استدلال بر وجود عالمى ماوراى این جهان مادى که ملائکه و جن بدان تعلق دارند
این موضوعى است که صاحب تفسیر جواهر، همّ خود را به آن مصروف داشته و آن را محور اصلیِ بحث قرار داده است. طنطاوى معتقد است که جن و ملائکه به عالمى تعلق دارند که از نظرها پنهان است، عالمى که وحى، ما را از آن مطلع مى سازد، اما عقل براى آن دلیلى ندارد. او در دنیایى زندگى مى کند که پیشرفت هاى علم تجربى، ذهنیت ویژه اى به مردمان عصرش بخشیده و موجب شده تا بسیارى از مردم، به ویژه روشنفکران، از پذیرش آن چه عقل با آن آشنا نیست سر باز زنند و وجود چنین عوالمى را انکار کنند، اگرچه از طریق نقل ثابت شود، وحى آن را تایید کند و تمامیِ زندگان به آن ایمان آورند.
از نظر آنها دست یابیِ علم، به علت بیمارى ها و ناتوانى ها در انسان، حیوان و گیاه با کشف میکرب، موجب مى شود تا نه تنها وجود هر علتى جز سوء تغذیه و حالت هاى قابل مشاهده مشابه براى بیمارى هاى انسان و گیاهان و حیوانات را نفى کنیم، بلکه همچنین به ما مى فهماند که سر منشا افکار خوب و بدمان را نیز در حالت ها، آموزش ها و استعدادهایمان بجوییم. در این میان، دیگر جایى براى ملائکه و شیطان نمى ماند. چگونه مى توان پذیرفت و تصدیق کرد که شیاطین ما را گمراه مى سازند و ملائکه هدایتمان مى کنند؟
براى کسانى که این گونه مى اندیشند نمى توان به وحى و نقل استدلال کرد و باید راهى غیر از این پیمود و برهانى دیگر اقامه نمود. طنطاوى در پاسخ به این اشکال، تلاش خود را بر اثبات وجود عالَم ملائکه وشیطان متمرکز مى کند و مى کوشد بدون استناد به وحى و نقل، آن را پاسخ گوید.
الف او استدلالى را از کتابى که به قلم عالمان هندى نوشته شده، نقل مى کند. خلاصه سخن آنان این است که همه مردم، در شرق و غرب عالم، سخن عالمان هر رشته اى را مى پذیرند و نظریات وعقاید آنها را باور دارند. اگر پزشکان به آنها از بروز وبا یا جذام یا هر بیماریِ دیگرى هشدار دهند، از گفته آنان پیروى مى کنند و سخنانشان را مى پذیرند و دستوراتشان را انجام مى دهند. همین طور عالمان حساب و نجوم و طبیعت و کشاورزى … در حالى که خود آنان شخصاً به این مطالب نرسیده اند. آنها خوب مى دانند که براى هر علمى، راه تحقیق و مطالعه اى وجود دارد، هر علمى بر اصولى مبتنى است و به مطالعه قوانینى مى پردازد و خواصى را بررسى مى کند. هر کسى هم که این راه را دنبال کند، به همان نتایج و حقایقى دست مى یابد که عالمان بدان رسیده اند. از این رو به بزرگیِ اجرام آسمانى مطمئن هستند اگرچه خود، آن را تحصیل نکرده اند. و از بیمارى ها مى هراسند اگرچه خود، خطر آن را درنیافته اند.
مولف کتاب پس از این سخنان، مسئله اعتقاد به عالم روحانى را نیز با این موضوع قیاس مى کند و مى گوید: در بین مردم، از ملت ها و مذاهب مختلف، کسانى هستند که از امور مادى کناره گرفته اند و به ریاضت نفس مشغولند. آنها به ما از جهانى خبر مى دهند که از نظرها پنهان است. اینان نیز در رشته خود عالِم هستند و حکم آنان حکم پزشکان و ستاره شناسان است. مردم همان گونه که سخن آنها را مى پذیرند بى آن که خود در این علوم مادى درس خوانده باشند، همین طور هم باید سخنان این عالمان روحانى را بپذیرند، اگرچه در این علوم روحانى تحصیل نکرده باشند. آنها هم اگر قوانینى که روحانیان مقرر کرده اند، رعایت کنند و علومى که آنها مى گویند بیاموزند، به همان نتایجى دست مى یابند که آنها بدان رسیده اند و چیزیِ را خواهند شناخت که اکثریت از آن غافلند.
مولف بر مبناى این قیاس، بر وجود عالَمى وراى این عالَم مادى استدلال مى کند که ملائکه و شیاطین بدان تعلق دارند. طنطاوى دو دلیل دیگر نیز از کتاب خود، )الارواح( نقل مى کند که آنها را در بند ب و ج آورده ایم.
ب تمامیِ مردم، از هندى گرفته تا رومى و از عرب تا عجم، و اهل مذاهب مختلف، از مسلمان و یهود و مسیحى و زرتشتى و دیگر فرقه ها و گروه ها، همه و همه براى مردگانشان خیرات مى دهند، براى آنها دعا مى کنند و به زیارتشان مى روند. اگر نبود که به بقاى آنها على رغم مرگ بدن هایشان باور داشتند، رفتار آنها پوچ و بیهوده بود. لذا مى توان نتیجه گرفت که اعتقاد به این که انسان چیزى جز این بدن فناناپذیر است، امرى فطرى است که فطرت پاک و دست نخورده بشر به آن گواهى مى دهد.
ج بسیارى از مردم، پدران یا فرزندانشان را در خواب مى بینند که به آنها نشانیِ گنجى را مى دهند یا به پرداخت دِینى سفارش مى کنند. آنها نیز هنگام بیدار شدن و پس از بررسى به درستیِ این امور پى مى برند. پس باید گفت که آنها وجود دارند، اگرچه بدن هایشان مرده است.
د مفسر جواهر دلیل دیگرى نیز براى اثبات وجود ملائکه مى آورد، دلیلى که عقل از مشاهده جهان پیرامون به آن مى رسد. او به طیف گسترده جانداران از حیث کمال اشاره مى کند که از حشره به آهو، شیر، میمون، انسان و به فرد حکیم عالِم تغییر مى کند.
با توجه به آن که نهایت اعلاى این طیف، علم وحکمت قرار دارد، آیا نمى توان قیاس کرد که همان طور که در طرف نقص آن، جمادات یا کرم ها که پست ترین حیوانات هستند، قرار دارند، در طرف کمال آن نیز ملائکه وجود دارند که قوه ادراک در آنها کامل است؟ و در واقع، به طور اجمال این گونه مطرح مى کنیم که در حیوانات شهوت بدون عقل وجود دارد و در انسان شهوت با عقل. آیا نمى توان نتیجه گرفت که درعالَم وجود، عقل بدون شهوت وجود داشته باشد؟ ه طنطاوى براى اثبات وجود ملائکه و شیاطین، همان گونه که شاهد بودیم، دلایل مختلفى مى آورد. مواردى که تنها قانع کننده است، اما یقین و اطمینان را به دنبال ندارد. او سخنان فلاسفه را در اثبات این عالَم غیرمادى، دلایل اقناعى مى نامد. و طریقه صوفیه و اهل مکاشفه را نیز تنها براى خود آنها یقینى و براى دیگران معرفى مى کند. محکم ترین و مطمئن ترین دلیل او دلیلى غیر از این موارد چهارگانه است و آن دلیل یگانه منحصر به فرد، احضار ارواح است که او بر آن، نام علم مى نهد. او با افتخار مى گوید: آن چه قرآن به ما مى آموخت، امروزه از راه )علم احضار ارواح( در سراسر عالم فراگرفته مى شود. و هم اکنون مردم مى دانند که عالَم هاى روحانى یى وجود دارند که به ما نفع مى رسانند و تدبیر امور ما را برعهده دارند. و در جاى دیگر مى گوید: جهان پنهانى که تاکنون تنها از طریق وحى اثبات آن امکان پذیر بود و عقل هم بر آن دلیلى نداشت، امروزه در اروپا دانشمندان به بحث و بررسى درمورد آن پرداخته اند.
او سخنان لُرد اُلیور لودچ انگلیسى را به تفصیل نقل مى کند که از احضار روح سخن گفته، با آن بر بقاى روح و وجود عوالم غیرمادى استدلال کرده است. از طریق احضار روح، فرد خود به تجربه کردن عالَمى دیگر مى پردازد و آن چه را تاکنون مى شنید، اکنون مى بیند. درواقع براى طنطاوى این تنها تجربه پذیر بودن نیست که این مورد را ممتاز مى سازد، بلکه در برابرکسانى که علم و دانش غرب را دستمایه حمله به دین قرار مى دهند، پاسخى از علم در برابر علم تلقى مى شود. از این رو، در تفسیر او تاکید ویژه و رجوعى مکرر را به علم احضار روح شاهد هستیم. او حتى فهرست کتاب الارواح خود و خلاصه آن را براى اطلاع خوانندگان نقل مى کند.
اما باید گفت که هیچ کدام از این پنج دلیل را نمى توان پاسخ پرسشى دانست که طنطاوى از زبان روشنفکران بازگفته بود. اشکال آنان در اصل، نه به وجود ملائکه، بلکه به چگونگیِ ارتباط آنها با جهان مادى و جایگاه آنها در نظام علّى بود. با وجود اثبات عالَمى روحانى، این پرسش باز هم به جاى خود باقى است. طنطاوى تا آن جا که نویسنده این مقاله بدان دست یافته، هیچ گاه به بحث هاى فلسفى درباره ارتباط عالم مادى و غیرمادى، که در این جا پرداختن به آن کاملاً ضرورى است، وارد نمى شود. او در چند مورد به منظورعمق بخشیدن به شناخت از خداوند و ملائکه، از نمونه هاى محسوس و قابل درک شاهد مى آورد. بحث او درباره این موضوع در همین مثال ها خلاصه مى شود. در یک جا نظام جهان را به بدن انسان و ارتباط اعضاى مختلف آن با یکدیگر و مغز و نیز ارتباط آن با روح ونفسش تشبیه مى کند. در این مثال، ملائکه را به قواى جسم تشبیه مى کند که در تمام بدن وجود دارند و بین جسم و مخ ارتباط برقرار مى کنند. و در جاى دیگر مى گوید:
خداوند نورش را بر ملائکه مى تاباند و از آنها بر انبیا تابیده مى شود. پس ملائکه واسطه هستند. بنابراین، خداوند چونان خورشید است و ملائکه همچون ماه. و نورى که از خورشید بر ماه تابیده مى شود، به وحى یى مى ماند که از خداوند به پیامبران با وساطت ملائکه فرستاده مى شود.
ماهیت جن و ملائکه
مولف جواهر، در جلد اول، نظریات حکما و صاحبان مذاهب مختلف، در مورد ملائکه را نقل مى کند. نخست نظر علماى اسلام، که آنها را اجسام هواییِ لطیفى مى دانند که مى تواند به صورت هاى گوناگون درآیند و محل استقرارشان هم در آسمان ها است. دوم، نظر برخى بت پرستان که آنها را فرستادگان بد یُمن و خوش یمن ستارگان مى دانند. آنها بر این باورند که ستارگان نیز مانند انسان، موجوداتى عاقل و زنده هستند که توسط ملائکه اداره مى شوند، همان گونه که نفس ما جسممان را اداره مى کند. سوم، عقیده زرتشتى ها و ثنوى ها مبنى بر این که شیاطین از ظلمت وملائکه ازنورند. و چهارم اعتقاد مسیحیان که ملائکه را ارواح بشریِ پاک، و شیاطین را ارواح خبیث انسانى مى دانند، البته هنگامى که بدن را ترک گفته باشند. و پنجم هم نظر فلاسفه درباره ملائکه. او در این موضع به جرح و تعدیل نظریات نمى پردازد و ر…ى منتخب خود را اعلام نمى کند. اما در ضمن تفسیر آیات دیگر مى توان به نظر او در این باره دست یافت. در جلد دوم، از قول فخر رازى به نظر عده اى اشاره مى کند که احتمال مى دهند ملائکه و شیاطین، ارواح پاک و خبیث مردم، پس از مرگ باشند. او همی ن سخن را از اخوان الصفا نیز نقل مى کند. در جلد بیست و یکم نیز همین مطالب را بار دیگر از قول فخر و اخوان الصفا نقل کرده، سخن آنها را با گفته غربى ها درباره عالم ارواح منطبق مى یابد. و در جلد چهارم همان تفسیر، ملائکه و شیاطین را بر مبناى علم جدید ارواح و سخن امام غزالى و فخر رازى چنین تبیین مى کند که ارواح شریر مردم، آرزو مى کنند تا به لذات دنیا بازگردند. و چون از آن محرومند، به وسوسه کسانى مى پردازندکه از نظر روحى همسنخ آنها هستند. بنابراین، فاسق گمراه، زنده یا مرده گمراهى را تعلیم مى دهد؛ همان طور که گفته شده ارواح مردم بد، به شیاطین ملحق مى شوند و ارواح مردم با فضیلت به ملائکه. او همین دیدگاه را در جاى دیگرى نیز تکرار مى کند.
او درتفسیر سوره جن به جمع اقوال مى پردازد و مى گوید: علماى ما خداوند رحمتشان کناد عده اى گفته اند که جن ها اجسام عاقل و پنهانى هستند که آتشین بودن بر آنها غلبه دارد. و برخى گفته اند که آنها ارواح مجرد هستند. او این دو قول را منافیِ هم ندانسته و چنین بین آن دو را جمع مى کند که آن ارواح مجردى که به عالم ماده نزدیک ترند، جن، و آنها که به عالم روح نزدیک ترند، ملائکه اند. او سپس به قول دیگرى اشاره مى کند و آن این که ملائکه نیز نفوس بشرى هستند که مرده اند. از نظر او این سخن نیز با موارد قبلى تناقضى ندارد؛ چراکه مى توان چنین گفت که آن دسته از نفوس بشرى که به شر و عالم ماده و گناهان و بدى هاى آن نزدیک ترند، جن نامیده مى شوند و آنها که به عالم ارواح کاملاً مجرد، نزدیک ترند، به ملائکه ملحق مى شوند.
در این جا باید پرسید که آیا از نظر او جن و ملائکه، مستقلاً وجود ندارند که ارواح بشرنیز پس از مرگ، به تناسب خصوصیاتشان به آنها مى پیوندند، یا این که چنین نیست و در اصل، جن و ملائکه چیزى نیستند جز ارواح انسان ها پس از مرگشان. ما نتوانستیم از تفسیر او توضیحى گویا بر این مطالب بیابیم.
خصوصیات ملائکه
قرآن از خصوصیات ملائکه، کم سخن گفته است. از این موارد معدود نیز طنطاوى به تفسیر لفظى اکتفا کرده است. در تفسیر سوره انفطار، )وان علیکم لحافظین( را به ملائکه تفسیر مى کند که اقوال و اعمال ما را ضبط مى کنند. و چیزى بر آن نمى افزاید. آیه اول سوره فاطر، از نمونه هاى نادر است که مفسر جواهر، در تفسیر آن، توضیحاتى فراتر از الفاظ خود آیه داده است. در این آیه، خداوند متعال به فرشتگانش داشتن بال هایى، دو تا و سه تا و چهار تا را نسبت مى دهد. طنطاوى در تبیین آن مى گوید: در جهان مادى، بال جز بر آن چه بتوان با آن پرواز کرد اطلاق نمى شود، اما در عالم ارواح، بال توانایى و قدرت روحانى یى است که موجب تمایز ملائکه از هم مى شود و هیچ ارتباطى هم با قدرت مادى ندارد. او تعدد این بال ها را به تعدد پا در حیوانات، حتى تا بیش از بیست عدد، و همچنین به تفاوت در عقل انسان ها تشبیه مى کند.
خصوصیات جن
ییکى ازنکاتى که قرآن درباره جن مطرح کرده است، منشا خلقت آنها است. طنطاوى در تفسیر سوره الرحمن، در برابر آیه )خلق الجان من مارج من نار(24) مى ایستد و به استناد آن که شعله آتش دائماً تکان مى خورد و جابه جا مى شود، نسبت دادن خلقت جن به آن را اشاره به این مى داند که نفوس جن همچنان نیازمند پیرایش وکامل شدن هستند. درواقع این سخن او به استناد سخن علماى احضار روح است که مى گویند: یک روح کامل هنگام احضار شدن، ثابت و آرام است، در حالى که یک روح ناقص در تشویش و اضطراب و حرکت است.
قرآن در سوره احقاف، از قول جنیان هنگام شنیدن قرآن نقل مى کند که مى گویند: )قالوا یا قومنا انا سمعنا کتاباً انزل من بعد موسى(.طنطاوى در تفسیر این آیه مى گوید که آنها یهودى بوده اند و چون یهود به حضرت عیسى ایمان ندارند، از او اسمى نبرده اند. او در تفسیر همین آیات به اقوال برخى علما اشاره مى کند که معتقدند در بین جنیان نیز فرقه ها و مذاهبى مشابه آن چه در بین ساکنان زمین شایع است، وجود دارد. در بین آنان یهودى، مسیحى، زرتشتى و بت پرست وجود دارد. همچنین آنها نیز مسلمان )مبتدعه(، )قدریه( و معتقد به )خلق قرآن( دارند. او درتبیین این مطلب اظهار تردید مى کند که آیا وجود این فرقه هاى مشابه در بین جنیان بدان علت است که آنها ارواح انسان هاى ناقص، مانند یهود، بوده اند که مرده اند یا این که ارواح نادان و سرگردان بدون جسم بوده اند که دین و اخلاقشان از اخلاق و عقاید اهل زمین اقتباس شده است. او پرداختن به این گونه مسائل را برعهده امت اسلامیِ پس از خود مى داند که در تحقیق و بررسیِ آن بکوشند؛ چراکه این زیباترین و ارزشمندترین علوم است. چه علمى از این علم، که ما را از آی
نده مان پس از این زندگى، آگاه مى سازد، ارزشمندتر است؟
ویژگیِ دیگرى که مولف تفسیر جواهر به آن اشاره مى کند، مکلف بودن جنیان است که آن را اجماعیِ علما معرفى مى کند. توضیح این ویژگیِ آنها را نیز مى توان در تفسیرى که درباره منع آنها از استراق سمع و رجم آنها توسط ملائکه سخن مى گوید، دریافت. او مى گوید براى ارواح ناقص این امکان وجود داشت که به برخى مطالب از ملا اعلى گوش فرا دهند، مانند موعظه ها که براى آنها سودمند بود، اما هنگامى که پیامبر خاتم مبعوث شد، آنها از این کار منع شدند تا متوجه آن چه در عالم انسانى روى مى دهد، شوند، عالَمى که به آنها نزدیک تر و مطالبش براى آنها قابل درک تر است. از نظر طنطاوى این تفسیرى مطابق با یافته هاى علم احضار روح است. او مى گوید: دراین علم آمده است که ارواح، پس از مرگ، به همان راهى مى روند که در طول حیات، آن را پیموده بوده اند. پس اگر ناقص باشند، نقصشان با آنها خواهد ماند و اگر کامل باشند، کمال ملازمشان خواهد بود. اما این ارواح ناقص ممکن است برخى نقایص خود را با عمل کردن به نصیحت هایى که از انسان ها یا عوالم دیگر مى شنوند، برطرف سازند. البته در صورتى که آمادگى و زمینه اش را داشته باشند. او سپس از این
هماهنگیِ بین مطالب قرآن و کشفیات جدید، اظهار شگفتى و تعجب مى کند.
آن چه درباره دیدگاه هاى طنطاوى در این بحث مى توان گفت این است که او دلایل عقلى و نقلى را براى پاسخ گویى به شبهات مخالفان کافى نمى یابد. علم احضار روح را غنیمت مى شمارد، آن را دلیلى بى بدیل و برهانى خدشه ناپذیر تلقى مى کند و تمام باور خود را از عالم غیرمادیِ ملائکه و جن بر آن استوار مى سازد. اما احضار روح، با قطع نظر از درستى یا نادرستى اش، که ارزیابیِ آن از محدوده این تحقیق خارج است، تنها مى تواند ما را به وجود روح و بقاى ارواح بشر پس از مرگ رهنمون باشد و دلیلى وجود ندارد تا بتوان نتیجه گرفت که این ارواح، همان ملائکه و جنى هستند که قرآن به آن اشاره دارد. بنابراین، استناد به احضار روح، نه تنها از اثبات ملائکه و جن ناتوان است، بلکه بر فرض اثبات آنها هم، چنان که قبلاً آوردیم، اشکال مخالفان را پاسخ نمى دهد؛ زیرا سوال آنها از چگونگیِ ارتباط عالَم مادى با عالَم غیرمادى و جایگاه جن وملائکه در نظام علّى بود. به علاوه، این عقیده که جن و ملائکه همان ارواح بشرند، با نظر قرآن، به ویژه درباره ملائکه، و حتى با نظر خود طنطاوى درباره وساطت آنها در عالَم وجود، سازگار نیست. زیاده رویِ او در مهم دانستن
احضار روح و علم نامیدن آن، نمودى دیگر از باور خوشبینانه او به معارف بشرى و یقینى انگاشتن آنها است که بر تمامیِ تفسیر او سایه افکنده است. ذهنیتى که پیشرفت هاى چشمگیر علم و دانش و موفقیت هاى پى در پیِ آن، چشمش را از دیدن واقعیت، حقیقت و محدودیت آن معارف، ناتوان ساخته است.
در نهایت باید به این نکته توجه داشت که دیدگاه هاى طنطاوى على رغم ظاهر غریبشان، درواقع، تفاوت چندانى با نظر مفسران دیگر ندارد. مهم این است که او در تفسیر آیات مربوط به این دسته از مخلوقات الهى، به ظاهر آیه پایبند است. موردى دیده نشده که به تاویل جن وملائکه بپردازد یا وجود آنها را نفى کند. تفاوت او تنها در شیوه استدلال و تبیینش نهفته است.
هدف قرآن از بحث درباره ملائکه و جن
قرآن از جن و ملائکه سخن مى گوید. این کتاب الهى از طرح این موضوعات چه هدفى را پى مى گیرد و چه نکته اى را مى آموزاند؟ از نظر طنطاوى )نزل القرآن للعلم(، قرآن براى علم نازل شده است. در این مورد نیزهدف قرآن در علم خلاصه مى شود. لذا مى گوید: قرآن در آیه )خلق الجان من مارج من ناردو علم را به ما مى آموزد: از علوم طبیعى، علم نورهاى لطیف. و از علم ارواح، علم اخلاق جن. همو در تفسیر سوره جن، هدف قرآن را از مطرح کردن این عالَم پنهان، تشویق و ترغیب به پرداختن و فراگرفتن علم ارواح مى داند و افسوس مى خورد بر این که مسلمانانى که این کتاب الهى بر آنها نازل شد و آنها را به این علوم تشویق کرد، از آن غافل شدند و کسانى که به این دین ایمان نداشتند، عهده دار آن شدند. او سپس به جایگاه رفیع این علم اشاره مى کند و مى گوید: اگر مسلمانان از شروط نماز و ارکان آن و واجبات وضو بحث مى کنند، این پرداختن به مقدمات شناخت خداوند است نه خود شناخت خداوند؛ زیرا وضو براى نماز و نماز براى حضور قلب و حضور قلب براى یادآوردن خداوند است. و این تذکر، قلب را براى آموختن علم آماده مى سازد. لذا این علم است که
غایت و هدف است. چگونه است که مسلمانان به تحقیق و اظهارنظر درباره این مقدمات مى پردازند و از علومى که به غایت و هدف، نزدیک ترند غافل مى باشند؟ علم جن و ارواح، یقین به خدا و روز جزا را به دنبال دارد و موجب شرح صدر، سرور، یقین، آرامش و اطمینان مى شود.
قصه هاى قرآن در تفسیر الجواهر
بخش مهمى از قرآن را داستان هاى امت هاى گذشته و پیامبران تشکیل مى دهند. هیچ مفسرى نمى تواند به تفسیر کامل قرآن بپردازد، اما دیدگاه هاى خود را درباره این حکایت ها روشن نسازد. تفسیر جواهر نیز با وجود توجه یک جانبه اش به مباحث علمى در قرآن، از این حکم مستثنا نیست. اکنون باید دید که او با گرایش ها و نگرش هاى ویژه اش درباره این داستان ها چه مى گوید و معجزات و خوارق عادات را چگونه تفسیر مى کند.
معجزات و امور خارق العاده داستان ها
طنطاوى در تفسیر امور شگفت آورى که داستان ها، حکایت مى کنند: معجزاتِ پیامبران، وقایع غیرعادى، عذاب هاى الهى و امدادهاى غیبى، به اختصار مى گذرد؛ اما همچون مفسران پیشین مى اندیشد، به ظاهر آیات وفادار است و به تمثیل و مجاز روى نمى آورد.
او به تفسیر لفظیِ معجزات حضرت عیسى اکتفا مى کند و ولادت حضرتش را بدون داشتن پدر مى پذیرد. در بحث از مائده آسمانى به اختلاف مفسران درباره نزول آن اشاره مى کند و مى گوید: چه این مائده، آن گونه که اکثر مفسران مى گویند نازل شده باشد و چه طبق گفته معدودى از آنها نازل نشده باشد، در هر صورت، معجزه اى براى حضرت عیسى است. شکافته شدن سنگ با ضربه عصاى حضرت موسى و پیدایش چشمه را معجزه اى نادر الوقوع معرفى مى کند که به دست نبى صورت گرفته است. و به عذاب هایى که پى در پى، قوم فرعون را مبتلا مى ساخت، تنها در تفسیر لفظیِ آیات اشاره مى کند.
در سوره ذاریات، خداوند به عذاب قوم لوط اشاره مى کند که )نرسل علیهم حجاره من طین مسومه(.از نظر طنطاوى )مسومه( نامیدن این سنگ ها دلالت بر این داردکه اینها از سنگ هاى این دنیا نبوده اند. در تفسیر همان سوره به عذاب هایى که اقوام مختلف را در برگرفته، غرق شدن در دریا براى قوم موسى، باد براى قوم عاد، صاعقه براى قوم ثمود و هلاکت براى قوم نوح، اشاره مى کند و بى توضیح یا تاویل، از کنار آنها مى گذرد. در تفسیر سوره احقاف نیز درباره عذاب این قوم مطلب خاصى نمى گوید.
مولف الجواهر در تفسیر سوره فیل، داستان ابرهه و قصد او براى تخریب کعبه را باز مى گوید و درتفسیر لفظى آیات، به عذابى که آنها را نابود کرد، اشاره مى کند. در تفسیر مردن و زنده شدن دوباره، در داستان عزیر، اصحاب کهف، گاو بنى اسرائیل و پرندگان حضرت ابراهیم(48) و نیز در تفسیر عجایب قصه حضرت سلیمان، همین شیوه را دنبال مى کند؛ یعنى وقایع را تاویل نمى کند، کلمات را مجازى نمى خواند و اختصارگویى را برمى گزیند.
مشخصات داستان ها
گذشته از امور خارق العاده، داستان هاى قرآن مشتمل برافراد، مکان ها و وقایع مختلفى هستند. طنطاوى در تفسیر این اجزاى داستان ها به تعیین اشخاص واماکن مى پردازد. سبا را یک قوم مى داند که از فرزندان شحب بن یعرب قحطان هستند. ملکه سبا را نیز بلقیس، دختر شراحل از نسل یعرب بن قحطان معرفى مى کند. یاجوج و مغول را فرزندان یافث بن نوح، از اقوام مغول و تاتار، همسر نافرمان حضرت نوح را )واعله( و فرزند کافرش را کنعان، شخصیت داستان سوره بقره را عزیر یا ارمیا، مکان آن را بیت المقدس یا ایلیاء، و محل احقاف را بین عمان و مهره تعیین مى کند. در داستان اصحاب کهف نیز نام قهرمانان، پادشاه، موقعیت شهر و محل غار را ذکر مى کند. در تفسیر داستان حضرت نوح، به شمار دقیق ایمان آورندگان از خانواده او و غیر آن و نیز به اسامیِ فرزندان حضرت نوح اشاره مى کند. و فاصله بین ایام زندگانى حضرت یوسف و حضرت موسى را دقیقاً چهارصد سال مشخص مى کند.
طنطاوى درتعیین مشخصات داستان ها به اختصار از کنار آنها مى گذرد و به مستند این اقوال اشاره نمى کند. در تفسیر او به ندرت به شاخ و برگ هاى قصه گویان و تفصیل هاى برگرفته از اسرائیلیات برمى خوریم. او در تفسیر داستان حضرت موسى، مطالبى را درباره بزرگى و هیبت مار آن پیامبر عظیم الشان، که موجب مرگ 25 هزارنفر شد، نقل کرده و مى گوید که قرآن درباره آنها چیزى نگفته است. او در این موارد، چیزى را معتبر مى شمارد که آیات قرآن یا احادیثى که بر صحتشان برهان اقامه شده باشد، بر آن دلالت داشته باشند.
در تفسیر داستان حضرت نوح نیز از پرداختن به نظریات علما درباره ابعاد کشتى آن حضرت پرهیز مى کند و فایده اى در آن نمى بیند. البته موارد خلاف نیز وجود دارند. داستان ملکه سبا نمونه روشن آن است. طنطاوى در تفسیر این داستان، به تفصیل و با وارد شدن به جزئیات و در عین حال، بدون ذکر منبع، ماجراى هدیه فرستادن ملکه سبا براى حضرت سلیمان را حکایت مى کند. در داستان حضرت موسى نیز توضیحاتى درباره نظام شورایى و حکومتیِ آن زمان مصر و اعتقادات دینیِ مردم آن دیار ارائه مى دهد که اگرچه مطالبى افزون بر گفته هاى قرآن است، اما نمى توان آنها را در شمار اسرائیلیات به حساب آورد.
با توجه به این مطالب، روشن است که طنطاوى به اختصار از کنار داستان هاى قرآن مى گذرد و در این موارد دیدگاه هاى او تفاوتى با نظریات مفسران پیش از خودش ندارد، جز آن که به روایات استناد نمى کند و تقریباً اثرى از اسرائیلیات در آن دیده نمى شود. آن چه تفسیر او را در این موضوع، متمایز مى سازد، نکته ها و درس هایى است که از این داستان ها استنتاج مى کند و برخلاف این بخش، به تفصیل از آنها سخن مى گوید. ما در قسمت بعد، به آن خواهیم پرداخت.
هدف قرآن از پرداختن به سرگذشت پیشینیان
در باز گفتن سرگذشت مردمانى که قرن ها است به خواب ابدى فرو رفته اند، خاک پیکرشان را پوسانده، باد آن را پراکنده ساخته و زمان، خاطره شان را از یادها برده چه سودى نهفته است و قرآن از این کار چه هدفى را دنبال مى کند؟
هدف قرآن از نقل سرگذشت پیشینیان
مولف الجواهر، در تفسیر داستان ذى القرنین، پس از طرح دو احتمال در تعیین این شخصیت، تصریح مى کند که قرآن نیامده است تا به ما تاریخ یونان یا تاریخ حمیر را بیاموزد. قرآن بسى برتر از تاریخ به طور کلى و تمامیِ علوم است. قرآن تاریخ را، به دانش هاى ادب، طبیعت و فلک و خرد بشرى وامى نهد. وى سپس دلیل این را که چرا قرآن داستان ذى القرنین را نقل کرده است توضیح مى دهد و مى گوید: چون از حضرتش در این باره پرسیده بودند، قرآن به آنها پاسخ مى گوید؛ اما به گونه اى که هم پاسخ پرسش آنها را داده باشد و هم فایده اى دینى را دربر داشته باشد. از این رو هم اجمالى از تاریخ آن را آورده و هم مشتمل بر موعظه است. درنظر او قصه ها در قرآن صرفاً براى داستان گویى آورده نشده اند. از حکایت رفتگان آن چه براى حاضران اهمیت دارد، آیا چیزى جز عبرت است؟ و آیا براى تاریخ فایده اى جز پند دادن وجود دارد؟ او در ضمن تفسیر داستان عزیر مى گوید: آیا پنداشته اى که این گونه آیات بر نبى اکرم نازل شده است تا حکایاتى را بشنوى که گذشته، و تاریخى را که سپرى شده، بى آن که عبرت بگیرى و درباره اش بیندیشى به یاد آورى؟ و تکرار مى کند که آن چه دراین داستان ها مهم است، حکمت و موعظه اى است که بر آن مترتب است.
درس هایى که از داستان هاى قرآن مى آموزیم
اگر طنطاوى از داستان هاى قرآن کم مى گوید، اما از درس ها و حکمت هاى آن بسیار مى گوید. این درس ها را مى توان در دو دسته جاى داد:
اول، در بخش مواعظ و نصایح.
دوم، در بخش علوم که یا مطلبى علمى را بازمى گوید یا به فراگیریِ علمى ترغیب مى کند.
اگرچه شاید درهمه موارد، این دسته بندى به سادگى امکان پذیر نباشد، اما به ما کمک مى کند تا برداشت این مفسر را بهتر بشناسیم و بر وجه افتراق و اشتراک او با دیگرمفسران واقف شویم.
الف مواعظ و نصایح
طنطاوى فرار جوانان را از ظلم در داستان اصحاب کهف به فرار صحابه از مکه و مهاجرت برخى از آنها به مدینه تشبیه مى کند که در نهایت هم خداوند آنها را نصرت بخشید. همچنین درباره داستان حضرت موسى و حضرت خضر مى گوید: قرآن از نقل این وقایع، هدفى جز این ندارد که به مردم بیاموزد که در عالم وجود، قضایاى شگفتى وجود دارند و این که انسانیت بسیار شبیه به یک بدن است. اگر بقاى این بدن با قطع عضوى از آن امکان پذیر باشد یا بقاى آن عضو به جسم ضرر بزند و آن را بیمار سازد، حکمت ایجاب مى کند که آن بدن را حفظ کنیم و آن چه را موجب نابودى اش مى شود، قطع نماییم. از نظر او در زمان نبوت نیز مردم یک چنین وضعى داشتند. و این داستان درواقع، ضرورت به کار بردن شمشیر را مى رساند. آن چه هم از داستان هاى قرآن مورد نظر است همین اهداف عملى دینى است.
در قصه حضرت آدم نیز سه نکته نهفته است. از جمله این که در این داستان، خداوند با اشاره به مغالطه ابلیس دراحتجاجش با خداوند، بطلان سخن کسانى را مى نمایاند که هنگام ارتکاب گناه مى گویند: )واذا فعلوا فاحشه قالوا وجدنا علیها آباءنا واللّه امرنا بها(.آنان تشریع موروثیِ آبا و اجدادشان را معتبر مى شمارند و ابلیس اصل را مایه فضیلت و برترى تلقى مى کند.
داستان حضرت موسى براى ما درس هاى بسیار دارد. آن چه از حکایت آیات موسى و عذاب هاى قوم فرعون، براى ما نافع است این است که خداوند از سختى ها، گرفتارى ها و بلایایى که بر سر قومى فرود مى آورد، بیدارى و ترقیِ آن قوم را اراده کرده است. اگر آن مردمان همچون طین )گِل( باشند در این کوره، بر صلابت و استوارى شان افزوده خواهد شد … و اگر چون برف یا زَبَد )کف( باشند، این آتش، آنها را نرم کرده و با خشوع و خضوع سر تسلیم فرو خواهند آورد. او سپس به موقعیت مسلمانان معاصرش، اشاره مى کند و مى گوید: خداوند هم اکنون این کار را با مسلمانان در شرق و غرب کره زمین کرده است و آنها را به ستم و ظلم امت هاى پیرامونشان مبتلا ساخته است ….
علاوه بر این، داستان حضرت موسى به ما درس صبر و شکیبایى مى آموزد و این که نجات و رستگارى در گرو آن است … به ما مى آموزد که جهاد از گهواره تا گور ادامه دارد و انسان مجاهد تا آن هنگام که زنده است نباید به احدى اعتماد کند؛ زیرا همه دستخوش تغییر و دگرگونى مى شوند. پرهیز از دوستان، دست کمى از مقاومت در برابر دشمنان ندارد. این امر در داستان حضرت موسى به خوبى آشکار است. دشمنیِ فرعون براى او موقتى بود و از آن خلاصى یافت، اما قوم و اطرافیانش، مکرر رنگ عوض کردند، )منّ والسّلوى( را ناپسند شمردند، از ورود به آن شهر سرباز زدند و گوساله را پرستیدند. به همین سان، عیب هاى هر امتى در زمان امنیت و آرامش آشکار مى شود؛ زیرا در زمان ترس و وحشت به دشمنان سرگرم است. همچنین خداوند حکایت جهالت ها ونافرمانى هاى بنى اسرائیل را مى آورد تا رسول گرامى اش را به خاطر ناراحتى هایى که از جانب قوم خود به او مى رسد، تسلى دهد و به ایشان اطمینان بخشد که همان گونه که پیروزیِ موسى بر فرعون، مانع از این نشد که بنى اسرائیل از نادانى و نافرمانى سرباز زنند، پیروزیِ حضرتش در جنگ احد و بدر و امثال آن نیز مانع از آن شد که منافقان از دروغ گفتن و افترا بستن به دین اسلام دست بردارند. اما اگر قوم موسى نادانى پیشه کردند، در عوض خداوند هم بنده اش را به خود نزدیک ساخت، او را برگزید و بر او تورات را نازل کرد. همانا که پاداش بنده نزد پروردگارش است.
داستان حضرت نوح نیز پیام صبر و پیروزى دارد. خداوند این داستان را حکایت مى کند تا الگویى شایسته براى ما باشد و ما را مطمئن سازد که آنانى که مصلح هستند، سرانجام موفق خواهند بود. این داستان، مصلحان را علم و ایمان و یقین مى بخشد که پس از صبر، موفقیت در انتظار آنان است. طنطاوى به اشکال هایى که قوم حضرت نوح مطرح مى کردند، اشاره مى کند. این ایرادها یا ناظر به دعوت کننده است یا به پیرامون او باز مى گردد و یا رابطه اى را که بین آنها وجود دارد زیر سوال مى برد. مردم همواره چنین بوده اند که یا رهبر را تکذیب کرده، دروغگو مى خوانند، یا پیروانش را سرزنش کرده که راه درستى را برنگزیده اند و یا از روى جهالت و کم خردى به تبعیت از او برخاسته اند. وى سپس نتیجه مى گیرد که خداوند با این داستان، به ما مى آموزد که کوشا باشیم و به ملامت ها، سرزنش ها و بدگویى هایى که براى خودمان و اصلاحگرانى که با ما هستند و نیز رابطه اى که بین ما وجود دارد، اعتنا نکنیم. همچنین او سرگذشت حضرت نوح را با زمان حضرت پیامبر از ده جهت تطبیق مى دهد و درواقع آن را تسلى بخش آن حضرت و یارانش معرفى مى کند که خداون
د آنان را به پیروزیِ نهایى نوید مى دهد.
طنطاوى سپس اظهار شگفتى مى کند و آن را معجزه اى براى قرآن مى داند که مسلمانان این آیات را در مکه تلاوت مى کردند در حالى که پیامبر، نه سپاه، نه سرباز و نه ثروتى در اختیار داشت؛ در این حال، این آیات را تلاوت مى کردند و خداوند به آنان مى گفت که عاقبت، پیروزى از آنِ شما خواهد بود، همان گونه که عاقبت نوح چنین بود و پس از گذشت مدتى نیز چنین شد.
ب علوم
نقل خرق عادات گذشتگان براى ما چه سودى دارد؟ آنان کودک صفت بودند و این گونه امور، موجب گرایش و ایمان آنها مى شد، اما براى ما فایده اى ندارند. علاوه بر این، خداوند کریم در قرآن، ما را به تدبر و تفکر فرا مى خواند و به پیروى از عقل و اندیشیدن در حکمت ها امر مى کند. در این حال، چگونه مى توان بین اندیشیدن و خرق عادت، که لازمه اش تسلیم بدون تعقل است، جمع کرد؟( این سوال را طنطاوى در تفسیرش تقریر نموده و به آن پاسخ مى دهد.
1. جایگاه تربیتى
طنطاوى به اهمیت امور خیالى و جایگاه و ضرورت آن در پرورش ذهن، نزد صاحب نظران تعلیم و تربیت اشاره مى کند که آنها لازم مى دانند که ذهن ابتدا با امور خیالى آشنا گردد و سپس با تعلیم ریاضیات و طبیعیات به طور صحیح شکل گیرد. او معتقد است که امور غیرممکن و امور واقعیِ غریب، دریچه هاى خیال را مى گشایند و انسان را به شگفتى وا مى دارند. هرکسى هم که در شنیدن عجایب، بیش تر به شگفت آید، به علم علاقه مند تر خواهد بود. و کسى که بى حوصلگى و بى توجهیِ به این امور بر او حاکم باشد، از علم به دور خواهد بود. لذا به این ماند که این داستان ها کلیدهاى گنجینه هاى علومند، خوانده مى شوند تا ذهن کودکان و ناآگاهان را بگشایند تا به هنگام بزرگى به مطالعه علوم طبیعت پرداخته، عقلشان صیقل یابد، بیدار شوند و با حقایق آشنا گردند.
از نظر او در قرآن نیز این امور عجیب آمده اند، اما نه به صورت خرافى، بلکه در قالب معجزه، تا خیال را توسعه داده، بپرورانند. سپس مطالعه زمین و آسمان و شگفتى هاى طبیعت، در آن عرضه شده است و بدین وسیله بین پروراندن خیال با معجزات و صیقل زدن آن با علوم طبیعى جمع گشته است.
داستان هاى قرآن واقعى است
اگرچه طنطاوى از اهمیت امور خیالى در پرورش ذهن سخن مى گوید و داستان هاى قرآن را به آن تشبیه مى کند، اما به هیچ وجه به غیرواقعى بودن این داستان ها معتقد نیست. این داستان ها را مطابق با واقع و مطابق با شخصیت هاى حقیقى مى داند که بر زبان انبیا جارى شده اند. او در بحث از جایگاه حکایت هاى شگفت، آنها را به خرافى و واقعى تقسیم مى کند و داستان هاى قرآن را از دسته دوم مى داند. او اگرچه معتقد است که در این مقام، آن چه اهمیت دارد نتیجه اى است که از داستان ها گرفته مى شود و صدق وکذب آنها تاثیرى در برآوردن این هدف ندارد، اما با وجود این، تنها بر واقعى بودن داستان هاى قرآن، بلکه داستان همه کتاب هاى آسمانى تاکید مى کند.
2. برداشت هاى علمى
الف ( داستان هاى قرآن، ما را به ارزش علم آگاه مى سازند و به طلب آن و پرهیز از تقلید فرا مى خوانند. در داستان ساحران و حضرت موسى، خداوند برتریِ ایمان را از روى علم ساحران بر ایمان از روى تقلید بنى اسرائیل به ما مى نمایاند. ساحران از روى علم، برتریِ موسى را دریافتند و فهمیدند که سحر آنها به مقام او دست نمى یابد؛ زیرا در علم سحر، چیزى درباره بلعیده شدن ریسمان ها توسط عصا وجود نداشت. لذا سرافکنده به سجده افتادند. آنها از روى علم، به حضرتش ایمان آوردند و بر آن ایمان استوار باقى ماندند. اما بنى اسرائیل را گوساله دست ساخته سامرى فریفت و هنگامى که بر مردمانى گذر کردند که به عبادت بت هایشان مشغول بودند، از موسى خدایى را درخواست کردند که مانند بتان آنان باشد. کسانى که با تبدیل شدن عصا به مار، ایمان آورند، حق دارندکه با دیدن گوساله اى از طلا بازگردند. او سپس مى افزاید: قرآن روشنگر خردمندان است و به ما مى فهماند که خرق عادات نه پایداریِ در علم را به دنبال دارد و نه موجبات ترقى و پیشرفت در زندگى را و تاثیر آن کوتاه مدت است. لذا فرستاده شدن خوارق عادات را براى ما منع نموده است. از نظر ا و مهم ترین نتیجه اى که مى توان از این داستان گرفت این است که علم یقینى، جز با تامل در طبیعت به دست نمى آید.
ماجراى حضرت ابراهیم و چهار پرنده نیز همین پیام را دارد. درخواست حضرت خلیل از پروردگارش براى دیدن چگونگى زنده شدن مردگان، پس از پذیرفتن آن با استدلال و وحى، تعلیمى براى امت اسلامى است تا به تحقیق و پژوهش بپردازند، و الا ناتوان ترین و افتاده ترینِ مسلمانان و یهود ونصارى نیز منکر زنده شدن مردگان نیستند چه رسد به اندیشمندان و علما و پیامبران. پس چگونه چنین چیزى در مورد حضرت ابراهیم ممکن است.
ب ( حکایت قرآن از شگفتى هایى که به طریق معجزه روى داده اند، براى آن است که ذهن ما را براى پذیرش و دقت در شگفتى هاى برتر طبیعت که نظیر آن هستند آماده سازند. مفسر الجواهر مى گوید: پیامبر آمده است تا ما را به علم رهنمون گردد و به ما بگوید که نگریستن در آن چه بر روى زمین از نور ستارگان وجود دارد، هدایتگرتر از قصه هاى گذشتگان و حکایات رفتگان است. آن چه شما بر روى زمین مى بینید بسى زیباتر و خیره کننده تر است از تمامیِ آن چه از طریق خرق عادت روى مى دهد. پس آیا شایسته است که آنان را در طلب آن چه به دست پیامبران و اولیایتان روى مى دهد واگذارید؟ به درستى که پیامبران فرستاده شدند تا شما را به سلطنت و مُلک خداوند هدایت کنند نه آن که به آن چه به دست آنها، که برگزیدگان شمایند، روى مى دهد سرگرم شوید. آفرینش آسمان ها و زمین ها بزرگ تر از آفرینش انسان است. درآن چه بزرگ تر است نظر اندازید و بدانید که پیامبران نیامده اند مگر براى راهنمایى شما به سوى خدا و نظام آفرینش و شگفتى هایش. پس اگرعقل را به پاره اى از آنچه به دست آنان روى مى دهد محدود سازید، از آن چه به روشنگرى نزدیک تر است غافل گشته اید.
از نظر طنطاوى داستان هاى قرآن عبرت انگیزند و به تناسب به مباحثى از علوم اشاره دارند. و با اشاراتشان ما را به فراگیریِ علوم و مطالعه طبیعت ترغیب مى کنند. از نظر او داستان اصحاب کهف نیز چنین است و نباید به آن محدود شد، بلکه باید نقوش این هستى را خواند نه نقوش اصحاب کهف را.
واقعه ظهور چشمه براى بنى اسرائیل با ضربه حضرت موسى به یک قانون طبیعى اشاره دارد. گویا خداوند مى فرماید: اگر موسى با عصایش بر سنگ مى زند، عصاى من قانون و ابداعى شگفت و نظامى بدیع است. این عصاى پروردگارت است که با آن، سنگ ها شکافته مى شوند. بخشش او فراگیر است ومعجزاتش همیشگى. نه تعدادشان را نهایتى است و نه زمانشان را پایانى. پیوسته و پابرجاست و از بین نمى رود. برنادانان پوشیده است وبر اندیشمندان وحکما آشکار … و این دعوتى برانگیزنده براى نگریستن در علوم طبیعى است. پس بدان که کوه ها همه، سنگ هاى خداوند هستند و قوانین طبیعت عصاى او. پس طبیعت را مطالعه کن. همانا خداوند با اشاره به سنگ و جوشیدن چشمه از آن، تو را به نظر کردن مى خواند.
در ولادت حضرت عیسى از مادر، بدون داشتن پدر، خرق عادت دیگرى نهفته است. اما اگر مردم در خرق نوامیس طبیعت، قدرت خداوند را آشکار مى بینند، درتولید مثل گیاهان، نمونه ها و انواعى وجود دارند که از نظر شکل و بدیع بودن، برتر از خرق نوامیس هستند.
طنطاوى به موارد مختلفى ازعلم اشاره مى کند و آنها را هزاران مرتبه عجیب تر از مسئله حضرت عیسى مى خواند و نتیجه مى گیرد که مسئله حضرت مریم و فرزندش مطرح شده است تا مردم رابه علم و حکمت متذکر شود. گویى که خداوند مى فرماید: اى مردم! هر آن چه با آن مانوس شده اید، علم نیست. علم و رحمت مرزى ندارد. پس همان گونه که من از پدر و مادر مى آفرینم، از یک والد نیز مى آفرینم. از آن جا که شما را بى اطلاع یافتم، در کتابم چنین آوردم که عیسى از مریم است و پدر ندارد. اینها نیز براى آن است که نظام هستى را فراگیرید. او سپس به برخى حیوانات اشاره مى کند که مادگى و نرینگى در یک حیوان جمع شده است.
خداوند در آیه 259 سوره بقره،(94) نظر عزیر را به حیوانش جلب مى کند. طنطاوى این را دعوتى برانگیزنده به علم تشریح تلقى مى کند که در پزشکى فراگرفته مى شود و لازمه اش خواندن علوم طبیعى درباره گیاهان و جانوران و دسته ها و انواع و اشکال آنها است.
علاوه بر این، نوع حیوان یاد شده در آیه نیز توجه او را جلب مى کند و مناسبتى پدید مى آورد تا به انواع حیوانات مهره دار که الاغ، از دسته چارپایان آن است، به تفصیل اشاره کند و حدود هشت صفحه با تصویر درباره دوزیستان، که گروه واسط بین ماهى ها و خزندگان و یکى از انواع پنج گانه حیوانات هستند، سخن گوید.
ماجراى حضرت ابراهیم و چهار پرنده نیز درس تحلیل و ترکیب است. او سپس به بحثى مفصل درباره اتحاد و ترکیب و تحلیل از مباحث علم شیمى مى پردازد تا خوانندگان را از اهمیت و جایگاه والاى این مباحث آگاه سازد و بیان کند که چرا قرآن در این داستان، از این مباحث مهم سخن به میان آورده است.
در داستان حضرت سلیمان که هر بخش از آن، یک درس است، اول، علم آن حضرت به زبان پرندگان، اشاره به کشفیات جدید علوم درباره زبان حیوانات و وجود صداهاى گوناگون در میان آنها براى اهداف مختلف است. آیه آخر این سوره که مى فرماید: )قل الحمد للّه سیریکم آیاته فتعرفونها درواقع از غیب خبر مى دهد که شما زبان حیوانات را نمى دانید، اما روزى مى رسد که این علم در بین بندگان منتشر خواهد شد و این درواقع، معجزه قرآن است که ما را از دستاوردهاى جدید علوم، خبر مى دهد. دوم، با حکایت واقعه انتقال تخت ملکه سبا، به علم احضار روح اشاره دارد که بعداً به آن اشاره خواهیم کرد. سوم، اشاره آیات به گفتگویِ مورچگان و تبسم حضرت سلیمان از شنیدن آن، ما را دعوت مى کند تا پا جاى پاى انبیا بگذاریم، از آنها پیروى کنیم و به شگفتى هاى دنیاى مورچگان توجه کنیم.
از نظر مفسر جواهر، دعاى حضرت سلیمان، )قال رب اوزعنى ان اشکر نعمتک التى انعمت علیّ وعلى والدیّ که درپى این آیات آمده، بر نعمت علم به سخن این مورچه مترتب است و گویا که حضرتش مى فرماید: )علم منتهاى خواسته من بود. و اکنون بدان دست یافته ام. و پس از آن دیگر چیزى نمانده جز آن که با عمل صالحى که خداوند را خشنود سازد، این نعمت علم را شکر گویم و…(. او به همین مناسبت، اندکى کم تر از سى صفحه را به بحث از مورچگان، نظام اجتماعى و تقسیم کار در بین آنها، فعالیت هاى زراعى، تربیتى و جنگیِ آنها، خانه هاى آنها وطبقات مختلف آن، ساختمان چشم آنها و برخى مطالب متفرقه و مباحث حاشیه اى اختصاص مى دهد.
چهارم، در این آیات با استفاده از توجه و پرس و جوى حضرت سلیمان درباره هدهد، آمده است: از آن جا که ما مامور به اقتدا به پیامبران هستیم، تحقیق بر ما هم واجب است. حضرت ابراهیم درباره ماه و خورشید و ستارگان تحقیق کرد و پیامبر اکرم نیز از پرندگان و درختان. همه آنها ما را متوجه مى سازدتا از همه چیز تحقیق کنیم. به ستاره، خورشید، ماه، پرنده، سنگ و درخت نظر کنیم و درباره آنها تحقیق کنیم. این امرى واجب است که در افراد مختلف تفاوت مى کند.
وى همچنین نتیجه مى گیرد که هر آن کس را که خداوند به او علم و قدرت عطا کرده است، اگر ساکت بنشیند و کارى انجام ندهد، به خاطر کوتاهى اش مورد سوال قرار خواهد گرفت. لذا هرانسان موفقى باید براى پیشرفت و ترقیِ نوع انسان و پاسدارى از سرحدات و مهربانى با حیوانات بکوشد؛ چراکه هیچ دولت و حکومتى بدون حفظ انسان، برقرار نخواهد بود. و آن هم بدون حفظ حیوان و حفظ حیوان نیز بدون حفظ گیاهان میسر نیست. در این آیات خداوند، تنها به یکى از این کارهاى ارزشمند حضرت سلیمان اشاره مى کند و آن هم تحقیق درباره پرندگان است. روشن است که حضرت سلیمان وقتى از وضع پرنده پرس و جو مى کند، به طریق اولى، به وضع انسان ها توجه دارد. در این جا نیز به خاطر اشاره قرآن به هدهد، به بحث از انواع پرندگان و مسئله پرواز وهواپیما مى پردازد.
داستان اصحاب کهف از دقایق علمى خالى نیست. دراین داستان، به حساب دقیق اختلاف بین سال هاى شمسى و قمرى در سیصد سال، که نه سال مى باشد، اشاره شده است. علاوه بر این، منظور از این داستان، مسئله رستاخیز است که به واسطه شناخت آن امورى از جهان بیکران اطراف، آن چنان که توضیحش در علم طبیعت جدید آمده، امکان پذیر است. پس چگونه است که وقت خود را از این امور دریغ مى کنید در حالى که باید آن را مبذول علوم طبیعى سازید. در سوره فیل نیز موقعیت را غنیمت مى شمارد و مختصراً درباره فیل توضیح مى دهد.
احضار روح، یکى دیگر از موضوعاتى است که طنطاوى نام علم را بر آن مى نهد )ما نیز در این جا به تبع او از آن با همین نام یاد مى کنیم( و از دلالت آیات بر ترغیب و تشویق به فراگیرى آن، سخن مى گوید. هیپنوتیزم، سحر، تواناییِ خواندن ذهن افراد نیز مقولات دیگرى هستند که به علت تشابه با مسئله احضار روح، از جهت تعلق آن به توانایى هاى ویژه نفسانى، در این جا مطرح مى شوند.
ماجراى جابه جا کردن تخت ملکه سبا، بخشى از داستان حضرت سلیمان در قرآن است. مفسرالجواهر، با اشاره این آیات، به بحث از مسئله ارواح و جابه جا کردن اشیا به دست آنها مى پردازد. او این داستان را از بزرگترین معجزات پیامبر اکرم مى داندکه با آن چه درباره جابه جاییِ اشیا به غیر از طریق معجزه و توسط ارواح، که امروزه احضار آنها امرى شناخته شده است، مطابقت دارد. از نظر او خداوند این داستان را در قرآن، از آن رو آورده است که مى دانسته ملت هایى به این عجایب واقف خواهند شد. پس این معجزه را در کتابش یاد کرده تا بر دانش و حکمت مسلمانان بیفزاید تا درباره شگفتى هاى صنع الهى تفحص کنند. خداوند در قرآن بنیاد شگفتى ها را نهاده است تا در این زمان و در هنگامه گسترش علم، دانشوران در آن بیندیشند و مسلمانان از علم ارواح روى برنگردانند. علم ارواح، نفوس ما را براى عالم زیباى آن آماده مى سازد تا از مرگ نهراسیم، از ارواح، اگر به سراغمان آمدند، نگریزیم و به مرگ و به لقاى خداوند شادمان باشیم. پس باید که مسلمانان در این جهان، از هدایت حضرت سلیمان بهره مند شوند و در این امر بکوشند. آیا خداوند جز بدین منظور از این واقعه یاد کرده است؟
در سوره بقره، داستانى آمده است که نام این سوره از آن اقتباس شده است، حکایت گاوى که بنى اسرائیل مامور شدند آن را بکشند و از آن به بدن کشته اى بزنند تا زنده شده، قاتل خود را معرفى کند. مفسر الجواهر در برابر این آیات درنگ کرده، مى پرسد که این داستان چه فایده اى براى ما دارد، آیا صرفاً براى آن است که در مجالس و محافل دینى خوانده شود؟ اما قرآن براى تذکر و علم و حکمت نازل شده است. پس در این جا کو علم و کو حکمت؟ شاید پاسخ داده شود که منظور از این داستان، دو فایده بوده است: اول آن که گاو حیوانى بود که مصرى ها آن را عبادت مى کردند. حضرت موسى با این کار خواسته است به آنها بفهماند که آن چه ذبح مى شود، شایسته عبادت نیست. و دوم آن که ارواح، پس از مرگ فرد نیز زنده هستند.
اما از نظر طنطاوى این دو پاسخ، قانع کننده نیست؛ چراکه پرستش گاو در حال حاضر در عالم اسلام شایع نیست و زنده کردن مرده هم به این صورت، مسئله اى شنیدنى و نقلى است که مومنان از روى تسلیم و ایمان، آن را مى پذیرند. بنابراین، باید وراى این داستان ها حکمت و درسى نهفته باشد که ازنظر او این درس، همان مسئله احضار ارواح است که از این آیات قابل استنباط است. فایده اش هم این است که براى آن کسى که مسئله ارواح و احضار روح، مسجل شده باشد، یقینى کامل به آخرت و حیات پس از مرگ را به دنبال دارد، در حالى که آن کس که به این امر نرسیده باشد، در مسئله آخرت و حیات پس از مرگ، مقلدى چون سایر مردم بیش نیست. او امت اسلام را سزاوار آن مى داند که در این علم پیشتاز باشند و در آموختن آن بکوشند و از سایر ملت ها در به دست آوردن آن سبقت گیرند تا مردم را به راه درست هدایت نمایند. مفسر الجواهر به درخواست حضرت ابراهیم از خداوند که مى فرماید: )رب ارنى کیف تحیى الموتى … استناد مى کند و مى پرسد: آیا ما از ابراهیم با ایمان تر هستیم؟ هرگز. اگر حضرت ابراهیم با دیدن، یقین را مى جوید، آیا
ما به این کار سزاوارتر نیستیم، در حالى که پیامبران از ما داناترند. و از آن جا که بر این عقیده است که دانش ارواح، حکم همان پرندگان و حضرت ابراهیم را براى باور به آخرت دارد، مى گوید: مى بایست مسلمانان آغازگر علم احضار روح مى بودند نه آمریکا ….
ییکى دیگر از فرازهاى داستان حضرت سلیمان گفتگوى بین مورچگان است. طنطاوى که این کار را از طریق خواندن افکار بین حیوانات و نه نطق، میسر مى داند، انسان را نیز از این توانایى برخوردار مى داند که اگرچه قدرت او بر نطق، مانع از بروز آن شده است، اما روزى خواهد رسید که انسان بتواند از مسافت هاى بسیار دور، از فکر و مافى الضمیر دیگران مطلع شود، درست شبیه تلگراف بدون سیم. او سپس مطالبى را درباره تلگراف و همچنین خواندن فکر نقل مى کند. سحر و به ویژه هیپنوتیزم، موضوعى است که در ضمن تفسیر داستان هاروت و ماروت به بحث از اهمیت و خطر سوء استفاده از آنها مى پردازد و تاکید مى کند که آن چه در تفسیر این آیات براى ما حائز اهمیت است این است که بگوییم: بر حکومت هاى اسلامى شرعاً واجب است که براى دفع شر و آشکار ساختن بطلان ادعاى احتمالى مدعیان دروغین نبوت، گروهى از پزشکان را به فراگیریِ هنر هیپنوتیزم مامور سازند، همان سان که هاروت وماروت به قصد نشان دادن تمایز و تفاوت بین سحر و معجزه بدان مبادرت ورزیدند. او در ادامه، مطالبى را درباره هیپنوتیزم از کتاب الارواح خودش نقل مى کند.
نگاهى فراتر به داستان ها و توجه به حکمت هایى که درخود نهفته دارند، امرى نیست که به مفسر الجواهر اختصاص داشته باشد. دیگرمفسران همدوره او نیز، بر این جنبه از داستان ها تاکید مى کنند، اما برداشت هاى علمى از داستان هاى قرآن، نمودى از نگرش کلى و ویژه طنطاوى به قرآن، به عنوان یک کتاب الهى است که بشر را به علم و حکمت فرا مى خواند، علمى که سرلوحه اش علوم طبیعى و تجربى است. از نظر او هدفى که قرآن به خاطر آن فرو فرستاده شده است، برانگیختن مردم به فراگیریِ تمام علوم است. و این نگرشى است که طنطاوى را از دیگران متمایز مى سازد.
او با دقت نظر و کنجکاویِ بسیار، در آیات مى نگرد. از نظر او دراین کتاب مقدس، هر کلمه اى که به کار رفته و هر چیز و هر موجودى که از آن نام برده شده، همه و همه، دلیل و حکمتى دارد. و او از علت ها مى پرسد و پاسخ ها را جستجو مى کند. این توجه و نکته سنجیِ او محترم و قابل تقدیر است، اما آیا جواب هایى که براى این پرسش ها بیان مى کند وحکمت هایى که براى داستان ها طرح مى نماید، برقرآن قابل تطبیق است؟
اولاً، مبناى او درهدفداریِ داستان هاى قرآن، مبنایى کاملاً صحیح است که مفسران دیگر نیز بدان توجه داشته اند.
ثانیاً، اختلاف در نتایجى است که از داستان ها مى گیرد و البته نه در نتایجى که از سنخ موعظه و عبرت مى باشند.
ثالثاً، قرآن از معجزات پیامبران نام مى برد. وهمان گونه که خود طنطاوى نیز اذعان دارد، این معجزات نشانه صدق نبوت هستند و ارائه آنها بدان معنا نیست که خداوند از این اقدام، ایمان بدون تعقل و تدبر را خواسته باشد. البته در میان تمامیِ ایمان آورندگان، به هر دین و مذهبى که متعلق باشند، در ایمان، عقل، تقوا و پایدارى شان تفاوت درجه وجود دارد.
این موردى نیست که به گذشتگان اختصاص داشته باشد و چیزى نیست که امت آخر الزمان از آن مستثنا باشد. طنطاوى از داستان هاى قرآن چنین نتیجه مى گیرد که جهان آنها با جهان ما تفاوت داشته است. در آن ایام، وقایعى خارج از ناموس طبیعت مکرر روى مى داده است، حال آنکه در دنیاى ما از وجود آنها نشانى نیست. او علت این تفاوت را در بشر مى داند و معتقد است که بشر در آن ایام به طفلى مى مانده که عقل و درکش به رشد و بلوغ نرسیده بوده است. لذا او را به ایمان مى خوانده اند؛ اما ایمانى ریشه گرفته در ترس، اعجاب و احساسات، نه برخاسته از اندیشه و تدبّر. این برداشت از انسان و تحولات فکریِ او برداشتى است که نه بر علم مبتنى است ونه بر دین، و نه هیچ دلیل و شاهدى بر آن وجود دارد جز آنکه تفسیرى از جهان گذشتگان، به روایت داستان هاى قرآن است. حال آن که مى توان این تفاوت ها را به گونه اى دیگر پاسخ داد و ضرورتى نیزبراى این مبنا وجود ندارد.
رابعاً، براى داستان هاى قرآن مى توان حکمت ها و پیام هاى مختلفى تصور کرد. نتیجه گیرى هاى طنطاوى از این داستان ها تنها یکى از این احتمالات است. چنین نیست که آنها را پاسخ هایى منحصر به فرد تلقى کنیم و چاره اى جز پذیرش آنها نداشته باشیم. چه بسا مفسران دیگر، توضیحاتى هم منطقى تر، هم مهم تر وهم قابل انطباق و قانع کننده تر ارائه کرده باشند. علاوه بر این، در اغلب موارد، آیات قرآن هیچ گونه دلالتى بر تفسیرى که او ارائه مى دهد، ندارند. چگونه مى توان از داستان عزیر بر علم تشریح، از داستان حضرت ابراهیم و پرندگان بر علم تجزیه و ترکیب، از داستان حضرت عیسى برانواع روش هاى تولید مثل، از تحقیق درباره هدهد بر تحقیق درباره پرندگان و دیگر پدیده هاى طبیعى، از شکافته شدن سنگ با ضربه عصا بر شکافتن سنگ ها و جوشیدن چشمه ها در طبیعت، از واقعه گاو بنى اسرائیل و ماجراى انتقال تخت ملکه سبا برعلم ارواح و از سخن گفتن مورچگان برخواندن فکر، دلالتى یافت؟ البته در مواردى نیز نظریات او درست است. اگر حضرت سلیمان به زبان پرندگان آشنا است، پس باید اصلاً زبانى در بین این دسته از موجودات وجود داشته باشد که آن حضرت بدان آگاه ب
اشد. و این مطلبى است که یافته هاى جدید علمى بدان اذعان دارند. لذا مى توان آن را معجزه اى علمى براى قرآن دانست.
منابع :
جن را ازآمیخته اى از شعله بى دود آتش آفرید. سوره الرحمن، آیه 15.
الجواهر، ج24، ص17.
گفتند: اى قوم! ما هماناکتابى را که پس از موسى فرستاده شده بود شنیدیم. سوره احقاف، آیه 30.
الجواهر، ج21، ص126.
جن را از آمیخته اى از شعله بى دود آتش آفرید. سوره الرحمن، آیه 15.
الجواهر، ج24، ص17.
تا بر آنها سنگى از گل نشان زده، بفرستیم. سوره الذاریات، آیه 23 و 24.
الجواهر، ج23، ص115.
الجواهر، ج23، ص115.
او کالذى مرّ على قریه …. سوره بقره، آیه 259.
الجواهر، ج1، ص239.
و وقتى عمل بسیار زشتى انجام دادند، گفتند: پدران خود را بر آن یافتیم و خداوند ما را به آن امر فرمود. سوره اعراف، آیه 128.
الجواهر، ج4، ص147.
او کالذى مرّ على قریه ….
الجواهر، ج1، ص240.
و بگو: حمد خداى را است. به زودى آیات خویش را به شما مى نمایاند تا آنها را بشناسید. سوره نمل، آیه 93.
الجواهر، ج13، ص135.
الجواهر، ج13، ص135.
گفت: پروردگارا! مرا الهام کن )یا به من توفیق بده( که نعمتت را که بر من و پدر و مادرم ارزانى داشتى، شکر کنم. سوره نمل، آیه 19.
و هنگامى که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من بنمایان که چگونه مردگان را زنده مى کنى. سوره بقره، آیه 260.
14