مصرف مواد مخدر در ایران
بشر از هفت هزار سال قبل، از وجود یک ماده مخدر قوی در خشخاش آگاه بوده و در لوحه های گلی متعلق به پنج هزار سال قبل از میلاد که از سومریان باقیمانده از تریاک نام برده شده است.
در حدود چهار هزار سال قبل از میلاد، کشیدن تریاک در چین رایج بوده است. 1500 سال قبل از میلاد، تخم خشخاش از مصر به یونان برده شد. یونانی ها تریاک را "اپیوم" نامیدند. پزشکان ترکیباتی از تریاک را برا ی بیماریهای مختلف جسمی و روانی تجویز می کردند.
جالینوس دانشمند رومی، ترکیبی از تریاک را" نوشدارو" نامید و برای مداوای بیماریهای مختلف از قبیل صرع، یرقان، سنگ کلیه، بی خوابی، سرفه، تب و جذام از آن استفاده می کرد.
در اغلب متون مریوط به اعتیاد، توجهات تاریخی بیشتر محققان به مواد مخدر به ویژه تریاک متمرکز بوده است. این تمرکز در حقیقت بیشتر ناشی از مسیر تاریخی رشد و گسترش انواع مواد در اغلب کشورهای غربی است، لذا چندان هم دور از واقعیت نیست که تاریخچه اعتیاد در ایران با مفهوم یا اصطلاح تریاک در هم تنیده شده باشد. در مورد چگونگی ورود تریاک به ایران نظرات متفاوتی مطح شده است گروهی از مورخین ورود تریاک را به ایران یادگار یورش اعراب دانسته و گفته اند : افیون یا کوکنار که از دوران قدیم به خشخاش معروف بوده و هم اکنون آن را تریاک می نامند با حمله اعراب از مصر و عربستان به ایران آمده است و از همان دوران خوردن آن به عنوان یک عامل تسکین دهنده درده ها و ماده نیروبخش جسم و علاج بیخوابی رواج داشته است(آقابخشی، 1378).
در ایران باستان، در کتاب اوستا از گیاه کانابیز(شاهدانه) به عنوان یک ماده بی حس کننده نام برده شده است لکن ایرانیان دوران قدیم به مواد مخدر معتاد نبوده اند.
انگلیسی ها بری گسترش سلطه طلبی خود نقش مهمی در ترویج استعمال تریاک در کشورهای مختلف داشته اند.1
در قرن 17 کشتی های تجاری انگلیس این متاع مضر را از خاور دور به ایران آورده و به درباریان هدیه کردند و اکثر آنان را معتاد ساختند به تدریج به علت ازدیاد معتادین و کمبود تریاک، کشت خشخاش در ایران در حوالی یزد آغاز شد و سپس کشت آن در قسمت مرکزی و جنوبی کشور به حدی توسعه یافت که در کشت غلات کمبود ایجاد شد. روشتائیان و کشاورزان بی خبر از عواقب وخیم آفت مذکور، به تریاک معتاد شدند. تریاک به عنوان داروی مسکن حتی به اطفال و نوزادان نیز تجویز می گردید(دانش، 1379).
در سال 929 هجری قمری، شاه طهماسب اول(از سلسله صفویه) به مبارزه با اعتیاد اقدام و مقدار زیادی از تریاکهای موجود در بار سلطنتی را از بین برد و بعد از او شاه عباش هم مبارزه با اعتیاد تریاک را ادامه داد و مردم را از مضرات آن آگاه کرد و برای معتادینی که ترک اعتیاد نمی کردند کیفر تعیین و متخلفین را مجازات می نمود ولی مبارزه مذکور در پیشگیری از اعتیاد چندان ثمربخش نبود.
معتادین در قسمت اعظم ایران به خصوص در کرمان و خراسان و شهرها و روستاها وضع رقت باری داشتند.
در زمان سلطنت قاجاریه کشیدن تریاک جزو تجملات دربار محسوب می شد و خرید و فروش تریاک در انحصار دولت و یکی از منابع درآمد کشور بود ایادی انگلیس نیز مردم را به کشیدن تریاک تشویق می کردند.
کابینه سید ضیاء الدین طباطبایی چند ماه بیشتر طول نکشید با اینکه روز به روز بر تعداد معتادین به تریاک افزایش می یافت ولی مبارزه با اعتیاد به بوته فراموشی شپرده شد. خرید و فروش تریاک طبق قانون انحصاری دولتی تریاک مصوب 1307 به شرح زیر تعیین گشت:
در جنگ جهانی دوم در 20 شهریور 1320 قوای بیگانگان(آمریکا، شوروی و انگلیس) ایران را اشغال و سربازان انگلیسی که اکثرا از اتباع کشورهای مستعمره انگلیس در آسیاه بودند انواع مختلف مواد مخدر را به ایران آورده و جوانان را معتاد کردند و بر مشکلاتی که ناشی از اعتیاد تریاک بود افزوداند. (دانش، 1379).
در سال 1334 تعداد مصرف کنندگان مواد افیونی در ایران در حدود 5/1 میلیون نفر و مصرف روزانه تریاک دو تن و تعداد شیره کش خانه ها در تهران 4500 محل بوده است.2
در سال 1337 هروئین به وسیله سوداگران بین المللی به ایران وارد و استعمال آن ابتداء در تهران و سپس در سایر نقاط کشور متداول گردید. هروئین که بی بو، کم حجم و استعمال آن ساده و به آسانی قابل حمل و اثرش خیلی قوی تر از تریاک بود در بین جوانان کشور رواج یافت و بعضی از معتادین به تریاک نیز رفته رفته به استعمال هروئین روی آوردند.
به علت ازدیاد تقاضا و قاچاق مواد مخدر از ترکیه، افغانستان، پاکستان و سایر کشورها به ایران، ایادی امریکا به بهانه جلوگیری از خروج ارز و طلا، قانون اجازه کشت محدود خشخاش و صدور تریاک در 13 اسفند 1347 به تصویب رساندند. در ماده 2 این قانون چنین مقرر گردید: کلیه معاملات(اعم از خارجی و داخلی و نگاهداری و تباری و حمل و نقل مواد افیونی(تریاک – شیره و سایر مشتقات آن)در انحصار دولت خواهد بود) و طبق ماده 4 همین قانون: "برای معتادین به تریاک و مشتقات آن که سن آنها بیش از 60 سال متجاوز باشد و یا به علت کهولت و بیمار ترک اعتیاد آنان تا مدتی مقدور شناخته نشود کارت سهمیه برای تهیه مواد مخدر از مراکز فروش صادر خواهد شد".
کشاورزان به سرعت شروع به کشت خشخاش در مناطق وسیع نمودند قاچاقچیان نیز با تاسیس لابراتورهای متعدد، ساختن هروئین را آغاز نمودند. کشیدن تریاک در محافل اشرافی با تشریفات مجلل تر از سابق رایج، اطفال معصوم و جوانان غافل به پرتگاه ذلت و مرگ تدریجی کشانده شدند(دانش، 1379).
کشت خشخاش تا سال 1324 هجری شمسی ادامه داشت و از آن سال به بعد ممنوع اعلام شد و اداره نظارت بر مواد مخدر بوجود آمد. با این وجود این امر موجب شد تا قاچاقچیان مواد مخدر را به بهای گزافی به فروش اند و از این راه استفاده سرشار و کلانی نصیب خود کنند، بطور اینکه حتی مقامات رسمی مملکتی هم دست اندرکار قاچاق مواد مخدر شدند و با استفاده از مصونیت گمرکی به حمل و نقل مواد به کشورهای مختلف و داخل کشور پرداختند. از طرفی دیگر عدم همکاری و هماهنگی سایر کشورهای همسایه نیز موجب شد که این تلاشهای ظاهری نیز برای ریشه کن کردن مواد مخدر راه به جایی نبرد. این امر موجب شد که علاوه بر تریاک، سایر مواد افیونی و مواد مخدر به ایران سرازیر شود و مواد پرخطرتری چون هروئین و مرفین که از مشتقات تریاک هستند، مردم مستعد و در معرض خطر را به خود مبتلا کنند(وثوقی، 1376). هروئین که تا سال 1339 در ایران بازار خوبی نداشت، درست یک سال پس از ممنوعیت کشت خشخاش، به همت یک داروساز ایرانی از طریق آسمان به ایران آورده شد. ورود این ماده و گسترش مصرف آن در کشور همانند سایر نقاط جهان نمود های این معضل را در اجتماع بیشتر آشکار ساخت. در واقع ممنوعیت کشت خشخاش نه تنها اعتیاد را از جامعه دور نکرد، بلکه موجب شد که مواد مخدری که خطرات و زیانهای آنها با تریاک قابل مقایسه نبود در جامعه جا باز کنند. ناگفته نماند که اولین لابراتور تهیه هروئین در ایران در سال 1334 تاسیس شد. در سال 1973 میزان مواد مخدری که از خرید و فروش ظاهرا غیر قانونی بدست می آمد، بطور قابل ملاحظه ای افزایش یافت و اولین کشف حشیش مایع در این سال گزارش شده است. حمل مواد مخدر به داخل کشور با قافله های اسب، قاطر، شتر و خودرو و با کمک بعضی از عشایر مرزنشین در شرق کشور و همچنین بدلیل دشواری در تامین امنیت مرزهای طولانی و دوردست و وجود وضعیت طبیعی مناسب برای مخفی شدن باندهای قاچاق از یک سو و پیگیری نکردن نیروهی مسئول از سوی دیگر، موجب می شد که این امر به آسانی و سهولت انجام پذیرد(آقابخشی، 1378).
این مسیر و روند تاریخی باعث افزایش گروه معتادین در سرتاسر ایران شد. اعتیاد پس از پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 1357 نیز به خاطر فراهم آمدن بعضی از شرایط مساعد از جمله جنگ بین ایران و عراق، تحریم اقتصادی، افزایش بیکاری، گرانی و تورم و سایر مشکلات اجتماعی نیز به اوج خود رسید و آمار معتادین به طور سرسام آوری رو به افزایش نهاد(وثوقی، 1376).
در سال 1358 علاوه بر خرید و فروش مواد مخدر، مصرف آن نیز جرم محسوب شد و معتادین به عنوان مجرم دستگیر و برای ترک و بازپروری به مراکز بازپروری و زندانها گسیل شدند. مروری بر آمارهای رسمی معتادین رشد فزاینده این پدیده مخرب را نشان می دهد .در حای که در سال 1354، رقم معتادین 000/400 نفر بود، نه سال بعد در سال 1363 وزارت بهداشت تعداد معتادین را 000/800 نفر اعلام می دارد که افزایش صد در صدی را نشان می دهد(گل پرور، 1383).
تعداد معتادین در ایران طی سالهای دهه 70 در حدود 000/200/1 تا 000/000/3 نفر برآورد شده است(مهریار و جزایری، 1376). اگر این تعداد را صرفا بر مبنای تاثیراتی که بر خانواده بجای می گذارند در نظر بگیریم، می توانیم بگوئیم 000/200/1 تا 000/000/3 خانواده اکنون بطور جدی تحت تاثیر اعتیاد قرار دارند. بخش قابل توجهی از معنادین کشور نیز افراد متاهلی هستند که همسر و فرزندان آنها، بطور مستقیم با اعتیاد و پیامدهای اجتماعی، اقتصادی و روانی آن مواجه هستند. بر اساس گزارشهای رسمی منتشر شده تا سال 1378 در صد پذیرش بر حسب نوع ماده مورد مصرف به صورت زیر بوده است: 69 درصد مصرف تریاک، 17درصد هروئین و 3 درصد حشیش. چنانچه از گزارشهای مشهود است، عمده ترین درصد معتادین چه آنانی که در زندانها به سر می برند و چه آنانی که در جامعه و احیانا به مراکز سرپایی و غیر سرپایی مراجعه می کنند، عمدتا مصرف کننده تریاک، هروئین و دیگر مشتقات تریاک می باشند که امروزه در طبقه مواد افیونی قرار می گیرند (گل پرور، 1383).
اعتیاد
هر گونه وابستگی شدید روانی یا فیزیولوژیک ارگانیسم نسبت به یک ماده را اعتیاد می گویند. مشخصه اعتیاد، پیدایش سندرم ترک یا محرومیت است که هنگام قطع ناگهانی مواد ظاهر می گردد. به نظر می رسد که در فرد معتاد وجود ماده اعتیاد آور برای حفظ کارکرد طبیعی سلولی الزامی گردیده و قطع آن موجب دگرگونی فرایند های فیزیولوژیک و در نتیجه علائم محرومیت می شود(پورافکاری، 1376).
در سال 1964 سازمان بهداشت جهانی به این نتیجه رسید که اصطلاح اعتیاد، اصطلاحی علمی نیست و وابستگی به مواد را به جای آن به کار برد(کاپلان و سادوک، 1998). علیرغم ارائه اصطلاح وابستگی مواد کلمه اعتیاد هنوز هم در منابع طبی و بین عوام رایج است و برای توصیف موارد زیر بکار می رود:
1- وابستگی روانی به ماده ای که رفتار مواد جویانه را موجب می گردد.
2- ناتوانی از قطع مواد به علت وابستگی جسمی به مواد و تحمل پیدا کردن به اثرات آن.
3- پسرفت سلامت جسمی و روانی در نتیجه سوء مصرف مستمر ماده.
وابستگی به مواد
وابستگی به مواد عبارت است از نشانگانی که با الگوی رفتاری استفاده از یک ماده یا مجموعه ای از مواد روان گردان ظاهر می شود به بیان دیگر تابلوی ضروری وابستگی به مواد شامل مجموعه ای از علایم شناختی، رفتاری و روان شناختی است که فرد علیرغم بروز مشکلات عدیده مربوط به مواد، مصرف مواد را ادامه می دهد. به عبارت دیگر، وابستگی به مواد مجموعه ای از پدیده های رفتاری، شناختی و روان شناختی را شامل می شود که در پی مصرف مکرر مواد روان گردان بوجود می آید. مشخصه های اساسی آن میل شدید به مصرف ماده، مشکلاتی در زمینه کنترل مصرف، یا فشاری در ادامه مصرف ماده علیرغم پیامد های مضر آن، بیش بهادادن به مصرف مواد در مقایسه با فعالیت های و مسئولیت های فردی،افزایش تحمل و بروز حالات محرومیت جسمی، است(کاپلان و سادوک، 2000).
مفهوم وابستگی مواد در ضمن چند دهه معانی رسمی بسیار و معانی معمولی فراوان داشته است. اساسا تعریف وابستگی از دو مفهوم استنباط شده است: وابستگی رفتاری و وابستگی جسمی.
وابستگی رفتاری بر فعالیت های مواد جویانه و قرائن مربوط به الگوهای مصرف بیمار گونه تاکید کرده است. وابستگی جسمانی بر اثرات جسمی(فیزیولوژیک) دوره های متعدد مصرف مواد تاکید نموده است. بطور اخص، آن دسته از تعاریف که بر وابستگی جسمی تاکید کرده اند در ملاک های طبقه بندی از وجود تحمل و اثرات ترک استفاده کرده اند.
ملاک های تشخیص وابستگی در DSM- IV و ICD-10 مشابه و شامل میل شدید برای مصرف ماده، بی توجهی فزاینده به راههای دیگر کسب رضایت، پیدایش تحمل و حالت ترک فیزیکی می باشد. تحمل حالتی است که در آن، پس از تجویز مکرر، مواد تاثیر کمتری ایجاد می کنند. یا برای ایجاد همان تاثیر دوزهای فزاینده ضرورت می یابد . حالت ترک، گروهی علایم و نشانه ها است که به هنگام کاهش مقدار یا قطع مواد ظاهر شده و برای مدتی محدود دوام می یابد، ماهیت حالت ترک بستگی به طبقه ماده مورد استفاده دارد(گلدر و همکاران، 1998).
معتاد
واژه اعتیاد و معتاد تا حدودی به وابستگی ارتباط دارد. واژه معتاد بطور ضمنی مفهوم خاص و ناپسند و تحقیر آمیزی پیدا کرده است که مفهوم سوء مصرف مواد را به عنوان یک اختلال طبی نمی رساند. اعتیاد همچنین در کاریرد عوامانه مثل اعتیاد به تلویزیون، پول و غیره اهمیت خود را از دست داده است(کاپلان و سادوک، 1998) در مجموع، کسی است که در اثر مصرف مکرر و مداوم، متکی به مواد مخدر یا دارو شده است، به عبارت دیگر، قربانی هر نوع وابستگی یا روانی به مواد مخدر شناخته می شود و در صورتی که مواد به بدن وی نرسد اختلالات روانی و فیزیکی در او ایجاد می شود و رفتارهای جستجوی مواد از خود نشان خواهد داد(اقلمیا، 1379).
مواد مخدر
هر ماده ای که پس از وارد شدن به ارگانیزم بتواند بر یک یا چند عملکرد آن اثر بگذارد ماده مخدر است. البته لغت مخدر بصورت اصطلاحی به کار رفته است و مواد مخدر الزاما تخدیر کننده نیست. در حال حاضر اصطلاح مواد روان گردان اصطلاح مناسبی برای جایگزین مواد مخدر است.
پیچیدگی موضوع مصرف مواد غیر قانونی در اصطلاحات مربوط به آن بازتاب یافته است و به نظر می رسد که این اصطلاحات مرتبا با تشکیل شوراهای مختلف حرفه ای و دولتی تغییر می یابند. یکی از سوالات که مطرح می شود این است که چه نامی باید روی مواد تغییر دهنده مغز گذاشته شود. چاپ چهارم کتابچه تشخیصی و آماری اختلالات روانی(DSM- IV) آنها را مواد می نامد. در DSM- IV مفهوم مواد روان گردان شامل مواد شیمیایی موثر بر مغز نظیر حلال های آلی که ممکن است تعمدا یا سهوا خورد شود، نیست. مواد قانونی را نمی توان از مواد غیر قانونی تفکیک کرد. بسیاری از مواد قانونی نظیر مرفین اغلب با روش های غیر قانونی تهیه شده و برای مقاصد تجویز نشده، مصرف می شوند. واژه مواد در مجموع، بر واژه دارو ترجیح دارد، چون دارو تلویحا به معنای ماده شیمایی مصنوعی است، در حالی که بسیاری از مواد با الگوهای سوء مصرف طبیعی ارتباط دارند یا برای مصرف انسان تولید نشده اند(مانند چسب هواپیما) ( کاپلان و سادوک، 1998 ).
طبقات مختلف مواد
DSM- IV
ICD-10
الکل
الکل
آمفتامین ها
محرک های دیگر، از جمله کافئین
کافیئین
حشیش
کانابینوئید ها
کوکائین
کوکایین
توهم زاها
توهم زاها
مواد استنشاقی
حلال های فرار
نیکوتین
توتون
مواد افیونی
مواد افیونی
فن سیکلید ین
رخوت زاها، خواب آورها، اضطراب زداها
مسکن یا خواب آورها
چند ماده
مصرف چند ماده
انواع مواد اعتیاد آور و خواص آنها
تعریف کاملی برای مواد مخدر و روان گردان که جامع و مانع باشد نمی توان یافت، زیرا اثر این گونه مواد، حتی یک ماده بر روی افراد متفاوت در خیلی ازموارد مختلف است. از مواد گوناگون برخی مخدر، بعضی محرک،تعدادی توهم زا و شماری اثرات گوناگون دیگری مانند ابعاد رخوت و کند کنندگی بر جسم و روان و یا هر دو دارد، حال آنکه مخدر بعضی مست کننده اعصاب است و فقط شامل یک دسته از مواد می شود روان گردانها که در سالهای اخیر کار برد و سیع تری پیدا کرده اند، از نظر لغوی اعضای فیزیولوژیکی را در بر نمی گیرد و از نظر ترکیبات شیمیایی نیز متنوع بوده و از منابع طبیعی و غیر طبیعی مختلفی استخراج، استحصال و ساخته می شوند. به هر حال مواد مورد بحث را به شیوه های متعددی می توان طبقه بندی کرد. مثلاً اگر آنها را به طبیعی، نیمه طبیعی، نیمه مصنوعی و مصنوعی گروه بندی کنیم، یا از نظر تاریخ کشت آشنایی بشر با آنها و یا کشف و ساخت آنها دسته بندی کنیم و یا در دو گروه، یعنی گروه مواد مخدری که مصرف پزشکی دارد یا مواد مخدری که مصرف پزشکی ندارد، دسته بندی شوند، همه درست بوده،ولی در عین حال هیچیک طبقه بندی یا تعریفی جامع و مانع نمی باشد. اگر چه متخصصین، طبقه بندیهایی از جنبه های علمی و تجربی ارائه داده اند، ولی بهترین نوع گروه بندی طی سالهای اخیر، طبقه بندی مواد به کند کننده،تحریک کننده و توهم زا هاست که تا اندازه زیادی در مجامع بین المللی پذیرفته شده است. در این طبقه بندی با توجه به شباهت ساختمانی مواد با انتقال دهنده های عصبی درون مغز سعی گردید. تا هرماده در طبقه ای خاص جای داده شود. انجمن روانپزشکی آمریکا(1374)،فهرست موادی که ممکن است مورد سوء مصرف قرار گیرد و یا مصرف پی در پی آنها به اعتیاد منجر شود را در 11 گروه معرفی نموده است:1)الکل2)آمفتامینها (گاهی تقویت کننده های دستگاه سمپاتیک نیز ذکر می شود،3) کافئین،4) حشیش،5)کوکائین، 6)توهم زا ها،7) مواد استنشاقی،8)نیکوتین،9)مواد افیونی،10)فن سیکلیدین یا PCP،11)تسکین دهنده ها،خواب آورها و ضد اضطرابها (ج1،ص 323). این یازده ماده بر اساس طبقه بندی فوق الذکر در یکی از سه دسته مواد قرار می گیرند:1)کند کننده ها،شامل،الکل،باربیتوراتها و خواب آورها، مواد استشاقی و مواد افیونی،2)تحریک کننده ها، شامل کافئین، نیکوتین، آمفتامین و کوکائین، 3)توهم زا ها، شامل LSD،شاهدانه هندی و PCP (اسدارد، 1998،ص 220).
گروه اول :کند کننده ها : این مواد عموماً از فعالیت دستگاه عصبی جلوگیری کرده،احساس تنش و اضطراب را کاهش داده و واکنشهای حرکتی و جریانهای شناختی را به تاخیر می اندازد. سوء مصرف طولانی هر یک از مواد این طبقه قادر است فرد را معتاد نموده،آسیب های جسمانی و روانی جبران ناپذیری بجای بگذارد. چنانچه این مواد توسط مادران باردار در دوران بارداری مصرف شود، ممکن است منجر به آثار جبران ناپذیری بر جنین در حال رشد شده،عقب ماندگی بعد از تولد را بهمراه داشته باشد (پاپالیا و وندکانس3،1992؛چارلس ورت4،1996).
این دسته از مواد شامل الکل، باربیتوراتها و خواب آورها، مواد استنشاقی و مواد افیونی می شود. در زیر هر یک را به اختصار توضیح خواهیم داد.
1- الکل
الکل برای هزاران سال مورد مصرف و سوء مصرف بشر قرار گرفته است. حتی رومیان باستان در برابر رانندگی حین مستی قوانین و مقرراتی را وضع کرده بودند (وایت لوک5،1987). امروزه در بسیاری از کشورهای اروپایی و امریکایی،فردی با سطح خونی الکل 1/0 درصد بعنوان فردی که از لحاظ قانونی مست تلقی می شود، در نظر گرفته می شود. رانندگی در حین مستی، به این لحاظ خطرناک است که موجب تحریفات ادراکی، ناهماهنگی حرکتی و داوری مختلف می شود. الکل اثرات خود را از طریق افزایش اثربخشی کابا (یکی از انتقال دهنده های عصبی مغز) که موجب بازداری انتقال عصبی در مغز می شود. اعمال می کند(نستروس6،1980). به همین دلیل داروهایی که موجب بازداری الکل از تحریک گیرنده های محابا می شود،امید می رود که برای درمان الکلیسم مفید واقع شود (کولاتا7،1986). زمانی که معده انسان پراست،سرعت وارد شدن الکل به جریان خون کند می شود. از آنجائکه یک شخص معین در حدود یک انس الکل می تواند در هر ساعت سوخت و ساز کند،فردی که با سرعتی بیش از این اقدام به نوشیدن کند،باعث می شود تا علایم مستی وی بروز کند. بطور معمول مردان نسبت به زنان از لحاظ جسمی و بدنی،با سرعت بیشتری الکل وارد شده و به بدن خود را سوخت و ساز می کنند، بهمین دلیل میزان مشابه الکل در زنان علایم مستی بیشتری را بهمراه می آورد(فرزا و همکاران8،1990). الکل فعالیت مغزی را که بطور عادی باعث بازداری رفتارهای اجتماعی نظیر روابط جنسی،پرخاشگری،و…می شود را کاهش می دهد (استیلی و همکاران9،1985). همین امر باعث شده تا افرادی که از توانانیی الکل در رفع بازداریهای اجتماعی آگاه هستند،این ماده را بعنوان پوزش و معذرت خواهی برای رفتارهای ناشایست اجتماعی خود معرفی می کنند. الکل همچنین اضطراب و افسردگی را کاهش می دهد و باعث تقویت پندار فرد از خود از طریق کاهش آگاهی فرد از یادمانهای رنج آور می شود.(استیلی و جوزف10،1990).
2- باربیتوراتها و خواب آورها
داروهای باربیتورات از اسید باربیتوریک مشتق می شوند. از آنجائیکه باربیتوراتها و خواب آورها (نظیر بنزودیانرپسیها) اثراتی شبیه الکل بوجود می آورند، به الکل جامعه هم موسوم هستند. باربیتوراتها نیز مانند الکل از طریق تحریک گیرنده های گابا وارد عمل می شوند (یو وهو11،1990). سکونال که یکی از داروهای این طبقه است، از آنجایی که سریع باعث خواب آلودگی می شود، بعنوان قرص خواب مورد استفاده قرار می گیرد. پنتوتال یکی دیگر از داروهای این دسته،بعنوان یک بی حس کننده عمومی در جراحی مورد استفاده قرار می گیرد. از آنجائیکه مقادیر مصرف خفیف پنتوتال،حالت شبه مستی القاء می کند،یعنی حالتی از بازداری زدایی که فرد تحت آن،خواهان ابراز افکار و احساسات خصوصی خود است، در بین عوامل،مشهور به "سرم حقیقت" است،اگر چه تضمینی برای صحت آنچه فرد بیان می دارد،وجود ندارد. یکی از داروهای این دسته (باربیتوراتها ) که معمولاً مورد سوء مصرف قرار می گیرد، متاکوالون (کوالود) است.
3- مواد استنشاقی
یکی از ابزارهای قدیمی القاء حالات تغییر یافته هشیاری، مصرف استنشاقی (شامل اثر لکروفروم واکسید نقره و….) است. این مواد بصورت گاز یا بخار متصاعد شده از مواد جذب می شود. مواد استنشاقی بطور مشخص مثل الکل عمل می کند، یعنی ابتدا باعث رها شدن از بازداریها می شود و سپس موجب آرامش و خواب می شود (میلروگولد12،1990).در قرن نوزدهم،اثرات تغییر دهنده هشیاری مواد استنشاقی برای بسیاری از هنر پیشه ها، نویسندگان و روشنفکران شناخته شده بود، ویلیام جیمز13 که یکی از روانشناسان معروف است،اکسید نقره را برای ایجاد حالت تغییر یافته هشیاری که امیدوار بود او را به بینشهای فلسفی در باره معنای زندگی نائل کند، مصرف نمود. نیترات نقره همان ماده ای است که در واقع در دندانپزشکی نیز گاهی برای ایجاد حالات تغییر یافته هشیاری هنگام کار روی دندان استفاده می شود. دسته ای از این مواد اثرات خود را از طریق آزاد سازی مستقیم اندروفینها (مواد افیونی درونی زا) و گیرنده های مواد افیونی درون زا اعمال می کنند که تا اندازه ای نیز موجب بی حسی می شوند(گیل من14،1986).
4- مواد افیونی
گیاه خشخاش، منبع اصلی مواد افیونی است که شامل مورفین، هروئین،تریاک، و کودئین است. مواد افیونی در زمانهای قدیم نیز به واسطه تاثیرات درد زدایی و سرخوشی آور شناخته شده بوده است. لوحه های گلی سومریان که از حدود 4000 سال قبل از میلاد بدست آمده،گیاه خشخاش را بعنوان گیاه شادی معرفی نموده اند (ویت لاک،1987). هنرپیشه ها و نویسندگان در قرن نوزدهم این ماده را برای ایجاد حالات تغییر یافته هشیاری مورد استفاده قرار می داده اند. البته در همین زمان بر تاثیرات دردزدایی مواد افیونی تکیه بسیاری نیز شده است. در این قرن پزشکان و داروسازان ترکیبی از تریاک و الکل که به "لارانوم"موسوم بود را برای برخی از مشکلات جسمی و روانی تجویز می کردند. این ماده علیرغم اینکه باعث کاهش درد می گشته، ولی بهیچ عنوان قادر به درمان هیچ یک از این مشکلات نبوده است. از آنجائیکه مصرف لادانوم بسادگی می توانست باعث بیش مصرفی کشنده شود، یکی از داروهایی بوده که برای ارتکاب خودکشی در انگلستان قرن نوزدهم استفاده می شده است (کلارک15،1985).
اما مورفین که ماده فعال اصلی افیون محسوب می شود،برای کاهش ناشی از جراحات در طول قرن نوزدهم و بیستم مورد استفاده قرار می گرفته است. نام مورفین از نام خدای رویاهای یونان گرفته شده است. این نام به دلیل حالات خواب آلودگی و کند کنندگی این ماده بر آن نهاده شده است (جولین16،1981). در سال 1989،دانشمندان، دارویی بسیار قوی تر،یعنی هروئین را افیون ساختند. در واقع هروئین با امید به اینکه قادر است، اعتیاد به تریاک و افیون را درمان کند، ساخته شده،ولی بزودی دانشمندان پی بردند که این دارو نیز یک ماده بسیار قوی و اعتیاد آورتر است. در اوایل قرن بیستم،بسیاری از مردمان ملتهای مختلف بویژه آمریکا و اروپا به این ماده وابسته شدند،به ترتیبی که در سرتاسر اروپا و امریکا بتدریج قوانینی برای بازداری از مصارف غیر پزشکی آن گذرانده شد. امروزه، مورفین،کدئین و ماده افیونی مصنوعی بنام دمرول بطور معمول برای کنترل دردهای شدید تجویز می شود. تاثیرات سرخوشی آور و دردزدای مواد افیونی بدلیل بازدارندگی گیرنده های اندروفینی مغز است که موجب مسدود کردن تکانه های درد و تحریک مراکز لذت مغز می شود.(لونتال17،1988).
ب- تحریک کننده ها
این طبقه از مواد هشیاری و برانگیختگی کلی را افزایش می دهد و در بسیاری از موارد منجر به کاهش احساس خستگی و ضعف می شوند. مصرف بلند مدت آنها، علیرغم اینکه در ابتدا ممکن است با افسردگی، خستگی و ضعف جسمانی مبارزه کنند،ولی به مرور اثربخشی خود را از دست داده، فرد را از لحاظ جسمانی و روانی آسیب پذیر می کند. بر اساس تحقیقات گزارش شده، مصرف کوکائین توسط مادران باردار،ممکن است نوزادان آنها را پس از تولد، برای سالیان سال با مشکلات جدی مواجه کند. نیکوتین و کافئین نیز که در این طبقه قرار می گیرند،نسبت به مواد دیگر مثل آمفتامین، ضعیف تر هستند،ولی مصرف بی رویه آنها نیز می تواند فرد را با مشکلات جدی مواجه سازد (اتکینون و همکاران،1378،ج1). چهار ماده اصلی این طبقه،کوکائین، آمفتامین، کافئین و نیکوتین هستند.
1- کوکائین
کوکائین از برگهای گیاه کوی که بومی آمریکایی جنوبی است گرفته می شود. این ماده قادر است تا اندازه موجب افزایش اطمینان فرد به خود شده و سرخوشی قابل توجهی ایجاد نماید. این ماده معمولاً از طریق خرناس کشیدن پودر کوکائین از دماغ،کشیدن آن بصورت کریستال در قالب کراک و یا از طریق تزریقات مصرف می شود. البته کوکائین تا پیش از سالهای 1980 نیز شناخته شده بود. اقوامی از مکزیک و امریکای جنوبی برای 5000 سال این ماده را برای ایجاد احساسات سرخوشی آور و رفع خستگی مصرف می کرده اند. کوکائین اثرات خود را از طریق بازداری باز جذب نوراپی نفرین توسط نورونهایی که این انتقال دهنده را مورد استفاده قرار می دهند وارد عمل می شود(ون دیک و بیک18،1982). این ماده توسط افراد سرشناس زیادی در طول تاریخ برای اثرات تحریک کننده آن مورد مصرف قرار گرفته است. با اینحال کوکائین قادر است بر فرد مصرف کننده،تاثیرات مخربی بر جای می گذارد. بویژه این ماده درمواردی قادر به ایجاد حالات پارانویا و توهم است.
2- آمفتامینها
آمفتامین ها، داروهای محرک مصنوعی هستند که بطور عموم آنها را با نام سرعت می شناسند. این ماده بسیار قوی تر از کافئین و نیکوتین است. آمفتامین ها که شامل بنزدرین، دکسدرین ومتدرین است،اثرات خود را از طریق تحریک گیرنده های نوراپی نفرین و دوپامین اعمال می کنند. آمفتامینها بدلیل تاثیرات اتساع دهنده بر روی مسیرهای تنفسی (بویژه بنزدرین)،در آغاز برای درمان بیماری آسم مورد استفاده قرار گرفته است. دردهه 1930، رانندگان کامیون، به این یافته نائل آمدند که آمفتامین ها می تواند به آنها برای بیدار ماندن متوالی کمک کند.در طول جنگ جهانی دوم نی زسربازان آمفتامینها را برای رفع خستگی مصرف می نمودند. دهه های بعد از آن سالها نیز دانشجویان برای بیدار ماندن در هنگام امتحانات پایانی خود این داروها را مصرف می کردند. بدلیل اینکه آمفتامینها همچنین باعث فرونشانی اشتها می شوند و نرخ سوخت و ساز پایه را نیز افزایش می دهند،بطور معمول در نقاطی از جهان بعنوان قرص رژیمی مورد استفاده قرار می گرفته و می گیرند. اما مصرف کنندگان مزمن همچنین ممکن است،روان پریشی آمفتامین را تجربه کنند که دارای بدگمانی وسیع و گاهی اوقات پاسخهای خشونت بار به تهدید های تصوری هستند. این علائم، بطور اتفاقی،شبیه علایم اسکیزوفرنی پارانویا هستند (کوکی نیدیز و آنیسمان19،1980).
3- نیکوتین
نیکوتین ماده فعال و موثر موجود در گیاه تنباکو از طریق گیرنده های نیکوتینی استیل کولین وارد عمل می شود(کدارک،1987) که ممکن است کارایی پردازش اطلاعات در مغز را افزایش دهد (واربرتون وس نز20،1984). از آنجائیکه تاثیرات اولیه نیکوتین شبیه کی داروی تحریک کننده است و اثرات بعدی آن نیز شبیه یک داروی کند کننده، مصرف کنندگان سیگار،نحوه مصرف خود را برای دستیابی به سطح مطلوب برانگیختگی تنظیم می کنند. بطور معمول در گاهی مواقع افراد مصرف کننده سیگار ممکن است، برای کاهش سطح اضطراب خود اقدام به مصرف کنند ولی بهرحال تاثیرات این ماده نیز شبیه دیگر مواد، تا اندازه ای به نحوه تصور و باور افراد بستگی دارد. این ماده در مجموع قادر است وابستگی روانی و فیزیولوژیکی در افراد ایجاد کند. همچنین مشکلات عدیده جسمی مانند مشکلات قلبی و عروقی،تنفسی و…. بسیار شایع است (اسدارو21،1998).
4- کافئین
در بسیاری از نقاط جهان، مردمان زیادی هستند که بسختی می توانند یک روز را بدون نوشیدن قهوه پشت سر بگذارند. کافئین در محصولات زیادی نظیر قهوه، چای،شکلات،قرصهای سرماخوردگی، قرصهای رژیمی یافت می شود. تاثیرات تغییر دهنده ذهنی و روانی کافئین این ماده را برای قرنها برای نسلهای متمادی مشهور ساخته است. در اروپای قرن نوزدهم، هنرپیشگان،نویسندگان و فیلسوفان، در قهوه خانه ها برای در میان نهادن نظرات خود تحت تاثیر تحریکات قهوه گرد هم می آمدند. امروزه،کافئین، ابزار مهمی برای حفظ هوشیاری ذهنی است. اما حائز اهمیت است که متذکر شویم که این باور که یک فنجان قهوه می تواند باعث شود تا یک فرد مست بدون خطر تا رسیدن به منزل رانندگی کند، امر خطرناکی است (فورین و نیکاسترو22،1988).
علاوه بر این اثرات کافئین با میزان مصرف آن تفاوت می کند. کافئین در مقادیر مصرف پایین، باعث بهبود تمرکز و توجه میشود،اما در مقادیر مصرف بالا هر دوی این پدیده ها ( توجه و تمرکز ) را با اختلال مواجه می سازد ( بولتون و نال23، 1981 ). همچنین توانایی کافئین در افزایش برانگیختگی ذهنی و روانی، ممکن است به خواب رفتن را با دشواری مواجه سازد (روزنتال و همکاران24، 1991 ). مصرف افراطی کافئین، می تواند موجب مشخصه هایی نظیر برانگیختگی، بیخوابی و اضطراب شدید، شود. دانشجویان کالجی که علائم کافئین گرایی را بروز می دهند، دارای عملکرد تحصیلی ضعیف و تمایل افراطی نسبت به کافئین نشان می دهند (گیلاند و آندرس25،1981 ).
ج _ توهم زاها
به این گروه از مواد، داروهای روان پریشی زا گفته می شود، زیرا علاوه بر ایجاد توهمات، موجب قطع تماس فرد با واقعیت و بسط وگسترش هشیاری نیز می شوند. این گروه از مواد، اگر چه ابتدا برخی مصارف داشته، ولی در حال حاضر بواسطه خطراتی که برای سلامتی افراد دارند، فاقد هر گونه کاربرد طبی و درمانی می باشند. از این دسته، PCP (فن سیکلیدین ) و LSD (لاسیرجیک اسید دی اتیل آمینه) دارای منشاء شیمیایی و مکالین و پسیلوسیبین و ماری جوانا، دارای منشاء گیاهی می باشند. از مواد این گروه، LSD ماده بسیار قوی است که می تواند اثرات فیزیولوژیک و روانی عمیقی ایجاد کند، البته تا کنون هیچ گونه گزارش مبنی بر مرگ در اثر مصرف LSD گزارش نشده، ولی سوء مصرف طولانی مدت ماری جوانا و حشیش، می تواند فرد را با مشکلات ریوی حاد مواجه کند ( اصول طب داخلی هارلیون،1377 ) از این گروه موارد، مباحثی در مورد فن سیکلیدین (PCP )، پسیلوپسین، مکلین،LSD وحشیش و ماری جوانا در زیر ارائه شده است.
1- فن سیکلیدین
فن سیکلیدین یک توهم زا با خواص بی حس کنندگی است که سه دهه اخیر شاهد افزایش مصرف آن در سطح جهان هستیم (اسدارو،1998). این ماده احساساتی نظیر ترس و شخصیت زدایی که گاهی هم به اعمال خشونت باز منجر می شود، پدید می آورد(جولین26،1981). مطالعات صورت گرفته بر روی افراد داوطلب، مصرف کنندگان غیر قانونی، مشخص ساخته که مقادیر مصرف بالای PCP،موجب کرختی گیجی و فقدان توازن بدنی و جسمی وعلایمی از اسکیزوفرنی پارانوئید می شود. وقتی که فرد مصرف کننده در یک موقعیت اجتماعی قرار می گیرد. برخی از آزمودنیها، تحریک پذیر، خشن ومشاجره گر می شوند(پرادان27،1984). البته دخالت PCP و مصرف آن در انجام اعمال خشونت بارکماکان سوال است. ولی مواردی وجود دارد که مصرف PCP و دیگر مواد بطور همزمان (مثل الکل) موجب رفتار خشونت بار می شود. در چنین شرایطی تعیین اینکه کدامیک از مواد موجب چنین خشونت و بدرفتاری شده دشوار است (برچر و همکاران28،1988).
2- پسیلوسیبین
در برخی از فرهنگها و اقوام به مواد توهم برای دستیابی به حالات هشیاری تغییر یافته اسطوره گونه تکیه می شود. بومیان آمریکای مرکزی نوعی قارچ جادویی که حاوی ماده توهم زای پسیلوسیبین است را در آئینهای عبادی و مذهبی و الهام گیری در کارهای هنری مورد مصرف قرار می دهند(مک گوایر29، 1982). البته این دارو در آمریکایی جنوبی نیز امروزه شناخته شده است. در یک زمینه یابی که بر روی بیش از 1000 دانشجوی کالج صورت گرفته، نتایج نشان داد که 17 درصد آنها مصرف توهم زاها را گزارش نموده اند، که از این میان 85 درصد مصرف پسیلوسیبین را گزارش نموده و بیش از 5 درصد هم فقط پسیلوسین مصرف کرده بودند (تامسپون و همکاران30،1985). بطور آشکار، قارچهای توهم زا، دارای انتخابی کسانی است که فقط یک نوع ماده یا داروی روان گردان را مصرف می کنند.
3- مکالین
طی قرنها،آمریکائیان بومی در جنوب غربی این قاره، گیاه کاکتوس پسوت که حاوی ماده توهم زای مکالین است را در مراسم عبادی و مذهبی خود مصرف می نموده اند. مکالین از طریق عمل بر روی گیرنده های سروتونین عمل می کند(وینگ،تایسون وگیر31،1990).
در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، سرخپوستان وینه باکو32 در بنراسکا،آئین مذهبی پیوست را به اجرا در می آورند. و از این طریق از مصرف الکل در بین اهالی قوم و طایفه خود جلوگیری می کردند(هیل33، 1990). این امر نشان می دهد که چگونه عقیده مجاز بودن یا غیر مجاز بودن یک ماده از یک فرهنگ به فرهنگی دیگر تغییر می کند. امروزه اعضای کلیسای بومیان آمریکا،کماکان، پیوست را در مراسم مذهبی و عبادی خود مصرف می کنند(دی34،1983).
4- LSD
در سال 1943،آلبرت هافمن، یک شیمیدان سوئیسی، بطور اتفاقی، میزان اندکی از ماده شیمیایی لاسیرجیک اسید دی اتیل آمینه (LSD) را استفاده نمود. اواین ماده را از قارچی بنامی ارگوت، که در دانه جاوادار (گندم سیاه یا قرمز ) مرطوب یافت می شود،جدا ساخت. او در اثر این تجربه، احساسات غریبی را تجربه کرده،LSD مانند مکالین، اثرات خود را از طریق اشتغال گیرنده های سروتونین در مغز اعمال می کند(چاکوبر35،1987). LSD در دهه 1960، با نام اسید معروفیت یافته بود (هلیگارد،1987). مقدار مصرف LSD در یکبار مصرف موجب سفر می شود که تا هشت ساعت ادامه می یابد و شامل توهمات دیداری، از قبیل الگوهای در حال تغییر و رودار رنگها، تغییر شکل اشیاء و تحریف در اندازه های بخشهای مختلف بدن، می باشد. حتی جابجایی حسی (ینشتزیا) نیز ممکن است بوقوع بپیوندد. افرادی جابجایی حسی را تجربه می کنند، یک تجربه حسی را با تجربه حسی دیگر جابجایی می کنند (مثلا ممکن است متنهای موسیقی را ببینند). بنابراین برخی از اشخاص در سفر ناشی از LSD،زمانی که به موزیک گوش می دهند ممکن است گزارش کنند که نتها را به رنگهای مختلف می بینند. مصرف کنندگان همچنین احساس بی زمانی را گزارش می دهند و احساس پیوستگی کامل با جهان هستی و زمان همراه با بینشهای اسطوره ای درباره معنای زندگی ). اثرات LSD تا اندازه ای نیرومند است که مصرف کننده ممکن است یک "سفربد"را تجربه کند. در سفر بد، تغییرات در هشیاری آنچنان اختلال آفرین است که موجب احساس وحشت و وحشتزدگی می شود.البته حالات روانی، انتظارات مصرف کننده و موقعیتی که در آن دارو یا ماده مصرف می شود، مهم هستند. برای مثال افرادی دارای شخصیتهای بی ثبات،کسانی که قادر نیستند بیان کنند که از این ماده چه انتظاری دارند و کسانی که در موقعیتهای فشار آور قرار دارند، بیشتر احتمال دارد که سفربد را تجربه کنند (مک ویلیامز و تونل36،1974).
4- حشیش و ماری جوانا
توهم زای دارای بیشترین مصرف کننده، دارویی است بنام تتراهیدروکانابینول (THC) که دارویی است برگرفته شده از گیاه شاهدانه بنام کانابیس ساتیوا. در حالی که الیاف گیاه شاهدانه برای ساخت کمند و طناب مورد استفاده قرار می گردد، شاهدانه به خاطر دو محصول دیگر، یعنی ماری جوانا و حشیش نیز بخوبی شناخته شده است. این دو ماده اغلب توسط افراد برای ایجاد حالات تغییر یافته هشیاری مورد مصرف قرار می گیرند. ماری جوانا ترکیبی از شاخه ها، برگها و گلهای گیاه است و حشیش نیز جمع این گیاه نیز محسوب می شود. ماری جوانا طی هزاران سال برای درد زدایی مصرف شده است (جولین،1981). در قرن نوزدهم، ماری جوانا درمانی متداول برای سردرد،دندان درد،و معده درد بوده است (ویت لاک،1987).امروزه بیشترین مصرف کنندگان ماری جوانا، این ماده را برای خواص آن در تغییر حالات هشیاری مصرف می کنند. بطور متوسط ماری جوانا، باعث احساس کند شدن گذر زمان، و باعث پدید آیی تجارب حسی عین ،از قبیل جذاب تر شدن موسیقی و زنده و درخشنده تر شدن رنگها می شود. مقادیر بالای این ماده موجب توهمات بینایی شود (در برخی موارد اشکال اشیاء بنظر می رسد که تغییر نموده است). در سال 1937 در ایالات متحده بدلیل نقش مشکوک آن در ایجاد رفتارهای جنسی خطرناک و پرخاشگری غیر قانونی اعلام شده است. البته احتمالاُ این ماده از طریق اثرات دارو نما موجب بازداری زدایی از سائق جنبشی می شود (پارول و فولر37، 1983). تحقیقات ثابت نموده که مقادیر کم ،متوسط و زیاد حشیش یا ماری جوانا قادر به ایجاد پرخاشگری نیست (میرزکاف و تیلویر38،1985). در یکی از این تحقیقات، افرادی که مقادیر مصرف متوسط بالایی را دریافت کرده بودند در تکلیف زمانی واکنش رقابتی پرخاشگری کمتری را به نمایش گذاشته اند، نسبت به کسانی که مقادیر مصرف اندکی داشتند. بنابراین در واقع حتی ممکن است ماری جوانا و حشیش پرخاشگری را بازداری کند. ماری جوانا در مجموع هماهنگی، ردیابی چشمی و دیداری و گوش بزنگی در کوچه و خیابان را دچار اشکال و اختلال می کند(موسکوتیز39، 1985) و همچنین ماری جوانا، حافظه را در اثر تاثیر THC بر نرونهای استیل کولین که خاطرات را پردازش می کنند، دچار اختلال می نماید (میلر و برانکونیز40،1983).
علل سوء مصرف مواد
بر اساس درسنامه روانپزشکی آکسفورد(گلدر و همکاران، 1998 ) ، علت واحدی برای وابستگی به مواد وجود ندارد. معمولا عقیده بر این است که سه عامل حائز اهمیت هستند: قابلیت وصول واد، شخصیت آسیب پذیر، و محیط اجتماعی. پس از تثبیت مصرف مداو مواد، عوامل فارموکولوژیک نیز نقشی در تغیین سوء مصرف و وابستگی می توانند داشته باشند. مطالعات سبب شناسی سوء مصرف مواد، به غیر از الکل، هنوز در مراحل اولیه است. به طور مثال، مشخص نیست که آیا عوامل خطر مشابهی پیش بینی کننده سوء مصرف طیفی از مواد، از جمله الکل است یا مکانیسم هایی که سبب می شود برخی از افراد به سوء مصرف مواد خاصی اقدام کنند ، ویژگیهای خاصی دارند.
الف – قابلیت وصول مواد
افراد به سه طریق ممکن است به مواد وابستگی پیدا کنند. طریق اول، مصرف داروی نسخه شده توسط پزشک است. در اوایل قرن بیستم قسمت عمده وابستگی های معمول به مواد افیونی و باربیتوراتها از طریق تجویز پزشک ایجاد گردیده بود. امروزه وابستگی به نبزودیازپین ها تا حد زیادی به این طریق حاصل می شود. راه دوم مصرف داروهایی است که قانونا می تواند بدون نسخه تهیه کرد. در قرن نوزدهم قسمت عمده وابستگی به مواد افیونی از مصرف آزادانه داروهای حاوی مرفین پدید آمد(وابستگی به الکل نیز از این طریق حاصل می شود) . راه سوم، مصرف داروهایی است که فقط از بازار قاچاق به طور غیر قانونی قابل وصول است( داروهای خیابانی).
ب – عوامل شخصیتی
بسیاری از سوء مصرف کنندگاه مواد، به خصوص جوانانی که از داروهای نسخه نشده استفاده می کنند، احتمالا قبل از شروع سوء مصرف به درجاتی از آسیب پذیری شخصیت مبتلا بوده اند. غالبا، به نظر می رسد که آنها توان مقابله با چالش های روزمره زندگی را ندارند، احساسات آنها بی ثبات است و به طور مداوم از جامعه و اولیای امور انتقاد می کنند که این نگرش به صورت سابقه تحصیلی ضعیف، مدرسه گریزی، یا بزهکاری تظاهر می کند.
صفاتی نظیر هیجان طلبی، و تکانشگری هم در سوء مصرف کنندگان مواد شایع است. بسیاری از کسانی که به سوء مصرف مواد مبتلا هستند از افسردگی، و اضطراب شاکی هستند، معهذا معلوم نسیت این علایم علت وابستگی به مواد است یا معلول آن. برخی از افراد سابقه اختلال روانی و شخصیتی در خانوداده خود داشته اند. گروههای بستری جوانان سوء مصرف کننده مواد ، ممکن است الگوهای خانوادگی مختل یا سطوح بالای سوء رفتار جنسی و سوء مصرف مواد توسط والدین را گزارش دهند ( مالتزمن و شوایگر، 1991 ). در چنین افرادی شیوع اختلال شخصیت ضد اجتماعی که یکی از عوامل خطرساز تمام انواع سوء مصرف مواد است، بالا است( استابناو، 1992 ). معهذا، بسیاری از افرادی که مبتلا به اختلال سوء مصرف مواد می شوند هیچ کدام از ویژگیهای مذکور را ندارند.
ج – محیط اجتماعی
خطر سوء مصرف مواد در جوامعی بالا است که به نوعی در برابر مصرف مواد سهل انگارند. در گروههای همسالان ممکن است جوان برای مصرف مواد با هدف کسب شان و قابلیت، تحت فشار اجتماعی قرار گیرد. قرائنی وجود دارد که توسط آنها می توان مصرف مواد توسط افراد را پیش بینی کرد( سادی، 1992 ). همچنین رابطه ای بین سوء مصرف مواد و شاخص های محرومیت اجتماعی نظیر بیکاری و بی خانمانی وجود دارد( هامر، مدینا و مورا، 1992 ).
نوجوانان و مصرف مواد مخدر
دلایل مصرف مواد مخدر در نواجوانان بسیار متنوع است. مطالعه ای که در سالهای 1983 و 1984 صورت گرفت دلایل مصرف مواد را در نوجوانان دبیرستانی بررسی کرد. بیشتر پاسخها به سوالات مربوط به علت مصرف مواد به این صورت بود که به این دلیل مواد مصرف می کنم تا : اوقات خوبی را با دوستانم سپری کنم( 65درصد)، آنرا امتحان کنم(54 درصد) احساس خوبی پیدا کنم(49 درصد) و ناراحتی ام را کاهش دهم(41 درصد)( چازلزاف لوینتال، 1996 ).
یکی از دلایل روی آوردن نوجوانان به مواد مخدر صرفا این است که مواد مخدر در دسترس است. 75 تا 98 درصد نوجوانان مصرف کننده اکثر مواد مخدر ( جز ال اس دی، هروئین و دیگر مواد افیونی) اظهار داشته اند که می توانند به سهولت آن مواد را به دست بیاورند(جانستون و دیگران، 1981 ) نوجوانان طبعا نسبت به دنیای رو به گسترش که در ان زندگی می کنند کنجکاوترند و بیش از بزرگسالان به رفتارهای پرخطر اقدام می کنند. احتمالا دلیل آنها برای انجام چنین کاری بعضا آن است که شجاعت و حس ماجراجویی خودشتان را به اثبات برسانند( و نشان دهند که بچه نیستند). تا اندازه ای هم دلیل تهور آنها این است که دست کم در آغاز اعتماد ندارند که ممکن است از این طریق به مصیبتی گرفتار آیند (کانجر، 1979).
فشار دوستان و همسالان
دوستان نیز نقش مهمی در گرایش نوجوانان به مصرف مواد مخدر ایفا می کنند( بروک و دیگران، 1980؛ برونزویک و بویل، 1979). در واقع می توان به یقین پیش بینی کرد که در صورتی که دوستان فرد نوجوانی و به ویژه نزدیکترین دوست آن فرد مواد مخدرمصرف کنند، خود آن فرد نیز به مصرف چنین موادی روی خواهد آورد( جسور و جسور، 1977؛ کاندل، 1978، 1980). به گفته یک نوجوان پانزده ساله" همسن و سالهای من گاه برای آنکه از گروهی طرد نشوند از اعضای آن گروه تقلید می کنند. هدف آنها خوش گذرانی است اما بعدا وضع غیر قابل کنترل می شود" (گالوپ، 1977).
طغیان علیه والدین
به نظر می رسد که مصرف جدی مواد مخدر در نوجوانان تا اندازه زیادی بستگی به روابط آنها با والدینشان دارد. در فرزندان والدینی که دارای روحیه دمکراتیک، احترام آمیز و پذیرا باشند( به ویژه آنهایی که ارزش سنتی را پاس می دارند) و امکان رشد تدریجی استقلال در فرزندان خود را فراهم می آورند، خطر اعتیاد عموما کم است. در فرزندان والدینی که رابطه محبت آمیز داشته اند ولی نسبت به فرزندان خود بی توجه بوده اند( یعنی به صورتی مفرط متساهل بوده اند) و یا از سوی دیگر، رفتاری اقتدار آمیز و خصمانه داشته اند، خطر مصرف مواد مخدر بیشتر است. به گفته یک زن 17 ساله " من درگیر مصرف مواد مخدر شدم، زیرا تصمیم داشتم در مقابل پدرم ایستادگی کنم چون او هیچ وقت اجازه نمی داد آنچه را که من دوست داشتم انجام دهم. من تا همین امسال اجازه معاشرت با هیچ کس را نداشتم و این بسیار ناراحت کننده بود و برای گریز از این وضع به مواد مخدر روی آوردم" ( کونوپکا، 1976).
گریز از ناملایمات زندگی
از دیگر دلایلی که باعث می شود تا نوجوانان به مصرف مواد مخدر روی آورند، کوشش برای گریز از تنشها و فشارهای زندگی و کسالت و بی حوصلگی است ( کانجر و پیترسن، 1984؛ گالوپ، 1997) . اگر مصرف مواد مخدر برای گریز از وظایف و تعهدات دوان نوجوانی، یعنی فراگیری شیوه برخورد با فشارها و کسب مهارتهای اداراکی، اجتماعی و حرفه ای صورت بگیرد، مانع پیدایش توانایی های لازم در نوجوانان معتاد برای مواجعه با مسائل دوان بزرگسالی می شود.
آشفتگی عاطفی
در مورد گروهی دیگر از نوجوانان، به ویژه کسانی که انواع گوناگونی از مواد مخدر را استعمال می کنند، وابستگی به مواد مخدر احتمالا مبین آشفتگی های عاطفی است. در چنین مواردی، به منظور یافتن علل مشکلات نوجوان معتاد باید به آشفتگی های موجود در روابط خانوادگی وی در طی دوران رشد مراجعه کرد( بروک و دیگران، 1980؛ کاندل، 1980) در مراکز درمانی و مراکز تربیتی سوء مصرف کنندگان الکل و مواد مخدر ، هم کازمندان آن مرکز و هم خود معتادان در حال بهبود، بر احساس نوجوانان معتاد نسبت به بی اعتنایی و بی توجهی والدین، عدم پذیرش از جانب دوستان، انزوای عاطفی، احساس حقارت و نیاز نوجوانان به منظور پنهان کردن این احساس از طریق خونسردی ظاهری، به عنوان عوامل عمده در گرایش به مواد مخدر می توان اشاره کرد( کانجر، 1979).
برخی از نوجوانانی که از پیش از بلوغ به مصرف مداوم الکل و مواد مخدر روی آورده اند ، اظهار می دارند که برا ی موجهه با احساس اضطراب ، بی حوصلگی، افسردگی، ترس از شکست و بی هدف بودن در زندگی راه دیگری جز مصرف کردن مواد مخدر نمی شناسند. قابل توجه است که هدف عمده یک از برنامه های درمانی، گذشته از آموزش دادن به نوجونان برای مواجهه با دشواری ها و ایجاد روابط صمیمانه با دوستان، این بود که به آنها بیاموزن چگونه بدون مصرف مواد مخدر شاد و خوشحال بود(کانجر و پیترسون، 1984).
بیگانگی یا طرد شدگی
در برخی موارد مصرف مواد مخدر به وسیله نوجوان حاکی از احساس بیگانگی و در نتیجه گرایش درونی به دنیای مشخصی است که با مصرف مواد حاصل می شود( براون41، 1976؛ پیتل و میلر42، 1976). بسیاری از نوجوانان با نومیدی به آینده می نگرند. این گونه جوانان در واکنش به بیماری های جسمانی، تبعیض نژادی، اقتصادی، اجتماعی، شرایط دشوار زندگی و در هم ریختگی محیط اجتماعی و خانوادگی خودشان، هر گونه کوشش برای یافتن معنی و احساس هویت را به کلی کنار می گذارند و به دنیای فراموشی و بی خبری مواد مخدر و بنا به گفته نوجوانی معتاد به مرگ موقتی و زندگی بی درد پناه می برند( لوس43، 1970).
خلاصه آنکه نوجوانان به دلایل گوناگون به مواد مخدر روی می آورند و عوامل گوناگونی هم، نتایج گوناگون به بار می آورد. مصرف مواد مخدر ممکن است موجب غفلت و بی خبری یا گریزی موقت از مشکلات و یا حتی در موارد مثبت، احساس درک بهتر زیبایی های جهانی شود( یاسایی، 1368).
بر اساس شواهدی که در دست است نمی توان گفت که مصرف مواد مخدر موجب پیدایش احساس پایدار نیکبختی ، خلاقیت واقعی و یا توانایی مواجهه با مشکلات زندگی می شود. بر عکس، بر پایه شواهد موجود مصرف مواد مخدر مانع دسترسی به توانایی های مزبور می شوند( دولوکا44، 1981؛ پیترسون، 1979 . به نقل از مهشید یاسایی، 1368).
بر اساس داده های موسسه ملی سوء مصرف مواد(NIDA)، خانواده هایی که والدینشان اختلال مصرف مواد دارند از لحاظ عدم انسجام خانواده و رخدادهای ناخوشاینی که تجربه می کنند خیلی شبیه به خانواده هایی هستند که والدینشان از اختلالات عاطفی رنج می برند. نتایج الگوگیری ساختاری یکسان بر این امر دلالت دارد که اختلال مصرف مواد و اختلالات عاطفی در والدین بر احتمال مصرف مواد در نوجوانان و پیدایش علایم افسردگی در انان موثر است. دکتر کلارک، کریسی و تارتر45 برای بررسی تاثیر سن شروع نوجوان به مصرف، بر رشد اختلال سوء مصرف مواد، نوجوانان و بزرگسالانی را که اختلال سوء مصرف مواد داشتند بسته به سن شروعشان به سه گروه سنی؛ نوجوانی، اوایل بزرگسالی و اواخر بزرگسالی تقسیم نمودند. گروه با شروع در نوجوانی در مقایسه با گروه شروع در بزرگسالی به احتمال بیشتری در تمام عمر شاهدانه و توهم زاها استفاده می کنند. تحقیقات گذشته دریافته اند که مدارس در میزان شیوع مصرف مواد متنوعند، اما توضیح برای تفاوتهای مدارس کمتر ارائه شده است. تفاوت در نگرشهای مدارس و همسایه ها در روی آوردن نوجوان به مصرف الکل و مواد از نظر آماری معنادار است.
استفاده پایدار از الکل و مواد ارتباط زیادی با قرار گرفتن مدرسه در محله فرد دارد. در این صورت، فرد هم به شکل مستقیم از طریق همسایه ها و هم به شکل غیر مستقیم از طریق مدرسه، از هم محلی های خود تاثیر می پذیرد.
مرکز کنترل بیماری ها (CDC46 ، 1993) در برنامه پایش رفتارهای خطرناک نوجوانان47، تحلیلی از مصرف مواد و جنسیت انجام داد. یافته های جالبی از مصرف الکل، توتون و ماری جوانا بدست آمده که در زیر مطرح می شوند:
* مصرف منظم سیگار بدون در نظر گرفتن نژاد و قومیت در میان پسران و دختران تقریبا شایع است.
* استفاده مکرر الکل در میان دختران و پسران سفید پوست(0.049 در مقابل 0.051) شایع است و مصرف الکل در میان دختران سیاه پوست از پسران سیاه پوست کمتر است( 0.037 در مقابل 0.048 ).
* دختران کمتری بدون در نظر گرفتن نژاد و قومیت ماری جوانا مصرف می کنند( آلن هندرسون و همکاران، ارتقاء سلامت نوجوانان، 1998).
در شش سال گذشته CASA در مورد عقیده عمومی درباره سوء مصرف مواد زمینه یابی های متعددی انجام داده است. بر اساس نتایج بدست آمده از زمینه یابی های CASA ، نوجوانان آمریکایی به علت مواجهه روزانه شان با مواد غیر قانونی و نگرش آنها در مورد این مواد در معرض خطر بالایی قرار دارند. عمده ترین مشکل نوجوانان سال ششم ابتدایی، مواد بود.
* در صد نوجوانانی که اصلا انتظار برخورد با مواد را نداشته به طور معناداری از 60 درصد در سال1999 به 51 درصد در سال 2000 نزول داشته است.
* در 1992، 33درصد نوجوانان دوستانی داشتند که به طور مکرر از ماری جوانا استفاده می کردند . این درصد در سال 2000 به 34 درصد رسید.
* در 1999، 48 درصد نوجوانان یک فرد معتاد را می شناختند این درصد در سال 2000 به 44 رسید.
* در مجموع 14.6 میلیون نوجوانان 12 تا 17 ساله(61 درصد) در معرض خطر متوسط تا بالا برای سوء استفاده از مواد بودند( این تخمین بر پایه جمعیت شرشماری شده ایالات متحد می باشد).
* 28 درصد نوجانان یک دوست یا همکلاسی خود را می شناختند که نشئه می شد و 17 درصد بیش از یک نفر را می شناختند.
* ریسک سوء استفاده از مواد به طور قابل توجهی با سن نوجوان افزایش می یافت. در میان 12 سانه ها 76 درصد در ریسک پایین، 21 درصد در ریسک متوسط، و 3 درصد در ریسک بالا بودند. در حالی که در میان 17 ساله ها فقط 17 درصد در ریسک پایین، 47 درصد در ریسک متوسط و 37 در صد در ریسک بالا قرار داشتند.
* در حدود 50 در صد دانش آموزان در مدارسی تحصیل می کنند که عاری از مواد و اعتیاد نبوده و گزارش شده که در آن محیط، مواد رد و بدل و باقی مصرف می شود. 28 درصد دانش آموزان که در چنین مدارسی حضور داشتند، ماری جوانا استفاده می کردند که این میزان بیش از 2 برابر دانش آموزان مصرف کننده ماری جوانا در مدارس عاری از مواد بود( 12 درصد).
زمینه یابی های CASA بیشتر در پی پاسخی برای این سوال بوده که چرا برخی از نوجوانان در برابر استفاده از مواد زود تسلیم می شوند ولی برخی دیگر نه. این زمینه یابی عوامل را پیدا کرده که توصیف کننده احتمال خطر سوء مواد در نوجوانان است این عوامل شامل ویژگی های نوجوانان، خانواده های آنها، والدین آنها و محیط مدرسه شان است. با دریافتن این عوامل ما بهتر می توانیم برنامه های پیشگیری و مداخله ای را طرح ریزی کنیم.
در زمینه یابی سال 2000 که توسط موسسه ملی سوء مصرف مواد انجام شد، تاثیر فرهنگ بر خانواده در مورد خطر سوء مصرف مواد مورد بررسی قرار گرفت. خطر برای نوجوانانی که با والدین نظارت کننده زندگی می کنند نسبت به آنهایی که والدین نظارت کننده ندارند، نصف می شود. و برای نوجوانانی که با والدین غیر مداخله گر زندگی می کنند این خطر 4 برابر گروهی می شود که والدینشان خود را مسئول مداخله در امور فرزندان خود می دانند و خطر برای نوجوانانی که با خانواده های کم توجه زندگی می کنند 2 برابر گروهی است که توجه کافی از والدین دریافت می کنند. نه تنها کنترل کنندگی والدین احتمال خطر سوء مصرف مواد را کمتر میکند بلکه به نظر می رسد که تاثیر مثبتی روی روابط نوجوان – والدین هم دارد. سن در تاثیر گذاری کنترل والدین و با عدم کنترل آنها بر روی نوجوانان تاثیر بسزایی دارد شاید به خاطر این است که نوجوانان بزرگتر آزادی را دوست دارند.
نوجوان هایی که با پدر ومادر ژنتیکی خود زندگی می کنند در مقایسه با کسانی که فقط با مادر، یا با مادر و پدرخوانده خود زندگی می کنند در گروه خطر پایین برای سوء مصصرف مواد را پایین بیاورد. یک زمینه یابی نشان داد که احتمال خطر سوء مصرف مواد در نوجوانانی که تنها با مادرشان زندگی می کنند و به طور منظم زمانهایی را نیز با پدارشان می گذرانند، نسبت به آنهایی که پدر را اصلا نمی بینند کمتر می باشد.
دیدگا هها و نظریات مصرف مواد مخدر و سوء مصرف مواد
دیدگاهها و نظرات سبب شناختی در مورد اعتیاد و سوء مصرف مواد
بخش اعظم یا پیکره دانش بشری طی چند دهه اخیر، مشتق شده از تحقیقاتی بوده که طی آنها تلاش شده تا به دو سوال اصلی پاسخ داده شود:1- دلایل اینکه افراد روی به مصرف و سوء مصرف مواد می آورند چیست؟2- چرا اساساً افراد معتاد می شوند.
در کنار تحقیقات وسیع این حوزه، ادغام بخشی از یافته های تحقیقاتی در جهت سازماندهی نظریات متعدد مربوط به سوء مصرف و اعتیاد امری است که در ادبیات تحقیقی این حوزه سر بر آورده است. در این قسمت نظریات مطرح امروزین را در ارتباط با دو سئوال فوق مرور خواهیم کرد.
1- دیدگاه زیستی و ژنتیکی
2- عوامل ژنتیکی و آسیب پذیری در برابر رشد اعتیاد
شواهد تحقیقی قابل ملاحظه ای بر مبنای مطالعاتی که بر روی دو قلوهای یکسان (همسان ) و غیر همسان )،فرزند خوانده ها، شجره نامه های خانواده های گسترده وجود دارد،که بر اساس آن مطرح شد، که کیفیت انتقال مشکلات مربوط به اعتیاد و سوء مصرف مواد از والدین به کودکان را رای مولفه های ژنتیکی و محیطی (بطور مشترک) است.
سالهاست که طبیعت خانوادگی الکسیم بخوبی مستند گشته است. مروری بر ادبیات تحقیق توسط گودوین48 (1979) نشان داده که بیش از 25 درصد پدران و برادران افراد اکلیسم، خود دارای الکلسیم بوده اند. مطالعه هسلبروک و هسلبروک49 (1992) نیز نشان داده که افراد الکلی بستری شده در بیمارستان، بیش از 80 درصد احتمال می رود، دارای بستگان زیستی نزدیک با سابقه مشکلات مربوط به الکل باشند. مروری که کاتن50 (1979) بر روی 39 مطالعه مربوط به سابقه خانوادگی انجام داده، افزایش چهار تا پنج برابر را در مورد خطر رشد الکلیسم در بستگان درجه اول افراد الکلیک در مقایسه با جمعیت عمومی بدست داد است. مریکانگاز51 (1990) نیز افزایش هفت برابری در خطر رشد الکلیسم را در میان بستگان درجه اول افراد الکلیک در مقایسه با گروه کنترل بدست داده است.
مطالعات شجره نامه ای بستگان زیستی والدین زنان الکلیک نیز نرخهای بالای مشابهی میان بستگان زنان و مردان هر دو بدست داده اند (هسلبروک و همکاران52،1984). مطالعه ای در سالهای اخیر بر روی دو قلوهای زن نیز نشان داده که پدر و مادر، هر دو با احتمالی یکسان در انتقال مسئولیت برای رشد الکلیسم در دختران، بویژه در اشکال شدید تر آن دارند (کنالی و همکاران53،1992). در مجموع بنظر می رسد که میان نرخهای الکلیسم و موقعیت افراد در شجره نامه خانوادگی (یعنی فاصله زیستی افراد از اسباب اولیه )رابطه مثبتی وجود داشته باشد. ولی باید متذکر شد که جداسازی نقش و سهم عوامل زیستی و ژنتیکی از عوامل اثر گذار محیطی،در مطالعات مربوط به سابقه خانوادگی کاری بس دشوار است، چرا که اعضاء خانواده های هسته ای، معمولاً دارای عوامل مشترک ژنتیکی و محیطی هر دو هستند. در این حوزه تا اندازه ای مطالعات فرزند خواندگی قادر به جداسازی نقش عوامل ژنتیکی و محیطی از یکدیگر هستند. مجموعه ای از مطالعات فرزند خواندگی، پیوند نیرومندی میان الکلیسم والدین و رشد اکلیسم در پسران بدست داده اند. با استفاد از موارد ثبت شده فرزند خواندگی در دانمارک، این مطالعات نشان داده اند که پسران والدین الکلیک، دارای خطر مشابهی در ابتدا به اکلیسم هستند، چه توسط والدین الکلیک بزرگ شده باشند یا خیر. علاوه بر این، پسران والدین الکلیک چهار برابر بیشتر احتمال دارد، نسبت به پسران والدین غیر الکلیک، مبتلا به الکیسم شوند. این یافته ها از طریق مطالعات فرزند خواندگی اجرا شده در برخی دیگر کشورها نیز مورد حمایت قرار گرفته است (کلونینگر، بومن و سیگواردسون54،1981؛ کادورت، کین و گرو55،1980).
مطالعات دو قلوها نیز از نقش عوامل ژنتیک در رشد الکلیسم حمایت نموده است. اکثر مطالعات مربوط به دوقلوها، همگانی بالاتر و فزاینده تر را در مورد الکلیسم در میان دو قلوها همسان در مقایسه با دو قلوهای غیر همسان گزارش نموده اند (کندیرو و همکاران56، 1992). علاوه بر این در میان دو قلوهای رشد یافته بصورت جدا نیز شباهتهایی بدست آمده است (هیاکاوار57،1987). تحلیلهای بیشتر توسط مگ گوای و همکاران58 (1992)نشان داده که نرخهای وابستگی به الکل و دیگر داروها و اختلال سلوکی در میان دوقلوهای مرد همسان نسبت به دو قلوهای مرد غیر همسان که یا وابسته به الکل بودند یا سوء مصرف کننده بحساب می آمدند،خیلی بالاتر بود.مطالعه دوقلوها در استرالیا نیز تاثیر عوامل ژنتیک را در الگوهای نوشیدن آنها،همراه با توارث پذیری بالاتر در میان مردان نسبت به زنان بدست داده است (هیث و همکاران59، 1991). مطالعات شجرنامه خانوادگی نیز دارای توان بالقوه ای برای کمک به شناسایی عوامل خطر در مورد وابستگی به دیگر داروها و مواد هستند. تحقیقات چندی هم در ارتباط با شناسایی الگوهای سوء مصرف مواد دیگر، در میان بستگان زیستی افراد صورت پذیرفته است. گروگن60 (1985) چندین مطالعه مربوط به سابقه خانوادگی را مرور نموده و پی برده که شخصیت ضد اجتماعی و تمایل به جرم در خانواده های وابسته به دیگر مواد (به جز الکل )وجود دارد. مویلر، اینهارت، کادورت و تروگتون61 (1988) افزایش معناداری در شیوع وابستگی به مواد در میان بستگان زیستی بیماران غیر بستری وابسته به مواد شیمیائی غیر الکل بدست داده اند. این یافته بدین معنی است که ممکن است برای انواع مشابهی از داروها،نوعی رجحان در میان اعضاء خانواده های سوء مصرف کننده مواد وجود داشته باشد. البته تمام تحقیقات در این حوزه، یافته های همسویی بدست نداده اند.
میرین و همکاران62 (1984) و میرین، ویس و مایکل63 (1986) در مطالعاتی برروی بستگان درجه اول سوء مصرف کنندگان مواد در برنامه های درمانی، تفاوتهایی در شیوع سوء مصرف مواد در ارتباط با جنسیت بستگان و ماده انتخابی افراد بدست آورند. یافته های این محققان نشان می دهند که اختلالهای سوء مصرف مواد در بین بستگان مرد و زن سوء مصرف کننده کند کننده ها،نسبت به مصرف کنندگان تحریک کننده ها و مواد افیونی کمتر شایع است. علاوه بر این شیوع اختلالهای سوء مصرف مواد در میان بستگان زن سوء مصرف کننده تحریک کننده ها و کند کننده ها نسبت به بستگان مرد بالاتر بود،عکس این روند در مورد سوء مصرف کنندگان مواد افیونی مصداق داشت؛یعنی بستگان مرد بیشتری در مصرف مواد افیونی نسبت به بستگان زن، تحت تاثیر سوء مصرف مواد قرار گرفته بودند. اخیراً بایرات و همکاران64 (1998). ماهیت خانوادگی سوء مصرف مواد را در نمونه ای فراگیر، بررسی نموده اندواگر چه این مطالعه برای تعیین سوگیری ژنتیکی به الکلیسم طرح ریزی شده بود،ولی بسیاری از افراد نمونه که دارای وابستگی به الکل بودند، همچنین بصورت کمبود تحت تاثیر اختلال مصرف دیگر مواد نیز قرار گرفته بودند. داده های حاصل از این مطالعه برخی مشخصه های ویژه ماهیت خانوادگی وابستگی به مواد را نشان داده است. در این مطالعه شیوع طول عمر الکل و ماری جوانا و وابستگی به کوکائین در خواهران و برادران زیستی افراد وابسته به الکل نسبت به افراد گروه کنترل بالاتر بوده، اما خطر فزاینده برای وابستگی به ماری جوانا و کوکائین در خواهران و برادران صرفاً وقتی وابستگی به ماری جوانا و کوکائین در آزمودنیها وجود داشت، بالا بود. این خطر رشد وابستگی به الکل در خواهران و برادران از طریق همبودی وابستگی به دیگر مواد، در آزمودنیها افزایش نمی یافت.
چندین محقق نقش نفوذ والدین را بر ماده انتخابی فرزندان بررسی نموده اند. همگامی بالایی از مصرف آرام بخشها (56 درصد) میان والدین و فرزندان بوسیله اسمارت و فیر65 (1972) گزارش شده، در حالیکه آنیس66 (1974) رابطه مثبتی میان مصرف والدین و نوجوانان در الکل و مواد افیونی ارائه نموده است. اگر چه چندین مطالعه بین نسلی مصرف مواد را همراه با تاثیر کلی سوء مصرف مواد والدین بر فرزندان گزارش نموده اند، ولی در مورد نفوذ والدین بر ماده انتخابی فرزندان آنها، تا کنون یافته های همسانی بدست نیامده است.
در مجموع بنظر می رسد که عوامل خطر مجزایی ممکن است، انتقال وابستگی به الکل را در برابر وابستگی به دیگر مواد تحت تاثیر قرار دهد.هیل، لکوفینگر و آیری67 (1977) طی مطالعه ای متوجه شد که انتقال وابستگی به مواد افیونی و شبه افیونی از انتقال الکلیسم در میان بستگان درجه اول کسانی که صرفاً به مواد افیونی، الکل یا هر دو وابسته اند بودند، مستقل است. رونزاوایل و همکاران (1982) نرخ سوء مصرف مواد در میان خواهران و برادران افراد معتاد به مواد افیونی، با بدون تشخیص همزمان الکلیسم مقایسه نمودند. اگر چه تفاوتها در نرخهای مذکور کوچک بودند،ولی نرخهای بالاتر سوء مصرف مواد توسط خواهران و برادران معتاد به مواد افیونی بدون ابتلا به الکلیسم گزارش شده است.
2-1- مکانیزمهای توارث پذیری
اهمیت تعامل میان آسیب پذیری توارث وعوامل خطر محیطی بطور اخص توسط کندلر68 (1995) مورد تائید قرار گرفته است. او بر تعامل ژن محیط تاکید کرده است.شواهدی از مطالعات همه گیر شناسی در دست است که طی آن نفوذژنتیکی را در مورد انتخاب آزدانه محیطهای پر خطر توسط افرادشان می دهد، بعلاوه از نقش عوامل محیطی که بر رشد اختلالهای روانشناختی و روانپزشکی موثر هستند، حمایت نموده است (کندلر،1995).
در تلاش برای روشن کردن عوامل اثر گذار ژنتیکی و محیطی بر رشد وابستگی به مواد، کادرورت و همکاران69،(1995) گذرگاههای چندگانه انتقال این اختلالها را از والدین به فرزندان مورد بررسی قرار داده اند. این گذرگاهها که شامل عوامل سبب شناختی میان الکلیسم، اختلال شخصیت ضد اجتماعی و وابستگی به مواد می شد در نمونه ای از مردان به فرزند خواندگی پذیرفته شده و مورد بررسی قرار گرفته است. بر حسب رابطه میان سوء مصرف الکل و اختلال شخصیت ضد اجتماعی سه گذرگاه مستقل که عوامل محیطی و ژنتیکی در آنها درگیر بود،شناسایی شده است. اولین گذرگاه به تاثیر ژنتیکی مستقیم یک یا دو والد زیستی مبتلا به الکلیسم بر خطر فزاینده ابتلا به الکلیسم در فرزندان زیستی آنها مربوط می شده است. گذرگاه دوم به عوامل محیطی مربوط می شد که تاثیر مستقیم مشکلات مربوط به الکل را در بستگان کسانی که فرزندان افراد دیگر را به فرزند خواندگی پذیرفته بودند و این امر خطر فزاینده ای برای ابتلا به الکلیسم را در فرزند خوانده ها نشان می داد. و سومین گذرگاه، یعنی وجود اختلال شخصیت ضد اجتماعی در والدین، که خطر فزاینده ای را بعنوان یک متغیر مداخله گر برای ابتلا به شخصیت ضد اجتماعی در فرزند خوانده ها را نشان می داد. در مجموع حضور اختلال شخصیت ضد اجتماعی خطر ابتلا به وابستگی یا سوء مصرف الکل را در فرزند خوانده ها افزایش داده است.
نقش مستقل اختلال شخصیت ضد اجتماعی که در رشد وابستگی و سوء مصرف دیگر مواد و الکل در مطالعه کادورت وهمکاران (1995) بدست آمده، با دیگر مطالعات منتشر شده همسو است. محققان دیگر نیز نشان داده اند که وابستگی به الکل و اختلال شخصیت ضد اجتماعی در والدین زیستی، گویا بعنوان صفات مستقل، منتقل می شود، ولی هر دو این مجموعه صفات در خطر رشد الکلیسم و وابستگی به مواد دیگر در فرزندان سهیم است (ریچ و همکاران70،1981). بعلاوه، توارث پذیری رفتارهای پرخاشگرانه نیز به اثبات رسیده است (ارون و هیوسمان71،1990). بطور مشابه مشکلات سلوکی قادر است، کودکان والدینی را که مبتلا به اختلال شخصیت ضد اجتماعی هستند را از کودکان والدینی که مبتلا به این اختلال نیستند، تمیز دهد (اگوست و استیوارت72،1983).
مطالعه ای نیز توسط لیوتر و همکاران73 (1995) بر روی دو قلوها به منظور بررسی مکانیزمهای متفاوت مسئول انتقال خانوادگی الکلیسم از طریق جداسازی عوامل ژنتیکی ممکن از عوامل محیطی صورت گرفته است. در این مطالعه نیز علایم اختلال شخصیت ضد اجتماعی 3226 جفت دو قلوی مذکور مورد بررسی قرار گرفته است. طی این مطالعه نیز مشخص گشته که محیط خانوادگی مشترک در پیش بینی همگانی نشانه های نوجوانان دارای اهمیت بیشتری بوده، در حالیکه عوامل ژنتیکی برای پیش بینی علایم و نشانه های بزرگسالان از اهمیت بیشتری برخوردار بوده است.
3-1- عوامل زیستی درگیر در سبب شناسی اعتیاد و سوء مصرف مواد
مطالعات چندی به عوامل فیزیولوژیکی به ارث رسیده شده، در ارتباط با عملکرد نظام عصبی در ارتباط با آسیب پذیری فزاینده در برابر رشد سوء مصرف مواد و الکل اشاره نموده اند. اگر چه سهم نسبی این عوامل ارثی ویژه در افزایش خطر هنوز کاملاً مشخص نیست، ولی شاخصهای عصبی – فیزیولوژیکی بالقوه ای در مورد این آسیب پذیری پیشنهاد شده که شامل تفاوت در تلوتلو خوردن بدنی (آتاکیسای استاتیک ؛لیپس کمب،کارپنتر و ناتان74، 1979)، احساسات ذهنی مسمومیت و پاسخ فیزیولوژیکی فزاینده، به اتانول یا مواد فعال دیگر در مواد مختلف می شود(اسچراکت75،1985).
عملکرد عصبی – فیزیولوژیکی نیز بعنوان یک عامل خطر مورد بررسی قرار گرفته است. جنبه هایی از عملکرد عصبی – فیزیولوژیک توارث پذیری هستند و چنین گفته می شود که نقایص شناختی معین، میان کودکان افراد الکلیک ممکن است در خطر ابتلا به الکلیسم و دیگر اختلالهای سوء مصرف مواد نقش داشته باشد (هسلبروک، هیلبروک واپشتاین 76،1999).
محققان چندی پی برده اند که احتمال نظام عصبی مرکزی نظیر عملکرد شناختی مختلف و اختلال الکتروفیزیولوژیکی در میان افراد تحت تاثیر اختلالهای سوء مصرف مواد قرار می گیرد. اختلال عملکرد مغزی همراه با ناهنجاریهای ساختاری نیز در میان افراد الکلیک مزمن گزارش شده است (دکل،بویروهسلبروک77، 1995). حوزه های عملکرد شناختی مختل شامل حافظه، فراخنای توجه،مهارتهای بینایی و فضایی، تفکر انتزاعی و استدلال کلامی است. دئوبالدیا،پارسونز،یومن78 (1983). بین علایم شدید وابستگی به الکل و عملکرد ضعیف شناختی در آزمونها در میان افراد الکلیک، رابطه مستقیم را گزارش نموده اند. اختلالات الکتروآنتالوگرافیک و پتانسیل وابسته به رویداد در میان افراد الکلیک در مقایسه با افراد غیر الکلیک نیز گزارش شده است.
مطالعه اخیر شواهدی بدست داده اند که بر مبنای آن بنظر می رسد که عوامل الکتروفیزیولوژیک که از طریق الکتروآنتالوگرافی و پتانسیل وابسته به رویداد اندازه گیری می شود، ممکن است در آسیب پذیری در برابر وابستگی به الکل و مواد، مستقل از مصرف مزمن مواد الکل سهم داشته باشند. علیرغم اینکه این یافته ها مشارکت احتمالی عوامل عصبی – فیزیولژیکی و الکتروفیزیولوژیک را در رشد وابستگی به الکل و مواد دیگری نشان می دهد، ولی رابطه میان اندازه گیریهای الکتروفیزیولوژیکی و عصبی – فیزیولوژیکی در مورد علمکرد شناختی افراد، چندان روشن نیست.
دکل وهمکاران79 (1995) اندازه گیریهای عصبی – فیزیولوژیکی و الکتروفیزیولوژیکی را در ارتباط با متغیرهای مربوط به مصرف و سوء مصرف الکل را در مردان در خطر ابتلا به الکلیسم به دلیل سابقه خانوادگی مثبت الکلیسم مورد بررسی قرار داده اند. آزمونهای عصبی – فیزیولوژیکی مورد استفاده در این پژوهش عملکرد قشر جدید پیشانی و گیجگاهی را مورد اندازه گیری قرار داده اند. طی این مطالعه مشخص گشت که عملکرد قشر پیشانی، سن مصرف اولین نوشیدن الکل و فراوانی نوشیدن را برای دستیابی به مستی پیش بینی می نمود، فعالیت،EE امواج آلفای کند قطعه پیشانی چپ نیز با این متغیرهای مربوط به الکل ارتباط داشته است. این یافته پیشنهاد می کند که اختلال در یکپارچگی عملکرد قشر جدید پیشانی، شاید یک عامل خطر در رفتارهای وابسته به الکل باشد (مک کرادی واپشتاین80،1999).
بهرحال تعیین و جداسازی سهم مستقل عوامل ژنتیکی و عوامل محیطی در رشد ابتلا به الکلیسم و اعتیاد به دیگر داروها، کار دشواری است، یکی از دلایل اصلی اولیه این دشواری این است که نه تنها افراد وابسته به الکل بلکه معتادان به دیگر مواد نیز دارای یک نیمرخ بالینی واحد و یکسان نیستند. در مجموع باید گفت یکی از محدودیتهای دیدگاه زیستی – فیزیولوژیکی درباره اعتیاد و سوء مصرف مواد بطور کلی این است که در این دیدگاه تاکید اندکی بر تاثیر متغیرهای روانی – اجتماعی و بویژه نقش عناصر شناختی و یادگیری و شخصیتی بعنوان مبانی سبب شناسی اعتیاد و سوء مصرف مواد شده است. به همین دلیل این دیدگاه و یافته ها، به ویژه دیدگاههای آکادمیک این حوزه، سهم و مشارکت اندکی در مداخله های مهارت بنیاد که براصول یادگیری برای افزایش توان مقابله متکی است، داشته اند.
2- نظریات و تحقیقات مربوط به عوامل اجتماعی و فرهنگی
تصمیم به مصرف یا عدم مصرف یک یا بیش از یک ماده، در بافت و زمینه اجتماعی و فرهنگی که فرد در آن عضویت دارد بوقوع می پیوندد. در هر فرهنگ و اجتماعی دارای نگرشها و احساساتی است که نحوه برخورد با مواد تغییر دهنده هشیاری را تعیین می کند (لی81،1985). این باورها و نگرشهای اجتماعی و فرنگی سپس چهارچوبی برای تصمیم گیری فرد برای مصرف مواد، و استانداردی که از آن طریق مصرف مواد مورد داوری و ارزیابی قرار می گیرد را تعیین می کند. قواعد اجتماعی و فرهنگی تعیین کننده سه عامل هستند:
1- کدامیک از مواد یا داروها را بصورت مجاز و کدامیک را بصورت غیر مجاز می توان یا نمی توان مصرف کرد.
2- چه مقدار از مصرف توسط جامعه هر فرهنگ پذیرفته شده تلقی می شود.
3- چه مجازاتها یا عواقبی را چنانچه این قواعد زیر پا گذاشته شود،می توان استفاده کرد.
گروه اجتماعی همچنین برای اعضاء خود همچنین اطلاعات لازم را درباره اثرات مواد گوناگون و اینکه چرا استفاده از مواد مطلوب یا نامطلوب است فراهم می کند.
در مجموع برای هر فرد، عوامل اثر گذار اجتماعی و فرهنگی بعنوان تعیین کننده های با اهمیت الگوهای مصرف و سوء مصرف مواد، عمل می کنند.
(پیلی82، 1985)،در عین رشد اجتماعی – فرهنگی اعتیاد را بازداری و یا ترویج و تشویق می کند. پیلی در این باره اظهار داشته که در فرهنگهایی که مصرف یک ماده راحت، آشنا، و از نظر اجتماعی هم از نظر سبک مصرف و زمان و مکان مناسب دارای قواعد و نظم است، وقوع اعتیاد اساساً ضعیف و یا شاید ناشناخته باشد (ص،106). بنابراین به زعم پیلی، زمانی که یک جامعه مفروض در نظر و قاعده بخشی به سبک مصرف مواد، زمانی که مواد را می توان مصرف کرد و یا مکانی که این مواد را می توان مصرف کرد با شکست مواجه می شود، سوء مصرف موارد اعتیاد به یک مشکل و مسئله تبدیل می شود. به زعم پیلی، مشکل سوء مصرف و اعتیاد در بسیاری از جوامع کنونی محصولی ناتوانی جوامع در نظم بخشی و قاعده مند کردن مصرف مواد قابل قبول است و نه در ناتوانی آن در حفظ هر گونه مصرف مواد. فرهنگهای ایتالیایی – آمریکایی نمونه بارز نیروی قواعد اجتماعی به اداره و کنترل مصرف مواد است.در این فرهنگ،نوشیدن مجاز صرفاً به مراسم مذهبی یا میهمانیهای خانوادگی محدود می شود. نوشیدن افراطی و فزاینده قویاً بازداری می شود، رفتار نوشیدن متناسب با قواعد در مراسم خانوادگی یا عبادی مراعات می شود. بنابراین اتفاقی نیست که در این گروه فرهنگی، نرخ ابتلا به الکلیسم نسبتاً پایین است. علیرغم اینکه این ادعا دربرخی از فرهنگها و جوامع مصداق دارد (کانیتز لوی83،1974) ولی باید به یک نکته توجه جدی داشت که در هر فرهنگ قواعد واصولی در مورد پذیرش یا عدم پذیرش مصرف مواد وجود دارد. در هر جامعه ای گروههای فرعی زیادی ممکن است وجود داشته باشند که استانداردهای اجتماعی و فرهنگی جامعه و والدین خود را تا حد نسبتاً محدودی می پذیرند. ولی در مجموع عناصر اجتماعی و فرهنگی از طریق مکانیسم های متعددی مصرف و سوء مصرف داروها و مواد را تحت تاثیر قرار می دهند.
1-2- مکانیسم های بازخورد اجتماعی
انسان بعنوان یک موجود اجتماعی، تحت تاثیر ظریف مکانیسم های بازخوردی است که از جانب اعضاء گروه یا اجتماع به وی وارد می شود. اگر چه رفتار افراد، حداقل تا اندازه ای از طریق گروه اجتماعی فراتر و وسیعتر از او شکل داده می شود ولی به هرحال افراد نیز انتظارات رفتاری گروه اجتماعی را از طریق انتخاب کسانی که خواهان برقراری رابطه با آنها هستند را شکل می دهند. افرادی که خواهان مصرف مواد هستند، به سمت گروههای اجتماعی می روند که رفتارشان برای آنها قابل تحمل باشد. حداقل بصورت مستدل مشخص گشته که افراد معتاد و سوء مصرف کننده از گروههای اجتماعی که نظر و نگرش مطلوبی نسبت به مواد و مصرف آن ندارند،دوری می کنند (دوویکو84،1996).
کاندل و راویز85( 1989) پی بردند که یکی از پیش بینی کننده های مهم اینکه آیا فرد اقدام به مصرف کوکائین خواهد کرد یا نه این است که آیا او دوستانی دارد که کوکائین مصرف می کنند یا خیر. همچنین آنها پی بردند که الگوی مصرف کوکائین فرد شدیداً با آنچه که دوستانش مصرف می نمودند، شباهت داشت. بعبارتی کلی تر، بطور معمول افرادی که کوکائین مصرف می کنند تمایل به برقراری رابطه با کسانی دارند که کوکائین مصرف می کنند و کسانی که از کوکائین اجتناب می کنند، تمایل دارند تا با کسانی که رابطه برقرار کنند که تمایلی به کوکائین ندارند.
در مطالعه دیگری، سیپسون وهمکاران86 (1981) پی بردند که قبل از شرکت در برنامه درمان سوء مصرف مواد،60 درصد از گروه نمونه معتادان مواد مخدر (بویژه مواد افیونی )، زمان زیادی را در فعالیت های اوقات فراغت در خیابان سپری می کردند. این فعالیتهای تفریحی شامل تماس و تعامل داشتن با دیگر افراد معتاد در سطح شهر و خیابان بود. اما پس از تکمیل درمان، فقط 13 درصد از گروه نمونه به ارتباط خود با معتادان فعال مواد افیونی ادامه دارند.
به محض اینکه افراد با قواعد اجتماعی مربوط به مصرف مواد آگاهی می یابند، تا اندازه ای برای آزمایش آنها تمایل پیدا می کند. یکی از گزینه ها پذیرش استانداردهای گروه اجتماعی بزرگتر و برقراری ارتباط با دیگران است که به فرد شباهت دارند. ولی اگر هنجارهای اجتماعی و فرهنگی با انتخابها و ارزشهای فردی همخوانی نداشته باشد، فرد می تواند گروه اجتماعی دیگری که با ایده ها، باورها، نگرشها و ارزشهای وی همخوانی بیشتری داشته باشد را جستجو کند (دوویکو،1996).
در اصطلاح سوء مصرف مواد، فردی که سعی به استفاده از مواد می کند و در می یابد که این مواد از نظر روانی و جسمی پاداش دهنده است، پس از آن باید بررسی کند که آیا اجتماع و فرهنگی که در آن قرار دارد مواد را تقویت و تشویق می کند و یا بطوری جدی با آن به مقابله می پردازد. چنانچه مصرف از طریق گروه یا اجتماعی که فرد در آن قرار دارد مورد تشویق و تقویت قرار گیرد و مصرف کننده ماده هم مصرف آن پاداش دهنده بیابد، احتمال می رود که فرد دوباره مصرف و سوء مصرف آن را تجربه کند. اما اگر در برابر مصرف ماده موانع و نظرات بازدارنده وجود داشته باشد، در این صورت فرد باید تصمیم بگیرد که در مقایسه با عضویت در گروه اجتماعی، مصرف مواد برای او چقدر اهمیت دارد. با این حال فرد باید هم راهی برای ادامه مصرف مواد در حالیکه در گروه باقی می ماند پیدا کند و یا گروهی پیدا کند که ادامه مصرف مواد را مجاز بداند.
اگر چه بیشتر افراد به این صورت و دقت دست به تفکر نمی زنند ولی الگوی تفکر افراد در این حوزه نسبتاً مشابه است. البته افرادی نیز وجود دارند که می پذیرند که بصورت آزمایشی موادی را مصرف نموده اند، اما این افراد نیز اذعان می دارند که اگر چه اثرات تجربه شده برای آنها نیز خوشایند بوده، ولی تصمیم گرفته اند که مصرف یا سوء مصرف بیشترآن ماده، در موقعیت اجتماعی آنها ممکن نیست و لذا مصرف آنرا متوقف نموده اند. متاسفانه، برخی افراد به این نتیجه می رسند که اثرات مواد به اندازه کافی لذت بخش است که آنرا ادامه دهند، علیرغم اینکه ممکن است ممنوعیتهای اجتماعی و فرهنگی نیز در مقابل آن وجود داشته باشد. در واقع چنین افرادی در راستای خدمت به مصرف مواد خود، به سمت گروههایی می روند که مصرف مواد آنها را حمایت و تشویق می کند.
2-2- عوامل خانوادگی
بطور معمول در حوزه اعتیاد و سوء مصرف مواد، این یافته با اهمیت دائماً به چشم می خورد که اختلالهای مصرف و سوء مصرف مواد بوسیله روابط پیچیده میان عوامل ژنتیکی، محیطی و شخصیتی و دیگر عوامل تعیین می شود. بدلیل نقش همین عوامل چندگانه، نیز در برخی از خانواده ها بیش از یک عضو به یکی از مواد وابسته است. البته همین امر جداسازی نقش هر یک از عوامل را با دشواری فراوانی مواجه می سازد. سه الگوی معاصر از نفوذ خانواده بر رشد و حفظ وابستگی به مواد، هر یک از دیدگاهی متفاوت سعی در تبیین نقش عوامل خانوادگی در بروز و حفظ سوء مصرف مواد و اعتیاد داشته اند (مکرکرادی واپستاین87،1996؛ مک کرادی، کالرو اپستاین88، 1998). الگوی خانواده بیمار، چنین بیان می دارد که تمامی اعضای خانواده، در خانواده هایی که یکی از اعضاء یا چند عضو آن درگیر مصرف یا سوء مصرف یکی از مواد می باشد از یک بیماری خانوادگی، نظیر الکلیسم یا هم وابستگی رنج می برد و اینکه الکلیسم و هم وابستگی به گونه ای به یکدیگر پیچیده شده اند که مشکل مصرف الکل را تشدید می کنند. بنابراین به زعم این الگو سبب شناسی خاص الکلیسم، زیست شناختی است،اما با این تفاوت که الکلیسم بوسیله بیماری خانواده حفظ می شود.
تحقیق از طریق الگوی نظامهای خانواد منشاء و اصلی فرد مشروب خوار و یا مصرف کننده ماده و همسر در سبب شناسی سوء مصرف مواد، بطور ویژه پیرامون رفتار خانواده بر مصرف و سوء مصرف مواد تمرکز دارد. نظریه نظامهای خانواده که اساساً توسط اشتاین گلاس و همکاران او (اویس و همکاران89، 1974؛ اشتاین گلاس و همکاران90،1971) ارائه شده، دارای این فرض است که الکل و مواد در خدمت حفظ تعادل خانواده هستند. چنین خانواده هایی تعاملات و ساختار خانوادگی خود را پیرامون الکل و یا مواد برای حفظ تعامل خانواده متمرکز می کنند. درجه و میزانی که خانواده های سوء مصرف کننده و مصرف کننده، قواعد خانوادگی را حفظ می کنند، ممکن است خانواده را در برابر رشد مصرف و سوء مصرف مواد در کودکان و نوجوانان خانواده محافظت کند و یا حداقل بعنوان نشانگری برای انتقال خانواده تلقی شود (بنت و همکاران91، 1987؛اشتین کلاس و همکاران92،1987؛ولین و همکاران93،1980).بنت و ولین 94(1990) در تحقیقی گزارش نمودند که ادامه تعامل میان والدین الکلیک و فرزندان بزرگسال آنها با افزایش نرخ ابتلا به الکلیسم در میان فرزندان نوجوان پسر رابطه دارد.
سومین دیدگاه معاصر در حوزه تاثیر خانواده،رویکرد رفتاری-خانوادگی است که رفتارهای خانواده را بعنوان پیشایندها و پیامدهای تقویت کننده مصرف و سوء مصرف مواد تلقی می کند. این گونه رفتارها در این دیدگاه در خدمت رشد و حفظ مشکل مصرف و سوء مصرف مواد تلقی می شود.
3-2- نفوذ و تاثیر همسالان
نفوذ و تاثیر همسالان، بطور با ثباتی بعنوانی یک عامل خطر برای آغاز به مصرف و سوء مصرف مواد در میان نوجوانان ذکر شده است(کاندل،کسلر و مارگیولیر95، 1978؛ وایلز، واکارو ومک نامارا96،1992). نفوذ همسالان بر رفتار، ارزشها، نگرشهای نوجوانان در حد نسبتاً جامع و وسیعی مورد بررسی قرار گرفته است. برای مثال رابطه داشتن با دوستان دارای گرایشات انحرافی، مشخص گشته که پذیرش رفتارهای انحرافی را افزایش می دهد (لوبر و همکاران97،1991) و باعث افزایش خطر برای ابتلا به سوء مصرف مواد و اعتیاد می شود (رابینز و مک اوی98، 1990). علاوه بر این، روابط میان همسالان می تواند انگیزش دانش آموزان را برای عملکرد تحصیلی هم کاهش و هم افزایش دهد و می تواند اعتماد به نفس و روابط دوره نوجوانی از خود متاثر سازد (اوکونل99، 1989). سیگل و استیوارت100 (1996) پی بردند که نوجوانان ادراک خود را از جنبه های مثبت مصرف مواد که شامل توجه و پذیرش همسالان با کاهش تنش توسط الکل می شده را بعنوان دلایل مصرف مواد خود ذکر کرده اند. در این مطالعه مهمترین دلایل نقل شده بوسیله نوجوانان برای مصرف و سوء مصرف مواد، افزایش روابط اجتماعی با دوستان، حذف تنش و اضطراب، بویژه در موقعیتهای ترکیبی از لحاظ جنسیتی (یعنی ترکیب دختر و پسر )، رسیدن به سرخوشی و حالت اوج، بشاش و سرحال شدن و کاهش ملال و کسالت بوده است.
روشن نیست که آیا رابطه با گروه همسالان منحرف، عامل بی خطری برای رفتار ناسازگارانه است یا نتیجه آن محسوب می شود. با این حال پیشنهاد شده که نوجوانانی که الکل و دیگر مواد را سوء مصرف می کنند، تمایل به برقراری ارتباط با دوستانی دارند که دارای نگرش مثبت نسبت به سوء مصرف الکل و داروها و مواد هستند. این امر حمایت و تقویت لازم را برای ارتکاب این رفتارهای خطر آفرین فراهم می کند(فریمن و دایر101، 1993؛هارفورد و گرانت102، 1987). علاوه بر این، درآمیختن نوجوانان با گروه همسالان منحرف با دیگر عوامل خطر نظیر مشکلات خانوادگی، فشار روانی و دیگر مشکلات بهداشت روانی و اعتماد به نفس پائین تعامل می نماید. بنابراین، دشوار است بتوانیم عوامل سبب شناختی را از پیامدهای سوء مصرف مواد و دیگر مشکلات رفتاری جدا کنیم. (فریمن و دایر، 1993). البته تفاوتهای جنسیتی در این حوزه محسوس و روشن است. بطوریکه می توان گفت همانطور که پسران میزان بالاتری از در آمیختن با همسالان منحرف را گزارش می کنند، حمایت تبیین لازم را برای میزان بالاتر مصرف مواد الکل در نوجوانان پسر را فراهم می کند (وایلز و همکاران103، 1992).علاوه بر این، تفاوتهای فرهنگی به نظر می رسد که نفوذمتفاوت حمایت والدین را برای سوء مصرف الکل و دیگر مواد در جوانان، تحت تاثیر قرار می دهد.گیلیور104(1990) طی تحقیق پی برد که آغاز مصرف ماری جوانا، سیگار و الکل، بهمراه قصد مصرف مواد بعنوان یک بزرگسال با دسترسی پذیری و تائید تصوری والدین بهمراه تفاوتهایی در قفقازیهای آمریکایی – آسیایی تبار و آمریکائیان – آفریقایی تبار، رابطه داشته است.
4-2- محیطهای اجتماعی که مصرف مواد را حمایت می کند
پتریتیس و همکاران105 (1995) یک نظریه کنترل اجتماعی پیشنهاد داده اند که بر اساس آن بیان می شود که پذیرش یا دلبستگی به خانواده، مدرسه و اجتماع یک عامل پیوند اجتماعی در یک اجتماع متعارف و قراردادی است. این پیوندهای اجتماعی نوجوانان را از ابراز رفتار انحرافی بازداری می کند. به زعم این نظریه، مصرف الکل و دیگر مواد، حاصل فقدان پیوندهای اجتماعی است.
مفهوم سازی پیترتیس و همکاران از نظریه کنترل اجتماعی با توجه به آزمایش داروها و مواد در نوجوانان توسط سیگل و استیورات106 (1996) مورد حمایت قرار گرفته است.زیگل و استیوارت (1996) طی تحقیق پی بردند که تغییرات اخیر در عوامل فرهنگی با عوامل فردی در رشد مصرف و سوء مصرف مواد تعامل می نماید. آنها بیان داشته اند که یک خلاء فرهنگی که حاصل افت نقش ارزشهای خانواده است منجر به تکریم شوخی و تمسخر و خشونت بعلاوه مصرف الکل و مواد دیگر بعنوان ابزاری برای گریز از مشکلات هویت،ناکامی،ناامیدیها، ملال و کسالت و امثال آن شده است. این محققان همچنین، تقلید از بزرگسالان، کنجکاوی و طغیانی در برابر محدودیتهای مرتبط با جنس و تابوها را بعنوان دلالیل اصلی مصرف و سوء مصرف مواد در میان نوجوانان می نگرند. این عوامل به نظر می رسد در هر دو حوزه آزمایش اولیه مواد و رشد سوء مصرف الکل و دیگر مواد بکار می رود. زگیل و استیوارت سوء مصرف الکل و دیگر مواد بعنوان پدیده هایی که با عوامل روان شناختی جدی تر ارتباط دارند، می نگرد، اما حمایت تجربی و تحقیقی خاصی نیز بر افکار و نظرات خود فراهم نموده اند.
مشخصه های خاصی از محیط اجتماعی نیز بنظر می رسد که در رشد مشکلات مربوط به مصرف و سوء مصرف الکل مواد در میان ساکنان محیطهای شهری و روستایی نقش داشته باشد. هاوکینز، کاتالانو ومیلر107 (1992) با مروری بر چندین مطالعه، این عقیده را آشفتگی در محیط اجتماعی بعنوان یک عامل خطر برای سوء مصرف مواد درنوجوانان عمل می کند را مورد حمایت قرار داده اند. این اصطلاح کلی (آشفتگی در محیط اجتماعی )، عوامل متعددی را نظیر تراکم جمعیتی بالا، تباهی فیزیکی، سطوح بالای جرایم بزرگسالان، تبادل وجود داروهای غیر مجاز در بر می گیرد.
هاوکینز و ویس108 (1995) رویکردی رشدی را که در آن نظریه کنترل اجتماعی و یادگیری اجتماعی بعنوان تبیین سبب شناختی بزهکاری ادغام شده را پیشنهاد داده اند. به زعم این رویکرد، هر فردی به ترتیب با نظامهای اجتماعی کوچکتر به بزرگتر در حال تعامل است. بنابراین رشد اجتماعی فرایندی است که مهمترین واحدهای اجتماعی کردن (خانواده، مدرسه و همسالان ) به ترتیب رفتار فرد را هم بصورت مستقیم و هم بصورت غیر مستقیم تحت تاثیر قرار می دهند. پیوند و پیوستگی و دلبستگی اجتماعی به خانواده، مدرسه و اجتماع ،سطح تعهد به متعارف بودن را در میان نوجوانان افزایش می دهد. با این حال، جوانان دلبستگی و تعهد به متعارف بودن را زمانی در خود رشد می دهند که فرصت تعامل با فعالیتهای متعارفی که تجارب مثبتی را برای آنها فراهم سازد داشته باشند. پیوند و تقید جوانان به هنجارهای اجتماعی وقتی که آنها با واحدهای متعارف رابطه داشته باشند این رابطه نیز مورد پاداش قرار گیرد و این پاداش از برقراری رابطه با همسالان منحرف، بیشتر باشد بوقوعمی پیوندد. بنابراین ارزش و فعالیتهای مربوط به متعارف بودن را باید بعنوان امر پاداش دهنده بنگریم. مهارتهای ضعیف فرزند پروری و ایفای نقش والدینی و سطوح بالایی از فشارخانوادگی، در فراهم ساختن ارزشها و نگرشهای متعارف برای فرزندان با شکست مواجه می شود.(آزی لزینگ و اولسون، 1996)109- علاوه بر این، نقش یک فرهنگ خاصی بهمراه نظام ارزش محیط اجتماعی در سالهای اخیر دستخوش تغییراتی شده و نقشی مهم در رشد جوامع پیچیده مابعد صنعتی داشته است. این تغییرات آشکار، در افت حمایت و تعامل میان همسایگان، تضعیف نقش خانواده های همجوار در اعمال کنترل اجتماعی، آشفتگی اجتماعی و فقدان حس پیوستگی و تعلق میان اعضاء خانواده های همجوار قابل تشخیص است. این عوامل اجتماعی ممکن است منجر به افزایش احساس از خود بیگانگی فردی، گریزگرایی خودشیفته(متمرکز برخود) و رفتار انحرافی شود)سیگل واستیوارت110،1996)- هاوکینز و همکاران111(1992) الگویی از تباهی نظارت و اجتماعی کردن والدین که همسان با تبیین آشفتگی در همجواری اجتماعی بعنوان یک عامل خطر در سوء مصرف مواد نوجوانان است را شناسایی نموده اند.
5-2) پایگاه اجتماعی- اقتصادی بعنوان یک عامل خطر
مطالعات صورت گرفته در باب بررسی رابطه میان پایگاه اجتماعی- اقتصادی و مصرف و سوء مصرف الکل و دیگر مواد، به نوعی توزیع در باب عوامل خطر است. هاوکینز و همکاران(1992) مروری انجام داده و تایید نموده اند که میان سطح تحصیلات والدین و مصرف ماری جوانا و نوشیدن الکل در میان نوجوانان رابطه مثبت وجود دارد. با این حال، فقر که با مشکلات رفتاری کودکان رابطه داشت نیز مشخص گشت که موجب افزایش خطر برای ابتلا به الکلیسم بعدی و مشکلات دیگر مواد داشت(رابینز و رات کلیف112، 1979). رابطه میان فقر و رشد سوء مصرف مواد را می توان از طریق شرایط محیطی که فقر را تعیین می کند، توضیح داد. این شرایط محیطی شامل بیکاری، وابستگی به عناصر مربوط به رفاه و حمایت اجتماعی، ایفای نقش والدینی بصورت فردی(تک والدی) و فراوانی و وفور مواد غیرمجاز در محیط اجتماعی می شود(گیت لین113، 1990). در مطالعه ای در ارتباط با وابستگی و سوء مصرف مواد و الگوهای اختلالات روانپزشکی همراه با روی نمونه ای از خانوارهای اونتاریوی ناوا، راس114(1995) پی برد که درآمد بالا با سوء مصرف الکل ضعیف، اما نه با وابستگی به الکل که با اختلالهای روانپزشکی همبود درهم آمیخته شده بود، رابطه داشت. این یافته ها بر روی هم، مطرح می سازد که پایگاه اجتماعی- اقتصادی برای سبب شناسی و پیامدهای مصرف و سوء مصرف مواد و الکل دارای نقش پیچیده ای است. در این حوزه به تصنیفات بیشتری نیاز است تا بتوان بطور دقیق تر نقش پایگاه اجتماعی- اقتصادی را در رابطه با سطح شدت مصرف وسوء مصرف مواد، انواع خاصی سوء مصرف مواد ودیگر عوامل سبب شناختی ممکن، شامل روان آسیب شناسی همبود روشن ساخت.
6-2) ملاحظات مربوط به سیاست گذاریهای اجتماعی
سیاست گذاریهای اجتماعی، دسترس پذیری مادی و تاثیرات تنبیهی مصرف یک نوع ماده خاص را تحت تاثیر قرار می دهد. تا اندازه ای فقدان مواجه و دستیابی به الکل و دیگر مواد بعنوان یک عامل حفاظت کننده در برابر مصرف، سوء مصرف و رشد وابستگی به مواد عمل می کند.
در طول سالها، جوامع مختلف روشهای متعددی را برای محدودساختن دسترسی به مواد و الکل بکارگرفته اند. ممنوعیتهایی که در جوامع مختلف به منظور محدودساختن دسترسی به مواد، در سطوح ملی و منطقه ای بکارگرفته اند، دارای تاثیرات کوتاه مدت تا بلندمدت برای دسترسی پذیری به انواع مواد شده است. محدودیتهای قانونی که در برخی از کشورها با استفاده از تعیین سن قانونی برای دسترسی و خرید مواد انجام پذیرفته، بعنوان یکی از روشهای کنترل ابتلا نوجوانان و جوانان به وابستگی به مواد و مرگ و میر ناشی از مواد، تا اندازه ای نیز موفقیت آمیز بوده است. بین سالهای 1970 و 1975، هنگامی که در آمریکا، بیست و نه ایالت سن قانونی دستیابی و خرید مشروبات الکلی را برای نوجوانان کاهش دادند، مصرف الکل توسط نوجوانان در بیرون وداخل منزل و میزان مصدومیتهای ناشی از مصرف الکل به نحو چشمگیری افزایش پیدا کرده است(هلبروک، هلبروک واستاین،1999). درعوض زمانی که سن قانونی دستیابی به الکل افزایش داده شده، مشکلات یاد شده کاهش پیدا کرده است(واگنار115،1993). تاثیر افزایش حداقل سن نوشیدن الکل، در شیوع دیگر رفتارهای مرتبط با الکل در میان نوجوانان، از قبیل تجاوز جنسی به عنف، بارداری درنوجوانی، خفگی ها و بیماریهای مسری جنسی، کمتر مانند اثر بروز سوء مصرف ووابستگی به الکل طی سالهای اخیر آشکار بوده است. چنین تغییراتی، دشوار است بطور دقیق تعیین شود چرا که قوانین مربوط به حداقل سن دستیابی به الکل در میان ایالتهای آمریکا تغییر می کند و همچنین دلیل دیگر اینکه آمادگی دسترسی پذیری از طریق منابع غیرقانونی نیز وجود دارد.
سیاستهای مالیاتی نیز بعنوان ابزاری برای کنترل دسترسی پذیری به مواد بکار می رود. برای مثال این دیدگاه مشخص وجود دارد که مالیاتهای بالاتر برای الکل (که موجب افزایش قیمت در واحد مصرف آن می شود) موجب کاهش مصرف آن می شود. بطور کلی افزایش مالیاتها(یعنی افزایش هزینه) در بسیاری از کشورها برای نوشیدنیهای الکلی با کاهش نوشیدن در آنها رابطه دارد. مانینگ و همکاران116(1991) گزارش نموده اند که هر دو گروه مشروب خواران خفیف یا سنگین بنظر می رسد که کمتر نسبت به قیمتها در مقایسه با مشروب خواران متوسط حساس هستند. بهرحال، کنکل117 (1996) متذکر گشته اند که این تاثیر ممکن است در اثر فقدان اطلاعات درباره پیامدهای سلامتی و نوشیدن سنگین در میان مشروب خواران ملایم و سنگین هر دو و نه قیمت نوشیدنیها متاثر باشد. استفاده از سیاست گذاریهای مالیاتی برای افزایش قیمت نوشیدنیهای الکل دار یا دیگر مواد چندان هم سرراست نیست. برای مثال مالیاتهای فدرالی در مورد الکل، بصورت ناهمسانی در مورد هر یک از واحدهای تولیدکننده نوشیدنیهای الکل دار بکار می رود. بهرحال، شرکتهای تولیدکننده این مواد که در بازار رقابتی به فعالیت مشغول هستند، ممکن است به شیوه های متفاوتی این هزینه را به مصرف کنندگان انتقال دهند. بنابراین ممکن است در برخی مناطق قیمت الکل و نوشیدنیهای الکل دار افزایش یابد و نه در مناطق دیگر. همین مسئله گاهی تفاوتهای سنی جالب توجهی نیز در این مصرف کنندگان از لحاظ اثرپذیری از سیاست گذاریهای مالیاتی مرتبط با نوشیدنیهای الکل دار و یا دیگر مواد بوجود می آورد. سلوان و همکاران118(1994) برآورد نموده اند که قیمت الکل تاثیر جدی بر مرگ و میرهای ناشی از تصادفات وسایط نقلیه در میان افراد 18 تا 20 ساله بجای می گذارد، اما بر گروههای سنی بالاتر، چندان تاثیر جدی به بار نمی آورد.
3) دیدگاههای روان تحلیل گری
بسیاری از محققان عقیده دارند که رد پای سوء مصرف را می توان در شخصیت گذشته فرد یا در برخی از اشکال نقص روانی در درون فرد ردیابی نمود. در واقع بسیاری از محققان بر این عقیده اند که الگوهای شخصیتی وجود دارد که مصرف مواد بعدی را می توان از آن طریق پیش بینی کرد. روان تحلیل گران از مهمترین گروهی هستند که این عقاید و نظرات ترویج نموده اند. برای یک درمانگر پیرو روان تحلیل گری، اعتیاد نمود رفتاری یک عدم توازن روانی است که از ناکامی، محرومیت و رنج روانی نشات می گیرد (اسمیت119، 1990). این تعریف با آنچه کارن هورنای عقیده دارد همسان است. کارن هورنای120(1964) از زمره روان تحلیلگرانی است که سوء مصرف مواد را بعنوان انعکاسی از رنج روانی می نگرد. به زعم هورنای، افرادی که رو به سو ء مصرف مواد می آورند، در تلاشند تا تجربه اضطراب خود را از طریق مصرف و سوء مصرف این مواد تخریب و تخدیر کنند. کانتزیان121(1985) پیشنهاد داده که برخی از مردم به سوی مصرف مواد کشیده می شوند، به این دلیل که این داروها و مواد آنها را در کنترل احساسات درونی خشم و غضب و پرخاشگری کمک می کند. افراد دیگری ممکن است به سمت مصرف کوکائین بروند با این تلاش و آرزو که از احساسات مربوط به افسردگی رهایی پیدا کنند(کاندل و راویس122،1989).
شواهدی وجود دارد که براساس آن پیشنهاد شده که افرادی که مواد مختلف مواد سوء مصرف قرار می دهند از ضربات روانی مهمی در زندگی خود رنج می برند. برآوردهای مربوط به زنان الکلیکی که یا مورد غفلت و بی توجهی قرار گرفته اند یا مورد سوء استفاده جنسی واقع شده اند از 40 تا 70 درصد در نوسان است(کلمن،1231988). فوسم وماسون124(1986) درصدی بالاتر از این را نیز گزارش نموده اند. براساس نتایج ارائه شده توسط این محققین، 75 درصد از مراجعات زنان به این مرکز گزارش نموده اند که در گذشته مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفته اند. شواهد بالینی نیز قویاً مطرح می سازد سوء استفاده جنسی یا بدنی توسط والدین و یا افراد با اهمیت دیگر می تواند موجب آسیب های روانی و هیجانی عمیق به کودکان شود. در زندگی بزرگسالی، این کودکان مورد آزار و اذیت واقع شده ممکن است به مصرف مواد و داروها برای مقابله با رنج روانی ناشی از سوء استفاده جنسی، روانی، و هیجانی شدن بروند(کافمن،1251989).
برادشاو126(1988) پیشنهاد داده که تمامی رفتارهای اجباری(نظیررفتار اجباری مصرف یا سوء مصرف مواد) انعکاسی از تلاش فرد برای گریختن ازشرم تجربه شده در خانواده اصلی فرد است. در پاسخ به شرم و رنج روانی ناشی از رشد کردن در چنین خانواده هایی، برادشاو(1988) اظهار داشته که "من صرفاً زمانی احساس آرامش و راحتی می کنم که در حالت مستی باشم"(ص،89). بهرحال، وقتی که مردم بصورت یک عمل اجباری، صرفاً یکی از روشهای گریختن از تجربه شرم را مورد استفاده قرار می دهند، آنها به چنین نظام کنترلی به سادگی وابسته و معتاد می شوند. علاوه بر این، کنترل رنج روانی از طریق هرشکلی از رفتار اجباری صرفاً برای یک دوره زمانی کوتاه موثر واقع می شود. اگر چه رفتارهای اجباری ممکن است بطور موقتی به ما کمک کند تا از احساسات یا مشکلات رنج آور اجتناب کنیم، ولی در واقع این رفتارها توان متوقف ساختن همیشگی مشکلات یا احساسات و هیجانهای رنج آور را ندارند(بیتی،1271989). سرانجام اینکه چنین افرادی با مشکل اینکه چگونه باید با این رنج هر باردوباره مقابله کند، مواجه می شود.
در مجموعه ای از پروژه های تحقیقاتی تلاش گشته تا شخصیت الکلیکی که قبل از ابتلا به الکلیسم در افراد وجود دارد را شناسایی کنند(هافمن، لوپر و کامیر128،1973). هافمن و همکاران(1974) با استفاده از شخصیت سنج چند وجهی مینه سوتا و با بکارگیری 38 مردی که در زمان دانشجویی خود به این پرسشنامه پاسخ داده بودند سعی کردند تا مصرف الکل و دیگر مواد را درآنها پیش بینی کنند. همچنین نمرات این افراد سپس با نیمرخهایMMPI بدست آمده از افراد مشابه پس از پذیرش آنها در برنامه درمان وابستگی به الکل مورد مقایسه قرار گرفت. مقایسه نیمرخها تمایل نسبی به سمت رفتارهای اجباری را نشان می داد ولی دیگر علایم جدی آسیب شناسی روانی بدست نیامدند. علیرغم این داده ها و نتایج، نویسندگان این نتیجه گیری را ارائه نمودند که، الگوهای شخصیتی وجود دارد که موجب بقاء و رشد الکلیسم می شود و می توان بوسیله ابزارهای شخصیتی نظیر MMPI آنها را اندازه گیری نمود.
زمانی که ویس و همکاران129(1988) تشخیصهای روانپزشکی 149 نفر از سو مصرف کنندگان کوکائین پذیرش شده در یک بیمارستان خصوصی را طی سالهای 1982 تا 1986 بررسی کردند، به این نتیجه دست یافتند که نوعی انتقال در انواع شخصیتهای افرادی که کوکائین مورد سوء مصرف قرار داده اند وجود دارد. آنها پی بردند که سوء مصرف کنندگان کوکائین کمتر احتمال داشت که دارای اختلالهای خلقی باشند، برعکس آنها پی بردند که سوء مصرف کنندگان کوکائین بیشتر احتمال داشت که اختلال شخصیت، بویژه اختلال شخصیت ضد اجتماعی رنج می برند. ویس و همکاران(1988) نتیجه گیری نمودند که مصرف کنندگان کنونی کوکائین، به جهت خوددرمانی احساسات افسردگی به سمت کوکائین نمی روند(امری که تا اندازه ای در اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980 صحت داشت) بلکه مصرف کنندگان کنونی کوکائین بیشتر احتمال دارد نسبت به مصرف کنندگان دو دهه قبل دارای اختلال شخصیت باشند.
فرانکلین130(1987) نیز عقیده دارد که نوعی از پیش آمادگی روانی نسبت به سومصرف مواد افیونی وجود دارد، این محقق و نویسنده نیز پیشنهاد نموده که، معتادان از نوعی اختلال افسردگی پایدار که آنها را در برابر مصرف مواد مخدر و افیونی آماده می سازد، رنج می برند. علاوه براین، پیش از آنکه افراد شروع به مصرف مواد مخدرکنند، احساسات افسردگی ممکن است بعنوان یک حالت هیجانی طبیعی پذیرفته شده باشد. پس از آغاز به مصرف مواد، بهرحال افراد ممکن است پی ببرند که این ناراحتی طبیعی نیست و نوعی روش گریز متکی برمواد شیمیایی از رنج روانی پیوسته بوجود می آید. مواد مخدر بدین ترتیب حداقل افراد با توهم یا هذیان کنترل برروی افسردگی که فرد در سراسر زندگی خود تجربه کرده پدید می آورد. با این حال، هذیان کنترل نهایتاً بر زندگی فرد تسلط پیدا می کند و فرد را به مواد مخدر معتاد می سازد.
الکل نیز معمولاً به منظورتلاش برای خوددرمانی افسردگی مورد مصرف قرار می گیرد. بهرحال، تحقیق پیشنهاد می کند که یک اختلال افسردگی اولیه صرفاً در تعداد قلیلی از مواد وابستگی مزمن به الکل وجوددارد. تحقیق بر روی این مسئله که آیا وجود ویژگیهای شخصیتی معین که فرد را در برابر الکلیسم یا دیگر اشکال سومصرف مواد آماده می سازد، کاملاً جنبه پیشنهادی دارد. اگر چه بنظر می رسد که صفات شخصیتی معینی با مصرف مواد و وابستگی به آنها ارتباط دارد، ولی تعیین اینکه آیا این صفات شخصیتی مقدم بر رشد وابستگی به مواد است یا نتیجه مصرف معمول مواد شیمیایی و مخدر کار دشواری است. تا به امروز، یک عامل شخصیتی علی مشخص و یافت نشده است و تحقیق کماکان در مورد عوامل شخصیتی ممکن که افراد را در برابر سومصرف مواد واعتیاد آماده می سازد، ادامه دارد.
بهرحال در حوزه دیدگاه روان تحلیل گری، فعالیتهایی نیز طی ده سال گذشته صورت گرفته است. لیدز و مورگنزترن131(1995) نظریه های چندی را در مورد سومصرف مواد در ارتباط با جنبه های مختلف نظر روان پویایی مرور کرده اند. برای نمونه ورم سر132(1984) سومصرف کنندگان مواد را بعنوان کسانی که دارای تعارضات درون روانی حاد در شکل فرامن های تنبیه گر کلی هستند می نگرد. این افراد به باور ورم سر(1984) الکل یا داروها و مواد دیگر برای گریز از احساسات شدید خشم و غضب و ترس مورد استفاده قرار می دهند. کانتزیان، هالیدی و مک اولین(1990) رویکرد خود یا من ناکارآمد را اتخاذ نموده و ادعا نموده اند که ناکارآمدیها و نابسندگیهای من زیربنای سومصرف مواد است. این نظریه این عقیده را در پیش گرفته که داروی انتخابی فرد دارای خواص خوددرمانی ویژه برای نوع نقص خاص من فرد است. نظریه کریستال133(1984) برروی روابط موضوعی مختل بعنوان مبنایی برای تنظیم عاطفی مختل و سومصرف/وابستگی به مواد است. کریستال در نظریه خود بر این موضوع تاکید دارد که افراد سومصرف کننده و معتاد، کسانی هستند که در برقراری روابط موضوعی موزون با افراد مهم(نظیر مادر) با شکست و ناتوانی مواجه شده اند. بعبارتی دیگر از آنجائی که این افراد قادر به برقراری ارتباط منطقی موضوعی با افراد مهمی مانند مادر با شکست مواجه شده اند، در فرایند رشد قادر به شکل دهی ساختارهای درون روانی که بتواند کنشها و اعمال آنها را در بزرگسالی هدایت نماید، نشده اند. این افراد از آنجائی که از درون احساس ناتوانی و ضعف می کنند، در بزرگسالی(یا حتی نوجوانی وجوانی) به سمت اشیاء و موضوعات بیرونی نظیر داروها و مواد می شوند. در این نظریه نیز، موادی نظیر الکل و ماری جوانا و یا حتی مواد افیونی حتی بطور کوتاه مدت هم که شده، بر این احساس ناتوانی درونی افراد غلبه می کند. مک دوگال134(1989)نیز در کل الگوهای نظری ارائه شده توسط روان تحلیل گران، بعنوان مبانی اصلی گرایشی به سومصرف و وابستگی به مواد کمتر مورد پذیرش قرار گرفته اند، علیرغم اینکه نظرات این گروه از نظریه پردازان و محققان خیال انگیز و جالب توجه است. انتقادهایی از دیدگاه روان تحلیل گری در حوزه سومصرف مواد و اعتیاد صورت گرفته است. روان تحلیل گرانی چون مورگنزترن و لیدز135(1993) و لیدز و مورگنزترن136(1995) اشاره نموده اند که افراد وابسته به مواد شیمیایی از کنترلهای من ضعیف رنج می برند. همین ادعا معتادان و سومصرف کنندگان مواد را به داوطلبانی ضعیف برای روان تحلیلی، یعنی فرایندی که نیازمند من نیرومندی است، تبدیل می کند. ورم سر(1984) که خود یکی از روان تحلیل گران سرشناس است، اظهار داشته که بیشتر مصرف کنندگان اجباری داروها، از طریق روان تحلیل گری نسبتاً غیرقابل فهم هستند. بسیاری از افراد وابسته به مواد انگیزش اندکی برای تغییرشخصی، به درمان وارد می شوند و بسیاری دیگر نیز برای چالشهای معمولی و روزمره خود برای باقی ماندن در حالت پرهیز نیاز به کمک جدی دارند. بنابراین معتادان زیادی نیازمند ساختمندی و راهنمایی نیرومند برای اجتناب از بازگشت هستند. این موضوعات فشارآور که بر واقعیت نیز مبتنی هستند، به سادگی در روان تحلیل گری سنتی با تاکیدی که این نظریه برمنطق و خرد، ریشه مشکلات و برخودکاوی ممتد و پیوسته نموده، نادیده گرفته شده است. طی سالهای اخیر نیز چندین متخصص بالینی دارای جهت گیری روان تحلیل گرانه توصیه کرده اند که کار و فعالیت روان تحلیل گری سنتی باید برای درمان وابستگی به مواد شیمیایی مورد اصلاح و تغییر قرار گیرد(یالیسو،1371989).
4) دیدگاه رفتاری درمورد اعتیاد وسوء مصرف مواد
اهداف اصلی رفتارگرایی توضیح شرایط یادگیری انسان و دیگرجانداران و توسعه فن آوری تغییررفتار است. در مجموع پیروان رفتارگرایی عقیده دارند که تمامی و یا اغلب رفتارهای انسان نه تنها رفتارهای سازگارانه، بلکه رفتارهای ناسازگارانه(مثل اعتیاد وسومصرف مواد) آموختنی هستند. روانشناسان رفتارگرا، تا اندازه زیادی خود را به مطالعه رفتارآشکار، یعنی رفتارهایی که قابل مشاهده و اندازه گیری هستند، محدود نموده اند. اسکینر138(1975) عقیده دارد که استفاده از سازه های ذهن گرایانه، فهم بشر را از اعتیاد و دیگر رفتارهای مشکل آفرین، دچار وقفه نموده است. همچنین وی متذکر گشته که افراد معتادشدن را انتخاب نمی کنند، بلکه آنها از طریق جامعه ای که از اجرای تکنولوژی علمی رفتار وحشت دارد، به اجبار تن به ارتکاب چنین رفتاری داده اند. بعبارتی کلی تر، افرادمواد و الکل را سومصرف می کنند، چون برای دیگر رفتارهای سازنده و مفید مورد تقویت قرار نگرفته اند. از طرف پیروان رفتارگرایی، توضیحات چندی برمبنای شرطی سازی کلاسیک و کنشگر صورت گرفته که آنها را درزیرمرور خواهیم کرد.
1-4) رویکرد شرطی سازی کلاسیک به اعتیاد و سومصرف مواد
شرطی سازی کلاسیک یا پاولفی، رشد اشتیاق و مشکلات مربوط به الکل و مواد را از طریق همراه شدن محرک شرطی(CS) از قبیل مکانهای خاص و یا افراد خاص با محرک غیرشرطی(US، نظیر الکل و مواد) تسهیل می کند. نتیجه این همراهی پاسخ شرطی(CR) یا اشتیاق به مواد شرطی شده است.
تحمل شرطی نیز بعنوان تابعی از پارادیم شرطی سازی کلاسیک پیشنهاد شده است. در این نوع تحمل مواد، محرک غیرشرطی است و تاثیرات فیزیولوژیکی مواد نیز پاسخ غیرشرطی(UR) تلقی می شود. نشانه های وابسته به ماده در فرایند شرطی سازی تبدیل به محرک شرطی می شوند که قادر است پاسخ شرطی را فرابخواند. به باور ویکلر139(1973) وسیگل140(1979) تاثیرات یا پاسخ شرطی متضاد اثرات اولیه دارو است. سیگل(1979) این پاسخ شرطی غیرمنتظره را پاسخهای شرطی جبرانی نامیده است(CCR). پاسخهای شرطی جبرانی با آزمایشهای مکرر فرد، نیرومندتر می شود، در این صورت اثرات قابل مشاهده ماده مصرفی را تضعیف می کنند(شرمن، یورن بی و بیکر141،1988).
ویکلر(1973) نیز اظهار داشته که معتادان به هروئین، علایم محرومیت را بسادگی با مشاهده اشیاء مربوط به مصرف هروئین از خود به نمایش می گذارند. او این پدیده را "محرومیت شرطی" نامیده و مجموعه ای مطالعه نیز انجام داده که درآنها هروئین به عنوان محرک غیرشرطی استفاده شده و علایم محرومیت تجربه شده نیز بعنوان پاسخ غیرشرطی در نظرگرفته شده اند. در چنین مطالعاتی ابزار و وسایل مصرف هروئین محرک غیرشرطی تلقی شده پاسخ شرطی نیز تجربه محرومیت بعد از تزریق ماده به بدن در نظرگرفته شده است(راتجرز،1421996).
2-4) رویکرد شرطی سازی کنشگر به اعتیاد و سومصرف مواد
اصول شرطی سازی کنشگر در مورد تاثیرات تقویت کنندگی مثبت الکل و مواد بعنوان تقویت کننده های اجتماعی و همچنین به منظور شرح اجتناب یا توقف علایم و نشانه های محرومیت استفاده وبکارگرفته شده است. یعنی افراد مواد را مصرف می کنند در پاسخ به محرکهای پیشایند از قبیل لیوان شراب یا خلق عصبی و خشمگین و سپس تاثیرات تقویت کننده الکل را (مثل سرخوشی یا خلق بشاش شده) با محرکهای پیشایند تداعی می کنند. بنابراین در این رویکرد رفتارهای مرتبط با مصرف مواد، در نتیجه تاثیرات تقویت کنندگی مثبت یا منفی الکل یا داروها افزایش می یابد.
برای مثال یکی از تاثیرات مشهود الکل برکاهش تنش به خوبی مستند و مستدل است. ادبیات تحقیق سرشار از تاثیرات متغیر الکل و داروها در موقعیتهای متفاوت، ویژگیهای فردی افراد مشروب خوار و منابع متفاوت فشار روانی است. مطالعات اخیر نظریه خوددرمانی را بنحوی جدید برحسب پاسخهای رفتاری شرطی شده که ناشی از تقویت مثبت دریافتی از مصرف الکل ودیگر مواداست، مفهوم سازی نموده است. کاسنر،شر، وود و وود143(1994) تاثیرات تعدیل کننده انتظارات مربوط به الکل بر کاهش تنش، سطح نشانه های اضطراب، و رفتار نوشیدن مشروبات در میان دانشجویان کالج مورد بررسی قرارداده اند. رابطه نیرومندی میان نشانه های اضطراب و مصرف الکل در میان مردان دارای انتظار نتیجه درباره کاهش تنش و نه در میان زنان، بدست آمد. با این حال بررسی های اخیر با نمونه های بالینی و غیربالینی که دارای اختلالات اضطرابی بوده اند و معمولاً هم این نوع اختلالات با اختلالات سومصرف و وابستگی به مواد بسیار همبودی دارد، بطورآشکار مشخص ساختند که اختلالات اضطرابی بجای اینکه مقدم بررشد الکلیسم باشد، در پی رشد سومصرف الکل یا دیگر داروها می آید.
(هسلبروک، هسلبروک و استابنو،1441985؛ اسچواکت و هسلبروک145،1995؛ اسچواکت و همکاران146، 1995).
3-4) دلایل آغاز به مصرف مواد والکل از طرف رفتارگراها
گذشته از نظریه پردازیها در حوزه شرطی سازی کلاسیک و کنشگر، ایده ها و نظرات دیگری نیز در حوزه سومصرف مواد واعتیاد از طرف رفتارگراها ارائه شده است. از نظر رفتارگراها، سه شرط، دسترسی داشتن به مواد، فقدان تقویت برای رفتارهای جانشین و فقدان تنبیه برای آزمایش مواد و الکل، شروط لازم و کافی برای شروع و حفظ سومصرف مواد است. طبیعی است که عدم دسترسی به یک ماده، مانعی برای مصرف آن محسوب می شود. در واقع این حقیقت ساده نیز، مبنای اصلی تمام تلاشهایی است که از طرف حکومتها برای خرید، تولید و فروش مواد صورت می گیرد. فقدان تقویت برای رفتارهای جانشین(مثل تحصیل کردن، کارکردن، حضور در مراسم مذهبی و فعالیتهای تفریحی و خانوادگی) زمانی وارد عمل می شود که رفتارهای مطلوب و جانشین سومصرف مواد به اندازه کافی پاداش داده نمی شود. در این مواقع، افراد ممکن است در گرو رفتار مصرف مواد شوند که از طریق تقویت کننده های بالقوه، فوری و جذاب همراه می شود. سومین عامل و شاید مهمترین آنها، این است که در افرادی که اقدام به آزمایش یک ماده می کنند، بندرت کسی تنبیه فوری دریافت می کند. درواقع پس از اولین مصرف افراد کمی بازداشت می شوند، یا از یک واکنش جسمی شدید رنج می برند، یا شغل خود را از دست می دهند، یا در امتحان شکست می خورند و یا با برخورد شدید همسالان مواجه می شوند. پیامدهای منفی مصرف مواد تقریباً همیشه برای چندسال یا چند دهه به تاخیر می افتد. در عمل نه تنها افراد بطور فوری تنبیه دریافت نمی کنند، بلکه معمولاً سریع بوسیله سرخوشی یا پذیرش و قبول همسالان تقویت می شوند. در مجموع براساس دیدگاه رفتارگرایی، آغاز به مصرف مواد نتیجه ترکیب دسترسی داشتن، تقویت کننده ها و تنبیه کننده ها در محیط اجتماعی است.
4-4) مولفه های اعتیاد از دید رفتارگراها
مک آولیف وگوردون147(1980) اعتیاد را بدین صورت تعریف نموده اند "پاسخی که بصورت کنشگر شرطی شده و تمایلی که بعنوان تابعی از کیفیت- تعداد و اندازه تقویت کننده هایی که هر بار مصرف مواد را دنبال می کنند، نیرومند گشته است". هریک از معتادان، مجموعه متنوعی از تقویت کننده های خاص خود را تجربه می کنند. به باور مک آولیف و گوردون(1980) سه طبقه تقویت کننده برای آغاز و حفظ اعتیاد وجود دارد: 1) سرخوشی2) متغیرهای اجتماعی 3)حذف ناخوشی ناشی از محرومیت.
ترکیب هریک از این تاثیرات، برای هرفرد و دارو متغیر است. برای مثال حذف ناخوشی ناشی از محرومیت شاید تقویت کننده بالقوه نیرومندتری برای فرد معتاد به هروئین نسبت به فرد معتاد به فن سیکلیدین باشد. بعلاوه، رهایی از محرومیت شاید برای معتاد به هروئینی که از لحاظ بدنی به آن وابسته است تا معتاد به هروئینی که وابستگی بدنی ندارد، تقویت کننده نیرومندتری باشد. سرخوشی نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار است. برای مثال پیامد سرخوشی آور مصرف کوکائین شاید در حفظ اعتیاد به کوکائین نسبت به سرخوشی حاصل از نوشیدن الکل، از اهمیت بیشتری برخوردار باشد. یا پذیرش همسالان بعنوان یک متغیر اجتماعی، برای مصرف کننده نوجوان ماری جوانا نسبت به مصرف کننده چهل ساله این ماده، تقویت کننده بالقوه نیرومندتری است. بنابراین ترکیب ویژه ای از تاثیرات تقویت کنندگی، چیزی است که افراد را به نوعی اعتیاد مشخص سوق می دهد.
برای رفتارگراها، ناتوانی در دست کشیدن از مصرف مواد، نشان دهنده این است که فرد در اجتناب از تقویت کننده های فراگرفته شده که وی را به سوی نرخ بالای مصرف سوق می دهد، دچار ناکامی شده است(مک آولیف و گوردون،1481980). رفتارگراها عقیده دارند که افراد از مسیرهای مختلفی به شاهراه اعتیاد وارد می شوند. از این نظر اعتیاد، اختلالی است که بتدریج رشد می کند و بطور پیوسته در پاسخ به وابستگی های مرتبط با داروها، تغییر می کند. بنابراین یک معتاد فردی است که مرتکب نرخ بالای مصرف مواد می شود و در عین حال در اجتناب از تقویت ناشی از مصرف مواد که بر بیشتر پاداشهای قابل قبول اجتماعی در زندگی تفوق دارد، دچار ناکامی شده است.
5-4) رابطه میان اعتیاد و وابستگی بدنی از دید رفتارگراها
رفتارگراها ، وابستگی بدنی به داروها را برای رشد اعتیاد شرط لازم وکافی نمی دانند (مک آولیف و گوردون،1980). وابستگی بدنی بسادگی اثر جانبی مصرف نمودن طبقه ای معین از داروها در میزان بالا و طی زمانی کافی است. همین مسئله موجب مرحله ای برای تجربه ناخوشی ناشی از محرومیت و تلاش برای رهایی از آن می شود. رهایی از محرومیت یکی از تاثیرات تقویت کنندگی منفی است که رفتار اعتیادی را حفظ می کند. البته برخی از مواد مانند ماری جوانا، از طریق تاثیرات تقویت کنندگی، رهایی از ناخوشی ناشی از محرومیت وارد عمل نمی شوند. از دید رفتارگراها وابستگی بدنی می تواند در غیاب اعتیاد نیز وجود داشته باشد. متداولترین نمونه وابستگی بدنی در غیاب اعتیاد، بیماران بستری هستند که در حال بهبودی از جراحی بسرمی برند. چنین بیمارانی گاهی اوقات، مقادیر مصرف بالایی از دردزداهای تعذیری را طی دوره ای طولانی پس از جراحی مصرف می کنند. هنگامی که مصرف داروهای دردزدای تعذیری این بیماران قطع می شود، ممکن است برخی علایم محرومیت (تحریک پذیری، سردرد، عضله درد، افسردگی و اسهال و غیره) را تجربه کنند. با این حال چون به ماده یا داروی مصرفی خود وابسته و معتاد شده اند، مرتکب رفتار داروجویی بعدی نمی شوند. حتی در اعتیاد به هروئین نیز، گاهی اوقات محرومیت تاثیر تقویت کنندگی جدی ندارد(مک آولیف و گوردون،1980).
6-4) ترک و بازگشت از دید رفتارگرایی
از دید رفتارگرایی، ترک سومصرف الکل و مواد هنگامی بوقوع می پیوندد که فاصله زمانی تنبیه کننده هایی که پس از مصرف می آیند، کم شود(مک آولیف و گوردون،1980). رفتارگراها همچنین انتظار دارند که برگشت به سومصرف مواد در میان افرادی که در بهبودی اولیه بسر می برند به میزان نسبتاً بالایی رخ بدهد، چون مواد در بسیاری از جوامع بطور گسترده در دسترس قرار دارد و هم اینکه مواد همیشه توانایی خود را برای ایجاد سرخوشی حفظ می کنند. درکنار این عوامل، این حقیقت نیز قرار دارد که بسیاری از پاداشهایی که با پرهیز و بهبودی همراه هستند، تاخیری می باشند. در واقع برخی از تقویت کننده های وابسته به ترک مواد، بعد از ماهها یا سالها بدست می آیند. برای مثال برای بدست آوردن اعتماد و احترام از اعضاء خانواده و همکاران، معتادان باید برای یکسال و یا بیشتر پرهیز و ترک خود را حفظ کنند. بسیاری از معتادان نمی توانند وضعیت مالی خود را برای سالها بدلیل قرضهایی که ببارآورده اند، تثبیت کنند. یا بسیاری از معتادان بدلیل زندانی شدن و محکومیت نمی توانند برای خود برنامه ریزیهای شغلی و یا زندگی کنند. هرچه میزان فاصله زمانی دستیابی به این تقویت کننده ها پس از ترک به تاخیر افتد، اثربخشی آنها در حفظ رفتار متناسب با بهبودی تضعیف می شود. به همین دلیل هم همواره احتمال می رود که در طول دوره های اولیه بهبودی بازگشت بوقوع بپیوندد.
درمجموع درباره دیدگاه رفتارگرایی باید گفت که این دیدگاه تا اندازه ای(صرفنظر از دیدگاه مکانیستی که بعنوان یک انتقاد جدی از این دیدگاه مطرح است) توانسته با تاکید بر نقش تقویت کنندگی مواد، راه را تا اندازه ای بر معمای پیچیده اعتیاد بگشاید. علیرغم اینکه چرا انسانها اقدام به مصرف مواد والکل می کنند، سوال دشوار و پیچیده ای است ولی می توان گفت که بخشی از این پدیده به نقش تقویت کننده مواد در رویکرد کنشگر به اعتیاد مطرح شده، باز می گردد. یک فرد مبتدی، سعی به مصرف یا آزمایش یک یا دو ماده کند. این مصرف آزمایشی ممکن است تحت تاثیر فشار همسالان و یا انتظار کسب اثرات مطبوع و لذت بخش باشد. در حوزه تحقیقات انتظار کسب حالات لذت بخش و مطبوع، به توانایی بالقوه داروشناختی و پاداش دهندگی مواد نسبت داده می شود. (میر،1491989). بدین سان تعجب آور نیست که تمامی موادی که مورد سومصرف قرار می گیرند دارای توان بالقوه بالایی بر ایجاد حالات تقویت مثبت و یا پاداش دهی به فرد دارند(کرولی،1501988). به بیان ساده تر، موادی که مورد سومصرف قرار می گیرند، باعث می شوند تا فرد احساس خوبی پیدا کند(البته در مواردی نیز عکس این روند صادق است). برای روشن شدن این موضوع، به این مسئله توجه کنید که اثرات کوکائین به حالت ارگانیسم جنبی شباهت دارد. برافروختگی ناشی از مصرف مواد افیونی نیز دارای تاثیرات مشابه گزارش شده است. در حقیقت برای برخی از مصرف کنندگان برخی مواد مثل کوکائین و مواد افیونی آنچه نیرومند است که آنها ماده مذکور را به زندگی بدون ماده ترجیح می دهند. این در واقع همان اصل روانشناسی رفتاری است که اگر رفتارهایی بتواند احساس لذت فرد را افزایش دهد یا ناراحتی و رنج او را کاهش دهد و از میان بردارد، درآن صورت احتمال می رود که فرد دوباره آن رفتار را تکرار کند. بطور مشابه اگر رفتارهایی باعث رنج و ناراحتی فرد شود و یا لذت او را ضایع کند، کمتر احتمال می رود که فرد دوباره آن رفتار یا رفتارها را تکرارکند. در این پروسه هر پیامدی که فوری باشد نسبت به پیامدهایی که دارای تاخیر است، بررفتار تاثیر بیشتری بجای می گذارد. هنگامی که این قواعد با سومصرف مواد تطبیق داده می شود، روشن می گردد که پیامدهای فوری مصرف مواد(لذت فوری وآنی) تاثیر نیرومندی بررفتار نسبت به پیامدهای تاخیری(از قبیل اعتیاد احتمالی یا بیماری در آینده ای نامعلوم) دارد. بنابراین تا اندازه زیادی روشن است که چرا بسیاری از افراد تلاش به مصرف یک یا چند ماده می کنند، بسادگی بدلیل اثرات فوری لذت بخش آن.
5) دیدگاه و نظریات شناختی و شناختی ـ اجتماعی
در شرایطی بسیاری از افراد مصرف و سومصرف مواد را فوراً لذت بخش و مطبوع نمی یابند. گاهی مواقع یک مصرف کننده باید آموزش لازم را در هنگام مصرف تفریحی و گاهگاهی کسب کند تا از آن طریق هم بتواند تاثیرات مواد را تشخیص دهد و هم بتواند این تاثیرات بعنوان لذت بخشی و مطبوع تفسیرکند. برای مثال، مصرف کننده ای که برای اولین بار ماری جوانا یا حشیش مصرف می کند، باید اغلب توسط همقطاران خود در مورد اینکه چگونه آن را مصرف کند و چگونه تاثیرات آن را بازشناسی نماید، آموزش ببیند. شاید حتی چنین افرادی نیاز داشته باشند که به آنها گفته شود چرا مسمومیت ناشی از ماری جوانا، این چنین مطبوع و لذت بخش است(پیلی،1511985؛ کاندل و راویز،1521989). فرایند مشابهی نیز از بعد اجتماعی و شناختی در مصرف کنندگان هروئین نیز دیده می شود. مصرف کنندگان هروئین مبتدی اغلب بوسیله مصرف کنندگان مجرب آموزش می بینند تا در انتظار چه تاثیراتی باشند و اینکه چرا این احساسات ناشی از هروئین، این چنین لذت بخش است (لینگه مان،1531974). یک فرایند یادگیری شناختی و اجتماعی نیز درمورد الکل بوقوع می پیوندد. این تجربه ای کمیاب برای کسانی که اولین بار است اقدام به مصرف الکل می کنند نیست که در اثر شرکت در یک میهمانی شبانه، نوشیدن الکل او، آنچنان او را دچار ناخوشی می کند که دیگر هرگز دوباره به سراغ نوشیدن الکل نمی رود. با این حال مشروب خواران با تجربه تربه فرد مبتدی کمک می کنند تا چگونگی نوشیدن و چگونه لذت بردن از اثرات الکل را هم در بعد شناختی و هم در بعد اجتماعی فرا بگیرد. چنین بازخوردهایی اغلب جنبه غیررسمی دارد و از طریق منابع متعددی اعمال می شود: دوستان و رفیقان همراه، مقالات روزنامه ها، تبلیغات، برنامه های تلویزیونی، گفتگو با دوستان و همکاران و مشاهده دیگرانی که مشروب خواری می کنند، از عوامل اصلی این حوزه هستند. نتیجه این فرایند یادگیری شناختی ـ اجتماعی این است که مشروب خواران مبتدی فرا می گیرند چگونه مشروب بنوشند و چگونه از این تجربه لذت ببرند.
1-5) انتظارات، باورها و افکار فردی و اعتیاد و سو ء مصرف مواد
عامل دیگری که تعیین می کند که آیا فرد تصمیم به مصرف تفریحی یک ماده می گیرد یا خیر، انتظارات و باورها و گرایشات فردی نسبت به ماده است. انتظارات و گرایشات فردی بویژه مشخص گشته که به نحو نیرومندی اینکه چگونه اثرات یک ماده مورد تفسیر قرار می گیرد را تعیین می کند. برای مثال گاتلیب و همکاران154(1987)، طی تحقیقی پی بردند که افرادی که عقیده داشتند،آدامس داده شده به آنها حاوی نیکوتین است، صرفنظر از اینکه آدامس مذکور واقعاً حاوی نیکوتین بود یا نبود، نشانه های محرومیت کمتری از سیگار هم گزارش نمودند. گاتلیب و همکاران بطورجدی نتیجه گیری نموده اند که این نتیجه و اثرگزارش شده توسط آزمودنیهایی که واقعاً به محرومیت از نیکوتین بسر می بردند، در اثر انتظارات مربوط به اثرات آدامس حاوی نیکوتین(بصورت کاذب) بوده است.
درکشورهای غربی مردم دارای انتظاراتی نسبت به الکل هم هستند. براون، گلدمن، این و آندرسون155(1980)، حداقل شش دسته انتظار متفاوت که مردم در مورد اثرات الکل نسبت به آن اشتغال ذهنی دارند را از یکدیگر متمایز نموده اند. آنها به این نتیجه دست یافتند که آزمودنیهای آنها انتظار داشتند که الکل موجب افزایش مثبت تجارب زندگی شود، لذتهای اجتماعی وجسمی را افزایش دهد و در پایان نیز عملکرد جنسی را فزونی بخشد. این محققان همچنین دریافتند که آزمودنیهای آنها همگی انتظار داشتند که مصرف متعادل الکل پرخاشگری اجتماعی آنها را افزایش می دهد، آنها را با ابزار وجودتر می کند و تنش آنها را کاهش می دهد.
این انتظارات فردی نسبت به الکل بخوبی قبل از اولین آزمایش یک نوشیدنی الکل دار، شکل گرفته است(اسمیت،1561994). علاوه بر این انتظارات افراد برای مصرف الکل، تنش بسیار نیرومندی در شکل دهی رفتارهای بعدی نوشیدن دارد. هنگامی که نوجوانان آغاز به آزمایش الکل یا دیگر مواد کردند، سعی می کنند انتظارات اولیه خود را در سایه تجربه شخصی اصلاح کرده و در صورت لزوم تغییردهند. چنانچه آنچه نوجوان در اثر مصرف مواد تجربه می کند، با آنچه قبلاً انتظار و باور داشته تناسب و مطابقت داشته باشد(بعبارتی به این نتیجه برسند که مصرف مواد لذت بخش است)، یک مرحله برای گرایش به اعتیاد و مصرف فزاینده تر ماده مصرفی تثبیت می شود(اسمیت، 1994). البته تاثیر انتظارات فردی در مورد الگوهای مصرف مواد به الکل محدود نمی شود. برای مثال محققان پی برده اند که انتظارات افراد نسبت به LSD (لایسرجیک اسید دی اتیل آمید) یکی از متغیرهایی است که ممکن است در تجربه سفر بد ناشی از مصرف این ماده نقش داشته باشد. از آنجایی که مصرف کنندگان مبتدی LSD بیشتر احتمال دارد که نسبت به مصرف کنندگان با تجربه این ماده، در انتظار تجربه پیامدهای منفی و بد باشند، اضطراب آنها بنظر می رسد که باعث می گردد تا یک گام به سمت تجربه یک سفر بد نزدیکتر شوند(رودیکو،1996).
انتظارات فردی خود را به دو شیوه به معرفی نمایش می گذارند. ابتدا، اگر انتظارات فرد در مورد یک ماده خاص شدیداً منفی باشد، چنین شخصی هرگز اقدام به مصرف آزمایشی چنین ماده ای نمی کند. برای مثال چنانچه به کسی پیشنهاد شود که افرادی بوده اند که ماده سمی سیانید را مصرف کرده اند و خواسته شود که فرد هم دست به چنین آزمایشی بزند، احتمالاً از وی چنین پاسخی را خواهیم شنید: دیوانه ای. دوم، درمورد افرادی که مصرف مواد را انتخاب می کنند، انتظارات آنها نسبت به آن ماده، اینکه اثرات آن ماده چگونه مورد تعبیر و تفسیر قرار می گیرد را تحت تاثیر قرار می دهد. از طریق مکانیزمهای بازخورد مستقیم و غیرمستقیمی که به فرد داده می شود، فرد به دانش و اطلاعاتی در این باره که چرا این اثرات مطبوع هستند دست می یابد. با استفاده از چنین اطلاعاتی بعنوان مبنا، افراد مصرف مواد مخدر را مورد ارزیابی قرار می دهند تا تصمیم گیری کنند که آیا مصرف مذکور از نظر شخصی برای آنها پاداش دهنده بوده است یا نه. البته، اگرچه تحقیقات زیادی در ادبیات پژوهشی رشدی، بر تاثیر مستقیم والدین و همسالان در مصرف مواد و الکل در جوانان و نوجوانان تاکید دارند، ولی دیدگاه انتظارات در حوزه رویکرد شناختی به مواد و سومصرف مواد، بر این مدعاست که همسالان و والدین مصرف مواد و الکل را بطور غیرمستقیم از طریق انتظارات نتیجه تحت تاثیر قرار می دهند(کوتر157،2002). افراد جوان و نوجوان ممکن است پیامدهای مثبت و منفی الکل و مواد را از طریق یادگیری اجتماعی فرابگیرند و یا انتظارات نتیجه اولیه خود را نسبت به اثر مواد از طریق مشاهده و بحث درباره تجارب والدین و همسالان رشد و گسترش بخشند. بنابراین در رویکرد یادگیری اجتماعی ـ شناختی، انتظارات نتیجه مرتبط با الکل و مواد از طریق یادگیری اجتماعی فراگرفته می شوند و این یادگیری، آزمایش اولیه مواد را به همراه اینکه چگونه تاثیرات مثبت و منفی الکل و مواد تجربه و ادراک می شود را از خود متاثر می سازد. طی مطالعه ای مقطعی که بر روی 1000 دانش آموز راهنمایی صورت گرفته، انتظار نتیجه از الکل، از طریق دانش مربوط به حقایق و اثرات مصرف الکل، ادراک تصوری مصرف الکل توسط دوستان و ادراک تصوری در مورد نگرش دوستان نسبت به الکل پیش بینی شده است(شیر و بوتوین158، 1997). تجزیه و تحلیل طولی 800 دانش آموز دیگر در مطالعه ای مستقل نیز از تاثیر یادگیری اجتماعی بر انتظارات حمایت نموده است. در این پژوهش نیز انتظارات نتیجه مرتبط با الکل که در ابتدای دوره دبیرستان اندازه گیری شده توسط تجربه مصرف مواد یا الکل، دانش مربوط به حقایق مرتبط با اثرات الکل و مواد، ادراک تصوری مصرف الکل توسط دوستان و ادراک تصوری مربوط به نگرش دوستان نسبت به الکل که در کلاس سوم راهنمایی اندازه گیری شده بود، پیش بینی گردید(شیر و بوتوین،1997). این نتایج دارای این تلویح است که انتظارات نتیجه مرتبط با مصرف مواد و الکل تحت تاثیر یادگیری اجتماعی و تجربه مصرف مواد و الکل هر دو قرار دارد.
از آنجایی که ادراکات مرتبط با رفتار همسالان و والدین نشان داده شده که به صورت متفاوتی با مصرف الکل مبتنی بر خود گزارش دهی توسط جوانان و نوجوانان ارتباط دارد، والدین و همسالان ممکن است تاثیر متفاوتی بر انتظارات نتیجه مربوط به مصرف الکل و مواد داشته باشند. اگرچه تحقیقات اندکی بر روی تاثیر هنجارهای تصوری در مورد انتظارات نتیجه مرتبط با مصرف الکل صورت گرفته است، ولی در مطالعه ای کوتر159(1998) اثبات نموده که ادراکات مربوط به رفتار و نوشیدن همسالان (و نه والدین) با انتظارات نتیجه مثبت و منفی نوشیدن در یک نمونه 229 نفری نوجوانان رابطه داشته است. این یافته همسو با این بحث است که مصرف الکل در گروه همسالان بعنوان الگوهایی که مصرف کننده ها، نگرشها، مشوقها و الگوهای رفتاری مربوط به مصرف مواد را از آنها بدست می آورند، آغاز و حفظ می شود(جانسون160،1998؛ کندل،1611985).
3) دیدگاههای روان تحلیل گری
بسیاری از محققان عقیده دارند که رد پای سوء مصرف را می توان در شخصیت گذشته فرد یا در برخی از اشکال نقص روانی در درون فرد ردیابی نمود. در واقع بسیاری از محققان بر این عقیده اند که الگوهای شخصیتی وجود دارد که مصرف مواد بعدی را می توان از آن طریق پیش بینی کرد. روان تحلیل گران از مهمترین گروهی هستند که این عقاید و نظرات ترویج نموده اند. برای یک درمانگر پیرو روان تحلیل گری، اعتیاد نمود رفتاری یک عدم توازن روانی است که از ناکامی، محرومیت و رنج روانی نشات می گیرد (اسمیت162، 1990). این تعریف با آنچه کارن هورنای عقیده دارد همسان است. کارن هورنای163(1964) از زمره روان تحلیلگرانی است که سوء مصرف مواد را بعنوان انعکاسی از رنج روانی می نگرد. به زعم هورنای، افرادی که رو به سو ء مصرف مواد می آورند، در تلاشند تا تجربه اضطراب خود را از طریق مصرف و سوء مصرف این مواد تخریب و تخدیر کنند. کانتزیان164(1985) پیشنهاد داده که برخی از مردم به سوی مصرف مواد کشیده می شوند، به این دلیل که این داروها و مواد آنها را در کنترل احساسات درونی خشم و غضب و پرخاشگری کمک می کند. افراد دیگری ممکن است به سمت مصرف کوکائین بروند با این تلاش و آرزو که از احساسات مربوط به افسردگی رهایی پیدا کنند(کاندل و راویس165،1989).
شواهدی وجود دارد که براساس آن پیشنهاد شده که افرادی که مواد مختلف مواد سوء مصرف قرار می دهند از ضربات روانی مهمی در زندگی خود رنج می برند. برآوردهای مربوط به زنان الکلیکی که یا مورد غفلت و بی توجهی قرار گرفته اند یا مورد سوء استفاده جنسی واقع شده اند از 40 تا 70 درصد در نوسان است(کلمن،1661988). فوسم وماسون167(1986) درصدی بالاتر از این را نیز گزارش نموده اند. براساس نتایج ارائه شده توسط این محققین، 75 درصد از مراجعات زنان به این مرکز گزارش نموده اند که در گذشته مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفته اند. شواهد بالینی نیز قویاً مطرح می سازد سوء استفاده جنسی یا بدنی توسط والدین و یا افراد با اهمیت دیگر می تواند موجب آسیب های روانی و هیجانی عمیق به کودکان شود. در زندگی بزرگسالی، این کودکان مورد آزار و اذیت واقع شده ممکن است به مصرف مواد و داروها برای مقابله با رنج روانی ناشی از سوء استفاده جنسی، روانی، و هیجانی شدن بروند(کافمن،1681989).
برادشاو169(1988) پیشنهاد داده که تمامی رفتارهای اجباری(نظیررفتار اجباری مصرف یا سوء مصرف مواد) انعکاسی از تلاش فرد برای گریختن ازشرم تجربه شده در خانواده اصلی فرد است. در پاسخ به شرم و رنج روانی ناشی از رشد کردن در چنین خانواده هایی، برادشاو(1988) اظهار داشته که "من صرفاً زمانی احساس آرامش و راحتی می کنم که در حالت مستی باشم"(ص،89). بهرحال، وقتی که مردم بصورت یک عمل اجباری، صرفاً یکی از روشهای گریختن از تجربه شرم را مورد استفاده قرار می دهند، آنها به چنین نظام کنترلی به سادگی وابسته و معتاد می شوند. علاوه بر این، کنترل رنج روانی از طریق هرشکلی از رفتار اجباری صرفاً برای یک دوره زمانی کوتاه موثر واقع می شود. اگر چه رفتارهای اجباری ممکن است بطور موقتی به ما کمک کند تا از احساسات یا مشکلات رنج آور اجتناب کنیم، ولی در واقع این رفتارها توان متوقف ساختن همیشگی مشکلات یا احساسات و هیجانهای رنج آور را ندارند(بیتی،1701989). سرانجام اینکه چنین افرادی با مشکل اینکه چگونه باید با این رنج هر باردوباره مقابله کند، مواجه می شود.
در مجموعه ای از پروژه های تحقیقاتی تلاش گشته تا شخصیت الکلیکی که قبل از ابتلا به الکلیسم در افراد وجود دارد را شناسایی کنند(هافمن، لوپر و کامیر171،1973). هافمن و همکاران(1974) با استفاده از شخصیت سنج چند وجهی مینه سوتا و با بکارگیری 38 مردی که در زمان دانشجویی خود به این پرسشنامه پاسخ داده بودند سعی کردند تا مصرف الکل و دیگر مواد را درآنها پیش بینی کنند. همچنین نمرات این افراد سپس با نیمرخهایMMPI بدست آمده از افراد مشابه پس از پذیرش آنها در برنامه درمان وابستگی به الکل مورد مقایسه قرار گرفت. مقایسه نیمرخها تمایل نسبی به سمت رفتارهای اجباری را نشان می داد ولی دیگر علایم جدی آسیب شناسی روانی بدست نیامدند. علیرغم این داده ها و نتایج، نویسندگان این نتیجه گیری را ارائه نمودند که، الگوهای شخصیتی وجود دارد که موجب بقاء و رشد الکلیسم می شود و می توان بوسیله ابزارهای شخصیتی نظیر MMPI آنها را اندازه گیری نمود.
زمانی که ویس و همکاران172(1988) تشخیصهای روانپزشکی 149 نفر از سو مصرف کنندگان کوکائین پذیرش شده در یک بیمارستان خصوصی را طی سالهای 1982 تا 1986 بررسی کردند، به این نتیجه دست یافتند که نوعی انتقال در انواع شخصیتهای افرادی که کوکائین مورد سوء مصرف قرار داده اند وجود دارد. آنها پی بردند که سوء مصرف کنندگان کوکائین کمتر احتمال داشت که دارای اختلالهای خلقی باشند، برعکس آنها پی بردند که سوء مصرف کنندگان کوکائین بیشتر احتمال داشت که اختلال شخصیت، بویژه اختلال شخصیت ضد اجتماعی رنج می برند. ویس و همکاران(1988) نتیجه گیری نمودند که مصرف کنندگان کنونی کوکائین، به جهت خوددرمانی احساسات افسردگی به سمت کوکائین نمی روند(امری که تا اندازه ای در اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980 صحت داشت) بلکه مصرف کنندگان کنونی کوکائین بیشتر احتمال دارد نسبت به مصرف کنندگان دو دهه قبل دارای اختلال شخصیت باشند.
فرانکلین173(1987) نیز عقیده دارد که نوعی از پیش آمادگی روانی نسبت به سومصرف مواد افیونی وجود دارد، این محقق و نویسنده نیز پیشنهاد نموده که، معتادان از نوعی اختلال افسردگی پایدار که آنها را در برابر مصرف مواد مخدر و افیونی آماده می سازد، رنج می برند. علاوه براین، پیش از آنکه افراد شروع به مصرف مواد مخدرکنند، احساسات افسردگی ممکن است بعنوان یک حالت هیجانی طبیعی پذیرفته شده باشد. پس از آغاز به مصرف مواد، بهرحال افراد ممکن است پی ببرند که این ناراحتی طبیعی نیست و نوعی روش گریز متکی برمواد شیمیایی از رنج روانی پیوسته بوجود می آید. مواد مخدر بدین ترتیب حداقل افراد با توهم یا هذیان کنترل برروی افسردگی که فرد در سراسر زندگی خود تجربه کرده پدید می آورد. با این حال، هذیان کنترل نهایتاً بر زندگی فرد تسلط پیدا می کند و فرد را به مواد مخدر معتاد می سازد.
الکل نیز معمولاً به منظورتلاش برای خوددرمانی افسردگی مورد مصرف قرار می گیرد. بهرحال، تحقیق پیشنهاد می کند که یک اختلال افسردگی اولیه صرفاً در تعداد قلیلی از مواد وابستگی مزمن به الکل وجوددارد. تحقیق بر روی این مسئله که آیا وجود ویژگیهای شخصیتی معین که فرد را در برابر الکلیسم یا دیگر اشکال سومصرف مواد آماده می سازد، کاملاً جنبه پیشنهادی دارد. اگر چه بنظر می رسد که صفات شخصیتی معینی با مصرف مواد و وابستگی به آنها ارتباط دارد، ولی تعیین اینکه آیا این صفات شخصیتی مقدم بر رشد وابستگی به مواد است یا نتیجه مصرف معمول مواد شیمیایی و مخدر کار دشواری است. تا به امروز، یک عامل شخصیتی علی مشخص و یافت نشده است و تحقیق کماکان در مورد عوامل شخصیتی ممکن که افراد را در برابر سومصرف مواد واعتیاد آماده می سازد، ادامه دارد.
بهرحال در حوزه دیدگاه روان تحلیل گری، فعالیتهایی نیز طی ده سال گذشته صورت گرفته است. لیدز و مورگنزترن174(1995) نظریه های چندی را در مورد سومصرف مواد در ارتباط با جنبه های مختلف نظر روان پویایی مرور کرده اند. برای نمونه ورم سر175(1984) سومصرف کنندگان مواد را بعنوان کسانی که دارای تعارضات درون روانی حاد در شکل فرامن های تنبیه گر کلی هستند می نگرد. این افراد به باور ورم سر(1984) الکل یا داروها و مواد دیگر برای گریز از احساسات شدید خشم و غضب و ترس مورد استفاده قرار می دهند. کانتزیان، هالیدی و مک اولین(1990) رویکرد خود یا من ناکارآمد را اتخاذ نموده و ادعا نموده اند که ناکارآمدیها و نابسندگیهای من زیربنای سومصرف مواد است. این نظریه این عقیده را در پیش گرفته که داروی انتخابی فرد دارای خواص خوددرمانی ویژه برای نوع نقص خاص من فرد است. نظریه کریستال176(1984) برروی روابط موضوعی مختل بعنوان مبنایی برای تنظیم عاطفی مختل و سومصرف/وابستگی به مواد است. کریستال در نظریه خود بر این موضوع تاکید دارد که افراد سومصرف کننده و معتاد، کسانی هستند که در برقراری روابط موضوعی موزون با افراد مهم(نظیر مادر) با شکست و ناتوانی مواجه شده اند. بعبارتی دیگر از آنجائی که این افراد قادر به برقراری ارتباط منطقی موضوعی با افراد مهمی مانند مادر با شکست مواجه شده اند، در فرایند رشد قادر به شکل دهی ساختارهای درون روانی که بتواند کنشها و اعمال آنها را در بزرگسالی هدایت نماید، نشده اند. این افراد از آنجائی که از درون احساس ناتوانی و ضعف می کنند، در بزرگسالی(یا حتی نوجوانی وجوانی) به سمت اشیاء و موضوعات بیرونی نظیر داروها و مواد می شوند. در این نظریه نیز، موادی نظیر الکل و ماری جوانا و یا حتی مواد افیونی حتی بطور کوتاه مدت هم که شده، بر این احساس ناتوانی درونی افراد غلبه می کند. مک دوگال177(1989)نیز در کل الگوهای نظری ارائه شده توسط روان تحلیل گران، بعنوان مبانی اصلی گرایشی به سومصرف و وابستگی به مواد کمتر مورد پذیرش قرار گرفته اند، علیرغم اینکه نظرات این گروه از نظریه پردازان و محققان خیال انگیز و جالب توجه است. انتقادهایی از دیدگاه روان تحلیل گری در حوزه سومصرف مواد و اعتیاد صورت گرفته است. روان تحلیل گرانی چون مورگنزترن و لیدز178(1993) و لیدز و مورگنزترن179(1995) اشاره نموده اند که افراد وابسته به مواد شیمیایی از کنترلهای من ضعیف رنج می برند. همین ادعا معتادان و سومصرف کنندگان مواد را به داوطلبانی ضعیف برای روان تحلیلی، یعنی فرایندی که نیازمند من نیرومندی است، تبدیل می کند. ورم سر(1984) که خود یکی از روان تحلیل گران سرشناس است، اظهار داشته که بیشتر مصرف کنندگان اجباری داروها، از طریق روان تحلیل گری نسبتاً غیرقابل فهم هستند. بسیاری از افراد وابسته به مواد انگیزش اندکی برای تغییرشخصی، به درمان وارد می شوند و بسیاری دیگر نیز برای چالشهای معمولی و روزمره خود برای باقی ماندن در حالت پرهیز نیاز به کمک جدی دارند. بنابراین معتادان زیادی نیازمند ساختمندی و راهنمایی نیرومند برای اجتناب از بازگشت هستند. این موضوعات فشارآور که بر واقعیت نیز مبتنی هستند، به سادگی در روان تحلیل گری سنتی با تاکیدی که این نظریه برمنطق و خرد، ریشه مشکلات و برخودکاوی ممتد و پیوسته نموده، نادیده گرفته شده است. طی سالهای اخیر نیز چندین متخصص بالینی دارای جهت گیری روان تحلیل گرانه توصیه کرده اند که کار و فعالیت روان تحلیل گری سنتی باید برای درمان وابستگی به مواد شیمیایی مورد اصلاح و تغییر قرار گیرد(یالیسو،1801989).
4) دیدگاه رفتاری درمورد اعتیاد وسومصرف مواد
اهداف اصلی رفتارگرایی توضیح شرایط یادگیری انسان و دیگرجانداران و توسعه فن آوری تغییررفتار است. در مجموع پیروان رفتارگرایی عقیده دارند که تمامی و یا اغلب رفتارهای انسان نه تنها رفتارهای سازگارانه، بلکه رفتارهای ناسازگارانه(مثل اعتیاد وسومصرف مواد) آموختنی هستند. روانشناسان رفتارگرا، تا اندازه زیادی خود را به مطالعه رفتارآشکار، یعنی رفتارهایی که قابل مشاهده و اندازه گیری هستند، محدود نموده اند. اسکینر181(1975) عقیده دارد که استفاده از سازه های ذهن گرایانه، فهم بشر را از اعتیاد و دیگر رفتارهای مشکل آفرین، دچار وقفه نموده است. همچنین وی متذکر گشته که افراد معتادشدن را انتخاب نمی کنند، بلکه آنها از طریق جامعه ای که از اجرای تکنولوژی علمی رفتار وحشت دارد، به اجبار تن به ارتکاب چنین رفتاری داده اند. بعبارتی کلی تر، افرادمواد و الکل را سومصرف می کنند، چون برای دیگر رفتارهای سازنده و مفید مورد تقویت قرار نگرفته اند. از طرف پیروان رفتارگرایی، توضیحات چندی برمبنای شرطی سازی کلاسیک و کنشگر صورت گرفته که آنها را درزیرمرور خواهیم کرد.
1-4) رویکرد شرطی سازی کلاسیک به اعتیاد و سومصرف مواد
شرطی سازی کلاسیک یا پاولفی، رشد اشتیاق و مشکلات مربوط به الکل و مواد را از طریق همراه شدن محرک شرطی(CS) از قبیل مکانهای خاص و یا افراد خاص با محرک غیرشرطی(US، نظیر الکل و مواد) تسهیل می کند. نتیجه این همراهی پاسخ شرطی(CR) یا اشتیاق به مواد شرطی شده است.
تحمل شرطی نیز بعنوان تابعی از پارادیم شرطی سازی کلاسیک پیشنهاد شده است. در این نوع تحمل مواد، محرک غیرشرطی است و تاثیرات فیزیولوژیکی مواد نیز پاسخ غیرشرطی(UR) تلقی می شود. نشانه های وابسته به ماده در فرایند شرطی سازی تبدیل به محرک شرطی می شوند که قادر است پاسخ شرطی را فرابخواند. به باور ویکلر182(1973) وسیگل183(1979) تاثیرات یا پاسخ شرطی متضاد اثرات اولیه دارو است. سیگل(1979) این پاسخ شرطی غیرمنتظره را پاسخهای شرطی جبرانی نامیده است(CCR). پاسخهای شرطی جبرانی با آزمایشهای مکرر فرد، نیرومندتر می شود، در این صورت اثرات قابل مشاهده ماده مصرفی را تضعیف می کنند(شرمن، یورن بی و بیکر184،1988).
ویکلر(1973) نیز اظهار داشته که معتادان به هروئین، علایم محرومیت را بسادگی با مشاهده اشیاء مربوط به مصرف هروئین از خود به نمایش می گذارند. او این پدیده را "محرومیت شرطی" نامیده و مجموعه ای مطالعه نیز انجام داده که درآنها هروئین به عنوان محرک غیرشرطی استفاده شده و علایم محرومیت تجربه شده نیز بعنوان پاسخ غیرشرطی در نظرگرفته شده اند. در چنین مطالعاتی ابزار و وسایل مصرف هروئین محرک غیرشرطی تلقی شده پاسخ شرطی نیز تجربه محرومیت بعد از تزریق ماده به بدن در نظرگرفته شده است(راتجرز،1851996).
2-4) رویکرد شرطی سازی کنشگر به اعتیاد و سومصرف مواد
اصول شرطی سازی کنشگر در مورد تاثیرات تقویت کنندگی مثبت الکل و مواد بعنوان تقویت کننده های اجتماعی و همچنین به منظور شرح اجتناب یا توقف علایم و نشانه های محرومیت استفاده وبکارگرفته شده است. یعنی افراد مواد را مصرف می کنند در پاسخ به محرکهای پیشایند از قبیل لیوان شراب یا خلق عصبی و خشمگین و سپس تاثیرات تقویت کننده الکل را (مثل سرخوشی یا خلق بشاش شده) با محرکهای پیشایند تداعی می کنند. بنابراین در این رویکرد رفتارهای مرتبط با مصرف مواد، در نتیجه تاثیرات تقویت کنندگی مثبت یا منفی الکل یا داروها افزایش می یابد.
برای مثال یکی از تاثیرات مشهود الکل برکاهش تنش به خوبی مستند و مستدل است. ادبیات تحقیق سرشار از تاثیرات متغیر الکل و داروها در موقعیتهای متفاوت، ویژگیهای فردی افراد مشروب خوار و منابع متفاوت فشار روانی است. مطالعات اخیر نظریه خوددرمانی را بنحوی جدید برحسب پاسخهای رفتاری شرطی شده که ناشی از تقویت مثبت دریافتی از مصرف الکل ودیگر مواداست، مفهوم سازی نموده است. کاسنر،شر، وود و وود186(1994) تاثیرات تعدیل کننده انتظارات مربوط به الکل بر کاهش تنش، سطح نشانه های اضطراب، و رفتار نوشیدن مشروبات در میان دانشجویان کالج مورد بررسی قرارداده اند. رابطه نیرومندی میان نشانه های اضطراب و مصرف الکل در میان مردان دارای انتظار نتیجه درباره کاهش تنش و نه در میان زنان، بدست آمد. با این حال بررسی های اخیر با نمونه های بالینی و غیربالینی که دارای اختلالات اضطرابی بوده اند و معمولاً هم این نوع اختلالات با اختلالات سومصرف و وابستگی به مواد بسیار همبودی دارد، بطورآشکار مشخص ساختند که اختلالات اضطرابی بجای اینکه مقدم بررشد الکلیسم باشد، در پی رشد سومصرف الکل یا دیگر داروها می آید.
(هسلبروک، هسلبروک و استابنو،1871985؛ اسچواکت و هسلبروک188،1995؛ اسچواکت و همکاران189، 1995).
3-4) دلایل آغاز به مصرف مواد والکل از طرف رفتارگراها
گذشته از نظریه پردازیها در حوزه شرطی سازی کلاسیک و کنشگر، ایده ها و نظرات دیگری نیز در حوزه سومصرف مواد واعتیاد از طرف رفتارگراها ارائه شده است. از نظر رفتارگراها، سه شرط، دسترسی داشتن به مواد، فقدان تقویت برای رفتارهای جانشین و فقدان تنبیه برای آزمایش مواد و الکل، شروط لازم و کافی برای شروع و حفظ سومصرف مواد است. طبیعی است که عدم دسترسی به یک ماده، مانعی برای مصرف آن محسوب می شود. در واقع این حقیقت ساده نیز، مبنای اصلی تمام تلاشهایی است که از طرف حکومتها برای خرید، تولید و فروش مواد صورت می گیرد. فقدان تقویت برای رفتارهای جانشین(مثل تحصیل کردن، کارکردن، حضور در مراسم مذهبی و فعالیتهای تفریحی و خانوادگی) زمانی وارد عمل می شود که رفتارهای مطلوب و جانشین سومصرف مواد به اندازه کافی پاداش داده نمی شود. در این مواقع، افراد ممکن است در گرو رفتار مصرف مواد شوند که از طریق تقویت کننده های بالقوه، فوری و جذاب همراه می شود. سومین عامل و شاید مهمترین آنها، این است که در افرادی که اقدام به آزمایش یک ماده می کنند، بندرت کسی تنبیه فوری دریافت می کند. درواقع پس از اولین مصرف افراد کمی بازداشت می شوند، یا از یک واکنش جسمی شدید رنج می برند، یا شغل خود را از دست می دهند، یا در امتحان شکست می خورند و یا با برخورد شدید همسالان مواجه می شوند. پیامدهای منفی مصرف مواد تقریباً همیشه برای چندسال یا چند دهه به تاخیر می افتد. در عمل نه تنها افراد بطور فوری تنبیه دریافت نمی کنند، بلکه معمولاً سریع بوسیله سرخوشی یا پذیرش و قبول همسالان تقویت می شوند. در مجموع براساس دیدگاه رفتارگرایی، آغاز به مصرف مواد نتیجه ترکیب دسترسی داشتن، تقویت کننده ها و تنبیه کننده ها در محیط اجتماعی است.
4-4) مولفه های اعتیاد از دید رفتارگراها
مک آولیف وگوردون190(1980) اعتیاد را بدین صورت تعریف نموده اند "پاسخی که بصورت کنشگر شرطی شده و تمایلی که بعنوان تابعی از کیفیت- تعداد و اندازه تقویت کننده هایی که هر بار مصرف مواد را دنبال می کنند، نیرومند گشته است". هریک از معتادان، مجموعه متنوعی از تقویت کننده های خاص خود را تجربه می کنند. به باور مک آولیف و گوردون(1980) سه طبقه تقویت کننده برای آغاز و حفظ اعتیاد وجود دارد: 1) سرخوشی، 2) متغیرهای اجتماعی، 3)حذف ناخوشی ناشی از محرومیت.
ترکیب هریک از این تاثیرات، برای هرفرد و دارو متغیر است. برای مثال حذف ناخوشی ناشی از محرومیت شاید تقویت کننده بالقوه نیرومندتری برای فرد معتاد به هروئین نسبت به فرد معتاد به فن سیکلیدین باشد. بعلاوه، رهایی از محرومیت شاید برای معتاد به هروئینی که از لحاظ بدنی به آن وابسته است تا معتاد به هروئینی که وابستگی بدنی ندارد، تقویت کننده نیرومندتری باشد. سرخوشی نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار است. برای مثال پیامد سرخوشی آور مصرف کوکائین شاید در حفظ اعتیاد به کوکائین نسبت به سرخوشی حاصل از نوشیدن الکل، از اهمیت بیشتری برخوردار باشد. یا پذیرش همسالان بعنوان یک متغیر اجتماعی، برای مصرف کننده نوجوان ماری جوانا نسبت به مصرف کننده چهل ساله این ماده، تقویت کننده بالقوه نیرومندتری است. بنابراین ترکیب ویژه ای از تاثیرات تقویت کنندگی، چیزی است که افراد را به نوعی اعتیاد مشخص سوق می دهد.
برای رفتارگراها، ناتوانی در دست کشیدن از مصرف مواد، نشان دهنده این است که فرد در اجتناب از تقویت کننده های فراگرفته شده که وی را به سوی نرخ بالای مصرف سوق می دهد، دچار ناکامی شده است(مک آولیف و گوردون،1911980). رفتارگراها عقیده دارند که افراد از مسیرهای مختلفی به شاهراه اعتیاد وارد می شوند. از این نظر اعتیاد، اختلالی است که بتدریج رشد می کند و بطور پیوسته در پاسخ به وابستگی های مرتبط با داروها، تغییر می کند. بنابراین یک معتاد فردی است که مرتکب نرخ بالای مصرف مواد می شود و در عین حال در اجتناب از تقویت ناشی از مصرف مواد که بر بیشتر پاداشهای قابل قبول اجتماعی در زندگی تفوق دارد، دچار ناکامی شده است.
5-4) رابطه میان اعتیاد و وابستگی بدنی از دید رفتارگراها
رفتارگراها ، وابستگی بدنی به داروها را برای رشد اعتیاد شرط لازم وکافی نمی دانند (مک آولیف و گوردون،1980). وابستگی بدنی بسادگی اثر جانبی مصرف نمودن طبقه ای معین از داروها در میزان بالا و طی زمانی کافی است. همین مسئله موجب مرحله ای برای تجربه ناخوشی ناشی از محرومیت و تلاش برای رهایی از آن می شود. رهایی از محرومیت یکی از تاثیرات تقویت کنندگی منفی است که رفتار اعتیادی را حفظ می کند. البته برخی از مواد مانند ماری جوانا، از طریق تاثیرات تقویت کنندگی، رهایی از ناخوشی ناشی از محرومیت وارد عمل نمی شوند. از دید رفتارگراها وابستگی بدنی می تواند در غیاب اعتیاد نیز وجود داشته باشد. متداولترین نمونه وابستگی بدنی در غیاب اعتیاد، بیماران بستری هستند که در حال بهبودی از جراحی بسرمی برند. چنین بیمارانی گاهی اوقات، مقادیر مصرف بالایی از دردزداهای تعذیری را طی دوره ای طولانی پس از جراحی مصرف می کنند. هنگامی که مصرف داروهای دردزدای تعذیری این بیماران قطع می شود، ممکن است برخی علایم محرومیت (تحریک پذیری، سردرد، عضله درد، افسردگی و اسهال و غیره) را تجربه کنند. با این حال چون به ماده یا داروی مصرفی خود وابسته و معتاد شده اند، مرتکب رفتار داروجویی بعدی نمی شوند. حتی در اعتیاد به هروئین نیز، گاهی اوقات محرومیت تاثیر تقویت کنندگی جدی ندارد(مک آولیف و گوردون،1980).
6-4) ترک و بازگشت از دید رفتارگرایی
از دید رفتارگرایی، ترک سومصرف الکل و مواد هنگامی بوقوع می پیوندد که فاصله زمانی تنبیه کننده هایی که پس از مصرف می آیند، کم شود(مک آولیف و گوردون،1980). رفتارگراها همچنین انتظار دارند که برگشت به سومصرف مواد در میان افرادی که در بهبودی اولیه بسر می برند به میزان نسبتاً بالایی رخ بدهد، چون مواد در بسیاری از جوامع بطور گسترده در دسترس قرار دارد و هم اینکه مواد همیشه توانایی خود را برای ایجاد سرخوشی حفظ می کنند. درکنار این عوامل، این حقیقت نیز قرار دارد که بسیاری از پاداشهایی که با پرهیز و بهبودی همراه هستند، تاخیری می باشند. در واقع برخی از تقویت کننده های وابسته به ترک مواد، بعد از ماهها یا سالها بدست می آیند. برای مثال برای بدست آوردن اعتماد و احترام از اعضاء خانواده و همکاران، معتادان باید برای یکسال و یا بیشتر پرهیز و ترک خود را حفظ کنند. بسیاری از معتادان نمی توانند وضعیت مالی خود را برای سالها بدلیل قرضهایی که ببارآورده اند، تثبیت کنند. یا بسیاری از معتادان بدلیل زندانی شدن و محکومیت نمی توانند برای خود برنامه ریزیهای شغلی و یا زندگی کنند. هرچه میزان فاصله زمانی دستیابی به این تقویت کننده ها پس از ترک به تاخیر افتد، اثربخشی آنها در حفظ رفتار متناسب با بهبودی تضعیف می شود. به همین دلیل هم همواره احتمال می رود که در طول دوره های اولیه بهبودی بازگشت بوقوع بپیوندد.
درمجموع درباره دیدگاه رفتارگرایی باید گفت که این دیدگاه تا اندازه ای(صرفنظر از دیدگاه مکانیستی که بعنوان یک انتقاد جدی از این دیدگاه مطرح است) توانسته با تاکید بر نقش تقویت کنندگی مواد، راه را تا اندازه ای بر معمای پیچیده اعتیاد بگشاید. علیرغم اینکه چرا انسانها اقدام به مصرف مواد والکل می کنند، سوال دشوار و پیچیده ای است ولی می توان گفت که بخشی از این پدیده به نقش تقویت کننده مواد در رویکرد کنشگر به اعتیاد مطرح شده، باز می گردد. یک فرد مبتدی، سعی به مصرف یا آزمایش یک یا دو ماده کند. این مصرف آزمایشی ممکن است تحت تاثیر فشار همسالان و یا انتظار کسب اثرات مطبوع و لذت بخش باشد. در حوزه تحقیقات انتظار کسب حالات لذت بخش و مطبوع، به توانایی بالقوه داروشناختی و پاداش دهندگی مواد نسبت داده می شود. (میر،1921989). بدین سان تعجب آور نیست که تمامی موادی که مورد سومصرف قرار می گیرند دارای توان بالقوه بالایی بر ایجاد حالات تقویت مثبت و یا پاداش دهی به فرد دارند(کرولی،1931988). به بیان ساده تر، موادی که مورد سومصرف قرار می گیرند، باعث می شوند تا فرد احساس خوبی پیدا کند(البته در مواردی نیز عکس این روند صادق است). برای روشن شدن این موضوع، به این مسئله توجه کنید که اثرات کوکائین به حالت ارگانیسم جنبی شباهت دارد. برافروختگی ناشی از مصرف مواد افیونی نیز دارای تاثیرات مشابه گزارش شده است. در حقیقت برای برخی از مصرف کنندگان برخی مواد مثل کوکائین و مواد افیونی آنچه نیرومند است که آنها ماده مذکور را به زندگی بدون ماده ترجیح می دهند. این در واقع همان اصل روانشناسی رفتاری است که اگر رفتارهایی بتواند احساس لذت فرد را افزایش دهد یا ناراحتی و رنج او را کاهش دهد و از میان بردارد، درآن صورت احتمال می رود که فرد دوباره آن رفتار را تکرار کند. بطور مشابه اگر رفتارهایی باعث رنج و ناراحتی فرد شود و یا لذت او را ضایع کند، کمتر احتمال می رود که فرد دوباره آن رفتار یا رفتارها را تکرارکند. در این پروسه هر پیامدی که فوری باشد نسبت به پیامدهایی که دارای تاخیر است، بررفتار تاثیر بیشتری بجای می گذارد. هنگامی که این قواعد با سومصرف مواد تطبیق داده می شود، روشن می گردد که پیامدهای فوری مصرف مواد(لذت فوری وآنی) تاثیر نیرومندی بررفتار نسبت به پیامدهای تاخیری(از قبیل اعتیاد احتمالی یا بیماری در آینده ای نامعلوم) دارد. بنابراین تا اندازه زیادی روشن است که چرا بسیاری از افراد تلاش به مصرف یک یا چند ماده می کنند، بسادگی بدلیل اثرات فوری لذت بخش آن.
5) دیدگاه و نظریات شناختی و شناختی ـ اجتماعی
در شرایطی بسیاری از افراد مصرف و سومصرف مواد را فوراً لذت بخش و مطبوع نمی یابند. گاهی مواقع یک مصرف کننده باید آموزش لازم را در هنگام مصرف تفریحی و گاهگاهی کسب کند تا از آن طریق هم بتواند تاثیرات مواد را تشخیص دهد و هم بتواند این تاثیرات بعنوان لذت بخشی و مطبوع تفسیرکند. برای مثال، مصرف کننده ای که برای اولین بار ماری جوانا یا حشیش مصرف می کند، باید اغلب توسط همقطاران خود در مورد اینکه چگونه آن را مصرف کند و چگونه تاثیرات آن را بازشناسی نماید، آموزش ببیند. شاید حتی چنین افرادی نیاز داشته باشند که به آنها گفته شود چرا مسمومیت ناشی از ماری جوانا، این چنین مطبوع و لذت بخش است(پیلی،1941985؛ کاندل و راویز،1951989). فرایند مشابهی نیز از بعد اجتماعی و شناختی در مصرف کنندگان هروئین نیز دیده می شود. مصرف کنندگان هروئین مبتدی اغلب بوسیله مصرف کنندگان مجرب آموزش می بینند تا در انتظار چه تاثیراتی باشند و اینکه چرا این احساسات ناشی از هروئین، این چنین لذت بخش است (لینگه مان،1961974). یک فرایند یادگیری شناختی و اجتماعی نیز درمورد الکل بوقوع می پیوندد. این تجربه ای کمیاب برای کسانی که اولین بار است اقدام به مصرف الکل می کنند نیست که در اثر شرکت در یک میهمانی شبانه، نوشیدن الکل او، آنچنان او را دچار ناخوشی می کند که دیگر هرگز دوباره به سراغ نوشیدن الکل نمی رود. با این حال مشروب خواران با تجربه تربه فرد مبتدی کمک می کنند تا چگونگی نوشیدن و چگونه لذت بردن از اثرات الکل را هم در بعد شناختی و هم در بعد اجتماعی فرا بگیرد. چنین بازخوردهایی اغلب جنبه غیررسمی دارد و از طریق منابع متعددی اعمال می شود: دوستان و رفیقان همراه، مقالات روزنامه ها، تبلیغات، برنامه های تلویزیونی، گفتگو با دوستان و همکاران و مشاهده دیگرانی که مشروب خواری می کنند، از عوامل اصلی این حوزه هستند. نتیجه این فرایند یادگیری شناختی ـ اجتماعی این است که مشروب خواران مبتدی فرا می گیرند چگونه مشروب بنوشند و چگونه از این تجربه لذت ببرند.
نگرش، مفاهیم، نظریه ها و رابطه رفتار و نگرش
1) تعریف نگرشها و عوامل موثر بر شکل گیری آنها
اگرچه اغلب افراد، در مورد اینکه نگرش چیست، احساسات و مفهومی در ذهن خود دارند ولی تعریف این اصطلاح برحسب اصطلاحات عینی بگونه حیرت آوری دشواراست. ولی یکی از تعاریف پذیرفته شده، تعریفی است که توسط آلپورت197(1953) ارائه و مطرح شده است. آلپورت نگرش را چنین تعریف نموده است :"نگرش حالتی از آمادگی عصبی و رفتاری است که از طریق تجربه سازمان یافته است و تاثیر و نفوذی پویا و مستقیم بر پاسخ های فرد به اشیاء و موقعیتهایی که به اشیاء ارتباط دارند اعمال می کند." (ص،810)
علیرغم سودمندی آشکار این تعریف، باید گفت که این تعریف مفروضاتی را در باب نگرشها مطرح کرده است که همه چندان دقیق نیستند. یکی از مفروضات اینکه نگرشها پایدار و بادوام هستند. افراد اغلب در مورد افراد یا اشیائی که قبلاً با آنها مواجه نشده اند. دارای نگرشهایی هستند : مفروضه دیگر اینکه نگرشها تاثیر و نفوذی پویا و مستقیم بر رفتار اعمال می کنند. ولی شواهد کنونی نشان داده که رابطه نگرشها و رفتار در بعضی مواقع می تواند ضعیف باشد. بر همین مبنا طی سالهای اخیر روانشناسان به تعریف چند مولفه ای نگرشها روی آورده اند، اجماع نظرکنونی چنین است که نگرشها، مشتمل بر طبقه بندی یک محرک همراه با بعد ارزشیابی برمبنای اطلاعات عاطفی، رفتاری و شناختی است.(این الگو، به الگویABCs معروف است). مولفه عاطفی این تعریف شامل همه عواطف و هیجانهایی است که فرد نسبت به موضوعات مختلف دارد. این مولفه بویژه مشتمل بر ارزیابیهای مثبت ومنفی افراد از موضوعات نگرشی است. مولفه رفتاری این تعریف، مشتمل بر این حقیقت است که افراد در برابر موضوعات نگرشی، تمایل دارند چگونه عمل کنند. مولفه شناختی این تعریف نیز شامل افکاری است که فرد در مورد یک موضوع نگرشی خاص نظیرحقایق، دانش و باورها است. این سه مولفه نگرشها، نسبت به یکدیگر ممکن است چندان رابطه ای نداشته باشند، اما در عین حال باید هر سه جنبه را در نظرگرفت(کرایتز، فابریگار و پتی،1981994). این تعریف سه مولفه ای، تعریفی است که در حال حاضر بیشتر روانشناسان اجتماعی بر سر آن اتفاق نظر دارند. حقیقت دیگری که در مورد نگرشها باید همواره در ذهن داشت، پیچیدگی شناختی آن است.
برای بسیاری از موضوعات نگرشی، انسانها اغلب دارای افکار و باورها بسیار بسیار پیچیده ای هستند. البته همه این باورها و افکار ممکن است واقعاً صحیح نباشد و در عین حال ممکن است گاهی این افکار و باورها با یکدیگر در تضاد باشند. برخی از این باورها، دارای اهمیت اندک و برخی دیگر دارای اهمیت کمتری هستند و برخی نیز کم و بیش قادر به تاثیرگذاری بر دیگران هستند. بهرحال آنچه باید بیاد داشت، این واقعیت است که نگرشها دارای ویژگیهای شناختی، رفتاری و عاطفی پیچیده ای هستند. به این حقیقت نیز باید اشاره کرد که پیچیدگی شناختی نگرشها، اغلب با نوعی ارزشیابی ساده شده همراه است. بعبارتی ارزشیابی افراد از موضوعات نگرشی نوعی تمایل به همسان شدن در ارزشیابی را نشان می دهد. این واقعیت که دشواری شناختی نگرشها، با ارزشیابی ساده شده (تمایل همسان شدن و ساده شدن ارزشیابیها) درآمیخته شده، دارای این تلویح است که ارزشیابیهای کلی نسبت به موضوعات نگرشی دشوار است که تغییرکند، ولی در عوض فردی که دارای ارزشیابیهای کلی ساده نسبت به موضوعات نگرشی است، ممکن است بسادگی شناختهایی را که در ساخت بندی نگرشها استفاده شده اند، بسادگی تغییر دهد. جنبه پایانی و مهم نگرشها ارتباط آنها با تصمیم گیری و رفتار است. نگرشها این امکان را فراهم می سازند تا فرد درحافظه خود به اطلاعات و نگرشهای مرتبط دیگر دسترسی پیدا کند. دلیل این امرآن است که نگرشها معمولاً ارتباطات با اهمیتی را در میان اطلاعات موجود در حافظه پدید می آورند(جاد، دریک، داونینگ و کروزنیک199، 1991). نگرشها همچنین افراد را قادر می سازد سریعتر تصمیم گیری کنند چون اطلاعات لازم را برای انتخاب نمودن فراهم می سازند(سان بون ماتسو و فازیو،2001990).
البته ارتباط بین رفتار و نگرش بسیار ظریف و حساس تر است. این بحث به تفصیل بیشتری در بخشهای بعدی ارائه خواهد شد. اما سوال اساسی و مطرح همواره این بوده که نگرشها چگونه شکل می گیرند. برخی افراد نگرشهای خود را از طریق شرطی سازی کلاسیک فرامی گیرند. در این نوع یادگیری افراد اتفاقات مطلوب یا مطلوبی که در ارتباط با یک موضوع نگرشی خاص تجربه می کنند، در اثر همایندی موضوع نگرش و اتفاقات مطلوب و یا نامطلوب نگرشی لازم را کسب می کنند. تحقیقات نشان داده که رجحانهای غذایی ما انسانها از طریق شرطی سازی کلاسیک فراگرفته می شود(رازین و زلنر،2011985). تبلیغ کنندگان غذا ودیگر محصولات از شرطی سازی کلاسیک از طریق جفت کردن محصولات خود با محرکهایی که معمولاً مطلوب هستند، بهره های فراوانی می برند(آلن و یانی زوسکی،2021989). نگرشها همچنین ممکن است از طریق شرطی سازی کنشگر فراگرفته شوند(اینسکو،2031965). براساس این دیدگاه، باورها و عقایدی که موجب دستیابی انسان به تقویت کننده های مثبت و یا رهایی از تقویت کننده های منفی شوند، به سادگی فراگرفته می شوند. همچنین بسیاری از انسانها ممکن است نگرشهای خود را از طریق فرایند یادگیری اجتماعی فرابگیرند. یعنی در واقع انسانها بسیاری از نگرشهای خود را از طریق مشاهده کسانی چون والدین، دوستان، هنرپیشه ها و غیره که در اثر ابراز برخی باورها یا رفتارها، تشویق ها یا تنبیه می شوند، فرا می گیرند(کانکار،2041976).فرض کنید که کودکی بطور پیوسته مشاهده می کند که والدینش خواهر بزرگتر او را برای بیان نگرشهای مذهبی یا سیاسی معین تشویق و تقویت می کنند. بر همین مبنا ممکن است او نیز برای دست یافتن به پاسخهای مثبت مشابه از طرف والدین نگرشهای مشابهی را پذیرفته و دنبال کند. لازم به ذکر است که علاوه بر فرآیندهای یادگیری فوق الذکر، عناصر دیگری نیز کم و بیش در شکل گیری نگرشها سهیم هستند. از جمله این عوامل می توان به تجربه مستقیم و بلاواسطه، در معرض قرارگرفتن صرف، مقایسه اجتماعی، حرکات ماهیچه ها و عوامل ژنتیکی اشاره کرد(کریمی، 1379).
2) نظریه های مربوط به نگرشها و تغییر آنها
از طریق نظریه های مربوط به نگرشها و تغییر آنها می توان یافته های مربوط به تحقیقات گوناگون را با یکدیگر هم جهت نمود و از این طریق پیکره دانش بشری را نظم و ترتیب منطقی داد. در این میان نظریه یادگیری، نگرشها را مانند دیگر پدیده های رفتاری حاصل فرآیندهای یادگیری عادات می نگرد. در این نظریه، اصولی که برای دیگر اشکال یادگیری بکار می روند، برای شکل گیری نگرشها نیز قابل کاربرد هستند. رویکرد همسازی شناختی براین موضوع تاکید دارد که انسانها بدنبال یافتن همسازی بین نگرشهای خود و میان نگرشها و رفتارشان هستند. این رویکرد تاکید می نماید که، نگرشهایی که با ساختار شناختی کلی فرد تناسب دارند، بسادگی در نظام شناختی فرد جای می گیرند. رویکرد انتظار و ارزشی بیان می دارد که انسانها، نگرشهایی را که منافع آنها را به حداکثر می رساند، پذیرفته می شود. از نظر این رویکرد، هر مسئله ای دارای هزینه ها و منافعی است، در این صورت افراد، جهتی را انتخاب می کنند که منافع آنها را به حداکثر برساند. نظریه پاسخ شناختی به موقعیتهایی توجه دارد که باعث می شود تا ما انسانها در برابر یک ارتباط ترغیب کننده برای تغییر نگرشهایمان موضع گیری کنیم یا آن را بصورت منفعلی بپذیریم. این رویکردها اساساً در تضاد با یکدیگر نیستند، بلکه تنوع این نظریات نشان دهنده جهت گیریهایی نظری متفاوت و تاکید برعوامل گوناگون در شرح و توصیف نگرشها و چگونگی تغییر آنها هستند.
1-2) نظریه یادگیری
نظریه یادگیری در مورد نگرشها، در دانشگاه بیل با فعالیتهای کار هاولند و دستیاران او در دهه 1950 آغاز گردید(هاولند، جانیس و کلی205،1953؛ به نقل از تیلور، پپلاو و سیرز206، 2000). مفروضه اساسی این رویکرد آن است که نگرشها مانند فراگیری دیگرعادات، فراگرفته می شوند. در واقع انسانها اطلاعات و حقایق را درباره موضوعات نگرش متفاوت کسب می کنند، همانطور که احساسات و ارزشهای مرتبط با این حقایق را نیز فرامی گیرند. برای مثال یک کودک، بتدریج از آغازکودکیش فرا می گیرد که حیوانی با خصوصیات خاصی، سگ نامیده می شود و اینکه بیشتر سگها نیز قادر به رفتار دوستانه با انسانها و یا برعکس هستند. در نهایت چنین کودکی فرا می گیرد که نگرش دوستانه ای نسبت به سگها داشته باشد. بنابراین چنانچه در این مثال هم مشخص است کودک هم شناخت و هم عاطفه مرتبط با هدف نگرش خاص را بدست آورده است. علاوه بر این، این کودک، این ابعاد نگرش را از طریق فرایندها و مکانیسمهای مشابهی که دیگر انواع یادگیری را کنترل می کند، فرا می گیرد. توضیحات بالا بدین معنی است که فرآیندهای بنیادین یادگیری را باید در شکل گیری نگرشها بکاربرد. یعنی بخشی از اطلاعات، نگرشها و احساسات را انسانها از طریق فرایند"تداعی" فرا می گیرند. برای مثال اگر یک معلم تاریخ تصویری از یک مرد نظامی اخمو با یونیفورم نظامی برآشفته به شما نشان دهد و کلمه"نازی" را با لحنی خصومت بار بیان کند. در شما نوعی تداعی میان احساسات منفی و کلمه نازی شکل می گیرد.(تیلو، پپلاو و سیرز،2000).
یادگیری همچنین ممکن است از طریق تقویت و تنبیه شکل بگیرد. اگر شما کلاس درس روانشناسی را انتخاب کنید و نمره عالی درآن کسب کنید و از این درس و نمره آن لذت ببرید، عمل انتخاب درس روانشناسی در شما تقویت می شود و بیشتر احتمال دارد که در آینده چنین واحد درسی را انتخاب کنید. در عوض اگر شما این واحد درسی را انتخاب کنید و در آن نمره بدی بگیرید، بیشتر احتمال دارد که دیگر به سراغ گرفتن این واحد درسی و یا درسهای مشابه نروید.
نگرشها همچنین ممکن است از طریق فرایند یادگیری اجتماعی فراگرفته شوند. انسانها، بخصوص وقتی که دیگران افراد نیرومند و مهمی هستند، دست به تقلید می زنند. متعاقباً یکی از منابع اصلی نگرشهای اجتماعی و سیاسی در زندگی (بویژه درآغاز زندگی ودر کودکی و نوجوانی) خانواده است. این امر که اغلب کودکان احتمال دارد که از نگرشهای والدینشان تقلید کنند، امر قریب و دور از انتظاری نیست. در نوجوانی نیز، اغلب نوجوانان(چه دختر و چه پسر) بیشتر احتمال دارد که از نگرشهای همسالان و همقطاران خود در بسیاری از موضوعات تقلید کنند. نظریه یادگیری نگرشها نسبتاً ساده است، بعبارتی کلی تر این رویکرد اساساً انسانها را موجوداتی منفعل می نگرد. آنها با محرک مواجه می شوند و از این فرایند از طریق تداعی، تقویت و تنبیه فرا می گیرند. این فرایندهای یادگیری نگرش فرد را تعیین می کند. بدین ترتیب نگرش نهایی هر فرد شامل تمامی تداعیها، ارزشها و دیگر اطلاعاتی است که در فرد اندوخته شده اند، نظریه یادگیری تغییر نگرشی و ترغیب برای تغییر نگرش را با تاکید بر دو روش اصلی که از آن طریق نگرشها کسب و یا تغییر کند توضیح می دهد. این دو روش یادگیری پیام و انتقال عاطفه است.
الف)انتقال پیام
در رویکرد یادگیری به نگرشها، برای تغییر نگرش یادگیری پیام امری حیاتی است. اگر فرد یک پیام را فرابگیرد، احتمال اینکه این پیام تغییر نگرش را بدنبال خود بیاورد، افزایش می یابد. این نقطه نظر اندکی بحث انگیز است، چرا که فراگرفتن یک پیام ترغیب کننده واقعاً از آنچه که ما انتظار داریم، دارای اهمیت کمتری است. بیشتر مطالعات میان حافظه مربوط به محتوای ارتباط ترغیب کننده و تغییر نگرش رابطه ضعیفی را نشان داده اند(مگ گوایر،2071985؛ موزر،2081992 نقل از کنریک، نیوبرگ و سیالدینی،2091999). اگر چه درشنیدن یک پیام، اینکه شنونده بداند که چه موقعیتی مورد حمایت و مدنظر است، امری حیاتی است، ولی فراتر از این شرط اساسی، حافظه مربوط به جزئیات یک پیام چندان هم با توان ترغیب کنندگی آن ارتباط ندارد.
ب) انتقال عاطفه
نظریه یادگیری همچنین پیشنهاد نموده که انسانها هنگامی که عاطفه مربوط به یک موضوع را به موضوع دیگری که با آن ارتباط دارد، انتقال می دهند، ترغیب به تغییر نگرش می شوند. برای فهم انتقال عاطفه یک آگهی تجاری تلویزیونی را در مورد ماشین در ذهن خود تجسم کنید. برای این منظور که شما ترغیب شوید و نگرش مثبتی نسبت به یک ماشین خاص پیدا کنید، اغلب سازندگان آگهی های تجاری ماشین مورد تبلیغ خود را با اشیاء دارای بارعاطفی مثبت همراه می کنند. در چنین تبلیغاتی نه تنها ممکن است به شما گفته شود که ماشین مزبور، قدرتمند، جادار، راحت و زیباست بلکه همراه با ماشین مزبور ممکن است یک هنرپیشه، کودک زیبا و یا هرچیز دیگری را که در بیننده احساس خوبی پدید می آورد را نیز نشان دهند. بنابراین شما، تمامی اشیاء یا اشخاص سرشناس و مهم و حتی گاهی خوش قواره را با ماشین مزبور تداعی نموده و احساسات مثبت شما نسبت به ماشین افزایش خواهد یافت. به عبارت دیگر، در چنین شرایطی افراد بسادگی عاطفه ای را که در مورد یک موضوع نگرشی(مثل زندگی خانوادگی مسرت بخش) دارند را به موضوع نگرشی(مثل ماشین) دیگر انتقال می دهند.
لورج210(1936 نقل از کنریک، نیوبرگ و سیالدینی،1999)، ایده انتقال عاطفه را مورد آزمون قرار داده است. او دانشجویان آمریکایی را با پیام زیر مواجه نمود: "من معتقدم که اندکی مخالفت جویی و طغیان چه در شرایط کنونی و چه بعد، چیز خوبی است و حتی در دنیای بسیار سیاسی امروز که دچار هرج و مرج است امری ضروری است". او پس از ارائه این پیام و ثبت واکنشهای دانشجویان پی برد که وقتی این اظهارنظر به توماس جفرسون(یکی از روسای پیشین ایالات متحده) نسبت داده می شد، نسبت به وقتی که به لنین(رهبرانقلاب کمونیستی شوروی سابق) نسبت داده می شد، تعداد بیشتری از دانشجویان با آن موافقت می کردند. لورج درنتایج خود بحث نموده که عاطفه مثبت تداعی شده با جفرسون به پیام انتقال یافته و آنرا مثبت تر جلوه داده و در عوض عاطفه منفی تداعی شده با لنین وقتی که اظهارنظر بالا از قول وی نقل شده، به پیام انتقال یافته و باعث موافقت یا عدم موافقت آنها شده است. تحقیقات بعدی نیز از ایده انتقال عاطفه در دامنه وسیعی از موقعیتها حمایت نموده است(برای مثال کروزنیک، جاسیم و لین211، 1992). اگر چه این ایده بنظر می رسد که برای موضوعاتی که افراد با آن نام ناآشنا هستند بهتر عمل می کند و در مواردی که افراد تقریباً با موضوع نگرشی آشنایی دارند، کمتر عمل می نماید(کاسیوپو، مارشال- گودل، تاسیناری و پتی،2121992).
2) همسازی شناختی
دومین رویکرد نظری مهم نسبت به مطالعه نگرشها و ترغیب نگرش، نظریه همسازی شناختی است. انسان در نسبت همسازی شناختی در باب نگرشها، بعنوان تلاش گری که بدنبال معنابخشی و یکپارچه سازی شناخت خود است نگریسته می شود. این رویکرد بحث می نماید، انسانهایی که دارای باورهای ارزشی گوناگونی هستند که با یکدیگر ناهمسازند، سعی می کنند تا این ناهمسازیها را با یکدیگر همساز کنند. همچنین اگر شناختهای آنها با یکدیگر همساز است ولی با شناختی مواجه شوند که با شناختهای قبلی ناهمساز باشند، سعی کنند، این ناهمسازی را به حداقل برسانند. نظریه های چندی بر اهمیت همسازی شناختی تاکید نموده اند.
الف) نظریه توازن
اولین نظریه همسازی، نظریه توازن است(هایدر،2131958 نقل از تیلور، پپلاو و سیرز، 2000). نظریه توازن به همسازی میان عواطف را در درون نظام شناختی فرد، توجه دارد. این نظریه معمولاً برحسب رابطه میان یک فرد با فرد دیگر و موضوع نگرش شرح داده می شود.
در این رابطه سه نوع ارزیابی مرتبط با یکدیگر وجود دارند: 1) ارزیابی فرد اول نسبت به فرد دیگر، 2) ارزیابی فرد اول از موضوع مواد نگرشی و 3) ارزیابی فرد دیگر از موضوع نگرش. برای مثال به نگرش یک فرد فرضی نسبت به معلم خود و نسبت به قانونی سازی سقط جنین توجه فرمائید. اگر ما فقط احساسات مثبت – منفی ساده را مورد توجه قراردهیم، از نظر رابطه نگرشی بین افراد مطرح و موضوع نگرش، ترکیب محدودی از عناصر وجود خواهد داشت. چنانچه خود فرضی ما نسبت به معلم خود دارای عاطفه مثبت باشد و هر دو از قانونی سازی سقط جنین حمایت کنند، در روابط موجود توازن وجود دارد. در این صورت روابط متوازن میان افراد به معنای همراهی آنها با هم ارائه دهنده تصویری بامعنا، یکپارچه و حساس است. انگیزه اصلی که افراد را تحریک می کند تا به توازن دست یابند، مربوط به تمایل آنها از ادراکات اجتماعی هماهنگ، ساده، یکپارچه و بامعنا از روابط اجتماعی است. یک نظام متوازن نظامی است که شمابا فرد مورد علاقه خود موافق و یا با فرد مورد تنفر خود ناموافق هستید و عدم توازن وقتی وجود دارد که شما با فرد مورد علاقه خود ناموافق و با فرد مورد تنفر خود موافق هستید. در این حالت وقتی هم که فرد فرضی ما به معلم خود علاقه مند است و هر دو مخالف سقط جنین هستند، یعنی هر دو نسبت به آن دارای عاطفه منفی هستند، در واقع هر دو در برابر پدیده یا موضوع نگرشی متحد هستند. حتی اگر فرد فرضی ما و معلم او در مورد سقط جنین مخالف باشند، اما فرد فرضی ما نسبت به معلم خود حس تنفر داشته باشد، باز هم توازن وجود دارد. نظامهای نامتوازن وقتی بوقوع می پیوندد که فرد فرضی ما و معلم او به یکدیگر علاقه داشته باشند، اما در مورد سقط جنین ناموافق باشند یا نسبت به یکدیگر تنفر داشته باشند، اما نسبت به سقط جنین موافق باشند.
ناهمسازی در نظریه توازن در این حقیقت نهفته است که ما انتظار داریم، افرادی را که دوست داریم، نگرشهایی شبیه ما داشته باشند و انتظار هم داریم که فردی را که دوست نداریم، نگرشهای متفاوت از ما داشته باشند. بطور کلی، عدم توازن در نظامهای ارتباطی از بعد نگرش زمانی وجود دارد که تعداد روابط منفی بیش از مثبت باشد. نظریه توازن اظهار می دارد که ترکیبات نامتوازن تمایل به تغییر بسوی ترکیبات متوازن را دارند. این مفروضه اهمیت این الگو را نشان می دهد. نظامهای نامتوازن، در جهت تغییر نگرش فشار وارد می کنند و این فشار تا وقتی که آنها در جهت متوازن قرار بگیرند، ادامه می یابد.
این تغییر نگرش می تواند بطرق گوناگونی رخ بدهد. نظریه توازن، اصل کمترین تلاش را برای پیش بینی جهت تغییراستفاده می کند. افراد تمایل دارند تا با کمترین تغییر در روابط عاطفی، نظامی متوازن ایجاد کنند. هر یک از این روابط ممکن است برای ایجاد توازن تغییر کنند. برای مثال، اگر فرد فرضی ما از سقط جنین حمایت کند و معلم او نه و فرد فرضی ما هم به معلم خود علاقه داشته باشد، توازن می تواند به طرق متعددی ایجاد شود. فرد فرضی ما می تواند تصمیم بگیرد که واقعاً به معلم خود علاقه ندارد یا که او واقعاً مخالف سقط جنین است. از طرف دیگر، او ممکن است با این تصور نادرست که معلم از سقط جنین حمایت می کند، واقعیت را تحریف نماید. اینکه چه سازوکاری انتخاب می شود به سهولت استفاده از آن و تمایل فرد برای تغییر بستگی دارد. نکته حائزاهمیت در این بین اینکه، احتمالات متعددی در این راستا وجود دارد. تحقیقات صورت گرفته بر روی نظریه توازن عموماً از این پیش بینی ها حمایت نموده است. افراد نظامهای نامتوازن را به سوی نظامهای متوازن به شیوه هایی که تعداد تغییرهای ممکن به حداقل برسد، تعدیل می کنند(ابلسون و همکاران214، 1968 نقل از کرنیک، نیوبرگ و سیالدینی، 1999). از طرف دیگر افراد نظامهای متوازن را ترجیح داده و آنها را همچنین بهتر بیاد می آورند(ون هکر،2151993). اما فشارها درجهت توازن زمانی که ما افراد را دوست نداریم، نسبت به وقتی که آنها را دوست داریم، ضعیف تر است. نیوکامب216(1968، نقل از تیلور، پپلاو و سیرز،2000) چنین موقعیتهایی را بجای نامتوازن، موقعیتهای بدون توازن می نامند. ما انسانها معمولاً مراقبت و توجه زیادی در اینکه آیا با فرد مورد تنفر خود موافق هستیم یا نیستیم بخرج نمی دهیم- بلکه ما معمولاً بسادگی به روابط خود با چنین فردی پایان می دهیم. نظریه توازن، عقیده ناهمسازی شناختی را با اصطلاحات بسیار ساده توصیف می کند و روش متقاعد کننده ای در مفهوم سازی درباره نگرشها فراهم می سازد. این نظریه روشن می سازد که در یک موقعیت فرضی، راههای متعددی برای حل یک ناهمسازی وجود دارد. این نظریه توجه خود را بریکی از مهمترین جنبه های تغییرنگرش متمرکز می کند، یعنی عواملی که کیفیت های متعددی از راه حلهای پذیرفته شده را تعیین می کنند(هامرت، کراکت و کم پر،2171990).
رابطه نگرش و رفتار
معمولاً چنین فرض می شود که نگرشهای افراد رفتار آنها را تعیین می کند. طی سالهای اخیر علاقه و توجه زیادی هم که به نگرشها معطوف شده از همین مسئله نشات می گیرد. با این حال باید گفت که در پی هر نگرشی، رفتاری خاص ممکن است بروزنکند. میزان تاثیر نگرشها بر رفتار، یکی از حوزه های پر بحث و مشاجره در تحقیقات مربوط به نگرش است. طی یک مطالعه کلاسیک(لاپیر،2181934؛ به نقل از کنریک، نیوبرگ و سیالدینی، 1999) سرتاسرایالات متحده را با دانشجوی چینی جوان و همسرش مسافرت کرد. آنها در 66 هتل و متل اقامت گزیدند و در 184 رستوران غذا خوردند. اگرچه در آن زمان تعجب منفی خاصی در آمریکا نسبت به آسیائی ها وجود داشته، ولی تمام هتلها و متلها(بجز یک مورد) به آنها جایی برای اقامت دادند و در تمام رستورانها هم غذای درخواستی آنها به سادگی در اختیارشان قرار گرفت. اندک زمانی پس از این مسافرت، به همه رستورانها و هتلها نامه ارسال شد که آیا افراد چینی را بعنوان مشتری می پذیرند یا نه؟ از 128 موسسه ای که به نامه ها جواب دادند، 92 درصد اعلام داشتند که خیر. لاپیرو بسیاری از روانشناسان بعد از او، این یافته ها را بعنوان شواهدی در مورد عدم همسانی بین نگرش و رفتار توصیف کردند( ویکر،2191969؛ نقل از کرنیک، نیوبرگ و سیالدینی، 1999).
این نتیجه گیری بدلیل کم بهادادن به همسازی رفتار- نگرش مورد انتقاد قرار گرفته است. در حقیقت مطالعات بعدی درجات بالاتری از همسازی میان رفتار و نگرشها را نشان داده اند(کراوس،2201995). مسئله اصلی در این زمینه این است که در بین تفاوتهای موقعیتی، میزان این رابطه همساز چقدراست. در سالهای اخیر، تحقیقات بیشتری برای تعیین موقعیتهایی که درجات همسازی کمتر و یا بیشتری را در بین رفتار و نگرش بدست می دهند، صورت پذیرفته است. در حال حاضر براساس تحقیقات صورت گرفته بنظر می رسد که نگرشهای استوار به نگرشهای مهم- نگرشهایی که به سادگی در دسترس هستند، نگرشهایی که از طریق تجربه مستقیم شکل گرفته اند، نگرشها در مورد اینکه کدامیک از افراد در موقعیت مطمئن و قطعی قرار دارند و نگرشهایی که درجه بالایی از همسازی میان شناخت و عاطفه دارند، بیشتر احتمال دارد که رفتار فرد را پیش بینی کنند(کراوس،1995). بدلیل اهمیت این عوامل به تفصیل بیشتری در زیر این ویژگیها را مورد بررسی قرار می دهیم.
1-3) نیرومندی نگرش و تاثیر آن بر رفتار
یکی از مهمترین شرایط برای همسازی بالا میان رفتار و نگرش آن است که نگرش نیرومند و روشن باشد. نگرشهای نیرومند معمولاً استوارو با اهمیت هستند و در مورد مسائل مهم شخصی و یا درباره اموری هستند که فرد راجع به آنها احساسات گسترده و قاطعی دارد. این نوع نگرشها اغلب از طریق تجربه مستقیم شکل می گیرند و بنحو قابل توجهی در دسترس هستند(کروزنیک، بونینگر، چانگ، برنت و کارنوت،2211993). ناهمسازی بین رفتار و نگرش اغلب مشمول شرایطی می شود که طی آن نگرشها با یکدیگر در تعارض هستند. هر چه که در شکل گیری یک نگرش نیرومند و پایدار نقش داشته باشد، در افزایش همسازی بین رفتار- نگرش نیز نقش دارد. یکی از عوامل سهیم در این حوزه اطلاعاتی است که درباره موضوع مورد نگرش داریم. کالاگرن و وود222(1986) پی بردند که رفتارهای محیطی دانشجویان و نگرشهای آنها درباره محیط، در بین آنانی که آگاهی بیشتری در مورد حفاظت از محیط زیست داشتند، بالاتر بود. عامل دیگری که باعث نیرومندی نگرشها می شود، تمرین و تکرار آنهاست. همسازی رفتار- نگرش بیشتر است وقتی افراد درباره نگرشهایشان فکر می کنند و سپس آنها را ابراز می کنند. این امر، به این دلیل است که به نیرومند شدن نگرش کمک می کند(فازیو، چن، مک دانل و شرمن2231982). نگرشهای نیرومند اغلب نگرشهایی هستند که بخوبی جای گیرشده اند، یعنی آنها با دیگر باورهایی که افراد دارند، گره خورده اند. نگرشهای مستحکم، بنابراین باید بتوانند بخوبی رفتار را پیش بینی کنند. همسو با این نکته، پریسلین و اولتی224(1996) پی بردند که نگرشهایی که بخوبی در نظام باورهای فرد جای گرفته اند، بخوبی در زمینه محافظت از محیط زیست با رفتار همسویی دارند.
داشتن تجربه مستقیم نیز ما را ترغیب می سازد تا درباره آن فکر و صحبت کنیم. این مسئله بنظر معقول می رسد که همسازی بین رفتار- نگرش وقتی که افراد با موضوع نگرش، نسبت به وقتی که صرفاً شنیده هایی درباره آن دارند، تجربه مستقیم دارند، افزایش یابد(کراوس،1995). رگان و فازیو225(1977؛ نقل از کرنیک، نیوبرگ و سیالدینی، 1999) همین مسئله را بخوبی در میان دانشجویان دانشگاه کرنل نشان داده اند. منبع دیگری که موجب نیرومندی نگرش می شود، داشتن علاقه یا نفع شخصی در مورد مسئله است. سیوا چک و کرانو226(1982) با استفاده از مسئله حداقل سن نوشیدن مشروبات الکلی، در حوزه به حمایتهایی درباره این ایده دست یافتند. طی یک طرح پیشنهادی تحقیقاتی در میشیگان در سال 1978، سن قانونی نوشیدن الکل از 18 سالگی به 21 سالگی افزایش داده شده بود. از قرار معلوم دانشجویان کمتر از 21 سال دارای علاقه شخصی بیشتری نسبت به دانشجویان 21 سال بیشتر بود. در حقیقت در میان آنهایی که در این زمینه نفع شخصی داشتند، نگرشها نسبت به طرح پیشنهادی بطور قابل ملاحظه ای با رفتار دارای رابطه مستحکم تری بود. نگرشهای با اهمیت، نگرشهایی است که انعکاس از ارزشهای بنیادی، نفع شخصی و یا همانند با نگرش افراد یا گروههایی است که فرد برای آنها ارزش قائل است(بونینگر، کروزنیک و برنت227،1995). چنین نگرشهایی به شدت در برابر ترغیب شدن و تغییر مقاوم هستند و همچنین رابطه نیرومندی نیز با رفتار دارند(زورنیک و دواین،2281996).
2-3) استواری نگرش و تاثیر آن بر رفتار
نگرشهای استوار، نگرشهایی هستند که بسادگی یادآوری می شوند. این نگرشها بیشتر احتمال دارد که رفتار را بدرستی پیش بینی کنند، نسبت به نگرشهایی که کمتر استوار هستند و کمتر در دسترس حافظه(کراوس، 1995). وقتی که نگرشهای افراد نااستوار است، نگرشهای جاری آنها، رفتارشان را پیش از نگرشهایی که آنها ماهها یا سالها پیش داشته اند، پیش بینی می کنند. شما نباید ضرورتاً یک رابطه نزدیک میان ارزیابی یک دانشجوی کالج از مشاغل متفاوت و برنامه های شغلی او، چنانچه ارزیابیهای او را وقتی که او دانشجوی سال اول بوده اندازه گیری کرده اید، پیش بینی کنید. بنابراین همسازی میان نگرشها و رفتار دراوج خود قرار دارد. وقتی که آنها در زمانی مشابه اندازه گیری شده باشند. هر چه زمان بین اندازه گیری نگرش و رفتار طولانی تر باشد، رابطه میان نگرش- رفتارچون نگرشها معمولاً تغییر می کند، کاهش می یابد. همچنین افراد و موقعیتها نیز تغییر می کنند. برای مثال، این حقیقت که یک دختر 25 ساله اعلام می کند که او نمی خواهد بچه دار شود، ضرورتاً انعکاس رفتار او در سن 30 سالگی نیست. هرچه فاصله بیشتری بین نگرش اندازه گیری شده و زمان رفتار اندازه گیری وجود داشته باشد، وابستگی های غیرقابل پیش بینی بیشتری پدید می آید.
3-3) دسترسی پذیری نگرش و رفتار
نگرشهایی که در دسترس حافظه هستند با نیروی بیشتری رفتار را تحت تاثیر قرار می دهند(کراوس229، 1995). یک عامل اصلی که تعیین می کند آیا یک نگرش در دسترس حافظه قرار دارد یا نه، میزان دفعاتی است که استفاده می شوند. برای مثال فرض کنید که در مدرسه ای شیوه نمره دهی تغییر نموده و در این بین دانش آموزی عقیده دارد که تغییردادن نظام نمره دهی غیرمنصفانه است. اگراین دانش آموز فرصت اندکی برای ابراز نگرش خود نسبت به نظام نمره دهی جدید داشته باشد، کمتر احتمال دارد که در رفتارش در آینده چنین نگرشی ابراز گردد(فازیو،2301986،1989). نگرشها همچنین وقتی که تعداد دفعات بیشتری ابراز شوند، گسترده و فراگیرتر می شوند(داونینگ، جاد و بروئر،2311992). بنابراین اگر دانش آموز فرضی ما فرصتهای چندی برای ابراز نگرش خود داشته باشد، احساس می کند که چنین نگرشی در وی نیرومندتر از نگرشهای دیگر است. نگرشهایی که بسادگی در دسترس حافظه قرار می گیرند، همچنین مهمتر هم بنظر می رسند(روزی و السون232، 1994). یعنی هرچه بیشتر افراد فرصت ابراز نگرشهای خود را داشته باشند، بیشتر همان نگرش را برای خود مهم تلقی می کنند (بلاسکوویچ و همکاران،2331993).
یکی از دلایل اینکه چرا نگرشهایی که ابراز می شوند، بیشتر هم رفتار را تحت تاثیر قرار می دهند، این است که این نگرشها بصورت خودکارتری در حضور یک موضوع نگرش در محیط فعال می شوند. برای مثال دریافت یک نمره در برگه امتحانی ممکن است بطور خودکار، در دانش آموزی که نسبت به نظام نمره دهی در مدرسه معترض است، نگرش او را نسبت به نحوه نمره دهی فرابخواند(فازیو، سان بون ماتسو، پاول وکاردز،2341986؛ اسمیت، فازیو و سیگا،2351996). بهر حال تحقیقات این حوزه پیشنهاد می کند که بسیاری از نگرشها(نه تنها نگرشهایی که بسادگی در دسترس حافظه قرار می گیرند) بطور خودکار وقتی که موضوع نگرش حاضر است، فعال می شوند(بارگ، چیکن، کاوندر و پراتو،2361993). این یافته به معنای آن است که بیشتر رفتارهای ما بوسیله نگرش هایمان هدایت می شوند، اگر چه اغلب بدون آگاهی یا قصه هستند.
4-3) پیوند و پیوستگی نگرشها و رفتار
نکته نسبتاً آشکاری که از آن اجتناب شده، این واقعیت است که وقتی نگرشها با رفتار ارتباط دارند، پیوند آنها نیز دارای شدت بیشتری است. نگرشها بطور نسبی در پیوند خود با یک رفتار خاص تغییر می کند. سوال لاپیر(1934، نقل از کرنیک، نیوبرگ و سیالدینی، 1999) از صاحبان هتلها و رستورانها در مورد احساسات آنها نسبت به افراد چینی، بطور واضح با این مسئله که از آنها درباره نگرش آنها نسبت به یک زوج چینی سوال می کند، پیوندی ندارد. بطورکلی، رفتار بجای اینکه با نگرشهای عمومی زیادی که با طبقه ای بزرگ از رفتارهای بالقوه ارتباط پیدا می کند، ارتباط داشته باشد، بیشتر تمایل به همسازی با نگرشهایی دارد که بطور خاص و نسبتاً محدود با آن رابطه و پیوند دارند.
5-3) برجستگی نگرشها و رفتار
در بیشتر موقعیتها، نگرشهای کاملاً متفاوتی ممکن است با رفتار پیوند داشته باشند. برای مثال، ارتکاب تقلب در امتحانات کالج یا دانشکده، ممکن است بوسیله نگرشهای مربوط به سهل انگاری در مورد صداقت یا بوسیله تمایلی نیرومند به وارد شدن به دانشکده حقوق تعیین می شود. یک عامل تعیین کننده مهم در مورد همسازی رفتار با یک نگرش خاص، برجستگی نگرش مورد نظر است. وقتی که یک نگرش خاص، دارای برجستگی و نیرومند باشد، بیشتر احتمال دارد که با رفتار ارتباط داشته باشد. اشنایدر و سوان237(1976) به منظور نشان دادن این امر، شرکت کنندگان را در یک موقعیت ساختگی هیئت منصفه گماردند و به آنها یک تکلیف تمایز جنسیتی ارائه نمودند. در موقعیت نیرومندی و برجستگی نگرش، نگرشهای آزمودنیها درباره اقدام مثبت از طریق ارائه آموزش به آنها درباره اندکی تامل پیش از اینکه فرد افکارش را در مورد اقدام مثبت سازماندهی کند، نیرومند گشته بود. در موقعیت نگرش فاقد برجستگی به شرکت کنندگان هیچ هشداری در مورد اینکه به اقدامات مثبت فرد تحت محاکمه توجه کنند، ارائه نشده بود. نتایج آزمایش نشان داد که وقتی نگرشها برجسته شده بودند، بطور برجسته ای با رای هیئت منصفه ارتباط داشت. به همین ترتیب نگرشها در مورد اقدام مثبت دارای ارتباط زیادی با رای هیئت منصفه وقتی برجسته نشده بود، نداشت.
برجستگی به ویژه زمانی بسیار حیاتی است که نگرش مورد نظر زیاد نیرومند نباشد. وقتی که یک نگرش دارای جایگاه نیرومندی است، از قرار معلوم، موجب جلب توجه جدی فرد به رفتار مزبور نمی شود. بورگیدا و کمپبل238(1982) دانشجویان را در زمانی که در محل پارکینگ دانشگاه مینه سوتا تحت فشار بودند، تحت مطالعه قرار دادند. دانشجویانی که با ماشین به محوطه دانشگاه می آمدند، بطور مستقیم، از طریق فشارهایی که از جانب دیگران برای آنها فراهم می شد، تحت تاثیر قرار می گرفتند، چون هم زمان برای یافتن جایی برای پارکینگ صرف می کردند و هم امکان دریافت برگه جریمه برای آنها وجود داشت. محققان بر این نظر بودند که رانندگان هر روزه، از آنجائی که دارای تجربه مستقیم با چنین فشاری بودند، باید نسبت به دیگران دارای نگرشهای برجسته تری باشند. محققان برخی از شرکت کنندگان در هر دو گروه را با گفتگویی که طی آن شکایتهایی در مورد وضعیت پارکینگ وجود داشت(این مسئله بخاطر نیرومند و برجسته سازی نگرشها صورت می گرفت) مواجه ساختند. دیگر شرکت کنندگان نیز گفتگویی را درباره طرحهای کار در تابستان و رفتن به تماشای فوتبال سپری کردند. گفتگویی که مشکل پارکینگ دانشگاه را برجسته می ساخت فقط در دانشجویانی که با مسئله دارای تجربه کمی بودند، موجب همسازی رفتار و نگرش شد. پس از این گام دیگر به آزمایش افزوده شد. این مرحله نیز نشان داد که با برجسته سازی مولفه عاطفی نگرش، تاثیر مولفه عاطفی بر رفتار افزایش می یافت و در عوض با برجسته سازی شناختی نگرشی، تاثیر مولفه شناختی بر رفتار افزایش می یافت( میلار و تزر،239، 1986). بهر حال وقتی که مولفه های عاطفی و شناختی نگرشها با یکدیگر همسان است، مهم نیست که کدامیک برجسته شده باشد. بعبارت دیگر، هنگامی که هر دو مولفه شناختی و عاطفی نگرش نیرومند و برجسته شده باشد، هر دو با شدت بالایی با رفتار همبستگی دارند(میلار و تسرز، 1989؛ پوساواک، سان بون ماتسو و فازیو،2401997).
6-3) نقش استدلال در مورد نگرشهای فردی و رفتار
چنانچه فردی در تلاش باشد تا در مورد کار تابستانی و یا گرفتن یک واحد درسی دست به انتخاب بزند، یک راهبرد آشکار آن است که فرد هریک از جنبه های هر یک از تصمیمات و تجزیه و تحلیل هزینه ها و منافع هریک از راه حلها را نسبت به دیگری ارزیابی کند. علیرغم جذابیت چنین روشی، در واقع چنین روشی رابطه بین نگرش و رفتار را کاهش می دهد. ویلسون و همکاران(نقل از ویلسون و هگز،2411992) پی بردند که تعمق در مورد دلایلی که از آن طریق فرد برخی از موضوعات نگرشی را دوست دارد و یا از آنها متنفر است، تاثیر مخربی بر آن نگرشها دارد و تاثیر این نگرشها بر تصمیمات بعدی را کاهش می دهد. در واقع انجام تجزیه و تحلیل دلایل زیربنایی نگرشهای فردی واقعاً موجب می شود تا نگرشها بطور موقتی تغییر یابند(ویلسون و لاوفلیور،2421995 ؛ ویلسون، هگز و لاوفلیور2431995). یکی از دلایل این امر آن است که افراد معمولاً زیاد درمورد نگرشهای خودشان اندیشه نمی کنند و هنگامی هم که تلاش می کنند چنین کاری را انجام دهند بر جنبه های خاصی از آنها تمرکز می کنند، که در این صورت آن جنبه ها را برجسته و نیرومند می سازد. در نتیجه استدلال کردن منجر به افزایش ناهمسازی تاثیری که نگرشها پس از آن بر داوریها و تصمیمات دارند، می شود(لوین، هالبرستاد و گلدستون،2441996).
7-3) فشارهای موقعیتی و رابطه نگرشها و رفتار
هرگاه که انسانها مرتکب رفتار آشکار می شوند، می توانند هم از طریق نگرشها و هم بوسیله موقعیت تحت فشار قرار گیرند. هنگامی که فشارهای نیرومند است، نگرشها نسبت به زمانی که این فشارهای موقعیتی ضعیف هستند، رفتار را تعیین می کنند. مشاهده این امر در مطالعه لاپیر(1934؛ نقل از کرنیک، نیوبرگ و سیالدینی، 1999) ساده است. رد کردن افراد خوش لباس و دارای ظاهر قابل احترام که متقاضی اتاقی برای استراحت هستند، علیرغم احساسات تعصب آمیز نسبت به گروه قومی- نژادی آنها، کار دشواری است. اجتناب از فشارهای بیرونی حتی وقتی که الزامات قانونی وجود دارد، دشوارتر است.
تاثیر فشارهای موقعیتی بر نگرشها چنان نیرومند است که افراد یا انسانها گاهی اوقات نگرشهای کاملاًُ متفاوتی را نسبت به موضوع نگرش مشابه در موقعیتهای متفاوت در خود پدید آورند. برای مثال مینارد245(1952، نقل از تیلور، پپلاو و سیرز، 2000) گزارش نموده که چگونه معدن چیان سفید پوست معدن ذغال سنگ مک داول ویرجینیای غربی، همکاران سیاه پوست خود را بعنوان افرادی همسان و برابر با خود در معدن تلقی می کردند، اگرچه وقتی با آنها در دنیای بیرون از معدن مواجه می شوند، آنها را افرادی پست تر و حقیرتر قلمداد می کردند. اغلب در این شرایط، ما انسانها نگرشهای وابسته به زمینه را شکل می دهیم. (مک کانل، لی بولد و شرمان246، 1997).
نقش نگرشها، باورها و انتظارات در گرایش به مصرف مواد
رویکردهای شناختی و رشدی طی سالهای اخیر، تمرکز فزاینده ای را بر شرح و پیش بینی مواد در جوانان و نوجوانان صورت بندی نموده اند. در حوزه تاثیر نگرشها، باورها و انتظارات در گرایش به مصرف مواد، پیشگامان رویکردهای تصمیم عقلانی( یا مبتنی بر استدلال و منطق) پیشنهاد کرده اند که تصمیمات نوجوانان و جوانان برای درگیر شدن در فعالیتهای مخاطره آمیز از قبیل مصرف و سومصرف مواد مختلف از تحلیل هزینه و منفعت نشات می گیرد(جرارد، گیبونز، بنتین و هسلینگ247، 1996). این رویکردها بحث می کنند که مصرف و سومصرف مواد ممکن است در جوانان و نوجوانان برمبنای ارزیابی پیامدهای مثبت و منفی مصرف و سومصرف مواد، تصمیمی عقلانی باشد(فاربی، بیت ماروم،2481992؛ مگز، آلمیدا و گالامبوز،2491995). به طور همزمان، ادبیات تحقیقی قابل توجهی در روانشناسی تحولی و رشدی وجود دارد که برمبنای آن بر اهمیت تاثیرهمسالان و والدین بر درگیری آنها در فعالیتهای مخاطره آفرین از قبیل مصرف الکل و مواد دیگر تاکید شده است. از آنجایی که در برخی از نظریات تصمیم عقلانی، بریکی از ابعاد با اهمیت، از قبیل نگرشها و انتظارات در اقدام به مصرف و سومصرف مواد تاکید شده، در زیر این نظریات را مرور خواهیم کرد.
نظریات تصمیم عقلانی و مصرف و سو مصرف مواد
نظریه تصمیم(که به نظریه مطلوبیت ذهنی مورد انتظار(SEU) نیز موسوم است(فاربی و بیت- ماروم، 1992؛ یتس،2501992) و نظریات اقدام عقلانی(آیزن و فیش بین،2511980) و نظریه رفتار طرح ریزی شده(آیزن،2521991) تصمیم گیری را در هر سه بعنوان فعالیتی عقلانی و مبتنی بر استدلال معرفی می کنند. به زعم هریک از این نظریه ها، تصمیمات نوجوانان و جوانان برای مصرف مواد، اغلب از ارزیابی عقلانی پیامدهای مثبت و منفی رفتار مصرف مواد نشات می گیرد. نظریه های اقدام عقلانی و رفتار طرح ریزی شده، از نظریه تصمیم از این نظر متفاوت هستند که این دو نظریه هنجاریهای ذهنی را بعنوان عامل موثر بر رفتار تلقی می کنند. نظریه رفتار طرح ریزی شده، کنترل تصوری رفتار را بعنوان یک عامل تعیین کننده اضافی بر رفتار در الگوی خود مطرح کرده است.
1) نظریه تصمیم یا مطلوبیت ذهنی مورد انتظار
نظریه تصمیم، الگویی غالب در مورد شناخت عقلانی مورد استفاده در تفسیر تصمیم گیری توسط انسان است(فریشچ و کلمن،2531994). تصمیمات مربوط به درگیر شدن در رفتارهای مخاطره آفرین از قبیل مصرف مواد و الکل، شامل یک فرایند شناختی است که طی آن افراد تمامی انتخابها و پیامدهای ممکن هر یک از انتخابها را شناسایی می کنند، سپس مطلوبیت و احتمال هر یک از پیامدها را ارزیابی می کنند و در نهایت ارزیابی مطلوبیت و احتمال رخداد را در یک قاعده تصمیم گیری ترکیب می کنند( بیت- مارون و همکاران،2541993).
مطلوبیت ذهنی مورد انتظار، در نهایت نتیجه این تحلیل هزینه – منفعت است. در حقیقت تحلیل هزینه- منفعت براساس این نظریه منتج به یک نتیجه کلی برگرفته شده از برآوردهای شخصی فرد از مطلوبیت و احتمال ادراک شده تمامی پیامدهای ممکن درگیرشدن در یک رفتار خاص می شود(بومن، فیشر، برایان و چنووث،255 1985). بنابراین هر چه هزینه مطلوبیت مورد انتظار ذهنی بیشتر باشد، بیشتر احتمال دارد که فرد درگیر انجام یک رفتار شود. شواهد تحقیقی نشان می دهد که داوریهای مربوط به مطلوبیت ذهنی مورد انتظار در مورد پیامدها و مطلوبیت یک رفتار در حد ضعیف یا متوسط با بسیاری از رفتارهای مربوط به مواد از قبیل سیگارکشیدن(بومن و چنووث، 1984)، مصرف ماری جوانا (بومن،2561980) و مصرف الکل(بومن و همکاران، 1985) ارتباط دارد. برای مثال در یک مطالعه طولی یکساله در مورد روایی پیش بینی نظریه مطلوبیت ذهنی مورد انتظار(SEU) با 1400 نوجوان دختر و پسر رابطه معنادار اما کوچکی میان مطلوبیت ذهنی مورد انتظار افراد و مصرف نوشیدنیهای الکل دار بدست داده است(بومن و همکاران، 1985). اگرچه همبستگی بسیار کوچک بدست آمده دراین پژوهش، ممکن است نتیجه ساختگی اندازه بزرگ نمونه باشد، با این وجود نظریه پردازان تصمیم گیری بحث می کنند که چنین یافته هایی نشان می دهد که نوجوانان ممکن است برای درگیر در رفتارهای مخاطره آفرین از قبیل مصرف مواد، تصمیمات مستدلی بر پایه ارزشهایی که از بزرگسالان متفاوت است، بگیرند (کوادرل، فیش هوف و داویس257،1993). بطور طبیعی در این نظریه فرض بر این است که فرد تصمیم گیرنده مجموعه راهکارهای شناخته شده ای برای انتخاب در پیش رو دارد راجع به تمام راهکارهای ممکن به تامل می پردازد و از تمامی پیامدها آگاهی دارد. در عین حال قادر است مقادیر عددی و کمی مرتبط با هریک از پیامدها را در ذهن درک نموده و در نهایت برآوردهای اجتماعی و داوریهای اجتماعی را به هر یک از انتخابها انتساب دهد(سیمون،258 1986). از طرف دیگر، این عناصر دخیل در تصمیمات ممکن است نه از طریق تفکر و نه از طریق درون نگری در دسترس قرار نگیرند(یعنی اندکی ماهیت ناهشیار داشته باشند، فاربی و بیت- مارون،1992). علاوه بر این، نظریه تصمیم عوامل اثرگذارمحیطی را نادیده می گیرد و یا آنها را بعنوان عوامل اثرگذار غیرمستقیم بررفتار در نظر می گیرد. یعنی علیرغم اینکه حتی ممکن است اطلاعات بدست آمده هم با تصمیم در تناقض باشد ولی همین اطلاعات از طریق مطلوبیت ذهنی مورد انتظار بر رفتار تاثیر خود را اعمال می کند. برای مثال، بومن، فیشر و کوچ259(1989) با حدود 1400 نوجوان اثبات نموده اند که مصرف الکل، واسطه میان هر یک از متغیرهای اجتماعی و تفاوتهای فردی نیست، بلکه تا اندازه ای از این متغیرها متاثر می شود. بعبارتی دیگر عوامل موثر والدین و همسالان، تصورات مربوط به پذیرش مواد توسط والدین، مصرف ادراک شده مواد توسط همسالان، طغیان گری پایین بودن اعتماد به نفس از زمره متغیرهای واسطه ای میان مطلوبیت ذهنی تصوری و مصرف مواد و الکل بوده اند. در حقیقت چندین متغیراجتماعی نظیر نفوذ همسالان، رفتارتصوری همسالان، مصرف تصوری الکل توسط والدین و پذیرش ادراک شده یا تصوری والدین بطور مستقیم با نوشیدن مبتنی بر خود گزارش دهی رابطه داشته است. این رابطه دارای این تلویح ضمنی است که مطلوبیت ذهنی مورد انتظار قادر به تبیین رابطه میان متغیرهای اجتماعی و مصرف الکل نیست، بلکه متغیرهای تبیین کننده دیگری بعنوان عامل واسطه ای عمل می کنند. بومن و همکاران260(1989) پیشنهاد کرده اند که سازه هنجار ذهنی مربوط به نظریه اقدام عقلانی ممکن است واسطه میان روابط بین متغیرهای اجتماعی و مصرف الکل باشد.
2) نظریه رفتار طرح ریزی شده
نظریه اقدام عقلانی آنگونه که توسط آیزن و فیش بین(1980) مفهوم سازی شده، دارای این پیش فرض است که رفتارهای تحت مطالعه، تحت کنترل ارادی کامل هستند. ولی مواردی وجود دارد که افراد کنترل ناقصی بر رفتارخود دارند. برای مثال برخی رفتارها مستلزم فرصتها و منابعی(نظیر زمان، پول و توانایی فیزیکی) هستند که ممکن است چندان هم ارادی نباشند. مهمتر از کنترل واقعی بر رفتار، در واقع کنترل تصوری بر روی یک رفتار معین است. کنترل تصوری رفتار، با مفهوم بندورا261(1972) از کارآمدی شخصی تصوری همسو است؛ یعنی میزان اطمینان فرد به توانایی خود برای انجام یک رفتار معین یا فرضی. نظریه رفتار طرح ریزی شده، گسترش یافته نظریه اقدام عقلانی است؛ این تذکر که کنترل تصوری رفتار به آن افزوده شده است(آیزن، 1991). کنترل تصوری رفتار بعنوان عامل موثر مستقیم و غیرمستقیم بر رفتار از طریق قصد رفتاری مفهوم سازی شده است.
توانایی پیش بینی نظریه های اقدام عقلانی و رفتار طرح ریزی شده بر پایه میزان الکل مصرفی مبتنی بر گزارش شخصی در مطالعه ای بر روی 1300 مرد و زن بزرگسال مورد مقایسه قرار گرفته است(اسچلگل و همکاران، 1992). کنترل تصوری رفتار همراه با چهار سوال که از شرکت کنندگان راجع به محدودسازی و کنترل نوشیدن خود، نوشیدن بیش از آنچه قصد آن را دارند و نوشیدن بدون قصد و نیت قبلی صورت گرفته، اندازه گیری شده است. در این مطالعه کنترل تصوری رفتار موفق به پیش بینی الکل مصرفی بدون توجه به موقعیت نوشیدن، یا اینکه فرد مشروب خوار دارای مشکل یا بدون مشکل برحسب گزارش شخصی و فراوانی نوشیدن الکل بوده یا خیر، شده است. بهرحال نقش واسطه ای قصد رفتاری برای مشروب خواران دارای مشکل و بدون مشکل تفاوت داشته است. در میان مشروب خواران بدون مشکل، کنترل تصوری رفتار، صرفاً پیش بینی کننده غیرمستقیم رفتار از طریق قصد رفتاری بوده است. مشروب خواران بدون مشکل، همچنین سطوح بالایی از کنترل تصوری را برای نوشیدن خود گزارش نمودند. همین امر تاییدی بر رابطه ای بود که میان مقاصد آنها برای نوشیدن و رفتار نوشیدن مبتنی بر گزارش شخصی بدست آمد. در میان مشروب خواران دارای مشکل، کنترل تصوری رفتار پیش بینی کننده مستقیم رفتار بود. یعنی مشروب خواران دچار مشکل سطوح پائینی از کنترل تصوری برای نوشیدن خود گزارش نمودند که این امر نیز رفتار نوشیدن مبتنی بر گزارش شخصی خود آنها را پیش بینی می نمود. در این مطالعه نیز نیات و مقاصد پیش بینی کننده های مهم مشروب خواران دچار مشکل نبود، چرا که آنها مقاصد کمتری برای نوشیدن نسبت به مشروب خواران بدون مشکل گزارش نمودند.
یافته های اسچلگل و همکاران262(1992) با یافته های مادن و همکاران263 (1992)که اثبات نمودند، کنترل اندک تصوری شرکت کنندگان بر روی رفتار معین از طریق مسیر مستقیم کنترل تصوری رفتار با رفتار هدف معنادار است و نه از طریق واسطه گری مقاصد رفتاری، همسویی دارد. بنابراین سطوح بالایی از کنترل تصوری بر روی یک رفتار هدف معین نشان می دهد که در شرکت کنندگان میانی کنترل تصوری رفتار و رفتار هدف رابطه معناداری وجود ندارد، بلکه رابطه میان کنترل تصوری رفتار از طریق قصد رفتاری بطور غیرمستقیم به وقوع می پیوندد. این یافته ها با مفروضات نظری نظریه رفتار طرح ریزی که طی آن فرض می شود، کنترل تصوری رفتار وقتی کنترل تصوری اندکی برروی رفتار وجود دارد مستقیم است و وقتی که کنترل تصوری فرد بررفتار بالاست، از طریق قصد و نیت فرد، بطور غیرمستقیم مربوط است، همسویی دارد(آیزن و مدن264، 1986)، همچنین این یافته ها نشان می دهد که کنترل تصوری رفتار بر روی نوشیدن یا مصرف دیگر مواد قصد فرد را برای مصرف و مصرف واقعی فرد پیش بینی می کند.
3) نقش و تاثیر والدین و همسالان بر مصرف الکل و مواد
یکی از آخرین چالشهای مربوط به نظریه های تعمیم عقلانی به سازه هنجار ذهنی مربوط می شود. نظریه های اقدام عقلانی و رفتار طرح ریزی شده تاثیر والدین و همسالان را با یکدیگر ادغام نموده و صرفاً به هنجارهای تصوری(ادراک شده) و نه رفتارهای تصوری والدین و همسالان توجه می کنند. رویکردهای اخیر در شرح و توصیف مصرف مواد توسط نوجوانا در عوض بر ادراکات حاصل از رفتارهای همسالان و خانواده بعنوان مکانیسم های تبیینی تاکید می کنند (بندورا،2651972؛ کندل266، 1980). مطالعات زیادی تاثیر والدین و همسالان را بر مصرف مواد نوجوانان، تحت این فرضیه که این عوامل مصرف مواد نوجوانان را از طریق یادگیری اجتماعی از خود متاثر می سازند، تحت بررسی قرار داده اند.(بندورا، 1972). دراین دیدگاه چنین تصوری وجود دارد که والدین و همسالان مصرف مواد در نوجوانان را از طریق الگوبرداری رفتار مصرف مواد و نگرشها نسبت به مواد تحت تاثیر قرار می دهند. بر این اساس مصرف مواد در میان گروههایی که بعنوان الگو عمل می کنند آغاز و حفظ می شود. بر این مبنا نوجوانان انگیزه، نگرش انجام یک رفتار را کسب می نمایند(کندل، 1985).
مطالعات زیادی نشان داده اند که ادراکات مربوط به رفتار مصرف مواد و والدین و همسالان، مصرف مواد را در جوانان و نوجوانان پیش بینی می کند. در مثال، در میان چهار نمونه از دانش آموزان کلاسهای چهارم و پنجم(برای هر گروه نمونه، 3000 تا 7000 هزار نفر در نظر گرفته شده است)، ایانوتی و همکاران267(1996) اثبات نمودند که مصرف تصوری مواد در همسالان(سیگار، الکل و ماری جوانا) و مصرف تصوری یا ادراک شده مواد در خانواده مصرف مواد خود گزارش دهی را در این گروه نمونه پیش بینی می نماید(با ضرایب تا 21/0 تا 36/0 برای همسالان و 2/0 تا 23/0 برای خانواده). دیدگاههای کنونی مدعی هستند که والدین و همسالان مصرف مواد در نوجوانان و جوانان را بطور مستقلی تحت تاثیر قرار می دهند و اینکه هر دو عوامل مهم هستند(کافکا و لاندن،2681991؛ مک لاگلین، بایر، برن ساید و پوکورنی،2691985). بهرحال شواهد جدید نشان داده که همسالان تاثیر نیرومندتری در مصرف مواد از اوایل تا انتهای نوجوانی دارند. کندل(1985) 1112 دانش آموز دبیرستانی را برحسب صفات نوجوان- والدین- بهترین دوست را مورد ارزیابی قرار داده است. شواهد نشان داد که مصرف الکل در نوجوانان بوسیله خود گزارش دهیهای والدین در مورد مصرف الکل(14/0=b) و خودگزارش دهیهای بهترین دوست از مصرف الکل(29/0=b) قابل پیش بینی است. کندل(1985) بنابراین پیشنهاد داده که همسالان دارای تاثیر بیشتری نسبت به والدین بر مصرف الکل نوجوانان دارد، اگر چه هر دو تاثیراتی مستقل اعمال می کردند. این نتیجه گیریها در کار بعدی کندل و آندریوز270(1987) با گروه نمونه ای به حجم 1110 دانش آموز دبیرستانی مورد حمایت قرار گرفته است. در این مطالعه نیز اثبات شد که 28 درصد واریانس فراوانی نوشیدن الکل توسط همسالان و صرفاً 8 درصد واریانس مذکور از طریق والدین قابل تبیین است.
مک لاگلین و همکاران271(1985) در تلاش برای تعیین تاثیرنسبی والدین و همسالان بر مصرف الکل نوجوانان دو گروه نمونه از نوجوانان را از اواسط نوجوانی(هرگروه شامل 688 دانش آموز کلاس هشتم و 540 دانش آموز کلاس دهم بوده است)مورد بررسی قرار دادند. رگرسیون چندگانه نشان داد که در میان دانش آموزان کلاس هفتم، همسالان 17 تا 39 درصد واریانس نوشیدن را تبیین می نمود ولی والدین بین 6 تا 11 درصد واریانس را تبیین می نمود. در میان دانش آموزان کلاس دهم همسالان 20 تا 23 درصد واریانس و والدین 4 تا 9 درصد واریانس مذکور را تبیین می نمود. مک لاگلین و همکاران نتیجه گیری نمودند که همسالان و والدین دارای تاثیر مستقلی بر مصرف مواد نوجوانان هستند با این توضیح که همسالان نسبت به والدین دارای تاثیر نیرومندتری هستند. بطور مشابه، کافکا و لاندون272(1991) پی بردند که ادراکات دانش آموزان دبیرستانی از نوشیدن الکل در والدین همانند ادراکات نوجوانان از نوشیدن بهترین دوستانشان با نوشیدن الکل خود گزارش دهی رابطه دارد(بترتیب برای والدین و همسالان این رابطه 55/0 و 71/0 بوده است). دراین مطالعه نیز همسالان نسبت به والدین قادر به تبیین واریانس بیشتری بوده اند.
ادراکات مربوط به مصرف الکل در همسالان نشان داده شده که بصورت متقابل با مصرف الکل مبتنی بر خود گزارش دهی در نوجوانان تعامل دارد. کوران، استایس و چازین273(1997) در یک مطالعه پانل بین طبقه ای(طبقه اجتماعی) بر روی 454 نوجوان، تعامل دوسویه را طی یک دوره سه ساله میان مصرف خود گزارش دهی الکل و مصرف الکل در نوجوانان را به اثبات رساندند. در این مطالعه سطوح اولیه مصرف الکل با تغییرات بعدی در مصرف الکل همسالان رابطه داشته است و سطوح اولیه مصرف الکل در همسالان نیز با تغییرات بعدی مصرف نوجوانان بر مبنای خود گزارش دهی رابطه داشته است و سطوح اولیه مصرف الکل در همسالان نیز با تغییرات بعدی مصرف نوجوانان برمبنای خود گزارش دهی رابطه داشته است. علیرغم اینکه ادبیات تحقیق از نظریه اقدام عقلانی و رفتار طرح ریزی شده حمایت نموده و این حمایت نیز اهمیت هنجارهای تصوری یا ادراک شده را نشان می دهد، ادبیات تحقیقی قابل توجهی نیز پیشنهاد می کند که ادراکات مربوط به رفتار والدین و همسالان جزء پیش بینی کننده های با اهمیت مصرف مواد هستند. با این حال شواهد نشان می دهد که همسالان و والدین تاثیر متفاوتی بر نگرش نوجوانان نسبت به مواد و مصرف آنها برجای می گذارند.
4) تاثیروالدین و همسالان بر نگرش نسبت به مواد و مصرف آنها
اگرچه تحقیقات زیادی در ادبیات پژوهشی بر تاثیرمستقیم والدین و همسالان در مصرف مواد و الکل در جوانان و نوجوانان تاکید دارند، ولی در حوزه شناختی و شناختی- اجتماعی همسالان و والدین مصرف مواد و الکل را به طور غیرمستقیم از طریق نگرشها و انتظارات تحت تاثیر قرار می هند(کوتر،2002). افراد جوان و نوجوان ممکن است پیامدهای مثبت و منفی و نگرشی در این حوزه ها را از طریق یادگیری اجتماعی فرا بگیرند. یا حتی ممکن است نگرشها و انتظارات خود را نیز از طریق مشاهده و بحث درباره تجارب والدین و همسالان رشد وگسترش ببخشند. بنابراین در رویکرد یادگیری اجتماعی- شناختی نگرشها و انتظارات مربوط به مواد و الکل که از طریق یادگیری اجتماعی بدست می آید، آزمایش اولیه الکل را بهمراه اینکه چگونه پیامدهای مثبت مصرف الکل و مواد تجربه و ادراک می شود را از خود متاثر می سازد.
در یک مطالعه مقطعی بر روی 1000 دانش آموز راهنمایی، انتظارات نتیجه از الکل توسط دانش مربوط به حقایق و اثرات مصرف الکل، ادراکات تصوری در مورد مصرف الکل توسط دوستان و ادراک مربوط به نگرش دوستان نسبت به الکل پیش بینی نگردیده است. (شیر و بوتوین،2741997) تجزیه و تحلیل طولی 800 دانش آموز در مطالعه ای دیگر نیز از تاثیر یادگیری اجتماعی بر انتظارات حمایت نموده است. نتایج این مطالعه نیز نشان داده که انتظارات و نگرشهای مربوط به تاثیر و نتایج حاصل از مصرف الکل که در ابتدای دوره دبیرستان اندازه گیری شده، توسط دانش مربوط به حقایق مرتبط با اثرات الکل و مواد، ادراک تصوری در مورد مصرف الکل توسط دوستان و ادراک مربوط به نگرش دوستان نسبت به الکل که در کلاس سوم راهنمایی اندازه گیری شده، پیش بینی گردیده است(شیر و بوتوین،1997). این نتایج پیشنهاد می کند که انتظارات نتیجه مربوط به مصرف مواد و الکل تحت تاثیر یادگیری اجتماعی و تجربه مصرف مواد و الکل قرار دارد.
از آنجائی که ادراکات مربوط به رفتار همسالان و والدین نشان داده شد که بصورت متفاوتی با مصرف الکل خودگزارش دهی توسط جوانان و نوجوانان ارتباط دارد و بنابراین والدین و همسالان ممکن است تاثیرمتفاوتی بر انتظارات نتیجه مربوط به مصرف الکل و مواد داشته باشند. اگرچه تحقیقات اندکی بر روی تاثیر هنجارهای تصوری در مورد انتظارات نتیجه مرتبط با مصرف الکل و مواد وجود دارد ولی در یک مطالعه کوتر(1998) اثبات نموده که ادراکات مربوط به رفتار و نگرش نوشیدن درهمسالان( ونه والدین)با انتظارات نتیجه مثبت و منفی نوشیدن در یک نمونه 229 نفری در نوجوانان و جوانان رابطه داشته است. این یافته همسو با این بحث است که مصرف الکل در گروه همسالان بعنوان الگوهایی که مصرف کننده ها، نگرشها، مشوقها و الگوهای رفتاری مربوط به مصرف مواد را از آنها بدست می آورند، آغاز و حفظ می شود(جانسون،1998؛ کندل، 1985).
5) اشاره به برخی تحقیقات داخلی در مورد نگرشها و تاثیر آن بر مصرف مواد
مطالعاتی که در داخل کشور صورت گرفته نیز نشان می دهد که مجموعه عوامل فردی(نگرشها، صفات شخصیتی، بیماریهای روانی و…) عوامل خانوادگی و نگرش خانوادگی مثبت، ناآگاهی والدین، از هم گسیختگی خانوادگی، بیسوادی یا کم سوادی والدین، فقر خانواده، کمبودهای عاطفی و روشهای نامناسب تربیتی و عدم کنترل صحیح فرزندان)، عوامل اجتماعی(نگرشهای مثبت کلی در سطح جامعه نسبت به مواد، باورهای غلط در مورد مواد مخدر، زندگی در محلات آلوده، مهاجرت، توسعه ناهماهنگ شهری با فرهنگی صحیح اجتماعی، گرایش و فشار دوستان به مصرف مواد مخدر و نیاز به عضویت در گروه، شیوه های نامناسب آموزشی یا بی توجهی به نیازهای دانش آموزان در مدرسه از زمره مهمترین عواملی محسوب می شوند که باعث گرایش افراد جامعه به اعتیاد می شود(نارنجیها، 1380؛ رازانی،1355؛ نوع پرست،1355؛ سپرده،1357؛ تفنگ چی، 1352؛ صالحی،1371؛ طباطبائی،1372، منوچهری، 1372). یک نکته در برخی از تحقیقات فوق الذکر حائز اهمیت است و آن اینکه، در هر یک از عوامل فردی، خانوادگی و اجتماعی، نگرشی چه بصورت مثبت و چه بصورت باورهای غلط درباره مواد مخدر نقش مهم و تعیین کننده ای را در اعتیاد و سومصرف مواد بازی می کند. در چارچوب یافته های مطالعات داخلی و یافته های خارجی باید نکاتی چند را متذکر شویم. معمولاً تصمیم گیری نوجوانان و جوانان برای گرایش به مصرف مواد تحت تاثیر دو متغیر شناختی است. اول اینکه قصد فرد برای مصرف مواد، تحت تاثیر نگرش وی در مورد مصرف مواد است. آیزن و فیش بین(نقل از طارمیان، 1378) با تکیه بر رویکرد ارزشی- انتظار به نگرشها معتقدند که نگرشهای مربوط به مواد مخدر، هم تابع ریاضی آثار و عوارض شخصی است که فرد از مصرف آزمایشی مواد انتظار دارد(یعنی هزینه ها و منافع) و هم تابع ارزشی عاطفی است که فرد برای پیامدهای رفتار خود قائل می شود. بنابراین اگر در فردی، منفعتی که مصرف ماده انتظار دارد بیش از هزینه ای باشد که باید بپردازد، نگرش مثبتی نسبت به مصرف مواد مخدر در وی پدید خواهد آمد. دوم آنکه قصد افراد برای مصرف مواد مخدر، تحت تاثیر عقاید و باورهای ایشان درباره هنجارهای اجتماعی موجود در این زمینه است. مطابق این دیدگاه عقاید افراد در مورد هنجارهای اجتماعی، منوط به ادراک ایشان از این امر است که آیا دیگران می خواهند او ماده ای را مصرف کند یا خیر و همچنین منوط است به انگیزه های فرد در تبعیت از دیگران و انتظارات آنها از مواد مخدر(طارمیان، 1378). برای مثال در آمریکا یازده درصد از دانش آموزان دبیرستانی درسال 1978 ماری جوانا مصرف می کردند و این در حالی است که 12 درصد آنان معتقد بودند که مصرف گاهگاهی و 35 درصد نیز معتقد بودند که مصرف منظم مواد، خطراتی را برای فرد به همراه دارد. در مقایسه با آن در سال 1985، 25 درصد دانش آموزان معتقد بودند که مصرف منظم مواد، خطراتی را به همراه دارد و 75 درصد نیز صرفاً مصرف منظم مواد را خطرناک می دانستند. این در حالی است که مصرف ماری جوانا از سال 1978 تا 1985 نیز در میان دانش آموزان به اندازه دو برابر افزایش یافته است. این افزایش نشان می دهد، هنگامی که نگرش و باور تغییر می کند، رفتار هم در صورت فراهم بودن شرایط، به دنبال آن تغییر می کند(گلوتا و آدامز275، 1998). بهرحال باید در پایان این نکته را افزود که نگرشها، باورها و انتظارات در هر جامعه ای عنصر محوری در گرایش به مصرف مواد است. لذا اهمیت دارد تا نگرشهایی که موجب گرایش به مصرف و سومصرف مواد می شود، در میان جوانان و نوجوانان شناسایی شود. این مهم مستلزم وجود ابزارهای سنجش پایا و معتبر است که براساس شرایط خاص فرهنگی و اجتماعی ایران تهیه و آماده شده باشد. لذا اهمیت ساخت و استاندارد سازی پرسشنامه نگرش سنج نسبت به مواد مخدر در میان جوانان و نوجوانان اهمیتی روزافزون پیدا کرده است.
1 – کریم پور(صادق): روان شناسی اعتیاد. تهران. 1365 ص 44
2 – گزارش آقای منبی مشاور سازمان ملل در ایران، اکتبر 1970 ص 3
2- Papalia & wendkos
3- Charles Worth
1- Whitlock
2- Nestoros
3- Kolata
4- Frezza et-al
5- steele et-al
1- Josephs
2- Yu & Ho
1- Miller & Gold
2- William James
3- Gilman
1- Clarke
2- Julien
3- Levinthal
1- Van Dyke & Byck
1- Kokkinids & Anisman
2- Warburton & wesnes
1- Sdorow
2- Fudine & Nicastro
3- Bdton & Null
1- Rosenthal et-al
2- Gilliand & Andress
1- Julien
2- Pradhan
3- Brecher et-al
4- Mc Guire
5- Thompson et-al
1- Wing , Tapson & Geyer
2- Winvebago Indians
3- Hill
4- Ray
5- Jacobs
1- Mc williams & Tuttle
1- Powell & Fuller
2- Myers Cough & Taylor
3- Moskowitz
4- Miller & Branconnier
41 Brown
42 Pittel & Miller
43 Luce
44 Deluca
45 Drs. Clark, Kirisci and Tarter
46 Center for Disease Control
47 The Youth Risk Behavior Surveliance
1- Goodwin
2- Hesselbrock & Hesslbrock
3- Cotton
4- Merikangas
1- Hesseibrock et-al
2- Kendler et-al
3- Cloninger , Bohman & sigvardson
4- Cadoret , cain & grove
1- Kendler et-al
2- Hayakwa
3- Mague et-al
4- Heath et-al
5- Groughan
6- Meuller , Rinehart,Cadoret & Troughton
1- Mirin et-al
2- Mirin ,weiss & micheal
3- Bierut et-al
1- Smart & Fejer
2- Anis
3-Hill , Cloninger & Ayre
4- Kendler
1- Cadoret et-al
1- Reich et-al
2- Eron & Hussman
3- Angust & Stewart
4- Lyons et-al
1- Lipscomb , Carpenter & Nathan
2- Schuckit
3- Hesselbrock , Hesselbrock & Epstein
4- Deckel , Bauer & Hesselbrock
5- Deobaldia , Parsons & yoman
1- Deckel et-al
2- Mccrady & Epstein
1- Leigh
1- Peele
2- Kunitz & Levy
1- Doewiko
2- Kandel & Raveis
3- Simpson et-al
1- Mc Crady & Epstein
2- Mc Crady , Kahler & Epstein
1- Davis et-al
2- Steinglass , Weiner & Mendelson
3- Bennett et-al
4- Steinglass et-al
5- Wolin et-al
6- Bennett & wolin
1-Kandel , Kessler & Margulies
2- Wills , Vaccaro , Mcnamora
3- Lober et-al
4- Robins & MCEvoy
5- O'Connell
6- Segal & Stewart
1-Freeman & Dyer
2-Harford & Grant
3-Wills et-al
4-Gillmore
1-Petraitis
2- Segal & Stewart
1-Howkins , Catalano & Miller
2-Howkins & Weiss
-109 Azzi-lessing & Olsen
-110 Segal & Stewart
-111 Hawkins et-al
-112 Robins & Ratcliff
-113 Gitlin
-114 Ross
-115 Wagennar
-116 Manning
117 Kenkel
-118 Sloan et-al
-119 Smith
-120 Karen Horney
-121 Khantzian
-122 Kandel & Ravies
-123 Coleman
-124 Fossum & Mason
-125 Kaufman
-126 Brodshaw
-127 Beattie
-128 Hoffman, Loper, Kammeier
-129 Weiss et-al
-130 Frankline
-131 Leeds & Morgenstern
-132 Wurmser
-133 Krystal
-134 Mc Dogal
-135 Morgenstern & Leeds
-136 Leeds & Morgentern
-137 Yallisow
-138 Skinner
-139 Wikler
-140 Sigel
-141 Sherman, Jorenby & Baker
-142 Rotgers
-143 Wood & Wood
-144 Hesselbrock, Hesselbrock & Stabenau
-145 Schuckit & Hesselbrock
-146 Schuckit et-al
-147 Mc Auliff & Gordon
-148 Mc Auliff & Gordon
-149 Meyer
-150 Crowley
-151 Peele
-152 Kandel & Raveis
-153 Lingeman
-154 Gottlieb et-al
-155 Brown, Goldman,Inn & Anderson
-156 Smith
-157 Kuther
-158 Scheier & Botvin
-159 Kuther
-160 Jhonson
-161 Kandel
-162 Smith
-163 Karen Horney
-164 Khantzian
-165 Kandel & Ravies
-166 Coleman
-167 Fossum & Mason
-168 Kaufman
-169 Brodshaw
-170 Beattie
-171 Hoffman, Loper, Kammeier
-172 Weiss et-al
-173 Frankline
-174 Leeds & Morgenstern
-175 Wurmser
-176 Krystal
-177 Mc Dogal
-178 Morgenstern & Leeds
-179 Leeds & Morgentern
-180 Yallisow
-181 Skinner
-182 Wikler
-183 Sigel
-184 Sherman, Jorenby & Baker
-185 Rotgers
-186 Wood & Wood
-187 Hesselbrock, Hesselbrock & Stabenau
-188 Schuckit & Hesselbrock
-189 Schuckit et-al
-190 Mc Auliff & Gordon
-191 Mc Auliff & Gordon
-192 Meyer
-193 Crowley
-194 Peele
-195 Kandel & Raveis
-196 Lingeman
-197 Allport
-198 Crites, Fabrigar & Petty
-199 Judd, Drake, Downing & Krosnick
-200 Sanbonmatsu & Fazio
-201 Rozin & Zelner
-202 Allen & Janiszewski
-203 Insko
-204 Kanekar
-205 Hovland, Janis & Kelly
-206 Taylor, Peplau & Cears
-207 Mc Guire
-208 Moser
-209 Kenrick, Neuberg & Cialdiny
-210 Lorge
-211 Krosnick, Jussim & Lynn
-212 Cacioppo, Marshall-Goodell, Tassinary & Petty
-213 Heider
-214 Abelson et-al
-215 Von Hecker
-216 New Comb
-217 Hummert, Crockett & Kemper
-218 Lapiere
-219 Wicker
-220 Kraus
-221 Krosnick, Boninger, Chaung, Berent & Carnot
-222 Kallagren & Wood
-223 Fazio, Chen, Mc Donel & Sherman
-224 Prislin & Oullette
-225 Regan & Fazio
-226 Sivacek & Crano
-227 Boninger, Krosnick & Berent
-228 Zuwerink & Devine
-229 Kraus
-230 Fazio
-231 Downning, Judd & Brauer
-232 Roese & Olson
-233 Blascovich et- al
-234 Fazio, Sanbonmatsu, Powell & Kardes
-235 Smith, Fazio & Cejka
-236 Bargh, Chaiken, Govender & Pratto
-237 Synder & Sawnn
-238 Borgida & Campbell
-239 Millar & Tesser
-240 Posavac, Sanbonmatsu & Fazio
-241 Wilson & Hodges
-242 Wilson & Lafleur
-243 Wilson & Hodges & Lafleur
-244 Levine , Halberstadt & Goldstone
-245 Minard
-246 Mc Connell, Leibold & Sherman
-247 Gerrard, Gibbons, Benthin & Hessling
-248 Furby & Byth- Marom
-249 Maggs, Almeida & Galambos
-250 Yates
-251 Ajzen & Fishbein
-252 Ajzen
-253 Frisch & Clemen
-254 Beyth- Maron et- al
-255 Bauman, Fisher, Bryan & Chenoweth
-256 Bauman
-257 Quadrel, Fischhoff & Davis
-258 Simon
-259 Bauman, Fischer & Koch
-260 Bauman et- al
-261 Bandura
-262 Schlegel et-al
-263 Madden et- al
-264 Ajzen & Madden
-265 Bandura
266 -Kandel
-267 Iannotti et- al
-268 Kafka & London
-269 Mclaughlin , Baer, Burnside & Pokorny
-270 Kandel & Andrews
-271 Mc laughlin et-al
-272 Kafka & London
-273 Curran , Stice & Chassin
-274 Scheier & Botvin
-275 Gullotta & Adams
—————
————————————————————
—————
————————————————————
10