تارا فایل

تاملی کوتاه در رابطه فرهنگ و تکنولوژی




موضوع:
تاملی کوتاه در رابطه فرهنگ و تکنولوژی
تکنـوپـولـی

مقدمه
اغلب انسانها به "تکنولوژی" به عنوان یک رفیق قابل اعتماد می نگرند؛ به دو دلیل، نخست اینکه: تکنیک و صنعت زندگی را آسان تر، تمیزتر و طولانی تر می سازد. مگر از یک دوست و رفیق چه توقعی غیر از اینها می توان داشت؟ دوم اینکه: تکنیک از مدتها قبل و از همان آغاز رابطه ای بسیار نزدیک و در عین حال انعطاف ناپذیر با فرهنگ داشته است. به دلیل همین نزدیکی و اثرگذاری، بررسی تاثیر تکنولوژی در فرهنگ چندان ضروری به نظر نمی رسیده است. تکنیک در زمره آن گروه از دوستان است که اعتماد و متابعت ما را طلب می کند؛ و از آنجا که این دوست نعمتهای بیشماری را به ما ارزانی می دارد، اغلب انسانها به خواسته او تن داده و اعتماد به او و متابعت از او را پذیرفته اند. اما چهره این دوست بخش تاریکی نیز دارد، هدایای او مستلزم هزینه های سرسام آوری است. اگر بخواهیم خطرات آن را گوشزد کنیم باید بگوییم که رشد افسار گسیخته و غیرقابل کنترل تکنولوژی، تمام چشمه ها و کانونهای لازم زندگی و حیات را نابود می سازد. تکنولوژی مبانی اخلاقی را از فرهنگ زدوده و روابط روحی و روانی انسانها را، که در حقیقت ارزشهای حیات انسانی است، به گور می سپارد. به طور خلاصه: تکنولوژی برای ما هم دوست است و هم دشمن.

قضاوت تاموس
در یکی از آثار افلاطون، به نام فایدروس (Phaidros) به داستانی برمی خوریم درباره یکی از پادشاهان مصر علیا به نام تاموس.
"روزی یکی از خدایان به نام تئوت (Theuth) نزد تاموس میهمان بود. تئوت صاحب اختراعات و دانشهای بیشماری بود، از جمله، اعداد، علم حساب، هندسه، نجوم و کتابت. او اختراعات خود را به شاه عرضه داشته و از او می خواهد که مصریان را با این اختراعات آشنا ساخته و آنان را بهره مند کند." سقراط سپس چنین ادامه می دهد: "تاموس درباره هر کدام از این اختراعات سوال می کرد و بسته به پاسخی که از تئوت درباره فواید و کاربرد هر کدام می شنید، براساس استنباط خود که کدام را مفید و یا مضر تشخیص می داد، وی را تمجید و یا سرزنش می کرد، بیان تمام آنچه که تئوت درباره فواید و کاربرد اختراعات خود به شاه گفته است موجب اطاله کلام می گردد. اما زمانی که او موضوع "کتابت" و اختراع "حروف" را مطرح کرد، به شاه گفت: این هنر و فن خرد مصریان را بهبود بخشیده و قدرت حافظه آنان نیز به وسیله این حروف افزوده خواهد شد. چه مهم ترین کاربرد این حروف کمک به یادآوری اندوخته های ذهنی است. شاه در پاسخ گفت: ای تئوت هنرآفرین! فردی لازم است تا خواص آنچه را که آفریده ای روشن سازد ولی شخص دیگری نیز لازم است که فواید و مضرات آفریده های تو را برای کسانی که از آن استفاده می کنند گوشزد نماید. حتی خود تو به عنوان پدر و خالق حروف نتیجه ای را که از فراگیری آن حروف بیان کردی خلاف فایده ای است که از آنها برشمردی؛ این حروف ذهن آموزنده را بیشتر به طرف فراموشی سوق می دهد. زیرا اعتماد و اتکا به این وسیله، که از خارج باعث یادآوری و به خاطر آوردن محفوظات است، نیروی درونی و خلاقه دماغی او را که مایه اصلی قدرت حافظه است می کاهد و کم کم از بین می برد. آنچه تو اختراع کرده ای، در حقیقت برای تقویت حافظه نیست، بلکه وسیله ای است برای حفظ یک خاطره. و آنجا که می گویی به کمک این حروف صاحب خرد و شعور برتر می شوند، در حقیقت سرابی را نشان می دهی بدون آنکه به آبی دسترسی باشد. چه زمانی که آنان مطالبی را می بینند، بدون آنکه آنها را آموخته باشند، خیال می کنند جزو دانایان هستند در حالی که نادانانی هستند که برای اجتماع نکبت می آفرینند و این در شرایطی است که خود را خردمند و صاحب شعور می دانند.
امروزه بر هر کس که حداقل لحظاتی به این واقعیت بیندیشد، این نکته که گفتیم مبرهن است؛ اما با وجود آن، در حول و حوش خود انبوهی از "تئوت" های مصر و متعصب و پیامبران پرخروشی را که فقط با یک چشم ، قدرت نگریستن دارند می بینیم که فقط به تواناییهای صنعت و تکنیک چشم دوخته اند، بدون آنکه به این جنبه نیز بپردازند که تکنولوژی چه چیزهایی را ویران ساخته است. این گونه افراد را می توان "تکنوفیل" (دلباختگان تکنولوژی) دانست که مانند یک عاشق که به معشوق خود نظاره می کند، به تکنیک می نگرند بدون آنکه لحظه ای نقاب از دیگر چهره آن برداشته و یا حتی ذره ای به عواقب آتی آن بیندیشند. این چنین انسانهایی خطرناکند و باید با احتیاط با آنان روبه رو شد.
واقعیت این است که قراردادی منعقد می شود که براساس آن تکنیک هم می دهد و هم می ستاند. فقط کسانی که دارای قدرت تعقل و عقل سلیم هستند می توانند خود را از هیجان زدگیهای ناشی از تحول و نوآوری تکنیک مصون نگاه دارند و عنان از کف ندهند.
این است که اگر در موردی و یا زمینه ای راه را برای صنعت و تکنیک بازگشودیم، باید تمام تبعات آن را بپذیریم. زیرا هر چه را که در توان و بالقوه داراست و بدان منظور فراهم آمده است به انجام خواهد رساند. تنها وظیفه ای که ما عهده دار آن هستیم در این خلاصه می شود که این کاربرد و هدف و وظیفه تکنولوژی را بشناسیم. به عبارت دیگر اگر راهی را برای ورود تکنیک به فرهنگ خود باز کردیم، باید این امر را با بصیرت و چشمان باز انجام دهیم.
تکنولوژیهای مهم، "دانش انحصاری" را برای بهره مندان از خود پدید می آورد و این افراد اطلاعاتی را در "انحصار" خود می گیرند و این دقیقا همان نکته ای که تاموس بیان می دارد: کسانی که با بهره گیری و یا به کارگیری تکنولوژی خاصی را در کنترل خود دارند، خواسته یا ناخواسته و رفته رفته صاحب اقتداری خاص و تسلطی انکارناپذیر خواهند شد و آن را بر کسان دیگری که از این قدرت محرومند و افسار این تکنولوژی را در دست ندارند بی رویه اعمال می کنند.
به این ترتیب، اگر بتوان این واقعیت را یک توطئه نامید، می توان گفت که این امر توطئه یک جامعه و فرهنگ است علیه خودش.
در اینجا فقط به ذکر یک مثال می پردازم که چگونه تکنولوژی جدید برداشت جدیدی از "آنچه واقعیت دارد" را به جای استنباط قدیمی آن باعث می شود، و چگونه با خلق یک مفهوم جدید از یک واقعیت قدیم، استنباط قدیمی را از همان واقعیت به گور می سپارد.
این روش به ظاهر بی اشکال ارزیابی آموخته های یک دانش آموز و یا دانشجو را در نظر بگیرید. با دریافت پاسخ سوالاتی که از یک داوطلب در امتحان می شود، به او "نمره" می دهیم. این روش در نزد و ذهن اغلب قریب به اتفاق ما امری طبیعی می نماید، چنانکه هرگز درباره ماهیت آن نمی اندیشیم و از معنای واقعی آن غافل هستیم. شاید درک این مطلب برای اغلب ما دشوار باشد که اعداد و نمره در واقع یک ابزار و وسیله و اگر بهتر بخواهید یک تکنولوژی است که ما به کمک آن قضاوت خود را درباره دیگران اعلام می داریم. چه بسا باشند کسانی که درک این نکته برایشان مشکل باشد که کاربرد این ابزار و تکنیک چقدر شگفت آور و نامناسب است.
برای اولین بار در سال 1792 در دانشگاه کمبریج، براساس پیشنهاد یک استاد به نام ویلیام فاریش انشا و نوشته های دانشجویان را با نمره ارزیابی کردند. در مورد این ویلیام فاریش اطلاع زیادی در دست نیست و جز معدودی افراد کسی درباره او و از او چیزی نشنیده است. با این همه پیشنهاد او برای تعیین مقدار کمی قدرت تفکر انسانی، گام تعیین کننده ای شد برای ساختار جدیدی از مفاهیم ریاضی و به ریاضیات و معیارهای آن مفهوم و تصوری دیگر اعطا کرد.
اگر بتوان قدرت کیفی یک اندیشه را با عدد مشخص کرد، پس به تبع آن باید بتوان قدرت کیفی بخشایش، عشق، نفرت، زیبایی، آفرینندگی، هوشمندی، و حتی تندرستی را با ارقام و اعداد بیان و ارزیابی نمود. هنگامی که گالیله اظهار داشت زبان طبیعت، زبان ریاضیات است، هرگز به ذهنش خطور نمی کرد که حوزه و میدان احساسات بشری و تواناییها و معارف انسانی را در درون این زبان- ریاضیات- بگنجاند. اما امروزه روز اغلب ما به چنین کاری مشغولیم. روان شناسان ما، جامعه شناسان و آموزگاران و مربیان ما عدم استفاده از اعداد را برای ارزیابی کارهاشان غیرممکن می دانند. آنها بر این عقیده اند که دانش قابل اعتماد را بدون کمک از اعداد نه می توان تحصیل کرد و آموخت و نه می توان بیان کرد و ارزش گذاری نمود. من نمی خواهم ادعا کنم که این برداشت و تصور، احمقانه و یا خطرناک است، بلکه می گویم، حداقل عجیب و درخور شگفتی و تعمق است و شگفت آورتر اینکه بسیاری از ما در این امر هیچ شگفتی و نکته درخور توجه و تعمق نمی بینیم.
اگر گالیله، شکسپیر یا توماس جفرسون می شنیدند که از فلان شخص انتظار قدرت خلاقه بیشتری می رود زیرا درجه هوش و ذکاوت او 134 است و یا آن دیگری دارای درجه حساسیت 2/7 است و یا مثلا ارزش مقاله این شخص دربارهرشد و شکوفایی کاپیتالیسم با عدد 20 و در مقابل نوشته دیگری با عدد 12 ارزیابی شده است، از هوش می رفتند.
اگر ما در این سیستم نمره گذاری و ارزشیابی فایده و ارزشی می بینیم، صرفا بدان دلیل است که تفکرات و تخیلات ما در اثر تکنولوژی اعداد آن چنان تغییر یافته است که برداشت ما از جهان و این دنیا کاملا متفاوت با آنان شده است. برداشت و انتزاع ذهنی ما از آنچه واقعا موجود است، با آنان تفاوت پیدا کرده است. به عبارت دیگر، در هر وسیله و ابزاری یک تمایل درونی و گرایش عقیدتی وجود دارد که جهان را آن طور که این وسیله و تکنیک ایجاب می کند بسازیم و بشناسیم و نه جور دیگری، استنباط، قدرت تالیف و ادراک، نوع ادراک و برداشت ما و حتی موضعگیری و موقف و منظر ما نسبت به همه چیزها و حوادث اطرافمان قابلیت استفاده از ابزار و تکنیکی است که به کار گرفته ایم و از این رو با بینش و درک دیگرانی که از این تکنیک بی تاثیر مانده اند تفاوت فاحش دارد.
این همان عقیده مارشال مک لوهان است در کلام قصار مشهورش که : "رساله همانا پیام است". و یا کارل ماکس هنگامی که بیان می دارد: "تکنولوژی نوع رفتار و ارتباط انسان را با طبیعت تعیین می کند و نیز تعیین کننده کیفیت رابطه انسانهابا یکدیگر است." همچنین ویتگن اشتاین با دقت و نگرش به ابتدایی ترین وسایل صنعتی و تکنیکی مورد استفاده ما می گوید: "زبان نه فقط مرکب و وسیله نقلیه افکار قضاوت تاموس است که به تئوت اظهار داشته بود. به طور خلاصه می توان گفت که این نکات همان ضرب المثل حکیمانه قدیمیان است که "هرکس که چکش در دست دارد، در همه جا میخ می بیند" و اگر بتوانیم این پند و ضرب المثل را تعمیم دهیم، می گوییم: "هرکس مداد در دست دارد، در همه جا فهرست و لیستهای مختلف می بیند" یا "هرکس دوربین عکاسی در دست دارد، در همه جا عکس و تصاویر می بیند" یا "هرکس کامپیوتر در دست دارد همه جا را پر از کد و داده ها می بیند" و بالاخره "هرکس یک فرم یا یک کارنامه در دست دارد، همه جا را پر از اعداد می ببیند".
هرگاه یک تکنولوژی راه خود را برای نفوذ باز کرد و خود نیز در مسیر تکامل و رشد قرار گرفت، این تاثیرات و آن تغییراتی که برشمردیم آنقدر بطی و دور از انتظار صورت می گیرد که هیچ کس را یارای آن نیست که آگاهانه و با وقوف کامل به پایان کار، خود را فقط برنده و بهره مند از کاربرد این تکنیک از آب درآورد.
چه کسی می توانست با اختراع ساعت پیش بینی کند که سرانجام کاربردی آن به چه منظور خواهد بود و چه علایق و اهدافی را در پی خواهد داشت. اختراع ساعت به پایان قرن 12 و آغاز قرن 13 برمی گردد. هدف از اختراع آن این بود که اوقات هفتگانه مراسم عبادی را در کلیسای بندیکتین منظم سازد و به برنامه های انجا نظم موردنظر را ببخشد. صدای زنگهای کلیسا، آغاز برنامه های عبادت و تذکار را اعلام می داشت و این ساعت فقط وظیفه داشت که فواصل زمانهای موردنظر را منظم و یکسان سازد و همین طور هم بود. اما راهبگان و اصحاب کلیسا هرگز به ذهنشان هم خطور نمی کرد که با این وسیله علاوه بر تنظیم زمان برنامه عبادت و نماز، زمان معامله انسانها با یکدیگر و حتی معامله و خرید و فروش انسانها- برده داری- تنظیم و هماهنگ می شود، و بدین ترتیب بود که حوالی قرن 12 ساعت از کلیسا به درآمد و زندگی کارگر و زحمتکش و تاجز و دیگران را نظم و مقرراتی نوین بخشید.
لوئیس مامفورد معتقد است که برقراری نظم و نظام در تولید و ساعات کار و محصولات استاندارد و هماهنگ با اختراع و کاربرد ساعت مکانیکی، امکانپذیر گردید و کاپیتالیسم بدون ساعت راه به جایی نمی برد.
نکته جالب توجه، متناقض و جان کلام در اینجاست که ساعت را برای تنظیم و سامان دادن به عبادت جمعی و اظهار حاجات درونی انسانها با خالق خود اختراع کردند و به کار گرفتند، اما سرانجام همین وسیله تبدیل به یک تکنولوژی شد که تامین کننده و نظم دهنده به حوایج برونی و تحصیل و انباشتن پول و سرمایه شد. در نزاع بین خدا و دیو سرانجام ساعت، دومی را برگزیده آن هم مرموزانه و بدون سرو صدا و غیرقابل پیش بینی.
نتایج و سرانجام پیش بینی نشده این تکنیکها همواره سد راه کسانی بوده است که اعتقاد داشتند می توانند جهت و مسیری را که این تکنیک ما را بدان سوق می دهد، شناسایی کنند. همان گونه که تاموس می گوید: حتی به خالقان و مخترعین این تکنولوژیها نیز نمی توان به عنوان منجیان و یا پیامبران قابل اعتماد تکیه کرد. اگر گوتنبرگ کاتولیک، مخترع صنعت چاپ، خبردار می شد که لوتر، معلون ضد کاتولیک، تکنیک چاپ را یک هدیه الهی می داند- که می تواند به وسیله آن عقاید پروتستانهای ضد کاتولیک را به میزان گسترده ای نشر داد- از وحشت چه می کرد و چه بر سرش می آمد؟ لوتر بر خلاف گوتنبرگ متوجه شد که به وسیله صنعت چاپ می توان کلمات خدا را با تولید انبوه کتاب، در روی هر میز آشپزخانه ای قرارداد و بدین ترتیب هر مسیحی را به کیش خود درآورد، و حتی به عقیده لوتر، هر فرد معتقد به مسیحیت را به یک پاپ برای خودش تبدیل کرد. در نزاع بین وحدت مذهبی و تفرقه مذهبی صنعت چاپ، راه دومی را هموارتر ساخت. تردیدی نداریم که گوتنبرگ متعصب کاتولیک و مخترع چاپ، هرگز چنین امکانی و سرانجامی به ذهنش نیز خطور نمی کرد.
هنگامی که مربیان، صاحبان شرکتهای بزرگ، وعاظ و سیاستمداران سوالات خود را بر سر فواید عملی این یا آن تکنیک مطرح می کنند، در مقام قیاس شبیه همان سگ خانگی هستند که آرام و خوشحال به خوردن گوشت اهدایی سارق مشغول است و سارق با خاطری جمع سرگرم چپاول کالای موردنظر خود است. ممکن است معدودی از این انسانها به این امر آگاهی داشته باشند ولی ظاهر امر نشان می دهد که آن را جدی نمی گیرند. یک تکه بزرگ گوشت که با مهربانی هدیه می شود، حداقل غم تامین غذای این وعده را از بین می برد. اما چگونه می توان شاهد بود که سارق وارد خانه شده است و نه تنها با اعتراضی و مانعی روبرو نمی شود بلکه اصلا کسی هم از ورود او مطلع نمی گردد.

از ابزار تا تکنوکراسی
یکی از جملات مشهور کارل مارکس، که به صورت کلمات قصار درآمده و در نوشته پرتکلف او به نام فقر فلسفه اظهار شده، چنین است: "چرخ دستی ریسندگی جامعه را به سوی حاکمیت فئودالها سوق می دهد و ماشین ریسندگی برخلاف آن جامعه را به زیر سلطه سرمایه داران صنعتی می کشاند.
فرهنگها را اصولا می توان به سه نوع متمایز از یکدیگر تقسیم کرد؛ فرهنگ ابزارها، فرهنگ تکنوکراسی و فرهنگ انحصار تکنولوژی. در حال حاضر در این کره خاکی ما، نمونه هایی از هر کدام از این سه نوع یافت می شود، هر چند فرهنگ نخست رو به افول گذارده است. با سیر و سفر به نقاطی دور افتاده از جهان می توان مظاهر فرهنگ ابزار را مشاهده کرد. با مشاهده چنین فرهنگی باید به خاطر داشته باشیم که تا قرن هفدهم تمام فرهنگهای جوامع مختلف فرهنگ ابزار و آلات بوده است. لازم به تذکر نیست که از جامعه ای به جامعه ای وجوه اشتراک همه این فرهنگها در این بود که آنها این ابزار را به دو منظور و برای تامین دو هدف اختراع می کردند، یا این ابزارها می بایست نیازهای مشخص و اساسی زندگی مادی انسانها را برآورده می کردند، نظیر استفاده از نیروی آب یا باد برای آسیاب کردن، استفاده از پروانه های بزرگ و سخت برای توربین و مصارف دیگر و یا می بایستی در خدمت مظاهر و سمبلهای عقیدتی، در استخدام هنر و قدرت آفرینندگی انسان و یا در سیاست و افسانه ها و سنن و آداب و مسائل دینی به کار می رفتند، نظیر بنای قلعه ها و کلیساها و معابد مذهبی و یا اختراع ساعت برای نظم و سامان بخشیدن به زمان عبادتهای جمعی.
این عقیده و پایبندی به آن بود که گاه اختراعات را هدایت می کرد و ضرورت ساخت ابزاری را مطرح می کرد و حتی برای کاربرد پاره ای از این ادوات محدودیتها و یا شرایطی را قائل می شد.
میزان و کمیت یک تکنولوژی و یک ابزار که در جامعه مبتنی بر فرهنگ ابزار وارد می شود به هیچ وجه نقش اساسی و تعیین کننده در تحولاتی که باعث می شود ندارد. به عبارت دیگر شاخصه تاثیر یک تکنیک در یک جامعه با کمیت آن بستگی تعیین کننده ای ندارد.
اصطلاح "فرهنگ ابزار" رابطه انسانهای آن جامعه را با مبانی اعتقادی و سیستم اجتماعی شان و این ابزار مشخص می سازد. این ابزار به هیچ وجه عناصر مهاجم و مداخله گر در یک سیستم اجتماعی نیستند و در ورای کاربرد اجتماعی تداخل و یا نفوذی در مبانی جهان بینی و اعتقادی آن اجتماع نداشتند.
به عبارت دیگر این ابزار و آلات بود که در خدمت ایدئولوژی قرار داشت.
در یک جامعه تکنوکراسی یا "فن سالاری" ابزار و آلات نقش کلیدی را در جهان اندیشه های فرهنگی آن جامعه بر عهده دارند. همه شرایط، تحولات، خواسته ها و همه ویژگیهای اجتماعی باید تا حدود زیادی تابع خواسته ها و ضوابطی باشد که رشد این ابزارآلات و سیر تحولی و تکاملی آن ایجاب می کند. از زندگی جمعی و شرایط اجتماعی آن گرفته تا دنیای مفاهیم و سمبلها همه تابع متغیر خواسته های جبری و توقعات ناشی از سیر تکاملی این تکنیکها می باشند. در این جامعه، ابزار و تکنیک در اجتماع و فرهنگ هضم نمی شود، بلکه به آن هجوم می برد و خود بر آن است که به فرهنگ تبدیل گردد. در اینجا است که باید سنن و آداب، افسانه ها و عقاید، سیاست و مقررات و حتی مذهب برای بقای خود وارد نزاع شود و دست به مقاومت بزند. ریشه نهال تکنوکراسی مدرن مغرب زمین، در قرون وسطای اروپا نهفته است که سه اختراع بزرگ آن را آبیاری کرده است: اختراع ساعت که با آن برداشت جدیدی از زمان حاصل شد، صنعت چاپ که ورقهای مکتوب آن به عصر نقلهای شفاهی و سینه به سینه پایان داد و اختراع دوربین نجومی که اساس و پایه های اعتقادی و جهان بینی یهودیت و مسیحیت را از اعتبار و ارزش انداخت. هر کدام از این اختراعات به نوبه خود بدان لحاظ دارای اهمیت ویژه بود که رابطه جدیدی را بین ابزار و فرهنگ پایه ریزی کرد.
کپرنیک، کپلر، گالیله، دکارت و نیوتن بنیانگذاران و عاملان ظهور و پیدایش تکنوکراسی بودند، هر چند خود به جامعه ای با فرهنگ ابزار تعلق داشتند. فرانسیس بیکن، متولد سال 1561 را باید اولین پایه گذار و نقش آفرین عصر تکنوکراسی به حساب آورد.
او هدف و رسالت غایی خود را در خوشبختی انسانیت نهاد. انتقاد و خرده گیری او بر گذشتگان بر این اساس بود که آنها از درک این واقعیت غافل بودند که تنها رسالت مشروع و حقیقی علم در این است که با اختراعات و کشفیات جدید، سطح کیفی زندگی طبیعی انسان را ارتقا دهد و آن را از آرامش و غنای بیشتر بهره مند سازد. او کسی بود که علم و دانش را از آسمان به زمین آورد.
از تکنوکراسی تا تکنوپولی
در نظام تکنوکراسی، یعنی در جامعه ای که سنن و آداب مذهبی فقط رنگ و لعاب و پوسته ای ظاهری را داراست و در عوض، کوشش و تلاش در جهت اختراع و نوآوری است، دست و بازویی نامرئی، نفوذ و اعتبار کم عرضگان و بی جربزگان را از آنها می رباید و در عوض به کسانی پاداش می دهد که کالاهای موردنیاز و علاقه انسانها را مرغوب و ارزان تولید می کنند.
در هر صورت در اواخر قرن هیجدهم تکنوکراسی گام خود را برای حرکت به پیش و گسترش سیطره خود برداشت، خصوصا بعد ازآنکه ریچارد آرک رایت که در اصل یک آرایشگر بود، طرحی را برای یک سیستم کارگاهی تکمیل کرد. در کارگاه پنبه ریسی خود به کارگران که عمدتا کودکان بودند آموخت که چگونه نظم و سرعت کار خود را با کار ماشینها هماهنگ سازند و بدین وسیله به شکوفایی روش مدرن سرمایه داری صاحب خصلت تکنوکراسی جهش و شتابی فوق العاده بخشید.
انسانها آموختندکه چگونه می توان چیزی را اختراع کرد؛ و این سوال که چرا اصولا باید چیزی را اختراع کرد از وزنه و اعتبار ساقط شد. ماحصل فرهنگ قرن نوزدهم در واقع این است که "هرکس ملزم به آن کاری است که توانایی آن را داراست."
و سرانجام پایه این اعتقاد ریخته شد که برای تضمین حرکت و رشد و تکامل صنعتی بهتر آن است که انسانها را نه به عنوان فرزندان خدا، بلکه به مثابه مصرف کنندگان و اجزایی از بازار به حساب آوریم.
طبیعی است که مقاومتهایی در برابر این عقیده اظهار شد؛ مثلا ویلیام بلاک از کارخانجات سیاه و شیطانی نام برد که روح انسان را از او می رباید و یا ماتیو آرنولد اخطار کرد که اعتقاد به ماشین بزرگ ترین تهدید و خطر برای بشریت است. کارلیل، روسکین و ویلیام موریس علیه این سقوط معنوی و تنزل روحی، که پیشرفت صنعتی به دنبال خود خواهد داشت، خروش برآوردند. در فرانسه نیز بالزاک، فلوبر و زولا در رمانهای خود به فقر و عزلت روحی انسان اقتصادی، که نتیجه پیروزی غریزه افزون طلبی و سودگرایی اوست، گواهی دادند.
زمان، عنصر مقاوم و ستیزه جویی شد که تکنولوژی بر آن پیروز گردید و سرانجام این پیروزی آن شد که دیگر مجال و زمانی باقی نماند که به گذشته نگاهی افکنده شود و تفکری صورت گیرد تا معلوم شود که چه چیز قربانی شده و از دست رفته است.
با ظهور تکنوپولی (انحصارگری تکنولوژی) یکی از این دو جهان فکری از صحنه حذف می گردد. امپراتوری تکنولوژی به حذف رقیب خود می پردازد. روشی را که برای از میدان به در کردن به کار می برد، آلدوکس هاکسلی در کتاب خود به نام دنیای قشنگ جدید توصیف می کند. این امپراتور رقیب خود را از مشروعیت ساقط نمی کند، به او انگ بی خردی و جنون نمی زند، و حتی از شهرت او نمی کاهد، بلکه او را نامرئی ساخته و بی تاثیر می کند. و این توفیق را از این راه به دست می آورد که به مذهب، هنر، خانواده ، سیاست، تاریخ، حقیقت، حوزه شخصی افراد، هوشیاری و روشنفکری، مفاهیمی دیگر می دهد، آنها را آنطور معنی و معرفی می کند که توقعات این امپراتور آن را ایجاب می کند. به عبارت دیگر تکنوپولی، تکنوکراسی غلبه یافته مستبد و بلامنازع است. این امپراتور، همان تکنوکراتی است که اینک حاکم تمام عیار است.
هاکسلی لحظه تاریخی تعیین کننده ای برای انتقال از مرحله تکنوکراسی به تکنوپولی را در پیدایش امپراتوری هنری فورد می داند و از این رو در دنیای قشنگ و جدید خود زمان را به عصر قبل از فورد و بعد از فورد تقسیم می کند.
سرچشمه تکنوپولی را در تلاشها و اندیشه های فیلسوف قرن نوزدهم فرانسه اگوست کنت، می توان مشاهده کرد. او در کوشش و مطالعه برای شناخت مسایل جامعه، پوزیتیویسم و نیز جامعه شناسی را بنیان ریخت. نظریه کنت که : هرآنچه قابل رویت و اندازه گیری نیست غیرواقعی است، بعدها پایه و اساس تصوری شد که به انسانها به منزله اعیان [= ابژه ها] می نگریست.
برای هر چیزی که در گذشته وجود داشت، اعم از عقاید و عادتها و سنتها و هر کلیدی برای باز کردن هر قفل، تکنولوژی عضو جایگزینی ارائه می داد که سریع تر، آسان تر و واضح تر بود. بدین ترتیب که پنی سیلین جای دعا برای شفا یافتن را گرفت. سیر و سیاحت به جای گردهماییهای فامیلی و ریشه دوانی در خانواده، تلویزیون به جای مطالعه، تامین فوری امیال و خواسته ها به جای خویشتن داری و قناعت، روانکاوی به جای توبه و اجتناب از گناه، چهره سازی و شهرت آفرینی براساس روشهای علمی سنجش افکار به جای ارائه برنامه های عملی سیاسی جهت جلب افکار و آرای مردم. حتی برای مرگ- که فروید از آن به عنوان معمایی دردناک و رنج آور نام می برد- نیز درصدد چاره جویی برآمده است.
خواه بپذیریم یا نپذیریم، به جدال برخیزیم یا برنخیزیم، این واقعیت را نمی توانیم کتمان کنیم که آنتی بیوتیک علاج می کند، رادیو سخن می گوید، هواپیماها واقعا پرواز می کنند، و در این خلال کامپیوتر نیز آمد که هم محاسبه می کند و هم خطا نمی کند. خطا از خصلتهای انسان جایز الخطا است (و این همان مطلبی است که تایلور کوشش می کرد به ما بفهماند.) برپایه این دلایل مشهود و مورد قبول همگان، آمریکاییها بهتر از اقوام و ملل دیگر آمادگی این را داشتند که کار معماری ساختمان تکنوپولی را در دست گیرند.
هر ایده و نظریه هر قدر هم که احمقانه باشد، بالاخره استاد و یا پروفسوری را می توان یافت که آن را تایید کند. هر چند این اظهارنظر بیشتر جنبه خرده گیری دارد تا بیان یک اصل اساسی، اما به هر حال بیانگر این واقعیت قابل مطالعه و بررسی است. ناگفته نگذارم که من نظیر این آزمایشها را بر روی افراد عادی و غیرپروفسوران نیز انجام داده ام و نتایج تقریبا مشابهی هم گرفته ام. جورج برنارد شاو نیز در پنجاه سال قبل جنبه دیگری از حاصل این جمعبندی را عنوان می کند: "بشر امروز به همان اندازه ساده لوح و زودباور است که انسانهای قرون وسطی. در قرون وسطی انسانها اعتقادات خلل ناپذیری به قدرت و حاکمیت مذهب داشتند و ما نیز امروز به همان میزان از اعتقادات خلل ناپذیر به حاکمیت و قدرت علم برخورداریم."
به نظر من، جهانی که در آن زندگی می کنیم برای اغلب ما تقریبا حالتی پیدا کرده است که از درک آن عاجز شده ایم. هیچ تصویر و تصور جامع و کاملی از آن نداریم. هیچ دلیل و مطلب قابل قبولی هم چه در عالم واقع و چه در عالم ذهن نمی توانیم پیدا کنیم که خلاف مطلبی را که می شنویم اثبات کند. حتی به زمینه ای و یا عاملی هم برخورد نمی کنیم که باعث گردد در آنچه می شنویم تردید روا داریم، بیندیشیم و تناقضات آن را پیدا کنیم. هر چه را که می شنویم باور می کنیم، زیرا دلیلی برای باور نکردن نداریم.
اما آن دست توانا و مرموزی که ارزش و جایگاه اطلاعات و داده ها را تا مرحله "خدای دانا" یک جامعه و فرهنگ، بالا برد، شیاد و دروغگویی بیش نبود. اگرچه این دست مرموز موفق شد معایب و خسارتهای مشهود و مرئی "ندانستن"ها را مرتفع سازد، اما هرگز نتوانست معایب و خسارتهای نامرئی این همه اطلاعات و دانستنیهای انباشته شده و بی حد و حصر را آشکار ساخته و نسبت به عواقب زیانبار آن هشدار دهد.
بدین ترتیب است که اطلاعات نقش و چهره ای متافیزیکی پیدا می کند و ارزشی ماوراالطبیعی می یابد و خود را جانشین هدف، وسیله و ثمره خلاقیت و اثر وجودی انسان می کند.
شگفت آفرین و عجیب نخواهد بود اگر گرافیستها و نقشه نگاران قدم به قدم به حذف "بهشت" از نقشه جغرافی اعتقادات ما بپردازند! چرا که طول و عرض مشخصی نداشته و محل آن از وضوح جغرافیایی و اقلیمی کامل برخوردار نیست.

منبع:
– نیل پستمن، تکنوپولی (تسلیم فرهنگ به تکنولوژی)، مترجم: دکتر صادق طباطبائی، سروش، تهران 1372

فهرست مطالب
مقدمه 1
قضاوت تاموس 2
از ابزار تا تکنوکراسی 11
از تکنوکراسی تا تکنوپولی 14
منبع: 20

1

21


تعداد صفحات : 22 | فرمت فایل : word

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود