تارا فایل

نامه امام علی


1- نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به قاضى ‏اش شریح بن الحارث
گویند که شریح بن الحارث قاضى امیر المومنین ( ع ) در زمان او خانه ‏اى خرید به هشتاد دینار .
این خبر به على ( ع ) رسید . او را فرا خواند . و گفت : شنیده ‏ام خانه‏ اى خریده ‏اى به هشتاد دینار و براى آن قباله نوشته‏ اى و چند تن را هم به شهادت گرفته‏ اى . شریح گفت : چنین است یا امیر المومنین . على ( ع ) به خشم در او نظر کرد ، سپس فرمود :
اى شریح ، زودا که کسى بر سر تو آید که در قباله ‏ات ننگرد و از شاهدانت نپرسد ، تا از آنجا براندت و بى ‏هیچ مال و خواسته ‏اى به گورت سپارد . پس ، اى شریح ، بنگر ، نکند که این خانه را از دارایى خود نخریده باشى ، یا نقدى که بر شمرده ‏اى از حلال به دست نیامده باشد . که اگر چنین باشد هم در دنیا زیان کرده ‏اى و هم در آخرت
اما اگر آنگاه که این خانه را مى ‏خریدى نزد من آمده بودى ، برایت قباله ‏اى مى ‏نوشتم به این نسخت و تو حتى یک درهم و چه جاى بیش از آن رغبت نمى‏ کردى که به بهاى این خانه دهى . و نسخه آن قباله چنین است :
این خانه ‏اى است که بنده ‏اى ذلیل ، از مرده ‏اى که براى کوچ‏ کردن او را از جاى خود برانگیخته ‏اند ، خریده است . خانه‏اى از سراى فریب در کوى از دست شدگان و محلت به هلاکت رسیدگان . این خانه را چهار حدّ است :
حد نخستین ، منتهى مى ‏شود به آنجا که آفات کمین گرفته ‏اند ، و حدّ دوم به آنجا که مصیبتها را سبب است .
و حدّ سوم به خواهشهاى تباه ‏کننده نفسانى ، و حدّ چهارم به شیطان اغواگر .
و در آن از حد چهارم باز مى ‏شود . خریدار که فریب خورده آمال خویش است آن را از فروشنده ‏اى که اجل او را برانگیخته تا براندش ، به بهاى خارج شدن از عزّ قناعت و دخول در ذلّ طلب و خوارى خریده است . در این معامله ضرر و زیان خریدار در آنچه خریده است ، بر عهده کسى است که اندامهاى پادشاهان را ویران سازد و جان از تن جباران بیرون کند و پادشاهى از فرعونان چون شهریاران ایران و قیصرهاى روم و تبّعهاى یمن و حمیرها بستانده است ، و نیز آن کس که دارایى خود را گرد آورد و همواره بر آن در افزود و کاخهاى استوار برآورد و آنها را بیاراست و آرایه‏ها ساخت و اندوخته‏ ها نهاد تا به گمان خود براى فرزند ، مرده ریگى نهد . همه اینان را براى عرضه در پیشگاه حسابگران و آنجا که ثواب و عقاب را معین مى‏ کنند ، حاضر آورد . در آنجا حکم قطعى صادر شود و کار داورى به پایان آید . " در آنجا تبهکاران زیانمند شوند " عقل هر گاه که از اسارت هوس بیرون آید و از علایق دنیوى در امان ماند ، به این رسند گواهى دهد.
2- نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به یکى از فرماندهان سپاهش
اگر در سایه فرمانبردارى باز آیند ، این چیزى است که ما خواستار آنیم و اگر حوادث و پیشامدها ، آنان را به جدایى و نافرمانى کشانید ، باید به یارى کسانى که از تو فرمان مى ‏برند ، به خلاف آنکه فرمانت نمى‏ برند ، برخیزى . و به پایمردى آنکه مطیع توست از آنکه به یاریت برنمى ‏خیزد ، بى ‏نیاز باشى . زیرا ، آنکه به اکراه همراه تو به نبرد مى ‏آید ، غیبت او بهتر از حضور اوست و در خانه نشستنش ، بهتر است از به یارى برخاستنش.
3- نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به اشعث بن قیس ، عامل خود در آذربایجان نوشته است .
حوزه فرمانرواییت طعمه تو نیست ، بلکه امانتى است بر گردن تو ، و از تو خواسته‏اند که فرمانبردار کسى باشى که فراتر از توست .
تو را نرسد که خود هر چه خواهى رعیت را فرمان دهى . یا خود را درگیر کارى بزرگ کنى ، مگر آنکه ، دستورى به تو رسیده باشد . در دستان تو مالى است از اموال خداوند ، عزّ و جلّ ، و تو خزانه ‏دار هستى تا آن را به من تسلیم کنى . امید است که من براى تو بدترین والیان نباشم . و السلام
4- نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به معاویه
این مردمى که با ابو بکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند ، به همان شیوه با من بیعت کردند . پس آن را که حاضر است ، نرسد که دیگرى را اختیار کند و آن را که غایب بوده است نرسد که آنچه حاضران پذیرفته ‏اند نپذیرد . شورا از آن مهاجران و انصار است . اگر آنان بر مردى همراى شدند و او را امام خواندند ، کارشان براى
خشنودى خدا بوده است ، و اگر کسى از فرمان شورا بیرون آمد و بر آن عیب گرفت یا بدعتى نهاد باید او را به جمعى که از آن بیرون شده است باز آورند . اگر سر بر تافت با او پیکار کنند ، زیرا راهى را برگزیده که خلاف راه مومنان است و خدا نیز در گردن او کند ، گناه آنچه را خود متولى آن شده است .

اى معاویه ، به جان خودم سوگند ، که اگر به دیده خرد بنگرى ، نه از روى هوا و هوس ، در خواهى یافت که من از هر کس دیگر از کشتن عثمان بیزارتر بودم و من از آن کنارى جسته بودم ، مگر آنکه بخواهى جنایت را به گردن من نهى و چیزى را که بر تو آشکار است پنهان دارى . و السلام
5- نامه‏اى دیگر از آن حضرت ( ع ) به معاویه
اما بعد ، اندرزنامه ‏اى از تو به من رسید با جمله ‏هایى بربافته و عباراتى که به ضلالت خویش آراسته بودى و از روى بداندیشى روانه کرده بودى . این نامه ، نامه کسى است که نه خود دیده بینا دارد تا راه هدایت را به او نشان دهد ، و نه او را رهبرى است که راهش بنماید . هوا و هواس او را فراخوانده و او نیز پاسخش گفته و ضلالت رهنمونش گشته و او نیز متابعتش نموده . هذیانى در هم آمیخته ، گم گشته و به خطا رفته است .
و از این نامه است
بیعت کردن فقط یک بار است و دوباره در آن نظر نتوان کرد . گزینش از سر گرفته نشود . هر که از بیعت بیرون رود ، طعن زننده است ، و هر که در پذیرفتنش درنگ کند و دو دلى نشان دهد ، منافق است.
6-سفارشى از آن حضرت ( ع ) هنگامى که سپاهى بر سر دشمن مى ‏فرستاد
چون بر دشمن فرود آمدید یا دشمن بر شما فرود آمد ، باید که لشکرگاهتان بر فراز بلندیها یا دامنه کوهها یا در بین رودخانه‏ها باشد تا شما را پناهگاه بود و دشمن را مانع . و باید که جنگتان در یک سو باشد یا دو سو . و دیده‏بانها بر سر کوهها و تپه‏ ها بگمارید تا مباد ، که دشمن از جایى که مى ‏ترسید یا خود را در امان مى ‏دانید ، بناگاه ، بر شما تاخت آورد . بدانید که مقدمه لشکر ، همان چشمان لشکر است ، و چشمان مقدمه ، طلایه‏ داران هستند . از پراکندگى بپرهیزید . چون فرود مى ‏آیید همه فرود آیید ، و چون کوچ مى ‏کنید همه کوچ کنید . هنگامى که شب در رسید ، نیزه‏ها را گرداگرد خود قرار دهید . به خواب مروید یا اندک اندک بخوابید.
7- سفارشى از آن حضرت ( ع ) به معقل بن قیس الریاحى فرمود ، آنگاه که او را به سه‏هزار سپاهى بر مقدمه به شام مى ‏فرستاد .

از خدایى که بناچار ، روزى با او دیدار خواهى کرد و جز درگاه او پایانى ندارى ، بترس . جنگ مکن مگر با آنکه با تو بجنگد . و لشکرت را در ابتدا یا انتهاى روز به حرکت درآور و به هنگام گرماى نیمروز فرود آر . و مرکبها را خسته مدار ، و در آغاز شب ، لشکر را به حرکت در میاور که خداوند شب را براى آسودن قرار داده . و آن را براى درنگ کردن مقرر کرده نه سیر و سفر . به هنگام شب خود و مرکبت را از خستگى برآور . و چون برآسودى ، یا هنگام سحر و یا زمان دمیدن سپیده به برکت خداوندى حرکت کن هرگاه با دشمن رویاروى شدى ، خود در میانه لشکرت قرار گیر و به دشمن چنان نزدیک مشو که پندارد قصد حمله دارى و چندان دور مایست که چون کسى باشى که از جنگ بیمناک است تا فرمان من به تو رسد . کینه آنان تو را وادار نکند که پیش از آنکه به اطاعتشان فراخوانى و حجّت را بر آنان تمام کنى ، جنگ را بیاغازى.
8- از نامه آن حضرت ( ع ) به دو تن از امیران لشکرش
من ، مالک بن الحارث الاشتر را بر شما و همه سپاهیانى که در فرمان شماست امیر کردم . به سخنش گوش دهید و فرمانش برید . او را زره و سپر خود قرار دهید . زیرا مالک کسى است که نه در کار سستى مى ‏کند و نه خطا و نه آنجا که باید درنگ کند ، شتاب مى ‏ورزد و نه آنجا که باید شتاب ورزد ، درنگ مى ‏کند.
9- سفارشى از آن حضرت ( ع ) به سپاهش پیش از دیدار با دشمن در صفین .
با آنان مجنگید تا آنان جنگ را بیاغازند . سپاس خدا را ، که حجت با شماست . و اگر واگذارید تا آنان جنگ را آغاز کنند ، این هم حجتى دیگر است به سود شما و زیان ایشان . هرگاه ، به اذن خدا ، روى به هزیمت نهادند ، کسى را که پشت کرده و مى ‏گریزد ، مکشید و آن را که از پاى افتاده است ، آسیب مرسانید و مجروح را زخم مزنید و زنان را میازارید و آنان را به خشم میاورید ، هرچند ، آبروى شما بریزند یا امیرانتان را دشنام دهند . که زنان به جسم ناتوان‏ اند و به نفس و عقل ضعیف . حتى در زمانى که زنان مشرک بودند ، ما را گفته بودند که از آنان دست باز داریم . در زمان جاهلیت ، رسم بر آن بود که اگر مردى با سنگ یا چوبدستى به زنى تعرض مى ‏کرد او را و فرزندانش را ، که پس از او مى ‏آمدند ، عیب مى ‏کردند و سرزنش مى‏نمودند.
10 – هنگامى که آن حضرت ( علیه السلام ) به عزم جنگ ، با دشمن روبرو مى ‏شد چنین مى‏ فرمود :
بارخدایا ، دلها به تو نزدیک شده و گردنها به سوى تو کشیده شده و چشمها به درگاه تو خیره و پاها به آستان تو به راه افتاده و بدنها نزار گردیده . بار خدایا ، کینه ‏هاى پنهان آشکار گشته و دیک کینه‏ ها به جوشش آمده . بارخدایا ، به تو شکوه مى ‏کنم ، نبودن پیامبرمان را و فراوانى دشمنانمان را و پراکندگى خواستهایمان را . " اى پروردگار ، ما میان ما و قوم ما بحق راهى بگشا که تو بهترین راهگشایان هستى.
11- هنگام جنگ به یاران خود مى ‏فرمود
بر شما گران نیاید ، گریختنى که پس از آن بازگشتنى باشد ، یا واپس نشستنى که از پى آن حمله‏اى بود . حقّ شمشیرهاتان را ادا کنید و پهلوهاى دشمن را بر خاک هلاک آورید . همواره آزمند آن باشید که نیزه‏هایتان تن‏ها را بشکافد و ضربتهایتان سخت و کشنده باشد . آوازها را در سینه ‏ها حبس کنید ، که این سکوت سستى را از مرد جنگجو دور مى ‏کند . سوگند به کسى که دانه را شکافته و جانداران را آفریده ، که اینان اسلام را نپذیرفته‏اند بلکه تسلیم شده ‏اند . و کفر را در دل نهان داشته‏اند و چون یارانى بیابند ، آشکارش سازند.
12- از نامه آن حضرت ( ع ) به ابن عباس ، عامل او در بصره بدان ، که بصره جایگاه فرود آمدن ابلیس است و کشتگاه فتنه‏ها و آشوبها . پس ،
مردم آنجا را به نیکى کردن خوشدل نماى و گره وحشت از دلهایشان بگشاى . به من خبر رسیده که با بنى تمیم بدخویى و درشتى کرده ‏اى . از میان بنى تمیم ستاره ‏اى غروب نکرد ، مگر آنکه در میان آنها ستاره دیگرى طلوع نمود . در جاهلیت و اسلام ، در کینه‏ جویى ، کس همانند آنها نبوده است . ایشان را با ما پیوند خویشاوندى و قرابت خاص است ، که اگر آن را مراعات کنیم ، پاداش یابیم و اگر نکنیم ، مرتکب گناه شده‏ ایم . پس اى ابو العباس خدایت رحمت کناد ، در آنچه از نیکى و بدى بر دست تو جارى مى ‏شود ، مدارا کن ، که ما هر دو در آن شریکیم و چنان باش که گمانم به تو نیکو گردد و اندیشه ام درباره تو بد نگردد.
13- این نامه را به زیاد بن ابیه نوشته است که از سوى عبد الله بن عباس بر بصره فرمان مى ‏راند و ابن عباس خود از جانب على ( ع ) فرمانروایى اهواز و فارس و کرمان را داشت .

به خدا سوگند مى‏ خورم ، سوگندى راست که اگر به من خبر رسد که در غنایم مسلمانان به اندک یا بسیار خیانت کرده‏ اى ، چنان بر تو سخت گیرم که کم مایه مانى و بار هزینه عیال بر دوشت سنگینى کند و حقیر و خوار شوى . و السلام
14- نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) نیز به زیاد .
از زیاده‏ روى بپرهیز و میانه ‏روى پیشه کن . امروز به فکر فردایت باش . از مال به قدر نیازت نگهدار و آنچه افزون آید ، پیشاپیش براى روزى که بدان نیازمند گردى ، روانه دار . آیا امید آن دارى که خداوندت پاداش متواضعان دهد ، در حالى که ، در نزد او از متکبران هستى . آیا در حالى که ، خود در ناز و نعمت فرو رفته ‏اى و آن را از ناتوانان و بیوه زنان دریغ مى‏ دارى ، طمع در آن بسته‏اى که ثواب صدقه ‏دهندگانت دهند ؟ آدمى به آنچه پیشاپیش فرستاده ، پاداش بیند و بر سر آن رود که از پیش روانه داشته . والسلام
15- ین نامه را به ابن عباس نوشته و او مى ‏گفت که پس از سخن رسول الله ( ص ) از هیچ سخنى بدین پایه سود نبرده ‏ام .
اما بعد . گاه آدمى را دست یافتن به چیزى که براى او مقدّر بوده ، شادمان مى ‏سازد ، و گاه از دست دادن چیزى که دست یافتن به آن برایش مقدر نبوده است ، غمگین مى ‏کند . پس باید شادمانى تو به چیزى باشد که براى آخرتت به دست آورده ‏اى ، و اندوهت به چیزى باشد که از آخرتت از دست داده ‏اى . به آنچه از دنیا به دست آورده ‏اى فراوان شادى مکن ، و بر آنچه از دنیایت از دست میدهى ، تاسف مخور و زارى منماى . و باید همه همّ تو منحصر به کارهاى پس از مرگ باشد.
16- نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به یکى از کارگزاران خود هنگامى که او را براى گردآورى زکات فرستاد .
او را به ترس از خدا فرمان مى‏ دهم ، چه در امور نهانى و چه اعمال پوشیده از نظرها . جایى که جز خداى ناظر اعمال او نیست و جز خداى کارسازى نبود . فرمانش مى ‏دهم که به آشکارا اطاعت خداوند نکند و در نهان کارى به خلاف آن . زیرا کسى که نهان و آشکارش و گفتار و کردارش یکى باشد ، امانت خدا را ادا کرده و در عبادتش اخلاص ورزیده . او را فرمان مى‏ دهم که مردم را نرنجاند و دروغگویشان نخواند و تهمت ننهد . و به این دستاویز که بر آنان امارت دارد ، روى از ایشان برمتابد . زیرا آنها برادران دینى او و در گرفتن حقوق خداوند یاران او هستند . تو را در این صدقه نصیبى است ثابت و حقى است معلوم و نیز مسکینان و ناتوانان و بینوایان با تو شریکند . من حق تو را بتمامى مى ‏پردازم ، تو نیز ، حق آنان را بتمامى بپرداز . که اگر چنین نکنى در روز جزا مدعیان تو از همه بیش است و بدا به حال کسى که مدعیانش ، در پیشگاه عدل الهى ، فقیران و مسکینان و سائلان و رانده‏شدگان و وامداران و در راه ماندگان باشند . هر که امانت را بى ‏ارج شمارد و در مزرع خیانت چرد و خود و دین خود را از لوث آن پاکیزه نسازد ، خود را در دنیا گرفتار خوارى و رسوایى ساخته و در آخرت خوارتر و رسواتر است . بزرگترین خیانت ، خیانت به مسلمانان است و بزرگترین دغلکارى ، دغلکارى با پیشوایان . والسلام
17-سفارشى از آن حضرت ( ع ) آن را براى کسى مى ‏نوشت که به گرفتن زکاتش مى ‏فرستاد . جمله‏ هایى از آن را در اینجا مى ‏آوریم تا همگان بدانند که على ( ع ) ستون حق را برپاى مى ‏داشت و نشانه ‏هاى عدالت را در کارهاى خرد و کلان و کلى و جزئى آشکار مى ‏نمود .
در حرکت آى ، با پرهیزگارى و ترس از خداوندى که یگانه است و او را شریکى نیست . زنهار ، مسلمانى را مترسانى و اگر خود نخواهد به سراغش مروى و بیش از آنچه حق خداوند است ، از او مستانى . چون به قبیله‏اى برسى بر سر آب آنها فرود آى و به خانه‏ هایشان داخل مشو . آنگاه با آرامش و وقار به سوى ایشان رو تا به میانشان برسى . سلامشان کن و تحیّت گوى و در سلام و تحیّت امساک منماى . سپس ، بگوى که اى بندگان خدا ، ولىّ خدا و خلیفه او مرا به نزد شما فرستاده تا سهمى را که خدا در اموالتان دارد بستانم . آیا خدا را در اموالتان سهمى هست ، که آن را به ولىّ خدا بپردازید ؟ اگر کسى گفت : نه ، به سراغش مرو و اگر کسى گفت : آرى ، بى ‏آنکه او را بترسانى یا تهدیدش کنى ، یا بر او سخت گیرى ، یا به دشواریش افکنى ، به همراهش برو و آنچه از زر و سیم دهد ، بستان و اگر او را گاو و گوسفند و شتر باشد ، جز به اجازت صاحبانش به میان رمه مرو ، زیرا بیشتر آنها از آن اوست و چون به رمه چارپایان رسیدى ، مانند کسى مباش که خود را بر صاحب آنها مسلط مى‏شمارد یا مى ‏خواهد بر او سخت گیرد . چارپایى را رم مده و مترسان و صاحبش را در گرفتن آن مرنجان . پس مال را هر چه هست به دو بخش کن و صاحب مال را به گزینش یکى از آن دو بخش مخیّر گردان و در آنچه براى خود برمى‏گزیند ، متعرضش مشو . سپس ، باقى را باز به دو بخش کن و باز او را در گرفتن یکى از آن دو بخش مخیر نماى و در آنچه براى خود برمى‏ گزیند سرزنش منماى . و پیوسته چنین کن تا آن قسمت ، که حق خداوند در آن است ، بر جاى ماند . پس سهم خدا را از او بستان و اگر پنداشت که مغبون شده و خواست آنگونه قسمت کردن را بر هم زند ، از او بپذیر و بار دیگر دو قسمت را یکى کن و باز قسمت از سر گیر . تا سهم خدا را از مال او معین کنى و بستانى . و ستور پیر و سالخورده و پاى و پشت شکسته و بیمار و لاغر و معیوب را مگیر . و چون مال مسلمانان را مى ‏فرستى ، آن را به کسى بسپار که به دیندارى او مطمئن باشى تا آن را به ولىّ امر مسلمانان برساند و او میان مسلمانان قسمت نماید . و به نگهدارى آنها مگمار ، مگر مردى نیکخواه و مهربان و امین را که نیکو نگهبانى کند . کسى که با ستوران درشتى نکند و آنها را تند نراند و خسته‏شان نگرداند . پس ، هر چه گرد آورده‏اى ، زود به نزد ما فرست تا ما نیز در جایى که خداوند مقرر فرموده ، صرف نماییم .چون امین تو ستوران زکات را گرفت ، از او بخواه که در راه میان مادر و کره شیرخواره ‏اش جدایى نیفکند و آن قدر آن را ندوشد که کره‏اش را زیان رسد و با سوار شدن بر آنها خسته نکند و میان آن شتر که بر آن سوار مى‏شود یا آن را مى‏دوشد و دیگر شترها عدالت ورزد . و چنان کند که شتر خسته بیاساید و با شترى که پایش مجروح شده و رفتن نتواند بمدارا رفتار کند و آنها را بر سر آبگیرها برد و آب دهد و از راههایى براند که به علفزارها نزدیک باشد ، نه از راههاى خشک و عارى از گیاه ، و ساعتها مهلت آسایش دهد تا آب خورند یا علف بچرند . تا به اذن خدا آنها را به ما برساند ، فربه و پرتوان نه خسته و لاغر ، و ما آنها را ، چنانکه در کتاب خدا و سنت پیامبر ( صلى الله علیه و آله ) آمده ، تقسیم کنیم . اگر چنین کنى ، اجر تو بزرگ باشد و تو را به رستگارى ، ان شاء الله ، نزدیکتر سازد.
18 – عهدنامه ‏اى از آن حضرت به محمد بن ابى بکر هنگامى که او را حکومت مصر داد .
با ایشان فروتن باش و نرمخوى و گشاده‏رو . همه را یکسان بنگر . اگر یکى را به گوشه چشم نگریستى به دیگرى رو در رو نگاه مکن تا بزرگان از تو نخواهند که بر ناتوانان ستم کنى و ناتوانان از عدالت تو نومید نشوند . خداوند تعالى ، شما بندگانش را از اعمالتان مى ‏پرسد ، چه خرد باشد و چه کلان ، چه آشکار و چه پنهان . پس اگر عذاب کند از ستمکارى شماست ، و اگر ببخشاید از بزرگوارى اوست .

و بدانید ، اى بندگان خدا ، که پرهیزگاران ، هم در این دنیاى زودگذر سود برند و هم در جهان آینده آخرت . آنها با مردم دنیا در کارهاى دنیوى شریک شدند و مردم دنیا با ایشان در کارهاى اخروى شریک نشدند . در دنیا زیستند ، نیکوترین زیستنها و از نعمت دنیا خوردند ، بهترین خوردنیها و از دنیا بهره‏مند شدند آنسان ، که اهل ناز و نعمت بهره‏مند شدند و از آن کامیاب گردیدند ، چونان که جباران خودکامه کام گرفتند . سپس ، رخت به جهان دیگر کشیدند با ره توشه‏اى که آنان را به مقصد رسانید و با سودایى که سود فراوانشان داد . لذت زهد را در دنیا چشیدند و یقین کردند که در آخرت در جوار خداوندند . اگر دست به دعا بردارند ، دستشان را واپس نگرداند و بهره‏شان از خوشى و آسایش نقصان نگیرد .
اى بندگان خدا ، از مرگ و نزدیکى آن بترسید و ساز و برگ آن مهیا دارید ، زیرا مرگ کارى بزرگ و حادثه ‏اى خطیر را با خود آورد . مرگ یا هر چه مى ‏آورد خیر است که با آن شرّى همراه نیست یا شرّى است که در آن از خیر نشانى نیست . چه کسى به بهشت نزدیکتر از کسى است که براى بهشت کار مى ‏کند ؟ و چه کسى به دوزخ نزدیکتر از کسى است که براى دوزخ کار مى ‏کند ؟ مرگ در پى شماست . اگر بایستید
مى ‏گیردتان و اگر بگریزید ، باز هم به شما مى ‏رسد . از سایه ‏هایتان به شما نزدیکتر است ، مرگ بر پیشانی هایتان بسته است و دنیا از پشت سرتان چون بساطى پیچیده مى ‏شود . از آتشى که ژرفاى آن بسیار است و گرمایش سخت است و شکنجه ‏اش تازه است ، بترسید . خانه ‏اى که در آن نشانى از شفقت و بخشش نیست ، به نداى کسى گوش فرا ندهند و گرهى از اندوه کسى نمى ‏گشایند .
اگر توانستید که میان شدّت خوفتان از خدا و حسن ظن به او جمع کنید ، چنین کنید . زیرا بنده خدا باید حسن ظنش به خدا به قدر خوفش از او باشد . از میان بندگان خدا ، کسانى حسن ظنشان به خدا بیشتر است که خوفشان بیشتر باشد .
و بدان ، اى محمد بن ابى بکر ، تو را بزرگترین سپاهیانم ، یعنى مردم مصر ، والى گردانیدم ، پس موظّف هستى که با نفس خود مخالفت کنى و از دین خویش حمایت نمایى . حتى اگر یک ساعت از زندگیت در این جهان باقى نمانده باشد . براى خشنودى یکى از آفریدگان خدا را به خشم میاور . زیرا خشنودى خدا جانشین هر چیز شود و چیزى جانشین خشنودى خدا نشود .
نماز را در وقتى که برایش معین شده به جاى آر و به سبب فراغت از کار نماز را پیش مینداز و به سبب اشتغال به کارهاى دیگر نماز را به تاخیر میفکن و باید که همه کارهاى تو تابع نماز تو باشد .
از این عهدنامه
برابر نیستید ، پیشوایى که مردم را به هدایت خواند و پیشوایى ، که به گمراهى دعوت کند . رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) فرمود که من بر امت خود از مومن و مشرک باک ندارم ، زیرا مومن را خدا به سبب ایمانش باز مى دارد و مشرک را به سبب شرکش سرکوب مى ‏سازد ، ولى بر شما از آنکه به دل منافق است و به گفتار عالم ، مى‏ترسم که چیزهایى مى ‏گوید که مى ‏پسندید و کارهایى مى ‏کند که نمى ‏پسندید
19 – نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به قثم بن عباس ، عامل خود در مکّه
اما بعد ، جاسوس من که در مغرب است به من نوشته و خبر داده که جمعى از مردم شام را براى روزهاى حج به مکه فرستاده ‏اند . مردمى کوردل ، گران گوش و کور دیده ، که حق را از راه باطل مى‏جویند و با فرمانبردارى از مخلوق ، نافرمانى خالق مى ‏کنند و دین خویش مى ‏دهند و متاع ناچیز دنیا مى ‏ستانند و به بهاى جهان نیکان و پرهیزگاران ، دنیاى دون را مى‏ خرند . و حال آنکه ، به خیر دست نخواهد یافت مگر نیکوکار و کیفر شر نبیند ، مگر بدکار . زمام کار خویش به دوراندیشى و سرسختى به دست گیر و چون ناصحان خردمند و پیروان امر حکومت و فرمانبرداران امامت به کار خویش پرداز . زنهار از اینکه مرتکب عملى شوى که نیازت به پوزش افتد . اگرت نعمتى به چنگ افتد ، سرمستى منماى و به هنگام بلا سست راى و دلباخته مباش . والسلام
20 -امه‏اى از آن حضرت ( ع ) به محمد بن ابى ابکر ، هنگامى که از دلتنگى او به سبب عزلش از مصر و جانشینى مالک اشتر خبر یافت و اشتر در راه پیش از رسیدنش به مصر وفات یافت .

اما بعد ، خبر یافتم که از اینکه اشتر را به قلمرو فرمانت فرستاده بودم ، ملول شده ‏اى . من این کار را به سبب کندى تو در کار یا براى افزودن در کوشش تو نکرده بودم . اگر قلمرو فرمان تو را از تو گرفتم ، بدان سبب بود که مى ‏خواستم تو را به کارى که انجام دادن آن بر تو آسانتر باشد و حکومت بر آن تو را خوشتر مى ‏افتد ، بر گمارم .
مردى که به امارت مصر فرستادم ، ما را نیکخواه بود و در برابر دشمنان ما سخت پایدار و درشت خو . خدایش بیامرزد . روزهاى عمر خویش به پایان رسانید . با مرگ دیدار کرد و ما از او خشنودیم و خداوند ، خشنودى خود بهره او سازد و ثوابش را دو چندان کند . پس با لشکر خود به بیرون تاز و با بصیرت دل راه خویش در پیش گیر و براى نبرد با کسى ، که آهنگ جنگ تو دارد ، دامن بر کمر زن و آنان را به راه پروردگارت فرا خوان و فراوان از خداى یارى بجوى تا در هر کار ، که دل مشغولت مى ‏دارد ، تو را کفایت کند و در هر حادثه که بر تو فرود مى ‏آید یاریت نماید . ان شاء الله
21- نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به عبد الله بن عباس ، پس از کشته شدن محمد بن ابى بکر .
اما بعد . مصر گشوده شد و محمد بن ابى بکر ( رحمه الله ) به شهادت رسید . پاداش او را از خداى مى ‏طلبم . محمد ، فرزندى بود نیکخواه و کارگزارى بود کوشنده و شمشیرى بود برنده و رکنى استوار بود در برابر دشمن . مردم را تحریض کردم که بدو پیوندند و ، بیش از آنکه حادثه در رسد ، یاریش کنند . آنان را پنهان و آشکارا فراخواندم و باز فراخواندم ، بعضى به اکراه آمدند و برخى بهانه‏ هاى دروغ آوردند و شمارى در خانه ‏هاى خود نشستند و ما را فرو گذاشتند . از خدا مى‏ خواهم که بزودى از ایشان رهاییم دهد . به خدا سوگند ، اگر نه این بود که همه آرزویم به شهادت رسیدن است ، به هنگام رویارویى با دشمن و اگر نه دل بر مرگ نهاده بودم ، خوش نداشتم که حتى یک روز هم در میان اینان بمانم یا در روى ایشان بنگرم
22- نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به قثم بن عباس ، عامل خود در مکّه
اما بعد ، جاسوس من که در مغرب است به من نوشته و خبر داده که جمعى از مردم شام را براى روزهاى حج به مکه فرستاده ‏اند . مردمى کوردل ، گران گوش و کور دیده ، که حق را از راه باطل مى‏جویند و با فرمانبردارى از مخلوق ، نافرمانى خالق مى ‏کنند و دین خویش مى ‏دهند و متاع ناچیز دنیا مى ‏ستانند و به بهاى جهان نیکان و پرهیزگاران ، دنیاى دون را مى‏ خرند . و حال آنکه ، به خیر دست نخواهد یافت مگر نیکوکار و کیفر شر نبیند ، مگر بدکار . زمام کار خویش به دوراندیشى و سرسختى به دست گیر و چون ناصحان خردمند و پیروان امر حکومت و فرمانبرداران امامت به کار خویش پرداز . زنهار از اینکه مرتکب عملى شوى که نیازت به پوزش افتد . اگرت نعمتى به چنگ افتد ، سرمستى منماى و به هنگام بلا سست راى و دلباخته مباش . والسلام
23- نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به محمد بن ابى ابکر ، هنگامى که از دلتنگى او به سبب عزلش از مصر و جانشینى مالک اشتر خبر یافت و اشتر در راه پیش از رسیدنش به مصر وفات یافت .
اما بعد ، خبر یافتم که از اینکه اشتر را به قلمرو فرمانت فرستاده بودم ، ملول شده ‏اى . من این کار را به سبب کندى تو در کار یا براى افزودن در کوشش تو نکرده بودم . اگر قلمرو فرمان تو را از تو گرفتم ، بدان سبب بود که مى ‏خواستم تو را به کارى که انجام دادن آن بر تو آسانتر باشد و حکومت بر آن تو را خوشتر مى ‏افتد ، بر گمارم .
مردى که به امارت مصر فرستادم ، ما را نیکخواه بود و در برابر دشمنان ما سخت پایدار و درشت خو . خدایش بیامرزد . روزهاى عمر خویش به پایان رسانید . با مرگ دیدار کرد و ما از او خشنودیم و خداوند ، خشنودى خود بهره او سازد و ثوابش را دو چندان کند . پس با لشکر خود به بیرون تاز و با بصیرت دل راه خویش در پیش گیر و براى نبرد با کسى ، که آهنگ جنگ تو دارد ، دامن بر کمر زن و آنان را به راه پروردگارت فرا خوان و فراوان از خداى یارى بجوى تا در هر کار ، که دل مشغولت مى ‏دارد ، تو را کفایت کند و در هر حادثه که بر تو فرود مى ‏آید یاریت نماید . ان شاء الله
24- امه‏اى از آن حضرت ( ع ) به عبد الله بن عباس ، پس از کشته شدن محمد بن ابى بکر .
اما بعد . مصر گشوده شد و محمد بن ابى بکر ( رحمه الله ) به شهادت رسید . پاداش او را از خداى مى ‏طلبم . محمد ، فرزندى بود نیکخواه و کارگزارى بود کوشنده و شمشیرى بود برنده و رکنى استوار بود در برابر دشمن . مردم را تحریض کردم که بدو پیوندند و ، بیش از آنکه حادثه در رسد ، یاریش کنند . آنان را پنهان و آشکارا فراخواندم و باز فراخواندم ، بعضى به اکراه آمدند و برخى بهانه‏ هاى دروغ آوردند و شمارى در خانه ‏هاى خود نشستند و ما را فرو گذاشتند . از خدا مى‏ خواهم که بزودى از ایشان رهاییم دهد . به خدا سوگند ، اگر نه این بود که همه آرزویم به شهادت رسیدن است ، به هنگام رویارویى با دشمن و اگر نه دل بر مرگ نهاده بودم ، خوش نداشتم که حتى یک روز هم در میان اینان بمانم یا در روى ایشان بنگرم
25- از نامه آن حضرت ( ع ) به برادرش ، عقیل بن ابى طالب ، در ذکر سپاهى که به جنگ یکى از دشمنانش 1 فرستاده بود . این نامه در پاسخ نامه عقیل است :
سپاهى گران از مسلمانان به سوى او روانه کردم . چون خبر آن بشنید ، دامن بر کمر زد و بگریخت و پشیمان از کرده خویش بازگردید . سپاه من در راه به او رسید .
آفتاب نزدیک به غروب بود ، با شتاب تمام جنگى کردند که بیش از ساعتى به دراز نکشید . و او که سخت به تنگنا افتاده بود و رمقى بیش ، از او باقى نمانده بود ، با تاسف ، رهایى یافت و شتابان روى بتافت . قریش را به حال خود گذار تا در گمراهى بتازد و در تفرقه و نفاق جولان دهد و در وادى سرگردانى به سرکشى خویش ادامه دهد . آنان براى نبرد با من همدست شدند ، همانگونه که پیش از این در نبرد با رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) همدست شده بودند . آن خداوندى که کیفر گناهان را مى‏دهد ، قریش را کیفر دهد ، که پیوند خویشاوندى مرا بریدند و حکومتى را که از آن فرزند مادرم بود ، از من بستدند .
پرسیده بودى که در پیکار با این قوم چه راهى دارم ؟ به خدا سوگند با این مردم پیمان شکن مى‏جنگم تا خدا را دیدار کنم . افزونى پیرامونیان بر عزّتم نیفزاید و پراکنده شدنشان به وحشتم نیفکند و مپندار که فرزند پدرت ، هر چند مردم رهایش کنند ، در برابر دشمن تضرع و خشوع کند یا از ناتوانى زیر بار ستم رود یا زمام خود به دست دیگرى دهد و یا به کس سوارى دهد . بلکه او چنان است که آن شاعر بنى سلیم گفته است :

فان تسالینى کیف انت فاننى صبور على ریب الزمان صلیب یهز علىّ ان ترى بى کآبه فیشمت عاد اویساء حبیب " اگر از من بپرسى که چگونه‏ اى ؟ گویم در برابر سختى روزگار شکیبا و پایدارم ، بر من دشوار است که اندوهناکم ببینند تا دشمن سرزنش کند و دوست غمگین گردد.
26 – نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به مردم مصر هنگامى که مالک اشتر ( رحمه الله ) را بر آنان امارت داد .
از بنده خدا على ، امیر المومنین ، به مردمى که براى خدا خشمگین شدند ، هنگامى که دیگران در زمینش نافرمانى کردند و حقش را از میان بردند . هنگامى که ستم ، سراپرده ‏اش را بر سر نیکوکار و تبهکار و مقیم و مسافر بر پاى داشت و هیچ معروفى نماند که در سایه آن توان آسود و نه کس از منکرى سرباز مى ‏زد .
اما بعد ، بنده‏اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم . مردى که در روزگار وحشت به خواب نرود و در ساعات خوف از دشمن رخ برنتابد . بر دشمنان از لهیب آتش سوزنده‏تر است . او مالک بن الحارث از قبیله مذحج است .
در هر چه موافق حق بود به سخنش گوش بسپارید و فرمانش را اطاعت کنید . اگر گفت ، به راه افتید ، به راه افتید و اگر گفت ، درنگ کنید ، درنگ کنید . او شمشیرى است از شمشیرهاى خدا که نه تیزیش کند شود و نه ضربتش بى ‏اثر ماند . او نه به خود در کارى اقدام مى ‏کند . و نه از کارى باز مى ‏ایستد ، نه قدم واپس نهد و نه پیش گذارد ، مگر به فرمان من . در فرستادن مالک به دیار شما ، شما را بر خود ترجیح نهادم ، زیرا مالک را نیکخواه شما دیدم و دیدم که او از هر کس دیگر سخت‏تر لجام بر دهان دشمنانتان زند
27 – از نامه آن حضرت ( ع ) به عمرو بن العاص
تو دین خود را تابع مردى ساختى که گمراهیش آشکار است و پرده‏اش دریده است . کریمان را در مجلس خود ناسزا گوید و به هنگام معاشرت ، بردبار را سفیه خواند . تو از پى او رفتى و بخشش او را خواستى ، آنسان که سگ از پى شیر رود و به چنگالهاى او چشم دوزد تا مگر چیزى از فضله طعام خود نزد او اندازد . پس هم دنیایت را به باد دادى و هم آخرتت را . اگر به حق روى مى ‏آوردى هر چه مى‏خواستى به چنگ مى ‏آوردى . اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابو سفیان چیرگى دهد ، سزاى اعمالتان را بدهم و اگر شما مرا ناتوان کردید و برجاى ماندید عذاب خدا که پیش روى شماست براى شما بدتر است .
28 – از نامه آن حضرت ( ع ) به یکى از کارگزارانش
از تو خبرى به من رسید . اگر چنان باشد ، که خبر داده ‏اند ، پروردگارت را خشمگین ساخته‏اى و بر امام خود عصیان ورزیده‏اى و امانت را خوار و بیمقدار شمرده‏اى . مرا خبر داده ‏اند ، که زمین را از محصول عارى کرده‏ اى و هر چه در زیر پایت بوده ، برگرفته ‏اى و هر چه به دستت آمده ، خورده ‏اى . حساب خود را نزد من بفرست و بدان که حساب کشیدن خدا از حساب کشیدن آدمیان شدیدتر است
29 – نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به یکى از کارگزاران خود
اما بعد . تو را در امانت خود شریک کردم . و یار و همراز خود شمردم و هیچیک از افراد خاندان من در غمخوارى و یارى و امانتدارى در نزد من همانند تو نبود . چون دیدى که روزگار بر پسر عمت چهره دژم کرده و دشمن ، آهنگ جنگ نموده و امانت مردم تباهى گرفته و این امت به تبهکارى دلیر شده و پراکنده و بیسامان گردیده ، تو نیز با پسر عمت دگرگون شدى و با آنان که از او رخ برتافته بودند ، رخ بر تافتى و چون دیگران او را فرو گذاشتى و با خیانتکاران همراى و همراز شدى . نه پسر عمت را یارى کردى و نه امانتش را ادا نمودى . گویى در همه این احوال ، مجاهدتت براى خدا نبوده و گویى براى شناخت طاعت خداوند حجت و دلیلى نمى ‏شناخته ‏اى ؟ شاید هم مى‏ خواسته ‏اى که بر این مردم در دنیایشان حیله کنى و به فریب از غنایمشان بهره‏مند گردى .
چون فرصت به دست آوردى به مردم خیانت کردى و شتابان ، تاخت آوردى و برجستى و هر چه میسرت بود از اموالى که براى بیوه زنان و یتیمان نهاده بودند ، برگرفتى و بربودى ، آنسان ، که گرگ تیز چنگ بز مجروح را مى ‏رباید .
اموال مسلمانان را به حجاز بردى ، با دلى آسوده ، بى ‏آنکه ، خود را در این اختلاس گناهکار پندارى . واى بر تو ، چنان مى‏ نمودى که میراث پدر و مادرت را به نزد آنها مى ‏برى . سبحان الله ، آیا به قیامت ایمانت نیست ، آیا از روز حساب بیمى به دل راه نمى‏ دهى .
اى کسى که در نزد من از خردمندان مى ‏بودى ، چگونه آشامیدن و خوردن بر تو گواراست و ، حال آنکه ، آنچه مى‏ خورى و مى‏آشامى از حرام است .
کنیزان خواهى خرید و زنان خواهى گرفت ، آن هم از مال یتیمان و مسکینان و مومنان و مجاهدانى که خدا این مالها را براى آنها قرار داده و بلاد اسلامى را به آنان محافظت نموده است . از خداى بترس و اموال این قوم به آنان باز گردان که اگر چنین نکنى و خداوند مرا بر تو پیروزى دهد ، با تو کارى خواهم کرد که در نزد خداوند عذر خواه من باشد . با این شمشیر ، که هر کس را ضربتى زده ‏ام به دوزخش فرستاده ‏ام ، تو را نیز خواهم زد . به خدا سوگند ، اگر از حسن و حسین چنین عملى سر مى ‏زد نه با ایشان مدارا و مصالحه مى ‏نمودم و نه هیچ یک از خواهشهایشان را بر مى ‏آوردم ، تا آنگاه که حق را از ایشان بستانم و باطلى را که از ستم ایشان پاگرفته است ، بزدایم . به خدا ، آن پروردگار جهانیان ، سوگند که آنچه تو به حرام از اموال مسلمانان برده ‏اى ، اگر به حلال به دست من مى ‏رسید ، دلم نمى ‏خواست براى بازماندگانم به میراث نهم . شتاب مکن ، گویى که به پایان رسیده ‏اى و در زیر خاک مدفون شده ‏اى و اعمالت را بر تو عرضه کرده ‏اند و اکنون در جایى هستى که ستمگر فریاد حسرت بر مى ‏آورد و تباه کننده عمر ، آرزوى بازگشت به دنیا مى ‏کند " و جاى گریز نیست
30 – امه آن حضرت ( ع ) به عمر بن ابى سلمه مخزومى که عامل آن حضرت در بحرین بود . او را عزل کرده و نعمان بن عجلان زرقى را به جاى او برگماشته است .
اما بعد . من نعمان بن عجلان زرقى را بر بحرین امارت دادم و تو را ، بى‏ آنکه بر تو نکوهشى و سرزنشى باشد ، از آنجا برداشتم . تو وظیفه خویش در امارت ، نیک ، به جاى آوردى و امانتى را که به تو سپرده بودم ، نیک ادا کردى . اینک به نزد من بیا . نه به تو بدگمانم و نه تو را ملامت مى ‏کنم و نه متهم هستى و نه گنهکار . مى ‏خواهم بر ستمکاران شامى بتازم و دوست دارم که تو هم با من باشى . زیرا از کسانى هستى که در جهاد با دشمن و برپاى نگهداشتن دین به تو پشتگرم توان شد . ان شاء الله
31- از نامه آن حضرت ( ع ) به مصقله بن هبیره شیبانى که عامل او در اردشیر خره بود
از تو خبرى به من رسیده ، که اگر چنان کرده باشى ، خداى خود را به خشم آورده‏اى و امام خود را غضبناک کرده ‏اى . تو غنایم جنگى مسلمانان را که به نیروى نیزه‏ها و اسبانشان گرد آمده است و بر سر آنها خونها ریخته شده ، به جماعتى از عربهاى قوم خود ، که تو را اختیار کرده‏ اند ، بخشیده ‏اى . سوگند به کسى که دانه را شکافته و جانداران را آفریده ، اگر این سخن راست باشد ، از ارج خود در نزد من فرو کاسته‏اى و کفه اعتبار خود را سبک کرده ‏اى . پس حقیقت پروردگارت را سهل مینگار و خوار مدان و دنیایت را به نابودى دینت آباد مگردان . که در زمره زیانکارترین مردم در روز رستاخیز خواهى بود .
بدان ، که مسلمانانى که در نزد تو هستند ، یا در نزد ما هستند ، سهمشان از این غنیمت برابر است . براى گرفتن سهم خود نزد من مى ‏آیند و چون بگیرند ، باز مى ‏گردند
32- نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به عثمان بن حنیف که عامل او در بصره بود ، وقتى که شنید به مهمانى قومى از مردم بصره دعوت شده و به آنجا رفته است .
اما بعد . اى پسر حنیف به من خبر رسیده که مردى از جوانان بصره تو را به سورى فرا خوانده و تو نیز بدانجا شتافته‏ اى . سفره‏اى رنگین برایت افکنده و کاسه‏ ها پیشت نهاده . هرگز نمى ‏پنداشتم که تو دعوت مردمى را اجابت کنى که بینوایان را از در مى ‏رانند و توانگران را بر سفره مى ‏نشانند . بنگر که در خانه این کسان چه مى‏ خورى ، هر چه را در حلال بودن آن تردید دارى از دهان بیفکن و آنچه را ، که یقین دارى که از راه حلال به دست آمده است ، تناول نماى .
بدان ، که هر کس را امامى است که بدو اقتدا مى ‏کند و از نور دانش او فروغ مى ‏گیرد . اینک امام شما از همه دنیایش به پیرهنى و ازارى و از همه طعامهایش به دو قرص نان اکتفا کرده است . البته شما را یاراى آن نیست که چنین کنید ، ولى مرا به پارسایى و مجاهدت و پاکدامنى و درستى خویش یارى دهید . به خدا سوگند ، از دنیاى شما پاره زرى نیندوخته ‏ام و از همه غنایم آن مالى ذخیره نکرده ‏ام . و به جاى این جامه ، که اینک کهنه شده است ، جامه ‏اى دیگر آماده نساخته ‏ام .
آرى ، در دست ما از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده است ، " فدکى " بود که قومى بر آن بخل ورزیدند و قومى دیگر از سر آن گذشتند و بهترین داور خداوند است . فدک و جز فدک را چه مى‏ خواهم ؟ که فردا میعاد آدمى گور است . در تاریکى آن آثارش محو مى ‏شود و آوازه‏ اش خاموش مى ‏گردد . حفره ‏اى که هر چه فراخش سازند یا گور کن بر وسعتش افزاید ، سنگ و کلوخ تن آدمى را خواهد فشرد و روزنه‏ هایش را توده‏ هاى خاک فرو خواهد بست . و من امروز نفس خود را به تقوا مى ‏پرورم تا فردا ، در آن روز وحشت بزرگ ، ایمن باشد و بر لبه آن پرتگاه لغزنده استوار ماند . اگر بخواهم به عسل مصفا و مغز گندم و جامه ‏هاى ابریشمین ، دست مى ‏یابم . ولى ، هیهات که هواى نفس بر من غلبه یابد و آزمندى من مرا به گزینش طعامها بکشد و حال آنکه ، در حجاز یا در یمامه بینوایى باشد که به یافتن قرص نانى امید ندارد و هرگز مزه سیرى را نچشیده باشد . یا شب با شکم انباشته از غذا سر بر بالین نهم و در اطراف من شکمهایى گرسنه و جگرهایى تشنه باشد . آیا چنان باشم که شاعر گوید :
و حسبک داء آن تبیت ببطنه و حولک اکباد تحنّ الى القدّ " تو را این درد بس که شب با شکم سیر بخوابى و در اطراف تو گرسنگانى باشند در آرزوى پوست بزغاله ‏اى " آیا به همین راضى باشم که مرا امیر المومنین گویند و با مردم در سختیهاى روزگارشان مشارکت نداشته باشم ؟ یا آنکه در سختى زندگى مقتدایشان نشوم ؟ مرا براى آن نیافریده ‏اند که چون چارپایان در آغل بسته که همه مقصد و مقصودشان نشخوار علف است ، غذاهاى لذیذ و دلپذیر به خود مشغولم دارد یا همانند آن حیوان رها گشته باشم که تا چیزى بیابد و شکم از آن پر کند ، خاکروبه ‏ها را به هم مى ‏زند و غافل از آن است که از چه روى فربهش مى ‏سازند . و مرا نیافریده ‏اند که بى ‏فایده ‏ام واگذارند ، یا بیهوده ‏ام انگارند ، یا گمراهم خواهند و در طریق حیرت سرگردانم پسندند ؟
گویى یکى از شما را مى ‏بینم که مى ‏گوید ، اگر قوت پسر ابو طالب چنین است ، باید که ناتوانیش از پاى بیفکند و از نبرد با هماوردان و کوشیدن با دلیران بازش دارد .
بدانید ، که آن درخت که در بیابانها پرورش یافته ، چوبى سخت‏تر دارد و بوته‏ هاى سرسبز و لطیف ، پوستى بس نازک . آرى ، درختان بیابانى را به هنگام سوختن ، شعله نیرومندتر باشد و آتش بیشتر . من و رسول خدا ، مانند دو شاخه ‏ایم که از یک تنه روییده باشند و نسبت به هم چون ساعد و بازو هستیم . به خدا سوگند ، که اگر همه اعراب پشت به پشت هم دهند و به نبرد من برخیزند ، روى برنخواهم تافت و اگر فرصت به چنگ آید به جنگ بر مى ‏خیزم و مى ‏کوشم تا زمین را از این شخص تبهکار کج اندیش پاکیزه سازم . چنانکه گندم را پاک کنند و دانه‏ هاى کلوخ را از آن بیرون اندازند .

اى دنیا از من دور شو ، افسارت را به پشتت افکندم . من خود را از چنگالهایت رها کردم و از دامهایت بیرون افکندم و از آن پرتگاهها که بر سر راه من کنده ‏اى اجتناب کرده ‏ام . آن گردن فرازانى که با دلیریهایت فریفتى ، اکنون کجایند ؟ آن مردمى ، که به زرق و برقهایت مفتون ساختى ، چه شدند ؟ آرى همه در گور خفته ‏اند . به خدا سوگند ، اگر تو موجودى مجسم بودى و پیکرى محسوس ، به خاطر آن گروه از بندگان خدا که به سراب آرزوها فریفته ‏اى و آنها را در گودالهایى که بر سر راهشان تعبیه کرده‏ اى ، سرنگون ساخته ‏اى و پادشاهانى که به ورطه نابودى سپرده‏ اى و به آبشخور بلا آنجا که هیچکس را از آن بازگشتنى نیست کشیده‏ اى ، حد خد را بر تو جارى مى ‏ساختم . فسوسا که هر کس بر لغزشگاه تو پاى نهاد ، سرنگون شد و هرکس کشتى بر گرداب تو راند ، غرقه گشت و هر که از چنبر تو سر بیرون کشید ، پیروز شد .
آنکه از تو در امان مانده ، باکى از آن ندارد که روزگار بر او تنگ گیرد ، زیرا دنیا در نظر او روزى است بر آستان غروب . از نزد من دور شو ، در برابر تو سر فرود نمى ‏آورم که بر من سرورى جویى و زمام کارم را به دست تو نسپارم که هر جا که خواهى مرا بکشى . به خدا سوگند تا مشیت خداوند چه باشد که نفس خویش را چنان پرورش دهم که چون قرص نانى یابد شادمان شود و به جاى هر نانخورش به نمک قناعت ورزد . و چشمانم را چنان به گریه وادارم که سرچشمه اشکش بخشکد و سرشکش به پایان رسد . آیا شتر ، شکم را به چرا انباشته است . و اینک به قرارگاه خود مى ‏رود ؟ یا آن گوسفند از علف اشباع گشته و اینک به آغل خود روى مى ‏نهد ؟
آیا على نیز سیر شده و اینک از تلاش باز ایستاده است ؟ اگر على پس از سالیان دراز به آن گوسفند یا شتر رها شده در علفزار ، شباهت یافته باشد ، چشمش روشن باد .
خوشا به حال کسى که وظیفه خود را نسبت به پروردگارش گزارده باشد و در بلاى خویش صابر باشد و شب هنگام خواب را بر چشم خود حرام کند ، یا چون خواب بر او غلبه کند ، زمین را نهالى و دستهاى خود را بالش سازد . در میان مردمى که از وحشت قیامت شب را زنده داشته‏ اند و از جامه خواب دورى گزیده‏اند و لبهایشان به ذکر پروردگارشان مى ‏جنبد و گناهانشان در اثر آمرزش خواستن فراوانشان ناچیز گشته است . " اینان حزب خداوندند و حزب خداوند رستگارند . " پس اى پسر حنیف ، از خدا بترس . به همان چند قرص نان اکتفا کن تا از آتش رهایى یابى.
33- نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به یکى از عمال خود
اما بعد ، تو از کسانى هستى که در برپاى‏ داشتن دین از آنان یارى مى ‏جویم و نخوت و سرکشى گناهکاران را به آنان فرو مى ‏کوبم و مرزهایى را که از آنها بیم رخنه یافتن دشمن است به آنان مى ‏بندم . پس آهنگ هر کار که مى‏کنى از خداى یارى بخواه و درشتى را به پاره‏اى نرمى بیامیز و ، در آنجا که نرمى و مدارا باید ، نرمى و مدارا کن و در آنجا که جز درشتى تو را به کار نیاید ، درشتى نماى و با رعیت فرو تن باش و گشاده ‏روى و نرمخوى . و مباد که یکى را به گوشه چشم نگرى و یکى را رویاروى نگاه کنى یا یکى را به اشارت پاسخ گویى و یکى را با درود و تحیت . با همگان یکسان باش تا بزرگان به طمع نیفتند که تو را به ستم کردن بر ناتوانان برانگیزند و ناتوانان از عدالت تو نومید نگردند . والسلام
34- از نامه آن حضرت ( ع ) به معاویه
ستمکارى و دروغگویى دین و دنیاى آدمى را تباه مى ‏کند و کاستیهاى او را نزد عیبجویانش آشکار مى ‏سازد . و تو مى ‏دانى که از دست رفته را باز نتوانى آورد . مردمى قصد کارى نادرست کردند و حکم خدا را تاویل نمودند و خدایشان دروغگو شمرد . بترس از آن روز ، که هر که عاقبتى پسندیده دارد ، خشنود است و هر که زمام خویش به دست شیطان داده و براى رهایى خود به ستیزه برنخاسته ، پشیمان است . تو ما را به حکم قرآن فرا خواندى و حال آنکه ، خود اهل قرآن نیستى . ما دعوت تو را اجابت نکردیم ، بلکه حکم قرآن را گردن نهادیم . والسلام
35- نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به فرماندهان لشکرها
از بنده خدا على ، امیر المومنین به نگهبانان مرزها . اما بعد . شایسته است که والى اگر مالى به دستش افتاد یا به نعمتى مخصوص گردید ، نسبت به افراد رعیتش دگرگون نشود . بلکه نعمتى که خدا به او ارزانى مى ‏دارد ، سبب فزونى نزدیکى او به بندگان و توجه و مهربانیش به برادرانش گردد .
بدانید ، حقى که شما بر عهده من دارید ، این است که چیزى را از شما مخفى ندارم ، جز اسرار جنگ را و کارى را بى ‏مشورت شما نکنم ، جز اجراى حکم خدا را . و حقى را که از آن شماست از موعد خود به تاخیر نیفکنم و تا به انجامش نرسانم از پاى ننشینم و حق شما را به تساوى دهم . چون چنین کردم ، بر خداست که نعمت خود بر شما عنایت کند و بر شماست که از من فرمان ببرید و اگر شما را فرا خواندم درنگ روا ندارید و در انجام دادن کارى ، که صلاح شما را در آن مى‏ دانم ، قصور مورزید و در راه حق خود را به سختیها افکنید .
اگر در آنچه مى ‏گویم خلاف روا دارید ، هیچکس در نزد من ، خوارتر و بى ‏ارج‏تر از آنکه سر بر تافته و به راه کج رفته است ، نخواهد بود . من او را سخت عقوبت خواهم کرد و او را از عقوبت من رهایى نیست . پس این فرمان را از هر که بر شما امیر است بپذیرید و در آنچه خداوند کارهایتان را بدان به صلاح مى ‏آورد ، از ایشان فرمان برید . والسلام
35- نامه آن حضرت ( ع ) به کارگزارانش در امر خراج
از بنده خدا ، على امیر المومنین به کارگزاران خراج . اما بعد . کسى که از روز حساب ، روزى که روى در آمدن دارد بیم به دل راه ندهد ، چیزى که در آن روز نگهبانش خواهد بود پیشاپیش نفرستد . بدانید ، که آنچه به انجام دادنش مکلف شده‏اید ، اندک است و پاداش آن بسیار . اگر در آنچه خداوند شما را از آن نهى کرده ، چون ستم و تجاوز ، عقابى نبود که مردم از آن بترسند ، در اجتناب از آنها آن قدر ثواب هست که مردم را براى ترک آنها بهانه‏اى نباشد . پس خود ، داد مردم را بدهید و در معاشرت با آنان انصاف را فرو مگذارید و براى برآوردن نیازهایشان ، حوصله به خرج دهید . شما خازنان رعیت هستید و وکیلان امت و سفیران امامان . کسى را که نیازى دارد ، در برآوردن آن درنگ مکنید آنسان ، که به خشم آید و او را از مطلوبش باز ندارید و براى گرفتن خراج ، جامه تابستانى و زمستانى مردم را یا ستورى که با آن کار مى‏کنند یا بنده آنها را مفروشید و هیچکس را براى درهمى تازیانه نزنید و دست به مال هیچکس ، چه مسلمان و چه ذمى ، نبرید ، مگر آنکه ، اسبى یا سلاحى نزد آنان بیابید که بدان بر مسلمانان تجاوز کنند و مسلمانان را شایسته نیست که اینگونه چیزها را در دست دشمن اسلام واگذارد تا سبب نیرومندى او بر ضد اسلام گردد . از خیرخواهى دیگران دریغ نکنید و با سپاهیان رفتار نیکو را فرو مگذارید و از یارى رعیت باز مایستید و در تقویت دین درنگ روا مدارید . آنچه در راه خدا بر شما واجب است به جاى آرید ، زیرا خداوند سبحان از ما و شما خواسته است که در سپاسگزاریش تا توانیم بکوشیم و تا توانمان هست یاریش کنیم . هیچ نیرویى جز از سوى خداوند نیست.

21


تعداد صفحات : حجم فایل:119 کیلوبایت | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود