بسم الله الرحمن الرحیم
اهمیت و ضرورت برخورد نوروپسیکولوژیک با مسئله
هدف کلی -آشنایی با اهمیت و ضرورت برخورد – نوروپسیکولوژیک با مسئله تفکر و زبان
هدفهای رفتاری از شما انتظار می رود پس از مطالعه این فصل بتوانید : 1-دیدگاه لنبرگ و لوی را در مورد تخصصی شدن کنش های مغزی و رابطه زبان و رشد نورولوژیکی بنویسید. 2-آفازی را تعریف کونید و به دیدگاه بروکا اشاره کنید. 3-دیدگاه جکسون را در مورد نیمکره های مغزی بنویسید.
4-نتیجه مطالعات نیوکامب و راسل را در مورد تاثیر نیمکره های مغز بر فعالیت های مختلف ذکر کنید. 5- دیدگاه میلنر را در مورد آسیب دیدگی نیمکره راست بنویسید. 6-دیدگاه ونزی را پیرامون به یاد آوردن الگو های معنا دار و بی معنا بیان کنید. 7-نتیجه مطالعات اسپری را در مورد قطع رابط بین دو نیمکره را بنویسید. 8-کارکرد های نیمکره راست و نیمکره چپ را به اختصار بنویسید. 9-پدیده تاثیر گوش راست را توضیح دهید.
10-نظریه معکوس بودن مسیر های شنوایی و مواضی بودن آن را توضیح دهید. 11-نتیجه تحقیق کیمورا را ذکر کنید. 12-حوزه بینایی مسلط تر را در دریافت مطالب مشخص کنید. 13-انتقال وظیفه یادگرفته شده از نیمکره ای به نیمکره ای دیگر را توضیح دهید. 14-انتقال وظیفه از نیمکره اول به دوم را توضیح دهید. 15-نتیجه تحقیق می یرز را در قطع بافت های شبکیه کیاسمای چشمی گربه ذکر کنید.
اهمیت و ضرورت برخورد نورپسیکولوژیک با مسئله یکی از نظریات رایج این ائست که رشد و تحول عملکردهای مغز و تخصصی شدن فعالیت های قسمت های مختلف آن، تا حد زیادی وابسته به رشد و تحول زبان است. با وجود این، زبان نوعی رفتار است که تحت تاثیر فعالیت های شناختی قرار دارد. از نظر او، زبان هم توانایی صحبت کردن و هم توانایی درک مطالب گفتاری را شامل می گردید.
به هر حال، ارگانیسم بشر که توانایی انجام فعالیت های شناختی برتر را دارد، می تواند پیوند ها و تداعی های مناسب را در برخورد با محرک های از خود نشان دهد. او به واسطه این توانایی های شناختی، می تواند در مقابل دو شی ء که شبیه به هم هستند، پاسخ یکسان از خود نشان دهد و در مقابل دو شی متفاوت نیز پاسخ متفاوت نشان بدهد، این یکی از خصوصیات زبان بشر است. یکی از دیدگاه های رایج این است که توانایی زبان بشر و توانایی او در تولید گفتار عامل مهم و موثری در امر، دوجانبه شدن کنش های مغزی است. مثلا لوی (1974) این نظریه را بیان نموده است. سئوال مهمی که در اینجا به آن اشاره می شود این است که آیا تخصصی شدن فعالیت ها و کنش های مختلف مغزی نالشی از رشد و تحول توانایی های زبانی بشر است؟ یا برعکس؟
مجزا شدن فعالیت های نیمکره های مغزی ، به این واقعیت اشاره می کند که دو نیمکره مغز، به یک اندازه در فعالیت های شناختی شرکت ندارند. تحقیقات فراوانی انجام گرفته است تا مشخص گردد که کدام یک از کنش ها و فعالیت های بشر ، تحت تاثیر نیمکره چپ، و کدام یک از آنها تحت تاثیر نیمکره راست مغز انجام می پذیرند. در این فصل سعی خواهد شد که ابتدا به تحقیقاتی که در رابطه با این سئوال انجام گرفته و نتایج آنها اشاره گردد و سپس به جنبه های مختلف تحقیقاتی که در زمینه روند تکامل نیمکره های مغز و مقایسه فعالیت های آنها انجام گرفته است اشاره خواهد شد. سرانجام نیز مطالبی در زمینه ارتباط بین توانایی های رفتاری و جداسازی نیمکره های مغزی ذکر خواهد شد.
تفکیک فعالیت های مختلف مغز در انسان بزرگسال اگر چه بسیاری از نویسندگان از زمان های باستان، همزمانی رخداد آفازی و فلج شدن نیمکره راست بدن را مورد توجه قرار داده بودند (مثلا بنتن در سال 1965 و جیانی تراپانی در سال 1967 ) تنها در اواسط قرن نوزدهم بود که صاحب نظران به این نتیجه رسیدند که آفازی پدیده ای که صرفا با اختلال در نیمکره چپ مغز ارتباط دارد. در سال 1961 بروکا این مطلب را گزارش کرد که آسیب دیدگی سومین حلقه پیشانی در نیمکره چپ مغز باعث ایجاد آفازی می گردد.
این دیدگاه سریعا پذیرفته شد و در مورد افراد راست دست، تائید گردید. این دیدگاه و تحقیقات ، زمینه را برای ایجاد نظریه هایی در زمینه تسلط یکی از نیمکره های مغزی به طور مطلق در کلیه فعالیت های مطرح کرد. این نظریه های معتقد بودند که یکی از نیمکره های مغز (عمدتا نیمکره چپ) در همه زیمنه ها، و نیمکره دیگر تسلط مطلق دارد، ولی بعد ها مشخص شد که این نظریه مطلق نگر، یک نظریه غیر قابل دفاع است. در سال 1874 جکسون به جای تسلط مطلق، موضوع تسلط نسبی یکی از نیمکره های مغزی را مطرح کرد . او اعتقاد داشت که هیچ کدام از نیمکگره ها به طور مطلق و در همه زمینه ها به نیمکره دیگر تسلط ندارد ، بلکه هر نیمکره ای در زمینه بعضی از فعالیت ها بر نیمکره دیگر قالب است و در زمینه بعضی فعالیت های دیگر مغلوب است.
در بعضی از فعالیت ها نیمکره چپ بر نیمکره راست تسلط داردو در بعضی دیگر از فعالیت های نیمکره راست بر نیمکره چپ تسلط دارد. یعنی این تسلط نیمکره مغزی ، موضوعی است که به نوع فعالیت مورد مطالعه بستگی دارد. البته تحقیق در زمینه نظریه جکسون ، حدود 50 سال بعد از اینکه او نظریه خود را بیان کرد شروع شد. نتایج تحقیقات انجام شده در زمینه آسیب دیدگی مغز و شواهد به دست آمده از جراحی های عصبی آن نشان می دهد که نیمکره های مغزی، داراری فعالیت هایی هستند که با هم تفاوت کیفی دارند و درواقع هر قسمت از مغز ، وظیفه تخصصی خود را انجام می دهد.
تعدادی از مطالعات انجام شده، نشان داده اند که بی نقص بودن گفتار و کلام، امری است که از بی عیبی و سالم بودن نیمکره چپ مغز حاصل می شود. (مثلا تحقیقات لوریا و کاراسوا، 1968، میلنر، 1958 و 1964) این مطالعات، علاوه بر این نشان داده اندکه بسیاری از فعالیت ها، خصوصاً فعالیت هایی که ماهیت ادراکی غیر کلامی دارند، مستلزم سالم بودن و بی نقص بودن نیمکره راست مغز می باشند. از جمله این فعالیت های می توان به فعالیت های بینایی، لمسی ، شنوایی، ادراک فضایی و حافظه شنوایی اشاره کرد.(نیوکامبل و راسل، 1969، میلنر، 1968، کیمورا، 1963،درنزی، 1968 )
نمونه ای از مطالعاتی که بر روی صدمه دیدگی مغز و تاثیر آن بر فعالیت های بشر انجام گرفته است، مطالعاتی است که در آنها عملکرد بیمارانی که نیمکره چپ آنها دچار صدمه شده است (L.H) با افرادی که نیمکره راست انها مصدوم گردیدهR.H) )در زمینه فعالیت هایی که فرض می شود به نیمکره چپ مغز بستگی دارند مقایسه گردیده است. اگر عملکرد گروه L.H) )در زمینه فعالیت های مورد نظر به طور معنی داری پایین تر از عملکرد گروه R.H) )باشد، می توان نتویجه گرفت که نیمکره چپ مغز، عامل اصلی انجام آن فعالیت است یعنی اینکه مخصوص انجام آن فعالیت می باشد.
نیوکامب و راسل، تاثیر نیمکره های مغز را بر روی فعالیت های مختلف مورد مطالعه قرار دادند. فرضیه انها این بود که نیمکره چپ مغز به فعالیت های کلامی اختصاص دارد و نیمکره راست به ادراک بینایی و فضایی اختصاص دارد. گروه آزمایشی آنها عبارت بود از مردانی که یک طرف از مغز آنها (راست یا چپ) دچار آسیب شده بود. افرادی که نیمکره راست مغزشان دچار آسیب شده بود ، در زمینه فعالیت های مربوط به بینایی و مازهایی که مستلزم دقت در بینایی بودند، از خود نقص نشان دادند، اما گروهی که نیمکره چپ مغزشان دچار آسیب شده بود، در زمینه انجام فعالیت های کلامی نقص داشتند، ولی به خوبی از عهده فعالیت های غیر کلامی و آزمایش های بینایی بر می آمدند.
این موضوع که فعالیت های کلامی، به دنبال نقص در نیمکره چپ مغز، دچار صدمه می گردند موضوعی است که مدت ها پیش شناسایی گردیده است. اختلالات ناشی از صدمه دیدگی نیمکره راست مغز نیز مورد مطالعه و بررسی قرار گرفته است. مثلا میلنر گزارشی ارائه کرده است که بیانگر ایجاد صدماتی در شناسایی الگوها، به دلیل آسیب دیدگی نیمکره راست مغز می باشد. سایرین نیز گزارشاتی مبنی بر ایجاد نقص در انجام فعالیت های فضایی (خواه از نوع بینایی و خواه از نوع لامسه) بدنبال آسیب دیدگی نیمکره راست مغز ارائه کرده اند.
رنزی ، این فرضیه را مورد مطالعه قرار داد که هر گاه از افرادی که مبتلا به صدمه دیدگی نیمکره چپ مغز هستند، خواسته شود که الگوهای معنا داری را به یاد بیاورند که از طریق کلمات قابل شناسایی هستند ، دچار مشکل خواهند شد، اما اگر از انها خواسته شود که الگوهای بی معنایی را که فاقد کلمه و اسم هستند به خاطر آورند ، دچار مشکل نخواهند شد . او در فرضیه خود اظهار کرده بود که افرادی که مبتلا به نقص در نیمکره راست هستند ، مشکلاتی را از خود نشان می دهند که برعکس مشکلات فوق است. هر دو این فرضیه ها تایید گردیدند و نشان داده شد که نیمکره های چپ و راست در امر حافظه و فعالیت های ادراکی فعالیت دارند.
گزارش های مربوط به بیمارانی که قسمت خاصی از مغزشان دچار آسیب گردیده ائست، بایستی با دقت و احتیاط فراوان مورد توجه و تفسیر قرار گیرد. در واقع، محل و شدت صدمه وارد شده بر مغز بایستی دقیقا مشخص شود. علاوه بر این ، تاثیر صدمه بر جریان خوان نیز باید تعیین گردد. تحقیقات انجام شده بر روی افراد که وارتباط بین دو نیمکره مغزی آنان قطع گردیده است، شواهدی را فراهم می آورد که تایید کننده تخصصی بودن فعالیت هر کدام از نیمکره های مغز است
جراحی هایی که به منظور درمان بعضی از انواع صرع به عمل آمده، باعث قطع ارتباط بین دو نیمکره مغزی می گردیده است. اسپری و همکارانش، مطالعات وسیعی را در مورد این بیماران انجام دادند و گزارشات جالب توجهی را در مورد افرادی که دو نیمکره مغزشان از هم جدا شده بود ارائه نمودند. تنها یکی از این نیمکره ها(عمدتا نیمکره راست) در این بیماران می توانست اطلاعات مربوط به گفتار و نوشتار را درک کند. یعنی بیمار، تنها می توانست راجع به آن قسمت از اطلاعات دریافت شده صحبت کند که به صورت کلامی بوده و وارد نیمکره مسلط می گردید
مثلا از آنجایی که هر کدام از چشم ها ، اطلاعات دریافت شده را به نیمکره معکوس می فرستد، این بیماران نمی توانند اشیایی را که توسط چشم چپشان دیده بودند توصیف یا نام گذاری کنند . علاوه بر این، آنها نمی توانستند اشیایی را که توسط دست چپشان لمس شده بود توصیف نمایند. درصورتی که انها به خوبی می توانستند اشیایی را که با چشم راست خود دیده اند و یا با دست راست خود لمس کرده اند، توصیف و نام گذاری کنند .
مطالعات دیگری که بر روی افرادی که ارتباط بین دو نیمکره مغزی آنها قطع گردیده است انجام گرفته ، نشان می دهد که در انجام بعضی از فعالیت ها ، از قبیل فعالیت های بینایی – فضایی، نیمکره راست مغز نسبت به نیمکره چپ برتری دارد. از طرف دیگر ، نیمکره راست مغز در انجام عملیات مربوط به محاسبات عددی و حل مسائل عددی ، ضعیف تر از نیمکره چپ است. افرادی که ارتباط نیمکره مغزشان قطع گردیده بود، در انجام محاسبات غیرکلامی دچار ضعف شده بودند و حتی نمی توانستند با استفاده از اشیای مختلف تفریق های ساده یک رقمی را انجام دهند.
مطالعات دیگری نشان داده است که اگرچه تولید کلمات و جملات برعهده نیمکره چپ مغز است ، اما نیمکره راست مغز ، در امر درک زبان دخالت و تاثیر دارد. به عنوان مثال، افرادی که ارتباط نیمکره چپ مغزشان قطع شده بود، توانستند به اسامی ، عبارت و جملات ساده توجه کرده و انها را درک کنند و عکس العمل نشان دهند. لوی به این نتیجه رسید که اگر چه نیمکره راست می تواند بعضی از پیام های کلانی ساده را درک کند ، اما توانایی تجزیه و تحلیل پیامهای کلامی پیچیده را ندارد.
تحقیقات و بررسی های گسترده ای که در زمینه افرادی که در ارتباط بین دو نیمکره مغزیشان قطع گردیده ، انجام گرفته ، به طرق مختلف تفاوت در عملکرد دو نیمکره مغز را نشان داده اند. در گذشته ، تفکیک وظایف دو نیمکره مغزی به این ترتیب انجام می شد که آنها را به دو نیمکره کلامی-غیرکلامی تقسیم می کردند ، اما در حال حاضر تفکیک وظایف این دو نیمکره به این ترتیب است که وظایف نیمکره چپ مغز عبارتند از: توجه به شباهت های ادراکی ، جزئیات موضوع ها ، رمزگذاری اطلاعات حسی به صورت کلامی و تجزیه تحلیل فونوتیک ها. وظایف نیمکره راست عبارت است از درک فضایی ، تشابهات بینایی ، توجه به شکل ، تبدیل رمزگذاری دریافت های حسی به صورت تصاویر ذهنی و تجزیه و تحلیل های کلی .
تخصصی بودن وظایف نیمکره های مغز در افراد سالم مطالعه و بررسی موضوع تقارن نیمکره های مغزی در افرادی طبیعی ، موضوعی است که با استفاده از تکنیک های تحریک دوشاخه ای مورد توجه فراوانی قرار گرفته است. منظور از تحریک دوشاخه ای این است که به هر کدام از گوش ها، یک محرک شنوایی ارائه شود که متفاوت از محرکی است که به گوش دیگران داده شده است.
این نوع از ارائه محرک های شنوایی ارائه شده به گوش راست را به خاطر آورند تا محرک های ارائه شده به گوش چپ . این پدیده را پدیده تاثیر گوش راست نامیده اند . این شواهد درواقع ، تایید کننده نظریه ی تقارن نیمکره های مغزی است. براساس این نظریه معکوس بودن مسیرهای شنوایی، قابل قبول تر از موازی بودن آن است و همچنین نیمکره چپ مغز ، نقش مهم تری را در پردازش اطلاعات کلامی بازی می کند. از آنجاییکه ارتباط گوش راست با نیمکره چپ مغز، محکم تر از ارتباطات گوش چپ با همین نیمکره است ، بنابراین اطلاعات زبانی دریافت شده توسط گوش راست، راحت تر وارد نیمکره چپ گردیده و مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرند
بررسی های به عمل امده بر روی انسانها و حیوانات نشان می دهند که نظریه معکوس بودن مسیرهای شنوایی ، قوی تر از نظریه مواضی بودن آن است. ریتر در تحقیق خود به این نتیجه رسید که اطلاعات کلامی ای که تنها از طریق یک گوش دریافت شود، دو نیمکره مغز را به یک اندازه تحت تاثیر قرار نمی دهد. مطالعات دیگری که در زمینه شنوایی دوشاخه ای انجام گرفته است نشان میدهد که ارفاد راست دست، دارای توانایی های بیشتری در زمینه پردازش و تفسیر اطلاعات غیر زبانی ای دارند که از طریق گوش چپ دریافت می گردد.
کیمورا در تحقیق خود نشان داده که افراد راست دست آهنگ های دریافت شده توسط گوش چپ خو را بهتر از گوش راست پردازش می کنند. و از طرف دیگر آنها اطلاعات کلامی دریافت شده توسط گوش چپ پردازش می نماید. تخصصی بودن فعالیت های نیمکره های مغزی، امری است که در مطالعات مختلف ، حتی مطالعات مربوط به زبان بینایی نشان داده شده است.
ارائه و ارسال محرک های مربوط به زبان بینایی (از قبیل اسامی ، کلمات و واحد های نوشتاری) به یکی از نیمکره های مغزی نشان داده شده است که هرگاه این محرک ها از طریق چشم راست افراد راست دست انتقال پیدا کنند ، ئبسیار سریعتر به مغز می رسند و پردازش می گردند تا زمانی کخ از طریق چشم چپ انتقال یابند، زیرا که حوزه بینایی چشم راست ، این پیام های را بسیار سریع به نیمکره چپ می رساند . این موراد نسان میدهد کهنیمکره چپ مغز، نسبت به نیمکره راست آن، در امر تجزیه و تحلیل مطالب مربوط به زبان، برتری دارد.
قبلا تصور می شد که اگر چنانچه اطلالعات زبان دیداری، به صورت همزمان وارد حوزه های بینایی گردند ، حوزه بینایی سمت چپ اولویت داشته و مطالب را سریعتر دریافت و منتقل می کند ، ولی بعد ها مشخص شده که این نتیجه گیری ، نتیجه گیری صحیحی نمی باشد و در اثر آزمایشات اجرا شده با افراد انگلیسی زبان به دست آمده که متون را از چپ به راست می خوانند. بعد ها پس از اجرای آزمایشهای متعدد و کنترل متغیرها معلوم شد که اولویت با حوزه بینایی سمت راست است.
جنبه های مختلف تخصصی بودن فعالیت های مغز توجه به موضوع اختصاصی بودن زبان نژاد های مختلف انسان ها و همچنین موضوع تخصصی بودن فعالیت های قسمت های مختلف مغز، منجر به بیان این فرضیه گردیده است که رشد عامل دوم، به نوعی تحت تاثیر رخداد عامل اول می باشد. گروهی این فرضیه را بیان کرده اند که تخصیص نیمکره چپ مغز به فعالیت های کلامی ، مانع از این امکان می گردد که دو نیمکره مغز ، به طور همزمان بر فعالیت های تلفظی زبان تسلط داشته باشند.
تحقیق و بررسی عملکرد نیمکره های مغز در حیوانات نیز نشان دهنده متمایز بودن این دو نیمکره می باشد. اگر ارتباط بین دو نیمکره قطع گردد، یادگیری هایی که توسط یک نیمکره کسب می شود. قابل دسترسی توسط نیمکره دیگر نخواهد بود. این موضوع بیانگر این است که در حیوانات سالم ، ارتباط بین دو نیمکره این امکان را فراهم می آورد که دو نیمکره، در آنچه که یادگرفته می شود صحیح باشند. این امر به دو طریق امکان پذیر است :اول به انتقال وظیفه یادگرفته شده از نیمکره ای که وظیفه به آن وارد شده است به نیمکره دیگر ، در زمان کسب وظیفه.
دوم به انتئقال وظیفه از نیمکره اول به نیمکره دوم در زمان های بعدی. در حالت اول، وظیفه کسب شده به طور همزمان، در هر دو نیمکره موجود است. در حالت دوم وظیفه کسب شده در نیمکره ای که تربیت شده است باقی می ماند، امام در صورت نیاز و به طور طبیعی در دسترس نیمکره دوم نیز قرار می گیرد.یعنی اینکه از طریق ارتباطات موجود بین دو نیمکره ، در صورت لزوم به نیمکره دیگر منتقل می شود
از طریق قطع ارتباطات بین دو نیمکره مغز، بعد از یادگیری یک مطلب، و قبل از آزمایش موضوع انتقال یادگیری از یک نیمکره به نیمکره دیگر می توان مشخص کرد که آیا یادگیری از طریق دو نیمکره به طور همزمان انجام می گیرد یا اینکه مختص به یک نیمکره است. اکثر آزمایش هایی که در این زمینه انجام گرفته است، برروی حیواناتی چون گربه ها و میمون ها انجام شده است.
می یرز در تحقیق خود بافت های شبکه کیاسمای چشمی گربه ها را قطع کرد و یکی از چشم ها را بوسیله ماسک پوشاند. به طوری که ارتباط هر چشم باز با نیمکره مقابل آن برقرار بود. در این صورت ، گربه های یادگیری های تمییزی را که از طریق یک چشم کسب کرده بودند، تنها می توانستند در صورت باز بودن همان چشم از خود نشان دهند ، اما اگر آن چشم بسته بوده و چشم دیگری باز بود، گربه های نمی توانستند فعالیت های تمییزی را از خود نشان دهند.
موضوع جالبی که می یرز در تحقیق خود به آن دست یافت، این بود که انتقال یک مهارت یاد گرفته شده، از یک نیمکره به نیمکره دیگر بستگی به ماهیت مهارت یاد گرفته شده دارد. هر گاه یک مهارت تمییزی ساده یاد گرفته می شد ، این موضوع از یک نیمکره به نیمکره دیگر انتقال می یافت(مثلا تمییز یک خط عمودی از یک خط افقی)، اما هنگامی که الگوی تمییزی یاد گرفته شده ، یک وظیفه مشکل را شامل می شد. مهارت یادگرفته شده ، به نیمکره دیگر انتقال نمی شد و ارگانیسم (گربه) نمی توانست همان وظیفه را با چشم دیگرش نشان دهد
اطلاعات فوق نشان می دهد که تخصصی بودن فعالیت های مغز ، مربوط به زمانی است که حیوان ، یک فعالیت پیچیده را یاد می گیرد. یعنی اینکه فعالیت های مشکل و پیچیده ، تنها مختص به یک نیمکره مغز است، اما در مورد فعالیت ها و یادگیری های ساده باید گفت که این یادگیری ها تنها مختص به نیمکره ای که یادگیری از طریق ان حاصل شده است نیست و هر دو نیمکره در آن دخالت دارند.
پایان