نقش دعا و نیایش در زندگی
دعا درخواست از خداوند سبحان و ایجاد ارتباط با اوست. دردعا انسان با خدا راز و نیاز کرده و از او درخواست کمک و مساعدت برای کسب فیض و سعادتمندی می کند.
تعریف دعا:
دعا درخواست حاجت از خداوند برای خود و یا دیگری است. حافظ می گوید:
حافظ مراد می طلبد از دعا یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن.
دکتر آلکسیس کارل، می گوید:"نیایش اصولا کشش روح به سوی کانون غیرمادی جهان است. به طور معمول، نیایش عبارت است از تضرع و ناله مضطربانه و طلب یاری و استعانت، و گاهی یک حالت کشف و شهود روشن و آرام درونی ومستمر و دورتر از اقلیم همه محسوسات است. به عبارت دیگر می توان گفت که نیایش پرواز روح به سوی خداست و یا حالت پرستش عاشقانه ای نسبت به آن مبدائی است که معجزه حیات از او سر زده است و بالاخره نیایش، نمودار کوشش انسان است برای ارتباط با آن وجود نامرئی، آفریدگار همه هستی."
اهمیت دعا:
از جمله عوامل موثر در تهذیب نفس، صفای باطن و رسیدن به کمال و قرب حق، دعا و نیایش به درگاه خدای سبحان است. دعا و نیایش، پیوند انسان را با خدای یکتا، برقرار نموده و موجب پرواز روح به سوی ملکوت و فضای معطر معنوی و عرفانی می شود. لذا در فرهنگ اسلامی، از جایگاه و منزلت خاصی برخوردار و مورد تاکید و سفارش قرارگرفته است خدای سبحان می فرماید:"قل ما یعبوا بکم ربی لو لا دعاوکم"؛ (فرقان 77) "بگو اگر دعای شما نباشد، پروردگارم هیچ اعتنایی به شما نمی کند." مفهوم آیه، این است که اگر خداوند به شما عنایت و توجه داشته است به خاطر دعاهای شما بوده است نه چیز دیگر، و در آیه دیگری می فرماید:" و قال ربکم ادعونی استجب لکم ان الذین یستکبرون عن عبادتی سید خلون جهنم داخرین" (غافر60) "پروردگارتان گفت:بخوانید مرا تا شما را پاسخ دهم، آن هایی که از پرستش من، سرکشی می کنند، زود است که با خواری به جهنم در آیند."
پیامبر خاتم (ص) می فرماید:"دعا سلاح مومن، ستون دین و نور آسمان ها و زمین است." درجای دیگر می فرماید:"برترین عبادت ها، دعاست، هرگاه خداوند به بنده ای، اذن ]و توفیق[ دعا دهد، دررحمت را به روی او بگشاید. بی گمان هیچ کس با دعا کردن، هلاک نمی شود." امام علی (ع) در وصیتی به امام حسن(ع) می فرماید:"بدان که کسی که ملکوت و خزائن دنیا و آخرت در دست اوست، به تو اجازه داده است تا او را بخوانی و اجابت دعای تو را ضمانت کرده است و به تو فرمان داده است که از او بخواهی تا به تو عطا کند و او مهربان و بخشنده است، میان تو و خودش، حجابی ننهاده و تو را به آوردن واسطه و میانجی، وادار نکرده است… سپس کلید خزائن و گنجینه هایش را که همان دعا و خواستن از اوست، دراختیار تو نهاده است پس هرگاه تو بخواهی، با دعا کردن، در همان گنجینه های او را می گشایی.
امام باقر(ع) در این باره این که: بهترین عمل چیست؟ می فرماید:"چیزی نزد خدا افضل از این نیست که از او تقاضا کنند و از آنچه نزد اوست. بخواهند، و هیچ کس مبغوض تر و منفورتر، نزد خداوند از کسانی که از عبادت او، تکبر ورزند و از مواهب او، تقاضا نمی کنند، نیست."
امام راحل (ره) پیرامون اهمیت دعا می فرماید:"همه خیرات و برکات از همان دعا خوان هاست حتی آن ها که به طور ضعیف دعا می خوانند و ذکر الله می گویند به همان اندازه که طوطی وار در آن ها تاثیر کرده بهتر از آنهایی هستند که ترک دعا کرده اند. نماز خوان و لو این که مرتبه نازله ای داشته باشد از نماز نخوان، بهتر است، آری همین دعا خوان ها و همین کسانی که به ظواهر اسلام، عمل می کنند. یا پرونده جنایت ندارند یا پرونده جنایتشان، نسبت به دیگران کمتر است، همین دعا خوان ها در نظم این عالم دخالت دارند، دعا را نباید از بین این جمعیت، بیرون برد جوان های ما را نباید از دعا منصرف کرد.
آثار دعا و نیایش:
دعا و نیایش درزندگی و سرنوشت انسان، آثار ارزشمندی داشته و در معارف دینی، به خصوص عرفان اسلامی از اهمیت ویژه برخوردار است؛ تا بدان جا که عرفا آن را یکی از ابواب کشف و شهود حقایق، برای اولیای الهی دانسته اند. میرزا جواد ملکی تبریزی می گوید: "بیشتر مردم، قدر نعمت مناجات را نمی دانند مناجات، شامل معارف بالایی است که جز اهلش که همان اولیای خدا هستند و از طریق کشف و شهود به آن رسیده اند کسی از آن آگاهی ندارد و رسیدن به این معارف از راه مکاشفه، از بهترین نعمت های آخرت است که قابل مقایسه با هیچکدام از نعمت های دنیا نیست."7 لذا با توجه به آیات و روایات، به چند مورد از آثار دعا و مناجات اشاره می شود:
1-آشنایی با معارف الهی
اولین اثر ارزشمند دعا و نیایش، آشنایی با معارف اسلامی است، ائمه معصوم در آداب دعا و نیایش به ما آموزش داده اند که هنگام دعا، ابتداء اسماء و صفات الهی، قدرت و عظمت او را یادآور شده و بر محمد(ص) و آل محمد(ع) درود بفرستید و بر ضعف، ناتوانی، گناه و کوتاهی خود در رعایت احکام الهی، اعتراف نمایید، آنگاه حاجات خود را از پروردگار جهان بخواهید "السوال بعد المدح فامدحوا الله ثم سلوا الحوائج."8 یادآوری اسماء صفات و قدرت الهی، و اعتراف به عجز و ناتوانی خود، بهترین درس و منبع برای شناخت خدای سبحان و آشنایی با معارف اسلامی است. امام صادق(ع) در بیان آیه: فلیستجیبوا لی و لیومنوا بی"؛ می فرماید: "مردم بدانند که خداوند قادر است هر آنچه را بخواهند به آنان خواهد داد."9
در سوره انفال می خوانیم: "انما المومنون الذین اذا ذکرالله وجلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا…" (انفال2) "مومنان، کسانی هستند که هرگاه نام خدا برده شود، دل هایشان، ترسان می گردد و هنگامی که آیات او بر آن ها خوانده می شود، ایمانشان، افزون تر می گردد." بنابراین اولین اثر دعا و مناجات با خدای سبحان، شناخت قدرت و عظمت پروردگار، آشنایی با معارف اسلامی و استحکام پایه های ایمانی و اعتقادی انسان، خواهد بود.
2-آرامش درونی
هر انسانی در زندگی، دچار گرفتاری و مشکلاتی شده اضطراب و نگرانی برایش دست می دهد و در برخی موارد، نجات و رهایی از آن، خارج از توان انسان است به عبارتی، وارد آمدن فشارهای فراتر از توانمندی آدمی، باعث اضطراب می شود که تحمل آن در دراز مدت از توان انسان خارج است لذا بهترین راه برای نجات از اضطراب و نگرانی، دعا و نیایش با خدای سبحان است؛ چرا که دعا، برقراری ارتباط انسان با خداست، خدایی که بر هر کاری توانا بوده و از رگ گردن به بنده اش نزدیک است: نحن اقرب الیه من حبل الورید. (ق16) "و اگر انسان چیزی از او بخواهد به او خواهد داد: اذا سالک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه الداع" (بقره 186) ارتباط با خدایی که بر هر امری قدرت دارد، انسان را امیدوار می نماید. لذا در حدیثی می خوانیم: "دعا کلید رحمت و نور و چراغی در تاریکی است."
انسان به واسطه دعا و توجه به خدا، شایستگی بیشتری برای درک فیض خداوند پیدا می کند و در نتیجه تکیه گاهی برای برطرف کردن ناراحتی های خود پیدا می کند بنابراین دعا چراغ امید را در دل انسان روشن می نماید، جامعه و مردمی که دعا و نیایش را فراموش کنند، با عکس العمل های نامطلوب روانی و اجتماعی، مواجه خواهند شد و به تعبیر یکی از روانشناسان: "فقدان نیایش در میان ملتی، برابر با سقوط آن ملت است، اجتماعی که احتیاج به نیایش را در خود کشته است معمولا از فساد و زوال، مصون نخواهد بود، البته نباید این مطلب را فراموش کرد که تنها صبح نیایش کردن و بقیه روز را همچون یک وحشی به سربردن بیهوده است باید نیایش را پیوسته انجام داد و در همه حال با توجه بود تا اثر عمیق خود را در انسان از دست ندهد .
نیایش در همین حال که آرامش را پدید می آورد، در فعالیت های مغزی انسان یک نوع شکفتگی و انبساط باطنی و گاهی روح قهرمانی و دلاوری را تحریک می کند، نیایش خصائص خویش را با علامات بسیار مشخص و منحصر به فردی نشان می دهد صفای نگاه، متانت رفتار، انبساط و شادی درونی، چهره پر از یقین، استعداد هدایت، و نیز استقبال از حوادث، اینهاست که از وجود یک گنجینه پنهان در عمق جسم و روح ما حکایت می کند."
بنابراین؛ دعا به انسان اعتماد به نفس داده و از یاس و ناامیدی بازداشته و به تلاش و کوشش بیشتر دعوت می نماید، و او را از نگرانی، خارج و آرامش را به او هدیه می کند. لذا دعا هنگام حوادث سخت و طاقت فرسا به انسان قدرت، نیرو و امیدواری و آرامش می بخشد و از نظر روانی، اثر غیرقابل انکاری دارد.
3-نجات و رهایی از مشکلات
در سوره انبیاء خدای سبحان، به داستان حضرت یونس(ع) اشاره نموده می فرماید: "وذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین"؛ (انبیاء 87-88) "و ذاالنون ]یونس[ را ]به یادآور[ در آن هنگامی که خشمگین ]از میان قوم خود[ رفت و چنین می پنداشت که ما بر او تنگ نخواهیم گرفت ]اما موقعی که در کام نهنگ فرو رفت[ در آن ظلمت ها، فریاد زد خداوندا! جز تو معبودی نیست، منزهی تو، من از ستمکاران بودم، ما دعای او را به اجابت رساندیم و از آن اندوه، نجاتش بخشیدیم و همین گونه مومنان را نجات می دهیم.
آنچه از آیه استفاده می شود این است که اگر انسان مومن، شرایط و آداب دعا و نیایش را رعایت کند، دعایش به اجابت خواهد رسید. پیامبر خاتم(ص) می فرماید: "خداوند هرگاه پیامبری را می فرستاد به او می فرمود: هرگاه امر ناخوشایندی تو را اندوهگین ساخت، مرا بخوان تا پاسخ دهم. خداوند این نعمت را به امت من نیز ارزانی داشته است آن جا که می فرماید مرا بخوانید تا اجابت کنم شما را."
4-تحصیل نعمت های الهی
انسان های مومن با دعا و نیایش می توانند در نعمت های الهی را به روی خود گشوده و با استفاده از آن، موفقیت های فراوانی را به دست آورند، لذا در سوره نساء می خوانیم: "ولا تتمنوا ما فضل الله به بعضکم علی بعض للرجال نصیب مما اکتسبوا و للنساء نصیب مما اکتسبن و سئلوا الله من فضله ان الله کان بکل شیء علیما"؛(نساء 32) "برتری هایی را که خداوند نسبت به بعضی از شما بر بعضی دیگر، قرار داده، آرزو نکنید، مردان نصیبی از آنچه به دست می آورند، دارند و زنان نصیبی و نباید حقوق هیچ یک پایمال شود و از فضل و رحمت خدا بخواهید و خداوند بر هر چیزی دانا است."
پیامبر اکرم(ص) می فرماید: "برای هر حاجتی که دارید حتی اگر بند کفش باشد، دست خواهش به سوی خدای عزوجل دراز کنید زیرا تا او، آن را آسان نگرداند، آسان نشود" باز می فرماید: خداوند به موسی، وحی فرمود: "ای موسی! هر چه نیاز داری از من بخواه حتی علوفه گوسفند و نمک خمیرت را." باید توجه داشت که دعا و نیایش و تقاضای فضل و عنایت پروردگار، به این نیست که انسان به دنبال اسباب و عوامل هرچیزی نرود، بلکه باید فضل و رحمت خدای سبحان را در لابلای اسبابی که او مقرر داشته است جستجو کرد.
5-منزلت نزد پروردگار
از جمله آثار دعا و نیایش، به دست آوردن ارزش و کسب منزلت، نزد پروردگار عالم خواهد بود در سوره فرقان می خوانیم:"قل ما یعبوا بکم ربی لولا دعاوکم"؛ "بگو پروردگارم ارجی برای شما قائل نیست اگر دعای شما نبود" مفهوم آیه این است که اگر جایگاه و منزلتی نزد خداوند دارید به خاطر دعا و نیایش است.
امام صادق (ع) نیز می فرماید:"نزد خدای متعال، مقام و منزلتی است که کسی به آن مقام نمی رسد مگر به درخواست و دعا.
امام صادق (ع) در جمله دیگری می فرماید:"نزد خداوند مقامی است که جز با دعا و تقاضا، نمی توان به آن رسید و اگر بنده ای، دهان خود را از دعا فرو بندد و چیزی تقاضا نکند، چیزی به او داده نخواهد شد، پس از خدا بخواه تا به تو عطا شود؛ چرا که هر دری را بکوبید و اصرار کنید، سرانجام گشوده خواهد شد."
اعمال عبادی هر کدام به نوبه خود، رابطه انسان با پروردگار جهان را برقرار نموده عبد را به خدای سبحان، نزدیک تر می نماید و باعث محبوبیت انسان، نزد خداوند می شود، دعا و نیایش که بهترین عمل عبادی است باعث می شود انسان دعا کننده را، خداوند دوست داشته باشد.
امام باقر (ع) می فرماید:"به راستی خدای عزوجل از میان بندگان مومن خود، آن بنده را دوست دارد که بسیار اهل دعا و نیایش باشد بر شما باد که هنگام سحر تا طلوع خورشید را برای دعا انتخاب کنید زیرا در این ساعات، درهای آسمان، گشوده می شود و روزی بندگان تقسیم می گردد و خواسته های بزرگ به اجابت می رسد."
خدای سبحان نیز به خاطر دعا و نیایش حضرت ابراهیم (ع) از او تجلیل و تمجید می نماید آن جا که می فرماید:"ان ابراهیم لحلیم اواه منیب" (هود 75) امام باقر (ع) در بیان آیه می فرماید:"اواه کسی است که بسیار دعا می کند."(16) امام علی (ع) نیز می فرماید:"محبوب ترین عمل نزد خداوند دعا و نیایش است ." دوست داشتن عملی، باعث محبوبیت عامل آن، خواهد شد.
6-شفای درد و بیماری
کم نیستند انسان ها و خانواده هایی که خود یا عزیزشان به امراض و بیماری های لاعلاج، مواجه شده اند، در چنین مواقعی که دکتر، مریض را، جواب کرده و مریض تمام راه ها را بسته می بیند، معمولاً به سمت خدا، دعا و نیایش، روی می آوردند. خیلی ها نیز از این طریق به نتیجه رسیده و جواب گرفته اند، بنابراین یکی دیگر از آثار دعا و نیایش، رفع گرفتاری و شفای بیماران لاعلاج است. امام صادق (ع) می فرماید:"دعا کنید که دعا شفا دهنده دردهاست." امام کاظم (ع) نیز به این حقیقت اشاره نموده می فرماید:"هر دردی دعایی دارد پس اگر دعا به بیمار الهام شد، اجازه شفایش داده شده است."
نیایش گاهی تاثیرات شگفت آوری دارد. بیمارانی بوده اند که تقریبا به طور آنی از دردهایی چون خوره، سرطان، و عفونت کلیه و زخم های مزمن و سل ریوی و استخوانی پریتونئال شفا یافته اند… این معجزه با چنان سرعتی سلامت را به بیمار باز می دهد که هرگز حتی امروز جراحان و نیز فیزیولوژیست ها در طول تجربیات شان مشاهده نکرده اند. برای اینکه این پدیده ها بروز کند نیازی نیست که حتما خود بیمار نیایش کند اطفال کوچکی که هنوز قدرت حرف زدن نداشته اند و همچنین مردم بی عقیده نیز شفا یافته اند لیکن در کنار آن ها کسی نیایش کرده است. نیایشی که به خاطر دیگری انجام شود همواره اثربخش تر است."
7-دفع بلاها
انسان موجودی ضعیف، ناتوان و آسیب پذیر و در عین حال، سطحی نگر است تا زمانی که سختی و مشکلات گریبانش را نگرفته باشد، متوجه ضعف و ناتوانی خود نبوده، مغرور و متکبر، دنیا را به کام خود می بیند. هنگامی که سرش به سنگ خورده و با مانع مواجه می شود، به خود می آید. در آموزه های دینی، به انسان آموزش داده اند که غرور و خودخواهی را کنار گذاشته قبل از آن که سختی، مشکلات و بلاها، دامنگیرش شود؛ با دعا و نیایش بلاها را از خود دور سازد.
امام علی (ع) می فرماید:"امواج بلا را با دعا دفع کنید" در حدیث دیگری از امام صادق (ع) می خوانیم:"قبل از آن که بلا به شما نازل شود، دعا کنید که خداوند به واسطه دعا، بلا را دفع می کند" امام سجاد (ع) می فرماید:"دعا و بلا، تا روز قیامت با هم هستند و دعا، بلا را دفع می کند حتی اگر نزول آن قطعی شده باشد."
شفاعت و توسل
شفاعت یعنی:
واسطه شدن ، انبیاء ، امامان و صالحان ببن خدا و خلق در قیامت برای بخشیده شدن گناهانی است که از مومنان سر زده است .
شفاعت در قیامت ، با شرائط و خصوصیاتی که در باره آن ذکر شده است ، از ضروریات تمامی مذاهب اسلامی و مورد اجماع تمامی علمای مسلمان است که آیات بسیاری در قرآن کریم آن را تایید می کند ؛ از جمله :
وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى . الضحی / 5 .
و بزودى پروردگارت تو را عطای خواهد داد ، تا خرسند گردى .
وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَهً لَکَ عَسَى اَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا . الاسراء / 79 .
و پاسى از شب را زنده بدار ، تا براى تو [ به منزله ] نافله اى باشد ، امید که پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند .
تمامی مفسران شیعه و سنی بر این مطلب اتفاق دارند که مراد از "مقام محمود" همان مقام شفاعت است که خداوند آن را به پیامبرش وعده داده است .
فخر رازی از علما و مفسرین بزرگ اهل سنت در این باره می گوید :
اجمعت الامه على ان لمحمد صلى الله علیه وسلم شفاعه فی الآخره وحمل على ذلک قوله تعالى ( عسى ان یبعثک ربک مقاما محمودا ) وقوله تعالى ( ولسوف یعطیک ربک فترضى (
تفسیر الرازی ، ج 3 ، ص 55 .
تمامی امت اسلامی بر این مطلب اجماع دارند که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم در قیامت حق شفاعت دارد و این دو آیه " امید که پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند " و " و بزودى پروردگارت تو را عطای خواهد داد ، تا خرسند گردى " را به همین معنا حمل کرده اند .
مرحوم شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه در این باره می فرماید :
اتفقت الامامیه على ان رسول الله ( صلى الله علیه وآله وسلم ) یشفع یوم القیامه لجماعه من مرتکبی الکبائر من امته ، وان امیر المومنین ( علیه السلام) یشفع فی اصحاب الذنوب من شیعته ، وان ائمه آل محمد ( علیهم السلام ) کذلک ، وینجی الله بشفاعتهم کثیرا من الخاطئین .
اوائل المقالات فی المذاهب والمختارات ، ص 29 تحقیق مهدی محقق .
امامیه بر این مطلب اتفاق دارند که رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم در روز قیامت گروهی از کسانی را که گناهان کبیره انجام داده اند ، شفاعت می کند . و نیز بر این مطلب اتفاق دارند که امیر المومنین و بقیه ائمه گناهکاران را شفاعت می کنند و با شفاعت آن ها خداوند بسیاری از گناهکاران را نجات می دهد .
و مرحوم علامه مجلسی رحمت الله علیه نیز در این باره می فرماید :
اما الشفاعه فاعلم انه لا خلاف فیها بین المسلمین بانها من ضروریات الدین وذلک بان الرسول یشفع لامته یوم القیامه ، بل للامم الاخرى … .
بحار الانوار ، ج 8 ، ص 29 – 63 .
تمامی مسلمین بر این مطلب اتفاق دارند که شفاعت از ضروریات دین است . و شفاعت ، یعنی این که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله نه تنها امت خود را ؛ بلکه امت های دیگر را نیز شفاعت خواهد کرد .
نووی از شارحین صحیح مسلم به نقل از قاضی عیاض بن موسی می نویسد :
قال القاضی عیاض رحمه الله مذهب اهل السنه جواز الشفاعه عقلا ووجوبها سمعا بصریح قوله تعالى (یَوْمَئِذٍ لَا تَنْفَعُ الشَّفَاعَهُ اِلَّا مَنْ اَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِیَ لَهُ قَوْلًا ) وقوله (وَلَا یَشْفَعُونَ اِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى) وامثالهما وبخبر الصادق صلى الله علیه وسلم وقد جاءت الآثار التی بلغت بمجموعها التواتر بصحه الشفاعه فی الآخره لمذنبی المومنین واجمع السلف والخلف ومن بعدهم من اهل السنه علیها .
شرح مسلم – النووی – ج 3 – ص 35 .
قاضی عیاض می گوید : " مذهب اهل سنت بر این است که شفاعت عقلا جایز و شرعا واجب است ؛ به دلیل این که خداوند به صراحت در آیه قرآن فرموده است : " در آن روز ، شفاعت [ به کسى ] سود نبخشد ، مگر کسى را که [ خداى] رحمان اجازه دهد و سخنش او را پسند آید " و نیز گفته خداوند که فرموده : " و جز براى کسى که [ خدا ] رضایت دهد ، شفاعت نمى کنند " و امثال این آیات . و همچنین به خاطر روایات پیامبر راستگو صلی الله علیه وآله وسلم مبنی بر صحت شفاعت در آخرت برای گناهکارانی از مومنین که مجموع این روایات به حد تواتر می رسد . تمامی علمای اهل سنت ؛ از گذشته تا کنون بر صحت شفاعت اجماع دارند .
تاج الاسلام ابو بکر الکلاباذی(ت 380 ه ) در این باره می گوید :
ان العلماء قد اجمعوا على ان الاقرار بجمله ما ذکر الله سبحانه وجاءت به الروایات عن النبی ( صلى الله علیه وآله ) فی الشفاعه واجب ، لقوله تعالى : (وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى) ولقوله : (عَسَى اَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا ) وقوله : (وَلَا یَشْفَعُونَ اِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى) . وقال النبی ( صلى الله علیه وآله ) : " شفاعتی لاهل الکبائر من امتی " .
علما بر این مطلب اجماع دارند که اقرار به تمامی آن چه که خدا و رسول او (صلی الله علیه وآله وسلم ) در باره شفاعت گفته اند ، واجب است . به دلیل فرموده خداوند : " و بزودى پروردگارت تو را عطای خواهد داد ، تا خرسند گردى " و فرموده خداوند : " امید که پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند " و نیز فرموده خداوند : " و جز براى کسى که [ خدا ] رضایت دهد ، شفاعت نمى کنند " و همچنین سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم ) که فرمود : " من گناهکارانی از امتم را شفاعت می کنم " .
لتعرف لمذهب اهل التصوف ، ص 54 _ 55 ، تحقیق د . عبد الحلیم محمود ، شیخ الازهر الاسبق .
و حتی ابن تیمیه نیز شفاعت در قیامت را قبول دارد و در این باره می گوید :
للنبی (صلى الله علیه وآله ) فی یوم القیامه ثلاث شفاعات… واما الشفاعه الثالثه فیشفع فی من استحق النار وهذه الشفاعه له (صلى الله علیه وآله)ولسائر النبیین والصدیقین وغیرهم فی من استحق النار ان لا یدخلها ویشفع فی من دخلها .
برای پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در روز قیامت سه شفاعت است … شفاعت سوم برای کسانی است که مستحق آتش هستند . شفاعت آن حضرت ، سایر انبیاء ، صدیقین و دیگران به این است که کسی که سزاوار آتش است ، وارد آن نشود ، و نیز در مورد کسی که داخل آتش شده شفاعت می کند .
مجموعه الرسائل الکبری ، ج1 ، ص403_ 404 .
و محمد بن عبد الوهاب نیز در این باره می گوید :
وثبتت الشفاعه لنبینا محمد (صلى الله علیه وآله) یوم القیامه ولسائر الانبیاء والملائکه والاولیاء والاطفال حسبما ورد ، ونسالها من المالک لها والآذن فیها بان نقول : اللهم شفع نبینا محمدا فینا یوم القیامه او اللهم شفع فینا عبادک الصالحین ، او ملائکتک ، او نحو ذلک مما یطلب من الله لا منهم … ان الشفاعه حق فی الآخره ، ووجب على کل مسلم الایمان بشفاعته … .
الهدیه السنیه ، الرساله الثانیه ، ص42 .
شفاعت برای پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) در روز قیامت و نیز برای سایر انبیاء ، ملائکه ، اولیاء و اطفال بنابر آن چه که وارد شده است ، قطعی است . و ما درخواست می کنیم از مالک و اجازه دهنده شفاعت به این صورت که می گوییم :
و ما از خدواندی که صاحب شفاعت می باشد و اجازه شفاعت به دست اوست در خواست می کنیم:
" بار خدایا ! پیامبر ما را در روز قیامت شفیع ما قرار بده " . یا این که می گوییم : " بار خدایا ! صالحان و ملائکه خود را شفیع ما قرار بده " و مانند این سخنان که از خداوند طلب می کنیم نه از غیر خدا . شفاعت در آخرت حق و واجب است بر هر مسلمانی که به آن ایمان داشته باشد … .
اختلاف شیعه وسنی در این است که وهابی ها شفاعت در دنیا را قبول ندارند که معنی دیگر آن توسل خواهد بود که در بحث "توسل" بررسی شده است.
فرق توسل وشفاعت
1-توسل مربوط به دنیا است ولی شفاعت مربوط به آخرت
2-در توسل به شخصی با اجازه خداوند، توسل میکنیم ولی شفاعت از آن اشخاص به اذن الهی میشویم
مساله توسل
مساله "توسل " نیز شبیه مساله "شفاعت " است، این مساله به صاحبان مشکلات معنوی و مادی اجازه می دهد که دست به دامان اولیاء الله بزنند تا به اذن الله حل مشکلاتشان را از خدا بخواهند، یعنی از یکسو خود به درگاه خدا روی می آورند و از سوی دیگر اولیاء الله را وسیله قرار می دهند: "و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما، اگر آنها هنگامی که به خود ستم می کردند (و مرتکب معصیت می شدند) به نزد تو می آمدند و از خدا طلب آمرزش می کردند، و رسول خدا (ص) نیز برای آنها طلب آمرزش می نمود خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند"
و نیز در داستان برادران یوسف (ع) می خوانیم: "آنها به پدرشان متوسل شدند و گفتند: "یا ابانا استغفر لنا انا کنا خاطئین، ای پدر!برای ما، از خدا آمرزش بخواه، چرا که ما خطا کار بودیم!" پدر پیر (یعقوب پیامبر) این پیشنهاد را از آنها پذیرفت و به آنان وعده مساعد داد و گفت: "سوف استغفر لکم ربی، به زودی برای شما از پیشگاه پروردگارم طلب آمرزش می کنم ". اینها گواه بر این است که "توسل " در امتهای پیشین بوده و هست.
ولی نباید از این حد منطقی فراتر رفت، و اولیاء الله را مستقل در تاثیر و بی نیاز از اذن خدا دانست که سبب "شرک و کفر" خواهد شد.
و نیز نباید توسل به صورت عبادت اولیاء الله در آید که آن هم "شرک و کفر" است، زیرا آنها در ذات خود و بدون اذن پروردگار مالک سود و زیانی نیستند: "قل لا املک لنفسی نفعا و لا ضرا الا ما شاء الله، بگو:من (حتی) برای خودم مالک سود و زیانی نیستم مگر آنچه خدا بخواهد" (6) و غالبا در میان گروهی از عوام از همه فرق اسلامی همیشه افراط و تفریطهایی در مساله توسل دیده می شود که باید آنها را ارشاد و هدایت کرد.
توبه
پشیمانی و بازگشت از گناه همراه با تصمیم بر ترک آن را توبه گویند و از این عنوان به مناسبت در بابهای طهارت، صلات، حج، نکاح و حدود سخن رفته است.
معنای لغوی توبه
توبه در لغت به معنی بازگشت )هر نوع بازگشتی) و بازگشت از گناه و ندامت و پشیمانی میباشد
معنای اصطلاحی توبه
و در اصطلاح عبارت است از ترک گناهان کنونی و عزم بر ترکشان در آینده و تدارک تقصیر گذشته و به عبارتی دیگر به معنی بازگشت از گناه قولی و فعلی و فکری است.
فضیلت توبه
توبه چراغ راه انسان در تاریکی هاست و سرمایه بندهای است که همه چیزش را بر باد داده است. در فضیلت توبه همین روایت امام باقر)علیه السلام) کافی است که میفرمایند: "خداوند متعال نسبت به توبه بندهاش شادمانتر است از مردی که در شبی تاریک، در یک بیابان، مَرکب و توشهاش را گم کرده و ناگاه پیدایش کند".
توبه آنقدر اهمیت دارد که خداوند علاوه بر آنکه گناه بندهاش را میپوشاند آن را به حسنه تبدیل میکند. خداوند متعال میفرمایند:مگر آن کسانی که توبه کنند و ایمان آورند و کارهای شایسته کنند خداوند بدیهایشان را یه نیکی مبدل میکند و خداوند آمرزنده و مهربان است.
در همین راستا امام صادق(علیه السلام)میفرمایند: "خداوند به حضرت داوود(علیه السلام)وحی کرد: ای داوود! هرگاه بنده مومن گناهی کند و سپس از آن گناه برگردد و توبه نماید و به هنگام یاد کردن از آن گناه از من شرم کند، او را بیامرزم و آن گناه را از یاد فرشتگان نگهبان اعمال ببرم و آن را یه نیکی بدل کنم و از این کار مرا باکی نیست که من مهربانترین مهربانانم"
اهمیت توبه
توبه از اهمّ واجبات الهی است که در قرآن کریم و روایات با تاکید فراوان به آن سفارش شده است؛ بویژه برای مریض، [۶]هنگام نماز، [۷]دعا [۸]و زیارت معصومان علیهم السّلام.
از غسلهای مستحب غسل توبه است که پس از توبه از گناه انجام میگیرد.
حقیقت توبه
حقیقت توبه بازگشت گناهکار به سوی خداوند کریم و غفور است که با ندامت از گناه و تصمیم بر عدم ارتکاب مجدّد آن تحقق مییابد. برخی، عزم بر ترک را در تحقق توبه معتبر ندانستهاند.
توبه امری قلبی و درونی است؛ از اینرو، لازم نیست به زبان آورده شود.
پذیرش توبه
یکی از الطاف بیکران خداوند بر بندگانش پذیرفتن توبه است تا از تاریکی شیطان رها شده و به نور رحمت الهی نائل گردد. نکته مهم اینجاست که خداوند در قرآن کریم همه مومنان را به توبه فرا میخواند: "ای مومنان به سوی حق توبه کنید تا فلاح و رستگاری نصیب شما بشود. این آیه نوید رحمت الهی است که همه بندگان حتی گنهکاران را به راه سعادت میخواند تا خشنودی پروردگار را از آن خود کنند."
پایه های توبه
شاید به ذهن بیاید که اگر انسان یک بار ذکر استغفرالله را بر زبان جاری سازد، توبه کرده و از گناهان پاک میشود حال آنکه چنین نیست. زیرا استغفار با زبان، بدون توقف از گناه، توبه دروغ گویان است و توبه زبانی یکی از شرایط توبه است نه تمام آن.
حضرت علی(علیه السلام)میفرمایند: "توبه بر چهار پایه استوار است: پشیمانی در دل، آمرزش خواهی و استغفار به زبان، عمل کردن با اعضای بدن و تصمیم بر بازنگشتن به گناه"
← پشیمانی در دل
اولین و مهمترین پایه توبه پشیمانی است. پشیمانی همان ذوب شدن درون از خطاهای گذشته است و آتش درون است که همه گناهان را میسوزاند و همان آب حسرت و ندامت است که درون را از زشتیها شستشو میدهد و اگر کسی از درون از گناهش پشیمان نباشد استغفار با زبان هیچ سودی در پی نخواهد داشت.
← استغفار به زبان
هرگاه انسان از درون نادم شد و به وسیله زبان در درگاه احدیت اظهار ندامت میکند و آن استغفار زبانی ارزش دارد که از درون پشیمان باشد نه فقط صرف گفتن.
← عمل کردن با اعضای بدن
کسی که توبه کرده باید با عمل کردن توبه اش را تثبیت نماید و اعمالش گویای توبه اش باشد، اگر عبادتی را ترک کرده بعد از توبه آن را به جا آورد و اگر حرامی مرتکب شده بعد از توبه مراقب باشد که بار دیگر در این منجلاب دچار نگردد.
← تصمیم بر بازنگشتن به گناه
کسی که توبه کرده، عزم نموده تا آن ریسمانی که به وسیله توبه بین خود و خدایش ایجاد شده را پاره نکند تا از رحمت بیکران خدای کریم بهرهمند گردد.
توبه نصوح
خداوند در قرآن کریم میفرمایند: " یا ایها الذین ءامنوا توبوا الی الله توبهً نصوحاً ""ای کسانی که ایمان آوردهاید به سوی خداوند توبه کنید؛ توبه ای خالص"
در آیه شریفه "نصوح به معنی توبه صاف، خالص و استوار که هرگز گناه نکند". پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله میفرمایند:"توبه نصوح، پشیمانی از گناهی است که مرتکب شدهای و آمرزش خواستن از خداوند و اینکه دیگر بدان بازنگردی"
امام هادی(علیه السلام)در پاسخ به سوال از توبه نصوح میفرمایند: "توبه نصوح این است که باطن همچون ظاهر و بهتر از آن شود.
به این ترتیب توبه نصوح، آن توبهای است که هم در ظاهر و هم در باطن به درگاه خدا رجوع کند و واقعاً تصمیم داشته باشد که دیگر هرگز آن گناه را مرتکب نخواهد شد.
کیفیت قبول توبه عبد
در هر توبه ای ابتدا لطف حق شامل بنده گنهکار شده و او را متنبه می کند و به زشتی کارهایش آگاه میسازد. آنگاه بنده بر اثر این تنبه و بیداری به سوی خدای سبحان بازگشته و از تقصیر خویش توبه میکند. سپس دوباره خداوند سبحان عنایتش را شامل بنده نائب قرار میدهد و توبهاش را میپذیرد. سپس هر توبه انسان همراه با دو توبه خداوند سبحان به سوی بندهاش میباشد. بر این اساس، حقیقت توبه که به معنای بازگشت و رجوع است دارای ۳ مرحله است:
← مرحله اول
توبهای از خداوند بر بنده که سبب بیداری بنده از زشتی و گناه میگردد.
← مرحله دوم
توبه ای از بنده به سوی خداوند که در اظهار ندامت و پشیمانی او از گناه تجلی مییابد.
← مرحله سوم
توبه ای از خدای سبحان به سوی بنده که او را به درگاه خویش راه داده و توبه اش را میپذیرد.
تفاوت توبه با استغفار
تفاوت توبه با استغفار آن است که استغفار، طلب غفران و آمرزش از خداوند است؛ در حالی که توبه بازگشت به سوی پروردگار، توام با پشیمانی از معصیت انجام گرفته میباشد. آیه شریفه"وَ اَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا اِلَیْهِ " به تفاوت آن دو اشاره دارد. البتّه در اینکه قوام استغفار به توبه است یا نه اختلاف است.
نحوه خروج از توابع گناه
گناهی که شخص از آن توبه کرده یا حقّی از حقوق اللّه یا حقوق النّاس را بر ذمّه او در پی نداشته و یا داشته است. در صورت دوم، حق یا از حقوق مالی است و یا از حقوق غیر مالی.
در فرض اوّل ـ که حقّی را در پی نداشته ـ صرف پشیمانی از گناه و عزم بر ترک آن کفایت میکند. در فرض دوم (مانند موردی که شخص، زکات یا خمس واجب خود را پرداخت نکرده یا مال کسی را دزدیده یا غصب کرده باشد) واجب است آن را ادا کرده، به مستحقان شرعی یا صاحب مال برگرداند.
در فرض سوم (حقوق غیر مالی) اگر از حقّ اللّه (حدود) باشد، مانند زنا و نوشیدن شراب، اظهار آن نزد حاکم شرع از جهت اجرای حد بر او واجب نیست؛ بلکه ترک آن افضل است و اگر از حقّ النّاس باشد همچون قصاص، بر او واجب است جهت اجرای قصاص یا عفو، خود را در اختیار صاحب حق قرار دهد.
البتّه خروج از توابع گناه، واجبی مستقل است و دخلی در صحّت توبه ندارد هرچند موجب کمال آن میشود.
آثار توبه
← بازگشت عدالت
ارتکاب گناه موجب زوال عدالت شخص میگردد. در نتیجه گناهکار از اهلیّت تصدی مناصبی همچون امامت جماعت و جمعه، مرجعیت و شهادت که عدالت در آنها شرط است، میافتد؛ لیکن توبه از گناه سبب بازگشت عدالت و اهلیّت پیدا کردن توبه کننده برای تصدّی مناسب یاد شده میگردد.
بنابر مشهور اظهار توبه نزد قاضی از سوی فرد مشتهر به فسق برای پذیرش شهادت وی کفایت نمیکند؛ بلکه باید زمانی بگذرد تا استمرار و مداومت توبه کننده بر طاعت و ترک گناه آشکار شود. برخی گفتهاند: جایز است قاضی به فاسق بگوید: اگر توبه کنی شهادتت را قبول میکنم.
←← شروط توبه قاذف
اگر گناهکار مرتکب قذف شده باشد توبهاش منوط به این است که خود را در نسبتی که داده تکذیب کند؛ بدین صورت که بگوید: آنچه گفتهام دروغ بوده است. البتّه اگر دروغی از او سر نزده باشد، در این گفته خود توریه میکند.
برخی گفتهاند:اگر دروغ گفته است، خود را تکذیب و اگر راست گفته، خود را تخطئه کند؛ بدین گونه که بگوید: قذف، امری باطل است و از این پس آن را تکرار نخواهم کرد.
شرط دیگر قبولی توبه قذف کننده، اصلاح خویش است. در اینکه مراد از اصلاح، همان تکذیب خود است یا علاوه بر آن، استمرار توبه است، اختلاف میباشد.
← سقوط حد
کسی که مرتکب عملی همچون زنا، لواط یا مساحقه شده که موجب حد است،چنانچه قبل از قیام بیّنه و ثبوت آن نزد حاکم توبه کند، حدّ از او ساقط میشود. نظر مشهور عدم سقوط حد، بعد از ثبوت آن به بیّنه است.
اگر شخصِ مستوجب حد، توبه کند ـ در صورتی که حد به اقرار ثابت شده و حقّ اللّه باشد، مانند زنا و لواط ـ بنابر مشهور امام بین اجرای حد و عفو او مخیّر است.
محارب اگر قبل از تسلط حاکم بر او توبه کند حدّ محاربه از وی ساقط میشود؛ امّا حقوقی که از دیگران تضییع کرده و حدودی که از این جهت بر عهده او آمده است مانند سرقت، ساقط نمیشود.
تکبر
"تکبّر" در لغت؛ به معنای خودبرتر بینى و بزرگی فروختن به دیگران است. در اصطلاح اخلاق؛ تکبّر بدین معنا است که آدمى خود را بالاتر از دیگرى ببیند، و معتقد شود که بر غیر، برترى و رجحان دارد، و دیگری را کوچک شمارد. به دیگر سخن؛ اساس تکبّر این است که انسان از این که خود را برتر از دیگرى ببیند احساس آرامش کند. بنابراین، تکبّر از سه عنصر تشکیل می شود: نخست این که براى خود مقامى قائل شود، دیگر این که براى دیگرى نیز مقامى قائل شود و در مرحله سوم مقام خود را برتر از آنها ببیند و احساس خوشحالى و آرامش کند. از همین رو؛ تکبّر با عُجب تفاوت دارد، در عجب هیچ گونه مقایسه اى با دیگرى نمی شود، بلکه انسان به خاطر علم یا ثروت یا قدرت و یا حتّى عبادت، خود را بزرگ مىبیند، هر چند فرضاً کسى جز او در جهان نباشد، ولى در تکبّر حتماً خود را با دیگرى مقایسه می کند و برتر از او می بیند.
"کبر و تکبّر"؛ گاه به آن حالت نفسانى که در بالا اشاره شد گفته می شود و گاه به عمل یا حرکتى که ناشى از آن است؛ مثلاً چنان می نشیند یا راه می رود و یا سخن می گوید که نشان می دهد خود را برتر از همه اطرافیانش می بیند، این اعمال و حرکات را نیز تکبّر می نامند.
نکوهش تکبّر
در قرآن کریم می خوانیم: "به زودى کسانى را که در روى زمین به ناحق ادّعاى بزرگى می کنند، از [ایمان به] آیات خود، رویگردان خواهم ساخت!"."خداوند متکبّران را دوست نمی دارد".و "آنانى که بدون هیچ دلیلى با آیات الهى به مجادله بر می خیزند، در نتیجه نزد خدا و اهل ایمان سخت مورد غضب هستند و بدین گونه است که خداوند بر دل هر متکبّر جبّارى مُهر می زند".
پیامبر گرامى اسلام(ص) می فرماید: "هر کس به اندازه یک دانه خردل کبر در قلبش باشد وارد بهشت نمی شود و کسى که به اندازه یک دانه خردل ایمان در دلش باشد وارد آتش نمی شود".
امام على(ع) فرمود: "تکبّر، زشت ترین خوى است"؛زیرا سبب خشم خدا و دشمنى خلق گردد و اصلاً نفعى بر آن مترتّب نشود.
موارد تکبّر
تکبر و خودبرتربینى؛ گاه انسان را در برابر خدا و پیامبران و فرستادگان الهی به تمرّد و سرکشى می کشاند و گاه او را در میان همنوعان و بندگان خدا به برتری جویى وا می دارد:
الف. تکبّر در برابر خدا: که بدترین نوع تکبّر است و از نهایت جهل و نادانى سرچشمه می گیرد. منظور این است که، انسان ادّعاى الوهیّت کند، و نه تنها خود را بنده خدا نداند، بلکه سعى کند مردم را به بندگى خود دعوت نماید.
شکل دیگرى از تکبّر در برابر خدا، تکبّر ابلیس و پیروان او است که از اطاعت خداوند سر باز می زنند و تشخیص خود را برتر می شمرند و به حکمت پروردگار خُرده می گیرند. ابلیس از روی تکبّر گفت: "من هرگز براى بشرى که او را از گِلى خشک و برگرفته از لجنى متعفّن و تیره رنگ آفریدى، سجده نکنم!"، و "من از او بهترم! مرا از آتش آفریده اى و او را از گِل".گاه حجاب ضخیم کبر و برتری جویی چنان جلو چشم عقل و هوش انسان را می گیرد که موجود ضعیفى، خود را آگاه تر از حکیم مطلق می پندارد. چنین انسانی در برابر آفریدگار جهان خیره سرى نشان می دهد، و اوامرش را اطاعت نمی کند.
ب. تکبر در برابر پیامبران و فرستادگان الهی: یعنی شخص خود را بالاتر از آن بداند که از ایشان اطاعت کند. گروهى از مستکبران، از اطاعت پیامبران الهى سر باز می زدند و از روى کبر همچون فرعونیان می گفتند: "آیا ما به دو انسان که همانند خودمان هستند (یعنى موسى و برادرش هارون) ایمان بیاوریم؟"، و گاه همانند قوم نوح به یکدیگر می گفتند: "و اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت کنید به یقین زیانکارید". و گاه به بهانه جویی هاى کودکانه می پرداختند و از سر لجاجت می گفتند: "چرا فرشتگان بر ما نازل نمی شوند؟ چرا ما خدا را نمی بینیم؟ آنها درباره خود تکبّر ورزیدند و طغیان بزرگى کردند!".
ج. تکبّر در برابر مردم: یعنی خود را بزرگ ببیند و مردم را کوچک شمارد. این گونه تکبّر از این جهت که به مخالفت با خداى سبحان منجر می شود از مهلکات بزرگ است؛ زیرا متکبّر وقتى حقّ را از کسى می شنود از قبول آن خودداری می کند و با انکار خود، نفرت و اکراه نشان می دهد، و نیز از این رو که عزّت و عظمت و برترى مختصّ ذات خداوند است، هر بنده اى که تکبّر نماید با صفتى از صفات خدا ستیزه کرده است. این مورد از تکبّر، از سوى رهبران اسلام به صورت هاى گوناگون مورد نکوهش و پرهیز قرار گرفته است.
اسباب تکبّر
اسباب و انگیزه های تکبّر به این باز می گردد که انسان در خود کمالى تصوّر کند و بر اثر حُبّ ذات، بیش از حدّ آن را بزرگ نماید و دیگران را در برابر خود کوچک بشمرد. اسباب مهم کبر در هفت چیز خلاصه می شود: "علم"، "عمل نیک"، "نَسَب"، "زیبایى"، "قوّت و قدرت"، "مال" و "زیادی یاران، شاگردان و پیروان".در این جا به توضیح سه مورد بسنده می شود. ولى ظاهراً منحصر به این موارد نیست، بلکه امور دیگرى نیز می تواند سبب تکبّر گردد؛ مانند احساس حقارت و کوچکی؛ امام صادق(ع) فرمود: "هیچ انسانى تکبّر یا گردنکشى نکرد مگر به سبب پَستى و حقارتى که در نفس خویش احساس می کرد".
علم سبب کبر و خودبرتربینی گروهى از دانشمندان می گردد، همان گونه که در حدیث نبوى آمده است: "آفت علم، تکبّر است". بعضى از افراد آن چنان کم ظرفیّت اند که وقتى چند بابى از علم را می خوانند خود را بزرگ و دیگران را کوچک می شمرند، بلکه با نظر تحقیر به دیگران می نگرند و از همه انتظار احترام و خدمت و تواضع و کُرنش دارند. در حالى که عالمان واقعى هر قدر بر علمشان افزوده می شود، خود را نادان تر می بینند؛ چرا که خود را در برابر اقیانوس عظیمى مشاهده می کنند که تنها قطراتى از آن را در اختیار دارند. آنها به خاطر همان مقدار علمى که به دست آورده اند مسئولیّت خود را سنگین تر می بینند و ترس آنها بیشتر می شود که گفته اند: "هرکس بر علمش افزوده شود، خوف و تواضع او زیاد می شود".
انجام اعمال نیک و عبادت موجب کبر و غرور برخی از نیکوکاران و عبادت کنندگان می شود؛ چرا که از این رهگذر، خود را برتر از دیگران می پندارند و انتظار دارند مردم به دیدار آنها بشتابند، در مجالس احترام خاصّى براى آنها قائل شوند و از نیکوکارى و زُهد و تقواى آنها سخن بگویند، گویى عبادت خود را منّتى بر دیگران می پندارند. خود را اهل نجات و سایر مردم را اهل هلاک می شمرند و این امور سبب می شود که امتیاز فوق العاده اى براى خود قائل گردند و به فخرفروشى بر دیگران به طور آشکار و پنهان بپردازند. پیامبر اکرم(ص) می فرماید: "هنگامى که شنیدید کسى می گوید: مردم [به خاطر اعمالشان] هلاک شدند بدانید خود او هلاکتش از آنان شدیدتر است!". این آفتى است که کمتر عابدى از آن در امان می ماند، هرگاه کسى به او بی احترامى کند یقین دارد که بی احترام کننده مبغوض درگاه الهى است و بعید می داند که خدا او را ببخشد، در حالى که اگر خودش به دیگرى چنین آزارى را برساند این قدر اهمّیّت به آن نمی دهد و این نوعى جهل و نادانى است.
احتمال نفوذ تکبّر در مسئولان و حاکمان بسیار است، به تعبیر زیباى امام على(ع) "آفت ریاست، فخرفروشی است". آن حضرت در کلام دیگرى، فخر و تکبر را از بدترین حالات و صفات حاکمان و والیان دانسته، می فرماید: "در دیده مردم پارسا، زشت ترین خوى والیان این است که خواهند مردم آنان را دوستدار بزرگمنشى شمارند … و خوش ندارم که در خاطر شما بگذرد که من دوستدار ستودنم، و خواهان ستایش شنیدن ….".
انسانهاى شریف و با ظرفیت، هرگز فریفته پُست و مقام دنیوى نشده و به سبب آن مبتلا به آفت تکبر و خودبرتربینی نخواهند شد. به تعبیر امام على(ع): "افراد با شرف؛ اگر به منزلتى هرچند بزرگ برسند از شادى تکبّر نمی ورزند؛ مانند کوهى که بر اثر بادها نمی جنبد، و افراد پَست با کمترین مقام از شدّت شادى به تکبر مبتلا می شوند؛ مانند گیاهى که گذر نسیمى او را به حرکت در می آورد".
این امور؛ امورى است که افراد به سبب همه یا بعضى از آنها ممکن است به دیگران فخرفروشى کنند و البتّه منحصر به اینها نیست، هر نقطه کمال و قوّت معنوى یا مادّى، صورى و یا حتّى خیالى و پندارى ممکن است سبب برتربینی و تکبر صاحبش شود.
گفتنی است؛ مفهوم این سخن آن نیست که انسان براى پرهیز از تکبّر از اسباب کمال فاصله بگیرد و اموری مانند علم و انجام اعمال نیک را در خود بمیراند تا منشا تکبّر او نشود، بلکه هدف این است که سبک و روش زندگی اجتماعی را بیاموزد و هر قدر بر علم و عبادت و قوّت و قدرت و ثروت او افزوده می شود، سعى کند متواضع تر گردد و بیندیشد که هیچ یک از اینها پایدار نیست و همه آنها در برابر قدرت پروردگار بسیار ناچیز است.
مفاسد و پیامدهاى تکبّر
تکبّر، آثار و پیامدهای بسیار مخرّبى در روح و جان و اعتقادات و افکار افراد و نیز در سطح جوامع انسانى دارد، که به چند قسمت از آن در ذیل اشاره می شود:
1. آلودگى به شرک و کفر: آیا کفر ابلیس و انحراف او از مسیر توحید و حتّى اعتراض او بر حکمت پروردگار سرچشمه اى جز کبر داشت؟ آیا فراعنه و نمرودها و همچنین بسیارى از اقوام سرکش که از پذیرش دعوت انبیاى الهى سر باز زدند دلیلى جز تکبّر داشتند؟ تکبّر به انسان اجازه نمی دهد که در برابر حق تسلیم گردد، چرا که کبر حجاب سنگینى در برابر چشم انسان می افکند و او را از دیدن چهره زیباى حقّ محروم می کند، چنان که امام صادق(ع) فرمود: "کمترین درجه کفر و الحاد، تکبّر است".
2. محروم شدن از علم و دانش: انسان وقتى به حقیقت علم و دانش می رسد که آن را در هر جا و نزد هرکس بیاموزد و همچون گوهر گمشده اى برباید، حال آن که اشخاص متکبّر به آسانى حاضر نمی شوند بهترین علوم و دانش ها و برترین و والاترین حکمت ها را از افراد هم ردیف و یا زیردست خود بپذیرند. امام کاظم(ع) فرمود: "زراعت، در زمین هاى نرم و هموار می روید و روى سنگ هاى سخت هرگز رویش ندارد، همین گونه دانش و حکمت در قلب انسان متواضع رویش دارد، و قلب متکبّر جبّار هرگز آباد نمی گردد؛ زیرا خداوند تواضع را وسیله عقل و تکبّر را از ابزار جهل قرار داده است!"
3. سرچشمه بسیارى از گناهان: گاه در حالات افراد حسود، حریص، بدزبان و آلوده به انواع گناهان دقّت می کنیم می بینیم سرچشمه همه این رذایل را در وجود آنها تکبّر تشکیل می دهد. آنها هیچ گاه مایل نیستند کسى را برتر از خود ببینند به همین دلیل هرگاه نعمت و موفّقیّتى نصیب دیگران شود، به آنها حسد می ورزند. آنها براى تحکیم پایه هاى برتری جویى خود حریص در جمع آورى مالند. و براى اظهار برترى بر دیگران به خود اجازه می دهند که سایرین را تحقیر کنند و با هتک و توهین، زبان خود را آلوده سازند و به این وسیله آتش درونى خود را فرو نشانند.امام على(ع) می فرماید: "حرص، تکبّر و حسد سبب می شود که انسان در انواع گناهان فرو رود". و "تکبّر، رذایل اخلاقى را ظاهر می سازد".
4. مایه تنفّر و پراکندگى مردم: از بلاهاى مهمّى که بر سر متکبّران وارد می شود انزواى اجتماعى و پراکندگى مردم از اطراف آنها است، چراکه شَرَف هیچ انسانى اجازه نمی دهد تسلیم برتری جویی هاى افراد متکبّر شود، به همین دلیل نزدیک ترین دوستان و بستگان از آنها فاصله می گیرند و اگر به حکم الزام هاى اجتماعى مجبور باشند با آنان زندگى کنند، ولی در دل از آنان متنفّرند! امام علی(ع) می فرماید: "کسى که بر مردم تکبر و برتری جویی کند، (در دنیا و آخرت پیش مقرّبان الهی و خلائق) ذلیل می شود". "براى متکبّر، دوستى باقى نمی ماند!". و "چیزى مانند تکبّر خشم مردم را برنمی انگیزد!".
غیبت
فقها تعاریف فراوانی برای غیبت داشته اند و معیارهایی در این خصوص ارائه کرده اند. شیخ شهید در کتاب کشف الریبه ملاک غیبت را اینگونه معنا کرده است که:
" هرگاه کسی در غیاب دیگری سخنی نسبت به او بگوید که عرفاً و در نزد مردم نقص و عیب به حساب می آید و قصد وی از این کار سرزنش و یا برملا کردن نقص او باشد، مرتکب غیبت شده است."
همچنین ابوذر می گوید: از رسول خدا(ص) پرسیدم که غیبت چیست؟ حضرت فرمودند:" غیبت عبارت است از اینکه نسبت به برادرت چیزی بگویی که او از آن خوشش نمی آید.
ابوذر پرسید: حتی اگر این صفت و ویژگی در او باشد؟- باز هم غیبت، به حساب می آید؟- حضرت فرمود:" اگر- آن صفت- در او باشد، غیبت است؛ والا تهمت به حساب می آید."
روشن است که منظور برادر در این روایت تنها برادر نسبی نیست، بلکه برادر ایمانی را هم شامل می شود. منظور از اکراه نیز چیزی است که عرفا عیب و نقص به حساب می آید و قصد مذمت و گفتن نقص هم در روایت مستتر و تلویحا آمده است؛ والا اگر از راه لطف و مرحمت چیزی در خصوص او بگوید، غیبت صورت نگرفته است.
اشکال مختلف غیبت
نکته قابل توجه اینکه غیبت کردن تنها با لفظ شکل نمی گیرد، بلکه در بسیاری از موارد غیبت کردن با حرکات اعضا هم مصداق می یابد، چنان که عایشه می گوید:" زنی نزد ما آمد. چون روی خود برگرداند با دست اشاره کردم که کوتاه قد است. رسول خدا(ص) فرمودند: غیبت این زن را کردی."
از روایات درک می شود که افشای آنچه از عیب های مومن پوشیده شده است حرام می باشد؛ چه شخص راضی باشد و چه راضی نباشد، چه قصد برملا کردن نقص در میان باشد و چه نباشد، اما از ملاحظه مجموع روایات برمی آید که قصد، برملا کردن نقص است که این افشاگری را حرام می کند مگر این که اصل مورد از مواردی باشد که اظهار آن حرمت شرعی داشته باشد مثل معصیت که خود معصیت کننده هم نمی تواند اظهار کند.
حتی اگر مومن نسبت به برملا کردن مسائل پنهان خود راضی باشد و قصد برملا کردن نقص و عیب هم در میان نباشد، غیبت به حساب می آید.
حرمت غیبت اجماعی است
حرمت غیبت اجماعی و بلکه از ضروریات فقه است. مهم ، توجه به پیامدهای آن است که امید است با اندیشیدن در این پیامدها به آن مبتلا نشویم و اگر مبتلا هستیم، به زودی برگردیم که اگر با این صفت از دنیا برویم، رسوایی در قیامت را به دنبال دارد و صورت ملکوتی آن همان است که در سوره مبارکه حجرات آیه 12 آمده است:" … آیا یکی از شما دوست دارد که گوشت برادر خود را بخورد، در حالی که مردار است…؟!"
از آن جا که غیبت کننده در دنیا آبروی مردم را دریده است- مانند حیوانی که بدن مردم را پاره می کند- در قیامت صورت ملکوتی این عمل- خوردن مردار- به او برمی گردد.
در روایت آمده است که رسول خدا(ص) مردی را به خاطر ارتکاب زنا سنگسار نمود. یکی از حاضران به رفیقش گفت:" این مرد در جایگاه خود مثل سگ کشته شد." سپس رسول خدا(ص) با آن دو نفر از مرداری عبور کردند. پیامبر(ص) به آنها فرمود: " با دندان های خود از این مردار بکنید." آنها گفتند: یا رسول الله؛ آیا از گوشت مردار بخوریم؟
پیامبر(ص) فرمود: آنچه از برادر خود به شما رسید تعفن آن بیش از این است.
عذاب برای غیبت کننده
در برخی روایات هم آمده است که در روز قیامت غیبت کننده گوشت خود را می خورد.
مرحوم شیخ صدوق به سند خود از امام علی(ع) نقل می کند که در ضمن موعظه های خود به نوف البکالی فرمود:"…
از غیبت دوری کن، زیرا غیبت نان و خورش سگهای آتش است. ای نوف! دروغگوست کسی که فکر می کند حلال زاده است در حالی که گوشت های مردم را با غیبت کردن می خورد." در روایت دیگری از پیامبر اکرم(ص) آمده است که :" کسی که فرد مسلمانی را غیبت کند، روزه اش باطل گردد و وضویش شکسته شود و در قیامت در حالی محشور می شود که از دهانش بویی بدتر از مردار به مشام می رسد، به طوری که اهل قیامت از بوی او در عذاب خواهند بود."
همچنین انس بن مالک به نقل از رسول خدا(ص) می گوید:" در شب معراج بر قومی گذر کردم که روی خود را با چنگال خویش خراش می دادند. از جبرئیل پرسیدم: اینها چه کسانی هستند؟
گفت: اینها کسانی هستند که غیبت مردم را می کردند و آبروی مردم را می بردند."
کسی که تلاش می کند عیب های پوشیده مردم را برملا کند، خداوند او را رسوا خواهد کرد. چنان که امام صادق(ع) به نقل از رسول خدا(ص) فرمود:"
ای کسانی که به زبان اسلام آورده اید و ایمان به قلب شما وارد نشده است! مسلمانان را سرزنش نکنید! و عیب های پوشیده آنها را جستجو نکنید! زیرا کسی که پوشیده های آنها را جستجو کند، خداوند پوشیده هایش را جستجو کند، افتضاح نماید، اگر چه در خانه اش باشد."
فردی که عیب های پوشیده مردم را افشا می کند؛ چون مردم ناموس الهی اند، هتک حرمت الهی کرده است. پس در این عالم و آن سرا رسوا خواهد شد.
در روایتی از امام باقر علیه السلام آمده که رسول خدا(ص) در معراج از خداوند پرسید:
" ای پروردگار! حال مومن نزد تو چگونه است؟ فرمود، ای محمد! کسی که دوستی از من را اهانت کند، پس همانا به محاربه با من اقدام کرده است…"
در روایتی دیگر از امام صادق علیه السلام آمده است که غیبت کردن سبب خروج از ولایت الهی و ورود در ولایت شیطان می شود.
غیبت حق الناسی است که …
غیبت از جمله گناهانی است که علاوه بر جنبه حق اللهی، جنبه حق الناسی هم دارد.
رسول خدا(ص) در ضمن سفارشات خود به ابوذر فرمود:" از غیبت کردن بترس که آن از زنا شدیدتر است؛ پرسیدم: ای رسول خدا! به چه علت؟ حضرت فرمود: چون زنا کننده اگر توبه کند، خداوند او را می آمرزد، اما غیبت آمرزیده نشود مگر این که صاحبش( غیبت شونده) را راضی کند."
پس چه بسیار افرادی که گرفتار حق الناس شوند و در قیامت شخصی از او راضی نگردد!
روایت دیگری در این زمینه از رسول خدا(ص) گویای تاثیرغیبت در از بین بردن نیکی های بنده است. آن حضرت فرمود:" آتش در سوزاندن و از بین بردن چیز خشک از غیبت در نابودن کردن نیکی های بنده سریع تر نیست؛ چنان که در روایتی از رسول خدا(ص) آمده است که در روز قیامت شخصی در نامه عمل خود نیکی های خود را نمی بیند. چون از این امر سوال می کند به او گفته می شود چون غیبت کردی، عمل تو از بین رفت.
آسیب های اجتماعی غیبت
گناه غیبت نه تنها موجب فساد در ایمان و اخلاق شخص و رسوایی او در دنیا و آخرت می گردد، بلکه مفاسد اجتماعی و بشری را هم به دنبال دارد.
از مقاصد بزرگ انبیاء علیهم السلام تشکیل مدینه فاضله و جامعه ای نیکوست، و این مهم زمانی به وجود می آید که مردم با یکدیگر الفت و محبت داشته باشند، به طوری که افراد همگی به منزله یک شخص باشند و در این صورت چنین طایفه و ملتی بر طوایف و ملتهای دیگر پیروز خواهند شد، همان طور که مسلمین صدراسلام بر اثر همین اتفاق و وحدت بر حکومتهای بزرگ آن پیروز شدند. بر اساس آنچه گفته شد و روایاتی که در این زمینه وجود دارد، مسلمین مامور و موظفند که با یکدیگر دوستی و مودت ورزند؛ و طبعاً آنچه این دوستی را می افزاید مطلوب و پسندیده است و هر چه از این دوستی و مودت کم کنند، ناپسند است و واضح است که غیبت کردن موجب کینه و دشمنی و بغض می شود و از این رهگذر وحدت اجتماع از بین می رود، و این از آسیب های اجتماعی غیبت است و لازم است برای پرهیز از این ضرر بزرگ از این عمل زشت دور شوند.
راه درمان غیبت
برای درمان این بیماری از دو راه علم و عمل باید استفاده نمود.
درمان علمی: درمان علمی این گناه آن است که شخص در پیامدهای این گناه بیندیشد و این پیامدها را با آنچه از این گناه عایدش می شود، مقایسه کند، از این مقایسه وی تشویق می شود که این عمل را ترک کند؛ زیرا او با این گناه از چشم مردم می افتد، رسوای دو عالم می گردد، بغض و کینه و دشمنی ایجاد می کند.هرگاه این پیامدها را با چند لحظه یاوه سرایی و بذله گویی مقایسه کند، پی خواهد برد که با غیبت کردن چه خطای بزرگی مرتکب شده است.
ای عزیز! با بندگان خدا که مورد دوستی خداوند هستند، محبت قلبی داشته باش! مبادا با محبوب حق، دشمنی ورزی که خداوند در این صورت ترا از رحمت خود دور می سازد. قدری در آثار دنیایی و اخروی غیبت اندیشه کن و در صورت های وحشتناک این گناه در قبر و قیامت تامل نما و به اخبار و احادیثی که در این زمینه وارد شده است دقت کن و میان چند دقیقه بذله گویی و نتایج این گناه مقایسه ای به عمل آور. در این صورت از این گناه پرهیز خواهی کرد.
وانگهی اگر کسی غیبت دیگری می کند به این انگیزه که با او دشمن است، چگونه حاضر می شود نیکی هایش را به دشمنش منتقل کند و گناهان دشمن را به نامه عمل خود وارد کند؟ چنان که در روایات به این پیامد غیبت اشاره شده است.
درمان عملی:آنست که به هر زحمتی هم که شده، عنان نفس زبان را به دست بگیری تا به مرور زمان به راحتی از غیبت کردن پرهیز نمایی. و سعی کنیم که خوبیهای مردم را ببینیم و به دنبال معایب آنها نباشیم.
آورده اند که حضرت عیسی(ع) با عده ای از حواریون از جایی عبور می کردند که به مردار سگی برخوردند. همراهان گفتند: چه مردار بدبویی! حضرت عیسی(ع) فرمود: چه دندانهای سفیدی دارد.
آنها نقص مردار را دیدند و حضرت عیسی کمال آن را گوشزد کرد.
چقدر خوب است بیش از آنچه به عیب های دیگران توجه کنیم به دنبال کشف عیبهای خود باشیم. چنان که رسول خدا(ص) فرمود:
" خوشا به حال کسی که مشغول بودن او به عیبش، او را از عیب جویی دیگران باز دارد."
در تاریخ اسلام زنان مومن و فداکار بسیارى بوده اند که با حضور فعال در صحنههاى حساس سیاسى و اجتماعى، مسیر تاریخ را تغییر دادند.
حضرت زینب (س) و حماسه کربلا
از جمله این زنان، حضرت زینب(س) است که با حضور در نهضت کربلا، مسئولیت بزرگى را بر عهده گرفت.حضرت زینب براى ایفاى مسئولیت بزرگ پیام رسانى، از دوران کودکى تحت تربیت پیشوایان معصوم قرار گرفت و امام حسین(ع) نیز در مسیر حرکت به کربلا، با سخنان و توصیههایى، خواهرش را آمادهتر کرد. زینب کبری تحت تربیت پدر و مادرى چون حضرت على(ع) و حضرت فاطمه(س) و با شایستگى و استعداد ذاتى که از آن بهرهمند بود به مراتب عالى از فضائل و کمالات انسانى دست یافت. او مانند پدر و مادر خود جامع همه کمالات و صفات پسندیده بود. او نمودار حق و جهاد در راه خدا و نگهدارنده ایمان و عقیده، قهرمان دلیری و شجاعت، جلوه فصاحت و بلاغت، شعله ستیزه جوی باطل و آتش افشان حق در برابر نیروهای ستمگر و کوبنده دژخیمان زورگو است.زینب (س) تجسم زهد، علم، عفاف و شهامت و عقیله طاهره، متعلق به اخلاق الهی است.تردیدی در نقش حضرت زینب در حفظ کردن قیام عاشورا و ابلاغ پیام آن نیست. بدون شک بی حضور آن حضرت این قیام به بلوغ و سرانجام مطلوب خویش نائل نمی گشت.
زینب کبری وقتی احساس کرد مسئولیت بزرگ جهاد در راه خدا و پیکار و مبارزه با بی دینان به دوشش آمده است و در این راه باید از مال و منال و شوهر و زندگی و فرزند بگذرد، حتی اگر لازم شود از دادن جان نیز دریغ نکند، با کمال شهامت و فداکاری از خانه و کاشانه و شوهر و زندگی دست می کشد. گویند به هنگام ازدواج حضرت زینب (سلام الله علیها) با عبدالله ابن جعفر، با توجه به علاقه وافری که میان او و برادرش حسین (علیه السلام)بود، شرط کرد که هرگاه برادرش خواست سفری برود، زینب بتواند به همراه برادر مسافرت کند و عبدالله شرط را پذیرفت.
قربانگاه فرزندان :
بانوی فداکار کربلا فرزندان خود را برای قربانی به قربانگاه نینوا می آورد و در همه جا یاری مهربان و دلسوز برای رهبر عالیقدر این قیام و نهضت مقدس یعنی اباعبدالله الحسین (علیه السلام)بود و چون عصر عاشورا شد و آن حجت الهی به شهادت رسید، سهم عمده و بار تازه ای به دوش این بانوی فداکار نهاده شد که چون کوهی پولادین در برابر دشمنان منحرف ایستاد. در بعضی مقاتل نوشتهاند: "در روز عاشورا هنگامی که فرزندان حضرت زینب (سلام الله علیها) به شهادت رسیدند، ایشان از خیمه بیرون نیامد و بر بالینشان حاضر نشد. وقتی علت را سوال کردند، پاسخ داد: "تا مبادا برادرم خجالت بکشد"در مقابل ایمان و اعتقاد به خداوند همین بس که همه مصائب را برای او در راه رضای حق تحمل می کند و همه اینها را چون از سوی معبود است، زیبا می بیند. وقتی در کوفه ابن زیاد از او سوال می کند: "کار خدا را با برادرت چگونه دیدی؟" در جواب می فرماید: "چیزی جز زیبایی ندیدم." زیرا که این حرکت در راستای حق و حقیقت و جاودانگی بود.
اما جایگاه حضرت زینب (س) در این میدان چه بود؟
در آن برهه از زمان شاهد عملا حضور یزیدی بودیم که بازی با میمون و شرابخواری به عادت او بدل شده بود و البته ادعای خلافت مسلمین را نیز در میان مردم داشت. از سویی دیگر نیز در تلاش بود تا این نظر را بر امام و ولی مسلمین یعنی امام حسین ع نیز دیکته نماید. هر آنچه خود می نمود با بی شرمی تمام، اسلامی می دانست و جامعه را نیز با خوی کثیف خود به این سوی می برد. امر آن چنان شده بود که دیگر اسلامی که پیامیر خاتم برای مردم به هدیت آورده بود در حال تبدیل شدن به ماهیت جدیدی بود امام حسین ع در بیانی اوضاع آن زمان را چینین تبین می فرمایند اَلا ترونَ انّ الحقَ لا یعملُ به وانّ الباطلَ لا یتناهی عنهُ ، لِیرغبَ المومنُ فی لقاء الله مُحِقاً (آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود واز باطل نهی نمی گردد ؟ در چنین شرائطی مومن به لقای خدا سزاوار است (.در جایی حضرت رو به ولید فرماندار مدینه می فرمایند "ایّها الامیر! انّا اهل بیت النبّوّه و معدن الرّساله و مختلف الملائکه و بنا فتح اللَّه و بنا ختم اللَّه و یزید رجل فاسق شارب الخمر قاتل النّفس المحرمه و مثلى لا یبایع بمثله و لکن نصبح و تصبحون و ننظر و تنظرون ایّنا احقّ بالخلافه و البیعه؛ اى امیر، ما اهل بیت نبوت و معدن رسالت و محل آمد و شد ملائکیم و خداوند به ما شروع مىکند و به ما پایان مىدهد – همه امور هستى به برکت وجود ماست – در حالى که یزید مردى است فاسق و شرابخوار و کسى است که خون حرام بر زمین مىریزد و علناً به فسق و فجور مىپردازد و کسى مانند من با شخصى مثل او بیعت نمىکند ولى – مهلت بده – تا صبح شود و دو طرف در کار خود بیندیشیم تا معلوم شود کدام یک از ما به خلافت و بیعت سزاوارتریم.
این زینب (س) است که مى گوید: این لکه ننگ را چگونه خواهید شست، درحالى که فرزند رسول خدا و سید جوانان بهشت را کشته اید؟ همان که در جنگ، سنگر و پناهتان بود و در صلح مایه آرامش و التیام شما بود. او که ترس را ترسانده، زنجیر را پاره کرده و دشمن را به اسارت سخنان رسوا کننده یزید مى بیند که با چوب خیزران به لب و دندان خون خدا جسارت مى کند، فریاد مى زند "تبت یدا ابى لهب".اى یزید! دستانت بریده باد! آیا مى دانى چه مى کنى؟ آیا مى دانى که چوب بر لب و دندان حبیب رسول خدا(ص)، پسر مکه و منى و پسر فاطمه زهرا (س) مى کوبى؟ ناله چنان جانسوز بود که هرکس در آن مجلس بود به گریه درآمد.
آن زمان که حسین و یارانش از سوى دشمن یاغى معرفى مى شدند، این زینب (س) بود که امامش را "سید جوانان بهشت"، "فرزند مکه و منى"، "حبیب رسول خدا" و داراى ده ها صفت دیگر معرفى کرد.
حضرت زینب به جهت علاقه وافری که به برادرش امام حسین داشت، هنگام ازدواج با عبدالله بن جعفر شرط کرد که هر گاه امام حسین خواست به سفر برود، زینب بتواند همراه برادرش برود و عبدالله از رفتن وی ممانعت نکند.
بنابراین در سفر امام حسین به کربلا حضرت زینب نیز به همراه امام و یار و پشتیبان ایشان بود. پس از شهادت امام نیز حضرت زینب از فرزند برادرش علی بن الحسین السجاد(ع) حمایت و پشتیبانی می کرد.
روز عاشورا یکی از سخت ترین و دردناک ترین روزها برای زینب (س) بود. او می دید چگونه لشکر عمر سعد، فرزندان و ذریه رسول خدا را به شهادت می رسانند و سر از بدنشان جدا می سازند. او در مقابل این اعمال احساس وظیفه می کرد و در برابر این معایب خویشتنداری کرده و سرپرستی خاندان عصمت را بر عهده گرفت. در ماجرای غم انگیز کربلا، منابع در چند جا از زینب نام برده اند. یکی در وقتی که علی اکبر(ع) به زمین افتاد و پدر را به بالین خود طلبید. نقل شده است که زینب خود را به میدان رسانید و روی کشته علی اکبر انداخت تا برادر را به خود متوجه سازد و از شدت اندوهی که با دیدن پیکر قطعه قطعه علی اکبر بر حضرت وارد شده، بکاهد. در جای دیگر می بینیم که فرزند کوچک امام حسن مجتبی(ع) به نام عبدالله، با دیدن پیکر به خاک افتاده عمو، از خیمه بیرون می دود تا خود را به عمو برساند و دشمنان را از حضرت دور سازد. در این جا امام (ع) خواهر را مخاطب قرار داده که "خواهر جان! این کودک را نگهدار" زینب فورا می دود و عبدالله را می گیرد، اما کودک دست خود را از دست عمه می کشد و بالاخره خود را به عمو می رساند و روی بدن نازنین عمو به دست آن سنگدلان به شهادت می رسد و دیگر جایی که از زینب نام رفته است، لحظه وداع است. هنگامی که امام حسین(ع) برای خداحافظی به نزد زنها می آید و زینب را مخاطب ساخته و جامه کهنه ای می خواهد تا زیر لباس های خود بپوشد تا دشمنان پس از شهادت حضرت رغبتی نکنند و بدن وی را برهنه نسازند.
زینب سلام الله علیها در تمام صحنه ها چون کوهی استوار، مقاومت کرد تا رسالتی را که بر عهده گرفته با شایستگی به سرانجام رساند.حضرت زینب پس از واقعه عاشورا در مجلس ابن زیاد حضور یافت و سخنان آتشینی ایراد کرد. کیفیت ورود زینب و وضع لباس و جامه او را در مجلس ابن زیاد به گونه ای رقت بار و غم انگیز نوشته اند. شیخ مفید در ارشاد می نویسد: "هنگامی که زینب به مجلس ابن زیاد آمده، پست ترین جامه را پوشیده بود و به طور ناشناس وارد شد". اما به هر صورت ابن زیاد متوجه شد و پرسید: "این زن ناشناس کیست"؟ کسی پاسخ او را نداد، برای بار دوم و سوم سوال کرد، در این وقت یکی از کنیزان پاسخ داد: "این زن زینب دختر فاطمه دختر رسول خدا است". ابن زیاد با کمال بی شرمی گفت: "سپاس خدای را که شما را رسوا نمود". اما زینب (س) برای خنثی کردن تمام نقشه های عوام فریبانه او فرمود: "ستایش خدای را سزاست که ما را به وسیله پیغمبرش گرامی داشته و از پلیدی به خوبی پاک گرانید، آن کسی که رسوا شود بی شک و تردید فاسق است و آن کس که دروغ می گوید، فاجر و تبهکار است و چنین کسی ما نیستیم و دیگران هستند و الحمدلله". پسر زیاد که انتظار نداشت، با چنین زنی دانشمند و با شهامتی روبه رو شود، سخن خود را این گونه تغییر داد و گفت: "رفتار خدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدی؟" حضرت زینب با لحنی افتخار آمیز فرمود: "من جز نیکی ندیدم، آنان مردمانی بودند که خداوند کشته شدن را برای آن ها مقدر فرموده بود و آنان نیز با کمال افتخار به آرامگاه خود شتافتند. ولی بدان که به زودی خدا میان تو و ایشان جمع خواهد کرد و تو را مورد بازخواست و احتجاج قرار خواهد داد پس نگران باش که در آن روز پیروز چه کسی خواهد بود؟ (تو با آن ها) ای پسر مرجانه مادر به عزایت بنشیند". سخن گفتن ابن زیاد با حضرت زینب در این مجلس به درازا می کشد و سرانجام ابن زیاد به مصلحت خویش نمی بیند که با زینب سخن بگوید و بیش از این خود را در مقابل چشمان حاضران رسوا و شرمنده سازد، از این رو متوجه امام سجاد(ع) که به صورت اسیران در مجلس آورده بودند، شد و با او به گفت و گو پرداخت. اما حضرت سجاد ابن زیاد را مفتضح ساخت تا آنجا که ابن زیاد قصد جان حضرت را نمود و دستور قتل او را صادر کرد. در این جا نیز زینب (س) از جا برخواست و دست های خود را حلقه وار به گردن امام سجاد (ع) انداخت و گفت: "ای پسر زیاد! این اندازه خون که از ما ریخته ای تو را بس است… به خدا سوگند من از او جدا نخواهم شد تا اگر او را بکشی مرا هم با او به قتل رسانی"