داستان من، همسایه ام وآن غریبه (زیبایی های زندگی اجتماعی در بوشهر)
اینجا شهر من است با تمام زیبایی هایش ،گرمایش و البته دریایش….
من در این بافت زندگی میکنم .در کنار همسایگانم و آشنایانم و البته غریبه ها
شیوه ی زندگی من به معماری خانه ام شکل داده است و خانه ام به شیوه زنگی من…
من و همسایه…
خانه من در کنار خانه همسایه ام قد بر افراشته گویی دو برادر شانه به شانه هم ایستاده اند .
و یا دو خواهر دست در دست هم
همانگونه که من و همسایه ام هستیم.
ما برای صحبت کردن حتی نیازی نیست که از دیوار خانه هایمان بگذریم…
پنجره های ما رو به سوی هم گشوده است…
نسیم از پنجره خانه من به خانه همسایه ام میرود ،همینطور که رطب در دست او کام مرا و پنجره ام را شیرین میکند.
ما برای شب نشینی در خانه های هم، از کوچه نمیگذریم گاهی از بام به خانه های هم میرویم
حتی گاهی حیاط خانه من میزبان (شناشیل) همسایه مان میشود
میدانم که او از هوا لذت میبرد اما به حیاط من چشم نمی دوزد.زیرا که ما چیز پنهانی از هم نداریم که نیازی به نگاه های کنجکاو و دزدانه داشته باشد.
و اما غریبه ها…
ای غریبه در خانه من همواره به روی تو گشوده است… اما میدانم که بدون در زدن وارد نمیشوی…
تو با کوبه در و لنگه دری که پشت آن ایستادی به من میگویی که کیستی…میخواهی خواهرم شوی یا برادرم
تو را نمیگویم اما گاهی مزاحمی از این گذر ها عبور میکند و گاهی بر بام خانه ها میرود…
برای همین است که خلوت خود را از دید او پنهان میکنم…
مسیر دالان ورودی خانه ام را میشکنم تا به حیاطم دید نداشته باشد و واگر نتوانم دالان را کج کنم روبروی دالان ورودی، راه پله را میگذارم، نه اتاقهایم را که فضای خصوصی اند
بام خانه من، حیاط در ارتفاع من است.
از این رو ، جداره های بیرونی اش را با دیوارهای مشبک یا معجری به ارتفاع قد خودم میپوشانم که نسیم را از خود عبور میدهد اما نگاه های مزاحم را نه!
در خانه ام که کسی غریبه نیست…پس جداره جان پناه هایم را شفاف میگیرم و کوتاه تر از معجر ها
شناشیل خانه ام را دیده ای؟
کرکره هایش را چطور؟
به زاویه کرکره هایش که بنگری میبینی کسی از پایین و در کوچه نمیتواند به داخل آن بنگرد
حال به زاویه کرکره های آفتابگیر توجه کن.دقیقا برعکسند.آنها جلوی آفتاب سوزان از بالا را میگیرند.
معمولا مزاحمی قدش به پنجره های خانه من نمیرسد که بخواهد دزدانه نگاه کند.
اما گاهی هم که پنجره ها پایینند ،درهای دو لت تمام چوبشان پاسدار حریم خصوصی منند.
بازشوهای تراز های بالاتر شیشه خورند همانهایی که من و همسایه ام از پششتشان با هم گپ میزنیم
خلاصه آنکه ، من میدانم چگونه غریبه را از آشنا تشخیص دهم…
خانه ام هم همینطور…