تارا فایل

مقاله بررسی نشانه شناسی




موضوع تحقیق:
نشانه شناسی

نام استاد:

محقق:

نشانه شناسی (Semiotics) چیست؟
واژه نشانه شناسی دارای ریشه ای یونانی است. این علم در قلمرو نشانه (sign) و معنا (meaning) به پژوهش می پردازد. این نام در حقیقت از واژگان علم پزشکی که علائم بیماری ها را مورد بررسی قرار می دهد، برگرفته شده است. از دوران باستان، فیلسوفان، منطق دانان و دستورشناسان به تحقیق درباره نشانه ها مشغول بوده اند و از عصر رمانتیک تا به امروز شاهد تلاش پیگیر زبان شناسان، مردم شناسان، روان شناسان، جامعه شناسان و ادبیات پژوهان برای تدوین نظریه ای منسجم درباره دلالت در ارتباط (signification in communication ) و شناخت (knowledge ) بوده ایم و این خود تعریف جدیدی ار این موضوع علم نشانه شناسی است.
چالرز پیرس فیلسوف آمریکایی، زیگموند فروید روانپزشک اتریشی، فردینال سوسور زبانشناس سوئیسی و آلژیرداس گرمس معناشناس فرانسوی لیتوانیایی تبار خدمات بی شائبه ای به نشانه شناسی در قرن بیستم نمودند. تکیه آنها بیشتر بر جوانب مختلف ماهیت عینی معنا و نقش انکارناپذیر آن در فرایندهای قیاسی (deductive ) اندیشه، احساسات، ساختار (structure ) زبان انسانی و کنشهای روایت شده (narratated acts) یا قابل روایت بوده است. ما انسان ها و در بعضی از موارد حیوانات در قالب نشانه ها اعم از زبانی و غیرزبانی (non-linguistic) می اندیشیم، حتی به وسیله آنها احساس می کنیم و در واقع در جهانی مملو ار نشانه های زبانی (linguistic signs) زندگی می کنیم. اما نشانه های زبانی تنها بخشی از معضل دلالت را تشکیل می دهد. در عصر ما نشانه شناسی از یک سو بدل به یکی از شاخه های فراگیر علوم انسانی شده و از سوی دیگر به صورت یکی از ابعاد مهم فلسفه باقی مانده است و نقش آن را به عنوان زبان واحد علوم انسانی، می توان با نقش ریاضیات در علوم طبیعی مقایسه کرد. پژوهشهای منحصر به فرد نظری و علمی محققانی چون بپتیتو فیلسوف فرانسوی، اکو همکار ایتالیایی او و توم ریاضیدان فرانسوی تاثیر به سزایی در پیشرفت نشانه شناسی در بین علوم دیگر شده است.
آثار سوسور به همراه آثار رومن یاکوبسن (زبان شناس روسی)، علم زبان شناسی کشور دانمارک را که دارای بزرگانی چون اتو یسپرسن، ویگو بروندل، کنود تویه بوو، پل دیده ریکسن(متخصص علم صرف و نحو) و لوییس یلمسلو( زبان شناس تطبیقی و پدر نظریه زبان شناختی گلوسماتیک (Glossematics) بوده است، به شدت تحت تاثیر قرار داد. این محققان البته بجز یسپرین از بنیان گذاران حوزه زبان شنانسی کپنهاگ(Copenhagen School of Linguistics) مسیر این علم را تغییر داد. نظریات آنان امروزه نیز بخصوص برای پژوهش های زبان شناختی و نشانه شناختی معاصر در زمینه دلالت هماوردی قدر به شمار می رود.
همان گونه که مطلع هستید، هر چند که تحقیقات نظری فروید، سرنوشت کاملا متفاوتی پیدا کرد ولی تاثیر انکارناپذیری بر متن شناسی (textual science) دانمارک که از دهه 60 به بعد تکامل یافته است، برجای گذاشت. از سوی دیگر آثار پیرس در بهره جستن از منطق (logic) و حفظ جنبه فلسفی نشانه شناسی نقش عمده ای ایفا کرده است. ریاضیات نیز از طریق الگوهای پویا و پرکاربرد رنه تامس در این امر سهیم گردیده است. اولین کسی که این الگوها را با معناشناسی (semantics) ساختارگرای گرمس- که در دهه های 80 و 90 در نشانه شناسی دانمارک متکامل گردیده است- تلفیق کرد، پتیتو بود. نشانه شناسی همیشه الهام بخش مطالعات فرهنگی و زیباشناختی (aesthetic) بوده است و در عین حال این پژوهش ها را مورد نقد و بررسی قرار داده است. شاهد این مدعی مطالعات مستمر و طنزآمیز اکو است که کاربرد این تحقیقات، خصوصا نظریات او درباره فلسفه نشانه شناختی پیرس، گاه و بیگاه در فلسفه علم نیز به چشم می خورد. پژوهش های زیست شناختی و ادراکی (cognitive) همانند علم اطلاعات (information science) به شکل قابل ملاحظه ای تحت تاثیر پرسش هایی که در علم نشانه شناسی مطرح است قرار گرفته است. تحقیقات تامس و گرمس در برداشتی که نشانه شناسان دانمارکی- براساس نظریه فاجعه (Catastrophe Theory)- از نشانه شناسی پویا و کیفی (modal) داشته اند. نقش به سزایی داشته است و در واقع این نگرش آنها تمامی جوانب حیطه گسترده "معنا" را دربرمی گیرد. خوشبختانه طی سالهای اخیر پژوهش های نشانه شناختی از عمق و گستردگی بیشتری برخوردار گردیده است.
یکی از خصایص منحصر به فرد "نشانه شناسان" این است که آنها معمولاً تحقیقات خود را در دو راستا یعنی در زمینه نشانه شناسی و در عین حال، یک علم دیگر متمرکز می کنند. این موضوع شامل حال تمام پیشگامان فوق الذکر و اکثر محققان معاصر می‎شود و باید توجه داشت که حوزه تجربی (empiric) علم نشانه شناسی بسیار گسترده است و به همین دلیل به سختی می‎توان آن را یک زمینه علمی مستقل تلقی نمود. از سوی دیگر اگر همان طور که ژولیا کریستوا معتقد است نشانه شناسی یک علم خودمحور بود و این خودمحوری جزیی از تعریف آن به شمار می رفت، نشانه شناسی به عنوان یک علم یا محکوم به فنا بود و یا فقط در حد یک نظریه می توانست بقای خود را حفظ کند.
آیا پژوهش های معناشناختی خودمدار نیست؟ آیا خود این علم "معنای جدیدی" را به وجود نمی آورد؟ آیا می‎توان بدون "خودمدار بودن" معنا را به کمک معنا توصیف و درک نمود. ویتگنشتاین معتقد است که توصیف زبان توسط خود زبان نوعی همان گویی (tautology) است؛ با در نظر گرفتن این باور او، آیا قادر خواهیم بود که پژوهش های نشانه شناختی را از فرو افتادن به دام همان گویی برهانیم؟
اگر بخواهیم نظرات ویتگنشتاین را بپذیریم باید بگوییم که به این ترتیب هیچ انسانی قادر به توصیف انسان دیگر نخواهد بود و به همین دلیل هم باید علوم انسانی را که حیطه عملکردشان پژوهش در مسائل انسانی است امری غیرقابل تصور، غیرممکن و صرفا نوعی همان گویی دانست. براساس این باور باید گفت که یک فرهنگ قادر به توصیف یک فرهنگ دیگر نبوده و با اندیشه نیز نمی توان یک فکر و اندیشه دیگر را بیان کرد. از این رو وجود هرگونه فلسفه ای محال بوده و به این ترتیب باید تحقیق و پژوهش را مختص علوم طبیعی و ریاضی به حساب آورد برای مثال طبق ویتگنشتاین، به کمک مسائل فرهنگی نمی توان مسائل طبیعی را تشریح نمود، مگر اینکه آخرالامر روشن گردد که این مسائل فرهنگی در وقاع جزئی از همان مسائل طبیعی اند.
هربار که ما با ادای یک کلمه یا جمله سعی می کنیم منظور خود را بیان کنیم، در واقع می خواهیم با استفاده از زبان به توصیف زبان، بپردازیم و برای انجام این کار با هیچگونه مشکلی نیز مواجه نمی شویم. بنابراین می‎توان نتیجه گرفت که این کار کاملاً انجام پذیر بوده و برای بیان مقصود، طرق بسیار متفاوتی وجود دارد. زبان پویاست و معنا از واژه ای به واژه دیگر منتقل می‎شود. ما نیز عمدتاً قادریم منظور خود را به صور گوناگون ابراز کنیم. منظور از به کار بردن واژه "عمدتاً" این است که هر بار که واژه ای را جایگزین یک واژه دیگر می کنیم اندکی تغییر در معنای جمله پدید می‎آید. به همین دلیل سخنی گزافه نخواهد بود اگر بگوییم که یک نشانه توسط نشانه ای دیگر تاویل (interpret) می گردد و خود آن نشانه نیز می‎تواند توسط یک نشانه دیگر تاویل گردد و این روند تا پایان تداوم می یابد. این امر نشان دهنده بی نتیجه بودن این فرایند نیست بلکه واکنشی زنجیره ای است که طی آن معنا از جهات مختلف مورد بررسی قرار می‎گیرد و به این ترتیب بخش پایدار آن مشخص می‎شود. گاهی برای دست یافتن به این امر، به تاویل زیادی نیاز است. اگر ما به تحقیق درباره شرایط، کیفیت، سبک، شکل و قالب (form) این تاویل ها بپردازیم و آنها را با جزء نامتغیر معانی حاصل از خودشان مقایسه کنیم، پی خواهیم برد که بعضی از این تاویل ها ارجح ترند. بهترین نظریه ها از خلل ناپذیرترین مفاهیم و الگوها نشات می گیرند. از آنجایی که از این منظر، همه شیوه های تاویل معانی به این اندازه مناسب نیستند، می‎توان میزان مناسب بودن آنها را سنجید و این عمل یعنی رسیدن به معنایی که مورد مطالعه قرار گرفته و یا به عبارت دیگر معانی ای که قابل درک است. البته درک کامل و مطلق، ممکن نیست و باید گفت که هر چند که معناداری ماهیت خاص خودش است و همچون طبیعت، طبعی سرکش و ناآرام دارد اما این سرکشی و نافرمانی، جزء شرایط عادی و عمومی هر درک و شناختی است و در واقع لطف ماجرا نیز در همین مسئله است.
با وجود این که از پیدایش علم نشانه شناسی سالهای زیادی می گذرد و ریشه های آن را در آثار یونانیان باستان، افلاطون، ارسطو، سوفسطاییان (Sophists)، رواقیان (Stoics)، نحویان (Grammarinas) و سپس مدرسیان (Scholastics) می‎توان یافت اما به هیچ وجه نمی توان این علم را کامل دانست و باید گفت که نشانه شناسی در حال برداشتن اولین گامهای خویش است و دانش پژوهان جدید نیز می‎توانند از همین نقطه با آن همگام شوند.

نشانه شناسی (semiology) و زبان شناسی
سوسور معتقد است که زبان اغلب به عنوان مجموعه ای از لغات و اسامی (nomenclature) در نظر گرفته می‎شود و چنین برداشتی مانع از درک ماهیت واقعی زبان می گردد. سوسور به جای اینکه زبان را فهرستی از لغات و اسامی فرض کند، آن را روشی برای دسته بندی می داند. زبان گفتاری (spoken language) به تنهایی نشانگر ماهیت واقعی زبان نیست. آنچه که ماهیت واقعی آن را نمایان می سازد، دسته بندی اصولی و ایجاد نظامی متشکل از نشانه های مختلفی است که با معانی مختلف مطابقت دارند. اگر ما بخواهیم به ماهیت حقیقی زبان دست یابیم، بایستی آن را نظامی نشانه ای (sign system) به حساب آوریم.
هنگامی که زبان روشی برای دسته بندی در نظر گرفته می شود، در واقع تبدیل به نظامی نشانه ای همچون خط، زبان اشاره، رفتار مودبانه، علائم و غیره می گردد. از دیدگاه نشانه شناسی و یا به استناد نظریه نشانه ها (Sign Theory) ، زبان و نظام های نشانه ای "شبه زبانی" (paralinguistic) فوق الذکر، از یک گونه اند یعنی همگی برای دسته بندی به کار می روند که البته زبان در بین آنها از همه مهمتر است. سوسور دلیل برتری زبان بر سایر نظام های نشانه ای را تشریح نکرده است، اما علت این ارجحیت می‎تواند به برداشت دیگری که از زبان می‎شود مربوط باشد: "زبان در مقام نظامی نشانه ای شیوه واحدی برای ارتباط میان انسانهاست." با استناد به این تعریف، زبان گذشته از این که روشی برای دسته بندی محسوب می گردد نظامی است که تشخیص معانی را میسر کرده و درک مفاهیم را ممکن می سازد. به کمک واژگان جدید زبان شناسی، می‎توان گفت که زبان با جنبه های ادراکی مرتبط است، در حالی که ارتباط به تبادل پراگماتیک (pragmatic) نشانه ها مربوط می‎شود. زبان را به تنهایی می‎توان مورد مطالعه قرار داد، در حالی که ارتباط بر پایه زبان به مثابه ساختار و صورت (form)- صورت زبانی (language form) استوار است. با توجه به مطالب فوق کاملاً روشن است که سوسور نشانه شناسی را علم پایه نشانه ها می داند و از نظر او زبان شناسی علمی متکی به نشانه شناسی است. در آراء او نشانه به عنوان یک پدیده اجتماعی جزئی از یک نظام نشانه ای به شمار می رود که وجودش وابسته به توانایی و اراده افراد اجتماع نیست بلکه در نتیجه "عادات نشانه شناختی" همگانی به وجود می‎آید. علم زبان شناسی همچون یک نظام نشانه ای- پدیده ای نشانه شناختی- مورد توجه سوسور است.
نشانه: معنی و لفظ، مدلول (signifie) و دال (signifiant)
ساده ترین تعریف نشانه عبارت است از: مجموعه ای دوگانه متشکل از یک مفهوم و یک صورت آوایی. برخلاف آنچه که برخی ادعا می کنند، منظور از نشانه رابطه بین یک جسم مادی و یک اسم نیست، بلکه موجودیت نشانه را باید در رابطه بین یک مفهوم و یک صورت آوایی جست. ترکیب مفهوم و صورت آوایی مجموعه ای به نام نشانه را به وجود می‎آورد. مفهوم، معنی یا مدلول و صورت آوایی، لفظ یا دال نیز نامیده می‎شود.
رابطه بین معنی و لفظ (مدلول و دال) اختیاری (arbitrary) است، یعنی ارتباطی طبیعی و منطقی بین آنها وجود ندارد. به این ترتیب سوسور این تصور را که یک نشانه لزوماً معادل یک چیز است رد می کند. سوسور نشانه را این گونه تعریف می کند: کلیتی که هم از یک معنی (مفهوم) و هم از یک لفظ (صورت آوایی) تشکیل شده است. رابطه بین این دو قراردادی و اختیاری است، یعنی واژه ملفوظ یا مکتوب لزوماً دال بر یک چیز خاص نیست و تنها دال بر یک صورت آوایی است نشانگر یک پدیده مشخص است. از این لحاظ برای سوسور نشانه در درجه اول یک عنصر ذهنی است.
نشانه و اختیاری بودن
اختیاری بودن نشانه یعنی این که هر نشانه ای می‎تواند نشانگر هر معنایی باشد. سوسور به دو درجه از اختیاری بودن- مطلق (absolute) و نسبی (relative)- اشاره کرده است، مطلق، زمانی که معنی و لفظ جداگانه مورد بررسی قرار می گیرند و نسبی، زمانی نشانه به عنوان یک مجموعه مطالعه می‎شود.
از نظر سوسور رابطه ای طبیعی و یا الزامی میان مفهوم "اسب"- حیوانی با مشخصاتی ویژه- و صورت آوایی یا لغت مکتوب "اسب" وجود ندارد. در اصل هر ساختار آوایی دیگری نیز می توانست نشانگر این مفهوم باشد. این دیدگاه کاملاً نشانه شناختی است زیرا در درجه اول خصیصه دسته بندی "نظام مند زبان" را مورد بررسی قرار می‎دهد. خود این دسته بندی، نظامی نشانه ای تلقی می گردد که یک زبان براساس آن می‎تواند به وجود آید.
سوسور تحقیق نموده است که آیا در زبان های مختلف نشانه هایی وجود دارد که با فرضیه اختیاری بودن نشانه های تناقض داشته باشند و در این رابطه به واژه های نام آور (onomatopoeia)- کلمات با تسمیه صوتی- (از قبیل پارس سگ که در قرون وسطی یکی از مثال های محبوب در فلسفه نشانه شناختی بود و به لاتین به آن canis latratus اطلاق می شد) و حروف ندا (interjection) اشاره می کند.
در نگاه نخست، واژه نام آوا "عوعو" می‎توانند نشانگر رابطه ای منطقی بین پدیده پارس سگ و نشانه زبانی ای که معرف آن است، باشد. از این رو باید تصور کرد که این گونه نشانه ها اختیاری نبوده و جزیی از یک نظام نشانه ای دسته بندی کننده نباشد.
مطالعات تطبیقی درباره زبان کشورهای مختلف مشخص کرده است که صدایی که سگ هنگام پارس کردن تولید می کند در کشورهای مختلف یکسان نیست: صدای پارس سگ در زبان انگلیسی بووو، در زبان اسپانیایی گاو گاو، در دانمارکی وُوُ است. به همین ترتیب، اصطلاحات مختلفی برای ابراز درد، آرزو و ترس در زبان های مختلف وجود دارد. البته بین مثال های فوق شباهت هایی صوری، نظیر اینکه این واژه ها مانند "معانی" خود کوتاه هستند، وجود دارد و در ضمن این نکته که الفاظی که در زبان های مختلف برای پارس سگ به کار می رود با یکدیگر تفاوت دارد، نشانگر قراردادی بودن نسبی این نشانه هاست.
اگر از نظام های نشانه ای زبانی کمی پا فراتر گذاشته و نظام های نشانه ای "شبه زبانی" را در نظر بگیریم، ممکن است تصور کنیم که نشانه های غیرکلامی (non-verbal) بایستی در همه زبانها یکسان باشد زیرا بدن انسان های مختلف با یکدیگر تفاوتی ندارد. اما به محض اینکه سخن از یک نظام نشانه ای به میان می آید، قراردادی و اختیاری بودن نشانه ها اجتناب ناپذیر می گردد. با بررسی نشانه هایی که برای ابراز پدیده ای چون ادب و احترام وجود دارد، متوجه می شویم که این نشانه ها در فرهنگ های مختلف معانی کاملاً متفاوتی دارد.
اگر ما مایل باشیم به فردی احترام بگذاریم، به محض اینکه از حوزه یک زبان به حوزه زبانی دیگر پا می گذاریم این خطر وجود دارد که ما درست عکس آن چیزی را که قصد ما بوده بیان کنیم. برای مثال در اسپانیا روبوسی کردن با یک فرد کاملاً غریبه نشانه ادب و آداب معاشرت صحیح است و امتناع از آن بسیار غیرمودبانه تلقی خواهد شد، در حالی که اگر این رسم را در دانمارک اولین باری که فردی را ملاقات می کنیم بجا آوریم، شکی نیست که عملی خارج از انتظار و ناپسندیده از ما سر زده است.
مفهوم یا مدلولی به نام احترام و یا رفتار مودبانه در همه زبان ها وجود دارد اما چگونگی ابراز آن تا اندازه ای قراردادی است و بستگی به قراردادهای فرهنگی موجود در آن زبان دارد. شباهت بین یک زبان و یک پیمان یا قرارداد به این ترتیب بایستی مشهود باشد. ایما، اشاره و اشکال مختلف رفتار مودبانه مانند زبان هر کشور متاثر از آداب و سنن موجود در فرهنگ آن کشور است.
اما ظاهراً به نظر می رسد که پاره ای از رفتارهای اجتماعی به اندازه زبان قراردادی نیستند. تصور وجود فرهنگی که در آن رد کردن یک وعده غذا بی ادبانه نباشد، مشکل به نظر می رسد، زیرا این عمل نشانگر آدابی ویژه در فرهنگی خاص نیست بلکه نشان دهنده عمل بخشیدن چیزی در ارتباط میان انسانهاست. زمانی که انسان ها به کمک تبادیل نشانه با یکدیگر ارتباط برقرار می سازند، صور مختلف اهدا نمودن، بدون توجه به ملیت و فرهنگ آنها مشاهده می گردد. این نظریه سالها بعد توسط مردم شناسانی که نظریه های سوسور را در مطالعات خود بر روی اقوام به اصطلاح وحشی که فرهنگشان برای آنها کاملاً غیرقابل درک بود، به کار برده شد. البته باید به خاطر داشت که افکار سوسور درباره درجات مختلف قراردادی بودن نشانه ها و وابستگی آنها به الگوهای قراردادی و آداب و رسوم هر فرهنگ، در آن زمان تفکری کاملاً نو و انقلابی بود. تا قبل از گسترش نظریه های سوسور کسانی که با اقوام وحشی سروکار داشتند، آنها را در مقایسه با اقوام متمدن عقب افتاده تلقی می نمودند. در مجموع داشتن این باور که اقوام وحشی نیز دارای تمدنی هستند حتی تمدنی متفاوت از تمدن دنیای غرب، در آن زمان تفکری جدید بود. از این رو ارزش تئوریک و روش شناختی (methodological) نظریه های سوسور را در مطالعات مردم شناختی ، نبایستی دست کم گرفت.
برای درک این مطلب که زبان انسانی در واقع روشی برای دسته بندی گونه ها، روابط و ارتباطات است نه فهرستی از اسامی که نشانگر اشیاء مختلف است، باید باور داشت که رابطه ای طبیعی و منطقی بین نشانه های زبان شناختی- مجموعه ای مرکب از یک لفظ (صورت آوایی) و پدیداری (مفهومی) که آن لفظ نشانگرش است- وجود ندارد.
نقش نشانه ای، نشانه و نانشانه (non- sign)
معمولاً گفته می‎شود که نشانه را می‎توان توسط نقشی که داراست و معنایی که حامل آن است تعریف نمود. اما معنا وجودی مستقل ندارد و همیشه نسبت به سایر عناصر موجود در نظام وجودی نسبی پیدا کرده و وابسته به بافت (context) است. خود نشانه معنایی "قائم به ذات" ندارد و تنها در بافت دارای معنا می گردد. به بیان دیگر معنای نشانه به عناصر پیرامون آن وابستگی دارند.
زمانی که روشی تحلیلی و تخصیصی- قیاسی به کار برده می‎شود به حوزه ای می رسیم که دیگر نمی توان ادعا نمود که عناصر آن دارای معنایی هستند و در واقع دیگر نمی توان آنها را نشانه تلقی نمود. هجاها و واج ها، نشانه نیستند و تنها بخشی از نشانه و مشتقات آن هستند.
این مسئله به تقسیم متن به فهرست هایی (inventar) متناهی و نامتناهی مربوط است. سوسور این تقسیم بندی را در رابطه با روابط جانشینی و همنشینی نیز انجام داده بود روابط جانشینی که تعداد آنها بی نهایت است به صورت یک سلسله محفوظات بالفعل غیابی وجود دارند در حالیکه روابط همنشینی که روابطی حاضرند متناهی اند.
یلمسلو بر این باور است که زبان زنده و گفتاری را در واقع بایستی فهرستی نامتناهی از اشیا در نظر گرفت. برای مثال تعداد واج ها محدود است هرچند که تعداد آنها در زبان های مختلف متفاوت است اما تعداد نشانه های زبان شناختی و تعداد ترکیبات ممکن بین این تعداد محدود در عمل نامحدود است.
زمانی که از مرز بین نامحدودیت (زبان زنده گفتاری) و محدودیت (نظام در پشت آن) عبور کنیم در واقع از نشانه به سوی نانشانه حرکت نموده ایم. چیزهایی که نشانه نیستند، اشکال (figures) نیز نامیده می‎شوند.
یلمسلو بر زبان زنده و گفتاری به مثابه نظامی نشانه ای که حامل معناست تکیه می کند و طی تجزیه و تحلیل های خود به وجود عناصری پی می‎برد که به زبان (حوزه معنی و لفظ) تعلق دارد و نه به نظامی متشکل از اشکال.
نشانه ها از اشکالی ساخته شده است که خود نشانه نیستند.
زبان تنها در قالب نظام های نشانه ای قابل توصیف نیست. با توجه به نقششان، آنها نظام هایی نشانه ای هستند اما ساختار درونی آنها در درجه اول چیز دیگری است، آنها نظام های شکلی هستند که برای به وجود آوردن نشانه قابل استفاده هستند.
هر نظام نشانه ای بایستی از دو مقوله تشکیل شده باشد، معنی و لفظ در غیر این صورت آن نظام، نظامی نشانه ای نیست.
به این ترتیب نشانه در درجه اول از دیدگاه نظام نشانه ای زبان شناختی تعریف می گردد، هر چند که یلمسلو اذعان می دارد که بعضی از روشهای طبقه بندی نیز شامل دو مقوله می گردند و بایستی زبان تلقی کردند. گذشته از مثال هایی بدیهی چون الفبای مورس و علائمی که کشتی ها با استفاده از پرچم برای ارتباط برقرار کردن با یکدیگر به کار می برند، یلمسلو از "زبان جامه"، البته زمانی که آنها به عنوان لباس متحد الشکل مورد استفاده قرار گیرند، نام می‎برد. هر لباس مکان خاص خود را در این نظام داراست. این دیدگاه موجب می گردد مقوله هایی که معمولاً شبه زبان شناختی تلقی می گردند در چهارچوبی که زبان نامیده می‎شود قرار گیرند. این نظام ها ساختاری شبیه به زبان دارند و از این رو بایستی نظامی نشانه ای محسوب گردند. البته در اینجا لازم به تذکر است که یلمسلو زبان را به دو گونه جامع و مانع تعریف کرده است. در تعریف جامع او، نظامی که دارای دو مقوله باشد زبان نامیده می‎شود اما تعریف مانع او بر این نکته تاکید دارد که بین دو مقوله زبان بایستی ارتباطی متقابل وجود داشته باشد. ارتباط میان این دو مقوله باید به صورتی باشد که آنها دارای عناصر یکسانی نباشند.
برای مثال در نظام نت های موسیقی، هر نشانه (نت) برابر است با عنصری محتوایی، و در مقوله معنا این نشانه ها معادل چیزهایی مشخص و محدود و یا به عبارتی نشانگر زیر و بم بودن نت ها هستند. به این ترتیب تداخلی بین مقوله های معنایی و مقوله های لفظی (صوری) پدید می‎آید. از این رو چنین نظامی زبان و یا نظامی نشانه ای محسوب نمی گردد. زمانی که تعریف مانع زبان را مدنظر داشته باشیم تنها نظام های زبان شناختی، نظام نشانه ای تلقی خواهد شد.
چیزی که در این دو تعریف مورد بحث قرار می‎گیرد مجدداً انتقاد تلویحی از رابطه نشانه- شی است. اگر یک نشانه معادل یک شی باشد نمی توان نظامی را که آن نشانه به آن تعلق دارد زبان نامید، زیرا زبان فهرستی از اسامی اشیا نیست.
زبان شناسی و نشانه شناسی: نظام های نشانه ای تک مقوله ای و دومقوله ای
حاصل تحلیل تجربی- قیاسی رسیدن به مولفه های غیرقابل تقسیمی به نام اجزاء جبری است. انواع مختلفی از این اجزا که نامتغیرها نیز نامیده می‎شوند وجود دارد: خرده متن ها و گلوسم ها (glossems)- نانشانه- اشکال و مشتقات نشانه (sign derivate).
حد و مرز بین روابط جانشینی محدود و نامحدود در ارتباط با مبحث رابطه بین زبان شناسی و نشانه شناسی در خور توجه است، زیرا یلمسلو نشانه را تنها از دیدگاه زبان شناسی تعریف می نماید، البته اگر تعریف مانع او را مدنظر داشته باشیم. زبان نظامی دو مقوله ای است که نشانه را نیز تعریف می نماید، زیرا نشانه در درجه اول از نقش بین این دو مقوله تشکیل شده است. البته تناقضاتی مهم در تعریف یلمسلو از نشانه به چشم می خورد. این تناقض ها در خاتمه کتاب "پیرامون بنیانگذاری نظریه زبان" که در آن رابطه بین زبان (نظام های نشانه ای دو مقوله ای) و غیرزبان ها(نظام های نشانه ای تک مقوله ای) مورد بحث قرار می‎گیرد نمایان می گردد. نظام های نشانه ای تک مقوله ای عبارت است از نظام های ریاضی که بازی های مختلفی نظیر شطرنج براساس آنها بنا شده است. نظام های نشانه ای تک مقوله ای زبان محسوب نمی گردند، زیرا مقوله های محتوایی و صوری معادل یکدیگرند، به این صورت که یک عنصر صوری مستقیما معادل عنصری محتوایی است، مثلاً هر نت موسیقی نشانه یک تن است و یا نشانه های نمایانگر عملی است. در این باره یلمسلو می گوید:
نکته مهم درباره اینکه چیزی که پیش رو داریم نشانه است یا خیر، این نکته نیست که آیا آن نشانه تاویل شده است یا خیر، یعنی مقید معنی و محتوایی است. از دیدگاه نظریه زبان به دلیل وجود انتخاب میان ساختار زبان و کاربرد آن نشانه های تاویل شده وجود ندارند، بلکه تنها نشانه های قابل تاویل وجود دارند.
نظام های قابل تاویل شامل نظام های نشانه ای تک مقوله ای است و به این ترتیب واژه نشانه در واقع در مورد غیرزبان ها نیز به کار می رود، اما تنها در مواردی که این نشانه ها در واقع عبارت باشند از اجزای کوچکتری- اشکال- که نشانه های زبانی از آنها تشکیل شده باشند. این مسئله باعث می گردد که رده نانشانه ها- نظام اشکال- نظام نشانه ای تلقی گردند، گرچه تک تک عناصر تشکیل دهنده این نظام ها خود نشانه نیستند. به عبارت دیگر ما با نظام های نشانه ای سروکار داریم و نه با نشانه، با قابل تاویل بودن و نه با تاویل.
سپس بایستی نظام های نشانه ای مجازی و نشانه های متجلی را هم در نظر داشته و همچنین بین مقوله مجازی در حیطه نظام و مقوله متجلی در حیطه نشانه بایستی تمایز قائل بود. این تمایز زمانی که مسیر تاریخی تئوری را طی می کنیم خالی از اهمیت نیست، زیرا این حالات کیفی بنیادین اند (اعم از مجازی و متجلی) که زیربنای قشربندی عناصر ساختاری زبان را در سطوح مختلف تشکیل می‎دهد.
در سال 1957 یلمسلو در مقاله "به سوی معناشناسی ساختارگرا" (Toward Structural Semantics) واژه "معناشناسی ساختارگرا" را به خوانندگان معرفی می کند و اشاره می نماید که مفهوم ساختار نزد او معادل مفهوم ارزش نزد سوسور است و با توجه به این مسئله جوهر معنایی مستقل از مقوله لفظ مورد تجزیه و تحلیل قرار می‎گیرد. هرچند که یلمسلو در کتاب پیرامون بنیانگذاری نظریه زبان با امکان بررسی جداگانه معنی و لفظ مخالفت ورزیده، اما در خاتمه کتاب خود به وجود این امکان اشاره می نماید. او می نویسد:
[…] در برابر هر نظام محتوایی می‎تواند نظام های لفظی متعددی وجود داشته باشد.
یلمسلو همزمان با این مطلب می افزاید: زمانی که هدف عرضه تعاریفی صوری از مقوله های مختلف ساختار زبان است شاید بهتر باشد که عناوینی چون معنی و لفظ را به کار نبریم. گرمس معناشناسی- تحلیل مقوله معنی- را بر پایه مفهوم ساختار یلمسلو و مقوله های مختلف ساختار زبان بسط بیشتری داد. عنوان اثر مهم او "معناشناسی ساختارگرا" نشانگر این مدعی است.
نشانه شناسی
مقوله های پدیدارانگاری چهارچوبی مفهومی برای طبقه بندی به وجود می آورند. آنها از سویی به صورت پیچیدگی های ساختاری- منادی، دوگانه و سه گانه- و از سویی دیگر در قالب ارزشهای کیفی- امکان (تغییرات خود به خودی)، الزام (واکنش دوگانه) و الزام شرطی (رفتار قانونمند در محور زمان)- که همگی از رفتار طبیعت نشات می گیرند، متجلی می گردند. پیرس علوم غیرهنجاری را از علوم هنجاری متمایز می سازد زیرا علوم غیرهنجاری اساس علوم هنجاری را تشکیل می دهند. علوم غیرهنجاری، ریاضیات و پدیدار شناسی هستند و علوم هنجاری زیبایی شناسی، اخلاق و منطق هستند. واژه هنجار به طور کلی نشانگر الگوهایی عام و پدید آمدن الگوها و یا عادات هستند. علوم غیرهنجاری پدیدارهایی را که پیرو الگوی خاصی در طول زمان نیستند، مورد مطالعه قرار می دهند.
نشانه شناسی صورت دیگری از علم منطق است. پیرس اشاره می کند که او واژه منطق را هم به معنای اخص آن و هم به معنای اعم آن به کار می‎برد. در معنای اخص آن، منظور همان منطق کلاسیک و روش های تحلیلی آن، قیاس (deduction) ، استقرا (induction) و قیاس محتمل (abduction) است. منطق در معنای اعم آن برابر با نشانه شناسی است که مطالعه کلی نشانه ها را دربرمی گیرد. برای درک بهتر این نظر بایستی از طبقه بندی دیگری هم نام برد: دستور زبان نظری، منطق و علم بیان (rethorics). برای درک تفاوت میان نشانه شناسی و منطق در اینجا لازم است که نظریه پیرس در مورد نشانه ها مطرح گردد. استدلال های طبیعی مبتنی بر سه پدیده کیفیت، کمیت و رابطه که قبلا به آنها اشاره شد، کوچکترین واحدهای معنایی هستند و در آثار پیرس معادل واژه معنی هستند. چنین رابطه سه گانه ای، خود ایجاد کننده معنی است اما صحت گزاره ای که توسط این رابطه سه گانه بیان می گردد تنها با مقایسه با سایر گزاره های سه گانه مشخص می گردد. برای مثال ترکیبی مشابه را در ساختار جمله دستوری نیز مشاهده می کنیم، در جمله دستوری این ترکیب به صورت رابطه بین یک فاعل، یک مفعول و یک فعل است. اما دستور زبان با حقیقت سروکار ندارد بلکه تنها به انواع گوناگون روابط معنی دار می پردازد. از دیدگاه علم دستور زبان تعیین صحت و سقم یک جمله بی اهمیت است. در مقابل علم منطق دلالت نشانه بر موضوع آن و یا در واقع "انواع صحت" قیاس (حقیقت مطلق)، استقراء (حقیقت نسبی) و قیاس محتمل، حقیقت ممکن، را مورد مطالعه قرار می دهد.
انواع نشانه هایی که در منطق به آنها برمی خوریم عبارتند از شمایل (icon)، نمایه (index) و نماد (symbol). این گونه نشانه ها اطلاعات مختلفی را درباره رابطه بین نشانه و موضوع آن عرضه می دارند. شمایل نشانگر حقیقتی کیفی، نمایه نمایانگر حقیقتی کمی است و نماد حقیقتی قانونمند را بیان می کند. شمایل شامل تصاویر عینی و ذهنی است. تصاویر عینی عبارتند از تصاویری که رشته های مختلف علوم ریاضی با آنها سروکار دارند و تصاویر ذهنی، تصاویری هستند که در حوزه درک هنری پدید می آیند. در حوزه درک پیرس نشانه ها در قیاس با شمایل های رسمی، نمایانگرها (presentments) نامیده می‎شوند. نمایه ها معادل و نشانگر موضوع خود هستند که نوعی داده (fact) است. نشانه بیماری ها مثالی ملموس است که اغلب در ارتباط با نمایه به کار می رود. نشانه بیماری یک نمایه است، زیرا مستقیما نمایانگر حقایقی نظیر، درد، عدم تحرک و از این قبیل است، و از آنجایی که کیفیت های ممکن مقوله اول را نیز در برمی گیرند، می‎تواند در بیماری های مختلف وجود داشته باشد. در حالی که نماد معادل حکمی است که تاویل و تفسیر نمایه ها به آن منجر می گردد. در رابطه با علم پزشکی نشانه های بیماری کاملاً جسمانی اند، در حالی که همان نشانه ها در حوزه روانکاوی در گفتار به صورت تاثیرات زبانی و یا جسمانی به چشم می خورند. طبقات واژگانی ای که نشانگر نمایه ها هستند عبارتند از حروف ندا، کلمات هم آوا، سوگند و دشنام، ضمایر اشاره و اعداد اما در واقع تمام طبقات واژگانی می‎توانند نمایه باشند. وجه نمایه ای در حقیقت عبارت است از تاکیدات شدید، که یا به صورت تکرار نمایان برخی از عناصر دستوری و یا عدم حضور مشخص بعضی از طبقات واژگانی متجلی می گردد.
دستور زبان نظری، بدون توجه به اینکه آیا نشانه دلالت بر موضوعی می کند یا خیر، به مطالعه خود نشانه و اینکه آیا چیزی اصلا نشانه است یا خیر، می پردازد. بخشی از دانش نشانه شناسی، نشانگرها را برای تعیین شرایطی که موجود باشد تا این نشانه های ضعیف، نمایانگر تلقی گردند، مورد مطالعه قرار می‎دهد و از این رو به دستور زبان نظری شباهت دارد. در آرا پیرس با سه نوع نشانه مواجه می شویم: qualisign، پدیده ای که کیفیت ناب است، sinsign پدیده ای که در خود حداقل حاوی جدایی است، legitegn پدیداری که قانونمند است.
این سه نوع نشانه همگی دلالت بر معنا دارند در حالیکه شمایل، نمایه و نماد دلالت بر حقیقت منطقی دارند.
در علم بیان، مورد تاویلی (interpretant) به عنوان عامل سوم در فرایند پیچیده دلالت مطرح می گردد. رابطه بین این سه عامل به این صورت است: یک نشانه مشهود دلالت بر موضوعی برای مورد تاویلی دارد، به این ترتیب رابطه بین موضوع (وجود حقیقی) و مورد تاویلی به اعتبار (validity) مربوط می گردد. نظریه نشانشناختی پیرس براساس عامل دیگری نیز بنا شده است: یک نشانه معرف که دلالت بر موضوعی برای مورد تاویلی دارد که خود دلالت بر مبنایی (ground) می کند. این عامل چهارم مبنا واحد تفکر است: ذهن انسان قادر است دو پدیده را که در دو زمان مختلف ظاهر می گردند به صورت پدیداری یکسان درک نماید. این توانایی به توانایی بنیانی گونه شناختی (typology) و طبقه بندی مربوط می‎شود. مبنایی را که در رابطه نشانه ای وجود دارد، بایستی در واقع فهرستی همگانی درباره پدیدارهای آشنا، نوعی معناشناسی در باب پدیدارهایی که زیاد مورد تردید قرار نمی گیرند تلقی نمود. این معضل در آثار سوسور نیز که اصل هویت را هم از دیدگاهی مادی و هم از دیدگاهی مفهومی مورد بررسی قرار می دهد، دیده می‎شود. اگر کوچه ای را در نظر گیریم که تمامی خانه های آن را خراب کنند و سپس آنها را از نو بسازند، آیا این کوچه هنوز همان کوچه سابق است. از دیدگاهی مادی پاسخ منفی است زیرا در پاسخمان بعد زمان هم دخیل است زیرا صحبت از دو رویداد مختلف زمانمند است اما از دیدگاهی مفهومی کوچه همان کوچه است جنس آن تغییر نکرده است.
پیرس مبنا را در رابطه نشانه ها معادل واژه ایده می داند. این نظر او بر این حقیقت استوار است که آن دسته از گونه های همگانی که ارتباط و یا سخنگو به آنها دلالت می کند قابل تشخیص هستند. این ایده ها در فرهنگهای مختلف مسلماً متفاوتند، البته باید توجه داشت که مبنا دلالت بر تصورات ثابت و مشخصی نمی نماید. آنچه که در این رابطه مطرح است تنها توانایی تشخیص گونه هاست.
یک نشانه می‎تواند دارای مفهومی باشد ولی دلالت بر موضوعی نکند. تحت چنین شرایطی نشانه یا qualisign یا sinsign و یا legisign است. یک نشانه می‎تواند دلالت بر موضوعی داشته و معادل حقیقت های مختلفی باشد، حقیقت مطلق (الزام)، حقیقت مشروط (احتمال) و یا حقیقت ممکن و در این صورت یا شمایل یا نمایه و یا نماد به شمار رود. علم بیان رابطه بین موضوع و مورد تاویلی، انواع مختلف حقیقت و اعتبار آنها را مورد مطالعه قرار می‎دهد. مثلاً ما می توانیم به نتیجه ای دست یابیم که از دیدگاه علم منطق دارای صحت باشد ولی لزومی ندارد که در حوزه علوم دیگر اعتباری بلامنازع داشته باشد. اگر چیزی صحتی مطلق و جهان شمول اما تنها درباره یک سوبژه داشته باشد، نتیجه می گیریم که یا با هذیان سروکار داریم و یا با یک معجزه! اگر این نتیجه در رابطه با همه سوبژه ها معتبر باشد، پس این نتیجه، مفهومی است که تنها در جهانی فرضی مصداق می یابد، زیرا در جهان واقعی که مبتنی بر تغییرات است، نمی توان چیزی را یافت که در مورد تمام سوبژه ها صحت مطلق داشته باشد. لازم به تذکر است که اگر به نتیجه ای دست یابیم که در حیطه علم منطق احتمال صحت آن برود، لازم خواهد بود که دامنه اعتبار مشخص گردد. در حوزه علم بیان می‎توان رشته های دیگری را نیز که با مسائل اجتماعی مرتبطند، نظیر حقوق، جرم شناسی و ارتباطات، قرار داد، زیرا این رشته ها براساس انواع مختلف حقیقت استوارند و در عین حال بایستی به تاویل این نشانه ها بپردازند. در حوزه علم بیان نشانه ها argument , rhem , term نامیده می گردند. در بعضی از نوشته های خود پیرس علم بیان را روش شناسی می نامد، زیرا با توجه به گفتاری که برگزیده می شود، تاویل نتایج حاصل در علم منطق را می‎توان با استفاده از روش های مختلفی انجام داد.
به این ترتیب نشانه شناسی را به عنوان یک رشته علمی می‎توان بسط علم منطق به دو رویه دانست: از یکسو دستور زبان نظری که به پدیده های معنی دار می پردازد و در ابتدا توجهی به حقیقت ندارد و از سویی دیگر علم بیان که به مقوله اعتبار می پردازد و بر پایه مفاهیم علم منطق استوار است.
نشانه شناسی به عنوان علمی غیرهنجاری و یا علمی هنجاری دسته بندی نمی گردد، زیرا نشانه شناسی در واقع مطالعاتی وسیعی است که آن را در هر دو گروه می توان جای داد. نشانه را می توان در سطوح و در قلمرو علوم مختلف مورد مطالعه و بررسی قرار داد.
علوم هنجاری زیباشناسی و اخلاق با علوم غیرهنجاری ریاضیات و منطق ارتباط دارد: زیباشناسی مطالعه صوری تظاهرات شمایلی و اخلاق مطالعه ای منطقی از این تظاهرات است. بنا به نظر پیرس علم اخلاق به هیچ وجه ارتباطی با اخلاقیات معمول ندارد و با زیباشناسی مناسب دارد. برای مثال می توان گفت که از دیدگاهی زیباشناختی، شبکه ای را که عنکبوت با تار خود به وجود می آورد پدیده ای متکامل است، و اگر ما مایل باشیم که نمونه ای از چنین پدیده بی نظیر و زیبایی را خلق کنیم، ایجاد چنین حدی از تکامل که شبکه تحقیق یافته تار عنکبوت داراست، ارزشی اخلاقی خواهد بود. در طبیعت تفاوتی میان مقوله های زیباشناختی، چیزی که از لحاظ نشانه شناختی کامل است، قائم به تردید، شک و سایر جوانب ناکاملیت که مختص انسان است، نیست. در عمل انسان بین اختلاف و زیبا شناسی تمایز قائل می شود، زیرا ما قوه شناخت و درک ایده هایی را که از لحاظ زیباشناسی کامل هستند، دارا هستیم. اما موقع تحقق بخشیدن به آنها همواره به تکامل مطلوب نخواهیم رسیم.
صحت و سقم در این مطالعه پایه، مورد توجه قرار نمی گیرند، بلکه در واقع چیزی که مدنظر است پسندیده و ناپسندیده بدون است و این ارزش ها مبتنی بر نوعی زیباشناسی دورنی است. یک مثال ساده: می توان دایره ای را مجسم کرد که بسیار زیبا و بی نقص باشد اما ترسیم آن به همان زیبا یی تقریباً غیرممکن است، مگر اینکه از یک پرگار استفاده کنیم. درباره مفهوم پیچیده ای چون شر می‎توان گفت که در طبیعت شر مطلق به ندرت دیده می‎شود چیزی که معمولاً در نهایت رقم می خورد، کمی حماقت ناخواسته است. شر مطلق را تنها در ادبیات می‎توان یافت، زیرا تحقق یافتن این مفهوم نیاز به مقدار زیادی کنترل شخصی و ذهنی دارد. اگر پیرس توجهی به اخلاقیات نشان نمی دهد به این دلیل است که انسانی را که از چنین قوه ذهنی قوی ای برخوردار است که می‎تواند شر مطلق را پدید آورد، تقریباً تنها در حوزه هنر و ادبیات می‎توان یافت و به ندرت در جایی که در آن اخلاقیات ارزشی دارد.

منبع: درآمدی بر نشانه شناسی، نوشته آنه ماری دینه سن، ترجمه مظفر قهرمان، انتشارات نشر پرسش.

1

28


تعداد صفحات : 28 | فرمت فایل : WORD

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود