تارا فایل

پاورپوینت نظریات علامه طباطبایی


بسم الله الرحمن الرحیم

درس کلیات فلسفه

اهمیت وی به جهت زنده کردن حکمت و فلسفه و تفسیر در حوزه های تشیع بعد از دورهٔ صفویه بوده است. به ویژه اینکه وی به بازگویی و شرح حکمت صدرایی بسنده نکرده، به تاسیس معرفت شناسی در این مکتب می پردازد. همچنین با انتشار کتب فراوان و تربیت شاگردان برجسته در دوران مواجهه با اندیشه های غربی نظیر مارکسیسم به اندیشه دینی حیاتی دوباره بخشیده، حتی در نشر آن در مغرب زمین نیز می کوشد.

آثارفلسفی علامه طباطبایی
بدایه الحکمه
کتابی که یک دوره تدریس فشرده فلسفه برای دوستداران علوم عقلی در قم و سپس دانشگاه های کشور شد.
نهایه الحکمه
این اثر برای تدریس فلسفه با توضیحی بیشتر، عمقی افزون تر و سطحی عالی تر تدوین شده است.
حاشیه بر کفایه
کتابی اصولی پیرامون قوانین استنباط است.

معرفت شناسی علامه طباطبایی
مشرب فلسفی علامه طباطبایی صدرایی است، یعنی معتقدند که اولاواقعیتی هست، ثانیا اصالت با وجود است، ثالثا وجود مشکک و ذومراتب است، رابعا حرکت جوهری است، خامسا میان علت و معلول ربط علی وجود دارد، سادسا عالم دارای خالق است و سابعا انسان در محور عالم نشسته است. در مبحث معرفت شناسی علامه، بحث نخست این است که آیا امکان شناخت وجود دارد یا خیر.

معرفت شناسی علامه طباطبایی
علامه به تبع حکمت صدرایی و حکمت مشایی برخلاف سوفسطاییان شناخت را ممکن می داند. شناخت به حضوری (علم به خود شیء) و حصولی (علم به تصویر شیء) تقسیم می شود. شناخت حصولی خود به حقیقی و اعتباری تقسیم می شود و ادراکات اعتباری ریشه در ادراکات حقیقی دارند. مساله مهم از نظر علامه این است که وحی ارزش معرفت شناختی دارد. یعنی اگر دو محور وحی و نقل از یک طرف و عقل از سوی دیگر داشته باشیم، عقل از وحی بی نیاز نیست و هر دو واقعیات را به ما نشان می دهند

روش شناسی علامه طباطبایی
علامه معتقد است که در درون انسان فطرت وجود دارد. روش عقلی (فلسفی) معتبر است اما محدودیت هایی نیز دارد و بنابراین ما به وحی نیاز داریم. احکام شریعت نیز دو دسته اند: ثابت و متغیر. یعنی برخی احکام همه زمانی و همه مکانی است، اما برخی احکام برای برخی مکان ها و زمان هاست. همچنین علامه معتقدند که انسان ها به احکام متغیر از طریق خرد جمعی می رسند

عقلانیت درنظریه علامه طباطبایی
برخی حکمای اسلامی از جمله علّامه طباطبایی با توجه به این دو قلمرو در شناختنی ها، معتقد به وجود دو عقل در انسان هستند: عقل عملی و عقل نظری. عقل عملی عقلی است که درباره رفتار انسان و خیر یا شر بودن و یا نافع یا ضار بودن آن حکم و داوری می کند و عقل نظری، عقلی است که درباره حقیقت اشیا و هستی و نیستی آنها و کیفیت فی نفسه آنها، با قطع نظر از اینکه در دایره رفتار انسانی قرار دارند یا نه، حکم و داوری می کند.

عقل نظری و عقل عملی
علّامه طباطبایی در بیان موضع خود در این باره، ابتدا به تفکیک احکام عقل نظری و احکام عقل عملی اشاره کرده، احکام نظری را مستقیماً مربوط به خارج و حاکی از آن می داند و احکام عملی را از این جهت که در جریان عمل قرار می گیرند و نتایج حقیقی ای بر آن مترتب می شود، با واسطه مربوط به خارج می داند و بالاخره نتیجه می گیرد که همه ادراکات انسان ـ چه نظری و چه عملی ـ مبتنی بر افعال خداوند متعال است، چون خارج از ذهن، و حتی خود ذهن ـ فعل خدا است.

انسان شناسی علامه طباطبایی
نوع بحث های علامه به اصحاب قرارداد شباهت دارد، منتها ایشان اسمی از اصحاب قرارداد نیاوردند، بر عکس آیت الله دکتر مهدی حائری یزدی که در بحث وکالت نظریه اش را نوعی قرارداد اجتماعی مثل روسو می خواند، با تفاوت هایی که با او دارد. علامه در انسان شناسی نیز نظریه استخدام را دارد. یعنی انسان ها بالطبع، به دنبال ایثار، از خودگذشتگی و همکاری با یکدیگر نیستند، بلکه بالطبع به دنبال به خدمت گرفتن یکدیگر هستند. یعنی انسان ها در وضعیت طبیعی، به دنبال بهره کشی از یکدیگر هستند. نتیجه این دیدگاه آن است که انسان ها با یکدیگر تعاون (وارد قرار می شوند) می کنند که در آن جا بر سر مسائل اجتماعی به توافق می رسند.

انسان شناسی علامه طباطبایی
بنابراین علامه به جای تاکید بر مسائل فطری و نیک سرشتی انسان بر بدسرشتی انسان تاکید دارد. در فرهنگ دینی سرشت انسان ترکیبی از وحی روحانی و گل که نماد مادیت است، است. علامه در این آموزه بر جنبه مادی و منفی انسان تاکید می کند. انسان ها با این روحیه استخدام، تعاون و مفاهیمی را جعل می کنند (اعتباریات مابعدالاجتماع) مثل ملکیت بر اساس آباد کردن. دکتر یزدانی مقدم نظریه استخدام علامه را با نظریه قرارداد اجتماعی هابز مقایسه کرده است. بحث دیگر در انسان شناسی علامه فقر وجودی مستمر انسان نسبت به منبع فیض است. بحث دیگر دو ساحتی بودن انسان به صورت جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء است. بحث نهایی نیز کمال طلبی انسان هاست

رابطه دین و فلسفه از نظر علامه طباطبایی
 
مرحوم علامه طباطبایی برای اولین بار فلسفه اسلامی را به جنگ فلسفه مادی برد و قبل از او این کار صورت نگرفته بود چرا که نبودند افرادی که از هر دو فلسفه به طور کامل اطلاع داشته باشند و بدانند چگونه مشت فلسفه مادی را می توان باز کرد. مرحوم علامه طباطبایی فلسفه را از حالت رکود و کهنگی درآورد. به تعبیر یکی از شاگردان ایشان، مرحوم علامه در تاریخ فلسفه اسلامی نقطه عطفی است. او مسائل فلسفه را به صورت نو و با اصطلاحاتی که امروز در فلسفه مطرح است بیان کرد

ایشان، میان دین و فلسفه الهی هرگز تنافی و تعارضی را باور نداشت، بلکه میان آندو پیوندی ناگسستنی و غیرقابل انکار مشاهده می کرد و می فرمود: به راستی، این ستمی بس گران است که دین الهی از فلسفه الهی، جدا پنداشته شود… مگر نه این است که پیامبران الهی به فرمان خدا، ماموریت یافتند تا جوامع بشری را به سوی سعادت راستین رهبری کنند؟ و مگر سعادت حقیقی بشر، جز دستیابی انسان به حقیقت معارف و شناخت ها در پرتو بکار گیری ابزار شناخت و ادراک است که خداوند در اختیار او قرار داده است؟ آیا این ابزار شناخت و این دستگاه ادراک کننده، با اصل سرشت و طبیعت انسان آمیخته نیست و جزئی از وجود او را تشکیل نمی دهد؟ و آیا برای انسان چاره ای جز تحصیل این معارف از طریق استدلال و اقامه برهان وجود دارد؟ اگر به راستی راهی جز استدلال و برهان، برای رسیدن به فراسوی معرفت وجود ندارد، پس چگونه ممکن است که پیامبران الهی، مردم را بر خلاف سرشت و طبیعت و فطرتشان به شنیدن و پذیرفتن بدون دلیل دعوت کنند! و از آنان بخواهند که جز به راه استدلال و اقامه برهان سیر کنند؟ علامه در تکمیل این فراز می فرماید: حقیقت این است که میان شیوه پیامبران در دعوت انسانها به سوی حق، و میان شیوه استدلال درست و منطقی، جدایی وجود ندارد… ساحت پیامبران (ع) بسی پاک تر از آن است که به مردم پذیرش بدون بصیرت و تبعیت کورکورانه را تحمیل کنند
رابطه دین و فلسفه از نظر علامه طباطبایی

مرحوم علامه طباطبایی در موارد متعددی از تفسیر گرانبهایش، به تبیین و توضیح این واقعیت پرداخته است و سخت معتقد است که استدلال منطقی و تفکر عمیق فلسفی به عنوان یک تفکر برهانی و مستقیم، نه تنها هیچ گونه منعی از ناحیه شرعیت ندارد، بلکه مورد دعوت الهی نیز هست.

بی نیازی معارف اسلام از فلسفه یونان
بیانات دینی و محتویات کتاب و سنت، همه معارف اعتقادی و عملی را اجمالا یا تفصیلا دارد، ولی نظر به این که خطابات دینی به همه مردم جهان، اعم از عالم و جاهل و تندفهم و کندفهم، شهری و بادیه نشین و مرد و زن متوجه است، با زبانی وارد شده که هر فهم با اختلافی که در میانشان هست، هر کدام به اندازه ظرفیت خود بهره مند بشود. در این صورت تردید نیست اگر بخواهیم از همین معارف در سطح عالی بحث کرده و مطالبی که فهم آنها مخصوص افهام عالیه می باشد، به دست آورده استخراج کنیم، از ترتیب مطالب و تنظیم مسائل و وضع یک سلسله اصطلاحات، چاره و گریزی نداریم. پس موجود بودن مسائل و معارف الهیات در متن کتاب و سنت، از وضع علمی مخصوص به همین مسائل در سطحی عالی مغنی نخواهد بود؛ چنان که در علوم دیگر نیز وضع به همین قرار است؛ مثلا علم کلام علمی است که مسائل آن در کتاب و سنت موجود است، در عین حال جداگانه و مستقلا تنظیم گردیده و مجرد بودن این مسائل در کتاب و سنت مغنی از آن نشده است.

اگر هدف ما از طرح پرسش این باشد که بگوییم: «اگر بعضی از مسائل الهیات در متن کتاب و سنت موجود نباشد معلوم می شود که فلسفه یونان معارف اسلامی را تکمیل می کند!» معنای این سخن این است که اسلام ناقص و این سخن، اشتباهی است، به گواهی این که ما با بدون استمداد از قوانین عقلی و منطقی که برای بشر همگانی میباشد، ولی در فلسفه یونان وضع شده است، نمی توانیم بسیاری از معارف اسلامی را استنباط و یا اثبات کنیم، در حالی که در متن کتاب و سنت مسائلی منطقی ذکر نشده و همچنین در مسائل فرعی دین (احکام) حتی یک مساله را بدون به کار انداختن علم اصول نمی توان استنباط نمود، با این که در متن کتاب و سنت از این علم پهناور خبری نیست. منطق نسبت به مسائل معارف و علم اصول نسبت به مسائل فقهی، طریق هستند و طریق غیر از تکمیل است.
بی نیازی معارف اسلام از فلسفه یونان

ارتباط قرآن و کلام معصومین (ع) با سخنان حکما و فلاسفه
علامه طباطبایی در جواب پرسش: اگر هیچ فرقی بین فلسفه (الهیات) با روایات و آیات هیچ تفاوتی جز اختلاف تعبیر وجود ندارد، پس آنچه پروردگار متعال و ائمه معصومین (ع) از جهت تعبیر آورده اند، اتم و اکمل است؛ بنابراین، چه حاجتی به تعبیرهای فلاسفه و حکما می باشد؟ پاسخ می دهد.

«اگر بگوییم هیچ فرقی میان فلسفه و آیات و روایات نیست جز اختلاف تعبیر، منظور این است که معارف حقیقیه که کتاب و سنت مشتمل بر آنها است و با زبان ساده و عمومی بیان شده همان معارف حقیقیه است که که از راه بحثهای عقلی به دست می آید و با زبان فنی و اصطلاحات علمی بیان شده و فرق این دو مرحله همان فرق زبان عمومی ساده و زبان خصوصی فنی است، نه این که بیانات دینی فصیح تر و بلیغ تر است. هم معارف دینی به دنبال کشف حقایق عالم است و هم عقل، تفاوت در نحوه سلوک این دو می باشد، البته عقل باید حقیقتا به دنبال کشف حقیقت باشد، در این صورت چون تلاش او به نحو علی و معلولی است، در نهایت به علت العللی میرسد که در لسان دین همان خداوند است. البته باید به این نکته توجه داشت که این معارف دینی طیف و سیعی از مخاطبان را در بر می گیرد که هر کدام در مرتبه ای متفاوت از ادراک و فهم هستند.
ارتباط قرآن و کلام معصومین (ع) با سخنان حکما و فلاسفه

تهیه کنندکان:
1.حسن فردزاده
2.عیسی صاقی


تعداد صفحات : 20 | فرمت فایل : pptx

بلافاصله بعد از پرداخت لینک دانلود فعال می شود