تارا فایل

برخورد تمدن ها یا برخورد با نظام سلطه




برخورد تمدن ها یا برخورد با نظام سلطه
(پارادایم جدید در روابط بین الملل)
چکیده
پس از شکست دکترین نظم نوین جهانی که به وسیله بوش پدر مطرح شده بود، دیدگاه های دیگری همچون پایان تاریخ، به وسیله فوکویاما و برخورد تمدن ها، به وسیله هانتینگتون مطرح شد که این نظریه ها نیز چون موارد پیشین، همچنان بر طبل حاکمیت و سلطه غرب می کوبید.
در این مقاله، با بررسی پارادایمی جدید، در پی پاسخ به این پرسش هستیم که آیا در دنیای معاصر نیز نظریه برخورد تمدن ها پی گیری می شود یا پارادایم جدیدی با عنوان "برخورد با نظام سلطه"؟
نگارنده بر این باور است، تحولات ایران در دهه های گذشته به رهبری امام خمینی& نه تنها نظام استبدادی شاهنشاهی را به زانو درآورد، بلکه از سطح منطقه فراتر رفته و نظام سلطه گر باقی مانده از عهدنامه وستفالیا را به چالش کشیده است.
واژگان کلیدی
پارادایم، گفت وگوی تمدن ها، پایان تاریخ، برخورد با نظام سلطه، انقلاب اسلامی ایران، امام خمینی&.

مقدمه
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و در واقع پایان نظام سلطه جویانه دوقطبی، اندیشمندان و سیاست سازان غربی در پی یافتن جایگزینی برای نظام پس از جنگ سرد برآمدند و بسیار کوشیدند تا تداوم نظام سلطه گرانه غرب محور را تثبیت و تعریف کنند. دیری نپایید که نظم نوین جهانی با محوریت ابرقدرت باقی مانده از جنگ سرد مطرح شد و به صورت دکترین جرج بوش پدر، در کنگره امریکا بیان گشت، ولی ناکارآمدی این نظام تک قطبی و عدم پذیرش و بی توجهی دیگر قدرت های مطرح جهان، خیلی زود این مطلب را به اثبات رساند که دنیا دیگر جایی برای سیطره یک ابرقدرت نیست. ازاین رو، هریک از اندیشمندان و نظریه پردازان غرب به ویژه در امریکا کوشیدند با بیان دیدگاه های دیگری همچون پایان تاریخ و برخورد تمدن ها، همچنان بر حاکمیت و سلطه غرب تاکید ورزند و جهان را از منظر سلطه جویانه و سلطه گرانه غرب ببینند، ولی اینک که دو دهه از پایان نظام دوقطبی می گذرد، جهان همچنان در دوران انتقالی به سر می برد و نه تنها هیچ گونه نظام ثابتی به عنوان جایگزین نظام دوقطبی مطرح و تثبیت نشده، بلکه نوعی آنارشیسم بر روابط بین الملل حاکم شده است که نظریه پردازان غربی نه توجیه مشخصی از آن دارند و نه قانونمندی ثابتی برای آن بیان کرده اند.
از جمله این تحولات، شکل گیری نهضت امام خمینی& در اوایل دهه 1960م. و در نهایت پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1979م. و تداوم و اقتدار روزافزون این نظام نوپا برخلاف تمایلات قدرت های سلطه گر بوده است. نگارنده که خود شاهد این تحول بوده، بر این باور است که این پدیده آن چنان آثار عظیمی بر جای گذارده و در آینده نیز خواهد گذارد که نه تنها نظام استبدادی چند هزار ساله شاهنشاهی را در ایران به زانو درآورد بلکه آثار آن از سطح منطقه نیز فراتر رفته و نظام سلطه گرانه باقی مانده از عهدنامه وستفالیا را به صورت جدی به انحلال کشانده است. افزون بر آن، با بیداری اسلامی و افزایش آگاهی ملت های تحت سلطه، ایران اسلامی رهبری اردوگاه جدیدی از سلطه ستیزان را بر عهده گرفته و بر آن است تا آینده روابط بین الملل را در تقابل با نظام سلطه غرب محور شکل دهد و پایه های جدیدی بر این روابط استوار سازد که از نظر ساختاری و محتوایی و مفهومی، به آنچه که تاکنون در ادبیات علوم سیاسی و روابط بین الملل آورده اند، شباهتی نخواهد داشت.
با توجه به این تحول مهم و تحولات پس از آن، باید گفت آنچه را که هانتینگتون کوشیده است در قالب برخورد تمدن ها ببیند، در واقع برخورد تمدن ها نیست، بلکه برخورد سلطه ستیزان با سلطه گران است که در این نوشتار با عنوان "برخورد با سلطه" به آن خواهیم پرداخت.
مفاهیم
1. پارادایم
پارادایم1 که در اصل یک واژه افلاطونی است، به عنوان سرمشق و الگو ترجمه شده که ابتدا به وسیله تامس کوهن به منظور تبیین تحولات علم و مباحث فلسفه علم به کار رفته است. پارادایم مفهومی است که به وسیله آن، ریشه های علم توضیح داده می شود.
از دیدگاه توماس کوهن، پارادایم دستاوردهای علمی به رسمیت شناخته شده ای است که برای مدتی مدل و نمونه مسائل و راه حل های اجتماعی را برای عاملان حرفه ای علم فراهم می سازد. به بیان دیگر، پارادایم دربردارنده رشته ای از پیش فرض های بی چون و چراست که شالوده هر فعالیت علمی به شمار می آید. این پیش فرض ها نیز شامل بیان های فلسفی و متافیزیکی است که بر آن استوار است. (نک: کوهن، 1369) در تعریفی دیگر، پارادایم مجموعه ای از مفروضات، نظریه ها، طرح ها، مدل ها و موارد آزمون و ارزش است که در اجتماع خاصی از دانشمندانی که در حوزه معینی کار می کنند، مشترک است. (نک: بیکر، 1374)
2. نظام بین الملل
نظام بین الملل محیطی است که در آن، واحدهای سیاسی عمل می کنند، به گونه ای که رفتارها، جهت گیری ها، نیت ها و خواسته های واحدهای نام برده، از نظام بین الملل تاثیر می پذیرد. بر اساس تعریف مورتون کاپلان، "نظام، از مجموعه ای متغیرهای وابسته به یکدیگر تشکیل شده است و هرگونه تغییر در هریک از عناصر متشکله نظام به سایر بخش های آن نیز سرایت می کند و آنها را تحت تاثیر قرار می دهد." (Kaplan, 1977)
یکی دیگر از تعریف های نظام بین الملل، آن را به معنای قطب و مرکز ثقل سیاست بین الملل در دوره ای از تاریخ بشر معرفی می کند. در تعریف دیگری، نظام بین الملل به مفهوم محیطی در نظر گرفته می شود که در آن کشورهای گوناگون و سازمان های بین المللی و منطقه ای و مانند آن حضور دارند، به گونه ای که رفتار، جهت گیری و خواسته کشورهای نام برده، از نظام بین الملل تاثیر می پذیرد.
به نظر می رسد که در حقیقت، نظام بین الملل دربردارنده هر دو تعریف باشد؛ زیرا از یک سو مرکز ثقلی است که سیاست ها و استراتژی های جهانی و منطقه ای را تحت تاثیر قرار می دهد و از سوی دیگر، از مجموعه چند کشور تشکیل می یابد. اگرچه نظام بین الملل از مجموعه کشورها تشکیل یافته است، ولی ساختار آن با ساختار کشورها متفاوت است؛ زیرا جامعه داخلی (کشور) برخلاف جامعه جهانی (نظام بین الملل) اتحاد، تشکل و سازمان دهی بیشتری دارد و در آن، قانون واحد، حاکم و از قوای سه گانه بهره مند است.
سیر تاریخی نظام بین الملل
میزان و چگونگی تاثیری که نظام بین الملل بر کشورها می گذارد، در طول تاریخ یکسان نبوده است که دلیل این امر را می توان در ساخت و نوع نظام بین الملل جست وجو کرد. برای روشن شدن این مسئله، به بررسی تاریخی نظام بین الملل از قرارداد وستفالیا به بعد می پردازیم. دلیل انتخاب این دوره تاریخی آن است که پس از قرارداد وستفالی، نظام بین الملل به مفهوم امروزی شکل گرفت.
در پایان جنگ های سی ساله در سال 1648م. که میان ایالت های شاهزاده نشین تحت حاکمیت امپراتوری رم و پادشاهان فرانسه و اسپانیا در اروپا رخ داد، عهدنامه وستفالیا به امضا رسید که مهم ترین نتیجه آن، این بود که برای نخستین بار استقلال و تمامیت ارضی کشورهای اروپایی و احترام به آن به رسمیت شناخته شد و در آن مقرر گشت تنها دولت های دارای حاکمیت می توانند با یکدیگر معاهده منعقد سازند. همچنین، نهادی به نام دولت ـ ملت برای نخستین مرتبه مطرح و جایگزین نظام فئودالی گذشته شد.
1. مقطع اول نظام بین الملل
از زمان انعقاد قرارداد وستفالیا ـ صرف نظر از یک دوره کوتاه ـ تا جنگ جهانی اول، نظام حاکم بر روابط بین الملل، بر پایه نظام موازنه قوا2 قرار داشت. این سیستم بدان معنا بود که قدرت موجود در سطح جهان، میان دولت های قدرتمند اروپایی، به وسیله پیوستن یا جدا شدن از هم به صورت متوازن تقسیم می شد و همین امر، توازن قدرت میان کشورها را ایجاد می کرد که نتیجه آن، جلوگیری از سلطه یک دولت بر دولت های دیگر بود. این سیستم توانست با همه مشکلات خود و با تقسیم سرزمین های دیگر جهان با عنوان استعمار، بر سلطه ظالمانه خود به مدت 250 سال تداوم یابد، ولی زیاده خواهی برخی از این دولت ها (مانند آلمان) زمینه های سقوط این سیستم و ظهور سیستم جدیدی را فراهم آورد.
2. نظام امنیت دسته جمعی
پس از جنگ جهانی اول و شکست آلمان، سیستم جدیدی به نام "نظام امنیت دسته جمعی" به وسیله ویلسون، رئیس جمهور امریکا مطرح شد و در پی آن، همه کشورها (نه فقط قدرت های بزرگ) درصدد برآمدند که با انتخاب نوعی استراتژی همکاری، در تحقق صلح جهانی بکوشند. ازاین رو، یک سازمان بین المللی به نام "جامعه ملل" با هدف دست یابی به صلح و بسیج کشورها بر ضد متجاوز تاسیس کردند. در نظام جدید، هرچند برخی نواقص نظام موازنه قوا وجود نداشت، ولی به دلیل نارضایتی برخی اعضا مانند آلمان و ایتالیا از وضع موجود، حضور نیافتن ایالات متحده امریکا در آن و نیز عدم حمایت کافی از سوی اعضای دیگر، این سیستم با آغاز زودهنگام جنگ جهانی دوم در سال 1939م. از هم پاشید.
3. نظام دوقطبی و جنگ سرد
با ناکامی نظام امنیت دسته جمعی در برقراری و حفظ صلح جهانی، کشورهای پیروز و قدرتمند جنگ جهانی دوم با تکیه بر نظریه فرانکلین روزولت، رئیس جمهور وقت امریکا که به "برادران بزرگ تر"3 معروف است، عهده دار ایجاد نظم بین الملل پس از جنگ شدند و سازمان ملل و شورای امنیت را با حق وتو برای قدرت های پیروز در جنگ، شکل دادند. در عین حال، برتری نظامی امریکا و شوروی، جهان را به سوی نظامی دوقطبی سوق داد و به تدریج سیاست ها و استراتژی های دو کشور به صورت بسیار آشکار، رو در روی هم قرار گرفت. این رویارویی دلایل بسیاری داشت، ولی در یک کلام می توان آن را در حفظ و افزایش قدرت و نوعی توازن قدرت یا به عبارت بهتر، توازن وحشت خلاصه کرد.
این سیستم که از آن به نام نظام دوقطبی یاد می شود، به اختصار دارای ویژگی هایی چون تقسیم جهان به دو بلوک و دو منطقه تحت نفوذ، تاسیس اتحادیه های نظامی و اقتصادی متقابل (مانند ناتو در مقابل ورشو)، وضعیت نه جنگ و نه صلح و نیز جایگزین شدن بی اعتمادی به جای تفاهم در تعیین خط مشی های نظامی و سیاسی و حتی اقتصادی و فرهنگی اعضای بلوک بود؛ زیرا هر بلوک برای مقابله با خطر احتمالی بلوک دیگر، به نظارت و کنترل بر استراتژی کشورهای بلوک خویش نیاز داشت.
"جنگ سرد" به دورانی اطلاق می شود که از اواسط دهه 1940م. با پایان جنگ دوم جهانی، آغاز و تا سال 1988م. و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ادامه یافت. ویژگی این دوران، رقابت و نبرد آشکار و پنهان سیاسی، اقتصادی، تسلیحاتی، اطلاعاتی و فرهنگی بلوک غرب به رهبری ایالات متحده امریکا و بلوک شرق، به رهبری اتحاد جماهیر شوروی بود که در این دوران طولانی، سایه سنگین و سیاه خود را بر فضای بین المللی گسترده بود و سرنوشت بشریت را رقم می زد.
دوران گذار1
دوران گذار یک مرحله موقتی است که طی آن، یک نظام یا ساختار بین المللی از میان رفته و هنوز نظام و ساختار جدیدی جایگزین آن نشده است. با وجودی که این فرایند زمان مشخصی ندارد، ولی بی انتها نیست و در نهایت باید یک ساختار جدیدی جایگزین آن شود.
ویلیام بریجز در کتاب گذارها،2 گذار را طی یک مرحله به مرحله دیگر می داند و برای آن سه مرحله تعریف می کند:
1. مرحله پایانی نظام قدیم؛
2. مرحله بی تفاوتی؛
3. بنیان سازی نوین.
دیدگاه های بیان شده در غرب
بی تردید، پایان جنگ سرد در زمره مهم ترین تحولاتی است که در اواخر قرن بیستم، سیاست بین الملل را دگرگون ساخت و با ایجاد نگرش های نو، سبب شد نظریه های مختلفی از سوی نظریه پردازان جهان درباره چگونگی شکل گیری نظام بین الملل آینده مطرح شود.
در نیمه دوم دهه سال 1980 میلادی، یکی از دو ابرقدرت، یعنی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، دچار آن چنان تغییر و تحول بنیادین و گسترده ای شد که نه تنها ساختار درونی اش به صورتی باورنکردنی در هم فرو ریخت، بلکه ضمن پایان دادن به دوران حاکمیت نظام دوقطبی، جامعه جهانی را با این پرسش بسیار مهم و سرنوشت ساز روبه رو ساخت که نظام آینده جهانی از چه نوعی و بر اساس چه معیارها و ضوابطی استوار خواهد بود؟
1. نظریه نظم نوین جهانی
در پی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی که به شکست ایدئولوژی مارکسیسم ـ لنینیسم، افول قدرت به ظاهر شکست ناپذیر شوروی و کناره گیری آن از رهبری بلوک شرق انجامید، زمینه بسیار مناسبی برای ابرقدرت دیگر به وجود آمد تا با استفاده از این خلا، بکوشد تا اقتدار بلامنازع خود را بر کل جهان گسترش دهد. برخی نظریه پردازان امریکایی، پایان جنگ سرد را زمینه بسیار مناسبی برای القاء این اندیشه دانستند که نظم و صلح جهانی، حضور و استقرار قدرت مسلطی را ایجاب می کند که با تکیه بر منابع مادی و قدرت مطلقه خود، مدعی تامین و تضمین امنیت و رفاه عمومی در جهان باشد. به دنبال این اندیشه، نظریه پردازان امریکایی، دکترین جرج بوش پدر را با عنوان "نظم نوین جهانی" عرضه کردند. این دکترین بر این پایه استوار بود که ایالات متحده امریکا، تنها ابرقدرت باقی مانده از دوران جنگ سرد، برای اعمال نفوذ موثر جهانی همچنان نیازمند حفظ میزان قابل توجهی از نیروی نظامی خویش است. این نظریه، توجه شماری از متفکران سیاست بین الملل در دانشگاه های امریکا را جلب کرد و آنان را به توجیه و حمایت از آن مشغول داشت.
شرط تداوم و استحکام نظم جدید می توانست بر پایه دو اصل اساسی قرار داشته باشد: نخست آنکه دولت امریکا همچنان توانایی و اقتدار رهبری نظام سلطه را از نظر نظامی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی داشته باشد، دوم اینکه دیگر اعضای جامعه جهانی به پیروی از چنین نظامی، در برابر خواسته های امریکا تسلیم شوند و در صورت بروز نافرمانی، امریکا بتواند دولت نافرمان را تنبیه کند.1
وجود و اعمال شرایط دوگانه فوق که اساس تداوم "نظام نوین جهانی" که خود بر پایه نظام تک قطبی یا سلسله مراتبی بود، ناممکن به نظر می رسید؛ زیرا نه جامعه امریکا از نظر اقتصادی، سیاسی و اجتماعی امکان و انگیزه لازم و همچنین شرایط کافی برای رهبری جهانی را دارا بود و نه قدرت های سلطه گر دیگر آمادگی لازم برای پذیرش رهبری امریکا و پیروی بدون قید و شرط از این کشور را در خود می دیدند. در نتیجه، در اوایل دهه نود، جهان شاهد نوعی تلاش امریکا برای تثبیت این نظام و ایستادگی کشورهای دیگر در برابر این تلاش مبنی بر نپذیرفتن آن بود که در نهایت به ناکامی امریکا در تحقق نظام تک قطبی با عنوان "نظم نوین جهانی" انجامید. در این زمان، از سوی دولت های دیگر از جمله جمهوری خلق چین، نظریه نظام چندقطبی مطرح شد که مطلوب دولت آمریکا نبود و تاکنون نیز از پذیرش آن خودداری کرده است.5
در نظام چندقطبی، روابط اقتصادی عامل تعیین کننده در روابط بین الملل است که جایگزین قدرت نظامی می شود. در شرایط گذار، نظم بین الملل بدون توجه به قدرت های بزرگ آسیا به ویژه چین و ژاپن به عنوان قطب های جدید قدرت نمی توانست معنا داشته باشد. ایالات متحده و اروپا در گذشته به دلیل نقش تعیین کننده قدرت نظامی، نفوذ کنترل کننده ای بر آسیا به ویژه بر ژاپن داشتند، ولی در شرایط جدید که چین به عنوان قدرت اقتصادی، رشد فوق العاده ای یافته است و روز به روز بر قدرت اقتصادی خود می افزاید، برای این مناطق نیز انتخاب دیگری فراهم شده است، درحالی که امریکا همچنان در بحران سردرگمی به سر می برد و قدرت پذیرش شرایط جدید را ندارد.
2. نظریه برخورد تمدن ها
در آن هنگام که نظریه پردازان و سیاست گذاران امریکایی می کوشیدند نظریه های جدیدی بیان دارند که افزون بر آنکه تداوم سلطه امریکا را در بر داشته باشد، رهنمودی نیز برای سیاست گذاران امریکایی و غرب باشد، نظریه پرداز معروف امریکایی، ساموئل هانتینگتون، نظریه جنجال بر انگیز خود به نام "برخورد تمدن ها" را مطرح کرد.
هانتینگتون بی آنکه همچون برخی تحلیل گران، پایان جنگ سرد را پایان مناقشات ایدئولوژیک تلقی کند، آن را سرآغاز دوران جدید "برخورد تمدن ها" می انگارد. بر اساس این نظریه، هانتینگتون بسیاری از حوادث و رخدادهای جاری جهان را به گونه ای تعبیر و تفسیر می کند که در جهت تحکیم انگاره ها و فرضیات نظریه جدیدش باشد. وی تمدن های زنده جهان را به هفت یا هشت تمدن بزرگ تقسیم می کند6 و خطوط گسل میان این تمدن ها را منشا درگیری های آینده و جایگزین واحد کهن دولت ـ ملت7 می بیند.
به اعتقاد هانتینگتون، تقابل تمدن ها، سیاست غالب جهانی و آخرین مرحله تکامل درگیری های عصر خود را شکل می دهد؛ زیرا در نظر وی:
1. اختلاف تمدن ها اساسی است؛
2. خودآگاهی تمدنی در حال افزایش است؛
3. تجدید حیات مذهبی وسیله ای برای پر کردن خلا هویت در حال رشد است؛
4. رفتار منافقانه غرب سبب رشد خودآگاهی تمدنی (دیگران) شده است؛
5. ویژگی ها و اختلافات فرهنگی تغییرناپذیرند؛
6. منطقه گرایی اقتصادی و نقش مشترکات فرهنگی در حال رشد است؛
7. خطوط گسل موجود میان تمدن های امروز جایگزین مرزهای سیاسی و ایدئولوژیک دوران جنگ سرد شده است و این خطوط، جرقه های ایجاد بحران و خونریزی اند؛
8. دشمنی هزار و چهارصد ساله اسلام و غرب در حال افزایش است و روابط میان دو تمدن اسلام و غرب، آبستن بروز حوادثی خونین است.
بر این اساس، پارادایم برخورد تمدنی، دیگر مسایل جهانی را تحت الشعاع قرار می دهد، به گونه ای که در عصر نو صف آرایی های تازه ای بر محور تمدن ها شکل می گیرد و سرانجام نیز تمدن های اسلامی و کنفوسیوسی در کنار هم، در مقابل تمدن غرب قرار می گیرند! خلاصه اینکه کانون اصلی درگیری ها در آینده، میان تمدن غرب و اتحاد جوامع کنفوسیوسی شرق آسیا و جهان اسلام خواهد بود و در واقع درگیری های تمدنی، آخرین مرحله تکامل درگیری در جهان نو است. (نک: Huntington, 1993) آنچه به نظر می رسد و نقدکنندگان نظریه برخورد تمدن ها به آن کمتر توجه داشته اند، این است که انگیزه یا به عبارت دیگر، قصد هانتینگتون در بیان این نظریه، طرح "پارادایم" جدیدی نبوده، بلکه چاره اندیشی یا به عبارتی توجیه تضادهای پدیدار شده پس از فروپاشی نظام دوقطبی بوده است.
3. نظریه پایان تاریخ
فرانسیس فوکویاما8 با پردازشی نو از اندیشه هگل درباره آخرالزمان، چنین می اندیشد که "جریان حقیقی تاریخ" در سال 1806م. کمال معنوی یافته است و پس از ظهور و شکست محتوم فاشیسم و مارکسیسم، سرانجام به سیطره دموکراسی لیبرال می انجامد و به کمال مادی نیز دست می یابد. او تنها آلترناتیو (جایگزین) واقعی و معتبر فاشیسم و کمونیسم را لیبرالیسم می داند که فروپاشیده اند. البته معتقد نیست که دیگر هیچ اندیشه ای وجود ندارد، بلکه به نظر او، در "پایان تاریخ"، برخی جوامع به صورت جوامع لیبرال موفق درمی آیند و برخی دیگر، از ادعای خود مبنی بر طرح شکل ها و الگوهای متفاوت و برتر درباره سامان دهی انسانی چشم می پوشند!
در واقع لیبرالیسم از آن رو بر جهان مسلط می شود که در برابرش، ایدئولوژی بسیج کننده ای برای رویارویی با آن وجود ندارد! این به منزله نقطه پایان تحول ایدئولوژیکی بشریت و جهانی شدن دموکراسی غربی به عنوان شکل نهایی حکومت با لوازم آن، یعنی شیوه زندگی سرمایه داری و میل به دستیابی به جامعه مصرفی که به لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی منجر می شود، است. او این رکود برخورد و تکاپوی اندیشه ها را پایان تاریخ می نامد؛ دورانی که در آن، شور و شوق ها از میان می رود و سده های ملالت باری در پیش خواهد داشت. ویژگی های قرن های گذشته، یعنی پیکار برای اکتشاف، آمادگی برای فداکاری برای آرمان های کاملاً انتزاعی و مجرد و نبرد ایدئولوژیکی جهانی که مستلزم بی باکی و شهامت و قدرت تخیل است، همگی جای خود را به حسابگری اقتصادی، جست وجوی بی پایان راه حل های تکنیکی، نگرانی های مربوط به محیط زیست و ارضای توقعات مصرفی پیچیده می دهند!
در نقد این نظریه می توان گفت:
1. این دیدگاه چیز جدیدی مطرح نمی کند و شبیه نظریه "دانیل یل" در سی سال پیش تر درباره پایان ایدئولوژی ها و نیز نظریه تاریخی مارکسیسم درباره رسیدن به مرحله نهایی حیات بشری است.
2. دیدگاه فوکویاما بیان کننده پایان روایت های تاریخ گرایانه و بحران شدید ایدئولوژی پیشرفت و مبتنی بر این پیش فرض است که تاریخ فقط یک حرکت خطی (توسعه خطی) دارد، درحالی که تاریخ از نو زاده می شود، آن هم با معنای فراوان و به شکل مرکزی و جمعی.
3. نقطه اشتراک کمونیسم و سرمایه داری یک نوع پندار بیهوده و درباره اهمیت درجه اول "اقتصاد" در سلسله مراتب مسائل اساسی انسان است.
4. شکست کمونیسم ناشی از ضعف کمونیسم و نه قدرت ارزش های لیبرالیسم غربی بوده است و معلوم نیست لیبرالیسم در برابر رقیب قدرتمند تری تاب مقاومت بیاورد و پیروز شود. کمونیسم آزادی را فدای برابری می کرد، ولی لیبرالیسم با مشکلاتی اساسی روبه رو است که آن را به نابودی می کشاند.
انقلاب اسلامی و نظام آینده جهانی
کشور ایران که در اواخر قرن نوزدهم به ویژه پس از شکست های پی در پی در جنگ با روسیه تزاری تضعیف شده بود و در مقابل تهاجمات نظامی، سیاسی و فرهنگی قدرت های سلطه گر زمان تاب مقاومت نداشت و نیز با توجه به موقعیت استراتژیکی، صحنه رقابت قدرت های بیگانه گشته بود، تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران جولانگاه نفوذ و رقابت قدرت های جهان که بازیگران اصلی در نظام های شکل گرفته جهانی بودند، قرار داشت.
پیش از جنگ جهانی اول، ایران که صحنه نفوذ و رقابت انگلیس و روسیه تزاری بود، سلطه بلامنازع انگلیس را پذیرفت و پس از جنگ جهانی دوم نیز امریکا به عنوان ابرقدرت جدید، نقشی اساسی در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران داشت. نکته جالب توجه اینکه نهضت های ضداستبدادی و ضداستعماری در ایران مانند نهضت مشروطه یا ملی شدن صنعت نفت که در این زمان شکل گرفتند و به پیروزی رسیدند، در عین اصالت مردمی، از دخالت و حمایت برخی قدرت های بیگانه به دور نبود. در نهضت مشروطه، دولت استعماری انگلیس برای کسب نفوذ بیشتر در برابر روسیه تزاری، از مشروطه خواهان حمایت می کرد و در نهضت ملی شدن نفت نیز امریکایی ها برای دستیابی به سهمیه ای از نفت ایران به حمایت از جبهه ملی برخاستند.
نخستین جرقه حرکت مستقل از نفوذ بیگانگان، نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی& بود که در سال های1960 و 1961 میلادی، در اوج جنگ سرد و حاکمیت بلامعارض نظام دوقطبی شکل گرفت. امام خمینی& با طرح این جمله معروف: "امریکا از انگلیس بدتر، انگلیس از آمریکا بدتر و شوروی از هر دو بدتر؛ همه از هم پلیدتر." (امام خمینی، 1361: ج1، 105) یا: "ما با کمونیزم بین الملل به همان اندازه در ستیزیم که با جهان خواران غرب به سرکردگی آمریکا"، (همان: ج12، 19)، نخستین فریاد رسای خود را بر ضد نظام ظالمانه و سلطه گرانه جهانی سرداد و با نهضتی اسلامی به عنوان اولین حرکت مردمی، به نمایندگی از همه مظلومان جهان قیام کرد و با نادیده گرفتن تضادها و رقابت موجود میان قدرت های بزرگ جهانی، آن را صرفاً به منظور تقسیم غنایم دانست و هیچ کدام را به سود ملت ها تلقی نکرد. نکته جالب تر اینکه دو ابرقدرت جهانی و دیگر قدرت های بزرگ در شرق و غرب نیز برخلاف رقابت و دشمنی های شدید خود که در صحنه بین الملل آشکارا مشاهده می شد، نهضت اسلامی را به اتفاق حرکتی ارتجاعی دانستند و آن را به ویژه پس از قیام 15خرداد سال 1342 محکوم و در مقابل آن صف آرایی کردند.
با اوج گیری انقلاب اسلامی در سال های 1356 ـ 1357 (1978 ـ 1979م.) و طرح شعار "نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی"، این نهضت شیوه و راهبرد مستقل خود را در عین معارضه با نظام زورمدارانه جهانی ادامه داد و در حالی به پیروزی رسید که نه تنها هیچ دولتی از مجموعه دولت های جهانی به ویژه بازیگران اصلی نظام دوقطبی، از انقلاب حمایت نکردند، بلکه رژیم مستبد و تحت سلطه شاه از سوی قدرت های بزرگ شرق و غرب مانند اتحاد جماهیر شوروی، جمهوری خلق چین، ایالات متحده امریکا و انگلیس حمایت شد که دلیل آن، مواضعی بود که انقلاب اسلامی بر ضد نظام سلطه در پیش گرفته بود.
این موضع گیری و برخورد میان انقلاب و نظام نوپای جمهوری اسلامی از یک سو و نظام سلطه گرانه دوقطبی حاکم بر جهان از سوی دیگر، تا زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد ادامه داشت، به ویژه در دوران جنگ تحمیلی و تجاوز عراق به ایران که همچنان بازیگران اصلی نظام سلطه به مقابله با جمهوری اسلامی ادامه دادند و از دولت عراق با همه امکانات سیاسی، نظامی و اقتصادی حمایت کردند.
پس از فروپاشی نظام دوقطبی و طرح نظام سلسله مراتبی و به عبارت دیگر، نظام تک قطبی، انقلاب اسلامی همچنان موضع آشتی ناپذیر خود را با نظام های ظالمانه که دست مایه قدرت های بزرگ بود حفظ کرد و به عنوان نخستین "متمرد" و نافرمان در نظام تک قطبی شناخته شد و دولت امریکا تلاش خستگی ناپذیری را برای تنبیه این "متمرد" از نظام تک قطبی به کار برد تا بتواند با تحکیم و تثبیت قانونمندی این نظام جدید به سلطه بلامعارض خود بر جامعه جهانی عینیت بخشد.
به نظر می رسد نظریه برخورد تمدن ها نه تنها اعلانی بر شکست زود هنگام نظام تک قطبی بود، بلکه با انحراف افکار عمومی جهان و سرپوش گذاشتن بر واقعیت، تضادی را که حضرت امام خمینی& و انقلاب اسلامی افشاگر آن بودند و آن، تضاد میان سلطه گران، جهان خواران، استثمارگران و استعمارگران حاکم از یک سو و ملت ها و جوامع تحت ستم، محروم، استثمار شده و مظلوم از سوی دیگر است. در یک کلام، این تضاد همان تضاد میان مستکبران و مستضعفان جهان است که حضرت امام خمینی& به عنوان طراح این نظریه و حامی و منادی مستضعفان، پرچم مبارزه را به دست گرفت و بر ضد همه زورمداران جهانی قیام کرد. ایشان در کلامی، این تضاد را این گونه به تصویر کشیده است:
استعمارگران به دست عمال سیاسی خود که بر مردم مسلط شده اند، نظام اقتصادی ظالمانه ای را تحمیل کرده اند و بر اثر آن، مردم به دو دسته تقسیم شده اند: ظالم و مظلوم… . (امام خمینی&، 1370: 42 و 43)
به عبارتی دیگر، انقلاب اسلامی نه تنها سبب پیروزی ملت ایران بر رژیم ستم شاهی شد، بلکه آغازگر حرکتی جهانی برای درهم شکستن نظام های زورمدارانه جهانی با تکیه بر بیداری و قیام ملت های محروم و تحت ستم گشت. انقلاب اسلامی به عنوان یک انقلاب ایدئولوژیک، با جهان بینی خاص خود که از مکتب اسلام سرچشمه گرفته است، در بعد ملی احیاگر طرح ها، برنامه ها و نظریات خاص خود برای حکومت و دولت مداری و در بعد جهانی، با توجه به جهان شمولی مکتب اسلام، دارای افکار و نظریات خاص و نظام جهانی ویژه خود است.
انقلاب اسلامی مانند هر انقلابی، بنا بر ماهیت برنامه و هدف های خود، مفاهیم، واژه ها و اصطلاحات ویژه ای دارد که برخی از آنها، خود دنیایی خاص از اندیشه های ناب است. از میان این واژه ها و اصطلاحات نوین می توان عنوان هایی همچون مستضعفان، مستکبران، جهان استکباری یا حاکمیت مستضعفان را نام برد.
انقلاب اسلامی و رهبری آن نه تنها نظریات حاکم بر روابط بین الملل و نظام سلطه جهانی موجود را که نشئت گرفته از اندیشه های ماکیاول، هابس و هانس مورگنتا است، مردود می داند، بلکه با این اعتقاد و نظریه حرکت کرد که: "سلامت و صلح جهان بسته به انقراض مستکبرین است و تا این سلطه طلبان بی فرهنگ در زمین هستند، مستضعفین به ارث خود که خدای تعالی به آنها عنایت فرموده، نمی رسد". (امام خمینی، 1361: ج11، 262)
دیری نگذشت که پیروزی انقلاب اسلامی ایران، شیعیان لبنان را نیز بیدار ساخت، به گونه ای که عملیات استشهادی آنان، چنان موجی به وجود آورد که در پی انفجار سفارت امریکا و پایگاه های نظامی امریکا، فرانسه و اسرائیل در سال 1982م. این نیروها فرار را بر قرار ترجیح دادند. آخرین بقایای نیروهای رژیم صهیونیستی نیز در سال 2000م. جنوب لبنان را تخلیه کرد و رزمندگان مقاومت اسلامی در لبنان برای نخستین بار نشان دادند که با تکیه بر قدرت ایمان، جهاد و شهادت می توان بر مجموعه قدرت های سلطه گر جهانی غلبه کرد و ناکارآمدی قدرت سخت افزاری غرب را در برابر قدرت نوظهور و جدید ملت ها، هر اندازه کم، به نمایش گذارد.
شکل گیری دو اردوگاه
پس از بیان گوشه ای از حوادث رخ داده در جهان اسلام، جهان سوم و حتی جهان پیشرفته که بیانگر بیداری و قیام توده های مردمی و نیز ضربات وارده بر پیکر نظام سلطه و ناکامی پی درپی قدرت های سلطه گر در برخورد با ملت های بیدار و سلطه ستیز است، درمی یابیم که دلیل طولانی شدن دوره گذار پس از پایان جنگ سرد و موفق نبودن قدرت های بزرگ سلطه گر در تشکیل و تثبیت نظام جدیدی مطابق تمایلات خود و طراحی های صورت گرفته به وسیله سیاست گذاران و اندیشمندان غربی، ناشی از ظهور جنبش ها و نهضت های جدیدی بود که بر ضد نظام سلطه و به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی در ایران آغاز شد. این حرکت ها با چنان شتاب فزاینده ای گسترش یافته است که همه تلاش های قدرت های سلطه گر برای متوقف کردن آنها نتیجه معکوس داده، به گونه ای که سبب اقتدار و بیداری بیشتر ملت های مظلوم و تحت ستم و فرو رفتن هرچه بیشتر سلطه گران در مرداب های ساخته و پرداخته خود شده است. به همین دلیل، می توان گفت دوره حاکمیت نظام وستفالیا به پایان راه خود رسیده و جهان شاهد ورق خوردن صفحه جدیدی از تاریخ تحولات بین الملل با معیارها و موازین تازه در روابط بین الملل است. ازاین رو، می توان نتیجه گرفت:
1. جامعه جهانی شاهد یک روند بی امان از شکل گیری و صف بندی دو اردوگاه در مقابل یکدیگر است که در یکی از این اردوگاه ها؛ دولت های سلطه گر و وابسته به سلطه گران حضور دارند و اردوگاه دیگر را ملت ها و گروه های اجتماعی و دولت های برخاسته از درون توده های مردم که ستیز خود را با نظام سلطه آغاز کرده و در حال گسترش است، تشکیل می دهد. به عبارت دیگر، این روند را می توان تقابل میان دو اردوگاه سلطه گران و سلطه ستیزان نامید که هریک ویژگی ها و دسته بندی خاص خود را دارند و تعاریف جدیدی را از مفاهیم روابط بین الملل، خلق و هدف های متفاوتی را دنبال می کنند؛
2. درحالی که در اردوگاه سلطه گران، بازیگران می کوشند همچنان نظام ظالمانه و غیرعادلانه وستفالیا و قواعد بازی آن را حفظ کنند، اردوگاه سلطه ستیزان درصدد شکستن این تابوی چند صد ساله نظام سلطه هستند و برای جامعه جهانی، برنامه و هدف ها و قواعد بازی جدیدی را تعریف می کنند.
3. آمال و هدف های این دو اردوگاه نه تنها هیچ گونه سنخیت و تشابهی با یکدیگر ندارند، بلکه در تضاد و تعارض جدی با یکدیگرند، به گونه ای که امکان آشتی و مصالحه میان آن دو وجود ندارد. به عبارت دیگر، هر ضربه ای که بر یکی وارد آید، سبب تقویت جایگاه و افزایش قدرت دیگری خواهد شد.
آرایش نیروها و بازیگران
1. اردوگاه سلطه گران
با پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در دوره گذار، جهان شاهد نوعی آرایش تازه میان بازیگران اصلی در صحنه جهان و دولت ها و بر اساس قدرت و انگیزه های قدرت های بزرگ است. می توان مدعی شد که رهبری نظام سلطه در این دوران با دولت های حاکم بر ایالات متحده امریکا است که هم قدرت سخت افزاری غالب و هم انگیزه لازم برای استقرار در چنین جایگاهی را دارند و هم دیگر بازیگران اصلی برخلاف اختلافات جدی خود با امریکا، این شرایط را پذیرفته و رضایت داده اند که دولت امریکا در برخورد با سلطه ستیزان در خط مقدم قرار گیرد و هزینه های لازم را در این مناقشه جدید بپردازد! به ویژه آنکه اگر دولت امریکا نخواهد یا نتواند رهبری این حرکت را در تقابل با این پروسه جدید برعهده بگیرد، قدرت دیگری این مسئولیت را نمی پذیرد و دولت امریکا نیز در صورت اعتراف به ناتوانی یا نپذیرفتن این مسئولیت موجبات از هم گسیختگی اردوگاه سلطه گران و برانگیختن و تقویت فزاینده اردوگاه سلطه ستیزان را فراهم خواهد آورد.
در حلقه دوم اردوگاه سلطه گران، دولت های عضو اتحادیه اروپا به ویژه قدرت های صاحب حق وتو مانند انگلیس، فرانسه و تا حدودی آلمان قرار گرفته اند. اروپا که در قرن نوزدهم به عنوان مرکز ثقل سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهان به شمار می آمد، در دوران جدید نیز درصدد دستیابی به هویت واحدی برای تبدیل شدن به یک مجموعه پویا و فعال بین المللی است. این روند در دهه 1990م. یعنی پس از فروپـاشی اتحاد جماهیر شوروی سبب گسترش تعامل منطقه ای در اروپا شده است و از سوی دیگر با توجه به این واقعیت که ضرورت های دسته بندی دوران جنگ سرد نیز به پایان راه خود رسیده، حضور اروپا به عنوان بازیگری مستقل اهمیت بیشتری یافته است.
در حلقه بعدی، دولت های توسعه یافته و غیرغربی همچون روسیه، ژاپن و چین قرار دارند. روسیه پس از فروپاشی نظام سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی بار دیگر با ملحق شدن به جامعه غرب، از نظر فرهنگی خود را یک کشور غربی می بیند و انتظار داشته و دارد که اروپا او را بپذیرد و جزیی از خود تلقی کند، درحالی که با توجه به سابقه تاریخی درگیری ها، شرایط جغرافیایی روسیه که نیمی از این کشور در آسیا و نیمی در اروپا واقع گشته است، توانمندی های باقی مانده از دوران گذشته و نیز نگرانی از جاه طلبی های این کشور، امکان چنین استقبالی از سوی دولت های اروپایی به چشم نمی خورد. ازاین رو، این دولت به اتفاق ژاپن و چین در حلقه سوم از این اردوگاه قرار می گیرند.
در حلقه بعدی، دولت های وابسته و تحت نفوذ در میان کشورهای در حال رشد هستند که دوام و بقای خود را در پشتیبانی و حمایت از نظام سلطه می بینند و در نتیجه به عنوان مهره هایی که در خدمت سلطه گران هستند، عمل می کنند.
2. اردوگاه سلطه ستیزان
شرایط و بازیگران این اردوگاه با اردوگاه سلطه گران از هر لحاظ کاملاً متفاوت است، به گونه ای که بستر حرکت در این جبهه، خیزش و جنبش توده های مردم است؛ توده های محروم و استثمار شده که قرن ها تحت ظلم و ستم بودند و از بی عدالتی رنج می بردند، مردمی که فطرتاً صلح طلب و عدالت جو هستند و به یمن توسعه ارتباطات و پیشرفت تکنولوژی، بیشتر از احوال یکدیگر در جوامع مختلف باخبرند و در یک احساس عمومی، با تنفر از دولت های سلطه گر، به تقابل با آنها برخاسته و با پیروزی هایی که در برخی جوامع بر ضد نظام سلطه به دست آورده اند، امیدوار گشته اند که ترس و زبونی را در خود کشته و می توانند بر نظام های سلطه گر حتی با دست خالی پیروز شوند.
امروزه نوعی هم بستگی جدی میان همه این جوامع، به دور از تفاوت های نژادی، قومی، مذهبی و زبانی به وجود آمده است که در کلام و بیان و احساسات، آشکارا دیده می شود. با توجه به شرایط سیاسی و اجتماعی و فرهنگی که با گسترش و سرعت ارتباطات و افزایش آگاهی های عمومی به وجود آمده است، دیگر امکان انحراف افکار و شست وشوی مغزی توده ها به وسیله بمباران تبلیغاتی و رسانه ای وجود ندارد و نظام های سلطه گر قادر نیستند همچون گذشته توده های تحت سلطه خود را به دنبال هدف های جنگ طلبانه خود بکشانند و از دشمنان خود چهره ای دیو صفت بسازند.
ملت مسلمان ایران به عنوان آغازگر این جنبش توده ای که همه ویژگی های لازم برای پیروزی در حرکت خود و تداوم آن و نیز وارد آوردن شکست های پی درپی به نظام سلطه را داشت، در جایگاه رهبری این جنبش عظیم جهانی قرار گرفته است. هدف انقلاب اسلامی تنها سرنگونی رژیم ظالمانه شاهنشاهی نبود، بلکه از همان آغاز با عنوان مبارزه با استکبار جهانی و حمایت از مستضعفان جهان، پرچم مبارزه و مقابله با همه دنیای سلطه و استبداد را برداشت و این آرمان را در قانون اساسی که الهام گرفته از مکتب حیات بخش اسلام است، آشکارا بیان و تثبیت کرد.
شیعیان جهان، حلقه دوم این جبهه را تشکیل می دهند؛ زیرا آنها پیرو امامانی هستند که هرگز در برابر نظام های سلطه گر تسلیم نشدند و با ایثار جان خود در این راه به شهادت رسیدند. تبلور عینی آن، قیام تاریخی امام حسین× در برابر نظام سلطه گر بنی امیه بود که نه تنها درس از خودگذشتگی و ایثار جان و مال و خانواده را به همه مبارزان راه حقیقت و آزادی داد، بلکه الگویی برای همه مسلمانان و همه آزادگان جهان در طول تاریخ گشت.
در حلقه سوم این جبهه، سایر مسلمانان قرار دارند که جمعیتی بیش از یک میلیارد نفر را تشکیل می دهند و از نظر جغرافیایی، پهنه گسترده ای از سه قاره کهن از موریتانی در غرب تا اندونزی در شرق را دربرمی گیرند و به سبب موقعیت استراتژیک و ژئوپولیتیک ویژه ای که دارند، از منابع عظیم ثروت خدادادی به ویژه انرژی بهره می جویند. با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، مسلمانان جهان با رسیدن به یک بیداری و آگاهی همگانی، راه خود را نه در پیروی از فرهنگ و باورهای غربی، بلکه در بازگشت به خویشتن خویش و اعتقادات و باورهای اصیل اسلامی یافتند. ازاین رو، همه نهضت ها و حرکت های آزادی بخش در جهان اسلام که بر پایه افکار و اندیشه های مادی گرایانه اعم از مارکسیسم، سوسیالیسم و لیبرالیسم شکل گرفته بود، به سستی گرایید، تاجایی که ناچار گشتند نهادها و تشکیلات خود را برچینند. در مقابل، جریان های اسلامی رونق گرفت و به سرعت گسترش یافت، ولی با توجه به بی بهره بودن از امتیازات سیاسی و ساختاری مکتب تشیع، راه خود را در آن یافتند که با حرکت های اصلاحی در چارچوب نظام های موجود، از طریق ابزار های دمکراتیک به قدرت رسند و قوانین و ضوابط اسلامی را حاکم سازند. در الجزایر، برخلاف پیروزی چشمگیری که اسلام گرایان در انتخابات به دست آوردند، با سرکوب شدید روبه رو گشتند، ولی در ترکیه با وجود برخوردهای گوناگون از جمله دخالت ارتش با اقدامات کودتایی، شکست هایی بر آن وارد آوردند، ولی مسلمانان با استفاده از تجربه گذشته به تدریج قدرت را به دست گرفتند و اینک نیز می کوشند با یک برنامه و ظرافت خاص بر نفوذ خود بیفزایند.
در حلقه چهارم این جبهه، ملت های محروم و زجر کشیده غیرمسلمان در جهان سوم قرار دارند؛ ملت هایی که طعم استثمار و بهره کشی نظام سلطه را در طول پنج قرن اخیر چشیده اند. توده های مردم افریقا و امریکای لاتین هرگز دوران برده داری و استعمار کهن و نو را فراموش نمی کنند؛ زیرا همه بدبختی ها و عقب ماندگی خود را ناشی از سیاست های تجاوزکارانه و چپاول گرانه غرب متمدن می دانند.
در حلقه پنجم، توده های مردم در کشورهای توسعه یافته قرار دارند؛ آنهایی که دولت های سلطه گر برای تامین نیازهای خویش باید از آنها به عنوان سیاهی لشگر بهره جوید. شکل گیری این دو اردوگاه را در تصاویر زیر می توان مشاهده کرد:

ویژگی های دو اردوگاه
این دو اردوگاه در همه ابعاد و زوایای هنجاری خود، تفاوت های بنیادینی با یکدیگر دارند. در واقع می توان گفت تفاوت های دو اردوگاه در حد تضادهای عمیق و سازش ناپذیری است که امکان آشتی و صلح و سازش را میان آن دو مشکل، بلکه ناممکن ساخته است، به گونه ای که هر آنچه برای یکی ارزش تلقی می شود، برای دیگری ضدارزش است و هدف هر کدام، در تضاد با هدف های دیگری است. این تضادها سبب شده است تعاریف متفاوت و در برخی موارد متضادی در مفاهیم رایج در روابط بین الملل و علوم سیاسی داشته باشند و در تقابل با یکدیگر قرار گیرند.
نظام سلطه گر، حق را با زور می داند و بر این باور است که حق با کسی است که قدرت داشته باشد. ازاین رو، تا آنجایی بر این اعتقاد تاکید می ورزد که قدرت فی نفسه هدف قرار می گیرد و تعریف آنها از انسان تا آنجا می رسد که او را بالفطره دارای شهوت کسب قدرت سیری ناپذیری می دانند. بنابراین، مکتب خود را بر پایه همین اصل به نام رئالیسم استوار ساخته و توانسته است شالوده نظام سلطه گرانه در طول تاریخ را پی افکند و با همین عنوان ظالمانه، همه موجودات را در سیطره قدرت خود ببیند و در این مسیر پیش برود و حکومت ها را نماینده قدرت و به عبارت دیگر، خود قدرت ببیند، به گونه ای که علم سیاست را علم قدرت و مترادف با علم دولت بداند، درحالی که سلطه ستیزان و مردم محروم و مستضعف حق را در احترام به رعایت کرامت انسانی، عدالت، مهرورزی، تعاون، برابری و برادری می بینند.
ایدئولوژی های غرب که مبانی مادی و ماتریالیستی دارد، عموماً در جهت توجیه نظام سلطه است و حتی اگر برخوردی با نوعی از سلطه دارد، به منظور جایگزین کردن نوعی دیگر از سلطه است. غرب سیاست را همچون اندیشمند رئالیست ایتالیایی قرن دوازدهم، ماکیاول، بر مبنای دورویی، ریا و فریب تعریف می کند و از بیان آن نیز پروایی ندارند. سیاست قدرت یا (RealPolitik) با همین مبانی ساخته و پرداخته شده است. در نتیجه، روابط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی با همین مبانی شکل گرفته است و دیگر جایگاهی برای ایجاد روابط فوق بر پایه مبانی صداقت و صراحت توام با کیاست وجود ندارد.
جنگ طلبی جزو خوی ذاتی سلطه گران است که عموماً با سه هدف به انجام می رسد: توسعه حوزه قدرت رقابت با توسعه طلبی رقبا و کسب ذخایر و منافع بیشتر و سودهای گزاف صاحبان قدرت و ثروت، در حالی که اردوگاه سلطه ستیزان با ارزش های نوینی که با فطرت انسانی و خداجویانه او تطابق دارد و در تضاد جدی با ارزش های سلطه گران است، شکل گرفته است. در این اردوگاه حق با توده های محروم است و قدرت از آن ملت هاست و ایمان و باورهای این توده ها بر مبنای کرامت انسانی شکل گرفته است؛ زیرا فضایل انسانی را از همه قدرت های سخت افزارانه سلطه گران بالاتر می داند. ازاین رو، روابط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را بر پایه عدالت، تعاون، مهرورزی و در خدمت توده های محروم تعریف می کند، ثروت ها و منابع طبیعی را حق همه انسان ها می داند، هدف های مبارزه را رهایی توده ها از سلطه صاحبان قدرت، زورگویان و انحصارطلبان معرفی می کند، ایثار، ازخودگذشتگی و فداکاری را در مسیر هدف های الهی و انسانی خویش و در خدمت هم نوعان خود با جان و دل می پذیرد و قیام بر ضد زورگویان و مقاومت در برابر تجاوزگران را وظیفه و تکلیف خود می داند. در این اردوگاه، ترس و ضعف نفس، پشت به دشمن کردن و فرار از جبهه رزم معنایی ندارد.
براساس آنچه بیان شد، می توان نتیجه گرفت که تضاد اردوگاه سلطه گران با اردوگاه سلطه ستیزان در حد بازی با حاصل جمع جبری صفر است؛9 یعنی آنچه را که یکی از دست می دهد، دیگری به دست می آورد و آنچه را که یکی می برد، دیگری از دست می دهد.
آینده پارادیم برخورد با سلطه
اگرچه اردوگاه سلطه گران، نظام های خاص خود را دارد که با توجه به سوابق و عملکرد چند قرن این اردوگاه، کنش و واکنش درونی و بیرونی آن برای جامعه جهانی قابل درک و پیش بینی است، ولی اردوگاه سلطه ستیزان دوران آغازین شکل گیری خود را سپری می کند و برای انسجام یافتن و پذیرش آن از سوی جامعه جهانی راه نسبتاً طولانی در پیش دارد. البته عوامل شتاب زا را نباید فراموش کرد.
تحولاتی که به آنها اشاره شد، این باور جدی را در ملت های جهان به وجود آورده است که آنها می توانند به عنوان بازیگران جدید و در عین حال قدرتمند، در صحنه روابط بین الملل و جهان سیاست نقش بازی کنند و بر زخم کهنه خود که از دوران استعمار و استثمار از نظام سلطه دارند، با مقاومت، ایستادگی و ازخودگذشتگی مرهم نهند و آنها نیز ضربه های کارسازی بر نظام تنومند سلطه وارد آورند.
در مقابل، نظام سلطه نیز از پای ننشسته و برای برخورد با این جنبش جهانی و تقویت و تثبیت جایگاه خود از هیچ کوششی فروگذار نکرده که البته همه آنها نتیجه عکس داده است، به گونه ای که نظام سلطه ناچار گشته با شکست و ناکامی، برنامه های تجاوزکارانه خود را در نیمه راه رها سازد.
توسعه ارتباطات و دسترسی همه جوامع و ملت ها به شبکه های اطلاعاتی و رسانه ای مانع از ادامه تاثیر سیاست های تبلیغاتی و القائات یک سویه نظام سلطه شده است؛ زیرا انحصار رسانه های جمعی در گذشته از ابزارهای مهم صاحبان قدرت و سلطه بود، ولی امروزه با گسترش رسانه ها و دسترسی به انبوه اطلاعات و انتقال سریع آن به وسیله کانال های گوناگون و غیرانحصاری ماهواره ها یا اینترنت، عرصه را بر انحصارگران رسانه ای آن چنان محدود کرده است که برخی برخلاف میلشان برای حفظ مشتریان و تماشاگران و شنوندگان خود ناچارند پیام های دشمنان خود را نیز لحظه به لحظه و به صورت زنده برای جهانیان پخش کنند! تردیدی نیست که آنها تمایل به پخش سخنان افراد مشهوری همچون دکتر احمدی نژاد یا سید حسن نصراله که عموماً نظام سلطه و صاحبان قدرت را زیر سوال می برند، ندارند، ولی فشار بینندگان و شنوندگان رسانه ای آنها را مجبور می سازد پیام های دشمنان خود را هرچند از روی اکراه، به گوش جهانیان برسانند!
ازآنجاکه اسلام منادی برادری، محبت، صلح و دوستی میان همه آحاد بشر فارغ از هر نوع نژاد، ملیت و رنگی است، درحالی که توده های جوامع گوناگون از ظلم و جور سلطه گران، جنگ و خونریزی، بی عدالتی و دشمنی خسته و بیزار شده اند، افکار و اندیشه های اسلامی به عنوان مکتب مبارزه، به سرعت در حال گسترش است. ازاین رو، گرایش روزافزون جوامع مختلف و حتی جوامع پیشرفته به اسلام در سال های اخیر، نگرانی و هراس صاحبان قدرت و سلطه را برانگیخته، به گونه ای که آنها را واداشته است به شیوه های گوناگون، اسلام هراسی و اسلاموفوبیا را رواج دهند یا اسلام را معادل تروریسم معرفی کنند که البته نه تنها در عمل ناکام مانده اند، بلکه ناخواسته موجبات جلب توجه بیشتر توده ها را به این مکتب حیات بخش فراهم آورده اند، به گونه ای که همه ساله بر شمار گروندگان به اسلام به صورت چشمگیری افزوده می شود که این خود عاملی در رنگ باختن تبلیغات سلطه گران و کاهش اثرگذاری تلاش آنها در ترویج مکتب های مادی گرایانه و الحادی به شمار می آید.
بنابراین، پیوند میان دولت های مردمی و توده های مردم در اردوگاه سلطه ستیزان مستحکم تر می شود؛ زیرا حیات و دوام خود را در نزدیکی به یکدیگر و تشکیل جبهه های متشکل و منسجم برای حمایت از خود و مقابله با زیاده خواهی های سلطه گران می جویند. روابط این جوامع نه تنها بر پایه وجود منافع مشترک، بلکه بر پایه عشق، محبت و دوستی و همراهی استوار می شود؛ مفاهیمی که در قاموس مادی گرایانه سلطه گران معنایی ندارد. ازاین رو، بر نفوذ ایران اسلامی در میان اردوگاه سلطه ستیزان هرچه بیشتر افزوده می شود، به گونه ای که به عنوان راهبر و پیشرو ملت ها و توده های دیگر و نیز الگو و مدل قابل استفاده و تکرار، توجه بیشتر ملت های مسلمان و غیرمسلمان را به خود جلب می کند.
حکومت های وابسته به نظام سلطه در جهان اسلام و جهان سوم، از سوی شهروندان خود تحت فشار بیشتری قرار می گیرند که در نهایت یا در مقابل خواست های مردم تسلیم می شوند و قدرت را به تدریج به ملت های خود واگذار می کنند یا با شورش ها و انقلاب های مردمی روبه رو می شوند و این در شرایطی است که نظام سلطه امکان حمایت از آنها را به تدریج از دست می دهد.
در مجموع می توان گفت سلطه گران در این دوره با سه نوع اختلاف و درگیری روبه رو خواهند بود:
1. اختلاف ها و تضاد منافع میان دولت های سلطه گر همچنان ادامه خواهد داشت؛ زیرا با توجه به محدودتر شدن منابع و بازار و رقابتی که به آنها نیاز خواهند داشت، بر سر تقسیم منافع در جامعه جهانی به توافق و تفاهم نخواهند رسید، به گونه ای که هریک می کوشد موقعیت و امتیاز بیشتری کسب کند که البته این درگیری ها به جنگ گرم میان آنها منجر نخواهد گشت.
2. با توجه به افزایش آگاهی توده های مردم در کشورهای سلطه گر، نه تنها تحت تاثیر تبلیغات یک سویه، بسیج آنها در خدمت دولت هایشان مشکل تر می شود، بلکه به صورت روزافزونی در برابر اجرای تصمیمات تجاوزکارانه آنها موانعی جدی ایجاد می کنند که موجبات شکست دولت های حاکم را فراهم خواهد ساخت، همان گونه که در اسپانیا، ایتالیا، انگلیس و امریکا مشاهده کردیم.
3. گسترش مقاومت ملت های سلطه ستیز با سرنگونی دولت های وابسته و روی کار آمدن دولت های مردمی، عرصه را بر قدرت های سلطه گر روز به روز تنگ تر خواهد کرد و مشکلاتی جدی برای نظام سلطه به وجود می آورد.
به این ترتیب، قابل پیش بینی است که نظام سلطه قدرت نمی تواند به صورت هم زمان با این درگیری ها مقابله کند. ازاین رو، با گذشت زمان، از توان و قدرت آن کاسته خواهد شد و روزی خواهد رسید که ملت ها پیروزی قطعی اردوگاه سلطه ستیزان بر اردوگاه سلطه گران را البته با هزینه های گزاف، جشن خواهند گرفت که این در واقع تحقق وعده الهی همان گونه که امام راحل پیش بینی کرده است، خواهد بود.
حضرت امام خمینی& از آغاز نهضت اسلامی به ویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، همواره در سخنان و نوشته های خود به نظام جهانی مطلوب از دیدگاه اسلام و انقلاب اسلامی اشاره می کند که ما نیز با الهام از مطالب و نوشته های ایشان به شرح چارچوب این نظام می پردازیم.
1. برخلاف مارکسیست ها که به جبر تاریخ اعتقاد دارند و حاکمیت طبقه کارگر را اجتناب ناپذیر می دانند، حضرت امام& معتقد بود که تنها با بیداری و آگاهی یافتن ملت های مستضعف به حقوق حقه خود و قیام بر ضد مستکبران است که آنها می توانند به پیروزی رسند: "مستضعفین باید قیام کنند، مستضعفین همه بلاد، همه ممالک باید حق خودشان را با مشت محکم بگیرند [و] منتظر نباشند که آنها حق آنها را بدهند؛ مستکبرین حق کسی را نخواهند داد." (امام خمینی، 1361: ج11، 259)
2. حضرت امام خمینی& با وجودی که ایجاد آگاهی و قیام عمومی مستضعفان را برای تحقق حاکمیت خود بر جهان ضروری و اجتناب ناپذیر می داند، با تکیه بر آیه شریفه قرآن، پیروزی آنان را حتمی و قطعی قلمداد می کند: "هان ای ملت های جهان که مستضعفید! از جای برخیزید و حق خود را بستانید و از عربده های قدرتمندان نهراسید که خداوند با شماست و زمین ارث شماست و وعده خداوند متعال تخلف ناپذیر است." (همان: ج15، 212)
3. حفظ سلامت و بقای صلح جهانی، بستگی به برقراری موازنه قوا و دیگر نظام های ارائه شده و تجربه شده اندیشمندان و سیاست گذاران غرب ندارد، بلکه تنها در نابودی و شکست قدرت های سلطه گر امکان پذیر است: "باید این نهضت در تمام عالم، نهضت مستضعف در مقابل مستکبر، در تمام عالم گسترده شود. ایران مبدا و نقطه اولی و الگو برای همه ملت های مستضعف است در تمام اقشار عالم، مسلمین به پا خیزند، بلکه مستضعفین به پا خیزند. وعده الهی مستضعفین را شامل است و می فرماید که ما منت بر مستضعفین می گذاریم که آنها امام بشوند در دنیا و وارث باشند. امامت حق مستضعفین است. وراثت از مستضعفین است. مستکبرین غاصبند. مستکبرین باید از میدان خارج شوند." (همان: ج6، 168)
4. مستضعفان محدود به مسلمانان و ملت های جهان سوم نیستند، بلکه همه توده های تحت ستم و تحت سلطه استکبار در عالم، حتی آنهایی را که تحت حاکمیت دولت های مستکبر شرق و غرب هستند، دربرمی گیرد. بنابراین، هیچ یک از عوامل جغرافیایی فرهنگی و تقسیم بندی های دولت ـ ملت نمی تواند بیانگر مرزبندی میان مستضعفان و مستکبران باشد. به این ترتیب، نظریه برخورد تمدن ها و یا برخورد فرهنگ ها یا حتی قطب بندی های جهانی، به هدفی جز تداوم سلطه مستکبران یا رقابت و تضاد میان مستکبران در تقسیم غنایم و استثمار و استضعاف جوامع و ملت های مختلف نمی اندیشد: "شما باید بدانید ملت های (جهان) حتی آن ملت هایی که الهی نیستند، اینها همه شان جزو مستضعفان جهانی هستند و همیشه در تحت سلطه مستکبران بوده اند." (همان: ج15، 213)
"هر دو ابرقدرت کمر به نابودی ملل مستضعف بسته اند و ما باید از مستضعفین جهان پشتیبانی کنیم؛ اسلام بین کشورهای مسلمان و غیرمسلمان فرقی قایل نمی باشد و پشتیبان تمام مستضعفین جهان است." (همان: ج12، 19)
5. برخلاف نظام های قبلی که بر پایه اندیشه های سکولاریستی و اومانیستی شکل گرفته بود و لذت گرایی، خوش گذرانی و مصرف گرایی را به عنوان یک زندگی خوب رواج می دادند، این نظام بر پایه بازگشت به دین و حاکمیت خداوند قرار دارد و زندگی سعادتمندانه را در پایبندی هرچه بیشتر به برقراری عدالت، تقوا، نظم اخلاقی و باورهای معنوی و الهی می داند و فرهنگ بوالهوسی و ثروت اندوزی را که شیوه مستکبران است نفی می کند.
6. مسلمانان به صورت اعم و ملت مسلمان ایران به صورت اخص که برای نخستین بار توانسته اند بر استکبار غلبه یابند، به برکت بهره مندی از مکتب حیات بخش و انسان ساز اسلام، نقش هدایت و رهبری این خیزش عظیم جهانی را بر عهده دارند. به عبارت دیگر، گسترش و صدور انقلاب اسلامی به معنای تلاشی برای مبارزه جهانی با استکبار و حمایت از مستضعفان است: "ان شاءالله با گسترش انقلاب اسلامی ایران، قدرت های شیطانی به انزوا کشیده خواهند شد و حکومت مستضعفان زمینه را برای حکومت جهانی مهدی آخر زمان# مهیا خواهد کرد". (امام خمینی، 1363: 15)
نتیجه
آنچه از نوشته ها و نظریات هانتینگتون، برژینسکی یا دیگر نظریه پردازان غربی استنباط می شود، این است که نظریه پردازی و برنامه ریزی قدرت های استکباری برای تداوم سلطه خود بر دنیا همچنان ادامه خواهد داشت، ولی با این وجود، در سخنان آنان هاله ای از نگرانی دیده می شود که دلیل آن، بیداری فزاینده ملت های مستضعف جهان و اتحاد و همبستگی هرچه بیشتر ایشان به دور از هر نوع تفاوت های فرهنگی، نژادی و مذهبی در مقابله با دولت های سلطه گر و استکباری است.
به این ترتیب، می توان گفت در قرن بیست و یکم، جامعه جهانی پس از عبور از یک دوره گذار وارد دوره جدیدی خواهد شد که هیچ گونه شباهتی با دوره های گذشته نخواهد داشت و آن، شکل گیری دو اردوگاه خواهد بود که در یکی از آنها قدرت های مستکبر با همه امکانات نظامی و اقتصادی خود حضور دارند و در دیگری، ملت های مستضعف جهان به ویژه ملت های مستضعف جهان سوم هستند که با رهبری مسلمانان بیدار و آگاه قیام می کنند و مستکبران را به زانو درمی آورند.
اگرچه دولت های مستکبر تجهیزات و امکانات تسلیحاتی، نظامی و اقتصادی قابل توجهی دارند، ولی ناچارند در دو جبهه داخلی و خارجی با توده های بیدار و آگاه وارد جنگی بی امان شوند که در آن شرایط، دیگر آن امکانات قادر به نجات زورمداران نخواهند بود و به یقین همان گونه که خداوند وعده داده است، پیروزی نهایی مستضعفان که همانا وارث و خلیفه خداوند بر روی زمین هستند، تحقق خواهد یافت.
"وَنُرِیدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْاَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمْ الْوَارِثِینَ."10

فهرست منابع و مآخذ
1. امیری مجتبی، 1375، نظریه برخورد تمدن ها، هنتینگتون و منتقدانش، تهران، انتشارات دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی.
2. برینتون، کرین، 1363، کالبدشکافی چهار انقلاب، ترجمه محسن ثلاثی، نشر نو.
3. تامپسون، کنت، روی مکردیس، بی تا، مطالعه تطبیقی سیاست خارجی، ترجمه فاطمه قدیمی پور، تهران، نشر دانشگاه تهران
4. جوردن، هامیلتون، 1362، بحران، ترجمه محمود شرقی، انتشارات هفته.
5. خمینی، سید روح الله، 1361، صحیفه نور، 21 جلد، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
6. ـــــــــــــــــ ، 1376، ولایت فقیه، تهران، انتشارات مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینی&.
7. دادگستری جمهوری اسلامی، 1364، غائله چهاردهم استفند: ظهور و سقوط ضدّ انقلاب، چاپ اول، تهران، انتشارات دادگستری جمهوری اسلامی ایران.
8. دانشجویان پیرو خط امام، اسناد لانه جاسوسی، ش9ـ1.
9. در جستجوی راه امام از کلام امام، 1363، (دفتر نوزدهم، فلسطین و صهیونیزم)، تهران، انتشارات امیرکبیر
10. دکمجیان، سرایر، 1366، جنبش های اسلامی در جهان عرب، ترجمه حمید احمدی، چاپ اول، تهران، کیهان.
11. روبین، باری، 1363، جنگ قدرت ها در ایران، ترجمه محمود شرقی، تهران، انتشارات آشتیانی.
12. سالینجر، پیر، 1362، گروگانگیری در ایران و مذاکرات محرمانه تهران، ترجمه دکتر ثقهالاسلامی، تهران، انتشارات نوین.
13. سولیوان، ویلیام، 1361، ماموریت در ایران، ترجمه محمود شرقی، تهران، انتشارات هفته.
14. کلربریر، بلانشه، 1358، پیر ـ ایران: انقلاب به نام خدا، ترجمه قاسم صنعوی، تهران، نشر سحاب.
15. محمدی، منوچهر، 1371، "نظام نوین جهانی"، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، دانشگاه تهران، شماره28.
16. محمدی، منوچهر، 1371، انقلاب اسلامی در مقایسه با انقلاب های فرانسه و روسیه، چاپ دوم، قم، نشر معارف.
17. محمدی، منوچهر، 1376، تحلیلی بر انقلاب اسلامی، چاپ ششم، تهران، انتشارات امیرکبیر.
18. منصوری، جواد، 1365، نظری به سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، انتشارات امیرکبیر.
19. نکترلاین، دونالد، 1356، منابع ملی و سیاست خارجی، ترجمه و تلخیص محمد معتمدی، مجله روابط بین الملل، ش10.
20. وزارت امور خارجه، 1361.، تحلیلی بر جنگ تحمیلی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران، تهران.
21. Bill, James,1988, The Eagle and The Lion, The Tragedy Of American- Iranian Relations, Yale University Press.
22. Coloumbis, T.A. and Wolfer, J.H., 1978, Introduction to International Relations, power and Justice.
23. Dawisha, A, 1983, Islam in Foreigen Policy, Cambridge University Press.
24. Fukuyama, F, 1992, The End of History and the last man, New York, the Free press.
25. Huntington, S., 1968, Political Order in Changing Societies, Yale University press.
26. —————–, 1993, ''The Clash of Civilizations,'' Foreign Affairs, Summer.
27. Ioannides, Christos, 1991, Americas Iran, Injury and Catharsis, University Press of America.
28. Keddi, N.R. Casiorswski, 1990, Neither East, Nor, West Iran, The Soviet Union, and The United States, Yale University press.
29. Rosenau, James, 1975, "A Pre – theoty of Foreign Policy," in W.D. Coplin, C.W. Kegly, Analyzing International Relations, Praeger Publishers, New York.
30. Rubenstein, E.R. Crocker, J, "Challenging Huntington," Foreign policy, No. 79, Fall 1994.
1. Paradigm.
2 . The Balance of Power.
3 . Big Brothers.
1 . Transition Period.
2 . William Bridges, Passages, Press Quality Progress, April 1997.
4. صحنه اجرا و آزمایش نظام جدید تک قطبی برای دولت امریکا در حادثه اشغال کویت به وسیله عراق فراهم شد و امریکا توانست با دستاویز قرار دادن این تجاوز، زمینه را برای اجرای نظم جدید به رهبری خود فراهم آورد. ازاین رو، اگرچه دولت صدام پیش از آغاز جنگ خلیج فارس آمادگی خود را برای خروج از کویت اعلام کرده بود، ولی دولت امریکا آن را نادیده گرفت و این جنگ را با حمله هوایی و زمینی آغاز کرد، درحالی که هزینه این جنگ را کشورهای دیگر به ویژه کشورهای نفت خیز خلیج فارس و برخی کشورهای اروپای غربی و ژاپن پرداخت می کردند.
5. برای آگاهی بیشتر از نظام های جهانی نک: منوچهر محمدی، "نظم نوین جهانی"، آذر 1371، ش 28، دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران.
6. این تمدن ها عبارتند از: تمدن های غربی، کنفوسیوسی، اسلامی، هند، اسلاو، ارتدکس، امریکای لاتین و حاشیه تمدن افریقایی.
7. Nation – State
8 . معاون ژاپنی الاصل بخش برنامه ریزی سیاسی وزارت امور خارجه آمریکا.
9 . Zero- sum Game.
10. "ما قومی را که به استضعاف کشیده شده بودند، وارث شرق و غرب زمین قرار دادیم." (قصص: 5)
—————

————————————————————

—————

————————————————————

34  برخورد تمدن ها یا برخورد با نظام سلطه

33  فصلنامه علمی ـ پژوهشی انقلاب اسلامی/ شماره 16/ بهار 1388


تعداد صفحات : 33 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود