندر را آتش زد ولی سرداران ایرانی این پیشنهاد ممنون را نپذیرفتند و سرانجام هم شکست خوردند و فرار را بر قرار ترجیح دادند و اسکندر با موفقیت وارد سارد شد. مرحله دوم جنگ اسکندر جنگ ایسوس بود که در نزدیکی شهری به همین نام روی داد. مورخین، سپاهیان ایران را در این جنگ بالغ بر 600 هزار تن ذکر کرده اند و سپاه اسکندر را سی هزار تن و داریوش خود بر طبق رسم تغییر ناپذیر شاهی در قلب لشگریان قرار داشت و هنگامی که نائره جنگ به طرف او زورآور گردید رو به فرار نهاد و حتی برای سبک کردن ارابه خود سپرش را نیز به دور انداخت.
از این شکست داریوش توسط اسکندر و سردارش، پارمنیو یک تابلوی خاتم کاری که در پومپه کشف شده و در موزه ملی ناپل است تهیه کرده که حکایت دارد که: شاه هخامنشی از حمله نیزه اسکندر سخت وحشت کرده و ارابه چی اسبها را برای فرار از مهلکه با شلاق می زند و یک نفر پارسی از آب پیاده شده اسبش را به داریوش می دهد که فرار کند و او چنین کرده است. تلفات قشون ایران را در این جنگ بالغ بر صدهزار تن نوشته اند. از جمله غنایمی که از این نبود نصیب سپاه اسکندر شد، سراپرده داریوش، مادر و زن و دو دخترش و بیش از معادل یک میلیون لیره غنایم جنگی دیگر و بدین ترتیب قسمت ایران غربی به تدریج به دست فاتح جوان مقدونی افتاد.
داریوش برای نجات خانواده اش پیام صلحی برای اسکندر فرستاد که در برابر تزویج اسکندر با دخترش و دادن غنایم جنگی دیگر از ادامه جنگ صرف نظر کند، اما اسکندر نپذیرفت و به داریوش پیام داد که باید او را سلطان خود بشناسد، همچنانکه او را در مصر فرعون شناخته بودند و در معبد آمن مصر ، هاتف معبد؛ تسلط بر جهان را برای او پیش بینی کرده بود و او را به عنوان پسر خدا اعلام داشته بود، بدیهی است که پس از فتح الیوس و شکست کامل سپاهیان ایران و هزیمت داریوش، اسکندر حاضر به مصالحه نبوده و به راه خود ادامه داد و فاتحانه عازم بین النهرین گردید و از دجله و فرات هم گذشت. سومین پیشنهاد مصالحه داریوش که این مکان مرز دو امپراطوری ایران و یونان باشد و داریوش تسلط اسکندر را بر شهرهای مفتوحه می پذیرد، نیز مورد قبول واقع نشد و داریوش ناچار به ادامه جنگ با اسکندر شد و جنگی سخت در دامنه جبال آشور در اردبیل در محلی بنام گوگمل یا (مرتع شتران) درگرفت که به شکست سپاهیان ایران منجر شد و داریوش بسوی هگمتانه فرار کرد. پس از این پیروزی اسکندر وقتی وارد بابل شد. مردم از او استقبال کردند و اسکندر هم مناسب دید که خود را شاه ایران بداند و برای دلجویی و توجه اهالی بابل دستور باز پیرایی و بازسازی معبد بعل را که خشایارشا خراب کرده بود، صادر کرد و در تعقیب داریوش روانه شوش، پایتخت ایران گردید. پایتختی که بر روی خرابه های ایلام ساخته شده بود و بصورت مرکز جهانی تجلی کرده بود و سفرا و فرستادگانی از کشورهای مختلف که در آن زمان شناخته شده بودند به آنجا گسیل می شدند، بسیاری از مردمان سیاسی رانده شده از زونان هم در پناه این تختگاه بسر می بردند. شوش بصورت یک بنگاه علمی از نویسندگان و شعرا، و پزشکان و هنرمندان یونانی درآمده بود که داریوش آن را بسیار دوست می داشت و فتح آن یکی از آرزوها و مقاصد مهم اسکندر در جنگ با ایران بود که با تصرف شوش نه تنها این آرزوی اسکندر برآورده شد بلکه غنایم زیادی به چنگ سربازان مقدونی افتاد.
خانواده داریوش که در سپاه اسکندر اسیر بودند به شوش رسیدند و در آنجا مستقر شدند، اسکندر پس از مدتی اقامت در شوش و به رسمیت شناختن خود به جانشینی داریوش سوم، عازم تخت جمشید شد و با گنجینه های زیاد آنجا روبرو گردید، و بساط عیش و عشرت را رد تخت جمشید گستراند، و در اینجا به عهده قول و وعده های خود وفا کرد و سرانجام به جبران آتش زدن معبد پارتنون صفه تخت جمشید را به آتش کشید. عملی که برای مورخین متعصب غربی باورکردنی نیست، اما کاوشهای باستان شناسی و عملیات حفاری تخت جمشید این مطلب را تایید می کند و هنوز بقایای پرده های سوخته و سایر اشیاء بدست آمده دال بر آتش کشیدن آنجا توسط اسکندر است. اسکندر پس از چهار ماه اقامت و خوش گذارانی در تخت جمشید و به آتش کشیدن آنجا و چند بار هم بازدید از آرامگاه کورش در پاسارگاد چون اطلاع یافت که بسوس نایب السلطنه، داریوش را دستگیر و اسیر و محبوس کرده است به تعقیب او پرداخت، اتفاقاً در اطراف دامغان به اردوی فراریان رسید و در همین جا بود که با جسد کشته شده داریوش که با ضربت خنجر یکی از شهربانانش به قتل رسیده بود، روبرو شد.
اسکندر وقتی با این حادثه روبرو شد دستور داد که جسد را به شوش منتقل کنند و به خانواده او بسپارند و به یکی از سرداران ایرانی بنام اسپی تامن1 دستور داد که بسوس قاتل داریوش را که به بلخ فرار کرده دستگیر کند، که پس از دستگیری بسوس او را در همدان به دار کشید و در ادامه راهش به سوی شرق رهسپار شد و ایران شرقی را هم اشغال کرد. با وجودی که ایجاد آرامش و صلح در سرحدات شمالی مدتی طول کشید؟، اما اسکندر با جنگ و ستیز تا سیحون پیش راند و پس از ازدواج با رخسانه یا روشنک دختر اکسیارتس2 امیرسغد در سال 327 ق.م از طریق هندوکش عازم هند گردید. که در این لشگرکشی قشون اسکندر را یکصد هزار نفر نوشته اند که از معبر خیبر و پلی که روی سند ساخته بودند گذشته و به شهر تاکسلا در پنجاب وارد شد.
نوشته اند پادشاه و اهالی آنجا با آغوش باز اسکندر را پذیرفتند و او از آنجا به طرف رود هی واس پس از (جلم امروزی) رهسپار شد که پادشاه آنجا به نام پروس با سی هزار سپاهی و فیلهای جنگی زیاد مهیای روبرو شدن با قشون اسکندر بود، مقدونی ها وقتی با این پیلها مواجه شدند جنگ را بی نتیجه تلقی کردند. اما اسکندر بیدی ن بود که از این بادها بلرزد و با وجودیکه لشگریان از نظر تعداد فزونی داشتند در این درگیری تلفات زیادی به مقدونیها وارد شد اما سرانجام جنگ به نفع فاتح یونانی تمام شد و پروس اسیر گردید. پس از آن پیروزی اسکندر تا رود هیفاز3 (رود بیس امروزی) پیشرفت اما قشون خسته اسکندر در کنار این رود وقتی از مطامع و هدف جهانگشایی بی حد اسکندر مطلع شدند و ترس از اینکه اگر دورتر بروند با پادشاهی قویتر از پروس و با پیل های بیشتر روبرو خواهند شد، به اسکندر گفتند فتوحاتی که شده کافی است و هر زحمتی حدی دارد و مخصوصاً یکی از سردارانش بنام کی نس4 به اسکندر گفت اگر در مقام جهانگشایی بیشتری هستی باید بانی که از لشگریان ما تعداد کمی باقی مانده و بهتر است بر گردی و قشون جدید و تازه نفسی تهیه کنی. اسکندر وقتی تمرد و نافرمانی را در قشون یونانی و مقدونی احساس کرد علیرغم تمایلاتش تصمیم به مراجعت گرفت 325 ق.م.
هنگامی که همه لشگریان اسکندر از طرق مختلف به شوش رسیدند، دستور داد که سربازان متمرد یونانی را مرخص کنند و فقط آنان که شایسته پاداش و سلحشور باشند در رکاب او باقی بمانند و چنین وانمود کرد که دیگر تصمیم به جنگی ندارد و لذا به ر سوم پارسیان با رخسانه ایرانی ازدواج کرد و در روز جشن عروسی دستور داد که ده هزار تن از سربازان یونانی هم با زنان آسیایی ازدواج کنند. اسکندر جامه شرقی بر تن کرد و آداب و رسوم ایرانی را بجای می آورند و اینکه خود را شاه ایران می دانست و چنان که فطرت شاهان ایرانی بود دستور داد برخلاف موازین قانونی و دمکراسی یونان، مقدونیها و یونانیان در مقابل او خبردار بایستند و در هنگام تکلم در جلوی اسکندر زانو به زمین بزنند. عده ای از ایرانیان طرفدار یونان را بر مستند ساتراپی نشاند و دستور داد سی هزار نفر از جوانان ایرانی تحت تعلیم نظامی یونانی قرار گیرند تا جای سربازان یونانی را کنند. رویهم رفته اسکندر تصمیم گرفته بود که تغییرات بنیادی و اساسی در رفتار خود و اداره کشورش بدهد؛ تغییراتی که با روحیه مردم هلاد تضاد داشت. زیرا اسکندر هر چند یک شاهزاده اشرافی و شخص اول مقدونی بود، ولی حکومت مقدونیه یک حکومت استبدادی و مطلقه نبود، اداره مملکت با مشورت رجال که در اظهار عقیده آزاد بودند صورت می گرفت و تا این هنگام اسکندر بنا به سنت حکومتی یونان مقدونیه در مجالس و جشنها با مردم نشست و برخاست می کرد و نزدیکان دربار در حقیقت دوست او بشمار می رفتند. برخی را عقیده بر این است که اسکندر با این اندیشه و تغییر روش اولین قدم را برای اجرای آرزوهای دیرین خود یعنی اتحاد دو دنیای غرب و شرق برداشت. ظاهر امر این بود که او نمی خواهد بین یونانیان و ایرانیان تبعیض و تفاوت قائل شود و بهمین جهت او تشریفات درباریان هخامنشی را انتخاب کرده و برای اینکه بتدریج یونانیان و مقدونیها را با این تشکیلات آشنا کند دستور داد که با ازدواج سپاهیان با دختران ایرانی یک نوع همهونی در ممالکت تابعه بوجود آورد و تشکیلات کشورداری هخامنشیان را هم با همان تشریفاتش پذیرفت و حتی بعضی از ساتراپهای ایرانی را به همان پست خود ابقا کرد و ظاهر این بو که خیال استمالت و دلجویی از مردم زیر سلطه اعم از ایرانی و یونانی را دارد. ظاهر امر این بود که اسکندر مقدونی سابق نبود و کاملاً تغییر حالت داده و سراسر کبر و غرور شده بود و آزادمنشی و نشست و برخاست با مردم و یا مشورت با مجلس برای اداره مملکت برای او دیگر مفهومی نداشت. همه این عوامل و بخصوص تغییر رفتار روحی اسکندر و تحقیر یونانیها موجب دلسردی و تنفر آنان نسبت به اسکندر گردید و او هم در تشکیلات جدید لشگری دو هدف را تعقیب می کرد اول آنکه قشون اکثراً از مقدونیها نباشد زیرا عناصر ناراضی در میان آنها زیاد شده بود و دیگر اینکه با یونانیها مخلوط شوند تا اثرات همنشینی در آنها موثر واقع گردد. و به این ترتیب اسکندر به تدریج ارتباط خود را با مردم یونان و مقدونیها کم کرد و یونانیها و مقدونیها از این تغییر رفتار اسکندر که خودشان را عامل پیشرفت و فتوحات او می دانستند کینه در دل داشته و تصمیم به انتقام گرفتند. و لذا دو دفعه بر ضد او توطئه کردند ولی موفق نشدند و در ارتباط با این توطئه عده ای دستیگیر شده و به قتل رسیدند یکی در بین آنها فیلوتاس پسر پارمینون و کلیت دوست صمیمی خود اسکندر بود که در جنگ گرانیک جان اسکندر را از مهلکه نجات داده بود و چنانکه شیوه مستکبرین جهان است نه تنها اسکندر دوستان خادم و فداکار خود را به قتل رسانید بلکه طبیعی هم که از مداوای یکی از سرداران او عاجز بود کشت و آزاد مردی به نام کالیس تن که نخواست اسکندر را خدا بداند اعدام کرد.
به هر جهت اسکندر در مدت شش سال حکومت بر ایران سعی کرد که فرهنگ و تمدن یونانی را در شرق بسط دهد، کلنی های زیادی از مهاجریان یونانی را در شرق بسط دهد، کلنی های زیادی از مهاجیان یونانی ترتیب داد. خود اسکندر هم دو زن شرقی گرفت یکی استاتیرا دختر داریوش و دیگی بنام رکسانه یا روشنک که بعضی او را دختر داریوش دانسته اند، ولی اکثر مورخان او را دختر امیر سغد ذکر کرده اند.
پایتخت او شوش پناهگاه تمدن یونانی شده بود و زبان یونانی به حدی در آنجا رواج یافته بود که قوانین و احکام پادشاهان پارت هم بعدها برای مردم شوش به این زبان صادر می شد، مبادلات بازرگانی وسیعی بین شوش و شهرهای یونانی آن جریان داست. آثار و اشیاء و کوزه های سفالینی که بر روی آنها نبشته های یونانی وجود دارد از شوش بدست آمده که همه این اسناد و مدارک پرده از راز دنیای باستان بر می دارد و نشانگر آن است که اسکندر خود را زمامداری لایق می دانسته است.
هیئت باستان شناسی در کاوشهای خود محل دقیق اردوگاه اسکندر را در شوش یافته اند، در دامنه کم ارتفاع در محوطه وسیعی مقابل حصار شهر شوش سکه ها و ظروف یونانی قرن چهارم ق. م و هم چنین سکه، قطعات شکسته مجسمه های مرموین، اسلحه و نوشته هایی به خط یونانی بدست آمده که آثار گویایی از این مرحله تاریخی حیات شوش می باشد.
سرانجام اسکندر پایتخت جدیدش بابل سفرایی از قرطاجنه و ایتالیا و گل (فرانسه امروزی) به دربار اسکندر آمدند، و اسکندر آنها را پذیرفت. اما روزها و زندگی عادی اسکندر دیری نپائید و او به فکر فتح عربستان افتاد و دستور داد که کشتی هایی برای این منظور ساخته شود. اما در این اثنا شورش و طغیانی از طرف کاسی های ناحیه مال امیر خوزستان (ایذه) ظاهر شد که اسکندر تصمیم به سرکوبی بیرحمانه آنها گرفت و در این پیروزی دستور داد که چند هزار نفر از مردم کاسی را برای آرامش روح سردار محبوبش هفس تیون که تازه در گذشته بود قربانی کنند.5 پس از این پیروزی و پیش از آنکه عازم تسخیر شعبه جزیره عربستان شود مرگش فرا رسید و اجل مهلتش نداد و در اثر تبی شدید که در باتلاقهای مالاریا خیز بابل بر او مستولی شده بود، این جنگجوی ماجراجو در عنفوان جوانی در 23 سالگی و در سال 323 ق.م دار فانی را وداع گفت و خواب های طلایی او برای وحدت شرق و غرب نه تنها نقش بر آب گردید بلکه برعکس خصومت بین شرق و غرب را تشدید کرد.
و چنانکه بعداً خواهیم دید پدید آمدن دولت اشکانی و بعدها هم ساسانی و جنگهای طولانی ایران با سلوکیها رومی ها در مدت 9 قرن در حقیقت عکس العمل کارهای قدرت طلبانه اسکندر بود.
بدین ترتیب افسانه اسکندر پایان یافت ولی داستان جانشینان او آغاز شده بود.
جانشینان اسکندر
سکه های مکشوفه از نقاط مختلف از زمان اسکندر نشانگر آن است که بعد از اسکندر برادر ناتنی او به نام فیلیپ آری ده که تاریخ او را نامشروع و ناقص العقل معرفی کرده است برای مدت محدودی به جانشینی اسکندر انتخاب شده، بر روی این سکه ها در یک طرف نقش اسکندر و در طرف دیگر نقش فیلیپ اری ده به خط یونانی ضرب شده است.
چون اسکندر قرزند ارشدی نداشت هر چند نوشته اند که در انتظار فرزندی از رکسانه بود. آرین مورخ یونانی قرن دوم میلادی درباره جانشینان اسکندر می نویسد: به استثنای آنتی پاتر که به خانواده اسکندر وفادار مانده بود هیچ یک از سرداران او برای حفظ تاج و تخت وراث بیچاره اسکندر کمک و اقدامی نکردند.
زن اسکندر بنام المپیاس6 ناگهان به مقدونیه آمد و در صدد دستگیری و گرفتاری فیلیپ آری ده و زوجه دسیسه کارش او ریدیس برآمد، و سرانجام هم موفق شد که فیلیپ اری ده را به قتل برساند و زن او هم اوریدیس خود را حلق آویز کرد. اما خود المپیاس هم توسط یکی از سرداران بنام کاسناندر دستگیر و سنگسار گردید و سایر بازمانده های اسکندر را از جمله اسکندر جوان فرزند رکسانه و مادرش را هم به زندان انداخت به طوری که خانواده اسکندر به کلی ریشه کن و دیگر کسی باقی نماند که دعوی سلطنت کند اما چون هیچ یک از سرداران حاضر به تمکین از حکومت مرکزی نبودند، به زودی شورش و طغیان در ممالک تابعه شروع شد و هر یک از ساتراپهای یونانی و مقدونی مملکتی را تصاحب کردند و خود را جانشین اسکندر دانستند.
دیگ آز و طمع همه به جوش آمده بود، جنگهای داخلی شدید و همه جانبه ای درگرفته بود. هرج و مرج عجیبی شروع شده بود و همه سرداران چشم به ایران و سواحل مدیترانه دوخته بودند و ایران را به عنوان یک کشور ثروتمند پایگاه و زادخانه خوبی برای جنگ در مغرب می دانستند. در این زمان آذربایجان در اختیار پادشاهان محلی باقی مانده بود.
سرداران و سربازان اسکندر گنجها و سرزمین های متصرفی را هم بین خود تقسیم می کردند، در سال 319 ق.م یکی از عمال یونانی بنام (اومن) تصمیم گرفت تا ساتراپهای فلات ایران را با یکدیگر متحد سازد و یک ساتراپ بزرگ تشکیل دهد اومن در زمان اسکندر ریاست دبیران را عهده دار بود ولی پس از مرگ اسکندر خود را رقیب سرداران نمود تا بلکه از تجزیه طلبی و طغیان آنان جلوگیری کند، شبی همه سرداران را در اردوگاه اسکندر و درون چادری که همه چیز آن دست نخورده بود و هنوز علائم نشانه سلطنتی و تخت اسکندر در آن قرار داشت دعوت کرد، سرداران در این چادر چنان تحت تاثیر قرار گرفته بودند که گویی روح اسکندر در آن جلسه حاضر و ناظر اعمال و گفته های آنان می باشد، لذا همگی سرداران نقشه و پیشنهاد اومن را تایید کردند و قول دادند که از تشکیل ساتراپ بزرگ پیشنهادی اومن حمایت کنند، اما دیری نپایید که بدگمانی بی احترامی به اومن شروع شد و مخصوصاً یکی از دوستان دیرین اومن بنام آنتی گون (که به آنتی گون یک چشم معروف بود و از والیان کلکیه در آسیای صغیر) از مغرب پیدا شد در برابر اومن قرار گرفت. او دارای تجهیزات نظامی و از حیث سواره نظام فوق العاده مجهز بود، از همه مهمتر او یک نفر مقدونی بود ولی اومن یونانی بود و تجهیزات او شرقی و فیلان جنگی بود که اسکندر در غنایم شرق با خود آورده بود. اومن دارای سپاه پیاده نظامی به نام سپرنقره ایها بود که معروفیت ویژه ای داشتند که پلوتارک درباره آنها می نویسد سپاه سپرنقره ایها که بسیاری از آنها 60 تا 70 ساله بودند به هنگام جنگ بر فلانژهای جوان آنتی گون حمله بردند و فریاد می زدند ای جنایتکاران شما بر روی پدران خود شمشیر می کشید. در سال 317 ق.م جنگ خونین این دو سردار در نزدیکی اصفهان در گرفت و با همه دلاوریها و رشادت هایی که سپره نقره ایهای اومن از خود نشان دادند سرانجام در برابر سواران سنگین اسلحه آنتی گون تاب مقاومت نیاورده شکست خوردند و اومن هم گرفتار و زندانی و سرانجام اعدام گردید و آنتی گون پیروزمندانه با غنایم جنگی بسیار و بعنوان فرمانروای مطلق شرق راهی مغرب زمین شد و برای اینکه مبادا در غیاب او سپاهیان سپر نقره ای یکبار دیگر توطئه کنند دستور داد که آنها را به نقاط دوردست اعزام دارند و به ساتراپهای آنجا هم توصیه کرد که آنها را سر به نیست کنند.
پلوتارک می گویدک گویا فرمان آنتی گون دقیقاً به مرحله اجرا گذاشته شد زیرا از آن پس در تاریخ دیگر نامی از سپر نقره ایها برده نمی شود.
آنتی گون از دریای مدیترانه تا باختر را به تصرف خود درآورد و قدرت را در شوش بدست گرفت، در این هنگام کاساندر در یونان، لیرناک در آسیای صغیر، و بطلمیوس والی مصر شده بودند و از قدرت آنتی گون در وحشت بسیار می بردند که تصمیم به اتحاد بر ضد آنتی گون گرفتند و هر سه دولت متحد بماند با سپاهیان آنتی گون به مقابله پرداختند و اولین ضربه کاری از طرف بطلمیوس والی مصر به آنتی گون وارد شد و بطلمیوس به اتفاق یکی از سرداران مجرب و ورزیده اسکندر به نام سلوکوس به طرف شام رفتند تا شر دمتریوس پسر آنتی گون را که به امر پدر ماموریت یافته بود که از طریق بابل و شکست سلوکوس به مصر رود دفع کنند و سرانجام هم دمتریوس را شکست فاحشی دادند. و سلوکوس بر طبق نقشه جنگی خود از کرخه گذشت و وارد بین النهرین شد و از آنجا عازم بابل گردید و مردم بابل از او استقبال کردند او ابتدا طرفداران آنتی گون مانند نیکاتور والی ماد را که دارای هفده هزار قشون بود شکست داد و او را به قتل رساند و دیدیم که آنتی گون بر ای خونخواهی دوست خود نیکاتور پسرش دمتریوس را با نوزده هزار لشکر روانه بابل کرد تا رد صورت موفقیت جنگی پس از آن برای نبرد با بطلمیوس وارد مصر شود. اما وقتی دمتریوس وارد بابل شد سلوکوس در آنجا نبود و او ناچار شد که بدون هیچگونه عکس العملی در بابل برای جنگ با بطلمیوس روانه مصر گردد که به شکست پدر و فرزند منجر اما پس از این واقعه هنگامیکه سلوکوس به بابل آمد مورد استقبال مردم قرار گرفت و پایه گذار حکومت سلوکی در آسیا گردید چنانکه خواهد آمد.
پادشاهی سلوکوس در آسیا (از سال 311 تا 302 ق.م)
هنگامی که دمتریوس پسر آنتی گون به امر پدر از بابل عازم مصر شد. سلوکوس یکی از سرداران اسکندر به فرماندهی سپاهیان برگزیده شد، و هنگامیکه دمتریوس بابل را ترک می کرد و سلوکوس در ماه همدست آنتی گون یعنی نیکاتور را شکست داده و به قتل رسانده بود. و یا پیروزی به بابل مراجعت کرد و تصمیم به قدرت نمایی و تسخیر ممالک شرقی ایران گرفت و متصرفات خود را از سیحون تا پنجاب در مشرق گسترش داد و مدت 9 سال قلمرو خود را به 72 حکومت تقسیم کرد.
سلوکوس نسبت به سایر جانشینان اسکندر با قدرت بیشتری حکومت کرد و سپاهیان خود را با فیلهایی که از پادشاه هندوستان در برابر عقد معاهده ی صلح گرفت بود تجهیز نمود. اسکندر در واقع، وارث متصرفات هخامنشیان شده بود. ابتدا پایتخت را از بابل به سلوکیه منتقل کرد و بعد از مدتی این پایتخت به انطاکیه در سوریه انتقال یافت.
به طوری که مورخین نوشته اند: سلوکوس دارای نژاد دورگه ایرانی و یونانی بود و علت آن هم این بود که به دستور اسکندر، "اپامه" دختر اسپی تامن7 یکی از ساتراپهای ایرانی با سلوکوس ازدواج کرد و پسر خود آنتیوخوس اول را در اداره مملکت شریک نمود.
پس از مرگ آنتی پاتر اختلافی در میان سرداران اسکندر در مقدونیه در گرفت و رقیب دیگر سلوکوس به نام آنتی گون در سال 316 ق.م کشته شد. در این هنگام سلطنت سلوکوس بدون متعارض شده بود. به همین جهت سلوکوس و فرزندش آنتیوخوس اول سالها بر مناطق وسیعی از مدیترانه تا جیحون حکومت کردند.
سرانجام سلوکوس در سال ق.م با سردار دیگر اسکندر بنام "لی سی ماخ"8 که حاکم آسیای صغیر بود جنگید و پس از کشته شدن "لی سی ماخ" قسمت اعظم آسیای صغیر هم به تصرف او درآمد و پیش از آنکه به یونان و مقدونیه لشکرکشی کند توسط پسر بطلمیوس شاه مصر به قتل رسید و اداره امور کشور به دست آنتیوخوس افتاد.
آنتیوخوس
وی اقدامات و کارهای پدر را دنبال کرد و برخی از طغیانها را هم فرو نشاند.
سلوکوس دوم
در عهد سلطنت این شاه بطلمیوس دوم به کشور سلوکیان حمله برد ولی سلوکوس دوم او را مجبور به عقب نشینی کرد. اما رویدادهایی که در شرق اتفاق افتاد باعث شد که ایالت بلخ و پارت و گرگان تجزیه شود.
آنتیوخوس سوم (223 – 187 ق.م)
تاریخ او را مردی خشن می داند. پس از به قدرت رسیدن برای وحدت آسیا و قدرت حکومت مرکزی کوشش زیاد کرد. ابتدا به ماد آتروپاتن لشکر کشید و آن کشور را مطیع خویش ساخت. و سپس توانست انطاکیه را متصرف شود. آنگاه متوجه شرق شد و همدان را تصرف نمود و ثروت فر اوان معبد شهر را صاحب شد. سرانجام شهر "هیکاتوم پلیس" یا "صد دروازه" (پایتخت پارت ها) را تسخیر کرد.
در این هنگام پارس در راستای جنوبی سر به شورش برداشته بود. ولی این شورش برای آنتیوخوس چندانی خطرناک نبود، بلکه مسئله عمده طغیان پارتیها بود. آنتیوخوس سوم روانه همدان شد تا سفر جنگی ضد پارتیان را آغاز کند. حمله وحشیانه و باعث عقب نشینی و اطاعت موقت پارتیها شد و خراج به سلوکیان می دادند. پادشاه سلوکی پس از عبور از هندوکوش در دره ی کابل شاه هند را پذیرفت و با او تجدید معاهده و مودت نمود و از طریق سیستان و کرمان به پارس بازگشت.
آنتیوخوس در این هنگام به فکر وحدت غرب و شرق افتاد، که یونان و مقدونیه را به امپراطوری خود ملحق کند اما، غافل از این بود که طرف او رومیان فاتحی هستند که خود را وارث حکومت اسکندر و جانشین او می دانند.
رومیان نخستین شکست را در ترموپیل بر آنتیوخوس وارد آوردند و او مجبور به عقب نشینی شد ولی سپاهیان روم به تعقیب او پرداختند و در آسیای صغیر شکست سختی بر او وارد ساختند که نه تنها او را از متصرفات آسیای صغیر محروم کردند بلکه وارد به پرداخت غرامت سنگین جنگی نمودند.
پادشاه سلوکیه برای جمع آوری سپاه روانه عیلام شد اما، در آنجا کشته شد. پس از آن پادشاهی سلوکیه رفته، رفته کوچک شد تا آنجا که در زمان آنتیوخوس دهم سلوکیان بر قسمت کوچکی از سوریه تسلط داستند.
آنتیوخوس چهارم (175- 164 ق.م)
آخرین پادشاه سلوکیه در اولین نیروکشی به مصر شکست خورد و با مرگ او بین النهرین به دست پارتیان افتاد و دیگر حکام سلوکی در غرب توسط رومیان و در شرق توسط پارتیان برافتادند.
جامعه سلوکی
سرزمین پهناور جانشینان اسکندر به 25 ساتراپ تقسیم شده بود. ساتراپها دارای قدرت زیادی برای اداره امور به استثنای امور مالی بودند. مسئول امور مالی را آکنوم می گفتند که تحت نظارت شاه کار می کرد. امور نظامی مانند زمان اسکندر با فرماندهانی بود که از طرف پادشاه انتخاب می شدند.
بعضی از ساتراپها می توانستند در عهد سلوکیان سکه ضرب کنند و سکه های آنان نیز از نقره ضرب می شد. جانشینان اسکندر می خواستند بر بخش بزرگی از مشرق زمین سلطنت کنند و برای اینکار مایل بودند که طرز زندگی و آداب و رسوم یونانیان را در سرزمینهای تصرف شده حاکم کنند و خصوصاً شیوه تولید بیشتر را در آسیا گسترش دهند و آن شیوه برداری بود.
ایجاد و توسعه شهرها نیز به بسط این نوع تولید کمک می کرد. در داخل شهرها کارهای صنعتی و بازرگانی و امور اداری انجام می شد و در مجاورت قریه ها و در دهات زمینهای وسیعی به یونانیان جهت کشت و زرع واگذار شده بود و این امر باعث شد که تعداد مهاجرین زیاد شود.
مهاجرین از کشاورزان، صنعت گران، دانشمندان و یونانیان دیگر تشکیل شده بودند. علاوه بر اینها سربازان و افراد نظامی هم در اراضی شاهی کار می کردند. معابد نیز دارای موقوفاتی بودند که عده زیاد از زارعین برای تهیه آذوقه خادمین معابد به کشت و زرع مشغول بودند معابد دارای ثروت زیادی بودند و به هنگام نیاز شاهان بخصوص هنگام جنگ مورد استفاده قرار می گرفت.
عده ی فئودال و سرمایه دار هم زمینهای وسیعی را خریداری کرده بودند و نیز در کنار املاک بزرگان ایرانی زمینهایی توسط سرمایه داران یونانی خریداری شده بود. به این ترتیب نوعی هم زیستی یونانی و ایرانی پدید آمده بود که موجب شده بود به تدریج زیان آرامی ایرانیان جای خود را به خط و زبان یونانی بدهد. البته بسیاری از عقاید و فرهنگ مشرق بویژه ایدئولوژی مذهبی مهر و آناهیتا مورد توجه فلاسفه یونانی قرار گرفت و بعدها آئین مهرپرستی روم به صورت مذهب ملی غرب درآمد.
یونانیان اگر چه از نظر نفوذ زبان مسلط شده بودند ولی عملاً تحت تاثیر شیوه زندگی و دین ایرانیان واقع نشده بودند. از طرف دیگر سلوکیان در یاست خود اصول و مبانی تشکیلات اداری هخامنشیان را پذیرفته بودند ولی بعضی از قوانین قضایی یونانی در آن تشکیلات جاری بود.
گذاشتن نام پادشاه یا همسر او بر کلنی ها معمول بوده، کلنی ها وقتی توسعه پیدا می کردند لقب پلیس می گرفتند آنتیوخوس سوم در فرمانی که بر طبق کتیبه ی مکشوفه تایید می شود در سال 193 ق.م در نهاوند دستور داد که معبدی به نام همسرش "لائودیسه" ساخته شود که آن شهر به همین نام معروف شده بود. در این معبد روحانیون می زیستند و اشیاء مکشوفه از این مکان هم اکنون در موزه ایران باستان نگهداری می شود. به کشاورزان خارج از شهر علاوه بر مالیاتی که به خزانه شهر می پرداختند مالیات دیگری به نام مالیات شاهی تحمیل می شد. در جامعه سلوکی می بینیم آنچه را که هخامنشیان انجام دادند به اشکال نوینی ادامه یافت.
سلوکیان سعی کردند، با توسعه شهرها و پلیس ها تشکیلات سیاسی و اقتصادی خود را به نحوی منظم نمایند تا مردم را مورد استفاده قرار دهند که در این شهرها سکنه مختلط ایرانی و یونانی سکنی گزیدند.
از زندگی مشترک با عقاید و سنن محلی و احترام دو جانبه ادامه داشت هر چند که از نفوذ تدریجی فرهنگی و تمدن طرفین در یکدیگر در اثر این اشتراک زندگی نمی توان اغماض نمود. اما برای جلوگیری از خطر شورش مردم و برای حفظ امنیت مهاجرین قلاع مستحکم تدافعی که مسلط بر شهرها بود ساخته شده بودند. بدین ترتیب در سراسر قرن سوم ق.م راه مواصلاتی غرب و شرق کاملاً باز شده بود و به طور مرتب سکنه اروپای جنوب شرقی و آسیای صغیر به سوی سوریه و بابل و ایران مرکزی و ایران شرقی سرازیر شده بودند و سلوکیان با طرحهای مختلف اسکان آنها را فراهم می ساختند و برای طرحهای مختلف اسکان آنها را فراهم می ساختند و برای اشتغال آنها. زمین، خانه، بذر و چهارپا در اختیارشان می گذاشتند.
بررسیهای باستان شناسی نشان می دهد که در منطقه غرب ایران حد فاصل بین کرمانشاه و همدان و نهاوند شبکه عظیمی از این مهاجرین ساکن بودند.
در جلگه جنوب غربی کرمانشاه که امروزه به نام ماهیدشت معروف است به علت وضع جغرافیایی و تشابهی که با "نسا" (در یونان) خاستگاه دیونیسوس،9 خدای شراب یونان داشت به "نسا" معروف شده بود.
کاوشهای باستان شناسی در دامنه ارتفاعات دالاهو در ریژاب و در محلی بنام بابا یادگار و بان زرده که حدود سال پیش صورت گرفته آثاری با ارزش و جالب توجه از سکونت سلوکیان تا اواخر پارت ها ارائه داده است. و نیز ظروف سنگی در دینور کرمانشاه و یا معبد کنگاور و وجود معبد لائودیسه در نهاوند دال بر اهمیت شهرهای دوره هلنی در آن زمان می باشد. ری باستان که به نام "رگا" نامیده می شد، در زمان سلوکی اروپوس نامیده شد. همچنین در ایوان شرقی خصوصاً در نواحی بلخ و مرو آثار سکونت مهاجرین به نحو چشم گیری موجود است. در حفریات باستان شناسی روسی در نسا پایتخت اشکانیان در عشق آباد (آبادی معروف به باقر که محل استقرار یونانیهای باختر بوده و شامل دو منطقه نسای قدیم و نسای جدید دوره پارتی است) آثار ارزنده و نوشته هایی که حاکی از وضعیت اقتصادی آنجاست به دست آمده است.
در منطقه جنوبی ایران به ویژه در ناحیه مال امیر خوزستان و در مکانی بنام (شمی) بقایای سکونت سلوکیان ظاهر شده است. اما در پارس بعد از هخامنشیان تقریباً زبان و فرهنگ و مذهب بومی محفوظ مانده بود. در زمان سلوکیها در پای صفحه تخت جمشید معبدی ساخته شده که طرح آن کاملاً از سبک معماری شرقی الهام گرفته است، ولی دارای کتیبه یونانی است. در اینجا دیده می شده که خدایان یونانی جانشین خدایان ایرانی شده اند. یعنی به جای اهورامزدا، زئوس- به جای میترا، آپولو و به جای آناهیتا، آرتمیس آمده است. و در واقع متن کتیبه حاکی از ترکیب عقاید مذهب مزدیسنا و یونانی است، و معلوم می شود که این بنا و کتیبه باید مربوط به اوایل حکومت سلوکیها باشد. و پس از آنکه پارس به دست والیان محلی به نام فرته داران افتاد به صورت نیمه مستقل به حیات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خود ادامه دادند.
پروفسور هر تسفلد در این باره می نویسد: شاهان محلی پارس به نام فرته داران به پادشاهان استخر موسومند و نقش یکی از آنها در معبد استخر دیده می شود که به نظر خیلی عادی می آید و کیفیت حجاری آن به طوری است که پس از 120 سال در یک حجاری آن به طوری است که پس از 120 سال در یک حجاری در بیستون که مربوط به مهرداد دوم است همان شیوه حجاری بکار رفته است. از طرفی این دو قوم مختلف با فرهنگهای متفاوت هرگز به شاه که حاکم مطلق بوده به یک نظر نگاه نمی کردند. مع الوصف جامعه به صورت متشکل و مختلط به زندگی خود ادامه می داد هر چند که اکثریت بومی و اقلیت یونانی بودند با این حال تاثیر فرهنگ و تمدن دو گروه از اقوامی که در مجاورت یکدیگر زندگی می کردند غیرقابل اجتناب بود. گاهی بین شهرها خصومت پیش می آمد و گاهی زندگی مسالمت آمیز دو گروه به مرحله ی سازش و تبانی بر علیه دستگاه دولتی منجر می شد. چنانکه در بلخ سازش دو قوم یونانی پیرنی ایجاد خطری عظیم نمود و بنیان حکومت سلوکی را متزلزل ساخت.
قضیه از این قرار بود که در زمان اسکندر برای امنیت ناحیه شرقی و سرحدی قریب 20 هزار سرباز یونانی و مقدونی اسکان داده شده بودند که به علت دور بودن از پایتخت و عدم توجه به آنان سر به شورش برداشتند. در ابتدای طغیان اگر چه عده ای از آنها سرکوب شدند ولی عده باقی مانده برای ایجاد امنیت خود و جلوگیری از هجوم بردیان شرقی و از طرف دیگر سرزمین مسکونی آنها بلخ که از نظر سیاسی و تجارتی و اقتصادی اهمیت زیادی داشت دست به تبانی زدند.
در آن هنگام در بلخ شخصی به نام دیوتوس حکومت می کرد که باب تجارت به شرق را توسعه داد و با سازش و یاری ایرانیان دولت مستقلی را پی ریزی کرد تا آن زمان تفاهم مشترک بین دو قوم ایرانی و یونانی سابقه نداشت تا جایی که علم طغیان را بر عیه سلوکیاکن برافشتند و آخرالامر نیز در پایان قرن دوم ق.م موج عظیم پارتیان باعث متلاشی شدن حکومت سلوکیان گردید.
عوامل تضعیف سلوکیان
عوامل تضعیف سلوکیان را می توان به صورت زیر برشمرد:
جنگهای پی در پی و مرسوم سلوکیان با مقدونیه، مصر و رومیان و پارتیان و خود سرداران که بیشتر به منظور جلوگیری از تجزیه طلبی ممالک صورت می گرفت و شیوه نامعقول و مستبدانه ای که سلوکیان برای مطیع نگه داشتن ساتراپها بکار می بردند.
توطئه های درباریان و مدعیان داخلی که منجر به قتل آنان می گردید. اتکاء به قشونهای خارجی که با دادن رشوه به خدمت گرفته شده بودند و ماندن آنها ایجاد ناراحتی و ناامنی برای سلوکیان می کرد به طوری که سلوکیان متوجه شدند که وجود رومیان برای آنان خطری بوجود آورده است و آنها ره دست خود شرق را تحویل رومیان می دهند. از طرفی قوم پارسی نژاد هم پیوسته مترصد فرصتی بودند که از ضعف سلوکیان استفاده کند و قدرت را رد دست بگیریند. چنانکه در زمان آنتیوخوس اول شایع شد که مملکت پارس طغیان نموده و مستقل گردیده است. ولی در زمان آنتیوخوس دوم در حدود 250 ق.م بعضی از ایالات پارت و گرگان از نفوذ سلوکیان خارج شد. زیرا وقتی که سلوکوس دوم (246-226 ق.م) برای تثبیت حکومتش در شرق در تلاش بود در انطاکیه پایتخت او چنا اغتشاشی بر پا شد که سلوکوس ناچار شد مهاجمان پارتی را رها کند و بسرعت به سوریه باز گردد و پارتیان از این فرصت استفاده کردند و با نیروی عظیمشان اهداف قدرت طلبانه خود را تعقیب نمودند و شانس با آنها یاری کرد و با مرگ سلوکوس پارتها موفق شدند آسیای صغیر را از حیطه سلوکیان خارج کنند و به تدریج سرحدات غربی را تا ساحل شط فرات گسترش دهند.
فرهنگ و هنر در عصر سلوکی
همانطوری که می دانیم تاثیر فرهنگ و تمدن دو گروه از اقوامی که در مجاورت یکدیگر زندگی می کنند غیرقابل اجتناب است و احتیاجی هم به اعمال فشار نیست. بخصوص که این ارتباط از زمان هخامنشیان و در نتیجه جنگها و تجارت و رفت و آمد به یونان شروع شده بود و آنها با عقاید ایرانی آشنایی قبل داشتند. مخصوصاً یونانیانی که در آسیاسی صغیر ساکن بودند با مغان ایرانی که تا سواحلی دریای اژه نفوذ کرده بودند محشور شده و با عقاید التقاطی آنها که مخلوطی از اصول مذهب مزدایی، کلدانی بود آشنایی داشتند.
از پایان قرن ششم ق. م پزشکانی از قبیل دموسوس و بعداً کتزیاس به دربار هخامنشیان راه یافتند. فیثاغورت بر ای تحصیل در مکتب زرتشت عازم بابل شد. گستانتوس نویسنده لیدی نخستین یونانی است که در قرن 5 و 6 ق. م از زرتشت نام برده و در قرن چهارم تئو پمپ مورخ دیگر دو رساله درباره الهیات مزدائی نوشته است و آمپووکل یکی از بزرگترین متفکران قبل از سقراط از شاگردان مکتب مغان معرفی شده است. افلاطون به هنگام سیاحت در مصر مایل بوده که برای آگاهی با فلسفه مزدائی به ایران سفر کند ولی به علت جنگ موفق نشد به همین جهت به ملاقات مجوسان فینقیه رفت.
اما به طور کلی هر چه بوده هنر در زمان هخامنشیان هنر درباری بوده، اینک پس از گذشت دو قرن درگیری و جنگ و خصوصاً یک دوره فترت طولانی در پدیده های هنری و صنعتی چنان اثر گذاشت که درین فاصله به جرات می توان گفت هنر ایرانی مرده است.
هنر یک ملت هرگز نمی تواند در برابر ضعف سیاسی و فقر ناشی از آن پایدار گردد و به همین دلیل هنر در دنباله کارهای زمان هخامنشی در دوره سلوکی دیده نمی شود آنچه به نام بقایای هنری می شناسیم یک هنر هلنی است که مورد توجه شاهان یونانی بوده است و کاملاً تحت نفوذ سلوکیان است. یونانیانی که به این سرزمین آمده بودند با خود مظاهر و آثار هنری یونان را آورده بودند یا هنرمندانی که به صورت مهاجر در ایران اسکان یافتند و باعث ابداع آن آثار شدند آثار بدست آمده گویای است مطلب است که بیشتر اشیاء مکتشفه وارداتی است تا اینکه محلی باشد و ایرانیان طفدار هنر این زمان کسانی بودند. در چنین جامعه ای که حکومت خادم و مخدوم است هنرمند بی بضاعت ناچار بود که بر طبق ذوق و سلیقه مشتریان کار کند، ناگزیر اثری ابداع می کردند که نه جنبه یونانی داشت و نه جنبه ایرانی. یعنی تقلید ناشیانه ای از پدیده های هنری یونانی بود، پدیده های هنری هنرمند زاییده ی تخصص و تفکر او بود اما به صورت تقلیدی نادرست از طرفی فکر و اندیشه هنرمند بخشی از جامعه ای است که در آن زندگی می کند و ابداع آثار هنری او رابطه ای مستقیم با حیات اجتماعی و اقتصادی و مذهبی جامعه دارد.
آگاهی از چگونگی شیوه حیات اقتصادی و اجتماعی سلوکیان نشان می دهد که شرایط مناسبی برای ابداع آثار هنری هنرمند وجود نداشته است. در این زمان راه مواصلاتی غرب و شرق گسترش یافت به طوری که راههای غرب ایران به هندوچین می رفت و شکی نیست در این مسیر طولانی، توقفگاهها، کاروانسرها، آب انبارها، بنا گردید و امور ارتباطات و حمل و نقل تسریع شد. شبکه راه دریایی خلیج فارس را به دریای احمر وصل می کرد.
پول و سکه های نقره در سراسر دنیای هلنی وضع اقتصادی را دگرگون ساخته بود به طوری که ازدیاد پول باعث تورم شده بود ارزش طلا و نقره تقلیل پیدا کرد و به طوری که نوشته اند در عصر سلوکوس اول طلاهایی که در اثر فتوحات از ایران خارج شده بود بعداً به علت رونق تجارت به ایران بازگشت و مواد اولیه مانند چوب و فلزات که ایران و هند از تهیه کنندگان آن بودند بسیار مورد تقاضا بود و مبادلات بیشتر شامل اشیاء از جمله احجار کریمه و جواهر و ادویه و داروهائی که از هند تا غرب فرانسه صادر می شد، بودند.
از ایران علاوه بر سنگهای قیمتی، زینت آلات، فرش، بذر، گندم، مس و سرب صادر می گردد. و با ورود مواد اولیه صنعت، ایران رو به توسعه گذاشت و نساجی، قالیبافی، قلمزنی فلزات، سفالسازی، پیکرتراشی و حکاکی روی مهر و استخوان به حیات خود ادامه داد. در امر کشاورزی در زمان سلوکیان دگرگونی جالب توجهی پیدا شد به طوری که در سال سه بار محصول برداشت می شد و پنبه و لیمو، خربزه، کنجد، جوز شرقی، زیتون، خرما، انجیر به دنیای غرب صادر می شد ولی در این میان عوارض و مالیات کمر مردم را خرد می کرد. لذا رونق اقتصادی فقط به نفع خانواده ی شاهی، درباریان و مالکین و اشرافی بود که از دادن مالیات معاف بودند و ملاحظه می شود ک از دموکراسی یونان در ایران خبری نبود. هنرمند ایرانی در زمان سلوکیها خود را به شباهت سازی رای کرده بود ستونهای معبد استخر و خورهه ی محلات تقلید ناشیانه هنرمند ایرانی از هنر یونانی است.
شاید مهمترین آثار هنری را رد عصر سلوکیه در ایران بتوان گسترش معماری و شهرسازی دانست که اولاً برای اسکان مهاجرین یونانی و مقدونی به صورت کلنی و پلیس ها تجلی نمود و ثانیاً هنر معماری در خدمت مذهب بود و جنبه سیاسی، مذهبی و اقتصادی به خود گرفته بود چنان که در مورد لائودیسه در نهاوند ذکر شد که چگونه کشاورزان و زارعینی خاص در خدمت این معبد بودند و چگونه ثروت آنها توسط آنتیوخوس سوم برای حمله به پارتیان غارت گردید. گیرشمن در کتاب هنر پارت و ساسانی در دوره سلوکیها می نویسد: "در شوش کاخ کوچک نگهبانی از دوران هخامنشی در عصر سلوکی تعمیر گردید و در آنجا پایه سنگی 10 مجسمه مفرغی که بعضی دارای کتیبه ی یونانی است بدست آمد." یک مجسمه مرد و یک زن که از کارهای هنرمندان یونانی است که در آنجا بدست آمده که اینک در موزه ایران باستان نگهداری می شود و تعدادی مجسمه های کوچک که آنها را وارداتی می دانستند سر اورل اشتاین که در سال 1935 م به خوزستان مسافرت کرد در فاصله ی 45 کیلومتری شهرستانت ایذه (مال امیر خوزستان)، به آثاری برخورد که به صورت حفاری غیرعلمی به دست آمده بودند که از آن جمله مجسمه مفرغی بزرگ پارتی، و مجسمه هایی با سبک یونانی بودند این مسئله باعث شد تا اشتاین اقدام به حفاری کند و گزارش کرده است که در آنجا معبدی وجود داشته که دارای قربانگاه بوده و با آجر ساخته شده بود و در آن 12 پایه ی سنگی وجود داشته که 12 مجسمه یونانی روی آن قرار می گرفت و مهرهایی که در این مکان بدست آمده اکثراً دارای تصاویر نیم تنه خدایان یا پهلوانان و فرمانروایان سلوکی است و بعضی هم دارای نقوش سمبلیک آنها می باشد بعضی از این مهرها دارای نقوش جانوران هستند که می تواند نشانه ای از اهمیت علم نجوم باشد.
در حدود 50 سال پیش ضمن حفاری در مکان به نام دینور بین بیستون و کنگاور قطعاتی از یک ظرف بزرگ لگنی شکل بدست آمده که هم اکنون در موزه ایران باستان است بر روی این ظرف سنگی تصاویر از "ساتیه ها" و "سیلین ها" نقش شده است که در افسانه خدایان یونان از یاران دیونیزوس خدای شراب بوده اند. در کنگاور نزدیک ساختمان چهارگوش، حصاری قطور از سنگهای حجاری شده ساخته شده و بر روی آن یک ردیف ستونهای قطور قرار گرفته و به نام "معبد ناهید" معروف است، پروفسور هرتسفلد آن را مربوط به دوره سلوکی می داند. در دامنه ارتفاعات ادالاهو در کرمانشاه معروف به بابایادگار و "بان زرده" آثاری از دوره پارت از هنر معماری نمایان شده است که در آنها نفوذ یونانی زیادی وجود که کاوشگر آن دکتر ادوارد کیل آنها را متعلق به اواخر دوره پاره می داند در نزدیکی دامغان و در مکنی که به نام "کومش" یا "قوشه" که در تاریخ به نام "هیکاتوم پلیس" یا "شهر صددروازه" دوره سلوکی و پایتخت دوم پارتیان معرفی شده آثار مختصری از سفالهای زمان سلوکی بدست آمده است. علاوه بر این نقاط به طور پراکنده اشیایی که در آنها نفوذ یونانی مشاهده می شود از نقاط مختلف ایران به دست آمده ولی درباره ی آنها اظهار نظر قطعی نمی توان کرد.
چنان که در آن زمان ری قدیم یعنی رگا به نام اروپوس معرفی شده ولی تاکنون هیچ آثاری از سکونت سلوکیان در آنجا ظاهر نشده است. اما در ایران غربی خصوصاً در بین النهرین آثار زیادی از شهر سلوکیه به دست آمده که بیشتر جنبه هنر یونانی دارد تا هنر شرقی، و تنها مکانی که در ایران غربی در دوره سلوکیه از اهمیت خاصی برخوردار بود "دورا اروپا" در کنار فرات است که در سال 1921 م توسط یک هیئت مشترک آمریکایی و فرانسوی مورد بررسی قرار گرفت و برطبق نظریه ی این هیات آثار دوره سلوکیه در این محل متعلق به 300 ق.م است و به عقیده آنان دورااوروپوس توسط نیکاتور بنیاد نهاده شده است. در اواسط قرن دوم ق.م با سقوط امپراطوری سلوکیان در ایران و با روی کارآمدن پارتها دورا اروپا نیز به تصرف پارت درآمد ولی پارتها همچنان از ساتراپهای مقدونی در اداره این محل استفاده کردند در این زمان جمعیتی در حدود 15 هزار نفر داشته است که در شهری که دارای نقشه ی مستطیل شکل منظمی با کوچه های کم عرض بوده زندگی می کرده اند، که منطقه ی مهمی بر سر راه کاروانهایی بود که مقصود ایشان، از دریای مدیترانه به طرف شرق بوده است.
افسانه ی خدایان
به نظر یونانیان در آغاز آفرینش جز خلاء چیزی نبوده تاریکی محض بوده، از بین این ضلمات خدای زمین یا "الهه گایا" بیرون آمد و بعد از او خدای آسمان، اورانوس و سپس "پونت" خدای دریاها بوجود آمدند و از برکت اینها بود که دنیای باستان پایه گذاری شد. آنگاه از ازدواج گایا و اورانوس 12 دختر و پسر به وجود آمده که در راس آنها "کرونوس" بوده که بر علیه پدرش "اورانوس" قیام کرد و فرزند کرونوس به نام "زئوس" همین عمل را با پدر انجام داد و به این ترتیب بود که زئوس به قدرت رسید و فرمانروایی خدایان و همه ی انسانها شد و قله المپ و فرمانروایی خدایان و همه ی انسانها شد و در قله المپ به داروی نشست.
بنابارین زئوس خدای خدایان با "هرا" ازدواج کرد و آن دو به عنوان شاه و ملکه المپ به داوری نشست .
بنابراین زئوس خدای خدایان با "هرا" ازدواج کرد و آن دو به عنوان شاه و ملکه املپ شدند. سلاح دفاعی زئوس فرزندان بسیاری بود که هر کدام مادر جداگانه ای داشتند و همین امر حسادت هرا را برمی انگیخت و هرا به طرف مختلف سعی می کرد از آنان انتقام بگیرد بزرگترین فرزند زئوس آپولو بود.
آپولو – کارش پیشگویی بود آن هم در حالت خلسه.
آرتمیس- دختر زئوس الهه شکار و عفت و پاکدامنی و خدای ماه بود.
آفرودیت- ونوس رومی الهه زیبایی که از کف دریا زاییده شده بود.
دمتر- الهه زراعت و کشاورزی
دیونیزوس- خدای شراب و فرزند زئوس
هاوس- برادر زئوس خدای جهان زیر زمینی
هرمس- خدای تجارت و شانس و راهزنی بود.
پوزیدون- خدای دریا و بزرگترین برادر زئوس که در یک کاخ زیر دریایی زندگی می کرد.
سانتورها- موجودات عجیبی بودند که به شکل حیوان و بقیه انسان بودند که یکی از آنها سیلنس بود که همیشه مست بوده.
اسفنکس- یا ابوالهول که نیمی از بدنش هیولا، شیر با بال پرندگان و نیم دیگرش به صورت انسان بود و سر و سینه زنان را داشت.
هراکلسک هرکول رومی پسر زئوس. تنومند و زورمند که کارهای خارق العاده انجام می داده است (نقل از کتاب اساطیر یونان).
1 -Spitamen
2 – xiartes
3 – Hephas
4 – Kionos
5 – ژوستین مورخ رومی قرن دوم ق.م می نویسد: داریوش ماموری به قرطاخبه فرستاده بود تا قربانی کردن انسان را قدغن کند.
6 – اکثر مورخین المپیاس را زن فیلیپ پدر اسکندر نوشته اند دختر امیر ایپرو بوده، بنابراین المپیاس مادر اسکندر است نه زن او که آرین می نویسد.
7 – Spitamens
8 – Lee- si – Makh
9 – Dioniysos
—————
————————————————————
—————
————————————————————
0
34