عامل یا عوامل انحطاط اجتماعی مسلمانان در صدر اسلام
فرازهای سخنان علی (ع) که می فرماید: ما برای احیاء دین و غلبه صلاح بر فساد قیام کردیم تا بندگان مظلومان تو ای خدا، احساس امنیت نموده و حدود به تعظیل کشیده تو به اجرا در آید، حاکی از مراحلی عظیم از انحرافات و انحطاط اجتماعی است که در فاصله زمانی کوتاهی بعد از وفات پیامبر (ص) رخ داده بود. چه اینکه در این خطبه علی (ع) در توجیه ضرورت انقلاب اصلاحی خویش می خواهد بگوید که پیش از قیام او چهره دین دگرگون شده و فساد بر صلاح غلبه یافته و امنیت از مردم مستضعف سلب و قوانین الهی از اجراء باز مانده بود. و او بود که بعنوان اولین مسلمان بایستی باصلاح این انحرافات می پرداخت. بنابراین سوالی که برای هر خواننده این سخن می تواند مطرح گردد،این است که چه عواملی دست به دست هم داده بود که با این سرعت پس از وفات پیامبر (ص) تنها در فاصله بیست و پنج سال این همه انحراف اجتماعی در جامعه در جامعه اسلامی مطرح گردید که علی (ع) برای نابودی این انحرافات خود را ملزم به قیام همه جانبه و حرکت اصلاحی بنیادین می بیند؟
و بالطبع سوال دومی که می تواند برای خوانندگان مطرح باشد، آن است که علی (ع) چه روشی را برای مبارزه یا مقایسه عظیم اجتماعی بکار گرفت و سیاست حکومتی آن بزرگوار چه بوده است؟
در پاسخ به سوال اول می توان به دو عامل اصلی و مهم اشاره کرد که یکی انحراف خلاقت از محدوده و مسیری بود که پیامبر اکرم (ص) برای اداره جامعه پس از خویش مطرح ساخته بود. بدین معنی که فردی را که پیامبر لایق جانشینی خویش می دانست که او علی بن ابیطالب علیه اسلام بود. عملاً کنار گذاشته شد و قدرت در اختیار کسانی قرار گرفت که حداقل واجد اوصاف و شرائط لازم برای جانشینی پیامبر (ص) نبودند. با این انحراف ضمان اجرا از احکام و قوانین اسلام سلب شد و زمینه برای پیدایش انحرافات بعدی فراهم آمد. و عامل دوم به نظر ما همان تبعیض و ایجاد شکاف طبقاتی در اثر سیاست غلط خلیفه دوم در توزیع بیت المال بود.
انحراف دوم یعنی سیاست توزیع غیرعادلانه ثروث در دوران خلیفه دوم، همه زحمات تربیتی و اخلاقی پیامبر اکرم (ص) را تحت الشعاع قرار داد و زمینه را برای تکاثر در ثروت و رقابت در قدیت برای توده مردم فراهم آورد و طولی نکشید که بجای معنویت و اخلاق حسنه امتیازهای اجتماعی همان زو و زو گردید و افتخارات قبیلگی و برتری جوئیهای قومی متداول شد و بالطبع توده های ضعیف امنیت اجتماعی و اقتصادی را از دست داده و قوانین الهی نیز جر در مورد ضعیفان بمعنای جدی قابل اجراء نبود.
اختلاف اهل بیت پیامبر (ص) با رجال قریش در مورد جانشینی پیامبر (ص)
بعد از وفات پیامبر اکرم (ص) اهلبیت گرامی آن حضرت و صحابه بزرگواری مانند سلمان و اباذر و مقداد مدعی بودند که پیامبر اسلام در زمینه مسائل حکومتی و مسئله جانشینی وخلافیت بعد از خودش توصیه های لازم را داشته و بلکه شخص علی (ع) را بعنوان امام و پیشوای جامعه اسلامی بعد از خودش معرفی نموده است. ولی رجال قریش که خود را با پیامبر اکرم (ص) فامیل می دیدند و برای خویش از سلطان حضرتش سهمی قائل بودند مدعی شدند که پیامبر اکرم(ص) برای اداره حکومت و مقام جانشینی بعد از خودش فردی را معرفی نکرده و تنها دو توصیه کلی داشته است، یکی اینکه امامت و رهبری جامعه اسلامی مخصوص قریش است "اِن الائمه من قریش" و دیگر این که در خانواده ای که پیامبر (ص) عضو آن است خلافت نبایستی با پیامبری جمع گردد. "ابی الله این یجمع الخلافه النبوه فی بیت واحد" از این جهت مدعی شدند که اولاً امام و خلیفه و بعد از پیامبر (ص) بایستی از قریش برگزیده شود و ثانیاً این منصب در بنی هاشم که فامیل پیامبر (ص) هستند نمی توانند قرار گیرد. و به این ترتیب همه قبائل عرب فاقد صلاحیت رهبری و خلافت بعد از پیامبر (ص) معرفی شدند و مهم اینکه بنی هاشم و درصد همه آنها علی (ع) نیز از منصب خلافت کنار گذاشته شدند.
در این اختلاف نظر، حق با کدام گروه بود؟
برای اثبات حقانیت ادعای اهلیت پیامبر (ص) و اینکه ادعای مخالفین آنها ناحق بوده است راههای متعدی وجود دارد
از این جهت بعنوان راه غیرمستقیم تنها به مقایسه جایگاه اهلبیت و مخالفان آنها در قرآن کریم می پردازیم.
و به دیگر سخن پیامبر گرامی اسامی خود می فرمود:
"هر گاه که فتنه ها امور را بر شما مشبه ساخت و همانند شب تا، افق دید شما را تیره ساخت، بر شما باد که برای کشف حقیقت به سراغ قرآن شوید چه اینکه قرآن شفیع و واسطه ای که شفاعتش پذیرفته شده است" بنابراین بهترین راه برای حل این مسئله که در این اختلاف نظر بین اهلبیت اطهار و رجال قریش، کدامین بر حق بوده اند کافی است که به قرآن مراجعه کنیم و مشخص نمائیم که قرآن کدامین یک از دو گروه را تایید می نماید.
خوشبختانه موقعی به قرآن می نگریم بضوح مشاهده می کنیم که آیات فراوانی در فضیلت اهل بیت نازل گردیده و در پاره ای از آیات گذشته از اینکه آنها را بعنوان راهی بسوی خدا و دوستی و محبت آنها را برهمگان لازم دانسته است بلکه تا سر حد عصمت آنها را می ستاید. بعنوان نمونه در سوره احزاب آمده است:
انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهر کم تطهیرا
این آیه شریفه که از نظر سیاق در بخش آیاتی قرار گرفته که در باره همسران پیامبر (ص) توصیه هایی دارد ولی شان نزول آن جریان مباهله پیامبر اکرم (ص) در مدینه بانصارای هجران است که ظاهراً در سال نهم یا دهم هجرت رخ داده است.
علامه طباطبائی (ره) در تفسیر المیزان ج 16 ص 311 می نویسد: روایات بسیاری که بیش از 70 روایت است. از طریق شعیه و اهل سنت بر این معنی وارد گردیده که آیه فوق اختصاصاً در مورد علی و فاطمه و حسن و حسین نازل گردیده و هیچ فردی از شیعه و اهل سنت ادعا نکرده که این آیه در ضمن آیات ناظر به همسران پیامبر نازل شده باشد بلکه همانگونه که روایتی از ام السلمه همسر گرامی پیامبر اکرم(ص) حاکی است این آیه بمناسبت روز مباهله نازل گردید و نزول آن در خانه ام السلمه بوده ولی در عین حال پیامبر اکرم تصریح فرموده است که ام السلمه نیز جزء این افراد نیست، و بدیگر سخن این آیه شریفه که بمناسبت جریان مباهله بهنگام حضور علی و فاطمه و حسن و حسین نزد پیامبر نازل شده و مقصود همین ها هستند که پیامبر (ص) به همراهی آنان بانصارای نجران مباهله کند. بنابراین نزول آیه ناظر به پیامبر (ص) و چهار تن دیگر از پنج تن آل عبا بوده و شامل دیگر افراد از فامیل و خویشاوندان و همسران او نمیشود.
و لذا ادعای بعضی از اهل سنت که همسران شخص مصداقا جزء اهل بیت او هستند و قهرا آیه شامل آنها نیز می شود، صحیح نمی تواند باشد چه اینکه ما منکر آن نیستیم که همسر شخص ممکن است از اهل بیت او بشمار می آید ولی تمام سخن در این است که آیه ناظر به افرادی خاص از اهل بیت آن حضرت است که در جریان مباهله حضور داشتند و لذا شامل غیر حاضرین نمی شود. چنانکه اگر فردی بگوید، این فرزندان من دارای چنین مقام و موقیعتی هستند چنین جمله ای حاکی از فضیلت همه فرزندان او نخواهد بود بلکه تنها آنهایی را شامل می شود که در جمع مشارالیه حضور داشته اند و لاغیر.
و اما دلالت آیه بر عصمت اهل بیت نیز ظاهراً واضح به نظر می رسد چه انیکه آیه کریمه می گوید، اراده خداوند تعلق گرفته است بر اینکه مطلق پلیدی و آلودگی را از اهل بیت بزداید و آنها را در کمال تطهیر قرار دهد و این چیزی است که با هیچ مرحله از آلودگی تناسب ندارد. و لذا علامه طباطبائی میفرماید: معنای آیه این است که اراده مستمره الهی تعلق گرفته که شما اهل بیت را مخصوص به عصمت گرداند و عقیده باطل و اثر عمل سوء را از شما اهل بیت می برد و این چیزی جز عصمت نخواهد بود.
آنچه بدان اشاره شد بخش ناچزی از آیات قرآن در باره فضیلت اهل بیت می باشد و اما درباره کسانی که در برابر اهل بیت درصد انتقال خلافت به دیگر تیره های قریش برآمدند قرآن کریم تکذیبی نفرموده باشد تجلیلی وجود ندارد و بلکه حداقل در باره پاره از آنان تکذیب نیز وجود دارد.
بعنوان نمونه فخر رازی در تفسیر کبیر ج 28 ص 199 می نویسد: که " ولیدبن عقبه" که برادر مادری عثمان بود از طرف پیامبر (ص) مامور جلب زکوه "بنی المصطفی" گردید و تصور کرد که آنها در صدد جنگ با او هستند و برای پیامبر (ص) خبر آورد که آنان از پرداخت زکات سرباز زده اند و با این مناسبت آیه 6 از سوره حجرات نازل گردید: "یا ایها الذین آمنو ان جائکم و فاسق بنباء فبتینوا علی این تصبوا قوما بجهاله فتبصحوا علی ما فعلتم نادمین" در این آیه شریفه بوضوح "ولد" مصداق فاسق معرفی شده و مسلمانان را از پذیرش خبر او بدون بررسی و تحقیق بر حذر داشته است. و در سبب اینکه قرآن ولید را فاسق نامیده بعضی برآنند که ولید پس از نزول آیات در تحریم شراب همچنان شراب می خورد وکم و بیش مسلمانان نیز این را می دانستند و هم او بود که در دوران عثمانی والی عراق شد و نماز صبح را که درحال مستی برگزار کرد و بیهوش در محراب افتاد و مسلمانان از مردم کوفه انگشتری او را نزد عثمان آورند علی (ع) بر او حد شراب خوار را اجرا کرد. بنابراین در پاسخ به این اختلاف نظر یعنی اینکه اهل بیت و راس همه آنان علی (ع) که مدعی خلافت پیامبر (ص) بودند که آیا اینان در ادعای خودشان بر حق بوده اند یا رجال قریش که از جمله آنان ولیدبن عقیه و خالدین ولید و … بوده اند؟
قرآن کریم می گوید علی (ع) ودیگر اعضاء اصحاب کساء معصوم بوده و اراده الهی بر طهاره و پاکی آنها تعلق گرفته.
بنابراین اگر ما در این اختلاف جانب اهل بیت را مقدم داریم و حکم به خطای مخالفین آنها داشته باشیم بحکم قرآن کریم راهی را برگزیده ایم که خداوند صحت آنرا تایید فرموده ولی اگر مخالفان آنها را پیروی ننمانیم راهی را پیموده ایم که حداقل تایید الهی را با خود ندارد و در چنین شرائطی عقل چیزی جز پیروی از اهل بیت را فرمان نمی دهد.
پیدایش شکاف طبقاتی در اثر روش خلیفه دوم در تقسیم ثروت
دومین عاملی که در پیدایش انحطاط عظیم اجتماعی آنگونه که در بیانات مولای متقیان آمده است. تاثیر عمده ای داشت، روش خلیفه دوم در تقسیم ثروت و سهمیه رزمنده گان از بیت المال بود.
خلیفه دوم در حساسی ترین دوران شکوفائی اقتصاد اسلامی پس از فتوحات عظیمی که برای ارتش اسلام در جبهه های جنگ عراق و سوریه در برابر ارتش ساسانیان و رومیان رخ داد و بیان مناسبت سیل غنائم روانه مدینه شد تصمیم گرفت که حقوقی متفاوت برای نظامیان و غیر نظامیان متناسب با افتخاراتی که درگذشته کسب کرده اند، قرار میدهد و به تعبیر خود او تصمیم گرفت با پرداخت سهمیه ای بیشتر و ارزنده تر شخصیت هی سیاسی و نظامی را دلجوئی نموده و خوشنودی هر چه بیشتر آنان را فراهم سازد و همین کار را هم کرد و بیان هدف نیز در کوتاه مدت نائل آمد تا آنجا که همه سردمداران او را ثنا می گفتند و مدیریت و حسن سیاست او را می ستودند ولی طولی نکشید که ثروتهای عظیم صحابه آنان را به خوشگذرانی و لذائذ مادی غوطه ور ساخت و مستقلات و املاک و دارائی خویش رسیدگی نموده و به احساسات هواداران خود پاسخ دهند. خلیفه دوم که متوجه این مطب شده بود در تلاش بود که آنها را در مدینه محدود سازد ولی سرانجام نارضایتی ها بر او فائق آمد و کشته سیاست غلطی شد که خود بنیاد نهاده بود.
سیره پیامبر اکرم (ص) در تقسیم بیت المال:
تردیدی نیست که پیامبر گرامی اسلام در توزیع بیت المال رعایت عدالت بمهفوم مساوات را می نموده اند و هیچ رزمنده ای را بر دیگری برتری نداد و در پیشگاه آن حضرت شجاعترین افراد مانند علی بن ابیطالب علیه السلام با ضعیف ترین سربازی که در جبهه صرفا حضور فیزکی داشت و در پیروزیها نقش چشمگیری نداشت از نظر حقوق اقتصادی مساوی بودند.
تنها امتیازی که در میان رزمندگان در دوران پیامبر گرامی اسلام اعمال می شد امتیاز سواره نظام بر پیاده بوده است بدین معنی پیامبر (ص) به سواره نظام دو سهم می داند سهمی برای خودش و سهمی نیز بخاطر مرکبی که در جهبه با خود آورده بود باو تعلق می گرفت و این امتیاز نیز از نظر هیچ مسلمانی تبعیض بشمار نمی آمد چه اینکه گذشته از نقش متفاوتی که سواره کاران در پیروزی سپاه اسلام با پیادگان داشند، اصولاً سپاهان اسلام باصطلاح کنونی همگی بسیجی بوده و حتی مرکب و همه لوازم جنگی را با بودجه مالی خودشان فراهم می کردند.
بنابراین کاملاً موجه می نمود که برای تشویق رزمندگان برای فراهم نمودن مرکبی که بتوان با آن در جبهه در صف سواره کاران قرار گرفت . سهمی ویژه در اختیار آنان قرار گیرد تا ضمن تشویق سپاهیان به تهیه مرکب نظامی بخشی از هزینه اقتصادی نگاهداری مرکب جنگی که در آن دوران کمتر از مخارج یک سرباز نبوده است جبران گردد. شگفت اینکه همین امتیاز نیز از از جانب پیامبر اکرم (ص) از دوران جنگ بنی قرنطیه اعمال شده است بدین معنی که در سالهای اول هجرت از جنگ بدر تا خندق که در سال پنجم هجرت رخ داده است همین امتیاز نیز در میان رزمندگان اعمال نمی شده است و این شاید بخاطر آن بوده که مسلمانان در شرائطی از محرومیت بوده اند که برتری سواره بر پیاده نیز برای آنان به مصلحت نبوده است زیرا نیاز آنها جدی بوده و یا اینکه اصولاً اکثریت قریب به کل رزمندگان مسلمانان پیاده بودند چنانکه مورخین درمورد جنگ بدر می نویسد در مجموع سپاه اسلام بیش از 2 اسب و 70 شتر وجود نداشته است. و شتران از غنیمت سهم نمی برده اند. یعقوبی مورخ بزرگ در جلد دوم تاریخش می نویسد: پیامبر (ص) اموال بنی قرنطیه را تقسیم کرد و در این تقسیم سهم سواره را با پیاده متفاوت قرار داد و چنین بود که سواره 2 سهم و پیاده 1 سهم دریافت کرد و این اولین غنیمی بوده که پیامبر (ص) سهم سواره کاران را مشخص نمود و در این جنگ مجموع اسبهای حاضر در جبهه 35 راس بوده است.
از عبارت یعقوبی استفاده می شکود که روش تقسیم در غنایم بیش از سال پنجم تساوی عمومی بوده و حتی در بیان پیادگان و سواره کاران نیز تفاوتی وجود نداشته است چه اینکه اولاً غنائم جنگی زیاد نبوده و ثانیاً اکثریت مستضعف و به ویژه مهاجران که از دیگر بخشهای عربستان مثل مکه و طائف و ….. به مدینه هجرت نموده بودند در شرایط اقتصادی بدی بسر می بردند و حتی از استقلال اقتصادی برای اداره خودشان نیز برخوردار نبوده و به صورت وابسته با بومیان مدینه یعنی در خانه های انصار زندگی می کرده آن تا درجنگ با بنی نظیر که پس از غروه احد یعنی سال سوم هجرت رخ داد پیامبر اکرم با صلاح دید خود انصار این غنایم را به مهاجران اختصاص داد به این هدف که مهاجران نیز از استقلال اقتصادی حداقل برای اداره خانواده خودشان برخوردار باشند.
آنچه از اموال یهودیان بین نصیر ( که بدون نبرد در اختیار پیامبر (ص) قرار گرفته) متعلق است بخدا و رسول و ذی القربی و یتیم ها و بیچارگان و در راه ماندگان تا ثروت تنها در میان بی نیازان دست بدست نگردد. بنابراین هر آنچه را پیامبر (ص) به شما می دهد بگیرید و هر آنچه از آن منع می کند شما نیز آنرا نخواهید …. این اموال برای فقیران مهاجری است که از خانه و کاشانه خودرانده شده اند و فضل و رضای خداوند را می طلبند و خدا و رسول او را یاری می دهند و آنان بحقیقت از راستگویان هستند.
از ابن عباس صحابی و مفسر بزرگ قرن اول هجری نقل شد که پیامبر (ص) روز پیروزی بریهودیان "بنی نضیریه" انصار (مردم مدینه) فرمود: اگر مایل هستید اموال و خانه هایتان متعلق به خودتان باشدو این اموال مخصوص مهاجران باشد. انصار پاسخ دادند: هم این اموال متعلق به مهاجرین باشد و هم آنها را در مال و خانه های خودمان شریک می سازیم وباین مناسبت آیه 9 از همین سوره نازل شد ک: ویوثرون علی انفسهم و لوکان بهم خصاصه ومن یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون.
اعطای پیامبر (ص) به مولقه قلوبهم در جنگ
تنها موردی که در دوران پیامبر تساوی در تقسیم مراعات نشد و اعتراضاتی را از جانب اصحاب نسبت به پیامبر (ص) موجب گردید جنگ حنین است که این جنگ پس از فتح مکه رخ داد و تعدادی از بزرگان تازه مسلمان مکه و یا بظاهر مسلمان در سپاه اسلام شرکت نموده بودند و لذا پیامبر (ص) پس از پیروزی ترجیح داد، به این تازه مسلمانان یا در حقیقت بظاهر مسلمانان سهم ویژه ای تحت عنوان مولقه قلوبهم قرار دهد تا دشمنی ها را فراموش نموده و علاقمند به اسلام گردند.
پر واضح است که این تصمیم پیامبر (ص) دقیقاً بر اساس آیه از قرآن کریم اتخاذ شده است که سهمی از رکوه را خداوند به مولقه قلوبهم اختصاص داده است انما الصدقات للفقراء و المساکین والعاملین علیها و المولفه قلوبهم و فی الرقاب و الغارصین و فی سبیل الله و ابن السبیل….
جز این نیست که زکات بایستی بین هشت طایفه تقسیم گردد و آنان عبارتند از تهی دستان و بیچاره گان و ماموران جمع آوری زکات و آنان که با دریافت زکات ممکن است قلبهایشان متمایل به اسلام گردد و در راه آزادسازی بردگان و پرداخت بدهی بدهکاران و هر راه که خشنودی خدا را بدنبال داشته باشد و نیز برای در راه ماندگان خواهد بود.
بنابراین کار پیامبر (ص) کاملاً مطابق با موازین قانونی اسلام بود ولیکن شاید بخاطر اینکه اولا این افراد دورانی طولانی جزو اولین مخالفین اسلام بودند افرادی مانند ابوسفیان در میان آنها بودند و از طرفی بخاطر اینکه بعضی از اینها نسبت فامیلی با پیامبر (ص) داشتند و از جهتی نیز این جریان درست بدنبال فتح مکه رخ داد و شاید مسلانان این کار را نوعی گرایش فامیلی با همشهریگری از جانب پیامبر (ص) بحساب می آورند و لذا آنرا نوعی بی مهری از جانب پیامبر (ص) نسبت بخودشان تلقی نمودند و نارضایتی خود را ابراز داشتند که پیامبر (ص) و بعضی از یاران دیگر در جریان آن قرار گرفتند ولی پیامبر (ص) بسرعت از آنان دلجوئی نمود و همگان با کمال علاقمندی رفتار پیامبر (ص) را صحیح دانستند و از کار خویش پوزش خواستند. ولی درباره اینکه آیا پیامبر (ص) در جنگ حنین از غنائم جنگی سهمی ویژه برای مولقه قلوبهم قرار داد، یا اینکه این احسان و بزرگواری از سهم رزمندگان نبوده بلکه از خمس غنائم بوده است که قانوناً از اموال عمومی و اختیار آن در درست حاکم است، اختلاف ناچیزی وجود دارد.
بعضی از مورخین تصور کرده اند که پیامبر (ص) به ابوسفیان و … از همان اموالی که رزمندگان در صورت تقسیم بایستی آنرا دریافت می دانستند سهم داده است ولی بعضی دیگر معتقدند که این سهم از خمس غنائم بوده که قانونا متعلق به پیامبر (ص) و رزمندگان در آن سهیم نیستند بوده است. واقدی درکتاب مغاری می نویسد: هنگامی که پیامبر (ص) به قریش و دیگر قبائل عرب از غنائم بخشهائی داشت و به انصار چیزی نداد و مردم مدینه از این کار دلگیر شدند و سخن فراوان گفته شد تا آنجا که گفتند درموقع جنگ ما صحاب او بودیم ولی در موقع تقسیم عشیره و فامیلش را مقدم داشت ایکاش می دانستیم که آیا این کار بفرمان خدا بوده تا بدان رضا می دادیم و یا تصمیم آن از ناحیه خود پیامبر (ص) گرفته شده تا او را منع می کردیم. این سخن موقعی به پیامبر (ص) رسید سخت نگران شد و در این حال سعد بن عباده بر او واردشد و پیامبر (ص) جریان را از او جویا شد و فرمود که نظر و عقیده خودت در این مورد چیست؟ سعد پاسخ داد من هم یکی از آنها هستم من نیز دوست داشتم علت این کار را می دانستم.
پیامبر (ص) به سعد فرمان داد مردم مدینه را گرد آورد و سپس پیامبر (ص) نزد آنان آمد و در حالیکه آثار نگرانی در چهره اش مشهود بود فرمود: ای مردم انصار،آیا شما گمراه نبودید و خدواند بوسیله من شما را هدایت نمود؟ آیا تهیدست نبودید و خدا شما را بی نیاز ساخت ؟ و دشمن یکدیگر نبودید و خدا قلبهای شما را به هم الفت داد؟ پاسخ دادند آری یا رسول الله چنین بوده است خدا و رسول او بر ما منت دارد و لطف نموده است؟
پیامبر (ص) پاسخ داد بخدا که اگر می خواستید می توانستید بگوئید (و راست نیز گفته بودید): درحالیکه فامیلیت تو را تکذیب نمودند ما تو را پذیرفیت و تصدیق نمودیم و در زمانی که یاوری نداشتی ما تورا یاری دادیم و هنگامیکه مردمت تورا راندند. ما تو را پناه دادیم و ما با تو مواسات نمودیم.
سپس فرمود: ای گروه انصار آیا بخاطر اینکه من از مال دنیا چیزی به گروهی بخشیدیم تا مسلمان شوند نگران شده اید. آیا راضی نیستید که مردم همراه، گوسفند و شتر بروند و شما پیامبر را با خود داشته باشید؟ اقسم بخدایی که جان محمد در دست اوست که اگر هجرت مطرح نبود من خود را مردی از انصار می دانستم و اگر هم همه مردم بجانبی روند و انصار بجانب دیگر من در جانب انصار خواهم بود…. سپس فرمود: خداوند (انصار را مورد لطف خویش قرار بده و نیز فرزندان انصار را و نیز فرزندان فرزندان انصار را.)
مردم مدینه آن چنان از این برخورد عاطفی پیامبر (ص) شاد شدند که از شوق اشک ریختند وبا خوشنودی به جایگاه خویش بازگشتند. همچنین ابن هشام در "السیره النبویه" این جریان را تقریباً بهمین صورت آورده و او نیز مشخص نکرده که آیا عطای پیامبر (ص) به مولفه قلوبهم آیا از اصل غنایم بوده یا از خمس غنایم ولی ابن سعد در طبقات تصریح دارد….. که این بخشش همه اش از خمس غنائم بوده است. اجمالا در این معنی تردیدی نیست که روش پیامبر (ص) در تقسیم بیت المال مبتنی بر تساوی بوده است و بر این معنی نه تنها علی (ع) تصریح فرموده بلکه خلیفه دوم که خود مبتکر بتعیض در توزیع بیت المال بوده هم او نیز اعتراف داشته که روش پیامبر (ص) بر تساوی بوده و لذا در پایان کار که از آثار سوء روش خودش وحشت کرده بود گفت اگر تا سال دیگر زنده بمانم به همگان سهم مساوی خواهم داد چنانکه پیامیر (ص) چنین می نمود.
پیامبر اکرم نه تنها خود فامیل خودش را بر دیگران مقدم نمی دانست بلکه بر عکس دیگران را به خود و نزدیکان خویش مقدم می دانست و روش زندگی آن بزرگوار آنچنان در اوج قدرتش زاهدانه بود که بسیاری به خاطر همین ایثار و از خودگذشتگی آن حضرت مسلمان شده اند که بعنوان نمونه عدمی بن حاتم طائی که در سال دهم هجری مسلمان شده است زندگی پیامبر (ص) ساده تر از هر مسلمان دیگر معرفی می کند.
آغاز پیدایش روش تبعیض و پدایش اختلاف طبقاتی شدید در جامعه اسلامی
همه مورخین ظاهراً بر این معنی اتفاق دارند که روش پیامبر(ص) در تقسیم عادلانه بیت المال در تمام دوران زندگی آن بزرگوار و نیز در دوران کوتاه خلافت ابی بکر حفظ شد و ابوبکر نیز در تقسیم بیت المال فردی را بر فرد دیگر مقدم نمی داشت و موقعی خلیفه دوم عمر باو پیشنهاد داد که سهم افراد رابه تناسب موقعیت اجتماعی و سوابق افتخار آمیز آنها متفاوت قرار دهد او نپذیرفت و گفت خداوند در این اموال فردی را بر فردی مقدم نداشته و تنها میفرماید: انما الصدقات للفقراء و المساکین و تفاوتی برای مردمی نسبت به مردم دیگر مطرح نساخته است.
البته پرواضح است که د ردوران ابوبکر که همه جنگها جنگ داخلی بوده عملا در جنگها غیمتی چشمگیر وجود نداشته و اوضاع و شرائط متلاطم دوران بعد از وفات پیامبر (ص) همراه با فقر نسبی عموم مسلمان، نیز به ابوبکر اجازه نوآوری نمی داده است بنابراین برفرض که رای ابوبکر بر خلاف روش پیامبر (ص) می بود شرائط برای دگرگونی مناسب نبوده است.
ولی در دوران خلیفه دوم اوضاع و شرائط کاملاً متفاوت با دوران ابوبکر بود چه اینکه جنگهای دوران عمر تقریبا همه اش جنگ خارجی بود و این جنگها که در آغاز خلافت ابوبکر آغاز شد و همگی با پیروزیها و غنائم فراوان همراه بود موجب شد که از آغاز خلافت عمر سیل غنائم به مدینه سرازیر شود و در این دوران حساس عمر تصمیم گرف که سهم مسلمانان را بصورت متفاوت آن هم تفاوتی زیاد که از دوازده هزار درهم تادویست درهم بوده است، به آنها بپردازد و این روش بزرگترین ضربه را بر معنویت مسلمانان و پیروی آنها از سنت و روش اخلاقی پیامبر (ص) وارد ساخت.
قاضی ابویوسف در کتاب الخراج می نویسد: هنگامی که مالی از "بحرین" نزد ابوبکر آورند پس از آنکه وعده های پیامر (ص) را در مورد اموال در اختیار افرادی قرار داد باقی آن اموال را هر چه بود، بین کوچک و بزرگ، برده و آزاد، مرد و زن تقسیم کرد و به هر فردی 4/1 ، 7 درهم تعلق گرفت. و در سال بعد مال بیشتری آمد و ابوبکر آن را بین مسلمانان تقسیم کرد و بهر کسی 20 درهم رسید.
پس جمعی از مسلمانان باو مراجعه کردند و گفتند: شما این مال را به تساوی تقسیم کردی در حالیکه گروهی در بین مردم هستن که دارای سابقه و افتخاراتی هستند. چه خوب بود آنها را بمیزان سوابق و افتخارشان مقدم می داشتی و برتری می دادی.
ابوبکر پاسخ داد: آنچه در باره سوابق و افتخارات بعضی گتید من آنرا خوب می دانم و آن چیزی هست که ثواب آن به عهده خداوند است ولی این ثروت وسیله اداره دنیای همه مردم است بنابراین مساوات در مورد آن بهتر از برتری جویی است. ولی هنگامیکه عمر به خلافت رسید و فتوحاتی رخ داد گغت: لااجعل من قاتل رسول الله کمن قاتل معه- من کسانی را که با پیامبر جنگیده اند و اکنون مسلمان می شوند را با کسانی که همراه پیامبر با دشمنان آن حضرت پیکار نموده اند مساوی قرار نمی دهیم.
و بر این اساس بعضی را بر بعضی برتری داد و برای بدریها از مهاجرین و انصار 5 هزار درهم سهم قرا رداد و به آنها که در بدر حضور نداشتند 4 هزار درهم قرار داد و آنها که دارای سابقه ای همانند سابقه بدریان بودند ولی در بدر حضور نداشتند کمتر از این قرار داد و هر یک را طبق مرتبه خودش قرار داد و نیز قاضی ابویوسف، می نویسنده: ابومعشر برای من نقل کرد که هنگامیکه در دوران عمر فتوحاتی رخ داد و اموال بمدینه آورده شد عمر گفت: در این اموال ابوبکر رانظری بود ولی من نظری دیگر دارم وگفت: من کسانی را که با پیامبر (ص) جنگیده اند را با کسانی که به یاری پیامبر (ص) برخاسته اند مساوی قرار نمی دهم و لذا به بدریان 5 هزار درهم و به آنان که دارای سابقه اهل بدر بوده اند ولی در بدر حضور نداشتند 4 هزار درهم قرارداد و به زنان پیامبر ِ(ص) هر یک دوازده هز ار دهم می داد جز به صفیه و جویریه که برای آن دو شش هزار درهم قرار داد و آن دو نپذیرفتند عمر گفت سهم دیگر زنان پیامبر (ص) را به خاطر این که مهاجر بوده اند بیشتر قرار دادم ولی آن دو گفتند این سهم به خاطر همسری پیامبر (ص) به آنان تعلق می گیرد و ما از این جهت با آنها مساوی هستیم و عمو قبول کرد و برای آنها نیز دوازده هزار درهم قرار داد. و به عباس عموی پیامبر (ص) نیز دوازده هزار درهم داد و به "اسامه بن زید" 4 هزار درهم داد و برای پسرش عبدالله 3 هزار هم قرار داد هنگامیکه عبدالله به پدرش اعتراض کرد عمر پاسخ داد که تقدم اسامه به خاطر آن است که پدرش از پدر تو در نزد پیامبر (ص) محبوبتر بود و خود او نیز از پسر عمر در نزد پیامیر (ص) محبوبتر بوده است…. و این روش در تمام دوران عمر ادامه یافت. همچنین قاضی ابویوسف می نویسد: که عمر به مردم عادی مکه 300 درهم می داد و بر اساس یک روایت تنها به عایشه همسر پیامبر (ص) دوازده درهم داد و بی باقی زنان آن حضرت ده هزار درهم می داد و امام حسن و امام حسین را همانند پدرشان علی (ع) پنج هزار درهم داد یعنی به علی (ع) سهمی مساوی همه جنگجویان بدر می داد.
و نیز یعقوبی در تاریخ می نویسد: عمر به عقیل بن ابطالب و سه تن دیگر دستور داد برای حقوق افراد فراهم آورند و به آنان گفت مردم رابه ترتیب مقاماتشان در دیوان ثبت کنید و بنی عبد مناف را درصد دیوان قرار دهید…. و سهمیه بدریان را 3 هزار درهم داد و به قولی برای افرادی از انصار که در بدر شرکت داشتند چهار هزار درهم قرارداد و برای اهل مکه و بزرگانی از آنها مانند ابوسفیان و معاویه بن ابی سفیان پنج هزار درهم سهم قرار داد و به زنان پیامبر (ص) 6 هزار درهم جز اینکه به عایشه و ام حبیبه و حضه دوازده هزار درهم می داد و به صفه و جویریه پنج هزار درهم داد و به مردم مکه که مهاجرت نکرده بودند ششصد و هفتصد و برای اهل یمن چهارصد و برای مردم قبیله مضر 300 و برای قبیله ی ییعه9 دویست درهم تعیین کرد.
بعقوبی همچنین می نویسد که عمر برای اشراف عجم نیز دو هزار درهم تعیین کرد و گفت اینها اشراف قوم خود هستند و من می خواهم بوسیله آنها دیگران را هم دلجوئی نمایم، ولی در سال آخر عمرش گفت اگر زنده بمانم روش را به روش پیامبر (ص) یعنی تساوی بر می گردانم.
بلاذری و فتوح البدان می نویسد: عمر عطای خویش را از آل رسول الله (ص) آغاز کرد و برای عایشه دوازده هزار درهم بنوشت و برای دیگر همسران آن حضرت ده هزار مقرر داشت و برای علی بن ابیطالب پنج هزار درهم معین کرد و همانند آنرا برای بنی هاشم که در جنگ بدر حضور داشتند بنوشت.
پیدایش انحرافات اجتماعی در جامعه اسلامی در اثر سیاست اقتصادی و قومی خلیفه دوم
تبعیض در توزیع بیت المال آنهم در زمان فتوحات عظیم در جبهه های ایران و روم و انتقال ثروتی بزرگ به مرکز اسلام یعنی مدینه النبی، بسرعت جامعه اسلامی را دچار اختلاف طبقائی گسترده ای نمود یعنی اقلیتی که تا مرز دوازده هزار در هم در هر تقسیم دریافت می داشتند بسرعت ثروتمند شدند بگونه ای ک دیگر مدینه برای آنان تنگ شده بود و لذا به بهانه های مخلتف ممتازان جامعه اسلامی و از جمله سردمداران قریش از عمر تقاضای خروج از مدینه را داشتند ولی عمر که خود متوجه خطر شده بود و می دانست خروج این گروه که در موقعیت اجتماعی حساسی قرار دارند ممکن است کنترل آنها را دیگر برای دستگاه خلافت ناممکن سازد.
و لذا گذشته از این که به آنها اجازه خروج از مدینه نمی داد و حتی برای شرکت درجهاد آنها را آزاد نمی گذاشت در مواردی نیز به بهانه هائی بعضی از این ثروتمندان را تهدید می کرد و گاه نیمی از اموال آنان را مصادره میکرد چنانکه با خالدبن ولید یکی از سران معروف در جبهه های ایران و روم چنین کرد.
عمر اموال گروهی از عمال خودش را تنضیف کرد نیمی از آنرا برای خودشان باقی گذاشت و نیمی را به بیت المال باز گردانید و بقولی از جمله این عمال سعد بن ابی وقاص والی عمر بر کوفه و عمر بن عاص والی منصوب از جانب عمر بر مصر و والی بحرین یعنی ابی هریره و …. بوده اند و نیز هنگامی که گروهی از قریش از عمر اجازه جهاد خواستند عمر به آنها گفت شما در دوران پیامبر (ص) جهاد خود را کره اید و سپس عمر تصریح کرد که من حلقوم قریش را در دهانه این وادی گرفته ام. نبایستی شما خارج شوید و گرنه مردم را به چپ و راست خواهید کشید. علدالرحمن بن عوف گفت بلی ای امیر مومنان ولی اگر بدین جهت از خروج از مدینه ما را باز می داری چرا از شرکت در جهاد ما را منع می کنی؟
عمر پاسخ داد که اگر سخن تو را بشنوم و جواب نگویم برای تو بهتر است از اینکه پاسخ دهم پس آنگاه عمر سخن را بجاهای دیگری کشانید و مقداری در باره ابوبکر سخن گفت و سرانجام گفت بیعت ابی بکر لغزشی بود که خداوند شر آنرا دفع کرد.
گفتار یعقوبی حاکی از این است که اختلاف طبقاتی و ثروتمند شدن گروهی از یاران پیامبر (ص) و رجال قریش تعادلی اخلاقی را به هم زده بود و توده مردم به پیروی از آنان به رقابت در ثروت روی آورده بودند و قهراً این گروه ممتاز و بویژه رجال قریش که از دیرباز زمامدار سیاسی جامعه عرب بودند می توانستند مردم را گرد خویش جمع نموده و برای دولت مرکزی مشکلاتی را ببار آورند. و مصیبت بزرگتر در این اختلاف طبقاتی . این بود که کسانی غرق در ثروت شده بودند و به رفاه و خوشگذارانی و سرمایه اندوزی روی آورده بودند که چهر ه های درخشان مسلمانان اولیه بودند و از یاران نزدیک پیامبر (ص) بشمار می آمدند و قهراً توده مردم حقیقت اسلام را در روش اینان جستجو می کردند و هنگامی می دیدند که آنها غرق رفاه و خوشی هستند ضمن اینکه از نظر معنوی سست می شدند اصولاً در اینکه اسلام آئین عدالت است نیز دچار تردید می شدند.
و بدیگر سخن انتظار توده مردم از یاران اولیه پیامبر (ص) این بود که اگر در اسلام معنویتی وجود داشت بایستی در این افراد مشاهده می شد. از این جهت موقعی در اینها گرایش به مادیات و تنازع در قدرت را مشاهده کردند آنان نیز بدنیا روی آوردند و احیاناً هر گروهی به حمایت از یکی از این رجال برجسته برخاستند و همه زحمات پیامبر گرامی اسلام در مدت 23 سال دوران رسالتش در مدت زمان مشابهی یعنی دوران خلیفه دوم و سوم نابود گردید.
گرایشهای قومی و احساسات ناسیونالیستی از دوران خلیفه دوم
مصیبت بزرگتر در وراء همه این شکاف طبقاتی و رقابت های سیاسی و رفاه طلبی و … این بود که همه این انحرافها رنگ ناسیونالیستی و برتری جوئی قومی بخود گرفته بود بدین معنی که خلیفه دوم تبعیض را در حقیفت، رنگ افتخارات قومی را داده بود یعنی در کنار امتیاز به افرادی که در دوران غربت اسلام مسلمان شده و برای اسلام متحمل زحمات شده بودند شرافت ملی وخانوادگی نیز جایگاه ویژه ای داشت و به همین جهت افرادی مانند ابوسفیان و معاویه و ولیدبن عقبه و مروان و …. که تا آخرین لحظه به پیامبر (ص) جنگ کرده بودند نیز در ردیف جنگجویان بدر حقوق می گرفتند و بدیگر سخن حقوق ابوسفیان و معاویه با علی بن ابیطالب (ع) طبق بعضی از منابع مساوی بوده است. یعقوبی می نویسد: اول ما عمل به عمران رد سبا یا اهل للرده الی عشائرهم قال: انی کرهت این یصیرالنبی سنه علی العرب
اولین کاری را که عمر پس از آغاز زمامداری خویش انجام داد این بود که همه آنها که در جنگهای دوران ابوبکر از اعراب و گروههائی که تحت عنوان مرتدان می جنگیدند و به اسارت درآمده بودند و احیاناً به کنیزی و بردگی گرفته شده بودند، همگی را آزاد ساخت و گفت من کراهت دارم که بردگی در میان ملت عرب مانند رومیان و ایرانیان و …. رسمیت یابد. پرواضح است که پیدایش شکاف طبقانی انهم درقالب دینی همراه با حسن ناسیونالیستی قومی و نژادی، نه تنها از نظر معنوی ضررهای مهمی را به اخلاق و گرایشهای ارزشمند انسانی وارد می آورد بلکه حداقل برای ملل غیر عرب نگرانیهای فراوانی را موجب شد. و متاسفانه این معنی در دوران خلیفه دوم دربدترین شکل خودش تحقق یافت و بتدریج نارضایتی ملتهای غیرعرب در حدی شدت یافت که خلیفه دوم مجبور شد دست به اقداماتی بزند و گروههائی را از قبیل یهودیان خبیر و مسیحان نجران را از حجاز اخراج نماید و به نجران عراق و …. اعزام دارد وبه بردگان بلکه آزادگان مسلمان از مردم ایران و روم اجازه ورود به مدینه را ندهد. آنچه تحت عنوان عدم جواز ورود غیر مسلمان به سرزمین حجاز و بویژه حرمین شریفین در فقه اهل سنت مطرح است به تصریح تاریخ معتبر در زمان پیامبر (ص) وجود نداشته و اینها پدیده هائی است که از دوران خلیفه دوم آاز گردیده است. بعنوان نمونه عبدالرزاق ابن همام الصنعاتی در کتاب المنصف عباراتی را بیان می کند.
که از آن عبارات نتیجه می شود که اولاً از دوران خلیفه دوم افراد غیر مسلمان بصورت کلی از ورود به مدینه منع شدند و به تجار غیر مسلمان که معمولاً یهودی و مسیحی بوده اند تنها برای سه روز اجازه توقف در مدینه داده می شده است و یا بمیزانی که برای فروش متاع خودشان وقت لازم داشته اند به آنها مهلت داده می شده است، و ثانیاً از گفتار اعتراض آمیز عمر نسبت به ابن عباس استفاده می شود که عمر با حضور مسلمانان ایرانی و غیرایرانی که عرب نبوده اند در شهر مدینه مخالف بوده است چه اینکه در حقیقت گرایش قومی در میان مسلمانان عرب، بمرحله ای از شدت رسیده بود که تحمل غیر اعراب برای آنان دشوار بوده و بالطبع در چنین شرائطی غیر اعراب و از جمله ایرانیان مسلمان که اصطلاحاً به آنها بنی الاحرار می گفتند نیز از حقوق اجتماعی و سیاسی نیز محروم بوده اند فی المثل مردم عرب از این دوران دیگر حتی حاضر به ازدواج با غیر عرب نبوده اند و متاسفانه این گرایشهای قومی بتدریج در دوران امویها شدت بیشتری گرفتن تا آنجا که از نظر فقهی پاره ای از فقها، اهل سنت ازدواج مرد ایرانی و …. با زن عرب را باطل دانستند به این دلیل که غیر عرب همتای عرب نیستند و در صحت ازدواج هتما بودن معتبر است وعجیب اینکه این خود برتربینی در میان عرب بگونه ای شدید شد که ابوحنیفه که خود فردی ایران است حکم به بطلان ازدواج غیر عرب با زن عرب داده است البته پرواضح است که مردان عرب حق داشته اند همسر غیر عرب برگزینند…. دکتر محمد جعفر جعفری لنگرودی در کتاب حقوق اسلام می نویسد: ایرانیان مسلمان که از وضع ناهنجار حاکم بر مدینه رنج می بردند مکرر به علی (ع) مراجعه نمودند و میگفتند: ما به پیامبری ایمان آوردیم که در نظر او بلال و سلمان با بزرگترین فرد قریشی یکسان بودولی اینان ما را با خود برابر نمیدانند علی (ع) به آنان وعد داد که با رجال حکومت سخن گوید و چون آنهانصایح علی (ع) را نپذیرفتند بایرانیان گفت: تجارت پیشه کنید خداوند شما را از عطاء آنهایی نیاز خواهد ساخت.
حاصل اینکه خلیفه دوم بر این معنی تاکید داشت که در مسئولیتهای دینی و …. تا آنجا که ممکن است از اعراب استفاده شود و این سیاست در تمام دوران امویها بصورت جدی ادامه یافت و به دیگر سخن سیاست دولت در دوران امویها تبعی از سیاست خلیفه دوم بوده است و اصولاً همه انحرافاتی که در دوران خلیفه سوم به بعد خودنمائی کرد، هر چند نویسندگان بسیاری این انحرافات را معلول سیاست غلط عثمان و یا ضعف و پیری او دانسته اند، ولی بحقیقت معلول سیاست علط عمر بوده است گو اینکه بخاطر اینکه این سیاست تازگی داشت جزء در دوران پایانی خلاقت عمر، عوارض و آثار سوء آن برای همگان مشهود نبود و قاطعیت و توانائی جسمی عمر نیز که با عثمان متفاوت بود و از نظر عاطفی نیز مانند عثمان فامیل پرست نبود از آثار جانبی آن می کاست ولی از دوران خلیفه سوم این انحرافات به صورت جدی خودنمائی کرده است و لذاست که در تاریخ ملاحظه می شود بسیاری از اصحاب بزرگوار پیامیر (ص) که در دوران عمر ساکت بوده اند و یا مخالفتی با وضع موجود از جانب آنها در تاریخ ثبت نشده در دوران عثمان رسماً بر ضد وضع موجود قیام نموده و مخلفت جدی داشته اند. از جمله ابوذر غفاری را می نگریم که در دوران عثمان چه هنگامی که به شام تبعید شد و چه زمانی که در مدینه حضور یافت با شدیدترین، روش سیاست اقتصادی موجود را محکوم میکرد معروف است که ابوذر در شام هنگامی که معاویه کاخ سبز را برای خودش بنا کرد میگفت این کاخ از مال خودت بنا شده و یا از بیت المال مردم؟ اگر از مال مردم است خیانت کرده ای و اگر از مال خودت است اسراف نموده ای.
اوضاع سیاسی، اقتصادی حاکم بر مدینه النبی در دوران عثمان
تردیدی نیست که علی (ع) در آن دوران همان گونه که خود آن بزرگوار در خطبه شقشقیه آورده است از وضع موجود رنج میبرد ولی همانند کسی که استخوان در گلویش گیر کرده باشد و توانائی سخن گفتن نداشته باشد و همانند کسی که خار در چشمش خلیده باشد و توانائی دیدن نداشته باشد صبر میکرد "صیرت و فی العین قذی و فی الحلق شبحی"
ولی متاسفانه شرائط حاکم بر جامعه اسلامی و گرایش های ناسیونالیستی و رقابت های قبائلی و از جمله رقابت قریش با بنی هاشم که از دوران کهن قبل از اسلام شکل گرفته بود و بعد از وفات پیامبر (ص) به صورت جدی خود نمانی کرد، این بار نیز مانع شد از اینکه علی (ع) به عنوان به مصالح زمام امور را به دست بگیرد.
بلکه بر عکس تنازع قدرت اوضاع را به نفع عثمان پیش برد و نصیحت خیرخوانان موثر نیافتاد و متاسفانه در دوران عثمان نه تنها گرایش مثبتی پدید نیامد. بلکه همان گرایش های منفی با وضع بدتری ادامه یافت.
سید قطب در کتاب عدالت اجتماعی ص 368 در اسلام می نویسد: از بدبختی این بود که عثمان به خلافت رسید او پیرمردی بود که تصمیمش سست و اراده وی به خاطر اعتماد به حیله های مروان وحقه بازی های دیگر افراد اموی ضعیف گشته بود عثمان خیال می کرد که زمامدار شدن به او آزادی تصرف در دارائی مسلمانان به صورت دلخواه، می دهد تا هر طور که می پسندد بذل و بخشش کند…. او خیال می کرد که خلافت به او اجازه میدهد بنی معیط و بی امیه راکه از خویشان او بودند ….. بر گرده مردم سوار کند… و در صفحه 325 مینویسد: اگر زمان بر عثمان جلوتر که هنوز قوای خود را از دست نداده بود فرصت میداد و یا علی بعد از دو خلیفه اول و دوم. به خلافت میرسید ….. تاریخ اسلام به کلی تغییر میافت و بالاخره ص 378 مینویسد: "واقعاً این درد اسف انگیری است که علی سومین خلیفه نشد… " ولی حقیقت این است که مشکل عثمان تنها مشکل پیری و ضعف نبود بلکه مشکل اساسی در کار اسلام مشکل بینشی و فکری بود و به دیگرسخن خلیفه دوم و سوم آنچه را علی میدید نمی دیدند و در مورد عدالت با علی (ع) اختلاف نظر داشتند و این چیز است که نه تنها علی (ع) در خطبه شقشقیه خود میگوید، بلکه اصحاب با وفای پیامبر (ص) نیز این مطلب را از قبل درک کرده بودند.یعقوبی می نویسد: از کسی روایت شد که گفت پس از بیت مردم با عثمان به مسجد مدینه در آمدم و مردی را دیدم بر سرزانو ایستاده و آنچنان افسوس میخورد که گوئی دنیا متعلق به او بوده و از او ستاده اند و میگفت: شگفتا از قریش و دریغ داشتن ایشان خلافت را از خاندان پیامبرشان با اینکه درمیان ایشان است اول مومنان و پسر عموی پیامبر (ص)، داناترین و فقیه ترین ایشان در دین خدا، و کسیکه در راه اسلام بیش از همه رنج برده، و رهشناسترین ایشان و آنکه از همه بهتر به راه راست هدایت می کند. بخدا قسم خلافت را از هدایت کننده هدایت یافته پاک و پاکیزه ربودند و نه اصلاحی برای امت خواستند و نه حقی در روش، لیکن آنان دنیا را بر آخرت برگزیدند پس دوری و نابودی باد ستمکاران را.
راوی می گوید: پس بدو نزدیک شدم و گفتم تو که هستی وآن مرد که درباره اش سخن می گوئی کیست؟ پاسخ داد من مقدادم و آن مرد علی بن ابیطالب است. پس گفتم آیا بدین کاربر نمی خیزی تا تو را یاری دهم؟ گفت: ای پسر برادرم، اینکار با یکی دو نفر درست نمیشود، پس از مسجد بیرون آمدم و ابوذر را دیدم و داستان را با او در میان گذاشتم، ابن ابوذر گفت: برادرم مقداد راست گفته است و سپس نزد عبدالب بن مسعود رفتم و جریان را با او در میان گذاشته مسعود گفت این اوضاع به ما از قبل خبر داده شد و ما کوتاهی نکرده ایم.
ویژگیهای شخص عثمان که موجب شدت انحراف و آثار سوء آن بود:
عواملی که در دوران عثمان موجب آشفتگی بیشتر اوضاع سیاسی و شرائط اقتصادی و …شد از جمله خصوصیات شخص عثمان بود که به این آشفتگی دامن می زد و آن چهار صفت بود که از دو خلیفه پیش نیز او را متفاوت می ساخت. اولین ویژگی عثمان کهولت سن او در دوران زمامداری بود. چه اینکه عثمان پس از هفتاد سالگی قدرت را بدست گرفت در حالیکه عمر در سن پنجاه سالگی خلیفه شد و ابوبکر نیز در دوران خلافت کوتاه خودش از نشاط جسمی و روحی برخوردار بود زیرا هنوز بیش از 60 سال از سن او نگذاشته بود.
سید قطب در ص 373 می نویسد: عذر ما در حق عثمان آن است که تصادفهای ناگوار خلافت را در مرتبه آخر باو رسانید در حالیکه گروه امویها دور او را گرفته بودند و او هشتاد ساله بود. نیروی کمی داشت و پیرمری سست بود،موقعیت او چنان بود که علی (ع) در نهج البلاغه می گوید: من وقتی در خانه ام می نشستم می گفت: تو مرا و خویش وحق مرا فراموش کرده ای و اگر با او سخن می گفتم و تذکر می دادم، بآنچه خود می خواست عمل می کرد. مروان او را ببازی گرفته بود و هر کجا می خواست می کشید.
دومین صفت عثمان صفت فامیل دوستی وعاطفی بود که سخت به بنی امیه و ….. دلباخته بود و درحد پرستش آنها را گرامی می داشت و این ویژگی را خلیفه دوم نیز در گفتگوئی که با ابن عباس داشت بدان تصریح کرده بود.
متاسفانه عثمان فامیلهای آبرومندی هم نداشت فی المثل از جمله فامیلهای او حکم بن عاص بود و یاعبدالله بن ابی سرح که اولی عموی او و دومی برادر رضاعی عثمان بود و این دو به حدی در دشمنی با پیامبر جدی بودند که در فتح مکه با فرض اینکه پیامبر (ص) عفو عموی داد و با جمله "اذهبو فانهم الطلقاء" همگی را بخشید، اما این دو را مورد عفو قرار نداد چه اینکه در دشمنی و شایعه پراکنی بر ضد اسلام سخت کوشا بودند پیامبر اکرم (ص) حکم عاص را اجازه وورد به مدینه نداد و لذا باو و ابن ابی سرح طریدی رسول الله می گفتند. گواینکه این از نظر منغوریت در پیشگاه پیامبر (ص) مساوی نبودند و لذا در آغازز ابن ابی سرح را پیامبر (ص) مهدور الدم اعلام فرمود ولی پس از دو روز عثمان در او شفاعت او را کرد و مورد عفو قرار گرفت. عبدالله بن ابی سرح دورانی در زمان پیامبر(ص) مسلمان شد و در خدمت آن حضرت از جمله افرادی بود که به کتابت وحی اشتغال داشت ولی بعداً به صورت مرتد از اسلام به مکه گریخت و شایع ساخت که در نوشتن وحی خیانت می کرده و پیامبرم متوجه نبوده و بیان مناسبت آیه 13 از سوره انعام نازل گردید…. و من قال سا نزل مثل ما انزل الله….
حکم بن عاص عموی عثمان از نظرافکار عمومی آنقدر منفور مسلمانات بود که موقعی بعد از وفات پیامبر (ص) از ابوبکر تقاضای ورود به مدینه را داشت، او نپذیرفت و گفت کسی را که پیامیر (ص) از خود رانده است نمی پذیرم و شفاعت عثمان و دیگر رجال بین امیه را در مورد او رد کرد و عمر نیز در تمام دوران خلافت خویش او را نپذیرفت چه اینکه مردم این کار را نمی پسندیدند. ولی هنگامی که عثمان خلیفه شد از آنها دعوت کرد بمدینه در آیند و از الطاف ویژه او بهره مند گردند.
یعقوبی می نویسد: کسی گفت که بهنگام ورود به مدینه حکم بن العاص را دیدم که جامه ای مندرس به تن داشت و بزی شیرده بهمراه داشت بگونه ای که مردم در بدترین شرائط فقر و بیچارگی او را نظاره می کردند ولی پس از ورود به خانه عثمان با لباس خز و طیلسان بیرون آمد.
و از جمله فامیلای عثمان "ولید بن عقیقه بن ابی معیط" بود که برادر مادری عثمان بود و پیامبر (ص) در جنگ بدر "عقبه" را محکوم باعدام کرد و بصورت قتل صبر در مقابل چشم پیامبر (ص) کشته شد و ولید نیز که به ظاهر اسلام آورده بود در ماموریتی که پیامبر برای جمع زکات باو داد به دروغ خبر از سرکشی "بنی خزاعه" داد و خداوند آیه 6 از سوره حجرات را در تکذیب ولید نازل ساخت "یا ایها الدین آمنو ا ن جائکم فاسق بنبا فتبینوا عسی ا ن تصیبوقوماً بجهاله و تصبحوا علی ما فعلتم نادمین " و مسلمانان پس از بررسی بر ایشان روش شد که ولید بعمد و از روی ترس چنین نسبت دروغی را به گروهی مسلمان داده و زمنیه نابودی آنان را فراهم می ساخته است. آنچه در این میان واضح است اینکه خداوند او را بعنوان فاسق معرفی کرده و این بخاطر عادت مزمنی بود که نسبت به شرب خمر داشت و تا آخر عمرش ادامه داد و لذا موقعی از طرف عثمان فرماندار کوفه شد نیز روزی در حال مستی او نزد عثمان آوردند وعثمان مجبور شد تا حد شارب الخر را بر او اجراء نماید. اجمالاً فامیلهای نسبتاً آبرومند عثمان مثل ابوسفیان و معاویه بودند که دشمنی آنان با پیروزیهای اسلام بعنی تا فتح مکه بر هیچ مسلمانی پوشیده نبود حضور این عده از افراد بدنام آنهم در بدترین موقعیت، اعتراض گسترده ای را از ناحیه مردم بدنبال داشت و عثمان را در انظار عمومی بسختی خوار ساخت.
سومین ویژگی عثمان این بود که عثمان بر خلاف ابوبکر و عمر از ثروتمندان مکه بشمار می آمد و در تمام دوران زندگی چه پیش از اسلام و چه پس از آن در رفاه به سو میبرد و به زندگی تجملاتی عادت داشت و در دوران خلافت نیز به خاطر افطار عمومی از این حالت رفا طلب دست بر نداشت در حالیکه ابوبکر به نقل یعقوبی روزی سه درهم از بیت المال اجرت می گرفت و عمر نیز از نظر زندگی شخصی سخت زاهدانه می زیست درحالیکه عثمان در دوره خلافتش دستور داد که در مدینه کاخی برایش ساختند که در آن دوران کم نظیر بود. و این صفت که در اصطلاح سیاسی نامردمی بودن رهبر را میرساند از صفات منفی عثمان بود و لذا به صورت جدی از طرف افکار عمومی زیر سئوال بود ادعای "خلیفه اللهی" از جانبی عثمان و چهارمین صفت منفی عثمان ادعای خلیفه اللهی بود بدین معنی که ابوبکر می گفت من خلیفه الله و نماینده خدا نیستم زیرا نماینده خدا شخص رسول الله (ص) بود که بوسیله خدا برگزیده شد ولی من را مردم برگزیده اند و لذا من را خلیفه رسول الله بگوئید، و عمر نیز خود را خلیفه ، خلیفه رسول الله می دانست و بهمین جهت به نقل از یعقوبی ابوبکر در منبر پیامبر (ص) در جای پیامبر (ص) ننشست و عمر نیر در جای ابوبکر ننشست و هنگامی که عثمان خلیفه شد و در منبر بجای پیامبر (ص) نشست و مردم در اولین جلسه سخنرانی عثمان این کار را بر او عیب گرفتند و در همان اولین جلسه اظهار داشتند که از امروز در جامعه اسلامی شر پدید آمد، است و لذا عثمان از سخنرانی بازماند و مدتی بالای منبر ساکت نشسته بود و سرانجام از این وضع پوزش خواست، گفت: عمر و ابوبکر برای سخنرانی از قبل مطلب فراهم می کردند و شما به رهبری عادل نیازمند ترید از رهبری سخنور، اگر زنده بودید سخنرانی نیز خواهید شنید.
بهر حال عثمان در اثر این ویژگی جدید یعنی ادعای خلیفه اللهی خود را مالک بیت المال می دانست و لذا معتقد بود که بهر مبلغ و میزان می تواند از بیت المال بهرکس هدیه دهد و لذا او بویژه به فامیلهای خودش تحت عنوان صله رحم می بخشید و لذا تقریباً همه مورخین بخششهای بی حساب عثمان را در کتب خویش آورده اند.
مسعودی در مورج الذهب می نویسد: عثمان در مدینه خانه ای ساخت و آنرا با سنگ و ساروج برآورد و درهای خانه را از چوب ساج و عرعر ساخت و در مدینه اموال و باغها و چشمه های بسیار داشت. در دوران عثمان بسیاری از صحابه ملکها و خانه هائی فراهم کردند و از جمله زبیربن عوام در بصره خانه ای ساخت که تاکنون یعنی سال 332 هجری معروف است و تجار و مالداران و کشتی بانان بحرین و دیگران آنجا فرود می آیند. و در مصر و اسکندریه نیز خانه هائی ساخت….
موجودی زبیر پس از مرگش پنجاه هزار دینار بود و هزار اسب و هزار غلام و هزار کنیز داشت و در ولایاتی که گفتیم املاکی بجا گذاشت و ) …. و بیشتر این ثروتها از بخشش های عثمان فراهم آمده بودو
یعقوبی می نویسد: عثمان دخترش را به ازدواج مروان در آورد و یک پنجم غنائم آفریقا را به او بخشید (دختر دیگرش را به "عبیدالله بن خالدبن اسید" داد ( و به عنوان چشم روشنی) و مبلغ شش صد هزار د رهم برای او از بیت المال حواله کرد. عبدالله بن عامر که خازن بیت المال بود این حواله را نمی پرداخت و سرانجام عثمان به او گفت تو خازن مایی هر چه به تو دادیم بگیر و هر چه ندادیم دست بردار عبدالله گفت بخدا که دروغ می گوئی من خازن تو نیستم و نه خازن فامیلیت بلکه من خازن بیت المال هستم و فردای آن روز در نماز جمعه هنگامیکه عثمان خطبه می خواند عبدالله گفت: ای مردم، عثمان خطبه می خواند عبدالله گفت: ای مردم، عثمان تصور می کند که من خازن او و خانواده اش هستم ولی من خازن مسلمین بودم و این کلیدها بیت المال شماست، و آنرا ( به میان جمع) پرتاب کرد وعثمان آنرا گرفت و در اختیار زیدین ثابت قرار داد.
سید قطب در کتاب عدالت اجتماعی ص 396 می نویسد: نمونه های این گشاد بازیها در دوران عثمان زیاد است عثمان روزی به زبیر ششصد هزار و به طلحه دویست هزار درهم داد و یک پنجم مالیات آفریقا را به مروان بخشید. گروهی از یاران پیامبر (ص) و از جمله علی (ع) به این کار اعتراض کردند و لی عثمان به آنها جواب داد: من قوم و خویش دارم آنها گفتند مگر عمر و ابوبکر فامیل نداشتند؟ عثمان پاسخ داد آنها لیاقت خود را در ندادن به فامیل تشخیص داده بودند و من در دادن به فامیل خودم. در نتیجه اصحاب با خشم از منزل عثمان خارج شدند، و بالاخره این وضع بگونه ای نگران کننده بود که جمعی از یاران پیامبر بصورت علنی رفتار عثمان را نکوهش می کردند و از جمله آنها ابوذر بود که در مسجد مدینه می نشیت و می گفت: ای مردم هر کسی مرا شناخته است که می شناسد، و هر کس مرا نمی شناسد من ابوذر هستم "ا ن الله اصطفای آدم و نوحا و ال ابراهیم آل عمران علی العالمین" …… همانا خداوند برگزیده است آدم و نوح و آل ابراهیم و خاندان عمران را به جهانیان، نسلی که از یکدیگر پدید آمده اند و خدا شنوا و داناست.
محمد برگزیده از نوح است و آل ابراهیم و سلاله اسماعیل و خاندان هدایت کننده از محمد است. همانا که بزرگ ایشان بزرگوار است و برتری را شایسته است…. محمد وارث دانش آدم و برتری های پیامبران و علی بن ابیطالب و وارث علم اوست. ای امت سرگردان پس از پیامبرش،هان اگر شما کسی را که خدا مقدم داشته مقدم می داشتید و کسی را که خدا موخر داشته عقب می انداختید و ولایت و وراثت را در خاندان پیامبر (ص) خود می نهادید از آسمان و زمین برکات خدا بر شما فرو می ریخت و دوستان خدا فقیر نمی شدند و چیزی از واجبات خدا از بین نمی رفت و دو نفر در حکم اللهی با هم اختلاف نمی کردند چه اینکه علم آنرا از کتاب و سنت نزد اهف بیت می یافتند ….
و سرانجام به عثمان خبر رسید که ابوذر از او بدگوئی می کند…. و لذا او را به شام تبعید کرد و نزد معاویه فرستاد. ولی ابوذر همچنان به اعتراض خویش ادامه داد و بر دروازه دمشق می ایستاد. می گفت "لعن الله الامرین بالمعروف التارکین له و العاملین بالمنکر الناهین عنه " معاویه به عثمان نوشت که تو شام را بوسیله ابوذر بر خود تباه ساختی و عثمان بدو فرمان داد که ابوذر را به مدینه باز گرداند و سرانجام او را به ریذه تبعید کرد و این صحابی بزرگوار در غربت جان سپرد.
بیشترین نگرانی ابوذر و مهمترین اعتراض او مربوط به تکاثر طلبی رجال قریش و در تنعم قرار گرفتن مترف اقلیت و نابودی عدالت اقتصادی بود و لذا روزی که در مجلس عثمان حضور داشت و تازه از شام با همان وضع ناهنجار وارد شده بود، پول زیادی که یکصد هزارم درهم یا دینار بوده است. جلوی عثمان انباشته دید ابوذر پرسید اینها چیست، عثمان جواب داد یکصد هزار است که می خواهیم یکصد هزار دیگر بر آن اضافه شود و آنگاه درباره آن تصمیم بگیریم. ابوذر گفت: یکصد هزار درهم بیشتر است یا 4 دینار؟ گفت البته یکصد هزار. ابوذر گفت یاد داری که در شامگاهی من و تو بر پیامبر وارد شدیم و او را محزون یافتیم و چون صبح شد باز نزد او رفتیم و او را خندان و شادمان یافتیم و چون علت پرسیدیم فرمود: نیم دینار از حق مسلمان نزد من مانده بود که تقسیم نکرده بدون و ترسیدم مرگ مرا فرا گیرد و اینها نزد من بماند و امروز آنرا تقسیم کردم و راحت شدم .
عثمان نگاهی به کعب الاحبار کرد و گفت: عقیده تو درباره کسی که زکات واجب خویش را پرداخته چیست؟ آیا لازم است باز هم چیزی بدهد؟ کعب گفت: نه هیچ لازم نیست هر چند خشنی طلا و خشتی از نقره بچیند و برای خویش نگاه دارد.
ابوذر که اینگونه اظهار نظر و بازی با آیات قرآن سخت آشفته بود با عصایش محکم بر سر کعب کوبید و گفت یهودی زاده تو را چه حق که درباره اسلام اظهار نظر نمائی گفته خداوند از سخن تو راستر است که میفرماید: "والذین یکنزون الذهب و الفضه و لاینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم" سوره توبه آیه 35.
این آیه شریفه که به اعتقاد بسیاری از مفسرین ناظر به وظیفه زکوه است بیانگر این معنی است که هدف از فریضه زکوه مبارزه با تمرکز ثروت است و بنابراین اگر زکات نتواند تعادل اقتصادی را موجب شود و تمرکز ثروت را بر اندازد. در حقیقت زکاتی را که اسلام بدان دستور داده نخواهد بود.
و لذا در آیه 35 سوره توبه خداوند میفرماید که روزی خواهد آمد که این ثروتهای انباشته شده را در آتش جهنم بگذارند و پیشانی و پهلو و پشتهای آنان قرار دهند و بآنان بگویند این عذابی است که خودتان برای خویش ذخیره کردید. پس بچشید از آنچه خود پیش فرستاده اید.
سخنان علی (ع) به ابوذر هنگام تبعید شدن او از مدینه به ربده
بعضی بر این عقیده اند که روش ابوذر بر اجتهاد شخصی او استوار بوده و تنها برای خود ارجحیت بوده است نه برای دیگران ولی حقیقت این است که ابوذر گذشته از اینکه خود تصریح میکرد که چیزی غیر از آنچه از حبیبم رسول خدا شنیده ام نمی گویم، علی (ع) در حضور عثمان از ابوذر دفاع کرد و هیچگاه گفتار ابوذر را تخطئه نکرد بلکه قولاً و فعلاً آن را تائید می کرد و اصولاً روش اقتصادی مورد نظر ابوذر چیزی غیر از آنچه علی (ع) بعداً بکار گرفت نبوده است. بعنوان نمونه سخنان علی (ع) به هنگام وداع ابوذر را از نهج البلاغه مورد توجه قرا رمی دهیم، همه تاریخ نویسان تصریح کرده اند. که عثمان بر ابوذر سخت گرفت و او را به ربذه تبعید کرد و دستور داد که کسی حق ندارد ابوذر را درموقع خروج از مدینه مشایعت نماید. و تنها کسی که به سفارش عثمان نکرد علی (ع) بود چه اینکه این دستور را خلاف عدالت اسلامی و فرمان الهی می دانست. یعقوبی می نویسد: که عثمان به مروان دستور داد ابوذر را از مدینه بیرون ببرد و به کسی اجازه ندهد تا با ابوذر سخن گوید و مروان نیز چنین کرد و ابوذر و همسر و دخترش را بر شتری سوار نمود و از مدینه بیرون برد ولی علی (ع) و امام حسن و امام حسین و عبدالله بن جعفر و عمار یاسر برای وداع با او بیرون آمده بودند، موقعی چشم ابوذر به علی(ع) افتاد بپاخواست و دست علی (ع) را بوسید و اشک ریخت و گفت موقعی تو و فرزندانت را می بینم بیاد سخن پیامبر(ص) می افتم و نمی توانم جلوی گریه ام را بگیریم علی (ع) را او با لطف و محبت سخن آغاز کرد و مروان اعتراضاً به علی (ع) گفت: عثمان همگان را از سخن با ابوذر منع نموده است. علی (ع) خشمگین شد و با تازیانه برسر اسب مروان کوبید و فرمود: دور شو خدا تو را با آتش بسوزاند و سپس با ابوذر سخنانی طولانی داشت که فرصت ذکرش نیست. سخنان علی (ع) با ابوذر در نهج البلاغه خطبه 130 چنین است: با ابوذر همانا تو برای خدا بخشم آمدی پس امید به کی ببیند که بخاطر او خشم گرفتی. این مردم به دنیای خود از تو نرسیدند و تو بر دین خویش از آنان نرسیدی پس آن چه را به خاطر از تو ترسیدند به آنان واگذار و با آنچه از آنان بر آن ترسید رو به گریز به آنان به آنچه از آنان بازداشتی سخت نیاز دارند ولی تو به آنچه از تو باز می دارند بی نیازی. بزودی خواهی دانست که فردای قیامت برنده کیست و آنکه بر او بیشتر غبطه خورند چه کسی است. اگر آسمانها و زمین بر بنده ای بسته شود و او خدا ترس باشد راه نجاتی قرار خواهد داد.
ای ابوذر جز با حق مانوس مباش و جز از باطل ترس نداشته باش. اگر دنیای آنان را می پذیرفتی و با آنان وارد معامله میشدی تو را دوست داشتند و اگر از دنایی آنان وام می گرفتی امنت می انگاشتند. این ابی االحدید از و قدی نقل کرده: موقعی ابوذر از شام بر عثمان باو گفت: آیا تو هستی که تصور می کنی، که ما میگوئیم "ست خدا بسته است؟ ابوذر گفت اگر چنین تصوری نداشتید مال خدا را در میان بندگانش تقسیم می نمودید و انرا احتکار نمی کردید. ولی من شهادت می دهم که از پیامبر (ص) شنیدم که موقعی فرزندان عاص به سی تن برسند مال خدا را دست بدست می گردانند و بندگان خدا را ببازی گرفته و در دین خدا دخل و تصرف خواهند کرد.
عثمان از حاضران پرسید آیا شما این حدیث را از پیامبر (ص) شنیده اید؟ گفتند نه. آنگاه عثمان گفت علی را حاضر کنید و موقعی علی (ع) وارد شد عثمان از ابوذر خو است تا حدیثش را برای علی (ع) بخواند و او حدیث را بر علی (ع) خواند. عثمان پرسید آیا تو یا علی چنین حدیثی را از پیامبر (ص) شنیده ای؟ علی (ع) فرمود: ولی ابوذر راست می گوید عثمان گفت: چگونه راستگوئی او را در این حدیث دانستی علی (ع) گفت : بدان جهت که از پیامبر (ص) شنیدم که می فرمود: آسمان بر کسی سایه نیفکند که از ابوذر راستگو تر باشد. حاضران تصدیق کردند که ما این حدیث را از پیامبر (ص) درباره من شنیده ایم. ابوذر گفت: با فرض اینکه از پیامبر (ص) درباره ی من شنیده اید. چگونه ساعتی پیش مرا در حدیثم تکذیب نمودید؟ واقعاً باورم نمی آمد که روزی از اصحاب پیامبر چنین برخوردی مشاهده نمایم.
و نیز واقدی در خبر دیگری آورد: نگاهی که ابوذر بر عثمان وارد شد عثمان به او گفت: تو آن کسی هستی که چنین و چنان کردی ابوذر گفت: تو را نصیحت کردن با من دو روئی کردی و به رفیقت نیز نصحیت کردم او نیز چنین کرد. عثمان گفت دروغ میگوئی تو نصیحت نمیکنی بلکه در صد فتنه هستی و شام را بر ما شوریدی و فاصد ساختی. ابوذر گفت به روش دو بار پیشینت عمل کن تا هیچ کسی به تو اعتراض نکند. عثمان گفت : به تو چه مربوط است ای بی مادر! ابوذر گفت به خدا قسم که از امر به معروف و نهی از منکر نمی توانم دست بردارم و عذری در پیشگاه خدا ندارم.
عثمان از علی (ع) نظر خواست که با ابوذر چه کند؟ علی (ع) فرمود من سخن مومن آل فرعون را به شما متذکر می شوم که گفت:
" اگر موسی (ع) دروغ می گوید گناهش را خود باید در پیشگاه خدا پاسخ دهد ولی اگر صادق باشد خطر آن شما را تهدید می کند وخداوند مسرقان دروغگویان را هدایت نخواهد کرد. ابن ابی الحدید معتزل می نویسد: در اینجا بود که عثمان به علی (ع) پرخاش کرد و علی (ع) نیز به او پاسخ داد که از باب ادب نسبت به آن دو از ذکر آن صرف نظر می کنیم.
علی (ع) در عمل:
فساد اجتماعی و گسترش انحرافها سرانجام اوضاع را بر ضد عثمان بسیج کرد و سرانجام مسلمانان از او خواستند از خلافت که بهیچ وجه توانائی اداره آن را نداشت کناره گیری نماید و او نپذیرفت و از معاویه تقاضای ارسال نیز برای سرکوب مخالفت داشت و موقعی مخالفین عثمان بر جان خویش ترسیدند اقدام به قتل عثمان نمودند. پس از مرگ عثمان جامعه اسلامی به هواداری علی (ع) برخاستند و او را باجبار از خانه بمسجد آورند و با میل و رغبت بی نظیری با او بیعت نمودند و بگونه ای احساسات مردمی به نفع علی (ع) شکل گرفته بود که مدعیان خلافت نیز چاره ای جزء بیعت با علی (ع) نداشتد و تنها چند تن مانند عبدالله بن عمر و سعد بن وقاص مهلت خواستند و علی (ع) آنها را معاف داشت و مهلت داد و پرواضح است که علی (ع) هدف جز اصلاحات اجتماعی و باز گرداندن آب اسلام به سرچشمه های زلال خویش نداشت و از نظر شرعی نیز خویش را مسئول می دانست و جز همراهی با مردم برای احقاق حق و نابودی باطل وظیفه ای احساس نمی کرد و لذا علی (ع) در خطبه 3 نهج البلاغه معروف به خطبه شقشقیه پس از اشاره ای نسبتاً تفضیلی درباره انحرافهای پدید آمده بعد از وفات پیامبر (ص) در بیان رنج روحی شدید خویش از این اوضاع می فرماید:
قسم به آن خدایی که دانه را در دل خاک می شکافد و جان را آفرید اگر این بیعت کنندگان نبودند و حجت را بر من تمام نساخته بودند و خداوند نفرموده بود که علماء در برابر ستمکاران شکمپاره برتابند و به یاری ستمدیدگان گرسنه بشتابند، رشته این کار را رها می ساختم و آخرش را چون آغازش می انگاشتم و هم چون گذشته خود را به کناری می داشتم و می دیدید که دنیای شما در نزد من به اندازه آب بینی بزی ارزش ندارد.
برنامه کار یا روش عملی علی (ع) برای ایجاد تعادل اجتماعی اقتصادی
علی (ع) در روز دوم بیعت با مردم به منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر خاتم پیامبران فرمود : پس از آنکه رسول خدا از دنیا رفت مردم ابوبکر را بعنوان خلیفه انتخاب کردند و ابوبکر عمر را جانشین خود ساخت و عمر تعیین خلیفه را به شورا واگذارد و نتیجه این شد که عثمان خلیفه شد عثمان طوری عمل کرد که مورد اعتراض شما واقع شد و آخر کار در خانه اش محاصره شد و به قتل رسید. سپس شما بمن رو آوردید و به میل ورغبت با من بیعت نمودید من مردی از شما و مانند شما هستم، آنچه برای شماست برای من است و آنچه به عهده شماست به عهده من است خداوند این را در بین شما و اهل قبله گشوده است و فتنه ها مانند شب تاریک رو آورده است بار خلافت را کسی نمی تواند به دوش بگیرد که هم توانا و صابر باشد و هم بصیر وهم دانا. روش من این است که شما را به سیره پیامبر (ص) باز گردانم. هر چه را که، به من فرمان داده شده و وظیفه من است با تائید خداوند اجرا خواهم کرد ، مشروط به اینکه شما پایدار باشید.
بدانید که من برای پیامبر (ص) همان گونه هستم که در زمان حیاتش بودم هر آنچه به شما دستور می دهم انجام دهید و از هر آنچه از آن منع می شوید اجتناب ورزید و در مورد هیچ کاری و عملی که برایتان ابهام دارد عجله نکنید و منتظر توضیح ما باشید چه اینکه هر کاری را که شما نمی پسندید بی شک در مورد آن عذری خواهیم داشت.
آگاه باشید که خداوند از فوق آسمانها و عرش خودش آگاه است که من نسبت به خلافت رغبتی نداشتم زیرا از پیامبر (ص) شنیدم که هر زمامداری بعد از من ، بر صراط وا داشته می شود و ملائکه نامه عمل او را می کشاند پس اگر عادل و دادگستر باشد خداوند او را نجات خواهد داد و اگر ستمگر باشد صراط به خود تکانی خواهد داد که بند از بندش باز می شود و در آتش فرو می ریزد.
آنگاه علی(ع) نظری به چپ و راست سرش انداخت و مردم را از نظر گذرانید و چنین ادامه داد : آن عده که از رجال شما ثروت اندوختند و نهرها جاری ساخته و براسبان تیزتک سوار شده و کنیزکان زیبا برای خویش فراهم آورده اند فردا که دست آنها را کوتاه کردم نگویند که پسر ابیطالب حقوق ما را از ما باز گرفت. هر فردی از مهاجرین و انصار از اصحاب محمد (ص) که تصور می کند بخاطر صحبت با پیامبر (ص) بر دیگران برتری دارد بدانید که این فضیلتی است که صواب آن به عهده خداوند است بنابراین هر کس امروز ندای حق را اجابت کند وبدین ما داخل شود و به سوی قبله ما نماز گذارد و در همه امتیازات با دیگر مسلمانان برابر است بنابراین همه شما بنده خدائید و این مال نیز متعلق به خداست و قهرا بین شما بالسویه تقسیم خواهد شد و هیچ فردی را بر دیگری امتیازی نیست و برای پرهیزگاران در نزد خدا بهترین پاداش و بالاترین مزد وجود دارد. خداوند دنیا را بعنوان پاداش پرهیزگاران قرار نداده است فردا صبح حاضر شوید و هیچ فردی غایب نباشد زیرا مالی در نزد ماست که درصدد تقسیم آن هستیم عربی و عجمی و هر کسی که قبلا حقوق می گرفته یا نمی گرفته اگر از مسلمان و آزاد است حاضر شود این تمام سخن من است و تخلف نکرد فردای آن روز مردم حاضر شدند علی (ع) به کاتبش عبدالله بی ابی رافع فرمود از مهاجران آغاز و به هر یک سه دینار بده و بعد از آن در رتبه بعد به انصار همین گونه رفتار کن و نیز با هر کس از مردم که حاضر است از سرخ و سیاه همین سهم را بده . سهیل بن حنیف گفت یا امیرالمومنین این شخص تا دیروز غلام من بوده و امروز آزاد شده آیا به او نیز همین را می دهید که سهم من است؟! علی (ع) فرمود سهم او با تو برابر است.
در این روز طلحه و زبیر و عبدالله بن عمر و سعد بن العاص و مروان بن الحکم و بعضی دیگر از رجال قریش برای دریافت سهمیه خودحاضر نشدند و فردای آن روز که مردم در مسجد جمع شدند طلحه و زبیر به مسجد آمدند و در گوشه ای دور از علی (ع) نشستند و سپس مروان و سعد بن العص و ولید بن عقبه به آن دو پیوستند و بعد از آن جمع دیگری از رجال قریش در جمع آنها حاضر شدند و مدتی با یکدیگر آهسته سخن گفتند و سپس ولید بن عقید به نمایندی از جانب آنها به نزد علی (ع) آمده و گفت اباالحسن تو خود می دانی که از همه ما فردی را کشته ای و من خودم پدرم در بدر بصورت قتل صبر به دست تو کشته شده و دیروز برادرم عثمان را یاری ندادی تا کشته شد و پدر سعدی بن العاص را نیز در جنگ بدر کشتی و پدر مروان را هنگامیکه عثمان او را پذیرفت خوار ساختی در حالیکه ما با تو از نظر افتخارات قومی برابریم و همه ما مانند تو فرزندان عبد مناف هستیم ولذا با همه احوال ما تنها بشرطی با تو بیعت می کنیم که با ثروت ما که در دوران عثمان بدست آورده ایم کاری نداشته باشی و قاتلان عثمان را قصاص نمایی والا اگر از ناحیه تو امنیت نداشته باشیم تو را رها ساخته و به شام می گریزیم.
علی (ع) پاسخ داد : اما اینکه افرادی از شما در گذشته کشته شده اند ، مسئولیت آن با من نیست بلکه با خداست که فرمان جهاد داده است و اما اینکه با ثروت شما کار نداشته باشم من حق ندارم که نه از شما و نه ازغیر شما حق حقداری را باز نستانم و اما کشتن قاتلان عثمان را اگر امروز عزم بود آنها را بکشم دیروز کشته بودم بلی شما حق دارید اگر از من ترسیدید بشما امنیت ارزانی دارم و من نیز اگر از شما ترسیدم شما را بجای دیگر می فرستم.
ولید پس از این گفتار به رفقایش پیوست و از همانجا کارشکنی را آغاز نمودند.
گروهی از دوستان علی (ع) در جریان این کارشکنی ها قرار گرفتند ، نزد علی (ع) آمدند و گفتند عنقریب اینها قتل عثمان را بهانه خواهند ساخت و آشوب بپا خواهند کرد ولی قتل عثمان بهانه است و مشکل اصلی آنها همین است که تو میان آنها با تازه مسلمانان غیر عرب (ایرانی ورومی ) تساوی برقرار کرده ای و لذا اگر امتیاز آنها را حفظ کنی ودر تصمیم خویش تجدید نظر کنی قائله می خوابد.
علی (ع) در پاسخ آنها فرمود :
از من می خواهید که پیروزی را با ستم کردن به آنان که ولایت آنها را پذیرفته ام بجویم؟! بخدا که اینگونه نخواهد شد تا جهان سرآید و تا در آسمان ستاره ای پس از ستاره ای می درخشد اگر این مال مال خود من بود نیز آنرا به تساوی تقسیم می کردم پس چگونه تبعیض روا دارم و حال آنکه مال مال خداست.
آگاه باشید که بخشش مال به کسانی که حق ندارند اسراف و تبذیر است و این کار قدر بخشنده را در دنیا بالا می برد ولی از حق او در آخرت می کاهد و در نزد مردم گرامی خواهد ساخت ولی در نزد خدا بی ارزش خواهد شد. و هیچ فردی مال خودش را در غیر مورد حقش مصرف نمی کند و به غیر مستحقان نمی بخشد جز اینکه خداوند او را ازشکرگذاری آنان محروم خواهد ساخت و محبت آنها را به غیر صاحب مال سوق خواهد داد بنابراین اگر روزی پای او بلغزد و به یاری آنها نیازمند شود در دیدگاه آنان بدترین یار و پست ترین دوست خواهد بود.
علی (ع) برای اینکه دیگر کسی این پیشنهاد را تکرار نکند فردای آن روز در مسجد سخن گفت و پس از حمد خدا و شکر بر نعمتهای او فرمود : یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفو ان اکرمکم عندالله اتقیکم
علی (ع) سپس با بلندترین فریادگفت : اطیعوالله و اطیعوالله الرسول فان تولیتم فان الله لایحب الکافرین پس آنگاه فرمود : ای گروه مهاجر و انصار آیا بخاطر اسلامتان بر خدا منت می گذارید؟! بلکه خداوند بر شما منت دارد که بسوی اسلام شما را هدایت نموده و اگر راستگو هستید.
و بدنبال آن فرمود : من ابوالحسنم ( و این جمله را در حین خشم می فرمود ) آگاه باشید این دنیا که بدنبال آن می روید و به او دلبسته اید و او شما را خشمگین و یا راضی ساخته است ، محل زندگی که برای آن خلق شده اید نیست بنابراین پس از آنکه ( در قرآن و سنت پیامبر اکرم از آن ) بر حذر شده اید بدان مغرور نشوید و نعمت های الهی را از طریق صبر بر طاعت خداوند و تسلیم در برابرفرمان او بر خویش کامل نمائید و اما در این ثروت بیت المال هیچج فردی را بر فرد دیگری برتری نیست چه اینکه خداوند سهم همگان را مشخص فرموده این مال متعلق بخداست و همه شما مسلمانان بندگان او هستید و این قرآن کریم ( که به آن اعتراف داریم و تسیلم او هستیم) نیز همین را می گوید و سیره پیامبر (ص) را نیز همه ما می دانیم که همین بوده است بنابراین هر کس بدان راضی نیست هر چه را دوست دارد انجام دهد ولی کسی که برابر خدا مطیع است وبحکم خدا فرمان میدهد از چیزی وحشت ندارد.
پس از منبر فرود آمد و دو رکعت نماز گذارد و عمار را به دنبال طلحه و زبیر فرستاد و با آنان به تفصیل سخن گفت و اتمام حجت نمود و در پایان به آنها فرمود : خداوند رحمت کند کسی را که حقی را بشنود و آنرا یاری دهد و ظلمی را مشاهده کند و آنرا دفع نماید و یاور حق باشد در برابر کسی که با آن مخالف است . ولی در عین حال طلحه و زیبر به بهانه عمره از علی (ع) اجازه خروج گرفتند و در مکه به عایشه پیوستند و روانه بصره شدند و جنگ جمل را براه انداختند.
همانگونه که در این سخن مشاهده شد علی (ع) با همه مخالفان خویش از نظر سیاست اقتصادی متفاوت بودند و در حقیقت مشکل اساسی در دوران علی (ع) همین روش عادلانه در توزیع بین المال بود و اگر علی (ع) از این مسئله چشم می پوشیدند فرصتی برای مخالفت معاویه و هیچ فرد دیگری فراهم نمی آمد.ولی علی (ع) کسی بود که اهل معامله باشد و بخاطر پیروزی خویش به ظلم متوسل بود وهر فرد دیگری مانند علی (ع) چنین بوده و خواهد بود.
نتایجی که علی (ع) از حرکت اصلاحی خویش گرفت:
علی (ع) در این حرکت بنیاد خویش هر چند با احساسات مخالف کسی که دورانی نسبتاً طولانی با تبعیض امتیازات غلط عادت کرده بودند ودر این زمان نسبت به همه آن ثروتهای بادآورنده نگران بودند، روبرو شد و بناچار جنگلهای مرگباری را متحمل شد و یاران بزرگواری را از دست داد وسرانجام نیز خودش به فیض شهادت نائل آمد ولی یک نتیجه مهمی از اینهمه تلاش و ایثار بدست آورد و آن معرفی اسلام ناب و معیارهای اصیل آن بود و این همان چیزی بود که در درجه نخست برای حرکت اصلاحی خویش یادآور شده است "ولکن لرندالمعالم من دینک" ولی نسبت به غلبه صلاح بر فساد و امنیت اجتماعی مستضعفان و حاکمیت قانون الهی بر همه شئون اجتماعی مردم مسلمان توفیقی مهم بدست نیاورد ولی همین نتیجه یعنی معرفی اسلام اصیل و بازگرداندن جامعه به معیارهای دوران رسول الله کاری بس بزرگ بود که اگر علی (ع) در مورد آن چنین اقدامی نکرده بود بحقیقت تمام شرائط برای فراموشی اسلام ناب و عرضه اسلام انحرافی فراهم امده بود و همچنان که گروهی از مردم دوران علی (ع) چنانکه ابن ابی الحدید معتزلی می گوید وضع موجود را بمعنای اسلام واقعی و معیارهای حقیقی اسلام گرفته و انتظار دگرگونی آنرا بمعنای جدی نداشتند ، آیندگان نیز اگر سیره علی(ع) نبود بطریق اولی از اهداف ارزشمند اجتماعی اسلام فراموش می کردند و از این طریق بزرگترین ضربه بر پیکر اسلام وارد می آمد.
ولی با قیام علی (ع) و الگوی عدالت و مساواتی که عرضه داشت مردم با حقیقت اسلام از نو آشنا شدند و بعنوان یک مرحله ایده آل اسلامی مورد توجه عاشقان و شیفتگان اسلام ناب قرار گرفت و شیعیان و فرزندان آن بزرگوار درباره ان داد سخن دادند تا آنجا که دشمنان آن حضرت نیز مجبور شدند. پاره ای از تندرویهای خویش را اصلاح نموده تا حداقل بتوانند هر چند برای کوتاه مدت در برابر احساسات پاک عاشقان اسلام ناب مقاومت نمایند. گو اینکه همین فریاد عدالت علی (ع) سرانجام رقیبان سیاسی آن بزرگوار یعنی بن امیه را سرنگون ساخت و همه تلاش آنان برای نابودی و نام یاد علی (ع) بی نتیجه ماند و این مجسمه عدالت بعنوان الگوئی زنده و همیشه جاوید در طول تاریخ اسلام مورد توجه اصلاح طلبان راستین قرار گرفت و با اقتدا به معیارهای عرضه شده از جانب آن بزرگوار حرکتهای اصلاحی متعددی را بوجود آوردند که آخرین آنها در عصر حاضر انقلاب اسلامی ایران را به رهبری فرزند شایسته آن بزرگوار یعنی امام خمینی (ره) است. صدای عدالت خواهان علی (ع) و مساوات و آزادی همه جانبه ای که بوسیله آن حضرت مطرح شد آنچنان با احساسات پاک اقلیتی آگاه همراه بود که امویها را نیز متاثر ساخت و عمر بن عبدالعزیز خلیفه خوشنام اموی را نیز به اصلاحاتی وا داشت که در حقیقت الگوی او سیره علی (ع) بوده است و رمز استقبال مردم مسلمانان از انقلابیون و اصلاح طلبان مسلمان با طول تاریخ نیز همین شیفتگی آنها نسبت به عدالت و آزادی مطرح شده در دوران علی (ع) بوده است.
یعقوبی مورخ و دانشمند قرن سوم هجری در تاریخش می نویسد : زهری گفت : روزی بر عمر (عبدالعزیز) در آمدم ونزد وی بودم که نامه ای از یکی از کارمندان رسید و گزارش می داد که شهرش نیازمند مرمت است پس به او گفتم که بعضی از عمال علی بن ابیطلاب چنین نامه ای بوی نوشت وعلی در پاسخ او چنین نگاشت : "اما بعد فحصنها بالعدل ونق طرفها من الجور" آن را بدادگری محفوظ و محکم دار و راههایی آن از بیداد پاکیزه کن ،عمر بن عبدالعزیز نیز همان را بعامل خود نوشت.
علی بن حسین مسعودی می نویسد : عمر(بن عبدالعزیز) به عامل خود در مدینه نوشت : ده هزاردینارمیان فرزندان علی بن ابیطالب تقسیم کن. وی در جواب نوشت : علی از زنان قبایل قریش فرزند دارد ،میان کدامیک از فرزندانش تقسیم کنیم؟ بدو نوشت : اگر بنویسیم بزی را بکش خواهی پرسید بز سیاه یا سفید؟ وقتی این نامه بتو رسیده ده هزار دینار بین فرزندان علی که از فاطمه رضوان الله علیها بوده اند تقسیم کن که مدتها حقوق آنها پایمال شده است.
فهرست مطالب
عامل یا عوامل انحطاط اجتماعی مسلمانان در صدر اسلام 1
اختلاف اهل بیت پیامبر (ص) با رجال قریش در مورد جانشینی پیامبر (ص) 4
پیدایش شکاف طبقاتی در اثر روش خلیفه دوم در تقسیم ثروت 10
سیره پیامبر اکرم (ص) در تقسیم بیت المال: 11
اعطای پیامبر (ص) به مولقه قلوبهم در جنگ 15
آغاز پیدایش روش تبعیض و پدایش اختلاف طبقاتی شدید در جامعه اسلامی 21
پیدایش انحرافات اجتماعی در جامعه اسلامی در اثر سیاست اقتصادی و قومی خلیفه دوم 26
گرایشهای قومی و احساسات ناسیونالیستی از دوران خلیفه دوم 29
اوضاع سیاسی، اقتصادی حاکم بر مدینه النبی در دوران عثمان 35
ویژگیهای شخص عثمان که موجب شدت انحراف و آثار سوء آن بود: 38
سخنان علی (ع) به ابوذر هنگام تبعید شدن او از مدینه به ربده 49
علی (ع) در عمل: 54
برنامه کار یا روش عملی علی (ع) برای ایجاد تعادل اجتماعی اقتصادی 55
نتایجی که علی (ع) از حرکت اصلاحی خویش گرفت: 63
1
67