تارا فایل

مقصود از فلسفه اشراق


 مقصود از فلسفه اشراق
بدون هیچ شکی آموزه توحید را در میان همه فلاسفه اشراقی که در بستر تمدن یونان و در بستر تمدن اسلام پا به عرصه ظهور نهاده اند بصورت کاملاً روشن می بینیم ، برای اثبات این مطلب، مباحث زیر را پیگیری می کنیم.
یکی از اصطلاحاتی که در مطالعات فلسفی بسیار جلب توجه می کند،کلمه یا اصطلاح اشراق است .اشراق بر وزن افعال، مصدر، اشرق، است یعنی تابش، با توجه به معنی لغوی فوق می توان فلسفه اشراق را فلسفه ای دانست که متکی بر پرتوها و تابش های فطری و شهودی است که با عنایت خداوند این جرقه ها بر قلب انسان مستعد می تابد.
بعضی از محققین معتقدند ، اشراق اسم مصدر و به معنای درخشش و نورافشانی آفتاب در حال طلوع است ، که به سه وجه ظاهر می شود . یکی به معنای فرزانگی یا حکمت که اشراق به عنوان ظهور وجود و عمل آگاهی که با کشف وجود، آن را به پدیدار شدن سوق می دهد.
معنی دیگر این است که منظور از فلسفه یا حکمت اشراق، نظریه ای است که بر حضور فیلسوف و بر ظهور بامدادی انوار معقول و فیضان آن انوار به نفوس در حال تجرّد آنها از ابدان مبتنی است .
معنای سوم اشراق را می توان به عنوان حکمت مشرقیین لحاظ کرد و معنای آن این است که فرزانگان ایران باستان ، نه تنها به واسطه موقعیت بلکه به سبب معرفت خود، مشرقی بودند ، یعنی این معرفت ، مبتنی بر کشف و مشاهده بود .
" گفته اند حکمت اشراقی حکمتی است که مبتنی بر تابش واشراق است ، حکمتی است غیر رسمی در برابر حکمت رسمی، حکمت اهل خطاب است در برابر حمت اهل بحث، حکمت ایمانی در برابر حکمت یونانی."1
مستفاد از عبارت فوق این است که :
1- حکمت اشراقی کاملاً بر تابش و اشراق تکیه دارد.
2- این حکمت در تقابل با حکمت استدلالی است .
عالیترین تجلّی استدلال و تعقّل را در فلسفه اشراق اعم از یونانی و اسلامی آن می بینیم و این به این دلیل است که اشراقات حاصل از شهود هیچگاه در تقابل با یافته های عقلی نیست کما اینکه یافته های عقل سلیم هم دقیقاً منطبق با ادراکات شهودی است .
فلسفه افلاطون و فلوطین و شیخ سهروردی در مساله توحید حتّی یک مورد هم پیدا نمی شود که شهود آن را بدست آورده باشد و مورد تایید عقل نباشد و یا عقل آن را بدست آورده باشد و مورد تایید شهود نباشد. بهمین دلیل است که سهروردی در هیچیک از آثار خود بطور کلی حکمت بخشی را بکنار نمی نهند.
آقای دکتر سجادی در مقدمه ای که خود بر ترجمه و شرحی که از حکمت الاشراق داشته اند مدعی شده اند که شیخ اشراق زردشت پیامبر بزرگ ایرانی را موسس فلسفه اشراق می داند .
برداشت آقای دکتر سجادی با عبارتی که از خود شیخ در حکمت الاشراق موجود است سازگاری ندارد زیرا شیخ الاشراق در عبارت ذیل هرمس را به عنوان موسس اشراق معرفی می کند ، نه زردشت و نه افلاطون را .
"و هذه الحکمه الاشراق الذوقیه قلّ من یصل الیها من الحکما… و هولاء منهم قدماء سبقوا، ارسطو زماناً ، کاغاثاذیمون و هرمس و… "2
در نهایت بهترین جویندگان دانش الهی را کسانی می داند که هم طالب تالّه اند و هم خواستار حکمت بحثی و در درجه دوّم حکیمانی را قرار می دهد که فقط خواستار حکمت الهی " ذوقی" هستند و در درجه سوّم کسانی را قرار می دهد که جویندگان حکمت بحثی اند.
بهترین جوینده کسی است که جوینده تاله و بحث باشد ، پس از آن جوینده تاله و بعد از آن جوینده بحث.3
شیخ کتاب حکمه الاشراق را که عالیترین اثر اشراق او محسوب می شود. برای کسانی تالیف کرده است که جامع حکمت ذوقی و بحثی هستند و این مهر تاییدی است بر عرایض نگارنده که به لحاظ روح اسلامی که هم به شهود عنایت دارد و هم به عقل نمی توان فلاسفه اسلامی را کسانی دانست که صددرصد به یکی گرایش پیدا کرده باشند و از دیگری غفلت کرده باشند گرچه این گفته قابل قبول است که رنگ شهودگرائی در فلاسفه اشراق بیشتر از رنگ استدلال گرایی است کما اینکه در فلسفه مشّاء خلاف این است ."و کتابنا هذا لطالبی التالّه و البحث… "4
و این کتاب ما برای کسی است که جوینده تاله و بحث است .
با بیان فوق شیخ کتاب حکمه الاشراق را برا ی کسانی مفید می داند که هم خواستار حکمت ذوقی باشند.
در مجموع باید فلسفه اشراق را کاملاً متاثّر از اشراق دانست.
در عین حال حکیم اشراقی کسی است که صفای باطن را شرط لازم برای وصلو به حقیقت می داند و به شرط لازم و کافی بلکه معتقد است در کنار این صفای دل قدرت استدلال هم لازم است .
فلسفه قدسی، در ساحتی ورای ساحت بحث و استدلال و براهین نظری قرار دارد . اما بی علم نظر و حکمت نظری هم به دست نمی آید. شیخ الاشراق صراحت دارد که جویای فهم حکمه الاشراق او باید اصول فلسفه مشّائی را به خوبی بداند و در این راه ورزیده و متوغّل باشد".5
یعنی در این فلسفه گرایش به اشراق از شفافیت بیشتری برخورد است تا گرایش به استدلال .
معرفی اجمالی چهره های شاخص در فلسفه اشراق
با آشنایی اجمالی که از فلسفه اشراق حاصل شد معرفی کسانی که با این روش فکری فلسفه خود را سر و سامان داده اند ساده است .
بنا به تصریح شیخ اشراق افلاطون یکی از پیشوایان حکمت اشراق است ، به همین دلیل بصورت اجمال با شرح حال ایشان و شرح حال فلوطین که افکار وی نیز در فلسفه اسلامی تاثیر داشته است آشنا می شویم.
افلاطون
چه با تردید و چه بدون تردید بر اساس نظر مشهور امروز افلاطون به عنوان پیشوای اصلی فلسفه اشراق در میان نحله های مختلف فلسفی مطرح است .
در پاره ای از آثار افلاطون مساله عشق و روشن کردن ماهیت عشق موج می زند و شاید تبیین و ریشه یابی ماهیت عشق بوده است که او را به عنوان پیشوای فلاسفه اشراقی در آورده است زیرا بنای اصلی فلسفه اشراق بر جذبه های ناشی از عشق و شهود است .
" … موضوع عمده ، مهمانی، تعریف و ماهیّت ، عشق، است . در این جا"زیبا" ، همچون موجودی در خود و برای خود ، یگانه و جاودان معرفی می شود… این زیبایی مطلق همان خیر مطلق است ".6
افلاطون در باب عشق معتقد است که ، عشق دو گونه است: زمینی و آسمانی و عشق آسمانی یا الهی، شریف ترین نوع جنون است که از سوی "الهه زیبایی" ، و ارس الهام می شود. ارس نزد یونانیان ربّ النّوع عشق است .
شیخ الاشراق خود، رئیس حکمت ذوقی را افلاطون دانسته است و بر این باور است که به نحوی مباحث حکمه الاشراق در آثار افلاطون موجود است و شارحین سخن شیخ از تفسیر سخن شیخ افلاطون را کسی دانسته اند که چنانچه در مساله از مسائل او را شک واقع می شد ، خلع بدن می نمود و در الواح عالیه آن امر را مشاهده می کرده است و سپس به بدن خود عود می نموده و خبر می داده است.
" … و هو ذوق امام الحکمه و رئیسها افلاطون صاحب الاید و النّور ، … یعنی آنچه از علم انوار در این کتاب مذکور شده موفق عقیدت افلاطن، است".
شهرزوری نیز در مقدمه خود بر حکمه الاشراق بر این باور است که افلاطون از افاضل اقدم در نحله فلسفی اشراق محسوب می شود.
" و هذه الحکمه الاشراق الذوقیه قلّ من یصل الیها من الحکماء و لایحصل الا للافراد من الحکماء المتالهین الفاضلین . و هولاا منهم قدماء سبقوا، ارسطو زماناً کآغاثاذیمون و هرمس و ابناذقلس و فیثاغورس و سقراط و افلاطون ."7
و بسیار اندکند کسانی از حکماء که به این حکمت اشراقی ذوقی دسترسی یافته اند و این حکمت حاصل نمی شود مگر برای حکماء متاله و فاضل و آنان کسانی هستند که از نظر زمانی قبل از ارسطو زندگی می کرده اند.
از عبارات فوق معلوم می شود که شهرزوری معتقد است :
1- واصل شدگان به حکمت ذوقیه اندکند.
2- فیلسوفان ذوقی از قبیل آغاثاذیمون، هرمس،ابناذقلس و سقراط و افلاطون از نظر زمانی بر ارسطو مقدمند.
3- فیلسوفان ذوقی در امور ذوقی و شهودی تلاش بیشتری داشته اند اما از مباحث استدلالی بیگانه نبوده اند .
شیخ اشراق آنجا که قاعده امکان اشرف را در حکمه الاشراق تبیین می کند افلاطون را از اسطوانه های حمت ذوقی می داند که مکرّر از کالبد خود مجرّد شده و عجایب نظم و ترتیب و درعالم ظلمات و برازخ و روابط موجود میان انوار شریفه را دیده است و پس از این شهود روحانی بوده است که بر اثبات آنان اقامه برهان کرده است .
… شاهد بر مطلب این است که آنان بصورت مکرر از بدن خود جدا می شده اند و بعد از آن اقامه دلیل می کرده اند بر اثبات مدعای خود در مقابل مخالف خود…
شیخ معتقد است که افلاطون ذوات ملکوتی را دیده است .
… بناء افلاطون و اصحاب مشاهده بر اقناعیات نیست بلکه بر امر دیگری است و افلاطون گفته است : من آنگاه که مجرد می شوم افلاک نورانی را مشاهده می کنم .
باری از آنچه گذشت جایگاه افلاطون در فلسفه اشراق روشن شد و مشخص ، که به حق باید او را پیشوای اشراق و یکی از شاخص ترین چهره های این مکتب داشت .
فلوطین
با توجه به این نکته که اساس فلسفه اشراق بر شهود باطنی تکیه دارد حق این است که باید فلوطین را یکی از چهره های شاخص این نحله فلسفی دانست . به همین دلیل و به ویژه اینکه بررسی مساله توحید در فلسفه فلوطین از اهمیت ویژه برخوردار است .
فلوطین ،(275-205م) بزرگترین شاگرد آمونیوس ساکاس بود و هم او بود که افکار نوافلاطونیان را به صورت اساسی و استوار بیان کرد. تعالیم وی از بسیاری جهات مشابه فیلون یهودی بود.
اثولوجیا بمعنای معرفه الربوبیّات و الهیّات است و بعضی آن را به اسم میامیر معرفی کرده اند این لفظ در زبان سوری قدیم به معنی محاوره و مخاطبه استعمال می شده است ، به معنی پند و اندرز نیز آمده است ، این کتاب که به روش اشراق تالیف شده است اثر فلوطین معروف به شیخ یونانی است که یکی از بزرگان تلامیذ او " فرفوریوس صوری" ، آن را از تاسوعات استخراج نموده است ". 8
استاد سید جلال الدین آشتیانی معتقد است :9
1- شیخ اشراق در آثار فلسفی خود از کتاب اثولوجیا استفاده قابل توجهی نموده است .
2- اولین کسی که حق اثر فوق را به درستی اداء نموده و به عمق مبانی آن رسیده و برهان بر تمامیّت اصول و قواعد آن اقامه نموده صدرالحکما است.
3- از جمله مسائلی که شیخ اشراق به شدّت تحت تاثیر اثولوجیا بوده است مساله صدور کثرت از وحدت بوده است .
4- از افلوطین کتابی به نام اثولوجیا در دست است که بسیار مهم و مشتمل بر عالی ترین مسائل در حکمت و معرفت است.
کلمات شیخ یونانی در باب عشق حق و عشق به حق چنان می درخشد که هیچ انسان منصفی در این که او محو در اشراق بوده است کوچکترین شکی به خود راه نمی تواند بدهد.
" … و در حقیقت حق تعالی مشوّق کل است و این شوق ظلّ عشق حق بذات بیمهال اوست و او غایه الغایات است".
با توجه به صراحت عبارات شیخ یونانی در عشق و شهود اگر چنانچه مناط اصلی در اشراقی بودن را استفاده از ابزار عشق و شهود بدانیم و استفاده فراوان او از این شیوه شناخت ، باید او را یکی از چهره های فلسفه اشراق دانست که در این مهم اگر جلوتر از افلاطون نباشد، فاصله چندانی نیز با او ندارد.
شیخ اشراق
در میان فلاسفه اشراقی مسلمان باید شیخ را سرآمد و پیشرو و بنیانگذار دانست . نظراکثر قریب به اتفاق پژوهشگران فلسفه این است که شیخ با وجود عمر اندک خود، تا حدودی در فلسفه طرح نو د را نداخته است و به حق او را باید کسی دانست که همّت و اندیشه خود را به مساله "نور" معطوف داشته و بنیانگذار فلسفه نور است .
در نظر شهروردی نور از همه چیز ظاهر تر بوده و به هیچ گونه شرح و تعریف نیازمند نیست . نور نه تنها خود بالذّات ظاهر و آشکار است بلکه هر چیزی در پرتو آن ظاهر و آشکار می شود."10
هر جا که سخن از ابن سینا به عنوان موسّس فلسفه مشّاء درجهان اسلام به میان می آید بلافاصله از شیخ هم به عنوان بنیانگذار اشراق سخن به میان می آید .
" … ، آن کس که این روش را " فلسفه اشراق" را احیاء کرد "شیخ اشراق"، بود.
آقای حسین ضیائی در مقدمه بر انواریه نظام الدّین هروی که انواریّه ترجمه و شرح حکمه الاشراق است درباره شیخ اشراق معتقد است :11
1- نظام فلسفی اشراقی یکی از پر ارزش ترین نظام های فلسفی اسلامی است .
2- اصول فلسفه اشراق توسط شهاب الدین یحیی سهروردی تدوین شده است .
3- تاثیر فلسفه اشراق بر تکامل فلسفه در ایران و علی الخصوص تاثیر آن بر عرفان نظری بیشتر از کلیه نظام های فلسفی دیگر است .
4- پایه های تاریخی فلسفه اشراق از طرفی بر قرآن مجید و از طرفی بر مکتبهای افلاطونی و نو افلاطونی مبتنی است .
5- فلسفه اشراق از منطق المشرقیّین ، ابن سینا نیز متاثر است .
6- افلاطون در جمهوریّت خورشید و نور را نمادی از برای خیر و نیکی می داند و فلسفه اشراق از این سخن او متاثر است .
7- در فلسفه اشراق نور منبع هستی است و شناخت به واسطه آن است که امکان پذیر می شود.
8- فلسفه اشراق بر خلاف فلسفه مشّاء که تعقّل و برهان را اصلی می داند ، تعقّل و برهان را مبتنی بر شناخت نور موجود در موضوع می داند.
9- هستی از نظر فلسفه اشراق نور مجردّی است که از اصل نورالانوار ساطع می شود و عالم را فرا می گیرد.
یکی از مواردی که باید به آن توجه شود این است که نباید بین سهروردی اشراقی و کسانی دیگر که در میان فقهاء و صوفیّه به این نام معروفند اشتباه کرد که این افراد عبارتند از:
الف: ابوالنجیب عبدالقاهر، عبدالله بن عمویه فقیه و صوفی که ملقب است به ضیاء الدین سهروردی ، ایشان در بغداد در سال 563 هجری قمری دار فانی را وداع گفته است .
ب: صاحب کتاب عوارف المعارف که به نام ابوحفض عمر بن محمد بن عبدالله بن محمد بن عمویه معروف است و ایشان صوفی و فقیه شافعی است .
اثبات توحید در فلسفه شیخ اشراق
حقیقت امر این است که در فلسفه شیخ اشراق مساله توحید موج می زند .
1- واجب الوجود بودن، مستلزم وحدت اوست.
یکی از اصطلاحاتی که در سراسر آثار شیخ موجود است ، اصطلاح واجب الوجود ، واجب الوجود بالذات و… است .
تاکنون به سخنان صریح شیخ بر مساله توحید اشارات زیادی شده است در این نگارش نگارنده بر آن است که اگر حتی سخنان صریح بر توحید در آثار شیخ نباشد و صرفاً چند اصطلاح از قبیل اصطلاح فوق هم باشد کافی است که با تحلیل لفظی از اصطلاحات همان توحید ناب موردنظر شیخ ار استنتاج نمود.
مقصود از واجب الوجود و یا واجب الوجود بالذات،موجودی است که دارای ویژگی های ذیل باشد:
الف: باشد، یعنی بهره مند از هستی باشد.
ب: هستی فوق و بودن برایش ضروری باشد.
ج: ضرورت در بودن برای او از ناحیه ذات او باشد و نه از ناحیه غیر.
حقیقت این است که پژوهشگران فلسفه به این نکته توجه دارند که اصطلاح واجب الوجود یا نورالانوار از امّهات این دانش است بگونه ای که عقل سلیم در مورد پذیرش آن باید تسلیم شود.
اکنون وجود این اصطلاح در آثار شیخ و تحلیل آن
بعضی از لغات و اصطلاحات بر معنائی دلالت بالمطابقه دارند و بعضی دلالت بالتضمّن و بعضی دلالت باالالتزام . که شیخ از این سه دلالت با عنوان دلالت قصد، دلالت حیطه و دلالت تطّل ، نام می برد.
در باور شیخ حمل وجود بر واجب فقط در حوزه ذهن باشد و بعبارت دیگر شیخ یک واجب الوجود ذهنی را و نه عینی را باور داشته باشد.
واجب الوجود ذهنی ممکن است خالق صور ذهنی باشد ولی نمی تواند خالق اشیاء عینی باشد حال اینکه شیخ صدور اشیاء را بطریق قاعده امکان اشرف از نورالانور بصورت عینی می داند و نه ذهنی . چون امکان اشرف نهائی را از واجب می داند و چون واجب را واحد می داند معتقد است که از واحد جز واحد صدور نمی یابد.
در باور شیخ عقل و نفس و هیولای واقعی از واجب الوجود صدور می یابند و اگر واجب الوجود صرفاً ذهنی می بود محال بود که علّت امور عینی و خارجی گردد.
فرامین واجب الوجود ذهنی لزوماً باید ذهنی باشد لذا در این فرض جزا و پاداشهای موعود از طرف واجب الوجود، در باور شیخ نباید واقعی باشد و ترس از جهنم ذهنی و شوق رسیدن به بهشت ذهنی چه مفهومی می تواند داشته باشد.
باور شیخ صرفاً یک واجب الوجود عینی باشد بگونه ایکه تحت هیچ شرایطی هیچگونه شناختی ما نتوانیم از او حاصل کنیم . این فرض هم باطل است چون شیخ واجب الوجود را نورالانواری می داند.
شیخ واجب الوجود را بعنوان یک وجود عینی غیر قابل تصور و شناخت می دانست .
اینکه او واجب الوجود را بعنوان یک وجود حقیقی و واقعی بحت و بسیط در نظر بگیرد که می تواند از این وجود عینی فی الجمله تصویری و تصوّری در ذهن خود داشته باشد.
شیخ به اقتضای این اصطلاح وصرفنظر از هر دلیل دیگر به اعتبار دلالت تطفّل چاره ای ندارد جز اینکه واجب الوجود مورد نظر خود را واجد بداند چون اگر متعدّد بداند یا این است که واجب الوجودهای متعدد در طول یکدیگرند و یا در عرض یکدیگر ، اگر در طول یکدیگر بودند ناچار واجب الوجودهای فرودین واجب الوجود بالغیرند که باید به بالذّات منتهی شوند و نظر به لزوم ابطال تسلسل لزوماً واجب الوجود نهائی یکی خواهد بود.
اما اگر متعدّد باشند علاوه بر اینکه هزاران دلیل این تعدّد را باطل می کند در ذات این فرض تناقض است . لازمه واجب الوجود بودن، یکی بودن است.
در آثار شیخ به موارد فراوانی برخورد می کنیم که واجب الوجود در مورد خداوند تبارک و تعالی بکار برده است از جمله:
1- سهروردی دقیقاً به مطلب فوق توجه کرده است و علّت همتا نداشتن واجب الوجود را واجب الوجود بودن می داند و نه چیز دیگر و بعبارت دیگر این ذات، این است که واحد باشد .
می دانیم که اکثر فلاسفه بحث واجب الوجود را از بحث موادّ ثلاث آغاز می کنند شیخ نیز از این قاعده مستثناء نیست و لازم بذکر است که احتمالاً این شیوه بحث مربوط به دورانی است که شیخ تحت تاثیر فلسفه مشاء است .
جهات عقلی سه گونه است : واجب و ممکن و ممتنع است ، واجب آن است که وجود برایش ضروری است و ممتنع آن است که عدم برایش ضروری است و ممکن آن است که هیچ یک از وجود و عدم برایش ضروری نیست.
در عبارت فوق شیخ پس از تعریف واجب و ممکن و ممتنع اصولاً ضابطه اصلی در تفاوت ممکن و واجب را این می داند که وجود مممکن از ناحیه ذات او نیست بخلاف واجب که وجود ا و از ناحیه ذات اوست پس واجب الوجود در باور شیخ موجودی است که از نظر عقلی هیچ علتی فوق او قابل تصور نیست و در سلسله علل هر چه هم که بعد از او تصور می شود معلول اوست .
" فی مباحث مما هو مذکور قبله ، و ممّا ینقسم الیه الموجود الواجب و الممکن … الخ".12
در این فصل شیخ بشرح ذیل واجب الوجود بالذّات ، مورد نظر خود را اثبات کرده و بر این مطلب در فراز بعد تاکید می کند که اقتضای واجب الوجود این است که واحد باشد .
به تعبیر دیگر معتقد است که واحد در مفهوم واجب الوجود بالذّات وجود دارد ، نه اینکه واجب الوجود چیزی است و وحدت او چیز دیگر.
مستفاد از عبارت فوق اینکه:
1-در اثبات واجب الوجود دو روش است .
1-1روشی که ابتداء وجود واجب الوجود را اثبات و سپس وحدت او را برای او اثبات می کند.
2-1 روشی که بواسطه آن اثبات می شود که واجب باشند لذا ممکن اند و نیازمند به مرجّحی که به واجب الوجود منتهی شود.
برهان بر وحدت واجب الوجود با عبارت: " واجب الوجود بودن مستلزم وحدت است."
2- پس از اثبات اینکه با اثبات خود واجب الوجود واحد بودن او هم اثبات می شود اثبات می کنند که اجسام و هیاتها کثرت دارند ، هیچ کدام نمی توانند واجب باشند لذا ممکن اند و نیازمند به مرجّحی هستند که واجب باشد یا مرجّحی که به واجب الوجود منتهی شود.
اگر ثابت شود که در هستی بی نیاز مطلق و سلطان مطلقی وجود دارد ، که قبلاً شیخ اثبات کرده است که وجود دارد ، اقتضای ضروری این وجود واحد بودن است .
2- نورالانوار بودن ، مستلزم وحدت اوست.
همه می دانیم که انتساب اشراق به شیخ از زمانی شروع می شود که او در اثر گرایش قلبی به نور خد، تشعشع و تلالو ، آن نور مطلق و بیکرانه را در جان خود بشهود، دریافت کرده و با این سفر روحانی مدیحه سرای نورالانوار شده و بر مبنای همین سفر است که مباحث حکمت بحثی و مشّائی را شرط لازم اتّصال به مبدا فیض می داند و نه شرط لازم و کافی و با صراحت اعلام می کند که مطالب کتاب حکمه الاشراق را فقط به کس یا کسانی آموزش دهید قبلاً حکمت مشّاء را کاملاً فرا گرفته باشند.
اصطلاح ذات واجب الوجود باعتبار مفهوم این عبارت و با قطع نظر از هر برهان درست است که اقتضای وحدت دارد اما این مساله که آیا او علّه العلل هست یا نیست در این باره ساکت است و نیازمند به دلیل دیگر هستیم.چون معنای واجب الوجود یعنی موجودی که هستی برای او ضروری است حالآیا این موجود علّه العلل است ؟ یا خیر؟ این مفهوم بما هو، در این مورد ساکت است ولی اصطلاح نورالانوار به اقتضای خود مفهوم، این مساله را القاء می کند .

شیخ در کتاب حکمه الاشراق گوید:
" القسم الثانی فی الانوار الالهیّه و نورالانوار و…"13
نور، بی نیاز از تعریف است چون ظاهر بالذّات است و چیزی در عالم وجود روشن تر از نور نیست.
چون نور بی نیاز بالذات است پس غنی است یعنی اینکه ذاتش و کمالش توقّف بر دیگری ندارد.
اشیاء عالم بر دو قسمند.
آنچه که نور و پرتو (که منظور از پرتو همان نور است) ، درحقیقت ذاتش وجود دارد.
آنچه که در حقیقت ذاتش نور و پرتو نیست.
نور هم بر دو قسم است .
نور عارض یعنی نوری که عارض بر غیر شود.
نور مجرّد و نور محض یعنی نوری که عارض بر غیر نشود.
آنچه از نور که در اجسام و مجرّدات است بعبارت دیگر نوری که بالذّات ، نیست بلکه عارض است".14 و برازخ " شیخ اشراق کلمه برزخ را بطور مطلق بر اجسام اطلاق کرده است."15
هیاتهای آنان در نهایت باید به نوری منتهی شوند و این همان نورالانوار است و نور محیط است و نور قیّوم است و نور مقدّس است و نوری است که اعظم و اعلی است و او نور قهّار است و او غنی مطلق است ، زیرا که مافوق آن نور، هیچ چیز دیگر نیست.
در این قسمت عبارات فراوانی است که بطور مکرّر شیخ تاکید بر وحدت نورالانوار می کند آنهم نه بگونه ای که ابتداء نورالانوار اثبات شود سپس صفت وحدت بر او حمل شود بلکه بدین گونه که اصولاً نورالانوار بودن مستلزم وحدت است.
3- قائده امکان اشرف، دلیل بر وحدت اوست.
در جای جای این نگارش بر این نکته تاکید شده است که دلائلی که دلالت مستقیم بر وحدت خدا دارد در آثار فلاسفه و بویژه فلاسفه اسلامی بسیار فراوان است لذا نگارنده بر آن است که از منظر دیگر به بحث توحید نظر کند و آن این است که آیا در پاره از آثار اصطلاحات رسیده از طرف فلاسفه می شود بشکل غیر مستقیم مساله وحدت خدا را نظاره گر بود یا خیر و اما وجه استدلال به قاعده امکان اشرف جهت اثبات وحدت ذات .
برای مقصود فوق ابتدا باید قاعده امکان اشرف را بشناسیم.
شیخ خود قاعده امکان اشرف را بشرح ذیل تقریر می کند.
مقتضای قاعده فوق هر گاه ممکن اخس موجود بود لازم است که ممکن اشرف پیش از آن موجود بود.16
آقای دکتر سجادی در تقریر قاعده امکان اشرف گوید:17
1- حکماء باستناد قاعده امکان اشرف بسیاری از مسائل مربوط به فلسفه را حل کرده اند و وجود بسیاری از واسائط را ثابت کرده اند.
2- مفاد قاعده فوق این است که : هرگاه موجود ممکن اخس تحصّل و وجود یافته باشد با الاستلزام بایستی موجود ممکن اشرفی قبل از آن موجود باشد که علت آن باشد .
3- اگر موجودات طبیعی و جسمانی بلاواسطه از ذات پروردگار صادر شوند توالی فاسد آن اشکالاتی خواهد بود.
4- به حکم قاعده امکان اشرف در می یابیم که باید موجودات متوسطّه مانند عقول و نفوس طولیّه و غیره، در اوّل و ثانی و ثالث باشند.
ممکن اشرف درمراتب وجود باید از ممکن اخسّ اقدم باشد .
" چون نورالانوار هر گاه از جهت وحدانیتش مقتضی موجود اخص (فروردین ) ظلمانی باشد دیگر جهت اقتضای اشرف برایش باقی نمی ماند زیرا دارای یک جهت است نه بیشتر و اگر چنین باشد صدور اشرف ازاو با واسطه یابی واسطه اصلاً جایزه نیست .پس اگر بی واسطه جایز باشد لازم می آید از واجب لذاته در مرتبه ای واحد دو شیء که اشرف و اخس اند صدور یابد .
شیخ اصولاً در طرح قاعده امکان اشرف این قاعده را فرع وحدت واجب الوجود قرار داده است یعنی اگر به نفس قاعده نظر کنیم بدلالت التزامی می تواند وحدت حق را ثبات کند.
شیخ در بیان قاعده الواحد ، بدون اشاره به مساله امکان اشرف وحدت واحد حقیقی با استفاده از برهان ترکّب مطرح می فرمایند و از آنجا که قاعده الواحد با قاعده امکان اشرف رابطه کاملاً تنگاتنگ دارند می تواند مدعای این نگارش را بهتر اثبات کند.
ادعای شیخ این است که از نورالانوار ، نور و ظلمت حاصل نمی شود.
دلیل اینکه ، اقتضای نور غیر از اقتضای ظلمت است و اگر از نور الانوار هم نور و هم ظلمت حاصل شود ، ذات نورالانوار مرکّب خواهد شد و این محال است دیگر اینکه نور از آن جهت که نور است اقتضای غیر نور را ندارد لذا از نورالانوار دو نور حاصل نمی شود . زیرا اگر دو نورحاصل شود الزاماً یکی از آنان غیر از دیگری خواهد بود و اقتضای هر یک غیر اقتضای آن دیگری است و لازمه این امر این است که در نورالانوار دو جهت باشد و قبلاً ثابت کردیم که جهات مختلف در نورالانوار ممتنع است .
4- غنای مطلق داشتن خدا دلیل بر وحدت اوست.
درآثار شیخ اشراق موارد فراوانی وجود دارد که از خداوند با عنوان غنیّ مطلق، کمال مطلق، جمال مطلق، خیر مطلق و … ، نامبرده شده است .
به حکم عقل غنی مطلق نمی تواند متعدد باشد چون امر در اغنیاء مطلق از چند فرض خارج نیست یا همه آنان از تمام جهات عین یکدیگرند ، لازمه این یگانگی غنی مطلق است چون چند چیزی که هیچ تفاوت میان آنان نباشد چند چیز نیست و بلکه یک چیز است یا در عین اینکه چند غنی مطلق هستند هیچ وجه اشتراکی با هم ندارند لازمه این امر این است که هر غنی مطلق حوزه ای مربوط به خود داشته باشد .اگر در هستی غنی مطلق باشد مستلزم این است که هر چیز که غیر از او باشد به او نیازمند باشد و این می تواند بما وحدانیت واجب الوجود را یادآوری کند.شیخ در جای دیگر علاوه بر اینکه با برهان عقلی وحدت واجب الوجود را از مفهوم غنای مطلق حضرت حق جلّ و علا انتزاع و اثبات می کند، از همین غنای مطلق استفاده می کند و برهان بر وحدت خداوند اقامه می کند و در نهایت یافته های خود را به زیور آیات قرآنی زینت می بخشد.
مستفاد از عبارت شیخ موارد ذیل است.
1-1- هیچ چیز بر سبیل الزام بر خداوند واجب نشود.
2-1- همه چیز بواسطه خداوند ضروری و واجب شوند.
مفهوم عبارت این است که همه چیز معلول خداست و خدا معلول هیچ نیست .
شیخ در پرتو نامه آنجا که سخن ازغایات و ترتیب وجود می راند ، معتقد است که :18
الف: غنیّ حقیقی آنست که او را در ذات و صفات خویش به هیچ جاجت نیافتند .
ب: هر چیز که در ذات و صفات بغیر خود حاجت افتد او فقیر است و نه غنیّ.
پ: سلطان حقیقی کسی است که ذات همه چیز از او باشد و ذات او از چیزی نباشد.
ت: نتیجه اینکه سلطان حقیقی و غنیّ مطلق واجب الوجودست که همه در وجود و کمال محتاجند به او و او بچیزی محتاج نیست.
از این عبارت کاملاً وحدت واجب هم فهمیده می شود اگر همه به او محتاج و او به هیچ کس محتاج نیست پس او مطلق است و اگر مطلق است لازمه اطلاق یگانگی است .
" و کمال و جمال مطلق واجب الوجود راست . جمال چیز آن است که کمال او لایق باشد او را حاصل بود، پس هیچ چیز را جمال چون جمال واجب الوجود نیست ، زیرا که کمال او بیرون از ذات او نیست و او بخشنده جمله کمالاتست ، پس کمال و جمال به حقیقت او راست و واجب الوجود خیر محض است، که خیّر گویند بعمنی نافع، و هیچ چیز نافع تر از واجب الوجودنیست ، که وجودجمله چیزها ازوست . و نیز خیّر گویند بمعنی آنکه چیزها بدو آرزومند باشند، پس بدین معنا هیچ چیز خیّرتر از واجب الوجود نیست که همه چیزها مشتاق اند بدو و بجود او . و چون واجب الوجود دیگری نست ، پس واجب الوجود را ندِّ نیست و ضدّ نیز نیست."19
اثبات صفاتی برای خدا در فلسفه شیخ اشراق که دلالت بر وحدت خدا دارد.
بدون هیچ شکی شیخ اشراق را باید کسی دانست که بصورت جدّی اقدام در راه شناخت حضرت حق جلّ و علی کرده است و از طرق متعدد گاه بشیوه مشائی و گاه بشیوه اشراقی، گاه با استفاده از اصطلاحات مطرح در متافیزیک ارسطو و گاه با اصطلاحات آمده در فلسفه افلاطون و فلوطین و … چندین صفت را اعم از سلبیّه و ثبوتیه در مورد ذات پروردگار مدّ نظر قرار دادهاست .
آنچه که شیخ مطرح کرده است به چند صفت محدود و مهمتر از همه به صفت وحدت می پردازیم.
1- صفت واحدت
شیخ در آثار خود با براهین فراوان صفت وحدت خدا را اثبات فرموده است ، آنچه تاکنون با عناوین مختلف در مورد وحدت پروردگار ازآثار شیخ آوردیم دلائل غیر مستقیمی بود که بدلالت التزامی و با تحلیل مفهوم اصلاحاتی که شیخ در مورد ذات پروردگار بکار می برد، بدست می آمد . اکنون بیشتر به طرح دلائلی می پردازیم که قصد اوّلیه شیخ از آوردن آن دلائل اثبات یگانگی ذات حضرت حق است . اکنون اهمّ این دلائل:
1-1- برهان ترکّب
شیخ در هیاکل النور ، برهان ترکّب را بشرح ذیل تقریر می کند .
" الهیکل الرابع. الفصل الاوّل: لایصح ان یکون شیئان هما واجب الوجود لانّهما حینئذٍ (ان) ، اشترکافی وجوب الوجود، فلابدّ من فارق، … "20
هیکل چهارم. فصل اول. اینکه دو چیز واجب الوجود باشد صحیح نیست ؛ بجهت اینکه در این صورت ،دو واجب الوجود ، اگراشتراک در وجوب وجود داشته باشند، پس بناچار چیزی می خواهند که بواسطه آن از هم جدا شوند،…
مدعا این است که نمی شود ، دو چیز باشند که هر دو واجب الوجود باشند.
اگر دو واجب الوجود باشند لزوماً در وجوب وجود مشترک خواهند بود لذا آنچه موجب دوئیّت می شود بناچار باید فارق و مابه الامتیازی باشد که وجود هر یک از آنها ویا هر دو آنها متوقف بر آن فارق و مابه الامتیاز خواهد بود و آنچه که بر چیزی متوقف و وابسته باشد لزوماً ممکن الوجود خواهد بود .
و اگر دو چیز باشند که هیچ مابه الامتیازی میان آنان نباشد دیگر دو نخواهند بود بلکه یک چیز واحد است و نه دو .
از آنجا که واجب الوجود یکی است ، اجسام و هیاتها (صورتها) که معدد هستند نمی توانند واجب الوجود باشند لذا اینها ممکن الوجودند به این دلیل که در هستی خود نیازمند به وجود مرجّح هستند .
واجب الوجود مرکب از اجزاء نیست ، چون اجزاء واجب نیستند و هر یک از اجزاء ممکن الوجود است ، و روشن کردیم در فراز قبل که دو واجب الوجود در هستی نیست.
شیخ در این متن چندین مطلب را در مورد واجب الوجود می آورد که عبارتند از :
الف: برهان ترکب بر وحدت پروردگار.
ب: اثبات این نکته که واجب الوجود جسم و هیئت نیست.
پ: اثبات این نکته که واجب الوجود از اجزاء نیست.
ت: اثبات این نکته که واجب الوجود ، محلّ برای صفات نیست.
ث: اثبات این مطلب که واجب الوجود واجب است از تمام وجوه، یعنی هیچ کمالی را فاقد نیست.
ج: بیان این مطلب که واجب الوجود ضدّ ندارد ، ندّ ندارد وقابلیت انتساب به مکان در او قابل تصوّر نیست.
ولی از آنجا که در مساله توحید اختلاف چندانی میان اشراق و مشاءّ نیست لذا همین برهان را بر مبنای اشراق هم بیان فرموده است که ما برای تمایز این براهین سعی می کنیم اسامی جدید و مناسب با برهان بر آنان بگذاریم.
2-1- برهان امتناع وجود مخصّص
ریشه و اساس این برهان تقریباً همان ترکّب است با این تفاوت که این برهان بر اثبات وحدت نورالانوار اقامه شد . و فرض وجود مخصّص را در فرض تعدد نورالانوار مطرح و باطل می کند ولی در برهان ترکّب اساس برهان بر اثبات وحدت واجب الوجود است و در فرض تعدد لزوم ترکّب را مطرح می کند و باطل می کند.
وجود دو نوری که هر دو مجرد و غنیّ بالذات باشند قابل تصور نیست .
دلیل بر مدعای فوق اینکه : اگر دو نور مجرد ، غنیّ بالذات تصورّ شوند.
آنچه در باب نور بیان شد دو نور مفروض در حقیقت نوریّه نمی توانند مختلف باشند . چون اثبات شد که نور حقیقت واحدی است بالذات ظاهر و مظهر غی راست.
مابه الامتیاز هر یک از دو نور مفروض از دیگری به واسطه ذات و نفس مابه الاشتراک هم نمی تواند باشد .
دو نور مفروض به یک امر فرضی دیگری که لازمه حقیقت نوریّه آنهاست نمی توانند از یکدیگر متمایز شوند، چون در آنن لازمه مفروض هم این دو نور مشترک می شوند.
نور مجرد غنیّ بالذات یکی است و نمی تواند دو تا باشد و آن نورالانوار است و هر چه غیر از اوست نیازمند به اوست و او نیازمند به هیچ کس و هیچ چیز نیست چون غنیّ مطلق و بالذات است .
اگر در هستی دو واجب الوجود می بود در این فرض.
الف: آن دو از تمام جهات هم جدای از یکدیگر نبودند زیرا بناچار در وجوب وجود اشتراک داشتند.
3-1- برهان ترکّب با بیانی دیگر
شیخ در اکثر آثار خود بر اثبات توحید از برهان ترکّب با شیوه ها و بیان های متفاوت استفاده کرده است . البته اساس این براهین این است که در فرض بودن دو واجب الوجود بالذات هر دوی آنان مرکّب ازمابه الاشتراک و ما به الامتیاز خواهند شد و لازمه ذاتی ترکیب نیازمندی به اجزاء است .
این برهان را شیخ به شرح ذیل سامان می دهد.21
مدعا: و نشاید که دو چیز واجب الوجود باشند.
دلیل: اگر دو واجب الوجود باشند امر از دو حال خارج نیست.
الف: یا این است که با هم شرکت دارند .
ب: با این است که با هم شرکت ندارند.
هر یک از دو واجب الوجود دو جهت دارند که عبارتند از:
هر یک از دو واجب الوجود دو جهت دارند که عبارتند از:
جهت مابه الافتراق ، که اگر جهت مابه الافتراق که تمایز یک واجب الوجود از دیگری بواسطه آن حاصل می شد ، نبود، هیچ یک از دو واجب الوجود هم موجود نبود.
جهت ما به الاشتراک ،که اگر جهت ما به الاشتراک که بمنزله وجه جامعه دو واجب الوجود است نبود، هیچ یک از دو واجب الوجود هم موجود نبود.
و چون ما به الافتراق هم بدون مابه الاشتراک متوقف و مبتنی شده است بر مابه الافتراق لذا این امر مستلزم این است که ما به الا شتراک هر دو واجب الوجود ، ممکن الوجود باشد و نه واجب الوجود.
و چون مابه الا فتراق هم بدون ما به الاشتراک نمی تواند وجود پیدا کند. پس مابه الافتراق هر دو واجب الوجود هم ، همانند مابه الاشتراکشان ،ممکن الوجود می شوند.
سلب جزء از واجب دلیل وحدت واجب است
شیخ با شیوه های مختلف وحدت حضرت حق را مد نظر قرار داده است از جمله از طریق سلب جزء از واجب الوجود ، برهان گونه ای را بر وحدت واجب الوجود آورده است .
مدعا این ا ست که واجب الوجود یکی بیش نیست.
" و واجب الوجودرا نشاید که جزو باشد ، که اگر وجود او بر اجزاء موقوف شود، معلول اجزاء گردد، پس واجب الوجود نباشد و نیز هر یکی از اجزاء او واجب الوجود نتواند بود، که ما بیان کردیم که واجب الوجود یکی باشد و اجسام و انواع و اعراض بسیارند ، و واجب الوجود بسیار نشاید، پس همه ممکن باشند، پس مرجّح و علت جمله واجب الوجود باشد و منتهای جمله علل اوست.
4-1 – برهان تناهی علل
این برهان بسیار شباهت به برهان صدیقین به شیوه ابن سینا دارد که شیخ الرئیس پس از اثبات عله العلل و وا جب الوجود بودن حق از نفس عله العلل بودن صفاتی از جمله صفت واحد را استنتاج و بر واجب الوجود حمل کرد.
برهانی را که از شیخ اشراق با عنوان تناهی علل ارائه می دهیم دقیقاً مبتنی شده است بر اقتضای ذاتی واجب الوجود ، یعنی اقتضای این ذات صرفنظر از هر چیز دیگر این است که باید واحد باشد ، یعنی از هستی او دلیل بر وحدت هستی او ارائه نشده است لذا ملاک صدیقین را دارد چون بنا بگفته صدرالمتالهین ملاک صدیقین بودن برهان است .
" الطریق الی المقصود هوَ عَین المقصود"… باشد .
عین این ملاک در برهان شیخ اشراق بر وحدت واجب الوجود دیده می شود که با استفاده از ذات واجب الوجود اثبات شده است.
مدعا این است که : واجب الوجود یکیست.
دلیل این است که : حقیقت وجود اقتضای آن کند که واجب الوجود بالذات و بنفس الذات یکی باشد . اگر چنین نباشد یکی بودن او از بهر عین وجوب وجود نخواهد بود . پس از بهر علتی بود و اگر چنین شود ممکن الوجود خواهد بود و دیگر نمی تواند واجب الوجود باشد.
5-1- برهان غنای ذاتی
این برهان نیز در باور نگارنده شباهت زیادی به برهان صدیقین دارد لذا شیخ اشراق را باید کسی دانست که به دو شیوه برهان صدیقین بر وحدت واجب ارائه داده است یکی با سبک و سیاق مشّائی و با استفاده از اصطلاحات مشّائیون از قبیل واجب الوجود و تناهی علل و دیگری با سبک و سیاق اشراقی و استفاده از اصطلاحات ویژه خود، گرچه این برهان از این جهت که در نهایت به ابطال تسلسل می رسد شباهت زیادی به برهان تناهی علل دارد .
نور مجرد غنیّ بالذات یکی است و دو نیست .
نورالانوار قاهر و چیره بود بر همه اشیاء جهان و مقهور هیچ امری از امور عالم نیست .
اگر ذات نورالانوار ممکن العدم باشد، قهراً ممکن الوجود هم خواهد بود و در این صورت ، لازم است که تقرّر و تحقق نورالانوار از طرف ذات خودش نباشد و به عبارت دیگر رجحان او از ناحیه ذاتش نباشد و بلکه باید به مرجحی دیگر باشد که نتیجه این می شود که نورالانوار غنیّ حقیقی بالذات نباشد، لذا محتاج به غنیّ مطلقی خواهد بود که نورالانوار است چون سرانجام او تناهی سلسله واجب بود.
6-1- برهان نفی اقتضای عدم از ذات نورالانوار
مدعای شیخ این است که نورالانوار واحد است.
دلیل این است که ، چیزی اقتضای عدم خود را نمی کند، چون اگر اقتضای عدم خود را کند هرگز تحققّ پیدا نخواهد کرد. لذا نورالانوار از آن جهت واحد است که او ذات خود را مشروط به شرطی نکرده است بهمین دلیل است که هر چه ماسوای اوست تابع اوست حال که ذات او مشروط بشرطی نیست و ضدّی برای ذات او قابل فرض نیست پس چیزی نمی تواند ذات او را باطل و نابود کند لذا و قیّوم همیشگی است و نورالانوار به هیاتی ملحق نمی شود که ترکیبی از نور و ظلمت باشد و لذا بهیچ وجه من الوجوه برای او صفتی امکان ندارد.
اگرهیات ظلمانی در ذات نورالانوار باشد مستلزم این است که جهت ظلمتی که در حقیقت ذات نورالانوار فرض شده است مستلزم وجوب نورالانوار شود. در این فرض نورالانوار، نور محض نیست بلکه مرکب است . از نور و ظلمت و جهت نوریّه ایکه در نورالانوار است بواسطه نور دیگری است که از آن نور دیگر بهره مند شده است لذا نورالانوار بلحاظ هیئت نوریّه خود بواسطه یک نور فقیریکه عارض است
7-1- برهان انور بودن منیر از مستنیر.
در برهان فوق محور اصلی برهان این است که منیر لزوماً از مستنیر ، نورانی تر است. اگر نورالانوار نور را از ذات خود کسب می کرد این امر مستلزم این است که ذات نورالانوار ، نورانی تر از ذات خودش باشد و این ممتنع است لذا نورالانوار یکی بیش نیست.
2- عینیت صفات خدا با ذات
در نظر شیخ خداوند تبارک و تعالی:
1- دارای کمال و جمال مطلق است .22
2- حیّ است و قادر است و عالم است و هیچکدام اینها زائد بر ذات او نیست .23
3- قدّوس و سلّام ، است که حاصل " سلّام " با نفی عیب ابد از اوست و حاصل " قدّوس" ، هم با سلب صفات نقص ابد از اوست.24
4- مجرّد است و از خود غایب نیست.25
5- مرکب و جسم نیست.26
6- مبدا و خالق و رازق است.27
7- واجب الوجود خیّر است بلکه خیر محض است .28
8- واجب الوجود را ندّ نیست و ضدّ نیست .29
9- نورالانوار و نور محیط و نور قّیوم و نور مقدّس و نور قهّار و نور اعظم و اعلی و غنیّ مطلق است.30
10- برای او مثلی نست." فلا ندّ له و لا مثل له".31
شیخ بصورت موکّد زیادت صفت بر ذات واجب الوجود را نفی می کند و بر این عقیده دلیل هم می آورد.

مدعای شیخ این است که :
"و نشاید که واجب الوجود را صفتی باشد زیادت بر ذات"
دلیل این است که : اگر صفتی زائد بر ذات واجب الوجود باشد ، مستلزم این است که واجب الوجود دو تا ، شود و برهان آوردیم که دو واجب الوجود نشاید که باشد.
همانگونه که ملاحظه می شود شیخ وحدت واجب الوجود را دلیل جهت اثبات این مدعا قرار داده است که واجب الوجود صفتی زائد بر ذات ندارد . و این بدلیل است که لازمه وجود صفت زائد بر ذات ندارد . و این بدین دلیل است که لازمه وجود صفت زائد در ذات در واجب الوجود ، تعدّد واجب الوجود و نیاز واجب الوجود به واجب الوجود دیگر است .
چون صفت لزوماً باید قائم به ذات باشد لذا وابسته به ذاتی جدای از خود است پس واجب الوجود نیست بلکه ممکن الوجود است و واجب الوجود را نشاید که صفتی ممکن باشد زیرا که آن ممکن را علّتی باید و ذات واجب الوجود از چیزی تاثیری نمی پذیرد.
واجب الوجود از خود هم تاثیر نمی پذیرد چون اگر نخستین تاثیر کند و هم بخویشتن تاثیر پذیرد جهت تاثیر کردن غیر از جهت تاثیر پذیرفتن است ، که تاثیر کننده ، دهنده است و تاثیر پذیرنده ستاننده و جهت ستانندگی نه جهت دهندگی است . پس واجب را در ذات خویش دو جهت عقلی لازم آید پس مرکّب و متکثّر شود و بگفتیم که این محال است .
1 شیخ شهید یحیی سهروردی، حکمه الاشراق ، ترجمه و شرح از دکتر سیدجعفر سادی، تهران، انتشارات تهران، ص هشت، س 25.
1 شیخ اشراق، مجموعه مصنفات، جلد دوم، به تصحیح کربن، (حکمت الاشراق) تهران ، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی ، ص5.
1 شیخ اشراق، مجموعه منصفات ، جلد دوم، به تصحیح و مقدمه هنری کربن، (حکمه الاشراق) تهران ، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی ، ص12،س24.
2همان ، ص12،س14.
3 میثاق امیر فجر، فلسفه اشراق، نامه فلسفه، شماره چهار، سال 1377، ص136،س27.
1دایره المعارف بزرگ اسلامی، جلد نهم، انتشارات مرکز دائره المعارف، تهران ، ص567،ستون دو، س39.
1 شیخ اشراق،حکمت الاشراق، به تصحیح و مقدمه هنری کربن، مقدمه شهرزوری ، تهران، موسسه مطالعات وتحقیقات فرهنگی، ص5، س12.
1 افلوطین، اثولوجیا ، ترجمه ابن ناعمه حمصی، تصحیح و مقدمه سیدجلال الدین آشتیانی، تهران، زوّار،ص92، س11.
2 همان ، ص6،س20.
1غلامحسین ابراهیمی دینانی، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ص129،س7
1 محمدشریف نظام الدّین هروی،انواریّه ، تهران ، امیرکبیر، صص نوزده الی بیست و دو.
1 شیخ اشراق، مجموعه منصفات ، جلد اول، تصحیح کربن، تهران ، موسسه مطالعات فرهنگی (کتاب المشارح و المطارحات )، ص 386، س13
1 شیخ اشراق، مجموعه منصفات ، جلد دوم، حکمه الاشراق به تصحیح کربن، () تهران ، موسسه مطالعات ،ص 106،س1
1 دکتر سید جعفر سجادی ، فرهنگ علوم عقلی، تهران ، انجمن حکمت و فلسفه ، ص 605 ، س4.
2 همان ، ص120، سطرآخر
1 شیخ اشراق، مجموعه منصفات ، جلد اول، به تصحیح کربن، (حکمه الاشراق) تهران ، موسسه مطالعات فرهنگی ،ص 154،س3.
2 دکتر سید جعفر سجادی ، فرهنگ علوم عقلی، تهران ، انجمن حکمت و فلسفه ، ص 457 ، س4.

1 شیخ اشراق، مجموعه منصفات ، الواح عمادی، هنری کربن، تهران ، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی ،پرتونامه ،ص 46،س9.
1 همان (پرتونامه)، ص39،س8
1 للسهروردی الاشراقی، هیاکل النور، قدم له : (حکمه الاشراق) ، الدکتور محمد علی ابوریّان ، مصر مکتبه التجاریه الکبری ، الطبعه الاولی ،ص 59،س1.
21 شیخ اشراق، مجموعه منصفات ، جلد سوم،(پرتونامه)، به تصحیح هنری کربن، تهران ، موسسه مطالعات فرهنگی ،ص 33،س11.
1 شیخ اشراق، مجموعه مصنفات ، جلدسوم، پرتونامه، با تصحیح هنری کربن، تهران موسسه مطالعات، ص39،س7.
2 همان ، ص39، س3.
3 همان ، ص38، س9.
4 همان ، ص38، س3.
5همان ، ص38، س14.
6 همان ، ص38، س12.
7همان ، ص39، س12.
8همان ، ص39، س17.
9 شیخ اشراق، مجموعه مصنفات ، جلددوم،حکمه الاشراق، با تصحیح هنری کربن، تهران موسسه مطالعات، ص121،س7.
1 همان ، ص122، س7.
—————

————————————————————

—————

————————————————————

34


تعداد صفحات : 37 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود