تارا فایل

ورزش ، بازیها وسرگرمیها در قدیم


ورزش ، بازیها وسرگرمیها
زورخانه ها – تکیه وقهوه خانه ها ،کانون های فرهنگ مردم
ورزش وبازی وسرگرمی پدیده هایی هستند که از نظر زمان راه به کهن ترین دوران زندگی بشر می برند و سر آغازی برای آنها نمی توان تعیین کرد .در ایران نیز به شهادت افسانه ها و اساطیر و متن های نوشته ویافته های باغستان شناسی ،نشانه های فراوان از بازیها و سرگرمیها در طول زمان در دست است .
در متن های قدیمی مر بوط به قزوین ، دوران صفویه از نظر به دست دادن مدرک درباره گونه های مختلف ورزش و بازیها و سرگرمیها از اهمیت و اعتبار فراوانی برخوردار است . بنابر آنچه که در نوشته های تاریخی و به ویژه سفر نامه ها آمده مشاهده می کنیم که شهر قزوین در زمینه فعالیتهای ورزشی ، بازیها وسرگرمیها و کارهای نمایشی از شهرهای پر فعالیت ایران به شمار می رفته است . این فعالیت ها در دو گونه از جایگاهها برگزار میشده است ، نخست در فضای آزاد و به طور عمده در میدان های بزرگ شهر ، بویژه میدان سعادت یا میدان شاه و دیگری در جایگاههای سر بسته چون : زورخانه ، چاله حوضها ، تکیه ها و قهوه خانه ها . ورزشهایی چون : سوارخوبی – تیر اندازی – چوگان – قپق اندازی و بازیهای دسته جمعی چون :گرگ بازی – قوچ بازی – خروس جنگی و بالاخره کارها نمایشی چون : معرکه گیری – شعبده بازی – خیمه شب بازی – بند بازی – کشتی های نمایشی – شمشیر بازی ، ویژه فضا های آزاد و به ویژه میدان بزرگ و اصلی شهر ، میدان سعادت بوده است .
در برگزاری این مراسم انبوهی از مردم شهر شرکت می جسته اند و به این ترتیب میدان مرکزی به بهانه این مراسم مرکز گرد آمدن مردم و برخورد نزدیک آنها به یکدیگر و عمده شخصیتهای کشوری ، به ویژه شخص شاه بوده است که به شهادت این نوشته ها مردم به راحتی به او دسترسی داشته اند .
برگزاری این مراسم برای افراد غیر حرفه ای ،فرصت لازم را برای ابراز وجود و هنر نمایی آنها فراهم می ساخت ، امری که در کار پرورش نوجوانان و جوانان تاثیر بسیار داشت . اشاره هایی وجود دارد که در موقع حرکت نیروی نظامی برای مشارکت در یک نبرد عمده ، مراسم جشن و بازی در میدان شهر بر پا می شد تا روحیه همگان تقویت شود و مردم شهر با نشاط و سرزندگی جوانان را به سوی جبهه های نبرد بدرقه کنند . برگزاری این مراسم فرصتی بود تا چهره های گمنام به ابراز وجود بپردازند و مورد تشویق قرار بگیرند . اشاره های سفر نامه ها حکایت از آن دارد که برخی از برنامه های سرگرمی برای همه مردم به وسیله گروه های دوره گرد در تمامی طول سال در میدان های شهر به اجرا گذارده می شده است و به این ترتیب ، مردم زمان فراغت خود را به طور گروهی با شرکت در این برنامه ها می گذرانیده اند . این برنامه ها عبارت بوده از معرکه گیری و هنر نمایی مارگیران – شعبده بازی – بند بازی و کشتی گیران نمایشی – دسته های خیمه شب بازی و عروسک بازان و مانند آن . زورخانه ها محل های رسمی برای تربیت ورزشکاران و نوآموزان و جایگاه مقدسی برای پرورش روحی وجسمی جوانمردان و پهلوانان به شمار می رفتند .
سنت های خاص زورخانه ای که ره به دورانهای کهن می برد با تمامی اعتبار و حرمت های آن در زورخانه ها مورد توجه قرار داشت .
میل گرفتن – کباده کشیدن – شنا رفتن – چرخ – میل بازی و مهمتر از همه کشتی گرفتن از عمده ورزش های زورخانه ای به شمار می رفت .
تکیه ها از جمله مکانهای سربسته و کانونهای فرهنگی معتبر به شمار می رفتند . زیرا گذشته از برگزاری مراسم عزاداری در آنها ، در برخی از زمانها ، به ویژه در شبهای ماه مبارک رمضان مراسم شعرخوانی و سخنوری و مشاعره در تکیه ها برگزار می گشت که در واقع می توان از آن به عنوان
" شبهای شعر " روشنفکران زمان و یا انجمن ادبی یاد کرد .
و بالاخره قهوه خانه ها را باید کانون های فرهنگی عمده ای در ارتباط با زندگی جامعه شهری به شمار آورد . در قهوه خانه ها مراسم گوناگونی به اجرا در می آمد که از آن جمله می توان از شاهنامه خوانی – داستان سرایی – شعرخوانی – پرده داری ، طرنا بازی و مانند آن یاد کرد . قهوه خانه های بزرگ و معروف شهر در تمامی طول سال ، به ویژه زمانی که هوا رو به سردی می گذاشت از رونق لازم برخوردار بودند . ولی قهوه خانه ها در شبهای ماه رمضان حال و هوای دیگری داشتند ، چنانکه تا سحر چراغشان روشن و رفت و آمد و برنامه های مختلف در آنها جریان داشت . کمتر محلی را می توا
ن یاد کرد که چون قهوه خانه ها در پیوند با فرهنگ مردم فعال بوده باشد . در و دیوار قهوه خانه های معتبر نیز خود جلوه گاهی از هنر مردم به شمار میرفت. زیرا که با کاشی ها و تابلوهای معروف به شیوه قهوه خانه ای ، زینت شده بودند . این تابلو ها با رنگهای شاد و صحنه های گوناگون ، فضای سرشار از زیبایی و شادی را به بیننده القاء می کردند و مردم خسته از کار و فعالیت روزانه ، ساعت یا ساعتها در آن فارغ از هر اندیشه به استراحت و گفت و شنود می پرداختند و با صدای گرم مرشد به دنیای پر صفا و سرشار از گذشت و مردانگی افسانه و تاریخ گام می گذاردند و از پلید ها و نامردی ها خود را دمی فارغ می جستند ، و سرانجام با اعصابی آرام و گره از ابرو گشوده راهی خانه می شدند بدینسان کوله بار ناراحتی را پشت در می گذارند و با آرامشی نسبی به جمع خانواده می پیوستند .
حال در پی آنچه که گفته شد ، به یاری نوشته ها سخن درباره ورزش ها ، بازیها و سرگرمیها و شب زنده داریهای شهر قزوین را در دوران صفویه و با اشاره هایی به دوران قاجار پی می جوییم .
چوگان – تیراندازی و سوارخوبی : عالم آراء در شرح " میدان سعادت آباد " قزوین و مراسم آن در حضور و با شرکت شاه عباس به " چوگان بازی و قپق اندازی " اشاره دارد .
شاردن در سال 1674 در زمان شاه سلیمان در شرح " میدان شاه " از آن به عنوان " اسپریس " یا میدان اسب دوانی یاد می کند . در عهد شاه طهماسب نیز عبدی بیک از " اسب میدان " یاد کرده که باید محل اسب دوانی و سوارخوبی بوده باشد.
در سفرنامه شرلی درباره پذیرایی شاه از هیات مزبور به مسابقه " اسب دوانی " و بعد چوگان بازی با شرکت شاه اشاره دارد . این مراسم در میدان سعادت آباد برگزار می شده است . او در این زمینه چنین می نویسد :
" بعد از ختم مجلس پادشاه از سرآنتوان خواهش کرد که از پنجره تماشای اسب دوانی کند . در جلو خانه میدان قشنگ وسیعی بود که خوب صاف و مسطح کرده بودند . پادشاه به آنجا رفته و وقتی سوار شده کرناها وطبل ها را نواختند ، جمعاً دوازده نفر سوار با شاه بودند که دو قسمت شده شش نفر یک طرف و شش نفر به سمت دیگر قرار گرفتند و در دست خود چوب های درازی داشتند که به قدر یک انگشت
قطرداشت و در سر آن چوبها یک تکه چوب دیگر مانند سر چکش نصب کرده بودند . بعد این که دو قسمت شده و روبرو آمدند یک نفر به میان آن ها آمده و گوئی از چوب به بالا می انداخت و هر کدام در یک طرف میدان قرار گرفته بازی خود را شروع کردند با چوگان های خود گو را به سمت یکدیگر پرتاب می کردند ، نظیر " کاوله ‍" بازی ما در انگلیس ، و وقتی گوی به جلو پادشاه می رسید طبل و کرنا می زدند . "1
پیتر و دلا واله : در شرح مراسم سعادت آباد در سال 1616 میلادی و شرکت شاه عباس در بازی چوگان درباره ویژگی این بازی چنین می نویسد :
" چوگان تقریباً چیزی شبیه آن بازی است که مردم فلورانس با پای پیاده انجام می دهند و به آن "کالچو" می گویند . نحوه بازی از این قرار است که هر طرف سعی می کند توپ را به دروازه مقابل برساند و فقط فرق میان بازی مردم فلورانس یا بازی ایرانیان این است که آنها پیاده و در میدان کوچکی با تعداد زیادی بازیکن این بازی را انجام می دهند و به یکدیگر ضربه و تنه و مشت می زنند .
چوگان را به دست راست می گیرند و هنر چوگان باز در آن است که گوی را از نزدیک دنبال کند و همیشه از حریفان پیش باشد و اگر نتوانست خود را به گوی برساند حتی الامکان راه حریفان را نیز مسدود سازد و نگذارد آنها گوی را با چوگان بزنند .
در تمام این حرکات مهارت و سرعت اسب و سوارکار از عوامل اصلی موفقیت محسوب می شوند و مطلب مهمتر این که بازی چوگان افراد را برای هنر نمایی در میدان نبرد آماده می سازد و روی هم رفته از تمام بازیهای مشابه ما بهتر و ارزنده تر است و اگر با لباس متحدالشکل و زیبا انجام شود برای بانوان دربارهای اروپا بسیار شایسته و مناسب خواهد بود .1
قپق اندازی : یکی دیگر از بازیهای مورد توجه در دوران صفویه که در قزوین و اصفهان و دیگر شهرها رایج بود ، قپق اندازی نام داشت . در فرهنگ معین این واژه به صورت " قباق [ قَ ] کدو" شده است . ودر شرح واژه " قَباق اَفکنی " چنین آمده است : " به معنی هدف زنی و آنچنان باشد که چوبی چهل یا پنجاه گز طویل در میدان استاده کرده و طشت مس یا نقره ئ غیره بالای چوب تعبیه نمایند و سواران در عین دوانیدن اسب تیر یا تفنگ بر آن طشت می زنند و در زمان قدیم سلاطین ترک به جای طشت کدوی طلائی یا نقره یی از آن چوب می آویختند چه قبق به بفتحتین و بفتح اول و ضم ثانی در ترکی کدو را گویند " این بازی تمرین خوبی برای تیراندازان به شمار می رفت . هنرنمایی چابک سورارن تیرانداز این بازی یادآور سلحشوری های تیراندازان معروف پارتی در عهد اشکانیان به شمار می رفت . نحوه به دست گرفتن کمان و تمرین برای کشیدن با قدرت زه کمان و حرکت دادن آن از جلو به عقب و " قیقاج " زدن همه و همه نیاز به تمرین های بسیار و کسب مهارت ، زیر نظر استادان خبر داشت . این بازی عبارت بود از نصب چوبی بلند در وسط میدان که به آن " قپق " می گفتند . بر فراز چوب گلوله یا صفحه را از فراز " قپق " سرنگون سازند . به طور عمده چابک سواران پس از عبور از کنار تیر به سرعت به عقب بر می گشتند و به حالت " قیقاج " تیر را به سوی گلوله یا صفحه رها می کردند . شاردن درباره این بازی چنین اشاره دارد :
" وقتی شاه می خواهد تیراندازی کند جام زرین روی آن دکل [ قپق ] نصب می نماید .باید سوار در سر تاخت بیاید از زیر آن بگذرد وبعد با قیقاج به تیر وکمان آن جام را بزند . این هم از رسومات قدیمه ایرن است که در حال فرار با قیقاج دشمن خود را می کشند . هر کس جام طلا را با تیر بزند از آن او خواهد بود … "
شمشیر بازی
شمشیر بازی نیز بسان تیراندازی از جمله بازیهایی بود که برای آمادگی در میدان رزم مورد توجه قرار داشت . شمشیر بازان پس از تقویت بازو و فراگرفتن شیوه های حمله و رد حمله و دفاع ، در میدان شهر حضور می یافتند و با نظارت داوران بازی را آغاز می کردند . داوران مراقبت کافی داشتند تا صحنه بازی به خشونت کشیده نشود ، همین که بازی رو به خشونت می گذرد دو طرف را از هم دور می ساختند .
تیراندازی و سوارخوبی
از جمله ورزشها که جنبه رزمی داشته و برای آمادگی نیروهای نظامی مورد توجه بوده است ، میتوان به تیراندازی و سوارخوبی اشاره کرد . این هر دو با هم در ارتباط بوده اند و به مناسبتهای مختلف مسابقه هایی برگزار می کرده اند تا سپاهیان با شرکت در آن چابک سواری و قدرت نشانه روی خود را نشان بدهند . تا ورنیه که در سال 1654 در قزوین بوده است به یکی از این مراسم در حضور شاه صفی که در میدان سعادت برگزار گردیده اشاره دارد .
نمایش ها و بازی های میدانی
کاتف روس که در سال 1623 از قزوین دیدن کرده است درباره نمایشهای میدانی و سرگرمی هایی که در میدان شهر قزوین برگزار می شده است چنین می نویسد :
" در این میدان نمایشهای گوناگونی به چشم دیدیم : کشتی گیران با یکدیگر زورآزمایی می کردند، خیمه شب بازان نمایشهای عروسکی ممی دادند مارگیرا ن و معرکه گیران مارهای زنده را در دست گرفته سپس رها می کردند .
فالگیران و طالع بینان بر مبنای کتابها از سرنوشت سخن می گویند . "1 او به اعتباری به وجود باغ وحش نیز اشاره دارد و می نویسد :
" حیوانات وحشی خاص سلطان از قبیل فیل وببر را نگهداری می کنند ."2
اولئاریوس دانشمند شرق شناس عضو هیات نمایندگی هلشتاین که در دهه چهارم قرن هفدهم در زمان شاه صفی به ایران آمده است در شرح مربوط به پذیرایی داروغه قزوین از هیات مزبور به برنامه های نمایشی که در میدان شهر برگزار گشته و هیات به دیدن آن فراخوانده شده بودند و عبارت بوده اند از : آکروبات – کشتی – قوچ بازی – خروس جنگی و گرگ بازی ، چنین اشاره دارد : " روز دوم ژوئیه برای اینکه به سفرا بد نگذرد ، داروغه قزوین ترتیب برگزاری نمایش را داد او با چند راس اسب نزد ما آمد و پس از تعارفات معموله ما را به میدان شهر برد و فرستادگان را بر روی صندلی در چادر رو بازنشاند . بخشی از میدان را آب پاشی کرده بودند تا از بلند شدن گرد و خاک جلوگیری شود . مردم شهر به صورت دایره ئی وسیع کنار هم نشسته بودند و ما دریافتیم که شاهد یک برنامه جالب و دیدنی خواهیم بود . ابتدا چند نفر بازیگر پیش آمدند و همانطور که در آلمان نیز رسم است شروع به پریدن و جهیدن کردند . سپس چند نمایشگر که سه زوج معلق باز به دنبال آن ها بودند آغازبه دادن نمایش و بازی کردند . این ها لخت بودند و فقط عورتشان پوشیده بود . شلوارهای کوتاه و تنگ وچسبان چرمی به پا داشتند که به آن روغن مالیده بودند . آنها در نمایش خود که عبارت از حمله و دفاع بود شگردهای ماهرانه یی نشان دادند .
بعد از نمایش دو قوچ قوی با شاخ های پیچیده بزرگ را به هم انداختند که با شدت هر چه تمامتر به روی هم می پریدند و به یکدیگر کله و شاخ می زدند . سپس دو پرنده بزرگ و رنگارنگ را که بزرگتر از طوطی و هر کدام در ققس مخصوص زندانی بودند به صحنه آوردند و آن ها را با هم درگیر کردند . در پایان همراه با صدای بلند و طبل و فریاد و بانگ شادی ، هشت گرگ نیرومند را وارد میدان کردند . به گردن آنها ریسمان بلندی بسته بودند و یکی را پس از دیگری به میان جمعیت رها کردند و دوباره باز آوردند . مردی که لباس مخصوص پوشیده بود و روبندی کلفت که بین دو لایه آن را پنبه زیادی گذاشته بودند بر صورت داشت ، به سوی یکی از گرگ ها رفت وپس از آنکه گرگ به صورتش پرید او را میان دو بازوی خود گرفت و سپس از خویش دور کرد."1 اولئاریوس در شرح چگونگی استقبال از هیات در شهر نیز به مورد جالبی اشاره دارد که عبارت است از انجام شعبده بازی در شهر . او می نویسد : " نزدیک سفرا چند شعبد باز و تردست که بازی ها و چشم بندی های متعددی را نمایش می دادند که در این طرف وآن طرف می پلکیدند و ما را تا محل اقامتمان همراهی می کردند . "
گرگ بازی
درباره گرگ بازی در میدان سعادت آباد قزوین نیز پیترو دلاوله شرحی دارد که به سال 1618 میلادی مربوط می شود . او در مقدمه اشاره دارد که شاه عباس قبل از حرکت به سوی سلطانیه و شرکت در عملیات جنگی در برابر عثمانی ها ، برای تقویت روحیه مردم در این مراسم شرکت می جوید . نوشته پیترو چنین است :
" غروب روزی که جار زده بودند شاه برای اینکه روحیه عمومی را شاد کند و فکر جنگ را از خاطرها بزداید در میدان عمومی دستور بازی خاصی را داد که بازیکنان آن برعکس چوگان سواربر اسب نیستند و همه مردم در آن شرکت دارند . بازی از این قرار است که در وسط میدان گرگ زنده ای را می آورند و میان مردم رها می کنند . مردم از اطراف دنبال گرگ می دوند و با داد و فریاد آن حیوان وحشی را چنان خشمگین و بیمناک می کنند که به هر طرف حمله می برد و به سوی اشخاص می پرد ، آنگاه مردمی که گرگ به طرف ایشان رفته است از پیش او می گریزند و دسته دیگری آن حیوان را دنبال می کند ، ولی هرگز به او دست نمی زند و تنها کارشان فریاد کردن و ترسانیدن گرگ است و حیوان که نمی نتواند به کسی آسیب برساند اگر اتفاقاً کسی را هم پنجه بزند یا به دندان بگیرد به سبس ازدحام مردم زود او را رها می کند . این بازی به خودی خود چیز مهمی نیست ولی داد و فریاد چند هزار نفر و حرکاتی که در اطراف گرگ وحشی می کند باعث خنده و تفریح می شود . "1
آتش بازی :
از دیگر سرگرمیهای جالب مردم قزوین در دوران صفویه ، شرکت آنها در مراسم آتش بازی بوده که در یکی از میدانهای شهر برپا می شده است .
" ژرژ منوارینگ " از همراهان برادران شرلی آتش بازی در یکی از میدانهای قزوین در حضور شاه عباس را چنین توصیف می کند :
" … سپس آتشبازی مفصلی کردند که به وسیله یکی از اتباع عثمانی ترتیب داده شده بود . مانند آن بوده که چنین اژدها در هوا با هم می جنگند . در میان میدان نیز حوض بزرگی بود که از درون آن چیزهایی شبیه به ماهی نزدیک ده دوازده متر بیرون می جستند واز دهان خود آتش می پاشیدند . این آتش بازی عجیب ما را مبهوت کرد … "2
سابقه زورخانه در قزوین
درباره زورخانه و سابقه آن در این شهر در کتابهای تاریخی دورانهای مختلف اشاره ای دیده نمی شود . در نهایت تاسف اکثر نوشته های تاریخی در زمینه آنچه که مربوط به زندگی اجتماعی و فرهنگی جامعه بوده ، فاقد مطالب گویا وروشنی هستند . اما شک نیست که چه پیش از دوران مغول و چه پس از آن و به ویژه در دوران صفویه محل هایی برای جمع شدن و ورزش کردن عیاران و جوانمردان وجود داشته است . بسیار از داستانهای به جا مانده بیانگر مسابقات کشتی ومیل بازی و مانند آنها هستند که بدون شک برای انجام این مسابقه ها و فراگرفتن فنون آن مکانهای خاصی چون زورخانه وجود داشته است .
درباره زورخانه در عهد صفویه کتاب جالب " ده نفر قزلیاش " مطلبی دارد که بی مناسبت نمی داند تا با نقل آن تصویری کلی از نهاد زورخانه و مراسم آن به دست داده باشیم .
" شب دیگر( شب سیزده رمضان 986 ) شاه اسماعیل [ دوم ] همراه حلواچی اوغلی در قزوین به گردش شهر پرداخت . و پس از آنکه به دسته ای رسیدند که برای سخنوری به تکیه افشارها دعوت شده بودند و شاه اضهار تمایل به رفتن آنجا نمود و حلواچی اوغلی شاه را از رفتن به ان تکیه منصرف کرد – آنگاه به شاه گفت : اگر مایل باشید به " زورخانه شیربچه " برویم و میل بازی که از یزد آمده است تماشا کنیم . میلهایی که این پهلوان با خود دارد هنوز هیچ کس از میل بازان پایتخت نتوانسته اند بگیرند – شاه گفت می ترسم شناخته شویم – گفت از در رخت کن وارد می شویم و آنجا به قدرشناسایی روشن نیست و می توانیم خوب تماشا کنیم . شاه موافقت کرد روان شدند و پس از طی مسافتی به زورخانه رسیدند خروش ضرب زورخانه با صدای هلهله بچه ها از دور شنیده می شد نوجوانان به در و دیوار بالا رفته از پنجره و شیشه ها و جامهای طاق نگاه می کردند و از نداشتن ریش و سبیل که جواز ورود به زورخانه محسوب می شد حسرت می خوردند.
دو نفر درویش تبرزین به دوش کشکول به دست ( شاه و حلواچی ) پشت سر جماعتی ایستاده به تماشا مشغول شدند .
شب نمایش میل بازی بود و میل باز معروف یزدی مانند ستونی از گوشت و استخوان با تنکه چرمی ملیله دوزی در وسط جماعت ورزشکاران در میان گود ایستاده بود – حلواچی گفت درویش عجب جوان خوش هیکلی است بازوهایش چون ران کره شتری به نظر می آید – مردم می گویند درتنکه اش ده من گندم جای می گیرد . شاه پرسید ان چهار نفر که درصُفه ( شاه نشین) لباس پوشیده نشسته اند چه کاره اند ؟ گفت آن چهار نفرپیش کسوت اند – اساساً تشکیلات زورخانه کاران بر چهار طبقه است :
پیش کسوت – پهلوانان – میاندار – نوچه – پیش کسوت پهلوانان پایتختی می باشند که استاد فنون ورزش می باشند و هنگام عبور ایشان زنگهای قصابی – خوراک پزی – حمام و زورخانه به صدا می آیند و نقش لخت آنها درحمامها و زورخانه ها کشیده شده است اما برای پهلوانها تنها رنگ زورخانه را می زنند . این پیش کسوت که گلاب دان و عودسوز خلوی او گذارده اند و ریش سفید بلند دارد رئیس پیش کسوت ها است و می گویند بیش ازیک صد سال عمر دارد و هنوز لخت می شود و ورزش می کند چنانچه شنیده اند هفتصد و بیست قانون از کشتی می دانند که سیصد و شصت فن آن را عمل می گویند و سیصد و شصت فن دیگر را بدل می خوانند .
اینان بارها در حضور شاه فقید ( شاه طهماسب ) کشتی گرفته و نمایشهایی از هنر خود داده اند – مالیات سنگ تراش خانه ( صنف سنگ تراش ) مخصوص به این طبقه است .
در این ضمن صدای مرشد زورخانه برای شروع میل بازی بلند شد که با صدای دلپسندی گفت : بسم الله الرحمن الرحیم .

دیشب به شرابخانه رفتم دیدم خم باده مست و منگه
زآنجا رفتم سوی خرابات دیدم که حساب چرس و بنگه
زآنجا به قمار خانه رفتم دیدم سر آس جفت جنگه
برخیز و بیا به زورخانه آنجا که حساب میل و سنگه
روح پوریای ولی شاد باد ( رواج دهنده وحامی قدیم ورزش ) .
میل های ورزشی که هر کدام چندین من وزن داشت به حرکت درآمد و بازوان به هم پیچیده جوانان سر و قد میان باریک در میان تنکه های نقاشی شده بنای جزر و مد را گذاشتند. قهرمان میل بازی در وسط گود و اطراف او میل بازان دیگر از او پیروی می کردند اول از پیشکسوتان که بالای گود نشسته بودند رخصت (اجازه شروع ) طلبیدند و ایشان با عبارات " خداوند فتح و نصرت دهد" موافقت خود را اعلام کردند . کم کم دود عود و اسفند فضای زورخانه را پر کرد وصدای میاندار به خواندن اشعار شاهنامه بلند گردید .
تهمتن بگرز گران برد دست سرسر کشان کرد با خاک پست
در همین وقت شاه اسماعیل دوم به واسطه خوردن و فرط استعمال فلونیا کسالت پیدا کرده با رفیق خود از زورخانه خارج می شود و در منزل حلواچی اوغلی استراحت می کند و از همین جا راه را نزدیک کرده یکسره به بهشت تشریف می برند و مملکتی از شقاوت کاریهای او روی آسایش می بیند . 1
از جمله پهلوان مشهور زورخانه ای دوران صفویه می توان از " از حسین کرد " و " مسیح دکمه بند"یاد کرد .
– نکته قابل توجه درباره زورخانه های قزوین آنکه در عمده محله های شهر در دوران قاجاریه زورخانه وجود داشته و محل بنای زورخانه ها در آغاز محله واقع بوده است . به اعتباری زورخانه ها نقش واحد حفاظتی وحمایتی را برای هر محله بر عهده داشته اند که پهلوانان ، لوطی ها و نوچه هایی که در آنها به ورزش می پرداختند ، از مردم محله در برابر تجاوز های احتمالی حمایت می کردند و راه محله را به روی غریبه هایی که قصد تجاوز به مال و ناموس ساکنان آن را داشتند سد می ساختند . آنها با شناختی که نسبت به تمام اهالی محله داشتند به خوبی غریبه ها را شناسایی کرده ار زیر نظر می گذرانیدند و با نگاه کنجکاو و نافذ خود به آنها هشدار می دادند که از حریم خود تجاوز نکنند .
پهلوانان و کشتی گیران معروف قزوین در دوران قاجاریه
در میان نام آوران و پهلوانان معروف کشور در دوران قاجاریه ، بانام پهلوانانی برخورد می کنیم که به شهر قزوین تعلق داشته اند . این نام آوران عبارتند از : پهلوان اکبرقزوینی – پهلوان بخشی قزوینی – پهلوان حسین نعل گر قزوینی و پهلوان نایب غلامرضا گچ کار و پهلوان اصغر مافی معروف به مظفر لشگر . او از نوادگان پهلوان افراسیاب مافی دانسته شده که در نبرد با نیروهای محمود غلجائی کشته می شود . پهلوان اصغر با پهلوان اکبر خراسانی دست و پنجه نرم کرده است.
پهلوان حسین نعل گر یا قزوینی پهلوانی است که با پهلوان عسگر یزدی معروف کشتی می گیرد . پهلوان عسگر از پهلوانان بزرگ دوران فتحعلی شاه بوده که در حضور شاه کشتی گرفته است . درباره چگونگی روبرو شدن و سرشاخ شدن این دو پهلوان چنین نوشته شده است :
" کشتی معروف دیگر او [ پهلوان عسگر ] با پهلوان حسین نعل گر قزوینی بوده . پهلوان مزبور قبل از وصول عید نوروز به تهران می آید و چون اطلاع پیدا می کند که امسال پهلوان حسین به میدان خواهد آمد در صدد تحقیق وضع پهلوان قزوینی بر می آید و بالاخره به قزوین سفر می کند که اگر او را قوی تر از خود یافت از کشتی گرفتن منصرف شود . چون وارد قزوین می شود با اراده آزمایش و به بهانه نعل کردن قاطر خود به دکان پهلوان حسین رفته و مطالبه نعل می کند . پهلوان حسین آنچه نعل به پهلوان عسگر ارائه می کند پهلوان عسگر چهار نعل را را روی هم گذاشته با فشار دست خود کرده می گوید نعل بهتر می خواهم . پهلوان حسین که حریف خود را شناخته بود وعده فردا را می دهد و فردا نعل بسیار محکمی تهیه وتحویل عسگر می دهد .
امروز دیگر نوبت هنر نمایی پهلوان حسین است . موقعی که پهلوان عسگر پول نعل ها را به پهلوان نعل گر می دهد پهلوان حسین سکه های پول را با فشار انگشت خود صاف و محو کرده و پولها را به پهلوان عسگر پس داده و می گوید پول بهتر می خواهم و بالاخره هر دو پهلوان یکدیگر را شناخته و با هم آشنا و دوست می شوند . اما این دوستی پس از چند روز در میدان کشتی منجر به ناقص شدن پهلوان حسین می شود- اجمال قضیه آنکه پهلوان عسگر در موقع کشتی و حمله دست به طرف پیش قبضه ( محل بسته شدن سگک کمربند تنکه ) پهلوان حسین می برد . پهلوان حسین برای اینکه دست حریف وارد پیش قبضه او نگردد چنانکه رسم است به شکم خود فشار می آورد اما دست پهلوان عسگر به قوت تمام وارد پیش قبضه شده و به شکم پهلوان حسین فرو می رود و او را مغلوب می سازد . "1
تکیه های قزوین و مراسم آنها
از زمان صفویه در قزوین با نام چند تکیه برخورد می کنیم که مهمترین آنها تکیه " دولت " – تکیه "جوانشیر " و تکیه " افشارها " بوده است . در مورد محل این تکیه ها آگاهی روشنی در دست نیست .
درباره چگونگی بنای آنها نیز در متن های تاریخی دوران صفویه اشاره ای وجود ندارد ، از این رو به ناچار برای نشان دادن فضای این تکیه ها و مراسمی که در آنها صورت می گرفته است از نوشته های شادروان مسرور در کتاب " ده نفر قزلباش " بهره می جوییم . این نوشته در واقع شرح گشت وگذار شبانه شاه اسماعیل دوم به همراه بیگلربیگی قزوین در کسوت درویشی ، در یکی از شبهای ماه رمضان است " شاه و بیگلربیگی – پس از سرکشی به خانقاه های صفویه به تکیه دولت آمدند و در آنجا به گردش و تماشا مشغول شدند – شاه آهسته به رفیق خود ( بیگلربیگی ) گفت :
صوفی امشب تکیه دولت چرا خالی است . گفت درویش این نشانه خشم وو غضب مردم است و گرنه در تکیه های دیگر جای سوزن نیست نمی بینید احدی از مردم شهر در این جا دیده نمی شوند – در زمان شاه جنت مکان شاه طهماسب هر شب رمضان در این تکیه هشتاد من ته شمع جاروب می گردید . شاه در خشم شده و سکوت کرد از این جا رفتند به تکیه جوانشیر .
در این تکیه دو طوق بزرگ نامی وجود داشت که سر تا پای آن با شمعدانی های نقره روشن بود معروف بود که یکی از طوقها را شاه حیدر پدر شاه اسماعیل موسس سلسله صفویه به تکیه اردبیل بخشیده وشاه طهماسب به پایتخت آورده پدر وپیشوای طوقهای قزوین کرده است .
طوقها علمی بسیا ر بلند بود که تیغه شمشیر مانندی بر سر داشت و شلواری سیاه تا پای بر آن پوشانده بودند – به گلوی هر طوق یکی از علمهای رسمی دولت قزلباش با علامت نصرمن الله آویخته بود که بایستی از جنگ بازگشته پس از طواف مرقد اردبیل بار سوم و مقررات مخصوصی ،به آن طوق نصب شده باشد . پای هر طوق غرفه هایی بود که در و دیوار آن از تابلوهای نقاشی و پرده های مخمل مصَور و چهلچراغها زینت شده بود . و بالای آن را از پوستهای حیوانات درنده و سپر و شمشیر و زره و خود و سایر اسلحه های قهرمانی آراسته بودند – چیزی که این غرفه ها را تماشایی ساخته بود پرده های نقاشی بزرگی بود که میدان جنگ شاه اسماعیل بزرگ را نشان می داد که سرهای کشتگان دشمن مانند تلی در جلوی خیمه شاه روی هم ریخته بعضی از آنها به صورت دیو و شیطان و اجنه و خرس و خوک نقاشی شده بود .
این غرفه ها سردم نامیده می شد و تشکیل آن را لودیان 1 ( لوطیلن ) محل بر عهده داشتند – شیرینی و شربت این پاطوق ها یا "سردم " ها را از زنان مالدار محله و شمع و چراغ را مردان ثروتمند می دادند فرش و اثاثیه و تابلو و پرده از خانه تجار و اعیان و اسلحه ها به توسط سرداران و سپاهیان فرستاده می شد و روی هم رفته هر پاطوق نمایشگاهی را به نظر می آورد که عالیترین و نفیس ترین چیزهای دیدنی در آن جمع آوری شده بود .
در این سردمها تفریحاتی انجام می گرفت که برای سرگرمی شبهای بیداری لازم بود و در ضمن آن فواید برای رشد و ترقی فکری طبقات متوسط در بر داشت .
داستان قهرمانان ملی – قصاید عالی و شیرین – غزلیات گوناگون – پندها و موعظه های مفید در این مجامع گفته می شد .
واز همه مفیدتر مناظرات ادبی و مشاعره ها و سخنوریهای جالب توجه بود که با مقررات مخصوص به این مکان تا آخر رمضان امتداد داشت .
اکثر شبها اهل یک سردم به تکیه و سردم محله دیگر دعوت می شدند و گویندگان آن دو سردم با یکدیگر مناظره هایی آغاز می کردند که انواع فنونهای ادبی در آن انجام می گرفت – و اهل محل در آنجا ازدحام کرده و به آن مناظره ها گوش می دادند و هر گوینده ای که طرف خود را از قصیده و غزل وغلوب می کرد طالقه شالی می گرفت انتهی .
( و نیز درباره شبی که شاه اسماعیل دوم در قزوین همراه حلواچی اوغلی با لباس درویشی به گردش شهر رفته بود – چنین می نویسد ) :
وسط راه به جماعت بسیاری برخورد کردند که مشعل ها و فانوسهای زیادی پیشاپیش آنان کشیده می شد و گروهی بسیار از اهل بازار و طبقه لودیان ( لوطیان ) در اطراف ایشان دیده می شدند حلواچی به شاه گفت : قربان اینها برای سخنوری به تکیه افشارها می روند – اینها از پای طوق شاه حیدر به تکیه آنها دعوت شده اند واین مشعل و فانوس ها و گلابدانها که ملاحظه می کنید از طوق میزبان برای استقبال اعضای طوق میهمان فرستاده شده است .
دو نفر سخنور ( حافظ اشعار ) پیشاپیش آن هیئت در حرکت بودند و پس از پیمودن دوازده قدم چراغ و گلدانها متوقف می شدند یکی از سخنوران طوق میهمان غزلی با صدای مطبوع و آهنگ شیرین می خواند و جماعت را با تشکیلات پشت سر خود نگاه می داشت – پس از ختم غزل سخنور جمعیت میزبان بایستی جواب آن غزل را با غزل دیگر با همان بهر و قافیه بخواند پس از آن جماعت به رفتن خود ادامه دهد تا به تکیه میزبان منتهی گردند .
شاه به حلواچی اوغلی گفت – خوبست برای تماشا و شنیدن این سخنوری همراه آنها برویم . گفت قربان این سخنوری ها گاهی یک شب هم تمام نمی شود – و هیچ کدام طرف در خواندن قصیده و غزل مغلوب طرف دیگر نمی گردد و رفتن همراه ایشان معطلی دارد . 1
تکیه های قزوین در عهده قاجار
در دوران قاجاریه نیز تکیه های قزوین دایر و بر تعدادشان افزوده می گردد . در سرشماری سال 1298 – 1299 ه ق. قزوین در زمان ناصرالدین شاه بر روی هم نام نه تکیه در سطح شهر ثبت شده که عبارتند از: تکیه حاج میرزا فصیح مرحوم در محله قملاق – تکیه مرحوم آقا حسن نایب درگذرسنگه کوبه محله سوق الاغنام ( گوسفند میدان ) – تکیه حاج اسماعیل در محله پنبه ریسه – تکیه مرحوم میرزااحمدخان در محله درب ری – تکیه های چاووش ها و تکیه تنورسازان واقع در محله تنورسازان – تکیه های طاق بهلول و میرزا قلاق ( کلاغ ) در محله خیابان و بالاخره یک تکیه در محله دباغان .
عین السلطنه در روزنامه خطرات خود مربوط به 26 ذیحجه 1306 برابر ششم آگوست سال 1889 میلادی درباره بنای یک تکیه جدید در قزوین به وسیله سعدالسلطنه چنین می نویسد :
" … عصر به باغ وکیل الرعایا رفتیم . ده روز است که سعدالسلطنه یک تکیه می سازد . شب و روز بنا و عمله کار می کرد . دیروز تمام شد چادری از طهران آورده می گویند هشت خروار وزن آن است . هفت دیرک دارد . هشتصد تومان تمام کرده و حکم کرده معتبرترین قزوین طاقنما ببندند.
امروز چادر بر پا شد . باغ خوبی بود … ".1
از تکیه های مزبور در سال 1337 به نوشته شادروان گلریز فقط تکیه های محمد خان بیگ ، میرزا غلاغ و طاق بهلول به جای بوده که هیچ یک مورد استفاده اصلی قرار نمی گرفته اند و بقیه تکیه ها ویران شده و به ملک خصوصی تبدیل یافته بودند .
تا زمان رویداد مشروطیت تکیه های مزبور در ماههای محرم و صفر و برخی در ماه مبارک رمضان آذین بندی می شدند و مراسم روضه و تعزیه در آنها برپا می گردید و دسته های عزاداران ، سینه زن ، زنجیرزن و تیغ زن با علم و کتل و طبل وشیپور در آنها حضور یافته به عزاداری می پرداختند و از سوی برپاکنندگان و خرج دهندگان تکیه ، پذیراییی می شدند . در برخی از این تکیه ها چون حسن نایب مراسم تعزیه مفصل برپا می گردید و اطاقهایی برای نگهداری لباسها و وسایل تعزیه وجود داشت .
عبدالله مستوفی در کتاب " شرح زندگانی من " درباره نحوه فعالیت تکیه های شهر تهران در هنگام عزاداریهای سالیانه و کوشش مردم هر محل و بابا شملها در تزیین آنها مطالبی دارد که ذکر آن را در اینجا بی مناسبت نمی دانیم . زیرا آنچه که در قزوین می گذشته است نباید تفاوت چندانی با تهران داشته باشد .
" هر محله و تقریباً هر گذری تکیه ای داشته که بانیان خیر از اهل محل در سابق ساخته بودند . بعضی یکی دو یا چند دکان وقفی هم برای مصارف تعزیه داری داشتند که متولی به مصرف تعمیر تکیه و عزاداری می رساند ولی اکثر بی موقوفه و اهالی محل هر سال در ایام عزاداری تکیه را راه می انداختند … همین که ایام عزاداری نزدیک می شد به سعی و همت داشهای محا تحت اوامر بابا شمل تعمیر شده و چادری در آن برپا و عزاداری به راه می افتاد ، مخارج این عزاداری ها را اهالی محل که خانه آنها وسعت بساط روضه خانی حتی در شبهای جمعه هم نداشت و می خواستند به ثواب برسند ، می دانند وچون عده زیاد بود پول معتنابهی جمع می شد . بعضی که هیچ پول نداشتند یا نمی خواستند بدهند ، لوازم و اسباب از قبیل چراغ ، پردهگلدوزی و میز و سماور و اسباب چای و از این قبیل چیزها می دادند و طاقنماهای تکیه با لوازم تزیین می شد .
هر طاقنمایی در اداره یکی از نیمه بابا شمل بود ، سعی وهمت او در جمع آوری از اسباب و لوازم خیلی مداخله داشت والبته رقابت هم در کار می آمد و این تکیه ها که در هشت نه روز پیش از محرم زباله دانی بیش نبود ، به قشنگ ترین مکان مبدل می گشت .
شبها متصدی هر طاقنما از واردین پذیرایی می کرد ، به مجرد ورود وارد ، بعد از دادن گلاب ، در سینی کوچک ورشو و نلبکی بلور ، قهوه و قند سائیده و سپس اگر تابستان بود فوراً شربت و اگر زمستان بود چای می آوردند . وارد قلیانکش بوده یا نبود قلیان سر و پا اب چکان تمیزی پذیرایی را ختم می کرد . مصارف هر طاقنما را صاحب طاقنما از کیسه خود می داد و پولهایی که جمع بود ، برای مصارف عمومی تکیه بود . در بعضی از تکیه های بزرگتر ، یک طاقنما را با اسباب وادوات درویشی از قبیل پوست تخت و کشکول و بوق و من تشا و تسبیح زینت وبه تبعیت پوست تخت ، پوست پلنگ وخرس وروباه وسمور هم با این که با ادوات درویشی مناسبت نداشت ، جزو این تزیینات وارد می کردند . در این طاقنما یک نفر بندهای اشعار محتشم را که در مرثیه تاکنون به از او کسی شعر نسروده است می خواند . گاهی اگر تکیه خیلی بزرگ بود ، لین طاقنمای درویشی دو تا می شد و در هر یک یک محتشم خوان نشسته ، اشعار یک بند محتشم را به طور سوال و جواب متناوباً می خواندند . در صحن تکیه غیر از جلو یطاقنماها که برای پذیرایی واردین مهیا بود ، عده ای نشسته ، منتظر رسیدن وقت سینه زنی بودند و دم به دم با صدای بلند صلوات دسته جمعی می فرستادند . این بسلط تا ده شب بر پا بود . روزها دراین تکیه ها تعزیه خوانی می شد وساعات تعزیه را به طوری مرتب می کردند که شش هفت دسته تعزیه خوانی که در شهر بود ، به همه جا برسند ….1
پرده داری و پرده داران قزوین
از جمله مراسم و سرگرمیهای مردم قزوین که جنبه مذهبی نیز داشت ، پرده داری بود. با اینکه این پیشه تا چندین دهه پیش همچنان بر پا بوده ولی در قزوین هیچ نشانه ای از پرده های قدیمی وجود ندارد . کار پرده داری در قزوین مربوط به درویشهای شهر بود . آنها در محله آب انبار سردار در " درویش کوچه " زندگی می کردند . محل اجتماع درویش های پرده دار سر مزار علی ابن شاذان در گورستان جنوب شاهزاده حسین قرار داشت و در این محل نیز به کار پرده داری می پرداختند . از پرده داران معروف قزوین دو تن را نام می برند . نخست درویش جواد و دیگری " آقا میر قدرت " فرزند سید اسماعیل مجابی .
قهوه خانه ها در دوران گذشته
بحث درباره سابقه بنیانگذاری قهوه خانه ومکانهای شبیه آن و نقشی که در زندگی اجتماعی و فرهنگی جامعه داشته اند ، تحقیقی است ارزشمند که نیاز به یک بررسی جامع دارد . در اینجا با بهره گرفتن از دو نوشته خوب و جالب می کوشیم تا آگاهی های لازم را درباره پدیده قهوخانه در عهد صفویه در اختیار بگذاریم . در دوران قاجاریه با افزوده شدن بر تعدا قهوه خانه ها اهمیت نقش فرهنگی – اجتماعی آنها نیز افزایش یافته ، به عنوان یکی از نهادهای پر اثر جامعه ایران مطرح گردیدند . قهوه خانه ها نقش مهم در زندگی اجتماعی و فرهنگی جامعه و تبادل افکار ، ایجاد همبستگی بین مردم ، خفظ و انتقال بسیاری از سنت ها ، بازیها و سرگرمیها و موارد دیگر را بر عهده داشته اند و تا به امروز نیز قهوه خانه ها با وجود تغییراتی که در فضای آنها به وجود آمده نیز در این زمینه ها همچنان نقش آفرین هستند . اینک با ذکر این مقدمه کوتاه به نقل دو نوشته درباره قهوه خانه های دوران صفویه می پردازیم :
نصرالله فلسفی در مقاله جالبی با عنوان " تاریخ قهوه و قهوه خانه در ایران " اطلاعات خوبی درباره قهوه خانه های عهد صفویه به دست می دهد که متن کامل نوشته او چنین است :
" تاریخ قطعی ورود قهوه به ایران معلوم نیست ، ولی چون در آغاز پادشاهی شاه عباس بزرگ قهوه خانه در ایران وجود داشته است ، چنین به نظر می رسد که نوشیدن قهوه از زمان شاه طهماسب اول در ایران معمول شده باشد .
در عهد شاه عباس ، در بیشتر شهرهای بزرگ ایران ، مخصوصاً در قزوین و اصفهان قهوه خانه های متعدد دائر شده بود . در اصفهان قهوه خانه های معروف بیشتر در اطراف میدان نقش جهان و چهار باغ و بازار قیصریه بود طبقات مختلف مردم ، از عیان و رجال دربار و سران اختیار داشت از رونق فراوان برخوردار بود . دم گرم این نقالان ساعت و گاه ساعتها انبوهی از مردان را از پیر وجوان مجذوب می ساخت وبا هر اوج و حضیض نقال توانا ، گرد آمدگان حال و هوایی خاص می یافتند وهمه غمها وناراحتی ها را برای مدتی به دست فراموشی می سپردند . در دوران صفویه با نام چند نقال معتبر برخورد می کنیم که از معروفیتی بسیار برخوردار بودنداز آن جمله می توان عبدالرزاق قزوینی – ملا مومن کاشی و ملا بیخودی گنابادی را نام برد .
مرشد آقا سید هاشم
از جمله شاهنامه خوانهای معروف قزوین در چند دهه اخیر که از اعتبار و شهرتی بسیار برخوردار بوده است ، شادروان سیدهاشم میر کریمی را می توان یاد کرد . او سالیان دراز در کار تعزیه فعالیت داشت وسپس به شاهنامه خوانی روی آورد و در هر دو زمینه مردی صاحب توان بود . درباره این هنرمند قزوینی آقای علی شهیدی در شماره 24 دی ماه سال 1369 روزنامه " ولایت " قزوین چنین نوشته اند ک
تقریباً یا سال و کمی بیشتر از درگذشت هنرمندی می گذرد که هم اکنون در بزرگداشت هزاره تدوین شاهنامه فردوسی ، عدم حضور این بیانگر حماسی تاریخ اساطیری ما که مظهر جوانمردی و صفا بود و به نحوی چشمگیر محسوس است . باید چراغی برداریم و به گرد شهر بگردیم شاید که باز یابیم که امثال آن چنان را .
تمام کسانی که اهل تعزیه و شبیه خوانی بودند واغلب اصحاب قهوه خانه ها ونقل ونمایش شاهنامه فردوسی یعنی همان جوانان قدیم با نام آقا سیدهاشم آن نقال سخنور خود ساخته آشنایی دارند . هنروری که با ذوق سلیم و ابتکار واجرای فی البدیهه و ابداع نقش های هم درچهل مجلس تعزیه از سرپا خوانی تا تخت خوانی از امام خوانی تا مخالف خوانی حُرزمان و سرآمد دوران خویش بود . مرحوم آقا سیدهاشم میر کریمی در 1296 شمسی در قزوین متولد و بعد از طی دروس مکتبی بهترین سالهای جوانی را در عصر فترت تعزیه خوانی گذراند . اما او نهانی به مولای خود سر وسری داشت که عوام را از آن خبری نبود . در اطراف و توابع قزوین شخصیت و اطلاعات وی در زمینه موسیقی تعزیه و اندر آداب چگونگی برگذاری این مجالس نقطه اتکایی بود برای هر رفیق در هر کجا ، از ارائه طریق بی دریغ خودداری نمی کرد . گوشه هایی از موسیقی سنتی را در جای جای تعزیه مذهبی وملی به موقع پیاده می نمود و شاگردان بسیاری پرورش داد اما همین که می رفت این سنت به سستی گراید و فراموش شود به مطالعه شاهنامه پرداخت و استعداد عاشقانه خود را در کانون اجتماعات خاص و عوام در آن زمان که هم مانند تکیه های بزرگ غلغله می شد به معرض نمایش می گذاشت به طوری که در شب سهراب کشی رجال محلی و مردم با معرفت قبلاً جایی و جایگاهی برای خود تعبیه و ذخیره می کردند و برای دیدن نقش آفرینی های رستم آسای او که اندام ستبر و ورزیده اش گاه با پوشیدن لباس قهرمانان داستان حیرت آور می شد و با بروز حرکات جالب و صدای مناسب یا صفیر رسای کلامش به هنگام تغییر هر صحنه با نرمش و قدرت خاص و قیام و قعود نفس ها در قفس سینه حبس می شد ( در همان فضای تنگ بدون نورپردازی و صدا از پشت صحنه ) گهگاه هماهنگ با موضوع میان پرده با صدای پرسوز ومردانه اش خستگی از تنگی جا و مکان را بر سرپا ایستادگان تماشاگر نمایش میهنی هموار می کرد که البته دیدن یک تنه این همه مهارت و استادی فی المجلس و یک تنه برای بیننده دلچسب و شیرین می نمود آنچنان که از تشریح و تقلیدش عاجزیم .
البته همانطور که روال جامعه مرده پرور بود اغلب هنرمندان یل در جوانی به هر علتی یا در پیری به علت بی توجهی بزرگترها به تدریج در غبار ابهام فرو می روند و ناپدید می گردند .
این عزیز همیشه غایب نیز مشمول این قضیه شد وبا بالا رفتن آنتن های تلویزیون این علم های شیطان ( به قول قدیمی ها ) ای عجب که این مرد خوش حافظه در اوج هنر خود با تمام مهربانی و تواضع و لیاقت و شرافت ، اواخر عمر تنها در انزوا زیست و از خود دست نوشته هایی به یادگار گذاشت وبالاخره در سن 72 سالگی درگذشت . هم اینک که در به در به دنبال شاهنامه خوانی استاد برای اجرای یک چشمه از شاهنامه ها در کنگره جهانی فردوسی در تهران و قزوین در برابر میهمانان بین المللی یونسکو گرداگرد شهر بگشتیم و اثری از امثال استاد نیافتیم الحق که جایش خالی بود و هست ولی خاطرش در دل اخل معرفت وادب و دوستدارانش همیشه زنده است یادش گرامی باد چه خوش گفت :
بعد از وفات تربت مادر زمین مجوی در سینه های مردم عارف مزار ماست
چهار شنبه سوری ، نوروز جشن و برخی مراسم و بازیهای آن
درویشان نوروزی و چادر قلندری : در قزوین نیز مانند برخی دیگر از شهرهای ایران از چند روز به نوروز مانده ، تا بعد از سیزده نوروز ، گروهی از درویشان برنامه ای اجرا می کردند و مراسمی برپا می داشتند که از لطف خاصی برخوردار بود . این درویشها به طور معمول چند متر پارچه را به صورت چادر کوچکی در می آوردند و در کنار در ورودی خانه افراد سرشناس ، اعیان و تاجران برپا می کردند و درون ان سبزه ، نارنج وگل آب پاش و مقداری نقل قرار می دادند ، ودر حالی که کشکول و تبرزین به دست داشتند در کنار خانه به انتظار می نشستند و گاه به گاه با گفتن " هو " ، "یا علی " و خواندن اشعاری در مدح مولا علی (ع) و سروده هایی درباره بهار ونوروز چون : عید آمد وعید آمد ، ماه فروردین آمد ، توجه را به خود جلب می کردند . صاحبخانه در هنگام نهار یا شام برای آنها سینی غذا می فرستاد و سپس با دادن پول و شیرینی رضایتشان را جلب می کرد . اگر میزان پول وشیرینی به نظر درویش با امکانات صاحبخانه تناسب نداشت ، درویش چادر را بر نمی داشت و در خانه را ترک نمی گفت و با صدای بلند اشعاری می خواند تا صاحبخانه را به دادن عیدی مطلوب وادار سازد : " ما درویشیم ، سفید ریشیم تا نستانیم رد نمی شیم " ولی اگر هدیه ای که به او داده بودند مناسب بود، چادر را برداشته به مقابل خانه شخصیت دیگری می رفت اگر در ویش شب را در برابر خانه سر می کرد ، فانوس کوچکی می افروخت و شب را به صبح می رسانید . این درویش ها بیشتر از گروه مارگیران بودند و چون با رضایت قصد ترک خانه ای را می کردند ،چند دانه ای نقل افسون شده به صاحبخانه هدیه می دادند تا به یاری آنها از گزند مار و عقرب و افعی در امان بمانند . مردم مقدم این درویشان را خوش شگون می دانستند و می کوشیدند تا آنها را راضی از مقابل خانه خود روانه کنند و معتقد بودند که با این کار سالی پربرکت و خوش وبه دور از نامرادی در پیش خواهند داشت .
درباره درویشان نوروزی و چادر قلندری آنها در کتاب " از خراسان تا بختیاری " چنین آمده است : " بهترین موقع گدایی درویشان ایام عید نوروز است زیرا که در این موقع صدقه و احسان مانند سیل جاری می شود و هر عابری به امید اینکه در سال نو خوشبخت شود چیزی به گدایان یا درویش می دهد . در این موقع درویشان در بیرون خانه اعیان و اشراف و متمولین چادر کوچکی می زنند و در آن منزل می کنند ودر جلوی چادر خاک و گل جمع می کنند و شاخه های سبزی در آن فرو می برند و پوست ببر و کشکول خود را به دیوار می آویزند و مشغول خواندن اشعار و اوراد خود می شوند و یا حق گویان مالیات خود را مطالبه می کنند چون خیمه زدن درویش در بیرون خانه ای نشانه ابهت و جلال و قدرت صاحب خانه است بسا می شود که مدت یک هفته درویش را در بیرون خانه نگاه می دارند تا مردم او را به ببینند و بعد چیزی به او می دهند .
اما وقتی که درویش ببیند که دادن مالیات به طول انجامید اسباب اذیت صاحب خانه را فراهم می کند و با بوقی که از شاخ گاومیش درست کرده است و همراه دارد ، صداهای نامطبوع عجیب و غریبی بلند می کند تا صاحب خانه خسته شده زودتر وام خود را به درویش بپردازد ." 1
در یادداشتهای سال 1332 ه ق عین السلطنه در شرح مراسم نوروز و مقدمات آن در شهر قزوین درباره درویش های نوروزی چنین آمده است :
"… از ده روز به عید مانده درویش با قبض ممهور نقیب ممالک دم خانه آدم چادر می زند جو و گندم سبز می کند بوق منتشا پوست تخت آویزان می کند . هر دقیقه آدم بیرون می رود یا داخل می شود صدای حق دوست یا علی مدد بیدار علی باش می شوند – بچه های آن خانه واهمه می کنند و هر کدام شیطانی کرده باشند یا بکنند مادر بچه می گوید ترا باید داد این گل مولا که روغنت را گرفته طلا درست کند و تا چندی از شیطنت آن طفل آسوده هستند -اگر عیدی گل مولا هم دیر برسد شب صدای بوق را بلند می کند … و صاحبخانه بهر نحو هست باید تدارک وجهی کند گل مولا را صبح زود حرکت بدهد".
بازیهای شب چهارشنبه سوری در قزوین
درقزوین در شب چهارشنبه سوری در هر گذری شور هیجان خاصی برپا بود بچه ها و جوانان محل قبل از فرارسیدن شب وبرافراختن بوته وپریدن از روی شعله های آن قبل از غروب آفتاب به اجراءبازی های مختلفی می پرداختند که هم موجب شادی خودشان وهم بزرگسالان می گردید . ازآنجمله اند دو بازی که به شرح آنها می پردازیم :1
بازی گل دسته وزنگ: دروسط میدان محله یا فضای بازی در طول گذر های محله ،شش تادهشت نفر از جوانهای همان گذر که از توانایی بیشتری بر خوردار بودند ،دست ها را دور گردن یکدیگر حلقه کرده و دایره ای تشکیل می دادند . سپس گروه دوم با تعداد کمتر بر روی شانه های آنها می رفتند وبه همان صورت دایره کوچکتری تشکیل می دادند . سپس گروه دوم با تعداد کمتر بر روی شانه های آنها می رفتند و به همان صورت دایره کوچکتری تشکیل می دادند . سپس گروه سوم وچهارم به تعداد چهار وسه نفر هر یک روی شانه های افراد گروه پایین تر قرار گرفته و برج گونه ای را در سه یا چهار طبقه ایجاد می کردند . سپس نوجوانان بلند قامتی از روی شانه هاب هر چهار گروه بالا رفته بر روی شانه های گروه آخر می ایستاد و می کوشید تا تعادل خود را به خوبی حفظ کند . این نوجوان زنگ بزرگی در دست داشت که دم به دم آن را تگان می داد و به صدا در می آورد . در تمامی این مدت گروه فراوانی از مردم که گرداگرد آنها جمع شده بودند به تشویق آنها پرداخته و با صدای بلند دسته جمعی چنین می خواندند :
کُشتی کُشتی بالابان راستا راستا خیابان
آتش،آتش،شعله برکش آتش،آتش،دشمن ما را بکش
الو الو بسوزی یکدسته گل بسازی
جوانان سازنده گلدسته ( پیر امید ) با چابکی شروع به چرخیدن می کردند و فردی که فراز گلدسته یا برج قرار داشت پی در پی زنگ را به صدا در می آورد و جمعیت حاضر با کف زدن وشعر خواندن و سوت زدن و غوغا کردن به تشویق انها می پرداختند . پس از چند دور سرانجام با از دست دادن تعادل ، گلدسته یا ( پیرامید ) فرو می ریخت ودر این موقع جمعیت به اوج هیجان می رسید .
در این بازی که همه افراد گذر از پیر وجوان وبچه در آن شرکت داشتند برای مدتی همگان نشاطی فراوان می یافتند و جوانان ونوجوانان، با نشان دادن توانایی ومهارت خود و مورد تشویق قرار گرفتن خود ، احساس غرور می کردند و روحیه همبستگی و یاری گرفتن از توان جمع برای به اجراء در آوردن یک کار موفق درآنها تقویت می گردید .
– تاچند دهه پیش در شب چهار شنبه سوری نقاره خانه قزوین به صدا در می آمد و توپ شلیک می شد .
دم خروس لانه شیر : این بازی از جمله بازیهایی بود که ضمن پر تحرک بودن وشرکت جمع کثیری از جوانان و نوجوانان و بچه ها در آن و ایجاد نشاط برای مردم و رهگذاران ، از جنبه های انتقادی نیز برخوردار بود . شرح این باز یکه به نام " دم خروس لانه شیر " معروف بود چنین است: جوانی از بچه های محله که اعتبار بیشتر نسبت به دیگران داشت بچه های کوچک وبزرگ را دور خودش جمع می کرد و کمربند بلندی را که در دست داشت به اطراف می چرخانید و در نتیجه بچه ها به صورت دایره گرداگرد او جمع می شدند . سپس کمربند را روی زمین رها می کرد و در آنجا می چرخانید و پی در پی می گفت: جو،جو، جو، بچه ها درپاسخ می گفتند آبجارو ، آبجارو و سپس پراکنده می شدند . این کار چند بار تکرار می گشت و سرانجام جوان شلاق به دست به طرف بازارچه محل و یا بازار می دوید و بچه ها نیز او را پی می جستند . جوان در حال دویدن می گفت: شیرم کجاست ، بچه ها در پاسخ می گفتند : اُستارجا . سپس در مقابل برخی دکانها که می رسیرند، انتقاد و اعتراض مردم را از فروشنده ویا صنف معین به گونه طنز آمیز بیان می کردند . به طور مثال زمانی که به مقابل دکان بقالی یا قصابی و یا نانوایی می رسیدند ، جوان سرکرده می گفت : " بقال و نانوا کم می دد " بچه ها دسته جمعی می گفتند : " .. به سبیلش کم می دد " .
این حرکت در طول بازار ادامه می یافت و کمتر سابقه داشت که کاسب ییا فروشنده ای در برابر این حرکت واکنشی نشان بدهد و عصبانی بشود . وارون آن همه خریداران و فروشندگان با خوشرویی در این شور ونشاط جوانان شرکت می جستند و در واقع مقدمه ای بود برای پایان بردی روز و رسیدن به موقع روشن کردن بوته و پریدن از روی آتش .
دیگر بازیهای قزوین
با اشاره به دو بازی در این بخش که خلص شب چهار شنبه سوری و به استقبال نوروز و سال نو رفتند می باشند ، بی مناسبت ندیدیم تا به دو سه بازی دیگر که ویژه پسر بچه ها به ویژه در روزهای تعطیل نوروز و مانند آن می باشد نیز اشاره داشته باشیم :
توپ آغاجه : از دیگر بازیهای بچه های قزوین " توپ آغاجه " را می توان نام برد . بچه ها توپ این بازی را خود می ساختند . پنبه را گلوله مانند می کردند و به دور آن نخ می پیچیدند و بعد روی ان را با نخ و سوزن ، روکش توری زیبایی می دوختند تا آن را محکم نگهدارد . برای بازی ، بچه ها به دو گروه تقسیم می شدند . دسته ای در بالا که توپ را در دست داشت و دسته ای در پایین و مقابل آنها . دسته بالا توپ را به ضرب چوبی متوسط به سوی دسته پایین پرتاب می کرد . اگرآنها توپ را " بُل " می گرفتند ، برنده می شدند و جایشان را با دسته بالا عوض می کردند . اگر بُل نمی گرفتند ، باید توپ را از زمین بردارند و آن را به طرف گروه بالا پرتاب کنند و آن را به بدن یکی از افراد بالا بزنند . اگر توپ را می زدند که برنده می شدند و جایشان را عوض می کردند ، اگر نمی توانستند بزنند ،بار دیگر گروه بالا بازی را با زدن و پرتاب مجدد توپ ادامه می داد . سرعت ، دقت و چالاکی در این بازی مورد توجه بود و در طول بازی بچه ها با هیجان بسیار و فریاد به شادمانی می پرداختند .
تیله بازی : بچه های قزوین برای بازی " تیله بازی " نیز توپ خاصی را درست می کردند . حجم اصلی این توپ را پسته های خندان بدون مغز تشکیل می داد . بچه ها به جای مغز درون پسته های خندان سنگ ریزه می گذاردند و سپس روی آنها را نخ می پیچیدند و می دوختند . این گلوله ها را وقتی روی زمین رها می کردند ، به دلیل وجود سنگ ریزه در میان پسته ها ، تا جایی که غاط می خوردند صدای مخصوص می دادند .
– بچه های قزوین به بازی " جفتک چارکُش " " دو خیزه بازی " می گویند .
گرگم به هوا : بچه ها حلقه می زدند و برای تعیین گرگ یک نفر واژه های زیز را می خواند و " پیس "به هر کس می افتاد بیرون می رفت تا یک نفر بماند که او گرگ می شد .واژه ها چنین بود : " قاقال ماقال شومُشکَه – شو مشکَه بودی با بوشگَه – آنقاخیار – اولول مولول – پیس " .
در تهران به جای آن چنین می خواندند : "آن مان نَواران ، دو دو اسکاچی آنا، مانا کلاچی " .
نوروزی خوانها :یکی دیگر از از مراسم مربوط به روزهای پایانی سال که در واقع جزیی از مراسم به استقبال نوروز رفتن به شمار می آمد ، عبارت بود از سنت نوروزی خواندن . نوروزی خوانها را به طور عمده جوانهایی تشکیل می دادند که از روستاهای منطقه الموت قزوین می آمدند . آنها در دسته های دو تا چهار نفر در شهر به راه می افتادند و شعرهای کوتاه یک بیتی یا دو بیتی را که خود متناسب با نوروز و سال نو و آرزوی نیک بختی در سال نو سروده بودند ، به صورت آهنگین اجرا می کردند . به طور معمول یک یا دو نفر بیتی را یم خواندند و بیت ویا دو بیت دیگر را دو نفر دیگر پاسخ می گفتند . مانند :
اولی – نوروز نو سال باشد مبارک شما را امسال باشد مبارک
دومی – ای خانم باجی بلا نبینی واسه مان بیار نُقل و شیرینی

اولی – نوروز نو سال باشد مبارک شما را امسال باشد مبارک
دومی – ای خانم باجی ازما نرنجی بیار برامان نان برنجی

اولی – ای حاج آقا سربسر خدا داده پنج تا پسر
دومی – همه را کنی تو داماد ما بگوییم مبارک باد
گاه بعضی از این دسته ها رویدادهای مهم سال را هم در سروده های خود می گنجانیدند و از آنها یاد می کردند . چنانکه در سال 1330 خورشیدی که هنوز این سنت بر پا بود ، برخی از نوروزی خوانها جریان ملی شدن صنعت نفت را در سروده های خود گنجانیده بودند .
ساکنان هر منزل با شنیدن صدای نوروزی خوانها با علاقه هر یک بشقابی از شیرینی های را که برای نوروز تهیه کرده بودند همراه با پول به نوروزی خوانها هدیه می دادند و این کا ر را خوش شگون می دانستند. حضور " کوسه گلین " با جامه سرخ و کلاه بوقی و چهره سیاه کرده و زنگوله به پا ، دست افشان و پایکوبان و ترانه خوان نمود دیگری از مراسم نوروز قزوین بود .
شیرینی پزی خانگی
هنر شیرینی پزی در میان خانم های خانه دار قزوین ، هنری است که از اعتبار فراوان برخوردار می باشد تا چند دهه پیش کمتر خانواده متوسطی پیدا می شد که در طول سال به پخت شیرینی نپردازد.دخترهای جوان و عروسهای خانواده با علاقه فراوان می کوشیدند تا از مادر و مادر بزرگها طرز تهیه خمیر ، قالب زدن و پختن گونه ها ی مختلف شیرینی می آموزند . تهیه خمیر و آملده کردن آن واضافه کردن مغز پسته ، بادام و خلالهای دیگر بدان ،به ویژه تهیه قالبهای جورواجور ونحوه پختن وزمان پخت و آراستن روی شیرینی ها و هر یک نیاز به تجربه ومهارت داشت و از این رو در بین خانواده های قزوینی اظهار نظر کردن درباره کیفیت و چاشنی و شکل و ظرافت شیرینی های تهیه شده کار متداولی بود و کم و بیش همچنان ادامه دارد کار تهیه شیرینی های مختلف بیش از هر زمانی در هنگام نوروز رواج داشت و خانواده هایی که به قول معروف دستشان به دهانشان می رسید ومی توانستند حتی مختصری وسیله فراهم کنند به این کار می پرداختند . برخی از خانمهای قزوینی کوشش داشتند تا قالب هایی به کار برند و چاشنی به برخی شیرینی ها بزنند که حاصل کارشان با دیگران متفاوت باشد . نوروز بهترین مان برای نشان دادن هنر نمایی خانمها به شمار می رفت . در گذشته به طور عموم برای پخت شیرینی از گرمای ملایم ذغال ویا تنور خانگی استفاده می کردند . ولی امروز وسیله ای را بکار می برند که به آن " آپولو " می گویند . این وسیله مخروطی شکل و به صورت قیف بزرگ سوراخ دار ی که داخل آن آتش می ریزند و آن را روی سینس شیرینی که در زیر آن نیز منقلی از آتش وجود دارد قرار می دهند تا شیرینی از دو سو در ارتباط با آتش قرار بگیرد . نام شیرینی های متداول خانه پز قزوین عبارت اند از : نان برنجی – نان چایی – اتابکی – ولیعهدی – حاج کریمی ( که بادامی شکل است )- باقلوای پیچ با مغز پسته – باقلوای بادام به شکل لوزی و توت که خمیرش از خمیر باقلوای بادامی است و با مغز پسته و خلال بادام به شکل توت در رنگهای مختلف تهیه می گردد .
نان لواش خانگی و ساجی قزوین : در گذشته در بسیاری از خانه های قزوین تنور وجود داشت و بسیاری از خانواده ها نان مورد نیاز خود را در گونه های مختلف هر چند زمان یک بار در محل خانه تهیه ونگهداری می کردند. بیشتر خانواده ها نان خود را توسط زنان روستایی که نانواهای خانه پز نام داشتند می پختند . برای تهیه آتش مورد نیازبه طور عمده از چوب " میوانه " یا ساقه مو، کنده درخت بادام و زردآلو استفاده می کردند . به طور معمول در هر پخت سه تا چهار نفر نان پز شرکت داشتند . برای پختن نان لواش یک نفر خمیر آماده شده را " گونداله " یا گرد می کرد . نفر بعد آنرا با لوله استوانه ای " وردنه " باز می کرد تا خمیر پهن و نازک شود . نفر سوم آن را روی " نابند " ( سبد چوبی گرد که روی آن پنبه قرار داده به پارچه کرباس روکش می شود ) قرار می داد و به بدنه تنور می چسبانید و نفر چهارم یا خود او ، آن را بعد از پخته شدن از تنور بیرون می آورد . نانهای خانه پز قزوین عبارت بودند از : نان لواش – نان بابایی که ضخیم و سوراخ بود و اندازه اش برابر نیم نان لواش بود . نان پنجه کش که دو برابر کف دست بود و رویش زرده تخم مرغ " خُلخا" (گیاهی شبیه زعفران با چاشنی خاص ) و زعفران می زدند و به شکل بیضی بود . کلوچه که به صورت گرد تهیه می شد . چند روز پیش از آغاز سال ، همه تنورها آتش می شد تا نان مورد نیاز نوروز را بپزند و ذخیره کنند .
سمنو: سمنو برای قرار دادن سر سفره هفت سین نیز از جمله کارهای مورد علاقه زنان شهر قزوین بود . این کار بیشتر به صورت دسته جمعی و با شرکت تعدادی از خانمهای ساکن هر محله و با آیین خاصی که جنبه تقدس آن قابل توجه بود انجام می گرفت .
از مراسم خواستگاری تا عقد وعروسی در تاکستان ، در میانه عهد قاجار : این نوشته خلاصه تک نگاری است که یک آموزگار باز نشسته تاکستانی در سال 1346 در سن 72 سالگی براساس برخی سندهایی که در دست داشته تنظیم کرده است .
مراسم نامزدی : پس از آنکه خانواده داماد و عروس با نامزدی پسر و دختر موافقت می کردند ،از سوی خانواده پسر مجلسی تشکیل می شد که خویشاوندان نردیک دو طرف درآن شرکت می کردند . آنها نظر می دادند که در جشن اعلام نامزدی چه کسانی باید دعوت شوند . سپس یک نفر خبردهنده به نام " سرپایی" انتخاب می شد و به مقابل خانه یکایک دعوت شدگان می رفت و با صدای بلند و با لهجه خاص محلی آنها را به مراسم دعوت میکرد . در روز تعیین شده خانواده پسر دستگاه چایی رابه خانه دختر می بردند و از شرکت کنندگان پذیرایی می کردند . میهمانان بعد از خوردن چایی و شیرینی در باره تعیین میزان "با شلوق " به گفتگو می پرداختند . میزان متوسط با شلوق بنا بر نوشته مزبور به موجب " قرار نامه " ای که نویسنده در دست داشته در سال 1294 ه ق. در عصر ناصرالدین شاه عبارت بود از : ده تومان پول ، ده من تبریزی آرد،یک چارک روغن ، دو چارک برنج ،نیم چارک قند و مقدار مناسب گوشت و نخود . این باشلوق از سوی خانواده داماد می بایست در اختیار خانواده عروس گذارده شود ،قرار نامه مزبور به صورت کتبی نوشته می شد و با مهر وامضاء چند تن از حاضران رسمیت می یافت . در فاصله شیرینی خوران تا روز عروسی به مناسبت عید ها به ویژه عید نوروز از سوی داماد ، هدیه هایی چون پارچه ، صابون ، حنا و بعضی تنقلات برای عروس فرستاده می شد . در مراسمی به نام "عروس دیدنی " از سوی داماد چندین زن خانواده به خانه دختر می رفتند و هر یک به قدر امکان از یک قران تا چهار قران به عروس هدیه می دادند .
مراسم عروسی: مراسم عروسی بعد از دوره نامزدی که گاه ده تا 12 ماه طول می کشید ،در چهار مرحله انجام می گرفت که هر یک نامی خاص و آئینی ویژه داشته که عبارت بودند از :
مرحله اول : خرید لباس برای عروس و داماد . از سوی خانواده داماد به خانواده عروس خبر داده می شد مه برای خرید حاضر شوند . برای این کار ، پدر و مادر عروس با پدر و مادر و خواهر و عمه داماد سوار بر " مال " می شدند . و به قزوین می رفتند . دو دست لباس سبک و سنگین برای عروس ویک دست لبس برای داماد انتخاب و می خریدند . برای خواهر وعمه نیز هر یک چها ر زرع پارچه به نام خلعت خریداری می شد . برای عروس گذشته ازلباس یک صندوق ویک آیینه و یک دستگاه وسایل حمام ( طاس ، فوته "لنگ" ، و قدیفه" حوله " ) از طرف داماد خریداری می گشت . از سوی خانواده دختر نیز " به قدر جوابگویی میزان شیربها " برای دختر جهاز خریده می شد . بنا برنوشته مزبور وقتی بزاز پارچه را با قیچی پاره می کرد . مادر دختر و مادر پسر زیر چادر خود گشه دستمالشان را گره می زدند و با لهجه محلی پیش خود این جمله را می گفتند " زُمام ، دِبَشت ، تا اونی شارِم ، اونی شاری‏ یِ " یعنی اینکه ( داماد را بستند تا نگشایم نگشاید ) .
مرحله دوم: "باشلوق بری " : پدر داماد چند نفر از خویشان نزدیک را به نهار دعوت می کرد و آنها نظر می دادند تا چه کسانی را برای شلوق بری خبر کنند . سپس مانند مراسم نامزدی " سرپایی " می رفت وآنها را دعوت می کرد . بعداز خوردن نهار .آنچه را به موجب قرار نامه قبلی نوشته شده بود حاضر می کردند و سپس زرناچی و نقاره زن به نواختن می پرداختند و آانچه را که در قرار نامه آمده بود در سینی گذارده و زنها آنها را بر روی سر گذارده پشت سر مردان و نوازندگان به طرف خانه دختر می بردند و تحویل داده ، قرار نامه را می گرفتند و باطل می کردند . درآن شب چند تن از ریش سفیدان و سر شناسان برای شام به خانه داماد دعوت می شدند تا درباره کسانی که باید فردا در مراسم روز اول عروسی شرکت کنند تصمیم بگیرند . سپس مواد و " خرج سه روزه را به آشپز تحویل می دادند . وقتی اولین گوسفند را آشپز یا قصاب سر می برید ، پدر داماد چاقو را از او می گرفت و به اصطلاح خود آن را می بست تا در " شب زفاف " آن را باز کند . معتقد بودند اگر چاقو را باز نکنند " داماد از عمل محروم می ماند ".
مرحله سوم : " قَدَک بَری " و " حنا بستن دست داماد " . این مرحله در دو روز صورت می گیرد . روز نخست کسانی که توسط " سرپایی " دعوت شده بودند به خانه داماد می آمدند و نهار می خوردند و سپس باز می گشتند .
روز دوم باز دعوت شدگان به خانه داماد می آمدند ، نوازندگان ساز و دهل می زدند . جوانان و قهرمانان به کشتی گرفتن می پرداختند و سپس به همه نهار می دادند . خویشاوندان و بستگان نیز که به مراسم دعوت شده بودند هر یک ، یک مجموعه قدک یا پارچه خلعتی به خانه داماد می آورند . ساعت سه بعداز ظهر با تشریفاتی خاص داماد را به سوی حمام می بردند . در هر طرف داماد یک " ساق دوش " که به زبان محلی به آنها " زوما بِرا " یا " برادر داماد " می گفتند قرار می گرفت. پشت سر داماد نیز فردی به نام " بابا " قرار داشت . این سه نفر از کلاه داماد حفاظت می کردند تا کسی آن را نرباید . اگر کسی می توانست کلاه را برباید ، داماد را جریمه می کردند و داماد باید به او ذیل پیچ ( پاپیچ ) بال پیچ ( دستبند ) ، یا عَلَخ چین ( عرقچین ) بدهد . جمعیت از زن و مرد رقص کنان و شادی کنان همراه با ساز و زرنا داماد را تا حمام همرامی می کنند . داماد و چند تن از رفقایش به حمام می رفتند و بعد از بیرون آمدن از حمام در مسیر بازگشت به خانه ، در برابر خانه دوستان وخویشان هر یک به او " خلعتی " می دادند که یا چند متر پارچه بود یا پول . در برابر خانه اسفند در آتش می ریختند و داماد و همراهان به خانه و اطاق نشیمن که جمعی از ریش سفیدان در آن نشسته بودند وارد می شدند . دو نفر دست چپ و راست بابا یا پشت سر داماد و رو به قبله می ایستادند و شخص بابا با صدای بلند و با لهجه محلی از حاضران می خواست تا به داماد اجازه نشستن بدهند . " کل جمع مرخص یَرا ، روما ، آنی ، شِنِ " .
در این وقت از خانه عروس یک سینی حاوی یک کاسه حنای خیس کرده و دو دستمال قرمز به شکل مثلث با شیرینی ( کشمش ونقل ) می آورند و در برابر داماد قرار می دادند . بابا بار دیگر از حاضران کسب اجازه می کرد تا دست داماد را حنا بگیرد . حاضران خدا مبارک کند می گفتند وبابا شروع به حنا گرفتن دست داماد می کرد و نوازندگان به نواختن می پرداختند و زنها نقل بر سر داماد می ریختند پس از حنابندان با دستمال های قرمز روی آن را می بستند که نباید تا فردا داماد آنرا بگشاید .
مرحله چهارم : روز آخر عروسی یا " قبا پوشان داماد " در این روز نیز میهمانان در خانه داماد پذیرایی می شدند وهر یک بعد از خوردن غذا از پنج شاهی تا ده شاهی پول یا نقره درون بشقاب می انداختند به نام مبارک باد . بیشتر میهمانان جلسه را ترک می گفتند و معدودی از نزدیکان می نشستند سپس داماد و رفقایش می آمدند و میان مجلس می ایستادند . بابا از حاضران اجازه می خواست تا داماد قبا به تن کند . بابا قبا را دور سر داماد می گردانید تا به او بپوشاند ولی داماد آن را نمی پوشید تا آنکه حاضران هر چه بخواهد انجام بدهند . داماد به مناسبت از بعضی خلعت می خواست ، به بعضی می گفت که برقصند از هر کس چیزی طلب می کرد و حاضران مجبور به انجام آن بودند بعد که خواسته های او اجرا می شد ، داماد قبا را می پوشید و نوازندگان صدای ساز را بلند می کردند . دراین موقع بابا " قدک " هایی را که آورده شده بود و به داماد هدیه کرده بودند یک به یک بلند می کرد و نام آورنده را می برد و از او تشکر می کرد. سپس داماد از اطاق بیرون می رفت و مجلس برای خواندن خطبه عقد آماده می گشت ملا یا آخوند حاضر در جلسه بعد از خواندن ختم صلوات می خواست تا وکیل پسر و دختر خود را معرفی کنند . وکیل دختر کسی بود از طرف خانواده او که باید به دختر " بَلی فِل " یا " پول بلی " و به عبارت دیگر " زیر لفظی " بدهد وآن عبارت بود از یک ده شاهی یا بیست شاهی . ملا بعد از ختم صلواه و خواندن حمد، خطبه عقد را جاری می کرد . عقد نامه را در پارچه قرمز می پیچیدند و زمان آوردن عروس به پدر یا مادر او تحویل می دادند .
نزدیک غروب چند تن از زنان با سینی های خالی برسر ، همراه ساز و زرنا به خانه عروس می رفتند و جهیزیه او را در سینی ها قرار می دادند و به خانه داماد آورده در اطاق مخصوص قرارمی دادند . بار دیگر همراه نوازندگان به خانه عروس باز می گشتند تا عروس را به خانه داماد بیاورند . عروس را آرایش می کردند و چارقد قرمزی به رویش می انداختند و به پیشانیش یک قطعه کاغذ براق طلایی رنگ می چسباندند . سپس یک نفر نا بالغ از طرف خانواده داماد مامور می شد تا کمر عروس را ببندد . اگر عروس می توانست دست به سر آن نابالغ بزند انعام می گرقت و اگر نمی توانست باید خلعت بدهد ( جوراب پشمی یا عرقچین ). سپس یک زن جا افتاده از جانب عروس به نام " ینگی " ، آیینه بزرگی را روبه روی عروس می گرفت و زنی دیگر چراغ یا شمعدانی در کنار او در دست می گرفت . دو نفر از مردان نیز با شال های کمر خود کمندی ترتیب می دادند و هریک یک سر آن رابه دست گرفته آهسته همراه با آهنگ ملایم نوازندگان حرکت می کردند . عروس پاهای کوتاه بر می داشت و در پیشاپیش او زنان و دختران به رقص و پایکوبی می پرداختند، تا به مقابل در خانه می رسیدند .در این جا پسر بچه ای از خاندان عروس در را می بست و کلید را نمی داد تا از طرف داماد به او " دای دُلی " بدهند که عبارت بود از مقداری پول . پسر با گرقتن " دای دُلی " در را می گشود و عروس از خانه پدر بیرون می ر فت چند قدم که دور می شدند ، از سوی داماد کمند را از مردان می گرفتند و در برابر غقد نامه را به خانواده عروس می سپردند و روی یکدیگر را می بوسیدند .
اگر فاصله تا خانه داماد زیاد بود ، عروس را سوار بر اسب می کردند و دختری را در پشتش سوار می کردند . او دستش را بر روی سر عروس می گذاشت و مراقبت می کرد تا کسی " لچک "یا چارقد عروس را نرباید . زمانی که عروس به مقابل خانه داماد می رسید داماد وبرادرانش از سر در خانه پول یا سیب یا انار به سوی او پرتاب می کردند و در برابر عروس گوسفند قربانی می کردند . سپس عروس داخل حجله می شد ، ساز و نوا قطع می گشت و داماد را نیز به حجله می بردند . چند ساعت بعد که داماد از حجله خارج می شد ، زن "ینگی "وارد حجله می گشت و پارچه سفیدی که نشانه بکارت آلوده شده بود ، با ذوق و شادی به خانواده داماد نشان می داد و سپس آن را با خود به خانه پدر عروس می برد تا در آنجا نگهداری شود .
خواستگاری : وقتی خواستگاران به خانه دختر می روند ، مادر دختر لیوان آبی به دختر می دهد تا به آنها تعارف کند . اگر دختر مورد پسند قرار بگیرد ، خواستگاران آب را می نوشند و اگر نپسندند آب را نمی نوشند . در صورت پسند قرار روز بعد گذارده می شود که پسر را برای دیدن دختر بیاورند. دختر برای آنها چای و میوه می آورد و یکی از زنان همراه داماد با چابکی از سر دختر بر می گیرد تا پسر بتواند چهره و اندام همسر آینده خود را ببیند . اگر دختر مورد پسند پسر قرار بگیرد مبلغی پول در بشقاب قرار می دهد و اگر نپسندد پول نمی گذارد . اگر دختر پسر را نپسندد ، مادر او پول را به زنان همراه داماد پس می دهد .
شیرینی خوران : در صورت پسند هر دو طرف جشنی در خانه عروس ترتیب می دهند که به طور معمول زنهای دو طرف در آن شرکت می کنند . در این آیین پسر و دختر به دست هم حلقه نامزدی می کنند و زنان بر سرشان نقل می پاشند . بعد هر دو را برای مدتی به اطاقی دیگر می برند تا با هم صحبت کنند و بیشتر آشنا شوند .
سپس از سوی خانواده دختر نامه ای به خانواده پسر داده می شود که در آن مقدار مهریه ، شیربها .پول حمام که آن را " دستگیران " می گویند و آنچه که داماد به صورت لباس باید خریداری کند نوشته شده است . خانواده پسر در صورت تغییراتی می دهند و سرانجام به توافق می رسند .
شب پول رد کردن : با تعیین وقت از پیش ، چند نفر از خانواده داماد همراه و یا گاه بدون حضور او به خانه دختر میروند وپس از خوردن چای و شیرینی ومیوه ، مقدار تعیین شده شیربها وپول دستگیرانت را به پدر عروس می دهند و روز بعد را برای خرید لباس و وسایل تعیین می کنند و بر اساس صورت توافق شده با حضور عروس و داماد خرید صورت می پذیرد .
عقد کنان : بعد از تعیین زمان عقد ، از سوی داماد با توجه به میزان میهمانان شیرینی و میوه و دیگر چیزها را با خنچه به خانه عروس فرستاده می شود ودر روز عقد خطبه جاری می شود و آن دو به صورت رسمی به همسری هم در می آیند .
پس از آن خانواده عروس با پول شیربها و مقداری که خود در تظر کرفته اند به تهیه جهیزیه می پردازند . از بستگان عروس هر کس هدیه ای برای عروس می آورد یا پولی می دهد تا جهاز کاملتری برای او فراهم شود .
جهاز بُران : بعد از آماده شدن جهاز ، صورت کاملی از آن تهیه می کنند و باتعیین روز ، جهاز را در خنچه ها می چینند به خانه داماد می برند.
عروس بُران یا شی عروسی: بعد زمان عروسی را تعیین می کنند و جشنی برپا می دارند که حضور مطربها و نوازندگان به آن شور و حال خاصی می بخشد . بعد از شام عده ای از بزرگان خانواده همراه داماد برای آوردن عروس می روند . داماد در میان دو ساق دوش با دسته گلی به خانه عروس وارد می شود . بعد از پذیرایی از میهمانان ، داماد به اطاق عروس می رود و دسته گل را به او هدیه می کند . بعد یک پسر بچه نابالغ از سوی خانواده داماد به اطاق عروس می رود تا کمر عروس را ببندد . این کار به وسیله یک روبان قرمز انجام می گیرد که باید سه بار از سر عروس آن را بیاندازد و از پشت پای او در بیاورد . پسر بچه در موقع انجام این عمل می گوید : " هفت تا پسر یکی دختر " و با مشت به پشت عروس می زند . از سوی خانواده عروس ، هدیه ای چون پول ، یا شیرینی یا جوراب به آن پسر بچه داده می شود . بعد از پدر عروس اجازه می خواهند تا عروس را به خانه داماد ببرند .
پدر عروس می آید و دست عروس و داماد را در دست یکدیگر می گذارد و می گوید " انشاءالله به پای هم پیر و خرم شوید " و سپس صورت هر دو را می بوسد و اطرافیان بر سر عروس وداماد نقل می پاشند . همه همراه عروس به خانه داماد می روند به جز پدر و مادر عروس . داماد و ساق دوش ها زودتر خود را به خانه می رسانند و از بالا بر سر عروس نقل و نبات می پاشند . سپس گوسفندی در مقابل عروس قربانی می کنند و عروس وداماد از روی خون گوسفند رد می شوند . بعد از پذیرایی و شادمانی ، میهمانان خانه داماد را ترک می کنند ولی عمه یا خاله عروس آن شب در خانه داماد می ماند .
روز پاتختی یا سربندان : صبح روز بعد فامیلهای داماد برای خوردن صبحانه و دادن رونما به عروس به اطاق عروس و داماد می روند ، عروس با چای و شیرینی از آنها پذیرایی می کند و آنها نیز هر یک به عنوان رونما مبلغی در بشقاب قرار می دهند .
در این روز جشنی در خانه داماد بر پا می شود که فقط زنها در آن شرکت دارند . هر یک از شرکت کنندگان هدیه ای برای عروس می آورد در آن روز مفصل می زنند و می رقصند و شادمانی می کنند . در تمام مدت عروس و داماد در میان حاضران بر روی صندلی یا مبل نشسته اند . در روز پاتختی ساق دوشهای داماد هر یک خنچه ای از میوه و شیرینی به عنوان هدیه برای داماد می فرستند .
جمعه اول : اولین جمعه بعد از عروسی فامیلهای نزدیک داماد به خانه عروس می روند و در خانه عروس از آنها پذیرایی می کنند . دومین جمعه بعد از عروسی فقط عروس و داماد هستند که به خانه پدر و مادر عروس می روند .
آئین آستانه بوسان : از آیین های جالب که دیگر نشانه ای از آن در میان نیست ، آئین آستانه بوسان است . صبح روزی که در شب آن مراسم عروسی خواهد بود ، یعنی قبل از آنکه عروس به خانه داماد برده شود ، داماد به همراه دو ساق دوش به خانه عروس می روند ، در می زنند ولی به خانه داخل نمی شوند . پدر و مادر عروس گوسفندی را که از پیش آماده کرده اند بیرون در خانه در برابر پای داماد خود قربانی می کنند و داماد هم چهار چوب در را می بوسد و باز می گردد که به این آئین ، آستانه بوسان می گویند .
روایتی دیگر
خواستگاری : " وقتی خواستگار برای دختر می آید . دختر فقط آب خوردن برای آنها می برد .بار دوم نیز همچنین آب می برد . اگر دختر مورد پسند خواستگار واقع شد و داماد را اولیای عروس پسندیدند دفعه سوم دختر با بردن شیرینی از خواستگار پذیرایی می کند ."
عقد کنان : " ظروف شیرینی و میوه ای که برای روز عقد به منزل عروس فرستاده می شود باید 12 پارچه باشد وقتی که صاحب محضر یا عاقد می آید از عروس " بلی " بگیرد . شرط ازدواج را از مهر و سر مهر و جواهر و غیره ذکر می کند ، آنگاه می پرسد اجازه می دهید شما را عقد کنم دختر جواب نمی دهد . آقا می پرسد عروس کجا است خانمی که کنار عروس نشسته جواب می دهد رفته گل بچیند . آقا موضوع را دوباره تکرار می کند دختر جواب نمی دهد آقا می پرسد عروس کجا رفته است که جواب نمی دهد خانم مزبور پاسخ می دهد رفته گلاب بگیرد بار سوم که آقا موضوع را تکرار می کند مادر داماد پول طلایی زیر زبان عروس به عنوان زیر زبانی می گذارد آنگاه عروس بلی می گوید و حاضرین دست می زنند و هلهله می کنند .
شب عروسی : " عروس و داماد پای خود را روی پای یکدیگر می گذارند و معتقدند آنکه پایش روست بر دیگری تسلط خواهد داشت .
مادر داماد شب عروسی دیزندان ( چیزی است مثلث شکل از آهن که روی تغار می گذارند و کیسه ای که از آب انگور پر کرده اند روی آن قرار می دهند . و سنگ بزرگی هم روی کیسه می گذارند آب انگور قطره قطره در تغار جمع می شود آنگاه آن را بر می دارند و شیره می پزند ) و سه پایه جلو پای عروس می گذارد که زبان عروس کوتاه باشد .
اگر عروس پس از ورود به خانه داماد انگشتش را به کلانه در بکند می گویند مادر داماد پس از یک ماه می میرد – لذا شب عروسی عده ای را مامور مراقبت می کنند که عروس این کار را نکند .1
چند نکته دیگر
پاتختی : یکی از خانمهای قزوینی که همسر یکی از شخصیت های فرهنگی این شهر می باشند مراسم روز پاتختی خود را که به حدود 60 سال پیش مربوط می گردد چنین برای نگارنده توضیح دادند .
روز بعد از عروسی که به نام پاتختی معروف بود از داخل صندوقی متعلق به عروس شیرینی ،نان روغنی (قاق ) و مربا بیرون می آوردند و در داخل سینی ها می چیدند و سینی ها را داخل ایوان می گذاردند ، سپس عروس برای پدر شوهر و مادر شوهر جانماز پهن می کرد و همه حاضران نماز می خواندند . سپس عروس به مهمانان با گل آب پاش ، گلاب تعارف می کرد از هر یک رونما می گرفت . پس از آن مهمانان به خوردن شیرینی و قاق و مربا می پرداختند .
تخت عروس : تخت عروس نیمکت مانند دو پله ایست که عروس را در روز پاتختی بر روی آن می نشاندند و فقط خانمها می آمدند و از اخبار شب عروسی باخبر می شدند و به عروس رونما می دادند . به این مراسم سر بندان می گفتند .
یکی از این نمونه تخت عروس ها که به مادر آقای میر میران تعلق داشته ( به نام فاطمه سلطان میر میران ) و دارای تزئینات آیینه کاری است به وسیله آقای میر میران به موزه قزوین هدیه شده است.
این تخت شامل یک نشیمنگاه و پله ای در زیر آنست . خود تخت که نظیر تخت های یکنفره شاهان و حکمرانان می باشد از چوب های خراطی شده و سطحه های مستطیل کنده کاری شده شکل گرفته است . پشت نشیمنگاه تاج مانند تزیینی قرار دارد که ار آلت های اسلیمی گونه و طرحهای گیاهی ترکیب یافته است . در فاصله طرحهای مزبور آیینه نشانده شده که با توجه به نقاشی های روی سطح چوب ها جلوه خاصی به تخت بخشیده است . روی پله و سطح نشیمن تخت با مخمل عنابی رنگ پوشش یافته که با توجه به رنگ گردوئی بخش های تخته ای تخت ، از هماهنگی مطلوبی برخوردار است .
توجه به ریزه کاریها و زیبائی و در مجموع ساخت تختی با شکوه را می توان نشانه ای بر ارج گذاردن بر مقام زن به ویژه شخصیت او بعد از همسر گزینی به شمار آورد . وجود تخت مزبور در مجموعه مراسم زناشوئی ، نشانه و اشاره ای است به شخصیت محوری زن در پدیده ازدواج ، که به طور عمده همه مراسم حول محور عروس شکل می گیرد .
بله بُران : یکی از جلسه های مهم که تصمیم گیری نهایی برای روز عقد در آن صورت می گرفت و می گیرد ، مراسم " بله بُران " است که پس از جلسه خواستگاری صورت می پذیرد . یعنی پس از آنکه خانواده دختر و پسر با ازدواج موافقت کردند ، در یک جلسه بزرگترهای دو طرف برای تعیین میزان شیر بهاء ، مهریه و سر مهر و جهاز دختر و تعیین روز عقدکنان با هم به گفت و شنود می پردازند . این جلسه گاه منجر به برخوردهایی می شود که سرانجام برخی از ریش سفیدان و گیس سفیدان دو خانواده میانه را می گیرند و به توافق می رسند . این جلسه در بیشتر موارد ساعتها به طول می انجامد . به این جلسه و گفتگوهای آن بله بُران نام نهاده اند .
پشه نامه : در قزوین صورت جهاز همراه عروس را " پشه نامه " می گویند .
زائو و زایمان
پدیده بارداری و زایمان در پی پدیده زناشویی همیشه از اهمیت خاصی برخوردار بوده ودوران بارداری و موقع زایمان از مرحله های حساس زندگی به شمار می رفته و می رود . از این رو جامعه همیشه نسبت به آن حساسیت داشت وامر مراقبت از زائو در دوران بارداری و سپس لحظه حساس تولد کودک از دیر بار در فرهنگ تمامی ملت ها و اقوام جهان باز تابی خاص داشت است. در ایران در بررسی های فرهنگ عامه ، جابجا با مراسم و باورهایی برخورد می کنیم که شباهت های بسیار میان مراسم باشندگان این فلات کهنسال وجود دارد . با توجه به این مقدمه کوتاه در زیر به نکاتی چند درباره زائو و زایمان در قزوین می پردازیم :
" در خانه ای که زن حامله باشد تنور درست نمی کنند و بد می دانند – پس از وضع حمل ساختن تنور اشکالی ندارد .
اگر زن آبستن بوی غذا یا طعامی را استشمام کند باید از آن غذا به او بچشانند . و معتقدند که اگر به زن از آن غذا نرسانند ممکن است بچه بیندازد ..
هنگامی که زن فارغ می شود – چون کسی نباید توی اطاق زائو برود – لذا پیراهنش را پاره می کنند و صرف احتیاجات می نمایند و اگر بچه دیر بیاید چوبی است به نام " چنگ مریم " که آن را در گیلاس آب می زنند وآن را به زائو می خورانند .
اگر سیمای زن در نزدیکی گذاشتن بار حمل به زشتی گراید – می گویند بچه اش دختر است و اگر خوشگل شود و صورتش سرخ و گل بیندازد می گویند بچه اش پسر است .
زن حامله اگر هنگام بلند شدن دست چپ را روی زمین بگذارد می گویند – بچه دختر است و اگر دست راست را بگذارد می گویند پسر است زن حامله که تنبلی نشان بدهد – می گویند بچه اش دختر است و اگر چست و چالاک باشد می گویند پسر است .
زنی که دچار سختی زایمان است غفلتاً تفنگی را خالی می کنند که زن یک خورده زودتر بار خود را زمین بگذارد . یا اذان و مناجات بی موقع می کنند یا لباس بچه را وارونه می آویزند یا چادر زائو را گرو می گذارند که بچه بدنیا بیاید . زائو را هیچوقت تنها نمی گذاشتند بایستی یک نفر مرد پهلوی زائو باشد یا دیگ سیاهی را وارونه زمین می گذاشتند یا سوزنی به یقه زائو می زدند یا کاردی را به پیاز می زدند و بالای سر زائو می گذاشتند که از آسیب آل در امان باشد و …
بچه نوزاد که به دنیا می آید همه حاضرین سرمه می کشند و به چشم نوزاد هم می کشند آنوقت می گویند : خوابتان را بدهید به این بچه ( مقصود این است که بچه گریه نکند و مزاحم مادر نباشد و بخوابد ) ولیمه برای نوزاد اگر دختر باشد " ماش پلو " و اگر پسر باشد " خاگینه " . اگر بچه ای بر خلاف معمول دندان اول را از بالا بیاورد دست راستش را می گذارد روی سر خود بچه و می گویند " سر خودت را بخور " ( عقیده شان این است که این بچه سر پدر و مادر را خواهد خورد یعنی یکی از آنها خواهد مرد "1
– به عنوان تَبرک آب چهل کلید از طاس دعا نوشته بر سر بچه می ریختند .
در مورد چگونگی زایمان و سر خشت بردن زائو همان خانم چنین توضیح دادند ک
سینی مسی بزرگی را که وسط آن لُنگ قرمز پهن کرده بودند و رویش خاکستر پاشیده بودند در وسط قرار می دادند و دو صندوقچه نقره کوب را در دو طرف آن می گذاردند . ( به جای خشت ) و قابله زائو را بر روی آن برده و زایمان صورت می گرفت . بعد از زایمان برای آنکه دندانهای زائو که بر اثر شدت درد به قولی کلید شده بود باز شودبه او یک لقمه نان و پنیر می خوراندند . روز سوم به او روغن کرچک می دادند .
بسته به وضع زائو در هفتم یا دهم بعد از زایمان زائو را به حمام می بردند . سینی بزرگی قرار می دادند که زائو در آن می نشست و به کمک لگن بزرگ آب و لگنچه به شستشوی او می پرداختند . نخست بدن او را با روغن کرچک چرب می کردند و صورتش را برای آنکه لک نیاورد و لک ها را از بین ببرد با سفیداب ممی پوشاندند و بعد از مدتی آنها را شسته و زائو را به خانه می آورند .
چند نکته در مورد زایمان
در تک نگاری های مربوط به فرهنگ مردم به برخی نکته ها درباره زایمان اشاره شده که بی مناسبت نخواهد بود تا به چند مورد آن اشاره داشته باشیم .
پیش نشین : وقتی زائو را سر خشت می برند یکی از زنان در مقابل او قرار می گرفت و یا کرسی و چهار پایه ای را به عنوان حایل در مقابلش قرار می دادند تا زائو دست خود را به آن تکیه دهد. به این فرد یا آن وسیله پیش نشین می گفتند .
گاشبند : تکه پارچه باریک و بلندی که بعد از تولد به پیشانی بچه می بستند .
دوله : دو خشت در دو طرف به صورت اجاق و یک سینس روی آن . در زیر هر خشت پول می گذاشتند و می گفتند رفع بلا می کند و بعد از زایمان آن پولها را به فقیر می دادند در دوله بعد از زایمان حلوا می پختند و پخش می کردند .
مرگ
درباره مرگ به عنوان اخرین مرحله زندگی و مراسم مربوط به آن گفتنی بسیار است . این که در جامعه عشایری . روستایی و شهری هر یک چگونه با این پدیده برخورد می کنند و بسته به موقعیت در گذشته چگونه جنازه را بر می داشتند و مراسم به خاک سپاری و سپس سوم و هفتم و چهلم و سال بر چه روالی بر گزار می شد ، نیاز به گفتاری فراوان دارد . می توان گفت در چند دهه اخیر ، مراسمی که در شهر های ایران صورت می پذیرد با برخی اختلاف های جزئی ، بر روی هم در همه شهر ها یکسان است . با این حال در اینجا آنچه را که دست کم تا حدود چند دهه پیش در شهر قزوین معمول بوده و امروز نیز در برخی خانواده ها مورد توجه قرار دارد بر می شماریم :
" از مجلس ختم که برخاستند به مسجد یا امامزاده ای می روند و کفشهای خود را این پا وآن پا می کنند و آنگاه به خانه برمی گردند . روز اول ختم از خانه یکی از بستگان یا دوستان یا همسایگان برای اولیای متوفی گل گاوزبان دم می کنند و شیر نشاسته می پزند و می آورند .
اگر سوم روز مرده به روز جمعه بیفتد باید همسایه آش بپزد و از پشت بام به خانه ای که متوفی آنجا بوده بیاورد .
اگر خبر مرگ مسافری را بیاورند و بعد معلوم شود که نمرده است و به وطن برگردد – او را با نردبام به پشت بام خانه برده و از طرف دیگر با نردبام به حیاط خانه وارد می کنند . "1
برخی خانواده ها برای تشییع جنازه افراد را با نامه دعوت می کردند . کلیه مخارج را خود خانواده برعهده می گرفت و اجازه کمک به دیگران را نمی دادند . جنازه را برای طواف به نزدیک ترین امامزاده می بردند .
صباح مزار :
روز بعد از دفن برای خیرات بر سر مزار می رفتند و به آن "صباح مزار " می گفتند .
سوگواری در تاکستان :آنچه در زیر آمده فشرده ایست از دو تک نگاری از بایگانی " فرهنگ مردم":
در موقع مرگ یک نفر که به نسبت در محل سرشناس باشد ، از اطراف مردم در دسته های مختلف در حالی که اسبی را تزیین کرده اند و یک قطعه پارچه مشکی روی سر آن انداخته اند و درویشی در پیشاپیش مرثیه می خواند ، به سوی خانه در گذشته روانه می شدند . بعضی دسته ها چند بیرق نیز به دست می گرفتند ، سپس یکی از در های چوبی خانه در گذشته را از جای در آورده و مرده را روی ان قرار می دادند و به غسل دادن می پرداختند . بعد آن را داخل تابوت قرار داده و بر روی دوش به طرف قبرستان می بردند. تقطه به جای فرد در گذشته قطعه ای سنگ بزرگی در بستر قرار می دادند تا جای مرده خالی نباشد . در فاصله های کوتاه کسانی که زیر تابوت قرار داشتند جای خود را به افراد دیگر می دادند . پسران در گذشته نیمی از بدن خود را تا کمر عریان می کردند و به زاری می پرداختند . در فاصله خانه تا قبرستان با طبل بزرگ ونی آهنگ نواخته می شد . بعد از خاکسپاری همه به سوی خانه در گذشته باز می گشتند . یکی از مردان وسایلی چون تشک و قالیچه را همراه مرده در تابوت قرار داشته ، به خانه بر می گرداند . یکی از زنان خانواده دو یا سه عدد نان را برداشته به پشت آن مرد می کوبید وبعد آنها راکنار می گذارد تا به فقیر بدهند برای یاری دادن به خانواده فرد درگذشته ، زنان محله در داخل سینی های بزرگ از چای دم کرده در قوری گرفته تا خرما و فرنی و دیگر خوردنی ها آماده کرده برای پذیرایی از مردم به خانه آنها می بردند.
برخی مراسم سوگواری در قزوین: در روزها یاول تا هفتم ، فامیلها ینزدیک صاحب عزا شیر و نشاسته می پزند و به آنها می برند تا بخورند و صدایشان که بر اثر گریه گرفته شده باز شود . اگر روز سوم و پنجم و هفتم خانواده عزادار به روز جمعه تصادف کند ، همسایه دست راستی باید آش رشته بپزد و آن را از بالای پشت بام بیاورد و به منزل صاحب عزا بدهد . رسم بر این است که اگر در شب اول عزا شخصی در منزل صاحب عزا باشد ، باید تا سه روز در همان خانه بماند و صبحها در منزل آنها را جاروب کند و نهار و شام بپزد و روزهای فاتحه خوانی در مجلس فاتحه پذیرایی کند.
درشب هفت تا سرخی آفتاب را نبینند مزار را ترک نمی کنند .
بهتر ز هزار صوف زیبا نَمَدَم صوف نَمَدَم بتاج خسرو نَمَدَم
روزی که خلایق همه آیند به حساب من جز نَمَدَم حساب دیگر نَمَدَم
لالایی و شعر برای کودکان
لالالالا گل پنبه بقربانت بشه عمه از الان تا شب شنبه
لالالالا گل پسته نه نت مِیاد نخور غصه
بالام بس کن دیگه گریه شدم از گریه ات خسته

بخواب ای طفل دلبندم تو رَه گهواره مِبنَدم
بخواب ای بچه خوشگل بود کار جهان مشگل

لالالالا گل جارو بخواب ای بچه پررو
لالالالا گل زیره چرا خوابت نَمِگیره
آقات می خواد که زن گیرد نَنَت از قصه می میرد

لالالالا گل نعنا آقات رفته شدم تنها
لالالالا گلم باشی بخوابی از سرم وا شی

لالا دارم لالا کجا لالا کجا لالا کنم من
سر پُشتی لالاکن تو که ما را کُشتی لالاکن
لالا دارم لالا کجا لالا کجا لالا کنم من
سز شصتم لالا کن در چشم مستم لالا کن

باران میاد شرشر پشت خونه هاجر
هاجر عروسی دارد دم خروسی دارد
باران میاد شرشر پشت خانه هاجر
هاجر خودش پیرپاتیله دختر اون دِندان گیره

دختر نگو به مثل ماه خواستگارش پسر شاه
دختر نگو شیر و شکر دختر نگو شمس قمر
پسر نگو یه پهلوان کمک پدر شیر ژیان
تو پسری ای قهرمان نون آوری از بهرمان 1

چند قطعه پراکنده :
دم شازده حسین سه نفرو کشتن اگه تونم بودی تونم مِکُشتن
گربَه دارم یه مَنی مِرَد پیش ارمنی مِیَاردصد تومنی
گربه دارم لاجه مِرَد بالای باجه مِیارد کلّه پاچه

گُربَه ره پیشتَش نکن بدم میاد
گُربَه شب یار مَنَه روز نگردار مَنَه
گوشتَه رو گربه بُرده نخودارَه مُرغَه خورده
ای خدا کُشنَمانَه مرغه تو آسمانه

1) عروس بینی
اَبول اَبولَس ماشاالله دَستَه گُلَس ماشاالله
حیف یه خُدَه خُلَس ماشالله
رَفتَه بودیم خانَه بینی از برای عروس بینی
بعد از احوالپرسی چپیدیم زیر کُرسی
یه چیزی مِگم یه چیز مِپُرسی
مادر عروس کدامینَس چمچَه بِدَس میانی اَس
عروس به بین ناز مُکُند دامادَ وَرانداز مُکُند
اَبول میخواد داماد بِشَد مثل شاخ شمشاد بِشَد
اَبول اَبولَس ماشاالله حیف یه خُدَه خُلَس ماشاالله
حلبی سازَس ماشاالله اَسه ام سازَس ماشالله
هر کس نَگَد ماشاالله باباقوری بِشَد ایشاالله 1
خربزه نیسَش قاچ کنیمان
هندانه نیسَش بخو ر یمان
آش نیسَش هورت کنیمان
بندازیم بالا بگر یما ن
وَدَغو وَدَغو وَدَغو2
رضا رضا تیَرَه بزار اینجا نزار صحرا بزار
2) این بَچَه رَ چه کُنیمان بندازیم بالا بگریمان

سر دست یارم مخمل ابی است مال تو نده به آدم بابی ، جانم بابی

اُرُسی پاره پاشنَه ندار
حالا رسیده به پاشنَه دار
چه کنم کار کردگار

خدا هر چه مِدَد از بهر غَرض مِدَد گیس دَندانَه مِستانَد
گو .. و سُلفَلَه ( سرفه) عَوَض مِدَد

بیلِ کُلَنگ تیشَه مهمان ماس همیشه

– دلمان تاسَ تانَ گردَش ( برایت دلتنگ شده ام )
– چرا اون وَرجوب و اسدادی تان فُحش مِدتان
– اَلمبَه یِ گُردو تکانی ( خطاب مادر عصبانی به پسرش که قد بلندی دارد )
– دل بلبل یه جِنجِقه ست – نگسَلَد بالام نگسَلَد بالام
– قزوینی های بَله به گوش اره به کمر چه کنیمان .
– رفتیم تاپاله جمع کنیم گاوها ر… تو آب – رفتیم دزدی مِهتاب در آمد
بعد از نوروز بچه ها ، دختر و پسر برای خوردن " شنگ " با سرکه به باغهای پیرامون شهر می رفتند . در بیرون حصار قزوین حدود هفتاد سال پیش خالو محمد حسن باغبان قزوینی پیری بود که بچه ها برای او این شعر را ساخته بودند :
خالو مدد حسن تو پیری یونجه نخور می میری
ما می خوریم جونیم بچه را چمونیم ( راه چمان)

سروده های سیاسی – اجتماعی : دو قطعه زیر درباره دو شخصیت قزوینی گفته شده که به احتمال آن را برخی مربوط به شیخ ابوالقاسم ضرابخانه ای و شیخ رضا خوشنویس مکتب دار می دانند: ای روبهک زیرک مکار آقا شیخ جان ای بی شرفان را همه سردار آقا شیخ جان
تا چند زنی تنه به عیّار آقا شیخ جان

اگر آقا شیخ رضا ساکت نشیند صحیح است و مثال است و مضاعف
خدا ناکرده گر نطقی نماید لفیف و ناقص و مهموز و اجوف

فصر سعد آباد سر دَرَش ماندَس رضا خان رفتَش مِیتَرِش ماندَس
آن وقت که مِیتَر (مهمتر) بودی
از حالا بیتر بودی

درباره وکیل دوره اول قزوین : شعر سیاسی درباره وکیل اول قزوین حجت الاسلام شهیدی :
حضرت حجت الاسلام شهیدی که مدام جار زده بر سر هر کوچه و بازار تمام
ایهاالناس بدانید که مشروط حرام کافر است هرکه به این امیر نماید اقدام
حال بیچاره به سر شوق وکالت دارد با دو صد شوق به این امر دخالت دارد
درباره نامزدی نمایندگی مجلس وثوق الاسلام :
شده کاندید در این شهر وثوق الاسلام تا شود به تو شیره دوغ الاسلام
هر کجا مال یتیمی است به یغما ببرد هر کجا وقفی است یک جا بخورد

تبلیغ بی سودذ نامزد دیگر انتخابات :
لایق پارلمان حضرت شیخ المدلی است به خداوند که ذات احدش لم یزلی است

و بالاخره شوخی با خود شهر قزوین :
ای صبا ازمن بگو،شاپور ذو الاکتفاف را زن جلب بیکار بودی،شهر قزوین ساختی؟
ب – از بایگانی فرهنگ مردم :
1 – ترانه ای که مادران و دایگان برای کودکان می خواندند .
راوی و گوینده خانمی است که با مادر بسیار پیر خود که بیش از صد سال داشته ، در محله درب ری قزوین زندگی می کرده است و دربین افراد محله از نظر آشنایی با فرهنگ مردم معروف بوده است . در زمان ضبط ترانه در 15/8/1349 از سن گوینده 56 سال می گذشته است .
قوربان بِرَم بَچَه رَ
قوربان بِرَم چَچِا شَ (دستهایش را )
چَپ چَپ مَژنه لِساشَ ( خدمت کن مجلس هایش را )
قوربان برم چَشماشَ
آینایِ پیش پاشَ ( آیینه های …. )
قوربان برم اَبروشَ
کَمندِ چار پَلوشَ ( کنایه از نمود جوانی است )
قوربان برم لَفاشَ ( لپ هایش را )
سیپای لبِ رَفاشَ ( سیب های لب رف هایش را )
قوربان بِرم لباشَ
قیتانِ دورِ قَباشَ
قوربان بِرَم پاپاشَ ( پاهایش را )
فَمانبِرُ آقاشَ
بارکِ الله پدر بچّه
باقی گذاشتَش گُرجی بچّه
لب لَعلِش آلوچُّه
قرصِ روحِش تُلُبچَح ( تربچه )
پِستِه خندان لَبَکَش
از هَمَه بی تَربُلَکَش
2 – ترانه ختنه سوران: از الموت قزوین در 18/3/1346
گل به بازار ارزون شد ،
خورشید خانم نورافشون شد ،
نقل و گلاب بپاشید
گل بسرش بپاشید
مرغ طلا بیارید
تخم طلا بیارید
زیر پایش بشکنید
ای شاه پسر دلدور
تو مرد مردونی
دوماد شاه پریونی
کف می زنیم ، دف می زنیم ، با هم مِه رقصیم ، و خوشحالیم
امروز جشن دلیریته فردا جشن دوماتیته
گندم گندم روئیده گندم گندم بو داده
موهای پسرک ژولیده یاقوت زیر پایش پاشیده
گریه نکن شاه پسر آقا شدی ، سرور شدی ، شاه پسر
توضیح : در منطقه قزوین اگر دو پسر را به هم در یک مراسم ختنه کنند برای آنکه عدد جفت نباشد ، به همراهشان یک گوسفند نیز قربانی می کنند . اگر تعداد سه پسرباشد همراهشان دو گوسفند قربانی می کنند . اگر در مراسم ختنه سوران برای برپایی مهمانی گوسفند بکشند ، یک خروس هم سرمی برند .
اگر برای پسر دختری را از میان فامیل و دوستان به نام او نامزد کرده باشند در موقع انجام مراسم ختنه نباید دختر در آن خانه حضور داشته باشد . ولی بعد از انجام کار به دیدن پسر می آید و نوعی شیرینی که مخلوطی از شکر ، آرد ، مغز گردو ، بادام و پسته است برای پسر می آورد و با دست خودش به دهان پسر می گذارد و همه می گویند مبارک است .
3 – ترانه کودکانه ابر و آفتاب : از قزوین به تاریخ 1/11/51
در زمان گذشته در قزوین میان بچه ها رسم بود همین که هوا ابر می شد بچه ها جمع می شدند و با زدن کف فریاد می زدند :
خورشبد خانوم آفتاب کن یه من برنج تو آب کن
ما بچه های شیریم از گسنگی می میریم
4 – اشعاری در تعریف از عروس برای پسر :
دختر دیدم چه ماهی چشم نخورد الهی حاج ابرام حاج ابرام
قدوبالایی دارد چشم های زاغ دارد حاج ابرام حاج ابرام
گیسای بوری دارد چارقت طوری دارد حاج ابرام حاج ابرام
شلیته زرد مخمل پر از یراقی دارد حاج ابرام حاج ابرام
وقتی که حرف زد برام قشنگ صدایی دارد حاج ابرام حاج ابرام
در وقت رارفتنش تق تق پایی دارد حاج ابرام حاج ابرام
زنان در موقع خواندن این شعرها دسته جمعی با آهنگی خاص دست می زنند . چند ماه بعد در گردهمایی های زنانه شعرهای زیر را می خوانند و کف می زنند .
دختر دیدم آه وآهی به راهی خیر نبیند الهی حاج ابرام حاج ابرام
قد کوتایی دارد چشه تابتایی دارد حاج ابرام حاج ابرام
گیسای شرتی دارد زبان بلایی دارد حاج ابرام حاج ابرام
شیلیته پاره پاره ی مثل گدایی دارد حاج ابرام حاج ابرام
وقتی که حرف میزنه شر فسادی دارد حاج ابرام حاج ابرام
در وقت را رفتنش لنگ چلاقی دارد حاج ابرام حاج ابرام
5 – دوبیتی ها و سروده هایی از منطقه قزوین : ازضیاءآباد – به تاریخ 27/9/52
دوبیتی :
الا دختر تو که بابات گدای
دو چشم نرگست کار کجایه
چکار داری که بابایم گدای
دو چشم نرگسم کار خدایه
شب مهتاب که مهتابم نیامد
نشستم تا سحر خوابم نیامد
نشستم تا سحر صبح قیامت
قیامت آمد و یارم نیامد

بیا باد و ببر دستمال دستم
سلام از من ببر شیدای مستم
بگو یارت سلامت می رساند
که من از کودکی دل بر تو بستم
بیا باد و ببر تیر از کمانم
سلام از من ببر بر همزبانم
بگو یارت سلامت می رساند
که گوشتم ریخته مانده استخوانی
دلم می خواد امینت باشم ای دل
در این کوچه کمینت باشم ای دل
همان وقتی که از حمام برآیی
خودم فرش زمینت باشم ای دل
سیاه ابری از این قبله در آمد
چرا باران بدنبالش نیامد
همه رفتن حنا بندان دلبر
چرا قاصد به دنبالم نیامد
شب شنبه برفتم نومزه بازی
خداوندا نکردم دست درازی
شوم آیوم نیمه شو آیوم هر شو آیوم
سر انگشتی زنم در را گشایوم
اگر همسایگان بیدار گردند
بگویوم قاصدم پیغام داروم
اگر از در زنی از بوم بیایم
به ارّه گر ببرند هر دو پایوم
دلم می سوزه و سوز تو داره
نوشتم نامه ای کس نیست بیاره
به ابرش می دُهوم ترسُم بباره
به بادش می دُهم ترسم نیاره
به بُلبل می دُهم شیرین زبونه
به قمری می دهم نازش گرونه
به ماهی می دهم میره به دریا
به آهو می دهم میره به صحرا
خودت دور ، رهت دور ، منزلت دور
اگر ترکت کنوم چشموم شود کور
از نوده ، رودبار الموت تاریخ 10/1/48
دوبیتی :
دو تا سیب دو تا ناریم هردو
دوتا یار وفاداریم هر دو
گلی خرمن کنم سایش نشینم
گلی خرمن کنم سایه ندارد
که درد عاشقی چاره ندارد

هر آنکس که عاشق است ایمان ندارد
به مثل مرده ای که جان ندارد
به مثل پیرمردی در بیابان
که نانش خشک و دندانی ندارد
دوبیتی ها از فشگدره زیاران ، بخش آبیک 26/7/1348 :
خداوندا دلم کولی پسنده لب و دندان کولی مثل قنده
دلم می خواد که کولی عقد بندم هزاران حیف که کولی قلبیربنده

دو تا یاری گرفتم در جوانی یکی ترک و یکی مازندرانی
الهی ترک تو صد سال بمانی مرا رسوا بکرد مازندرانی

عزیر جان ناله نالاند بقربان خودت با دست بزاراند بقربان
عزیز جان ناله نکن ناله نکن مینی1 سوخته دل آواره نکن
مینی آواره کنان آواره کردن بشون زیر زمین پیدا نکردن

خداوندا مینی وقتی چه وقته بُلبلکم مِج شیدای درخته
بُلبُلکم می پرد آن شاخ وآن شاخ دو تا یار یجدا کردن چه سخته

اگر یار مرا دیدی به خلوت بگو ای کبره دل بی مروت
مرا سر دادی و حیفت نیامد مرا دادی به دست بی مروت

سر کوه بلند جنگ می کنم جنگ قبای نیلی را رنگ می کنم رنگ
قبای نیلی که رنگی نمی بو2 یارکَم جاهَله راضی نمی بو

اگر یاریم بیا یاریم کنیم ما اگر قری بیا آشتی کنیم ما
آب سر چشمه می ماند مینی یار 3 گل غنچه می ماند مینی یار
بیارید آب دریای خنک را به شورید هر دو دست بی نمک را
دوبیتی ها از قریه قلعه گنجی ابراهیم آباد – 17/10/52
شب تار است خدایا راه بنما بیابانم خدایا راه بنما
به حق بارگاه کبریائیت دل ناشاد ما را شاد بنما

اگر خواهی بسوزانی روان را رخی بنما بیفشان گیسوان را
بت داود اشارت کن به ابرو بِکش تیغ و بُکش پیر و جوان را

برخ جا داده زلف سیه را بنام عقرب افکندی تو مه را
که دیده عقرب جراره داود زنده پهلو بما چارده را

برو دائی ندادی دخترت را توگوش کردی سخنهای زنت را
سر پل صراط در روز محشر بگیر آه داود دامنت را

الا دختر نمی شناسی خدا را پریشون کرده زلف دو تا را
هنی دندون هفت ساله نکندی بزندون کرده مرغ هوا را

ببالینم میا تب دارم امشب ستاره آسمون می شمارم امشب
زده عقرب به بازوی تو داود ببالینم میا جون می سپارم امشب

الا دختر تو را می خوام چه می گی چرا با قوم و خویشونت نمی گی
بگیرم قاصدی پیشت فرستم جواب قاصد ما را چه می گی

الا دختر تو ما را داری یا نه نشونی از برادر داری یا نه
همان بوسی که دادی توی دالان نمی دانم بخاطر داری یا نه

الا دختر که موهای تو بوره به حموم می روی راه تو دوره
به حموم می روی زودی بیایی که آتش بر دلم مثل تنوره

الهی زن بمیره زن بمیره بزیر چادرت نیم من فطیره
به هرکه می رسی یک لقمه می دی به داود می رسی می گی خمیره

الهی یا الهی یا الهی سر راهت بیاد مار سیاهی
اول ور من زنه دل ور تو بستن دوم ور تو زنه که بی وفایی

6 – دو ترانه از قزوین : به تاریخ 10/1/1348
ترانه
قبا آبی قبایت لوبیایی
به تهران رفته ای پس کی می آیی
به تهران رفته ای دکانی وا کن
برای پوتینام دکمه تمام کن
قبا آبی قبایت من درآرم
دسی جیبت برم نارنج درآرم
تودس جیبم مبر نارنج ندارم
میرم گیلان واست نارنج می آرم
تو بر گیلان میری دکانی وا کن
برای زلفهام سنجاق تمام کن
قبای میخکی من سینه چاکم
اگر امشب نیایی من هلاکم
اگر امشب نیایی تا سحرخوان
که فردا تیغ آفتاب زیر خاکم

ستاره آسمان ذنپار به دنپار
خبر دادن که یارت گشته بیمار
طبق را پر کنم سیب گل نار
خودم تنها روم بر دیدن یار
زبان گویم چرا حالی نداری
بدل گویم بخواب سرور نداری!
7 – ترانه و تصنیف : از قزوین 16/10/51
ترانه زیر یکی از ترانه هائیست که مطرب های قدیمی ( سی و چهل سال پیش ) در قزوین می خواندند ، و اکنون فقط پیران ممکن است آن را به یاد داشته باشند . در این ترانه از دو باغ واقع در شهر قزوین نام برده شده ، که دیگر به صورت باغ وجود ندارد . یکی " باغ لَلَه " و دیگری " باغ شفیع " . باغ لَلَه اکنون به استادیوم ورزشی ( بیست و پنج شهریور ) تبدیل شده و در محل باغ شفیع نیز خانه های مسکونی ساخته شده است .
بیا بریم باغ لَلَه دایَه دایَه جان
تو نی بزن ، من پیاله دایَه دایَه جان
دایه جان چکارم کردی
یه (یک ) چیزی بکارم کردی
خواب بودم بیدارم کردی
مست بودم ، هشیارم کردی

بیا بریم باغ شفی ( شفیع ) دایَه دایَه جان
تو قِر بریز من اشرافی دایَه دایَه جان
دایه جان چکارم کردی
یه چیزی بکارم کردی
خواب بودم بیدارم کردی
مست بودم هوشیارم کردی

سروده ای تازه به لهجه قزوینی : دراین جا بی مناسبت نمدانیم تا سروده های فلکلوریک را با قطعه ای از آقای میرابی ، از دوستاران فلکلور قزوین که در زمینه موسیقی نیز فعالیت دارد ، به عنوان نمونه ای از سروده های این زمان به لهجه قزوینی پایان ببرم .
این قطعه چنانکه از مصرع نخست آن برمی آید با الهام از قطعه معروف :
" چه کنیم هر جا می ریمان دلمان وا نَمی شَد " سروده شده است .
گله از بخت
تنظیم : از عزیز الله میرابی
نه مِدانیم چه کنیم هر جا مِریمان دِلمان وانَه مِشَد
دل بهر کس که مِبندیم باهامان تا نَه مِشَد
کارمان بس گِره خوردَس دیَه هیش وانَه مِشَد
بَختمان هَمچه دَخوابَس دیَه هیش پا نَه مِشَد
گفته بودم که دم خانه شان ببینمشان
پیش اون بزرگتراش قسم خوران بگیرمشان
سر کُلُّک1 رسیدم خندکنان بدیدمشان
قربان بختم برم خوشُلَه خوشان بدیدمشان
نصب شب هوشتک زنان بدیدمشان
تولَمَه2 مِچَرخانید با دختر صاب خانه شان
هُرتی نَه دلم صدا کرد اومدم بَه پیششان
قصدم این بود که بگیرم ویشکینی از قومبشان3
گفتمش یه ماش بده خنده کنان گفت نَه مِشَد
قولتوقم4 درد موکُنَد شرمم میآید روم نَه مِشَد
گفتمش گردش بریمان شب جمعه نَه مِشَد؟
با یه من نازو اَدا گُفتش که هرگز نَه مِشَد
چکنیم هر جا مِریمان دلمان وانَه مِشَد
دل بهر هر کس که مِبندیم باهامان تا نَه مِشَد

الف
آرق = لاغر
آستا نسیا = ایستگاه راه آهن
آشلان پیشلان = بریز و بپاش
آلا قِرقِر = چیز سست و بی دوام و ظاهر فریب
آلیک تلیک = الکتریک
آلان غوش = بچه را روی یک یا دو شانه سوار کردن
اخته زغال = ذغال اخته
ادی بودی = قایم موشک یا دالی
اسپرک = جا پایی روی بیل شخم زنی
استام = بیلچه کوچک
اُسدول یا اُستول = صندلی
اِشگِلاندن = گسیختن – پاره کردن
اُشقُونج = ریواس
اَقَّذَ = آنقدر
ایوان = اطاق پذیرائی
اَیَه = اگر

ب
بابا قاپچی ( قاپوچی ) = دربان
باشماق چی = کفشدار
بالام جان = بچه جان
ببم جان = بچه جان
بُسقوی = کمین
بِشِش = بهش ( به او )
بُق = دودکش سماور و بخار
بولاشق = ظرف نشسته
بیجی بیجی = گوسفند

پ
پابزدر= کفش
پاشنه گَزک = پینه دوز
پالان ساویده = رند – بدجنس
پام پی تی لی خوردس = پایم پیچ خورده است
پاور = جنس بد و خراب
پَختِگی = شرمگاه
پَرَه گرفتن = زیر حمایت خود در آوردن
پِزِرتی = فزرتی
پسر چَفته خور = برای تحقیر کردن فرد
پَستَک = پلوور بی آستین
پُسخو خوابیدس = کمین کرده است
پَسینه = پستو
پَلَ مرده = پژمرده
پلیم پاه ( پی لنگ پا ) = پشت پا زدن
پَلیمَه = هوای مه آلود
پَه پَه = نان به زبان بچه
پیزوری = سبد بزرگ چوبی – معنی مجازی کم اهمیت – لایی لباس
ت
تاسه = دلتنگی
1. سفرنامه برادران شرلی ، ص 81
1. سفرنامه پیترو دلاواله ( قسمت مربوط به ایران ) ، ترجمه از متن اصلی ایتالیایی … ترجمه وشرح و حواشی از دکتر شعاع الدین شفا ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، تهران 1348، ص 291 تا 296
1. از متن روسی سفرنامه فدت آفاناس یویج کاتف که به خواهش نویسنده توسط دوست ارجمندم دکتر رضا ترجمه گردید .
2. همان
1. سفرنامه اولئاریوس ، ص 156 و 157
1. سفرنامه پیترو دلاواله ، ص 298
2. سفرنامه ژرژ منوارینگ ، سفرنامه برادران شرلی
1. به نقل از صفحه 272 تا 274 مینو در، ج اول
1. تاریخ ورزش باستانی ایران و زروخانه ، به قلم حسینپرتو بیضایی کاشانی ، تهران 1337 ، ص 185 و 186
1. آلود کسی که به سوی عدل میل نکند و منقات نگردد – الوات جمع و نافرمان بر و گردن سطبر- و لوط به فتح چادر و ردا و بزم نام پیغمبری علیه السلام و ان پسر برادر ابراهیم علیه السلام است یعنی هارون بن ثارخ و هو منصرف مع السببین لسکون وسطه و لاط و لوط به فتح و لواطه بکسر – کار قوم لوط کرد و لاط الحوض و -به گل اندود حوض را ولاط الشیشی به قلبی چسبیده به دلم و دوست گردید (منتهی الارب جلد دوم ص 1158) بنابراین اغت درست آن لودی و الواد است که به اشخاص سرکش و گردن کافت اطلاق می شود طبقه لودی و الواد هم دارای همین صفاتند .
1. به نقل از مینو در ، ج اول ، ص 380 تا 382
1. روزنامه خاطرات عین السلطنه ، جلد اول ، ص 230
1. شرح زندگی من عبدالله مستوفی ، 300 و 301
1. از خراسان تا بختیاری ص 174 و 175
1. با سپاس از آقای هنرمند صاحب نام قزوین که اطلاعات مربوط به این بازی را در اختیار نگارنده قرار دادند .
1. مینو در ، ج اول ، ص 362 تا 365
1. مینو در ، ج اول ، ص 363 تا 370
1. مینو در ، ج اول ، ص 366
1. با سپاس از آقای سید جمال الدین زرآبادی که این چند قطعه را در اختیارم گذاردند .
1. با سپاس ازخانم نوربخش مه این دو قطعه را در اختیارم گذاردند .
2. از یادداشتهای خانم نوربخش
1. مینی = من
2. نمی بو = نمی شود
3. مینی یار = یار من
1. خرابه .
2. آتش گردان.
3. لُپشان .
4. زیر بغل .
—————

————————————————————

—————

————————————————————


تعداد صفحات : حجم فایل:1,104 کیلوبایت | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود