تارا فایل

نقش اخلاق پیامبر اعظم ص در اجتماع


 مقدمه
شخصیت های بزرگ و عالیقدر که از سوی پروردگار جهان برای هدایت و راهنمایی مردم از طریق وحی مبعوث و برانگیخته می گردند، رهبران آسمانی و پیامبران الهی نامیده می شوند. آنان در پرتو وحی که به تمام معنی آینه واقع نما هست و از هر گونه خطا و اشتباه مصون می باشد، جامعه را به خیر و رستگاری در هر دو جهان رهبری می نمایند.
به طور مسلم هر فردی لایق و شایسته مقام رهبری نیست و تنها افرادی می توانند منصب رهبری را بر عهده گیرند، که یک سلسله شرایط زیر را دارا باشند:
در درجه ی نخست باید معصوم از گناه باشند، و در طول زندگی کرد گناه نگردیده و دامن آنان آلوده به گناه نباشد. تنها باید در برابر گناه و هر نوع نافرمانی معصوم و بیمه گردند، بلکه باید در ابلاغ احکام و مقررات الهی، وحتی در زندگی روزمره نیز از هر نوع اشتباه و خطا مصون و محفوظ باشند، و نیز از هر نوع (بیماری) و( نقص عضوی ) که موجب تنفر ودری مردم از گرایش به آنها می شود، منزه و پیراسته باشند، تا بدین وسیله، موجبات دلگرمی و علاقه ی مردم به گرایش به آئینی آنان فراهم گردد. زیر بنای تعالیم پیامبران را موضوع (وحی) و ارتباط با جهان غیب تشکیل می دهد.
رمز بعثت پیامبران، از دیدگاه قرآن و حدیث
از این بیان روشن گردید که یکی از اهداف پیامبران و یا به تعبیر دیگر یکی از علل بعثت آنان همان موضوع تعلیم بشر و تکمیل عقل و دانش ناقص اوست و این حقیقت به عبارتهای مختلف در قرآن واحادیث وارد شده است.
مثلا قرآن کریم رمز بعثت پیامبران را رفع اختلاف در میان بشر می داند، و می فرماید:" فبعث الله النبین مبشرین و منذرین و معهم الکتاب لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه"
"خداوند پیامبران را که بشارت دهنده بیم دهنده هستند برانگیخت و به آنان کتاب نازل نمود، تا درمیان مردم درباره ی مسائلی که در آن اختلاف دارند، داوری کند"
ناگفته پیداست ،اختلاف نظر حاکی از نارسایی فکر و کوتاهی دانش می باشد و پیامبران در پرتو وحی (کتاب) حقیقت هر موضوعی را که مردم پیرامون آن اختلاف دارند، روشن می سازند.
پیامبر عالیقدر اسلام ضمن روایتی تصریح می کند که هدف از بعثت تکمیل عقول بشر است و از این جهت است که باید عقل و دانش هر پیامبری ، از عقل و دانش امت وی بالاتر و برتر باشد:
"و لا بعث الله نبیاً و لا رسولاً حتی یستکمل العقل و یکون عقله افضل من عقول امته"
"خداوند هیچ پیامبر و رسولی را نیانگیخت، جز اینکه خردها را تکمیل نماید و از این نظر باید عقل اوبالاتر از عقول امت وی باشد".
امیر مومنان (ع) نیز فلسفه ی بعثت پیامبر اسلام (ص) را چنین تشریح می فرماید:
"الی ان بعث الله سبحانه محمداً رسول الله لانجاذ علاقه و اتمام نبوته… و اهل الارض یومئذ ملل متفرقه و اهواء منتشره و طوادفاً متشتئه بین مشبه لله بخلقه او ملحد فی اسمه او مشیر الی غیره فهداهم به من الضلاله"
"خداوند محمد(ص) پیامبر خود را برانگیخت تا وعده ی خود را انجام دهد و نبوت را به او خاتمه دهد، و مردم جهان در ان روز دارای مذهبهای گوناگون، انحرافات زیاد و گروههای پراکنده بودند: گروهی خدا را به مخلوق وی تشبیه می کردن (برای او جسم و مکان معتقد بودند) و برخی در نامهای وی تصرف می نمودند، و گروهی به غیر خدا اشاره می کردند(و طبیعت را موثر واقعی می دانستند) پس پیامبر آنان را از گمراهی به شاهراه توحید هدایت نمود"
خلاصه بیان فوق این است که قصور و کوتاهی فکر بشر در مسائل خداشناسی و آنچه که مربوط به مبدا و معاد است، سبب گردید که خداوند پیامبر اسلام را برای هدایت ملل جهان برانگیخت تا آنان را از چنگال تشبیه خداوند به مخلوق و تصرف در نامهای مقدس وی، گرایش به استقلال طبیعت نجات بخشند.

فصل اول
پیامبر اکرم ، بهترین الگوی الهی
"رسول خدا الگوست برای شما، یعنی از پیغمبر یاد بگیرید که چطور باشید." این الگو بودن برای کسانی است که به خدا و قیامت امید وایمان داشته باشند و یادخدا باشند.
1-1 پیامبر اکرم و امام علی، پدران امت
پیغمبر پدر ما است. امیر المومنین پدر ماست.(انا و علی ابوا هذه الامه) اصلا ما که بندگی خدا رانمی کنیم… آقایانی که، خواهرانی که نماز نمی خوانند با چه کسی صحبت می کنند؟ آنها که به خدا رفیق نیستند با که رفیقند؟در دعای جوشن کبیر که ماه رمضان می خوانیم یکیش این است: (یا نعم الرفیق) خدایا تو خوب رفیقی هستی. باقی رفیقان شما را برای خودشان می خواهند خدا شما را برای خودتان می خواهد. فرق می کند کسی که شما را برای خودت می خواهد یا شما را برای خودش می خواهد. "لکم…"به نفعتان است. "فی رسول الله"آورده شده است. این "فی" چیست؟ نیامده (لقد کان رسول الله لکم اسوه) اگر عبارت این بود: (رسول الله لکم اسوه). این "فی" نبود، عبارت (رسول الله لکم اسوه)می آمد. یعنی مثل پیغمبر باشید. چه کسیمی تواند مثل پیغمبر و اصحاب ایشان باشد؟
2-1 پیروی از الگوهای نیکوی جامعه
"حسنه" یعنی چه؟ "حسنه" یعنی نیکو. چون ما اسوه بد هم داریم. به خانم می گوئیم چرا اینقدر مهرت گران است؟ می گوید چه چیزی ار فلان فامیلم کمتر است؟ فامیل برایش الگو است.
شخصی اسمش (محرم) بود می گفت من ماه محرم به عشق امام حسین دیوانه می شوم. آن وقت شعرش این بود می گفت: دیوانه شود محرم در ماه محرم. دوستش گفت در ماه صفر و در ده ماه دیگر هم. تو همیشه دیوانه هستی."اسوه حسنه" یعنی اسوه نیکو. یعنی ببینید که چه کسی کار خوب کرد. ما باید از او یاد بگیریم یا او از ما یاد بگیرد؟ شما یک راهی را بروید که دیگران از شما یاد بگیرند. قرآن می گوید چرا همیشه نگاه می کنی که او چه لباسی پوشید مهریه آن چقدر است او چقدر مهمانی داد، چرا به آن نگاه می کنید؟ تو یک راهی را خلق کن آنان مثل تو باشند. تو رهبر باش، چرا آنها رهبر باشند؟ "واجعلنا للمتقین اماماً" الفرقان / 74 "واجعلنا" قرار بده برای اهل تقوا، امام. یعنی من برای متقین امام باشم.
امیر المومنین می فرماید: چرا در مدیریت رودر بایستی می کنید؟ بگوید نمره شما شانزده است، خجالت هم نداریم. مدیریت این است. (لا یکونن) یعنی نباشد (المحسن) یعنی نیکوکار، (و المسیئ) یعنی بدکار (عندک) یعنی نزد تو (بمنزله سواء ) حضرت امیر می فرماید مدیر خوب آن است که خوب و بد نزد اش یک جور نباشد… .
"لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه"( الاحزاب / 21 )پیغمبر برای شما الگو بوده است معمولا آدمهای خوبمان، در یک زاویه خوبند. مثلا خطشان خوب است اما ممکن است صدایشان خوب نباشد. یا صدایشان خوب باشد خطشان خوب نباشد. صدا و خطشان خوب است رانندگی شان خوب نیست. صدا و خط و رانندگی شان خوب نیست. یعنی هر کسی که از هر جهت نمره اش بیست باشد این نایاب است.
پیامبر، اسوه حسنه. اسوه حسنه یعنی الگوی نمونه. در جنگ الگو بود، در صلح الگو بود، در بهداشت الگو بود، در همسری داری الگو بود، در عشق و محبت، در همه چیز الگو بودند.
3-1 سلام خدا به پیامبر، سلام پیامبر به کودکان
خدا به پیغمبر سلام می کند، خدا در قرآن به خیلی ها سلام می کند. آیه قرآن است: "سلام علی ابراهیم" (الصافات/109 )خدا به ابراهیم سلام می کند." سلام علی موسی و هارون"(الصافات/120) خدا به پیغمبر سلام می کند، آن وقت پیغمبر به یک بچه سلام می کند. از یک سمت خدا به پیغمبر سلام می کند از یک طرف پیغمبر به بچه سلام می کند. می فرمود من این حرکت را تا آخر عمر رها نمی کنم. پیشانیش را برای خدا روی خاک می گذارد، دوشش را برای بچه ها میدان ورزش می گذارد. پیغمبر سجده کرد (سبحانه ربی الاعلی و بحمده) بچه های خانه روی کمر پیغمبر باز می کنند، پیغمبر سجده را طول می دهد تا اینها بازی کردند و خسته شدند آمدند پائین بعد پیغمبر سرش را برداشت. گفتند یا رسول الله سجده را طول دادی! فرمود کمرم محل ورزش بچه ها بود می خواستم بازیشان بهم نخورد. یعنی همان لحظه این که پیشانیش برای خدا سجده می کند، کتفش برای بچه ها میدان ورزش است."لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه"یعنی از پیغمبر یاد بگیرید. همانه برای شما الگوی خوبی است. پیغمبر یک الگوی خوب است. معیار سنجشتان پیغمبر باشد. ببینید با این خط فاصله دارید؟ چند هزار کیلومتر فاصله دارید؟ تولدش شعله های آتشکده فارس را خاموش کرد. و وقتی که مبعوث شد شعله فساد ها را خاموش کرد. تولدش کاخ کسری را تکان داد، بعثتش قلب و مغزها را تکان داد. خداوند همه چیزی را به پیغمبر یاد داده بود(علم ما کان و ما یکوه الی اتقضاء خلقک) در دعای ندبه هست. که خداوند علم ما کان و ما یکون، یعنی علوم اولی و آخری را به پیغمبر یاد داد.
سیره و روش زندگی شخصی پیامبر
ایشان نعمت های الهی را گر چه کم و ظریف بود بزرگ می شمرد. هرگز چیزی را مذمت نمی کرد. نمی گفت این کم است. یعنی یک دانه انگور را هم با دقت نگاهش می کرد. نقل شده است که علامه طباطبائی وقتی می خواستند سیب بخورد، مدتی به این سبب نگاه می کردند در قرآن هم داریم: "فَلَیُنظر الانسان الی طعامه" (عبس24 )این سیب چه ترکیبی دارد با مشاهده ی سطحی آب یکی، خاک یکی، در یک باغچه یک لیمو ترش، ترش است، توت شیرین شیرین است، انار ترش و شیرین است "یسقی بماء واحد" (الرعد/4 )قرآن می گوید با یک آب ترش ترش، شیرین شیرین، ترش و شیرین. ایشان نعمتهای خدا را بزرگ می شمردند. برای مسایل مادی و دنیائی عصبانی نمی شدند. وقتی می خواست اشاره کند، با انگشت اشاره نمی کرد، نمی گفتند ایشان. به همه دست می گفتند ایشان. یعنی برای احترام، اینچنین می کرد. خنده اش قهقهه نبود. بزرگ هر قومی را احترام می کرد. اگر بزرگ یهودیها می آمد احترام می کرد، بزرگ مسیحی ها می آمدنیز همچنین یعنی حریم اجتماعی افراد را نگه می داشت. از اصحاب احوالپرسی می کرد. می گفتند فلان صحابه نیست. می گفتند مسافرت است. می گفت خدایا سفرش را بی خطر کن. دعایش می کرد مثلا. اگر مریض بود می گفت برویم عیادتش. فرمود هر زن زایمان کرد به من خبر بدهید. من پیغمبرم می خواهم آخرین آمار را بدانم. هر کسی هم از دنیا رفت به من خبر بدهید. پیغمبر حساس بود، اگر خوب بود می گفت آفرین، بد بود عبوس می شد می گفت چرا همچنین کردی ؟ در یک جلسه اگر حرف زشت بود یا می گفت حرف نزن یا پا می شد می رفت.
اخلاق و آداب اجتماعی پیامبر
همین که وارد یک جمعیتی می شد، محل نشستن آخرین نقطه مجلس بود. هیچ وقت بالای جلسه نمی نشستند و هر جا که جا بود می نشستند. طوری برخورد می کرد که هر کسی خیال می کرد پیغمبر با او رفیق است. قبل از این که هم نشین هایش جلسه را ترک کنند، خود حضرت جلسه را ترک نمی کرد. صبر می کرد همه می رفتند بعد می رفت. یعنی پا نمی شدند برود جلسه را به هم بزند. هر کس از او حاجتی می خواست، یا آنرا انجام می داد یا با زبان خوش آنرا رد می کرد. برای مردم پدر بود و همه مردم در رسیدن به حق در نزد او مساوی بودند. مجلس او مجلس حلم و حیا و صدق و امانت بود. در آن مجلس صداها بلند نمی شد. پیران را احترام می گذاشت. کودکان را مورد محبت قرار می داد. نسبت به محتاجان ایثارگر بود. نسبت به افراد غریب، آنان را حفظ می کرد. دائماً گشاده رو، نرمخو و خوش برخورد بود. خشونت و ناروا گوئی، عیب جوئی، ستایشگری نابجا در او نبود. از هر چیزی که باب میل ایشان نبود انتقاد نمی کرد. کسی را از خودش مایوس نمی کرد.

فصل دوم
نقش اخلاق در سیره عملی پیامبر اسلام(ص)
یکی از شاخصه های پر اهمیت در پیشرفت اسلام اخلاق نیک وکلام دلاویز و پر جاذبه پیامبر اکرم (ص) با انسان ها بود، این خلق نیکو تا بدان حدی بود که معروف شد سه چیز در پیشرفت اسلام نقش به سزایی داشت: 1- اخلاق پیامبر (ص) 2- شمشیر و مجاهدات حضرت علی (ع) 3- انفاق ثروت حضرت خدیجه (س). در قرآن مجید، به نقش اخلاق پیامبر (ص) در پیشرفت اسلام و جذب دلها تصریح شده است ، آن جا که می خوانیم: "فبما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت هظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر؛ ای رسول ما! به خاطر لطف و رحمتی که از جانب خدا، شامل حال تو شده، با مردم مهربان گشته ای، و اگر خشن و سنگدل بودی، مردم از دور تو پراکنده می شدند، پس آن ها را ببخش، و برای آن ها طلب آمرزش کن، و در کارها با آنها مشورت فرما."از این آیه استفاده می شود که: 1- نرمش و اخلاق نیک، یک هدیه الهی است، کسانی که نرمش ندارند، از این موهبت الهی محرومند؛ 2- افراد سنگدل و سخت گیر نمی توانند مردم داری کنند، و به جذب نیروهای انسانی بپردازند؛ 3- رهبری و مدیریت صحیح با جذب و عطوفت همراه است؛ 4- باید دست شکست خوردگان در جنگ و گنهکاران شرمنده را گرفت و جذب کرد ( با توجه به این که شان نزول آیه مذکور در مورد ندامت فراریان مسلمان در جنگ احد نازل شده است)؛ 5- مشورت با مردم از خصلت های نیک و پیوند دهنده است که موجب انسجام می گردد.
1-2 ماجرای فرزندان حاتم طائی
پیامبر اسلام (ص) علاوه بر این که ارزش های اخلاقی را بسیار ارج می نهاد، خود در سیره عملی اش مجسمه فضایل اخلاقی و ارزش های والای انسانی بود، او در همه ابعاد زندگی با چهره ای شادان و کلامی دلاویز با حوادث برخورد می کرد. به عنوان مثال، در تاریخ آمده است: در سال نهم هجرت هنگامی که قبیله سرکش طی بر اثر حمله قهرمانانه سپاه اسلام شکست خوردند، عُدَی بن حاتم که از سرشناسان این قبیله بود به شام گریخت، ولی خواهر او که "سفانه" نام داشت به اسارت سپاه اسلام درآمد. سفانه را همراه سایر اسیران به مدینه آوردند و آنان را در نزدیک در مسجد در خانه ای جای دادند، روزی رسول خدا(ص) از آن اسیران دیدن کرد، سفانه از موقعیت استفاده کرده و گفت: "یا محمد هلک الوالد و غاب الوافد فان رایت ان تخلی عنی، و لا تشمت بی احیاء العرب، فان ابی کان یفک العانی، و یحفظ الجار، و یطعم الطعام، و یفشی السلام، و یعین علی نوائب الدهر؛ ای محمد! پدرم (حاتم) از دنیا رفت، و نگهبان و سرپرست (عدی) ناپدید شد و فرار کرد، اگر صلاح بدانی مرا آزاد کن، و شماتت و بدگویی قبیله های عرب را از من دور ساز، همانا پدرم(حاتم)بردگان را آزاد می ساخت، از همسایگان نگهبانی می نمود، و به مردم غذا می رسانید، و آشکارا سلام می کرد، و در حوادث تلخ روزگار، مردم را یاری می نمود."پیامبر اکرم (ص) که به ارزش های اخلاقی، احترام شایان می نمود، به سفانه فرمود: "یا جاریه هذه صفه المومنین حقا لو کان ابوک مسلما لترحمنا علیه؛ ای دختر! این ویژگی هایی که برشمردی، از صفات مومنان راستین است، اگر پدرت مسلمان بود، ما او را مورد لطف و رحمت قرار می دادیم." آنگاه پیامبر (ص) به مسوولین امر فرمود: "خلوا عنها فان اباها کان یحب مکارم الاخلاق؛ این دختر را به پاس احترامی که پدرش به ارزش های اخلاقی می نمود، آزاد سازید" آنگاه پیامبر (ص) لباس نو به او پوشانید، و هزینه سفر به شام را در اختیار او گذاشت، و او را همراه افراد مورد اطمینان به شام نزد برادرش رهسپار کرد. نمونه هایی از اخلاق پیامبر(ص)در سیره عملی پیامبر (ص) صدها نمونه از اخلاق نیک و زیبا وجود دارد که هر کدام نشانگر قطره ای از اقیانوس عظیم حسن خلق آن حضرت است، همان گونه که خداوند با تعبیر "و انک لعلی خلق عظیم؛ و همانا تو اخلاق عظیم و برجسته ای داری" به این مطلب اشاره فرموده است، نظر شما را به چند نمونه از آنها جلب می کنیم: 1- عدی بن حاتم می گوید: "هنگامی که خواهرم سفانه به اسارت سپاه اسلام درآمد و من به سوی شام گریختم، پس از مدتی خواهرم با کمال وقار و متانت به شام آمد و مرا در مورد این که گریخته ام و او را تنها گذاشتم سرزنش کرد، عذر خواهی کردم، پس از چند روزی از او که بانویی خردمند و هوشیار بود، پرسیدم: "این مرد (پیامبر اسلام) را چگونه دیدی؟" گفت:"سوگند به خدا او را رادمردی شکوهمند یافتم، سزاوار است که به او بپیوندی که در اینصورت به جهانی از عزت و عظمت پیوسته ای ". با خود گفتم به راستی که نظریه صحیح همین است ، به عنوان پذیرش اسلام به مدینه سفر کردم، پیامبر (ص) در مسجد بود، در آن جا به محضرش رسیدم، سلام کردم، جواب سلامم را داد و پرسید: کیستی؟ عرض کردم عدی بن حاتم هستم، آن حضرت برخاست و مرا به سوی خانه اش برد، در مسیر راه با این که مرا به خانه می برد، بانویی سالخورده و مستضعف با او دیدار کرد، اظهار نیاز نمود، پیامبر(ص) به مدتی طولانی در آنجا توقف کرد و آن بانو را در مورد تامین نیازهایش راهنمایی فرمود. با خود گفتم:"سوگند به خدا این شخص پادشاه نیست." سپس از ان جا گذشتیم و به خانه رسول خدا(ص) وارد شدم، پیامبر(ص) از من استقبال و پذیرایی گرمی نمود، زیر اندازی که از لیف خرما بود، نزدم آورد و به من فرمود: بر روی آن بنشین. گفتم: بلکه شما را بر آن بنشینید. فرمود: نه، شما بر آن بنشین، خود آن حضرت بر روی زمین نشست، با خود گفتم: این نیز نشانه دیگر که آن حضرت، پادشاه نیست. سپس مطلبی از دینم را که راز پوشیده بود بیان فرمود، دریافتم که او بر رازها آگاهی دارد، و فهمیدم که پیامبر مرسل می باشد، بیانات و پیشگوییها و مهربانی هایش مرا شیفته اش کرده و همانجا مسلمان شدم."
2-2 ماجرای بلال حبشی
در جنگ خیبر که با حضور شخص پیامبر (ص) در سال هفتم هجرت رخ داد، پس از پیروزی سپاه اسلام بر سپاه کفر، جمعی از یهودیان به اسارت سپاه اسلام در امدند، یکی از اسیران، صفیه دختر حی بن اُخطب (دانشمند سرشناس یهود) بود بلال حبشی، صفیه را به همراه زنی دیگر به اسارت گرفت و آنها را به حضور پیامبر (ص) آورد، ولی هنگام آوردن آنها اصول اخلاقی را رعایت نکرد، و آنها را از کنار جنازه های کشته شدگان یهود حرکت داد، صفیه وقتی که پیکرهای پاره پاره یهودیان را دید بسیار ناراحت شد و صورتش را خراشید، و خاک بر سر خود ریخت، و سخت گریه کرد. هنگامی که بلال آنها را نزد پیامبر (ص) آورد، پیامبر (ص) از صفیه پرسید:"چرا صورتت را خراشیده ای و این گونه خاک آلود و افسرده هستی/!" صفیه ماجرای عبورش از کنار جنازه ها را بیان کرد، رسول اکرم (ص) از رفتار غیر انسانی و خلاف اخلاق اسلامی بلال حبشی ناراحت شده و بلال را سرزنش کرده و فرمود: "انزعت منک الرحمه یا بلال حیث تمر باماتین علی قتلی رجالهما؛ ای بلال! آیا مهر و محبت و عاطفه از وجود تو رخت بر بسته که آن ها را از کنار کشته شدگانشان عبور می دهی؟! چرا بی رحمی کردی؟" جالب این که پیامبر اکرم(ص) برای جبران رنج ها و ناراحتی های صفیه ، با او ازدواج کرد، سپس او را آزاد، و بار دیگر با پیشنهاد صفیه با او ازدواج نمود و به این ترتیب، نارحتی های او را به طور کلی از قلبش زدود.
3-2 ماجرای خواهر رضاعی پیامبر
در ماجرای جنگ حنین که درسال هشتم هجرت رخ داد،شیماء دخترحلیمه که خواهر رضاعی پیامبر (ص) بود، با جمعی از دودمانش به اسارت سپاه اسلام در آمدند، پیامبر (ص) هنگامی که شیماء را در میان اسیران دید، به یاد محبت های او و مادرش در دوران شیر خوارگی، احترام و محبت شایانی به شیماء کرد. پیش روی او برخاست و عبای خود را بر زمین گستراند، و شیماء را روی آن نشانید، و با مهربانی مخصوصی از او احوالپرسی کرد، و به اوامر فرمود: "تو همان هستی که در روزگار شیرخوارگی به من محبت کردی…" (با این که از آن زمان حدود شصت سال گذشته بود) شیماء از پیامبر (ص) تقاضا کرد، تا اسیران طایفه اش را آزاد سازد،پیامبر (ص) به او فرمود: "من سهمیه خودم را بخشیدم، و درمورد سهمیه سایر مسلمانان، به تو پیشنهاد می کنم که بعد از نماز ظهر برخیز و در خصوص مسلمانان، بخشش مرا وسیله خود قرار بده تا آنها نیز سهمیه خود را ببخشند. شیماء همین کار را انجام داد، مسلمانان گفتند: "ما نیز به پیروی از پیامبر (ص) سهمیه خود را بخشیدیم ." سیره نویس معروف ابن هشام می نویسد:" پیامبر (ص) به شیماء فرمود: اگر بخواهی با کمال محبت و احترام، در نزد ما بمان و زندگی کن، و اگر دوست داری تو را از نعمت ها بهره مند می سازم و به سلامتی به سوی قوم خود باز گرد؟" شیماء گفت: می خواهم به سوی قوم خود باز گردم پیامبر(ص) یک غلام و یک کنیز به او بخشید و این دو با هم ازدواج کردند، و به عنوان خدمتکار خانه شیماء به زندگی خود ادامه دادند.
مهربانی و اخلاق نیکوی پیامبر (ص) در حدی بود که امام صادق (ع) فرمود: روزی رسول خدا (ص) نماز ظهر را با جماعت خواند، مردم بسیاری به او اقتدا کردند، ولی آن ها ناگاه دیدند آن حضرت بر خلاف معمول دو رکعت آخر نماز را با شتاب تمام کرد (مردم از خود می پرسیدند، به راستی چه حادثه مهمی رخ داده که پیامبر (ص) نمازش را با شتاب تمام کرد؟!) پس از نماز پیامبر پرسیدند:"مگر چه شده؟ که شما این گونه نماز را (باحذف مستحبات) به پایان بردی؟ " پیامبر (ص) در پاسخ فرمود: "اماسمعتم صراخ الصبی؛ آیا شما صدای گریه کودک را نشنیدید؟" معلوم شدکه کودکی در چند قدمی محل نماز گزار گریه می کرده، و کسی نبود که او را آرام کند، صدای گریه او دل مهربان پیامبر (ص) را به درد آورد، از این رو نماز را با شتاب تمام کرد، تا کودک را از آن وضع بیرون آورده، و نوازش نماید.
4-2 ماجرای مسلمان شدن مرد یهودی
عبدالله بن سلام از یهودیان عصر پیامبر (ص) بود، عواملی از جمله جاذبه های اخلاق پیامبر (ص) موجب شد که اسلام را پذیرفت و رسما در صف مسلمانان قرار گرفت، او دوستی از یهودیان به نام "زید بن شعبه" داشت، عبدالله پس از پذیرش اسلام همواره زید را به اسلام دعوت می کرد، و عظمت محتوای اسلام را برای او شرح می داد. بلکه به اسلام گرویده شود، ولی زید هم چنان بر یهودی بودن خود پافشاری می کرد و مسلمان نمی شد، عبدالله می گوید: روزی به مسجد النبی رفتم ناگاه دیدم، زید در صف نماز مسلمانان نشسته و مسلمان شده است، بسیار خرسند شدم، نزدش رفتم و پرسیدم"علت مسلمان شدنت چه بوده است؟" زید گفت: تنها در خانه ام نشسته بودم و کتاب آسمانی تورات را می خواندم، وقتی که به آیاتی که در مورد اوصاف محمد(ص) بود رسیدم، با ژرف اندیشی آن را خواندم و ویژگی های محمد (ص) را که در تورات آمده بود به خاطر سپردم، با خود گفتم بهتر آن است که نزد محمد (ص) روم و او را بیازمایم، و بنگرم که آیا او دارای آن ویژگی ها که یکی از آنها"حلم و خویشتن داری" بود هست یا نه؟ چند روز به محضرش رفتم، و همه حرکات و رفتار و گفتارش را تحت نظارت دقیق خود قرار دادم، همه آن ویژگی ها را در وجود او یافتم، با خودگفتم تنها یک ویژگی مانده است، باید در این مورد نیز به کند و کاو خود ادامه دهم، آن ویژگی حلم و خویشتن داری او بود، چرا که در تورات خوانده بودم: "حلم محمد(ص) بر خشم او غالب است، جاهلان هرچه به او جفا کنند، از او جز حلم و خویشتن داری نبینند." روزی برای یافتن این نشانه از وجود آن حضرت، روانه مسجد شدم، دیدم عرب بادیه نشینی سوار بر شتر به آنجا آمد، وقتی که محمد(ص) را دید، پیاده شد و گفت: "من از میان فلان قبیله به اینجا آمده ام،خشکسالی وقحطی باعث شده که همه گرفتار فقر و ناداری شده ایم، مردم آن قبیله مسلمان هستند، و آهی در بساط ندارند، وضع ناهنجار خود را به شما عرضه می کنند، و امید آن را دارند که به آنها احسان کنی." محمد(ص) به حضرت علی (ع) فرمود: آیااز فلان وجوه چیزی نزد تو مانده است؟ حضرت علی (ع) گفت:نه، پیامبر (ص) حیران و غمگین شد، همان دم من به محضرش رفتم عرض کردم ای رسول خدا! اگر بخواهی با تو خرید و فروش سلف کنم، اکنون فلان مبلغ به تو می دهم تا هنگام فصل محصول، فلان مقدار خرما به من بدهی، آن حضرت پیشنهاد مرا پذیرفت، و معامله را انجام داد، پول را از من گرفت و به آن عرب بادیه نشین داد، من هم چنان در انتظار بودم تا این که هفت روز به فصل چیدن خرما مانده بود، در این روزی به صحرا رفتم، در انجا محمد(ص) را دیدم که در مراسم تشییع جنازه شخصی حرکت می کرد، سپس در سایه درختی نشست و هر کدام از یارانش در گوشه ای نشستند، من گستاخانه نزد آن حضرت رفتم، و گریبانش را گرفتم و گفتم: "ای پسر ابو طالب! من شما را خوب می شناسم که مال مردم را می گیرید و در باز گرداندن آن کوتاهی و سستی می کنید، آیا می دانی که چند روزی به آخر مدت مهلت بیشتر نمانده است؟" من با کمال بی پروایی این گونه جاهلانه با آن حضرت رفتار کردم( با اینکه چند روزی به آخر مدت مهلت باقی مانده بود) ناگاه از پشت سر آن حضرت، صدای خشنی شنیدم، عمر بن خطاب را دیدم که شمشیرش را از نیام برکشیده، به من رو کرد و گفت: "ای سگ! دور باش" عمر خواست با شمشیر به من حمله کند، محمد (ص) از او جلوگیری کرد و فرمود: "نیازی به این گونه پرخاش گری نیست، باید او (زید) را به حلم و حوصله سفارش کرد، آنگاه به عمر فرمود: "برو از فلان خرما فلان مقدار به زید بده." عمر مرا همراه خود برد و حق مرا داد، به علاوه بیست پیمانه دیگر اضافه بر حقم به من خرما داد. گفتم: این زیادی چیست؟ گفت: چه کنم حلم محمد(ص) موجب آن شده است، چون تو از نهیب و فریاد خشن من آزرده شدی، محمد(ص) به من دستور داد این زیادی را به تو دهم، تا از تو دلجویی شود، و خوشنودی تو به دست آید. هنگامی که آن اخلاق نیک و حلم عظیم محمد (ص) را دیدم مجذوب اسلام و اخلاق زیبای محمد (ص) شدم، و گواهی به یکتایی خدا، و رسالت محمد (ص) دادم و درصف مسلمانان در آمدم.

فصل سوم
سیره و روش زندگی شخصی پیامبر اسلام (ص)
1-3 جهان پیش از اسلام
پیش از ظهور اسلام، مردم سراسر جهان، از نظر عقاید و افکار ، و شوون فردی و اجتماعی، در وضع اسف انگیز و نکبت باری بسر می بردند. گرچه همه ی نقاط عالم، در وضعی کاملا یکسان قرار نداشتند ولی به طور کلی می توان گفت: که همه ی مردم دنیا در انحرافهای فکری، پندارهای موهوم، سنت های غلط اجتماعی، خرافات و افسانه ها و گرفتاریهای اجتماعی و اخلاقی با هم شریک بودند!
پیش از ظهور اسلام، یهودیان، دین موسی(ع) را تغییر دادند و اصول آنرا به صورت خشک و جامدی در آوردند و روح ما دیگری در زندگی مردم رخنه کرده بود و متاسفانه مسیحیت هم که برای تهذیب اخلاق و پاک ساختن روان مردم از آلودگیها آمده بود (و بنیان گذار آن عیسی مسیح(ع) این وظیفه را از جانب خداوند به عهده داشت) از طرف پدران روحانی تغییر ماهیت یافت و دکانی شد برای سوداگری اکثریت پدران روحانی مسیحی. و نیز، چون فاقد قوانین کامل برای سیستم های اجتماعی بود، از نجات و رهبری همه جانبه ی مردم، عاجز ماند.
در نتیجه ی این اوضاع بود که مردم جهان در پندارهای موهوم سنتهای اجتماعی، خرافات وافسانه ها و گرفتاریهای اجتماعی و اخلاقی با هم شریک بودند!
آتش فساد و تباهی می سوخت… خرافات و اوهام، به عنوان "مذهب" بر مردم حکومت می کرد: دوگانه پرستی و تثلیث، بر مردم تحمیل شده بود و گروه بسیاری نیز بت، آتش، گاو و ستاره را می پرستیدنید. از همه شرم آورتر پرستش آلات تناسلی زن و مرد بود که رواج کامل داشت و همین فساد و انحطاط اخلاقی و معنوی که بر همه جا سایه افکنده بود، موجب نادرستیها، تاریکیها، و انحرافهای جامعه ی بشریت گشته و خونریزی و آدمکشی، ظلم و تعدی را در سراسر جهان گسترده و در واقع بشریت در پرتگاه سقوط ابدی قرار گرفته بود!
عربستان در شبانگاه ظهور اسلام
عربستان که "سرزمین سوخته" اش نامیده اند، وضع عجیبی داشت: بیابانهای تفتیده ودره ها یی از ریگ را عربستان می نامیدند ! که نه آبی داشت و نه گیاهی … خارهای تیز و داغ بیابانی را در آنجا "گیاه" می نامیدند. خانه ها و منزل های آنرا اگر خانه می نامیدند اشتباه بود، دخمه هایی بود که در آنها موجودی به نام انسان درهم می لولید و با خرما و آب گندیده سدجوع می کرد! چنگ و نزاع قبیله یی، اصل اساسی نظام اجتماعی مردم عربستان بود و مکه بتکده ای بیش نبود و ساکنان آن سوداگران و ربا خوارانی بودند که جان انسان را با درهم و دینار می خریندند!
زندگی عشیره یی بادیه نشینان و گله داری و شبانی، همراه با فئودالیسم خون آشام، مردم شبه جزیره ی عربستان را رنج می داد… بحران اقتصادی ناشی از استثمار طبقه ی حاکمه و باند ربا خواران ، مفهوم زندگی انسان را از بین برده و افق سعادت اجتماعی را تیره و تار ساخته بود.
آن گروه از پولداران رباخواری که در مکه به کار تجارت مشغول بودند، از راههای نامشروع ثروت کلانی به دست آورده و به استثمار طبقات ضعیف و پایین اجتماعی پرداخته بودند و در واقع از راه رباخواری و بهره کشی های ظالمانه، بر اختلاف طبقاتی ضد بشری، می افزودند.
قبائل عرب به سبب جهل و نادانی، در آن دوران، بیشتر به پرستش مظاهر طبیعت و بت پرستی مشغول بودند و خانه ی کعبه، بتخانه ی اعراب شده بود.
هر یک از سنن و نظامات اخلاقی و اجتماعی زشت و ناپسند عربستان به تنهایی برای نابود ساختن عظمت ملتی کافی بود… کجرویهای ضد بشری عرب پیش از اسلام، وضعی را به وجود آورده بود که: "ثمره اش فساد و تبهکاری، غذاییش گوشت مردار، شعارش ترس و خوف و منطق و دلیلش شمشیر بود"!
مردم عرب به غلط گمان می بردند که فقط کسانی برتر و بالاترند که از نژاد عرب بودند و دارای اصالت عربی و خون عربی! و در واقع ملیت قرن بیستم و ناسیونالیسم عصر ما، در آنزمان، در دوران جاهلیت نخستین، با رنگ خاص خود، آیین مردم عرب شده بود.
در بین خود اعراب هم به تناسب ثروت و اولاد زیاد، افتخارات موهوم و گوناگونی به وجود آمده بود که هر قبیله ای با داشتن آنها، بر خود می بالید و از امتیازات قبیله ی خود می شمرد.
غارتگری، چپاول، وحشیگری، تعدی و تجاوز و خیانت از صفات بارز آنها بود و آدمکشی در نزد آنان ، شجاعت و قهرمانی تلقی می شد!… و چون دختر را ننگ می دانستند و یا از هزینه ی زندگی و فقر و تنگدستی می هراسیدند دختران معصوم و بیگناه را می کشتند، و یا زنده به گور می کردند. و اگر به مردی عرب، خبر می دادند که همسرش دختر زاییده است، رنگش از خشم سیاه می شد و از مردم کناره می گرفت و فکر می کرد با آن دختر چه کند آیا ننگ را به خود بپسندد و او را نگهداری کند و یا زنده زیر خاک پنهان سازد (و این ننگ! را از دامن خود بشوید، زیرا گاهی وجود یک دختر خانواده ننگ شمرده می شد.
امام علی علیه السلام در "نهج البلاغه " کتاب جاویدان خود – وضع اجتماعی مردم عرب را چنین تشریح می کند: "… و شما ای گروه عرب، در آن هنگام پیرو بدترین کیشها (بت پرستی) بودید و در بدترین سرزمینها (صحرای سوزان) به سر می بردید. در زمینهای سنگلاخ و در میان مارهای پر زهری که از صدا نمی رمیدند،اقامت داشتید. آب تیره می نوشیدید و غذای نامطبوع و خشن می خوردید و خون یکدیگر را می ریختید و از خویشاوندان دوری می کردید و بتها در میان شما نصب شده بو. و از گناه اجتناب نمی کردید…"
روشن است که برای اصلاح بنیادی چنین جامعه یی، یک انقلاب اساسی و دگرگونی همه جانبه ضروری و لازم بود. ولی می بایست راهبر این نهضت و انقلاب، مردی آسمانی و از جانب خداوند بزرگ باشد تا از هر گونه تجاوز و تعدی و سود پرستی دور بماند و به خاطر منافع شخصی، مخالفان خصوصی خود را با عنوان "تصفیه" نابود نسازد، بلکه در راه اصلاح آنان بکوشد و فقط در راه خدا و برای رفاه حال مردم و پیشرفت جامعه کار کند، زیرا بی شک راهبری که خود از معنویات و اخلاق بی بهره باشد و ملکات فاضله ی انسانی در او وجود نداشته باشد، نمی تواند جامعه را اصلاح کند و ملتی را نجات بخشد و این تنها راهبران آسمانی هستند که می توانند با الهام از خدای جهان. دگرگونی عمیق و ریشه داری در همه ی شوون زندگی فردی و اجتماعی مردم به وجود بیاورند. اکنون باید دید که راهبر انقلاب جهانی جدید چگونه شخصی بود و چه دگرگونیهایی در جهان پدیدار کرد…
2-3 شخصیت حضرت محمد (ص) پیش از بعثت
اصل "محاکات"
روان شناسان معتقدند: محیط سازنده ی زیر بنای شخصیت و طرز تفکر افراد است و اصل "همرنگی و هماهنگی " آنانرا به دنبال افکار و کردار اجتماع می کشاند.
گر چه گروهی از آنان در این مساله افراطی شده اند و این نظریه را یک "اصل کلی و همه جانبه" پنداشته اند و تمام پدیده های اجتماعی را بدون استثناء با این قانون تجزیه و تحلیل می کنند، ولی اصل تاثیر "اجتماع" در روحیه ی افراد قابل انکار نیست.
بنابراین، محیط تقوی و فضیلت، فرزندان را با تقوی ومنظم تربیت می کند و اجتماع فاسد و منحرف، نوعاً افراد را به پرتگاه فساد و انحراف می کشاند، پس کسانیکه راه خود را از مسیر اجتماع آلوده جدا می کنند، انسانهای عادی و معمولی نیستند.
محیط عربستان پیش از ظهور اسلام
جهان به ویژه عربستان در دریای آشوب و جهل غرق بود و توده ی عرب در آتش فساد و خرافات می سوخت، ابرهای سیاه جهالت، افق زندگی اعراب را تاریک ساخته بود و در روزگاری سیاه به سر می بردند، چه مالها که به غارت می رفت و چه خونها که به ناحق ریخته می شد!
و از همه ننگین تر، مجسمه های بی جانی بود که مورد پرستش آنها واقع می شدموهومات و اختلاف طبقاتی با شدیدترین وضعی حکومت می کرد. چیزیکه وجود نداشت، قانون و عدالت بود، توانگران بی عاطفه از دسترنج دیگران و خون دل یتیمان و بیوه زنان سیم و زر می اندوختند و بزرگی و آقایی می فروختند و طبقه ی رنجبر و زحمتکش را استثمار می کردند.
برنامه ی آنان در کسب و تجارت، به اندازه یی نادرست بود که در مقابل بدهی شوهر ناتوان، زن را مسئول می دانستند و در برابر طلبی که از زن ناتوان ودرمانده داشتند، شوهر او را بازداشت می کردند.
عوض اینکه خود به کمال و تحصیل علوم بپردازند، به نیاکان و کثرت افراد افتخار می کردند وگاهی نیز برای اینکه ثابت کنند عده ی آنان از قبیله ی دیگر بیشتر است، به گورستان می رفتندو قبرها را می شمردند و ضمیمه می کردند. !
شهوترانی، میگساری و خونریزی از کارهای روزمره و پیش پا افتاده ی آنان بود.
(امروالقیس) شاعر معروف عرب، سرگذشت خود را با دختر عمویش "عنیزه" که نموداری از یک عشقبازی شیطانی و جنون آمیز است با کمال بی شرمی در اشعارش شرح می دهد و عجیب تر آنکه همان اشعار را جزو عالیترین آثار ادبی در خانه ی کعبه می آویختند!
این دور نمایی از وضع عمومی و اخلاق و رفتار جامعه یی بود که نور اسلام از افق تاریک آن ظاهر شد.
بدیهی است کسی که رنگ این اجتماع را به خود نگیرد بلکه از آن رنج هم ببرد و به معارضه با آن برخیزد، شخصیتی عظیم وملکوتی دارد که شایسته ی رهبری ملتها و نجات آنان از نابسامانیها می باشد.
پیامبران سازنده ی محیط بودند نه پیرو آن
همه به سوی بتکده می رفتند ولی محمد (ص) با اینکه از کسی درسی فرا نگرفته بود راه کوه "حرا" را در پیش می گرفت و آنجا در مقابل قدرت و عظمت آفریدگار جهان خاکسار می شد و او را می پرستید.
محمد (ص) در پرتو عنایات خداوند از همان ابتدا، راه خود را تشخیص داد وبدون هیچ اضطراب و تردید، روشهای نادرست قوم خود را تقبیح کرد و برخلاف آن سنتهای غلط، گام برداشت
او نه تنها لحظه یی از عمر شریفش را به بت پرستی نگذارید بلکه از شنیدن نام آنها هم بیزار بود.
عظمت و پاکی او زبانزد خاص و عام بود، درستکاری و امانتش لقب "امین" به او بخشید و همین صفت پسندیده موجب شد، خدیجه کالای تجاری خود را به او بسپرد.
اخلاق و رفتار محمد(ص) با مردم به اندازه یی عالی و دلنشین بود که همه مجذوبش می شدند.
"عمار" می گوید: پیش از بعثت، من و محمد شبانی می کردیم، روزی به او پیشنهاد کردم: خوب است برویم در چراگاه "فخ"، محمد (ص) اظهار موافقت کرد چون فردا شد و به آنجا رفتم، دیدم محمد(ص) قبل از من به آنجا رفته است ولی گوسفندان خود را از چریدن باز می دارد، پرسیدم چرا نمی گذاری گوسفندان بچرند؟ گفت چون به تو وعده داده بودم، میل نداشتم پیش از تو گوسفندان من از این مرتع استفاده کنند محمد (ص) بدین ترتیب مسیر دیگری را طی می کرد و شیفته ی سنن و عادات قومی نمی شد و تحت نظارت عامل غیبی به تکامل خود ادامه می داد.
به همین جهت مردم نسبت به او احترام بیشتری قائل بودند و در حل مشکلات به رای و نظر او اهمیت زیادی می دادند و از وی پیروی می کردند.
نصب حجر الاسود و نظریه ی محمد (ص)
پیامبر اسلام 35 سال داشت که قریش تصمیم گرفتند کعبه یعنی خانه ی خدا را به وضع بهتری مرمت کنند. و چون قبایل قریش همگی می خواستند افتخار این بنای مقدس را داشته باشند، هر کدام قسمتی از ساختمان کعبه را به عهده گرفتند.
ابتدا "ولید" به خراب کردن خانه شروع کرد سپس دیگران او را کمک دادند تا پایه هایی که ابراهیم خلیل (ع) بنا کرده بود نمایان شد. آنگاه هر قبیله ساختمان قسمتی از خانه را به دست گرفت. موقعیکه بنای خانه به جایی رسید که باید "حجر الاسود" در آنجا نصب شود، اختلاف شدیدی میان قبایل قریش رخ داد، زیرا هر دسته از آنان مایل بودند این کار به دست آنها تمام شود و این افتخار نصیب آنها گردد.
رفته رفته دامنه ی اختلاف بالا گرفت تا از هم جدا شدند و مهیای کار زار گردیدند، پسران "عبدالدار" کاسه ی بزرگی را پر از خون کردند و دستهای خود را در آن فرو بردند و بدین ترتیب از یکدیگر پیمان مرگ و کشته شدن گرفتند. این اختلاف و حشت زا چهار شب یا پنج شب به طول انجامید، تا اینکه "ابوامیه" که سالخورده ترین افراد قریش بود گفت: پیشنهاد من این است که اولین شخصیکه از در مسجد وارد می شود، او را در این مساله "داور" قرار دهید و نظریه ی او را همگی بپذیرید تا مشکل حل شود.
قریش پیشنهاد او را پذیرفتند و منتظر آن بودند که چه کسی از در مسجد وارد می شود، ناگهان پیامبر اسلام وارد شد، چشم آنان وقتی به او افتاد گفتند: این امین است، این محمد است ما به رای او راضی هستیم.
محمد (ص) که از جریان اطلاعی نداشت. وقتی از قضیه آگاه شد، گفت: جامه یی بیاورید قریش با اینکه از منظور آن حضرت بی اطلاع بودند فوراً جامه یی حاضر کردند، پیامبر آنرا پهن کرد و "حجر الاسود" را در میان آن گذارد و گفت: هر یک از قبایل یک طرف این جامه را بگیرد تا همه در این افتخار سهیم باشند قریش اطراف جامه را گرفتند و بالا بردند تا به جایی رسید که باید حجرالاسود را برداشت و در جای خود گذاشت و با این تدبیر عالی، اختلاف را به کلی رفع کرد. این قضیه به خوبی شخصیت عظیم اجتماعی محمد (ص) را روشن می کند و از طرفی، حسن تدبیر و فکر صحیح او را که غائله ی وحشتناکی را بدون خونریزی و نبرد، فیصل داد، آشکار می کند.
و بدین ترتیب دانسته می شود که وی شایسته ی مقام پیامبر و پرچمداری انقلاب آسمانی و مقدس بوده است.
3-3 روش تبلیغی حضرت محمد(ص)
هنگامیکه محمد(ص) از کوه حرا پایین آمد و به سوی خانه رهسپار شد، خود را در عالم دیگری می دید، پیش از آنکه به کوه برود پیامبر نبود اما اکنون با مبدا جهان مرتبط شده است و آنچه را "بحیرا" "راهب مسیحی" و دیگران درباره ی او بشارت داده بودند، مشاهده می کرد و دانست وظیفه ی خطیری را به دوش گرفته است و در پیرامون آن می اندیشید، اضطراب و وحشتی اگر داشت تنها از همین جهت بود، نه به خاطر اینکه هنوز نمی دانست پیامبر شده است یا نه زیرا بشارتها و پیشگوئیهاییکه از افرادی مانند "بحیرا" شنیده بود و دیدن جبرئیل و مژده ی او: که تو رسول خدایی،برای قطیعت رسالت او صد در صد کافی بود. اضافه بر این، خداوند هر پیامبری را که برای هدایت انسانها برانگیخته؛ او را با برهان های روشن و شاهدهای قوی به رسالت خود مطمئن می کند تا بتواند با عزمی راسخ در راه اصلاح و تکامل انسانها بکوشد.
بنابراین، چقدر بی جا و بدون تحقیق است که گفته شود: محمد(ص) نمی دانست پیامبر شده تا با خدیجه تماس گرفت و او محمد (ص) را بر پیامبری مطمئن ساخت!
خدیجه در انتظار محمد(ص)
ماجرای روز بعثت موجب شد محمد (ص) دیر به خانه برگردد، خدیجه که نسبت به این موضوع بی سابقه بود ناراحت شد، ناگهان دید محمد(ص) با چهره یی دگرگون وارد خانه گردید از او پرسید چرا امروز اینقدر دیر آمدید؟ آن حضرت ماجرای خود را برای خدیجه شرح داد. خدیجه از مدتها پیش انتظار چنین روزی را داشت، زیرا از غلام خود "میسره" شنیده بود که راهب نصرانی در سفر شام راجع به محمد(ص) گفت: "هذا نبی الامه"- این پیامبر مردم است- و نیز کاهنان و علماء یهود و نصاری به او بشارت داده بودند که محمد (ص) پیامبر است و شانی عظیم دارد، لذا به پاخاست و پس از پرسشهای لازم؛ با "ورقه بن نوفل" که یکی از مردم باسواد و مسیحی بود تماس گرفت و قصه را به وی گفت "ورقه" اظهار داشت به خدا سوگند همان ناموس اکبر "جبرئیل " که پیش موسی می امد خواهد بودسپس برای اینکه خدیجه موضوع را بهتر درک کند نشانه ی نزول فرشته و وحی را به او اعلام داشت خدیجه برگشت و پس از یک بررسی کوتاه، نبوت و پیامبری محمد(ص) را پذیرفت و ایمان خود را اعلام کرد و بدین ترتیب در میان زنان افتخار سبقت در ایمان، نصیب وی گردید.
علی (ع) اولین مردی که ایمان آورد
همان سالیکه در عربستان قحطی شدیدی رخ داد، وضع مالی ابوطالب خوب نبود، محمد(ص) برای اینکه گشایشی در امر معاش او به هم رسد، علی را به خانه ی خود آورد و مانند یک پدر مهربان و دلسوز در تربیت او کوشید علی (ع) که در خانه ی محمد(ص) می زیست و در هوش و استعداد سر امد بود با جان و دل از محمد(ص) پیروی می کرد و در این مدت کاملا به حقیقت محمد(ص) و صدق او آشنا بود و به همین جهت در سن ده سالگی با بصیرت کامل به پیامبری محمد(ص) ایمان آورد و بدین ترتیب گوی سبقت را در اسلام و ایمان از دیگران ربود.
تشریع نماز
اولین چیزی که پس از توحید و یکتا پرستی بر پیامبر اسلام و پیروان او واجب شد، نماز بود واز اینجا عظمت نماز که اساس ارتباط انسان با خدا و قدردانی نعمتهای بی پایان اوست، روشن می شود؛ لذا پیشوایان اسلام به ویژه پیامبر گرامی درباره ی نماز سفارش های بسیاری می کردند و می گفتند: نماز ستون دین است اگر کسی نماز را سبک بشمارد در آخرت و سرای جاویدان به دستگیری و شفاعت ما نمی رسد به هر صورت، خداوند به وسیله ی جبرئیل کیفیت نماز و شرایط آنرا اعلام کرد و محمد (ص) آنرا به خدیجه و علی (ع) یاد داد و نماز دسته جمعی را که نماز جماعت نامیده می شود، برپانمود.
سه سال تبلیغ عملی:
پیامبر اسلام (ص) پس از بعثت تا سه سال به دعوت پنهانی پرداخت، زیرا محیط فاسد عربستان که قرنها به بت پرستی و شرک آلوده بود، برای دعوت علنی هیچگونه آمادگی نداشت محمد(ص) اگر در ابتدای بعثت، دست به این کار می زد، با مشکلات طاقت فرسایی روبرو می شد که او را از هدف اصلی دور می کرد این بود که پیامبر اسلام (ص) در مقابل بت پرستان که خدایان متعددی را می پرستیدند و عبادت آنها، دست زدن و سوت کشیدن بود، خدای واحد را نیایش می کرد، و نماز را که مجموعه یی از معارف معنوی و حمد و ثنای خدای واحد است، برپا می داشت:
محمد(ص) همراه علی (ع) و خدیجه در مراکز پرجمعیت مانند "مسجد الحرام" و "منی" می آمد و برابر چشم مخالفین نماز دسته جمعی را بر پا داشته و بدین ترتیب با آیین چن گانه پرستی مبارزه ی عملی می کرد.
"عفیف" یکی از بازرگانان آنزمان، چنین می گوید: من برای امر تجارت نزد عباس پسر عبدالمطلب رفته بودم، ناگهان شخصی وارد مسجد الحرام شد، نگاهی به آسمان و خورشید کرد و رو به کعبه به نماز ایستاد طولی نکشید که زنی با پسری وارد شدند و با وی نماز گذاردند به عباس گفتم: این چه دینی است که من نسبت به آن بی خبرم؟!
عباس گفت: این مرد محمد(ص) پسر عبدالله است او عقیده دارد: پروردگارش همان پروردگار آسمانها و زمین می باشد و خداوند او را برای هدایت انسان ها بر انگیخته است. این دین، فعلاً غیر از این سه نفر پیرو دیگری ندارد. این زن که می بینی خدیجه دختر خویلد و این پسر، علی پسر ابوطالب است که به وی گرویده اند.
محمد(ص) بدین ترتیب ادامه داد تا اینکه رفته رفته مسلمین رو به افزایش نهادند و اسلام برخلاف میل مخالفین گسترش یافت. و چون زمینه برای دعوت علنی آماده گشت، محمد در انجام آن ماموریت یافت.

دعوت خویشاوندان و نخستین اعجاز:
تبلیغ عملی رسول اکرم(ص) و افزایش گروندگان او، زمینه را برای دعوت علنی آماده ساخت. و خداوند پیامبر اسلام را به دعوت خویشان نزدیکش فرمان داد.
تا یاوه گویان نگویند: چرا خویشان خود را از عذاب خدا نمی ترسانی و آنان را به سوی یکتا پرستی نمی خوانی و علاوه بر این برای آنکه از حمایت آنان زمینه ی بیشتری برای پیشرفت اسلام آماده شود، لذا پیامبر اسلام به علی (ع) دستود داد: غذائی تهیه کند و خویشاوندان را که تقریبا چهل نفر بودند، دعوت نماید. علی علیه السلام پس از آنکه غذا را آماده ساخت آنانرا دعوت کرد و همگی حاضر شدند آنگاه غذایی را که برای یک نفر آنان هم کافی نبود آورد و تمام آن چهل نفر از آن غذا خوردند و سیر شدند و در عین حال چیزی از آن غذا کاسته نشد، این امر موجب حیرت و تعجب آنان گردید، ولی ابولهب بدون اینکه بیاندیشد اظهار کرد: این کار افسون و سحر است غافل از آنکه سحر انسان را سیر نمی کند!
محمد(ص) در آنروز هیچ مطلبی را نگفت و شاید این سکوت به خاطر آن بود که فرق "معجزه" و "سحر" خود به خود برای آنان آشکار شود، زیرا اگر این کار سحر بود، وقتی آنان از منزل خارج شدند باید همگی گرسنه باشند.
باری، چون این مجلس به جایی نرسید پیامبر اسلام دو باره آنان را برای فردا دعوت کرد و همان پذیرایی در آنروز تکرار شد و همگی سیر شدند.
آنوقت محمد(ص) گفت: ای پسران عبدالمطلب خداوند مرا برای شما بیم دهنده و بشارت دهنده قرار داده است مسلمان شوید و از من پیروی کنید که به سعادت خواهید رسید، به خدا سوگند، من در عرب فردی را سراغ ندارم که بهتر از انچه برای شما آوردم، چیزی برای قوم خود آورده باشد. من خیر دنیا و آخرت برای شما اوردم خداوند بزرگ به من دستور داده است که شما را به سوی او بخوانم، کدام یک از شما مرا بر این امر کمک می کنید؟ هر کسی این امر را بپذیرد او برادر، وصی و جانشین من در میان شما خواهد بود. هیچکس از آنها پاسخ مثبت نداد، تنها علی (ع) که سن او از همه کمتر بود به پاخاست و گفت: ای پیامبر خدا، من یاور تو هستم محمد(ص) علی را نشاند و همان گفتار را تا سه بار تکرار کرد ولی کسی جز علی علیه السلام به او پاسخ نداد، آنگاه محمد(ص) اشاره به علی (ع) کرد و گفت:
این برادر، وصی و جانشین من درمیان شما می باشد، به سخنان او گوش فرا دهید و از وی پیروی کنید.
در همین روز بود که جماعتی به پیامبر اسلام ایمان آوردند ولی جهل و تعصب نگذاشت همه ی خویشان وی به او ایمان آوردند، اگر چه این مجلس برای حمایت و طرفداری آنان از پیامبر اسلام بی تاثیر نبود.
در این قضیه علاوه بر سیر شدن چهل نفر، با غذایی کم، نکته ی دیگری نیز قابل توجه و دقت است و آن اینکه جملاتی که پیامبر اسلام در آنروز نسبت به پسر عم خود علی (ع) اظهار داشت با کمال صراحت می رساند که خلافت و جانشینی آن حضرت با علی (ع) است و او را باید جانشین پیامبر اسلام دانست.
بدین ترتیب زمینه برای دعوت عام و تبلیغ علنی مردم آماده گردید و آن حضرت با پشتکار خستگی ناپذیر، ساعتی آرام ننشست و از همین موقع بود که پرچم اسلام به اهتزاز در آمد و حقیقت شروع به پیشروی کرد.
4-3 دعوت عمومی حضرت محمد(ص)
سه سال از بعثت پیامبر اکرم گذشت. او در این مدت به طور پنهانی از ارشاد و نجات گمراهانی که شایستگی راهنمایی داشتند کوتاهی نمی کرد و هر گاه می دید بینوایی در منجلاب مفاسد اخلاقی و انحرافات عقیده و شرک غوطه ور است درباره ی نجات او می کوشید. از در مهر و محبت وارد می شد و با منطق جذاب خود، او را به آیین یکتاپرستی و توحید دعوت می کرد.
ولی چون آیین او یک آیین جهانی است و بایستی به جهانیان ابلاغ گردد دست به دعوت علنی زد و آشکارا هدف و برنامه ی خود را اعلام کرد.
سخنرانی محمد(ص) در کوه صفا
پیامبر اسلام به منظور نشر آیین خود و اعلام آن به همه ی قبایل عرب، به فرمان خدا، تصمیم گرفت دعوت را علنی و عمومی سازد و در مقابل انبوه جمعیت حقیقت آیین خود را تشریح نماید. بدنبال این تصمیم راه کوه صفا را پیش گرفت و در نقطه ی مرتفعی از آن ایستاد و با صدای بلند گفت: "یا صبا حاه"
صدای محمد(ص) در کوه صفا طنین انداخت و جلب توجه کرد، جمعیت زیادی از قبایل مختلف به سویش شتافتند، و برای شنودن سخن محمد(ص) چشم به او دوختند پیامبر روبه آنان کرد و گفت:
ای مردم!هر گاه به شما خبر دهم که دشمنان می خواهند- صبحگاه و یا شبانگاه غفلتا برشما بتازند، آیا تصدیقم می کنید؟.
همگی گفتند: ما در سراسر دوران زندگیت از تو دروغ نشنیده ایم.
پیامبر فرمود: ای گروه قریش! من شما را از عذاب خدا بیم می دهم.
– خود را از آتش نجات دهید…
– و افزود: موقعیت من، موقعیت همان دیدبانی است که دشمن را از دور می بیند و قوم خود را از خطر آنان باخبر می سازد، آیا چنین شخصی هرگز به قوم خود دروغ می گوید؟
ابو لهب از بیم آنکه مبادا سخنان آن حضرت در دل حاضران اثر کند سکوت را شکست و خطاب به آن حضرت چنین گفت: وای برتو؟ ما را برای شنیدن همین حرفها در اینجا گرد آورده ای؟
او با کلمات تند و بی ادبانه اش گفتار محمد(ص) را قطع کرد و او را از ادامه ی سخنانش بازداشت و به پاداش این جسارت ها و انکارها و همکاری با دشمنان و مشرکین، خداوند در مذمت او سوره ی:
(تبت یدا ابی لهب ) را نازل فرمود.
عکس العمل سخنان پیامبر
سخنان منطقی و گرم محمد(ص) در بسیاری از شنوندگان اثر بخشید و در بیشتر مجالس و محافل صحبت از آیین جدید محمد(ص) بود، گروهی که پشتشان زیر بار اجحاف و تعدی خم شده و از اوضاع بی سامان مکه و بی عدالتی ها جانشان به لب آمده بود، کلمات محمد(ص) روزنه ی امیدی به سویشان باز کرد و جانی بر پیکر نیمه جانشان دنید ولی سران بداندیش قریش زیر بار نرفتند و چون دیدند پیامبر اسلام(ص) نقص و انحراف عقاید آنان را در هر فرصتی توضیح می دهد؛ تصمیم گرفتند از هر راهی که ممکن است جلوی این انقلاب فکری را بگیرند.
آخر آنها به خوبی دریافته بودند که هر گاه بساط شرک و بت پرستی برچیده شود و تمام مردم در برابر خدای یکتا سر تعظیم فرود آورده و به آیین سعادت بخش اسلام روآورند، دیگر جایی برای فرمانروایی و سود جویی آنان باقی نخواهد ماند.
از این جهت انجمنی تشکیل دادند و درباره ی اوضاع روز و راه خاموش کردن انقلاب محمد(ص) به مذاکره پرداختند.
نتیجه یی که از آن مذاکرات و تبادل نظرها گرفتند این بودکه همه بخانه ی ابوطالب، بزرگ قریش- که سمت پدری نسبت به پیامبر داشت- بروند و از او بخواهند هر طور که صلاح می داند محمد(ص) را از ادامه ی راه خویش باز دارد.بدین منظور نزد ابوطالب رفتند و پس از گفتگو هایی ابوطالب آنان را آرام ساخت.قریش پیش ابوطالب شکایت می کند.بار دیگر سران قریش به خانه ی ابوطالب رفتند. سخنگوی مجلس چنین گفت:تو در میان ما و قبیله قریش مقام و منزلتی بس بزرگ داری. تو رئیس ما، بزرگ ما و پیر ما هستی. به شرافت و مقام بلند تو همه احترام می گذاریم، پیش از این از تو خواستیم که از رفتار و کردار برادر زاده ات جلوگیری نمایی.
به تو گفتیم: محمد(ص) را از بدگویی به دین پدران ما و عیب جویی از خدایان ما و تخطئه ی عقاید و افکار ما بازدار، تو به این درخواستهای ما توجهی نکردی و او را باز نداشتی. سوگند به خدا ما نمی توانیم بر دشنام به پدرانمان و پست شمردن افکارمان و عیب گیری از خدایانمان صبر کنیم. باید محمد(ص) را از این کار باز داری و گرنه با او و تو- که حامی او هستی- پیکار خواهیم کرد تا یکی از دو گروه از بین برود.
ابوطالب از در مسالمت وارد شد و پس از رفتن آنها جریان را با محمد(ص) در میان نهاد. پیامبر اکرم(ص) خطاب به ابوطالب چنین گفت:
به خدا سوگند هر گاه آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند و بخواهند من از تبلیغ آیین اسلام و تعقیب هدف خود دست بردارم، هرگز چنین نخواهم کرد مگر آنکه در این راه جان دهم و یا: به مقصد نائل آیم آنگاه به حال تاثر از نزد عمویش خارج شد.
ابوطالب او را صدا کرد و گفت: به خدا که دست از حمایت تو برنخواهم داشت و به آنها اجازه نخواهم داد که دست به سوی تو دراز کنند.
بار دیگر قریش ، عماره بن ولید را نزد ابوطالب اوردند و گفتند این جوانی است نیرومند و زیبا روی، ما حاضریم او را به تو واگذاریم تا به پسری خود برگزینی و دست از حمایت برادر زاده ات برداری. ابوطالب سخت ناراحت شد و گفت بد تکلیفی می کنید، من فرزند شما را نگهداری کنم ولی فرزند خودم را به شما بدهم که او را بکشید! سوگند به خدای چنین چیزی نخواهد شد
تطمیع قریش
قریش، پنداشتند که می توانند به وسیله ی خواسته های مادی و درهم و دینار پیامبر عزیز اسلام (ص) را از کار باز دارند. بدین منظور نزد آن گرامی امدند و گفتند:
اگر پول و ثروت می خواهی، تو را ثروتمندترین فرد عرب خواهیم ساخت، اگر طالب شرافت و سیادت هستی ما حاضریم تو را رئیس مطلق خود قرار دهیم و اگر طالب سلطنت هستی ما ترا پادشاه خودمان می گردانیم و اگر این حالتی را که به تو دست می دهد و آنرا وحی می خوانی نمی توانی از خود دور سازی بهترین طبیب را برای معالجه ی تو حاضر خواهیم کرد،؛ به – شرط آنکه از تبلیغ مرام خود دست برداری و بیش از این میان مردم تفرقه نیازندازی و به خدایان و عقاید و افکار نیاکان ما خرده نگیری- پیامبر اسلام (ص) در پاسخ آنان فرمود:
من نه به مال شما نظر دارم و نه خواستار ریاست و سلطنت برشمایم، خداوند مرا به پیامبری برگزیده و بر من کتاب نازل فرموده و از جانب او مامورم که شما را بیم و بشارت دهم. من ماموریت خود را انجام دادم اگر از من پیروی کنید سعادتمند خواهیدشد، و اگر قبول نکنید آن قدر صبر و مقاومت خواهم کرد تا خدا میان من و شما حکم کند.
سرانجام سران قریش حاضر شدند که محمد(ص) دست از خدایان آنان بردارد و آنها نیز کاری به او نداشته باشند. لذا نزد ابوطالب آمدند و از او خواستند تقاضایشان را با پیامبر (ص) در میان گذارد پیامبر اسلام در جواب فرمود:
آیا من آنان را به کلمه ای که از هر جهت برایشان بهتر است و در سایه ی آن سیادت و سعادت پیدا خواهند کرد؛ نخوانم؟
ابوجهل گفت: یک کلمه که چیزی نیست، ما حاضریم ده کلمه بگوئیم.
آنگاه پرسیدند آن یک کلمه کدام است؟ پیامبر فرمود: بگویید لا اله الا الله (خدایی جز خدای یگانه نیست.)
سخن محمد(ص) سران قریش را بشدت ناراحت و نا امید کرد. ابوجهل گفت: غیر از این کلمه چیز دیگری بخواه.
پیامبر (ص) با قاطعیت جواب داد: اگر خورشید را در دست من بگذارید، جز این چیزی از شما نخواهم خواست.
سران قریش چون دریافتند گفتگو با محمد(ص) نتیجه یی ندارد و تهدید و تطمیع، او را از راهی که در پیش گرفته بار نمی دارد تصمیم گرفتند در برابر آن حضرت شدت عمل به خرج دهند.

فهرست منابع و مآخذ
1- تاریخ انبیاء و رسول اکرم (ص)، محمد احمد جاء المولی ، ترجمه محمد باقر موسوی و علی اکبر غفاری.
2- رسالت جهانی پیمابران ، جعفر سبحانی .
3- نگرشی کوتاه به زندگی پیامبر اسلام، هیئت تحریریه موسسه در راه حق

هست کلید در گنج حکیم .

نقش اخلاق پیامبر اعظم (ص) در اجتماع

نویسندگان :
مصطفی علیزاده (38401393)، علی انگورج تقوی (38400853)

فهرست مطالب
عنوان
صفحه
مقدمه
1
فصل اول
پیامبر اکرم بهترین الگوی الهی
1-1 پیامبر اکرم و امام علی ، پدران امت
2-1 پیروی از الگوهای نیکوی جامعه
3-1 سلام خدا به پیامبر و سلام پیامبر به کودکان

3
3
3
4
فصل دوم
نقش اخلاق در سیره عملی پیامبر اسلام (ص)
1-2 ماجرای فرزندان حاتم طائی
2-2 ماجرای بلال حبشی
3-2 ماجرای خواهر رضاعی پیامبر
4-2 ماجرای مسلمان شدن مرد یهودی

6
6
7
8
9
فصل سوم
سیره و روش زندگی شخصی پیامبر اسلام (ص)
1-3 جهان پیش از اسلام
2-3 شخصیت حضرت محمد (ص) پیش از بعثت
3-3 روش تبلیغی حضرت محمد (ص)
4-3 دعوت عمومی حضرت محمد (ص)

11
11
13
16
19
منابع و مآخذ
22


تعداد صفحات : حجم فایل:172 کیلوبایت | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود