داستان اِفک یا ((حدیث اِفک )) یعنى تهمت زدن به یکى از همسران پیامبر، معروف است . و ماجراى آن در سوره نور به تفصیل آمده است . آیات مربوط به این ماجرا از آیه یازده آغاز و تا 26 پایان مى یابد.
تفاسیر و احادیث و تواریخ اسلامى راجع به زنى که مورد تهمت قرار گرفته است دو نظر دارند:
1 – عموم مفسران و محدثان و مورّخان عامه نوشته اند: وى عایشه دختر ابوبکر بوده است . این نظر هم بر اساس حدیثى است که راوى آن خود عایشه است ، به شرحى که خواهد آمد. بعضى از تفاسیر و تواریخ شیعه نیز بر اثر عدم توجه ، همین نظر را اظهار داشته اند.
2 – بیشتر تفاسیر شیعه نوشته اند که ماجراى ((اِفک )) از تهمت زدن عایشه به ((ماریه )) همسر مصرى پیغمبر ناشى شده است .
اینک نخست به شرح نظریه اول مى پردازیم ، آنگاه نظر خود را درباره نظریه دوم ابراز مى داریم .
عایشه مى گوید: رسم پیغمبر این بود که هر گاه مى خواست به سفر برود، قرعه مى انداخت و به حکم قرعه یکى از همسران خود را همراه مى برد.در غزوه ((بنى مُصطلق ))قرعه به نام من اصابت کردومن همراه پیغمبربودم .
پس از خاتمه جنگ و شکست دشمن ، در یکى از منازل میان راه مدینه ، شب هنگام چون کاروان ما خواست حرکت کند، من براى قضاى حاجت به نقطه اى رفتم و چون برگشتم دیدم گردنبندم نیست . به نقطه اى که رفته بودم بازگشتم تا آن را بیابم . وقتى به محل اقامت کاروان مراجعت کردم دیدم قافله حرکت کرده است و به تصور اینکه من در محمل هستم ، آن را برداشته و به شتر بسته و رفته اند.
در آن هنگام یکى از اعراب بادیه به من نزدیک شد و چون مرا شناخت شترش را خوابانید و مرا سوار کرد وبه قافله رسانید. همین معنا موجب شد که منافقان سروصدا به راه اندازند و پیغمبر مرا به خانه پدرم بفرستد و حتى در صدد طلاق من بر آید تا اینکه آیات ((اِفک )) نازل شد و خدا مرا از تهمتى که زده بودند تبرئه کرد و نظر پیغمبر نسبت به من عوض شد!
این خلاصه داستان افک و نزول شانزده آیه سوره نور به روایت عایشه است . اگر داستان این بوده است که عایشه مى گوید، چندین اشکال در این حدیث به نظر مى رسد که باید براى آن پاسخى منظور داشت :
1 – آیا پیغمبر اجازه داده که زن جوانش شب هنگام بدون اطلاع او از میان جمعیت خارج شود و تنها به نقطه تاریک و دورى از بیابان رود؟
2 – آیا پیغمبر این قدر نسبت به ناموس خود (نَعُوذُ بِاللّهِ) سهل انگار بوده است که موقع کوچ کردن نداند همسرش در محمل هست یا جا مانده تا اینکه عربى او را بیابد و سوار کند و بیاورد و به کاروان برساند؟!
3 – آیا پیغمبر تا آنجا بى خبر بوده که نداند تهمت منافقان ، راست است یا دروغ تا اینکه ((آیات افک )) نازل شود و یقین کند که سخن منافقان تهمت بوده است و عایشه تبرئه شود و باردیگر او را بپذیرد و به خانه برگرداند؟
4 – آیا براى پیغمبر روا و جایز است که بر اساس شایعه سازى منافقان ، زن جوانش را از خود براند و نسبت به او سوءظن پیدا کند و باعث شود که شخصیت و آبروى او و خودش لکه دار گردد؟!
اینها نقاط مبهمى است که به طور آشکار در حدیث افک عایشه دیده مى شود و قبول آن ماجرا از زبان عایشه را مورد تردید قرار مى دهد.
آنچه در احادیث معتبر شیعه راجع به ((حدیث افک )) آمده است ، به خوبى مى رساند که موضوع چیز دیگرى بوده است و با توجه به آن هیچیک از این اشکالات مورد پیدا نمى کند.
آنچه شیعه در این خصوص روایت کرده این است که روزى پیغمبر اکرم ، کودک خردسالش ((ابراهیم )) را که از همسر مصرى خود ((ماریه )) داشت به عایشه نشان داد و فرمود: ((ببین چقدر شبیه من است )).
عایشه گفت : نه ! نمى بینم که شباهتى به شما داشته باشد!!
عایشه مى خواست به ((ماریه )) از این راه تهمت بزند. چون او پس از خدیجه تنها زنى بود که از پیغمبر بچه آورده بود و عایشه تنها دخترى که به عقدپیغمبر درآمده بود،نمى توانست شاهداین منظره باشد و آن راتحمل کند.
خود وى مى گوید: حالتى که در این مواقع به هر زنى دست مى دهد، بر من عارض شد.
ولى به گفته علامه فقید سید عبدالحسین شرف الدین عاملى : ((خداوند، ابراهیم و مادرش ماریه را به دست امیرالمو منین علیه السّلام از این اتهام تبرئه کرد)).
حاکم نیشابورى داستان آن را در حدیث صحیح ((مستدرک )) و ذَهَبى در ((تلخیص )) به نقل از خود عایشه آورده اند. نگاه کنید به جلد چهارم مستدرک و تلخیص آن ، صفحه 39 و تعجب کنید.(93)
بارى ، بنابرآنچه در حدیث افک راجع به سوءنظر و حسد عایشه نسبت به ماریه همسر دیگر پیغمبر دیده مى شود این است که چون او نمى توانست خود را فاقد اولاد ببیند و بچه هوو را در بغل پیغمبر مشاهده کند، لذا به هووى خود تهمت زد و کسان خود و دیگران را نیز با خود همدست کرد و آن سرو صدا را به راه انداخت . خداوند آیات افک را در تبرئه ماریه از تهمت عایشه نازل فرمود و منافقان را تخطئه کرد که درست به عکس منظور عایشه نتیجه مى دهد؛ زیرا:
اولا :
خداوند ماریه را تبرئه کرده است نه عایشه .
ثانیا :
عایشه بود که ماریه را مورد تهمت و افک قرار داد و موجب شد که منافقان ، زبان درازى کنند و سروصدا به راه بیندازند.
ثالثا :
آیات افک در نکوهش عایشه و تخطئه او نازل شده است ، نه براى دفاع از وى و آن داستان نامناسب .
رابعا :
باتوجه به این واقعیت کاملا پیداست که عایشه خواسته است با جعل آن حدیث کذایى ، مسیر نزول آیات افک را منحرف سازد و آن را به نفع خود متمایل کند که چون در آن ایام حکومت تعلق به پدر او داشت ، توانست این کار را عملى سازد و تخطئه خود را به صورت تبرئه خویش در آورد، اما در مورد دیگر جلوه گر سازد.
اینک ترجمه آیات افک ، که عینا از نظر خوانندگان محترم مى گذرد:
((کسانى که تهمت (به ماریه ) زدند، گروهى از شما مسلمانان (اما منافق ) هستند.
(اى مسلمانان راستین )گمان نکنید که این تهمت ، شما را دچار شرّ کند بلکه سرانجام به نفع شما خواهد بود
(و منافقان شناخته مى شوند) هر یک از آنان که تهمت زده اند،گناه آن را خواهند برد
و کسى که بیشترین تهمت را به عهده گرفت ، عذابى بزرگ خواهددید)).
((چرا وقتى آن تهمت را شنیدید، مردان و زنان با ایمان درباره خود گمان نیک بردند و فقط گفتند: این تهمتى آشکار است (که منافقان زده اند)؟)).
((چرا وقتى منافقان این تهمت را زدند، چهار شاهد براى اثبات آن نیاوردند؟ وقتى گواهانى نیاوردند، نزد خداوند دروغگو خواهند بود)).
((اگر تفضل خدا و رحمت او در دنیا و آخرت بر شما اهل ایمان نبود، در این سخنان و تهمتها که در آن فرورفته اید (و به زبان مى آورید) عذابى بزرگ به شما مى رسید)).
((زیرا شما آن سخنان را با زبانهاى خود تلقى کرده و چیزى را که علم به آن ندارید با دهانهاى خود مى گویید و مى پندارید که کار آسانى است ، در صورتى که نزد خدا بزرگ است )).
((چرا وقتى آن را شنیدید گفتید: ما را نمى رسد که این سخنان را به زبان آوریم ، اى خداى سبحان این تهمتى بزرگ است ؟)).
((خدا شما را پند مى دهد که هرگز به مانند آن برنگردید، اگر از اهل ایمان هستید)).
((خدا آیات خود را براى شما بیان مى کند و خدا دانا و حکیم است )).
((آنانکه دوست دارند کار زشت را در میان اهل ایمان شایع سازند در دنیا و آخرت عذابى دردناک خواهند داشت ، خدا مى داند و شما نمى دانید)).
((اگر فضل و رحمت خدا نبود (عذاب خدا شما را فرو مى گرفت ) خدا مهربان و رئوف است )).
((کسانى که زنان پارسا و بى خبر و باایمان را به زنا نسبت مى دهند، در -دنیا و آخرت نفرین شده خدایند و کیفرى بزرگ در پیش خواهند داشت)).
((در روزى که زبانهاى آنان و دستها و پاهایشان نسبت به آنچه کرده اند گواهى مى دهند.
((زنان پلید و فاسد میل به مردان پلید و آلوده دارند، مردان پلید هم به طرف زنان آلوده مى روند، زنان پاک خواهان مردان پاک هستند و مردان پاک هم خواستگار زنان پاکیزه مى باشند. این افراد از آنچه بدخواهان به ایشان نسبت مى دهند پیراسته اند. آنان آمرزیده اند و روزىِ بزرگى نزد خدا دارند)).
امیر مومنان علیـ علیه السلام ـ در این رابطه می فرماید: باید گفتار و کردار برادر دینی خود را به بهترین وجه قرار دهی مگر اینکه یقین پیدا کنی و راه توجیه (حمل بر صحت) بر تو بسته باشد. و نباید به سخن برادرت بد گمان باشی در حالیکه تو محمل خوبی برای توجیه کلام او می یابی.
همچنین محمد بن فضیل می گوید. به امام هفتم عرض کردم: بعضی از افراد موثق برای من خبر آوردند که یکی از برادران دینی دربارهی من مطلبی گفته که آنرا نمی پسندم از او در این باره سوال کردم، او انکار نمود تکلیف من چیست؟ حضرت فرمود: گوش و چشمت را نسبت به برادرت تکذیب کن بطوریکه اگر پنجاه عادل در نزد تو گواهی بدهند که فلانی دربارهی تو چنین مطلب نادرستی را مطرح ساخته تو باید آنان را تکذیب، و برادر ایمانی خود را تصدیق کنی و آنچه را که باعث ریختن آبروی او میشود اشاعه ندهی که در غیر این صورت از مصادیق آیهی: ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فی الذین امنوا، خواهی بود.
بنابراین مادامی که میتوانی باید قول و فعل مومن را حمل بر صحت، و به خیر و صلاح توجیه کنی و نباید به او بدبین و بد گمان باشی و امر او را بر فساد و بدی حمل نمائی، حتی اگر از دهان مومنی بوی شراب به مشامت رسید نباید به او سوء ظن پیدا کنی که او شراب خورده، و مرتکب فعل حرام گشته، بلکه باید محمل خوبی برای آن بیابی مثلاً بگوئی که شاید طبق تجویز پزشک به منظور مداوا و درمان نوشیده و یا فساق او را مجبور به شرب خمر کرده اند و یا اشتباها بجای شیشه ی سرکه بطری شراب را برداشته و بدهان ریخته و هنگامی که متوجه شده که شراب است بلافاصله آنرا بیرون ریخته و حتی قطره ای هم فرو نبرده است.
توجه اسلام به عواقب تهمت و اشاعه فحشا در جامعه اسلامی
خداوند در آیه 12 سوره نور می فرماید: "لولا اذ سمعتموه ظن المومنون و المومنات بانفسهم خیرا؛ چرا هنگامی که آن (تهمت) را شنیدید، مردان و زنان مومن نسبت به خودشان گمان نیک نبردند". قرآن می گوید: ای مسلمانها! چرا آن وقت که شنیدید، به برادران مسلمانتان گمان بد بردید و گمان خوب نبردید؟ اگر چنین می گفت یک مطلب ساده ای گفته بود. ولی قرآن همین مطلب را با بیان دیگر می گوید، نمی گوید ( چرا به برادران مومن و خواهران مومنتان گمان بد بردید؟ می گوید چرا به خودتان گمان بد بردید؟ یعنی توجه داشته باشید، شما یک پیکرید، شما به قول مولوی نفس واحد هستید: " مومنان هستند نفس واحده " . همه مسلمانها و مومنین باید اینطور حساب کنند که اعضای یک پیکرند، اگر تهمتی به یک مومن زده می شود آن را به خودشان تلقی کنند. این یک نکته که به جای اینکه بگوید چرا به برادران مومن گمان خیر نبردید می گوید چرا به خودتان گمان خیر نبردید، یعنی مسلمان " من " و " او " نباید داشته باشد، مسلمان باید بداند عرض برادر مسلمان عرض اوست، آبروی برادر مسلمان آبروی خودش است.
نمی گوید چرا " شما " به خودتان گمان خوب نبردید؟ می گوید: چرا " مومنین و مومنات " به خودشان گمان خوب نبردند؟ اولا زن و مرد را با هم ذکر می کند، یعنی زن و مرد ندارد و ثانیا کلمه " ایمان " را دخالت می دهد، می خواهد بگوید ایمان ملاک وحدت و اتحاد است، مومنان از آن جهت که مومن هستند نفس واحد هستند، یعنی ملاک وحدت و اتحاد را هم بیان می کند. در واقع می خواهد بگوید: ای مردان مومن و ای زنان مومن، آیا اگر به شما چنین تهمتی زده بودند حاضر بودید تهمتی را که به خودتان زده اند بازگو کنید، هر جا بنشینید بگویید به من چنین تهمتی زده اند و درباره من چنین حرفی می زنند؟ هیچ وقت درباره خودتان چنین حرفی می گفتید؟ چطور اگر درباره شما حرفی بزنند خودتان می فهمید که باید سکوت کنید و حرف بدی را که مردم برای شما جعل کرده اند دیگر خودتان اشاعه نمی دهید، ولی وقتی که درباره برادران و خواهران مومن خودتان حرفی را می شنوید، همان کاری را که درباره خودتان می کنید درباره آنها نمی کنید؟ آن وقتی که شنیدید، چرا مومنین گمان خوب درباره خودشان نبردند؟ چرا همان جا که شنیدند نگفتند این یک دروغ بزرگ است؟ قرآن می گوید: شما روز اول باید می گفتید "هذا افک مبین؛ این تهمتی آشکار است". پس بعد از این آگاه باشید این افکها که در میان شما جعل می شود، فورا بگویید "هذا افک مبین".
"لولا جاوا علیه باربعه شهداء فاذ لم یاتوا بالشهداء فاولئک عند الله هم الکاذبون؛ چرا بر آن ادعا چهار شاهد نیاوردند؟ پس حالا که شاهدان را نیاوردند، اینان خود در پیشگاه خدا دروغگویند" (نور 13 ). شما در کارتان قانون و حساب دارید. اسلام برای شما وظیفه معین کرده، شرعا وظیفه دارید که هر تهمتی نسبت به یک مسلمان شنیدید مادامی که بینه شرعی اقامه نشده است، بگویید دروغ است، در نزد خدا دروغ است. مقصود از جمله "در نزد خدا دروغ است" این است که در قانون الهی دروغ است. تکلیف بسیار روشنی است. بعد از این ما باید بدانیم اگر فردی درباره فردی یا درباره موسسه ای حرفی زد ما چه وظیفه ای داریم. آیا وظیفه داریم سکوت کنیم؟ آیا وظیفه داریم حتی بگوییم " ما که نمی دانیم، خدا عالم است؟ من چه می دانم، شاید باشد شاید نباشد؟"، آیا وظیفه داریم در مجالس نقل کنیم، بگوییم چنین چیزی می گویند؟ وظیفه مان چیست؟
مادامی که بینه شرعی اقامه نشده است و مادامی که شرعا بر ما ثابت نشده، باید بگوییم دروغ است. فقط وقتی که شرعا ثابت شد و یقین پیدا کردیم مثلا در مورد زنا چهار شاهد عادل و در مورد غیر زنا دو شاهد عادل شهادت دادند، به چشم خودمان دیدیم یا به گوش خودمان شنیدیم ( این بینه شرعی است ) آن گاه وظیفه دیگری داریم. مادامی که بینه شرعی نیست، نه حق داریم بازگو کنیم نه حق داریم بگوییم " نمی دانیم " یا بگوییم " شاید هست، شاید نیست " و نه حق داریم سکوت کنیم، بلکه وظیفه داریم بگوییم دروغ است. هر وقت شرعا ثابت شد، آن وقت وظیفه ما مبارزه کردن است.
البته در هر موردی یک وظیفه ای داریم. در بعضی از مسائل باید ما مبارزه کنیم، در بعضی مسائل حاکم شرعی باید وظیفه اش را انجام بدهد، مثل مورد زنا. قرآن می گوید: شما ای مسلمین، شما هم با این زبان به زبان کردن، دهان به دهان کردن، گناه بزرگی مرتکب شدید، ولی خدا از این گناهان می گذرد و گذشت. متوجه باشید که بعد از این دیگر این کار را نکنید. "و لولا فضل الله علیکم و رحمته فی الدنیا و الآخره؛ اگر نبود برای شما مسلمانها رحمت الهی در دنیا و در آخرت"، "لمسکم فیما افضتم فیه عذاب عظیم؛ قطعا به (سزای) بهتانی که وارد آن شدید، به شما عذابی بزرگ می رسید" (نور/14). فقط لطف خدا جلوی عذاب دنیا و آخرت را گرفت. پس متوجه باشید، دیگر چنین کاری نکنید. کدام گناه و افاضه؟ در چه چیزی ما فرو رفته بودیم و غور می کردیم و حرفش را می زدیم؟
"اذ تلقونه بالسنتکم؛ آنگاه که به زبان خودتان تلقی می کردید"، یعنی زبان به زبان در میان شما می گشت "و تقولون بافواهکم ما لیس لکم به علم؛ و خبری را که بدان علم نداشتید دهان به دهان می گفتید"، "و تحسبونه هینا؛ خیال می کردید یک امر کوچکی است"، اما "و هو عند الله عظیم؛ و حال آنکه این در نزد خدا خیلی بزرگ است" (نور/ 15).
صحبت آبروی مسلمین است و اینجا مخصوصا آبروی پیغمبر است. چرا آن وقتی که شنیدید، نگفتید که ما حق نداریم در این باره حرف بزنیم، حق نداریم این را بازگو کنیم؟ ( بلکه گفتیم باید منفی سخن بگوییم، یعنی اگر کسی گفت، ما بگوییم دروغ است. نه تنها مثبت حرف نزنیم و خودش را پخش نکنیم، بلکه باید منفی حرف بزنیم، یعنی در جواب دیگران بگوییم دروغ است. (این را در جمله دوم می فرماید) باید می گفتید: "ما یکون لنا ان نتکلم بهذا؛ برای ما چنین حقی نیست که در این باره سخنی بگوییم"، بلکه "سبحانک هذا بهتان عظیم؛ باید بگویم سبحان الله، این یک بهتان و دروغ بسیار بزرگ است" (نور/ 16). "یعظکم الله ان تعودوا لمثله ابدا؛ خدا شما را اندرز می دهد که دیگر هیچ گاه، نظیر آن را تکرار نکنید" ( نور/ 17 )، تا دامنه قیامت متوجه باشید که دیگر ابزار دست یک جمعیت نشوید، دروغهای دشمنان را علیه خودتان اشاعه ندهید. "و یبین الله لکم الایات و الله علیم حکیم؛ خدا اینطور آیات خودش را برای مصلحت شما بیان می کند، خدا همه چیز را می داند (نور/ 18)، از خفایا آگاه است و حکیم است و بر اساس حکمتش این آیات را برای شما نازل فرموده است.
حدیثی در کتب حدیث هست که مضمون آن این است که هر وقت اهل بدعت را دیدید با آنها مبارزه کنید. " بدعت " یعنی کسی در دین خدا چیزی را وارد کند که از دین نیست، از پیش خود چیزی را جعل کند که مربوط به دین نیست. همه وظیفه دارند که با بدعت مبارزه کنند. قرآن برای کسانی که بهتان می بندند و تهمت می زنند وعده عذاب داده است.
آیه بعد این است: "ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فی الذین امنوا لهم عذاب الیم فی الدنیا و الاخره و الله یعلم و انتم لا تعلمون ، و لولا فضل الله علیکم و رحمته و ان الله روف رحیم ، یا ایها الذین امنوا لا تتبعوا خطوات الشیطان و من یتبع خطوات الشیطان فانه یامر بالفحشاء و المنکر و لولا فضل الله علیکم و رحمته ما زکی منکم من احد ابدا و لکن الله یزکی من یشاء و الله سمیع علیم، کسانی که دوست دارند زشتکاری در حق مومنان شایع شود، برای آنها در دنیا و آخرت عذابی پردرد خواهد بود و خدا می داند و شما نمی دانید. و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، و این که خدا رئوف و مهربان است (هلاک می شدید)، ای کسانی که ایمان آورده اید! از گام های شیطان پیروی نکنید و هرکس پیروی گام های شیطان کند، (بداند که ) او قطعا به فحشا و منکر امر می کند. و اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود، هرگز کسی از شما پاک نمی شد، ولی خداست که هر کس را بخواهد پاک می گرداند، و خدا شنوا و داناست" (نور/ 19 تا 21).
"برای کسانی که دوست دارند فحشا در میان اهل ایمان شایع شود عذاب دردناکی آماده شده است". این آیه از آن آیه هایی است که دو معنی دارد و هر دو معنایش هم درست است. دنباله همین مطلب است و تاکید بیشتری درباره اینکه مومنین مسلمانان بلندگوی اشاعه حرفهای بد و زشت علیه خودشان نباشند. قرآن کریم تکیه فراوانی روی این مساله دارد که جو جامعه اسلامی نباید جو تهمت و بهتان و افترا و بد گویی باشد. مردم مسلمان موظفند که هر وقت چیزی در مورد برادران و خواهران مسلمان خود شنیدند، مادامی که به سرحد یقین قطعی نه ظن و گمان نرسیده اند که جای شک و شبهه نباشد، و یا بینه شرعی اقامه نشده است، آنچه می شنوند، به اصطلاح معروف " از این گوش بشنوند و از گوش دیگر بیرون کنند" و به تعبیر دیگر همانجا که می شنوند دفن کنند، و حتی به صورت اینکه " من شنیدم " هم نقل نکنند، نه تنها به صورت یک امر قطعی نقل نکنند، حتی اینطور هم نگویند که من چنین چیزی شنیده ام. همین گفتن " شنیدم " هم " پخش " است و اسلام از پخش این نوع خبرهای کثیف و ناپاک و آلوده ناراضی است. مخصوصا یک جمله در ذیل دارد که می فرماید: "و الله یعلم و انتم لا تعلمون" می خواهد بفرماید که شما نمی دانید این جنایت، چقدر جنایت بزرگی است و طبعا هم نمی دانید که عقوبت این جنایت چقدر بزرگ است.
اسلام می خواهد که محیط و جو جامعه اسلامی بر اساس اعتماد متقابل و حسن ظن و ظن خیر و بر اساس خوب گویی باشد نه براساس بی اعتمادی و بدگمانی و بدگویی و به همین جهت اسلام غیبت را آنچنان حرام بزرگی دانسته است که تعبیر قرآن این است: "و لا یغتب بعضکم بعضا ایحب احدکم ان یاکل لحم اخیه میتا؛ و کسی از شما غیبت دیگری نکند، آیا کسی از شما دوست دارد گوشت برادر مرده اش را بخورد؟" (حجرات ، 12). روی همین اساس است که قرآن با بیانات گوناگون، این مطلب را تاکید و تکرار می کند. از آن جمله همین آیه سوره نور است. یکی از گناهان بسیار بزرگ که قرآن وعده " عذاب الیم " برای آنها داده است این است که کسی یا کسانی بخواهند خود فحشا را در میان مردم رایج کنند. هستند کسانی که عملا مروج فحشا هستند، حال یا به حساب پول پرستی و یا از روی اغراض دیگری، که غالبا در عصر ما این اغراض، اغراض استعماری است، می خواهند فحشا در میان مردم زیاد شود، چرا؟ برای اینکه هیچ چیزی برای سست کردن عزیمت مردانگی مردم، به اندازه شیوع فحشا اثر ندارد.
شما اگر بخواهید فکر جوانان یک مملکت را از مسائل جدی منصرف کنید تا اینها دائما دنبال سرگرمیهای عیش و نوش باشند و هیچوقت فیلشان یاد هندوستان نکند و دنبال مسائل جدی نروند آن مسائل جدی ای که منافع استعمار را به خطر می اندازد راهش این است که هر چه دلتان می خواهد مشروب فروشی اضافه کنید، کاباره زیاد کنید، زنان هر جایی زیاد کنید، وسائل تماس بیشتر دخترها و پسرهای جوان را اضافه کنید. به همان اندازه که هروئین و تریاک نیروی جسمی و روحی طبقه جوان را تباه می کند، اراده را از مردم می گیرد و آن را سست می کند و مردانگی و احساس کرامت و شرافت را از بین می برد، به همان اندازه فحشا این کار را می کند. آمریکاییها که یک برنامه عمومی برای فاسد کردن همه دنیا دارند برنامه شان همین است: فحشا را زیاد کنید، خیالتان دیگر از ناحیه مردم راحت باشد.
قرآن درباره کسانی که برای کشتن روح، فحشا را زیاد می کنند می فرماید: "ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فی الذین امنوا لهم عذاب الیم؛ آنان که دوست دارند و علاقه دارند فحشا را در میان اهل ایمان زیاد کنند خدا برایشان عذاب دردناکی آماده کرده است". چراعذاب الیم داشتن را در آیه قرآن ذکر می کند؟ برای اینکه بفهماند که چقدر این مساله از نظر اسلام حساسیت دارد! اینجا این آیه را اینطور هم می توان معنی کرد و معنی هم شده است و هر دو معنی درست است: آنان که دوست دارند که فحشا درباره اهل ایمان شایع شود. این، معنایش این نیست که خود فحشا در میان اهل ایمان شایع شود، بلکه نسبت فحشا درباره اهل ایمان شایع شود، یعنی کسانی که دوست دارند عرض اهل ایمان را لکه دار کنند. یک عده مردم، به اصطلاح روانشناسی امروز " عقده " دارند، هر جا که یک کسی را می بینند که در میان مردم یک وجهه ای و حیثیتی دارد، برای اینکه به این اشخاص حسادت می برند، همت و عرضه هم ندارند که خودشان را جلو بیندازند، فورا به این فکر می افتند که یک شایعه ای درباره او درست کنند. می گویند ما که نمی توانیم به او برسیم پس او را پایین بیاوریم. چگونه این کار را انجام می دهند؟ با یک عملی در منتهای نامردی و آن اینکه یک شایعه ای علیه او بسازند و یک تهمتی به او بزنند. آنقدر این گناه بزرگ است که خدا می داند!
پیغمبر اکرم ( ص ) یک وقت در حضور اصحاب فرمود: "الا اخبرکم بشر الناس" آیا به شما خبر ندهم که بدترین مردم کیست؟ گفتند: "بلی یا رسول الله". فرمود: بدترین مردم آن کسی است که خیر خودش را از دیگران منع می کند و هر چه دارد تنها برای خودش می خواهد. آن هایی که حاضر بودند، گمان کردند با این مقدمه دیگر بدتر از این افراد کسی نیست. یک وقت فرمود: آیا می خواهید به شما بگویم از این بدتر کیست؟ صنف دیگری را ذکر فرمود. اصحاب گفتند: خیال کردیم بدتر از این گروه دوم دیگر کسی نیست. بعد فرمود: آیا می خواهید از آن بدتر را به شما بگویم کیست؟ گفتند از این بدتر هم مگر هست؟ آنگاه صنف سوم را فرمود: بدتر از این افراد، مردمان بد زبان فحاش تهمت زن و آبروبرند.
اینجا دیگر حضرت توقف کرد، یعنی بدتر از اینها دیگر وجود ندارد. پس معنای دوم آیه این است که آنان که دوست دارند نسبتهای زشت که خود نسبت زشت هم خودش زشتی است درباره اهل ایمان شایع شود بدانند که برای آنها عذاب دردناکی است. بعد می فرماید: "فی الدنیا و الاخره" در دنیا و آخرت عذابشان دردناک است، یعنی خدا اینها را نه تنها در آخرت عذاب می کند بلکه در دنیا هم عذاب می کند.
امام جعفر صادق (ع) از قول پیامبر اکرم (ص) روایت کرده است:
لیس لک ان تتهم من ائتمنته.1
حق نداری به کسی که او را امین خویش ساخته ای، تهمت بزنی.
صادق(ع) مىفرماید: "هرگاه مومن به برادر مومنش تهمت بزند، ایمان در دل او ذوب مىشود، همان گونه که نمک در آب ذوب مىگردد".(1)
مهمترین آثار تهمت زدن عبارتند از:
1- زوال ایمان: امام صادق(ع) مىفرماید: "هرگاه مومن به برادر مومنش تهمت بزند، ایمان در دل او ذوب مىشود، همان گونه که نمک در آب ذوب مىگردد".(1)
2- قطع روابط انسانى: امام صادق(ع) مىفرماید: "کسى که برادر دینى اش را متهم کند، بین آن دو حرمتى وجود ندارد".(2)
3- عذاب اخروى: پیامبر اکرم(ص) مىفرماید: "هر کس به مرد یا زن با ایمانى بهتان زند یا چیزى را به او نسبت دهد که در او نیست، خداوند او را در روز قیامت بر تلّى از آتش به پا مىدارد تا از آن چه گفته خارج شود".(3)
4- رسوایى: در روایات آمده است: "خداوند کسى را که به دنبال عیبهاى مسلمانان باشد، حتى در داخل خانهاش رسوا مىکند".(4)
راه پیشگیرى از تهمت زدن عبارتند از:
1- آشنایى با پیامدهاى تهمت (اعم از دنیوى و اخروى)
2- اجتناب از بدگمانى.
3- توقیت حسن ظن.
4- حمل رفتار دیگران بر وجه نیکو.
5- مبارزه با منشا تهمت که همان رذایل اخلاقى مانند حسد و طمع ورزى است.
6- تقویت ایمان و یاد خدا.
7- توجه به حرمت مومن: با آگاهى از مقامى که مومن در پیشگاه خداوند دارد، هیچ کس به خود اجازه نمىدهد به حریم آبروى دیگران تجاوز کند. از حضرت صادق(ع) نقل شده است که "حرمت مومن از کعبه عظیمتر است".(5)
فرق بین تهمت و غیبت
پیامبر اکرم (ص) فرمودند: آیا می دانید غیبت چیست؟
اصحاب عرض کردند: خدا و رسولش بهتر می دانند.
حضرت فرمودند: غیبت این است که از برادرت (برادر دینی خود) چیزی بگویی که او خوش ندارد تو آن را در مورد او بازگو کنی. به آن حضرت عرض شد: اگر آن چه می گوییم در او بود، باز جایز نیست که آن مطلب را برای دیگران بازگو کنیم؟!
حضرت فرمودند: اگر آنچه در او باشد، غیبتش را کرده ای؛ و اگر آنچه می گویی در او نباشد، به او تهمت زده ای.
کسیکه خود را در مواضع تهمت قرار دهد . نباید آن کس را که به او سوءظن پیدا میکند سرزنش نماید .
159 – وقال [ع ] : من وضع نفسه مواضع التهمه فلا یلومن من اساء به الظن
یک داستان تاریخی در مورد تهمت :
برای بعضی از بزرگان ، حقیقت این واقعه مجهول است
و لذا بنده که از سابق الایّام این روایت را می دیدم و با بعضی از بزرگان هم که بحث می نمودم ، آنها می گفتند: معنی این روایت بهیچ وجه برای ما روشن نیست ؛ با اینکه این روایت را خاصّه و عامّه نقل کرده اند. روی همین جهت بعضی خواسته اند اصل روایت را انکار کنند و بگویند: این روایت راجع به ماریه نیست ؛ بلکه راجع به عائشه است که در سفری که با رسول خدا می نمود، قدری از کاروان عقب افتاد و تنها ماند؛ عبدالله بن اُبَیّ او را متّهم به زنا کرد. و لذا برای اینکه سنّی ها این اتّهام را از عائـشه بردارند آمده اند و به ماریه نسبت داده اند. ولی بعضی ها هم می گویند: ما حقیقت این قضیّه را نفهمیدیم .
و امّا آنچه که به نظر می رسد این است که : امر رسول خدا به امیرالمومنین علیهما السّلام نظیر اوامر امتحانیّه است ؛ نه امر حقیقیّ. توضیح آنکه : اوامر بر دو نوع است ، حقیقیّه و امتحانیّه . در اوامر حقیقیّه مصلحت در مامورٌبه می باشد؛ و در اوامر امتحانیّه مصلحت در نفسِ امر است نه در مامورٌبه . مانند امر پروردگار به حضرت ابراهیم راجع به ذبح حضرت اسمعیل : یَـ'بُنَیَّ اِنِّی ´ اَرَی ' فِی الْمَنَامِ اَنِّی ´ اَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَی '[143]. زیرا امر پروردگار به حضرت ابراهیم در کشتن فرزند، امری نیست که مصلحتی در مامورٌبه آن باشد؛ یعنی ذبح حضرت اسمعیل بدست حضرت ابراهیم علیهما السّلام در خارج مصلحت داشته باشد؛ بلکه در اینجا مصلحت در نفس امر است .
مصلحت در این امر، اقدام حضرت ابراهیم به انجام آن است نه تحقّق خارجی آن . بنابراین اگر این مامورٌ به انجام شود، مصلحت امریّه صورت پذیرفته است ؛ و الاّ خیر. و مصلحت امریّه ، همان حالت تسلیم و انقیاد حضرت ابراهیم علیه السّلام است . امّا مامورٌبه ظاهری که ذبح حضرت اسمعیل است در خارج ، از اوّل مورد طلبِ پروردگار نیست ؛ از اوّل مقصود خدا نبوده که حضرت ابراهیم او را بکشد. لذا وقتی امر به کشتن اسمعیل آمد و پروردگار حضرت ابراهیم را مطیع یافت ، مصلحت امریّه حاصل شد و طبعاً موردی برای تحقّق مامورٌ به ظاهری باقی نمی ماند؛ فلهذا فرمود: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّءْیَا[144]. دیگر لازم نیست او را بکشی ؛ چون منظور از امر عملی شد.
اینها را می گویند: اوامر امتحانیّه که مصلحت فقط در نفس امر است .
بازگشت به فهرست
اگر امر امتحانی رسول الله نبود، تا ابد دامان خاندان رسالت را لکّه دار مینمود
در اینجا مساله از این قرار است که : امر رسول خدا به امیرالمومنین علیهما السّلام ، نظیر اوامر امتحانیّه است ؛ نه اینکه خودِ امرِ امتحانی است ؛ زیرا امری را که مصلحت در مامورٌبه آن نباشد و در نفس امر باشد ولو به داعی و غایت دیگری غیر از مصلحت امریّه ، آنرا نظیر اوامر امتحانیّه می گویند. امری که رسول خدا فرمود، منظور، کشتن واقعی مابور نبود؛ منظور این بود که قضایای مختفیه بر مردم منکشف شود.
این امر چه مصلحتی داشت ؟ عائشه ، ماریه را قذف و متهم به زنا کرده است ؛ و فرزند رسول خدا را عِیاذًا بِالله زنازاده دانسته است ! باید تامّل نمود که : در اینجا رسول خدا در برابر این قضیّه واین اتّهام چه کاری انجام بدهد؟ اگر هیچ اعتنائی به مساله نکند، این اتّهام تثبیت خواهد شد؛ اهل مدینه ، منافقین ، یهود و نصاری می گویند: بعضی از مخدّرات و کنیزان پیغمبر زناکار بوده واز راه زنا بچّه آورده است ؛ و پیغمبر هم او را فرزند خود دانسته است . و این ننگ تا ابد بر خاندان رسالت باقی می ماند [145].
پس پیغمبر در مقابل این تهمت عائشه نمی تواند ساکت بنشیند. او باید کشف حقیقت کند. کشف حقیقت به چه قسمی متصوّر است ؟ آیا مابور را به محکمه حاضر و از او استنطاق کنند واو قَسَم یاد کند؟ در این صورت می گویند: او قسم بیجا خورده است ، و از خوف اجراء حدّ بر او، سوگند یاد کرده است . آیا می بایست ماریه را بیاورد و با عائشه روبرو کند؟ این هم که بجائی منتهی نمی شود. طرفین دعوی یعنی عائشه و ماریه هر کدام بر گفتار خود ایستادگی دارند. علاوه ، بر فرض اینکه پیامبر به عائشه بگوید: این اتّهام ناشی از توهّم و افترا تو است ؛ و بهیچ وجه جنبه واقعی ندارد؛ او در مقام انکار برآمده و مدّعی ثبوت واقعه خواهد بود. بنابراین ، مساله به نتیجه مثبتی نخواهد رسید.
و آیا رسول خدا به امیرالمومنین علیهما السّلام بگوید: برو مابور را تفتیش کن ، کشف عورت کن ، ببین او واقعاً مرد است یا زن است یا خواجه است ؟ این دستور هم ابداً از پیامبر معقول و پسندیده نیست و غلط است . پیغمبر خوب می داند و جای شبهه ای هم برای او نیست . پیامبر به تمام نیّات ما اطّلاع دارد؛ مابور متهّم و بی خبر است ولی امرِ به کشف عورت غلط است و نتیجه اش این است : هر کسی که متّهم به زنا شد قبل از اینکه در باره او تحقیق شود باید او را کشف عورت نمود تا روشن شود که او مرد است یا نه . اگر مرد بود، او را محاکمه نمایند. یعنی هر کسی را که بخواهند بر او حدّ جاری کنند، اوّل باید او را کشف عورت نمایند. زیرا اگر ما بخواهیم کشف حقیقت خارجی کنیم ، غیر از این راه ممکن نیست . در حالتی که از نظر شرع ، این راهها مسدود است .
بازگشت به فهرست
طریق رفع تهمت از ماریه ، از عجائب اسرار ولایت است
حقیقت مساله از این قرار است : هم رسول خدا و هم امیرالمومنین علیهما السّلام به تمام خصوصیّات مساله از عفّت ، عصمت ، و بزرگواری و حلال زادگی حضرت ابراهیم ، و کینه دیرینه عائشه ، و ساختگی بودن این قَذْفْ، و پاکیِ دامنِ ماریه و پاکیِ مابور، آن خدمتگذارِ ماریه علم داشتند؛ و مساله در نزد ایشان مانند آفتاب روشن بود. ولی حضرت رسول می خواهند قضیّه را طوری واضح و روشن به مردم نشان بدهند که این اتّهام تا روز قیامت از دامن بیگناهی شُسته ؛ و لکّه ننگ بر دامن مُفتَرِی باقی بماند.
واقعاً فکر کنیم و ببینیم که آیا پیغمبر بهتر از این می تواند عمل نماید که به امیرالمومنین علیه السّلام بگوید: با شمشیر به سمت مابور حرکت کن ! و او هم بدین قسم برای اینکه خود را از تهمت خارج کند مسلّماً کشف عورت کند. و یا طبق روایت "حِلْیَه الاولیآء" چون مرد محترمی است و نمی خواهد کشف عورت کند، بعنوان اینکه خواسته از درخت خرما بالا برود، خود را به پائین انداخته پاهایش را بلند می کند که بگوید: من کشف عورت نکردم ؛ بلکه پاهایم بلند شد؛ تا قضیّه روشن شود!
درست توجّه کنید! این قِسم ، امیرالمومنین علیه السّلام حقیقت مطلب را نزد رسول خدا برده است و آنحضرت برای مردم روشن می کند که : این اتّهامی که شما به مابور نسبت دادید، سالبه به انتفا موضوع است ؛ و چه گناه عجیبی مرتکب شدید! چه اتّهامی به ماریه قبطیّه ، آن زنِ عفیف و نجیب ، و به ابراهیم زدید! که رسول خدا فرمود: اگر بنا بود پس از من کسی پیغمبر بشود ـ و ختم نبوّت بر آنحضرت تحقّق نگرفته بود ـ به این فرزندم ابراهیم داده می شد. اینقدر در او قابلیّت بود! و با این کشف خارجی آبروی عائشه و سائر مُفسدین بکلّی از بین رفت .
و رسول خدا نمی فرماید: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی یَصْرِفُ عَنَّا الْعَارَ؛ عار و ننگ را از ما برداشت ؛ بلکه می گوید: حمد اختصاص به خدائی دارد که امتحان را از ما برداشت و چهره زشتِ نتیجه فتنه و فساد را از ما برگردانید و برای عائشه و حَفْصه و پدرانشان ، و منافقین و یهود و نصاری ، و سائرین ، خوب روشن نمود که قضیّه از این قرار است . این یک امر باطنی و قراردادی بین رسول خدا و امیرالمومنین علیهما السّلام بود. و فقط و فقط در این واقعه تحقّق یافت . آیا غیر از این مورد روایتی وجود دارد که رسول خدا به امیرالمومنین علیهما السّلام امری بکند و او بگوید: یا رسولَ الله برای من اختیار بگذار؟! در هر جا که امری از رسول خدا صادر شد، حضرت بدون تامّل به انجام رسانید. پس علّت اینکه در این مورداز رسول خدا تقاضای حقّ اختیارنمود بدین جهت است .
امرِ رسول خدا به "اقْتُل " قتل و کشته شدنِ مابور در خارج نبوده است ، زیرا که او بَری ء بوده ؛ بلکه منظور کشف قضیّه است ؛ وَ الشَّاهِدُ یَرَی مَا لاَیَرَی الْغَآئِبُ. قضیّه از این قرار است .
و ملاحظه کنید چقدر خوب و لطیف و دقیق با این امرِ پیغمبر، که نظیر اوامر امتحانیّه است ، مطلب صورت گرفت !
بازگشت به فهرست
طریق کشف رفع تهمت را امیرالمومنین علیه السّلام از مفاخر خود میداند
و شاهد بر این مطلب آنست که امیرالمومنین علیه السّلام این ماموریّت را از فضائل خود می شمارد و در میان بیست و سه خصلتی که از فضائل خود بر ابوبکر احتجاج می کند، این کار را فضیلت خاصّی به حساب می آورد؛ و این خود دلیل است بر اینکه این امر، نظیر امر امتحانی بوده است ؛ و سرّی بوده است میان او و رسول خدا که احدی غیر از وی از آن آگاهی نداشت .
اگر امر حقیقی بود و امیرالمومنین علیه السّلام برای کشتن او رفته بود، و او بالای نَخْلَه رفته و چنین کرده بود، و حضرت هم چنین جوابی برای پیامبر آورده بود، اینکه منقبتی نیست ؛ فضیلتی محسوب نمی شود. امیرالمومنین می خواهد به ابوبکر بفهماند ـ و او هم تصدیق کرد ـ که این مطلب رمزی بود میان او و پیغمبر که هیچکس از آن اطّلاع نداشت . و این رمز را حتماً باید کسی داشته باشد که عالم بغیب باشد؛ و الاّ این ماموریّت را به این قِسم نمی تواند انجام دهد. و غیر از او کسی عالم بغیب نبود؛ و بر ماریه و ابراهیم و مابور، و بر عصمت آنها، و بر حقیقتِ تهمتی که عائشه زده ، کسی آگاه نبود. و عین اینکه مطلب برای رسول خدا منکشف بود، برای او هم روشن بود. این فضیلت ، اختصاصِ به وی دارد؛ و غیر از او کسی دارای این علم نبود.
و لذا حضرت ، این قضیّه را به عنوانِ احتجاج و استشهاد، از جمله بیست و سه مَنْقَبَت برای خود علیه ابوبکر ذکر می کند. و این خود، دلیل بر این است که : این امر و طلبِ رسول خدا، امر مصلحتی بوده ، و مصلحت در نفس امر بوده است ؛ به همین قِسمی که عرض شد.
و این امر را نظیر اوامر امتحانیّه گفتیم ، نه از اوامر امتحانیّه ، بعلّت آنکه منظور رسول خدا امتحان امیرالمومنین علیهما السّلام نبوده ، بلکه منظور کشف قضیّه برای سائرین بوده است ؛ و لیکن از این جهت که با اوامر امتحانیّه در اینکه مراد اتیان مامورٌبه در خارج نبوده است اشتراک دارد.
پس بِحَمدِالله نه اشکال فقهی باقی می ماند و نه اشکال کلامی . بلکه هر دو مساله روشن است .
و واقعاً باید فکر و تامّل نمود: اگر کسی مثلاً خدای ناکرده به فرزند و یا عیال شما نسبت ناروائی بدهد، و شما بخواهید در خارج ، مساله و حقیقت امر را روشن کنید، از این روِش بهتر می توانید انجام دهید؟! ابداً امکان ندارد. بطوریکه تمام مستشرقین ، یهود، نصاری ، مَجوس ، منافقین و غیر هم ، سرِجای خود بنشینند، و سربلند از عهده بیرون بیائید؟ غیرازاین قضیّه خارجی می توانید کار دیگری انجام دهید؟! محال است !
و حقّاً این مطلب از فضائل امیرالمومنین علیه السّلام و بزرگواریهای رسول خدا صلَّی الله علیه و آله و سلَّم می باشد.
اینک باز می گردیم به آن قضیّه ای که در آن ، رسول خدا صلَّی الله علیه و آله و سلَّم به امیرالمومنین علیه السّلام فرمودند: برو آن مردی را که در پشت مسجد است به قتل برسان ! و حضرت از مسجد بیرون آمدند و دیدند آن شخص رفته است ؛ در حالیکه قبلاً به عمر امر کرده بودند؛ او گفت : چگونه کسی را که مشغول خواندن نماز است بکشم ! به ابوبکر فرمان دادند؛ عرض کرد: یا رسول الله او در حال نماز است من چطور او را بکشم ؟! سپس به امیرالمومنین علیه السّلام امر فرمودند؛ عرضه داشت : آن شخص رفته است .
همانطور که عرض شد: او شخصی به نام حُرقوص بن زُهَیْر (ذوالخُوَیْصَرَه ) بود؛ و رسول خدا در باره او فرمود: اگر این کشته شده بود، فتنه برداشته شده و دیگر در اسلام فتنه ای وجود نداشت . زیرا این مرد منشا تمام اختلافات و فتنه هاست . و او همان کسی بود که در جنگ نهروان کشته شد.
بازگشت به فهرست
رفع اشکال فِقهی و اشکال کلامی از امر رسول اکرم به کشتن حرقوص
در اینجا هم دو اشکال وجود دارد: یک اشکال فقهیّ؛ و یک اشکال کلامیّ.
امّا اشکال فقهیّ، این است که : رسول خدا به چه مجوّزی می گوید: برو آن مرد را بکش ؟! کسی که هنوز جنایتی مرتکب نشده و در پشت مسجد مشغول نماز است ، نه خونی ریخته است که به جهت قصاص خون او را بریزند، و نه مرتدّ شده و از اسلام برگشته است ؛ این دستور پیغمبر به قتل او بر چه اساس است ؟
مثل اینکه به خدمت امیرالمومنین علیه السّلام آمدند و گفتند: ابن مُلجَم را بکش ! یا خود ابن ملجم گفت : یا امیرالمومنین اگر من قاتل تو هستم ، خودت مرا بکش ! حضرت فرمود: من چگونه کسی را که جنایتی نکرده است بکشم ؟ ءَاَقْتُلُ قَاتِلِی ؟! آیا من قاتل خودم را بکشم ؟!
پس رسول خدا به چه دلیل و مُجَوِّز شرعی فرمود: ای علیّ او را بکش ؟! یا عمر و ابوبکر را امر به قتل او نمودند؟! و علاوه اینکه "فَتْکْ" و ترور در اسلام حرام است . اگر کسی را که در حال نماز می باشد بکشند، فَتْکْ محسوب می شود؛ در حالیکه رسول خدا فرمود: الاسْلا َ مُ قَیَّدَ الْفَتْکَ[146]. اسلام فَتْک را زنجیر کرده است ؛ کسی را به نحو فَتْک نمی شود کشت .
و امّا اشکال کلامی ، این است که : رسول خدا که عالم بغیب است و پشت دیوار مسجد را می بیند، چگونه شمشیر بدست این افراد می دهد و امر به کشتن او می نماید؟ اگر این شخص کشته بشود که دیگر وجود ندارد، او دیگر زنده نیست ، فسادی از او در خارج متحقّق نمی شود. رسول خدا صلَّی الله علیه و آله و سلَّم می فرماید: تمام فسادها از این مرد مُتَرَشِّح می شود؛ سپس می گوید: او را بکش ! اگر او کشته شود پس چه کسی این فسادها را ـ طبق این خبر ـ انجام بدهد؟
اگر علم رسول خدا صحیح است ، و او واقعاً زنده می ماند و در جنگ نهروان کشته می شود، به قتل رسیدن او الآن پشت مسجد محال خواهد بود؛ و اگر در این زمان کشته شود، دیگر کسی وجود ندارد تا فساد انجام بدهد!
بازگشت به فهرست
امررسول خدابه کشتن حرقوص ، وتمرّد شیخین واطاعت امیرالمومنین علیه السّلام
و امّا جواب از اشکال فقهیّ: عین همان جوابی است که در مورد ماریه بیان کردیم که : امر رسول خدا به ابوبکر و عمر و امیرالمومنین علیه السّلام نظیر اوامر امتحانی بود، نه امر واقعیّ! پیغمبر نمی خواهد او را واقعاً فَتْکْ کند. تمام آن جریانات و فتنه هائی که ذُوالخوَیصَره انجام می دهد تا بالاخره به جنگ نهروان مُنتَهی می شود، همه در مَر آی و مَنظَرِ رسول خداست ؛ همه در مقابل پیغمبر است ؛ و پیغمبر تمام این کارها را مشاهده می کند. بنابراین ، پیغمبر واقعاً امیرالمومنین علیه السّلام و شیخین را امر به کشتن او نکرده است ؛ و مطلوب پیغمبر تحقّقِ مامورٌبه و واقع شدنش در خارج نبوده ؛ بلکه مصلحت در نفسِ امر است . پیغمبر، با این امر می خواهد نشان بدهد که : عمر و ابوبکر، دو مرد مُتَمرِّد و مُتَجاوز و اهل سلیقه و ذوق و اجتهادِ در مقابل نصّ بوده اند، و امیرالمومنین علیه السّلام مرد مطیع و تابع نصّ می باشد.
پیغمبر می گوید: شمشیر بردار و برو او را بکش ! ابوبکر آمد و گفت : یا رسول الله نماز می خواند! من مرد نماز خوان را بکشم ؟! او امر پیغمبر را زمین گذاشت . بازگشت این قضیّه به آن است که او امر آن حضرت را اجرا می کند تا جائی که به نماز منتهی شود؛ امّا وقتی ببیند نماز در خارج هست دیگر این امر برای او قابل اجراء نیست . یعنی نمازِ ظاهری آن مرد از امر پیغمبر در نزد او ارزشمندتر است . در حالتی که نفس این نماز بدستور پیغمبر است .
پیغمبر که به ابوبکر می گوید: برو او را بکش ؛ یعنی من می گویم او را بکش ، من می گویم : آن نماز دیگر ارزش ندارد؛ تو مرا و حکم مرا و حکم خدا را رها کرده ، به نماز ظاهری او توجّه می نمائی ؟! و همین عمل را هم عُمر انجام داد. هم ابوبکر و هم عُمر، ایشان به این اُمور ظاهری چنگ زده و استمساک کرده ، و حقیقت و خود رسول الله را کنار گذاشته بودند.
کما اینکه در تمام مَهالکی که می بینیم در زمان رسول خدا تا هنگام رحلت بوقوع پیوست ، عمر از خود اظهار سلیقه نموده کلام رسول خدا را نفی می نمود. و در آن واقعه آخرِ عُمرِ آن حضرت که رسول خدا فرمود: کاغذ و قلم بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که گمراه نشوید، عمر اظهار عقیده کرده و گفت : حَسْبُنَا کِتَابُ اللَهِ. کتاب خدا بر ما کافی است . و این بدعتِ شوم ، نه تنها موجب بدبختی و انحراف گذشتگان گردید، بلکه همچنان دامنگیر اعقاب آنها بوده و خواهد بود.
تشیّع ، از زمان فلان گروه ، یا فلان پادشاه ، یا حتی ّ از زمان رحلت پیغمبر بوجود نیامد؛ بلکه در زمان خود رسول الله بود. تشیّع یعنی عمل به نصّ و رفض آرا شخصیّه و رفض اجتهاد در مقابل نصّ.
و در مقابل شیعه گروهی دیگر وجود داشت که در مقابل امر رسول خدا اجتهاد و اظهار عقیده می کردند؛ این اجتهاد در مقابل نصّ است . و این دو طَیْف ، در زمان رسول خدا و پس از آن ، همچنان در مقابل هم قرار داشتند. خلفاء و سلاطین هم بواسطه ضدّیّتِ با شیعه ، گروه مخالف را تقویت و تایید نموده و شیعه را در اقلِّیَّت انداختند؛ و به انواع بلایا، از قتل و تبعید و اسارت و حبس و تعذیب و غارت و هتک ناموس و غیره ، آنها را مُستَاصَل نمودند؛ و اکثریّتِ خارجی ، با مخالفین قرار گرفت . و الاّ اکثریّتِ واقعی و حقیقی ، همان مکتب رسول خداست . اَطِیعُوا اللَهَ وَ اَطِیعُوا الرَّسُولَ[147]… فَلا َ وَ رَبِّکَ لاَ یُوْمِنُونَ حَتَّی ' یُحَکـِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُم [148].
نتیجه بحث اینکه : رسول خدا با این قضیّه و امر امتحانی خود، تَمَرُّد آن دو نفر از دستور، و متابعتِ امیرالمومنین علیه السّلام را به مردم نشان داد. بنابراین ، نه اشکال فقهی مترتّب ، و نه رسول خدا دستور فَتْک داده است . در خارج هم فتکی انجام نگرفته است . خون مسلمانی هم بدون جرم ظاهری ریخته نشده است . رسول خدا امر به قتل کرد، ولی میداند این قتل واقع نمی شود.
همینطور در داستان حضرت ابراهیم ، پروردگار امر به ذبح حضرت اسمعیل فرمود، در حالی که می دانست ذبحی واقع نمی شود؛ زیرا بعداً آن را نسخ کرد. پس مصلحت در چه بود؟ در نفس امر بود، نه در مَامُورٌبه .
و امّا جواب از اشکال کلامی : آن هم واضح است ، زیرا پیغمبر اگر فرموده بود: او را بکش و مقصودش کشته شدن او در خارج بود، این با حیات او و ادامه زندگیش تا وقتِ بروزِ وَقعَه نهروان منافات داشت .
امّا اگر مقتولیّتِ او مطلوب نباشد و این امر را بجهت مصلحتی بفرماید، چه منافاتی بین امر به قتل ، و بین حیات و تَبِعاتِ آن وجود دارد؟! این اخبار پیغمبر با انشا آن حضرت ، در یک زوایه است ، و تنافی و تضادّی بین این دو نیست .
بازگشت به فهرست
عبودیّت رسول اکرم در برابر حضرت حقّ تعالی شانه العزیز
پیغمبر صلَّی الله علیه و آله و سلَّم ، صد در صد مامور به امر پروردگار و عبد ذلیل او از نقطه نظر اجرا اوامرِ اوست و از خود دخالتی و تصرّفی نمی کند. ولایت رسول خدا، و اجرای امرِ او نسبت به مردم ، عین امرِ پروردگار است ، بدون هیچ کم و زیاد.
در جنگ اُحُدْ ـ طبق بعضی از روایات ـ پیشانی رسول خدا صلَّی الله علیه و آله و سلَّم شکست . شکستن پیشانی خیلی مهمّ نبود، بلکه شکستن دو گونه آن حضرت مهمّ بود. (گونه ، عبارت است از استخوانی که روی صورت بر آمده است .) این دو استخوان شکست . ابْنِ قَمِیئَه ، با شمشیر به کلاه خُودِ پیغمبر زد، و حلقه های کلاه خُود به گونه آن حضرت فرو رفت و دو استخوان صورت پیغمبر را شکست ؛ و حتّی دندان پیغمبر هم ، از همانجا که زخم بر گونه وارد شد، شکسته شد؛ آن زخم به اندازه ای اساسی بود که به فکّ سرایت کرد و دندان رباعی زیرین پیغمبر از آنجا کنده شد، و دانه های حلقه های خُود، در استخوان فرو رفته و بیرون نمی آمد؛ و خون از گونه های آن حضرت جاری بود و هرچه سعی کردند که این حلقه ها و دانه های خُود را بیرون بکشند نمی توانستند، چون بین استخوان گیر کرده بود. خوب به این مساله توجّه کنید!
پیغمبر هنگامی که این منظره را دید ـ طبق این روایت ـ فرمود: کَیْفَ یُفْلِحُ قَوْمٌ فَعَلُوا هَذَا بِنَبِیِّهِمْ؟
ابن ابی الحدید، از واقدیّ نقل کرده که گفته است : آن کسی که پیشانیِ رسول الله را شکافت ، ابن شهاب بود. و آن کس که باطنِ دندانِ رباعیِ پیغمبر را پاره کرد و خون از لبهای پیامبر جاری ساخت ، عُتْبَهِبْنِ ابی وَقّاص بود. و آن کس که دو برآمدگیِ گونه های پیغمبر را شکست تا حلقه های کلاه خُود در آن فرو رفت ، ابن قَمِیئَه بود. بطوری خون از شکستگیِ پیشانی حضرت جاری شد که محاسن ایشان را آغشته نمود. و سالم غلام ابوحُذَیْفَه ، خون را از چهره او می شست و رسول الله می فرمود:
کَیْفَ یُفْلِحُ قَوْمٌ فَعَلُوا هَذَا بِنَبِیِّهِمْ وَهُوَ یَدْعُوهُمْ الَی اللَهِ تَعَالَی ؟ "چگونه ممکن است سعادتمند شوند قومی که اینگونه با پیغمبرشان رفتار می کنند، در حالتی که او، آنها را به خدا می خواند؟!"
در این هنگام این آیه نازل شد: لَیْسَ لَکَ مِنَ الاْ مْرِ شَیْءٌ اَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ اَوْ یُعَذِّبَهُمْ فَاِنَّهُمْ ظَـ'لِمُونَ[149]. "تو بهیچ وجه صاحب اختیار آنها نیستی ؛ خداست که اگر بخواهد از آنان می گذرد، و اگر بخواهد عذاب می کند؛ زیرا که ایشان ظالمانند."[150]
پیغمبر از باب تعجّب می گوید: کَیْفَ یُفْلِحُ قَوْمٌ فَعَلُوا هَذَا بِنَبِیِّهِمْ، خداوند فوراً پیغمبر را مورد مواخذه قرار می دهد که امر بدست تو نیست ؛ بلکه به اختیار پروردگار است .
در اینجاست که عظمت ذات اقدسِ احدیّت هرچه بیشتر نمودار می شود و مقام عزّتش ظاهر گردیده ، حتّی یک خواهش پیغمبر را هم می گیرد. من خدا هستم ، اگر بخواهم می توانم هدایت کنم ؛ به عنوانِ "کَیْفَ" هم نگو: چگونه به فلاح می رسند قومی که با پیامبرشان اینچنین رفتار می کنند؟!