تقدیم وتشکر
دردرجه اول ازخدای متعال تشکرمی کنم که قدرتی به من عطا کرد تا بتوانم چنین نوشته ای درمورد پیامبراکرم (ص) بنویسم.
ازپدرومادرم هم تشکرفراوانی دارم که به من درنوشتن و همچنین رعایت اصول نگارشی متن و… کمک کردند تا به نظر خودم چنین نوشته زیبایی دروصف آخرین پیامبرخدا بیان کنم.
سپس ازدبیرارجمندم جناب آقای نصرتی که واقعاَْ مرا راهنمایی وتشویق فراوانی برای این کارکردند تشکرمی کنم.
حال این نوشته را دردرجه اول به مولا وسرورمان امام زمان تقدیم می کنم وازاین امام غایب وبزرگوارخواهانم که مرا ازسربازان خود قراردهد وسپس به پدرومادرم تقدیم می کنم و میخواهم که با این کاراززحمات آنان تشکرکرده وپاسخگوی تلاش آنها باشم. ضمنا این نوشته را نیزبه دبیرارجمندم تقدیم می کنم و خود را مدیون ایشان می دانم که واقعا با روحیه وپشتکاری که به من دادند توانستم چنین اثری را پدید آورم.
وجای دارد درآخراین نوشته را به مردمان عزیزکشورمان ایران اسلامی تقدیم کنم وازآنها بخواهم که راه پیامبررا فراموش نکنند وهمیشه درتمام کارها ازاو وخدای اوکمک بخواهند.
پیشگفتار
بسم الله الرحمن الرحیم
با یاد خدا وذکرنام پربرکت اوکه آفریدگارجهان انسان، شفا دهنده دردمندان، نازل کننده کتاب ومیزان، حامی وپشتیبان مستضعفان و کیفرکننده متجاوزان است.
دین مقدس وجاودان اسلام به ما دستورمی دهد تا به پیامبران ادیان الهی قبل ازاسلام احترام خاصی ومنزلت ویژه ای قائل باشیم این دستوربه طورروشن درآیات قرآن مجید وروایات اسلامی آمده است. ایمان به رسالت رسولان الهی وادیان آسمانی برای ما شایسته است؛ حتی خود رسول گرامی اسلام نیزبه انبیاء وادیان گذشته ایمان واعتقاد داشته اند.
بنابراین به کسی که زیبنده است ایمان داشت، لازم می باشد شناخت ومعرفتی نیزازاوداشته باشیم( گرچه به مقدارکم).
حقیربا شناختی اندک، سعی نمودم تا درحد توان دراین باره به برخی مطالب پیرامون بعضی ازآن بزرگواران( حضرت رسول اکرم "ص") پرداخته وازسرور ومولایمان امام زمان خواهانم که مرا ازنزدیکان خود قرار دهد تا بتوانم راه وی را ادامه دهم.
به امید آنکه مورد قبول واستفاده قرارگیرد.
غفرالله لنا ولکم
والسلام علیکم ورحمه الله
چکیده
خداوند بزرگ حضرت محمد بن عبدالله (ص) را به پیامبری برگزید وبه اوفرمان داد تا کافران به دین خدا را به سوی اسلام دعوت کند. حضرت محمد درجمع مومنان وکافران حاضرشد و شروع به تبلیغ دین اسلام نمود.
خداوند جبرئیل را فرمان داد تا به مراقبت ازحضرت محمد بپردازد ودرهنگامی که خطراورا تحدید می کند وی را ازآن خطر رها سازد.
پیامبرسال ها درمکه زندگی کرد وبسیاری ازکافران را به وسیله ی معجزاتی که ازجانب پروردگاربراونازل می شد مسلمان وبه سوی دین اسلام فرا خواند. پیامبراکرم درطی این مدت (زمانی که درمکه حضورداشتند) معجزات زیادی را به کافران نشان دادند تا بلکه به دین خدا وخداپرستی ایمان بیاورند وپیروی راه ایشان باشند. بسیاری به اسلام ایمان آوردند وعده ای که اعتنایی به پیامبرنکردند به درک واسل شده ودرجهنم برای خود سکونت گزیدند.
یکی ازمعجزات مهم پیامبرقرآن بود که ازدیربازمورد استفاده مردم قرارگرفته است وبه عنوان کتاب الهی فراخوانده شده است و مردم این کتاب ارزشمند را به عنوان راهنمای زندگی خود انتخاب کرده اند. ازدیگرمعجزات ایشان می توان به شق القمر(حرکت ماه با دستان مبارک درکودکی ودردوران بعثت)، زنده کردن دو کودک ویک فرد مسیحی که چندین سال درون قبربوده اند و…
دراین نوشته (معجزات وکرامات آخرین پیامبرخدا محمدبن عبدالله (ص)) به بسیاری ازمعجزات پیامبراشاره شده است که شما خوانندگان عزیزمی توانید با آنها آشنا شوید.
به طورکلی نتیجه ای ازاین تحقیق حاصل می شود که حضرت محمد هیچ گاه کاری را بدون مشورت با خدای خود وهمچنین فرشتگان ومومنان انجام نمی داد وهیچ گاه ازوی خطایی سرنزد و همگام به دنیا آمدن فرشتگان اورا برای پاک شدن ازگناه غسل ندادن زیرا خداوند فرموده بود این فرد ازهرگناهی پاک است ونیازبه غسل ندارد. درکل این که ایشان قبل ازولادت به پیامبری برگزیده شده بودند وازهمان دوران کودکی خدا را می شناختند و فرشتگان الهی درهمان زمان بهشت وجهنم را به اونشان دادند واو را با حضرت نوح، ابراهیم وحضرت آدم وحوا دربهشت آشنا کردند.
اگرشما دوست دارید بیشتردرمورد زندگانی پیامبراکرم بدانید می توانید کتابهایی ازقبیل سرگذشت پیامبران، معجزات پیامبردرکودکی، رویدادهای تاریخی مهم درزمان ولادت حضرت محمد و بسیاری ازکتابان دیگرکه امروزه درتمام کتابخانه های سطح شهرواستان وجود دارد.
ودرآخرازهمه شما مومنان وانسان های بزرگوارخواهش دارم که هیچ گاه امامان وپیامبران ومعصومان را فراموش نکنیم وسعی کنیم همیشه پیروی راه آنها باشیم وازکتابها، دست نوشته ها و… که ازخود جای گذاشته اند بهره واستفاده کامل را ببریم وهیچ گاه درحق دیگری خیانت نکنیم وراست گویی ومهربانی را درکشور اسلامیمان رواج دهیم وازطریق انجام اعمال نیک و خواندن قرآن و… خود را به خدایمان نزدیک کنیم تا بتوانیم دربهشت برین سکونت گزینیم.
فهرست مطالب
مقدمه………………………………………………………………………10
روش تحقیق ……………………………………………………………..11
ادبیات وسوابق موضوع ………………………………………………..13
معجزات شگفت انگیزپیامبراکرم قبل از ولادت وهنگام
تولد ودرکودکی ونوجوانی
بودن نورآن حضرت درصلب پیامبران بزرگ الهی ……………………15
خواب عجیب وشگفت انگیزعبدالمطلب درمورد پیامبر ……………….16
گردانیدن ملائکه حضرت محمد را درتمام اطراف عالم ……………….17
آمدن ملائکه آسمان به دیدن حضرت درموقع تولد ……………………18
آمدن جبرئیل ومیکائیل ازآسمان برای غسل دادن آن حضرت ………..19
خواب هولناک ……………………………………………………………20
اطاعت گوسفندان وشیرازآن حضرت درکودکی ………………………..21
سلام کردن سنگ وکلوخ برآن حضرت …………………………………21
سایه انداختن ابر بالای سرآن حضرت درکودکی ………………………22
خم شدن شاخه های درخت رطب برای آن حضرت ……………………23
سفرشگفت انگیزپیامبربه شام ………………………………………….24
محافظت ملائکه مسلح خدا ازپدرپیامبراکرم ……………………………25
ماجرای عجیب وشگفت انگیز پیامبر در دوران کودکی ………………25
دعای مستجاب پیامبر در کودکی ………………………………………..26
معجزات شگفت انگیزپیامبراکرم درمورد حیوانات
عنکبوت ( وسیله نجات الهی) ………………………………………….29
ابوجهل می خواهد پیامبر را بکشد………………………………………29
ایمان آوردن سوسمار به آن حضرت …………………………………..30
سلام مرا به پیامبر برسان ………………………………………………31
حیوان وحشی به احترام رسول خدا سکوت می کند …………………. 31
صلوات برپیامبر باعث پیروزی مرد اعرابی شد ………………………32
گرگ هایی که گوسفندان را می چراندند ……………………………….33
نفرین پیامبر مستجاب می شود …………………………………………35
ضامن آهو ………………………………………………………………..35
گواهی دادن شتر بر دزدی در حضور پیامبر …………………………..36
بزغاله بریان شده به پیامبر خبر می دهد ………………………………38
معجزات شگفت انگیزپیامبراکرم درمورد گیاهان
جامدات واشیاء زمینی
حرکت کوه ونصف شدن آن به دستور آن حضرت …………………….40
دو تکه شدن درخت سدر برای عبور پیامبر اکرم ……………………..42
رشد و بزرگ شدن درخت بنا بر خواست پیامبر ………………………42
متصل شدن درختان به همدیگر برای پنهان حضرت ………………….43
معجزه شگفت انگیز پیامبر از زبان سلمان فارسی ……………………43
کلنگ زدن به سنگ سخت وساطع شدن انوارازآن سنگ …………….46
داستان شگفت انگیز گوهرها …………………………………………..47
پرتاب کردن تیر هدایت شونده به سوی یک مشرک ………………….49
معجزات شگفت انگیز پیامبر درمورد اشیا آسمانی
فرود آمدن آتشی ازآسمان وایستادن دربالای سرمشرکان ……………51
سخن گفتن با ماه وحرکت دادن آن توسط پیامبر ………………………51
دو تکه کردن ماه یا شق القمر ………………………………………….52
معجزه شگفت انگیزی از زبان عاشیه …………………………………53
معجزات شگفت انگیزاعضای بدن پیامبرواستجابت
دعای آن حضرت
اطعام مسلمانان وکم نشدن ازاطعام …………………………………….55
زنده شدن پسر پادشاه خراسان به دعای آن حضرت ………………….56
زنده کردن دو بچه مرده …………………………………………………59
چسباندن دست و پای قطع شده با آب دهان ……………………………60
زنده شدن یکی از علمای بزرگ یحود …………………………………61
داستان عجیب معراج پیامبر اکرم
داستان عجیب وشگفت معراج پیغمبر اکرم …………………………….63
شگفتی های آسمان اول …………………………………………………64
عجایب آسمان هفتم ……………………………………………………..66
حکایت های شگفت انگیزپیامبراکرم درمورد ملائکه
وغلبه برشیاطین وجنیان
ماجرای شگفت انگیز بعثت پیامبر اکرم ………………………………..69
جنگ حضرت علی با جنیان به دستور پیامبر اکرم ……………………70
قسم دادن شیطان، خدا را به انوارخمسه طیبه …………………………71
جبرئیل و فرشته موکل باران وسرزمین کربلا …………………………72
داستان شگفت انگیز مرد غریب ……………………………………….73
معجزات شگفت انگیز پیامبر اکرم درمورد کفایت شر
دشمنان و نابودی استهزاکنندگان
سوراخ شدن سنگ آسیا وافتادن برگردن ابوجهل …………………….76
سرنوشت عبرت انگیز پنج نفرازاستهزاکنندگان پیامبر ……………….77
سنگ باریدن بر اثر انکار ولایت امیرالمومنین درغدیر خم ………..78
داستان های شگفت انگیز پیامبراکرم وخبردادن ازغیبیات
ماجرای شگفت انگیز پیامبر و ابوجهل ………………………………..82
خبر دادن پیامبر ازشهادت پرچم داران جنگ موته ……………………83
نتیجه گیری ………………………………………………………………84
منابع ومآخذ ………………………………………………………………85
مقدمه
الحمد لله الذی دل علی وجوب وجوده افتقار الممکنات وعلی ق قدرته و علمه احکام المصنوعات .
حمد وسپاس مخصوص خدایی است که فقرونیازمندی موجودات بهترین دلیل وجوب وجود وعالی ترین نشانه ی غنایی ذاتی اوست . اتقان و استواری مصنوعات،بهترین نشان توانایی کامل ودانش فراگیر وبی کران اوست ودرود مابه رسول عالیمقام او،حضرت محمد صاحب آیات باهرات ودارنده معجزات باهرات پایدار باد. او که باروش وراه خود تکمیل کننده همه کمالات وبه اتمام رساننده همه اخلاق کریمه وصفات عالیه است. وسلام ودرود برخاندان بزرگ او باد که راهنمایان بشرازگمراهی ها،وهادیان مردم ازتباهی ها می باشند .
مدت ها بود که حقیردراین آرزوکه نوشته ای درفضائل و معجزات خاتم النبین حضرت رسول اکرم بنویسم تا بانوشتن این فضایل ومعجزات، گوشه ای ازاسرار آن مرد الهی راتشریح کنم .
خداوند متعال این توفیق راشامل حال حقیرسراپا تقصیرنمود وبه لطف حضرت حق توانستم ازمنابع معتبر شیعه وسنی معجزات جالبی راپیدا کنم وبنویسم .
حال این نوشته راهدیه می کنم به مولا وسرورم امام زمان وازخدا خواهانم مرا ازسربازان آن حضرت قراردهد.
مســعود علیــــزاده
دبیرستان تلاش " شهرستان بجنورد"
زمستان 1385
روش تحقیق
این نوع نوشته یا تحقیق به روش کتابخانه ای صورت گرفته است. با استفاده ازکتابهای مختلف درمورد سرگذشت و معجزات شگفت انگیزپیامبرتوانسته ام این نوع نوشته را بنویسم.
اول با خود فکرکردم که حضرت رسول مهمترین معجزه اش قرآن کریم بوده والسلام. اما حال وقتی چنین کتابهایی را خواندم یک نوع انگیزه درمن به وجودآمد که باید چنین مطلبی را بنویسم.
آیا حضرت محمد به جزقرآن معجزه ی دیگری دارد؟ آیا حیوانات وگیاهان درمقابل حضرت رسول عکس العمل ازخود نشان می دهند؟ آیا پیامبرمی توانست با آب دهان خود یا استفاده ازدیگر اجزای بدنش مریضی را شفا دهد، مرده ای را زنده و… ؟
این ها پرسشهایی است که شاید برای شما که اینگونه نوشته ها را می خوانید پیش آید. من این تحقیق را انجام دادم تا بتوانم پاسخ سوالات شما خوانندگان عزیزرا بدهم.
بنده این تحقیق را درمدت زمان نه چندان کوتاهی به پایان رسانده ام. درطول این زمان هرچه درمسائل دوران پیامبروارد می شدم ودرمورد آنها فکرمی کردم، احساس می کردم به خدای خود نزدیک شده ام وکسی دائم درگوش من راهنمایی فراوانی می کند تا بتوانم هرچه بهتراین تحقیق را به پایان برسانم. درحال نوشتن تحقیق ازدیدن چنین معجزات شگفت انگیزی تعجب می کردم وبا خود می گفتم که چه خدایی است که چنین انسان توانمندی را آفریده که می تواند به وسیله ی دستانش مکان ماه را تغییردهد یا یا با آب دهان مبارک خود به وحی الهی پای قطع شده ای را بچسباند وبه حالت اول بازگرداند و …
من درنوشتن این موضوع به مشکلات زیادی برخوردم، یکی وجود داشتن درس وامتحان که مشکل اصلی این کاربود. دوم همکاری نکردن مسئولان کتابخانه دردادن چندین کتاب با هم و …
اما اگرانسان عشق به کارداشته باشد حتی درسخت ترین شرایط به کارخود ادامه می دهد. پس بیاییم با پشتکارکاری را آغازکنیم وتا هنگامی که به پایان نرسیده نیمه کاره رهایش نکنیم و با نشان دادن علاقه فراوان آن را به اتمام برسانیم.
به امید آنکه روزی همه ما انسان ها کارهایمان را با موفقیت به پایان برسانیم وسربلند وپیروزباشیم.
موفـق وپیـروزبـاشیـد.
مســعود علیــــزاده
زمستان 1385
ادبیات وسوابق موضوع
افراد کمی درمورد موضوع پیامبردرجامعه تحقیق به عمل آورده اند ودست نوشته ها، مطالب وداستان های خود را درقالب یک کتاب به بازارارائه داده اند. کتاب هایی مانند زندگی نامه ی پیامبردرزمان بعثت، احادیث پیامبراسلام، شرح روییداد های مهم درزمان پیامبرو…
من نیزبا یاری خداوند وکمک اعضای خانواده و… توانستم اثری درمورد معجزات وکرامات آخرین پیامبرخدا حضرت محمد پدید آورم. افرادی که این نوع کتابها را به وجود آورده اند مصلما بدون انگیزه واشتیاق چنین کاری را نکرده اند بلکه مطمعنا انگیزه درآنها به وجود آمده یا به خاطرعلاقه وعشق به پیامبراین کارها را کرده اند. هنگامی که این کتابها را مطالعه می کردم نکته بسیارجالبی بدست آوردم وآن این بود که تمام نویسندگان با یک نگاه به پیامبروشخصیتی که وی درآن زمان داشته داستان خود را نوشته اند. همه ی ما انسان ها پیامبررا به عنوان یک فرد مهربان دلسوز، خدا پرست، یک مومن واقعی وهزاران صفت دیگراورا می شناسیم. پیامبراسلام برای بیشترکارهای خود ازخداوند اجازه می گرفت وبه وسیله وحی که به اوازجانب خداوند به وسیله ی جبرئیل می شد آن کاررا انجام می داد.
دراین نوشته مانند دیگرکتاب ها، نوشته ها، تحقیقات و… در درجه اول پیامبرمعرفی شده وبعد به بعد اصلی مطلب پرداخته شده است.
به امید آنکه روزی همه ما انسان ها ازخلاف وخلافت پاک شویم وراه پیامبراسلام محمد بن ابیطالب (ص) را ادامه دهیم.
پایان
پیام خداوند به حضرت آدم درباره خاتمیت حضرت محمدازامام صادق روایت شده است که :
روح صدسال درسرآدم بود وصدسال درسینه وصدسال درپشت و صدسال درران ها وصدسال درقدم های اوبود.
بعدازتکامل بدن آدم ایشان ایستادند وخداوند به ملائکه امرکرد براوسجده کنید این امرظهرروزجمعه بود.ملائکه تاعصردر سجده بودند پس ازآن آدم ازپشت خودصدایی شنید که تسبیح الهی می کند گفت:این چه صدایی است وصدای کیست؟ خداوند فرمود:این تسبیح محمد (عربی )است که بهترین خلق است پس سعادت وجاودانگی برای کسی است که ازاوپیروی کند و شقاوت برای کسی است که بااومخالفت نماید واوست خاتم پیامبران الهی .¹
٭ ٭ ٭
بودن نور آن حضرت درصلب پیامبران بزرگ الهی
ازحضرت رسول منقول است که من وعلی ازیک نور آفریده شدیم وحمد خدارا می کردیم . همچنین منقول است که : دو هزار سال پیش ازآنکه خداوند آدم را بیافریند نورآن حضرت وعلی در پیشگاه خداوند بود وپس ازآنکه خداوند آدم را آفرید آن نوررادر صلب اوقرار داد و چون آدم دربهشت اسکان گرفت مادرصلب او بودیم . چون نوح درکشتی قرارگرفت مادرصلب او بودیم و پیوسته حق تعالی، من وعلی را ازصلب های پاکیزه منتقل می گردانید به رحم های مطهر وپاکیزه .
وقتی ملائکه آن دونوررا دیدند، یکی را پرنورترواصل یافتند وازآن اصل شعایی بیرون آمد. پس گفتند :
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مهر ولایت ، ص 234.
"خدایا! این چه نوری است." خداوند به سوی ملائکه وحی نمود که:" این نوری است ازنورهای من که اصلش" پیامبری" و فرعش امامت است اگرایشان نبودندهیچ یک راازخلق نمی آفریدم. " پیامبری" با این نور مقدس خاتمیت می پذیرد واوست اشرف مخلوقات.¹
٭ ٭ ٭
خواب عجیب وشگفت انگیزعبدالمطلب درمورد پیامبر
ابن بابویه به سند معتبرروایت کرده است :
ازابوطالب که عبدالمطلب گفت: شبی درحجراسماعیل خوابیده بودم ناگاه خواب عجیب وغریبی دیدم وبرخاستم ودرراه یکی از کاهنان مرادید که می لرزیدم، چون آثارتغییردرمن مشاهده کرد گفت: ای بزرگ عرب چرااحوالت پریشان گشته ورنگت عوض شده است؟ گفتم: بلی امشب درحجراسماعیل خوابیده بودم درخواب دیدم درختی ازپشت من رویید وبه قدری بلند شد که سرش به آسمان رسید وشاخه هایش تمام مشرق و مغرب را فراگرفت و نوری ازآن درخت بلند شد که زیادتر ازنورآفتاب بود وعرب و عجم را دیدم که سجده کردند برای آن درخت و نورآن مدام درحال زیادی بود، وگروهی ازقزیش می خواستند آن درخت رابکنند و چون نزدیک می رفتند جوانی ازهمه کس نیکوترآن گروه را می گرفت وپشت های ایشان رامی شکست، پس دست بلند کردم که شاخه های آن رابگیرم ، آن جوان مرا صدازد وگفت: توراازآن بهره ای نیست. گفتم درخت ازمن است ومن ازآن بهره ندارم ؟! گفت: بهره اش ازآن گروهی است که درآن آویخته اند؛ پس هراسان ازخواب برخاستم وچون آن مرد کاهن خواب راشنید رنگش ازشدت تعجب متغیرشد وگفت اگرراست می گویی از صلب
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فضایل شاذان بن جبرئیل، ص 15-25.
توفرزندی بیرون می آید که مالک مشرق ومغرب می گردد و پیغمبرخدا می شود. پس عبدالمطلب گفت: ای ابوطالب سعی کن آن جوان که یاری اومی نمود توباشی ، پس ازآن ابو طالب پیوسته بعدازنبوت آن حضرت این خواب را ذکرمی کرد ومی گفت : " والله آن درخت محمدامین بود".¹
٭ ٭ ٭
گردانیدن ملائکه حضرت محمد را در تمام اطراف عالم
ازآمنه – رضی الله عنها – منقول است که چون آثاروضع حمل حضرت محمد برمن ظاهرشد ازصحرایی که درآن بودم برخاستم وبه خانه آمدم. درداخل خانه صدای عجیبی شنیدم، اما به هرطرف که نگاه می کردم کسی رانمی دیدم، ترسیدم ناگاه مرغ سفید بسیار زیبایی بر من ظاهر شد وپر وبال خودرا برمن مالید در همان حال خوف وترس ازمن برطرف شد ووضع حمل بر من آسان گردید در این حال دیدم که جمعی از زنان بر من گرد امدند وهمه به یاری من مشغول شدند وبه کلامی دلنشین وزیبا با من شروع به صحبت نمودند تا وقتی حضرت محمد متولد شد از وی نوری ساطع گردید که مشارق ومغارب در نظر من جلوه نمود در همان حال سه پرچم دیدم که یکی در مشرق ویکی در مغرب و یکی بر بام کعبه برپای کرده وآوازی شنیدم که شخصی از روی رحمت و مهربانی می گفت:"یرحمک ربک" ومرغان بسیاردیدم که برآن خانه شروع به پروازنمودند منقارشان سبز وبالشان سرخ بود و ستارگان رامشاهده نمودم که ازآسمان میل داشتند برروی زمین بیایند. وقتی حضرت به زمین رسید هردودست خودرا برزمین نهاد وسربه سوی آسمان بلند کرد وبه زانوی ادب درآمد ومتوجه خانه کعبه شدوبه سجده رفت وشروع به گفتن ذکر"لااله الاالله " کرد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. امالی شیخ صدوق ، ص 216.
بعدازآن پاره ابرسفیدی دیدم که فرود آمد وآن حضرت را از پیش من درربود وآوازی شنیدم که یکی می گفت: محمد را به اطرف زمین واکناف عالم بگردانید واورا صفای حضرت آدم وخلت حضرت ابراهیم وصبر ایوب وفصاحت اسماعیل وبشارت یعغوب وجمال یوسف وصوت داوود و زهد یحیی وکرم عیسی عطا نمایید.¹
٭ ٭ ٭
آمدن ملائکه آسمان به دیدن حضرت محمد درموقع تولد
به سند معتبرازعبدالمطلب روایت شده است که می گفت : درشب ولادت آن حضرت دراندرون خانه بودم وباخداوند مناجات می کردم که ناگه دیدم بت هاازخانه کعبه فروریخت و" هبل" که بزرگ ترین بت بود سرنگون شد وازوی صدایی آمد که می گفت: آمنه محمدرابه دنیا آورد وکارما را به تباهی کشاند! عبدالمطلب می گوید: بعدازشنیدن این کلام به طرف خانه آمنه دویدم ،درخانه را که گشودم ازولادت آن حضرت مرامژده فرمودند، بسیار خوشحال شدم وبه طرف اتاقی رفتم که آن جناب درآنجا بود تاروی نیکوی اورا ببینم. آمنه جلوآمدوگفت: ای پدربزرگوار برگرد که هیچ کس تا سه روز دیگر اجازه دیدن این فرزند راندارد. من شمشیرخود را ازشدت شوق دیدارکشیدم وگفتم: فرزند مرابیرون بیاوروگرنه تو را می کشم !
آمنه گفت: دراتاق است، تودانی واو . چون خواستم داخل اتاق شوم مردی بیرون آمد وگفت: بازگرد که توراواحدی ازمردم را رخصت اجازه دیدار این فرزند نیست تاموقعی که ملائکه اورا داخل اتاق زیارت کنند.2
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تحفه المجالس ، ص 4
2. مناقب ابن شهر آشوب، 1/55.
٭ ٭ ٭
آمدن جبرئیل ومیکائیل برای غسل دادن آن حضرت
درروزتولد آن حضرت جبرئیل ومیکائیل دوفرشته ی مقرب خدا برای دیدارآن جناب فرود آمدند وبه صورت دوجوان داخل خانه آمنه شدند وجبرئیل ظرفی ازطلا ومیکائیل طشتی ازعقیق دردست داشتند و جبرئیل حضرت رسول رادردست گرفت ومیکائیل آب می ریخت تاآن حضرت راغسل دادند، درآن هنگام جبرئیل گفت: ای آمنه مااورا برای تطهیر ازنجاست غسل نمی دهیم اوطاهرو پاک است، بلکه برای زیادشدن نوراوراغسل دادیم پس آن حضرت رابه عطرهای بهشتی معطرگردانیدند،ناگاه صدای بسیارازاتاق مقدس بلند شد، آمنه متعجب شد، جبرئیل گفت: ملائکه هفت آسمان آمده اند تاحضرت رازیارت کنند و سلام کنند، درآن حال، فوج فوج ملائکه داخل شدند وگفتند: السلام علیک یا محمد، السلام علیک یامحمود، السلام علیک یا احمد السلام علیک یا حامد.¹
٭ ٭ ٭
خـواب هولـناک
یکی ازمعجزات شیرین پیامبر درکودکی داستان داستان شکافتن سینه ایشان توسط ملائکه بود که قرآن مجید درسوره شریفه " انشراح " به این معجزه اشاره می کند.
شبی حلیمه خواب هولناکی دید وبه شوهرخود گفت: باید محمد را نزد جد اوعبدالمطلب ببریم، من بسیارمی ترسیدم که به اوآسیبی برسد، درخواب دیدم که محمد به صحرا رفت ناگاه دومرد عظیم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرج المهموم ، ص 32.
پیدا شدند که جامعه های زیبا پوشیده بودند وهردوقصد اونمودند، یکی ازایشان خنجری دردست داشت شکم اوراشکافت، ومن ترسان ازخواب بیدارشدم . شوهراوگفت: آنچه تومی گویی محال است که واقع شود زیرا، حق تعالی حافظ ونگهبان اوست. وقتی صبح شد هرچه حلیمه خواست که نگذارد آن حضرت به صحرا برود راضی نشد وبا برادران به عادت مقرر متوجه صحرا گردید، نیمی ازروز گذشته بود که اولاد حلیمه ناله کنان و گریان به سوی قبیله دویدند و چون حلیمه صدای شیون را شنید از خیمه بیرون دوید و با ناراحتی از فرزندان خود پرسید: چرا شیون می کنید؟ محمد را چه کردید؟ آنها گفتند: امروز به صحرا رفتیم درزیردرختی قرار گرفتیم ناگاه دو مرد عظیم دیدیم که نزد ما پیدا شدند و محمد را گرفتند وبه بالای قله کوه بردند او را خوابانیدند و یکی از آن دو مرد کاردی داشت شکم او را شکافت ودل او را بیرون آورد و ما بسیار ترسیدیم و به سوی تو آمدیم. پس حلیمه افغان فراوان نمود و گفت: این بود تعبیر خواب من همراه شوهر به سوی صحرا دویدند چون به آن مکان رسیدند در کمال تعجب و شگفتی دیدند آن حضرت نشسته و گوسفندان برگرد او برآمده اند حلیمه آن حضرت را دربرگرفته وبوسید وشکمش را گشود وهیچ اثری از زخم و پارگی مشاهده ننمود رو به فرزندان کرد وگفت : چرا بر محمد دروغ گفته اید؟ حضرت فرمود: ای مادر این ها را ملامت مکن انچه به تو گفتند درست و راست بود و ان دو مرد مرا خوا با نیدند ویکی شکم مرا شکافت بی انکه دردی احساس کنم ودل مرا پاره کرد ونقطه سیاهی بیرون آورد وانداخت گفت دیگر شیطان را از دل تو ثمره وبهره ای نیست پس دل مرا به آب بهشت شستند ودرجای خودقرار دادند وآنها به آسمان رفتند ومن از قله کوه به زیر آمدم .¹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. کلم الطیب، ص 251.
٭ ٭ ٭
اطاعت گوسفندان وشیرازآن حضرت در کودکی
حلیمه می گوید: حمزه که یکی ازفرزندان من بود، پایی یکی از گوسفندان را شکسته بود، به خدا قسم دیدم گوسفند به نزدیک آن حضرت رسید وچنان می نمود که شکایت از درد خود می کند، پس دیدم که حضرت دست مبارک خود را بر پای گوسفند مالید وکلماتی چند از زبان معجز بیان خود جاری گردانید، ناگا ه پایش سالم ودرست شد وبه گوسفندان دیگر ملحق گردید وهمه آن حیوانات مطیع اوبودند چون حضرت به گوسفندان می گفت:بروید می رفتند، وهر گاه می گفت: با یستید، می ایستادند .
روزی فرزندان من گوسفندان را به صحرایی بردند که درآن صحرا، درندگان زیاد ازآن جمله شیر بود، نا گاه شیری قصد حمله به یکی ازگوسفندان را کردپس آن حضرت با عجله پیش رفت وبا شیر سخن گفت، ناگاه شیر سر به زیرافکنده وگریخت، پس برادران آن حضرت ترسیدند وبه طرف او دویده وگفتند: ما ترسیدیم شیر به توآسیبی برساند وتوپروا وترسی نکردی وگویا به اوتکلم کردی! حضرت فرمود، بلی به شیر گفتم: دیگر نزدیک این صحرا نیا که می خواهم گوسفندان دراین جا بچرند.¹
٭ ٭ ٭
سلام کردن سنگ وکلوخ برآن حضرت
وقتی حلیمه " رضی الله عنها" فهمید، آن حضرت بسیارراغب و علاقه مند است به صحرابرود، لباس زیبا به حضرت پوشاند و ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. نوارالانوار، ص 197
غذای پاکی برای حضرت مهیا کرد. به فرزندان خود بسیار سفارش مراقبت از حضرت را نمود واو را با فرزندانش به صحرا فرستاد. چون سید پیامبران قدم های مبارک خود را در صحرا نهاد کوه ودشت از نور جمال آن بزرگوار روشن و منور شد و به هر سنگ وکلوخ که می گذشت به صدای بلنداو را ندا می کردند که :"السلام علیک یا محمد، السلام علیک یا محمود، اسلام علیک یا صاحب القول العدل، لا اله الا الله محمد رسول الله " ،خوشا به حال کسی که به تو ایمان بیاورد وعذاب الهی برای کسی است که به تو کافر گردد یا این که رد کند برتو یک حرف ازآنچه ازنزد پروردگار خود خواهی آورد. آن حضرت جواب تمام سلام های آنهارا می داد وازآنجا عبورمی کرد وهر ساعت فرزندان حلیمه عجایب و غرایبی از آن حضرت مشاهده می نمودند که بر حیرتشان می افزود.¹
٭ ٭ ٭
سایه انداختن ابربالای سرآن حضرت درکودکی
حلیمه خاتون نقل می کند روزی نزد محمد مصطفی (ص) نشسته بودم ناگاه دومرغ سفید آمدند ودرگریبان آن حضرت رفتند و ناپدید شدند. این نوع غرائب وعجایب که ازآن حضرت مشاهده کردم گاه ازشدت قهروترس وغصه چون ماربه خود پیچیدم وگاهی همچون گل نرگس از شادی وسرورمی خندیدم .پیوسته درخیال آن حضرت بودمه ازوی قافل نمی شدم. روزی اورا درخانه گذاشتم وبرای انجام کاری بیرون رفتم چون ظهربرگشتم به فرزندان وشوهرم گفتم :محمد کجاست؟ شوهرم گفت :همراه خواهرخودبه صحرا رفته است. آن روزهوابه غایت گرم بودبه دنبال آنها رفتم و فریاد برآوردم وآنهاراازصحرابه خانه آوردم وبه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فضائل، 39-25.
دخترخودعتاب کردم که: چرادرچنین هوای گرمی محمدرا به صحرابردی واوراازحرارت آزرده واذیت کردی ؟ گفت: ای مادرغصه وغم مخورکه اثرافتاب به وی نرسید، به خداقسم خودم دیدم قطعه ابری که سفید بود بربالای سراوملازم بود وهرکجا می رفت آن ابرهمراه او بود.¹
٭ ٭ ٭
خم شدن شاخه های درخت رطب برای آن حضرت
فاطمه بنت اسد(رضی اله عنه ) روایت می کند، بعدازوفات عبدالمطلب وکفالت ابوطالب حضرت محمد، مرامادرمی خواند و درخانه ما نخل باروری که همه بچه های آن منطقه ازآن استفاده می کردند.هرگزندیدم آن حضرت مانند سایراطفال به چیدن رطب میل کندوبرانهاپیشی بگیرد،چون آن حضرت میل به خوردن رطب می نمودمن برای اومیچیدم .روزی درگوشه ای به خواب رفته بودم وچیدن رطب برای حضرت را فراموش نموده بودم واطفال نیزبه عادت هرروزانچه رطب بود،چیدند حضرت نیزکه تازه ازخواب بیدارشده بود،میل به خوردن رطب نمود وبه طرف ظرفی رفت که هرروزخرما درون آن میگذاشتند من از شدت ناراحتی وتقسیرتاسف زیادی خوردم زیراکس نبود که ازشاخه های بالایی درخت رطب بچیند، جهت دفع خجالت خود را برخواب نگه داشتم وبلند نشدم ناگاه آن حضرت رادیدم که متوجه درخت نخل شد به نزدیک درخت رفت اشاره ای به درخت کرد، درهمان لحظه دیدم شاخه های نخل پایین وفرودآمدند وآن حضرت دست درازکرده آنچه میل داشت چید من ازاین واقعه بسیارمتعجب شدم منتظرابوطالب(ع) بودم که این قضیه را برای اوعرض کنم، ناگاه صدای آوازابوطالب راشنیدم که درمی کوفت،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.ابواب الجنان ، ص 232.
ازشدت تعجب پابرهنه به طرف اودویدم وتمام قصه آن روزرابه اوگفتم .فرمود: ای فاطمه ازاین متعجب نشوکه خاتم الانبیاء و رسول خداخواهد بود وتو را حق تعالی پسری باکرامت فرماید که وزیروجانشین او باشد .¹
٭ ٭ ٭
سفر شگفت انگیز پیامبر به شام
می گویند: وقتی که پیامبراکرم به سن 12 سالگی رسید، حضرت ابوطالب ازبرای تجارت به سفرشام رفت وآن حضرت رانیز همراه خود برد. هرگاه درراه هوا گرم می شد، ناگهان ابری پیدا می شد وبربالای سرحضرت رسول سایه می افکند، تا آنکه درمیان راه به صومعه راهبی رسیدند که به اوبحیرامی گفتند. بحیرا که آنها را مشاهده می کرد چون دید ابربرسرایشان حرکت می کند ازصومعه خود بیرون آمد وطعامی برای ایشان آماده کرده وآنها را به سوی طعام خود دعوت نمود. پس ابوطالب وسایر افراد به صومعه راهب رفتند وحضرت رسول اکرم رابه دلیل کوچکی سن نزد کالاهای خود گذاشتند. چون بحیرا دید ابربربالای قافله گاه ایستاده است پرسید:"آیا کسی ازاهل قافله است که به اینجا نیامده است؟ گفتند نه، مگرطفلی که اورا نزد کالاهای خود گذاشته ایم. بحیرا گفت: سزاوارنیست که کسی ازاهل قافله شما طعام مرانخورد، پس اوراهم بیاورید. پس آنها حضرت رسول را به سوی صومعه آوردند، ابرنیزبه همراه آن حضرت حرکت نمود پس بحیرا گفت این طفل کیست؟ گفتند پسرابوطالب است. ابوطالب فرمود: این پسربرادرمن است. بحیرا پرسید: پدرش چه شد؟ ابوطالب فرمود: این طفل هنوزبه دنیا نیامده بود که پدرش ازدنیا رفت.دراین حال بحیراحضرت محمد رانزد خودآورد وبا اوشروع
به صحبت کرد، درآخرازشدت شوق درهمان مکان اسلام آورد و
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تحفه المجالس – بحارالانوار، ج 17.
رو به ابوطالب کرد وگفت این طفل رابه سرزمین خود برگردان که اگریحود آن رابشناسد چنانکه من شناخته بودم هرآینه اورا می کشتند وبدان که شان اوعظیم است وپیامبربزرگی می شود.¹
٭ ٭ ٭
محافظت ملائکه مسلح خدا ازپدرپیامبراکرم
حضرت عبدالله پدرپیامبراسلام وقتی به سن بلوغ رسید، روزی به شکاررفت. عده ای ازیهودیان جاهل به آن حوالی آمده بودند تا پدر پیامبررا به قتل برسانند ونورخدا را خاموش کنند. وقتی چشمشان به حضرت عبدالله افتاد اورا شناختند و80 نفربا شمشیروچاقو حضرت را محاصره نمودند. وهب بن عبد مناف، پدرحضرت آمنه نیزدرهمان روزبرای شکاربه صحرا آمده بود. هنگامی که گرفتارشدن عبدالله را دید خواست به کمک اوبرود ناگهان پرده از جلوی چشمش کناررفت وملائکه مسلحی را دید که با اسلحه یهودیان را ازطرف عبدالله پراکنده می سازد. ازدیدن این صحنه عجیب بسیارشگفت زده وخوشحال شد وبه خانه عبدالمطلب رفت وخواستارازدواج آمنه با عبدالله شد وازآن بزرگوار پیامبراکرم متولد شد.²
٭ ٭ ٭
ماجرای عجیب وشگفت انگیزپیامبردردوران کودکی
حلیمه می گوید: وقتی پیامبررا ازعبدالمطلب گرفتم در راه بازگشت به قبیله ی خودم با رفیقان به غاری رسیدیم از آن غار مردی بیرون آمد که نوراز پیشانیش به سوی آسمان بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. کمال الدین وتمام النعمه، ص 187 2. بحارالانوار، ج 15.
پس برآن حضرت سلام کرد و گفتگردانیده است :"حق تعالی مرا به مراعات کردن او موکل گردانیده است". و گله آهویی از برابرما پیدا شدند وبه زبان فصیح گفتند:"ای حلیمه نمی دانی که چه کسی را تربیت می نمایی! او پاکترین پاکان و پاکیزه ترین پاکیزگان است" به هرکوه ودشتی قدم می گذاشتیم برآن حضرت سلام می کردند وآن حضرت هرگزبرجامه ها ولباس های خود حدث نکرد ونگذاشت که هرگزعورتش گشوده شود وپیوسته ی جوانی رابااومی دیدیم که لباسهای اورابرعورتش می افکند وازاومحافظت می نماید.درشبهایی که بیدارمی شدم نوری رامی دیدم که ازآن حضرت بسوی آسمان ساطع است ومردی سبزپوش نزدسرآ ن حضرت نشسته بود واورانوازش میداد. روزی دردامن من نشسته بود وگله گوسفندی ازمامی گذشت،ناگاه گوسفندی ازگله ما جداشد ونزداوآمدواوراسجده کرد وسرآن حضرت رابوسید وبعدبه گوسفندان دیگرملحق شد و هرروز یک مرتبه نوری روشن از آسمان فرودمی آمدواورافرومیگرفت و بعدازساعتی ازبین می رفت، هرگاه خواستم سرش رابشویم دیدم دیگری شسته است، هرگاه می خواستم لباسش راتغییربدهم ،میدیدم که تغییریافته است وهرگاه که پستان به دهانش میگذاردم، صدای ذکری ازاو می شنیدم که می گفت:" بسم الله رب محمد" یعنی" بنام خدایی که پروردگارمحمداست" وبعدازفارغ شدن می گفت:"الحمدلله رب محمد":"حمدمخصوص خداونداست که پروردگارمحمداست" .¹
٭ ٭ ٭
دعای مستجاب پیامبر درکودکی
در بعضی ازکتب معتبر مذ کور است که :در کودکی حضرت رسول"ص" خشک سالی عظیمی به هم رسید و چندین سال باران
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. منتهی الامال- حیات القلوب- مناقب ابن شهرآشوب، ج 1.
برایشان نبارید، پس رقیقه دخترصیفی در خواب دید که هاتفی صدا زد که :ای گروه قریش!پیغمبری در میان شما به هم رسیده است ، مبعوث خواهد شد و به برکت او رحمت و فراوانی و آبادانی برای شما حاصل است عبدالمطلب را بطلبید تا فرزند زاده خود را شفیع گرداند و دعا کند تا خدا باران دهد شمارا پس عبدالمطلب حضرت رسول را برکوه ابو قبیس بالا برد و بزرگان واکابر قریش برگرد او جمع شده وخدارا به حق حضرت رسول قسم دادند و دعای باران را خواندند در همان ساعت از برکات ان حضرت بارانی فرو ریخت که سیلاب از تمام رودها روان شد .¹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سیره ابن هشام – حیات القلوب، ج 3.
عنکبوت ( وسیله نجات الهی )
کفارومشرکان ودشمنان سرسخت پیامبرشبی که درتاریخ به " لیله الحریر" معروف ومشهوراست قصد کشتن پیامبر را داشتند. امین وحی جبرییل پیامررا از نقشه شوم آنها آگاه کرد وپیامبر به قدرت الهی از خانه خارج شد و در غاری مخفی شد. از آن طرف دشمنان فهمیدند پیامبر از خانه خارج شد و فرار نموده است شروع به تعقیب حضرت نمودند که او را پیدا کنند ردیابان جای پای پیامبر را ردیابی کردند تا این در نهایت به غاری رسیدند از ان طرف قدرت کامل الهی خداوند عنکبوتی را فرستاد و بردرغارتنیدهبود ویک جفت کبوتر"حرم"آمده بودند وبردر غارآشیانه کرده بودند چون قریش و دشمنان تا نزدیک غار آمدند و تنیدن تارعنکبوت وآشیان کبوتر را دیدند گفتند:اگر کسی به این غار رفته بود، خانه ی عنکبوت خراب می شد و کبوتر در این مکان جا نمی گرفت و به همین سبب برگشتند. ¹
٭ ٭ ٭
ابوجهل می خواهد پیامبر را بکشد
ابوجهل که یکی از کوردل ترین دشمنان حضرت محمد بود همیشه در صدد بود که به آن حضرت آسیبی برساند روزی او قریش رامورد خطاب قرار داد و گفت:فردا وقتی محمد مشغول نماز است اورا به قتل می رسانم روز بعد در وقت نماز صبح ابوجهلبرای کشتن پیامبر اقدام کرد ولی بعد از چند لحظه با چهره ای رنگ پریده باز گشت. قریش گفتند: چرا برگشتی و به محمد آسیبی نرساندی؟ جواب داد: وقتی محمد به سجده رفت خاستم زربه ای به او بزنم ولی ناگاه دیدم شیری بسیار ترسناک که تا به
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مجمع البیا ن، 3/31.
حال مانند آن شیر را ندیده بودم به من حمله کرد و من از دست او فرار نمودم.
٭ ٭ ٭
ایمان آوردن سوسمار به آن حضرت
راوندی درقصص الانبیاء روایت می کند که: روزی حضرت رسول نشسته بودناگاه اعرابی آمد ،درحالی که سوسماری شکار کرده بود ودرآستین خود داشت، پرسید: این مرد کیست؟ گفتند: پیامبرخداست، گفت: به لات وعزی قسم می خورم که هیچکس رااز تو دشمن ترنمی دانم واگرنه آن بود که قوم وقبیله من مرا عجول می گفتند هرآینه تو را می کشتم. حضرت به مرد اعرابی فرمود: ایمان بیاور. اعرابی سوسماررا ازآستین خودانداخت وگفت: هرگاه این سوسمارایمان بیاوردمن نیزایمان می آورم. حضرت به سوسمار خطاب نمود: ای منب!( نام عربی سوسمار) سوسمار به زبان کاملا فصیح جواب داد: لبیک وسعد یک ای زینت اهل قیامت وکشاننده مردم به سوی بهشت. حضرت فرمود: ای حیوان! که را می پرستی؟ گفت: آن خدایی که عرشش درآسمان است وسلطنت وپادشاهی اودرزمین است وعجایب اودردریا است، می داندآنچه دررحم مادرهاست وعذاب خودش را درآتش قرارداده است. پیامبرفرمود: من کیستم؟ گفت: توفرستاده پروردگارجهانیان هستی وخاتم تمام پیامبران، رستگارهست کسی که تورا اطاعت کندوبدبخت هست کسی که تورا تکذیب کند. اعرابی گفت دیگردلیلی ازاین روشن ترنمی باشدووقتی به نزدتوآمدم هیچکس را مانند تودشمن نمی داشتم واکنون توراازجان خود بیشتردوست دارم. پس شهادت راگفت وبه آن حضرت ایمان آورد وبه سوی بنی سلیم که قبیله اوبودندبازگشت وهزارنفرازآن قبیله به آن معجزه ایمان آوردند.¹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. قصص الانبیاء راوندی – البدایه والنهایه، 6/156
٭ ٭ ٭
سلام مرا به پیامبر برسان
پیامبراسلام(ص) مردی به نام سفینه را نزدخودش خواند ونامه ای راکه به معاذنوشته بودبه سفینه دادتا به شهریمن ببرد. سفینه دروسط راه شیری را دید که نشسته ومواظب اطراف خود بود. سفینه ترسید که مبادا شیراورابکشد. با ترس ولرز به شیرنزدیک شدوبه شیر گفت: من فرستاده حضرت رسول هستم. نامه ای دردست دارم وبه شهریمن می برم. شیربادیدن نامه نزدیکترآمد وغرولندی کرد ورفت. موقع برگشتن که جواب نامه را می آورد، دوباره همان شیرجلوی اورا می گیرد وهمان کار تکرار می شود. وقتی سفینه ماجرای برخورد باشیررا به پیغمبر نقل می کند، پیامبر می فرمایند: اول بار که شیررادیدی ازتوسوال کرد: حال رسول خدا چگونه است وباردوم گفت: سلام مرا به پیامبر برسان.¹
٭ ٭ ٭
حیوان وحشی به احترام رسول خدا سکوت می کند
حکایت شده است که درخانه اهل بیت رسول خدا(ص)جانور وحشی بود. هرموقع که رسول خدا(ص)ازخانه می رفتند، این حیوان شروع به جست وخیزوبازی کردن می کرد وهنگامی که رسول خدا(ص) به خانه برمی گشتند ودرخانه بودند، این حیوان به زانودرمی آمد وازجای خود نمی جنبید وسروصدا نمی کرد.² نگارنده: چه نیکوست که گفته شوداین حیوان به فرمان قرآنی عمل کرده که می فرماید:(لا ترفعُوا اصْواتکم فوق صوت النبی) صدایتان را بلندترازصدای پیامبرنکنید. جانور وحشی به مقتضای
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحارالانوار، 17/107. 2. شواهد النبوه ، ص 257.
شعورومعرفت ودرکی که دارد، این چنین احترام پیامبررا نگه می داردودرمقابل پیامبر(ص) به زانودرمی آید، ولی بسیاری ازانسان نماهابه واسطه بی معرفتی درمقابل خضرات معصومین صدای خودرابلند می نمودند وچون پیامبروایمه زنده ومرده ندارندوشاهد براعمال بندگان خدا هستند این افراد هم در مشاهد شریفه آنها دیده می شوند.
٭ ٭ ٭
صلوات برپیامبر، باعث پیروزی مرد اعرابی شد
ابن بابویه روایت می کند:
روزی مرداعرابی خدمت حضرت محمد(ص)آمد درحالی که برناقه سرخ موی وبلندکوهان وسیاه چشم سوار شده بودوبرحضرت سلام کرد. بعضی ازحاضرین گفتند: این شتری که اعرابی بر آن سواراست ازاونیست ودزدیده است واین شترمال ماست حضرت فرمود: آیا شمادلیلی هم داریدگفتند: بلی، شاهدداریم که این شترمال ماست وکسی رادرآن حقی نیست. ناگاه شتراعرابی به سخن درآمدوگفت: یا رسول الله! به حق آن خداوندی که تورابا کرامت فرستاده است سوگند می خورم که اعرابی مرا ندزدیده است وکسی به غیرازاین اعرابی مرامالک نیست. سپس حضرت به مرد اعرابی فرمود:چه کار کردی که خداوند شتررا به عذرتوگویا گردانید وبرای توبهسخن درآورد؟ اعرابی گفت: یا رسول الله این دعا برزبانم جاری شدوخواندم: "اللهم انک لست باله استحد ثناک ولا معک اله اعانک علی خلقنا ولامعک رب فیشرکک فی ربوبیتک انت ربنا کما تقول وفوق ما یقول القائلون اسئلک ان تصلی علی محمدوآل محمد وان تبرئنی ببرائتی" پیغمبر(ص) فرمود به حق خداوندی که مرا به کرامت فرستاده است، ای اعرابی دیدم ملائکه راکه سخن تورامی نوشتند وهرکه راچنین بلایی عارض شود، این دعارا بخواند، وبرمن صلوات بسیار بفرستند حق تعالی این بلا وجمیع گرفتاری های او رادفع می کند.¹
٭ ٭ ٭
گرگ های که گوسفندان را می چراندند
درتفسیرامام حسن عسگری روایت شده که روزی شبانی خدمت پیامبررسید درحالی که برخود می لرزید، حضرت روبه اصحاب کرد وفرمود: این مرد قصه بسیارعجیبی دارد، آنگاه به مرد چوپان فرمود: چه چیزی باعث ترس توشده است؟ چوپان گفت: ای رسول خدا! قصه من عجیب است، درمیا گوسفندان خود بودم که ناگهان گرگی به آنها حمله کرد وگوسفندی را گرفت ومن بافلاخن سنگ برآن گرگ افکندم وگوسفند راازاوگرفتم، پس از جانب دیگرآمد وگوسفندی رابرد ومن بافلاخن ازاوگرفتم، تاآنکه ازچهارجانب آمد ومن چنین کردم وچون درمرتبه پنجم باگرگی دیگرآمد وخواست حمله کند ومن سنگ براوافکندم، برروی پاهای خود نشست وبه سخن آمد وگفت: آیا شرم نمی کنی ازاین که مانع شدی میان من و رزق و روزی که خداوند برای من قرارداده است آیا من طعامی نمی خواهم که بخورم؟ من با تعجب گفتم چه عجیب است که گرگی بی زبان، به زبان آدمیان سخن می گوید؟! گرگ گفت: آیا می خواهی تورا خبردهم برامری که ازاین عجیب تر است؟! محمد رسول پروردگارعالمیان درمدینه خبرمی دهد مردم را به خبرهای گذشته وآینده ویهودیان اورا تکذیب می کنند، او اکنون درمدینه است وشفای هردردی بااوست. نزد اوبرو و به او ایمان بیاورتا ایمن گردی ازعذاب آخرت واسلام بیاورتا سالم بمانی ازعذاب خدا درروزقیامت! پس من که ازتعجب قدرت سخن گفتن نداشتم، به سختی گفتم: درحیرت آمدم ازگفتارتو وحیا می کنم ازاین که مانع شوم تو را ازگوسفندان، پـس هریک را می خواهی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. قصص الانبیاء راوندی ، ص 311- تحفه المجالس ، ص 41.
بخوروتورا منع نمی کنم . گرگ گفت: ای بنده خدا! سپاس گذار خداوند باش که توراازکسانی قرارداد که عبرت می گیرند ازآیات خدا. اما بدترین انسانها کسانی هستند که معجزات حضرت محمد را مشاهده می کنند اما به یاری اواقدام نمی ورزند.
سعادتمند ترین افراد کسانی هستند که به اوایمان بیاورند ویاری اوکنند. من گفتم: ای گرگ! والله اگراین گوسفندان که به عنوان امانت است درنزدم نبودند، هرآینه اینها رامی گذاشتم وبه نزد آن حضرت می رفتم تا اورا ببینم . گرگ به من گفت: ای بنده خدا! به سوی محمد برو وگوسفندان را بگذارتا من برای توبچرانم!!
من با تعجب گفتم: چگونه اعتماد برامانت تونمایم؟ گفت: آن خداوندی که مرا برای هدایت تو به سخن درآورد، مرا برحفاظت آنها امین می گرداند. پس ای رسول خدا! گوسفندان خود رابه آن گرگان سپردم به خدمت شما شتافتم . پس حضرت نظرکرد به سوی اصحاب خود ودید برخی ازروی تصدق شاد شدند وبعضی ازروی تکذیب وشک روترش کردند ومنافقین با یکدیگردرپنهان گفتند: این توطئه را محمد با این چوپان کرده است تا خودش را عزیزکند وجاهلان را بازی دهد. چون حضرت به وحی الهی پی به کلام منافقین برد. لبخندی زد وفرمود: به خدا قسم من یقین دارم که اوراست می گوید واگرمی خواهید مطمئن شوید به سوی آن گله گوسفندان می رویم.
پس حضرت با گروه مهاجرین وانصاربه سوی گله چوپان رفتند ووقتی به آن مکان رسیدند، آن دوگرگ را دیدند که بردور گله می چرخند وحفاظت آنها می کنند، حضرت فرمود: آیا می خواهید برشما ثابت گردانم که این دوگرگ را غرض ازسخن، غیرازمن نبوده است ؟ گفتند: بلی یا رسول الله. فرمود دورمن جمع شوید تا گرگ ها مرا نبیند، چون چنین کردند، پیامبربه چوپان فرمود: ازاین گرگها بپرس آن محمد که نام اورا ذکرکردید کدام یک ازاین افراد جامعه است؟ پس گرگ ها آمدند وراه را گشودند وداخل حلقه شدند وچون به آن حضرت رسیدند، گفتند: السلام علیک ای رسول پروردگاربزرگ وصورت خود را نزد نزد آن حضرت به خاک مالیدند وگفتند: ما این مرد را به سوی شما دعوت کردیم واورا خدمت توفرستادیم. پس حضرت به منافقان کوردل گفت: دیگرحیله ونیرنگی برشما باقی نماند، راستی چوپان را درباره من دیدید. آیا بازهم ایمان نمی آورید؟!¹
٭ ٭ ٭
نفرین پیامبر مستجاب می شود
وقتی پیامبرخدا آیه (( والنجم اذا هوی )) ² را تلاوت فرمودند، عتبه پسرابولهب نزد پیامبرآمده وبا غروروتکبرخاصی گفت: کافرشدم ستاره را وخدای ستاره را. پیامبرناراحت شده و نفرین کردند، فرمودند: خداوند، درنده ای ازدرندگان را برتومسلط کند! وقتی عتبه با کاروانی به قصد شام، ازشهرخارج شد و کاروانیان میان راه اطراق کردند تا کمی استراحت کنند، درآنجا خداوند ترس دردل اوانداخت واویاد نفرین پیامبرافتاد. به همراهانش گفت: که من می ترسم امشب شبی باشد که نفرین پیامبرمستجاب شود. لذا برای اینکه ترس عتبه ازبین برود، لوازم کاروان را دورخود چیدند وعتبه را وسط خودشان خوابانیدند. با این حال، بازشیری آمد وبا گذشتن ازتمام موانع عتبه را ازمیان کاروانیان پیدا وتکه تکه نمود وبه درک واصل کرد اما ازگوشت او هیچ نخورد.³
٭ ٭ ٭
ضـــامن آهـــــو
روایت شده: روزی حضرت رسول با چند تن ازاصحاب در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. حیات القلوب – تفسیرامام حسن عسگری. 2. ترجمه: سوگند به ستاره هنگامی که افول می کند. (نجم / 1) 3. بحارالانوار،16/309-الخرائج 2/521
صحرایی راه می رفتند، ناگاه شنید که منادی ندا می کند: ای رسول خدا! حضرت نظرکرد ودید که آهویی را بسته اند. آهوگفت " این اعرابی مرا شکارکرده است ومن دوطفل دراین کوه دارم، بگو مرا رها کند که بروم وآنها را شیربدهم وبرگردم. حضرت فرمود:آیا باز خواهی گشت؟آهو گفت:"اگربازنگردم، خداوند مراعذاب کند." پس حضرت آن را رها کرد ورفت وفرزندان خود را شیر داد وبزودی بازگشت وحضرت آن را به اعرابی داد. اعرابی چون آن حال را مشاهده کرد، گفت: یا رسول الله من آن را رها می کنم. چون آن را رها کرد آهو می دوید ومی گفت: ((اشهد ان لا اله الا الله وانک رسول الله)) یعنی شهادت می دهم که نیست معبودی جزخدا وبه درستی که رسول خدا هستی".¹
٭ ٭ ٭
گواهی دادن شتر بردزدی درحضور پیامبر
روایت شده:روزی پیامبراکرم درمکه مکرمه برای مردم آیات قرآن را بین می فرمود، ناگهان دوتن حاضرشدند که یکی ازآنها مرد جوان بود ودیگری پیروبا همدیگرمخاصمت ودعوا داشتند، آن مرد پیرمهارشتری را درپیش گرفته درپیش آن حضرت به زانودرآمد وگفت: ای رسول خدا حق من را از این جوان بگیر که اگربه فریادم نرسی مظلوم خواهم شد حضرت فرمود:احوال خود را بیان نما پیرمرد گفت: مانند این جوان دزدی درعالم وجود ندارد،زیرا با این شترده شترازشتران مرا ربوده وحال ازهمین شترفهمیدم وشناختم که ازآن من است، اما اکنون به من باز نمی دهد حضرت رسول(ص) فرمود: ای جوان! آیا این دزدی را تو کردی؟ آن جوان عرض کرد: نخیر. پس جلو آمده دست آن حضرت را بوسید وگفت:ارث زیادی ازپدرم به من رسیده، مانند:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مناقب ابن شهرآشوب، ج 1- حیات القلوب، ج 3- شواهد النبوه
گاووگوسفند وشترواموال دیگروسیصد شترغیرازاین شتردارم واین شترنیزمال من است. حضرت به پیرمرد گفت آری. رفت وشش نفربه عنوان شاهد به محضر پیامبرآورد وآنها همگی گواهی دادند که این شتربا نه شتردیگرازاین مرد پیراست واین جوان دزدیده است ویک سال است که پیرمرد درجستجوی شتران می گردد واین گواهی را درپیش خداوند عالم خواهد داد. پیامبرروبه جوان نمود وفرمود: دردین وائین ما هرگاه شخصی دزدی بکند باید یک دست اورا قطع کنند. آن جوان چون این را شنید، بلند شده روی به جانب پروردگارعالم آورد وعرض کرد:
خداوندا توقادر هستی وبرتوظاهرومکشوف است که من دزدی نکرده ام برمن ستم روا مدار، سپس حضرت، جلاد را خبرکردند که دست آن جوان را قطع کند، ناگهان جبرئیل امین ازنزد پروردگاررسید وبه حضرت رسول(ص) سلام کرد وعرض کرد ای سروروسالارکیفیت احوال این دونفررا ازشتربپرس وچون پیامبروحی را شنید به اصحاب فرمود: احوال اینه را ازشتر می پرسم،اصحاب تعجب کردند پیامبرفرمود:ای شتر!به حق آن خداوندی که تورا به این صورت آفریده احوال اینها را بیان کن وبگوتا مال کدام یک ازاین دونفرهستی. درهمان حال به امرپروردگارومعجزه آن حضرت شتر به زبان فصیح گفت:
(( والصلاه والاسلام علیک با رسول الله )) توگواه باش که در این عالم بزرگ خداوند یکی است وتوپیغمبربرحقی، من شتراین جوانم وهرگزدزدی ازاوصادرنشده این پیرمرد دروغ گو ومردی بی ایمان است واین شش نفرنیزمنافقند که برمال این جوان حسد برده واورا متهم کردند، چون شتراین گواهی را داد حضرت فرمود تا آن هفت نفرمنافق را بکشند وآنگاه فرمود، سزای آن جماعتی که گواهی دروغ بدهند، همین است وآن جوان را عذر خواهی بسیارنمودند وآن جوان، شتررا به عنوان زکات به خدمت حضرت سپرد وحضرت گوشت آن شتررا بین فقرا قسمت نمود.¹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تحفه المجالس، ص 12.
٭ ٭ ٭
بزغاله بریان شده به پیامبر خبر می دهد
روایت شده که زینت دخترحارث یهودی که برادرمرحب بود بعدازفتح خیبروکشته شدن برادرش، بزغاله ای ذبح کرد وبریان نمود وچون می دانست حضرت رسول(ص) گوشت دست وشانه را زیاد دوست دارد، زهر درکتف ودست آن بزغاله ریخت، هنگام شام به رسم هدیه به خدمت آن حضرت آورد،پس بزغاله را ازهم جدا کردند، حضرت پیامبر" ص" ازگوشت دست اولقمه ای برداشت دردهان مبارک نهاد درهمان حال به یاران خطاب نمود ازاین طعام نخورید که دست بزغاله به من می گوید درمن زهرریخته اند، بشربن البراء که لقمه ای از آن خورد درهمان لحظه رنگش سبزوسیاه شد وبه روایتی یک سال بیماربود وبعد ازآن ازدنیا رفت. وآن زهری که دربدن پیامبررا درهم می شکست تا به عالم بقا رحلت فرمود وهیچ پیامبرووصی پیامبری نیست، مگرآنکه به شهادت ازدنیا می روند.¹
کبوترپرده اوداشت سایه خیمه اوشد
زبان کشته پرزهرهم گویای اوآمد.²
٭ ٭ ٭
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بصائر الدرجات . 2. خاقانی
حرکت کوه ونصفه شدن آن به دستور آن حضرت
می گویند درباره آیه((ثم قست قلوبکم من بعد ذالک فهی کالحجاره او اشد قسوه)) یعنی پس قلوب شما بعد ازاین مانند سنگ سخت شد یا ازآن سنگ هم سخت تر گردید. روایت شده که پیامبر اکرم (ص) فرمود: خداوند متعال می فرماید: ای گروه یهودیان! قلب های شما مانند سنگ خشک شده وهیچ رطوبتی ازآن ترشح نمی کند، یعنی شما نه حق خدا را عطا می کنید و نه زکات اموالتان رامی دهید ونه به میهمان احترام می گذارید ونه با چیزی ازانسانیت، رابطه پیدا می کنید. خداوند متعال دراین آیه شریفه " آیه74 سوره ی بقره" سنگ ها را به چند نوع تقسیم می کند درمرحله اول می فرماید))وان من الحجاره لما یتفجرمنه الا نهار(( یعنی ازبعضی ازسنگ ها، نهرها جاری می شود. بعد می فرماید )) وان منها لما یشقق فیخرج منه الماء(( یعنی بعضی ازسنگ ها، می شکافند وآبی ازآنها بیرون می آید درمرحله آخرمی فرماید:))وان منها لما یهبط من خشیه الله(( یعنی بعضی ازآنها هم ازخوف وترس الهی فرود می آیند ولی قلب های شما اینگونه نیست وازاین سنگ ها هم بد تراست. یهودیان که این حرف ها را از پیامبر اکرم (ص) شنیدند گفتند:ای محمد! گمان کردی سنگها ازقلب های ما نرمتراست حال این کوه که در مقابل ماست شاهد بگیرتا تورا تصدیق کند. اگربرای تصدیق توبه زبان آمد، توبرحق می باشی واگرتکذیب توکند یا جواب نگوید، معلوم می شود تودروغ گویی. حضرت قبول کرد. پس بیرون آمدند وبه سوی کوهی به نام (اوعر) رفتند. یهودیان به پیامبر(ص) گفتند: اکنون اورا گواه بگیر. رسول خدا خطاب به کوه، فرمود: ای کوه: تورابه مقام محمد وخاندان پاکش سوگند که به خاطر ذکرنامهای آنهاخداوند عرش خود رابردوش هشت فرشته سبک گردانید، در حالی که قبل ازآن نمی توانستند آن راحرکت دهند. دراین هنگام آن کوه برخود بلرزید وازآن آبی فروریخت وندا داد: "ای محمد! شهادت می دهم که توفرستاده پروردگارعالمیان هستی وقلبهای این یهودیان از سنگ سخت تر است". بعد ازمشاهده این معجزه عظیم آن گروه یهود لجوج گفتند: آیا با ما مکر حیله می کنی؟! ودرپشت این کوه یارانت را نشاندهای که آنها سخن بگویند وبه ما بگویی کوه سخن می گوید! اگرراست می گویی به کوه بگو که ازجای خود برخیزد وبه جای مسطحی برود وهمچنین دستوربده که این کوه بسوی توبازگزدد وبازبگوکه دوقسمت شود وپاینش درقسمت بالا وبالایش در قسمت پایین قراربگیرد اگرچنین بکنی برما ثابت می شود حیله نکردی و ازطرف خدا است آنچه ادعا می کنی. دراین هنگام حضرت به سنگی اشاره کرد که غلت بخورد. سنگ غلت خورد وپیش آمد، پس حضرت به مخاطبش فرمود: "این را بگیرونزد گوش خود نگه دار تا دوباره آنچه که کوه شهادت داد این سنگ نیزشهادت بدهد، چون این سنگ نیز جزئی ازآن کوه است". آن مرد نیزسنگ را گرفت ونزدیک گوشش برد. پس سنگ به حرف آمد وعین آنچه کوه گفته بود را بازگو کرد. حضرت فرمود: آیا درپشت این سنگ نیزآدمی است که با توسخن بگوید؟! سپس آن مرد گفت: نه اما آنچه را که گفتیم باید انجام دهی رسول خدا برای اتمام حجت برآنها ازکوه دورشد وبه فضای بازی رفت وندا داد:"ای کوه! به حق محمد وخاندان پاکش تورا قسم می دهم که به اذن خدا ازجای خود کنده شوی وبه سوی من بیایی." دراین هنگام، ناگهان کوه لرزید ومانند اسب تندرونزد پیامبر اکرم (ص) آمد وندا داد که:"من شنونده تو ودراطاعت توهستم، دستور بفرمایید." حضرت فرمود:" این هابه من می گویند که دستوربدهم توازریشه کنده شوی وبه دوقسمت گردی ووارونه شوی ." پس ناگهان به اعجازآن حضرت کوه به دوقسمت گردید وقسمت پائینش دربالاوقسمت بالایش درپایین قرارگرفت وفرعش اصل شد. پس ازآن کوه خطاب به یهودیان ندا داد که:"آیا آنچه دیدید کمتراست ازمعجزات موسی که گمان می کنید به اوایمان آورده اید؟!" پس یهودیان به یکدیگرنظرکردند وبعضی گفتند: دیگرراه فراری برای ما نیست وباید مسلمان شویم، اما برخی دیگرگفتند: این مردی است که عجایب برای اوممکن است. سپس کوه که روی آنها مانند سایه ایستاده بود ندا داد:" ای دشمنان خدا! با آنچه که گفتید پیامبری موسی را باطل کردید پس می گویید این مردی است که عجایب را انجام می دهد!" درآخرحجت برآنها تمام شد، ولی اسلام نیاوردند.¹
٭ ٭ ٭
دوتکه شدن درخت سدربرای عبور پیامبر اکرم (ص)
می گویند: چون حضرت رسول به جنگ طائف می رفت به صحرایی رسیدند که درآن منطقه درخت سدربسیاربود وحضرت رسول(ص) را خواب گرفته بود، درحین رفتن درخت سدری بر سرراه آن حضرت واقع شد، ناگهان به قدرت الهی آن درخت به دو پاره شد وازوسط نصف گردید وازمیان خود را حضرت را گشود وساقش نیزدوقسمت شد وهرقسمت درطرفی ایستاد وتا به امروز آن درخت برآن صورت مانده است ومردم تعظیم آن می نمایند وآن را" سدرالنبی " می گویند وآن را نمی برند ومحافظت آن می نمایند وبه آن تبرک می جویند واین معجزه ای است که اثرش تا به امروزباقی است.²
٭ ٭ ٭
رشد وبزرگ شدن درخت بنا بر درخواست پیامبر(ص)
روزی رسول خدا (ص) درسرزمین" نجفه " فرود آمد وزیر درخت کم سایه ای نشست واصحاب آن حضرت نیزدورآن جناب فرود آمدند درحالی که درآفتاب بودند این بررسول خدا سخت و ناراحت کننده بود که خود درسایه باشد ویارانش درآفتاب، ناگاه به امرخدا، آن درخت بلند وبزرگ شد وتمام اصحاب حضرت درزیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحارالانوار، ج 9 2. اعلام الوری- حیاه القلوب، 3/544.
سایه آن درخت قرارگرفتند، پس ازاین ماجرا حق تعالی این آیه را فرستاد(( الم ترالی ربک کیف مد الظل ولوشاء لجعله ساکنا))¹ آیا نمی بینی پروردگارخود را که چگونه کشید وپهن کرد سایه را واگرخواهد آن را ساکن می گرداند.
٭ ٭ ٭
متصل شدن درختان به همدیگربرای پنهان کردن آن حضرت
ازعماربن یاسرمنقول است که: با حضرت رسول دربعضی از سفرها همراه بودیم، درصحرایی فرود آمدیم که درختان زیادی نداشت، آن حضرت به قضای حاجت، احتیاج پیدا کرد وجایی نبود که پنهان شود. دودرخت درسرکوهی بود. چون حضرت آن دودرخت را ازدوردید گفت:ای عمار! به نزد آن دودرخت بو بگو: رسول خدا شما را امرمی کند که به یکدیگرمتصل شوید ونزدش بروید تا درعقب شما قضای حاجات خود نماید، چون عمار رسالت آن حضرت را به درختان رسانید ناگهان به جانب یکدیگر آمدند ومتصل شدند آنگاه زمین را شکافتند وآمدند. سپس حضرت رسول درمیان آن درخت به قضای مشغول شد وچون فارغ شد فرمود: هر کدام، به جای خود برگردید پس آن درختان زمین را شکافتند وبه جای اصلی خود برگشتند.²
٭ ٭ ٭
معجزه شگفت انگیزپیامبر(ص) اززبان سلمان فارسی
روزی پیغمبراکرم (ص) دربرابرعده ای ازمسلمانان خطاب به سلمان فارسی گفت :
ای سلمان داستان مسلمان شدن خود را بیان نما. سلمان گفت:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. حیاه القلوب، 3/529. 2. خرایج ، 1/155.
من ازمردم فارس شیرازهستم وقبلا مجوسی بودم وروزعیدی با پدرم به عیدگاه رفتم. دربین راه به صومعه ای رسیدم که راهبی به آواز بلند می گفت((اشهد ان لا اله الا الله وان عیسی روح الله وان محمدا حبیب الله))همین که نام محمد را شنیدم محبت ودوستی شما درقلب من جای گرفت وعشق سرشاری ازشما دردل من پایدارشد. هنگامی که به خانه آمدم به فکروخیال فرورفتم، پدرم چون متوجه شد که من علاقه به دین عیسی پیدا کرده ام مرا نصیحت فراوانی نمود وچون دید حرفهایش درمن اثرنکرد مرا زندانی کرد وگفت:" باید به دین مجوس باقی بمانی وثابت باشی". اما من به زحمت فراوان خود را نجات داده وفرار کردم ودرشهری به صومعه ای وارد شدم ونزد راهبی به دین نصارا درآمدم ومدت دوسال خدمتگذاردین مسیح بودم تا آنکه مرگ راهب فرا رسید پس به اوگفتم: بعد ازشما نزد کدام عالم نصارا بروم. گفت: بشارت باد تورا که نزدیک است محمد بن عبدالله این جهان را به نورجمالش روشن نماید. بنابراین توبه کشورحجاز بروو پیرامون اوتحقیق نما وهنگامی که به محضراوشرفیاب شدی، سلام مرا نیزبه خدمتشان برسان. اوصدقه را نمی پذیرد ولی هدیه را قبول می کند وبردوش راست اوعلامت نبوت است. پس رهسپارشدم ودرمیان راه عده ای بازرگان را دیدم که قصد سفربه مدینه را داشتند، به رئیس کاروان گفتم: مرا به مدینه برسانید ومن درعوض محبت شما خدمتگذاری شما را به عهده می گیرم. بازرگانان پذیرفتند ولی همین که فهمیدند من مسیحی هستم مرا آذاروشکنجه ام نمودند وزمانی که به مدینه رسیدند مرا به عنوان برده به سیصد درهم بهیک یهودی فروختند. مدت ها دراختیارآن مرد یهودی بودم ودر همه حال درجستجوی شما بودم. تا آنکه شنیدم درمکه معظمه پیامبری مبعوث شده، ولی چون غلام بودم حق وقدرت مسافرت نداشتم تا هنگامی که شما به مدینه هجرت فرموده ودرمسجد" قبا" اسکان کردید. با حالت رضایت با ظرفی پرازخرما به حضورتان رسیدم وبه رسم صدقه تقدیم کردم ودیدم که شما به یاران خود فرمودید: به نام خداوند متعال تناول کنید. ولی خودتان هیچ میل نکردید. با خود گفتم: این یک نشانه پیامبری است که ازخوردن صدقه امتناع می کند. آنگاه باز گشته ظرف دیگری از خرما آوردم وعرضه داشتم. این هدیه است. پس شما با اصحاب ازآن خوردید و این علامت دوم بود. پس ازآن بر پشت سرشما آمده وعلامت نبوت را بردوش شما دیدم، آنگاه به دین مقدس اسلام مشرف شدم وشهادتین را برزبان راندم. آنگاه عرضه داشتم اکنون مسلمان شده ام، ولی چه کنم که غلام مرد یهودی هستم اوبا اسلام مخالف است. فرمودید: نزد اوبرووبگوکه مسلمان شده ام مرا به چه قیمتی خواهی فروخت. یهودی که دشمن سرسخت اسلام بود، گفت: به پانصد نخله خرمای بارداروچهل اوقیه طلای خالص. به اوگفتم: این قیمت خارج ازانصاف است وناراحت به سوی شما باز گشتم وشما فرمودید: نزد اوبرووبگوبه همین قیمت، کسی حاضر است مرا بخرد مشروط برآنکه سندی براین معامله تنظیم وامضاءنمایی، اوپذیرفت وسندی براین معامله نگاشت من سند را به شما تقدیم نمودم . آنگاه فرمودید پانصد هسته خرما حاضر کن وروزبعد با امیرمومنان (ع) به صحرا رفتید وشما درزمین فرومی بردید وامیرمومنان (ع) درآن میان هسته ای می انداخت همین که ازفارغ شدید تمام هسته ها درمدت اندکی به صورت درخت خرمایی پربارجلوگرشدند وتعداد آنها پانصد نخله بود. یهودی به شگفت آمد، زیرا آن زمین به شکل نخلستان عظیمی درآمده بود سپس گفت: این نخلها را قبول کردم اکنون چهل اوقیه طلا را به من بدهد. درآن حال شما دست مبارکتان را به سنگی کشیدید وبه دست اعجاز؛ آن سنگ طلای خالص گردید وچون آن طلا را وزن کردند دقیقا چهل اوقیه بود. پس یهودی طلا ونخلستان را تصرف کرد ومرا آزاد نمود.¹
٭ ٭ ٭
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. حیاه القلوب ، ص 378.
کلنگ زدن به سنگ سخت وساطع شدن انوارازآن سنگ
روایت شده است که وقتی که احزاب عرب درجنگ خندق جمع شدند، پیامبراکرم (ص) با مهاجرین وانصاربه مشورت پرداخت. سلمان گفت: درمیان عجم (غیرعرب) این گونه رسم بود که اگرسپاهی به شهری حمله می کرد ومردم شهرتوانایی مقاومت نداشتند، اطراف شهررا خندق می کندند وازیک طرف جنگ می کردند. خداوند متعال به پیامبروحی فرستاد که به پیشنهاد سلمان عمل کند. پس رسول خدا جای حفرخندق را مشخص نمود وبرای هرکس ده ذراع داد تا حفرنمایند.
جابرمی گوید: روزی درمسیرخندق سنگی ظاهرشد کلنگ در آن اثرنمی کرد دوستانم مرا فرستادند تا قضیه را به عرض رسول خدا برسانم. من نیزخدمت رسول خدا آمدم، دیدم به پشت خوابیده وسنگی را به شکم بسته است برای کاهش گرسنگی قضیه را خدمت ایشان عرض نمودم پس حضرت برخاست وبا من آمد. سپس مقداری آب دهان گرفت وبه سنگ پاشید وکلنگ را برداشت وبه سنگ زد ناگهان برقی ساطع شد ومسلمانان درروشنی آن برق کاخ های یمن را دیدند! ضربه دوم را وارد کرد، بازهم ازآن برقی جهید ومسلمانان درآن برق، کاخ های ایران وعراق را دیدند هنگامی که ضربه سوم را وارد ساخت، سنگ قطعه قطعه شد! آنگاه رسول خدا(ص) پرسید: درهرجهش برق چه چیزهایی دیدید. اصحاب گفتند:" کاخ فلان کشورها را". رسول خدا فرمود:" هر چه دیدید، آنها را فتح خواهید کرد". پس خداوند این آیه را فرستاد: (( لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون )) ¹…²
٭ ٭ ٭
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. توبه /23 . 2. بحارالانوار، ج 8- تاریخ طبری، 2/91.
داستان شگفت انگیز گوهرها
درتفسیرامام حسن عسگری مذکوراست که روزی یکی از مومنان به خدمت رسول خدا آمد حضرت ازاوپرسید: با افرادی که محبت من وعلی را دارند چگونه رفتارمی کنی؟ آن مرد گفت: ایشان را مانند جان خود می دانم هرچه آنها را به درد آورد مرا به درد می آورد وهرچه آنها را غمگین می کند مرا نیزغمگین خواهد کرد. حضرت فرمود: پس توهستی دوست خدا وازبلاها وتنگی های دنیا پروا مکن که حق تعالی به سبب آنچه گفتی آنقدر نعمت به توخواهد داد که احدی ازخلایق چنین سودی نکرده باشد مگرکسی که برمثل حال توباشد، پس همه اوقات خود را به صلوات فرستادن برمحمد وعلی وخاندان طیب اوزنده دار. آن مرد ازاین بشارت شاد شد وپیوسته صلوات می فرستاد.
روزی ابوبکروعمربه اورسیدند ابوبکرگفت:ای فلانی، محمد نیکوتوشه ای برای گرسنگی وتشنگی به توداد (کنایه ازاینکه این کارها فایده ای برای رفع گرسنگی وتشنگی ندارد) وعمر گفت: محمد ازاین وعده هایی که همیشه مردم را با آن ها بازی می دهد خوب توشه ای همراه توکرد. دوروزدیگرآن مرد را دربازاردیدند وبه یکدیگر گفتند: باید این سفیه وکودن را مسخره کنیم پس نزد اوآمدند وگفتند: امروزمردم تجارتهای زیادی دراین بازارکردند وسودمند شدند، حال توچه تجارتی کردی آن مرد گفت پول ومالی نداشتم که تجارت کنم اما برمحمد وال پاکش صلوات می فرستم. عمرگفت: سود ناامیدی ومحرومی برده ای وچون به خانه بروی سفره گرسنگی برای توگسترده اند. آن مرد با ناراحتی گفت: به خدا سوگند که چنین نیست، بلکه اورسول خدا است وهرکس براوایمان بیاورد ازسعادت مندان است وبزودی اورا گرامی وعزیزخواهد داشت وآنچه بخواهد روزی به اوعطا می کند. هرسه دراین سخن بودند که ناگهان مردی پیدا شد وماهی بدبووفاسدی دردست داشت، آن دومنافق برای استهزاءومسخره به مرد ماهی فروش گفتند:این ماهی را به این مرد(مراد مرد مومن است) که ازصحابه رسول خداست بفروش. ماهی فروش به آن مرد گفت: این ماهی را بخر که کسی ازمن نمی خرد. زری ندارم. آن دو(ابوبکروعمر) گفتند: بخر که پولش را رسول خدا می دهد. پس ماهی را آن مرد گرفت وصاحب ماهی خدمت پیامبر(ص) رفت. حضرت به اسامه دستورداد که یک درهم به اوبدهد وآن مرد شاد شد وگفت: ماهی من کمترازیک درهم ارزش داشت واین درهم چند برابرقیمت ماهی من است. پس آن مومن درحضوررسول خدا ماهی را شکافت، ناگاه دو گوهرنفیس وبا ارزش ازشکم ماهی بیرون آمد که به دویست هزاردرهم می ارزید. آن دو(ابوبکروعمر) بسیار ناراحت شدند وازپی صاحب ماهی رفتند وبه اوگفتند: درمیان شکم ماهی تودوگوهرگرانبها پیدا شد وتوفقط ماهی را فروخته ای وآن گوهرها را نفروخته ای وبرگرد آن گوهرها را بگیر. چون صاحب ماهی آمد وگوهرها راگرفت ناگهان دردست اوتبدیل به دوعقرب شدند ودستهای اورا گزیدند، ماهی فروش فریاد کرد وآن ها را ازدست انداخت. ابوبکروعمرگفتند: این کارها ازسحروجادوی محمد عجیب نیست. پس آن مرد مومن درشکم ماهی دوگوهر گرانبهای دیگریافت وبرداشت، بازمنافقان به صاحب ماهی گفتند: این گوهرهانیزازتوست، بگیر. چون آن مرد اراده کرد بگیرد، ناگهان دومارشدند براوحمله کردند واورا باردیگرگزیدند. صاحب ماهی با وحشت فریاد زد: اینها را بگیرکه من نمی خواهم! پس آنمومن مارها وعقرب ها را گرفت وبه اعجازحضرت رسول (ص) چهارگوهرقیمتی شدند، وابوبکروعمربه یکدیگرگفتند: کسی را درسحرازمحمد ماهرترندیده ام. آن مومن که صدای آنه را می شنید گفت: ای دشمنان خدا! اگر اینها سحروجادواست، پس بهشت وجهنم نیزسحراست. ایمان بیاورید به خداوندی که نعمت خود را برشما تمام کرده است وعجایب قدرت خدا را به شما نموده است. پس آن چهارگوهررا به خدمت رسول خدا آورد وجمعی تجارغزیب که برای تجارت به مدینه آمده بودند حاضرشدند وآنها را به چهارصد درهم خریدند وآنگاه حضرت فرمود: خداوند به سبب آن که تعظیم کردی محمد وعلی (ع) را این نعمات را به توداد. ¹
٭ ٭ ٭
پرتاب کردن تیر هدایت شونده به سوی یک مشرک
می گویند: درجنگی پیامبراکرم (ص) به فردی برخورد کرد که تیری درآورده بود تا تیراندازی کند، حضرت دست مبارک را بر روی تیر گذاشت، وفرمود " پرتاب کن" وقتی که آن مرد تیررا به سوی مشرک پرتاب نمود، آن مشرک فرارکرد ومدام به چپ و راست می دوید تا تیربه اونخورد، ولی به قدرت الهی واعجاز پیامبرتیربه دنبال اومی رفت تا اینکه برسراواصابت کرد وهلاکش ساخت. دراین هنگام این آیه نازل شد:
(( فلم تقتلوهم ولکن قتلهم وما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی))²
یعنی: توآنها را نکشتی بلکه خدا آنها را کشت وزمانی که تیرانداختی تونیزنینداختی، بلکه خدا تیرانداخت.³
٭ ٭ ٭
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تفسیرامام حسن عسگری- حیاه القلوب، 3/545-543
2. انفال /17. 3. بحارالانوار،ج 17
٭ ٭ ٭
فرودآمدن آتشی ازآسمان وایستادن دربالای سرمشرک
روزی حضرت محمد(ص) به ابوجهل لعین گفت که: خداوند متعال عذاب خود را برای این ازتودورمی گرداند که می داند درصلب تو( پشت تو) ذریه ای است که مسلمان خواهد شد، " یعنی عکرمه" وولایت درمیان مسلمانان به هم خواهد رسانید واگردرآن ولایت اطاعت خدا کند، نجات خواهد یافت، خداوند برخی را مهلت عذاب می دهد، برای آنکه می داند که مسلمان خواهند شد وبرخی را برای آن مهلت می دهد که می داند ازنسل ایشان مسلمانی به هم خواهد رسید. (عدهای ازمشرکان درآنجا حضورداشتند) سپس فرمود: نگاه کنید به سوی آسمان؛ چون نگاه کردند، دیدند درهای آسمان گشوده شد وآتشی فرود آمد ودربرابرسرایشان ایستاد وآن قدرنزدیک شد که گرمی آن را درمیان دوش های خود یافتند وبدن های ایشان لرزید، آنگاه حضرت فرمود:" ازاین آتش مترسید که این آتش الان شما را نمی سوزاند واین را خداوند عبرتی برای شما گردانید" تا به آسمان رسید. حضرت فرمود: این نورها بعضی نورآنهاست که خدا می داند که خود مسلمان خواهند شد و بعضی نورفرزندانی است که خدا می داندازایشان به هم خواهد رسید ومسلمان خواهند شد.¹
٭ ٭ ٭
سخن گفتن با ماه وحرکت دادن آن توسط پیامبراکرم
روزی عباس عموی پیامبر(ص) به آن حضرت عرض کرد: ای رسول خدا! سبب داخل شدن من دردین توآن بود که درآن هنگامی که درگهواره بودی تورا می دیدم که باماه سخن می گفتی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. احتجاج، 1/66- حیاه القلوب،3/515.
وبا انگشت خود به آن اشاره می کردی وبه هرطرف که اشاره می کردی ماه به آن طرف میل پیدا می کرد.
سپس آن حضرت فرمود: با ماه سخن می گفتم وآن با من سخن می گفت ومرا ازگریه بازمی داشت ومن صدای آن را می شنیدم.¹
٭ ٭ ٭
دوتکه کردن ماه یا شـق الـقـمر
(( اقتربت الساعه وانشق القمر* وان یروا آیه یعرضوا و یقولوا سحر مستمر)) ² ؛ نزدیک شد قیامت ودونیم شدن ماه، واگرببینند آیتی ومعجزه ای رومی گردانند ومی گویند؛ سحری است پیوسته ومحکم.
روایت شده است که پیامبراکرم درحجراسماعیل نشسته بودند و قریش به یکدیگرمی گفتند: محمد ما را عاجزکرده است و نمی دانیم چه کارکنیم ؟ بعضی گفتند برخیزید برویم وازاوبخواهیم نشانه وعلامتی درآسمان به ما نشان دهد زیرا سحردرآسمان اثر نمی کند. پس به سوی حضرت رسول اکرم (ص) رفتند وگفتند: " ای محمد! اگرتوساحرنیستی علامتی را درآسمان به ما نشان بده چون ما می دانیم که سحردرآسمان اثرنمی کند حضرت فرمود: این ماه شب چهارده را می شناسید، گفتند بلی. حضرت فرمود: آیا می خواهید علامت ونشانه شما این ماه باشد، گفتند بلی حضرت با انگشت مبارکش به ماه اشاره کرد وناگهان ماه به دونیمه تقسیم شد نیمیدرپشت کعبه ونیم دیگردربالای کوه ابوقبیس قرار گرفت وهمه مردم نیز این صحنه عجیب را مشاهده کردند سپس حضرت با دست مبارکش به نیمی که درپشت کعبه بود اشاره کرد وبا دست دیگرش به نیمی که درکوه ابوقبیس بود آنها نزدیک هم شدند وبه همدیگرچسنیدند وماه درجای خود قرارگرفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دلایل النبوه . 2. قمر/1و2.
مشرکین چون این معجزه را دیدند به یکدیگرگفتند برخیزید که سحرمحمد درآسمان هم اثرکرده است.
خداوند متعال درباره شق القمروعکس العمل ناشایست قریش این آیه را نازل کرد:
(( اقتربت الساعه وانشق القمر* وان یروا آیه یعرضوا ویقولوا سحرمستمر))؛ یعنی: ساعت قیامت نزدیک شد وماه شکافته شد واگرنشانه ای را ببینند رومی گرداند ومی گویند این سحری مستمراست.¹
٭ ٭ ٭
معجزه شگفت انگیزی اززبان عاشیه
عاشیه می گوید: روزی رسول خد، علی (ع) را برای کاری به جایی فرستاد؛ وچون بازگشت رسول خدا دراتاق من بود پس حضرت برخاست وعلی (ع) راتا میان فضای خانه استقبال کرد و دست درگردن اوانداخت. ناگهان دیدم ابری هردورا فرا گرفت واز نظرمن غائب شدند هنگامی که ابربرطرف شد دیدم که خوشه ای ازانگورسفید دردست آن حضرت است وخود تناول می نمود وبه علی (ع) می داد که تناول کند عرض کردم یا رسول الله خودت می خوری وبه علی نیزمی خورانی وبه من نمی دهی؟!
فرمود: این ازمیوه های بهشت است ودردنیا جزشخص پیغمبرووصی پیغمبر دیگری حق خوردن ندارد.²
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اعلام الوری. 2. خرایج ، 1/165.
٭ ٭ ٭
اطعام مسلمانان وکم نشدن ازاطعام
جابربن عبدالله انصاری می گوید: درجنگ خندق روزی حضرت رسول (ص) را دیدم که خوابیده وازشدت گرسنگی سنگی را برشکم خود بسته است، پس به خانه رفتم ودرخانه خود گوسفندی داشتم ویک صاع جو. پس به زن خود گفتم: من حضرت را برآن دیدم، این گوسفند وجورا آماده کن تا آن حضرت را خبرکنم. زن گفت: برووازحضرت اجازه بگیر، اگررخصت داد، آماده می کنیم. پس رفتم وعرض کردم: یا رسول الله !
خواهش می کنم که امروز نهارخود را نزد ما تناول کنی. حضرت فرمود: چه چیزدرخانه داری؟ گفتم یک گوسفند ویک صاع جو. فرمود: با هرکس که می خواهم بیایم یا تنها؟ نخواستم بگویم تنها. گفتم با هرکه می خواهی وگمان کردم که علی (ع) را همراه خود می آورد. پس برگشتم وبه زن خود گفتم: توجورا به عمل آورآماده کن ومن گوسفند وگوشت را پاره پاره کردم و در یک دیگ افکندم وآب ونمک درآن ریختم وبعد ازپخته شدن به خدمت رسول خدا رفتم وعرض کردم طعام مهیا شده است.
حضرت برخواست ودرکنار خندق ایستاد وبه آوازبلند ندا کرد: ای گروه مسلمان! اجابت کنید جابررا! پس همه مهاجرین و انصارازخندق بیرون آمده وبه خانه جابررفتند(به روایتی 700 یا 800 نفرجمع شدند) جابرگفت: من بسیارمضطرب شدم، به خانه دویدم وگفتم گروه بی پایان با آن حضرت روبه خانه ما آوردند، زن گفت: آیا به حضرت گفتی چه چیزنزد ما هست گفتم بلی. گفت: پس تونگران نباش، حضرت بهترمی داند.
پس حضرت به مردم دستورداد بیرون خانه نشستند وخود با علی (ع) داخل خانه شدند وبعد ازآن حضرت برسرتنورآمد وآب دهان مبارک را درتنورانداخت ودیگ را گشود ودردیگ نظرکرد وبه زن فرمود: نان را ازتنوربکن ویک یک به من بده. زن نان از تنورمی کند وبه آن حضرت می داد وحضرت با امیرالمومنین(ع) درمیان کاسه ترید می کردند وچون کاسه پرشد فرمود: ای جابر، یک ذراع گوسفند را بیاور، آوردم وبرروی ترید ریختند وده نفر ازاصحاب را طلبید، که خوردند وسیرشدند. پس حضرت باردیگر کاسه را پرازترید نمود وذراع دیگرطلبید وده نفرخوردند، پس بار دیگرکاسه را پرکرد وذراع دیگرطلبید وجابرآورد مرتبه چهارم که ذراع ازجابرطلبید، یا رسول الله ؛ هرگوسفندی دوذراع بیشتر نداردومن تابحال سه تا آورده ام حضرت فرمود: اگرساکت می شدی همه اصحاب ازذراع گوسفند می خوردند. به این نحوه ده نفرده نفرمی طلبید تا همه صحابه سیرشدند. پس فرمود:
" ای جابر، بیا تا ما وتوبخوریم. پس من وپیامبراکرم وعلی خوردیم وبیرون آمدیم درحالی که تنورودیگ به حالت خود بود و هیچ کم نشده بود وچندین روزبعد ازآن نیزازآن طعام خوردیم ".¹
٭ ٭ ٭
زنده شدن پسرپادشاه خراسان به دعای آن حضرت
روایت شده درزمان رسول درخراسان پادشاهی بود مومن موتقی ودوستدارحضرت رسول. پادشاه پسری داشت به نام شاهپوروبه جزاین فرزندی دیگری نداشت. زمانی پادشاه بیمارشدوروزبه روزبیماری او زیادتر گشت. براویقین حاصل شد که دراین بیماری، جان خود را ازدست خواهد داد. پس پسرخود را طلب کرد وگفت: امانتی را به تومی دهم ووصیت می کنم بعد ازوفات من آن امانت رانزد پیغمبرآخرالزمان"محمد مصطفی" ببری وبه غیرازاوبه شخص دیگری ندهی وآن 10 کیسه طلا و10کیسه هزاردیناری است. بعد ازآنکه پادشاه این وصیت هارانمودآن کیسه ها رابه آن سپرد وبعد ازچند روزدیگرازدنیارفت. شاهپور پس از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صحیح بخاری، ج 3،ج 6،ص 46- دلایل النبوه، 3/416.
مراسم تعزیه داری به وصیت پدرعمل نموده کیسه های طلا ودینار هارابرداشت وبعد ازیک ماه راه رفتن روزعید رمضان به سرزمین حجازرسید. دربیرون مدینه درنخلستانی فرود آمده دست وروی خود را شست ومنتظرکسی بودکه نشانی حضرت رسول(ص) راازاوبگیرد. درهمان جاچشمش به سه نفرافتاد که دونفرازآنها پیرویکی جوانبود، به نزدآنهارفت بعد از سلام گفت: ای یاران! رسول خدا کجاست؟ مرابه سوی اوراهنمایی کنید تا کیسه زری را به شمابدهم. ازغذا آن افرادازدشمنان سرسخت پیامبربودند، چون نام زر وطلا راشنیدند طمع برآنها غلبه کرد وخواستند اورابکشند. پس گفتند: ای جوان ساعتی را درپیش ما بنشین که امروزروزعید است، و پیغمبربیرون شهربرای برپایی نمازعید رفته است اگردرهمین مکان بنشینی شاید آن حضرت دراین جا ودرخدمتش داخل درشهربشوی چون شاهپوراین سخن را ازآنها شنید ازشترفرود آمد وچون خستگی راه داشت درگوشه ای به خواب رفت بعد از آن، آن افراد که همه آنها دشمنان رسول خدا بودند با خود گفتند که: خوب صیدی به دام افتاد، آنگاه برخواستند وبارهای جوان را گشتند وکیسه های زررا یافتند وبدون هیچ اندیشه ای یکی ازآن دشمنان برسینه آن جوان نشست سراورا ازبدن جدا کرد بعد از آن زرها را برداشتند ودرجایی نشستند تا قسمت نمایند شترشاهپوروقتی صاحب خود را کشته دید ازجای جست وروی خود را به خون شاهپورآلوده کرد وخروش بلندی برآورد وبه صحرا دوید حضرت رسول با اصحاب نماز را تمام کرده وعزم آمدن داشتند که ناگهان فریاد شتررا شنیدند حضرت دستورداد که شتررانزدیک آوردند آن حیوان سربه زمین می زد، چون حضرت اضطراب وناراحتی شتررا ملاحظه می کرد، فرمود: البته براین شترحالتی اتفاق افتاده که اینگونه می کند آنگاه به یاران دستورداد بیائید دردنبال شتربرویم. شترآن حضرت ویارانش را بربالین آن جوان آورد. حضرت رسول واصحاب همان دشمنان را دیدند که درگوشه ای درحال تقسیم زروطلا هستند وآن جوان را دیدند که درمیان خاک وخون افتاده است. حضرت به علی(ع) فرمود : برووببین این افراد درچه کاری مشغولند واین جا چه می کنند. چون آن منافقان حضرت رسول واصحاب را دیدند، بسیارترسیدند ورخسارشان زرد گشت. اصحاب آنها را گرفته نزد حضرت رسول آوردند، درحالی که آن ها قدرت نطق وصحبت کردن نداشتند. آن حضرت فرمود: چه کسی این جوان را کشته؟ گفتند: یارسول الله! این جوان به قصد دزدی وارد خانه ما شده بود وتمام اسباب خانه را ورداشته بود که بیرون ببرد، ما ازترس جان ومال اورا کشتیم. حضرت وقتی این سخن را ازآن منافقان شنید سکوت فرمود درهمان حال جبرئیل امین نازل شد عرض کرد: یا رسول الله! خداوند به توسلام می رساند ومی فرماید اینها دروغ می گویند حال قضیه را ازشتربازپرس. پس حضرت روی خود رابه شتر کرد فرمود: ((ایها الجمل قل بامرالله کیف احوال هذا الشاب المقتول؟)) به اعجازپیامبرشتربه زبان آمد آنچه گذشته بود را بیان کرد سپس آن سه ملعون فریاد برآوردند که: ای محمد! با ما سحروجادو مکن! باردیگرجبرئیل نازل شد وعرض کرد: ای رسول خدا؛ این جوان را دعا کن تا زنده شود واحوال خود را بیان کند. راوی می گوید: حضرت رسول(ص) دست های خود را بلند نمود وبا حالت تضرع عرض کرد: پروردگارا به حق آسمان وزمین وعرش وکرسی این جوان را به کرم خود زنده گردان. ازآسمان ندا آمد که: ای محمد! برای زنده شدن این جوان باید شفیعان زیادتری بیاوری. پس پیامبربه اصحاب فرمود شما آمین بگوییدوشروع به دعا کرد، بدین عبارت خداوندا! به حق آدم ونوح وابراهیم واسماعیل ویعغوب وذکریا ویحیی وصالح وشعیب وهود ویونس وادریس وشیث وموسی وعیسی وداود وسلیمان وخضروالیاس ودانیال که این جوان را به قدرت خود زنده گردان که برای این دشمنان حجت شود. باردیگرندا آمد: ای سید عالم، تا نام خود واهل بیت خود را دراین دعا ذکرنگردانی این مرده، زنده نخواهد شد. بازحضرت دست بردعا برداشت وعرض کرد: بارخدایا! به حق نام من که محمدام وبه حق ابن عمم علی ابن ابیطالب ودخترم فاطمه ودوفرزند بزرگوارآن دوحسن و حسین که این جوان را همچون اول زنده گردان. هنوزحضرت دردعا بود که جوان زنده شد، برخاست وچشم گشود وچون پیامبررا دید وشناخت عرض کرد: ای پادشاه دین ودنیا، خواب من طولانی شد، من را ببخش! حضرت بعد اززنده شدن جوان سربرسجده گذاشت وحمد وثنای خداوند را به جا آورد سپس سربرداشت وبه جوان گفت: احوالات خود را ازاول تا حال بگو جوان تمام اتفاقاتی که برایش رخ داده بود بیان کرد. چون رسول خدا این سخنان را ازجوان شنید فرمود تا هیزم آوردند وزرها را ازآن دشمنان گرفتند وحضرت آنها را به اسلام دعوت نمود وفرمود: اگر مسلمان شوید ازکشتن درامان هستید وحتی مقداری ازاین زرها را هم به شما می دهم وگناهان شما را خداوند می بخشد. آن خارجیان هیچ کدام قبول اسلام نکردند وبه هلاکت دنیا وآخرت راضی شدند، سپس حضرت دستورداد آن سه تن را درهمان جا بسوزانند. اما آن جوان با حضرت رسول به مدینه آمد ومدتی درخدمت پیامبر(ص) بود تا تمام آداب اسلام و روش بندگی را ازآن حضرت آموخت وبه علم قرآن آگاه شد آنگاه از حضرت اجازه گرفت که به سرزمین خود برود. بعد ازآنکه با حضرت خداحافظی نمود، به ملک خویش آمد وبرمسند پادشاهی نشست ومدتی مشغول حکم رانی بود.
٭ ٭ ٭
زنده کردن دو بچه مرده
می گویند: یکی ازانصاربزغاله ای داشت آن را ذبح کرد وبه زوجه خود گفت که قسمتی ازآن را بپزوقسمت دیگررا بریان کن شاید حضرت رسول اکرم (ص) ما را مشرف گرداند ودرخانه ما افطارکند. سپس به سوی مسجد رفت. آنها دوطفل کوچک داشتند آن طفلان چون دیدند پدرایشان بزغاله را کشت درعالم طفولیت و بچگی یکی به دیگری گفت: بیا تورا ذبح کنم وکارد را گرفت و واقعا سراورا برید. مادرکه آن حال را مشاهده کرد، فریاد زد وآن پسردیگرازترس شروع به فرارکردن کرد ولی ناگهان ازاتاق به زیرافتاد ومرد. آن زن مومنه هردوطفل مرده خود را پنهان کرد و طعام را برای قدوم حضرت رسول مهیا نمود. چون پیامبراکرم (ص) داخل خانه انصاری شد، جبرئیل فرود آمد وعرض کرد: ای
خدا! بفرما که پسرهایش راحاضرگرداند . چون پدربه طلب پسرهاآمدمادر ایشان گفتکه آنها به جایی رفته اند پس خدمت پمیامبربرگشت وگفت که حاضرنیستند. حضرت فرمود: باید حاضر شوند. بازپدربیرون آمد مادرحقیقت رابه اوگفت. پس پدرآن دو فرزند رانزد حضرت حاضرکرد حضرت رسول دعا کرد وخداهردورازنده کردوعمربسیاری کردند.¹
٭ ٭ ٭
چسباندن دست وپای قطع شده با آب دهان
روایت شده :درجنگ بدر، ابوجهل ضربتی به دست معاذبن عفرا زد ودست اوراقطع کرد ،اوبادست بریده به محضرپیامبررسید.حضرت رسول اکرم (ص)ازآب دهانش بدست قطع شده مالیدو آن راسرجایش گذاشت .پس دست جداشده اوبه هم چسبید و کاملاصحیح وسالم گردید .همچنین نقل شده است که پای "عمرابن معاذ" درجنگ قطع شد وحضرت رسول اکرم(ص)آب دهانش را برآن مالید وپایش وصل شد و کاملا خوب شد.²
٭ ٭ ٭
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. حیاه القلوب، 3/588. 2. بحارالانوار، ج 18.
زنده شدن یکی ازعلمای بزرگ یهود (یوسف بن کعب)
ام سلمه می گوید :روزی سه مرد به خدمت رسول آمدند یکی پیرو دین حضرت ابراهیم بود ویکی پیرودین حضرت موسی ویکی پیرو دین حضرت عیسی .هریک از حضرت سوالی کردند یکی گفت: توادعا میکنی از ابراهیم فاضل ترم درحالی که ابراهیم خلیل اله بودتورا نزد خدا چه مقامی است ؟! حضرت فرمود:من حبیب خدا هستم .دیگری گفت: تومی گویی که مرتبه من فوق مرتبه موسی است حق تعالی با موسی درکوه طورسخن گفت: وتواین گونه نیستی، حضرت فرمود: با موسی درکوه طورسخن گفت وبا من درلامکان تکلم فرمود. دیگری گفت: تومی گویی مقام من بالاترازمقام عیسی است درحالی که اومرده را زنده می کرد وتو نمی توانی! حضرت رسول ازاین سخن ناراحت شد وفرمودند: برخیزید تا برشما نشان دهم! آن حضرت با آن جماعت برسرقبر یوسف بن کعب آمدند که یکی ازعلمای یحود بود واورا صدا کرد ودعایی را زیرلب زمزمه نمود، شکافی درقبرپیدا شد. حضرت باردیگرفرمود:به اذن خدا برخیز. ناگهان پیرمردی برخاست و خاک ازسرومحاسن خود دورکرد ودرآن جماعت می نگریست، چنانکه گویا این افراد را می شناسد.
آنگاه گفت: من یوسف بن کعب هستم مردم را نصیحت می کردم و ازقتل وفساد بازمی داشتم، سیصد ودوسال است که فوت کرده ام اکنون درداخل قبرمرا صدا زدند که برخیزومحمد(ص) را تصدیق کن که جمعی آمده اند واو را تکذیب می کنند وازوی حجت ودلیل می طلبند. آن جماعت چون آن حال را دیدند به حضرت رسول عرض کردند آن مرد را به جای اول خود بازفرست حضرت رسول کلمه ای چند به زبان مبارک راند یوسف بن کعب به جای خود رفت وخاک قبراو به دستورحضرت راست گردید.¹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. خصا ئص الائمه- تحفه المجالس.
٭ ٭ ٭
داستان عجیب وشگفت معراج پیغمبراکرم (ص)
امام صادق (ع) درتفسیرآیه معراج((سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا انه هوالسمیع البصیر))¹ فرمود:
" درشب معراج، جبرئیل ومیکائیل واسرافیل با " براقی"² بر رسول الله نازل شد وحضرت به دستورجبرئیل بربراق نشست و یکی ازآنها لجام ودیگری رکاب گرفتند وسومی لباس حضرت را مرتب نمود وچون حضرت برزین قرارگرفت براق چموشی کرد جبرئیل طپانچه ای براوزد وگفت: ساکت شووآرام بگیرای براق که احدی ازگذشته وآینده بهترازاین راکب نخواهی یافت سپس براق پروازکرد وجبرئیل درخدمت آن حضرت بود وعجایب زمین وآسمان را به آن حضرت عرضه می داشت. پیغمبراکرم (ص) فرمود: دراثنای راه ازطرف راست صدایی شنیدم که می گفت: یا محمد! من توجه نکردم بازازطرف چپ مرا ندا کرد من گوش ندادم پس درمقابل خود زنی را دیدم که خود را آرایش کرده و دست هایش تا ساعد برهنه بود ومرا می خواند وبه اواعتنا ننمودم. دراین هنگام صدایی هولناک به گوشم رسید که بسیارهراسان شدم. اینجا بود که جبرئیل گفت: یا رسول الله! به زمین فرود آی ونماز به جا بیاور. سپس گفت هیچ می دانی اینجا کجاست که نماز می خوانی گفتم نه گفت، اینجا طورسینا است همان جایی که خداوند با حضرت موسی تکلم کرد. بعد ازآن دربیت المقدس وارد شدم و جبرئیل اذان واقامه گفت وارواح جمیع پیغمبران حاضرشدند وبه من اقتدا نمودند. آنگاه خازنی به نزدم آمد درحالی که سه ظرف همراه داشت یکی شیرودیگری آب وسومی شراب وندایی شنیدم که می گفت اگرآب را بگیرد هم خود وهم امتش
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اسراء /1. 2. حیوانی ازقاطرکوچکترکه پرواز می کند
غرق می شوند و اگرشراب را بگیرد هم خودش وهم امتش گمراه می گردند واگر شیررا بگیرد خود هدایت شده وامتش نیزهدایت می شوند. پس تنها جام شیررا گرفتم وآشامیدم پس جبرئیل گفت یا رسول الله هدایت یافتی وامت تونیزهدایت می شوند. بعد جبرئیل گفت چه آوازی شنیدی حضرت فرمود: دوصدا ازطرف راست وچپ شنیدم واعتنا نکردم جبرئیل گفت آنان مبلغان دین یحود بودند اگربه آنها توجه می کردی امت تونیزبه دین یحود می گرویدند. باردیگرپرسید: دیگرچه دیدی؟ حضرت فرمود: زنی را مشاهده کردم که همه زیورهای دنیوی براوبود جبرئیل عرضه داشت آن زن درحقیقت دنیا بود اگربا آن هم هم کلام می شدی امت تودنیا را برآخرت ترجیح می دادند سپس جبرئیل گفت آن صدایی که به گوش رسید و ترسیدی صدای سنگی بود که 70سال قبل ازلب جهنم افتاد وبه قعرجهنم رسید وچون رسول خدا این خبررا شنید بعد ازآن دیگر نخندید.¹
٭ ٭ ٭
شگفتی های آسمان اول
آنگاه جبرئیل مرابه طره آسمان بالا برد وچون به آسمان اول رسیدم فرشته ای به نام" اسماعیل" درآنجا موکل بود که هرگاه شیطانی به آنجا رسید به وسیله هفتاد هزار فرشته که دراختیاراسماعیل بود آن شیطان را به تیرشهاب برانند.
پس اسماعیل ازجبرئیل پرسید که این آقا کیست که با توهمراه است؟ جبرئیل آن ح حضرت را معرفی نمود فورا به حضرت سلام کرد واستقبال نمود وهمه آن ملائکه نیزمشغول تحیت وسلام شدند وبسیاراظهارخوشحالی کردند. آنگاه رسیدم به فرشته ای که ازاومخلوقی بزرگترندیده بودم ولکن با قیافه گرفته وخشمناک وبه من سلام کرد ولی نخندید ازجبرئیل پرسیدم این کیست که من ازاو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تفسیرالمیزان،13/80-7، ذیل آیه اول سوره اسراء
ترسیدم. جبرئیل گفت: این مالک جهنم است وتا کنون نخندیده وبر اهل جهنم همیشه غضبناک است حضرت رسول اکرم (ص) به جبرئیل فرمود به مالک جهنم بگوکه من قصد دارم جهنم را مشاهده کنم واوپذیرفت وپرده ای ازپرده های جهنم را دورکرد و دری ازآن را بازنمود ناگهان زبانه آتش چنان شعله ورشد که نزدیک بود به آسمان ها اثرگذارد. گفتم: پرده رابرگردان فورا اطاعت کرد. آنگاه به سیرخود ادامه دادم،مردگندم گون وعظیمی رادیدم ازجبرئیل پرسیدم: این کیست گفت: این پدرحضرت آدم است سپس مرا به آدم معرفی نمود وگفت این ذریه تواست. اوسلام نمود واظهارتحیت کرد سپس به ملکی که نشسته بود گذشتم ، فرشته ای بود که همه درمیان دوزانویش قرارداشت ولوحی در دست داشت وپیوسته به آن لوح نظرمی کرد وآن را مطالعه می نمود گفتم: ای جبرئیل این کیست؟ عرضه داشت: این ملک الموت است که دائمامشغول قبض ارواح است وجمیع دنیا دربرابر او مانند درهم سیاهی است که دردست شما باشد و به هرطرف که خواسته باشی برگردانی. عزرائیل به من گفت: هیچ خانه ای نیست مگرآنکه روزی پنج مرتبه به اهل آنجا نظرمی کنم وهرگاه می بینم مردمی برمرده خود گریه می کنند میگویم گریه مکنید که بازنزد شما برمی گردم وآنقدرمی آیم ومی روم تا احدی ازشما باقی نگذارم. آنگاه رسول خدا ازجبرئیل پرسید ای جبرئیل، بالاترازمرگ هم حادثه ای است جبرئیل گفت: بعد ازمرگ شدید ترازخود مرگ است وازاوگذشتم وبه گروهی رسیدم که برسر سفره نشسته بودند و پیش رویشان طعام هایی از گوشت پاک وطعام هایی دیگرازگوشت ناپاک بود وآن گروه گوشت ناپاک را می خوردند و پاک را فرومی گذاشتند.
ازجبرئیل پرسیدم: اینان کیانند؟ گفت: اینها حرام خوران امت توهستند که حلال را کنارگذاشته وازحرام می خورند و فرشته ای را دیدم که نصف بدن اوبرف ونصف دیگرازآتش بود وبا صدای بلند چنین می گفت:
(( اللهم یا مولف بین الثلج والنار الف بین قلوب عبادک ))
یعنی بارالها! ای خدایی که میان آتش وآب را سازگاری دادی میان دل های بندگان با ایمان الفت قراربده. ازجبرئیل درباره او سوال کردم گفت: فرشته ای است که خدا اورا براکناف آسمان و اطراف زمین موکل گردانیده واین ملک ازهمه فرشتگان برای مردم خیر خواه ترو دلسوزترمی باشد واز روزی که پروردگاراو را خلق کرد همیشه دعای او اینست. آنگاه دو فرشته رادرآسمان دیدم که یکی ازآنان می گفت((اللهم اعط کل منفق خلفا )) یعنی پروردگارا! به هرکس که انفاق می کند خلف و جانشینی عطا کن ودیگر می گفت: (( اللهم اعط کل ممسک خسرا)) یعنی خدایا به هرکس ازانفاق دریغ می ورزد کمبودی وضرربرسان.¹
مولوی این روایت را به گونه ای زیبا به نظم آورده است:
گفت پـــیغمبرکه دائــم بهر پند
دوفــرشته خوش مـنادی می کنند
کای خـدایا: منفقان را پــهردار
هر درمشان درعوض ده صدهزار
کای خدایاممسکان را درجهان
تــو مـــده الـا زیــان انــدر زیـــان
٭ ٭ ٭
عـجایـب آسمــان هفـتـم
حضرت رسول اکرم (ص) فرمود: چون به آسمان هفتم رسیدم مردی را دیدم که سروریش اوسفید بود وبرکرسی نشسته بود از جبرئیل پرسیدم این کیست که تا آسمان هفتم بالا آمده گفت: این پدر شما ابراهیم است. من سلام نمودم واوبرمن سلام داد این محل پرهیزکاران امت تواست. چنانکه خداوند فرموده:
((ان اولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه وهذا النبی والذین آمنوا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. حیاه القلوب، جبرئیل 3.
به والله ولی المومنین ))¹. بازازعجایب مخلوفات خدا خروسی را دیدم که پاهایش درطبقه هفتم زمین وسراودرعرش الهی بود و وقتی بال می گشود ازمشرق ومغرب می گذشت ودروقت سحربه تسبیح بلند می کرد وخروس های زمینی صدا می کردند وتسبیح آن اینست:((سبحان الملک القدوس، سبحان الله الکبیرالمتعال، لا اله الاالله هوالحی القیوم)). من در" بیت المعمور" دورکعت نمازخواندم وعده ای ازاصحاب خود را درکنارخود دیدم وزمانی که ازبیت المعمورخارج شدم دوجوی آب روان دیدم یکی به نام نهرکوثرودیگربه اسم نهررحمت وازآب کوثرنوشیدم ودرنهر رحمت غسل کردم تا آنکه وارد بهشت شدم وچشمم به مرغان بهشت که دربزرگی مانند شتربودند وانارهای بهشتی که درمقدار مانند دلوی بودند ودرختی دیدم که اگرمرغی هفتصد سال پرواز کند دراطراف تنه او، به آخرش نرصد. جبرئیل گفت: این درخت " طوبی " است که خداوند آن را به بندگان صالح خود وعده داده و فرموده:
((الذین آمنوا وعملوا الصالحات طوبی لهم وحسن ماب))²
وهیچ خانه ای دربهشت نیست مگرآنکه شاخه هایی ازدرخت طوبی درآن سایه افکنده است.³
٭ ٭ ٭
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. آل عمران /67. 2. رعد /29. 3. تفسیرقمی- المیزان 13/16
ماجرای شگفت انگیزبعثت پیغمبراکرم (ص)
می گویند: چون چهل سال ازسن مبارک پیامبرگذشت خداوند متعال دل اورا بهترین دلها ومطیعتروبزرگتروخاشع ترازهمه دلها یافت، پس دیده آن حضرت را نوردیگرداد وامرفرمود که درهای آسمان را گشودند وگروه گروه ازملائکه به زمین آمدند وآن حضرت نظرمی کرد وایشان را می دید وخداوند رحمت خود را از ساق عرش تا سرآن حضرت متصل گردانید. پس جبرئیل فرود آمد و اطراف آسمان وزمین را فرا گرفت وبازوی آن حضرت را حرکت داد وگفت: یا محمد! بخوان. حضرت فرمود: چه چیز بخوانم؟ جبرئیل گفت: (( اقرء باسم ربک الذی خلق * خلق الانسان من علق ))¹ سپس وحی های خدا را به اورساند. پس باردیگرجبرئیل با هفتاد هزارملک ومیکائیل با هفتاد هزارملک نازل شدند وکرسی عزت وکرامت را برای آن حضرت آوردند وتاج نبوت برسرآن سلطان رسالت گذاشتندولوای حمد را به دستش دادند وگفتند: براین کرسی بالا برووخداوند خود را حمد کن. آن کرسی ازیاقوت سرخ بوده وپایه ای از مروارید بود. پس چون ملائکه بالا رفتند وآن حضرت ازکوه حراء به پایین آمد انوارجلال اورا فرا گرفته بود که هیچ کس را یارای آن نبود که به آن حضرت نگاه کند. برهردرخت وگیاه وسنگی که می گذشت، آنها، آن حضرت را سجده می کردند وبه زبان فصیح می گفتند: " السلام علیک یا نبی الله! السلام علیک یا رسول الله!" وچون داخل خانه حضرت خدیجه شد، ازشعاع خورشید جمالش خانه منورشد خدیجه گفت: یا محمد! این چه نوری است که ازتومشاهده میکنم؟ پیغمبراکرم (ص) فرمود: این نور پیغمبری است، بگو: نیست معبودی جزخدا ومحمد، فرستاده خداوند است. حضرت خدیجه گفت: سال هاست که من پیامبری تورا می دانم سپس شهادتین را گفت وبه آن حضرت ایمان آورد. سپس حضرت (ص)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. علق /1و2.
فرمود. ای خدیجه! احساس سرمای عجیبی درخود می کنم جامه ای را برمن بپوشان چون خوابید ازجانب حقتعالی ندا به اورسید: (( یا ایها المدثر*قم فانذر* وربک فکبر))¹ یعنی ای جامه خواب به خود پیچیده وبرخیزوانذارکن وپروردگارت را بزرگ بشمار. پس حضرت برخاست، وانگشت خود را درگوش خود گذاشت وگفت؛" الله اکبر" پس صدای آن حضرت به هرموجودی می رسید، همه با اوموافقت می کردند.²
٭ ٭ ٭
جنگ حضرت علی (ع) با جنیان به دستورپیامبراکرم
روایت شده است که چون حضرت رسول خدا(ص) به جنگ قبیله بنی المصطلق رفت درسرزمین ناهمواری فرود آمدند. وقتی شب فرا رسید جبرئیل نازل شد وبه پیامبرخبرداد که طایفه ای ازجنیان کافردراین وادی جمع شده اند ومی خواهند به اصحاب تو زیان برسانند. پس پیامبر(ص) علی(ع) را طلبید وفرمود که به سوی این وادی بروووقتی دشمنان خدا ازگروه جنیان متعرض توشدند به آنها حمله نما ونابودشان کن. صد نفرازصحابه را با آن حضرت همراه کرد وبه آنها گفت که با آن حضرت باشید وازاواطاعت نمایید. پس امیرالمومنین با اصحاب به سوی آن وادی رفتند ووقتی نزدیک آن وادی رسیدند، به اصحاب خود فرمود که درکناروادی بایستید وتا شما رارخصت نداده ام حرکت نمی کنید، و خود آن حضرت پیش رفت وازشردشمنان خدا،به خدا پناه برد و بهترین نام های خدا را یاد کرد و به سوی اصحاب اشاره کرد که نزدیک بیایید چون نزد یدک آمدند ایشان را همان جا بازداشت و خود داخل وادی شد درآن هنگام باد تندی وزید که نزدیک بود لشگر ازجا کنده شوند و ازترس قدم هایشان می لرزید
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مدثر /1 تا 3. 2. حیاه القلوب، ج 3.
پس حضرت فریاد زد من علی ابن ابیطالب وصی رسول الله و پسرعم اوهستم اگرتوتنایی دارید دربرابرمن بایستید، پس ناگهان صورت هایی مانند زنگیان پیدا شد که شعله غای آتش دردست داشتند واطراف وادی را فرا گرفتند وحضرت علی پیش می رفت ودرحین طلاوت قرآن شمشیرخود را به طرف راست وچپ حرکت می داد چون به نزدیک آنها رسید مانند دود سیاهی شدند وبالا رفتند وناپدید شدند. پس حضرت تکبیرگفت وازوادی بالا آمد وبه نزدیک لشکررسید اصحاب گفتند: یا امیرالمومنین! چه چیزی دیدی؟ نزدیک بود ما ازترس هلاک شویم وبرحال تونیزترسیدیم حضرت فرمود: چون ظاهرشدند من صدای خود را به نام خدا بلند کردم تا دچارترس وضعف شدند واگربرجای خود باقی می ماندند همه را هلاک می کردم. ازآن طرف آن گروه جنیان کافرکه بسیارترسیده بودند، خدمت رسول خدا رفتند که به آن حضرت ایمان بیاورند وازاوامان بگیرند وچون حضرت علی به همراه اصحاب برگشت وخبررا نقل کرد پیامبربسیارشاد شد وبرای او دعای خیرکرد و فرمود: آن گروه قبل ازتوبه اینجا آمدند درحالی که مسلمان بودند ومن اسلام آنها را قبول کردم.¹
٭ ٭ ٭
قسم دادن شیطان، خدا را به انوارخمسه طیبه
روایت شده است: زنی بود ازجنیان که اورا "عفرا" می گفتند ومکرر به خدمت پیامبر(ص) می آمد وسخنان آن حضرت را می شنید وبه افراد صالح ازطایفه جن می رساند وآنها بدست اوایمان می آوردند. چند روزبه خدمت پیامبرنیامد وحضرت ازجبرئیل احوال اورا سوال نمود، جبرئیل گفت به دیدن خواهرایمانی خود رفته است مه ازبرای خدا اورا دوست دارد. حضرت فرمود:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. حیاه القلوب، ج 3.
بهشت ازبرای کسانی است که به خاطرخدا با یکدیگردوستی می کنند، به درستی که خداوند دربهشت عمودی آفریده است ازیک دانه یاقوت سرخ وبرآن عمود هفتاد هزارقصراست ودرهرقصری هفتاد هزارغرفه وجود دارد که آفریده است آنها برای کسانی که با همدیگردوستی می کنند وازبرای خدا به دیداریکدیگرمی روند. چون عفرا به خدمت پیامبرآمد پییامبراکرم (ص) ازاوپرسید: دراین سفرچه دیدی؟! گفت: عجایب بسیاردیدم. حضرت فرمود: ازعجیب ترین چیزی که دیدی ما را خبربده، گفت: شیطان بزرگ را دیدم که دردریای اخضربرروی سنگ سفیدی نشسته بود ودست های خود را به سوی آسمنان بلند کرده بود ودر آن جا درخواست خواهم کرد به حق محمد وعلی وفاطمه وحسن وحسین که مرا ازجهنم خلاص گردانی وبا ایشان محشور نمایی. گفتم: ای ملعون! این نام ها چیست که به آن ها دعا می کنی گفت: این ها را دیدم که بر ساق عرش نوشته بودند! هفت هزارسال قبل ازآنکه خدا آدم را خلق کند! به این سبب دانستم که این ها نزد خداوند گرامی ترین خلق هستند پس به حق ایشان سوال کردم. رسول خدا درآن هنگام فرمود به خدا سوگند اگرجمیع اهل زمین خدا را به این نام قسم بدهند البته دعای همه را مستجاب می کند.¹
٭ ٭ ٭
جبرئیل وفرشته موکل باران وسرزمین کربلا
ام سلمه همسرپیامبر(ص) می گوید: دریکی ازروزهاکه پیامبربه خواب رفته بودند پس از اندکی ازخواب بیدارشدند وقدری ناراحت وافسرده به نظرمی رسیدند. پس باردیگربه خواب رفتند وپس ازاندکی، بازبیدار شدند وبعد برای سومین دفعه نیز خوابیدند وهنگامی که ازخواب برخواستند مقداری خاک قرمزدر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. خصال شیخ صدوق، ص 639.
دستشان بود! من عرض کردم: ای رسول خدا! این چه خاکی است که در دست شما قراردارد؟! پیامبرفرمود: اینک جبرئیل به من خبرداد که فرزند شما حسین درزمین عراق کشته خواهد شد. من گفتم: ای جبرئیل! زمینی که اودرآن جا کشته خواهد شد را به من نشان بده. واکنون این خاکی که دردست دارم ازآن زمین است. همچنین منقول است که روزی فرشته موکل باران ازرسول اکرم(ص) اجازه گرفت تا خدمت آن حضرت برسد، پس پیامبربه اواجازه داد. درهمین هنگام به ام سلمه فرمود: مواظب باشید تا کسی داخل نگردد. دراین وقت حسین بن علی(ع) ازراه رسید وبه سرعت داخل خانه شد وبردوش حضرت رسول (ص) قرارگرفت. فرشته موکل باران عرض کرد، آیا اورا دوست داری؟ حضرت فرمود: آری، فرشته گفت: امت شما درآینده نزدیکی اورا خواهند کشت. اگرمیل دارید من اکنون زمینی را که اودرآن جا می کشند را به شما نشان بدهم. پس آن فرشته دست خود را به طرفی زد ومقداری خاک قرمزرا به حضرت رسول(ص) نشان داد.¹
٭ ٭ ٭
داستان شگفت انگیزمرد غریب
ابن عباس می گوید: رسول خدا دراواخر عمرودرهنگام بیماری لحظه ای بیهوش گردید، درهمان هنگام درخانه کوبیده شد. حضرت زهرا به پشت درآمد وفرمود: کیستی؟ صدایی گفت: مرد غریبی هستم، آمده ام ازرسول خدا(ص) پرسشی کنم. آیا اجازه می دهید به محضرشان شرفیاب شوم؟ حضرت فاطمه(ع) فرمود: اکنون حال پیامبرمساعد وخوب نیست بازگرد ودرفرصت دیگری بی، حداوند تورا بیامرزد. مرد غریب رفت ولحظه ای نگذشت که بازآمد ودرخانه را کوبید وباردیگرگفت: مرد غریبی هستم وازپیامبراجازه ورود می طلبم، آیا به افراد غریب اجازه داخل شدن نمی دهید. دراین هنگام رسول خدا به هوش آمد وفرمود: دخترم، آیا کوبنده دررامی شناسی. حضرت زهرا گفت: نه ای رسول خدا! پیامبر(ص) فرمود: این همان کسی است که جمعیت ها را پراکنده می کند ولذت ها وخوشی ها رادرهم می شکند. اوفرشته مرگ"عزرائیل" است به خدا سوگند تاامروزوقبل ازمن ازهیچ کس اجازه نگرفته وپس ازمن نیزازاحدی اجازه نمی گیرد واین به خاطرمقام ارجمندی است که من نزد خداوند متعال دارم، لطفا به اواجازه ورود بده. حضرت زهرا(ع) در را بازکرد و فرمود: داخل شو خدا تورا رحمت کند. پس عزرائیل همچون نسیم ملایمی وارد خانه پیامبرشد و گفت: السلام علیک یا اهل بیت رسول الله ، آنگاه عزرائیل کناربسترپیامبرخدا آمد وعرض کرد: خداوند شما را مخیرساخته تا اگربخواهید همچنان دردنیا بمانید و اگرخواستید دعوت خدا را لبیک گویید. پیامبر(ص) فرمود: مناسب است دراین مورد با حبیبم جبرئیل مشورت کنم. پس جبرئیل نازل شد وعرض کرد یا رسول الله! سرای دیگربرای شما بهتراست. آنگاه حضرت فرمود: ای ملک الموت! به آنچه مامور شده ای اقدام نما ودرروایتی دیگربه فاطمه فرمود: نزدیک من بیا وچون آمد اورا دربرگرفته وبوسید ورازی درگوش اوگفت.
درآن حال اشک ازدیدگان حضرت فاطمه جاری شد. باردیگر اورا نزدیک خود خواند ورازی درگوش اوفرمود وچون حضرت فاطمه سربرداشت خندان گردید وبعد که سبب آن را پرسیدند فرمود: اول مرتبه وفات خود را به من فرمود لذا گریان شدم ودر مرتبه دوم فرمود: ای دخترجان ناله وجزع مکن زیرا اول کسی که ازاهل بیتم سوی من می آید توهستی، لذا شادمان شدم. آنگاه امام حسن وامام حسین(ع) را طلبید وآنها را بوسید واشک از دیدگان جاری کرد. پس امیرالمومنان علی (ع) خواست آنان را از روی سینه آن حضرت بردارد، حضرت چشم گشود وفرمود: بگذاراین دوگل را ببویم وآنها هم مرا ببویند وپس ایشان را وداع کنم وآنان نیزمرا وداع کنند. آنگاه حضرت علی (ع) را درآغوش کشید واسرارالهی را به اوسپرد.
سوراخ شدن سنگ آسیا وافتادن برگردن ابوجهل
ابوجهل که با پیامبرهمیشه درمخاصمه بود، روزی نقشه ای برای نابودی آن حضرت کشید چون شب شد، سنگ آسیایی را بر سرگرفت بربام رسول خدا آمد به قصد اینکه وقتی پیامبربرای اقامه نمازشب برمی خیزد، آن سنگ را برسرش بزند. پس چون رسول خدا(ص) برای اقامه نمازشب برخاست که حرکتی کند خداوند به جبرئیل داد که پرخود را به سنگ بزن وسنگ را سوراخ کن. چون جبرئیل این کاررا انجام داد آن سنگ درگردن ابوجهل افتاد هرچه قدرتلاش برای بیرون آوردن آن سنگ از گردن خود نمود، نتوانست ونزدیک بود که هلاک شود درآن هنگام فریاد برآورد که: یا محمد! نجاتم بده. آن حضرت به بام آمد وآن حال را مشاهده کرد. تبسم کنان فرمود: ای ابوجهل! آیا نمی دانستی اگرمن خفته بودم، خدای من بیداراست. ابوجهل گفت: ای محمد توبه کردم حال مرا ازاین ورطه نجات بده. ازآنجا که حضرت خلق عظیم واخلاق کریمی داشت، عمامه را ازسرخود برداشت وعرض کرد: خداوندا! به من اجازه بده تا این سنگ را ازگردن این دشمن بیرون کنم. ازجانب حق تعالی پیام رسید: ای حبیب من! این ازدشمنان توست بگذاراورا به هلاکت برسانم. حضرت عرض کرد:
خداوندا! یک باردیگراو را ببخش. خداوند متعال اجازه نجات آن دشمن را بنا بردرخواست پیامبرداد.¹
٭ ٭ ٭
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تحفه المجالس، ص 19- 18
سرنوشت عبرت انگیز پنج نفرازاستهزاکنندگان پیامبر
روایت شده است:
چون حضرت رسول اکرم (ص) خلعت با کرامت نبوت را پوشید، اولین کسی که به اوایمان آورد علی ابن ابی طالب(ع) بود، سپس حضرت خدیجه ایمان آورد. روزی ابوطالب(ع) با جعفرطیاربه نزد حضرت رسول آمده ودید که پیامبربا علی در حال نمازهستند. پس ابوطالب به جعفرگفت:" توهم درپهلوی پسر عمویت نمازبجای بیاور."
پس جعفردرجانب چپ آن حضرت ایستاد، سپس زید بن حارثه ایمان آورد واین پنج نفراقامه نمازکردند وبس، تا اینکه سه سال از بعثت آن حضرت گذشت.
پس خداوند عالمیان فرمود که: ظاهرگردان دین خود را و از مشرکان نترس، پس به درستی که ما کفایت کردیم شر استهزاکنندگان را.
استهزاکنندگان پنج نفربودند: ولیدبن مغیره، عاص بن وائل، اسود بن مطلب، اسود بن عبد یغوث وحارث بن طلاطله وبعضی ها شش نفرگفته اند وحارث بن قیس را اضافه کردند.
پس جبرئیل آمد وبا آن حضرت ایستاد چون ولید ازکنارآنها عبورکرد جبرئیل گفت: آیا این ولید پسرمغیره است و از استهزاکنندگان می باشد؟ حضرت رسول فرمود: بلی
پس چبرئیل اشاره ای به سوی اوکرد اوبه مردی ازقبیله خزاعه گذشت که تیرمی خراشید پس اوپای خود را برروی تراشه تیر گذاشت وریزه ای ازآنها درپاشنه پایش فرورفت وخونین شد. اما غروروتکبری که داشت نگذاشت خم شود وآن را بیرون آورد و جبرئیل به همین موضوع اشاره کرده بود. چون ولید به خانه رفت برروی کرسی خوابید ودخترش درپایین کرسی خوابیده بود پس خون ازپاشنه اش روان شد وآنقدرآمد که به فراش دخترش رسید و دخترش بیدارشد. پس دختربه کنیزخود گفت: چرا دهان مشک را نبسته ای؟ ولید گفت: این آب مشک نیست، بلکه خون پدرتواست. پس فرزند خود را طلبید ووصیت کرد وبه جهنم واصل شد. چون عاص بن وائل گذشت، جبرئیل به سوی پای اواشاره کرد پس چوبی به کف پایش فرورفت وازپشت پایش بیرون آمد وبه خاطر همان مرد.( به خارش آمد وآنقدرخارید که هلاک شد).
چون اسود بن مطلب عبورکرد، جبرئیل به چشمانش اشاره کرد پس اوکورشد وآن قدرسرش را بردیوارزد تا هلاک شد.
اسود بن عبد یغوث که حضرت نفرین کرده بود تا خدا اورا کورگرداند وبه مرگ فرزند خود مبتلا شود چون این روزشد جبرئیل برگ سبزی را برروی زد که کورشد. اوبه خاطر استجابت دعای حضرت رسول(ص) زنده ماند تا اینکه درجنگ بدرفرزندش کشته شد وچون خبرکشته شدن فرزند خود را شنید به جهنم واصل شد. همچنین جبرئیل، به سرحارث بن طلاطله اشاره کرد، پس آنقدرچرک ازسرش آمد تا اینکه به جهنم واصل شد. و… حارث بن قیس ماهی شوری را خورد وبعد، آنقدرآب خورد که هلاک شد.¹
٭ ٭ ٭
سنگ باریدن براثرانکار ولایت امیرالمومنین(ع)
درغدیر خم
روایت شده استهنگامی که آیه:
((یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس)) ² نازل شد حضرت رسول (ص) متحیرشد که ازتمام احکام قرآن وامربه معروف و نهی ازمنکربه مردم رسانیده ام این چه امری است که مانده وبه مردم نرسانیده ام. درآن وقت جبرئیل ازدرگاه ربوبیت به آن حضرت نازل شد واین آیه را آورد که:(( انما ولیکم الله ورسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه ویوتون الزکاه وهم راکعون)).³
یعنی به درستی که صاحب اختیارومتولی شما حق تعالی ورسول
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. حیاه القلوب، جبرئیل 3. 2. مائده /66. 3. مائده /54.
اوست وآن جماعتی که ایمان آورده اند ونمازرا به پا می دارند وزکات را درحال رکوع می دهند. پس به حضرت رسول ظاهر شد که علت نزول آیه آن است که امیرالمومنین(ع) بعد ازآن حضرت متولی امورمومنان است واین امردرموضعی مشهوربه غدیرخم واقع شد. حضرت رسول خواست درهمان جا مردم را از این امرباخبرسازد. پس دستورداد منبری ازجهازشتران ساختند، حضرت بربالای آن منبرآمد ودست حضرت علی را به قدری بلند کرد که سفیدی زیربغل هردونمایان شد، آنگاه فرمود:
" یا ایها الناس الست اولی بکم من انفسکم قالوا بلی یا رسول الله".
آنگاه فرمود:" من کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصرمن نصره واخذل من خذله".
وسپس حضرت ازمنبرفرود آمد وجبرئیل این آیه را آورد:
((الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا )).¹ یعنی: امروزدین شما را کامل کردم ونعمت خود را برشما تمام کردم وراضی شدم برشما به دین اسلام. چون حضرت ازتبلیغ این امرمهم فارغ شد، شخصی را که به اوحارث می گفتند، ازمیان اصحاب برخاسته وگفت: ای محمد! هرباری بود بردوش ما گذاشتی وهرتکلیفی بود برما نهادی ازنمازوروزه وحج وجهاد وما همه این ها را به جا آوردیم! حال دیگرچیزی ندانستی به جزآنکه علی را برسرما امیرگردانی؟! دراین حال رسول خدا فرمود: من به اراده خود اورا خلیفه شما نگردانیدم، بلکه به وحی واراده حق تعالی وخبردادن جبرئیل این کاررا کردم. آن ملعون" حارث" گفت: حاشا که این حکم ازطرف خداوند باشد زیرا مردانی وجود دارند که ازاین مرد علی (ع) به خلافت سزاوارترند. تودروغ می گویی واگرراست می گویی ودروغ ازجانب من است، ازطرف آسمان بلائی برسرمن نازل شود تا همگی به راستی حرف توپی ببرند!
چون این سخن اززبان آن ملعون جاری شد به قدرت لایزال الهی ازگوشه آسمان لکه ابری پیدا شد ودربرابرآن ملعون آمد و رعد وبرق شدیدی به وجود آمد ناگهان چند عدد سنگ بارید. ازغضب الهی سنگ برسرآن پلید آمد واورا هلاک کرد وبه لعنت ابدی واصل شد. ناگهان جبرئیل نازل شد واین آیه را آورد که:
(( سال سائل بعذاب واقع * للکافرین لیس له دافع )).¹
یعنی: سائل سوال کرد به عذاب دردناک که جهت کافران مقرر شده که هیچ دافعی دفع آن نتوان کرد. اصحاب چون این عذاب را مشاهده نمودند آنچه عقده ازامیرالمومنین دردل داشتند، خالی کردند وهمگی به حضرت علی تهنیت ومبارک باد گفتند.
روایت شده است:
اولین کسی که با امیرالمومنین بیعت نمود، عمربن خطاب بود و می گفت:" بخ بخ یا امیرالمومنین" ؛ برتومبارک باد یا امیرالمومنین. آنگاه بعد ازآنکه تمامی کسانی که درآنجا بودند بیعت نمودند، حضرت پیامبر(ص) به مدینه تشریف آورد.²
٭ ٭ ٭
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مائده /2. 2. تحفه المجالس، ص 39- 38
ماجرای شگفت انگیز پیامبر و ابوجهل
درتفسیرامام حسن عسگری منقول است که:
روزی ابوجهل خدمت پیامبرآمد وگفت: حضرت عیسی خبر می داده است مردم را ازآنچه درخانه های خود خورده بودند وذخیره کرده بودند، پس تونیزمرا خبربده که امروزچه خورده ام وبعد ازخوردن چه کرده ام. حضرت فرمود: تورا به آنچه خورده خبرمی دهم وبه آنچه دراثنای خوردن کرده ای تا موجب رسوایی توگردد واگرایمان بیاوری آن رسوایی ضرری به تونمی رساند و اگرایمان نیاوری رسوایی دنیا وعذاب آخرت را می یابی. ای ابوجهل! تودرخانه خود نشسته بودی ومی خواستی ازمرغی که برای توبریان کرده بودند، بخوری، چون لقمه ای برداشتی "ابوالبختری" برادرتوبه درخانه آمد واجازه داخل شدن طلبید اما توترسیدی که مبادا درخوردن آن مرغ با توشریک شود وبخل کردی وآن مرغ بریان شده را زیردامن خود پنهان نمودی به او اجازه دخول دادی. ابوجهل با تکبروغرورگفت: دروغ گفتی! اینها اصلا درخانه من نبود ومن امروزمرغ نخورده ام وچیزی ازآن را ذخیره نکردم، اما هم اکنون کلام خود را تمام کن، دیگرچه کردم؟
حضرت رسول اکرم (ص) فرمود:
سیصد اشرفی ازخود داشتی وده هزاردرهم نیزامانت مردم نزد توبود، ازیکصد اشرفی وازدیگری دویست وازدیگری پانصد واز دیگری هزارومال هرکدام درکیسه ای بود وتواراده این کرده بودی که اموال آنها را ندهی وبه آنها بازنگردانی وچون برادرت بیرون رفت سینه مرغ را خوردی وباقیمانده اش را ذخیره کردی واموال مردم را دفن نمودی که به صاحبانش پس ندهی.
ابوجهل ملعون گفت: این را نیزدروغ گفتی! ومن چیزی را دفن نکرده ام وآن ده هزاراشرفی که امانت های مردم بود، دزد برد! حضرت رسول فرمود: من این را ازخود نمی گویم که تومرا به دروغ نسبت می دهی، بلکه جبرئیل حاضراست وازجانب خداوند چنین خبرمی دهد، پس فرمود: ای جبرئیل! باقیمانده آن مرغ را که ابوجهل خورده است، بیاور. ناگهان مرغ نزد آن حضرت حاضرشد. حضرت فرمود: ای ابوجهل! این مرغ را می شناسی گفت: من این مرغ را نمی شناسم ومرغ نیم خورده درعالم بسیاراست. حضرت فرمود:
ای مرغ! ابوجهل به من دروغ می بندد. توگواهی به تصدیق من وتکذیب اوبده. ناگهان به امرخدا آن مرغ به سخن آمد وگفت: گواهی می دهم تورسول خدا هستی وشهادت می دهم که ابوجهل دشمن خداست. اوازمن خورده است وباقی مرا ذخیره نموده است. حضرت به ابوجهل گفت: آیا معجزه مرا دیدی؟ حال ایمان بیاور. ابوجهل گفت: اینها ازجمله سحرهای تواست وبه آن حضرت ایمان نیاورد ورسوایی دنیا وعذاب آخرت رابرای خود خرید.¹
٭ ٭ ٭
خبر دادن پیامبر ازشهادت پرچمداران جنگ موته
چون رسول خدا جعفرطیاررا به جنگ موته فرستاد، روزی فرمود: همینک زید بن حارثه کشته شد وپرچم را جعفرطیارگرفت بعد ازمدتی فرمود: همینک دستان جعفرراجدا کردند و او شهید شد و خداوند به او دو بال عطا کرد تا در بهشت پرواز کند. بعد از مدتی فرمود: پرچم را عبدالله بن رواحه گرفت و شهید شد،بعد از مدتی فرمود: پرچم راخالد گرفت و دشمنان فرار کردند. پس از آن وقت حضرت برخواست و به خانه جعفر رفت و فرزندانش را طلبید و تسلیت عرض کرد. ²
٭ ٭ ٭
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. حیاه القلوب، 3/439.
2. سیره ابن هشام، 4/380.
نتیجه گیری
درپایان این نوشته نتیجه حاصل می شود که حضرت محمد به جزء قرآن کریم معجزات شگفت انگیزدیگری داشته اند که نسبت به دیگرامامان بیشتربوده است. نتیجه دوم این است که ما نباید همیشه به دنبال منافع خود باشیم بلکه باید خود را شریک زندگی بدانیم واگربرای کسی مشکلی یا اتفاقی به وجود آمد سعی کنیم به او دلداری داده وبه نوعی کمکیاراوباشیم، یا اگرچیزی درون یک جمع به دست آوردیم سعی درتقسیم آن درجمع کنیم تا برای کسی ناراحتی به وجود نیاید و…
پیامبراکرم (ص) تمام این خصوصیات را دارا بود وهمیشه اموال خود را بین مسلمین تقسیم می کرد وبه مشکلات مومنان رسیدگی وخود را شریک زندگی آنان می دانست.
بنده به عنوان یک محقق یا نویسنده به شما خوانندگان عزیز پیشنهاد می کنم که همیشه برای به دست آوردن یک مطلب مهم به یک کتاب مراجعه نکنید بلکه سعی کنید بیشترین منافع را برای خود درنظربگیرید. امروزه کتابهای جدیدی درمورد زندگانی پیامبرچاپ می شود که ازهمه نظرقابل توجه است وبیشترین مطالب را دارا می باشد ومی تواند به عنوان یک منبع مهم درنظر گرفته شود.
اگردرجمع آوری اطلاعات، نوشتن آنها به مشکلی برخوردید هیچ گاه دلسرد نشده وکارخود را نیمه کاره رها مکنید بلکه به خدای خود توکل کنید وازاویاری جویید واین را بدانید که خدای منان همیشه ودرهمه جا به فکرمخلوقات خود بوده وهیچ گاه مومنی را ازدرگاه خود نرانده است مگراینکه آن فرد مورد امتحان الهی قرارگرفته باشد.
این مطالب روزی به درد همه جوامع بشری خواهد خورد و همه ی انسان های مومن ازآن بهره مند خواهند شد.
منابع ومآخذ
* خوش نویس حاج طاهر، قرآن کریم، ترجمه مهدی الهی قمشه ای، انتشارات اعتمادی (انجمن اسلامی).
* دستی محمد، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، مشهد انتشارات آستان قدس رضوی، سال 1385
* اسد الغابه فی معرفه الصحابه
* خوئی میرزا حبیب الله، استیعاب، به ترجمه سپهرخراسانی، انتشارات امیرالمومنین، شرکت به نشر
* صدوق شیخ حسین، امالی شیخ صدوق، انتشارات اعتمادی (انجمن اسلامی)
* آیه الله جعفری محمد تقی، بحارالانوار، ترجمه دکترشهیدی، انتشارات دهقان، 1330 ه.ش
* محمدی سید کاظم، تفسیرالمیزان، تالیف استاد علامه سید محمد حسین طباطبایی، انتشارات امیرکبیر(نشربنیاد علمی وفکری علامه طباطبایی)
* قمی محمد علی، تفسیرقمی، ترجمه شیخ عباس قمی، انتشارات امیرکبیر، سال 1372
* تفسیر امام حسن عسگری، انتشارات اعتمادی (انجمن اسلامی)
* مرحوم الهی قمشه ای استاد مهدی، تفسیرمجمع المعانی، ترجمه شیخ مرتضی احمدین، انتشارات آستان قدس رضوی، سال 1381
* صدوق شیخ حسین، خصال شیخ صدوق، انتشارات اعتمادی (انجمن اسلامی)
* دکترمبشری اسدالله، دلاله النبوه، ترجمه امامی وآشتیانی (زیرنظرآیه الله مکارم شیرازی)، انتشارات حکمت، شیراز 1369
* راشدی لطیف، سرگذشت پیامبران، موسسه فرهنگی انتشاراتی حضور، محل نشر: قم، سال 1378
* بخارایی محمد حسن، صحیح بخارایی، موسسه فرهنگی انتشاراتی حضور، محل نشر: قم، سال انتشار1375
* محمدی کاظم، المعجم المفهرس، نشرامام علی، آبان ماه 1369
* قمی حاج شیخ عباس، مفاتیح الجنان، ترجمه حاج شیخ مرتضی احمدیان، انتشارات افق فردا، قم سال 1379 ه.ش
85