تارا فایل

تحقیق اعتماد و خودباوری و انسان شناسی


* من، در جهان عشق و پذیرش ساکنم.
پذیرش
من، به راحتی می پذیرم
اگر بخواهم، همان گونه که هستم خود را بپذیرم، پس باید به این راضی باشم که دیگران را نیز، همانطور که هستند بپذیرم. ما همیشه می خواهیم که والدینمان را مثل خودمان بپذیریم و تاکنون نیز نتوانسته ایم آنها را همانگونه که هستند پذیرا باشیم. پذیرش، به خودمان و به دیگران این توانایی را می بخشد که خودمان باشیم. این خودخواهانه است که برای دیگران سنجیده شود. ما می توانیم فقط برای خودمان بسنجیم. و حتی از این پس، می خواهیم که آنها بیشتر شبیه راهنما باشند تا سنجش. هر چه بیشتر بتوانیم خود پذیری را تمرین کنیم، عادت هایی را که نمی توانند برای ما مفید باشند، راحت تر از بین می بریم. و برای ما ساده است که در فضایی عاشقانه پرورش یافته و تغییر کنیم.
* من، قدرتم را می طلبم و به آن سوی همه محدودیت ها می روم.
اعتیاد
من خود را می بخشم و آزاد می نمایم.
اعتیاد، عادت عمیق داشتن به چیزهایی است که خارج از موجودیت من است. می توانم به انواع داروها، الکل، سکس و سیگار اعتیاد داشته باشم؛ به سرزنش کردن، پیش داوری، بیماری، مقروض بودن، حقارت و بدگمانی نیز معتاد باشم. اما از جهتی، می توانم به فراسوی همه این عادت ها نیز حرکت کنم. اعتیاد، قدرتم را تا حد یک عادت پلید یا یک ذات مقدس پیش می برد. من می توانم قدرتم را پس بگیرم. و این، همان لحظه بازپس گرفتن قدرت است! من انتخاب می کنم که عادت مثبت خود را، که زندگی اینجاست برای من، افزایش دهم. من می خواهم خودم را ببخشم و شروع به حرکت کنم. من، روحی جاودان دارم که همواره با من است و اکنون اینجاست… با من. من، آرام و رهایم، و زیستی دوباره را به خاطر بیاورم آنگونه که عهادت کهنه غلط را از خود دور کنم و عاداتی تازه و روشن را تمرین کنم.
* زندگی به من عشق می ورزد و من در امنیت هستم.
جوانان
من، آزادانه گفتگو می کنم.
من در امنیت و آرامش پرورش یافتم. من، به آموختن، پرورش یافتن و تغییر کردن، عشق می ورزم و در این میان، احساس امنیت می کنم، زیرا می دانم که تغییر یافتن، قسمتی طبیعی از زندگی است. شخصیت من، قابل انعطاف است و با جریان زندگی حرکت، برایم ساده. وجود درونی من، سازگار است، با این حال در هر حادثه و تجربه ای، در امنیت و آرامشم. وقتی کودکی بیش نبودم، نمی دانستم که آینده برایم چه خواهد آورد. و اکنون نیز که سفرم را به سوی سالمندی آغاز کرده ام، می دانم که فردا یعنی ندانسته ها و اسراری سر به مهر. من این را انتخاب کردم که باور کنم در امنیت و آرامش پرورش یافتم و عهده دار زندگی خود هستم. نخستین فعالیت بزرگسالی ام، آموختن این است که بی چون و چرا به خود عشق بورزم زیرا دیگر می توانم به هر آنچه ممکن است آینده برایم بیامورد، دست بیابم.
* من، نظراتم را، عاقلانه به کار می بندم.
نظرات
در آغاز، سخن وجود دارد.
هر اندیشه ای که در ذهن دارم و هر جمله ای که بر زبان می آورم، یک نظر به حساب می آید، آن نظرات یا منفی است یا مثبت. نظر مثبت، اتفاق مثبت می آفریند و نظر منفی، اتفاق منفی، با کاشتن بذر گوجه فرنگی، فقط بوته گوجه فرنگی سبز و پرورش خواهد یافت و از یک میوه بلوط، فقط درخت بلوط رشد خواهد کرد، و با بزرگ شدن توله سگ، فقط یک سگ به وجود می آید. پس اگر ما درباره خودمان یا زندگیمان، حرف های منفی بزنیم، فقط حوادث یا اتفاقات منفی به بار خواهد آمد. بنابراین اکنون بر می خیزیم، و به آن سوی عادت های خانواده ام که زندگی را در مسیری منفی می دیدند حرکت می کنم. نظر تازه من، فقط گفتن از خوبی هایی است که در زندگی ام وجود دارد. از این پس، فقط خوبی به سوی من خواهد آمد.
* ادعای من مهم نیست، می دانم که محبوب هستم.
همدستان
این نیز می گذرد، و ما پرورش کرده از آن آن سود خواهیم برد.
ما، بی هیچ و راهنمایی، مسیر آب ها را لفظاً در نوردیده ایم. و در این مسیر، هر گرفتار شده ای، با دانش و فهمی که در این نقطه زا زمان و فضا دارد، بهترین کاری که می تواند، انجام می دهد. به خودتان افتخار کنید. زیرا توانایی انجام شما، بیشتر از آن چیزی است که فکر می کنید. به خاطر داشته باشید که هر کسی در هر نقطه از این سیاره که باشد، بهبود یافته دردی است که ما توانایی خلق ان را داشته و داریم. بهبود وشفا باید خواسته شود. مهم نیست که شما به چه زبانی صحبت می کنید؛ عشق از طریق قلب با ما سخن می گوید. زمان، هر روز و به آرامی می گذرد و احساس می کند که عشق از قلبتان به سوی دست ها و پاهایتان و از میان همه اعضای بدنتان جاری است عشق، قدرتی شفابخش است. عشق همه درها را می گشاید. عشق، قدرتی همیشه آماده و جهانی است که برای کمک رساندن به ما، برای پیروز شدن بر هر ادعایی در زندگیمان، اینجا است. قلبتان را بگشاید. بگذارید عشق جریان یابد، برابری خویش را با آن قدرتی که شما را آفریده، احساس کنید.
* من در جهان خود، اختیار کامل دارم.
اختیار
من، حاکم زندگی خویش هستم.
هیچ کس، هیچ جا، یا هیچ چیزی قدرتی فراتر از من ندارد، زیرا من، تنها اندیشنده در ذهن خویش هستم. چونان کودکی، نشانه های اختیار خدایان را پذیرفتم. اکنون می آموزم که قدرتم را باز پس گیرم و نشان اختیار خویش باشم؛ و نیز خود را چون مسئولی قدرتمند بپذیرم. آنچنانکه هر صبح می اندیشم، خرد درونی خویش را احساس می کنم. مدرسه زندگی، عمیق ترین و کامل ترین مدرسه ای است که خود را در آن، آموزگار و آموزنده می یابیم. ما هر یک، در این مدرسه می آییم تا چیزهایی را یاد بدهیم و چیزهایی دیگری را یاد بگیریم و چون به اندیشه های خویش گوش می سپاریم، ذهنم را به سوی اعتماد به خرد درونی ام هدایت می کنم. پرورش دهید، آغاز کنید و واگذارید همه کارهای روی این گره خاکیتان را به سوی سرچشمه الی تان همه چیز خوب است.
* من، از حصارها گذشته، به سوی امکانات می روم.
حصارها
در زندگی ام، حصاری وجود ندارد.
دروازه های رو به خرد و آموزش، همیشه بازند و بیشتر و بیشتر، دوست دارم که به سوی آنها گام بردارم. حصارها، بندها، موانع، و مشکلات، آموزگاران شخصی هستند که به ما این فرصت را می دهند، از گذشته خارج شده، به سوی همه امکانات هستی وارد شدیم. من به ذهن خویش و هر آنچه در مسیرش وجود دارد که بالاترین اندیشه قابل تصور است، عشق می ورزم. وقتی ذهنم به چیزهای خوب می اندیشد، حصارها و بندهای ناپدید می گردند. زندگی ام از معجزات کوچک بر می شوند. و اکنون و همیشه، این اجازه را به خود می دهم تا هیچ کاری نکنم جز آنکه بنشینم و روی بگشایم به سوی خرد الهی، من دانش آموز زندگی ام و به آن عشق می ورزم.
* گل ها مثل مردمان، در ظاهر زیبا و همواره شکوفا هستند.
زیبایی
زیبایی مرا برانگیخت و بهبود بخشید.
زیبایی همه جا هست. زیبایی طبیعت، از هر گل کوچکی، از انعکاس نقش نور در آب و از قدرت خاموش درختان کهنسال خواهد درخشید. طبیعت مرا به لرزه می اندازد، از نو می آفریند و خستگی ام را از تن می زداید. من آرامش، لذت و بهبود را در چیزهای ساده زندگی می یابم. وقتی عاشقانه به طبیعت می نگرم، آنرا برای عاشقانه دیدن در خودم، آسان می یابم. من، قسمتی از طبیعت هستم؛ پس در یگانگی ام زیبا هستم. به هر سو نگاه می کنم، زیبایی را می بینم. امروز با همه زیبایی زندگی در آمیخته ایم.
* صورتحساب های من، توانایی پرداخت مرا تایید می کنند.
صورتحساب ها
من به راحتی پرداخت می کنم.
قدرتی که ما را آفریده، همه چیز را اینجا برای ما قرار داده است؛ و این ماییم که باید لایق و پذیرا باشیم. هر آنچه اکنون در اختیار داریم، چیزی است که آنرا پذیرفته ایم. اگر چیزهایی را، غیر از آنچه هست بخواهیم – و البته کمتر یا بیشتر از آن – هرگز با گله وشکایت کردن نمی توانیم به دستش آوریم، که با هوشیاری والایمان است که می توانیم آنرا به چنگ آوریم. پذیرفتن همه صورتحساب ها با عشق. و نوشتن شرح چک ها با شادمانی، نشانه آن است که دو برابر آنچه داده اید به سویتان باز می گردد. مثبت اندیشی به نتیجه این اعمال را آغاز کنید. صورتحساب ها، واقعاً چیزهایی عجیبی هستند. این بدین معناست که کسانی دیگر، آنقدر به شما اعتماد کرده اند که خدمات و یا محصولات خود را در اختیارتان قرار داده و می دانند که شما، توانایی پرداخت آن را دارید.
* بدن من، دوست خوبی است که عاشقانه مراقب آنم.
بدن
من بدنم را دوست دارم.
بدن من، همواره برایم درست کار می کند. سنگینی مناسبی نیز دارد. من، دقیقاً جایی هستم که برای بودن انتخاب کرده ام. من زیبایم و هر روز، جذاب تر می شوم. این تصور، کمک می کند تا چیزهایی بسیار سخت را بپیذیرم، هر چند چیزهایی وجود دارند که در حال تغیرند و من خود را باید بر اساس آنها تغییر دهم. من می آموزم که با تدورستی و سلامت به خود جایزه بدهم و همواره شاد بوده و این را بارها و بارها تکرار کنم. کارهای کوچک مورد علاقه ام، مرا به انجام چیزهایی سوق می دهد که واقعاً دوست دارم مثل گذراندن اوقات فراغت، پیاده روی در دل طبیعت، یک جام گرم و آرامش بخش، و یا هر چیز دیگری که واقعاً به من لذت می دهد. من از کار کردن برای خودم لذت می برم. من معتقدم که این بهترین چیز است: خودم را دوست بدارم و بهترین دوست خود باشم. من می دانم که بدنم پر است از ستاره های درخشان و روشنای و نور می بخشم به هر کجا که پا می گذارم.
* من به دانش الهی که بر کارم اثر می گذارد ایمان دارم، و پله های موفقیت را یکی پس از دیگری طی می کنم.
کسب و کار
کارمن، انجام اموری است که به آن عشق می ورزم.
من، به دانش الهی که باعث پیشبرد کارم می شود ایمان دارم. چه در کسب و کارم جنبه مادی حس می کنم و چه نه، وسیله ای هستم که با آن دانش الهی به کار گرفته شده ام. تنها یک دانش والا وجود دارد و آن، دانشی است با مسیری درخشان و ثبتش ه در تاریخ منظومه شمسی ما، که هر سیاره را میلیون ها سال است در مسیر جاده ای منظم وموزون راهنمایی می کند. من با کمال میل، این دانش را، به عنوان شریکی در کسب و کارم می پذیرم. با وجود این دانش قدرتمند، کار ساد ه ای است که انرژی های لازم را به بخش های مختلف کارم تزریق نمایم. در پس این آگاهی، همه پاسخ ها، همه راه حل ها، همه درمان ها و همه نظرات و ایده های تازه پدید می آیند تا کسب و کارم را به یک موفقیت و برکتی شادی آفرین تبدیل کنند.
* من، راننده ای شایسته و رونده ای دفیق هستم.
اتومبیل
من اتومبیلم را دوست دارم.
رانندگی ، برای من یک تجربه شیرین و ایمنی است. من، از اتومبیلم به خوبی مراقبت می کنم و اتومبیلم نیز، از من به خوبی محافظت می نماید. همیشه آماده است تا مرا به هر جایی که می خواهم ببرد.
من مکانیک خوبی برای اتومبیلم انتخاب کرده ام، که او نیز به اتومبیل من علاقمند است. وقتی وارد اتومبیلم می شوم، آنرا از عشق پر می کنم تا عشق، همسفرم باشد. وقتی با رانندگان دیگر در مسیر جاده در حرکت هستیم، هشق را به سوی آنان می فرستم. عشق، پیشاپیش من مسیر را می پیماید و چون به مقصد می رسم، به من سلام می کند.
* مراقبت از خود، بهترین کاری است که می توانی انجام بدهی.
تحت مراقبت
من، یک نور درخشان هستم.
بدن من یک معجزه است. بدن مردمان دیگر نیز معجزه است. بدن هایمان می دانند که چگونه در دست حوادث قرار می گیرند، چگونه باید استراحت کنند و چگونه باید تجدید قوا کنند و دوباره به کار خود ادامه دهند. ما همواره یاد می گیریم که به بدن هایمان گوش بسپاریم و هر آنچه که نیاز دارند، به آنها بدهیم. گاهی اوقات توجه داشتن به دیگران کاری بسیار طاقت فرسا بوده و بیش از آن چیزی است که انتظار داشته ایم. پس یاد بگیرید که کمک بخواهید. شما چه تحت مراقبت باشید و چه مراقبت بکنید، عشق ورزیدن به خودتان، یکی از مهم ترین چیزهایی است که می توانید در خود داشته باشید. وقتی واقعاً به خود عشق می ورزید و می پذیرید که به راستی خودتان هستید، گویی برای ورود به مرحله ای جدید، با قدرتی بالاتر شروع کرده اید. ناگهان همه چیز به سوی خوبی پیش می رود، احساس آرامش می کنید و اعماق قلبتان پی می برید.
* من، افکارم را با عشق تغییر می دهم.
تغییر افکارمان
وقتی افکارم را تغییر می دهم، زندگی ام را تغیر داده ام.
ما، نور هستیم. ما روح هستیم. ما شگفت آوریم و همه سزاوار بودن. و زمان آن فرا رسیده که اعتراف کنیم: ما، ماهیت خویش را آفریده ایم. ما، ماهیت خویش را با اندیشه هایمان خلق کرده ایم. پس اگر بخواهیم ماهیتمان را تغییر بدهیم، باید اندیشه هایمان را نیز تغییر بدهیم. و این کار را باید با فکر و کلام تازه، و نیز راه های مثبت انجام داد. مدت ها پیش فهمیدم که اگر تفکرم را عوض کنم، می توانم زندگی ام را نیز تغییر دهم. در واقع تغییر تفکر، سقوط شرط ها و محدودیت های اطرافمان است. وقتی محدودیت ها سقوط کردند، از بی نهایت ها و نامحدودیت هایی که اطراف زندگیمان را فرا گرفته مطلع می شویم. از آن پس خواهیم فهمید که واقعاً، درست و کل و کامل هستیم. و این، هر روز بر ایمان ساده تر خواهد شد.
* مهم نیست که در گذشته چه اتفاقی افتاده، از هم اکنون شروع می کنم و به کودکان اجازه می دهم که از درون شکوفا شده و بدانند که بسیار دوست داشتنی هستند.
کودک ناهنجار
من، در امنیت و آرامش پرورش یافتم.
همه ما، کودکان محبوب و دوست داشتنی دنیا هستیم، ولی هنوز چیزهای ناگواری در حال وقوع است مانند تجاوز به کودکان گفته می شود که 30 درصد جمعیت ما را کودکان بزهکار تشکیل می دهد. و این چیز تازه ای نیست. در حال حاضر، در نقطه شروعی هستیم که می خواهیم به خود اجازه بدهیم تا از اموری که در پشت دیوارهای سکوت پنهان کردیم، با خبر شویم. این دیوارها در حال حاضر فرو ریختن است تا در این صورت، بتوانیم تغییرات لازم را اعمال نماییم. آگاهی دادن، گام اول برای ایجاد تغییرات است. برای بعضی از ما که در گذشته، دوران گودکی سختی را گذرانده ایم، دیوارها و موانع محکم تر و سخت ترند. هنوز، پشت دیوارهایمان، کودکانی هستند که علاقمند مورد توجه و علاقه و پذیرش قرار گیرند و از دیگران متفاوت نبوده و مشکل ساز نباشند.
*
شما نمی توانید مجبور کنید، فقط می توانید یاد بدهید.
کودکان
من به کودکان عشق می ورزم و آنها به من.
ارتباط دوستانه و آشکار با کودکان، یکی از بزگترین شادی های من است. من. به آنچه آنها می گویند گوش می سپارم و آنها نیز، گفته های مرا به گوش جان می شنوند. کودکان، همواره از بزرگترها تقلید می کنند. اگر کودکی از نزدیکانم رفتاری منفی داشت، من باید باورهای منفی خود را کشف و بررسی کنم. می دانم همانگونه که در بهبود رفتار خود تلاش می کنم، می توانم به روند بهبود رفتار کودکان نیز کمک کنم. من آشکارا بیان می کنم که بی هیچ قید و شرطی خود را دوست دارم، و آگاهانه خواستار آنم که رفتارهای منفی از وجود من رها شوند. من، نمونه ای از شخصی دوست داشتنی ومثبت می شوم. کودکان نیز می توانند این را شروع کنند که خود را دوست بدارند و رفتارهای منفی خود را از بین ببرند؛ و می توانند ولی بعضی وقت ها این کار سریع انجام می گیرد و گاهی اقوات به تدریج. در ضمن، من با کودک دورن خود ارتباط برقرار کرده ام. همان گونه که زندگی بزرگسالانه ام را استحکام می بخشم، کودک دورنم نیز، احساس سلامت و عشق می کند. با عشق و سلامتی، میل به گذشتن از الگوای بسیار کهنه فراهم می آید.
* من این را انتخاب می کنم، که فراتر از آنی باشم که امروز صبح بودم. آماده ام که خود را با چیزهای جدید روبرو کنم.
انتخاب
من انتخاب می کنم، که زندگی ام را با آگاهی بالایی اداره کنم.
من، این را همواره به یاد می آوریم که هر مشکلی، راه حلی دارد. و می دانم که این نیز مشکلی است که می توانم با آن برخورد کرده وآنرا حل کنم. زیرا من، مشکل را از این دریچه می بینم که: مشکلی که در حال حاضر، با آن روبرو هستم، امری گذرا و ناپایدار است. این، روشی است که من در اختیار دارم. من، فردی خوب هستم. احساس نگرانی و ناراحتی را از خود دور می کنم. درس هایی را که از روزگار گرفته ام به خوبی یاد می گیرم و آنرا به خوبی به دیگران ارائه می دهم. مشتاقانه به تغییرات تن می دهم. این واقعیت را نیز می پذیرم که همواره راه مقابله با مشکلات را نمی دانم. من، می توانم بدانم و ایمان داشته باشم. هر مشکلی با بهترین شیوه حل می شود، همه راه حل ها خوب هستند.
* با عشق، هر سویی را آشکارا می بینم.
روشنی
من، به روشنی می بینم.
من، بینایی و هدفی روشن دارم. دانش دورنی ام، همواره مرا به راه هایی که به والاترین خوبی ها و بزرگترین شادی ها ختم می شود، راهنمایی می کند. من، به زندگی ابدی اتصال می یابم به جایی که هکه چیز در آن کامل، بکر و درست است. در میان زندگی همیشه در تغییر، من مرکز هستم. در آنجا، هر کس و هر چیز را خوب می بینم.
* چیزی برای انجام دادن نیست ولی برای شناختن، هست
ارتباط
ارتباط، ترانه عشق است.
ارتباط محبت آمیز، یکی از بذت بخش ترین و قدرتمند ترین اتفاقات برای مردم است. در این فضا چه چیزی به دست می آورم؟ کارهای زیادی برای خود انجام داده ام، تعدادی کتاب خوانده ام، و اصولی از زندگی را از قبیل: "آنچه می اندیشم و می گویم از من منتشر می شود، جهان پاسخ می دهد و دوباره به سوی من باز می گردد" را دریافته ام. پس شروع کردم به کمک خواستن و مشاهده اعمال خودم. در ضمن به خود اجازه می دهم تا در این فضا بدون قضاوت و انتظار به دیگران نگاه کند. پس فراهم کردن مقدمات یک پیشرفت بزرگ در ارتباطی محبت آمیز را آغاز می کنم. چه چیزی را باور کنم؟ چه چیی را احساس کنم؟ چگونه واکنش نشان دهم؟ و چگونه می توانم بیشتر عشق بورزم؟ سپس به جهان می گویم:" به من عشق را بیاموز".
* من، با جامعه آشتی هستم.
جامعه
من، قلبم را به روی همه مردم باز می کنم.
فکر می کنم زمان آن فرا رسیده که به آن سوی اندیشه محدودمان حرکت کنیم و نمای عالم هستی از زندگی را، بیشتر نمایان سازیم. جامعه بشری ساکن در این کره خاکی، به مقیاسی راه یافته اند که تاکنون آنرا هرگز ندیده اند. اکنون، پایه های معنویت، پل ارتباطی بین ما به شمار می آیند. ما از نظر روحی، می آموزیم که همه در یک سطح هستیم. بنا به دلایلی، این را نیز نزد خود مجسم می کنیم و این انتخاب ماست. به اعتقاد من، این را خود انتخاب کرده ایم که عمیقاً خودمان را بخشی از نیروی شفابخش این سیاره خاکی بدانیم. به خاطر داشته باشید که وقتی حتی اندکی می اندیشید، آن اندیشه از ذهن شما به بلندا صعود کرده وبا همفکرانی که همان گونه می اندیشند، ارتباط برقرار خواهد کرد. اگر به قضاوت های سنتی، تعصب ها، گناه و ترس دل بسته باشیم، هرگز به سطوح هوشیاری نوین دست نخواهیم یافت. و اگر به خود و دیگران، بی قید و شرط عشق بورزیم، همه سیاره خاکی مان بهبود خواهد یافت.
* از آغاز زمان، هیچ کس شبیه شما به وجود نیامد، پس هیچ چیز و هیچ کس وجود ندارد که با آن سنجیده شوید یا بخواهید رقابت کنید.
تشابه
من، بی مانند هستم.
من، اینجا هستم تا عشق ورزیدن مطلق به خود و دیگران را بیاموزم. اگر چه هر شخصی چیزهای قابل اندازه گیری مثل قد و وزن دارد، ولی برای من، چیزهایی فراتر از این اصطلاحات فیزیکی وجود دارد. قسمت غیر قابل اندازه گیری در من، جایی است که قدرت مرا در خود نهفته دارد. سنجیدن خودم با دیگران، در من حس برترین یا پست ترین را ایجاد می کند که این مورد، با آنچه در من وجود دارد، هرگز یکی نیست. در واقع این کار، زمان و انرژی را هدر می دهد. ما همه یگانه ایم؛ موجودی شگفت انگیز و هر کدام متفاوت و استثنایی من به دورن سیر می کنم و با یکتایی از لحاظ مرتبط می شوم؛ من و همه ما، درست همین گونه ایم. هر چیزی در جهان فیزیکی تغییر می کند. وقتی با این تغییرات همراه می شوم، ارتباط خود را با درونم که عمیق تر از هر چیزی است حفظ می کنم.
* آنچه در جهانمان می بینیم، تصویر آیینه ای است از آنچه در اندیشمان داریم.
آگاهی
سرچشمه قدرت من، اندیشه من است.
من، آگاهی مطلق هستم. از این آگاهی، در هر راهی که بخواهم استفاده می کنم. من هستم که انتخاب می کنم در حیطه نیازمندی و محدودیت ها آگاه باشم یا در حوزه بی نیازی، یگانگی، هماهنگی و تکامل. این آگاهی نامحدود است که یا نمایی منفی دارد یا نمایی مثبت و من در همه زمان ها، با همه زندگی یگانه ام، و با تجربه عشق، هماهنگی، زیبایی، قدرت، لذت و حتی بیش از اینها احساس راحتی می کنم. من خود، آگاهی هستم، انرژی هستم و امنیت هستم. من می آموزم، پرورش می یابم و تغییر می دهم آگاهی و تجربه ام را همه چیز خوب است.
* آنچه تاکنون در اختیار داشته اید، جریان اندیشه شماست. این اندیشه، که هم اکنون نیز به آن فکر می کنید، کاملاً در اختیار شما قرار دارد.
اختیار
من، امنیت خود را، با حقیقت فرآیند زندگی فراهم می آورم.
اگر چیزهای در حال رخ دادن است و احساس می کنید نسبت به آنها اختیاری ندارید، به سرعت یک نظر مثبت راجع به آن بیان کنید. آن را هر چه بیشتر نزد خود بیان کنید تا از آن فضای کوچک و محدود خلاص شوید. وقتی در مورد مسائلی، احساس خوب نداشته باشید، باید با خود بگویید: "خوبه! همه چیز خوبه! همه چیز روبه راهه!" و هرگاه احساس کردید که باید اختیار آنرا در دست بگیرید، می توانید بگویید: "من به فرآیند زندگی اعتقاد دارم." وقتی زمین لرزه یا هر بلای طبیعی دیگری اتفاق می افتد، باید با خود بگویی:"من موافقم. با زمین و هر چه کرده موافقم" در این حالت، هر چیزی که اتفاق می افتد خوب است زیرا شما با جریان زندگی در تفاهم و توافق بوده اید.
* من به آفرینندگی خود اعتراف کرده و به آن افتخار می کنم.
آفرینندگی
من، زندگی ام را هر روز می آفرینم.
آفرینش جهان، هر روز از من ناشی می شود و آنچه مرا در این آفرینش شریک و سهیم کرده، دانش است که من نیز، بخشی از آن هستم. خیلی ساده است که بدانیم، آفرینش در یک تابلوی نقاشی، یک داستان، یک فیلم، یک بزم دوستانه و یا یک شغل جدیدی بدنم، از انتخاب جواب های عاشقانه ام، از والدینم و الگوهای کهنه شان، از شغل تازه ام، از حساب بانکی ام، از رابطه با دوستانم، و از هر حالت و وضعی که برای خودم پیش می آید. یکی از قدرتمندترین موهبت هایی که به من داده شده، پندار من است. من آنرا برای دیدن چیزهای خوبی که برای منم اتفاق می افتد یا کسانی که مرا در خود گرفته اند به کار می برم. آن هنگام که با خود برترم، زندگی دوباره می آفرینم، در آرامش هستم.
* کودک درون، همواره سزاوار درمان است
گناهکاران
مناعت طبع و اعتماد به نفس، از اعمال الهی هر فرد است.
اعمال زشت و پلید، از کودک حویان صفت درونی، یا کسانی که فقط تنفر و زشتی آموخته اید سر می زند. ما بی حرمتی را به دیده اغماض نمی نگریم اما باید برای بهبود وضعیت اینگونه افراد، راه هایی تازه بیابیم. زندان ها و شرایط حاکم بر آنها، به زندانیان و قاتلین، بازهم سزاوار محبت های ما هستند. زیرا آنها پیش از این،کودکانی زیبا و دوست داشتنی بودند. چه کسی به آنها آموخت که با زندگی، اینگونه رفتار کنند؟ من معتقدم که زندانیان و زندانبانان، نیازمند یافتن راه هایی برای ارزش و احترام نهادن به خود هستند. ما توانایی آنرا نداریم که گناهکاران را به موقعیت و اعتیار نخستینی که داشته اند برسانیم جز آنکه اندیشه هایشان را بهبود ببخشیم. واقعاً باید با دردی که با خود حمل می کنند و اصول ارزشی که باور دارند، وضعیتشان را بهبود داد. بیایید محبت را در چهار دیوار زندان ها و در قلب زندانیان وارد کنیم، و آن التیام واقعی را که بدان نیازمندند، مقابل چشمانشان نمودار سازیم.
* تا زمانی که مهارت های تازه را می آموزی، عاشقانه خود را تقویت کن، برای خود باش.
انتقاد
من برای هر کار کوچک و بزرگی، از خود تعریف می کنم.
من، موجودی شکفت انگیزم. سال ها بود که خود را سرزنش کرده و به خود انتقاد می کردم زیرا معتقد بودن که این کار، در بهبود وضعیت کار و زندگی من موثر است اما در طول این سال ها، انتظقاد مرا اصلاح نکرد. در واقع چنین به نظر می رسید که انتقاد، تغییر و ترقی سخت تر و اساسی تری ایجاد می کند. اما هرگاه به گفتگوی دورنی ام گوش می سپردم، متوجه می شدم که من فردی عیبجو و منتقد هستم که چندان خوب نبوده و حتی گاهی مرتکب اشتباه می شوم. من، هوز الگوهای دوران کودگی را به یاد می آوردم. پس خیلی سریع با کودک درونم صحبتی دوستانه را شروع کردم. پس به جای غصه خوردن و اندوهگین شدن، چنین انتخاب کردم که خود را با تعریف و تمجید کردن تقویت کنم. می دانم که این راه دوست داستنی را همواره طی خواهم کرد.
* مرگ، دری است باز شده رو به زندگی جدید
مرگ
من، هر روز زندگی می کنم و می میرم.
ما همه، روزی به این بازیگرخانه وارد می شویم و روزی آنرا ترک می کنیم. در این هنگامه، فرصت درست یا اشتباهی وجود ندارد، باید زمان را دریافت. مرگ، عجز و ناتوانی نیست. هم گیاهخواران و هم گوشتخواران، همه می میرند. هم آنها که نفرین می کنند می میرند و هم آنان که می اندیشند. نیکمردان خواهند مرد حرامزادگان نیز می میرند. همه می روند. این، یک فرآیند طبیعی و کاملاً عادی است. وقتی دری از زندگی بسته می شود، در دیگری گشوده خواهد شد؛ به راستی هر گاه دری رو به این زندگی بسته شد، دری رو به زندگی فردایمان باز خواهد شد؟ این عشقی که امروز با خود همراه داریم، در زندگی فردایمان نز همراه خواهد بود. مرگ، شکل تاز ه ای از تولد، برای رسیدن به زندگی جاوید و ابدی است. می دانم که اینجا بودنم مهم نیست، اصل آن است که همواره در امنیت و عشق بوده و زندگی حمایتم می کند.
* تصمیم بگیرید که به فراسوی اندیشه محدود بشری راه یابید. آری، می توانید.
تصمیم
من، فردی مصمم هستم.
وقتی به رفاه و آسایش جسم فیزیکی خود اهمیت بدهید، سلامتی را می جویید و از غذاهای قوت بخش استفاده می کنید. وقتی به روح واحساس خود اهمیت بدهید، تصمیم می گیرید که اندیشه ای را برگزینید که اساسی دورنی و استوار برایتان می آفریند. اندیشه بی اساس و بیهوده، بی معنا و بی نتیجه است اما اندیشه ای که همواره اساس دورنی ما را خلق می کند، مانند قطرات آب هستند. ابتدا گودال کوچک آبی را می سازد، سپس یک حوضچه، آنگاه یک دریاچه و سرانجام اقیانوسی بزرگ. تکرار انتقاد و اندیشه نیازمندی، انسان نیمه آگاه را در دریای منفی غرق خواهد کرد در حالی که تکرار اندیشه راستین، با عشق و ایمان، شمار ا چنان به بلندا می برد که قارد خواهید بود آسویده و مطمئن، در اقیانوس پاکگ زندگی شناور باشید. اندیشه هایی که شما را به یگانگی ارتباط می دهد، زندگی را برای شما چنان ساده می کند تا برای رسیدن به آن، تصمیم هایی خوب بگیرید.
* من، شایسته بهترین زندگی هستم.
شایستگی
من، شایسته رویدادهای باشکوه هستم.
همه مردم، شایستگی یک زندگی کامل و شادی آفرین را دارند. مثل بیشتر مردم، من نیز معتقدم که حتی شایستگی اندکی خوبی را دارم. الیته تعداد کمی از مردم، خود را شایسه همه خوبی ها می دانند. خوبی شما محدودیتی ندارد. بیشتر ما، چنین باور کرده بودیم که اگر اسفناجتان را بخورید، اتاقتان را تمیز کنید، مویتان را سانه بزنید، کفش هایتان را برق بیندازید، سروصدا راه نیندازید و از این قبلی، پس خوبی و شایستگی می تواند در زندگی وجود داشته باشد. اگر چه همه این موارد برای آموختن بسیار مهم و برای زندگی، با ارزش هستند اما برای ارزش های درونی انسان چیز با اهمیتی نیستند. باید بدانیم که به حدکافی خوب هستیم و بی آنکه چیزی را تغییر دهیم، شایستگی داشتن یک زندگی خوب را داریم. من، دست هایم را می گشایم و با عشق بیان می کنم که شایسته و پذیرای همه خوبی ها هستم.
* من، خوبی را در زندگی شبیه سازی کرده و در واقعیت برای خود ایجاد می کنم.
هاضمه
من، زندگی را به راحتی هضم می کنم.
من، زندگی را جذب کرده، هضم نموده و به طور کامل دفع می نمایم. سلول ها و رگ و پی من، درست می دانند که چه انجام دهند. منم نیز با کارهایی مثل غذا خوردن، عاشقانه اندیشیدن، مثبت فکر کردن و ذهنی پاک به آنها کمک می کنم تا کارشان را به خوبی انجام بدهند. برای هر قسمت از بدنم، یک الگوی فکری وجود دارد. معده، قسمتی از من است که در آن، اندیشه ها جذب و هضم می شود. وقتی اتفاق تازه ای رخ می دهد، اغلب مسائلی را شبیه سازی می کنم. و با این حال، حتی با یک تغییر بزرگ، می توانم اندیشه هایی را انتخاب کنم که اصلی ترین و ابدی ترین موجودیتم تکریم کند. من، بیانی با شکوه و الهی از زندگی هستم.
* من برای خود، درمان کامل را عاشقانه خلق می کنم.
خلق
سختی، معلمی ارزشمند است.
طبیعی است که من تندرست هستم. طبیعی است که قابل انعطاف هستم و می توانم چیزهایی ساده اما جدید را بیاموزم، بخندم، تغییر کنم و پرورش بیابم. سختی به مقاومتی در برابر جریان زندگی در بعضی سطوح و برای ناتوانی در مقابل فراموسی وابسته است. من سختی را چونان معلمبی شخصی می بینم که برای فهمیدن بهتر به کمک من آمده است. او، مانند همه معلم های دیگر، سکوی پرتاب است و وقتی درسش را می آموزم، به پله بعدی درمان هال و بهبود ها می روم. هر فردی که در این سیاره زندگی می کند، مجبور است که زندگی اش را در بعضی سطوح بهبود ببخشد. من با ایجاد یک فضای عاشقانه در اطراف خود، به بدن، فکر و روح زندگی ام کمک می رسانم. این روح و جسم من است و من فقط متصدی آن هستم.
* از آنچه کرده ام، راضی هستم.
عمل کردن
من به سادگی و بدون هر گونه خستگی، با زندگی همراهم.
من، با حالتی غیر قابل پیش بینی، از میان انواع حوادث و رویدادها می گذرم. برای انجام کار ها، راه های بسیار متفاوتی وجود دارد. وقتی یک معامله بزرگ کاری را پشت سر می گذاریم، احساس شادمانی می کنیم. وقتی کارهای خیلی جزئی نیز انجام داده باشیم، باز هم احساس خوشی داریم. و ارگر در بین اینهمه کار، هیچ کاری انجام نداده باشیم، باز هم خوشحالیم. هر چه که انجام داده باشیم، در همان لحظه درست است. واقعاً چیزی وجود ندارد که "ما مجبور به انجام آن باشیم". ممکن است چیزهایی وجود داشته باشند که بهتنری مورد برای انجام دادن باشد، به هر حال، ماییم که انتخاب می کنیم. زندگی یک ماجراست و جهان، همواره طرفدار ماست.
* وقتی می اندیشم، می نشینم و می پرسم: "چه چیزی را باید بدانم؟" در همان هنگام، به یک پاسخ دست می یابم.
هدایت الهی
همه چیز، به حکم الهی است.
می دانم که به راستی، نیرویی فراتر از نیروی من وجود دارد که در هر لحظه از روز بامن همراه است. من می توانم با آن روبرو نشده و هرگاه به هر چه نیاز داشته باشم برسیم. این، حقیقت هر فردی است. اگر برخی موارد، آنگونه که ما انتظار داریم اتفاق نمی افتد، بدنی معنا نیست که ما بد یا کارمان اشتباه است. این، نشانه آن است که می توان آرامش یافته و به آگاهی درونی متصل شد. تکرار کنید که فراهم آوردن خود، خستگی ناپذیر و قابل دسترسی است و اینکه هر چه به دانستن نیاز دارید، در تسلسل کامل زمان – مکان برایتان آشکار و موجود است.
* رویاهای من، رویدادهای دوستانه و شادی آفرین است.
رویاها
رختخواب من، جایی است امن.
لطفاً به عنوان آخرین فعالیت های روازنه، هنگام خواب به اخبار گوش ندهید یا تلویزیون نگاه نکنید. اخبار، اغلب لیستی از مصیت هاست و شما قلباً نمی خواهید که در سرزمین رویاهایتان شاهد آن باشید. بیشتر، کارهایی شیرین و پاکیزه در رویاهایتان کمک بگیرید. که در این مورد، تا صبح می توانید کمک های متعددی دریافت کنید. هنگام خوابیدن، باید کارهایی انجام دهید که شما آرامش ببخشد. ممکن است این اظهارات را بیان کنید: "هر گوشه ای از این جهان، جای امنی وجود دارد. حتی در دل شب، وقتی خواب هستم، امنیت دارم. می دانم که فرداو از خود مراقبت خواهد کرد. رویاهای من، رویاهایی لذتبخش هستند. وقتی از خواب بر می خیزم، احساس امنیت و آرامش می کنم. من، عاشق از خواب برخاستم." وقتی با یک رویا از خواب، بیدار شوم، از آن می خواهم تا از خود بگوید. فعالیت های فنی و فکری که در طول روز انجام خواهید داد، می توانند پیش از آنکه چشمانتان را از خواب باز کنید، آغاز شوند. به هنگام خواب، سکوت زیر بسترتان، از رختخواب گرم و نرمتان و از نعمات فراوانتان سپاسگزار است.
* من، تجربه هر سنی را دوست دارم.
سال های با شکوه
من با گذشت هر سال، شادمانی می کنم.
در همین قرن گذشته، امید به زندگی حدود 49 سال بود، امروز حدود 85 سال و فرادا می تواند تا حدود 125 سال باشد. و این با ماست که نمای آینده را برای خود تغییر دهیم. طولی نمی کشد که این تصور را بپذیریم که در تنهایی و وحشت بیمار شده و بمیریم. زمان ساختن بیمارستان های خصوصی متروک فرا رسیده، تا بیاموزیم مسئول سلامت خود باشیم. ما کنترل اندیشه هایمان را در اختیار گرفته و زمان با شکوهی را می آفرینمی با شکوه تر از هر نسل دیگری من خود را تا آخرین روزهای عمرم سرزنده، با نشاط، تندرست، سرشار از زندگی و هستی می بینم. من با گذشته خود آشتی هستم. وقتی به سوی گنجینه سال هایم حرکت می کنم، به خود اجازه می دهم تا فردی با شکوه و برتر باشم. من راهنمای مسیری هستم که به دیگران روش سرزنده بودن و شادمانی کردن در هر سال را نشان دهم. هر یک از ما توانایی شرکت کردن در جامعه و ایجاد جهانی بهتر برای نوه هایمان را داریم.
* مجبور نیستم که سخت کار کنم تا درآمد خوب داشته باشم.
شغل
من، اندیشه های مثبت را به کار می گیرم.
وقتی خود برترم را به کار می گیرم، خود برترم نیز مرا به کار می گیرد. روح من شگفت، نشاط آور، حساس قوی و دارای توانایی والاست، و مرا با انجام کسار تقدیس می کند. هر روز، تازه و متفاوت است. وقتی برای گذران زندگی، دست از کار و کوشش می شویم، در می یابم که غذا با لباس، مسکن و عشق ورزیدن، از جمله اموری است که عمیقاً به آنها دست یافته ام. من کارم را به خوبی انجام می دهم تا برای بدست آوردن پول، مجبور به سخت کار کردن در هر شغلی نباشم. من ارزش آن را دارم که بی تلاش وکوشش اضافی و کورکورانه یا برخوردهای سخت و طاقت فرسا، پول خوب به دست آورم. من، از غرایز برترم پیروی کرده و در همه کارهایم به ندای قلبم گوش می سپارم.
* عشق ورزی به خود، انرژی لازم برای هر کار را فراهم می آورد.
انرژی
من، انرژی هستم.
من، با انجام کارهای شادی آفرین، انرژی خود را تخلیه می کنم. همانطور که با هوشیاری تمام، به انرژی عشق در زندگی ام اعتراف می کنم، بی میلی هایی را که قبلاً مرا رد رخود گرفته بود از بین می برم. وقتی حس خستگی در من ظاهر می شود، استراحت می کنم. در ضمن به خود اجازه داده ام که هر گز هیچ کاری راحتی یکبار هم انجام ندهم. امروز، انرژی من تابنده و آرامش بخش است. خندیدن، آواز خواندن و رقصیدن، برای من اموری طبیعی، عادی و خودانگیز است. می دانم که بخشی از تدبیر الهی هستم. من فضایی در درون خویش می سازم برای عشق ورزیدن، خوش بینی و الگوهای خوشرویی، تا همواره در آن، جوانه بزنم، ریشه بدوانم و پرورش بیابم. من، آنها را با حالات مثبت خود تقویت می کنم.
* من، هر چیزی را با عشق گواهی می دهم.
روشنفکری
روشنفکری، کار همیشگی من است.
هر روز صبح، به امید عشق از خواب بیدار می شوم. عمیقاً به اندیشه ام عشق می ورزم. طوری عمل می کنم که گویی فردی هستم آماده، کامل، بی عیب و همواره درست. دروازه قلب من گشوده است و پذیرای همه خوبی هاست آنچنانکه وقتی از تقلا کردن خلاص شده و به نیازم می اندیشم، در می یابم که هر چه نیاز داشته و آرزویش را دارم، در تسلسل کامل زمان – مکان به سوی من پیش می آید. من با آرامش خیال، احساس می کنم که جهان در کنار من است. در ضمن، همچنانکه آگاهی خویش را با خود برترم نظم می بخشم، ناخودآگاه از بین همه حوادث و رویدادها گذر می کنم.
* برای خوشبختی دیگران دعا کنید و بدانید که امکانات به اندازه کافی برای همه وجود دارد.
مکفی برای همه
خوشبختی دیگران، آیینه فراوانی برای من است.
هوشیاری، خوشبختی ام را مشخص خواهد کرد. یک حس نامرئی، همواره به من "آری" می گوید و من نیز به همه امور پاسخ "آری" می دهم. روند آیک، انجیل نویس معروف نیویورک، هنگامی را به خاطر می آورد که از کنار رستوارن های مجلل، ماشین های دوست داشتنی و اتومبیل های گران قیمت و زیبا می گذشت و در حالی که واعظی نسبتاً فقیر بوده، با صدای بلند می گفت: "این مال من است! آن مال من است!" من نیز با دیدن نعمت ها دوست دارم با صدای بلند فریا بزنم، و در فکرم اتاقی تهی بنا کنم تا آن نعمت وارد زندگی من شود. شکر کردن، نعمت را فزونی می بخشد. این سپاسگزاری و در نتیجه زیادی نعمت، در هوش و توانایی و سلامتی من نیز تاثیر گذار است. من، خوشبختی را در هر جایی می یابم و از ان شادمان می شوم.
* با افزایش آگاهی ام، همه محدودیت ها را به سادگی از بین می برم.
افزایش آگاهی
زندگی، آزد و آسان است.
با افزایش آگاهی یا افکارمان، تا کجا مایلیم برویم؟ ببینید، زندگی واقعاً راحت و آسان است. این افکار ماست که سخت، محدود، رسواست یا به حد کافی خوب نیست. اگر خود را به نیاموختن الگوهای فکری محدود و آموختن بعضی چیزهای جدید عادت بدهیم، یقیناً می توانیم پرورش یافته و تغییر کنیم و آیا قبلاً این همه را می دانستیم؟ اگر با دانستن، سختی احساس کنید، نه پرورش می یابید و نه چیز تازه ای برایتان اتفاق می افتد. آیا واقعاً این را پذیرفته اید که یک قدرت و آگاهی والاتر از قدرت و آگاهی شا وجود دارد؟ یا فکر می کنید که همه چیز شما هستید؟ توجه کنید! اگر فکر کنید که آن والاتر شما هستید، پس، البته جزو رانده شدگانید. اگر این را درک کنید که واقعاً در این جهان هستی، یک قدرت و آگاهی بزگتر و درخشان تر از شما وجود داشته و همواره در کنار شماست، می توانید به درون آن فضای ذهنی که زندگی را آزاد و آسان فراهم می آورد، سیر کنید.
* عشق مطلق، به راستی که عشقی است بدون انتظارات
توقعات
فقط همانی باش که هستی.
من، خود را با شرایط کنونی دوست دارم و می پذیرم. در همین موقعیت، برای قمست های درونی بدنم آرامش احساس می کنم، و این حس را دارم که عضلات گردنم به راحتی و نرمی کار خود را انجام می دهند.
پیش از این، در برابر عشق و مقبولیت مقاومت می کردم و بر این عقیده بودم که باید وزنم را کم کنم، شغلی در رده بالا داشته باشم، عاشق شوم، پول یا هر چیز دیگری که لازم است به دست آورم. چیزی که اتفاق افتاد این بود: وقتی وزنم کم شد و ثروت زیادی به دست آوردم، باز هم هیچ علاقه ای به خود نداشتم. لیست دیگری برای خود درست کردم. این بار، توقعات و انتظاراتی را که از خود داشتم، از لیست حذف کردم. دیگر قدرتی شگفت انگیز وجود دارد. از اینکه فقط همانی باشم که هستم، شور و لذت فراوانی در خود احساس می کنم.
* من، برای این مدت عمر، بهترین والدین را انتخاب کردم.
خانواده
همه زندگی، بخشی از خانواده ام هستند.
من، همه خانواده ام را، چه آنهایی که زنده اند، و چه آنهایی که مرده اند، در یک سیکل دوست داشتنی قرار می دهم. منم ثابت می کنم که تجربیاتی سوزون و جالب هستند که برای همه ما مفهوم و معنی خاصی دارند. با آنها احساس خوشبختی می کنم و وقتی همه چیز دوست داشتنی است، دور هم جمع می شویم. پیشینیان ما که قبل از ما می زیستند، از دانش و معلوماتی که داشتند به بهترین شکل استفاده می کردند، و بچه هایی که هنوز به دنیا نیامده اند، اعتراضات تازه ای پیش رو خواهند داشت که با فهم و درک خود، بهترین را انجام خواهند داد. هر روزی که می گذرد، نسبت به اینکه از محدودیت های خانواده قدیمی رها شده و به سوی توازنی الهی چشم بگشایم، احساس وظیفه بیشتری می کنم. برای من، با هم بودن خانواده، فرصتی است برای تقسیم دردها و دلسوزی نسبت به هم.
* من، امنیت را در هر نقطه از این جهان احساس می کنم.
ترس
من در امنیت هستم.
در هر لحظه از زمان، فرصت داریم که ترس یا محبت را انتخاب کنیم. در لحظه های ترس، خورشید را به یاد می آورم، زیرا حتی هنگامی که ابرها برای لحظه ای آنرا می پوشانند، باز هم می درخشد و می تابد. مثل خورشید، قدرت بیکارنی وجود دارد که حتی اگر ابرهای افکار پلید و منفی موقتاً آنرا پنهان کند، باز هم بر من می تابد. من، دوست دارم که نور و روشنایی را به یاد بیاورم، زیرا در نور، احساس اطمینان می کنم. وقتی ترس فرا می رسد، می خواهم آنرا چون ابرهای گذرنده در آسمان ببینم و بگذارم که به راه خود برود. من با ترس خود بیگانه ام. من در زندگی، امنیت دارم، بی آنکه از خود محافظت کنم یا به دفاع از خود برخیزم. می دانم که آنچه در قلب هایمان می گذرد، بسیار مهم است. پس شروع می کنم تا هر روز، در سکوتی دلنشین با قلبم هماهنگ شوم. وقتی احساس ترس می کنم، دروازه قلبم را می گشایم تا عشق، ترس را محو و نابود کند.
* من نمی توانم گم گشته، تنها یا منزوی باشم، زیرا در آگاهی الهی ساکن هستم.
گم گشتگی
فقط یک آگاهی وجود دارد.
وقتی احساس گم گشتگی می کنم یا وقتی چیزهایی را که نیاز دارم گم می شوند، افکار پریشانم را متوقف می کنم و به آگاهی درونی ام نزدیک می شوم زیرا می دانم که تاکنون چیزی در اندیشه گم نشده است. این آگاهی همه چا ودر هر چیزی که در اطرافمان هست وجود دارد؛ حتی در آنچه که من در جستجویش هستم و در درون من، اینجا و هم اکنون با صراحت می گویم آن آگاهی کل، در تسلسل کامل زمان – مکان به سوی من و برای آنچه هستم می آید. من هرگز گرفتار چیزی نمی شوم. در طول روز ، اتفاق افتاده که بارها از هویت محدود خود رها شده و به اصل خویش روی آورده ام؛ بیان با شکوه الهی از زندگی که به وسیله یک آگاهی مهربان و لاینتناهی آفریده است. همه چیز خوب است.
* ما احساسات خود را بر اساس تفکراتی که انتخاب می کنیم می آفرینیم. ما می توانیم انتخابات متفاوتی داشته و تجربه های مختلفی خلق کنیم.
احساسات
احساسات، اندیشه های جاری در بدن هایمان هستند.
ما قادریم که آنچه را حس می کنیم بهبود بخشیم، پس بایدبه خودمان اجازه بدهیم که احساساتمان را حس کنیم. بسیاری از مردم، داوری هایشان را بر اساس احساساتشان انجام می دهند. آنها حس می کنند که "نباید" عصبانی باشند اما هستند. آنها در جستجوی راهی هستند که با احساساتشان معامله کنند. راه های مناسب بسیاری برای بیان احساسات وجود دارد شما می توانید بالش ها را کتک بزنید، بر سر ماشین فریاد بزنید، بدوید و تنیس بازی کنید. وقتی عصبانی هستید، صدمه دیده اید ای کسی شما را ترسانده، می توانید مقابل آیینه بایستید و با مردم یک گفتگوی جنجالی داشته باشد. وقتی مقابل آیینه می ایستید، تصویری از مردم، مقابل شما قرار می گیرد. پس به آنها بگویید که واقعاً چه احساسی دارید. همه چیز را از دورن خود بیرون بریزید و با چیزهایی مثل: "خب! کاریست که شده شما را می بخشم و می گذارم که برودید. حالا که این اتفاق افتاده، نظرم راجع به خودم چیست؟ چه می توانستم بکنم که در این مدتن، با عصبانیت واکنش نشان ندهم؟" به این، برای نزده بودن، یک زمان باور نکردنی است. وقتی درست های زندگی را می آموزید و از آن می گذرید، با خود به نرمی رفتار کنید.
* من از نظر مالی، آرامش دارم.
دارایی
من، به اوج ثروت می رسم.
من دوست دارم که درآمدن همواره افزایش یابد، و مهم نیست که روزنامه ها واقتصاددانان می گویند. من به آن سوی درآمد کنونی ام حرکت کرده و به اوج درآمدی که پیش بنی می کنم. خواهم رفت. به راهنمایی های مردم که می گویند "تا کجا پیش برو" و یا"چه کارهایی بکن" هیچ کاری ندارم. من به راحتی، تا آن سوی درآمد پدر و مادرم می روم. آگاهی من از علم اقتصاد، همواره رو به افزایش است و عقاید و نظرات جدید را نیز درک می کنم. عقایدی که راه های جدیدی برای زندگی کردن واقعی، همراه با ثروت، آرامش و زیبایی را نشان می دهد. استعدادها و توانایی هایم بیش از حد، خوب بوده و با توجه به نیازهایی که از دنیا دارم، برایم بسیار شادی آفرین است. من همه احساساتی را که به سوم نیست کنار می گذارم به سوی پذیرفتن موقعیتی جدید که در خود امنیت مالی نهفته دارد، حرکت می کنم.
* عشق یعنی همه نیاز من به ساختن دنیایم.
ساختن
دوست داشتن خودم، عصای جادویی من است.
هر روز آسان تر می شود که در آینه به چشمانم نگاه کنم و بگویم: "دوستت دارم فقط برای آنچه که هستی." اگر زندگیم را نسازم، از بین خواهد رفت. من باید فردی سازنده باشم. روابط خویش را با دیگران بسازم. حساب بانکی ام را بسازم. چیزهایی که با رئیس، سلامتی و آفریننده ام در ارتباط است بسازم. پس جادو ار کشف کردم. من واقعاً خود را دوست داشتم، یعنی همه وجودم را دوست داشتم که در زندگی ام معجزه ای باور نکردنی اتفاق افتاد. مشکلاتم غیرقابل حل به نظر می رسید، و هیچ چیزی برای دوست داشتن خودم تغییر دادم و قبول کردم که جهان، هر چه نیاز داشته باشم یا دوست بدارم برایم فراهم می کند.
* غذا یک دوست خوب است. از آن سپاسگزارم که برای قوت دادن به من، زندگی خود را می بخشد.
غذا
من، خوردن غذای خوب را دوست دارم.
خوردن غذای خوب و مقوی در خانه، در یک رستوارن، در اردوگاه یا محل تفریح و حتی خوردن چاشت در محل کار، برایم عمیقاً لذتبخش است. منم خوردم را دوست دارم، بنابراین دوست دارم که بهترین خوراکی را در دهانم قرار داد. و بیشترین لذت را از آن احساس کنم. وقتی چیزی می خورم، در بدنم سوخت قرار داده ام تا به آن انرژی برسانم. همه مثل هم نیستند و با یکدیگر اختلاف دارند. پس نمی توانم بگویم چه بخورید زیرا من شما را نمی شناسم. شما باید نوع سوختی را که بدنتان نیاز دارد بجویید تا تندرستی و سلامت مطلوب وهمچنین انرژی لازم را به دست آورید. غذاهای آماده، سرگم کننده هم هستند اما برخی از مردم، احساس می کنند که برای نوشابه ها، کیک ها و غذاهای کنسروی، عادی است که کمی قوت داشته باشند. آموزش مطالبی پیرامون غذاها و خوراک های انرژی دار، علاوه بر آنکه سرگرم کننده است ما را به استفاده مناسب و گرفتن نیرو کمک می رساند. من، از تهیه، پختن و خوردن غذاهای لذیذ، سلامت بخش و طبیعی، لذت می برم.
* بخشش، ابزار شفاست که همه جا با خود دارم.
بخشش
من، مایلم به بخشیدن.
وقتی لباس سنگین عیب جویی، ترس، گناه، خشم و رسوایی را از تن بیرون می کنم، دوستدار رهایی و آزادگی می شوم. آنگاه می توانم خود و دیگران را نیز ببخشم. با این کار است که همه، آزاد می شویم. من دوست دارم از آنچه از گذشته برایم مانده دست بکشم. از اینکه بیش از این در گذشته زندگی کنم بیزارم. و خود را به خاطر این مدت که مسئولیت ها و کارهایی قدیمی داشتم و نیز از اینکه نمی دانستم چگونه به خود و دیگران عشق بورزم، می بخشم. هر کسی، مسئول رفتارهای شخصی خود است و از هر دست که بدهد، زندگی از همان دست به او باز خواهد گرداند. پس نیازی نیست که دیگران را تنبیه کنیم. ما همه، زیر پرچم هوشیاری خود قرار داریم. من، همه سعی خود را به کار می بندم تا بخش هایی از فکرم را، که با نبخشیدن پر شده خالی کنم و بگذارم عشق به جای آن بنشیند، پس، اکنون شفا یافته هستم.
* من انتخابی می کنم تازه و متفاوت، قدرتمند تر و حمایت کننده.
آزادی در انتخاب
من، در انتخاب اندیشه هایم آزادم.
هیچ کس، هیچ جا یا هیچ چیزی نمی تواند بر من نیرو وارد کند، نگر آنکه خودم به آنها نیرو بدهم، زیرا من، تنها فکر کننده در ذهن خود هستم. من، کاملاً آزادم که هر چه اندیشه دارم انتخاب نمای. من می توانم زندگی را در راه های مثبت ببینم تا از خود و دیگران شکایت کرده یا عصبانی شوم. شکایت کردن از نداشته ها، ایجاد راه و وضعیتی جدید است اما چیزی را تغییر نمی دهد. اگر خود را دوست داشته باشم، وقتی در وضعیتی منفی قرار می گیرم، می توانم خود را با جملاتی مثل "من می توانم خود را با هوشیاری کامل، از این شرایط به وجود آمده خلاص کنم" قدرتمند نشان دهم. ما همه، در گذشته، انتخاباتی منفی داشته ایم اما این، نه بدین معناست که انسان های بدی هستیم و نه اینکه در این انتخابات منفی غرق شده ایم. ما همواره می توانیم چنین انتخاب بکنیم که قضاوت های کهنه را دور بریزیم.
* من، با خوشی به زندگی می بخشم؛ و زندگی، عاشقانه به من می بخشد.
بخشیدن و پذیرفتن
من هدایا را با احترام می بخشم و می پذیرم.
قدردانی و پذیرفتن، مانند نیروی شگفت انیگز مغناطیسی عمل می کند. اگر کسی از من تشکر کند، بلخند زده و می گویم: "متشکرم" تعریف کردن، هدیه ای است که از خوشبختی و کامرانی به افراد می رسد. من، آموخته ام که آنها را با احترام بپذیرم. امروز، هدیه مقدسی است که زندگی به ما داده است پس، آغوش می گشاییم تا همه خوشبختی هایی را که جهان، در این روز به من تقدیم کرده، بپذیرم. من هر وقت، روز یا شب، می توانم در آن وارد شوم. می دانم که جهان بارها در زندگی بخشیده است و من در موقعیتی نبوده ام که برای جبران، چیزی باز پس دهم. اکنون، به مردمی می اندیشم که واقعاً به من کمک کردند در حالی که نه زمان و نه راهی برای جبران کردن کار آنها داشتم، اما بعدها، که توانا شده بودم، توانستم در حد توان، به ایشان کمک کنم … و این، راه زندگی است. من، با نعمت فراوانی که هم اکنون با من است، سبکبال و شادمانم.
* هدف من، دوست داشتن امروز خود، بیش از دیروز است.
هدف ها
هدف من، هر لحظه عاشق بودن است.
من، عشق را در فهرست روزانه ام قرار داده ام، چه وقتی به بازار یا اداره می روم و چه هنگامی که به دور دنیار سفر کرده یا در خانه ام نشسته ام. یکی از هدف هایمان در زندگی، یاری رساندن به بهبود دنیاست. پس در واقع، ما شروع می کنیم به بهبود دادن وضعیت خودمان. مرکز دنیای ما، جایی است که ما هستیم. اندیشه هایمان، مثل امواج یک استخر، از ما خارج می شود. وقتی هم آهنگی درونی را با تفکر و اندیشه های هم آهنگ خلق می کنیم، آنگاه انرژی از ما، به سوی دنیا آزاد شده و با مردم، مکان ها و چیزهای مختلف تماس می یابد. این انرژی به صورت ارتعاشات، احساس شده و تااثیر گذار خواهد بود. پس باید مطمئن شویم که هم آهنگ و عاشقانه می تابیم.
* من، تصوری عاشقانه از خدا دارم.
خدا
قدرتی عظیم که همه ما را آفریده است.
من، این دقتر را دارم که چیزها را، همان طور که هستند ببینم. می توانم با چشم عشق، چیزها را همان طور که خدا انجام داده ببینم. از آنجایی که این ذرات خداوندی است که همه جا حاضر است، و قدرت و دانش کل آفرینش است، می دانم که همه و هر چه در این هستی، از عشق خداوند سرچشمه می گیرد. عشق خداوند مرا احاطه کرده، در من ساکن شده، پیشاپیش من گام برمی دارم و راه را برای من هموار می کند. من کودکی هستم که محبوب جهانم و جهان، عاشقانه همیشه و در هر حالتی مراقب من است. وقتی به چیزی نیاز دارم، رو به سوی قدرتی می کنم که مرا آفرید. وقتی طلب نیاز کردم، حتی پیش از رسیدن به خود رسته ام، شکر گزاری می کنم زیرا می دانم آن چیز در تسلسل کامل زمان – مکان به دستم خواهد رسید.
* من، ارزش آزادی ام را می دانم، پس نه گناه می کنم ونه پذیرای آن هستم.
گناه
من، خود را دوست داشته و خودم را آنگونه که هستم می پذیرم.
این، برای چشم پوشی از گناه یک بیان مثبت است. مثل یک کودک، از گناه به طرف رفتار خوب وادار شدم: "آنطر نباش!"، "ان کار نکن!"، "آنرا نگو!"، و یا "نه!نه!نه!" دین هم از گناه استفاده کرد تا مردم را در مسیر واقعی نگاه دارد. حتی اشاره کرده که اگر "خطا کنند" در آتش جهنم خواهند سوخت. من، کلیسا و اولیای مذهبی کلیسا را می بخشم. من، چنین خواسته ام که پدر و مادرم و خودم را ببخشم. همه ما، زیر لباسی سنگنی و خشن از گناه زندگی می کردیم که به هر دلیل "خوبنبود". این روز، روز تازه ای است. بیایید تجدید قوا کنیم! من خود، با عشق ورزیدن بی چون وچرا و همچنین پذیرفتن خودم شروع می کنم.
* من، موجودی شگفت انگیز هستم.
دردسر
من، هر آنگه در خویش می بینم، نیکو می دانم.
انجام کارهای اشتباه، یکی از متداول ترین مواردی است که دردسرهای پیچیده می آفریند. وقتی دچار دردسر بشوید، ممکن است از خود بپرسید: "چه شد که مرتکب خطا شدم؟ باید چه کار کنم که از آن خلاص شوم؟" من یاد گرفته ام که به گفتگوی درونی خود گوش فرا دهم و هرگاه اندیشه ای منفی از ذهنم گذشت، به خود بگویم که به قدر کافی خوب نبوده ام یا کارهای اشتباهی کرده ام. من، الگوهای قدیمی کودکی را می شناسم، پس شروع می کنم تا با خودم و کودک درونم صحبت کنم. به جای احساساتی شد و گریه کردن، سعی می کنم خودم را به اتجویز اندیشه های عاشقانه تقویت کنم. اگر از چیزهایی که برای مشقت آورند آگاه شوم، می توانم به جستجوی روش هایی برآیم که در آنها رنج ها را برطرف سازم. من، خود را نیکو می دانم.
* بدن من، آرام، سلامت و با نشاط است، پس من هستم.
التیام
سلامت کامل، حق خدادای من است.
من، رودررو و پذیرای همه انرژی های التیام بخش در جهان هستم. می دانم که همه سلول های بدنم. از اینکه چگونه خود را التیام ببخشم آگاه و مطلع هستند. بدن من، برای رسیدن به سلامت کالمل همواره در تلاشند. اکنون برای التیام کامل خود، هموه موانع را پشت سر می نهم. راجع به تغذیه کردن و غذای بدنم، غذاهای گوارا و سالم را سناخته ام. من، مراقب اندیشه های خود بوده و فقط به تندرستی فکر می کنم. من، همه اندیشه های کینه ورزی، حسد، عصبانیت، ترسیدن، حسرت خوردن، رسوا کردن و گناه را به دور ریخته، از ریشه می خشکانم و از صفحه ذهنم حذف می نمایم. من، حتی نسبت به کسی که به من صدمه زده نیز چنین اندیشه هایی را به کار نمی برم. و خود را می بخشم از اینکه به دیگران صدمه زدم و نتوانستم نسبت به گذشته، بیشتر به خود عشق بورزم. من، بدنم را دوست دارم و عشق را به سوی همه اندام، استخوان، رگ وپی، و همه اعضای بدنم می فرستم. من، سلول های بدنم را از عشق پر می کنم. از اینکه در گذشته، بدنی کاملاً سالم داشته ام، خدا را شکر می کنم. من التیام و سلامت را همواره با آغوشی باز می پذیرم.
* عشق به خود و دیگران، به من اجازه می دهد تا آنگونه که می توانم باشم.
بالاترین خوبی
من، همیشه برای بالاترین خوبی ام کار می کنم.
آن قدرتی که مرا خلق کرد، همان قدرتی است که مرا با دیگران آفرید و چنین خواست تا بالاترین خوبی ام را به کار ببندم. من نیز، بهترینم را انجام می دهم تا خود واقعی ام را بنا کرده و کنترل امور را به او بسپارم. با یان کار،من واقعاً عاشق خود خودم هستم، او، مرا در برابر والاترین امکانات قرا خواهد داد تا آزادانه و شادمان، اتفاقات شگفت انگیر روزانه را بازگو کنم. بالاترین خوبی ام، شامل بالاترین خوبی برای دیگران نیز می باشد. این، واقعیت یک عمل عاشقانه است.
* تعطیلات، برای من شادی آفرین هستند.
تعطیلات
هر روز، یک روز مقدس است.
در تعطیلات مذهبی و رسم، می توان با دوستان جشن گرفت و بر سر مسایل زندگی به بحث و تفکر نشست من، در روزهای تعطیلی، از ندای دورنی ام پیروی می کنم و چون می دانم که در مکان و زمان درستی قرار دارم، کارهای درتس و رفتار شایسته ای هم از خود نشان خواهم داد. در میهمانی ها و مجالس خودمانی نیز تفریح و سرگرمی را فراموش نمی کنم؛ می دانم که چگونه می توانم زمانی خوش همراه با مسئولیت پذیری و امنیت را برای خود در همان شب ها فراهم آورم. هم زمان برای شوخی و تفریح وجود دارد و هم برای سپاسگزاری از خدا به جهت نعمات خدادادی ام. من در این مورد نیز با کودک درونی ام ارتباط برقرار می کنم و هر دو با هم کارهایی مثبت انجام می دهیم. وقتی برای تهیه هدیه روز تعطیلی به فروشگاه می روم، هدیه ساده ای را که قدرت خرید آنرا داشته و مورد علاقه ام می باشد، خریداری می کنم. هر کسی، با هدیه ای که می دهم، خوشحال می شود.
* خانه درونی و خانه بیرونی من، مکان هایی زیبا و آرام هستند.
خانه
قلب من، خانه من است.
من در خانه قلبم هستم. قلبم را با خود به هر جایی که زندگی می کنم می برم. همانطور که شعق ورزیدن به خود را شروع می کنیم، تلاش می کنیم تا خانه ای امن و آرام برای خود فراهم آوریم. باید در بدن های خویش احساس راحتی داشته باشیم. خانه هایمان، بازتابی هستند از افکارمان و از آنچه شایستگی آنرا داریم. اگر خانه تان را مصبیت فرا گررفت و احساس کردید که در بلا غرق شده اید، باید از گوشه یکی از اتاق هایتان شروع کنید. همانطور که با اندیشه تان رفتار می کنید، سروعکنیدبه خانه تکانی تک تک اتاق هایتان سرانجام، می بینید که همه جا پاکیزه شده است. وقتی کار می کنید، خودتان را که در حال تمیز کردن اتاق های اندیشه تان هستید به یاد بیاورید.
* من، همیشه اتاق های ذهنم را پاکیزه می کنم.
خانه داری
خرده کاری های اصل خانه، باعث اذیت من است.
من با شادی خانه داری می کنم. وقتی در خانه حرکت می کنم. با دیدی هنرمندانه به اتاق ها و سایر نقاط خواه نگاه می کنم. پس مانده و آشغال ها را دور می ریزم. گردگیری می کنم و اشیاء قیمتی و نفیس را برق می اندازم. ما همه، یک سری اعتقادات داریم و درست مثل نشستن بر سر یک میز مطالعه، بارها و بارها بر سر این اعتقادات می نشینیم. اعتقاداتمان، تجربیاتمان را خلق می کنند. جالب اینکه برخی از این باورها و اعتقادات، تجربه های شیرین و جالب خلق می کنند و بعضی دیگر مانند یک صندلی کهنه و ناراحت بوده و دسوت داریم آنها را دور بریزیم. من مطمئنم که می توانم اعتقادات کهنه را دور ریخته و اعتقادی تازه که در بهبود کیفیت زندگی ام بسیار مفید وموثر است انتخاب کنم. این کار، مثل یک خانه تکانی است. من نیاز دارم که خانه فیزیکی ام را در فاصله های معینی تمیز کنیم و گرنه، به جایی تبدیل می شود که دیگر واقعاً نمی توانم در آن زندگی کنم. من نباید متعصب باشم؛ به تمیزی نیاز دارم. من، اتاق های خانه ام را، از نظر روحی وجسمی، با عشق پر می کنم.
* من، عاشق خندیدن هستم.
خلق و خو
من، عاقلانه برخورد می کنم.
ذهن نیمه هوشیار، هیچ حسی از خلق و خو ندارد. اگر درباره خود یک لطیفه بسازم و یا خودم را تحقیر کنم، هیچ معنا و مفهوم خاصی ندارد، فقط کودکی خود را نشان داده و ذهن نیمه هوشیار خود را، که واقعیت، را بر اساس آن پذیرفته است. و اگر یک لطیفه قومی و ملیتی بگویم یا کسی را تحقیر کنم، یقیناً زیر لوای این قانون که :"از هر دست بدهی از همان دست می گیری" قرار می گیرم. پس یاد گرفته ام که خلق و خوی خود را عاشقانه و عاقلانه به کار برم. یقیناً خلق و خوهای بسیاری در زندگی وجود دارد که نباید لزوما با بد نام یا تحقیر کردن کسی یا کسانی از افراد جامعه به کار رود. حتی در برخوردها، همه تلاشمان بر آن است که به جهان کمک کنیم تا محیط زندگی مان را فضایی عاشقانه و ایمن تر ببخشیم.
* من تدابیر و معلوماتم را در تمام زندگی تقسیم می کنم.
گرسنگی
هر آنچه نیاز داریم، همین جاست.
می بینم که درهای قدیمی روبه گرسنگی، فقر و عذاب بسته است؛ و نیز می بینم که درهای تازه ای روبه تقسیم تدابیر باز شده است. نمی توان باور کرد که در این سیاره بزرگ، غذا به حد کافی برای همه وجودن ندارد، اما با این حال، کسانی هستند که از گرسنگی می میرند. مشکل، فقط نبودن غذا نیست که از عشق و امیدهم خبری نیست. باید به مردم آگاهی داد که در اثر این کمبودها، در زندگیشان نقص هایی نیز به وجود خواهد آمد. پس باید به بالا بردن سطح آگاهی مردم این کره خاکی کمک کرد. یک وعده غذا دادن به کسی کار خوبی است اما باید دانشت که او فردا، دوباره گرسنه خواهد بود. پس باید به دگیران ماهی گرفتن آموخت تا در بقیه عمر،گرسنه نمانند.
* افکارم، مصونیت مرا حمایت کرده و قوت می بخشد.
مصونیت
بدنم، آگاه است.
هر روز این موقعیت آسان و آسان تر می شود که از عشق بدون قید و شرط برخوردار شوم. من معتقدم که هر آنچه "برداشت" می کنم به شرایط فکر ی ام بستگی دارد. آیا من معتقدم که "زندگی سخت است و من در پایان آن هستم." یا "منم چندان خوب نیستم، پس هیچ فرقی نمی کند؟" اگر این اعتقاداتم در یک راستا به دنبال هم شوند، سیستمی که مرا مصون نگاه می دارد (که اندیشه ها و احساساتم را ثبت می کند) چنان تضعیف می شود که با هر چه "میکروب" یا "بیماری" موجود در زمان است برخورد می کند. اما اگر باور کنم که "زندگی همان لذت است، من امیدوار بوده و همواره نیازهایم برآورده می شود" سیستم مصنویت من، احساس امنیت کرده و بدنم، به راحتی با ناآمنی مبارزه خواهد کرد.
* فعالیت روحی، همواره کیفیت زندگیمان را بهبود می بخشد.
بهبود
هر روز، به عقیده تازه ای گوش می سپارم که کیفیت زندگیم را بهبود بخشد.
من یک انسان ساده با ساختاری پیچیده و شگفت انگیز از اعتقادات هستم. من، می آموزم که چگونه می توانم از پشت کارهای شخصی ام، با عشق همگام باشم. من با خود، مهربان و بردبار هستم زیرا آنرا آموختم، پرورش دادم وخود تغییر یافتم. به نظر، وقتی آزمایش را با خود و در سطحی درونی برقرار می سازم، جریان زندگی بسیار آرام و ساده تر است. و مهم است که بدانم، می توانم بی آنکه خود را به عنوان شخصی بد ببینم، تغییرات لازم را ایجاد کنم، زیرا این احساس، بسیار به من دست داده که حتماً باید بد بوده یا در اشتباه باشم تا بتوانم تغییری را به وجود آورم. یعنی فکر می کردن که این مساله برای ایجاد تغییر، لازم و کافی است؛ اما این طور نبوده و فقط تغییرات را بسیار مشکل می سازد. پس وقتی تغییری ار دوستانه بپذیرم، تغییرات مثبت، تمایل پیدا خواهند کرد که بسیار ساده تر به سوی من بیایند. گذشته از اینها، تغییر در جهت بهبود زندگی، امری طبیعی است.
* افزایش درآمد من، بازتاب تغییر اعتقادات من درباره درآمد است.
درآمد
من، درآمدم را با عشق تقدیس کرده و مراقب پرورش آن هستم.
درآمد من، به طور کامل برای خود من است. هر روز که می گذرد، خود را کمی بیشتر دوست دارم و با این شرایط، همواره خود را در برابر راه های تازه درآمد می بینم. خوشبختی، از راه و روش های بسیار متفاوت و نامحدودی به دست می آید. بعضی از مردم، درآمد خود را، با داشتن کاری با درآمدی معین، محدود می کنند. اما چه کسی آنرا محدود کرده است، بعضی دیگر از مردم، احساس می کنند که سزاوار نیست به درآمدی دست یابند که بیشتر از درآمد پدرانشان باشد. خب! من می توانم به والدینم عشق بورزم اما به فراتر از پایه درآمدشان برسم. جهان مابیرکان و لاینتناهی است و در آن، هر کس می تواند به هر درآمدی دست پیدا کند. درآمدی که به تازگی برای خود ایجاده کرده ام، بازتاب اعتقادات من و لیاقتی است که از خود نشان داده ام. خواستن، توانستن است. واقعاً باید این را پذیرفت و من می پذیرم که یک جریان درآمد سالم برای خود داشته باشم.
* من، یک بیان منحصر به فرد از زندگی هستم.
شخصیت
من، نوری هستم در جهان.
من، از ستاره درونی ام پیروی کرده و در راه منحصر به فردم می درخشم و نورافشانی می کنم. من، وجودی بسیار گرانبها هستم. روحی زیبا، جسمی ظاهری و شخصیتی مخصوص به خود دارم. البته روح من در مرکز است، روحم، قسمتی جاودانی از من است، از ازل بوده و تا ابد خواهد بود. روح من، شخصیت های بسیاری را پذیرفته و از این پس نیز خواهد پذیرفت. روح من، نه می تواند صدمه بزند و نه ویران کند. فقط هر آنچه را زندگی تجربه کرده، جلوه داده و توسعه می بخشد. چیزهایی بیشتر از آنچه می توانم بفهمم برای زندگی وجود دارد که من هرگز آنها را نمی شناسم. اما هر چه بیشتر به خود اجازه می دهم تا بفهمم که زندگی، چظور بیش از قدرت و توانی که در اختیار من است، کار می کند.
* درس ها را، ساده و شادی آفرین بنا نهاده ام.
درس ها
من، دوست دارم که بیاموزم.
من می آموزم، عشقی را که در دل هر درس پنهان است، بیبام. هر یک از ما، برای آموزش درس هایی اینجا هستیم. من، راجع به ارتباط بین اندیشه ها و تجربه هایمان چیزهایی می آموزم و بهترین کاری را که می توانم با دانش و فهم خود تطبیق دهم، انجام خواهم داد، آموختن هر "درس " باید با خواسته مان تغییر یابد. خود روحانی یا خود برتر من، بدون تغییر و جاوادانه است، پس آنچه موقتی تغییر می کند، خود انسانی من است. من یاد گرفته بودم که این موضوع را باور کنم: "تغیر دشوار است". خب! اکنون بر این باورم که می توانم با نفوذ کردن در چیزی، آنرا تغیر داده، یا حداقل می دانم که تغییر دادن، آسان است. من می توانم تحمل کنم، انکار نمایم، عصبان شوم و گرد خود دیوارهایی قطور بسازم، اما می توانم این درس ها را هرگز نیاموزم. این به تمایل من به آموختن بستگی دارد.
* تجربه های عالی و جدید امروزیر در زندگی ام وارد شده است. احساس امنیت می کنم.
از دست دادن
من، به خوب زندگی کردن اهمیت می دهم.
می دانم که وجود خوبی در هر لحظه و مکانی، و حتی در بدترین شرایط، می تواند خوبی بیافریند. از دست دادن شغل یا محبوب و یا سلامتی، مرا با بزرگترین ترس ها روبرو می کند. این طبیعی و عادی است که این ترس ها را تجربه کنم. اما می دانم که طبیعت از حباب متنفر است. وقتی چیزی می رود، چیزهای دیگری می آیند تا جایش را بگیرند. بنابراین نفس عمیقی می کشم و مطمئن می شوم که زندگی از همه نیازهایم مراقبت می کند. من، می آموزم که اطمینان داشته باشم. زندگی به من عشق می ورزد و هرگز مرا زمین نمی زند. فقط این هنگام است که بهترین خوبی های من ظاهر می شود.
* من، در عشق شادمانی می کنم. باید آنرا تقسیم کنم.
عشق
من، وجودی تابان از عشق هستم.
درد اعماق وجود من، گنجینه ای نامحدود از عشق وجود دارد. آن گنجینه، پایان ناپذیر است و من، هرکز نمی توانم در طول عمرم، از همه آن استفاده کنم. پس مجبور نیستم که در استفاده از آن صرف جویی کنم. می توانم سخاوتمندانه ، از عشق خود ببخشم. عشق، مسری است. وقتی آنرا تقسیم می کنم، بیش ازذ آنچه بخشیده ام به دست خواهم آورد؛ هر چه عشق بیشتر به سوی من بیاید، آنرا بیشتر دارم. من، به این دنیا آمده ام تا بخشنده عشق باشم. من، با عشق کامل آمدم. و حتی آگر عشق را در تمام زندگی ام تقسیم کرده باشم، وقتی این جهان را ترک گفتم، باز هم قلبی سرشار از شادی خواهم داشت. اگر طالب عشق بیشتری باشم، فقط باید آنرا ببخشم. با وجود عشق، من نیز هستم.
* من در همه مسائل مالی ام، عاقلانه راهنمایی شدم.
سودایی والاتر
هوشیاری، سودی همه جانبه
من، از اینکه در نقطه ای از زندگی هستم، که می توانم سودایی والاتر فراهم آورم، بسیار شادمانم. مادامی که با احساس طبیعی امنیت وارد یک مغازه می شوم، احساس می کنم در جریان یک زندگی سالم قرار دارم. وقتی پول زیادی به دست می آورم، قلبم را می گشایم و می گذارم عشق در همه جنبه های امور معاملاتی ام جریان یابد. خرید یک وسیله گران، یک اتومبیل یا حتی یک خانه، به من آرامشی عمیقی می دهد از نوع همان آرامشی که به فروشندگان، بانکداران، حسابداران و کسانی از این قبلی دست می دهد. کارهای نوشتنی، عملی است کاملاً درست. و من از اینکه با مقادیر زیاد پول خودم عاقلانه برخورد کرده و به ثبت آنها بپردازم احساس شادی می کنم. من در همین حال خواهم ماند تا از قلبم پیروی کرده و بگذارم این فراوانی، در سلول های بدنم جریان یابد.
* خود برترم، از گناه و زیرکی مصون است.
زیرکی
خود برترم، زندگی ام را راهنمایی می کند.
من برای خوشنودی دیگران یا سپری کردن زندگی ام اینجا نیستم. من اینجا هستم تا بیاموزم که چگونه بی قید و شرط به خود و دیگران عشق بورزم. هیچ کس نمی تواند بدون اطلاع یا خواست خودم، در کار من تدبیر کند یا زیرکی بخرج دهد. وقتی من خود نمی دانم که چه کسی هستم، در واقع آماده ام تا آن کسی باشم که دیگران می خواهند؛ پس باید به آموختن دانش خود همت کنم. می دانم که نه مجبورم با احساسات دیگران همراستا شوم و نه لازم است نسبت به دیگران تدبیری بیندیشم تا دیگران با احساسات من همراستا شوند. وقتی زیرکی و تدبیر به کار گرفته شود، ارتباط با کودک درون و عشق ورزیدن با آن از مهم ترین مسائل است. اکنون خود برترم را فرا می خوانم و عشق و دانایی اش را به جان می خرم.
* من، اوقات اندیشه ام را می پرورانم.
اندیشه
خردی را که می جویم، در خود دارم.
حداقل روزی یکبار، به آرامی می نشینم و به درون خود می روم تا با خرد و دانشی که همواره در خود دارم ارتباط برقرار کنم. این خرد و دانش، فقط به قدر یک نفس از ما دورند. همه پرسش هایی که داشته و همه پاسخ هایی که یافته ام، در همین لحظه نشستن وقوع یافته است. اندیشیدن، برایم لذتی شیرین دارد. به آرامی می نشینم، نفس های عمیقی می کشم، آرامش می یابم و سرانجام به آن مکان آرام درون می روم. پس از مدت کوتاهی، به لحظه حاضر باز می گردم تا خستگی از تن برون کرده، سرحال شوم و برای زنگی روزانه آماده کردم . هر روز، برای من یک ماجرای شادی آفرین است، زیرا دوست دارم به خرد درونی خویش گوش بسپارم. این خرد، هموار در دسترس است. آن، از جوهره ای می آید که در پشت جهانی از زمان، فضا و تغییرات وجود دارد. وقتی می اندیشم، با بخش تغییر ناپذیر درونی ام ارتباط برقرار کرده ام. اینجا، من انرژی هستم. من نور هستم. من پاسخی هستم برای رسیدن من موجودی جاودانه ام که هم اکنون اینجا هستم.
* درباره مسائل مالی. همواره سرانجامی خوش دارم.
پول
پول، به من عشق می ورزد و مانند یک توله سگ با وفا به سوی من می آید.
پول، صرفاً معنایی از مبادله و تعویض را در خود نهفته دارد: در واقع شکلی از داد و ستد است. وقتی من به زندگی می پردازم، زندگی نیز از همه جهات از جمله پول به من می پردازد. من، همیشه از نظر مالی تامین هستم. وقتی پول به سمت می آید، گویی لذتی است که می توانم آنرا لمس کنم. گاهی وقت ها صرفه جویی می کنم و بعضی اوقات خرج، من اندیشه های مقروض بودن، گناه و هر فکر منفی دیگر را که به تهیدستی و فقر منتهی شود از بین می برم. من، همیشه به قدر کافی پول دادم. کسب اعتبار نیز برایم خیلی ساده است و من، صورتحساب خود را با عشق و آگاهی از سرچشمه اصلی خویش می پردازم.
* پول، می تواند یکی از بهترین دوستانم باشد.
مشکلات مادی
پول، از ساده ترین چیزهایی است که نمایش داده می شود.
این حرف، معمولاً احساس بدی را بری ما به وجود می آورد، مخصوصاً اگر مشکلات مدی داشته باشیم. باورهای ما درباره پول، ریشه های بسیار کهنه و قدیمی دارد که گفتم آن به طور دقیق و مرتب، مشکل به نظر می رسد. بنابراین با مثال هایی دیگر، ساده تر می توان این اعتقادات را بیان نمود. وقتی الگوهای پولی مان به خطر می افتد خیلی عصبانی می شویم. سپس باید از احساسی که واقعاً درباره پول دارید آگاه شوید. می توانید مقابل آیینه بایستد و با خود بگویید: "بزرگتین مشکل مالی من . . . . . " و آنگاه آرام بگیرید و بگذارید که احساساتتان حرف برنند. شاید بشنوید: "من نمی توانم از خودم مراقبت کنم" یا "من هم مثل پدر، فقیر خواهم شد، یاد من گرسنگی خواهم کشید و مثل کاغذ خواهم شد." یا "من، واقعاً به خودم اعتماد ندارم." آنچه را گفته شد بشنو و روی کاغذی بنویس. ممکن است چنین چیزی را نیز بشنوید: "و ای . . . ببین چه اعتقادی داد! عجیب نیست که خوشبخت نیستم!" باور کردن این اعتقادات، سد بزرگی برای جریان پول ایجاد خواهد کرد. پس باید این اعتقادات را تغییر داد . به جای فکر کردن به اینکه: "من باید از گرسنگی بمیریم." می توان با باورهای تازه ای مثلک "من در امنیت کاملی هستم. هر چه نیاز دارم برایم فراهم خوادهد شد. اکنون فرصت خوبی دارم تا درآمد خوب و مناسبی به دست آوردم." عشق ورزی به خود را شروع کرد.
* من، با از دست دادن عزیزانم، آرامش خود را حفظ می کنم.
سوگواری
من در هنگام سوگواری، کاملاً آرام هستم.
مراسم سوگواری، ممکن است برای کسی در یک سال اتفاق بیفتد. بر خورد لازم می دانم که زمانی را بخصوص روزهای تعطیلی را با این افراد تقسیم کنم. در واقع، برای خود زمان و موقعیتی فرام می کنم تا در این فرآیند طبیعی و عادی زندگی شرکت کنم. حتی مجال این را به خود می دهم که با وجود غصه دارد بودنم، باز در این مراسم حاضر شوم. پس از گذشت یک سال، خاطره ای حادثه از بین می رود. می دانم که دیگر نمی توانم از دست رفتگان را پیدا کنم اما به نظر می رسد که مل چشم بر هم زدنی، می توانم با روحشان ارتباط برقرار کنم احساس می کنم که عشق اطراف را فرا گرفته، پس من نیز آنها را در عشق خود احاطه خواهم کرد. همه می میرند. درختان، حیوانات، پرندگان، رودخانه ها و حتی ستارگان، روزی متولد می شوند و روزی خواهند کرد. من نیز چنین خواهم شد. و همه در این تسلسل کامل زمان- مکان قرار دادیم.
هر لحظه، نقطه شروع تازه ای است.
نگاه تازه
من از افکار تازه، لذت می برم.
ما، بین ایده های قدیمی و افکار جدید، تردیدهای زیادی داریم. در این مورد، باید با خود صادق بود. مقاله با خود نیز فقط شما را راضی نگه می دارد. پس بهتر است که به جای این کمار، خود را بسازید. هر چه می گویید یا به هر چه می اندیشید، در واقع یک واقعیت است. واقعاً اگر از افکار و گفته هایتان دور بیفتید، ممکن است به حد زیادی به بدبینی و منفی اندیشی نزدیک شوید . بسیاری از مردم تمایل دارند که زندگی را با چشمانی منفی نگاه کنند. آنها در شرایطی عادی، مثل یک روز بارانی چیزی مثل این می گویند: "آه . . . . عجب روز پر دردسری است." در صورتی که هیچ دردی وجود نداشته و فقط هوا رطوبت دارد. برای خلق یک روز عالی، گاهی اوقات باید نگاه را به جهتی دیگر تغییر داد. باید دوست داشت که از نگاه های منفی و قدیمی دور شده و در راه های مثبت و تازه قدم برداست.
من، اخبار خوب را منتشر می کنم.
اخبار
من، خبرهای مثبت را گزارش می دهم.
ما در اخبار، راجع به بلایا مطالب زیادی می خوانیم؛ خبرهای بد زیدی وجود دارد که آگاهی ما را بالا می برد. اگر همیشه به این اخبار گوش بدهید یا آنها را بخوانید، مطمئناً از خودتان می ترسید. من، روزنامه های قدیمی را خوانده ام. هر قسمتی از اخبار را که برایم قابل اهمیت نبوده تا بدانم، کسان دیگری برایم می گویند. واسطه ای که قصد فروش محصولتی را دارد ، بدترین روش و متن را برای جلب توجه انتخاب می کند. من، دوست دادم همه این خبرها تحریم شوند تا واسطه ها مجبور شوند حداقل 75 درصد از اخبار خوب داشت استفاده کنند این مساله ، ما را دلگرم می کند تا ببینیم که زندگی در مسیری مثبت در حال حرکت است. ما می توانیم از روزنامه ها، مجله ها و ایستگاه های تلویزیون درخواست کنید تا اخبار بهتری را منتشر کنند. همه ما می توانیم اخبار مثبتی را که اتفاق می افتد ببینیم و فریاد عشقی را که در هر گزارش منفی پنهان شده، بشنویم.
* من، عاشفانه از بدنم انرژی دریافت می کنم.
تغذیه
من، خود را با عشق قوت می دهم.
من، به حد کافی مراقب خود هستم تا با بهترین چیزهای زندگی که به من عرضه می شود، به خود قوت ببخشم. من، چیزهایی درباره تغذیه یاد گرفته ام زیاد موجودی گرانبها بوده و دولت دارم که تا حد توانم، بهترین مراقبت ها را برای خود فراهم آورم. بدن من، نسبت به بدن های دیگر متفاوت و مخصوص است؛ بنابراین باید درباره غذاهایی که بدنم خوب جذب می کند چیزهایی بیاموزم. باید هر چیزی که لازم است درباه غذا و نوشیدنی بدانم، بیاموزم ، من به آنچه می خورم یا می نوشم توجه می کنم تا بدانم چه چیزهایی با بدنم سازگار و موافق نیست. اگر چیزی را خوردم و ساعتی بعد به خواب رفتم، اعتراف می کنم که آن غذا، در آن زمان برای بدن من خوب نبوده است. باید ، در جستجوی غذاهایی باشم که به من انرژی می بخشد. با وجود همه اینها، همه غذاهای مناسبت را مبارک دانسته و از آنها با عشق قدردانی می کنم. من با تغذیه و تقویت شدن، احساس تندرستی، شادی و بزرگی می کنم.
من، اندیشه هایی را انتخاب می کنم که در من، حس آرامش با سالخوردگان را ایجاد می کند.
سالخوردگی
من ، در سن مناسبی هستم.
هر سال، خصوصیت و ازرش خود را داشته و با عجایبی مربوط به خودش پرشده است. پا به سن گذاشتن ینز، مثل دوران کودکی با اهمیت است. با این حال، ترس از پیری ، برای ما چون فرهنگی دیدن در زندگی مان خود نمایی می کند. ما، پیری را برای خود مانند چیزی ترسناک و مخوف که به سراغ سن و سالمان می ایستد ترسم کرده ایم در حالی که پیری نیز، اتفاقی طبیعی و عادی است. ما در فرهنگ خود جوان پرستی را به وجود آورده ایم که این خود، برای همگان مضر و وحشتناک است. من به آینده خود که سالخوردگی است می اندیشم. چاره ای نیست که باید از این سیاره خاکی بار سفر ببینم! پس چاره ای نیست که در هر سن و سالی، خود را دوست بدارم . پیر بودن، دلیلی بر ناتوانی و بیماری نیست. من مجبور نیستم به جای ترک کردن این سیاره ، خود را مثل گوشت از ماشین ها آویزان کنم یا گوشه بیمارستان های خصوصی رنج بسیار ببرم. وقتی زمان رفتن من فرار رسید، با آرامش درون خواهم رفت. شاید روزی به رختخواب بردم، چرتی برنم و با آرامش تمام، این جهان را ترک گویم.
* آیا مادر شما، نواری تهیه کرده تا با شما بگوید که چقدر شگفت آور هستید.
نوارهای قدیمی
من، در حل زندگی می کنم.
نوارهای قدیمی دوران کودکیمان برای گذر زندگیمان مورد استفاده قرار می گیرد. بیشتر مردم، حدود 25000 ساعت نوار از والدین خود در اختیار دارد. بسیار از این نوارهای قدیمی، پایه های منفی زیادی در بردارند ، مجموعه ای از انتقادها و "بایدها". حال ، می خوام آنها را پاک کرده، پایم های مثبت روی آنها ضبط کنم. من، به اندیشه های درونی ام گوش می سپارم و وقتی که با یکی از آنها احساس ناآرامی کردم آنرا از خود دور می نمایم. بنابراین روی پیام های قدیمی، دوباره ضبط می کنم. شما مجبور نیستند که چیزهای قدیمی را بشنوید، فقط دوباره ضبط کنید. می دانم که من شخصی با استعداد هستم . می دانم که دوستدار ارزش هستم. و واقعاً معتقدم که ارزشی یک زنگی خوب را دارم. من، از اینجا بودنم هدف دارم و قدرت این را که این نوارها را تغییر دهم. این پیام های قدیمی و منفی ، حقیقت بودن من نیستند.
* من، ضروری پاکیزه و منظم هستم.
نظم
هر چیزی را که بخواهم، در دسترس است
من ، از مرتب کردن وسایل و چیزهایی که دارم لذت می برم، زیرا وقتی چیزی را نیاز دارم و به دنبالش می گردم به سادگی پیدا می کنم. همه چیز در نظم کامل الهی قرار گرفته، از ستارگان در آسمان، تالباس های من در کمد و کاغذهایم روی میز. من از تشریفات کارهای روزمره ام لذت می برم زیرا هم جسم را به کار می اندازد و هم فکرم ر ا پرورش می دهد به نظر، وقتی نظم در زندگی ام حاکم است، برای آفرینش و کاربرد بنیش ها و نظرات تازه، فرصت کافی دارم. نکته دیگر اینکه، کارهایی که به همن منظور به اینجا آمده ام کمک می کند. من، بخشی از تدبیر اهلی هستم. همه چیز در نظمی صحیح قرار دارد.
* درد، همواره با عشق تسکین خواهد یافت.
درد
به جای مجازات کردن اندیشه، آنرا می بخشم
خود برترم، به من راهی نشان می دهد که به زندگی بودن درد منتهی می شود. من آموخته ایم که نسبت به درد عکس العملی نشان دهم که گویی زنگ خطری است که مرا از خواب به سوس خود درونی ام پیدا می کند. وقتی درد مرا فرا گرفته، خنده را به کارهای ذهنی مشغول می کنم. من، اغلب واژه "درد" را با "احساس عوض می کنم. بدن من، "احساس" زیادی دارد. این تغییر اندک واژگان، به من کمک می کند تا هوشیاری ام را برای درمان خود که همان درمان خیلی سریع است متمرکز کنم. می دانم که اگر اندیشه ام را حتی به قدرت ذره ای اصلاح کنم. جسم نیز در جهتی کاملاً مشابه آن تغییر خواهد یافت. من بدن خود را دوست دارم، به اندیشه ام عشق می ورم و از اینکه اینچنین به هم وابسته اند بسیار سپاسگزارم.
* والدین ، انسان هایی شگفت آورند.
والدین
آنها نیز روزی فرزند بودند.
اکنون، زمان آن فرا رسیده که روی دو پای خود بایستم، تا خود را نگاه دامر و برای بخشیدن آنچه والدینم نتوانستند به من بدهند ، برای خود اندیشه کنم. بیشتر به کودکشیان می اندیشم و بیشتر محدودیت هایشان را درک می کنم. هیچ کس آنها را به خاطر چگونه پدر و مادر بودنشان سرزنش نمی کند . آنها نیز خارج از محدودیت های والدین خود زندگی می کردند. خارج از پدر یا مادر بودنشان، هر روز با آنها بحث می کنیم. بنباراین، بهترین کاری که می تئوانیم در حق آنها انجام دهیم، عشق ورزیدن به ایشان و بیان اینکه: "شما محبوب ما هستید". من، والدینم را مسبب اتفاقات منفی زندگی ام نمی دانم. برای آنها عاشقانه دعا می کنم و ایشان را به سوی شعفی که شایستگی آن را دارند سوق می دهم.
* خیلی خوب است. و هر چه بخواهم، دارم.
شکیبایی
من زمان کافی در اختیار دارم.
وقتی بی حوصله هستم، یعنی نمی خواهم برا ی آموختن چیزی که کنار دستم هست، وقت بگذارم فقط می خواهم انجامش دهم. در ضمن یکبار شنیده اید: "لذت آنی، زودگر است" همیشه چیزی برای آموختن و چیزی برای دانستن وجود دارد. شکیبایی یعنی آرامش داشتن با فرآیند زندگی، یعنی هر چیزی در تسلسل کامل زمان مکان اتفاق می افتد. اگر اکنون چیزی نیست که انجام دهم، یعنی هنوز چیزهایی وجود دارد که باید بدانم یا انجام دهم. ناشکیبایی نه تنها سرعتی به جریان زندگی نمی بخشد بلکه زمان کافی برای انجام هر کاری را نیز تلف می کند : پس وقتی نقس می کشم، به دورن خویش سیر کرده و می پرسم: "چه چیزی باید بدانم؟" آنگاه با شکیبایی انتظار می کشم تا از سوی چیزهایی که اطرافم هست، کمک برسد.
* من ، راهی امن در زندگی انتخاب می کنم.
آرامش
آرامش، با من شروع می شود
اگر بخواهیم در جهانی امن زندگی کنم، ترجیحاً باید مطئمن شوم که شخصی آرام و بی اضطرابم. مهم نیست که دیگران چگونه رفتار می کنند، من باید آرامش را در قلب خویش نگاه دارم. هنگام آشوب یا عصبانیت، ابراز آرامش می کنم. پس همه مشکلات را با عشق و آرامش احاطه می کنم. من، اندیشه های آرامش بخش را به سراسر قسمت های دردسرساز جهان می فرستم. اگر بخواهم جهان در جهت بهتر شدن تغییر یابد، پس باید نگاهم را به جهان تغییر دهم. من مایلیم که زندگی را از جنبه های مثبت ببینی. می دانم که آرامش، با اندیشه های درونی ام آغاز می شود. اگر بخواهم اندیشه های آرامش بخش را ادامه دهم، باید با مردی آرامش جو و اندیشمند همگام شوم. با همدیگر است که می توانیم آرامش و فراوانی را به جهانمان بازگردانیم.
* زندگی در نظم، پایه ای عمیق و استوار دارد.
نظم کامل
جهان، در نظمی کامل به سر می برد.
ستارگان و ماه و خورشید، همه با نظم کامل الهی در کارند. در مسیرشان، نظم و هدف و هماهنگی خاصی وجود دارد. من قسمتی از این جهانم؛ پس می دانم که در زندگی من نیز، نظم و هدف و هماهنگی خاصی حاکم است. گاهی اوقات، به نظر، نوعی بی نظمی در زندگی ام به چشم می خورد، اما در پشت این نظمی، می دانم که نظم الهی برقرار است. پس اندیشه ام را نظم می بخشم و آنچه لازم است می آموزم تا بی نظمی ناپدید شده و نظم دوباره باز گردد. مطمئنم که زندگی ام، به درستی بر نظمی کامل و درست استوار است. در جهان من، همه چیز خوب و درست است.
* ما وجودی روحانی و شگفت آوریم، با ظاهری جسمانی.
انسان کامل
من، کامل، تمام و درست هستم.
تاکنون همه کودکی نگفته: "آه! را ن هایم خیلی بزرگ است!" یا "بینی ام چقدر بلند است!" آنها می دانند که چگونه کامل هستند و ما نیز روزی مانند آنها بوده ایم. ما تکامل خویش را به عنوان جریان طبیعی و عادی پذیرفته ایم. و با پرورش یافتن و بزرگ شدنمان، شروع کردم به شک و تردید درباره تکاملمان، بنابراین تلاش کردیم تا کامل شویم. ما نمی توانیم آنچه می خواهیم بشویم، فقط می توانیم آنرا بپذیریم. بنابراین، خود ما هستیم که فشارها و تنش ها را به وجود می آوریم. پس باید بری دیگر به تکرار بین کنیم و بدانیم که ما الهی هستیم، عبارت هایی والا از زندگی و اینکه به راستی، همه در جهان ما خوب است.
دنیای درمان شده را می بینیم که در آن، همه با هم غذا می خورند، لباس می پوشند، خانه می ساز ند و شاد هستند.
درمان دنیوی
من، برای دستیابی به بهترین ها، راه حل های مثبت ارائه می دهیم.
راه های بسیار زیادی وجود دارد که می توانیم به صورت شخصی برای این سیاره انجام دهم . گاه گاهی ممکن است که بنا به دلایلی، از انرژی فیزیکی و مسائل مالی ام کمک بگیریم و گاهی نیز برای بهبود وضعیت این سیاره، از قدرت اندیشه ام استفاده کنم. اگر از بدبختی یا اعمال پست حیوانی اخباری بشوم، فکرم را در راه مثبت به کار می بندم. می دانم که اگر اندیشه های خشم و نفرت را به سوی عاملان این اعمال بفرستم، هیچ کمکی به درمان آن نکر ده ام. پس خیلی سریع، با عشق همه جا را احاطه کرده و چنین ابراز می کنم که غیر از این اتفاق، هر آنچه رخ می دهد خوب خواهد بود پس انرژی مثبت فرستاده، آن را در فکر تصور می کنم و به سرعت راه حل مناسب که بهترین موقعیت را برای شخص فراهم می آورد پیدا می کنم من، برای کسانی که به کارهای خطا دست می زنند دعای خیر می کنم و ابراز می نمایم که اگر عشق و دلسوزی در قلب این افراد جایی گیرد، یقیناً بهبود خواهند یافت. و این هنگامی اتفاق خواهد افتاد که همه ما شفا یافته و خواهان جهانی بهبود یافته برای زندگی باشیم.
* من این سیاره را دوست دارم.
سیاره زمین
من، از جهان زیبایی که در آن زندگی می کنم سپاسگزارم.
زمین، مادری مهربان و خردمدندی است. او، هر چه تاکنون خود دسته ایم برایمان فراهم کرده است. از همه نیازهایمان مراقبت می کند. در این زمین، آب ، غذا هوا و دوستی وجود دارد. انواع بسیار متنوعی از حیوانات، گیاهان، پرندگان، ماهی ها و زییایی های باور نکردنی در اطرافمان داریم. ما، در این چند سال اخیر، رفتار بسیار بدی با این سیاره داشتیم همه آنچه ارزشمند و کمیاب بود، به طور کامل مصرف کردیم و اگر این اطراف را ادامه دهیم، دیگر جایی برای زندگی نخواهیم داشت من تصمیم گرفتم که عاشقانه به مراقبت از جهان بپردازم و کیفیت زندگی را در آن اصلاح کنم . اندیشه هایی پاکیزه، دوستانه و سالم دارم. به را جا که می روم، به طور اتفاقی از خود اعمال و رفتار مهربانه ای به جای می گذارم. به باغ ها، کود می دهم و تلاش می کنم تا کیفیت خاک را دوباره بالا ببرم. این، سیاره من است و سعی می کنم مکانی سالم برای زندگی در آن ایجاد نمایم. هر روز، مقداری از زمان خود را صرف می کنم تا با فعالیت های موثر خود، سیاره ای آرام و زیبا بسازم. من، به محیطی پاک و سلامت می اندیشم. من در رویای خود می بینم که حکومت ها برای این جهان، با هم فعالیت کرده و بودجه هایشان را به طور مساوی به این منظور به کار می برند، و می بینم که مردم قلب هایشان را می گشایند و اندیشه هایشان را به کار می برند و فعالیت می کنند تا جهانی ایمن خلق کنند برای عشق ورزی به یکدیگر. این ممکن است. و با خود ما آغاز می شود.
* قدرت هین جاست، آنرا بخواهید.
قدرت
من قدرتم را می پذیرم.
شما قدرت آنرا دارید که زندگیتان را بهبود بخشید؛ باید آنرا بشناسید. اغلب اوقات فکر می کنیم که ما بی یار و یاور هستیم، اما به راستی اینطور نیست. ما، قدرتمان از اندیشه هایمان سرچشمه می گیرد. آیا اندیشه تان را برای شکار کردن خود به کار می برید؟ آیا احساس عصبانیت از خود یا شکایت از دیگران را در خود داشته اید، آیا تاکنون به این اندیشیده اید که برای تغییر زندگیتان هیچ قدرتی ندارید؟ این فکر، قدرتتان را از شما دور می کند، در حالی که اندیشه، قدرتمندترین ابزار شماست. پس قدرتتان را بخواهید و آنرا آگاهانه به کار بگیرید. شما قدرت آنرا دارید که ببینید آنچه را می توانید بهتر انجام دهید. بیان کنید که شما همواره به قدرت واحد و دانشی که شما را آفریده، متصل هستید.
این پشتیبان عظیم را احساس کنید و از آن کمک بگیرید. او، همین جاست.
* ما همه، یکی هستیم.
تعصب
عشق، عیمق تر از اختلافات است.
عشق ورزی، نیرویی است والا و تازه در این سیاره. من، هر روز زمان زیادی صرف می کنم تا اندیشه و قلبم را برای یافتن یک حس خویشاوندی با همه مردم بگشایم. مهم نیست کجا به دنیا آمده یا بزرگ شده ام، اهمیتی ندارد، که رنگ پوستم چه باشد یا به چه مذهبی اعتقاد دارم، همه چیز و همه کس، به قدرتی والا متصلند و در این میان، همه نیازهایمان برآورده شده است. من، فردی با محبت و خونگرم هستم. با هر عضوی از خانواده زمینی ام ارتباط برقرار می کنم. کسانی هستند که زندگی را سراسر مشکل می بینند، جوان، پیر، سالخورده، بذله گو، خشن، همه و همه، هر یک به رنگی و به چه مشکلی. من نیز عضوی از این جماعت دنیایی هستم. اختلافات عقیده بین ما بسیار عجیب است. اما این دلیلی بر جنگ و ستیز یا جانبداری های بی مورد نیست.
همچنانکه تعصب را در خود از بین می برم، همه این سیاره را مقدس می دانم. امروز، قلب من آزادتر است تا مرا به خلق جهانی وادارد که برای عشق ورزی به یکدیگر، محلی امن است.
* من، می دانم که خوشبخت هستم.
خوشبختی
من، هر چه که نیاز داشته باشم، دارم.
من، گنجینه ای بی پایان به ارث برده ام، و آن عشقی است که در قلب خویش نهفته دارم. من، بیشتر این گنجینه را با دیگران تقسیم می کنم تا ثروتمند شوم. خوشبختی، با حس خوبی کردن به خود آغاز می شود. و واقعاً مهم نیست که چقدر پول دارم. اگر نسبت به خود، خوب نباشم، هر چقدر هم که پول داشته باشم، باز هم لذتی نخواهم برو. خانه، اتومبیل، لباس، دوستان، شماره حساب بانکی و هر چه که دارم، بازتاب هایی هستند از اندیشه هایم درباره خودم، حال هر جایی که باشد، هر اتفاقی که بیفتد؛ به هر حال می توانم اندیشه هایم را به خواست خود تغییر دهم. خوشبختی واقعی، به پول نیست که وضعیتی مناسب از اندیشه است. اندیشه ام، به روی خوشبختی باز است. روزی به سوی آن آغوش گشودم و گفتم: " این منم! شیفته و پذیرای همه خوبی ها و حس رهایی در جهان.
* من اینجا هستم برای رسیدن به هدفم.
هدف
هدف من، آموختن عشق بی چون و چراست.
زنده بودن در این زمان، فرصتی باور نکردنی است برای کاویدن و مشاهده کردن جهان و خود. از جهتی، همین خود، حد و مرزی حدید دارد. من آمده ام که خود محدوم را به خوبی بشناسم و اکنون نیز برای شناختن خود نامحدوم می آیم. هدف من آن است که خود را مرکز قرار داده و آشکارا بگویم که من از ترس، کمبودها، سختی ها و ناامنی ها سه دور هستم. من، روح، نور، انرژی و عشق هستم و برای زندگی کردن با هدف و معنا، قدرتی شگرف دارم. گر چه فکر می کنم نمی توانم به این هدف نائل شده و به خوبی آنرا انجام دهم، اما به کار خود ادامه داده و امیدوارنه تلاش می کنم. من، به خود عشق می ورزم و از اینکه اینجا هستم، سپاسگزارم.
* بهترین خویشاوند من، کسی است که با خود دارم.
خویشاوندان
من، اتاق های زیادی برای عشق می سازم.
هم خویشاوندان و هم همسران بسیار جالب توجه هستند، اما همه موقتی اند زیرا روزی فرا می رسد که آنها نیستند. کسی که همیشه با اویم و همواره با سن است، خود من هستم. خویشاوندی من با من، ابدی است. پس من، بهترین دوست خودم هستم. من هر روز، مدتی را صرف می کنم تا با قلب خود ارتباط برقرار کنم. من آرامش دارم و عشق را با خود چنان احساس می کنم که در بدنم جاری است و ترس ها و گناه را از بین می برد.
من احساس می کنم که عشق، ذره ذره در هر سلول بدنم نفوذ می کند. می دانم که من با جهانی در ارتباط هستم که به من و دیگران، بی هیچ قید و شرطی عشق می ورزد. این عشق مطلق، قدرتی است که مرا می آفریند و همواره اینجاست برای من. وقتی در خود، مکانی امن برای عشق بنا می کنیم، برای خود تصویری از عشق به مردم و جهان ترسیم می کنم. زمان آن رسیده که از درون خود رها شده به سوی اینکه خویشاوندان چگونه برای بدون تصور شده اند.

* همه عادت های تازه من، مرا در راه های مثبت نگه می دارد.
عادت های رها شونده
من، از نیاز کامل بودن رها می شوم.
وقتی می خواهم از یک الگوی قدیمی بهره ببرم، مثل یک مسئله شروع می شود. من مسائلی را مانند پیغام آورانی که از اعماق وجودم برمی خیزند و دوست دارند محبوب باشند می شناسم. من از جهان می خواهم که به من کمک کند تا از ترس آزاد شده و از خود پیروی کنم تا به سوی فهمی تازه حرکت کنم. من می آموزم که برای عادت ها و عقاید منفی محبوب باشم. من مجبورم بگوید:"آه! می خواهم از آن خلاص شوم." اکنون می دانم که همه عادت هایم را برای رسیدن به هدفی واحد می آفرینم. پس من عادت های کهنه را با عشق رها کرده و راه های مثبت بیشتری را برای رفع نیازهای خود می یابم.
* دین من، بر عشق استوار است.
دین
من، با قدرتی که مرا آفریده ارتباط دارم.
مادامی که با دانش ابدی و قدرت ازلی که مرا و همه موجودات اطرافمان را در جهان آفرید، متصل هستم، استوار و مطمئنم. من، این قدرت را در درون خود احساس می کنم. هر عصب و سلول موجود در بدنم، این قدرت را به خوبی می شناسد. واقعیت وجودی من، همواره با قدرتی که مرا با هر مذهبی که دارم خلق کرده، در ارتباط است. نجات بخش زندگی من، در درون من است. همچنانکه خود را می پذیرم و درک می کنم که چقدر خوب هستم، خود را با قدرت بهبود بخش عشق مواجه جریانی تازه در زندگی من است. پس مفهومی کلی از خداوندی که شما را نگاه می دارد، بیابید.
* من می بخشم و رها می شوم.
خشم
من از خشم رها هستم.
کودکان، عصبانیت خود را به راحتی ابزار می کنند. ما نیز وقتی بزرگ می شویم، می آموزیم که عصبانیت خود را ابراز کرده و آنرا به خشم تبدیل کنیم. خشم در جسممان منزل می گیرد. درسال های قبل، مثل بسیاری از مردم، عادت کرده بودم که در زندان معتقد به عدالت خود زندگی کنم. احساس می کردم عصبانی شدن از هر کاری که دیگران برایم انجام می دهند، کار درستی است. آنقدر در آن حالت می ماندم تا تندی و خشم حاصل از عصبانیت، نسبت به اصل اتفاق، آزار و اذیت بیشتری ایجاد کند. وقتی از بخشیدن امتناع می کردم، شخصی بودم که آسیب می رساندم. در آزادی به روی قلبم مهر می شد و نمی توانستم به خود نیز عشق بورزم، اما فهمیدم که بخشش، به معنای چشم پوشی کردن از رفتار منفی دیگران نیست. رهایی از خشم، به من اجازه داد که از آن زندان بیرون بیایم. آن در، برای قلب من باز شد و فهمیدن که آزاد هستم.
من بخشیدم، رها شدم و آزادانه به پرواز درآمدم.
* من، مسئول ثروت موجود در زندگی ام هستم.
مسئولیت
من، مسئولیت هایم را با آگاهی می پذیرم.
در ابتدا، وقتی می گویند که شما مسئول کارها و اتفاقاتی هستید که برایتان رخ می دهد، فکر می کنیم که ما را سرزنش می کنند. و سرزنش کردن، در ما احساس گناه یا خطا به وجود می آورد. به هر حال، سرزنش چیز بغرنجی نیست و درک این مسئله که ما مسئول هستیم، خود هدیه با ارزشی است که به ما می دهند. همان قدرتی که در خلق حوادث به ما کمک می کند، می تواند باعث تغییر آنها نیز بشود. در واقع ما ار از خنثی بودن به سوی قله بلند اراده برده تا بتوانیم زندگیمان را در راه های مثبت و پیشرفت، شکل بدهیم مادامی که این را می آموزیم تا از اندیشه هایمان در راه های سود بخش استفاده کنیم، مردمی قدرتمند و مصمم خواهیم بود. در واقع می آموزیم که به زندگی واکنش نشان داده، تغییرات لازم را ایجاد کنیم. در جهت بهبود کیفیت زندگیمان تلاش نماییم.
* من، فقط در اخبار خوب سهیم هستم.
شایعه
من یک رابطه خیلی خوب هستم.
یکبار از آسیبی که به خاطر یک شایعه به افراد وارده شده بود، آگاه شدم، و تصمیم گرفتم که جلوی شایعه را بگیرم و اینکه تا سه هفته با هیچ کس صحبتی نکنم. من یاد گرفته بودم که اگر به دوستانم حرف های خوشایندشان را بزنم خیلی بهتر است. طبق روال زندگی، آنها نیز چیزهایی که خوشایند من است می گفتند. این خصیصه، همراه بسیار خوبی برایم شده بوده و هر جا که می رفتم مرا به گویم می پذیرفتند. اکنون دوست دارم که با دیگران محتاطانه عمل می کنم و از ارتباطی که مردم را بالا برده یا تحقیر کند، هیچ لذتی نمی برم. با دانستن اینکه از هر دست بدهیم با همان دست می گیریم، در انتخاب جملاتم دقت زیادی بخرج می دهم. اگر یک حکایت ناراحت کننده بشنوم آنرا تکرار نمی کنم ولی اگر داستان خوبی برایم بگویند، آنرا برای همه تعریف می کنم.
* عشق، جهان مرا برای همه می سازد.
خویشتن دوستی
عشق من، قدرتمند است.
من خودم را گر چه کسی هستم که عمیقاً خود را دوست می دارم. انواع رویدادها و اتفاقات می آیند و می روند؛ اما آنچه برایم ثابت می ماند، عشق است. این، دلیل بیهودگی و خودبینی نیست. کسانی که بیهوده و خودبین هستند، به حد زیادی از خود منزجرند که آنرا با لایه ای از "من از تو بهترم" پوشش می دهند. خویشتن دوستی. قدردانی ساده ای است که در وجود من معجزه می کند. وقتی واقعاً به خودم عشق می ورزم، دیگر نه می توانم به خود و نه به دیگران صدمه بزنم. برای من، رودررویی با جهان، عشق بی قید و شرط است که با خود پذیری و خویشتن دوستی آغاز می شود، من، برای عشق ورزی به خود، چندان مکث نمی کنم. خود را، درست همانگونه که اینجا و اکنون هستم می پذیرم.
* من، به اندیشه هایم عشق می ورزم.
گفتگو با خود
گفتگوی درونی ام، مهربانه و دوست داشتنی است.
من، برای بازی کردن در این سیاره خاکی، نقش منحصر به فردی را داشته و ابزاره ای متفاوتی برای خوب انجام دادن آن در اختیار دارم. اندیشه هایی که در ذهن دارم و کلماتی که از لبانم خارج می شود، ابزارهایی با قدرتی باورنکردنی هستند. وقتی این ابزارها را به کار می برم، نتیجه ای لذتبخش و شیرین به بار می آوردند. اندیشیدن یا نیایش کردن دلنشین و رضایت بخش است و وقتی با همه ساعات شبانه روز سازگار هستم، بهترین نتیجه را به دست می آورم. این را به خاطر دارم که لحظه به لحظه فکر کردن، شکل حقیقی زندگی من است. مرکز قدرت، جایی که تغییرات را ایجاد می کنم، درست همین جا و همین لحظه است. بنابراین، هر لحظه از زمان، فکر می کنم که در حال اندیشیدنی درست و کامل هستم. و از خود می پرسم: " آیا می خواهم به آفرینش فردایم بیندیشم؟"
* من از نظر جسمی، جنسی، ذهنی و روحی، دقیقاً خودم هستم.
جنسیت
من، جنسیتم را دوست دارم
من معتقدم که در هر دوره ای، پیش از آنکه متولد شویم، کشور، رنگ پوست، جنسیت، و والدینمان را انتخاب کرده ایم تا در مدت عمرمان، با هم به کار و زندگی بپردازیم. به نظر من، در هر دوره از زندگی، جنسیت متفاوتی را انتخاب می کنیم. بعضی وقت ها مرد بودن و بعضی وقت ها زن بودن را و چنین است که گاهی اوقات به جنس مخالف تمایل دارم و گاهی وقت ها به جنس خودم. هر نوعی از جنسیت، برای انجام دادن فعالیت ها و تحمل دشواری ها عرصه مخصوص به خود را داراست. جامعه نیز بعضی وقت ها جنسیت مرا می پسندد، گاهی وقت ها خیر. اما در همه اوقات، من، خودم هستم؛ درست و تمام و کامل. روح من هیچ جنسیتی نداشته و فقط ضخصیت مرا که دارای جنسیت خاصی است در بر می گیرد. من، به خود و به راه قسمت از بدنم که جنسیت مرا شامل می شود، عشق می ورزم و دوست دارم.
* وقتی به سوی معنویت می رویم، راه های حیرت آوری آشکار خواهد شد.
پرورش روحانی
من، تغییر یافتن را دوست دارم.
با راه و روش های متفاوتی می توان روح خود را پرورش داد و به سوی معنویت گام برداشت. شاید با حضور در یک جلسه روحانی، یک اتفاق، یک رنج و یا از دست دادن یک محبوب. بعضی وقت، میل درونی ام، مرا به اطلاعت کردن وا می دارد و گاهی اوقات، قدرتمندانه در مقابل این میل مقاومت می کنم. این، یک تضاد درونی است که هر کسی دچارآن خواهد شد. وقتی مسئولیتی را در قبال زندگی ام می پذیرم، پرورشی روحانی یافته ام. که خود به من قدرتی درونی می بخشد تا تغییراتی را که نیاز دارم، ایجاد نمایم. حس پرورش روح به کسی دست می دهد که برای خارج شدن از نقش قربانی به سوی بخشودگی و بنای یک زندگی تازه آماده است. هیچ یک از این موارد در نیمه شب رخ نمی دهد، زیرا یک فرآیند آشکارسازی است. عشق به خود، درها را می گشاید و کمک ها را به راستی تغییر می دهد.
* تو نمی توانی قوانین روحانی را به سوی اندیشه کهنه خود منحرف کنی. باید این زبان تازه را بیاموزی و از آن پیروی کنی. آنگاه "معجزه" را در زندگی ات خواهی دید.
قوانین روحانی
قوانین انرژی، همیشه عملی هستند.
من، زیر نور خورشید، با بهترین پشتیبان، حمایت می شوم: دانش قوانین طبیعی و لذت کار کردن با آنها در همه سطوح زندگی ام. آموزش قوانین روحانی، بسیار شبیه آموزش عملیات کامپیوتری یا وی- سی – آر (VCR) می باشد. وقتی در آرامش کامل، صبورانه به آموزش گام به گام کامپیوتر اقدام می نمایم، کار به خوبی و بسیار جالب پیش می رود. گویی معجزه ای رخ می دهد. اگر تکالیفم را انجام نداده یا برای کار کردن با دستگاه، قوانین آنرا به کار نبندم، نه اتفاقی می افتد و نه آن طور که می خواهم، کاری انجام می گیرد. کامپیوتر حتی یک ذره هم کمک نمی کند. بیهودگی کامل است که از کامپیوتر بخواهم تا صبورانه قوانینش را به من بیاموزد و سپس برایم معجزه کند. پس باید تمرین کرد. برای آموزش قوانین روحانی نیز باید چنین کرد.
* من، آگاهانه با اندیشه ناخودآگاهم ارتباط برقرار می کنم.
اندیشه ناخودآگاه
من، با پیام های عاشقانه اندیشه ناخودآگاهم را کنترل می کنم.
اندیشه ناخودآگاه من، مخزنی از اطلاعات است. به هر چه فکر کنم یا هر چه بگویم، در خود ثبت می کند. اگراطلاعات منفی بدهم، منفی خواهم گرفت و اگر ورودی آن مثبت باشد، قطعاً خروجی مثبت هم خواهد داشت. پس باید آنرا آگاهانه با پیام های مثبت، عاشقانه و متعالی تغذیه کنم تا برایم اتفاقات سودمند و مفید تولید نماید. اکنون خود را از هر اندیشه، هدف یا اعتقادی که مرا محدود می کند، رها می کنم. من، اندیشه ناخودآگاه خود را با اعتقادات جدیدی که عجیب ترین، موفق ترین و لذتبخش ترین وقایع را در زندگی ام می آفریند، تغییر می دهم.

* با کامیابی است که ایمان می آورید اندیشیدن به موفقیتان، بهتر از اندیشیدن به آن است که فردی شکست خورده اید.
کامیابی
همه ادراک من، کامیابی است.
من در وجود خود، همه عوامل کامیابی را دارم، درست مانند میوه بلوطی که در درون ذرات ریز خود، درخت بلوط جا داده است. برای شناخت این موفقیت پذیری، مقیاس هایی دارم که درست در جای خود به کار می گیرم. من، پیشرفت های خود را تشویق و تحسین می کنم. چه خوب است که از هر اتفاق درسی گرفته و هنگام آموزش، از خطایی که مرتکب شده ام به موفقیت راه یابم و اینگونه است که پله های ترقی و کامیابی را یکی پس از دیگری پیموده، حتی از کوچک ترین نکته، بزرگترین خوشبختی را به دست می آورم. وقتی شکست را مقابل خود می بینم، تمیلیبه گریختن از آن ندارم، زیرا احساس می کنم که بهتر است از آن نیز درسی ماندگار بگیرم. به شکست هیچ قدرتی نمی دهم. در این جهان کامل فقط یک قدرت وجود دارد و آن، صددرصد موفقیتی است که از انجام هرکاری به دست می آورد. مرا آفرید، پس، انسانی کامیاب و زیبا هستم.
* من آرامش دارم، می دانم که زندگی همیشه مرا حمایت می کند.
حمایت کردن
زندگی، مرا حمایت می کند.
من، نه تنها هستم و نه در این جهان به حال خود واگذارده شده ام. همه زندگی مرا هر لحظه از روز و شب حمایت می کند. هر چیزی را که برای موضوعی خاص در زندگی نیاز داشته باشم، همواره برایم فراهم می گردد. من تا آخرین لحظات زندگی، به قدر کافی نفس دارم و در زمین، تدارک غذاهای بسیار زیادی دیده شده است. میلیون ها انسان در این کره خاکی وجود دارند، که هر روز با هم در ارتباط و برخوردهای متقابل هستند. من نیز در این میان حمایت شده هستم. هر اندیشه ای که از ذهنم می گذرد، آینه حوادث و اتفاقاتی است که برای من وجود خواهد داشت. زندگی، همیشه به من "بله" می گوید. هر آنچه برای انجام دادن نیاز دارم، به جهت وفور نعمت و پشتیبانی که از من می شود، با لذت و شادی فراهم خواهد شد. اکنون، با تمام هوشیاری درونی ام، از همه الگوها و اعتقادات منفی به سوی جهات مثبت و خوب زندگی رها خواهم شد. زندگی، مرا دوست داشته و حمایت می کند.
* ما درآگاهی هایمان، جهشی مناسب داریم.
گروهها پشتیبان
به هر جا رو می کنم، کمک وجود دارد.
یکی از مشخصه های اجتماع جدید،" گروههای پشتیبان" است. گروه های پشتیبان برای هر مشکلی که ممکن است به صورت انفرادی پیش آید. ما گروه های کمک به خود، گروه های رشد شخصی، گروه های رشد روحانی و 12 مرحله برنامه داریم. این گروهها، از نشستن دور یک میز، بسیار مفیدتر و موثرترند. ما می دانیم که برای شکل دادن آن در خارج از خودمان، مجبور به تلاش و تقلا نیستیم. ما مجبور نیستیم به الگوهای قدیمی مان بچسبیم. ما می توانیم تا یافتن راه حلی مثبت، با هم کار و تلاش کنیم. در این مدت، می آموزیم که دردهای پنهان گذشته را فراموش کنیم. ما به حال خود دلسوزی نکرده و برگذشته مان به سوگواری نمی نشینیم، بلکه می گوییم: " خیلی هم ترسناک نبود." ما به جستجوی راه هایی برای بخشیدن و پیش رفتن بازندگیمان بر می آییم. همچنانکه من شما را پشتیبانی می کنم، شما نیر مرا پشتیبانی می کنید، بدین ترتیب همه با هم بهبود خوهیم یافت.
* پزشکان من، از اینکه به سرعت بهبود می یابم راضی هستند.
جراحی
سلامتی یافتن، خود امنیت است.
وقتی به دکتر یا درمان های حرفه ای نیاز پیدا می کنم، همیشه روشی را انتخاب می کنم که با دستان شفا بخش، نگرشی مثبت و قلبی عاشق همراه باشد. به نظر من هنگام معاینه یا معالجه باید به موفقیت پزشک احترام گذاشت زیرا احساس می کنم که من، بخشی از آن گروه معالجه کننده هستم. می دانم که قدرت درمان واقعی درخود من است و مطمئنم که مرا در این سفر طولانی به خوبی راهنمایی می کند. وقتی در آرامش خود، بر زیبایی های زندگی ام متمرکز می شوم، در اطراف خود فضای از عشق و آگاهی ایجاد می کنم. می دانم که در حرفه پزشکی خرد جهانی حکمفرماست، پس آرامش یافته و وقتی این تجربه را کسب می کنم، خوب بودن آنرا می پذیرم. هر دستی که بدنم را لمس کند، دست شفا بخش است.
* در امنیت من، اندیشه هایم نیز سهیم هستند.
وحشت
من، ذهن خود را به آرامی، بر زیبایی های زندگی متمرکز می کنم.
روی این سیاره، با امنیت و اطمینان قدم می زنم و می دانم که همواره با جهانی خیر اندیش و نا محدود مرتبط هستم. در تاریکی شب، با شنیدن صداهای، از ترس به خود می لرزیدم. در واقع از ندانستن می ترسیدم و در تاریکی ذهنم، به چیزهای ترسناک فکر می کردم. من این وحشت را، از بچگی با خود داشتم. و از آنچه در ذهم می گذشت جیغ و فریاد سر می دادم. با این حال، امروزه می توانم خود را از ترس ها رها کرده ذهنم را به چیزهای زیبا و اتفاقات خوب مشغول نمایم. من، تصاویر مثبت و روشنی که معانی زیبایی در بردارد، در خود می پرورانم و هنگامی که وحشت مرا فرا می گیرد، برای خود مرور می کنم. من خود، ذهنم را کنترل کرده و از اندیشه های وحشت زا که مرا در خویش می کشد دوری می جویم. من، از جهان عشق کمک خواست هام تا همه جوابهایم را بیابم، من در امنیت هستم و همه چیز خوب است.
* عشق ورزی به همسایه ات، مثل عشق ورزیدن به خودت است.
آنها
چگونه می توانم دلسوزتر باشم؟
این یک زمان قدرمند است که ما در آن زندگی می کنیم و قطعاً روی لبه نیروهایی هستیم که برای کمک به بهبود این سیاره می روند. ما درست در نقطه ای هستیم که همه چیز را به نابودی بکشانیم می توانیم این سیاره خاکی را سامان ببخشیم. و این برای "آنها" مهم نیست که شخصاً برای ما اهمیت دارد هر روز صبح وقتی از خواب بیدار می شوم، با خود می گویم: "مرا امروز برای بهبود این سیاره کمک کن. می توانم خودم را بیشتر دوست بدارم. امروز می توانم تنضر و تبعیض کمتری داشته باشم. می توانم بگذارم که عشق بیشتر جریان یابد. می توانم بیشتر دلسوز باشم." راه های مختصر و زیادی وجود دارد که می توانم کمک کنم. می توانم در این بزرگرا، برای اتومبیل ها فضای بیشتری ایجاد کنم. می توانم برای روسای که با دلسوزی فعالیت می کنند کارت پستال بفرستم. می توانم تصاویری مضحک و خنده دار تهیه کرده و با هزینه خود پخش کنم. می توانم عشق را به مناطق دور دست بفرستم. ما در حقیقت همه یکی هستیم، پس ممکن است به فراتر از رقابت، مقایسه و قضاوت نیز گام برداریم. دلسوزی، یکی از والاترین درجات عشق است. به اطرافم نگاه می کنم. هر کسی را که می بینم، و نیز خودم را، سزاوار عشق هستیم.
* اندیشه ها، نقش زندگی ام را می بافد.
اندیشه
اندیشه های من، بهترین دوستانم هستند.
من عادت دارم که از اندیشه هایم بترسم زیرا مرا ناراحت می کنند. من فکر می کنم که کنترلی بر اندیشه خویش ندارم. پس آموخته ام که افکارم در حال خلق تجربه هایم بوده و من می توانستم هر اندیشه ای را که می خواهم در حیطه فکر خود راه دهم. بنابراین من یاد گرفتم که بر اندیشه هایم کنترل داشته باشم و با آنها در مسیر تغییر دادن دادن زندگی ام به سوی بهتر شدن که من می خواهم و آنها می روند، مهربان باشم. اکنون می دانم که فکر کننده ای هستم که اندیشه های خود را انتخاب می کنم. اندیشه هایی را که برای فکر کردن بر می گزینم، شکلی از زندگی ام هستند. حال اگر یک اندیشه منفی به وجود آمد، می گذارم مانند ابری در یک روز تابستانی، سپری شود. من انتخاب می کنم که اندیشه ها از بخش، شرم و گناه رها شوند. من انتخاب می کنم که به اندیشه هایی از عشق و آشتی و لذت فکر کرده و بیندیشم که چگونه می توانم به بهبود هر چه بیشتر این سیاره کمک کنم اندیشه های من دوستان من شده اند و من از فکر کردن به آنها لذت می برم.
* هرگز عجله نمی کنم، زیرا عمری از زمان در اختیار من است.
زمان
من در این جهان، صاحب زمان هستم.
زمان چیزی است که آنرا برای بودن در اختیار دارم. با عجله کردن من در کاری، زمان سپری شده و از آن نتوانسته ام به حد کافی استفاده ببرم. حال اگر این را باور کنم که زمان به حد کافی بری انجام هر کاری وجود دارد، آنگاه متوجه خواهم شد که زمان به کندی گذشته و من با آرامش تمام کارم را انجام داده ام. اگر ناخواسته در ترافیک گیر افتادم، فوراً می گویم که همه ما رانندگان، بهترین کاری که به زودی می توان به نتیجه رساند، باید انجام دهیم. نفس عمیقی می کشم و همه رانندگان را با عشق، دعای خیر کرده و می دانم که مقصدم را در زمانی کامل خواهم شناخت. وقتی می توانیم کمال هر اتفاق را ببینم، پس نه باید عجله کنیم و نه به تاخیر بیفکنیم. ما در مکان و زمانی مناسبی هستیم و همه چیز خوب است.
* من در زمان تحول، در شگفتی بسیار هستم و هر لحظه، از آن لذت می برم.
تحول
می خواهم تغییر کنم
ما در یک زمان تحول زندگی می کنیم. این زمان، هنگامه رهایی از اعتقادات قدیمی و آموختن بلورهای تازه است. تنهایی، خشم، جدایی، وحشت و درد. بخشی از سند روم قدیمی ترس است، و این خود نیز، دلیلی واقعی برای تغییر یافتن است. ما می خواهیم از ترس به سوی عشق حرکت کنیم. در Piscean Age به خارج از خود رسیده و دیگران را برای نجات خود می بینیم. Aquarian Age، که هم اکنون در آن وارد شده ایم مردم به درون خود رفته و در می یابد که صاحب قدرت نجات بخش خود هستند. این، برای ما شگفتی آور و آزادی بخش است. برخی از مردم احساس ترس می کنند زیرا به نظر مسئولیتی سنگین است، در حالی که واقعاً توانایی ما را برای عهده دار شدن زندگی بالا می برد، و نه تنها راهی اجباری نیست که برای گزیدن اعمالمان، به ما اختیار می دهد. این، به راستی شگفتی آور است وقتی به هیچ شخصی در خارج از خود نیاز نداشته و می دانید که در درون خود توانایی فوق العاده زیادی دارید که با آن می توانید در زندگیتان تغییرات مثبت ایجاد کنید.
* عشق را در مسیر قرار دهید. عشق در هر جهتی حرکت می کند، پس بدانید که به هرجا بروید، عشق همان جا منتظر شماست.
انتقال
من مسافری آرام هستم.
در طول روز، از استرس های وارد بر بدنم جلوگیری می کنم. مهم نیست کجا باشم، در هر حال، لحظه ای مناسب یافته با آرامش می نشینم، نفس عمیقی می کشم و خودم را از هر استرسی تخلیه می کنم. من خود را به طور کامل در خدمت زندگی قرار می دهم. جستجو گر درونی و فعالیت های بیرونی من، مرا از تجربه ای به تجربه دیگر انتقال می دهند. هر نوع وسیله انتقالی که به کار می برم اعم از هواپیما، ترن، اتوبوس، کامیون، قایق، سورتمه، تخته اسکیت و دوچرخه همه و همه بی خطر و کاملاً امینی هستند. هنگام سفر، خود را با دانستن اینکه همواره در ایمنی و سلامت هستم، آماده می کنم. من همه آنچه را نیاز دارم مرتب می کنم تا به راحتی در دسترسم باشند، پس ترتیب و با هم بودن در من جلوه کرده و تا به مقصد، برای خود مسیری با نشاط و شادی آفرین می سازم.
*
ما مطمئن هستیم که نفس بعدیمان نیز وجود دارد. پس بیایید به چیزهای دیگری که برایمان وجود دارد، اطمینان پیدا کنیم.
اعتماد
من به خود اعتماد دارم.
جهان یک اثر هنری است و من نیز چنین هستم. برای من که در این جهان آفریده شده در حال پیشرفت، اینگونه مثبت هستم، لازم است که به فرآیند زندگی اعتماد داشته باشم. اگر چیزها به سختی به دست بیایند، مطمئناً به درون خویش سفر کرده و اندیشه ام را با حقیقت و عشق لنگر می انداختم. من از راهنمای جهان هستی می خواهم که مرا در دریاهای طوفانی یا آرام و با آب و هوای خوش، برای فراهم کردن راه امن، کمک نماید. کار من، بودن در زمان حال و برگزیدن اندیشه ها و عبارات مثبت، ساده و روان است. می دانم که لازم نیست و حتی ممکن نیست که هر چیزی دلیلی داشته باشد. می دانم که من با روحی زیبا و اعتماد کننده متولد شده ام. من زمان را در گنجینه مرموز و نامرئی زندگی، که هم اکنون در آن هستم، سپری می کنم.
* خود را به طور کامل برای یک روز پرکار بپذیرید وببینید چه اتفاقی می افتد.
عشق مطلق
عشقی که ابراز می کنم، عشقی است که به من ابراز می کنند.
همانگونه که با همه عیب ها و گرفتاریها یم، همین جا و هم اکنون هستم و خود را پذیرفته و به خویشتن عشق می ورزم، دریافته ام که راحت تر است که شما را همانگونه نیز بپذیرم. وقتی در عشقم، برای خود یا دیگران شروطی قرار میدهم، یعنی آزادی را دوست ندارم. "من تورا دوست دارم، اگر…." عشق نیست بلکه کنترل کردن است. بنابراین یاد گرفته ام که به کنترل کردن دیگران نیازی نداشته باشم و به دیگران اجازه دهم، همانگونه که هستند باشند. من می بینم که در مسیر زندگیمان چه تقلاهایی می کنیم، یاد می گیریم که آرامش را در خود به وجود آوریم، و با فهم و آگاهی و دانشی که داریم بهترین کار را انجام دهیم. بنابراین آگاهی ما تلاش می کند تا با عشق بی قید و شرط که همان عشق مطلق است روبرو شود. ما مطرح خواهیم شد در سطح تازه ای از قدرت روحانی که اینجا و برای ما وجود دارد. من می بینم که لایه ای از خیرخواهی روی این سیاره را پوشانده و به ما کمک می کند که آگاهی مان را از ترس به عشق تغییر دهیم.
* هر چه جهانم پیشرفت کند، هوش من بیشتر می شود.
هوش
همواره هوش من در حال افزایش است.
من، تعلیم پذیر هستم. هر روز ، آگاهی آرام کمی بیشتر به سوی خرد الهی درون خویش پیش می برم. از اینکه سر حال و شاداب هستم، خوشحالم و به خاطر خوبی هایی که به سوی من می آید سپاسگزاری می کنم. زندگی، برای من یک درس است. مثل یک کودک، هر روز ذهن و قلبم را به سوی محیط جلب می کنم تا بینش ها، مردم، دیدگاه ها و راه های جدید را برای درک چیزهایی که در درون و اطرافم می گذرد کشف کنم. ذهن انسانی من، ممکن نیست که اینرا در ابتدا متوجه شود. به نظر، هوش به مقدار زیادی عشق و شکیبایی نیاز دارد. مهارت های روحی ام واقعاً به من کمک می کنند تا همه تغییرات را در این مدرسه باور نکردنی زندگی که اینجا، روی این سیاره خاکی است، راحت تر احساس کنم.
* برای آنچه بی همتاست، نه رقابتی وجوددارد، نه مقایسه ای.
بی همتایی
من بی همتا هستم و هر کس دیگری نیز چنین است.
ما همه، روحی یکسان داریم. اما صورتم بی همتاست و سیمایی متفاوت از صورت خدا. شما و من نباید فرض کنیم که شبیه یکدیگر هستیم. وقتی بسیاری از مردم، زندگیشان را براساس اندیشه همسایگانشان تنظیم می کنند، من می توانم چنین تصمیم بگیرم که در زندگی، از قلبم پیروی کنم و بگذارم همسایگان هر چه می خواهند فکر کنند. من نه خیلی زیاد هستم و نه خیلی کم؛ در ضمن هیچ اجباری ندارم که خود یا کس دیگر را اثبات کنم. من دوست دارم که به خود احترام گذارده و عشق بورزم، آنگونه که سیمایی با شکوه و الهی از زندگی هستم. بودن، برایم یک سرگذشت نشاط آور است! من ، از ستاره درونی ام که می درخشد و بر راه بی همتایم می تابد پیروی می کنم. من ، زندگی را دوست دارم.
* عشق ، همواره بی حرمتی را از بین می برد.
بی حرمتی
من به قدرت عشق ایمان دارم.
عشق، عمیق از بی حرمتی است. عشق، در قلب هر انسانی که در این زمین هست، زندگی می کند. هر جای این زمین که بی حرمتی وجود داشته باشد، عشق سعی می کند که عمیق تر شنیده شود. من می آموزم که فریاد خموش هر بی حرمتی را بشنوم. من معتقدم که می توانم با کمک گرفتن از اندیشه ام، از طرف اتفاقات منفی به سوی امکانات مثبت و تازه ای حرکت کنم. بیشتر مردم نیاموخته اند که چگونه می توانند از اندیشه هایشان به عنوان ابزاری خدادادی استفاده کنند، بنابراین آنها طبق هر عقیده و نظری که تحمیل شود زندگی می کنند. اعتقادات، بسیار قدرتمند هستند. مردم می جنگند و کشته می شوند تا از اعتقاداتشان دفاع کرده و آنها را اثبات نمایند. و با این حال، اعتقادات فقط جمع اندیشه هاست و اندیشه ها می توانند تغییر یابند. من به خود عشق می ورزم؛ بنابراین هیچ اشتیاقی ندارم به بی حرمت کردن خود یا کس دیگری مگر اینکه اندیشه های ظالمانه، انتقادهایی تند یا قضاوت هایی ناروا در کار باشد. من به خود عشق می ورزم؛ بنابراین از همه اندیشه های سخت گیر آزادم. من به خود عشق می ورزم؛ بنابراین نه نقش قربانی شونده و نه نقش قربانی گیرنده را بازی می کنم. من خود را و دیگران را می بخشم.
* اکنون، مدعی قدرت زنانه ام هستم.
زنان تنها
زنان خردمند، ناله نمی کنند.
صد سال پیش، زن مجرد فقط می توانست در خانه دیگران به عنوان کنیز مشغول کار باشد، آن هم اغلب بدون دستمزد. او هیچ مقامی نداشت، چیزی نمی گفت و مجبور بود که زندگی را به همین منوال پشت سر بگذارد. در این روزها، زن به یک مرد نیاز داشت که زندگی کاملی داشته باشد. حتی پنجاه سال پیش، انتخاب ها برای زن مجرد محدود و زجرآور بود. امروز، یک زن مجرد آمریکایی، جهان را در پیش روی خود دارد. او می تواند به بلندای توانایی ها و آرمان هایش قد برافرازد. می تواند سفر کند، شغلش را انتخاب کند، ثروت بدست آورد، دوستان زیادی داشته باشد و برای خود احترام و اعتبار زیادی کسب کند. آری خیلی چیزها را می آموزد. اما زنان می خواهند که قدرت خود را برای مدت زیادی حفظ کنند. حال که نسبت زنان مجرد به مردان مجرد بیشتر است، فرصت مناسبی برای پرورش یافتن داریم. باید موقعیتی فراتر از آنچه که هست فراهم کنیم. اگر اکنون در زندگیمان آقای فلان را نداریم، می توانیم برای خودمان خانم فلان باشیم.
* من با قدرت کلماتم بیدار هستم.
کلمات
من به ذهن و دهانم احترام می گذارم.
من، به آنچه می گویم توجه کرده و در انتخاب کلماتم دقت می کنم زیرا می خواهم پدیده ای جالب بیافرینم. مثل یک کودک، من نیز کلماتم را طبق قوانین گرامری انتخاب می کنم. اما، مثل یک بزرگسال ، دریافته ام که قوانین گرامری دائماً در حال تغییر بوده و چیزی که اکنون نامناسب است در زمانی دیگر مناسب خواهد بود و یا بر عکس. گرامر، به معانی کلمات و چگونگی اثر آن در زندگی من هیچ کاری ندارد. اندیشه و کلمات من، زندگی ام را شکل می دهند مانند کوزه گری که به گل رس روی چرخ، شکل خاصی داده از آن کوزه، بشقاب یا یک کوزه می سازد. من، همان کلماتی هستم که فکر می کنم و بر زبان می آورم. من زیبا هستم. من، باهوش هستم. من مهربان و عاشق پیشه ام، و کلماتم در جهان، قابل احترام هستند.
* من هم اکنون اینجا هستم، زیرا چیزهایی اینجا هست که باید بیاموزم.
کار
وقتی به کاری که می کنم می اندیشم، قلبم به خود می بالد.
من بیدار شدن در صبحی را دوست دارم که می دانم در آن روز کار مهمی را باید انجام دهم. کارمن چالش انگیز و پردردسر است. هر روز را با دعای خیر بر اوضاع جاری شروع می کنم. می دانم که کار روزانه، جای پایی است در مسیر زندگی ام که باید آنرا طبق الگوهای فکری مثبت خویش طی کنم. اگر جایی را که هستم مورد علاقه ام نبود، کار روحی مناسبی انجام می دهم تا با خرد الهی که در اعماق وجودم هست – جایی که همیشه دروازه های تازه ای گشوده است – متصل شوم. در آنجا همواره مشغول، پر کار و فعال خواهم بود. این را به خاطر می آورم که میلیون سلول در بدنم وجود دارد که بیست و چهار ساعته مشغول کارند، بی وقفه و شگفتی آفرین همانطور که آنها به کارشان مشغول می شوند، من نیز به سراغ کارم می روم تا پاسخ های تازه به نیازهای بسیارم را بیابم. قدرت برترم، از طریق من که در جهان کار می کنم، به کار خود می پردازد.
* من ارزش خودم را می دانم
ارزش
می توانم انجام دهم!
هر چه بیشتر خود را با عشق و پذیرش حمایت می کنم، شایستگی خود را بیشتر احساس می کنم. وقتی ارزش را احساس می کنم، احساس بهتری دارم؛ واقعاً احساس خوبی می کنم. من به چیزهای خوب اجازه می دهم که برایم اتفاق بیفتد. دوست دارم زیبایی هایی را که هرگز ندیده ام ببینم. به زندگی اجازه می دهم تا مرا به مسیرهای زیبا و تازه ببرد. به ذهنم اجازه می دهم که به آن سوی آنچه فکر می کنم ممکن بوده، سیر کند. من، شایسته همه امکانات موجود هستم و شایستگی یک زندگی مهیج را نیز دارم. من، زندگی خوبی را که دوست دارم داشته باشم درک می کنم. مجبورم یکی را تغییر دهم، بخشی از یک اعتقاد کهنه، رهایی از یک محدوده کهنه؛ اما می توانم این کار را انجام دهم! بله! من سزاوار هستم. من استحقاق همه خوبی ها را دارم.
* من ، با هر آنچه که هست به خود عشق می ورزم. همه چیز خوب است!
خطا
من به خود بها می دهم.
من از درون خود، راه زیادی را طی کرده ام، و هنوز هم راه زیادی مانده است. من آموخته ام که برای خود "خطا" ایجاد کنم زیرا هر چیزی قابلیت بهبود یافتن ندارد. می توانم این موقعیت را آزمایش کرده و ببینم ایا می توانم برای دفعات بعد آنرا بهتر انجام دهم. من، می توانم اندیشه هایی را جستجو کنم که رفتار بد را حمایت کرده و رهایشان می کند. وقتی متوجه شدم که برای خود خطا ایجاد کرده ام، می توانم تنبیه افکار را متوقف کنم. هر روز. یک تجربه به دست می آید و با "اشتباهاتی" که انجام می دهیم می آموزیم که چگونه می توان کارهای متفاوت را با راههای گوناگون به پایان رساند. بنابراین من هرگز خطا نمی کنم. من فقط می آموزم. خیلی ساده است.

1

86


تعداد صفحات : 88 | فرمت فایل : Word

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود