تارا فایل

مخالفت حضرت با بیگاری و کار اجباری




سپاس نامه :

سپاس فراوان و تقدیر بی اندازه نثار استاد بزرگوار و گرامی جناب آقای پور سلطان که با راهنمایی ها ، مشاورت و حمایت بی دریغ خویش ما را مورد عنایت قرار دادند .

تقدیم به :

مسئولین و کادر آموزشی دبیرستان سماء که ما را در انجام این پژوهش یاری نمودند .

مخالفت حضرت با بیگاری و کار اجباری
در زمان خلافت امیر المومنین علیه السلام مردم کی از اقالیم نزد آن حضرت آمدند و چنین معروض داشتند : در سرزمین ما آثار نهری هست که گذشت زمان و حوادث روزگار مجرای آن را انباشته و ما را از فوائد آن محروم داشته است و هرگاه حفر آن نهر تجدید شود ، در آبادی اقلیم و رونق زندگی ما تاثیری به سزا خواهد داشت . سپس تقاضا کردند که امیرالمومنین علیه السلام به حاکم آن اقلیم فرمان دهد تا ایشان را به بیگاری وا دارد و به حفر آن نهر بگمارد.
حضرت علی علیه السلام چون سخن ایشان را شنید ، نسبت به تجدید حفر نهر ابراز علاقه کرد ، ولی با موضوع بیگاری و کار اجباری ـ با آن که مورد رضا و موضوع تقاضای خودشان بود ، موافقت نکرد و نامه ای به این مضمون برای " قرظهْْ بن کعب " حاکم آن اقلیم انشاء فرمود : گروهی از حوزه ی ماموریت تو نزد من آمدند و گفتند که ایشان را نهری است که متروک و مطموس شده و اگر ایشان آن را حفر و استخراج نمایند ، سرزمین هایشان آباد خواهد شد و به پرداخت همه ی خراج خود قدرت خواهند یافت و درآمد مسلمین از جانب ایشان فزونی خواهد گرفت . ایشان از من خواهش کردند که نامه ای برای تو بنگارم تا ایشان را به کاری بگماری و به کندن نهر و تامین هزینه ی آن مجبور سازی . لیکن من عقیده ندارم که کسی را به کاری که دوست ندارد ، وادارم و به بیگاری و کار اجباری بگمارم . بنابر این ، هرکدام از ایشان را که به طیب خاطر مایل به کار باشد ، به کار بگمار . ولی چون نهر ساخته و پرداخته شود ، متعلق به کسانی خواهد بود که در تجدید آن کار کرده و زحمت کشیده اند ، نه آن کسانی که از کار خودداری کرده اند .
دقت در این فرمان نشان می دهد که امیرالمومنین علیه السلام که مفسر قرآن و مبیّن حقایق اسلام است ، در این فرمان ، دو اصل مهم از اصول مربوط به کار و پاداش را پایه گذاری کرده که یکی حق آزادی کار و خودمختاری کارگر است و دیگری تخصیص درآمد و منفعت کار به طبقه ی زحمتکش و مولّد ثروت است. و این دو اصل از اصول مهم عدالت اقتصادی است که قرن ها پیش از آن که فلاسفه اجتماع و نوابغ اقتصاد به آن توجه کنند از طرف امیرالمومنین علیه السلام تاسیس شده است .
عزل قاضی
تحقیق و تتبّع در تاریخ قضایی اسلام نشان می دهد ، که بازرسی در امور قضاء با دقت کامل به عمل می آمده و حتی کوچکترین تخلفی از موازین عدالت مورد مواخذه قرار می گرفته است. چنان که امیرالمومنین علیه السلام ابوالاسود دوئلی را در همان نخستین روز که به منصب قضاء گماشته بود ، معزول کرد و ابوالاسود ، چون فرمان عزل خود را دریافت داشت ، حیران و سراسیمه شد و نزد امیرالمومنین علیه السلام شتافت و گفت :
یا امیرالمومنین ! علت عزل من چیست ؟ در صورتی که من ، به خدا قسم ، نه خیانت کرده ام و نه متهم به خیانت شده ام ! امیرالمومنین علیه السلام فرمود : تو در دعوی خود صادقی و در انجام وظیفه شرط امانت را رعایت کرده ای . لکن بازرسان به من اطلاع داده اند که چون متداعیین نزد تو به محاکمه می آیند ، تو بلندتر از ایشان سخن می گویی !
قاتلی و مقتولی
رئیس شرطه ی مدینه اجازه گرفت و با گروهی انبوه از مردم که در پی او بودند ، همگی به محضر قضاء امیرالمومنین علیه السلام وارد شدند و متهمی را که در قبضه ی چهار نفر از افراد شرطه بود ، به حضور آوردند . هر دو دست متهم آلوده به خون بود و خنجری خون فشان در دست راست داشت و کشته ی به خون آغشته ای به دنبال او روی دوش مردم حمل می شد و جمعیت انبوه که هر لحظه رو به فزونی می رفت ، با بانگ و هیاهویی مانند رعد تقاضای قصاص داشتند . متهم در میان این غوغا و در چنگ رجال شرطه ، رنگ چهره را باخته و قوّه ضبط حرکات خود را از دست داده بود و مانند برگ بید در برابر تندباد می لرزید .
گزارش رئیس شرطه :
رئیس شرطه در محضر قضاء گزارش خود را این گونه آغاز کرد : " ما این مرد مجرم را در نزدیکی این جسد خون آلود در حالی دستگیر کردیم که خنجر خون فشان را در دست داشت و این پیکر بی جان ، هنوز در میان خاک و خون دست و پا می زد و جز این مجرم کسی در نزدیکی آن صحنه نبود. از این رو تردید به خود راه ندادیم که همین مجرم بندی که او را به حضور آورده ایم قاتل است و تحقیقات نیز ثابت ساخته است که مقتول از طبقه ی متوسط جمعیت بوده و هیچ کس با او سابقه ی خونخواهی و خصومتی نداشته و او به طرف منزل خود رهسپار بوده است و ممکن است که در طول راه ، میان او و این مرد بندی مشاجره ای در گرفته و کار ایشان به این صورت فجیع پایان یافته باشد .
متهم به جرم خود اعتراف می کند :
امیرالمومنین علیه السلام به بازپرسی از متهم پرداخت و فرمود: " آیا تو این مرد را کشته ای ؟ " مرد بینوا گفت : " آری " و آن گاه دم از سخن فرو بست و از توضیح بیشتری درباره ی علت و ظروف جرم و کیفیات و حالات نفسانی که در ارتکاب جرم موثر بوده خودداری کرد .
حکم اعدام
بدیهی است دستگاه قضاء در چنین شرایط و اوضاع ، جز صادر کردن حکم اعدام چاره ای نداشت . زیرا از یک طرف دستهای خون آلود و خنجر خون فشان متهم و از طرفی پیکر آغشته به خون مقتول و از طرف دیگر گزارش رئیس شرطه و مهم تر از همه اعتراف صریح متهم کلیه طرق و ابواب احتمال برائت را بر روی او مسدود ساخته بود.
از این رو امیرالمومنین علیه السلام با آن که آثار بی گناهی را در چین و شکن های جبین متهم می خواند ، راهی جز صادر کردن آن حکم نمی دید . خاصه آن که سیل خروشان جمعیت زوایای مجلس را از فریاد تقاضای قصاص به اهتزار آورده بود. باری ، امیرالمومنین علیه السلام با صادر کردن حکم قصاص ، هیاهوی جمعیت انبوه را فرو نشاند . ولی اجرای حکم را به بعد از نماز عصر موکول کرد و فرمود تا متهم را به زندان بردند.
یک پیشامد ناگهانی و برخلاف انتظار :
در این میان که پاسبانان متهم را به طرف زندان می بردند ، مردی از میان جمعیت به ایشان شتافت و فریاد زد که لحظه ای در بردن زندانی درنگ کنید.
آن گاه فریادکنان نزد امیرالمومنین علیه السلام رفت و گفت : " یا امیرالمومنین ! مرتکب جرم ، این مرد متهم نیست . او بی گناه است و قاتل منم ! " این پیشامد ناگهانی جمعیت را به اهتزاز درآورد و بانگ تکبیر از هر سو بلند شد و چون اندکی غریو مردم فرو نشست ، امیرالمومنین علیه السلام آن مرد را نزد خود خواند و از داستان او پرسید. مرد با کمال صراحت و با لحنی که از اطمینان شخص واثق و آرامش خاطر فرد مومن حکایت می کند ، اعتراف نخستین را تایید و تاکید نمود و مسئولیت قتل را بر عهده گرفت . داستان این دو مرد که هر دو اعتراف به قتل کرده و خود را در چنان دادگاهی مهیب در معرض حکم قصاص و شستن دست از جان و جهان قرار داده بودند ، بهت و حیرتی سخت در تماشاچیان صحنه ی قضاء به وجود آورده و فکر این که کدام یک از آن دو صادق در دعوی و قاتل حقیقی است ، بر ابهام و حیرت جمعیت افزود .
قرار گرفتن در برابر امر واقع :
در این هنگام امیرالمومنین علیه السلام متهم نخستین را فراخواند و از علت اعتراف کاذب خود به قتل باز پرسید. مرد گفت : من مردی قصابم و در سرای خود گوسفندی می کشتم و کارد آلوده به خون گوسفند در دست من بود ، در این هنگام آواز حزینی از خرابه ی نزدیک خانه خود شنیدم و با همین کارد که در دست داشتم ، به تعجیل بیرون دویدم . چون این مرد که قاتل حقیقی است ، صدای پای مرا شنید ، از بالای دیوار پرد و ناپدید شد و من خویش را در کنار این کشته یافتم . از این کشته یافتم . از این رو سخت ترسیدم و از آن جا بیرون دویدم و در همین احوال پاسبانان رسیدند و مرا گرفتند و مردم به صدای بلند مرا قاتل و جانی خواندند و هنگامی که مرا به محضر قضاء آوردند ، قرائن و امارات بر اثبات مجرمیت من چنان فراهم شده بود ، که فرصت انکار در اختیار من نگذاشت و به ناچار اعتراف کردم و کار خود را به خدای چاره ساز تفویض نمودم .
امیرالمومنین علیه السلام به دیده ی استفهام به جانب معترف نگریست و او نیز همه ی این داستان را تایید کرد و هنگام آن فرا رسید که حکم حق و فرمان عدالت درباره ی قضیه صادر گردد .
قضیه بار دیگر در جریان حکم واقع می شود:
چون کار به اینجا پیوست ، امیرالمومنین علیه السلام به جانب شیوخ قوم که در مجلس قضاء حاضر بودند ، نگریست و فرمود : به عقیده ی شما در این قضیه چه باید کرد؟ ایشان به اتفاق گفتند : مرد اول را باید رها کرد و این دوم را به دست کیفر سپرد . امیرالمومنین علیه السلام فرمود : این فتوی بر خلاف راستی است . آن گاه روی از طرف ایشان به سبط اکبر ، حسن بن علی علیه السلام بگردانید و فرمود: رای تو درباره ی این قضیه چیست؟
حضرت حسن بن علی علیه السلام عرضه داشت ، به عقیده ی من این دو را باید آزاد کرد . زیرا متهم نخستین هیچ گونه گناهی ندارد و آن مرد دیگر اگر چه نفسی را کشته است ، ولی ب اعتراف صریح خود نفسی دیگر را از هلاک نجات داد و خدای تعالی در این باره فرموده است : " وَ مَنْ اَحْیا النّاسَ جَمیعاً " یعنی هرکه یک نفس را احیا کند ، چنان است که همگس مردم را احیا کرده باشد . بنابراین رای من آن است که باید هر دو را آزاد ساخت و خونبهای مقتول را از بیت المال پرداخت. امیرالمومنین علیه السلام از شنیدن احتجاج و شم و استنباط فرزند برومند شادمان شد و دیدگان حق بین او را بوسه داد و خدای را در برابر این موهبت سپاس گفت و آن گاه فرمود تا حکم حسن بن علی علیه السلام را اجرا کردند.
یک طفل و دو مادر !
رسمیّت دادگاه به ریاست عمربن الخطاب اعلام شد و ارباب دعاوی و اصحاب مظالم به محظر قضاء آمدند و در آن میان که عمر مشغول استماع شکایات و فصل مخاصمات بود ، پاسبانان کودکی را به محضر آوردند و به دنبال ایشان دو زن وارد شدند و از عمر خواستند تا به قضیه ی ایشان رسیدگی کند و در اختلافی که میان آن دو رخ داده ، به آئین عدالت فرمان براند. منظره ی آن کودک سراسیمه و مشاجره ی زنان ، توجه حضّار را به سوی ایشان جلب کرد و عمر چون آن ماجرا را دید ، رو به جانب زنان کرد و قصه ی ایشان پرسید.
در این هنگام یکی از آن دو زن با لحنی مهیّج و بیانی موثّر سخن آغاز کرد و گفت : این کودک که در منظر خلیفه فارغ از همه چیز و غافل از همه جا سر گرم بازی است ، میوه ی دل و پاره ی جگر من است که نه ماه پر مشقت به زحمت حمل او گذرانده و در مجاورت قلب خود از شیره ی جان خویش به او غذا داده و همگی مشکلات را به انتظار ولادت و امید دیدار طلعت او تحمل کرده ام ، ولی اکنون که به آرزوی خود رسیده و مزد مشقتهای طاقت فرسای خود را با دریافت این عطیه ی الهی به دست آورده ام ، این زن که در کنار من نشسته از سر ظلم وتعدی ، مدعی مادری این کودک شده و با سلاح حیله و تزویر ، قصد دارد که پیوند مقدس و رابطه ی مادری و فرزندی ما را که خدا پیوسته ، بگسلد و فرزند دلبند مرا از آغوشم برباید.
سخن آن زن چندان سوزناک و موثر بود که صحنه ی قضاء را تحت تاثیر شدید قرار داد و امواج رحم و سیلاب سرشک را در دلها و دیده ها برانگیخت . لیکن زن دوم ، پیش از آن که فرصت از دست برود و رقیب به هدف مطلوب خود دست یابد ، پیش از شروع به سخن ، حجتی قوی و منطقی نافذ از اشک بر صفحه ی چهره ی خود به محضر قضاء عرضه کرد و گفت : این زن حیله گر و نیرنگ ساز که خدا او را از گواراترین لذتهای حیات محروم ساخته و دامنش را قابل جای گزیدن کودکی معصوم نشناخته ، با توسل به سلاح مکر و فریب ، به مبارزه و معارضه با من برخاسته و سویدای دل مرا آماج تیر خدعه و تزویر خود ساخته تا به این وسیله میوه ی دل مرا به سرانگشت تعدی و جفا از شاخسار حیاتم بچیند و چمنزار زندگیم را با ربودن بلبلی خوش آواز و نغمه سرا ، به قبرستانی سرد و وحشت زا مبدل سازد . سپس رو به حضار کرد و گفت : ای یاران پیامبر ! به ظاهر حق به جانب این زن حیله گر منگرید ، زیرا او مار خوش خط و خط و خالی است که به آشیانه ی پرندگان ضعیف شبیخون می زند و جوجه گانشان را می رباید . چون سخن آن زن زیبا به پایان رسید ، بهت و حیرت سراسر مجلس را فراگرفت و عمر از شنیدن آن سخنان متناقض و مشاهده ی آن صحنه ی حیرت انگیز ، مضطرب و سرگردان شد و در کار خود فرو ماند و چاره ای جز توسل به باب مدینه علم پیامبر صلی الله علیه و آله ندید.
در محضر امیرالمومنین علیه السلام :
عمربن الخطاب که بارها گفته بود : " لَوْلا عَلیٌ لَهَلَکَ عُمَرُ " این بار نیز حل آن مشکل را از امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام خواستار شد و زنان را به محضر آن حضرت فرستاد تا بار دیگر شکایت خود را طرح کردند و حکایت خود را عرضه داشتند و هریک با بیانی موثر و حالی آشفته گفتند : ای پسر عم رسول خدا !
زود درمان کن که می لرزد دلم که بدرد از میوه ی دل بگسلم
علی علیه السلام چون سخن آن دو خصم را شنید ، زبان به وعظ و اندرز گشود و ایشان را از عذاب الهی بیم داد و به بیان حقیقت دعوت کرد . لیکن سخنان آن حضرت در دل ایشان موثر نیفتاد و هم چنان در استبداد و عناد ماندند . در این موقع امیرالمومنین علیه السلام فرمود : اکنون که به صلح و صفا نمی گرائید و به راه سازگاری نمی آیید ، ناگزیر حکم حق و حق حکم را در قضیه شما اجرا خواهم کرد . آن گاه فرمود : ارّه ای حاضر کردند و چون چشم زنان به دندانه های برّان ارّه افتاد ، سراسیمه رو به حضرت علی علیه السلام کردند و از تصمیم او جویا شدند . امیرالمومنین علیه السلام فرمود : من این ارّه را برای آن خواسته ام تا با آن زبان درشت و بی پروای خود ، حق را بازگوید . سپس رو به یکی از حضار کرد و فرمود : برخیز و این کودک را با این ارّه به دو قسمت مساوی تقسیم کن و هر نیمه ی آن را در دامان یکی از این دو زن بگذار .
چهره ی حق از پرده بیرون می افتد :
چون کار به اینجا رسید ، یکی از زنان خاموش بماند و آن دیگری تضرّع و زاری آغاز کرد و گفت : خدا را یا اباالحسن ! اگر چاره ای جز به دو نیم کردن کودک نباشد ، من از حق خود درگذشتم و کودک را با همگی حقوق خویش به رقیب بخشیدم . امیرالمومنین علیه السلام چون سخن او را شنید، با صدای بلند تکبیر گفت و فرمود : این کودک فرزند تو است ، زیرا اگر فرزند آن زن دیگر بود، بی گمان به حال او رقت می کرد و او را به دندانه های شکننده ی ارّه نمی سپرد. چون حکم حق از منطق صدق امیرالمومنین علیه السلام اعلام شد ، آن زن دیگر به حقیقت امر اعتراف کرد و کودک را به رقیب خود بازگذاشت و عمر از شنیدن نتیجه ی حکم شادمان شد و زبان به ثنای امیرالمومنین علیه السلام گشود.
قتل مرموز و جستجو از قاتل
منظره ی دادگاه عدالت و صحنه ی قضاء ، از جمله مناظر جالب و صحنه های قابل مطالعه است و برای شناختن روحیات و آزمایش اخلاق مردم می تواند به جای یک لابراتوار بسیار حساس و دقیق مورد استفاده واقع شود. آن جا بسیاری از جباران ، جلال و جبروت خود را از دست می دهند و در برابر منطق قوی و حجت شکننده ی دادخواهان مظلوم به زانو در می آیند . در صحنه ی قضاء بسیار اتفاق می افتد که سرانگشت فراست قاضی ، ماسک های حیله و نیرنگ را از چهره ها بر می دارد و سیمای واقعی اشخاص را بی پرده نشان می دهد .
کشته به خون آغشته ای در میان محراب !
یک روز عمربن الخطاب در دوران خلافت خود برای اداء نماز صبح به مسجد وارد شد و چون گام در محراب نهاد ، شخصی را در برابر خود خفته یافت . به غلام خود گفت تا او را برای شرکت در نماز صدا بزند . چون غلام نزدیک شد ، او را در لباس زنانه یافت و گمان برد که زنی از زنان انصار است که شب را به تهجّد گذرانده و بامدادان به خواب رفته است ، لیکن چندان که او را حرکت داد ، از جای بر نخاست و چون پرده از روی او برداشت ، خود را در برابر مردی جوان و خوش سیما یافت که جامه زنان بر تن و زخمی جانکاه بر گلو داشت و هنوز خون از عروقش روان بود .
چون عمربن الخطاب ، از این ماجرا با خبر شد ، دستور داد تا پیکر خون آلود را در یکی از زوایای مسجد جای دادند و چون از نماز فارغ شد ، به کار جوان بیندیشد . ولی راز قتل همچنان بر او پوشیده ماند و چاره ای جز توسل به باب مدینه ی علم نبود.
توسل به باب مدینه ی علم :
عمربن الخطاب چون در کار آن جوان و داستان قتل و شناختن قاتل فرو ماند ، قضیه را با امیرالمومنین علیه السلام در میان نهاد و از رای صائب و فکر ثاقب او مدد خواست . امیرالمومنین علیه السلام فرمود : اکنون دستور بده تا بدن مقتول را دفن کنند و منتظر باش تا پس از چندی ، کودکی را در همین محراب ببینی و با یافتن آن کودک به راز قتل و هویت قاتل آگاه شوی . عمر چاره ای جز پذیرفتن و به کار بستن آن دستور ندید و چون نه ماه از این ماجرا گذشت ، یک روز به هنگام اداء نماز صبح ، به مسجد آمد و صدای گریه ی کودکی از محراب توجه او را جلب کرد. به غلام خود فرمود تا کودک را برداشت و چون نماز صبح پایان یافت ، او را به نزد امیرالمومنین علیه السلام برد.
حضرت علی علیه السلام فرمود تا طفل را به دایه ای از انصار سپردند و چون نه ماه از این ماجرا گذشت و عید فطر فرا رسید ، به غلام عمر فرمان داد تا دایه را به حضور او ببرد و چون دایه به حضور علی علیه السلام حاضر شد ، حضرت فرمود : کودک را به نمازگاه ببر و بنگر تا هنگامی که زنی به درون مسجد آید و کودک را ببوسد و بگوید : " ای ستم زده ، ای فرزند مادر ستم زده ، ای فرزند پدر ستمکار " او را دستگیر کن و به نزد من بیاور . دایه فرمان امیرالمومنین علیه السلام را به کار بست و هنگامی که کودک را به نمازگاه برد ، زنی جوان که جمالی خیره کننده داشت ، او را صدا زد و گفت : تو را به محمدبن عبدالله صلی الله علیه و آله قسم می دهم که لحظه ای بایست . چون دایه توقف کرد ، زن فرا رسید و کودک را گرفت و به شوق و شعف بوسید و گفت : " ای ستم زده ، ای فرزند مادر ستم زده ، ای فرزند پدر ستمکار چقدر به کودک من که مرگ او را از کنارم ربود ، شباهت داری! " پس آنگاه چون کودک را به دایه باز پس داد و قصد بازگشتن داشت ، دایه آستینش را گرفت. زن از سر تضرّع گفت : دست از من بردار ؛ ولی دایه نپذیرفت و گفت : دست از تو بر نخواهم داشت تا تو را به محضر علی بن ابیطالب علیه السلام ببرم .
زن جوان چون این سخن را شنید ، سخت نگران شد و گفت : اگر مرا نزد علی علیه السلام ببری ، او مرا در میان خویش و بیگانه رسوا خواهد ساخت و من در روز رستاخیز با تو مخاصمه خواهم کرد. دایه به عجز و لابه ی او اعتنا نکرد و زن چون اصرار و عناد او را دید ، از در تطمیع در آمد و گفت : مرا آزاد بگذار تا با هم به سوی خانه برویم و دو طاقه ی از برد یمن و حلّه ای از بافت صنعاء و سیصد درهم " هجری" به تو بدهم . دایه چون این سخن را شنید ، رضایت داد و به خانه او رفت و عطایای او را دریافت کرد و شادمانه با وی خداحافظی کرد . در این هنگام زن جوان کودک را بوسید و به دایه گفت : اگر در عید اضحی نیز کودک را نزد من بیاوری ، عطیه ای به همین اندازه دریافت خواهی کرد. نماز عید فطر به پایان رسید و مردم از نمازگاه به شهر روان شدند و امیرالمومنین علیه السلام دایه را احضار کرد و فرمود : ای دشمن خدا با سفارش من چه کردی ؟ دایه گفت : من کسی را در نمازگاه ندیدم . امیرالمومنین علیه السلام فرمود: دروغ گفتی . آن گاه به ضریح پیامبر صلی الله علیه و آله اشاره کرد و فرمود: به صاحب این قبر قسم که آن زن نزد تو آمد و کودک را گرفت و گریست و او را بوسید و رشوه ای به تو داد و وعده کرد که بار دیگر ، هم چنان به تو رشوه دهد . دایه از شنیدن این سخن ، سخت ترسید و ناچار به کرده ی خود اعتراف کرد و گفت : هرگاه فرمان دهی ، هم اکنون او را نزد تو حاضر خواهم ساخت . امیرالمومنین علیه السلام فرمود: او پس از دادن آن رشوه از آن خانه به جای دیگر منتقل شده و چاره ای جز این نیست که تا عید اضحی صبر کنی و چون عید فرا رسد ، او را نزد من آوری تا خدای از گناه تو درگذرد.
دایه سرانگشت اطاعت بر دیده نهاد و هم چنان در انتظار ماند تا عید اضحی فرا رسید و بار دیگر زن جوان به سراغ کودک آمد و او را در آغوش کشید و بوسید و به دایه گفت : به همراه من بیا تا آن چه را که وعده کردم ، به تو تسلیم کنم. دایه دامن او را گرفت و گفت : به همراه من بیا تا آن چه را که وعده کردم ، به تو تسلیم کنم. دایه دامن او را گرفت و گفت : این بار رها کردن تو برای من میسّر نیست. هم اکنون باید با من به محضر علی بن ابیطالب علیه السلام بیایی . زن جوان از شنیدن این سخن پریشان شد و روی به آسمان کرد و گفت : " ای فریاد رس دادخواهان و ای پناه بی پناهان ، به فریاد من برس و مرا پناه بده . "
آن گاه به ناچار با دایه به جانب مسجد روان شد و چون به محضر حضرت علی علیه السلام رسید، داستان خود را این گونه آغاز کرد : " من دوشیزه ای از انصارم ، پدرم عامربن سعد خزرجی در میدان جنگ در رکاب پیامبر صلی الله علیه و آله کشته شد و مادرم در دوران خلافت ابوبکر بدرود زندگی گفت و مرا تنها گذاشت . از شدت غربت و رنج تنهایی با زنان همسایه مانوس شدم . یک روز در آن میان که با جماعتی از زنان مهاجرین و انصار بودم ، پیرزنی که تسبیح در دست و تکیه بر عصا داشت، از در آمد و سلام کرد و نام یک یک بانوان را پرسید ، هنگامی که نوبت به من رسید ، گفت : نام تو چیست ؟ گفتم : نام من جمیله است . گفت : دختر کیستی ؟ گفتم : دختر عامر انصاریم . گفت : پدر نداری ؟ گفتم : نه . گفت : شوهر کرده ای ؟ گفتم : نه . دراین موقع نسبت به من اظهار رحم و شفقت کرد و بر حال زارم گریست و گفت : آیا زنی را می خواهی که با او مانوس شوی و او به تو کمک و خدمت نماید ؟ گفتم : آری . گفت : اینک من حاضرم تا برای تو مادری مهربان باشم . من از شنیدن سخن او خوشحال شدم و گفتم : به خانه ی من بیا . خانه خانه ی تو و فرمان از آن تو است. پیرزن به خانه آمد و آب طلبید و وضو گرفت .
در این هنگام مقداری نان و خرما و شیر برای او حاضر کردم و او را به صرف طعام فرا خواندم . چون به آن نگاه کرد ، سخت گریست . از علت گریه اش پرسیدم . گفت : دخترم ! طعام من گرده ای نان جوین و اندکی نمک است. آن گاه بار دیگر شروع به گریه کرد و گفت : اکنون موعد صرف طعام من نیست . بگذار تا نماز عشاء را بخوانم . سپس نماز عشاء را بخوانم . سپس نماز عشاء را به جای آورد . من گرده ای نان جوین و اندکی نمک حاضر کردم و چون طبق را در برابر او نهادم ، مقداری خاکستر طلبید و با نمک مخلوط کرد و سه لقمه از آن بر گرفت و بار دیگر به نماز ایستاد و تا طلوع فجر ، هم چنان به نماز و دعا پرداخت . هنگامی که سپیده دمید ، نزد او رفتم و سرش را بوسیدم و گفتم : از خدا بخواه تا مرا بیامرزد ، زیرا دعای تو رد نخواهد شد .
گفت : تو دوشیزه ای زیبایی و هنگامی که من از خانه بیرون روم ، برای تنهایی تو می ترسم ، از این رو تو به همدمی نیازمندی . من دختری خردمند و دانا و عابد و پارسا دارم که از تو بزرگتر است ، هرگاه بخواهی او را نزد تو آورم تا یار و غمگسار تو باشد . گفتم : این چه جای پرسش است ؟ زن از خانه بیرون رفت و ساعتی بعد تنها بازگشت . گفتم : چرا خواهر مرا به همراه نیاوردی ؟ گفت : دختر من با کسی دمساز نمی شود و آمد و رفت زنان مهاجرین و انصار به خانه ی تو ، او را از عبادت باز می دارد . گفتم : من عهد می کنم که تا او در خانه ی من باشد ، هیچ کس را به خانه راه ندهم . پیرزن بار دیگر از خانه بیرون رفت و چون ساعتی گذشت با زنی که روی خود را سخت پوشیده داشت و جز چشمانش نمودار نبود ، بازگشت. لیکن آن زن بر در حجره ی من ایستاد و به درون نیامد. گفتم : چرا به درون نمی آیی ؟ پیرزن گفت : شدت شادی دیدن تو ، گامهای او را از حرکت باز داشته است . گفتم : هم اکنون می روم و قفل بر در خانه می نهم تا بیگانه ای به درون نیاید .
آن گاه چون از بستن در باز آمدم ، دست به دامن زن جوان زدم و گفتم : نقاب از رخ بردار . لیکن او جوابی نداد . پس چون مقنعه از سرش بر گرفتم ، خود را در برابر مردی جوان یافتم که ریشی سیاه و دست و پایی در خضاب و جامه ای زنانه بر تن داشت. از تماشای این منظره سخت ترسیدم و فریاد زدم که از خانه ی من بیرون برو . آیا از خشم خدا بیم نداری ؟ آن گاه قدمی برداشتم تا از کنار او دور شوم ، لیکن به من مهلت نداد و در من آویخت و هم چون عقابی که گنجشکی را به چنگال گیرد، مرا به چنگ آورد و مُهر بکارت از من برگرفت و چون از کار خود فارغ شد ، از شدت مستی بیهوش به زمین افتاد . در این حال کاردی که در میان داشت ، درخشید و من آن را برداشتم و بی درنگ گلوگاهش را قطع کردم و گفتم : " خدایا ! تو می دانی که او درباره ی من ستم کرد و مرا رسوا ساخت و پرده ی عفّتم را درید و من کار خود را به تو باز گذاشتم ، ای کسی که چون بنده ای کارش را به او باز گذارد ، بی نیازش خواهد ساخت ، ای خدای پرده پوش و ای خالق رازدار . "
سپس چون پرده ی ظلمت از رواق سپهر فرو افتاد ، پیکرش را برداشتم و در محراب انداختم و چون چندی از این ماجرا گذشت ، خود را از او آبستن یافتم . پس چون وضع حمل نمودم ، خواستم تا کودک را نیز به پدر ملحق سازم ، ولی فکر کردم که این کار خطاست . از این رو او را به قنداق پیچیدم و به مسجد آوردم و در محراب افکندم .
قضیه به مرحله ی حکم وارد می شود :
چون زن جوان داستان خود را شرح داد ، عمربن الخطاب زبان به مدح و ثنای حضرت علی علیه السلام گشود و گفت : من خود گواهم که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : " من شهر علمم و علی دروازه ی آن شهر است . " و نیز فرمود : " برادر من علی ، به زبان حق سخن می گوید . " سپس رو به امیرالمومنین علیه السلام کرد و گفت : حکم این قضیه چیست ؟ علی علیه السلام فرمود : اما مقتول در این قضیه خونبهایی ندارد ، زیرا مرتکب گناهی بزرگ شده است و این زن مستوجب کیفری نیست ، زیرا در شرکت در فحشاء مُکْرَه و مجبور بوده است.
سپس رو به زن جوان کرد و فرمود : وظیفه ی تو است که پیرزن جنایتکار را به دادگاه عدالت حاضر سازی تا حق خدای را از او بستانم . زن انجام آن وظیفه را بر عهده گرفت و سه روز مهلت خواست . در این هنگام دایه بنا به امر امیرالمومنین علیه السلام کودک را به مادرش تسلیم کرد تا در آغوش گرفت و به خانه برد . بامداد روز بعد به جستجوی پیرزن حیله گر بیرون رفت و او را در گذرگاه خویش یافت و کشان کشان به محضر امیرالمومنین علیه السلام برد . امیرالمومنین علیه السلام چون سیمای جنایتکار آن زن حیله گر را دید ، فرمود : تو خود می دانی که من پسر عمّ پیامبر صلی الله علیه و آله و وارث علم او هستم . پس سخن آغاز کن و در گفتار راستی پیشه ساز . زن جنایتکار گفت : من این زن را نمی شناسم و از قصّه او بی خبرم .
امیرالمومنین علیه السلام فرمود : آیا بر صدق گفتار خود قسم یاد می کنی ؟ زن گفت : آری . علی علیه السلام فرمود : دست روی قبر پیامبر صلی الله علیه و آله بگذار و قسم یادکن . زن چنین کرد و پس از لحظه ای از شدت فشار وجدان و اضطراب ضمیر ، رنگ چهره اش سیاه شد . امیرالمومنین علیه السلام فرمود تا آئینه ای پیش روی او گرفتند و چون سیمای کریه خود را در آئینه دید ، فریاد برآورد . امیرالمومنین علیه السلام دست به آسمان بلند کرد و عرضه داشت : خدایا ! اگر این زن راستگو است ، سیمایش را سپید گردان . لیکن زن رو سیاه هم چنان در رو سیاهی بماند و تبهکاریش از رنگ چهره و حرکات ناموزون سخنان متناقضی که گفت ، به ثبوت پیوست و عمر فرمان داد تا او را از شهر بیرون بردند و سنگسار کردند.
دادگاه و درس ریاضی !
حبّ منفعت از جمله ی صفات نظری و غرائز اصلی آدمی است که در نهاد سرشته و با خمیر مایه ی خلقتش عجین شده است و هرگاه این غریزه تحت تربیت صحیح قرار نگیرد و پیوند محبت نوع نپذیرد ، مبدل به حرص و افزون طلبیِ اشباع ناپذیری خواهد شد که برای صاحب خود و برای سایر ابناء نوع زیان های بی شماری به بار خواهد آورد . قرآن کریم دربیان همین خصیصه می گوید : " وَ اِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیرِ لَشَدید " و هم چنین تصریح می کند که " وَ تُحِبّونَ الْمالَ حُبّاً جَمّاً " بررسی تاریخ منازعات و مخاصمات بشر نشان می دهد که منشاء اصلی غالب آنها همین غریزه است و از جمله این موارد داستانی است که هم اکنون از نظر خواننده ی محترم می گذرد :
میهمانی که بر سرِ خوان گسترده می رسد :
در روزگار خلافت امیرالمومنین علیه السلام دو رفیق برای صرف طعام سفره ای گستردند . یکی از آن دو ، سه گرده ی نان و دیگری پنج گرده بر سفره نهاد . در آن میان که دو رفیق دست به طعام بردند، شخصی بر ایشان وارد شد و سلام کرد ؛ صاحبان سفره و نان ، پس از جواب سلام با لحنی حاکی از احترام تازه وارد را به شرکت در آن چه حاضر بود ، دعوت کردند و میهمان چون میزبانان را مهربان و سفره را بی تکلف دید ، دعوت ایشان را پذیرفت و چون از صرف غذا فارغ شد ، هشت درهم در کنار سفره نهاد و گفت : این مبلغ مختصر ، بهای سهم من است.
میهمان از دوستان خداحافظی کرد و از پی کار خود روان شد ، لیکن میان میزبانان بر سر تقسیم آن مبلغ ، اختلاف و نزاع در گرفت . آن یکی که سه گرده نان بر سفره نهاده بود ، گفت : نیمی از آن هشت درهم از آن من و نیم دیگر از آن تو است. لکن آن دیگری که پنج قرص نان به میان آورده بود، گفت : عدالت چنین اقتضاء می کند ، که هریک درهم برای من و سه درهم باقی را برای تو بگذاریم . باری ، کار نزاع میان آن دو بالا گرفت و هیچ یک به نظر دیگری تسلیم نشد تا سرانجام برای حل خصومت به دادگاه مراجعه کردند و فیصل آن نزاع را به عهده ی امیرالمومنین علیه السلام گذاشتند.
میزبانان در حضور امیرالمومنین علیه السلام :
میزبانان به محضر قضاء امیرالمومنین علیه السلام وارد شدند و قصه ی خویش را آن گونه که بود بیان کردند . امیرالمومنین علیه السلام پس از شنیدن این داستان فرمود : مورد اختلاف شما ، موضوعی پیش پا افتاده است و ارزش آن را ندارد که وقت خویش و دادگاه را برای چنین موضوع بی ارزشی تباه سازید.
سپس ایشان را به صلح و سازش توصیه کرد ، زیرا بهترین وسیله ی حل اختلاف صلح است و حکم قاضی ، هرچند که رشته ی مخاصمه را قطع می کند ، ولی اثر نامطلوب در دلها به جای می گذارد و چه بسا که این که اثر نامطلوب ، زیان های بسیار به بار می آورد . ولی صلح ، پیوند محبت را تقویت می کند و رابطه ی دوستی را جای گزین مخاصمه و اختلاف می سازد و نظر به همین حکمت است که قرآن کریم در مقام ارشاد مردم توصیه می کند که " اَلصُّلحُ خَیْرٌ" باری امیرالمومنین علیه السلام آن دو را به صلح تکلیف کرد و به آن شخصی که سه قرص نان در میان گذاشته بود ، فرمود: رفیق تو شرط انصاف را درباره ی تو رعایت کرده و به نظر من بهتر آن است که پیشنهاد او را بپذیری و به گرفتن سه درهم قانع شوی .
مرد طمّاع از درِ لجاج و عناد درآمد و گفت : به خدا قسم که من جز به مرّ حق تسلیم نخواهم شد و جز حکم عدالت را نخواهم پذیرفت .
امیرالمومنین علیه السلام چون سرسختی و عناد او را دید ، فرمود : اکنون که پیشنهاد صلح را نمی پذیری و جز در برابر حق تسلیم نمی شوی ، پس آگاه باش که بنا به مُرّ حق ، نصیب تو بیش از یک درهم ، از مجموع هشت درهم نیست و آن هفت درهم حق آن دیگری است.
اعتراض به حکم و مطالبه ی دلیل :
مرد طماع چون این حکم را شنید ، برآشفت و بانگ برآورد که سبحان الله یا امیرالمومنین علیه السلام ! او سه درهم به من می داد و من از گرفتن آن اباء داشتم . به عنوان صلح بود ، لکن تو قسم یادکردی که جز به مرّ حق تسلیم نشوی و مقتضای مرّ حق این است که تو افزون از یک درهم نبری.
مرد گفت : اکنون که مقتضای مرّ حق این است ، پس مرا از آن راز آگاه ساز و عقده ی این مشکل را بگشای ! امیرالمومنین علیه السلام فرمود : آیا چنین نیست که سه قرص نان تو به 9 ثلث تقسیم می شود ؟ مرد گفت : آری ، حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود : آیا چنین نیست که پنج قرص او به 15 ثلث تقسیم می شود ؟ مرد گفت : آری . حضرت فرمود : پس مجموع آن 24 ثلث است ، که تو هشت ثلث آن را خورده ای و میهمان و رفیق تو نیز هریک هشت ثلث از آن را صرف کرده اند و نتیجه چنان است که از نُه ثلث تو ، یک ثلث و از 15 ثلث او ، هفت ثلث بهره ی میهمان شده و از این رو هفت درهم در برابر هفت ثلث نصیب رفیق تو و یک درهم در برابر یک ثلث نصیب تو است !
عادلانه ترین حکم
چهار نفر در عهد خلافت حضرت علی علیه السلام شراب نوشیدند و مست شدند و با کارد به یکدیگر حمله کردند و همدیگر را زخمی نمودند. ماجرا را به حضرت علی علیه السلام اطلاع دادند، حضرت دستور داد ، آنان را زندانی کنند تا به هوش بیایند . دو نفر از ایشان در زندان مردند و دو نفر دیگر جان به در بردند . ورثه ی آنان نزد حضرت آمده و گفتند : " آن دو نفر را در اختیار ما بگذار تا از ایشان قصاص کنیم . زیرا کشتگان ما را اینان به قتل رسانیده اند. "
حضرت علی علیه السلام گفت : " از کجا می دانید چنین است ؟ شاید هر یک دیگری را کشته باشد." گفتند : " نمی دانیم ، تو خود هر طور می دانی داوری کن . " حضرت علی علیه السلام گفت: " خونبهای کشتگان پس از کم کردن دیه ی زخمیان بر قبیله های چهار گانه است . "
بخشیدن دزد
مردی نزد حضرت علی علیه السلام آمد و به دزدی اقرار کرد . حضرت به او فرمود : " آیا از قرآن چیزی می دانی ؟" مرد گفت : بلی . حضرت علی علیه السلام فرمود: " دستت را برای خواندن سوره بقره بخشیدم ." اشعث گفت : " چرا یکی از حدود خدا را تعطیل کردی ؟ " حضرت فرمود : " تو چه می دانی ؟ اگر بینه و گواه بر اثبات اقامه شد ، امام حق گذشت ندارد . ولی اگر شخصی علیه خود اقرار کرد ، اجرای حد ، به دست امام است. چنان چه خواست می بخشد و اگر نخواست حد جاری می سازد . "
گستاخی در ماه رمضان
روزی " نجاشی" شاعر را که در ماه رمضان شراب نوشیده بود ، نزد حضرت علی علیه السلام آوردند . حضرت او را هشتاد تازیانه زد، سپس او را زندانی کرد ، بامداد روز بعد او را خواست و بیست تازیانه دیگر زد ! نجاشی گفت : " هشتاد تازیانه حد شراب را به من زدی ، این بیست تازیانه چیست ؟ " حضرت علی (ع) فرمودند : برای تجری و گستاخیت که در ماه رمضان شراب نوشیده ای .
مخاصمه یهودی با مرد مسلمان
مجلسی در نهم بحار از تفسیر امام حسن عسگری (ع) نقل می کند که : روزی رسول خدا (ص) به اصحاب خود فرمودند: کدام یک از شماها شب گذشته مردی را برای خشنودی خدا و رسول کشته است و غضب او از برای خدا و رسول بوده است. امیرالمومنین (ع) عرض کرد : من ، یارسول الله(ص)! اکنون خصماء و اولیاء مقتول خدمت شما می آیند . حضرت فرمود : قصه خود را بیان کن. عرض کرد: یا رسول الله (ص) ! دیشب در خارج از خانه خود دو نفر با هم مشاجره داشته اند ، طولی نکشید که هر دو بر من وارد شدند ، یکی از آنها فلان یهودی و دیگری فلان مرد انصاری بود.
مرد یهودی گفت : یا اباالحسن ! من با این مرد انصاری مرافعه ای داشتم ، به خدمت پسر عمت محمد (ص) رفتم. بر منفعت من حکم فرمود. این خصم من گفت : من به حکومت محمد (ص) راضی نیستم ، هر آینه او از طریق حق عدول کرده و طرفداری تو را نموده است . بیا به نزد کعب بن اشرف برویم . من راضی نشدم ، اکنون به نزد تو آمدیم که در میان ما حکم بفرمائی . حضرت امیرالمومنین(ع) فرمود : من به ایشان گفتم : اکنون من میان شما به حق حکم خواهم کرد.
پس به داخل خانه رفتم و شمشیر را برداشتم و بیرون آمدم و گردن انصاری را به یک ضربت جدا کردم . در حال گفتن این سخن بودند ، که اولیاء مقتول آمدند و گفتند : یارسول الله (ص)! علی (ع) پسر عمّ تو ، صاحب ما را به قتل رسانیده ، باید او را قصاص بنمایی . حضرت فرمود : مقتول شما قصاص ندارد. گفتند: پس دیه او را به ما بپردازید . حضرت فرمود : دیه هم ندارد، مقتول خود را به قبرستان یهود ببرید و در آن جا دفن نمائید . کسی را که علی (ع) به قتل برساند ، او به جهنم خواهد رفت . چون آن مقتول را برداشتند ، گویا بدن او را پوست خنزیر پوشانیده بودند. حضرت امیرالمومنین(ع) آن مرد را به قتل رسانید ، چون رسول خدا (ص) را تکذیب کرده بود.
مردی که شراب خورده بود و علم به حرمت آن نداشت
شیخ کلینی در کافی به سند خود از امام صادق (ع) روایت کرده که در زمان ابوبکر مردی شراب خورد . او را برای اجرای حد نزد ابوبکر آوردند . ابوبکر گفت : آیا تو شراب خورده ای ؟ مرد گفت : آری . ابوبکر گفت : با این که می دانی شراب حرام است ، چرا آشامیدی ؟ آن مرد گفت : من مسلمان شدم و در میان قومی بودم که شرب خمر می کردند و آن را حلال می دانستند و اگر من می دانستم که آن حرام است ، البته اجتناب می نمودم .
ابوبکر به عمر رو کرد و گفت : درباره ی این مسئله چه می گویی ؟ عمر گفت : مشکلی است که حلّ آن جز به دست علی بن ابیطالب (ع) نیست . ابوبکر گفت : علی (ع) را پیش ما بیاورید . عمر گفت : سزاوار است که ما به نزد او برویم و حکم را به خانه ی او ببریم . پس ابوبکر و عمر با کسانی که در مجلس حاضر بودند ، به نزد آن حضرت رفته و قصه را بیان کردند.
امیرالمومنین (ع) فرمود : کسی را با او بفرستید که او را در مجالس مهاجرین و انصار بگرداند و بگوید که هرکس از مهاجرین و انصار آیه ی تحریم خمر را بر این مرد قرائت کرده ، شهادت دهد و همین کار را کردند و کسی شهادت نداد که آیه ی تحریم خمر را برای او قرائت کرده باشد . پس امیرالمومنین (ع) او را رها کرد و فرمود : اگر بعد از این شراب بخوری تو را حد می زنم.
حجرالاسود ضرر و نفع می رساند
مولانا العلامهْْ میر محمد قلی (قدس سره) در تشیید المطاعن ص 556 طبع هند به نقل از کتاب (البدور السافرهْْ) فی الامور الاخرهْْ تالیف جلال الدین سیوطی در باب شهادت الامکنهْْ از ابوسعید خدری روایت می کند که :
من با عمربن الخطاب به حج رفتم . هنگامی طواف کرد و خواست حجرالاسود را لمس کند ، گفت: من می دانم که تو سنگی هستی ، نه می توانی ضرر برسانی و نه منفعتی داری و اگر رسول خدا (ص) را نمی دیدم که تو را می بوسد و لمس می کند ، نه تو را می بوسیدم و نه لمس می کردم. حضرت امیرالمومنین (ع) این سخن را شنید و فرمود: ای عمر! چنین نگو ، این سنگ هم نفع می رساند و هم ضرر می زند . عمر گفت : یا اباالحسن ! آیا دلیلی بر این هست؟ حضرت فرمود: اینک کتاب خداست که ( می فرماید : و اذاخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم و ذریاتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی ) چون خداوند تعالی آدم ابوالبشر را خلق کرد ، پشت او را مسح نمود و از ذریه ی بنی آدم به ربوبیّت خود و عبودیت آنها ، عهد و پیمان گرفت. آن عهد و میثاق را در کتابی نوشت و به این سنگ خورانید و او را زبان و دو چشم بود. سپس به آن سنگ فرمود که در روز قیامت به ایمان و وفای هرکس که در دنیا به زیارت تو آمده است ، شهادت بده و بر کفر و جحود هرکس که متمکن بوده است که تو را زیارت کند و نکرده است ، نیز شهادت بده .
سپس حضرت علی (ع) فرمود : من از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمودند : حجرالاسود در روز قیامت می آید و با زبان فصیح و بلیغ ، برای هرکس که او را بوسیده و مسح نموده است ، شهادت می دهد . ( اقراراً بوحدانیهْْ الله و اعترافا بما فرضه الله ) و شهادت می دهد بر ضرر کسانی که او را زیارت نکرده اند . پس ای عمر ! بدان که این سنگ هم نفع می رساند و هم ضرر . در این هنگام عمر گفت : اعوذ بالله ان اعیش فی قوم لست فیهم یا اباالحسن .
پسر از زنی است که شیر او سنگین تر است
ابن شهر آشوب در مناقب از قیس بن ربیع از جابر جعفی عن تمیم بن حزام الاسدی حدیث کرده است که : دو زن بر سر دختر و پسری دعوا و مرافعه داشته اند . هریک می گفت : پسر از آن من است و دختر از آن تو است . این منازعه را به نزد عمر آوردند تا این خصومت را خاتمه دهد.
عمر به هریک از صحابه برای حل این مشکل پناه برد ، همه را عاجز دید و گفت : کجاست مفرج الکرب . و به روایت مجلسی در هشتم بحار ، چون این مشکل را نزد عمر مطرح نمودند ، همواره بر می خاست و می نشست و خود را به این طرف و آن طرف می انداخت و می گفت : ای معشر مهاجرین و انصار ! آخر آن چه در نزد شماست و می دانید بگویید . همه گفتند : انت المفزع ، عمر از این سخن خشمگین شد و گفت : ( یا ایها الذین آمنوا اتقوالله و قولوا قولا سدیدا ) اما والله انا و ایاکم لنعرفن ابن بجدتها . یعنی ای مردم ! آن چنان که ایمان آوردید ، از خدا بترسید و سخن محکم و صحیح بگویید . به خدا قسم ! من و شما می دانیم و می شناسیم که عالم و دلیل و راهنما کیست.
صحابه گفتند : گویا منظور تو علی بن ابیطالب (ع) است. عمر گفت : کجا همانند علی (ع) را می توان پیدا کرد و آیا حره ای ( زن آزاده ای ) می تواند فرزندی مانند علی (ع) بیاورد. صحابه گفتند: به دنبال ایشان بفرست تا بیایند . عمر گفت : هیهات ، منزلت علی (ع) شامخ تر و رفیع تر از این است ، (شمخ من هاشم و لحمهْْ من رسول الله (ص) وائرهْْ من علم یوتی لها و لا یاتی ) علی (ع) آن جبل شامخی است که هیچ مرغی از سر او پرواز نمی کند ، یادگار رسول خدا (ص) و معدن علم است که باید به طرف او رفت ، نه این که او به طرف ما بیاید . برخیزد تا به نزد او برویم .
عمر با جمعی از صحابه به طلب آن حضرت شتافتند و حضرت را در باغی دیدند که زیر جامه ی کوتاهی در پای مبارک دارد و با بیل زمین را شخم می زند و این آیه را تلاوت می کند (ایحسب الانسان ان یترک سدی الم یک نطفهْْ من منی یمنی ثم کان علقهْْ فسوی ) و سیلاب اشک از دیده های حق بینش بر رخسار روشن تر از ماهش روان است. صحابه از گریه ی حضرت به گریه افتادند.
پس حضرت آرام شد و سوال نمود که برای چه به این آمدید؟ عمر گفت : یا ابالحسن ! دو زن بر پسری و دختری نزاع دارند و هرکدام می گویند: پسر از آن من است و دختر از آن تو است ، ما در حل این مشکل عاجز مانده ایم. حضرت دست برد و پر کاهی را برداشت و فرمود: جواب این مسئله از این پر کاه آسان تر است. دستور بده هر کدام از زن ها شیر خود را در ظرفی بدوشند . هر کدام سنگین تر است پسر از آن اوست و خداوند متعال می فرماید (للذکر مثل حظ الانثیین ) و اطبا این را برای پسر و دختر بودن ، اساس قرار داده اند. عمر دست خود را بر هم زد و گفت : به خدا قسم ! خداوند متعال تو را اراده کرد ولی قوم ، تو را نخواستند . حضرت فرمود : ای ابا حفض ! آرام باش و صدای خود را کوتاه کن ( من هنا و من هنا ان یوم الفصل کان میقاتا ) یعنی روز اول خلافت را از من منع کردی و امروز اقرار به فضل من می نمایی . راوی گفت : عمر مراجعت کرد در حالی که از فرط حزن و اندوهی که به او دست داده بود ، گویی صورت او را با قیر اندود کرده اند.
جلوس طفلی بر سر ناودان
علامه مجلسی در نهم بحار ص 487 روایت کرده که : طفل شش ماهه ای بر سر ناودان آمد . به این طریق که از بالای سطح به سینه کشیدن خود را به ناودان رسانید و بر سر ناودان قرار گرفت . مادرش با کمال اضطراب بر سر بام دوید ، ولی به ناودان دسترسی نداشت . فریاد و فغان او بلند شد . همسایگان از زن و مرد به خانه او ریختند . نردبانی نصب کردند ، فایده نداشت. چون طول ناودان زیاد و دیوار بلند بود. اتفاقاً عبور عمر از آن کوچه افتاد . بانگ ناله و شیون شنید . به خانه آمد، وقتی که از قضیه آگاه شد ، گفت : چاره ی این کار ، جز به دست علی بن ابیطالب (ع) نیست، زود او را خبر کنید.
بستگان آن طفل با گریه و زاری به سوی آن حضرت شتافتند . هنگامی که حضرت حاضر شد ، مادر طفل شروع به صیحه زدن و نالیدن کرد. حضرت نظری به سوی آن طفل فرمود و کلمه ای ادا نمود که کسی نفهمید . پس از آن فرمود: طفلی همانند این طفل بر سر بام ببرید. چون بردند ، آن دو طفل به همدیگر نگاهی کردند و به زبان خود چیزهایی گفتند ، مانند این که باهم تکلم می کنند.
ناگهان دیدند که طفل از سر ناودان به بالای سطح بام رفت و مادرش آمد و او را در بر گرفت و صدای هلهله و شادی از اهل خانه چنان بالا گرفت که مردم مانند آن کمتر شنیده بودند . پس از آن از امیرالمومنین (ع) سوال کردند : مگر شما زبان این دو بچه را فهمیدید؟ حضرت فرمود: بلی ، خطاب طفل به من این بود ، هنگامی که مرا به امارت مومنین دید ، به من سلام کرد و من پاسخ سلام او را دادم ، ولی چون طفل بود ، با او مخاطبه نکردم ، از این جهت دستور دادم تا طفل دیگری را بیاورید . آن طفل وقتی حاضر شد ، به او خطاب کرد که : ای برادر ! به سطح بام برگرد و دل مادر خود را داغدار نکن . آن طفل که بر سر ناودان بود، گفت : یا اخی ! بگذار قبل از این که من بزرگ شوم و به حد بلوغ برسم و شیطان بر من مستولی شود ، از این دنیا بروم .
طفل دوم گفت : به سطح بام برگرد و با مرگ خود دل مادر و عشیره ی خود را نسوزان ؛ شاید بزرگ شوی و از صلب تو خداوند متعال ، فرزندی روزیت کند که دوست خدا و رسول خدا (ص) و دوست امیرالمومنین (ع) بوده باشد . پس آن طفل به سطح بام بازگشت.
مردی که صد مرتبه دزدی کرده بود
و نیز در بحار از کتاب صفوهْْ الاخبار نقل می نماید که : مردی را از قبیله ی کنده آوردند که دزدی کرده بود . حضرت علی (ع) دستور داد که دست او را قطع کنند . آن مرد بسیار زیبا صورت و خوش قد و قامت بود. حضرت فرمودند : وای بر تو ، حیف از تو نبود که خود را لکه دار بنمایی با این چنین صورت و نظافت و زیبایی و پاکی لباس و نسب بلند تو در میان عرب؟ مرد کندی سر به زیر انداخت و گفت : یا امیرالمومنین (ع)! الله الله فی امری ، من تا به حال دزدی نکرده ام و این دفعه ی اول است. حضرت فرمود : وای بر تو ، خداوند متعال تو را به ذنب واحد گرفتار نمی کند ، باید دست تو را قطع کنم.
مرد کندی گفت : الله الله یا امیرالمومنین ! من سیزده نفر عیال را باید نان بدهم که اینها به غیر از من ولی ندارند. حضرت مدتی سر به زیر انداخت و سپس فرمود ، باید دست او را قطع کنید. مرد کندی باز به گریه افتاد و دامن آن حضرت را محکم گرفت و التماس کرد. حضرت باز به گریه افتاد و دامن آن حضرت را محکم گرفت و التماس کرد. حضرت باز سر به زیر انداخت . پس از مدتی فرمود: راهی نمی بینم مگر آن که دست او را قطع کنید . در این وقت فرمان داد و دست او را قطع کردند . چون دست او قطع شد گفت : به خدا قسم! نود و نه مرتبه دزدی کردم و خداوند متعال ستر کرد (پوشاند) و این بار صدمین دفعه است که دزدی کردم.
این خبر را به حضرت دادند ، فرمود : همّ من برطرف شد ، چون اصرار داشت که من یک مرتبه بیشتر دزدی نکردم و خداوند حلیم و کریم است و در اولین گناهی که از بنده صادر بشود، در عقوبت او عجله نمی کند . مردم از هر طرف برخاستند و دست و پای حضرت را بوسیدند.
منکرین پیامبر (ص)
ثقهْْ الاسلام کلینی در کافی به اسناد خود از حضرت امام صادق (ع) حدیث کرده که : حضرت امیرالمومنین (ع) در مسجد کوفه نشسته بود، که جماعتی را آوردند که در روز ماه رمضان غذا می خوردند . حضرت علی (ع) از آنها سوال کرد که شما در روز رمضان افطار کردید؟ گفتند : آری ، حضرت فرمود : شما از مردم یهود هستید؟ گفتند : نه . فرمود: از مردم نصاری هستید؟ گفتند: نه . حضرت فرمود: از کدام ملل و ادیان مخالف اسلام هستید؟ گفتند: ما از فرقه ی اسلام و از جماعت مسلمانانیم . فرمود: شما مسافرید ؟ گفتند : نه . فرمود: شاید مریض هستید و ما نمی دانیم . گفتند: خیر ، صبح کرده ایم در حالی که هیچ بیماری و مرضی نداریم . حضرت امیرالمومنین (ع) از سخن آنها تبسم نمود ، سپس فرمود: شما به وحدانیت خدا شهادت می دهید و به رسالت حضرت مصطفی (ص) معترفید ؟
گفتند : ما می گوییم اشهدان لا اله الا الله ولی نمی گوییم محمد رسول خدا است و نبوت او را قبول نداریم. بلکه او مردی عرب بود که مردم را به سوی خود دعوت نمود . حضرت فرمود : اگر شما منکر نبوت بشوید ، شما را به قتل می رسانم. گفتند: هر چند ما را به قتل برسانی . در این هنگام حضرت شرطهْْ الخمیس را به آنها موکل گردانید تا آنها را در ظهر کوفه بردند و فرمود تا دو حفره پهلوی هم کندند و از یکی ، راهی برای دیگری قرار دادند . سپس به آنها فرمود : اگر به نبوت رسول خدا (ص) اقرار نکنید ، شما را در میان این حفره می اندازم و با دود شما را به قتل می رسانم . گفتند : آن چه می دانی انجام بده.
حضرت فرمان داد تا آتش در میان یک حفره ریختند و آنها را در حفره دیگر انداخت که از آن سوراخ وسط ، دود آنها را فراگیرد . سپس حضرت تا چند مرتبه به آنها فرمود که از این کفر و گمراهی بازگردید ، قبول نکردند تا این که دود آنها را خفه کرد و به جهنم واصل شدند .
این خبر در قبائل کوفه و نواحی و شهرهای دیگر منتشر گردید. تا یک روز جماعتی از یهود که از مردم یثرب بودند و تمام قبائل یهود به علمیت آنها معترف بودند ، به خدمت حضرت علی (ع) آمدند و شترهای خود را در مسجد خوابانیدند و پیاده شدند ، سپس کسی را به خدمت آن حضرت به مسجد فرستادند که ما جماعتی از یهود از یثرب آمده ایم و حاجتی به شما داریم. یا شما تشریف بیاورید ، یا اجازه بدهید که ما به نزد شما بیاییم.
حضرت از مسجد بیرون آمده و به نزد آنها رفت و فرمود : حاجت شما چیست ؟ بزرگ آنها گفت : ای پسر ابو طالب ! این چه بدعتی است که در دین محمد (ص) گذارده ای ؟ حضرت فرمود: کدام بدعت؟ گفتند : به ما خبر رسیده که شما جماعتی را که می گفتند اشهدان لا اله الا الله ولی به نبوت محمد (ص) اقرار نداشته اند ، با دود خفه کرده اید . حضرت فرمود : شما را به آیات نه گانه که خداوند به حضرت موسی (ع) در کوه طور سینا نازل فرمود و به حق کنایس خمس قدس و به حق الصمد الدیان قسم می دهم ، آیا می دانید که قومی را به نزد یوشع بن نون آوردند (بعد از وفات موسی (ع)) که شهادت به وحدانیت خدا می دادند ولی اقرار به نبوت موسی (ع) نداشتند. پس یوشع آنها را همین طوری که من اینها را کشتم ، به قتل رسانید. جماعت یهود ، تصدیق کردند و گفتند : شهادت می دهیم که تو ناموس موسی (ع) هستی . سپس آن مرد یهودی از زیر قبای خود کتابی بیرون آورد و به آن حضرت داد. حضرت آن کتاب را باز کرد و به آن نگاه کرد و گریست . آن مرد یهودی گفت : شما را چه شد که به این کتاب نگاه کردید و گریستید ؟ مگر می توانید این کتاب را بخوانید، چون این کتاب به زبان سریانی نوشته شده و زبان شما عربی است؟
حضرت فرمود : این اسم من است که در این جا نوشته شده است ، چون آن را دیدم ،گریستم. یهودی گفت: آن را به من نشان دهید . حضرت به او نشان داده و فرمودند : نام من در سریانیه ایلیاست. مرد یهودی چون نام آن حضرت را در کتاب دید ، گفت : اشهدان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله و اشهد انک وصی محمد و اشهد انک اولی الناس بالناس من بعد محمد (ص) . سپس با حضرت بیعت کردند و با حضرت علی (ع) داخل مسجد شدند.
تقسیم هفده شتر میان سه نفر
نظیر این روایت در ناسخ التواریخ ، ص 857 ، حدیث شده که : سه تن مرد در تقسیم هفده شتر میان خود اختلاف داشتند و کار آن ها به مخاصمه و مشاجره انجامید . چون سهم یک نفر از آنها نصف شتران بود و هفده ثلث صحیح ندارد و سهم نفر سوم تسع آن شتران بود و هفده شتر نُه یک صحیح ندارد. آنها در تقسیم کردن صحیح راه به جایی نبردند . هم چنین خواستند شتری را بکشند و حق خود را به دیگری بذل نکنند و درهم و پولی هم خرج نکنند . این داوری را نزد حضرت علی (ع) بردند .
حضرت فرمود : رضایت می دهید که من یک شتر از شتران خودم را بر شتران شما اضافه کنم ، آن گاه تقسیم بنمایم. گفتند : چگونه رضایت نمی دهیم . پس شتر خویش را به شتران اضافه نمود و به آن کسی که سهم او نصف سهم شتران بود ، فرمود : از هفده شتر ، هشت و نیم سهم تو بود . اکنون از هجده شتر ، نُه شتر سهم خود را بگیر و به آن کسی که سهم او ثلث شتران بود ، فرمود : تو از هفده شتر ، ثلث کمتر داشتی ، اکنون یک ثلث تمام که شش شتر است ،بگیر . سپس به آن کسی که سهم او نه یک بود ، فرمود : سهم تو دو شتر به جز تسع می شود ، اکنون دو شتر بدون کسر بگیر. پس ایشان هریک سهم خود را گرفتند و حضرت علی (ع) نیز ، یک شتر خود را گرفت.
راهی برای نشکستن سوگند
شخصی نزد حضرت علی (ع) آمد و گفت : قدری خرما جلوی من بود ، زنم یکی از آنها را برداشت و در دهان گذاشت و قسم یادکرد که نه آن را فرو ببرد و نه آن را بیفکند . اکنون چه کنم که سوگند خود را نشکند ؟ حضرت فرمود : نصف خرما را بخورد و نصف دیگر را بیفکند.
قضاوت حضرت میان بچه ها
چندین کودک لوحهای نوشته ی خود را به حضرت علی (ع) نشان دادند تا حضرت میان خوب و بد خط آنها قضاوت نماید. حضرت علی (ع) فرمود : اینهم داوری است و ستم در آن روا نیست و مانند ستم در داوریهای دیگر است. سپس به بچه ها فرمود : ضمناً به استادتان بگویید ؛ اگر شما را برای تنبیه ، بیش از سه ضربه بزند ، از او قصاص خواهد شد.
اولین شخصی که درباره حضرت افراط کرد
نخستین کسی که در عهد خلافت حضرت علی (ع) غلو و افراط خود را درباره ی حضرت علی (ع) آشکار ساخت ، عبدالله بن سبا بود. هنگامی که حضرت علی (ع) خطبه می خواند ، به سوی حضرت شتافت و گفت : تو خدایی . تو خدایی و بارها این گفته را تکرار کرد. حضرت خواست او را بکشد . گروهی از اصحاب از جمله عبدالله بن عباس میانجی شدند و گفتند : او توبه کرد ، از او بگذر . حضرت علی (ع) او را رها نمود مشروط بر این که در کوفه نماند. هنگامی که خبر قتل حضرت علی (ع) را در هفتاد کیسه کرده و برایم بیاورید ، باز می گویم او نمرده است و نخواهد مرد ! …
مورخین ملل می گویند : عده ای از عبدالله سبا پیروی کردند که از جمله آنان عبدالله بن صبره همدانی و عبدالله بن عمرو کندی بودند. عبدالله سبا پیشوای اینان شد و برای اثبات ادعای خود به گفته پیامبر (ص) و علی (ع) این گونه استدلال می کرد :
1ـ علی (ع) گفت : دَر خیبر را با نیرویی الهی از جا کندم ، نه با نیروی جسمانی .
2ـ پیامبر (ص) فرمودند : " لا اله الا الله وحده وحده ، و صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده ".
خدایی جز او نیست و تنها او است . وعده هایش راست است وبنده ی خود را یاری کرده است و احزاب دشمن را خود تنها شکست داده است. کسی که احزاب را شکست داد ، علی بن ابیطالب (ع) بود که عمرو دلاور را به هلاکت رساند و بامداد روز بعد ، همه ی احزاب دشمن بدون جنگ پا به فرار گذاشتند .
معنای سهم
مردی به سهمی از مال خود وصیت کرد ، پس از فوتش ورثه در معنای سهم اختلاف داشتند. در این باره به حضرت علی (ع) مراجعه نموده و حکم خواستند . حضرت علی (ع) فرمودند : یک هشتم اموالش را در مورد وصیت صرف کنند و به این آیه ی شریفه استشهاد نمود :
" انما الصدقات للفقراء و المساکین … (سوره توبه ، آیه 59)"
" آنان هشت صنف هستند و برای هرکدام یک سهم است."
آزمایش ضعف بینایی
مردی که به سرش ضربه زده بودند ، نزد حضرت علی (ع) آمد و ادّعا کرد که در اثر آن ضربه بینایی چشمش ضعیف شده است . حضرت علی (ع) او را در محلی نشانید و با نشان دادن تخم مرغی ، دید چشم او را از چهار طرف آزمایش نمود و چون بینایی از چهار طرف مساوی بود ، به وی فرمود : ادّعایت راست و پذیرفته است .
سپس مردی را در همان سن و سال فرا خواند و در کنار او نشانید و دید چشم او را نیز از چهار طرف آزمایش نمود . آن گاه تفاوت دو مسافت را تعیین نمود و به نسبتی که چشم ضعیف شده بود ؛ به او ارش (تفاوت قیمت سالم و معیوب) جنایت داد.
خطای تازه مسلمان
مردی نصرانی را که مسلمان شده بود و با او خوک بریان شده دیده بودند ، نزد حضرت علی (ع) از او پرسید : چرا چنین خطایی مرتکب شدی ؟ تازه مسلمان گفت : بیمار شده و لازم بود گوشت بخورم. حضرت پرسید : چرا گوشت بزغاله نخوردی ؟
سپس به وی فرمود : اگر گوشت خوک را خورده بودی ، به تو حد می زدم ، ولی اکنون تو را تادیب می کنم تا دوباره چنین خطایی انجام ندهی . سپس به حدّی او را زد که بولش جاری شد.
مخالفت با سنت پیامبر (ص)
زنی با مردی شرط کرد که نزدیکی و طلاق در اختیارش باشد و همین شرط را مهر خود قرار داد. حضرت علی (ع) به مرد فرمود : " تو با سنت و روش پیامبر (ص) مخالفت کرده ای و حقی که در اختیار زن نیست به او واگذار کرده ای ." هزینه و مهر بر تو است و نزدیکی و طلاق در اختیار تو است.
قصاص شخص جیب بُری
شخصی را که جیب بری می کرد ، نزد حضرت علی (ع) آوردند ، حضرت فرمود : " اگر جیبِ رویی را بریده است ، دستش را قطع نمی کنم ، چنان چه جیب زیرین را بریده باشد ، دستش را قطع خواهم کرد . "
حکم حضرت درباره ی ادای نذر
زنی نذر کرد ، روی چهار دست و پا در خانه ی خدا طواف کند! حکمش را از حضرت علی (ع)
پرسید. حضرت فرمودند : " نذر به این صورت منعقد نمی شود." هفت دور که یک طواف است
برای دستها و هفت دور دیگر برای پاهایت به جای آور.
بسم الله الرحمن الرحیم
مظهر العجائب امیرالمومنین علی(ع) شخصیتی است که آفریدگار متعال جل جلاله دربار آن حضرت فرموده:" ولایه علی بن ابی طالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی". ( ولایت علی بن ابی طالب دژ استوار من است هر کس در آن وارد شود از عذاب من در امان خواهد بود.)
و حضرت رسول اکرم(ص) فرموده است:
" علی مع القرآن و القرآن مع علی ". ( علی با قرآن است و قرآن با علی است.)
پروردگار قادر متعال در قرآن مجید سعادتمندی آدمی را در دو جهان مورد توجه قرار داده است و در بسیاری از آیه ها با هشدارها و بیان حقایقی او را به راه خیر و صلاح هدایت و از پلیدیها و تباهکاریها بر حذر داشته و سرنوشت افراد و مآل کارشان را بیان فرموده است تا راهی پیش گیرند که از سعادت دو جهان برخوردار گردند؛ آن حضرت با الهام از قرآن کریم در همه آثار به این مهم توجه فرموده است چنانکه در بخشهای پایانی این کتاب ملاحظه خواهید نمود.
علی علیه السلام
پروردگار منان در هر زمان از پاکان و نیکانشان پیام آورانی برگزید تا خیر و شر را به آنان بشناسانند، به نیکیها رهنمون باشند و از بدیها بازشان دارند . این برنامه ی متعالی از آدم (ع) آغاز و با خاتم(ص) و نزول قرآن کریم به نهایت کمال رسید و آئین مقدس اسلام و جهانی و جاودانی گردید.
به امر پروردگار حضرت ختمی مرتبت (ص) ابوالائمه علی بن ابی طالب (ع) را به جانشینی خود منصوب فرمود.
علی (ع) کیست ؟ شخصیت والای آن بزرگوار در ابعاد گوناگون شایان توجه است و همگان از خویش و بیگانه ، دوست و دشمن ، مسلمان و غیر مسلمان به جلالت و عظمت شان آن بزرگوار اعتراف نموده سجایای ملکوتی آن حضرت را ستوده اند و در هر مورد سخنها گفته ، کتابها نوشته و بعضی از شیفتگانش او را سزاوار پرستش دانسته اند .
علی (ع) پدرش ابوطالب ، مادرش فاطمه بنت اسد و جدّش عبدالمطلب است.
علی (ع) پسر عمّ محمّد بن عبدالله (ص) درِّ یتیمی که هنوز دیده به جهان نگشوده بود پدرش در راه سفر ، در شهر یثرب دیده از جهان فروبست و بیش از شش سال نداشت که مادرش در بازگشت از سفری که با او برای زیارت تربت پدرش به یثرب رفته بودند ، در نیمه راه بازگشت ، جان به جان آفرین تسلیم کرد.
علی (ع) جدامجدش عبدالمطلب بزرگ قریش عهده دار پرده داری کعبه بود، با کوشش و تلاش بسیار چاه زمزم را که انباشته و محو کرده بودند حفر و احیا نمود. آن بزرگوار بر آئین حنیف ابراهیم خلیل (ع) بود ، در عام الفیل هنگامی که ابرهه با فیلمهای جنگی به قصد انهدام خانه ی کعبه آمده بود و سپاهیانش شتران او را به تاراج برده بودند به نزد ابرهه رفت و از او خواست تا شترانش را به او باز دهند.
علی (ع) جد بزرگوارش عبدالمطلب که فرزند برومندش عبدالله را از دست داده بود تنها یادگار او محمد (ص) را بسیار عزیز و گرامی می داشت و از جان و دل به او علاقه مند بود ، پس از درگذشت مادرش او را در آغوش پر مهر خویش نوازش می کرد و پرورش می داد. هنوز دو سالی نگذشته بود که بیمار گشت و بستری شد در آن حال بیش از هر چیز از سرنوشت نور دیده اش محمد (ص) نگران و ناراحت بود ؛ ابوطالب فرزند ارشدش به پدر اطمینان داد که تا زنده است با تمام توان در نگهداری و حفظ و حراست محمد (ص) نهایت تلاش و کوشش را بنماید و چنین کرد ، تا پایان عمر شریفش بیش از چهل سال در شرایط گوناگون موارد حساس ، پیش آمدهای دشوار و ناگوار ، در حضانت و حفظ و حراست آن حضرت لحظه ای غفلت روا نداشت ، تا 25 سالگی که با خدیجه ازدواج نمود همواره آن بزرگوار را در سفر و حضر با خود داشت.
رویدادها و پیش آمدها آنها را به اموری آگاه می ساخت که موجب ازدیاد ایمان و علاقه ی آنان به محمد (ص) می گشت ، آثار بزرگی و عظمت از جمال و جلال ، صورت و سیرت ، رفتار و کردار و گفتار آن بزرگوار آشکار و آینده ای بس خطیر را نوید می داد. همگان به بزرگی و بزرگواری آن حضرت اعتراف داشتند ، در سرزمینی که کفر و شرک ، جهل و تباهی ، ناپاکی ، نادرستی و ناراستی رواج یافته بود ، وجود نازنینش مظهر همه ی فضایل و مکارم بود و به نام محمد امین شهرت یافته بود.
در سیزده رجب ده سال قبل از بعثت حادثه ای عجیب و بی نظیر رخ داد که زبانزد خاص و عام گردید:
فاطمه بنت اسد که آثار وضع حمل را در خود احساس کرده بود سراسیمه به مسجدالحرام وارد شد و به دیوار غربی کعبه جایی که به نام مستجار معروف است پناه گرفت و با پروردگار کعبه و به راز و نیاز پرداخت . ناگهان دیوار شکافته شد آن بزرگوار به داخل خانه ی کعبه رفت و دیوار به حال اول بازگشت ، پس از سه روز بار دیگر دیوار شکافته شد و آن مجلله با نوزادی در آغوش از خانه ی کعبه خارج گردید و به دیدار حضرت محمد (ص) شتافت تا آن بزرگوار از آن چه اتفاق افتاده بود مستحضر دارد.
حضرت محمد (ص) نوزاد را در آغوش گرفت ، بوسید و بوئید و او را علی (ع) نامید . هنگامی که نو رسیده در آغوش حضرت محمد (ص) قرار گرفت ، دیدگانش را باز کرد و تبسمی بر لبهای نازنینش آشکار شد ، دوران شیرخوارگی و خردسالی آن نور دیده در آغوش مادر و خانواده می گذشت.
علی (ع) : هنگام نزول جبرئیل امین و وحی اغلب آیات حضور داشت.
علی (ع) : نخستین مردی است که اسلام آورد .
علی (ع) : نخستین فردی است که با حضرت نماز گزارد.
علی (ع) : تنها کسی است که دعوت علنی آن حضرت را پذیرفت.
علی (ع) : آن هنگام که حضرت رسول اکرم (ص) به امر پروردگار از بزرگان بنی هاشم دعوت کردند و رسالت خویش را آشکار ساختند و فرمودند :
" کدام یک از شما پشتیبان من خواهد بود تا برادر ، وصی و جانشین من میان شما باشد . " تنها کسی که آمادگی خود را اعلام داشت علی (ع) بود.
اَلدُّنیا مِنْ مِنْظارِ اَمیرالْمُوْمِنین اَلامام علی (ع)
1ـ اَلْحَمْدُلِلّهِ غَیْرَ مَقْنُوطِ مِنْ رَحْمَتِهِ ، وَ لا مَخْلُوٍّ مِنْ نِعْمَتِهِ ، وَلا ماْیُوسِ مِنْ مَغْفِرَتِهِ ، وَلا مُسْتَنْکَفٍ عَنْ عِبادَتِهِ ، الَّذی لا تَبْرَحُ مِنْهُ رَحْمَهٌْْ ، وَ لا تُفْقَدُ لَهُ نِعْمَهٌْْ ـ وَالدُّنیا دارٌ مُنِیَ لَها الْفَناءُ ، وَ لِاَهْلِها مِنْهَا الْجَلاءُ، وَ هِیَ حُلْوَهٌْْ خَضْراءُ ، وَ قَدْ عَجِلَتْ لِلطّالِبِ ، وَ الْتَبَسَتْ بِقَلْبِ النّاظِرِ ، فَارْتَحِلُوا مِنْها بِاَحْسَنِ ما بِحَضْرَتِکُمْ مِنَ الزّادِ ، وَلا تَسْاَلُوا فیها فَوْقَ الْکَفافِ ، وَلاتَطْلُبُوا مِنْها اَکْثَرَ مِنَ الْبَلاغِ …
نهج البلاغه / خطبه ی 45
دنیا از دیدگاه امیرالمومنین امام علی (ع)
1ـ سپاس و ستایش آفریدگار متعال را هیچ کس از رحمت او نومید نیست و نه از نعمت او بی بهره و نه از آمرزش او مایوس از بندگی او کسی سر بر نتافته است ، آفریدگاری که رحمت او دائمی است و نعمت او پایان ناپذیر و دنیا سرایی است که فنا و نابودی آن و رخت بر بستن اهل آن حتمی است ، شتابان به سوی خواهان و طالبش روی می آورد و دل بیننده را می فریبد ، پس کوچ کنید از آن با بهترین توشه ای که برایتان فراهم آمده است مخواهید بیش از آنچه نیاز دارید و درخواست مکنید بیش از آنچه به شما رسیده است.
2ـ اِنَّ الدُّنیا قَدْ اَدْبَرَتْ وَ آذَنَتْ بِوَداعٍ ، وَ اِنَّ الآخِرَهَْْ قَدْ اَقْبَلَتْ وَ اَشْرَفَتْ بِاطِّلاعٍ ـ اَلا وَ اِنَّ الْیَوْمَ الْمِضمارَ ، وَ غَداً السِّباقُ ، وَالسَّبْقَهُْْ الْجَنَّهُْْ وَ الْغایَهُْْ النّارُ ـ اَفَلا تائِبٌ مِنْ خَطیئَتِهِ قَبْلَ مَنِیَّتِهِ ، اَلا عامِلٌ لِنَفْسِهِ قَبْلَ یَوْمِ بُوْسِهِ ـ اَلا وَ اِنَّکُمْ فی اَیّامِ اَمَلٍٍ مِنْ وَرائِهِ اَجَلٌ ، فَمَنْ عَمِلَ فی اَیّامِ اَمَلِهِ قَبْلَ حُضوُرِ اَجَلِهِ فَقَدْ نَفْعَهُ عَمَلُهُ وَ لَمْ یَضْرُرْهُ اَجَلُهُ وَ مَنْ قَصَّرَ فی اَیّامِ اَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ اَجَلَهِ فَقَدْ خَسِرَ عَمَلُهُ وَ ضَرَّهُ اَجَلُهُ ، اَلا فَاعْمَلُوا فِی الرَّغْبَهِْْ کَما تَعْمَلُونَ فِی الرَّهْبَهِْْ ، اَلا وَ اِنّی لَمْ اَرَکَالْجَنَّهِْْ نامَ طالِبُها ، وَلا کَالنّارِ نامَ هارِبُها ! اَلا وَ اِنَّهُ مَنْ لا یَنْفَعُهُ الْحَقُّ یَضُرُّهُ الباطِلُ وَ مَنْ لا یَسْتَقیمُ بِهِ الْهُدی یَجُّرُ بِهِ الضَّلالُ اِلَی الَّردی ـ اَلا وَ اِنَّکُمْ قَدْ اُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ ، وَ دُلِلْتُمْ عَلیَ الزّادِ ـ وَ اِنَّ اَخْوَفَ ما اَخافُ عَلَیْکُمْ اِتِّباعُ الهَوی وَ طُولُ الاَمَلِ ، فَتَزَوَّدُوا فِی الدُّنْیا مِنَ الدُّنیا ما تَحْرُزُونَ بِهِ اَنْفُسَکُمْ غَداً …
نهج البلاغه / خطبه ی 28
2ـ به تحقیق که دنیا پشت کرده و آوای جدایی سر داده است و آخرت روی آورده و آشکار گردیده است . بدانید که امروز ، روز تمرین و ریاضت است و فردا میدان مسابقه ، پیشی گیرندگان را پاداش بهشت است و واپس ماندگان را دوزخ ، آیا توبه کننده ای از گناه پیش از فرا رسیدن مرگش نیست آیا چاره کننده ای به کار خویش پیش از روز بیچارگی اش وجود ندارد . آگاه باشید که شما در دوران امید و آرزو بسر می برید و از پی آن مرگ است. آن کس که پیش از فرا رسیدن اجلش کاری کند سود برد و مرگش به او زیانی نرساند و کسی که در دوران کامرانی قبل از مرگش کوتاهی و غفلت کند زیان برد و مرگش زیانبار است. در دوران فراغ و آسایش آن گونه عمل کنید که در حال بیم و ترس ، هیچ موهبتی را چون بهشت ندیدم که جوینده و خواستارش در خواب غفلت باشد و هیچ مصیبتی را چون دوزخ که گریزان از آن به خواب رود!
آگاه باشید آن را که حق سودی نبخشد ، باطل زیانش رساند ، و هر که را هدایت به راه نیاورد گمراهی به هلاکت و بیچارگی اش کشاند. شما به کوچ کردن فرمان یافته اید و به توشه برگرفتن رهنمون شده اید ، من بر شما از دو چیز بیش از هر چیز بیمناکم ، پیروی هواهای نفسانی و آرزوهای دور و دراز ، پس از دنیا آن اندازه توشه فراهم کنید که فردا بتوانید خود را با آن حفظ کنید.
3ـ اَیُّهَا النّاسُ اِنَّ اَخْوَفَ ما اَخافُ عَلَیْکُمْ اِثْنَتانِ : اِتَّباعُ الهَوی وَ طُولُ الامَلِ فَاَمَّا اتِّباعُ الهَوی فَیَصُدُّ عَنِ الحَقَّ ، وَ اَمّا طُولُ الامَلِ فَیُنْسِی الآخِرَهَْْ … اَلا وَ اِنَّ الدُّنیا قَدْ وَلَّتْ حَذّاءَ فَلَمْ یَبْقَ مِنْها اِلا صُبابَهٌْْ کَصُبابَهِْْ الِاناءِ اصْطَبَّها صابُّها ، اَلا وَ اِنَّ الآخِرَهِْْ قَدْ اَقْبَلَتْ ، وَ لِکُلِّ مِنْهُما بَنُونَ ، فَکُونُوا مِنْ اَبْناءِ الآخِرَهِْْ وَ لا تَکُونُوا مِنْ اَبْناءِ الدُّنیا ، فَاِنَّ کُلَّ وَلَدٍ سَیَلْحَقُ بِاُمِّهِ یَوْمَ الْقِیامَهِْْ ، وَ اِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لا حِسابَ وَ غَداً حِسابٌ وَ لا عَمَلَ …
نهج البلاغه/خطبه42
3ـ ای مردم ! وحشتناک ترین چیزی که بر شما می ترسم دو چیز است : پیروی هوای نفس ، و آرزوهای دور و دراز ؛ اما پیروی از هوای نفس آدمی را از حق باز می دارد ، و آرزوهای فراوان آخرت را از یاد می برد ، آگاه باشید که دنیا پشت کرده و شتابان می گذرد از آن جز اندکی باقی نمانده چون باقیمانده ی آب ظرفی که آب آن ریخته باشد.
آگاه باشید که آخرت روی آورده است و هریک از این دو را فرزندانی است پس شما از فرزندان آخرت باشید و از فرزندان دنیا مباشید ، در روز رستاخیز هر فرزند به زودی به مادرش می پیوندد همانا که امروز روز کار است نه حساب و فردا روز حساب است نه کار.
4ـ اَلا وَ اِنَّ الدُّنْیا قَدْ تَصَرَّمَتْ وَ اذَنَتْ بِانْقِضاءِ وَ تَنَکَّرَ مَعْرُوفُها ، وَ اَدْبَرَتْ حَذّاءَ فَهِیَ تَحْفِزُ بِالْفَناءِ سُکّانَها وَ تَحْدُوا بِالْمَوْتِ جیرانَها وَ قَدْ اَمَرَّ مِنْها ما کانَ حُلْواً وَ کَدِرَ مِنْها ما کانَ صَفْواً …
نهج البلاغه / خطبه 52
4ـ آگاه باشید که دنیا سپری گشته و بدرود می گوید ، خوبیهایش ناخوشایند گردیده و به شدت روی بر می گرداند و ساکنانش را به نابودی و نیستی می کشاند و همسایگانش را به سوی مرگ روانه می کند ، همه ی شیرینیهایش تلخ و ناگوار شده و همه ی روشنیهایش تیره گشته است.
5ـ الا و ان الدنیا دار لایسلم منها الا فیها ، و لا ینجی بشی ء کان لها ، ابتلی الناس بها فتنه فما اخذوه منها لها اخرجوا منه و حوسبوا علیه ، و ما اخذوه منها لغیرها قدموا علیه و اقاموا فیه ، فانها عند ذوی العقول کفی ء الظل ، بینا تراه سابغا حتی قلص ، و زائدا حتی نقص …
نهج البلاغه/ خطبه 62
5ـ بدانید ! دنیا سرایی است که هیچ کس از آن به سلامت نمی ماند مگر ( به تقوی و پرهیزگاری ) در آن و هر چه برای آن انجام دهند موجب رستگاری نخواهد شد ، مردم گرفتار دنیایند ، آزمایش می شوند. آن چه از آن برای آن فراهم آرند از دستشان می رود و حساب آن را از آنها می رسند. آن چه از دنیا برای غیر دنیا اندوزند برایشان می ماند و از آن بهره مند شوند. دنیا در نظر خردمندان مانند برگشتن سایه است ، گسترده ناشده در نوردد و افزایش نیافته کاهش یابد.
6ـ ما اصف من دار اولها عناء ، و آخرها فناء فی حلالها حساب ، و فی حرامها عقاب من استغنی فیها فتن ، و من افتقرها فیها حزن ، و من ساعاها فاتته ، و من قعد عنها و اتته و من ابصر بها بصرته و من ابصر الیها اعمته …
نهج البلاغه/ خطبه 81
6ـ چه گویم از خانه ای که ابتدای آن رنج بردن و پایان آن نابودی است ، در حلال آن حساب و در حرامش عقاب است ، کسی که در آن بی نیاز گردد گرفتار می شود و آن که نیازمند باشد اندوهگین است ، هر که در تحصیل آن کوشید بدان نرسید و آن که روی گردانید ، به او روی آورد آن کس که به دیده ی بصیرت به آن نگریست بینا و آگاهش نمود و هرکس به دیده ی خریدار به آن نگریست نابینایش ساخت .
7ـ ان الدنیا رنق مشربها ، ردغ مشرعها ، یونق منظرها ، و یوبق مخبرها ، غرور حائل ، و ضوء آفل و ظل زائل ، و سناد مائل ، حتی اذا انس نافرها ، و اطمان ناکرها ، قمصت بارجلها و قنصت باحبلها ، و اقصدت باسهما ، و اعلقت المرء اوهاق المنیه قائده له الی ضنک المضجع و وحشه المرجع ، و معاینه المحل و ثواب العمل … نهج البلاغه/خطبه 82
7ـ به تحقیق دنیا آبشخورش گل آلود و راه ورود به آن گلناک است ، ظاهر آن فریبنده و باطن آن هلاکتبار ، فریبکاری فرارکننده ، روشنایی بی قرار ، سایه ای ناپایدار و تکیه گاهی نا استوار است ، هرگاه گریزان از آن بدو انس گرفت و نا آشنایش اطمینان پیدا کرد ، از جای بر جهد و با دامهایش او را فرو گیرد و آماج خدنگهایش قرار دهد رشته های مرگ را بر گردن او اندازد و به خوابگاه تنگ و جایگاه دهشتناک کشاند تا پاداش یا کیفر اعمالی که انجام داده بیند.
8ـ عبادالله اوصیکم بالرفض لهذه الدّنیا التارکه لکم و ان لم تحبوا ترکها و المبلیه لا جسامکم و ان کنتم تحبون تجدیدها فانما مثلکم و مثلها کسفر سلکوا سبیلا فکانهم قد قطعوه و اموا علما فکانهم قد بلغوه و کم عسی امجری الی الغایه ان یجری الیها حتی یبلغها ، و ما عسی ان یکون بقاء من له یوم لا یعدوه و طالب حثیث یحدوه فی الدنیا حتی یفارقها فلا تنافسوا فی عز الدنیا و فخرها ، و لا تعجبوا بزینتها و نعیمها و لا تجزعوا من ضرّائها و بوسها ، فانّ عزّها و فخرها الی انقطاع و ان زینتها و نعیمها الی زوال ، و ضرّائها و بوسها الی نفاد و کل مدّه فیها الی انتهاء و کل حی فیها الی فناء او لیس لکم فی آثار الاولین مزدجر و فی آبائکم الماضین تبصره و معتبران کنتم تعقلون ؟!… نهج البلاغه/خطبه 98
8ـ بندگان الهی شما را سفارش می کنم به ترک این دنیا که شما را وا می نهد ، اگر چه به ترک آن مایل نباشید ، دنیایی که بدنهای شما را کهنه و فرسوده می سازد ، هر چند که شما شادابی آن را دوست دارید ، مثل شما و دنیا همانند گروهی رهگذر است که به راهی می روند تا درنگرند راه پایان یافته و به نشانه ای که داشته اند رسیده اند ، چه بسا راننده ای که امیدوار است که مرکبش را تا آخرین نقطه براند تا به مقصود خویش دست یابد .
به چه چیز امید دارد کسی که بقا و هستی او روزی بیش نیست و خواهانی شتابان در پی او افتاده است و او را می راند تا از دنیا مفارقت کند. پس برای عزت و افتخارات دنیا بر یکدیگر پیشدستی مجویید . به زیور و نعمت آن شادمان مشوید و از زیانها و ناراحتیهای آن فغان و زاری مکنید ، چون عزت و افتخارش دیری نپاید ، آرایش و آسایش آن دوامی نیارد، زیانها و ناراحتیهایش برقرار نماند هرمدت و زمانی در آن سر خواهد آمد و هر زنده ای در آن نابود خواهد شد.
آیا در آثار پیشینیان چیزی مشاهده نمی کنید که شما را به خود آرد و آیا در گذشتن پدران شما عبرت و پندی نیست ، اگر تعقل و اندیشه دارید.
9ـ انظروا الی الدنیا نظر الزاهدین فیها : الصادفین عنها ، فانها و الله عما قلیل تزیل الثاوی الساکن و تفجع المترف الامن لا یرجع ما تولی منها فادبر ، و لا یدری ما هو آت منها فینتظر ، سرورها مشوب بالحزن و جلد الرجال فیها الی الضعف و الوهن فلا تغرنکم کثره ما یعجبکم فیها لقله ما یصحبکم منها … نهج البلاغه/ خطبه 102
9ـ به دنیا نظر کنید ، مانند نظر کردن پارسایان رویگردان از آن سوگند به پروردگار آن را که در آن مانده و جایگزین شده دورش می کند ، و آن که به ناز و نعمت رسیده اندوهگین می سازد . آن چه که رفته و پشت کرده بازگشتی ندارد و آن چه که بعد از این خواهد آمد نامعلوم است تا در انتظار آن بود شادیهایش با اندوه آمیخته و چستی و چالاکی مردان را ناتوانی و سستی در پی پس افزونی چیزهایی که شما را شادمان می سازد فریبتان ندهد که اندک است دوران بهره مندیتان از آنها .
10ـ احذرکم الدنیا فانها منزل قلعه و لیست بدار نجعه و قد تزینت بغرورها و غرت بزینتها دار هانت علی ربها : فخلط حلالها بحرامها و خیرها بشرها و حیاتها بموتها ، و حلوها بمرها ، لم یصفها الله تعالی لاولیائه ، و لم یضن بها علی اعدائه ، خیرها زهید ، و شرها عتید ، و جمعها ینفد ، و ملکها یسلب ، و عامرها یخرب ، فما خیر دار تنقض نقض البناء ؟! و عمر یفنی فیها فناء الزاد ؟! و مدّه تنقطع انقطاع السّیر؟! اجعلوا ماافترض الله علیکم من طلبتکم و اسالوه من اداء حقه ما سالکم . نهج البلاغه/خطبه 112
10ـ شما را از دنیا بر حذر می دارم ، آن سرایی عاریتی است ، جای قرار و آرامش نیست به چیزهای فریبنده خود را آراسته و با آرایشش فریب داده است ، جایگاهی است که نزد آفریدگارش خوار و بی مقدار است ، حلال آن با حرام خوبی آن با بدی زندگانی اش با مرگ و شیرینی اش با تلخی مقرون و آمیخته است پروردگار متعال آن را برای دوستانش زیبنده ندانست و به دشمنانش ارزانی داشت . خوبیهایش اندک بدیهایش مهیا ، گرد آمده هایش دستخوش پراکندگی دولتش از کف رفتنی آبادانیهایش محکوم به خرابی است پسندیده نیست خانه ای که از پایبست ویران است و نه زندگانی که همانند توشه پایان پذیر است و مانند مهلت طی شدن راهی که به زودی بسر آید ، پس آن چه را که پروردگار متعال بر شما واجب گردانیده مورد توجه قرار دهید و برای آنچه از شما خواسته از او درخواست کمک و یاری نمائید.
11ـ ان الدنیا دار فناء و عناء و غیر و عبر : فمن الفناء ان الدهر موتر قوسه ، لا تخطی ء سهامه و لا توسی جراحه ، یرمی الحیّ بالموت ، و الصحیح بالسقم ، والنّاجی بالعطب ، اکل لایشبع و شارب لاینقع ، و من العناء انّ المرء یجمع ما لا یاکل ، و یبنی ما لایسکن ، ثم یخرج الی الله تعالی لا مالاً حمل و لابناء نقل … نهج البلاغه/خطبه 113
11ـ همانا که دنیا سرای نابودی رنج آور دگرگون شونده و عبرت آموز است ، از آثار نابودی این که روزگار همواره تیرش را در چله کمان نهاده است ، تیرهایش به خطا نرود ، زخمهایش بهبود نیابد ، زنده را هدف تیر مرگ قرار داده ، تندرست را به بیماری مبتلا و نجات یافته را به درماندگی دچار می سازد خورنده ای است که هرگز سیر نشود نوشنده ای است که تشنگی اش فرو ننشیند .
از بدبختی ها این است که : آدمی فراهم می آورد چیزی را که نمی خورد بنا می کند جایی را که در آن ساکن نمی ماند ، به سوی پروردگار می رود در حالی که نه مالی با خود برداشته و نه بنایی با خویش برده است .
12ـ ان الدنیا لم تخلق لکم دار مقام ، بل خلقت لکم مجازا لتزودوا منها الاعمال الی دار القرار ، فکونوا منها علی او فاز ، و قربوا الظهور للزیال … نهج البلاغه / خطبه132
12ـ بدانید که دنیا برای اقامت همیشگی شما آفریده نشده است بلکه گذرگاهی قرار داده شده تا از آن با کارهای نیک برای قرارگاه همیشگی توشه فراهم سازید پس در آن شتابان باشید و برای رفتن مرکبها را مهیا گردانید.
13ـ انما الدنیا منتهی بصر الاعمی ، لا یبصر مما ورائها شیدا ، و البصیر ینفذها بصره ، و یعلم ان الدار وراءها ، فالبصیر منها شاخص والاعمی الیها شاخص والبصیر منها متزود ، والاعمی لها متزود … نهج البلاغه/خطبه 133
13ـ همانا که دنیا منتهی حد بینایی کوردل است ، نمی بیند آنچه را که در پی آن است ، و بینا دل از آن دوری جوید و کوردل بدان دل بندد ، بینا دل از آن توشه برگیرد و کوردل برای آن توشه فراهم کند.
14ـ ایها الناس ، انما انتم فی هذه الدنیا غرض تنتضل فیه المنایا، مع کل جرعه شرق و فی کل اکله غصص ، لا تنالون منها نعمه الا بفراق اخری ، و لا یعمر معمر منکم یوما من عمره الا بهدم آخر من اجله … نهج البلاغه/خطبه 145
14ـ ای مردم شما آماج تیرهایی هستید که مرگ پی در پی می افکند ، با نوشیدن هر جرعه ای آب در گلو جستنی است و با هر لقمه ای گلوگیر شدن ، به نعمتی دست نمی یابید مگر این که نعمت دیگری را از دست می دهید و سالخورده ای از شما روزی از عمرش به او داده نمی شود مگر این که روزی دیگر از دوران زندگانی اش نابود گردد.
15ـ الا و ان هذه الدنیا التی اصبحتم تتمنونها و ترغبون فیها ، و اصبحت تغضبکم و ترضیکم لیست بدارکم و لا منزلکم الذی خلقتم له و لا الذی دعیتم الیه . الا و انها لیست بباقیه لکم و لا تبقون علیها، و هی و ان غرتکم منها فقد حذرتکم شرها ، فدعوا غرورها لتحذیرها ، و اطماعها لتخویفها … نهج البلاغه/خطبه 172
15ـ بدانید! این دنیا که شما آرزومند آن می باشید و به آن علاقمندید گاهی شما را خشمگین می سازد و زمانی خشنود می کند، نه خانه ی شماست و نه جایگاهی که شما برای آن آفریده شده اید و نه محلی که به آن دعوت شده اید . آگاه باشید که نه دنیا برای شما باقی می ماند و نه شما در آن باقی خواهید ماند.
اگر شما را به چیزهایی فریفته است از بدیهایش هم بر حذر داشته است . پس آن چه را که بدان فریبد به آنچه که بدان ترساند واگذارید و به خاطر ترساندنش از طمع بدان خودداری کنید.
16ـ تجهزوا ـ رحمکم الله ـ فقد نودی فیکم بالرحیل ، و اقلوا العرجه علی الدنیا ، وانقلبوا بصالح ما بحضرتکم من الزاد ، فان امامکم عقبه کوودا و منازل مخوفه مهوله ، لابد من الورود علیها ، والوقوف عندها ، و اعلموا ان ملاحظ المنیه نحوکم دائبه ، و کانکم بمخالبها و قد نشبت فیکم ، و قد دهمتکم فیها مفظعات الامور ، و معضلات المحذور ، فقطعوا علائق الدنیا ، و استظهروا بزاد التقوی … نهج البلاغه/خطبه 195
16ـ مهیای سفر شوید ـ پروردگار متعال مورد رحمت خویش قرارتان دهد ـ ندای کوچ کردنتان سر داده شده ، ماندن در دنیا را اندک پندارید ، روی به راه آرید با توشه ای کرامند که برایتان فراهم می آید ، جلوی شما گردنه ای صعب العبور و منزلهای دهشتناک و هول انگیز است ، ناگزیر از ورود و درنگ در آن هستید ـ بدانید که مرگ به شما چشم دوخته ، چنان می نماید که شما را به چنگ آورده و چنگالهای خود را در شما فرو برده است ـ دشواریهای زندگی و گرفتاریهای توانفرسا گریبانگیر شماست ـ پس وابستگی و دلبستگی خود را از دنیا کم کنید و پارسایی و پرهیزگاری را پیشه ی خود سازید.
17ـ ایها الناس ، انما الدنیا دار مجاز ، و الآخره دار قرار ، فخذوا من ممرکم لمقرکم ، و لا تهتکوا استارکم عند من یعلم اسرارکم ، و اخرجوا من الدنیا قلوبکم من قبل ان تخرج منها ابدانکم ، ففیها اختبرتم ، و لغیرها خلقتم ، ان المرء اذا هلک قال الناس : ما ترک ؟ و قالت الملائکه : ما قدم؟ لله آباوکم ! فقدموا بعضا یکن لکم ، و لا تخلفوا کلا فیکون علیکم.
نهج البلاغه/خطبه 194
17ـ ای مردم دنیا محل گذر است و آخرت سرای پایدار، پس از گذرگاه برای قرارگاهتان توشه برگیرید، پرده های خود را نزد کسی که بر اسرار شما آگاه است مدرید دلهایتان را از دنیا برکنید پیش از آن که بدنهایتان را از آن بیرون برند ، شما در دنیا مورد آزمایش قرار دارید و برای جایی جز دنیا آفریده شده اید آدمی چون بمیرد مردم می گویند چه برجای گذاشته است و فرشتگان می گویند چه پیش فرستاده ، پرئردگار پدرانتان را بیامرزد ، بخشی از آن چه فراهم آورده اید پیش فرستید که سود شما در آن است ، و همه را باز مگذارید که بر ضرر شماست.
18ـ دار بالبلاء محفوقه ، و بالغدر معروفه ، لا تدوم احوالها ، ولا تسلم نزالها ، احوال مختلفه ، و تارات متصرفه ، العیش فیها مذموم و الامان منها معدوم و انما اهلها فیها اغراض مستهدفه ترمیهم بسهامها و تفنیهم بحمامها ـ و اعلموا عبادالله انکم و ما انتم فیه من هذه الدنیا علی سبیل من قد مضی قبلکم ممن کان اطول منکم اعمارا و اعمر دیارا و ابعد آثار اصبحت اصواتهم هامده و ریاحهم راکده و اجسادهم بالیه و دیارهم خالیه و آثارهم عافیه فاستبدلوا بالقصور المشیده و النمارق الممهده الضحور و الاحجار المسنده و القبور اللاطئه الملحده التی قد بنی بالخراب فناوها و شید بالتراب بناوها … نهج البلاغه/خطبه 217
18ـ دنیا سرایی است احاطه شده از رنج و اندوه ، به مکر و فریب مشهور ، همیشه بر یک حال نماند واردشدگان در آن جان سالم بیرون نبرند دگرگون شونده است ، نوبتهایش در تغییر است زندگی در آن نابهنجار ، آسایش در آن غیر ممکن ، اهل آن هدف تیرهایی قرار دارند که به جانب آنها می اندازد و به هلاکت می رساند. ای بندگان الهی نیک بدانید شما و آن چه در آن هستید از این دنیا در مسیر کسانی می باشید که پیش از شما بودند زندگانیشان از شما درازتر ، شهرهایشان آبادتر و آثارشان مهمتر بود ، آوازهایشان خاموش شد ، بادهایشان فرو نشست ، اندامهایشان فرسوده و پوسیده گشت ، جایگاهشان خالی ماند ، آثارشان نابود گردید ، کاخهای برافراشته و استوار ، متکاهای نرم انباشته شان تبدیل به سنگهای سخت و گورهای تنگ به هم چسبیده شد که اساسش بر ویرانی و با خاک یکسان شدن نهاده شده است.
19ـ فاحذروا الدنیا فانها غداره عراره خدوع معطیه منوع ملبسه نزوع ، لا یدوم رخاوها ، و لا ینقضی عناوها و لا یرکد بلاوها … نهج البلاغه/خطبه 221
19ـ از دنیا بپرهیزید که بسیار بی وفا ، فریبنده و نیرنگبار است ، بخشنده ای است بازگیرنده و پوشاننده ای برهنه کننده … آسایشش دیری نپاید و رنجش پایان نگیرد و بلاهایش تمام شدنی ندارد.
20ـ انما مثل الدنیا مثل الحیه ، لین مسها قاتل سمها ، فاعرض عما یعجبک فیها لقله ما یصبحک منها ، وضع عنک همومها لما ایقنت به من فراقها و تصرف حالاتها و کن انس ما تکون بها احذر ما تکون منها فان صاحبها کلما اطمان فیها الی سرور اشخصته عنه الی محذور او ای ایناس ازالته عنه الی ایحاش … نهج البلاغه/نامه 68
20ـ دنیا همانند مار است که پسودن آن نرم و دلپذیر و زهرش کشنده و جانگزای است دوری گزیدن از چیزی که تو را خشنود می سازد به آنچه که جز مدت کوتاهی بیش با تو نمی ماند ، اندوههای آن را از خود دور کن چون به جدایی از آن باور داری ، هرزمان که انس و علاقه تو به آن بیشتر شد بیمناکتر باش ـ زیرا که دنیا دار چون به کامرانی در آن اطمینان پیدا کرد ناکامش گرداند و هرگاه به انس با او احساس آرامش کرد دچار ترس و وحشتش می سازد.
21ـ اذا اقبلت الدنیا علی قوم اعارتهم محاسن غیرهم محاسن غیرهم و اذا ادبرت عنهم سلبتهم محاسن انفسهم …
نهج البلاغه/حکمت 8
21ـ هرگاه دنیا به کسانی روی آورد ، خوبی های دیگران را به آنان عاریت دهد ، و چون پشت کند نیکوئیهایش را می گیرد.
22ـ الدهر یخلق الابدان و یجدد الآمال و یقرب المنیه و یباعد الامنیه من ظفر به نصب و من فاته تعب … نهج البلاغه/حکمت 69
22ـ روزگار بدنها را فرسوده سازد ، آرزوها را تازه گرداند ، مرگ را نزدیک سازد امید ها را دور و دراز نماید ، کسی که بدان دست یافت و به رنج و اندوه گرفتار شد و هرکه آن را از دست داد به بیچارگی افتاد.
23ـ نفس المرء خطاه الی اجله … نهج البلاغه/حکمت 71
23ـ هر نفسی که آدمی بر می آرد گامی است که به سوی مرگ بر می دارد.
24ـ یا دنیا!یا دنیا!الیک عنی ابی تعرضت ؟ ام الی تشوقت ؟
لا حان حینک هیهات ! غری غیری لا حاجهْْ لی فیک قد طلقتک ثلاثاً لارجعه فیها فعیشک قصیر و خطرک یسیر و املک حقیر.
اه من قلهْْ الزاد و طول الطریق و بعدالسفر و عظیم المورد… نهج البلاغه/حکمت 74
24ـ ای دنیا ! ای دنیا ! از من درگذر ، آیا خودت را به من می نمایی ؟ یا به من اشتیاق داری ؟ مباد که تو در دل من جای گیری. هرگز! دیگران را فریب ده ! مرا به تو نیازی نیست، من تو را سه طلاقه کرده ام و راه بازگشتی برای آن نمانده است ، زندگانی در تو کوتاه ، ارج و اهمیت تو ناچیز ، آرزومند به تو بودن موجب پستی است ، آه از کمی توشه و راه دراز، دوری منزلو دشواری ورود.
25ـ ان الدنیا و الاخره عدوان متفاوتان و سبیلان مختلفان فمن احب الدنیا و تولا ابغض الآخره و عاداها و هما بمنزله المشرق و المغرب و ماش بینهما کلما قرب من واحد بعد من الآخر… نهج البلاغه/حکمت 100
25ـ دنیا و آخرت دو دشمن ناسازگارند و دو راه متفاوت ، کسی که دنیا را دوست داشت ، آن دو ی مانند خاور و باختر می باشند ، گام زننده میان آن دو هرگاه به یکی نزدیک شود از دیگری دور می شود .
26ـ مثل الدنیا کمثل الحیه لین مسها و السم الناقع فی جوفها یهوی الیها الغر الجاهل و یحذرها ذواللب العاقل … نهج البلاغه/حکمت 115
26ـ دنیا همانند مار است ، پسودن آن نرم و ملایم، زهری کشنده در اندرون فریفته نادان به سوی او رود و خردمند مآل اندیش از آن دوری گزیند.
27ـ ان الدنیا دار صدق لمن صدقها و دار عافیه لمن فهم عنها و دار غنی لمن تزود منها و دار موعظه لمن اتعظ بها مسجد احباء الله و مصلی ملائکه الله و مهبط وحی الله و متجر اولیاء الله اکتسبوا فیها الرحمه و ربحوا فیها الجنه فمن ذایذمها و قد اذنت ببینها و نادت بفراقها و نعت نفسها و اهلها ، فمثلت لهم ببلائها البلاء ، و شوقتهم بسرورها الی السرور ؟! راحت بعافیه و ابتکرت بفجیعه ، ترغیبا و ترهیبا و تخویفا و تحذیرا ، فذمها رجال غداهْْ الندامهْْ ، و حمدها آخرون یوم القیامه ، ذکرتهم الدنیا فتذکروا و حدثتهم فصدقوا و وعظتهم فاتعظوا…
نهج البلاغه/حکمت 126
27ـ دنیا سرای راستی است برای کسی که (گفتار) او را باور دارد ، و جایگاه ایمنی است برای آن که او را درک کند، خانه ی بی نیازی است برای هرکه از آن توشه برگرفت جای پند گرفتن است برای کسی که پند گیرد ، مسجد دوستان خدا ، و مصلای فرشتگان پروردگار است ، محل فرود آمدن وحی الهی و مکان تجارت دوستاران حق تعالی است . در آن رحمت الهی را جلب کنند و بهشت را سود برند . چه کسی دنیا را نکوهش می کند . در حالی که (مردم را) به دوری خود (از آنها) آگاه ساخته و ناپایداری را ندا در داده است و از نابودی و نیست شدن خود و اهلش خبر داده است ، با گرفتاریهای خویش گرفتاریهای (اخروی را) نشان داده ، با شادیهای خود به شادمانیهای (آخرت) آرزومند ساخته است . شب می کند با تندرستی و خوشی بامداد را آغاز می کند با رنج و ناخوشی تا مشتاق گرداند و بترساند و بیمناک سازد و بر حذر دارد . در بامداد پشیمانی (رستاخیز) گروهی از آن بد گویند و گروهی آن را بستایند که دنیا یاد آورشان گردید به یاد آوردند، آنها را خبر داد راستگویش دانستند پندشان داد ، پند گرفتند.
28ـ ان الله ملکا ینادی فی کل یوم : لدوا للموت و اجمعوا للفناء وابنوا للخراب …
نهج البلاغه/حکمت 127
28ـ آفریدگار را فرشته ای است که هر روز ندا می دهد: بزایید برای مردن ، گرد آورید برای از بین رفتن و بنا کنید برای خراب شدن .
29ـ الدنیا دار ممر لا دار مقر ، و الناس فیها رجلان : رجل باع نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها… نهج البلاغه/حکمت 128
29ـ دنیا محل گذر است نه جای ماندن ، مردم در آن دو گروه اند : کسی که خود را فروخت و به تباهی افتاد ، و آن که خود را خرید و رهایی یافت.
30ـ الامر قریب و الاصطحاب قلیل … نهج البلاغه/حکمت 159
30ـ امر (آخرت) نزدیک است و با هم بودنها اندک.
31ـ الرحیل و شیک … نهج البلاغه/حکمت 178
31ـ کوچ کردن نزدیک است.
32ـ انما المرء فی الدنیا غرض تنتضل فیه المنایا و نهب تبادره المصائب و مع کل جرعه شرق و فی کل اکله غصص و لا ینال العبد نعمه الا بفراق اخری و لا یستقبل یوما من عمره الا بفراق آخر من اجله فنحن اعوان المنون و انفسنا نصب الحتوف فمن این نرجو البقاء و هذا اللیل و النهار لم یرفعا من شیء شرفا الا اسرعا الکره فی هدم ما بنیا و تفریق ما جمعا ؟!…
نهج البلاغه/حکمت 182
32ـ آدمی در دنیا نشانه ای است که تیرهای مرگ به سوی او رها می شود و چپاول شده ای است که بلاها و دردها به جانب او می شتابند، با هر نوشیدنی گلوگرفتنی ، و در هر لقمه اش ، اندوههاست. بنده به نعمتی نرسد مگر این که از نعمت دیگری دور ماند ، رو نمی آورد به روزی از زندگیش جز آن که روزی دیگر از مهلتش سپری می شود. پس ما یاران مرگیم و جانهایمان نشانه تباه شدن پس چگونه به جاودانگی امیدوار باشیم ، در حالی که این شب و روز به چیزی شرف و بزرگی ندادند مگرآن که به شتاب بازگشتند ، در ویران کردن آن چه ساخته و پراکنده کردن آنچه گرد آورده بودند.
33ـ و الله لدنیاکم هذه اهون فی عینی من عراق خنزیر فی ید مجذوم …
نهج البلاغه/حکمت 228
33ـ سوگند به پروردگار این دنیای شما در چشم من پست تر از استخوان خوکی است که در دست مبتلای به بیماری جذام باشد.
34ـ مرارهْْ الدنیا حلاوه الاخرهْْ و حلاوهْْ الدنیا مرارهْْ الاخرهْْ … نهج البلاغه/حکمت 243
34ـ تلخی دنیا شیرینی آخرت را در پی دارد و شیرینی دنیا تلخی آخرت را .
35ـ الناس فی الدنیا عاملان: عامل عمل فی الدنیا للدنیا قد شغلته دنیا عن آخرته ، یخشی علی من یخلفه الفقر و یامنه علی نفسه فیفنی عمره فی منفعه غیره و عامل عمل فی الدنیا لما بعدها فجاءه الذی له من الدنیا بغیر عمل ، فاحرز الحظین معا و ملک الدارین جمیعا فاصبح وجیها عندالله ، لا یسال الله حاجه فیمنعه … نهج البلاغه/حکمت 261
35ـ مردم در کار دنیا دو گروه اند: یکی برای دنیا کار می کند و دنیا او را از آخرتش بازداشته ، بر بازماندگانش از تنگدستی بیمناک است و از تهیدستی خود آسوده خاطر پس زندگی خود را در سود دیگری تباه می سازد و دیگری در دنیا برای بعد از آن کار می کند . پس بدون تلاش بهره اش از دنیا برسد، پس از هردو بهره مند شده و هر دو جهان را به دست آورده است . چنین کسی در نزد پروردگار آبرو دارد ، نیست درخواستی که از پروردگار بکند و برآورده نگردد.
36ـ معاشر الناس اتقوالله فکم من مومل ما لایبلغه و بان مالایسکنه و جامع ما سوف یترکه و لعله من باطل جمعه و من حق منعه : اصابه حراما واحتمل به اثاما فباء بوزره و قدم علی ربه اسفالاهفا قد (خسرالدنیا و الآخرهْْ ذالک هو الخسران المبین )…
نهج البلاغه/حکمت 336
36ـ ای مردم از پروردگار پروا کنید . چه بسیار آرزومندی که به آرزوی خود نمی رسد و ساختمانی می سازد و در آن نمی آرامد ، گرد می آورد و به زودی رها می کند و شاید آن را از راه نادرست فراهم آورده ، حقی را نپرداخته ، از حرام بدست آورده و زیر بار گناه رفته با وزر و وبال و تاسف و اندوه به نزد پروردگارش باز می گردد . ( در دنیا و آخرت زیان کرده و زیان او زیانی است آشکار)
37ـ ایها الناس متاع الدنیا حطام موبی ء فتجنبوا مرعاهْْ قلعتها احظی من طمانینتها و بلغتها ازکی من ثروتها حکم علی مکثریها بالفاقه و اعین من غنی عنها بالراحهْْ و من راقه زبرجها اعقبت ناظریه کمها و من استشعر الشعف بها ملات ضمیره اشجانا لهن رقص علی سویداء قلبه هم یشغله و هم یحزنه کذالک حتی یوخذ بکظمه فیلقی بالفضاء منقطعا ابهراه هینا علی الله فناوه و علی الاخوان القاوه و انما ینظر المومن الی الدنیا بعین الاعتبار و یقتات منها ببطن الاضطرار و یسمع فیها باذن المقت و الابغاض ، ان قیل اثری قیل اکدی و ان فرح له بالبقاء حزن له بالفناء ، هذا و لم یاتهم یوم فیه یبلسون … نهج البلاغه/حکمت 359
37ـ ای مردم ! خواسته ی دنیا گیاه خشک و خرد شده ی وبا آلود است، پس دوری گزینید از چراگاهی که کوچ کردن از آن و نیارامیدن در آن بهتر است ، اندک روزی آن گواراتر است از مال فراوان ، ثروت اندوز آن محکوم به تهی دستی است ، و آن که بی نیازی جست آسوده خاطر است ، کسی که فریفته زرق و برق آن شود ، کوری چشمانش را در پی دارد ، هرکه شیفته آن گردد ، خاطرش را مالامال اندوهها سازد ، و در سویدای دل او هیجانی برانگیزد، اراده و قصدی گرفتارش سازد، و پیش آمدی اندوهگینش کند تا این که راه نفس بر او بند آید ، به بیرون انداخته شود ، در حالی که رگهایش قطع شده ، چه آسان است بر پروردگار نابود ساختن او، و مهیا بر برادران و دوستان افکندنش ( در قعر گور) . با این اوضاع و احوال ، مرد با ایمان به دنیا به دیده ی عبرت می نگرد، و به اندازه نیاز روزی می طلبد ، با گوش ناخرسندی و دشمنی سخن دنیا را می شنود، اگر گفته شود ( کسی) توانگر گردید (باز) گفته شود تهیدست شد اگر به بودنش شادی کنند، بر نابودیش اندوهگین شوند، این چنین است سرنوشت آدمی در دنیا و هنوز نیامده است (قیامت) روزی که در آن (دنیا دوستان) نومید می شوند.
38ـ ایها الناس ، اتقوالله فما خلق امرو عبثا فیلهو ، و لا ترک سدی فیلغو و ما دنیاه التی تحسنت له بخلف من الآخرهْْ التی قبحها سوء النظر عنده و ماالمغرور الذی ظفر من الدنیا باعلی همته کالآخر الذی ظفر من الآخرهْْ بادنی سهمته … نهج البلاغه/حکمت 362
38ـ ای مردم از خدا بترسید که هیچ کس بیهوده آفریده نشده تا به بازی سرگرم شود. و آزاد رها نشده تا کارهای بیهوده انجام دهد، و دنیایی که خود را در نظر او آراسته و پیراسته هرگز جایگزین آخرتی نشود که او را زشت پنداشته ، و هیچ مغرور فریفته ی دنیا که با نهایت همّت و کوشش به پیروزی درخشانی نایل آید ، همانند کسی نیست که از آخرت به کمترین بهره دست یابد.
39ـ ایاک ان تغتر بما تری من اخلاد اهل الدنیا الیها ، تکالبهم علیها فقد نباک الله عنها ، و نعت هی لک نفسها، و تکشفت لک عن مساویها ، فانما اهلها کلاب عاویه ، و سباع ضاریه ، یهر بعضها بعضا ، و یاکل عزیزها ذلیلها و یقهر کبیرها صغیرها … نهج البلاغه/ نامه 31
39ـ مبادا که فریفته شوی از مشاهده ی دنیاداران که به دنیا دل بسته اند و بر سر آن با یکدیگر می ستیزند، پروردگار متعال تو را از آن آگاه ساخته ، دنیا نیز خود را به تو شناسانده ، نزد تو پرده از تباهکاریهایش برداشته ، دنیا پرستان همانند سگانی فریاد کنان ، و درندگانی در پی شکاری دوان، بر سر یکدیگر بانگ برآرند ، توانایشان ناتوان را طعمه ی خویش سازد و بزرگتر ها بر کوچکترها چیرگی جویند.
40ـ الرکون الی الدنیا مع ما تعاین منها جهل ، و التقصیر فی حسن العمل اذا وثقت بالثواب علیه غبن … نهج البلاغه/حکمت 376
40ـ اعتماد و دلبستگی به دنیا با آن چه از آن می بینی نهایت نادانی است ، و کوتاهی در نکوکاری هرگاه به پاداش آن اطمینان داری منتهای زیانکاری است.
41ـ من هوان الدنیا علی الله انه لا یعصی الا فیها ، و لا ینال ما عنده الا بترکها …
نهج البلاغه/حکمت 377
41ـ از نشانه های خواری دنیا نزد پروردگار آن است که نافرمانی او نکنند مگر در دنیا و از پاداش الهی بهره مند نشوند مگر به واگذاشتن دنیا .
42ـ ازهد فی الدنیا یبصرک الله عوراتها ، و لا تغفل فلست بمغفول عنک …
نهج البلاغه/حکمت 383
42ـ در دنیا پارسایی گزین تا پروردگار زشتیهای آن را به تو بنمایاند، از غفلت بپرهیز که از تو غافل نیستند.
43ـ خذ من الدنیا ما اتاک ، و تول عما تولی عنک ، فان انت لم تفعل فاجمل فی الطلب …
نهج البلاغه/حکمت 387
43ـ آن چه از دنیا برایت مهیا می آید بگیر و روی بگردان از آن چه به تو پشت می کند، اگر نمی توانی چنین کنی در بدست آوردن آن از حد مگذر .
44ـ الدنیا تغر و تضر و تمر ، ان الله سبحانه لم یرضها ثوابا لاولیائه ، و لا عقابا لاعدائه و ان اهل الدنیا کرکب بیناهم حلوا اذ صاح بهم سائقهم فارتحلوا … نهج البلاغه/حکمت 407
44ـ دنیا فریب می دهد ، زیان می رساند و در می گذرد، آفریدگار متعال آن را نپسندید تا پاداش دوستانش قرار دهد یا کیفر دشمنانش . اهل دنیا همانند کاروانی هستند در حالی که فرود آمده اند ، سوق دهنده ی آنان بانگ برآرد ، کوچ کنید.
45ـ لا تخلفن ورائک شیئا من الدنیا ، فانک تخلفه لاحد رجلین : اما رجل عمل فیه بطاعه الله فسعد بما شقیت به ، و اما رجل عمل فیه بمعصیه فشقی بما جمعت له فکنت عونا له علی معصیته ، و لیس احد هذین حقیقا ان توثره علی نفسک … نهج البلاغه/حکمت 408
45ـ چیزی از دنیا از پس خود مگذار ، چون آن را برای یکی از دو کس خواهی گذاشت . یا فردی که آن را در بندگی پروردگار به کار برد و سعادتمند شود با چیزی که با تو بدان بدبخت شده ای و یا کسی که در نافرمانی پروردگار به کار بندد و بدبخت شود بدانچه تو برای او فراهم ساخته ای و در آن نافرمانی کمک کار او باشی . و هیچ یک از این دو سزاوارتر نیستند که بر خود ترجیح دهی .
46ـ منهومان لا یشعبان : طالب علم و طالب دنیا … نهج البلاغه/حکمت 449
46ـ دو خورنده هستند که سیر نشوند: خواهان دانش و خواهان دنیا .
47ـ الا حر یدع هذه اللماظهْْ لاهلها ؟ انه لیس لانفسکم ثمن الا الجنهْْ فلا تبیعوها الا بها …
نهج البلاغه/حکمت 448
47ـ آیا آزاده ای نیست که این ته مانده غذا را برای اهلش رها کند. جانهای شما را جز بهشت بهایی نباشد پس مفروشید جز بدان .
48ـ الدنیا خلقت لغیرها ، ولم تخلق لنفسها… نهج البلاغه/حکمت 455
48ـ دنیا برای غیر دنیا (آخرت) آفریده شده است نه برای خود دنیا .
49ـ اهل الدنیا کرکب یساربهم و هم نیام … نهج البلاغه/حکمت 61
49ـ اهل دنیا همانند سوارانی هستند که در خواب می باشند و مرکبشان را می رانند .
50ـ فلتکن الدنیا فی اعینکم اصغر من حثالهْْ القرظ و قراضهْْ الجلم واتعظوا بمن کان قبلکم ، قبل ان یتعظ بکم من بعدکم ، و ارفضوها ذمیمهْْ فانها قد رفضت من کان اشغف بها منکم … نهج البلاغه/خطبه32
50ـ دنیا را بی ارزش تر از تفاله گیاه و ریزه های دم قیچی بدانید و از سرتوشت آنان که پیش از شما بوده اند پندگیرید، پیش از آن که آیندگان از سرنوشت شما ند آموزند . دنیا را رها کنید که سخت نکوهیده است ، چون کسانی را که پیش از شما شیفته و دلباخته ی او بودند بی محابا به دور افکنده است .
51ـ انما مثل من خبر الدنیا کمثل قوم سفر نبابهم منزل جدیب فاموا منزلا خصیبا و جنابا مریعا ، فاحتملوا و عثاء الطریق و فراق الصدیق و خشونهْْ السفر و جشوبهْْ المطعم لیاتوا سعهْْ دارهم و منزل قرارهم فلیس یجدون لشیء من ذلک الما، و لا یرون نفقهْْ فیه ، مغرما ، ولا شیء احب الیهم مما قربهم من منزلهم ، و ادناهم من محلهم و مثل من اغتربها کمثل قوم کانوا بمنزل خصیب فنبابهم الی منزل جدیب ، فلیس شیء اکره الیهم و لا افظع عندهم من مفارقه ما کانوا فیه الی ما یهجمون علیه و یصیرون الیه . نهج البلاغه/نامه 31
51ـ کسانی که دنیا را آزمودند و شناختند همانند گروهی مسافرند که به بیابانی خشک و نامساعد رسیده اند و آهنگ جایی را دارند دارای نعمت فراوان و سرسبز و خرم ، پس رنج راه ، دوری یار، سختی سفر و دلپذیر نبودن خوراک که بر خود هموار کنند تا به منزلگاه گشاده و قرارگاه مرفه شان رسند، ناراحتی هایی که در این راه تحمل کنند به چیزی نشمارند، آنچه را هزینه و صرف کنند غرامت و تاوان ندانند و هیچ چیز برایشان خوشایندتر از آن نیست که به منزلگاهشان نزدیک و به ماوایشان وارد شوند. اما کسانی که فریفته ی دنیا شده اند ، همانند گروهی باشند که در جایگاهی پر نعمت و آبادان خوش بودند پس به جایی نامساعد کوچ داده شدند و هیچ چیز برای آنها ناگوارتر و سخت تر از ترک کردن مکان و منزلگاهی که در آن ، جا خوش کرده بودند و رفتن ناگهانی به جایگاهی که به سوی آن می روند نیست.

a


تعداد صفحات : حجم فایل:207 کیلوبایت | فرمت فایل : .DOC

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود