بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه:
در این اینجا می خواهیم به بررسی این مطالب بپردازیم که مردم چگونه با یکدیگر تعامل و در یکدیگر نفوذ می کنند و همچنین تاثیر حضور افراد و موقعیت های مختلف در تسهیل یا مختل شدن رفتار یکدیگر.در همین راستا به بررسی دو اصطلاح نفوذ اجتماعی و آسان سازی اجتماعی میپردازیم.
نفوذ اجتماعی :
برای بیشتر مردم اصطلاح نفوذ اجتماعی به معنای تلاش مستقیم و عمدی برای تغییر دادن باور ها نگرش ها و یا رفتار های دیگران است.
در برابر این نفوذ های اجتماعی ادمی به شیوه های متفاوتی جواب میدهد:
1.متابعت:از خواسته های نفوذ کنندگان پیروری می کنیم اما الزاما باور ها و نگرش های خود را تغغیر نمیدهیم
2.درونی سازی:قانع میشویم که نفوذ کننده درست میگوید و باور ها ونگرش های خود را تغییر میدهیم
3.در برابر نفوذ ها مقاومت میکنیم و احتمالا حتی طغیان عملی نشان میدهیم
حضور دیگران:
نورمن تریپلت به گروهی از کودکان اموزش داد تا قرقره چوب ماهی گیری را در مدت زمان معین با بیشترین سرعت که میتوانند بچرخانند.در مواردی دو کودک با هم و هر یک با چوب ماهی گیری خود و در موارد دیگر کودک به تنهایی این کار را انجام داد.
تریپلت گزارش داد که بسیاری از کودکان وقتی کودک دیگری در حضور آن ها همان کار را انجام میدهد با سرعت بیشتری این کار را انجام میدادند تا زمانی که تنها بودند.این موقعیت را همکوشی میگویند.
آسان سازی اجتماعی:
کمی بعداز آزمایشات تریپلت درباره همکوشی روانشناسان کشف کردند که حضور تماشاچی منفعل یعنی تماشاچی به جای همکوش نیز عملکرد را آسان میکند این اثرات همکوشی در حضور تماشاچی را آسان سازی اجتماعی نامیده اند
رابرت زایونک متوجه شد که پاسخ های ساده یا پاسخ های بسیار تمرین شده یا پاسخ های غریزی از قبیل خوردن در حضور همکوشان یا تماشاچیان تسهیل میشود اما پاسخ های پیچیده یا تازه اموخته شده نوعا مختل میگردند.
به عنوان مثال افراد مازهای ساده یا فهرست کلمات آسان را درحضور تماشاچی سریعتر ولی مازهای پیچیده یا فهرست کلمات دشوا را کندتر می آموزند.
احساس رقابت یا ملاحظات ارزیابی شدن:
یک نظریه معتقد است که آسان سازی اجتماعی در انسان ها ناشی از صرف حضور دیگران نیست بلکه به احساس رقابت یا ملاحضات ارزیابی شدن وابسته است.
تحقیقات اولیه مربوط به همکوشی نشان داده است که اگر همه عناصر رقابت ورقابت جویی برداشته شود اثرات آسان سازی اجتماعی کاهش یافته و یا ازبین می رود
تحقیقات دیگر حاکی از آن است که میزان تاثیر تماشاچی بستگی به این دارد که فرد تا چه اندازه احساس میکند که در معرض ارزیابی شدن قرار دارد.
نظریه حواسپرتی-تعارض:
برای توجیه اثر آسان سازی اجتماعی دو نظریه دیگر عرضه شده است.
1.حواسپرتی-تعارض:بران است که حضور دیگران سبب حواسپرتی شخص شده و این تعارض را در او ایجاد میکند که توجه خود را چگونه به حضور شخص دیگر یا تکلیفی که باید انجام گیرد متمرکز کند.
خود عرضه سازی:
2.خودعرضه سازی:بران است که حضور دیگران تمایل شخص را به رائه تصویری مطلوب از خیش افزایش میدهد.
در تکالیف آسان این تمایل منجر به تلاش و تمرکز بیشتر و در نتیجه عملکرد بهتر میشود.
اما در تکالیف دشوار این تمایل ناکامی ناشی از دشواری را تشدید کرده ومنجر به ناراحتی کنار کشیدن یا اضطراب مفرط و همه اینها منجر به عملکرد ضعیف تر میشود.
فردیت زدایی:
گوستاو لوبون{کتاب جماعت}:لوبون در کتاب جماعت گله کرد که جماعت همواره از نظر عقلی پست تر از شخص به تنهایی است.شخص در میان توده موجودی متلون ساده لوح و بی تحمل است.
لوبون معتقد بود که رفتار های پرخاشگرانه و غیر اخلاقی توده های خرابکار به صورت واگیر مانند بیماری بین توده مردم پخش میشود و باعث میشود دست به کار های ویرانگرانه ای بزنند که هیچ کس به تنهایی البته به جز زنان کودکان وحشی ها و افراد طبقه پایین مرتکب نمی شوند.
نافردی شدن: یعنی اینکه فرد احساس کند هویت شخصی خود را از دست داده و به صورتی گمنام درون گروه حل شده است.
مداخله ی ناظران:
در سال 1964 به دختر جوانی به نام کیتی در بیرون از آپارتمانش در نیویورک در ساعت نیمه شب حمله شد و به قتل رسید.اما او حدود نیم ساعت با ضارب خود درگیر بوده و حداقل 38 نفر صدای جیغ های او را شنیده بودند اما اقدامی نکردند در اغاز این عمل آن ها با اصطلاح بی احساسی ناظران تعریف شد.
اما تحقیقات بعدی نشان داد که اصطلاح بی احساسی نمیتواند خیلی درست باشد و تنها این مسئلع نبوده که ناظران را از دخالت در موقعیت های اضطراری باز میدارد
در جایگاه نخست بازدارنده های واقع نگر از قبیل خطر جانی حضور طولانی در دادگاه غیر قابل پیش بینی بودن موقعیت و الزام به عمل سریع و برنامه ریزی نشده و سرانجام اینکه فرد به خاطر تفسیر غلط از موقعیت اضطراری{حال آنکه نیست} خود را مسخره دیگران کند.
بنابراین شاید جای شگفتی باشد که کسی با این شرایط پا به میان بگذارد.
تعریف موقعیت:
مردی را میبینید که تلو تلو میخورد آیا بیمار است یا مست است؟
زنی که در معرض تهدید قرار میگیرد آیا با بیگانه در گیر است یا با شوهرش؟
یکی از اقدام های معمول در این شرایط این است که از اقدام به عمل دست برمیداریم.
غفلت جمعی:یعنی اینکه هریک از افراد گروه با رفتاری حاکی از اینکه گویی موقعیت اضطراری نیست دیگران را گمراه کنند.
ازمایش اتاق دود – ازمایش افتادن زن
لوث مسعولیت:وقتی شخصی بداند که افراد دیگری نیز حضور دارند بار مسعولیت تنها بر دوش او نمی افتد هریک از آن ها میتوانند فکر کنند که کس دیگری تا به حال باید کاری انجام داده باشد یا کس دیگری دخالت خواهد کرد.
آزمایش حمله سرع
اگر غفلت جمعی و لوث مسعولیت به حداقل برسد آیا مردم به یکدیگر کمک خواهند کرد؟آزمایش قطار زیر زمینی نیویورک
افراد سرمشق:درست به همان ترتیب که با الگو و سرمشق قرار دادن دیگران موقعیتی را غیر اضطراری تعبیر میکنیم به همان ترتیب نیز با سرمشق قرار دادن درمیابیم که چه وقت باید اقدام به کمک کنیم.
نقش اطلاعات:اینکه شما مخاطبان درباره عواملی که ناظران را از دخالت در موقعیت های اضطراری باز میدارند مطالبی را فهمیده اید آیا احتمال بیشتری دارد که در چنین شرایطی وارد عمل بشوید؟آزمایش دانشگاه مونتانا
همسویی با اکثریت:آدمی در گروه ممکن است خود را در برخی زمینه ها در اقلیت ببیند اگر به این نتیجه برسیم که اکثریت منبع اطلاعات معتبرتری است تا تجربه شخصی ما ممکن است نظر خود را تغییر دهیم و با اکثریت همراه شویم.اما خود را در موقعیتی فرض کنید که اطمینان دارید نظر خودتان درست است و گروه اشتباه میکند آیا با این شرایط تسلیم فشار اجتماعی شده و با اوضاع و احوال همسویی میکنید؟
آزمایش سالومون اش
نفوذ اقلیت
شماری از دانشمندان اروپایی به تحقیقات روانشناسی اجتماعی در امریکا شمالی به خاطر شیفتگی و همسویی نفوذ اکثریت بر اقلیت انتقاد دارند.انان به حق یاداور میشوند که نوع اوری های فکری ،تحقیقات اجتماعی،و انقلاب های سیاسی اغلب بدین خاطر رو میدهد که یک اقلیت اگاه و فعال،نظر دیگران در جهت دیدگاه خود تغییر میدهند.
بنابر این چرا نو آوری و نفوذی را که اقلیت ها میتوانند بر اکثریت داشته باشند برسی نکنیم؟
برای اثبات نظر خود،این محققان اروپایی تعمدا کار های ازمایشی خود را با ایجاد موقعیت ازمایشگاهی شبیه {ازمایش همسویی} اش اغاز کردند.
از ازمودنی ها میخواستند در مقابل همدستانی که به طور مداوم پاسخ نادرست میدادند،رشته قضاوت های ادراکی ساده انجام دهند اما به جای اینکه یک ازمودنی را در بین چندیدن همدست قرار دهند،دو همدست را که همواره پاسخ نادرست میدادند در بین چهار ازمودنی واقعی قرار دادند.
اطاعت از مراجع قدرت
هانا ارت فیلسوف اجتماعی و گزارشگر جریان محاکمه ادولف آیشمن جنایتکار جنگی نازی که بخاطر قتل میلیونها یهودی گناهکار شناخنته و اعدام شد، به این پرسش پاسخ منفی میدهد،
به نظر اوآیشمن یک بروکرات کندذهن وعادی بود که خودرا مهره ی کوچکی از ماشینی عظیم میدانست.
چندین روانپزشک آیشمن را ادمی کاملا بهنجار تشخیص دادند.
ارنت عنوان فرعی کتاب خود در باره ایشمن را گزارشی از پیش پا افتادگی شرارت گذاشت و در ان چنین نتیجه گیری کرد که بیشتر{مردان شرور}رایش سوم صرفا مشتی ادم های عادی بودند که از دستورات مافوق اطاعت میکردند.
ازمایش ویلگرام
تا به حال از خودتان پرسیده اید که علت رخ دادن این همه فجایع، نسل کشی ها و جنگ ها چیست؟ مگر ممکن است که این فجایع بدون همکاری میلیون ها نفر از مردم یک جامعه به وقوع بیپوندند؟ مگر می شود جنایات نازی ها را در جنگ جهانی دوم تنها به هیتلر و سران نازی نسبت داد؟ آیا ممکن است که فقط صدام را عامل این هم بدبختی و کشتارهایی دانست که در دوران زمامداری او در خاورمیانه رخ دادند و نپرسید که نقش مردم عراق دراین میان چه بود؟ چه می شود که افراد عادی جامعه آمریکا در ویتنام و ابوغریب به هیولا تبدیل می شوند؟
چنین سوالی دغدغه فیلسوف ها و نویسندگان و صاحب نظران زیادی بوده است. آنها هم از خود پرسیده اند که چه می شود که یک جامعه از خود بی خود می شود و تحت شرایطی با اطاعت بی چون و چرا، کارها و اعمالی بر خلاف اخلاقیات خود انجام می دهد.
شاید هیچ جامعه ای به اندازه جامعه آلمان در سال ها و دهه های پس از پایان جنگ جهانی دوم به دنبال یافتن پاسخی برای این سوال نبوده است. نویسندگان و روشنفکرانی مثل هاینریش بل، گونتر گراس و اووه تیم در آثار خود بارها به این مسئله اشاره کرده اند و خواسته اند با روایت داستان آنچه بر آلمانی ها در دوره تسلط نازی ها رفت، تفسیر خود را از قضیه بیان کنن
اما این فقط فیلسوف ها و نویسندگان نیستند که درگیر یافتن پاسخ برای این معمای لاینحل شده اند، روانشناسان شاید صلاحیت دارترین دانشمندان برای بررسی این موضوع باشند.
در این پستی، آزمایشی را شرح خواهم داد که در دهه ۶۰ میلادی توسط استنلی میلگرم -روانشناس اجتماعی مشهور- انجام شد و موسوم به آزمایش میلگرم است.
آزمایش میلگرم، یک آزمایش روانشاسی اجتماعی است که توسط استنلی میلگرم انجام شد. این آزمایش برای این طراحی شده بود که میل شرکت کنندگان در آزمایش را به اطاعت از قدرت و انجام اعمالی بر خلاف تمایلات و اخلاقیاتشان را بسنجد.
نتایج این آزمایش، نخستین بار سال ۱۹۶۳، در یک مجله روانشانسی چاپ شد و بعدا با جزئیات بیشتر در سال ۱۹۷۷ در کتابی با عنوان «اطاعت از صاحبان قدرت از منظر آزمایشی» Obedience to Authority: An Experimental View به چاپ رسید.
این آزمایش در جولای سال ۱۹۶۱، درست سه ماه بعد از شروع دادگاه آیشمن -جنایتکار نازی- به انجام رسید. میلگرم می خواست به این سوال بغرنج آن سال ها پاسخ بدهد: آیا آیشمن و میلیون ها آلمانی دیگر تنها از دستورات پیروی می کردند یا می توانیم آنها را همدست بدانیم؟ چگونه یک شهروند عادی تنها با اطاعت از دستورات مافوقش به موجودی متفاوت تبدیل می شود؟
نحوه انجام آزمایش:
به کسانی که داوطلب آزمایش میلگرم می شدند، گفته می شد که هدف از آزمایش، تحقیق در مود حافظه و یادگیری در شرایط متفاوت است و به آنها چیزی در مورد هدف واقعی آزمایش گفته نمی شد.
هر شخص داوطلب به اتاقی برده می شد که در آن فردی حضور داشت که خود را دانشمند محقق طرح جا می زد، در اتاق دیگری که با یک دیوار حائل از آنها جدا می شد، شخص دیگری بود (یادگیرنده) که تظاهر می شد، شخصی است که آزمایش های مربوط به یادگیری بر روی او در حال انجام است.
نحوه انجام تست به این صورت بود که سوژه اصلی آزمایش باید یک سری کلمات جفتی را از روی کاغذ می خواند، مثلا: دیوار-پرنده، قرمز-دیروز، دانش-آب. سپس سوژه آزمایش باید حافظه یادگیرنده را با گفتن کلمه نخست هر جفت کلمه تست می کرد و از یادگیرنده می خواست که از بین ۴ گزینه، جفت صحیح را انتخاب کند. مثلا بعد از شنیدن کلمه دانش، باید می گفت: آب.
در صورتی که یادگیرنده پاسخ نادرست می داد، سوژه آزمایش موظف بود که با فشار دادن یک دکمه به یادگیرنده شوک الکتریکی وارد کند و اگر اشتباه یادگیرنده تکرار می شد، سوژه می بایست ۱۵ ولت بر شدت شوک می افزود و این کار را ادامه می داد!
البته در این آزمایش واقعا خبری از شوک نبود! از قبل صداهای ناله ای متناسب با هر درجه شوک، روی نوار ضبط شده بود و همزمان با هر شوکی که معلم می داد، صدایی متناسب با درجه شوک پخش می شد.
برای دراماتیک کردن این آزمایش به سوژه قبل از آغاز آزمایش گفته می شد که یادگیرنده ناراحتی قلبی دارد! در ضمن وقتی درجه شوک خیلی زیاد می شد، کسی که نقش یادگیرنده را بازی می کرد باید به دیوار حائل بین اتاق سوژه و خودش باید می کوبید و در صورتی که افزایش درجه شوک ادامه می یافت، برای تظاهر به ناراحتی شدید فرد یادگیرنده، همه صداها قطع می شد!
پیداست که بسیاری از شرکت کنندگان وقتی درجه شوک بالا می رفت، نگران می شدند. بعضی ها وقتی شوک به ۱۳۵ ولت می رسید، کار را متوقف می کردند و در مورد هدف آزمایش سوال می پرسیدند اما وقتی به آنها گفته می شد که مسئولیتی متوجه آنها نخواهد شد، بیشتر آنها به کارشان ادامه می دادند! تعداد کمی هم وقتی صدای ناله های یادگیرنده ها را می شنیدند، خنده عصبی می کردند و علایم تنش از خود بروز می دادن
اگر سوژه ها می خواستند دست از کار بکشند به آنها نظیر این جملات گفته می شد: لطفا ادامه بدهید – آزمایش به عدم توقف شما نیاز داد – شما انتخاب دیگری ندارید و باید ادامه بدهید – کاملا ضروری است که ادامه بدهید.
با این همه چنانچه با همه این تاکیدات، باز هم سوژه ها سعی در توقف کار داشتند، آزمایش متوقف می شد. در غیر این صورت تا رسیدن ولتاژ به ۴۵۰ ولت آزمایش ادامه داده می شد.
نتایج آزمایش میلگرم:
قبل از انجام آزمایش، میلگرم هم از دانشجویان سال بالایی ییل و هم از همکارانش نظرسنجی کرد و از آنها خواست که پیشبینی کنند، چند درصد افراد مورد آزمایش، به درجه شوک های بالا و خطرناک می رسند، اکثریت افرادی که نظرشان خواسته شد، معتقد بودند که افراد بسیار کمی حاضر می شوند، شوک های با درجه بالا بدهند. شاید شما هم اگر بار اول شرح چنین آزمایشی را می شنیدید، نظر مشایهی می داشتید
اما در کمال تعجب ۲۶ نفر از ۴۰ نفر فرد مورد آزمایش یعنی ۶۵ درصد سوژه ها، به شوک های بالای ۴۵۰ ولتی رسیدند! تنها یک شرکت کننده قبل از رسیدن درجه شوک به ۳۰۰ ولت آزمایش را متوقف کرد. البته عده زیادی کار به صورت موقت متوقف کردند و حتی صحبت از برگرداندن مبلغی کردند که برای شرکت در آزمایش به آنها داده شده بود، اما عملا بیشتر آنها به کار خود ادامه دادند.
شاید تصور کنید که یک آزمایش چیزی را ثابت نمی کند، اما بعدها میلگرم این آزمایش را در جاهای دیگری با اندک تفاوت هایی انجام داد و به نتایج مشابهی رسید. یک متاآنالیز که توسط یک دانشمند همکار میلگرم، انجام شد نشان داد که درصد افرادی که به شوک های درجه بالا رسیدند، تقریبا ثابت و در حد ۶۱ تا ۶۶ درصد است.
نکته جانبی جالب دیگر در این سری آزمایشات این بود که هیچ یک از شرکت کنندگان، حتی آنهایی که آزمایش را ترک کردند، اصرار یا پیشنهادی بر موقوف شدن خود آزمایش مطرح نکردند و به علاوه هیچ یک اتاقشان را برای کنترل کردن سلامتی یاگیرنده ترک نکردند!
نتایج این آزمایش بحث و جدل های بسیاری را باعث شد، یک روزنامه نوشت که آزمایش میلگرم نشان داد که چه خطراتی در کمین روی سیاه طبیعت انسان است.
انتقاد به آزمایش میلگرم:
بعدها انتقادات اخلاقی به این آزمایش میلگرم وارد آمد، منتقدان اعتقاد داشتند که این آزمایش سوژه ها را تحت استرس زیاد قرار
می دهد، ولی نظرسنجی بعدی از شرکت کننده ها نشان داد که اکثریت آنها از اینکه چنین آزمایشی رویشان انجام شده، خشنود هستند. حتی ۶ سال بعد در اوج جنگ ویتنام یکی از شرکت کننده ها در این آزمایش در نامه ای به میلگرم نوشت که این آزمایش، آگاهی او را در مورد اطاعت کورکورانه از مافوق ها و انجام دادن کارهایی که بر خلاف اعتقادات و اخلاقیات شخصی است بالا برده است.
دو تئوری در مورد این آزمایش مطرح شده است:
۱- تئوری همرنگی با جماعت: افرادی که قدرت و صلاحیت تصمیم گیری را به خصوص در موارد بحرانی ندارند، در شرایط دشوار، تصمیم گیری را به جامعه و سیستم سلسله مراتب قدرت واگذاری می کنند.
۲- تئوری دوم را خیلی راحت می شود، تئوری مامور معذور ترجمه کرد!: در این تئوری افراد جامعه خود را تنها ابزاری برای اجرای دستورات مافوق می بینند و خود را مسئول کارهای خود نمی دانند
ازمایش میلگرام چهار عامل را به خوبی نشان میدهد
1.هنجار های اجتماعی
2.نظارت
3.ضربه گیر ها
4.توجیه ایدولوژیایی
اطاعت در زندگی روزمره
از انجا که به ازمایش های میلگرام به خاطر ساختگی بودن انتقاد شده،نگاهی به نمونه ای از اطاعت از مراجع قدرت در شرایط نسبتا عادی میتواند اموزنده باشد.
محققان به تحقیق درباره این مطلب پرداختند که ایا پرستاران بیمارستان های دولتی و خصوصی از دستوری که بر خلاف مقررات بیمارستان و قوانین پزشکی است اطاعت میکنند یا نه؟
قدرت موقعیت
افراد نوعا نقش عوامل شخصی را در کنترل رفتار پیش براورد میکنند و نقش عوامل موقعیتی را دست کم میگیرند
تحقیقات مربوط به همسویی و اطاعت همین نکته را نشان میدهد البته نه به لحاظ نتایج شان بلکه به خاطر شگفتی که این نتایج در ما بر می انگیزد
تحقیق مشهور فلیپ،جی،زیمباردو معروف به برسی زندان استنفورد نشان داد نیرو های موقعیتی تا چه حد ممکن است پرتوان باشند
آزمایش زندان استنفورد یکی از معروف ترین و به نقلی خطرناک ترین آزمایش های روان شناسی است که تاکنون انجام شده است. در این آزمایش که به سرپرستی دکتر فیلیپ زیمباردو در دانشگاه استنفورد در سال ۱۹۷۱ انجام شد، چندین دانشجوی سالم از نظر روانی به صورت آزمایشی نقش های زندانی و زندان بان را پذیرفتند.
نتایج آزمایش حیرت آور بود، پس از گذشت چند روز اکثر زندانبانان رفتارهای شدید سادیسمی از خود نشان دادند. آزمایش به خاطر ترس از کنترل خارج شدن وضعیت بعد از ۶ روز متوقف شد.
هدف آزمایش و شرح آن
زیمباردو و تیمش می خواستند ببینند که آیا از روی صفات شخصیتی و ذاتی زندانیان و زندانبانان، می توان علت بدرفتاری هایی را که در زندان های آمریکا می شود درک کرد.
شرح آزمایش
زیمباردو و همکارانش به آن دسته از فرایندهای روان شناختی که در افرادی با نقش زندانبان و زندانی روی می دهد علاقه مند بودند. آنها در زیرزمین دپارتمان روان شناسی یک زندان درست کردند و در یک روزنامهٔ محلی آگهی دادند به این مضمون که برای یک آزمایش روان شناسی، به تعدادی افراد واجدالشرایط نیاز دارند، و برای شرکت در آن، حقوق خواهند داد.
از بین ۷۵ نفر که به آگهی پاسخ دادند، ۲۴ نفر که از لحاظ سلامت فیزیکی و روانی در وضعیت بسیار نرمال و خوب قرار داشتند انتخاب شدند. خود زندان در زیرزمین دپارتمان روان شناسی بود. یک دانشجوی لیسانس و جزو دستیاران تحقیق، «رئیس زندان»، و زیمباردو، «سرناظر» یا سرپرست زندان بود. زیمباردو تعداد شرط و شروط خاص را به آزمودنی ها اعلام کرد و امیدوار بود که با آنها، بتواند سردرگمی، شخصیت زدایی، و فردیت زدایی را تشدید کند.
نتیجه آزمایش
آزمایش زندان استنفورد، نمایشی است از قدرت خارق العادهٔ موقعیت؛ و همچنین، قدرت هنجارهای سازمانی در درون محیط هایی مثل زندان را نشان می دهد. توجه داشته باشید که شرکت کنندگان، به طور شانسی در نقش زندانی یا زندانبان قرار داده شدند.
بنابراین، هیچ چیزی در شخصیت یا بیوگرافی آنها وجود نداشت که بتواند رفتار آنها را توضیح دهد. با این که آنهایی که نقش نگهبان و زندانی را ایفا می کردند آزاد بودند تا هر طور که دلشان می خواهد رفتار کنند، تعاملات میان گروهی معمولاً منفی، خصمانه، و انسانیت زدا بود. این موضوع، به طرز اعجاب آوری، شبیه به همان چیزی است که در زندان های واقعی می بینیم. این یافته ها نشان می دهند که خودِ موقعیت (خودِ موقعیت زندان) به قدری پاتولوژیک است که می تواند رفتار انسان های عادی را خراب و در کانالی دیگر بیندازد.