مکاتب عمده ژئوپلیتیک(نظریه های برجسته ژئوپلیتیکی)
اصلی ترین مفاهیم مطرح در ژئوپلیتیک آلمان:
حکومت مقتدر
فضای حیاتی
مرزهای مستحکم و باثبات
مکاتب عمده ژئوپلیتیک(نظریه های برجسته ژئوپلیتیکی)
مکتب ژئوپلیتیک آلمان
آلمان مهد جغرافیای سیاسی است. آلمان مدرن در سال 1871 به مدد بیسمارک به وحدت رسید، تحت تاثیر رهبری جاه طلبانه پروس، خود را قدرتی بزرگ در رقابت با بریتانیا، فرانسه، اتریش و روسیه میدید. با توجه به محصوریت آلمان در خشکی و میل آن به رهایی از این محدودیت، نظریه های ژئوپلیتیکی مطرح در این مکتب همواره میان قدرت و وسعت سرزمینی، ارتباط تنگاتنگ برقرار ساخته است.
مهمترین نظریه پرداز این مکتب فردیک راتزل است که پدر علم جغرافیای سیاسی و از پیشگامان مکتب «جغرافیای انسانی» به شمار میرود.
مهمترین نظریه های مطرح در مکتب ژئوپلیتیک آلمان
1. نظریه ارگانیکی فریدریک راتزل(1844-1904)
نظریه راتزل با هدف پیدا کردن توجیهی حقوقی و روشنفکرانه برای توسعه سرزمینی آلمان مطرح شده است. وی در مسیر تئوری پردازی، برخی مفاهیم را از تئوری «تکامل تدریجی» داروین علی الخصوص مفهوم «بقای اصلح » اخذ کرده است.
راتزل در کتاب معروفش با عنوان «جغرافیای سیاسی»(چاپ در 1897) معتقد بود که:
کشورها همانند همه موجودات زنده، تابع قوانین ارگانیکی(طبیعی) هستند که در صورت تبعیت از این قوانین میتوانند بقای خود را تضمین کنند و گرنه محکوم به فنا میباشند. وی در این راستا کشور را به یک درخت تشبیه میکند که برای ادامه بقاء خود ناگزیز است ریشه خود را در خاک(سرزمین) بدواند و گسترش دهد و حجم بیشتری از خاک را به اختیار خود در آورد.
1. نظریه ارگانیکی فریدریک راتزل(1844-1904)
راتزل در رویکرد تئوریک خود تشبیه دیگری نیز دارد: او مرز کشور را به پوست ارتجاعی یک موجود زنده تشبیه میکند که وقتی جمعیت آن افزایش می یابد، مرزهای آن نیز لاجرم گسترش پیدا میکند.
قوانین سه گانه رشد فضای یک حکومت یا کشور:
کشور باید در جهت الحاق سرزمینهای کوچک توسعه و گسترش یابد؛
در مسیر الحاق سرزمینهای کوچک باید تنها سرزمنیهایی را الحاق کرد دارای ارزش ژئواستراتژیک باشند؛
گسترش یک کشور امری مسری و واگیر است که از کشوری به کشور دیگر تسری می یابد.
نکته: داروینیسم اجتماعی مشهور راتزل، ملت آلمان و خاک آلمان را به عنوان مافوق تمام ملتها(نژادها) و سرزمینها و خاکهای دیگر مطرح میکند تا جاییکه تسلط آلمان بر کشورهای درجه دوم(نژادهای پایینتر) را از طریق توسعه ارضی- جغرافیایی تحکیم و تثبیت میکند.
2. نظریه رودلف کِلِن/خلن(1864-1922)
کلن، جغرافیدان و سیاستمدار سوئدی و از شاگردان راتزل بود که تحت تاثیر تئوری ارگانیکی وی از دولت و کشور قرار داشت. وی مبدع واژه «گئوپلیتیک» بود که بعد از مرگ وی در زبان انگلیسی به ژئوپلیتیک ترجمه شد.
کلن با اخذ مفهوم «دولت ارگانیک»(organic state)، ظهور آلمان به عنوان قدرتی بزرگ در آینده جهان را اجتناب ناپذیر و مطلوب میشمارد. زیرا معتقد است نیازهای دولت کوچکی مانند سوئد در چارچوب تشکیل بلوک جدیدی از کشورها در اروپای مرکزی متشکل از کشورهای اسکاندیناوی و بالتیک تا اروپای شرقی و بالکان که البته تحت امپراتوری آلمان باشند، برآورده خواهند شد.
کلن بررسی یک دولت – کشور را مبتنی و مستلزم بر 5اصل یا مفهوم میداند:
ژئوپلیتیک(ساخت فیزیکی-فضایی) یک کشور یا دولت؛
اکونو پلیتیک(Econo-politics)یا ساخت اقتصادی یک کشور؛
دموپلیتیک(Demo-politics) یا ساخت جمعیتی کشور؛
کراتوپلتیکس(Crato-politics) یا ساخت سیاسی- حقوقی یک کشور.
به عقیده کلن، ژئوپلیتیک نقطه اتکای سایر ساختهای یک کشور به شمار میرود.
3. نظریه کارل ارنست هاوس هاوفر(1869-1946)
زمینه سیاسی تئوری پرداری هوفر(افسر ارتش آلمان و جغرافیدان عضو حزب نازی):
فضای اجتماعی و سیاسی در جامعه آلمان پس از شکست تحقیرآمیزدر جنگ اول بسیار ناامید کننده بود؛ چرا که آلمان بسیاری از سرزمینهای خود را از دست داده بود و نیز خلع سلاح و پرداخت غرامت سنگین به آن تحمیل شده بود. نتیجتا : تمایل شدیدی در میان افکار عمومی، سیاستمداران و نظامیان آلمانی برای احیاء قدرت و برتری از دست رفته آلمان در اروپا با توسل به برتری جغرافیایی و علم جغرافیا به وجود آمد.
تاثیرپذیر هوفر از راتزل:
هوفر تحت تاثیر نظریه ژئوپلیتیکی راتزل و حتی فراتر از این نظریه، مسئله «فضای زندگی» مدنظر وی را با طرح اصطلاح «فضای حیاتی» تکمیل کرد و لزوم گسترده شدن این فضای حیاتی را به رهبران نازی قبولاند. به اعتقاد او: به منظور توسعه آلمان لازم است خاک سرزمینهای مازاد در کشورهای کم جمعیتی مانند لهستان و چکسلواکی(به عنوان دو کشوری که اتفاقا در جنگ دوم جهانی توسط آلمانها مورد حمله واقع شدند)، اشغال شود. در حقیقت دیدگاه ژئوپلیتیکی هوفر، توجیهات علمی لازم را برای الحاق لهستان و چکسلواکی به آلمان و لزوم اعتماد میان رهبران وقت آلمان(هیتلر) و روسیه(استالین) را فراهم میکرد و در یک کلام تاثیر زیادی برای عملکرد هیتلر و متحدانش در جنگ دوم علی الخصوص در اوایل جنگ داشت.
3. نظریه کارل ارنست هاوس هاوفر(1869-1946)
محتوای نظریه ژئوپلیتیکی هاوس هوفر:
دشمن اصلی قدرت بری آلمان در آینده، انگلستان است که خواهد کوشید با بهره برداری از مزیت قدرت دریایی خود، قدرت بری سایر رقبا را خنثی کند. بنابراین ضروری است که کشورهایی که به صورت زنجیره ای از مزیت قدرت بری در منطقه اوراسیا(به عنوان جزیره جهان) برخوردار هستند یعنی: (آلمان، روسیه و ژاپن) با یکدیگر متحد شوند چرا که این پیوستگی ژئوپلیتیکی میتواند بزرگترین ضربه را بر پیکره قدرت دریایی استعماری انگلستان باشد. این اعتقاد مخصوصا از آنجایی مورد تاکید هوفر بود که وی معتقد بود: انگلستان در طول تاریخ همواره سعی داشته از اتحاد آلمان- روسیه جلوگیری کند و به همین دلیل به ایجاد، تقویت و حمایت از کشورهای حائل بین این دو کشور(لهستان، رومانی،مجارستان، چکسلواکی، اتریش و ….) و تثبیت موقعیت ارضی و سیاسی آنها اهتمام ورزیده است از اینرو باید اتحاد آلمان- روسیه-ژاپن در دستور کار قرار گیرد.(ما دقیقا قبل از جنگ دوم، شاهد تاثیرگذاری این دیدگاه و اتحاد آلمان- روسیه و ژاپن در اوایل جنگ دوم هستیم)
3. نظریه کارل ارنست هاوس هاوفر(1869-1946)
به طور خلاصه: هوفر جهان را به سه کلان منطقه(Pan regions)با مرکزیت سه قدرت تقسیم میکرد:
کلان منطقه آمریکا با مرکزیت ایالات متحده؛
کلان منطقه آسیا با مرکزیت ژاپن؛
کلان منطقه اروپا- آفریقا با محوریت آلمان.
به اعتقاد هوفر کلان منطقه اروپا- آفریقا با مرکزیت آلمان میتواند در صورت ایجاد محور استراتژیک آلمان- روسیه-ژاپن بر سایر کلان منطقه ها سیطره یابد.
جمع بندی و نتیجه گیری ژئوپلیتیک آلمان
خودکفایی از نظر مواد خام، بازار، صنعت و رشد جمعیت؛
فضای حیاتی یا سرزمینی و منابع طبیعی برای جمعیت کشور؛
مناطق متحد یا مناطق جغرافیایی وسیعتر به جای مرزهای محدود ملی؛
ترجیح مرزهای هویتی(مرزهای نژادی و زبانی) بر مرزهای ملی- سیاسی ساخته و پرداخته دولتها(لزوم تجدیدنظر طلبی در مرزهای ملی که در طرحهایی مانند آنشلوس یعنی اتحاد آلمان- اتریش بر مبنای اتحاد نژاد مجار-ژرمن)؛
لزوم تسلط بر سرزمین وسیع اوراسیا و آفریقا به منظور تسلط بر کل جهان به دلیل برخورداری این سرزمین از گسترده ترین قدرت زمینی و دریایی.
مکتب انگلیسی ژئوپلیتیک
محتوای ژئوپلیتیک انگلیسی:
اولا: ژئوپلیتیک انگلیسی همواره خارج از مرزهای جغرافیایی آن تعریف میشده است زیرا انگلستان اولین کشور اروپایی بود که انقلاب صنعتی در آن اتفاق میافتاد و آن را بواسطه تکیه بر قدرت نیروی دریایی اش به خارج از مرزها هدایت میکرد.
ثانیا: ژئوپلیتیک انگلیسی همواره در تقابل ژئوپلیتیک آلمانی و در تقابل با اتحاد جغرافیایی آلمان با روسیه و ژاپن تعریف میگردید و در واقع تجسم تقابل ژئوپلیتیک بحری با ژئوپلیتیک ارضی درنظر گرفته میشود.
نظریه هارتلند (heartland)مکیندر:
مفهومی که بعدها زیربنای شکل گیری اصطلاح هارتلند(قلب زمین)گردید، «محور جغرافیایی تاریخ»(geographical pivot of history) یا همان «ناحیه محوری زمین» است. وی این محور یا ناحیه را در نظریه پردازی اولیه خود اینگونه معرفی میکند:
«ناحیه محوری زمین، ناحیه وسیعی را از اوراسیا در بر میگرفت که از شمال به اقیانوس منجمد شمالی، از جنوب، به ارتفاعات هیمالیا، ارتفاعات ایران و ارتفاعات مغولستان، از غرب به ترکیه و دریای سیاه و از شرق تا عمق سرزمین چین».
مکتب انگلیسی ژئوپلیتیک
دو تجدید نظر در نظریه مکیندر:
تجدیدنظر اول(1904): در این تجدید نظر، پهنه هارتلند گسترده تر میشود به طوریکه کل اروپای خاوری(شرقی) را در بر میگیرد. مکیندر ضمن بیان این تجدیدنظر توصیه معروف خود را مطرح مینماید:
«هر آن کسی که بر اروپای خاوری حکم براند بر قلب زمین حکم میراند؛ کسی که بر هارتلند حکم براند بر جزیره جهانی(اوراسیا) حکم می راند و کسیکه بر جزیره جهانی حکم براند، بر جهان چیره و مسلط خواهد شد.»
هارتلند بعد از تجدیدنظر اولیه:
تاثیرگذاری توصیه مکیندر در لزوم تسلط بر اروپای خاوری
توصیه مکیندر برای تسلط بر اروپای خاوری به عنوان دروازه تسلط بر هارتلند به ویژه خطاب به سیاستمداران جهان که پس از جنگ اول در ورسای گرد هم آمده بودند تا نقشه سیاسی اروپا را دوباره ترسیم کنند، معنا پیدا میکرد: علت تاکید مکیندر بر اهمیت سوق الجیشی اروپای خاوری(به عنوان تنها و مهمترین راه دسترسی و تسلط بر هارتلند) این بود که باید با ایجاد یک سری کشورهای حائل میان آلمان و روسیه(مانند لهستان، چکسلواکی، یوگسلاوی، رومانی و مجارستان) فاصله بیندازد و از تسلط آلمان بر هارتلند جلوگیری کنند که اتفاقا ریشه جنگ دوم جهانی در همین دست اندازی آلمان به همین منطقه حائل نهفته بود.
مکتب انگلیسی ژئوپلیتیک
تجدیدنظر دوم (1943): این تجدیدنظر همزمان با و تحت تاثیر حمله هیتلر به روسیه در اواسط جنگ دوم در 1943 مطرح شد. این تجدیدنظر، روسیه را وارد جبهه ای میکند که خواهان جلوگیری از سیطره آلمان بر هارتلند است و میکوشد به نوعی اتحاد کوتاه مدت و موقت میان روسیه-بریتانیا-آمریکا با هدف مقابله با تهدید تسلط آلمان بر هارتلند دست پیدا کند. میکندر با تاکید بر لزوم متحد شدن قدرتهای زمینی و دریایی در دو سوی اقیانوس آتلانتیک شمالی، قدری از تاکیدش بر افزایش اهمیت آبها و کاهش اهمیت خشکی کاست و بر پیوستگی هارتلند و اقیانوس تاکید کرد.
نتیجه جدی گرفتن این تجدیدنظر، اتحاد موقتی محور روسیه-فرانسه-انگلیس – آمریکا علیه تهدید آلمانها در اواسط جنگ دوم جهانی و از میان رفتن این اتحاد با ایجاد جنگ سرد میان بلوک غرب و شرق پس از پایان جنگ و رفع تهدید انگلیس هستیم.
مکتب آمریکایی ژئوپلیتیک
ژئوپلیتیک آمریکایی عمدتا با دو تئوری اصلی تر و اساسی تر از بقیه تئوریها شناخته میشود:
تئوری ریملند نیکولاس اسپایکمن
تئوری قدرت دریایی آلفرد ماهان
نظریه ریملند(Rim-land)/سرزمین حاشیه ای اسپایکمن
مسئله اصلی در این نظریه: تاثیرپذیری از ایده اصلی و اولیه مکیندر(ژئوپلیتیک انگلیسی) در خصوص هشدار نسبت به برتری یافتن قدرت خشکی بر قدرت دریایی در قرن بیستم.
راه حل متفاوت اسپایکمن در مقایسه با مکیندر: بر خلاف راه حل اولیه مکیندر مبنی بر تسلط بر قلب زمین(خشکی اوراسیا)، تسلط بر دریا و نقش قدرت دریایی را تجویز مینماید.
تاثیرگذاری اسپایکمن بر ذهن استراتژیستهای آمریکایی در زمانه جنگ سرد: این تاثیر گذاری پس از انتشار کتاب معروفش تحت عنوان «جغرافیای صلح»(geography of peace) صورت میگیرد که این تاثیرگذاری موجب بازگردانده شدن اهمیت قدرت دریایی در برابر نیرو یا قدرت زمینی در اندیشه رهبران آمریکایی گردید.
درون مایه اصلی نظریه ریملند اسپایکمن: ناحیه اصلی و مهم در هارتلند نه حاشیه داخلی اوراسیا بلکه حاشیه بیرونی یا منطقه پیرامونی اوراسیا است که ریملند نام دارد به طوریکه کنترل بر آن نیرو و قدرت هارتلند را خنثی خواهد کرد. اما چگونه؟
مکتب آمریکایی ژئوپلیتیک
درون مایه اصلی نظریه ریملند اسپایکمن:
ناحیه اصلی و مهم در هارتلند نه حاشیه داخلی اوراسیا(یعنی اتحاد جماهیر شوروی بعد از جنگ دوم جهانی) بلکه حاشیه بیرونی یا منطقه پیرامونی اوراسیا است که ریملند نام دارد به طوریکه کنترل بر آن نیرو و قدرت هارتلند را خنثی خواهد کرد. اما چگونه؟
(1) قطع ارتباط هارتلند و دریاها/سواحل آن میتواند به تحت محاصره قرار گرفتن هارتلند توسط ریملند آمریکایی بینجامد؛
(2)تسلط بر ریملند امکان ترکیب قدرت بری و بحری را با هدف برطرف کردن ضعفهای قدرت بری و بحری به طور جداگانه فراهم میکند.
مکتب آمریکایی ژئوپلیتیک
توصیه یا تجویز اسپایکمن:
به جای تاکید صرف بر اهمیت و موقعیت سرزمینی شوروی به عنوان هارتلند باید بر اهمیت هندوستان، چین و آسیای جنوب شرقی، اروپای ساحلی و خاورمیانه(یعنی همان مناطق ساحلی اوراسیا یا حاشیه بیرونی اوراسیا) تاکید نمود و از این طریق اهمیت روسیه، آسیای مرکزی را تحت الشعاع قرار دارد.
نتیجه عملی جدی گرفته شدن تئوری ریملند اسپایکمن در ژئوپلیتیک جنگ سرد:
از جنگ دوم به بعد، مدل جهانی ویژه ای مورد توجه استراتژیستهای آمریکا- شوروی قرار گرفت که میتوان آن را تئوری «هارتلند- ریملند» نامید که شامل توجه به قدرت قاره ای(قدرت خشکی اتحاد شوروی) در برابر قدرت دریایی(قدرت دریایی ایالات متحده) جدا میشوند. این منطقه میانی حائل میان هارتلند(شوروی) و بخشهای دریایی(آبهای آزاد) میشدند:
شکل گیری درگیریهای نظامی کوچک و بزرگ پس از 1945، در منطقه حائل یا همان ریلمند مانند: درگیری در برلین، شبه جزیره کره، خاورمیانه و ویتنام.
تمرکز یافتن پیمانهای امنیتی-نظامی در ریملند: ورشو و ناتو در اروپا؛ پیمان سنتو در آسیای غربی؛ پیمان سیتو در آسیای شرقی.
استراتژی اصلی آمریکا و انگلیس در برخورد با شوروی به عنوان هارتلند، تحت محاصره قرار دادن هارتلند بود که در قالب راهبر کلان سیاست سدنفوذ(containment policy) خود را نشان میدهد که خود شامل چند نظریه عمده میشوند:
چند نظریه عمده مطرح در مکتب آمریکایی ژئوپلیتیک
(1)تئوری مهار(Containment Theory):این تئوری بر مبنای هشدار استراتژیستهای آمریکایی در خصوص توسعه طلبی روسها برای دستیابی به آبهای گرم در حوزه اروپای غربی و جنوب غربی شکل یافته بود. در این تئوری در واقع بر لزوم مهار شوروی در هارتلند بواسطه محاصره آن توسط مناطق ریملند تاکید بویژه ای میگردد.
(2)تئوری دومینو یا دامینو(Domino Theory):این تئوری بر اساس هشدار آمریکاییها نسبت به سقوط دومینووار حکومتهای مستقر در حوزه ریملند(علی الخصوص کشورهای حوزه آسیای جنوب شرقی) در دامان کمونیسم بین الملل قرار میگرفت.در این رویکرد،حکومتهای این منطقه همانند مهره های بازی دومینو تصور میشدند، برای سقوط(کمونیزه شدن) آماده یک تلنگر هستند.:
نکته اول: در تئوری دامینو، مجاورت جغرافیایی کشورها در مناطق مدنظر است به نحوی که تغییر هر یک از رژیمهای سیاسی غرب گرا در حوزه آسیای جنوب شرقی به تغییر رژیم در کشورهای همسایه منتهی میشود.
نکته دوم: کاربرد تئوری دامینو محدود به زمان جنگ سرد نیست بلکه به مسئله توسعه و صدور انقلاب اسلامی ایران به کشورهای عربی خاورمیانه نیز مربوط میشود.(رویکرد توسعه دومینووار تفکر انقلاب اسلامی به سایر کشورهای منطقه در سالهای اولیه بعد از انقلاب.)
چند نظریه عمده مطرح در مکتب آمریکایی ژئوپلیتیک
(3) تئوری سلطه
این تئوری که توسط استراتژیست برجسته آمریکایی به نام زیبگینیو برژینسکی مطرح شد، بر این اعتقاد است که: کلید مهار شوروی و جلوگیری از سلطه آن بر جهان، کنترل کشورهای محوری شامل آلمان، لهستان، ایران یا پاکستان-افغانستان، کره جنوبی و فیلیپین توسط ایالات متحده است. این کشورها از این جهت محوری قلمداد میشوند که از موقعیت جغرافیایی، وسعت سرزمینی، پتانسیلهای اقتصادی و نظامی و نیروی انسانی مناسبی جهت مبارزه شوروی برخوردار بودند و تنها راه پیروزی در منازعه بی پایان شوروی- آمریکا اعمال کنترل و سلطه بر همین کشورهای مرکزی بود.
نظریه قدرت دریایی آلفرد ماهان
اصولا چرا قدرت دریایی مهم ارزیابی میشود؟
بیش از 70 درصد سطح جهان را آب پوشانده است؛
90 درصد از حجم تجارت جهانی از طریق آب صورت میگیرد؛
اکثریت شهرهای بزرگ و مناطق پرجمعیت جهان در حدفاصل 200 کیلومتری خط ساحلی قرار دارند؛
حقوق بین المللی، آزادی دریاها را به رسمیت شناخته است؛
نظریه قدرت دریایی آلفرد ماهان
آلفرد ماهان چه کسی بود؟
فارغ التحصیل آکادمی دریایی آمریکا
گذراندن 40 سال از عمر خود در نیروی دریایی آمریکا
بازنشسته شدن با درجه دریاسالاری(آدمیرال)
معروف به پدر استراتژی بحری(دریایی)
زمینه و زمانه تئوری پردازی ماهان؟
سیاست انزواطلبی ایالات متحده رو به پایان بود و در نتیجه نگاه های فراقاره ای در میان سیاستمداران آمریکایی افزایش یافته و این تلقی که آمریکا میتواند در نقش یک قدرت جهانی، جانشین قدرت و تمدن اروپایی گردد.
نظریه قدرت دریایی آلفرد ماهان
علت ترجیح نیروی دریایی به نیروی زمینی در رویکرد ماهان چه بوده است؟
در دنیای جدید تجارت، بازرگانی، و موقعیت دریایی مناسب به یکدیگر مربوط بوده و عاملی برای قدرت گیری کشورها هستند در حالیکه کشورهای محصور در خشکی(مانند روسیه) از این مزیت محروم هستند. در این خصوص وسعت زیاد روسیه بدون قدرت تحرک با وسعت کم انگلستان با قدرت تحرک دریایی بالا قابل مقایسه هستند؛
تاریخ و سیاست بسیاری از کشورهای ساحلی با در نظر گرفتن قدرت دریایی آنها قابل فهم است و میتوان تاریخ و سیاست آنها را با این قدرت پیوند زد(مثال: تاریخ کشورهای استعمارگر دریایی مانند انگلستان، آلمان، پرتغال، اسپانیا، فرانسه در یک طرف و تاریخ استعماری بسیاری از کشورهای مستعمره با همین مسئله قدرت دریایی پیوند خورده است.)
استراتژیهای برآمده تحت تاثیر تئوری دریامحور ماهان
استراتژی ملاک/شاخص دوقدرت (two power standard):
این استراتژی که در اوایل قرن بیستم در دستور کار استراتژیستهای انگلیسی قرار گرفته بود بر این نکته تاکید داشت که قدرت دریایی هیچ دو قدرت اروپایی در مجموع نباید برابر با قدرت دریایی انگلیس به تنهایی باشد؛
استراتژی آب آبی(blue water strategy):
بر اساس این استراتژی که تحت تاثیر تئوری قدرت محور ماهان شکل گرفته بود رهبران ایالات متحده دو مسئله را در دستور کار خود قرار دادند: (1)انضمام فیلیپین، جزایر گوام، هاوایی، پورتریکو به ایالات متحده؛ (2) کنترل منطقه پاناما از طریق حفر کانال پاناما که به شدت در تاثیرگذاری ماهان بر فرانکلین روزولت در حفر این کانال موثر بوده است؛(3) قیمومیت بر کوبا به عنوان توصیه اکید به رهبران آمریکا
مکتب فرانسوی ژئوپلیتیک
مقدمه:
در کشور فرانسه، سنت قوی مطالعاتی و فکری برای بنا گذاشتن مکتب تاثیرگذار ژئوپلیتیک مشابه مکاتب آلمانی، انگلیسی و آمریکایی ژئوپلیتیک وجود نداشت الا اینکه این مکتب، واکنشی تدافعی به آموزه ها و توصیه های سایر مکاتب علی الخصوص مکتب ژئوپلتیکی تهاجمی آلمانی بوده است است.علی الخصوص اینکه فرانسه از جانب مرزهای شرقی خود به خاطر توپوگرافی محدب گونه خود، همواره در معرض هجوم آلمانهای پیگیر فضای حیاتی بوده اند.
سئوال: چه آموزه مشترکی میان مکاتب آلمانی، انگلیسی و آمریکایی وجود داشته، که مکتب فرانسوی ژئوپلیتیک به آن واکنش نشان داده است؟
پاسخ: در هر سه مکتب، نوعی جبریت محیطی(جغرافیایی) و جبریت تاریخی دیده میشود که اصالت را یا به دریا(قدرت دریایی) میدهد؛ یا به خشکی (قدرت بری) میدهد و اهمیت چندانی برای نقش انسانها و دولتها قائل نمیشود.
مکتب فرانسوی ژئوپلیتیک
ایده اصلی مکتب فرانسوی:
ژئوپلیتیک فرانسوی با تشکیک در جبرگرایی جغرافیایی- تاریخی(علی الخصوص در جبرگرایی داروینیستی موجود در مکتب آلمانی)، نقش انسان و اختیار انسان را در برخورد فعالانه با محیط و تاریخ مطرح کرد که موجب طرح مفهوم جدیدی به نام «امکان گرایی»(possibilism) گردید. بر این اساس، از نظر مکتب فرانسوی، اشکال اساسی که مکاتب جبرگرایی ژئوپلیتیک گرفتار آن بوده این است که: نمیتوانستند توضیح دهند که چرا محیطهای جغرافیایی همسان، سیاست داخلی، سیاست خارجی و استراتژیهای متفاوت و متنوعی را از خود بروز و ظهور میدهند.
مهمترین چهره های مکتب فرانسوی و درون مایه تئوری آنها:
ویدال دو لبلاچ(Vidal De Lablache)
ژان گاتمن(Jean Gattman)
مکتب فرانسوی ژئوپلیتیک
اهمیت جغرافیای انسانی از منظر ویدال دو لبلاچ:
جغرافیای سیاسی نمیتواند بدون توجه به جغرافیای انسانی(نقش پررنگ انسان در تحولات جغرافیایی و مباحث ژئوپلیتیکی) فهم و درک شود.
تئوری نمادگرایی ملی یا آیکونوگرافی(Iconography)ژان گاتمن:
گاتمن در این تئوری خود توجه ما را به اهمیت کلیه نمادها، مراجع و آرمانهایی جلب میکند در میان مردم مشترک است و به آنها همبستگی روحی و در نهایت وحدت میبخشد. این نمادها و آرمانهای مشترک عبارتند از: مذهب، تاریخ، آموزشها و … . به عبارت دیگر، آیکونوگرافی عبارت است از: بررسی نقش نهادهای روحانی(معنوی و غیرمادی) و یا پدیده های فرهنگی مورد اعتقاد مردم است که در پیدایش و حفظ ملتها و کشورها موثر هستند.
مکتب فرانسوی ژئوپلیتیک
سئوال: علت تمرکز و توجه گاتمن به عوامل معنایی و غیرمادی چیست؟
این است که نشان دهد وسعت سرزمینی و گستردگی مرزها بدون در نظر گرفتن عوامل معنوی و غیرمادی پیوند دهنده آنها با یکدیگر نه تنها عاملی مثبت در قدرت و امنیت ملی به شمار نمیرود بلکه به تضعیف هرچه بیشتر آن کمک نیز میکند. به عنوان نمونه حتی ناسیونالیسم، که اندیشه سیاسی در خدمت مرزهاست نیز بدون همبستگی فکری و روحی میان جمعیت یک کشور نخواهد توانست استحکام مرزها و هویت ملی یک کشور را تضمین نماید.
مسئله امنیت ملی از منظر جغرافیای سیاسی
مسئله امنیت ملی: چرا از واژه مسئله امنیت ملی استفاده میشود؟
هدف اساسی هر دولت در مقام و جایگاه متولی اصلی تامین امنیت، عبارت است از: ایجاد اتحاد میان بخشهای مختلف یک سرزمین(حفظ انسجام سرزمینی) و نیز ایجاد اتحاد میان بخشهای مختلف جمعیتی – هویتی در کنار یکدیگر(حفظ انسجام جمعیتی). به عبارت دیگر: تقریبا همه دولتها از حیث جمعیتی(هویت، زبان، مذهب، نژاد، رنگ و …) یکپارچه و منسجم نیستند و باید بتوانند عاملی انسجام بخش نیرومند را برای ایجاد همگرایی مورد تاکید قرار دهد. در این میان در عصر مدرن همواره اندیشه یا ایدئولوژی ناسیونالیسم برای حل و فصل این مشکل مطرح شده است.
ناسیونالیسم عمدتا در کنار عواملی دیگری مانند دین و مذهب، فرهنگ و هویت و سرمایه داری و … تقویت و تشدید میشود. به عنوان نمونه: سرمایه داری و اقتصاد آزاد سودمحور در آمریکا؛ دین و مذهب در ایران؛ فرهنگ و روحیه همکاری و تعاون در ژاپن و کره جنوبی از جمله عوامل کمکی ناسیونالیسم به شمار میرود.
سه عامل تهدیدکننده امنیت ملی از منظر جغرافیای سیاسی
الف. مناطقی که به سبب عوامل انسانی(هویت، مذهب، زبان/گویش و …) و یا به سبب عوامل طبیعی و جغرافیایی(دوری و نزدیکی به مرکز، وسعت جغرافیایی و …) غیریکپارچه و دارای استعداد واگرایی هستند؛
ب. مناطقی که در معرض ارتباط و تماس با دولتهای خارجی قرار دارند. مثال: ارتباط خوزستان ایران با عراق؛ ارتباط بلوچها با بلوچستان پاکستان؛ ارتباط اکراد شمال عراق و جنوب ترکیه با اکراد ایران)
ج. مناطقی که علایق اقتصادی، جمعیتی و نگرشهای سیاسی متفاوت و متعارضی نسبت به مرکز(دولت مرکزی) دارند.
ژئوپلیتیک جهانی/جهان گرایانه
ژئوپلیتیک جهان گرایانه تحت تاثیر موج جهانی شدن متولد شده است یا دقیقتر بگوییم: مورد توجه قرار گرفته است. در ذیل این ژئوپلیتیک، نظریه های ژئوپلیتیکی متعددی مطرح شده که از میان آنها میتوان به رهیافت ژئوپلیتیک انتقادی و ژئوپلیتیک تمدنی اشاره کرد:
الف. رهیافت ژئوپلیتیک انتقادی
ب. رهیافت ژئوپلیتیک تمدنی
ژئوپلیتیک انتقادی
وجه تسمیه این نوع ژئوپلیتیک: این نوع ژئوپلیتیک، انتقادی است به این خصیصه ژئوپلیتیک قرن بیستمی(ژئوپلیتیک مدرن) که عمدتا در خدمت منافع و مطامع قدرتهای اروپایی(در زمانه جنگ اول و دوم جهانی) و آمریکا و شوروی(در زمانه جنگ سرد) قرار میگیرد. به این ترتیب، این ژئوپلیتیک اعتراض و انتقادی است به علم ژئوپلیتیک مدرن که تحت تاثیر نوشته های افرادی مانند راتزل، هاوس هوفر میکندر، ماهان؛ و همچنین عملکرد رهبران نظامی و سیاسی معاصر به عنوان ابزاری در خدمت توسعه طلبی ارضی، دریایی و هوایی قرار گرفته است.
ژئوپلیتیک تمدنی
این رهیافت از ژئوپلیتیک دومین نوع رهیافت متاثر از ژئوپلیتیک جهان گرایانه و فراملی است که میکوشد پای مباحث تمدنی و فرهنگی را به مباحث ژئوپلیتیکی باز کند؛ تا جاییکه برخی از آن به ژئوکالچر یاد میکند. در حقیقت، ژئوپلیتیک تمدنی، سومین مرحله یا فاز در مطالعات جغرافیای سیاسی پس از ژئوپلیتیک و ژئواکونومی به شمار میرود.
ساموئل هانتیتگتون برجسته ترین تئوری پردار حوزه ژئوپلیتیک تمدنی به شمار میرود که با تئوریزه کردن عبارت «غرب در مقابل بقیه»(West Against the Rest) بر آن است تا استیلای جهانی غرب را با تفوق آن بر سایر تمدنهای مهم جهان به دست آورد.
بر اساس ایده هانتینگتون، در دنیای کنونی منابع و ریشه های اصلی منازعه در جهان اختلافات سیاسی، جغرافیایی و یا حتی اقتصادی و ایدئولوژیک نیستند بلکه در عوض بزرگترین و عمیق ترین ریشه ها و منابع اختلافات و شکافها، فرهنگی و تمدنی است. وی در این راستا معتقد است که خطوط گسل(fault lines) میان تمدنها، خطوط واقعی نبرد(real battle lines) را شکل میدهد.
ژئوپلیتیک تمدنی
به طور خلاصه هانتینگتون در رویکرد جهانی خود، جغرافیا و سیاست را کنار میگذارد و جهان را به هفت تمدن عمده( غربی، کنفسیوسی، هندی،اسلاو-ارتدوکسی،ژاپنی،آمریکای لاتین، اسلامی) تقسیم میکند و معتقد است از میان این هفت تمدن، دو حوزه تمدنی اسلام و غرب مسیحی منازعه کنندگان اصلی تمدنی به شمار میروند که نبرد آنها با یکدیگر نهایتا سرنوشت جهان را رقم خواهد زد.
دو اشکال به رویکرد ژئوپلیتیک تمدنی:
حتی در عصر جهانی شده امروز نیز، بسیاری از منازعات دارای ریشه ها و علل سرزمینی و جغرافیایی هستند و نه لزوما تمدنی و فرهنگی؛
بسیاری از منازعات تمدنی- فرهنگی امروز بیش از آنکه میان دو تمدن متفاوت(اسلام و غرب) باشند در درون هر یک از تمدنها در جریان هستند: مانند منازعات فکری- سیاسی در حوزه تمدنی اسلام میان اهل سنت و شیعه؛ و یا تقسیم بندیهای درونی تشیع؛
تاثیر جهانی شدن بر جغرافیای سیاسی
اگر جغرافیای سیاسی را مبتنی بر چهار عامل حاکمیت، حکومت، سرزمین و جمعیت بدانیم، آنگاه تاثیر جهانی شدن بر این عوامل مطرح در جغرافیای سیاسی مدنظر خواهد بود:
الف. جهانی شدن و حاکمیت:
جهانی شدن موجب شده است که حاکمیت به معنای اقتدار عالیه و برتر اعمال شده بر اعضای جامعه ضعیف شود تا جاییکه دیگر نمیتوان از وجود اقتدار عالیه و برتر خود را بر شهروندانش در چارچوب یک کشور سخن گفت. این مسئله خود ناشی از تضعیف رابطه دولت- شهروندان در عصر جهانی شده امروز است.
ب. جهانی شدن و حکومت:
جهانی شدن موجب شده تا کارکردهای حکومتهای مدرن تغییر یابد و آنها به علت پیچیده شدن مشکلات و تهدیدات فراروی شهروندان مانند تهدیدات زیست محیطی، بیماریهای جدید و …دیگر نتوانند کارکردهای سنتی خود برای تامین امنیت را با موفقیت کامل داشته باشند.
تاثیر جهانی شدن بر جغرافیای سیاسی
ج. جهانی شدن و سرزمین/مرزهای جغرافیایی:
جهانی شدن علی الخصوص جهانی شدن ارتباطات و اطلاعات موجب شده تا فضاهای مجازی جدیدی در محیطهایی مانند (.net/.org/.com) فرصت ظهور و بروز پیدا کنند و خود را از محدودیتهای فضا و سرزمین (مرزهای جغرافیایی) برهانند. در چنین شرایطی، مرزها دیگر خصلت و خاصیت جغرافیایی و سیاسی نداشته بلکه مرزهای جدید خصلتی الکترونیکی و اطلاعاتی پیدا کرده اند.
تاثیر جهانی شدن بر جغرافیای سیاسی
د. جهانی شدن و جمعیت انسانی:
نکته مدنظر در اینجا بحث جایگاه هویتهای قومی و محلی در یک ساختار جمعیتی در عصر جهانی شدن مطرح میشود. پرسش اساسی این است که: آیا جهانی شدن به یکپارچگی انسانی و هضم شدن بیش از پیش هویتهای مزبور در دل یک هویت واحد جهانی منتهی خواهد شد یا اینکه بالعکس موجبات تحرک و فعالیت های گریز از مرکز هویتهای مزبور را فراهم خواهد کرد؟ به عبارتی، در عصر جهانی شدن که هویتهای ملی در حال تضعیف شدن است، شرایط به سمت یکپارچگی جهانی میل میکند یا فرصتی برای ابراز وجود هویتهای زیرملی(قومی-زبانی) فراهم گشته است؟
تاثیر جهانی شدن بر جغرافیای سیاسی
د. جهانی شدن و جمعیت انسانی:
برخی معتقدند که جهانی شدن واگرایی هویتهای زیرملی(قومی-زبانی) را از طریق تضعیف ملیت و ملی گرایی(اندیشه ناسیونالیسم) دامن زده است. اینان معتقدند که محلی شدن(localization) و محلی گرایی در عصر جهانی شدن گسترش قابل توجهی داشته است. در مقابل، برخی بر این باورند که جهانی شدن همانگونه که از اسم جهانی شدن (globalization) پیداست، هویتهای جهانی و فراملی را تقویت کرده و نه هویتهای فروملی(زیرملی). اینان معتقدند که جهانی شدن موجبات همگرایی بین المللی و جهانی را فراهم ساخته است. نهایتا گروه سوم معتقدند همزمان شاهد هر دو جریان جهانی شدن و محلی شدن هستیم؛ تا جاییکه از اصطلاح جهانی-محلی شدن(glocalization) یا به تعبیر جیمز روزنا، واهمگرایی استفاده میکنند.
پایان