ملاکهاى گزینش کارگزاران در حکومت علوى(ع(
جایگاه و اهمیت مدیریت و ضرورت بررسى ملاک و معیار گزینش مدیران، بر کسى پوشیده نیست. این مقوله، در دنیاى صنعتى، از تاریخ درازى برخوردار نیست، اما مدیریت و رهبرى در اسلام، افزون بر تاریخ طولانى، با آنچه در غرب مطرح است، تفاوتهاى زیادى دارد.
محور اصلى رهبرى و مدیریت در اسلام، انسان ـ به عنوان موجودى خلیفه الله و ابدى ـ است و هدف اساسى، رشد و تعالى ارزش هاى معنوى اوست. این اختلاف، سبب شده تا ملاک و ارزشهاى گزینش مدیران در اسلام و غرب در بسیارى موارد فرق کند.
پیش از آغاز بحث، یادآورى نکاتى سودمند خواهد بود:
1ـ در منابع اسلامى در باره ارزشها و ملاک هاى گزینش مدیران و زمامداران، مطالب زیادى وجود دارد، ولى در این نوشته، محور بحث، سخنان حضرت على(ع) است، هرچند گاهى از قرآن و روایات دیگر نیز سود جسته است.
2ـ از آنجا که مطالب حضرت؛ در این موضوع، فراوان است، لذا آنچه آمده، گزینشى از سخنان آن حضرت است.
3ـ ممکن است برخى از عناوین، از جهتى تداخل داشته باشد، ولى از جهات دیگرى مختلفند.
4ـ در پایان نوشته به فهرست بعضى از ملاک هاى گزینش که در عهدنامه آمده اشاره اجمالى مى شود.
5ـ مطالب این نوشته، از جهات معیارهاى شایستگى، اخلاق مدیریت، ویژگیهاى مدیر، عوامل موفقیت، شوون مدیریت، آفات آن، قابل بحث است، ولى براى دورى از طولانى شدن بحث، تنها برخى از معیارهاى گزینش، به طور مختصر بحث مى شود.
آگاهى
امام على(ع) در موارد فراوانى، دانش و آگاهى از ارزشهاى دینى و آموزه هاى الهى را از جمله شرایط لازم براى یک مدیر دانسته است. آن حضرت، در مقام تبیین ویژگیهاى رهبران دینى مى فرماید:
"ایّها الناس! انَّ احق الناس بهذاالامر … و اعلمهم بامر الله فیه؛[1]
اى مردم! سزاوارترین اشخاص بر خلافت، … و کسى است که داناتر از دیگران به دین خدا باشد."
محقق خویى در مقام توضیح این فراز، آیاتى را به عنوان شاهد آورده است. او، گفته است، این واقعیت، در آیاتى مورد اشاره واقع شده؛ در داستان انتخاب طالوت از سوى اشموئیل پیامبر به عنوان مدیر و فرماندهِ مبارزه با جالوت، پس از اعتراض مردم بر عدم شایستگى او ـ چون مال و ثروت ندارد ـ اشموئیل، او را به ویژگى علم و آگاهى توصیف مى کند:
"قال لهم نبیّهم انَّ الله قد بعث لکم طالوت مَلِکاً قالوا انّى یکون له الملک علینا و نحن احقّ بالملک منه و لم یُوتَ سعهً من المال قال انَّ الله اصطفاه علیکم و زاده بسطهً فى العلم …؛[2][3]
پیامبرشان به آنان گفت: "خداوند، طالوت، را براى زمامدارى شما مبعوث کرده است.". گفتند: "چگونه او بر ما حکومت کند با اینکه ما از او شایسته تریم و او ثروت زیادى ندارد؟". گفت: "خدا، او را بر شما برگزیده و او را در علم، وسعت بخشیده است."."
اهمیت و جایگاه آگاهى و دانش نسبت به حوزه کارى، در گزینش مدیران و مسوولان تا آنجاست که نادیده انگاشتن آن، خیانت به خدا و رسول او و تمامى مسلمانان به شمار آمده است. رسول خدا(ص) در این باره مى فرماید:
"مَن اِسْتُعْمِلَ عاملاً عن المسلمین و هو یعلم انَّ فیهم مَنْ هو اوْلى بذلک منه و اعلم بکتاب الله و سنَّهِ نبیّه، فقد خان الله و رسوله و جمیع المسلمین؛[4]
هر کس، از میان مسلمانان، کارگزار (مدیر) گردد، در حالى که مى داند دیگرى نسبت به او در این کار، اولى و آگاه تر به کتاب خدا و سنت رسول اوست، به خدا و پیامبر و تمامى مسلمانان خیانت کرده است."
این حقیقت، به بیانات و عبارات گوناگونى در جوامع روایى شیعه و سنّى گزارش شده است:
"قال رسول الله(ص): "مَنْ تَقَدّمَ على المسلمین و هو یرى انَّ فیهم مَنْ هو افضل منه، فقد خان الله و رسوله و المسلمین؛[5]
کسى که بر مسلمانان کارگزار گردد، در حالى که مى بیند در میان آنان کسى شایسته تر از او وجود دارد، به خدا و پیامبر و مسلمانان خیانت کرده است."
لازم به یادآورى است که ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه مى گوید، سزاوارتر بودن خلافت براى شخص آگاه تر، با مبناى مکتب معتزلى، یعنى تقدیم مفضول بر فاضل و صحّت خلافت خلفاى پیشین،[6] منافات ندارد.
محقق خویى، در پاسخ، مطالب فراوانى دارد. از جمله مى گوید، جمله "احقّ" در اینجا، به معناى افعل التفضیل نیست، بلکه به معناى حقانیّت است. بنابراین، معناى عبارت این است که مفضول، در برابر فاضل، حق حکومت کردن و رهبر شدن را ندارد.
او، آن گاه آیه "اُولوا الارحام بعضهم اولى ببعض" را شاهد مى آورد و مى گوید، واژه "اوْلى" در اینجا، معناى افعل تفضیل را ندارد.[7]
در جاى دیگر، امیر بیان(ع) در باره اهمیت علم و آگاهىِ زمامدار و مدیر جامعه اسلامى مى فرماید:
"لا یحمل هذا العَلَم الّا اهل البصر و الصبر و العلم بمواضعِ الحق، فامضوا لما تُومرون به وقفوا عند ما تنهون عنه؛[8]
این پرچم (زمامدارى و مدیریت جامعه) را جز افراد آگاه و با استقامت و عالم به جایگاه حق، به دوش نمى کشند. [وقتى چنین کسى، مدیریت را به دست گرفت]، باید که آنچه فرمان داده مى شوید را انجام دهید و آنچه را نهى مى شوید، ترک کنید."
آن حضرت، در حدیثى، از جمله اوصاف و شرایط مسوولان و کارگزاران امور مسلمانان را آگاهى بیشتر از احکام و معارف اسلامى دانسته است:
"… و انْ یکونَ اعلم الناس بحلال الله و حرامه و ضروب احکامه و امره و نهیه و جمیع ما یحتاج الیه الناس؛[9]
کارگزار (جامعه اسلامى) باید داناترین مردم به حلال و حرام خدا و احکام گوناگون و امر و نهى الهى و هر آنچه را که مردم بدان نیازمندند، باشد."
از مجموع آنچه گفته شد، استفاده مى شود که از جمله ویژگیها و شرایط گزینش مدیران و مسوولان در جوامع اسلامى از نگاه امام على و دیگر ائمه علیهم السلام آگاهى است، حال، این مدیر، مدیر ارشد نظام اسلامى باشد و یا مدیران بدنه نظام اسلامى.
البته، قدر متیقِّن از این ویژگى، علم و دانش در حوزه کارى است که در اصطلاح امروز، از آن با عنوان، "تخصص" یاد مى شود. افزون بر این، آگاهى از مکتب و آموزه هاى دینى نیز در برخى دیگر از کلمات آمده که مى توان آن را از شرایط کمال به شمار آورد.
بینش سیاسى
از جمله ملاکهایى که در روایات، بویژه در فرمایشهاى امام على(ع) براى تعیین کارگزاران بیان شده است، آشنایى با مسایل سیاسى است. در این قسمت، چند نمونه از این بیانات، گزارش مى شود:
"آفهُ الزُعماء ضعفُ السیاسه؛[10]
آفت رهبرى و مدیریت، ناتوانى در بینش سیاسى است."
در جاى دیگر مى فرماید:
"سوءُ التدبیر سبب التدمیر؛[11]
سیاست نادرست، موجب نابودى است."
در قسمت دیگر مى فرماید:
"حسن السیاسه قوام الرعایه؛[12]
سیاست نیکو، موجب استوارى جامعه است."
"مَنْ حسنتْ سیاسَتُهُ دامتْ ریاسته؛[13]
زمامدارى که سیاستش نیکو است، ریاستش پیوسته است."
"الملک السیاسه؛[14]
فرمانروایى، سیاست است."
از این گفتارها استفاده مى شود که حسن تدبیر و بینش سیاسى از شرایط لازم مدیران و زمامداران است؛ چه اینکه بدون بینش سیاسى صحیح، بویژه در شرایطى که دنیا از نظر اطلاع رسانى همانند دهکده اى کوچک مى ماند، ممکن است مدیران در گرداب سیاست بازى و جناح بندى ها گرفتار و نابود گردند.
ایمان در هدف
امام امیر مومنان(ع) در حدیثى که سیدرضى تحت عنوان "غرایب کلام" آنها را گرد آورده، در باره جایگاه و اهمیت ایمان به هدف در مدیران و کارگزاران مى نویسد:
"کنّا اذا احمَرَّ الباسُ اتَّقَیْنا برسول الله، صلى الله علیه و آله، فلمْ یکنْ احد منّا اقرب الى العدوِّ منه؛[15]
هر گاه آتش جنگ شعله کشید، ما به رسول خدا(ص) پناه مى بردیم که در آن لحظه، کسى از ما، همانند پیامبر(ص) به دشمن نزدیک تر نبود."
از این کلام مولا على(ع) ـ که گزارش قطعه اى کوتاه از تاریخ مبارزات رسول خدا(ص) است ـ مطالب فراوانى را مى توان فهمید، از جمله اینکه رهبران و مدیران جامعه دینى، باید همانند رسول خدا(ص) به راه و هدف خویش ایمان و اعتقاد راسخ داشته باشند و به گونه اى آن را حق بدانند که حاضر باشند تمام هستى و جان خویش را براى دفاع و پیروزى آن اهدا کنند.
در باره ایمان و اعتقاد راسخ رسول خدا(ص) آیات و روایات فراوانى رسیده، از جمله گزارش شده که رسول خدا(ص) در پاسخ پیشنهاد مخالفانِ عقیده و مرام آن حضرت، مى فرمود:
اگر خورشید را در کف دست راست و ماه را در کف دست چپم بگذارید، هرگز از راه و عقیده ام دست برنخواهم داشت.
مولاى متقیان، در مقام تبیین ویژگیهاى مالک اشتر، به عنوان یک مدیر نمونه، ایمان و اعتقاد راسخ او به عقیده و خسته نشدن از دفاع از آن را، از جمله آنها برشمرده مى فرماید:
"فانَّه سیف من سیوف الله لا کلیلُ الظُبَّهِ و لا نابیِ الضریبه؛ فانْ امرکم انْ تنفروا فانْفِروا و انْ امَرَکم انْ تُقیموا فاقیموا، فانَّهُ لایُقْدِمُ و لایُحْجم و لایوخِّر و لایقدِّم الّا عن امری؛[16]
او، شمشیرى از شمشیرهاى خداست که نه تیزىِ آن کند مى شود و نه ضربت آن بى اثر است. اگر شما را فرمان کوچ کردن داد، کوچ کنید و اگر گفت بایستید، بایستید که او در پیشروى و عقب نشینى و حمله، بدون فرمان من اقدام نمى کند."
واضح است که از این جملات استفاده مى شود که مالک اشتر، آن چنان به راه و مرامش عقیده داشته که لحظه اى از دفاع آن خسته نمى شده است.
از جمله ویژگیهاى یاران حضرت سیدالشهدا امام حسین(ع) نیز همین ایمان به عقیده گزارش شده، به گونه اى که آنان، افزون بر پیشى گرفتن در شهادت طلبى، آرزو مى کرده اند اى کاش هفتاد جان مى داشتند و آن را در راه امام و مولایشان هدیه مى کردند.
مى توان گفت، ایمان به هدف و خودباورى، مادر و سرچشمه صفات و شرایط لازم در مدیران و زمامداران به شمار مى آید؛ زیرا، اعتقاد راسخ و خلل ناپذیر، سبب مى شود، صفات دیگر، مانند شجاعت، سعه صدر، … انسان شکوفا و بروز کند. از این رو مى بینیم که مولا على(ع) به این ویژگى افتخار مى کند و در مقام تبیین ملاک و معیارهاى لازم در رهبران جوامع دینى مى فرماید:
"ماشککْتُ فی الحق مُذْ اُریتُهُ لم یُوجِسْ موسى(ع) خیفهً على نفسه، بل اشفَقَ من غلبه الجهّال و دُوَلِ الضلال! الیوم توافَقْنا على سبیل الحق و الباطل، مَنْ وثق بماءٍ لم یَظْمَا؛[17]
از روزى که حق، به من نشان داده شد، هرگز در آن شک و تردید نکردم! کناره گیرى من، مانند کناره گیرى حضرت موسى(ع) در برابر ساحران است که بر خویش بیمناک نبود، بلکه ترس او، براى این بود که مبادا جاهلان پیروز شده و دولت گمراهان حاکم گردد!
امروز، ما و شما، بر سر دو راهى حق و باطل قرار گرفته ایم [پس بدانید که] آن کس که به وجود آب اطمینان دارد، تشنه نمى ماند."
امانت دارى
مولا امام على(ع) در سخنى خطاب به اشعث بن قیس (استاندار آذربایجان) در تاریخ شعبان سال سى و شش، از کوفه، مسوولیت و منصب پذیرى را، نوعى امانت دارى تفسیر کرده، نوشته است:
"و انَّ عملک لیس لک بَطُعْمَهٍ و لکنَّهُ فی عنقک امانهٌ و انت مسترعىً لمَنْ فوقک … و فی یدیک مالٌ من مال الله تعالى و انت من خزّانه حتّى تُسلِّمه الىَّ. و لَعَلّی الّا اکونَ تَشَّر ولاتک لک؛[18]
همانا، پُست استاندارى، براى تو، وسیله آب و نان نبوده، بلکه امانتى در گردن توست. باید که از فرمانده و امام خویش پیروى کنى … در دست تو، مالى از ثروتهاى خداى بزرگ و عزیز است و تو خزانه دار آنى، تا به من بسپارى. امیدوارم براى تو، بدترین زمامدار نباشم."
علامه ابن میثم در شرح و تفسیر این نامه، مطالبى را یادآور شده از جمله:
1ـ به هنگام پذیرفته شدن خلافت از سوى امیر مومنان، اشعث بن قیس، استاندار عثمان در آذربایجان بود.
2ـ در این نامه، مولا على(ع)، قیاسى را به شکل اول تشکیل داده است. قیاس، چنین است که منصب و مسوولیت، راه درامد امور دنیایى نیست و باید از امام خود اطاعت کنى و هر کس چنین باشد، حق ندارد از پیش خود استبداد و خودرایى داشته باشد.
3ـ در پایان نامه، یکى از مواردى را که نباید استبداد داشته باشد، گوشزد کرده و آن، بیت المال است که نباید در مصرف آن، خودراى باشد، بلکه او، خزانه دار است و وظیفه خزانه دار، تنها امانت دارى است.
این معیار و ملاک مدیریت، در دیگر فرمایشهاى آن حضرت، با عبارات مختلف تبیین شده است، مانند نامه اى که خطاب به مخنف بن سلیم (استاندار اصفهان) در باره قبح خیانت در امانت دارى مى نویسد:
"و مَن استهان بالامانه و رتع فی الخیانه و لمْ یُنزِّه نفسَه و دینَه عنها، فقد احل بنفسه الذُلَّ و الخزیَ فی الدنیا و هو فی الآخره اذل و اخزى. و انَّ اعظم الخیانه خیانهُ الامنه و افظعُ الغش غش الائمه؛[19]
کسى که امانت الهى را خوار شمارد و دست به خیانت آلوده کند و خود و دین خود را نسبت به آن، پاک نسازد، درهاى خوارى را در دنیا به روى خود گشوده و در قیامت خوارتر و رسواتر خواهد بود. همانا، بزرگ ترین خیانت، خیانت امینان و رسواترین دغلکارى، دغلبازى رهبران است."
آیه الله حسن زاده، در مقام تفسیر این قسمت از کلام مولا، مطالبى را متذکر شده است، از جمله:
1ـ از تعبیر امام (و رتَعَ فی الخیانه) استفاده مى شود، خیانتکار، همانند حیوانى است که در چراگاه مى چرد و در فکر اینکه این آب و غذا از چه کسى است و عاقبت این عمل چه مى شود، نیست.
2ـ جمله (فقد احَلّ بنفسه) اشاره به این است که پیامد و آثار خیانت خائن، به شخص او برمى گردد؛ چون، هر انسانى، در گروِ همان چیزهایى مى باشد که انجام مى دهد.
3ـ در باره اینکه چرا بزرگترین خیانت، عبارتست از خیانت به امت، مى نویسد:
"زیرا خیانت، فى نفسه، قبیح و بد است، هرچند نسبت به کسانى که به آنها اعتماد نشده باشد و اما خیانت به کسانى که به آنان اعتماد شده، بدتر است.".[20]
مولا على(ع) در مقام توبیخ و سرزنش یکى از کارگزاران که مسوولیتش را انجام نداده، تحت عنوان "خیانت در امانت" از کار او یاد مى کند و مى فرماید:
"امّا بعد. فقد بلغنی عنک امرٌ انْ کنتَ فَعَلْتَهُ فقد اسْخَطْتَ ربَّک و عصیْتَ امامَک و اخْزَیْتَ امانتَک! بلغنی انّک جَرّدْتَ الارض فاخذْتَ ما تحتَ قدمیکَ و اکلْتَ ما تحت یدیْک! فارفع الىَّ حسابک …؛[21]
پس از یاد خدا و درود، [مى گویم:] از تو خبرى رسیده که اگر چنان کرده باشى، پروردگار خود را به خشم آورده و امام خود را نافرمانى و در امانت خود خیانت کرده اى! به من خبر رسیده که کشت زمینها را برداشته و آنچه را که مى توانستى گرفته و آنچه در اختیار داشتى به خیانت خورده اى! پس هرچه زودتر، حساب اموال را براى من بفرست!"
ابن ابى الحدید در شرح این بخش، پس از توضیح و تفسیر، مواردى را از وصیّت و سفارش بزرگانى در این باره آورده و برخى از آثار اهمیت امانت دارى را برشمرده است.[22]
همین مضمون، در نامه عتاب آمیز آن حضرت به عبدالله بن عباس آمده است:
"امّا بعد. فانّی کنتُ اشرکتُک فی امانتی … و لَمْ یکنْ رجلٌ من اهلی اوثق منک فی نفسی لموُاساتی و موازرتی و اداء الامانه؛[23]
پس از یاد خدا و درود. همانا، من، تو را در امانت خود شریک دادم … و هیچ یک از خاندانم را براى یارى و مددکار و امانت دارى، چون تو مورد اعتماد قرار ندادم."
علامه ابن میثم، نسبت به اینکه مخاطب نامه، عبدالله بن عباس باشد، تردید مى کند و مى گوید این قول، مستندى ندارد، کمااینکه استناد نامه به عبیدالله وجهى ندارد.[24]
نسبت به این ملاک و معیار گزینش، آیاتى نیز دلالت دارد، از جمله:
"انَّ الله یامرکم انْ توْدوا الامانات الى اهلها و اذا حکمتم بین الناس انْ تحکموا بالعدل؛[25]
خداوند، به شما فرمان مى دهد که امانتها را به صاحبانش بدهید و هنگامى که میان مردم داورى مى کنید، به عدالت داورى کنید."
روایات زیادى که در باره این آیه وارد شده، دلالت دارد که مقصود از "امانات" ـ که باید به اهلش واگذار شود ـ عبارت است از مناصب و مسوولیتها، از جمله ولایت و امامت. در تفسیر کنزالدقائق و بحرالغرائب، نزدیک به پانزده روایت در این رابطه گزارش کرده[26] و در تفسیر برهان نیز روایاتى را نقل کرده که مقصود از "امانت"، "ولایت" است.[27]
مفسّران شیعه و سنّى نیز "امانات" را اعم از امانتهاى مالى و معنوى دانسته پستها و مناصب را مصادیق آن به شمار آورده اند. تفسیر قرطبى،[28] زمخشرى،[29] علامه طباطبایى،[30] مجمع البیان،[31] از این قبیل است.
در هر صورت، از نگاه مکتب مقدس اسلام، مسوولیت پذیرى، ریاست پذیرى نیست، بلکه امانت پذیرى است، از این رو، مدیران و کارگزاران، باید بدانند قبل از هر چیز، بار امانتى را بر دوش مى کشند و براى حفظ این امانت، باید نهایت تلاش و کوشش خویش را به کار گیرند تا مبادا به امانتِ در دست آنان، خیانت شود.
عدالت خواهى
عدالت، از واژه هایى است که در فرهنگ اسلامى، بیشترین تقدّس و کاربرد را دارد تا آنجا که بسیارى از مسوولیت و منصبهاى اجتماعى و فردى، مشروط به عادل بودن شده است. مفهوم کاربردى این عنوان، هرچند در موارد مختلف تفاوت مى کند و لکن ریشه و روح تمامى موارد، یکى است.
امیرالمومنین(ع) که خود شهید راه عدالت است، بیشترین تاکیدات و سفارش ها را در باره عدالت و دادگرى کرده تا جایى که نهج البلاغه را، به حق، "کتاب عدالت" نامیده اند. آن حضرت، در موارد زیادى اهمیت این مطلب را گوشزد کرده و بر آن تاکید ورزیده است. گزارش تمامى آنها، از این مختصر خارج است، از این رو به نقل چند نمونه بسنده مى شود.
در مقام توبیخ و سرزنش کسانى که به او توصیه کرده اند تا جهت استمرار حکومت، از ستم و جور یارى جوید، مى فرماید:
"اتامرونّى انْ اطلبَ النصرَ بالجور فیمن وُلِّیتُ علیه؟! و الله! لا اطورُ به ما سَمَرَ سمیرٌ و ما امَّ نَجْمٌ فی السماءِ نجماً؛[32]
آیا به من دستور مى دهید براى پیروزى خود، از جور و ستم در باره امت اسلامى ـ که بر آنان ولایت دارم ـ بهره جویم؟! به خدا سوگند! تا عمر دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان از پى هم طلوع و غروب مى کنند، هرگز چنین کارى نخواهم کرد."
علامه خویى در ذیل این بخش از خطبه، مطالب فراوان و غم انگیزى را گزارش کرده است از جمله:
مرحوم علامه مجلسى مى فرماید، بیشتر گرفتاریها و فتنه هایى که براى جهان اسلام و مسلمانان در طول تاریخ پیش آمده، ناشى از بدعت تبعیض در تقسیم بیت المال و بى عدالتى بوده است؛ زیرا، اگر عدالت و صرف بیت المال به گونه مساوى، رعایت مى شد، طلحه و زبیر پیمان شکنى نمى کردند و جنگ جمل و خلافت معاویه و استقرار حکومت بنى امیه و خون ریزى هاى بسیار و شهادت فرزندان رسول خدا(ص) همراه با ناسزاگویى به امیر مومنان و انتقال حکومت به بنى عباس، اتفاق نمى افتاد.[33]
ابن میثم، در شان و سبب ایراد این سخنان مى نویسد:
هدف امام على(ع) از ایراد این سخنان، تبرّى از ظلم و ستمگرى بوده است و آنچه سبب شده تا امام مطالب را ایراد کند، عبارت است از اینکه فردى به محضر آن حضرت آمد و هدیه اى را تقدیم کرد و درخواست بخشش از بیت المال را کرد. و چون هدیه، جهت دریافت وجهى از بیت المال بود، امام، هدیه را نپذیرفت و این مطالب را ایراد کرد.[34]
علامه شوشترى، در شرح این خطبه، روایات و احادیث فراوانى را گزارش کرده از جمله:
"الظلم فی الدنیا هو الظلمات فی الآخره؛[35]
ستمگرى در دنیا، تاریکى آخرت است."
شارح معتزلى نهج البلاغه، ابن ابى الحدید در شرح و تفسیر این حکمت مى نویسد:
ریاست، به امورى نیازمند است، از جمله جود و شجاعت و سعه صدر. و این، خیلى اهمیت دارد؛ زیرا، منصب و ریاست، بدون آن دوام ندارد و چون معاویه، سعه صدر داشت،[36] در ریاست به آنچه خواست رسید.
لازم به یادآورى است که آنچه معاویه داشت، سعه صدر نبود، بلکه نفاق و نیرنگ بود؛ زیرا، بزرگترین سعه صدر، بر اساس فرمایش امام صادق(ع)[37] عبارت است از: "تحمل شنیدن حق، هرچند علیه او باشد، و تسلیم در برابر آن".
این صفت والاى انسانى، در حدى از اهمیت و ارزش است که پیامبران الهى(ع) آن را با تضرع و التماس، از درگاه ایزد منّان خواسته اند.
آن حضرت، در باره قبح ظلم و ضرورت عدالت از سوى تمامى افراد، بویژه کارگزاران، مى فرماید:
"و الله! لَانْ ابیتَ على حَسَکِ السُعدان مَسَهَّداً او اُجَرَّ فی الاغلالِ مُصَفَّداً، احبُّ الىَّ من انْ القى اللهَ و رسولَهُ یومَ القیامهِ ظالماً لبعضِ العباد و غاصباً لشیی ءٍ من الحُطام! و کیف اظْلِمُ احداً لنفسٍ یُسْرِعُ الى البِلى قُفُولُها و یَطُولُ فی الثرَى حُلُولُها؟
سوگند به خدا! اگر تمام شب را بر روى خارهاى سَعدان[38] به سر ببرم و با غل و زنجیر به این سو یا آن سو کشیده شوم، خوشتر دارم تا خدا و پیامبرش را در روز قیامت، در حالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان ستم، و چیزى از اموال عمومى را غصب کرده باشم! چگونه بر کسى ستم کنم براى نفس خویش که به سوى کهنگى و پوسیده شدن پیش مى رود و در خاک زمانى طولانى اقامت کند؟"
در جاى دیگر، خطاب به مالک اشتر مى فرماید:
"انَّ افضل قره عین الولاه استقامهُ العدل فی البلاد و ظهورُ مودَّهِ الرعیّه؛[39]
بهترین چیزى که مایه روشنى چشم زمامداران و مسوولان است، همانا گسترش عدل و داد در بلاد و شهرها و آشکارى درستى و علاقه به مردم است."
از این روایات و آیات، جایگاه ویژه این صفت در مسوولان، به خوبى نمایان مى شود و در اهمیت آن همین بس که بسیارى از بزرگان و رهبران دینى و در راس آنان امام على(ع) در راه عدالت خواهى به شهادت رسیده اند و از این رو ضرب المثل شده که "قتل علیٌ لشده عدالته؛ على(ع) به جهت شدت عدالتش شهید شده است.".
احترام به نظر کارشناسان
خرد انسانها، محدود است و نمى تواند تمامى حقایق و راه حل مشکلات را بفهمد. از دیرباز، انسانهاى خردمند، جهت جبران این کاستى، از تجربیات و آموخته هاى دیگران کمک مى جسته اند. این امر فطرى و عقلایى، در آموزه هاى دینى نیز مورد تاکید و اصرار واقع شده، بویژه براى کسانى که مسوولیت اداره جامعه و نهادهاى اجتماعى را بر عهده گرفته اند. در این قسمت، چند نمونه از فرمایشهاى مولا على(ع) را در این باره گزارش مى کنیم.
آن حضرت، خطاب به محمد بن حنفیه مى فرماید:
"اضممْ آراء الرجال بعضها الى بعض، ثم اختر اقربَها من الصواب و ابعدَها من الارتیاب؛[40]
نظر مردان (اهل فکر و خرد) را، برخى را با برخى دیگر، ضمیمه کن و سپس نزدیکترین آنها را به حقیقت و دورترین آنها را از شک و تردید، انتخاب کن."
آن حضرت، در موارد زیادى، زمامداران و مسوولان را بر بهره مندى از فکر و خرد دیگران توصیه و از استبداد راى نکوهیده است، از جمله مى فرماید:
"لاتستبدّ برایک؛ فَمَنْ استبد برایه هلک؛[41]
خودراى مباش، زیرا، هر کس مستبد در راى باشد، نابود مى شود."
سعه صدر
امیر مومنان على(ع) سعه صدر را یکى دیگر از معیار ملاکهاى گزینش کارگزاران دانسته و در مواردى بر آن تاکید کرده، از جمله در یکى از کلمات قصار و پندآموز مى فرماید:
"آلهُ الریاسه سعه الصدر؛[42]
بردبارى و تحمل سختى ها، ابزار ریاست است.".
آیه الله حسن زاده، در شرح این جمله کوتاه که دربردارنده دنیایى از معنا و مطلب است، مى نویسد:
منصب و ریاست، چه از نوع الهى مانند منصب نبوت و امامت و آنچه در این شبکه قرار مى گیرد و چه از نوع بشرى که با انتخابات و یا با قهر و غلبه به دست مى آید، نیازمند حلم و بردبارى زیادى است؛ زیرا، با این بردبارى، مى توان مشکلات و خصومات و نیازهاى مردم را پاسخ مثبت داد. افزون بر این، ریاست و قدرت، منشا درگیرى و جنگ و خونریزى است و با بردبارى، مى توان این گونه مسائل را با کمترین هزینه حل کرد.
در ارتباط با اینکه سعه صدر یکى از ضوابط و معیارهاى گزینش کارگزاران است، آیات و روایات فراوانى بر این حقیقت دلالت دارد، از جمله:
"اذهب الى فرعون انَّه طغى* قال ربَّ اشرح لى صدرى* و یسِّرْلى امرِى؛*[43]
به سوى فرعون برو که او طغیان کرده است. (موسى) گفت: "پروردگارا! سینه ام را گشاده کن و کارم را برایم آسان گردان!"."
این آیات، در ارتباط با اجراى دستور و فرمان الهى نسبت به مبارزه با فرعون نازل شده و موسى(ع) جهت قدرت و توانایى بر اجراى این امر مهم، از خداوند، امورى را درخواست کرده، از جمله شرح صدر که در واقع همان سعه صدر است.
بسیارى از مفسران، این شرح صدر را جزء عوامل و شرایط لازم براى موفقیت اهداف مى دانند. علامه طباطبایى در این باره مى نویسد:
از ظاهر آیه پیداست که موسى(ع) آنچه را درخواست کرده، وسایل و عواملى بوده که در امر رسالتش به آن نیازمند بوده، نه امر نبوت. وى، رسالتى را که خداوند بر دوش او نهاده بود، بزرگ شمرد؛ چون، از شوکت و قوّت قبطیان، بویژه فرعونِ طاغى ـ که در راس آنان قرار داشت ـ آگاه بود، نیز از ضعف و اسارت بنى اسرائیل باخبر بود و مى دانست چه اندازه جاهل و کوتاه فکرند و گویا مى دانست که دعوت اش چه مشکلاتى را به بار مى آورد، به همین جهت، از خدا درخواست کرد که براى تحمل مصیبتها و حل مشکلات، به او سعه صدر بدهد.[44]
سعه صدر، آن چنان از اهمیت و جایگاه والایى برخوردار است که خداوند، هر کس را بخواهد هدایت کند، به او شرح صدر مى دهد. خداوند در این باره فرموده است:
"فمَنْ یرد الله انْ یهدیَهُ یَشْرَحْ صدره للاسلام و مَنْ یُرِدْ انْ یُضلَّهُ یجعلْ صدره ضیّقاً حرجاً؛[45]
آن کس را که خداوند بخواهد هدایت کند، سینه اش را براى (پذیرش) اسلام گشاده مى سازد و آن کس را که (به خاطر اعمال خلافش) بخواهد گمراه سازد سینه اش را تنگ قرار مى دهد."
از رسول خدا(ص) پرسیده مى شود: "مقصود از شرح صدر چیست؟". آن حضرت مى فرماید:
"نور یقذفه الله فی قلب مَنْ یشاء فینشرح له صدره و ینفسخ؛[46]
شرح صدر، نورى است که خداوند در قلب هر کس بخواهد، مى افکند تا در پرتوِ آن درخشش معنوى، سینه اش گشاده و وسیع گردد."
در جاى دیگر، خداوند، از جمله صفتهایى که موجب موفقیت و پیروزى رسول خدا(ص) شد، شرح صدر او را برمى شمارد و مى گوید:
"الَمْ نشرح لک صدرک؛[47]
آیا سینه تو را گشاده و فراخ نگردانیدیم؟"
شجاعت
بى گمان، از جمله شرایط و اوصاف لازم کارگزاران و مدیران، شجاعت و نترس بودن در ارتباط با انجام دادن وظایف دینى و آنچه در قلمرو مسوولیت او قرار دارد، است.
مولا امام على(ع) نیز بر این مهم در جاى جاى کلماتش تاکید کرده، از جمله در باره معیارهاى گزینش فرماندهان، خطاب به مالک اشتر مى فرماید:
"فولِّ من جنودک … اهل النجدهِ و الشجاعه؛[48]
براى فرماندهى سپاه … افرادى را از خاندان پارسا و داراى سوابق نیکو و دلاور و سلحشور انتخاب کن!"
مولاى متقیان، براى افرادى که طرف مشورت قرار مى گیرند، شرایط و اوصافى را در نظر گرفته، از جمله اینکه ترسو نباشند، بنابراین حال که شخص ترسو، قابلیت مشورت ندارد، به یقین، نمى تواند مدیر و کارگزار جامعه دینى نیز باشد. آن حضرت در این باره مى فرماید:
"و لا تدخلنَّ فی مشورتک … و لا جباناً یضعفک عن الاُمور؛[49]
راه مده در مشورت … افراد ترسو را! زیرا، در انجام دادن کارها، روحیه تو را سست مى کنند."
بى گمان، موفقیت رهبران و مدیران بزرگ، مرهون شجاعت آنان است؛ زیرا، شجاعت، در حالات و شرایط گوناگونى، سرنوشت ساز است، از جمله:
الف) در پذیرش اصل مسوولیت و مدیریت؛
ب) در مقابله با حوادث غیر منتظره و ناخواسته؛
ج) در پذیرش اشتباه و خطا و جبران آثار آن؛
د) در برابر وسوسه هاى قدرتهاى بزرگ و ارعاب آنان براى وابسته شدن؛
ه…) در میدانهاى جنگ و نبرد گرم و سرد با دشمنان گوناگون بشریت.
قاطعیت
از جمله ویژگیهاى لازم و ضرورى در مدیران و زمامداران جوامع اسلامى، قاطعیت در مقام تصمیم گیرى و اجراست. نقش و تاثیر جدى بودن مسوولان جامعه در تمام ایام، بویژه در حالات بحرانى و در مقابل آفات، و ضررهاى شک و دودلى آنان، بر کسى پوشیده نیست. از این رو یکى از ملاکهاى انتخاب مدیر و زمامدار، در فرهنگ و علوم مربوط به مدیریت، قاطعیت به شمار مى رود.
این حقیقت، از نگاه ائمه معصوم(ع) پنهان نمانده و در این باره مطالب فراوانى را بیان کرده اند. در اینجا، پاره اى از سخنان امام على(ع) گزارش مى شود:
"و لکنَّ اللهَ سبحانَهُ، جعل رُسُلَهُ اُولی قوَّهٍ فی عزائمهم و ضَعْفَهً فیما ترى الاعینُ فى حالاتِهِم مع قناعهٍ تَمْلَاُ القلوبَ و العیونَ غنىً؛[50]
خداوند، پیامبران را با عزم و اراده اى قوى، گرچه با ظاهرى ساده و فقیر، مبعوث کرد، با قناعتى که دلها و چشمها را پر سازد."
آن حضرت، در مقام توصیف مالک اشتر، به عنوان یک مدیر شایسته، یکى از ویژگیهاى برتر او را "قدرت تصمیم گیرى" برمى شمارد:
"اما بعد. فقد بعثتُ الیکم عبداً من عباد الله لا ینام ایّام الخوف و لا یَنْکُلُ عن الاعداءِ ساعاتِ الروع، اشدَّ على الفجار من حریق النار، و هو مالک بن الحارث اخو مَذحج. فاسمعوا له و اطیعوا امرَه فیما طابق الحق! فانَّه سیف من سیوف الله لا کلیل الظُبَّه و لا نابی الضَریِبَهِ؛[51]
پس از ستایش پروردگار. من، بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم که در روزهاى وحشت نمى خوابد و در لحظه هاى ترس از دشمن، روى نمى گرداند و بر بدکاران، از شعله هاى آتش تندتر است. او مالک، پسر حارث مذحجى است. آنجا که با حق است، سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید! او شمشیرى از شمشیرهاى خداست که نه تیزى آن کُند مى شود و نه ضربت آن بى اثر است."
در مورد قدرت تصمیم گیرى، و نکوهشِ دودلى و تردید مدیران، مى فرماید:
"لا تجعلوا علمکم جهلاً و یقینکم شکاً! اذا علمتم فاعملوا و اذا تیقنتُم فاقدموا![52]
دانش خویش را نادانى، و یقین خود را شک مپندارید! آن گاه که به علم دست یافتید، عمل کنید و آن گاه که به یقین رسیدید، اقدام کنید!"
لازم به یادآورى است که کلمه "قاطعیت" از ریشه "قطع" به معناى "بریدن و جدا کردن" است و انتخاب چنین واژه اى، از آن رو است که افراد قاطع، مشکلات را مى بُرَند و گره ها را مى گشایند.
متاسفانه، برداشت غلط، سبب شده که برخى، هر گونه بى گدار به آب زدنها و بى دقتى ها و تصمیمهاى عجولانه را قاطعیت بنامند!
خداوند متعال، وصف قاطعیت را براى رهبران و پیامبران، لازم دانسته و به رسول خدا(ص) دستور مى دهد، پس از مشاورت و رایزنى هاى لازم، شک و دودلى را کنار گذاشته و با عزمى راسخ تصمیم بگیرد و بر خدا توکل کند:
"و شاورهم فى الامر فاذا عزمتَ فتوکَّلْ على الله انَّ الله یحب المتوکلین؛[53]
در کارها، با آنان مشورت کن. اما هنگامى که تصمیم گرفتى (قاطع باش و) بر خداوند توکل کن؛ زیرا، خداوند، متوکلان را دوست دارد."
پیشگامى در عمل
مردم، در همیشه تاریخ، الگوپذیر بوده اند و با پیروى از اسوه هاى انتخابى خویش، اعمال و حرکات خود را تعیین کرده اند و مى کنند و واضح است که زمامداران و عالمان هر جامعه اى، در این باره، بیشترین اثر و نقش را دارند. از این رو، پیشگامى آنان در انجام دادن کارهاى خیر و سودمند، سبب مى شود تا مردم و رعیّت، از آنان پیروى کنند و در پى آنان، به دنبال اعمال شایسته حرکت کنند.
در آیات و روایات، به این مطلب توجه کافى شده است. مولا امام على(ع) نیز بارها به این حقیقت اشاره کرده است، از جمله:
"من حقِّ الملک انْ یوّمِن نفسه قبل جنده؛[54]
بر زمامدار است که خودش را آماده پذیرش (حقایق و اعمال خیر) پیش از افراد (لشکریان) کند."
ابن ابى الحدید در شرح و تفسیر این حکمت مى گوید:
فرع، همیشه، تابع و پیرو اصل است و اگر اصل، منحرف باشد، محال است که فرع، مستقیم باشد. و نیز ضرب المثلى عربى مى گوید: "آیا سایه مى تواند راست باشد در حالى که عود (صاحب سایه) کج است؟". بنابراین، کسى که خودش را امام (مدیر) جامعه کرده و شرایط و آداب لازم را نیاموخته، مانند کسى است که ادعاى صیاغت (انگشترسازى) و نجارى کند و بر ساختن انگشتر و یا تخته اى توان نداشته باشد و این، نوعى از دیوانگى به شمار مى رود، بلکه دیوانگى محض است.[55]
در جاى دیگر، پیشگامى در خودسازى و کارهاى خیر را از وظایف لازم هر مدیر و زمامدارى دانسته، مى فرماید:
"مَنْ نصب نفسه للناس اماماً فعلیه انْ یبدا بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره؛[56]
هر کس خودش را رهبر مردم قرار داده، باید پیش از آموزش دیگران، به آموزش خودش بپردازد."
مولا على(ع) نه تنها در بُعد نصیحت و تبیین شرایط و ملاکهاى مدیران، بر این مطلب پاى فشرده که در مقام عمل نیز چنین رفتار کرده است:
"ایها الناس! انّی ـ و الله! ـ ما احثکم على طاعهٍ الا اسبقکم الیها و لا انهاکم عن معصیهٍ الّا انتهی قبلکم عنها؛[57]
اى مردم! سوگند به خدا! شما را به چیزى توصیه نمى کنم، مگر اینکه پیشگام شما هستم در عمل به آن و شما را از چیزى برحذر نمى دارم، مگر اینکه پیش از شما، خودم برحذر مى شوم."
در قرآن، در آیات فراوانى، مدیران و زمامدارانى که مردم را به کارهاى پسندیده و خیر فرا مى خوانند، بى آنکه خودشان پیشگام در انجام دادن آنها باشند، مورد سرزنش و توبیخ واقع شده اند:
"اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم؛[58]
آیا مردم را به کارهاى نیک فرا مى خوانید، در حالى که خود شما، آن را فراموش کرده اید؟"
فروتنى
از جمله اوصاف و ملاک لازم در گزینش مدیران، فروتنى و دورى از تکبر و خودخواهى است؛ چه اینکه با فروتنى، زمامداران، در دل و روان زیردستان جاى مى گیرند و آنان را با تمام وجود دوست و عزیز مى دارند و بى گمان، محبوبیت رهبران و مدیران، از بزرگترین عوامل موفقیت و پیروزى آنان به شمار مى آید. از این رو، در آیات و روایات، بر این مطلب تاکید زیادى شده است.
مولا على(ع) نیز از جمله ملاکها و معیارهاى لازم در انتخاب افراد جهت مسوولیت، این ویژگى را برشمرده و در مواردى به آن اشاره کرده است. وى، خطاب به مالک اشتر مى فرماید:
"و اخْفِضْ للرعیّه جناحک و ابْسُطْ لهم وجهک و الِنْ لهم جانبک و آسِ بینهم فی اللَحْظَهِ و النظره و الاشاره و التحیّه حتّى لا یطمَعَ العظماءُ فی حیفک و لا یَیْاسَ الضُعفاء من عدلک؛[59]
پر و بالت را برابر رعیت بگستران و با مردم گشاده روى و فروتن باش و در نگاه و اشاره چشم، در سلام کردن و اشاره کردن، با همگان، یکسان باش، تا زورمندان در ستم تو طمع نکنند و ناتوانان از عدالت تو مایوس نگردند."
در این بخش از نامه، به چهار وصف و شرط لازم در مدیران اشاره شده که مهمترین آنها، فروتنى و رعایت عدالت و تساوى است.
آن حضرت، در نامه به محمد بن ابى بکر، به هنگامى که زمامدار مصر بود، توصیه و تذکراتى را به عنوان شرایط و اوصاف لازم بیان کرده است که چون شبیه آن چیزى است که در نامه به مالک اشتر مطرح شد، تکرار نمى کنیم.[60]
امیر مومنان(ع) براى تواضع، برکات و ثمرات فراوانى را برشمرده که از جمله آنها ایجاد محبت است که از بزرگترین عوامل پیروزى مدیران است. آن حضرت مى فرماید:
"ثمرهُ التواضع المحبه؛[61]
ثمره فروتنى، محبت است.".
خداوند، در قرآن کریم، بر لزوم این ویژگى براى رهبران الهى و مدیران، اصرار و در مواردى به آن اشاره کرده، از جمله به رسول خدا(ص) به عنوان الگو قرار گرفتن براى دیگر زمامداران و رهبران، فرمان مى دهد که در ارتباط با مردم فروتن و متواضع باشد.
"و اخفض جناحک لمن اتبعک من المومنین؛[62]
بال و پر از (مهر و عطوفت) خویش را براى مومنانى که از تو پیروى کرده اند، بگستران."
نبود سوء پیشینه
امیر بیان على(ع) از جمله معیار و ملاک را در گزینش مدیران و کارگزاران، گذشته درخشان و نداشتن سوء پیشینه دانسته و در مواردى به این مهم اشاره کرده است. در نامه به مالک اشتر، افزون بر طرح اصل مطلب، به آثار و نتایج آن نیز اشاره کرده است:
"انَّ شرَّ وزرائک مَنْ کان للاشرار قبلک وزیراً و مَنْ شرِکهم فی الاثام فلا یکوننّ لک بِطانَهً؛ فانَّهم اعوانُ الاثمه و اخوانُ الظلمه و انت واجدٌ منهم خیرَ الخلفِ ممَّن له مثلُ آرائهم و نفاذهم و لیس علیه مثل آصارهم و اوزارهم و آثامِهم ممَّنْ لمْ یعاونْ ظالماً على ظلمه و لآاثماً على اثمِهِ اوْلائک اخفُّ علیک موونهً و احسن لک معونهً؛[63]
بدترین وزیران تو کسى است که پیش از تو، وزیر بدکاران بوده و در گناهان آنان شرکت داشته باشد. پس مبادا چنین افرادى، محرم راز تو باشند! زیرا که آنان، یاوران گناهکاران و یارى دهندگان ستمکارانند. تو باید جانشینانى بهتر از آنان داشته باشى که قدرت فکرى امثال آنان را داشته، اما گناهان و کردار زشت آنان را نداشته باشند، کسانى که ستمکارى را بر ستمى یارى نکرده و گناهکارى را در گناهى کمک نرسانده باشند، هزینه این گونه افراد، بر تو سبک تر و یاریشان بهتر … است."
شارح معتزلى، در شرح و تفسیر این قسمت، مطالبى را بیان کرده است، از جمله:
علت اینکه امیر بیان، مالک اشتر را از گزینش افرادى که سوء سابقه (همکارى با ظالمان) داشته اند، منع کرده، عبارت است از اینکه گناه و ستم، براى چنین افرادى، ملکه شده و امکان ترک آن خیلى دور است.
آیه الله حسن زاده، در توضیح این بخش، بر این باور است که مولا على(ع) در سه مرحله سخن گفته است. سپس مى گوید:
وزیر، به معناى معاون است. این مفهوم، در قرآن نیز در ارتباط میان موسى و عمران (و اجعل لى وزیراً من اهلى[64]) آمده است و چون وزیر، آمادگى بیشترى دارد تا با مردم تماس حاصل کند و نیز بیشتر مى تواند با والى و حاکم جدید ارتباط برقرار و کسب موقعیت کند ـ زیرا از تجربه و اطلاعات بیشترى برخوردارند ـ از این رو، کمتر والى جدیدى پیدا مى شود که بتواند از دست چنین افرادى خلاصى پیدا کند، ولى مولا على(ع) بر این حقیقت اصرار ورزیده و تاکید کرده که باید از شر این افراد رهایى پیدا کنى.[65]
بنابراین، یکى از صفات لازم در مدیران و زمامداران، نبود سوء پیشینه آنان است؛ چه اینکه سوء پیشینه، سبب مى شود تا او، فاقد محبوبیت لازم در میان مردم باشد و نیز چه بسا عادات و حالت سویى که داشته، به صورت ملکه در او رسوخ کرده باشد و با به دست گرفتن مسوولیت و قدرت، آن صفات ناشایسته، خودش را نشان دهد.
توانایى (جسمى و روحى)
قدرت و توان مندى از دیگر ملاکهاى گزینش مدیران و مسوولان سازمانها و نهادهاى مملکت است؛ زیرا، بدون توانایى جسمى، شخص، نمى تواند به انجام دادن وظایف خویش اقدام و بار سنگین مسوولیت مدیریت را بر دوش کشد و آن را به سرمنزل مقصود برساند.
ائمه، صلوات الله علیهم، بویژه امام على(ع) در جا جاى کلمات خویش، بر این واقعیت تاکید کرده اند. در اینجا، برخى از فرمایشهاى امام على(ع) گزارش مى شود.
آن حضرت، خطاب به مالک اشتر براى تعیین و گزینش مسوولان و کارگزاران مى فرماید:
"و اجعل لراس کلِّ امرٍ من اُمورک راساً منهم لا یقهرهُ کبیرها و لا یَتَشَتَّتُ علیه کثیرها؛[66]
اى مالک! براى هر یک از کارهاى اجتماعى و سیاسى و اقتصادى خود، مدیر و رییسى را تعیین کن، مدیرى که داراى دو ویژگى باشد: بزرگى و عظمت کار، او را ناتوان و مغلوب نسازد و زیادى و تراکم کار، رنجورش نکند."
مولاى متقیان، در مقام تبیین اوصاف لازم مدیران و رهبران دینى، در خطبه اى که در شهر مدینه ایراد فرموده اند، گفته اند:
"ایها الناس! انَّ احق الناس بهذاالامر اقواهم علیه؛[67]
اى مردم! سزاوارترین اشخاص به خلافت، آن کسى است که در تحقق حکومت (و اهداف آن)، نیرومندتر از دیگران باشد."
آن حضرت، در نامه اى خطاب به محمد بن ابى بکر، جهت دلجویى و توضیح اینکه چرا او را از استاندارى مصر برداشته و استاندارِ مکان دیگرى قرار داده، به این نکته اشاره کرده است که اداره استان مصر، خارج از توان و قدرت او بوده است:
"امّا بعد. فقد بلغنی مَوْجِدَتک من تَسْرِیحِ الاشتر الى عملک و انّی لمْ افعل ذالک استبطاءً لک فی الجهد و لا ازدیاداً لک فی الجِدّ. و لو نزعتُ ما تحت یدک من سلطانک، لولَّیْتُک ما هو ایْسر علیک موونهً؛[68]
پس از یاد خدا و درود. به من خبر داده اند که از فرستادن اشتر به سوى محل استاندارى ات، ناراحت شده اى. این کار را به دلیل کُند شدن و سهل انگاریت و یا انتظار کوشش بیشترى از تو انجام ندادم، بلکه اگر تو را از استاندارى مصر عزل کردم، استاندار جایى قرار دادم که اداره آنجا بر تو آسانتر است."
امام على(ع) در نامه به قثم بن عباس فرماندار مکه، او را از توطئه اى که فریب خوردگان معاویه، در ایام حج طراحى کرده بودند، آگاه مى سازد و سپس او را توصیه مى کند که قدرت و توان خود را نشان دهد:
"فاقم على ما فی یدیک قیام الحازم الصلیب … و لا تکن عند النَّعماءِ بطراً و لا عند الباساء فشلاً؛[69]
در برابر توطئه خائنانه اى که از طرف دشمن طراحى شده، باید در مسند مدیریت مکه، مقاوم و پایدار باشى … نه به هنگام نعمتها، شاد، و نه به هنگام مشکلات، سست و ناتوان باشى."
امام(ع) خطاب به مالک اشتر نیز مساله قدرت و توان مندى مدیر و زمامدار را گوشزد مى کند و مى نویسد:
"ثم امور من امورک لابد لک من مباشرتها منها اجابه عمالک بما یعىا عنه کتابک و منها اصدار حاجات الناس عند ورودها علیک بما تخرج صدور اعوانک؛
اى مالک! در میان کارهاى گوناگون و فراوان، کارها و مسائلى است که باید شخصاً انجام دهى. مثلاً آنجا که کارمندان دفاتر از انجام آن عاجزند و یا کارهایى همانند خواسته هاى مهم مردم که دستیارانت قادر به انجام آن نیستند."
از این بیانات، اهمیت و جایگاه قدرت و توانایى مدیر نسبت به قلمروِ مسوولیت و ماموریتش، به خوبى روشن مى گردد و مى توان گفت، مدیر، نه تنها قدرت جسمى باید داشته باشد، بلکه قدرتهاى دیگرى که براى انجام دادن مسوولیت لازم است، مانند قدرت نوآورى و ابداع (ابتکار) و قدرت تبیین مسائل و مشکلات و نیازمندیها و قدرت بسیج و هدایت نیروهاى انسانى و قدرت تصمیم گیرى و قدرت پذیرش حق و تسلیم در برابر آن را باید داشته باشد.
خداوند متعال، در قرآن کریم، یکى از ویژگیهاى لازم در مسوولان و مدیران نهادهاى مملکتى را، توانایى و قدرت آنان برشمرده است.
در باره شایستگى هاى حضرت موسى(ع) براى استخدام و قبول مسوولیت، از زبان دختران حضرت شعیب، قوت و امانتدارى را به شمار آورده است:
"قالت احداهما یا ابت استئجرهُ انَّ خیر من استئجرت القوىّ الامین؛[70]
یکى از آن دو (دختر) گفت: "پدرم! او را استخدام کن؛ زیرا بهترین کسى را که مى توانى استخدام کنى، آن کسى است که قوى و امین باشد."."
در بعضى تفاسیر، این پرسش مطرح شده که "با توجه به اینکه دختران شعیب، براى بار نخست، موسى(ع) را مى دیدند، از کجا به قوت و توانایى او پى بردند؟".
در پاسخ گفته شده، آنان، دیدند که چگونه موسى با قدرت، چوپانان را از کنار چاه دور کرد تا آنان بتوانند از آب استفاده کنند. همین مطلب، در ضمن روایتى از على بن ابراهیم نیز آمده است.[71]
در مقام توصیف حضرت لوط(ع) و تبیین ویژگیهاى لازم رهبرى جامعه، قدرت بدنى از امتیازات وى به شمار آمده است:
"قال انَّ الله اصطفاه علیکم و زاده بسطه فى العلم و الجسم؛[72]
پیامبر (آن گروه معترض) گفت: "خدا، او را بر شما برگزیده و او را در علم و جسم (قدرت)، وسعت بخشیده است."."
با توجه به اینکه این بخش از آیه، در مقام پاسخگویى به اعتراض کسانى که لوط(ع) را شایسته رهبرى نمى دانستند ـ چون شرایط لازم از جمله ثروت را ندارد ـ بیان شده، از این رو بى گمان اوصافى که لوط بدان ها توصیف شده، از ویژگیها و شرایط لازم مدیران و زمامداران جوامع اسلامى خواهد بود.
پى نوشت ها:
1 ـ خطبه 173، بخشى از این خطبه، در رساله نقض العثمانیه ـ از محقق اسکافى ـ نیز آمده است.
2 ـ بقره، 247.
3 ـ منهاج البراعه، میرزا حبیب الله خویى، ج10، ص159.
4 ـ سنن بیهقى، ج10، ص11.
5 ـ الحیاه، محمدرضا حکیمى و دیگران، ج2، ص315.
6 ـ شرح نهج البلاغه، ج9 ـ 10، ص216.
7 ـ منهاج البراعه، ج10، ص159.
8 ـ خطبه 173.
9 ـ بحارالانوار، ج25، ح165.
10 ـ غررالحکم، 3931.
11 ـ همان، 5571.
12 ـ همان، 4818.
13 ـ همان، 8438 .
14 ـ همان، 17.
15 ـ نهج البلاغه، قصار 9.
16 ـ همان، نامه 38، این نامه را، غیر از سیدرضى، طبرسى در جلد ششم تاریخ اش در حوادث سال سى و هشت گزارش کرده است.
17 ـ نهج البلاغه، خطبه 4.
18 ـ همان، نامه 5، این نامه را، افزون بر سیدرضى، ابن مزاحم در کتاب صفین، ص20، گزارش کرده است.
19 ـ همان، نامه 26، قاضى نعمان در دعائم الاسلام، ج1، ص252، آن را آورده است.
20 ـ منهاج البراعه، ج19، ص52.
21 ـ نهج البلاغه، نامه 40، ابن عبد ربّه نیز آن را در عقد الفرید، ج4، ص355، نقل کرده است.
22 ـ شرح ابن ابى الحدید، ج15 ـ 16، ص314.
23 ـ نهج البلاغه، نامه 41.
24 ـ شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج5، ص90.
25 ـ نساء، 58.
26 ـ کنزالدقائق، ک3، ص434.
27 ـ تفسیر برهان، ج1، ص380، ح10.
28 ـ الجامع لاحکام القرآن، ج3، ص221.
29 ـ الکشاف، ج1، ص523.
30 ـ المیزان فی تفسیر القرآن، ج4، ص387.
31 ـ مجمع البیان، ج3، ص112.
32 ـ نهج البلاغه، خطبه 126.
33 ـ منهاج البراعه، ج8، ص185.
34 ـ شرح نهج البلاغه، ابن میثم، ج4 ـ 3، ص84.
35 ـ نهج الصباغه، ج6، ص520.
36 ـ شرح نهج البلاغه، ج17 ـ 18، ص432.
37 ـ بحارالانوار، ج78، ص223، ح93. در این حدیث آمده است: "اذا لم یرد الله بعبدٍ خیراً وَ کَّلهُ الى نفسه و کان صدرُه ضیقاً حرجاً. فانْ جرى على لسانه حقٌ، لمْ یعقد قلبه علیه و اذا لم یعقد قلبُهُ علیه، لم یسقط الله العمل به."
38 ـ خارى سه شعبه که خوراک شتران است و سخت گزنده است.
39 ـ نهج البلاغه، نامه 53.
40 ـ وسائل الشیعه، ج8 ، ص429.
41 ـ غرر، ج6، ص296.
42 ـ قصار، 176.
43 ـ طه، 24 ـ 26.
44 ـ المیزان، ج20، ص359.
45 ـ انعام، 125.
46 ـ مجمع البیان، ج3، ص190.
47 ـ انشراح، 1.
48 ـ نهج البلاغه، نامه 53.
49 ـ همان.
50 ـ نهج البلاغه، خطبه 192.
51 ـ همان، نامه 38. این نامه را افزون بر سیدرضى، طبرى در جلد ششم تاریخ اش، حوادث سال سى و هشت، گزارش کرده است.
52 ـ همان، قصار 274.
53 ـ آل عمران، 159.
54 ـ غرر الحکم، ج6، ص25.
55 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج17 ـ 18، ص328.
56 ـ نهج البلاغه، قصار 70.
57 ـ همان، خطبه 175.
58 ـ بقره، 41.
59 ـ نهج البلاغه، نامه 46.
60 ـ همان، نامه 27.
61 ـ غررالحکم.
62 ـ شعراء، 215.
63 ـ نهج البلاغه، نامه 53.
64 ـ طه، 28.
65 ـ منهاج البراعه، ج20، ص187.
66 ـ نهج البلاغه، نامه 53.
67 ـ همان، خطبه 173. لازم به یادآورى است که این فراز، در مبحث آگاهى نیز مطرح شد.
68 ـ همان، نامه 34. این نامه را، طبرى، در حوادث سال سى و هشت و بلاذرى در انساب الاشراف گزارش کرده اند.
69 ـ همان، نامه 33.
70 ـ قصص، 26.
71 ـ تفسیر نورالثقلین، ج4، ص123.
72 ـ بقره، 247.