مراتب توحید
از منظر قرآن، توحید و شرک در زندگی انسان نقش اول را برعهده دارد، زیرا اعمال و رفتار انسان، جلوه عقیده و اندیشه اوست. اگر اندیشه او توحیدی گردد، اعمال او نیز صیغه توحیدی به خود می گیرد و اگر شرک در اندیشه و قلب او راه یابد، در اعمال او نیز متجلی می شود. مراتب توحید عبارتند از:
1. توحید در ذات؛
2. توحید در صفات؛
3. توحید در خالقیت؛
4. توحید در ربوبیت؛
5. توحید در حاکمیت؛
6. توحید در اطاعت؛
7. توحید در تقنین و تشریع؛
8. توحید در عبادت و پرستش.
توحید در ذات (ذاتی)
مقصود از توحید ذاتی، این است که خدا یگانه و بی همتا و بی مانند است. به عبارت روشن تر، ذات خدا به گونه ای است که تعدد و کثرت برنمی دارد و نمی توان در عالم خارج و ذهن، برای او فرد دیگر تصور نمود.
توحید ذاتی در قرآن و روایات
قرآن و روایات به روشنی بر یگانگی و بی همتایی خدا و تعددناپذیری ذات مقدس او دلالت دارد. از جمله آیان قرآن کریم در این باره عبارتند از:
(((((( (((( ((((((( (( ((((((( (((( (((( (((((((((((((((((( ((((((((((( (((((((((( ((((((((( (((((((((((( ( (( ((((((( (((( (((( ((((((((((( (((((((((((
خدا گواهی می دهد که معبودی جز او نیست و فرشتگان و صاحبان دانش گواهی می دهند در حالی که [خداوند در تمام عالم] به عدالت قیام دارد، معبودی جز او نیست که هم توانا و هم حکیم است.
در این آیه خداوند، فرشتگاه و عالمان به روشنی بر توحید شهادت می دهند. در آیه ای دیگر آمده است:
(((((( ((((((((((( (((((( ( (((((( (((((((((( (((((((((((
چیزی مانند او نیست و او شنوا و بیناست.
(((( (((( (((( (((((( ((( (((( ((((((((( ((( (((( (((((( (((((( ((((((( ((( (((((( ((((( ((((( ((((((( (((((( (((
بگو، خدا، یکتا و یگانه است، خدای صمد، نه کس را زاده، نه زاییده از کس و برای او هیچگاه شبیه و مانند نبوده است.
امیرالمومنین علی(ع) در این باره می فرماید:
هو واحد لیس له فی الاشیاء شبه
او یکی است و برایش در میان موجودات، مانندی نیست.
و انه عز و جل احدی المعنی لا ینقسم فی وجود و لا وهم و لا عقل
او احدی المعنی است، برای او نه در خارج و نه در وهم و نه در عقل، جزء متصور نیست.
از این آیات و روایبات به خوبی برمی آید که خدا یگانه و بی همتاست و نیز ذات او بسیط است و دارای جزء نیست.
دلیل عقلی بر توحید ذاتی
عقل نیز دلالت دارد که خدا یگانه و بی همتاست و ذات او بسیط و تعددناپذیر است و اینک می کوشیم به اجمال به توضیح این حقیقت برخیزیم. وجود خدا بی نهایت است و موجود بی نهایت تعددبردار نیست، اما چرا؟ اگر موجودی، محدود باشد، وجود او ملازم آمیختگی با عدم و نیستی است. موجودات محدود در مکان و زمان، ابتدا و انتهای وجود آنها پایان می پذیرد و به تعبیری معدوم می گردند و می توانیم بگوییم وجود او، قبل و بعد از آن امکان و زمان خاص، نیست. بنابراین هر موجود محدودی با عدم آمیخته است و موجودی که با عدم آمیخته است، خدا نیست، زیرا قبل و بعد از زمان و مکان خاص وجود ندارد و به تعبیری، حادث است و هر حادثی معلول و ناقص است. نتیجه آنکه، خدا نامحدود نیست، بلکه نامحدود و نامتناهی است.
موجود نامحدود، تعدد نمی پذیرد. اگر موجود نامحدود را متعدد بدانیم، برای حفظ دوگانگی که به ناگزیر هر یک را باید از جهتی و یا جهاتی نهایت پذیر بدانیم تا بتوانیم بگوییم، این غیر از آن است، زیرا اگر دو چیز از هر جهت عین یکدیگر باشند، قطعاً دو موجود نخواهند بود. بنابراین موجود نامحدود و نامتناهی، تعددناپذیر نیست، زیرا اگر تعدد بپذیرد، نامتناهی نخواهد بود.
به عبارت دیگر، لازمه غیریت و دوگانگی، آن است که وجود هر یک از آنها، از وجود دیگری خارج باشد و از آنجا که اولی است، از دومی خبری نیست و بالعکس. این همان نهایت پذیری و محدودیت است، در حالی که خداوند نامحدود و نامتناهی است و در نتیجه دوگانه نیست.
برای روشنی این مطلب، به مثالی توجه کنید: اگر جسمی در همه ابعادش، به طور بی نهایت بزرگ گردد، دیگر نمی توان جسم دیگری که آن نیز، در تمام ابعادش بی نهایت است، فرض نمود، زیرا جسم نخست، همه فضا و مکان را پر کرده و برای جسم دیگر مکانی باقی نمانده است. با این فرض، اگر جسم دومی را فرض کنید، آن جسم یا قطعاً عین اولی خواهد بود و یا جسم نخست از جهتی و یا جهاتی، متناهی و محدود است.
ذات خدا بسیط است و جزء ندارد
اگر فرض شود که ذات خدا مرکب از اجزایی است که بالفعل وجود دارد، یا همه اجزای مفروض خدا و واجب الوجود هستند و یا دست کم، بعضی از آنها ممکن الوجود و نیازمندند.
اگر همه اجزا، خدا و واجب الوجود باشند و نیازی به یکدیگر نداشته باشند، بازگشت این فرض به تعدد خدا و واجب الوجود است که در بحث قبلی ابطال گردید. اگر فرض شود که همه آنها به یکدیگر نیازمندند، با فرض خدا و واجب الوجود بودن آنها ناسازگار است.
اگر فرض شود که یکی از آنها بی نیاز از دیگران است، خدا، همان موجود بی نیاز و ترکیب مفروض، به عنوان ترکیبی از اجزای حقیقی، واقعیتی نخواهد داشت، زیرا هر مرکب حقیقی نیازمند اجزای خود است و اگر فرض شود که بعضی از اجزای آن، ممکن الوجود است، ناچار جزء ممکن الوجود مفروض، معلول خواهد بود. اکنون اگر فرض شود که آن جزء، معلول جزء دیگری است، معلوم می شود که آن دیگری، در واقع، واجب الوجود یا خدا و دارای وجود مستقلی است و فرض ترکیب حقیقی بین آنها نادر است. اگر فرض شود که جزء ممکن الوجود، معلول واجب الوجود دیگری است، لازمه اش تعدد واجب الوجود یا خدا است که بطلان آن ثابت گردید.
بنابراین، فرض ترکیب ذات خدا یا واجب الوجود، از اجزاء بالفعل به هیچ وجه فرض صحیحی نیست.
تثلیث
از دیدگاه اسلامی، تثلیث (خدای پدر، پسر و روح القدس) باطل است، زیرا که از دو حال خارج نیست:
1. یا هر یک از این سه خدا، دارای وجود و شخصیت مجزا و جداگانه ای هستند، یعنی هر یک از آنها خدایی مستقل می باشند. در این صورت با یکتایی خدا مخالف است.
2. یا اینکه سه خدا دارای یک شخصیت بوده و هر یک جزیی از آن را تشکیل می دهند، در این صورت نیز مستلزم ترکیب بوده و با بساط خدا مخالف است.
قرآن در این باره می فرماید:
* آنها که گفتند: خداوند همان مسیح فرزند مریم است، به یقین کافر شدند (با این وجود که خود) مسیح گفت: این بنی اسرائیل! خداوند یگانه را، که پروردگار من و شماست، پرستش کنید؛ زیرا هر کس شریکی برای خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام کرده است و جایگاه او دوزخ است و ستمکاران، یار و یاوری ندارند.
* ای اهل کتاب، در دین خود غلو مکنید و درباره خدا جز (سخن) درست مگویید. مسیح، عیسی بن مریم، فقط پیامبر خدا و کلمه اوست که آن را به مردم القاء نمود و روحی از جانب اوست. پس به خدا و پیامبرانش ایمان بیاورید و نگویید (خدا) سه گانه است. (از این سخن) خودداری کنید که برای شما بهتر است ….
بنابراین، از آیات قرآن کریم به خوبی برمی آید که عیسی، فرزند مریم است، همچنان که خود مسیحیان نیز چنین عقیده دارند. حیات و مرگ انسان به دست خود نیست و کسی که حیات و مرگ او. به دست خود نیست، شایسته عنوان خدایی نیست. عیسی(ع) همانند امکان و فقر است و موجود ممکن و فقیر، نمی تواند خدا باشد.
توحید صفاتی
خداوند واجد همه صفات کمال است و عقل و وحی بر وجود این کمالات در ذات خدا دلالت می کنند. بنابراین، خداوند، توانا، دانا، زنده، شنوا، بینا و … است. این صفات از نظر مفهوم با یکدیگر تفاوت دارند. آنچه ما از "دانا" می فهمیم، غیر از آن چیزی است که از "توانا" می فهمیم، اما آیا این همه صفات، همانگونه که در مفهوم متفاوتند، در وجود خارجی، یعنی در وجود خدا نیز مغایرت دارند یا یک ذات است که هم داناست و هم توانا؟ در پاسخ باید گفت: از آنجا که مغایرت آنها در ذات خدا، ملازم با کثرت و ترکیب در ذات الهی است، صفات مزبور، در عین اختلاف مفهومی، در مقام عینیت وحدت دارند. به تعبیر دیگر، ذات خدا در عین بساطت، همه این کمالات را دارد و آن گونه نیست که بخشی از ذات خدا را علم، بخشی دیگر را قدرت و بخش سوم را حیات تشکیل دهد. ذات خدا تماماً علم و تماماً قدرت و تماماً حیات و … است.
برای روشنی بیشتر به این مثال توجه کنید: هر یک از ما، معلوم خدا و در عین حال مخلوق اوییم. درست است که مفهوم "معلوم" غیر از مفهوم "مخلوق" است، ولی در مقام تطبیق، سراسر وجود ما معلوم و همچنین مخلوق خداست، نه اینکه بخشی از ذات ما، معلوم خدا و بخش دیگر مخلوق است. بنابراین، در مقام مصداق، هر یک عین دیگری و مجموع عین ذات ما است.
بدین سان، صفات ذاتی خدا، در عین قدیم و ازلی بودن، عین ذات اویند. از این رو، عقیده کسانی که صفات خدا را ازلی و قدیم، ولی زاید بر ذات می دانند، درست نیست، زیرا این نظریه در حقیقت از تشبیه صفات خدا به انسان سرچشمه گرفته است و از آنجا که صفات انسان، زاید بر ذات اویند، تصور شده است که در خدا نیز چنین است. حال آنکه خدا به هیچ چیز مانند و شبیه نیست. امام صادق(ع) در این باره می فرماید:
لم یزل الله ـ جل و عز ـ و العلم ذاته و لا معلوم و السمع ذاته و لا مسموع، و البصر ذاته و لا مبصر و القدره ذاته و لا مقدور.
خدا از ازل پروردگار ما بوده و است و پیش از آنکه معلوم شود و مسموع و مبصر و مقدوری وجود داشته باشد، علم و سمع و بصر و قدرت عین ذات او بودند.
توحید در خالقیت
توحید در خالقیت به این معناست که در عالم، آفریدگار و خالقی جز خدا، وجود ندارد و هر موجودی که لباس هستی پوشیده است، مخلوق و آفریده اوست. قرآن و عقل آدمی نیز بر این توحید گواهی می دهند. قرآن در این بار می فرماید:
(((( (((( ((((((( ((((( (((((( (((((( ((((((((((( (((((((((((
بگو: خدا خالق همه چیز است و او است یکتا و پیروز.
((((((((( (((( (((((((( ((((((( ((((( (((((( (( ((((((( (((( ((((
این است خداوند، پروردگار شما که آفریننده همه چیز است، جز او خدایی نیست.
از این آیات برمی آید که خدا، آفریننده هر چیزی است که لباس هستی بر تن کند. همچنین علاوه بر وحی، عقل نیز بر توحید در خالقیت گواهی می دهد، زیرا خداوند واجب الوجود است و همه اشیاء غیر از خدا ممکن و نیازمند است و تبعاً وجود آنها از خداست.
البته، توحید در خالقیت به معنای نفی اصل علیت در نظام هستی نیست، زیرا وجود علت و نیز علیت اشیاء، از مظاهر اراده خدا به شمار می روند. خدا است که به خورشید و ماه گرمی و درخشندگی عنایت کرده است و هرگاه بخواهد، این ویژگی را از آنها می گیرد. از این رو، آفریدگاری یکتا و بی همتاست. قرآن نیز نظام علیت را در عالم تایید می کند:
(((( ((((((( (((((((( ((((((((((( ((((((((( (((((((( ((((((((((((( ((( ((((((((((( (((((( ((((((((
خدا [همان کسی است] که بادها را می فرستد تا ابرهایی را به حرکت درآورند، سپس آنها را در پهنه آسمان آن گونه که بخواهد، می گستراند و متراکم می سازد.
در این آیه، به روشنی به تاثیر باد در به حرکت درآوردن ابرها، تصریح شده است. همچنین قرآن به پیامبرانی مانند حضرت عیسی(ع) آفرینش را نسبت می دهد که به اذن و قوه خداست. گستره خالقیت خدا نسبت به همه پدیده ها، مستلزم آن نیست که کارهای زشت بندگان به خدا نسبت داده شود، زیرا هر پدیده ای به دلیل آنکه یک موجود امکانی است، نمی تواند بدون استناد به قدرت و اراده کلی خدا، جامه هستی بپوشد، اما در مورد انسان از آنجا که وی موجودی مختار و دارای اراده است، در فعل خود به تقدیر الهی، تصمیم گیری می کند و چگونگی شکل پذیری فعل از نظر اطاعت و معصیت به تصمیم گیری و اراده او بستگی دارد. خدا، اراده کرده است که آدمی، افعال خود را از سر اختیار انجام دهد و اعتقاد به جبر با اراده خدا ناسازگار است.
توحید در ربوبیت
توحید در ربوبیت به معنای آن است که تنها خدا در اداره و تدبیر و کارگردانی جهان و انسان موثر است. توحید در ربوبیت دو جلوه دارد: تدبیر تکوینی و تدبیر تشریعی. اکنون به توضیح در قلمرو تدبیر تکوینی می پردازیم:
مقصود از تدبیر تکوینی، کارگردانی جهان آفرینش است. بدین معنا که اداره جهان هستی، همانند ایجاد و احداث آن، فعل خداوند یکتا است. در کارهای بشری، تدبیر از احداث، تفکیک پذیر است. مثلاً فردی کارخانه می سازد و دیگری آن را اداره می کند، ولی در عالم آفرینش، آفریدگار و کارگردان یکی است و نکته آن، این است که تدبیر جهان جدا از آفرینش گری نیست.
تاریخ انبیاء نشان می دهد که مساله توحید در خالقیت مورد مناقشه امت های آنان نبوده و اگر شرکی در کار بوده،ب بیشتر مربوط به تدبیر و کارگردانی عالم بوده است. برای مثال، مشرکان عصر حضرت ابراهیم خلیل ا… تنها به یک خالق اعتقاد داشتند، ولی به غلط می پنداشتند که ستاره، ماه یا خورشید مدبر جهانند و مناظره ابراهیم نیز با آنان بر سر همین بوده است.
از آیات قرآن استفاده می شود که مشرکت عصر رسالت نیز بخشی از سرنوشت خود را در دست معبودهای خود می دانستند. قرآن کریم می فرماید:
((((((((((((( ((( ((((( (((( ((((((((( ((((((((((((( (((((( ((((( ((((
و آنان غیر از خدا، معبودانی برای خود برگزیدند تا مایه عزتشان باشد.
((((((((((((( ((( ((((( (((( ((((((((( (((((((((( (((((((((( (((( (( (((((((((((((( (((((((((( (((((( (((((( ((((( ((((((((((( ((((
آنان غیر از خدا معبودانی برای خویش برگزیدند، به این امید که یاری شوند، ولی آنها [بتان] نمی توانند آنان را یاری کنند؛ آنان [بتان] بسان سپاهی در خدمت بتهایند.
قرآن در آیات متعددی به مشرکان هشدار می دهد که شما چیزهایی را می پرستید که قادر نیستید به خود و پرستش کنندگان خود سود و زیانی برسانند. این دسته از آیات حاکی از آن است که مشرکان عصر پیامبر به سود و زیان رساندن معبودان خود معتقد بوده اند و این امر انگیزه آنان به پرستش بتان بوده است. قرآن در برخی آیات، مشرکان را نکوهش می کند که چرا برای خدا در امر تدبیر همتایانی فرض کرده و یا برای آنان شئون خدایی قائل شده اند.
مشرکان، بتان را در پیروزی و مصنونیت از خطر در سفر و نظایر آن، موثر می شمردند و حتی شفاعت را حق آنان می دانستند و بر آن بودند که بتان بدون اجازه خدا، حق شفاعت دارند و در برخی موارد، پرستش بت را وسیله نزدیکی خدا می دانستند. قرآن از زبان مشرکان در روز رستاخیز نقل می کند که آنان در نکوهش خود و بتان چنین می گویند:
"به خدا سوگند، ما در گمراهی آشکاری بودیم، زمانی که شما [بتان] را با خدا یکسان می گرفتیم".
البته مشرکان معاصر پیامبر گرامی اسلام، در برخی موارد مانند روزی دادن، زنده کردن و میراندن و تدبیر کلی جهان موحد بودند. قرآن می فرماید:
"بگو چه کسی شما را از آسمان و زمین روزی می دهد، یا چه کسی مالک [و خالق] گوش و چشم هاست و چه کسی زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون می آورد و چه کسی امور [جهان] را تدبیر می کند؟ بزودی [در پاسخ] می گویند: پس چرا تقوی پیشه نمی کنید؟!"
اما توحید در ربوبیت، به معنای کشیدن خط بطلان بر هر نوع اندیشه تدبیر مستقل از اذن الهی برای غیرخداست و دلیل توحید ربوبی روشن است، زیرا در مورد جهان و انسان، کارگردانی دستگاه خلقت جدا از آفرینش آن نیست و اگر خالق جهان و انسانی یکی است، مدبر آنها نیز یکی بیش تر نیست. به همین دلیل پیوند روشن میان خالقیت و تدبیر جهان است که خدای متعال در قرآن، آنجا که سخن از آفرینش آسمان ها به میان می آورد، خود را مدبر جهان می خواند و می فرماید:
"خداوند همان کسی است که آسمان ها را بدون ستون هایی که برای شما دیدنی باشد، برافراشت، سپس بر عرش استیلا یافت و خورشید و ماه را مسخر ساخت، که هر کدام تا زان معینی حرکت دارند، کارهای را او تدبیر می کند."
قرآن در آیه ای دیگر هماهنگی نظام آفرینش را دلیل یگانگی مدبر جهان دانسته است:
(((( ((((( ((((((((( ((((((((( (((( (((( ((((((((((( (
اگر در آسمان و زمین خدایانی جز الله بود، نظام آنها به تباهی می گرایید.
البته توحید در تدبیر، با اعتقاد به مدبرهای دیگری با اذن خدا انجام وظیفه می کنند، منافات ندارد.
توحید در تشریع و تقنین
توحید در تشریع، به این معناست که قانونگذاری و تشریع فقط ویژه خداست، زیرا کسی که می تواند زمان امور زندگی بندگان خدا را به دست گیرد، جز خدا نیست. انسان خواهان زندگی اجتماعی است و هر اجتماعی نیازمند قانون است. قانونگذار باید در ویژگی را دارا باشد:
اول انسان شناس باشد، یعنی به همه رموز و اسرار جسمی و روانی انسان به طور دقیق آگاه باشد. نسخه پزشک در صورتی دقیق و کامل است که وی از اوضاع و احوال بیمار کاملاً آگاه باشد و نسخه را مطابق وضع مزاج بیمار و شرایط روحی او تجویز کند. انسان شناسی کامل تر از خدا وجود ندارد، زیرا هیچ کس آگاه تر از سازنده و خالق انسان به انسان نیست.
دوم از هر نوع سودجویی پیراسته باشد، زیرا قانون گذاران ممکن است تحت تاثیر منافع شخصی، گروهی، قبیله ای و حزبی قانون وضع نمایند. تنها خداست که عاری از این خصیصه است، زیرا نفعی در اجتماه ما ندارد و همچنین عاری از حس سودجویی است.
قرآن کریم نیز قانونگذاری و تشریع را از آن خدا می داند و می فرماید: هیچ کس حق ندارد به غیر از آنچه خدا فرمان داده، داوری کند:
((((( (((( ((((((( (((((( ((((((( (((( (((((((((((((( (((( (((((((((((((( ((((
و آنها که به احکامی که خدا نازل کرده، حکم نمی کند، کافرند.
((((( (((( ((((((( (((((( ((((((( (((( (((((((((((((( (((( ((((((((((((( ((((
و هر کس به احکامی که خدا نازل کرده است، حکم نکند، ستمگر است.
البته برخی احکام قرآن احتیاج به تبیین دارند که این وظیفه پیامبر و ائمه اطهار است و آنان نیز رسالت تبیین را به عالمان و اسلام شناسان راستین محول کرده اند. فقیهان و مجتهدان نیز قوانین و احکام الهی را کشف و سپس بیان می نمایند.
توحید در اطاعت
توحید در اطاعت به این معناست که تنها خدا را باید اطاعت کرد. انسان باید سخن او را بشنود و عمل کند. جهان هستی، از جمله انسان و همه توانایی هایش وابسته به خدا و از آن اویند و از این رو، تنها او شایسته اطاعت است. بدین دلیل است که قرآن تنها اطاعت خدا را توصیه می کند:
((((((((((( (((( ((( (((((((((((((( ((((((((((((( (((((((((((( (((((((((((( ((((((( (((((((((((
پس تا می توانید از مخالفت خدا بپرهیزید و به سخن او گوش فرا دهید و از فرمانش اطاعت کنید و انفاق کنید که برای شما بهتر است.
همچنین اطاعت از پیامبر، اطاعت از خداست:
((( (((((( (((((((((( (((((( ((((((( (((( (
کسی که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده است.
اما مقصود از اطاعت چیست؟ یکی از وظایف پیامبر ابلاغ خداست که به دو صورت انجام می گیرد:
* دریافت و ابلاغ آیات الهی که بر قلب پیامبر نازل می شوند.
* تبیین آیات الهی که در قالب احادیث متجلی شده اند.
الفاظ احادیث مربوط به خود پیامبر، ولی معانی آنها از جانب خداست. البته پیامبر غیر از مقام ابلاغ و تبیین وحی، مقامات دیگری از جمله فرماندهی دارد و برای اصلاح و اداره جامعه اسلامی امر و نهی صادر می کند، دستور جهاد می دهد، بسیج عمومی اعلام می کند و …. که باید از این دستورها نیز اطاعت کرد.
همچنین قرآن دستور می د هد که از اولی الامر و نیز از پدر و مادر اطاعت کنید. مصداق بارز اولی الامر، ائمه اطهار، سپس اسلام شناسان راستین، یعنی فقیهان و مجتهدانند. پیروی از پدر و مادر مشروط به این است که معصیت خدا در آن نباشد. امیر مومنان علی(ع) می فرماید:
فحق الوالد ان یطیعه فی کل شی الا فی معصیه الله.
حق پدر و مادر بر فرزندان، آن است که فرزند، از فرامین آنها جز در نافرمانی خدا اطاعت کند.
توحید در حاکمیت
منظور از توحید در حاکمیت، این است که حق حکومت اصالتاً مربوط به خداست و حکومت دیگران باید به انتصاب و اجازه خاص یا عام او باشد. حکومت پیامبران و اولیای الهی همگی به اذن خدا است. انسان ها در هیچ دوره ای بدون حکومت نبوده اند و اصولاً جامعه بر دو پایه استوار است: یکی قانون و دیگری مجریان قانون. در اسلام حکومت هدف نیست، بلکه از آنجا که اجرای احکام و قوانین و تامین اهداف عالی آن، بدون تشکیلات و سازمان سیاسی امکان پذیر نیست، نیازمندی به حکومت پیش می آید، چنان که پیامبر شخصاً دولت و حکومت تشکیل داد. قرآن در این باره می فرماید:
(((( (((((((((( (((( (( ( (((((( (((( (((((((((((( (((( (((((((
حکومت برای کسی جز خدا نیست، فرمان داده است که فقط او را بپرستید
از این آیات به خوبی برمی آید که حکومت تنها از آن خداست. البته این حکومت تنها از آن خداست. به این معنا نیست که هیچ انسانی حق حکومت ندارد، همان گونه که خوارج در زمان امیرالمومنین علی(ع) چنین باوری داشتند. آنان خطاب به آن حضرت می گفتند:
ان الحکم اله الله لا لک و لا لاصحابک
حکومت از آن خداست نه برای تو و نه برای یاران تو
خوارج از این شعار که به ظاهر پیروی از قرآن بود، معنای باطلی اراده کرده بودند و می خواستند بگویند که اصولاً نباید در زمین، حاکم و امیری باشد، هرچند حکومت او مورد تایید خداوند باشد. نتیجه این شعار، هرج و مرج جامعه اسلامی است. از این رو امیرالمومنین علی(ع) در پاسخ آنان فرمود:
"سخنی است حق که از باطل اراده می کنند. آری حکم، جز از آن خدا نیست، ولی اینان گویند فرمانروایی را جز خدا روا نیست".
بنابراین، معنای توحید در حاکمیت این است که حکومت از آن خدا است و کسانی که حکومت می کنند، باید صلاحیت آنها مورد تایید خدا و قرآن و روایات باشد.
توحید در عبادت
یکتاپرستی، اساس دعوت همه پیامبران الهی در تمام ادوار تاریخ است. همه انسان ها باید خدای یگانه را بپرستند و از پرستش موجودات دیگر بپرهیزند. قرآن در این باره می فرماید:
(((((((( ((((((((( ((( ((((( (((((( ((((((( (((( ((((((((((( (((( ((((((((((((((( (((((((((((
ما در میان هر امتی، رسولی برانگیختیم که خدا را پرستید و از طاغوت اجتناب ورزید.
(((( (((((((((( ((((((((((( ((((((((((( (((((( (((((((( (((((((( ((((((((( (((((((((((( (((( (((((((( (((( (((( (((( (((((((( ((((( ((((((( (
بگو: ای اهل کتاب! بیایید به سوی سختی که میان ما و شما، یکسان است که جز خدای یگانه را نپرستیم و چیزی را شریک او قرار ندهیم.
قرآن کریم در این آیه، یکتاپرستی را اصل مشترک میان تمام شرایع آسمانی می شمارد. همه ما در نماز، به توحید در عبادت گواهی می دهیم و اعلام می داریم: ای خدا! ما فقط تو را می پرستیم: ((((((( ((((((((.
بنابراین از آیات برمی آید که توحید در عبادت اصل مسلم همه ادیان است و هیچ مسلمانی با آن مخالفت ندارد. اگر اختلافی در این باره وجود دارد، مربوط به مصادیق است که برخی از مسلمانان، برخی افعال را عبادت می دانند، در حالی که برخی دیگر آن را تکریم و تعظیم می دانند.
برای روشنی این بحث باید عبادت را تعریف کنیم: عبادت آن است که انسان در برابر موجودی خضوع کند. با این اعتقاد او به طور مستقل سرنوشت جهان و انسان را و یا بخشی از سرنوشت آنها را در دست دارد و به تعبیر دیگر رب و مالک جهان و انسان است. از این تعریف، روشن می شود که چرا سجده در برابر بت، عین شرکت و بت پرستی است و سجده ملائکه بر آدم و سجده فرزندان یعقوب بر یوسف، عین توحید است. مشرکان در برابر بت سجده می کردند، زیرا معتقد بودند که بتان، مستقل از خدا، حق شفاعت دارند و عامل پیروزی در جنگ و دفع خطر در سفرند، ولی سجده ملائکه بر آدم و سجده فرزندان یعقوب بر یوسف، به این اعتقاد بود که اولاً آنها سرنوشت انسان و جهان مستقل از خدا دخالت ندارند و ثانیاً به فرمان خدا و یا تکریم و تعظیم عبد صالح خدا بوده است و این امر چیزی جز عبادت خدا نیست.
با توجه به این معیار، می توان مرز شرک و توحید را بازشناخت. بنابراین سجده بر بت شرک است، اما بوسیدن حجرالاسود و طواف دور خانه خدا و سعی صفا و مروه شرک نیست، زیرا مسلمانان باور ندارند که سنگ و کوه، خدایند و مبداء و آثار خدایی اند. اگر چنین باوری داشته باشند، در ردیف مشرکان قرار می گیرند.
برخی می پندارند که توسل به انبیاء و اولیای الهی و تبرک جستن به آثار و شفاعت از آنان شرک است که جای دارد اینک به اجمال این مساله را مورد بررسی قرار داده و پاسخ آن را از منابع دینی به دست آوریم:
توسل به اولیای الهی
با توجه به معنای عبادت، بی گمان توسل و تعلق به غیر خدا هنگامی شرک محسوب می شود که ما برای آنها در اثربخشی بدون اذن خدا اصالت و استقلال قائل شویم، ولی اگر آنها را وسایلی بدانیم که به مشیت و اذن الهی اثربخشی دارند و ما را به نتیجه مطلوب می رسانند، از مسیر توحید خارج نشده ایم.
ادای واجبات و مستحبات، همچون نماز، روزه، زکات و …، همگی وسایل معنوی تقرب به خدایند، اما وسایل معنوی منحصر به این امور نیستند. برخی دیگر از آنها عبارتند از:
توسله به نام ها و صفات حسنای الهی. قرآن در این باره می فرمایند:
(((( (((((((((((( (((((((((((( ((((((((((( ((((( (
اسما حسنی مخصوص خداست، پس خدا را به آنها بخوانید.
در دعاهای ماثور، توسل به اسماء و صفات الهی فراوان به چشم می خورد:
توسل به دعای صالحان که برترین آنها، توسل به دعای پیامبران و اولیای خاص خداست.
قران مجید به کسانی که بر خویشتن ستم کرده اند، فرمان می دهد که سراغ پیامبر روند و هم خود طلب مغفرت کنند و هم پیامبر برای آنان طلب مغفرت کند و نوید می دهد که در این صورت، خدا را توبه پذیر و رحیم خواهند یافت:
(((((( (((((((( ((( (((((((((( ((((((((((( ((((((((( ((((((((((((((((( (((( (((((((((((((( (((((( (((((((((( ((((((((((( (((( (((((((( (((((((( ((((
اگر این مخالفان، هنگامی که به خود ستم می کردند [و فرمان های خدا را زیر پا می نهادند]، نزد تو می آمدند و از خدا طلب آمرزش می کردند و پیامبر هم برای آنها استغفار می کرد، خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند.
از آیات قرآن برمی آید که در امت های پیشین نیز چنین سیره ای جریان داشته است. برای مثال، فرزندان حضرت یعقوب از پدر خواستند که برای آنان از خدا طلب آمرزش کنند و حضرت یعقوب نیز درخواست آنان را پذیرفت و وعده استغفار داد:
"گفتند: پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه که ما خطاکار بودیم. گفت: به زودی برای شما از پروردگارم آمرزش می طلبم که او آمرزنده و مهربان است".
ممکن است برخی اشکال کنند که توسل به دعال صالحان در صورتی که با توحید سازگار است که شخص مورد توسل در قید حیات باشد، ولی اکنون که انبیاء و ائمه اطهار از دنیا رفته اند، توسل به آنان درست نیست. حتی اگر فرض کنیم که شرط توسل به نبی، یا ولی خدا حیات است. توسل به آنها عملی غیرمفید است نه شرک، اما ما معتقدیم که انبیاء و اولیاء الهی، در حیات برزخی اند. خداوند به صراحت می فرمایند: شهدای راه حق، زنده اند و انبیاء و اولیای الهی که بیش تر آنها در زمره شهدایند و مقامی برتر دارند، از حیاتی برتر برخوردارند.
همچنین، همه مسلمانان در پایان نماز شخص پیامبر اکرم(ص) را خطاب قرار داده، می گویند: "السلام علیک ایها النبی و رحمه و برکاته". آیا سلام به پیامبر عمل لغوی است و پیامبر سلام ها را نمی شنود و هیچ پاسخی نمی دهد؟ بی شک پیامبر خدا زنده و در حیات برزخی است و همه سلام ها را می شنود و پاسخ می دهد. دلیل عقلی نیز بر جاودانه بودن روح آدمی ـ که حقیقت انسان است ـ گواهی می دهد.
بزرگداشت انبیاء و اولیاء الهی
برخی فرقه های مسلمان، بزرگداشت پیامبر و اهل بیت آن حضرت را شرک می پیندارند، اما از این نکته غافلند که هر کس انبیاء و اولیای الهی را تکریم می کند، برای انان شان خدایی قائل نیست و تنها چون مورد عنایت خداوندند، آنان را تکریم می کند و چنین عملی شرک نیست، بلکه عین توحید است. قرآن و روایات نیز این حقیقت را تایید کرده اند:
( ((( (( (((((((((((( (((((((( ((((((( (((( (((((((((((( ((( (((((((((((( (
بگو من برای ادای رسالت خدا از شما پاداشی نمی طلبم، جز محبت به بستگان و نزدیکانم.
((((((((((( (((((((((( ((((( ((((((((((( ((((((((((( ((((((((((((( (((((((( (((((((( ((((((( (((((((( ( (((((((((((( (((( ((((((((((((((( (((((
پس کسانی که به او ایمان آوردند و بزرگش داشتند و یاریش کردند و نوری را که با او نازل شده است، پیروی کردند، آنان همان رستگارانند.
خداوند در این آیه برای رستگاران چهار ویژگی می شمارد: ایمان به پیمامبر، تکریم او، یاری کردن او و پیروی از آنچه بر او نازل شده است. منظور از "عزروه" همان تکریم و تعظیم پیامبر است و تکریم او منحصر به روزگار حیات مادی نیست، همان گونه که ایمان به او نیز چنین نیست. روایات نیز بر وجوب محبت به پیامبر و اهل بیت او پای می فشارند، چنان که پیامبر گرامی اسلام فرمود:
"کسی مومن نیست، مگر پیش از خود دوست بدارد و فرزندان مرا بیش از فرزندانش، خاندان مرا بیش از خاندان خود".
از این آیات و روایات به خوبی برمی آید که تکریم و بزرگداشت انبیاء و اولیای الهی مورد تاکید قرآن است. اکنون با دو سوال مواجهیم: اول، چه سودی از مهرورزیدن به پیامبر و خاندان او عاید انسان می شود؟ دوم، شیوه تکریم و مهر ورزیدن به پیامبر و خاندان او چگونه است؟
در پاسخ به سوال اول می توان گفت: محبت به انسان با کمال و فضیلت، نردبان صعود انسان به سوی کمال است. هرگاه انسان، کسی را از صمیم دل دوست بدارد، می کوشد خود را همگون او سازد و آنچه مایه خرسندی او است، انجام دهد و آنچه او را آزار می دهد، ترک نماید. بی شک، وجود چنین روحیه ای در آدمی سبب تحول و کمال او می شود. کسانی که به زبان اظهار علاقه می کنند، ولی در عمل با محبوب خود مخالفت می ورزند، محبت واقعی ندارند.
اما در پاسخ به سوال دوم می توان گفت: بی گمان محبت قلبی، در گفتار و کردار آدمی بازتاب عملی دارد. از بازتاب های محبت به پیامبر و خاندان او، پیروی از اعمال آنان است، ولی این محبت درونی، می تواند به صورت های دیگری نیز خود را نشان دهد که در عرف مردم رایج است. البته چنین نشانه های محبتی باید اعمال مشروع باشند، نه حرام؛ مانند بزرگداشت آنان در سالروز ولادت و حزن در سالگرد وفات یا شهادت آنان و همچنین است آذین بندی در روزهای ولادت و روشن کردن چراغ و برافراشتن پرچم و برپایی مجالس برای ذکر فضایل و مناقب آنان، حفظ آثار آنان و یا بوسیدن آثار بر جای مانده و منتسب به آنان. از این رو، بزرگداشت پیامبر در ایام ولادت یک سنت مستمر در میان مسلمانان است.
همچنین، یکی از نشانه های تکریم محبوب، ساختن بنای یادبود بر مزار اوست. قرآن نیز این مساله را در آیه مربوط به اصحاب کهف مورد تایید قرار می دهد. هنگامی که مکان اختفای اصحاب کهف کشف شد، دو گروه در کیفیت تکریم با هم اختلاف پیدا کردند. گروهی گفتند باید بر قبر آنان بنای یادبود ساخته شود و گروهی دیگر گفتند باید بر قبر آنان مسجدی بنا شود. قرآن، هر دو پیشنهاد را با لحن پذیرش یاد می کند. اگر این پیشنهادها مخالف اصول اسلام بود، قرآن، موضعی دیگر برمی گزیند و آنها را انکار می کرد. از این رو، سنت اسلامی نیز بر این تعلق گرفته که مسلمانان بنای یادبود و مسجدسازی در کنار قبر پیامبر و اهل بیت را حفظ کنند.
تبرک جستن به آثار و اولیاء الهی
برخی برآنند که تبرک جستن به آثار اولیای الهی شرک است و از این رو کسی را که محراب و منبر پیامبر را می بوسد و از آنها تبرک می جوید، مشرک می خوانند. با توجه به معنای توحید و شرکت مشخص می گردد کسانی که به این آثار تبرک می جویند، برای پیامبر و آثارش الوهیت قائل نیستند، بلکه تکریم و مهر به پیامبر سبب می شود تا آثار منسوب به او را ببوسند. پیامبری که افتخار او این است که عبد و بنده صالح خداست و پیام خدا را به انسان ها ابلاغ کرده و در این راه سختی های فراوانی را به جان خریده است.
قران تبرک جستن به آثار و اولیای الهی را تایید می کند. در ماجرای حضرت یعقوب وقتی ایشان از فراق یوسف و از شدت گریه، بینایی خود را از دست می دهد. حضرت یوسف به برادران خود می گوید: پیراهن مرا ببرید و بر دیدگان پدرم بیافکنید تا او بینایی خود را باز یابد. حضرت یعقوب پیراهن یوسف را بر دیدگان خود می افکند و همان دم، بینایی خود را باز می یابد:
((((((((((( (((((((((( (((((( ((((((((((( (((((( (((((( ((((( (((((( ((((((((
[یوسف گفت] این پیراهن مرا ببرید و بر صورت پدرم بیاندازد، بینا می شود.
(((((((( ((( (((((( ((((((((((( ((((((((( (((((( ((((((((( (((((((((( (((((((( (
هنگامی که بشارت دهنده فرا رسید، آن [پیراهن] را بر صورت او افکند، ناگهان بینا شد.
حال اگر مسلمانی خاک قبر و ضریح و مرقد خاتم پیامبران را بر دیده بگذارد و قبر و ضریح اولیای الهی را به احترام ببوسد و یا به آنها تبرک جوید و معتقد باشد که خداوند در این خاک و آثار، اثری نهاده است و در این کار از حضرت یعقوب پیروی کند، عملی موحدانه انجام داده است نه مشرکانه.
نماز
در پایان صحبت های مربوی به توحید در عبادت، شایسته است اندکی نیز درباره نماز سخن گوییم. نماز، بهترین تجلی عبادت خدا است، وسیله ای است که می تواند بندگی خدا را تجلی بخشد که غایت آفرینش آدمی است. هیچ یک از اعمال عبادی به اندازه نماز از چنین ظرفیتی برخوردار نیست. نماز عبادتی جامع است که می تواند وجود انسان را اعم از جهات بدنی و ظاهری و جهات ذهنی و قلبی و باطنی، در خدا خدا قرار دهد و به این سبب است که پس از معرفت خدا، بهترین عمل دانسته شده است.
اگر به قرآن ـ تنها کتاب آسمانی معتبر که از تحریف دور مانده است ـ نظری بیافکنیم، خواهیم دید که به هیچ عملی همانند نماز اهمیت نداده است. بر اساس آیات قرآن، این عمل در شرایع پیشین نیز واجب بوده و همه پیامبران بر آن تاکید کرده اند. قرآن در آیه ای از قول حضرت ابراهیم می فرماید:
((((( ((((((((((( ((((((( ((((((((((( ((((( (((((((((( ( ((((((( (((((((((( (((((((( ((((
پروردگارا! مرا بر پا دارنده نماز قرار ده و از فرزندان نیز، پروردگارا! دعای مرا بپذیر
و در آیه ای دیگر باز از قول حضرت ابراهیم(ع) چنین می فرماید:
(((((((( ((((((( ((((((((( ((( (((((((((( ((((((( (((((( ((( (((((( ((((( (((((((( (((((((((((( ((((((( (((((((((((( (((((((((((
پروردگارا! من [یکی از] فرزندانم را در دره ای بی کشت، نزد هانه محترم تو، سکونت دادم. پروردگارا! تا نماز را به پا دارند.
این آیه نشان می دهد که در دوران حضرت ابراهیم(ع) نماز یک وظیفه بوده و هدف از ساختن کعبه نیز همین بوده است. در نخستین وحی بر حضرت موسی(ع) از نماز یاد شده است:
من تو را برگزیده ام، پس بدان چه وحی می شود، گوش فرا ده. منم من، خدایی جز من خدایی نیست، پس مرا پرستش کن و به یاد من نماز برپا دار.
حضرت عیسی(ع) در حالی که هنوز در گهواره بود، از نماز سخن گفت:
خدا مرا سفارش به نماز و زکات کرده است.
و همچنین از سفارش های حضرت لقمان به فرزندش نماز بود:
ای پسرم، نماز را برپا دار.
به پیامبر گرامی اسلام نیز اینگونه خطاب شده است:
آنچه از کتاب به سوی تو وحی شده است، بخوان و نماز بر پادارد که نماز از کار زشت و ناپسند باز می دارد و قطعاً یاد خدا بالاتر است.
روایات اسلامی نیز بر نماز تاکید کرده اند. امام باقر(ع) می فرماید: نماز ستون دین است. "عمود" به معنای برپادارنده خیمه است و میان آن قرار می گیرد. اگر عمود را بردارند، خیمه دیگر برپا نیست و بر زمین خواهد افتاد.
و باز در روایات می خوانیم که نخستین سوال از بندگان در قیامت درباره نماز است. اگر نماز مقبول افتد، سایر اعمال نیز مقبول است و اگر نمازش قبول نشود، سایر اعمال نیز پذیرفته نخواهد شد.
گفتنی است که نمی توان ادعا کرد که نمازی که اکنون مسلمانان به جای می آورند، همان نمازی است که در دوران پیامبران گذشته رایج بوده است. بی گمان از نظر کم و کیف با یکدیگر فرق دارند. اکنون جای دارد به قدر مجال کتاب از اسرار نماز نیز سخن گوییم:
اسرار نماز
انسان را توان آن نیست که به تمام اسرار نماز احاطه یابد، ولی به قدر بضاعت خود می تواند بخشی از آنها را به فهم آورد که مهمترین آنها عبارتند از:
1. تجلی یاد خدا
قرآن یکی از اسرار نماز را یاد خدا می داند و می فرماید:
(((((((( ((((((((((( (((((((((( ((((
به یاد من نماز را برپا دار
جای بحث نیست که یاد خدا آرامش دهنده دل ها و زنده کننده و عامل تکامل از فضایل و همچنین بسط عدالت و گسترش حق و حقیقت و اجتناب از تجاوز به حقوق و فرد و اجتماع است. آیین اسلام، پیوسته خواهان سعادت بشر و جامعه اسلامی انسانی است. از این رو، فرد مومن موظف است هر شبانه روز با تشریفات خاصی نماز بگذارد و در این ساعات، پنج بار به یاد خدا بیافتد. اوقاتی که برای این عمل معنوی، انتخاب شده اند، از هر نظم مهم و موثرند. این ساعات که به نماز اختصاص داده شده اند، می توانند عامل بازدارنده انسان از غفلت و بی خبری و دنیاطلبی باشند.
2. تجلی وحدت
نماز در اوقات معین، نموداری از وحدت و یگانگی امت بزرگ اسلامی است. همه مسلمانان در اوقاتی خاص رو به قبله ایستاده، با تشریفاتی خداوند جهان را می پرستند. این خود، تجلی بزرگی از اتحاد و یگانگی است که مسلمانان را با ریسمان عبادت و ارتباط با خدا، به هم پیوسته و متحد می کند.
3. عامل رفع فاصله طبقاتی
نماز، عامل برانداختن فاصله های طبقاتی است که در جامعه مادی گرا پدید می آید. هنگانی که مسلمانان به نماز می ایستند، کم ترین اختلافی میان صاحب منصبان و مردم عادی و غنی و فقیر نیست. همه طبقات، موظفند این فریضه را در ساعاتی خاص ادا کنند و چون نماز به جماعت برگزار می شود، جلوه ای روشن تر به خود می گیرد و سیمای مساوات و برابری از صفوف به هم فشرده نمازگزارا هویدا می گردد. مردم از هر صنف و طبقه ای بدون تبعیض کنار هم می ایستند تا ندای عبودیت و بندگی را با تمام وجود سر دهند. کسانی که ادب بندگی خدا را همصدا ارج می نهند، با تمام وجود احساس می کنند که مقام و ثروت و سلامت و استعدادهای برجسته، موهبت خداست که برای آزمایش بندگی به آنها سپرده است.
4. مایه پرهیزگاری
نمازگزار، ناچار است برای صحت و قبولی نماز خود، از بسیاری گناهان اجتناب ورزد. مکان و لباس نماز، باید از حلال باشد و نمازگزار مجبور است آب غسل و وضو را از مال حلال فراهم سازد. این گونه وظایف، باعث می شود که او در کار و کسب خود احتیاط کند، بنابر موازین شرع به کسب و کار بپردازد. قرآن در این باره می فرماید:
(((( ((((((((((( (((((((( (((( (((((((((((((( ((((((((((((( (
همانا نماز [انسان را] از زشتی ها و گناه بازمی دارد
اینکه نماز، انسان را از گناه باز می دارد، به این معنا نیست که نماز علت تام و کافی دوری از گناه است، بلکه مقصود، اثری است که نماز می تواند در روح و روان ما بگذارد. به تعبیری، نماز تمرین دوری از گناه و تقویت روح ایمان و توجه به خداست. این توجه درجاتی دارد و برای کسانی که از ارتکاب گناهان، پروایی ندارند، یاد خدا تنها زمینه پرهیزگاری است، نه علت تامه. به عبارت دیگر، مقصود قرآن از اینکه نماز مایه دوری از گناه است، این نیست که هر نمازگذاری در برابر همه گناهان معصوم است، بلکه مقصود این است که نماز، موجب یاد خدا و سبب توجه به مقام ربوبی می شود و اثر طبیعی چنین توجهی، این است که در انسان، زمینه اطاعت و ترک گناه پدید می آید. با این حال، چه بسا به دلیل ضعف توجه به خدا، عوامل نیرومندتری اثر آن را خنثی سازند. به هر روی، نماز حقیقی و کامل، عامل بازدارنده از گناه و معصیت است. روایاتی در این باره از پیامبر گرامی اسلامی نقل شده است و از آنجمله است:
"درباره مردی که با آن حضرت نماز می خواند و در همان حال مرتکب کارهای زشت می شد، فرمود: نمازش روزی او را از زشت کاری باز خواهد داشت. پس دیری نگذشت که مرد توبه کرد. و درباره مردی که روز نماز می خواند و شب دزدی می کرد، فرمود: نمازش او را از این کار بازخواهد داشت".
خلاصه آنکه، اگر نماز، نماز حقیقی باشد، بر شخص گناهکار اثر می گذارد و گاه این اثر بسیار چشمگیر است و گاهی اندک. هر قدر نماز، با روح تر و کامل تر باشد، اثر تربیتی و بازداری آن از گناهان نیرومندتر است.
5. اطاعت پذیری
نماز، حس اطاعت و تبعیت از کمال مطلق را نیرومند می کند. تبعیت از کمالات و کمال مطلق از فضایل انسانی است که مانند دیگر فضایل انسانی نیاز به تمرین و ممارست دارد. نماز تمرینی برای این احساس است تا انسان در برابر هر کمالی به ویژه کمال مطلق، سر تسلیم فرود می آورد.
6. مایه پاکیزگی
نمازگزار باید در مواقع مشخص، همه بدن را بشوید و بیشتر اوقات باید وضو بگیرد و نظافت بدن و مواضع وضو را از هر نظر مراعات کند. اگر مستحبات وضو را از شستن دهان (مضمضه) و بینی (استنشاق) و نظافت لباس و سجده گاه و … مراعات نماید، موجبات سلامت و پاکیزگی بدن را فراهم ساخته است.
7. تجلی اخلاص
شرط پذیرفته شدن نماز این است که نمازگزار در انجام این وظیفه، اخلاص داشته باشد و از انگیزه های پست مادی، مانند جلب نظر دیگران یا نفع مادی (ریا) یا از سر عادت صرف، دور باشد. مقصود از اخلاص، این است انگیزه عبادت و پرستش خدا فقط انجام تکالیف الهی یا بالاتر از آن شایستگی ذات او برای عبادت باشد.
عنصر اخلاص در آدمی، باعث پرورش روحیه عبودیت به عنوان یک صفت متعالی می گردد و این روحیه مبداء بسیاری از فضایل اخلاقی است. جامعه ای که اخلاق بر آن حکم براند و کار را برای خدا و تامین مصالح جامعه انجام دهد، به عمق کار، بیش از ظاهر آن توجه می کند و به جای پرداختن به ظاهر، به اتقان و نتایج ارزنده آن می اندیشد.
8. مایه شادابی و نشاط
چون نمازگزار به نماز می ایستد، باید با شادابی و نشاط نماز بگزارد. اگر با کسالت به این عمل بپردازد، پسند خداوند نخواهد بود. بنابراین، هر چند نماز برای تقرب به خدا و بندگی او ادا می شود، ولی از شرایط آن نشاط و شادابی است و کسی که در پنج وقت نماز از کسالت و خمودگی پرهیز کند، پرهیز از کسالت شیوه زندگی او می شود. قرآن، منافقان را از آن رو که با کسالت به نماز می ایستند، مذمت می کند و می فرماید:
((((((( ((((((((( ((((( ((((((((((( (((((((( (((((((((
و هنگامی که به نماز برمی خیزند، با کسالت برمی خیزند
9. مایه انضباط و وقت شناسی
کسی که در پنج وقت خاص به نماز می ایستد و می کوشد تا در اول وقت نماز بگذارد، معمولاً در دیگر کارهای نیز نظم دقیق پیروی می کند. قران در این باره می فرماید:
(((( ((((((((((( ((((((( ((((( ((((((((((((((( (((((((( (((((((((( (((((
همانا نماز بر مومنان، در اوقات معین مقرر شده است
(((((((( ((((((((((((((( ((( ((((((((( (((( ((( (((((((((( (((((((( (((
پس وای بر نمازگزارانی که در نماز خود سهل انگاری می کنند
امیرالمومنین(ع) در نامه خود به محمدبن ابی بکر می فرماید:
مراقب وقت نماز باش و آن را به هنگام بخوان، نه به دلیل بیکاری آن را پیش از وقت بخوان و نه به سبب کاری آن را از وقتش به تاخیر بیانداز.
دلیل عبادت انسان
گاه می پرسند: چرا انسان باید خدا را عبادت کند؟ خداوند چه نیازی به پرستش ما دارد؟ پاسخ این پرسش را می توان به دو صورت بیان نمود:
نخست آنکه هرگاه هدف از عبادت این باشد که نیازمندی های خدا را برطرف کنیم و از پرستش خود بهره ای به او برسانیم، این پرسش پیش می آید که وجود خداوند، نامحدود و نامتناهی و پیراسته از هرگونه نقص و نیاز است، چه احتیاجی به پرستش ما دارد، ولی اگر هدف از پرستش او تکامل خود ما باشد، عبادت وسیله تکامل و سعادت ما محسوب می ود و دستورات او به لطف و مرحمت و راهنمایی خواهد بود که ما را به کمال و شایسته می رساند.
دو آنکه عبادت و نیایش و هرگونه کاری که برای رضای خدا انجام گیرد، دارای اثر گرانب های فردی و اجتماعی است و در شمار ارزش های تربیتی و اخلاقی والا است، زیرا:
اولاً: پرستش خدا حس تقدیر و شکرگزاری را در انسان زنده می کند. قدردانی از مقامی که نعمت های بزرگ و پرارزشی در اختیار انسان نهاده است، نشانه لیاقت و شایستگی شکرگزار نسبت به الطافی است که در حق او انجام گرفته است. تشکر و سپاسگزاری خداوند، این نتیجه را دارد که فرد سپاسگزار با تشکر و ادای وظیفه، بندگی خود را در برابر خوبی هایی که به دور رسیده اند، آشکار و هویدا می سازد.
ثانیاً: عبادت و پرستش خدا مایه تکامل روحی انسان است. چه تکاملی بالاتر از اینکه روح و روان ما با کمال مطلق مرتبط گردد و در وظایف بندگی و انجام کارهای زندگی از قدرت نامتناهی و نیروی نامحدود او استمداد بجوید و به اندازه ای شایسته و لایق گردد که بتواند با او سخن بگوید.
27