موضوع :
فلسفه علامه طباطبائی
"راههای بشر به سوی خدا"
استاد:
به کوشش:
نه آن کس که جوان است باید در تحصیل و مطالعه فلسفه تاخیر کند، و نه آنکس که پیر شده است باید از مطالعه خویش خسته و بیزار شود. زیرا تامین سالمت نفس هرگز برای هیچ کس نه زود است ونه دیر.
فلسفه چیست؟
فلسفه بطور کلی شاید به عنوان غامض ترین و انتزاعی ترین مسائل و موضوعات ، که از امور زندگانی عادی و مالوف بسیار دور است، به نظر آمده باشد. لیکن هر چند بسیاری از مردم آن را دور و خارج از علائق معمولی و ورای فهم می پندارند، تقریباً همه ما آراء و افکاری فلسفی داریم، خواه نسبت به آنها آگاه باشیم یا نباشیم . عجب است که اگر چه برای اغلب مردم مفهوم فلسفه مبهم است این کلمه در گفتگوی ایشان فراوان به کار می رود.
استعمالات عامه:
کلمه فلسفه ماخوذ از اصطلاحی یونانی است به معنای (دوستداری حکمت)؛ اما در استعمال جاری مردم به معنای مختلف به کار می رود. گاهی منظور از فلسفه نوعی طرز تفکر درجهت فهالیت های معین است، مانند وقتی که کسی می گوید (من فلسفه شما را درباره شغل و کار نمی پسندم) یا (من به اورای می دهم زیرا با فلسفه او راجع به حکومت موافقم) هم چنین، وقتی می گوئیم این مطلبی است (فلسفی) ، مقصود ما نظری است کلی و دور اندیش درباره پاره ای از مسائل ، و یا وقتی می گوئیم به بعضی از پیش آمدها باید با دید فلسفی نگاه کرد، منظور ما این است که نباید نسبت به حوادث آنی زیاده نگران و در بند وضع کنونی بود ، بلکه به جای آن باید کوشید این امور را از لحاظ کلی و با نظری وسیعتر دید، چنانکه وقتی شخصی مایوس است، مانند هنگامی که بعد از حرکت ترن به ایستگاه رسیده، به او گوشزد می کنیم که بایستی بیشتر (فیلسوفانه) بیندیشد. گاهی نیز فلسفه به عنوان تعیین قدر واعتبار و شرح و تفسیر آنچه در زندگی مهم یا پر معنی است تلقی می شود، چنانکه این قول پاسکال را که (تمام فضیلت ما در فکر ما است ، بکوشیم تا خوب فکر کنیم) می توان فلسفه و ارزش یا بی آنچه در زندگی برای شخص مهم است در نظر گرفت.
تصورات عامه:
بطور کلی با اینکه کلمات ( فلسفه) و(فلسفی) در سخن عادی به معانی بسیار مختلف به کار می رود، تمایل عامه بر این است که فلسفه به عنوان یک سلسله افکار فوق العاده پیچیده تلقی شود. ما غالباً تصور می کنیم ک فیلسوف کسی است که می نشیند و به مسائلی که دارای معنی و اهمیت اساسی در حیات انسانی است می اندیشد و حال آنکه بقیه مردم وقت یا نیروی خود رافقط صرف زیستن (زنده ماندن) می کنند. علاوه بر چنین تصوری از فیلسوف و کار و کوشش او، تصوری دیگر از وی اینست که فیلسوف شخصی است که سرانجام مسئول طرح دید کلی و تعیین ارزش های متعالی و آرمانی (ایدئال ها) در جامعه و فرهنگ های معین است. مثلاً می گویند متفکرانی مانند کارل مارکس و فردریک انگلس کسانی هستند که دیدگاه حزب کمونیست را طرح کرده اند، در حالی که دیگران ، هم چون تامس جفرسن و جان لاک و جان استوارت میل نظریاتی را که در جوامع دموکراتیک شایع و مستولی است توسعه داده و پرورانیده اند.
کارمهم فلسفی:
صرف نظر از این تصورات گوناگون درباره سهم و اثر فیلسوف، و علی رغم اینکه ممکن است فعالیت های او از علائق عاجل و مستقیم ما دور به نظر آید، فیلسوف همواره به ملاحظه مسائل و مشکلاتی می پردازد که خواه به نحو مستقیم یا به طور غیر مستقیم برای همه ما دارای اهمیت است. فیلسوف با مطالعه انتقادی دقیق، می کوشد تا آگاهی و عقاید ما را درباره جهان به طور کلی، و عالم امور انسانی، ارزش یابی کند، با این پژوهش و تحقیق، فیلسوف سعی می کند تصویری کلی و منظم و منطقی درباره همه آنچه می دانیم و می اندیشیم ، پیدا و طرح نماید، درک و فهم این نوع افکار کلی، طرح جامعی فراهم می کند که شخص معمولی می تواند تصور خود را نسبت به آن بسنجد، ومعنی واهمیت آنها را دریابد. بواسطه چنین مطالعه و بررسی و تعیین قدروارزش، ممکن است بهتر بتوانیم تمایلات و آرمانها وایدئال های خود راتشخیص دهم، و به علاوه بهتر بفهمیم که چرا اینها را قبول و انتخاب می کنیم، وآیا اصلاًبایستی آنها را انتخاب و اختیار کنیم یا نه.
از همان آغاز فلسفه دریونان باستان، یعنی از 2500 سال پیش ، عقیده راسخ متفکرانی که به این نوع پژوهشها و تتبّعات سرگرم بودند، این بود که نظریاتی را که درباره خود قبول می کنیم باید مورد مداقه قرار دهیم تا ببنیم آیا عقلاً پذیرفتنی است یا نه. همه ما عقاید و معلوماتی درباره جهان و انسان حاصل کرده ایم؛ لیکن فقط معدودی از ما تامًل و امعان نظر کرده ایم که آیا این عقاید و معلومات قابل اعتماد و معتبر است یا نه.
ما معمولاً مایلیم که بدون بحث و چون و چرا اکتشافات علمی و بعضی عقاید جاری و متداول و افکارو آراء گوناگون را که مبتنی بر تجارب شخصی خود ماست بپذیریم. اما فیلسوف اصرار دارد که این همه را در معرض مطالعه وبررسی انتقادی دقیق قرار دهد تا دریابد که آیا این نظریات و آراء و عقاید مبتنی بردلیل و مدرک کافی است یا نه، و آیا یک شخص منصف می تواند با دلیل و منطق آنها را موجه بداند و تصدیق کند یا نه.
روش سقراطی:
سقراط در محاکمه خود در 399 ق. م. چنین اظهار عقیده کرد که دلیل توجه و اعتنای وی به فلسفه این بوده است که (زندگی بی تحقیق وبدون مطالعه زندگی نیست وارزش ندارد) . وی دریافت که تقریباً همه معاصران او زندگانی خود را در نیل به هدفها واغراض گونا گون، مانند شهرت و ثروت ولذت، صرف می کنند بدون آنکه هرگز از خود بپرسندکه آیا این امور مهم و قابل اعتنا است یا نه . وچون چنین سوالی طرح نمی کردند و در جستجوی جدی برای یافتن جواب بر نمی آمدند نمی توانستند بدانند که درست عمل می کنند یا نه، و سراسر حیات آنان در طلب مقاصد و اغراض بی فایده یا حتی مضر تلف می شد.
فیلسوف، با پیروی از روش تحقیق سقراطی، به روشن کردن عقاید ما و نظریه هائی که درباره جهان و انسان و ارزشهای انسانی داریم اصرار می ورزد. به عقیده وی این نوع مسائل را اشخاص خردمند و منصف و فهیم فقط به این شرط می پذیرند که بتوانند آنها را با آزمونهای بعضی که ذهن منطقی طرح می کند آزمایش و بررسی کنند. فیلسوف پیش از آنکه صرفاً دارای، مجموعه غیر منظمی از عقاید باشد، احساس می کند که این عقاید را باید مورد بازرسی و مداقّه قرار داد و در نظامی از افکار و نظریات که واجد معنی وارتباط منطقی باشد مرتب ومنظم ساخت.
کارفیلسوف چیست؟
ممکن است کسی چنین بپندارد که این نظریات و تفسیرهای ابتدائی اندیشه و تصوری کم اهمیت در باره آنچه فلسفه مورد بحث قرار می دهد، ارائه می نماید، ولیکن این شرح و تفسیرها برای روشن ساختن موضوع فلسفه کافی نیست. چرا کسی نمی تواند تعریفی درست وصریح وروشن دراین باب عرضه کند، به گونه ای که بتوان در آغاز به وضوح فهمید که منظور فیلسوف چیست؟ اشکال این است که فلسفه با مطالعه آن بهتر روشن می شود تا با کوشش برای شرح و توصیف آن. هر چند کسانی که در طی تاریخ تفکر بشر به نام (فیلسوف) معروف شده اند همواره با علاقه مندی در حل مسائل مشکل کوشیده اند، یکی از اغراض مهم فلسفه همان طرح مسائل و مشکلات و توجه به آنها و بحث درباره آنهاست. این که (فلسفه چیست؟) خود نیز مساله ای است که همواره مورد بحث و اختلاف نظر فلاسفه بوده است.
تنوعات فلسفه:
مردمی که به طور جدی به فلسفه پرداختند غایات و اغراض گوناگون داشتند. بعضی پیشوایان دینی بودند، مانند اگوستینوس، که می خواستند نظرگاههای دین معینی را توضیح و توجیه کنند. برخی دیگر دانشمندان بودند، مانند د کارت و لایب نیتس ، که سعی داشتند معنی و اهمیت اکتشافات و نظریات گوناگون علمی را شرح و تفسیر نمایند. بعضی دیگر، مانند جان لاک و کارل مارکس، به منظور تاثیر در تحولات سیاسی جامعه به فلسفه پرداخته اند. بسیاری نیز به توجیه یا نشر و ترویج مجموعه ای از افکار که تصور می کردند ممکن است مددکار نوع انسانی باشد علاقه مند بودند. برخی دیگر این گونه مقاصد عالی نداشتند، بلکه صرفاً آرزومند فهم پاره ای از عقاید مردم و بعضی از اوصاف و جلوه های جهانی که در آن زندگی می کردند، بودند.
فلاسفه کیستند؟ مشاغل فلاسفه به اندازه اغراض و مقاصد آنان متنوع و گوناگون بوده است. بعضی از ایشان معلم و غالباً استاد دانشگاه بوده اند که فلسفه تدریس می کرده اند، چنانکه طماس آکوئینی در قرون وسطی در دانشگاه پاریس به تعلیم مشغول بود . یا ایمانوئل کانت که در قرن هیجدهم در دانشگاه کونیگسبرگ مقام مدرسی منطق و فلسفه اولی را دریافت ، یا جان دیوئی در قرن بیستم در دانشگاه کلمبیا به تدریس و سخنرانی اشتغال داشت.بعضی دیگر پیشوایان جنبشهای دینی بودند، و غالباً سهم مو ثری در امور سازمان های خود به عهده داشتند، مانند اگوستینوس، که اسقف هیپودر دوره انحطاط امپراتوری روم بود، یا جرج بارکلی ، که اسقف کولین در ایرلند در قرن هیجدهم بود. بسیاری از فالسفه مشاغل عادی و معمولی داشتند، مانند باروخ اسپینوزا که به تراشیدن عدسی عینک اشتغال داشت. جان لاک پزشک بود؛ جان استورات میل از نویسندگان مجلات و عضو پارلمان بود. عده قابل توجهی از برجسته ترین فلاسفه ، عالم یا ریاضی دان بودند. بعضی دارای خط مشی هائی بودند که آنان را از آشوب و هیجان و بحرانهای زندگی روزانه بسیار دورنگه می داشت؛ وبعضی دیگر ، همواره موثر ترین مشاغل را داشتند.
فلاسفه بدون توجه به اغراض وغایات یا مشاغل خود، بطور کلی همه برآن بودند که مطالعه و بررسی و نقد و تحلیل فکری نظریات و افکار، ودلائل آنها، مهم و با ارزش است. فیلسوف درباره مسائل و امور معین بطرق معین فکر می کند. وی می خواهد دریابد که ما در مسائل اساسی چگونه می اندیشیم، شناسائی ما مبتنی بر چیست، برای نیل به احکام و داوریهای صحیح چه مقاییس و موازینی را باید به کار گیریم، با چه عقایدی بایستی موافق باشیم، و از این قبیل . وی با تفکر و تامل درباره این گونه پرسشها، احساس می کند که می تواند به درک وفهم وساتر و با معنی تری درباره جهان طبیعت و عالم انسانی برسد. فیلسوف هر پاسخی را ، صرفاً برای اینکه به نظر می آید که پاسخی باشد، نمی پذیرد. ممکن است کسانی به ( زندگی بی تحقیق و بررسی نشده) مایل باشند، اما فیلسوف می خواهد جوابهای درستی بیابد که شخص منصف وفهیم بتواند پس از بررسی و مطالعه فکری آنها را تصدیق نماید. اینکه به این نوع سوالات پاسخهائی داده شده است وحتی اینکه تقریباً همه افراد در جامعه معینی پاسخهائی را پذیرفته اند، برای فیلسوف کافی نیست. ولو آنکه بعضی از آن جوابها ظاهراً به نظر درست آید این امر اساس محکمی برای اعتماد به آنها نیست . فیلسوف تا به درستی و صحت پاسخی مطمئن نشود آن رابرای قبول اشخاص منصف و فهیم شایسته نمی داند و در صورت نیافتن جوابی درست و مقرون به حقیقت، لااقل ضعف ونقص جوابهای موجود را نشان می دهد. تکرار می کنیم : بهترین طریق کشف اینکه فلسفه چیست، بوسیله مطالعه آن و از راه تفکر و تامل فلسفی حاصل می شود.
در ابتدای امر به خلاصه ای از زندگانی ، حرکات و آثار علامه طباطبائی می پردازیم:
روزهای ماه (ذیحجه ) 1321 قمری یکی پس از دیگری می گذشت و قلوب عشاق و ارادتمندان در هوای بیت الله الحرام "لبیک شوق" سر می داد. یاد احرام و طواف، شوق عرفات ومنی و شور مشعر و صفا عطش دیدار به دل ها داده بود.
در سال 1281 هجری شمسی ناگاه کعبه کرامت الهی ، زیبا چهره ای پریروی را در احرام سپید نور در آغوش پررومادری مهربان والهی نهاد. طفلی که نورسیادت و بزرگواری برسیمای بلورینش آینده ای روشن را خبری می داد ونگاه زیبای اوگاه رفیع ووالایی رابیان می کرد. نام اورا "محمد حسین" نهادند و آ را به تبرک نام "جد و فرزند" مایه برکت و جاودانگی شمردند تا با ردیگر ستاره ای از این خاندان در پهنه تاریخ درخشیده، تاریکی ضللالت را به روشنی هدایت مبدل سازد. چرا که خاندان محمد حسین، خانواده ای اصیل و افتخار آفرین بوده که هماره بیرق "بزرگی" دردست داشته و شهر تبریز از نام آنان لبریز از شادی وشعف بوده است.
بیش از پنج بهار از عمر عزیز ش نگذشته بود که گردیتیمی را بر سیمای خود احساس نمود. مادری مهربان ، پاک و پر فضیلت را از دست داد. بغض درد ومحرومیت از دامان پر مهر مادر اورا رها نکرده بود که از دیدن سیمای پدر محروم شد. به همراه برادر کوچکتر خود تنها و دل شکسته باقی ماند امادست مهر ولطف خداوندی سایه بان الهی برسر اوگشته، آن چنان فریاد در سی نمود که در مدت کمی به مراتب عالی رسید.
با سپری شدن روزگار تلخ ونا کامی طفولیت شکوفه های رشد و تکامل و شادمانی برشاخسار وجود سیّد محمد حسین نمایان می شد. در های رحمت خداوندی یکی پس از دیگری با زو راه های ترقی و تکامل هموار گردید. چرا که وی از سال 1297 ه.ش تا 1304 علوم بسیار و درس های متنوعی آموخت و در این مدت تمامی درس های مربوط به سطح را فراگرفت . در علم صرف ، کتاب های امثله، صرف میز و تصریف، در علم نحو، کتاب های عوامل و الفوذج وصمدیه و شرح سیوطی، جامی و مغنی ، ودر علم معانی و بیان و بدیع ، کتاب مطول در علم فقه ، کتاب های شرخ لمعه و مکاسب و در علم اصول کتاب های معالم و قوانین و رسا ئل و کفایه ، و در علم منطق، رساله کبری و حاشیه ملاعبدالله و شرح شمسیه ، در علم فلسفه ، شرح اشارات ودر علم کلام ، کشف المراد را فرا گرفت.
مفسر عارف، علامه طباطبایی خوشه چین زبردست و اندیشمندی بود که از علم و ادب اساتید خود بهره ها برد. فرصت را غنیمت شمرده ، حداکثر استفاده را از حوزه مقدسه نجف اشرف نمود ومدت یازده سال در کنار مرقد مولای متقیان (ع) از فقه ، اصول فلسفه، ریاضیات ، رجال ودر نهایت از سرچشمه عرفان بزرگان عرصه دانش وفضیلت جرعه ها نوشید، استادان وی در نجف عبارت بودند از:
1- مرحوم آیت الله نائینی- مدت 8 سال ، فقه واصول.
2- آیه الله آقا سیدابوالحسن اصفهانی- چند سال متوالی، فقه.
3- آیت الله شیخ محمد حسین اصفهانی- یک دوره اصول وابوابی ازفقه.
4- فرزانه گرانقدر ، سید حسین بادکوبه ای- مدت شش سال، فلسفه و حکمت .
5- علامه بزرگوار، سید ابوالقاسم خوانساری- ریاضیات عالی.
6- آیه الله حجت -اصول کلی رجال
7- مرحوم آیه الله حاج میرزا علی ایروانی-فقه.
8- و مرحوم آقا میرزا علی اصغر کلی..
استاد در زندگی نامه خود می نویسد: "در فلسفه نیز به درس حکیم و فیلسوف معروف وقت مرحوم آقا سید حسین بادکوبه ای موفق شدم. درظرف شش سال که نزد معظم له تلمذ می کردم منظومه سبز واری، اسفار، مشاعر ملاصدرا، دوره شفای بو علی ، کتاب "اثولوجیا و تمهید القواعد " ابن ترکه (در عرفان) و اخلاق ابن مسکویه را خواندم . مرحوم با دکوبه ای از فرط عنایتی که به تعلیم وتربیت بنده داشت برای این که مرابه طرز تفکر برهانی آشنا سازد و به ذوق فلسفی تقویت بخشد امر فرمود به تعلیم ریاضیات بپردازم و در اقشال امر معظم له به درس مرحوم سید ابوالقاسم خوانساری که ریاضیدان زبردستی بود حاضر شدم و یک دوره حساب استدلالی، یک دوره هندسه مسطحه و فضایی و جبر استدلالی از معظم له فرا گرفتم. "آثار کلام و تاثیر نفس مرحوم با دکوبه ای به قدری زیاد بود که استاد علامه طباطبایی بر اثر حقوقی که ایشان برگردن وی داشته ، در مجالس و محافل علمی خود از او زیاد نام می برد و در تفسیر خود پیرامون دلالت آیه "قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین " دلیل بسیار محکمی برلزوم عصمت در امام (ع) از مرحوم باد کوبه ای نقل کرده اند. استاد شهید مطهری از تاثیرات روحی و کمالات معنوی مرحوم علاّمه طباطبایی که نتیجه تعلیم و تربیت روحی مرحوم قاضی بود چنین می گوید: "حضرت آقای طباطبایی از نظر کمالات روحی به حّد تجرّد برزخی رسیده اند ومی توانند صور غیبی را که دید افراد عادی از مشاهده آنها نا توان است مشاهده کنند."
استاد فقیه و فیلسوف والامقام علامه طباطبایی درزادگاه خود تبریز ،با این که ارشاد الحساب در ریاضیات و اشارات و کشف المراد در فلسفه و کلام را خوانده بود ذوق سر شار فلسفی وی را بر آن داشت که برای اشباع خویش استفاده بیشتری ازبزرگان این علوم کند. با لطف و توفیق الهی، در نجف اشرف با حکیم بزرگی برخورد کرده ، با حقیقت فلسفه و عرفان آشنا می شود. نقش مهم و عظیم علامه در شناساندن اسلام، مذهب شیعه، فلسفه و عرفان اسلامی به جهانیان وقلم زدن در ارائه فرهنگ اصیل و پویای شیعه خدمتی بزرگ و گران قدر بود که تنها از توان این شخصیت ساخته بود.
در آن هنگام که دانشمند فرهیخته علامه طباطبایی نورافشان محفل پروانگان دانش و بینش بود وجام وجود آنان را از معرفت سیراب می کرد… آن روزی که علامه در خیابان های قم بالباس کرباسی، ظاهری کمتر از معمولی، عصا به دست به سوی حرم مطهر حضرت معصومه(ع) رفت و آمد داشت ، نگاه جستجوگر،مستشرقان و اندیشمندان غرب ،ژرف اندیشی وعمق بینش ناب وی را دریافته بودند. دقت نظر ، ابتکار ، نواندیشی و صلابت تفکروی موجب رویش پیشنهادی در سرای وجودشان شد. دولت آمریکا از شاه ایران( محمد رضا پهلوی) در خواست کرد تا از علامه برای تدریس فلسفه شرق در دانشگاه های آمریکادعوت به عمل آورد: محمد رضا برای این مهم از حضرت آیه الله العظمی بروجردی- رضوان الله علیه – کمک خواست و درخواست دولت آمریکا را به اطلاع ایشان رساند. آیه الله بروجردی هم پیغام شاه را به حضرت علامه رسانید ولی بینش بسیار و روشن نگری فراوان ایشان موجب شد که زندگی محقرانه، انس با فضلای گران قدر و تنفس در فضای معنوی قم و تربیت دانشمندان در حوزه علمیه را برهر چیزی مقدم بدارد و خواسته دولت آمریکا را رد کند.
یادگارهای ماندگار
آثار این فرهیخته وارسته مشعلی فرا راه دانش پژوهان کلاس معرفت است:
1- تفسیر المیزان : این کتاب ثمره ای گرانقدر وحاصل بیست سال کوشش و پشتکار مرحوم علامه است این کتاب عظیم دایره المعارفی گرانبها و در بر دارنده بحث های فلسفی، اجتماعی، روایی ، اعتقادی ، تاریخی ، و … باتکیه برآیات قرآن کریم است. در عظمت این تفسیر همین بس که استاد شهید مطهری می گوید: کتاب تفسیر المیزان یکی از بهترین تفاسیری است که برای قرآن مجید نوشته شده است و(حتّی) من می توانم ادعاکنم که بهترین تفسیری است که در میان شیعه وسنی از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است. علامه از ملاصدرا اهمیت نظراتش بیشتر است اما هنوز مشخص نشده است. تفسیر المیزان علامه طباطبایی را مردم ما 60 یا 100 سال دیگر می فهمند که چیست. "استاد فرزانه حسن زاده آملی درباره این اثر جاودانه علامه طباطبایی می گوید: "بهترین معرف آن جناب ،سیر وسلوک انسانی و آثار علمی از تدریس و تالیف اوست. لفاضل حوزه علمیه قم که شاغل کرسی تدریس اصول معارف حقه جعفریه انداز تلامذه اویند و تفسیر عظیم الشان "المیزان" که عالم علم را مایه فخرومباهات است یکی از آثار نفیس قلمی و ام الکتاب مولفات اوست."
2- بدایه الحکمه: کتابی است بسیار مفید وحایز اهمیت که به منظور یک دوره تدریس فشرده فلسفه برای دوستداران علوم عقلی در مدرسه حقّانی قم و به درخواست شهید قدوسی تدوین شد.در این کتاب هم چون نهاید از متون درسی حوزه و برخی دانشگاه های کشور قرار گرفته است.
3- نهایهالحکم: این اثر برای تدریس فلسفه با توضیحی بیشتر و عقلی افزون تر وسطحی عالی تر تدوین گردید. حاشیه ها، ترجمه ها و شرح هایی که براین اثر نفیس تا کنون نوشته شده و زحمات فراوان اساتید بزرگ حوزه ها در تدریس و تآلیف شرح این اثر حاکی از عظمت این کتاب است.
4- اصول فلسفه وروش رئالیسم: بینش علامه وشناخت مقتضیات زمان و مکان باعث نگارش این اثر نفیس گردید. مباحثی که در آن روز ماتریالیستها و مادّیون مطرح می کردند تا با انحراف اندیشه جوانان ، کویری بی حاصل از پهنه وجود آدمیان به وجود آوردند، موجب شد که علامه طباطبایی قلم به دست گرفته ، اثری گران قدر وروشنی آفرین برای همیشه دیگران پدید آورد. دراین کتاب مباحثی هم چون رئالیسم و ایدئالیسم ( فلسفه و سفسطه) ، علم و ادراک ، قدم و حدوث ، وحدت وکثرت ، ماهیت وجوهر و عرض ، پروردگار . کمالات او، قضا و قدر و…. به چشم می خورد. که پاورقی های استاد شهید آیه الله مطهری تاثیر بسزایی در بیان و تفهیم نظرات علامه به آن بخشیده است.
5- حاشیه برکفایه (که به تازگی چاپ شده است)
6- شیعه در اسلام و…
اداء حق اساتید وبزرگان
یکی از صفات پسندیده علامه طباطبایی یادآوری زحمات وتلاش رادمردان عرصه فرهنگ ناب اسلامی است هر چند نظری مخالف با ایشان داشت یا از نظر برخی اندیشه ها موافق باوی نبوده اند. علامه بارها از استادش مرحوم آیه الله حاج میرزا علی قاضی طباطبایی بسیار تمجید می کرد و مکرر می فرمود: ما هرچه داریم از مرحوم قاضی است. ایشان درتجلیل از مرحوم ملاحسین فیض کاشانی می فرمود: "این مرد جامع علوم است و به جامعیت او در عالم اسلام کمتر کسی را سراغ داریم. وی در علوم مستقلاً وارد شده و آنان را با هم خلط و مزج نکرده است در تفسیر صافی واصفی و مصفی وارد مسائل فلسفی نشده و تنها همان روش روایی خود را دنبال می کند هر چند وی از شاگردان برجسته صدرالمتالهین بوده واستاد فلسفه شمرده می شده است". علامه ، بوعلی سینا را بسیار نام می بردند و او را در فن برهان و استدلال فلسفی قوی تر از صدرالمتالهین می دانستند هر چند نسبت به ملاصدرا و روش فلسفی او در دگرگونی فلسفه یونان وروش نوین وی چون اصالهالوجود و وحدت و تشکیک در وجود و … بسیار خوش بین بودند. ایشان معتقد بودند که صدرالمتالهین فلسفه را از اندراس و کهنگی بیرون آورد، روح نوین به آن بخشید، و جان تاره ای در او دمید. براین اساس می توان او را "زنده کننده فلسفه اسلامی " دانست. علامه بزرگ ما، بوعلی ، فارابی ، خواجه نصیر الدین طوسی، بهمنیار، ابن رشد وابن ترکه را از فلاسفه ممتاز و برخی رادرجه اول می شمردند.
سرانجام پس از 81 سال و18 روز عمر با برکت و زندگی پرتلاش روح پاک والهی آن حکیم عارف ومفسرزاهد به دیار قدس و ملکوت رهسپار شد. هر چند سینه سینای او اسراری از دریای معرفت و نوربه همراه داشت و روح یقین "سیمای باورالهی" در لحظات حیات پر برکتش دیده می شد. و تنش همیشه با خاکیان ور وحش آویخته به عالم قدس افلاکیان بود. آری ! علامه عزیز با آیه "هنالک الولایه لله الحق" به قم هجرت کرد و با " یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی" از قم به استقبال قیامت پر کشید وبه لقای پروردگار شتافت و در18محرم 1402 قمری (24 آبان 1360 شمسی) غبار غم وبیرق سیا ه عزا وماتم در سراسر میهن اسلامی ایران برپا شد ودل های پاک اندیشمندان جهان اسلام را غرق در اندوه ساخت آن ها که از جاری سخنان وی زمزم شفا گرفته و درپهنه وجودش کوثر رحمت دیده بودند اشک ماتم از هجران ودوری وی ریخته حزنی صد چندان داشتند. فردای آن روز بود که تشییع شایان توجهی از پیکر پاک و قدسی مرحوم علامه از سوی علاقه مندان ، ارادتمندان ومردم مسلمان انجام شد و مرحوم آیه الله العظمی حاج سید محمد رضا گلپایگانی بر آن عزیز از دست رفته نماز روحانی و الهی خواندند وسرانجام جسد شریفش مقارن ظهر روز دوشنبه 19 محرم در مسجد بالای سرحرم مطهر حضرت فاطمه معصومه دختر امام موسی بن جعفر (ع) به خاک سپرده شد. رحمت و رضوان خدا بر او باد.)
موضوعات منطقی -فلسفی
نه ساکن و نه متحرک:
آیا ممکن است چیزی نه ساکن باشد نه متحرک ؟ اگر عالم را روی هم یک چیز فرض کنیم نه متحرک است نه ساکن .
و به عبارت علمی: نسبت حرکت و سکون نسبت عدم و ملکه است "سکون" عدم حرکت در موضوع قابل است و"حرکت" احتیاج به انتقال ازیک صقع به صُقعی دیگر دارد. ومفروض این است که تمام اصقاع جزء عالم حساب شده وصُقعی نیست که بیرون باشد پس حرکتی نیست و در نتیجه سکوتی هم نیست.
فلاسفه یونان
آیا فلاسفه یونان مانند افلاطون وارسطو پیغمبر بودند؟
از سید بن طاووس نقل کرده اند که این ها از انبیاء (ع) بوده اند ولی این که موحد بوده اند و دعوتی داشتند جای تردید نیست.
استدلال فلسفی در قرآن
آیا در قرآن استدلال فلسفی وجود دارد؟ سوره ی انعام که تقریباً یک جزء قرآن است از اول تا آخر آن استدلال وهمه اش استدلال فلسفی است چنان که در بیانات ائمه (ع) نیز استدلال فلسفی وجود دارد.
آیا معلومات انسان قابل تغییر و تکامل و تطور است؟
آیا معلومات انسان قابل تغییر و تکامل وتطور است؟ معلومات همه غیر ثابته هستند و ما معلوم ثابت و پابرجا نداریم.
گفتار سوفسطائیان و پاسخ ما
سوفسطایی چه می گوید و جواب او چیست؟ او منکر واقعیت خارح از ظرف ذهن است و تمام ادراکات و مفاهیم ذهنی را اندیشه ی خالی می داند. در جواب می گوییم : فرض کردن این که در عالم هیچ نیست خود اثبات واقع است یعنی واقع این است که هیچ نیست و این فرض همان اثبات واقع لایتغیر و همان واجب است پس هر چه اثباتاً یا نفیاً فرض کنیم در حقیقت عدم، عدم است و واقعیت عدم چیزی جز عدم نیست چگونه با این فرض اثبات واقعیت می شود؟ فرض کردن این که همه موجودات در خارج معدوم است و این که واقعیت عدم هیچ نیست خود واقعیتی است که به آن اقرار و اعتراف می کنند. مادر پاسخ آنان چه می گوییم : ما در مقابل آنان می گوییم غیر از خیال و اندیشه واقعیت های مشت پرکنی داریم نظیر زیر، عمر و دریا و. صحرا که این واقعیت ها تغییر پیدا می کنند و معدوم و هیچ می گردند بنابر این امکان ندارد که خود این ها واقعیت داشته باشند بلکه یک واقعیتی است که این ها به او واقعیت دار می شوند و آن واجبالوجود اسات که امری است ثابت و لاتغییر زیرا اگر بگوئیم او هم تغییر پیدا می کند، مانند سوفسطی می شویم.
نظریه مخصوص هرکدام از سوفسطائیان
سوفسطائیان چند دسته هستند ونظریه و عقیده ی مخصوص هر کدام چیست؟ آن هابه سه گروه تقسیم می شوند: دسته ای از آن ها می گویند: "ما و اندیشه ی ما" یعنی ما به واقعیت خارج از خودمان و فکرمان علم نداریم، با این که "ما و اندیشه ی ما" اکثرت را می رساند. برخی فراتراز این گام نهان ومدعی هستند که به جز ما و فکر خود در خارج چیزی نیست و همه چیز را منکر شده اند و می گویند: جز "من و فکر من" چیزی نداریم. دسته سوم سوفسطایی حاد هستند که در یونان می زیستند و از گروه دوم نیز بالاتر گام نهاده و خطرناک ترنداینان منکر مطلق واقعیت حتی منکر خودو اندیشه خود شده و درآن شک و تردید می کنند بلکه در شک خود هم شک می کنند. در حقیقت سوفسطی کسی استکه علم یعنی ادراک مطابق با واقع را منکر است.
ای برادر تو همان اندیشه ای
آیا بیت زی مقصود سوفسطائی رابیان می کند؟
ای برادر توهمان اندیشه ای
مابقی تو استخوان و ریشه ای
(ازمثنوی مولوی چاپ نیکلسون)
خیر – بلکه معنای این بیت آن است که نفس انسانی که صورت بدن است علم و مجرد است و ما بقی استخوان و پوست و گوشت است که همگل از بین می روند و تنها نفس باقی می ماند. گویا این شعر از مولوی است.
فعلیت بالقوه
فعلیت بالقوه چیست؟ یعنی تجرد و کمال اتّم
الوجود بلاعدم
مقصود از " الوجود لاعدم" چیست؟ یعنی بقای لایتناهی ک از تغییر و حرکت می افتد.
حافظ وحدت در حرکت
در هر حرکتی حافظ وحدت چیست؟ در حرکت جوهری متحرک وموضوع هیولی است این بود که آن شد.
درباره هیولی
آیا در حالت تجرد هیولی موجود است؟ خیر موجود نیست- و حرکت همان تبّدل صورت هاست در موجود ی که قوه های متناهی یا غیر متناهی وجود دارد وهر فعلیت جانشین فعلیت دیگر می شود تا این که به فعلیتی برسد که در او قوه نیست ووجودی بلا عدم و بقایی بلا زوال داراشود. چگونه چیزی که فی حدذاته قوه است فعلیت می شود ؟ فی حدذاته قوه است یعنی می تواند بپذیرد ووقتی که پذیرفت فعلیت می شود.
حرکت جوهری
آیا بدون قول به تشکیک در وجود، حرکت جوهری امکان پذیر است؟ قول به تشکیک ملاک حرکت جوهری نیست بلکه براهینی برای اثبات آن اقامه کرده اند که مرحوم آخوند ذکر فرموده است. مساله تشکیک مطرح نیست ، گرچه بدون حرکت تشکیکی حاصل نمی شود.
"هدف مند بودن افرینش جهان"
آیا تحقق فعل بدون غایت و هدف ممکن است؟ تحقق فعل در خارج بدون غایت محال است چنان که محال است فعل بدون فاعل متحقق شود و جهت آن است که در این صورت ترجیح بلامّرُجَح پیش می آید که باطل است و بازگشت ترجیح بلامّرُجُحِ به تَرُجُح بلا مّرُجَح است که محال است. بنابر این تحقق فعل بدون غایت مانند تحقق فعل بدون فاعل – محال است آیا افعالی که توسط فاعل ها وعوامل طبیعی صورت می گیرد نیز مانند فاعل های ارادی و ذی شعور، غایت لازم دارد؟ افعال اختیاریه انسان و حرکت های جزئیه تکاملیه ی عالم – نظیر حرکت تکاملی جنین یک حیوان و یا یک درخت سیب یا یک بوته ی گندم و نیز افعال خداوند متعال همگی احتیاج به غایت دارد، چنان که احتیاج به فاعل و علت فاعلی دارد.
غرض خداوند سبحان از آفرینش جهان و انسان
غرض خداوند از آفرینش جهان و جهانیان از جمله انسان چیست؟ با این که می دانیم غرض از فعل کمالی است که بر فعل مترتب می شود و به واسطه ی آن نقص فاعل برطرف می گردد در صورتی که ذات پاک پروردگار منزه از هر نقص است.
هر فعل جزئی طبیعی و نیز هر فعل ارادی و علمی و نیز فعل خداوند متعال همگی احتیاج به غایت دارند، چنان که احتیاج به فاعل دارند، ولی در افعال خداوند لازم نیست که غایت خارج از فاعل باشد بلکه درآن جاغایت و فاعل یکی است نه این که بی غایت باشد. بنابراین غرض از آفرینش جهان ناقص جهان کاملتر است چنان که می فرماید: آن روز که این زمین و نیز آسمان ها به زمین و آسمان های دیگر تبدیل می شوند. زیرا غرض از آفرینش و وجود ناقص ، همان کمالی است که از راه حرکت عاید آن می شود، پس فعل خداوند بی غایت نیست بلکه غایت از خلقت این است که نعمت دهد و به کمال وسعادت ابدی برساند، لذا غرض از آفرینش موجود کامل و مجرد دَفعّی الوجود، خود آن است. توضیح این که خداوند دو گونه موجود آفریده است: یک دسته ، موجودات بالفعل و کامل و دفعی الوجود و مجرد . دسته ی دیگر موجودات بالقوه و مادی و تدریجی الوجود و ناقص. دسته ی اول نظیر انبیاء وائمه (ع) که خلقت های نوری تام و کامل هستند و با تایید روح القدس در عالم نوری وتجرد تام مخصوص به خود- به حسب مراتبی که دارند- قرار گرفته و ازآن عالم نور و تجرد و ملکوت وفطرت توحیدی خود مهجور و محجوب نیستند. این گونه موجودات که دفعی الوجود هستند. از ابتدای آفرینش تام و کامل آفریده شده اند ونیازی به حرکت تکاملی ندارند بنابراین کمال و غرض مترتب بر آفرینش آنان ذوات نوری خود آنان است. ولی دسته دوم مانند سایر موجودات طبیعی این عالم که ناقص آفریده شده اند و غرض از آفرینش آن ها دست یابی به کمالی است که در اثر حرکت وسیر تکاملی آن ها برای آنان و نه برای فاعل حاصل می گردد.این دسته که گرفتار عالم مادی و حجاب های توجهات به جهان طبیعت شده و ازمشاهده ی حقیقت خود و ملکوت عالم محجوب گردیده اند می توانند با تایید و هدایت الهی و توسل به اولیای دین وراهنمایی استاد و مربی کامل از طریق عبادات غیر عادات و ریاضات و مجاهدات شرعی و با ذکر و مناجات و انجام واجبات ودوری از محرمات شمع دل ودیده ی باطنی خود را روشنی بخشند واز حجاب توجه و تعلق بیرون آمده و به سوی عالم بالا و عالم نور و فطرت و حقیقت اصلی خویش بازگشت نمایند و به حیات طیبه زندگی دوباره دسترسی یابند چنان که خداوند می فرماید: هرکس از مردوزن در حالی که مومن باشد عمل صالح انجام دهد او را به زندگانی پاکیزه زنده می گردانیم و نیز می فرماید: خداوند سرپرست مومنان است و آنان رااز تاریکی ها به سوی نور بیرون می برد . آری انسان می تواند از راه صفای باطن وزدودن زنگار از آیینه ی دل و توجه باطنی به مشاهده ی ملکوت آسمان ها وزمین بپردازد و به مقام خلافت و ولایت مطلقه ی الهی و تعلیم اسماء راه یابد و تمام عوالم علوی و سفلی ازراه حقیقت برای او مکشوف ودل او پاک و منوربه انوار الهی گردد. چنان که خداوند متعال می فرماید آیا کسی که مرده بود و ما او را زنده گردانیدیم و برای او نور قرار دادیم مانند کسی است که در تاریکی ها است و را ه بیرون آمدن از آن ندارد و نیز می فرماید: خداوند هرکس را بخواهد به نور خویش رهنمون می گرداند. و اگر به واسطه ی تعلق به دنیا و دل بستگی و پای بندی به این جهان ولذات زور گذر آن از عالم بالا بریده شود. و انس و رابطه ای با خداوند پاک وپاکان درگاهش نداشت گرفتار عذاب مهجور ی ودوری از جوار رحمت خداوند می شود. چنان که می فرماید: و اما هرکس که طغیان نمود و زندگانی دنیا را برگزید قطعاً جهنم جایگاه او خواهد بود. بنابراین اهل علم باید سعی کنند در معارف به خصوص امور معنوی خود را تقویت کنند و درطهارت باطن وتهذیب نفس کوشا باشند که با اصلاح آن ها جامعه اصلاح می شود و با فساد آن ها اجتماع به فساد کشیده خواهد شد واز قبول مناصب و اشتغال به کارهایی که مزاحم و مانع راه سلوک و هدایت خود و دیگران است اجتناب نمایند.
مسئله ایمان به خدا مسئله ای خارج از زندگی نیست ، بلکه در بطن زندگی ویکی از سرمایه های زندگی است و بقول تو لستوی حکیم معروف روسی: "ایمان آن چیزی است که انسان با آن زندگی می کند."
"خدای جهان و جهان"
کسی که جمله فوق را شنیده ومتوجه می شود که ما در صدر بحث از چنین موضوعی هستیم طبعاً از خود می پرسد که :
1- چرا باید از خدای جهان بحث کرد؟
2- آیا این بحث صحیح و روا است؟
3- فایده این بحث چیست؟
می گوئیم آن چه مسلم است اینست که از روزی که تاریخ نقلی نشان می دهد و یا کنجکاوی های علمی ازروزگارهای ماقبل تاریخ بدست می آید بشر از اولین روزهای پیدا یش خود هرگز دراین موضوع آرام نگرفته و پیوسته به جستجو و کنجکاوی از آن پرداخته و همیشه مبارزه اثبات و نفی آن بوده است . اگر اثبات این موضوع را فطری بشرندانیم (با اینکه فطری است) اصل بحث از آفریدگار جهان فطری است، زیرا بشر جهان را در حال اجتماع دیده و یک واحد مشاهده می نماید و می خواهد بفهمد که آیا علتی که با غریزه فطری خود در مورد هرپدیده ای از پدیده های جهانی اثبات می کند در مورد مجموعه جهان نیز ثابت می باشد؟ چیزی که هست این است که عنایت بشر و فعالیت فکری وی دراین بحث روزبه روز کمتر می شود و حال آنکه در گذشته زمان روز به روز بیشتر بوده است و مقارن این جریان نیازمندیهای حیاتی انسان از راه فعالیت علمی وعملی که می کند ودائره گرفتاری وی روز به روز وسیعتر و بارش سنگینتر می شود. این نسبت معکوس پیوسته بوده و می باشد. در همین جهان پرجار و جنجال امروز ه اگر با افرادی از بشر که نسبتاً فراغتی دارند و یا به واسطه مواجهه با خطرهای هولناک و حوادث سهمگین دستشان از هر وسیله کوتاه می شود سری بزنیم خواهیم دید که بهتر و نیکوتر دلداده. این بحث بوده و عنایت ذهنی واستعداد فکریشان بیشتر است، و همین افراد همینکه ازگوشه فراغت یا از چاله خطر بیرون آمدند پای به صحنه کار و کوشش روزانه گذاشته سرگرم تکاپوی زندگی می شوند و دوباره فراموش کاری رااز سرگرفته و سست می گردند.
ما می دانیم که انسانی از روی غریزه فطری خود از هر علتی بحث می کند نمی توان گفت استثناً دریک مورد، غریزه فطری خود را رها کرده است. و اگر در اثر اشتباه ، ذهن وی ازاین بحث منصرف شده و به پرستش ماده بپردازد، غریزه فطری وی در پس پرده به فعالیت خود ادامه می دهد و در موقع فرصت فرآورده خود را بیرون خواهد ریخت . با این بیان به این نتیجه می رسیم که :
بحث و گفتگو درباره خدای جهان فطری انسان است. با این نتیجه پاسخ پرسش اول که در آغاز سخن بود روشن می شود. در مورد پاسخ پرسش دوم : زیرا غریزه ای فطری که او را ساختمان واقعی موجودی به وجود آورده و هیچ گاه بیرون از گردشگاه واقعی خود پای نفهاده کار نمی کند، چنانکه محال است گوش به خیال دیدن بیفتد و یا دهان آرزوی شنیدن داشته باشد. اگر فطرت ما ، راهی برای اثبات یا نفی این موضوع نداشت هرگز این فکر و اندیشه را به خود راه نمی داد پس : این بحث برای ما صحیح وروا است.
و هم چنین فایده: هرکار اجمالاً اثری است که با انجام یافتن آن پیدا می شود و اثر این بحث راانکار نمی توان کرد. پس : این بحث بی فایده نیست. پس از این بیان نوبت به سوال دیگری می رسد و آن اینکه : "چرا مادیون از این بحث سر، پیچی می کنند؟" باید متذکر شد که : بسیار می شود که انسان به واسطه افراط در حکم یکی از غرائز خود، سر سپرده همان غریزه شده و از انجام غرائز دیگر سرباز می زند مانند عاشقی که زمام هستی خود را بدست عشق داده و از همه شئون زندگی و مزایای حیات بازمانده ودر پاسخ هر اعتراضی که می شود پوزش و عذر تازه ای می دهد و در مقابل هر پندی که می شنود ترانه عاشقانه ای سر می دهد.
حریفان مادی نیز از اینگونه سخنان ساخته و پرداخته بسیار دارند:
– می گویند، مابا این همه خطا و لغزش که در افکار خود داریم چگونه می توانین با چنین وسیله ای به نتیجه رسید؟ جز اینکه چون پای کنجکاوی علمی به حس و تجربه بند است می توان نسبت به نتایج آنها اعتماد و اطمینان بدست آورد. ولی ماوراء طبیعت دارای این صفت نیست. و از قلمرو حس وتجربه کنار است ، پس باید گفت راهی به ما وراد طبیعت نداریم .
– می گویند: از قانون علیت و معلولیت که درخداشناسی استعمال می شود جز تداعی معانی نمی توان پذیرفت، و تداعی معانی درجائی به درد می خورد که حس کار کند.
– می گویند: احکام و قضاوت های ما در حقیقت یک رشته فرضیه هایی است که برای توضیح و توجیه مجهولات در حوادث مادی فرض می کنیم. انسان اولیه که علل مادی بسیاری از حوادث رانمی دانست حس علت طلبی خود را با فرض یک یا چند علت مجهول و بیرون از طبیعت خدایان ارضاء و اقناع می کرد ولی امروزه که به علل و اسباب بیشتر حوادث پی برده و به توانائی خود در کشف بقیه علل امیدوار است از این فرضیه کهنه( وجود خدا) دیگر بی نیاز است. چنانکه هر چه علوم پیش رفته و پرده از روی اسرار ماده بالاتر زده انسان در مبارزه حیاتی خود به ماده چیره تر می گردد و عقیده به ماوراء طبیعت و خاصه خدا و معاد سست تر می شود. اساساً به فکر خدا افتادن معلول انحطاط اجتماعی و اقتصادی یک ملت است. فکر مذهبی است که عده ای را به نام زاهد و راهب در غارها ، وعده دیگر رادرخاکستر محرومیت، وعده دیگر را درسر خوان نعمت و محصول زحمت دیگران می نشاند.
– می گویند: در هیچ گوشه ای از میدان آزمایشهای علمی که عرصه هستی وزندگی انسان می باشد اثری و نشانی از ماوراء طبیعت نیست. هر پدیده و حادثه ای که انسان سابقاً بواسطه بی خبری از علت طبیعی ، او را به ماوراد طبیعت (خدا) نسبت می داد امروز علم ، علت او را یافته است، پس خدائی در کار نیست.
– می گویند: این بحث به جائی نمی رسد، زیرا اگر بنا شود خدا را با این دلیل اثبات کنیم که علت سایر اشیاء است از برای خدا نیز باید علت جست. زیرا هر موجودی خواه ناخواه باید علتی داشته باشد.
– می گویند: اگر خدائی در کار بود این همه پدیده های بی فایده و از کار افتاده که در نتیجه تحول و تکامل ماده پیدا می شود موجود نمی شد.
و هم چنین این همه بدبختی وستم و ناروائیها ی گوناگون که جهان پراز آن هاست پیدا نمی شد.
اینها سخنانی است که مادیون وپیروان آنها می گویند.
جهان آفرینش آفریدگاری دارد
راه های بشر به سوی خدا
حال می خواهیم ببینیم که از چه راه و به چه دلیل باید وجود خدا را قبول کنیم؟ بشر چه راهی بسوی خدا دارد؟ اساساً بشر به هر عنوان و لباسی چه تحت عنوان وحی و نبوت ،وچه تحت عنوان عرفان و سلوک، و چه تحت عنوان فلسفه و کلام از چه راهائی بسوی خدا و معرفت خدا پیش رفته است؟ بطور کلی راههای بشر به خدا شناسی سه نوع است.
الف) راه دل یا راه فطرت.
ب) راه حس و علم یا راه طبیعت.
ج) راه عقل یا راه استدلال وفلسفه.
راه دل یا راه فطرت
می گویند خداشناسی فطری هر آدمی است یعنی هرآدمی به مقتضای خلقت و ساختمان اصلی روحی خود خدا را می شناسد. بدون اینکه نیازی به اکتساب و تحصیل علوم مقدماتی داشته باشد. لازم است در اینجا توضیحی داده شود. برخی از مدعیان فطری بودن خداشناسی مقصودشان از این مطلب فطرت عقل است، می گویندانسان به حکم عقل فطری بدون اینکه نیازی به تحصیل مقدمات استدلالی داشته باشد به وجود خداوند پی می برد ولی مقصود ما فطرت عقل، نیست؛ بلکه فطرت دل است. فطرت دل یعنی انسان به حسب ساختمان خاص روحی خود متمایل وخواهان خدا آفریده شده است، درانسان خداجوئی و خداخواهی و خداپرستی بصورت یک غریزه نهاده شده است، هم چنانکه غریزه جستجوی مادر در طبیعت کودک نهاده شده است. او مادر را می خواهد و جستجو می کند بدون آنکه خود بداند و بفهمد که چنین خواهش ومیلی در او وجود دارد و بدون آنکه در سطح شعورظاهرش انعکاس از این میل و خواهش وجود داشته باشد، غریزه خدا خواهی و خدا جوئی نوعی جاذبه معنوی است میان کانون دل واحساسات انسان ازیک طرف ، و کانون هستی یعنی مبدا اعلی و کمال مطلق از طرف دیگر . انسان بدون آنکه خود بداند، تحت تاثیر این نیروی مرموز هست. گوئی غیر این "من" یک "من" دیگر نیز در وجود او جریان دارد و او از خود نوائی و آوازی دارد.
دانشمندان روانشناس وروانکاو در قرن اخیر به این حقیقت پی برده اند که انسان در ماوراء شعور ظاهر خویش شعوری مخفی دارد. گوئی در پس این "من" ظاهر "من" پشت پرده ای وجود دارد. چیزی که هست برخی از این دانشمندان چنین فرض کرده اند که عناصر "من" پنهان همه از شعور ظاهر به باطن گریخته وتغییر شکل داده اند، ولی برخی دیگر به اصالت شعور باطن ایمان و اعتراف دارند؛ شعور اخلاقی شعور هنری، شعور علمی ، هم چنین شعور مذهبی روان انسان را اصیل وناشی از سرشت او می دانندآن نقطه اصلی که راه اهل عرفان را از راه فلاسفه جدا می کند همین جا است. عرفا از آنجا که به نیروی عشق فطری ایمان واعتقاد دارند در تقویت این نیرو می کوشند، معتقدند که کانون احساسات عالی الهی قلبی را باید تقویت کرد و موانع رشد و توسعه آن راباید از میان برد، و به اصطلاح باید قلب را تصفیه کرد و آن گاه با مرکب نیرومند و راهوار و سبکبال عشق به سوی خدا پرواز نمود اما فلاسفه و متکلمین از راه عقل و فکر واستدلال می خواهند شاهد مقصود و گمشده و مطلوب خود را کشف کنند، عارف می خواهد پرواز کند وبرسد، فیلسوف می خواهد سربه جیب تفکر فروبرد وحضور او را در اندیشه خود احساس کند. عارف می خواهد ببیند وفیلسوف می خواهد بداند. عبادات در شرع مقدس برای پرورش این حس است ولااقل یکی از فلسفه های عبادات این است. امروز دانشمندان زیادی هستند که به وجود چنین احساس و شور و عشق و جنبشی در عمق روح آدمی که او را به خدای لایزال پیوند می دهد ایمان دارند. ما اگر بخواهیم بدانیم آیا چنین احساسی در آدمی هست دورا ه در پیش داریم: یکی آنکه خودمان شخصاً و عملاً دست به آزمایش دروجود خودمان ودیگران بزنیم، دیگر اینکه ببینیم دانشمندانی که سالها ی دراز در زمینه روان آدمیان از جنبه مسائل معنوی مطالعاتی داشته اند چه نطر داده اند. قدمای ما از طرق استدلالی و اشراقی وجود چنین عشقی را در سراسر موجودات و از آن جمله انسان اثبات می کردند، و علمای امروز تجربیات روانی رادلیل براین مطلب می گیرند . ازجمله این دانشمندان ، دانشمند معروف الکسیس کارل صاحب کتاب " انسان موجود ناشناخته " است. وی درباره دعا می گوید : " دعا پرواز روح است به سوی خدا." و هم او می گوید:
"گفته اند که در عمق وجدان شعله ای فروزان است، انسان خود را آنچنانکه هست می بیند ، از خود خواهیش ، حرصش ، گمراهیش ، ازغرور و نخوتش پرده بر می دارد، برای انجام تکالیف اخلاقی رام می شود، برای کسب خضوع فکری اقدام می کند در همین هنگام سلطنت پر جلال آمرزش در برابر او پدیدار می گردد." از جمله این دانشمندان، ویلیام جیمز است. وی می گوید: "هر قدر انگیزه و محرک میلهای ما از عالم طبیعت سرچشمه گرفته باشد غالب میلهای ما و آرزوهای ما از عالم ماوراء طبیعت سرچشمه گرفته ، چراکه غالب آنها با حسابهای مادی و عقلانی جور در نمی آید." هم او می گوید:"من به خوبی می پذیرم که سر چشمه زندگی مذهبی دل است، وقبول هم دارم که فرمولها ودستور العملهای فلسفی مانند مطلب ترجمه شده ای است که اصل آن به زبان دیگر باشد." هم او می گوید: "عموماً معتقدند که ایمان خود را بر پایه های فلسفی محکم ساخته اند و حال آنکه مبنای فلسفی بر روی ایمان قرار دارد." – (کتاب دین و روان ، ترجمه مهدی قائنی)
پاسکال که به قول مرحوم فروغی: "محبت را برتر از عقل می داند وبنیاد علم و اعتقاد را بر اشراقی قلبی قرار می دهد" می گوید: "به وجود خدا دل گواهی می دهد نه عقل، و ایمان از این راه به دست می آید." هم او می گوید: "دل دلائلی دارد که عقل را به آن دسترس نیست" برگسون نیز به نقل مرحوم فروغی معتقد است به دو نوع دیانت و دو نوع اخلاق ، و برای هریک از دو نوع مبدا وسرچشمه خاص قائل است: سافل و عالی. مبداسافل ، صلاح هیئت اجتماعیه است و مبدا عالی ، فیضی است که از عالم بالا می رسد. درباره آن نوع دیانت که از مبدا عالی سرچشمه می گیرد، می گوید: آن همان مایه دانشی است که در جانوران ، غریزه و در انسان ، عقل را به وجود می آورد. از آن مایه دانش در انسان قوه اشراقی به ودیعه گذاشته شده که در عموم به حال ضعف و ابهام و محو است، ولی ممکن است که قوت و کمال یابد، تا آنجا که شخص متوجه شده که آن اصل اصیل در او نفوذ دارد مانند آتشی که در آهن نفوذ و آن را سرخ می کند. به عبارت دیگر اتصال خود را به مبدا در می یابد و آتش عشق در او افروخته می شود، هم تزلزل خاطری که از عقل در انسان رخ کرده. مبدل به اطمینان می گردد، هم علاقه اش از جزئیات سلب شده به طور کلی به حیات تعلق می گیرد: عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست. یکی از دانشمندان روانشناس معاصر که به اصالت حس دینی در عمق وجدان بشر معتقد است یونگ شاگرد معروف فروید است، وی نظریه استاد خویش را مبنی بر اینکه احساس مذهبی یک احساس مادی عقب رانده شده تغییر شکل داده ای است، رد کرد و معتقد به اصالت این حس گردیده است. اینشتاین دانشمند معروف عصر ما بیان جالبی در این زمینه دارد. وی در مقاله ای که از او تحت عنوان مذهب وعلوم نقل شده بحثی در این زمینه می کند و پس از اینکه مدعی می شود محرک مذهبی در همه مردم یکسان نیست و از بعضی کتب مذهبی مانند تورات و انجیل از لحاظ طرز معرفی خدا انتقاد می کند می گوید: "یک عقیده و مذهب ثالث بدون استثناء در بین عمه وجود دارد، گرچه با شکل خالص یکدست در هیچکدام یافت نمی شود، من آن را احساس مذهبی آفرینش یا وجود می دانم. بسیار مشکل است این احساس را برای کسی که کاملاً فاقد آن است توضیح دهم، به خصوص که در اینجا دیگر بحثی از آن خدا که به اشکال مختلف تظاهر می کند نیست، در این مذهب فرد کوچکی آمال و هدفهای بشر و عظمت وجلالی که در ماورای امور و پدیده ها در طبیعت و افکار تظاهر می نماید، حس می کند. او وجود خود رایک نوع زندان می پندارد، چنانکه می خواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستی را یک باره به عنوان حقیقت واحد دریابد."
در قرآن مجید وآثار قطعی پیشوایان بزرگ اسلام دلائل زیادی هست بر اینکه مسئله فطری بودن دین و توجه به خدا سخت مورد توجه بوده است. ظاهراً قرآن کریم اولین کتابی است که این مسئله را طرح کرده است و اکنون پس از چهار ده قرن می بینیم دانش بشری آن را تائید می کند.
راه حس و علم یا راه طبیعت
به عبارت دیگر راه مطالعه در خلقت.
این راه نیز به نوبه خود به سه راه تقسیم می شود:
1- از راه تشکیلات و نظاماتی که در ساختمان جهان به کار رفته است.
2- از راه هدایت و راهنمائی مرموزی که موجودات در مسیر خویش می شدند.
3- از راه حدوث و پیدایش عالم. که در این جا به بحث راه اول و دوم می پردازیم.
1-تشکیلات ونظامات: مطالعه احوال موجودات نشان می دهد که ساختمان جهان، و ساختمان واحدهائی که اجزاء جهان را تشکیل می دهند. "حساب شده" است، هر چیزی "جائی" دارد و برای آن جا قرار داده شد. است. منظوری از این قرار دادن ها در کاربوده است.
جهان درست مانند کتابی است که از طرف مولف آگاهی تالیف شده است، هر جمله و سطر وفصلی محتوی یک سلسله معانی ومطالب و منظورهائی است، نظمی که در کلمات، جمله ها و سطرها به کار برده شده است از روی دقت خاصی است و هدف رانشان می دهد. هر کس تا حدودی می تواند خطوط و سطور کتاب خلقت را بخواند و یک سلسله معانی از آنها درک کند و قصد و فکر مولف آن را دریابد، هرکسی می تواند نظامات حکیمانه و آثار و علائم بکار رفتن که تدبیرو اراده را در کار خلقت روشن استنباط کند هر چند درس ناخوانده و بیابانی باشد، ولی البته اگر کسی با علوم طبیعی آشنائی داشته باشد به تناسب معرفتش به این امورنظامات و آثار و علائم وجود و حکمت و تدبیر را در کار خلقت بیشتر ادراک می کند.
قرآن کریم با اصرار و ابرام بی نظیری افراد بشر را به مطالعه در خلقت و ساختمان موجودات به منظور شناختن خداوند سوق می دهد، و هم چنین در کلمات پیشوایان دین که نمونه اش خطبه های نهج البلاغه وتوحید مفضل و برخی دعاها وبرخی احتاجاجات ائمه اطهار است عنایت فوق العاده ای به این مطلب شده است. مسلماً برای عامه مردم بهترین راه شناساندن خداوند همین راه است. اکنون ببینیم که چگونه تشکیلات ونظامات ساختمان موجودات بر وجود خداوند علیم و حکیم دلالت می کند؟ جواب این پرسش روشن است. همانطور که اصل پیدایش یک اثر بروجود نیروی موثر دلالت می کند، صفات و خصوصیات آن اثر نیز می تواند تا حدود زیادی آئینه و نشان دهنده صفات موثر بوده باشد. یک مثال:
ما انسانها مستقیماً از محتویات ضمیر و افکار و اندیشه ها و خلق و خو و روحیه یکدیگر آگاه نیستیم و نمی توانیم آگاه باشیم، بدیهی است که نه من می توانم مستقیماً ضمیر شما را بخوانم و از نیت و صفات اخلاقی شما آگاه کردم ونه شما می توانید مستقیماً از ضمیر من آگاه شوید. ولی درعین حال تا حد زیادی به محتویات ضمیر یکدیگر پی می بریم بدون آنکه کوچکترین تردیدی به خود راه دهیم. ما درباره شخص معینی اعتقاد علمی پیدا می کنیم واورا به عنوان عالم می شناسیم، به چه دلیل؟به دلیل آثار قولی و کتبی که از او دیده ایم . ما یکی را فقیه، دیگری را حکیم، سومی را ریاضیدان و چهارمی را ادیب می دانیم . چرا؟ برای اینکه از اولی سخنان ونوشته های فقهی ،و از دومی سخنان ونوشته های حکمی و از سومی ریاضی ، و از چهارمی ادبی شنیده و دیده ایم. به حکم سنخیتی که لازم است میان اثر و موثر بوده باشد امکان ندارد که از فاقد علم سخنان علمی، و یا از کسی که فقط فقیه است سخنان منظم فلسفی وریاضی و ادبی ، و یا از کسی که فقط حکیم است آثار فقهی یا ریاضی صادر شود. مثلاً هیچ یک از ما که صاحب جواهر را می شناسیم شک نداریم که او فقیه بزرگی بوده است و حال آنکه او را ندیده ایم ، و اگر هم می دیدیم نمی توانستیم مستقیماً از ضمیر اوآگاه شویم. اما کتاب جواهر او دلیل قاطعی است بر اینکه مولف آن، فقیه بزرگی بوده است. کسانی که بشر را به خداشناسی از راه مطالعه کتاب خلقت سوق داده اند خواسته اند بشر همان اندازه به علم و حکمت صانع متعال مطمئن شود که از روی آثار سعدی و بوعلی وصاحب جواهر به مقامات ادبی وفلسفی وفقهی آنها مطمئن می شود. امروز فرضیه ها ونظریه های خاصی درباره آفرینش جهان ،زمین ، حیات ، انسان وجود دارد. بعضی گمان می کنند با قبول آن فرضیه ها و نظریه ها دیگر لزومی ندارد که فرض کنیم جهان وحیات و انسان با اراده ای حکیمانه به وجود آمده است، مثلاً درباره کرات منظومه شمسی طبق فرضیه معروف لاپلاس گفته می شود که قطعاتی است که در اثر نزدیکی و بر خورد خورشید با یک ستاره دیگر از خورشید جدا شده اند. درباره حیات گفته می شود که در اثر جمع شدن یک سلسله شرایط شیمیائی پدید آمده است و سپس طبق ناموس تکامل رشد و تکثیر یافته تا به امروز رسیده است. درباره اندامهای گیاهها وحیوانات وانسان گفته می شود طبق اصول نشوء وارتقاء خود به خود به حکم طبیعت پدید آمده اند. و درباره عقل وهوش و روح انسانی گفته می شود که جز خاصیت مادی ترکیبات شیمیائی چیزی نیست. آنچه مسلم است این است که اصولی که علمای زیست شناسی برای تکامل ذکر کرده اند به تنهائی به هیچ وجه برای توجیه خلقت کافی نیست. محال است که با عدم دخالت دادن قصد و هدفداری در طبیعت بتوان خلقت را توجیه کرد. عجائب نظم و همبستگی در آفرینش قابل احصاء و احاطه نیست، هر گوشه ای رابنگریم جزا انتظام و انطباق و هماهنگی و جز آثار دخالت قصد و عمد و اراده در مخلوقات نمی بینیم.
2-هدایت و راه یابی:
از جمله آثار و علائمی که درخلقت موجودات مشاهده می شود ودلیل بردخالت نوعی قصد و عمد و تدبیر است "راه یابی" اشیاء است. هر موجودی علاوه برارگانیزم و سازمان منظم داخلی ، از یک نیروی مرموز برخوردار است که به موجب آن نیرو راه خودرا به سوی آینده می شناسد، به عبارت دیگر اشیاء و موجودات در عین اینکه به حست ساختمان مادی و جسمانی ، کورونا بینا می باشند یک نوع بینش مرموزی آنها را رهبری می کند، این بینش مرموز را درماوراء ساختمان جسمانی اشیاء باید جستجو کرد. اما اینکه ماهیت این بینش مرموز چیست و چگونه می تواند باشد؟ آیا در درون اشیاء نهفته است و یا صد در صد بیرونی است؟ ویا از قبیل کشش یک نیروی قویتر است موجودات را به سوی کمال؟ به اصطلاح فلاسفه از قبیل تحریک و تاثیر معشوق است در عاشق؟ بحث دامنه داری است . و به هر حال دلیل و موید وجود قدرت مدبری است که برموجودات سیطره دارد و آنها را تدبیر می نماید. این دلیل غیر از دلیل نظم است، دلیل نظم مربوط است به تشکیلات و سازمان مادی و جسمانی و به عبارت دیگر: ارگانیزم اشیاء یک دستگاه صنعتی از قبیل اتومبیل یا ساعت یا کارخانه پارچه بافی دارای سازمان است، دارای اجزاء و اعضاء تشکل است، هرجزء از اجزاء آن شهادت می دهد که برای کاری ساخته شده وقصد و عمدی در ساختمان آن بکار رفته است، اما اتومبیل یا ساعت یا کارخانهپارچه بافی و هر واحد صنعتی دیگر از نیروی خاص "راه یابی" بهره مند نیست، یک رابطه مرموز میان او و هدف دستگاه وجود ندارد که به طور خودکار اورا در جهت هدف خود هدایت کند، برخلاف واحدهای طبیعی که چنین است. در اینجا باید توضیحی داده شود:
راه یابی اشیاء بردو نوع است: یک نوع آن لازمه جبری سازمان داخلی است. یعنی ممکن است سازمان و تشکیلات داخلی یک دستگاه آن چنان منظم باشد که به طور خودکار راهی را که باید برود و کاری که باید بکند انجام دهد. یک دستگاه ساعت آن چنان دقیق ساخته می شود که کار خود را بدون یک ذره تخلف انجام می دهد. یک سفینه فضائی آن چنان دقیق و منظم ساخته می شود که مسیر خود را بدون انحراف طی می کند و کارهائی که باید انجام دهد از قبیل عکسبرداری و مخابره دقیقاً انجام می دهد. بدون شک نتیجه سازمان منظم و تشکیلات مرتب وحساب شده، کار منظم و مرتب و حساب شده است. این نوع از راه یابی از گذشته و علیت فاعلی سرچشمه می گیرد یعنی از مجموع اموری که دارای یک سلسله خواص فیزیکی و شیمیائی می باشند سازمانی به وجود آمده و اجزاء مجموعه به یکدیگر مربوط شده اند ولازمه قهری و نتیجه جبری مواد جمع شده به علاوه خاصیتهائی که هر کدام دارند وبه علاوه نظم و ارتباطی که میان آنها قرار شده و آنها را بصورت یک دستگاه در آورده کار معین وراه پیمایی منظم است. نوع دیگری از راه یابی که در اشیاء مشاهده می شود آن چیزی است که گذشته و علیت فاعلی یعنی نظم مادی برای چنین راه یابی کافی نیست. آن نوع از راه یابی حکایت می کند از رابطه مرموزی میان شیء و آینده اش واز علیت غائبه یعنی از یکنوع علاقه و توجه به غایت و هدف در نوع اول، شیء، وجوب و ضرورت خود را از فاعل کسب می کند و در نوع دوم از غایت. هر چند به اعتباری از نظر فلسفه میان فاعل و غایت انفکاکی نیست. حال ببینیم از چه راه و به چه دلیلی می توانیم ثابت کنیم که چنین نوع هدایتی در همه موجودات ویابرخی از آنها وجود دارد. مطلب را از قرآن کریم شروع می کنیم : قرآن کریم ظاهراً اولین کتابی است که میان نظم داخل اشیاء و هدایت و راه یابی آنها تفکیک کرده است که راه یابی موجودات تنها معلول نظم و ساختمان مادی و داخلی آنها نیست.
خداوند در سوره طه آیه 50 اززبان حضرت موسی بیان می کند. پروردگار ما آن است که در پیکر هر موجودی آنچه را که شایسته است نهاده و سپس اورا درراهی که باید برود هدایت کرده است. و در سوره اعلی آیه 3و 4 می فرماید: آنکه آفرید و سامان داد وآنکه اندازه گیری نمود و سپس هدایت و راهنمائی کرد.
راه عقل یا راه استدلال و فلسفه
این راه هر چند دشوار ترین راهها است اما از یک نظر کاملترین آنها است. هر یک از راههای سه گانه : قلبی ، علمی، عقلی از یک نظر رجحان دارد. راه دل و فطرت از نظر شخصی کاملترین راههاست. یعنی برای هر فرد بهتر و لذت بخش تر و موثر تر این است که از راه دل به خداوند راه بیابد. هم چنانکه قبلاً اشاره شد آن نقطه اصلی که راه اهل عرفان را از راه فلاسفه جدا می کند همین نقطه است. عرفا معتقدند که دل و احساسات فطری قلب راباید تقویت کرد و پرورش داد و موانع آن را از میان برد تا معرفت شهودی حاصل شود. اما فلاسفه و متکلمین می خواهند از طریق عقل و استدلال به خدا راه یابند. بدیهی است که این دوراه مانعه الجمع نیستند. بعضی از اکابر هم سلوک عقلی کرده اند و هم سلوک قلبی و به عقیده صدر المتالهین لزوماً باید سلوک عقلی و سلوک قلبی ، با یک دیگر توام گردند، به هر حال از جنبه فردی و شخصی قطعاً راه اهل دل کاملتر است، ولی شخصی است، یعنی نمی توان آن را به صورت یک علم قابل تعلیم و تعلم برای عموم درآورد . هر کس از آن راه می رود خود با خبر می شود اما نمی تواند دیگران را آنطور که خود خبر دار شده با خبر کند. برخلاف علم و فلسفه که از طریق تعلیم و تعلم تمام دریافتهای افراد به یکدیگر منتقل می گردد. راه مطالعه حسی و علمی خلقت از نظر سادگی و روشنی و عمومی بهترین راهها است. استفاده از این راه نه نیازمند قلبی صاف و احساساتی عالی دارد و نه به عقلی مجرد و استدلالی و پخته و آشنا به اصول برهانی داردو اما این راه فقط مارابه منزل اول می رساند وبس . یعنی همین قدر به ما می فهماند که طبیعت مسخر نیروئی ماوراء طبیعی است، و البته برای شناخت خدا، این اندازه کافی نیست . توضیح اینکه: مطالعه درآثار خلقت حداکثر این است که مارا معتقد می کند به وجود قوه شاعر وعلیم و حکیم و مدبری که طبیعت رامی گرداند واداره می کند. اما آیا آن قوه خدا است یعنی واجب الوجود است وخود مولود و مصنوع صانع دیگری نیست؟ علوم حسی و تجربه های طبیعی بشراز نفی واثبات این مطلب عاجز است. وقتی که این احتمال آمد ناچار باید اثبات کنیم فرضاً قوه مدبر عالم، خود مصنوع صانعی باشد در نهایت امر باید منتهی گردد. به صانعی که قائم بالذات وغیر مصنوع است، و این خود استدلال فلسفی است و بر عهده فلسفه است که آن را اثبات نماید یا نفی کند. مطالعه طبیعت قادر به جوابگوئی به این پرسش نیست.به علاوه آنچه از نظر معارف الهی ضرورت دارد تنها این نیست که جهان تحت اداره واجب الوجود مدبر حکیم است. باید یگانگی اورا واینکه بیش از یکی نیست نیز ثابت گردد. علوه بریگانگی ، خیر محض بودن ، وجودصرف و کمال مطلق بودن، به همه چیز بلااستثناء عالم بودن ، وبر همه چیز بلااستثناء قادر بودن ، صفات عین دات بودن ، و صدها مطلب دیگر که علم الهی را تشکیل می دهد و بشر از دانستن آنها بی نیاز نیست از راه علوم حسی و مطالعه در مخلوقات میسر نیست. اگر اینها همه رااز وجوب وجود گرفته تا یگانگی ، علم به قدرت کامله ، حکمت بالغه ، فیض قدیم ، از محیط بحث و فکرخود خارج کنیم خدا را به صورت یک فرضیه مجهول که فرارها مشکلات لاینحل و غیر قابل جواب در خود آن فرضیه هست درآورده ایم . خداشناسی ومسائل مربوط به آن تنها از طریق عقل وفلسفه است که به صورت یک علم مثبت نظیر روانشناسی و گیاه شناسی و غیره در می آید. چه اشتباهی می کنند که می گویند راه مطالعه در خلقت مارا از پیمودن راههای دشوار و پرپیچ و خم فلسفی بی نیاز می کند و برای اینکه سخن خود رامعقول جلوه دهند می گویند قرآن کریم هم فقط از راه تشویق به مطالعه مخلوقات مردم را به خداشناسی دعوت کرده است. غافل از اینکه قرآن کریم مطالعه در آثار خلقت را به عنوان یکی از راهها معرفی کرده است و آنرا برای عامه مردم بهترین وسیله برای اینکه بفهمند و بدانند قوه شاعر و مدبری برعالم حکومت می کند دانسته است. از نظر عامه مردم، به وسطه قصور فهم ، تشکیک در اینکه خود آن قوه مدبر چه حالتی دارد آیا خود مصنوع است یا نیست؟ اگر نیست او چه نوع موجودی است که باهمه موجودات دیگر چنین تفاوتی پیدا کرده است؟مطرح نیست، ولی اینکه فهم عامه مردم به مسئله ای نرسد دلیل نیست که چنین مسئله ای وجود ندارد هنگامی که این مسئله مطرح شود جز فلسفه جوابگوی آن نخواهد بود. دو دلیل نظم وهدایت هر چند قطع و جزم ایجاد می کند، اما منطقاً احتمال تصادف واتفاق رانمی تواند نفی کند ولو آنکه احتمال آن به صورت یک واحد از عددی باشد که در وهم ما هرگز نگنجد. از نظر فلاسفه برای برهان، مقدماتی لازم است که ضروری و دائم و کلی باشد. براهین فلسفی و ریاضی مبنی برمقدماتی است که به حساب ریاضی احتمالات نیز هیچ گونه و احدی در جهت خلاف نمی توان یافت. نکته قابل توجه این است که قرآن کریم آثار و مخلوقات را به نام "آیات " می خواند و توجهی که از این راه پیدا می شود "تذکر" و یادآوری می نماید. قرآن کریم می خواهد مطالعه در مخلوقات را وسیله ای برای تنبیه وبیداری فطرت قرار دهد. یعنی قرآن مطالعه د رمخلوقات راتاثیری برای راه فطرت و دل قرار داده است. هدف از سوق دادن به مطالعه در مخلوقات تنبیه و تذکر است نه استدلال و استنتاج . مطالعه خلقت یعنی راه علوم حسی و تجربی چنانکه گفته شد به هیچ وجه قادر نیست جوابگوی مسائل مورد نیاز بشر در الهیات باشد، زیرا این راه همین قدر اثبات می کند که جهان با نیروی مدبر قادر مرید اداره می شود. و درنهایت راه عرفان وسلوک که آن چنان با عمل وساختن و تکمیل نفس بستگی دارد که باید گفت عمل است نه علم به علاوه چنانکه گفته
شد با طریق عادی قابل تعلیم و تعلم نیست وبه اصطلاح چشیدنی است نه شنیدنی.
همی گویم و گفته ام بارها
برون اندزین جرگه هوشیارها
پرستش به مستی است در کیش مهر
بود کیش من مهر دلدارها
منابع:
– اصول فلسفه و روش رئالیسم (جلد پنجم) -نویسنده : استادعلامه سید محمد حسین طباطبائی
– کلیات فلسفه ، مولفان: ریچارد پاپکین- آوروم استرول . ترجمه: دکتر سید جلال الدین مجتبوی
– کتاب علامه طباطبائی ( میزان معرفت) – نویسنده: احمد لقمانی- نوبت چاپ : سوم -زمستان 1382
– کتاب در محضر علامه طباطبائی ( مجموعه پرسش و پاسخ های چهره به چهره با علامه طباطبائی)- نویسنده: محمد حسین رخشاد- چاپ شریعت – نوبت چاپ : اول – پائیز 1382.
سخنی با استاد:
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت استاد گرامی
این سوال برای من پیش آمد که می خواستم بدانم، که آیا به نظر شما راههای بشر به سوی خدا معطوف به همین سه راهی می شود که علامه طباطبائی فرموده اند؟
وآیا جزء راههای اصلی می باشند؟
وسوال دیگر اینکه آیا فلاسفه دیگر، راههای دیگری هم بیان فرموده اند یا خیر؟
"با تشکّر"
فهرست
عنوان صفحه
مقدمه (فلسفه چیست؟) 1
زندگی نامه علامه طباطبائی 8
(ولادت ، آثار و اعمال، وفات) 16
پرسش و پاسخ ها 16
هدفمند بودن آفرینش جهان 20
غرض خداوند سبحان از آفرینش جهان و انسان 21
خدای جهان و جهان 23
جهان آفرینش آفریدگاری دارد 27
"راههای بشر بسوی خدا" 27
منابع 43
سخنی با استاد 44
1
1