تارا فایل

لحظه تنهایی




فیلمنامه:

لحظه تنهایی…

نویسنده و کارگردان:
ابوالفضل جاویدپور

بسم الله الحمن الرحیم
فیلمنامه "لحظه تنهایی…"
1) نمای کلی شهر/روز/خارجی.
نمای کلی شهر، آپارتمانهای محو شده در دود و آلودگی، در گوشه ای از شهر درگیری بین دو نفر به چشم می خورد، در گوشه ای دیگر بچه ای مشغول واکس زدن می باشد. ازدحام جمعیت برای سوار شدن تاکسی و اتوبوسهای شرکت واحد. دوربین کم کم حرکت می کند. نمایی از یک مدرسه – رفته رفته دوربین از یک پنجره وارد کلاس میشود. همینطور که دوربین تصاویر گوناگون شهر را به تصویر می کشد. صدای خواندن انشاء پسربچه ای (نرشین) برروی تصاویر اجرا میشود.
– صدای دانش آموز: این ما هستیم – اینجا پایین دست شما – دوست داریم بین شما باشیم – می خواهیم حرف بزنیم – همانطور که به حرفهای شما گوش می دهیم… شما هم حرفهای ما رو بشنوید – صدای ما رو – که وقتی از مدرسه میایم خونه و دلمون می خواد درد و دل کنیم: از مدرسه – دوستامون – نمره ها و زنگ تفریح بگیم،
تورو خدا حرفهامون رو بشنوین – بعد اومدن از مدرسه به امید خنده ای از شما هستیم – یا تعطیلی های آخر هفته با رفتن به پارک نزدیک خونه راضیمون میکنه – منم، مامان – بابا – فرزند دلبند شما!
2) نمای داخل کلاس / روز / داخلی.
شروین دفتر انشای خود را می بندد.
– شروین: اجازه – تمام شد.
خانم معلم سرش را به سمت شروین چرخانده و دفتر را از او می گیرد و نمره ای به او می دهد (داخل دفتر شروین)
– خانم معلم (رو به دانش آموزان): بچه ها شروین رو تشویق کنید و شروین لبخند به لب به سمت نیمکت خود رفته و می نشیند.
صدای همهمه بچه ها بلند میشود.
– خانم معلم: بچه ها ساکت.
سکوت کلاس را فرا میگیرد.
– خانم معلم: حالا که انشاءها خونده شد من کارنامه های نوبت دوم شما رو آورده ام، قبل از اینکه اونها را بدم نماینده کلاس که بینتون توزیع کنه چند تا نکته هست که باید بدونید. کارنامه هاتون رو به اولیای خود، پدر یا مادرتون بدهید که حتماً امضاء کنند. نظر خود را آنجا بنویسند. باید سعی کنید تا دو روز دیگه آنها را بدست ما برسانید و چیزی توی کارنامه ها ننویسید، چیزی روش نریزید – نقاشی نکنید – خط خوردگی نداشته باشه – و صحیح و سالم به ما برگردونید – کسایی هستن که نمره تک گرفتن و اون بچه هایی که ضعیف هستن و نمره مناسبی نگرفتن حتماً باید اولیاءشون بیان دفتر مدرسه و یا با ما در تماس باشن.
– یکی از دانش آموزان: اگر پدرمون نبود کی امضاء کنه…
– خانم معلم: اگر پدر یا مادر عذر موجهی داشته باشند مثلاً مریض باشند یا مسافر باشند سواد نداشته باشند یا مسئله خاصی هستش، بیاد دم دفتر با ما صحبت کنن مسئله شون رو با ما مطرح کنند – مشکل خاصی نیست.
– دانش آموز: کارنامه ها رو کی بیاوریم.
– خانم معلم: عرض کردم فردا یا پس فردا – رضایی کارنامه ها رو بگیر و به بچه ها بده. نماینده کلاس به طرف معلم آمده، خانم معلم کارنامه ها را به او داده و او شروع به توزیع کارنامه ها می کند. دانش آموزان پس از دریافت کارنامه ها و مرور نمره های خود کارنامه ها را به یکدیگر نشان می دهند.
3) محوطه مدرسه / خیابان مقابل مدرسه / روز / خارجی.
نمای اینسرت از زنگ مدرسه – که صدایش شنیده می شود.
بچه ها کارنامه ها را در دست دارند از کلاس خارج شده به سمت راهرو می روند و کارنامه ها را به هم نشان می دهند.
اشکان همراه دوستش علی به طرف درختی در گوشه ای از حیاط مدرسه رفته و منتظر سرویس می باشند. علی در حالیکه به درخت تکیه داده رو به اشکان کرده و می گوید:
– علی: ببین نمره هام رو همش بیسته.
– اشکان: نمره های منم بیست شده.
– علی: الان برم خونه کارنامه هامو می گیرم پشتم می برم جلوی مامانم هنوز مامان نگفته – مامان میگه: کارنامه هاتون رو دادن – منم میگم: آره – مامانم میگه: خوب ببینم چیکار کردی؟ – کارنامه تم رو می دم دستش، مامان نمره هام رو می بینه بعد میگه: علی جون لباس تو عوض کن تا بریم مطب پیش بابا – ببینه پسرش همه نمره هاش بیست شده و شاگرد اول شده. بعدش بریم پیش بابام، اول می ریم شهربازی، بعد شام بیرون و … تازشم یه عالمه برام جایزه می گیرن، بابا، مامان تو چی؟!…
اشکان محو صحبتهای علی است، علی او را تکان می دهد.
– علی: اشکان با توام.
-علی: گفتم بابا، مامانت کارنامت رو ببینن چیکار میکنن.
– اشکان: خوب، مثل مامان – بابای تو – اونام منو می برن بیرون برام جایزه می خرن دیگه…
سرویس جلوی درب مدرسه می ایستد و بعد از لحظه ای مکث، شروع به بوق زدن می کند و علی به طرف درب مدرسه نگاه می کند.
– علی: اشکان سرویس اومد.
علی به طرف سرویس می رود و سوار می شود – درب سرویس باز است.
– علی: اشکان بیا سوار شو.
– اشکان: من با سرویس نمی یام، می رم نمایشگاه بابام همین خیابون بغلیه – آخه می خوام زودتر کارنامه ام رو نشونش بدم. بعدش با بابام بیام خونه – تو برو فردا می بینمت، خداحافظ.
علی دستش را برای اشکان تکان می دهد.
سرویس حرکت می کند و علی با ذوق برای رسیدن به پدرش شروع به دویدن می کند.

4) خیابان / روز / خارجی.
اشکان می دود – نفس نفس زنان مسافتی از خیابان را طی کرده و به سر چهارراه می رسد. دو دختر دانشجو که می خواهند از عرض خیابان رد شوند اشکان نیز به آنها می پیوندد که در این حین یک ماشین خارجی که دو جوان در آن هستند قصد مزاحمت دارند و به شدت جلوی آنها ترمز می کند.
هم دخترها و هم اشکان که از این اتفاق ترسیده اند برای نجات خود به سمت پیاده رو می روند و مسیر خود را عوض می کنند.
اشکان که در پیاده رو خود را تنها می بیند، به این طرف و آن طرف خود نگاه کرده پل عابر توجهش را جلب کرده و به سمت پل عابر حرکت می کند و می گذرد. به آن طرف خیابان که می رسد پیرزنی با دست گچ گرفته که با دست دیگرش چند پاکت میوه را حمل کند و می خواهد درب منزلش را باز کند از چند دختر جوان طلب می کند که او بتواند درب را باز کند که انها بی اعتنا رد می شوند. اشکان با دیدن این منظره به کمک پیرزن رفته پاکتهای او را گرفته تا او بتواند درب را بگشاید. پیرزن بعد از تشکر وارد منزلش می شود. اشکان بعد جدا شدن از پیرزن، ویترین مغازه ای نظرش را جلب می کند. محو تماشای ویترین شده که دختربچه ای به همراه مادرش از مغازه خارج می شود. مادر رو به دخترش کرده و می گوید:
– مادر دختر: از جایزه ای که برایت خریدم خوشت اومد.
اشکان با شنیدن این جمله کنجکاوانه به مادر و دختر خیره می شود.
– دختربچه: بله مامان، مرسی.
– مادر: اینم جایزه نمره های بیستی که آوردی، بریم دختر گلم.
اشکان همچنان کنجکاوانه آنها را نگاه می کند و مادر بعد از بوسیدن دخترک دست او را گرفته و دور می شود، اشکان از پیاده رو به خیابان می رود و منتظر تاکسی می ایستد و سوار یکی از آنها می شود.
5) داخل تاکسی / روز / داخلی.
یکی از مسافرین دست در جیبش می کند بسته ای سیگار بیرون می آورد و رو به راننده می کند.
– مسافر: آقای راننده اجازه هست، سیگار روشن کنم؟
– راننده: بفرما آقا راحت باشین.
– مسافر: برای شمام روشن کنم؟
– راننده: نه قربونت همین الان خاموش کردم.
با کشیدن سیگار، تمام تاکسی پر دود شده و اشکان به سرفه می افتد و با دست جلوی بینی خود را گرفته و در خود فرو می رود.
6) داخل نمایشگاه اتومبیل / روز / داخلی.
خانواده ای به اتفاق پسرشان مشغول قدم زدن و ورانداز کردن اتومبیلها هستند.
– مادر رو به فرزند: همین رو بردار.
– پسر: نه مامان من همون رو می خوام دوتا رینگ اسپورت – یه CD خور مشتی با چند آمپلی فایر که هر روز من و بروبچه ها بپریم بالا – هر هفته یک جا.
– پدر: (به حرفهای پسر می خندد) و رو به مادر: بزار راحت باشه جوونه…
پدر اشکان به آنها خیره شده، پدر اشکان رو به آنها.
– پدر اشکان: خوب به سلامتی همین ماشین شد.
– فرزند: بله آقا.
– پدر اشکان: حالا که انتخاب کردی می گم ها، ماشاءا…، آقازاده ماشین شناسند.
– رضا شاگرد بابای اشکان: آقا ببخشید
– پدر اشکان: بله
– رضا: تلفن
– پدر اشکان: (به سمت تلفن رفته): ]با ایما و اشاره[: کیه –
– رضا: مهندسه ضامن این پسره کیه احمدی…
– پدر اشکان: چی میگه
– رضا: میگه اگر راه داره دو روز دیگر فرصت می خوام
– پدر اشکان: در حالیکه عصبانی است گوشی را از دست رضا گرفته: (الو تلفنی) – ]بی مقدمه[ مهندس جون پس این چک چی شد…
– قربونت برم اگه بخوام اینجوری کار کنم باید در نمایشگاه رو تخته کنم… آره قربونت برم… فرصت نمی تونم بدم یا فردا بیارش یا باید منتظر مامور باشی… پس یادت نره ها… سعی کن تا ظهر بریزی به حساب… نه قربونت، سفارش نکنم ها… خداحافظ
همینکه خداحافظی می کند و بسیار عصبانی است اشکان وارد کادر می شود. اشکان درحالیکه کارنامه را پشتش مخفی کرده رو به پدر؟
– اشکان: سلام بابایی
پدر همانطور که در حال خودش است (عصبانی)
– پدر: سلام
اشکان کارنامه اش را رو به پدر می گیرد.
– اشکان: ببین کارنامه ام رو دادن و نمره هام بیست شدن…
– پدر اشکان (عصبانی): خب 20 شدی که شدی مگه کوه قاف رو فتح کردی، اینهمه پول خرجت کردم می خوای 20 نشی، راستی اینجا چیکار می کنی مگه سرویس نیومد دنبالت؟
– اشکان: چرا اومد.
– پدر اشکان: خب پس اینجا چیکار می کنی؟
– اشکان: اومدم کارنامه رو شما ببینید و بعدم با شما برم خونه.
– پدر اشکان: کارنامه نشون بدی! برو کارنامه ات رو نشون مامان جونت بده.
اشکان سرش را پایین می اندازد.
– پدر اشکان: چیه باز پول می خوای؟
– اشکان: نه!
– پدر اشکان: برو بچه جون کار دارم، رضا…
– صدای رضا: بله آقا
– پدر اشکان: بیا، جلدی اشکان رو ببر خونه و زود برگرد.
– صدای رضا: بله آقا.
9) مقابل در نمایشگاه / روز / خارجی.
رضا همراه اشکان از نمایشگاه خارج میشود و سوار ماشینی شده و دور می شود.
10) اتاق پذیرایی / روز / خارجی.
ننه کبری از آشپزخانه خارج، وارد سالن پذیرایی منزل میشود و به طرف مهناز (مادر اشکان) و مسعود (دایی اشکان) می رود.
– مهناز: با شما هستم داداش یکساعته باهات حرف می زنم چرا یک جواب درست و حسابی بهم نمی دی؟ چرا، نمی فهمی تکلیفت رو معلوم کن، هدفت چیه – تاکی می خوای اون پیرزن و پیرمرد رو عذابشون بدی آخه این رفیق بازی تا کی؟ فکری به حال زندگی و آینده خودت بکن.
– مسعود: من عذاب میدهم.
– مهناز: آره تو داداش.
– مسعود: تو من رو اینجا کشوندی باز هم این حرفهای تکراری رو تحویلم بدی؟
– مهناز: مادر امروز تلفنی با من صحبت کرد، دلش خیلی از دستت پر بود، می تونی بفهمی؟!
– مسعود: خب حالا تکلیف من چیه؟ چیکار باید بکنم؟
– مهناز: روشنه، تو باید سر و سامان بگیری، دست از رفیق بازی برداری تا اون پیرزن و پیرمرد هم، نفس راحتی بکشن.
– مسعود: اوه … دوباره بحث شیرین سر و سامون گرفتن.
11) خیابان مقابل منزل اشکان / خیاط منزل / روز / خارجی.
ماشینی وارد کادر می شود مقابل درب حیاط منزل می ایستد. چند بوق می زند، اشکان پیاده شده بطرف درب حیاط که سرایدار منزل باز کرده میرود وارد منزل میشود. بعد از سلام به سرایدار منزل با عجله محوطه حیاط را طی میکند.
12) اتاق پذیرایی / روز / داخلی.
– مهناز: بابا مادرمون مریضه تو اصلاً می دونی هفته ای چند دفعه می برمش دکتر، من اونو می برم، من می دونم او چه دردی توی دلشه؟
– مسعود: خب اینکه چیزی نیست هر مشکلی با پول حل میشه.
– مهناز: حتی عاطفه مادری؟ حتی با پول می تونی دینی رو که به گردنت داره ادا کنی؟
– مسعود: مشکل ما همینه دیگه. چسبیدم به مسائل عاطفی، بابا من باید برم دنبال زندگیم، دنبال پیشرفت، من باید برم خارج.
– مهناز: مثل دفعات قبل که رفیقهای عزیز و شفیقت تمام پولت رو خوردن و توی غربت رهات کردن.
– مسعود: ایندفعه دیگه فرق می کنه.
اشکان وارد سالن پذیرایی میشود و سریع بطرف مادرش و دایی مسعود می رسد.
– مهناز: من نمی تونم از پس زبون تو بر بیام، رک و پوست کنده بهت بگم…
– اشکان: سلام مامان، سلام دایی
– مهناز و دایی مسعود همزمان رو به اشکان…: سلام
اشکان کارنامه را به طرف مادر و دایی می گیرد:
– مهناز (با عصبانیت): مگر صد دفعه بهت نگفتم دو تا بزرگ تر که صحبت می کنن وسط حرفشون نپری برو لبسهات رو عوض کن.
اشکان با ناراحتی رو به آنها:
– اشکان: چشم.
و با ناراحتی سرش را پایین می اندازد.
– مهناز: ببخشید داداش یه چیزی بخور.
مسعود از ظرف میوه میوه ای برمی دارد. همانظور کم کم اشکان از مادر و دایی اش دور می شود، صدای سرخ کردن غذا از داخل آشپزخانه نظرش را به آشپزخانه جلب می کند.
13) آشپزخانه / داخلی / روز.
اشکان وارد آشپزخانه می شود در کنار اجاق گاز ننه کبری مشغول سرخ کردن غذاست، اشکان خود را به ننه کبری می رساند.
– اشکان: سلام ننه کبری
ننه کبری که تازه متوجه اشکان شده، تکان کوچکی می خورد.
– ننه کبری: سلام پسرجون
اشکان کارنامه اش رو رو به ننه کبری میگیرد.
– اشکان: نه نه کبری ببین کارنامه ام رو، معدلم بیت شده.
– نه نه کبری: پسرم منکه سواد ندارم.
– اشکان: آخه… می خواستم فقط کارنامه ام رو نگاش کنی.
نه نه کبری قاشق چوبی را داخل ماهی تابه می گذارد و رو به اشکان و پشت به اجاق گاز می ایستد.
– نه نه کبری: حالا این چی چی هست، من چیکارش کنم؟
صدایی بلند می شود و غذا مشغول سوختن است.
– نه نه کبری (نگران): ای وای حواسم رو پرت کردی غذام، سوخت.
به سوی اجاق گاز برمیگردد، اشکان در گوشه ای از آشپزخانه می رود و روی صندلی میز ناهارخوری می نشیند و کارنامه را روی میز قرار می دهد و مشت محکم روی کارنامه می کوبد و سرش را روی کارنامه می گذارد و شروع به گریه می کند.
اشکان آرام آرام مسافت پذیرایی را طی می کند و راه پله های منزل دوبلکس خود را طی می کند و راه پله های منزل دوبلکس را طی می کند و در طبقه دوم قصد دارد وارد اتاقش شود تا لباسهای خود را تعویض کند که از پشت در اتاق خواهرش که رد می شود صدای موسیقی داخل اتاق خواهر نظرش را جلب می کند.
14) اتاق خواهر اشکان / داخلی / روز.
انی خواهر اشکان در پشت کامپیوتر مشغول چت کردن می باشد و همانطور که چت می کند به ارامی مطلب را می خواند.
– انی: مگر قرار نشد که اون لباس سرمه ایت را بپوشی پس چرا نپوشیدی (که اشکان وارد اتاق میشود و کارنامه را از پشت خود رو به خواهرش میگیرد).
– اشکان: ببین انی
انی عصبانی تمرکزش بهم خورده
– انی: مگر صد بار نگفتم وقتی من کار دارم مزاحم من نشو، از این دفعه وقتی وارد اتاق میخوای بشی در بزن، برو بیرون.
اشکان میرود و انی مشغول ادامه کارش میشود.

15) اتاق نسبتاً کودکانه اشکان / داخلی / روز.
اشکان وسایلش را در داخل کمد میگذارد و لباسهایش را تعویض می کند صدای چند پسربچه را از بیرون خانه بگوش میرسد، سریع پشت پنجره اتاقش میرود و به بیرون نگاه میکند در داخل پارک جلوی خانه شان چند کودک و پسربچه مشغول بازی میباشند، کارنامه اش را بر می دارد و سریع از اتاق خارج میشود.
16) پارک / خارجی / روز.
– دختر آدامس فروش: خانم ترا خدا جان عزیزت یکی بخر ترو خدا.
زن دختر آدامس فروش را به طرفی هل می دهد دختر آدامس فروش تعادلش را از دست می دهد و نزدیک است زمین بخورد خودش را کنترل می کند و آدامسهایش به روی زمین می افتد همانطور که مشغول جمع آوری آدامسهایش است اشکان بطرفش می رود.
– اشکان: یکی چنده؟
– دختر آدامس فروش: یکی صد تومان.
اشکان میخواهد دست در جیبش کند که کارنامه را به دختر آدامس فروش می دهد.
– اشکان: چند دقیقه این را نگه دار.
دختر آدامس کارنامه را میگیرد و کنجکاوانه به کارنامه نگاه می کند. اشکان دست در جیبش می کند و با کمک دست دیگرش یک مقدار زیاد پول از جیبش بیرون می آورد و یک عدد صد تومانی در دست می گیرد و بقیه را در جیبش می گذارد دختر آدامس فروش که بعد از ورانداز کردن کارنامه نگاهش به دست اشکان است.
– دختر آدامس فروش: همه این پولها مال خودته.
– اشکان: آره مال منه.
– دختر آدامس فروش: این کاغذ چیه؟
اشکان همانطور که از دست دختر آدامس فروش می گیرد و پول را به او می دهد آدامس را می گیرد.
– اشکان: کارنامست مگر مدرسه نمی ری؟
– دختر آدامس فروش: نه، بابام به من و داداشم میگه آدم باید کار کنه پول در بیاره.
– اشکان: آدم باید درس بخونه بره دانشگاه، دکتر بشه، مهندس بشه.
– دختر آدامس فروش: برو بابا درس دیگه چیه؟
دختر آدامس فروش دور می شود بطرف دیگری می رود و اشکان بطرف آبخوری که در آن نزدیکی است می رود، آدامس را باز می کند و میخورد و کارنامه اش را کنار آبخورزی میگذارد و آب می خورد با صدای چند پسربچه که مشغول بازی فوتبال هستند میرود و کارنامه اش را کنار آبخوری جامی گذارد، بادی ملایم می آید و کارنامه را در آب ریخته شده در کنار آبخوری می اندازد در نمای دیگر کارنامه آرام آرام در آب گل آلود فرو می رود و در آب و گل محو می شود.

20


تعداد صفحات : حجم فایل:52 کیلوبایت | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود